(54) وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ

(54) وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ

(۵۴) (سرانجام) ميان آنها و آنچه مورد علاقه شان بود جدائي افكنده شد، همانگونه كه به پيروان (و هم مسلكان) آنها از قبل عمل گرديد چرا كه آنها در شك و ترديد بودند.

از ظاهر سياق چنين به نظر مى رسد، كه مراد از (ما يشتهون ) لذائذ مادى دنيوى باشد، كه مرگ بين ايشان و آن لذائذ فاصله مى شود. و مراد از اشياع آن، اشباهشان از امتهاى گذشته است، و يا كسانى است كه مذهب همين ها را داشته باشند.

و معناى آيه چنين است كه : بين مشركين كه به عذاب خدا گرفتار شدند، و بين لذائذى كه در دنيا داشتند، حيلوله، و جدايى افتاد، همان طور كه با مردمى شبيه ايشان از مشركين امتهاى گذشته همين معامله شد، به خاطر اينكه از امر حق و يا امر آخرت در شك بودند و سخنانى بدون دليل درباره اش مى گفتند.

…آنچه در معنا و تفسير اين چهار آيه گذشت ظاهر آيات مزبور بود و روايات بسيار از طرق شيعه و سنى رسيده، كه : آيات مورد بحث ناظر است به فرو رفتن لشكر سفيانى در بيابان (بيداء) كه يكى از علامتهاى ظهور مهدى (عليه السلام) و متصل به آن است.

در الدر المنثور … از ابى هريره روايت كرده كه در ذيل آيه (وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا) گفته است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در آينده مردى در عمق دمشق خروج مى كند كه او را (سفيانى ) مى گويند، و عموم پيروانش از قبيله كلب هستند، دست به كشتار مى زند، و حتى شكم زنان را پاره مى كند، و كودكان را به قتل مى رساند، تا آنكه قبيله قيس عليه او قيام كند و او قيس را بكشد، و جايى را از ستم خود خالى نگذارد و در اين هنگام مردى از اهل بيت من خروج مى كند، تا به سفيانى مى رسد، و ستونى از لشكر خود را به سركوبى وى مى فرستد، و ايشان را منهزم نموده شكست مى دهند، سفيانى با همراهان خود راه مى افتد تا به (بيداء [ب َ ]) مى رسد، در آن سرزمين دچار خسف مى شوند، و در زمين فرو مى روند، و احدى از ايشان باقى نمى ماند، مگر كسى كه سرگذشت آنان را براى مردم خبر دهد.

مؤلف: اين روايت از طرق اهل سنت بسيار زياد آمده بعضى مختصر و بعضى مفصل، و آن را از طرق مختلفه از ابن عباس، ابن مسعود، حذيفه، ابى هريره، جد عمرو بن شعيب، ام سلمه، صفيه، عائشه، و حفصه، همسران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و نفيره، همسر قعقاع، و نيز از سعيد بن جبير، به طور موقوف روايت كرده اند.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ) گفته است : پدرم از ابن ابى عمير، از منصور بن يونس، از ابى خالد كابلى، برايم حديث كرد، كه گفت امام ابى جعفر (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند، گويا همين الان مى بينم قائم (عليه السلام) را كه به حجر[الاسود ] تكيه داده است، آنگاه مردم را در رعايت حقش به خدا سوگند مى دهد….وقتى قائم (عليه السلام) به سر زمين (بيداء) برسد، لشكر سفيان در برابرش صف آرايى مى كند، پس خداى عزوجل زمين را دستور مى دهد، تا پاهاى ايشان را در خود فرو ببرد، و بگيرد، و درباره همين مورد است، كه خداى عزوجل مى فرمايد: (وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ و قالوا آمنا به ) يعنى مى گويند: اينك ما به قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان آورده ايم، (و انى لهم التناوش من مكان بعيد و حيل بينهم و بين ما يشتهون ) يعنى بين آنان و عذاب نشدن، حائل ايجاد مى شود، (كما فعل باشياعهم ) يعنى آنهايى كه قبل از ايشان مكذبين بودند، و هلاك شدند (من قبل انهم كانوا فى شك مريب ).

سپس مى افزايد: (سرانجام ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنان بود به وسيله مرگ جدائى افكنده مى شود، همانگونه كه با گروههاى مشابه آنها از قبل چنين عمل شد) (وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ).

در يك لحظه دردناك تمام اموال و ثروتها، تمام كاخها و مقامها، و تمام آرزوهاى خود را مى بينند كه از آنها جدا مى شود، آنهائى كه سخت به يك درهم و دينار چسبيده بودند و دل از كمترين امكانات مادى بر نمى كندند چه حالى خواهند داشت در آن لحظه كه بايد با همه آن يكباره وداع گويند، و چشم بپوشند، و به سوى آينده اى تاريك و وحشتناك گام بردارند؟

براى جمله (وحيل بينهم و بين ما يشتهون ) (ميان آنها و آنچه علاقه داشتند جدائى افكنده مى شود) دو تفسير بيان كرده اند:

نخست تفسيرى است كه در بالا گفته شد، ديگر اينكه آنها مى خواهند ايمان بياورند و گذشته را جبران كنند اما ميان آنها و اين تقاضا جدائى افكنده خواهد شد.

ولى تفسير اول با معنى جمله (ما يشتهون ) مناسبتر است ، بعلاوه در آيات قبل جمله (انى لهم التناوش من مكان بعيد) مساله عدم دسترسى آنها به ايمان در هنگام مرگ و عذاب استيصال آمده بوده و نياز به تكرار نيست .

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه بسيارى از مفسران اين آيات را ناظر به مجازات روز قيامت و ندامت گناهكاران در عرصه محشر دانسته اند، ولى چنانكه گفتيم آخرين آيه مورد بحث ، با توجه به جمله كما فعل باشياعهم من قبل با اين معنى سازگار نيست ، بلكه منظور لحظه مرگ و مشاهده عذاب نابود كننده الهى است .

و چه زيبا مى گويد امير مؤ منان على (عليه السلام ) كه لحظات جان دادن و جدائى از نعمتهاى دنيا را در كلمات نورانيش به روشنترين وجه ترسيم مى كند:

خطبه 109

… تو منزهى، تو آفريدگارى، تو معبودى. تا آفريدگانت را نيك بيازمايى، سرايى آفريدى و در آن خوانى گستردى: از آشاميدنيها و خوردنيها و زنان و خادمان و قصرها و رودها و كشتزارها و ميوه ها. پس دعوت كننده اى فرستادى كه مردم را بدان دعوت كند، ولى نه دعوت كننده را پاسخ دادند و نه به آنچه ترغيبشان كردى، رغبتى نمودند و نه به آنچه تشويقشان كرده بودى، اشتياقى نشان دادند. بلكه، به مردارى روى آوردند و به خوردن آن خود را رسوا كردند و بر دوستى آن اتفاق نمودند.

آرى، هر كس به چيزى عشق بورزد، عشق ديدگانش را كور و دلش را بيمار مى سازد. ديگر نه چشمش نيك مى بيند و نه گوشش نيك مى شنود. شهوات، عقل او را تباه كنند و دنيا دلش را بميراند و جانش را شيفته خود سازد. چنين كسى بنده دنياست و بنده كسانى است كه چيزى از مال و جاه دنيا را در دست دارند. دنيا به هر جا كه مى گردد، با او بگردد و به هر جاى كه روى آورد، بدان سو روى آورد. به سخن هيچ منع كننده اى، كه از سوى خدا آمده باشد، گوش فرا ندهد و اندرز هيچ اندرزدهنده اى را نشنود.

و حال آنكه مى بيند كه چسان ديگران بناگهان و بيخبر گرفتار مرگ شده اند. نه راه رهايى دارند و نه بازگشت. چگونه چيزى، كه از آن بى خبر بودند، بناگاه بر آنان فرود آمد و در حالى كه با آسودگى خاطر زندگى مى كردند، مرگ گريبانشان را بگرفت و به سراى ديگر كه به آنها وعده داده شده بود در آمدند.

آنچه بر سرشان آمده است در وصف نيايد. سكرات مرگ، يك سو، حسرت از دست نهادن فرصتها در سوى ديگر. دست و پايشان سست گردد و رنگشان دگرگون شود. مرگ در جسمشان پيشتر رود و زبانشان را از كار بيندازد.

يكى در ميان زن و فرزند خود افتاده، چشمش مى بيند و گوشش مى شنود و عقلش هنوز سالم است و فهم و ادراكش بر جاى. مى انديشد كه عمر خود در چه چيزهايى تباه كرده است و روزگارش در چه كارهايى سپرى گشته. به ياد اموالى مى افتد كه گرد كرده و براى به دست آوردنشان چشم خود مى بسته كه حلال از حرام باز نشناسد. و از جاهايى، كه حليّت و حرمت برخى آشكار و برخى شبهه ناك بوده، مال فراهم آورده. اكنون وبال گردن اوست.

مى داند كه زمان جدايى فرا رسيده و پس از او مال و خواسته او براى ميراث خواران مى ماند و آنها از آن متنعم و بهره مند خواهند شد. آرى، بار مظلمه بر دوش اوست و ميراث نصيب ديگران و او در گرو آن.

اكنون، هنگام مرگ، از حقيقتى كه بر او آشكار شده دست ندامت بگزد و از آنچه در ايام حيات، معشوق و محبوب او بوده بى ميلى جويد و آرزو كند كه اى كاش كسى كه بر مال و جاه او رشك مى برد، صاحب اين مال و جاه شده بود. مرگ، همچنان، در پيكر او پيش مى رود، تا آن گاه كه گوش او هم چون زبانش از كار بيفتد. باز هم ميان زن و فرزند خود افتاده است، در حالى، كه نه زبانش گوياست و نه گوشش شنوا. بر چهره آنان نظر مى بندد مى بيند كه زبانشان مى جنبد و او هيچ نمى شنود.

مرگ بيشتر به او در مى آويزد، چشمش را هم از او مى گيرد، همان گونه كه زبان و گوشش را گرفته بود. سرانجام، جان از پيكرش پرواز مى كند و او چون مردارى ميان زن و فرزند خود افتاده است. در آن حال، همه از او وحشت مى كنند. از كنار او دور مى گردند. نه مى تواند گريه كنندگان را همراهى كند و نه خوانندگان را پاسخ دهد. سپس، از زمينش بردارند و به جايى از زمين برند و به گور سپارندش و با عملش واگذارندش و كس نخواهد كه بر او نظر كند……

بالاخره در آخرين جمله آيه مورد بحث مى گويد: (علت همه اين مسائل آن است كه آنها پيوسته در حال شك و ترديد به سر مى بردند) و طبعا چنين سرنوشتى در انتظار آنها بود (انهم كانوا فى شك مريب ).

اينها دو مُشتَها دارند يك مُشتَها در قيامت دارند كه ايمان بياورند و از عذاب الهي بِرَهند, يك مشتَها به لحاظ لذايذ دنيايي داشتند كه در رفاه بودند در اسراف و اتراف بودند الآن به جايي رسيدند كه ﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ﴾.

آنچه اينها اشتها دارند كه در قيامت ايمان بياورند و از عذاب بِرَهند مقدورشان نيست, آنچه در دنيا با آن عادت كرده بودند به لذايذ و مشتهيات مقدورشان نيست ﴿وَحِيلَ﴾ حيلوله شده است, فاصله شده است بين اين كفار و آنچه اينها اشتها داشته و دارند كه فعل مضارع است و مفيد استمرار…

(53) وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

(53) وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

(۵۳) آنها پيش از اين (كه در نهايت آزادي بودند) به آن كافر شدند (و نسبتهاي ناروا به آن مي‏دادند) و از مكان دور دستي به جهان غيب پرتاب مي‏شدند (بي مطالعه در باره آن قضاوت مي‏كردند).

مراد از جمله (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد) اين است كه از عالم دنيا درباره عالم آخرت نسبتهاى نسنجيده مى دهند، با اينكه به غير از پندار و مظنه دليلى ندارند، و با اينكه اصلا آخرت غايب از حواس اينهاست، و با اين حال چگونه مى گويند بعثى و بهشتى و دوزخى نيست ؟ ….

عنايت در اين آيه همه در اين است كه دنيا نسبت به آخرت مكانى است بعيد، همچنان كه در جمله قبل آخرت را نسبت به دنيا مكانى بعيد مى خواند.

و معناى هر دو آيه با هم اين است كه : مشركين وقتى گرفتار مى شوند، مى گويند: ما به حق كه همان قرآن است ايمان آورديم، و كجا و كى مى توانند ايمان به قرآن را تناول كنند، و بگيرند، - ايمانى كه فايده نجات داشته باشد - براى اينكه در مكانى دور از دنيا گرفتار شده اند، و حال آنكه آنها در دنيا بدان كفر ورزيدند، و آخرت را با ظنون و اوهام و از مكانى بسيار دور انكار مى كردند.

آنها چگونه مى توانند در اين لحظه اى كه همه چيز پايان گرفته در مقام جبران خطاهاى خويش بر آيند و ايمان بياورند (در حالى كه پيش از آن - در همان حالتى كه در نهايت اختيار و آزادى اراده بودند - به آن كافر شدند)؟! (و قد كفروا به من قبل ).

نه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام و تعليمات او بستند و (درباره جهان غيب - عالم ماوراء طبيعت ، و قيامت و نبوت پيامبر - داوريهاى نادرستى مى كردند و از نقطه دور دستى نسبتهائى به آن مى دادند) (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد).

(قذف ) چنانكه گفتيم به معنى پرتاب كردن چيزى است ، و (غيب ) جهان ماوراء حس است ، و (مكان بعيد) به معنى نقطه دور دست است ، و مجموعا كنايه لطيفى است از كسى كه بدون آگاهى و اطلاع در باره جهان ماوراء طبيعت قضاوت مى كند، همانگونه كه پرتاب كردن چيزى از نقطه دور دست كمتر به هدف مى خورد اين ظن و گمان و داورى آنها نيز به هدف اصابت نمى كند.

گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را (ساحر) مى خواندند، گاه (مجنون )، گاه (كذاب) و گاه قرآن را ساخته فكر بشر مى دانستند، و گاه بهشت و دوزخ و قيامت را به كلى انكار مى كردند، تمام اينها يكنوع رجم به غيب و تير در تاريكى و قذف من مكان بعيد بود.

اينها دو رَجم به غيب دارند, قذف به غيب… دارند. در دنيا رجم به غيب داشتند مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ اين رهاورد اوست, سِحر است, يا شعر است ,يا كهانت است. خودش ـ معاذ الله ـ يا مجنون است يا ساحر است يا شاعر است يا كاهن است و مانند آن, اين رجم به غيب بود يعني در تاريكي تير پرتاپ كردن به غيب ارجاع دادن و از غيب سخن گفتن اين مي‌شود رجم به غيب, در آخرت هم رجم به غيب دارند براي اينكه ايمان رفته آن بالا در دسترس اينها نيست مقدور اينها نيست حالا مي‌گويند: ﴿آمَنَّا﴾ پس هم در دنيا قذف به غيب داشتند رجماً بالغيب سخن مي‌گفتند هم در آخرت رجماً بالغيب و قذفاً بالغيب سخن مي‌گويند ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ﴾ اينجا ديگر فعل مضارع است كارشان رجم به غيب است.

فرمود ديروز رجم به غيب مي‌كرديد امروز هم رجم به غيب مي‌كنيد, ديروز كه دين در دسترستان بود انكار كرديد و جاهلانه رجم به غيب مي‌كرديد امروز كه دين از دست شما پر كشيده فاصله دارد [هم رجم به غيب مي‌كنيد].

(52) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

(52) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

(۵۲) و (در آن حال) مي‏گويند ايمان آورديم، ولي چگونه مي‏توانند از فاصله دور به آن دسترسي پيدا كنند؟!

در آيه بعد وضع حال آنها را به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى بيان كرده ، مى فرمايد: (آنها مى گويند ما به آن (قرآن و آورنده اش و مبداء و معاد ) ايمان آورديم ) (و قالوا آمنا به ).

(ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصله دور, دسترسى به آن پيدا كنند)؟! (و انى لهم التناوش من مكان بعيد).

آرى با فرا رسيدن مرگ و عذاب استيصال درهاى بازگشت به كلى بسته مى شود، و ميان انسان و جبران خلافكاريهاى گذشته, گوئى سد محكمى ايجاد مى گردد، به همين دليل اظهار ايمان در آن هنگام گوئى از نقطه دور دستى انجام مى گيرد.

اصولا چنين ايمانى كه جنبه اضطرارى دارد، و به خاطر وحشت فوق العاده از عذابى است كه با چشم مشاهده مى كنند ارزشى ندارد، و لذا در آيات ديگر قرآن مى خوانيم (اينها دروغ مى گويند، اگر باز گردند همان برنامه ها را تكرار مى كنند) (انعام - 28).

(تناوش ) از ماده نوش (بر وزن خوف ) به معنى بر گرفتن چيزى است ، و بعضى آن را به معنى گرفتن با سهولت دانسته اند، يعنى آنها چگونه مى توانند به آسانى به چنين هدف دور دستى راه يابند؟

اين ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اگر به مرجع نزديك مراجعه كنيم كه ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ منظور قرآن كريم است كه سيدناالاستاد به آن اشاره كردند كه ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ يعني بالقرآ‌ن [17] و اگر درباره آن محور اصلي بحث كه وجود مبارك پيغمبر است كه فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾, ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ يعني آمنّا بصاحب يعني پيامبر, آن هم صحيح است چون ايمان به قرآن ايمان به پيغمبر است, ايمان به پيغمبر ايمان به قرآن است بالأخره من به قرآن و وحي ايمان آوردم ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.

انسان مادامي كه زنده است بين او و ايمان و كفر, اراده فاصله است مي‌خواهد ايمان بياورد مي‌خواهد كفر بورزد بين او و كارهاي اختياري, ايمان فاصله است اما وقتي كه حال احتضار پيش آمد اين اراده رخت برمي‌بندد از انسان به هيچ وجه كارِ ارادي ساخته نيست تكامل عملي ممكن نيست, ممكن نيست او كاري بكند كه گناه باشد ممكن نيست كاري انجام بدهد كه ثواب بشود اين اراده و عزم و نيّت از او گرفته مي‌شود. در بخش‌هاي انديشه و علم راهش باز است خيلي از چيزها را كه انسان در دنيا نمي‌فهميد هنگام مرگ مي‌فهمد در برزخ مي‌فهمد, تكامل علمي فراوان است اما تكامل عملي يعني كاري بكند كه ثواب ببرد يا كاري بكند كه عِقاب داشته باشد اين ديگر از او گرفته شده مسئله اراده, تصميم, عزم, نيّت كه اينها كار عقل عملي است كلاً با مرگ از كار مي‌افتد انسان است با همان اعمال قبلي خودش (يك) دروغي كه مي‌گويد ظهور ملكات كذب است نه اينكه گناهي كرده باشد اينكه در سوره مباركه انعام گذشت آ‌ن مشركان مي‌گفتند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ [18] ما شرك نورزيديم خداي سبحان فرمود: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ [19] اين ظهور همان ملكات دنياست مثل آدم دروغگو كه در خواب هم وقتي حرف مي‌زند دروغ مي‌گويد, انسان مكّار وقتي در خواب هم حرف مي‌زند دارد نقشه مي‌كشد اين نقشه كشيدن يا دروغ گفتن نائم در خواب, معصيت نيست ظهور ملكات اوست وگرنه در آنجا كذب ممكن نيست, كفر ممكن نيست, ايمان ممكن نيست, اگر ايمان ممكن باشد يعني در آنجا ممكن باشد كسي ايمان بياورد آنجا احتياج به شريعت دارد آن هم تشريع است وجوب و حرمت دارد معصيت و اطاعت دارد لازم است آنجا وحي و نبوّتي هم باشد آنجا ديگر مي‌شود دنيا ديگر آخرت نيست; لذا اينكه مي‌گويند: ﴿آمَنَّا﴾ ظهور ملكاتشان است. در دنيا, وقتي گرفتار مي‌شدند دروغ مي‌گفتند كه ما قبول داريم, الآن همان دروغ دارد ظهور مي‌كند وگرنه ايمان آوردن ممكن نيست ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.

قطع تکامل عملی انسان با مرگ از ديدگاه علی (عليه السلام)

اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ كه در نهج‌البلاغه هم هست [25] ـ اين است كه «فانكم اليوم في دار عملٍ و لا حساب و انتم غداً في دار حسابٍ و لا عمل» [26]

خطبه 42 نهج البلاغه

اى مردم، آنچه بيش از هر چيز ديگر مى ترسم كه بدان گرفتار آييد، دو چيز است، از هوا و هوس پيروى كردن و آرزوهاى دراز در دل پروردن. پيروى هوا و هوس از حق منحرف مى كند و آرزوهاى دراز، آخرت را از ياد مى برد.

بدانيد كه دنيا پشت كرده و شتابان مى گذرد. و از آن جز، ته مانده اى چون ته مانده آبى در ته ظرفى، كه آب آن ريخته باشند، باقى نمانده است. بدانيد، كه آخرت روى آورده است و هر يك از آن دو را فرزندانى است. شما فرزندان آخرت باشيد نه فرزندان دنيا. زيرا هر فردى در روز قيامت به پدرش مى پيوندد. امروز روز عمل است نه حساب و فردا، روز حساب است نه عمل.

فردا به هيچ وجه روز عمل نيست يعني انسان وقتي كه مي‌ميرد رابطه او با عمل بالكل به نحو سالبه كليه قطع مي‌شود هيچ اطاعتي, هيچ عصياني از او ساخته نيست كاري بكند كه معصيت باشد نيست, كاري بكند كه اطاعت باشد نيست تكامل عملي نيست محصول كار خودش را مي‌برد.

بازگشت آثار عمل انسان به انسان و عدم انحصار آن

طبق اين آيه سوره مباركه «يس» كه ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ آنچه را از پيش فرستاده‏ اند و تمام آثار آنها را ثبت می کنیم [27] محصول كار خودش را مي‌برد اگر كتابي نوشته, سنّتي گذاشته, روشي را در جامعه منتشر كرده تا آن روش هست و كتاب هست و آن فكر هست اثر عمل خود اوست. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما اثر عمل او را به او مي‌دهيم اين ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ يك اصل كلي است آن‌گاه در روايات ما آمده, «اذا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ ، الَّا فِي ثَلَاثٍ ، صَدَقَةُ جَارِيَةٍ ، أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ ، أَوْ وَلَدُ صَالِحُ يَدْعُو لَهُ هر گاه فرزند آدم بميرد عمل او قطع مي شود مگر از سه چيز: صدقه ي جاريه (وقف به عنوان نمونه اي از صدقه جاريه)، علمي که از آن سود برده شود يا فرزند صالحي که براي او دعا کند.» [28] اين روايت درصدد حصر نيست هر عملي كه از انسان بماند و براي جامعه سودمند باشد الي يوم القيامه در نامه عملش نوشته مي‌شود چون محصول كار اوست.

اينها نهايت بي‌ادبي را داشتند نسبت به بعضي انبيا, بالصراحه می گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ [19] نسبت به بعضي از انبيا داشتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ [20] آنها هم در كمال بزرگواري مي‌گفتند: ﴿لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ﴾, [21] ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾ [22] ما گمراه نيستيم, ما سفيه نيستيم.

همين‌هايي كه به انبيايشان آن حرف‌هاي بي‌ادبي را مي‌زدند الآن كه به فزع افتادند مي‌گويند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ پاسخ اينها اين است كه شما چگونه مي‌توانيد به ايمان دسترسي پيدا كنيد در حالي كه فاصله بين شما و ايمان خيلي است ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ شما در تَه جهنم هستيد ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ در فروترين درجات دوزخند [23] هستيد اين در قلّه بهشت است چگونه شما مي‌توانيد ايمان بياوريد آن روزي كه بايد ايمان بياوريد كه به پيامبرتان بالصراحه مي‌گفتيد ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾,﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ الآ‌ن مي‌خواهيد بگوييد ﴿آمَنَّا بِهِ﴾, ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾.

مي‌فرمايد: ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ فاصله بين اينها و قرآن, فاصله بين اينها و بين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زياد است چگونه اينها مي‌توانند تناوش داشته باشند تناوش شبيه تناول است منتها اين است كه انسان چيز آساني را از نزديك بردارد اين را مي‌گويند تناوش…. فرمود اينها به ايمان دسترسي ندارند كه ايمان بياورند, ايمان در يك قلّه بالاست اينها در حضيض‌اند در درك اسفل من النار هستند دسترسي به ايمان ندارند اينها چگونه مي‌خواهند ايمان بياورند آن روز كه مي‌خواستند ايمان بياورند كه نياوردند امروز كه بين اينها و ايمان فاصله است مي‌خواهند ايمان بياورند اين شدني نيست … چرا؟ ﴿مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ اگر فاصله زياد است تناوش ممكن نيست الآن كسي اينجاست چيزي هم روي قلّه دماوند است خب در دسترس او نيست تا او تناوش كند او تناول كند …. در حالي كه آن وقت كه قريب بود نزديك بود كفر ورزيدند ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾.

(51) وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ

(51) وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ

(۵۱) اگر ببيني هنگامي كه فريادشان بلند مي‏شود، اما نمي‏توانند (از چنگال عذاب الهي) بگريزند، و آنها را از مكان نزديكي (از آنجا كه حتي انتظارش را ندارند) مي ‏گيرند (از درماندگي آنها تعجب خواهي كرد).

ظاهر سياق سابق، و جمله آينده كه مى فرمايد: (وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ) بر مى آيد كه : آيات چهارگانه مورد بحث، وصف حال مشركين … و امثال ايشان در ساعت مرگ است.

بنابراين جمله (وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا) معنايش اين است كه چون اين مشركين به فزع جان كندن بيفتند (فَلاَ فَوْتَ) نمى توانند از خدا فوت شوند، و از او بگريزند، و يا به جايى پناهنده گشته، يا چيزى را بين خدا و خود حائل سازند.

(و أُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ) - اين جمله كنايه است از اينكه بين آنان و كسى كه آنان را مى گيرد هيچ فاصله نيست و اگر به عبارت مجهول تعبير آورده براى اين است كه گرفتن به خداى سبحان منسوب گردد. و خداى سبحان خود را توصيف كرده به اينكه او قريب است و در جاى ديگر از معناى نزديكى خود خبر داده، كه : (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَكِنْ لَا تُبْصِرُونَ و ما به آن [محتضر] از شما نزديكتريم ولى نمى ‏بينيد) و از نزديكى بيش از آن در آيه (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم) خبر داده و از نزديكى كه از آن نيز بيشتر است در آيه (أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ خداوند ميان انسان و قلب او حائل مي‏شود) خبر داده. سپس فرموده كه حتى از خود شما به خودتان نزديك تر است، و اين موقف همان (مرصاد) است كه فرموده : (ان ربك لبالمرصاد).

با در نظر گرفتن اين آيات، و اينكه مى دانيم گيرنده در جمله (وَأُخِذُوا...)، خود خدا است، ديگر چگونه تصور مى شود كه آدمى بتواند از قدرت خدا فرار كند؟ با اينكه خدا از من به من نزديك تر است، و يا چگونه ممكن است آدمى از قدرت ملائكه اش ‍ بگريزد، و از قلم بيفتد، با اينكه ملائكه مكرم كه اوامر را از خدا مى گيرند، ديگر هيچ حاجبى و حائلى بين آنان و خدا نيست، و حتى واسطه اى هم در كار ندارند.

پس اينكه فرمود: (و اخذوا من مكان قريب ) نوعى تمثيل براى نزديكى خداى تعالى به آدمى است، تمثيل همان معنايى كه ما از قرب مى كنيم، چون قرب و بعد ما كه در زندان زمان و مكان قرار داريم، غير از قرب و بعد در دستگاه الهى است، و اگر بخواهيم از آن گفتگو كنيم، بايد تمثيل بياوريم و گرنه واقع قضيه مهم تر از آن است كه بتوان تصورش كرد.

در اينكه اين فرياد و فزع و بي تابى مربوط به چه زمانى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است :

بعضى آنرا مربوط به عذاب دنيا يا هنگام مرگ دانسته اند، و بعضى آنرا مربوط به مجازات روز قيامت.

ولى در آخرين آيه مورد بحث تعبيرى است كه نشان مى دهد اين آيات همه مربوط به دنيا و عذاب استيصال ، و يا لحظه جان دادن است ، چرا كه در آخرين آيه مى گويد: (ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنها بود جدائى افكنده مى شود، همانگونه كه قبل از آن درباره گروههاى ديگرى از كفار اين عمل انجام گرفت).

بنا براين منظور از جمله (أُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ) اين است كه اين افراد بى ايمان و ستمگر نه تنها نمى توانند از حوزه قدرت خدا فرار كنند بلكه خدا آنها را از جائى گرفتار مى كند كه بسيار به آنها نزديك است!

