﴿۷۷﴾ قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامً

﴿۷۷﴾ قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا 

بگو پروردگار من براي شما ارجي قائل نيست اگر دعاي شما نباشد، شما (آيات خدا و پيامبران را) تكذيب كرديد و دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد.

اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ يعني هستيِ او هستي فقيرانه است خب اگر هستي او هستي فقيرانه بود اگر اين هستيِ فقير با آن غني رابطه نداشته باشد مي‌شود هيچ ديگر, فرمود شما «عِبء» يعني وزن يعني ثِقل يعني سنگيني هيچ نداريد اگر رابطه‌تان را قطع كرديد هيچ‌ هستيد اين ﴿يَعْبَؤُا﴾ كه در قرآن فقط يك جا استعمال شده و آن همين است اين بار سنگين را مي‌گويند «عِبء»

فرمود اگر شما رابطه نداشته باشيد وزني نداريد ولي متأسفانه شما اين رابطه را از اول تا الآن بهم زديد ما گفتيم ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾[28] شما با بودِ خدا ديگري را اراده كرديد ما از قيامت سخن گفتيم شما گرفتار ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ﴾ شديد در آيه دو فرمود: ﴿لَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً﴾ اما شما ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾[29] كه هيچ كاري از آنها ساخته نيست ما پيامبر فرستاديم شما برابر آيه چهار گفتيد كه ﴿إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ گفتيد ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا﴾[30] گفتيد ﴿مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ﴾[31] گفتيد كه ﴿أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنزٌ﴾خب شما چيزي را فروگذار نكرديد كه هر چه ما گفتيم شما به هم زديد تكذيب كرديد لذا در بخش پاياني كه جمع‌بندي مي‌كند مي‌فرمايد شما بي‌ارزشيد چرا؟ براي اينكه شما ارزشتان در تصديق سخنان ماست ولي هر چه ما گفتيم شما تصديق نكرديد

﴿لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ﴾ اگر ذات اقدس الهي شما را نخواند بي‌ارزشيد اين‌چنين نيست كه اگر شما خدا را نخوانيد بي‌ارزشيد اگر او دستتان را نگيرد بي‌ارزشيد اگر او پيغمبر نفرستد هدايتتان نكند دين پيدا نكنيد مي‌شويد لا شيء نه اينكه اگر شما خدا را نخوانيد مي‌شويد لا شيء.

 

پس وزنتان به اين است كه اين امور را تصديق كنيد رابطه را حفظ بكنيد ولي متأسفانه ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُمْ﴾ حالا كه ﴿كَذَّبْتُمْ﴾ پس بي‌وزنيد همين عذاب الهي و كيفر تلخ الهي براي شما مي‌شود لازم ﴿فَسَوْفَ يَكُونُ﴾ همين تكذيب كه به صورت عذاب در مي‌آيد از شما دست‌بردار نيست چون در حقيقت همين عمل است كه به اين صورت در مي‌آيد

چندتا روايتي كه در ذيل اين آيه آمده است[1] اين خطاب را به خصوص كفار نمي‌داند به انسانها مي‌داند اعم از كافر و مؤمن مي‌فرمايد أيّها الناس اگر شما به خدا توجه نكنيد و از خدا چيز نخواهيد او را عبادت نكنيد او را دعا نكنيد مورد اعتماد و اعتناي او نيستيد وزني نداريد به اصطلاح رقم و عددي نيستيد عَبء يعني يك شيء سنگين و وزين اگر شما خدا را نخوانيد بي‌ارزشيد نظير ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[2] يا ﴿فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[3] پس ايّها الناس! اگر شما خدا را نپرستيد و خدا را نخوانيد و نخواهيد بي‌ارزشيد اختصاصي به كفار ندارد برابر چند روايتي كه در ذيل اين آيه است.

اما چون خطاب اين آيه با خيلي از آيات اين سور‌ه ناظر به مشركان مكه است مي‌فرمايد ذات اقدس الهي به شما احترام كرده براي شما دعوت‌نامه فرستاده اگر او شما را احترام نمي‌كرد كه دعوت نمي‌كرد ﴿مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ﴾[4] اگر او شما را دعوت نمي‌كرد معلوم مي‌شود مورد احترام او نبوديد. اينكه اضافه «دعاء» به «كُم» اضافه به مفعول است يا اضافه به فاعل بحث بود طبق آن روايات اضافه اين «دعاء» به «كُم» اضافه به فاعل است يعني اگر شما خدا را نخوانيد شما داعي نباشيد عابد نباشيد رقمي نيستيد لكن طبق آن برداشت ديگر اضافه «دعاء» به «كُم» اضافه مفعول است يعني «لولا دعاء الله إيّاكم» خدا شما را دعوت كرد اگر او شما را دعوت نمي‌كرد ارزشي نداشتيد

سرّ ترجيح اضافه به مفعول بر اضافه به فاعل كه آيا داعي خداست يا داعي بنده است اين فاء ﴿فَقَدْ كَذَّبْتُمْ﴾[5] است اگر واو بود «و قد كذّبتم» ممكن بود بگوييم اضافه «دعاء» به «كُم» اضافه به فاعل است اما فاء است يعني اگر خدا شما را دعوت نمي‌كرد شما بي‌ارزش بوديد ولي متأسفانه شما اين را تكذيب كرديد يعني ارزشتان را از بين برديد بنابراين اگر اين واو بود معنايش اين بود كه اگر بشر خدا را نخواند بي‌ارزش است

Commentators understand this verse to mean that a human being’s purpose is to worship God (R), in keeping with other verses such as 51:56 : I did not create jinn and mankind, save to worship Me . Here supplication ( du ʿāʾ ) is also understood to refer to one’s worship, prayer, and gratitude to God (R) or one’s faith (IK).

﴿۷۶﴾ خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا

﴿۷۶﴾ خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا 

جاودانه در آن خواهند ماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت جالبي! 

درباره دوزخيان آيه 66 اين بود ﴿إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً﴾ درباره عبادالرحمان دارد كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً﴾

﴿۷۵﴾ أُولَئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلَامًا

﴿۷۵﴾ أُولَئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلَامًا

آنها هستند كه درجات عالي بهشت در برابر شكيبائيشان به آنان پاداش داده مي‏شود. و در آن با تحيت و سلام روبرو مي‏شوند. 

كلمه (غرفه ) به طورى كه گفته اند به معناى بنايى است كه بالاى بناى ديگر واقع شده باشد و از كف خانه بلندتر باشد. و در آيه شريفه، كنايه است از درجه عالى تر بهشت،

و معناى آيه اين است : اين نامبردگان كه به اوصاف قبل وصف شدند درجه رفيع و قسمت بالاى بهشت را پاداش گرفته و فرشتگان، ايشان را با تحيت و سلام ديدار مى كنند،

تحيت و سلام را نكره آورد به منظور بزرگداشت آن دو بوده.

Lofty abode renders ghurfah (cf. 29:58 ; 34:37 ; 39:20 ), which means the uppermost part of a dwelling and here refers to the Garden (Fakhr al-D ī n al-R ā z ī); see 39:20c .

 

مستحضريد كه اين صبر جامع همه حسناتي است كه گفته شد براي اينكه شما همه اين فضايل را شمرديد و سندش را هم صبر ذكر كرديد خب معلوم مي‌شود اقسام سه‌گانه صبر را زير پوشش يك عنوان ذكر كرديد صبر «عن المعصية» صبر «عند المصيبة» صبر «علي الطاعة» سه قسم صبر است,[38] انجام دادن واجبهاي مالي و بدني دشوار است خب انسان بايد صابر باشد تحمل كند هنگام مصيبت نبايد جزع كند عندالمصيبه بايد صابر باشد هنگام ابتلاي به گناه بايد صبر عن المعصيه داشته باشد اين ﴿بِمَا صَبَرُوا﴾ شامل همه اينها مي‌شود براي اينكه اوصافي كه ذكر شده ﴿لاَ يَزْنُونَ﴾[39] است ﴿لاَ يَقْتُلُونَ﴾[40] است ﴿يَبِيتُونَ﴾[41] است پس صبر «علي الطاعة» است صبر «عن المعصية» است و مانند آن, اين صبر بايد عام باشد. فرمود: ﴿بِمَا صَبَرُوا﴾ نفرمود «بما آمنوا» براي اينكه اين صبر همه فضايل را دارد و مسئله صبر در رديف ستون دين است كه فرمود: ﴿اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[42] اين از بهترين بركات فضيلت است

درست است كه ما به اندازه خودمان با هم‌فكري ديگري بايد كه وضع را تدبير بكنيم اما اين طور نيست كه اگر چيزي پيش نيامد ما جزع كنيم فزع كنيم اوضاع را بهم بزنيم لذا فرمود: ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾ اين‌چنين نيست كه روزگار همه‌اش بايد به كام ما باشد به سود ما باشد خيلي از چيزهاست كه ما نمي‌دانيم فرمود: ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[43] ﴾.

در برابر شداید گاهی انسان جزع و فزع میکند, گاهی صبر میکند تو دلش ناراحته, گاهی میگوید حکمت است, گاهی میگوید هر چه از دوست رسد نیکوست.

 

گابریل گارسیا مارکز:

باور نميكنم خدا به كسی بگويد: ” نه…! “
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم
٢- یه کم صبر کن
٣- پيشنهاد بهتری برايت دارم
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن!
صبر اوج احترام به حکمت خداست

 

بنابراين صبر كردن با انجام دادن وظايف لازم از بهترين فضايل است ﴿وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً

اين گونه افراد:

 آن غُرف مبنيه بهشت براي اينهاست

مخلّد در آنها هستند

هم قرّة العين اينهاست به نحو دوام

 هم قرارگاه اينهاست به نحو دوام

جاي خوبي هم هست هم به يكديگر كه مي‌رسند ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾[12] هم از آن طرف ﴿وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُم﴾[13] هم فرشته‌ها سلام دارند هم خود اينها نسبت به يكديگر سلام دارند

اينها در غرفه بهشتي تحيّت و سلام را تلقّي مي‌كنند در قبال كفّار كه در آيه 68 همين سور‌ه گذشت فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً﴾ لذا اينجا [يعني در آيه 75] «يَلْقَون» هم خوانده شد[26] آنها ﴿يَلْقَ أَثَاماً﴾ اينها «يَلْقَونَ» يا ﴿يُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً

﴿۷۴﴾ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ

﴿۷۴﴾ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا 

 

آنها كساني هستند كه مي‏گويند پروردگارا از همسران و فرزندان ما، مايه روشني چشم ما قرار ده و ما را پيشواي پرهيزگاران بنما!

خب عمده آن است كه اينها خودشان را اصلاح كردند اهل بيتشان را اصلاح مي‌كنند بخش محلّي را اصلاح مي‌كنند بخش منطقه‌اي را اصلاح مي‌كنند بخش بين‌المللي را اصلاح مي‌كنند

فرمود عبادالرحمان كساني‌اند كه عرض مي‌كنند ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا﴾ درست است ما موظّفيم تعليم بدهيم تزكيه كنيم نصيحت كنيم سفارش كنيم ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً﴾[13] ما موظّفيم اما همه اينها به هِبه و بخشش و كرم تو وابسته است ﴿هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا﴾ داشتن همسران باايمان چون اين مادر است كه فرزند صالح تربيت مي‌كند و بايد بدانند كه تربيت كردن فرزند صالح و انسان نمونه از هر مدركي افضل است ﴿هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ﴾ اينها قرّةالعين باشند براي ما قُرّة به معناي روشني چشم تفسير مي‌شود ولي تفسير به لازم است چون قرّه يا از قَرّه است يا از قَرير هواي سرد را مي‌گويند قرير هواي قارّ, اشكي كه از چشم بيرون مي‌آيد دو قسم است يك انسان غمگين و دلسوخته اشكش گرم است انساني كه عزيز سفركرده‌اش از سفر آمده اين خوشحال مي‌شود اشك شوق مي‌ريزد اين اشك خنك است وقتي مي‌گويند قَرّة الأعين نه يعني چشم شما روشن يعني اشك شوق بريزيد فضيلتي نصيبتان بشود عزيزتان برگردد به كمالي برسيد محبوبتان مقصودتان برسد كه شما اشك شوق بريزيد اشك خنك اين معناي قرّةالعين است يعني به مقصد برسيد مقصودتان را در آن مقصد ببينيد و اشك شوق بريزيد كه اين اشك, اشك قارّ و خنك است يا نه, از قَرّه است يعني آرام بگيريد انسان يا مضطرّ است كه در آن حال مضطرب است يا طمأنينه دارد و قرار گرفته است اين هم در صورتي است كه به مقصد برسد در قرار است اگر در بين راه باشد و ابن‌السبيل باشد كه قراري ندارد اين قرّة أعين يا از آن هواي قارّ است يا از قرار بالأخره يك موفقيّتي است و نعمت الهي. تعبير فخررازي اين است كه گفته نشده قرّة عيون گفته شد قرّة أعين جمع قلّه آوردند براي اينكه مردان الهي كه جزء عبادالرحمان باشند قليل‌اند ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾[14] لذا جمع قلّه آوردند[15]

ما الفرق بين جمع القلة وجمع الكثرة وصيغة منتهى الجموع ؟
1- جمع القلّة يدل على عدد من 3 إلى 10

1- جمع الكثرة يدل على أكثر من عشرة

 

خب عمده اين جمله است ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ خدايا! آن توفيق را بده كه مردان پاك جامعه به دنبال ما راه بيفتند اين همّت بلند را قرآن به ما آموخت انسان هميشه مأموم باشد كه هنر نيست دنباله‌رو باشد كه هنر نيست يا يك عدّه آدمهاي عوام به دنبال آدم راه بيفتند كه هنر نيست اين دعا را خدا به اين عبادالرحمان آموخت به اينها اجازه داد كه به خدا اين حرفها را بزنند خدايا! آن توفيق را بده كه متّقيان به ما اقتدا كنند اين كم كمال است؟! نگفته كه در ايران كه نگفته در زمان و زمين خود ما كه, متّقيان اين جمع محلاّ به الف و لام است مردان پاك و باتقوا به ما اقتدا كنند

اين ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين روح بلندپروازي را دين به ما ياد مي‌دهد اين دين است نفرمود همه‌اش به دنبال ديگري برو خب چه وقت انسان امام متّقيان مي‌شود؟ در صورتي كه مراحل چهارگانه قبلي را پشت‌ سر گذاشته باشد اول معرفت صحيح بعد از معرفت, هجرت است ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[16] از رجس هجرت بكن

سوره ۷۴: المدثر - جزء ۲۹ - ترجمه فولادوند

وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ ﴿۵

و از پليدى دور شو (۵)

بعد از هجرت, سرعت است فرمود وقتي كه مهاجر شدي داري حركت مي‌كني توقّف نكن مي‌دانيد اين ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ﴾ همه‌اش درباره مجلس حرام نيست نگاه كردن بعضي از سريالها اين طور است خواندن روزنامه‌هاي بي‌اثر همين طور است يك دانشجو يا يك طلبه تا نفس مي‌كشد بايد به دنبال علم برود اگر چيزي مفيد علمي نيست خب چرا آدم وقت صرف بكند اين ﴿لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ﴾ آن را شامل مي‌شود. فرمود اگر معرفت شد قدم دوم هجرت است اگر هجرت شد سرعت است اينجا جاي اين نيست كه بگويند فلان مقدار برويد كه اگر كسي در راه افتاد صراط مستقيم افتاد اينجا جاي «خير الامور اوسطها»[17] نيست اينجا جاي «خير الامور أشدّها و أكثرها و أوفرها و أعلاها» است كه در دعاي كميل مي‌خوانيم «و أقربهم منزلة منك و أخصّهم زلفة لديك»[18] اگر كسي در راه باشد پس قدم اول معرفت است مرحله دوم هجرت است مرحله سوم سرعت است كه فرمود: ﴿وَسَارِعُوا﴾[19] نگفت آرام آرام برويد كه فرمود اگر راه را پيدا كرديد خب تندتر برويد. مرحله چهارم سبقت است اينكه جلوتر بروند اينكه بالا و پايين نشستن نيست كه اينكه رياست و مرئوسيّت نيست كه مذموم باشد اين دين است و تقواست خب اگر كسي در هسته عدل و تقوا دارد حركت مي‌كند اين اگر جلوتر برود نقص نيست خيليها عادل‌اند اين مي‌خواهد اعدل باشد خيليها متّقي‌اند اين مي‌خواهد اتقا باشد

پس اول معرفت است بعد هجرت است بعد سرعت است بعد سبقت حالا كه سابق شد احساس مسئوليت بايد بكند نه اينكه همان‌جا بايستد و متوقّف بشود و راكد باشد بايد رهبري ديگران را هم به عهده بگيرد از خدا بخواهد كه يك عدّه پرهيزكاران حرف او را گوش بدهند ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اگر به اين درجه نرسيد مأموم شد طبق بعضي از رواياتي كه هست «واجعل لنا من المتّقين اماما»[23] اين براي مأمومين است اما روح بلند قرآن كريم اين است كه خدايا! تو كه دينت را حفظ مي‌كني تو كه جامعه را بدون امام نگه نمي‌داري تو كه بدون پيشرو نگه نمي‌داري خب ما جلو بيفتيم ديگران به دنبال ما, ما كه نمي‌خواهيم فخرفروشي بكنيم كه اين چيزي نيست كه بد باشد كه تو خودت به ما دستور دادي كه عبادالرحمان اين طورند, فرمودي عبادالرحمان مي‌گويند خدايا ما را پيشواي مردان باتقوا قرار بده كه متّقيان جامعه به ما اقتدا كنند ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين مي‌شود عبادالرحمان.
چرا ما دنباله‌رو باشيم مگر تقليد و دنباله‌رو بودن و مأموم بودن فضيلت است آنچه فضيلت است پيشرو بودن است فرمود شما رائد باشيد قائد باشيد امام باشيد ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾

************

قرآن كريم هدف خلقت جهان را دو چيز دانست يكي عبادت و ديگري معرفت قبلاً گذشت كه برابر بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هدف خلقت, معرفت توحيدي بشر است

سوره ۶۵: الطلاق - جزء ۲۸ - ترجمه مکارم شیرازی

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا﴿۱۲

خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را، فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل مي‏شود، تا بدانيد كه خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه چيز احاطه دارد. (۱۲)

 

 

فرمود ما اين نظام آسمان و زمين را آفريديم فرمان الهي از همه اين مسير عبور مي‌كند تا شما موحّدانه بدانيد خدا ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَلِيمٌ﴾[2] است خدا ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾[3] است. در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» همان آيه معروف است كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[4] پس هدف مخلوق نه هدف خالق چون خالق خودش هدف است كمال است

اگر هدف خلقت, معرفت باشد كه در پايان سورهٴ «طلاق» است در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اولواالألباب كه اهل معرفت‌اند به مقصد رسيده‌اند حرفهاي آنها را نقل كرد كه اولي الألباب ﴿وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[5] آنها اهل فكرند اهل بحث‌اند اهل استدلال‌اند اهل معرفت‌اند اهل شهودند حق بودن عالم را مي‌فهمند حق بودن عالم را مي‌بينند اينها اولواالألباب‌اند. مطابق آيه سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه هدف خلقت عبادت است[6] بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» مطرح است كه فرمود: ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ﴾[7] تا پايان بحث كه آيه 75 همين سور‌ه است عبادالرحمان اوصافشان اين است

عبادالرحمان افراد ضعيف و متوسط و قوي دارند بالاترين رتبه براي معصومان(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن بيان نوراني نهج‌البلاغه فرمود: «فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن»[8]

  خطبه 87 نهج البلاغه


عترة النبي‏:

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ؛ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ‏ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ؟ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ. فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ.

مردم كجا مى رويد چرا از حق منحرف مى شويد پرچم هاى حق بر و نشانه هاى آن آشكار است، با اينكه چراغهاى هدايت روشنگر راهند، چون گمراهان به كجا مى رويد چرا سرگردانيد در حالى كه عترت پيامبر شما در ميان شماست، آنها زمامداران حق و يقينند، پيشوايان دين، و زبان هاى راستى و راستگويانند، پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و همانند تشنگانى كه به سوى آب شتابانند، به سويشان هجوم ببريد

 

وقوله : « فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن » يحتمل أن يريد : أنزلوهم بأحسن ماتنزلون القرآن من الاطاعة والاحترام ، ويحتمل ان يريد : أنزلوهم بأحسن ما أنزلهم القرآن من الولاية ، كما في قوله عزّ وجلّ : « إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون »  [١] ، ومن الطهارة كما في قوله : « إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا » [٢] ، ومن الطاعة المطلقة كما في قوله : « أطيعواالله وأطيعوا الرسول واولي الامر منكم » [٣] ، ومن المودة كما في قوله :
« قل لا أسالكم عليه أجرا إلا المودة في القربى » [٤] ، إلى غير ذلك من المقامات والمنازل التي نزل بها القرآن لاهل البيت عليهم الصلاة والسلام .

يعني اگر قرآن براي مؤمنان براي متّقيان براي مقرّبان درجات ذكر مي‌كند آن قلّه‌اش براي اهل بيت است آن مراحل مياني براي ديگران است «فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن» يا «فيهم كرائم القرآن»[9]

و من خطبة له (علیه السلام) يذكر فيها فضائل أهل البيت:
وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ، بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ. دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى، فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ. قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ، وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ، وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ. نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا، فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً. فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ، إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا. فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ، فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ.
 عاقل با چشم دل، پايان کار را مى نگرد و اعماق و بلندى هاى آن را درک مى کند. دعوت کننده اى دعوت (به حق) کرد و رهبرى به امر سرپرستى قيام نمود. اکنون بر شما لازم است دعوت او را اجابت کنيد و از رهبرتان پيروى نماييد.
آن ها (دشمنان حق) در درياهاى فتنه فرو رفتند; بدعت ها را گرفته و سنت ها را رها نمودند (و کار به جايى رسيد که) مؤمنان کنار رفتند (و سکوت اختيار کردند;) ولى گمراهان و تکذيب کنندگان به سخن درآمدند.
ما مَحرم اسرار (پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)) و ياران راستين او و گنجينه داران و درهاى علوم وى هستيم و (البتّه) هيچ خانه اى را جز از درش وارد نمى شوند و هر کس از غير در وارد شود سارقش مى نامند!
آيات کريمه قرآن درباره آن ها (پيامبر و اهل بيتش) (عليهم السلام) نازل شده، آن ها گنجينه هاى علوم خداى رحمانند. اگر سخن بگويند راست مى گويند و اگر سکوت کنند کسى بر آن ها پيشى نمى گيرد. راهنماى جمعيّت بايد به افراد خود راست بگويد و عقل و خرد را حاضر سازد و از فرزندان آخرت باشد; چرا که از آن جا آمده و به آن جا باز مى گردد.

آن قلّه براي اهل بيت است اين بخشهاي مياني و پايين براي ديگران, اگر اين‌چنين شد هم بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آنها و مأمومان و شاگردان و پيروان آنها را شامل مي‌شود هم بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه محلّ بحث است آنها و شاگردان و پيروان آنها را شامل مي‌شود لذا آنها اگر به خدا عرض مي‌كنند ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ يعني «اماماً مطلقاً معصوماً مطهّراً طيّباً» و مانند آن است. شاگردان آنها اگر مي‌گويند ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ يعني اماماً عادلاً نه اماماً معصوما و اگر رواياتي در كنزالدقائق و مانند آن نقل شده است[10] با حفظ اين مراتب است وگرنه صدر و ساقه اين بحث مربوط به عبادالرحمان است اختصاصي به ائمه(عليهم السلام) ندارد آنجا كه مخصوص ائمه است و احدي راه ندارد آيه تطهير است[11] آيه مباهله است[12] آيه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[13] است و مانند آن, اما اين آيات كه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران»[14] يا بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است همه را شامل مي‌شود منتها آنها در قلّه‌اند و شاگردان اينها در مراحل مياني و متوسط يا نازل.

سوره ۳: آل عمران - جزء ۳, ۴ - ترجمه مکارم شیرازی

 

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ ﴿۱۹۰

مسلما در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز، نشانه‏ هاي (روشني) براي صاحبان خرد و عقل است. (۱۹۰)

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿۱۹۱

همانها كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه كه بر پهلو خوابيده‏ اند، ياد مي‏كنند، و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مي‏انديشند، (و مي‏گويند) بار الها اين را بيهوده نيافريدهاي، منزهي تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار. (۱۹۱)

رَبَّنَا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ ﴿۱۹۲

پروردگارا، هر كه را تو (به خاطر اعمالش) به آتش افكني، او را خوار و رسوا ساخته‏ اي، و اين چنين افراد ستمگر هيچ ياوري نيست. (۱۹۲)

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ ﴿۱۹۳

پروردگارا، ما صداي منادي توحيد را شنيديم، كه دعوت مي‏كرد به پروردگار خود ايمان بياوريد و ما ايمان آورديم، (اكنون كه چنين است) پروردگارا، گناهان ما را ببخش، و ما را با نيكان (و در مسير آنها) بميران! (۱۹۳)

رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ ﴿۱۹۴

پروردگارا، آنچه را به وسيله پيامبران ما را وعده فرمودي، به ما مرحمت كن، و ما را در روز رستاخيز رسوا مگردان، زيرا تو هيچگاه از وعده خود تخلف نمي‏كني. (۱۹۴)

 

 اينها كساني‌اند كه تنها به فكر خودشان نيستند يعني مراحل  را پشت سر گذاشتند معرفت پيدا كردند به دين و قرآن و عترت و معارف الهي هجرت پيدا كردند از جهل علمي به علم از جهالت عملي به عدل هجرت كردند در اين هجرت هم سرعت گرفتند در اين سرعت هم سبقت گرفتند بعد از گذشت اين مراحل چهارگانه از خدا مي‌خواهند خدايا ما كه سريعاً به توفيق شما آمديم و جلو افتاديم و پيشگام شديم پشت سريها را هم دريابيم اين توفيق را به ما بده ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ عدّه‌اي كه غالباً تفكّر ادبي دارند به اين فكرند كه چطور اين امام كلمه مفرد است و آن «نا» كه ضمير متكلّم مع‌الغير است كثرت را نشان مي‌دهد نگفتند «واجعلنا للمتّقين ائمة» به اين فكر بودند كه يا امام جنس است همه را شامل مي‌شود يا امام بر وزن صيام جمع عام است نظير صيام كه جمع صائم است جمع مكسّر[4] اين دو وجه, وجه ادبي است و قابل قبول اما آن نكته‌هاي اساسي كه قرآن به آن سمت سوق مي‌دهد آنها قدري مغفول واقع شد و آن اين است كه اين كثرت به وحدت برمي‌گردد هيچ كثرتي بين اينها نيست اينها يك واقعيّت‌اند اگر درباره اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده است كه اينها از نور واحدند درست است كه در آن مراحل مخزن الهي كثرت نيست ولي بالأخره اينها كثيرند ديگر, اما همه اينها يك حقيقت‌اند هيچ اختلافي بين اينها نيست هر كدام به جاي ديگري اگر بود همان كار را انجام مي‌داد بنابراين چه شما بفرماييد كه اينها چهارده نفرند درست گفتيد, چه بفرماييد يك نفرند درست گفتيد «كلّهم من نور واحد»[5] 

اين قسم از آيات دارد كه مردان الهي يك واقعيّت‌اند اينكه گفته شد «متّحد جانهاي شيران خداست»

 

در جريان عبادالرحمان بعد از اينكه اوصاف علمي و عملي فراواني از اينها ذكر كرد نقل فرمود كه اينها از ذات اقدس الهي گذشته از صلاح و سَداد خانوادگي, امامت جامعه را هم خواستند. در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آيه 84 از وجود مبارك ابراهيم جريان ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ را هم نقل كرد كه انسان از ذات اقدس الهي درخواست مي‌كند كه ماندگار باشد نام او بماند سيره و سنّت او بماند اين «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[1] را از خدا مسئلت مي‌كند اينكه فرمود: ﴿وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ﴾ يعني در بين آيندگان من خوش‌نام باشم نام حق نام صدق نام عدل و نام فضيلتِ من مطرح باشد اين همان است كه «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» مستحضريد كه يكي از بهترين القاب وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) همين بقيّةالله است اما اين بقيّةالله قبل از اسلام هم مطرح بود در اسلام هم مطرح است منتها خاتِم و خاتَمش وجود مبارك امام زمان است قرآن كريم از عالمان دين در ادوار گذشته به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[2] ياد مي‌كند عالمان دين روحانيون بقيّةالله‌اند منتها وجود مبارك وليّ عصر بالاصاله است اينها بالتبع, آنها در نظام خلقت بين مخلوقها بالذّات‌اند اينها بالعرض آن حضرت بالحقيقت است اينها بالمجاز يك روحاني مي‌تواند بقيّةالله باشد زيرا او لله فكر مي‌كند لله عمل مي‌كند لوجه الله سخن مي‌گويد و وجه الله هم ماندني است در قرآن كريم از علماي پيشين چنين ياد كرد ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾

 

سوره ۱۱: هود - جزء ۱۲ - ترجمه فولادوند

فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ ﴿۱۱۶

پس چرا از نسلهاى پيش از شما خردمندانى نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين باز دارند جز اندكى از كسانى كه از ميان آنان نجاتشان داديم و كسانى كه ستم كردند به دنبال ناز و نعمتى كه در آن بودند رفتند و آنان بزهكار بودند (۱۱۶)

 

 

بعضيها جزء اولواالألباب‌اند بعضي جزء اولواالأبصارند بعضي كذا و كذا بعضي جزء اولوا بقيّه‌اند كساني كه صاحب مقام بقيّةاللّهي‌اند اينها جزء اولوابقيّه‌اند يعني والي بقايند مالك بقايند خدا بقا را به اينها تمليك كرده است چون اين بيان در قرآن كريم آمد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[3] خب چه چيزي بهتر از اينكه انسان نميرد و از بين نرود گرچه هيچ كس از بين نمي‌رود ولي از خاطره‌ها محو مي‌شوند و نسياً منسياً مي‌شوند اما عالمان دين مي‌بينيد همچنان زنده‌اند شما الآن در حوزه‌هاي علميه روزي هزارها بار افراد مي‌گويند قال الشهيد(رحمه الله), قال الشهيد(رحمه الله) خب اين لسان صدق است ديگر اين بقيّةالله است ديگر منتها آن حضرت بالأصل بقيّة الله است اينها بالتّبع آن حضرت بالأصل امام است اينها بالتّبع امام‌اند بنابراين اين مقامي است كه خواستنش از ذات اقدس الهي نقص نيست اين رياست دنيايي و مادّي نيست كه انسان از خدا طلب نكند اين ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ يعني ما را امام متّقيان قرار بده ما را بقيّةالله قرار بده ما را ماء معين قرار بده يكي از القاب وجود مبارك حضرت ماء معين است همين ماء معين را درباره عالمان دين هم مي‌گويند ماء معين مائي است كه «تَناله الدلاء و تراه العيون» آن آبي كه در زير زمين مدفون است ديگر مَعين نيست اما آن آبي كه عين و چشم او را مي‌بيند و در دسترس تشنگان است و جاري است مي‌گويند ماء معين در ذيل آيه ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[4] آنجا رواياتي هست كه بر وجود مبارك حضرت تطبيق شده[5] از القاب عالمان دين هم اين است كه اينها ماء معين‌اند اينها با كتاب نوشتنشان با درسشان با بحثشان با امامتشان با موعظه‌شان معارف دين را در جامعه جريان مي‌دهند خب چه نعمتي بهتر از اين اينكه مقام دنيا نيست كه اگر كسي بخواهد به دنبال دنيا رفته است كه اين يك مقام معنوي است قرآن هم تجليل كرده اِجلال كرده تجويز كرده اكرام كرده كه اينها بگويند خدايا ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾

در بيانات نوراني حضرت امير هست كه كسي كه امام يك جمعيّت شد حالا امام جماعت شد امام جمعه شد امام يك شهر شد هر چه شد اين «فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ»[6] اينها برابر همين آيات محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «فرقان» يعني از آيه 63 به بعد عمل كردند ديگر عبادالرحمان اين اوصاف را داراست اگر حضرت امير فرمود: «فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ» اينها شروع كردند به تعليم نفس و تأديب نفس و در نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير, رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به امامِ مَن اتّقي وصف كرد فرمود: «فهو إمامُ مَن اتّقيٰ»[7] امام متّقيان است خب اين لقب پرافتخار بالأصاله براي آن حضرت است بالتّبع براي شاگردان آنها, اگر رواياتي در كنزالدقائق و امثال ذلك آمده است كه اين درباره ما اهل بيت است[8] اين حق است چون بالأصاله براي آنهاست شعاع آن بركت آن ريزش آن به شاگردانشان هم مي‌رسد خب همين قرآن است كه از عالمان امّتهاي گذشته به ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[9] ياد مي‌كند ديگر ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ يعني بقيّةالله چه چيزي را قرآن كريم باقي مي‌داند آنچه عند الله است باقي مي‌داند برابر آيه سورهٴ «نحل» كه فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[10] اگر كسي الهي فكر كرد و الهي عمل كرد چه در امّتهاي گذشته چه در اين امّت مي‌شود ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[11] يعني بقيّةالله

﴿۷۳﴾ وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا

﴿۷۳﴾ وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا

آنها كساني هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها گوشزد شود كر و كور روي آن نمي‏افتند!

