(73) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ

(73) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

(۷۳) هدف اين بود كه مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك (صفوفشان از مؤ منان مشخص گردد و آنها) را عذاب كند و خدا رحمت خود را بر مردان و زنان با ايمان بفرستد خداوند همواره غفور و رحيم است.

 آن وقت زيرمجموعه انسان سه گروه‌اند، افرادي هستند يا منافق در مي‌آيند يا مشرك در مي‌آيند يا مؤمن در مي‌آيند.

 اقرار به ذات اقدس الهي در نهان هر موجودي هست لذا مسئله ملحد و كمونيست‌ها و اينها را ذكر نكرد. خدا انكارپذير نيست اين روايت نوراني كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول كافي نقل كرد ملاحظه فرموديد، فرمود او «معروفٌ عند كلّ جاهل  نزد هر نادانی معروف است» خدا انكارپذير نيست يعني محال است كسي خدا را انكار كند منتها نمي‌فهمد كه خدا يعني چه، يعني حقيقتي كه دارد اين عالَم را اداره مي‌كند.

بالأخره عالَم كه پوچ نيست اين نظم محيّرالعقول هم كه حساب و كتابي دارد منتها او نمي‌فهمد مي‌گويد طبيعت، بالأخره ما به فلان آقا مي‌گوييم دانشمند است مهندس كشاورزي است براي اينكه چهارتا دانه را بلد است, مي‌كارد كه ميوه بدهد, خب اين علم تابع معلوم است آن‌كه معلوم را آفريد عالِم نيست تو كه چهارتا علم حصولي داري عالم شدي؟! كلّ نظام را دارد مي‌گرداند, تازه آن مقداري كه كشف شده نسبت به آ‌ن مقداري كه كشف نشده ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ سوگند مي‏خورم به آنچه مي‏بينيد وآنچه نمي‏بينيد﴾، ﴿مَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ يعني «ما لا تعلمون». آن مقداري كه كشف شده نسبت به مقداري كه كشف نشده قابل قياس نيست منتها اين شخص نمي‌فهمد و نمي‌داند خيال مي‌كند طبيعت است خدا قابل انكار نيست اين روايتي كه مرحوم كليني نقل كرده فرمود: «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند كلّ جاهل مجهول را می شناسد و نزد هر نادانی معروف است » [25] هر مطلب پيچيده ناشناخته‌اي نزد خدا معلوم است چون او ﴿بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ﴾ [26] است و خداوند نزد هر كمونيستي معلوم است نزد هر منكري معلوم است نزد هر ملحدي معلوم است اصلاً قابل انكار نيست مسئله ربوبيت است كه مشكل دارند مسئله الوهيت است كه مشكل دارند مسئله مربّي بودن و مدبّر بودن و رازق بودن و اينهاست كه مشكل دارند.

 اين «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غايت (هدف)، «لام» غايت آن است كه هدف خلقت باشد مثل بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ [14] كه اين غايت مخلوق است و نه غايت خالق.

هدف اين نبود كه «يعذّب» بلكه پايان كار اين شد نظير اينكه فرمود ما دستور داديم اين كودك را يعني موسي(سلام الله عليه) را در جعبه‌اي بگذارند و جعبه را در آب بگذارند و به آب هم دستور داديم ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ تا دريا آنرا به ساحل بيفكند، و دشمن من و دشمن او آنرا بگيرد [12] آن وقت ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً پس خاندان فرعون او را [از آب] برگرفتند تا سرانجام دشمن [جان] آنان و مايه اندوهشان باشد [13]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=7&user=far&lang=far&tran=2

 كه اين «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غايت يعني آل‌فرعون اين جعبه را و اين كودك داخل جعبه را نگرفتند براي اينكه دشمنشان بشود بلكه پايان كار اين شد كه وجود مبارك موساي كليم دشمن اينها شد اين «لام»، «لام» عاقبت است اين «لام» ﴿لِيُعَذِّبَ﴾ هم «لام» عاقبت است نه «لام» غايت.

مقدم داشتن اهل نفاق ، بر مشركان به خاطر آن است كه منافق وانمود مى كند كه امانتدار است در حالى كه خائن است ، ولى مشرك ، خيانتش برملا است ، لذا منافق استحقاق بيشترى براى عذاب دارد.

تعبير به توبه (بجاى پاداش ) در مورد مؤ منان ممكن است از اين جهت باشد كه بيشترين ترس مؤ منان از لغزشهائى است كه احيانا از آنها سر زده لذا به آنها اطمينان و آرامش مى دهد كه لغزشهايشان را مشمول عفو مى گرداند. يا به خاطر اين است كه توبه خداوند بر بندگان بازگشت او به رحمت است ، و مى دانيم در واژه رحمت همه مواهب و پاداشها نهفته است .

 

﴿وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً ﴾ اين توبهٴ اول است.

توبه:

توبه عبارت است از یک نوع انقلاب و قیام از ناحیه ى خود انسان علیه «خود» و این از جمله مختصّات انسان محسوب مى شود. تنها انسان است که مى تواند با اختیارِ خود علیه «خود» قیام کند. حیوان یا گیاه اگر مانعى بر سر راه خود ببینند تغییر مسیر مى دهند و یا در مقابل موانع حیات خود مقاومت مى کنند امّا هیچ گاه این ها علیه خودشان تغییر موضع نمى دهند. امّا انسان با استعدادهاى شگفت انگیزى که دارد مى تواند علیه خودش قیام کند.

 

کلمه توبه اگر با حرف «الی» بیاید، منظور توبه بندگان به درگاه خداوند است و اگر با «علی» بیاید، منظور توجّه و لطف خداوند به بندگان است. «یَتُوبَ عَلَیْهِمْ»

 

بيان مراحل سه‌گانه توبه

 توبه سه مرحله دارد مرحله اُوليٰ توبهٴ الهي است بر بنده «تاب الله علي عبده» يعني «أفاض الله علي عبده بأن أوقظه و هيّئه و نبّهه» كه او را بيدار كرده اين توبهٴ مِن الله علي العبد است توبهٴ دوم توبه مِن العبد الي الله است كه مي‌گويد «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» و برمي‌گردد توبهٴ سوم باز توبهٴ مِن الله علي العبد است كه توبه را قبول می كند ﴿إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ﴾، [18] ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ [19] اگر هم كمبودي باشد با اين كلمه ﴿عَنْ﴾ ترميم كرده نفرمود «يقبل التوبة مِن عباده» اين كلمه ﴿عَنْ﴾ براي تجاوز است اگر كسي توبه كرده توبه او كمبود دارد بعضي از مشكلات را هنوز حل نكرده در اين بخش هم ذات اقدس الهي تجاوز نمي‌كند و صرف‌نظر مي‌كند كه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ نه «من عباده» پس توبه انسان محفوف به دو توبه خداست (یکی توفیق دادن به بنده برای توبه و دیگری پذیرفتن توبه بندگان است.) همه كارهاي خير انسان محفوف به دو فيض الهي است. مانند وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ.

هر کس می‌خواهد توبه کند اول باید خدا لطف کند به آدم، آدم متوجه شود که خلاف کرده، بد کرده، توجه به اینکه اینجا خلاف کردم، این لطف خداست که آدم را متوجه می‌کند به خلاف. وقتی که متوجه شد عذرخواهی می‌کند، آن وقت خداوند این عذرخواهی‌ را می‌پذیرد.

روایت داریم که هر کسی را خدا دوستش دارد، عیب‌هایش را به او نشان می‌دهد. می‌نشیند عیب‌های خودش را می‌شمارد: أنا الذی، أنا الذی، أنا الذی.

https://www.aparat.com/v/Jkuif/%D8%AA%D9%88%D8%A8%D9%87

 

در آیه ای از قرآن این سه معنی کنار هم جمع شده است؛ آنجا که فرمود:

 ثُمَّ تابَ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَوّابُ الرَّحِیمُ؛[ توبه/ 118]

 «سپس خداوند به آنها برگشت (توفیق توبه داد) تا توبه و برگشت کنند. خداوند بسیار توبه پذیر مهربان است.»

توبه‌ی خالی در قرآن نداریم، تا آنجایی که من وارسی کردم یک جا می‌گوید: «تابَ و  أصلَحَ» (مائده/ 39)، یک جا می‌گوید: «تابَ و آمَنَ» (فرقان/ 70) توبه کردی باید ایمان هم بیاوری. یک جا می‌گوید: «تابُوا  وَ بَيَّنُوا» (بقره/ 160) حقیقت را کتمان کردی حالاتوبه کردی؟ حالا بیان کن. کسی که حقیقت را کتمان کرده، نگفته، حالا باید بگوید. «تابُوا و أصلَحُوا» (بقره/ 160 و نساء/ 146)، «تابُوا  وَ بَيَّنُوا»، «تابُوا  و آمَنُوا» (اعراف/ 153) توبه باید یک عملی هم پشت سرش باشد. توبه‌ی خالی خدایا ما گناه کردیم، شب قدر هم می‌رویم مسجد قرآن سر می‌گیریم، بعد دیگر خدا ما را بخشید، این‌طور نیست.

 

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد.

 

﴿لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ﴾ اين منافقين و منافقات در برابر آن آيه‌اي است كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ﴾ زن و مرد را در چند جهت ذكر كرده يعني آيه 35 همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ﴾ تا آخر، اين منافقين و منافقات، مشركين و مشركات در برابر آن است.

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (4)

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظَلُوم و جَهُول بود . (۷۲)

 

 

مراد از امانت، ولايت الهى است (مزین به زینت اسماء و صفات الهى شدن و خلاصه خداگونه گشتن, یعنى تکامل به طور نامحدود و رسیدن از حضیض ماده به اوج اخلاص و وصول به آخرین قله تکامل و مقام قرب الهى است.).

 مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين، و ساير موجودات مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست. و معناى آيه اين است كه : اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مى تواند حامل آن باشد، و معناى امتناع آسمانها و زمين، و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست، ولى در آسمانها و زمين نيست. (یعنى، آنها به زبان حال، نه مقال عدم استعداد و شایستگى خود را براى پذیرش این امانت بزرگ الهى اعلام کردند.)

آسمانها و زمين و كوهها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ، و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند، همانطور كه خداوند مى فرمايد:

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ

قطعا آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [و شكوهمندتر] از آفرينش مردم است

 

 ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند، و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت، و اشفاقشان از آن، همين نداشتن استعداد است.

(و حملها الانسان ) - يعنى انسان با همه كوچكى حجمش صلاحيت و آمادگى پذيرفتن آن را داشت، و آن را پذيرفت، (انه كان ظلوما جهولا)، يعنى چون او ستمگر به نفس خويش، و جاهل به آثار و عواقب وخيم اين امانت است، او نمى داند كه اگر به اين امانت خيانت كند عاقبت وخيمى به دنبال دارد، و آن هلاكت دايمى اوست.

و اين سبب شد كه انسان كه يك حقيقت و نوع است، به سه قسم منافق و مشرك و مومن منقسم شود، و آسمان و زمين و كوهها داراى اين سه قسم نباشند، بلكه همه مطيع و مومن باشند.

 

ظلوم و جهول بودن انسان، هر چند كه به وجهى عيب و ملاك ملامت و عتاب، و خرده گيرى است، و ليكن، كسى متصف به ظلم و جهل مى شود كه شانش اين است كه متصف به عدل و علم باشد، و گر نه چرا به كوه ظالم و جاهل نمى گويند، چون متصف به عدالت و علم نمى شود، و همچنين آسمانها و زمين جهل و ظلم را حمل نمى كنند، به خاطر اينكه متصف به عدل و علم نمى شوند، به خلاف انسان كه به خاطر اينكه شان و استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نيز هست.

علم و عدالت انسان موهبتى است كه خدا به او داده، و اما خود او فى حد نفسه جاهل و ظالم است، پس همين اتصاف ذاتى اش به ظلم و جهل، مجوز اين شده كه امانت الهى را حمل كند، و در حقش گفته شود: انسان بار اين امانت را به دوش كشيد، چون ظلوم و جهول بود. (یعنی حداقل ظرفی هست که در آن چیزی ریخته شود )

 

آسمانها و زمين و كوهها همه با زبان حال فرياد كشيدند كه حمل اين امانت از عهده ما خارج است .

در ذيل آيه (172 سوره اعراف ) در مورد عالم ذر گفتيم چنين به نظر مى رسد كه گرفتن پيمان الهى بر توحيد از طريق فطرت و استعداد و نهاد آدمى بوده و عالم ذر نيز همين عالم استعداد و فطرت است .

در مورد پذيرش امانت الهى نيز بايد گفت كه اين پذيرش يك پذيرش قرار دادى و تشريفاتى نبوده ، بلكه پذيرشى است تكوينى بر حسب عالم استعداد.

مى ماند مساله (ظلوم ) و (جهول ) بودن انسان است .

آيا توصيف انسان به اين دو وصف كه ظاهر آن نكوهش و مذمت او است بخاطر پذيرش اين امانت بوده ؟!

مسلما پاسخ اين سؤ ال منفى است ، چرا كه پذيرش اين امانت بزرگترين افتخار و امتياز انسان است ، چگونه ممكن است بخاطر قبول چنين مقام بلندى او را مذمت كرد؟

يا اينكه اين توصيفها به خاطر فراموش كارى غالب انسانها و ظلم كردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است.بنى آدمى كه تاج (كرمنا) بر سرشان نهاده شده انسانهائى كه به مقتضاى انى جاعل فى الارض خليفه نماينده خدا در زمين هستند، بشرى كه معلم فرشتگان بود و مسجود ملائك آسمان شد، چقدر بايد (ظلوم ) و (جهول ) باشد كه اين ارزشهاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد، و خود را در اين خاكدان اسير سازد، و در صف شياطين قرار گيرد، و به اسفل السافلين سقوط كند؟!

 در جريان خلقت فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ [2] مفرد آورد متكلّم وحده آورد ولي در اينجا سخن از ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ [3] است.

﴿إِنَّا﴾ گاهي براي آن است كه بفرمايد من و ملائكه‌اي كه در تحت اختيار من‌اند اين كار را انجام داديم مثل ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ [4] و مانند آن كه فرمود:

سوره ۲۶: الشعراء

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿۱۹۳﴾

روح الامين آنرا نازل كرده است … (۱۹۳)

عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ﴿۱۹۴﴾

بر قلب (پاك) تو، تا (مردم را) انذار كني. (۱۹۴)

 يا ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ به دست فرشتگانى ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ ارجمند و نيكوكار [6] كه فرشته‌ها سهمي دارند.

 گاهي فقط براي تفخيم و تعظيم است نظير آنچه در همين آيه ذكر شده كه ﴿إِنَّا﴾ و در جريان سجده فرشته‌ها هم فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا﴾ [7] آنجا ديگر منظور اين نيست كه ما و ملائكه دستور داديم بلكه ما كه متكلّم مع‌الغير است فقط براي تفخيم (اعظام, بزرگ‌ شمردن) است پس ﴿نَحْنُ﴾ و ﴿إِنَّا﴾ و مانند آن گاهي للتفخيم است گاهي براي آن است كه كار با حضور فرشته‌ها انجام مي‌گيرد در ﴿إِنَّا عَرَضْنَا﴾ ظاهراً براي تفخيم است فرشته‌ها حضور ندارند.

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (3)

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظَلُوم و جَهُول بود . (۷۲)

https://philosophyar.net/dinani/divine-loyalty/

ملاصدرا:

در آیاتی از قرآن کریم، انسان خلیفه خداوند معرفی شده است. از نظر ملاصدرا، آنچه موجب شده از میان مخلوقات الهی تنها انسان دارای چنین صفتی باشد، ضعف او در خلقت و ظلوم و جهول بودن اوست که این خصیصه در آیات کتاب الهی، دلیلِ اصلی استحقاق آدمی برای دریافتِ امانت الهی معرفی شده است.

قرآن کریم, خطابِ خداوند به انسان است و بنابراین انسان یکی از محوری‌ترین موضوعات مطرح در آیات این کتاب الهی است. خداوند در آیۀ کریمۀ :

سوره 17: الإسراء

«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْر‌ِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیر‌ٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا (70)

و محققا ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را (بر مرکب) در برّ و بحر سوار کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری و فضیلت کامل بخشیدیم.»

آدمی را تکریم کرده است. بنابر تفسیری مشهور از آیه‌ای در قرآن کریم :

(بقره / 30)

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً

هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد.

 خداوند آدمی را خلیفه خود در زمین قرار داد.  این خلافت، کرامتی بود که جز انسان، موجودی شایستگی آن را نداشت.

آدمی چه ویژگی‌هایی دارد که خلافتِ الهی، نصیبِ وی گشته است؟

مقدمه

انسان موجودی متفاوت با آفریده‌های دیگر خداوند و دارای ویژگی‌های خاصی است. در قرآن کریم صفات مختلفی برای انسان ذکر شده است که گاهی بر شرافت انسان دلالت می‌کنند، مانند: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأ‌َرْض‌ِ جَمِیعًا اوست آن كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد» (بقره / 29) و گاهی به‌ظاهر مذموم و بیانگر ضعفِ انسان هستند، مانند: «خُلِقَ الْإ‌ِنْسَانُ ضَعِیفًا  انسان ضعیف خلق شده است». (نساء / 28) ملاصدرا با اثباتِ حرکت جوهری ـ که به باور پیروان وی از شاهکارهای فلسفی اوست ‌ـ و استفاده از آن در تفسیر آیات قرآن، تعدادی از آیاتی را که انسان را نکوهش کرده‌اند، به‌معنای کرامت انسان تفسیر کرده است؛ برای نمونه، ضعف آدمی همراه با ظلوم و جهول بودن وی کرامتی است که موجب شده تا استعدادِ تحمل امانت الهی را یافته، به مقام خلافتِ الهی نائل آید.

حرکت جوهری

حرکت جوهری, نظریه‌ای فلسفی که براساس آن، حرکت، منحصر به اعراض نیست؛ بلکه در جوهر و ذات اشیاء نیز جاری است. ملاصدرا، فیلسوف شیعه ایرانی، نخستین کسی بود که با ردّ دیدگاه منکرین، به صراحت و با استناد به دلایل عقلی و نقلی آن را اثبات کرد. مشهور فلاسفه، حرکت در مقوله جوهر را انکار کرده و فقط به حرکت در چهار مقوله عرضی «کمْ»، «کیف»، «أینْ» و «وضع» قائل بوده‌اند.

«کمْ»

به طور مثال یک نهال کوچک، میشود درخت

 «کیف»

به طور مثال رنگ سیب از سبزی به قرمزی میشود

«أینْ»:

به طور مثال اگر یک شی را از جایی بجای دیگر انتقال بدهیم

 «وضع»

به طور مثال یک فرفره را در جای خودش بچرخانیم

 

بر اساس این نظریه، همه ذرات عالم مادی در یک سیلان و حرکت دائمی هستند و این به‌خاطر وجود قوه‌ای در اشیاء است که همواره به فعلیت می‌رسد. حرکت جوهری، یک مسئله علمی و تجربی نیست بلکه مسئله‌ای فلسفی است؛ زیرا حرکت جوهری، نو شدن لحظه به لحظه وجود «جوهر»است (مثال دیدن تصویر خود در آب جاری و در حال حرکت) و به حرکات ستارگان و کهکشان‌ها و یا حرکات اتم‌ها که همه این‌ها حرکت در مکان و در «اعراض» است، ارتباطی ندارد.

ملاصدرا اولین فیلسوف در جهان اسلام است که علاوه بر این چهار مقوله، حرکت در مقوله جوهر را نیز پذیرفت؛[۵] زیرا عرض از مراتب وجود جوهر است و اگر در این مقوله‌ها حرکت رخ می‌دهد، پس باید در مقوله جوهر نیز جاری باشد.[۶] پیش از او و از زمان ارسطو، فلاسفه فقط قائل به حرکت در سه مقوله کمّْ (عرضی که ذاتاً قابل تقسیم است)، کیف (عرضی که بر خلاف کمْ، ذاتاً قابل تقسیم نیست) و أینْ (حالتی که از نسبت یک شئ با مکان پدید می‌آید) بودند و بعدها ابن سینا حرکت وضعی را به آنها اضافه کرد.[۷] ملاصدرا با افزودن حرکت در جوهر، قائل به حرکت در پنج مقوله شد.

ملاصدرا در بحث حرکت جوهری، پس از ارائه استدلال‌های فلسفی و قبل از استشهاد به گفتار فيلسوفان و عارفان گذشته،‌ به آیه ۸۸ سوره نمل استشهاد و استناد كرده است.[۱۵]

وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ

«و کوه‌ها را می‌بینی و می‌پنداری که آنها بی حرکت‌اند در حالی که آنها مانند ابر گذر می‌کنند.»[۱۴]

 

از نظر ملاصدرا (1361 الف: 2 / 313 ـ 312) آدمی برای رسیدن به کمال آفریده شده است و همین دلیلی بر این است که پیوسته باید در ضعف و عجز و احتیاج باشد؛ زیرا موجودی می‌تواند واردات الهی و خلعت‌های نورانی را دریافت کند که در مقام احتیاج و عجز باشد. آنچه مانع رسیدن به کمال می‌شود، توهمِ غنی بودن و افتخار بدان است که وصفی شیطانی و موجبِ استکبار و رانده شدن از بارگاه الهی است. به‌ تعبیر سعدی:

ز دعوی پُری زان تهی می‌روی

 تهی آی تا پر معانی شوی

تفاوت آدمی با موجوداتی مانند آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها در همین ضعف و عجز اوست؛ تفاوتی که همراه با ظلوم و جهول بودن انسان، کرامتی از خداوند به انسان است تا شایسته قبول امانت الهی شود و از آن طریق به مقام خلافت الهی برسد.

به‌باور ملاصدرا، فضیلتِ آدمی بر فرشتگان و اجنه، نه از جهت روح است ـ آن‌گونه که فرشتگان تصور می‌کردند ـ و نه از جهت ماده ـ آن‌گونه که شیطان توهم کرد و خود را که از آتش آفریده شده بود، برتر از انسان که از خاک آفریده شده بود، دانست ـ که این فضیلت بنابر آیات

سوره ۸۹: الفجر

يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

تو اي روح آرام يافته! (۲۷)

ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿۲۸﴾

به سوي پروردگارت بازگرد در حالي که هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است. (۲۸)

فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ﴿۲۹﴾

و در زمره بندگان من درآى. (۲۹)

وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿۳۰﴾

و در بهشتم ورود كن. (۳۰)

 

از جهت غایت و عاقبتی است (صدرالدین شیرازی، 1361 الف: 2 / 313) که همان ضعف و عجز آدمی موجبِ نیل به آن است.

غایت آدمی که یکی از مهم‌ترین مقاماتی است که می‌تواند بدان نائل آید، مقام خلافت الهی است و در برخی از آیات قرآن به آن اشاره شده است. مقامی که به باور وی، تنیده با آیاتی از قرآن کریم است که به ضعیف بودن آدمی و قبولِ امانت الهی اشاره دارند.

1. ضعیف بودن انسان

در آیۀ «وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا» (نساء / 28) ضعفِ خلقت به آدمی نسبت داده شده است. از نظر ملاصدرا، ضعیف بودن در خلقت، مختص آدمی و کرامتی برای اوست و موجودات دیگر چنین ضعفِ خلقتی ندارند؛ زیرا هر موجودی دارای حدی معین، مقامی معلوم و صورتی تام است؛ اما انسان بنابر آیه «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یکُنْ شَیئًا مَذْکُورًا  آيا چنين نيست كه زماني طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود؟!» (دهر / 1) مسافری است که زمانی چیز قابلِ ذکری نبود. صورت ابتدایی انسان «ماء مهین آبي پست و ناچيز» است و به‌تدریج و با حرکت جوهری (بعد از هر فنا و زوالی) به کمال می‌رسد؛ یعنی دائماً از حالی به حال دیگر درمی‌آید تا به غایت کمال برسد.

از نظر ملاصدرا (بنگرید به: همان: 3 / 64 ـ 63) آدمی گرچه یکی از انواع حیوانات است و از دیگر مخلوقات، با صورتی حیوانی و شریف متمایز می‌گردد، افراد بشر از جهتِ حس و حرکت در مرتبه ضعیفی از حیوانیت هستند؛ زیرا برای محفوظ ماندن از گرما و سرما نمی‌توانند به پوستِ طبیعی خود اکتفا کنند. همچنین طعام، معده و کبد که مطبخِ طبیعی حیوانات دیگر است، برای آدمی کافی نیست و او به مطبخی خارجی نیاز دارد. مقصودِ خداوند از آیه «وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا» همین ضعفِ قوای حیوانی است؛ ضعفی که منشأ انتقال آدمی از پست‌ترین مرتبه به بالاترین آنها می‌شود.

ملاصدرا تأکید می‌کند که با تأمل در احوالِ موجوداتِ دیگر غیر از انسان درمی‌یابیم که آنها یا در مقامِ خود ثابت هستند و هیچ‌گونه حرکتی به‌سوی کمال ندارند یا در حرکت به‌سوی غایتِ مطلوب، بسیار کند هستند.

بنابراین فقط انسان است که چون بین قوه صرف و فعلیت محض واقع شده است، می‌تواند دائم در حرکت باشد تا به مقصد نهایی خود برسد و به همین دلیل، رجوع و توبه و سلوک در آدمی وجود دارد. ازاین‌رو او افضل موجودات است و دلیلِ این فضیلت همان قوه و نقصانی است که عده‌ای مانند صابئان را به گمان انداخته که درجه آدمی از درجه فرشتگان پست‌تر است؛ درحالی‌که همین نقصان، دلیلِ فضیلت آدمی بر فرشتگان است و موجب می‌شود از آنها فراتر رود.

در بین مخلوقات، تنها آدمی استحقاقِ ارتقا به عالم قدس و رضوانِ خداوند را دارد؛ به‌گونه‌ای‌که می‌تواند مقامی برتر از فرشتگان یابد. به‌باور ملاصدرا، منشأ این امر همان ضعف، عجز، فقر و کثرتِ آفات و امراض است. مخلوقی که در آغاز خلقت بدین‌گونه نباشد، کمالی را در خود تصور می‌کند و حالت انتظار برای رسیدن به کمال در او به‌وجود نخواهد آمد. (همان: 5 / 270)

2. امانتِ الهی و ظلوم و جهول بودنِ آدمی

از دیدگاه صدرا، یکی دیگر از مبانی قرآنی خلافتِ الهی برای آدمی، قبولِ امانتِ الهی است و دلیلِ پذیرشِ این امانت نیز ظلوم و جهول بودنِ انسان است. بنابر آیه «إ‌ِنَّا عَرَضْنَا الْأ‌َمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأ‌َرْض‌ِ وَالْجِبَال‌ِ فَأ‌َبَینَ أ‌َنْ یحْمِلْنَهَا وَأ‌َشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإ‌ِنْسَانُ إ‌ِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» (احزاب / 72) خداوند امانتی را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کرد؛ اما آنها از پذیرفتن آن امتناع کردند و انسان که ظلوم و جهول بود، بار این امانت را پذیرفت.

2 ـ 1. ظلوم و جهول بودن انسان

خداوند آدمی را به «ظلوم» و «جهول» توصیف کرده است. مفسران کلامِ الهی در معنای ظلوم و جهول و اینکه خداوند با چنین توصیفی، انسان را مذمت کرده است یا مدح، اختلاف‌نظر دارند.  به‌ باور ملاصدرا، این دو از صفاتِ مدح آدمی هستند که انسان از آن طریق می‌تواند امانت الهی را پذیرفته، به مقام خلافت الهی برسد.

و أما قوله: إ‌ِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا على صیغة المبالغة ففیه الإشارة إلى أن الظالم من یظلم غیره، و الظلوم من یظلم نفسه، و کذا الجاهل من یجهل غیره، و الجهول من یجهل نفسه. (صدرالدین شیرازی، 1363 الف: 162)

تفاوت ظلوم با ظالم در این است که ظالم به دیگری ظلم می‌کند؛ اما ظلوم بر خود ستم روا می‌دارد. ظلم بر خود همان قبول امانت الهی است؛ زیرا در تعریف ظلم گفته‌اند: «وَضْعُ الشَّيْءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ.»

در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است. "عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) قَالَ‌: الظُّلْمُ وَضْعُ الشَّيْءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ". امام صادق(ع) فرمودند: ظلم، قرار دادن چیزی(اشخاص و اشیاء) در غیر جایگاه شایسته آن است.(بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۰).

نفس انسان طالب لذت‌هایی است که با قبول امانت الهی، آنها را ترک می‌کند و هیچ موجودی غیر از انسان نمی‌تواند از لذت‌های نفسانی درگذرد. انسان مسجود ملائکه شد؛ چراکه با قبول این امانت، بر خود ستم روا داشت. (همو، 1378 ج: 149 ـ 148) چنین تفاوتی میان جاهل و جهول نیز وجود دارد. جاهل کسی است که از غیر خود ناآگاه است؛ اما جهول کسی است که به خود جهل دارد.

به‌تعبیر قیصری، تنها جهول است که به درک معنای واقعی «لا إله إلا الله» نائل می‌شود؛ زیرا معنای این شهادت، چیزی جز فراموش کردن و جهل به خود و ماسوی‌الله نیست. (قیصری، 1375: 339)

2 ـ 2. امانت الهی

مفسرانِ آیات الهی در ماهیتِ امانتی که خداوند بر آدمی عطا کرد، اقوال مختلفی دارند.  ملاصدرا با ذکر شماری از اقوال و ردّ آنها  می‌گوید: حقیقتِ امانت الهی که گاه بنابر آیه «ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْل‌ِ الْعَظِیم‌ِ» (حدید / 21) از آن به فضل الهی تعبیر شده است، فیضِ بی‌واسطه و تام الهی است و مراد از آن فانی شدن از غیرِ خدا و بقای بالله است که در میان ممکنات، صفتی ویژه انسان است. این فیض بی‌واسطه، «امانت» نامیده شده است؛ زیرا از صفات خداوند است و تنها آدمی می‌تواند حامل آن باشد.

به‌باورِ ملاصدرا (1363 الف: 162 ـ 161) هر ممکنی غیر از انسان، از آنجا که مقید به وجود خاصِ خود است، استعدادی برای قبول امانت الهی را ندارد. فلک، زمین و کوه و نیز ممکناتِ دیگر، غیر از انسان  نمی‌توانند از حقیقتِ خود جدا شده، غیر خود را قبول کنند؛ زیرا تحملِ فیض وجودی ازجانبِ خداوند به‌صورت امانت و برگرداندن آن به صاحبِ اصلی‌اش مختصِ انسان است که در آغاز خلقت دارای ضعف و عجز وجودی است و از تمامی مشغولیت‌های وجودی آزاد است و می‌تواند از غیر محبوبِ مطلق، یعنی خداوند قطع تعلق و التفات کند؛ چنان‌که در قرآن از ابراهیم خلیل‌الله حکایت شده است: «فَإ‌ِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إ‌ِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ» (شعراء / 77) و نیز: «إ‌ِنِّی ذَاهِبٌ إ‌ِلَىٰ رَ بِّی سَیَهْد‌ِین‌ِ گفت: من به سوي پروردگارم مي‏روم او مرا هدايت خواهد كرد.». (صافات / 99)

ملاصدرا با تأویل آیه «یَا أ‌َهْلَ یَثْر‌ِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ» (احزاب / 13) اهلِ یثرب را نوعِ انسان می‌داند؛ زیرا انسان مادامی‌که در این دنیاست، دارای مقامِ خاصی نیست که نتواند از آن عبور کند:

مادام‌که حیات دنیوی ادامه دارد، آدمی دارای مقام خاصی در وجود نیست که نتواند از آن گذر کند: «یَا أ‌َهْلَ یَثْر‌ِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ» و به‌سببِ این ویژگی است که توانایی سیر در اطوار مختلف و خروج از وجودِ عاریه‌ای دارد و می‌تواند از این دنیا به عالم آخرت منتقل شود ... و چون دارای مقامِ معینی نیست، سیر کردن در تمام مقامات او راست و چون صورتی معین ندارد، به تمام صورت‌ها درآمده و به همه زیورها آراسته می‌شود.

امام خمینی:

 

http://serateshgh.com/188352/188352/

 

انه کال ظلوما جهولا را که در آیه شریفه وارد شده است که عرضنا الامانه علی السموات والارض و الجبال فابین بعد می گوید: انه کان ظلوما جهولا بعضی می گویند که «ظلوما جهولا» بالاترین وصفی است که خدا برای انسان کرده؛ «ظلوما» که همه بت ها را شکسته و همه چیز را شکسته؛ «جهولا» برای اینکه به هیچ چیز توجه ندارد و هیچ چیز را متوجه به آن نیست، غافل از همه است. ما نمی توانیم این طور باشیم، ما امانتدار هم نمی توانیم باشیم، لکن می توانیم در آن راه باشیم.

