فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ ﴿۵۵﴾

فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ ﴿۵۵﴾

اينجاست كه به جستجو بر مي‏خيزد و نگاهي مي‏كند ناگهان او را در وسط جهنم مي‏بيند! (۵۵)

… كلمه (سواء) به معناى وسط است، و (سواء الطريق) هم به معناى وسط راه است و معنای جمله مورد بحث اين است كه: خود آن گوينده به جهنم مشرف مى شود، و رفيق خود را در وسط آتش مى بيند.

خودش سَرَک مي‌كشد و جهنم را مي‌بيند، بهشتي‌ها مي‌توانند جهنم را ببينند؛ ولي جهنمي‌ها نمي‌توانند بهشت را ببينند، چون جهنمي‌ها واقعاً نابينا هستند؛ نابينا بودنشان همان‌طور كه قبلاً در سوره مباركه «طه» ملاحظه فرموديد اينها نسبت به حق نابينا هستند، نه اينکه واقعاً كور باشند؛ اينكه فرمود: ﴿مَنْ كَانَ فِي هٰذِهِ أَعْمَی﴾،[31]﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي‌ ٭ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‌ أَعْمي‌ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾[32]

سوره ۱۷: الإسراء

وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا ﴿۷۲﴾

اما آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر! (۷۲)

سوره ۲۰: طه

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا ﴿۱۲۵﴾

مي گويد: پروردگارا! چرامرا نابينا محشور كردي ؟ من كه بينا بودم! (۱۲۵)

قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶﴾

ميفرمايد: اين بخاطر آن است كه آيات من به تو رسيد و آنها را فراموش كردي. امروز نيز تو فراموش خواهي شد! (۱۲۶)

اين‌طور نيست كه واقعاً اين كفار نابينا محشور شوند؛ اينها كاملاً بينا هستند، چشم دارند، جهنم را مي‌بينند، شعله‌هاي جهنم را مي‌بينند و خداي سبحان به آنها نشان مي‌دهد ﴿أَفَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ آيا اين سحر است يا شما نمي بينيد؟! [33]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=52&ayat=11&user=far&lang=far&tran=2

که جواب مي‌دهند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛[34]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=32&ayat=10&user=far&lang=far&tran=2

اينها از ديدن بهشت و بهشتيان كور هستند، همان‌طور كه در دنيا اين همه مراكز عبادي و ديني و حوزوي و قرآني و اينها هست، اينها اين مساجد و حسينيه و مراكز مذهب را نمي‌بينند و چهارجا كه مركز فساد است، مرتب آن‌جاها را مي‌بينند. اين شخص واقعاً نسبت به حق كور است و در آخرت هم همين‌طور است؛ در آخرت اين شخص بهشت و بهشتيان را نمي‌بيند، دوزخ و دوزخيان را مي‌بيند، پس اين‌طور نيست كه واقعاً كور باشد و آتش را هم نبيند، اين‌طور نيست. اينكه مي‌گويند: ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾؛ يعني اعماي از ديدن بهشت؛ اينها نمي‌توانند بهشت و بهشتي را ببينند …

فرمود: من چنين رفيقي داشتم ﴿هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ﴾ بعد خودش سَرَک مي‌كِشد…. بعد از اينكه بساط آسمان و زمين در دنيا برچيده شد و تبديل شد به آسمان و زمين ديگر، جهنم در زمين آخرت است و بهشت در آسمان آخرت است … اين زمين و آسمان ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛[36] يعني «تبدّل السماوات غير السماوات»، زمين و آسمان تبديل مي‌شوند به زمين و آسمان ديگر، آن وقت جهنم در زمين قيامت است و بهشت در آسمان قيامت است؛ لذا بهشتي‌ها از بالا سَرَک مي‌كشند و مي‌توانند جهنمي‌ها را ببينند ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في‌ سَواءِ الْجَحيمِ﴾ که در وسط جهنم اين شخص را ديد؛

https://www.aparat.com/v/b315h2t

قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ ﴿۵۴﴾

قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ ﴿۵۴﴾

(سپس) مي‏گويد: آيا شما مي‏توانيد از او خبري بگيريد؟ (۵۴)

اين شخص از ساير بهشتي‌ها در آن «تسائل» مي‌پرسد ﴿هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ﴾؛ از آن باخبريد؟

… اين شخص مي‌خواست ببيند كه اين در كجاي جهنم است، (گاهي انسان حتي به آن «عين‌اليقين» يا «حقّ‌اليقين» هم كه رسيد باز ديگران درجات برتري دارند.

https://www.aparat.com/v/ct3KF

1’:09”

قبلاً هم اين بحث گذشت گاهي ذات اقدس الهي اقيانوسي از علم به كسي مي‌دهد …. ـ بالأخره اقيانوس محدود است ـ گاهي گذشته از اينكه چنين اقيانوسي به او مي‌دهد يك رگه ارتباطي اقيانوس را به علم فعلي خدا (آگاهی خدا به موجودات، هنگامی که آن‌ها در خارج تحقق یافته‌اند) وصل مي‌كند، آن وقت اين علم مي‌شود نامتناهي. اينكه در روايات هست ائمه مي‌فرمايند ما هر چه بخواهيم مي‌توانيم بدانيم، علم ما حد ندارد و علم «مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ»[10] را به ما داده‌اند، براي اينكه ما به علم نامحدود خدا مرتبط هستيم و اين‌طور نيست كه خداي سبحان اقيانوسي از علم به اينها داده باشد كه محدود باشد، اگر اينها وليّ خدا هستند؛ يعني تحت ولايت و سرپرستي او هستند. اگر ما گفتيم اين شخص وليّ آن كودك است يعني چه؟ يعني هرگز او را رها نمي‌كند ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[11] … اگر اينها تحت ولايت الله هستند خدا اينها را رها نمي‌كند؛ اگر رها نكرد، پس اينها به علم فعلي خدا مرتبط‌ هستند و آن علم فعلي هم كه حدّ ندارد؛ لذا مي‌فرمايد تنها وجود مبارك حضرت امير نبود ائمه ديگر هم بودند; منتها با آن عظمت و شهرت نيست؛ «سَلُونِي‌ قَبْلَ‌ أَنْ تَفْقِدُونِي از من بپرسید، پیش از آنکه مرا از دست بدهید»، حالا چه كسي جرأت دارد بگويد هر چه مي‌خواهيد از من بپرسيد؟ حالا بر فرض يك اقيانوس علم به كسي بدهند، مگر اين شدني است؟ اين معصومي كه در كمال شهامت مي‌گويد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ به‌راستی که من به راه‌های آسمان، داناتر از راه‌های زمین هستم[12] گذشته, حال, آينده، آسماني, زميني; اين معلوم مي‌شود يك اقيانوس علم به اينها ندادند، علمي دادند كه به آن علم ازلي و ابديِ فعلي ذات اقدس الهي مرتبط است؛ .. الآن هم وجود مبارك وليّ عصر(عج) فرمايش ايشان همين است؛ يعني هيچ بشري از هيچ مطلبي سؤال نمي‌كند، مگر اينكه اينها عالم هستند «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» نه طُرُق سمايي كه الآن سماوي‌ها و نجومي‌ها آشنا هستند، آن سمايي كه ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾[13]

سوره ۷: الأعراف

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ ﴿۴۰﴾

آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاي آسمان برويشان گشوده نمي‏شود و (هيچگاه) داخل بهشت نمي‏شوند مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن خياطي بگذرد! (يعني به هيچ وجه امكان ندارد) اين چنين گناهکاران را جزا مي‏دهيم. (۴۰)

درهاي آن آسمان و درجات آن آسمان براي اينها روشن است، فرمود: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ». اينها در همان حدّ اعلا هستند، ساير بهشتي‌ها كه اين‌طور نيستند؛ اينها مي‌خواهند لحظه به لحظه علمشان افزوده شود و كمالات علمي پيدا كنند، كمالات عملي در آن‌جا ممكن نيست؛ يعني كسي كاري كند ثواب ببرد، اما تكامل علمي در آن‌جا مطرح است).

اين شخص مي‌گويد من رفيقي داشتم منكر معاد بود الآن من مي‌خواهم ببينم سرگذشت و سرنوشت او چيست، شما از او باخبر هستيد؟ ﴿هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ﴾ شما او را ديديد؟ از وضع او باخبر هستيد؟ آنها ظاهراً جواب مثبتي نمي‌دهند…

يَقُولُ أَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ ﴿۵۲﴾ أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ... ﴿۵۳﴾

يَقُولُ أَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ ﴿۵۲﴾

كه پيوسته مي‏گفت: آيا (به راستي) تو اين سخن را باور كرده‏ اي ؟… (۵۲)

أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَدِينُونَ ﴿۵۳﴾

كه وقتي ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مي‏شويم، و جزا داده خواهيم شد؟! (۵۳)

و معناى آيه اين است كه: آن رفيقى كه داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انكار از من مى پـرسيد: راستى تو مساله بعث براى جزا را تصديق دارى، و راستى باور دارى كه بعد از آنـكـه خـاك و اسـتخوان شديم، و بدنهايمان متلاشى گشت و صورتها دگرگون شد، دوبـاره زنـده مـى شويم تا جزا داده شويم؟ راستش من كه نمى توانم اين معنا را تصديق كنم، چون قابل تصديق نيست.

من دوستي داشتم مي‌گفت: ﴿يَقُولُ أَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ﴾ تو انبيا را تصديق مي‌كني, دين را تصديق مي‌كني؛ يعني بعد از مرگ خبري هست؟! ﴿أَإِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَإِنَّا لَمَدينُونَ﴾ ما بعد از اينكه مُرديم و از بين رفتيم و پودر شديم جزايي هست؟ «دِيْن» يعني جزا, ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ يعني جزا؛ يعني جزايي هست, پاداشي هست, حساب و كتابي هست که می گفتند ـ معاذ الله ـ اين حرف‌ها دروغ است. مشابه اين گفتگو در دنيا بين مؤمن و غير مؤمن بود كه در سوره مباركه «كهف» گذشت. در سوره «كهف» آيه 32 به بعد فرمود ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً﴾

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=18&ayat=%DB%B3%DB%B2&user=far&lang=far&tran=2

و ديگري اين‌چنين نبود. اين شخص كه وارد باغ خودش مي‌شد خرامان بود و مي‌گفت: ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً﴾[27] اين باغ هرگز از بين نمي‌رود همين حرف‌هاي جاهلي كه مي‌گفتند اين مِلك نمير است ﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي‌ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾[28] اين حرف تلخ آن تبهكار بود و رفيق او كه مؤمن بود حرفش اين بود ﴿قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً ٭ لكِنَّا﴾[29]عقيده‌ام اين است كه ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً﴾؛[30] چرا وارد باغ شدي خدا را شكر نكردي؟! اين دو نفر يكي مؤمن و يكي كافر, يكي معتقد و يكي منكر، اينها در دنيا بودند؛ حالا لازم نيست خود همين دو نفر باشند، مشابه اين دو طرز فكر در همين بخش سوره مباركه «صافات» آمده كه گفت من رفيقي داشتم ﴿كانَ لي‌ قَرينٌ﴾؛ دوستي داشتم به من مي‌گفت: ﴿أَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ﴾؛ تو حرف انبيا را تصديق مي‌كني؟! ﴿أَإِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَإِنَّا لَمَدينُونَ﴾؛ ما وقتي خاك شديم و به صورت استخوان درآمديم پاداش و جزايي هست؟!

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۵۰﴾ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ ... ﴿۵۱﴾

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۵۰﴾

(در حالي كه آنها غرق گفتگو هستند) و بعضي رو به بعضي ديگر كرده سؤ ال مي‏كنند … (۵۰)

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ ﴿۵۱﴾

يكي از آنها مي‏گويد: من همنشيني داشتم. (۵۱)

و مـعـنـاى جـمـله (قـال قـائل مـنـهـم انـى كـان لى قـريـن ) ايـن اسـت كـه: يـكـى از اهل بهشت به ديگران مى گويد: من در دنيا رفيقى داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كـرده بودم، و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.

ولى بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: (مراد از (قرين ) همزادى از شيطانها است و ليكن ايـن حـرف صـحيح نيست ؛ زيرا قرآن كريم داشتن قرين از شيطانها را تنها براى كسانى قائل است كه از ذكر خدا و ياد او غافلند، و اما مخلصين از داشتن چنين قرين هايى، در عصمت الهـى قـرار دارنـد، و نـيـز خـداى تـعـالى ايـشـان را از ايـنكه تحت تاثير شيطانها قرار گـيـرنـد حـفـظ كـرده، همان طور كه از ابليس در آيه (قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) حكايت كرده كه گفت بندگان مخلص تو از اغواى من مستثنى هستند. بله مـمـكـن اسـت شـيـطـانها متعرض بندگان مخلص خدا بشوند، اما نمى توانند ايشان را تحت تاثير وسوسه خود قراردهند، و چنين متعرضى را نمى توان قرين نام نهاد.

سوره ۴۳: الزخرف

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿۳۶﴾

هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني را به سراغ او مي‏فرستيم و همواره قرين او باشد. (۳۶)

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=4&ayat=38&user=far&lang=far&tran=2

اين بهشتي‌ها كه از اين نعمت‌ها برخوردارند، صحبتي با خودشان دارند، چه اينكه دوزخيان هم صحبتي با خودشان داشتند؛ بهشتي‌ها صحبتي با دوزخيان دارند و دوزخيان هم صحبتي با بهشتيان دارند که اين چهار گفتمان را قرآن كريم در مواضع گوناگون ذكر مي‌كند؛ منتها گفتگوهايي كه دوزخيان دارند همه‌ آنها رنج‌بار، غصه‌بار، اسف‌بار و تأسف‌آور است؛ يا ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند[16]است يا ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبيراً پروردگارا! آنها را از عذاب، دو چندان ده، و آنها را لعن بزرگي فرما.[17] است كه در سوره «احزاب» بود و مانند آن.

درخواست و گفتگويي كه دوزخيان از بهشتي‌ها دارند ـ كه در سوره «اعراف»[18] گذشت ـ گفتند از آب و از غذاي بهشت چيزي به ما برسانيد که به تعبير آن شاعر:

«أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ فَيْضًا ٭٭٭ فَنَحْنُ عِطَاشٌ وَأَنْتُمْ وُرُودُ»[19]

شما سيراب و سير هستيد ما تشنه و گرسنه هستيم.

سوره ۷: الأعراف

وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿۵۰﴾

و دوزخيان، بهشتيان را صدا مي ‏زنند كه مقداري آب يا از آنچه خدا به شما روزی داده به ما ببخشيد، آنها مي‏گويند خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است. (۵۰)

الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ ﴿۵۱﴾

همانها كه دين و آئين خود را سرگرمي و بازيچه گرفتند و زندگي دنيا آنها را مغرور ساخت امروز ما آنها را فراموش مي‏كنيم چون لقاي چنين روزي را فراموش كردند، و آيات ما را انكار نمودند. (۵۱)

آنها غذا مي‌خورند؛ ولي ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ غذايي كه نه آنها را فربه مي‏كند و نه گرسنگي را فرو مي‏نشاند! [20]

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=88&ayat=1&user=far&tran=2

اين‌چنين نيست كه غذا نخورند ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ طعامي جز از ضريع (خار خشك تلخ و بد بو) ندارند.[21]«ضريع»؛ يعني همين خارهايي كه شتر مي‌خورد. اين‌طور نيست كه به دوزخيان غذا ندهند؛ غذا مي‌دهند، اما همين كه با اين قلمشان و با اين بيانشان آبروي اين را مي‌برند، آبروي آن را مي‌برند، اين‌جا نيش مي‌زنند و آن‌جا نيش مي‌زنند، همين‌ها به صورت تيغ درمي‌آيد. (تجسم اعمال) فرمود ما به آنها غذا مي‌دهيم، اما غذاي آنها جز اين خار پر تيغ چيز ديگر نيست، اين ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ﴾و اين ﴿طَعامُ الْأَثيمِ غذاي گنهكاران است[22]است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=44&ayat=43&user=far&lang=far&tran=2

تجسم اعمال

https://www.youtube.com/watch?v=y2XIdAXsTJQ

https://tanzil.net/#search/root/%D8%AE%D9%84%D8%AF

کرده ای تاویل ، حرف بکر را / خویش را تاویل کن ، نی ذکر را

به جای اینکه بیاییم اندیشه هایمان را مطابق قرآن بکنیم کلام صریح قرآن را داریم مطابق اندیشه های خودمان تفسیرمیکنیم.

https://www.aparat.com/v/z746932

https://www.aparat.com/v/t45w79t

ما كه اين‌جا غَرْسي نكرديم و تيغ نكاشتيم، اين تيغ‌ها را آنها به همراه خودشان آوردند؛ مرتب آبروي اين و آن را بردن, اين نيش زدن‌ها به همان صورت «ضريع» درمي‌آيد. «ضريع»؛ يعني آن بوته پرتيغ، اين بوته پرتيغ را كه فرمود ما آبياري نكرديم و نكاشتيم, اين شخص به همراه خودش آورده است. ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾ و اين شخص هم ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ﴾؛ لذا دوزخيان مي‌گويند ما گرسنه‌ايم، انسان اگر به اين فحش دهد و به آن فحش دهد مشكلش حل نمي‌شود, آبروي اين و آن را ببرد كه مشكلش حل نمي‌شود؛ لذا مي‌گويند هميشه گرسنه و تشنه هستيم.

جواب مي‌دهند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾[23] اين تحريم, تحريم تكويني است، تشريعي كه نيست؛ آن‌جا جاي تكليف نيست كه بگوييم چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است. فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾؛ يعني طعام بهشت و آب بهشت بر كافرين حرام است، به شما نمي‌رسد! پس گفتگويي دوزخيان با هم دارند كه در سوره «احزاب»، سوره «سبأ» و سوره «ص» گذشت، گفتگويي دوزخيان با بهشتي‌ها دارند كه «نَحْنُ عِطَاشٌ وَأَنْتُمْ وُرُودُ» آنها جواب مي‌دهند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾، گفتگويي بهشتي‌ها با هم دارند كه در همين سوره مباركه «صافات» هست.

گفتگويي هم بهشتي‌ها با دوزخيان دارند كه برخي‌ از بهشتي‌ها که آن دوزخيان را مي‌ديدند و مي‌شناختند، سؤال مي‌كردند ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَرَ﴾[24]چطور شد به جهنم آمديد؟ ما كه شما را مي‌شناختيم ﴿قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾؛[25]ما نماز نمي‌خوانديم, اين چهار قسمت را قرآن كريم در چهار بخش ذكر كرده است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=74&ayat=38&user=far&lang=far&tran=2

در اين‌جا قسمت سوم مطرح است؛ يعني گفتگوي بهشتي‌ها با يكديگر که مي‌گويند ما رفيقي داشتيم و مي‌گفت مگر بعد از مرگ خبري هست؟! مرگ آخر راه هست و انسان با مُردن مي‌پوسد ـ اصرار او اين بود ـ شما از او خبر داريد؟ ديديد كجاست؟ بعد خودش او را در دوزخ مي‌بيند و از او سؤالاتي دارد كه اين بخش اخير جزء مسئله چهارم است.

… اين ﴿قَرينٌ﴾را بعضي خواستند بگويند ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[26] اين ظاهراً تام نيست؛

سوره ۴۳: الزخرف

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿۳۶﴾

هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني را به سراغ او مي‏فرستيم و همواره قرين او باشد. (۳۶)

گفت من رفيقي داشتم كه اين رفيق حرف‌هاي او اين بود كه ـ معاذ الله ـ بعد از مرگ خبري نيست. گاهي انسان مبتلا مي‌شود به دوستي كه هر چه نصيحت مي‌كند در او اثر نمي‌كند، …حالا معناي آن اين نيست كه اين شخص كه جزء عباد مخلَصين است، چگونه حشر و نشر او با تبهكاران دارد؛ گاهي اتفاق مي‌افتد انسان حالا يا فرزندي يا همسايه‌اي يا بسته نَسبي يا سببي چنين كسي پيدا مي‌شود.

---------

خلود در جهنم

https://www.aparat.com/v/d73rz9y

طبق بیان امام علی در دعا کمیل معاندین مخلد در آتش هستند.

لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُكَ أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَها مِنَ الْكَافِرِينَ، مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، وَأَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعانِدِينَ،

سوگند یاد کردی که دوزخ را از همه‌ی کافران چه جن و چه آدمی پر سازی و ستیزه‌جویان را در آنجا همیشگی و جاودانه بدار

مخلَّدینِ در نار کسانی‌اند که به حدی برسند که ﴿َجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ)

سوره ۲۷: النمل

فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ ﴿۱۳﴾

و هنگامي که آيات روشني بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند: اين سِحري است آشکار! (۱۳)

​​وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴿۱۴﴾

و آن را از روي ظلم و سرکشي انکار کردند، در حالي که در دل به آن يقين داشتند! پس بنگر سرانجام تبهکاران (و مفسدان) چگونه بود! (۱۴)

یعنی این کافر لجوج که حق برای او روشن شد مع ذلک نپذیرفت، معجزات انبیا را دیدند نپذیرفتند، براهین عقلی برای‌شان تثبیت شد ولی نپذیرفتند، بعد از روشن‌شدن حق حقیقت را نپذیرفتند بعد از تمام‌شدن حجت بالغهٴ حق مع ذلک انکار کردند، اینها هستند که اهل خلودند و مخلَّد در نار.

ما در این دنیا خیلی وقتها میفهمیم حقیقت چیست ولی آن را انکار میکنیم میفهمیم شخص مقابل درست میگوید ولی انکار میکنیم و نمیپذیریم برخی موارد به دلیل منافع مادی و برخی موارد فقط به خاطر غرور و...

این گروه که مخلَّدند چون هیزم جهنم خود این گروه‌اند، مواد آتش‌زای جهنم خود این گروه‌اند، آن وقت فرض ندارد اینها از جهنم بیرون بیایند یا فرض ندارد که ما بگوییم ظاهر آیات این است که ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ یعنی اینها همیشه در آتش هستند خب وقتی آتش از بین رفت اینها هم از بین می‌روند.خود این شخص هیزم است و خود این شخص هم ماده منفجره است. مسئله خلود مخصوص این گروه است.

سوره 72: الجن

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً ﴿۱۵﴾ ولى منحرفان هيزم جهنم خواهند بود

سوره ۲: البقرة

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ﴿۲۴﴾

پس اگر نكرديد و هرگز نمى‏ توانيد كرد (آوردن یک سوره مانند قرآن ) از آن آتشى كه سوختش مردمان و سنگها هستند و براى كافران آماده شده بپرهيزيد

سوره 66: التحريم

قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ …..﴿۶﴾

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد خودتان و كسانتان را از آتشی که سوخت آن مردم و سنگهاست‏ حفظ كنيد…

آیه ۲۴ سوره بقره و آیه ۶ سوره تحریم, یکی در سورهٴ مکی است یکی در سوره مدنی ، یکی نَّارَ با الف و لام یکی بدون الف و لام؛ آنکه در مکه نازل شد در اوایل بود هنوز شناخته نشده بود بدون الف و لام است؛ فرمود ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ آنکه در مدینه نازل شد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هست که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی﴾ این ﴿النَّارَ﴾ را با الف و لام ذکر کرد ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ خب اگر حالا وقودش خودِ فرعون بود این چگونه نجات پیدا کند؟ این هرکجا برود شعله است.

گناهان كوچك و بزرگ در آغاز، يك «عمل» است، سپس تبديل به «حالت»(وضعیت درونی یا روانی موقّت) مى‏ شود و با ادامه و اصرار، شكل «ملكه» به خود مى‏ گيرد، و هنگامى كه به اوج شدت خود برسد تمام وجود انسان را به رنگ گناه در مى‏ آورد و عين وجود انسان مى‏ شود. در اين هنگام هيچ پند و موعظه و راهنمايى رهنمايان در وجود او اثر نخواهد كرد، و در حقيقت با دست خود قلب ماهيت خويش كرده است (ماهیت خود را عوض کرده است). روشن است سرنوشتى جز خلود در آتش برای آنها نخواهد بود.

مشابه این مطلب را ما در رابطه با اعمال صالح داریم.آیات انتهایی سوره واقعه که بیان می‌کند انسانها تبدیل به روح و ریحان میشوند.

سوره ۵۶: الواقعة

فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿۸۸﴾

اما اگر او از مقربان باشد، (۸۸)

فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ ﴿۸۹﴾

پس روح و ريحان و بهشت پرنعمت است. (۸۹)

یا مقام صالحین که انسان در اثر انجام عمل صالح به جایی می‌رسد که, خودش صالح میشود یعنی هر عملی که میکند صالح است .

—--------------------- عذاب

سوره ۲۶ الشعراء

كَذَلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۲۰۰﴾

(آري) اين گونه قرآن را در دلهاي مجرمان وارد مي‏كنيم.

لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ ﴿۲۰۱﴾

آنها به آن ايمان نمي ‏آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود به بينند. (۲۰۱)

ما اين كوثر را داديم هيچ قلبي نيست كه اين حرفها نرفته باشد و عذاب شده باشد چون

﴿ لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ: تا آنها كه هلاك (و گمراه) مي‏شوند از روي اتمام حجت باشد، و آنها كه زنده مي‏شوند (و هدايت مي‏يابند) از روي دليل روشن باشد﴾ فرمود ما در قلب مجرمين اين حرفها را راه داديم منتها اينها بالا آوردند.

در سورهٴ مباركهٴ «حجر» مشابه اين مبسوطاً گذشت آنجا با تعبير ﴿نَسْلُكُهُ﴾ كه فعل مضارع است ياد شده است فرمود:

كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۲﴾

ما این گونه [که قابل فهمیدن باشد] قرآن را وارد قلوب بدکاران می کنیم.

اين سنّت ماست ما هيچ كسي را بدون حجّت بالغه عذاب نمي‌كنيم ما اين را برديم در دلهاي اينها فرمود دليل عقلي داريم (يك) دليل نقلي داريم (دو)؛ دليل عقلي داريم براي اينكه تحدّي كرديم معجزه ثابت شد, دليل نقلي داريم براي اينكه علماي بني‌اسرائيل آمدند گواهي دادند كه حقانيّت اسلام در كتابهاي آسماني آمده ما اين حرفها را به دلهاي آنها رسانديم حجّت ما بالغ شد اما ﴿قَسَت قُلوبُهُم قلبهاي آنها قساوت پيدا كرد﴾[1]

سوره ۲۶ الشعراء

﴿۲۰۸﴾ وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنْذِرُونَ

ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

اگر ما كساني را به هلاكت محكوم كرديم عادلانه است ظالمانه نيست بعد از قيام حجّت است صِرف فرستادن كافي نيست تا حرف ما به گوش مردم نرسد و به جان آنها فرو نرود كه آ‌نها خوب درك بكنند ما كسي را عذاب نمي‌كنيم چون ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (آري) اين گونه (قرآن) را در دلهاي مجرمان وارد مي‏كنيم.﴾ اگر كسي كافرِ مستضعف باشد, كسي نشنيده يا شنيده و نفهميده، حجّت الهي بر او بالغ نيست ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ تا هر که هلاک می شود از روی دلیلی روشن هلاک شود﴾[12] ما بعد از اينكه انبيا و اوليا و معصومين را فرستاديم بعد از اينكه اينها (انبيا و اوليا) علما را از طرف خودشان فرستادند حرف دين به مردم رسيد از آن به بعد اگر مردم به سوء اختيار خود اين حرفها را رد كردند جا براي تنبيه است فرمود اين اصل كلي است كه ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

منظور انذار هم در بحثهاي قبل گذشت بالأخره يا خود پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) است يا امام معصوم است يا عالمان دين كه از طرف اينها مي‌روند. چون مستحضريد براي هر منطقه، براي هر شهر و روستا، براي هر خانه و اهل خانه يك پيغمبر و يك امام معصوم(عليهم السلام) كه نيست.

اگر از طرف دين، عالمان دين، مطلبي به كسي رسيد و حجّت الهي بالغ شد و آن شخص به سوء اختيار خود نپذيرفت مي‌شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ فرمود ما هيچ طايفه‌اي را هيچ ملّتي را هيچ شهر و روستايي را هلاك نمي‌كنيم مگر اينكه انذار به حدّ نصاب برسد.

https://www.youtube.com/watch?v=qw5cX_JWKRQ

كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ ﴿۴۹﴾

كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ ﴿۴۹﴾

گوئي همچون تخم مرغهايي هستند كه پنهان مانده. (۴۹)

بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحث توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پـاكـى و قـداسـت آنها را با اين عبارت بيان مى كند: بدن آنها از شدت پاكى و ظرافت و سـفـيـدى و صـفا همچون تخم مرغهائى است كه نه دست انسان آن را لمس كرده و نه گرد و غـبـارى بر آن نشسته ، بلكه در زير بال و پر مرغ پنهان و پوشيده مانده است ! (كانهن بيض مكنون ).

بيض جمع بيضه (بَ یا بِ) به معنى تخم مرغ است (هر نوع مرغ)، و مكنون از ماده كن (بر وزن جن) به معنى پوشيده و مستور است .

ايـن تـشبيه قرآن هنگامى به درستى روشن مى شود كه انسان در آن لحظاتى كه تخم از مـرغ جـدا مـى شـود، و هـنـوز دسـت انـسـانـى بـه آن نـرسـيـده ، و زيـر بال و پر مرغ قرار دارد آن را از نزديك بنگرد، كه شفافيت و صفاى عجيبى دارد.

بـعـضـى از مـفـسـران مـكـنون را به معنى محتواى تخم مرغ گرفته اند كه در زير پوست پـنـهـان اسـت، و در واقـع تـشـبـيه مزبور اشاره به موقعى است كه تخم مرغ را پخته و پـوسـت آن را يـكـجـا جـدا كـنـند كه در آن حالت علاوه بر سفيدى و درخشندگى ، لطافت و نرمى خاصى دارد …

…. بعضى از مفسرين گفته اند: (منظور از تشبيه حوريان به (بيض مكنون) اين است كه: هـمانطور كه تخم مرغ مادامى كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاى ديگر محفوظ مـى بـاشـد، هـمـچـنـان دسـت نـخـورده مـى مـانـد و غبارى بر آن نمى نشيند حوريان نيز اين طورند).

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: (مـنـظـور تـشـبـيـه آنـان بـه بـاطـن تـخـم اسـت، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد).

﴿كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ﴾ گويا اينها همانند تخم‌هاي مستور زير بال پرها هستند كه مصون و محفوظ هستند و كسي اينها را نمي‌بيند؛ اين مرغ‌ها كه مي‌خواهند مادر شوند اين تخم‌ها را زير پر خود نگه مي‌دارند، اين مي‌شود بيض مكنون؛ يعني مستور، مثل تخم‌مرغ مستور هستند.

نكته :

مواهب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و مـعـنوى است، و همانگونه كه گفتيم نخستين موهبت كه از جمله سربسته اولئك لَهُمْ رزق معلوم اسـتـفـاده مـى شـود مـربـوط بـه مـواهـب مـعـنـوى و روحـانـى اسـت كـه بـا هـيـچ زبـانـى قابل شرح نمى باشد.

و اما شش قسمت ديگر كه ميوه هاى بهشتى، و مشروب طهور و همسران خوب ، و احترام كافى ، و مسكن پاك ، و همنشينان شايسته و لايق است ابعاد مختلفى از نعمتهاى بهشتى را بازگو مى كند كه غالبا آميخته اى است از مواهب مادى و معنوى.

ولى ايـنـهـا همه سخنانى است كه با زبان ما مطرح شده و هرگز نمى تواند تمام جوانب نعمتهاى بهشتى را منعكس سازد.

… بـه هـر حـال بـنـدگـان مـخـلص و آنـهـا كـه بـه مـرحـله كـمال علم و ايمان رسيده اند آن قدر در پيشگاه خدا عزيزند كه الطاف بيكران الهى در حق آنها به وصف نمى گنجد و هر چه فكر كنيم از آن برتر و بالاتر است.

اگر دست یک دختر بچه یک عروسک کوچیک بدیم محکم اون رو میچسبه و ولش نمیکنه مگر اینکه یک عروسک بزرگتر بهش نشون بدیم . اون موقع درجا عروسک کوچیکه رو رها میکنه و به سمت بزرگ‌تره می‌ره.این آیات قرآن اومده که به ما اون عروسک بزرگه رو نشون بده که اون عروسک کوچیکه رو ول کنیم.

این بخش آیات مشابه آیات سوره واقعه در مورد وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ هست

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=56&ayat=0&user=far&tran=2

وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ ﴿۴۸﴾

وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ ﴿۴۸﴾

و نزد آنها همسراني است كه جز به شوهران خود عشق نمي ‏ورزند و چشماني درشت (و زيبا) دارند. (۴۸)

و سـرانـجـام در شـشـمـين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده، مى گويد: نزد آنها هـمـسـرانـى اسـت كـه جـز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند (و عندهم قاصرات الطرف عين ).

طرف در اصل به معنى پلك چشمها است و از آنجا كه به هنگام نگاه كـردن پلكها به حركت در مى آيند اين كلمه كنايه از نگاه كردن است بنابراين تعبير به قـاصـرات الطـرف بـه مـعنى زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند و در تفسير آن احتمالات متعددى داده شده كه در عين حال قابل جمع است .

نخست اينكه: آنها تنها به همسران خود نگاه مى كنند، چشم خود را از همه چيز برگرفته، و به آنان مى نگرند.

ديـگـر ايـنكه: اين تعبير كنايه از اين است كه آنها فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، و جز مهر آنها مهر ديگرى را در دل ندارند كه اين خود يكى از بزرگترين امتيازات يك همسر است كه جز به همسرش نينديشد و جز به او عشق نورزد.

تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه آنها چشمانى خمار دارند، همان حالت مخصوصى كه در بسيارى از اشعار شعرا به عنوان يك توصيف زيبا از چشم مطرح است

البته معنى اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان معانى نيز بى مانع است .

كلمه عين (بر وزن مين ) جمع عيناء [ ع َ ] به معنى زن درشت چشم است .

اين آيه وصف حوريانى است كه براى مخلصين آماده شـده. و (قاصرات الطرف) كنايه است از اين كه: نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است، و مؤيد آن اين است كه دنبال آن، كلمه (عين) را آورده كه جمع (عيناء [ ع َ ]) است، و (عـيـنـاء) مـونـث (اعـيـن ) اسـت، و هـر دو بـه مـعـنـاى چـشـمى است كه: درشت و در عين حال زيبا باشد (مانند چشم آهو).

بـعضى از مفسرين گفته اند: (معناى (قاصرات الطرف ) اين است كه: حوريان فقط بـه هـمـسـران خـود نگاه مى كنند، و آن قدر ايشان را دوست مى دارند كه نظر از ايشان به ديـگر سو، نمى گردانند و مراد از كلمه (عين) آن است كه: هم سياهى چشمهاى حوريان نامبرده بسيار سياه است، و هم سفيدى اش بسيار سفيد.

﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾؛ اينكه گفتند در دنيا «غُض بصركنيد چشمهاي خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيريد»[13] و نامحرم را نگاه نكنيد، براي اينكه چندين برابر خدا پاداش عطا مي‌كند.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=24&ayat=30&user=far&lang=far&tran=2

فرمود اين امتحان را بدهيد، اگر اين امتحان را داديد ذات اقدس الهي چندين برابر عطا مي‌كند. همسراني كه در بهشت براي بهشتيان هستند اوصافشان اين است: ﴿قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾ هستند, يك; ﴿عينٌ﴾ هستند, دو;

«عِين» جمع «عَيناء» است، «عَيناء» مؤنث «أعين» است و «أعين»؛ يعني چشم‌دُرُشت؛ اينها چشم‌دُرُشت هستند، اما مُژه فروهِشته (فرونهاده) هستند يا كوتاه ‌مژه هستند يا مژه‌هاي اينها فروهِشته است؛ اگر منظور فروهِشته بودن است، اين بيان زيبايي روي زيبايي است كه اين مُژه‌ها را روي هم مي‌آورند؛ نظير «غُض بصر» كه اين حالت زيباتري به آن صاحب‌چشم مي‌دهد يا مژه‌كوتاه هستند که اين كوتاهي مژه نشانه جمال نيست؛ شما در وصف حوري با جمال داريد سخن مي‌گوييد، چرا مژه بايد كوتاه باشد؟ گفتند اين كنايه از آن است كه غير از همسرهاي خود احدي را نمي‌بينند؛ نظير «غضّ بصر»ي كه در دنيا گفتند: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[14] همين است، نه اينكه مژه‌هاي اينها كوتاه باشد كه يك نقص است، مژه‌هاي آنها بلند است؛ منتها فروهِشته (فرونهاده) است و سيدنا الاستاد[15] هم به همان فروهِشته (فرونهاده) معنا كردند كه با زيبايي اين حوري‌ها هماهنگ باشد؛ آنها كه مي‌گويند «قاصر»؛ يعني كوتاه است؛ يعني كوتاه‌نظر هستند و غير از همسران خود احدي را نمي‌بينند. ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ﴾، چون اگر «عين» هست و چشم‌دُرُشت است، حتماً بايد مژه‌ او مناسب با چشم و بلند باشد؛ منتها فروهِشته است كه اين بيان زيبايي روي زيبايي است…

اين جريان حوري‌ها كه در سوره «الرحمن» مقداري مبسوط‌تر بيان شدند فرمود اينها هم قاصرات هستند و هم مقصورات, قاصرات می باشند؛ يعني ﴿قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾ هستند كه … درباره كوته‌مُژه بودن اينها كه كنايه از اين است كه غير همسران خود را نگاه نمي‌كنند يا فروهِشته چشم‌ هستند، همين است.

آيه 56 سوره مباركه «الرحمن» … فرمود: ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾[9]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=55&ayat=72&user=far&lang=far&tran=2

اينها از خيمه‌ها بيرون نمي‌آيند، هميشه در حجاب هستند و كسي اينها را نمي‌بيند اين «تبرّج» را که «تبرّج» جاهليّت اُوليٰ و ثانيه و ثالثه و رابعه تا برسد به جاهليت كنوني، اين «تبرّج» و خودنمايي در برابر نامحرمان اصلاً براي اهل بهشت مطرح نيست. ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾ هر كسي در خانه خودش هست، از تنهايي هم رنج نمي‌برد، با آنچه با او هست مأنوس است و لذّت مي‌برد، چون بهشتيان از توحيد (حضور خدا را در همه چیز ببینند) لذّت مي‌برند.

قاصرات , اسم فاعل, خودشان نگاه را فرو می‌گیرند (فعال، نشانه عفت شخصی).

مقصورات , اسم مفعول, در خیمه‌ها نگه داشته شده‌اند (منفعل، نشانه پوشیدگی و حجاب)

لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنْزَفُونَ ﴿۴۷﴾

لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنْزَفُونَ ﴿۴۷﴾

شرابي كه نه در آن مايه فساد عقل است نه موجب مستي مي‏گردد. (۴۷)

از آنـجـا كـه نـام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در آيه بعد با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مـى شـويـد و مـى گـويـد: آن خَمْر شـراب طـهـور نـه مـايـه فســاد عقل است، و نه موجب مستى مى شود (لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ). و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست .

در دین، مسألهٔ آگاهی بسیار مهم است. همواره به ما سفارش کرده‌اند که کاری نکنیم که باعث غفلت و ناآگاهی شود و حتی عقل خود را برای یک لحظه کوتاه از دست بدهیم. حتی فراتر از آن، ما را دعوت کرده‌اند که می‌توانیم در حالت خواب نیز دچار غفلت نشویم و صاحب آگاهی باشیم.

غول (بر وزن قول) در اصل به معنى فسادى است كه به طور پنهانى در چيزى نفوذ مى كند و اينكه به قتلهاى مخفى و ترور در ادبيات عرب غِيلَة گفته مى شود از همين نظر است .

يُنْزَفُونَ در اصل از ماده نزف (بر وزن حذف) به معنى از بين بردن چيزى به صورت تـدريـجـى است. اين واژه هنگامى كه در مورد آب چاه به كار رود مفهومش اين است كه آب را تـدريـجا از چاه بكشند تا پايان يابد. در مورد خونريزى تدريجى كه منتهى به ريختن تمام خون بدن شود نيز تعبير نزف الدم به كار مى رود.

در هـر حـال مـنـظـور از آن در آيـه مـورد بـحـث از بـيـن رفـتـن تـدريـجـى عـقـل و رسـيـدن بـه حـد سـكـرات كـه در مـورد شراب طهور بهشت مطلقا وجود ندارد، نه از عقل مى كاهد و نه فساد توليد مى كند.

اين دو تعبير به طور ضمنى بيان بسيار ظريف و دقيقى است در مورد شرابهاى دنيا و مواد الكلى كه به صورت تدريجى و مخفيانه در وجود انسان نفوذ مى كند و فساد و تباهى مى آفـريـنـد، نـه تـنـها عقل و سلسله اعصاب را به ويرانى مى كشد، كه در تمام دستگاههاى بـدن انـسـان از قـلب گـرفته تا عروق ، و از معده تا كليه ها و كبد، تاثير مخرب غير قابل انكارى دارد، گوئى انسان را ترور مى كند و نابود مى سازد.