خب اينها كساني‌اند كه آيات الهي را مي‌شنوند خوب گوش مي‌دهند. در سورهٴ مباركهٴ «مريم» گذشت اينها كساني‌اند كه وقتي آيات الهي بر آنها خوانده بشود آيه 58 سورهٴ مباركهٴ «مريم» اين بود ﴿إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾ هم مي‌فهمند هم به سجده مي‌افتند هم اشك مي‌ريزند اينها ساجداً باكياً آيات الهي را تلقّي مي‌كنند همان معنا كه به صورت وصف ثبوتي در سورهٴ مباركهٴ «مريم» گذشت به صورت صفت سلبي در آيه 73 اين سور‌ه مطرح است كه ﴿وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً﴾ بعضيها اصمّ و اعمايند اصلاً معناي آيه را نه مي‌فهمند نه مي‌شنوند ممكن است يك ترجمه‌اي را درك بكنند اما اينها اين طور نيستند بلكه ﴿خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً﴾ باكياً به سجده مي‌افتند خرور يعني از بالا به پايين آمدن

 معناى آيه شريفه اين است كه : بندگان رحمان چون متذكر آيات پروردگارشان مى شوند و حكمت و موعظه اى از قرآن او و يا وحى او مى شنوند، كوركورانه آن را نمى پذيرند و بدون اينكه تفكر و تعقل كنند بيهوده و بى جهت، دل به آن نمى بازند، بلكه آن را با بصيرت مى پذيرند و به حكمت آن ايمان آورده به موعظه آن متعظ مى شوند و در امر خود، بر بصيرت و بر بينه اى از پروردگارخويشند

﴿۷۲﴾ وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا

﴿۷۲﴾ وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا

 

 

آنها كساني هستند كه شهادت به باطل نمي‏دهند (و در مجالس ‍ باطل شركت نمي‏كنند) و هنگامي كه با لغو و بيهودگي برخورد كنند بزرگوارانه از آن مي‏گذرند. 

در بخش پاياني در آيه 63 فرمود: ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ خداوند فرشته‌ها را عبادالرحمان مي‌داند كه ﴿وَجَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾[1]

سوره ۴۳: الزخرف - جزء ۲۵ - ترجمه مکارم شیرازی

وَجَعَلُوا الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثًا أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ ﴿۱۹

آنها فرشتگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند، آيا به هنگام آفرينش آنها شاهد و حاضر بودند؟ اين گواهي آنها نوشته مي‏شود و از آن بازخواست خواهند شد! (۱۹)

وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُمْ مَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ﴿۲۰

آنان گفتند اگر خدا مي‏خواست ما آنها را پرستش ‍ نمي‏كرديم، ولي به اين امر يقين ندارند، و جز دروغ چيزي نمي‏گويند. (۲۰)

 

سوال اینجا این است که الرحمن در اینجا از زبان مشرکان است یا خدا, اگر از زبان مشرکان است که با آیات سوره فرقان همخوانی ندارد

 

پس خداوند فرشته‌ها را عبادالرحمان مي‌داند و بندگان خاصّ و خالص خود را هم عبادالرحمان مي‌داند لذا اوصاف مشترك هر دو گروه را ذكر مي‌كند اگر فرشته‌ها را به كرامت وصف مي‌كند كه ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[2]

 

سوره ۸۰: عبس - جزء ۳۰ - ترجمه مکارم شیرازی

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ﴿۱۵

به دست سفيراني است، (۱۵)

كِرَامٍ بَرَرَةٍ ﴿۱۶

والامقام و فرمانبردار و نيكوكار. (۱۶)

 

يا در سورهٴ «انفطار» دارد ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[3]

 

سوره ۸۲: الإنفطار - جزء ۳۰ - ترجمه مکارم شیرازی

وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ﴿۱۰

و بدون شك نگاهباناني بر شما گمارده شده. (۱۰)

كِرَامًا كَاتِبِينَ ﴿۱۱

والامقام و نويسنده (اعمال نيك و بد شما). (۱۱)

همين كِرام را وصف مؤمنان قرار مي‌دهد همين كرامت را خُلق و خوي عبادالرحمان قرار مي‌دهد كه مي‌فرمايد: ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ خب اين وصف فرشته كه  براي عبادالرحمان آمده حالا اينها نسبت به فضايل اخلاقي در چه پايگاهي هستند كه فرشته‌خوي شدند؟ خداوند فضايل اينها را ذكر كرد بعد فرمود اينها دست به گناه نمي‌زنند اما آنها كه دست به گناه زدند راه براي برگشت باز است 

فرمود: ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ اينها شاهد زور نيستند يكي از مصاديق روشن شهادت زور اين است كه در محكمه حاضر بشوند شهادت باطل بدهند لكن آيه ناظر به آن نيست ناظر به يك امر جامع و مطلقي است كه آن را هم زير پوشش خود مي‌تواند بگيرد يعني اينها در محفل باطل, كار باطل, حرف لغو حضور ندارند زور يعني باطل اينها آنجا حضور ندارند نه خودشان كار باطل مي‌كنند چون ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾اند نه در محفل باطل حضور پيدا مي‌كنند ﴿لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ﴾ اگر همايشي كنفرانسي گردهمايي جايي باشد كه فساد باشد اختلاط باشد آهنگهاي حرام باشد اين گونه از محافل آنها حضور ندارند پس مجلس معصيت آنها حضور ندارند عصيانهاي شخصي را هم مرتكب نمي‌شوند نموداري از اين فضيلت در آيه 68 سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ﴾ اگر اينها در كنار كعبه يا جاي ديگر نشستند نسبت به دين اهانت مي‌كنند شما آنجا حضور پيدا نكن البته خطاب به حضرت است لكن مخاطب اصلي‌اش مردم‌اند لذا در بخشهاي ديگر فرمود ما قبلاً به شما گفتيم كه شما در مجلس حرام شركت نكنيد[11]

سوره ۴: النساء - جزء ۵, ۶ - ترجمه مکارم شیرازی

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا ﴿۱۴۰

خداوند در قرآن (اين حكم را) بر شما فرستاده كه هنگامي كه بشنويد افرادي آيات خدا را انكار و استهزا مي‏نمايند با آنها ننشينيد تا به سخن دگري بپردازند، زيرا در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود، خداوند منافقان و كافران را همگي در دوزخ جمع مي‏كند. (۱۴۰)

با اينكه در هيچ جاي قرآن نگفته مگر اينجا و اينجا هم خطاب به پيغمبر است پس اينكه در جاي ديگر به مردم خطاب مي‌كند مي‌فرمايد ما قبلاً به شما گفتيم معلوم مي‌شود آنكه به پيغمبر فرمود, مخاطب اصلي مردم‌اند.

در آغاز سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم اين بود كه مردان الهي از لغو گريزان‌اند ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[12] در بخشهاي ديگر هم فرمود اينها اگر لغو را بشنوند از آن فاصله مي‌گيرند آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين بود ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾.

 

خب اين «لا يقومون», «لا يقعدون», «لا يجلسون» نيست ﴿لاَ يَشْهَدُونَ﴾ است يك وقت است كسي در نماز يا غير نماز اين خاطرات را به ذهن مي‌آورد اين هم شهود زور است اگر كسي با خاطرات حرام هم سرگرم باشد اين ديگر جزء عبادالرحمان نيست اين ﴿مَرُّوا كِرَاماً﴾ نيست اگر كسي نه در علم نه در عين با زور و باطل و حرام انسي ندارد اين جزء عبادالرحمان است اين قوّه خيال كه آرام نمي‌گيرد خواب هم ندارد چون سهمي از تجرّد براي اوست اين در بيداري بيدار است در خواب هم بيدار است اين خوابهاي ناروا كه انسان مي‌بيند بر اساس فعاليّت همين قوّه خيال است اين خدمتگزار شهوت و غضب است اگر عقل اين را كنترل بكند از بهترين بركات الهي است و اگر اين را كنترل نكند شهوت و غضب اين را مي‌گيرند اينكه مي‌بينيد اگر زيدي با عمرو ناسازگار بود دائماً دارد براي او نقشه مي‌كشد اين قوّه خيال دارد نقشه مي‌كشد كه او را به چاه بيندازد تا قوّه غضبيه خوشش بيايد يا اگر كسي گرفتار شهوت است دائماً اين قوّه خيال دارد صوَري را ترسيم مي‌كند تا قوّه شهويه را ارضاء كند اين آرام نمي‌گيرد چه در خواب چه در بيداري, اگر كسي اين را مهار نكرد هميشه در زحمت است ولي اگر مهار كرد از بهترين بركات الهي است چون هر چه كه عقل دستور داد او تنظيم مي‌كند صورت‌گري مي‌كند صورت‌سازي مي‌كند و مانند آن,

 

 بنابراين شهادت زور يكي از مصاديقش حضور در محكمه قضاست و شهادت باطل دادن اين يكي از زيرمجموعه اين شهادت زور است و اين مقصود نيست مقصود اين است كه اين در كار باطل حضور ندارد آن معناي جامع شهادت زور محكمه را هم در برمي‌گيرد و شهادت زور اعم از شهادت عيني و علمي است آن كه در خارج در محفل گناه شركت مي‌كند شاهد زور است آن كه دائماً مراحل علمي و حضور ذهني و خاطرات تلخ را مي‌گذراند اين هم گرفتار شهادت زور است عبادالرحمان از اين رذائل مصون‌اند ﴿لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ﴾ خب اينها خودشان كه نمي‌روند اگر هم يك وقت عبورشان بيفتد سعي مي‌كنند ﴿مَرُّوا كِراماً﴾;  ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ شما مي‌بينيد زنبور عسل اين هرگز به سراغ سطل زباله نمي‌رود اين همه‌اش در بوستان و گلستان مي‌رود بلبلان هم همين طورند هنوز هوا گرم نشده اينها مي‌خوانند و در باغهاي تمييز و پاك روي شاخه‌ها مي‌نشينند جايي كه آلوده باشد زباله باشد اصلاً بلبل راه ندارد آ‌نجا, زنبور عسل آ‌نجا راه ندارد درباره زنبور عسل گفتند كه اگر يك وقت عبورش بيفتد كنار سطل زباله به سرعت مي‌گذرد نحل كارش عسل دادن است عبادالرحمان كارش شيرين‌كام كردن جامعه است اين اصلاً در رذايل راه ندارد بنشيند بد كسي را بگويد كينه كسي را در دل بپروراند نقشه بكشد اين‌چنين نيست مثل زنبور عسل است ﴿وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾.

صاحب مجمع البيان گفته : كلمه (زور) در اصل، به معناى جلوه دادن باطل به صورت حق است. و بنا به گفته وى اين كلمه به وجهى شامل دروغ و هر لهو باطلى از قبيل : غنا و دريدگى و ناسزا نيز مى شود. و نيز صاحب مجمع البيان در معناى كلمه (كراما)گفته است : معناى اينكه بگوييم فلانى از فلان عمل زشت تكرم دارد اين است كه : از چنين عملى منزه است، و نفس خويش را از آلودگى به امثال آن منزه مى دارد.

پس اينكه فرمود: (و الّذين لا يشهدون الزور) اگر مراد از زور، دروغ باشد، تقدير كلام چنين مى شود كه : بندگان رحمان آنهايى هستند كه شهادت به زور نمى دهند، و اگر مراد از زور لهو باطل از قبيل غناء و امثال آن باشد، معنايش اين است كه : بندگان رحمان كسانى هستند كه در مجالس باطل حاضر نمى شوند. از ميان اين دو احتمال، ذيل آيه با احتمال دومى مناسب تر است.

(و اذا مروا باللغو مروا كراما) - كلمه (لغو) به معناى هر عمل و گفتارى است كه مورد اعتنا نباشد، وهيچ فايده اى كه غرض عقلا بر آن تعلق گيرد نداشته باشد، و به طورى كه گفته اند: شامل تمامى گناهان مى شود. و مراد از (مرور به لغو) گذر كردن به اهل لغو است در حالى كه سر گرم لغو باشند.

و معناى آيه اين است كه : بندگان رحمان چون به اهل لغو مى گذرند و آنان را سرگرم لغو مى بينند، از ايشان روى مى گردانند، و خود را پاكتر و منزه تر از آن مى دانند كه در جمع ايشان در آيند، و با ايشان اختلاط و همنشينى كنند

﴿۷۱﴾ وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَابًا

﴿۷۱﴾ وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَابًا

و هر كس توبه كند و كار شايسته انجام دهد در حقيقت به سوى خدا بازمى‏ گردد

 اگر گرفتار شرك نبود توبه‌اش مشمول آيه 71 است كه فرمود: ﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ ديگر سخن از آمن نيست اينكه تكرار شده است توبه هم در آيه 70 هم در آيه 71 براي اينكه سيّئات فرق مي‌كند اگر سيّئه اعتقادي داشتند توبه‌شان با ايمان است و عمل صالح اگر سيّئه اعتقادي نداشتند فقط سيّئه عملي داشتند توبه‌شان به عمل صالح است

 

يك وقت كسي در اثر اينكه مي‌بيند فلان كار ضرر دارد نمي‌كند يا در اثر پيري و كهنسالي دست از گناه برداشته است اين يك توبه قهري است اين توبه‌اي نيست كه فضيلت را به همراه داشته باشد آن توبه‌اي فضيلت دارد كه جهت‌دار باشد يعني انصراف از گناه و اقبال و توجّه الي الله لذا اين دو قسم را در كنار هم ذكر فرمود

حتی در مسائلی چون انفاق, اگر برای خدا نباشد و برای احساس ترهم باشد فضیلت ندارد

 در آيه 71 فرمود: ﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ﴾ يعني «يَرجع» ﴿إلي الله﴾ پس صِرف دست برداشتن از گناه نيست اگر كسي از گناه دست بردارد ولي به طرف الله رجوع نكند اين ديگر توبه نيست فرمود توبه حقيقي آن است كه انسان از سيّئات دست بردارد و به طرف الله رجوع كند پس آن كه مي‌بيند فلان كار براي او ضرر دارد از اين جهت نمي‌كند يا در اثر كهنسالي ديگر توان آن كار را ندارد اين يك توبه طبيعي و قهري است اين توبه‌اي نيست كه فضيلت باشد آن توبه‌اي فضيلت است كه ﴿يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ﴾ را به همراه داشته باشد.

 

خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است

حسن زاده آملی، حسن، الهی نامه، ص 23، ناشر رجاء

﴿۷۰﴾ إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِم

﴿۷۰﴾ إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا 

مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند پس خداوند بديهايشان را به نيكيها تبديل مى ‏كند و خدا همواره آمرزنده مهربان است

در جريان توبه فرمود: ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً﴾ اگر گرفتار شرك بود توبه‌اش به اين است كه ايمان بياورد عمل صالح انجام بدهد

پيچيده‌ترين مطلبي كه در اين بخش است مسئله تبديل سيّئه به حسنه است خدا سيّئه را به حسنه تبديل مي‌كند يعني چه؟ بدي را به خوبي تبديل مي‌كند يعني چه؟ افرادي نظير جناب زمخشري در كشّاف و هم‌فكرانشان اينها اين آيه را به محو و اثبات برگرداندند[9] در بخشي از آيات است كه ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾

 

سوره ۱۳: الرعد - جزء ۱۳ - ترجمه فولادوند

يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ﴿۳۹

خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى ‏كند و اصل كتاب نزد اوست (۳۹)

 

خدا بعضي چيزها را محو مي‌كند بعضي چيزها را ثابت نگه مي‌دارد اين تبديل سيّئه به حسنه به صورت محو و اثبات تفسير شده است يعني سيّئات اينها را محو مي‌كند حسنات اينها را اثبات مي‌كند اين معني تبديل سيّئه به حسنه است خب ولي اين تصرّف در ظاهر است اين بر خلاف ظاهر عمل كردن است آيا تنها راه اين است كه ما تبديل سيّئه به حسنه را به محو و اثبات برگردانيم يا راه ديگري دارد اينكه فرمود: ﴿فأولئكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ سيّئه را حسنه مي‌كند اين يعني چه؟

 

يك وقت مي‌خواهيم معناي تبديل را حفظ بكنيم اگر خواستيم معناي تبديل را حفظ بكنيم اگر گفتيم الف تبديل مي‌شود به باء بايد يك وجه مشتركي باشد اگر الف كلاً از بين برود باء پديد بيايد مي‌گويند «زال الألف و حَدَث الباء» نمي‌گويند «تبدّل الألف بالباء» تبديل جايي است كه ماده مشترك محفوظ باشد اگر مادّه مشترك محفوظ نباشد اوّلي از بين برود دومي پديد بيايد مي‌گويند زوال اوّلي به حدوث دومي در تبديل الاّ ولابد مادّه مشترك معتبر است.

 

 تعبيري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند اين است كه ما چيزي به عنوان سيّئه در خارج كه يك وجود خارجي داشته باشد نداريم در خارج هر چه هست افعالي است حركاتي است مشترك بين حلال و حرام اين خوردن غذا يا نشستن روي فرش يك فعل خارجي است اگر اين غذا حلال بود اين فرش طيّب و طاهر بود اين مي‌شود طاعت اما اگر غصب بود مي‌شود معصيت در خارج, معصيت و طاعت, سيّئه و حسنه يك وجود خارجي جدا داشته باشند نيست يك فعل مشتركي است كه اين فعل اگر موافق با قانون الهي باشد مي‌شود حسنه, مخالف قانون الهي باشد مي‌شود سيّئه كسي دارد يك نان حرامي را مي‌خورد همه كارهاي فيزيكي خوردن نان حرام با كسي كه دارد نان حلال مي‌خورد يكي است گرفتن است جويدن است بلع كردن است هضم كردن است اينها در هر دو يكي است اين‌چنين نيست كه يكي به نام سيئه ديگري به نام حسنه غير از اين حركات خارجي يك چيزي ما داشته باشيم يكي از اينها موافق با قانون است ديگري مخالف با قانون الهي آنكه موافق با قانون الهي است مي‌شود طاعت و حسنه آنكه مخالف قانون الهي است مي‌شود سيّئه. 
خب قدري جلوتر مي‌رويم مي‌بينيم كه اينها از يك نفس طيّب و طاهر برنمي‌خيزد اينها از دو نفر برمي‌خيزد يا از يك شخص در دو حالت طيّب و خبيث برمي‌خيزد يعني يك منشأ نفساني دارد اين شخص شقيّ سعي مي‌كند غصب بكند و حرام بخورد آن شخص سعيد سعي مي‌كند كار بكند و حلال بخورد پس سيّئه و حسنه كه وصف اين فعل‌اند وجود خارجي ندارند از انطباق و عدم انطباق اين فعل به قانون شرع انتزاع مي‌شوند منشأ پيدايش چنين كاري هم خصوصيتهاي گوناگون نفس است و اين نفس هم كاملاً قابل تغيير و تبديل است. در عالم طبيعت مادامي كه انسان در محدوده دنيا زندگي مي‌كند قابل تغيير و تبديل است بد خوب مي‌شود خوب بد مي‌شود يك كود بدبويي مي‌شود گل ياس همين گل ياس امروز كه معطّر است و دماغ‌پرور است بعد از اينكه پوسيده شد بدبو مي‌‌شود گاهي بدبو خوش‌بو مي‌شود گاهي خوش‌بو بدبو مي‌شود اين دنيا جاي تغيير و تبديل است اگر يك كود بدبو شده ميوه شيرين يا ياس معطّر يك انسان بدنيّتي بد اراده‌اي با توبه, طيّب و طاهر مي‌شود يا ـ معاذ الله ـ انسان بدعاقبت مثل اين ميوه‌اي است كه مي‌پوسد و متعفّن مي‌شود تبديل در نظام خلقت وقتي به روح و نفس و وجودات خارجي برگردد كار روزانه عالم هستي است اگر كسي خود را به باغبان خوب بسپارد و هو الله بر اساس ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[15] او يك خبيثي را طيّب مي‌كند و همين طور نگه مي‌دارد اما اگر خود را به خبيث بسپارد به نام شيطان ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ اوليايشان شيطان است ﴿يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾[16] اين يك ميوه معطّر و شيريني را يك گل ياس دماغ‌پروري را به صورتي بدبو در مي‌آورد نفس, قابل تغيير است اين نفس و اين اراده كه تغييرپذير شد منشأ تبدّل و گوناگوني افعال است وگرنه ما فعلي داشته باشيم در خارج به نام سيّئه نيست فعلي داشته باشيم به نام حسنه نيست اين كسي كه دارد غذاي حلال مي‌خورد آن كسي كه دارد غذاي حرام مي‌خورد كارهاي طبيعي و وجود خارجي هر دو يكي است منتها يك كار موافق با شريعت است كه از آن حسنه انتزاع مي‌شود يك كار مخالف شريعت است كه از آن سيّئه انتزاع مي‌شود منشأ اين وفاق و خلاف هم آن اراده خوب و بد است منشأ اراده خوب و بد آن خصوصيّت نفساني است كه يا طيّب است يا خبيث او اگر اصلاح بشود اراده‌ها اصلاح مي‌شود اراده‌ها كه اصلاح شد افعال اصلاح مي‌شود اين نظر سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) است.[17]

 

چندين روايت در تفسير شريف كنزالدقائق هست كه مربوط به همين تبديل سيّئه به حسنه است[4] ولي هيچ كدام از آنها اين مشكل را حل نمي‌كند. مسئله محو سيّئات و اثبات حسنات يك چيز آساني است قابل درك است در روايات آن باب آمده است كه خداوند در قيامت تبهكاراني كه توبه كرده‌اند به جاي سيّئات پاداش حسنات به آنها مي‌دهد اين تعويض است نه تبديل يعني سيّئات را رها كردن و عوض سيّئات, پاداش حسنات دادن است اين يك چيز روشن و سهل‌التناولي است اما تبديل سيّئه به حسنه يك مادّه مشترك مي‌خواهد خود سيّئه با حسنه مادّه مشترك ندارند مگر در فضاي نفس, نفسي كه گاهي عصيان دارد گاهي اطاعت

اين ممكن است خود حسنه و سيّئه به لحاظ مبدأ فاعلي يك مبدأ مشتركي دارند اما شرك و توحيد اينها يك مبدأ مشتركي ندارند كه نمي‌شود شرك را به توحيد تبديل كرد حرام را به حلال تبديل كرد مگر به لحاظ آن مبدأ قابلي يعني نفس كه اين نفس مادامي كه در دنياست قابل تغيير و تحوّل و تكامل و صعود و نزول است تبديل‌پذير است تغييرپذير است و مانند آن اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾[5] همين طور است انسان مي‌تواند عوض بشود تبديل بشود البته خود اين تبديل چون فضيلت و نعمت است بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[6] به فيض الهي وابسته است.

 

آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين بود كه ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ نفرمود ما خوفشان را امن مي‌كنيم اگر آنجا اين طور مي‌فرمود باز هم مي‌گفتيم نمي‌فهميم اين يعني چه؟! خوف قبل از هجرت را چگونه به امن بعد از هجرت تبديل كرديد آن خوف كه زمان قبل بود و گذشت الآن يك زمان امن است آن خوف كه به اين امن تبديل نشد نفرمود ما خوفشان را به امن تبديل مي‌كنيم فرمود ما خائفان را به صورت آمنان در مي‌آوريم فرمود: ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ يعني «نُزيل منهم الخوف و نعطيهم الأمن» اينها يك مادّه مشترك دارند و آن نفس اينهاست اما اگر ما چنين تعبيري مي‌داشتيم اينجا هم مثل آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «نور» شفاف بود اما اينجا دارد كه سيّئه را به حسنه تبديل مي‌كنيم اين سيّئه به حسنه تبديل بشود توجيه مي‌خواهد وگرنه به نار مي‌فرمايد: ﴿كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[25] آسان است به چوب بفرمايد اژدها بشو آسان است به سنگ بفرمايد حركت بكن اينجا چشمه بشو آسان است به آب بفرمايد نيا بايست آسان است, آسان است يعني دركش آسان است چون ماده مشترك دارند و مقدور هم هست اما چيزي كه مادّه مشترك ندارد شما هر كاري بكنيد مي‌بينيد اين سر جايش محفوظ است اين را چطوري تبديل مي‌كنند بنابراين اگر راهي براي او نبود آن وقت اين تبديل مي‌شود تعويض مي‌شود عفو مي‌شود محو مي‌شود مغفرت و مانند آن اگر خواستيم يك راه‌حلّي پيدا كنيم بله اين راه كه سيدناالاستاد طي كردند[26] نظير آنچه در آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «نور» گذشت قابل حل است

ولي اگر گفتيم تبديل كلّ شيء بحسبه در تبديل, مادّه مشترك وقتي لازم است كه طرفين تبديل مادّي باشند شما در همين قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» چطور توجيه مي‌كنيد آيه 181 سورهٴ مباركهٴ «بقره» درباره تبديل وصيّت است كسي وصيّت‌نامه نوشته وصيّت كرده كه اين خانه براي ايتام باشد اين وصيّت كرده كسي آمده غصب كرده ايتام را راه نداده يا بيرون كرده خودش رفته آنجا نشسته اگر اين كار را كرد ﴿فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ﴾ اين وصيّت را تبديل كرد, اين وصيّت را تبديل كرده يعني چه؟ خانه كه همان خانه است آن كاغذ هم كه همان كاغذ است آن مركّب كه همان مركّب است اين عناوين اعتباري كه تبديل‌پذير نيست چه چيزي را به چه چيزي تبديل كرده مي‌گوييم وصيّت را تبديل كرده يعني به وصيّت عمل نكرده اگر شما تبديل را در قرآن در اين گونه از معاني هم داريد كه مي‌گويند وصيّت را تبديل كرده وقف را تبديل كرده در پايان اين وقف‌نامه‌ها هم مي‌نويسند ديگر همين كه درباره وصيّت است در وقف هم مي‌نويسند ﴿فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ﴾ پس تبديل كلّ شيء بحسبه حالا يا مجاز است قرآن هم استعمال كرده يا نه حقيقت است بر اساس اينكه تبديل كلّ شيء بحسبه اگر گفتيم تبديل كلّ شيء بحسبه اين ديگر مجاز نيست اگر گفتيم مجاز است دليل اين تجوّز را هم داريم چون خود قرآن استعمال كرده قرآني كه مي‌گويد اينها كه به وصيّت عمل نكردند وصيّت را تبديل كردند يعني چه؟ چه چيزي به چه چيزي تبديل شد؟ چه چيزي بدل چيز ديگر شد اينكه عناوين اعتباري است وصيّت كه امر اعتباري است وجود خارجي ندارد آنكه وجود خارجي دارد يك سوادٌ علي بياضٍ است يك كاغذ سفيد است و چند جمله خط

﴿۶۹﴾ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا

﴿۶۹﴾ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا

چنين كسي عذاب او در قيامت مضاعف مي‏گردد، و با خواري هميشه در آن خواهد ماند.

فرمود اين كارها را نكنيد اگر كسي هر سه كار را كرد مخلّد در نار است اين خلود به معناي ابديّت خواهد بود معناي خاصّ خودش را دارد كه فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً ٭ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ﴾ چرا عذابش مضاعف است؟ براي اينكه كفر اعتقادي از يك سو, عمل سيّء و گناه بدني از سوي ديگر, گناهان مكرّر عذاب مضاعف دارد

چرا خلود دارند خب براي اينكه مشرك‌اند اما اگر اين ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ﴾ به اين اخيريها برگردد يعني به قتل و زنا برگردد نه به شرك آن‌گاه مضاعف بودنش براي اينكه قتل از يك سو, زنا از يك سو و خلود به معناي مكث طويل خواهد بود نه به معناي ابديّت به همين وزان هم توبه تقسيم شده است

فرمود مردان الهي اين كار را نمي‌كنند وگرنه ﴿يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ﴾ دوتا عذاب دارند يك عذاب قبح فعلي يك

 عذاب قبح فاعلي

 عذاب هرگز مضاعف نيست مگر اينكه گناه مضاعف باشد ما در تمام قرآن يك جا داريم آن هم مربوط به همين كيفر تلخ تبهكاران است كه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾,[49] ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ يعني هرگز كيفر الهي بيش از عذاب نيست

چنين تعبيري درباره حسنات كه نداريم ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾, فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ گاهي دو برابر گاهي ده برابر گاهي صد برابر حسنات را پاداش مي‌دهد اين طور نيست كه حسنات وِفاق عمل باشد كه بلكه چند برابر است لكن كيفر سيّئات هرگز از سيّئه نمي‌گذرد اگر يك وقت كيفر مضاعف شد براي اينكه معصيت مضاعف است مثل اينكه به زنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر شما يك گناه كرديد دو عقاب مي‌بينيد[53] براي اينكه هم خودتان گناه كرديد هم حيثيت بيت نبوي را رعايت نكرديد.

 

 

مطلب بعدي آن است كه آ‌نچه در همين سور‌ه آيه 69 به بعد گذشت كه ﴿وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً﴾ اين قيد يا به همه برمي‌گردد آنكه در اصول ملاحظه فرموديد استثناي عقيب چند جمله, قيد عقيب چند جمله, شرط عقيب چند جمله يا به همه برمي‌گردد يا به اخير قدر متيقّنش اخير است اگر اين ﴿مَن يَفْعَلْ ذلِكَ﴾[15] به همه برگردد يعني به مشرك و به قاتل و به زاني برگردد خب اين خلود معناي خاصّ خودش را دارد يعني همان ابديّت اما اگر به اخير برگشت نه به شرك اين خلود به معناي مكث طويل است چون موحّد, مسلمان برابر اسلامي كه دارد ايمان و توحيدي كه دارد نمي‌تواند مخلَّد باشد خلود براي غير موحّد است

 و اگر در سورهٴ مباركهٴ «نساء» تهديد به خلود شده است كه قاتل مؤمن مخلَّد در نار است آنجا گذشت كه دوتا توجيه براي آن آيه است آيه 93 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه دارد ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا﴾ آنجا دوتا توجيه شده يكي اينكه اگر كسي مؤمن را بما أنّه مؤمن بكشد يعني لإيمانه بكشد خب اين قاتل مي‌شود مرتد و مخلّد به معناي ابديت است ديگر اما اگر نه يك نزاع مالي بود غير مالي بود آنجا خلود يقيناً به معني ابديّت نيست به معني مكث طويل است زيرا معصيت كبيره غير از ارتداد است معصيت كبيره غير از شرك است و امثال ذلك اين دو وجه توجيهي در آيه 93 سورهٴ «نساء» گذشت. خب بنابراين ﴿مَن يَفْعَلْ ذلِكَ﴾[16] به هر كدام برگردد حكم خاصّ خودش را دارد

مسأله خلود در عذاب، براى كسى كه شرك ورزيده مسلم است و هيچ حرفى در آن نيست و اما خلود در عذاب، براى كسى كه قتل نفس محترمه كرده و يا مرتكب زنا شده باشد كه دو تا از گناهان كبيره است و همچنين براى كسى كه مرتكب رباخوارى شده باشد، كه قرآن كريم نسبت به آنها تصريح به خلود كرده و ممكن است به يكى از وجوه زير توجيه شود:

اول اينكه : بگوييم خصوص اين سه گناه طبعى دارند كه اقتضاى خلود در آتش را دارد، همچنان كه چه بسا اين احتمال از ظاهر آيه شريفه (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء) نيز استفاده شود، چون فرموده شرك به هيچ وجه آمرزيده نمى شود و اما پايين تر از شرك را خدا از هر كس بخواهد مى آمرزد، يعنى از بعضى اشخاص مانند مرتكب قتل و زناء و ربا نمى آمرزد.

دوم اينكه : بگوييم مراد از خلود در همه جا به معناى مكث طولانى است ولى چيزى كه هست اين است كه در شرك اين مكث طولانى، ابدى است و در غير آن بالاخره پايان پذير است.

خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا

سوم اينكه : بگوييم كلمه : (ذلك ) در جمله (و من يفعل ذلك ) اشاره به همه اين سه گناه است، چون آيات مورد بحث كه همه در تعريف مؤمنين است، مؤمنين را چنين معرفى مى كند: اينان كسانى هستند كه مرتكب شرك و قتل نفس و زنا نمى شوند، پس اگر كسى هر سه اين گناهان را مرتكب شود مخلد در آتش است، مانند كفار كه به همه آنها مبتلا بودند. در نتيجه اگر كسى به بعضى از اين سه گناه آلوده باشد ديگر از آيه شريفه خلود وى در آتش بر نمى آيد.

Here, there arise a few questions: Why is the punishment of theirs doubled? Why are not they punished as much as they have committed sin? Is this consistent with the principles of justice?

About the question, commentators have discussed a lot and what seems more correct is that the purpose of doubling of chastisement is that for each of these three sins there are separate punishments that on the whole the punishment gets doubled.

Moreover, sometimes a sin will be the source of other sins, such as paganism that causes the obligations to be left and commitment of illegal things to be done, and this makes the Divine punishment double.

Therefore, some of commentators say that this verse is the reason of this famous principle which says:

“As pagans are responsible for fundamentals of religion, they are

responsible for positive laws, too

مطلب بعدي آن است كه در اين آيه كلمه ﴿وَيَخْلُدْ فِيهِ﴾[12] استثنائاً فيه خوانده مي‌شود مثلاً اين طور نيست كه حالا اگر كسي فيه بخواند غلط ادبي باشد اين طور نيست ولي خب اين طور قرائت شده. بحث قرائت آيات جزء علوم‌القرآن است يك بحث ساده مختصر يك روز و دو روز و يك هفته نيست

اما در جريان خلود چه از آيات چه از روايات برمي‌آيد كه موحّد مخلّد در نار نيست اگر كسي خدا را قبول داشت قيامت را قبول داشت وحي و نبوّت را قبول داشت همه اين اصول را قبول داشت منتها مبتلا شد به قتل نفس اين به اندازه اينكه اين سيّئه سنگين آثار تلخ دارد بايد عذاب الهي را تحمل كند بعد جزء «عتقاء الله من النار»[13] مي‌شود ديگر ممكن نيست يك گناه غير اعتقادي يعني گناه جارحه و دست و پا منتهي بشود به خلود به معناي ابديّت.

وگرنه يك گناه از كسي كه موّحد است معتقد است همه اصول دين را قبول دارد اصول مذهب را قبول دارد اين نمي‌شود كيفر ابدي داشته باشد اما آن ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[17] كه وارد شده است يعني كيفر مطابق با عمل است خداي سبحان از خيلي از سيّئات عفو مي‌كند تخفيف مي‌دهد ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[18] اين با آيه سورهٴ «فصلت» منافاتي ندارد در آيه 27 سورهٴ «فصلت» اين‌چنين آمده

سوره 41: فصلت - جزء 24

فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَابًا شَدِيدًا وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۲۷

انصاریان: به یقین کافران را عذابی سخت می چشانیم، و بی تردید آنان را بر پایه بدترین اعمالی که همواره مرتکب می شدند، کیفر می دهیم.
خرمشاهی: پس به كافران عذابى سخت بچشانيم، و بر وفق بدترين كارى كه كرده‏اند ايشان را جزا دهيم‏
فولادوند: و قطعا كسانى را كه كافر شده‏ اند عذابى سخت مى‏چشانيم و حتما آنها را به بدتر از آنچه میکرده‏ اند جزا مى‏ دهيم
قمشه‌ای: ما هم کافران را البته عذابی سخت بچشانیم و بدتر از آنچه می‌کردند کیفر کنیم.
مکارم شیرازی: به طور مسلم به كافران عذاب شديدي مي‏چشانيم، و آنها را به بدترين اعمالي كه انجام مي‏دادند جزا مي‏دهيم.

اين ﴿أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه يعني كيفر ما أسوأ از عمل اينهاست بلكه اينها عمل سيّء دارند و اسوأ گناه صغير دارند گناه كبير دارند گناه اكبر, اين كلمه ﴿أسْوَأ﴾ يا منسلخ از تفضيل است كما قيل يا به اين معناست كه ما اينها را به كيفر بدترين گناهشان مي‌گيريم[19] نسبت به گناهان مياني كبير يا صغير بحث نكردند نسبت به گناه اكبرشان بحث كردند فرمود ما اينها را به گناه اكبرشان مي‌گيريم أسوأ آنچه را كه اينها انجام دادند كيفر مي‌بينند نه اسوأ از آنچه انجام دادند يعني آنها گناه كبير كردند ولي ما كيفر گناه اكبر را به اينها مي‌دهيم اين معناي آيه نيست يا آنها مبتلا به گناه صغير شدند ما كيفر گناه كبير را بر آنها تحميل مي‌كنيم اين‌چنين نيست «أسوأ من الذي كانوا يعملون» نيست ﴿أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ

﴿۶۸﴾ وَالَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّم

﴿۶۸﴾ وَالَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَامًا 

 

 

آنها كساني هستند كه معبود ديگري را با خداوند نمي‏خوانند، و انساني را كه خداوند خونش را حرام شمرده جز به حق به قتل نمي‏رسانند، و زنا نمي‏كنند، و هر كس چنين كند مجازاتش را خواهد ديد. 

 

خب اين کارهای بالا حُسن فعلي است ولي اين ملاك نيست اينها هدف خلقت نيست هدف خلقت آن توحيد است و معرفت است ، حُسن فعلي از يك طرف, حُسن فاعلي از طرف ديگر؛ حسن فاعلي‌شان اين است كه ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ موحّد ناب‌اند در همه امور موحّدند در سورهٴ مباركهٴ

 

«احزاب» دارد كه اينها از غير خدا نمي‌ترسند

سوره ۳۳: الأحزاب - جزء ۲۲ - ترجمه مکارم شیرازی

الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا ﴿۳۹

(پيامبران پيشين) كساني بودند كه تبليغ رسالتهاي الهي مي‏كردند و (تنها) از او مي‏ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند، و همين بس ‍ كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است. (۳۹)

 

 

اميد هم همين طور است

 «لا َيرجُونَّ احد منكم إلاّ ربه

نهج‌البلاغه, حكمت 82

 

سوره ۳۹: الزمر - جزء ۲۳ - ترجمه فولادوند

أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ﴿۹

[آيا چنين كسى بهتر است] يا آن كسى كه او در طول شب در سجده و قيام اطاعت [خدا] مى ‏كند [و] از آخرت مى‏ ترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد بگو آيا كسانى كه مى‏ دانند و كسانى كه نمى‏ دانند يكسانند تنها خردمندانند كه پندپذيرند (۹)

 

در رجا موحّدند در خوف موحّدند اگر در رجا و خوف موحّدند در ساير مسائل هم اهل توحيدند اين مي‌شود حُسن فاعلي اين حُسن فاعلي با آن حُسن فعلي اينها كه جمع بشوند شخص را عبدالرحمان مي‌كند اينها جزء عبادالرحمان مي‌شوند.

در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم وقتي بخشي از اوصاف مؤمنون را ذكر فرمود, فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ ٭ وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ٭ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾[44] كه گوشه‌اي از اسرار عبادالرحمان را آنجا ذكر فرمود آنجا حسن فاعلي را با حسن فعلي كنار هم ذكر كرد

 


در فضاي جاهلي ، طرح اين مسائل ضروري بود نمي‌شود گفت كه حالا چرا به عبادالرحمان مي‌گويند شما قتل نفس نكنيد آلودگي دامن نداشته باشید مگر عبادالرحمان اين‌كاره‌اند؟! خب سور‌ه در مكه نازل شد گناه رايج آنها آدم‌كشي و آلودگي دامن بود اين بايد برطرف بشود بنابراين اگر مسئله نهي از قتل نفس و آلودگي دامن در كنار مسئله توحيد چه در بخش پاياني سورهٴ «فرقان» و چه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ذكر شد بر اساس همين نكته است فرمود مردان الهي اين عبادالرحمان هرگز اين كارها را نمي‌كنند

همچنین در سوره مبارکه مومنون


هنگام بررسی آیات مهم است که فضای جامه اون زمان را نیز درنظر دشت

فرمود اينها خوني را كه خداي سبحان ريختنش را حرام کرد آن نفس محترم است آن خون را نمي‌ريزند ﴿وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ يا در قصاص است يا در حدود است و مانند آن به استثناي قصاص و حدود و امثال ذلك هرگز دست به خونريزي نمي‌زنند .

 

چون سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد و مشكل اساسي مردم مكه شرك بود از نظر اعتقاد و قتل نفس و ناپاكي بود از نظر عمل اين سه عنوان را ذكر فرمود.

مطلب بعدي آن است كه فرمود در فضاي جاهلي, شرك محلّ ابتلا بود قتل نفس محلّ ابتلا بود آلودگي دامن محلّ ابتلا بود اين سه گناه بزرگ را كه برخي اعتقادي و برخي عملي است مطرح فرمود, فرمود كساني كه با خدا اله ديگر را نمي‌خوانند در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است كه اصلاً شرك برهان‌پذير نيست يعني عبارت آيه اين بود كه ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[3

 ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾, ﴿فَإِنَّمَا﴾ اين ﴿فَإِنَّمَا﴾ جزاست يا جواب است اصلاً اله ديگر برهان‌پذير نيست براي اينكه يك حقيقت نامتناهي است اگر خدا ـ معاذ الله ـ محدود بود خب اين يك خدا, خداي ديگري هم در كنارش هست ولي اگر حقيقت نامتناهي است نامتناهي جا براي خداي ديگر نمي‌گذارد

هر موجودی که تصور کنیم یا نیاز به علت دارد و یا نیاز به علت ندارد. آن را که نیاز به علت ندارد را علت العلل بنامیم، وجود حداقل یک خدا اثبات می شود. اما این که بتوانیم بگوییم فقط و فقط یک خدا وجود دارد. چند راه داریم. یکی از این راه ها این است که بگوییم علت العلل باید بی نیاز و نامحدود باشد.

اگر بخواهيم كمال مطلق بودن واجب الوجود را به شكل برهاني بيان كنيم بايد بگوييم كه : عدم محدودیت از ذات واجب الوجود برمی خیزد. اگر واجب الوجود نامحدود نباشد، مستلزم ممکن الوجود بودن واجب الوجود می شود و این خلف است و محال.

برای اثبات این وحدت واجب الوجود گوئیم:

 

هر گونه ترکیبی ناشی از محدودیت وجود است یعنی اگر چیزی مرکب از اجزا باشد در وجودش نیازمند به آن اجزا است و کسی که نیازمند باشد محدود است و این با نامتناهی و نا محدود بودن خداوند متعال سازگار نیست . وچون ترکیب در حق واجب الوجود بالذات محال است، وجود دو واجب الوجود نیز محال است

 

اول الدین معرفته و كمال معرفته التصدیق به و كمال التصدیق به توحیده و كمال توحیده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه

 

 

اولا: قانون علیت نمی گوید که «هر موجودی علت دارد»، بلکه می گوید: «هر ممکن الوجودی علت دارد»؛ یعنی موجودی که وجود و عدم وجود آن هر دو امکان پذیر است، موجودی که زمانی نبوده و «پدیده» یا «حادث» نامیده می شود، آفریدگار دارد.

ثانیا: اگر قرار باشد که طبیعت بدون علت بوجود آمده باشد، پس پذیرفته ایم که «موجودی بدون علت موجود باشد».

ثالثا: طبیعت نمی تواند بدون علت باشد؛ چون پدیده و حادث است و ازلی و قدیم نیست. پس وجودش ذاتی نیست و از دیگری گرفته است، پس معلول است، پس وجودش محتمل و ممکن است، پس نمی تواند «واجب الوجود» یا «موجود بی علت» باشد

 

فرض کنید ما ۲ تا بچه داشته باشیم تمام صفات آنها یکی باشد  مثلا دنا, اثر انگشت, آیا اینها ۲ تا هستند یا یکی

 

 

قتل نفس در چهار بخش دامنگير اينها بود

آن غارتگريها و قتال جنگجويانه و اينها كه بود آن راهزنيها و قطّاع طريق بودن كه بود اين قتل بود

 اين هيچ در داخله زندگي گرفتار سه قتل حرام بودند

 يكي قتل دخترها بود كه اينها را زنده به گور مي‌كردند البته بعضي از قبايل نه همه قبايل

 يكي قتل فرزند بود اعم از دختر و پسر در سال گراني و قحطي و خشكسالي كه فرمود

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه فولادوند

وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا ﴿۳۱

و از بيم تنگدستى فرزندان خود را مكشيد ماييم كه به آنها و شما روزى مى ‏بخشيم آرى كشتن آنان همواره خطايى بزرگ است (۳۱)

 

يعني براي هراس از فقر, فرزندانتان را نكُشيد املاق هم كه قبلاً گذشت به معناي فقر نيست چون انسان تهيدست به تملّق مي‌افتد گرفتار املاق مي‌شود از اين جهت حالت فقر را به حالت املاق تعبير فرمودند وگرنه أملق به معناي فَقر نيست

سوم براي تضحيه و قرباني بود كه در اثر جاهليّت جهلا گاهي فرزندشان را قرباني بتها مي‌كردند كه بتها به اينها خدمتي بكنند و مشكل اينها را حل بكنند و باران بياورند

 در چنين فضايي فرمود قتل نفس نكنيد آلودگي دامن هم كه براي عدّه‌اي رسميّت داشت و پرچم داشتند اين دو, سه كار رسمي بود لذا قرآن كريم در سورهٴ «فرقان» كه در مكه نازل شد اينها را صريحاً مطرح فرمود

اين آيه شريفه، شرك در عبادت را از بندگان رحمان نفى مى كند و شرك در عبادت اين است كه كسى هم خداى را عبادت كند و هم غير خداى را و اين، با اصول وثنيت و بت پرستى سازگار نيست، براى اينكه اصول وثنيت اجازه نمى دهد شخص بت پرست خداى را عبادت كند، نه به تنهايى و نه با عبادت غير خدا، بلكه انسان را لايق پرستش خدا ندانسته، مى گويد بايد آلهه پايين تر از خدا را بپرستيم تا آنها ما را با شفاعت خود به خدا نزديك كنند.

بنابراين تعبير، در آيه مورد بحث (خواندن غير خدا با خدا)، يا به منظور اشاره به اين است كه هر چند مشركين تنها غير خدا را مى پرستند و ليكن پرستش شده واقعى آنان نيز به هر حال خداست، چون پرستش خدا مساله اى است فطرى، چيزى كه هست مشركين راه را گم كرده اند، پس، توجه به سوى غير خدا توجه به خدا و غير خدا است، هر چند كه نامى از خدا به ميان نياورند.

 

و يا معناى تعبير مذكور اين است كه : بندگان رحمان كسانى هستند كه با وجود خدا، غير خدا را نمى پرستند، يعنى مشركين با وجود خدا غير خدا را مى پرستند.

 

و يا تعبير مزبور، اشاره به اين اعتقاد خرافى است كه عوام مشرك عرب داشتند كه : توجه و توسل به خدايان تنها در خشكى فايده دارد و اما در دريا سودى نمى بخشد، چون امور درياها تنها به دست خداست و آلهه اى در آن با وى شريك نيستند.

در نتيجه مراد از خواندن خدا، توسل به خدا است در موردى، يعنى در شدايد دريا، و توسل به غير او در موردى ديگر، يعنى در شدايد خشكى. ولى از همه وجوه بهتر وجه وسطى است

﴿۶۷﴾ وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا

﴿۶۷﴾ وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا 

 

و كسانى‏ اند كه چون انفاق كنند نه ولخرجى مى كنند و نه تنگ مى‏ گيرند و ميان اين دو [روش] حد وسط را برمى‏ گزينند 

(اسراف ) به معناى بيرون شدن از حد است، اما بيرون شدن از حد اعتدال به طرف زياده روى و در خصوص مسأله انفاق، زياده روى و تجاوز از حدى است كه رعايت آن حد سزاوار و پسنديده است،

 در مقابل قتر - به فتح قاف و سكون تاء - كه به معناى كمتر انفاق كردن است.

كلمه (قوام ) - به فتح قاف - به معناى حد وسط و معتدل، معنايش اين است كه : بندگان رحمان انفاق مى كنند و انفاقشان همواره در حد وسط و ميان اسراف و اقتار است.

فرمود: ﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا﴾ نه يعني اگر بخواهند انفاق كنند [بلكه] آنها مرتباً انفاق مي‌كنند هم مسائل مالي را انفاق مي‌كنند هم نعمتهاي ديگري را كه خدا به آ‌نها داد انفاق مي‌كنند چون ﴿مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[1]اند اين ﴿إِذَا أَنفَقُوا﴾ ناظر به اين نيست كه اينها انفاق نمي‌كنند ولي اگر خواستند انفاق بكنند هسته مركزي عدل را رعايت مي‌كنند ﴾.

انسان طبعاً قتور و مُمسك است اين قتور بودن و ممسك بودن به تفريط مي‌رساند فرمود اهل تفريط ن باشيد كه طبعاً ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾[17]

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه فولادوند

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا ﴿۱۰۰

بگو اگر شما مالك گنجينه ‏هاى رحمت پروردگارم بوديد باز هم از بيم خرج كردن قطعا امساك مى ‏ورزيديد و انسان همواره بخيل است (۱۰۰)

اگر خزائن الهي را هم به او بدهند اين ذخيره مي‌كند خيال مي‌كند كه تمام مي‌شود

 نه اهل اسراف باشد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود شما اين هسته مركزي را حفظ بكنيد آيه 29 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه مکارم شیرازی

وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا ﴿۲۹

هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش ‍ منما) و بيش از حد آنرا مگشا تا مورد سرزنش قرار گيري و از كار فرو ماني. (۲۹)

 

 بين افراط و تفريط باشد.


 اسراف, تعدّي از حد است كه خود اين اسراف, تبذير است تبذير يعني بذرافشاني بيجا اگر كشاورزي بود خواست اين بذر را بيفشاند بايد زمين را شناسايي بكند شيار بكند آماده بكند بعد بذر را بيفشاند روي سنگلاخها روي شوره‌زارها آنجاها اگر بخواهد بذرافشاني كند اين مي‌شود تبذير, تبذير يعني بذل بذر در جاي غير مستعد اگر بذر را انسان بيجا بپاشد تبذير كرده است بذر را به‌جا بپاشد تبذير نكرده است اگر كسي هزينه را بيجا كرده است اين بذرافشاني بيجاست.

وجود مبارك امام حسن(سلام الله عليه) گاهي تمام اموال را گاهي نيم اموال را در راه خدا داد[18]

مورخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخشش های بی سابقه و انفاق های بسیار بزرگ و بی نظیری ثبت کرده اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم تقسیم کردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشیدند

 

اين دو اصل قبلاً گذشت كه

 اصلي است به عنوان «خير الامور اوسطها»[19]

يك اصل است به عنوان «خير الامور أكثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها بهترین چیزها بیشترین و فراوانترین و بالاترین

 

» شما مي‌بينيد وقتي در دعاي  كميل انسان با خداي خود گفتگو مي‌كند ديگر أوسطها را نمي‌خواهد مرتّب آن قلّه را طلب مي‌كند

«و أقربهم منزلة منك و أخصّهم زلفةً لديك»[20]

 و مرا از بهره مندترين بندگانت نزد خود، و نزديك ترين شان در منزلت به تو و مخصوص ترين شان در رتبه به پيشگاهت بگردان

ببر بالا, ببر بالا سرّش اين است كه انسان تا تشخيص بدهد كجا صراط مستقيم است

 «اليمين و الشمال مضلّة و الطريق الوسطيٰ هي الجادة»[21] كه بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌‌البلاغه است آن كار مشكلي است اما وقتي وارد صراط مستقيم شد كه خود معصوم صراط مستقيم است, كلّ مال را هم كه ببخشد اين صراط مستقيم است اينجا جايي است كه حضرت بايد كلّ مال را ببخشد مثل جايي است كه سيّدالشهداء(سلام الله عليه) كلّ دارايي را عطا كرده اين كار آساني نيست كه كسي تشخيص بدهد كه صراط مستقيم چيست براي ماها تشخيص دادنش مشكل است به همان اندازه كه تشخيص مي‌دهيم يمين و شمال مضلّه است «و الطريق الوسطي هي الجادّه» ما با «خير الامور أوسطها» داريم زندگي مي‌كنيم

ما موظفيم كه خيلي سريع نباشيم خيلي به اين سبك نباشيم كه سبقت بگيريم مگر در محدوده خاص اما اگر كسي خودش صراط مستقيم شد ديگر يمين و يسار ندارد تا مضلّه باشد  اينجا جاي «خير الامور أكثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» اينجا جاي توقف نيست.

وقتي كه خود صراط مستقيم شد مي‌بينيد اينها چه در مسائل مالي چه در مسائل جهادي ديگر چيزي فروگذار نكردند خب انسان سهميه خودش سهميه واجب‌النفقه‌اش را به يك كافر مي‌دهد اين ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[24] اين اسير، كافر بود ديگر چون مسلمان كه در مدينه اسير نمي‌شد در جنگهايي كه با مشركان مكه داشتند اينها اسير مي‌دادند آنها هم اسير مي‌دادند خب اين مشركي كه به اسارت در آمده در مدينه اسير بود اين اسير را وجود مبارك حضرت امير و اهل بيت(عليهم السلام) با سهميه افطار خودشان تأمين كردند. اينها دومي ندارند در عالم براي اينكه اينها صراط مستقيم‌اند

بنابراين اگر كسي خودش صراط مستقيم بود به صراط مستقيم كه نمي‌گويند مستقيم باش كه در صراط مستقيم مي‌گويند

﴿۶۶﴾ إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا

﴿۶۶﴾ إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا

و در حقيقت آن بد قرارگاه و جايگاهى است

ضمير در صدر آيه به كلمه (جهنم ) بر مى گردد و دو كلمه (مستقر) و (مقام ) دو اسم مكان از استقرار و اقامت هستند. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

﴿۶۵﴾ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامً

﴿۶۵﴾ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا

آنها كساني هستند كه مي‏گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است! 

اينها در سجده و در قيام از خدا چه مي‌خواهند؟ 

 

عذاب جهنم غرام و خالص است چون

 «دارٌ ليس فيها رحمة»[16]

نهج‌البلاغه, نامه 27

 

هم دعا از تو اجابت هم ز تو

ایمنی از تو مهابت هم ز تو

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن

مصلحی تو ای تو سلطان سخن

مولوی

به نظر می رسد یکی از دلایل دعا از طرف خداوند, احتمال اشتباه از جانب ماست

مومنین واقعی بیشتر از خداوند میترسند.

در سوره مومنون

وقتي بخشي از اوصاف مؤمنون را ذكر فرمود, فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ ٭ وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ٭ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ

ما در رابطه با انسانهای دیگر وقتی نزدیک تر میشوم ترسمان میریزد ولی در رابطه با خدا هر چی شناختمتون زیادتر میشه ترسمان زیادتر میشود, مشکل این که خدا رو نشناختیم.

كلمه (غرام ) به معناى شدت و مصيبتى است كه دست از سر آدمى بر ندارد و همواره ملازم او باشد.

وقتي بدهكار بود طلبكار او را رها نمي‌كند طلبكار را مي‌گويند غَريم يعني آدم را رها نمي‌كند ملازم آدم است. جهنم ، طلبكار انسان تبهكار است مي‌شود غَريم آدم غارم آدم يعني ملازم آدم ، عذاب آن هم غرام است لِزام است لازم است دست‌بردار نيست عرض مي‌كنند خدايا عذاب آن دست‌بردار نيست عذاب جهنم را از ما به دور دار! اينها در عين حال كه خطّ‌مشي‌شان تواضع و فروتني است رفتارشان با جامعه بر اساس زندگي مسالمت‌آميز است رفتارشان نسبت به ذات اقدس الهي خاضعانه و ساجدانه و قائمانه است مرتب از ذات اقدس الهي درخواست نجات از عذاب مي‌كنند كه مبادا بلغزند و گرفتار آن عذاب

﴿۶۴﴾ وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِيَامًا

﴿۶۴﴾ وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِيَامًا

آنها كساني هستند كه شبانگاه براي پروردگارشان سجده و قيام مي‏كنند.

خيلي نمي‌خوابند مقداري مي‌خوابند

سوره ۵۱: الذاريات - جزء ۲۶, ۲۷ - ترجمه فولادوند

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ﴿۱۵﴾

پرهيزگاران در باغها و چشمه سارانند (۱۵)

آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ ﴿۱۶﴾

آنچه را پروردگارشان عطا فرموده مى‏ گيرند زيرا كه آنها پيش از اين نيكوكار بودند (۱۶)

كَانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ ﴿۱۷﴾

و از شب اندكى را مى‏غنودند (۱۷)

وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ﴿۱۸﴾

و در سحرگاهان [از خدا] طلب آمرزش میکردند (۱۸)

وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ﴿۱۹﴾

و در اموالشان براى سائل و محروم حقى [معين] بود (۱۹)

 

گر مقام خوش دلي مي خواهي از دور سپهر

شام در مستي، سحر در نعره مستانه باش

فروغي بسطامي

 

  البته وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه خب شبها را كمتر استراحت مي‌كردند لكن اين طور نبود كه نماز شب كه مثلاً يازده ركعت است اين يازده ركعت را پشت سر هم بخوانند يك خواب طولاني نداشتند اين مثل انساني كه در سنگر است همان طوري كه حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود نوم را در چشمتان غَراره كنيد مضمضه كنيد هرگز نگذاريد خواب در چشمتان فرو برود[15] انسان سنگربان همين طور است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين طور بود اين يازده ركعت نماز را پشت سر هم در يك وقت بخواند اين طور نبود.

Praying at night is an important supererogatory practice in Islam. The Prophet would rise to pray most nights before dawn (to the point where some authorities considered it a prescribed act of worship specific to him), and many pious Muslims continue to do so to this day; see 17:79c ; 73:1–2c.

 

حالا رابطه عبادي‌شان با خدا را مشخص مي‌كند ﴿وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً﴾ بيتوته به معني خواب نيست يعني شب را گذراندن تَبييت به معناي خوابيدن در شب نيست بات يعني شب را گذراند اينكه در اين اتاق بيتوته مي‌كند يعني شب را در اينجا به سر مي‌برد خواه بخوابد خواه بيدار باشد خواه تلفيقي از نوم و يقظه باشد اينها شب در پيشگاه پروردگار يا ساجدند يا قائم يا در حال قيام مشغول عبادت‌اند يا در حال سجده مشغول ذكر ﴿يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً﴾

 در بخشهايي كه گفته شد بدن كافر سجده مي‌كند سايه كافر سجده مي‌كند اين سجده تكويني است مثل زمين و همه اجزاي زمين ؛ خود كافر ملحد است منكر است در ساحت تشريع هيچ ذكري ندارد اما بدن او مثل بدن ساير موجودات مثل ساير اجرام و اجسام در تسبيح حق است وقتي هم كه مُرد در قبر رفت اين بدن او چه خاك بشود چه نشود مثل ساير موجودات تسبيح مي‌كند آن لسان تكوين آن تسبيح تكويني سودي به لسان تشريع ندارد بنابراين اينکه هرموجودي اهل تسبيح اهل سجده اهل حمد اهل اسلام و انقياد در پيشگاه خداي سبحان است ،اين شامل بدن كافر هم مي‌شود چه زنده چه مرده اما هيچ ثوابي عائد خود كافر نخواهد شد مگر از راه كارهاي تشريعي او

﴿۶۳﴾ وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِل

﴿۶۳﴾ وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا

 

بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بيتكبر بر زمين راه مي‏روند و هنگامي كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مي‏گويند (و با بياعتنائي و بزرگواري مي‏گذرند). 

مغرورانه بر زمين راه مرو

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه مکارم شیرازی

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾

از آنچه نمي‏داني پيروي مكن، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند! (۳۶)

وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا﴿۳۷﴾

روي زمين با تكبر راه مرو، تو نمي‏تواني زمين را بشكافي و طول قامتت هرگز به كوهها نمي‏رسد؟ (۳۷)

سوره ۳۱: لقمان - جزء ۲۱ - ترجمه مکارم شیرازی

يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ﴿۱۷﴾

پسرم! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهي از منكر كن، و در برابر مصائبي كه به تو مي‏رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاي مهم است! (۱۷)

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿۱۸﴾

(پسرم!) با بياعتنائي از مردم روي مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغروري را دوست ندارد. (۱۸

--------------------------------------------------------------------------------

On saying, Peace, see also

 

سوره ۴۳: الزخرف - جزء ۲۵ - ترجمه مکارم شیرازی

وَقِيلِهِ يَا رَبِّ إِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۸۸﴾

آنها چگونه از شكايت پيامبر كه مي‏گويد: پروردگارا! اينها قومي هستند كه ايمان نمي‏آورند (غافل مي‏شوند؟). (۸۸)

فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ﴿۸۹﴾

اكنون كه چنين است از آنها روي برگردان و بگو سلام بر شما، اما به زودي خواهند دانست! (۸۹)

 

سوره ۲۸: القصص - جزء ۲۰ - ترجمه مکارم شیرازی

وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ ﴿۵۵﴾

و هر گاه سخن لغو و بيهوده بشنوند، از آن روي مي‏گردانند و مي‏گويند: اعمال ما از آنِ ماست، و اعمال شما از آنِ خودتان، سلام بر شما (سلام و داع)؛ ما خواهان جاهلان نيستيم! (۵۵)

 

سوره ۱۹: مريم - جزء ۱۶ - ترجمه فولادوند

قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا ﴿۴۶﴾

گفت اى ابراهيم آيا تو از خدايان من متنفرى اگر باز نايستى تو را سنگسار خواهم كرد و [برو] براى مدتى طولانى از من دور شو (۴۶)

قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا ﴿۴۷﴾

[ابراهيم] گفت درود بر تو باد به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى‏ خواهم زيرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است (۴۷)

 

-------------------------

سوره ۶: الأنعام - جزء ۸ - ترجمه فولادوند

لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۲۷﴾

براى آنان نزد پروردگارشان سراى عافيت است و به [پاداش] آنچه انجام مى‏ دادند او يارشان خواهد بود (۱۲۷)

 

سوره ۱۰: يونس - جزء ۱۱ - ترجمه فولادوند

وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿۲۵﴾

و خدا [شما را] به سراى سلامت فرا مى‏ خواند و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى ‏كند (۲۵)

 

----------------------------------------

To walk humbly is interpreted to mean with dignity, tranquility, and forbearance (IK, Ṭ ) and refers not only to walking, but also to the general conduct of one’s life (Q); see 17:37c , which discusses the manner in which the Prophet walked. Ibn Kath ī r mentions an incident in which ʿ Umar ibn al-Kha ṭṭā b encountered a younger man walking meekly and leisurely and asked him if he was ill, to which the man replied no. ʿ Umar then commanded him to walk with strength, indicating that humbly does not mean weakly. Ibn Kath ī r also mentions a ḥ ad ī th in which the Prophet said, “When you come to the prayer, do not do so in a state of haste. Come to it with tranquility and pray whatever you can of it, and whatever you miss, make it up.”

 

-----

Some commentators point out that this “peace” ( sal ā m ) is not a greeting or declaration of peace, but must mean something like “to be free of” ( tasallama min ), so that the believers are being commanded to say, “I am free of or disassociated from you,” meaning, “There is neither good nor bad between us” (Q). This interpretation is associated with the opinion that this verse (and other verses similar in their peaceful message) are abrogated (i.e., have had their binding effect overturned) by later verses that command the believers to fight the disbelievers. This interpretation would, if applied to identical uses of sal ā m throughout the Quran, entail unacceptable meanings; for example, it would mean that God, instead of saying Peace! to believers in the Garden, would be saying, “I am free of you” ( 36:58 ), or that the believers would say this to God ( 33:44 ), or Abraham would be declaring himself “free of” the angelic visitors ( 51:25 ). Al-Qurṭubī , after mentioning the opinion regarding abrogation, states, however, that no question of abrogation need arise in this case, since the verse is commanding one to have a certain attitude of restraint and forbearance, which is not a legal command or prohibition and hence not subject to abrogation according to any mainstream understanding of that concept; regarding the issue of abrogation see 2:106c

 

در اين آيه دو صفت از صفات ستوده مؤمنين را ذكر كرده، اول اينكه : (الّذين يمشون على الارض هونا - مؤمنين كسانى هستند كه روى زمين با وقار و فروتنى راه مى روند) و (هون ) به طورى كه راغب گفته به معناى تذلل و تواضع است بنابراين، به نظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى كردنشان در بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد.

 

پس مؤمنين، هم نسبت به خداى تعالى تواضع و تذلل دارند و هم نسبت به مردم چنينند، چون تواضع آنان مصنوعى نيست، واقعا در اعماق دل، افتادگى و تواضع دارند و چون چنينند ناگزير، نه نسبت به خدا استكبار مى ورزند و نه در زندگى مى خواهند كه بر ديگران استعلاء كنند و بدون حق، ديگران را پائين تر از خود بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزت موهومى كه در دشمنان خدا مى بينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمى كنند. پس خضوع و تذللشان در برابر مؤمنين است نه كفار و دشمنان خدا، البته اين در صورتى است كه به گفته راغب كلمه (هون ) به معناى تذلل باشد. و اما اگر آن را به معناى رفق و مدارا بدانيم معناى آيه اين مى شود كه : مؤمنين در راه رفتنشان تكبر و تبختر ندارند.

صفت دومى كه براى مؤمنين آورده اين است كه، چون از جاهلان حركات زشتى مشاهده مى كنند و يا سخنانى زشت و ناشى از جهل مى شنوند، پاسخى سالم مى دهند، و به سخنى سالم و خالى از لغو و گناه جواب مى گويند، شاهد اينكه كلمه سلام به اين معنا است آيه (لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلا سلاما سلاما) مى باشد، پس حاصل و برگشت معناى اين كلمه به اين است كه : بندگان رحمان، جهل جاهلان را با جهل مقابله نمى كنند.