‏‏از جمله مبناهای امام ‏‏رحمه الله‏‏ در تفسیر، لحاظ موقعیت افراد در انتساب فعل و یا صفتی به‏‎ ‎‏آن ها است؛ به ویژه واژگانی که دامنۀ وسیعی دارند.‏

‏‏به عنوان مثال، می توان به کاربردهای لفظ «عصیان» اشاره کرد. این واژه در قرآن‏‎ ‎‏یک جا به حضرت آدم ‏‏علیه السلام‏‏ نسبت داده شده: ‏‏«‏‏وَ عَصَیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَیٰ‏‏ آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد»‏‎[97]‎‏ و جای دیگر به‏‎ ‎‏فرعون: ‏‏«‏‏فَعَصَیٰ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ‏‏ فرعون به آن فرستاده عصيان ورزيد»‏‎[98]‎‏ و در جایی به اصحاب سبت: ‏‏«‏‏ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا‏‎ ‎‏یَعْتَدونَ‏‏ اينها به خاطر آن است كه عصيان مي‏كنند و (به حقوق دگران) تجاوز مي‏نمودند.»‏‏.‏‎[99]‎‏ معنای اصلی «عصیان» خروج از طاعت است‏‎[100]‎‏؛ اما خروج از طاعت مراتبی‏ ‏دارد؛ در یک جا منظور خروج از امر ارشادی است، در یک جا سرپیچی از توحید است، در‏‎ ‎‏جایی منظور قتل نفس است و در یک جا تکذیب پیامبر خدا ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ است.‏

‏‏و همچنین است لفظ «ظالم» که دربارۀ آدم و حوا آمده: ‏‏«‏‏وَ لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ‏‎ ‎‏الظَّالِمِینَ‏‏»‏‎[101]‎‏ دربارۀ نمرود نیز به کار رفته: ‏‏«‏‏فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ الله ُ لاَیَهْدِی الْقَومَ الظَّالِمِینَ‏‏»‏‎[102]‎‏ در مورد‏‎ ‎‏آل فرعون هم استعمال شده است:‏‏«‏‏وَ أغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ‏‏»‏‏.‏‎[103]‎

‏‏کاربرد مفهوم ظلم در همۀ موارد یاد شده یکسان نیست.‏

‏‏«ظلم» قرار دادن چیزی در غیر جایگاه ویژۀ خود است؛ به نقصان باشد یا زیادت و یا به‏‎ ‎‏خارج از وقت و مکان خود ‏‏[‏‏بنابراین‏‎ ‎‏]‏‏اگر در غیر وقت مناسب خود، از مشک آب نوشیده‏‎ ‎‏شود، گفته می شود«ظلمت السقّا». ظلمتُ الأرض: یعنی جایی را کندم که نمی بایست بکنم،‏‎ ‎‏همچنین ظلم در موردی که از نقطۀ محوری حق تجاوز شود، اطلاق می شود... برای همین‏‎ ‎‏است که هم دربارۀ گناه کبیره و هم دربارۀ گناه صغیره صادق است.‏

‏‏بر همین اساس، ایشان از «ظلوماً» و «جهولاً» در آیۀ «امانت»‏‎[104]‎‏ تفسیری متفاوت ارائه‏‎ ‎‏کرده است. در کتاب ‏‏مصباح الهدایه‏‏، «ظلوم» بودن انسان، به گذر کردن از همۀ تعیّنات ( بهره ها)، و‏‎ ‎‏«جهول» بودن او به فنای از فنا و رسیدن به مقام ولایت مطلقه، تفسیر شده است.‏‎[105]‎‏

 

 به همین‏‎ ‎‏نسبت ایشان راجع به امانت در آیۀ مذکور گفته اند‏‎[106]‎‏:‏

‏‏امانت در مشرب اهل عرفان، ولایت مطلقه است و این ولایت مطلقه همان مقام‏‎ ‎‏فیض  مقدس است که در کتاب شریف اشاره به آن فرموده بقوله ‏‏[‏‏تعالی‏‏]‏‏:‏‎ ‎‏«‏‏کُلُّ شَیْ ءٍ هٰالِکٌ‏‎ ‎‏اِلاَّ  وَجْهَهُ‏‏»‏‎[107]‎‏.‏

‎‏ایشان «انسان» را به انسان کامل تفسیر کرده است. امام ‏‏رحمه الله‏‏ با اشاره به همین آیه این شعر‏‎ ‎‏را سروده اند:‏

 

‏‏ ‏

‏‏ـ عارفان رخ تو جمله ظلومند و جهول‏

  ‏این ظلومی و جهولی سر و سودای من است‏‎[108]‎

‏‏ـ آن که بشکست همه قید ظلوم است و جهول‏

‏وان که از خویش و همه کون و مکان غافل بود‏‎[109]‎

‏‏مفهوم «ظلم» مفهومی کش دار (کلامی که غیر از معنی ظاهری معانی دیگر بدان توان داد) و ذو وجوه است و به مطلق تجاوز از حدّ اطلاق شده‏‎ ‎‏است. سالک و عارف که از حدود و قیود عالم ناسوت (جهان ماده) گذر کرده و به عالم ملکوت و‏‎ ‎‏جبروت و تا فنای در اسماء و صفات و نهایتاً به فنای ذاتی می رسد، مرحله به مرحله از‏‎ ‎‏قیود و تعیّناتی گذر می کند و به همین اعتبار، ظلوم است. و چون فانی در حق شد و از همه‏‎ ‎‏چیز غافل گشت، جهول است.‏

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (2)

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً

(۷۲) ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظالم و جاهل بود (قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد).

 

حالا امانت چيست؟

درباره کلمه "امانت " که واژه اصلى این آیه است مفسرین معانى و تأویلات چندى گفته اند:

  • فرمان بردارى از دستور خدا؛
  • "ابن عباس" و "مجاهد" آن را به معناى احکام و فرایضی الهی گرفته اند؛[۲]
  •  امام صادق (علیه‌السلام) آن را ولایت امام علی -علیه السلام - دانسته است؛[۳][۴]
  •  گروهی، آن را به "عقلی" که ملاک تکلیف و ثواب و عقاب است، تفسیر کرده اند؛
  • صفت (اختيار و آزادى اراده ) است كه انسان را از ساير موجودات ممتاز مى كند.
  • (اعضاء پيكر انسان ) است : چشم امانت الهى است كه بايد آنرا حفظ كرد و در طريق گناه مصرف ننمود، گوش و دست و پا و زبان هر كدام امانتهاى ديگرى هستند كه حفظ آنها واجب است .
  • برخى دیگر آن را امانتهاى مردم و وفای به عهد آنان دانسته اند؛[۵]
  • عده اى آن را معرفت خدا شمرده اند؛
  • علامه طباطبائی امانت را "ولایت الهیه" مى داند.

در نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير در كنار مسئله نماز و زكات، امانت را ذكر مي‌كند كه مي‌فرمايد امانت به قدري مهم است كه ذات اقدس الهي اين را بر آسمان و زمين عرضه كرده اينها نتوانستند تحمل بكنند [34]

نهج‌البلاغه, خطبه 199.

تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا، فَإِنَّهَا «كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً»؛ أَلَا تَسْمَعُونَ إِلَى جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِينَ سُئِلُوا: «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ؟ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»؛ وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ وَ تُطْلِقُهَا إِطْلَاقَ الرِّبَقِ، وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَى بَابِ الرَّجُلِ، فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ، فَمَا عَسَى أَنْ يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَنِ. وَ قَدْ عَرَفَ حَقَّهَا رِجَالٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ لَا تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِينَةُ مَتَاعٍ وَ لَا قُرَّةُ عَيْنٍ مِنْ وَلَدٍ وَ لَا مَالٍ، يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ»؛ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) نَصِباً بِالصَّلَاةِ بَعْدَ التَّبْشِيرِ لَهُ بِالْجَنَّةِ، لِقَوْلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها»، فَكَانَ يَأْمُرُ بِهَا أَهْلَهُ وَ يَصْبِرُ [يُصَبِّرُ] عَلَيْهَا نَفْسَهُ.

برنامه نماز را به خوبى مراقبت کنيد و در محافظت آن بکوشيد. بسيار نماز بخوانيد و به وسيله آن به خدا تقرّب جوييد، زيرا نماز بر همه مؤمنان در اوقات مخصوص واجب است. آيا پاسخ دوزخيان را در برابر اين سؤال که «چه چيز شما را به دوزخ کشانيد؟» نمى شنويد که مى گويند: «ما از نمازگزاران نبوديم». (آرى) نماز گناهان را فرو مى ريزد، همچون فروريختن برگ از درختان (در فصل پاييز) و طنابهاى معاصى را از گردنها مى گشايد. پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلّم نماز را به چشمه آب گرمى تشبيه فرمود که بر در خانه انسان باشد و او هر شبانه روز پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد که بى شکّ چرک و آلودگى در بدنش باقى نخواهد ماند.

آن گروه از مؤمنان که زينت متاع دنيا و فرزندان و اموالى که مايه چشم روشنى است، آنها را به خود مشغول نداشته، حق نماز را خوب شناخته اند. خداوند سبحان درباره آنها مى فرمايد: «آنها مردانى هستند که تجارت و بيع آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات باز نمى دارد و رسول خدا بعد از بشارت به بهشت، خويش را براى نماز به تعب و مشقّت مى انداخت، زيرا خداوند به او فرموده بود: «خانواده خويش را به نماز دعوت کن و در برابر آن شکيبا باش» ، آن حضرت پى در پى اهل بيت خود را به نماز دعوت مى کرد و خود را بر آن وادار مى فرمود (و در انجام آن اصرار و شکيبايى داشت).

ثُمَّ إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَامِ، فَمَنْ أَعْطَاهَا طَيِّبَ النَّفْسِ بِهَا فَإِنَّهَا تُجْعَلُ لَهُ كَفَّارَةً وَ مِنَ النَّارِ حِجَازاً وَ وِقَايَةً؛ فَلَا يُتْبِعَنَّهَا أَحَدٌ نَفْسَهُ وَ لَا يُكْثِرَنَّ عَلَيْهَا لَهَفَهُ، فَإِنَّ مَنْ أَعْطَاهَا غَيْرَ طَيِّبِ النَّفْسِ بِهَا يَرْجُو بِهَا مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهَا، فَهُوَ جَاهِلٌ بِالسُّنَّةِ، مَغْبُونُ الْأَجْرِ، ضَالُّ الْعَمَلِ، طَوِيلُ النَّدَمِ.

سپس زکات، همراه نماز، وسيله تقرّب مسلمانان به خدا قرار داده شده است، کسى که زکات را با طيب خاطر عطا کند، کفّاره (گناهان) او قرار داده خواهد شد و مانع و حاجبى (از آتش دوزخ) بنابراين نبايد هيچ کس نسبت به آنچه (در راه خدا) پرداخته دل مشغولى داشته باشد و از اداى آنچه داده است تأسف خورد، زيرا آن کس که بدون طيب خاطر به اميد دريافت چيزى که برتر از آن است آن را بپردازد، نسبت به سنّت پيامبر، جاهل بوده، و از گرفتن پاداش مغبون شده در عمل گمراه است و پشيمانى او طولانى خواهد بود.

ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ، فَقَدْ خَابَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا؛ إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِيَّةِ وَ الْأَرَضِينَ الْمَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَةِ، فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَى وَ لَا أَعْظَمَ مِنْهَا، وَ لَوِ امْتَنَعَ شَيْءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لَامْتَنَعْنَ، وَ لَكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ، وَ هُوَ الْإِنْسَانُ، «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا».

 

همچنين است، اداى امانت. كسى كه از امانت داران نباشد از رحمت حق نوميد است. زيرا امانت به آسمانهاى افراشته و زمين گسترانيده شده و كوههاى بلند و استوار، كه از آنها بلندتر و پهناورتر و فراتر و بزرگتر نبود، عرضه شد. بواقع، آسمان و زمين و كوه با وجود بلندى و پهناورى و قوت و ارجمندى از رفتن به زير بار امانت امتناع كردند و از عقوبت پروردگار ترسيدند. آنها چيزى را دريافته بودند كه موجودى ناتوان مانند انسان در نيافته بود. «او ستم پيشه و نادان بود.»

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِي لَيْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ، لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً؛ أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه.

خداوند منزّه و متعال آنچه را که بندگان در شب و روز انجام مى دهند بر او پوشيده نيست، به طور دقيق از اعمال آنها آگاه است و با علم بى پايانش به آنها احاطه دارد، اعضاى شما گواهان، و اندام شما سپاهيان او و ضمير و وجدانتان جاسوسان وى هستند، و خلوتگاههاى شما در برابر او آشکار و عيان است!

 

 اين امانت همين مسائل مالي است شما مي‌بينيد به استثناي اوحدي از مردم همه ما مشكل امانت داريم فرمود اين امانت را به كوه‌ها بدهي نمي‌توانند حمل بكنند. همين امانت‌ها كه به افراد مي‌دهند به مسئولين مي‌دهند اين كمرشكن است. مهم‌ترين مسائل كشور ما همين مسائل مال است كه كسي به امانت عمل نمي‌كند.

اين امانت نمي‌تواند يكي از آ‌ن مطالب پنج‌گانه آن آيات باشد (که در مورد آسمانها و زمین بیان شد که مسلم‌اند، مطيع‌اند، ساجدند، مسبّح‌اند، حامدند). اصلِ توحيد نمي‌تواند باشد براي اينكه اينها موحدانه خدا را تسبيح مي‌كنند موحدانه خدا را تحميد دارند پس اين نيست. اصلِ اطاعت تكويني هم نمي‌تواند باشد.

و اما اينكه اين امانت چيست ؟ از جمله (ليعذب الله المنافقين و المنافقات...) بر مى آيد كه امانت مذكور چيزى است كه نفاق و شرك و ايمان هر سه بر حمل آن امانت مترتب مى شود، در نتيجه حاملين آن امانت به سه طائفه تقسيم مى شوند، چون كيفيت حمل آنان مختلف است.

از اين جا مى فهميم كه ناگزير امانت مذكور امرى است مربوط به دين حق، كه دارنده آن متصف به ايمان، و فاقد آن متصف به شرك، و آن كس كه ادعاى آن را مى كند، ولى در واقع فاقد آن است، متصف به نفاق مى شود.

 

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اصرار دارند كه اين امانت, ولايت است [33] حالا ولايتي كه ايشان اصرار دارند بايد معنا بشود.

انسان ممكن است زاهد باشد ممكن است عابد باشد از جهنم نجات پيدا كند بهشت برود غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ (کاخ و عمارتها بالای یکدیگر) به انتظار او باشد اين وليّ الله نيست وَلْي يعني قرب، اين كسي كه بخواهد به خدا نزديك بشود با عبادت و زهد نمي‌شود, عبادت و زهد, گوشه‌اي از كارهاي اوست. او كه عبادت مي‌كند زهد مي‌ورزد «خوفاً من النار» او عبادت بردگي دارد او كه «شوقاً الي الجنّة» عبادت مي‌كند عبادت تاجرانه دارد اينها انسان‌هاي خوبي‌اند صالح‌اند و متّقي‌اند اهل سعادت‌اند و محبوب‌اند همه اين اوصاف درباره آنها هست اما هيچ كدام وليّ الله نيستند وليّ‌ الله آن است كه عبادت بكند لا خوفاً من النار و لا شوقاً الي الجنّة غرضش اين باشد كه به خدا نزديك بشود البته كسي كه به خدا نزديك شد همه كمالات مادون را هم دارد يعني يقيناً از جهنم نجات پيدا كرده يقيناً به ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ [37] رسيده, به قول حافظ: 

«تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن

که خواجه خود روش بنده پروری داند». [39]

 

خود حضرت امير فرمود من اين كاره هستم فرمود من كسي نيستم كه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» عبادت بكنم من «شكراً» عبادت مي‌كنم «حبّاً» عبادت مي‌كنم [38]

 اگر كسي واقعاً وليّ خدا بود همه احكام را انجام مي‌دهد. اگر مسئله شريعت اسلامي است نماز، ستون دين است اگر سخن از سياست اسلامي است رعايت حال مردم، ستون دين است. اين دو بيان هر دو را اهل بيت فرمودند اين مسئله «الصلاة عمود الدين» [17] اين گفته اهل بيت است كه عِدل (معادل . برابر) قرآن‌اند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نامه 53 نهج‌البلاغه است براي مالك اشتر مرقوم فرمودند آن هم اين است فرمود مالك! «إنّما» با «إنّما» ذكر كرد كه مهم‌تر از «الصلاة عمود الدين» است در مسئله «الصلاة عمود الدين» با حصر بيان نكرده اما در مسئله رعايت حقوق مردم فرمود: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ در صورتى كه ستون‏هاى استوار دين، و اجتماعات پرشور مسلمين، و نيروهاى ذخيره دفاعى، عموم مردم مى ‏باشند، پس به آنها گرايش داشته و اشتياق تو با آنان باشد.» اگر بخواهيد نظام‌تان اسلامي باشد سياست‌تان اسلامي باشد بايد كار مردم، مشكل مردم، رفاهيات مردم، تربيت مردم، فرهنگ مردم، اجتماع مردم، عدل مردم، پيشرفت مردم، و زن و بچه‌هايشان را تأمين كنيد اينها ستون دينِ سياست‌اند نه اينكه حرف بزنيم بگوييم كه مشكلات مردم را حل مي‌كنيم وقتي به كاري رسيديم توجه نداشته باشيم بايد باور كنيم كه در نظام اسلامي رعايت حقوق مردم، ستون دين است مردم را نمي‌شود همين طور سرگرم كرد مردم را نمي‌شود با فقر اداره كرد «إنّما عماد الدين» اگر نمازِ بي‌وضو صحيح بود رعايت مردم هم با اين وضع مي‌شود صحيح، نماز بدون طهارت صحيح نيست بدون قرائت فاتحةالكتاب صحيح نيست «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب»، [18] «لا صلاة الاّ بطهور»، [19] لا سياسة الاّ به رعايت حقوق مردم خب اينها امانت الهي است.

  •  

 

آیات زیر گاهی انسان را مدح می کند گاهی انسان را ذم می کند:

سوره 17: الإسراء

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ …﴿۷۰﴾

به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم …

 

سوره 70: المعارج

إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ﴿۱۹﴾

 به راستى كه انسان سخت آزمند  خلق شده است

 

سوره 4: النساء

… وَ خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا ﴿۲۸﴾

…  انسان ضعیف خلق شده است.

 

سوره ۳۳: الأحزاب

… وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

… اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظالم و جاهل بود

 

معرفت - ملاصدرا 10

https://www.youtube.com/watch?v=N2O4In6KUOA&t=209s&ab_channel=mehdis128

2’:40” - 30’:12”

مدح یا ذم؟

در اینکه آیه درصدد مدح انسان است یا ذم او، سه دیدگاه متفاوت وجود دارند:[۲۳]

  • بیشتر مفسران معتقدند آیه در بیان مدح گروهی از انسان‌ها و ذمّ گروهی دیگر است. انسان حامل امانت گاهی امین است و گاهی ظلوم و جهول و خائن. در اینجا نیز انسان حامل امانت خدا و ممدوح است، مگر انسان‌های ظلوم و جهول. مؤید این قول آیه بعدی است که هدف از عرضه امانت را جدا شدن انسان مؤمن از منافق و مشرک می‌داند.
  • در دیدگاه برخی مفسّران آیه درصدد مدح انسان و بیان عظمت و کرامت اوست و به ویژگی ممتاز وی بر سایر موجودات اشاره می‌کند. در این دیدگاه، حتی ظلوم و جهول هم مدح انسان است. انسان ظلوم است، چرا که همه حدود و تقیدات را پاره می‌کند و به مقام اطلاق می‌رسد، و جهول است، چرا که از هرچه غیر خداست غافل می‌باشد و به مقام فنا رسیده‌است.[۲۴]
  • برخی از مفسّران نیز آیه را به طور کلی در ذمّ انسان می‌دانند و هدف آن را بیان جرأت او بر گناه و نفاق و شرک به عنوان خصوصیت منحصر به فرد او می‌شمارند. این مفسّران حمل امانت را به معنای خیانت و تضییع می‌دانند.[۲۵]

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (1)

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً

(۷۲) ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظالم و جاهل بود (قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد).

​​بسیاری از آیات قرآن مجید در سوره‌های گوناگون نام‌ها، عناوین یا القاب خاصی دارند که یا در احادیث آمده یا در زبان مردم به دلایلی رایج شده‌اند، که برخی مستند و برخی غیرمستند هستند.

منشا نامگذاری برخی از این آیات، روایات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ وسلّم و ائمه اطهار علیه‌السّلام، و برخی بیان موضوعی فقهی، کلامی یا تاریخی، و برخی وجود کلمه مهم و قابل توجه در آن‌ها، و بعضی گرفتن بخشی از اول آیه (مثل آیات «و ان یکاد» و «امن یجیب») است.

برخی از این آیات، عبارتند از: آیة الکرسی ؛[۱] آیه نور ؛[۲] آیه شهادة ؛[۳] آیه افک ؛[۴] آیه امانت ؛[۵] آیه دین ؛[۶] آیه ملک ؛[۷] آیه مباهله ؛[۸] آیه تطهیر ؛[۹] آیه سیف ؛[۱۰] آیه امن یجیب ؛[۱۱] آیه وان یکاد ؛[۱۲] آیه اخوت ؛[۱۳] آیه اذن ؛[۱۴] آیه تصدیق ؛[۱۵] آیه استدراج ؛[۱۶] آیه استرجاح ؛[۱۷] آیه استعاذه ؛[۱۸] آیه استیذان ؛[۱۹] آیه اطاعت ؛[۲۰] آیه اکمال ؛[۲۱] و….

 

 ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾ ما امانتي داشتيم كه اين را به كوه‌ها به آسمان‌ها به زمين عرضه كرديم با اينكه اگر سماوات و ارض را مي‌فرمود، كوه‌ها را هم شامل مي‌شد لكن چون كوه‌ها رواسي زمين‌اند موجود سنگين و وزين‌اند و قدرت باربري اينها زياد است اسم اينها را بالصراحه فرمود، فرمود امانت توانفرسايي داشتيم به هر كدام از اينها داديم اينها نتوانستند حمل بكنند.

 

اين اِبا قبلاً هم گذشت كه اِبا در قرآن دو قسم است يك اِباي استكباري است يك اباي اِشفاقي، اباي استكباري براي شيطان و شيطانيان است كه وقتي ذات اقدس الهي دستور داد شيطان ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ﴾ [11]

سوره ۲: البقرة

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿۳۴﴾

 و هنگامي كه به فرشتگان گفتيم براي آدم سجده و خضوع كنيد، همگي سجده كردند جز شيطان كه سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد!

 اين اِباي استكباري و تمرّدي است. اما اِباي سماوات و جبال و ارض اِباي اِشفاقي است يعني ما نمي‌توانيم، درست است امتناع كردند ولي امتناعشان بر اساس عجزشان بود نه بر اساس استكبارِ اينها. لذا بر اساس اين اباي اشفاقي، ذمّي (نکوهش) وارد نشده بر خلاف آن اباي استكباري.

 

در اين آيه 72 سخن از امر نيست در جريان فرشته‌ها سخن از امر است كه فرمود ما فرشته‌هايي كه ابليس در جمع اينها بود اينها را امر كرديم. خدا فرمود چرا وقتي ما امر كرديم اطاعت نكردي ﴿أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾ [9].

سوره ۷: الأعراف

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ﴿۱۲﴾

خدا فرمود: هنگامی که تو را امر کردم، چه چیز تو را مانع شد که سجده نکردی؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش پدید آورده ای و او را از گِل آفریدی. ﴿۱۲﴾

 

اينجا سخن از عرض است عرض مستحضريد يعني سان دادن كه اين در راه اجلال و تكريم و اينهاست مثل اينكه فرشته‌ها را در پيشگاه خداي سبحان سان مي‌دهند يا براي داوود و سليمان(سلام الله عليهما) جنود آنها را سان مي‌دادند.  اين عرض يعني سان دادن با اجلال و تكريم همراه است,

سوره ۳۸: ص

إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ ﴿۳۱﴾

به خاطر بياور هنگامي را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو را بر او عرضه داشتند. (۳۱)

 يك عرض, تهديدي است, نشان دادن است, هراساندن است. گاهي تبهكار را نزديك جهنم مي‌برند ﴿ آيه بيست سورهٴ مباركهٴ «احقاف» :وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾ , گاهي جهنم را به او نشان مي‌دهند ﴿ آيه صد سورهٴ مباركهٴ «كهف»: وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾. اين دو آيه با هم يك پيام دارد گرچه تعبيرها فرق مي‌كند.

در مجموع, اين عرضي كه فرمود: ﴿عَرَضْنَا﴾ يعني گفتيم چه كسي اين بار را حمل مي‌كند امر نكرديم.  یعنی در اینجا اين نظام آفرينش را در برابرمان حاضر كرديم.

 اين عرضه كردن، ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ يعني سنجيديم نسبت به اينها سنجيديم اينها اين بار را نتوانستند تحمل كنند انسان تحمل كرد.

 

 

 مجموعهٴ نظام خلقت مخاطب خداوند در عرض امانت

 دو عرض هم نيست يكي براي سماوات و ارض و جبال، يكي هم براي انسان، معلوم مي‌شود كه اين سماوات و ارض و جبال كه ذكر مي‌شود يعني مجموعه نظام خلقت، اين‌چنين نيست كه بر انسان عرض نشده باشد, به انسان امر بكند, اين‌طور نيست. ما بر اين مجموعه عرض كرديم گفتيم چه كسي اين بار را برمي‌دارد چه كسي اين گوهر گرانبها را برمي‌دارد. بر سماوات و اهلش، زمين و اهلش همه اينها كه انسان و جن و فرشته‌ها همه در اين مجموعه بودند ما عرض كرديم كه اين بار سنگين را چه كسي برمي‌دارد, امر نكرديم, عرض كرديم و در اين عرض، انسان‌ها هم داخل بودند وگرنه اگر ما بر خصوص سماوات و ارض و جبال عرض مي‌كرديم و انسان داخل در اين عرض نبود او از كجا داوطلبانه حمل مي‌كرد پس معلوم مي‌شود ما كلّ اين نظام آفرينش را در برابرمان حاضر كرديم گفتيم اين گوهر را چه كسي حمل مي‌كند فرشته‌ها هم در بين آنها بودند جن هم در بين آنها بود حيوانات هم در بين آنها بودند و همه در بين آنها بودند انسان هم در بين آنها بود.

 

 بررسي معناي امانت در آيه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ...﴾

 ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا﴾ امانت چيست؟

 امانت بالأخره چيزي است كه (يك) گرانبهاست (دو) كسي كه امين است تحويل مي‌گيرد بايد بداند مالك آن نيست (سه) حفظش بكند  (چهار) عنداللزوم به صاحبش برگرداند

 پس امانت يك امر گرانبهايي است كه به اميني مي‌سپارند كه اين امين، مأمور نگهداري و حفظ آن است مالك آنها نيست حقّ اتلاف ندارد حقّ دگرگوني ندارد اين را بايد سالم نگه بدارد تا در روز تأديه (پرداخت کردن، ادا کردن) ادا كند اين معناي امانت است.

به طور کلی, جان ما، همه شئون ما امانت است به ما دادند و مي‌گيرند اين‌طور نيست كه اينها براي خود ما باشد همه اينها را آن مالك السماوات و الأرض داد و روزي هم ما اين امانت‌ها را بايد برگردانيم منتها بايد سالم و طاهر برگردانيم آلوده نكنيم اين جان، امانت ماست آن فطرت، امانت ماست همه اينها را سالماً به ما دادند از ما هم بايد سالم تحويل بگيرند.

 حملش هم به همين معناست كه به وظيفه امانت‌ داري بتواند عمل كند. آسمان و زمين و كوه‌ها نتوانستند اين بار را ببرند.

تفسير قرآن به قرآن:

تفسيرهاي علمي را وقتي شما از بالا حساب بكنيد مي‌بينيد بعد از طبري (تفسیر طبری یا جامع البیان عن تاویل القرآن)، تبيان مرحوم طوسي هست بعد امين‌الاسلام (طَبرِسی، تفسیر مجمع‌البیان) است بعد فيض است اينها رديف اول‌اند بعد آن ترجمه‌گونه يا برداشت‌نويسي در رديف چهارم و سوم‌اند ما هيچ كتاب تفسيري چه شيعه چه سني نديديم مگر اينكه همه اينها گفتند «القرآن يفسّر بعضُه بَعْضًا» اين طبري  (زادهٔ ۲۲۴ در آمل – درگذشتهٔ ۳۱۰ هجری قمری در بغداد -  امام حسن عسکری(ع) (۲۳۲-۲۶۰ق)) كه امام‌المفسّرين است صد سال قبل از شيخ طوسي است يا بيشتر، اين گفته قرآن «يفسّر بعضه بعضا» تا برسيم به المنار (رشیدرضا)همه اينها گفتند تفسير قرآن «يفسّر بعضه بعضا» زَرکَشی (۷۴۵-۷۹۴ق اهل مصر, فقیهی شافعی) هم تصريح كرده كه روش‌هاي فراواني براي تفسير قرآن هست كه بهترين روش آن اين است كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا» اما ويژگي الميزان اين است شما مي‌بينيد وقتي مرحوم شيخ طوسي بر اساس تفسير، همين تفسير آيات به آيات و مانند آن مي‌خواهد امانت را معنا كند به همان اشعار جاهلي و امثال جاهلي تمسّك مي‌كند مي‌گويد اين خطاب به آنها خطاب تمثيلي است [20] اما آن برجستگي الميزان اين است كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا» نه اينكه المعجم را بياوريم جلو اين آيه را ببينيم كه چند كلمه دارد چند لغت دارد اين لغت در كجا به كار رفته با المعجم بخواهيم قرآن «يفسّر بعضه بعضا» را حل كنيم.

 ما سؤالمان اين است كه اين خطاب، خطاب تمثيلي است يا خطاب، خطاب حقيقي است، كار به المعجم نداريم اگر به معارف قرآن مراجعه كنيم مي‌بينيم قرآن براي آسمان و زمين پنج طايفه آيه نازل كرده كه همه اينها نشانه شعور و معرفت و ادراك است ما چطور اين آيات را توجيه بكنيم:

 آيات تسبيح هست چه فعل ماضي چه فعل مضارع ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾، [21] ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾، [22] اين هست سماوات و ارض خدا را تسبيح مي‌كنند

1. سوره 61, آیه 1

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

2. سوره 59, آیه 1

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

3. سوره 57, آیه 1

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

4. سوره 64, آیه 1

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

5. سوره 62, آیه 1

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ

 

بخشي از آيات، تسبيح را با تحميد همراه كرده كه سورهٴ «اسراء» اين است ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ اما ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ [23] معلوم مي‌شود آنها فقيهانه كار مي‌كنند منتها شما مشكل داريد.

سوره ۱۷: الإسراء

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ﴿۴۴﴾

آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مى‏ گويند و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش تسبيح او مى‏ گويد ولى شما تسبيح آنها را درنمى‏ يابيد به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است (۴۴)

طايفه سوم طايفه اسلام است كه ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ [24] يعني انقاد است.

سوره ۳: آل عمران

أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ﴿۸۳﴾

آيا جز دين خدا را مى ‏جويند با آنكه هر كه در آسمانها و زمين است‏ خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مى ‏شويد (۸۳)

طايفه چهارم، طايفه سجده است كه ﴿يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ [25]

طايفه پنجم طايفه اطاعت است كه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ به آن و به زمين دستور داد به وجود آئيد و شكل گيريد، خواه از روي اطاعت و خواه اكراه! آنها گفتند: ما از روي طاعت مي‏آئيم! [26]

ظاهرش اين است كه اينها سؤال و جواب دارند اينها حرف خدا را مي‌فهمند شواهد فراواني هم در روايات هست كه زمين و زمان شهادت مي‌دهند خب اگر مسجد شهادت مي‌دهد مسجد شكايت مي‌كند اگر او نفهمد كدام يك از همسايه‌ها آمدند كدام يك از همسايه‌ها نيامدند كه شهادت نمي‌دهد زميني كه انسان در آن گناه كرده در قيامت شهادت مي‌دهد او اگر نفهمد كه نمي‌تواند شهادت بدهد قيامت هم ظرف اداي شهادت است نه ظرف تحمل.