و نيز عقل و هوش انسان را همانند آب چاه تدريجا مى كشد تا آن را خشك و خالى مى كند!

ولى شراب طهور الهى در قيامت از همه اين صفات خالى است.

اوصاف ديگري كه براي اين چشمه بهشت ذكر مي‌كند اين است كه هيچ ضرري در آن نيست. براي هيچ كسي ضرر ندارد و هيچ كسي هم از خوردن آن رنج نمي‌برد؛ گاهي ممكن است كه يك سيب, يك گلابي که مشكلي در خود اين سيب و گلابي نيست؛ ولي برخي‌ها در اثر آماده نبودن دستگاه گوارش آنها از خوردن اين سيب و گلابي رنج مي‌برند؛ ولي در بهشت اين‌طور نيست، چون بهشتي كسي است كه دستگاه گوارش او طيّب و طاهر است و آن آب هم كه گواراست. بنابراين نه در آن ﴿غَوْل﴾؛ يعني ضرر, آسيب, آفت نيست… هيچ خورنده‌اي هم از آن رنج نمي‌برد، بيمار نمي‌شود و مشكل نمي‌بيند … ﴿لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ﴾؛ يعني اين بهشتي‌هايي كه ﴿عَنْها﴾ از اين آب معين مي‌نوشند ﴿يُنْزَفُونَ﴾، «مُنزَف» به كسي مي‌گويند كه اثر خوردن غذايي آسيب ببيند؛ مي‌فرمايد نه خود اين آب مشكل دارد، نه نوشنده‌هاي اين آب از اين آب رنجي مي‌برند؛ هم آنها آماده بهره‌برداري هستند و هم اين آب آماده بهره‌رساني است.

بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ ﴿۴۶﴾

بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ ﴿۴۶﴾

شرابي كه سفيد و درخشنده و لذتبخش براي نوشندگان است. (۴۶)

يـعـنـى شـرابـى صـاف و زلال كـه صفا و زلالى اش براى نوشندگان لذت بخش است…

بـعـضـى از مـفـسـران بـيـضاء را صفت ظروف اين شراب گرفته اند و بعضى توصيفى بـراى خـود شـراب طهور يعنى اين شراب همچون شرابهاى خوشرنگ دنيا نيست، شرابى است پاك، خالى از رنگهاى شيطانى …

البته معنى دوم با جمله لذة للشاربين مناسبتر است!

اين آب شفاف است، ﴿بَيْضاءَ﴾؛ يعني اين «ماء معين» ﴿لَذَّةٍ﴾ گواراست براي هر كه بچشد و آنها غير از مؤمنين نخواهند بود.

… ﴿بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ در سوره مباركه‌اي كه به نام وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ يعنی سوره 47 در آيه پانزده اين «انهار» چهارگانه آمده است که فرمود:

سوره ۴۷: محمد

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَلَهُمْ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ ﴿۱۵﴾

توصيف بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده چنين است كه در آن نهرهائي از آب صاف و خالص است كه بدبو نشده. و نهرهائي از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهائي از شراب (طهور) كه مايه لذت نوشندگان است، و نهرهائي از عسل مصفي، و براي آنها در آن از تمام انواع ميوه‏ ها وجود دارد آمرزشي است از سوي پروردگارشان، آيا چنين كساني همانند كساني هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مي‏شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشي مي‏كند؟! (۱۵)

… نهرهايي از آبي كه هرگز «آسن», متغيّر و مانده نيستند، چون روان هستند …؛ نهرهايي از شيري كه هرگز رنگ آنها عوض نخواهد شد ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ﴾ كه ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ كه در سوره «صافات» محلّ بحث است؛ يعني آيه 46 سوره «صافات»، در همان سوره 47 هم مطرح است که مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾… اگر قرآن از اين شراب به عظمت ياد مي‌كند، تعبيرش همان شراب طهور است ﴿شَراباً طَهُوراً﴾[7] كه نه تنها خودش طاهر است، پاك‌كننده هم است.

سوره ۷۶: الإنسان

وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَنْثُورًا ﴿۱۹﴾

و بر گرد آنها نوجواناني جاوداني (براي پذيرائي) مي‏گردند كه هر گاه آنها را ببيني گمان مي‏كني مرواريد پراكنده‏ اند! (۱۹)

وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَمُلْكًا كَبِيرًا ﴿۲۰﴾

و هنگامي كه آنجا را ببيني نعمتها و ملك عظيمي را مي‏بيني! (۲۰)

عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ﴿۲۱﴾

بر اندام آنها (بهشتيان) لباسهائي است از حرير نازك سبز رنگ، و از ديباي ضخيم و با دستبندهایی از نقره تزيين شده‏ اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنها می ‏نوشاند! (۲۱)

«نهرهای» چهارمي كه در بهشت هست اين است كه ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي﴾ بعد فرمود تنها اين چهار «نهر» نيست ﴿لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾؛[8]

يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ ﴿۴۵﴾

يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ ﴿۴۵﴾

گرداگرد آنها قدحهاي لبريز از شراب طهور را مي‏گردانند (۴۵)

كلمه (كاس) به معناى همان كاسه فارسى است كـه نـام ظـرف آب و شـراب اسـت. و از بـسـيـارى از عـلمـاى اهل لغت نقل شده كه گفته اند: ظرف آب و شراب را (كاس) نمى گويند مگر وقتى كه پـر از آب و شـراب بـاشـد، و اگـر خالى شد نامش (قدح) است….

سخن از نوشابه و شراب طهور آنها است، مى فـرمـايـد: قـدحهاى لبريز از شراب طهور گرداگرد آنها در حركت است و هر لحظه اراده كـنـنـد از پيمانه آن سيراب مى شوند و در عالمى از نشاط و معنويت فرو مى روند (يطاف عليهم بكاس من معين ).

ايـن ظـرفـهـا در گـوشـه اى قـرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند، بلكه به مقتضاى تعبير يطاف عليهم, گرد آنها مى گردانند!

كـاس (بـر وزن رأس) نزد اهل لغت به ظرفى گفته مى شود كه پر و لبريز باشد، و اگـر خـالى باشد معمولا به آن قدح مى گويند. راغب در مفردات مى گويد: الكأسُ الإناءُ بما فيهِ منَ الشرابِ : كاس به معنى ظرفى است كه پر از نوشيدنى باشد.

معين از ماده معن (بر وزن صحن ) به معنى جارى است ، اشاره به اينكه در آنجا چشمه هائى از شـراب طـهـور در جريان است كه هر لحظه پيمانه ها را از آن پر مى كنند و گرداگرد بهشتيان مى گردانند، چنان نيست كه اين شراب طـهـور پـايـان گـيـرد و يـا براى تهيه آن نياز به زحمت و درد و رنجى باشد يا كهنه و خراب و فاسد شود.

اينها اگر تشنه باشند هميشه ظرف‌هاي پر از آب كوثر و مانند آن در اختيارشان است، ﴿يُطافُ عَلَيْهِمْ﴾؛ يعني پرستاران و مهمان نوازهايي در بهشت هستند كه اين كأس‌ها و كاسه‌ها را كه پر از آب «معين» است مرتب به حضور بهشتی ها مي‌آورند كه هركدام خواستند مِيل كنند.

﴿يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ﴾ آن چشمه‌اي كه مَعين است، «ماء معين» را قبلاً هم ملاحظه فرموديد، آبي كه «تَراهُ العُيُونُ وَ تَنالُهُ الدِّلاءُ چشم‌ها او را می‌بینند و دلوها به او می‌رسند.».[47]

مستحضريد كه در فارسي ما امثال كاسه و ظرف همه را به طور يكسان اطلاق مي‌كنيم؛ ولي در واژه‌هاي عرب اگر ظرفي خالي از آب باشد مي‌گويند «قدح», آب داشته باشد مي‌گويند «كأس», اگر لبريز باشد مي‌گويند «دِهاق», ﴿كَأْساً دِهاقاً پياله ‏هاى لبالب﴾؛[9] يعني لبريز. «دهاق» يك چيز جداي است, «كأس» يك چيز جداي است, «قدح» يك چيز جداي است؛ يعني ممكن است يك ظرف سه حالت داشته باشد و براي هر حالتي هم اسم خاص است؛ گاهي دارد ﴿كَأْساً دِهاقاً﴾؛ يعني لبريز است. «كأس» آن ظرفي است كه داراي آب باشد و آب آن هم از چشمه «معين» است… آب جاري را مي‌گويند آب «معين», آبي كه چشم آن را ببيند و در دسترس دلو و مانند آن باشد، آب راكد را «ماء معين» نمي‌گويند. يكي از القاب وجود مبارك حضرت «ماء معين»[11] است،
ابوبصیر از امام باقر(علیه‌السلام) درباره سخن خدای عزّوجلّ:
سوره ۶۷: الملك

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ ﴿۳۰﴾

بگو: به من خبر دهید اگر آب شما در زمین فرو رود (و ناپدید گردد)، چه کسی برایتان آبی روان و آشکار خواهد آورد؟

پرسید. امام فرمود: این آیه درباره قائم (امام مهدی علیه‌السلام) نازل شده است.

می‌فرماید: اگر امام شما غایب گردد و ندانید کجاست، چه کسی امامی آشکار برای شما خواهد آورد که اخبار آسمان و زمین و حلال و حرام خداوند جلّ و عزّ را برایتان بیاورد؟

سپس فرمود: به خدا سوگند، تأویل این آیه هنوز نیامده است، و بی‌تردید روزی تأویل آن خواهد آمد.

دعای ندبه

هَلْ إِلَيْكَ يَابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقىٰ ؟ هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنا مِنْكَ بِعِدَةٍ فَنَحْظىٰ ؟ مَتَىٰ نَرِدُ مَناهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوَىٰ ؟ مَتَىٰ نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ فَقَدْ طالَ الصَّدىٰ ؟ مَتىٰ نُغادِيكَ وَنُراوِحُكَ فَنُقِرَّ عَيْناً ؟ مَتىٰ تَرانا وَ نَراكَ …

آیا به سوی تو ای پسر احمد راهی هست تا ملاقات شوی، آیا روز ما به تو با وعده‌ای در می‌پیوندد تا بهره‌مند گردیم، چه زمان به چشمه‌های پر آبت وارد می‌شویم تا سیراب گردیم، چه زمان از آب وصل خوشگوارت بهره‌مند می‌شویم؟ که تشنگی ما طولانی شد، چه زمان با تو صبح و شام می‌کنیم تا دیده از این کار روشن کنیم، چه زمان ما را می‌بینی و ما تو را می‌بینیم…

https://www.aparat.com/v/h66hg1p

چه اينكه بر عالمان دين هم «ماء معين» اطلاق كردند؛ «ماء معين» چون جاري است و از جايي به جايي جريان دارد، عالِم هم چون حرفي را كه از كتابي يا از استاد شنيده به ديگري منتقل مي‌كند و آن ديگري به سومي و چهارمي منتقل مي‌كند، اين علم مي‌شود «ماء معين»؛ اگر كسي در عالم رؤيا خواب ديد که آبي به او دادند، اين شخص علم نصيب او مي‌شود يا شيري دادند حكمت نصيب او مي‌شود. «مَعين»؛ يعني چيزي كه «تَراهُ العُيُونُ وَ تَنالُهُ الدِّلاءُ چشم‌ها او را می‌بینند و دلوها به او می‌رسند». فرمود «كأس»ي است از چنين چشمه‌اي كه راكد نيست،

عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ ﴿۴۴﴾

عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ ﴿۴۴﴾

بر تختها روبروي يكديگر تكيه زده‏ اند. (۴۴)

(عـلى سرر متقابلين) - كلمه (سرر) جمع (سرير) است، كه به معناى تختى اسـت كـه رويش مى نشينند. و رو در رو بودن تختهاى مخلصين معنايش اين است كه: آنان در بهشت دور يكديگرند و با هم مانوسند، به روى يكديگر نظر مى كنند، بدون اينكه پشت سر هم را ببينند.

مـى گويد: بهشتيان بر تختها روبروى يكديگر نشسته اند و چشم در چشم هم دارند (على سرر متقابلين).

سـرر جمع سرير به تختهائى گفته مى شود كه در مجلس سرور و انس بر آن قرار مى گـيـرنـد، هـر چـنـد گـاهـى بـه معنى وسيعترى نيز اطلاق شده است، تا آنجا كه گاه به تـابـوت ميت نيز سرير گفته مى شود، شايد به اين اميد كه مركب سرورى براى او به سوى آمرزش الهى و بهشت جاودانش باشد.

اين ﴿عَلي‌ سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾ را ما به هيچ وجه نمي‌توانيم درك كنيم. اين همه اهل بهشت در بهشت، همه روبه‌روي هم هستند و هيچ كس پشت سر كسي نيست. هر طوري شما بخواهيد فرض كنيد بالأخره يك عده در پشت هستند و يك عده رو؛ چه عالَمي است و كدام نشئه است كه همه روبه‌روي هم هستند. شما در اين شبستان مسجد مهندسي كنيد و ميليون‌ها نقشه بكشيد، ممكن نيست كه همه روبه‌روي هم باشند؛ برخي از اهل تفسير گفتند اين وقتي است كه به زيارت الهي مي‌روند که آن‌جا شهود محض است و هيچ غيبتي, هيچ حجابي نيست؛ لذا همه در همه شرايط يكديگر را مي‌بينند. براي ماها به هيچ وجه با اين بحث‌هاي دنيا قابل درك نيست كه اينها روي سريرها هستند و در جميع حالات روبه‌روي هم هستند که هيچ كس پشت سر ديگري نيست؛ حالا گفتند كنايه از آن است كه پشت سر ديگري حرف نمي‌زنند، اينها سر جايش محفوظ است.[46]

يك وقت است كه گاهي طوري مي‌شود كه هر دو نفر روبه‌روي هم هستند يا چند نفر روبه‌روي هم هستند که اين هم قابل پذيرش است، اما در جميع حالات همه اينها روبه‌روي هم باشند، فرض اين براي ماها ممكن نيست.

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿۴۳﴾

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿۴۳﴾

در باغهاي پرنعمت بهشت. (۴۳)

از نـعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مـى آيـد، مـى فـرمـايـد: جـايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است (فى جنات النعيم).

و در ايـنـكه كلمه (جنات) را به كلمه (نعيم) اضافه كرده باز براى اين است كه به همين احترام خاص اشاره كرده باشد.

در تـفسير آيه (فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ و نيز آيه وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ) و مـوارد ديـگـر گـفـتـيم كه: حقيقت اين نعمت عبارت است از: ولايت و آن اين است كه: خود خداى تعالى قائم به امور بنده اى بوده باشد.

سوره 4: النساء

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿۶۹﴾

و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهداء و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.

كلمه (صديقين) به طورى كه خود لفظ دلالت مى كند مبالغه در صدق است، يعنى كسانى كه بسيار صادقند چيزى كه هست صدق تنها زبانى نيست، يكى از مصاديق آن سخنانى است كه انسان مى گويد، يك مصداق ديگرش عمل است، كه اگر مطابق با زبان و ادعا بود آن عمل نيز صادق است، چون عمل از اعتقاد درونى حكايت مى كند

شهدا: … اين كلمه در قرآن كريم به معناى گواهان در اعمال است، و در هيچ جاى قرآن كه از ماده (ش ‍ _ ه _ د) كلمه اى به كار رفته به معناى كشته در معركه جنگ نيامده، بلكه مراد از آن افرادى است كه گواه بر اعمال مردمند.

سوره ۵: المائدة

…. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا… ﴿۳﴾

امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم

بعد فرمود اينها ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيم﴾[39]می باشند. اين از بيانات روشن و شفاف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان[40] است كه فرمود نعمت يك وقت با قرينه همراه است، مانند نعمت پوشاك, نعمت خوراك, نعمت علم, نعمت قدرت, نعمت حيات, نعمت بهشت که اينها يا نعمت ظاهر هستند يا نعمت باطن كه مقيّد است، يك وقت مطلق ذكر مي‌شود «النِّعْمَةُ فِي الْقُرْآنِ إِذَا أُطْلِقَتْ أُرِيدَ مِنْهُ الْوِلايَةُ نعمت در قرآن، هنگامی که به صورت مطلق به‌کار رود، مقصود از آن ولایت است.» كه «الله» وليّ او شود. در آيه مباركه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‌﴾[41] همين فرمايش را دارند، ذيل آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ آن گاه شما در آن روز از نعمت ها بازپرسی خواهید شد.﴾[42] كه وجود مبارك امام (سلام الله عليه) مي‌فرمايند: «النَّعِيمَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[43]همين مطلب است.

https://ifilo.net/v/MkV0W79

پس نعمت اگر مقيّد ذكر شود، نعمت بهشت يا نعمت علم يا نعمت ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾ يا نعمت‌هاي معنوي ديگر. اين معلوم است كه نعمت خاصّ بهشتي است يا در دنياست يا در آخرت.

اما مطلق ذكر شود؛ فرمود ما نعمت داديم يا اينها ﴿في‌ جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ هستند نعمت ولايت است؛ ولايت هم يعني خدا ولي او باشد، كارهاي او را خدا دارد انجام مي‌دهد. ما الآن مي‌گوييم اين كودك تحت ولايت پدر است يا جدّ است؛ يعني او كارهايش را تنظيم مي‌كند كه كجا كار بكن و كجا كار نكن. معلّم مدرسه او هم راه نشان مي‌دهد؛ ولي وليّ نيست، اما وليّ اين كودك همه كارها را به عهده مي‌گيرد، ولايت تعليم نيست، سرپرستي است؛ آن وقت انسان حرف كه مي‌زند با حفاظت الهي است, چيزي را نگاه مي‌كند با حفاظت الهي است, چيزي را مي‌فهمد با حفاظت الهي است كه مبادا بد بفهمد, بد بگويد, بد ببيند؛ لذا مي‌شود معصوم و يا ملحَق به معصوم. اينكه شما مي‌بينيد بزرگان درباره اهل بيت اين همه خضوع دارند بازگشت همه اين خضوع‌ها به همان توحيد ذات اقدس الهي است. اگر وهابيّت درست درك مي‌كرد كه اگر كسي به انبيا و اوليا و معصومين احترام مي‌كند براي كيست و براي چيست، هرگز چنين اشتباهاتي را مرتكب نمي‌شدند. اگر ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[44] شد، مخصوصاً درباره اولياي الهي و معصومين, كارهاي اينها را خدا به عهده مي‌گيرد؛ يعني نمي‌گذارد اينها اشتباه كنند؛ با هدايت, با راهنمايي, با تذكره هم از خطاي علمي مصون هستند و هم از خطيئه عملي مصون می باشند؛ لذا كار مي‌شود كار الهي و اينها مي‌شوند تحت ولايت «الله»، آن وقت از اين به بعد خود اينها را ذات اقدس الهي جزء اولياي مردم قرار مي‌دهد، والي مردم قرار مي‌دهد؛ اساس كار اين است كه اينها تحت ولايت الله هستند.

… در جنّت نعيم انسان طوري مي‌رسد كه تمام كارهايش را خدا به عهده مي‌گيرد. اگر كسي تحت تدبير الهي بود، اين عصمت كامله نصيبش مي‌شود. هرگز خداي سبحان نمي‌گذارد اينها در مسائل علمي گرفتار خطا شوند, در مسائل عملي گرفتار خطيئه شوند ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ «بالقول المطلق» براي يك عده دفع است و براي يك عده رفع؛ براي معصومين(عليهم السلام) دفع است، هرگز نمي‌گذارد اينها گرفتار ظلمت خطا يا ظلمت خطيئه شوند.

… ﴿في‌ جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ هستند .. منظور جنّت ولايت است[6] كه جنّت ولايت غير از ﴿جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[7] است؛ يعني انسان به جايي مي‌رسد كه خداي سبحان كارهاي او را در مقام فعل به عهده مي‌گيرد … خدا سرپرستي يك عدّه را به عهده مي‌گيرد ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[8]نمي‌گذارد او بيراهه برود، نمي‌گذارد ديگران در او نفوذ كنند و مانند آن.

شهید:

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7

https://www.aparat.com/v/Q0DtA

28’:27”-33’:57”

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B4%D9%8E%D9%87%DB%8C%D8%AF_(%D9%85%D9%81%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AA%E2%80%8C%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86)

شهید به معنی مقتول در راه خدا در قرآن نیامده است… ولی در اصطلاح و روایات بسیار هست. در قرآن فقط قتل فی سبیل اللّه به کار رفته است‌. (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اَمْواتاً هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده‏ اند مردگانند) [۳۶].

ابن اثیر در النهایه پنج قول در علت این تسمیه که چرا به مقتول شهید گفته‌اند نقل کرده است.

  • یکی اینکه خدا و ملائکه شهادت دارند که او اهل بهشت است،
  • دیگری اینکه، او نمرده گوئی حاضر است. مؤید آن آیه‌ (بَلْ اَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ) [۳۹] (بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)
  • سوم: ملائکه رحمت او را می‌بینند؛
  • به قولی در امر خدا قیام به شهادت حق کرده،
  • به قولی او شاهد کرامت خداست که از برایش مهیّا فرموده است. [۳۷] شاهد آن آیه‌ (قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت اي كاش قوم من مي‏دانستند.)

… بنا به قول اول و سوم شهید به معنی مفعول (مشهود) و بنا بر بقیه اقوال به معنی فاعل (شاهد) است.

شهید ثانی (رحمةاللّه) در شرح لمعه گوید: علت این تسمیه آن است که او گواهی داده شده است برای بهشت و غفران. [۴۲]

در القاموس المحیط نیز چند قول نقل شده،[۴۳] و مرحوم صاحب جواهر آن‌ها و غیر آنها را در جواهر الکلام در عدم وجوب غسل شهید نقل می‌کند و از ابوبکر نامی نقل کرده: علت این تسمیه آن است که خداوند و ملائکه شاهدند به اینکه او از اهل بهشت است. [۴۴]

--------

تفاوت نبی و رسول

https://www.youtube.com/watch?v=Lqet5F2Tx28

https://www.aparat.com/v/IJgnX

سوره ۲۲: الحج

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿۵۲﴾

ما هيچ رسول و پيامبري را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مي‏كرد (و طرحي براي پيش برد اهداف الهي خود مي‏ريخت) شيطان القائاتي در آن مي‏كرد، اما خداوند القائات شيطان را از ميان مي‏برد سپس آيات خود را استحكام مي‏بخشيد و خداوند عليم و حكيم است. (۵۲)

در مورد فرق ميان (رسول) و (نبى) سخن بسيار است، آنچه مناسبتر بـه نـظـر مـى رسـد ايـن اسـت كـه (رسـول) بـه پيامبرانى گفته مى شود كه ماءمور تـبـليـغ و دعـوت بـه آئيـن خـود بوده اند، و چنانكه در حالات آنها مى خوانيم از هر گونه كوشش و تلاشى در اين راه فروگذار نكردند و انواع مشكلات را به جان خريدند.

امـا (نـبـى) چـنانكه از ماده اصلى اين لغت پيدا است كسى است كه از وحى الهى خبر مى دهد، هر چند ماءمور به تبليغ گسترده نيست، و در واقع به طبيبى مى ماند كه دردمندان به سراغ او مى روند و از او دارو و درمان مى جويند، مى دانيم شرائط محيطها و پيامبران با هم مختلف بوده و هر كدام ماءموريتى داشتند.

اين آيه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانكه نزد علماي تفسير معروف شده كه رسول آن كسى است كه مبعوث شده و مامور به تبليغ هم شده باشد و نبى آن كسى است كه تنها مبعوث شده باشد چه اينكه مامور به تبليغ هم شده باشد يا نه. چون اگر مطلب از اين قرار مى بود لازم بود كه در آيه مورد بحث از كلمه نبى غير رسول اراده شود يعنى كسى كه مامور به تبليغ نشده و اين با جمله (و ما ارسلنا) كه در اول آيه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب، رواياتى از امامان اهل بيت (عليهم السلام) نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اينكه رسول آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او ملك را مى بيند و با او سخن مى گويد، ولى نبى آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب به او وحى مى شود…

و اما ساير حرفهايى كه در فرق ميان نبى و رسول زده اند مثل اينكه رسول كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و نبى اعم از او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند صحيح نيست، زيرا ما در مباحث نبوت اثبات كرديم كه شرايع الهى بيش از پنج شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نيست با اينكه قرآن تصريح كرده به رسالت عده بسيارى از پيغمبران. علاوه بر اينكه هيچ دليلى بر اين فرق در دست نيست. و نيز مانند گفته آن كسى كه گفته رسول كسى است كه داراى كتاب باشد و نبى آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. يا قول كسى كه گفته رسول كسى است كه كتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شده باشد (که بعدها نسخ شده) و نبى كسى است كه چنين نباشد. كه اشكال وجه قبلى بر اين دو قول نيز وارد است.

فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ﴾ مستحضريد كه يك فرقي است بين رسول و نبيّ كه هر رسولي نبيّ است ولي هر نبيّ‌اي رسول نيست زيرا نبأ يعني خبر، انسان از آن جهت كه اخبار را از طرف وحي از ذات اقدس الهي مي‌گيرد مي‌شود نبيّ، از آن جهت كه مأمور است يافته‌هاي خود را به مردم ابلاغ كند مي‌شود رسول.

نبوّت جنبهٴ ارتباط اين پيغمبر است با خداي سبحان، رسالت آن جنبهٴ ارتباط پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است با مردم اين يك فرق، اين فرقِ معهود اينجا مراد نيست براي اينكه صدر آيه دارد كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا﴾ يعني رسول هم رسالت دارد نبيّ هم رسالت دارد، پس آن فرقي كه بين نبيّ و رسول بود و آن فرق سرِ جايش محفوظ است اينجا آن فرق مطرح نيست فرق ديگري كه بين نبيّ و رسول است اين است كه گفتند رسول، فرشتهٴ وحي را مي‌بيند با او از نزديك گفتگو مي‌كند ولي نبيّ وحي را تلقّي مي‌كند ولي فرشته را نمي‌بيند كه با او مكالمه كند. اين فرق مي‌تواند در اينجا منظور باشد و مطرح باشد ولي به هر حال چه وحي را بيابد بدون مشاهدهٴ فرشته چه وحي را با مشاهدهٴ فرشته بگيرد رسالتش محفوظ است يعني از طرف خدا مأمور است كه دين خدا را به مردم ابلاغ كند به دليل اينكه در صدر آيه اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا﴾

أُولَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ ﴿۴۱﴾

أُولَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ ﴿۴۱﴾

براي آنها (بندگان مخلص) روزي معين و ويژه‏ اي است. (۴۱)

در آخـرين آيه بحث گذشته سخن از عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ به ميان آمد، آيات مورد بحث مواهب و نـعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد، بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد:

نخست مى گويد: براى آنها روزى معلوم و معينى است (اولئك لهم رزق معلوم ).

آيـا اين خلاصه همان نعمتهائى است كه در آيات بعد تشريح شده و بيانگر نعمتهاى آنها است كه در اينجا به صورت سربسته بيان گشته است؟

يـا اشـاره بـه نـعـمـتـهـاى نـاشـنـاخـتـه مـعـنـوى و غـيـر قابل توصيفى است كه در صدر نعمتهاى بهشتى قرار گرفته؟

جـمـعـى از مفسران آن را به صورت اول تفسير كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را به صورت دوم .

تـنـاسب بحث و جامعيت نعمتها با معنى دوم سازگارتر است، و به اين ترتيب نخستين نعمت از نعمتهاى هفتگانه كه در آيات مورد بحث آمده مواهب معنوى و لذات روحـانـى و درك جـلوه هـاى ذات پـاك حـق، و سـرمـسـت شدن از باده طهور عشق او است ، همان لذتى كه تا كس نبيند نمى داند.

و اينكه مواهب مادى بهشت در آيات قرآن به تفصيل آمده، اما مواهب معنوى و لذات روحانى به صـورت سـربـسـتـه بـيـان شـده بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كـه اولى قابل توصيف است و دومى غير قابل توصيف!

سوره ۹: التوبة

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۷۲﴾

خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى وعده داده است كه از زير [درختان] آن نهرها جارى است در آن جاودانه خواهند بود و [نيز] سراهايى پاكيزه در بهشتهاى جاودان [به آنان وعده داده است] و خشنودى خدا بزرگتر است اين است همان كاميابى بزرگ (۷۲)

در مـعنى رزق معلوم سخنان فراوان ديگرى نيز گفته شده، آيا وقتش معلوم است؟ يا بقاء و دوامـش؟ و يـا سـائر مـشـخـصـات آن؟ امـا بـنـابر آنچه در بالا گفتيم كلمه معلوم تعبير سربسته اى است براى اين مواهب توصيف ناشدنى.

… جمله اولئك لهم رزق معلوم اشاره دارد بـه اينكه در بهشت رزق ايشان كه بندگان مخلص ‍ خدايند غير از رزق ديگران است و هيچ شباهتى بر رزق ديگران ندارد (رزق شان از رزق دیگران معلوم و مشخص است)، اگر چه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكى است، و ليكن رزق ايشان هيچ خلطى با رزق ديگران ندارد.

پـس مـعناى جمله اولئك لهم رزق معلوم اين است كه: ايشان رزقى خاص و معين و ممتاز از رزق ديگران دارند. پس معلوم بودن رزق ايشان، كنايه است از ممتاز بودن آن، همچنان كه در آيه و ما منا الا له مقام معلوم نيز اشاره به اين امتياز شده. و اگر در آيه مورد بـحـث بـا كـلمـه (اولئك) كـه مـخـصوص اشاره به دور است، به ايشان اشاره كرده، براى اين است كه دلالت كند بر علو مقام ايشان.

و امـا تـفسيرى كه بعضى از مفسرين براى آيه مورد بحث كرده اند كه: (مراد از (رزق) مـعـلوم بـنـدگان مخلص) اين است كه: آثار مخصوصى دارد، از آن جمله اين است كه: قطع و منع نمى شود، منظره اى زيبا، طعمى لذيذ و بويى خوش دارد). و نيز آن تفسير ديـگـر كـه گـفته اند: (مراد اين است كه: وقت معلومى دارد؛ چون كه آيه (وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيًّا و روزي‏شان صبح و شام در آنجا [آماده] است) آن را افاده مى كند). و نيز آن تفسير ديگرى كه بعضى كرده و گفته اند: (مراد از رزق معلوم بهشت است). هيچ يك تفسير متقن و صحيح نيست.

مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ﴾ كه از اينها به عظمت ياد مي‌كند ﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾؛[30] يعني «معلومٌ عند الله» وگرنه ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ هيچكس نمي‏داند چه پاداشهاي مهمي كه مايه روشني چشمها مي‏گردد براي آنها نهفته شده، اين جزاي اعمالي است كه انجام مي‏دادند.﴾،[31]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=32&ayat=16&user=far&lang=far&tran=1

خيلي‌ها نمي‌دانند چه چيزي را ذات اقدس الهي براي آنها ذخيره كرده است ﴿لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾؛ اين رزق معلوم هم رزق ظاهري و جسماني است و هم رزق باطني و غيبي و معنوي است، هم ﴿فَواكِهُ﴾[32] كه فواكه تمثيل و مثال است براي تمام نعمت‌هاي ظاهري, مسكن است, ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ برای آنان غرفه هایی است که از فراز آنها غرفه هایی دیگر بنا شده[33]است, پوشاك است و و ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ آستر آنها از پارچه‏ هاي ابريشمين است[34] است؛

سوره 55: الرحمن

مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ ﴿۵۴﴾

اين در حالي است كه آنها بر فرشهائي تكيه كرده‏ اند كه آستر آنها از پارچه‏ هاي ابريشمين است و ميوه‏ هاي رسيده آن دو باغ بهشتي در دسترس است.

حالا ظَهائر او چيست خدا مي‌داند؛ الآن مستحضريد مهم‌ترين و گران‌ترين فرش روي كُره زمين فرش‌هايي است كه يكدست ابريشم باشد، ديگر از فرش ابريشمي گران‌تر نيست؛ فرشي كه زير پاي بهشتيان است، آستر آن ابريشم است و اَبره‌اش چيست خدا مي‌داند. ديگر چيزهايي است كه به فكر بشر نمي‌رسد، زيرا اصلاً نوع آن در دنيا نيست؛ لذا فرمود: ﴿مُتَّكِئينَ عَلي‌ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ ـ «بطائن» جمع «بطانه» ـ است «الظِّهارَة ابْرَه‌دان و البِطانَة آستَر» كه در نِصابُ‌الصِّبْیانْ (مجموعه‌ای برای آموزش کودکان) خوانديد.

«بِطانه» يعني آستر, آستر فرش كه روي خاك است اين حرير خالص است، حالا اَبره آن چيست خدا مي‌داند، چون فرمود… رزقي است كه نزد ما معلوم است، نزد ديگران معلوم نيست و مانند آن.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B5%D8%A7%D8%A8%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86

فَوَاكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ ﴿۴۲﴾

فَوَاكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ ﴿۴۲﴾

ميوه‏ هاي گوناگون پر ارزش، و آنها مورد احترامند. (۴۲)

كلمه (فواكه) جمع (فاكهه) است كـه بـه مـعـناى هر ميوه اى است كه به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده مى شود، نه بـه عـنـوان غـذا، و اين آيه بيان همان رزق معلوم مخلصين است، چيزى كه هست خداى تعالى جـمـله (و هـم مـكـرمـون) را ضـمـيمه اش كرد تا بر امتياز اين رزق و اين ميوه از رزقهاى ديگران، دلالت كند و بفهماند: هر چند ديگران نيز اين ميوه ها را دارند، اما مخلصين اين ميوه هـا را بـا احـتـرامـى خـاص دارند، احترامى كه با خلوص و اختصاص مخلصين به خدا مناسب باشد و ديگران در آن شريك نباشند.

﴿وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾[36] از اين ﴿مُكْرَمُونَ﴾ آن رزق معنوي‌ را مي‌شود اثبات نمود؛ اينها نزد ما كريم‌ هستند، همان صفتي كه در سوره مباركه «انبياء» براي ملائكه مشخص كرد كه ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ بلكه [فرشتگان] بندگاني ارجمندند, كه در سخن بر او پيشى نمى‏ گيرند و خود به دستور او كار مى كنند[37] همين وصف ممتاز سوره مباركه «انبياء» را امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» براي اهل بيت(عليهم السلام) دارد كه «وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لٰا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[38] که اين بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) در وصف اهل بيت، در زيارت «جامعه» همين وصف فرشته‌هاست كه در سوره انبياء آمده ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اينها «مُكْرَمُونَ» هستند.

﴿فَواكِهُ﴾ وقتي فاكهه و ميوه حاضر است غذاي رسمي يقيناً حاضر است و اين غذا كه «فواكه» و غير «فواكه» باشد با كرامت همراه است؛ غرض اطعام نيست، غرض اكرام است و تنها سير كردن شكم بهشتيان مطرح نيست، با كرامت نياز اينها را تأمين كردن مطرح است ﴿وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾.

إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ﴿۴۰﴾

إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ﴿۴۰﴾

جز بندگان مخلص پروردگار (۴۰)

… مي‌فرمايد درست است كه هر كسي به اندازه عمل پاداش مي‌بيند؛ ولي بندگان «مخلَص» مستثنا هستند، يک چيزهايي خدا به آنها مي‌دهد كه فوق اعمال آ‌نها در دنيا است، اين بنا بر اينكه استثنا متصل باشد ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾،اما اگر در سياق آن سه گروه باشد؛ يعني ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾, يك; ﴿أَزْواجَهُمْ﴾, دو; ﴿وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ﴾, سه; در گروه آنها تا پايان بحث را ادامه دهيم، اين استثنا منقطع مي‌شود. پس متّصل بودن يا منقطع بودنِ اين استثنا به اين دو منظر است.

«مخلِص» داريم و «مخلَص»؛ «مخلِص» يعني كسي كه «أَخْلَصَ دِينَهُ لِلَّهِ» منزّه از ريا و مانند آن بود. در بين «مخلِصين» افراد خاصّي هستند كه ذات اقدس الهي «أَسْتَخْلِصْهُم اللَّهُ لِنَفْسِهِ فَصَارُوا مُخْلَصِينَ». در بين «مخلِصين» عدّه‌اي را ذات اقدس الهي براي خود انتخاب مي‌كند كه «اجتَباهُ اللَّهُ » مي‌شوند «اصْطَفاهُ اللَّهُ» مي‌شوند که اينها مي‌شوند «مخلَصين»، ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾؛ اينها كه «أَسْتَخْلِصْهُم الله لِنَفْسه» آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[29] و مانند آن را كه دارند، پاداش های ديگري هم دارند كه اين‌جا مطرح مي‌فرمايد.

https://www.aparat.com/v/i42n9zn

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثناء كرده، مى گويد: جز بندگان مخلص ‍ پروردگار كه از همه اين كيفرها بدور و بركنارند (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ).

واژه عـبـادالله بـه تـنـهائى براى بيان ارتباط اين گروه به خداوند كافى است، ولى هـنـگـامـى كه مخلصين در كنار آن قرار مى گيرد عمق و جان ديگرى به آن مى بخشد، آن هم مـخـلص بـصـورت صـيـغـه اسـم مفعول كسى كه خدا او را خالص كرده است، خالص از هر گونه شرك و ريا، و از هر گونه وسوسه هاى شيطانى و شوائب هواى نفس .

آرى تـنـهـا ايـن گـروهـنـد كـه بـه اعـمـالشـان جـزا داده نـمـى شـونـد، بـلكـه خـدا بـا فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بي حساب پاداش ‍ مى گيرند.

پاداش مخلصين

دقـت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص (به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفته كـه انـسـان در مـراحـل خـودسـازى اسـت، و هـنـوز بـه تـكـامل لازم نرسيده است ولى مخلص (به فتح لام ) به مرحله اى گفته مى شود كه انسان بـعـد از مـدتـى جـهـاد بـا نـفـس و طـى مـراحل معرفت و ايمان به مقامى مى رسد كه از نفوذ وسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن مـصـونـيـت پـيـدا مـى كـنـد، چـنـانـكـه قـرآن از قـول ابـليـس نـقـل مـى كـنـد: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد! (سوره ص آيه 83).

ايـن جـمـله كـه مـكـرر در آيـات قـرآن آمده عظمت مقام مخلصين را روشن مى سازد اين مقام، مقام يوسفهاى صديق …

سوره ۱۲: يوسف

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿۲۴﴾

آن زن قصد او را كرد، و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمي ‏ديد - قصد وي را - مينمود، اينچنين كرديم تا بدي و فحشاء را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود. (۲۴)

قرآن کریم این عده را بندگان مخلص خدا نامید، و عبوديت خداى را براى آنان اثبات كرده و معلوم است كه: عبد، نه مالك اراده خودش است، و نه مالك كارى از كارهاى خودش، پس اين طايفه اراده نمى كنند، مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد، و هيچ عملى نمى كنند مگر براى خدا.

خداوند در قرآن برای پیامبرانش کلمه عبد و عبدالله را بسیار بکار میبرد

https://tanzil.net/#search/quran/%22%D8%B9%D9%8E%D8%A8%D9%92%D8%AF%D9%8F%20%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%91%D9%8E%D9%87%D9%90%22

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B9%D9%8E%D8%A8%D9%92%D8%AF

آنگاه اين معنا را براى آنان اثبات كرده كه مخلص - به فتحه لام - هستند، و معنايش اين اسـت كـه: خـدا آنـان را خـالص بـراى خـود كـرده، غير از خدا كسى در آنان سهيم نيست، و ايـشـان جـز بـه خـداى تـعـالى بـه هيچ چيز ديگرى علقه و بستگى ندارند، نه به زينت زندگى دنيا و نه نعيم آخرت، و در دل ايشان غير از خدا چيز ديگرى وجود ندارد.

يا الهى وَ سَيّدى وَ مَوْلاىَ وَ ربّى! صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اصْبِرُ عَلى فِراقِك؟

وَهَبْنى يا الهى! صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ الى كِرامَتِك؟

(دعاى كميل)

اى خداى من! و اى سيّد و مولاى من! گيرم كه بر عذابت صبر كنم ولى چگونه فراق تو را تحمل نمايم. پس اى خداى من! ببخش مرا. گيرم كه بر حرارت آتش تو صبر كنم ولى چگونه بر محروم ماندن از نظر به كرامتت صبر نمايم؟

و مـعـلوم اسـت كسى كه اين صفت را دارد، التذاذش به چيز ديگرى است غير از آن چيرهايى كـه سـايـرين از آن لذت مى برند و ارتزاقش ‍ نيز به غير آن چيرهايى است كه سايرين بـدان ارتـزاق مـى كـنـنـد، هر چند كه در ضروريات زندگى از خوردنى ها، نوشيدنيها و پوشيدنيها با سايرين شركت دارد.

وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۳۹﴾

وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۳۹﴾

و جز به اعمالي كه انجام مي‏داديد جزا داده نمي‏شويد. (۳۹)

… شما جز به اعمالتان جزا داده نمى شويد… در حقيقت همان اعمال شما است كه در برابر شما مجسم مى شود (مسئله تجسم اعمال) و با شما مى ماند و شما را شـكنجه و آزار مى دهد، كيفر شما همان عمل خودتان است، همان استكبار و كفر و بى ايمانى، هـمـان تـهـمـت شـعـر و جنون به آيات الهى و پيامبرش بستن، همان ظلم و بيدادگريها و زشتكاريها.

يـعـنـى در جـزايـى كـه خـواهـيـد ديـد، هـيـچ ظـلمـى وجـود نـدارد، بـراى ايـنـكـه عـيـن اعمال شما به شما برمى گردد.

… هيچ كس كيفر يا پاداش نمي‌بيند، مگر در برابر عمل خود كه اين آيه هم از آن آيات شفاف و روشني است كه دلالت مي‌كند كه جزا متن عمل است، چون نفرمود «و ما تجزون الاّ بما كنتم تعملون»، جزا عين عمل است. آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي ختم قرآن كه فرمود: «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ و اعمال (انسان‌ها) همچون گردنبندهایی بر گردن‌ها آویخته شدند»؛[28] خودِ عمل مي‌شود غُل, درست است كه خدا فرمود: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد﴾ اما اين غُل را از آهنگري و كوره آهن نياوردند، اين غُل همان عمل زشت و حرام و باطلي است كه خود شخص انجام داده «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ»، پس ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.

… بعضي از بزرگان در كتاب‌هايشان نوشتند وقتي مي‌بينيم افرادي دارند دروغ مي‌گويند, دارند اختلاف ايجاد مي‌كنند, دارند بساط جامعه را به هم مي‌زنند همين كه حرف مي‌زنند از دهن آ‌نها دارد آتش درمي‌آيد؛ باطنِ اين خلاف‌گويي, دروغگويي و به هم زدن جامعه شعله است و اين باطن آن روز ظهور مي‌كند.

https://www.namasha.com/v/orwNwIY4/%D9%85%D9%86%D8%B8%D9%88%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%AA%D8%AC%D8%B3%D9%85_%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84_%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA_%D8%9F

۱. جوهر

  • چیزی است که قائم به خود است و برای وجود داشتن، به چیز دیگری نیاز ندارد.
  • مثال: یک انسان، یک درخت، یک سنگ — هر کدام می‌توانند به‌تنهایی وجود داشته باشند.

۲. عرض

  • صفت یا حالتی است که قائم به غیر است و نمی‌تواند به‌تنهایی وجود پیدا کند، بلکه همیشه در جوهری تحقق می‌یابد.
  • مثال: رنگ سبز برگ، گرمی آب، سرعت حرکت یک خودرو — این‌ها بدون وجود جوهر (برگ، آب، خودرو) نمی‌توانند موجود باشند.

جوهر مثل «میز» است.

عرض مثل «رنگ قهوه‌ای» یا «سرد بودن» آن میز است — که بدون میز نمی‌توانند به‌تنهایی وجود داشته باشند.

https://www.namasha.com/v/Q72Y3rsm/%D8%AA%D8%AC%D8%B3%D9%85_%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA___%D8%AC%D9%87%D9%86%D9%85__

https://www.youtube.com/watch?v=DNAkmcnIs_4

آیات قرآن درباره مسئله تجسم اعمال در آخرت:

آل عمران: 30؛

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ﴿۳۰﴾

روزى كه هر كسى آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب شده حاضر شده مى يابد و آرزو مى ‏كند كاش ميان او و آن [كارهاى بد] فاصله‏ اى دور بود و خداوند شما را از خود مى‏ ترساند و خدا به بندگان مهربان است

زلزال: 7؛

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ﴿۷﴾

پس هر كه هم وزن ذره‏ اى نيكى كند آن را خواهد ديد (۷)

وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ﴿۸﴾

و هر كه هم وزن ذره‏ اى بدى كند آن را خواهد ديد (۸)

نبأ: 40

إِنَّا أَنْذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرَابًا ﴿۴۰﴾

و ما شما را از عذاب نزديكي بيم مي‏دهيم، اين عذاب در روزي خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دستهاي خود فرستاده مي‏بيند، و كافر مي‏گويد: «اي كاش خاك بودم!»

تحریم: 7؛

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۷﴾

اي كساني كه كافر شده‏ ايد، امروز عذرخواهي نكنيد، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مي‏شويد!

اسراء

وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا (۷۲)

هر کس در این جهان نابینا است در عالم آخرت نیز نابینا و گمراه تر خواهد بود

طه

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا ﴿۱۲۵﴾

مى‏ گويد پروردگارا چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم (۱۲۵)

قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶﴾

مى‏ فرمايد همان طور كه نشانه‏ هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى ‏شوى (۱۲۶)

یس: 54 ؛

فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۵۴﴾

امروز بر كسى هيچ ستم نمى ‏رود جز در برابر آنچه كرده‏ ايد پاداشى نخواهيد يافت (۵۴)

نساء: 10

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا ﴿۱۰﴾

كساني كه اموال يتيمان را از روي ظلم و ستم مي‏خورند، تنها آتش مي‏خورند و به زودي در شعله‏ هاي آتش (دوزخ) مي‏سوزند.

اینگونه نیست که امروز مال یتیم میخورند فردا روز قیامت دستگیر میشوند و از آنها سوال میشود چه خوردید؟ آنها میگویند مال یتیم سپس آنها را در آتش میاندازند. همان لحظه که مال یتیم میخورند در حال خوردن آتش هستند.

سوره 50: ق

لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ﴿۲۲﴾

به راستى كه از اين درغفلت بودى و حال ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز ديده‏ ات تيزبين است‏

إِنَّكُمْ لَذَائِقُو الْعَذَابِ الْأَلِيمِ ﴿۳۸﴾

إِنَّكُمْ لَذَائِقُو الْعَذَابِ الْأَلِيمِ ﴿۳۸﴾

اما شما (مستكبران كوردل) به طور مسلم عذاب دردناك (الهي) را خواهيد چشيد. (۳۸)

در ايـن جـمـله ايـشـان را بـه خـاطـر اسـتـكـبـارى كـه كـردنـد، و بـه حـق نـسـبـت باطل دادند، تهديد فرموده.

بَلْ جَاءَ بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۳۷﴾

بَلْ جَاءَ بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۳۷﴾

چنين نيست، او حق آورده، و پيامبران پيشين را تصديق كرده است. (۳۷)

سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم) مى افزايد: چنين نيست، او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است (بل جاء بالحق و صدق المرسلين ).

مـحـتـواى سـخـنـان او از يـكـسـو، و هـمـاهـنـگـى آن بـا دعـوت انـبـيـاء از سـوى ديـگـر دليل صدق گفتار او است .

خداوند اين گفتار مشركين را رد كرده و مى فرمايد: بلكه آنچه او آورده حق است، و در آن رسـالت رسـولان سـابـق تـصـديـق شـده، پـس مـانـنـد شـعـر و سـخـنـان مـجانين (جمع مجنون) بـاطـل نـيست، و چيز تازه اى هم نيست، بلكه قبل از او هزاران نفر مانند او به اين رسالت مأمور شده بودند.

وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿۳۶﴾

وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿۳۶﴾

و پيوسته مي‏گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه‏ اي رها كنيم؟! (۳۶)

مى گويند آيا خدايان خود را به خاطر مردى شاعر و ديوانه رها كنيم؟ اين كلام ايشان در حـقـيـقـت انـكـارى اسـت نـسـبت به رسالت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بعد از آن اسـتـكـبـارى كـه از پـذيـرفـتـن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند.

شـاعـرش مـى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى بـرد كـه گـوئى موزون ترین اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود نـمـی گـرفت، و در برابر عقايد خرافي انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودکشی جنون آميز است، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!

در بحث‌هاي قبلي هم ما داشتيم که در قرآن كريم آنها كه به اصطلاح پژوهشگران شرك بودند مغالطه‌اي بين تكوين و تشريع داشتند و اينها كه جزء افراد مياني يا «ضعاف» بودند، اينها يك برهانی داشتند؛ الآن هم در هند يك عدّه هستند كه گرفتار همين شرك هستند. آنهايي كه به اصطلاح محقّقانشان هستند مي‌گويند ذات اقدس الهي در دسترس احدي نيست, در درك احدي نيست و كسي نمي‌تواند او را عبادت كند، ما بايد اصنام و اوثان را عبادت كنيم كه مقرّب باشيم و اين كار اگر بد بود، چون خود او علم مطلق دارد از كار ما باخبر است, يك و چون قدرت مطلق دارد مي‌تواند جلوي ما را بگيرد, دو; از اينكه عالِم است و قادر است و جلوي ما را نگرفت، ما كشف رضا مي‌كنيم, سه؛ اين مجموع مغالطات محقّقان شرك است (مشابه این مطلب را در آیه ۴۷ سوره یس داشتیم البته به نحو دیگر).

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۴۷﴾

و هنگامي كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزي كرده انفاق كنيد كافران به مومنان مي‏گويند آيا ما كسي را اطعام كنيم كه اگر خدا مي‏خواست او را اطعام مي‏كرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهي آشكاريد. (۴۷)

در حالي كه اينها بين اراده تشريع و تكوين خلط كردند (در ارادهٔ تکوینی، هر چیزی که خدا بخواهد، حتماً واقع می‌شود, در ارادهٔ تشریعی، خدا می‌خواهد بندگانش آن را انجام دهند، اما آنها مختارند اطاعت کنند یا نافرمانی.)؛ ذات اقدس الهي البته «بكلّ شيء عليم» است «بكلّ شيء قدير» است و فرمود من بشر را آزاد گذاشتم، اين آزادي راه كمال اوست ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[23] هيچ كس در دين مجبور نيست؛ يعني تكويناً آزاد است، چون هر راهي را كه انتخاب كند به اختيار خودش باشد و كمال او هم در همين است، اما اين ـ معاذ الله ـ به معناي اباحه‌گري نيست كه هر كسي هر حرفي خواست بزند و هر كاري خواست انجام دهد که اين به عنوان آزادي بيان يا آزادي قلم باشد. وگرنه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد[24]بگير و ببند الهي براي چيست؟ همين خدايي كه مي‌فرمايد: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ مي‌گويد بگيريد و ببنديد و بزنيد، پس اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾؛ يعني بشر را من آزاد خلق كردم يا به طرف حق يا به طرف باطل؛ هيچ جبري نيست، انسان مجبور است كه آزاد باشد، اين از بهترين نعمت‌هاي الهي است. فرمود آزاديِ او در اختيار او نيست ما او را مجبور كرديم كه آزاد باشد، ما او را اين‌طور خلق كرديم. هيچ كس نمي‌تواند جلوي آزادي خود را بگيرد; يعني يك كار بدون اراده انجام دهد. همان‌طوري كه دو دوتا پنج‌تا مستحيل است، اگر كسي بخواهد كارِ بي‌اراده انجام دهد مقدورش نيست؛…بخواهد كار بي‌اراده انجام دهد محال است؛ طنز بگويد, شوخي كند, جِدّ بگويد, دروغ بگويد يا راست بگويد بالأخره با اراده كار مي‌كند. انسان «خُلق مختارا»؛ اين اختيار كمالي است كه ذات اقدس الهي به او داد. فرمود در مسئله خلقت ما شما را آزاد آفريديم، قبول يا نكول[ ن ُ ] هر راهي را كه انتخاب كنيد، آزادانه انتخاب كرديد؛ ولي ما هدايتتان مي‌كنيم, راهنمايي مي‌كنيم كه راه بهشت حق است, راه انبيا حق است, راه اوليا حق است دنيا در آن هست, آخرت در آن هست, حسنات در دنيا هست, حسنات در آخرت هست؛ اگر كسي با قيام حجّت عقلي و نقلي بيراهه رفت، آن‌گاه اين بگير و ببند الهي شروع مي‌شود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾ اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ـ معاذ الله ـ كه نمي‌خواهد اباحه‌گري را ترويج كند؛ اين مي‌خواهد بگويد در ساختار خلقت, بشر تكويناً آزاد است، اما تشريعاً راه آن مشخص است که الاّ ولابد بايد راه انبيا را برود. اگر ـ معاذ الله ـ ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾معناي آن اين بود كه انسان رهاست، اين بگير و ببند براي چيست؟

https://www.aparat.com/v/d82p086

https://www.aparat.com/v/35r9g

https://www.youtube.com/watch?v=l4n2jnFoAoI

سوره ۱۸: الكهف

وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا ﴿۲۹﴾

بگو اين حق است از سوي پروردگارتان، هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد و هر كس مي‏خواهد كافر گردد، ما براي ستمگران آتشي آماده كرده‏ ايم كه سراپرده‏ اش آنها را از هر سو احاطه كرده است، و اگر تقاضاي آب كنند آبي براي آنها مي آورند همچون فلز گداخته كه صورتها را بريان مي‏كند، چه بد نوشيدني است و چه بد محل اجتماعي؟! (۲۹)

سوره ۷۶: الإنسان

إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ﴿۳﴾

ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس (۳)

إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا ﴿۴﴾

ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله ‏هاى سوزان آتش آماده كرده‏ ايم (۴)

إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ﴿۵﴾

به يقين ابرار و نيكان از جامى مى ‏نوشند كه با عطر خوشى آميخته است (۵)

بنابراين فرمود ما راه‌ها را مشخص كرديم و انسان هر راهي را بخواهد برود مختار است؛ ولي الاّ و لابد بايد راه خوب را انتخاب كند. آن راهي كه محقّقان شرك به اصطلاح گفتند, مجموعه چند مغالطه بود که بين تكوين و تشريع خلط كردند (قاطی کردن) و بيراهه رفتند، اما افراد مياني و ضعافشان كه اهل استدلال نيستند اينها در نفي و اثبات در تصديق و تكذيب گرفتار نياكانشان هستند، هر كاري را كه نياكانشان مي‌كردند اينها مي‌گفتند ما مي‌كنيم ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي‌ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ ما پدران خود را بر مذهبي يافتيم و ما هم حتماً به آثارشان اقتدا می کنیم.[25] و هر كاري كه آنها نكرده بودند اينها مي‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلينَ ما هرگز چنين چيزي در نياكان خود نشنيده‏ ايم[26] ... نفي و اثبات اينها در مدار تقليد از مُردهٴ جاهل بود؛ برهان قرآن كريم اين است كه ﴿أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ آيا نه چنين است كه پدران آنها چيزي نمي‏دانستند و هدايت نيافته بودند؟!﴾؛[27] آنها آدم‌هاي غير عاقل و غير عالم بودند، شما چرا دنبال آنها راه مي‌افتيد؟ كسي اين‌طور حرف مي‌زند كه معيار تصديق من قبولِ پدران, معيار تكذيب من, نكول پدران؟! بعد قرآن هم فرمود: ﴿أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ﴾؛ چرا اين حرف را مي‌زنيد؟ اينها مي‌گفتند: ﴿أَإِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا﴾ آيا دست از خدايانمان برداريم؟ حرف محقّقين آنها به گمان باطلشان آن بود كه ياد شد, حرف مياني و «ضعاف» آنها همين بود كه ياد شد؛ اينها دو گروه بودند و دو طرز فكر داشتند، چون حق را در بت‌پرستي مي‌دانستند، وحي را ـ معاذ الله ـ به صورت شعر و خيالبافي تلقّي مي‌كردند و اين را بر خلاف عقل تلقّي مي‌كردند؛ لذا مي‌گفتند قرآن ـ معاذ الله ـ شعر است و خيالبافي است و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم چون بر خلاف حرف نياكان ما سخن مي‌آورد مثلاً ـ معاذ الله ـ به اين وصف دوم متّصف است؛

إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ ﴿۳۵﴾

إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ ﴿۳۵﴾

چرا كه وقتي به آنها لا اله الا الله گفته مي‏شد استكبار مي‏كردند. (۳۵)

و بـعـد بـه بـيـان ريـشـه اصـلى بدبختى آنها پرداخته مى گويد: آنها چنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لا اله الا الله به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند.

آرى ريـشـه تـمـام انـحرافات آنها تكبر و خود برتربينى، و زير بار حق نرفتن و بر سـر سـنـتـهـاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن، و به همه چيز غير از آن با ديده تحقير نگريستن بود.

مشکل فرعون و شیطان هم همین استکبارشان بود

سوره ۲۸: القصص

وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَا يُرْجَعُونَ ﴿۳۹﴾

(سرانجام) فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند به سوي ما باز نمي‏گردند. (۳۹)

سوره ۲: البقرة

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿۳۴﴾

و چون فرشتگان را فرموديم براى آدم سجده كنيد پس بجز ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و از کافران شد [همه] به سجده درافتادند (۳۴)

نقطه مقابل روح استكبار همان خضوع و تسليم در برابر حق است كه اسلام واقعى همين است و بس، آن استكبار مايه تيره روزى است، و اين خضوع و تسليم خمير مايه سعادت .

جـالب ايـنـكـه در بـعـضى از آيات قرآن عذاب الهى مستقيما در ارتباط با استكبار معرفى شـده ، چنانكه در آيه 20 سوره الأحقاف مى خوانيم : فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ : امروز عذاب خوار كننده جزاى شما است به خاطر آنكه در زمين به ناحق استكبار مى كرديد.

﴿إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ جُرم اينها چيست؟ مي‌فرمايد جرم اينها اين است كه ﴿إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ﴾؛ وقتي رهبران الهي اينها را به توحيد دعوت مي‌كردند، اينها نه تنها كِبر مي‌ورزيدند، بلكه مستكبرانه برخورد مي‌كردند … نه تنها استكبار بود به صورت فعل ماضي، بلكه به صورت فعل مضارع كه دلالت بر استمرار است، همواره مستكبرانه برخورد مي‌كردند ﴿يَسْتَكْبِرُونَ﴾؛ يعني سنّت اينها بود، نه اينكه يك وقت برخورد استكباري داشتند؛ يك وقت نبود، به نحو استمرار دعوت انبيا بود و استكبار اينها هم بود ﴿يَسْتَكْبِرُونَ﴾.

إِنَّا كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ﴿۳۴﴾

إِنَّا كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ﴿۳۴﴾

(آري) ما اينگونه با مجرمان رفتار مي‏كنيم. (۳۴)

سـپـس بـراى تـاكيد بيشتر مى افزايد: ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم (انا كذلك نفعل بالمجرمين).

اين سنت هميشگى ما است، سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است .

بعد مي‌فرمايد اين سنّت ماست ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ ما از راه عقل و فطرت از درون, وحي و كتاب و سنّت از بيرون, راهنمايي مي‌كنيم؛ اگر كسي راه را تشخيص نداد به او مهلت مي‌دهيم, راه را تشخيص داد بيراهه رفت راه توبه و انابه و گذشت را به روي او باز مي‌كنيم. اگر گناه كرد براي گناه يك كيفر مي‌نويسيم اگر اطاعت كرد براي يكي, ده‌تا يا بيشتر مي‌نويسيم؛ همه ارفاق‌ها را مي‌كنيم؛ اگر بيراهه رفت، مدت‌ها به او مهلت مي‌دهيم كه برگردد. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) .. همين است «أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَی عَفْوِكَ، وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ معبودم، تویی که به روی بندگانت دری به‌سوی بخششت گشودی و آن را توبه نامیدی»[22] مرتب دستور مي‌دهي برگرد راه باز است، همه اين كارها را كردي و حالا به آخرها كه رسيد، ديگر راهي براي خودتان نگذاشتيد ﴿فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ اين جُرم آن معناي عام است كه هم شرك و كفر را, هم الحاد را و هم معصيت‌هاي ديگر را شامل مي‌شود. سنّت ما اين است كه اينها كار بد كردند و مجرمين را ما بايد تنبيه كنيم.

https://erfan.ir/mafatih66/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84:-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%AA%D8%A7%D8%A6%D8%A8%DB%8C%D9%86--%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%88%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D9%81%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D8%AC%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%86%D8%B5%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ ﴿۳۳﴾

فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ ﴿۳۳﴾

همه آنها (پيشوايان و پيروان گمراه) در آن روز در عذاب الهي مشتركند. (۳۳)

… هـمه آنها در آن روز، تابع و متبوع ، پيرو و پيشوا، در عذاب الهى مشتركند…

البته اشتراك آنها در اصل عذاب, مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست، چرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.