و اين صفت، صفت عباد رحمان در روز است كه در ميان مردمند و اما صفت آنان درشب همان است كه آيه بعدى بيان نموده

حالا در قبال آن كفاري كه با كج‌دهني بددهني از الرحمان جلّ جلاله با اهانت ياد مي‌كردند مي‌گفتند: ﴿وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ در قبال آنها مردان موحد الهي‌اند كه بندگان رحمان‌اند ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ اين چند آيه‌ در وصف انسانهاي متكاملي است كه بندگان الرحمان‌اند

 پس يك وقت انسان در جاهليّت است مي‌گويد ﴿مَا الرَّحْمنُ﴾ يك وقت در عقلانيّت است مي‌شود ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ﴾

 اين ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ يك رابطه‌اي با خودشان دارند كه خودشان را مديريت مي‌كنند يك مديريت جمعي دارند كه با جامعه رفتار مي‌كنند يك پيوند ناگسستني عبادي با خالقشان دارند

در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[27] گردن‌كشي بكني كه چه؟! اگر از نظر جسم باشي كه اين زمين از تو سنگين‌تر است اين كوهها و تپه‌ماهورها از تو بلندترند ستبرترند اگر بخواهي معنويّت داشته باشي البته كاري از تو ساخته است كه آسمان آن بار را نمي‌تواند بكشد پس اگر آن معنويّت و خلافت الهي باشد كه راه ديگر است مشمول بخش آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» خواهيد بود كه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ﴾[28] اگر بخواهيد بر اساس بدني و جِرمي و جسمي فكر بكنيد زميني كه روي آن راه مي‌روي از تو سنگين‌تر است كوهي كه در كنارش قدم مي‌زني از تو سنگين‌تر است ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ 

 

خب پس عبادالرحمان كساني‌اند كه ﴿يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً﴾ نه تنها مَشي فيزيكي يعني خطّ‌مشي‌شان اين است نه بيراهه مي‌روند نه راه كسي را مي‌بندند نه بددهن‌اند نه توهيني مي‌كنند نه كسي را مي‌رنجانند و اگر جاهلي با آنها برخورد كرد اينها بهشتي‌گونه رفتار مي‌كنند بهشتي چه كار مي‌كند در بهشت چه خبر است در بهشت كه جا براي لغو و حرف زشت و حرف تلخ نيست اين شخص بهشتي در جامعه بهشتي‌گونه رفتار مي‌كند در دنيا جهنّميها هم هستند اگر يك جهنّمي در دنيا نسبت به اينها دهن‌كجي كرد اينها بهشتي‌گونه جواب مي‌دهند ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ﴾ اين تعليق حكم بر وصف ، مشعر به آن نحوه كار است جاهل وقتي با اينها حرف بزند بر اساس جاهليّت حرف مي‌زند ديگر فحش مي‌گويد اهانت مي‌كند بددهني دارد دروغ مي‌گويد تهمت مي‌زند اين كارها را مي‌كند چون اسناد فعل به موصوف به يك وصف نشان آن است كه آن فعل از چه سنخ خواهد بود ﴿إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ﴾ يعني خطاباً جاهليّه خطاب بر اساس جهل علمي يا جهالت عملي اگر جاهلي خطاب جهل علمي داشت يا خطاب جاهليّت عملي داشت به اينها اهانت كرد اينها مانند مردان بهشت بهشتي‌گونه پاسخ مي‌دهند ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ يعني « قَالُواقولاً سليماً سالما, قالوا قولاً سديدا, قالوا قولاً حقّا » سخني كه از هر گزند و اُفت و آفتي سالم است اينها جواب بد نمي‌دهند.

 

﴿. در سورهٴ مباركهٴ «واقعه آنجا دارد كه ﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَلاَ تَأْثِيماً ٭ إِلَّا قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾[29] قيل يعنی قول در بهشت جز حرف سلامت‌آميز حرف سِلم حرف نرم حرف حق چيز ديگري نيست مردان بهشتي هم جز حق چيزي نمي‌گويند و اگر كسي نسبت به اينها دهن‌كجي بكند اينها ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ اين خطّ‌مشي‌شان مشخص شد (يك) روابط اجتماعي‌شان مشخص شد 

 در اين آيه فرمود عبادالرحمان اين‌چنين‌اند در بخشي از آيات فرشته‌ها را هم عبادالرحمان مي‌داند كه آنها هم بندگان الهي‌اند از آنها تعبير به عبادالرحمان مي‌كند[2] اين تعبير عبادالرحمان در قرآن كريم مشترك بين مؤمنان خالص و فرشته‌هاست

سوره ۴۳: الزخرف - جزء ۲۵ - ترجمه فولادوند

وَجَعَلُوا الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثًا أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ ﴿۱۹﴾

و فرشتگانى را كه خود بندگان رحمانند مادينه [و دختران او] پنداشتند آيا در خلقت آنان حضور داشتند گواهى ايشان به زودى نوشته مى ‏شود و [از آن] پرسيده خواهند شد (۱۹)

 

 همان طوري كه شهادت توحيدي مشترك بين عالمان توحيدي و فرشته‌هاست آنجا فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) اين عالمان توحيدي را با فرشته‌ها يكجا ذكر كرد اينجا در دو آيه در دو سور‌ه هم فرشته‌ها را عبادالرحمان مي‌داند هم مؤمنان خالص و مخلِص و مخلَص را.

اين اوصافي كه به صورت جمله خبريه ذكر شده است گرچه وصف بندگان است اما به داعي انشاء هم القا شد يعني صِبغه دستوري را هم دارد اينكه فرمود: ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً﴾ يعني «إمشوا علي الأرض هونا» كه اين جمله خبريه معناي انشاء را هم به همراه دارد. يعني در عين حال كه اوصاف آنها را ذكر مي‌كند دستور هم مي‌دهد كه اين‌چنين باشيد.

مطلب بعدي آن است كه اين مَشي اينها منظور مشي ظاهري در قبال قيام و قعود نيست يعني خطّ‌مشي اينها اين است اينها با هَون زندگي مي‌كنند نه با هُون گرچه اين مادّه هاء و واو و نون مشترك است ولي صورت اگر مفتوح باشد هَون است معناي فضيلت را دارد يعني فروتنانه اگر مضموم باشد معني ذلّت و خواري كه ﴿أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ﴾[3] يا عذاب مي‌شوند ﴿عَذَابَ الْهُونِ﴾[4] آن هُون خواري و رسواري و خزي است اين هَون كه با فتح هاء است به معناي سبك‌بالي نه سبك‌ساري, سبك‌بالي است و سَكينت و وقار است در عين حال که اينها با سكينت و وقارند سبك‌بال‌اند آماده پروازند هُون به كار مي‌رود يعني خواري و ذلّت پس ﴿أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ﴾ يا ﴿عَذَابَ الْهُونِ﴾ به ضمّ هاء است به معناي خواري و رسوايي اين به فتح هاء است به معناي سبك‌بالي نه سبك‌سري يا سبك‌مغزي.

 

 اگر حرف جاهلانه جاهل به آنها گفته بشود آنها حرفهاي سليمانه و سالمانه دارند اگر قابل گفتگو نباشد فوراً خداحافظي مي‌كنند اين‌چنين نيست كه آن حرف را ادامه بدهند.

 

 پس خردمندان يعني ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ چندتا كار مي‌كنند مشي‌شان روي زمين بر اساس سكينه و وقار و تواضع است علي هونٍ است سبك‌بالي است نه سبك‌سري برخوردشان با ديگران اين است اگر آنها عاقلانه برخورد كردند اينها هم عاقلانه برخورد مي‌كنند و اگر جاهلانه برخورد كردند اينها عاقلانه برخورد مي‌كنند اگر اثر نكرد فوراً خداحافظي مي‌كنند اين فوراً خداحافظي مي‌كنند را در سور‌ه‌هاي ديگر فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ اين ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ يعني خداحافظ! نه سلام مي‌كنند به آنها تكريم مي‌كنند گرامي مي‌دارند اين طور نيست آنكه در سوره ديگر دارد كه اگر مشركين با اينها برخورد كردند اينها نسبت به اينها دهن‌كجي كردند اينها در جواب مي‌گويند ﴿لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ﴾ شما كارتان را انجام بدهيد ما كارمان را انجام مي‌دهيم ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾[5]. در عربي بين اعراب اين هست كسي بخواهد خداحافظي كند مي‌گويد سلام عليكم نه سلام عليكم كه در ابتداي برخورد نشانه تكريم و تحيّت باشد نسبت به اينها تحيّتي ندارند اما سفيهانه هم برخورد نمي‌كنند اين كارِ ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ است كه مشابه اين كار را فرشتگان دارند خب بنابراين ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ كساني‌اند كه خطّ‌مشي‌شان سبك‌بالي است و برخوردشان هم با جاهلان, سالمانه و سليمانه است.

در جريان برخورد خردمندانه نسبت به مردم كه فرمود خط‌مشي‌شان اين است، برخيها گفتند اين آيه نسخ شده است به آيه جهاد به تعبير مرحوم شيخ طوسي سخن از نسخ نيست اين طور نيست كه ﴿يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ اين با آيه جهاد نسخ شده باشد در جهاد هم سرِ جايش محفوظ است ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ است اينها عاقلانه و خردمندانه دفاع مي‌كنند تجاوز نمي‌كنند. حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه به پيشگاه خداي سبحان عرض مي‌كند خدايا ما به قضا و قدر تو راضي هستيم به امر تو راضي هستيم اگر مصلحت در اين است كه آنها پيروز بشوند مرگ ما را مرگ شهيدانه قرار بده «إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَي عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا الْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ وَإِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ»[6] خدايا اگر مصلحت شد كه ما پيروز بشويم آن توفيق را به ما بده كه ما از عدل نگذريم بالأخره اينها كافرند و حربي‌اند و بايد كُشته بشوند حقّي هم دارند ديگر چطور بكُشيم آيا مُثله بكنيم آيا آتش بزنيم آيا بيش از اندازه اقدامي بكنيم نه, آنها در جنگ‌اند كُشته شدند خب رهايشان مي‌كنيم ديگر از آن به بعد كسي را مُثله بكنيم بسوزانيم و اموال آنها را آتش بزنيم اين كار را نكنيم خدايا توفيقي بده كه اگر ما پيروز شديم از عدل نگذريم اين مي‌شود «مَشيهم التواضع»[7]

ظلم ولو نسبت به كلب هم حرام است معصيت شرعي است اين طور نيست كه آدم حق داشته باشد نسبت به مار ظلم بكند نسبت به كلب ظلم بكند يك وقت دارد از خود دفاع مي‌كند خب مار حمله كرده است كلب حمله كرده است انسان دفاع مي‌كند ولي بخواهد ظلم بكند ظلم جايز نيست ولو حيوان,

 

بنابراين اين طور نيست كه اين آيه با آيه جهاد يا آيه دفاع و امثال ذلك نسخ شده باشد اين آيه محكم است جزء مطلقات قرآني است ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ اين بايد خطّ‌مشي همه ما باشد الآن شما مي‌بينيد خب آنها دهن‌كجي مي‌كنند حتي نسبت به وجود مبارك پيغمبر و ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اهانت مي‌كنند كاريكاتورهاي زشت مي‌كِشند خب آنها كافرند از آ‌نها توقّعي نيست ولي ما بايد خيلي خردمندانه عاقلانه سنگين برخورد بكنيم حالا ما براي اينكه چهار نفر بخندند ما عكسهاي آنها را به صورت زشتي در بياورد كه چهار نفر بخندند اين جواب جهل را با جهل دادن است اين با نظامي كه نظام عبادالرحمان است هماهنگ نيست.

قرآن كريم همان طوري كه الله را مي‌خواهد بازگو كند در اذهان مردم جا بيندازد الرحمان هم اين‌چنين است مي‌بينيد وقتي سخن از آفرينش است مي‌فرمايد: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ﴾[11] اين الرحمان كه اسم اعظم است مثل الله در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه حاوي ساير اسماي حسنا هستند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾[12] ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ در جريان نگهداري پرنده‌ها در فضا مي‌فرمايد: ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾[13] اين ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ﴾ يا ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾ يا ﴿هُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ﴾[14] براي آن است كه الرحمان را مثل الله براي مردم كاملاً معرفي كند. اما اينكه در اوايل سوَر ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ است آنها چطور نسبت به الرحمان هيچ حساسيّتي نشان نمي‌دادند آنها كلّ قرآن را ـ معاذ الله ـ سِحر و شعبده و كهانت و جادو و اينها مي‌دانستند اما وقتي به آنها گفته مي‌شد كه ﴿اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ مي‌گفتند: ﴿وَمَا الرَّحْمنُ﴾[15] ما كه رحمان را نمي‌شناسيم اينها الله را مي‌شناختند و خيلي هم به الله احترام مي‌كردند و بتها را مي‌پرستيدند كه آنها را به پيشگاه الله نزديك بكند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ﴾[16] دين آمده بفرمايد كه الله, رحمان است و با الرحمان بودن دارد عالم را اداره مي‌كند. عبادِ الرحمان بايد بر عرش مستقر بشوند و كار الرحمان را انجام بدهند قبلاً هم اين بحث گذشت كه رسم پيشينيان اين بود اگر يك مطلب حكيمانه و عميقانه علمي نصيب عالِمي مي‌شد و جزء نوآوري او بود اين شخص مجاز بود كه از آن مطلب عميق علمي به عنوان حكمت عرشي ياد كند زيرا «ان قلب المؤمن عرش الرحمن»[17] (يك) و اين مطلب به قلب او القا شد نه به قلوب ديگران (دو) مي‌شود حكمت عرشي (سه) بعدها ديگر رايج شده است هر كسي هر مطلب علمي را از هر كه شنيده از هر جا ديده مي‌گويد حكمت عرشي, مطلب عرشي ولي قبلاً بنا اين طور نبود خب اگر انسان داراي قلبي است كه «عرش الرحمن» است و اگر كسي اين قلب را برنجاند عرش خدا مي‌لرزد كه اگر كسي مؤمني را يا يتيمي را يا مظلومي را برنجاند عرش خدا مي‌لرزد در حقيقت خود اين هم مظهر همان عرش است خب الرحمان چه كار مي‌كند؟ الرحمان ﴿عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[18] و كاري كه انجام مي‌دهد بر اساس هندسه‌اي است كه مهندسش رحمت است عبادِ الرحمان هم همين كار را مي‌كنند.

 

 بيان ذلك اين است كه ذات اقدس الهي الرحمان است قبلاً هم گذشت كه رحمتِ او سابق بر غضب اوست يعني پيش از غضب اوست

 در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه 55 كه فرمود: ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾ يعني خداحافظ! آنجا ﴿إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ يعني از نظر فعل وگرنه به آنها سلام بكنند و امثال ذلك نيست.

-------------------------------------------------------------------------

قرآن كريم خداي سبحان را مبدأ همه هستي مي‌داند ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[1] اصل دوم قرآن اين است كه خدا غنيّ محض است[2] اصل سوم آن است كه نه تنها غني است بلكه ماسوا فقير به سوي اويند[3] معلوم مي‌شود هر ناقصي به طرف كمال مطلق بايد حركت كند و هو الله سبحانه و تعاليٰ طبق اين اصول خدا مي‌شود كمال نامتناهي اگر كمال نامتناهي خواست كاري انجام بدهد براي چيزي كار نمي‌كند چون كمال نامتناهي است كار از او صادر مي‌شود. اصل پنجم اين مي‌شود كه آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» و همچنين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» آمده اين هدفِ مخلوق قرار مي‌گيرد نه هدف خالق. اگر در بخش پاياني سورهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[4] عبادت, هدف مخلوق است نه هدف خالق يعني اگر مخلوق عبادت نكند به كمال نمي‌رسد نه اينكه اگر مخلوق عبادت نكند خالق به هدف نمي‌رسد زيرا خالق خودش هدف است خودش كمال است. موجود غير كامل كار را انجام مي‌دهد كه به وسيله كار به كمال برسد اين را مي‌گويند غرض زايد بر ذات ولي اگر خود آن مبدأ كمال مطلق بود و كمال مطلق داشت كاري انجام مي‌داد آن كمال مطلق براي چيزي كار نمي‌كند بلكه چون كمال مطلق است كار مي‌كند. 
آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هدف خلقت را علم معرفي كرده فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عِلْمَاً﴾ براي اينكه جامعه بشري علم پيدا كند كه خدا عليم محض است و قدير صِرف ما اين نظام را خلق كرديم. پس آيه سورهٴ «ذاريات» هدف مخلوق را عبادت مي‌داند آيه پاياني سورهٴ «طلاق» هدف مخلوق را عالِم شدن مي‌داند پس غرض خلقت آن است كه جوامع بشري عابد و عالم بشوند «العبادة ما هي؟ العلم ما هو؟» عبادت را در آيات فراواني مشخص كرد كه بخش قابل توجّهي از آنها در پايان سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است كه محلّ بحث است علم را هم در بسياري از آيات مشخص كرد علم توحيدي يعني چه علم به عالم بودن خدا يعني چه قدرت خدا يعني چه «علم» خدا چه مي‌كند قدرت خدا چه مي‌كند اين تقريباً تفسير و شرح آن دو هدف است.
بنابراين اين آيه 63 به بعد دارد آن عبادت را شرح مي‌دهد كه اگر در بخش پاياني سورهٴ «ذاريات» فرمود هدف خلقت آن است كه بشر عبادت كند[5] حالا دارد عبادت را شرح مي‌دهد در بحث ديروز گذشت كه گرچه اينها جمله خبري است و وصف بندگان الهي است لكن به داعي انشاء القا شده يعني بندگان خدا بايد اين‌چنين باشند.

برخي از مطالبي كه مربوط به گذشته‌هاست عنايت بشود يكي اينكه خداي سبحان هدف خلقت انسان و جن را عبادت بيان كرده كه البته هدف مخلوق اين است نه هدف خالق كه فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[1] بنابراين فرشته در اين بخش داخل نيست زيرا معصوم بودن آنها منزّه بودن آنها از زاد و ولد و مرگ و مير و امثال ذلك باعث شد كه در اين بحث و تقسيم راه پيدا نكنند بنابراين اگر براي فرشته‌ شريعتي بود, آ‌نها هم يك وحي و نبوّت و رسالت مي‌‌داشتند آنها هم يك بهشت و جهنم مي‌داشتند آنها هم يك دستگاه قضايي مي‌داشتند و مانند آن, چنين چيزي براي فرشته نقل نشده فقط براي جن و انس نقل شده.

 

 

﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ كساني‌اند كه اين دو خصيصه را دارند از نظر جمعي به كسي آزار نمي‌رسانند (يك) بي‌مهري ديگران را تحمل مي‌كنند (دو) و اگر ديگران بي‌مهري كردند آنها با خداحافظيِ محترمانه آنها را رها مي‌كنند اگر در آن آيه آنها مي‌گويند: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾[7] اين سلام توديع است يا اگر آزر عموي وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بت‌پرستي را رها نكرد و وجود مبارك حضرت ابراهيم او را دعوت كرد او نپذيرفت جوابي كه حضرت ابراهيم به آزر دارد فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾[8] اين سلام, سلام خداحافظي است يعني خداحافظ شما! ما در تعبيرات عرفي مي‌گوييم خداحافظ عرب مي‌گويد سلام عليكم اين سلام دوستي و تحيّت و تكريم و امثال ذلك نيست اين سلامٌ عليكم وجود مبارك ابراهيم همين ﴿إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ است آن ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾[9] از همين قبيل است كه ﴿إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ و اين امور را كه شما جمع‌بندي كنيد مي‌شود هَجر جميل اگر در سورهٴ «مزمل» ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[10] همين است يك وقت انسان قوم خود را ترك مي‌كند از آنها قهر مي‌كند اين كار انبيا نيست يك وقت از قوم فاصله فكري و فرهنگي مي‌گيرد يعني آنها را آزار نمي‌كند (يك) بي‌مهري آنها را تحمل مي‌كند (دو) فاصله برقرار نمي‌كند (سه) هميشه با آنها در ارتباط است حرفهاي الهي را ابلاغ مي‌كند اين مي‌شود هَجر جميل ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾.

در جريان حضرت يونس فقط قرآن كريم به همه انبيا اين هشدار را مي‌دهد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[11] مثل يونس نباش كه هَجري كرده است كه به ترك اُوليٰ شبيه‌تر است درباره انبياي ديگر فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾,[12] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾,[13] كذا و كذا يعني به ياد آنها باش همان روشي كه ما به آنها آموختيم به تو هم مي‌آموزيم اما درباره يونس فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ 

﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ اين نحوه ارتباطش با جامعه و مردم است كه اگر عالمان دين ورثه انبيا هستند اين گونه رفتار مي‌كنند اينها وارثان انبيايند انبيا هم همين طور بودند انبيا هجر جميل داشتند وارثان انبيا كه عبادالرحمان‌اند هم همين طورند

قبلاً هم اشاره شد كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرشتگان را عبادالرحمان مي‌داند آيه نوزده سورهٴ «زخرف» اين است ﴿وَجَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ اين وصف, مشترك بين فرشته‌ها و انسانهاي خاص است كساني عبادالرحمان‌اند كه عبادت براي آنها راسخ باشد عدّه‌اي راسخ در علم‌اند عدّه‌اي راسخ در عبادت‌اند عبادالرحمان آن گروهي‌اند كه راسخان در عبادت‌اند 

﴿۶۲﴾ وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَا

﴿۶۲﴾ وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا 

او كسي است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد براي آنها كه بخواهند متذكر شوند يا شكرگزاري كنند. 

و از مقابله اى كه بين تذكر و شكر هست به دست مى آيد كه مراد از تذكر، رجوع و به ياد آوردن آن حقايقى است كه در فطرت انسان نهفته است و آن عبارت است از ادله اى كه همه دلالت بر توحيد خداوندى و نيز بر صفات و اسماى او مى كند كه لايق مقام ربوبى است، و نتيجه اين يادآورى هم، ايمان به خداست.

و نيزبه دست مى آيد كه منظور از (شكور) آن عمل و قولى است كه ثناى بر خدا را برساند، ثناى بر آن نعمت هاى جميلى كه ارزانى داشته و اين عمل و قول، قهرا بر عبادت و اعمال صالح او منطبق مى شود. (چون عمل و قولى كه حمد و ثناى خدا باشد جز عبادت و اعمال صالح نمى تواند چيز ديگرى باشد).

بعضى از مفسرين (تذكر) در آيه مورد بحث را به نمازهاى واجب، و (شكور) را به نمازهاى مستحبى تفسير كرده اند و آيه شريفه قابل انطباق بر اين دو معنا هست هر چند كه متعين در آن دو به تنهايى نيست

 

جريان آفرينش شب و روز را قرآن كريم از چند منظر در آيات گوناگون مطرح فرمود يكي بهره‌هاي كلامي و عقلي مي‌خواهد ببرد كه اينها نظم دقيق رياضي دارند اين نظم دقيق حكايت مي‌كند از وجود ناظم حكيم و مدبّر پس الله موجودٌ اين بخشي از آياتي است كه خلقت آسمان و زمين و شب و روز را تأمين مي‌كند كه اينها را به عنوان آيات مي‌شمارند.

بخش ديگر براي منافع و بهره‌برداري بشر است كه شب براي استراحت است روز براي كار است اگر هميشه شب بود كار مشكل بود اگر هميشه روز بود كار مشكل بود اين منفعتِ توزيع وقت به شب و روز است.

بخش سوم از آيات كه روايات ضمن آن تأييد مي‌كند آن است كه عبادتهاي شب و عبادتهاي روز موظّف است و اگر كسي در شب به آن اعمالش نرسيد روز مي‌تواند جبران كند يا اگر اعمال مستحبّي روز را نتوانست انجام بدهد شب مي تواند تدارك كند اينكه فرمود: ﴿جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً﴾ اين كلمه ﴿خِلْفَةً﴾ يك جا در قرآن ذكر شد و آن همين‌جاست در ذيل اين, آن روايت نوراني امام(سلام الله عليه) است كه فرمود اگر نماز شبي در شب قضا شد بالأخره روز انجام بدهيد دريابيد اين طور نيست كه حالا كه شب گذشت بگوييد گذشت مي‌شود آن ذكر و عبادت و تسبيح و سجود شب را در روز انجام داد و بالعكس .

خِلْفه يعني جانشين ديگر, اين جانشين اوست

اختلاف ليل و النهار كه در سورهٴ مباركهٴ <بقره> بحث شد آن هم همين است در سورهٴ مباركهٴ <بقره>  آيه 164 آنجا مشخص شد كه   ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾ اين يعني چه؟ اختلاف يعني رفت و آمد اينكه دارد «السلام عليكم يا مختلَف الملائكة »[20] مختلف ملائكه‌اند يا حرم مختلف ملائكه است يعني مكان اختلاف فرشته‌ها ، اختلاف يعني يك گروه مي‌روند يك گروه ديگر مي‌آيند اينكه فرمود: «اختلاف امّتي رحمة»[21] يعني رفت و آمد

 

واژه "اختلاف" به جهتاشتراکهایلفظی زبانعربی،دارای معانیمتعددیاست ازجمله: جانشینشدن،درپسچیزییاکسیقرارگرفتن،کسیراازپشتسرگرفتن،اختلافوناسازگاریکردن،آمدوشد(ورفتوآمد) کردن.

روایتی را مکرر به نقل از پیامبر اکرم(ص) شنیده ایم : "اِختِلافُاُمَّتیرَحمَةٌ" (اختلاف امّت من، رحمت است).

عبدالمؤمن انصاری می گوید: به امام صادق - علیه صلوات الله - عرض کردم قومی روایت می کنند که حضرت رسول صلی الله علیه وآله و سلم فرموده: «اِختِلافُ اُمَّتی رَحمَةٌ»(3) آیا این روایت درست است؟

امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمود: آری، راست می گویند.

عرض کردم: بنابراین اگر اختلاف امّت، رحمت باشد سپس اتّفاق و اجتماع آنان عذاب است؟!

فرمود: آن گونه که تو و آنها تصور می کنید نیست، بلکه منظور از سخن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم همان سخن خداوند در قرآن کریم است که می فرماید: 

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ(التوبة/122)

شایسته نیست مؤمنان همگی (به سوی میدان جهاد) کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند (و طایفه‌ای در مدینه بماند)، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند!

خداوند به مسلمانان دستور داده که به حضور رسول خدا کوچ کنند و معارف اسلامی را از آن حضرت بیاموزند و سپس به سوی قوم خود باز گردند و آن معارف را به آنان یاد دهند. منظورازاختلافامت،رفتوآمدمسلماناناز شهرهایخودبهنزدرسولخداو جانشینهای آنحضرتاستبراییادگرفتندیننهاختلافدردین. سپس دوباره با تاکید فرمود: جز این نیست که دین، یکی است.

آيه به اين جهت خليفه بودن و خلفه بودن و رفت و آمد نظر دارد فرمود آن جانشين اين است اگر نماز شبتان در شب فوت شده است روز مي‌تواني انجام بدهي به قرينه ﴿لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ آن روايت را در ذيل اين حتماً ملاحظه مي‌فرماييد.

كه اين روايتي كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است يك تطبيق خوبي است كه اگر كسي عبادتهاي شب از دستش رفته قضا شده مي‌تواند در روز انجام بدهد كه اگر كسي به نماز شب نرسيده لااقل روز همانها را قضا به جا بياورد[24] كه ليل خِلْفه روز است روز خلفه شب است برخيها به فكر مشغول‌اند بعضيها به ذكر مشغول‌اند بعضيها به شكر مشغول‌اند و انسان موحّد تام به هر سه مشغول است آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت اين بود ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[25] بعد سخن از عبادت آنهاست.

﴿۶۱﴾ تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَقَمَرًا مُنِيرًا

﴿۶۱﴾ تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَقَمَرًا مُنِيرًا 

جاودان و پر بركت است آن خدائي كه در آسمانها برجهائي قرار داد، و در ميان آن چراغ روشن و ماه نور بخشي آفريد. 

ظاهرا مراد از (بروج ) منازل آفتاب و ماه در آسمان است، و يا مراد ستارگانى است كه در آن منازل قرار دارند، همچنان كه در آيه (و لقد جعلنا فى السّماء بروجا و زيناها للناظرين و حفظناها من كل شيطان رجيم ) نيز بروج به معناى ستارگان واقع در آن منازل آمده، تا مسأله حفظ و رجم را بيان كند.

و مراد از (سراج )، آفتاب است، به دليل اينكه در سوره نوح آفتاب را سراج خوانده مى فرمايد: (و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا).

﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً﴾ اين هم مي‌تواند ناظر به مسئله توحيد و برهان كلامي باشد و هم اينكه آ‌نچه را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمود باشد. ايشان فرمود سياق درباره توحيد نيست سياق درباره اين است كه اينها خاضع و خاشع نيستند در حالي كه كلّ نظام خاضع و خاشع‌اند[18].

 بُروج يعني مسكن و منزل در سورهٴ مباركهٴ <حجر> آنجا گذشت كه خداوند بروجي را در آسمان قرار داد ؛ آيه شانزده سورهٴ <حجر>  اين بود كه ﴿وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴾ برج حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و تا اين دوازده برج, برج يعني مسكن و مأوا . چند ستاره در يك منزل‌اند اين ستاره‌ها گاهي به صورت گاوند مي‌گويند برج ثور گاهي به صورت گوسفندند مي‌گويند برج حمل گاهي به صورت ترازو هستند مي‌گويند برج ميزان گاهي به صورت خرچنگ‌اند مي‌گويند برج سرطان گاهي به صورت شيرند مي‌گويند برج اسد گاهي به صورت     ماهي‌اند كه حوت است و مانند اينها . اين ستاره‌ها گاهي دورند گاهي نزديك‌اند ميليونها فرسخ از هم فاصله دارند ولي ما از دور اينها را نزديك مي‌بينيم شكل اينها  كه به صورت ترازو هست يا به صورت ماهي هست يا به صورت خوشه گندم هست باعث شده است كه براي اينها نام گذاشتند  مثلا مي‌گويند قمر در برج عقرب است اگر اين ماه در آن سيري كه دارد يا زمين نسبت به او اين سيري را كه به ما نشان مي‌دهد ما ماه را در برج عقرب ببينيم اين مي‌گويند در مسافرت در عقد ازدواج مثلاً مناسب نيست اگر در برج ديگر باشد اين مثلاً بي‌نقص است      بنابراين بروجي در آسمان هست يعني منازل (يك) ستاره‌ها در آن بروج در آنجا قرار دارند (دو) و اشكال گوناگون ستاره‌‌ها براي آن است كه از دور اين‌چنين ديده مي‌شود (اين سه) لذا اين دوازده برج   نام گذاري شده است براي آن صوري كه ما از دور مي‌بينيم (چهار) .

 

اما اساس كار اين است كه اين شمس و قمر با همه اين زيبايي و جلال و شكوهي كه دارند اصلِ اينها يك مشت دودي بود در سورهٴ مباركهٴ< فصلت> آيه يازده به بعد به اين صورت فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ ﴾ يعني بعد از اينكه زمين را خلق كرد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ يك مشت گاز و دود بود خداوند به اين سماء و به زمين فرمود: ﴿ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ با اينكه  تثنيه است از جمع خبر دادند يعني من و او, او و من يعني زمين و آسمان ﴿أَتَيْنَا﴾ همراه همه موجودات ديگر ﴿طَائِعِينَ﴾ همه ما با طوع و رغبت در پيشگاه تو حاضريم  همين دخان را ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ دو روزه هفت آسمان راههاي شيري شمس و قمر را آفريد از همين يك مشت دود شمس و قمر آفريد اين طور نيست كه از جاي ديگر نور آورده باشد از برليان ساخته باشد همين دود است كه شمس و قمر كرد يك روز ديگر هم باز همين شمس و قمر را به صورت دود در مي‌آورد

 

﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً﴾ در توضيح شمس و قمر برخيها مي‌گويند كه فرق ضياء و نور اين است كه اگر بالاصاله و بالذّات باشد مي‌گويند ضياء و اگر اعم باشد مي‌گويند نور آنجا كه دارد خداي سبحان شمس را ضياء قرار داد و قمر را نور قرار داد آيه پنج سورهٴ مباركهٴ «يونس» ناظر به همين مطلب است ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾ مي‌گويند نور اعم از آن است كه براي خود منير باشد يا از جاي ديگر گرفته باشد ولي ضياء آن است كه از خود شيء باشد لذا در سورهٴ مباركهٴ «شمس» فرمود: ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ٭ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا﴾[23] كه قمر در تِلو شمس قرار مي‌گيرد و از همان ضحای شمس استفاده مي‌كند

﴿۶۰﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُ

﴿۶۰﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا 

و هنگامي كه به آنها گفته شود براي خداوند رحمان سجده كنيد مي‏گويند رحمان چيست؟! (ما اصلا رحمن را نمي‏شناسيم) ما براي چيزي سجده كنيم كه تو به ما دستور مي‏دهي. (اين سخن را مي‏گويند) و بر نفرتشان افزوده مي‏شود!

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ قائل ، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است  كه به اينها فرمود: ﴿اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ ، ﴿ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ﴾ حالا يا براي آن است كه اوّلين بار است دارند مي‌شوند كه الله را مي‌گويند رحمان چون اينها الله را مي‌دانستند الله را معتقد بودند مي‌گفتند ما به الله دسترسي نداريم اين بتها را مي‌پرستيم تا ما را به الله نزديك بكند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[14] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[15] الرحمان براي آ‌نها شناخته‌شده نبود لذا از او به﴿ ما﴾ تعبير كردند نه به <مَن> بنا بر اينكه <ما> براي غير ذوي‌العقول باشد و <مَن>  براي ذوي‌العقول گرچه گاهي به عكس هم استعمال مي‌شود تعبير به <ما> در اين دو مورد كه ﴿قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا﴾ ديگر تعبير به <مَن> نكردند نگفتند «و مَن الرحمن» يا «أنسجد لمن تأمرنا» شايد قصد هتك و اهانت هم داشتند ولي به هر تقدير رحمان براي آنها شناخته شده نبود الله شناخته شده بود و معتقد بودند كه الله موجود است شريك هم ندارد خالق كل اوست ربّ كل هم اوست اله الآلهه هم اوست منتها مشكلات ما را ارباب متفرّقه حل مي‌كنند و واسط بين ما و الله همين ارباب متفرّقه است كه اين شرك در ربوبيّت بود . وقتي ذات مقدس حضرت فرمود بر پيشگاه حضرت باري فقط بايد خضوع كرد آنها مي‌گفتند ما الرحمان را نمي‌شناسيم ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ از اين ﴿تَأْمُرُنَا﴾ كه خطاب است معلوم مي‌شود قائل، شخص حضرت است كه ﴿وَإِذَا قِيلَ﴾ يعني شخص پيامبر قائل ، آن حضرت است و اينها به آن حضرت عرض كردند: ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ اينها هميشه از توحيد فاصله داشتند وقتي دعوت‌نامه جديدي را مي‌ديدند نفور و رميدن اينها اضافه مي‌شد ﴿وَزَادَهُمْ نُفُوراً﴾ 

 

چه اينكه در بحثهاي ديگر هم فرمود اينها هميشه اگر سخن از كثرت باشد و شرك باشد همراه‌اند ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[16] سخن از توحيد كه به ميان بيايد اينها مُشمئز مي‌‌شوند سخن از كثرت آلهه و ارباب به ميان بيايد اينها شاداب‌اند اما وقتي سخن از توحيد به ميان آمده ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اينجا هم ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ در قبال آن ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[17] كه مردان الهي داشتند اينها ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ است.