اگر در قيامت، خداي سبحان به زمين اطلاع بدهد آن وقت خود اين شخص مي‌گويد خدايا تو به آن گفتي بگو وگرنه او نمي‌فهميد، اينكه مسجد شهادت مي‌دهد شكايت مي‌كند، زمين شهادت مي‌دهد شكايت مي‌كند، اينها تمثيل نيست واقعاً چيز مي‌فهمند خب اگر واقعاً چيز مي‌فهمند پس واقعاً قابل گفتگو هستند اين‌طور نيست كه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ حمل بر تمثيل بشود شما مي‌بينيد از شيخ طوسي تا آقا سيّدعبدالحسين (سیّد عَبدُالْحسین طَیّب اصفهانی (۱۲۷۲-۱۳۷۰ش) تفسیر اطیب البیان) اينها بر تمثيل حمل مي‌كنند ويژگي علامه اين است كه نه خير، «خويش را تأويل كن ني ذكر را» [27] خودت بيا بالا آيه را پايين نياور اينها واقعاً چيز مي‌فهمند واقعاً ادراك مي‌كنند واقعاً اطاعت دارند واقعاً سجده دارند واقعاً خضوع دارند واقعاً قابل گفتگو هستند اين مي‌شود تفسير قرآن به قرآن اين با المعجم و امثال ذلك حل نخواهد شد.

پرسش: دليل قرآني «القرآن يفسّر بعضه بعضا»

پاسخ: حديث لازم نيست خود قرآن فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ [28] فرمود صدر و ساقه اين كتاب، مُتَشَابه است يك‌دست و هماهنگ است مَثناست مثل يك ستونِ افراشته نيست اين ستون‌هاي هلالي كه هر كدام به ديگري منعطف‌اند آنها را مي‌گويند مثنا، اين ستون‌هاي افراشته اينها مَثنا نيست، انثناء(خم شدگی)، انعطاف ندارد. فرمود اول تا آخر قرآن، آخر تا اول قرآن همه به يكديگر گرايش دارند چنين كتابي است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ همه شبيه هم است همه به يكديگر گرايش دارند ما شش هزار ستون نكاشتيم، شش هزار طاق زديم حالا آن روايات هم در كنار اين تأمين است.

https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Vakil_mosque_Panorama.jpg

 

 بنابراين ما يك اصول كلي از قرآن بايد در دست داشته باشيم برابر آن اصول كلي اگر جايي ظاهري ديديم قابل تأويل بود تأويل كنيم نشد، علمش را به اهلش برگردانيم مبادا به ظاهر فريب بخوريم اگر مثلاً ظاهر آيه اين بود كه ـ معاذ الله ـ پيامبري بر خلاف عصمت كاري كرد يا حتماً بايد توجيه بكنيم يا اگر توجيه‌پذير نبود علمش را بايد به اهلش واگذار كنيم هرگز فريب ظاهر را نخوريم بگوييم پس ـ معاذ الله ـ اينها آلوده‌اند اينها خطوط كلي ماست به اصطلاح خطّ قرمز ماست در تفسير، عصمت اهل بيت عصمت پيغمبر عصمت ساير انبياي الهي.

 بنابراين اين ارض، ارض حقيقي است، گفتن، گفتن حقيقي است، سؤال، سؤال حقيقي است ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ اينها واقعاً حرف مي‌زنند واقعاً مي‌بينند و مرده و زنده در پيشگاه انسان كامل يكسان است، بنابراين ارض، ارض حقيقي است.

(71) يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ

(71) يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً

(۷۱) تا خدا اعمال شما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد، و هر كس ‍ اطاعت خدا و رسولش كند به رستگاري (و پيروزي) عظيمي نائل شده است.

این آيه نتيجه قول سديد و سخن حق را بيان مى فرمايد.

در حقيقت تقوا پايه اصلاح زبان و سرچشمه گفتار حق است (خود نگهداری باعث میشود که انسان هر حرفی را نزند)، و گفتار حق يكى از عوامل مؤ ثر اصلاح اعمال ، و اصلاح اعمال سبب آمرزش گناهان است ، چرا كه إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ (اعمال نيك گناهان را از بين مى برند) (سوره هود آيه 114).

علماى اخلاق گفته اند: زبان پر بركت ترين عضو بدن ، و مؤ ثرترين وسيله طاعت و هدايت و اصلاح است ، و در عين حال خطرناكترين و پر گناهترين عضو بدن محسوب مى شود، تا آنجا كه حدود سى گناه كبيره از همين عضو كوچك صادر مى گردد.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : لايستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه : (ايمان هيچ بنده اى از بندگان خدا به راستى نمى گرايد مگر اينكه قلبش مستقيم گردد، و قلبش مستقيم نمى شود مگر اينكه زبانش درست شود).

در اين زمينه روايات بسيار است كه همگى حاكى از اهميت فوق العاده نقش زبان و اصلاح آن در اصلاح اخلاق و تهذيب نفوس انسانى است و به همين دليل در حديثى مى خوانيم : ما جلس رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على هذا المنبر قط الا تلا هذه الاية : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا: (هرگز پيامبر بر منبرش ننشست مگر اينكه اين آيه را تلاوت فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقواى الهى را پيشه كنيد و سخن حق و درست بگوئيد).

 

فرمود قول سديد داشته باشيد اگر اين كارها را كرديد گفتارتان، رفتارتان مُتقن و علمي بود بي‌برهان نبود بي‌دليل نبود، نظم جامعه را، امنيت جامعه را، امانت جامعه را، عِرض و آبروي جامعه را حفظ كرديد خدا چند كار مي‌كند يكي اينكه بالأخره شما اعمالي كه داريد اين اعمالتان كه صد درصد درست نيست برخي از اعمالتان مشكل دارد. اگر شما قول سديد داشتيد نوشته‌هايتان عالمانه بود گفتارتان، تبليغتان محقّقانه بود ذات اقدس الهي (يك) اين اعمالتان را اصلاح مي‌كند فرمود: ﴿يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴾; دو: ﴿وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ﴾ اگر لغزشي داشتيد آن لغزش‌ها را خدا مي‌آمرزد اين دو كار را مي‌كند بعد مژده هم داد كه ﴿وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً﴾ شما كه با قول سديد تابع خدا و پيامبريد ذات اقدس الهي به شما فوز عظيم عطا مي‌كند فوز عظيم وقتي خدا آن را به عظمت ياد كند معلوم مي‌شود خير دنيا و آخرت را به همراه دارد.

(70) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً

(70) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً

(۷۰) اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد از خدا بپرهيزيد و سخن حق و درست بگوئيد.

قول سديد، عبارت است از كلامى كه هم مطابق با واقع باشد، و هم لغو نباشد، و چون سخن چينى و امثال آن، غير مشروع نباشد. پس ‍ بر مومن لازم است كه به راستى آنچه مى گويد مطمئن باشد، و نيز گفتار خود را بيازمايد، كه لغو و يا مايه افساد نباشد.

سوره ۲۳: المؤمنون

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۱﴾

به راستى كه مؤمنان رستگار شدند (۱)

الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿۲﴾

همانان كه در نمازشان فروتنند (۲)

وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿۳﴾

و آنان كه از بيهوده رويگردانند (۳)

قول (سديد) از ماده (سد) به معنى (محكم و استوار) و خلل ناپذير و موافق حق و واقع است ، سخنى است كه همچون يك سد محكم جلو امواج فساد و باطل را مى گيرد.

 

 فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾

(يك) از گناه پرهيز كنيد و (دو) حرفِ مُتقن و محكم بزنيد.

اين قول در مقابل فعل نيست (قول را  به علت مهم بودن به صورت شاخص دارد بیان میکند) اينكه در سورهٴ «ق» دارد ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ  هيچ سخني را انسان تلفظ نمي‏كند مگر اينكه نزد آن فرشته‏ اي مراقب و آماده براي انجام ماموريت است.﴾ [21] اين قول در مقابل فعل نيست بلكه «ما يلفظ من قولٍ, ما يكتب من كتابٍ, ما يَفعل مِن فعلٍ الاّ لديه رقيب عتيد» انسان «لا يقوم و لا يقعد الاّ لديه رقيب عتيد». منتها حالا قول را به عنوان شاخص ذكر كردند. فرمود قولِ سديد داشته باشيد يعني فعل سديد داشته باشيد.

قول اگر صدق و حق باشد سديد است اگر كذب و باطل باشد خفيف و تهي‌مغز است.

در قيامت اعمال برخي‌ها, ترازوي بعضي‌ها سبك است ﴿خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ [22] براي اينكه افعال و حرف‌هاي سنگين ندارند قول سديد آن است كه مطابق با حق باشد مستحضريد كه حق, براي خير بودن و صلاح و فلاح بودن تمام‌الموضوع است اما صدق, تمام‌الموضوع نيست, براي اينكه گاهي صدق است اما خير نيست آن كسي كه غيبت مي‌كند كارش صدق است آن كسي كه نمّامي (سخن چینی) مي‌كند كارش صدق است لكن حق نيست صدق بايد حق باشد عمل بايد عدل باشد اگر عدل بود خير است اگر حق بود خير است و مانند آن.(پس فقط راستگو بودن کفایت نمیکند)

 وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين كه روي منبر مي‌نشستند بعد از «بسم الله» مي‌گفتند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾ [8] اين سفارش به تقوا سفارش دائمي اين ذوات مقدس بود.

 

سرّ ملال‌آور نبودن تكرار توصيه به تقوا

 سرّش اين است كه آن وسوسه امر دائمي است اين تعليم نيست كه آدم يك مطلب علمي را كه يك بار گفته بار دوم اگر تكرار بشود خسته‌كننده است. موعظه هر لحظه‌اش شيرين است براي اينكه اينها كه بادبزن در دستشان است براي چه مرتب باد مي‌زنند براي اينكه هر لحظه پشه مي‌آيد هر لحظه مگس مي‌آيد هر لحظه حرارت مي‌آيد اين ناچار است باد بزند اين استعاذه (پناه بردن به خداوند از هر نوع شر، بدی و وسوسه‌های شیطانی) اين دستور تقوا بادبزني است كه جلوي اين وسوسهٴ هر لحظه‌اي را مي‌گيرد مگر ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ  همواره در سینه های مردم وسوسه می کند [9] آدم را رها مي‌كند در خواب و بيداري هست در نماز و غير نماز هست اگر آن ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾ در همه حالات هست پس سفارش به تقوا هم بايد مكرّر باشد لذا اين دو روايت نوراني از اين دو ذات مقدس(سلام الله عليهما) نقل شده است كه هر وقت وجود مبارك پيامبر هر وقت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) روي منبر مستقر مي‌شدند بعد از توحيد مي‌فرمودند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾ مثل اينكه حضرت امير هر شب بعد از نماز عشاء وقتي جمعيت مي‌خواستند متفرّق بشوند مي‌فرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ» [10] آقايان بارهايتان را ببنديد, اين سفارشِ هر شب وجود مبارك حضرت امير بود بعد از نماز عشاء كه «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ» جهازتان را ببنديد چون مرگ كه خبر نمي‌كند.

خطبه 204 نهج البلاغه

تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ، فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ، وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَةَ [الْعَرْجَةَ] عَلَى الدُّنْيَا، وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ، فَإِنَّ أَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَئُوداً وَ مَنَازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً لَا بُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْهَا وَ الْوُقُوفِ عِنْدَهَا. وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَلَاحِظَ الْمَنِيَّةِ نَحْوَكُمْ [دَائِبَةٌ] دَانِيَةٌ وَ كَأَنَّكُمْ بِمَخَالِبِهَا وَ قَدْ نَشِبَتْ فِيكُمْ، وَ قَدْ دَهَمَتْكُمْ فِيهَا مُفْظِعَاتُ الْأُمُورِ وَ [مُضْلِعَاتُ] مُعْضِلَاتُ الْمَحْذُورِ؛ فَقَطِّعُوا عَلَائِقَ الدُّنْيَا وَ اسْتَظْهِرُوا بِزَادِ التَّقْوَى.

خداوند شما را رحمت کند، آماده کوچ (از اين جهان) شويد، چرا که نداى رحيل در ميان شما داده شده است، علاقه و تکيه خود را بر دنيا کم کنيد و با تهيّه زاد و توشه از اعمال صالحى که در قدرت داريد (به سوى آخرت) باز گرديد، زيرا گردنه اى سخت و منزلگاههاى مخوف و هولناکى در پيش داريد که بايد در آنها وارد شويد و نزد هر يک توقّف کنيد (و پاسخگوى اعمال خود باشيد).

بدانيد فاصله نگاههاى مرگ به شما کوتاه و نزديک است. گويى در چنگال مرگ گرفتاريد، در حالى که پنجه هايش را در جان شما فرو برده، و حوادث هولناک و مشکلات شديد شما را غافلگير ساخته، حال که چنين است وابستگيهاى دنيا را به خود قطع کنيد (از دنياپرستان فاصله بگيريد) و بر توشه تقوا تکيه کنيد.

تقوا:

 

- در قرآن کریم واژه «تقوا» ۱۷ بار و مشتقات آن بیش از ۲۰۰ بار آمده است.

 تکرار پُرشمار این واژه در قرآن و روایات از جایگاه بالای آن حکایت می‌کند.

تقوا درجات مختلفی دارد و ملاک برتری انسانها نزد خدا نیز همین درجات است

از مهم‌ترین مفاهیم خویشاوند و هم‌ردیف با تقوا در قرآن، ایمان است. هم‌نشینی این دو واژه در بسیاری از آیات،[۱۴] از استلزام میان این دو مفهوم حکایت می‌کند.

https://tanzil.net/#search/quran/%20%D8%A2%D9%85%D9%8E%D9%86%D9%8F%D9%88%D8%A7%20%D9%88%D9%8E%D8%A7%D8%AA%D9%91%D9%8E%D9%82%D9%8E%D9%88%D9%92%D8%A7

 

  • قرآن تقوا را:
    • ملاک ارزش انسانها نزد خدا «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّهِ اَتقاکُم  ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست »
    •  شرط نجات از آتش جهنم , فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ  پس هر كس به پرهيزگارى و صلاح گرايد نه بيمى بر آنان خواهد بود و نه اندوهگين مى شوند
    • موجب نزول برکات بر شخص و رهایی او از گرفتاری‌ها در دنیا وَمَن یتَّقِ اللَّـهَ یجْعَل لَّهُ مَخْرَ‌جًا وَیرْ‌زُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ، «و مَن یَتَّقِ اللّهَ یَجعَل لَهُ مِن اَمرِهِ یُسرا» [۱۸۴]

https://rasekhoon.net/media/show/1543920/%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

 

رزقي كه او به مؤمنان مي‌دهد لطيفانه است يعني طوري است كه راهش مشخص نيست درباره مؤمنان فرمود درست است خدا مؤمن را روزي مي‌دهد اما ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ از جايى كه حسابش را نمى ‏كند﴾ روزي مي‌دهد تا توجّهش از شهادت به غيب بيشتر بشود ﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ [4] اين رزق ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ هم نياز مادّي او را برطرف مي‌كند هم راه معنوي را بازتر مي‌كند كه او به غيب بيشتر از شهادت, مطمئن باشد. كاري كه ما انجام مي‌دهيم يك وظيفه است. اما آيا رزق ما از همين كسب و كار ماست كه ما گمان داريم يا از راه ديگري است كه گمان نداريم آيه سورهٴ «طلاق» مي‌فرمايد از راهي كه گمان نداريد به شما فيض مي‌رساند ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ در برخي از روايات هم ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «كنْ لِما لم تَرْجُ أرجيٰ منك لما ترجو فإن أخي موسى ابن عمران ذهب ليقتبس نارا فكلمه ربه عز وجل» از راهي كه اميد نداريد اميدوارتر باشيد نسبت به راه‌هايي كه اميدواريد. بعد به چند نمونه ما را توجه دادند فرمودند موساي كليم به اميد قَبسي رفته به اميد نار رفته ولي نور نصيبش شد.

 

 از راهي كه اميد نداريد اميدوارتر باشيد براي اينكه كار به دست كسي است كه از راه غيب روزي مي‌رساند همان آيه سورهٴ «طلاق» گواه خوبي است فرمود: ﴿ويَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ نه اينكه از همان مغازه و كشاورزي و دامداري كه او فكر مي‌كند از همان راه او را تأمين بكند بلكه از راهي كه او فكر نمي‌كرد تأمين مي‌كند تا آن بينش توحيدي همچنان محفوظ باشد.

 

    •  شرط قبولی اعمال  «اِنَّما یتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقین»
    •  بهترین توشه «تَزَوَّدوا فَاِنَّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی واتَّقونِ یا أولِی الاَلباب»
    • هدایت یابی هُدًى لِلْمُتَّقِينَ،  وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ ، «اِن تَتَّقوا اللّهَ یَجعَل لَکُم فُرقانـًا»

 متقین مشمول دو گونه هدایت‌اند: هدایت قبل از تقوا که محصول فطرت سلیم است و بر اثر آن انسان به تقوا روی می‌آورد و هدایت بعد از تقوا که هدایتی است به واسطه تبعیت از قرآن و وعده خداوند و پاداشی از جانب او.

برخی از محققین تقوا را در اصطلاح شرع, به معنای خوف و ترس استعمال کرده اند که به نظر صحیح نمی رسد؛ زیرا با توجه به مجموع آیات و روایات وارده، تقوا به این معنا صحیح نیست. در قرآن می خوانیم: «کُتِبَ عَلَیکمُ الصّیامُ کما کُتِبَ علی الذّینَ من قبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقون»؛15 بر شما هم روزه داشتن فرض گردید، چنان که اُمَم گذشته را فرض شد و این دستور برای آن است که پرهیزکار شوید.

آیت اللّه فاضل لنکرانی می نویسد: «اگر تقوا به معنای خوف و ترس باشد، مگر روزه داری در انسان خوف ایجاد می کند؟ و چه تناسبی بین خوف و روزه می باشد. در حالی که اگر تقوا به معنای خود نگه داری و تحفظ باشد (که هست)، بین تحفظ و روزه داری ارتباط مستقیم وجود دارد؛ زیرا روزه کلاس تمرین برای تحفظ و خود نگه داری است.

شهید مطهری می گوید: تقوای دینی و الهی یعنی این که انسان خود را از آنچه ... دین در زندگی معین کرده و خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آن ها نشود.12

«تقوا» در اصل از ماده «وقایه» به معنى نگهدارى یا خویشتن دارى است(1) و به تعبیر دیگر یک نیروى کنترل درونى است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ مى کند، و در واقع نقش ترمز نیرومندى را دارد که ماشین وجود انسان را در پرتگاه ها حفظ و از تندروى هاى خطرناک، باز مى دارد.

به همین دلیل امیر مؤمنان على(علیه السلام) «تقوا» را به عنوان یک دژ نیرومند در برابر خطرات گناه شمرده است، آنجا که مى فرماید: اعْلَمُوا عِبادَ اللّهِ أَنَّ التَّقْوى دارُ حِصْن عَزِیز: «اى بندگان خدا بدانید تقوا دژى است مستحکم و غیر قابل نفوذ».(2)

(69) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَي فَبَرَّأَهُ اللَّهُ

(69) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَي فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهاً

(۶۹) اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد همانند كساني نباشيد كه موسي را آزار دادند و خداوند او را از آنچه در حق او مي‏گفتند مبرا ساخت، و او نزد خداوند آبرومند (و گرانقدر) بود.

 

به دنبال بحثهائى كه پيرامون احترام مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ترك هر گونه ايذاء نسبت به آن حضرت در آيات گذشته آمد، در اينجا روى سخن را به مؤ منان كرده مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد مانند كسانى نباشيد كه (حضرت موسى ) را اذيت و آزار كردند، اما خدا او را از همه نسبتهاى ناروا مبرا و پاك نمود، و او در پيشگاه خدا آبرومند و بزرگ منزلت بود)

سوره ۳۳: الأحزاب

… وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ … ﴿۵۳﴾

… شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد … ﴿۵۳﴾

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا ﴿۵۷﴾

آنها كه خدا و پيامبرش را ايذاء مي‏كنند خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مي‏سازد، و براي آنان عذاب خوار كننده‏ اي آماده كرده است. (۵۷)

انتخاب حضرت موسى از ميان تمام پيامبرانى كه مورد ايذاء قرار گرفتند بخاطر آن است كه موذيان بنى اسرائيل بيش از هر پيامبرى او را آزار دادند، بعلاوه آزارهائى بود كه بعضا شباهت به ايذاء منافقان نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام داشت .

در اينكه منظور از ايذاء حضرت موسى (عليه السلام ) در اينجا چيست ؟ و چرا قرآن آن را به صورت سربسته بيان كرده ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، و احتمالات گوناگونى در تفسير آيه داده اند از جمله :

1 - طبق روايتى حضرت موسى (عليه السلام ) و هارون (عليه السلام ) بر فراز كوه رفتند و هارون بدرود حيات گفت ، شايعه پراكنان بنى اسرائيل مرگ او را به موسى (عليه السلام ) نسبت دادند، خداوند حقيقت امر را روشن ساخت و مشت شايعه سازان را باز كرد.

2 - قارون براى اينكه تسليم قانون زكات نشود، و حقوق مستمندان را نپردازد، توطئه اى چيد كه زن بدكاره اى در ميان جمعيت برخيزد و حضرت موسى (عليه السلام ) را متهم به روابط نامشروع با خود كند كه به لطف الهى نه تنها اين توطئه مؤ ثر نيفتاد بلكه همان زن به پاكى حضرت موسى (عليه السلام ) و توطئه قارون گواهى داد.

3 - گروهى از دشمنان حضرت موسى (عليه السلام ) او را متهم به سحر و جنون و دروغ بستن بر خدا كردند، اما خداوند به وسيله معجزات باهرات او را از اين نسبتهاى ناروا مبرا ساخت .

4 - جمعى از جهال بنى اسرائيل او را متهم به داشتن پاره اى از عيوب جسمانى مانند برص و غير آن كردند، زيرا او به هنگامى كه مى خواست غسل كند و خود را شستشو دهد هرگز در برابر ديگرى برهنه نمى شد، اما روزى هنگامى كه مى خواست در گوشه اى دور از جمعيت غسل كند لباس خود را بر قطعه سنگى گذاشت اما سنگ به حركت درآمد و لباس حضرت موسى را با خود برد، و بنى اسرائيل بدن او را ديدند كه هيچ عيب و نقصى نداشت !

5 - بهانه جوئيهاى بنى اسرائيل يكى ديگر از عوامل آزار حضرت موسى (عليه السلام ) بود گاه تقاضا مى كردند خدا را به آنها نشان دهد، گاه مى گفتند غذاى يكنواخت (من و سلوى ) براى ما مناسب نيست ، و گاه مى گفتند ما حاضر نيستيم وارد بيت المقدس شويم و با (عمالقه [ ع َ ل ِ ق َ ] ) بجنگيم ، تو و پروردگارت برويد و آنجا را فتح كنيد تا ما وارد شويم ؟

اما آنچه نزديكتر به معنى آيه است اينست كه آيه شريفه يك حكم كلى و جامع را بيان مى كند، زيرا بنى اسرائيل از جنبه هاى مختلف حضرت موسى (عليه السلام ) را ايذاء كردند، ايذاءهائى كه بى شباهت به آزار بعضى از مردم مدينه نسبت به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، و مانند پخش شايعات و نقل اكاذيب و نسبت ناروائى كه به همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دادند كه شرح آن در تفسير سوره نور گذشت (برخی مواقع به جای کوبیدن و پایین آوردن مقامی به صورت مستقیم  وابستگان آن مقام کوبیده میشوند که از این طریق آن مقام مورد حمله قرار میگیرد. ) و خرده گيريهائى كه در مورد ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب داشتند و مزاحمتهائى كه در خانه او و يا به هنگام صدا زدن نامؤدبانه نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايجاد مى كردند.

از اين آيه مى توان استفاده كرد كه هر گاه كسى در پيشگاه خدا وجيه و صاحب قدر و منزلت باشد خدا به دفاع از او در برابر افراد موذى كه نسبتهاى ناروا به او مى دهند مى پردازد، تو پاك باش و وجاهت خود را در پيشگاه خدا حفظ كن ، او نيز به موقع, پاكى تو را برملا مى سازد هر چند بدخواهان در متهم ساختن تو بكوشند.

نظير اين معنى را در داستان يوسف صديق پاكدامن مى خوانيم كه چگونه خدا او را از تهمت بزرگ و خطرناك همسر عزيز مصر مبرا ساخت .

سوره ۱۲: يوسف

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۲۵﴾

و هر دو بسوي در دويدند (در حالي كه همسر عزيز، يوسف را تعقيب مي‏كرد) و پيراهن او را از پشت پاره كرد و در اين هنگام آقاي آن زن را دم در يافتند! آن زن گفت: كيفر كسي كه نسبت به اهل تو اراده خيانت كند جز زندان و يا عذاب دردناك چه خواهد بود؟! (۲۵)

قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿۲۶﴾

(يوسف) گفت او مرا با اصرار بسوي خود دعوت كرد و در اين هنگام شاهدي از خانواده آن زن شهادت داد كه اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده آن زن راست مي‏گويد و او از دروغگويان است. (۲۶)

وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۲۷﴾

و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده آن زن دروغ مي‏گويد و او از راستگويان است. (۲۷)

فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ ﴿۲۸﴾

هنگامي كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف) از پشت سر پاره شده گفت اين از مكر و حيله شماست كه مكر و حيله شما زنان عظيم است. (۲۸)

سوره ۱۹: مريم

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا ﴿۲۷﴾

(مريم) او را در آغوش گرفته به سوي قومش آمد، گفتند: اي مريم! كار بسيار عجيب و بدي انجام دادي! (۲۷)

يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا ﴿۲۸﴾

اي خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدي بود، و نه مادرت زن بدكاره‏ اي! (۲۸)

 فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا ﴿۲۹﴾

(مريم) اشاره به او كرد، گفتند ما چگونه با كودكي كه در گاهواره است سخن بگوئيم؟! (۲۹)

 قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ﴿۳۰﴾

(ناگهان عيسي زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدايم به من كتاب (آسماني) داده و مرا پيامبر قرار داده است. (۳۰)

 

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه اين خطاب مخصوص مؤمنان زمان پیامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نبود، ممكن است كسانى بعد از او قدم به عرصه وجود بگذارند اما كارى كنند كه روح مقدسش آزرده شود، آئين او را كوچك بشمرند، زحمات او را بر باد دهند، مواريث او را به فراموشى بسپارند آنها نيز مشمول اين آيه خواهند بود.

لذا در بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده مى خوانيم : آنها كه على (عليه السلام ) و فرزندان او را آزار دادند مشمول اين آيه اند.

آخرين سخن در تفسير آيه اينكه با توجه به حالات پيامبران بزرگ كه از زخم زبان جاهلان و منافقان در امان نبودند نبايد انتظار داشت كه افراد پاك و مؤمن هرگز گرفتار اينگونه اشخاص نشوند، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: ان رضا الناس لا يملك و السنتهم لا تضبط: (خوشنودى همه مردم را نمى شود به دست آورد، و زبان مردم را نمى توان بست )... امام در پايان اين حديث مى افزايد: (آيا موسى را متهم به عيوبى نكردند؟ و آزار ندادند؟ تا اينكه خداوند او را تبرئه كرد).

در اين آيه مومنين را نهى مى فرمايد از اينكه مانند بعضى از بنى اسرائيل باشند، و با پيغمبرشان عملى انجام دهند كه آنان انجام دادند، يعنى پيغمبرشان را اذيت كنند.

و مراد از اين اذيت مطلق آزارهاى زبانى، و يا عملى نيست، گرچه مطلق آزار پيامبران حرام و مورد نهى است، ولى در خصوص آيه به قرينه جمله (فبراه الله - خدا تبرئه اش كرد) مراد آزار از ناحيه تهمت و افتراء است، چون اين اذيت است كه رفع آن محتاج به تبرئه خدايى است.

و شايد علت اينكه از بيان آزار بنى اسرائيل نسبت به موسى (عليه السلام) سكوت كرد، و نفرموده كه آزارشان چه بوده، مضمون آن حديث را تاييد كند، كه فرمود: بنى اسرائيل اين تهمت را به موسى زدند، كه وى آنچه مردان دارند ندارد، و خدا هم موسى را از اين تهمت تبرئه كرد.

و اما در خصوص رسول گرامى اسلام، و اينكه تهمتى كه به وى زدند چه بوده ؟ بهترين وجهى كه ذكر كرده اند اين است كه آيه شريفه اشاره است به تهمتهايى كه به آن جناب در خصوص داستان زيد و زينب زدند، و بعيد نيست كه چنين باشد، چون در روايات بسيارى كه در اين قصه وارد شده، مطالبى است كه با قداست ساحت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مناسبت ندارند.

(و كان عند الله وجيها) - يعنى او نزد خدا صاحب جاه و آبرو، و مقام و منزلت بود، و اين جمله علاوه بر اينكه به طور اجمال مشتمل بر تبرئه موسى است، تبرئه را نيز تعليل مى كند، و بيان مى نمايد كه چرا خدا او را تبرئه كرده.

در مجموع دو عبارت در این آیه نشان میدهد که این هر نوع اذیت و آزاری را شامل نمیشود یکی عبارت يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا است (یعنی قضیه در مورد شک و اذیت و آزار در نبوت نیست) و دیگری فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا میباشد (یعنی قضیه تهمت است که نیاز به برائت دارد).

 (68) رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً

 (68) رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً

(68) پروردگارا! آنها را از عذاب، دو چندان ده، و آنها را لعن بزرگي فرما.

 ما را كه خب داري عذاب مي‌كني كار بد كرديم ولي يك عده ما را گمراه كردند ﴿رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ آنها را دو برابر عذاب بكن كه مقداري از نظر رواني ما راحت بشويم.

اين هم مشكل آنها را حل نمي‌كند براي اينكه اگر اينها این را بگويند به اينها مي‌گويند خب رهبران الهي هم بودند شما مي‌خواستيد حرف آن‌ها را گوش بدهيد.

مشابه این مطلب را ما در مورد شیطان داریم

سوره ۱۴: إبراهيم

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۲۲﴾

و شيطان هنگامي كه كار تمام مي‏شود, مي‏گويد: خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلف كردم، من بر شما تسلطي نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود كه از قبل داشتيد (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم، مسلما ستمكاران عذاب دردناكي دارند. (۲۲)

در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» داریم:

سوره ۷: الأعراف

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِنْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۸﴾

(خداوند به آنها) مي‏گويد: داخل شويد در صف گروه‏ هاي مشابه خود از جن و انس در آتش، هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند تا همگي با ذلت در آن قرار گيرند (در اين هنگام) گروه پيروان درباره پيشوايان خود مي‏گويند: خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن مي‏گويد براي هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولي نمي‏دانيد . (۳۸)

 

سابق و لاحق هر دو به آتش مي‌افتند, اين متأخّرين درباره پيشكسوتانشان مي‌گويند: خدايا اينها ائمه كفر بودند اينها ما را گمراه كردند. آن‌گاه خداي سبحان مي‌فرمايد: آنها عذابشان دو برابر است شما هم عذابتان دو برابر است يك عذاب براي اصلِ ارتكاب گناه است عذاب دوم آنها براي اينكه شما را گمراه كردند عذاب دوم شما براي اينكه شما با داشتن رهبران الهي به دنبال اينها راه افتاديد. آنها را خانه نشين كرديد. پس شما هم دو گناه داريد منتها حساب نكرديد.

مضاعف بودن عذاب ائمه كفر و ضلال روشن است ، اما مضاعف بودن مجازات اين پیروان گمراه چرا؟!

دليلش اين است كه يك عذاب بخاطر گمراهى دارند، و عذاب ديگرى بخاطر تقويت و كمك ظالمان ، زيرا ظالمان به تنهائى نمى توانند كارى از پيش ببرند، بلكه ياران آنها آتش بياران معركه و گرم كنندگان تنور داغ ظلم و كفرشانند.

(67) وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ

(67) وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ

(۶۷) و مي‏گويند: پروردگارا! ما از رؤسا و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند.

 

 مي‌ماند راه چهارم، راه چهارم يك راه رواني است. اينها مي‌خواهند عذر تراشي كنند بگويند خدايا ديگران باعث شدند.

—---------

ما چه بخواهیم و چه نخواهیم از یک خطوط فکری داریم تبعیت میکنیم. یک زمانی میدانیم که منبع و مرجع این خطوط فکری چیست یک زمانی هم نمیدانیم. یک زمانی اهل مطالعه  هستیم منبع و مرجع خط فکری ما مشخص است یک زمانی اهل مطالعه نیستیم و افکار متفاوت را از داخل تاکسی, اتوبوس و بقالی  و سلبریتی دریافت میکنیم.

