(82) وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ

(82) وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ

(۸۲) هنگامي كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده‏ اي را از زمين براي آنها خارج مي‏كنيم كه با آنها تكلم مي‏كند و مي‏گويد: مردم به آيات ما ايمان نمي‏آورند.

فرمود اينها كه با ارائه ادلّه از يك سو, ارائه آيات آفاقي و انفسي از سوي ديگر ايمان نياوردند روز سختي در پيش دارند آن روزي كه قول الهي, تهديد الهي به نصاب خود برسد از آن چنين ياد مي‌كنند ﴿حَقَّ الْقَوْلُ﴾[1] وقتي آن تهديد بخواهد به اجرا در بيايد مي‌گويند ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ پس اينجا سه مرحله است: مرحله اول ارائه ادلّه توحيد و وحي و نبوّت است اگر پذيرفتند و قبول كردند طوبي لهم و حُسن مآب, اگر نپذيرفتند مسئله تجديد نظر است فرصت است مهلت است. مرحله دوم آن است كه اين تجديد نظر و اين استمهال و امثال ذلك به پايان برسد وقتي به پايان رسيد نصاب تهديد تمام مي‌شود مي‌گويند ﴿حَقَّ الْقَوْلُ﴾ مرحله سوم اين تهديد اجرا مي‌شود مي‌گويند ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ منظور از اين قول همان مَقول است مي‌گويند: ﴿حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ﴾.[2]

سوره ۳۶: يس

لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۷﴾

فرمان (الهي) در باره اكثر آنها تحقق يافته، به همين جهت ايمان نمي ‏آورند. (۷)

 

﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ وقتي آن تهديد الهي فرا مي‌رسد حالا اين مربوط به قيامت است چه اينكه عدّه زيادي گفتند يا اشراط‌ الساعه  است كه برخي‌‌ها گفتند يا جريان رجعت است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اخبار رجعت از طرق ما فراوان است كه ما بر آن هستيم.

اشراط الساعه، اصطلاحی قرآنی و حدیثی بوده و بر مجموعه حوادثی اطلاق می‌شود که پیش از واقعه عظیم قیامت روی خواهد داد.

اشراط در لغت جمع شَرَط به معنای علامت است.

 

 

﴿أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً﴾ ما جُنبنده‌اي را بيرون مي‌آوريم كه با آنها سخن مي‌گويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ اين دابّه در تفسير اهل سنّت به وضع خارق‌العاده‌اي تعبير شده كه به تعبير فخررازي هيچ كدام از اين اوصاف در قرآن كريم براي آن دابّه نيامده.

 از ابي زبير در توصيف آن وارد شده است: «سرش سر گاو، چشمش چشم خوك، گوشش گوش فيل، شاخش شاخ گوزن، گردنش گردن كبوتر، سينه‌اش سينة شتر، رنگش رنگ ببر، عقبش گربه، دمش دم قوچ و دست و پايش دست وپاي شتر است كه فاصلة مفصل‌هاي آن دوازده ذراع (حدود 6 متر) مي‌باشد...» برخي از مفسران سُنّي با ملاحظة اين قبيل روايات دابة الارض را حيواني بزرگ و چهار دست و پا دانسته‌اند(7) ولي اين روايات به قدري مخدوش‌اند كه حتي بعضي از مفسران اهل سنّت مانند فخر رازي و سيد قطب آن‌ها را غير قابل اعتنا دانسته‌اند

 از طرق ما شيعه‌ها اين دابّه بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است[5] چه اينكه بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ بر آن حضرت تطبيق شده است[6] كه چاهي كه معطّل است از او آب نمي‌گيرند اينها آب‌هاي فراوان در درون خود دارند كسي به سراغ آنها نمي‌رود بئر معطّله كه در قرآن آمده بر حضرت امير تطبيق شده است دابّه‌اي كه در اين آيه است بر حضرت امير تطبيق شده است يعني جنبنده‌اي كه با كفار سخن مي‌گويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ چه مي‌گويد؟ مي‌فرمايد: ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ مردم به آيات ما ايمان نياوردند.

سوره ۲۲: الحج

فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ ﴿۴۵﴾

پس چه بسیار شهر و دیاری که ما اهلش را در آن حال که به ظلم و ستم مشغول بودند به خاک هلاک نشاندیم و اینک آن شهرها از بنیاد ویران است و چه چاه و قناتهای آب که معطل بماند و چه قصرهای عالی بی‌صاحب گشت. (۴۵)

 

 در روايات آمده است كه اينها مربوط به رجعت است چرا؟ براي اينكه اگر مربوط به قيامت بود در قيامت خدا همه را محشور مي‌كند نه فوجي را[7] چون در اين آيه دارد كه ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ﴾ اين «مِن» براي تبعيض است يعني برخي از مكذّبان را ما محشور مي‌كنيم, در معاد كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[8] همه محشور مي‌شوند ديگر بعض ندارد. در آن روزي كه عذاب الهي مي‌خواهد واقع شود دابّه‌اي به آنها مي‌گويد جُرم شما اين بود كه به آيات الهي ايمان نياورديد. برخي‌ها «تَكْلِمُهُم» خواندند[9] «كَلْم» يعني جَرْح و زخم و امثال ذلك اين دابّه آنها را زخمي مي‌كند خب اين با جمله بعد كه ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ كه مقولِ قول آن دابّه است هماهنگ نيست «تَكْلِمُهُم» بايد بگوييم «إنّ» نه «أنّ» در حالي كه اينجا «أنّ» است ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ به چه كلامي با آنها گفتگو مي‌كند ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ اگر «تَكْلِمُهُم» بود بايد «إنّ» مي‌خوانديم و اينجا چون «أنّ» است نه «إنّ» معلوم مي‌شود مقول و كلام آن متكلّم است ﴿تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾

 

فخررازي كه به تفكّر رجعت و امثال رجعت شيعه معتقد نيست قبول دارد كه اين «مِن», «مِن» تبعيضيه است يعني بعضي از مكذّبان گروهي از مكذّبان منتها اين را بعد از قيام قيامت مي‌داند مي‌گويد وقتي كه قيامت قيام مي‌كند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ بعد از اينكه ساهره قيامت به آن وضع عمومي‌اش قيام كرد گروهي از مكذّبان را حاضر مي‌كند با آنها گفتگو مي‌كند بعد آنها را به بند مي‌كشد در حالي كه اين هم دليل مي‌طلبد, وقتي قيامت قيام كرد هر كسي در برابر كارش مسئول است ديگر يك گروه خاصّي را بياورند ﴿فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ يعني «يُحبَسون» اين وجهي ندارد .پس وقتي تهديد به نصاب برسد در آستانه وقوع و اجراست واقع كه شده است اين صحنه پديد مي‌آيد كسي به اينها مي‌گويد شما به آيات ما ايمان نياورديد ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾.

1 - دابة الارض چيست ؟

دابـه بـه مـعـنـى جنبنده است ، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند دابـه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نـيـز در بر مى گيرد، چنانكه در آيه 6 سوره هود مى خوانيم :

سوره ۱۱: هود

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۶﴾

هيچ جنبنده‏ اي در زمين نيست مگر اينكه روزي او بر خدا است، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مي‏داند، همه اينها در كتاب آشكاري (لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.  (۶)

 

و در آيـه 61 سوره نحل آمده :

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿۶۱﴾

و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده‏ اي را بر پشت زمين باقي نخواهد گذارد!، ولي آنها را تا زمان معيني بتاخير مي‏اندازد، اما هنگامي كه اجلشان فرا رسد نه ساعتي تاخير مي‏كنند و نه ساعتي پيشي مي‏گيرند. (۶۱)

 

و در آيـه 22 سـوره انـفـال مـى خـوانـيـم :

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ ﴿۲۲﴾

قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانى‏ اند كه نمى‏ انديشند (۲۲)

امـا در مـورد تطبيق اين كلمه ، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم ، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته ، گوئى بنابر اجمال و ابهام بوده ، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى كند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين ، بحثهاى زيادى در اين زمينه ديده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:

1 - گـروهـى آن را يـك مـوجـود جـانـدار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند، و برای آن عجائبي نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است .

ايـن جـنـبنده در آخر زمان ظاهر مى شود، و از كفر و ايمان سخن مى گويد و منافقين را رسوا مى سازد و بر آنها علامت مى نهد.

2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانـنـد، يـك انـسـان فـوق العـاده ، يـك انـسـان مـتـحـرك و جـنـبـنـده و فـعـال كـه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذارى آنها اسـت ، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او اسـت ، و مـى دانـيم عصاى موسى ، رمز قدرت و اعجاز و خاتم سليمان ، رمز حكومت و سلطه الهى است ، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است !

در حديثى از حذيفه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در توصيف دابة الارض چنين آمده است:

 لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤ من بين عينيه ، و يكتب بين عينيه مؤ من و تـسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان

 او بـه قـدرى نـيـرومـنـد است كه هيچكس به او نمى رسد و كسى از دست او نمى تواند فرار كـنـد، در پـيـشـانـى مـؤ من علامت مى گذارد و مى نويسد مؤ من و در پيشانى كافر علامت مى گذارد و مى نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است .

و در روايات متعددى بر شخص امير مؤ منان على (عليه السلام ) تطبيق شده است :

در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : مردى به عمار ياسر گفت آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته اسـت ، عـمـار گـفـت : كـدام آيـه ؟ گـفـت : آيـه و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون اين كدام جنبنده است ؟

عـمـار مـى گـويـد: بـه خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذائى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم ! سپس همراه آن مرد به خدمت على (عليه السلام ) آمـد، در حالى كه غذا مى خورد هنگامى كه چشم امام (عليه السلام ) به عمار افتاد فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام (عليه السلام ) غذا خورد.

آن مـرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباوری به اين صحنه مى نگريست ، چرا كه عمار بـه او قـول داده بـود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است .

هـنـگـامـى كـه عـمـار برخاست و با على (عليه السلام ) خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كـرده گـفـت : عـجـيـب اسـت تـو سـوگـند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين نـنـشـيـنـى مگر اينكه دابة الارض را به من نشان دهى ؟ عمار در جواب گفت : اريتكها ان كنت تعقل !: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى !

نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در تـفـسـيـر عـيـاشـى از ابـوذر رحـمـة الله عـليـه نقل شده است .

عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار بـا سـنـد مـعـتـبـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه على (عليه السلام ) در مسجد خوابيده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آنـجا آمد، على (عليه السلام ) را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله !: برخيز اى جـنـبـنـده الهـى كـسى از ياران عرض كرد اى رسول خدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسـمـى بـنـامـيـم ؟ پـيـامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است ، و او است دابة الارض كه خـداونـد در قـرآن فـرمـوده : و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض ... سپس فرمود: اى على ! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى كند

و وسيله اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى نهى .

طـبـق ايـن روايات ، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه اى كه بعدا درباره رجعت مى آيد هماهنگ مى باشد.

مـرحـوم ابـو الفـتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى نويسد: بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده ، دابة الارض ‍ كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان است .

بـا در نـظـر گـرفـتن اين حديث و احاديث فوق ، مى توان از دابة الارض مفهوم كلي ترى را اسـتـفـاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤ من و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.

ايـن تـعـبـير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پـيـروزى و حـكـومـت است با او است قرينه اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان .

و نـيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤ من و كافر را نشانه گذارى مى كند و صفوفشان را مشخص مى سازد با انسان سازگار است .

سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است .

در يك جمع بندى به اينجا مى رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مـى رود (هـر چـنـد در قـرآن كـرارا در مـفـهـوم اعـم و يـا در مـورد انـسـانـهـا اسـتـعـمـال شده ) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى دهد منظور از دابة الارض در ايـنـجـا انـسـانـى اسـت بـا ويـژگـيـهائى كه در بالا ذكر كرديم ، انسانى است بسيار فـعـال ، مـشـخـص كـنـنـده خط حق و باطل ، مؤ من و منافق و كافر انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است .

 رجـعـت

رجـعـت از عـقـائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است : بعد از ظهور مـهـدى (عـليـه السـلام ) و در آسـتـانه رستاخيز گروهى از مؤ منان خالص و كفار و طاغيان بـسـيـار شـرور بـه ايـن جـهـان بـاز مـى گـردنـد، گـروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند.

مـرحـوم سـيـد مـرتـضـى كـه از بـزرگـان شـيـعـه اسـت چـنـيـن مـى گـويـد: خـداونـد متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته اند به اين جهان بـاز مـى گـردانـد، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شـركـت جـويـنـد، و نـيـز گـروهى از دشمنان سرسخت را باز مى گرداند تا از آنها انتقام گيرد.

سـپس مى افزايد:  اين مساله محالى نيست. هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بـر ايـن امـر انـكار كند. در حالى كه بعضى از مخالفين ما چـنـان ايـن مـوضـوع را انـكـار مـى كـنـنـد كـه گـوئى آن را محال و غير ممكن ميشمرند.

بـعـد اضافه مى كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است .

البـتـه از كـلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را بـه مـعـنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير مى كردند، نه بازگشت اشـخـاص و زنـده شدن مردگان ، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمه اى به اجماع نمى زند.

بـه هـر حـال در ايـنجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى آوريم :

1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جـاهـليـت از مـسـاله مـعـاد اسـت و سـخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است .

2 - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است .

الف - در مـورد پـيـامـبـرى كـه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريـخـتـه بـود و اجـساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چـگـونـه خـداونـد ايـنـهـا را پـس از مـرگ زنـده مـى كـنـد، امـا خـدا او را يـكـصـد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى ؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت (آيه 259 سوره بقره ). اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا.

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۵۹﴾

یا به مانند آن کس (عزیر) که به دهکده‌ای گذر کرد که خراب و ویران شده بود، گفت: (به حیرتم که) خدا چگونه باز این مردگان را زنده خواهد کرد! پس خداوند او را صد سال میراند سپس زنده کرد و برانگیخت و بدو فرمود که چند مدّت درنگ نمودی؟ جواب داد: یک روز یا پاره‌ای از یک روز درنگ نمودم، خداوند فرمود (نه چنین است) بلکه صد سال است که به خواب مرگ افتاده‌ای، نظر در طعام و شراب خود بنما که هنوز تغییر ننموده، و الاغ خود را بنگر (که اکنون زنده‌اش کنیم تا احوال بر تو معلوم شود) و تا تو را حجت و نشانه‌ای برای خلق قرار دهیم و بنگر در استخوانهای آن که چگونه درهمش پیوسته و گوشت بر آن پوشانیم. چون این کار بر او روشن گردید، گفت: به یقین می‌دانم که خدا بر هر چیز قادر است. (۲۵۹)

ب - قـرآن در آيـه 243 هـمـيـن سـوره بـقـره سـخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كـردنـد و) از خـانـه هـاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد.

 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ ﴿۲۴۳﴾

آیا ندیدید آنهایی را که از ترس مرگ از دیار خود بیرون رفتند که هزارها تن بودند، خدا فرمود که تمام بمیرید (همه مردند) سپس آنها را زنده کرد، زیرا خدا را در حق بندگان فضل و کرم بسیار است، و لیکن بیشتر مردم سپاسگزار نیستند. (۲۴۳)

ج - در آيـه 55 و 56 سـوره بـقـره دربـاره بـنـى اسـرائيـل مـى خـوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند .

وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ﴿۵۵﴾

و (یاد آرید) وقتی که گفتید: ای موسی ما به تو ایمان نمی‌آوریم تا آنکه خدا را آشکار ببینیم، پس صاعقه سوزان بر شما فرود آمد و آن را مشاهده می‌کردید. (۵۵)

 ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿۵۶﴾

سپس شما را بعد از مرگ برانگیختیم شاید خدا را شکر گزارید. (۵۶)

د - در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (عليه السلام ) مى خوانيم : و اذ تخرج الموتى باذنى : تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى .

ايـن تـعـبير نشان مى دهد كه مسيح (عليه السلام ) از اين معجزه خود (احياى موتى ) استفاده كرد بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج ) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود.

إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ ﴿۱۱۰﴾

(ای پیغمبر، مردم را متذکر گردان) آن گاه که خدا گفت: ای عیسیِ مریم: به خاطر آر نعمتی را که به تو و مادرت عطا کردم آن گاه که تو را به تأیید روح قدسی توانا ساختم که در گهواره و بزرگسالی با مردم سخن می‌گفتی، و آن گاه که تو را تعلیم کتاب و حکمت کردم و به تو علم تورات و انجیل آموختم، و هنگامی که از گِل، شکل مرغی به امر من ساخته و در آن می‌دمیدی تا به امر من مرغی می‌گردید، و کور مادرزاد و پیس را به امر من شفا می‌دادی، و آن گاه که مردگان را به امر من (از قبر) بیرون می‌آوردی، و آن گاه که (دست ستم) بنی اسرائیل را از سر تو کوتاه کردم وقتی که تو با معجزات روشن بر (هدایت) آنها آمدی و کافران بنی اسرائیل گفتند که اینها جز سحری آشکار نیست. (۱۱۰)

هــ: بـالاخـره در سـوره بـقـره در آيـه 73 در مـورد كـشـتـه اى كـه در بـنـى اسـرائيـل بـراى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى گويد: دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حـيـات بـازگـردد (و قـاتـل خـود را مـعـرفـى كـنـد و نزاع خاتمه يابد).

فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۷۳﴾

پس دستور دادیم بعضی از اعضاء گاو را بر بدن کشته زنید (تا زنده شود و قاتل را معرفی کند). این گونه خداوند مردگان را زنده خواهد فرمود، و قدرت کامله خویش را به شما آشکار می‌نماید، باشد که عقل خود را به کار برید. (۷۳)

علاوه بر اين پنج مورد موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون داستان مرغهاى چهار گانه ابـراهـيم (عليه السلام ) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مـورد انـسـانـهـا بـراى او مـجـسـم سـازنـد كـه در مـسـاله رجـعـت نـيـز قابل توجه است .

------------

کارهایی که انسان با آن برخورد می‌کند برای آن چند فرض تصور می‌شود:

1- کارهایی که انجام آن برای بشر با شرایط کنونی ممکن است مانند ساختن ماشین و هواپیما و...

2- کارهایی که با شرایط کنونی بشر انجام آن امکانی ندارد، ولی ممکن است با گذشت زمان و فراهم آوردن شرایط مخصوص انجام آن ممکن شود؛ مانند زندگی در کرامت آسمانی.

3- کارهایی که با وسایل عادی و طبیعی به هیچ وجه ممکن نیست ولی با علل ماوراء‌ طبیعی امکان پذیر است؛ مانند گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، بیرون آمدن شتر از دل کوه و زنده شدن مرده یا مرغان گلی که برای پیامبران الهی با اتکاء به نیروی قابل انجام است.

4- کارهایی که به هیچ وجه امکان وقوع ندارد نه با علل طبیعی و نه با علل ماوراء طبیعی مانند اجتماع دو چیز نقیض، بودن و نبودن یک چیز در یک زمان و با شرایط و نسبت‌هاب مساوی، پنج شدن حاصل ضرب 2 در 2 و...

------------------

بـه هـر حـال چـگـونـه مـمـكـن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با ايـنـهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است ؟

مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود؟

كـسـى كـه رسـتـاخـيـز را در آن مـقياس وسيعش مى پذيرد، چگونه مى تواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسـلام بـگـويـد: اليـهـوديـة ظـهـرت بـالتـشـيـع بالقول بالرجعة !: آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است !

راسـتـى چـه فـرقـى مـيـان ايـن گـفـتـار احـمـد امـيـن ، و تـعـجـب و انـكـار اعـراب جـاهـليت در مقابل معاد جسمانى است ؟!

نكته 3

3 - آنـچـه تـا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى كند روايـات زيـادى اسـت كـه از جـمـعـى از ثـقـات از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده اسـت ، و از آنـجـا كـه بـحـث مـا گـنـجـايـش نـقـل آنـهـا را نـدارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى گويد:

چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود دويـست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات ، و علماى اعلام ، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است ؟!.

بـا تـوجـه بـه آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤ منان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و هـمـچـنـيـن كـفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند.

گـروهـى از مـؤ مـنـان خـالص شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بـنـاى ايـن حـكـومـت شـركـت جـويـنـد، چـرا كـه شـركـت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است .

و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان ، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند .

امام صادق (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد، ان الرجعة ليست بعامة ، و هى خاصة ، لا يـرجـع الا مـن مـحـض الايـمـان مـحضا، أ و محض الشرك محضا: رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.

مـمـكـن اسـت آيـه 95 سوره انبياء  نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويد كـه در ايـن جـهـان بـه كـيـفـر شـديـد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند.

وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿۹۵﴾

و بر [مردم] شهرى كه آن را هلاك كرده‏ ايم بازگشتشان [به دنيا] حرام است (۹۵)

نكته 5

و اينكه بعضى مى گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سـوى حـق بـازگـردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفته اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى در آن متصور نيست .

هـمـانـگـونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا بـراى جـبـران خـطـاهـاى خـود مى كنند مى گويد: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر آنها بازگردند دگربار همان امورى را كه از آن نهى شده اند انجام مى دهند (انعام آيه 28).

و نيز اينكه بعضى گفته اند: رجعت با آيه 100 سوره مؤ منون سازگار نيست ، زيرا طبق ايـن آيـه مـشـركـان تـقـاضـاى بـازگـشـت بـه جـهـان مـى كـنـنـد تـا عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و مـى گـويـنـد:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ﴿۹۹﴾

تا آنگاه كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد مى‏ گويد پروردگارا مرا بازگردانيد (۹۹)

 لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۰۰﴾

شايد من در آنچه وانهاده‏ ام كار نيكى انجام دهم نه چنين است اين سخنى است كه او گوينده آن است و پيشاپيش آنان برزخی است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد (۱۰۰)

اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود. پـاسـخ آن بـا تـوجـه بـه اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مى گردد.

نكته 6

6 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه شـيـعه در عين اعتقاد به رجعت كه آنرا از مكتب ائمه اهلبيت (عليهم السـلام ) گرفته است منكران رجعت را كافر نمى شمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شـيـعـه است ، نه از ضروريات اسلام ، بنابراين رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد.

بـا تـوجـه بـه همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهـل تـسـنـن بـه شـيـعـه (هـمـانـنـد آنـچـه آلوسـى در روح المـعـانـى ذيـل آيـات مـورد بـحث آورده ) روشن مى شود.

 

(81) وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلاَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا ف

(81) وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلاَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُسْلِمُونَ

(۸۱) و نيز نمي‏تواني كوران را از گمراهي برهاني، تو فقط مي‏تواني سخن خود را به گوش كساني برساني كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند.

اگر هم فرار نكرده باشد چون كور است اشاره در او اثر نمي‌كند آخر با چه مي‌خواهي بفهماني؟! بالأخره اين كرها با اشاره مي‌فهمند كورها با سامعه مي‌فهمند كر و كور بود راهي ندارد.

(80) إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ

(80) إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ

(۸۰) تو نمي‏تواني سخنت را به گوش مردگان برساني و نمي‏تواني كران را هنگامي كه روي بر مي‏گردانند و پشت مي‏كنند صدا كني!                                                                  

مرگ و حيات در منطق قرآن

بسيارى از الفاظ با بينشهاى متفاوت معانى گوناگونى را مى بخشد از جمله لفظ حيات و مرگ است كه در بينش مادى تنها به معنى حيات و مرگ فيزيولوژيكى است يعنى هنگامى كـه قـلب كـار مـى كـنـد و خـون بـه اعـضاء مى رسد زنـده اسـت ، امـا هـنـگـامـى كـه ايـن حـركـات خـامـوش شـد دليل بر مرگ قطعى است.

اما از ديدگاه قرآن افراد بسيارى هستند كه از نظر فيزيولوژيكى زنده اند ولى در شـمـار مـردگانند، همچون كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شد و به عكس كسانى هستند كه ظاهرا مرده اند اما زندگان جاويدند همانند شهيدان .

عـلت اين برداشت متفاوت به خاطر آن است كه اسلام معيار حيات و شخصيت انـسـان را در ارزشـهـاى روحـانـى او مى شمرد.

كـسـى كـه ظـاهـرا زنـده اسـت امـا آنـچـنان در شهوات فرو رفته كه نه ناله مظلومى را مى شـنـود، نـه صداى منادى حق را، نه چهره بينوائى را مى بيند و نه آثار عظمت پروردگار در صـحـنـه آفـريـنـش را، چنين كـسـى در مـنـطـق قـرآن مـرده اسـت.

 

“دسته بندي انسانها از ديد دكتر علي شريعتي

دسته اول

وقتي هستند هستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.

عمده آدمها حضورشان به فيزيك است. تنها با لمس ابعاد جسماني آنهاست كه قابل فهم ميشوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند.

 

دسته دوم

آنان كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.

مردگاني متحرك در جهان. خودفروختگاني كه هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته اند. بي شخصيت اند و بي اعتبار. هرگز به چشم نمي آيند. مرده و زنده شان يكي است.

 

دسته سوم

آنان كه وقتي هستند هستند، وقتي نيستند هم هستند

آدم هاي معتبر و با شخصيت. كساني كه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثيرشان را مي گذارند. كساني كه همواره به خاطر ما مي مانند. دوسشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

 

دسته ي چهارم

آناني كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هستند.

شگفت انگيزترين آدم ها در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشكوه اند كه ما نمي توانيم حضورشان را دريابيم، اما وقتي كه از پيش ما مي روند نرم نرم آهسته آهسته درك مي كنيم. باز مي شناسيم. مي فهميم كه آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند.

-----------------

از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه طـبـق مـدارك بـسـيـارى كـه در دسـت داريـم اسـلام قائل به حيات برزخى انسانها است . عجب اينكه جمعى از وهابيين بى اطلاع اصرار دارند كه هر گونه حيات و علم و آگاهى را حتى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـعـد از وفـات نـفـى كـنـنـد، و يـكـى از دلائل آنـهـا بـراى نـفـى تـوسـل هـمـيـن اسـت ، مى گويند: او مرده است و از مرده كارى ساخته نيست و عجبتر اينكه از آيات مورد بحث نيز براى اين منظور كمك مى گيرند!

در حـالى كه بعضى ديگر از آنها تصريح كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـعـد از وفاتش داراى يكنوع حيات برزخى است ، حياتى برتر از حيات شهدا كه در قـرآن تـصريح به آن شده است ، و حتى گفته اند سلام كسانى را كه به او سلام مى دهند مى شنود.

روايـات فـراوانـى در كـتـب شـيعه و اهل سنت ، در اين زمينه آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (و امامان ) سخن كسانى را كه بر آنها از دور و نزديك سلام مى دهند مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويند، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.

در حـديـثـى كـه در صـحـيـح بـخارى در مورد داستان جنگ بدر آمده چنين مى خوانيم : بعد از شـكـسـت كـفـار و پـايـان گرفتن جنگ ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از يـارانـش بـه كنار چاهى آمد كه اجساد كشتگان مشركان را در آن افكنده بودند، و آنها را با نـامـهـايـشان صدا زد و گفت : آيا بهتر نبود كه شما اطاعت خدا و پيامبرش را مى كرديد؟ ما آنـچـه را خـدا وعـده داده بـود يـافـتـيـم ، آيـا شـمـا آنـچه را پروردگارتان وعده داده بود يافتيد؟!

در ايـنـجـا عـمـر گـفـت : اى رسـول خـدا! تـو بـا اجـسادى سخن مى گوئى كه روح ندارند، رسـول الله فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده مـا انـتـم بـاسـمـع لمـا اقول منهم : سوگند به كسى كه جان محمد در دست او است ، شما نسبت به آنچه مى گويم از آنها شنواتر نيستيد.

در سـرگـذشـت جـنـگ جـمـل مـى خـوانـيـم كـه بـعـد از شـكـسـت اصـحـاب جـمـل ، عـلى (عـليـه السـلام ) در ميان كشتگان عبور مى كرد به كشته كعب بن سور قاضى بصره رسيد فرمود او را بنشانيد او را نشاندند، فرمود: واى بر تو اى كعب ! علم و دانش داشتى اما براى تو سودى نداشت و شيطان تو را گمراه كرد و به آتش دوزخ فرستاد

در نهج البلاغه نيز مى خوانيم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از صفين باز مى گشت

در كـنـار قـبـرستانى كه پشت ديوار شهر كوفه قرار داشت رسيد، آنها را مخاطب ساخته ، سـخـنـانى در ناپايدارى دنيا به آنها گفت ، سپس فرمود: اين خبرى است كه نزد ما است ، نـزد شما چه خبر؟ بعد افزود: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى : اگـر بـه آنـهـا اجـازه سـخـن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه آخرت تقوى است .

ايـن خود دليل بر آن است كه آنها سخنان را مى شنوند و قادر به پاسخگویی هستند اما اجازه ندارند.

همه اين تعبيرات اشاره به حيات برزخى انسانها است .

 

شما در اين همايش‌ها مي‌بينيد مي‌گويند همايش حلّ بيماري‌هاي مشترك انسان و دام. بسياري از اين بيماري‌ها مشترك بين انسان و دام است منتها در كيفيت دارو و كميّت دارو و نحوه دارو فرق است خيلي‌ها انسان را همين حيوان ناطق مي‌دانند همين, ديگر مسائل بعدي كه يك حيات ديگري است مطرح نيست. خدا مي‌فرمايد يك عدّه حيات حيواني‌شان محفوظ است اما اينها واقعاً طبق حيات انساني مرده‌اند يا اگر نيمه‌رمقي از حيات دارند اصمّ هستند ناشنوا هستند  يا اعما و كورند شما مي‌خواهي مرده‌ها را هدايت كنيد كه نمي‌شود هدايت كرد. در بعضي از تعبيرات فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَن فِي الْقُبُور و تو كسانى را كه در گورهايند نمى‏ توانى شنوا سازى﴾[18] فرمود آنها كه در قبرستان هستند را نمي‌تواني اصلاح بكني با اينكه دستور رسمي اسلام اين است كه آن كه مرده تلقين كنيد او كاملاً مي‌شنود اين «مَن في القبور» به آن معنا كه كسي مُرده يقيناً درك مي‌كند فقط عربي را درك مي‌كند لذا اين تلقين‌ها هم بايد عربي باشد اما ﴿مَن فِي الْقُبُور﴾ مي‌فرمايد حيات انساني ندارند يا اگر نيمه‌رمقي از حيات انساني داشته باشند كر هستند خب يك انسان كر وقتي حرف را نمي‌شنود گاهي با اشاره, انسان مطلب را به او مي‌فهماند حالا همين كر اگر پشت كرد و فرار كرد دارد مي‌رود شما اشاره هم نمي‌تواني بكني فرمود: ﴿وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾ خب اين به شما پشت كرد دارد فرار مي‌كند نه حرف شما را مي‌شنود نه اشاره شما را درك مي‌كند خب چطور شما مي‌توانيد اين را هدايت كنيد https://www.youtube.com/watch?v=migK0XunMng&ab_channel=%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87

Time: 35’:55”

 اعملوا ما شئتم

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar6/sh44/

 

﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾ [11] اين‌چنين نيست كه اين مخصوص شهدا باشد منتها آن ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ [12] يا ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ [13] اينها مي‌تواند مختصّ به آنها باشد ولي بالأخره روح زنده است انسان كه مي‌ميرد يا روح « في رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الجَنَّةِ » يا ـ معاذ الله ـ «في حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ» [14] اين‌طور نيست كه اينها رفتند جبهه آن‌كه شهيد شد روحش زنده باشد آن‌كه پيروز شد روحش زنده نباشد.

سوره ۳: آل عمران

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹)

 فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾

به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏ شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‏ اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى ‏شوند (۱۷۰)

 

(79)  فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ

(79)  فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ

(۷۹) پس بر خدا توكل كن كه تو بر طريقه حق آشكار هستي (۷۹)

در آيات فوق دليل توكل را دو چيز شمرده : يكى قدرت و علم و آگاهى كسى كه انسان بر او اعتماد مى كند، و ديگر روشن بودن راهى كه انسان برگزيده است .

در حـقـيـقـت مـى گويد: دليلى ندارد كه ضعف و سستى و ترس و وحشتى به خود راه دهى ، تـكـيـه گـاه تـو خـداونـدى اسـت كه هم عزيز و شكست ناپذير و هم عليم و آگاه است و از سـوى ديـگـر تـو بـر طريقه حق مبين هستى ، كسى كه از حق مبين دفاع مى كند چرا ترس و وحشتى داشته باشد؟

 

توكل

http://qurannotes.blogfa.com/category/3

 

اين بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) همين بود «الثِّقَةُ باللّه ِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِ غالٍ ، وسُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ  اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى است و نردبان رسيدن به هر بلندايى»[17] هر كالاي گرانبهايي بالأخره ثمني مي‌طلبد ثمن آن اعتماد به خداست هر مقام برتري يك نردبان مي‌طلبد اعتماد به خداست. ما يك مفهوم حصولي داريم اين فقط به درد مدرسه و درس و بحث مي‌خورد كه خدا عليم است قدير است بايد به او اعتماد كرد اينها الفاظ است (يك) مفاهيم دارد (دو) بحث‌هاي تفسيري و برهان را اداره مي‌كند (سه) اما آنچه اثر دارد وثوق و اعتماد به حمل شايع است انسان وقتي كه يك مبلغ پول در جيبش است با اعتماد مي‌رود بازار اين به همين درهم و دينار تكيه كرده آن طمأنينه به حمل شايع را مي‌گويند توكّل و مي‌گويند.

رسیدن به درجات عالی، درجات بهشت، درجات علمی و عملی و تقوا در دنیا ودر آخرت البته سخت است; ولی اعتماد و اطمینان به لطف خدا، بهای هر كالای گرانی است. امام جواد علیه السلام می فرماید: نِیل به درجات عالی و رسیدن به مقاماتی مانند مقام سلمان، مقام اباذر، مقام مقداد در دسترس است، شما نردبان رسیدن به این مقامات را دارید، نگویید سلمان و مقداد به آن مقامات رسیده اند ما نمی‌توانیم، اگر بگویید یك مقامی خیلی بالاست، نردبانش را دارید و آن اطمینان به خداست.

هر جاي بلندي انسان بخواهد برود نمي‌تواند بگويد من که نمي‌توانم! مگر آنها که رسيدند از کجا آوردند؟ اين همه بزرگاني که يا در حوزه يا در دانشگاه يا در کارهاي آزاد موفق شدند، آنها از کجا آوردند؟ اگر کسي تنها رابطه‌اش را با خدا مستقيم کند و به هيچ کسي اعتماد نکند و طمع نکند و همه را مظاهر قدرت و آيات الهي بداند، اين يقيناً موفق مي‌شود که «الثِّقَةُ بِاللَّهِ‏ ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَي كُلِّ عَال‏».

یکی از افکاری که از مغرب زمین به حریم اندیشه ناب توحیدی مسلمانان و موحدان نفوذ کرده، این است که اعتماد به نفس از فضایل است و باید دیگران را به آن ترغیب کرد؛ در حالی که اسلام هرگز اعتماد به نفس را تأیید نکرده است؛ زیرا انسانی که مالک هیچ شأنی از شئون خود نیست: «لا یملک لنفسه نفعاً ولا ضرا ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً»[1] چگونه می تواند بر خود تکیه کند؟

آنچه از نظر اسلام فضیلت به شمار می رود و دین به آن بها می دهد اعتماد و توکل بر خداست. تکیه گاه مؤمن، قدرت بی کران و مستقل خدای سبحان است، نه قدرت خودش و نه قدرت دیگران.

اما اعتماد به نفس یا اعتماد به دیگران از نظر اسلام رذیلت است؛ زیرا معنای اعتماد به نفس آن است که انسان به حول و قوّه خود اعتماد کند، در حالی که خدای سبحان در معرفی مؤمنان می فرماید: آنان در برابر تهاجم بیگانگان می گفتند: ﴿ حسبنا الله ونعم الوکیل ﴾[3]. آنان نمی گفتند قدرت نظامی و توان رزمی ما کافی است.

انسانی که در برابر خدا عاجز است و مالک چیزی نیست، باید بر خدا توکل کند نه بر نفس خود. امام سجاد (علیه السلام) در ابتدای دعای ابوحمزه به خدای سبحان عرض می کند: «من أین لی الخیر یا ربّ ولا یوجد إلاّ من عندک ومن أین لی النجاة ولا تُستطاع إلّا بک. لا الذی أحسن استغنی عن عونک ورحمتک ولا الذی أساء واجترء علیک ولم یُرضِک خرج عن قدرتک... ولولا أنت لم أدر ما انت»[4]؛ از کجا خیری توانم یافت؟ در صورتی که خیر جز نزد تو نیست و از کجا راه نجاتی خواهم جُست و حال آن که جز به لطف تو نجات میسر نیست... نه نیکوکاران از یاری و لطف و رحمتت بی نیازند و نه تبهکارانِ بی باک، از سلطه و قدرت تو بیرونند... اگر بر اثر هدایت تو نبود، نمی دانستم تو کیستی.

-------------

شهید مطهری رحمه الله در این باره می گوید:

اگر شما توکل را در قرآن مطالعه کنید، می فهمید که توکل در قرآن، یک مفهوم زنده و حماسی است. یعنی هرجا که قرآن می خواهد بشر را وادار به عمل کند و ترس ها و بیم ها را از انسان بگیرد، می گوید: نترس و بر خدا توکل کن، تکیه ات بر خدا باشد و جلو برو! ولی همین توکل را که در میان تفکر امروز مسلمین جست وجو می کنید، می بینید یک مفهوم مرده است. وقتی می خواهیم ساکن بشویم و جنبش نداشته باشیم، وقتی می خواهیم وظیفه را از خودمان دور کنیم، به توکل متوسل می شویم.

 

https://www.cnn.com/2020/09/30/politics/biden-inshallah-trump-debate-intl/index.html

-------------------------------

توکل آثار ارزشمندی در زمینه های مختلف دارد؛ از جمله:

۱. مصونیت از سیطره شیطان

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ﴿۹۸﴾

پس چون قرآن مى‏ خوانى از شيطان مطرود به خدا پناه بر (۹۸)

 إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿۹۹﴾

چرا كه او را بر كسانى كه ايمان آورده‏ اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند تسلطى نيست (۹۹)

 

۲. محبوبیت نزد پروردگار :

«اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُتَوَکِّلین». [۹۹]

 

۳. ایجاد روحیه مقاومت برای موحدان در برابر مشرکان:

«و ما لَنا اَلاّ نَتَوَکَّلَ عَلَی اللّهِ وقَد هَدنا سُبُلَنا ولَنَصبِرَنَّ عَلی ما ءاذَیتُمونا».

و چرا بر خدا توكل نكنيم و حال آنكه ما را به راه ‏هايمان رهبرى كرده است و البته ما بر آزارى كه به ما رسانديد شكيبايى خواهيم كرد و توكل‏كنندگان بايد تنها بر خدا توكل كنند

 تفریع جمله «لَنَصبِرَنّ» بر توکل نشان می‌دهد که ایجاد روحیه صبر و مقاومت بر اثر همان اعتماد و توکل بر خداوند متعالی است.

 

۴. برخورداری از حمایت الهی [۱۰۲]

«ومَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسبُه». [۱۰۳]

 

۵. بهره مند شدن از الطاف خداوند و دستیابی به نعمت های او:

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾

همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده‏ اند پس از آن بترسيد و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است (۱۷۳)

 فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ ﴿۱۷۴﴾

پس با نعمت و بخششى از جانب خدا [از ميدان نبرد] بازگشتند در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند و خداوند داراى بخششى عظيم است (۱۷۴)

 

۶. تحصیل عزت :

«ومَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیم». [۱۰۶]

از تعلیل ذیل آیه که «عزت از آنِ خداوند است» به دست می‌آید که فرجام کار متوکل دست یافتن به عزت است. طبق روایتی عزت و غنا در گردش هستند تا به توکل برسند؛ آن گاه استقرار می‌یابند. [۱۰۷]

 

۷. آرامش و نهراسیدن از تهدیدها:

سخن حضرت نوح علیه السلام در برابر انکار و حق ناپذیری کافران این بود که اگر قبول حق برای شما گران است، هر چه می‌خواهید انجام دهید، زیرا اعتماد من بر خداوند متعالی است:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلَا تُنْظِرُونِ ﴿۷۱﴾

بخوان بر آنها سرگذشت نوح را، آن هنگام كه به قوم خود گفت اي قوم من اگر موقعيت و يادآوري من نسبت به آيات الهي بر شما سنگين (و غير قابل تحمل) است (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد) من بر خدا توكل كرده‏ ام فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد و هيچ چيز بر شما مستور نماند سپس به حيات من پايان دهيد (و لحظه‏ اي) مهلتم ندهيد! (اما توانائي نداريد). (۷۱)

منطق حضرت هود علیه السلام نیز در برابر مخالفان خویش این بود که هرچه در توان دارید به کار گیرید: «ثُمَّ لا تُنظِرون اِنّی تَوَکَّلتُ عَلَی اللّهِ». [۱۰۹]

 

مولوی :

آن که بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب های جهان

بسته اسباب این دنیا بود

از مسبب هر که نابینا بود

------------

حافظ

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

(78) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ

(78) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ

(۷۸) پروردگار تو ميان آنها در قيامت به حكم خود داوري مي‏كند و اوست قادر و دانا.

اشاره است به اينكه قضاء و داورى ميان آنان با خداست.

 اوست كه عزيز است، يعنى كسى است كه هيچگاه مغلوب نمى شود و عليم است، يعنى هرگز جهل و خطاء در حكمش راه ندارد، پس اوست كه با حكم خود در بين آنان قضاوت مى كند، پس بايد كه دل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به قضاء پروردگار عزيز و عليمش راضى شود و امر را به او محول نمايد نه اينكه از شرك و كفر آنان و از مكر و حيله ايشان اندوهناك و دلتنگ شود.

(77) وَإِنَّهُ لَهُديً وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ

(77) وَإِنَّهُ لَهُديً وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ

(۷۷) و مايه هدايت و رحمت براي مؤ منان است.

و از آنجا كه مبارزه با هرگونه اختلاف ، مايه هدايت و رحمت است در آيه بعد به صورت يك اصل كلى مى فرمايد: قرآن ، هدايت و رحمت است براى مؤ منان (و إنه لهدى و رحمة للمؤ منين ).

آرى هدايت و رحمت است از نظر اختلاف زدایی ، و مبارزه با خرافات .

و ذكر مؤ منين در اينجا بخصوص ، بخاطر همان است كه قبلا هم گفته ايم كه تا مرحله اى از ايمان يعنى آمادگى براى پذيرش حق و تسليم در برابر پروردگار در انسان نباشد از اين منبع پر فيض الهى بهره نخواهد.

قرآن برای هدایت همه مردم نازل شده است ولی چه کسی از آن بهره میگیرد؟ کسی که بهره ای از ایمان در وجودش باشد

 

بعد فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَهُديً وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين شما را راهنمايي مي‌كند مگر نه آن است كه شما مسافريد مگر نه آن است كه راه وجود دارد يك راهنمايي مي‌خواهيد من راهنما. به شما بشارت هم مي‌دهم كه اگر چند قدم اين راه را رفتيد كساني هستند كه شما را كمك كنند همراهان خوبي داريد ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[11] همين است ديگر; انبيا در اين راه هستند اوليا در اين راه هستند صدّيقين در اين راه هستند شهدا در اين راه هستند ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ اينها رفقاي خوبي هستند نمي‌گذارند بيفتيد. اگر زاد و راحله كم داشتيد نمي‌گذارند همين طور بمانيد خب چه مسافرتي بهتر از سفري كه همراهان اين بزرگواران باشند ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ فرمود اينها بشارت است رحمت است ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[12] شما چند قدمي بياييد بقيه را به شما كمك مي‌كنند به شما مي‌رسانند اين ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ از همين قبيل است ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[13] از همين قبيل است ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[14] از همين قبيل است اينها همه هدايت‌هاي پاداشي است.

سوره ۴: النساء

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿۶۹﴾

و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمانند (۶۹)

 

The coupling of a guidance and a mercy for the Quran or the Torah also appears in 6:154 , 157 ; 7:203 ; 10:57 ; 16:64 , 89 .

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=6&ayat=154&user=far&lang=far&tran=1

(76) إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُون

(76) إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

(۷۶) اين قرآن اكثر چيزهائي را كه بني اسرائيل در آن اختلاف دارند براي آنها بيان مي‏كند.

بنی اسرائیل، این اصطلاح چهل و یک مرتبه در قرآن به کار رفته است.

اسرائیل نام دیگر یا به قولی، لقبِ یعقوب پسر اسحاق است که دوبار در قرآن ذکر شده است.

- كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿۹۳﴾

همه غذاها(ي پاك) بر بني اسرائيل حلال بود جز آنچه اسرائيل (يعقوب)، پيش از نزول تورات بر خود تحريم كرده بود (مانند گوشت شتر كه براي او ضرر داشت) بگو اگر راست مي‏گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد (اين نسبتهائي كه به - پيامبران پيشين مي‏دهيد حتي در تورات تحريف شده شما نيست). (۹۳)

سوره ۱۹: مريم

- أُولَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا ﴿۵۸﴾اینان (که از زکریا تا ادریس اوصافشان یاد شد) همان رسولانی هستند که خدا از میان همه اولاد آدم و اولاد آنان که با نوح در کشتی نشاندیم و اولاد ابراهیم و یعقوب و دیگر کسان که هدایت کرده و برگزیدیم، آنها را به لطف و انعام خود مخصوص گردانید (و حال آنها در بندگی چنان است) که هرگاه آیات خدای رحمن بر آنها تلاوت شود با گریه (شوق و محبت) روی اخلاص بر خاک نهند. (۵۸)

 

بنی اسرائیل دوازده سبط یا خاندان‌اند که آن‌ها را از نسل دوازده پسر یعقوب می‌دانند.