ذات اقدس الهي در چند آيه رحمان را معنا كرد فرمود اولاً الرحمان در كنار الله نام مبارك همان حقيقت نامتناهي است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مبسوطاً گذشت ؛ آيه 110 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» همين مباحث گذشت كه ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ چه از آن ذات به ﴿ الله﴾ تعبير كنيد چه از آن ذات به ﴿الرَّحْمَانَ﴾  تعبير كنيد آن ذات داراي اسماي حسناست غرض آن است كه الرحمان براي مردم حجاز شناخته شده نبود و قرآن كريم با اين تعبيرات الرحمان را كاملاً توضيح داد.

در تفسير علي‌بن‌ابراهيم اين روايت هست كه آنها كه گفتند ﴿ما الرَّحْمَانَ﴾  خداي سبحان بخش اول سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» را نازل كرد اگر شما بخواهيد بدانيد الرحمان كيست ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾[17] اينها همه وصف الرحمان است تا آنهايي كه گفتند ﴿مَا الرَّحْمنُ﴾ بفهمند كه رحمان چه كسي است. اما در جريان قيامت چه اينکه در همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» گذشت كه ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ يعني آيه 26 همين سور‌ه ، قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه 56 گذشت ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾[18] گرداننده اصلي صحنه قيامت گاهي از او به الله ياد مي‌شود نظير آيه 56 سورهٴ «حج» كه فرمود: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ گاهي از او به الرحمان ياد مي‌شود نظير آيه 26 همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه فرمود: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ مُلك, حق است سخن از آسمان نيست در قيامت مالك يوم الدين كيست مَلك يوم الدين كيست الله ، خب مِلك چيست مُلك چيست آسمان و زمين مِلك و مُلك است يا حق مِلك و مُلك است فرمود نگو آسمان نگو زمين ؛ آسمان و زمين ظهور حقّ فعلي‌اند آنچه در قيامت مطرح است حق است ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ سخن از آسمان و زمين نيست تا شما بگوييد زمين براي كيست آسمان براي كيست حق است كه به صورت آسمان و زمين ظهور كرده به دليل اينكه همه اسرار را اين زمين مي‌داند و مي‌گويد در طليعه قيامت كه ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾ همين است ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا ٭ وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾[19] در آن روز ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾[20] همان طوري كه در دنيا فرمود: ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[21] اين زمين گيرنده وحي است اسراري كه دارد تا آن روز نگه مي‌دارد و هر سرّي را كه خدا فرمود آشكار كن آشكار مي‌كند و زمين دهن باز مي‌كند مي‌گويد فلان شخص در فلان لحظه اين كار را كرده پس سخن از زمان و زمين نيست تا بگويند متري چند ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾[22] نه اينكه مِلك حق است نه خير حق, مِلك است آن وقت آن حق مي‌شود زمين آن حقّ فعلي است ديگر آن حق مي‌شود آسمان و كاملاً اسرار را بازگو مي‌كند و آنچه را كه نبايد بگويد نمي‌گويد آنچه را كه بايد بگويد مي‌گويد هر اندازه كه بايد سخن بگويد سخن مي‌گويد. غرض اين است كه الرحمان را خداي سبحان براي اينها تشريح كرده كه رحمان اين است در كنار الله است اسم اعظم است معلّم قرآن است معلّم بيان است خالق انسان است اين كان ناقصه و كان تامّه را الرحمان عطا كرده

 

60 It is said that the idolatrous Arabs were unfamiliar with using the Compassionate ( al-Ra ḥ m ā n ) as a way of referring to God. For example, at the signing of the Treaty of ḥudaybiyyah (see 2:190–94c ; and the introduction to Sūrah 48), the Prophet instructed that it be written, “In the Name of God, the Compassionate, the Merciful,” but the Qurayshī negotiators objected and said they did not know of either name; they wanted it to read, “In Thy Name, O God” ( bi’smika All ā humma ; IK). Some note that the idolaters said that they only knew of one ra ḥ m ā n , namely, Musaylimah, a contemporary of Muhammad who also claimed to be a prophet, who had taken on the title Ra ḥ m ā n al-Yam ā mah , or “the Compassionate One of [the region of] Yam ā mah ” (Q, Z). Most commentators believe this meant that the idolaters were questioning the name al-Ra ḥ m ā n , not the existence of that to which it referred (R). Some read command in the third person, so that it would be translated, “Shall we prostrate before that [to] which he commands us?” (Q, Z). According to some reports, upon the revelation of this verse the Prophet and other Companions prostrated, and the idolaters imitated them in mockery, which is what is meant by and it increases them in aversion (R).

----------------

 ویکی فقه

صفت رحمان

صفت رحمان، یکی از صفات خداوند است. نام رحمان بارها در قرآن، چه در آغاز سوره‌ها و چه درون آنها، آمده است. این نام ۵۶ بار درون سوره‌ها آمده که ۱۶ مورد آن تنها در سوره مریم است. رحمان، صفت بر وزن فعلان و دارای معنای مبالغه است. در کنار هم آمدن دو صفت رحمان و رحیم دربرگیرنده مفهوم تاکید متقابل این دو می‌باشد.

مقدمه

در قرن دوم و سوم میلادی، خدا به این وصف در یمن خوانده می‌شده، و این واژه به معنای خدای نیک بوده است. نیک در اینجا نقش صفت ندارد، بلکه بخشی از تعبیری است که خدا به وسیله آن و پس از ترجیح آن بر دیگر تعابیر خوانده می‌شود.
رحمان و رحیم در قرآن، دارای تفاوت‌های دستوری با یکدیگرند. رحمان، همیشه با حرف تعریف می‌آید، لیکن، رحیم گاه بدون حرف تعریف به کار می‌رود. رحمان در ۷ مورد از ۵۶ استعمال خود در قرآن، تنها به همراه رحیم آمده است و در کنار آن ذکری از دیگر صفات نیست، در حالی که رحیم با صفاتی دیگر نظیر غفور، تواب، رئوف و عزیز تشکیل زوجی وصفی می‌دهد. رحیم و برخی از دیگر اسما و صفات الهی همچون عزیز، دارای معانی یا کاربردهای غیر الوهی نیز هستند (مثلاً در آیه ۱۲۸ سوره توبه، دو وصف رئوف و رحیم درباره پیامبر به کار رفته‌اند. 

سوره ۹: التوبة - جزء ۱۱ - ترجمه فولادوند

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

ولی رحمان همواره در مورد خداوند به کار می‌رود.

← بررسی اسناد نام رحمن

مؤیدات تاریخی در مورد نام الله و رحمان که ما می‌توانیم از آنها برای تقویت فرضیات خود کمک بگیریم از این قرار است: عرب قبل از اسلام، خدا را خالق می‌دانسته و البته خدایان فرعی را نیز می‌پرستیده است. از سوی دیگر، رحمان، نام خدای یگانه در برخی مناطق عربستان، دست کم در یمامه و یمن بوده است، اما اهل مکه از استعمال این لفظ کراهت داشته‌اند. قرآن نیز در سوره‌های انبیاء، فرقان، رعد و اسراء به این وضعیت اشاره کرده است. راویان حدیث گفته‌اند در نظر مشرکان مکه، رحمان خدای متمایز از الله بوده است و مشرکان در جریان حدیبیه هنگام نوشتن صلح‌نامه و درج بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز آن، به پیامبر گفتند: ما رحمان را نمی‌شناسیم. این قوم، بعدها نیز با پیامبر به این دلیل که آنان را به پرستش رحمان یمامه فرا می‌خواند مخالفت کردند.

بررسی‌ها همچنین نشان می‌دهد که در اوایل قرن هفتم میلادی، نام عبدالرحمن در حجاز - جز در مواردی بسیار معدود و نادر - وجود نداشته و پیامبر، هنگام اسلام آوردن برخی افراد نام آنها را به عبدالرحمن تغییر داده است..
در قرآن کریم از الله به عنوان خالق و صاحب اختیار جهان زیاد صحبت شده است. البته مواضعی که در آنها الله در ارتباط مستقیم با پدیده‌های طبیعی نشان داده شده باشد، بسیار‌ اندک است، لیکن ما رحمان را همچون الله در نظیر این‌گونه مواضع می‌یابیم. ذکر نام رحمان در کنار موضوعاتی چون آفرینش آسمان و زمین در شش روز، هفت آسمان، عرش الهی که نماد قدرت مطلق الهی است و نیز در صحنه‌های قیامت نمونه‌هایی از این دست است. موارد فوق در سوره فرقان بیان شده است و پس از آن است که عبارتی را می‌بینیم که امر به پرسش کردن درباره او (رحمان) از کسی می‌کند که از او آگاه است. عبارت اخیر، نشان‌گر ارتباط این نام با مجموعه واژگانی محافل یهود و نصارای آن روز است.
نام رحمان ۶ بار مرتبط با وحی، ۴ بار مرتبط با قرآن و ۴ بار مرتبط با عهد قدیم آمده است. این کلمه در ارتباط با پیامبران عهد قدیم، مریم مادر عیسی، حبیب نجار و نیز در لسان‌ هارون و ابراهیم- هنگام دعوت پدرش به یکتا‌پرستی - آمده است. همچنین از خضوع اسحاق، موسی،‌ هارون، اسماعیل و ادریس در برابر رحمان و پناه بردن مریم به او سخن گفته شده است. کلمه عهد نیز در قرآن با رحمان پیوند دارد.

معنای لغوی رحمان


رحمت در لغت، به معنای رقت، نرمی و انعطاف نفسانی است که مستلزم تفضل و احسان می‌باشد ولی این معنا در وجود باری تعالی صحیح نیست؛ زیرا انفعال، نقص است و نقص در خداوند راه ندارد رحمت درباره خداوند به معنای افاضه خیر و عنایت به نیازمندان است؛ از این رو مرحوم فیض کاشانی درباره دو اسم شریف رحمان و رحیم می‌فرماید:
الرحمان و الرحیم من الرحمه و هی افاضه الخیر علی المحتاجین، عنایه بهم. و رحمه الله تعالی تامه و عامه و کامله؛ 

 «رحمن» و «رحیم» از رحمت مشتق است و به معنای افاضه بر نیازمندان از روی توجه به آنان است و رحمت خداوند متعال، تام و عمومی و کامل است.

فرق رحمان با رحیم


با مراجعه به آیات و روایات، می‌توان این فرق را بین دو اسم شریف رحمان و رحیم فهمید که رحمان عنایت و شفقت و لطف خداوند به تمام مخلوقات است و رحیم، عنایت و لطف ویژه به مؤمناناست. امام صادق (علیه‌السّلام) به این فرق تصریح کرده و فرموده است:
والله اله کل شیء الرحمن بجمیع خلقه، الرحیم بالمؤمنین؛ 

 خداوند، معبود هر چیزی است و به همه مخلوقات خویش، رحمان و به مؤمنان رحیم است.
خداوند، در قرآن کریم نیز به این فرق تصریح کرده و فرموده است:
هو الذی یصلی علیکم ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور و کان بالمومنین رحیما؛ 

[۵]

 او، کسی است که بر شما رحمت می‌فرستد و فرشتگانش نیز تا شما را از تاریکی به سوی نور بیرون آورد و بر اهل ایمان، بسیار مهربان است.
با این تعبیر، خداوند عنایت ویژه خود به مؤمنان را توسط اسم شریف «رحیم» معرفی کرده است نه «رحمن».

در روایتی دیگر، امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید:
الرحمن اسم خاص بصفه عامه و الرحیم اسم بصفه خاصه:
رحمان، اسم خاص [مخصوص خداوند] است با ویژگی عام [شامل همه است] و رحیم، اسم عام است [استعمال آن در غیر حق تعالی بدون اشکال است] با ویژگی خاص. رحمانیت خدا، شامل تمام مخلوقات می‌شود (چه مؤمن و چه کافر)؛ اما رحیمیت او مخصوص مؤمنان می‌باشد که مقتضی عنایت ویژه و افاضه خاص به ایشان خواهد بود. این افاضه خاص، همان هدایت ویژه خداوند و موفقیت بنده در تزکیه و تهذیب نفس و تقرب به سوی او است؛ از این رو خداوند در قرآن کریم بر این نکته تاکید کرده و می‌فرماید:
و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا و لکن الله یزکی من یشاء و الله سمیع علیم؛ 

 اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود، هیچ یک از شما هرگز تزکیه نمی‌شد و این خداوند است که هر کس را بخواهد تزکیه می‌کند و خداوند شنوا و دانا است. این، همان فضل و رحمتی است که مخصوص اهل ایمان است و توسط اسم شریف رحمان شامل حال مؤمنان می‌شود.

مقدمه نزول رحمت

عبدالرحمن بن عوف از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند که خداوند فرمود:
انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمی فمن وصلها و صلته و من قطعها قطعتعه؛
من خدای رحمان [مهربان] هستم؛ رحم را خلق کردم و نام آن را از نام خود گرفتم؛ پس هر کس صله رحم کند او را به رحمت خویش متصل سازم و هر کس قطع رحم کند، او را از رحمت خویش دور نمایم.
بنابراین، انسان باید با اشتغال به طاعات و عبادات و صله رحم و تفقد از احوال خویشان و اقوام، خود را در معرض نزول رحمت الهی قرار دهد

﴿۵۹﴾ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى

﴿۵۹﴾ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا 

 

او خدائي است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان ايندو است در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر عرش قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) او خداوند رحمن است از او بخواه كه از همه چيز آگاه است. 

اين خالقيّت خداي سبحان است كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[12] اما ربوبيّت او چيست او بعد از اينكه آفريد بايد بپروراند ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ﴾ بر تخت فرمانروايي مستقر شد مستولي شد كه دارد اداره مي‌كند اين عرش, مقام فرمانروايي است كه اگر نموداري از آن‌ عرش را انسان بخواهد بفهمد مي‌گويند «قلب المؤمن عرش الرحمن» اين يك عرشِ تختي باشد از فلز يا از چوب يا از جِرم ديگر كه نيست آن مقام شامخ فرمانروايي را مي‌گويند عرش الرحمان 

خب عرش چيست استواي علي العرش چيست آن < ستّة أيام > چيست فرمود: ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ از خدا بپرس او مي‌داند چيست اينها آياتي نيست كه دركش براي همه بلاواسطه آسان باشد آنها مي‌فهمند, به اندازه‌اي كه به وسيله روايات به ما رسيده است ما مي‌فهميم منتها متأسفانه كساني در صدر اسلام نبودند كه پيگير اين گونه از مسائل باشند و متأسفانه درِ آن مدينه علم بسته بود و اگر اين در باز بود خيلي از چيزها را انسان مي‌فهميد ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ او چون خبير است او چون عليم است او چون همه چيزها را آشناست براي شما كاملاً بيان مي‌كند خب

پرسش...

ما مشكل روايي خيلي نداريم ولي رجال (يك) درايه (دو) اين دو رشته درباره روايات تفسيري فعال نبود درباره روايات مقتل فعال نبود درباره روايات تاريخ مطرح نبود  درباره روايات اخلاق مطرح نبود فقط درباره روايتهاي فقهي بزرگان ما خيلي كوشش كردند

 

خداي سبحان سماوات و ارض و ﴿ما بينهما﴾ را در شش روز آفريد جريان خلقت سماء و ارض در شش روز در ‌‌‌‍‍‍‍‌[آيه 54]سورهٴ <اعراف> گذشت در[آيه 3] سورهٴ <يونس> گذشت در[آيه 7] سورهٴ <هود> گذشت ديگر اينجا نيازي به توضيح جديد نيست.

عنوان: تفسیر سوره مبارکه اعراف جلسه 84 

فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ در اينكه منظور از اين ﴿أَيَّامٍ﴾ يوم در مقابل شب نيست حرفي نيست يوم به معناي مجموع شب و روز هم نيست مثل اينكه مي‌گويند صلات يوميه اين هم نيست نه يوم در مقابل شب است نه يوم به معناي مجموع شب و روز كه مي‌گوييم صلات يوميه يعني مجموع اين هفده ركعت

گاهي هم روز به معناي روزگار است نه به معناي مقابل شب و نه به معناي مجموع شب و روز مثلاً الان الدهر يومان يوم لك و يوم عليك روزگار دو حالت دارد يعني سير تاريخي اينچنين است كه برهه‌اي از روزگار را يوم مي‌مامند مثلاً مي‌گويند روزي در اين كشور شاهنشاهي بود اين روز يعني عصر

ولي يوم در قرآن كريم كه آسمانها و زمين با معيار يوم مثلاً شش روز خلق شدند هيچ كدام از اينها نخواهد بود براي اينكه بالأخره چه يوم در مقابل شب باشد چه يوم مجموعه شب ور وز باشد چه يوم به معناي برهه‌اي از تاريخ باشد اينها فرع بر آن است كه يك زميني باشد يك آفتابي باشد و زمين به دور آفتاب بگردد و به دور خود بگردد با گردش دور خود به نام حركت وضعي شبانه روز پديد بيايد و با حركت به دور آفتاب سال و ماه پديد بيايد ولي اگر هنوز آسمان و زمين خلق نشد هنوز شمس و قمر خلق نشد هنوز اين مجموعه پديد نيامد آن روز معناي خاص خود را خواهد داشت

 مثل اينكه كسي بگويد من اين كتاب را طبق فصول ابواب همين كتاب نوشتم خب اين صحيح نيست اگر يك كتابي قبلاً نوشته شده باشد مي‌توان گفت كه من اين كتاب را برابر فصول ابواب همان كتاب قبلي استنساخ كردم ولي هنوز كتابي را مولف تاليف نكرده آيا مولف مي‌تواند بگويد من اين كتاب را برابر فصول و ابواب همين كتاب نوشتم اين كه نيست آن كسي كه اين كتاب تكوين را دارد مي‌نگارد هنوز فصول و ابواب اين كتاب پيدا نشده هنوز ليل و نهاري پديد نيامد آنگاه نمي‌شود گفت كه خداوند مجموعه آسمان و زمين را در شش روز از روزهايي كه متفرع بر خلقت سماوات و ارض است آفريد 

حالا آن شش روز به معناي شش مرحله است چگونه مراحل به شش قسمت تقسيم شد اين را در بخش پاياني فرمود اين را فقط از خدا بپرس نه براي شما نافع است نه اثبات آن آسان است

 

بعضي از آيات مي‌فرمايد آسمان و زمين را در شش روز خلق كرد بعضي از آيات مي‌فرمايد كه آسمان و زمين و آنچه بين السماء و الارض است اين مجموعه در شش روز خلق شد اين معلوم مي‌شود كه آن طايفه از آياتي كه مي‌فرمايد آسمان و زمين در شش روز خلق شد يعني آسمانها و زمين و آنچه بين السماء و الارض است مثل هوا يا لايه‌هاي ازن و چيزهاي ديگري كه يكي پس از ديگري كشف مي‌شود اين مجموعه در شش روز خلق شد

يك طايفه مي‌فرمايد كه آسمانها را خدا در دو روز خلق كرد يك طايفه آياتي است كه مي‌فرمايد زمين را در دو روز خلق كرد خب اين شش روز اگر مال مجموعه آسمانها و زمين و آنچه بين الارض و السماء است اين چهار روز كه از آن شش روز منها بشود قهرا نتيجه‌اش اين خواهد بود كه بين الارض و السماء آنچه هم كه بنام هوا و مانند آن است آن هم در دو روز خلق شد اين يك نحوه تفسير قرآن به قرآن است

 بنابراين آيات چند طايفه است:

 طايفه اولي آياتي است كه دلالت دارد كه خلقت آسمان وزمين در شش روز است نظير آيه 54 سورهٴ مباركهٴ اعراف كه فرمود ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ مشابه اين آيه كه جزء همين طايفه است آيات ديگري‌اند كه دلالت مي‌كند بر اينكه آسمان و زمين در شش روز خلق شد ه است نظير آيه 3 سورهٴ مباركهٴ يونس كه ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ ديگر سخن از ما بينهما نيست آيه 7 سورهٴ مباركهٴ هود هم اين است ﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ در اين آيات كه آيه طايفه اولي محسوب مي‌شوند ديگر سخن از بين الارض و السماء نيست تا روشن بشود تكليف فضا و هوا و امثال ذلك چيست از همين طايفه اولي در سورهٴ مباركهٴ حديد هم آيه 4 آمده است ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ ايام﴾ اين طايفه اولي

طايفه ثانيه مشخص مي‌كند كه اين كه خدا آسمانها و زمين را در شش روز خلق كرد منظور خصوص آسمان و زمين نيست بلكه آسمانها و زمين و فضا و هوا و هرچه كه بين الارض و السماء آنها هم در همان شش روز خلق شدند اين طايفه ثانيه است كه در سورهٴ مباركهٴ قمر يا سوره قاف و ماند آن به اين صورت آمده است كه خداوند آسمان و زمين و آنچه بين الارض و السماء است نظير آيه 38 سورهٴ مباركهٴ قاف فرمود ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ پس اگر لايه ازن هست اگر فضاست اگر هواست اگر چيزهاي ديگري كه بشر هنوز كشف نكرده و بعدا كشف مي‌شود همه و همه اينها كه بين الارض و السماء است اينها هم در همان مجموعه شش روزند آيه سوم سوره يونس

 

در دعای شریف جوشن کبیر می‌گوید «یا رب الهواء و الفضاء» مراد همین است، زیرا میلیاردها موجود در این فضا و هوا وجود داشته که رزق و روزی دارند  

 

 عرش مقام فرمانروايي است عرش جزء آسمانها نيست آن مقام و منزلت فرمانروايي است

مطلب سوم و مقام سوم بحث تنظيم و تقسيم است كه اين شش روز دو روزش مال آسمانهاست دو روزش مال زمين است و ديگر آيه‌اي نيست كه دلالت بكند بر اينكه اين بين الارض و السماء هم در دو روز خلق شد آن را ديگر به اجتهاد مستنبط تفسير مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ فصلت آنجا به اين صورت باز شده است كه دو روز مال آسمانهاست دو روز مال زمين است آيه نهم سورهٴ مباركهٴ فصلت اين است ﴿قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ اْلأَرْضَ في يَوْمَيْنِ﴾ حالا يوم به معناي تطور است به معناي سير مادي اين مواد است تا به صورت زمين در بيايد حالا ممكن است كه اين بخواهد به زبان تاريخ دربيايد ممكن است ده سال باشد ده ميليون سال باشد ده ميليارد سال باشد سال شمسي و قمري باشد يا سال نوري باشد اينكه روشن نيست كه كه حالا اين تطور چند روز طول كشيد چند سال طول كشيد چند سال نوري طول كشيد ولي زمان به اين صورت تاريخ نبود ولي يقينا زمان بود هر جا حركت هست زمان هست حركت در لا زمان ممكن نيست اما تاريخ برنمي‌دارد كه يك سيري باشد زميني به دور آفتابي بگردد ليل و نهاري پديد بيايد نه ولي زمان يقينا بود اگر ماده است و اگر حركت است تدريج است هر جا تدريج هست زمان هم هست خب فرمود آيه 9 سوره فصلت اين است ﴿قُلْ أَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ اْلأَرْضَ في يَوْمَيْنِ و تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدادًا ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ﴾ پس زمين در دو طور و در دو مرحله كم كم به اين صورت در آمد آيه 12 همان سورهٴ حم فصلت اين است آيه يازده‌اش اين است ﴿ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾ آسمان به صورت يك گازي بوده است بعد اين را خداوند ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ﴾ آسمانها را به هفت طبقه به هفت بخش در آورد در دو روز

 

يك مطلب ديگري است كه در قرآن كريم از آنها به عنوان ايام اربعة اربعة ايام ياد كردند و آن آيه 10 سورهٴ مباركهٴ حم فصلت است فرمود ﴿وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ سَواءً لِلسّائِلينَ﴾ اين اربعة ايام طبق بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) جزء آن شش روز نيست اين اربعة ايام ناظر به فصول چهارگانه است به دليل اينكه دارد خداوند اقوات را روزي‌ها را در چهار روز مشخص كرده است دنيا هم همين فصول چهارگانه است ديگر اگر تمام فصلها يك فصل بود ديگر روزي به دست نمي‌آمد كه بايد زمستان باشد بايد تابستان باشد بايد بهار باشد بايد پاييز باشد پس اين اربعة ايام مي‌شود راجع به فصول چهارگانه.

 

تفسیر سوره مبارکه اعراف جلسه 85 

مطلب بعدي آن است كه كار خدا زمان مند نيست آن كه فيض خدا را دريافت مي‌كند او زماندار است اما كار خدا بي زمان است لذا آنچه را كه به خودش اسناد مي‌دهد مي‌فرمايد ﴿انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون﴾ يا و ما امرنا الا واحدة آنچه كه به الله اسناد دارد زماني نيست چون او فوق زمانا ست موجود است و فوق زمان كار مي‌كند

 آن موجودي كه متزمن است يعني در زمان زندگي مي‌كند آن زمان‌مند است زمان پذير است يا دفعي يا تدريجي فيض را قبول مي‌كند مثل اينكه خود ذات اقدس اله منزه از مكان است كارش در مكان نيست نمي‌شود گفت كجا خدا اين كار را كرد ولي آن موجود مادي كه متمكن است خودش داراي مكان است مي‌شود گفت, فلان موجود در فلان مكان اين فيض را گرفته. مي‌شود گفت موساي كليم در طور اين را گرفته يا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه يا بيت المقدس اين فيض را دريافت كرده است لذا آيات قرآن كريم به مكي و مدني تقسيم مي‌شود اين به لحاظ گيرنده است وگرنه گوينده همان‌طوري كه ليس ربك صباح و لا مساح مكان هم نيست پس خداوند خودش منزه از زمان و مكان است امري كه به او برمي‌گردد منزه از زمان ومكان است لذا فرمود ﴿انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون﴾

در بيانات نوراني حضرت امير المومنين (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است كه فاعل لا بالحركة اگر او بي حركت كار مي‌كند پس فعل او در منطقه زمان و زمين نيست اما آنكه گيرنده فيض خداست و متعلق فعل است آن يا در زمان است يا در مكان است يا او هم احيانا ممكن است فوق زمان و مكان باشد آسمان و زمين از آن جهت كه موجود مادي‌اند با تطورات حركت همراهند اينها مقدار دارند منتها مقدارشان به صورت تاريخ شمسي و قمري و ميلادي و امثال ذلك در نمي‌آيد قابل تقدير هست اما به اين صورت نيست چون قبل از پيدايش تاريخ است حالا كه اينچنين است پس مي‌توان گفت كه آنچه به ذات اقدس اله برمي‌گردد منزه از زمان است و آنچه به فيض خدا برمي‌گردد چون اين متضمن است در زمان معين متمكن است در مكان معين آن زمان و مكان دارد و چيزي كه زمان دارد معنايش اين نيست كه تاريخ قمري يا تاريخ شمسي يا تاريخ ميلادي يا تاريخ جلالي برمي‌دارد براي اينكه اين تاريخها در جايي است كه يك زميني هست يك شمسي هست حركت زمين به دور خودش هست شبانه روز پديد مي‌آورد

بنابراين مي‌توان گفت كه ذات اقدس اله خودش منزه از زمان و مكان است يك

فيض او كه در منطقه طبيعت است نه فرا طبيعت در محور ماده است نه فرا ماده زمان‌مند است دو

آن زمان ديگر تاريخ ميلادي و هجري و امثال ذ لك نيست چون قبل از پيدايش شمس و قمر است سه

 و هيچ حركتي بي زمان نيست و اصولا حركت بي زمان مستحيل است چهار

 آن گاه آن زماني كه با آن حركت همراه است مي‌توان آن را به زبان تاريخ ميلادي و هجري مشخص كرد نشانه‌اش آن است كه در جريان قيامت هم بشرح ايضا مگر رد جريان قيامت تاريخ ميلادي و هجري در كار است اصلاً تاريخ تمام مي‌شود اگر زمين بساطش برچيده شد و شمس بساطش جمع شد ديگر تاريخ ميلادي و هجري نيست ديگر فلان سال نيست فرمود ﴿و الارض قبضته يوم القيامة و السماوات مطويات بيمينه﴾ اين تمام شد هم اذا الشمس كورت شد هم اذا زلزلت الارض زلزالها شد هم مجموعه بساطش برچيده شد

وقتي كي و كجا برداشته شد قيامت ظهور مي‌كند پس در جريان قيامت ما يومي نخواهيم داشت كه به تاريخ ميلادي يا هجري بخورد مع ذلك اكثر كلمه يوم كه در قرآن كريم به كاري رفته است مربوط به قيامت است يوم يومئذ البته كلمه يوم و يومئذ در قرآن به معناي رخدادهاي دنياي هم هست اما قسمت مهم يوم و يومئذ مربوط به قيامت است خب مي‌فرمايد قيامت روزي است به منزله پنجاه هزار سال است همين روز پنجاه هزار سال براي مومنين پرهيزكار به اندازه فرصت يك نماز واجب است وقتي اين آيه را وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سورهٴ مباركهٴ معارج قرائت فرمودند يعني آيه 4 سوره معارج ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ در منزل زيد بن ارقم بود در آن جلسه علمي خصوصي منزلي اين آيه خوانده شد حالا خود زيد بن ارقم يا ديگري در همان محفل خصوصي به حضرت عرض كرد «ما اطول هذا اليوم» آنگاه حضرت طبق اين نقل فرمود «وا لذي نفسي بيده» در قبال آن سوالي كه كسي گفت چه روز طولاني است حضرت فرمود به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روز پنجاه هزار سال براي مومن به اندازه يك نماز وجب است خب يك نماز واجب مثلاً نماز ظهر كه چهار ركعت است خيلي هم آدم با طمانينه بخواند 10 دقيقه يا 15 دقيقه خب يك زماني است كه براي بعضي 50 هزار سال است براي بعضي‌ها ده دقيقه است براي بعضي‌ها 5 دقيقه است يك چنين چيزي هم هست آن روز ديگر 50 هزار سال قمري يا شمسي يا ميلادي و مانند آن نيست چون اصلاً تاريخ رخت بربست مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ سجده آيه 5 به اين صورت آمده است ﴿يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى اْلأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾ تدبير الهي كه از آسمان به زمين نزول مي‌كند در قوس نزول بعد در يك زور ديگري در قوس صعود به طرف حق عروج دارد آن روز مقدارش به حساب شما هزار سال است يعني يك مقداري است كه اگر آن مقدار تنزل كند به زبان شما و در عصر شما و در محدوده شما پياده بشود مي‌شود هزار سال پس مي‌شود يك مقداري باشد كه آن مقدار اگر چنانچه به مقدار ما بيان مي‌شود بشود يا پنجاه هزار سال يا هزار سال يا كمتر يا بيشتر

 

مطلب ديگر اين است كه بعضي از روايات از طرف اهل سنت هم شايد باشد كه ذات اقدس اله آفرينشش از روز يكشنبه شروع شده است و جمعه ختم شد شش روز از يكشنبه است تا جمعه

 جمعه را هم جمعه گفتند براي اينكه جمع بندي آفرينش است همه مخلوقات آنجا جمع شده‌اند

 روز شنبه را كه سبت مي‌گويند سبت يعني تعطيل سبت يعني قطع يا انقطع يعني چون كار تمام شد مي‌گويند سبت سبت خاموشي تعطيلي آرامش سكون اينكه در بيان نوراني حضرت امير المومنين (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است نعوذ بالله من سبات العقل سبات با سين كه همين سبت است يعني ما پناه مي‌بريم به خدا از سبت عقل كه عقل خاموش بشود تعطيل بشود ساكت باشد نه بفهمد و نه فتوا بدهد نعوذبالله من سبات العقل سبات يعني همين سبت است همين انقطاع است اگر اين روايت معتبر باشد كه اين گونه از روايات در بحثهاي علمي بر فرض هم سند صحيح باشد قابل اعتماد ظني است و نه علمي چون اينجا كه سخن از فقه نيست كه انسان تعبدا عمل بكند بر فرض صحيحه زراره باشد مشكل علمي را حل نمي‌كند كه انسان بايد جزم پيدا كند با يك خبر ظني كه سندش ظني است دلالش ظني

در مقام عمل بناي عقلا بر اين است شارع مقدس هم امضا كرده است كه اگر روايت معتبري در احكام رسيده است ما اطاعت مي‌كنيم و حجت هم هست و اطاعت هم مي‌كنيم اما در مسائل علمي مسائل فهميدن كه در اختيار ما نيست كه به ما نمي‌شود گفت كه اينچنين بفهم كه اگر برهان بود بشر مي‌فهمد نبود نمي‌فهمد فهم كه قابل تعبد نيست كه حالا زراره بگويد اينگونه بفهم اگر روايت صحيح باشد فقط

حداكثر اين است كه انسان بتواند يك مظنه‌اي پيدا كند كه مظنه در اين گونه از امور سودمند نيست اثري  ندارد و در حد اسناد ظني به شارع مي‌تواند مستند كند بگويد گويا منظور شارع اين باشد در همين حد اگر اين گونه از روايات معتبر باشد توجيهش اين است كه آن زمان آن شش روز اگر بخواهد تنزل كند و به تاريخ شما به درآيد به اين جامع ظهور كند اولش يك شنبه است آخرش جمعه است و شنبه هم تعطيل كه اين البته مي‌دانيد سندا مسئله دارد دلالة مسئله دارد توجيها مسئله دارد نه اصل سند معتبري براي اينها هست نه توجيهش كار آساني هست ولي خب تفسيري نظير آلوسي و امثال آلوسي اينها راه م جمع كردند و انبار كردند يا نامگذاري ابجد كه آلوسي نوشته ابوجاد ابجد و حوز و حطي و كلمن و سعفض و قرشت كه به تعبير ايشان ابوجاد و هواز و حطي و كلمون و سعفض و قريشات اين شش تعبير كنايه از اين ستة ايام است حالا اين چه رمزي است چه كنايه‌اي است ايشان باشد حل كند گويا از ابن عباس هم نقل مي‌كند خب اينها هم ن سندش مورد اعتماد است نه متن روشني دارد 

منطلب ديگري كه بعضي از آقايان سؤال فرمودند كه اگر ما آسمانها را بر زمين مشرف بدانيم وزمين در دل اسمانها قرار بگيرد ديگر بين الارض و السماء نخواهيم داشت خب اين هم بر اساس همان تفكر ناصواب هيئت بطلميوسي است ما كه پوست پيازي نداريم كه آسمان بالا باشد و زمين در دلش باشد اينها كراتي است در فضا معلق آن كرات برين را ‌مي‌گويند سماوات اين پاييني را ما مي‌گوييم زمين بين اين دو فضا هست لايه ازن هست نيروي جاذبه هست هوا هست همه ينها هست اينها كه زمين نيستند آسمان هم نيستند 

 

سماوات گاهي در قرآن كريم معدود نيست مثل اينكه ﴿لله ملك السمٰوات و الارض﴾ يا ﴿خلق السمٰوات و الارض﴾ گاهي معدود است مثل آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ طلاق كه ﴿الله الذي خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن﴾ كه در ذيل اين آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ طلاق روايت از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) است كه حضرت دستان مباركشان را بالا و پايين بردند مي‌فرمودند ارض و سماء ارض و سماء ارض و سماء معلوم مي‌شود ما ارضين سبع هم داريم تنها يك زمين نيست

 

سماوات هم مادي است هم معنوي آنجا كه دارد ﴿لا تفتح لهم ابواب السماء﴾ آن سماوات معنوي است منظور كه دعا فقط براي مومنين است درهاي سماوات معنوي كه براي مومنين گشوده مي‌شود اين كه فرمود ﴿لا تفتح لهم ابواب السماء﴾ درهاي آسمانها به روي كافران باز نمي‌شود اين سماء ظاهري را كه نمي‌گويد كه الان آنها ترمينال درست كردند رقم ماهواره‌ها الان به سه چهار هزار رسيده است چند وقت قبل كه از سه هزار گذشته بود اين كه فرمود لا تفتح لهم ابواب السماء درهاي آسمان به روي كفار گشوده نمي‌شود اين جايي است كه مومن با او كار دارد از وجود مبارك امير المومنين (سلام الله عليه) سؤال كردند از امام حسن (سلام الله عليه) سولا كردند كه بين الارض و السماء چقدر است فرمود اگر منظور سماء ظاهري است كه مد البصر و اگر سماء باطني است كه دعوة المظلوم

 ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ شما اگر بخواهي از كلّ نظام و ساختار سؤال بكني كه چه كسي حق است چه كسي باطل است چه كسي در ضلالت است چه كسي در هدايت است كجا بايد سجده كرد به چه كسي بايد سجده كرد از خداي سبحان كه سؤال بكني خدا خبيرِ مطلق است.