ايـن آيـه در حـقـيـقـت شـبيه آيه 48 سوره غافر است كه مستكبران خودخواه به مستضعفين در عـقـائد بـعـد از مـحـاجـه و مـخـاصـمـه مـى گـويـند:

وَإِذْ يَتَحَاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيبًا مِنَ النَّارِ ﴿۴۷﴾

به خاطر بياور هنگامي را كه در آتش دوزخ با هم محاجه مي‏كنند، ضعفا به مستكبران مي‏گويند: ما پيرو شما بوديم آيا (امروز) سهمي از آتش را بجاي ما پذيرا مي‏شويد؟! (۴۷)

قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ ﴿۴۸﴾

مستكبران مي‏گويند: ما همگي در آن هستيم، خداوند در ميان بندگانش (به عدالت) حكم كرده است. (۴۸)

فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ ﴿۳۲﴾

فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ ﴿۳۲﴾

(آري) ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم. (۳۲)

ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم" (فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ‌).

‏بنابراين چه جای تعجب كه همگی در اين مصائب و عذابها شريك باشيم؟

نكته‌ها:

۲- پيشوايان و پيروان گمراه!

‏در آيات فوق و آيات ديگر قرآن مجيد اشاراتی پر معنی به مخاصمه رهبران و پيروان گمراه در روز قيامت يا در جهنم آمده است.

‏اين هشداری است آموزنده به همه كسانی كه عقل و دين خود را در اختيار رهبران گمراه می‌گذارند.

‏در آن روز گرچه هر كدام سعی می‌كنند از ديگری برائت جويند، و حتی گناه خود را به گردن او بيندازند، ولی با اين حال هيچ كدام قادر به اثبات بی‌گناهی خويش نيستند.

‏در آيات بالا ديديم كه پيشوايان اغواگر به تابعين خود صريحا می‌گويند:

‏عامل نفوذ ما در شما همان روح طغيانگری شما بود" بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ‌".

‏اين طغيانگری زمينه‌های تاثرپذيری شما را در برابر اغواگری ما فراهم ساخت، و ما توانستيم انحرافاتی را كه داشتيم از اين طريق به شما منتقل كنيم" فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ‌".

فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ‌" … تكيه روی كلمه‌ " رب" پر معنی است يعنی كار انسان بجايی می‌رسد كه خداوندی كه مالك و مربی او است و جز خير و سعادت او را نمی‌خواهد, او را مشمول مجازات دردناك خويش قرار می‌دهد، و البته اين نيز از شؤون ربوبيت او است.

‏به هر حال آن روز به راستی" يوم الحسرة" است، روزی است كه هم پيشوايان گمراه كننده، و هم پيروان گمراهشان از برنامه‌های خود نادم می‌شوند اما چه فايده كه راهی برای بازگشت نيست.

… در سوره مباركه «سبأ» يك مقدار مبسوط‌تر اين گفتگوهاي تبهكاران رد و بدل شد. وقتي مستكبران و متبوعان مي‌گفتند ما كاري نكرديم، ما چه كار كرديم؟ آنها در جهنم داد مي‌زنند مي‌گويند: ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾؛[19]شب و روز نشستيد نقشه كشيديد و ما را به بند كشيديد؛ شما مستكبر بوديد، كاری نكرديد يعني چه؟!

سوره ۳۴: سبأ

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ ﴿۳۱﴾

كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد، اگر ببيني هنگامي كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براي حساب و جزا) بازداشت شده‏ اند (از وضع آنها تعجب ميكني) در حالي كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگري مي اندازد، مستضعفان به مستكبران مي‏گويند: اگر شما نبوديد ما مومن بوديم! (۳۱)

قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ ﴿۳۲﴾

(اما) مستكبران به مستضعفان پاسخ ميدهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه به سراغ شما آمد (و آنرا به خوبي در يافتيد) بلكه شما خود مجرم بوديد! (۳۲)

وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْدَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۳۳﴾

مستضعفان به مستكبران مي‏گويند وسوسه‏ هاي فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گمراهي ما شد) هنگامي كه به ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم و شريكهائي براي او قرار دهيم آنها هنگامي كه عذاب (الهي) را ميبينند ندامت خود را كتمان ميكنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير در گردن كافران مينهيم آيا جز آنچه عمل ميكردند به آنها جزا داده ميشود؟! (۳۳)

(مستحضريد آن مستضعفي كه حجّت الهي بر او بالغ نشود، براساس حديث «رفع»[20] هرگز عذاب نخواهد شد؛

امام صادق(ع) از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده است که نُه چیز از امت من برداشته شده‌است: خطا و فراموشی و آنچه بر آن اکراه شوند و آنچه نمی‌دانند و آنچه طاقت انجام آن‌را ندارند و آنچه بدان مضطر هستند و حسد و فال بد زدن و اندیشه کردن در وسوسه خلق تا زمانی که بر زبان نیاورند.

آن مستضعفي كه نفهميده به دنبال اين و آن مي‌رود، اين مثل مستكبر گرفتار عذاب است وگرنه آ‌ن مستضعفي كه چون هيچ حقی براي او روشن نشد دست به كاري نبرد، آن «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُونَ آنچه نمی‌دانستند، برداشته شد» است، آ‌ن مستضعفي كه ﴿عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ﴾[21] اينها اهل عذاب نيستند. آن مستضعفي كه نفهميده به دنبال زيد و عمرو راه افتاد، او مثل مستكبر در عذاب است). اينها در جهنم گفتگوهاي تند و تيزي دارند كه در سوره «سبأ» گذشت؛ مستضعفان مي‌گويند پروردگارا ما با هم در عذاب جهنم هستيم و يكسان داريم مي‌سوزيم ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾؛[22]خدايا ما دنبال اينها راه افتاديم عذاب اينها را دو برابر كن ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾،[23]

سوره ۳۳: الأحزاب

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا ﴿۶۶﴾

در آن روز كه صورتهاي آنها در آتش (دوزخ) دگرگون خواهد شد (از كار خود پشيمان مي‏شوند و) مي‏گويند اي كاش خدا و پيامبر را اطاعت كرده بوديم. (۶۶)

وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا ﴿۶۷﴾

و مي‏گويند: پروردگارا! ما از رؤسا و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند. (۶۷)

رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا ﴿۶۸﴾

پروردگارا! آنها را از عذاب، دو چندان ده، و آنها را لعن بزرگي فرما. (۶۸)

ذات اقدس الهي پاسخ مي‌دهد ﴿قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾[24] هم عذاب شما دو برابر است كه مستضعف هستيد و هم عذاب مستكبران دو برابر است.

سوره ۷: الأعراف

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِنْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۸﴾

(خداوند به آنها) مي‏گويد: داخل شويد در صف گروه‏ هاي مشابه خود از جن و انس در آتش، هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند تا همگي با ذلت در آن قرار گيرند (در اين هنگام) گروه پيروان درباره پيشوايان خود مي‏گويند: خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن (كيفري براي گمراهيشان و كيفري به خاطر گمراه ساختن ما) مي‏گويد براي هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولي نمي‏دانيد (زيرا پيروان نيز اگر گرد پيشوايان ستمگر و گمراه را نگرفته بودند آنها قدرتي بر اغواي ديگران نمي‏داشتند). (۳۸)

آنها دو گناه كردند و دو گناه آنها هم روشن است و عذابشان هم زياد است؛ شما هم دو گناه كرديد، اما دو گناه شما براي شما مخفي است، خيال مي‌كنيد نبايد به اندازه آ‌نها عذاب ببينيد (به نظرم لفظ اندازه صحیح نیست هر دو گروه گناهشان دو برابر میشود) ﴿قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ دو گناه آنها ضلالت و اضلال است که خودشان بيراهه رفتند و در اثر تبليغ سوء شما را هم گرفتار كردند… لذا دو عذاب مي‌چشند، اما شما هم دو گناه كرديد: يكي اينكه خود آن عمل را مرتكب شديد, ديگر اينكه با داشتن رهبران الهي, مثل اهل بيت(عليهم السلام) آنها را رها كرديد و به دنبال اينها راه افتاديد، آنها كه در معرض شما بودند.

سوره ۷۱: نوح

قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا ﴿۵﴾

(نوح) گفت پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوي تو) دعوت كردم. (۵)

فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا ﴿۶﴾

اما دعوت من چيزي جز فرار از حق بر آنها نيفزود! (۶)

—-----

اين رساله «التعجّب» كه براي كنزالفوائد كراجكي است كه بارها اين رساله را شنيديد، اين رساله اسم آن «التعجّب» يا «عجب» است؛

رساله «التعجّب» از آثار شيخ محمد بن علي بن عثمان كراجكي است كه در مجموعه معروف او به نام كنزالفوائد گرد آمده است.

رساله «التعجّب» يك متن كوتاه و در عين حال عميق كلامی است (علم کلام شاخه‌ای از علوم اسلامی است که به بررسی، دفاع و اثبات اصول عقاید دینی (مانند توحید، نبوت، معاد، امامت و…) می‌پردازد، با استفاده از استدلال عقلی و نقلی. فلسفه و کلام دو رشتهٔ مرتبط با هم، اما با رویکردهای متفاوت هستند. فلسفه به دنبال شناخت حقیقت از طریق عقل و استدلال است و به مسائل کلی و بنیادی هستی میپردازد. کلام، به ویژه در اسلام، به دفاع از عقاید دینی و پاسخ به شبهات میپردازد و از عقل و نقل (قرآن و سنت) برای تبیین و اثبات باورهای دینی استفاده میکند.

به طور خلاصه:

  • فلسفه: تفکر عقلانی مستقل و کلی درباره هستی.
  • کلام: دفاع از عقاید دینی با استفاده از عقل و نقل.)

كه در آن كراجكي به شگفتی از عقايد برخی فرقه‌ها و گروه‌های اسلامی در مسائل توحيد، عدل، امامت، و نبوت می‌پردازد. او در اين رساله از اين كه چگونه برخی افراد با وجود وضوح ادله، به انكار يا تحريف عقايد صحيح پرداخته‌اند، ابراز شگفتی می‌كند.

محتوای كلی:

تعجّب از انكار امامت اميرالمؤمنين (ع) با وجود نصوص فراوان

تعجّب از اعتقاد به جبر در حالی كه با عدل الهی ناسازگار است

تعجّب از تفسيرهای نادرست از آيات قرآن

رساله «التعجّب» از جمله رساله‌های مستقلی است كه در جلد اول كنزالفوائد آمده و از نمونه‌های بسيار روشن در بيان روش كلامی و اعتقادی كراجكي به شمار می‌رود. كراجكي در آثار خود به شيوه‌ای عقلانی و متكی به روايات، به دفاع از اصول دين و امامت پرداخته است.

همان‌طوري كه قوانين مرحوم ميرزا (میرزا ابوالقاسم جیلانی مشهور به میرزای قمی)، چون «قانونٌ، قانونٌ» است، اسم كتاب قوانين شده؛ فصول مرحوم صاحب فصول (محمدحسین بن عبدالرحیم حائری اصفهانی)، چون بحث‌هاي آن «فصلٌ، فصلٌ» است اسم اين كتاب فصول شده، رساله آ‌ن بزرگوار، چون «عجبٌ، عجبٌ» است اصلاً رساله اسمش «عجب» است يا رساله اسمش «التعجّب» است؛ اين رساله هيچ نام ديگری ندارد مگر «رسالة التعجّب» يا «رسالة العجب» چون همه اين تيترها و فصل‌هايش اين است كه «عجبٌ، عجبٌ». مي‌گويد يك وقت بانويي كه دومي ندارد، اين در همين مدينه ـ اين بانو ديگر در بانو بودن دومي ندارد ـ شب‌ها و روزها آمد گفت بياييد علي‌بن‌ابي‌طالب را ياري كنيد، جواب ندادند. در همين مدينه طولي نكشيد زني بلند شد آمد گفت بياييد علي‌بن‌ابي‌طالب را بكُشيد هزارها نفر جواب دادند، «التعجّب!» اين است.

استدلال ذات اقدس الهي اين است كه ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ شما چرا حساب نمي‌كنيد؟ رهبران الهي كه بودند, در دسترس هم كه بودند, خودشان را هم كه معرفي كردند، شما حرف آن بانو را گوش نداديد، اما حرف اين زن را گوش داديد؛ هميشه اين‌طور است! ﴿قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾اين احتجاج در جهنم است.

… مشابه همان استدلالي كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به كسي كه مستشار ديوان عالي اموي بود، فرمود شماها درِ خانه ما را بستيد، اگر شماها نبوديد كه در خانه ما بسته نمي‌شد.[25] اين‌جا هم مي‌فرمايد آنها وقتي به مستكبران گفتند, مستكبران گفتند: بله ما آدم‌هاي بدي بوديم، ما نمي‌گوييم آدم خوبي بوديم؛ ولي شما ما را الگوي خود قرار داديد، مي‌خواستيد دنبال ائمه‌تان برويد! ﴿فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾؛ لذا فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ﴾؛ در قيامت، اينها شريك در عذاب‌ هستند، هم آن مستكبر و هم اين مستضعَف. بنابراين اين‌چنين نيست كه اگر كسي مستضعف شد جهنم نرود يا عذابش كمتر باشد. حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود شما که مثل يك مُشت ملخ جمع شديد، آخر بگوييد من چه كسي هستم! من كه خودم را معرفي كردم. در تمام روي كره زمين فرزند دختر پيغمبر غير از من نيست؛ مثل يك مُشت ملخ جمع شديد براي كشتن من براي چيست؟! گفتند: «بُغضاً لأبيك»؛[26] اين مستضعف مثل آن مستكبر عذابش دو برابر است…

https://www.karbobala.com/articles/info/640?utm_source=chatgpt.com

فرق بين غَوایَت و ضلالت و جمع آن در كافران و رهبران آنها

در دو بخش قرآن كريم بين ضلالت و «غَوایَت» جمع شده است (کنار هم و با هم به‌کار رفته‌اند). ضلالت يعني گمراه و بيراهه رفتن, ما راه را گم كرديم; غوايت يعني ما اصلاً هدف را گم كرديم و نمي‌دانيم كجا بايد برويم. يك وقت است انسان هدفدار است ولی راه را بلد نيست، مثل مسافري كه مي‌خواهد جايي برود، اما راه را گم كرده که اين را مي‌گويند «ضال», يك وقت است که انسان پوچ‌گراست و اصلاً نمي‌داند كجا بايد برود که مي‌گويند «غاوي» (ضال راه را گم کرده است غاوي مقصد را گم کرده است). اينكه شيطان در يك بخش گفت: ﴿لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾[17] و در يك بخش, ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾;[18] يعني من اول اينها را از راه به در مي‌برم كه اينها راه را گم ‌كنند و بعد پوچ‌گرا ‌شوند؛ نمي‌دانند كجا مي‌خواهند بروند و عاقبتشان چيست که اين مي‌شود «غوايت» و اين دو خطر در جاهليّت بود و ذات اقدس الهي به مردم جاهلي فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از هر دو آسيب مصون است ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي﴾[19]

سوره ۵۳: النجم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ﴿۱﴾

سوگند به ستاره هنگامي كه افول مي‏كند. (۱)

مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى ﴿۲﴾

كه هرگز دوست شما (محمد) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است. (۲)

وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ﴿۳﴾

و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‏گويد. (۳)

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ﴿۴﴾

آنچه آورده چيزي جز وحي نيست كه به او وحي شده است. (۴)

نه او راه را گم كرد و نه هدف را، هم در راه هست و هم هدف دارد. شما به دنبال كسي بايد برويد كه در متن راه هست ﴿إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[20] و هدفدار هم است. حالا اين‌جا فرمود ما اصلاً هدف را گم كرديم؛ اگر كسي هدف را گم كرده راهي ندارد ﴿إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾ بي‌هدف بوديم, پوچ‌گرا بوديم و نمي‌دانستيم كجا مي‌خواهيم برويم، نه اينكه مشخص بود كجايي هستيم؛ ولي راه را بلد نبوديم ﴿إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾.

فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ ﴿۳۱﴾

فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ ﴿۳۱﴾

اكنون فرمان خدا بر همه ما مسلم شده، و همگي از عذاب او مي‏چشيم. (۳۱)

پس ما و شما هر دو دست به دست هم داديم و يكديگر را بدبخت نموده، راه رشد را رها كرده و راه ضلالت را پيموديم، و كلمه عذاب بر ما حتمی گشت، كلمه‌ای كه خدا قضای آن را رانده و فرموده بود: إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِينَ مَآباً بی تردید دوزخ کمین گاه است. و محل بازگشتي براي طغيانگران" و نيز فرموده بود: فَأَمَّا مَنْ طَغی‌ وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوی‌ اما آن كسي كه طغيان كرده، و زندگي دنيا را مقدم داشته، مسلما دوزخ جايگاه او است. و به خاطر همين معنا بود كه دنبال جمله‌" بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ" از قول آنان فرمود:

‏" فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ" يعنی ما عذاب را حتما خواهيم چشيد.

وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ ﴿۳۰﴾

وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ ﴿۳۰﴾

ما هيچگونه سلطه‏ اي بر شما نداشتيم، بلكه شما خود قومي طغيانگر بوديد! (۳۰)

‏" بلكه خود شما قومی طغيانگر و متجاوز بوديد" و خلق و خوی ستمگری شما باعث بدبختيتان شد (بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ‌).

‏و چه دردناك است كه انسان ببيند رهبر و پيشوای او كه يك عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختی او را فراهم كرده سپس اينگونه از او بيزاری می‌جويد و تمام گناه را به گردن او می‌اندازد و خويش را به كلی تبرئه می‌كند؟!

‏آن گاه اضافه می‌كنند:" وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ‌- و ما هيچ دست زوری بر شما نداشتيم" … گويا می‌گويند: تازه بر فرض هم كه شما ايمان داشته‌ايد، ما به زور ايمان شما را از شما سلب نكرديم، علاوه بر اين اصلا سلطنت و قدرتی كه سردمداران دنيا به دست می‌آورند، به دست همين تابعين برايشان فراهم می‌شود، پس اين خود تابعين و ملت‌ها هستند، كه يك سلطان را بر خود مسلط می‌سازند.

‏سپس اضافه می‌كنند كه:" بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ‌- بلكه خودتان مردمی طاغی و سركش بوديد". و" طغيان" به معنای تجاوز از حد و مرز است. و كلمه" بل- بلكه" اعراض است از جمله قبلی كه می‌گفتند:" لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ" گويا گفته‌اند: سبب هلاكت شما صرف نداشتن ايمان نبود، تا اگر ما ايمان را از شما سلب كرديم، علت هلاكت شما بوده باشيم، بلكه علت اصلی اين بود كه شما مردمی طاغی بوديد، همان طور كه ما هم مردمی متكبر و طاغی بوديم.

مشابه این مطلب در سوره ابراهیم از زبان شیطان بود:

سوره ۱۴: إبراهيم

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۲۲﴾

و شيطان هنگامي كه كار تمام مي‏شود مي‏گويد خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلف كردم، من بر شما تسلطي نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود كه از قبل داشتيد (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم، مسلما ستمكاران عذاب دردناكي دارند. (۲۲)

سوره ۳۴: سبأ

وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۲۰﴾

(آري) به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها محقق يافت كه همگي از او پيروي كردند جز گروه اندكي از مومنان! (۲۰)

وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَرَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ ﴿۲۱﴾

او سلطه بر آنها نداشت (و آنها را بر پيروي خود مجبور نساخت) و هدف از آزادي شيطان در وسوسه‏ هايش اين بود كه مومنان به آخرت از آنها كه در شك هستند شناخته شوند و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چيز است. (۲۱)

﴿وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ﴾؛ ما بر شما مسلّط نبوديم و چيزي نگفتيم، اصولاً ﴿بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغينَ﴾شما مثل ما اهل طغيان و تمرّد بوديد; منتها يك الگو مي‌خواستيد كه دنبال كسي راه بيفتيد ما را ديديد و به دنبال ما راه افتاديد، همين؛

قَالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۲۹﴾

قَالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۲۹﴾

(آنها در جواب) مي‏گويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد (تقصير ما چيست)؟ (۲۹)

… معنايش اين است كه: علت بدبختی شما ما نبوديم، بلكه خود شما ايمان نداشتيد، نه اينكه ما ايمانی را كه داشتيد از شما گرفتيم.

آن مستكبران و متبوعان مي‌گفتند شما اصلاً دين نداشتيد، شما دنبال بهانه بوديد و ما را الگو قرار داديد، همين؛ ما با شما چه كار كرديم؟… شما اصلاً اهل ايمان نبوديد، ما كاري نكرديم؛ شما ما را ديديد به دنبال ما راه افتاديد.

 قَالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ ﴿۲۸﴾

قَالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ ﴿۲۸﴾

گروهي مي‏گويند: (شما رهبران گمراه ما) از طريق خيرخواهي و نيكي وارد شديد (اما جز مكر و فريب چيزي در كارتان نبود). (۲۸)

پـيـروان گـمـراه به پيشوايان گمراه كننده خود مى گويند: شما شيطان صفتان از طريق نصيحت و خيرخواهى و دلسوزى و به عنوان هدايت و راهنمائى به سراغ ما مى آمديد اما جز مكر و فريب چيزى در كار شما نبود! (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين).