تبعیت های مذموم بدون علم  در قرآن

به طور خلاصه میتوان گفت که  «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم‏»؛ (از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن‏).سوره ۱۷: الإسراء (۳۶)

  • پیروی از نیاکان

«وَ إِذَا قِیلَ لهَمْ تَعَالَوْاْ إِلىَ‏ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلىَ الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ کاَنَ ءَابَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْا وَ لَا یهَتَدُون»؛

(و هنگامى که به آنان گویند: به سوى آنچه خدا نازل کرده و به سوى پیامبر آیید، گویند: روش و آیینى که پدرانمان را بر آن یافته ایم، ما را بس است. آیا اگر پدران آنها چیزى نمی دانستند، و هدایت نیافته بودند [باز از آنها پیروى می کنند]؟) سوره المائدة (۱۰۴)

برخی تصديق و تكذيبشان در مدار پدرانشان است وقتي مي‌خواهند چيزي را بپذيرند مي‌گويند چون پدران ما كردند، وقتي بخواهند چيزي را نپذيرند مي‌گويند چون پدران ما نكردند

وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود خداي سبحان مومنين را در دو حصن قرار داد يا به دو مطلب تحضيض كرد تشويق كرد يا دو مطلب را مختص اينها قرار داد (به سه نسخه نقل شده) اگر بخواهند تصديق بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد بخواهند تكذيب بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد.[13] فرمود شما سر بالا مي‌بريد تكذيب مي‌كنيد بايد برهان داشته باشيد سر خم مي‌كنيد تصديق مي‌كنيد بايد برهان داشته باشيد مومن آن است كه تصديق او به برهان تكيه كند تكذيب او به برهان تكيه كند امّا وثني و صنميِ جاهليت، تصديق اينها به تقليد تكيه مي‌كرد تكذيب اينها به تقليد تكيه مي‌كرد، از اينها مي‌پرسيدند چرا اين كار را مي‌كنيد مي‌گفتند: ﴿وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ از اينها سؤال مي‌كردند چرا وحي و نبوت را قبول نداريد مي‌گفتند چون ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[14] پدران ما كه نكردند.

اينها نفي شان به تقليد تكيه مي‌كرد اثباتشان هم به تقليد تكيه مي‌كرد. وقتي در بخش اثبات سخن مي‌گفتند, مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ما پدران خود را بر آیین و عقایدی یافتیم و از آنها البته پیروی خواهیم کرد.﴾[4] در بخش نفي مي‌خواستند سخن بگويند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده‏ ايم﴾[5] نياكان ما كه چنين حرفي نداشتند، بنابراين تصديق شان تقليدي, تكذيب شان تقليدي, اثباتشان تقليدي نفي‌شان تقليدي، اين گروه مقلِّدند.

  • پیروی از رؤسا و بزرگان گمراه

«وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ»؛

(و مى گويند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند). سوره ۳۳: الأحزاب (۶۷)

 «وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ»  سوره إبراهيم (۲۱)

و (قيامت) همه آنها در برابر خدا ظاهر مي‏شوند در اين هنگام ضعفاء (پيروان نادان) به مستكبران مي‏گويند ما پيروان شما بوديم، آيا (اكنون كه بخاطر پيروي از شما گرفتار مجازات الهي شده‏ ايم) شما حاضريد سهمي از عذاب الهي را بپذيريد و از ما برداريد؟)  ابراهیم (۲۱)

 ضعفاء : افراد مقلد و ناتوان, بدون هيچ دليل و برهاني مطيع افراد مستكبر شده و خود را از حريت عقيده و ايمان ساقط كرده بودن

وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا

و حال آنکه هیچ علم به آن ندارند  تنها از ظن و گمان بي پايه پيروي مي‏نمايند، با اينكه گمان هرگز انسان را بي نياز از حق نمي‏كند. سوره ۵۳: النجم  (۲۸)
 

  • پیروی از هوي و هوس

بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ ( سوره ۳۰: الروم   (۲۹))

بلكه ظالمان از هوي و هوس هاي خود بدون علم و آگاهي پيروي مي‏كنند، و چه كسي مي‏تواند آنها را كه خدا گمراه كرده است هدايت كند؟ و براي آنها هيچ يار و ياوري نخواهد بود!

  • پیروی از گامهاي شيطان

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد از گامهاي شيطان پيروي نكنيد هر كس قدم جاي قدمهاي شيطان بگذارد (گمراهش مي‏سازد)، چرا كه او امر به فحشاء و منكر مي‏كند. سوره ۲۴: النور (۲۱)

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%AE%D9%8F%D8%B7%D9%8F%D9%88%D9%8E%D8%A7%D8%AA%D9%90%20%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%91%D9%8E%D9%8A%D9%92%D8%B7%D9%8E%D8%A7%D9%86%D9%90

 

در این آیه، گویا اشاره به یک مسأله دقیق تربیتی دارد و آن این که: انحراف ها و تبهکاری ها تدریجا در انسان نفوذ می کند، نه به صورت دفعی و فوری؛ مثلاً برای آلوده شدن یک جوان به مواد مخدر یا قمار و شراب، معمولاً مراحلی وجود دارد: نخست به صورت تماشاچی در یکی از جلسات شرکت می کند و انجام این کار را زیاد مهم تلقّی نمی نماید. گام دوم، شرکت تفریحی در قمار (بدون برد و یا باخت) و یا استفاده از مواد مخدر به عنوان رفع خستگی یا درمان بیماری و مانند آن است. گام سوم، استفاده از این امور به صورت کم و به قصد این است که در مدت کوتاهی از آن صرف نظر کند. سرانجام گام ها یکی پس از دیگری برداشته می شود و شخص به صورت یک قمار باز حرفه ای خطرناک و یا یک معتاد سخت بینوا درمی آید. وسوسه های شیطان معمولاً به همین صورت است و انسان را قدم به قدم و تدریجا پشت سر خود به سوی پرتگاه می کشاند

پیروی از دانشمندان و راهبان

«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏»؛

[یهود و نصاری] دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند (سوره التوبة (۳۱))

 

محمد بن یعقوب کلینی (؟ - 329 ه ق) در کافی از ابوبصیر چنین روایت کرده است:

به او یعنی به امام صادق (ع) گفتم اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و او گفت: به خدا سوگند که آنها ایشان را به پرستش خود دعوت نکردند و اگر هم دعوت می کردند آنها نمی پذیرفتند ولی آنان حرامی را برایشان حلال و حلالی را حرام می کردند بنابراین ناخوداگاه به بندگی آنان در امده بودند. (2)

کلینی همین روایت را به سند دیگری هم نقل کرده که در آن پاسخ امام (ع) به این صورت آمده است:

به خدا سوگند انها برای آنان نه روزه می گرفتند نه نماز می خواندند ولی حرام را برای آنها حلال می کردند و حلال را حرام و آنها هم (بی چون و چرا) می پذیرفتند و عمل می کردند. (3)

روایت شده که عدی بن حاتم (4) مسیحی بود. روزی به حضور پیغمبر امد، او سوره برائت را می خواند و به همین آیه رسید. عدی گوید: به پیغمبر گفتم: ما انها را نمی پرستیدیم. پیغمبر گفت: ایا آنها حلال خدا را حرام نمی کردند و شما هم ان را حرام می شمردید؟ گفتم: چرا. گفت: همان عبادت آنان بوده.

قبلا هم گفته بودیم که اگر انسان بدون دلیل از کسی یا چیزی  اطاعت بی چون و چرا بکند این یک نوع پرستش است مثال آن

​​سوره 45: الجاثية

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... ﴿۲۳﴾

آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده ؟

سوره ۳۶: يس

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۶۰﴾

اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست (۶۰)

 

ربیع گوید: به ابوالعالیه گفتم این خداوندگاری (احبار و رهبان) در بنی اسراییل چگونه بوده؟ گفت: چه بسا آنها در کتاب خدا مطلبی می یافتند که با گفته احبار و راهبان مخالف بود و آنها گفته ایشان را می پذیرفتند، ولی ان را که در کتاب خدای متعال بود قبول نمی کردند... (5)

 

کلام آخر, ما حتی برای پیروی از خدا و پیامبر نیز بدون علم و عقل عمل نمیکنیم. ما با علم و عقل مان رسیدیم یا باید برسیم که باید تابع محض آنها باشیم. یعنی برای اطلاعات محض مان هم دلیل علمی و عقلی داریم یا باید داشته باشیم.

 

https://philosophyar.net/dinani/dont-quote-think/

فلسفه آفرینش کافر (2)

7- آفرینش کافر، ضرورت عالم ماده

برخی از فلاسفه ضمن پذیرش اصل تحقق شرور در عالم، آن را از ضروریات عالم ماده انگاشته و معتقدند که عالم ماده و انسان[که متضمن خیر کثیر است] یا نباید خلق می شد و یا اگر خلق می شد از وجود شرور که در اقلیت است چاره ای نیست. صورت اول مستلزم ترک خیر کثیر است که این سازگار با جود الهی و افاضه او نیست. علاوه بر این، ترک خیر کثیر مستلزم شرّ کثیر است. و لذا از تحقق عالم مادی و انسانی با شرور قلیل گریزی نیست. انسان های کافر ولو این که به عنوان شرور این عالم محسوب می شوند، امّا وجود آن ها برای عالم ماده ضروری است.

امّا این که کیفیت این ضرورت چگونه است، اقوال مختلفی وجود دارد. «صدرالمتألهین» به حدیث قدسی ذیل تمسّک می نماید که خداوند فرمود: «انّی جَعلتُ معصیهَ آدمَ سَبباً لِعِماره الدُنیا»(7)؛ (همانا من معصیت آدم را سبب آبادانی دنیا قرار دادم). محقق «لاهیجی» ضمن اعتراف به شر بودن عذاب جاودانه کافر می گوید: «خلود عقاب از جمله شرور قلیله است که از لوازم خیرات کثیره می باشد».(8)

علامه «طباطبایی»(رحمه الله) در تفسیر خود در ارتباط با آفرینش کافر مطلبی دارد که خلاصه آن این چنین است:

الف) عالم طبیعت و انسان ها با یکدیگر ارتباط داشته و تأثیر متقابل دارند.

ب) برخی از انسان ها به کمال و سعادت نایل می شوند.

ج) سعادت انسان ها مقصود بالذات و سقوط کفّار مقصود بالعرض است.

د) خسران کافر, توسط سعادت انسان های مؤمن جبران می شود.

ه) علم ازلی خداوند به هلاکت ابدی کفّار منجر نمی شود که خداوند مراد اصلی خود را مختل کند.(9)

 

استاد «جوادی آملی» می گوید: «در ترک خیرغالب, برای پرهیز از شرّ مغلوب, همان محذور ترجیح مرجوح بر راجح است که خود نیز شرّ غالب را دربردارد؛ زیرا چیزی که خیرش فراوان است و شرّش اندک، اگر وجود پیدا نکند خیر بی شماری فوت خواهد شد، و همچنین زوال خیر فراوان، شرّ بی شمار می باشد».(10)

قاعده قبح ترجیح مرجوح بر راجح، قاعده‌ای عقلی است و در مواردی که انسانی مختار ، عاقل و عالم ، ناچار می‌شود یکی از دو کاری را انجام دهد که یکی مصلحتی بیش از دیگری دارد، عقل حکم می‌کند که راجح (عمل دارای مصلحت بیشتر) انجام شود و مرجوح (عمل دارای مصلحت کمتر) ترک گردد و در صورتی که راجح ترک و مرجوح انجام شود، آن را قبیح می‌داند.

فلسفه آفرینش و خلقت-  آیت الله جوادی آملی

https://www.aparat.com/v/KIA6M/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D9%88_%D8%AE%D9%84%D9%82%D8%AA

 

8- وجود کافر لازمه آفرینش انسان

برخی می گویند: لازمه خلقت انسان، آفرینش انسان مؤمن و کافر است. به این بیان که خداوند یا باید اصلاً انسانی را خلق نمی کرد و یا انسانی را خلق می کرد که لازمه آن وجود انسان مؤمن و کافر است، و این لازمه هم، لازمه تکوینی جریان اصل علّیت در عالم است. مثلاً اصل علیت حکم می کند در صورت وجود شرایط و فقدان موانع از والدین، نوزادی به دنیا بیاید. این نوزاد هم با توجه به وجود علل کفر و یا ایمان، بعد از رشد، کافر و یا مؤمن خواهد شد. و باز چه بسا از والدین کافری، انسان مؤمنی متولّد خواهد شد و بالعکس. پس لازمه اصل علّیت، اختلاف انسان ها از حیث ایمان و کفر است. امّا این که خداوند از خلقت نوزادی که می داند کافر خواهد شد امتناع ورزد و در اجزای اولیه تشکیل نطفه او دخل و تصرّف نماید، این نقض اصل علّیت است که قوام عالم طبیعت بر آن استوار می باشد. وانگهی چه بسا از انسان کافری، انسان های مؤمن و اسوه ای متولّد شوند که در صورت تصرف تکوینی خداوند در خلقت کافر، زمینه به وجود آمدن چنین انسانهایی از بین خواهد رفت.

9- کفر، لازمه اصل اختیار

گفته شده: اگر ما انسان ها به آزادی و اختیار بهای لازم را می دهیم باید پیامدهای چنین نعمتی را هم بپذیریم. یکی از پیامدهای مهم این اختیار، انتخاب فسق و گناه برای مؤمن و انتخاب کفر و الحاد برای کافر است که موجب عقاب دائمی می گردد. نتیجه این که: اعتراض بر آفرینش کافر، به اعتراض به اصل مختار و آزاد بودن انسان بازمی گردد که چرا خداوند انسان را آزاد و مختار آفریده است؟(11)

فلسفه آفرینش کافر (1)

 

فلسفه آفرینش کافر از منظر فلاسفه و متکلمین اسلامی؟

پرسش : از منظر فلاسفه و متکلیمن اسلامی فلسفه آفرینش کافر چیست؟

چرا خداوند حکیم و رئوف با وجود این که عالم مطلق به سرنوشت قطعی کافر یعنی عذاب ابدی اوست، چنین انسان نگون بختی را آفریده است؟ آیا این نوع خلقت با صفت «حکمت و رأفت الهی» سازگاری دارد؟

به این سوال جواب های متعددی داده شده که عبارتند از ...

 

1- انکار وجود و لزوم غرض و غایت در افعال الهی

متکلمان اشاعره با توجه به مبنایی که در رابطه با انکار وجود و لزوم اغراض و غایات در افعال الهی دارند، و با تمسّک به آیه شریفه: «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ »(1)؛ (از آنچه انجام مى دهد بازخواست نمى شود، در حالى که آنان بازخواست مى شوند!). و همچنین با تمسّک به دلیل ظاهر عقلی که وجود غایت برای فاعل روایت گر نیاز به آن است، می خواهند شبهه آفرینش کافر را بدین وسیله حلّ و فصل کنند و از استدلال عقلی پیش نتیجه بگیرند که سؤال از غایت و غرض آفرینش کافر از سوی ذات باری تعالی سؤال عبث و بیهوده است؛ برای این که خداوند که واجد تمام صفات کمالیه و جمالیه و غنی مطلق است، نیازی به غایت ندارد تا به خاطر آن فعلی را ایجاد کند.

نقد :

متکلمین در استدلال بر هدف دار بودن افعال الهی گفته اند: فعلی که فاقد غایت باشد، عبث و لغو است و انجام فعل عبث عقلاً قبیح می باشد. و از آنجا که (بر اساس حسن و قبح عقلی) ارتکاب کار قبیح از سوی خداوند محال است، ممکن نیست افعال او نیز عبث باشد. در نتیجه: تمام افعال الهی غایتمند و دارای غرض است.

سوره ۲۳: المؤمنون

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ ﴿۱۱۵﴾

آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده‏ ايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمى ‏شويد (۱۱۵)

2- انکار حسن و قبح عقلی

حسن و قبح عقلی مقابل حسن و قبح شرعی بوده و به این معنا است که عقل به طور مستقل و بدون کمک شارع ، حسن و قبح (خوبی و بدی) افعال را درک می‌کند، مانند: درک خوبی و بدی عدالت و ظلم

 

اشاعره (به‌ سنت‌ گرایان‌ یا اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ گفته‌ می‌شود، یعنی‌ آنان‌ که‌ در برابر خردگرایان‌ معتزلی، بر نقل‌ (= قرآن و سنت ) تأکید می‌ورزند و نقل‌ را بر عقل‌ ترجیح‌ می‌دهند.)، حسن و قبح عقلى را انکار کرده و گفته ‌اند: عقل نسبت به حسن و قبح افعال حکمى ندارد؛ بلکه آنچه را که شارع تحسین کرده، حَسَن و آنچه او تقبیح کرده، قبیح است.

بنابر این، چنانچه شارع به عکس حکم کند و قبیح را حَسَن و حَسَن را قبیح قرار دهد، حقیقت فعل نیز منقلب مى‌شود؛ یعنى قبیح، حَسن و حَسن قبیح مى‌گردد. آنان در تأیید نظریه ‌شان نسخ را مطرح کرده‌ اند که شارع با نسخ، حرامى را واجب یا واجبى را حرام مى ‌گرداند.

 

در مقابلِ اشاعره، امامیه (معتقدین به امامت ائمه دوازده گانه) معتقدند:

افعال، قطع نظر از حکم شارع، داراى حسن و قبح ذاتی‌ اند. برخى افعال در ذات خود حَسن، و برخى دیگر قبیح و برخى، نه حَسن و نه قبیح ‌اند. و شارع مقدس امر نمى‌ کند جز به حَسن، و نهى نمى‌ کند جز از قبیح؛ از این رو، خداوند به راستگویی امر کرده است؛ زیرا راست‌گویی ذاتا نیکو است و از دروغگویی نهی کرده است؛ چون دروغ‌گویى ذاتاً قبیح است.

دومین دلیل اشاعره برای توجیه خلقت کافر، انکار حسن و قبح عقلی است. آنان می خواهند با این اصل قدیمی خودشان، قدرت ادراک عقل را مخصوصاً در رابطه با افعال الهی به کلّی منکر شوند و نتیجه بگیرند که عقل توان ادراک حسن و قبح افعال خدا را ندارد و به عبارت دیگر: در مکتب اشاعره نه تنها عقل حق قضاوت و ادراک حسن و قبح عقلی را ندارد، بلکه یگانه ملاک و پارامتر تشخیص حسن و قبح در عالم فقط تحسین و تقبیح شارع است.

نقد: ادراک حسن و قبح عقلی برای ارباب خرد واضح است، و بس است این که بدانیم در صورت سدّ باب عقل و انکار ادراک حسن و قبح آن، تمام معرفت های دینی از ریزترین احکام دین گرفته تا اثبات نبوّت و صدق مدّعی آن زیر سؤال می رود (چگونه فهمیدید پیامبر و دین  دستور به راستی, درستی  و نیکی میدهد).

3- انکار علم خدا به جزئیات

بحث علم خداوند یکی از معضل ترین مباحث کلام و فلسفه است که در این باره نظریات مختلف و متضادی مطرح شده است. یکی از این نظریات، نظریه برخی از متکلمان است که منکر تعلّق علم الهی به جزئیات اند. به این معنا که خداوند به نحو کلّی، قبل از آفرینش انسان ها به مؤمنان و کافران آن، علم داشته است، امّا این که مثلاً زید مؤمن و عمرو کافر خواهد شد، فاقد این علم تفصیلی بوده است. ره آورد چنین استنتاجی از علم خداوند در مسأله «کافر» این است که چون خداوند علم تفصیلی به انسان های کافر نداشته است لذا سؤال از غایت خلق کافر اصلاً متوجه او نمی شود. «فخر رازی» این نظریه را به «هشام بن حکم» نسبت داده است که صحّت آن محلّ تأمّل است.(2)

نقد: این نظریه و مبنا از جهاتی قابل خدشه است:

اولاً: این نظریه از سوی بزرگان فلاسفه؛ همانند «صدرالمتألهین»، ایرادات غیر قابل دفاعی وارد شده، به نحوی که آن را میان محققین فاقد اعتبار کرده است.

ثانیاً: بر فرض پذیرش این نظریه و مبنا، باز نمی تواند از اشکال آفرینش کافر پاسخ دهد؛ زیرا اشکال کننده می گوید: با این که خداوند علم کلّی و اجمالی به وجود انسان های کافر در ضمن انسان های مؤمن داشته است، باز چرا دست به آفرینش اصل انسان زد تا در ضمن آن انسان ها کافر هم به وجود آید؟!

4- نظریه نیل به کمال

متکلّمان امامیه با انکار صدور فعل عبث و بدون غایت از خداوند، معتقد به لزوم وجود حکمت و غایت در افعال خداوند هستند. و چون کافر هم زیر مجموعه همین قاعده قرار دارد، لذا خداوند حتماً از آفرینش او هدف و غایتی داشته است و آن هم نیل انسان مؤمن و کافر به سعادت و کمال ابدی است. امّا این که کافر به جای نیل به آن، از دوزخ و کیفر ابدی سر در می آورد، این مشکلی است که خودش آن را ایجاد کرده است و در این مورد کسی جز خودش را نباید ملامت و سرزنش کند. به عبارت دیگر، خداوند کافر را کافر خلق نکرده است تا ایراد متوجّه دستگاه خلقت او شود، بلکه این خود انسان است که خود را کافر و ملحد می کند. آقا «جمال الدین خوانساری» می فرماید: «اعتراض کافر به این که چرا[خدایا] مرا خلق کردی، معقول نیست؛ زیرا که از جانب خداوند، خلق او به غیر احسان به او چیزی نیست و گرفتاری او به عقاب، از راه سوء اختیار او است با وجود قدرت او بر خلاف».(3)

نقد:

این استدلال ضعیف است؛ زیرا که بحث و ایراد در اصل عذاب و کیفر کافر نیست که متکلمان به توجیه آن پرداخته اند، بلکه تمام کلام و بحث در آفرینش کافری است که منجرّ به کفر و در نتیجه عقاب ابدی او می شود.

5- نظریه جهل به غایت

متکلمان امامیه دلیل دیگری برای توجیه شبهه کافر و مطلق شرور در عالم ذکر کرده اند و با صفت حکمت خداوند استفاده می کنند که از شخص حکیم که غنی و عالم مطلق است هیچ فعل قبیحی صادر نمی شود، و چون فعل عبث و بدون غایت هم یکی از مصادیق فعل قبیح است، لذا تمام افعال الهی معلّل به اغراض و مصالحی است، ولو این که عقل ما آن ها را کشف نکند. امّا عدم شناخت غایت به هیچ وجه دلالت بر فقدان آن نمی کند. «حِمَّصی رازی» در این باره می گوید: «هذا التکلیف من فعل حکیم فلابدّ من أن یکون فیه وجه حکمه و غرض صحیح، فلایکون عبثاً، و هذا القدر یکفینا علی طرق الجمله»(4)؛ (این تکلیف از فعل حکیم باید در آن جهت حکمت و غرض صحیحی داشته باشد، پس نمی تواند عبث و بیهوده باشد. و این مقدار ما را به طور کلّی کفایت می کند).

 

هدف آفرینش ما(دکتر الهی قمشه ای)

 

https://www.youtube.com/watch?v=O8cR0wE3-IQ&t=15s&ab_channel=louhedel%28%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%88%D8%AD%D8%AF%D9%84%29

نقد:

گرچه اصل خلقت کافر را می توان با این دلیل توجیه کرد، امّا سؤال از اصل خلقت وی نیست، بلکه سؤال متوجّه آفرینش کافر با ضمیمه کردن علم ازلی الهی به هلاکت ابدی وی می باشد، به این بیان که چرا خداوند انسان کافری را خلق کرد که با اختیار و علیت خود، هلاکت و عذاب ابدی را برای خودش مهیا و فراهم کند؟ به دیگر سخن، اصل ایراد متوجه خود فعل خداوند فی نفسه نیست که دلیل فوق از متکلمان ناظر به آن باشد، بلکه شبهه به این نحو مطرح است که چرا خداوند موجودی را خلق کرده است که آن متضمّن شرّ و قبح است؟

6- عدم وجود غایت در افعال الهی

فلاسفه با انکار تحقق غایت و غرض در افعال الهی که مستلزم استکمال فاعل با فعل است، خواسته اند به شبهه مطلق شرور عالم ماده پاسخ دهند، با این توضیح که: چون خداوند غنی مطلق است کوچکترین نیازی به غیر خود ندارد، و لذا هر فعلی را هم که انجام می دهد از این لحاظ غرضی هم ندارد. و به اصطلاح حکما فاعلیت الهی، فاعلیت بالقصد نیست بلکه فاعلیت او فاعلیت بالعنایه و بالتّجلی است که در آن غرضی جز ذاتش وجود ندارد. امّا در عین حال حکما معتقدند که افعال الهی فاقد منافع و مصالح هم نیست، فوایدی که به صورت لوازم افعال الهی تحقق پیدا می کنند.

دکتر سروش: خدا هدفی از خلقت ندارد

https://www.youtube.com/watch?v=1rUrLkcWWxo&ab_channel=farhangsaz

کلام دکتر سروش با آیات زیر در تناقض است

سوره 2: البقرة

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۲۹﴾

او خدايي است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براي شما آفريده سپس به آسمان پرداخت، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.

سوره 45: الجاثية

وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۱۳﴾

 او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوي خودش مسخر شما ساخته، در اين نشانه‏ هاي مهمي است براي كساني كه اهل فكرند.

 

سوره ۱۶: النحل

وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿۱۲﴾

او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت، و نيز ستارگان به فرمان او مسخر شمايند، در اين نشانه‏ هائي است (از عظمت خدا) براي گروهي كه عقل خود را بكار مي‏گيرند. (۱۲)

 

 

 

 

هدف از آفرینش - دکتر دینانی

https://www.namasha.com/v/m6LtHc4F/%D9%87%D8%AF%D9%81_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

 

نقد: استدلال فلاسفه در مورد عدم احتیاج باری تعالی در صنعش به غایت و هدف، استدلال تام و خدشه ناپذیری است، و لکن از آن استفاده نمی شود که افعال الهی فاقد هر نوع مصلحت و فایده ای است و به صورت عبث و بیهوده صادر شده اند ؛ زیرا خود فلاسفه نیز تأکید دارند که صدور فعل عبث از واجب الوجود محال است.(کار او هدف دارد، چون حکیم است خود او هدف ندارد، چون غنی است.)

 

 حال اگر قرار باشد افعال باری تعالی خالی از فایده و مصلحتی نباشد، سؤال می شود که خداوند با توجه به کدامین مصلحت و نفعی، انسان کافر را خلق کرده است؟ بنابراین اصل، ایراد با این نظریه فلاسفه هم به قوّت خود باقی است و آنان نیز باید در توجیه آفرینش کافر راه حلّی تبیین کنند.

(66) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَ

(66) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولاَ

(۶۶) در آن روز كه صورتهاي آنها در آتش (دوزخ) دگرگون خواهد شد  مي‏گويند اي كاش خدا و پيامبر را اطاعت كرده بوديم.

مي‌گويند اي كاش ما خدا و پيامبر را اطاعت كرده بوديم, خب آرزوست ديگر اين آرزو آن روز اثر ندارد

اين دگرگونى يا از نظر رنگ چهره ها است كه گاه سرخ و كبود مى شود و گاه زرد و پژمرده ، و يا از نظر قرار گرفتن بر شعله هاى آتش ‍ است كه گاه اين سمت صورت آنها بر آتش قرار مى گيرد، و گاه سمت ديگر (نعوذ بالله )

الف در انتهای آیه ۶۶ برای فصاحت و بلاغت میباشد

(65) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَلَا نَصِيراً (2)

آیات قرآن درباره مسئله قیامت و جزای اخروی بر دو وجه است؛ یک دسته آیاتی که ثواب و عقاب را جزای آنچه در دنیا انجام گرفته می شمارند و خداوند به صورت صریح، جزا و کیفر دادن و آماده ساختن جهنم را به ذات خود استناد داده است؛

 

جزا (ابراھیم: 51 )

لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿۵۱﴾

تا خداوند هر كس را هر آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خدا سريع الحساب است.

 

کیفر دادن (مائده: 118 )

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۱۸﴾

اگر عذابشان كنى آنان بندگان تواند و اگر بر ايشان ببخشايى تو خود توانا و حكيمى

 

آماده ساختن جهنم و همچنین عذاب نمودن (فتح: 6)

وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ﴿۶﴾

 

 و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می برند عذاب کند؛ پیشامد بد زمانه فقط بر خودشان باد. خدا بر آنان خشم گرفته، و لعنتشان کرده است و دوزخ را برای آنان آماده نموده و بد بازگشت گاهی است.

 

و دسته دیگر که ظھور در تجسم اعمال داشته یا دلالت بر حضور اعمال دنیوی در آخرت دارند

 

آل عمران: 30؛

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ﴿۳۰﴾

روزى كه هر كسى آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب شده حاضر شده مى يابد و آرزو مى ‏كند كاش ميان او و آن [كارهاى بد] فاصله‏ اى دور بود و خداوند شما را از خود مى‏ ترساند و خدا به بندگان  مهربان است

 

زلزال: 7؛

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ﴿۷﴾

پس هر كه هم وزن ذره‏ اى نيكى كند  آن را خواهد ديد (۷)

 وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ﴿۸﴾

و هر كه هم وزن ذره‏ اى بدى كند آن را خواهد ديد (۸)

 

 نبأ: 40

إِنَّا أَنْذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرَابًا ﴿۴۰﴾

 و ما شما را از عذاب نزديكي بيم مي‏دهيم، اين عذاب در روزي خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دستهاي خود فرستاده مي‏بيند، و كافر مي‏گويد: «اي كاش خاك بودم!»

 

 

 و یا دلالت بر مجازات به وسیله اعمال:

 

 غافر: 17؛

الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿۱۷﴾

 امروز هر كسى به آنچه انجام داده است كيفر مى‏ يابد امروز ستمى نيست آرى خدا سريع الحساب است

 

 

 تحریم: 7؛

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۷﴾

 اي كساني كه كافر شده‏ ايد، امروز عذرخواهي نكنيد، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مي‏شويد!

 

یس: 54 ؛

فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۵۴﴾

امروز بر كسى هيچ ستم نمى ‏رود جز در برابر آنچه كرده‏ ايد پاداشى نخواهيد يافت (۵۴)

 

 نساء: 10

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا ﴿۱۰﴾

 كساني كه اموال يتيمان را از روي ظلم و ستم مي‏خورند، تنها آتش مي‏خورند و به زودي در شعله‏ هاي آتش (دوزخ) مي‏سوزند

اینگونه نیست که امروز مال یتیم میخورند فردا روز قیامت دستگیر میشوند و از آنها سوال میشود چه خوردید؟ آنها میگویند مال یتیم سپس آنها را در آتش میاندازند. همان لحظه که مال یتیم میخورند در حال خوردن آتش هستند.

—----------

سوره 50: ق

لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ﴿۲۲﴾

 

 

به راستى كه از اين درغفلت بودى و حال ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز ديده‏ ات تيزبين است‏

—-------------------

منظور از تجسم اعمال در قیامت چیست؟

 

https://www.aparat.com/v/Td7wc/%D9%85%D9%86%D8%B8%D9%88%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%AA%D8%AC%D8%B3%D9%85_%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA_%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F

 

نظر استاد دینانی درباره حقیقت آتش جهنم

https://www.youtube.com/watch?v=DNAkmcnIs_4&ab_channel=louhedel%28%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%88%D8%AD%D8%AF%D9%84%29

—-----------

پرسش : آیا مجازات «جاودانگی در آتش» برای گناه کاران، با جرم آنها متناسب و با عدل الهی سازگار است؟

 

مهمترين اشكالى كه در مساله خلود مطرح مى‏ شود مسأله عدم‏ تناسب «کیفر» با «گناه» است. چگونه مى‏ توان پذيرفت كه انسانى بخاطر کفر و گناهی که حداكثر صد سال می تواند باشد، هزاران سال كيفر ببيند؟! آيا نبايد بين جرم و جريمه تناسبى وجود داشته باشد؟ بدون شك هر جرمى جريمه خاص خود را دارد؛ گاه مجازات آن يك شلاق، گاه پنجاه تازيانه، گاه يكصد ضربه شلاق، و گاه جرم آن قدر سنگين است كه مجازات آن مرگ است. بلكه برخى از اوقات جنايت كارانى را مشاهده مى‏ كنيم كه به ده بار اعدام محكوم مى‏ شوند؛ و اين نشانگر عمق جنايت و بزرگى جرم آنهاست. با توجه به اين مطلب، كافران، معاندان، جباران و فراعنه، كه در تمام عمر غرق گناه بوده ‏اند، بايد متناسب با گناهانشان مجازات شوند. اگر پنجاه سال عمر و گناه كرده‏ اند، بايد پنجاه سال مجازات شوند، نه اينكه براى هميشه در آتش جهنم بمانند، و عذاب جاودانه داشته باشند! با توجه به اين مطلب آيا خلود در آتش جهنم با حكمت و عدالت خداوند سازگار است؟!(1)

البته اين مسأله در مورد نعمت‏ هاى جاودان بهشتى مشكلى ايجاد نمى‏ كند، چرا كه تفضّل و پاداش بيشتر از بخشنده ی مهربانى كه رحمتش عالم هستى را فرا گرفته جاى تعجب نيست؛ ولى در مجازات و كيفر، تناسب جرم و جنايت حتما لازم است و اگر اين تعادل به هم خورد با عدل الهى سازگار نخواهد بود.

پيچيدگى اين اشكال سبب شده که برخی به فكر توجيه آيات خلود افتاده، و آن را به معناى مدت طولانى يا خلود نوعى و نه شخصى، يا پيدا شدن نوعى سازش با محيط ، و امثال آن توجيه كنند، ولى اين توجيهات بسيار ضعيف و غير قابل قبول است، و هرگز با صریح «آيات خلود» سازگار نيست.

خلود نوعى و نه شخصى:

به این معنا که نوع «انسان کافر» تا ابد در دوزخ مى ماند، ولى اشخاص عوض مى شوند، به این ترتیب که هریک از آنها مدّت معیّنى در دوزخ مى ماند اما چون جاى خود را به دیگرى مى دهند بقاى نوع انسان کافر در دوزخ ابدى خواهد بود!.مفهوم این سخن آن است که در آینده نیز خلق دیگرى در دنیا مى آید، بازهم گروهى مسیر انحراف را مى پیمایند، و باز هم طعمه آتش دوزخ مى شوند، و دخول آنها در دوزخ هنگامى خواهد بود که خلق پیشین از آن نجات مى یابند!

 

پاسخ:

کسانی كه خلود در آتش را ناعادلانه می پندارند، از چند نكته اساسى درباره عذاب های اخروی غافل اند:

تناسب مجازات با شدّت جرم

تناسب بین «جرم» و «مجازات» به این معنی نیست که به اندازه مدّت زمانی که جرم صورت گرفته مجازاتی تعیین شود؛ بلکه به آثار زیانبار جرم و میزان قبح و زشتی آن باید توجّه کرد. در قوانین بشری، گاهی برای جرمی که در چند دقیقه رخ داده است مجازات های سنگینی مثل اعدام يا حبس ابد در نظر گرفته شده است؛ و هیچ کس چنین مجازاتی را غیر منطقی و ظالمانه نمی داند. در مورد عذاب اخروی نیز وقتى مجازاتها و عذابها عكس العمل و نتيجه اعمال خود ماست، جاودانگى در عذاب تعجّب‏ آور نيست.

گاهی اشتباهات خطرناکی که در یک لحظه اتفاق می افتند، می توانند آثار سوء دراز مدّتی به دنبال داشته باشد. اگر یک شخص بخاطر غفلت و کوتاهی در رانندگی یک لحظه حادثه ای بیافریند و قطع نخاع شود، بخاطر یک اشتباه که در چند ثانیه اتفاق افتاده تا آخر عمر باید خانه نشین گردد؛ یا کسی در یک لحظه, بخاطر سهل انگاری، چشمانش را از دست می دهد و کور می شود، تا آخر عمر بخاطر یک اشتباه باید نابینا باشد.

در قیامت هم هر اندازه گناهی، آثار مخرّب فردی و اجتماعی بیشتری داشته باشد قطعا مجازاتش به مراتب سخت تر و طولانی تر خواهد بود؛ بنابراین زمان ارتکاب جرم، همیشه در تعیین میزان مجازات نقش مهمّی نخواهد داشت؛ بلکه آنچه اهمیت دارد آثار جرم و گناه می باشد که متفاوت است؛ برخى گناهان آثار موقّت و كوتاه مدّت دارد، برخى داراى آثار و پیامدهاى طولانى، و برخى آثار و نتايج جاودانه و هميشگى دارد، و عذاب نیز متناسب با همین آثار تعیین خواهد شد و اين‏ مطلب هیچ منافاتی با عدالت و حكمت خداوند ندارد.(3)

زندگی اخروی، استمرار زندگی دنیوی

انسان سال های زیادی از عمر خود در دنیا زندگی می کند و نفس او با خلقیّاتی پرورش می یابد و عادت می کند. یا او بر نفس خویش غلبه کرده و یا نفسش بر او غالب می گردد و او را به هر سویی می برد. نتیجه ای که سرانجام باقی می ماند گرچه نتیجه چند سال زندگی دنیا می باشد اما اگر هزاران برابر زندگی دنیا هم عمر کند، باز هم عاقبت همین خواهد شد.  (یعنی کفر و عناد در آنها به حالت ملکه در آمده نه اینکه از جنس سطحی باشد که امکان تغییر و تحول وجود داشته باشد)

سوره ۷۱: نوح

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا ﴿۲۶﴾

و نوح گفت پروردگارا هيچ كس از كافران را بر روى زمين مگذار (۲۶)

إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا ﴿۲۷﴾

چرا كه اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى كنند و جز پليدكار ناسپاس نزايند (۲۷)

همان طور كه در آيه 99 و 100 سوره مومنون به این نکته اشاره شده است، آنجا که قرآن در بیان حال برخی از بندگان می فرماید:

«حَتَّى اذا جآءَ أَحَدَهُم‏ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ

تا زماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد مي‏گويد: پروردگار من! مرا باز گردانيد

 لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا انَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرآئِهِمِ بَرْزَخٌ الَى‏ يَومِ يُبْعَثُونَ»؛

 شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهي نمودم) عمل صالحي انجام دهم (به او مي‏گويند) چنين نيست، اين سخني است كه او به زبان مي‏گويد (و اگر باز گردد برنامه‏ اش همچون سابق است) و پشت سر آنها برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي‏شوند.

در حقیقت عذاب ابدی در مقابل رویه و خواسته ابدی آنهاست؛ نه بخاطر ارتکاب گناهی موقّتی. چنین کسانی اگر میلیونها سال هم در دنیا زندگی کنند این رویه را ادامه می دهند. این ها با اینکه میدانند در این دنیا بیش از حدود ۱۰۰ سال عمر  نمی کنند عناد  می ورزند چه برسد که بدانند این مدت طولانی تر از این حرفهاست (یعنی میلیون ها سال).

 قرآن مجید در آیات 27-28 سوره انعام می فرماید:

«وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ
(اگر آنها را در آن روز كه در برابر آتش نگاهشان داشته‏ اند بنگرى، مى ‏گویند: اى كاش ما را باز گردانند تا آیات پروردگارمان را تكذیب نكنیم و از مؤمنان باشیم

بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ»؛ *

(آنها در واقع پشيمان نيستند) بلكه اعمال و نياتي را كه قبلا پنهان مي‏كردند، در برابر آنها آشكار شده (و به وحشت فرو رفته‏ اند) و اگر باز گردند به همان اعمالي كه نهي شده‏ اند، باز مي‏گردند و آنها دروغ گويند.

اینها با اینکه می دانند خدایی هست و حجّت بر آنها تمام شده است باز ایمان نمی آوردند؛ و نه تنها ایمان نمی آوردند در مقابل خدا صف آرایی کرده و راه حق را بر روی مردم می بندند؛ نظیر ابلیس که آگاهانه و از روی عناد، راه حق را بر مردم می بندد. بدی ها و زشتی ها با سرشت آنان عجین شده..

در روایتی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم:

«اِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ خُلِّدُوا فِيهَا أَنْ يَعْصُوا اللَّهَ أَبَداً وَ إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ بَقُوا فِيهَا أَنْ يُطِيعُوا اللَّهَ أَبَداً فَبِالنِّيَّاتِ خُلِّدَ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ»، قَالَ: عَلَى نِيَّتِه»(4)؛

(اهل دوزخ از اين رو در دوزخ جاودان باشند كه نيّت (قصد, تصمیم) داشتند اگر در دنيا جاودان باشند هميشه نافرمانى خدا كنند و اهل بهشت از اين رو در بهشت جاودان باشند كه نيت (قصد, تصمیم) داشتند اگر در دنيا باقى بمانند هميشه اطاعت خدا كنند. پس اين دسته و آن دسته به سبب نيّت (قصد, تصمیم) خويش جاودانى شدند. سپس قول خداى تعالى را تلاوت نمود: «بگو هر كس طبق شاکله ی خويش عمل مي كند» فرمود: يعنى طبق نيّت خويش).

در نتیجه عذاب جاودانه، اثر و خاصیّت آن شقاوتی است كه نفس انسان شقىّ بخود گرفته است؛(5) و استمرار زندگی دنیوی او است.

بنابراین، خلود در آتش تنها شامل حال عده‏ ای از گنهكاران که گناه سراسر وجودشان را پوشانده و هیچ کار نیکی ندارند، می شود. قرآن كریم می‏ فرماید:

«بَلی مَنْ كَسَبَ سَیئَةً وَ اَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَاُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ *

(آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند، و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اُولئِكَ اَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»(6)؛ *

 و آنها كه ايمان آورده ‏اند و اعمال صالح انجام داده ‏اند اهل بهشتند و هميشه در آن خواهند ماند).

طبق این آیه کسانی مستحقّ خلود هستند که ذات و سرشت آنها با خباثت عجین شده و هرگز از آن برنمی گردند. به گونه ای که اگر خدای متعال آنها را به دنیا بازگرداند و عمری طولانی تر به آنها بدهد، آنها مجدّدا به طغیان گری و تعدّی می پردازند.

 

گناهان كوچك و بزرگ در آغاز، يك «عمل» است، سپس تبديل به «حالت» مى‏ شود و با ادامه و اصرار، شكل «ملكه» به خود مى‏ گيرد، و هنگامى كه به اوج شدت خود برسد تمام وجود انسان را به رنگ گناه در مى‏ آورد و عين وجود انسان مى‏ شود. در اين هنگام هيچ پند و موعظه و راهنمايى رهنمايان در وجود او اثر نخواهد كرد، و در حقيقت با دست خود قلب ماهيت خويش كرده است (ماهیت خود را عوض کرده است). روشن است سرنوشتى جز خلود در آتش براى آنها نخواهد بود.(7)

 

مشابه این مطلب را ما در رابطه با اعمال صالح  داریم.آیات انتهایی سوره واقعه که بیان می‌کند انسانها تبدیل به روح و ریحان میشوند.

سوره ۵۶: الواقعة

فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿۸۸﴾

اما اگر او از مقربان باشد، (۸۸)

 فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ ﴿۸۹﴾

پس روح و ريحان و بهشت پرنعمت است. (۸۹)

اگر ما دلیلی داشتیم روایتی داشتیم که بفرماید این مضاف محذوف است، می‌گوییم «فله روحٌ و له ریحانٌ»؛ اما اگر روایتی نداشتیم نه دلیل عقلی داشتیم نه دلیل نقلی، این ظاهر حجت است. نمی‌توانیم بگوییم ﴿فَرَوْحٌ﴾؛ یعنی «فله روحٌ» یا «فله ریحانٌُ». همان طوری که در سوره «جن» درباره کفار و ظالمین دارد: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً  و اما كژراهان همانا هيزم جهنمند﴾؛[22] خود ظالم سر تا پای او می‌شود هیزم نسوز و گُر می‌گیرد، خود این آقا می‌شود دست و پا گُر. چطور او را قبول می‌کنید؟ آن‎جا نمی‌گوییم «فله حطبٌ»، از جنگل که نگفت ما هیزم می‌آوریم، خود این ظالم گُر می‌گیرد.

 اینجا ﴿فَرَوْحٌ﴾؛ سر تا پای این شخص معطّر است سر تا پای این شخص ریحان است، نه «فله روحٌ». ﴿فَرَوْحٌ﴾؛ نه «له ریحانٌ»، ﴿وَ رَیْحَانٌ﴾؛ نه «لهُ جنّةُ نعیم»، ﴿جَنَّتُ نَعِیمٍ﴾؛ خودش بوستان است.

یا مقام صالحین که انسان در اثر انجام عمل صالح  به مقامی می‌رسد که عمل صالح  از او سر نمیزند,  خودش صالح میشود یعنی هر عملی که میکند صالح است .

 

مخلَّدینِ در نار کسانی‌اند که به حدی برسند که ﴿َجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند ما در این دنیا خیلی وقتها میفهمیم حقیقت چیست ولی آن را انکار میکنیم میفهمیم شخص مقابل درست میگوید ولی انکار میکنیم و نمیپذیریم برخی موارد به دلیل منافع مادی و برخی موارد فقط به خاطر غرور و...  ﴾ یعنی این کافر لجوج که حق برای او روشن شد مع ذلک نپذیرفت، معجزات انبیا را دیدند نپذیرفتند، براهین عقلی برای‌شان تثبیت شد ولی نپذیرفتند، بعد از روشن‌شدن حق حقیقت را نپذیرفتند بعد از تمام‌شدن حجت بالغهٴ حق مع ذلک انکار کردند، اینها هستند که اهل خلودند و مخلَّد در نار.

طبق بیان امام علی در دعا کمیل معاندین مخلد در آتش هستند

 لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُكَ أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَها مِنَ الْكَافِرِينَ، مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، وَأَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعانِدِينَ،

سوگند یاد کردی که دوزخ را از همه‌ی کافران چه جن و چه آدمی پر سازی و ستیزه‌جویان را در آنجا همیشگی و جاودانه بدار

این گروه که مخلَّدند چون هیزم جهنم خود این گروه‌اند، مواد آتش‌زای جهنم خود این گروه‌اند، آن وقت فرض ندارد اینها از جهنم بیرون بیایند یا فرض ندارد که ما بگوییم ظاهر آیات این است که ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ یعنی اینها همیشه در آتش هستند خب وقتی آتش از بین رفت اینها هم از بین می‌روند.خود این شخص هیزم است و خود این شخص هم ماده منفجره است. مسئله خلود مخصوص این گروه است.

سوره 72: الجن

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً ﴿۱۵﴾ ولى منحرفان هيزم جهنم خواهند بود

سوره ۲: البقرة

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ﴿۲۴﴾

پس اگر نكرديد و هرگز نمى‏ توانيد كرد (آوردن یک سوره مانند قرآن ) از آن آتشى كه سوختش مردمان و سنگها هستند و براى كافران آماده شده بپرهيزيد

سوره 66: التحريم

قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ …..﴿۶﴾

 اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد خودتان و كسانتان را از آتشی که سوخت آن مردم و سنگهاست‏ حفظ كنيد …

 

 آیه  ۲۴ سوره بقره و آیه ۶ سوره تحریم, یکی در سورهٴ مکی است یکی در سوره مدنی ، یکی نَّارَ با الف و لام یکی بدون الف و لام؛ آنکه در مکه نازل شد در اوایل بود هنوز شناخته نشده بود بدون الف و لام است؛ فرمود ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ آنکه در مدینه نازل شد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هست که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی﴾ این ﴿النَّارَ﴾ را با الف و لام ذکر کرد ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ خب اگر حالا وقودش خودِ فرعون بود این چگونه نجات پیدا کند؟ این هرکجا برود شعله است.

 

در همان سوره مبارکه «الرحمن» که نعم الهی یکی پس از دیگری شمرده می‌شود و از جنّ و انس اقرار می‌گیرند؛ هم مسئله بهشت مطرح است، هم مسئله جهنم، در همین سوره مبارکه «الرحمن» این‌چنین می‌فرماید:

یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَنُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ یا ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ که اینها را به عنوان آلای الهی می‌شمارند.

 

خب جهنم جزء بهترین نعمتهاست، اگر جهنم نبود که عده زیادی دست به تباهی می‌زدند، عده‌ای برای اینکه به جهنم نیفتند دست از رذیلت کشیدند (تصور کنید که پلیس اعلام بکند که دیگر کسی را به خاطر خطا در رانندگی جریمه نمیکند و مردم به خاطر سلامت جامعه  خوب رانندگی بکنند.  ببینید جامعه  به چه سمتی خواهد رفت).

 و اگر عده‌ای تبهکار بودند و ظلم کردند و جهنم نباشد که بر مظلوم عدل روا نداشت! پس همانطوری که بهشت و نعمای بهشت جزء آلای الهی است جهنم و عذابهای جهنم هم جزء آلای الهی است و خدای سبحان وقتی نعم را در کل تکوین می‌شمارد؛ هم بهشت را به عنوان «آلاء» می‌داند، هم جهنم را به عنوان «آلاء» می‌داند و از جنّ و انس اقرار می‌گیرد می‌فرماید که ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‏كنيد؟﴾.

 

شهید مطهری- حسن آقا میری

https://www.youtube.com/watch?v=-IO2haYTGVw&ab_channel=saeedValizadeh

(65) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَلَا نَصِيراً (1)

(65) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَلَا نَصِيراً

(۶۵) همواره در آن تا ابد خواهند ماند، و ولي و ياوري نخواهند يافت.

 انسان از سه راه مي‌تواند مشكلش را حل كند:

 يا تمام كارها را ديگري به عهده بگيرد كه انسان تحت ولايت او باشد مثل كودك خردسالي كه خودش مشكل‌گشا نيست, وليّ او كارها را انجام مي‌دهد.

 دوم اين است كه بخشي از كارها را خودش انجام بدهد بخشي از كارها را ديگران به او كمك مي‌رسانند مي‌شود نصرت، نصرت يعني نصرت، ولايت يعني ولايت كه كاملاً مرزها از هم جداست.

سوم اينكه نه وليّ دارد نه ناصر ولي دستش را مي‌آورد جلو. اگر كسي هيچ پناهگاهي نداشت وقتي خطري پيش آمد بالأخره با دست جلوي چشمش را مي‌گيرد جلوي صورتش را مي‌گيرد. فرمود اين عذاب‌ ما مستقيماً با صورت او كار دارد ﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ در آن روز كه صورتهاي آنها در آتش (دوزخ) دگرگون خواهد شد﴾.  دست و پاي او هيچ قدرتي ندارند كه با دستشان جلوي صورتشان را بگيرند

-----

عقوبت انسانی و الهی به چه معناست و آیا عذاب جهنم برای گناهکاران ابدی است؟ از زبان عبدالکریم سروش

https://www.youtube.com/watch?v=C4WgZ1v0i0c&t=733s&ab_channel=AramNobarinia

 

0-10:33

عقوبت  به طور کلی می تواند سه نقش داشته باشد:

- عبرت خود شخص گناهکار

- عبرت دیگران

- استحقاق مجرم برای عقوبت

عقوبت الهی عین نتیجه عمل است

—-------------

چرایی و چگونگی عذاب اخروی:

چرایی و چگونگی عذاب اخروی: بررسی دیدگاه علامه مجلسی و علامه طباطبایی

 

https://mazaheb.urd.ac.ir/article_8939_c596dec11d8da2b6d9c38d02cd52aa7f.pdf

تأویل، اصطلاحی در علوم قرآنی و در تعبیر عام اصطلاحی است در مطالعات مربوط به فهم نصوص به معنای نوع خاصی برداشت از متن که به نحوی بر خلاف ظاهر متن باشد. قدما این واژه را با تفسیر قرآن مترادف و از این روی تمام آیات قرآن را دارای تأویل می‌دانستند. اما متأخرین آن را به معنای خلاف ظاهر دانسته، آیاتی خاص را دارای تأویل معرفی می‌کنند.

(64) إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً

(64) إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً

(۶۴) خداوند كافران را لعن كرده (و از رحمت خود دور داشته) و براي آنها آتش سوزاننده‏ اي آماده نموده است.

 لعن كفار به معناى دور كردن آنان از رحمت است. و كلمه (اعد) از اعداد [ اِ ] است، كه به معناى تهيه ديدن است. و كلمه (سعير) به معناى آتش شعله ور است.

 

در اين قسمت‌ها فرمود حالا كه اين‌چنين است بدان كه ما براي عده‌اي عذاب را آماده كرده‌ايم تعبيري كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) دارند [31] اين قابل نقد است مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) از اين عبارت ﴿أَعَدَّ﴾ مي‌خواهند تقريباً صرف‌نظر كنند عبارت اين است كه خداي سبحان كافرين را لعن كرده و براي اينها آن آتش افروخته را آماده كرده است. تعبير ﴿أَعَدَّ﴾ در اينجا هست. تعبير أُعِدَّتْ هم در قرآن هست (وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ﴿۱۳۱﴾ و از آتشى كه براى كافران آماده شده است بترسيد سوره ۳: آل عمران) چه اينكه درباره بهشت دارد ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ آماده كرديم. در بيانات نوراني حضرت امام رضا(سلام الله عليه) هست كه جنّت و نار مخلوق است و از ما نيست كسي كه بگويد جنّت و نار الآن خلق نشده بعداً خلق مي‌شود [32] اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود من بهشت را مي‌بينم جهنم را مي‌بينم, در همان خطبه متّقيان فرمود اين مردان باتقوا «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ آنها به کسانى مى مانند که بهشت را با چشم خود ديده و در آن متنعم اند و همچون کسانى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّبند!» [33] همين است يا آن حارثةبن‌مالك (زيد بن حارثة بن مالک انصاري) كه طبق نقل مرحوم كليني به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي » [34] گويا بهشت را مي‌بينم جهنم را مي‌بينم بهشت موجود است جهنم موجود است و مانند آن ديگر وجهي ندارد كه ما اين ﴿أَعَدَّ﴾ يا ﴿أُعِدَّتْ﴾ يا مانند اينها را توجيه بكنيم.

 

ظاهر آيه كه فرمود: ﴿أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً﴾ يعني آماده كرديم يعني الآن موجود است. مرحوم شيخ طوسي مي‌فرمايند ممكن است كه حُكماً آماده باشد نه خارجاً. اگر چيزي يقيناً حاصل است اين چيزي كه يقيناً حاصل است مثلاً مستقبل  [م ُت َب َ] محقّق‌الوقوع در حكم ماضي است اين چون يقيناً بعداً آماده مي‌شود گويا الآن آمده است.

 خب ما دو قانون اصولي داريم :

اولي اينكه اصلِ در استعمال، حقيقت است

 دومي اينكه استعمال، اعم (فراگیرنده تر, مقابل اخص) از حقيقت و مجاز است.

 اين دو قانون اصولي كه معارض هم نيستند آنجا كه مي‌گويند اصلِ در استعمال، حقيقت است يعني اگر لفظي يك معناي حقيقي داشت يك معناي مجازي داشت متكلّم اين لفظ را به كار برد قرينه‌اي در كار نبود خب ما بر حقيقت حمل مي‌كنيم. اصالةالحقيقه اصلاً جايش همين‌جاست.

اما آنجايي كه مي‌گويند استعمال، اعم از حقيقت و مجاز است براي اين است كه ما مي‌دانيم متكلّم اين لفظ را در اين معنا استعمال كرد ما همين كه مي‌دانيم متكلّم اين لفظ را در اين معنا استعمال كرد حكم بكنيم كه معنا، معناي حقيقي لفظ است؟ نه، استعمال اعم از حقيقت و مجاز است اين قاعده كه استعمال اعم از حقيقت و مجاز است يك جا و موطن خاصّي دارد آن اصالةالحقيقه جاي خاصّي دارد.

 حالا سخن مرحوم شيخ، اين ﴿أعَدَّ﴾ كه استعمال کرده شما به چه دليل بر معني مجازي حمل مي‌كنيد ﴿أعَدَّ﴾ يعني «أعدّ» يعني آماده كرد ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ [35] همين است ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ [36] همين است يعني آماده شد خب اگر آماده شد لفظ يك معناي حقيقي دارد يك معناي مجازي دارد قرينه هم در كار نيست بايد بر معناي حقيقي حمل كرد .

 

 بنابراين آنها كه گفتند ما جهنم را مي‌بينيم در خطبه نوراني حضرت امير درباره اوصاف متّقيان همه‌اش حمل بر حقيقت مي‌شود اين آياتي كه دارد ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ [37] حمل بر حقيقت مي‌شود يعني اگر اهل علم‌اليقين باشي هم‌اكنون كه اينجا نشستي جهنم را مي‌بيني چون بعد از مرگ كه خب كفار هم مي‌بينند مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا پروردگارا ديديم و شنيديم [38] اما اينجا دارد ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾

(63) يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَمَا يُدْرِيكَ

(63) يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً

(۶۳) مردم از تو درباره (زمان قيام) قيامت سؤال مي‏كنند، بگو علم آن تنها نزد خدا است، و چه مي‏داني شايد قيامت نزديك باشد؟!

مردم از قيامت مى پرسند، و ديگر بيان نمى كند كه از چه چيز آن مى پرسند، ولى از تعبير قيامت به ساعت بر مى آيد كه مراد پرسش كنندگان تاريخ وقوع قيامت است.(همچنین از پاسخ به پرسش)

فهرست اسامی قیامت در قرآن برای درک عظمت این روز

https://fa.wikishia.net/view/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C_%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86

 

دستور مى دهد كه در پاسخ ايشان بگويد: من از آن اطلاعی ندارم، و نه تنها من اطلاع ندارم بلكه جز خدا احدی اطلاع ندارد، و اين جواب تنها جوابى است كه در همه جاى قرآن در مواردى كه از تاريخ قيامت سوال شده به كار رفته است.

(وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً ) - چه مى دانى، اى بسا كه تاريخ آن خيلى نزديك باشد. اين جمله ابهام در مساله را بيشتر مى كند، تا بهتر بفهماند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز در اين مساله مانند ساير مردم است، و قيامت از آن اسرارى نيست كه خدا به وى گفته، و از مردم پنهان كرده باشد.

 

هميشه براى استقبال از قيام قيامت بايد آماده بود و اصولا فلسفه مخفى بودنش همين است كه هيچكس خويش را در امان نبيند و قيامت را دور نپندارد، و خود را از عذاب و مجازات الهى بر كنار نداند.

اگر قيامت صغرا باشد كه خيلي‌ها اين قيامت صغرايشان قائم شده است «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ هرکس بمیرد قیامت او برپا خواهد شد» [22] بعضي‌ها هم در آستانه وقوع‌اند اما قيامت كبري واقعاً وضعش روشن نيست كه چه وقت, قيامت قيام مي‌كند.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود قيامت علمش نزد خداست لكن طرزي اين آيات قرآن تنظيم شده است كه گويا الان ما در كشتيِ قيامت نشسته‌ايم اين كشتي قيامت يك وقت لنگر مي‌اندازد… سؤال اين است كه چه وقت ساعت, لنگر مي‌اندازد ﴿أَيَّانَ مُرْسَاهَا﴾ [11] مُرسا يعني لنگر, الآن اين كشتي وجود دارد, روي دريا حركت مي‌كند, در حال حركت است, يك وقت هم بايد لنگر بيندازد.

سوره ۷: الأعراف

يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۱۸۷﴾

از قيامت از تو سؤال مي‏كنند كه وقوع آن در چه زماني است (چه وقت لنگر می اندازد) ؟ بگو علمش نزد پروردگار من است و هيچكس جز او (نمي‏تواند) وقت آن را آشكار سازد، (اما قيام قيامت حتي) در آسمانها و زمين سنگين  است، و جز به طور ناگهاني به سراغ شما نمي ‏آيد، از تو مى ‏پرسند گويا تو از آن آگاهى بگو علم آن تنها نزد خداست ولى بيشتر مردم نمى‏ دانند .

سوره 11: هود

 وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۴۱﴾

و نوح گفت: در آن سوار شوید که حرکت کردنش و لنگر انداختنش فقط به نام خداست، یقیناً پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است.

 

گاهي انسان به آياتي مي‌رسد كه اصلاً به خودش اجازه ورود در آن حريم را نمي‌دهد ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ و كار قيامت جز مانند يك چشم بر هم زدن يا نزديكتر [از آن] نيست﴾ [12] قبلاً هم اين بحث گذشت كه كاري از اين مهم‌تر در عالَم قابل فرض نيست. آن كار, اين است كه كلّ اين نظام برچيده بشود دوباره ساخته بشود كاري از اين بزرگ‌تر در عالم فرض ندارد ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ زلزله رستاخيز امر عظيمي است

سوره ۲۲: الحج

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ﴿۱﴾

اي مردم از پروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز امر عظيمي است. (۱)

 يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ ﴿۲﴾

روزي كه آن را ببينيد (آنچنان وحشت سر تا پاي همه را فرا مي‏گيرد كه) مادران شيرده، كودكان شيرخوارشان را فراموش مي‏كنند، و هر آبستنى بار خود را فرو مى ‏نهد و مردم را مست مى ‏بينى و حال آنکه مست نيستند ولى عذاب خدا شدید است (۲)

 

خطبه متقین

ترس (از خدا) اندامشان را لاغر كرده مانند باريكى تيرها كه تراشيده ميشود، چون كسى بدانها نگرد، پندارد بيمارند، امّا آنان را بيمارى نيست، و گويد خردهاشان آشفته است -اما آن پریشانی را سبب ديگرى است-.بلكه امر بزرگى (انديشه قيامت) با ايشان آميخته شده است.

 قيامت وقتي بخواهد قيام كند [13] چطور قيام مي‌كند ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ [14] يعني «تُبَدَّلُ السَّماوَاتُ غَيْرَ السماوات, تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ» اين دو كار است يعني كلّ اين نظام مِن العرش الي الفرش اينها به هم مي‌خورد دوباره ساخته مي‌شود فرمود اين يك لحظه است ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ کار برپا کردن قیامت برای او جز مانند یک چشم بر هم زدن یا نزدیک تر از آن نیست﴾ اين است که اصلا به ذهن در نمي‌آيد به حساب در نمي‌آيد.

(62) سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً

(62) سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً

(۶۲) اين سنت خداوند در اقوام پيشين است و براي سنت الهي هيچگونه تغييري نخواهي يافت.

سپس مى افزايد اين دستور تازه اى نيست ، (اين سنتى است الهى و هميشگى كه در اقوام پيشين بوده است ) كه هرگاه گروه هاى خرابكار, بى شرمى و توطئه را از حد بگذرانند فرمان حمله عمومی به آنها صادر مى شود .

و چون اين حكم يك سنت الهى است هرگز دگرگون نخواهد شد چرا كه (براى سنت خداوند تبديل و تغييرى نمى يابى ) (و لن تجد لسنة الله تبديلا).

اين تعبير در حقيقت جدى بودن اين تهديد را مشخص مى كند كه بدانند مطلب كاملا قطعى و ريشه دار است و تغيير و تبديل در آن راه ندارد. يا بايد به اعمال ننگين خود پايان دهند و يا در انتظار چنين سرنوشت دردناكى باشند.

 

ممكن است خداي سبحان از معاصي شخصي بگذرد اما از معاصي كه مربوط به نظام است و كشور اسلامي است و جامعه اسلامي و امّت اسلامي است نمي‌گذرد فرمود اين سنّت الهي است.

هرگز من اين سنّت را عوض نمي‌كنم و تبديل نمي‌شود. نه من عوض مي‌كنم نه ديگري، ديگري عوض نمي‌كند, چون نمي‌تواند, من عوض نمي‌كنم, چون احسن‌السنن است بهترين سنت است اينكه ﴿لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾ با لن تأكيد ذكر مي‌كند براي اينكه اگر سنّت شد هيچ كسي عوض نمي‌كند.

(61) مَّلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلاً

(61) مَّلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلاً

(۶۱) و از همه جا طرد مي‏شوند، و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به قتل خواهند رسيد.

قرآن مى گويد: اگر اينها به اعمال زشت و ننگين خود ادامه دهند دستور حمله عمومى و يورش به آنها را صادر خواهيم كرد، تا با يك حركت مردمى مؤمنان ، همه را از مدينه ريشه كن سازيم ، و آنها نتوانند ديگر در اين شهر بمانند.

و هنگامى كه از اين شهر رانده شدند و از تحت حمايت حكومت اسلامى طرد گشتند (هر كجا يافته شوند گرفته خواهند شد و به قتل خواهند رسيد)! (ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا).

آيا آنچه در آيات فوق براى ريشه كن كردن مفاسدى همچون توطئه هاى منافقان و مزاحمت مستمر نسبت به نواميس مسلمانان و مفسده جوئى شايعه پراكنان آمده است در ساير اعصار و قرون براى حكومتهاى اسلامى نيز مجاز است ؟

به نظر مى رسد كه اين حكم مانند ساير احكام اسلامى اختصاص ‍ به زمان و مكان و اشخاصى نداشته باشد.

اگر به راستى سمپاشى و توطئه از حد بگذرد و به صورت يك جريان در آيد، و جامعه اسلامى را با خطرات جدى روبرو سازد چه مانعى دارد كه حكومت اسلامى دستور آيات فوق را كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده شده است به اجرا در آورد، و مردم را براى در هم كوبيدن ريشه هاى فساد بسيج كند؟!،

ظاهر اين است كه اينها ديگر دست برداشتند. اگر اینها دست برنداشته بودند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دستور الهي عمل مي‌كرد يك نزاع و درگيري ديگري در داخله مدينه اتفاق مي‌افتاد و قرآن آن را شرح مي‌داد چون هيچ خبري از جريان بعد از تهديد نيست معلوم مي‌شود اينها فروكش كردند و آرام شدند.

(60)  لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ

(60)  لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلاً

(۶۰) اگر منافقين و آنها كه در دلهایشان بیماری است، و (همچنين) آنها كه اخبار دروغ و شايعات بي اساس در مدينه پخش مي‏كنند دست از كار خود بر ندارند تو را بر ضد آنان مي‏شورانيم سپس جز مدت كوتاهي نمي‏توانند در كنار تو در اين شهر بمانند.

نباید تصور کرد که فضای مدینه فضای یک دست بود و همه سلمان, ابوذر, عمار و مقداد بودند و جاده برای پیامبر و مومنان صاف بود.

 

 در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» جريان جنگ احزاب بود, جريان مسائل سياسي و اجتماعي مطرح بود. سه گروه بودند كه گرفتار بيماري بودند فرمود اگر منافقين (يك) و كساني كه قلبشان مريض است (دو) و كساني كه شايعه‌پراكني را به عهده دارند (سه) اينها دست از اين کارها برندارند, با گزارش‌هاي بد, با خبرهاي نادرست, جامعه را بلرزانند جامعه را از آرامش و طمانینه در بیاورند, ما جلويشان را مي‌گيريم.

 

 مُرجفون را قبلاً هم ملاحظه فرمودید مُرجِف كسي كه ارجاف مي‌كند ارجاف از رجفه [ رَ ج َ ف َ ]  است رجفه يعني لرزه، كسي كه در جامعه آن امنيت و آرامش را به هم مي‌زند اخبار دروغ پخش مي‌كند تخريب مي‌كند اوضاع را به هم مي‌زند اين را به جان آن مي‌اندازد آن را به جان اين مي‌اندازد.

 اين رجفه و لرزه گاهي رجفهٴ خارجي است مثل اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ ٭ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ در آن روز كه زلزله‏ هاي وحشتناك همه چيز را به لرزه در مي ‏آورند و از پى آن لرزه‏ اى [دگر] افتد [19] در جريان قيامت پس‌لرزه‌هاي فراواني دارد الآن لرزه‌اي كه بيايد پس‌لرزه‌هاي فراواني دارد اين رادفه يعني پس‌لرزه‌هايي كه رديف لرزه قبلي است. اين براي مسئله قيامت است. اما اخباري كه ريشه ندارد اصل ندارد, اين لرزان است. مُرجفون كساني‌اند كه اخبار بي‌ارزش، اخبار لرزان، اخبار بي‌پايه، تخريب‌هاي بي‌پايه را رواج مي‌دهند فرمود اينها بايد دست بردارند يا منشأش نفاق است يا منشأش مرض قلب است يا منشأش ضعف ايمان است .

همان‌طوري كه در بحث‌هاي ديگر اقسام مسلمين و مؤمنان را ذكر كرده يعني در آيه 35 همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾ تا پايان كه همه اينها ممكن است در يك نفر جمع بشود نفاق و ضعف ايمان و مرض و ارجاف ممكن است همه در يك نفر جمع بشود.

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا ﴿۳۵﴾

مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است. (۳۵)

 

 فرمود اگر اينها دست برندارند من كاري مي‌كنم كه بساطشان را جمع كنند نمي‌شود كه كشور را لرزاند. فرمود ﴿لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلاً  تو را بر ضد آنان مي‏شورانيم سپس جز مدت كوتاهي نمي‏توانند در كنار تو در اين شهر بمانند.﴾ بالأخره اينها ناچارند اين سرزمين را ترك كنند

از تهديدهاى شديد و پر قدرت آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه بعد از خاتمه يافتن ماجراى (بنى قريظه) و ريشه كن شدن اين گروه از دشمنان خطرناك داخلى, موقعيت مسلمانان در مدينه كاملا تثبيت شد. تنها مخالفتها از ناحيه منافقانى انجام مى گرفت كه به صورت ناشناس در صفوف مسلمين بودند، و يا جمعى از اوباش و هرزگان ، و شايعه پراكنان.  پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز از موضع قدرت با آنها برخورد كرد، و به آنان شديدا اخطار نمود كه اگر دست از سمپاشي ها و توطئه ها بر ندارند با يك هجوم و حمله حسابشان يكسره خواهد شد.

 

كلمه (انتهاء) به معنای امتناع از عملى و ترك كردن آن است.

 

و در تفسير قمى در ذيل آيه (لئن لم ينته المنافقون ) از معصوم نقل كرده كه فرموده : اين آيه درباره مردمى از منافقين نازل شد كه در مدينه زندگى مى كردند، و همواره به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زخم زبان مى زدند، و چون آن جناب مى خواست به جنگى برود، در بين مسلمانان انتشار مى دادند كه باز هم مرگ و اسيرى، و مسلمانان اندوهناك مى شدند، و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شكايت مى كردند، خداى تعالى در اين آيه تا جمله (الا قليلا) دستور داد جز اندكى از ايشان همگى را از مدينه بيرون كند.

 

 

فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در این سوره در این موارد به کار رفته است:

هم نوا شدن با منافقین:

وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲﴾

و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مى گفتند خدا و فرستاده‏ اش جز فريب به ما وعده‏ اى ندادند (۱۲)

مزاحمت به نواميس (آیات ۳۲ و ۵۹):

يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا ﴿۳۲﴾

اى همسران پيامبر شما مانند هيچ يك از زنان [ديگر] نيستيد اگر سر پروا داريد پس به ناز سخن مگوييد تا آنكه در دلش بيمارى است طمع ورزد و گفتارى شايسته گوييد (۳۲)

(59) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ (2)

(59) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنَي أَن يُعْرَفْنَ فَلاَ يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً

(۵۹) اي پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو جلبابها (روسري هاي بلند) خود را بر خويش فرو افكنند، اين كار براي اينكه  شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است و خداوند همواره غفور و رحيم است.

 

 فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الْنَّبِيُّ﴾ به همسرانت، به دخترانت، به زن‌هاي با ايمان بگو كه عفّتشان و حجابشان را حفظ بكنند براي اينكه درست است كه ديگران حقّ ايذاء ندارند ولي ما هم موظفيم طرزي زندگي كنيم كه مورد اذيت قرار نگيريم.

براي اينكه زن‌هاي عفيف مورد اذيت و آزار اوباش قرار نگيرند به اصطلاح مصونيت پيدا كنند (همان جمله معروف شهید مطهری است که حجاب محدودیت نیست مصونیت است) دستور داده است که اينها حجابشان را حفظ كنند فرمود: ﴿قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اينها ﴿يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلاَبِيبِهِنَّ﴾ جِلباب حالا يا چادر است يا آن پوشش بزرگ كه فرمود اينها قدري بيشتر و بزرگ‌تر اين جِلباب را بگيرند سر را بپوشاند، «جَيْد» گردن را بپوشاند، «جَيْب» گريبان را بپوشاند … همين علامت عفّت اينهاست همين علامت حجاب اينهاست همين باعث مي‌شود كه اوباش به دنبال اينها راه نيفتند. (اوباش، جمع وَبْش يا وَبَش است آن چرك روي ناخن و سفيدي روي ناخن را مي‌گويند وَبْش)

—--

چه مرد چه زن باید مواظب چشمشان باشند نه مرد حق دارد نامحرم را نگاه كند نه زن حق دارد نامحرم را نگاه كند سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه سي به بعد بين زن و مرد از اين جهت فرقي نگذاشت در آيه سي فرمود: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ به مؤ منان بگو چشمهاي خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند﴾ در آيه 31 هم فرمود: ﴿وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ و به زنان با ايمان بگو چشمهاي خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند﴾ پس حرمت نگاه و نظر فرقي بين زن و مرد نيست نه مرد حق دارد نامحرم را ببيند نه زن حق دارد نامحرم را ببيند.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=24&ayat=28&user=far&lang=far&tran=2

 

 مسئله وجه و كفّين را برخي‌ها استثنا كردند اما استثنا در وجوب سَتْر است نه جواز نظر يعني اگر برخي از فقها(رضوان الله عليهم) فتوا دادند كه بر زن پوشاندن صورت واجب نيست معنايش جواز نظر به صورت زن نيست مثل اينكه بر مرد پوشاندن صورت واجب نيست و زن حقّ نگاه ندارد اين ﴿وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ﴾ زن‌ها نمي‌توانند مردها را نگاه كنند. (نگاهش را بشكند, نگاهِ تيز نكند)

 

(جلباب ) به كسر و فتح جيم هر دو قرائت مى شود.

 

و منظور از (يدنين ) (نزديك كنند) اين است كه زنان (جلباب ) را به بدن خويش نزديك سازند تا درست آنها را محفوظ دارد، نه اينكه آن را آزاد بگذارند به طورى كه گاه و بیگاه كنار رود و بدن آشكار گردد، و به تعبیر ساده خودمان لباس خود را جمع و جور كنند.

 

به هر حال از اين آيه استفاده مى شود كه حكم (حجاب و پوشش ) براى آزاد زنان قبل از اين زمان نازل شده بود، ولى بعضى روى ساده انديشى درست مراقب آن نبودند آيه فوق تاكيد مى كند كه در رعايت آن دقيق باشند.

و از آنجا كه نزول اين حكم ، جمعى از زنان با ايمان را نسبت به گذشته پريشان مى ساخت ، در پايان آيه مى افزايد: (خداوند همواره غفور و رحيم است ) (و كان الله غفورا رحيما).

 

هر گاه از شما تاكنون در اين امر كوتاهى شده چون بر اثر جهل و نادانى بوده است خداوند شما را خواهد بخشيد، توبه كنيد و به سوى او باز گرديد، و وظيفه عفت و پوشش را به خوبى انجام دهيد.

 

1 - از خود شروع كن !

در دستورى كه در آيات مورد بحث در زمينه رعايت حجاب اسلامى به طور كامل آمده است و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: اين دستور را ابلاغ كن ، نخست همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطرح شده اند، سپس دختران او، و بعد زنان با ايمان ، اشاره به اينكه هر گونه اصلاحى را بايد از خود و خانواده خود شروع كنى و اين برنامه اى است براى همه اصلاحگران بشرى .

و در ميان همسران و دختران نخست همسران را عنوان مى كند، چرا كه آنها به مرد نزديكترند، زيرا دختران, همسر مى گيرند و به خانه هاى همسران خود منتقل مى شوند.

مفاسد اجتماعى چون غالبا تك علتى نيست بايد مبارزه با آن را از همه جوانب شروع كرد. در آيات فوق براى جلوگيرى از مزاحمتهاى افراد هرزه ، به زنان با ايمان دستور مى دهد كه بهانه اى به دست آنها ندهند. (زن بی حجاب بیشتر در معرض آسیب قرار دارد, نگاه بد روی آن بیشتر است)

 

(ذلك ادنى ان يعرفن فلا يوذين ) - يعنى پوشاندن همه بدن به شناخته شدن به اينكه اهل عفت و حجاب و صلاح و سدادند نزديك تر است، در نتيجه وقتى به اين عنوان شناخته شدند، ديگر اذيت نمى شوند، يعنى اهل فسق و فجور متعرض آنان نمى گردند.

 

و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق، عبد بن حميد، ابو داود، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، از ام سلمه روايت كرده اند كه گفت : وقتى آيه (يدنين عليهن من جلابيبهن ) نازل شد، زنان انصار طورى از خانه ها بيرون شدند كه گويى كلاغ سياهند، چون كيسه اى سياه به خود پوشانده بودند كه سراپايشان گرفته بود.

 

 

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=24&ayat=30&user=far&lang=far&tran=2#

 

https://www.youtube.com/watch?v=AALgGKSnU2g&ab_channel=BayyinahInstitute

https://www.shutterstock.com/image-photo/horse-two-colors-natural-environment-on-1066552550

 

 

 

در مسئله حجاب هیچ شکی نمی باشد (البته به جز دوستانی که دوست دارند به همه چیز شک داشته باشند) چیزی نیست که علما شیعه گفته باشند بلکه مورد توافق علما شیعه و سنی  است و به شیعه و سنی ختم نمی شود بلکه در ادیان دیگر هم این مساله وجود دارد

 

 

Jew urges Jewish sisters to wear hijab:

https://www.youtube.com/watch?v=IZbNkXzvrkw&ab_channel=BlessedisHaShem%2CtheG-dofIsrael

https://www.google.com/search?q=lev+tahor&sxsrf=APq-WBs2KOD-VAXRTjNXYrA_aUtl5p7j7Q:1650775667893&source=lnms&tbm=isch&sa=X&ved=2ahUKEwiolafK8qv3AhUMhYkEHQVRBjAQ_AUoA3oECAIQBQ&cshid=1650775674759227&biw=1280&bih=591&dpr=1

 

http://wahidfoundation.org/eng/index.php/news/detail/Does-The-Hijab-Belong-to-Islam-Only

(59) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ (1)

(59) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنَي أَن يُعْرَفْنَ فَلاَ يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً

(۵۹) اي پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤ منان بگو جلبابها (روسري هاي بلند) خود را بر خويش فرو افكنند، اين كار براي اينكه  شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است و خداوند همواره غفور و رحيم است.

 

 قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «نور» اين بحث گذشت كه عفت زن، عصمت زن، حقّ‌الله است تنها حكم نيست يعني ناموس زن و عفّت زن نظير مال نيست كه كسي مال خودش را به ديگري بدهد. مگر زن مي‌تواند راضي باشد كه ديگري او را بتواند ببيند بگويد حقّ من است من آزادم.  يا شوهر مگر مي‌تواند راضي باشد كه زنِ او را ديگري ببيند. يا اگر ـ معاذ الله ـ تجاوزي به اين زن شد مگر اين نظير خون است اگر كسي را كشتند خب بله ﴿سوره ۱۷: الإسراء مَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً و آن كس كه مظلوم كشته شده براي وليش سلطه (حق قصاص) قرار داديم [18] و وليّ‌دم مي‌تواند عفو بكند اما اگر ـ معاذ الله ـ به همسر كسي، به خواهر كسي، به دختر كسي تجاوز به عنف شده مگر كسي مي‌تواند برود در محكمه رضايت بدهد. مگر اين مثل خون است اين حق‌الله است كه اين شخص عهده‌دار است اين امانت را بايد حفظ بكند لذا اگر زن رضايت بدهد شوهر رضايت بدهد پدر و مادر رضايت بدهند پرونده همچنان باز است اين معلوم مي‌شود حقّ الهي است اين امين‌الله است بايد اين امانت را حفظ بكند خب اگر بالاتر از خون است معلوم مي‌شود كه صبغهٴ معنوي دارد.

سوره ۲۴: النور

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۲﴾

زن و مرد زناكار را هر يك، صد تازيانه بزنيد، و هرگز در دين خدا رافت  شما را نگيرد اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهي از مؤ منان مجازات آنها را مشاهده كنند. (۲)

يكي از آن چيزهايي كه هرگز بشر به او دسترسي نداشت و نمي‌تواند بدون وحي بفهمد همان دو لايه بودن نفس انساني است كه انسان يك خودِ حيواني دارد كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ غذا مى ‏خورد و در بازارها راه مى ‏رود﴾ شهوت دارد غضب دارد وهم دارد خيال دارد اينها را خداي سبحان به انسان داد و تا حدودي در نشئه دنيا تمليكشان كرده است بلا تفويضٍ (سپردن و واگذاری) يك خودِ انساني به او داد كه فطرت اوست همان ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده﴾ همان نفسي كه ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا و سوگند به نفس آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، (۷) سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است (۸))  كه آن مُلهم به فجور است ملهم به تقواست اين را خدا به انسان داد و انسان را امين اين لفظ قرار داد نه مالك. انسان بايد تمام تلاش و كوشش را بكند كه اين امانت الهي را سالم تحويل خدا بدهد اين در فكر هيچ كس نيست در خود خواصّ از مؤمنين هم اصلاً متوجه نمي‌شوند كه آن براي ما نيست ولي وقتي به آيات مي‌رسيم مي‌بينيم آيات مي‌گويد كه اينها به خودشان ظلم كردند چندين بار گذشت كه ظالم و مظلوم دو مفهوم است كه كثرت مصداق مي‌طلبد اين نظير عالِم و معلوم نيست نظير عاقل و معقول نيست اتحاد عالم و معلوم ممكن است عاقل و معقول ممكن است انساني به خودش علم دارد دو لفظ است دو مفهوم ولي يك مصداق انسان خودش را تعقّل مي‌كند دو لفظ است دو مفهوم و يك مصداق. بعضي از مفاهيم‌اند كه حتماً كثرت مي‌طلبند مثل خالق و مخلوق علّت و معلول محرّك و متحرّك و ظالم و مظلوم از اين قبيل است اين دو لفظ يعني ظالم و مظلوم دو مفهوم دارد كه حتماً دو مصداق مي‌خواهند چرا؟ زيرا ظلم معنايش اين است كه ظالم از حدّ خود تجاوز بكند به مرز ديگري برسد مظلوم معنايش اين است كه بيگانه وارد حريم او شد اين معني ظالم و مظلوم است الف بخواهد به خودش ظلم بكند فرض ندارد الف مرزي دارد و در مرز خودش است ديگر، اما الف مي‌تواند خودش را تعقّل كند به خودش عالِم بشود اتحاد عالم و معلوم ممكن است اتحاد عاقل و معقول ممكن است اما اتحاد ظالم و مظلوم كه ممكن نيست اين بازگشتش به نقيضين است.

در قرآن آيات فراواني است كه دارد اينها به كسي ظلم نكردند اينها كه شرك ورزيدند ﴿وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يا ﴿ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ اينها به خودشان ظلم كردند, اينها به خودشان ظلم كردند يعني چه؟ چه كسي ظالم است چه كسي مظلوم است. در تحليل هايي كه از اين طايفه از آيات برمي‌آيد روشن شده است كه ….. آن عقلِ عملي كه خدا او را مُلهم كرده به فجور و تقوا اين نورانيّتي است در درون انسان يك موجود مجرّدي است در درون انسان كه خدا اين را به ما تمليك نكرد اين را امانت به ما داد كه ما از اين چراغ استفاده كنيم مثل اينكه چراغي را ديگري به زيد مي‌دهد مي‌گويد آقا اين چراغ را بگير و اين راه را برو ديگر تمليك نكرده اين چراغ را به او به عنوان امانت داده …..مِلك ما نيست آن ﴿ سوره 91: الشمس وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا و سوگند به نفس آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته, سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است﴾ امانت الله است مِلك ما نيست اگر كسي در بخش انديشه به آن عقل اهانت كند ظلم كرد به آن خودي كه لايه دوم است و امانت الهي است, اگر در بخش انگيزه شهوت و غضب به آن عقلي كه «به عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ » تعدّي بكنند او را به بند بكشند خودشان امينِ قافله بشوند به آن خود ظلم كردند. چون ما دو خود داريم يك خودي است كه امانت الله است يك خود داريم كه به حسب ظاهر مِلك ماست در سورهٴ مباركهٴ «حشر» و در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و «نساء» بين اين دو خود فرق گذاشته در سورهٴ «حشر» فرمود اينها چون خدا را فراموش كردند خدا اينها را از ياد خودشان برد اينها خودشان را فراموش كردند ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ همچون كساني كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به خود فراموشي گرفتار كرد نباشيد﴾ اينها خودشان را فراموش كردند درباره همين افرادي كه خودشان را فراموش كردند فرمود هر وقت صحبت جبهه و جهاد مي‌شود اينها فقط به فكر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ [تنها] در فكر جان خود بودند﴾ خب چطور مي‌شود كه فرمود اينها خودشان را فراموش كردند بعد فرمود اينها فقط به فكر خودشان‌اند. اين كدام خود است كه انسانِ معصيتكار به فكر اوست و آن كدام خود است كه انسان تبهكار او را فراموش كرده.

آن خود انساني اوصافي دارد مَلكاتي دارد حقوقي دارد كه ما امينِ آن هستيم كه بايد امانت خدا را حفظ بكنيم نشانه‌اش در همين مسئله زناست كه اينجا مطرح شده و قتل است كه قتل و زنا هم در سورهٴ «اسراء» كنار هم مطرح شد و هم در سورهٴ «فرقان». اگر كسي, كسي را مجروح كرد قصاص طَرَف  دارد (قصاص به دو قسم قصاص نَفْس و قصاص عضو یا در اصطلاح فقه، قصاص طَرَف تقسیم می‌شود؛ قصاصِ نَفْس، کشتن کسی است که دیگری را از روی عمد به قتل رسانده است.[۱۶] قصاص عضو یا طَرَف درخصوص آسیب‌های عمدی (به‌جز قتل) مانند قطع عضو مطرح می‌شود) ﴿ أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مى‏ باشد و زخمها قصاصى دارند﴾ چشم كسي را كور كرد گوش كسي را قطع كرد دست كسي را قطع كرد عمداً اين ﴿الجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾ كه قصاص طرف است خود شخص را كُشت اين قصاص است. قصاص حقّ خود شخص است در قصاصِ طرف شخص مي‌تواند عفو كند شخص مي‌تواند ترميم كند در قصاص نفس وليّ دم مي‌توانند اعمال حق كنند مي‌توانند ببخشند اما بعضي از حقوق است كه نه براي خود انسان است نه براي وليّ او ـ معاذ الله ـ اگر به زني تجاوز شده يا به مردي تجاوز شده اين ناموس و عفّت آيا حقّ‌الناس است يا حقّ‌الله اگر به زني تجاوز شده اين زن مي‌تواند بگويد من گذشتم اگر به مردي تجاوز شده اين مرد مي‌تواند بگويد من گذشتم اين مثل خون است كه حقّ اوست يا عِفاف است كه حقّ الله است چرا زن اگر بگذرد باز پرونده هست كه هست معلوم مي‌شود عفّت و ناموس جزء آن خود دوم است كه حقّ الله است ما امينيم. خب كدام فقه است كجا فقه است كدام فقيه است كه مي‌تواند فتوا بدهد كه اگر زن بگذرد حدّ زنا و حدّ رَجم و امثال ذلك ساقط است ـ معاذ الله ـ معلوم مي‌شود اين حقّ الله است اين حقّ الله براي آن امانت الله است اين همان لايه دومي است اين همان خودي است كه ما امين اوييم نه مالك او, كه اگر كسي عفافش را از دست داد حجابش را از دست داد به خود ظلم كرد يعني آن خود دوم آن خودي كه امانت اوست براي او نيست. اينكه مي‌گويد من خودم آزادم اين آمده امانت الهي را انكار كرده, مِلك خود گرفته و غاصبانه دارد زندگي مي‌كند و خود را مالك آن مي‌داند اين مي‌شود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ  آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده

 

خدايِ او همان هوس اوست براي اينكه مالكِ آن نفس خداست مالك عفّت و ناموس خداست اگر كسي بگويد من صاحب‌اختيار خودم هستم همين مي‌شود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾

 

شما يك مُلك داريد يك ملكوت آن ملكوت براي شما نيست آ‌ن يك چراغ شفاف و روشن و نورافكن قوي است ما به شما داديم كه راهتان را ببينيد اين چراغ را سياه نكنيد اين شيشه را نشكنيد اين را غبارآلود نكنيد اين براي ماست ( يعني خدا).

در جلد دوم كافي هست مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده كه اگر كسي مؤمني را برنجاند آبروي او را برنجاند «فقد حاربَني» اگر كسي وليّ‌اي از اولياي الهي را هتك كند هتك الله را در بردارد اين براي آن است وگرنه به خودِ حيواني كسي آسيب برساند كه هتك الله نيست. كم نيست اين رواياتي كه دارد حرمت مؤمن كمتر از حرمت كعبه نيست. كم نيست اين رواياتي كه دارد اگر كسي مؤمني را برنجاند و آزار كند الله را متأذّي كرده است. خب مؤمن يعني چه يعني به خود حيواني او يعني مال او را بگيرد يا آن حيثيت ايماني او كه امانت الله است به او آسيب برسانند, بنابراين هم روايات دو طايفه است هم آيات دو طايفه.

لذا در بخشهايي از قرآن كريم فرمود ما حرفهاي تازه داريم﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ ما چيزهايي مي‌گوييم كه اصلاً بشر نمي‌تواند به او برسد شما الآن در اين هفت ميليارد بشر به استثناي مؤمنيني كه از فرهنگ قرآن باخبرند بپرسيد كه انسان مي‌تواند اگر كسي به او تجاوز شده از حقّش بگذرد يا نه؟ مي‌گويد خب بله, اما اين دين است كه مي‌گويد نمي‌تواند بگذرد. براي اينكه اين امانت است, مال كسي را بردند ما بگذريم يعني چه؟ فرمود در همين آيات است در خود قرآن كريم بعد از اينكه جريان قتل را مطرح كرده ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾ فرمود ولي اگر عفو كرديد اگر تخفيف كرديد اين احساني است يك راه خوبي است گاهي مي‌بينيد كه عفو كردن و قصاص نكردن زمينهٴ خضوع عدّه‌اي را فراهم مي‌كند اما در اينجا فرمود: ﴿وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ و هرگز در دين خدا رافت شما را نگيرد

 

جامعه را حجاب و عفاف متمدّن مي‌كند اگر بخواهد جامعه ملكوتي باشد. وقتي به حريم الهي تعدّي شد آن وقت چه امنيتي مي‌ماند. آنچه را كه طهارت جامعه و قداست جامعه را فراهم كرده است همين چشمِ پاك گوش پاك زبان پاك لسان پاك و امثال ذلك است گفتند خلوت اجنبيّه با اجنبي در جايي جايز نيست و نماز هم بي‌اشكال نيست براي اينكه اين به حريم خدا دارد تعدّي مي‌كند هر اشكالي در جامعه پيدا شده بر اثر رعايت نكردن مسئله حجاب و مسئله عفاف و رعايت نكردن آداب چشم و گوش است وگرنه خطرهاي مهم پيش نمي‌آمد.

 

ما هميشه بايد مواظب امانت الهي باشيم اگر مي‌گوييم ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ يعني خدايا! من به امانت تو و به حقّ تو تعدّي كردم و اين حق براي توست كاري بكن كه من اصلاح بشوم.

 

 بدن انسان را خداي سبحان موقّتاً تمليك كرده به دليل اينكه فرمود اگر كسي به شما آسيب رساند مي‌توانيد عفو بكنيد در اختيار شماست مِلك شماست چيزي را خداي سبحان تفويض نكرده كه انسان بشود مالكِ مطلق لذا به بدن خودش هم نمي‌تواند آسيب برساند.

https://www.eshia.ir/feqh/archive/text/javadi/tafsir/90/900718/

http://www.shiadars.ir/sites/default/files/voices/120.noor.javadiamoli/voice/120-01.mp3

(58) وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا

(58) وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلوا بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً

(۵۸) و آنها كه مردان و زنان با ايمان را به خاطر كاري كه انجام نداده‏ اند آزار مي‏دهند متحمل بهتان و گناه آشكاري شده‏ اند.

آيه مورد بحث از ایذاء مؤمنان سخن مى گويد و براى آن بعد از ايذاء خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اهميت فوق العاده اى قائل مى شود، مى فرمايد: (كسانى كه مردان و زنان با ايمان را به خاطر كارى كه انجام نداده اند آزار مى دهند، محتمل بهتان و گناه آشكارى شده اند).

چرا كه مؤمن از طريق ايمان، پيوندى با خدا و پيامبرش دارد، و به همين دليل در اينجا در رديف خدا و پيامبرش قرار گرفته .

تعبير (بغير ما اكتسبوا) اشاره به اين است كه آنها مرتكب گناهى نشده اند كه موجب ايذاء و آزار باشد، و از اينجا روشن مى شود كه هرگاه گناهى از آنان سر زند كه مستوجب حد و قصاص و تعزير باشد اجراى اين امور در حق آنها اشكالى ندارد.

 

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم خداوند عز و جل مى فرمايد: لياذن بحرب منى من آذا عبدى المؤ من !: (آنكس كه بنده مومن مرا بیازارد اعلان جنگ با من مى دهد)!.

بعضى از مفسران گفته اند كه از لحن آيه استفاده مى شود گروهى در مدينه بوده اند كه براى افراد با ايمان شايعه پراكني مى كردند، و نسبتهاى ناروا به آنها مى دادند (و حتى پيامبر خدا از زبان اين موذيان در امان نبود) همان گروهى كه در جوامع ديگر و مخصوصا در جوامع امروز نيز كم نيستند و كار آنها توطئه بر ضد نيكان و پاكان ، و ساختن و پرداختن دروغها و تهمتهاست .

قرآن شديدا آنها را مورد سختترين حملات خود قرار داده و اعمال آنان را بهتان و گناه آشكار معرفى كرده است .

در حديث ديگر كه (امام على بن موسى الرضا) از جدش پيامبر نقل كرده چنين آمده است

 من بهت مؤ منا او مؤ منة او قال فيه ما ليس فيه اقامه الله تعالى يوم القيامه على تل من نار حتى يخرج مما قاله فيه !:

(كسى كه مرد يا زن مسلمانى را بهتان زند يا در باره او سخنى بگويد كه در او نيست خداوند او را در قيامت روى تلى از آتش قرار مى دهد تا از عهده آنچه گفته برآيد)!.

 

 آدم كاري بكند آبروي برادر مؤمن، آبروي خواهر مؤمن را ببرد اين يك بار سنگيني را دارد احتمال مي‌كنند يعني اين بار را بايد بِكَشند حمل بكند اينكه ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ  آنها بار سنگين گناهان خويش را بر دوش مي‏كشند، و بارهاي سنگين ديگري را اضافه بر بارهاي سنگين خود [32] اين است.

چه كسي مي‌تواند آن بار سنگين را حمل بكند بايد اين بار سنگين را حمل بكنند حمل كردن اين بار سنگين هم مقدور نيست خودشان بايد حمل بكنند باربر هم نيست ﴿كَلَّا لاَ وَزَرَ﴾ [33] وَزر يعني باربر، كسي وسيله داشته باشد بارِ كسي را ببرد نيست اين بارِ سنگين را خود او بايد ببرد.

 

 فرمود اگر مؤمنين به همراه پيامبر در اين امور شريك‌اند ايذاي آنها هم مثل ايذای پيغمبر است يك وقت است كسي مؤمن را در اثر يك اختلاف مالي، اختلاف ملكي اهانتي مي‌كند يا مثلاً ـ خداي ناكرده ـ بالاتر از اهانت مثلاً قتلي، آن يك حكم خاص دارد معصيت كبيره است اما اگر مؤمن را لإيمانه كُشت، مي‌شود

سوره ۴: النساء

وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا ﴿۹۳﴾

و هر كسي فرد با ايماني را از روي عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن مي‏ماند و خداوند بر او غضب مي‏كند و از رحمتش او را دور مي‏سازد و عذاب عظيمي براي او آماده ساخته است. (۹۳)

كه در بحث سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت, خلود براي كفر است نه براي معصيت‌هاي عادي ولي درباره مؤمن اگر كسي مؤمن را لإيمانه بكشد نه براي اختلاف مِلكي خب اين مي‌شود كفر، اين كيفرش خلود در جهنم است اگر كسي مؤمن را لإيمانه اهانت بكند مثل اين است كه پيامبر را اهانت كرده چون در حقيقت به دين اهانت كرده اما اگر نه، يك اختلاف مِلكي دارد اختلاف مالي دارد اهانتي كرده آن ديگر مشمول اين آيه نيست, معصيتي كرده.

—---

ما حرفي داريم مي‌توانيم عالمانه بزنيم :

سوره 17: الإسراء

وَقُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا ﴿۵۳﴾

 و به بندگانم بگو: سخنی را که نیکوتر است، بگویند؛ زیرا شیطان میان آنان [به سبب سخنان زشت و بی منطق] دشمنی و نزاع می افکند، زیرا شیطان همواره برای انسان دشمنی آشکار است.

فرمود مؤمنين درست حرف بزنند حرفِ درست بزنند (نحوه گفتن و محتوای حرف درست باشد) خب اشكالي هست آدم عالمانه مي‌تواند بگويد, چه داعي داريم يكديگر را برنجانيم, اين سفارش خداست فرمود محترمانه با يكديگر سخن بگوييد.

 

 حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود ممكن نيست كسي از راه گناه به مقصد برسد هدف هرگز وسيله را توجيه نمي‌كند اين بيان بسيار نوراني وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) است فرمود: «مَن حاولَ أمراً بِمعصيةِ اللهِ كانَ أفوتَ لِما يَرجو و أسرعُ لِمَجيء ما يَحذَرُ» [36] اگر كسي بخواهد از راه خلاف، گناه، تهمت، تخريب به مقصد برسد زودتر از ديگران به چاه مي‌افتد. گناه، وسيله نيست «مَن حاولَ أمراً بِمعصيةِ اللهِ كانَ أفوتَ لِما يَرجو و أسرعُ لِمجيء ما يَحذَرُ» اين هرگز به مقصد نمي‌رسد و زودتر از ديگران به خطر مي‌افتد.

 يك وقت است كسي گناه كرده خب او را تعزير مي‌كنند حد مي‌زنند اين ديگر مشكلي ندارد. اما اگر كسي كاري نكرده يا ثابت نشده آدم همين‌طوربگويد, بالأخره حسابي دارد كتابي دارد. يك بار سنگيني روي دوشش است. بهتان يك بار سنگيني است عملي است كه كسي نكرده وقتي انسان اين عمل را به او اسناد بدهد ( نسبت دادن به) او مي‌شود مبهوت، مي‌گويد من كه چنين حرفي نزدم چنين كاري نكردم عملي كه آدم را مبهوت مي‌كند به او مي‌گويند بهتان.

