(11) قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ

(۱۱) بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح) شما را مي‏گيرد، سپس ‍ به سوي پروردگارتان باز مي‏گرديد.

كلمه (توفى ) به معناى اين است كه چيزى را به طور كامل دريافت كنى، مانند توفى حق، و توفى قرض از بدهكار، كه معنايش تا دينار آخر حق و طلب را گرفتن است.

اگر سؤال اين است كه چگونه معدوم, موجود مي‌شود چيزي معدوم نشده شما فوت نمي‌كنيد وفات مي‌كنيد تمام هويّت شما به دست فرشته‌هاست كه موكّل ما هستند.

 اين ملك‌الموت اگر جنس باشد (بر همه ٔ افرادی که ماهیت مشترک دارند اطلاق گردد) شامل حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) و ملائكه زيرمجموعه اوست اگر خصوص حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) باشد آنها هم زيرمجموعه او هستند.

به نظر میرسد نظر علامه طباطبایی حضرت عزرائیل است

و اگر در اين آيه قبض روح و توفى را به ملك الموت و در آيه (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا) به خدا نسبت داده، و در (آيه حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا) به فرستادگان، و در آيه (إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ ) به ملائكه نسبت داده، به خاطر اختلاف مراتب اسباب است، سبب نزديكتر به ميت ملائكه هستند، كه از طرف ملك الموت فرستاده مى شوند، و سبب دورتر از آنان خود ملك الموت است، كه مافوق آنان است، و امر خداى تعالى را نخست او اجراء مى كند، و به ايشان دستور مى دهد، خداى تعالى هم مافوق همه آنان و محيط بر آنان، سبب اعلاى ميراندن و مسبب الاسباب است، و اگر بخواهيم اين جريان را با مثلى مجسم سازيم، نظير عمل كتابت است كه هم به قلم نسبت مى دهيم و مى گوييم قلم خوب مى نويسد، و هم به دست و انگشتان نسبت مى دهيم ومى گوييم دست فلانى به نوشتن روان است، و هم به انسان نسبت مى دهيم و مى گوييم فلانى خوب مى نويسد.

(ثم الى ربكم ترجعون ) - اين رجوع همان است كه در آيه قبلى از آن به لقاى خدا تعبير كرده بود، و موطن و جاى آن روز قيامت است، كه بايد بعد از توفى و مردن انجام شود، و براى فهماندن اين بعديت تعبير به (ثم ) كرد، كه تراخى و بعديت را مى رساند.

 شما متوفّا مي‌شويد فرشته‌هايي كه موكَّل‌اند و مأمورند  اينها استيفا مي‌كنند مستوفيانه جان شما را مي‌گيرند هيچ چيزي در زمين نمي‌ماند, مي‌ماند بدنتان خب بدنتان در زمين پراكنده است ما دوباره جمع مي‌كنيم پس شما مشكل علمي نداريد ولي نمي‌خواهيد قيامت را باور كنيد

 بعضي از بزرگان علوم عقلي ما، اينها روزانه دو ركعت نماز مي‌خواندند به پيشگاه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) تقديم مي‌كردند به اميد اينكه آن حضرت را زيارت بكنند و جان را به او تسليم بكنند مشاهده حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) نصيب هر كس نيست خيلي‌ها ملائكه جزء را مي‌بينند الآن هم ما بالأخره مي‌توانيم يك رابطه داشته باشيم با اذكاري, اورادي, دعايي, صلواتي, و مانند اين چيزها رابطه‌مان را با آن ذات مقدس حفظ بكنيم كه بالأخره او تشريف بياورد جان را به او بسپاريم اگر او آمد با رفق جان را مي‌گيرد اما اگر ملائكه نازل، باشد بالأخره آسان نيست.

 به هر تقدير يا ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ است يا ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ آن است يا خود عزرائيل(سلام الله عليه) است يا براي اوحدي انبيا و اوليا ذات اقدس الهي است كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ﴾[36] البته همه حضور دارند ممكن نيست كاري بدون تدبير الهي باشد عمده مشاهده محتضَر است كه اين با چه كسي روبه‌رو مي‌شود چه كسي را مي‌بيند آنهايي كه اوحدي از موحّدان‌اند براي آنها البته مشاهده ذات اقدس الهي است و جان را تسليم مي‌كنند.