ما كه به حكم فطرت, طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما را لبيك گفتيم، بـيـخـبر از اينكه در پشت اين چهره خيرخواهانه چهره ديو سيرتى نهفته است كه ما را به پـرتـگـاه بدبختى مى كشاند، آرى تمام گناهان ما به گردن شما است، ما جز حسن نيت و پـاكـدلى سـرمايه اى نداشتيم و شما ديو سيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى در بساط نداشتيد!.

واژه يـمـيـن كـه بـه معنى دست راست يا سمت راست است در ميان عرب گاهى كنايه از خير و بـركـت و نـصـيـحـت مـى آيد، و اصولا عربها آنچه را از طرف راست به آنها مى رسيد به فـال نـيك مى گرفتند، لذا بسيارى از مفسران جمله كنتم تاتوننا عن اليمين : را همانگونه كه در بالا آورديم تفسير به اظهار خيرخواهى و نصيحت كرده اند.

بـه هر حال اين يك فرهنگ عمومى است كه عضو راست و طرف راست را شريف، و چپ را غير شريف مى شمرند، و همين سبب شده كه يمين در نيكيها و خيرات به كار رود.

در اسلام و قرآن، «دست راست» و «دست چپ» نمادهایی مهم با معانی معنوی، اخلاقی و اخروی هستند. این مفاهیم هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامی مورد تأکید قرار گرفته‌اند.

اهل یمین و اهل شمال:

قرآن در چندین آیه افراد را به دو دسته «اصحاب الیمین» (اهل دست راست) و «اصحاب الشمال» (اهل دست چپ) تقسیم می‌کند:

​​http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=56&ayat=8&user=far&lang=far&tran=1

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=56&ayat=38&user=far&lang=far&tran=1

نامه اعمال در قیامت:

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=69&ayat=19&user=far&lang=far&tran=2#

دست راست در روایات و سنت اسلامی:

استفاده از دست راست برای کارهای پسندیده مانند:

خوردن و آشامیدن (بر اساس حدیث نبوی)

سلام کردن

دست چپ:

استفاده از آن در کارهایی مانند:
طهارت
گرفتن چیزهای ناپسند
نهی شده که مؤمن چیزی را با دست چپ بخورد یا بیاشامد (مگر در صورت عذر).

از سنن اسلامی، توصیه به انجام بیشتر فعالیت‌ها - مانند خوردن و آشامیدن - با دست راست است که شاید نمادی از اصحاب الیمین باشد؛[2] همان‌طور که امام علی(ع) در بخشی از صفات پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «... دست راست را براى خوردن، آشامیدن، دادن و گرفتن به‌کار می‌برد. جز با دست راست چیزى را دریافت نمی‌کرد و جز با دست راست عطا نمی‌کرد و دست چپش براى دیگر کارهاى بدنش بود. در همه کارها [مانند] لباس‌پوشیدن، کفش‌پوشیدن و از مرکب پیاده‌شدن دوست داشت که با دست یا پاى راست آغاز کند....».‏

در روایات؛ از خوردن و آشامیدن با دست چپ نکوهش شده است:

پیامبر اسلام(ص): «خوردن با دست چپ، از نافرهیختگى است».[3] «هر کس با دست چپ بخورد، شیطان نیز همراه با او می‌خورد و هر کس با دست چپ بنوشد، شیطان نیز همراه با او می‌نوشد».[4]

سَماعة بن مِهران می‌گوید: از امام صادق(ع) درباره این‌که کسى با دست چپ بخورد یا بیاشامد، پرسیدم و آن‌حضرت فرمود: «مباد کسى با دست چپ بخورد یا بیاشامد و یا با آن چیزى را بردارد».[5]

از این‌رو فقها نیز خوردن و ‌آشامیدن را در حال اختیار و بدون عذر مکروه دانسته‌اند.[6]

البته، طبیعی است افرادی که فاقد دست راست می‌باشند و یا دست راست آنان توانایی‌های لازم را ندارد … در صورت عسر و حرج - مشمول توصیه‌های موجود در این روایات نیستند.

جمعى از مفسران در اينجا تفسير ديگرى ذكر كرده اند و گفته اند منظور ايـن است كه شما با اتكاء بر قدرت به سراغ ما مى آمديد زيرا معمولا سمت راست قويتر اسـت، بـه هـمـيـن دليل غالب مردم كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند لذا اين تعبير كنايه از قدرت شده است.

تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به دو تفسير بالا باز مى گردد ولى بدون شك تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

و جمله (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين) معنايش اين است كه شما خود را خيرخواه ما مـعـرفـى مـى كـرديـد. و اسـتعمال كلمه (يمين) در اين معنا شايع است، از آن جمله قرآن كريم مى فرمايد: (و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين ).

و معناى آيه مورد بحث اين است كه: تابعين دنبال رو، به رؤسا و متبوعين اعتراض مى كنند كه شما آنچه را به ما مى گفتيد عنوان خير و سعادت به آن مى داديد، و در نتيجه بين ما و خير و سعادتمان حايل مى شديد و ما گمراه شديم.

بـعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از كلمه (يمين) دين است ). و اين گفتار به وجه قـبلى نزديك است.

بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (يمين) قهر و غلبه و نيرومندى است )هـمـچـنـان كـه در آيـه (فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمِينِ ﴿۹۳﴾ سپس ضربه‏ اي محكم با دست راست بر پيكر آنها فرود آورد )، به همين معنا است، چون زدن با دسـت راسـت قـوى تـر است. اين وجه هم با توجه به جوابى كه متبوعين داده اند بى معنا نيست.

… اين يمين را به وجوهي معنا كردند: يكي اينكه شما از طرف ميمنت و خير و سعادت و بركت آمديد و گفتيد دين اين را مي‌گويد, خيرِ شما در اين است، يُمن و بركت شما در اين است، حرف‌هاي انبيا اين است؛ تبليغات كرديد و گفتيد دين اين را مي‌خواهد بگويد،… يا نه… شما از راه قدرت و قهر و غلبه آمديد.

ابليس(عليه اللعنة) طبق آنچه در سوره مباركه «اعراف» آمده … آيه هفده … آن‌جا اين وجوه را معنا كردند كه بحثش گذشت؛ شيطان گفت:

سوره ۷: الأعراف

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ﴿۱۶﴾

گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختي من بر سر راه مستقيم تو براي آنها كمين مي‏كنم. (۱۶)

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ ﴿۱۷﴾

سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مي‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهي يافت. (۱۷)

يا از جلو مي‌آيم مسئله معاد كه آينده اينهاست و پيش روي اينهاست اين را با شبهه از ذهن اينها مي‌برم، اينها که درباره معاد سهل‌انگاري دارند يا شبهه دارند يا ـ معاذ الله ـ منكر مي‌شوند, يك; ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِمْ﴾ مي‌گويم به فكر بچه‌هايت نبودي, آينده‌نگر نبودي, اينده را نديدی، بچه‌ها را چه كار مي‌كني, دوران سالمندي را چه كار مي‌كني ـ در حالي كه هيچ كسي خبر ندارد که در چه وقتي مي‌ميرد ـ يا از آن راه مي‌آيند; ﴿وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ﴾ يا از راه «يمين» و دين مي‌گويد ـ اين نِحلي كه ساختند همين است ـ از اين راه مي‌آيم, يا مي‌گويند يُمن و بركت و خير در اين است، سعادت در اين است، تمدّن در اين است و مانند آن, يا ﴿وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ﴾از راه شهوت و امثال ذلك مي‌آيم؛ اين راه‌هاي گوناگون است كه …جمع آنها شايد ممكن باشد و از چند راه شيطنت شيطان ظهور كند. اينها هم مي‌گفتند كه شما جزء آن شياطيني بوديد كه گفت ﴿عَنْ أَيْمانِهِمْ﴾ مي‌آيي، شما از همان راه آمديد که به عنوان دين, به عنوان تمدّن, به عنوان برجستگي ملّت راقی[18](بالارونده؛ ترقی‌کننده) ما را فريب داديد ﴿إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمينِ﴾.

الباقر (علیه السلام)- ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ مَعْنَاهُ أُهَوِّنُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ الْآخِرَهًِْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ آمُرُهُمْ بِجَمْعِ الْأَمْوَالِ وَ الْبُخْلِ بِهَا عَنِ الْحُقُوقِ لِتَبْقَی لِوَرَثَتِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ أُفْسِدُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِمْ بِتَزْیِینِ الضَّلَالَهًِْ وَ تَحْسِینِ الشُّبْهَهًِْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ بِتَحْبِیبِ اللَّذَّاتِ إِلَیْهِمْ وَ تَغْلِیبِ الشَّهَوَاتِ عَلَی قُلُوبِهِم وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِین.

امام باقر ( ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ؛ امر آخرت را برای آنان آسان می‌کنم. وَ مِنْ خَلْفِهِمْ به آنان دستور می‌دهم اموال را جمع‌آوری کنند و حقوق را از این اموال نپردازند تا برای ورثه آنان باقی بماند. عَنْ أَیْمَانِهِمْ دینشان را با آراستن گمراهی و زیبا نشان‌دادن شبهه‌ها تباه می‌کنم. عَن شَمَآئِلِهِمْ از طریق ترغیب آنان به لذّت‌ها و چیره‌کردن شهوت‌ها بر دل‌های آنان. وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِین».

امام علی (در نهج‌البلاغه، در نامه امام علی (به زیادبن‌أبیه آن هنگام‌که امام باخبر شد، معاویه نامه‌ای به او نوشته، آمده است: «اطّلاع یافتم که معاویه برای تو نامه‌ای نوشته تا عقل تو را بلغزاند، و اراده‌ی تو را سست کند. از او بترس که شیطان است، و از پیش‌رو، و پشت‌سر، و از راست و چپ به‌سوی انسان می‌آید تا درحال فراموشی، او را تسلیم خود سازد، و شعور و درکش را بر باید».

وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۲۷﴾

وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۲۷﴾

(و در اينحال) آنها رو به يكديگر كرده و از هم سؤ ال مي‏كنند … (۲۷)

ايـن شـش آيـه حـكايت مخاصمه تابعين و متبوعين است كه در روز قيامت با يكديگر دارند، و اگـر از ايـن مـخاصمه تعبير به (تسائل پرسش طرفينى) كرده، از اين جهت است كه مـخـاصـمـه آنان در معناى اين است كه به عنوان ملامت و عتاب، اين عده از آن عده مى پرسند كه شما متبوعين و روسا چرا ما را به كفر كشانديد و آن عده در پاسخ مى گويند: شما چرا به حرف ما گوش داديد، مگر ما شما را مجبور كرديم؟ …

اينجا است كه آنها به سرزنش يكديگر بر مى خيزند و هر يك اصرار دارد گـنـاه خويش را به گردن ديگرى بيندازد، دنباله روان رؤساء و پيشوايان خود را مقصر مى شمرند، و پيشوايان پيروان خود را، چنانكه … مى گويد: آنها رو به سوى يـكـديـگـر مـى كـنـنـد و يـكـديـگـر را مـورد سـؤال قـرار مـى دهـنـد.

با يكديگر اين جهمني‌ها که حالا يا در راه هستند يا از صراط افتادند، با يكديگر سخن مي‌گويند که تو باعث شدي و اين ديگری مي‌گويد تو باعث شدي, اين مي‌گويد لعنت بر تو و او مي‌گويد لعنت بر تو؛ اينكه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾[37]همين است.

سوره ۴۳: الزخرف

الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ ﴿۶۷﴾

دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران. (۶۷)

اينها كه يكديگر را در انحراف ياري مي‌كردند، آن روز هركدام دشمنان يكديگر خواهند بود … در دنيا دوست بودند, … كه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ﴾ خليل بودند … اين «خُلّت» و اين دوستي كاذب است، براي اينكه مسير هر دو به جهنم است, هدف هر دو به جهنم است، هر كدام به زيان ديگري كار مي‌كنند که اين دوستيِ واقعي نيست. اينكه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ در روز قيامت, براي اينكه دوستيِ اينها دوستي كاذب است و صدق و صفا در آن نيست، براي اينكه همه دارند به طرف خيانت مي‌روند. وقتي «خُلّت» و دوستي كاذب بود، عداوت صادق است، … قيامت ظرف ظهور حق است … چون دوستي اينها باطل بود و دشمني اينها حق بود، قيامت كه ظرف ظهور حق است عداوت اينها روشن مي‌شود ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ﴾؛ لذا در راه با يكديگر درگيرند، وارد جهنم هم كه شدند ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند﴾؛[38]که اين مي‌گويد تو باعث شدي و آن مي‌گويد تو باعث شدي، در راه هم تسائل دارند و درگيرند، وارد جهنم هم كه شدند تسائل دارند و درگيرند.

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ﴿۲۶﴾

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ﴿۲۶﴾

ولي آنها در آن روز تسليم قدرت خداوندند. (۲۶)

بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند و هـيـچـگـونـه قـدرت اظـهـار وجـود تـا چـه رسـد بـه مـخـالفـت نـدارنـد.

﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾ آن روز همه نه تنها تسليم‌ هستند, بلکه «مستسلِم» می باشند كه اين مبالغه در در سِلم و خضوع است؛ در دنيا مبالغه در «مسخره» بود كه فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾، اما اين‌جا مبالغه در انقياد (گردن نهادن) است که فرمود: ﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾

 ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25)

ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25)

شما چرا از هم ياري نمي‏طلبيد. (۲۵)

بـه هر حال اين دوزخيان بينوا هنگامى كه به مسير جهنم هدايت مى شوند دستشان از همه جا بريده و كوتاه مى گردد، به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديد، و از يكديگر كمك مى گرفتيد چرا در اينجا از هم يارى نمى طلبيد؟! (ما لكم لا تناصرون)

آرى تـمـام تـكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته اسـت، نـه از يـكـديـگـر مـى تـوانـيـد كـمـك بـگيريد، و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند، كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.

مـى گويند ابوجهل روز بدر صدا زد نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِر: ما همگى به يارى هم بر مسلمانان پـيـروز خـواهـيـم شـد كه قرآن مجيد سخن او را در آيه 44 سوره قمر بازگو كرده است ام يـقـولون نـحـن جـمـيـع مـنـتـصـر

سوره ۵۴: القمر

أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ ﴿۴۴﴾

يا مي‏گويند: ما جماعتي متحد و نيرومند و پيروزيم؟ (۴۴)

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ ﴿۴۵﴾

(ولي بدانند) جمعشان به زودي شكست مي‏خورد و پا به فرار مي‏گذارند. (۴۵)

بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَالسَّاعَةُ أَدْهَى وَأَمَرُّ ﴿۴۶﴾

(علاوه بر اين) رستاخيز موعد آنها است و مجازات قيامت هولناكتر و تلختر است. (۴۶)

ولى در قـيـامـت از ابـوجـهـل هـا و ابوجهل صفتان سؤال مى شود چرا به يارى هم قيام نمى كنيد؟ اما آنها پاسخى براى اين سؤ ال ندارند و جز سكوت ذلت بار كارى انجام نمى دهند.

تحقير و تعذيب بودن سؤال از علت عدم ياري يکديگر

بخشي از آن اموري كه مورد مسئوليت (سؤال) است، اين است كه مي‌گويند: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ شما در دنيا كه بوديد «الكُفر ملِّة واحِدة»[27]همه به فكر كمك يكديگر بوديد، هر كدامتان مشكل داشتيد عدّه‌اي به نصرت شما برمي‌خاستند الآن چطور است كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ﴾،[28]چرا «تناصر» نداريد؟

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=80&ayat=33&user=far&lang=far&tran=2

چرا يكديگر را ياري نمي‌كنيد؟! اين سؤال تقريباً يك نحوه تعذيب است؛ اينها از قبر تا دوزخ بروند در همه اين مقاطع رنج مي‌برند، چون حرفي براي گفتن ندارند ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[29]هم كه هست. از اين سؤال‌ها معلوم مي‌شود كه يك نحوه تحقير و تعذيبي است كه فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ در حالي كه خوار و كوچك خواهيد بود﴾؛ «داخر» يعني «صاغر»، يعني ذليل، يعني فرومايه، با اين وضع مي‌آييد. در اين‌جا حالا كه اينها را دارند مي‌برند، از آنها سؤال مي‌كند ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ چرا كمك يكديگر نيستيد؟ شما همه ازواجتان كه اينجا جمع هستيد؟! در دنيا كه «الكُفر ملِّة واحِدة» هركدام مشكلي داشتند مشكل آنها را ديگري سعي مي‌كرد حل كند، اما الآن چطور اين‌طور نيستيد و از هيچ كدامتان كاري ساخته نيست؟

… در قيامت روز جمع است نه روز اجتماع, درست است كه در سوره مباركه «واقعه» فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ بگو در حقيقت اولين و آخرين ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي‌ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند.[30]و در سوره مباركه «هود» هم فرمود: ﴿يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ همان روزي است كه مردم در آن جمع مي‏شوند، و روزي كه همه آنرا مشاهده مي‏كنند﴾،[31] جمع است؛ ولي زندگي اجتماعي نيست و هيچ كسي مشكل ديگري را نمي‌تواند حل كند، اگر با هم بودند معناي آن اين نيست كه زندگي اجتماعي هم دارند كه از آنها حلّ مشكل ديگري ساخته است همه‌شان بي هم هستند; لذا مؤمن در آن صحنه و ساهره قيامت فضاي روشني دارد، جاي خودش را مي‌بيند، راه خودش را مي‌بيند و هر جا هم بخواهد برود روشن و مشخص است، آن كافري كه كنارش ايستاده است جايش تاريك است، چون نور آن‌جا كه از شمس و قمر نيست، بساط شمس و قمر برچيده مي‌شود ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود[32]شد، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ و در آن هنگام كه ستارگان بيفروغ شوند[33]شد؛ نور را انسان با خودش مي‌برد، چون با خودش مي‌برد؛ لذا ذيل و فضاي مومن روشن است، اما كافري كه كنار او ايستاده جاي پاي خودش را هم نمي‌بيند. بنابراين زندگي قيامت جمعي است؛ ولي اجتماعي نيست؛ لذا اصلاً تناصر مطرح نيست.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=57&ayat=10&user=far&lang=far&tran=2

سؤال از علت عدم نصرت با توجه به ناصر بودن در دنيا

اما آنچه در سوره مباركه «صافات» محلّ بحث است اين است: از آنها سؤال مي‌كنند كه شما در دنيا هميشه به فكر يكديگر بوديد؛ شعار رسمي جاهليت اين بود «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً» به فكر برادرت, به فكر قبيله‌ات, به فكر باندت, به فكر حزبت, به فكر هم‌فكرت باش چه ظالم چه مظلوم, اين شعار رسمي جاهليّت بود «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً». وقتي اسلام آمد وجود مبارك حضرت اين شعار رسمی را به دو صورت تغيير داد و فرمود نگوييد «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً»، بلکه بگوييد «انْصُرْ المَظلُوم سَواءٌ كَانَ أخَاكَ أَوْ غيرِ أخَاك»؛ به داد مظلوم برسيد چه برادرتان باشد و چه برادرتان نباشد و اگر خواستيد همين شعار را بدهيد بگوييد «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً»[15]معنايش را عوض كنيد؛ يعني به فكر برادرت باش برادرت را كمك كن؛ برادرت, هم‌حزبت, هم قبيله‌ات را كمك كن اگر مظلوم است به داد او برس و اگر ظالم است دستش را بگير كه ظلم نكند، اين كمك به اوست. اين‌طور پيغمبر شعار را عوض كرد، فرمود يا الفاظتان را عوض كنيد يا معاني را عوض كنيد يا بگوييد «انْصُرْ المَظلُوم» چه برادر چه غير برادر, يا بگوييد «انْصُرْ أَخَاك» برادرت را كمك كن، اگر مظلوم است دستگيري كن و اگر ظالم است دستش را بگير كه ظلم نكند «أحد الأمرين» را وجود مبارك پيغمبر دستور داد كه انجام دهيد. اين‌جا فرمود: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾.

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴿۲۴﴾

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴿۲۴﴾

آنها را متوقف سازيد كه بايد بازپرسي شوند. (۲۴)

در ادامـه اين سخن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند (وقفوهم انهم مسئولون ).

آرى آنها بايد متوقف گردند و به سؤ الات مختلف پاسخ گويند.

اما از آنها پيرامون چه چيز سؤ ال مى شود؟

بعضى گفته اند از بدعتهائى كه گذارده اند.