 

 بنابراين هم تصليهٴ (پيغمبر) بر مؤمنين را ذكر فرمود كه فرمود: ﴿سوره ۹: التوبة وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ بر آنان دعا کن؛ زیرا دعای تو مایه آرامشی برای آنان است هم تصليه مؤمنين بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در كنار تصليه ملائكه ذكر كرد. هم ايذای خدا و پيامبر را حرام شمرد هم ايذای برادران و خواهران مؤمن را، اين برادران و خواهران مؤمن در همه اين مراحل ملاحظه فرموديد شركت داشتند هم در تصليه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در دريافت تصليه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم حرمت ايذايي كه نسبت به پيامبر هست نسبت به اينها هم هست.

 

اما ﴿وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا﴾ اين ﴿بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا﴾ استثناست. درباره خدا و پيامبر جا براي استثنا نيست اما درباره خدا فواضحٌ اما درباره پيامبر براي عصمت، او كاري نكرده و كاري نمي‌كند كه مستحقّ ايذاء باشد لذا ﴿بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا﴾ در آنجا جا نداشت.

﴿۵۷﴾ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ

﴿۵۷﴾ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا

آنها كه خدا و پيامبرش را ايذاء مي‏كنند خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مي‏سازد، و براي آنان عذاب خوار كننده‏ اي آماده كرده است.

صفات خشم و رضای الهی

صفاتی همچون رضا و غضب الهی از «صفات فعل» خداوند محسوب می شوند و در واقع «حادث»‏ هستند و از آنجائی که عين ذات خدا نيستند، به هيچ وجه موجب تغيير در ذات پاك الهى نمى ‏شوند. این صفات درباره خدا به معنی آثار خارجى (ثواب و عقاب) است. امام صادق(ع) می فرماید: «رضاى او پاداش دادن او است و خشمش كيفر كردن او، بى ‏آنكه چيزى در او تأثير كند و او را به هيجان آرد و از حالى به حالى بگرداند».

 

صفات ذات و صفات فعل

 

http://qurannotes.blogfa.com/category/59

 

اگر مى گوييم خدا راضى مى شود؛ خشم مى كند، معنايش اين است كه او با عبد خودش معامله رضايت مى كند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش را ارزانيش مى دارد. و اگر مى گوييم خشم مى گيرد و غضب مى كند، معنايش اين است كه او با بنده اش معامله غضب مى كند، يعنى رحمت خود را از او دريغ نموده ، او را دچار عذاب و نقمتش مى سازد.

 

 

همه مي دانيم كه خداى تعالى منزه است از اينكه كسى او را بيازارد، و يا هر چيزى كه بويى از نقص و خوارى داشته باشد به ساحت او راه يابد، پس اگر در آيه مورد بحث مى بينيم كه خدا را در اذيت شدن با رسولش شريك كرده مى فهميم كه خواسته است از رسول خود احترام كرده باشد، و نيز اشاره كند به اينكه هر كس قصد سويى نسبت به رسول كند، در حقيقت نسبت به خدا هم كرده، چون رسول بدان جهت كه رسول است، هدفى جز خدا ندارد، پس هر كس او را قصد كند، چه به خير و چه به سوء، خدا را قصد كرده است.

مشابه این را در مطالب دیگر نظیر مسئله قرض دادن مشاهده میکنیم. مگر کسی میتواند به پروردگار جهان قرض بدهد. مگر میشود آن غنی مطلق به مال من و شما نیاز داشته باشد. هدف نشان دادن بالا و پر اهمیت بودن این قضیه است  

https://tanzil.net/#search/quran/%20%D9%82%D9%8E%D8%B1%D9%92%D8%B6%D9%8B%D8%A7%20%D8%AD%D9%8E%D8%B3%D9%8E%D9%86%D9%8B%D8%A7

 

https://hawzah.net/fa/Article/View/93351/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%A2%D8%B2%D8%B1%D8%AF

 

اذیت شدن خداوند به اذیت شدن رسول تعریف می شود. همانگونه که خود نبی گرامی(ص) هم فرموده است «و من آذانی فقد آذی الله؛ هرکه مرا بیازارد خدا را آزرده است»[1] آمدن نام خدا و رسول در کنار هم و با یک عنوان مشترک از جمله در امر اطاعت و ولایت و قضاوت، در قرآن کریم نمونه دارد.[2]

سوره ۵: المائدة-

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ….  ﴿۵۵﴾

 سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پيامبر او…..

سوره ۳۳: الأحزاب

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا ﴿۳۶﴾

و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏ اش به كارى فرمان دهند براى آنان در كارشان اختيارى باشد و هر كس خدا و فرستاده‏ اش را نافرمانى كند قطعا دچار گمراهى آشكارى گرديده است (۳۶)

سوره ۴: النساء

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ﴿۸۰﴾

كسي كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسي كه سرباز زند, تو در برابر او مسئول نيستي. (۸۰)

 

در آيه مورد بحث افرادى كه در صدد بر مى آيند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را اذيت كنند، به لعنت در دنيا و آخرت وعده داده شده اند، و (لعنت ) به معناى دور كردن از رحمت است، و چون رحمت مخصوص به مؤمنين، عبارت است از هدايت به سوى عقايد حق، و ايمان حقيقى و بدنبال آن عمل صالح (أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ به ايشان انجام دادن كارهاى نيك را وحى كرديم,  انجام کار نیک به انسان وحی می شود. )، در نتيجه دورى از رحمت در دنيا، به معناى محروميت او از اين هدايت است، و اين محروم ساختن جنبه كيفر دارد، و در نتيجه همان طبع  [مهر نهادن] قلوبى است كه در آيه (أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ آنها كساني هستند كه خدا (بر اثر فزوني گناه) بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همين دليل چيزي نمي‏فهمند) و غافلان واقعي آنهايند.) ( لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم) و آيه (وَلَكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا  ولى خدا آنان را به علت كفرشان لعنت كرد در نتيجه جز [گروهى] اندك ايمان نمى ‏آورند  ( یهودیان غیر از این گروه لعنت شده )) و آيه (أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ اينان همان كسانند كه خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ايشان را ناشنوا و چشمهايشان را نابينا كرده است) به آن اشاره نموده، و آيه شريفه مورد بحث با اين آيات منطبق است.

 

اين معناى لعنت در دنيا، و اما لعنت در آخرت به معناى دور كردن از رحمت قرب است، كه باز در جاى ديگر فرموده : (كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ  زهى پندار كه آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند ).

از اولین لعن شدگان (از زمان خلقت حضرت آدم در قرآن) ابلیس است زیرا خداوند به او خطاب کرده است: «وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ؛ همانا لعنت من بر تو است تا روز قیامت»

 

در آيه مورد بحث بعد از لعنت آزار كنندگان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در دنيا و آخرت اين تهديد را كرده كه براى آنان و براى آخرتشان عذابى خوار كننده تهيه كرده است. و اگر عذابشان را به وصف خوار كننده توصيف كرده، بدان جهت است كه تلافى استكبار آنان باشد، چون اينان در دنيا، خدا و رسول را اهانت مى كردند، در مقابل اين رفتارشان عذابشان خوار كننده خواهد بود.

 

 خيلي از منافقين بودند يا در صدد ايذای بيت نبوّت بودند يا در صدد اين بودند كه ـ معاذ الله ـ تهمتي به حضرت بزنند يا در صدد اين بودند كه بعد از رحلت حضرت با همسرانشان ازدواج بكنند يك دهن‌كجي به بيت نبوّت بكنند فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ يعني اينها در حقيقت اگر چنين كاري ـ خداي ناكرده ـ بخواهند بكنند دارند درصدد ايذای خدا برمي‌آيند. اينها ملعون دنيا و آخرت هستند.  لعن يعني دور از رحمت، خدا اينها را از رحمت الهي دور مي‌كند رحمت هم در عالَم فقط دست خداست غير خدا كه راحمي در كار نيست «هل يرحم المخلوق الاّ الخالق... هل يرحم الفقير الاّ الغني» [33].

يك قسم عذاب جسماني است كه مربوط به بدن است فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ هر چه پوست تن آنها بسوزد آنان را پوست دیگری جایگزین کنیم تا (سختی) عذاب را بچشند [28] اين عذاب جسماني است كه مربوط به بدن است اما يك سلسله عذاب‌هايي است كه مربوط به روح است. اين كسي كه درصدد اهانت به بيت نبوّت است اين روح پليدي دارد اين تنها با سوخت و سوز بدن، كيفر نمي‌بيند اين روحش بايد عذاب ببيند عذاب روحي در خِزي (خواری) و رسوايي است يعني موهون بودن، خوار و زبون بودن، فرومايه شدن، پَست شدن در قيامت كه فرمود: ﴿ عَذَابَ الْهُونِ عذاب خواركننده [29] يا ﴿عَذَاباً مُهِيناً عذابى خفت ‏آور﴾ يا ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ  در اين دنيا ايشان را خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است [30] اين همان عذاب روحي است. اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ  آتش برافروخته الهي است. ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ  آتشي كه از دلها سرمي زند  سوره الهمزة [31] ـ معاذ الله ـ اين‌گونه از آتش‌ها از دل برمي‌آيد معلوم می شود عذاب روحاني است.

 

این آيه در حقيقت نقطه مقابل آيه گذشته را بيان مى كند، مى گويد: (كسانى كه خدا و پيامبرش را ايذاء مى كنند خداوند آنها را در دنيا و آخرت از رحمت خود دور مى سازد و براى آنان عذاب خوار كننده اى آماده كرده است )

در اينكه منظور از (ايذاء پروردگار) چيست ؟ بعضى گفته اند همان كفر و الحاد است كه خدا را به خشم مى آورد، چرا كه آزار در مورد خداوند جز ايجاد خشم مفهوم ديگرى نميتواند داشته باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه ايذاء خداوند همان ايذاء پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان است ، و ذكر خداوند براى اهميت و تاكيد مطلب است .

و اما ايذاء پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مفهوم وسيعى دارد، و هر گونه كارى كه او را آزار دهد شامل مى شود، اعم از كفر و الحاد و مخالفت دستورات خداوند، همچنين نسبتهاى ناروا و تهمت ، و يا ايجاد مزاحمت به هنگامى كه آنها را دعوت به خانه خود مى كند همانگونه كه در آيه 53 همين سوره گذشت (ان ذلكم كان يؤ ذى النبى ): (اين كار شما پيامبر را آزار مى دهد). البته اين مورد آخر كمي بعيد به نظر ميرسد، چون واژه اذيت کردن گسترده است و نميتوان گفت اين امر باعث لعنت آنها ميشود

و يا موضوعى كه در آيه 61 سوره توبه آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به خاطر انعطافى كه در برابر سخنان مردم نشان مى داد به خوشباورى و ساده دلى متهم مى ساختند: (وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ): (گروهى از آنها پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند: او آدم خوشباورى است كه گوش به حرف هر كس مى دهد و مانند اينها).

حتى از رواياتى كه در ذيل آيه وارد شده چنين استفاده مى شود كه آزار خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخصوصا على (عليه السلام ) و دخترش فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نيز مشمول همين آيه بوده است ، در صحيح (بخارى ) جزء پنجم چنين آمده است كه : رسول خدا فرمود: (فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى ) (فاطمه پاره تن من است هر كس او را به خشم در آورد مرا به خشم در آورده است ).

همين حديث در صحيح (مسلم ) به اين صورت آمده : (ان فاطمة بضعة منى يؤ ذينى ما آذاها): (فاطمه پاره اى از تن من است هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد).

https://www.youtube.com/watch?v=pdygsER6MTw

 

https://www.dalfak.com/w/5vj69/%D9%86%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D8%AA%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%84%D9%81%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C

 

شبيه همين معنى در باره على (عليه السلام ) از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است .

و اما (لعن ) در آيه فوق چنانكه سابقا هم گفتيم به معنى دورى از رحمت خداست ، و اين درست نقطه مقابل رحمت و صلوات است كه در آيه قبل آمده بود.

در حقيقت لعن و طرد از رحمت آنهم از سوى خداوندى كه رحمتش گسترده و بى پايان است بدترين نوع عذاب محسوب مى شود، به خصوص كه اين طرد از رحمت هم در دنيا باشد و هم در آخرت (چنانكه در آيه مورد بحث اينگونه است ). شايد به همين جهت مساله (لعن ) قبل از (عذاب مهين ) ذكر شده .

تعبير به (اعد) (آماده كرده است ) دليل بر تاكيد و اهميت اين عذاب است.

آیا کسی جز خداوند حق لعن کردن دارد؟ در ابتدا باید گفت که بحث لعن بحث غریب و کم اهمیتی نیست و شاهد بر این مدعا آنکه در قرآن کریم بارها از لعن سخن به میان آمده است در مورد جواز لعن مخلوقی توسط مخلوق دیگر هم در آیه 159 سوره بقره در مورد کتمان کنندگان حقیقت و دین الهی می خوانیم: « أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛ آنان کسانی هستند که خدا و لعن کنندگان نفرینشان می کنند»

همچنین حضرت داود و مسیح علیهما السلام کافران بنی اسرائیل را لعن کرده اند.[5]

سوره ۵: المائدة

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ ﴿۷۸﴾

از ميان فرزندان اسرائيل آنان كه كفر ورزيدند به زبان داوود و عيسى بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند اين [كيفر] به خاطر آن بود كه عصيان ورزيده و [از فرمان خدا] تجاوز میکردند (۷۸)

 

 نیز در قرآن راجع به کسانی که علیرغم علم به حقانیت اسلام پس از ایمان کفر می ورزند آمده:

«أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ

؛ سزایشان این است که لعنت خداوند و همه فرشتگان و مردمان بر ایشان واقع می شود»[6]

 

ماجرای مباهله نیز بر پایه نفرین کردن دروغ گویان به وقوع پیوسته است. به این ترتیب که گروهی از علمای نصرانی به مدینه آمدند و با پیامبر گرامی(ص) مذاکره کردند و وقتی که نه حاضر شدند مسلمان شوند و نه چون دیگر اهل کتاب جزیه بپردازند به دستور خداوند و با نزول آیه قرآن قرار برآن شد که برگزیدگان اسلام «پنج تن آل عبا(ع)»با بزرگان مسیحی در مکانی به دعا بپردازند و لعنت خداوند را بر دروغ گویان قرار دهند.

                   

سوره ۳: آل عمران

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ﴿۶۱﴾

 پس هر که با تو درباره او [عیسی] پس از آنکه بر تو [به واسطه وحی، نسبت به احوال وی] علم و آگاهی آمد، مجادله و ستیز کند، بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت کنیم؛ سپس یکدیگر را نفرین نماییم، پس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم

 

ولی آنها ترسیدند و از مباهله سرباز زدند، به شرایطی که پیامبر(ص) برای آنان تعیین فرمود، تن دادند. نکته جالب اینجاست که در این ماجرا مسیحیانی که از مباهله گریختند اثر لعن را در همین دنیا و فوری می دیدند و از این می ترسیدند که عذاب الهی همان لحظه نازل شود و نفرین شده را خاکستر کند نه آنکه صرفا عذابی اخروی در انتظارشان باشد.

اما فراتر از موارد فوق در قرآن راجع به منافقین این گونه آمده است: «ملعونین اینما ثقفوا أخذوا و قتّلوا تقتیلا؛ آنان ملعونند هر کجا پیدا شوند دستگیر و کشته می شوند کشته شدنی»[7]

 

می بینیم که مطلب تا چه حد دارای اهمیت است. پس معلوم شد علاوه بر خداوند، مومنین نیز افرادی را نفرین می کنند و در مواردی حتی با قوای قهریه با آنان مواجه می گردند.

 

عجب این است که آنهایی که مدعی عدم  لعنت حتی بر یزید هستند و ژست  روشنفکری به خود میگیرند,  هنگامی که پای  خانواده خودشان به میان می آید لب به لعن می گشایند ولی زمانی که صحبت از خانواده پیامبر است آن را جایز نمیدانند

عبدالکریم سروش:

"بار خدایا! از غزالی آموخته‌ام که هیچ‌کس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین بفرستم."

راسخان در علم, اوتوا العلم

راسخان در علم

سوره ۴: النساء

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيرًا ﴿۱۶۰﴾

پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زد و به سبب آنكه [مردم را] بسيار از راه خدا باز داشتند چيزهاى پاكيزه‏ اى را كه بر آنان حلال شده بود حرام گردانيديم (۱۶۰)

وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿۱۶۱﴾

و [به سبب] ربا گرفتنشان با آنكه از آن نهى شده بودند و به ناروا مال مردم خوردنشان و ما براى كافران آنان عذابى دردناك آماده كرده‏ ايم (۱۶۱)

لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُولَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا ﴿۱۶۲﴾

ليكن راسخان آنان در دانش و مؤمنان به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زكات‏ دهندگان و ايمان‏ آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداشى بزرگ خواهيم داد (۱۶۲)

سوره ۳: آل عمران

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۷﴾

منشور جاوید:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1_%D8%B3%D8%A8%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

https://article.tebyan.net/122518/%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AE%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D9%84%D9%85-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF-

—---

أُوتُوا الْعِلْمَ

سوره ۴۷: محمد

وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ ﴿۱۶﴾

گروهي از آنان به سخنانت گوش فرا مي‏دهند اما هنگامي كه از نزد تو خارج مي‏شوند به كساني كه خداوند به آنها علم و دانش بخشيده (از روي استهزا) مي‏گويند. اين مرد الان چه گفت ؟ آنها كساني هستند كه خداوند بر قلبهايشان مهر نهاده، و از هواي نفسشان پيروي كرده‏ اند (لذا چيزي نمي‏فهمند).

سوره ۲۸: القصص

وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ ﴿۸۰﴾

كساني كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واي بر شما! ثواب الهي بهتر است براي كساني كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام مي‏دهند، اما جز صابران آنرا دريافت نمي‏كنند. (۸۰)

سوره ۱۷: الإسراء

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا ﴿۱۰۷﴾

بگو: چه شما ايمان بياوريد، و چه نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنان داده شده هنگامي كه (اين آيات) بر آنها خوانده ميشود به خاك ميافتند و سجده مي‏كند. (۱۰۷)

وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا ﴿۱۰۸﴾

و ميگويند منزه است پروردگار ما كه وعده‏ هايش قطعا انجام شدني است. (۱۰۸)

وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا ﴿۱۰۹﴾

آنها (بي اختيار) به زمين ميافتند (و سجده مي‏كنند) و اشك مي‏ريزند و هر زمان خشوعشان فزونتر ميشود. (۱۰۹)

—-------

محسنین

سوره ۲۸: القصص

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۴﴾

و چون به رشد و كمال خويش رسيد به او حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مى‏ دهيم (۱۴)

سوره ۱۲: يوسف

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۲۲﴾

و چون به حد رشد رسيد او را حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مى‏ دهيم (۲۲)

طبق دو آیه بالا  خداوند به کسانی که از محسنین باشند علم و حکمت می دهد به عبارت دیگر میشوند اوتوا العلم. در نتیجه محسنین در قرآن نیز طبق بیان دوستمان فقط ائمه و پیامبران میشوند. با توجه به آیات ابتدایی سوره لقمان محسنین با متقین فرقی ندارند. در نتیجه متقین نیز طبق بیان دوستمان فقط ائمه و پیامبران میشوند. و چون تمام قرآن ما را دعوت  به تقوا میکند و این مقام از آن امامان و پیامبران است و ما نیز راهی به آن نداریم. مخاطب تمام آن آیات امامان و پیامبران میشوند.  لذا تنها کاربرد قرآن برای ما مسئله تبرک آن است نه متن قرآن.

روش تفسیر قرآن, حرمت ذاتی و حرمت اعتباری

وقتی قرآن تفسیر می کنیم باید روش تفسیری خودمان را واضح مشخص کنیم

سوره ۴: النساء

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا ﴿۱﴾

اي مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید! كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراواني (در روي زمين) منتشر ساخت. و از خدايي بپرهيزيد كه (همگي به عظمت او معترفيد و) هنگامي كه چيزي از يكديگر مي‏خواهيد نام او را مي بريد، (و نيز) از خويشاوندان خود (يعني قطع ارتباط با آنها) پرهيز كنيد، زيرا خداوند مراقب شما است. (۱)

روش تفسیری آقای جوادی آملی

http://www.shiadars.ir/fa/node/30081

Time: 31:22-44:26

حرمت ذاتی و حرمت اعتباری:

احکام فقهی از جهت حرام و حلال بودن وابسته به اعتبار شارع است و تکوینی نیست. البته احکام شرعی تابع مصالح و مفاسد می باشد. با این تفاوت که برخی مصالح و مفاسد به حسن و قبح عقلی متکی است و یا همیشگی و ذاتی است. مانند حرمت شرب خمر و یا قتل بی گناه، که مفسده آن همیشگی و ذاتی است. اما برخی مصالح و مفاسد وابسته به زمان و مکان و یا شرط خاص است. مانند صید در روزهای شنبه که برای بنی اسرائیل حرام شده بود. (سوره نساء، آیه 154) اما در دوران قبل از آن و بعد از آن حرام نبوده و نیست. این گونه موارد اعتباری و متغیر از ابتدای آفرینش انسان ها، نمونه هایی داشته است.

درباره ازدواج هابیل و قابیل با خواهرانشان، مرحوم طبرسی حدیثی از امام سجاد(ع) نقل می کند که آن حضرت در ضمن گفتاری که به مردی قریشی بیان داشت جریان ازدواج هابیل را با بلوزا خواهر قابیل هم چنین ازدواج قابیل را با اقلیما خواهر هابیل شرح می داد به او فرمود: این مطلب را انکار مکن چه آن که روش الهی بر این جاری شده است مگر نه این است که خداوند زوجه آدم را از خود او آفرید و سپس برای او حلالش کرد ... . (میزان الحکمه، ج 4، ح 3031)

علامه طباطبائی در توجیه این نظریه می فرماید حکم ازدواج یک حکم تشریعی و تابع مصالح و مفاسد است و حکم تکوینی نیست که قابل تغییر نباشد زمام چنین حکمی به دست خداست از این رو ممکن است روزی به خاطر ضرورت از جانب خدا حلال گردد. در جامعه آن روز که فقط چند خواهر و برادر بوده اند با در نظر گرفتن مشیت خداوند عنوان فحشا صدق نخواهد کرد حال چه اشکالی دارد که به طور موقت برای گروهی به خاطر ضرورت این گونه ازدواج مباح باشد. (ترجمه تفسیر المیزان، ج 4، ص 239؛ 2. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 4، ص 198)

ازدواج هم زمان با دو خواهر نیز از این گونه موارد است که قبل از اسلام رایج بود. و در زمان حضرت یعقوب نیز جاری بوده است. (ر.ک: بحارالانوار، ج 10، ص 76) اما با ظهور اسلام به عنوان کامل ترین شریعت، پس از نزول آیه شریفه 23، سوره نساء، چنین ازدواجی تحریم شد. و این خود دلیلی است بر تکامل شرایع تا شریعت اسلام که دستورات آن سزاوار اجراء، برای جامعه بشریت تا هنگام برپایی قیامت است. (تفسیر المیزان، ج 4، ص 283، ط عربی؛ 2. تفسیر نمونه، ج 3، ص 417)

﴿۵۶﴾ إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا (2)

﴿۵۶﴾ إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا

﴿۵۶﴾ خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوييد و تسليم فرمانش باشيد.

انبيا درجاتي دارند مرسلين درجاتي دارند مؤمنين هم درجاتي دارند درجات انبيا را آيه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ  در حقيقت بعضى از انبيا را بر بعضى برترى بخشيديم [1] بيان كرده درجات مرسلين را ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم [2] بيان كرده درجات مؤمنين را ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ خداوند از ميان شما مؤمنان و دانش يافتگان را به درجاتى رفعت دهد [3] بيان كرده اگر انبيا درجاتي دارند مرسلين درجاتي دارند مؤمنين درجاتي دارند، رحمت خاصّه الهي هم درجاتي دارد. اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ [4] و بعد درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ معلوم مي‌شود كه تصليه الهي درجاتي دارد بخشي از آن شامل فرشته‌ها، شامل انبيا و مرسلين مي‌شود آن بخش‌هاي كمتر و ضعيف‌ترش شامل مؤمنين خواهد بود.

 

تصليه ما به وجود مبارك حضرت هنگام شنيدن آ‌ن آيه براي اين است كه در خود اين آيه امر مي‌كند. وقتي اين آيه به ما امر مي‌كند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ﴾ خب ما امتثال (فرمانبرداری) مي‌كنيم اين نسبت به آن. روايات هم فراوان هست فرمود بخيل كسي است كه نام من برده بشود و او بر ما درود نفرستد [5] اين معلوم مي‌شود كه دستورات خاص است. راجع به اهل بيت(عليهم السلام) هم از طريق اهل سنّت روايات معتبر وجود دارد هم از طريق ما. به تعبير سيدناالاستاد روايات فوق حدّ احصاء است كه شما صلوات بَترا و ابتر نفرستيد [6] صلواتتان بايد ثمربخش باشد كوثر باشد نه ابتر، ديگر نگوييد «اللهمّ صلّ علي محمد» بلكه آلش را حتماً اضافه كنيد اين طبق رواياتي است كه به ما رسيده. [7] منتها روايات در اينجا چند طايفه است يكي كلمه «علي» دارد يكي ندارد، يكي «صلّ علي محمد و علي آل محمد» [29] ديگري «و علي» هم ندارد مثل اينكه در تشهد مي‌گوييم «اللهمّ صلّ علي محمد و آل محمد» ديگر «علي» ندارد اين تقرّب كامل را مي‌رساند.

 

در خصوص نماز گفتند واجب است در غير نماز ظاهراً فتوا به وجوب نمي‌دهند تنها در نماز است كه تصليه بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واجب است.

 

سلام براي انبيا (در قرآن) آمده اما در اين قسمت‌ها نفرمود «ان الله و ملائكته يسلّمون» چون اين تسليمي كه خدا به ما امر كرد فرمود: ﴿وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ ظهور در اين دارد كه شما تابع باشيد نه سلام بفرستيد آن‌طوري كه جناب فخررازي استفاده كرده و فتوا به وجوب تسليم داده اگر منظور از ﴿سَلِّمُوا﴾ يعني بگوييد «السلام عليك» كه ايشان استفاده كرده [12] به اين مناسبت خب جاي سؤال است كه چرا درباره اينها خدا تسليم را روا نداشت نفرمود سلام بر اينها .

اگر ﴿سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ به معني انقاد باشد انقياد (اطاعت کردن) باشد اطاعت باشد نظير آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيه 36 گذشت، است:

 وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏ اش به كارى فرمان دهند براى آنان در كارشان اختيارى باشد

 شما در برابر حكم پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) از خود اختيار نشان ندهيد تسليم باشيد.

یا در آیه ۶ این سوره این مفهوم را داشتیم که :

النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

پیغمبر اولی و سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنها (یعنی مؤمنان باید حکم و اراده او را مقدم بر اراده خود بدارند و از جان و مال در اطاعتش مضایقه نکنند)

بنابراین این تسلیم هم در همان راستا میباشد.

 

قبلاً هم گذشت تقرّب ما به همين است كه عرض ادب بكنيم. اما كارِ ما واسطه باشد و خود ما رابط باشيم واسط باشيم فيضي را از خدا بگيريم به اهل بيت برسانيم اين‌چنين نيست. اين عرض ادب‌هاي ما تقرّب ما به ذوات قدسي آنهاست.

 ما چيزي داشته باشيم كه به اينها بدهيم اين‌طور نيست ما رابط و واسط باشيم بين خدا و اينها چيزي را از خدا بگيريم به اينها بدهيم اين‌طور نيست. اين همان مثالي كه آن روز بيان شده اگر باغي باشد اشجار مُثمره‌اي باشد، باغباني باشد كه اين باغبان را خود صاحب باغ دارد تأمين مي‌كند تمام محصولات اين باغ هم براي آن صاحب‌باغ است اگر روز عيد اين باغبان يك سبد ميوه يا دسته‌گُلي از باغِ صاحب‌باغ بچيند و به پيشگاه او تقديم كند خود اين باغبان متقرّب مي‌شود نه اينكه بر مِلك آن صاحب‌مِلك چيزي افزوده بشود چون از باغِ او به او داده شد. همه عبادت‌ها و اطاعت‌هاي ما ميوه‌هايي است كه ما از باغ اينها گرفتيم اگر اين باغ نبود اين بوستان نبود اين مزرع نبود، اين معارف هم نبود اين عمل صالح هم نبود بنابراين ما ولو مي‌گوييم «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ» اما اين تقرّبي است براي ما به حضور اين ذوات قدسي كه اينها در اثر قرب نوافل مجراي فيض ذات اقدس الهي‌اند.

 اگر موجودي بخواهد مجراي فيض باشد، واسط باشد، سبب وسط و مياني باشد بين اعلا (خدا ) و عالي (پیامبر و امامان)، حتماً بايد از اين عالي بالاتر باشد. اگر موجودي فيضي را از خدا گرفت و به موجود ديگر رساند به طوري كه واسطه در فيض باشد اين چه انسان چه فرشته حتماً بايد از اين مستفيض بالاتر باشد چه آن مستفيض فرشته باشد چه آن مستفيض انسان; زيرا ممكن نيست موجودي كه همتاي مستفيض است يا نازل‌تر از مستفيض است اين مجراي فيض باشد، واسط باشد، علّت وسطي باشد، بنابراين ما هرگز علت وسط نيستيم كه واسط باشيم بين ذات اقدس الهي و اهل بيت(عليهم السلام) كه فيض را ما بگيريم و به اهل بيت برسانيم پس اين تعبيرات ما كه مي‌گوييم «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ،... » [5] همه اينها تقرّبي است براي خود ما. ذات اقدس الهي اين دعاها را مستجاب مي‌كند. اما استجابت دعا اين نيست كه ما اين فيض را بگيريم و به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) برسانيم ما واسط فيض نخواهيم بود.

در جريان تسليم (منظور تسلیم در این آیه نیست، منظور سلام دادن است، به صورت کلی دارند بیان میکنند) به ما دستور دادند بگوييم «السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا اميرالمؤمنين» و مانند آن(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اما در جريان تصليه به ما دستور دادند بگوييد «اللهمّ صلّ علي… خدايا رحمتت را بر پيامبر و آلش نازل فرما» اين‌چنين نيست كه تصليه مثل تسليم باشد ما همان‌طور كه مي‌گوييم «السلام عليك يا كذا» بگوييم «الصلاة عليك يا كذا». به ما فرمودند وقتي خواستيد تصليه نسبت به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشته باشيد از خدا بخواهيد كه تصليه باشد خودتان اين كار را نكنيد بگوييد «الصلاة عليك» بلكه بگوييد «اللهمّ صلّ علي» [6] اين تأييد مي‌كند كه انسان نمي‌تواند نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مجراي فيض باشد.

ولی از سمت دیگر پیامبر و ائمه می توانند مجرای فیض باشند

مي‌بينيد خدا وقتي اغنا را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت مي‌دهد اينها مي‌شوند مجراي رزق، فرمود: ﴿إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ خدا و پيامبرش آنان را بى ‏نياز گردانيدند [17] خب اين كم‌حرف نيست غِنا و ثروت را چه كسي مي‌دهد نه تنها مسائل غناي مالي را، غناي علمي را چه كسي مي‌دهد غناي كمالات معنوي را چه كسي مي‌دهد اين‌چنين نيست كه ـ معاذ الله ـ اينها يك افراد عادي باشند يا ـ معاذ الله ـ در برابر ذات اقدس الهي دستگاهي داشته باشند اينها مجراي فيض خالقيت‌اند برابر قرب نوافل اينها مي‌شوند مظهر «هو الشافي»، [18] مي‌شود مظهر «هو الرازق» مي‌شود مظهر «هو المغني» خب وقتي قرآن تصريح مي‌كند، خدا مي‌فرمايد، اينها شما را بي‌نياز مي‌كنند شما چه حرفي داريد ﴿إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾.

 

همين آيه معروفي كه در حرم نبوي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم خوانده مي‌شد كه اگر ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا و اگر اين مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي‏كردند به نزد تو مي ‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مي‏كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي‏كرد خدا را توبه پذير و مهربان مي ‏يافتند. ﴾ [19] اينها دعا را قبول دارند، اما مي‌گويند اينها در عالَم كاره‌اي نيستند. خب اگر ـ معاذ الله ـ كاره‌اي نيستند خدا چگونه اغنا را به اينها اسناد داد.