وكلاي ما جان شما را مي‌گيرند در دست آنهاييد ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾ نه اينكه در دست اينها براي هميشه بمانيد اينها ارواح را الي الله مي‌برند خب مي‌رويد نزد خدا به لقاء الله مي‌رسيد حالا ـ ان‌شاءالله ـ اگر جزء مقرّبين بوديد كه روح و ريحان است[38] اگر جزء ابرار بوديد كه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[39] است خب اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ از اينها نبود مشكل ديگر دارد.

 

 پس فرمود شما در زمين گم نمي‌شويد. در جريان روح كه زنده است اختصاصي به مسئله شهدا ندارد آن دو آيه‌اي كه يكي در سورهٴ «بقره»] و ديگري در سورهٴ «آل‌عمران» است كه درباره شهدا(رضوان الله عليهم) آمده است اين‌چنين نيست كه اين مخصوص شهدا باشد.

سوره ۲: البقرة

وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ ﴿۱۵۴﴾

و به آنها كه در راه خدا كشته مي‏شوند مرده مگوئيد، بلكه آنها زندگانند ولي شما نمي‏فهميد. (۱۵۴)

 

سوره ۳: آل عمران

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾

(اي پيامبر) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده‏ اند مردگانند، بلكه آنها زنده‏ اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي‏شوند. (۱۶۹)

فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾

آنها بخاطر نعمتهاي فراواني كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است خوشحالند و بخاطر كساني كه (مجاهداني كه) بعد از آنها به آنان ملحق نشدند (نيز) خوش وقتند (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مي‏بينند و ميدانند) كه نه ترسي بر آنها است و نه غمي خواهند داشت. (۱۷۰)

 

 منتها آن ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ [12] يا ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ [13] اينها مي‌تواند مختصّ به آنها باشد ولي بالأخره روح زنده است انسان كه مي‌ميرد يا روح «في روضة من رياض الجنّة» يا ـ معاذ الله ـ «في حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النيران» اين‌طور نيست كه اينها رفتند جبهه آن‌كه شهيد شد روحش زنده باشد آن‌كه پيروز شد روحش زنده نباشد گاهي پيروزي, ثوابش بيش از شهادت است مي‌بينيد يك ضربت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) «لضربة عليٍ لعمروٍ يوم الخندق تعدل عبادة الثقلين يعنى ضربتى كه على (ع) در روز خندق وارد كرد از عبادت تمامى انسانها و جنيان برترى دارد» [15] اين‌چنين نيست كه هر شهادتي بالاتر از همه اعمال صالحه باشد بعضي از اعمال صالحه از هر شهادتي هم بالاتر است وجود مبارك حضرت امير آن شمشير را كه زد بالأخره اسلام را نگه داشت احيا كرد.

 

 چون تمام حقيقت شما ارواح شماست، پس شما يعنى همان كسى كه كلمه (شما) خطاب به او است، (و يك عمر مى گفتيد من و شما)، بعد از مردن هم محفوظ و زنده ايد، و چيزى از شما گم نمى شود، آنچه گم مى شود و از حالى به حالى تغيير مى يابد، و از اول خلقتش دائما در تحول و دستخوش تغيير بود، بدنهاى شما بود نه شما، و شما بعد از مردن بدنها، محفوظ مى مانيد، تا به سوى پروردگارتان مبعوث گشته و دوباره به بدن هایتان برگردید.

پس از آنچه گذشت دو مطلب روشن گرديد، اول اينكه آيه (قل يتوفيكم...) متصل است به آيه (ءاذا ضللنا فى الارض...)، و پاسخى است كه اشكال كفار را باطل، و شبهه آنان را درباره معاد دفع مى كند.

ليكن بعضى از مفسرين كه كلمه (توفى ) را به معناى مطلق ميراندن گرفته اند، و متوجه نكته اى كه در اين تعبير هست نشده اند و در تفسير آيه دچار اشكال شده، و در توجيه اتصال آن به آيه قبل دست و پا كرده اند، و توجيهى كرده اند كه عقل سليم پذيراى آن نيست و آن را نمى پسندد.

نكته دوم اينكه اين آيه از روشن ترين آيات قرآنى است كه دلالت بر تجرد نفس (تجرد به معنای گسستن و رستن از بندهای تعلق و محدودیتهای مادی) مى كند و مى فهماند كه نفس غير از بدن است، نه جزو آن است، و نه حالى از حالات آن.

 

درست است كه قرآن از معاد جسمانى سخن مى گويد و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى شمرد، ولى هدف از آيه فوق بيان اين حقيقت است كه اساس شخصيت انسان اين اجزاى مادى نيست كه تمام فكر شما را به خود مشغول ساخته بلكه همان گوهر روحانى است كه از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى گردد.