بعضى ديگر گفته اند: از اعمال زشت و خطاهايشان .

بعضى افزوده اند: از توحيد و لا اله الا الله .

بـعـضـى گـفـتـه انـد از نـعـمـتـهـا: از جـوانـى ، تـنـدرسـتـى ، عـمـر، مال و مانند اينها.

و در روايـت مـعـروفـى كـه از طـرق اهـل سـنـت و شـيـعـه نـقـل شـده آمـده اسـت كـه از ولايـت عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال مى شود.

البـتـه ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، چـرا كـه در آن روز از هـمـه چـيـز سـؤ ال مـى شـود، از عقائد، از توحيد، و ولايت ، از گفتار و كردار، و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است .

در ايـنـجـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه نخست آنها را به سوى راه دوزخ مى برند و سپس آنها را براى بازپرسى متوقف مى سازند؟

آيا نبايد بازپرسى و دادرسى مقدم بر اين كار صورت گيرد؟

اين سؤ ال را از دو طريق مى توان پاسخ گفت :

نـخـسـت ايـنـكـه جـهـنـمـى بـودن ايـن گـروه بـر هـمـه واضـح اسـت، حـتى بر خودشان، و بـازپـرسـى و سـؤال بـراى ايـن است كه حد و حدود و ميزان جرمشان را براى آنها روشن سازد.

ديـگـر ايـنـكـه اين سؤ الها براى داورى نيست، بلكه يكنوع سرزنش و مجازات روانى مى باشد.

البـتـه ايـنـهـا هـمـه در صورتى است كه سؤ الات مربوط به آنچه در بالا آورديم بوده بـاشـد امـا اگـر مـربـوط بـه آيـه بـعـد بـاشـد كـه از آنـهـا سـؤ ال مـى شـود چـرا به يارى هم بر نمى خيزند در اينصورت هيچ مشكلى در آيه باقى نمى مـانـد، ولى ايـن تـفـسـيـر بـا روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده سازگار نيست مگر اينكه اين سؤ ال نيز جزئى از سؤ الات مختلفى مى باشد كه از آنها صورت مى گيرد …

نكته‌ها:

‏۱- از ولايت علی (ع) نيز سؤال می‌شود

‏به طوری كه قبلا هم اشاره كرديم روايات متعددی در منابع شيعه و اهل سنت در تفسير آيه" وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌" وارد شده كه نشان می‌دهد از جمله مسائلی كه آن روز از مجرمان سؤال می‌شود ولايت امير مؤمنان علی ع است.

‏شيخ طوسی در" امالی" از" انس بن مالك" از پيغمبر گرامی اسلام ص نقل می‌كند:"

‏اذا كان يوم القيامه و نصب الصراط علی جهنم لم يجز عليه الا من معه جواز فيه ولاية علی بن ابی طالب، و ذلك قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌ يعنی عن ولاية علی بن ابی طالب (ع):

‏" هنگامی كه روز قيامت می‌شود و صراط بر روی جهنم نصب می‌گردد هيچكس نمی‌تواند از روی آن‌ عبور كند مگر اينكه جوازی در دست داشته باشد كه در آن ولايت علی ع باشد و اين همان است كه خداوند می‌گويد: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌۴.

‏در بسياری از كتب اهل سنت نيز تفسير اين آيه به سؤال شدن از ولايت علی بن ابی طالب ع، از ابن عباس و ابو سعيد خدری، از پيغمبر گرامی اسلام ص نقل شده است، از جمله كسانی كه اين حديث را نقل كرده‌اند اين دانشمندان هستند:

‏" ابن حجر هيثمی" در صواعق المحرقه (صفحه ۱۴۷).

‏" عبد الرزاق حنبلی" (طبق نقل كشف الغمه صفحه ۹۲).

‏علامه" سبط ابن جوزی" در تذكره (صفحه ۲۱).

‏" آلوسی" در روح المعانی ذيل آيه مورد بحث.

‏" ابو نعيم اصفهانی" (طبق نقل كفاية الخصال صفحه ۳۶۰).

‏و گروهی ديگر۵.

‏البته همانگونه كه بارها گفته‌ايم اين گونه روايات مفهوم گسترده آيات را محدود نمی‌سازد، بلكه در حقيقت مصداقهای روشن آيات را منعكس می‌كند، بنابراين هيچ مانعی ندارد كه سؤال از همه عقائد شود، ولی از آنجا كه مساله ولايت موقعيت خاصی در بحث عقائد دارد بالخصوص روی آن تكيه شده است.

‏اين نكته نيز شايان توجه است كه ولايت به معنی يك دوستی ساده و يا اعتقاد خشك نيست، بلكه هدف قبول رهبری علی ع در مسائل اعتقادی و عملی و اخلاقی و اجتماعی بعد از پيغمبر گرامی اسلام ص است، مسائلی كه نمونه‌هايی از آن در خطبه‌های غرای نهج البلاغه و كلمات منقول از آن حضرت ع منعكس است، مسائلی كه ايمان به آن و هماهنگ ساختن اعمال با آنها وسيله مؤثری برای خروج از صف دوزخيان و قرار گرفتن در صراط مستقيم پروردگار است.

https://www.instagram.com/reel/DKpd5AJCXv9/

https://www.aparat.com/v/g359og6

… مراد از سـوال در (وقفوهم انهم مسؤولون) سـوال از چيست ؟

و در اينكه از چه چيز بازخواست مى شوند، كلمات مفسرين مختلف است… و اين وجوه بر فرض كه درست باشد، هر يك به يكى از مصاديق اشاره دارند، نه اينكه مـنـحـصـرا از فـلان چـيـز بـازخـواسـت خـواهـنـد كـرد، و از سـياق برمى آيد كه مطلب مورد بـازخـواسـت هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه جـمـله (مـا لكـم لا تـنـاصـرون) مـشـتـمـل بـر آن اسـت، مى فرمايد: (شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى دهيد، همان طـور كـه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسيدن، از يكديگر كمك مى گرفتيد)؟

سرّ امر به توقف بعد از راهنمايي سه گروه به سوي جهنم

عمده آن است كه در وسط دارد که اينها را نگه داريد. حالا شما اينها را به طرف جهنم مي‌بريد و بعد مي‌فرماييد: ﴿وَقِفُوهُمْ﴾

«قِف»؛ يعني نگه داريد, «قف» نه يعني بايست؛ يعني نگهش دار ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾.

شما كه مي‌گوييد اينها به طرف جهنم مي‌روند، به طرف جهنم رفتن بايد بعد از سؤال و جواب و مختوم شدن پرونده باشد، شما الآن اينها را در ايست و بازرسي نگه می داريد براي چيست؟ فرمود ما نمي‌گوييم اينها را به جهنم ببريد، بلکه مي‌گوييم به راه جهنم ببريد و راه جهنم مواقف فراواني دارد، ايستگاه‌هاي بازرسي فراواني دارد که يك جا از صِله رَحِم سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط خانوادگي سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط اجتماعي سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط سياسی سؤال مي‌كنند، يك جا از روابط عبادي سؤال مي‌كنند. اين موقف‌ها كه مواقف قيامت متعدّد است و گفتند پنجاه موقف است، اينها متعدّدند و در همين راه‌ هستند. فرمود اينها كه از قبر درآمدند اينها را به طرف جهنم ببريد؛ به طرف جهنم, ايستگاه‌هاي فراواني دارد و در هر جايي هم يك سؤال مخصوصي دارد، يك عدّه را ﴿فَاهْدُوهُمْ﴾ «الي صراط الجنّة» است و يك طرف هم «الي صراط الجحيم» است. درباره شيطان دارد:

سوره ۲۲: الحج

كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ﴿۴﴾

بر او نوشته شده كه هر كس ولايتش را بر گردن نهد بطور مسلم گمراهش ‍ مي‏سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مي‏كند. (۴)

اینجا هم صحبت از ولایت هست, که ولایت شیطان در برابر ولایت ائمه هست. ما حتما یا تحت ولایت شیطان هستیم یا تحت ولایت خدا و ائمه.

سوره ۵: المائدة

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ﴿۵۵﴾

سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده‏ اند و نماز را بر پا مي‏دارند و در حال ركوع زكات مي‏پردازند. (۵۵)

بنابراين جمع اين دو مطلب به اين است كه اينها وقتي از قبر در آمدند اين سه گروه را جمع مي‌كنند; يعني ظالمان و اصناف اينها و همكاران اينها ولو در گناه عام شريك باشند، نه گناه خاص و همچنين اصنام و اوثان را، اينها را كه جمع كردند، اينها را به طرف جهنم ببريد. در صراط جهنم, موقف‌ها وايست بازرسي‌ها فراوان هست که اينها را اين وسط‌ها، چندين جا براي سؤال كردن نگه مي‌دارند.

پرسش: موقف مگر مشترک بين راه جهنم و بهشت نيست؟

پاسخ: نه, بهشتي‌ها يك مواقف خاصي دارند، جهنمي‌ها يك راه خاصي دارند، اينها صراط و جايشان دوتاست.﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ جدا شويد امروز اي گنهكاران![25]وقتي كه جدا شدند يكي به آن طرف مي‌رود و يكي به اين طرف مي‌رود، براي آنها هم در هر جايي يك ايست بازرسي هست و سؤالات خاص است، براي اينها هم يك سؤالات مخصوصي.

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ:

بر چه چيزي مسئول‌ می باشند؟ از همان كه در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد﴾؛[26]اعمالي كه انجام دادند از آنها سؤال مي‌كنند.

---

حالا اين پنجاه هزار سال كه فرمود: ﴿خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾؛[7] اين روايت هم به مناسبت‌هاي گوناگون چندين بار ذكر شد؛ شخصی سؤال مي‌كند اينكه شما اين آيه را قرائت كرديد ﴿خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ پنجاه هزار سال

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=ara&sura=70&ayat=4&user=far&tran=

«مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» چه روز طولاني است كه يك روز پنجاه هزار سال است؟ آن هم تازه روشن نيست که اين سال‌هاي دنياست كه 365 روز است يا سال آخرت است كه هر روز آن هزار سال است. فرمود اين پنجاه هزار سال درست است که طولاني است; اما «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست، براي مؤمن «أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلاةٍ مَكْتُوبَةٍ سبک‌تر بر او از یک نماز واجب است.» است. يك مؤمن يك نماز چهار ركعتي را بخواهد بخواند، چقدر وقت صرف مي‌كند؟ حداكثر ده دقيقه يا يك ربع, فرمود اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه يك نماز چهار ركعتي است، «صَلاةٍ مَكْتُوبَة» است.[8] بنابراين نسبت به گيرنده تدريج است. اين كسي كه تمام كارهايش را در دنيا انجام داد وجهي ندارد که در ساهره قيامت معطّل شود، اما اينكه ديگران را معطّل كرده، خودش بيراهه رفته و راه ديگران را بسته او را نگه مي‌دارند.

مسئول بودن همه انسان‌ها در مواقف قيامت

… اين پنجاه هزار سال مواقف فراواني دارد؛ در برخي از مواقف فرمود که ما از همه سؤال مي‌كنيم. در سوره مباركه «اعراف» گذشت كه در آن روز كسي نيست زير سؤال نباشد؛ آيه شش سوره مباركه «اعراف» اين بود ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ بطور قطع از كساني كه پيامبران را به سوي آنها فرستاديم سؤال خواهيم كرد و از پيامبران (نيز) سؤال مي‏كنيم.﴾؛ما هم از انبيا سؤال مي‌كنيم و هم از امت‌ها سؤال مي‌كنيم،

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=5&ayat=116&user=far&lang=far&tran=2

هيچ كس نيست كه مسئول نباشد; منتها انبيا مظهر «سريع‌الحساب» هستند و حسابشان زود رسيدگي مي‌شود «كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ»[9]هستند، اينها طوري هستند كه گويا حساب و كتابي در كار نيست …

اقسام سه‌گانه سؤال و توبيخي بودن آن در قيامت

سؤال هم مستحضريد که سه قِسم است: يك قسم سؤال استفهامي است كه در قيامت مطرح نيست, يك قسم سؤال استعطايي است كه از طرف خداي سبحان نيست, يك قسم سؤال توبيخي است؛

مثلاً مي‌گويند فلان وزير زير سؤال رفته و مجلس از فلان وزير سؤال مي‌كند، مانند اين سؤال استفهامي كه شاگرد از معلم مي‌كند كه نيست, سؤال استعطايي كه ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از فضل (و رحمت و بركت) خدا بخواهيد[11] كه نيست, سؤالي است كه چرا اين كار را كردي؟ يا چرا اين كار را نكردي؟ سؤال استعتابي است؛ يعني سرزنش كردن ...

چگونگي جمع دو طايفه از آيات دال بر سؤال و عدم آن در قيامت

… مواقف قيامت زياد است در يك موقف سؤال, سؤال عمومي است. در همين سوره مباركه «صافات» فرمود اينها را براي سؤال نگه داريد … ما مي‌خواهيم سؤال كنيم که آن وقت سؤال و جواب را هم اين‌جا ذكر مي‌كند. در بعضي از بخش‌هاي مثل سوره مباركه «الرحمن» فرمود آن‌جا جاي سؤال نيست و در قيامت ما از كسي سؤال نمي‌كنيم،

فَيَوْمَئِذٍ لَا يُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ ﴿۳۹﴾

در آن روز هيچكس از انس و جن از گناهش سؤ ال نمي‏شود. (۳۹)

اين كدام موقف است كه سؤال نمي‌كنيم؟ آن موقفي است كه از موقف سؤال گذشته است؛ در موقف سؤال عدّه‌اي جواب مي‌دهند و عدّه‌اي جواب نمي‌دهند؛ يعني نمي‌توانند جواب دهند و اينها كه نمي‌توانند جواب دهند، آثار مجرميّت بر پيشاني اينها ظهور مي‌كند؛ برهان مسئله هم در همان سوره مباركه «الرحمن» مطرح است. … چرا سؤال نمي‌كنيد؟ شما كه فرموديد: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾؛ ما از انبيا سؤال مي‌كنيم، از اُممشان سؤال مي‌كنيم و هيچ كسي نيست كه زير سؤال نرود، چطور اين‌جا سؤال نمي‌كنيم؟ فرمودند اين براي بعد از آن موقف است، ما در موقف قبل سؤال كرديم و كساني كه محكوم شدند آثار محكوميّت روي پيشاني اينها هست، اين موقف ديگر جا براي سؤال نيست، چرا سؤال نمي‌كنيم؟ براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‌ وَ الْأَقْدامِ﴾[12]

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۴۰﴾

پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‏كنيد؟ (۴۰)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ ﴿۴۱﴾

بلكه مجرمان با قيافه‏ هايشان شناخته مي‏شوند، و آنگاه آنها را با موهاي پيش سر، و پاهايشان، مي‏گيرند (و به دوزخ مي‏افكنند). (۴۱)

ما در موقف قبر سؤال كرديم و اينها كه تبهكار و مجرم هستند وضع آنها روشن شد که در پيشاني‌ و پاهاي آنها هم علامت هست، بعضي‌ها به صورت حيوان در مي‌آيند؛ حالا از اين شخصي كه به صورت گرگ درآمده، شما چه چيزي سؤال می كنيد؟ معلوم است که درنده بود؛ از آن كسي كه به صورت خنزير درآمده، الآن چه چيزي مي‌خواهي سؤال كني؟ اين شخص معلوم است گرفتار شهوت بود. اين‌جا جاي سؤال نيست، سؤال در موقف قبل بود؛ سؤال كرديم بعضي‌ها جواب خوب دادند و بعضي‌ها نتوانستند جواب بدهند و آنها كه نتوانستند جواب دهند مجرم شناخته شدند، آنها كه مجرم شناخته شدند برابر جرمشان مجسم شدند؛ پيشاني‌شان معلوم است, پاهايشان معلوم است ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‌ وَ الْأَقْدامِ﴾،بنابراين ما از چه چيزي سؤال كنيم؟ اين‌جا جاي سؤال نيست.

مرحله نهايي سؤالي است كه فقط براي داغ كردن و سرزنش كردن است، اينها كه حالا مي‌خواهند وارد جهنم شوند؛ يعنی همين گروهي كه همه مواقف را گذراندند، اين پنجاه موقف را گذراندند، پنجاه هزار سال را گذراندند، حالا مي‌خواهند وارد جهنم شوند؛ فرشته‌هايي كه متصدّي و مسئولان جهنم هستند «خزنة النار» هستند اينها سؤال مي‌كنند که اين سؤال هم سؤال استفهامي نيست, سؤال استعطايي نيست, سؤال استعتابي است؛ يعني سرزنش كردن است، مي‌گويند: ﴿سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾،[13]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=67&ayat=6&user=far&lang=far&tran=2

اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ معنايش اين نيست كه مگر پيغمبر با شما سخن نگفت يا امام با شما سخن نگفت؛ مگر در زمان پيغمبر و امام آن ذوات قدسي با تك تك افراد تماس مي‌گرفتند؟ به درب خانه‌ مردم مي‌رفتند؟ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ يعني مگر عالِم محلّتان در اين مسجد در اين حسينيه، در اين سقاخانه، اين پيش‌نماز محل, امام جمعه, امام جماعت اين حرف‌ها را براي شما گفت يا نگفت؟!

مقصود از «نذير» و شمول آ‌ن بر مبلّغان ديني

«نذير» همين‌ها هستند. اينكه در سوره مباركه «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا﴾[14]

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ﴿۱۲۲﴾

شايسته نيست، مؤمنان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند (و طايفه‏ اي بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. (۱۲۲)

يعني همين, وگرنه از مردم مگر سؤال مي‌كنند كه پيغمبر به شما نگفت؟! اينكه پيغمبر و امام(عليهما السلام) را نديد. در همان زماني كه پيغمبر و امام(عليهما السلام) زنده بودند مردم با آنها تماس نداشتند، الاّ آحادی كه در آ‌ن شهر زندگي مي‌كردند وگرنه افراد دوردست كه امام را نمي‌ديدند, پيغمبر را نمي‌ديدند. منظور از اين «نذير» اعم از امام و پيغمبر, عالمان دين, مبلّغان الهي, سفيران وحي, سفيران هجرت, طرح هجرت و همين‌ها هستند، اينها مي‌روند احكام الهي را به مردم مي‌گويند؛ مي‌گويند خدا چنين فرمود, پيغمبر چنين فرمود, امام چنين فرمود اين شخص مي‌شود نذير. فرشته‌هاي جهنم به اين جهنمي‌هايي كه حالا مي‌خواهند وارد شوند مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾. اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ كه فرشتگان جهنم به عنوان نقد و اعتراض مي‌گويند، از همين قبيل است. در سوره مباركه «ملك» آيه نُه به بعد اين است ﴿إِذا أُلْقُوا فيها سَمِعُوا لَها شَهيقاً وَ هِيَ تَفُورُ ٭ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ مگر شما در فلان شهر, در فلان روز پاي فلان منبر نبودي و فلان عالم اين حرف را نزد؟ اين مي‌شود حجّت بالغه (دلیل و برهان کامل)، وگرنه «نذير» به معناي امام و پيغمبر(عليهما السلام) براي گروه اندكي حاصل شده است، همه كه سلمان و اباذر نبودند كه خدمت امام و پيغمبر(عليهما السلام) برسند، فرمود حجّت خدا وقتي بر شما بالغ شد، راه اين است.

مي‌بينيد يك روحاني, يك پيش‌نماز, يك واعظ, يك سخنران به چنين جايي مي‌رسد؛ اين كم مقامي نيست كه فرشته‌هاي الهي در قيامت به سخن او احتجاج كنند و بگويند مگر فلان عالِم از حوزه نيامد در محلّ شما اين سخنراني را نكرد و اين آيه را براي شما نخواند؟! آدم مي‌تواند به جايي برسد كه فرشته به حرف او استدلال كند، اين كم مقامي نيست. حالا كه گفته شد علما ورثه انبيا هستند و آ‌ن معارف را دارند، آن هم درجات خاصّ خودش را دارد؛ ولي بالأخره انسان مي‌تواند كاري كند كه عدّه‌اي به جهنم نروند و اگر ـ خداي ناكرده ـ حرف اين سخنران را, حرف امام جماعت را, حرف امام جمعه را, حرف آن آقا كه كتابي نوشته, موعظه‌اي كرده يا در دبيرستان بود يا در دانشگاه بود يا طرح هجرت بود يا سفيران هدايت بود، هر چه بود فرشته‌ها به حرف او استدلال می كنند و می گويند فلان عالِم كه در محل شما، در مدرسه شما و در دانشگاه شما آمده اين حرف را زد اين حرف‌ها, حرف‌هاي الهي بود، چرا گوش نداديد؟ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ كه در سوره مباركه «ملك» است همين است.