الآن ما شب و روز مرتّب کارهایمان را مطابق شمس و قمر تنظيم مي‌كنيم مگر ـ معاذ الله ـ ما شمس‌پرستيم ما بسياري از كارها را با آفتاب تنظيم مي‌كنيم ما از آفتاب نور مي‌گيريم حرارت مي‌گيريم كشاورزي ما، دامداري ما، نيروي انرژي ما خب آفتاب چه كاره است ـ معاذ الله ـ ما معتقديم كه آفتاب سِمتي دارد يا خدا آن را خلق كرد و از نورش داريم استفاده مي‌كنيم.

صلوات متقابل بين امت و امام امت

درباره تصليه، ذات اقدس الهي خودش فرمود تويِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي كه زكات را از مؤدّيان (پرداخت کننده) زكات گرفتي بر آنها صلوات بفرست ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ تو از اموال مؤمنان صدقات را دریافت دار که بدان صدقات نفوس آنها را پاک و پاکیزه می‌سازی و رشد و برکت می‌دهی، و آنها را به دعای خیر یاد کن که دعای تو در حق آنان موجب تسلّی خاطر آنها شود [26] اينكه فرمود: ﴿إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾ يعني وقتي كسي حقّ واجب خودش را داد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر او صلوات مي‌فرستد خب اين صلوات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يقيناً مؤثر است اثر دارد لطف الهي را به او مي‌رساند صلوات خدا به يك معناست صلوات فرشته‌ها به يك معناي ديگر، صلوات پيامبر به معني ديگر، صلوات ما هم به معني ديگر.

صلوات خدا به معناي رحمت است صلوات فرشته‌ها به معني دعاست صلوات پيغمبر هم مي‌تواند قسمي به معني رحمت، قسمي به معني دعا باشد به هر تقدير در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ﴾ اين يك صلوات متقابل است كه بندگان نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صلوات مي‌فرستند و پیامبر هم بر آنها صلوات میفرستد

 به هر تقدير این آیه صلوات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به مؤدّيان زكات است و از آن جهت كه نماز، عمود دين است [30] و بالاتر از نماز، مسئله اصلِ اعتقاد به توحيد است اگر كسي معتقد به توحيد بود معتقد به نبوّت بود معتقد به ولايت و امامت بود معتقد به معاد بود معتقد به اصول كلي بود اين هم مي‌تواند مشمول صلوات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد اين‌چنين نيست كه اين اختصاص داشته باشد به مسئله زكات كه بفرمايد: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ﴾ حالا اگر كسي مجاهد در راه خدا بود او هم مي‌تواند مشمول صلوات باشد. ذكر آنجا، به صورت تمثیل است نه به صورت تعيين، اينها يك صلوات و لطف متقابلي است بين امت و امام امت.

—-------

 پس سلام به معناي تحيّت و اينهاست اما اين ﴿سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ اين ظاهراً معناي «السلام عليكم» گفتن شايد نباشد يعني تابع آنها باشيد به همين مناسبت نفرمود خدا «يُسلّموا» يا «سلّم الله» و اينها.

 ما تصليه را واجب مي‌دانيم در تشهّد ما هست اما سلامي كه واجب باشد نداريم سلام مستحب است برخي از فقهاي ما سلام را هم واجب دانستند اما معروف بين فقهاي ما عدم وجوب «السلام عليكَ أيّها النبي» است سلام را واجب نكردند اين ﴿سَلِّمُوا﴾ كه امر است مفيد وجوب است اين درباره انقياد در برابر فرمان آنهاست و اگر ﴿سَلِّمُوا﴾ هم به معناي «السلام عليكم» گفتن باشد اين را حمل بر استحباب كردند.

برخي از فقها فتوا به وجوب دادند لذا بزرگان ديگر هم احتياط كردند ولي فخررازي «السلام عليك» را واجب مي‌داند.

http://ganjineh.valiasr-aj.com/video/view/3182/%D8%A2%DB%8C%D8%A7%20%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%86%20%D9%87%D8%B1%20%D8%B3%D9%87%20%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%A2%D8%AE%D8%B1%20%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2%20%D9%88%D8%A7%D8%AC%D8%A8%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%9F

—-----

نماز درجاتي دارد بر درجه نازله‌اش يك فضيلت بار است درجه وسطايش يك فضيلت، درجه عاليه‌اش يك فضيلت، حقيقت نماز آن است كه «قُربانُ كُلِّ تَقِيٍّ » (الإمامُ عليٌّ عليه السلام : الصَّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقِيٍّ . نماز، وسيله تقرّب هر پرهیزگاری به خداوند است)[24] است ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ از كار زشت و ناپسند و ستم باز دارد [25] است اگر كسي نماز خوانده نماز ظهرين را خوانده مي‌خواهد ببيند نمازش قبول شد يا نشد البته اين در قيامت معلوم مي‌شود ولي در دنيا هم معياري دارد تا غروب اگر موفق شد خودش را حفظ بكند و هيچ گناهي نكند اين خوشحال باشد كه نماز ظهرينش قبول شده چون نماز آن است كه ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ اگر گفتند الصلاة ما هي؟ مثل اينكه بگويند الماء ما هو؟ آب چيست؟ آب آن است كه رفع عطش بكند «الصلاة ما هي؟» گفتند ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ خب اگر كسي نماز خوانده بعد از اينكه از مسجد يا محلّ نماز در آمده مبتلا به گناهي شد اين معلوم مي‌شود نماز نخوانده، صحيح است يعني قضا و اعاده ندارد ولي مقبول نشده قبول يك حكم فقهي نيست يك حكم كلامي است صحّت يك حكم فقهي است اين نماز، قضا ندارد اعاده ندارد چون برابر ظاهر خوانده شده اما چون ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ﴾ نيست قبول نشده آدم مي‌تواند خودش تشخيص بدهد.

 

معيار فقهي بودن يك مسأله

اموري كه هدف از آنها اين است كه انسان در خارج، عمل خاصي انجام دهد و يا عملي كه انجام مي دهد، چگونه باشد، و چگونه نباشد، و يا عملي را بايد و يا بهتر است ترك كند، و اين امور برگرفته از شرع (قرآن و سنت و...) باشد، مسائلي که  مربوط به افعال مكلفين (از حيث وجوب و حرمت، استحباب، كراهت و جواز) مي باشد، مسائل فقهي است.

ضابطه و معيار كلامي بودن يك مسأله

هر مسأله مرتبط با عقايد و اعتقادات ديني و يا مسايلي كه مربوط به «چرايي» حكمي باشد، آن را مسأله كلامي مي نامند.

تفاوت علم فقه با علم كلام

 1- كلام زيربناست و فقه روبنا 2- كلام مربوط به عقائد و ديد انسان نسبت به خدا و جهان مي باشد، ولي فقه مربوط به عمل و رفتار انسان است 3- عمده مسائل كلامي، مبتني بر ادله عقلي است؛ ولي غالب مسائل فقهي برگرفته از ادله نقلي قرآن و روايات مي باشد 4- در كلام تقليد و تعبد راه ندارد، ولي در فقه مي توان يا مجتهد بود يا مقلد و يا محتاط.

 وجود مبارك حضرت امير فرمود اگر می خواهيد دعايتان مستجاب بشود صلوات بفرستيد شما دو چيز را از خدا مي‌خواهيد. اگر خدا صلوات شما را اجابت كرد خواسته ديگر شما را هم اجابت مي‌كند [22]

اولوا العلم و اوتوا العلم

أُو۟لُوا۟ ٱلْعِلْمِ

سوره 3: آل عمران

شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلْمَلَٰٓئِكَةُ وَأُو۟لُوا۟ ٱلْعِلْمِ قَآئِمًۢا بِٱلْقِسْطِ ۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلْعَزِيزُ ٱلْحَكِيمُ (۱۸)

خداوند، گواهي مي‏دهد كه معبودي جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش، گواهي مي‏دهند، در حالي كه (خداوند در تمام عالم) قيام به عدالت دارد، معبودي جز او نيست، كه هم توانا و هم حكيم است.

 

 

در اين آيه ، دانشمندان واقعى در رديف فرشتگان قرار گرفته اند و اين خود امتياز دانشمندان را بر ديگران اعلام مى كند، و از آيه استفاده مى شود كه امتياز دانشمندان از اين نظر است كه در پرتو علم خود، به حقايق اطلاع يافته و به يگانگى خدا كه بزرگترين حقيقت است معترف اند.

روشن است كه آيه ، همه دانشمندان (اهل تزکیه) را شامل مى شود و اگر در بعضى از روايات كه در ذيل اين آيه وارد شده ((اولوا العلم )) به ائمه اطهار (عليه السلام ) تفسير شده از اين نظر است كه آنان ، روشن ترين مصداق ((اولوا العلم )) هستند.

 

قرآن كريم به كساني «اولوا العلم» مي‏گويد كه علم در آنان رسوخ دارد و ايشان نيز در علم راسخ‏اند و افزون بر اينكه خود به يگانگي خدا گواهي مي‏دهند، جامعه را نيز به سوي يكتاپرستي مي ‏برند.

مقام «اولوا العلم» با عالم و دانشمند تفاوت دارد، چون برخي عالمان اهل بغي‏اند: ﴿اِلاّمِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغيًا بَينَهُم آنها پراكنده نشدند مگر بعد از علم و آگاهي، و اين تفرقه جوئي بخاطر انحراف از حق (تعدی و ظلم) بود) 1 و نه تنها به وحدانيت حق شهادت نمي‏دهند، زمينه ‏ساز اختلاف و پيدايش مذاهب و فِرَق گوناگون هستند.

بارزترين مصداق ﴿اُولوا العِلم﴾ انبيا و اوليا و عترت اطهار(عليهم‌السلام) هستند.

مقام ﴿اولوا العلم﴾ نه با تحصيل و تدريس صرف، بلكه با تعليم همراه تزكيه حاصل مي‏شود، زيرا در بيشتر موارد، پس از ذكر استغفار از ﴿اُولوا العِلم﴾ نام برده شده است؛ مانند اينكه در آيه پيشين ابتدا ﴿والمُستَغفِرينَ بِالاَسحار﴾؛ آن‏گاه در آيه مورد بحث از ﴿اُولوا العِلم﴾ ياد شده؛

 

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=3&ayat=16&user=far&lang=far&tran=2

 

نيز پس از ذكر نماز شب يكسان نبودن عالم و جاهل گوشزد شده است:

سوره 39: الزمر

أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ

 [آیا چنین انسان کفران کننده ای بهتر است] یا کسی که در ساعات شب به سجده و قیام و عبادتی خالصانه مشغول است، از آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟ بگو: آیا کسانی که معرفت و دانش دارند و کسانی که بی بهره از معرفت و دانش اند، یکسانند؟

 

بنابراين عالمي كه اهل شب زنده‏ داري و نيز از مستغفران در اسحار نباشد، مشمول ﴿اُولوا العِلم﴾ و ﴿يَعلَمون﴾ نيست، بلكه ممكن است مصداق ﴿لا يَعلَمون﴾ باشد.

اوتوا العلم

سوره 29: العنكبوت

بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم و ما يجحد بآياتنا الا الظالمون (49)

 بلکه این قرآن، آیات روشنی است در سینه کسانی که به آنان معرفت و دانش عطا شده است؛ و آیات ما را جز ستمکاران انکار نمی کنند.

 

در روايات زيادى كـه از طـرق أهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) وارد شـده ايـن آيـه بـه ائمه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) تفسير شده است ، اين نه به معنى انحصار است ، بلكه بيان مصداق روشنى است براى (الذين اوتوا العلم ).

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات ، تصريح شده به اينكه منظور خصوص امامان است در حـقيقت اشاره به مرحله كامل علم قرآن مى باشد كه در اختيار آنها است و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند.

ضـمـنا اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب و از محضر استاد مى خـوانـنـد و مـى آمـوزنـد نـيست ، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق صريح آيـات گذشته به مكتب نرفت و خط ننوشت ولى برترين مصداق (الذين اوتوا العلم ) بـود، پـس در ماوراى علم رسمى ، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القاء مى شود كه أَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشآءُ  (علم، نورى است كه خداوند به قلب هر كس كه بخواهد مى افكند.) و اين جوهره علم است ، و علوم ديگر پوسته علم .

 

در قبال مبطلون, مردان الهي‌اند همان‌طوري كه در جريان قارون فرمود: ﴿قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَالَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾ در قبالش ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=76&user=far&lang=far&tran=2

 

 

اينجا هم در قبال مبطلون, مردان الهي‌اند عالمان دين‌اند اين آيات در سينه عالمان دين هر كدام يك بيّنه است ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ چندين روايت از ائمه(عليهم السلام) است كه «نحن الذين في صدورنا كذا و كذا» [11] خب اين براي آن مراحل عاليه است اما مراحل وسطا و مياني‌اش هم براي علماست.

 

 اين همه روایاتی که ائمه فرمودند: «نحن» اين درصدد حصر نيست وگرنه همان وقتي كه اين آيات نازل شده بود كه ائمه(عليهم السلام) نبودند در عالَم غيب حضور داشتند.

مرحله كامل براي آنهاست اما شاگردان آنها هم كاملاً مي‌توانند تشخيص بدهند.

﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾ اين عالمان راستين كساني‌اند كه مطابق سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اوصاف وجود مبارك حضرت را در تورات و انجيل خوانده بودند بعد آن اوصاف را بر حضرت منطبق مي‌بينند اينها عالمان دين‌اند كه اهل بطلان و انحراف و انصراف و كفر و جحود نيستند اينها مطابق سورهٴ مباركهٴ «اعراف» حضرت را شناخته بودند ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر «امي» پيروي مي‏كنند كسي كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه نزدشان است مي‏يابند و آنها را به معروف دستور مي‏دهد و از منكر باز مي‏دارد [16] كذا و كذا اين علامت‌ها و نشانه‌هاي حضرت را در تورات و انجيل ديده بودند آن علامت را كه مي‌دانستند, در وجود مبارك حضرت يافتند لذا اين قرآن بر آنها آيات بيّن شد پس هم ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ از علماي اهل كتاب اين‌چنين بود, هم ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ از مردان الهي نظير سلمان‌ها, اباذرها كه بي‌تعصّب‌اند اين‌چنين است جامع و كامل و تام اينها البته ائمه‌اند كه وجود مبارك حضرت به سينه مطهّرش اشاره كرد فرمود اين سينه‌ها مراد است. [17]

کلماتی مثل مومنین, مخلصین, صاحبان علم, ...  مطمئنا مصداقش پیامبران و امامان میباشد ولی محدود کردن آن کلمات, فقط به آنها نیز خطا میباشد. شاید منشاء این خطا, گمان به این باشد که اینها فقط یک سطح خاص است در حالیکه این کلمات دارای سطوح متفاوتی است  بالا وپایین میباشد. مثل کلمه مؤمن, ما مؤمن هستیم پیامبر هم مؤمن هست ولی این کجا و آن کجا.

 

سوره 28: القصص

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۴﴾

چون به توانایی [جسمی و عقلی] خود رسید و رشد و کمال یافت، به او حکمت و دانش دادیم؛ و این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.

﴿۵۶﴾ إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا (1)

﴿۵۶﴾ إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا

 ﴿۵۶﴾ خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد.

 

مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن قدر والا است كه آفريدگار عالم هستى و تمام فرشتگانى كه تدبير اين جهان به فرمان حق بر عهده آنها گذارده شده است بر او درود مى فرستند، اكنون كه چنين است شما نيز با اين پيام جهان هستى هماهنگ شويد.

در اينجا به نكاتى بايد توجه كرد:

1 - (صلات ) و (صلوات ) كه جمع آن است هر گاه به خدا نسبت داده شود به معنى فرستادن رحمت است ، و هر گاه به فرشتگان و مؤ منان منسوب گردد به معنى طلب رحمت مى باشد.

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان, تصليه دارند مصلّين‌اند خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند بندگان به سمت استغفار و استرحام حركت مي‌كنند.

2 - تعبير به (يصلون ) به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار است يعنى پيوسته خداوند و فرشتگان رحمت و درود بر او مى فرستند، رحمت و درودى پيوسته و جاودانى .

3 - در اينكه ميان (صلوا) و (سلموا) چه فرقى است ؟ مفسران بحثهاى مختلفى دارند، آنچه مناسبتر با ريشه لغوى اين دو كلمه ، و ظاهر آيه قرآن به نظر مى رسد اين است كه : (صلوا) امر به طلب رحمت و درود فرستادن بر پيامبر است ، اما (سلموا) يا به معنى تسليم در برابر فرمانهاى پيامبر گرامى اسلام است چنانكه در آيه 65 سوره نساء آمده ، ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًاا: (مؤ منان كسانى هستند كه به داورى تو تن دهند و حتى در دل از قضاوتت كمترين ناراحتى نداشته باشند و تسليم مطلق گردند).

چنانكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (ابو بصير) از محضرش سؤ ال كرد منظور از (صلات ) بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فهميده ايم ، اما معنى تسليم بر او چيست ؟ امام فرمود:

هو التسليم له فى الامور: (منظور تسليم بودن در برابر او در هر كار است ).

و يا به معنى سلام فرستادن بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان السلام عليك يا رسول الله و مانند آن مى باشد، كه محتوايش تقاضاى سلامت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از پيشگاه خدا است.

گرچه اين دو معنى براى سلام كاملا متفاوت به نظر مى رسد، ولى با دقت مى توان آنها را به نقطه واحدى معطوف كرد، و آن تسليم قولى و عملى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، زيرا كسى كه به او سلام مى فرستد و تقاضاى سلامت او را از خدا مى كند نسبت به او عشق مى ورزد و او را به عنوان پيامبرى واجب الاطاعه مى شناسد.

 

(ابو حمزه ثمالى ) از يكى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به نام (كعب ) چنين نقل مى كند: (هنگامى كه آيه فوق نازل شد عرض كرديم سلام بر تو را مى دانيم ، ولى صلات بر تو چگونه است ؟ فرمود: بگوئيد:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى محمّد وَعَلَى آلِ محمّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى محمّد وَعَلَى آلِ محمّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ».

بار الها! بر محمّد ﷺ و آل محمّد درود بفرست همچنان که بر ابراهیم؛ و آل ابراهیم درود فرستادى، همانا تو ستوده و باعظمت هستى. بار الها! بر محمّد و آل محمّد برکت نازل فرما همچنان که بر ابراهیم؛ و آل ابراهیم برکت نازل کردى، همانا تو ستوده و باعظمت هستى

4 - قابل توجه اينكه در باره كيفيت صلوات بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در روايات بي شمارى كه از طرق اهل سنت و اهل بيت رسيده صريحا آمده است كه آل محمد را به هنگام صلوات بر محمد بيفزاييد.

در (در المنثور) از صحيح (بخارى ) و (مسلم ) و (ابو داود) و (ترمذى ) و (نسائى ) و (ابن ماجه ) و (ابن مَرْدُوَيْه ) و روات ديگرى از (كعب بن عجره ) نقل شده كه مردى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: اما السلام عليك فقد علمنا فكيف الصلاة عليك : (سلام بر تو را ما مى دانيم چگونه است ، اما صلات بر شما بايد چگونه باشد)؟ پيامبر فرمود بگو: اللهم صل على محمد و على آل محمد كما صليت على ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

نويسنده تفسير در المنثور علاوه بر حديث فوق ، هيجده حديث ديگر نقل كرده ، كه در همگى تصريح شده كه (آل محمد) را بايد به هنگام صلوات ذكر كرد.

اين احاديث را از كتب معروف و مشهور اهل سنت از گروهى از صحابه از جمله (ابن عباس ) و (طلحه ) و (ابو سعيد خدرى ) و (ابو هريره ) و (ابو مسعود انصارى ) و (بريده ) و (ابن مسعود) و (كعب بن عجره ) و امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل كرده است .

در صحيح (بخارى ) كه معروفترين منابع حديث برادران اهل سنت است روايات متعددى در اين زمينه نقل شده كه علاقمندان توضيح بيشتر ميتوانند به متن خود كتاب مراجعه كنند.

در صحيح مسلم نيز دو روايت در اين زمينه آمده است .

عجب اينكه در همين كتاب با اينكه در اين دو حديث چند بار (محمد و آل محمد) با هم ذكر شده ، باز عنوانى را كه براى باب انتخاب كرده باب الصلاة على النبى صلى الله عليه و سلم (بدون ذكر آل ) است !!

اين نكته نيز قابل توجه است كه در بعضى از روايات اهل سنت و بسيارى از روايات شيعه حتى كلمه (على ) ميان (محمد) و (آل محمد) جدائى نمى افكند بلكه كيفيت صلاة به اين صورت است اللهم صل على محمد و آل محمد.

(ابن حجر) در (صواعق ) چنين نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: لا تصلوا على الصلاة البتراء فقالوا و ما الصلاة البتراء؟ قال تقولون :

اللهم صل على محمد، و تمسكون ، بل قولوا اللهم صل على محمد و آل محمد:

(هرگز بر من صلوات ناقص نفرستيد! عرض كردند: صلوات ناقص چيست ؟ فرمود: اينكه فقط بگوييد (اللهم صل على محمد) و ادامه ندهيد، بلكه بگوئيد: اللهم صل على محمد و آل محمد).

و به خاطر همين روايات است كه جمعى از فقهاى بزرگ اهل سنت اضافه آل محمد را بر نام آن حضرت در تشهد نماز واجب مى شمرند.

تمام فقهاى اهل بيت صلوات بر پيامبر را در تشهد اول و دوم نماز واجب مى دانند، و در غير آن مستحب ، و علاوه بر احاديثى كه از طرق اهل بيت در اين زمينه رسيده در كتب اهل سنت نيز رواياتى كه دال بر وجوب است كم نيست .

از جمله در روايت معروفى ، عايشه مى گويد: سمعت رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يقول : لا يقبل صلاة الا بطهور، و بالصلاة على : (نماز بدون طهارت و درود بر من قبول نخواهد شد).

از فقهاى اهل سنت (شافعى ) آنرا در تشهد دوم واجب مى داند، و (احمد بن حنبل) در يكى از دو روايت كه از او نقل شده ، و جمعى ديگر از فقهاء واجب مى دانند، ولى بعضى مانند (ابو حنيفه ) آنرا واجب نشمرده اند.

جالب اينكه (شافعى ) همين فتوا را در شعر معروفش صريحا آورده است ، در آنجا كه مى گويد:

 

يا اهل بيت رسول الله حبكم

فرض من الله فى القرآن انزله

كفاكم من عظيم القدر انكم

من لم يصل عليكم لا صلاة له

(اى اهل بيت رسول الله محبت شما از سوى خداوند در قرآن واجب شده است )

(در عظمت مقام شما همين بس كه - هر كس بر شما صلوات نفرستد نمازش باطل است ).

 

 بعد از بيان وظيفه مؤمنين نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نظر حضور در بيت شريف ايشان, وظيفه عبادي مؤمنان نسبت به آن حضرت را بيان فرمود.

 طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه فرمود در فضل علم و عالمان دين همين بس كه خدا علما را در كنار ملائكه ذكر كرده است در سورهٴ «آل‌عمران» ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ خداوند گواهي مي‏دهد كه معبودي جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش [24]

آنجا كه مسئله توحيد است علما را در رديف ملائكه ذكر مي‌كند اينجا كه مسئله عبادت و ايمان است مؤمنين را كه علما هم در جمع مؤمنين‌اند همراه ملائكه ذكر مي‌كند در آيه 56 كه به مؤمنين مي‌فرمايد شما بر پيامبر درود بفرستيد چون ملائكه مي‌فرستند يعني آنها را همراهي كنيد; ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ بعد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كاري كه ملائكه مي‌كنند شما بكنيد خب اين شرفي است.

 عالِم مؤمن با ملائكه است. اما وقتي كه آن بيان امام علی (ع)عمل بشود فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا  علم خويشتن را جهل، و يقينتان را شك قرار ندهيد، آنگاه كه عالم و آگاه شديد عمل كنيد و زمانى كه يقين كرديد اقدام نماييد»، «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ چه بسيار دانشمندى که جهلش او را کشته، در حالى که علمش با اوست؛ اما به حالش سودى نمى بخشد».

در صورتي كه كسي به علم عمل بكند, اما اگر به علم عمل نكرد, اين علمي كه حجّت است «له علي غيره»، «حجّة الله عليه» مي‌شود. در اين هر دو بيان نوراني, حضرت امير فرمود بعضي از علما كشته جهلشان‌اند خب وقتي عمل نكنند. اما اگر آ‌ن انديشه به اين انگيزه (اراده ) كمك بكند اينها در رديف ملائكه قرار مي‌گيرند.

 

 در جريان سلام بر انبيا قرآن كريم از ذات اقدس الهي نقل كرده كه خداوند بر انبيا درود فرستاد درودها هم يكسان نيست اگر انبيا متفاوت‌اند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ ما بعضي از پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم [3] ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم [4]  درجات سلام فرستادن خدا بر انبيا(عليهم السلام) هم يكسان نيست در جريان حضرت موسي و هارون فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾ [5] در جريان حضرت ابراهيم ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾ [6] و مانند آن اما در جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) يك سلام بي‌سابقه براي آن حضرت نازل كرد فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ [7] تنها يك جا در قرآن سلام جهاني هست و آن هم مخصوص نوح(سلام الله عليه) است كه نزديك هزار سال صبر كرد ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ اين براي سلام.

 درباره صلوات هم نسبت به وجود مبارك پيامبر همين آيه محلّ بحث همين آيه 56 سورهٴ «احزاب» است كه فرمود خداي سبحان فرشته‌ها را در حضور خود حاضر مي‌كند با يك تصليه جمعي بر روان مطهّر حضرت صلوات مي‌فرستند ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ اين مجموعه، ﴿يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾.

 

 بردن نام غير خدا در كنار نام خدا مخالف ادب است مگر جايي كه خود ذات اقدس الهي جهت اكرام و اجلال ذكر بكند گاهي به صورت فاعل, گاهي به صورت مفعول نام غير خدا را در كنار نام خدا ذكر مي‌كند در ابتداي سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه ﴿وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ از خدايي بپرهيزيد كه هنگامي كه چيزي از يكديگر مي‏خواهيد نام او را ميبريد، (و نيز) از خويشاوندان خود [8] فرمود مردم! از خدا و از ارحام، تقوا را رعايت كنيد يعني رعايت ارحام, صِله رَحِم رسيدگي به اوضاع ارحام به قدري مهم است كه در كنار رعايت حكم خدا قرار گرفته ﴿وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ البته با فاصله شدن جمله ﴿تَسَاءَلُونَ بِهِ﴾ در اطاعت پيامبر فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ [9] در زيارت نوراني «جامعه» مي‌خوانيم «وَ قَرَنَ طاعتكُم بطاعته» [10] يعني خداي سبحان اطاعت از شما را در كنار اطاعت خودش قرار داد فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾.

 احترام به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين فرشته‌ها باعث شد كه ضمير جمع بين ذات اقدس الهي و فرشته‌ها آمده است. در موارد ديگر گفتند اين كار را نكنيد. اما فرشته‌ها كه خود ذات اقدس الهي آنها را با خودش قرين كرد معلوم مي‌شود خصيصه‌اي دارند هم فرشته‌ها خصيصه‌اي دارند هم آن صلواتي كه بر آن شخص مي‌فرستد خصيصه‌اي دارد وگرنه بر مؤمنين كه بخواهد صلوات بفرستد با اينكه فرشته‌ها خصيصه‌اي دارند اما مع‌ذلك ذات اقدس الهي نام آنها را در كنار نام خود جمع نكرد فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ اين جمله تمام مي‌شود, ﴿وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ [15] ديگر نفرمود «هو و ملائكته يصلّي عليكم» معلوم مي‌شود شرف نبوّت و شرف رسالت ايجاب كرده كه باري‌تعالي فرشته‌ها را در كنار خودش حاضر كند و با هم صلوات بفرستند.

 

 اينها عظمت اين خاندان را مي‌رساند مستحضريد كه هر ما بالعرضي بايد به ما ‌بالذّات برگردد آنجايي كه خداي سبحان احترام پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) را احترام خود مي‌داند اطاعت آنها را اطاعت خود مي‌داند اين بيگانه نيست بر اساس آن حديث قرب نوافل كه هم شيعه‌ها نقل كردند هم سني‌ها نقل كردند هم مرحوم كليني در جلد دوم كافي نقل كرد هم خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در مرآةالعقول نقل كرده كه «كُنْتُ سَمْعَهُ, بَصَرَهُ, لسانه وَ يَدَهُ» [11] و مانند آن خب اگر اين ذوات قدسي به قرب نوافل بار يافتند از محبّ بودن به محبوب بودن هجرت كردند و محبوب خدا شدند پس در مقام فعل كه فصل سوم است نه فصل اول و دوم كه منطقه ممنوعه است در فصل سوم، اينها مجاري ادراكي و تحريكي خداي سبحان‌اند اگر اين شد احترام به اينها احترام به ذات اقدس الهي است در فصل سوم, اهانت به اينها ـ معاذ الله ـ اهانت به ذات اقدس الهي است در فصل سوم لذا در اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم اجلال و تكريم اينها را در كنار اجلال و تكريم الهي ذكر مي‌كند هم اهانت اين ذوات قدسي را ـ معاذ الله ـ در كنار اهانت ذات اقدس الهي ذكر مي‌كند.

 فصل اول كه منطقه ي ممنوعه است يعني هويّت ذات, در فصل دوم كه صفات ذات است كه عين ذات است كه آن فصل دوم هم مثل فصل اول جزء منطقه ي ممنوعه است احدي به آنجا راه ندارد نه نبيّ, نه وصيّ, مقام سومِ فصل سوم كه فيض خداست, ظهور خداست و وجه خداست, كار خداست, خلقت خداست اينها مقام فعل خداست خارج از ذات است و مقام امكان است در اين مقام هم قرب فرايض راه دارد هم قرب نوافل.

روايات

مطلب ديگر اينكه سرّ مستور بودن روايات اهل بيت همان نهي‌اي است كه برخي از خلفا كردند. در بين قدماي ما خب مرحوم شيخ طوسي جزء قدماي اهل تفسير است و قبل از او طبري است كه امام‌المفسّرين است هم دست طبري كوتاه است هم دست شيخ طوسي, اينها معمولاً يا از ابن‌عباس نقل مي‌كنند كه زعيم حوزه علميه مكه بود يا از أُبَيّ بن كعب نقل مي‌كنند يا از عبدالله‌بن‌مسعود كه زعيم حوزه علميه عراق بود. خب اين نه تنها براي آن است كه اهل بيت(عليهم السلام) منزوي بودند بلكه نقل حديث تا قرن اول ممنوع بود براي اينكه دومي جلوي نقل حديث را گرفته بود.

https://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D9%86%D8%B9_%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) 23 سال مدرّس رسمي و زعيم حوزه علميه مكه و مدينه بود. آن روز هم مهم‌ترين حوزه علمي, حوزه علمي تفسير بود بخشي هم احكام فقهي را سؤال مي‌كردند آيه نازل مي‌شد حضرت معنا مي‌كرد تفسير مي‌كرد تأويل مي‌كرد مهم‌ترين علم رايج آن 23 سال تفسير بود و ذات اقدس الهي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مفسّر و مبيّن معرفي كرد فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى [11] اما ببينيد هيچ روايتي از وجود مبارك حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تفسير اين 23 ساله نيست مگر تعداد اندكي سرّش آن است كه نقل حديث را منع كرده بودند.

وقتي آيه نازل مي‌شد حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي مردم معنا مي‌كرد اين‌طور نبود كه فقط تلاوت كند فرمود: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾ [12] اين اوّلين وظيفه ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ [13] وظيفه دوم ﴿وَيُزَكِّيهِمْ﴾ [14] وظيفه سوم, اين ﴿يُعَلِّمُهُمُ﴾ كجاست شما هر چقدر جلوتر مي‌رويد مي‌بينيد يا ابن‌عباس در مي‌آيد يا ابي‌بن‌كعب و مانند اينها.

23 سال حضرت اين ﴿يَتْلُوا﴾ را داشت و ﴿يُعَلِّمُهُمُ﴾ داشت و ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ را داشت وقتي هر چه جلوتر برويد دستتان خالي است اگر ما رواياتي داريم بعدها به بركت اهل بيت از وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به دست ما رسيده وگرنه در آن صد سال اول يك كار فرهنگي نكرده بودند. ولي ما هر چه مي‌كشيم از سقيفه مي‌كشيم.

خب از شيخ طوسي بالاتر شما چه كسي مي‌خواهيد داشته باشيد اين در حديث فحل (برجسته) است دو كتاب از كتب اربعه را همين بزرگوار نوشته تهذيب و استبصار را او نوشته خب اگر دستش در روايات تفسيري باز بود او نقل مي‌كرد در حساس‌ترين جايي كه ما مشكل داريم همان شيخ طوسي فرمود ابي‌بن‌كعب اين‌طور گفته, ابن‌عباس اين‌طور گفته خب اگر دست او رسيده بود از تفسير, روايت داشت خب نقل مي‌كرد.