 

كـلمـه (اسـتوى ) - به طورى كه راغب گفته - وقتى با كلمه (على ) متعدى شود مـعناى استيلاء و تسلط را مى دهد، مانند آيه (الرحمن على العرش استوى رحمان بر عرش مسلط است ) و چون با كلمه (الى )متعدى گردد، معناى رسيدن به چيزى را مى دهد مانند

ثـم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا أ تينا طائعين

 

نويسنده:حجه اللاسلام والمسلمين دکتر سيد علي رضا حجازي

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) چنين روايت کرده است : کان کل شيء ماء وکان عرشه علي الماء (همان، ص 95، حديث 68).
آيه 7 سوره هود، وهو الذي خلق السماوات والارض في سته ايام وکان عرشه علي الماء .. (واوست که آسمانها وزمين را در شش هنگام آفريد وعرش [تدبير] او [پيش از آن] برآب بود)، دلالت براين دارد که پيش از پيدايش جهان هستي، از آسمانها گرفته تا زمين، آب آفريده شده است، زيرا درتعبير وکان عرشه علي الماء ، واژه عرش کنايه از تدبير و علم خداي متعال به همه مصالح وشايستگيها وبايستگيهاي هستي است، در برهه اي که جز آب چيزي نبوده است. در نتيجه، آيه کنايه از آن است که خداي تعالي بود وهيچ چيز با او نبود، وخداوند پيش از آفرينش جهان ابتدا آب، وپس از آن، همه ي مخلوقات رااز آب آفريد.
درچند آيه قرآن کريم، اشاره شده که ريشه زندگي - هم در منشأ وپيدايش وهم در صحنه هستي وادامه حيات - همه از آب است،:
وجعلنا من الماء کل شيء حي (وهر چيز زنده اي را از آب پديد آورديم ؛ انبياء، آيه 30).
والله خلق کل دابه من ماء...(وخداوند هر جنبده اي را از آب آفريد؛ نور، آيه 45).
خداوند در باره انسان مي فرمايد: وهو الذي خلق من الماء بشرا...(واوست که از آب بشري، آفريد؛ فرقان، آيه 54).

 

***********************************

 درباره هفت آسمان چه ديدگاه هايي هست؟

  آيا واژه سماء وسماوات در قرآن به يک معناست ؟

  مراد از آسمان هاي هفت گانه در قرآن ودر کلام امير مؤمنان ، حضرت علي (ع)، چيست؟

 آسمانهاي هفت گانه د رکتاب تمام نهج البلاغه ( 2) چگونه نامگذاري شده اند؟

  آسمانهاي هفت گانه درکلام حضرت امير از چه رنگي است؟ مفهوم آسمانهاي هفت گانه ( که از قرآن وروايات استنباط شده) چگونه بر نظريه بعد چهارم منطبق مي شود؟

  پس از بعثت رسول رحمت (ص) ونزول وحي و دعوت قرآن به بازنگري و دقت انسان به پديده هاي جهان (به ويژه زمين و آسمان)، مسلمانان بيش از ديگران درباره راز و رمز آفرينش به جستجو برآمدند واين، درحقيقت، تحريض و تشويق قرآن به نگريستن دقيق وپرسيدن از کيفيت و علت است: أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ؛ ق، آيه 6؛(آيا به آسمان فراز خود نمي نگرند که ما چگونه اساس آن را بنا نهاديم وبه زيور ستارگان آراسته ايم)؟

يا در ايات 17 و 18 سوره ي غاشيه:
افلا ينظرون الي الابل کيف خلفت* والي اسماء کيف رفعت (آيا به شتر نمي نگرند که چگونه آفريده شده است؟ آيا به آسمان نمي نگرند که چگونه برافراشته شده).

 پيش از آغاز بحث اصلي، بايد توجه داشت:

 1. بحث در باره آفرينش آسمان و زمين وتعداد وشکل و رنگ آنها وتأثير پذيري شان از يکديگر از ديرباز دشوار بوده است

 2. فرضيه هاي عاري از يقين دانش تجربي صرفاً احتمال است، به بيان مفسر بزرگ قرآن، آيت الله جوادي آملي، «...نه مي توان مضمون دليل غير يقيني منقول را بر رهاورد مسلم علم تجربي تحميل کرد ونه مي توان فرضيه غير يقيني دانش تجربي را بر ظاهر قرآن وروايت تحميل کرد» (جوادي آملي، 1381، ج2، ص627).

  

 1. ديدگاههادربارهيهفتآسمان

  ديدگاههاي گوناگوني از ديرباز درباره ي هفت آسمان بيان شده که به مهم ترين ومشهورترين آنها مي پردازيم.

 

1. 1 هفتطبقهيجايگاهکراتآسمانيهفتگانه
  
 براساس اولين وکهن ترين ديدگاه، غرض از آسمانهاي هفت گانه هفت طبقه اي است که کرات آسماني هفت گانه، يعني ماه، عطارد، زهره، خورشيد، مريخ، مشتري، وزحل، به ترتيب در آنها قرار دارند. علماي اسلامي تا چند قرن اخير به اين ديدگاه گرايش داشتند. ابن سينا (428- 370ق)، خواجه نصير (672- 597ق)، فخر رازي(606- 544 ق)، ومجلسي (م 1111ق) براين نظر بوده اند(رضايي اصفهاني، 1381، ص 127و 159). برخي از معاصران نيز ، مانند تشنر (1368، ص3-2) ومغنيه (1981، ذيل الطلاق، ص 12) ، براين نظرند

 1. 2 نظريهيکپرنيک

  دومين ديدگاه، که شماري از معاصران با تأثيري از نظريه کپرنيک وکشف سيارات جديد در منظومه شمسي به آن گرايش يافته اند، اين است که خورشيد از شمار هفت آسمان خارج است. دراين ميان، برخي مانند شهرستاني و طالقاني سيارات قبل از زمين، يعني عطارد وزهره، را از جمله هفت آسمان به حساب آورده اند (طالقاني، 1366- 1354، ذيل الطلاق، ص 12 ورضايي اصفهاني ، همان ، ص 130)، اما برخي مانند بهبودي ( بي تا، ص 13) ورضايي اصفهاني (همان، ص 131) آن دو را نيز از شمار هفت آسمان خارج کرده وفقط سيارات بعد از زمين را مصداق هفت آسمان به شمار آورده اند.

 1. 3 طبقاتجوزمين

  ديدگاه سوم، که باز درميان بعضي از معاصران پيدا شده ، اين است که مراد از آسمانهاي هفت گانه طبقات جو زمين است که به نظر برخي عبارت اند از: هموسفر، يونوسفر، نيتروژن مولکولي، اکسيژن اتمي، هليم اتمي، وخلا (رضايي اصفهاني، همان ، ص 130)، اما ناگفته نماند که هفت طبقه ياد شده با واقعيات جو زمين مطابقت ندارد، زيرا براي جو زمين بيش از پنج طبقه ي متمايز شناخته نشده که عبارت اند از: تروپوسفر (محل ابرها، رعد وبرق، برف، تگرک و باران)، استراتوسفر (محل بادهاي تند)، اوزونوسفر (محل اوزون)، يونوسفر(محل خلا)، واگزوسفر(بيرون جو). قرشي براي حل اين مشکل برآن است که يا دانشمندان دو طبقه ي ديگر را هنوز کشف نکرده اند يا قرآن قصد خاصي از هفت گانه شمردن اين طبقات پنج گانه داشته است که از نظر ما پوشيده است (1366، ذيل البقره، ص 29).

 1. 4 آسماناول: همينآسمانمشهود،وششآسمانناشناخته

 چهارمين ديدگاه، مشهورترين در دوره ي معاصر اين است که آسمان اول همين آسمان مشهود ماست وشش آسمان ديگر تاکنون براي بشر شناخته نيست (طباطبائي، 1361، ذيل فصلت، ص 12؛ مکارم شيرازي و همکاران 1366 - 1353، ذيل بقره، ص 29؛ ومغنيه، همان، ذيل الطلاق، ص 12).

 **************

 طرفداران ديدگاه اول بر آن اند که مراد از سماوات يا سبع سماوات چيزي جز همان سماء معهود وآشناي بشر عادي نيست. مفهوم سماوات يا سبع سماوات و همچنين زمينهاي هفت گانه از تمدن بين النهرين ريشه گرفته است. مردم اين منطقه با رصدهاي پيوسته خود برفراز برج نمرود وديگر برجهاي آن منطقه توانسته بودند هفت جرم آسماني ماه، عطارد، زهره، خورشيد، مريخ، مشتري ، وزحل را در آسمان شناسايي کنند واز نحوه کسوف آنها تميز بدهند که کدام بر فراز ديگري جريان دارد (ابن کثير، بي تا، ص 1 و 33)..

نکونام درمقاله خود به شواهد قرآني چندي بر بازتاب انديشه ي بابلي در واژگان نجومي قرآن اشاره کرده است:
درقرآن بسياري از واژگان وتعابير نجومي به چشم مي خورند که به لحاظ لفظ يا معنا، يا هر دو، ريشه در تمدن بابلي دارند. مهم ترين آنها «سماء»، «فلک» ، «شمس» ، «لات» ، «منات» و «عزي» است که متناسب با موضوع اين مقال واژه ي «سماء» بررسي مي شود... (1387، ص125به بعد).

 2. «سماء» و «سماوات» درقرآن

  آورده اند که واژه ي «سماء» ريشه ي بابلي دارد و از «شيميا» گرفته شده است (مصطفوي، 1371، ذيل سمو). در لغت آمده است که «سماء» درمعنا جمع و واحد آن «سماوه» است؛ همان طور که بقر و بقره، ونخل ونخله چنين است (ابن منظور، 1408ق، ذيل سمو). مفسران نيز به آن تمسک کرده وبا آن برگشت ضمير جمع هن را به سماء در آيه 29 سوره ي بقره توجيه کرده اند: ...

 هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۲۹﴾

 اوست آن كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد سپس به [آفرينش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار كرد و او به هر چيزى داناست (۲۹)

 ، و گفته اند که سماء، چه درمعنا جمع باشد چه مفرد، درآيات قرآن با سماوات هيچ تفاوت معنايي ندارد. شواهد آنان از آيات قرآن بر ترادف آن دو به ترتيب زير است

  2. 1 شاهداول

 

 گاهي موضوعي در آيه اي از قرآن به سماوات نسبت داده شده ودر آيه اي ديگر به سماء وهيچ قرينه اي هم نيست که مشخص کند از هر يک از آن دو معناي متفاوت ومستقلي اراده شده است. هيچ يک از مفسران نيز هيچ تفاوت معنايي بين آنها قائل نشده اند. از اين آشکار مي شود که سماوات با سماء مرادف است. وبا آن تفاوت معنايي ندارد؛ نظير اينکه گاهي در قرآن چنين آمده که خدا آنچه در آسمانها وزمين است مي داند... يعلم ما في السماوات و الارض.... (عنکبوت، آيه 52)؛ الم تعلم ان الله يعلم ما في السماء و الارض ....(حج ، آيه 70).

نيز گاهي در قرآن چنين آمده که خدا از آسمانها وزمين به شما روزي مي دهد وگاهي گفته شده که خدا از آسمان وزمين به شما روزي مي دهد: قل من يرزقکم من السماوات والارض ...(سبا ، آيه 24)، ... هل من خالق غير الله يرزقکم من السماء والارض...(فاطر، آيه 3).
به همين ترتيب، درموضوعي ديگر آمده است که ما آسمانها و زمين را باطل نيافريديم ودر جايي ديگر آمده که ما آسمان و زمين را باطل نيافريديم: وما خلقنا السماوات والارض وما بينهما لاعبين (دخان، آيه 38) و وما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا...(ص ، آيه 27).
گاه درقرآن آسمانها و گاهي آسمان برافراشته شده است: الله الذي رفع السماوات بغير عمد ترونها....(رعد، آيه 2) و والسماء رفعها...(رحمن، آيه 7).
هنگام قيامت، گاه آسمانها وگاه آسمان شکافته مي شود: تکاد السماوات يتفطرن من فوقهن...(شوري، آيه 5) واذا السماء انفطرت (انفطار، آيه 1).
پيروان نظريه ي اول براين باورند که اين آيات حاکي است که مراد از سماوات چيزي جز همان سماء معهود ومشهود نيست و هيچ دليلي وجود ندارد که دراين آيات از سماء وسماوات دو مراد متمايز منظور باشد، به ويژه آنکه هر دو با «ال» تعريف آمده اند و به آنچه معهود عرب عصر نزول بوده است محدود مي شود وآنان نيز آسماني جز همين آسمان مشهود را نمي شناختند (نکونام، همان، ص 127 به بعد). 

 در پاسخ به اين استدلال بايد گفت

 حتي اگر در اين آيات سماء وسماوات دومراد متمايز باشند، دليل نمي شود که از سماء وسماوات در همه ي آيات دقيقا يک مراد مقصود باشد وحتما بر هم منطبق شوند. چه بسا سماء بخشي و طبقه اي از سماوات باشد واين آيات نيز تعارضي با آن نظريه ندارد.

 برفرض که سماء وسماوات هيچ تفاوت معنايي باهم نداشته باشند، باز دليل نمي شود که سماوات را همان سماء معهود ومشهور عصر نزول بدانيم، زيرا هم مستلزم اين باور غلط است که نزول قرآن وفهم همه ي آيات آن فقط براي مخاطبان عصر پيامبر بوده و«ال » نيز درالسماء «ال» تعريف است نه «ال » جنس، وهم اين اعتقاد که همه آيات ومفاهيم قرآني براي مخاطبان وانسان عصر نزول کاملا واضح است و ديگر نيازي به تفسير وتبيين نيست.

 2. 2 شاهددوم

  درآياتي از قرآن همين اشياء مشهود در آسمان به سماوات نسبت داده شده است. براي مثال در آياتي از قرآن ، شب و روز همراه با آسمانها وزمين آمده است، نظير ان في خلق السماوات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولي الالباب (ال عمران، آيه 190). چنين آياتي از سويي مي فهماند که مراد از سماوات فضايي است که در آن شب و روز معهود بشر پديد مي آيد، و، از سوي ديگر، مي فهماند سماوات آنچنان براي بشر آشنا و روشن است که خداوند افرينش آنها را «آيات » (نشانه هاي ) خود خوانده است» (همان، ص 130).

درپاسخ به اين سخن بايد گفت که منظور اين است که در آفرينش آسمانها وزمين، همچنين، آمد وشد شب وروز نشانه هايي براي خردمندان است. اما اينکه منظور اين باشد که «....مراد از«سماوات» فضايي است که در آن شب وروز معهود بشر پديد مي آيد...» بعيد است زيرا «واوعطف» اين را رد مي کند. در پاسخ به «...از سوي ديگر، مي فهماند «سماوات» آنچنان براي بشر آشنا وروشن است که خداوند آفرينش آنها را «آيات » (نشانه هاي ) خود خوانده است...» بايد گفت اين برداشت نيزناصواب است، زيرا آفرينش آسمانها وزمين، همچنين، آمد وشد شب و روز براي همه ي ابناي بشر آشنا ونشانه نيست و فقط خاص اهل خرد (اولي الالباب) است و در آيه هيچ حصري براي اولي الالباب درزمان پيامبر و نزول قرآن نيست. از آنجا که قرآن را جهاني و جاوداني و براي همه ي جهانيان مي دانيم، چه بسا خردمندان در آينده اي دورتر و با تجهيزات پيشرفته تر نشانه هايي بيشتر از آفرينش آسمانها وزمين بيابند.

 


در آيه 36 سوره توبه، پديده ي ماههاي دوازده گانه به سماوات مربوط دانسته شده است: ان عده الشهور عندالله اثنا عشر شهرا في کتاب الله يوم خلق السماوات والارض... 
آشکار است که ماههاي دوازده گانه از رهگذر حرکت ماه به دور زمين و زمين به دور خورشيد پديد مي آيد، بنابراين مراد از سماوات فضايي شامل ماه و خورشيد است. در آياتي از قرآن حتي تصريح شده است که خورشيد وماه در سبع سماوات اند، نظير

 

سوره ۷۱: نوح - جزء ۲۹ - ترجمه مکارم شیرازی

 

أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵﴾

 

آيا نمي‏دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكي بالاي ديگري آفريده ؟ (۱۵)

 

وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶﴾

 

و ماه را در ميان آسمانها مايه روشنائي، و خورشيد را چراغ فروزاني قرار داده است. (۱۶)

 در داستان حضرت ابراهيم (ع)، آنجا که از نشان دادن ملکوت آسمانها وزمين به او سخن رفته است. خورشيد و ماه ويکي از کواکب (احتمالا زهره) از مصاديق آن برشمرده شده است (علي ، 1423ق، ص 506 و ثعالبي، 1418ق، ص 2، 486).

 


سوره ۶: الأنعام - جزء ۷ - ترجمه مکارم شیرازی

 

وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴿۷۵﴾

 

اينچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد. (۷۵)

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ ﴿۷۶﴾

 

هنگامي كه (تاريكي) شب او را پوشانيد ستاره‏ اي مشاهده كرد گفت: اين خداي من است ؟ اما هنگامي كه غروب كرد گفت غروب كنندگان را دوست ندارم. (۷۶)

 

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ ﴿۷۷﴾

 

و هنگامي كه ماه را ديد (كه سينه افق را) مي‏شكافد گفت اين خداي من است ؟ اما هنگامي كه (آنهم) افول كرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمائي نكند مسلما از جمعيت گمراهان خواهم بود. (۷۷)

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ ﴿۷۸﴾

 

و هنگامي كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) مي‏شكافت گفت اين خداي من است ؟ اين (كه از همه) بزرگتر است، اما هنگامي كه غروب كرد گفت اي قوم! من از شريكهائي كه شما (براي خدا) مي‏سازيد بيزارم. (۷۸)

 


برخي برآن اند که سماوات همان آسماني است که پيش چشم و منظر بشر است و حضرت ابراهيم (ع) وقوم او آن را ديده اند وديگر افراد بشر هم مي توانند آن را بيينند. از همين رو، درقرآن به مشرکان مکه امر شده به سبع سماوات بنگرند: آلذي خلق سبع سماوات طباقا ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور (ملک، آيه 3). برخي ديگر براين باورند که مشرکان مکه نشانه هاي الهي را در سماوات از نظر مي گذراندند: وکاين من آيه في السماوات والارض يمرون عليها وهم عنها معرضون (يوسف ، آيه 105). پس واضح است که جز همين آسمان مشهود نبايد منظور باشد.
اين نظر هم خدشه بر مي دارد، زيرا اول، با توجه به آيه 35 سوره توبه، که خداوند از سماوات سخن به ميان آورده ، باز دليل نمي شود که سماء وسماوات را يکي بدانيم وبا اين فرض مشهور که ماههاي دوازده گانه از گردش خورشد و ماه در آسمان اول پديد آيد، باز هم اين معنا صحيح خواهد بود که بفرمايد: خورشيد وماه در سبع سماوات قرار دارد، زيرا آسمان دنيا هم يکي از همين سبع سماوات است. دوم، خطابهاي قرآني فقط منحصر به عصر نزول ومشرکان مکه نبوده ونيست، هر چند در وهله اول براي آنان نازل شد. سوم، اين دعوت قرآن از مشرکان مکه به نگريستن و دقت در نشانه هاي الهي همين آسمان مشهود درعصر نزول دليل نمي شود که هفت آسمان را به همان مشاهدات و يافته هاي مخاطبان عصر نزول محدود کنيم. همچنانکه با نگريستن به همين آسمان اول ودقت در نشانه هاي الهي آن هيچ تفاوت و فطوري نمي يابند، با نگريستن وکاوش در ديگر آسمانهاي هفت گانه نيز هيچ تفاوت و فطوري نخواهند يافت.
برخي هم، مانند نکونام (همان، ص 135)، استدلال مي کنند:
«درآياتي از قرآن آمده است که باران از سماوات نازل مي شود: قل من يرزقکم من السماوات والارض قل الله....(سبا، آيه 24)

درپاسخ مي توان گفت خداوند در آيه 24 سوره سبأ مي فرمايد از آسمانها و زمين شما را رزق وروزي مي دهم. پس اين ادعا که «باران از سماوات نازل مي شود»« خلاف ظاهر ومدلول اين آيه است. اين مدعا وقتي صواب است که در آيه اي چنين آمده باشد: وانزلنا من السماوات ماء،که نيامده است. البته باران يکي از مصاديق رزق آسماني است که از آسمان فرودين فرو مي ريزد.

 

واژه سماء 120 بار در قرآن آمده که 38 مرتبه از آن سماء وارض با هم آمده و 82 مرتبه سماء تنها به کار رفته است. از مفهوم آيات چنين استنباط مي شود که 38 مرتبه سماء به معني جو، هوا، يا ابر به کار رفته زيرا قرآن کريم غالباً نزول باران را از آسمان متذکر مي شود. در 82 مورد ديگر، که سماء تنها آمده ، غالباً به معناي همه ي کرات آسماني وجهان هستي است مانند : ان الله لا يخفي عليه شيء في الارض ولا في السماء (آل عمران، آيه 5). بسيار روشن است که منظور از في السماء همه کرات آسماني و جهان هستي است. يا در آيه و هو الذي في السماء اله وفي الارض اله...(زخرف، آيه 84)، مقصود خداوند يقيناً معبود همه عالم هستي است.

  3. آسمان دنيا

  

درسه آيه از قرآن آمده که خداوند السماء الدنيا را به کواکب يا مصابيح آراسته است (فصلت، آيه 12؛ صافات، آيه 6؛ ملک، آيه 5). اين تعبير دردو مورد از آنها پس از عبارت سبع سماوات آمده است (فصلت، آيه 12؛ ملک، آيه 5).

 

آيات 11 و 12 از سوره فصلت، به اين قرار است: ثم استوي الي السماء وهي دخان فقال لها وللارض ائتيا طوعا او کرها قالتا اتينا طائعين فقضاهن سبع سماوات في يومين واوحي في کل سماء امرها وزينا السماء الدنيا بمصابيح وحفظا ذلک تقدير العزيز العليم
دراين خصوص که مراد از السماء الدنيا کدام است اختلاف نظر هست. طبق نظر برخي، مقصود از آن اولين طبقه جو زمين به نام تروپوسفراست که ابرها،رعد وبرق، برف، تگرگ، وباران در آن پديد مي آيد(قرشي،همان، ذيل بقره، ث 29).
برخي براين نظرند که مراد از السماء الدنيا همين آسمان مشهود است وشش آسمان ديگر براي بشر شناخته نيست (طباطبائي ، همان ، ديل فصلت، ص 12؛ جوادي آملي، همانجا؛ مکارم شيرازي وهمکاران، همان، ذيل البقره ؛ ومغنيه،همان، ذيل الطلاق، ص 12)

  4. 1 آسمانهايهفتگانهدرتمامنهجالبلاغه

 

خطبه 202 - خطبه در قدرت خداوند و خلقت زمين

  

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

از خطبه هاى آن حضرت است

 

در قدرت خداوند و خلقت زمین

 

وَ كانَ مِنِ اقْتِدارِ جَبَرُوتِهِ، وَ بَدِيع  ِ لَطائِفِ صَنْعَتِهِ، اَنْ جَعَلَ مِنْ

 

از آثار اقتدار عظمتش، و شگفتى لطائف آفرینشش، اینکه زمین خشک را

 

ماءِ الْبَحْرِ الزّاخِرِ المُتَراكِمِ الْمُتَقاصِفِ يَبَساً جامِداً، ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ

 

از آب دریاى عمیق و متراکم که امواج درهم شکننده است به وجود آورد، سپس از آن آب

 

اَطْباقاً، فَفَتَقَها سَبْعَ سَموات بَعْدَ ارْتِتاقِها، فَاسْتَمْسَكَتْ

 

طبقاتى آفرید، آن گاه هفت آسمان را بعد از آنکه به هم پیوسته بود از آن باز کرد، آسمانها به فرمان او خود را

 

بِاَمْرِهِ، وَ قامَتْ عَلى حَدِّهِ.

 

نگاه داشتند و براندازه اى که براى آنها مقرر فرموده بود برپا شدند

  نامهاورنگهايآسمانهايهفتگانهدرتمامنهجالبلاغه

کان علي بن ابي طالب عليه السلام بالکوفه في الجامع اذ قام اليه رجل من اهل الشام فقال: يا امير المومنين اني اسالک عن اشياء فقال سل تفقها، و لا تسال تعنتا فأحدق الناس بابصار هم فقال:... فمم خلقت السموات ؟ قال عليه السلام : من بخار الماء.. و ساله عن السماء الدنيا مما هي ؟ قال عليه السلام : من موج مکفوف (عطاردي ، 1406ق، ج2، ص 483).

 مردي شامي (ظاهرا ابن کواء) درمسجد جامع کوفه از امير مؤمنان (ع) درباره چيستي آفرينش آسمانها مي پرسد وپاسخ مي شنود که آسمانها از بخار آب آفريده شده اند. امام در پاسخ به اين پرسش که آسمان دنيا (فرودين) از چيست فرمود: آسمان دنيا از موجي مکفوف (محدود) ومهار شده است.

شگفت آور آنکه مطابق قواعد علمي، هر چند اين آسمان تموج دارد، بايد از هم بپاشد وفرو ريزد، از موجي است مکفوف ومهار شده ! (کمره اي ، همان ، ص 209).

 

ابن کواء درتمام نهج البلاغه ، پس از پرسش درباره چيستي آفرينش آسمانها وخلقت زمين و کوهها، از رنگها ونامهاي آسمانهاي هفت گانه مي پرسد:

...فقال: ما الوان السماوات السبع و اسمائها؟ فقال له: اسم السماء الدنيا رفيع، وهي من ماء ودخان، واسم السماء الثانيه فيدوم، وهي علي لون النحاس، والسماء الثالثه اسمها الماروم، وهي علي لون الشبه والسماء الرابعه اسمها ارفلون وهي علي لون الفضه، والسماء الخامسه اسمها هيعون وهي علي لون الذهب والسماء السادسه اسمها عروس وهي ياقوته خضراء، والسماء السابعه اسمها عجماء وهي دره بيضاء (موسوي ، همان، ج3، ص 168).
امام در پاسخ مي فرمايد:
نام آسمان دنيا رفيع است وآن از آب و دود است.
نام آسمان دوم فيدوم است وبه رنگ مس است.
نام آسمان سوم ماروم است وبه رنگ (فلز) برنج است.
نام آسمان چهارم ارفلون است وبه رنگ نقره است.
نام آسمان پنجم هيعون است وبه رنگ طلاست.
نام آسمان ششم عروس است وآن ياقوتي سبز است. 
نام آسمان هفتم عجماء است وآن مرواريدي سفيد وروشن است (حجازي ، 1384، ص 147).
مضمون اين روايت، به طرق مختلف و با اندک تفاوتي ، در واژه ها ونامهاي آسمانها نقل شده ، مثلا به جاي واژه هاي فيدوم، ارفلون وهيعون کلمات قيدوم، ارقلون و هيفون آمده است (صدوق، بي تا، ص 3454 وعطاردي ، همان، ج2، ص470). يا به جاي عجماء واژه ضراح آمده است. (متقي، بي تا ، ج 6، ص 170 وسيوطي، 1408ق، ج1، ص 259). 
حضرت امير (ع)، دراين روايت، آسمان دنيا را رفيع مي نامد وآن را پديد آمده از آب و دود مي داند، و برخلاف ديگر آسمانها به جاي رنگ آن به جنس آسمان اول اشاره مي فرمايد که مستفاد از لفظ من درمن ماء ودخان است.البته عبارت علي لون و لفظ من در آسمانهاي ششم وهفتم نيز نيامده ، بنابراين، عبارت ياقوته خضراء و دره بيضاء ممکن است اشاره به جنس و رنگ اين دو آسمان باشد.

 بايد توجه کرد که السماء الدنيا ترکيبي وصفي است نه ترکيبي اضافي، يعني دنيا وصف سماء است وبايد به آسمان فرودين، آسمان نزديک تر، پايين تر، يا آسمان اول ترجمه شود. در اين روايت مي بينيم که السماء الدنيا دربرابر السماء الثانيه والثالثه والسماء السابعه آمده . برخي مترجمان و مفسران السماء الدنيا را ترکيب اضافي گرفته اند، دربرابر آسمان نامشهود يا آسمان آخرت و آن جهان، غافل از اينکه مضاف «ال» نمي گيرد والسماء موصوف است نه مضاف! آسمانهاي هفت گانه، از منظر امير مؤمنان رنگارنگ ومشهود ورؤيت پذير است، گرچه بشر تاکنون با ضعف ابزار ونقص امکانات نتوانسته جز محيط بسيار نزديک پيرامون خود را رصد کند.

 4. 3 . آسمانهايهفتگانهدررواياتديگرامامان

 از امام جعفر صادق (ع) هم نقل شده که فرموده:

ان الله عز وجل اثني عشر الف عالم کل عالم منهم اکبر من سبع سماوات وسبع ارضين ما يري عالم منهم ان الله عز وجل عالما غير هم (از براي حق تعالي دوازده هزار عالم است که هر عالمي بزرگ تر از هفت آسمان و هفت زمين است. هيچ عالمي از آن عوالم تصور نمي کند خداي تعالي را عالمي سواي آنها بوده باشد).