 

نـخـسـت مـى فـرمـايـد ايـن قـرآن ، اكـثـر چـيـزهـائى را كـه بـنـى اسـرائيـل در آن اخـتـلاف دارنـد بـراى آنـهـا بـيـان مـى كـنـد.

بـنـى اسـرائيـل در مـسـائل زيـادى بـا هـم اخـتـلاف داشتند، در مورد مريم و عيسى و در مورد پيامبرى كه بشارتش در تورات داده شده ، و اينكه او چه كسى است ؟ و همچنين در بسيارى از احكام دينى و مذهبى با يكديگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در اين زمينه حق مطلب را ادا كـرد، و گـفـت : مـسـيـح (عـليـه السلام ) خودش با صراحت خود را معرفى كرده كه من بنده خـدايـم ، او كـتـاب آسـمـانـى بـه مـن داده ، و مـرا پـيـامـبـر قـرار داده اسـت قال انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا (مريم - 30).

و نيز روشن ساخت كه مسيح ، تنها از مادر و بدون پدر تولد يافته و اين امر محالى نيست ، چـرا كـه خـداونـد آدم را بـدون پـدر و مـادر و تـنـهـا از خـاك آفـريـد ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب (آل عمران - 59).

و در مورد پيامبرى كه اوصافش در تورات آمده آن را به روشنى بر پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منطبق مى داند چرا كه بر هيچكس همچون او منطبق نمى شود.

بـه هـر حـال يـكى از رسالتهاى قرآن مبارزه با اختلافاتى است كه بخاطر آميخته شدن خـرافـات بـا حـقـايق تعليمات انبياء به وجود آمده بود، و هر پيامبرى وظيفه دارد كه به اخـتـلافـات ناشى از تحريفها و آميختن حق و باطل پايان دهد.

 

وحدت و عدم تفرقه

مطلب بعدي آن است كه در جريان وحي و نبوّت اوّلين بحثي كه ذات اقدس الهي درباره وحي و نبوّت دارد آن است كه رسالت انبيا ايجاد وحدت محلّي و منطقه‌اي و بين‌المللي است اين قرآن كريم تنها ما مسلمان‌ها را به اتحاد دعوت نمي‌كند تنها به ما نمي‌فرمايد: ﴿إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ  چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاي شما، الفت ايجاد كرد﴾[5] تنها به ما نمي‌فرمايد: ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ  نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشوند و قدرت (و شوكت و هيبت) شما از ميان نرود ﴾[6] شكوه شما شوكت شما به وسيله اختلاف از بين مي‌رود به مسيحي‌ها مي‌گويد اختلاف نداشته باشيد به يهودي‌ها مي‌فرمايد اختلاف نداشته باشيد به مسيحي و يهودي مي‌فرمايد شما اختلافاتتان را كنار بگذاريد ، آن مشتركاتتان را بگيريد

سوره ۳: آل عمران

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿۶۵﴾

اي اهل كتاب! چرا درباره ابراهيم، گفتگو و نزاع مي‏كنيد (و هر كدام، او را پيرو آيين خودتان معرفي مينماييد)؟! در حالي كه تورات و انجيل، بعد از او نازل شده است ؟ آيا انديشه نميكنيد؟! (۶۵)

مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿۶۷﴾

ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه یکتاپرست و حق گرایی تسلیم بود، و از مشرکان نبود. (۶۷)

سوره ۲: البقرة

وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿۱۱۳﴾

یهود بر این دعویند که نصاری را از حق چیزی در دست نیست، و نصاری بر این دعوی که یهود را از حق چیزی در دست نیست، در صورتی که هر دو گروه در خواندن کتاب آسمانی یکسانند. این گونه دعویها نظیر گفتار و مجادلات مردمی است که از کتاب آسمانی بی‌بهره‌اند. و خداوند در این اختلافات روز قیامت میان آنها حکم خواهد فرمود. (۱۱۳)

 بعد مي‌فرمايد ما مسلمان‌ها با شما اهل كتاب يك پيمان وحدت‌آميز منطقه‌اي داشته باشيم كه اختلافي نداشته باشيم ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم

سوره ۲۹: العنكبوت

وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَأُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۴۶﴾

و با اهل كتاب جز به [شيوه‏ اى] كه بهتر است مجادله مكنيد مگر [با] كسانى از آنان كه ستم كرده‏ اند و بگوييد به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گرديده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم (۴۶)

 پس قرآن كريم چند پيام وحدت‌آميز دارد يكي محلّي است كه داخله مسلمان‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[8] يكي مسيحي‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند يكي اينكه كليمي‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند يكي اينكه مسيحي و كليمي, كليمي و مسيحي را با هم هماهنگ مي‌كند يكي اينكه مسلمان‌ها را با اهل كتاب هماهنگ مي‌كند اين دين است كه بالأخره شما مشتركاتي داريد اگر اختلاف نكنيد بيگانه بر توحيد حمله نمي‌كند ديگر آن بيگانه نمي‌آيد ـ معاذ الله ـ به قرآن هتّاكي كند و نسبت به حرم مطهّر و حريم مطهّر قرآن اهانت كند با هم بحث‌هاي علمي‌تان را داشته باشيد مقدّسات يكديگر را محترم بشماريد فرمود: براي اينكه اختلاف‌ها برداشته بشود بالأخره مشتركات فراواني داريد اين درگيري و زد و خورد و كشتار در اثر همين اختلاف است وقتي اختلاف نباشد بالأخره يك زندگي راحتي داريد ولو زندگي دنيايي باشد. مستحضريد آن بخش سوم كه بخش بين‌المللي است نه منطقه‌اي و نه محلّي در آن بخش هم ما را به وحدت دعوت مي‌كند اينكه فرمود چيزي از مردم كم نگذاريد ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزي نكاهيد﴾[9] اين كاري به محلّي و منطقه‌اي ندارد اين كاري به مسلمان‌ها و مسيحي‌ها و يهودي‌ها و زرتشتي‌ها ندارد مردم هر كه هست ملحد باشد مشرك باشد موحّد باشد

هر پیمانی بستیم حتی با مخالفین باید وفا کنیم حتی با کفار. قرآن می‌فرماید: «فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِم» توبه/4 عهدی که با کفار بستید، وفا کنید. «فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ» توبه/7 (تا آنها پایدار به عهد هستند شما هم پایدار باشید).

سه امری كه امام صادق(ع) براي همه مردم واجب دانسته‌اند

از امام صادق(ع) در کتاب خصال صدوق نقل شده  است: «ثلاث لم یجعل لله لأحد من الناس فیهن رخصه:  سه چیز است که خدا برای هیچ کس از مردم تخفیفی قرار نداده است.

 

  • برّ الوالدین برّین کانا أو فاجرین.  نیکی به پدر و مادر  دستکار باشند یا گنهکار(اگر چه شمر باشند)
  • و وفاء بالعهد للبر و الفاجر وفای به عهد درستکار باشد یا گنهکار (اگر چه شمر باشد).
  •  و اداء الامانة إلی البر و الفاجر. رد امانت کنیددرستکار باشد یا گنهکار(اگر چه شمر خنجری که با آن امام حسین را کشته است  را امانت گذاشته باید به او بدهید)

  شما در سازمان ملل حقّ كسي را به هم نزنيد ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ هيچ چيزي كم نگذاريد حقّ هيچ ملّتي را كم نگذاريد.آن وقت اين نيروهاي فراواني كه هرز مي‌رود اين بودجه‌هاي فراواني كه براي كشتار انسان‌ها به كار مي‌رود صرف هزينه اين گرسنگان مي‌شود شما شرق را نگاه كنيد غرب را نگاه كنيد شمال را نگاه كنيد جنوب را نگاه كنيد وسيله آدم‌كشي چقدر صرف مي‌شود كارخانه‌هايي كه براي ساختن اسلحه است. قرآن كريم مي‌گويد اين اختلاف‌ها را برداريد بالأخره در دنيا بايد راحت زندگي كنيد, اين همه گرسنگي و گرسنگان براي چيست

 فرمود اختلافات شما با اين بيان وحياني حل مي‌شود شما اگر درباره وحي بودن قرآن ترديد داريد ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[10] نمي‌خواهيد مسلمان بشويد نشويد ولي با هم بسازيد كه اختلاف برداشته شود

 

همانطور که قبلا گفته شد یکی از معجزات پیامبر وحدت در میان اقوام کینه توز عرب بود.آنها را با هم برادر و برابر کرد. و اعراب توانستند حول دین اسلام به دور هم جمع شوند. 