آيا فرعونيان در امواج نيل كه سرمايه افتخار آنها بود دفن نشدند؟ و آيا قارون در ميان گنجهايش به زمين فرو نرفت ؟ و آيا قوم سبا كه داستانشان در همين سوره آمده است از نزديكترين مكان يعنى همان سد عظيمى كه قلب آبادى آنها و مايه حيات و حركت آنان بود گرفتار نگشتند؟ بنابراين خدا آنها را از نزديكترين مكان گرفتار مى سازد تا بدانند قدرت نمائى او را.

بسيارى از پادشاهان ظالم به وسيله نزديكترين افرادشان به قتل رسيدند و نابود شدند، و بسيارى از قدرتمندان ستمگر از درون خانه هايشان آخرين ضربت را خوردند.

و اگر مى بينيم در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده اين آيه تطبيق بر خروج (سفيانى ) … و لشكر او شده است كه آنها به هنگام حركت به سوى مكه به قصد تسخير آن در صحرا گرفتار مى شوند، و زمين لرزه شديدى سبب شكافتن زمين و فرو رفتن آنها در آن مى شود، در حقيقت بيان يكى از مصاديق (اخذوا من مكان قريب ) است كه آنها از نقطه اى كه زير پايشان است گرفتار چنگال عذاب الهى مى شوند.

مضمون اين حديث را (ابن عباس ) و (ابن مسعود) و (ابوهريره ) و (ابو حذيفه ) و (ام سلمه ) و (عايشه ) مطابق آنچه در كتب اهل سنت آمده از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده اند.

و بسيارى از مفسرين شيعه مانند تفسير (قمى ) و (مجمع البيان )و (نور الثقلين ) و (صافى ) و جمعى از مفسران اهل سنت مانند نويسنده تفسير (روح المعانى ) و (روح البيان ) و قرطبى نيز آنرا ذيل آيات مورد بحث آورده اند.

مرحوم (علامه مجلسى ) روايات متعددى در بحار الانوار از امام باقر (عليه السلام ) و پيامبر گرامى اسلام در اين زمينه نقل كرده كه نشان مى دهد يكى از مصاديق آيات مورد بحث مساله خروج (سفيانى ) به هنگام قيام مهدى (عليه السلام ) است كه خداوند آنها را از نزديكترين مكان گرفته و نابود مى كند.

همانگونه كه بارها گفته ايم رواياتى كه در تفسير آيات وارد مى شود غالبا به ذكر مصداقهاى روشن مى پردازد و هرگز دليلى بر محدوديت مفهوم آيات نيست .

﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ ما در عالَم فوت نداريم هر چه داريم وفات داريم نه فوت. در «فوت» تاء جزء كلمه است يعني از بين رفتن, در «وفات» تاء زايد است جزء كلمه نيست اصلش وفيٰ است اگر اخذ تام باشد چيزي از بين نرود مي‌گويند توفّي كرده, استيفا كرده فلان شخص حقّ خودش را استيفا كرده يا در فلان سخن يا در فلان مقاله, مستوفا بيان كرده. وفيٰ, توفّي, استيفا, همه اخذ تام را نشان مي‌دهد كه هيچ چيزي را فرو نمي‌گذارد و چيزي از بين نمي‌رود انسان وفات مي‌كند نه فوت ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ ستاند [8] شما متوفّا مي‌شويد خدا متوفّي [ م ُ ت َ وَف ْ فی - تمام گیرنده ] مي‌شود چيزي از شما گُم نمي‌شود تمام‌حقيقت شما را خدا توفّي مي‌كند استيفا مي‌كند فوتي در كار نيست.

﴿وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾ يكي از لطايف الميزان همين بخش است اين سه, چهار سطر الميزان خيلي قوي است كه ايشان شماره كرده آياتي را كه مربوط به نزديك بودن خداي سبحان است فرمود از جاي نزديكي گرفته مي‌شويد خب گيرنده خداست روحتان را بخواهد قبض بكند او قبض مي‌كند مراتب چهارگانه قُرب را بيان كرده فرمود خدا در بعضي از آيات خودش را قريب معرفي كرده ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ وهرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى ‏كنم [9] كه قريب است, نزديك است. درباره محتضر[ م ُ ت َ ض َ ] در سوره مباركه واقعه فرمود وقتي محتضر حالش به آن آخرين بخش رسيد, شما نگاه مي‌كنيد, ولي ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ و ما به آن [محتضر] از شما نزديكتريم ولى نمى ‏بينيد [10] شما كه كنار بستر او هستيد به او نزديك هستيد ما به اين محتضر از شما نزديك‌تريم ولي شما نمي‌بينيد اين دو مرحله, آن ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ مرحله سوم است كه ما نه تنها از شما به شخص نزديك‌تريم بلكه از رگِ حيات او, به او نزديك‌تريم اين سه مرتبه, مرتبه چهارم آن است كه ما از خود شخص به خود شخص نزديك‌تريم كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می‌شود [11] اين آيه سوره انفال كه قبلاً گذشت اين آيه‌اي نيست كه قابل فهم باشد براي اوساط از اهل ايمان چه برسد به ضعاف آنها, خدا بين ما و خود ما فاصله است.

﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾, قلب ما همان حقيقت ماست, هويّت ماست, ما چيزي جداي از قلب نداريم. منظور از قلب اين قسمتي كه در چپ بدن قرار دارد و پالايش خون به عهده اوست اين نيست اين در حيوان هم هست, مؤمن هم هست, كافر هم هست, درباره كفار كه گفته مي‌شود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ [12] اين قلب را نمي‌گويند. اينها نوار قلب مي‌گيرند عكس مي‌گيرند مي‌بينند قلب, قلب سالم است اما آن مرض چيز ديگر است آن قلب چيز ديگر است فرمود بين انسان و قلب او; يعني بين انسان و حقيقتِ او خدا فاصله است اين در ذهن نمي‌آيد….

تبيين اطلاق قرب خدا به انسان در كلام علوي كميل

آنچه در دعاي نوراني «كميل» هست نشان مي‌دهد كه خداي سبحان آنچنان به ما نزديك است كه از فرشته‌هايي كه مأمورند و آمدند كارهاي ما را تنظيم كنند و بنويسند به ما نزديك‌تر است در اين دعاي «كميل» مي‌خوانيم خدايا! برخي از كارها را شما اجازه نمي‌دهيد ملائكه بنويسند. ما در قرآن داریم که ﴿وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ و بدون شك نگاهباناني بر شما گمارده شده. والامقام و نويسنده (اعمال نيك و بد شما). آنها مي‏دانند شما چه مي‏كنيد [15] ملائكه را فرستادي كه كارهاي ما را رصد كنند بنويسند به شما گزارش بدهند بعضي از كارها را اصلاً اجازه نمي‌دهد كه آنها بفهمند

وَ كُلَّ سَيِّئَةٍ اَمَرْتَ بِاِثْباتِهَا الْكِرامَ الْكاتِبينَ الَّذينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما يَكُونُ مِنّى وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى وَ كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ وَالشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِكَ اَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَهُ

و هر كار زشتى كه دستور ثبت آن را به نويسندگان بزرگوار دادى. آنان‌كه بر ضبط آنچه از من سر زند گماشتى و آنان را نيز گواهانى بر من قرار دادى علاوه بر اعضايم و خود فراتر از آنها مراقب من بودى و شاهد بر آنچه كه از آنان پنهان ماند و به يقين با رحمتت پنهان ساختى و با فضلت‌ پوشاندى

خدايا ملائكه را براي اين كار فرستادي كه اعمال و خاطرات ما را ثبت كنند و به شما گزارش بدهند در بعضي از موارد حاضر نيستي كه آبروي ما نزد ملائكه ريخته بشود كه آنها بفهمند ما چه كار كرديم, نمي‌گذاري, خودت حفظ مي‌كني و خودت مخفي نگه مي‌داري «و الشاهد لِما خَفِيَ عنهم و بِرَحمتك أخْفَيتُه» آنها حافظ‌اند, كرام الكاتبين‌اند اما آبروي ما را نزد آنها هم حفظ كردي چنين خدايي است. پس از ما به ما نزديك‌تر است, از ديگران به ما نزديك‌تر است, از ملائكه به ما نزديك‌تر است. لذا قريبِ بالقول المطلق است و اين خدا بخواهد انسان را بگيرد ديگر هيچ مانعي در كار نيست هيچ حجابي در كار نيست. فرمود: ﴿وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾. در همان نزديكي مي‌گيرد, چون ما متمكّن هستيم مكان داريم, همان‌جا مي‌گيرد, ديگر فاصله‌اي نيست در هر مكاني كه ما باشيم فيض و قدرت نامحدود الهي آ‌نجا حضور و ظهور دارد همان‌جا مي‌گيرد.

﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ حين فزع هم بر زمان موت اطلاق شده است هم بر زمان بأس اطلاق شده است هم در جريان جنگ بدر اطلاق شده است [15] هم طبق روايات ما مربوط به زمان ظهور حضرت(سلام الله عليه) است [16] ولي آن‌طوري كه زمخشري و امثال زمخشري نقل كردند گفتند گروهي هشتاد هزار نفره قيام مي‌كنند ـ معاذ الله ـ براي ويران كردن كعبه, وقتي به بيداء (بیداء. [ ب َ ] زمینی است هموار مابین مکه و مدینه) رسيدند آنجا منخسف مي‌شود همان‌طوري كه درباره قارون آمده ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ پس او و خانه اش را در زمین فرو بردیم [17] اينجا زمين دهن باز مي‌كند اينها را فرو مي‌برد و بلع مي‌كند گرفتار خسف مي‌شوند اين را از ابن‌عباس نقل كردند [18] فرمود در آن وقت ﴿فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾.

(50) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ

(50) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ

(۵۰) بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خود گمراه مي‏شوم، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحي مي‏كند هدايت مي‏يابم، او شنوا و نزديك است.

در ابطال جبر… فرمود: ﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾ بگو اگر من ـ معاذ الله ـ گمراه شدم به ضرر خود من است. مبادا بگويي كه من در گمراهي مجبور بودم. جبر را با اين راه ابطال كرده است. اگر كسي گمراه شد بعد از تبيّن حق از باطل, تبيّن رشد (هدایت شدن) و غيّ (گمراه گشتن) اين گرفتار مي‌شود.

﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾ دو مطلب است: يكي اينكه من خودم گمراه مي‌شوم نه كسي مرا گمراه كند دوم اين است كه به زيان خود من است.

اگر هدايت شدم من هدايت شدم من مبدأ قابلي هستم ولي راهنما دارم براي اينكه در اين حوادث من نمي‌دانم از كجا آمدم به كجا دارم مي‌روم با اين اسرار جهان آشنا نيستم چگونه با اينها معامله كنم چگونه با مردم معامله كنم من هستم و انباري از جهالات. كدام حيوان حلال است, كدام حيوان حرام است, كدام شيء پاك است, كدام شيء نجس است اينها را من چه مي‌دانم, اگر هدايت شدم درست است من هدايت شدم, جبر نيست اما بالأخره كسي ما را راهنمايي كرده ﴿وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي﴾ چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ [24].

عقل و فطرت چراغي است دست ما, عقل سراج است و نه صراط; عقل كه دين نيست عقل كه راه‌ساز نيست مهندس نيست عقل چراغ است راه را نشان مي‌دهد.

مرحوم شيخ طوسي در تبيان اين ﴿إِن ضَلَلْتُ﴾ را مي‌گويد اين دليل است بر نفي جبر [6]. حضرت از طرف انسان دارد سخن مي‌گويد وگرنه خودش بالصراحه مي‌گويد: ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي من دليل روشني از پروردگارم دارم [7] و خداي سبحان هم بالصراحه فرمود: ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [8] هم خدا فرمود تو در متن صراط مستقيم هستي هم خودش فرمود: ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ هيچ ترديدي نيست. ولي به عنوان يك انسان من از آن نظر كه انسانم و صرف‌نظر از اينكه سوابقي دارم اگر ـ معاذ الله ـ گمراه شدم با سوء اختيار خود من است ﴿فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾.

… نه اينكه حرف‌هاي من حق است و شما كاري به فعل من نداشته باشيد كاري به حرف من داشته باشيد حرفي كه قرطبي از بعضي‌ها نقل مي‌كند… اين است كه اگر من گمراه شدم اين دليل بطلان حجّت من نيست شما آن حجّت را نگاه كنيد. خب اين حرفي است كه يك عالِم عادي ممكن است بگويد, شما بگوييد شما حرف من را نگاه كنيد فعل مرا نگاه نكنيد اما كسي كه فعلش و قولش حجّت خداست اگر حرف او حجّت الهي است حجّت الهي را آورده چگونه بر خلاف آن عمل مي‌كند چگونه يك پيامبر مي‌تواند بگويد من اگر بيراهه رفتم دليل بطلان حرف من نيست, خب اگر شما بيراهه رفتيد معلوم مي‌شود پيامبر نيستيد…. يك عالِم عادي مي‌تواند بگويد كه شما حرف ما را بگيريد و كاري نداشته باشيد… كه ما عمل نكرديم حرف ما را بگيريد اين را يك آدم عادي ممكن است بزند اما يك پيامبر كه حجّت خداست چگونه مي‌تواند بگويد من اگر عمل نكردم و گمراه شدم اين باعث بطلان حجّت من نيست حرفِ من حجّت است خب اگر حرف تو حجّت است تو حجّةالله هستي چگونه ممكن است گمراه بشوي؟!

(و در پايان آيه مى افزايد: او شنوا و نزديك است ) (انه سميع قريب ).

مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود، و يا مى شنود اما از ما دور است نه او هم شنواست و هم نزديك. بنابراين ذره اى از گفتگوها و خواسته هاى ما از او مخفى نمى ماند.

تبيين معنای ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ بودن خداوند

او سميع است و نزديك هم است شنواست اين سميع است قبلاً هم ملاحظه فرموديد به اين معنا نيست كه خدا مي‌شنود خب البته خدا هم غيبت را مي‌شنود هم تهمت را مي‌شنود هم فحش را مي‌شنود هم سبّ و لعن را مي‌شنود هم دعا را. سميع دو قسم است: يك سمع عادي است كه مي‌گوييم مي‌شنود خب ما حرف‌هاي ديگران را هم مي‌شنويم, يك سمع است كه ترتيب اثر مي‌دهد مثلاً ما مي‌گوييم فلان كس حرف ما را نمي‌شنود يعني ترتيب اثر نمي‌دهد ما مي‌گوييم پروردگارا ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ [14] هستي تو دعا را گوش مي‌دهي يعني چه؟ يعني دعا را مي‌شنوي خب غيبت را هم مي‌شنود فحش را هم مي‌شنود اين ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ به آن معنا نيست كه مي‌شنوي اين ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ يعني حرف ما را قبول مي‌كني اگر ما مي‌گوييم فلان شخص حرف ما را گوش مي‌دهد يعني مي‌پذيرد و مطابق حرف ما عمل مي‌كند, فلان كس حرف ما را نمي‌شنود يعني حرف ما را عمل نمي‌كند اينكه مي‌گوييم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾, يعني عمل مي‌كني نه مي‌شنوي, مي‌شنوي خب همه چيز را مي‌شنود.

(49) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ

(49) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ

(۴۹) بگو: حق آمد و باطل (كاري از آن ساخته نيست) نمي‏تواند آغازگر چيزي باشد و نه تجديد كننده آن.

سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (بگو حق آمد و از باطل در برابر آن كارى ساخته نيست نه كار تازه اى مى تواند انجام دهد و نه برنامه گذشته را تجديد كند) .

و به اين ترتيب در برابر حق هيچگونه نقشى نخواهد داشت ، نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نقش تكرارى, چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است و درست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد.

گرچه بعضى از مفسران خواسته اند (حق ) و (باطل ) را در اين آيه در مصداقهاى محدودى محصور كنند، ولى پيداست كه مفهوم آن دو وسيع و گسترده است ، قرآن ، وحى الهى ، و تعليمات اسلام ، همه در مفهوم (حق ) جمع است ، و (شرك ) و كفر، ضلالت ، ظلم و گناه ، وسوسه هاى شيطانى ، و ابداعات طاغوتى همه در معنى (باطل ) درج است .

و در حقيقت اين آيه شبيه آيه 81 سوره اسراء است كه مى فرمايد: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا: (بگو حق آمد و باطل از ميان رفت ، چرا كه باطل از بين رفتنى است ).

در روايتى از ابن مسعود چنين آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مكه شد در حالى كه در اطراف خانه خدا 360 بت بود، با چوبى كه به دست داشت يك يك از بتها را فرو مى انداخت و مى فرمود جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد.

سؤ ال :

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : آيه فوق مى گويد: با ظهور حق باطل رنگ باخته شده و به كلى ابتكار را از دست داده ، با اينكه ما مى بينيم هنوز باطل جولان دارد، و بسيارى از مناطق را زير سيطره خود قرار داده است ؟

در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اولا با ظهور حق و آشكار شدن آن ، باطل يعنى شرك و كفر و نفاق و آنچه از آن سرچشمه مى گيرد، بى رنگ مى گردد، و اگر به حيات خود ادامه دهد … نقاب از صورتش برداشته شده ، و چهره … آن بر جويندگان حق آشكار گشته ، و منظور از آمدن حق و محو شدن باطل همين است .

مراد از آمدن حق - به طورى كه از آيه قبلى استفاده شد - نزول قرآن است، كه با حجت هاى قاطع، و براهين ساطع خود، هر باطلى را ريشه كن مى كند.

﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ باطلِ مغزكوب شده نه قدرت ظهور دارد نه قدرت برگشت. در سوره مباركه «فصلت» آمده است كه اين حق, كه آمده چيزي آن را از بين نمي‌برد

سوره ۴۱: فصلت

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ﴿۴۱﴾

كساني كه به اين ذكر (قرآن) هنگامي كه به سراغ آنها آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفي نخواهند ماند) و اين كتابي است قطعا شكست ناپذير. (۴۱)

لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ﴿۴۲﴾

كه هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي ‏آيد، چرا كه از سوي خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است. (۴۲)

پس سه مطلب است: يكي باطلِ قبلي, يكي حقّ فعلي, يكي باطل بعدي; باطل قبلي جاهليّت بود كه امر اول بود, وحي و الهيّت و اسلام آمد كه حق است مغز آن را كوبيد آن را مغزكوب كرد از بين رفت, ديگر امر سومي در كار نيست به نام باطل كه بيايد اين حق را از بين ببرد.

در سوره مباركه «فصلت» آيه 42 فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ شبهه‌اي, نقدي, چيزي بيايد كه ـ معاذ الله ـ اين قرآن را باطل كند اين‌طور نيست, باطل به سراغ حق بيايد در حريم قرآن راه پيدا كند اين نيست, پس باطلي در كار نيست كه بيايد حق را از بين ببرد يعني ـ معاذ الله ـ قرآن را به وسيله نقد, شبهه, نسخ و مانند آن از بين ببرد اما خود قرآن آن جاهليّت را مغزكوب كرد.

آيه سوره مباركه «انبياء» كه فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ بلكه ما حق را بر سر باطل مي‏كوبيم تا آنرا هلاك سازد، و به اين ترتيب باطل محو و نابود مي‏شود. (۱۸)﴾ [1]. آيا اين‌چنين است كه باطل مغزي دارد حق آن را مغزكوب مي‌كند و از بين مي‌برد يا اين تسامحي در تعبير است يك تشبيه است. اگر كسي باطل را مثل كف مي‌داند چه اينكه در آيه سوره مباركه «رعد» خداي سبحان مَثلي ذكر كرد فرمود مثل سيلي است كه خداي سبحان نازل كرد, روي سيل كفي ايجاد بشود آيا اين كفِ روي آب, مغزي دارد كه آب و سيل، مغزِ اين کف را مي‌كوبد و آن را از بين مي‌برد يا بي‌مغزي‌اش روشن مي‌شود.

سوره 13: الرعد

أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ ﴿۱۷﴾

خدا از آسمان آبی نازل کرد که در هر درّه و رودی به اندازه گنجایش و وسعتش [سیلابی] جاری شد، سپس سیلاب، کفی پُف کرده را به روی خود حمل کرد، و نیز از فلزاتی که برای به دست آوردن زینت و زیور یا کالا و متاع، آتش بر آن می افروزند، کفی پُف کرده مانند سیلاب بر می آید؛ این گونه خدا حق و باطل را [به امور محسوس] مَثَل می زند. اما آن کفِ [روی سیل و روی فلز گداخته در حالی که کناری رفته] به حالتی متلاشی شده از میان می رود، و اما آنچه [چون آب و فلز خالص] به مردم سود می رساند، در زمین می ماند. خدا مَثَل ها را این گونه بیان می کند.

اينكه در سوره مباركه «انبياء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ اين اوايل راه است انسان خيال مي‌كند كه باطل چيزي است و حق, مغز آن را مي‌كوبد. اما در سوره مباركه «اسراء» فرمود اصلاً باطل, بي‌مغز است مثل همان كفِ روي آب است كه كف روي آب مغزي ندارد كه مغزكوب بشود ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾.

در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ [2] اين رفتني است نيازي به مغزكوب ندارد كف, ماندني نيست نه اينكه مغزي دارد و حق آن را مغزكوب مي‌كند حرف نهايي ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾ نيست حرف نهايي ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ است حرف نهايي همان است كه فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً اما آن کف به حالتی متلاشی شده از میان می رود [3] جُفاء يعني آب‌بُرد، …يعني در همين رفتن سيل, خودبه‌خود از بين مي‌رود كسي كاري به كف ندارد حالا بيايد كف را مغزكوب كند مغزش را بكوبد اين مغزي ندارد.

دو گونه تعبير متوسط و نهايي در بطلان باطل

يكي اينكه حق در مقابل باطل پيروز است و باطل در مقابل حق شكست مي‌خورد شكست‌ خوردنش به اين است كه حق, باطل را مغزكوب مي‌كند. اين تعبير متعارف و متوسطي است. امر ثاني اين است كه حق كه آمد بطلان باطل را روشن مي‌كند نه اينكه باطل را مغزكوب كند. مثل اينكه انسان در تاريكي در شب تاريك اوهامي دارد خيالاتي دارد خيال مي‌كند اينجا تپّه است فلان‌جا درخت است فلان‌جا درّه‌ است همين كه آفتاب طلوع كرد معلوم مي‌شود درّه‌اي نبود, چاله‌اي نبود, كوهي نبود, درختي نبود. آفتاب اين‌طور نيست كه كوه را يا درّه را يا درخت را يا چاله را از بين برده باشد آفتاب كه طلوع كرد معلوم مي‌شود چيزي نبود آفتاب كه طالع مي‌شود اين‌طور نيست كه درخت يا آن كوه موهوم را از بين ببرد, روشن مي‌كند كه چيزي نبود. باطل, رفتني است چون مغزي ندارد نيازي نيست كه كسي آن را مغزكوب كند.

آيه مورد بحث جامع دو تعبير بطلان باطل

وقتي اين دو امر روشن شد معلوم شد كه آنچه در سوره «انبياء» آمده بيان متوسط است آنچه در سوره «اسراء» آمده بيان نهايي است اين جمع‌بندي را در همين آيه سوره «سبأ» مشخص كرد فرمود: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ حالا كه حق آمد باطل حرفي براي گفتن نداشت و ندارد و نخواهد داشت ﴿مَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ … نه قبلاً حرفي براي گفتن داشت نه الآن و نه بعداً, نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده, از كفِ روي آب كاري ساخته نيست…. حالا فرض كنيد كسي ادّعا كرده كه فلان صنم يا فلان وثن رب است تعبير قرآن كريم اين است كه شما كه مي‌گوييد رب، اين لفظ را مي‌گوييد, مفهوم را در ذهن مي‌پرورانيد ولي زير اين مفهوم خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ اينها فقط نامهائي است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته‏ ايد (نام هائي بي محتوا و اسم هايي است بي مسمي!) و هرگز خداوند دليل و حجتي بر آن نازل نكرده [4]

الآن آدم به درختي كه در خارج وجود دارد مي‌گويد اين شجر است لفظ شجر را تلفّظ مي‌كند مفهوم شجر را در ذهن ترسيم مي‌كند اين مفهوم بر آن مصداق منطبق است آن مصداق تحت اين مفهوم مندرج است اين مفهوم زيرش خالي نيست. حالا اگر كسي آمد چوبي را گفت اين رب است يا آنچه را تراشيد گفت اين رب است اين كلمه «رب» را لفظاً جاري مي‌كند, مفهومش را در ذهن ترسيم مي‌كند, ولي زيرش خالي است نه بر چيزي منطبق است و نه چيزي تحت اين مندرج است.

(48) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

(48) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

(۴۸) بگو: پروردگار من حق را (بر دل پيامبران خود) مي ‏افكند كه او علام الغيوب (و از تمام اسرار نهان آگاه) است.

با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفته شد، در آيه بعد مى گويد: قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيه خدا بر قلب پيامبر القا شده است (بگو پروردگار من حق را مى افكند كه او علام الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است ) (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ).

با توجه به اينكه (يقذف ) از ماده قذف (بر وزن حذف ) به معنى افكندن به نقطه دور دست ، يا پرتاب كردن از راه دور مى باشد، براى اين آيه تفسيرهاى متعددى گفته اند كه با هم قابل جمع است :

نخست اينكه: منظور افكندن (حق) يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبياء و فرستادگان پروردگار است، چرا كه او به حكم (علام الغيوب بودن) قلبهاى آماده را مى شناسد و بر مى گزيند، و وحى را در آن مى افكند تا در اعماقش نفوذ كند. و به اين ترتيب بى شباهت به حديث معروف (أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ) (علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد و شايسته ببيند مى افكند) نيست. تعبير به علام الغيوب اين معنى را تاييد مى كند.

بعضى ديگر گفته اند منظور، افكندن حق بر باطل و كوبيدن باطل به وسيله حق است، يعنى حق آنچنان نيروئى دارد كه تمام موانع را از سر راه خود بر مى دارد و هيچكس را قدرت مقابله با آن نيست، و به اين ترتيب تهديدى است براى مخالفان كه به مقابله با قرآن بر نخيزند، و بدانند حقانيت قرآن آنها را در هم مى كوبد. و در اين صورت شبيه مطلبى است كه در آيه 18 سوره انبياء آمده

سوره 21: الأنبياء

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ﴿۱۸﴾

بلكه ما حق را بر سر باطل مي‏كوبيم تا آنرا هلاك سازد، و به اين ترتيب باطل محو و نابود مي‏شود، اما واي بر شما از توصيفي كه مي‏كنيد.

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از تعبير به (قذف) در اينجا نفوذ حقانيت قرآن در نقاط دور و نزديك جهان است و اشاره به اينكه سرانجام ، اين وحى آسمانى جهانگير خواهد شد و همه جا را با نور خود روشن مى سازد.

تبيين معنای «قذف» در آيات مختلف به نعمت و نقمت

قَذْف يعني رَمْي كردن, گاهي در نعمت است مثل «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ» [24] يا «الايمان نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ».

گاهي به صورت عذاب است مثل در سوره مباركه «احزاب» كه:

وَأَنْزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا ﴿۲۶﴾

خداوند گروهي از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه‏ هاي محكمشان پائين كشيد، و در دلهاي آنها رعب افكند (كارشان به جائي رسيد كه) گروهي را به قتل مي ‏رسانديد و گروهي را اسير مي‏كرديد. (۲۶)

قذف كردن يعني در دل انداختن, گاهي طمأنينه و نورانيّت است گاهي هراس و ظلمت و امثال ذلك است گاهي نعمت است گاهي نقمت, گاهي در قلب يك مؤمن نورانيّت ايمان را قذف مي‌كند, گاهي در قلب كافر هراس را قذف مي‌كند, گاهي در جنگ حق و باطل, حق را قذف مي‌كند به صورت تير به مغز باطل مي‌رساند باطل را سرشكسته مي‌كند. در مناظرات علمي گاهي حق را در قلب كسي القا مي‌كند او با گفتن يا نوشتن, باطل را مغزكوب مي‌كند كه در سوره «انبياء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ بلکه با حق بر باطل می کوبیم تا آن را درهم شکند [26] فرمود ما باطل را مغزكوب مي‌كنيم يعني حق را مثل تير قذف مي‌كنيم به مغز باطل مي‌رسد دِماغ و مغز باطل را مي‌كوبد و باطل از بين مي‌رود وقتي از بين رفت و مُرد حرفي براي گفتن ندارد.

فرمود جاهليّت موجود باطل بود آن تيرانداز اساسي كه ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ است مغز اين جاهليّت را با تير وحي كوبيد كه ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ ما حق را بر سر باطل مي‏كوبيم تا آنرا هلاك سازد، [26] ما دِماغ يعني مغز باطل را مي‌كوبيم و كوبيد, جاهليت را كوبيد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ و به اين ترتيب باطل محو و نابود مي ‏شود﴾ اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي وارد مكه شدند وارد مسجدالحرام شدند اين بت‌ها را يكي پس از ديگري مي‌انداختند مي‌فرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ بی تردید باطل نابود شدنی است [27] باطلِ قبلي را با مغزكوب كردن از بين برد.

صلوات بر پیامبر اکرم(ص)/ آیت الله جوادی آملی

https://rasekhoon.net/media/show/1612675/%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85-%D8%B5-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

تقیه

آیا در ادیان قبل از اسلام تقیه وجود داشت؟

تَقیه خودداری از اظهار عقیده و پنهان داشتن آن یا انجام دادن کاری بر خلاف نظر قلبی خود به دلایلی خاص است. ادله قرآنی، روایی و عقلی بر جواز تقیه دلالت دارند.

تقیه از نگاه دین اسلام، یک نوع تاکتیک حساب‌شده برای حفظ نیروهای انسانى و هدر ندادن افراد مؤمن در راه موضوعات کوچک و کم‌اهمیت به شمار می‌آید و به همین دلیل نیز مورد تأیید عقل است. بنابراین طبیعی خواهد بود که این تاکتیک در ادیان الهی قبل از اسلام نیز وجود داشته باشد. بر این اساس و با توجه به آیات قرآن کریم، تقیه در ادیان قبل از اسلام نیز وجود داشته است:

بر اساس آیات قرآن، مؤمن آل‌ فرعون ایمان خود را از ترس فرعونیان مخفی می‌داشت که این خود نوعی تقیه به شمار می‌رود:

سوره ۴۰: غافر

وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (۲۸)

مرد مومني از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مي‏داشت گفت، آيا مي‏خواهيد كسي را به قتل برسانيد بخاطر اينكه مي‏گويد پروردگار من الله است در حالي كه دلائل روشني از سوي پروردگارتان آورده، اگر دروغگو باشد دروغش دامن خود او را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد (لااقل) بعضي از عذابهائي را كه وعده مي‏دهد به شما خواهد رسيد، خداوند كسي را كه اسرافكار و بسيار دروغگو است هدايت نمي ‏كند. (۲۸)

جالب است که در یک زمان واحد یک شخص موظف به تقیه است (مؤمن آل فرعون) و دیگری موظف به اظهار ایمان (حضرت موسی) و هر دو مورد تمجید قرآن هستند.

اصحاب کهف که ایمان خود را مدت‌های طولانی از اطرافیان خویش مخفی می‌کردند، در واقع در حال انجام نوعی تقیه بودند. این گروه بعد از بیدار شدن از خواب سی‌صد ساله خود، یکی از خودشان را مأمور خریدن غذا کرده و از وی خواستند که هیچ‌کس را مطلع نکند:

سوره ۱۸: الكهف

وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا ﴿۱۹﴾

و اين چنين بيدارشان كرديم تا ميان خود از يكديگر پرسش كنند گوينده‏ اى از آنان گفت چقدر مانده‏ ايد گفتند روزى يا پاره‏ اى از روز را مانده‏ ايم [سرانجام] گفتند پروردگارتان به آنچه مانده‏ ايد داناتر است اينك يكى از خودتان را با اين پول خود به شهر بفرستيد تا ببيند كدام يك از غذاهاى آن پاكيزه‏ تر است و از آن غذايى برايتان بياورد و بايد زيركى به خرج دهد و هيچ كس را از [حال] شما آگاه نگرداند (۱۹)

​​دلیل‌های قرآنی

برخی از آیات قرآن از جمله آیه ۲۸ سوره آل عمران، آیه ۱۰۶ سوره نحل و آیه ۲۸ سوره غافر را بر جواز تقیه مورد استناد قرار داده‌اند.[۹]

آیه ۲۸ سوره آل عمران

لَّا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۖ وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّـهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً ۗ وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّـهُ نَفْسَهُ ۗ وَإِلَى اللَّـهِ الْمَصِيرُ ﴿٢٨﴾

افراد با ايمان نبايد به جاي مومنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏ اي با خدا ندارد (و پيوند او بكلي از خدا گسسته مي‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاي مهمتري تقيه كنيد). خداوند شما را از (نافرماني) خود، بر حذر مي‏دارد، و بازگشت (شما) به سوي خداست. (۲۸)

خطاب این آیه به همه مسلمانان است. طبق این آیه، مؤمنان صدر اسلام که با آزار و سختگیری مشرکان روبرو بودند، از اطاعت آنان منع شدند؛ ولی در صورت وجود شرایط اضطراری و ترس شدید از آنان، مُجاز به تقیه گردیدند.[۱۰] مفسران و عالمان شیعه[۱۱]و اهل سنّت[۱۲] از این آیه جواز تقیه را استنباط کرده‌اند.

آیه ۱۰۶ سوره نحل

«مَن كَفَرَ بِاللَّـهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَـٰكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّـهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿١٠٦﴾

هر كس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت‌]، مگر آن كس كه مجبور شده، و[لى‌] قلبش به ايمان اطمينان دارد. ليكن هر كه سينه‌اش به كفر گشاده گردد، خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود.

این آیه درباره عمار یاسر و رفتار تقیه‌ای او (تظاهر به کفر) در برابر مشرکان، برای رها شدن از شکنجه آنان، نازل شده است. پیامبر(ص) با تأیید کار عمّار به وی فرمود که اگر بار دیگر در چنان شرایطی قرار گرفت، همان کار را انجام دهد.

دلیل عقلی جواز تقیه، سیره عقلاست که دفع ضرر را جایز و گاه ضروری می‌دانند[۳۵]بر مبنای پذیرش این دلیل، تقیه اختصاص به شیعیان و حتی مسلمانان نخواهد داشت.

(47) قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي

(47) قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ

(۴۷) بگو هر اجر و پاداشي از شما خواسته‏ ام براي خود شماست، اجر من تنها بر خداوند است و او گواه بر هر چيزي است.

در اينكه جمله (فهو لكم چه مفهومى دارد؟ دو تفسير وجود دارد:

نخست اينكه كنايه باشد از عدم مطالبه هر گونه اجرت بطور مطلق مثل اينكه ما مى گوئيم : (هر چه از تو خواسته ام مال خودت كنايه از اينكه چيزى از تو نخواسته ام ، شاهد اين سخن جمله بعد از آن است كه مى گويد: إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ (پاداش من تنها بر خداست).

دوم اينكه اگر مى بينيد من در بعضى از سخنانم كه از سوى پروردگار آورده ام به شما گفته ام : قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى : (من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم ) (شورى - 23). اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كند چرا كه مودت ذى القربى بازگشت به مساله (امامت و ولايت ) و (تداوم خط نبوت ) است كه آن نيز براى ادامه هدايت شما ضرورى است .

و در پايان آيه مى فرمايد: (و او بر هر چيزى شاهد و گواه است ) (و هو على كل شى ء شهيد).

اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همه اعمال و نيات من آگاه است .

بعلاوه ، او گواه حقانيت من است ، چرا كه اينهمه معجزات و آيات بينات را او در اختيار من گذارده .

سپس كلام را با جمله (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) تتميم كرده، تا كسى به او ايراد نكند كه : هرگز اين ادعاى تو، يعنى توقع نداشتنت قابل قبول نيست، چون هيچ انسان عاقلى بدون هدف كارى نمى كند، جمله مورد بحث جلو اين ايراد را گرفته (اغراض سیاسی و غیره ندارم)، مى فهماند كه من بدون هدف نيستم، و بدون مزد كار نمى كنم، ولى مزدم بر خدا است، نه بر شما، و خدا شاهد و ناظر عمل من است، و او بر هر چيزى ناظر است نه تنها بر عمل من.

به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينها بگو من چيزي از شما نخواستم مگر اينكه شما اين راه را ادامه بدهيد حرف‌هاي همه انبيا اين بود كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ [27] (وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ) حرف همه انبيا اين بود.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=26&ayat=0&user=far&tran=2

در سوره یس بیان میکند که از کسی تبعیت کنید که اجری از شما نمیخواهد:

سوره ۳۶: يس

اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۱﴾

از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏ خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد (۲۱)

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجري از مردم خواست كه با انبياي ديگر فرق دارد كه فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾.

آيه 23 سوره مباركه «شوري» اين است كه به اهل بيت و عترت طاهرين(عليهم السلام) بايد علاقه داشته باشيد مودّت داشته باشيد رابطه داشته باشيد

سوره ۴۲: الشورى

ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۲۳﴾

اين همان چيزي است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند به آن نويد مي‏دهد، بگو من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي‏كنم جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس عمل نيكي انجام دهد بر نيكي اش مي ‏افزائيم، چرا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است. (۲۳)

بعد فرمود اين كار، حَسنه است ﴿وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾ … مودّت اهل بيت، حسنه است خب ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ [28] است، ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ [29] است ﴿نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾ است و مانند آ‌ن. در آيه محل بحث سوره مباركه «سبأ» فرمود اين مودّت اهل بيت همان طيّ راه است تكامل خود شماست چيزي به ما برنمي‌گردد ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما چيزي از شما نخواستيم گفتيم راهنمايانتان را حفظ كنيد به دنبال همين‌ها برويد سعادت دنيا و آخرتتان همين است پس من هم همان حرف را مي‌زنم كه انبياي ديگر گفتند نه اينكه من حالا چيزي را بخواهم كه آنها نخواستند ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ انبياي ديگر گفتند: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ من هم مي‌گويم ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما چيزي از شما نخواستيم ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ﴾.

سوره 25: الفرقان

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿۵۷﴾

بگو من در برابر ابلاغ اين آئين هيچگونه پاداشي از شما مطالبه نمي‏كنم، تنها پاداش من اين است كه كساني بخواهند راهي به سوي پروردگارشان برگزينند.

مستحضريد كه بيان و قول و گفتار و رفتار صديقه طاهره(سلام الله عليها) هم مثل گفتار امام، حجّت است يعني اگر ما روايتي از حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها) داشته باشيم مطابق آن فتوا مي‌دهيم براي اينكه حجيّت به نبوّت برنمي‌گردد، حجيّت به امامت برنمي‌گردد حجيّت به عصمت برمي‌گردد، چرا حرف پيامبر حجت است؟ براي اينكه معصوم است نه چون پيامبر است، چرا حرف امام حجّت است براي اينكه معصوم است معصوم كه ديگر اشتباه نمي‌كند خب همين عصمت براي صديقه طاهره(سلام الله عليها) هم هست; لذا گاهي خود حضرت امير به فرمايش صديقه طاهره استدلال مي‌كند، معيار حجيّت، عصمت است خب اين كسي كه معصوم است از طرف خداي سبحان سخن مي‌گويد.

احتجاج پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به شاهد بودن خدا بر رسالت او

بعد فرمود اين حرفي كه ما مي‌زنيم اگر شما شك داريد كه اين كتاب براي من است خب مثل اين بياوريد من هم كه ساليان متمادي در بين شما بودم هم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً﴾ هم خدا فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنّة﴾ بعد مي‌فرمايد اين كلام، كلام خداست خدا شاهد است من پيامبرم از كجا شهادت داد؟ براي اينكه كتابش است نامه‌اش به دست من است اينكه فرمود خدا شاهد است ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾ نه يعني خدا مي‌داند اين خدا مي‌داند كه متاركه دعواست اينكه ادامه دعوا نيست اما وجود مبارك پيغمبر دعوا را ادامه مي‌دهد، ادّعا را ادامه مي‌دهد شاهد مي‌آورد مي‌گويد خدا شاهد است كه من پيامبرم نه خدا مي‌داند، آ‌ن‌كه دستش خالي است براي ترك مخاصمه و ترك احتجاج مي‌گويد خدا مي‌داند آن طرف هم مي‌گويد نه اين‌طور نيست خب اين ترك مخاصمه است. اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خدا شاهد است، يعني گواهي داد، نه خدا مي‌داند، از كجا گواهي داد كه من پيامبرم؟ براي اينكه كتابش را به دست من داد نامه او، امضاي او، نوشته اوست، گفته اوست خب اگر خدا گفته‌اش، نوشته‌اش، نامه‌اش را به دست من داد پس شهادت مي‌دهد. در آيه پاياني سوره مباركه «رعد» اين آيه مبسوطاً گذشت كه ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ آنها كه كافر شدند مي‏گويند تو پيامبر نيستي، بگو كافي است كه خداوند و كساني كه علم كتاب (و آگاهي بر قرآن) نزد آنهاست گواه (من) باشند. (۴۳)

پس سخن از ترك مخاصمه نيست سخن از اتمام حجّت است.

در جريان اجر, يك انسان عاقل ـ چون خداي سبحان حضرتش را از هر گونه تهمت‌هاي بي‌عقلي منزّه دانست ـ بر اساس عقل حركت مي‌كند … اين انسان اين همه تلاش و كوششي كه مي‌كند لابد هدفي دارد بي‌اجر نخواهد بود در بخش‌هاي ابتدايي مي‌فرمايد اجر من مودّت اهل بيت من است در بخش‌هاي ديگر مي‌فرمايد من اجري از شما نمي‌خواهم اين آيات هرگز منافي هم نيستند اينكه مي‌فرمايد من اجري از شما نمي‌خواهم معنايش اين نيست كه من اجر ندارم كه تا با آيه ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ﴾ مباين (مخالف . ناسازگار) باشد. آيه‌اي كه مي‌گويد: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ﴾ يعني از شما چيزي نمي‌خواهم نه اينكه من اجري ندارم.

فرمود ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ … من از شما چيزي نمي‌خواهم شما از ما فيض مي‌بريد ولي ما از شما چيزي نمي‌خواهيم اباحنيفه در كنار امام صادق(سلام الله عليه) غذايي تناول كردند بعد از غذا حضرت به خدا عرض كرد: «الحمد لله ربّ العالمين اللهمّ هذا منك و من رسولك» اباحنيفه گفت چرا پيغمبر را شريك خدا قرار دادي, فرمود مگر خدا در قرآن نفرمود: ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ [20] اينها مجراي فيض‌ هستند اين اِغنا را خدا به خودش و پيغمبرش نسبت داد فرمود خدا مردم را بي‌نياز كرد پيغمبر خدا مردم را بي‌نياز كرد پيغمبر خدا كه ـ معاذ الله ـ در برابر خدا نيست اين غنا را از ذات اقدس الهي مي‌گيرد به مردم مي‌دهد ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ در قرآن دارد ﴿أَغْنَي وَأَقْنَي او است كه بي نياز مي‏كند، و سرمايه مي‏بخشد [21] قُنيه يعني سرمايه, غِنا يعني بي‌نيازي, هر دو را خدا به خودش اِسناد داد كه خدا هم مُغني است يعني غنا و بي‌نيازي مي‌دهد هم مُقني است قُنيه مي‌دهد قُنيه يعني سرمايه.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يقيناً اجر مي‌خواهد و مي‌طلبد چون موجود ممكن, فقير است و فقير بالذّات نيازمند به اجر است برخي‌ها اجرشان نجات از نار است برخي اجرشان ورود به بهشت است برخي هم اجرشان لقاءالله است. بالأخره ممكن, اجر مي‌طلبد. وجود نوراني حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) كه عبادت را سه قسم كردند هيچ عابدي را مستثنا نكردند هر عابدي بالأخره مقصدي دارد اوساط از اهل ايمان يا «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند يا «شوقاً الي الجنّة» اوحدي از اهل ايمان هم عبادتشان «حبّاً لله» و براي لقاء الله است [1] آن هم درجاتي دارد. پس آن مبحث كه اجر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به ذات اقدس الهي است مفروغ‌عنه است و خارج از بحث است. تعبير به ﴿عَلَي﴾ هم تعبير قرآني است قرآن كريم ياد داد و آموخت كه فرمود: ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا و هيچ جنبنده‏ اى در زمين نيست مگر [اينكه] روزيش بر عهده خداست [2] در حقيقت خود خداي سبحان اين تعبير را امضا كرده است وگرنه بنده چيزي بر خدا تحميل نمي‌كند.

ترغيب و تشويق بودن تعبير اجر، بيع و شراء در قرآن

در بخش ديگر فرمود اين بحث‌ها, بحث‌هاي تشويقي است تعبير بيع و شراء, ترغيبي است, تعبير اجر, تشويقي است. بيع و شراء, اين است كه انسان كالايي را به ديگري بفروشد. درباره ما كه عوض و معوّض هر دو براي اوست چه چيزي را داريم بفروشيم اگر «لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا و لا موتاً و لا حيٰوةً و لا نشوراً» [12] چه چيزي داريم به او بفروشيم؟! براي خود كار بكنيم و از او مُزد بگيريم؟! ... اگر ما هيچ كاري براي خدا نكرديم چگونه از او اجر بگيريم تعبير اجر, تعبير بيع و شراء ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريداري مي‏كند﴾, [13] ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‏ ايد [14] همه ترغيبي و تشويقي است.

ردّ كلام زمخشري در تفسير آيه: ﴿وَمَا سَالتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾

زمخشري و امثال زمخشري …. مي‌گويند اين ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ اين كنايه از آن است كه ما چيزي از شما نمي‌خواهيم مثل اينكه در عرف كسي رايگان به ديگري خدمت كرده بعد بگويد «إن أعطيتني شيئاً فخذه» [15] اگر چيزي به من دادي براي خودت يعني چيزي به من ندادي اين خوب است اما اين در حدّي نيست كه انسان آيه را بر آن تطبيق بكند.

﴿۴۶﴾ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى

﴿۴۶﴾ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ

(۴۶) بگو: تنها شما را به يك چيز اندرز ميدهم و آن اينكه دو نفر دو نفر، يا يك نفر يك نفر براي خدا قيام كنيد، سپس فكر خود را به كار گيريد، اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچگونه جنون ندارد، او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهي) است.

- جمله (اعظكم ) (شما را اندرز ميدهم ) در حقيقت بيانگر اين واقعيت است كه من خير و صلاح شما را در اين سخن در نظر ميگيرم نه هيچ مساله ديگر.

- تعبير به (واحدة ) (تنها يك چيز) مخصوصا با تاكيد به وسيله انما اشاره گويائى است به اين واقعيت كه ريشه تمام اصلاحات فردى و جمعى به كار انداختن انديشه هاست ، مادام كه فكر ملتى در خواب است مورد هجوم دزدان و سارقان دين و ايمان و آزادى و استقلال قرار ميگيرند، اما هنگامى كه افكار بيدار شد راه بر آنها بسته ميشود.

- تعبير به (قيام ) در اينجا به معنى ايستادن روى دو پا نيست بلكه به معنى آمادگى براى انجام كار است ، چرا كه انسان به هنگامى كه روى پاى خود ميايستد آماده براى انجام برنامه هاى مختلف زندگى ميشود، بنا بر اين انديشه كردن نياز به آمادگى قبلى دارد، كه انگيزه و حركتى در انسان به وجود آيد كه با اراده و تصميم به تفكر بپردازد.

- تعبير به (مثنى و فرادى ) (دو دو، يا يك يك ) اشاره به اين است كه انديشه و تفكر بايد دور از غوغا و جنجال باشد، مردم به صورت تكنفرى ، يا حداكثر دو نفر دو نفر قيام كنند، و فكر و انديشه خود را به كار گيرند، چرا كه تفكر در ميان جنجال و غوغا عميق نخواهد بود، به خصوص اينكه عوامل خود خواهى و تعصب در راه دفاع از اعتقاد خود در حضور جمع بيشتر پيدا ميشود.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين دو تعبير به منظور اين است كه افكار فردى و جمعى يعنى آميخته با مشورت را فرا گيرد، انسان بايد هم به تنهائى بينديشد، و هم از افكار ديگران بهره گيرد كه استبداد در فكر و راى مايه تباهى است ، و همفكرى و تلاش براى حل مشكلات علمى به كمك يكديگر - در آنجا كه به جنجال و غوغا نكشد مطمئنا اثر بهترى دارد و شايد به همين دليل مثنى بر فرادى مقدم داشته است .

- (جنة ) به معنى جنون در اصل از ماده (جن ) (بر وزن ظن ) به معنى ستر و پوشش است ، و از آنجا كه مجنون چنان است كه گوئى عقلش پوشيده شده اين تعبير در باره او به كار ميرود، و به هر حال نكته قابل ملاحظه اينجاست كه گويا ميخواهد اين حقيقت را بيان كند كه دعوت كننده به انديشه و بيدارى فكر چگونه ممكن است خود مجنون باشد، و همينكه منادى تفكر است خود دليل بر نهايت عقل و درايت اوست.

- جمله (ان هو الا نذير لكم ) رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در مساله (انذار) خلاصه ميكند يعنى بيم دادن از مسئوليتها، از دادگاه و كيفر الهى ، درست است كه پيامبر رسالت بشارت هم دارد، ولى آنچه بيشتر انسان را وادار به حركت ميكند مساله انذار است ، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز به عنوان تنها وظيفه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ذكر شده ، مانند آيه 9 سوره احقاف (وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ من جز انذار كننده آشكار نيستم) نظير اين معنى در سوره ص آيه 65 و آيات ديگر نيز آمده است.

- تعبير بين يدى عذاب شديد اشاره به اين است كه قيامت چنان نزديك است كه گوئى پيش روى شما است، و به راستى در برابر عمر دنيا نيز چنين است.

نكته ها:

مكتبهاى مادى و كمونيستى كه هميشه از ناحيه مذاهب راستين احساس خطر ميكنند هميشه اصرار دارند كه دعوت اديان را دعوت به تخدير افكار توده ها معرفى كنند، تعبير رسواى آنها كه دين افيون [ اَف ْ تریاک] توده هاست معروف است .

همچنين استعمارگران شرق و غرب به خاطر هراسى كه از قيام تودههاى مومن در سايه افكار مذهبى… داشته اند ….در كتابهاى به اصطلاح علميشان منعكس سازند كه مذهب زائيده جهل و نادانى بشر نسبت به عوامل طبيعت است !

… ولى آياتى از قبيل آيات مورد بحث كه دعوت به تفكر و انديشه ميكند، بلكه عصاره دين و خميرمايه تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه و تفكر ميداند مشت اين دروغپردازان را باز ميكند.

چگونه ممكن است آئينى همچون اسلام وسيله تخدير يا مولود جهل باشد در حالى كه آورنده اش به اعلا صوت خود همه انسانها را مخاطب ساخته و مى گويد قيام و نهضت كنيد براى زنده كردن انديشهاى خفته ، آنهم در محيطى آرام و خالى از غوغا.

در محيطى دور از هوا و هوس و امواج تبليغاتى مسموم .

دور از تعصبها، و دور از لجاجتها.

براى خدا قيام كنيد و انديشه كنيد.

كه تنها اندرز من به شما همين است و بس !

آيا چنين آئينى را كه نه تنها در اينجا بلكه در موارد بسيار زيادى همين دعوت را تكرار كرده, متهم به تخدير افكار ساختن, مضحك نيست ؟!

به خصوص اينكه مى گويد نه فقط در حال تنهائى و انفرادى انديشه كنيد، بلكه به صورت دو نفرى و با معاضدت (کمک) يكديگر بتفكر پردازيد، محتواى دعوت انبياء را بشنويد، دلائل آنها را مورد مطالعه قرار دهيد، اگر با عقل شما هماهنگ بود پذيرا شويد.

راستى عجيب است در تحليل هاى به اصطلاح فلسفى جامعه شناسان غربى اين مساله را مسلم ميگيرند كه جهانى ماوراء طبيعت نيست و دين يك پديده ساختگى بشر است ، سپس بر سر اين مساله دعوا ميكنند كه عامل آن چيست ؟ مسائل اقتصادى است ؟ترس انسانهاست ؟ عدم آگاهى بشر است ؟ عقده هاى روحى است و...؟

جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكر يا تعقل يا تذكر است :

گاه مى گويد: ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون (نحل - 11 و 69).

و گاه مى گويد: ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (رعد - 3 و زمر - 42 و جاثيه - 13).

و گاه مى گويد: لعلهم يتفكرون (حشر - 21 و اعراف - 176).

و گاه همين جمله را به صورت رويارو مطرح ساخته مى فرمايد: كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ: (اينگونه خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند شايد انديشه كنيد) (بقره 219 و 266).

و از اين قبيل در قرآن فراوان است ، مانند دعوت به فقه (فهم ) در آيات زيادى از قرآن ، دعوت به (عقل و تعقل ) و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند، و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در 46 آيه از قرآن مجيد وارد شده !

توصيف زيادى كه از علما و دانشمندان و مقام علم و دانش نموده كه اگر بخواهيم همه آيات آن را گردآورى و تفسير كنيم خود كتاب مستقلى مى شود.

در اين مورد همين بس كه قرآن يكى از صفات دوزخيان را نداشتن تفكر و تعقل ذكر كرده است : وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ (دوزخيان مى گويند: اگر ما گوش شنوا و عقل بيدارى داشتيم در ميان دوزخيان نبوديم )! (كه جاى عاقلان در دوزخ نيست ) (ملك - 10 ) .

و در جاى ديگر مى گويد: اصولا افرادى كه گوش دارند و نمى شنوند، چشم دارند و نمى بينند و عقل دارند و انديشه نمى كنند، براى جهنم نامزد شده اند!

سوره ۷: الأعراف

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ

(به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ قرار داديم ، نشانه آنها اينست كه عقل دارند و با آن انديشه نمى كنند، چشم دارند و با آن نمى بينند، و گوش دارند و با آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! آنها همان غافلانند (اعراف - 179).

2 - گوشه اى از روايات اسلامى در زمينه فكر و انديشه

در روايات اسلامى - به پيروى از قرآن - مساله فكر و انديشه در درجه اول اهميت قرار گرفته ، و تعبيرات بسيار گويا و جالبى در آن ديده مى شود كه نمونه هائى از آن را در اينجا مى آوريم :

الف - تفكر بزرگترين عبادت است

در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى خوانيم ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل : (عبادت به زيادى نماز و روزه نيست ، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است .

در روايت ديگرى مى خوانيم كان اكثر عبادة ابى ذر التفكر بيشترين عبادت ابوذر تفكر و انديشه بود).

ب - يكساعت تفكر از يك شب عبادت بهتر است .

در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم شخصى سؤ ال كرد اينكه مردم از (پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كنند: تفكر ساعة خير من قيام ليلة : (يكساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است ) منظور از آن چيست ؟ و چگونه بايد تفكر كند؟

امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: يمر بالخربة او بالدار فيقول اين ساكنوك اين بانوك مالك لا تتكلمين : (هنگامى كه از كنار ويرانه ، يا خانه اى (كه از ساكنان خالى شده ) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گزارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گوئى )؟

مراد از (صاحب شما) خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و اگر آن جناب را به اين تعبير نام برد، براى اين است كه به ياد ايشان بياورد كه اين مرد همان كسى است كه چهل سال با او همنشين بودند، در اين مدت كه فاصله بين ولادت و بعثت اوست، هيچ گونه اختلالى در فكر او، و حتى هيچ سابقه اى از خفت راى، و يا هر چيزى كه توهم جنون بياورد از او نديديد، پس ‍ چگونه او را ديوانه مى خوانيد.

بسياري از بزرگان ما اينها قبل از اينكه مطالعه كنند فكر مي‌كردند. بعضي از اساتيد ما كه نگاه مي‌كرديم, چند جلد كتاب بيشترنداشتند. كتابخانه امام(رضوان الله عليه) اين‌طور بود، كتابخانه مرحوم علامه طباطبايي اين‌طور بود اينها چند جلد كتاب بيشتر نداشتند. اينها بيش از آن مقداری که به كتاب مراجعه كنند و مطالعه كنند، فكر مي‌كردند كه چه مي‌خواهيم بگوييم، موضوع چيست، محمول چيست، نسبت چيست، بعد شروع مي‌كردند به مطالعه كردن، اين‌طور نيست كه انسان همين كه وارد منزل شد كتاب پهن كند, كتاب ببيند, آن‌وقت اين كتابي در مي‌آيد.

مي‌بينيد يك وقت كسي عوام است و درس خوانده اين مثل گُل‌هاي مصنوعي است كه اين را معطّر كنند، يك وقت است نه، يك محقّق درس‌خوانده است، محقّق‌ درس‌خوانده, تعاملي با كتاب دارد يعني يك مقدار فكر مي‌كند با فكر خود و عَرضه خود به سراغ كتاب مي‌رود با مؤلف گفتگو مي‌كند در نتيجه چيز خوبي به دست مي‌آيد مي‌شود عالِم نه يك عوام درس‌خوانده.

اگر كسي عوام بود و درس خواند اين عالِم نمي‌شود. عالِم كسي است كه فكر بكند با صاحب كتاب تعامل داشته باشد تدبّر داشته باشد اين محقّق بار بيايد اگر محقّق بار آمد خودش هم مي‌تواند كتاب بنويسد، مي‌شود استاد بشود، نوآوري داشته باشد، حرف جديد داشته باشد اين مي‌شود چشمه. اما اگر همه‌اش استخر بود آب را از بيرون گرفت, خب يك وقت باران نيامد يك وقت آب نيامد يا لوله آب بسته بود اين خشك مي‌شود. اگر از خودش چشمه‌وار بجوشد, هميشه تر و تازه است.

فرمود شما كه خدا را قبول داريد, براي رضاي خدا يا دو به دو بحث كنيد يا تنهايي بحث كنيد. يك وقت مسائل اجتماعي و عملي و سياسي و اينهاست آنجا هر چه بيشتر بهتر، يك وقت مسئله فكر و انديشه و اينهاست آنجا هر چه كمتر بهتر، آدم وقتي مي‌خواهد فكر كند يا بايد تنها باشد يا با مثل خودش بحث كند وگرنه در غوغا و جمعيت كه فكري حاصل نمي‌شود.

﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد براي كارهاي عملي است، مسئله فكر و علم يا يك نفر يا دو نفر بنشينيد فكر كنيد و بررسي كنيد البته يك انسان متفكّر بايد دستمايه علمي داشته باشد.

فرمود يا دو نفر يا يك نفر بنشينيد درباره نبوّت و درباره معاد، فكر كنيد. درباره نبوّت فكر كنيد اين بزرگوار كارهاي خارق‌العاده آورده كه از ديگران ساخته نيست … او ديوانه نيست ديوزده نيست جن‌زده نيست تا بشود مجنون… خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً من عمری پیش از این میان شما زیستم [7] من چهل سال در بين شما زندگي كردم خب من را مي‌شناسيد, اين حرف‌ها را كه نمي‌زدم، درسي هم كه نبود، اين فكرها هم نبود، اين نوآوري را شما بايد از جاي ديگر بدانيد.

پرسش: اين ﴿مَثْنَي وَفُرَادَي﴾ نمي‌تواند ناظر اين باشد كه حتي اگر كم هستيد باز هم قيام كنيد لله؟

پاسخ: نه، آن ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ نشان مي‌دهد كه مدار قيام براي فكر است. يك وقت است كه قيام بكنيد لله آن كارهاي عملي است جهاد است و امثال ذلك، يك وقت است كه كارهاي فكري است.

در مسئله قيام عملي خب اگر كسي رهبر الهي باشد ولو هيچ كس نباشد [موظف به قيام است].

مأمور بودن پيامبر به قيام «لله» و نبود تقيه براي او

ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ تنها مسئول وظيفه خود هستي﴾ [8] تقيّه براي امام است ولي براي پيغمبر نيست فرمود اگر در تمام روي زمين احدي تو را ياري نكند تو وظيفه داري قيام بكني و همين كار را هم كرد آن سفر حضرت به طائف و پاي حضرت خوني شدن و سنگ خوردن ….هست. تقيّه براي امام(عليه السلام) است نه براي پيغمبر، فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ اين مسئله رهبران الهي است. درباره ديگران خب حساب خاصّ خودش را دارد زمان تقيّه طور ديگر است.

پرسش: چرا پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمي تواند تقيه کند؟

پاسخ: براي اينكه اصلِ دين آن وقت محفوظ نمي‌ماند آنها تقيّه مي‌كردند براي اينكه دين محفوظ بماند اين پيامبر، اصلِ دين را دارد مي‌آورد اگر اصلِ دين با تقيّه هم كنار برود پس ديني نمي‌ماند.

﴿۴۵﴾ وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا

﴿۴۵﴾ وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

(۴۵) كساني كه پيش از آنها بودند (نيز آيات الهي را) تكذيب كردند در حالي كه اينها به يكدهم (از قدرت و نيروي آنان) نميرسند، (آري) آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين مجازات من (نسبت به آنها) چگونه بود؟!

كسانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند در حالى كه اينها از نظر قوت و قدرت حتى به يكدهم آنچه به اقوام پيشين داديم نمي رسند اما ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد؟ آرى آنها رسولان مرا تكذيب كردند، بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟!

شهرهاى ويران شده آنها در زير ضربات كوبنده مجازات الهى در نزديكى شما و در مسيرتان به سوى شام قرار دارد، آنها را آئينه عبرت بگيريد، و پندهاى لازم را از زبان اين ويرانه ها بشنويد، و سرنوشت خود را بر آن قياس كنيد كه نه سنت الهى تغيير پذير است و نه شما از آنها برتريد! (معشار) از ماده عشر و به همان معنى (يكدهم ) است . بعضى آن را به معنى (عشر عشر) يعنى يكصدم گرفته اند، ولى بيشتر كتب لغت و تفاسير همان معنى اول را ذكر كرده اند، ولى به هر حال اينگونه اعداد جنبه تعدادى ندارد، و براى تقليل است. در مقابل عدد هفت و هفتاد و هزار و مانند آن كه براى تكثير ميباشد.

بنابراين مفهوم آيه اينست كه ما گردنكشان نيرومندى را در هم كوبيديم كه اينها جزء كوچكى از قدرت آنها را ندارند!

نظير همين معنى در آيات متعدد ديگر قرآن وارد شده ، از جمله در آيه 6 سوره انعام ميخوانيم :

سوره ۶: الأنعام

أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِينَ ﴿۶﴾

آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم اقوامى كه از شما نيرومندتر بودند، امكاناتى به آنها داده بوديم كه به شما نداديم ، بارانهاى مفيد پي درپى براى آنها فرستاديم ، و نهرها از زير درختان باغهاى آنها جارى ساختيم ، اما به هنگامى كه طغيان كردند آنان را به خاطر گناهانشان نابود كرديم و گروه ديگرى بعد از آنان به وجود آورديم .

نظير همين معنى در آيات 21 سوره مومن ، و آيه 9 سوره روم ، نيز وارد شده است .

بعد فرمود رسول من! اينها با همين قدرتي كه دارند تنها تو نيستي كه تو را ساحر مي‌دانند تنها قرآن نيست كه آن را سِحر مي‌دانند درباره انجيل و تورات هم همين حرف را زدند درباره موسي و عيسي(عليهما السلام) هم همين حرف را زدند درباره انبياي ديگر و صحف آسماني هم همين دو مطلب را داشتند.

ولي اينها كه وضع مالي‌شان يك مقدار روبه‌راه است و مغرور قدرت مالي و تكاثرشان هستند به اينها اعلام بكن, قبل از اين صناديد قريش, كساني بودند كه انبياي الهي را تكذيب كردند آنها را به سحر و شعبده متهم كردند كُتب آسماني آنها را به اِفك مفترا متّهم كردند اين كارها را كردند; ولي طولي نكشيد كه ما همه اينها را خاك كرديم.

آنهايي كه قبل از اينها بودند و درباره انبياي گذشته بدرفتاري مي‌كردند قدرت آنها چند برابر قدرت متمكّنان عصر تو بود ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾. يعني اين صناديد قريش, اين مترفين, اين مسرفين, اين سرمايه‌داران حجاز، يك دهم قدرت قبلي‌ها را نداشتند ما همه آ‌نها را از بين برديم, اينها به چه چيزي مي‌خواهند بنازند.

در جريان قارون هم گذشت قارون با اينكه ﴿وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ گنجینه های مال و ثروت, آن اندازه به او دادیم که حمل کلیدهایش بر گروهی نیرومند گران و دشوار می آمد [36] در همان بخش قارون گذشت كه ما كساني را هلاك كرديم كه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾ [37].

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=%DB%B7%DB%B6&user=far&lang=far&tran=2

اين‌طور نبود كه قارون از همه سرمايه‌دارتر و مقتدرتر از نظر اقتصادي باشد. ما كساني را, قبل از او خاك كرديم كه از او متمكّن‌تر و مقتدرتر بودند. پس قارون نه اول بود نه آخر، اينها هم نه اول هستند نه اخر.

قبلاً هم گذشت كه طرزي اينها را از بين برديم كه ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ [14] اينها فقط اسمشان در لابه‌لاي تاريخ است يك پژوهشگر تاريخي بايد نبش قبر بكند و كتاب‌هاي تاريخ را ورق بزند تا بفهمد در اين سرزمين چه كساني بودند. فقط در كتاب‌هاي تاريخ اسمشان مانده يا دارد ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ (گوئي) هرگز نبوده است﴾ [15] يعني طرزي ما اينها را ريشه‌كن كرديم با همه سوابق چند قرني كه اينها داشتند گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبودند. مثالش قبلاً ذكر شد كه اگر يك درخت چنار كهنسالي را كسي بِكَند مدت‌ها جايش خالي است اما يك عَلف يك سانتي كه كنار نهر روئيده آدم بِكَند، جايي را اشغال نكرده كه حالا جايش خالي باشد فرمود … ما طرزي ريشه‌كن كرديم كه گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبودند ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ غَنِي بالمكان يعني ديروز در اين مكان بود، گويا اصلاً ديروز در اين مكان نبود خب اين علف يك سانتي وقتي از كنار جوي كَنده بشود خب جايي ندارد كه نشان بدهد قبلاً وجود داشته.

الآن شما اهرام مصر را هم كه مي‌بينيد، مي‌بينيد انسان متحيّر است … در بخش‌هايي كه مربوط به قوم عاد بود فرمود: ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود [18].

قبل از شما مرداني بودند كه شما الآن مي‌رويد دامنه كوه ويلا مي‌سازيد آنها كساني بودند كه از كوه ويلا مي‌ساختند ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ شما از كوهها خانه‏ هائي مي‏تراشيد و در آن به عيش و نوش ‍ مي‏پردازيد (قوم ثمود) [26]

https://www.youtube.com/watch?v=W7s6RS0czwY&ab_channel=TNC

فرمود شما الآن حداكثر سرمايه‌تان اين است كه در دامنه كوه ويلا مي‌سازيد اما آنها به ‌قدری مقتدر بودند كه اين كوه با اين عظمت، اين سنگ‌ها با اين عظمت و ستبري را مي‌تراشيدند به صورت اتاق‌هاي متعدد و از همين‌ها خانه مي‌ساختند ما آنها را خاك كرديم.

فرمود: ﴿فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ در غالب اين بخش‌ها مسئله تكذيب رسل را تكرار مي‌كند تا معلوم بشود كه منشأ همه خطرها همان تكذيب رسل است و كج‌دهني نسبت به دستورات ذات اقدس الهي. همين آيه 45 اوّلش تكذيب، آخرش تكذيب. اين تكذيب را دو بار در يك آيه يك خطّي ذكر فرمود.

تکذیب رسل فقط مربوط به زمان پیامبران نمیشود. امروز که پیام آنها به دست ما رسیده است نیز ما میتوانیم آنها را تکذیب بکنیم

پرسش: اين آيه برای همه زمان ها جاری است ؟

پاسخ: براي همه هم هست منتها ما حالا اينها را افسانه مي‌دانيم گاهي مي‌بينيم فلان‌جا زلزله آمده اينها را خيال مي‌كنيم يك حوادث عادي است. چيزي در عالَم حادث عادي نيست.

(44) وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ

(44) وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ

(۴۴) ما (قبلا) چيزي از كتب آسماني را به آنها نداده‏ ايم كه آن را بخوانند (و به اتكاي آن سخنان تو را تكذيب كنند) و قبل از تو هيچ پيامبري (نيز) براي آنها نفرستادیم.

اشاره به اينكه اين ادعاها از كسى قابل طرح است كه قبلا پيامبرى به سراغ او آمده و كتاب آسمانى براى او آورده و محتواى دعوت تازه را با آن مخالف ميبيند و به تكذيب برميخيزد. اما كسى كه تنها به اتكاء فكر خود - بدون هيچگونه وحى آسمانى - و با نداشتن بهره اى از علم ، خرافاتى به هم بافته حق ندارد چنين قضاوت كند.

مي‌فرمايد اين حرف‌هاي شما يا برهان عقلي مي‌خواهد يا برهان نقلي; برهان نقلي هم دو قسم است يا در وحي آسماني است يا در سنّت معصوم است.

وحی در اصطلاح قرآنی:

قرآن براي گيرنده، وحي است وحي آن نحوه تكلّم است كلام را نمي‌گويند وحي.

كلام گاهي به صورت‌هاي ظاهري گفته مي‌شود همين مخاطبات است گاهي از راه درون گفته مي‌شود اين مي‌شود وحي، اگر از سنخ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ روح الامين آن را بر دلت نازل كرد، تا از [جمله] هشداردهندگان باشى [11] شد اين مي‌شود وحي، اگر وسوسه‌هاي درونيِ شيطان بود اين مي‌شود وحي كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ قطعاً شیاطین [شبهات ناروایی را به ضد احکام خدا] به دوستانشان القاء می کنند تا با شما [درباره احکام خدا] مجادله و ستیزه کنند [12]. وحي، كلام نيست نحوهٴ تكلّم است. قرآن كه ما در خدمت آن هستيم اين عين وحي است ديگر هيچ ترديدي نيست اما براي ما وحي نشده براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي شده اين وحي را آن حضرت براي ما نقل مي‌كند با اينكه همين كلمات، كلام الله است و نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي است براي ما نقل است نقل‌الوحي است نه خود وحي; پيامبر وحي گرفت بله، …. آن حضرت از راه وحي دريافت كرد ما از راه نقل وحي دريافت كردیم، ولي تمام حروف و كلمات و الفاظ، عين كلماتي است كه ذات اقدس الهي نازل كرده است.

فرمود حرف‌هاي شما يا بايد به صورت وحي آسماني باشد يا آن پيامبري كه معصوم است بالأخره حرفي بزند شما حرف‌هايتان كه موافق با عقل نيست در سوره «احقاف» آن آيه آمده كه ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ يا نشانه ‏اى از علم بياوريد﴾ شما يك برهان عقلي بياوريد نشد يا دليلي بياوريد كه در كتاب آسماني باشد يا سخني بياوريد كه از زبان معصوم باشد.

وقتي نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي دارند خودشان گرفتار افك مفترا هستند نه اينكه وجود مبارك پيامبر افّاك مُفتري باشد يا قرآن كريم اِفك مفترا باشد.

(43) وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ

(43) وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَقَالُوا مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَري وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ

(۴۳) هنگامي كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده شود مي‏گويند او فقط مردي است كه ميخواهد شما را از آنچه پدرانتان پرستش ميكردند باز دارد، و مي‏گويند: اين جز دروغ بزرگي كه (به خدا) بسته شده چيز ديگري نيست، و كافران هنگامي كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين فقط يك سحر آشكار است!

آيات گذشته از وضع مشركان و افراد بى ايمان در قيامت سخن ميگفت ، آيات مورد بحث بار ديگر به وضع آنها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو ميكند، تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست .

نخست مى گويد: هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده ميشود مى گويند اين مرد فقط ميخواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش ميكردند باز دارد (وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ).

اين نخستين عكس العمل آنها در برابر اين آيات بينات است كه به منظور تحريك حس عصبيت (تعصب) در اين قوم متعصب مطرح ميكردند.

مخصوصا تعبير به (آبَاؤُكُمْ ) (پدران شما) به جاى (آبَائنا) (پدران ما) بيشتر براى همين منظور است كه به آن قوم متعصب حالى كنند ميراث نياكان شما در خطر است ، بپاخيزيد و دست اين مرد را از آن كوتاه كنيد!

تعبير ما هذا الا رجل ... از دو نظر براى تحقير پيامبر بوده است ، يكى كلمه هذا (اين ) و ديگرى رجل (مردى ) به صورت نكره ، در حالى كه همه آنها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به خوبى و با سوابق روشن مى شناختند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن ، آيات را توصيف به بينات ميكند، يعنى دلائل حقانيتش همراه خود آن است ، و آنجا كه عيان است نياز به بيان ندارد.

سپس دومين گفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطرح مى ساختند بيان ميكند ميفرمايد: آنها مى گويند اين (قرآن ) جز دروغ بزرگى كه به خدا بسته شده چيز ديگرى نيست ! (وَقَالُوا مَا هَذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرًى).

با اينكه تعبير به افك براى متهم ساختن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دروغ كافى بود ولى آنها با كلمه (مفترى ) آن را تاكيد ميكردند، بى آنكه هيچ دليلى بر اين ادعاى خويش داشته باشند.

و بالاخره سومين اتهامى را كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بستند تهمت سحر بود، چنانكه در پايان آيه مورد بحث ميخوانيم كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين چيزى جز سحر آشكار نيست ! (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ). همین اینکه کلمه سحر برای قرآن به کار میبرند نشان دهنده عاجز بودن آنها در برابر معجزه قرآن میباشد.

آنها براى خنثى كردن دعوت پیامبر، مساله حفظ ميراث گذشتگان را پيش ميكشيدند، در حالى كه گذشتگان آنها به گفته قرآن مصداق لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (چيزى نمى فهميدند و هدايتى نداشتند) بودند (بقره - 170).

سوره ۲: البقرة

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ ﴿۱۷۰﴾

و هنگامي كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد، مي‏گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي‏نمائيم، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزي نمي‏فهميدند و هدايت نيافتند؟! (۱۷۰)

در برابر تهديدهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عذاب الهى مساله دروغگوئى را مطرح ساخته بودند تا توده هاى مردم را آرام سازند.

و در برابر معجزات ، تهمت سحر را مطرح ميكردند، تا آن را به اين وسيله توجيه كرده ، مردم را از گرايش به آن باز دارند.

ولى چنانكه ميدانيم و تاريخ اسلام گواه آن است هيچيك از اين وسوسه هاى شيطانى موثر نيفتاد، و سرانجام مردم فوج فوج وارد اين آئين پاك شدند.

اگر در اين كلام، خداى تعالى آيات خود را به وصف (بينات ) توصيف فرموده، خواسته است به نوعى ايشان را مورد عتاب قرار دهد، و گويا فرموده : وقتى اين آيات بر آنان خوانده مى شود، با اينكه آياتى بينات و روشنند، و هيچ ترديدى و شكى در آنها نيست، مع ذلك به جاى اينكه عموم هم مسلكان خود را دعوت كنند كه : بياييد و اين آيات را بپذيريد، بر عكس عموم آنها را مى خوانند تا در تقليد كوركورانه از پدران خود پافشارى كنند، و ايشان را تحريك مى كنند كه : عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به پا خيزند. و در اينكه كلمه آباء را به ضمير كم اضافه كرده، مبالغه در شوراندن مردم را افاده مى كند.

﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ هيچ ابهامي در كار نبود اگر خود آيه نيازي به تبيين داشت وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مبيِّن بود بيان مي‌كرد فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ [34] بايد شفاف و روشن براي مردم بيان بكني پس اين آيات، بيّن بودند يا نيازي به توضيح نداشتند يا اگر محتاج به توضيح بود، پيامبر تبيين مي‌كرد.

شاید از این جهت بیانات هستند که نشان دهنده این هستند که از طرف خدا آورده شده اند

سوره ۱۷: الإسراء

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُورًا ﴿۱۰۱﴾

ما به موسي نه معجزه روشن داديم، از بني اسرائيل سؤ ال كن آن زمان كه اين (معجزات نهگانه) به كمك آنها آمد (چگونه بودند) و فرعون به او گفت گمان مي‏كنم اي موسي تو ديوانه (يا ساحري)! (۱۰۱)

آنها گروه‌هاي متعددي بودند همه اين اهانت‌ها براي يك گروه يا يك شخص نبود اينها از سه منظر اهانت مي‌كردند هم نسبت به خود قرآن كريم، هم نسبت به شخص پيامبر از نظر اوصاف روحي، هم نسبت به شخص پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نظر انگيزه‌هاي سياسي.

از نظر قرآن كريم مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ اين سِحر است، كهانت ([ ک َن َ] غیبگویی) است، شعر است. اينها را گروه‌هاي متعدد درباره قرآن كريم مي‌گفتند كه اين سِحر است يا شعر است يا كهانت است و مانند آن.

در بخش ديگر نسبت به شخص پيامبر ـ معاذ الله ـ اگر اين سِحر است او مي‌شود ساحر، اگر قرآن، كهانت است او مي‌شود كاهن، اگر شعر است او مي‌شود شاعر، بعد ـ معاذ الله ـ تعبير به جنون هم داشتند كه او مجنون است و اين حرف‌ها را مي‌زدند. مسئله جنون، مسئله افك و افترا اينها اوصاف زشتي بود كه اين تبهكاران به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد مي‌دادند، مي‌گفتند اين بافتگي است. اِفك يعني چيزي را خودت درست كردي، افترا يعني چيزي كه براي خدا (کسی) نيست به خدا (کس) اِسناد دادي. اِفكِ مُفتراست يعني خودش بافت، خودش ساخت بعد به خدا اسناد داد.

پس اِفك و افترا، دسيسه‌اي است كه تو انجام دادي و منشأ اين كارها هم ـ معاذ الله ـ جنون است پس مسئله سِحر و كهانت و شعر بودن براي قرآن، مسئله جنون و اِفك و افترا براي پيامبر اما انگيزه‌هاي سياسي، اين انگيزه‌هاي سياسي از ديرزمان مطرح بود از زمان فرعون مطرح بود فرعون (و همدستان او) به مردم مصر مي‌گفت وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) غرض سياسي دارند اينها غرضشان:

سوره ۲۰: طه

قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى ﴿۶۳﴾

گفتند: اين دو مسلما ساحرند، مي‏خواهند شما را با سحرشان از سرزمينتان بيرون كنند، و آئين عالي شما را از بين ببرند! (۶۳)

اين تمدّن كهن مصر را مي‌خواهند از بين ببرند شما را مي‌خواهند از اين سرزمين بيرون كنند اين اغراض سياسي است. بخشي از اينها هم در حجاز بود كه مي‌گفتند اين مي‌خواهد با ميراث فرهنگي شما، با افتخارات ملي شما، با قوميّت شما درگير بشود ﴿يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ﴾ اين به انگيزه سياسي او برمي‌گردد اين مي‌خواهد تاريخ شما را، مليّت شما را، غرور ملي شما را، آثار نياكان شما را به هم بزند.

﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾ حالا اگر اِفك است بافتگي و ساختگي است شما هم ببافيد و بسازيد. اگر اين ساخت با اينكه درس نخوانده است شما كه درس‌خوانده داريد، شما هم ببافيد و بسازيد مي‌گويند نه اين سِحر است و كارشناسان سحر بايد به او جواب بدهند. هم او را به ساحر بودن متّهم كردند، هم كارش را به سِحر متّهم كردند.

(42) فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً وَنَقُولُ لِلَّذِينَ

(42) فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ

(۴۲) امروز هيچيك از شما نسبت به ديگري مالك سود و زياني نيست و به ظالمان ميگوئيم بچشيد عذاب آتشي را كه تكذيب ميكرديد!

در این آيه به عنوان يك نتيجه گيرى مى گويد: امروز هيچيك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست. بنابراين نه فرشتگان كه ظاهرا معبود آنها بودند ميتوانند شفاعتى كنند، و نه آنها نسبت به يكديگر ميتوانند كمكى انجام دهند. (اينجاست كه به اين ظالمان ميگوئيم : بچشيد عذاب آتشى را كه آنرا تكذيب ميكرديد) (و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون ).

اين نخستين بار نيست كه قرآن از مشركان تعبير به (ظالم ) و ستمگر ميكند، بلكه در بسيارى ديگر از آيات قرآن از (كفر) تعبير به (ظلم ) يا از (كافران و مشركان ) تعبير به (ظالمان ) شده است ، چرا كه قبل از هر چيز بر خود ستم ميكنند كه تاج پرافتخار عبوديت پروردگار را از سر برداشته ، و طوق بندگى خفت بار بتها را بر گردن مى نهند، و همه حيثيت و شخصيت و سرنوشت خود را بر باد ميدهند.

در حقيقت آنها در روز قيامت هم مجازات شرك خود را ميبينند، و هم مجازات انكار معاد را، و در جمله (و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون ) هر دو معنى جمع است .

ما در دنيا يك آزادي داديم كه تبهكاران بتوانند كار خودشان را انجام بدهند تكويناً آزادند برخي‌ها بتوانند به برخي آسيب برسانند كه ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائي بيفكنند﴾ اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ ولي هيچگاه بدون فرمان خدا نمي‏توانند به انساني ضرر برسانند﴾ [28] اين‌طور نيست كه در نظام تكوين، اينها مستقل باشند. به اينها به عنوان آزمون، امتحاناً قدرتي داديم ببينيم كه چه مي‌كنند.

اما در قيامت فقط مالكيت الهي ظهور مي‌كند هيچ كس مالك نيست هيچ كس كاري انجام نمي‌دهد مگر اينكه خداي سبحان اذن خاص عطا كند ﴿فَالْيَوْمَ﴾ يعني امروز كه روز قيامت و معاد است ﴿لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ امروز اگر كسي بخواهد از جهنم بِرَهد به دست كسي نيست، به بهشت برسد به دست كسي نيست.

فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ اكثري مردم عبادت آنها يا براي جلب نفع است يا براي دفع ضرر، آن اوحدي از انسان‌ها هستند كه «حبّاً» و «شكراً» عبادت مي‌كنند. [33]

(41) قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم

(41) قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ

(۴۱) آنها مي‏گويند: منزهي (از اين نسبتهاي ناروا) تنها تو ولي ما هستي نه آنها، (آنان ما را نميپرستيدند) بلكه جن را پرستش ميكردند، و اكثرشان به آنها ايمان داشتند!

فرشتگان چنين عرض ميكنند: منزهى تو اى پروردگار از اين نسبتهاى ناروا كه به ساحت مقدست داده اند (قالوا سبحانك ). ما به هيچوجه با اين گروه ارتباط نداشته ايم ، تنها تو ولى ما هستى نه آنها (أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم).

آنها ما را پرستش نميكردند، بلكه جن را مى پرستيدند و اكثرشان به جنيان ايمان داشتند (بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ).

در اينكه مفهوم پاسخ فرشتگان چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، و هر يك تفسيرى براى آن كرده اند، اما آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه منظور از جن شيطان و ساير موجودات خبيثى است كه بت پرستان را به اين عمل تشويق ميكردند، و آن را در نظرشان زينت ميدادند، بنا بر اين مراد از عبادت جن همان اطاعت و پيروى از فرمان و پذيرش وسوسه هاى آنها است .

قبلا هم گفته بودیم که اگر انسان بدون دلیل از کسی یا چیزی اطاعت بی چون و چرا بکند این یک نوع پرستش است مثال آن

​​سوره 45: الجاثية

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... ﴿۲۳﴾

آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده ؟

سوره ۳۶: يس

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۶۰﴾

اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست (۶۰)

سوره ۹: التوبة

اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۳۱﴾

(آنها) دانشمندان و راهبان (تاركان دنيا) را معبودهائي در برابر خدا قرار دادند و (همچنين) مسيح فرزند مريم را، در حالي كه جز به عبادت معبود واحدي كه هيچ معبودي جز او نيست دستور نداشتند، پاك و منزه است از آنچه شريك وي قرار مي‏دهند. (۳۱)

در پاسخ به این پرسش که اگر همه اطاعت ها از آنِ خداست، پس اطاعت رسول صلی الله علیه و آله چیست، می گوییم: خداوند، خود به اطاعت از رسولش صلی الله علیه و آله دستور داده است: «مَن یُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ» (نساء:80)؛ آنکه رسول صلی الله علیه و آله را پیروی کند، خدا را پیروی کرده است. پس اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله ، اطاعت از خداست. نیز فرموده است: «و ما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذنِ اللّهِ» (نساء:64)؛ هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه مردم به فرمان خدا از او اطاعت کنند.

شاید اینگونه بتوان گفت که اطاعت از خدا بالاصالة واجب باشد، ولی اطاعت از رسول صلی الله علیه و آله یا پدر و مادر بالتبع واجب باشد.

اطاعت بی چون و چرا مثل عبادت است. البته بر عکس آن صحیح نیست. لزوما عبادت در اطاعت خلاصه نمیشود:

در تفسیر المنیر آمده است:

عبادت، خضوع است و کسی که گمان کرده عبادت همان اطاعت است، اشتباه کرده؛ زیرا گروهی، ملائکه و مسیح و بت ها را کرنش و تعظیم می کردند بدون آنکه از آنان اطاعتی نمایند.

فرشتگان ضمن اظهار تنفر و بيزارى و اعلام عدم رضايت به اين كار مى گويند عامل اصلى اين فساد شياطين بودند, هر چند ظاهرا ما را پرستش ميكردند. به اين ترتيب عبادت كنندگان را به تمام معنى از خود ميرانند و نوميد ميكنند.

نظير اين معنى را در سوره يونس نيز داشتيم آنجا كه ميفرمايد:

سوره ۱۰: يونس

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ ﴿۲۸﴾

و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را گرد مى ‏آوريم آنگاه به كسانى كه شرك ورزيده‏ اند مى‏ گوييم شما و شريكانتان بر جاى خود باشيد پس ميان آنها جدايى مى‏ افكنيم و شريكان آنان مى‏ گويند در حقيقت‏ شما ما را نمى ‏پرستيديد (۲۸)

يعنى شما در حقيقت هوا و هوسها و اوهام و پندارهاى خويش را ميپرستيديد نه ما را، و از اين گذشته اين عبادت شما نه به امر و فرمان ما بود و نه به رضايت ما، و عبادتى كه چنين باشد در حقيقت عبادت نيست.

به اين ترتيب اميد مشركان در آن روز به نوميدى كامل تبديل ميشود و به وضوح اين حقيقت براى آنها روشن ميگردد كه معبودان آنها كوچكترين گرهى از كارشان نخواهند گشود، بلكه از آنان متنفر و بيزارند.

فرشته‌ها در كمال ادب اولاً تسبيح و تنزيه دارند مي‌گويند: ﴿سُبْحَانَكَ منزهي (از اين نسبتهاي ناروا)﴾ بعد اصلاً عبادت آنها نسبت به خود را مطرح نمي‌كنند كه آنها نسبت به ما عابد بودند و ما معبود آنها بوديم اصلاً ذكر نمي‌كنند فقط مي‌گويند اينها جن را عبادت مي‌كردند اكثري‌شان به جن مؤمن بودند و هرگز ما به اين كار راضي نبوديم.

مشابه همان مطلبي است كه در سوره مباركه «مائده» گذشت. در قيامت ذات اقدس الهي در حضور همه به حضرت مسيح خطاب مي‌كند ﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو معبود، غير از خدا، انتخاب كنيد؟ پاسخي كه مسيح(سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي در برابر اين سؤال اعتراض‌آميز مي‌دهد شبيه همان پاسخي است كه فرشته‌ها در برابر سؤال اعتراض‌آميز خدا مي‌دهند.

سوره ۵: المائدة

وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ ﴿۱۱۶﴾

به يادآور زماني را كه خداوند به عيسي بن مريم مي‏گويد: آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو معبود، غير از خدا، انتخاب كنيد؟ او مي‏گويد: منزهي تو، من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست بگويم، اگر چنين سخني را گفته باشم تو مي‏داني، تو از آنچه در روح و جان من است آگاهي و من از آنچه در ذات (پاك) تو است آگاه نيستم، زيرا تو با خبر از تمام اسرار و پنهانيها هستي. (۱۱۶)

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﴿۱۱۷﴾

من به آنها چيزي جز آنچه مرا مامور به آن ساختي نگفتم، به آنها گفتم: خداوندي را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است، و تا آن زمان كه ميان آنها بودم مراقب و گواه آنان بودم، و هنگامي كه مرا از ميانشان برگرفتي تو خود مراقب آنها بودي، و تو گواه بر هر چيز هستي. (۱۱۷)

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۱۸﴾

(با اين حال) اگر آنها را مجازات كني بندگان تواند (و قادر به فرار از مجازات نيستند) و اگر آنها را ببخشي توانا و حكيمي (نه مجازات تو نشانه عدم حكمت و نه بخشش تو نشانه ضعف است). (۱۱۸)

فرشته‌ها در آيه محلّ بحث سوره مباركه «سبأ» وقتي كه خداي سبحان فرمود آنها شما را عبادت مي‌كردند عرض كردند ﴿سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي، تو مبرّا از آن هستي كه كسي, غير تو را بخواهد مثل تو معبود بداند اينجا هم وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) عرض كرد ﴿سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي معبود ديگري در كنار شما معبود باشد من چنين حقّي نداشتم كه مردم را به خودم دعوت كنم اگر من چنين سخني گفته بودم شما قطعاً آگاه بوديد براي اينكه ﴿تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ﴾ آنچه مأموريت يافتم به مردم ابلاغ كردم اين است كه گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ كه الله هم ربّ من است هم ربّ شما، من هم الله را عبادت مي‌كنم شما هم الله را عبادت كنيد ما هرگز مردم را به خودمان دعوت نكرديم مردم را به معبودي دعوت كرديم كه خودمان هم عبد او هستيم ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾ منتها لسان آن سؤال و جواب طوري است كه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) در قيامت براي اينها طلب مغفرت مي‌كند عرض مي‌كند پروردگارا ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾. [15]

نبردن نام گناه هنگام پاسخ، دالّ بر كرامت و ادب فرشتگان

اما در آيات محلّ بحث سوره مباركه «سبأ» بعد از اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ﴾ فرشته‌ها عرض كردند ﴿سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي، اصلاً نام اين مطلب را نمي‌برند كه ما به اينها نگفتيم، ما به كار اينها راضي نبوديم اصلاً اين نام را نمي‌برند نام عبادت را نمي‌برند.

اشاره قرآن به كرامت حضرت يوسف(سلام الله عليه) در مجلس معارفه با پدر و برادران

در بحث سوره مباركه «يوسف» هم گذشت كه كساني كه مظهر تامّ كرامت و بزرگواري خدا سبحان‌اند اگر كسي نسبت به آنها بد كرد اصلاً نام آن بدي را نمي‌برند در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) خب يوسف(سلام الله عليه) مشكلات فراواني داشت مهم‌ترين مشكلش همان به چاه انداختن او بود وقتي او را به چاه انداختند بعد عده‌اي به عنوان غلام او را خريد و فروش كردند بعد رفت خدمتگزار گروهي شد و امثال ذلك بعد به زندان افتاد، تمام مشكلاتشان بر اثر همان انداختن به چاه بود اما وقتي وجود مبارك يعقوب و فرزندان او همه آمدند در مصر و معارفه حاصل شد، وجود مبارك يوسف مي‌گويد خدايي كه به من احسان كرد كه مرا از زندان آزاد كرد [16] اصلاً اسم چاه را نمي‌برد خب اين معني بزرگي است خب شما كه زندان افتادنتان نتيجه تلخ آن چاه افتادنتان است بالأخره بايد از آن اصل شروع كنيد اين براي اينكه برادران خجالت نكشند اصلاً نام چاه را نمي‌برد اين معني بزرگي است، اگر كسي مظهر كرامت الهي شد هنگام عفو، كريمانه برخورد مي‌كند اصلاً نام گناه را نمي‌برد.

سوره ۱۲: يوسف

وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿۱۰۰﴾

و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگي به خاطر او به سجده افتادند و گفت پدر! اين تحقق خوابي است كه قبلا ديدم خداوند آنرا به حقيقت پيوست، و او به من نيكي كرد هنگامي كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از آن بيابان (به اينجا) آورد بعد از آن كه شيطان ميان من و برادرانم فساد كرد، پروردگار من نسبت به آنچه مي‏خواهد (و شايسته ميداند) صاحب لطف است چرا كه او دانا و حكيم است. (۱۰۰)

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۱۰۱﴾

پروردگارا! بخش (عظيمي) از حكومت به من بخشيدي و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساختي، توئي آفريننده آسمانها و زمين، و تو سرپرست من در دنيا و آخرت هستي، مرا مسلمان بميران. و به صالحان ملحق فرما! (۱۰۱)

پرسش: قبل ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ﴾ [18] را داشت.

پاسخ: چون آنها گفتند اين دزد است مثل برادرش، [19] در اينجا لازم بود دفاعي بكند ديگر اسم چاه را نبرد نگفت من يوسفم; گفتند اين برادري دارد و اين برادرش هم سارق بود اين هم مثل همان است اين ديگر نگفت من باخبرم، ديگر نگفت من يوسفم، اينجا هم باز صحبت چاه نيست براي اينكه اينها نمي‌دانند كه اين يوسف است تا بفهمند اين جريان چاه را مي‌داند آ‌نجا هم نه تصريح نه تلويح از چاه سخني به ميان نيامده.

گفتند تو يوسفي فرمود بله من يوسفم اين هم برادر من است اما ديگر در حضور يعقوب بگويد خدا مرا از چاه آزاد كرد نيست خب همه مي‌دانند كه اينها به چاه انداختند.

اين نشانه كرامت الهي است كه در مظاهر او هم ظهور كرده اينجا هم فرشتگان ادب را رعايت مي‌كنند اصلاً نمي‌گويند يك عده ما را عبادت كردند ما به اينها گفتيم نكنيد، ما به كار اينها راضي نبوديم اصلاً اينها مطرح نيست اين نهايت ادب است.

تشابه اهل بيت(عليهم السلام) با فرشتگان در كرامت

اگر مي‌بينيد در سوره «انبياء» از اينها به عنوان كرام ياد مي‌كند همين است فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (فرشتگان) بندگان شايسته او هستند. كه هرگز در سخن بر او پيشي نمي‏گيرند، و به فرمان او عمل مي‏كنند. [20] همين وصفي كه در سوره «انبياء» براي ملائكه(عليهم السلام) ذكر شد در زيارت «جامعه» براي اهل بيت(عليهم السلام) هم ذكر شده در زيارت «جامعه» در وصف اهل بيت(عليهم السلام) آمده است كه «عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» [21] همين‌طور است اين معناي كرامت است فرمود وقتي خداي سبحان چنين سؤالي كرد آنها عرض مي‌كنند: ﴿سُبْحَانَكَ﴾ در جريان ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ [22] آنجا هم وقتي خداي سبحان با اينها مطلب را درميان مي‌گذارد عرض می کند: ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا﴾ [23] اينها مظهر ادب الهي‌اند.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=2&ayat=30&user=far&lang=far&tran=2

ملائكه در پاسخى كه به سوال خداى تعالى داده اند تمامى … ادب را رعايت كرده اند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط منزه از اين دانسته اند كه كسى غير از او سزاوار پرستش باشد، دوم اينكه رضايت خود را از اينكه معبود مشركين واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند كه : ما به چنين خطايى راضى نبوده ايم، سوم اينكه همين معنا را صريح نگفته اند، و نخواسته اند كه حتى چنين خطايى را به زبان بياورند… نه با تصور آن، و نه با تصديقش.

مشركين سه طايفه از موجودات را مى پرستند، ملائكه، و جن، و قديسين از بشر را.

و اينكه ملائكه در كلام خود كلمه (بل ) را به كار بردند، دليل بر اين است كه جن به پرستش بت پرستان راضى بوده اند.

و جن همان كسانى هستند كه وثنى ها آنها را مبادى [م َ مبدء و اصل ] شرور، و پيدايش فساد در عالم مى دانستند، و آنها را مى پرستيدند، براى اينكه از شرشان محفوظ بمانند، همچنان كه ملائكه را … مى پرستيدند، تا خيرات آنان را به سوى خود سرازير كنند.

مراد از جن اينهايند، نه آنكه - چنانچه بعضى گفته اند - ابليس و فرزندان، و ياوران وى باشند، و معناى عبادت ابليس اين باشد كه دعوت وى را اطاعت نموده، و به دعوت وى ملائكه را مى پرستيدند، و يا به دعوت وى هر گناه ديگرى را مرتكب مى شدند.

دليل بر بطلان اين تفسير، تعبيرى است كه در آيه شريفه به لفظ ايمان آمده، نه به لفظ اطاعت. و نيز آن تفسير ديگر كه گفته : (جن در برابر مشركين مجسم مى شدند، و مشركين آنها را ملائكه مى پنداشتند، و مى پرستيدند) و همچنين آن تفسير ديگر كه گفته : (جنيان بدرون بت ها مى رفتند، تا در هنگام پرستش بت پرستان، ايشان پرستش شوند) صحيح نيست.

جن مسلمان دارد كافر دارد مؤمنين شان هرگز كاري به كار كسي ندارند.

﴿بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ﴾ حالا اين ايمان به معناي اطاعت است كه گروهي مثل زمخشري و امثال زمخشري گفتند [24] يا نه، ايمانِ فوق اطاعت است يعني معتقدند كه اينها منشأ اثرند كه سيدناالاستاد به اين معناي دوم مايل هستند. [25] فرمود اكثرشان اين گونه هستند حالا يا خواستند ادّعاي كل نكنند كه ادب اقتضا مي‌كند كه نگويند ما به همه‌شان احاطه علمي داريم يا نه، واقعاً برخي از مشركان به جن ايمان نداشتند.

(40) وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَةِ أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا

(40) وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَةِ أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ

(۴۰) به خاطر بياور روزي را كه خداوند همه آنها را محشور ميكند، سپس به فرشتگان مي‏گويد: آيا اينها شما را پرستش مي‏كردند؟!

و از آنجا كه اين گروه از ثروتمندان ظالم و طاغى در زمره مشركان بودند و ادعا ميكردند كه ما فرشتگان را ميپرستيم و آنها شفيعان ما در قيامت هستند، قرآن به پاسخ اين ادعاى بى اساس نيز پرداخته چنين مى گويد: به خاطر بياور روزى را كه خداوند همه آنها - چه عبادت كنندگان و چه عبادت شوندگان را محشور ميكند، سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مى گويد: آيا اينها شما را عبادت ميكردند؟! (وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَةِ أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ).

بديهى است اين سوال سوالى نيست كه مجهولى را براى ذات پاك خداوند كشف كند چرا كه او به همه چيز عالم است ، هدف اين است از بيان فرشتگان حقايق گفته شود، تا اين گروه عبادت كننده سرافكنده و شرمنده شوند، و بدانند آنها از عمل اينها كاملا بيزارند، و براى هميشه مايوس شوند.

ذكر (ملائكه ) از ميان تمام معبودهائى كه مشركان داشتند، يا به خاطر آن است كه فرشتگان شريفترين مخلوقى بودند كه آنها پرستش ميكردند، جائى كه از آنها در قيامت شفاعتى حاصل نشود از يك مشت سنگ و چوب يا جن و شياطين چه ميتواند حاصل شود؟!

يا از اين نظر است كه بت پرستان سنگ و چوبها را مظهر و سمبل موجودات علوى (فرشتگان و ارواح انبياء) ميدانستند، و به اين عنوان آنها را پرستش مى كردند، چنانكه در تاريخچه بت پرستى در ميان قوم عرب آمده است كه عمرو بن لحى در سفرى كه به شام رفته بود جمعى را در حال بت پرستى ديد از آنها در اين باره سوال كرد. گفتند اينها خدايانى هستند كه به شكل موجودات علوى ساخته ايم ، از آنها يارى ميجوئيم ، و به وسيله آنها تقاضاى باران ميكنيم ! عمرو بن لحى اين عمل را پسنديد و از آنها پيروى كرد، و بتى همراه خود براى حجاز به سوغات آورد، و از آن زمان بت پرستى آغاز شد، و گسترش يافت تا اينكه اسلام آمد و آن را ريشه كن ساخت .

اينها كه مشرك بودند بعضي‌ها فرشته را مي‌پرستيدند, بعضي‌ها قدّيسين بشر را, بعضي‌ها جن را, بعضي‌ها هم ستاره و امثال ستاره را و براي آنها تماثيلي درست مي‌كردند كه به عنوان اوثان و صنم بود. در صحنه قيامت از محترم‌ترين معبود اينها كه فرشته و قدّيسين بشر است سؤال مي‌كنند هم از فرشته‌ها سؤال مي‌كنند هم از افرادي نظير مسيح(سلام الله عليه) كه آيا آنها شما را عبادت مي‌كردند يا نه, خب يقيناً آنها فرشته‌ها را عبادت مي‌كردند و بزرگان از بشر مثل مسيح(سلام الله عليه) را عبادت مي‌كردند.

اين سؤال كه خداي سبحان از ملائكه سؤال مي‌كند كه آيا آنها شما را عبادت مي‌كردند اين يعني چه؟ يقيناً عبادت مي‌كردند. سؤال استفهامي معنا ندارد سؤال استعطايي هم كه معنا ندارد سؤالي كه در قيامت مطرح است سؤال توبيخي و اعتراضي است.

﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ بطور قطع از كساني كه پيامبران را به سوي آنها فرستاديم سؤ ال خواهيم كرد و از پيامبران (نيز) سؤ ال مي‏كنيم [3] همين است, ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ آنها را متوقف سازيد كه بايد بازپرسي شوند [4] همين است.سؤالي كه خدا در قيامت از افراد مي‌كند از سنخ ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ اگر نمی‌دانید از اهل ذکر (یعنی علما و دانشمندان هر امت) سؤال کنید [5] نيست, از سنخ ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ [هر چه خواهيد] از فضل الهى بخواهيد [6] نيست از سنخ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ يعني سؤال اعتراض‌آميز است, مي‌گويند فلان شخص زير سؤال رفت يعني سؤال توبيخي, پس سؤال هست و سؤال توبيخي هم است.

اين سؤال بايد از سنخ «ايّاك أعني و اسمعي يا جاره» ( در زبان فارسی: به در می‌گویم تا دیوار بشنود) باشد [7] آيا اينها شما را عبادت مي‌كردند؟ خب بله يقيناً عبادت مي‌كردند. بنابراين اين سؤال اعتراض است در حقيقت به عابد نه معبود.

مشابه همان مطلبي است كه در سوره مباركه «مائده» گذشت. در سوره مباركه «مائده» فرمود:

سوره ۵: المائدة

وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ….. ﴿۱۱۶﴾

به يادآور زماني را كه خداوند به عيسي بن مريم مي‏گويد: آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو معبود، غير از خدا، انتخاب كنيد؟ …. (۱۱۶)

خب يقيناً عيساي مسيح چنين حرفي نزد لكن عده‌اي كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) را عبادت كردند مبتلا به تثليث شدند.

(39) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ

(39) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْ‌ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

(۳۹) بگو: پروردگارم روزي را براي هر كس بخواهد توسعه ميدهد و براي هر كس بخواهد تنگ (و محدود) مي‏سازد، و هر چيزي را (در راه او) انفاق كنيد جاي آن را پر ميكند و او بهترين روزي دهندگان است.

آيه گذشته كه مفهومش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال و اولاد كفار بود در حالى كه تعبير به (عباد) (بندگان ) در آيه مورد بحث نشان ميدهد كه ناظر به مومنان است ، يعنى حتى در مورد مؤمنان گاه روزى را گسترده ميكند - آنجا كه صلاح مومن باشد (یا امتحان باشد) - و گاه روزى را تنگ و محدود ميسازد - آنجا كه مصلحتش ايجاب كند (یا امتحان باشد)، و به هر حال وسعت و تنگى معيشت دليل بر هيچ چيزى نميتواند باشد.

به علاوه آنچه در آغاز اين آيه آمده در حقيقت مقدمه اى است براى آنچه در پايان آيه است و آن تشويق به انفاق در راه خدا است .

مشابه این مطلب را در سوره روم داریم :

سوره ۳۰: الروم

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۳۷﴾

آيا نديدند كه خداوند روزي را براي هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مي‏سازد در اين نشانه‏ هائي است براي جمعيتي كه ايمان مي ‏آورند. (۳۷)

فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ذَلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۳۸﴾

چون چنين است حق نزديكان و مسكينان و ابن سبيل را ادا كن اين براي آنها كه رضاي خدا را مي‏طلبند بهتر است و چنين كساني رستگارانند. (۳۸)

جمله (فهو يخلفه ): (او جايش را پر ميكند) تعبير جالبى است كه نشان ميدهد آنچه در راه خدا انفاق گردد در حقيقت يك تجارت پر سود است ، چرا كه خداوند عوض آنرا بر عهده گرفته ، و ميدانيم هنگامى كه شخص كريمى عوض چيزى را بر عهده ميگيرد رعايت برابرى و مساوات نميكند بلكه چند برابر و گاه صد چندان ميكند.

البته اين وعده الهى منحصر به آخرت و سراى ديگر نيست ، آن كه در جاى خود مسلم است ، در دنيا نيز با انواع بركات جاى انفاقها را به نحو احسن پر ميكند.

جمله (هو خير الرازقين ) (او بهترين روزى دهندگان است ) معناى گسترده اى دارد و از ابعاد مختلف قابل دقت است .

او از همه روزى دهندگان بهتر است به خاطر اينكه ميداند چه چيز ببخشد و چه اندازه روزى دهد كه مايه فساد و تباهى نگردد، چرا كه به همه چيز عالم است .

او هر چه بخواهد ميتواند اعطاء كند چرا كه به هر چيز قادر است .

او در برابر آنچه ميبخشد پاداش و جزائى نمي خواهد چرا كه غنى بالذات است .

او حتى بدون درخواست ميدهد چرا كه از همه چيز با خبر است و حكيم است .

بلكه در حقيقت هيچكس جز او روزى دهنده نيست ، چرا كه هر كس هر چه دارد از او است و هر كس چيزى به ديگرى ميدهد واسطه انتقال روزى است ، نه روزى دهنده .

اين نكته نيز قابل دقت است كه او در برابر اموال فانى , نعمتهاى باقى ميدهد، و در مقابل قليل, كثير ميبخشد (يَا مَنْ يُعْطِي الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ).

﴿قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ﴾ از بت‌ها كاري ساخته نيست از شما هم كاري ساخته نيست سِعه و ضيق (ضَ) رزق به دست ديگري است ﴿وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْ‌ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ﴾ اگر چيزي را در راه خدا انفاق كرديد خداي سبحان فوراً جايش را پر مي‌كند.

يك بيان نوراني امام(سلام الله عليه) دارد (حکمت 138 نهج البلاغه) از همين آيه گرفته شده فرمود: مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ، جَادَ بِالْعَطِيَّةِ.»(كسيكه به گرفتن عوض يقين و باور داشته باشد ببخشيدن سخىّ و جوانمرد است (چون باور دارد كه از جانب خداوند عوض مى گيرد در بخشيدن بخل نمى كند) [18]

اين نظير آن نيست كه سنگي كه در جايي مستقر است اين سنگ را اگر از اينجا بِكَني جايش خالي است مدت‌ها بايد صبر بشود باراني بيايد تا آنجا پر بشود. انسانِ سرمايه‌دار مثل كسي است كه يك نهر رواني دارد اين بايد بداند كه اگر مقداري از مالش را در راه خدا صرف بكند مانند این است که يك سطل آب از نهر روان بگيرد اين‌طور نيست كه مدت‌ها صبر بكند تا جايش پر بشود همان لحظه جايش پر مي‌شود مي‌فرمايد: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ، جَادَ بِالْعَطِيَّةِ» اگر كسي باور كرد كه صدقه دادن يا انجام وظيفه در راه خدا. كار خير انجام دادن همان لحظه خدا جايش را پر مي‌كند اين دستش در جود و بخشش باز است براي اينكه كم نمي‌آورد. ديگر جاي نگراني نيست منتها ممكن است انسان بعدها بفهمد.

اين تعبير لطيف قرآني كه فرمود: ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ نه «إنّ بعد العسر يسرا» كه قبلاً هم اشاره شد همين است

سوره ۹۴: الشرح

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۵﴾

پس [بدان كه] با دشوارى آسانى است (۵)

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۶﴾

آرى با دشوارى آسانى است (۶)

[20] اين هم قبلاً گذشت كه اين ﴿الْعُسر﴾ با الف و لام است و تكرار شده «يُسر» بي الف و لام است و تكرار شده، اين «يُسر»ها نكره است دوّمي غير از اوّلي است آن «عُسر»ها معرفه است دومي عين اوّلي است يعني يك عُسر، دو يُسر در درونش است [21] منتها ما حالا يا باور نكرديم يا سختمان است اين را تحمل كنيم.

آنكه در سوره «طلاق» دارد كه ﴿سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً خدا به زودى پس از دشوارى آسانى فراهم مى ‏كند [19] آن ناظر به مقام كشف است يعني بعدها روشن مي‌شود ولي در حقيقت در درون هر سختي، آساني نهفته است.

او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است براي اينكه مي‌داند به چه كسي چه چيزي بدهد چقدر بدهد، چه وقت بدهد، چطور بدهد و با چه حالتي بدهد همه كمالات را چون داراست مي‌شود خيرالرازقين. ديگري يا ندارد يا اگر دارد بخيل است يا اگر بخيل نباشد نمي‌داند چقدر بدهد، چه وقت بدهد، چگونه بدهد اما او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است بالقول المطلق، چون ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است بالقول المطلق بايد او معبود باشد از ديگران كاري ساخته نيست.

در بحث‌هاي قبلي براي اثبات توحيد آنجا روشن شد كه برخي از كمالات را ذات اقدس الهي هم به خود اسناد مي‌دهد هم به ديگري مثل ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾، [29] ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾، ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾، [30] ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾، [31] ﴿أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾ [32] و مانند آن، بعد براي اثبات توحيد همه اينها را يكجا به خدا اسناد مي‌دهد و از غير خدا نفي مي‌كند.

درباره عزّت اين‌طور است يك‌جا مي‌فرمايد: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [33] بعد مي‌فرمايد: ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ [34] اين براي آن است كه اگر عزّت را به پيامبر و مؤمنين اسناد دادند اين يا بالعرض است يا بالتّبع است يا بالمجاز.

پس هيچ كمالي در قرآن كريم به غير خدا اسناد داده نشد مگر اينكه در يك آيه ديگر آن كمال بالقول المطلق و بالانحصار به خدا اسناد داده شد.

اگر ديگران سهمي از رزق دارند, كسي كه رازق فرزند است، سيّدي كه رازق عبد است، مالكي كه به حسب ظاهر رازق كارگران و كارمندان است اينها مجاري رزق الهي‌اند وگرنه مطابق سوره مباركه «ذاريات» كه با الف و لام آوردن روي خبر و ضمير فصل آوردن، جمله را منحصراً بيان مي‌كند تنها رازق خداست كه ﴿إنَّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ همانا روزی بخشنده خلق تنها خداست که صاحب قوّت و قدرت است [39] اين ﴿هُوَ﴾ با الف و لام روي خبر، مفيد حصر است كه ﴿إنّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ پس اگر ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ گفته شد، مطلب ديگر است.

(و ما انفقتم من شى ء)، هر چه انفاق كنيد، چه كم و چه زياد و آن مال هر چه باشد، (فهو يخلفه ) خدا جانشين كننده و جا پركن آن است، و عوض آن را به شما مى دهد، يا در دنيا، و يا در آخرت، (و هو خير الرازقين )، و او بهترين روزى رسان است، براى اينكه او اگر روزى مى دهد، بلا عوض و صرفا از در جود و سخا مى دهد، ولى ديگران اگر روزى مى دهند، به عنوان قرض و معامله مى دهند، آرى مى دهند تا روزى پس بگيرند (چه از آن شخص چه از خدا)، علاوه بر اينكه او رازق حقيقى است، و ديگران واسطه وصول رزق اويند.

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%8A%D9%8E%D8%A8%D9%92%D8%B3%D9%8F%D8%B7%D9%8F%20%D8%A7%D9%84%D8%B1%D9%91%D9%90%D8%B2%D9%92%D9%82%D9%8E

نكته ها:

1 - انفاق مايه فزونى است نه كمبود تعبيرى كه در آيات فوق در مورد انفاق خوانديم كه فرمود هر چيزى را كه در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر ميكند تعبيرى است بسيار پر معنى .

اولا: از اين نظر كه (شى ء) به معنى وسيع كلمه ، تمام انواع انفاقها را اعم از مادى و معنوى ، كوچك و بزرگ ، به هر انسان نيازمند اعم از صغير و كبير، همه را شامل ميشود، مهم اينست كه انسان از سرمايه هاى موجود خود در راه خدا ببخشد به هر كيفيت و به هر كميت باشد.

پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: كل معروف صدقه ، و ما انفق الرجل على نفسه و اهله كتب له صدقة ، و ما وقى به الرجل عرضه فهو صدقة ، و ما انفق الرجل من نفقة فعلى الله خلفها، الا ما كان من نفقه فى بنيان او معصية :

(هر كار نيكى به هر صورت باشد صدقه و انفاق در راه خدا محسوب ميشود) (و منحصر به انفاقهاى مالى نيست ).

ثانيا: انفاق را از مفهوم فنا بيرون مى آورد، و رنگ بقا به آن ميدهد، چرا كه خداوند تضمين كرده با مواهب مادى و معنوى خود كه چندين برابر و گاه هزاران برابر - و حداقل ده برابر است - جاى آن را پر كند، و به اين ترتيب شخص انفاق كننده هنگامى كه با اين روحيه و اين عقيده به ميدان مى آيد دست و دلبازترى خواهد داشت ، او هرگز احساس كمبود و فكر فقر به مغز خود راه نمى دهد، بلكه خدا را شكر مى گويد كه او را موفق به چنين تجارت پرسودى كرده است .

