(19) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيث
(19) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ
(۱۹) ولي (اين ناسپاس مردم) گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاي ما دوري بيفكن آنها به خويشتن ستم كردند و ما آنها را اخبار و داستاني (براي ديگران) قرار داديم و جمعيتشان را متلاشي ساختيم، در اين ماجرا آيات و نشانه هاي عبرتي است براي هر صابر شكرگزار.
يعنى ما اين نعمتها را در اختيار آنان قرار داديم، ميوه هاى فراوان، و نزديكى قريه ها به يكديگر و امنيت راهها و آسانى سير و فراخى زندگى، از زيادى نعمت ملول شده، و به تنگ آمدند و گفتند: پروردگارا بين سفرهاى ما دورى بينداز، يعنى سفرهايمان را طولانى كن، تا مسافتهاى دور برويم، و بار سفر دور ببنديم، بيابانها و باديه ها بپيماييم، و اين كفران و طغيانى بود از ايشان، همان طور كه بنى اسرائيل كفران و طغيان كرده، از من و سلوى به ستوه آمدند، و تقاضاى سير و پياز كردند.
كوتاه سخن اينكه خداوند نعمت را بر آنان تمام كرد، هم در سفر كه سفرهايشان را كوتاه و راههايشان را امن و نعمت را فراوان كرد، و هم در حضر، باشد كه شكر نعمتهايش را به جا آورند. ولى آنان كفران نعمت كردند، هم در سفر، و هم در حضر، خداوند هم در عذابى كه خودشان خواستند شتاب نمود، شهرها و ديارشان را خراب، و جمعشان را پراكنده ساخت.
و بنابراين جمله (ربنا باعد بين اسفارنا) پيشنهاد عذابى بود، كه خود آنان كردند، البته پيشنهاد ضمنى، چون معناى كلامشان مستلزم همين بود كه شهرها و ديارشان ويران گرديد. (و ظلموا انفسهم ) و با ارتكاب گناهان به خود ستم كردند.
از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اينكه از خداوند تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند، (گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن ) تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند! (فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا). به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى هميشه براى آنان ثبت شود!
به هر حال (آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند) (و ظلموا انفسهم ).
قرآن به دنبال اين جمله كه درباره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم ، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم! (فجعلناهم احاديث ).
آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها، و يادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند، و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم (وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ).
چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تند باد قرار گرفته هر كدام به گوشه اى پرتاب شدند، آنچنان كه پراكندگى آنها به صورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند مى گفتند (تفرقوا أَيَادِيَ سَبَا)! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!). به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان [ غ َس ْ سا ] به شام رفتند و (اسد) به عمان و (خزاعه ) به سوى تهامه و طايفه (انمار) به يثرب .
ترجمه 97 نهج البلاغه؛ پيرامون مقايسه ياران حضرت با ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (ترجمه عبدالمحمد آیتی)
اگر خداوند، ستمگر را روزى چند مهلت دهد، هرگز بازخواستش را فرو نگذارد، بلكه همواره بر گذرگاه در كمين اوست و گلويش را چنان بفشارد كه از فرودادن آب دهان هم عاجز آيد. آگاه باشيد، سوگند به كسى كه جان من در قبضه قدرت اوست، كه اين قوم بر شما غلبه خواهند كرد، نه از آن جهت كه از شما بر حق ترند، بلكه از آن روى كه در يارى فرمانرواى خود، با آنكه بر باطل است، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من، با آنكه بر حقم، درنگ مى كنيد.
مردم، از ستم فرمانروايان خود بيمناك اند و من از ستم رعيت خويش در هراسم. شما را به جهاد برانگيختم، از جاى نجنبيديد، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم، نشنيديد، در نهان و آشكارا دعوتتان كردم، پاسخم نداديد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد. حاضرانى هستيد به مثابه غايبان و بندگانى هستيد چون خداوندان.
سخنان حكمت آميز بر شما خواندم از آن رميديد. به اندرزهاى نيكو پندتان دادم هر يك از سويى پراكنده شديد. شما را به جهاد با تبهكاران فرا مى خوانم، هنوز سخنم به پايان نرسيده، مى بينم هركس كه به سويى رفته است، آنسان كه قوم «سبا» پراكنده شدند (حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا). به جايگاههاى خود باز مى گرديد و يكديگر را به اندرزهاى خود مى فريبيد.
هر بامداد شما را همانند چوب كجى راست مى كنم و شب هنگام خميده چون پشت كمان نزد من باز مى گرديد. راست كننده به ستوه آمده و كار بر آنچه راست مى كند دشوار گرديده.