اهمیت وحدت و عدم  تفرقه را در جواب هارون به حضرت موسی (ع) و سکوت ۲۵ ساله امام علی می توان مشاهده نمود 

سوره ۲۰: طه

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي ﴿۹۰﴾

و هارون قبل از آن به آنها گفته بود كه اي قوم! شما به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفتيد، پروردگار شما خداوند رحمان است، از من پيروي كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد. (۹۰)

قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى ﴿۹۱﴾

ولي آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن ميگرديم (و به پرستش ‍ گوساله ادامه ميدهيم) تا موسي به سوي ما بازگردد! (۹۱)

 قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿۹۲﴾

گفت: اي هارون! چرا هنگامي كه ديدي آنها گمراه شدند. (۹۲)

 أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿۹۳﴾

از من پيروي نكردي؟! آيا فرمان مرا عصيان نمودي؟! (۹۳)

 قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿۹۴﴾

گفت: اي فرزند مادرم! ريش و سر مرا مگير!، من ترسيدم بگوئي تو ميان بني اسرائيل تفرقه انداختي و سفارش مرا به كار نبستي. (۹۴)

 قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ ﴿۹۵﴾

(موسي رو به سامري كرد و) گفت، تو چرا اين كار كردي، اي سامري؟! (۹۵)

(75)  وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ

(75)  وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ

(۷۵) وهيچ موجودي پنهان در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب مبين (در لوح محفوظ و علم بيپايان پروردگار) ثبت است.

مـنـظـور از كـتـاب مـبـيـن ، لوح مـحـفـوظ، هـمـان صـفـحـه عـلم بـى پـايـان خـدا اسـت

﴿تُكِنُّ﴾ و ﴿يُعْلِنُونَ﴾ را صغرا قرار داد براي اين كبرا كه فرمود: ﴿وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾ نزد ما حاضر است مكتوب است حاضر است اين ارشاد به نفي موضوع است مثل بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «لو كُشف الغطاء ما ازددت يقيناً»[25] اين ارشاد به نفي موضوع است يعني غطايي در كار نيست نه اينكه غطايي هست و پرده‌اي هست و من پشت پرده را مي‌بينم پرده اگر كنار رفت براي من تفاوتي نيست خب اگر پرده باشد يقيناً وقتي كنار برود تفاوت هست اين ارشاد به نفي غطاست نفي پرده است «لو كُشف الغطاء» براي شما, براي من تفاوتي نيست چون من بي‌غطا مي‌بينم اينجا هم كه فرمود سَتري هست يعني براي شما ستري هست براي ذات اقدس الهي ستر نيست.

(74) وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ

(74) وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ

(۷۴) و پروردگارت آنچه را در سينه‏ هاشان پنهان مي‏دارند و آنچه را آشكار مي‏كنند بخوبي مي‏داند.

 

يعنى تاخير عذاب از ايشان، ناشى از جهل خداى تعالى نيست، بلكه او از حال ايشان و آنچه كه به كيفر كفر و جحودشان مستحقند آگاه است، چون او خبر دارد از آنچه كه سينه هاى آنان در خود پنهان مى كند و يا آشكار مى سازد.

 

در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين بود كه فرمود: «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»[24] مخفيانه گناه نكنيد زيرا آن كس كه امروز مي‌بيند فردا داور اوست خب اگر قاضي, خود شاهد باشد خودش در صحنه باشد كه حكم خلاف نمي‌كند مخصوصاً قاضي عدل «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم» فرمود خلوات شما جلوات اوست «خلواتكم عيانه» اين درباره ﴿لِيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾ تقديم ﴿تُكِنُّ﴾ بر ﴿يُعْلِنُونَ﴾ براي اينكه انسان اول تصوّر مي‌كند تصديق مي‌كند در دل مي‌پروراند بعد علن مي‌كند از اين جهت گرچه با فاء ذكر نفرمود اما همين ترتيب لفظي نشانه آن است

(73) وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ

(73) وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ

(۷۳) پروردگار تو نسبت به مردم فضل و رحمت دارد ولي اكثر آنها شكرگزار نيستند.

 

معناى آيه شريفه از نظر خود آيه روشن است، ليكن وقوع آن در سياق تهديد و تخويف (ترسانیدن)، اين نكته را افاده مى كند كه : اگر خداى تعالى عذاب ايشان را تاخیر انداخت، با اينكه استحقاق آن را دارند، از اين جهت است كه او داراى فضل و كرم است و درباره آنان به فضل خود رفتار كرده و ايشان بايد شكر همين را هم به جاى آرند، اما بجاى نمى آورند، بلكه عجله در آن عذاب را مى خواهند.

 (72) قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ

 (72) قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ

(۷۲) بگو شايد پاره‏ اي از آنچه را عجله مي‏كنيد نزديك و در كنار شما باشد!

ردف از مـاده ردف (بـر وزن حـرف ) بـه معنى قرار گرفتن پشت سر چيزى است ، لذا به كـسـى كـه پـشـت سـر اسـب سـوار مـى نـشـيند، رديف گفته مى شود همچنين در مورد افراد و اشيائى كه پشت سر يكديگر قرار مى گيرند اين كلمه به كار مى رود.

و مراد از (بعضى از آنچه درباره اش عجله مى كنند) همانا عذاب دنيا است، كه قبل از عذاب آخرت فرا مى رسد، چون كفار همواره درباره آن عجله مى كردند و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى گفتند: پس چه شد آن عذاب كه ما را از آن مى ترسانى و شايد مراد آيه عذاب روز بدر باشد، همچنان كه ديگران نيز احتمالش را داده اند.

 

Some interpret what is closing in upon them to be their defeat at the Battle of Badr (R), which occurred within a few years of the revelation of this sūrah ; it is quite common among commentators for such warnings of impending punishment to be interpreted as references to the Battle of Badr.

 

عذاب الهی لزوما به دست ابابیل, صیحه آسمانی, زمین لرزه و غیره نیست گاهی نیز توسط مومنان و مسلمان بر گروه کافر واقع میشود

سوره ۸: الأنفال

 

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۱۷﴾

و شما آنان را نكشتيد بلكه خدا آنان را كشت و چون [ريگ به سوى آنان] افكندى تو نيفكندى بلكه خدا افكند [آرى خدا چنين كرد تا كافران را مغلوب كند] و بدين وسيله مؤمنان را به آزمايشى نيكو بيازمايد قطعا خدا شنواى داناست (۱۷)

سوره ی انفال نام دیگر این سوره،«بدر»است،زیرا بیشتر آیاتش پیرامون جنگ بدر است اوّلین نبرد مسلمانان با مشرکان می باشد و مسلمانان از امدادهای الهی و نصرت خدا برخوردار شدند.

 

ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه منظور مجازات دردناك عمومى باشد ولى سرانجام به خاطر وجـود پـيـامـبـر كـه رحـمـة للعـالمـيـن بـود از آنـهـا دفـع شـد، و آيـه 33 سـوره انفال شاهد بر آنست (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ).

 

معنای واژه های قرآنی «عَسى» و «لَعَلَّ»

 

https://www.youtube.com/watch?v=lqRw6616a4Y&list=FLzPpnq4D_r9wxzYFmeML3NA&index=7&t=0s&app=desktop&ab_channel=TrueIslam

Time: 16’-19’

سوره ۲۰: طه

فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ﴿۴۴﴾

و با او سخنى نرم گوييد شايد كه پند پذيرد يا بترسد (۴۴)

 

مکارم شيرازي:

پرسش : با توجه به علم و قدرت نامحدود خداوند، تعبیر «عسى» و «لعلّ» در کلام الهى به چه معنى است؟

 کلمه «عَسى» در لغت عرب به معنى «شاید» و آمیخته با معنى تردید است و «لَعَلَّ» به معنى امیدوارى و انتظار در مورد امورى است که اطمینان به وجود آن در آینده نمى باشد ولى احتمال وجود دارد.

اکنون این سؤال پیش مى آید که: به کار بردن این گونه کلمات در لابلاى سخنان انسان ها کاملاً طبیعى است؛ زیرا انسان از همه مسائل آگاه نیست. به علاوه قدرت او محدود است و قادر به انجام هر چه مى خواهد نمى باشد، اما خداوندى که از گذشته، آینده و حال کاملاً با خبر است و قدرت بر انجام آنچه مى خواهد دارد، به کار بردن این گونه کلمات که دلیل بر «جهل» و یا «عدم قدرت» است درباره او چگونه تصور مى شود؟

به همین جهت بسیارى معتقدند: این گونه کلمات، هنگامى که در کلام خداوند به کار رود، معنى اصلى خود را از دست مى دهد، و معانى جدیدى پیدا مى کند، مثلاً «عَسى» به معنى «وعده» و «لَعَلَّ» به معنى «طلب» است.

ولى حق این است که: این کلمات در کلام خداوند نیز، همان معنى اصلى خود را دارد و لازمه آن جهل و عدم قدرت نیست، بلکه این کلمات، معمولاً در جائى به کار مى رود که براى رسیدن به هدف، مقدمات متعددى لازم است، یعنى هنگامى که یک یا چند قسمت از این مقدمات حاصل شود هرگز نمى توان حکم قطعى به وجود آن هدف کرد، بلکه باید به صورت یک حکم احتمالى بیان شود، مثلاً قرآن مجید مى گوید: «وَ اِذا قُرِءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»؛ (هنگامى که قرآن خوانده شود، گوش کنید و خاموش باشید امید است مشمول رحمت خداوند شوید). (1)

روشن است تنها با گوش دادن آیات قرآن انسان مشمول رحمت خداوند نمى شود، بلکه این یکى از مقدمات است و مقدمات دیگر آن فهم و درک آیات، و سپس به کار بردن دستوراتى است که در آنها آمده، لذا در این گونه موارد نمى توان تنها با وجود یک مقدمه، حکم قطعى به حصول نتیجه کرد، بلکه باید به صورت یک حکم احتمالى بیان گردد.

به عبارت دیگر این گونه تعبیرات در کلام الهى یک نوع بیدارباش و توجه دادن شنونده به این است که غیر از این مقدمه شرائط و مقدمات دیگرى نیز براى رسیدن به مقصد لازم است، فى المثل براى درک رحمت خدا غیر از گوش فرا دادن به قرآن، عمل به آن هم لازم است. (2)

 

مفسرين درباره كلمه (عسى ) گفته اند: اين كلمه و كلمه (لعل ) درباره خداى تعالى معناى وجوب را مى دهد، زيرا اصولا كسى مى گويد (شايد و يا اميد است ) كه به سر نوشت آينده خود جاهل باشد، و چون جهل بر خداى تعالى محال است، در نتيجه معناى (عسى ان يكون ردف لكم ) اين مى شود كه (سيردفكم و ياتيكم العذاب محققا- به زودى به دنبال سرتان عذاب خواهد آمد).

ليكن اين حرف صحيح نيست، زيرا معناى اميدوارى و آرزومندى و امثال آن، همانطور كه ممكن است قائم به نفس و جان گوينده باشد، (يعنى گوينده خودش در دل آرزومند و اميدوار باشد)، همچنين ممكن است قائم به مقام و يا به شنونده و يا غير آن دو باشد و در اين آيه و هر جاى ديگر از كلام مجيد خداى تعالى، قائم به غير گوينده، يعنى خداست، حال يا قائم است به مقام، يا به غير مقام و جوابى كه در آيه آمده از آنجا كه راجع است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله)، پس اميدى هم كه از كلمه عسى استفاده مى شود راجع مى شود به آن جناب و قائم است به نفس شريف او و معناى آيه اين مى شود كه : به ايشان بگو من اميدوارم كه چنين و چنان شود.

 

 

3. وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿البقرة: ٥٣﴾

9. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿البقرة: ١٨٣﴾

12. يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ﴿البقرة: ٢١٩﴾

13. كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿البقرة: ٢٤٢﴾

14. أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ﴿البقرة: ٢٦٦﴾

15. وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّـهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿آل عمران: ١٠٣﴾

22. لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّـهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَـٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ذَٰلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿المائدة: ٨٩﴾

 

29. وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّىٰ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَٰلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿الأعراف: ٥٧﴾

37. إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿يوسف: ٢﴾

39. وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿النحل: ١٤﴾

40. وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿النحل: ١٥﴾

41. وَاللَّـهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿النحل: ٧٨﴾

42. وَاللَّـهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَالًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الْجِبَالِ أَكْنَانًا وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ ﴿النحل: ٨١﴾

43. إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿النحل: ٩٠﴾

44. لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَىٰ مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ ﴿الأنبياء: ١٣﴾

45. وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِّن شَعَائِرِ اللَّـهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّـهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذَٰلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿الحج: ٣٦﴾

47. بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿النور: ١﴾

48. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّىٰ تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَىٰ أَهْلِهَا ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿النور: ٢٧﴾

49. وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّـهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿النور: ٣١﴾

51. لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّـهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿النور: ٦١﴾

56. وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿القصص: ٧٣﴾

57. وَمِنْ آيَاتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيُذِيقَكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿الروم: ٤٦﴾

59. وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿يس: ٤٥﴾

60. هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّىٰ مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُّسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿غافر: ٦٧﴾

63. الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿الزخرف: ١٠﴾

64. اللَّـهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿الجاثية: ١٢﴾

66. وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿الذاريات: ٤٩﴾

67. اعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿الحديد: ١٧﴾

 

هنگامی که خداوند بخواهد از امری قطعی سخن بگوید از الفاظی مانند آنچه در سوره مومنون آمده است استفاده میکند

 قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۱﴾

به راستى كه مؤمنان رستگار شدند (۱)

 الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿۲﴾

همانان كه در نمازشان فروتنند (۲)

……….

 

همه انبيا از طرف خدا سخن مي‌گويند سخن گفتن از طرف خدا غير از لسان الله بودن است .سخن گفتن از طرف خدا با نقل آميخته است وقتي رسولي از طرف خداي سبحان سخن مي‌گويد, مي‌گويد «قال الله» ولي در انسان كامل سخن از نقل نيست خود اين لسان, لسان الله است اگر اين لسان, لسان الله است الله در هنگام حرف زدن كه نمي‌گويد «قال الله» الله در موقع حرف زدن كه نمي‌گويد «قل» الله در موقع حرف زدن فقط حرف خودش را مي‌گويد بنابراين اگر انسان كامل لسان الله شد چه اينكه درباره حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه يد الله است عين الله است و مانند آن اينجا ديگر سخن از نقل نيست.

 

 

شرح حديث قرب نوافل از علامه جوادي آملي دامت بركاته

يكي از راه‏ هاي تحقق ولايت عبادت خدا است، زيرا انسان از طريق عبادت و بندگي خدا محبوب خدا مي‏شود و محبوب خدا به مقام ولايت الهي بار خواهد يافت. قرآن كريم در آيه‏ اي (كه سجده واجب دارد) خطاب به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‏فرمايد: [سوره علق، آيه ۱۹. ]؛ اي پيامبر! زنهار فرمانش مبر و سجده كن و خود را به خدا نزديك گردان.

گرچه در اين آيه از سجده سخن به ميان آمده است، ولي منظور از سجده همان نماز و عبادت است، و عبادت داراي معناي وسيعي است كه شامل امتثال همه دستورات الهي مي‏ شود و در واقع راه نيل به ولايت الهي، امتثال همه ‏جانبه دستورات الهي است.

اين بيان در احاديث اهل‏بيت (عليهم‌السلام) كه همتاي قرآن كريم هستند هم آمده است. از جمله روايتي كه شيعه و سنّي از رسول‏ اللّه‏(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده ‏اند و به روايت «قرب نوافل» معروف و مشهور شده است. روايت را ابان ابن تغلب به عنوان حديث قدسي از امام باقر(عليه‌السلام) چنين نقل مي‏كند:

فرمود: «وما يتقرب إليّ عبد من عبادي بشي‏ء أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه وإنه ليتقرب إليّ بالنافلة حتي أُحبّه فإذا أحببته كنت إذاً سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته وإن سألني اعطيته

وهيچ يك از بندگانم به من تقرب نجويد با عملى كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ‏ام، و بدرستى كه بوسيله نماز نافله بمن تقرب جويد تا آنجا كه من دوستش دارم، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شوم كه بدان بشنود، و چشمش شوم كه بدان ببيند، و زبانش گردم كه بدان بگويد، و دستش شوم كه بدان برگيرد، اگر بخواندم اجابتش كنم، و اگر خواهشى از من كند به او بدهم.»[اصول كافي، ج۲، ص۳۵۲.]؛

يعني بهترين راه تقرب به خداوند متعال انجام فرائض است. سپس افزود: همان‏طور كه انجام فريضه موجب قرب است، انجام نوافل نيز موجب تقرّب مي‏شود.

عبد سالك به وسيله نوافل به خدا نزديك مي‏ شود، تا آن‏جا كه محبوب خدا مي‏شود، زيرا اين نوافل را اولاً از روي محبت خدا به جاي مي‏ آورد، نه براي محو سيئات يا جبران نقص فرائض و ثانياً آن‏قدر سير در وادي محبت را ادامه مي‏دهد تا از محبّ خدا بودن به محبوب خدا شدن نائل شود.

وقتي عبد سالك محبوب خدا شد و خدا محبّ او، همه مجاري ادراكي و تحريكي او به عهده خدا است. اگر او مي‏فهمد، با نور علمي خدا مي‏فهمد و اگر كاري انجام مي‏دهد، با قدرت خدا انجام مي‏دهد. اگر مي‏ شنود، با سمع خدا مي‏شنود و اگر مي‏بيند، با بصيرت الهي مي‏بيند و اگر سخن مي‏گويد، با زبان الهي سخن مي‏گويد.

چنين انساني نه در مسايل علمي درمانده مي‏شود، نه اشتباه مي‏فهمد و نه عجز و معصيت در كار او راه دارد. وقتي سخن به اين مقام رسيد، اگر خدا را بخواند او را اجابت مي‏كند و اگر چيزي از خدا بخواهد، خداوند به او عطا خواهد كرد.

از اين روايت استفاده مي‏ شود كه عبد سالك بايد محبوب خدا شود تا بتواند بهره ببرد. بسياري از سالكان هستند كه محبّ خدا هستند، اما محبوب خدا نيستند.

قرآن مي ‏فرمايد: (إنْ كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يُحْببكم اللّه اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد)[۱]؛ به دنبال حبيب خدا رفتن انسان را حبيب خدا مي‏كند و وصول به اين مرتبه طليعه مقام ولايت است.

باري دست كوتاه و همت سالكاني كه در وادي هراس از دوزخ يا بيابان شوق به بهشت رحل اقامت افكنده ‏اند، يا از اين منزل گذشته، اما گذرگاه محبت خدا و محب حق بودن را منزلگاه پنداشته ‏اند، به بلنداي اين جايگاه رفيع نمي ‏رسد، بلكه همتي والا و تلاشي مستمر و مجاهده ‏اي توان‏فرسا لازم است تا اين عطيه گرانقدر الهي بهره آنان گردد، گرچه ممكن است بنده ‏اي بي‏خون دل مجذوب حق گردد و سالكي بي‏خون جگر محبوب او شود.

 

دقت شود صحبت از تجلی است نه تجسم.