همان تعبيرى كه قرآن مجيد در آيه 10 و 11 سوره صف فرموده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿۱۰﴾

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد آيا شما را بر تجارتى راهنمایی کنم كه شما را از عذابى دردناك مى ‏رهاند (۱۰)

تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۱۱﴾

به خدا و رسول او ايمان بياوريد، و در راه خداوند با اموال و جانهايتان جهاد كنيد، اين براي شما از هر چيز بهتر است بدانيد. (۱۱)

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ميخوانيم :

مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ !:

(كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود).

همين معنى از امام باقر (عليهالسلام ) و امام صادق (عليهالسلام ) نيز نقل شده است .

اما مساله مهم اينست كه انفاق از اموال حلال و مشروع باشد كه خدا غير آن را قبول نميكند و بركت نمى دهد.

لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : شخصى خدمتش عرض كرد آيه در قرآن است كه هر چه من به سراغ آن ميروم آن را نمى يابم (و به محتواى آن نميرسم ). امام فرمود كدام آيه است .

عرض كرد: اين آيه است كه ميفرمايد: و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين اما من در راه خدا انفاق ميكنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند عائد من نمى شود!

امام (عليه السلام ) فرمود: فكر ميكنى خداوند از وعده خود تخلف كرده ؟!

عرض كرد: نه .

فرمود: پس چرا چنين است ؟

عرض كرد نميدانم .

فرمود: لو ان احدكم اكتسب المال من حله ، و انفقه فى حله ، لم ينفق درهما الا اخلف عليه : اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نميكند مگر اينكه خدا عوضش را به او ميدهد.

(38) وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ

(38) وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ

(۳۸) و آنها كه براي انكار و ابطال آيات ما تلاش ميكنند و ميپندارند از چنگال قدرت ما فرار خواهند كرد در عذاب (الهي) احضار مي‏شوند.

اما آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش ميكنند، نه خود ايمان دارند و نه اجازه ميدهند ديگران در راه حق گام نهند، در حالى كه چنين ميپندارند كه ميتوانند از چنگال قدرت ما فرار كنند، آنها در عذاب روز قيامت احضار ميشوند

آنها همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبياء پرداخته اند و به وسوسه خلق خدا مشغول شدند و آنچنان مغرور بودند كه گمان ميكردند از چنگال عذاب الهى ميگريزند، ولى همگى به فرمان خدا در دل آتش سوزان دوزخ احضار ميشوند.

جمله اولئك فى العذاب محضرون چون سخنى از زمان آينده در آن نيست ، ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه آنها هم اكنون نيز گرفتار عذابند.

شاید مشابه مطلبی باشد که در سوره ق آمده است:

سوره 50: ق

لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ﴿۲۲﴾

(به او خطاب مي‏شود) تو از اين صحنه غافل بودي، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملا تيز بين است!

تعبير به (معاجزين ) به طورى كه بعضى از ارباب لغت گفته اند به معنى اين است كه آنها چنين ميپندارند كه ميتوانند از حوزه قدرت خدا و مجازاتش فرار كنند، در حالى كه اين پندارى باطل و بى اساس است.

برخي‌ها مي‌كوشند كه جلوي پيشرفت دين را بگيرند، جلوي پيشرفت آيات الهي را بگيرند، جلوي پيشرفت وحي و نبوت را بگيرند اين مضمون در آيات قبلي هم گذشت چه تعبير باب افعال چه تعبير باب مفاعله هم ﴿مُعْجِزينَ﴾ [27] آمده است هم ﴿مُعاجِزين﴾ آمده است.

در سوره مباركه «نحل» مشابه اين آمده است :

سوره 16: النحل

أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ ﴿۴۵﴾

آيا كسانى كه تدبيرهاى بد مى‏ انديشند ايمن شدند از اينكه خدا آنان را در زمين فرو ببرد يا از جايى كه حدس نمى‏ زنند عذاب برايشان بيايد

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ ﴿۴۶﴾

يا در حال رفت و آمدشان [گريبان] آنان را بگيرد. و آنان البته (بر قدرت حق) غالب نتوانند شد.

اينها نمي‌توانند ما را عاجز كنند يعني كاري بكنند كه قدرت ما عقب بماند و قدرت اينها جلو، اين تعبير ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ و بر ما سبقت نتوانيد جست [28] همين است در سوره مباركه «واقعه» [و سوره مباركه «معارج»] فرمود ما هرگز عقب نمي‌افتيم كه كسي جلو بزند ما بشويم مسبوق آنها بشوند سابق اين‌طور نيست در جريان مرگ، در جريان مرض، در جريان‌هاي ديگر ﴿مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ ما هميشه سابقيم در سوره «نحل» فرمود: ﴿فَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ﴾، ما هميشه قادريم هيچ كسي نمي‌تواند جلوي دين را بگيرد معجِز ما باشد يعني ما را عاجز كند، معاجِز ما باشد با ما درگير بشود ما را عاجز كند در سوره مباركه «حج» هم مشابه اين آمده است كه اينها نمي‌توانند مِعجِز ما باشند كه ما عاجز بمانيم و آنها جلو بزنند آيه 51 سوره مباركه «حج» اين است :

سوره ۲۲: الحج

وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ ﴿۵۱﴾

و كسانى كه در [تخطئه] آيات ما مى ‏كوشند [و به خيال خود] عاجزكنندگان ما هستند آنان اهل دوزخند (۵۱)

سوره 34: سبأ

وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ ﴿۵﴾

کسانی که در [انکار و تکذیب] آیات ما کوشیدند، به گمان اینکه [می توانند] ما را عاجز کنند [تا از دسترس قدرت ما بیرون روند] برای آنان عذابى از عقوبتى دردناك در انتظار آنان است‏.

(37) وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي إِلَّا مَنْ

(37) وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ

(۳۷) اموال و فرزندان شما هرگز شما را نزد ما مقرب نميسازد، جز كساني كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند كه براي آنها پاداش ‍ مضاعف در برابر اعمالي است كه انجام داده‏ اند، و آنها در غرفه‏ هاي (بهشتي) در (نهايت) امنيت خواهند بود.

سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده ، مى گويد: هرگز چنان نيست كه اموال و اولادتان شما را نزد ما مقرب سازد (وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي).

اين اشتباه بزرگى است كه دامنگير گروهى از عوام شده است كه تصور ميكنند آنها كه در اين جهان از نظر مادى گرفتار محروميتند مغضوب و مطرود درگاه خدا هستند و آنها كه در رفاه و نعمت غوطه ورند محبوب و مقبول او مى باشند.

چه بسيار افراد محرومى كه با اين وسيله آزمايش ميشوند و به برترين مقامات ميرسند، و چه بسيار افراد متنعمى كه اموال و ثروتشان بلاى جانشان و مقدمه مجازاتشان است .

مگر قرآن در آيه 15 سوره تغابن صريحا نمي گويد:

إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ ﴿۱۵﴾

اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند، و اجر و پاداش ‍ عظيم نزد خدا است. (۱۵)

سوره ۶۴: التغابن

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۴﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بعضي از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشيد، و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد (خدا شما را مي‏بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است. (۱۴)

اين سخن بدان معنى نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم براى زندگى بر دارد، بلكه هدف اين است كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان هرگز معيار ارزش معنوى انسانها در پيشگاه خدا نميشود.

سپس به معيار اصلى ارزشهاى انسانها و آنچه مايه تقرب به درگاه خدا ميشود پرداخته (به صورت يك استثناى منفصل ) مى گويد: مگر كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف است، و در غرفه هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر ميبرند (إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ).

بنابراين تمام معيارها به اين دو امر باز ميگردد ايمان و عمل صالح از هر كس و در هر زمان و در هر مكان ، و از هر قشر و هر گروه . و تفاوت انسانها در پيشگاه خدا به تفاوت درجات ايمان و مراتب عمل صالح آنها است ، و جز اين چيز ديگرى نيست .

حتى علم و دانش و انتساب به افراد بزرگ ، حتى به پيامبران ، اگر توام با اين دو معيار نباشد به تنهائى چيزى بر ارزش انسان نمى افزايد.

اينجا است كه قرآن قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينه عوامل قرب به پروردگار، و ارزش وجودى انسان كشيده ، و معيار اصيل را در دو چيز خلاصه كرده كه همه انسانها قدرت بر تحصيل آن را دارند، و امكانات و محروميتهاى مادى در آن مؤ ثر نيست .

آرى اموال و اولاد نيز اگر در اين مسير قرار گيرند به همين صبغه الهى در مى آيند و رنگ ايمان و عمل صالح ميپذيرند، و مايه قرب خدا ميشوند، اما اموال و اولادى كه انسان را از خدا دور سازند و همچون بتى مورد پرستش قرار گيرند و مايه فساد و افساد گردند آتشگيره هاى جهنمند، و به گفته قرآن : دشمن جان انسان و دشمن سعادت او هستند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ : (اى كسانى كه ايمان آورده ايد بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، از آنها بر حذر باشيد)! (تغابن - 14).

ضمنا چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم ضِّعْفِ تنها به معنى دو چندان نيست ، بلكه به معنى چند برابر آمده است ، و در آيه مورد بحث به همين معنى است ، زيرا ميدانيم پاداش هر كار نيك در نزد خدا حداقل ده برابر است ، مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا(انعام - 160) و گاه به مراتب از اين هم فراتر ميرود.

(غُرُفَات) جمع (غرفه ) به معنى حجره هائى است در طبقه بالا قرار گرفته كه هم نور بيشتر دارد و هم هواى بهتر، و هم از آفات به دور است ، به همين دليل اين تعبير در مورد برترين منازل بهشت به كار رفته است .

تعبير به آمنون (كسانى كه در امنيت به سر ميبرند) در مورد بهشتيان تعبير بسيار جامعى است كه آرامش روح و جسم آنها را از هر نظر منعكس ميكند، چرا كه نه ترس فنا و زوال و مرگ دارند، و نه ترس هجوم دشمن ، و نه بيمارى و آفت و اندوه ، و نه حتى ترس از ترس ! و نعمتى برتر از اين نيست كه انسان از هر نظر در امنيت به سر برد، همان گونه كه بلائى بدتر از ناامنى در جنبه هاى مختلف زندگى وجود ندارد.

—--

دنيا پرستان مغرور ارزش را تنها منحصر در مال و قدرتهاى مادى و نفرات خود ميدانند، حتى معيار شخصيت در پيشگاه خدا را در اين چهار چوب تصور ميكنند، چنانكه در آيات فوق نمونه اى از آن را ديديم ، و نمونه هاى فراوان ديگرى از آن در قرآن مجيد به چشم ميخورد.

1 - فرعون به اطرافيانش مى گويد: من باور نميكنم موسى از طرف خدا باشد اگر راست مى گويد پس چرا دست بند طلا به او داده نشده است ؟! فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ (سوره زخرف آيه 53).

او حتى نداشتن چنين زر و زيورى را دليل بر پستى مقام موسى مى شمرد و مى گويد: (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ مگر نه این است که من از این کسی که خوار و بی مقدار است و نمی تواند روشن و گویا سخن گوید، بهترم؟) (سوره زخرف آيه 52).

2 - مشركان عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اينكه قرآن به مرد تهيدستى نازل شده تعجب ميكردند، و ميگفتند لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ: و گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگي (مرد ثروتمندي) از اين دو شهر (مكه و طائف) نازل نشده است؟! (زخرف آيه 31).

3 - بنى اسرائيل به (اشموئيل) پيغمبر زمانشان در مورد انتخاب (طالوت ) به فرماندهى لشكر ايراد كردند، و گفتند: (نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ما به پادشاهی شایسته‌تر از اوییم (چرا كه از دودمان معروفيم) و او را مال فراوان نیست.) (سوره بقره 247).

4 - مشركان ثروتمند قوم نوح به او ايراد كردند، چرا اين افراد اراذل و پست، اطراف تو را گرفته اند؟! و منظورشان از پستى ، نداشتن مال و ثروت بود!

(قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ): آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه اراذل به تو ايمان آورده اند؟! (سوره شعراء آيه 111).

5 - همين ايراد را ثروتمندان مكه به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كردند كه از چه رو اطراف تو را پا برهنه ها گرفته اند؟ ما حتى از بوى بدن اينها ناراحت ميشويم ، اگر آنها را از خود برانى ما در كنار توئيم ، قرآن در سوره كهف سخت به آنها مى تازد، با شديدترين لحنى آنها را تهديد ميكند، و به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور ميدهد:

سوره ۱۸: الكهف

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ﴿۲۸﴾

با كساني باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مي‏خوانند، و تنها ذات او را مي طلبند، هرگز چشمهاي خود را، بخاطر زينتهاي دنيا، از آنها برمگير، و از كساني كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه پيروي هواي نفس كردند، و كارهايشان افراطي است. (۲۸)

تو بايد با مردانى همنشين باشى كه هر چند تهيدستند اما قلبشان مملو از عشق خدا است و صبح و شام رو به درگاه خدا مى آورند، و جز او كسى را نمى خواهند، اى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با اينها باش و هرگز روى از اينها مگردان.

روى اين جهات، نخستين و مهمترين گام اصلاحى انبياء در هم شكستن اين چارچوبه هاى ارزشى دروغين بود، آنها با تعليماتشان اين معيارهاى غلط را در هم ريختند، و ارزشهاى اصيل الهى را جانشين آن ساختند و با يك (انقلاب فرهنگى ) محور شخصيت را از اموال و اولاد و ثروت و جاه و شهرت قبيله و فاميل به تقوا و ايمان و عمل صالح مبدل ساختند.

نمونه آن را در آيات مورد بحث خوانديم كه بعد از كشيدن خط بطلان بر (اموال ) و (اولاد) به عنوان يك وسيله تقرب در پيشگاه الهى و گفتن وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى بلافاصله ارزش اصيل را با جمله إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا جانشين آن ميكند.

آيه شريفه : (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست (سوره حجرات - 13) كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده ، بعد از نفى ارزشهاى وابسته به قبيله و عشيره بيانگر همين انقلاب فكرى و ارزشى است .

طبق آيه 13 سوره حجرات هيچ چيز جز تقوا، ايمان توام با احساس مسئوليت و پاكى عمل ، معيار ارزيابى شخصيت انسانها و قربشان در درگاه خدا نيست ، و هر كس از اين معيار اصيل سهم بيشترى دارد مقربتر و گراميتر است .

﴿وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي﴾ مال، آن صفتي نيست كه انسان را به خدا نزديك كند، فرزند آن صفت و خصلتي نيست كه انسان را به خدا نزديك كند. تنها عاملي كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند دو عنصر محوري است: يكي حُسن فاعلي يعني عقيده خوب داشتن يعني مؤمن باشد، يكي هم حُسن فعلي يعني عمل صالح داشتن يعني كار خوب بكند.

كسي كه عقيده خوب ندارد (یعنی مؤمن نيست)، يا مؤمن است ولي عمل صالحي ندارد به خدا نزديك نخواهد شد. معمولاً ملاحظه فرموديد براي ورود در جهنم يك شيء كافي است و آن گناه است چه شخص مسلمان باشد چه نباشد ولي براي ورود در بهشت دو چيز لازم است يكي معتقد و موحد و مسلمان و مؤمن بودن، دوم عمل صالح داشتن; لذا براي ورود به بهشت، اعتقاد سالم از يك نظر، عمل صالح از نظر ديگر لازم است ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾.

فرمود: ﴿وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ كه درباره همين گروهي كه از مال و فرزند برخوردارند اينها اگر مؤمن باشند و عمل صالح داشته باشند ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ دارند.

﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾: اينها چون مؤمن‌اند در راه حلال تلاش و كوشش مي‌كنند اين يك حسنه، در راه حلال صرف مي‌كنند، حَسنهٴ ديگر; چون دو حسنه دارند جزايشان هم مضاعف است ﴿فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا﴾.

جزای مضاعف همانطور که قبلا بحث شد منظور دو برابر نیست چون در برابر هر نیکی ده برابر پاداش است مشابه آن را در مورد همسران پیامبر داشتیم که گناه و عمل صالح آنها دو برابر جزا و پاداش دارد به خاطر اینکه یک شخصیت حقیقی دارند و یک شخصیت حقوقی.

سوره ۳۳: الأحزاب

يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا ﴿۳۰﴾

اي همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براي خدا آسان است. (۳۰)

وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا ﴿۳۱﴾

و هر كس از شما براي خدا و پيامبرش خضوع كند، و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزي پر ارزشي براي او فراهم ساخته‏ ايم. (۳۱)

در بعضي از روايات اهل بيت(عليهم السلام) است كه كسي خواست طعني بزند به افراد متمكّن، امام(سلام الله عليه) مي‌فرمايد نه اين كار را نكنيد اگر كسي زحمت كشيد از راه حلال مال فراهم كرد و در راه حلال هم آن را صرف كرد اين دو حسنه دارد جزاي او هم مضاعف است [17] ﴿فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا﴾.

(الا من امن و عمل صالحا) - مگر آن كس كه ايمان آورد، و با مال و فرزندان خود عمل صالح كند، مال خود را در راه خدا انفاق نموده، و با آن ايمان و عمل صالح را ترويج و تبليغ كرده، در سايرين نيز منتشر سازد، و اولاد خود را با تربيت دينى، بار آورد، چنين افرادى پاداش دو چندان خواهند داشت.

(36) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ

(36) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

(۳۶) بگو: پروردگار من روزي را براي هر كس بخواهد وسيع يا تنگ ميكند (اين ارتباطي به قرب در درگاه او ندارد) ولي اكثر مردم نميدانند.

مساله رزق يعنى اموال و اولاد، و كمى و زيادى آن، به دست خدا است، كه هر كسى را به مقتضاى حكمت و مصلحت از آن روزى مى كند و اسباب بدست آوردنش را هم فراهم مى كند، و خواست انسان و كرامت و حرمتى كه نزد خدا دارد، هيچ اثرى در كمى و زيادى رزقش ندارد. براى اينكه چه بسا رزق يك مومن، و يك كافر، و يك عاقل دورانديش، زياد مى شود، همچنانكه رزق يك احمق و بى عقل زياد مى شود، و چه بسا همين نامبردگان رزقشان كم مى شود، و يا در اول زياد، و در آخر كم مى شود، پس زيادى مال هيچ دلالتى بر سعادت و كرامت نزد خدا ندارد.

(قل ان ربى) در آن رب را به خود نسبت داده، چون طرف خطابش يعنى مشركين خدا را رب خود نمى دانستند،

(قل ان ربى) رزق دادن، خود از شوون ربوبيت است. (يَبْسُطُ) كه توسعه مى دهد، (الرزق لمن يشاء) رزق را براى هر كه بخواهد و مصلحت و حكمتش اقتضاء كند. (وَ يَقْدِرُ) و تنگ مى گيرد آن را براى هر كه بخواهد. (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) و ليكن بيشتر مردم نمى دانند. اگر از رزق چيزى نصيبشان نشده باشد، محروميت خود را به اسباب ظاهرى، و اتفاقى نسبت مى دهند، و اگر نصيبشان بشود، آن را به زرنگى و حسن تدبير خود نسبت مى دهند، و همين كافى است در حماقت آنان.

از همان ابتدای تولد انسان تفاوت در رزق وجود دارد شخصی در خانواده ثروتمند و شخصی در خانواده فقیر، شخصی باهوش و شخصی از هوش پایین به این دنیا می ایند. بدون اینکه هیچ عملی و هیچ تلاشی کرده باشند.

روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، ميفرمايد: به آنها بگو پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد گسترش ميدهد، و براى هر كس ‍ بخواهد سخت ميگيرد (و اينها همه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق و نظام زندگى انسان لازم ميداند و ربطى به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد. بنابراين هرگز نبايد وسعت روزى را دليل بر سعادت ، و تنگى روزى را دليل بر شقاوت شمرد اما اكثر مردم از اين واقعيت بي خبرند.

كمي و زيادي رزق گاهي مربوط به آزمون است، گاهي مصلحت‌سنجي است. پس اصلِ مطلب به دست خداست.

نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام علی به امام حسن)

… وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ، رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ؛ مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى؛ إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ؛ ….

پسرم بدان كه روزى دو قسم است، يكى آن كه تو آن را مى جويى، و ديگر آن كه او تو را مى جويد، و اگر تو به سوى آن نروى، خود به سوى تو خواهد آمد. چه زشت است فروتنى به هنگام نياز، و ستمكارى به هنگام بى نيازى همانا سهم تو از دنيا آن اندازه خواهد بود كه با آن سراى آخرت را اصلاح كنى،

(35) وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ

(35) وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ

(۳۵) و گفتند: اموال و اولاد ما (از همه) بيشتر است (و اين نشانه علاقه خدا به ماست) و ما هرگز مجازات نخواهيم شد!

خاصيت اتراف، و غوطه ور شدن در نعمت هاى مادى همين است، كه قلب آدمى بدان ها متعلق شود، و آنها را عظيم بشمارد، و سعادت خود را در داشتن آنها بداند، در نتيجه همواره به ياد حيات ظاهرى دنيا بوده، ماوراى آن را فراموش مى كند.

و لذا خداى سبحان از چنين افرادى حكايت مى كند كه گفتند: (نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً - ما اموال و اولاد بيشترى داريم)، يعنى سعادتى نيست جز در همين، همچنان كه شقاوتى هم نيست جز در نداشتن آن، (وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ) و ما در آخرت معذب نيستيم. وقتى سعادت و فلاح تنها در داشتن مال و اولاد بيشترى بود، و بس، معلوم است كه عذابى هم نيست، مگر در نداشتن آن، و با داشتن آن عذابى نخواهد بود.

در اينجا وجه ديگرى نيز هست، و آن اين است كه مشركين از آن جا كه برخوردار از مال و اولاد بودند، مغرور شدند، و پنداشتند كه در درگاه خدا احترامى دارند، و اين كرامت و حرمت را هميشه خواهند داشت، و معناى كلامشان اين است كه : ما در درگاه خدا داراى كرامتيم، شاهدش هم اين است كه اين همه مال و اولادمان داده، و ما هميشه اين كرامت را خواهيم داشت، پس اگر هم عذابى باشد، ما معذب نخواهيم بود. بنابراين وجه آيه شريفه در معناى آيه شريفه زیر خواهد بود.

سوره ۴۱: فصلت

وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لِي وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُجِعْتُ إِلَى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنَى …..﴿۵۰﴾

و هر گاه او را رحمتي از سوي خود بعد از ناراحتي بچشانيم مي‏گويد: اين به خاطر شايستگي و استحقاق من بوده، و گمان نمي‏كنم قيامت برپا شود (و به فرض كه قيامتي باشد) هر گاه به سوي پروردگارم بازگردم براي من نزد او پاداشهاي نيك است!

این آيه به منطق پوشالى آنها كه در هر زمانى براى اثبات برترى خود متوسل ميشدند و به اغفال عوام ميپرداختند اشاره كرده ، مى گويد: و آنها گفتند ما از همه ثروتمندتر و پراولادتريم (وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادً).

خداوند به ما محبت دارد هم اموال فراوان در اختيار ما نهاده ، و هم نيروى انسانى بسيار، و اين دليل بر لطف او در حق ما و نشانه مقام و موقعيت ما در نزد او است و ما (نور چشميها) هرگز مجازات نخواهيم شد! (وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ).

مگر خداوند عزيز كرده هاى خود را هم مجازات ميكند؟! اگر ما مطرود درگاه او بوديم اين همه نعمت چرا به ما ميداد؟! خلاصه آبادى دنياى ما دليل روشنى بر آبادى آخرت ماست!

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه جمله (وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ) دليل بر آن است كه آنها بطور كلى منكر قيامت و عذاب بودند. ولى آيات بعد نشان ميدهد كه اين جمله ناظر به اين معنا نيست ، بلكه منظورشان اين بوده كه آنها به دليل ثروتشان مقرب درگاه خدايند.

فرمود وقتي كه معارف به اينها القا مي‌شود اينها نظام ارزشي را همان مسائل مادي و رفاه و امثال ذلك مي‌دانند.

قرآن پاسخشان را به اين صورت مي‌دهد مي‌فرمايد:

سوره 19: مريم

وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْيًا ﴿۷۴﴾

اقوام بسياري را پيش از آنها نابود كرديم كه هم مال و ثروتشان از اينها بهتر بود و هم ظاهرى فريباتر!

خيلي‌ها را ما خاك كرديم كه از نظر اثاث بهتر بودند. اثاث همان لوازم بيت است. ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ يعني چشم‌نواز و چشم‌گير, محفل عده‌اي كه مزيّن باشد مي‌گويند «أحسن رءيا» يعني در رؤيت و چشم‌گيري و چشم‌نوازي و منظر, زيباتر از محفل ديگر است. هم لوازم بيتشان احسن است هم چشم‌نوازي و به چشم افتادن.

سوره ۲۳: المؤمنون

أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِينَ ﴿۵۵﴾

آنها گمان مي‏كنند اموال و فرزنداني كه به آنان داده‏ ايم … (۵۵)

نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَلْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿۵۶﴾

براي اين است كه درهاي خيرات را به روي آنها بگشائيم؟! (چنين نيست) بلكه آنها نميفهمند! (۵۶)

ترجمه خطبه 191 نهج البلاغه (خطبه قاصعه):

از آنچه به امتهاى مستکبر پيشين از عذاب الهى و کيفرها و مجازاتهاى او رسيد عبرت بگيريد و از قبرهاى آنها و خوابگاهشان در زير خاک پند آموزيد و به خدا از آثار شوم کبر پناه بريد، آن گونه که از بلاها و مشکلات روزگار به او پناه مى بريد. اگر خدا به کسى از بندگانش اجازه تکبّر ورزيدن مى داد، نخست اجازه آن را به پيامبران و اولياى خاصّش داده بود; ولى خداوند سبحان تکبّر را براى آنها منفور شمرد و تواضع و فروتنى را براى آنان پسنديد. به همين دليل آنها گونه هاى خود را (در پيشگاه او) بر زمين مى نهادند و صورتها را به خاک مى ساييدند; پر و بال خويش را براى مؤمنان فرو مى نهادند و همچون مستضعفان، ساده مى زيستند.

خداوند آنها را با گرسنگى آزمايش کرد و به مشقّت و رنج مبتلا ساخت; با امور خوفناک امتحان نمود و با حوادث ناخوشايند خالص گردانيد.

ثروت و اولاد (بود و نبود يا کم و زياد آن) را دليل بر خشنودى يا خشم خدا نگيريد که اين ناشى از جهل و بى خبرى نسبت به آزمايشهاى الهى در مواضع غنا و فقر است. (همان گونه که) خداوند سبحان فرموده است: «آيا گمان مى کنند مال و فرزندانى که به آنها مى بخشيم دليل بر اين است که نيکيها را به سرعت براى آنان فراهم مى سازيم (چنين نيست)، بلکه آنها درک نمى کنند». زيرا خداوند متكبران از بندگانش را كه در نظر خود بزرگ مى نمايند با اوليائش كه در ديده آنان ضعيف به شمار مى آيند آزمايش مى كند.

موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند در حالى که پيراهنهاى بلند پشمين به تن داشتند و در دست هر کدام عصايى (همچون عصاى چوپانها) بود (او را دعوت به سوى خداوند يگانه کردند و) با او شرط کردند که اگر تسليم فرمان خدا شود عزّت و قدرتش پايدار و حکومتش بر قرار خواهد بود; ولى فرعون گفت: آيا از اين دو نفر تعجّب نمى کنيد که بقاى ملک و دوام عزّتم را تضمين مى کنند در حالى که فقر و ذلّت از سر و وضعشان مى بارد؟! (اگر راست مى گويند) چرا دستبندهايى از طلا (از سوى خدا) به آنها داده نشده است؟

زيرا فرعون زر و زراندوزى را بزرگ مى داشت و جامه پشمين پوشيدن را حقير مى شمرد، در حالى که اگر خداوند سبحان مى خواست به هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش درهاى گنجهاى طلا و معادن زر ناب و باغهاى خرّم و سرسبز را به روى آنها بگشايد; مى گشود و اگر اراده مى کرد پرندگان آسمان و وحوش زمين را همراه آنها گسيل دارد; مى داشت; ولى اگر اين کار را مى کرد ارزش آزمايش از ميان مى رفت، پاداش و جزاى نيکوکاران بى اثر مى شد و وعده هاى الهى بى فايده مى گشت، مطيعان، مستحقّ اجر و پاداش امتحان دهندگان نمى شدند و مؤمنان استحقاق ثواب نيکوکاران را نمى يافتند و نامها (نام مسلم، مؤمن، مخلص و...) با معانى خود همراه نمى گشت. اما خداوند سبحان پيامبران خود را از نظر عزم و اراده، قوى و از نظر ظاهر، فقير و تهيدست در چشم مردم قرار داد; ولى فقرى توأم با قناعتى که قلبها و چشمها را پر از غنا مى کرد، همراه ضعف ظاهرى که چشمها و گوشها (ى دنياپرستان) را آزار مى داد (در جهات معنوى، قوى و نيرومند و در جهات مادّى، ساده و بى آلايش بودند).

اگر پيامبران داراى قدرتى بودند که کسى را ياراى مخالفت با آنان نبود، و توانايى و عزتى داشتند که هيچ گاه مغلوب نمى شدند، و سلطنت و شوکتى که گردنها به سوى آن کشيده مى شد و از راههاى دور بار سفر به سوى آنان مى بستند ـ اگر چنين بودند ـ پذيرش دعوت آنان براى مردم آسانتر و سرکشى در برابر آنان مشکل تر بود. و مردم به جهت ترسى که بر آنها مستولى مى شد، يا علاقه و انتظارى که آنان را متمايل به پيامبران مى ساخت به آنها ايمان مى آوردند. در اين حال نيّات و انگيزه ها خالص نبود (و غير خدا در آن شرکت داشت) به همين دليل حسنات و پاداش آنان تقسيم مى شد (و اجر کمى داشتند).

ولى خداوند سبحان اراده کرده است که پيروى از رسولانش و تصديق کتابهايش و خضوع در برابر ذات پاکش و تواضع در برابر فرمانش و تسليم در مقابل اطاعتش امورى باشد که فقط به جهت او انجام گيرد و چيز ديگرى آن را مشوب و ناخالص نکند، (و به يقين) هر قدر امتحان و آزمايش عظيم تر (و مشکل تر) باشد ثواب و پاداشش فزونتر خواهد بود.

(34) وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم

(34) وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ

(۳۴) ما در هيچ شهر و دياري پيامبري انذار كننده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها (همانها كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شده‏ ايد کافریم.

به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دلدارى ميدهد كه اگر با تو مخالفت كنند تعجب مكن مخالفت مستكبران مرفه با پيامبران راستين يك شيوه دائمى آنها بوده است .

مى گويد: ما هرگز در هيچ شهر و ديارى پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اينكه مترفين - همان متنعمان مغرور و مست نعمت - ميگفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم ، و آنچه را نامش پيام الهى مى نهيد قبول نداريم .

(نذير) به معنى بيم دهنده ، اشاره به پيامبران الهى است كه مردم را از عذاب الهى در برابر كجرويها و بيدادگريها و گناه و فساد بيم ميدادند.

مترف به كسى مى گويند كه فزونى نعمت و زندگى مرفه او را مست و مغرور و غافل كرده و به طغيان گرى واداشته است .

معمولا كسانى كه در صف اول مخالفين انبياء بودند اين گروه مترف طغيانگر غافل بودند كه چون تعليمات انبياء را از يك سو مزاحم كامجوئى و هوسرانى خود ميديدند، و از سوى ديگر مدافع حقوق محرومانى كه با غصب حقوق آنها به اين زندگى پر زرق و برق رسيده بودند، و از سوى سوم آنها هميشه براى پاسدارى مال و ثروتشان قدرت حكومت را يدك ميكشيدند، و پيامبران را در تمام اين جهات در نقطه مقابل خود ميديدند، لذا فورا به مبارزه برمى خاستند.

آنها انگشت روى حكم و تعليم خاصى نميگذاشتند، بلكه در بست ميگفتند ما به تمام آنچه شما مبعوث شده ايد كافريم و حتى يك گام هم با شما همراه نيستيم كه اين خود بهترين دليل بر لجاجت و عناد آنها در برابر حق بود.

اين معنى مساله مهمى است كه قرآن در آيات مختلف از آن پرده برداشته كه غالبا محرومان ، نخستين كسانى بودند كه دعوت انبياء را لبيك ميگفتند، و متنعمين مغرور نيز اولين گروهى بودند كه علم مخالفت را برمى داشتند.

با اينكه منكران دعوت انبياء مسلما منحصر به اين گروه نبودند، ولى غالبا عاملان فساد و داعيان به شرك و خرافات آنها بودند كه دائما سعى داشتند ديگران را هم به زور به اين طرق به كشانند.

در آيات 23 زخرف ، 116 سوره هود، و 33 سوره مومنون نيز همين معنى آمده است .

نه تنها در برابر انبياء كه در برابر هر قدم اصلاحى از ناحيه هر دانشمند مصلح و عالم مجاهدى برداشته شود اين گروه سر به مخالفت برميدارند، و براى در هم شكستن برنامه هاى مصلحان توطئه ميچينند و از هيچ جنايتى روى گردان نيستند.

كلمه مترف به معناى زياده روى در تلذذ از نعمتها است، و در اين تفسير اشاره است به اينكه زياده روى در لذايذ كار آدمى را به جايى مى كشاند كه از پذيرفتن حق استكبار ورزد.

(33) وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ

(33) وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

(۳۳) مستضعفان به مستكبران مي‏گويند وسوسه‏ هاي فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گمراهي ما شد) هنگامي كه به ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم و شريكهائي براي او قرار دهيم آنها هنگامي كه عذاب (الهي) را ميبينند ندامت خود را كتمان ميكنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير در گردن كافران مينهيم آيا جز آنچه عمل ميكردند به آنها جزا داده ميشود؟!

اما (مستضعفين ) به اين پاسخ قانع نميشوند، و بار ديگر براى اثبات مجرم بودن مستكبران به سخن مى آيند و به مستكبرين چنين مى گويند بلكه وسوسه ها و توطئه ها و تبليغات مكارانه شما در شب و روز سبب شد كه ما از هدايت بازمانيم ، در آن هنگام كه شما به ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم و براى او شريك و شبيه قرار دهيم.

آرى شما بوديد كه دست از تبليغات سوئتان بر نميداشتيد، و هيچ فرصتى را از شب و روز براى پيشبرد اهداف شومتان از دست نميداديد، درست است كه ما در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنهكار، ولى شما هم به عنوان عامل فساد مسئوليد و گنهكار، بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد، به خصوص اينكه همواره از موضع قدرت با ما سخن ميگفتيد (تعبير تامروننا گواه بر اين مطلب است ).

مستضعفين در قبال اين حرف مستكبرين مي‌گويند تنها اين نبود كه شما مركز فساد درست كرديد آن توطئه‌هاي شبانه‌روزي شما سهم تعيين‌كننده‌اي در انحراف ما داشت ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ شما تنها مركز فساد باز نكرديد، نقشه‌هاي شبانه‌روزي شما پس چه بود، انحرافاتي كه از راه‌هاي گوناگون دامنگير ما كرديد پس چه بود شما روز نقشه كشيديد، شب مكر كرديد، شب نقشه كشيديد روز مكر كرديد كه ما را به دام بيندازيد.

اگر ﴿مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ از طرف ابليسِ اِنسي و جنّي هست، هدايت ليل و نهار هم از روحانيت است، مبلّغان الهي است، شهدا و صلحا و صدّيقين است اينها هم ليل و نهار شما را هدايت كردند چرا به آن‌ طرف رفتيد. تنها نوح(سلام الله عليه) نبود كه گفت من اينها را خواندم ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً گفت پروردگارا من قوم خود را شب و روز دعوت كردم [18]

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=ara&sura=71&ayat=5&user=far&tran=#

عرض كرد خدايا من نُه قرن و نيم اينها را ليل و نهار خواندم, فرمايش نوح همين است, انبياي ديگر هم همين كار را كردند ليل و نهار خواندند اگر بيگانه‌ها و ديگران نقشه شبانه‌روزي داشتند، رهبران الهي هم رنج و تلاش و كوشش شبانه‌روزي داشتند اينها هم هدايت ليل و نهار داشتند.

—--

﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ﴾ عذاب را كه ديدند آن ندامت را مي‌خواهند كتمان كنند. احتمالي جناب فخررازي از بعضي‌ها نقل مي‌كند كه اِسرار جزء كلماتي باشد كه جزء لغت اضداد است( کلماتی که بر دو معنی متضاد دلالت دارند، مانند خود کلمۀ ضد که در عربی هم به معنی مخالف و ناهمتا است و هم به معنی مثل، نظیر، و همتا. بیع [ ب َ ] که به دو معنی خرید و فروش, ظن که به دو معنی گمان و یقین است ، و خفیه که به دو معنی نهان و آشکار هر دو دلالت دارد) كه دو معنا دارد يكي پوشاندن و رازداري، يكي اظهار كردن; [19] ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ يعني «أظهروا الندامة» ندامت را ظاهر كردند براي اينكه آن روز، روزي است كه ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ رازها فاش می شود [20] درون، بيرون مي‌آيد. اگر درون، بيرون مي‌آيد جا براي كتمان نيست ﴿لاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً سخني را نمي‏توانند از خدا پنهان كنند [21]. مگر امروز (روز قیامت) زبان حرف مي‌زند, امروز تمام اعضا و جوارح حرف مي‌زنند, هر چه دارند مي‌گويند، اين‌چنين نيست كه فقط اعضا و جوارح حرف بزند و دل حرف نزند. اگر اعضا و جوارح اينها شهادت مي‌دهند معنايش اين نيست كه فقط اعضا و جوارح حرف مي‌زنند دل حرف نمي‌زند باطن حرف نمي‌زند اگر ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ رازها فاش می شود﴾ شد جا براي كتمان نيست.

اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند، حرف مي‌زنند ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ و به پوست [بدن] خود مى‏ گويند چرا بر ضد ما شهادت داديد مى‏ گويند همان خدايى كه هر چيزى را به زبان درآورده ما را گويا گردانيده است [22]. يك لحظه‌ هم هست كه ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾ [23] است. شاهد با مُقرّ خيلي فرق مي‌كند اگر خود متّهم حرف بزند مي‌گويند اقرار كرده، اگر ديگري عليه متهم حرف بزند مي‌گويند شهادت داده. آن‌كه متهم است اگر حرف بزند كه نمي‌گويند شهادت داد. شهادت براي ديگري است. معلوم مي‌شود دست و پا گناه نمي‌كند انسان است كه گناه مي‌كند منتها براي اينكه انسان را بسوزانند دست و پا را مي‌سوزانند. غرض اين است كه اِسناد شهادت به جلود و دست و پا براي اين است كه آنها بي‌گناه‌اند انسان است كه گناه مي‌كند. حالا در بخش‌هاي ديگر فرمود اينها ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ در حالي كه به كفر خويش گواهي مي‏دهند﴾ چطوري شهادت مي‌دهند با اينكه اينها مقرّند اگر متّهم اقرار بكند كه نمي‌گويند شهادت داد اينجا احتمال دادند مطابق ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً فوج فوج وارد محشر مي‏شويد [24] كه فريقين از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ عده‌اي به صورت حيوان در مي‌آيند [25] اگر انسان تبهكاري به صورت حيوان در آمد اين دارد شهادت مي‌دهد اگر كسي به صورت گرگ در آمده اين تمام هويّت او دارد شهادت مي‌دهد که من درنده‌ام لازم نيست حرف بزند.

اِسناد شهادت به يك موجود كه متهم است بايد با توجيه همراه باشد متهم اگر اقرار كرده بايد بگوييم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾ [26] خب آن درست است اما بگوييم شهادت داد يعني چه، اعضا و جوارح را مي‌فهميم براي اينكه اعضا و جوارح گناه نمي‌كنند اين انسان است كه گناه مي‌كند آنها ابزار كارند, دست كه گناه نمي‌كند اين را مي‌فهميم اما آنجا كه دارد خود اينها شهادت مي‌دهند يعني چه، يا ناچاريم بگوييم شهادت به معني اقرار است نظير ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾ يا مطابق ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ كه حضرت فرمود عده‌اي به صورت حيوانات در مي‌آيند اگر انساني به صورت حيوان در آمده تمام هويّت او دارد شهادت مي‌دهد كه درنده است اين ديگر راحت است توجيه نمي‌خواهد.

ديدگاه علامه طباطبايي در تفسير ﴿أَسَرُّوا﴾ به مخفي نمودن ندامت

يا ﴿أَسِرُّوا﴾ را بايد به معني «أظهروا» بگيريم كه قولي است كه فخررازي نقل مي‌كند يا راهي كه ديگران منهم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) طي كردند كه اينها تلاش و كوشش مي‌كنند كه ندامتشان را مثل دنيا بپوشانند همان‌طوري كه در دنيا دروغ مي‌گفتند، در قيامت هم سعي مي‌كنند دروغ بگويند كه از باب ظهور ملكات است [27] كه در سوره «انعام» گذشت كه مي‌گفتند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ [28]

سوره ۶: الأنعام

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۲۲﴾

آن روز كه همه آنها را محشور ميكنيم، به مشركان ميگوئيم: معبودهايتان كه آنها را شريك خدا مي‏پنداشتيد كجا هستند؟ (و چرا به ياري شما نمي‏شتابند؟). (۲۲)

ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ ﴿۲۳﴾

سپس پاسخ و عذر آنها چيزي جز اين نيست كه مي‏گويند به خداوندي كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم. (۲۳)

انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ ﴿۲۴﴾

ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي‏گويند وآنچه را به دروغ شریک خدا می دانستند از دستشان رفت وگم شد. (۲۴)

اين ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ با اينكه اعمالشان ظهور كرد شركشان علني شد همه شهادت دادند اينها مشرك‌اند متن شركشان ظاهر شد ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ و هر كس به اندازه ذره‏ اي كار بد كرده آن را مي‏بيند [29] شرك ظهور كرده شرك را دارند مي‌بينند اما مع‌ذلك مي‌گويند ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ اين است كه خدا مي‌فرمايد: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي‏گويند [30].

آنجا كذب ممكن نيست. الآن در اين شبستان كسي بخواهد خبر دروغي بگويد كه مثلاً داربستي اينجا نصب كردند اين نمي‌شود چون در حضور يكديگر كه نمي‌شود دروغ گفت در قيامت كلّ صحنه حاضر است آ‌ن وقت دروغ يعني چه، دروغ الاّ ولابد خبري است براي كسي كه از صحنه غايب است, وگرنه نمي‌شود, مگر اينكه اين طنز بگويد. در قيامت اصلاً دروغ ممكن نيست, نه بد است, چون همه چيز حاضر است. وقتي همه چيز حاضر است نمي‌شود آدم دروغ بگويد.

اين نظير دنياست كه گاهي مَلكات، ظهور مي‌كند. ديديد يك آدم بددهن در خواب هم كه حرف مي‌زند فحش مي‌دهد در خواب هم كه بخواهد حرف بزند حرف‌هاي پرت و پلا دارد. اين ظهور ملكات اوست. اينكه در خواب، حرف اختياري ندارد يك آدم فحّاش در عالم خواب هم كه دارد حرف مي‌زند حرف‌هاي بد مي‌زند اين ظهور ملكات دروني اوست. آن روز اينها تلاش و كوشش مي‌كنند كه ندامتشان را بپوشانند ولي قابل پوشاندن نيست خجل‌اند، پشيمان‌اند، پشيماني اينها در چهره‌هاي اينها ظهور كرده راه براي پوشاندن ندامت نيست.

بعد فرمود ما دو كار مي‌كنيم: يكي اينكه اين غل‌ها را مي‌آوريم به گردن اينها آويزان مي‌كنيم، يكي اينكه خود غل‌ها و اين صحنه‌اي كه ما اِغلال داريم …همه و همه مي‌فهمند كه اين غُل چيزي نيست مگر گناه اينها، ما از جاي ديگر (آهنگري) درست نكرديم.

بعد به اين صورت ذكر كرد فرمود اين عذابي كه اينها مي‌بينند اين غُلي كه در گردن آنها هست چيزي جز عمل اينها نيست ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه «بما كانوا»، «بما كانوا» نيست عين عمل است كه به صورت غُل در مي‌آيد، ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ (تجسم اعمال). ما كيفر نمي‌دهيم مگر متن عمل را، متن عمل مي‌شود كيفر.

تبيين غل‌هاي اعمال انسان در دعاي ختم قرآن امام سجاد(عليه السلام)

اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در باب ختم قرآن را نگاه كنيد از آن دعاهاي بسيار پربركت است. در دعاي ختم القرآن به اين صورت است كه (صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ عمل‌ها و کردارها، گردن بندهایی بر گردن گردد) اين عمل است كه غُل گردن مي‌شود آهنگري جايي باشد و غُلي درست بكنند آنها را ما خبر نداريم ممكن است آن هم باشد اما آنكه بيّن‌الرشد و قطعي است همين است اعمال به صورت غُل در مي‌آيد.

فراز 13 از دعای 42

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ هَوِّنْ بِالْقُرْآنِ عِنْدَ الْمَوْتِ عَلَى أَنْفُسِنَا كَرْبَ السِّيَاقِ ، وَ جَهْدَ الْأَنِينِ ، وَ تَرَادُفَ الْحَشَارِجِ إِذَا بَلَغَتِ النُّفُوسُ التَّرَاقِيَ ، وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ وَ تَجَلَّى مَلَكُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُيُوبِ ، وَ رَمَاهَا عَنْ قَوْسِ الْمَنَايَا بِأَسْهُمِ وَحْشَةِ الْفِرَاقِ ، وَ دَافَ لَهَا مِنْ ذُعَافِ الْمَوْتِ كَأْساً مَسْمُومَةَ الْمَذَاقِ ، وَ دَنَا مِنَّا إِلَى الآْخِرَةِ رَحِيلٌ وَ انْطِلَاقٌ ، وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ ، وَ كَانَتِ الْقُبُورُ هِيَ الْمَأْوَي إِلَي مِيقَاتِ يَوْمِ التَّلَاقِ

(13) خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و هنگام مرگ، به سبب قرآن، سختی جان دادن، دشواری ناله کردن و به شماره افتادن نفس را، آن هم وقتی که جان‌ها به گلو رسند و گفته شود: چه کسی درمان‌کننده است؟! بر ما آسان فرما. آری؛ آسان فرما، به خصوص هنگامی‌که فرشتۀ مرگ، برای گرفتن جان، از پرده‌های غیب آشکار شود و تیرهای وحشتناک فراق را از کمان اجل به سوی روح پرتاب کند و از زهر کشندۀ مرگ، شربتی مسموم برای جان آماده نماید؛ و کوچ کردن و حرکت ما از دنیا به آخرت نزدیک شود و عمل‌ها و کردارها، گردن بندهایی بر گردن گردد؛ و قبرها تا روز دیدار و ملاقات، آرامگاه باشد.

هزارها سرّ در جريان قيامت است كه براي ما روشن نيست اما اين مقدارش روشن است كه عمل، غُل گردن است آن آيه‌اي كه در مسئله بخل فرمود كساني كه بخل مي‌ورزند ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ آنجا هم همين بحث گذشت اين بُخل، طوق لعنت مي‌شود.

سوره ۳: آل عمران

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿۱۸۰﴾

آنها كه بخل مي ‏ورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده، انفاق نمي‏كنند، گمان نكنند اين كار به سود آنها است؛ بلكه براي آنها شر است؛ به زودى آنچه كه به آن بخل ورزيده‏ اند روز قيامت طوق گردنشان مى ‏شود. و ميراث آسمانها و زمين، از آن خداست؛ و خداوند، از آنچه انجام مي‏دهيد، آگاه است. (۱۸۰)

اسرار قيامت

يك جهنم منقول است كه ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ در آن روز دوزخ را بیاورند﴾ اين جهنم منقول چه كسي است يا چيست يا كجاست آن را «لست أدري» ولي رواياتي هست كه فرشته‌ها اين جهنم منقول را كشان كشان مي‌آورند ,[33] جهنم غير منقولي هم هست.

غرض اين است كه مسئله قيامت، اسرار قيامت، هزارها پيچ و خم دارد كه ما بخشي از آنها را مي‌فهميم. چون نه در حوزه‌ها اين علوم بحث شده و بحث مي‌شود نه ما آن تلاش و كوشش را كرديم كه آن را نظير حارثةبن‌مالك ببينيم. بنابراين فتوا دادن و منحصر كردن و حكم جزمي صادر كردن كه اين است و لا غير اين براي خود ائمه(عليهم السلام) است. آن مقداري كه الآن براي ما روشن است اين است كه عمل، غل گردن مي‌شود اما چيزهاي ديگر هم هست يا نه، آن بحث خاصّ خودش را دارد.

(وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ) ندامت خود را چون عذاب را ديدند پنهان داشتند. و اين پنهان كارى در آن روز با اينكه روز قيامت روزى است كه همه پنهانيها و اسرار بيرون مى افتد، و روزى است كه (يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ - چيزى از اسرار مردم بر خدا پوشيده نمى ماند) نظير دروغگوييشان و انكار شركشان است، و نيز نظير قسم دروغ خوردنشان است، كه در قيامت همه اينها از آنان سر مى زند، و اين از باب ظهور ملكات رذيله است، كه در نفوس آنها ريشه دوانده، از آنجايى كه در دنيا همواره ندامت خود را از ترس شماتت دشمنان پنهان مى داشتند، اين پنهان كارى براى آنان عادت شده، لذا در قيامت هم با اينكه روز بروز و ظهور نهانى ها است، و روز (تُبْلَى السَّرَائِر) برون افتادن اسرار از پرده ها است، مع ذلك دست از عادت دنيايى خود بر نمى دارند، و به مقتضاى ملكه دروغگويى باز دروغ مى گويند با اينكه مى دانند كه دروغشان هويدا است.

(32) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي

(32) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ

(۳۲) (اما) مستكبران به مستضعفان پاسخ ميدهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه به سراغ شما آمد (و آنرا به خوبي در يافتيد) بلكه شما خود مجرم بوديد!

مستكبرين جواب دادند بهترين دليل بر اينكه ما شما را مجبور نكرديم، و بين شما و ايمان حائل نشديم، اين است كه شما در ايمان و كفر مختار بوديد، (بل كنتم مجرمين ) بلكه خودتان مجرم بوديد، و مى خواستيد جرم خود را ادامه دهيد، و به همين جهت جرم خود را تا مرز كفر كشانديد، و با اينكه هدايت الهى در اختيارتان قرار گرفت، زير بار نرفتيد، بدون اينكه از ناحيه ما مجبور شده باشيد.

در آيه 32 همه اينها به صورت فعل ماضي است تعبير از آن به فعل ماضي براي اينكه مستقبل [ م ُ ت َ ب ِ] محقّق‌الوقوع در حكم ماضي است آن وقت به جاي اينكه بفرمايد: «يقول الذين» مي‌فرمايد: ﴿قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾.

اين صحيفه‌هاي الهي، دعوت‌نامه است آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا فجور و تقوا (شر و خير) را به او ( نفس آدمي) الهام كرده است﴾ دعوت‌نامه است، براي شما حق آمده است ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است﴾ شده است خب مي‌خواستيد حرف ما را گوش ندهيد.

﴿بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾ يك وقت است كسي در اثر جهل به موضوع، جهل به حكم، خطا، سهو، نسيان، اضطرار، الجا، اجبار به گناه تن در داد كه بر اساس حديث رفع گناه نيست «رفع عن امّتي تسع [مسئولیت] نُه چیز، از امّت من برداشته شده است» [14] اينها كه گناه نيست اما اگر كسي عالماً عامداً به طرف گناه رفته است كيفر مي‌بيند مستكبران به مستضعفان مي‌گويند حق به طرف شما آمد، نصاب بلوغ را گذراند بنابراين ﴿بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ﴾.

(31) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ

(31) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ

(۳۱) كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد، اگر ببيني هنگامي كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براي حساب و جزا) بازداشت شده‏ اند (از وضع آنها تعجب ميكني) در حالي كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگري مياندازد، مستضعفان به مستكبران مي‏گويند: اگر شما نبوديد ما مومن بوديم!

مراد از (الذين كفروا) مشركين، و مراد از (الذى بين يديه ) كتاب آسمانى قبل از قرآن يعنى تورات و انجيل است، مشركين گفته بودند كه : نه به اين قرآن ايمان داريم، و نه به كتب آسمانى قبل از آن، و اين بدان جهت است كه اصولا مسلك وثنيت (بت پرستی) و شرك معتقد به نبوت و توابع آن يعنى كتب آسمانى نيست.

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (الذى بين يديه ) مساله آخرت و معاد است، سخنى است بدون دليل، به خلاف معنايى كه ما كرديم، كه در قرآن كريم شواهد بسيار دارد، چون قرآن در بسيارى موارد از تورات و انجيل تعبير به (الذى بين يديه و به آنچه پيش از خود) كرده:

http://www.parsquran.com/data/search.php?page=1&user=far&page=1&user=far&quantity=%D8%A7%D9%84%D8%B0%D9%89+%D8%A8%D9%8A%D9%86+%D9%8A%D8%AF%D9%8A%D9%87&tran=100

انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه ميكند كه نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تورات و انجيل به وضوح آمده است ، آنها براى نفى نبوت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى ميكنند، و مى گويند: نه به اين كتاب ايمان مى آوريم نه به كتب پيش از آن!

و خطايى ديگر كه بعضى از مفسرين مرتكب شده اند، اين است كه گفته اند: مراد از (الذين كفروا) يهوديانند. ولى قرائن آيات بعد كه سخن از شرك مي كند دليل بر اين است كه منظور مشركان است .

كفر: پوشاندن. در مفردات گويد: كفر در لغت به معنى پوشاندن شى‏ء است. شب را كافر گوئيم كه اشخاص را مى ‏پوشاند و زارع را كافر گوئيم كه تخم را در زمين مى ‏پوشاند.

سوره 57: الحديد

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰﴾

بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي، و تجمل پرستي و تفاخر در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است، همانند باراني كه محصولش كشاورزان را در شگفتي فرو مي‏برد سپس خشك مي‏شود به گونه‏ اي كه آن را زرد رنگ مي‏بيني، سپس تبديل به كاه مي‏شود، و در آخرت يا عذاب شديد است، يا مغفرت و رضاي الهي، و (به هر حال) زندگي دنيا چيزي جز متاع غرور نيست!

كلمه (لن ) همانگونه كه ميدانيم براى نفى ابد است ، بنابراين آنها ميخواهند بگويند كه اگر تا ابد هم تبليغ كنيد ما ايمان نخواهيم آورد، و اين دليل بر لجاجت آنهاست ، كه تصميم خود را براى ابد گرفته بودند، در حالى كه يك فرد حق طلب اگر به دليلى قانع نشد نميتواند دلائل احتمالى آينده را نشنيده انكار كند و بگويد دلائل ديگر را نيز در بست رد ميكنم !

بار ديگر از آيه فوق استفاده ميشود كه يكى از مهمترين مصداقهاى ظلم همان شرك و كفر است . (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا….. وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ)

تعبير به عند ربهم اشاره به اين است كه آنها در پيشگاه كسى حاضر ميشوند كه مالك و پروردگار آنها بوده، و چه شرمسارى از اين برتر و بالاتر كه انسان نزد كسى احضار گردد كه هرگز به او و فرمانهايش ايمان نياورده در حالى كه تمام وجودش غرق نعمتهاى او بوده است.

در اين حال (مستضعفين) همان افراد بى خبرى كه چشم و گوش بسته دنباله رو ديگران بوده اند به (مستكبرين) يعنى همانها كه راه كبر و غرور و سلطه جوئى بر ديگران و دادن خط فكرى شيطانى به آنها را ميپيمودند چنين مى گويند: اگر شما نبوديد، اگر وسوسه هاى فريبنده شيطنت آميز شما نبود، ما در صف مومنان بوديم (يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ).

ذات اقدس الهي در كُتب آسماني انبياي پيشين مسئله وحي و نبوّت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بشارت داد. مشركان حجاز اين حرف را مي‌زدند ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اينها با اصل وحي و نبوّت مخالف بودند هم اصل نبوّت و وحي را قبول نداشتند مي‌گفتند مگر مي‌شود انسان از طرف خدا رسالت داشته باشد اگر رسالتي هست بايد فرشته باشد . لذا مي‌گفتند ما نه به قرآن ايمان داريم، نه به كتاب‌هايي كه قبل از آن است. اينها مشكلشان نبوّت خاصه نبود. مسيحي‌ها كه اسلام را نمي‌پذيرفتند، يهودي‌ها كه نمي‌پذيرفتند و نمي‌پذيرند مشكلشان نبوّت خاصّه است وگرنه اصل نبوّت عامه را قبول دارند، اصل وحي و نبوّت را قبول دارند، نبوّت حضرت عيسي را مسيحي‌ها قبول دارند، نبوّت حضرت موسي را كليمي‌ها قبول دارند اما اينها (مشركان) با اصل نبوّت مشكل جدّي دارند مي‌گويند اگر رسالتي هست بايد فرشته باشد مگر بشر مي‌تواند به مقامي برسد كه از خداي سبحان پيام بگيرد اين همان مادي‌انديشي مشركان حجاز بود ﴿فکر میکنند که انسان فقط جسم است نه روح ﴾.

سوره ۲۳: المؤمنون

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلَائِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ﴿۲۴﴾

جمعيت اشرافي (و مغرور) از قوم نوح كه كافر شده بودند گفتند: اين مرد بشري است همچون شما كه مي‏خواهد بر شما برتري جويد، اگر خدا مي‏خواست پيامبري بفرستد فرشتگاني نازل مي‏كرد، ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده‏ ايم. (۲۴)

سوره ۲۳: المؤمنون

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ ﴿۳۳﴾

ولي اشرافيان خود خواه قوم او كه كافر شده بودند و لقاي آخرت را تكذيب كرده بودند و ناز و نعمت در زندگي دنيا به آنها داده بوديم گفتند: اين بشري است مثل شما! از آنچه شما مي‏خوريد مي‏خورد و از آنچه مي‏نوشيد مي‏نوشد! (۳۳)

وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿۳۴﴾

و اگر از بشري همانند خودتان اطاعت كنيد مسلما زيانكاريد. (۳۴)

سوره ۲۵: الفرقان

وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا ﴿۷﴾

و گفتند چرا اين رسول غذا ميخورد؟ و در بازارها راه ميرود؟ چرا فرشته‏ اي بر او نازل نشده كه همراه وي مردم را انذار كند؟ (و گواه صدق دعوت او باشد). (۷)

درباره وحي و نبوّت اينها مي‌گفتند كه وجود مبارك پيامبر اگر رسول است چرا همانند ديگران راه مي‌رود و غذا مي‌خورد و اگر همانند ديگران راه مي‌رود و غذا مي‌خورد چرا ادّعاي رسالت مي‌كند زيرا رسول بايد فرشته باشد فرشته هم كه اهل اكل و شرب و امثال ذلك نيست. مي‌گفتند انسان يا بايد اهل غذا و حركت در زمين باشد يا اهل رسالت باشد.

سرّش اين است كه آنها انسان را در همين ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[3] خلاصه مي‌ديدند اما از ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[4] باخبر نبودند از ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[5] باخبر نبودند اگر از آن باخبر نباشند لذا رسالت را مخصوص فرشته‌ها مي‌دانند و انسان را محروم از رسالت.

بعد ذات اقدس الهي به رسولش مي‌فرمايد اينها كه امروز اين‌طورمانع‌تراشي مي‌كنند صحنه‌اي فرا مي‌رسد كه اي كاش تو آن را مي‌ديدي و شايد الآن هم باطن آنها را ببيني كه اينها همه‌شان مضطرب و نادم‌اند. با يكديگر به نزاع برمي‌خيزند اين مي‌گويد تو باعث شدي، آن مي‌گويد من تقصيري ندارم تو خودت مي‌خواستي اين کار را نكني. اين نزاع بين مستضعف و مستكبر است بين عالي و داني است كه چند بار در ساير سوَر اين قسمت مطرح شد.

تبهكاران از چند راه به دنبال بهانه هستند:

الف: تبيين مقصّر دانستن ابليس و پاسخ او در سوره «ابراهيم»

گاهي ابليس را بهانه قرار مي‌دهند گفتگويشان با ابليس در سوره مباركه «ابراهيم» مطرح شد [9] ابليس مي‌گويد من كاري نكردم اين همه انبيا و اوليا، صحف آسماني آوردند اين صحيفه آسماني هر صفحه‌اش دعوت‌نامه است خب دعوت الهي بود، فرشته‌ها بودند، انبيا بودند، اوليا بودند، ائمه بودند، معصومين بودند مي‌خواستيد برويد من هم يك دعوت‌نامه نوشتم، دعوت‌نامه من به صورت وسوسه و اينهاست، دعوت‌نامه آنها به صورت الهام است به صورت ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا فجور و تقوا (شر و خير) را به او ( نفس آدمي) الهام كرده است [10] است به صورت كتاب آسماني است خب مي‌خواستيد نياييد، پس در سوره مباركه «ابراهيم» روشن شد كه اينها حرفي براي گفتن ندارند.

ب: بيان مناظره پيروان با رهبران و پاسخ آنان در سوره «اعراف»

گفتگو و منازعه و مناظره اينها با رهبران شرك (شياطين‌الانس) در سوره مباركه «اعراف» هست در همين سوره «سبأ» هست كه اينها مي‌گويند مستكبران باعث شدند ما به ضلالت افتاديم آنها هم ضال بودند هم مُضلّ، ما در اثر اضلال آنها، تبليغ سوء آنها به دام افتاديم، مستكبران مي‌گويند نه خير، شما كاملاً مختار بوديد اين‌طور نبود كه حرفِ ما، شما را مجبور كرده باشد انبيا آمدند، اوليا آمدند ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است [11] محقَّق شده است براي شما روشن شده است حق چيست اما به دنبال ما راه افتاديد اين‌چنين نيست كه شما بر ما فضليت داشته باشيد، ما گناهمان بيشتر بوده و جُرم ما بيشتر باشد نه خير، ما هم دو گناه داشتيم يكي ضلالت خود، يكي اضلال شما; شما هم دو گناه داريد يكي ضلالت خودتان، يكي تقديم ما بر رهبران الهي.

ج: اتّهام و تبرّي دوستان از يكديگر

بخشي از مناظره اينها با دوستان آنهاست چون اينها دوستان يكديگر بودند و با هم معصيت مي‌كردند هيچ كدام ديگري را نمي‌تواند متهم كند كه تو باعث شدي ولي از يكديگر تبرّي مي‌جويند ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران [12] سومين بخش ناظر به آنهاست. آنها هيچ كدام يكديگر را متهم نمي‌كنند كه تو باعث شدي ولي مي‌گويند تو دوست بدي بودي دشمن يكديگر مي‌شوند. همين‌ها كه با هم در مجلس گناه شركت مي‌كنند اينها خليل مجلس گناه‌اند، عدوّ يوم القيامه هستند.

بنابراين در سه بخش از آيات قرآن كريم تبرّي و بيزاري تبهكاران مطرح است يكي اينکه از ابليس تبرّي مي‌جويند مي‌گويند تو باعث شدي ابليس مي‌گويد من باعث نشدم، يكي اينکه تبرّيشان از رهبران كفر است كه آنها در حقيقت شياطين‌الانس هستند آنها هم مي‌گويند ما باعث نشديم، بخش سوم آن خُلّت بي‌جاست كه با هم معصيت مي‌كردند تبرّي دارند; منتها آنجا يكديگر را متّهم نمي‌كنند كه شما باعث شدي; ولي دشمن يكديگر مي‌شوند ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ﴾.

در سوره مباركه «اعراف» كه اين گفتگو مبسوطاً گذشت اين بود كه وقتي دستور رسيد ﴿قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا (خداوند به آنها) مي‏گويد: داخل شويد در صف گروه‏ هاي مشابه خود از جن و انس در آتش، هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند﴾ بهشتي‌ها وقتي وارد بهشت مي‌شوند ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ گفتار (و دعاي) آنها در بهشت اين است كه خداوندا! منزهي تو، و تحيت آنها سلام﴾ به يكديگر سلام مي‌كنند، دوزخيان وقتي وارد جهنم شدند به يكديگر لعن مي‌كنند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ اُخت يعني مِثل نه يعني خواهر، اينكه در كتاب‌هاي ادبي مي‌گويند «باب كان و أَخَوَاتها» يعني أمثالها، اُخت يعني مِثل.

حالا ممكن است كسي كه جزء ائمه كفر باشد نظير فرعون و اينها عذابش بيشتر باشد بر اساس سيّئات ديگري كه انجام داد لذا در قرآن كريم فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ [16] بعضي‌ها هيزم جهنم‌اند. وقود اين مواد منفجر را مي‌گويند، آن كبريت را مي‌گويند وقود (يعني آتش‌زا، ما توقد به النار). در سابق اين سنگهاي چقماق و چخماخ را مي‌گفتند وقود، الآن اين كبريت را مي‌گويند وقود، اين مواد منفجره را مي‌گويند وقود. اينگونه افراد كه مواد آتش‌زاي جهنم‌اند (اينها) گنهكاران عادي نيستند و ظالمين متعارف هم نيستند، آنها كه مواد آتش‌زاي جهنم‌اند آنها را هم قرآن كريم مشخص كرد؛ فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ ﴾

سوره ۳: آل عمران

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ ﴿۱۰﴾

در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند اموال و اولادشان چيزى [از عذاب خدا] را از آنان دور نخواهد كرد و آنان خود هيزم دوزخند (۱۰)

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿۱۱﴾

[آنان] به شيوه فرعونيان و كسانى كه پيش از آنان بودند آيات ما را دروغ شمردند پس خداوند به [سزاى] گناهانشان [گريبان] آنان را گرفت و خدا سخت‏ كيفر است(۱۱)

در سوره مباركه «جن» فرمود در جهنم سوخت و سوز هست، هيزم هست اما هيزم جهنم عين وجود همين ظالمان است كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ [19] قاسِط از قَسط است قَسط به معني ظلم است در قبال قِسط كه نزديك عدل است. فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ يعني همين آدم ظالم، هيزم جهنم است گُر مي‌گيرد. فرمود حَصَب جهنم، مشركين‌اند و بت‌هاي آنها ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود [20].

(30) قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ

(30) قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ

(۳۰) بگو: وعده شما روزي خواهد بود كه نه ساعتي از آن تاخير ميكنيد و نه (بر آن) پيشي خواهيد گرفت.

دستورى است از خداى تعالى به رسول گرامى اش، به اينكه پاسخشان دهد به اينكه : ميعادى حتمى و معين دارند، كه ممكن نيست تخلف بپذيرد، بلكه قطعا واقع خواهد شد، به اين معنا كه خدا به آمدن آن وعده اى داده كه خلف آن نمى كند، چيزى كه هست وقت وقوع آن پوشيده است، و كسى جز خود او از آن خبر ندارد.

و اينكه بعضى مفسرين گفته اند: مراد از ميعاد، روز مرگ است، صحيح نيست، چون مشركين از روز مرگ سوال نكرده بودند، زيرا قبلا هم وعده مرگ به ايشان نداده بود، تا بپرسند روز مرگ چه روزى است، بلكه وعده جمع و فتح داده بود، كه از خصائص معاد است، نه روز مرگ.

قرآن همواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خوددارى ميكند و تاكيد ميكند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خدا است ، و احدى جز او از آن آگاه نيست.

اين مخفى ماندن تاريخ قيام قيامت (حتى بر شخص پيامبر اسلام) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به خاطر آن است كه خداوند ميخواهد مردم يكنوع آزادى عمل توام با حالت آماده باش دائمى داشته باشند، چرا كه اگر تاريخ قيامت تعيين ميشد هر گاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بيخبرى فرو ميرفتند، و هر گاه زمانش نزديك بود ممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطرارى پيدا كند، و در هر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم ميماند، به همين دليل تاريخ قيامت از همه مكتوم است، همانگونه كه تاريخ شب قدر همان شبى كه فضيلت هزار ماه دارد، و يا تاريخ قيام حضرت مهدى (عليه السلام).

تعبيرى كه در آيه 15 سوره طه آمده: إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى : رستاخيز به طور يقين خواهد آمد، من ميخواهم آن را مخفى دارم ، تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا داده شود اشاره لطيفى به همين معنى دارد.

در ضمن اينكه آنها تصور ميكردند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از رستاخيز خبر ميدهد اگر راست مى گويد بايد تاريخ دقيق آن را نيز بداند اين نهايت اشتباه است، و دليل بر عدم آگاهى آنها از وظيفه نبوت است، او تنها مامور ابلاغ بود و بشارت و انذار، اما مساله قيامت مربوط به خدا است و او است كه از تمام جزئيات آن آگاه است و آن قسمتى را كه براى مسائل تربيتى لازم ديده در اختيار پيامبرش گذارده است.

در اينجا سوالى مطرح است و آن اينكه قرآن در مقام تهديد مخالفان مى گويد: لحظه اى از موعد مقرر قيامت تاخير نخواهيد كرد (لا تستاخرون ) اما چرا مى گويد لحظه اى نيز مقدم نميشود اين چه تاثيرى در هدف قرآن دارد؟

در پاسخ بايد به دو نكته توجه داشت : نخست اينكه ذكر اين دو با هم هميشه اشاره به قطعى بودن و دقيق بودن تاريخ چيزى است ، درست همانگونه كه ميگوئيم فلان مطلب دير و زود ندارد، و موعدش قطعى است .

ديگر اينكه جمعى از كفار لجوج پيوسته به پيامبران فشار مى آوردند كه چرا اين قيامت نمى آيد و به تعبير ديگر براى آن عجله داشتند خواه به عنوان استهزاء يا غير استهزاء قرآن به آنها مى گويد عجله نكنيد تاريخش همان است كه خدا مقرر داشته .

يك مقطع خاصّي است كه تقدّمش محال، تأخّرش محال، شما ميعادي داريد كه آن ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً﴾ يعني يك لحظه كه اگر بگوييد «أَخِّرْنَا مهلت بخش» فرصت بدهيد ما توبه كنيم جا براي تأخير و فرصت نيست جا براي اِمهال (مهلت و فرصت دادن) نيست چه اينكه جا براي اِعجال هم نيست ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾.

در جريان اَجل هم همين‌طور است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ ولی آن گاه که اجل آنها در رسید دیگر یک لحظه پس و پیش نخواهند شد کما اینکه در مورد حضرت سلیمان داشتیم که با آن جلال و شکوهی که داشتند هنگامی که عجلشان فرا رسید در همان حال تکیه به عصا از دنیا رفتند [12]

اين مسئله معاد, آيه قبل مربوط به مسئله وحي و نبوت بود آيه اسبق هم مربوط به مسئله توحيد بود. توحيد و وحي و نبوّت و معاد اين اصول سه‌گانه دين محلّ ابتلاي مردم مكه بود. اين آيات درباره اين سه اصل سخن مي‌گويد و اگر ذات اقدس الهي مسئله توحيد را براي آنها تبيين مي‌كند آن وقت ربوبيّت، آن دو مسئله را هم به همراه دارد.

اگر خدا رب است بايد بپروراند، پرورش انسان به قانون است انسان را با چه چيزي بپروراند، جز قانون، جز احكام، جز آداب، جز سنن چيز ديگري عامل پرورش انسان نيست. دام را يك نحو مي‌پرورانند، طيور را نحو ديگر مي‌پرورانند، درختان را يك نحو ديگر مي‌پرورانند، انسان را از راه قانون مي‌پرورانند. قانون الهي همان دين است و وحي و نبوّت است اگر او رب است كه است، اگر او بايد بپروراند كه مي‌پروراند، تدبير انسان و پرورش انسان فقط از راه دين است آن وقت وحي و نبوّت مي‌شود حق، وحي و نبوّت كه حق شد يك پاداش و كيفري هم دارد دنيا جاي پاداش و كيفر نيست دنيا جاي آزمون است و امتحان الهي.

(29) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(29) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(۲۹) مي گويند: اگر راست ميگوئيد اين وعده (رستاخيز) كي خواهد بود.

در اين جمله از وقت جمع و فتح، يعنى قيامت سوال شده، و بنابراين آيه مورد بحث متصل است به آيه ما قبل، كه مى فرمود: (قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا...)، و اين خود يكى از شواهدى است بر معنايى كه ما براى آيه و (ما ارسلناك الا كافه للناس ) كرديم، چون اگر معنا غير از آن بود كه ما گفتيم، آيه مورد بحث و آيه بعدى اش دو تا جمله متعرضه مى شدند، كه بين آيه : (و ما ارسلناك ) و آيات بعد كه متعرض مساله نبوتند فاصله شده اند.

اين سوال را بارها منكران معاد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا سائر پيامبران ميكردند كه گاه براى درك مطلب بود، و شايد غالبا از روى استهزاء كه آخر اين قيامتى كه شما مرتبا روى آن تكيه ميكنيد اگر راست ميگوئيد كى خواهد آمد؟

اين وَعد در برابر وعيد نيست. اين وعد، جامع است هم وعد را شامل مي‌شود هم وعيد را.

اين وعده تبشيري، وعيد انذاري نسبت به مؤمن و فاسق چه وقت انجام مي‌شود ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ اگر راست مي‌گوييد كه معادي هست چه وقت است تاريخش چه وقت است.

وعید به معنای تهدید به عذاب است و در مقابل وعد به معنای نوید پاداش می‌باشد.

(28) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ

(28) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

(۲۸) ما تو را جز براي همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاي الهي) بشارت دهي و (از عذاب او) بترساني، ولي اكثر مردم نميدانند.

راغب در مفردات مى گويد: كلمه (كف ) به معناى دست آدمى يعنى آن عضوى است كه با آن دفع مى كند و مى گيرد، و متعارف شده كه دفع را به هر وسيله كه باشد، هر چند با غير كف باشد كف مى گويند. در قرآن كريم آمده كه : (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) يعنى من تو را نفرستاده ام مگر براى اينكه جلوگير مردم از گناه باشى، كه البته در اين آيه حرف (تاء) در آخر (كافه ) تاى مبالغه است، نظير تايى كه در آخر كلمات راويه، و علامه، و نسابه ( نسب‌شناس)، در مى آيد.

مويد گفتار وى اين است كه در آيه شريفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به دو صفت بشير و نذير توصيف فرموده، و در نتيجه اين دو كلمه دو حالند، كه صفت (كافه ) را بيان مى كنند.

و اما اينكه كافه به معناى همگى و حال از كلمه (ناس ) باشد، و معنا اين باشد كه ما تو را نفرستاديم مگر براى همگى مردم، صحيح نيست، چون علماى ادب جايز نمى دانند حال از صاحب حال آنهم صاحب حالى كه مجرور است مقدم بيفتد.

در مقدم افتادن حال از صاحب حال, علماى نحو در آن اختلاف دارند، بصرى ها آن را جايز ندانسته، و كوفى ها جايزش مى دانند.

تعریف حال: اسمی [نکره ،مشتق و منصوب] و یا جمله ای[اسمیه یا فعلیه] است که برای بیان حالت فاعل یا مفعول و..... هنگام وقوع فعل می اید .

منطوق ( سخن و کلام) آيه هر چند درباره مساله نبوت است، و در حقيقت از آيات قبل كه راجع به توحيد بود منتقل به مساله نبوت شده است، و ليكن مدلول (مضمون) آن حجتى ديگر بر مساله توحيد است، چون رسالت از لوازم ربوبيت است، كه شانش تدبير امور مردم در طريق سعادتشان، و مسيرشان به سوى غايات وجودشان مى باشد.کما اینکه در مورد قیامت هم داشتیم که قیامت از شئون ربوبیت است.

در آيه مورد بحث هر دو معنى را مفسران احتمال داده اند، نخست اينكه به معنى جمع كردن باشد و در اين صورت مفهوم آيه آنست كه ما تو را جز براى مجموع مردم جهان نفرستاديم يعنى جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شرح ميدهد.

بنا بر اين محتواى آيه همچون آيه 1 - سوره فرقان است كه مى گويد: تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند.

عالمین به معناى عالم اصناف انسانها است ، مانند آیه : (وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ )، (تو را بر همه زنان عالمیان اصطفاء کرد)، و آیه (لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا)، (تا براى عالمیان بیم رسان باشد)، و آیه : (أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ) (آیا به سر وقت گناه زشتى مى روید، که قبل از شما احدى از عالمیان چنان کار نکرده است).

و همچون آيه 19 - سوره انعام كه مى گويد: وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ : اين قرآن بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه اين سخن به آنها ميرسد انذار كنم .

روايات متعددى كه در تفسير آيه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده نيز همين تفسير را تقويت ميكند.

در حديثى كه بعضى از مفسران به تناسب آيه فوق ذكر كردند عموميت دعوت پيامبر به عنوان يكى از افتخارات بزرگش منعكس ‍ است ، آنجا كه مى گويد:

اعطيت خمسا - و لا اقول فخرا - بعثت الى الاحمر و الاسود، و جعلت لى الارض طهورا و مسجدا، و احل لى المغنم و لا يحل لاحد قبلى ، نصرت بالرعب فهو يصير امامى مسيرة شهر، و اعطيت الشفاعة فادخرتها لامتى يوم القيامة :

(پنج چيز خداوند به من مرحمت فرموده - و اين را از روى فخر و مباهات نميگويم (بلكه بعنوان شكر نعمت ميگويم ) - من به تمام انسانها از سفيد و سياه مبعوث شدم و زمين براى من پاك و پاك كننده و همه جاى آن مسجد و معبد قرار داده شده ، غنيمت جنگى براى من حلال است در حالى كه براى هيچكس قبل از من حلال نشده بود، من به وسيله رعب و وحشت در دل دشمنان يارى شده ام (و خداوند رعب ما را در دل خصم ما افكنده ) بطورى كه در پيشاپيش من به اندازه يكماه راه طى طريق ميكند، و مقام شفاعت به من داده شده و من آن را براى امتم در قيامت ذخيره كرده ام .

گرچه در حديث فوق تصريحى به تفسير آيه نشده ، ولى احاديث ديگرى در اين زمينه داريم كه يا در آن تصريح به تفسير آيه شده ، و يا تعبير للناس كافة كه همان تعبير آيه فوق است آمده و همگى نشان ميدهد كه آيه فوق ناظر به جهانى بودن دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد.

روايت مزبور معارض است با روايات بسيارى كه مى گويند: نوح (عليه السلام) نيز مبعوث بود براى رسالت به سوى تمام بشر، كه در بعضى از آن روايات نام ابراهيم (عليه السلام) و در بعضى ديگر همه انبياى اولوا العزم نيز برده شده.

و از سوى ديگر اينكه شفاعت را يكى از خصائص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دانست، مخالف است با روايات زيادى كه براى ساير انبياء هم شفاعت را اثبات مى كند، خداى تعالى هم در قرآن شفاعت را خاص عموم كسانى دانسته كه در دنيا شهيد و گواه بر حق باشند، و فرموده : (وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ آنها را كه غير از او مي‏خوانيد قادر بر شفاعت نيستند مگر كساني كه شهادت به حق داده‏ اند، و به خوبي آگاهند) و قرآن كريم گواهى داده به اينكه حضرت عيسى (عليه السلام) از شهداء است، و فرموده : (وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا روز قيامت [عيسى نيز] بر آنان شاهد خواهد بود).

جهان شمولي رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم)

بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ تو براي همه مردمي، رسالت تو جهان‌شمول است، هر عصر، هر مصر، هر نسل; همگاني و هميشگي. از نظر كليّت، همگاني است. از نظر دوام، هميشگي است.

اگر رسالتي كلّ افراد انساني را شامل بشود مي‌شود عام، تمام زمان‌ها را در بربگيرد مي‌شود دائم، كليّت و دوام دو عنصري است كه با رسالت حضرت همراه است لذا مي‌گويند: ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾.

دستور ملّي و منطقه اي و بين المللي قرآن در ارتباط با ديگران

حالا ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ سه منطقه را قرآن در نظر گرفته فرمود همه مسلمان نيستند، همه موحد نيستند ولي ما براي همه برنامه داريم در سه بخش از آيات قرآن كريم هم ملّي و محلّي، هم منطقه‌اي، هم بين‌المللي، قرآن دستور دارد كه ما با مسلمان‌ها چطور باشيم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ [30] با موحدان چگونه باشيم ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم [31] اينها مسلمان نيستند ولي موحّدند، با انسان‌ها ولو ملحد چگونه باشيم آن آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي‏كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد﴾ اين مضمون آيه هفت و هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه همين آيه در قانون اساسي ما هم آمده كه كفاري كه كاري با شما ندارند نه راه شما را مي‌بندند نه مزاحم شما هستند نه تحريم مي‌كنند نه مشكلي ايجاد مي‌كنند شما مي‌توانيد روابط حسنه با آنها داشته باشيم در صورتي كه هيچ مزاحمتي براي شما ايجاد نكنند خب اين بخش سوم است. انسان با جهان دارد زندگي مي‌كند, اين‌چنين نيست كه قرآن فقط براي حوزه ملّي و محلّي كه موحّدان‌اند برنامه دارد براي بين‌المللي كه انسان‌ها هستند ولو مسلمان هم نيستند و كافرند برنامه دارد لذا مي‌شود ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾. گاهي مي‌فرمايد: ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ هشدار و انذاري است براي همه انسانها﴾، [32] گاهي مي‌فرمايد: ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ و اين جز هشدار و تذكري براي انسانها نيست [33] با بشريّت كار دارد، با انسانيّت كار دارد، با همه اينها كار دارد. آن بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه), همان بيان اسلام است. فرمود بالأخره قرآن يك پيامش اين است كه حالا بر فرض مسلمان نيستيد كافر هستيد بايد آزاد باشيد «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْرارًا في دُنْياكُمْ اگر دین ندارید و از معاد نمی‌ترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید» [34] اين دستور اسلام است اسلام برنامه‌اش نسبت به كافران اين است كه بالأخره آزادمنش باشيد يك ادب اجتماعی داشته باشيد «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْرارًا في دُنْياكُمْ» اين هم همين است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ ما بشارت مي‌دهيم درباره فضايل و انذار مي‌كنيم درباره رذايل.

تفسير دوم اين است كه اين ﴿كَافَّةً﴾ از كَفّ است كَفّ يعني منع «ما أرسلناك الاّ مانعاً للناس عن العصيان و الطغيان» [7] و شاهدش هم همان ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ است كه اين دومي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تقويت مي‌كند .

از آنجا كه انسانها همه داراى غريزه جلب نفع و دفع ضرر هستند پيامبران نيز داراى مقام بشارت و انذار بوده اند، تا اين هر دو غريزه را بسيج كنند و به حركت در آورند

﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ نمي‌دانند كه رسالتي هست. بسياري از مردم، حيوانِ بالفعل‌اند و انسان بالقوّه، تمام و تلاش و كوشش خود را در همين مرز حيوانيّت خلاصه مي‌كنند چيزي هم در دستشان نمي‌ماند.

(27) قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ

(27) قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

(۲۷) بگو: كساني را كه به عنوان شريك به او ملحق ساخته‏ ايد به من نشان دهيد، هرگز چنين نيست، (او شريك و شبيهي ندارد) بلكه او خداوند عزيز و حكيم است.

در پنجمين فرمان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بار ديگر به مساله توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز ميگردد.

مى فرمايد: (بگو كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به من ارائه دهيد) (قل ارونى الذين الحقتم به شركاء).

آنها چه ارزشى و لياقتى دارند؟ اگر منظورتان اين يك مشت سنگ و چوب بي جان و خاموش است ، زهى بدبختى و شرمسارى كه ساخته ها و پرداخته هاى دست خود را از عالم جمادات كه پائين ترين موجوداتند برگيريد و همسان خداوند بزرگ پنداريد.

لذا به دنبال اين جمله مى گويد نه هرگز چنين نيست ! (كلا). اينها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند، و در اين پندارهاى شما چيزى از واقعيت نيست.

و سرانجام براى تاكيد و تحكيم اين سخن مى گويد: بلكه تنها اوست خداوند عزيز و حكيم (بل هو الله العزيز الحكيم ).

برهان مسئله هم عزيز و حكيم بودن اوست. خدا عزيز است عزيز به معناي غالب نيست عزيز يعني آن حقيقت نفوذناپذير. آن سرزمين سخت و محكمي كه نفوذناپذير است مي‌گويند «أرضٌ عزاز [ ع َ ]» زميني كه كلنگ در آن اثر نمي‌كند هيچ چيزي اثر نمي‌كند اين نفوذناپذيري را مي‌گويند عزّت.

چون انسان نفوذناپذير در صحنه‌هاي نبرد پيروز است لازمهٴ عزّت، ظفر و غلبه است لذا عزيز را به غالب و پيروز تفسير كردند. اگر خدا عزيز است يعني در حريم ربوبيّت او كسي راه پيدا نمي‌كند پس او واحد است و لا غير، شما ديگران را مي‌خواهيد در اين حريم راه بدهيد بگوييد اينها ربّ‌اند نه، خدا عزيز است اينجا جاي بيگانه نيست و اينكه راه نمي‌دهد هم حكيمانه است چون نفوذناپذيريِ او مطابق با حكمت اوست جا براي غير نيست اين ﴿الْعَزِيزٌ الْحَكِيمٌ﴾ سند توحيد ربوبي اوست چه اينكه ﴿الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ سند فزع فرشتگان است اگر او علي است او داراي كبريايي است خب فرشتگان در پيشگاه او حريم مي‌گيرند هراسان‌اند چه اينكه مشكلات و داوري‌ها را او حل مي‌كند مي‌شود ﴿فَتَّاحٌ عَلِيم﴾، ﴿الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ سند مضمون آن آيه است، ﴿الْعَزِيزٌ الْحَكِيمٌ﴾ سند مضمون همين آيه 27 است او عزيز است و حكيم. اين براي توحيد بود.