اى كسانى كه به تن حاضريد و به خرد غايب، هر يك از شما را عقيدتى ديگر است (خواسته هايتان گوناگون است). فرمانروايانتان گرفتار شمايند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى كند و شما نافرمانيش مى نماييد و فرمانرواى آنان خدا را نافرمانى مى كند و ايشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاويه با من معاملتى كند چون صرافى كه به دينار و درهم. ده تن از شما را از من بستاند و يك تن از مردان خود را به من دهد.
اى مردم كوفه، به سه چيز كه در شما هست و دو چيز كه در شما نيست، گرفتار شما شده ام. اما آن سه چيز: با آنكه گوش داريد، كريد و با آنكه زبان داريد، گنگيد و با آنكه چشم داريد، كوريد. و اما آن دو: نه در رويارويى با دشمن، آزادگانى صديق هستيد و نه به هنگام بلا يارانى درخور اعتماد.
دستهايتان پر خاك باد ( دستتان تهى باد)، همانند اشترانى هستيد بى ساربان، كه هرگاه از يك سو گرد آورده شوند، از ديگر سو پراكنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم كه چون جنگ سخت شود و آتش پيكار افروخته گردد، از گرد پسر ابو طالب پراكنده شويد، آنسان كه زن به هنگام زادن رانها از هم گشايد. در حالى كه، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پيامبرم گام مى زنم. راه من راهى روشن است. آن را گام به گام مى پيمايم و چشم از راه بر نمى گيرم تا به ورطه باطل نيفتم.
به خاندان پيامبرتان بنگريد و به آن سو رويد كه آنان مى روند و پاى به جاى پاى آنان نهيد، كه هيچگاه شما را از طريق هدايت منحرف نكنند و به هلاكت نسپارند. اگر نشستند، بنشينيد و اگر برخاستند، برخيزيد. بر آنان پيشى مگيريد كه گمراه شويد و از آنان واپس نمانيد كه هلاك گرديد.
من اصحاب محمد (صلى اللّه عليه و آله) را ديده ام. در ميان شما نمى بينم كسى را كه همانند ايشان باشد. آنان روزها ژوليده موى و غبارآلود بودند و شبها يا در سجده بودند يا در قيام. گاه چهره بر زمين مى سودند (مى ساييدند) و گاه پيشانى. چون سخن معادشان به گوش مى رسيد، گويى پاى بر سر آتش دارند. ميان دو چشمانشان در اثر سجده هاى طولانى چون زانوان بز پينه بسته بود. چون خدا را ياد مى كردند، سرشك ديدگانشان گريبانهايشان را تر مى كرد و از بيم عذاب و اميد ثواب بر خود مى لرزيدند، آنسان كه درخت در روز بادناك مى لرزد.
و در پايان آيه مى فرمايد: قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان و شكرگزاران (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور).
چرا (صابران ) و (شكرگزاران ) مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند؟ (مخصوصا با توجه به اينكه صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيد را بيان مى كند).
اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند، و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند، اما آنها كه بر مركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا، چگونه مى توانند از اين ماجراها عبرت گيرند؟!
در بعضى از تواريخ آمده است موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به ديواره سد خاكى روى آوردند، و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديواره هاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست ، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سد متراكم بود ناگهان بيرون ريخت ، و تمام آباديها، باغها، كشتزارها و زراعتها، و چهار پايان را تباه كرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود، و آن سرزمين آباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل ساخت. آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش ! بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند!
جالب اينكه طبق روايات ، عصاى سليمان (عليهالسلام ) را موريانه اى خورد، و سد عظيم مارب را موش صحرائى سوراخ كرد
اينها عملاً اين نعمت را كفران كردند همانطوري كه درباره قوم بنياسرائيل فرمود ما به اينها مَنّ و سلوا داديم اينها از ما پياز و سير خواستند كه خداي سبحان فرمود: ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا آیا شما به جای غذای بهتر، غذای پست تر را می خواهید؟!﴾ [12] موساي كليم به اينها فرمود شما آن منّ و سلوا را به سير و پياز تبديل كرديد خيليها هم هستند كه همينطور است آن نعمتهاي معنوي و نعمتهاي الهي را به نعمتهاي مادي تبديل ميكنند كه در حقيقت كفران نعمت است. فرمود ما نعمتها را به اين منطقه سبأ و اهل سبأ داديم اينها گفتند كه بين ما با آن منطقه ای كه ميخواهيم برويم فاصله زياد باشد كه سوار راحله بشويم. حالا اين را قولاً گفتند يا كاري كردند كه استحقاق اين را داشته باشند. اينكه گفتند: ﴿رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا﴾ يعني عملاً حرفي زدند كه اين قريهها ويران شده وقتي ويران شده فاصله بين اينها تا شامات طولاني ميشود. اينها با زاد و راحله بايد حركت كنند. اين منطقههاي ويران شده را الآن هم شما ميبينيد به صورت يك كوير خشك در آمده.