حديث زينب عطاره (عطر فروش) هم اينجا چندان بي ربط به موضوع نيست، که پيامبر به او درباره آفرينش آسمانها وزمين چنين فرمود:

 ان هذه الارض بمن عليها عند التي تحتها کحلقه ملقاه في فلاه قي وهاتان بمن فيهما ومن عليهما عند التي تحتها کحلقه ملقاه في فلاه قي والثالثه حتي انتهي الي السابعه وتلا هذه الايه خلق سبع سماوات ومن الارض مثلهن والسبع الارضين بمن فيهن و من عليهن علي ظهر الديک کحلقه ملقاه في فلاه قي والديک له جناحان جناح في المشرق و جناح في المغرب ورجلاه في التخوم والسبع والديک بمن فيه و من عليه علي الصخره کحلقه ملقاه في فلاه قي والصخره بمن فيها ومن عليها علي ظهر الحوت کحلقه ملقاه في فلاه قي والسبع والديک والصخره و الحوت بمن فيه ومن عليه علي البحر المظلم علي الهواء الذاهب کحلقه ملقاه في فلاه قي والسبع والديک و الصخره والحوت والبحر المظلم والهواء علي الثري کحلقه ملقاه في فلاه قي ثم تلا هذه الايه - له ما في السماوات وما في الارض وما بينهما وما تحت الثري - ثم انقطع الخبر عند الثري والسبع والديک والصخره والحوت والبحر المظلم والهواء والثري بمن فيه ومن عليه عند السماء الاولي کحلقه في فلاه قي وهذا کله و سماء الدنيا بمن عليها ومن فيها عند التي فوقها کحلقه في فلاه قي وهاتان السماء ان ومن فيهما و من عليهما عند التي فوقهما کحلقه في فلاه قي وهذه الثلاث بمن فيهن و من عليهن عند الرابعه کحلقه في فلاه قي حتي انتهي الي السابعه وهن ومن فيهن ومن عليهن عند البحر المکفوف عن اهل الارض کحلقه في فلاه قي وهذه السبع والبحر المکفوف عند جبال البرد کحلقه في فلاه قي وتلا هذه الايه - وينزل من السماء من جبال فيها من برد - وهذه السبع والبحر المکفوف وجبال البرد عند الهواء الذي تحار فيه القلوب کحلقه في فلاه قي وهذه السبع والبحر المکفوف وجبال البرد والهواء عند حجب النور کحلقه في فلاه قي وهذه السبع والبحر المکفوف وجبال البرد والهواء و حجب النور عند الکرسي کحلقه في فلاه قي و ثم تلا هذه الايه - وسع کرسيه السماوات والارض ولا يوده حفظهما وهو العلي العظيم - وهذه السبع والبحر المکفوف وجبال البرد والهواء و حجب النور والکرسي عند العرش کحلقه في فلاه قي وتلا هذه الايه - الرحمن علي العرش استوي (

 

همانا اين زمين وهر چه در آن است در برابر آن (زميني) که در زير آن قرار دارد مانند حلقه اي (کوچک) است که در بيابان پهناوري افتاده باشد و آن دو با هم و هر چه بر آنهاست در برابر آنچه در زير آن دو قرار گرفته چون حلقه اي است که در بيابان تهي و پهناوري افتاده، وسومي نيز (اين چنين است) تابرسد به هفتمين زمين (نسبت به هر کدام به آن ديگري مانند همان حلقه است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد) وآيه 12 سوره طلاق را شاهد آورد: الله الذي خلق سبع سماوات ومن الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله علي کل شيء قدير وان الله قد احاط بکل شي ء علما (خدايي که هفت آسمان وزمينها نيز مانند آن آفريد...) وهفت زمين با آنچه بر آن است که بر پشت خروس است چون حلقه اي است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد، وخروس دو بال دارد، بالي در مشرق و بالي در مغرب ودو پايش در آخرين حد از عمق است، وهفت زمين با خروس و آنچه در آن است وبر آن قرار دارد روي صخره (سنگ) چون حلقه اي است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد، وصخره با آنچه در آن است وبر آن است برپشت ماهي چون حلقه اي است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد، وهفت زمين وخروس وصخره وماهي با هر چه در آن است و هر چه بر آن قرار دارد روي درياي تاريک چون حلقه اي است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد وهفت زمين با خروس و صخره وماهي و درياي تاريک روي هواي روان چون حلقه اي دربياباني تهي وپهناور. وهفت زمين با خروس وصخره وماهي و درياي تاريک وهوا روي ثري چون حلقه است در بياباني تهي وپهناور.

 

سپس آيه 6 سوره طه را خواند: له ما في السماوات وما في الارض وما بينهما وما تحت الثري (از آن اوست آنچه در آسمانهاست وآنچه در زمين است وآنچه بين آن دو وجود دارد وآنچه در زير ثري است) . وخبر و آگاهي بشر درهمان ثري منقطع است.هفت زمين وخروس وصخره وماهي و درياي تاريک هوا وثري دربرابر آسمان اول مانند حلقه اي است ودر آن است، در برابر آسماني که بالاي آن است، چون حلقه اي است در بياباني تهي وپهناور، و اين دو آسمان و آنچه در آنها و بر انهاست،در برابر اسماني که بالاي ان دو است چون حلقه اي است در بياباني تهي و پهناور،و اين سه اسمان و انچه در ان است وبر آن قرار دارد، دربرابر آسمان چهارم، چون حلقه اي است در بياباني تهي و پهناور، وبه همين ترتيب، تا برسد به آسمان هفتم.

 

اين هفت آسمان با آنچه در آن است وبر آنهاست ، دربرابر دريايي که از زمينيان پنهان است، چون حلقه اي است در بياباني تهي وپهناور و همه اين هفت آسمان ودرياي پنهان، دربرابر کوههاي تگرگ، چون حلقه اي است در بياباني تهي و پهناور. آنگاه آيه 43 سوره نور را خواند ... ينزل من السماء من جبال منها من برد... (...فرو فرستد از آسمان از کوههايي که در آن است تگرگ..).
واين هفت آسمان ودرياي پنهان وکوههاي تگرگ، دربرابر آن هوايي که دلها در آن سرگردان اند، چون حلقه اي است در دريايي تهي وپهناور، و اين هفت آسمان و درياي پهناور وکوههاي تگرگ وهوا، در برابر پرده هاي نور چون حلقه اي است در بياباني تهي و پهناور، واين هفت آسمان و درياي پنهان وکوههاي تگرگ وهوا وپرده هاي نور، در برابر کرسي، چون حلقه اي است در بياباني تهي وپهناور، سپس آيه 255 سوره بقره را خواند:... وسع کرسيه السماوات والارض، ولا يوده حفظهما وهو العلي العظيم ( ... وکرسي او آسمانها وزمين را فرا گيرد ونگه داشتن آن بر او سنگيني نکند که اوست والا وبزرگ). واين هفت آسمان ودرياي پنهان وکوههاي تگرک وهوا و پرده هاي نور و کرسي، دربرابر عرش، چون حلقه اي است در بياباني تهي وپهناور، و آيه 5 سوره طه را خواند: الرحمن علي العرش استوي 
(خداي رحمان بر عرش استوار است؛ کليني ، همان، ج8، ص 155).

 

﴿۵۸﴾ وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَ

﴿۵۸﴾ وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًا

 

و توكل بر خداوندي كن كه هرگز نمي‏ميرد، و تسبيح و حمد او به جاي آور، و همين بس كه او از گناهان بندگانش آگاه است. 

در جريان توكل بايد توجه داشت كه توكل نه به معني تعطيل است (يك) نه به معني تقسيم كار است (دو)

اگر كسي توكل كند يعني بگويد من كارها را به خدا واگذار كردم و خودش گرفتار عُطله و تنبلي بشود اين ترك واجب كرده است اين توكل نيست و اگر تقسيم بكند بگويد تا آنجا كه به حسب ظاهر معلوم و مقدور انسان است من خودم انجام مي‌دهم آن حوادث پيش‌بيني نشده را به خدا واگذار ‌كند اين تبعيض در توكّل است كه با توحيد سازگار نيست اين يك شرك خفي است اين تشريك در كار است اين توكل نيست زيرا يك موحد با حول و قوّه الهي كار مي‌كند نه خود را به تنبلي و عُطله محكوم مي‌كند نه كار را از ذات اقدس الهي جدا مي‌داند. مي‌گويد در همه امور «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد»[1] اين ذكر نوراني مخصوص نماز نيست در حال نماز ، توحيد را به ما آموختند نه يعني نمازگزار در قيام و قعود به حول و قوّه الهي حركت مي‌كند بلكه معناي اين ذكر اين است كه نمازگزار مي‌گويد من معتقدم قيام من و قعود من به حول و قوّه الهي است «بحول الله و قوّته تعالي في جميع اموري آناء الليل و أطراف النهار أقوم و أقعد» نه يعني قيام و قعود نماز من به حول و قوّه الهي است.

 آن بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه كه «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» هم مؤيّد همين آيه است اگر در آيه دارد ﴿ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كه دست و پای شما سربازان خداست ؛ اين‌چنين نيست كه شما اگر وقتي كاري انجام داديد موفق شديد بگوييد من اين كار را كردم نه خير جنود الهي اين كار را كردند

چه اينكه اگر كسي خدای ناکرده كج‌راهه رفت بيراهه رفت راه ديگران را بست اگر خدا بخواهد او را تنبيه كند با دست او, او را مي‌گيرد با زبان او, او را مي‌گيرد حرفي مي‌زند رسوا مي‌شود كاري مي‌كند رسوا مي‌شود اين طور نيست كه لازم باشد خدا از جاي ديگر سربازكشي بكند فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» دست و پاي شما سربازان اوست

 

خب پس ما نه در مثبت نه در منفي حق نداريم بگوييم ما مستقلّيم اگر يك كار خيري انجام داديم حرف خوبي زديم مطلب خوبي نوشتيم خدمت خوبي كرديم اقدام خوبي داشتيم بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[6] بايد شاكر باشيم كه خداي سبحان با سربازان داخلي آبروي ما را حفظ كرد و اگر خداي ناكرده بيراهه رفتيم بايد اين خطر را احساس كنيم كه گاهي با سربازان داخلي گاهي با سربازان خارجي مي‌گيرد

 پس معناي توكل, عُطله و تعطيلي و تنبلي نيست معناي توكّل تقسيم كار نيست كه تا بخشي براي ما باشد بخش ديگر براي خدا باشد اينکه مي‌شود استقلال اين مي‌شود شريك داشتن اينكه با توحيد سازگار نيست بنابراين يك انسان متوكّل مي‌گويد: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[7] آن وقت می گويد:«اُفوّض امری كله الي الله سبحانه و تعالي» آن وقت شروع به فعاليت مي‌كند اين معني توكل است.

  توكّل معنايش اين است كه انسان خدا را وكيل خود قرار بدهد هر آدم عاقلي وقتي مي‌خواهد كاري را انجام بدهد كه به همه شئون آن كار آگاهي ندارد (يك) بر فرض آگاهي, توان آن را ندارد (دو) وكيل مي‌گيرد (سه) ما نسبت به همه كارهايمان اين سه امر را بايد رعايت كنيم چون هيچ كاري نيست كه ما به جميع شئونش آگاه باشيم هيچ كاري نيست كه ما نسبت به جميع شئون آن توانمند باشيم چون به جميع شئون علم نداريم و به جميع شئون آن كار توانايي نداريم چاره جز اين نيست كه وكيل بگيريم ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً﴾[2]. 

اگر ما در همه امور به خداي سبحان توكّل كرديم آن‌گاه آن مدير و مدبّر گاهي خود ما را اداره مي‌كند آن بخشي كه به حسب ظاهر معلوم و مقدور ماست گاهي ديگران را تسخير مي‌كند آن بخشي كه معلوم و مقدور ما نيست آن وقت اگر ما به او توكّل كرديم و او را وكيلِ مفَوَّض و مطلق قرار داديم او شروع مي‌كند به كار ؛ او خود ما را تدبير مي‌كند ديگران را تدبير مي‌كند از مجموعه اين دو تدبير آن مقصد صحيح به دست مي‌آيد

لذا در سورهٴ <طلاق> فرمود:﴿وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ اگر در سورهٴ <طلاق> فرمود:﴿وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ براي اينكه

 ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَي‏ءٍ قَدْراً﴾[3] خداوند فرمان خود را به انجام مي‏رساند، و خدا براي هر چيزي اندازه‏ اي قرار داده است.

 

**********

نه جبري مي‌شويم نه تفويضي بلكه امر بين امرين است. توحيد افعالي يعني جبر باطل است تفويض باطل است. توحيد افعالي اين است كه در عين حال كه همه كارها به تدبير الهي است انسان آزاد است اين همان صراط مستقيم است بنابراين تمام كارها را او دارد انجام مي‌دهد اختيار ما هم با تدبير او دارد مي‌گردد
                  مويي نجنبد از سر ما جز به اختيار                         آن اختيار هم به كف اختيار اوست 

مرحوم علامه شعرانی

اين طور نيست كه ما در اختيار, مختار باشيم ما مجبوريم كه آزاد باشيم و اين آزادي براي ما ضروري است

 

*****

در این باره حدیثی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: هنگامی که عربی پای شتر خود را بسته و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و این کار را نشانه ی توکل به خدا می دانست، و او فرمود:اعقلها و توکل؛ پایش را ببند و سپس توکل کن(48).

گفت پیغمبر به آواز بلند - با توکل زانوی اشتر بیند 
رمز الکاسب حبیب الله شنو - در توکل از سبب غافل مشو 
رو توکل کن تو با کسب ای عمو - جهد می کن، کسب می کن، موبه مو 
جهد کن، جدی نما تا وارهی - ور تو از جهدش بمانی، ابلهی(49)

**********

 درباره حيات و ممات به حسب ظاهر ما خيال مي‌كنيم انساني كه در دنيا هست زنده است وقتي از دنيا مي‌رود مي‌ميرد و مرگ را فنا تلقّي مي‌كنيم در حالي كه حقيقت حيات و ممات هر دو امر وجودي است

خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ

 موت, هجرت از دنيا به آخرت است يك نحوه حركت است حيات, بقاي در دنياست نه بقاي در دنيا امر عدمي است نه هجرت از دنيا به آخرت امر عدمي است ولي از آن جهت كه ما اين مهاجر و مسافر را در دنيا نمي‌بينيم اين فقدان شهود و ديدن را يك امر عدمي تلقّي مي‌كنيم بنابراين انسان يا در دنيا مي‌ماند يا مسافر است مثل اينكه كسي در شهر خود يا مقيم است يا مسافر ؛ نه مسافرت امر عدمي است نه اقامه امر عدمي است.

نسبت به ذات اقدس الهي كه حيات عين ذات اوست موت نه به معناي تغيير مأموريت نه به معناي هجرت هيچ كدام از اينها آنجا راه ندارد لذا فرمود: ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ او سبّوح است قدّوس است از هر نقص از هر عيب و هر كمالي را هم داراست و هر نعمتي هم از اوست لذا محمود مطلق است و از تبهكاران باخبر است و ديگر نيازي نيست كه كسي او را باخبر كند يا پيشنهاد انتقام بدهد براي اينكه ﴿وَكَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾.

 

 ﴿ ﴾ آنها يك مُرده‌اي را دارند عبادت مي‌كنند اين صنم و وثن كه زنده نيستند تو به حيّ توكّل كن اين حيّ هم يك حيّ دائمي است ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ است و از همه عيوب منزّه است از همه نقايص مبرّاست

اگر موجودي گوشه‌اي از گوشه‌هاي او نقص بود او سبّوح نيست گوشه‌اي از گوشه‌هاي او عيب بود او سبّوح نيست

همه نعمتها هم از اوست به دليل اينكه فرمود: ﴿بِحَمْدِهِ﴾ ما چه كسي را حمد مي‌كنيم؟ كسي كه مشكل ما را حل كند

**********

پرسش: در همين آيه دليل بر اين است كه ديگران مي‌ميرند...
 ﴿ ﴾[5] موت يا به معني مهاجرت است كه از دنيا به برزخ رفتن است « تَنتقلون مِن دارٍ الي دار»[6] كه در روايات ماست يا نه, قدري بالاتر از اين انتقال, تغيير مأموريت است اين روح چند صباحي مأمور است از طرف خدا كه بدن دنيايي را اداره كند چند صباحي مأمور است كه بدن اخروي را اداره كند تا در قيامت به آن بدن اصلي برگردد در هر سه نشئه مأموريت الهي را دارد انجام مي‌دهد.

**************

چند مطلب را با آنها در ميان بگذار بگو اين تعليم من رايگان است (يك) ولي شما بدانيد نظام عالَم حسابي دارد شما را همين طور رها بكنند هم نيست (دو) من هم به كسي تكيه كردم كه ﴿كَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾اين (سه) و از شما هم انتقام خواهد گرفت (چهار)

  اگر نفرمود: (و توكل على اللّه ) بلكه فرمود: (على الحى الذى لا يموت ) براى اين بود كه خواست به علت حكم هم اشاره كرده باشد، و بفهماند خدايى كه حى است و هرگز نمى ميرد از او چيزى فوت نمى شود. پس تنها او است كه مى تواند وكيل باشد

 

﴿۵۷﴾ قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِي

﴿۵۷﴾ قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا

بگو من در برابر ابلاغ اين آئين هيچگونه پاداشي از شما مطالبه نمي‏كنم، تنها پاداش من اين است كه كساني بخواهند راهي به سوي پروردگارشان برگزينند.

ضمير در عليه به قرآن بر مى گردد، بدين جهت كه تلاوت آن از ناحيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) براى كفار، همان تبليغ رسالت است، همچنان كه فرمود: (ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذا الى ربه سبيلا) 

سوره ۷۶: الإنسان - جزء ۲۹ - ترجمه فولادوند

إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿۲۹﴾

اين [آيات] پندنامه‏ اى است تا هر كه خواهد راهى به سوى پروردگار خود پيش گيرد (۲۹)

و نيز فرمود: (قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين ان هو الا ذكر للعالمين ).

سوره ۳۸: ص - جزء ۲۳ - ترجمه مکارم شیرازی

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ﴿۸۶﴾

بگو: (اي پيامبر!) من از شما هيچ پاداشي نمي‏طلبم و من از متكلفين نيستم (سخنانم روشن و همراه با دليل است). (۸۶)

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ ﴿۸۷﴾

اين ( قرآن) وسيله تذكر براي همه جهانيان است. (۸۷)

جمله (الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا) استثنايى است منقطع (يعنى بدون مستثنامنه )، ولى در معنا، استثناى متصل است، چون در معناى اين است كه فرموده باشد: (الا ان يتخذ الى ربه سبيلا من شاء ذلك ) نظير آيه (يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم ) كه در معنا (الا ان ياتى اللّه بقلب سليم من اتاه به ) مى باشد.

بنابراين، در آيه مورد بحث و آيه سوره شعراء كه شاهد آورديم فاعل (من اتخذ السبيل - آن كس كه راهى مى گيرد) در جاى فعل خود (اتخاذ سبيل ) به كار رفته تا بفهماند شكرانه اين كار از ناحيه خد، خود اين شخص است، پس در اين جمله اتخاذ سبيل به سوى خداى سبحان و پذيرفتن دعوت رسول، خودش پاداش و شكرانه خودش معرفى شده و در اين تعبير به منتهى درجه بى نيازى آن جناب از اجر مالى و يا مقام ايشان اشاره شده و مى فهماند كه آن جناب از ايشان غير از پذيرفتن دعوتش و پيروى از حق، چيز ديگرى نمى خواهد، نه مال، و نه جاه و مقام، و نه هيچ پاداش ديگر، پس از اين جهت راحت و خوشحال باشند و آن جناب را در خيرخواهى هايش متهم نكنند.

و اگر اتخاذ سبيل را معلق به مشيت خود آنان كرد و فرمود: (اگر كسى بخواهد راهى به سوى پروردگارش اتخاذ كند) براى اين است كه بفهماند از ناحيه آن جناب كمال حريت و آزادى را دارند و آن حضرت كسى را اجبار و يا حتى اكراه نمى كند، چون او از طرف پروردگارش بيش از تبشير و انذار وظيفه اى ندارد، وكيل و مسؤ ول آنان نيست، بلكه امر آنان با خود خداى تعالى است، هر حكمى را بخواهد درباره آنان مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: اين استثناء، متصل است ولى مضافى در تقدير است و تقدير آيه :( لا اسئلكم عليه من اجر الا اجر من شاء...) است، يعنى من مزدى نمى خواهم مگر مزدى كه در اثر ايمان آوردن كسى عايدم مى شود، چون (الدال على الخير كفاعله )، ولى اگر اين حرف صحيح باشد مقتضايش اين است كه بفرمايد: (الا من اتخذ الى ربه سبيلا) و ديگر احتياج به كلمه (شاء) نداشت چون اجرى كه عايد رسول خدا(صلى الله عليه و آله) مى شود از ايمان و عمل مردم مى شود، نه از مشيت و خواستن آنان.

 

تعبير ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ حرف همه انبياست تعبيرشان اين است كه ما از شما چيزي نمي‌خواهيم

 

اما چند تعبير درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه دارد ما از شما چيزي مي‌خواهيم ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[21] يعني ولايت اهل بيت, اجر من است من اين را از شما مي‌خواهم بعد هم فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما كه اجر مادّي از شما نخواستيم اينها هستند كه حرف ما را مي‌زنند اينها هستند كه جاي ما مي‌نشينند اينها هستند كه كار ما را مي‌كنند بنابراين ما چيز زايدي از شما نخواستيم

لذا سه مطلب را قرآن كريم در كنار هم ذكر مي‌كند اول نفي اجر بالقول المطلق كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ دوم و سوم اين دو طايفه از آيات, مخصّص يا مقيّد نيستند اينها يك استثناي منقطع‌اند شبيه متّصل فرمودند ما از شما اجر نمي‌خواهيم مگر مودّت اهل قربا, خب مودّت اهل قربا كه به سود پيغمبر نيست به سود خود مردم مؤمن است يا در همين آيه محلّ بحث يعني آيه 57 فرمود: ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ اين يك استثناي منقطع است شبيه متّصل شما از شما اجري نمي‌خواهيم مگر اينكه شما كامل بشويد.

 

مي‌ماند دو مطلب يكي اينكه اين مسائل مالي كه به حضرت تقديم مي‌كردند چگونه توجيه مي‌شود دوم اين عرض ادبها و صلواتها و دعاها و زيارتها و قرائت قرآن و اهداي ثواب به ارواح مطهّره آنها چه نقشي دارد آيا اينها اثر دارد يا اثر ندارد مي‌تواند اجر آنها باشد يا نه؟

 اما آن جريان مسائل مالي مستحضريد كه هيچ كسي مال خود را به امام و پيغمبر نمي‌دهد. خداي سبحان مالك سماوات و ارض و همه اموال است بالذّات و بالاصاله آن مقداري كه به ما داده است كه فرمود: ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[2] در درآمدها چهار پنجم را به ما داد پنج پنجم را به ما نداد, آن كسي كه خمس مي‌دهد مال خود را نمي‌دهد مالِ شريك را به امام مي‌دهد 

دیدگاه علامه حیدری پیرامون خمس ارباح مکاسب

https://www.youtube.com/watch?v=gQnZbE7wTkc


قرآن کریم خمس را ثابت نموده، در دوره رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیز خمس بوده، آیه‌ای در قرآن کریم نیز داریم که می‌گوید: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّـهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّ‌سُولِ…»(بدانید هرگونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خداست و برای پیامبر و…)(انفال:۴۲).

اما خمس بر چند گونه است.

یکی از انواع خمس، غنائم دارالحرب است؛ یعنی اگر از دشمن چیزی را گرفتند، خمسش را باید به رسول خدا یا کسی از امامان که پس از ایشان است یا… بپردازند.

اکنون فرض کنید که کشورِ اسلامی توانمندی بتواند کشور کافری را اشغال و غنیمت فراوانی را کسب نماید، خمسش باید به چه کسی پرداخت شود؟ یک پنجمش به کسی که در جایگاه امام معصوم قرار گرفته.

گونه دوم، معادن است؛ یعنی نفت، طلا، نقره، مس و تمام معادنی که استخراج می‌گردد. هر چه از معدن استخراج می‌گردد، خمسش باید به امام معصوم یا کسی که در دوره غیبت کبری در جایگاهش قرار می‌گیرد پرداخت شود، که همانا راویان حدیث و علمای شیعه هستند.

گونه سوم، غواصی است؛ هرچه از دریا استخراج گردد، خمسش به امام یا جانشین ایشان بازمی‌گردد.

گونه چهارم، گنج است؛ شما اکنون می‌شنوید که در جایی حفاری شده و قطعه‌ای قدیمی بیرون آوردند که ارزش فروانی دارد، این نیز خمسش باید پرداخت شود.

از این چهار مورد بیشتر مردم ندارند، چرا که ارتباطی با جنگ و معدن و غواصی و گنج ندارند. آنچه باقی می‌ماند ارباح مکاسب(منفعت کسب و کار) است؛ یعنی افراد در کسب و کار خود منفعتی را کسب می‌کنند، آنچه در سال خمسی خرج می‌کنند بخشیده می‌شود، اما باید خمس باقی مانده آن را بدهند.

اکنون نیز اگر چیزی از زمین کشف گردد، مگر حاکمیت آن را به کسی می‌دهد که بخواهد خمسش را بدهد؟ اگر معدنی یا گنجی یافت شد یا اگر جنگی رخ داد و غنایمی به دست آمد مگر به مردم می‌دهند؟ حال شاید هدیه‌ای بدهند، اما تمامش جزو دارایی حکومت می‌شود. پس اکنون در عرصه شیعی، خمس منحصر به خمس ارباح مکاسب شده.

آنچه که ما گفتیم در قرآن دلیلی مبنی بر خمس نیست، منظورمان آن موارد چهارگانه نبود، بلکه منظورمان خمس ارباح مکاسب بود و آنچه در روایات آمده که پیامبر(صلی الله علیه وآله) به فقرا خمس می‌دادند، از کدام خمس بود؟ خمس غنایم دارالحرب بود و نه خمس ارباح مکاسب.

تا آنکه به دوره امام کاظم و امام رضا(علیهماالسلام) رسیدیم و تا آن زمان نه پیامبر و نه دیگر امامان، خمس ارباح مکاسب نگرفتند. سیستم گرفتن خمس ارباح مکاسب، به شکل رسمی از دوره امام رضا و امام جواد(علیهماالسلام) شروع شد، به‌خصوص در دوره امام جواد(علیه السلام).

این نظر من است که این گونه از خمس ریشه‌ی قرآنی ندارد، چرا که مبنای من این است که هر حکم شرعی باید ریشه‌ی قرآنی داشته باشد و اگر ریشه‌‌ای در قرآن کریم نداشته باشد، قبول نمی‌نمایم.

می‌پرسید: آیا شما از مقلدان خود خمس می‌گیرید؟ می‌گویم: آری؛ چرا؟ چون من معتقدم که امام معصوم خمس را برای مصالحی وضع نمودند، اما آیا به عنوان حکمِ اصلی و برگفته از دین وضع نمودند یا به عنوان حکم ولایی؟ به عنوان حکم ولایی.

حکم ولایی چیست؟ مثلا اکنون شما به شهرداری می‌روید و می‌گوید که در این خیابان حق دارید سه طبقه بسازید، این حکم دینی است یا حکم ولایی از سوی دولت اسلامی؟ این حکم ولایی است و ممکن است چند سال دیگر تغییر یابد و کمتر یا بیشتر شود. مخالفت با این احکام جایز نیست، چون از ولی امر صادر شده، اما آیا جزیی از دین است یا احکامی است متغیر؟ احکامی است متغیر.

من معتقدم که امام معصوم، یعنی امامان رضا و جواد و هادی و عسکری(علیهم السلام) که دستگاه وکالت نیز در دوره ایشان آغاز شد، دیدند که شیعانشان احتیاجاتی دارند و حقوق ایشان از غنائم دارالحرب و… را، دولت‌های حاکم نمی‌دهند؛ مثلا کشورگشایی می‌کردند و بر اساس نص قرآن کریم باید خمس غنیمت‌ها را به پیامبر و پس از ایشان به امامان می‌دادند، اما حکومت‌های بنی امیه و بنی عباس این حق را به ایشان نمی‌دادند.

پس وقتی فقرای شیعه به امام جواد(علیه السلام) مراجعه می‌کردند، امام چه باید می‌کرد؟ می‌گفت ندارم؟ آیا کسی از ایشان قبول می‌کرد؟ امام(سلام الله علیه) نیز به دلیل شرایط اضطراری به تاجران شیعه فشار آوردند، نه به دیگران، بلکه به تاجران و فرمودند این‌ها فرزندان شیعه و برادران شما و ندار هستند. به عبارت دیگر مالیاتی بود که امام برای پوشش فقرای شیعه قرار دادند.

لذا امام جواد(علیه السلام) یکبار خمس گرفتند و یکبار نیز که رکود اقتصادی شکل گرفته بود، تاجران نزد ایشان آمدند و گفتند ای فرزند رسول خدا ما خمس(یک پنجم) را نمی‌توانیم پرداخت کنیم، ایشان نیز فرمودند مشکلی نیست، نیمِ یک ششم(یک دوازدهم) را پرداخت کنید، یعنی از هر دوازده درهم یک درهم پرداخت کنید و چه کسانی پرداخت کنند؟ فرمودند افراد ناتوان و متوسط شیعه که درآمد چندانی نداشتند، پرداخت نکنند، بلکه اغنیا پرداخت کنند، با اینحال نه یک پنجم، بلکه یک دوازدهم.

جالب اینکه پس از شهادت امام جواد(سلام الله علیه) تاجران شیعه به امام هادی(علیه السلام) نامه نوشتند که پدرتان از ما یک دوازدهم گرفته بود، آیا همان را ادامه دهیم؟ ایشان پاسخ دادند که خیر، وضعیت شیعیان بهبود یافته و به همان شیوه دوره امام رضا(علیه السلام) و ابتدای دوره امام جواد(علیه السلام) بازگردید. چون این کار در اواخر حیات امام جواد(علیه السلام) صورت گرفت.

من معتقدم اختیارات موجودِ برای امام معصوم را، حضرت حجت(عج) در عصر غیبت به علمای شیعه منتقل نمودند؛ این برای فردی است که “ولایت فقیه” را قبول دارد، اما کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد، در نظر من حق ندارد که خمس بگیرد. هر کس قبول کرد که اختیارات امام معصوم به “راویان حدیث” منتقل گردید، این اختیار را دارد.

بنابراین، مرجع بر اساس این مبنا، حق دارد در شرایطی خمس(یک پنجم) و در شرایطی دیگر عشر(یک دهم) و در شرایطی دیگر ربع(یک چهارم) بگیرد؛ بر اساس تشخیص نیازمندی‌های شیعیان.

این است که می‌گویم مرجع نباید فقط رساله عملیه بنویسد و در خانه بنشیند، بلکه باید بر اوضاع تمام شیعیان آگاه باشد. ممکن است بگوید در یک کشور، وضعیت اقتصادی امسال خیلی خوب بود، پس باید ثلث(یک سوم) پرداخت کنند، چرا؟ چون باید به کشوری بفرستیم که وضعیت اقتصادی‌شان خوب نبود.

به عبارت دیگر من معتقدم خمس ارباح مکاسب مالیاتی است که تابع شرایطِ نیاز و ثروت است، لذا در برخی روایات داریم که حضرت حجت(عجل الله تعای فرجه الشریف) هنگامی که ظهور می‌نمایند، دیگر خمس نمی‌گیرند، چرا که خزانه دولت آن قدر اموال دارد که دیگر نیازی به خمس شیعیان نیست.

 

مي‌ماند زيارتها و درودها و صلواتها و اذكاري كه ما مي‌فرستيم. اين ذوات قدسي از آن جهت كه نور واحدند و از آن جهت كه صادر اول‌اند در قوس نزول همه كمالات را به عنايت الهي دارند در قوس صعود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[5] لحظه به لحظه كامل مي‌شوند منتها به تكميل الهي به افاضه الهي به عنايت الهي, كاري كه ما انجام مي‌دهيم يك عرض ادبي است كه باعث تكامل خود ماست نه باعث تكامل آنها, اين صلواتها اين عرض ادبها اين حضور آنها شرفياب شدن‌ها اين اهداي ثواب قرائت قرآن‌ها تكاملي است براي خود ما و تأدّب و تقرّبي است براي خود ما نه اينكه ما واسطه فيض بشويم به واسطه اين كارِ ما كمالي به آنها برسد اين مثال بارها از سيدناالاستاد مرحوم علامه و ديگران نقل شده است كه اگر كسي باغي داشته باشد باغباني داشته باشد آن باغبان را تأمين كند اگر اين باغبان در روز عيد يك دسته گُلي يا يك سبد ميوه‌اي از باغ او بچيند و به او تقديم بكند خود باغبان مي‌شود مؤدّب نه اينكه آن مالك چيزي را پيدا كند كه نداشت چون همه اينها از باغ اوست از بوستان اوست اين طور نيست كه اين باغبان از مال خود چيزي به صاحب باغ داده باشد ما حدّاكثر باغباني هستيم كه باغِ ديني آن حضرت را داريم نگهداري مي‌كنيم

 

به ما گفتند اين الفاظ را بگوييد تا خودتان به شفاعت آن حضرت برسيد و اين الفاظ را بگوييد و عبادت كنيد تا خودتان تقرّب پيدا كنيد نه اينكه انسان بين خدا و پيغمبر واسطه باشد و مجراي فيض باشد و وسيله قرار بگيرد كه به وسيله او ـ معاذ الله ـ خدا فيض جديدي به پيغمبر برساند اينكه نيست ما هر چه داريم به مثابه همان باغباني است كه از بوستان اينها داريم.

 فرمود: ﴿إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ اگر مي‌فرمود «الاّ مَن اتّخذ الي ربّه سبيلا» خب كافي بود اما اين مشيئت را اضافه كرده تا معلوم بشود انسان در كمال آزادي و انتخاب و اختيار مي‌تواند به مقصد برسد هيچ اجباري در كار نيست

 

در سوره یس بیان میکند که از کسی تبعیت کنید که اجری از شما نمیخواهد

سوره ۳۶: يس - جزء ۲۲, ۲۳ - ترجمه فولادوند

اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۱﴾

از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏ خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد (۲۱)

﴿۵۶﴾ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا

﴿۵۶﴾ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا

ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم.

جريان تبشير و انذار در قرآن كريم به صوَر گوناگون استعمال شده ولي كلمه نَذير بيش از مُنذِر و مُنذَر به كار رفته 

يعنى ما در رسالت تو غير از تبشير و انذار تكليفى به گردنت نگذاشته ايم پس اگر اينان معاند پروردگار خويشند و با دشمن او، يعنى با شيطان همكارى مى كنند، تو تقصيرى ندارى

پس بنا بر اين، جمله (و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا)، فصلى است از كلام، نظير جمله (افانت تكون عليهم وكيلا) در فصل سابق.

و از همينجا خوب روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين آيه را تسليت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) گرفته و گفته اند: مراد اين است كه ما تو را تنها مبشر مؤمنين و منذر كافرين فرستاديم، پس ديگر درباره ايمان نياوردن كفار غم مخور صحيح نيست.

﴿۵۵﴾ وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَ

﴿۵۵﴾ وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيرًا 

آنها غير از خدا چيزهائي را مي‏پرستند كه نه به آنها سودي مي‏رساند و نه زياني، و كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) كمك كار يكديگرند.

توده مردم عبادتشان يا در اثر شهوت و جاذبه نعمتهاي بهشت است يا در اثر غضب; يا در اثر غضب هست كه مي‌خواهند از خود دفاع كنند و خطر را دفع كنند «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند يا در اثر شهوت و جاذبه نعمتهاي بهشت خدا را عبادت مي‌كنند يا «شوقاً إلي الجنّة» است كه با تبشير هماهنگ است يا «خوفاً مِن النار» است كه با انذار هماهنگ است اين كارِ غالب مردم است كم‌اند بندگاني كه لله خالصاً و «حبّاً» و ذكراً و «شكراً» و فكراً عبادت كنند بنابراين عبادت توده مردم يا براي دفع خطر است يا جلب منفعت

ذات اقدس الهي هم به مشركان مي‌فرمايد عبادت بتها نه دافع خطر است (يك) نه جالب منفعت است (دو) يعني آن معبودها نه براي شما خطري را دفع مي‌كنند نه منفعتي را جلب مي‌كنند بلكه عبادت آنها جز ضرر چيز ديگر نيست 

بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه)

با مردم خردمندانه و عاقلانه اين مطالب را در ميان بگذار بگو كه شما بالأخره عمري را داريد مي‌گذرانيد چه بخواهيد چه نخواهيد در سوداگري هستيد «الدنيا سوق ربح فيها قومٌ و خَسر آخرون  در قبال اين صرف عمر كه سرمايه است چيزي بايد بگيريد با كسي تجارت كنيد كه عوض و معوّض هر دو را به شما بدهد با كسي سوداگري نكنيد كه عوض و معوّض هر دو را خودش بگيرد اگر اين كار را كرديد مغبون مي‌شويد و در يوم التغابن غَبنتان ظهور مي‌كند

 

اين «كافر» چون جنس است شامل همه كفار مي‌شود كلمه «ظَهير» هم بر وزن فعيل است به حسب ظاهر مفرد است لكن جمع را هم در بردارد شما در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» آيه چهار ملاحظه مي‌فرماييد فرمود: ﴿إِن تَتُوبَا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاَهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلاَئِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ﴾خب اين ملائكه جمع است و ظَهير مفرد, اگر كافر جنس شد و شامل افراد كثير شد اين ظهير مي‌تواند معناي جمع را بفهماند و با آن كثرتِ كافر هماهنگ باشد

لفظ دلالت کننده بر ماهیت، با قطع نظر از افراد و مصادیق را اسم جنس گویند.

اگر كسي با تماميّت حجّتْ توحيد را رها كرد به دام شرك افتاد دارد عليه دين خدا قيام مي‌كند كه ظَهيرِ علي الدين است

Partisan ( ẓ ah ī r ) is understood to mean that they help or support Satan against God (R, Ṭ ). Some understand ẓ ah ī r to connote the sense of being “left behind” or “disregarded,” in which case the verse would mean, “And the disbeliever deems his Lord unimportant” (Q, R).

 برخيها گفتند كه ﴿وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَي رَبِّهِ ظَهِيراً﴾ از سنخ ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[10] است [ولي] ظاهراً از آن سنخ نيست

اين آيه عطف است بر جمله (و اذا راوك ان يتخذونك الا هزوا) و كلمه (ظهير) - به طورى كه گفته اند - به معناى مظاهر است و مظاهر به معناى پشتيبان و معاون است.

و معناى آيه اين است كه : اين كفار مشرك، خدا را گذاشته چيزى مى پرستند كه نه سودى به حالشان دارد و نه در عوض پرستش، خيرى و نه در صورت ترك پرستش، ضررى به ايشان مى رساند و كافران همواره در دشمنى با پروردگارشان معاونين شيطان بوده اند.

و اينكه فرمود: بتها نفع و ضررى ندارند، منظور نفع و ضرر ظاهرى است پس با ضرر بت پرستى منافات ندارد.

قدرت نداشتن بتها بر نفع و ضرر رساندن به پرستندگان، مطلبى است و ضرر داشتن بت پرستى كه همان بد بختى دائمى و عذاب هميشگى است، مطلبى ديگر

﴿۵۴﴾ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَكَانَ رَبُّكَ قَدِير

﴿۵۴﴾ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا

او كسي است كه از آب انساني را آفريد او را نسب و سبب قرار داد (و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد) و پروردگار تو همواره قادر است. 

و كلمه (صهر) به طورى كه از خليل نقل كرده اند به معناى (ختن ) يعنى خويشاوندان از ناحيه زن است پس مراد از (نسب ) به طورى كه ديگران هم گفته اند: محرميت از ناحيه مرد است و مراد از صهر محرميت از ناحيه زن، و مؤيد اين معنا مقابله اى است كه ميان نسب و صهر بر قرار شده است.

و مراد از آب، نطفه است و چه بسا احتمال داده شده كه مراد از آن، مطلق آبى باشد كه خدا اشياى زنده را از آن خلق مى كند، همچنان كه خودش فرمود: 0 (و جعلنا من الماء كل شى ء حى ).

معناى آيه اين است كه : خداى سبحان آن كسى است كه از نطفه - كه خود يك آب است - بشرى را خلق فرموده و او را داراى نسب و صهر، يعنى زن و مرد قرار داده است. و اين نيز، تشبيه ديگرى است كه همان مفاد آيه قبلى را افاده مى كند، يعنى مى فهماند كه خداى سبحان كثرت را در عين وحدت، حفظ، و تفرق را در عين اتحاد، محفوظ نگه داشته است، و همچنين اختلاف نفوس و آراء را از نظر ايمان و كفر - با اينكه مردم از جهت فكر و نظر و ايمان و كفر مختلفند - با اتحاد مجتمع بشرى به وسيله فرستادن پيامبرانى به منظور كشف حجاب ضلالت، حفظ نموده است كه اگر ارسال رسل نمى بود ضلالت و گمراهى، همه مجتمع بشرى را فرا مى گرفت.

و در مجمع البيان در ذيل آيه (و هو الذى خلق من الماء...) از ابن سيرين روايت كرده كه گفت : اين آيه در خصوص رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله) و على بن ابى طالب نازل شده كه دخترش فاطمه را به آن جناب تزويج كرد، پس على پسر عموى او و شوهر دختر اوست كه هم نسب اوست و هم داماد او.

  در اينجا دو احتمال هست يكي اينكه اين ماء همان است كه در سورهٴ «انبياء» بود كه ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ﴾[32] يا در سورهٴ مباركهٴ «نور» بود كه ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾[33] يا نه منظور از اين ماء, نطفه است كه خداوند از نطفه بشر آفريد و جريان انساب و اسباب را راه‌اندازي كرد اگر فرزند انسان باشد خواهر انسان باشد پدر و مادر انسان باشد اينها با هم رابطه نسبي دارند بستگان داماد يا بستگان عروس باشند نسبت مصاهره‌اي برقرار است كه از آنها به عنوان سبب ياد مي‌شود

پرسش: حاج آقا خلقت حضرت آدم و حضرت حوّا و حضرت عيسي نسبت به ماء ...
پاسخ: آن ديگر نطفه نبود فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[34] و فرمود انسان اصلش ﴿مِن طِينٍ﴾ است نسلش ﴿مِن ماءٍ﴾ است[35] حالا اين نسل را دارد بيان مي‌كند اگر منظور از اين ماء همان باشد كه در سورهٴ «انبياء» است آدم و حضرت عيسي و اينها هم در آن ماء شريك‌اند كه ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ﴾ اگر منظور از اين ماء نطفه باشد اينها درباره فرزندان حضرت آدم(سلام الله عليه) است به استثناي حضرت عيسي.

﴿۵۳﴾ وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَ

﴿۵۳﴾ وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَحْجُورًا

و او كسي است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكي گوارا و شيرين و ديگري شور و تلخ و در ميان آنها برزخي قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گوئي هر يك به ديگري مي‏گويد) دور باش و نزديك نيا!

The idea of the two seas is also mentioned in 18:60 ; 27:61 ; 35:12 ; 55:19 .

Symbolically, some interpret the sweet water to be a reference to the Law ( Shar īʿ ah ), because it is easy to attain, while the salty water is ultimate truth ( ḥ aq ī qah ), which can only come through spiritual effort and courage (Aj);

 alternately, in the heart of a believer there is both hope and fear of God, corresponding to the sweet and salty water, respectively, and neither should overpower the other in one’s soul (Qu).

سوره ۱۸: الكهف - جزء ۱۵ - ترجمه فولادوند

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا﴿۶۰﴾

و [ياد كن] هنگامى را كه موسى به جوان [همراه] خود گفت دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم هر چند سالها[ى سال] سير كنم (۶۰)

سوره ۲۷: النمل - جزء ۲۰ - ترجمه فولادوند

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۶۱﴾

[آيا شريكانى كه مى ‏پندارند بهتر است] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن كوه ‏ها را [مانند لنگر] قرار داد و ميان دو دريا برزخى گذاشت آيا معبودى با خداست [نه] بلكه بيشترشان نمى‏ دانند (۶۱)

سوره ۳۵: فاطر - جزء ۲۲ - ترجمه مکارم شیرازی

وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿۱۲﴾

اين دو دريا يكسان نيستند: اين دريائي كه آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش خوشگوار است، و اين يكي كه شور و تلخ و گلوگير است، (اما) از هر دو گوشت تازه مي‏خوريد، و وسائل زينتي استخراج كرده مي‏پوشيد، و كشتيها را در آن مي‏بيني كه آنها را مي‏شكافند (و به هر طرف پيش مي‏روند) تا از فضل

خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاي او را) بجا آوريد. (۱۲)

Many commentators understand the two seas as a metaphor for the believer and the disbeliever (B ḍ , Z).

But, as al-R ā z ī observes, the fact that one brings fresh meat from each sea makes this metaphor difficult to apply. Drawing a spiritual lesson from this metaphor, Ibn ʿ Aj ī bah likens the Law to the ocean that is sweet, satisfying, pleasant to drink and the ocean of Reality to the one that is salty, bitter, because the latter requires exerting one’s innermost self, lowering one’s head, spending of one’s wealth, and abandoning the world and its people, whereas the Law does not require as much. Fresh meat and ornaments are retrieved from each sea. From the ocean of the Law “one obtains the sweetness of proper conduct,” while from the ocean of Reality one tastes “the sweetness of witnessing [God] and of spiritual knowledge” (Aj). The ships are then seen as the spiritual reflections that are plowing through the seas of Dominion ( malakūt ) and Majesty ( jabarūt ) to the completion of spiritual knowledge from God’s Bounty in order to be among those who give thanks (Aj).

سوره ۵۵: الرحمن - جزء ۲۷ - ترجمه فولادوند

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ﴿۱۹﴾

دو دريا را [به گونه‏ اى] روان كرد [كه] با هم برخورد كنند (۱۹)

بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ ﴿۲۰﴾

ميان آن دو حد فاصلى است كه به هم تجاوز نمى كنند (۲۰)

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۲۱﴾

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد (۲۱)

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ ﴿۲۲﴾

از هر دو [دريا] مرواريد و مرجان برآيد (۲۲)

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۲۳﴾

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد (۲۳)

 

 

 

﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ يعني نزديك ما نيا نظير آنچه در آيه 22 همين سورهٴ «فرقان» گذشت كه ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾ چون آن ملائكه عذاب را كه مي‌بينند مي‌گويند نزديك نياييد اين ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ يعني نزديك ما نياييد اينجا هم كلّ واحد از اين دو بحر به ديگري مي‌گويند ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ آن برزخ هم حاجز است

 

 مَرْج مخلوط كردن است حالا در اجسام خشك مثل گندم و اينها مي‌گويند مخلوط شده است در مايعات مي‌گويند ممزوج شده است ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ﴾ چون اينها آب‌اند بايد ممزوج شده باشد لكن به قرينه اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً﴾ يعني مقارن هم‌اند كنار هم‌اند ممزوج نشدند به دليل اينكه فرمود برزخي بين اينهاست حاجز بين اينهاست ﴿حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ در كار است.

در بخشهايي از قرآن فرمود: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ اينها در امر مريج‌اند هرج و مرج كه مي‌گويند يعني همين, در سورهٴ مباركهٴ «ق» آيه پنج اين است ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ امرِ مريج همين است كه ما مي‌گوييم قاطي كرده يعني موضوعها را اشتباه كرده محمولها را اشتباه كرده احكام را اشتباه كرده اينكه قاطي كرده يعني نظم علمي در گفتار او نيست موضوع از محمول خودش جدا شد محمول از موضوع خودش جدا شد با بيگانه پيوست مي‌گوييم قاطي كرده تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ اينها قاطي كردند

در اينجا قاطي نشده به اصطلاح, ممزوج نشده مخلوط نشده به دليل اينكه در آيه محلّ بحث فرمود: ﴿وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً﴾ و در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» هم فرمود: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ٭ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾[27] هيچ كدام بَغي ديگري ندارد هيچ كدام طلب ديگري ندارد هيچ كدام در حريم ديگري وارد نمي‌شود پس اختلاط نيست امتزاج نيست قاطي كردن نيست چون كلمه مَرْج قاطي كردن و اختلاط را مي‌فهماند فوراً فرمود: ﴿بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾

براي ترسيم و تصوير آن واقعه كه براي مخاطب حسّي بشود به جاي اينكه بفرمايد «أحدهما من شيعته و الآخر من عدوّه» يا كذا و كذا فرمود: ﴿هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ﴾ اينجا هم همين طور است

تشبيه انقسام مردم به مؤمن و كافر، به آب دو دريا (يكى گوارا و ديگرى ناگوار) و به خلقت زن و مرد از نطفه.

و اين كلام عطف است بر همان چيزى كه آيه (و هو الذى ارسل الرياح...) عطف بر آن شده و در اين جمله مسأله رسالت از اين جهت كه ميان مؤمن و كافر را جدايى مى اندازد، با اينكه هر دو در يك زمين زندگى مى كنند و در عين حال با هم مخلوط و يكى نمى شوند، تشبيه شده به آب دو دريا، كه در عين اينكه در يك جا قرار دارند، به هم در نمى آميزند، (كه توضيحش در اول آيات نه گانه گذشت ).

 

این نکته که علامه بیان میکنند جالب است, یعنی انسان کافر و مؤمن در جامه با هم مخلوط هستند در حالی که مخلوط نیستند

﴿۵۲﴾ فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا

فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا 

بنابراين از كافران اطاعت مكن و به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگي بنما. 

شخصيّتي كه به تو داديم باعث شده است كه آن بار سنگين را روي دوش تو بگذاريم كه كلّ اين منطقه به رسالت تو احيا بشود لذا بايد يك جهاد كبير بكني يك جهاد سنگين بكني هم جهاد فرهنگي سنگين‌تر از جهاد نظامي است هم وسعت حوزه مسئوليّت تو باعث جهاد كبير است لذا فرمود: ﴿وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً﴾

 منظور از اين جهاد نمي‌تواند جهاد نظامي باشد زيرا اين سور‌ه در مكه نازل شده است در مكه سخن از جهاد نبود حكومتي تشكيل نشده بود نيروهاي نظامي در اختيار نداشتند تا بتوانند جهاد كنند فقط يا در تقيّه بودند يا صبر و بردباري و مظلوميّت به سر مي‌بردند و اگر اين سور‌ه در مدينه نازل مي‌شد ممكن بود ناظر به جهاد نظامي باشد بنابراين طبق اين دو قرينه‌اي كه هست يكي اينكه مناسب با آن آيه ﴿لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً﴾ است (يك) و از طرفي هم در مكه جا براي جهاد نظامي نبود (دو) معلوم مي‌شود كه منظور از اين جهادِ كبير, تحمّل تبليغ دشوار تعليم دشوار و تزكيه دشوار است ﴿وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً

 ضمير (به ) به شهادت سياق آيات، به قرآن بر مى گردد و كلمه (مجاهده ) و نيز (جهاد) به معناى جد و جهد و به كار بردن نهايت نيرو در دفع دشمن است. و چون گفتيم ضمير به قرآن بر مى گردد معنا اين مى شود كه : با قرآن با دشمنان جهاد كن، يعنى قرآن را بر آنان بخوان و معارف و حقايق آن را بر ايشان بيان كن و حجت را بر ايشان تمام نما.

پس حاصل معنا و مضمون آيه اين شد كه : وقتى مثل رسالت الهى در بر طرف كردن حجاب جهل و غفلت از دلهاى مردم به وسيله اظهار حق و اتمام حجت مثل آفتاب بود در دلالت بر سايه گسترده و برداشتن آن سايه به امر خدا، و نيز مثل روز بود نسبت به شب و تعطيلى كار در آن و نيز، مثل باران بود نسبت به زمين مرده و چارپايان و انسانهاى تشنه، ناچار، حالا كه تو حامل اين رسالت شده اى، و به سوى همه اهل قريه ها مبعوث گشته اى، ديگر جا ندارد كه از كافران اطاعت كنى، چون اطاعت ايشان تباه گر اين ناموس عمومى است كه براى هدايت قرار داده ايم پس بايد كه در تبليغ رسالت خود و اتمام حجت بر مردم به وسيله قرآن كه مشتمل بر دعوت حقه است نهايت كوشش و جهد خود را مبذول دارى و جهاد كنى با آنان جهادى بس ‍ بزرگ

﴿۵۱﴾ وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيرًا

﴿۵۱﴾ وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيرًا 

و اگر مي‏خواستيم در هر شهر و دياري پيامبري مي‏فرستاديم.

يعنى اگر مى خواستيم به هر قريه اى رسول و نذيرى بفرستيم كه هر يك، مردم قريه خود را انذار نموده، رسالت ما را ابلاغ كند مى فرستاديم ليكن اين كار را نكرديم و به خاطر مقام ارجمند و منزلت عظيمى كه تو نزد ما دارى تو را به سوى تمامى قريه هاى عالم، نذير و رسول فرستاديم - مفسرين اين جمله را اين طور تفسير كرده اند. و آيه بعدى هم خالى از تاييد آن نيست.

ممكن هم هست مراد اين باشد كه ما قادريم بر اينكه در هر قريه اى رسولى مبعوث كنيم و اگر اين كار را نكرديم و تنها تو را اختيار نموديم به خاطر مصلحتى بود.

در آيه  فرمود: ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً﴾ اگر خدا مي‌خواست مي‌توانست براي هر محلّي يك پيامبري اعزام بكند لكن وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را براي كلّ اين منطقه مبعوث كرد و بار سنگين را روي دوش آن حضرت قرار داد فرمود بار تو سنگين است ما اگر مي‌خواستيم مي‌توانستيم ولي شأنيّت تو, شخصيّتي كه به تو داديم باعث شده است كه آن بار سنگين را روي دوش تو بگذاريم كه كلّ اين منطقه به رسالت تو احيا بشود ﴾.

﴿۵۰﴾ وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا

﴿۵۰﴾ وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا 

ما اين آيات را به صورتهاي گوناگون در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند ولي بيشتر مردم جز انكار و كفر كاري نكردند. 

جناب زمخشري در كشاف دو احتمال مي‌دهد درباره ضمير ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ﴾

 يك احتمال اين است كه  ﴿صَرَّفْنَاهُ﴾ يعني ما اين آب را جابه‌جا كرديم به همه برسد يا روي دامنه‌هاي كوه و ارتفاعات يك منطقه كه باريد اين برف يا تگرگ يا باران باريد به وسيله رودخانه ما به همه جا مي‌رسانيم يعني اين را جابه‌جا مي‌كنيم. يا اينكه ما به وسيله باد اين ابرهاي پربار را دستور مي‌دهيم در مناطق گوناگون ببارند در فصول گوناگون ببارند كه ضمير ﴿صَرَّفْنَاهُ﴾ به آن مَطَر برگردد

 

احتمال دیگر اين است كه ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ﴾ يعني اين قول را, ما اين مطلب را در جاي جاي قرآن مي‌گوييم در كتابهاي انبياي پيشين(عليهم السلام) گفتيم تا روشن بشود كه اين نظم يك ناظمي دارد[25] ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا﴾ از اين ﴿لِيَذَّكَّرُوا﴾ كمك گرفتند كه منظور اين است كه ما اين قول را اين مطلب را به طور متنوّع در موارد گوناگون گفتيم ﴿فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾ آنها چون معرفت‌شناسي‌شان حس و تجربه است چيزي كه محسوس آنهاست و با حس تجربه كردند مي‌پذيرند و چيزي كه معقول آ‌نهاست متأسفانه ادراك نمي‌كنند و نمي‌پذيرند لذا گرفتار كفر شدند فرمود: ﴿فَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً﴾ شايد سرّ اينكه جناب زمخشري در كشّاف ضمير ﴿صَرَّفْنَاهُ﴾ به قول الهي برگرداند براي اينكه با آيات بعدي نظير ﴿وَجَاهِدْهُم بِهِ﴾ كه ضمير ﴿بِهِ﴾ به اين كتاب و قول الهي و تعليم الهي برمي‌گردد هماهنگ است.

از ظاهر اتصال آيه به ما قبل برمى آيد كه ضمير در (صرفناه ) به كلمه (ماء) بر مى گردد. بنابراين، معناى تصريف آب در ميان مردم اين است كه يك بار از قومى گرفته به قومى ديگر بدهد و بار ديگر از همان قوم نيز گرفته به اولى بدهد، در نتيجه يكسره باران را بر يك قوم نباراند و با با راندن دائمى هلاكشان نكند و نيز آن را از قومى ديگر به كلى قطع نكند و در نتيجه از تشنگى هلاك نسازد، بلكه آن را در ميان اقوام بگرداند، تا هر قومى نصيب خود را از آن به مقدارى كه مصلحت است بگيرند و از آن بهره مند شوند.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از تصريف آب، گرداندن و بردن آن از اينجا به آنجا است.

جمله (ليذكروا فابى اكثر النّاس الا كفورا) تعليل و بيان دليل تصريف است، و معنايش اين است كه سوگند مى خورم كه ما آب را در ميان مردم جابجا نكرديم مگر براى اينكه متذكر شوند و شكر بجاى آرند. ولى بيشتر مردم از اداى شكر نعمتهاى ما خوددارى كردند

﴿۴۹﴾ لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَأَنَاسِيَّ كَثِيرًا

﴿۴۹﴾ لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَأَنَاسِيَّ كَثِيرًا

تا به وسيله آن سرزمينى پژمرده را زنده گردانيم و آن را به آنچه خلق كرده‏ ايم از دامها و انسانهاى بسيار بنوشانيم

 

وقتى براى كلمه (بلد) صفت مى آورد، مذكر (ميت ) مى آورد، نه مونث (ميته )، و اين به اعتبار معناى منظور از كلمه مى باشد كه مكان است، زيرا اگر معناى مكان منظور نبود بلكه معناى شهر منظور بود بايد صفتش را مونث مى آورد و مى فرمود: (بلده ميته ).

سوره ۳۴: سبأ - جزء ۲۲ - ترجمه فولادوند

لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ ﴿۱۵﴾

براي قوم سبا در محل سكونتشان نشانه‏ اي (از قدرت الهي) بود، دو باغ (عظيم و گسترده) از راست و چپ (با ميوه‏ هاي فراوان، به آنها گفتيم) از روزي پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهري است پاك و پاكيزه و پروردگاري آمرزنده (و مهربان). (۱۵)

و مكان ميت، آن سر زمينى است كه گياه نروياند، و احياى آن به همين است كه با فرستادن باران، سبز و خرمش كند، و كلمه (اناسى ) جمع انسان است.

حال شامل شدن مرگ بر زمين و احتياج چارپايان و انسانها به آب و نازل كردن آب پاك كننده از آسمان و زنده كردن زمين مرده را با آن و سيراب كردن چارپايان و انسانهاى بسيار، حال همان گستردن سايه است و سپس قرار دادن آفتاب را دليل بر آن و سپس از بين بردنش به وسيله آفتاب، كه بيانش گذشت.

 امام سجاد(سلام الله عليه) به استناد آيه سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود در فضل علوم الهي همين بس كه خداوند ملائكه و علما را يكجا ذكر مي‌كند ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[24]

سوره ۳: آل عمران - جزء ۳ - ترجمه مکارم شیرازی

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۸﴾

خداوند، (با ايجاد نظام واحد جهان هستي،) گواهي مي‏دهد كه معبودي جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش، (هر كدام به گونهاي بر اين مطلب،) گواهي مي‏دهند، در حالي كه (خداوند در تمام عالم) قيام به عدالت دارد، معبودي جز او نيست، كه هم توانا و هم حكيم است. (۱۸)

اين استنباط امام سجاد(سلام الله عليه) نشان مي‌دهد كه انسان يك مرز مشتركي با فرشته‌ها دارد از همين استنباط مي‌توان بهره ديگر برد و اينكه انسان يك مرز مشتركي با دام دارد كه فرمود: ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾, ﴿مَتَاعاً لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ﴾ اينجا هم يك مرز مشتركي بين انسان و دام هست فرمود شما را سيراب مي‌كنيم انعامتان را سيراب مي‌كنيم باغهايتان را سيراب مي‌كنيم اما آن ﴿طَهُوراً﴾ مطلب ديگر است آنجا كه شما را با وضو طاهر مي‌كند با غسل طاهر مي‌كند يا طهارتهاي حَدثي را به شما مي‌آموزاند آنجا ديگر مطلب ديگر است 

﴿۴۸﴾ وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَا

﴿۴۸﴾ وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا 

و او كسي است كه بادها را بشارتگراني پيش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبي پاك كننده نازل كرديم.

ماء طهور) به معناى نهايت درجه پاكى است كه هم خودش طاهر است و هم طاهر كننده غير خودش مى باشد، چرك ها و كثافات را مى برد و رفع حدث مى كند، بنابراين، كلمه طهور به طورى كه ديگران هم گفته اند صيغه مبالغه است.

فرمود باران, رحمت است پيشاپيش رحمت, رياح مي‌آيد كه بشارت باران را به همراه دارد قبل از اينكه باران بيايد پيش‌درآمد باران, رياح است كه بشارت‌دهنده و مژده‌دهنده باران است. معمولاً در قرآن كريم هر جا سخن از رحمت و نعمت و بشارت است با جمع به كار مي‌رود «رياح»

هر جا سخن از عذاب است مفرد به كار برده مي‌شود طوري كه مرحوم شيخ طوسي هم در تبيان اين را دارند لكن ايشان نفرمودند غالباً, طرزي ذكر كردند كه از آن دوام برمي‌آيد[23]

واژه «ریاح» ده بار در قرآنمجید تکرار شده که نه مرتبه آن اشاره به بادهایى است که ابرها را به حرکت در آورده و آماده نزول باران مى‌ کند. واژه «ریاح» جمع «ریح» است که به معنى هواى متحرّک مى‌ باشد، و اصلآن «روح» است، و غالبا آن را مونث لفظى مى‌ دانند؛ و جالب اینکه در آیات مربوط به حرکت ابرها و نزول باران در قرآنمجید همواره به صورت جمع به کار رفته است. بعضى دلیلش را این مى‌ دانند که بادها اگر به صورت دسته جمعى حرکت کنند ابرها را در آسمان مى‌ گسترانند و باران خیز و پر برکت‌ اند، ولى هنگامى که به صورت یک واحد حرکت کند ممکن است بى‌ فایده، یا حتى زیانبار باشد، و لذا توصیه شده در دعابگوییم: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا رِیَاحًا وَلا تَجْعَلْهَا رِیحًا!»(1)؛ (خداوندا آن را بادهائى قرار ده نه یک باد!).
«راغب» در «مفردات» مى‌ گوید: در تمام مواردى که خداوند لفظ «ریح» را به صورت مفرد ذکر فرموده است حکایت از عذاب مى‌ کند؛ و هرجا به صورت جمع ذکر شده حکایت از رحمت! این گفته راغب در مورد «ریاح» به صورت جمعى صحیح است؛ ولى در مورد «ریح» به صورت مفرد عمومیت ندارد. چرا که «ریح» در قرآنبه صورت مفرد در مورد نعمت نیز به کار رفته است؛ مانند: «حَتّى اِذا کُنْتُمْ فى الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیْح طَیِّبَهٍ وَ فَرِحُوا بِها»(2)؛ (زمانى که در کشتى قرار مى گیرید، و بادهاى موافق کشتى نشینان را [به سوى مقصد] مى برد و خوشحال مى شوند). در مورد حضرت سلیمان(ع) نیز مى‌خوانیم: «وَلِسُلَیْمانَ الرِّیْحٍ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ»(3)؛ (و باد را براى سلیمان مسخّر ساختیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را مى پیمود و عصرگاهان مسیر یک ماه را).
 

بعد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ پيشاپيش باران اين بادها مي‌آيد. اين رياح هم بُشر است هم نَشر هم بشارت‌دهنده رحمت‌اند هم ناشر گياهان‌اند ناشر هوايند ناشر درختهايند خيلي از چيزها را منتشر مي‌كنند. در سورهٴ مباركهٴ «مرسلات» آيه سه از آن رياح به عنوان ﴿وَالنَّاشِرَاتِ نَشْراً﴾ ياد كرده است آغاز سور‌ه اين است كه ﴿وَالْمُرْسَلاَتِ عُرْفاً ٭ فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفاً ٭ وَالنَّاشِرَاتِ نَشْراً﴾ اين ناشرات همان بادهايي هستند كه پراكنده مي‌كنند گاهي براي تلقيح است گاهي براي تصفيه هواست اگر اين بادها نوزد بعضي از اين هواهاي آلوده ممكن است اهلش را آسيب برسانند بنابراين اينها هم بُشرند هم نَشر هم بشارت‌دهنده‌اند و هم منتشركننده آن خواصّ گياهان يا خواصّ فضاي ديگر ﴿وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ خب اين ماء طهور كه رحمت الهي است پيشاپيش اينها رياحِ مُبشّرات مي‌وزد.

در جريان رياح مبشّرات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش قبلاً گذشت; آيه 57 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود ﴿

سوره ۷: الأعراف - جزء ۸ - ترجمه مکارم شیرازی 

وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿۵۷﴾

او كسي است كه بادها را پيشاپيش (باران) رحمتش ميفرستد تا زماني كه ابرهاي سنگين بار را (بر دوش خود) حمل كنند در اين هنگام آنها را به سوي سرزمينهاي مرده ميفرستيم و به وسيله آن آب (حياتبخش) نازل ميكنيم و با آن از هر گونه ميوهاي (از خاك تيره) بيرون مي‏آوريم، و اينگونه (كه زمينهاي مرده را زنده كرديم) مردگان را (نيز در قيامت) زنده ميكنيم تا متذكر شويد. (۵۷)

 

  اين بادها يك وسيله نقليه‌اند ابرها را روي دوش خودشان مي‌گيرند نظير اين فرقون‌دارها كه اين كالا را مي‌برند اين بادهاي تند اين ابرهاي سنگين را روي دوششان مي‌گيرند اِقلال يعني به دوش گرفتن

اين طور نيست كه اگر سلولهاي بنيادي مطرح شد يا بارانهاي مصنوعي مطرح شد مشكلي ايجاد بشود اصلاً آيات, تعليم اين امور را به عهده دارد ميوه‌هاي غير فصل را با ايجاد شرايط در زمستان ايجاد مي‌كنند قبلاً فكر مي‌كردند كه فلان ميوه حتماً بايد در تابستان رشد بكند اگر همان شرايط تابستاني را در گلخانه در زمستان انجام بدهند همان ميوه را مي‌دهد ديگر, قبلاً فكر مي‌كردند كه اين كودك حتماً بايد در رَحِم باشد اگر بيرون مثلاً باشد شدني نيست بعد معلوم شد كه بيرون هم شدني است. قرآن چند كار را به ما ياد مي‌دهد

 اصلِ اينكه ممكن داراي علّت است و آن علّت, ممكن‌آفرين است (يك)

ممكن علامت وجود آن علت است (دو)

و اين راه, راه علمي است راه معجزه نيست چون راه عادي است (اين سه)

راه علمي راه عادي قابل تعليم و تعلّم است و راه فكري دارد (چهار).