﴿وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ﴾ درست است كه معصيت كردند نعمتهاي الهي را كفران كردند. اما اينها در حقيقت به خودشان ستم كردند. مستحضريد كه اگر كسي به مقصد نرسد به خودش ستم كرده است نه به ذات اقدس الهي. خداي سبحان كه غنيّ محض است و قدير صِرف هرگز به چيزي نيازمند نيست (يك) و كسي توان آن را ندارد كه به ذات اقدس الهي آسيب برساند (دو) اگر به دين الهي آسيب رساند در حقيقت به خودش آسيب رساند.
چون اينچنين شد ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ ما كلّ اينها را برداشتيم از بين برديم اينها را گذاشتيم در تاريخ، الآن فقط اسمشان را شما در كتابهاي تاريخ ميبينيد ميگوييد روزي در اين مملكت ساسانيان بودند، سامانيان بودند، سلجوقيان بودند، همين! تا كسي به كتاب تاريخ مراجعه نكند لابهلاي كتاب تاريخ را نبيند ديگر نميفهمد سبأاي بود و مردمي در آن منطقه بودند و امكاناتي داشتند و بعد ويران شدند فرمود ما اينها را حديث قرار داديم روزي اين مملكت، روزي فاصله بين يمن و شامات آباد بوده است اين يك حديث است يك تاريخ است هيچ خبري در خارج از اينها نيست ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾.
در بخشهاي ديگر فرمود اينها با اينكه ريشهدار بودند ما طرزي ريشه اينها را كَنديم كه ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كه گويى ديروز وجود نداشته است﴾ [14] اين ﴿لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾اين است كه يك وقت است كه انسان يك چنار كهني را ريشهكن ميكند خب مدتها جايش خالي است شايد چند سال طول بكشد تا اين جا پر بشود همين يك چنار كهنسالي را از جايي بِكَنند معلوم ميشود اينجا درختي بود كَنده شد اما اگر شما يك علف يك سانتي را كه در كنار يك جوي روئيده ميشود اين را بكنيد اين اصلاً معلوم نيست فرمود ما طوري ريشه اينها را كَنديم كه گويا اصلاً ديروز اينجا كسي نبود ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾غَنِيَ بالمكان، يَغني بالمكان يعني اينجا غنوده بود. اگر كسي بخواهد از اينها باخبر بشود بايد به كتاب تاريخ مراجعه كند ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾. اين مَثلي است معروف در كتابهاي ادبي ما كه ميگوييم «تفرّقوا أيادي سبأ (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!)» [15] همين است فرمود مردم يمن اين منطقه سبأ كه ويران شدند بخشي به تهامه آمدند كه تهامه [ ت ِ م َ ] همان اطراف مكه است بعضيها به يثرت آمدند يعني مدينه، بعضي به شام رفتند بعضي به عمّان رفتند اين جمعيت پرنشاط متمكّن آنچنان متفرّق شدند كه اثري از اينها نيست «تفرقوا ايادي سبا» كه مَثل شده است يك مَثل تاريخي است.
﴿وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ تَمزيق يعني تفريق; اينها را جدا كرديم طوري كه اثري از اينها ديگر در منطقه سبا نيست. فرمود اين كار را ما كرديم
﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾ هر كسي در برابر امتحانهاي الهي صابر باشد، در پيشگاه نعمتهاي خدا شاكر باشد، گرفتار مسئله منطقه سبأ نخواهد شد.
و در كافى به سند خود از سدير روايت كرده كه گفت : مردى از امام صادق (عليه السلام) از اين كلام خداى عز و جل پرسيد كه مى فرمايد: (قالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم...) حضرتش در پاسخ فرمود: اينان قومى بودند كه آباديهايى پشت سر هم داشتند، به طورى كه از اين آبادى، آن آبادى را مى ديدند، نهرهاى روان، و اموال فراوان داشتند، و نعمت هاى خداى عز و جل را كفران نموده، عافيتى كه خدا به ايشان داده بود تغيير دادند، خدا هم نعمت هاى خود را تغيير داد، چون خدا نعمتى را كه به قومى مى دهد تغيير نمى دهد، تا آنكه خود آن قوم وضع خود را تغيير دهند، پس سيل عرم را به سويشان سرازير كرد، و آباديهايشان را از هم پاشاند، و ديارشان را ويران ساخت، و اموالشان را از بين برد، و باغاتى را كه داشتند به دو سرزمين مبدل كرد، كه جز خوردنيهاى تلخ، و بوته هاى أَثْل و مختصرى سِدْر، چيزى نداشت، آن گاه خداى تعالى فرمود: (ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور).