(45) وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن

(45) وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي فَإِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً

(۴۵) هر گاه خداوند مردم را به كارهائي كه انجام داده‏ اند مجازات كند جنبنده‏ اي را بر پشت زمين باقي نخواهد گذاشت! ولي (به لطفش) آنها را تا سر آمد معيني تاخير مي‏اندازد (و مهلت ميدهد تا خود را اصلاح كنند) اما هنگامي كه اجل آنها فرا رسد، (خداوند هر كس را به مقتضاي عملش جزا ميدهد) كه او نسبت به بندگانش بيناست (و از اعمال و نيات همه آگاه است).

… آيه گذشته كه مجرمان بى ايمان را تهديد به سرنوشت پيشينيان ميكرد اين سوال را براى بسيارى از آنها و ديگران مطرح مى سازد كه اگر سنت الهى در باره همه گردنكشان چنين است پس چرا اين قوم مشرك و سركش مكه را مجازات نميكند؟!

در پاسخ اين سؤال ميفرمايد: (اگر خداوند همه مردم را به خاطر اعمال كه انجام داده اند مجازات كند (و هيچ مهلتى براى اصلاح و تجديد نظر و خودسازى به آنان ندهد) جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت ) (وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ).

آنچنان مجازاتهاى پي درپى نازل ميشود و صاعقه ها و زلزله ها و طوفانها گنهكاران ظالم را در هم ميكوبد كه زمين جاى زندگى براى كسى نخواهد بود.

ولى خداوند به لطف و كرمش آنها را تا زمان معينى به تاخير مى اندازد، و به آنها فرصت براى توبه و اصلاح مى دهد (وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي).

اما اين حلم و فرصت الهى حسابى دارد، تا زمانى است كه اجل آنها فرا نرسيده باشد، اما هنگامى كه اجل آنها فرا رسد هر كس را به مقتضاى عملش جزا ميدهد چرا كه خداوند نسبت به بندگانش بصير و بيناست هم اعمال آنها را مى بيند و هم از نيات آنها با خبر است (فَإِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً).

در اينجا دو سوال مطرح ميشود … نخست اينكه اين حكم عام (اگر خداوند مردم را به اعمالشان مجازات كند كسى را بر صفحه زمين باقى نخواهد گذاشت ) شامل انبيا و اوليا و صالحان نيز مى شود؟!

پاسخ اين سوال روشن است ، زيرا اينگونه احكام نظر به توده انسانها و اكثريت قاطع آنها دارد، و پيامبران و امامان و صالحان كه در اقليتند مسلما از آن خارج مى باشند، خلاصه هر حكمى استثنائى دارد و آنها از اين حكم مستثنى هستند.

اين درست به آن ميماند كه ميگوئيم اهل جهان غافلند، حريصند، و مغرورند، و منظور اكثريت آنها است

بنابراين آيه فوق هيچگونه منافاتى با مساله عصمت انبياء ندارد.

ديگر اينكه : آيا تعبير به (دابة) (جنبنده ) در آيه فوق شامل غير انسانها نيز ميشود، يعنى آنان هم به خاطر مجازات انسانها از ميان خواهند رفت؟!

پاسخ اين سوال با توجه به اين نكته كه فلسفه وجود جنبندگان ديگر بهره گيرى انسانها از آنان است و هنگامى كه نسل بشر بر چيده شود ضرورتى براى وجود آنها نيست، روشن است .

مراد از (دابة جنبنده ) هر موجودى است كه روى زمين جنب و جوش و حركتى داشته باشد، چه حيوان و چه انسان. و اگر به كيفر كفر و تكذيب انسانها، همه جنبندگان را هلاك مى كند، براى اين است كه همه جنبندگان براى انسان خلق شده اند، همچنان كه خالق تعالى خودش فرمود: (خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد سوره البقرة ﴿۲۹﴾)

سوره ۳۱: لقمان

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ ﴿۲۰﴾

آيا ندانسته‏ ايد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است و برخى از مردم در باره خدا بى[آنكه] دانش و رهنمود و كتابى روشن [داشته باشند] به مجادله برمى ‏خيزند (۲۰)

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (اين هلاكت همه جنبندگان به خاطر شومى گناهان است، همچنان كه از آيه (وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً و از فتنه‏ اى كه تنها به ستمكاران شما نمى ‏رسد بترسيد) برمى آيد كه پاره اى از گناهان و ظلم ها فتنه اى مى آورد عالم گير، كه غير از مرتكب ظلم را نيز شامل مى شود. درست نيست، براى اينكه شومى گناه نبايد از گناهكار تجاوز كند و دامنگير غير او شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده: (وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نميكشد) و اما آيه اى كه شاهد آورد، يعنى آيه (وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً) مدلولش - به بيانى كه در تفسير سوره انفال گذشت - اين است كه: فتنه ناشى از ظلم تنها به كسانى از ايشان مى رسد كه مرتكب ظلم شدند، نه به عموم مردم اعم از ستمكاران و غير آنها.

شاید این گفتار علامه طباطبایی درست نباشد چون برخی عذابها مثل خشک سالی و نباریدن باران به علت گناه, دیگرهمگیر میباشد. یا ماجرایی که برای قوم سبا اتفاق افتاد تمام منطقه را تحت تاثیر قرار داد. دیگر نمیتوان در اینگونه عذابها افراد صالح را از غیر صالح جدا کنیم.

افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وادارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود، من نمى توانم بگويم چون وظيفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظيفه نشناسى هاى ديگران بر كنار خواهم ماند چه اينكه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نيست.

اين درست به آن مى ماند كه براى جلوگيرى از هجوم دشمنى صدهزار نفر سرباز نيرومند لازم باشد اگر عده اى مثلا پنجاه هزار نفر وظيفه خود را انجام دهند مسلما كافى نخواهد بود و نتايج شوم شكست هم وظيفه شناسان را مى گيرد و هم وظيفه نشناسان را، و همانطور كه گفتيم خاصيت مسائل جمعى و گروهى همين است .

اين حقيقت را به بيان ديگرى نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه : نيكان جامعه وظيفه دارند كه در برابر بدان سكوت نكنند اگر سكوت اختيار كنند در سرنوشت آنها نزد خداوند سهيم و شريك خواهند بود.

چنانكه در حديث معروفى از پيامبر نقل شده كه فرمود: ((ان الله عز و جل لا يعذب العامة بعمل الخاصة حتى يروا المنكر بين ظهرانيهم و هم قادرون على ان ينكروه فاذا فعلوا ذلك عذب الله الخاصة و العامة )): ((خداوند عزوجل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص ‍ مجازات نمى كند مگر آن زمان كه منكرات در ميان آنها آشكار گردد و توانائى بر انكار آن داشته باشند در عين حال سكوت كنند در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد كرد.

(و لكن يوخرهم الى اجل مسمى) - منظور از (اجل مسمى) مرگ و يا قيامت است، (فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا)، يعنى وقتى اجلشان رسيد، خدا به كار بندگان بصير است، هر يك را به آنچه كه كرده جزا مى دهد، و به اعمالشان داناست، چون بندگان او هستند، و چگونه ممكن است خالق از خلق خود و رب از عمل بنده خود غافل و جاهل باشد؟

اگر كسي بگويد خب حالا كه خدا اين‌چنين قدرت دارد چرا به حيات تبهكاران خاتمه نمي‌دهد؟ مي‌فرمايد دنيا دار امتحان است اين‌چنين نيست كه هر كسي گناهي كرده فوراً خدا به حيات او خاتمه بدهد اين تقريباً شبيه جبر و مانند آن مي‌شود انسان از ترس، گناه نمي‌كند بايد دست او باز باشد تا نفس مي‌كِشد مختارانه و آزادانه تصميم بگيرد و اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست اينها را عذاب بكند هيچ كدام از اينها روي زمين نمي‌ماندند آن وقت كلّ زمين براي يك گروه مخصوص و اندكي مي‌ماند.

… يك شرك ظريفي, يك شرك خفيفي در لابه‌لاي كار بسياري از افراد هست هر روز تابع قدرتي هستند, هر روز به يك سو مي‌روند اين شرك ضعيف, تنيده در كار بسياري از افراد است اگر خوب دقت كنيد ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ و اكثر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند﴾ اين است. خب اگر ذات اقدس الهي بخواهد به كيفر شرك, اينها را در دنيا عذاب كند كه كسي نمي‌ماند. بنابراين خدا قدرت دارد, آزمون مي‌كند و محكمه الهي هم دارد. خيلي دير نشده, كسي هراس دارد كه مي‌ترسد خلافكار در آينده از دستش بيرون رود اما وقتي كه ﴿وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ و خداوند به همه آنها احاطه دارد[17] و هيچ چيزي از حيطه قدرت الهي بيرون نيست چه عجله براي انتقام.

آيه 61 سوره مباركه «نحل» اين است:

سوره ۱۶: النحل

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿۶۱﴾

و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده‏ اي را بر پشت زمين باقي نخواهد گذارد!، ولي آنها را تا زمان معيني بتاخير مي‏اندازد، اما هنگامي كه اجلشان فرا رسد نه ساعتي تاخير مي‏كنند و نه ساعتي پيشي مي‏گيرند. (۶۱)

اگر منظور از اين دابّه ﴿مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ﴾ خود انسان باشد كه حكم روشن است و اگر منظور هر جنبنده باشد براي اينكه جنبنده‌هاي ديگر براي انسان خلق شدند اگر انساني نباشد ديگر جنبنده‌اي نيست, دامي نيست, دام را انسان مي‌پروراند, طيور را هم اين‌چنين و آنها براي انسان خلق شدند و اگر باراني نيايد رحمت الهي قطع بشود آنها هم از بين مي‌روند. بنابراين اين ﴿مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا﴾ به دو معنا خواهد بود.

سوره مباركه «فاطر» كه هم سوره «فاطر» ناميده شد و هم سوره مباركه «ملائكه» چون در اول اين سوره دارد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ﴾ بعد دارد ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ﴾ به همين مناسبت در نامگذاري كه اينها هم در حقيقت عَلَم بالغلبه است در زبان برخي‌ها اين سوره به سوره «ملائكه» ناميده شده در زبان بعضي‌ها سوره «فاطر»

(44) أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ

(44) أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْ‌ءٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً

(۴۴) آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كساني كه پيش از آنها بودند چگونه شد؟ همانها كه از اينان قويتر (و پرقدرتتر) بودند، نه چيزي در آسمان و نه چيزي در زمين از حوزه قدرت او بيرون نخواهد رفت، او دانا و توانا است.

اين آيه گروه مشرك و مجرم را به پيگيرى آثار گذشتگان و سرنوشتى كه به آن گرفتار شدند دعوت مى كند، تا آنچه را از تاريخ درباره آنها شنيده اند با چشم در سرزمينهاى متعلق به آنها، و در لابلاى آثارشان ببينند، تا بيان به عيان تبديل گردد.

مى فرمايد: آيا سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟! (أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ).

اگر اينها چنين تصور ميكنند كه از آنان نيرومندترند سخت در اشتباهند، چرا كه آنها از اينها قويتر و پر قدرتتر بودند (وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً).

فرعونيان كه سرزمين مصر را جولانگاه قدرت خويش قرار داده بودند و نمروديان كه با قدرت تمام بر پهنه سرزمين بابل و كشورهاى ديگر حكومت مى كردند آنچنان قوى بودند كه بت پرستان مكه در برابر آنها هيچ به حساب نمى آيند.

به علاوه انسانها هر قدر نيرومند و قوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت خداوند صفر است ، چرا كه نه چيزى در آسمان ، نه در زمين ، از حوزه قدرت او فرار نخواهد كرد، و او را عاجز و ناتوان نخواهد ساخت (وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْ‌ءٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ) .

او هم دانا است و هم توانا، نه چيزى از نظرش مخفى و پنهان ميماند، و نه كارى در برابر قدرتش مشكل است ، و نه كسى بر او چيره مى شود. (إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً)

بارها در قرآن مجيد به اين مطلب بر خورد ميكنيم كه خداوند افراد بى ايمان و سركش را به (سير در ارض ) و مشاهده آثار اقوامى كه گرفتار عذاب الهى شده اند دعوت مى كند.

در آيه 9 سوره روم چنين آمده است :

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ :

(آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا منتهى شد؟ همانها كه نيروئى بيشتر از اينان داشتند، و زمين را دگرگون ساختند، و بيش از آنچه اينها آباد كردند آنها عمران نمودند، و پيامبرانشان با دلائل آشكار به سراغشان آمدند، اما به خيره سرى خود ادامه دادند، و به مجازات دردناك الهى گرفتار شدند، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد ولى آنها به خويشتن ستم كردند.)

شبيه همين معنى در سوره يوسف - آيه 109.

سوره حج - آيه 46.

سوره غافر آيه 21 و آيه 82.

و سوره انعام - آيه 11 و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است .

اين تاكيدهاى مكرر دليل بر تاثير فوق العاده اين مشاهدات در نفوس انسانها است ، آنها بايد بروند و آنچه را در تاريخ خوانده اند و يا از مردم شنيده اند با چشم ببينند.

﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾ اين برهان مسئله است بعد براي اينكه اين برهان تجريدي (ذهنی) را تجربي كنند فرمودند شما فحصي ( کاوش؛ جستجو) بكنيد. در سرزمين‌ها ببينيد اقوام و مللي كه تبهكار بودند به چه روز سياهي مبتلا شدند هم برهان تجريدي در قرآن كريم هست هم شواهد تجربي و حسّي ﴿أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾ شما از حجاز به شام, از شام به حجاز كه مي‌رويد مناطق ويران‌شده‌اي مي‌بينيد كه آثار گذشتگان است, ميراث فرهنگي است, مي‌بينيد و مي‌شنويد كه چه اقوامي در اين سرزمين زندگي مي‌كردند و به چه روز سياهي مبتلا شدند ﴿فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾كه همان گروه گذشته كه گرفتار عذاب الهي شدند ﴿أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾ بودند از اين صناديد قريش, مشركان حجاز نيرومندتر بودند. در سوره مباركه «سبأ» آيه 45 گذشت كه ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ همين است يعني اين مشركان و سرمايه‌داران مكه, معشار سرمايه‌داران گذشته نبودند معشار يعني يك دهم, نظير مِرباع يعني يك چهارم, معشار گذشته‌ها را اينها نداشتند فرمود: ﴿وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾ بعد يك اصل كلي تجريدي را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد چون خداي سبحان، عليمِ محض است علمش نامتناهي است, قدير محض است قدرتش نامتناهي است. چيزي نمي‌تواند خدا را عاجز كند ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْ‌ءٍ﴾ … كه خدا ـ معاذ الله ـ نتواند مطابق اراده‌اش كاري انجام بدهد, چه موجود آسماني باشد چه موجود زميني ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْ‌ءٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ چرا؟ برهان مسئله اين است كه او عليم مطلق است پس همه امور را مي‌داند, قدير مطلق است بر همه كارها تواناست اگر كسي بعضي از امور را بداند بعضي از امور را نداند ممكن است گرفتار مكرها و حيله‌هاي پنهاني بشود اگر كسي همه امور را بداند ولي نتواند جلوي مكر و نقشه ديگران را بگيرد آسيب مي‌بيند اگر موجودي عليمِ محض بود و قدير صِرف بود هرگز وامانده نخواهد شد.

اگر امكانات, باعث نجات آدم باشد گروه‌ها و اقوامي كه قبل از شما بودند از امكانات بيشتري برخوردار بودند ولي اين امكانات بيشتر باعث نجات آنها نشد.

(43) اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ

(43) اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً

(۴۳) اينها همه به خاطر آن بود كه استكبار در زمين جستند و حيله گريهاي سوء داشتند، اما اين حيله گريهاي سوء تنها دامان صاحبانشان را مي‏گيرد، آيا آنها چيزي جز سنت پيشينيان (و عذابهاي دردناك آنها) را انتظار دارند؟ هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهي يافت، و هرگز براي سنت الهي تغييري نمي‏يابي!

اين آيه توضيحى است بر آنچه در آيه قبل گذشت، مى گويد: دورى آنها از حق به خاطر اين بود كه طريق استكبار در زمين را پيش گرفتند، و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسليم شوند (استكبارا فى الارض).

و نيز به خاطر آن بود كه حيله گريهاى زشت و بد را پيشه كردند (و مكر السيئى ).

ولى اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد (و لا يحيق المكر السيئى الا باهله ).

جمله (لا يحيق ) از ماده (حاق ) به معنى (نازل نمى شود و اصابت نمى كند و احاطه نمى يابد) مى باشد، اشاره به اينكه حيله گريها ممكن است موقتا دامن ديگران را بگيرد، ولى سرانجام به سراغ صاحب آن مى آيد، او را در برابر خلق خدا رسوا و بينوا، و در پيشگاه الهى شرمسار ميكند، همان سرنوشت شومى كه مشركان مكه پيدا كردند.

در حقيقت اين آيه مى گويد: آنها تنها به دورى كردن از اين پيامبر بزرگ الهى قناعت نكردند، بلكه براى ضربه زدن به آن از تمام توان و قدرت خود كمك گرفتند، و انگيزه اصلى آن كبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.

در دنباله آيه اين گروه مستكبر مكار و خيانتكار را با جمله پر معنى و تكان دهنده اى تهديد كرده ، مى گويد: آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه گرفتار همان سرنوشت پيشينيان شوند؟! (فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ).

اين جمله كوتاه اشاره اى به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنكش و طغيان گرى همچون قوم نوح ، و عاد، و ثمود، و قوم فرعون است كه هر كدام به بلاى عظيمى گرفتار شدند، و قرآن بارها به گوشه هائى از سرنوشت شوم و دردناكشان اشاره كرده ، و در اينجا با همين يك جمله كوتاه ، تمام آنها را در مقابل چشم اين گروه مجسم مى سازد.

سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نمي يابى ، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى يافت ) (فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا).

چگونه امكان دارد خداوند قوم و جمعيتى را به خاطر اعمالى كيفر دهد ولى گروه ديگرى را كه داراى همان برنامه اند معاف دارد؟ مگر او حكيم و عادل نيست؟ و همه چيز را از روى حكمت و عدل انجام نميدهد؟

نوسان و دگرگونى سنتها در باره كسى تصور ميشود كه آگاهى محدودى دارد، و با گذشت زمان به مسائلى واقف ميشود كه او را از سنت ديرينه اش باز ميدارد، يا كسى كه آگاه است اما روى ميزان حكمت و عدالت رفتار نمى كند و تمايلات خاصى بر فكر او حاكم است ، ولى پروردگارى كه از همه اين امور منزه و پاك مى باشد سنتش در باره آيندگان همانست كه در باره پيشينيان بوده است ، سنتهايش ثابت و تغيير ناپذير است.

قرآن در آيات متعددى روى مساله تغيير ناپذير بودن سنتهاى الهى تكيه كرده است.

اجمالا در اين جهان در عالم تكوين (عالم آفاق, عالم آفاق يعنى سماوات يا مجموعه عظيم ستارگان، سحابى ها، كهكشان ها، زمين و تمام موجوداتى كه در آسمان ها و زمين هستند، جماد و نبات و حيوان و انسان همه عالم تكوين يا عالم آفاق است.) و تشريع (عالم دين, عالم تشريع قرآن كريم است و فرمايش هاى حكيمانه انبياى خدا و ائمه طاهرين و اولياى خدا) قوانين ثابت و لايتغيرى است كه قرآن از آنها به سنتهاى الهى تعبير كرده كه هرگز دگرگونى در آنها راه ندارد، اين قوانين همانگونه كه بر گذشته حاكم بوده بر امروز و فردا نيز حاكم است ، مجازات مستكبران بى ايمان هنگامى كه اندرزهاى الهى سود نبخشد، همچنين يارى رهروان راه حق به هنگامى كه دست از تلاش مخلصانه بر ندارند از اين سنتها است و هر دو در گذشته و امروز تغيير ناپذير بوده و هست .

https://www.aparat.com/v/CjDdk

قابل توجه اينكه در بعضى از آيات قرآن مجيد تنها سخن از عدم تبديل سنتهاى الهى آمده (احزاب - 62) و در بعضى ديگر سخن از عدم تحويل آنها (سوره اسراء - 77).

سوره ۳۳: الأحزاب

سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا ﴿۶۲﴾

اين سنت خداوند در اقوام پيشين است و براي سنت الهي هيچگونه تغييري نخواهي يافت. (۶۲)

سوره ۱۷: الإسراء

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا ﴿۷۷﴾

اين سنت (ما) در پيامبراني است كه پيش از تو فرستاديم، و هرگز براي سنت ما تغيير و دگرگوني نخواهي يافت. (۷۷)

ولى در آيه مورد بحث هر دو را به صورت تاكيد پشت سر هم آورده ، ميفرمايد: نه براى سنت الهى تبديل مييابى و نه تحويلى !

آيا اين هر دو, يك معنى را مى رساند كه براى تاكيد بيان شده است ، و يا هر كدام اشاره به معنى مستقلى است؟

با توجه به ريشه اين دو واژه ظاهر اين است كه به دو معنى مختلف اشاره ميكند: (تبديل ) آن است كه چيزى را به كلى عوض ‍ كنند، يعنى آن را بردارند و چيز ديگرى جانشين آن نمايند، ولى (تحويل ) آن است كه همان موجود را از نظر (كيفى ) يا (كمى ) دگرگون سازند.

به اين ترتيب سنتهاى الهى نه به كلى عوض ميشود، و نه حتى كم و زياد و ضعيف و شديد ميشود، از جمله اينكه خداوند در مورد گناهان و جرائم مشابه مجازاتهاى مشابهى از هر جهت قائل ميشود، نه اينكه مجازاتى را براى گروهى قائل شود و گروه ديگرى را معاف سازد، و نه اينكه مجازات گروهى را كمتر و يا ضعيفتر كند، و چنين است قانونى كه از ريشه ثابتى مايه گرفته كه نه تبديل در آن است و نه دگرگونى و تغيير.

آخرين نكته اى كه در مورد اين آيه به نظر ميرسد اين است كه در يكجا سنت را به الله اضافه كرده، و در جاى ديگر از همين آيه سنت را به اولين و پيشينيان، ممكن است در بدو نظر منافاتى بين اين دو تصور شود، ولى چنين نيست ، زيرا در مورد اول اضافه به فاعل است ، و در مورد دوم به مفعول ، در مورد اول سخن از سنتگذار است ، و در مورد دوم سخن از كسى است كه اين سنت الهى در باره او اجرا مى شود.

(وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ) - يعنى مكر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش، و در غير از خود او مستقر نمى شود، براى اينكه هر چند مكر بد بسا مى شود كه به شخص مكر شده صدمه اى وارد مى آورد، و ليكن چيزى نمى گذرد كه از او زايل مى شود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن بدان جهت كه مكر سيى ء است در نفس مكر كننده باقى مى ماند، و چيزى نمى گذرد كه آن اثر, ظاهر گشته ، گريبانش را مى گيرد و به خاطر آن مجازات مى شود، حال يا در دنيا و يا در آخرت. و به همين جهت در مجمع البيان آيه شريفه را تفسير كرده به اينكه: كيفر مكر سيى ء جز به مرتكبش نمى رسد.

و اين آيه شرىفه كلامى است از باب مثل، نظير اين جمله كه قرآن كريم فرموده: (إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ سركشى و ستمهاي شما فقط به زيان خود شماست)، و نيز فرموده: (فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ هر كس پيمانشكني كند به زيان خود پيمان شكسته است).

(فلن تجد لسنّة اللّه تبديلا و لن تجد لسنة اللّه تحويلا) - (تبديل سنت خدا) به اين است كه: عذاب خدا را بردارند، و به جايش عافيت و نعمت بگذارند، و (تحويل سنت ) عبارت از اين است كه: عذاب فلان قوم را كه مستحق آن مى باشند، به سوى قومى ديگر برگردانند، و سنت خدا نه تبديل مى پذيرد و نه تحويل، براى اينكه خداى تعالى بر صراط مستقيم است، حكم او نه تبعيض دارد و نه استثناء.

﴿فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ يعني تنفّر اينها, رميدن اينها بيشتر شد …. چرا اين كار را كردند؟ ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ﴾ اينها مستكبرند.

با كافر مي‌شود كنار آمد ولي با مستكبر نمي‌شود كنار آمد. در بخشي از آيات قرآن دارد بالأخره بعضي‌ها كافر هستند خب با شما كاري ندارند, شما هم با آنها كاري نداشته باشيد. با كفار هم مي‌توانيد زندگي مسالمت‌آميز داشته باشيد. در آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» همين است فرمود كفاري در عالَم هستند كه كاري با شما ندارند شما هم كاري با آنها نداريد با آنها مي‌توانيد زندگي مسالمت‌آميز داشته باشيد عادلانه رفتار كنيد. همين آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» در قانون اساسي ما هم هست. به استناد همين آيه, اصولي هم از قانون اساسي تدوين شده است. كفار در عالَم زيادند ما كه نمي‌توانيم با همه بجنگيم و كار الهي را انجام بدهيم…كار ما اين نيست فرمود:

سوره ۶۰: الممتحنة

لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ﴿۸﴾

خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي‏كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.

فرمود كفاري كه با شما كاري ندارند تحريمي نكردند مزاحمت ايجاد نكردند ممانعت ايجاد نكردند, كسي كه ممانعت ايجاد مي‌كند اينها آنها را ياري نكردند بدي نسبت به شما نكردند خدا نهي نمي‌كند كه شما نسبت به آنها نيكي كنيد بلكه در ذيل آيه دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد﴾اين براي كفار.

اما مستكبِر غير از كافر است. فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ با پيشوايان كفر بجنگيد﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ چرا كه حرمت سوگند [و پيمان‏] را رعايت نمى ‏كنند[24] نه «لا اِيمان لهم» كه اين بحثش قبلاً گذشت نه چون ايمان ندارند, كافر هستند, خيلي‌ها ايمان ندارند, كافرند, مي‌شود با آنها زندگي كرد و كنار آمد اما كسي كه اَيمان ندارد جمع «يَمين» يعني قطعنامه, سوگند, توافق, موافقت‌نامه هيچ چيزي را به رسميت نمي‌شناسد. خب با چنين آدمي شما چگونه مي‌توانيد زندگي كنيد… ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (نه تنها درباره شما) درباره هيچ فرد با ايماني رعايت خويشاوندي و پيمان را نمي‏كنند و آنها تجاوزكارانند. (۱۰)﴾[25] نه امضايشان محترم است نه توافقشان محترم است. خب چگونه مي‌توانيد با اينها زندگي كنيد امروز امضا مي‌كنند فردا انكار مي‌كنند, امروز توافق مي‌كنند فردا انكار مي‌كنند. برهان قرآن كريم اين نيست كه «لا اِيمان لهم» برهان قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾.

﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ﴾مَكر بد و زشت، دامنگير خود آن ماكرين مي‌شود در روايات ما هست كه اهل بيت فرمودند: «مَن حَفَر لأخيه بئراً وقع فيها»[26]كسي براي ديگري چاه بِكَند خودش به چاه مي‌افتد «مَنْ سَلَّ سَيْفَ البَغْيِ قُتِلَ به، كسي كه شمشير ظلم را از غلاف بيرون بياورد… با همان شمشير كشته مي‌شود.

…اين بيان ائمه است, بيان اهل بيت است, اين حق است, صدق است, اين‌طور نيست كه اينها جايي درس خوانده باشند يا با گمان اين حرف را زده باشند. فرمود هر كسي شمشير ظلم را از غلاف در بياورد با آن كُشته مي‌شود «مَنْ سَلَّ سَيْفَ البَغْيِ قُتِلَ به» اين يقيني است, اينها را از همين آيات گرفتند. خود ائمه(عليهم السلام) گاهي به شاگردانشان مي‌فرمودند ما اگر مطلبي گفتيم از ما سؤال كنيد از كجاي قرآن استفاده كرديد[28] خب گاهي اين توفيق را داشتند كه از آنها سؤال مي‌كردند و آنها جواب مي‌دادند كه از فلان آيه استفاده كرديم, گاهي اين سؤال را براي بعدي‌ها گذاشتند.

اين ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ حصر است فرمود هر نقشه بد, دامنگير خود آن نقّاش مي‌شود يك اصل كلي است ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً و راستگوتر از خدا در گفتار کیست؟﴾,[29] ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ﴾ اين انتقام است و تهديد ﴿يَنظُرُونَ﴾ يعني «ينتظرون» شما هيچ انتظار نداريد مگر اينكه سنّت الهي درباره شما پياده بشود ﴿فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ﴾ سنّت اوّلين چيست؟ در آيه 44 فرمود برويد بگرديد ببينيد سنّت اوّلين چيست ما خيلي‌ها را خاك كرديم در بخش‌هايي از قرآن كريم فرمود اينها كه در برابر شما هستند هرگز به قدرت‌هاي قبلي نبودند[30] ما آنها را از بين برديم اينها را هم از بين مي‌بريم اينها منتظر سنّت قبلي باشند.

نياكانشان, گذشتگانشان, مستكبراني كه در زمين بودند همان طوري كه ذات اقدس الهي به حيات آنها خاتمه داد ﴿دَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً شديدا آنها را در هم كوبيديم﴾, ﴿وَمِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ و بعضي ديگر را در زمين فرو برديم﴾,[4]﴿مِنْهُم مَنْ أَغْرَقْنَا بعضي را غرق كرديم﴾,[5]﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ برخی از آن [شهر] ها هنوز برجایند، و برخی درو شده بر باد رفته اند﴾[6] همه آن عذاب‌هايي كه نصيب گذشتگان شد و دامنگير گذشتگان شد دامنگير اينها هم مي‌شود چرا؟ براي اينكه ذات اقدس الهي يك برنامه حكيمانه تنظيم كرد كه تا مدتي صبر مي‌كند, نصاب صبر وقتي تمام شد, نصاب عفو و تخفيف تمام شد, نصاب رحمت در برابر غضب تمام شد, نوبت به غضب مي‌رسد.

همه اين برنامه‌ها بر اساس نظام احسن است; لذا خداي سبحان گاهي درباره كلّ عالَم سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ دگرگوني در آفرينش خدا نيست[7] چرا؟ …هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست كه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[8] … ديگر هم فرمود كه ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[9] يعني هر چه آفريد زيبا آفريد ….حالا اگر كسي بخواهد چيزي را عوض بكند يا بخواهد خدا چيزي را عوض كند پاسخش آن .. ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ خدا چيزي را عوض نمي‌كند و چيزي هم در عالَم عوض نمي‌شود. غير خدا نمي‌تواند عوض كند چون قدرت ندارد, خود خدا عوض نمي‌كند چون به احسن وجه خلق كرده ديگر زيباتر از اين كه ممكن نيست; لذا … فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ يا ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ وعده‏ هاي الهي تخلف ناپذير است﴾,[10]﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ و براى كلمات خدا هيچ تغييردهنده‏ اى نيست﴾[11] و مانند آن براي اينكه غير خدا قدرت ندارد, خود خدا كه قادر است چون به احسن وجه خلقت كرده است ديگر عوض نمي‌كند ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين اصول… شامل سنّت و امثال سنّت خواهد شد; لذا سنن الهي بر اساس همان «أحسن النظام» تدوين شده است لذا گاهي … مي‌فرمايد: ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾ تبديلي در سنّت الهي نيست تحويلي هم در سنّت الهي نيست. تبديل آن است كه اين سنّت را بردارند به جاي آن و بدلِ آن سنّت ديگر بگذارند, تحويل آن است كه اين سنّت را از اين قوم بردارند به قوم ديگر بدهند فرمود عذابي كه بايد دامنگير مستكبران و ماكران بشود نه تبديل‌پذير است نه تحويل‌پذير.

—-----

مقاومت شما در برابر وحي الهي يك استكبار نابخشودني است و اين مكري كه شما داريد درباره خاموش كردن چراغ وحي, دامنگير شما خواهد شد. عمل از بين نمي‌رود عمل زنده است و هرگز عامل را رها نمي‌كند اين دو اصل از اصول قرآني است كه «العمل حيٌّ لا يموت بإذن الله و العمل معلّقٌ علي عامله بإذن الله» كاري كه انسان انجام داد از بين نمي‌رود نمي‌شود گفت گذشت, ما گذشتيم نه اينكه آن عمل از بين رفته باشد پس عمل باقي است بدون شك, از بين نمي‌رود وقتي از بين نرفت يك موجود معطّل در عالَم هستي وجود ندارد كه نه با چيزي رابطه داشته باشد …. در يك گوشه افتاده باشد آن در عالَم هستي نيست.

…عمل, مبدأ فاعلي خود را رها نمي‌كند عمل به غير عامل خود مرتبط نيست اگر عمل اثري دارد چه اثر خوب چه اثر بد, نصيب همان عامل مي‌شود يا دامنگير آن عامل مي‌شود. اينكه فرمود: ﴿لَيْسَ لِلاْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾[1] ناظر به همين است. در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي ختم قرآن اين است كه «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِی الْأَعْنَاقِ» [2]عمل‌هاي بد, غُل دامنگير و گردنگير تبهكاران مي‌شود اين‌طور نيست كه عمل, عامل را رها كند. يك غُل گردنگير خواهد بود.

دعای ۴۲ صحیفه سجادیه

بارالها بر محمد و آلش درود فرست، و از برکت قرآن به وقت مردن سختی جان کندن، و دشواری ناله کردن را بر ما سهل و آسان فرما، و نیز به شماره افتادن نفس‌ها را در وقتی که جان‌ها به خرخره رسند، و گفته شود چه کسی معالجه گر است؟ و فرشته مرگ برای قبض روح از پرده‌های نهان آشکار گردد، و تیرهای وحشتناک فراق را از کمان اجل به سوی جانها پرتاب نماید، و تلخی شربت مرگ را چون جامی زهرآلوده به کام جانها ریزد، و کوچ کردن و حرکت ما به جهان دیگر نزدیک شود، و اعمال هر کس همچون طوقی بر گردنش حلقه زند، و قبرها آرامگاهمان تا به وقت قیامت شوند.

بارالها بر محمد و آلش درود فرست، و ورود ما را به خانه پوسیدگی، و طول اقامت ما را در طبقات خاک بر ما مبارک گردان، و گورها را پس از جدایی از دنیا بهترین منازلمان قرار ده، و به رحمتت تنگی لحدها را برای ما گشاده فرما، و در برابر حاضران عرصه قیامت به گناهان هلاک‌کننده‌مان رسوایمان مکن،

و از برکت قرآن به وقت صف بستن در محضرت بر ذلّت ما رحم آور، و به هنگام لرزش صراط در روز عبور از آن قدم‌های ما را از لغزش استوار ساز، و پیش از برپا شدن قیامت تاریکی قبرهای ما را به آن نور بخش، و از هر گونه‌اندوه روز قیامت و دشواری ترسهای آن روز سخت نجاتمان ده،

و در آن روز که صورت ستم پیشگان سیاه شود که روز اندوه و ندامت است چهره‌های ما را سپید گردان، و از ما در قلوب مؤمنان دوستی قرار بده، و زندگی را بر ما سخت مکن.

فرمود: ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾… مكر يعني گذشته از اينكه خضوع نمي‌كنند درصدد براندازي نظام الهي‌اند فرمود: ﴿الْمَكْرُ السَّيِّئِ﴾ كه قصدشان اين است كه دين را از پا در بياورند فقط دامنگير خود آنها خواهد بود در بخش‌هاي ديگر هم فرمود:

سوره 14: إبراهيم

وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِنْ كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ ﴿۴۶﴾

آنها نهايت مكر خود را به كار زدند، و همه مكرها (و توطئه‏ هاشان) نزد خدا آشكار است، هر چند كوهها با مكرشان از جا بركنده شود! (۴۶)

اينها ممكن است مكرهايي داشته باشند كه كوه‌ها را منفجر كنند ولي ﴿عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ﴾.

—------

پرسش: در اموري كه بدا حاصل مي‌شود آن تبديل و تحويل است يا نيست؟

بِدا یا بداء در لغت به معنای ظاهر شدن است، و در اصطلاح به معنای تغییر مقدرات از سوی خداوند بر اساس پاره‌ای حوادث و وقایع و تحت شرایط و عوامل ویژه‌است.

بَدا جزء اموري است كه در قضا و قَدر پيش‌بيني شده است كه فلان حادثه در فلان صحنه رخ مي‌دهد بعد در فلان صحنه بايد عوض بشود, خود اين تغيير و تبديل زيرمجموعه عالَم قضاست و جزء سنّت الهي است; يعني وقتي مردم اوضاعشان عوض مي‌شود ذات اقدس الهي هم آثار خودش را عوض مي‌كند خود اين مجموعه زير پوشش سنّت الهي است ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ هنگامي كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت[12] اگر مردم برگردند ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا هر گاه برگرديد ما باز مي‏گرديم﴾,[13]﴿إِن تَعُودُوا نَعُدْ اگر باز گرديد ما هم باز خواهيم گشت﴾[14] اين دو اصلي كه در تحويل و تحوّل عالَم هست اينها زيرمجموعه آن سنّت كلّي الهي است اگر مردم برگردند لطف الهي برمي‌گردد, مردم استكبار و مكرشان را ادامه بدهند لطف الهي سلب مي‌شود. خود اينها بخشي از بَداست همه اينها زيرمجموعه لوح محفوظ است, تثبيت‌شده است كه كجا جاي بداست كجا جاي بدا نيست كجا جاي تغيير است كجا جاي تحويل است و مانند آن. در حقيقت اگر حكم عوض مي‌شود چون موضوع عوض مي‌شود….

انسان مادامي كه زنده است در عالَم حركت است, در عالم حركت هر گونه تغييري ممكن است, انسان ممكن است از ايمان به كفر, از كفر به ايمان, از صلاح به طلاح (ضد الصلاح, فساد و تباهی), از طلاح به صلاح منتقل بشود اما اصل كلي اين است كه اگر كسي صالح بود خير براي اوست, اگر كسي طالح بود شرّ دامنگير اوست اين سنّت الهي است كه تغييرناپذير است. افرادي كه در دنيا زندگي مي‌كنند زيرمجموعه اين سنّت‌اند. فلان‌جا سقف است اگر كسي بخواهد آسوده باشد مي‌رود زير سقف, فلان‌جا سقف نيست پناهگاه نيست اگر كسي از زير سقف به در رفته آسيب مي‌بيند. اين يك اصل كلي است. كجا سقفِ رحمت است, كجا باز است, كجا آسيب‌پذير است, كجا آسيب‌پذير نيست اينها را ذات اقدس الهي مشخص كرده افرادي كه راهي اين راه‌اند, متحرّك اين راه‌اند تا زنده‌اند و نفس مي‌كشند در معرض تغيّر و تبدّل‌اند از ايمان به كفر, از صلاح به طلاح و مانند آن, آنها عوض مي‌شوند نه اينكه حكم الهي و قانون الهي و سنّت الهي تغيير كرده باشد.

در سوره مباركه «يونس» آيه 23 فرمود: ﴿فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾

فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۲۳﴾

اما هنگامي كه آنها را رهائي بخشيد، (دوباره) در زمين، بدون حق، ستم مي‏كنند اي مردم ستمهاي شما به زيان خود شماست، بهره‏ اي از زندگي دنيا (مي بريد) سپس بازگشت شما بسوي ماست و (خدا) شما را به آنچه عمل مي‏كرديد خبر مي‏دهد. (۲۳)

بعد يك اصل كلي را فرمود, فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ اين سخن از ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[18] نيست, سخن از ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[19] نيست سخن از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است اين سخن از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ به آن اصل كلي كه مطرح شد اشاره مي‌كند ﴿إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم اي مردم ستمهاي شما به زيان خود شماست﴾ اين يك حصر است يعني هر كس ستمي مي‌كند ولو نسبت به خانواده‌اش, ولو نسبت به همسايه‌اش, ولو نسبت به زيرمجموعه‌اش هر كسي هر ستمي مي‌كند يك نيشي به خود مي‌زند منتها الآن مَست قدرت است, وقتي اين حالت تخديري برطرف شد دادش در مي‌آيد اين‌طور نيست كه الآن درد نباشد الآن آسيب هست منتها او چون احساس نمي‌كند ﴿فِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ اينها در مستي خود سرگردانند﴾ مستانه زندگي مي‌كنند تخديرشده‌اند كسي كه تخدير شده است درد را احساس نمي‌كند وقتي آخرهاي عمر فرا رسيد دادش در مي‌آيد ﴿إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم﴾ اين‌جا ﴿عَلَي﴾ است آنكه در سوره مباركه «اسراء» است كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[20] …هر دو لام براي اختصاص است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ اگر نيكي كنيد بخودتان نيكي مي‏كنيد﴾ «إنّ الإحسان يختصّ بالمحسن» ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا و اگر بدي كنيد باز هم به خود مي‏كنيد﴾ «إنّ الاسائة تختصّ بالمسيء» لام, لام اختصاص است.

(42) وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي

(42) وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً

(۴۲) آنها با نهايت تاكيد سوگند خوردند كه اگر پيامبري انذار كننده به سراغ آنها بيايد هدايت يافته ترين امتها خواهند بود، اما هنگامي كه پيامبري براي آنها آمد جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چيزي بر آنها نيفزود!

در تفسير (در المنثور) و (روح المعانى ) و (مفاتيح الغيب ) و تفاسير ديگر چنين آمده است كه مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند كه بعضى از امتهاى پيشين همچون يهود پيامبران الهى را تكذيب كردند، و آنها را به شهادت رساندند، مى گفتند: ولى ما چنين نيستيم ! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد ما هدايت پذيرترين امتها خواهيم بود! ولى همانها هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمينشان طلوع كرد و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب بر آمدند.

الان ما هم در زمان غیبت ممکن است ادعاهایی داشته باشیم ولی در زمان ظهور همه چیز تغییر میکند.

آيات فوق نازل شد و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.

(أَيْمَانِ) جمع (يمين ) به معنى سوگند است ، و در اصل يمين به معنى دست راست مى باشد، اما از آنجا كه به هنگام سوگند و بستن عهد و پيمان دست راست را به هم مى دهند، و قسم ياد مى كنند، اين كلمه تدريجا در معنى سوگند به كار رفته است .

(جهد) از ماده (جهاد) به معنى تلاش و كوشش است ، بنابراين تعبير (جهد ايمانهم ) اشاره به سوگند موكد است .

آرى آنها هنگامى كه تماشاگر صفحات تاريخ گذشته بودند كه از بي وفائيها و ناسپاسيها و كارشكنيها و جنايات امتهاى پيشين مخصوصا يهود نسبت به پيامبرانشان سخن ميگفت ، بسيار تعجب ميكردند و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مى زدند.

اما هنگامى که: «محک تجربه آمد به میان» و كوره امتحان سخت داغ شد و خواسته آنها عملى شد نشان دادند كه آنها نيز از همان قماشند، بطورى كه قرآن در دنباله همين آيه فرموده : هنگامى كه انذار كننده الهى آمد جز فرار و فاصله گرفتن از حق چيزى بر آنها نيفزود! (فلما جائهم نذير ما زادهم الا نفورا).

راغب مى گويد: (كلمه (جهد) به فتحه جيم - و (جهد) - به ضمه جيم - به معناى طاقت و مشقت است. تا آنجا كه مى گويد: و خداى تعالى فرموده: (و اقسموا باللّه جهد ايمانهم ) يعنى سوگند خوردند به خدا و سعى كردند كه سوگند خود را تا آنجا كه در وسع و طاقتشان هست پايدار و مؤ كّد كنند).

و درباره كلمه (نفور) گفته: (اين كلمه از ماده (نفر) است كه هم به معناى تنفر از چيزى است، و هم به معناى رو كردن به چيزى، مانند كلمه (فزع ) كه آن نيز به دو معناست، هم مى گوييم: (فزع الى فلان به فلان كس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت ) و هم مى گوييم: (فزع عن الشى ء از فلان چيز رو بگردانيد) در نفر هم وقتى مى گوييم: (نفر عن الشى ء نفورا) معنايش اين است كه: از آن چيز تنفر و اعراض كرد، در قرآن فرموده: (و ما زادهم الا نفورا).

در معناى اين كلام قريش كه پيش از بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله) قسم مى خوردند كه اگر نذيرى به سويشان بيايد (اهدى من احدى الامم) خواهند شد بعضى از مفسرين گفته اند: (قبل از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خبر به قريش رسيد كه اهل كتاب پيغمبران خود را تكذيب كردند. قريش گفتند: خدا يهود و نصارى را لعنت كند كه پيامبرانى به سوى شان آمدند و آنان تكذيبشان كردند. به خدا سوگند اگر پيامبرى به سوى ما آيد، قطعا و به طور حتم راه يافته ترين امت ها خواهيم بود). و سياق آيه شريفه مصدق اين نقل است و آن را تأييد مى كند.

فرمود مشركان حجاز شنيدند كه براي بعضي از اهل ملل و نِحل، پيامبري آمده اينها پيامبرشان را تكذيب كردند اينها گفتند اگر براي ما پيامبر آمده بود ما حتماً مي‌پذيرفتيم پيامبرمان را تكذيب نمي‌كرديم.

اينها الله را به عنوان خالق كل, به عنوان مدير كل, به عنوان ربّ كل قبول داشتند اما گرفتار ارباب متفرّقه بودند. اينها سوگند ياد كردند ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ با يك سوگند غليظي كه ﴿لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ﴾ اگر پيامبري از طرف خدا بيايد همان‌طوري كه براي اهل كتاب آمد ﴿لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ از يكي از اين امّت‌ها, هدايت‌شده‌تر بودند مهتدي‌تر بودند.

﴿فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ قبلاً شرك داشتند الآن شركشان بدتر شد و …گرفتار معصيت بيشتري شدند براي اينكه قبلاً مشرك بودند بدون پيامبر, الآن هم مشرك‌اند با پيامبر. قبلاً يك كفر داشتند الآن دو كفر, قبلاً كفر به توحيد بود الآن هم كفر به توحيد است هم كفر به رسالت.

نفرت اينها, استكبار اينها, معصيت اينها دوچندان شده است ﴿مَا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ براي اينكه اينها عكس‌العمل نشان مي‌دهند نظير ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا﴾ است از اين سنخ، نه اينكه آمدنِ اين پيامبر باعث زيادت نفرت بود بلكه آمدن نور آفتاب براي كسي كه اعشاست چشمش درد مي‌گيرد اين بايد در غار برود. شمس, آسيبي نمي‌رساند اين نمي‌تواند در برابر نور آفتاب قرار بگيرد اگر آفتاب طلوع بكند اين بايد جاي ديگري باشد وگرنه درد مي‌كشد اين نه براي آن است كه آفتاب، زيانبار است و آسيب‌رسان بلكه او مريض است, در برابر آفتاب قدرت تحمل ندارد.

در جريان سِحر سَحره فرعون كه آنها ايمان آوردند, مستحضريد كه اگر روح كسي واقعاً بميرد بشود ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ مردگانند نه زندگان[7] اينها كساني‌اند كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ براي آنها تفاوت نمي‏كند كه آنان را (از عذاب خداوند) بترساني يا نترساني، ايمان نخواهند آورد.[8] و اگر صدها معجزه هم بياورند او باور نمي‌كند فرمود اگر كلّ آيه را هم بياوريم ﴿وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا اگر تمام نشانه‏ هاي حق را ببينند ايمان نمي ‏آورند[9] اينها كساني‌اند كه قلبشان مرده است.

گروه دوم كساني‌اند كه مريض‌اند يا خواب‌اند اينها اگر صيحه‌اي بيايد بيدار مي‌شوند يا دارويي پيدا بشود شفا پيدا مي‌كنند. سحره فرعون از همين قبيل بودند يا بيمار بودند يا خواب. معجزه الهي, يا شفابخش است يا بيداركننده. اگر اين‌چنين باشد خب سحره فرعون واقعاً تشخيص دادند و ايمان آوردند و حُسن خاتمت نصيبشان شده اما فرعون واقعاً قلبش مرده بود ديگر احيا نشده, بنابراين فرق است بين سَحره فرعون و ديگران.

در مورد سحره فرعون اينها عالماً عامداً شرك نورزيدند در اثر اينكه در محيط شرك زندگي كردند عادتشان اين شد.

كارشناس بودند مي‌دانستند اينها از سنخ سِحر نيست اينها نه تنها ساحر بودند, سحّار بودند (يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ ﴿۳۷﴾ تا هر ساحر ماهرى را نزد تو بياورند (۳۷) سوره الشعراء) در سِحر فناور بودند اينها ديدند كه جريان حضرت موسي از اين قبيل نيست براي اينكه وقتي وجود مبارك حضرت موسي عصا را انداخت … اِعجاز حضرت موسي سِحر را بلعيد نه چوب‌ها را، …

سوره شعرا

فَأَلْقى‏ مُوسى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (۴۵)

پس موسى عصايش را انداخت و بناگاه هر چه را به دروغ برساخته بودند بلعيد (۴۵)

وقتي وجود مبارك حضرت موسي(سلام الله عليه) عصا را انداخت ديدند يك مار دارد در اين ميدان مي‌جنبد بقيه يك مقدار طناب و چوب هستند كنار افتادند سِحر را بلعيد نه چوب‌ها را خب اينها فهميدند اين از آن سنخ نيست …خب اگر كسي قلبش مريض نباشد (یا نمرده باشد) اين بيّنه الهي را كه ببيند ايمان مي‌آورد.

مطلب بعدي آن است كه مشركان مي‌گفتند وحي و نبوّتي در كار نيست اگر رسالتي از طرف خدا باشد حتماً آن رسول بايد فرشته باشد ممكن نيست بشر رسالت الهي را به عهده بگيرد كه در اوايل سوره مباركه «انعام» بحثش گذشت.[6] آن‌گاه در اين آياتي كه دارد به جِدّ قسم ياد مي‌كنند كه اگر پيامبري بيايد اينها ايمان مي‌آورند اين ارشاد به آن است كه يقيناً چنين چيزي نيست پيامبري نخواهد آمد كسي كه اصلاً منكر رسالت و نبوّت عامه است مي‌گويد اگر پيامبري باشد بايد فرشته باشد انسان نمي‌تواند رسالت الهي را به عهده بگيرد چنين چيزي يقيناً تعليق بر محال است اگر رسولي بيايد يقيناً او انكار مي‌كند براي اينكه مبناي او اين است كه رسالت، محال است.

در سوره مباركه «انعام» مشابه اين آيه گذشت آيه 109 سوره «انعام» اين بود:

وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۱۰۹﴾

با نهايت اصرار سوگند به خدا ياد كردند كه اگر نشانه‏ اي (معجزه اي) براي آنها بيايد حتما به آن ايمان مي ‏آورند بگو معجزات از ناحيه خدا است (و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه بياورم) و شما نمي ‏دانيد كه آنها پس از آمدن معجزات (باز) ايمان نمي ‏آورند! (۱۰۹)

آن‌جا مبسوطاً گذشت كه اينها گفتند اگر معجزه‌اي بيايد ما ايمان مي‌آوريم فرمود هر معجزه‌اي بيايد اينها ايمان‌ نمي‌آورند براي اينكه اينها مبنايشان اين است كه رسالت و نبوّت عام, محال است; يعني ممكن نيست بشر از طرف خدا بيايد. آغاز سوره مباركه «انعام» هم همين بود كه اينها منكر نبوّت عامه بودند نه تنها منكر نبوّت خاصه, مي‌گويند اصلاً ممكن نيست بشر از طرف خدا پيام بياورد اگر از طرف خدا پيامبري هست بايد فرشته بياورد. اين‌جا هم اين‌طور نيست كه اينها واقعاً بگويند اگر براي ما ثابت بشود كسي از طرف خداست ما ايمان مي‌آوريم ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ اين تعليق بر محال است خب كسي كه منكر رسالت عامّه است اين چگونه مي‌گويد اگر پيامبر بيايد من قبول مي‌كنم.

اين ﴿أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ به چند وجه تفسير شده:

يكي از معانيش اين است كه ما از بعضي از اين اُمم اَهدا بوديم «أهداي مِن جميعهم» نبوديم اَهداي ﴿مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ بوديم. اين ﴿مِنْ﴾, «مِن» تفضيليه است كه از بعضي از اُمم ما اهدا بوديم.

تفسير ديگر اين است كه اگر پيامبري بود ما هم در رديف يكي از اُمم بوديم. مسيحي‌ها ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ هستند, يهودي‌ها ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾هستند صابئين ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ هستند ما هم جزء ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ بوديم الآن جزء ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾نيستيم براي اينكه پيامبر نداريم ما اگر پيامبر مي‌داشتيم جزء ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ بوديم, و اهدا هم بوديم.

احتمال سوم اين است كه اين الف و لام ﴿الْأُمَمِ﴾ الف و لام عهد باشد يعني «احدي الاُمم المعهوده مِن اليهود و النصاري» از اينها اهدا هستيم.

پس يا جنس است يا عهد است يا اصلاً ﴿أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾نيست «اَهديٰ ممّا كانوا قبل ذلك» بودند.

(41) إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا

(41) إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً

(۴۱) خداوند آسمانها و زمين را نگاه مي‏دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه منحرف گردند كسي جز او نمي‏تواند آنها را نگاه دارد او حليم و غفور است.

در آيه بعد سخن از حاكميت خدا بر مجموعه آسمانها و زمين است … مى فرمايد: خداوند آسمانها و زمين را نگه مى دارد تا از مسير خود منحرف نشوند و زائل نگردند (ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا).

نه تنها آفرينش در آغاز با خدا است, كه نگهدارى و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرت او است ، بلكه آنها هر لحظه آفرينش ‍ جديدى دارند، و هر زمان خلقت نوينى، و فيض هستى لحظه به لحظه از آن مبداء فياض به آنها مى رسد، كه اگر لحظه اى رابطه آنها با آن مبدا بزرگ قطع شود راه فنا و نيستى را پيش مى گيرند:

اگر نازى كند يكدم فرو ريزند قالبها! نظیری نیشابوری

يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ

اى خدايى كه فضل و كرمت بر خلق دايم است

درست است كه آيه روى مساله حفظ نظام عالى هستى تكيه ميكند، ولى همانگونه كه در بحثهاى فلسفى به ثبوت رسيده ممكنات در بقاى خود همانگونه نيازمند به مبدأ هستند كه در حدوث خود، و به اين ترتيب حفظ نظام جز ادامه آفرينش جديد و فيض الهى چيزى نيست .

كرات آسمانى بى آنكه به جائى بسته باشند ميليونها سال در قرارگاه خود يا مدارى كه براى آنها تعيين شده در حركتند، بى آنكه كمترين انحراف پيدا كنند، همانگونه كه نمونه آن را در منظومه شمسى مى نگريم ، كره زمين ما ميليونها بلكه ميلياردها سال است بر دور آفتاب در مسير خود با نظم دقيقى … مى چرخد و سر بر فرمان پروردگار دارند.

سپس به عنوان تاكيد مى افزايد: و هر گاه بخواهند از محل و مسير خود خارج شوند كسى غير از خداوند نمى تواند آنها را نگاهدارى كند (وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ).

نه بتهاى ساختگى شما، نه فرشتگان ، و نه غير آنها، هيچكس قادر بر اين كار نيست .

در پايان آيه براى اينكه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد و اجازه بازگشت در هر مرحله به آنها دهد ميفرمايد: خداوند هميشه حليم و غفور است (ان الله كان حليما غفورا).

به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجيل نميكند و به مقتضاى غفوريتش توبه آنها را با شرائطش در هر مرحله كه باشد پذيرا مى شود.

بعضى از مفسران اين دو وصف را در ارتباط با نگهدارى آسمان و زمين دانسته اند، چرا كه زوال آنها عذاب و مصيبت است، و خداوند به مقتضاى حلم و غفرانش اين عذاب و مصيبت را دامنگير مردم نمي كند، هر چند گفتار و اعمال بسيارى از آنها ايجاب ميكند كه اين عذاب نازل گردد، همانگونه كه در آيات 88 تا 90 سوره مريم آمده است:

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا ﴿۸۸﴾

آنها گفتند خداوند رحمن فرزندي براي خود اختيار كرده! (۸۸)

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا ﴿۸۹﴾

چه سخن زشت و زننده اي آورديد. (۸۹)

تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا ﴿۹۰﴾

نزديك است آسمانها بخاطر اين سخن از هم متلاشي گردد، و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد! (۹۰)

نكته :

كوچك و بزرگ در برابر قدرت او يكسان است

جالب اينكه در آيات فوق نگاهدارى آسمانها بر جاى خود به قدرت خدا استناد داده شده در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد نگهدارى پرندگان بر فراز امواج هوا آمده است :

سوره ۱۶: النحل

أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۷۹﴾

آيا آنها به پرندگاني كه بر فراز آسمان تسخير شده‏ اند نظر نمى افكنند؟ هيچكس جز خدا آنها را نگاه نمي ‏دارد، در اين نشانه‏ هايي است (از عظمت و قدرت خدا) براي كساني كه ايمان دارند. (۷۹)

اين هماهنگى تعبيرات نشان مى دهد كه براى قدرت بى انتهاى پروردگار نگاهدارى مجموعه كرات آسمان و زمين همچون نگاهدارى يك پرنده بر فراز امواج هوا است .

در يكجا آفرينش آسمان پهناور را نشانه وجود خود معرفى ميكند، و در جاى ديگر آفرينش حشره كوچكى همچون پشه را.

گاهى به (خورشيد) سوگند ياد مى كند كه منبع عظيم انرژى در عالم هستى است ، و گاه به ميوه بسيار ساده اى همچون (انجير) قسم مى خورد.

اشاره به اينكه در برابر قدرت او كوچك و بزرگ فرقى ندارند.

امير مؤ منان على (عليهالسلام ) ميفرمايد: و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف ، و القوى و الضعيف ، فى خلقه الا سواء:

(كوچك و بزرگ ، سنگين و سبك ، قوى و ناتوان ، همه در برابر توانائى او يكسانند).

دليل همه اين مسائل يك چيز است و آن اينكه وجود خداوند وجودى است بى نهايت از هر جهت ، و دقت روى مفهوم بى نهايت اين حقيقت را به خوبى ثابت مى كند كه مفاهيمى همچون سخت و آسان ، كوچك و بزرگ ، پيچيده و ساده ، تنها در برابر موجودات محدود قابل طرح است ، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود به ميان آيد اين مفاهيم به كلى تغيير شكل مى دهند و همگى در يك صف و يك رديف قرار مى گيرند، بى آنكه كمترين تفاوتى در اين مقايسه با هم داشته باشند!

سوره 25: الفرقان

أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ﴿۴۵﴾

آيا نديدي چگونه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مي‏خواست آنرا ساكن قرار مي‏داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم. (۴۵)

ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا ﴿۴۶﴾

سپس آنرا آهسته جمع مي‏كنيم. (۴۶)

ساده‌ترين موجودات همين سايه است فرمود: برچيدن بساط سايه براي ما خيلي آسان است ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾. مشكل‌ترين كارهم, جريان قيامت كبراست در قيامت كبرا كلّ جهان را به هم مي‌زند دوباره مي‌سازد﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ روز قيامت زمين يكسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمانها در پيچيده به دست اوست سوره الزمر﴿۶۷﴾ ﴾[28] كلّ اين نظام را به هم مي‌زند دوباره مي‌سازد مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ اين حشرى است كه بر ما آسان خواهد بود سوره ق(۴۴)﴾[29] اين حشر اكبر براي خداي سبحان يَسير و آسان است سرّش اين است كه خداي سبحان با ابزار و اَدوات و جوارح و امثال ذلك ـ معاذ الله ـ كار نمي‌كند, اگر طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) «فاعلٌ لا بمعني الحركات»[30] او با اراده كار مي‌كند كسي اراده كند كه كلّ نظام را به هم بزند دوباره بسازد يا اراده كند كه اين سايه را جمع بكند يكسان است.

الآن شما با اراده تصوّر مي‌كنيد يك قطره آب را با اراده تصوّر مي‌كنيد اقيانوس اطلس را هر دو را يكسان بدون زحمت تصوّر كرديد چون با اراده كسي بخواهد كاري انجام بدهد رنج بدني و ابزاري ندارد فرمود هم آن كار ﴿حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾ هم اين كار ﴿قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾

نيازمندي موجودات در حدوث و بقا به خداوند

مي‌فرمايد اشيا همان‌طوري كه در اصل آفرينش محتاج به ذات اقدس الهي هستند در نگهداري و پرورش و پردازش هم محتاج خداي سبحان‌اند اين‌طور نيست كه اشيا در حدوث محتاج به حق‌تعالي باشند در بقا ـ معاذ الله ـ بي‌نياز باشند. خداي سبحان كه بدون شركت و بدون مظاهره كلّ نظام را آفريد همان خداي واحدِ احد به تنهايي اينها را نگه مي‌دارد كه مبادا از بين بروند ﴿إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا﴾. پس احداث اينها به قدرت حق است ابقاي اينها هم به قدرت حق است در احداث, آنها نه بالاستقلال سهيم‌اند, نه بالمشاركه سهيم‌اند, نه بالمظاهره سهيم‌اند در اِبقا هم اين چنين است نه بالاستقلال, نه بالشركه, نه بالمظاهره; نه در احداث نه در ابقا پس اينها بيكار محض‌اند.

با اراده, خدا اينها را نگه مي‌دارد. اين پرنده‌ها را فرمود ما با اراده نگه مي‌داريم شما بالأخره الآن دستتان چند كيلوست اين را همين‌طور بالا نگه داشتيد با چه چيزي دستتان را نگه مي‌داريد اين دستتان را كه اين‌طور نگه مي‌داريد اين دست يك چيز سنگين است اگر اراده‌تان را برداريد مي‌افتد اراده كرديد اين دست را نگه مي‌داريد. اين ديگر با چوب و عمود نمي‌ماند اراده كرديد.

اگر انسان جسمي را از جايي بخواهد بردارد به جاي ديگر بگذارد با اراده اين كار را مي‌كند…اگر انسان با اراده اين كار را مي‌كند … البته خسته مي‌شود ولي ذات اقدس الهي خستگي در او نيست… فرمود خداي سبحان اينها را نگه مي‌دارد حالا اگر جاذبه شد يا علل و عوامل ديگري شد و علم ثابت كرد آن هم مخلوق الهي و در تحت تدبير خداست. فرمود چه در احداث چه در بقا هيچ كدام از اين امور شش گانه نصيب غير خدا نيست «لا بالاستقلال, لا بالمشاركه, لا بالمظاهره; لا في الإحداث و لا في الإبقاء» بنابراين در احداث و اِبقا و حدوث و بقا غير خدا هيچ سهمي ندارد.

پرسش: در قرآن معمولاً سماوات جمع آمده ولی أرض مفرد اما در روايات « و الأرضين» می فرمايد ... .

پاسخ: بله در سوره مباركه «طلاق» آن‌جا كه فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را... (۱۲)[11] آن‌جا يك روايت نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است كه حضرت دستان مباركشان را روي هم گذاشتند و فرمود: «أرضٌ و سماءٌ, أرضٌ و سماءٌ» [12]ذيل اين آيه سوره «طلاق» كه فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ اگر زمين مثل سماوات است پس ارضين سبع است.

(40) قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا

(40) قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً فَهُمْ عَلَي بَيِّنَةٍ مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُم بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً

(۴۰) بگو آيا فكر نمي‏كنيد اين معبوداني را كه شريك خدا قرار داده‏ ايد به من نشان دهيد چه چيزي از زمين را آفريده‏ اند؟ يا اينكه شركتي در (آفرينش و مالكيت) آسمانها دارند؟ يا به آنها كتابي (آسماني) داده‏ ايم و دليلي از آن براي (شرك) خود دارند؟ نه هيچيك از اينها نيست، ظالمان فقط وعده‏ هاي دروغين به يكديگر مي‏دهند!

اين آيه پاسخ ديگرى به مشركان ميدهد و به آنها خاطر نشان مى سازد كه اگر انسان از چيزى تبعيت ميكند يا به آن دل ميبندد بايد دليلى از عقل بر آن داشته باشد، يا دليلى از نقل قطعى ، شما كه هيچيك از اين دو را در اختيار نداريد, پس سرمايه شما چيزى جز مكر و فريب نيست.

به تعبير ديگر: اگر بت پرستان و ساير مشركان از هر گروه و هر صنف ادعا دارند بتها قدرتى در انجام خواسته هاى آنها در روى زمين دارند بايد نمونه اى از خلقت زمينى آنها را ارائه دهند.

و اگر معتقدند كه اين بتها مظهر فرشتگان و ملائكه و مقدسين آسمانى هستند - همانگونه كه عقيده جمعى از آنها بود - بايد شركت آنها را در آفرينش آسمانها نشان دهند.

و اگر معتقدند كه اينها شريك در خلقت نيستند تنها مقام شفاعت به آنها واگذار شده - همانگونه كه بعضى ادعا داشتند - بايد سندى از كتب آسمانى براى اثبات اين مدعا بياورند.

حال كه هيچيك از اين مدارك را در اختيار ندارند پس ستمگران فريبكارانى هستند كه در گوش يكديگر سخنان دروغين مى گويند.

تعبير به (كتابا) به صورت نكره آن هم با استناد به پروردگار، اشاره به اين است كه در هيچيك از كتب آسمانى كوچكترين دليلى بر مدعاى آنها نيست .

تعبير به (ظالمون ) بار ديگر تاكيدى است بر اين معنى كه شرك ظلم و ستم آشكار است .

تعبير به وعده هاى (غرور) ناظر به اين است كه بت پرستان اين خرافات و اوهام را به صورت وعده هاى تو خالى از يكديگر ميگرفتند، و به صورت شايعه و تقليدهاى بى اساس بعضى به بعض ديگر القا مى كردند.

اضافه (شركاء) به مشركين، به اين عنايت است كه مشركين ادعاى شركت در خدايى براى آنها كردند، پس در نتيجه اضافه شركاء به ضمير (كم ) اضافه اى است لامى و مجازى، (چون بت ها شركاى مشركين نبودند، تا اين نسبت حقيقى باشد).

اگر بتها خالق بودند، قطعا دليلى بر خالقيت آنها دلالت مى كرد، و اين دليل يا از ناحيه عالم بود و يا از ناحيه خداى سبحان، اما از ناحيه عالم، كه مى بينيم هيچ موجودى در عالم دلالت بر خالقيت بت ها و مخلوقيت خودش براى آنها ندارد، حتى به طور شركت، كه جمله (ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات ) اين شق مسأله را بيان مى كند، و اما از ناحيه خداى سبحان، اگر دليلى مى بود، قطعا در كتابى از كتب آسمانى كه از ناحيه او نازل شده ديده مى شد، و آيه اى از آيات آن كتب مى گفت كه خدا به ربوبيت بت ها اعتراف دارد و جايز مى داند كه مردم آنها را بپرستند و معبود و خداى خود بگيرند، و ما مى بينيم كه چنين پيامى از ناحيه خدا نازل نشده و خود مشركين هم به اين اعتراف دارند و جمله (ام آتيناهم كتابا فهم على بينه منه ) اين شق ديگر را بيان مى كند.

در اين‌جا چند برهان اقامه مي‌كند بر توحيد …. مي‌فرمايد شما كه مشركيد, اين مشركيد آن‌طور نيست كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل مي‌كند كه ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ﴾ اينكه فرمود شركا براي اينكه اينها يك مقدار مال را براي بت‌ها قرار مي‌دهند آنها را شركاي در اموال قرار مي‌دهند[29] ظاهراً آن نيست يعني اين بت‌هايي كه شما شركاءالله قرار داديد شما يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي… در حالي كه نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي…. آخر انسان حرفي مي‌زند نه دليل عقلي داشته باشد نه دليل نقلي… شما نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد بر اينكه اينها استحقاق دارند پس معلوم مي‌شود پرستش اينها باطل خواهد بود… آنها كه شما را به بت‌پرستي دعوت مي‌كنند فريبكارند و كارشان فريب دادن است…اگر موجودي چيزي را خلق نكرد, قدرت خالقيّت نداشت, شركت در خالقيت هم نداشت پس يك موجود ممكن و نيازمند است مخلوق است اگر مخلوق است ديگر رب و معبود نخواهد بود.

جامع همه اين اقسام در آيه 22 و 23 سوره مباركه «سبأ» بود كه گذشت.

سوره ۳۴: سبأ

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِنْ شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ ﴿۲۲﴾

بگو كساني را كه غير از خدا (معبود خود) مي‏پنداريد، بخوانيد (آنها هرگز گرهي از كار شما نمي ‏گشايند، چرا كه) آنها به اندازه ذره‏ اي در آسمانها و زمين مالك نيستند و نه در (خلقت و مالكيت) آنها شريكند، و نه ياور او (در آفرينش) بوده‏ اند. (۲۲)

وَلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذَا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ﴿۲۳﴾

هيچ شفاعتي نزد او جز براي كساني كه اذن داده سودي ندارد، (در آن روز همه در اضطرابند) تا زماني كه اضطراب از دلهاي آنها زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود، در اين هنگام مجرمان به شفيعان) مي‏گويند: پروردگارتان چه دستوري داده ؟ مي‏گويند: حق را (بيان كرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه. (۲۳)


در آيه 22 فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ غير خدا يعني بت‌هايي را كه شما آنها را مي‌پرستيد و عبادت مي‌كنيد ببينيد اينها چه كاره هستند هيچ كدام از اين سه, چهارتا كار از آنها ساخته نيست ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ﴾ ذرّه‌اي از ذرّات موجودات آسماني، مِلك اينها نيست كلاً مِلك خداي سبحان است كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ پربركت و زوال ناپذير است كسي كه حكومت جهان هستي به دست او است﴾;[9] ﴿وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾در زمين چيزي را اينها مالك نيستند پس نه موجودات سپهري در اختيار اينهاست نه موجودات زميني ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ نه تنها بالاستقلال مالك نيستند شريك مالك هم نيستند خدا مالك سماوات و ارض است ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ اينها شريك مالك هم نيستند …سوم: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾يك وقت است كه قبول كرديد كه اينها بالاستقلال مالك نيستند, يك; بالشركه مالك نيستند, دو; ولي ادّعا مي‌كنيد خداي سبحان كه خواست بيافريند يا تدبير كند اينها ظَهيرند, پشتيبان‌اند, پشتوانه خدا هستند كه گوشه‌اي از كار به دست اينهاست فرمود … خدا از اينها به عنوان يك ظهير و پشتيبان كمك نمي‌گيرد. قبلاً هم در ذيل اين آيه گذشت كه وقتي مي‌گويند تظاهرات نه يعني ظهور; يعني ظَهْر يعني پشت به پشت هم دادند پشتيباني كردند پشتوانه فلان كارند اين را مي‌گويند تظاهرات. چهارم: اين را در آيه بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ فرمود اينها كه ذرّه‌اي در آسمان مِلك اينها نيست, ذرّه‌اي در زمين مِلك اينها نيست, در ذرّه‌اي شركت ندارند, در ذرّه‌اي پشتيبان و پشتوانه نيستند پس هيچ كاره‌اند مي‌ماند مسئله شفاعت كه شما گفتيد: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] شفاعت حق است اما شفاعت را خدا به انبيا و اوليا داده به اذن الهي, به اين صنم و وثن كه اجازه نداد ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ اينها كه مأذون نيستند. پس اقسام قبلي كه محال است آن قسم كه ممكن است به اذن خداست اذن خدا هم كه براي انبيا و اولياست. آن دو آيه, جامع‌تر از آيه محلّ بحث سوره مباركه «فاطر» است. فرمود اينها هيچ كاره‌اند.

(39) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ

(39) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَاراً

(۳۹) او كسي است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد، هر كس كافر شود به زيان خودش خواهد بود و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چيزي نمي ‏افزايد، و (نيز) كفرشان جز زيان و خسران چيزي بر آنها اضافه نمي‏كند.

(خلائف ) در اينجا خواه به معنى جانشينان و نمايندگان خدا در زمين باشد، خواه به معنى جانشينان اقوام پيشين (هر چند معنى دوم در اينجا نزديكتر به نظر مى رسد) دليل بر نهايت لطف خداوند بر انسانهاست كه همه امكانات زندگى را در اختيار آنها گذاشته است .

او عقل و شعور و فكر و هوش داده ، او انواع نيروهاى جسمانى را به انسان ارزانى داشته ، او صفحه روى زمين را مملو از انواع نعمتها كرده ، و او طريقه استفاده كردن از اين امكانات را به انسان آموخته است ، با اينحال چگونه ولى نعمت اصلى خود را فراموش كرده ، دست به دامن معبودهاى خرافى و ساختگى مى زند؟!

اين جمله در ضمن هشدارى است به همه انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى نيست ، همانگونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و اقوام ديگرى جانشين آنها خواهند شد، لذا درست بايد بنگرند كه در اين چند روز زندگى چه ميكنند؟ چه آينده اى را براى خود رقم مى زنند؟ و چگونه تاريخى از آنها در جهان يادگار مى ماند؟!

به همين دليل بلافاصله مى گويد: هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود (فمن كفر فعليه كفره).

و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد (و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا).

و به هر حال كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد (و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا).

در حقيقت دو جمله اخير تفسيرى است بر جمله (من كفر فعليه كفره ) زيرا اين جمله مى گويد: كفر انسان تنها به زيان خود او تمام ميشود، سپس دو دليل براى اين مساله اقامه مى كند:

نخست اينكه اين كفران و بي ايمانى در نزد پروردگار آنها كه بخشنده همه نعمتها است چيزى جز خشم و غضب ببار نمى آورد.

ديگر اينكه : علاوه بر خشم الهى, اين كفر چيزى جز زيان بر آنها نمى افزايد. سرمايه عمر و هستى خويش را از كف ميدهند، و شقاوت و انحطاط و تاريكى و ظلمت را براى خود مى خرند، چه زيانى از اين بالاتر؟!

خشم و غضب در مورد پروردگار نه به آن معنى است كه در مورد انسانها مى باشد، زيرا خشم در انسان يكنوع هيجان و برافروختگى درونى است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن ميشود، و نيروهاى وجود انسان را براى دفاع ، يا گرفتن انتقام ، بسيج ميكند، ولى در مورد پروردگار هيچيك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده اند.

https://www.aparat.com/v/yLmB8

اگر مى گوييم خدا راضى مى شود؛ خشم مى كند، معنايش اين است كه او با عبد خودش معامله رضايت مى كند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش را ارزانيش مى دارد. و اگر مى گوييم خشم مى گيرد و غضب مى كند، معنايش اين است كه او با بنده اش معامله غضب مى كند، يعنى رحمت خود را از او دريغ نموده ، او را دچار عذاب و نقمتش مى سازد.

﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ﴾ ذات اقدس الهي شما را جانشين قرار داد, هم جانشين خودش قرار داد هم اينكه يكي پس از ديگري مي‌آييد. «خلائف» گفتند جمع «خليفه» است و «خلفاء» جمع «خَليف» است «خليف» و «خليفه» هر دو يكي است منتها «تاء» خليفه «تاء» مبالغه است «تاء» تأنيث نيست اينكه درباره حضرت آدم فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[23] نه «خليفاً» براي اينكه انسان كامل مقام والايي را داراست كه كاملاً مي‌تواند دستورهاي الهي را مدبّرانه اجرا كند اين خَليفه است برخي‌ها خليف‌اند يعني بدون «تاء» مبالغه نه «تاء» تأنيث.

فرمود خداي سبحان شما را خلائف در زمين قرار داد براي اينكه كلّ زمين را كه مسخَّر كرد; قدرت تدبير هم به شما داد; آن مديريتي را كه بالذّات براي ذات اقدس الهي است شما را مظهر آن قرار داد نه به شما تفويض كرده باشد; شما اين كار الهي را در زمين انجام بدهيد و از شما هم به جِدّ خواست كه زمين را آباد كنيد.

در سوره مباركه «هود» گذشت ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها او خدایی است که شما را از زمین بیافرید و برای عمارت و آباد ساختن آن برگماشت[24]

آن‌جا بحث شد كه استعمار از مقدس‌ترين واژه‌هاي قرآني است وقتي به دست ستمكاران افتاد جزء پليدترين واژه‌ها شد. خدا فرمود من شما را استعمار كردم يعني چه؟ يعني زمان و زمين را مزيّن كردم به مسائل علمي, شما را هم مجهّز كردم به نيروي تدبير, شما را آوردم در زمين از شما به جِد خواستم زمين را آباد كنيد. اين الف و سين و تاء منقوط ( نقطه دار) همان مبالغه را مي‌رساند مثل «اسْتَكْبَرَ» ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾من به جدّ خواستم زمين را آباد كنيد.

﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ من استعمار كردم, من مستعمِرم شما مستعمَر من هستيد من به جِدّ از شما خواستم زمين را آباد كنيد يعني چه؟ يعني امكانات را آفريدم, يك; هوش و استعداد را به شما دادم, دو;

اما همين واژه مقدس قرآني شده جزء پليدترين واژه‌ها آنها كه بيگانه‌اند مي‌گويند زمان و زمين براي شما, نيرو براي شما, همه چيز براي شما, براي ما كار كنيد معناي استعمار همين است… استعمار قرآني اين است كه تمام امكانات براي خدا, به شما داد آقاي خودتان باشيد.

تبيين انواع خلافت الهي در قرآن كريم

تعبير خلافت در قرآن كريم ملاحظه فرموديد كه متنوّع است گاهي قومي را با يك سرنوشت خاص ذكر مي‌كند بعد به قوم ديگر مي‌فرمايد شما را ما بعد از آنها آورديم اين معنايش اين است كه شما جانشين آ‌نها هستيد گرچه در آن‌جا هم مي‌شود گفت شما خليفه خدا در زمين هستيد, قبلاً آنها خليفةالله بودند, الآن شما خليفةالله هستيد. ولي اين معنا شايد ظاهرتر باشد كه خداوند شما را جانشين آ‌نها قرار داد قوم نوح را برد شما را آورد, قوم عاد و ثمود را برد شما را آورد اين ﴿ثُمَّ﴾ يا ﴿بَعْد﴾ كه در بعضي از آيات هست اين مي‌تواند مشعر([ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده) به آن باشد كه شما جانشين آنها هستيد.

سوره ۱۰: يونس

وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذَلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۳﴾

ما امتهاي پيش از شما را، به هنگامي كه ظلم كردند، هلاك كرديم، در حالي كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغ آنها آمدند ولي آنها ايمان نياوردند، اينگونه گروه مجرمان را جزا مي‏دهيم. (۱۳)

ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ ﴿۱۴﴾

سپس شما را جانشينان آنها در روي زمين - پس از آنان - قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مي‏كنيد. (۱۴)

اما طايفه ديگر آياتي است كه مي‌گويد خدا شما را خلائف در ارض قرار داد.

سوره ۶: الأنعام

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۶۵﴾

و او كسي است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين قرار داد، و بعضي را بر بعض ديگر، درجاتي برتري داد تا شما را به آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد مسلما پروردگار تو سريع الحساب، و آمرزنده مهربان است (به حساب آنها كه از بوته امتحان نادرست در آيند زود مي‏رسد، و نسبت به آنها كه در مسير حق گام بر مي‏دارند مهربان مي‏باشد). (۱۶۵)

http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=6&ayat=165&user=far&lang=far

گاهي با حرف جرّ كه ﴿خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ﴾, گاهي بدون حرف جرّ كه ﴿خَلاَئِفَ الْأَرْضِ﴾. آنجايي كه دارد خدا شما را ﴿خَلاَئِفَ الْأَرْضِ﴾قرار داد سخن از قوم و قبيله و ملّتي نيست ظاهرش آن است كه خليفةالله هستي.

—-

در جريان خلافت كه آيه 39 اين سوره است مستحضريد وقتي ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ خداوند به همه چيز احاطه دارد[1] است و ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ او با شماست هر جا كه باشيد﴾ است خلافت حقيقي معنا ندارد چون خلافت معنايش اين است كه خليفه در غياب مستخلَف‌عنه كارِ او را انجام بدهد. اگر خداي سبحان ﴿عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ شَهِيدٌ بر همه چيز شاهد[2] است و اگر ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ ﴾[3] است اگر ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾ است خلافت معنا ندارد مگر اينكه تعبير تشويقي باشد نظير بيع و شراء از يك سو, نظير اجاره و اجير بودن از سوي ديگر. قبلاً ملاحظه فرموديد تعبير به بيع, تعبير به اشتراء, تعبير به اجير, تعبير به اجر همه اينها تشويقي است براي اينكه انسان مالك چيزي نيست كه ذات اقدس الهي آن را از انسان بخرد اگر گفته شد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[4] تعبير تشويقي است و اگر گفته شد خدا به شما اجر مي‌دهد اين تعبير تشويقي است انسان براي خودش كار مي‌كند نه براي او تا از او اجر بگيرد. تعبير خلافت هم از همين قبيل است اگر خداي سبحان به همه چيز احاطه دارد خلافت معنا ندارد.

در دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است كه «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»[5]

خطبه 46 نهج البلاغه: دعای هنگام سفر

اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ؛ اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ، وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ، لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً.

سخنى از آن حضرت (ع) هنگامى كه به قصد شام سفر مى كرد:

بار خدايا، به تو پناه مى برم از سختى سفر و از اندوه بازگشت. و به تو پناه مى برم، از اين كه به هنگام بازگشت بينم كه به زن و فرزند يا داراييم آسيبى رسيده باشد. بار خدايا، در اين سفر تو همراه من هستى و جانشين مرد مسافر در ميان خاندانش نيز، تويى. كسى جز تو نتواند كه اين دو مهم را كفايت كند. زيرا آنكه جانشين مسافر است، در خانه، همسفر او نتواند بود و آنكه همسفر اوست، چگونه جانشين او در خانه تواند شد.

من (سید رضی) مى گويم: ابتداى اين كلام از رسول الله (ص) روايت شده و امير المؤمنين با عباراتى در نهايت بلاغت آن را پى گرفته و به نيكوترين وجهى به پايان رسانيده ست. سخن او از «لَا يَجْمَعُهُمَا» است تا آخر.

اين دعاي سفر است. يعني خدايا! تو مصاحب مني, رفيق مني, همسفر مني, مرا در سفر حفظ مي‌كني, يك; نزد زن و بچه من هستي در غياب من خليفه مني, جانشين مني, زن و بچه مرا هم حفظ مي‌كني, دو; جمع بين صحابت [ ص َ ب َ ] و خلافت براي غير تو ممكن نيست; براي اينكه آن‌كه خليفه است ديگر مصاحب نيست آن‌كه مصاحب است ديگر خليفه نيست «وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»

خدا مي‌تواند خليفه انسان باشد يعني در غياب انسان, كار انسان را انجام بدهد … اما انسان نمي‌تواند خليفةالله باشد مگر به عنوان ترغيب و تشويق.

سرّ افزايش ايمان و كفر در برابر آيات الهي براي مؤمن و كافر

مطلب ديگر اينكه وقتي كسي مؤمن باشد آيات الهي بر او تلاوت مي‌شود ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[4] وقتي كافر باشد آيات الهي بر او تلاوت مي‌شود ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾[5]

سوره ۹: التوبة

وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿۱۲۴﴾

و هنگامي كه سوره اي نازل مي‏شود بعضي از آنان (به ديگران) مي‏گويد اين سوره ايمان كداميك از شما را افزون ساخت ؟ (به آنها بگو) اما كساني كه ايمان آورده‏ اند ايمانشان را افزود و آنها (به فضل و موهبت الهي) خوشحالند. (۱۲۴)

وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ ﴿۱۲۵﴾

و اما آنها كه در دلهايشان بيماري است, پليدي بر پليديشان افزود و از دنيا رفتند در حالي كه كافر بودند. (۱۲۵)

اين‌جا كه فرمود: ﴿فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً﴾ كفر آنها افزوده مي‌شود افزايش كفر در برابر آيات الهي است. اگر فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾بعد فرمود: ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[6]

سوره ۱۷: الإسراء

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا ﴿۸۲﴾

قرآن را نازل ميكنيم كه شفا و رحمت براي مؤ منان است و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمي‏افزايد. (۸۲﴾

آيات الهي وقتي بر مؤمنان قرائت مي‌شود ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ اما درباره كفار فرمود: ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ سرّش اين است كه الآن شما بهترين ميوه و شاداب‌ترين ميوه را وقتي به يك انسان سالم مي‌دهيد, اين تناول مي‌كند و فربه مي‌شود. ولي كسي كه دستگاه گوارش او به زخم مبتلاست و ميوه خام براي او ضرر دارد هر چه اين ميوه شيرين و پرآب را بيشتر مصرف بكند دردش بيشتر مي‌شود اين ميوه تقصير ندارد, او در برابر اين ميوه يك عكس‌العمل حادّي دارد. آيات الهي نور است هرگز كسي را گرفتار ظلمت نمي‌كند ولي قلب انسان تيره كه در برابر اين نور قرار مي‌گيرد عكس‌العملي نشان مي‌دهد به صورت كفر و ارتداد و اشكال ( [ اِ ] تردید و اشتباه); لذا دردش افزوده مي‌شود.

پس ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ همين آيه باعث مي‌شود كه مرض اينها بيشتر بشود براي اينكه اينها كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[7] وقتي آيه الهي مي‌آيد اينها انكار تازه دارند, نفرت تازه دارند, استكبار تازه دارند سيّئه‌اي بر سيّئات اينها افزوده مي‌شود اين سيّئه‌اي كه بر سيّئات اينها افزوده مي‌شود منشأش آمدنِ اين آيه است نه ـ معاذ الله ـ آيه, سيّئه را اضافه كند آيه مثل ميوه شاداب و شيرين است. اين در برابر آن, عكس‌العمل بد و تلخ و زشت نشان مي‌دهد بيماري‌اش بيشتر مي‌شود.

همين آيه 42 ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ كه در پيش داريم يعني وقتي آيه الهي, وحي الهي, نبوّت, رسالت مي‌آيد تنفّر اينها بيشتر مي‌شود.

(38) إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

(38) إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

(۳۸) خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است و هم او آنچه را در درون دلها است مي‏داند.

در اين آيه به تقاضائى كه كفار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند، چنين خدائى مسلما از آنچه در درون دلها است آگاه است.

در حقيقت جمله اول دليلى است بر جمله دوم ، يعنى چگونه ممكن است خداوند از اسرار درون دلها بيخبر باشد در حالى كه تمام اسرار زمين و آسمان و غيب عالم هستى براى او آشكار است ؟

آرى او ميداند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد، همانگونه كه در آيه 28 سوره انعام صريحا آمده است : وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (اگر باز گردند به سراغ همان كارهائى ميروند كه از آن نهى شده بودند، آنها دروغ مى گويند).

راه دور نرويم ، ما بارها خود را آزموده ايم كه در شرائط خاصى كه در تنگنا قرار مى گيريم با خداى خود مخلصانه قرارها مى گذاريم ، ولى همين كه آن شرائط تغيير كرد قول و قرارها را به كلى فراموش مى كنيم ، مگر كسانى كه به راستى تحول عميقى پيدا ميكنند.

علاوه بر اين، آيه هشدارى است به همه مؤ منان كه در اخلاص نيات خويش بكوشند و جز خدا كسى را در نظر نداشته باشند كه اگر كمترين ناخالصى در نيت و انگيزه آنها باشد او كه از همه غيوب آگاه است آنرا مى داند و بر طبق آن جزا مى دهد.

منظور از ذات الصدور چيست ؟

در آيات بسيارى از قرآن مجيد (بيش از 10 آيه ) اين جمله عينا يا با تفاوت مختصرى تكرار شده است : ان الله عليم بذات الصدور.

واژه (ذات ) كه مذكر آن (ذو) مى باشد در اصل به معنى (صاحب) آمده است ، هر چند در تعبيرات فلاسفه به معنى عين و حقيقت و گوهر اشياء به كار مى رود، اما به گفته راغب در مفردات اين اصطلاحى است كه در كلام عرب وجود ندارد.

بنابراين جمله ان الله عليم بذات الصدور مفهومش اين مى شود كه خداوند از صاحب و مالك دلها با خبر است ، اين جمله كنايه لطيفى از عقائد و نيات انسانها است ، چرا كه اعتقادات و نيات هنگامى كه در دل مستقر شوند گوئى مالك قلب انسان مى گردند، و بر آن حكومت مى كنند، و به همين دليل اين عقائد و نيات صاحب و مالك دل انسانى محسوب مى شود.

اين همان است كه بعضى از بزرگان علما از آن استفاده كرده و در اين عبارت آنرا مجسم كرده اند: (الانسان آرائه و افكاره ، لا صورته و اعضائه )! (انسان همان عقائد و افكارش ميباشد نه صورت و اعضاء پيكرش ).

ای برادر تو همه اندیشه ای

مابقی تو استخوان و ریشه ای

خدا عالم غيب آسمان ها و زمين است، و او به آنچه در سينه ها پنهان است داناست ، با شما بر طبق آنچه در باطن نهفته داريد، از عقايد و آثار اعمال معامله مى كند، و بر طبق آن محاسبه مى نمايد، چه اينكه ظاهرتان با باطن مطابق باشد و چه مخالف، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (إِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ اگر آنچه را در دل داريد، آشكار سازيد يا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه مي‏كند) و نيز فرموده: (يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ در آن روز كه اسرار پنهان آشكار مي‏شود).

تمام كارهايي كه شما داشتيد خدا مي‌داند. خدا نه تنها به صدور و قلوب شما عالِم است به ذات‌الصدور عالِم است. يك وقت است كه ما مي‌گوييم خدا از دست ما باخبر است يك وقت مي‌گوييم از آ‌نچه در مُشت ما بسته است هم باخبر است يك وقت مي‌گوييم خداي سبحان از صدور و قلوب ما باخبر است يك وقت مي‌گوييم نه, آن خاطراتي كه در صدور هست كه از آن خاطرات به «ذات‌الصّدور» ياد مي‌كنند از آنها هم باخبر است.

(37) وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا

(37) وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَصِيرٍ

(۳۷) آنها در دوزخ فرياد مي‏زنند پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالح بجا آوريم غير از آنچه انجام مي‏داديم! (در پاسخ به آنها گفته مي‏شود) آيا شما را به اندازه‏ اي كه انسان در آن متذكر مي‏شود عمر نداديم؟ و انذار كننده (الهي) به سراغ شما نيامد؟ سپس بچشيد كه براي ظالمان هيچ ياوري نيست!

تعبير به (صالحا) (به صورت نكره ) اشاره به اين است كه ما كمترين عمل صالحى انجام نداديم … بنابراين انجام پاره اى از اعمال صالح نيز ممكن است مايه نجات گردد. این آیه نشان میدهد که ایمان به تنهایی کفایت نمی کند, عمل صالح نیز نیاز می باشد.

بعضى از مفسران گفته اند: توصيف (صالح ) به جمله (كنا نعمل ) نكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه ما اعمال زشت خود را بر اثر تزيين هواى نفس و شيطان اعمال صالح مى پنداشتيم ، الان تصميم داريم برگرديم و اعمال صالح واقعى غير از آنچه داشتيم بجا آوريم .

آرى گناهكار در آغاز كار, طبق فطرت پاك انسانى, زشتى اعمال خود را درك مى كند، ولى كم كم به آن خو مى گيرد و قبح آن در نظرش كاسته مى شود. كم كم از اين فراتر مى رود، و در نظرش خوب جلوه مى كند، چنانكه قرآن مى گويد:

(زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ) اعمال زشتشان در نظرشان زينت داده شده است (توبه - 37).

و گاه مى گويد:

وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا: (آنها چنين مى پندارند كه عمل نيكى انجام مى دهند) (كهف - 104).

به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود، مى فرمايد: آيا به شما به مقدار كافى براى بيدارى و تذكر عمر نداديم ؟! (أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ).(و آيا بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد)؟! (وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ).

اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايد در همين جا گرفتار باشيد. پس بچشيد كه براى ستمگران يار و ياورى نيست ! (فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ).

اين آيه با صراحت مى گويد: شما چيزى كم نداشتيد، زيرا به اندازه كافى فرصت در اختيارتان بود، و به مقدار لازم انذار كننده الهى به سراغ شما آمد، و اين دو ركن بيدارى و نجات حاصل گشت ، بنابراين عذر و بهانه اى براى شما وجود ندارد، اگر مهلت كافى نداشتيد عذرى بود، و اگر مهلت داشتيد و معلم و مربى و رهبر و هادى به سراغ شما نمى آمد باز عذرى ، اما با وجود اين دو ديگر چه عذر و بهانه اى؟!

(نذير) (بيم دهنده) معمولا در آيات قرآن اشاره به وجود انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى بعضى از مفسران در اينجا معنى گسترده ترى براى آن ذكر كرده اند كه هم پيامبران را شامل ميشود و هم كتب آسمانى و هم حوادث بيدار كننده همچون مرگ دوستان و نزديكان و پيرى و ناتوانى ، بخصوص كه در اشعار عرب كلمه (نذير) در معنى پيرى بسيار به كار رفته است مانند شعر زير:

راءيت الشيب من نذر المنايا

لصاحبه و حسبك من نذير!:

(من موى سپيد پيرى را از انذار كنندگان مرگ براى صاحبش ديدم و همين نذير براى تو كافى است ).

اين نكته نيز شايان توجه است كه در روايات اسلامى در باره حدى از عمر كه براى بيدارى و تذكر انسان كافى است تعبيرات گوناگونى وارد شده است : در بعضى به شصت سال تفسير شده ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من عمره الله ستين سنة فقد اعذر اليه : (كسى را كه خدا شصت سال عمر به او داده راه عذر را بر او بسته ).

همين معنى از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نيز نقل شده است .

حکمت 326 نهج البلاغه

الْعُمُرُ الَّذِي أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ، سِتُّونَ سَنَة.

امام عليه السلام فرمود: عمرى كه خداوند نسبت به فرزندان آدم در آن اتمام حجت مى كند شصت سال است. (بعد از آن عذرى پذيرفته نيست).

در حديث ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اذا كان يوم القيامة نودى (اين ) ابناء الستين ؟ و هو العمر الذى قال الله فيه : او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر:

(هنگامى كه روز قيامت شود منادى ندا كند انسانهاى شصت ساله كجا هستند؟ اين همان عمرى است كه خداوند در باره آن فرموده : آيا ما شما را به مقدارى كه افراد متذكر شوند عمر نداديم )؟!.

ولى در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مقدار آن فقط هيجده سال تعيين شده است .

البته ممكن است روايت اخير اشاره به حداقل ، و روايات قبل اشاره به حداكثر باشد، بنا بر اين منافاتى ميان اين روايات نيست ، حتى بر سنين ديگر نيز - به تفاوت افراد - قابل تطبيق است ، و به هر حال گسترده گى مفهوم آيه محفوظ خواهد بود.

—----

همين معنى در آيات 107 و 108 سوره مؤ منون به گونه اى ديگر آمده است : ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون قال اخسئوا فيها و لا تكلمون : پروردگارا ما را از دوزخ خارج كن اگر ما باز گشتيم (و همان اعمال را تكرار كرديم ) ما ستمكاريم در پاسخ آنها ميفرمايد: دور شويد و سخن مگوئيد!

آنها كه ذرّه‌اي از علاقه به خدا در آنها هست يا عقيده به خدا در آنها هست يعني علم دارند ولو ايمان نداشتند اينها مي‌گويند ﴿رَبَّنَا﴾ آنهايي كه ﴿مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ﴾[16] نمي‌گويند «ربّنا» اينها به مالك دوزخ(سلام الله عليه) مي‌گويند: ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[17]

سوره 43: الزخرف

وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ ﴿۷۷﴾

و فریاد می زنند: ای مالکِ [دوزخ! بگو:] پروردگارت ما را بمیراند [تا از این عذاب نجات یابیم]. [مالک] می گوید: یقیناً شما ماندنی هستید.

تو از خداي خودت بخواه كه جان ما را بگيرد اينها ديگر نمي‌گويند: «ربّنا اقضِ علينا» پس آنها كه در جهنم‌اند بعضي‌ها در درك اسفل‌اند بعضي در دركات مياني, آنها كه در دركات مياني‌اند مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ آنها كه ﴿مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ﴾با لجاجت ديني مُرده‌اند آنها اصلاً حاضر نيستند بگويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾ اينها به مالك دوزخ(سلام الله عليه) مي‌گويند …. از خداي خودت بخواه جان ما را بگيرد ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾.

﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ بارها ملاحظه فرموديد قيامت ظرف علم است, ظرف تكامل علم است و مانند آن, به هيچ وجه ظرف عمل نيست و تكامل عملي در قيامت نيست… تمام مشكل اين است كه انسان حق را مي‌فهمد و نمي‌تواند ايمان بياورد… بين انسان و عمل صالح كاملاً رابطه قطع است كه «إنّ اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[19]به هيچ وجه بعد از مرگ, تكامل عملي نيست كه كسي كاري بكند به كمالي برسد اما تكامل علمي فراوان است خيلي از چيزها را كه نمي‌فهميد, مي‌بيند, مي‌شنود مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا پروردگارا! آنچه وعده كرده بودي ديديم و شنيديم﴾ اما ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[20]اينجا جواب مي‌آيد كه هرگز جا براي رجوع نيست.

در جريان عذاب, اگر خيلي تبهكار باشد خيلي از دركات عذاب را به او نشان مي‌دهند. آتش قيامت را كاملاً درك مي‌كند چون صدر و ساقه قيامت همه‌اش ادراك است ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾[21] زنده است. جهنم ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ وقتي كفّار را مي‌بيند ﴿سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً خشم و خروشى از آن مى ‏شنوند[22] اين رؤيت را به نارِ جهنم اسناد مي‌دهد اگر آتش جهنم، كفار را از فاصله دور ببيند نعره مي‌زند نه «إذا رأوها» ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾.

سوره ۲۵: الفرقان

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيرًا ﴿۱۱﴾

بلكه آنها قيامت را تكذيب كرده‏ اند و ما براي كسي كه قيامت را انكار كند آتش سوزاني مهيا كرده‏ ايم. (۱۱)

إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظًا وَزَفِيرًا ﴿۱۲﴾

هنگامي كه اين آتش آنها را از دور مي‏بيند. صداي وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مي ‏شنوند. (۱۲)

اما بهشتي‌ها ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ آنها صداي آتش دوزخ را نمي‏شنوند و در آنچه دلشان بخواهد جاودانه متنعم هستند﴾.

در قيامت دو نفر كنار هم هستند يكي فضاي خيلي روشن و شفافي دارد يكي در تاريكي است آنجا كه نورش نور آفتاب و ماه نيست برق نيست هر كسي نور را به همراه خودش مي‌برد ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ كساني را كه با او ايمان آوردند, نور آنها از پيشاپيش آنها و از سوي راستشان در حركت است[23] لذا در قيامت يك نفر فضاي روشني دارد ايستاده همه جا را هم مي‌بيند, كسي در دو قدمي او, يك قدمي او, كنار او ايستاده است هيچ جا را نمي‌بيند.

سوره ۵۷: الحديد

يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ﴿۱۳﴾

روزي كه مردان و زنان منافق به مؤ منان مي‏گويند: نظري به ما بيفكنيد تا از نور شما شعله‏ اي برگيريم، به آنها گفته مي‏شود: به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد!، در اين هنگام ديواري ميان آنها زده مي‏شود كه دري دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب! (۱۳)

يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَلَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۱۴﴾

آنها را صدا مي‏زنند كه مگر ما با شما نبوديم؟! مي‏گويند: آري، ولي شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار كشيديد، و (در همه چيز) شك و ترديد داشتيد، و آرزوهاي دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرارسيد، و شيطان شما را در برابر خداوند فريب داد. (۱۴)

پاسخي كه از طرف ذات اقدس الهي به اين گروه داده مي‌شود اين است كه ﴿أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مِن تذكّر﴾ ما عمر طولاني به شما داديم, اگر يك بار, ده بار, سهو و نسيان كرديد آن‌قدر به شما عمر داديم كه جا براي تذكره بود, تذكّر بود, يادآوري بود به اندازه‌اي كه شما يادتان بيايد ما به شما عمر داديم اين يكي, ما چون حقايق را در درون شما گذاشتيم شما مي‌توانستيد متذكّر بشويد از طرفي هم از بيرون هم نذير آمد ﴿وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ همين علما, همين روحانيون اينهايي كه در مسجدها, در حسينيه‌ها براي شما گفتند اينها نذير ما هستند حالا اگر توفيقي داشتيد محضر امام(سلام الله عليه) محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را درك كرديد خب آنها هم نذيرهاي الهي‌اند ﴿مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ﴾[25] اما مطابق آيه سوره «توبه» كه ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[26] همين است اين‌چنين نيست كه به افراد بگويند مگر پيغمبر به تو نگفت, مگر امام به تو نگفت, مي‌گويند مگر اين روحاني محل به شما نگفت, مگر در حسينيه آن آقا به شما نگفت, حرف‌هاي ما را به شما گفت, مگر ﴿جَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ همه حرف پيغمبر را از نزديك شنيدند يا همه حرف امام را از نزديك شنيدند اين‌طور كه نيست. فرمود: ﴿وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ اين روحانيون شما, اين پيش‌نمازان شما, اين علماي شما اين احكام را براي شما گفتند. خب پس تذكّر هست در درون, ﴿جَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ هست در بيرون, هم حجّت دروني است هم حجّت بيروني، امروز ناله‌تان اثر ندارد.

مسئله بعدي در جريان ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم﴾ اين احتجاج، اختصاصي به معمّرين (مُ عَ مَّ) ندارد. منتها توبيخ در معمّرين بيش از توبيخ در ميانسال است وگرنه منظور حجّت الهي است. ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[4] حرف اول و آخر را مي‌زند… اينكه فرمود: ﴿وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾[5] معيار است هر كسي حجّت خدا بر او تمام شد اين در قيامت مسئول است و اعتراض قيامت متوجه اوست چه معمّر چه غير معمّر; ولي براي معمّرين، حجّت خدا بالغ‌تر است از اين جهت فرمود: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ﴾[6].

مهم‌ترين كاري كه شيطان كه در درون نفس با ما درگير مي‌شود اين است كه در بخش انديشه، ما را گرفتار اين مغالطات سيزده‌گانه يا كمتر و بيشتر بكند كه ما موضوعي را به جاي موضوع ديگر, محمولي را به جاي محمول ديگر و مانند آن قرار بدهيم در استنباط‌ها و استدلال‌ها اشتباه بكنيم و به غلط بيفتيم اين همان ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ شياطين به دوستان خود مطالبي مخفيانه القا مي‏كنند تا با شما به مجادله برخيزند[8] همه مغالطات فكري در اثر وسوسه‌هاي علمي شيطان است اين با بخش انديشه ما كار دارد. در جهاد نفس كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «كَم مِن عقل أسير تحت هوي أمير» [9]هوس و هوا را مي‌شوراند تا عليه اين عقلي كه «عُبِدَ به الرحمن و اكتسب به الجنان» درگير بشوند اگر درگير شدند ـ خداي ناكرده ـ اين عقل را فلج كردند ديگر در تصميم و اراده و نيّت و اينها يا انسان اهل اراده و نيّت نيست يا ـ خداي ناكرده ـ گرفتار اراده مشركانه و رياكارانه و اينها مي‌شود.

ممكن است كسي كه اين‌جا هست جهنم را آن‌جا ببيند جهنم بالفعل موجود است ولو معاد هنوز مستقر نشده اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است فرمود از ما نيست كسي كه بگويد جهنم و بهشت الآن موجود نيست[12] جهنم و بهشت موجود است منتها صحنه قيامت بعداً تشكيل مي‌شود. انسان ممكن است حقيقت بهشت را ببيند نه تنها صورتش را, حقيقت جهنم را ببيند و مانند آن.

—--

هر كسي عمل صالحي كرد تا اين عمل زنده است و سر پاست براي او ثواب مي‌نويسند «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث»[19]

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:

إذا ماتَ الإنسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ إلاّ مِن ثَلاثٍ: إلاّ مِن صَدَقَةٍ جاريَةٍ أو عِلمٍ يُنتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صالِحٍ يَدعُو لَهُ؛

با مرگ انسان، رشته عملش قطع مى شود، مگر از سه چيز: صدقه جارى (و ماندگار)، دانشى كه مردم از آن بهره مند شوند، و فرزند نيكوكارى كه برايش دعا كند.

تمثيل است تعيين نيست حصر نيست گاهي ممكن است انسان صدتا كار بكند سدسازي كرده, جبهه رفته, كمك كرده, مدرسه ساخته, پل ساخته, راه ساخته, درختكاري كرده, شاگرد تربيت كرده, كتاب نوشته صدتا كار خير كرد همه اين كارهاي صدگانه تا هست براي او ثواب مي‌نويسند چون كار خودش است. همه اعمالي كه در دنيا انجام داد تا اثر آن عمل هست در نامه عمل او ثواب مي‌نويسند جامع همه اينها همان آيه سوره مباركه «يس» است فرمود: ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ آنچه را از پيش فرستاده‏ اند و تمام آثار آنها را مي‏نويسيم[20]. حالا آن روايت معروف، سدسازي و اختراع فلان موشك و اينها را نداشت الآن اين‌طور است. خدا غريق رحمت كند امام را كه فرمود زمان و مكان در اجتهاد دخيل است, زمان و مكان هم در تفسير دخيل است, در فقه دخيل است, در اصول دخيل است آن روز ديگر ساختن موشك و امثال موشك مطرح نبود حالا كسي موشك بسازد براي حفظ يك نظام الهي, تا اين روش هست در نامه عمل او ثواب مي‌نويسند.

هر عمل خيري, هر سنّت حسنه‌اي كسي كه قرض‌الحسنه را رايج كرده, وام دادن را رايج كرده, تسهيل ازدواج را رايج كرده كسي سنّتي گذاشته هيئت امنايي درست كرده كه ازدواج جوانها را تسهيل كنند تا اين فكر هست در نامه عمل او ثواب مي‌نويسند براي اينكه اثر آن است.

اما كاري در برزخ بكند كه اين كار, كار جديد باشد با اين كار ثواب ببرد اين‌چنين نيست.

اين آثار، اثر خير را شامل مي‌شود اثر بد را هم شامل مي‌شود كسي كه بدآموزي كرده تا اين سنّت سيّئه هست در نامه عمل او سيّئه مي‌نويسند اين ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ همين است اثر چه حسنه باشد چه سيّئه باشد. تا چهارشنبه سوري هست براي كسي كه اين سنّت سيّئه را گذاشته سيّئه مي‌نويسند هر كسي كه سنّتي گذاشته اگر حسنه باشد حسنه مي‌نويسند, سيّئه باشد سيّئه مي‌نويسند.

(36) وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلاَ يُخَفَّفُ

(36) وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُم مِنْ عَذَابِهَا كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ

(۳۶) كساني كه كافر شدند آتش دوزخ براي آنها است، هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمي‏شود تا بميرند، و نه چيزي از عذابش از آنها تخفيف داده مي‏شود، اينگونه هر كفران كننده‏ اي را كيفر مي‏دهيم.

معمولا قرآن در كنار (وعده ها) به (وعيدها) و در كنار (بشارتها) به (انذارها) مى پردازد تا دو عامل خوف و رجاء را كه انگيزه حركت تكاملى است تقويت كند چرا كه انسان به مقتضاى حب ذات تحت تاثير غريزه (جلب منفعت ) و (دفع ضرر) است ، لذا در تعقيب آيات گذشته كه از پاداشهاى عظيم و روح پرور مؤ منان پيشى گيرنده در خيرات سخن مى گفت در آيات مورد بحث از مجازات دردناك كافران سخن مى گويد.

در اينجا نيز سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است .

نخست مى فرمايد: (آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنها است ) (وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ).

همانگونه كه بهشت دار مُقَام و سراى جاويدان است ، دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه ابدى است .

سپس مى افزايد: (هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند) و از اين رنج و الم رهائى يابند (لَا يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُو).

با اينكه آن آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناك هر لحظه مى تواند آنها را به كام مرگ فرو برد ولى چون فرمان خداوند كه همه چيز - و از جمله مرگ و حيات - به دست او است صادر نشده ، نمى ميرند، بايد زنده بمانند تا عذاب الهى را بچشند.

مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچه نجات است ، اما با جمله گذشته اين دريچه بسته شده.

دريچه ديگر باقى مى ماند و آن اينكه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجا تخفيف يابد، و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجه آن تخفيف درد و رنج باشد، اين دريچه را نيز با جمله ديگرى مى بندد و مى گويد: (چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد) (و لا يخفف عنهم من عذابها).

و در پايان آيه به عنوان تاكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد: (اين گونه هر كفران كننده اى را جزا مى دهيم )! (كَذَلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُور).

آنها كه در درجه اول, نعمت وجود انبيا و كتب آسمانى را كفران كردند، سپس سرمايه هاى خداداد را كه مى توانست براى نيل به سعادت به آنها كمك كند به باد فنا دادند، آرى جزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است ، آتشى كه با دست خود, آن را در زندگى دنيا افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود او تشكيل مى دهد.

و چون (كَفُور) صيغه مبالغه است معنى عميقترى از (كافر) دارد، به علاوه واژه (كافر) در مقابل مؤ من به كار ميرود ولى كفور در مورد كفران تمام نعمتهاست، لذا مفهوم آن گسترده تر است، به اين ترتيب (كَفُور) اشاره به كسانى است كه همه نعمتهاى الهى را كفران كرده اند و تمام درهاى رحمت او را در اين جهان به روى خود بسته اند، لذا در آخرت نيز خدا تمام درهاى نجات را به روى آنها مى بندد.

اما آنها كه در صف باطل‌اند دركاتي براي آنها هست. اين «لام» هم «لام» اختصاص است اصلاً جهنم را براي همين‌ها خلق كردند همان‌طوري كه براي اهل معنا دارد كه ﴿لَهُمُ الْجَنّة﴾[14] بهشت براي اينهاست اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ﴾.

﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ﴾ قضاي الهي و حُكم الهي هم بر اينها نمي‌آيد كه اينها بميرند. ﴿فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ (با اينهمه جلال و شكوه سليمان) هنگامي كه مرگ را بر او مقرر داشتيم[15] يعني پايان امر او را دستور داديم. پاياني براي اينها نيست كه اينها بميرند و راحت بشوند ﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ﴾ تا ﴿فَيَمُوتُوا﴾….﴿وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُم﴾زنده هم كه هستند از تخفيف عذاب برخوردار نيستند پس عذاب شديد هست از يك سو و مستمر و دائم است از سوي ديگر; آنها درخواست مرگ مي‌كنند اما مرگ براي آنها نيست تخفيف هم در كار نيست.

﴿كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ﴾ هر كافري را ما اين‌طور جزا نمي‌دهيم, هر كسي كه خيلي كفر ورزيده.

شما مي‌بينيد در برابر انبيا, اوليا, معصومين اين‌طور ايستادند, اين‌طور قتل عام مي‌كنند, اين‌طور غارت مي‌كنند, اين‌طور ذبح مي‌كنند. نسبت به اين ﴿كَفُورٍ﴾ فرمود ما هيچ رحمي نخواهيم داشت ﴿ تا با مردن راحت بشوند. آنجا اگر كسي بميرد راحت مي‌شود ولي مرگي در كار نيست اما اينجا اگر كسي خودكشي بكند تازه اول عذاب اوست چون اينجا بعد از مرگ, حساب و كتابي هست.

(35) الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ

(35) الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ

(۳۵) خداوندي كه با فضل خود ما را در اين سراي اقامت (جاويدان) جاي داد كه نه در آنجا رنجي به ما مي‏رسد و نه سستي و واماند!

سرانجام به سراغ آخرين نعمت كه نبودن عوارض ناراحتى و عوامل مشقت و خستگى و رنج و تعب است رفته ، از قول آنها مى گويد: (ستايش براى آن خدائى است كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت جاويدان جاى داد كه نه در آنجا رنج و تعبى به ما مى رسد و نه خستگى و واماندگى )!

از يكسو آنجا سراى اقامت است و چنان نيست كه انسان تا مى خواهد به محيط آن آشنا شود و به آن دل ببندد بانگ (الرحيل ) سر داده شود.

و از سوى ديگر با اينكه عمر طولانى آن به ابديت مى پيوندد و در چنين مدتى قاعدتا انتظار تعب و درد و مشقتى مى رود مطلقا در آنجا خبرى از اين امور نيست ، حتى طول مدت نيز باعث ملال و خستگى نمى شود كه هر روز نعمت جديد و جلوه تازه اى از نعمتها و جلوه هاى پروردگار به بهشتيان ارائه مى شود.

﴿الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ﴾ اين هم ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ است نه به استحقاق ما.

﴿لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ﴾ كه اين نكره‌ها هم در سياق نفي است ديگر هرگز رنج و غصّه و آسيب و درد و بيماري و اينها به سراغ ما نخواهد آمد.

در اين نشئه يعني بهشت ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ آنجا کار لغو و باطل و نه گناه نیست[13] اصلاً خستگي نيست, كار لغو نيست, لُغوب نيست, دشواري نيست, نشئه‌اي است كه با … آساني و رحمت همراه است همان‌طوري كه در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه جهنم داري است كه «ليسَ فيها رحمة» هيچ رحمت و گذشتي در جهنم نيست كه آيات بعدي شاهد آن است. بهشت هم داري است كه «لا نصبٌ فيها و لا لُغوب در آنجا رنج وسستي نیست»

و كلمه (من فضله ) مناسبت خاصى با جمله سابق، يعنى جمله: (ذلك هو الفضل الكبير) دارد.

(34) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ

(34) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ

(۳۴) آنها مي‏گويند حمد (و ستايش) براي خداوندي است كه اندوه را از ما برطرف ساخت، چرا كه پروردگار ما غفور و شكور است.

بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده مى فرمايد: (آنها مى گويند حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه غم و اندوه را از ما بر طرف ساخت ).

آنها از اين موهبت عظيم كه نصيبشان شده ، و تمام عوامل غم و اندوه به بركت لطف الهى از محيط زندگانيشان دور گشته، و آسمان روحشان از لكه هاى ابرهاى تاريك اندوه پاك شده ، خدا را حمد و ستايش مى كنند، نه ترسى از عذاب الهى دارند نه وحشتى از مرگ و فنا، نه موجبات ناامنى خاطر فراهم است ، و نه آزار بدانديشان و تحميلات ناپاكان و جباران و همنشينى بدان و نااهلان .

بعضى از مفسران اين حزن و اندوه را اشاره به غمهائى نظير آنچه در دنيا است دانسته اند، و بعضى اشاره به اندوهى كه در محشر در باره نتيجه كار خود دارند مى دانند، در حالى كه اين دو تفسير با هم تضادى ندارند و مى تواند در معنى آيه جمع باشد.

(حَزَن) (بر وزن عدم ) و (حزن ) (بر وزن مزد) چنانكه در بسيارى از كتب لغت و تفسير آمده هر دو به يك معنى است ، و در اصل به معنى ناهموارى زمين است ، و از آنجا كه غم و اندوه روح انسان را ناهموار و خشن مى سازد، اين تعبير در اين معنى به كار رفته است .

سوره ۱۲: يوسف

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ ﴿۸۴﴾

و از آنها روي برگرداند و گفت وا اسفا بر يوسف!، و چشمان او از اندوه سفيد شد اما او خشم خود را فرو ميبرد (و هرگز كفران نمي‏كرد). (۸۴)

قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ﴿۸۵﴾

گفتند بخدا تو آنقدر ياد يوسف ميكني تا مشرف به مرگ شوي يا هلاك گردي! (۸۵)

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۸۶﴾

گفت من تنها غم و اندوهم را به خدا ميگويم (و شكايت نزد او ميبرم) و از خدا چيزهائي ميدانم كه شما نميدانيد. (۸۶)

سپس اين مؤ منان بهشتى مى افزايند: (پروردگار ما غفور و شكور است ) (ان ربنا لغفور شكور).

با وصف غفوريتش اندوه سنگين لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته ، و با وصف شكوريتش مواهب جاودانى كه هرگز سايه شوم غم بر آنها نمى افتد به ما ارزانى داشته .

همان غفور و شكوري كه در پايان آيه سي كه فرمود: ﴿إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ﴾ همين غفور و شكور به عنوان ذكر براي اهل بهشت ظهور مي‌كند. منتها آنجا از زبان پروردگار اینجا از زبان بهشتیان.

وقتي از دنيا دارند مي‌روند به عالَمي مي‌روند كه خبري ندارند، قهراً حزن و اندوه با اينها همراه است كه كجا مي‌روند با اينها چه مي‌كنند سرانجام چه مي‌شود… آيا مورد عفوند يا مورد عِقاب‌اند. در حال حُزن و اندوه به سر مي‌برند وقتي كه وارد بهشت شدند مي‌گويند خدا را شكر كه اين حزن و اندوهِ ما را از ما گرفت.

شكر خدا هم از اين جهت است كه ﴿إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ﴾ ما كار زيادي نكرديم ولي خداي سبحان از همه لغزش‌هاي ما گذشت و در برابر همه اعمال و عقايد خوبِ ما پاداش خوب عطا كرده است شكرگزار خوبي است ﴿إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ﴾ به اين دو اسم از اسماي حسناي خدا كه هر دو اسم مبالغه و وصف مبالغي هستند خدا را مي‌ستايند درست است خدا غافر و شاكر است اما به عنوان غفور شكور در آنجا ظهور دارد.

(33) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً

(33) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ

(۳۳) (پاداش آنها) باغهاي جاويدان بهشت است كه وارد آن مي‏شوند، در حالي كه به دستبندهائي از طلا و مرواريد آراسته‏ اند و لباسشان در آنجا از حرير است!

اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود، مى فرمايد: (پاداش پيشگامان در خيرات و نيكيها، باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى شوند) (جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا).

جنات جمع جنة به معنى باغ و (عَدْن) به معنى استقرار و ثبات است. معدن را به اين جهت معدن مى گويند كه جايگاه استقرار فلزات و جواهرات است، بنابراين (جَنَّاتُ عَدْنٍ) باغهاى جاويدان بهشتى است.

به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه نعمتهاى عظيم بهشتى جاودانى و ثابت است، و همچون مواهب دنياى مادى آميخته به اضطراب ناشى از بيم زوال نيست ، بهشتيان نه تنها باغى از بهشت كه باغهاى بسيارى در اختيار دارند.

سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبه مادى دارد و ظاهرى ، و بعضى جنبه معنوى و باطنى ، و قسمتى نيز ناظر به نفى و طرد هر گونه مانع و مزاحم است اشاره كرده ، مى گويد:

(اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت جاويدان به دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا حرير است )! (يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ).

آنها در اين دنيا به زرق و برقها بى اعتنائى كردند، و خود را اسير زر زيور نساختند. در بند لباسهاى فاخر نبودند در حالى كه محرومان لباس كرباس هم در تن نداشتند. خداوند به جبران اينها در جهان ديگر بهترين لباسها و زيورها را بر آنها مى پوشاند.

آنها در اين جهان ظاهر خويش را به خيرات آراستند خدا نيز در جهان ديگر كه جهان تجسم اعمال است ظاهرشان را به انواع زيورها مى آرايد.

الفاظ ما كه براى زندگى محدود اين جهان وضع شده هرگز نمى تواند بيانگر مفاهيم عالم بزرگ قيامت باشد، براى بيان آن نعمتها الفباى ديگر و فرهنگ و قاموس ديگرى لازم است ، ولى به هر حال براى اينكه شبحى از آن نعمتهاى بزرگ براى ما زندانيان اين جهان نشان داده شود بايد از توانائى ناچيز همين الفاظ در تبيين آن نعمتها كمك گيريم .

(جَنَّاتُ عَدْنٍ) - ظاهرا اين جمله بيان همان فضل كبير باشد. در مجمع البيان گفته: اين جمله تفسير فضل است

﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ عَدْن يعني استقرار. دنيا را ذات اقدس الهي چون مسافرخانه, مَمرّ, مي‌داند اين در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «فَخُذوا مِن ممرّكم لِمَقرّكم» [8]دنيا دارالمرور و الفرار است آخرت ﴿دارُ الْقَرار﴾ [9]است.

ترجمه و شرح خطبه 203 نهج البلاغه

اى مردم، اين دنيا سرايى است كه گذرگاه شماست و آخرت، سرايى است پايدار. پس از اين سراى كه گذرگاه شماست براى آن سراى كه قرارگاه شماست، توشه برگيريد. پرده هايتان را نزد كسى كه اسرارتان را مى داند برمدريد (به اعتقاد بسيارى از شارحان، اين جمله اشاره به عدم تجاهر به گناه است، زيرا گناه پنهانى، در واقع يک گناه است و گناه آشکار، به جهت پرده درى و آلوده ساختن محيط اجتماع چند گناه محسوب مى شود). پيش از آنكه بدنهايتان را از دنيا بيرون برند، دلهايتان را از دنيا بيرون كنيد. شما در دنيا در معرض آزمايش بوده ايد، زيرا براى سرايى جز اين آفريده شده ايد.

هنگامى كه كسى بميرد، مردم مى گويند چه برجاى نهاده و ملايكه مى گويند، چه پيش فرستاده. خدا بر پدرانتان رحمت آورد. بخشى را پيش فرستيد تا از آن سود بريد و همه را پس از خود مگذاريد تا وزر و وبالتان گردد.

متحرّك نمي‌تواند دائماً حركت كند وگرنه مي‌شود عبث. حركت, به سوي چيزي رفتن است. اگر مقصدي نباشد و منتهايي نباشد و قرارگاهي نباشد اين حركت مي‌شود عبث. چون حركت, طلب است, به سوي چيزي رفتن است, اگر مطلوبي نباشد طلبِ بي‌مطلوب مي‌شود عبث. اگر به مطلوب رسيد خب مي‌آرمد مي‌شود دارالقرار. دنيا مَمرّي است, مسافرخانه‌اي است كه مسافرانش در حركت‌اند البته خود دنيا در حركت نيست چون خانه كه حركت نمي‌كند; اينكه مي‌گوييم مسافرخانه, مسافر حركت مي‌كند نه خانه; دنيا وضعش همين است و هست اين زمين هست, اين آسمان هست, اين شئون و اعتباريات هم هست اما كساني كه در مسافرخانه‌اند رفت و آمد مي‌كنند مثل رودخانه, رودخانه كه حركت نمي‌كند رودي كه در اين خانه هست حركت مي‌كند.

اينها وارد آن بهشت مي‌شوند و دستواره‌اي دارند از طلا, طلا در دنيا حرام است در آخرت براي اينها حلال است طلاي آنجا از معدن برنخاست از خاك برنخاست از آن معارف الهي برخاست. از همين صوم و صلات و اينها درست شده. عسل آنجا كه ﴿وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي نهرهایی از عسل خالص است[27] از كندو برنخاست كه مگس روي آن بنشيند از همين نماز شب ثابت شده آن عسلي كه با نماز شب ثابت بشود ديگر مگس‌بردار نيست آن آب همين‌طور است آن لبن همين‌طور است و مانند آن.

سوره ۴۷: محمد

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَلَهُمْ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ ﴿۱۵﴾

توصيف بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده چنين است كه در آن نهرهائي از آب صاف و خالص است كه بدبو نشده. و نهرهائي از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهائي از شراب (طهور) كه مايه لذت نوشندگان است، و نهرهائي از عسل مصفي، و براي آنها در آن از تمام انواع ميوه‏ ها وجود دارد (و از همه بالاتر) آمرزشي است از سوي پروردگارشان، آيا چنين كساني همانند كساني هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مي‏شوند تا اندرونشان را پاره پاره گرداند؟! (۱۵)

(32) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ

(32) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ

(۳۲) سپس اين كتاب آسماني را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، (اما) از ميان آنها عده اي بر خود ستم كردند، و عده اي ميانه رو بودند، و عده‏ اي به اذن خدا در نيكيها از همه (پيشي) گرفتند و اين فضيلت بزرگي است.

روشن است كه منظور از ((كتاب )) در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است (قرآن مجيد) و به اصطلاح الف و لام در آن الف و لام عهد است .

اينكه بعضى آن را اشاره به همه كتب آسمانى دانسته و الف و لام آن را الف و لام جنس گرفته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد و تناسبى با آيات قبل ندارد.

حرف تعریف «ال» در زبان عربی پرکاربردترین حرف در این زبان است. این حرف در بافتهای مختلف گفتار بر معناهای مختلفی دلالت می‌کند؛ معناهایی که بی‌توجهی به آنها موجب خواهد شد معنای صحیح کلام فهمیده نشود

الف) الف و لام عهد

الف و لام عهد، حرفی است که اسمهای نکره را معرفه می‌سازد. الف و لام عهد خود بر سه قسم است؛ عهد ذکری، عهد ذهنی، و عهد حضوری (ابن عقیل، 1/ 178). منظور از الف و لام عهد ذکری، آن است که اسمی در متنی تکرار شده باشد. این اسم برای بار اول به‌طبع نکره تلقی می‌شود و حرف تعریف نمی‌گیرد؛ اما همان اسم وقتی برای بار دوم و بیشتر به کار می‌رود با الف و لام تعریف آورده می‌شود. مثلا، در آیۀ «اَرْسَلْنَا إِلَی فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصَی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فرستاده‏ اى به سوى فرعون فرستاديم [ولى] فرعون به آن فرستاده عصيان ورزيد» (مزّمل/ 15ـ16)، رسول برای نخستین بار نکره آورده شده، اما استعمال دوم آن به شکل معرفه روی داده است.

عهد ذهنی که آن را الف و لام عهد علمی نیز می‌نامند، آن است که مخاطب نسبت به اسم موضوع بحث، آگاهی و علم پیشین داشته باشد؛ حتی اگر این آگاهی نتیجۀ توضیحات قبلی خود گوینده نباشد. مثلا، کلمۀ «الغار» در آیۀ «إِذْ هُمَا فِي الْغَارِآنگاه كه در غار [ثور] بودند» (توبه/ 40) از این قبیل است؛ چه، خواننده می‌داند که غار مورد نظر در این عبارت، همان غاری است که پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر در حین هجرت به مدینه در آن مدتی سپری کردند.

سرآخر، عهد حضوری هم آن است که که الف و لام عهد، یاد آور اسمی باشد که حین تکلّم، حاضر و برای مخاطب آشکار و بدیهی است. مثلا، در آیۀ «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ امروز دين شما را برايتان كامل گردانيدم» (مائده/ 3)، مراد از «الیوم»، همان «الیوم الحاضر» است؛ یعنی امروز (غلایینی، 1/ 150؛ دیباجی، 98).

ب) الف و لام جنس

الف و لام جنس برای معرفه کردن آن دسته از اسمها به کار می‌رود که بر افراد بی‌شماری دلالت می‌کنند. به بیان دیگر، این الف و لام بر سر اسمهای معرفه‌ای می‌آید که نامی برای جنسهای مشخص و شناخته شده است. الف و لام جنس خود نیز بر سه نوع است. گاه این الف و لام برای بیان حقیقت و ماهیت آن جنس خاص به کار می‌رود. از علائم آن، این است که نمی‌توان واژه «کلّ» را جایگزینش کرد.

مثلا، در آیۀ «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ و هر چيز زنده‏ اي را از آب قرار داديم» (أنبیاء/ 30)، واژۀ «ماء» بر آب خاص و معهودی دلالت نمی‌کند؛ بلکه اسم جنس است و از همین رو الف و لام گرفته است. باری، چسباندن الف و لام به ماء، برای استغراق مصادیق مختلف ماء نیست؛ بلکه هدف آن است که نشان داده شود جنس آب ذاتا و ماهیتاً از چنین وصفی برخوردار است. بدین سان، نمی‌توان واژۀ «کُل» را جایگزین الف و لام کرد و گفت «و جعلنا من کل ماء...»؛ چرا که معنی تغییر می‌کند و عبارت حاصل، معنایی غیر از آن می‌دهد که آیه بر آن دلالت می‌کند.

نوع دیگر الف و لام جنس، بر استغراق حقیقی یک جنس دلالت می‌کند و شامل همۀ افراد آن جنس می‌شود. با قرار دادن واژۀ «کل» به جای آن، معنای عبارت هیچ تغییری نمی‌کند. مثلا، در آیۀ «وخُلِقَ الإنسَانُ ضَعیفَاً» (نساء/ 28)، به نظر می‌رسد که منظور از انسان، همۀ انسانهاست و آیه نه بر یک وصف ذاتی جنس انسان، که بر صفتی عارض بر عموم انسانها دلالت می‌کند (ابن هشام، 124).

گاه نیز الف و لام جنس برای دلالت بر استغراق غیر حقیقی یک جنس به کار می‌رود؛ یعنی برای مبالغه در بیان اوصاف آن جنس خاص در یکی از افرادش. مثلا، گاه از کاربرد عبارت «انت الرجل»، بسته به قرائن و شواهد، چنین فهمیده می‌شود که مراد گوینده آن است که تمام صفات و خصائص جنس مرد به نحو کامل در تو هست (رجایی، 83).

تعبير به ((ارث )) در اينجا، و موارد ديگرى شبيه آن در قرآن مجيد، به خاطر آن است كه ((ارث )) به چيزى گفته مى شود كه بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اينگونه در اختيار مسلمانان قرار داد.

سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته، مى گويد:

((از ميان آنها عده اى به خويشتن ستم كردند، و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند، و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند، و اين فضيلت بزرگى است )) (فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ).

ظاهر آيه اين است كه اين گروههاى سه گانه در ميان ((برگزيدگان خداوند)) كه وارثان و حاملان كتاب الهى هستند مى باشند.

به تعبير روشنتر: خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش ‍ بر عهده اين امت گذاشته، امتى كه برگزيده خدا است، ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شود: بعضى به وظيفه بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى كرده، و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند، اينها مصداق ((ظالم لنفسه )) مى باشند.

گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفه پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند، هر چند لغزشها و نارسائيهائى در كار خود نيز داشته اند، اينها مصداق ((مقتصد)) (ميانه رو) مى باشند.

و بالاخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده ، و در اين ميدان مسابقه بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند، اين گروه پيشرو همانها هستند كه در آيه فوق از آنها به عنوان ((سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ)) تعبير شده .

ممكن است در اينجا گفته شود كه وجود گروه ((ظالم )) با جمله ((اصطفينا)) كه دليل بر اين است كه همه اين گروهها برگزيدگان خدا هستند منافات دارد.

در پاسخ مى گوئيم اين شبيه همان چيزى است كه در مورد بنى اسرائيل در آيه 54 سوره مؤ من آمده كه مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْهُدَىٰ وَأَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ ((ما به موسى هدايت (و كتاب آسمانى ) بخشيديم و اين كتاب آسمانى را به عنوان ميراثى به بنى اسرائيل داديم )).

در حالى كه مى دانيم همه بنى اسرائيل وظيفه خود را در برابر اين ميراث بزرگ انجام ندادند.

و يا نظير آيه 110 سوره آل عمران است كه مى گويد: كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ ((شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه حيات گذاشتيد)).

و يا در آيه 16 سوره جاثيه در مورد بنى اسرائيل نيز مى گويد: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ: ((ما آنها را بر جهانيان فضيلت بخشيديم )).

همچنين در آيه 26 سوره حديد مى خوانيم : وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ ۖفَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ : ((ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم ، بعضى از آنها هدايت يافته اند و بسيارى از آنها عصيانگر و فاسقند)).

كوتاه سخن اينكه هدف از اينگونه تعبيرات فرد فرد امت نيست ، بلكه مجموعه امت است هر چند در ميان آنها قشرها و گروههاى مختلفى يافت شود.

در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليه السلام ) رسيده سابق بالخيرات به امام معصوم تفسير شده است….

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تفسير روايات فوق از قبيل بيان مصاديق روشن است يعنى امام معصوم در صف اول ((سابقين بالخيرات)) است، و علما و دانشمندان و پاسداران آئين الهى در صفوف ديگر جاى دارند.

در جمله ذلك هو الفضل الكبير (اين فضيلت بزرگى است) در ميان مفسران گفتگو است كه مشار اليه در آن چيست ؟ بعضى گفته اند همان ميراث كتاب الهى است ، و بعضى آن را اشاره به توفيقى دانسته اند كه شامل حال سابقين بالخيرات مى شود، و به اذن خدا اين راه را طى مى كنند، ولى معنى اول با ظاهر آيه مناسبتر است .

به گواهى قرآن مجيد خداوند بزرگ مواهب عظيمى به امت اسلامى داده كه از مهمترين آنها همين ميراث بزرگ الهى قرآن است .

امت مسلمان را بر ساير امم برگزيده و اين نعمت را به آنها داده، ولى به همان نسبت كه آنها را مورد لطف خاص خويش قرار داده، مسئوليت سنگين نيز بر عهده آنها گذارده است .

تنها در صورتى ميتوانند حق پاسدارى اين ميراث عظيم را انجام دهند كه در صف ((سابقين بالخيرات)) در آيند.

يعنى از تمام امتها در انجام نيكيها پيشى گيرند، در فراگيرى علم و دانش ‍ سبقت جويند، در تقوى و پرهيزگارى، در عبادت و خدمت به خلق، در جهاد و كوشش، در نظم و حساب، و در ايثار و فداكارى ، در همه اين امور پيشگام باشند در غير اين صورت حق آن را ادا نكرده اند.

مخصوصا تعبير به ((سابقين بالخيرات)) آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تقدم در همه جنبه هاى مثبت زندگى و اعمال نيك را شامل مى شود.

حتى آنها كه به اين هديه بزرگ آسمانى پشت مى كنند و حرمتش را نگاه نمى دارند به مصداق ((ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ)) بر خويشتن ستم مى كنند، چرا كه محتواى آن چيزى جز نجات و خوشبختى و پيروزى آنها نيست، آنكس كه نسخه شفا بخشى را پشت سر مى افكند به ادامه درد و رنج خود كمك كرده است ، و آنكس كه به هنگام طى طريق ظلمانى چراغ روشن خود را مى شكند خويشتن را به بيراهه و پرتگاه سوق مى دهد چرا كه خداوند از همگان بى نياز و مستغنى است .

در عين حال اين گروه گنهكار نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه آنها نيز به مضمون آيه فوق در زمره ((برگزيدگان پروردگار)) بوده اند و بالقوه اين استعداد را دارند كه مرحله ((ظلم )) را پشت سر نهاده ، به مرحله ((مقتصد)) و ميانه رو گام بگذارند، و از آنجا… به اوج افتخار ((سابقين بالخيرات )) برسند.

وحي و نبوّت, دو نعمت بزرگ الهي بر مؤمنين
«المنّة هي النعمة العظمي» نه منّت لفظي, آن نعمت بزرگ را مي‌گويند منّت, خدا منّان است يعني نعمت بزرگ عطا مي‌كند ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[18] يعني نعمت بزرگ داد, شمس و قمر را آفريد ولي آنها نعمت بزرگ نيستند روزي بساطشان جمع مي‌شود اما وحي و نبوّت, نعمت بزرگ است اين نعمت بزرگ را ذات اقدس الهي به مؤمنين عطا كرده يعني به جامعه ايماني; منتها حالا بعضي‌ها حق‌شناس‌اند, قدرشناس‌اند حفظ مي‌كنند و بعضي‌ها متوسط‌اند بعضي‌ها متأسفانه ضعيف‌اند و از دست مي‌دهند همان‌طوري كه آنجا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ اينجا هم همين است ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا﴾.

(الْكِتَابَ) اين الف و لامش, الف و لام عهد است. همين قرآني كه ما نازل كرديم اين را به بندگان خودمان به عنوان علم‌الوراثه ارث داديم روايات را ملاحظه فرموديد كه منظور از ﴿أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾اولاد فاطمه(صلوات الله و سلامه عليها) هستند[19] البته اينها ميراث‌دار بالاصاله هستند در ذيل اينها در دامنه اينها افرادي هستند كه مراحل مياني را طي مي‌كنند متأسفانه كساني هم هستند كه بيراهه مي‌روند; لذا تقسيم فرمود.

مقصود از ﴿اصطفَينا﴾ در آيه

اين ﴿اصْطَفَيْنَا﴾ از سنخ مصطفا (برگزيده) بودن انبيا و ائمه نيست از سنخ مصطفا بودن امّتي است كه در آنها سه گروه هستند: عالي و متوسط و بد ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾.

اين ﴿عِبَادِنَا﴾ گاهي نظير ابراهيم و اسحاق و يعقوب است كه فرمود اينها عباد ما هستند ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ﴾ اينها داراي دست‌اند, اينها داراي چشم‌اند. آن‌كه تبر مي‌گيرد و بت مي‌شكند دست دارد آن‌كه بت مي‌سازد, بت مي‌فروشد يا در برابر بت با دست بسته خضوع مي‌كند يا بي‌تفاوت است قرآن او را صاحب دست نمي‌داند و هكذا صاحب چشم. براي ابراهيم(سلام الله عليه) و بيت ابراهيم فرمود: ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإسْحاقَ وَيَعقوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾[20] اينها داراي دست‌اند آ‌ن‌كه قلم دارد چيز خوب مي‌نويسد دست دارد آن‌كه بصر دارد كتاب‌هاي خوب مطالعه مي‌كند چشم دارد, آن‌كه دست نويسندگي ندارد چشم مطالعه‌كننده ندارد او را قرآن ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ نمي‌داند. فرمود بعضي‌ها دست دارند بعضي‌ها چشم دارند آنها يك گروه خاص‌اند اما امت اسلامي كه ﴿اصْطَفَيْنَا﴾ شامل همه اينها بشود اينها بالجمله خوب نيستند في‌الجمله خوب‌اند به دليل تقسيم سه‌گانه‌اي كه در ذيل آمده.

انسان‌هاي خودمحور مصداق بارز ﴿فَمِنهُم ظالمٌ لِنَفسه﴾

رواياتي كه در ذيل اين آيه نوراني است ملاحظه فرموديد ائمه(عليهم السلام) فرمودند ﴿ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ انسان خودمحور كه «يَحُومُ حَوْمَ نفسِهِ» هر چه دلش مي‌خواهد, اينكه مي‌گويد من هر چه دلم بخواهد انجام مي‌دهم, هر جا دلم بخواهد مي‌روم, هر چه دلم بخواهد مي‌نويسم اين «يحوم حوم نفسه» اين قسم اول است كه از او به ظالم ياد شده است بدترين ظلمش هم همان است كه گرفتار الحاد مي‌شود و به خودش ستم مي‌كند ﴿وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ﴾ ميانه‌روها هستند كه در روايات دارد اينها «يَحومُ حَومَ قلبِهِ». گروه عالي ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ اينها پيشگام‌اند كه اينها «يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ». [22]

امام صادق(ع) می فرمایند: «الظالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نفسِهِ، و المُقتَصِدُ يَحومُ حَومَ قلبِهِ، و السابِقُ يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ»؛ ستمگر برگِرد نفْس خويش مى چرخد و ميانه رو برگرد دل خويش و پيشتاز برگرد پروردگار عزّوجلّ خود

کسی که ظلم به نفس می‌کند دور خودش می‌چرخد یعنی محور حرکتش در زندگی شهوت نفسانی و مقام است، محور میانه‌رو که اصحاب یمین هستند, قلب است, یعنی عقل محاسبه‌گر در زندگی دارند، میانه‌رو هم دور قلب خود می‌چرخد و منفعت خود را در نظر می‌گیرد. به تعبیری ظالم منفعت دنیوی و مقتصد منفعت اخروی را در نظر می‌گیرد. اما سابقون دور اوامر الهی می‌چرخد و هدفش رضای خدا است که این‌ها پیشتاز هستند.

مراحل پنج‌گانه سير تكاملی انسان در رسيدن به ﴿سابقٌ بِالخيرات﴾ و بعد از آن

قبلاً هم ملاحظه فرموديد آياتي كه در اين زمينه هست پنج طايفه است طايفه اُوليٰ ما را به معرفت دعوت مي‌كند كه بشناسيم, طايفه ثانيه ما را به هجرت دعوت مي‌كند كه حالا كه اهل معرفت شديم حركت كنيم, طايفه ثالثه آياتي است كه ما را به سرعت فرا مي‌خواند كه حالا كه راه افتاديد قدري زودتر (وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ….), طايفه چهارم آياتي است كه به ما مي‌گويد حالا كه سرعت گرفتيد, سبقت بگيريد (سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ) سعي كنيد از ديگران جلو بزنيد, جلو بزنيد نه در مسائل وهمي و خيالي اين همين كه در دعاي «كميل» آمده است «وَاجْعَلْنى مِنْ اَحْسَنِ عَبيدِكَ نَصيباً عِنْدَكَ وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ، وَ اَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ مرا از بهره‌مندترين بندگانت نزد خود، و نزديك‌ترينشان در منزلت به تو و مخصوص‌ ترينشان در رتبه به پيشگاهت بگردان» [23]اين مي‌شود جلو زدن وگرنه در اوهام و خيالات انسان جلو بزند اين در حقيقت دنبال افتاده است. طايفه پنجم اين است كه حالا كه معرفت داشتيد, هجرت كرديد, سرعت گرفتيد, سبقت گرفتيد, جلو زديد به فكر آيندگان و ديگران و همراهانتان باشيد.

اينكه در قرآن آيه دارد ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[24]همين است خدايا آن توفيق را بده كه من امام متّقيان باشم مردان پاك جامعه به من اقتدا كنند اينكه چيز بدي نيست اينكه هوس نيست ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين كه خوبان جامعه به آدم اقتدا بكنند چيز بدي نيست.

برخي‌ها هميشه مي‌گويند ما دنبال چه كسي برويم, مي‌گويد چرا شما مي‌گوييد به دنبال چه كسي برويم, بگوييد خدا يك عده را به دنبال ما بفرست چرا ما به دنبال ديگري باشيم ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ آدم اين‌قدر اهل فضيلت باشد كه عده‌اي به او اقتدا كنند اقتدا نه يعني تنها در مسجد شركت بكنند پشت سر او نماز بخوانند به روش او, به سيره او, به سنّت او, به سريره او اقتدا كنند.

فرمود اينها سابق‌اند ﴿بِالْخَيْرَاتِ﴾ وقتي سابق به خيرات شدند مواظب ديگران هم هستند اين گروه را در روايت دارد سابق بالخيرات كساني‌اند كه «يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ» نه حوم نفس‌اند خودمحورند كه فرقه اُولاست نه حوم قلب‌اند كه فرقه مياني و ثانيه است بلكه به اراده الهي كار مي‌كنند هر چه او پسندد مي‌پسندند ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾.

اما اين سَبقشان, حركتشان, هجرتشان, سرعتشان همه‌اش به اذن الله است ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾اگر در آن قسمت دارد كه ﴿وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾يكي از بركات فضل الهي هم همين است لازم نيست انسان در آخرت فضل خدا را منحصر بداند در دنيا هم فضل خدا هست الآن شما مي‌بينيد كم نيست اين توفيق, روزي چند هزار استاد و طلبه از مرحوم شهيد به عظمت ياد مي‌كنند «قال الشهيد(رحمه الله)» اين كم فخري نيست براي علامه اين‌طور است براي شهيد اين‌طور است اينها فضل خداست كم عظمت و جلالي نيست حداقل روزي ده هزار نفر مي‌گويند مرحوم شهيد فرمود, اين كم فضلي است.

آن سه قسم همه‌شان از اسلام برخوردارند… وارثان كتاب الهي‌اند, فضل الهي شامل حال آنها شده است. اينها جزء بندگان ما هستند … منتها همه اينها يكسان نيستند بعضي‌ها لغزشي دارند, بعضي معتدل‌اند, بعضي پيشرو هستند.…البته سِبقتشان به اذن الله است (وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ) چه اينكه اقتصاد گروه دوم هم به اذن الله است و اين, آن فضل كبير است.

سه بار كلمه «فضل» در اين بخش آمده يعني در آيه سي فرمود: ﴿وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ﴾در آيه 32 هم فرمود: ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾در آيه 35 هم فرمود: ﴿أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ﴾همه اين بخش‌ها با فضل الهي است چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست[6]اصلِ هدايت به فضل الهي است, دادن عقل و فطرت, فضل الهي است فرستادن انبيا فضل الهي است, دادن توفيق فضل الهي است; منتها بعضي‌ها ـ معاذ الله ـ «نَبَذوا كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ آنها كتاب خدا را پشت سر انداخته »[7]اين فضل را كنار مي‌گذارند وگرنه ذات اقدس الهي فضل را عطا كرده و مي‌كند.

پرسش: مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾ چه چيزي فضل كبير است؟

پاسخ: اين ايراث, اين اصطفا اينها فضل كبير است كتاب را به اينها دادن, اينها را مصطفا كردن و برگزيدن, اين فضل كبير الهي است خدا به خيلي‌ها كتاب داد اما آنها كه «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» آنها … از فضل الهي برخوردار نيستند زيرا خداي سبحان داد اما آنها «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم».

(31) وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ

(31) وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ

(۳۱) آنچه از كتاب به تو وحي كرديم حق است، و هماهنگ با كتب پيش ‍ از آن، خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست.

حق به معنى چيزى است كه با واقعيت منطبق و هماهنگ است…تناقضى در آن وجود ندارد، دروغ و خرافه اى در آن ديده نمى شود، اعتقادات و معارف آن هماهنگ با منطق عقل است ، و تواريخش خالى از اسطوره ها و افسانه ها، و قوانينش موافق با نيازمنديهاى انسانها، اين حقانيت دليل روشنى است بر اينكه از سوى خدا نازل شده است .

در اينجا براى تبيين موقعيت قرآن از كلمه (حق ) استفاده شده ، در حالى كه در آيات ديگرى از قرآن از كلمه (نور)، (برهان )، (فرقان )، (ذكر)، (موعظه ) و (هدى ) استفاده گرديده است كه هر كدام ناظر به يكى از بركات قرآن و ابعاد آن است و كلمه حق جامع همه آنهاست .

(راغب ) در (مفردات ) مى گويد:.... اين كلمه (حق) بر چند معنى اطلاق مى شود:

(نخست ) كسى كه چيزى را بر اساس حكمت ايجاد مى كند، و به همين دليل به خداوند حق گفته مى شود فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ (اينچنين است خداوند پروردگار حق شما) (يونس - 32).

سوره ۱۰: يونس

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴿۳۱﴾

بگو چه كسي شما را از آسمان و زمين روزي مي‏دهد و يا چه كسي مالك (و خالق) گوش و چشم هاست و چه كسي زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مي‏سازد و چه كسي امور (جهان) را تدبير مي‏كند؟ به زودي (در پاسخ) مي‏گويند: خدا، بگو پس چرا تقوا پيشه نمي‏كنيد (و از خدا نمي‏ترسيد)؟! (۳۱)

فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ﴿۳۲﴾

اينچنين است خداوند پروردگار حق شما، با اينحال بعد از حق جز گمراهي وجود دارد؟ پس چرا (از پرستش او) روي مي‏گردانيد؟! (۳۲)

(دوم ) به چيزى كه بر اساس حكمت ايجاد شده نيز حق گفته مى شود، و چون عالم هستى فعل خدا است و موافق با حكمت ، تمام آن حق است ، چنانكه قرآن مى گويد: مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ خداوند اين موجودات (خورشيد و ماه و منازل آنها) را جز به حق نيافريده (يونس - 5).

سوره ۱۰: يونس

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿۵﴾

او كسي است كه خورشيد را روشنائي و ماه را نور قرار داد، و براي آن منزلگاه‏ هائي مقدر كرد تا عدد سالها و حساب (كارها) را بدانيد، خداوند اين را جز به حق نيافريده او آيات (خود را) براي گروهي كه اهل دانشند شرح مي‏دهد. (۵)

(سوم ) به اعتقاداتى كه مطابق واقعيت هاست حق گفته مى شود فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ (خداوند مؤ منان را به سوى آنچه از حق اختلاف كرده بودند رهنمون شد) (بقره - 213).

(چهارم ) به سخنان و افعالى كه بر طبق وظيفه و در وقت مقرر انجام مى شود نيز حق گفته مى شود، همانگونه كه مى گوئيم : (سخن تو حق است و كردارت حق ).

بنابراين حق بودن قرآن مجيد هم از اين نظر است كه سخنى است مطابق مصالح و واقعيتها، و هم از اين نظر كه عقائد و معارف موجود در آن با واقعيت هماهنگ است ، و هم كار خداوندى است كه آنرا بر اساس حكمت آفريد و خود خداوند كه عين حق است در آن تجلى كرده و عقل چيزى را كه حق و واقعيت است تصديق مى كند.

جمله (مصدقا لما بين يديه) دليل ديگرى بر صدق اين كتاب آسمانى است چرا كه هماهنگ با نشانه هائى است كه در كتب پيشين در باره آن و آورنده اش آمده است.

جمله (ان الله بعباده لخبير بصير) بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازها است ، چرا كه از سوى خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و بينا است .

در اينكه فرق ميان (خبير) و (بصير) چيست ؟ بعضى گفته اند (خبير) به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان ، و (بصير) به معنى بينائى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى او است .

﴿هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ قرآن … همه اديان الهي را تصديق مي‌كند يعني آن دين‌هاي دست‌نخورده و تحريف‌ نشده را. تورات را تصديق مي‌كند, انجيل را تصديق مي‌كند, زبور را تصديق مي‌كند, صحف ابراهيم را تصديق مي‌كند. در بخشي از آيات ضمن تصديق فرمود درست است تورات و انجيل هم مصدّق يكديگرند[15] و آنها هم مصدّق آيات قرآن كريم‌اند ﴿وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أحْمَد﴾[16] آنها هم هست.

سوره ۶۱: الصف

وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ ﴿۶﴾

و به ياد آوريد هنگامي را كه عيسي پسر مريم گفت: اي بني اسرائيل! من فرستاده خدا به سوي شما هستم در حالي كه تصديق كننده كتابي كه قبل از من فرستاده شده يعني تورات مي ‏باشم، و بشارت دهنده به رسولي هستم كه بعد از من مي ‏آيد، و نام او احمد است، هنگامي كه او (احمد) با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند اين سحري است آشكار! (۶)

اما فرق بين تصديق قرآن و تصديق آنها اين است كه آنها مي‌گويند فلان كتاب حق است, ولي قرآن ضمن تصديق آنها هيمنه و سلطنت دارد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ در حالى كه تصديق‏ كننده كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست[17]. اين هيمنه, اين سيطره, اين سلطنت براي قرآن است نسبت به كتاب‌هاي ديگر. ما الآن اگر بخواهيم بفهميم آن آيه‌اي كه در تورات است يا در انجيل است حق است يا نه, بايد به ميزان قرآن كريم بسنجيم فرمود: ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾.

چرا اين كتاب را فرستاديم براي اينكه خداي سبحان به عبادش خبير است, بصير است مي‌داند بشر بدون صراط به مقصد نمي‌رسد حداكثر چيزي كه خداي سبحان به بشر داد سراج است, چراغ است كه عقل است. بالأخره راهي مي‌خواهد كه عقل آن راه را ببيند, اگر نداند از كجا آمده, بعد از مرگ نداند كجا مي‌رود,... نداند چه چيزي بد است, چه چيزي خوب است, چه چيزي حلال است, چه چيزي حرام است, چه چيزي پاك است, چه چيزي نجس است اين كجا مي‌تواند به مقصد برسد; لذا فرمود خدايي كه خبير است, خدايي كه بصير است راهنمايي مي‌كند, صراط مي‌فرستد, راهنما مي‌فرستد, همراهان مي‌فرستد تا اين بشر به مقصد برسد.

(30) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ

(30) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ

(۳۰) (آنها اين اعمال صالح را انجام مي‏دهند) تا خداوند اجر و پاداش ‍ كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است.

تشويقي بودن تعبير به تجارت, بيع و اشترا در قرآن

تعبير تجارت, تعبير بيع, تعبير اجاره و امثال ذلك اينها تعبيرات تشويقي است در جريان بيع كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾بعد هم فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[3]بيع آن است كه اولاً انسان چيزي را مالك باشد, ثانياً به ديگري منتقل كند, اما كسي كه «لا يَملك لِنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشوراً مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيزشان.»[4]مالك چيزي نيست تا با خدا معامله كند اين تعبير, تعبير تشويقي است. اگر انسان مالك چيزي باشد, به خدا بدهد, اينجا مي‌شود بيع. اما اگر مالك چيزي نباشد چه چيزي را به خدا مي‌دهد. ذات اقدس الهي براي تشويق ما از اين كار به عنوان بيع ياد كرد.

اجاره هم همين‌طور است (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ) خب ما براي خودمان كار مي‌كنيم از خدا اجرت مي‌گيريم. در اجاره خواه انسان مستأجر باشد و ديگري اجير; خواه انسان اجير باشد و ديگري مستأجر; در دو نوع اجاره بدن يا اجاره عين بالأخره انسان منفعتي تحويل ديگري مي‌دهد, در جريان بيع, نقل عين است در جريان اجاره, نقل منفعت است … اما ما درباره ذات اقدس الهي چيزي را تمليك او نمي‌كنيم منفعتي را به او نمي‌دهيم تعبير اجاره, مستأجر, اجير همه اينها تعبيرات تشويقي است.

سوره ۹: التوبة

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۱۱۱﴾

خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريداري مي‏كند كه (در برابرش) بهشت براي آنان باشد (به اين گونه كه) در راه خدا پيكار مي‏كنند، مي‏كشند و كشته مي‏شوند، اين وعده حقي است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسي از خدا به عهدش وفادارتر است، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‏ ايد و اين پيروزي بزرگي (براي شما) است. (۱۱۱)

نكته ديگر اين است كه بر فرض هم بيع باشد, بر فرض هم اجاره باشد با خدا معامله كردن يك معامله صد درصد سودآوري است چون جمع عوض و معوّض است هر دو را خدا به انسان مي‌دهد اگر كسي جان خود را در راه خدا داد به اصطلاح جانباز شد اين‌طور نيست كه چيزي بدهد و چيز بيشتري بگيرد بلكه عوض و معوّض هر دو را به او مي‌دهند يعني جان او را تكميل‌شده با پاداش به او مي‌دهند, كار او را تكميل‌شده با پاداش به او مي‌دهند. جمع بين عوض و معوّض است اين‌طور نيست كه چيزي از ما بگيرند بعد چيز ديگري به ما بدهند.

اگر كسي ـ معاذ الله ـ با شيطان معامله كرد خطرش اين است كه عوض و معوّض هر دو را او مي‌برد اين‌طور نيست كه چيزي به آدم بدهد. در معامله با شيطان, جمع بين عوض و معوّض است به سود او; در معامله با رحمان جمع بين عوض و معوّض است به سود بنده, نه به سود خداي سبحان كه ﴿غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[5]. اين‌طور نيست كه شيطان چيزي از ما بگيرد و چيزي به ما بدهد بلكه ما را به عنوان مركَب مي‌طلبد كه ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ[6].

بنابراين تعبير بيع, اجاره, تجارت و مانند آن تعبيرات تشويقي است, اولاً و فيض و فضلش هم به اين است كه جمع بين عوض و معوّض به سود بنده و انسان است, ثانياً.

آيه مورد بحث هدف اين مؤ منان راستين را چنين بيان مى كند: (آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند تا خداوند اجر و پاداششان را به طور كامل بپردازد، و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است ) (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ).

اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند، هر چه مى خواهند از او مى خواهند و براى ريا و تظاهر و تحسين و تمجيد اين و آن گامى بر نمى دارند، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت خالص است .

تعبير به (اجور) (جمع اجر) به معنى (مزد) در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار، گوئى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود مى داند، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست ، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نيز از سوى او اعطا شده .

و از اين تعبير محبت آميزتر جمله (و يزيدهم من فضله ) است كه به آنان نويد مى دهد علاوه بر پاداش معمولى كه آن را خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى افزايد، و مواهبى كه در هيچ فكرى نمى گنجد و هيچكس در اين جهان توانائى تصور آن را ندارد، از فضل گسترده اش به آنها مى بخشد.

جمله (انه غفور شكور) نشان مى دهد كه نخستين لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزشهائى است كه احيانا از آنها سر زده ، چرا كه بيشترين نگرانى انسان نگرانى از اين ناحيه است .

بعد از آنكه از اين نظر آسوده خاطر شدند آنها را مشمول شكر خود قرار مى دهد يعنى از اعمالشان تشكر مى كند، و برترين جزا را به آنها مى بخشد.

نكته :

جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانه اى تشبيه شده كه تاجران آن انسانها، و مشترى پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح، و بها بهشت و رحمت و رضاى او است .و اگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بى نظير است، چرا كه داراى امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد:

1 - تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مى آيد!

2 - او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد، چرا كه خزائن همه چيز نزد او است!

3 - او (متاع قليل ) را به (بهاى گزاف ) مى خرد (يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ، وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ): اى خدائى كه عمل كم را مى پذيرى و گناهان بسيار را مى بخشى.

4 - حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ).

5 - گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن ميدهد (بقره - 261).

6 - علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم ، باز از فضل و رحمتش آنچه در فكر نمى گنجد بر آن مى افزايد (و يزيدهم من فضله ) (آيه مورد بحث ).

و چه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده, چشم از چنين تجارتى بر بندد و به غير آن روى آورد و از آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد!

https://www.aparat.com/v/y4AZn

امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: (وإِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ، فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا.) بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهائى غير از بهشت نيست آنرا به غير اين بها نفروشيد.

در كتاب‌هاي تفسير ملاحظه فرموديد اين اضافه (يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ) يا از سنخ اين است كه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[7] براي يك گروه, بالاتر از آنها ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[8] براي گروه ديگر, بالاتر از آنها ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي‏كنند، همانند بذري هستند كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد﴾ تا به هفتصد برسد براي گروه سوم, ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾گروه چهارم, ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[9]گروه پنجم كه ديگر «لا يعلم قدرها الاّ الله» آن ﴿يُضَاعِفُ﴾ يا به معناي چند برابر است يا نه, همان دو چندان است اگر دو چندان باشد مي‌شود هزار و چهارصدتا چون اگر هفتصدتا دو برابر بشود مي‌شود هزار و چهارصدتا اما در ذيل آيه دارد ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ﴾ سخن از هزار و چهارصد و امثال ذلك نيست و مي‌داند به چه كسي بدهد.

سوره ۲: البقرة - جزء ۳

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۶۱﴾

كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي‏كنند، همانند بذري هستند كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد، و خداوند آن را براي هر كس بخواهد (و شايستگي داشته باشد)، دو يا چند برابر مي‏كند، و خدا (از نظر قدرت و رحمت،) وسيع، و (به همه چيز) داناست. (۲۶۱)

تبيين معناي ﴿واللهُ واسعٌ عليم﴾ با اوصاف نعمت‌هاي بهشتي

شما اين روايات نوراني درباره بهشت را ملاحظه مي‌فرماييد در اين روايات دارد كه تمام اهل دنيا اگر بخواهند مهمان يك بهشتي بشوند جا دارد[10] چنين عالَمي است عرض بهشتي كه به مؤمن مي‌دهند ﴿السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾است فرمود: ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأرضُ﴾ [11]نه «الجميع للجميع» نه ارضِ مجموعه بهشت, سماوات و ارض است خب سماوات و ارض كه در دنياست تمام اهل دنيا اگر بخواهند مهمان يك بهشتي بشوند جا دارد چنين عالَمي است. اين ﴿يَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾.

سوره ۳: آل عمران

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ﴿۱۳۳﴾

شتاب كنيد براي رسيدن به آمرزش پروردگارتان؛ و بهشتي كه وسعت آن، آسمانها و زمين است؛ و براي پرهيزگاران آماده شده است. (۱۳۳)

سوره ۵۷: الحديد

سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ﴿۲۱﴾

بر يكديگر سبقت گيريد براي رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتي كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براي كساني كه به خدا و رسولانش ايمان آورده‏ اند، اين فضل الهي است به هر كس بخواهد مي‏دهد، و خداوند صاحب فضل عظيم است. (۲۱)

بخشش نعمت‌هاي خارج از درک به انسان مؤمن در بهشت

تازه اينها براي چيزي است كه انسان مي‌فهمد در آن كريمه‌اي كه فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ هر چه بخواهند در آنجا براي آنها هست و نزد ما نعمتهاي اضافي ديگري است[12] ناظر به آن است كه يك سلسله نعمت‌هايي در بهشت هست كه فوق آرزوي ماست, فوق اميد ماست از رجا بيرون‌تر است از اميد و تمنّي و ترجّي((تَ رَ جِّ) امید داشتن.) بالاتر است لذا فرمود هر چه بخواهند نزد ما هست ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ بعد فرمود: ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ يعني فوق المشيئه نزد ماست اين را هم قبلاً ملاحظه فرموديد, مشيّت ما, اراده ما, تمنّي و ترجّي ما به حوزه ادراك و انديشه ما بسته است ما هر اندازه كه مي‌فهميم طمع داريم يا اميدواريم يا آرزو داريم آن اندازه‌اي كه نمي‌فهميم آرزويش را هم نداريم. الآن يك كشاورز, يك دامدار در تمام مدت عمر هفتاد, هشتاد ساله‌اش هرگز آرزو نمي‌كند اي كاش من نسخه خطّي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم اصلاً آرزو نمي‌كند اصلاً تهذيب شيخ طوسي نشنيد تا نسخه خطي‌اش را آرزو كند اين چه آرزو مي‌تواند بكند! آرزوي ما محدود به درك ماست ما هر اندازه كه مي‌فهميم آرزو داريم; لذا در آن آيه فرمود چيزهايي است كه شما آرزو هم نمي‌توانيد بكنيد. وقتي نمي‌دانيد آنجا چه خبر است چه چيزي مي‌خواهيد آرزو كنيد شما يك حور شنيديد, غرف مبنيه شنيديد, ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[13] شنيديد, نهر عسل شنيديد اينها را شنيديد اما ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ نزد خداوند مالك مقتدر[14] چه خبر است, يك سلسله چيزهايي نزد ماست كه اصلاً شما آرزويش را هم نمي‌كنيد آن وقت ما به شما مي‌دهيم اين ﴿يَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ يا ناظر به همان درجاتي است كه ذكر شده يا ناظر به ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ است.

چرا اين‌قدر ذات اقدس الهي كريمانه رفتار مي‌كند؟ فرمود براي اينكه درست است خدا غافر است اما غفور هم است, درست است شاكر است اما شكور هم است اگر خدا به عنوان دو اسم حَسن غفور شكور تجلّي كرد پاداشش هم همين است اگر به عنوان غافر و شاكر ظهور كرد خب كمتر نصيبتان مي‌شود و اگر به عنوان غفور شكور ظهور كرد نه تنها يك صيغه مبالغه, بلكه به دو صيغه مبالغه ظهور كرد فضل فراواني نصيبتان مي‌شود.

خوف و خشیت

(خشيت ) به معنى ترس توام با تعظيم و احترام است ، و از همين رو با خوف كه اين ويژگى در آن نيست متفاوت است ، و گاه به معنی مطلق ترس نيز به كار مى رود.

در بعضى از مؤ لفات محقق طوسى سخنى در تفاوت اين دو واژه آمده است كه در حقيقت ناظر به معنى عرفانى آن مى باشد، نه معنى لغوى، او مى گويد: (خشيت و خوف هر چند در لغت به يك معنى (يا نزديك به يك معنى ) مى باشند، ولى در عرف صاحبدلان در ميان اين دو فرقى است ، و آن اينكه : (خوف ) به معنى ناراحتى درونى از مجازاتى است كه انسان به خاطر ارتكاب گناهان يا تقصير در طاعات انتظار آن را دارد، و اين حالت براى اكثر مردم حاصل مى شود، هر چند مراتب آن بسيار متفاوت است ، و مرتبه اعلاى آن جز براى گروه اندكى حاصل نمى شود.

اما (خشيت ) حالتى است كه به هنگام درك عظمت خدا و هيبت او، و ترس از مهجور ماندن از انوار فيض او براى انسانى حاصل مى شود، و اين حالتى است كه جز براى كسانى كه واقف به عظمت ذات پاك و مقام كبرياى او هستند و لذت قرب او را چشيده اند حاصل نمى گردد و لذا در قرآن اين حالت را مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مى فرمايد: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى‏ ترسند).

خوف چيز خوبي است نه خشيت، آدم وقتي مار و عقرب را مي‌بيند بايد كنار برود اتومبيل به سرعت مي‌آيد بايد كنار برود، سيل و آتش است، بايد خوف داشته باشد خوف، ترتيب اثر عملي است اما خشيت، تأثّر قلبي است يعني غير او را مؤثّر بداند آتش كه مؤثر نيست آب كه مؤثر نيست سيل كه مؤثر نيست آن‌كه «بيده الإحياء و الإماته» كه «هو الله» است او مؤثر است خوف، ترتيب اثر عملي است كه هر عاقلي بايد اين كار را انجام بدهد.

كلمه خشيت به معناى حالت و امرى است قلبى، و كلمه خوف به معناى امرى است عملى، و به همين جهت خوف را به انبياء هم مى توان نسبت داد، ولى خشيت از غير خدا را نمى توان به ايشان نسبت داد، در قرآن هم مى بينيم با اينكه خشيت از غير خدا را از ايشان نفى كرده، نسبت خوف را به ايشان داده، مثلا از موسى (عليه السلام) نقل فرموده كه گفت :

سوره ۲۶: الشعراء

فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۲۱﴾

و به دنبال آن هنگامي كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگار من به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد. (۲۱)

و در خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده :

وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ ﴿۵۸﴾

و هر گاه (با ظهور نشانه‏ هائي) از خيانت گروهي بيم داشته باشي (كه عهد خود را شكسته حمله غافلگيرانه كنند) به طور عادلانه به آنها اعلام كن (كه پيمانشان لغو شده است) زيرا خداوند خائنان را دوست نمي دارد. (۵۸)

سوره ۱۱: هود

فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ ﴿۷۰﴾

و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمى ‏شود آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت گفتند مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده‏ ايم (۷۰)

ولی از آن سمت در مورد حضرت موسی داریم که خداوند به او میگوید نترسد.

سوره ۲۷: النمل

وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ﴿۱۰﴾

و عصايت را بيفكن پس چون آن را همچون مارى ديد كه مى ‏جنبد پشت گردانيد و به عقب بازنگشت اى موسى مترس كه فرستادگان پيش من نمى‏ ترسند (۱۰)

در حقیقت خداوند او را از ترس در مقام قرب باز می دارد.

و جمله" لا تخف" نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنيها كه ممكن است پيش بيايد امنيت مى ‏دهد و مى ‏رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است هيچ مكروهى به او نمى ‏رسد، نه از ناحيه عصا و نه از غير آن. و به همين جهت نهى مزبور را تعليل كرد به اينكه:" چون رسولان در حضور من نمى ‏ترسند"، وجه تعليل اين است كه: كلمه‏ " لدى" در اين جمله مى ‏فهماند كه مقام قرب و حضور، ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود، مؤيد اين تعليل اين است كه در سوره قصص به جاى اين عبارت فرموده:" إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ- همانا تو از ايمنانى"،

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ ﴿۳۱﴾

و [فرمود] عصاى خود را بيفكن پس چون ديد آن مثل مارى مى ‏جنبد پشت كرد و برنگشت اى موسى پيش آى و مترس كه تو در امانى (۳۱)

پس در نتيجه از آيه مورد بحث اين معنا به دست مى ‏آيد كه: از هيچ چيز مترس، چون تو از مرسلين هستى، و مرسلان- كه در مقام قرب مايند- از هر گزندى ايمنند و ايمنى با ترس جمع نمى ‏شود.

البته اين معنايى كه براى دو كلمه خوف و خشيت گفتيم، معناى اصلى اين دو كلمه است، و منافات ندارد كه گاهى ببينيم با آن دو معامله مترادف كنند، و هر دو را به يك معنا استعمال نمايند.

—---------

سوره ۳۶: يس

إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ ﴿۱۱﴾

تو تنها كسي را انذار ميكني كه از اين يادآوري الهي پيروي كند، و از خداوند رحمان در پنهان بترسد، چنين كسي را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده! (۱۱)

سوره ۵۰: ق

مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ ﴿۳۳﴾

آنكس كه از خداوند رحمان در نهان بترسد، و با قلبي پرانابه در محضر او حاضر شود (۳۳)

https://www.aparat.com/v/yxQbp

تشويقي بودن تعبير به تجارت, بيع و اشترا در قرآن

تعبير تجارت, تعبير بيع, تعبير اجاره و امثال ذلك اينها تعبيرات تشويقي است در جريان بيع كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾بعد هم فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[3]بيع آن است كه اولاً انسان چيزي را مالك باشد, ثانياً به ديگري منتقل كند, اما كسي كه «لا يَملك لِنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشوراً مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيزشان.»[4]مالك چيزي نيست تا با خدا معامله كند اين تعبير, تعبير تشويقي است. اگر انسان مالك چيزي باشد, به خدا بدهد, اينجا مي‌شود بيع. اما اگر مالك چيزي نباشد چه چيزي را به خدا مي‌دهد. ذات اقدس الهي براي تشويق ما از اين كار به عنوان بيع ياد كرد.

اجاره هم همين‌طور است (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ) خب ما براي خودمان كار مي‌كنيم از خدا اجرت مي‌گيريم. در اجاره خواه انسان مستأجر باشد و ديگري اجير; خواه انسان اجير باشد و ديگري مستأجر; در دو نوع اجاره بدن يا اجاره عين بالأخره انسان منفعتي تحويل ديگري مي‌دهد در جريان بيع, نقل عين است در جريان اجاره, نقل منفعت است … اما ما درباره ذات اقدس الهي چيزي را تمليك او نمي‌كنيم منفعتي را به او نمي‌دهيم تعبير اجاره, مستأجر, اجير همه اينها تعبيرات تشويقي است.

سوره ۹: التوبة

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۱۱۱﴾

خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريداري مي‏كند كه (در برابرش) بهشت براي آنان باشد (به اين گونه كه) در راه خدا پيكار مي‏كنند، مي‏كشند و كشته مي‏شوند، اين وعده حقي است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسي از خدا به عهدش وفادارتر است، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‏ ايد و اين پيروزي بزرگي (براي شما) است. (۱۱۱)

نكته ديگر اين است كه بر فرض هم بيع باشد, بر فرض هم اجاره باشد با خدا معامله كردن يك معامله صد درصد سودآوري است چون جمع عوض و معوّض است هر دو را خدا به انسان مي‌دهد اگر كسي جان خود را در راه خدا داد به اصطلاح جانباز شد اين‌طور نيست كه چيزي بدهد و چيز بيشتري بگيرد بلكه عوض و معوّض هر دو را به او مي‌دهند يعني جان او را تكميل‌شده با پاداش به او مي‌دهند, كار او را تكميل‌شده با پاداش به او مي‌دهند. جمع بين عوض و معوّض است اين‌طور نيست كه چيزي از ما بگيرند بعد چيز ديگري به ما بدهند.

اگر كسي ـ معاذ الله ـ با شيطان معامله كرد خطرش اين است كه عوض و معوّض هر دو را او مي‌برد اين‌طور نيست كه چيزي به آدم بدهد. در معامله با شيطان, جمع بين عوض و معوّض است به سود او; در معامله با رحمان جمع بين عوض و معوّض است به سود بنده, نه به سود خداي سبحان كه ﴿غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[5]. اين‌طور نيست كه شيطان چيزي از ما بگيرد و چيزي به ما بدهد بلكه ما را به عنوان مركَب مي‌طلبد كه ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ قطعا فرزندانش را به عرصه هلاکت و نابودی می کشم﴾[6].

بنابراين تعبير بيع, اجاره, تجارت و مانند آن تعبيرات تشويقي است, اولاً و فيض و فضلش هم به اين است كه جمع بين عوض و معوّض به سود بنده و انسان است, ثانياً.

اختلاف لسان

سوره ۳۰: الروم

وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ ﴿۲۲﴾

و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاي شماست، در اين نشانه‏ هائي است براي عالمان. (۲۲)

ظاهرا مراد از اختلاف لسانها، اختلاف واژه ها باشد، كه يكى عربى، و يكى فارسى، و يكى اردو، و يكى چيز ديگر است، و نيز مراد از اختلاف الوان اختلاف نژادهاى مختلف از نظر رنگ باشد كه يكى سفيد پوست، ديگرى سياه، يكى زرد پوست، و ديگرى سرخ پوست است.

البته ممكن است اختلاف لسان شامل اختلاف در لهجه ها، و اختلاف آهنگ صداها نيز بشود، چون مى بينيم كه در يك زبان بين اين شهر و آن شهر، و حتى اين ده و ده مجاورش اختلاف در لهجه هست، همچنان كه اگر دقت شود خواهيم ديد كه تن صداى دو نفر مثل هم نيست، و همچنين ممكن است اختلاف الوان شامل افراد از يك نژاد نيز بشود، چون اگر دقت شود دو نفر از يك نژاد رنگشان عين هم نيست، و اين معنا از نظر علماى اين فن مسلم است.

سـپـس به يكى از آيات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گويد: (اختلاف زبانها و رنگهاى شما نيز از آيات عظمت او است )! (وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ).

بـى شـك زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممكن نيست كه اگر يك روز هـمـه انـسـانـها يك شكل و يك قيافه و داراى يك قد و قواره باشند در همان يك روز شيرازه زنـدگـى آنها بهم ميريزد، نه پدر و فرزند و همسر از بيگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بيگناه ، بدهكار از طلبكار، فرمانده از فرمانبر و رئيس از مرئوس ، …، دوسـت از دشـمـن شـنـاخـتـه نـمـى شـود و چـه جنجال عجيبى بر پا خواهد شد! …. لذا براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است.

بـه گـفـتـه فخر رازى (درگذشت۶۰۶ قمری) در ذيل آيه مورد بحث ، شناسائى انسان نسبت به انسان يا بـايـد از طـريـق چـشـم حاصل شود يا به وسيله (گوش )، خداوند براى تشخيص چشم رنـگـهـا و صـورتـهـا و شكلها را مختلف آفريده ، و براى تشخيص گوش اختلاف آوازها و آهـنـگـهاى صدا را ايجاد كرده است ، بطورى كه در تمام جهان نمى توان دو انسان را پيدا كـرد كـه از نـظـر چـهـره و آهنگ صدا از تمام جهات يكسان باشند يعنى صورت انسان كه عضو كوچكى است و آهنگ صداى انسان كه موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به ميلياردها شكل مختلف در مى آيد و اين از آيات عظمت او است .

البـتـه اين احتمال نيز وجود دارد - و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره كرده اند - كه اخـتـلاف السـنـه بـه مـعـنـى اخـتلاف زبانها از قبيل عربى و فارسى و مانند آن باشد، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها كه هر نژادى رنگى دارد.

ولى مـى تـوان مـعـنـى وسـيـعـى از كـلمـه (اخـتـلاف ) اسـتـفـاده كـرد كـه شـامـل اين تفسير و تفسير ما قبل آن هر دو شود، و به هر معنى اين تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است .

قـرآن در پـايـان آيـه فـوق مـى گـويـد: (در ايـن امور نشانه هائى است براى عالمان و انديشمندان ) (إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ).چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند.

﴿وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ﴾ اين چه معجزه‌اي است. الآن هفت ميليارد بشر هستند, قبلاً هم همين‌طور بودند, دو نفر آهنگشان شبيه هم نيست. نه زن‌ها صداي آنها شبيه هم است نه مردها, كه انسان از راه صدا اشتباه كند. صداي هر كسي مشخص است, چهره هر كسي مشخص است. اين يك شناسنامه طبيعي است كه به همراه هر كسي هست. تنها خطوط سرانگشت نيست لهجه (منظور ایشان تن صدا) اين‌طور است چهره اين‌طور است هيچ چهره‌اي شبيه چهره ديگر نيست هيچ لهجه‌اي شبيه لهجه ديگر نيست اينها شناسنامه طبيعي است در آن سورهٴ مبار‌كه‌اي كه فرمود ما شما را خلق كرديم ﴿مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ﴾ فرمود اين ﴿لِتَعَارَفُوا﴾ [30] اينها هيچ كدام عامل امتياز و رجحان نيست براي اينكه يكديگر را بشناسيد يك شناسنامه طبيعي است كه همراه هر كسي هست كه كسي او را اشتباه نگيرد او هم كسي را اشتباه نگيرد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ﴾.

اين ﴿الْسِنَتِكُمْ﴾ بحث در آيات تكويني است نه قراردادي اين لغات متعدّدي كه تازي و فارسي و عِبري و عربي و اينها كه فرق مي‌كنند اينها قرارداد است اينها هم خوب است اينها هم ريشه‌اش را خداي سبحان به اينها عطا كرده كه لغت وضع كنند ولي چون بحث در نظام تكوين است و در برابر الوان قرار گرفته, [مراد] همان اختلاف لهجه (منظور ایشان تن صدا), باشد اُولاست.

﴿وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ﴾ اگر عالِم شدند اين (علم) را نردبان قرار مي‌دهند تا عاقل بشوند كه ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾. پس علم نردبان و ریسمان خوبی است برای عاقل شدن. ولی باید توجه داشت که با نردبان و ریسمان هم میتوان ته چاه رفت و هم میتوان به آسمان رفت.

http://www.quranstudies.ir/content/%D9%86%D9%85%D9%88%D8%AF-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA-%D8%A8%D9%89%E2%80%8C%E2%80%8F%D9%BE%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%89-%D8%AF%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87%E2%80%8F%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D9%86%D8%BA%D9%85%D9%87%E2%80%8F%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D8%9B-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%89-%D9%86%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D9%83%D8%B1%D9%8A%D9%85%D9%87-22-%D8%B1%D9%88%D9%85

تفاوت نغمه‏ ها

يكى ديگر از آيات الهى كه در آيه 22 سوره روم به آن اشاره شده، اختلاف ميان انسان‏ها از جهت موسيقى صدا يا آواى حنجره آنهاست كه شبيه بحث مربوط به تفاوت چهره‏ هاى آدميان، وجود تنوع در عين تشابه در موسيقى صداى انسان‏ها از شگفتى‏ هاى خلقت محسوب مى ‏شود.

از جهت لغوى، معناى اصلى و اوليه واژه لسان، ابزار سخن‏گويى در انسان يا همان عضو عضلانى داخل دهان آدمى است. بيشتر لغت ‏نويسان عربى، نخستين معناى اين واژه را همين معنا بيان كرده‏ اند.35 معناى ديگرى كه براى اين واژه گفته‏ اند لغت و كلام است.37

درباره كاربردهاى قرآنى واژه لسان ـ به صورت مفرد يا جمع ـ…. چند معناى متفاوت بيان كرده‏ ا ند. اسماعيل‏ بن احمد حيرى نيسابورى (م 431) پنج وجه معنايى براى آن بيان كرده است:

1. عضو مخصوص گفتار: مانند آيات «وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ در ميان آنها ( يهود) كساني هستند كه به هنگام تلاوت كتاب (خدا)، زبان خود را چنان مي‏گردانند كه گمان كنيد (آنچه را مي‏خوانند،) از كتاب (خدا) است» (آل ‏عمران: 78)؛…. «أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَلِسَانا وَشَفَتَيْنِ آيا دو چشمش نداده‏ ايم و زبانى و دو لب» (بلد) و «يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ آنها به زبان خود چيزي مي‏گويند كه در دل ندارند» (فتح: 11).

2. دعاء: مانند:

سوره ۵: المائدة

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ ﴿۷۸﴾

آنها كه از بني اسرائيل كافر شدند بر زبان داود و عيسي بن مريم لعن (و نفرين) شدند، اين بخاطر آن بود كه گناه مي‏كردند و تجاوز مي‏نمودند. (۷۸)

3. لغت: مانند:

سوره ۱۴: إبراهيم

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۴﴾

ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به زبان قومش تا (حقايق را) براي آنها آشكار سازد، سپس خدا هر كس ‍ را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) هدايت مي‏كند، و او توانا و حكيم است. (۴)

سوره ۱۶: النحل

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ ﴿۱۰۳﴾

ما ميدانيم آنها مي‏گويند اين آيات را بشري به او تعليم مي‏دهد، در حالي كه زبان كسي كه اينها را به او نسبت مي‏دهند عجمي است ولي اين (قرآن) زبان عربي آشكار است. (۱۰۳)

4. ثناء: مانند «وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ و براى من در [ميان] آيندگان آوازه نيكو گذار» (شعراء: 84)، «لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّا و براي آنها نام نيك و مقام مقبول و برجسته (در ميان همه امتها) قرار داديم.» (مريم: 50).

5. كلام:مانند«هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانا و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است» (قصص: 34).38

به هر حال مسلما اين واژه، در اشاره به عضو ويژه سخن‏گويى در قرآن كريم به كار رفته است. اما در آيه مورد بحث، جمله واژه «واخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ» به كدام يك از معانى پيش‏گفته اشاره دارد؟

در نگاه اوليه، ممكن است به نظر رسد مقصود از آن، اختلاف لغات ميان انسان‏ها باشد، ولى با توجه به سه نكته، شايد بتوان همان معناى اولى (عضو ويژه) را از اين واژه، برداشت كرد:

1. معناى اصلى و اوليه واژه لسان، همان عضو عضلانى است …

2. واژه لسان، داراى دو صيغه جمع السن و السنه است؛ با اين تفاوت كه در فرض مذكر بودن آن، به ألسنه جمع بسته مى ‏شود و در فرض مؤنث بودن، جمع آن السن است.42 برخى از اهل لغت، در ادامه اين نكته، تصريح كرده‏ اند كه اگر مقصود از لسان، لغت باشد، كاربرد مؤنث، محسوب مى ‏شود و در نتيجه جمع آن ألسن، خواهد بود نه ألسنه.43 پس با فرض پذيرش اين سخن، اگر مقصود از اخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ در آيه، اختلاف ‏لغات ميان انسان‏ها بود، مى ‏بايست از واژه‏ جمع السن استفاده مى ‏كرد.

3. در صورتى كه آيه مزبور را به تفاوت لغات انسان‏ها تفسير كنيم، شبهه ‏اى بدين بيان پديد مى ‏آيد كه اختلاف لغات و گويش‏هاى زبانى بر اثر وضع و قرارداد انسان‏هاست و به خداوند استناد مستقيم ندارد. از اين ‏رو برخى از مفسّران براى حلّ اين شبهه، استناد موضوع مزبور به خداوند متعال را از باب اسناد مجازى توجيه كرده ‏اند. جالب اينكه علاقه و ارتباط در اين مجازگويى را انتساب خلقت ابزارهاى گويش مانند زبان، حنجره، تارهاى صوتى و... به خداوند دانسته‏ اند.44

با لحاظ مجموعه سخنان پيش‏ گفته در صورتى كه مقصود از زبان در آيه را عضو عضلانى مخصوص بدانيم، اختلاف زبان آدميان، قابل تطبيق بر همان اختلافات آوايى و نغمه‏ اى ميان آنهاست؛ زيرا در چنين فرضى روشن است منظور از اختلاف ميان عضو مخصوص در انسان‏ها، تنوع در اندازه، شكل يا رنگ زبان آنها نيست، بلكه مقصود، تفاوت دستگاه گفتارى اعم از زبان، حنجره و تارهاى صوتى آنان است؛ چنان‏كه مفسّران متعددى، آيه مورد بحث را شامل تفاوت‏هاى نغمه ‏اى آدميان دانسته‏ اند. شيخ طوسى (۳۸۵–۴۶۰ق)، اختلاف السنه انسان‏ها را به اختلاف در شكل و هيئت نغمه‏ ها و تفاوت مخارج و به تعبيرى به گوناگونى در تارهاى صوتى آنها تفسير كرده است.45

مرحوم طبرسى (۵۴۸–۴۶۸ قمری) در توضيحاتى مفصل‏تر نگاشته است: اختلاف زبان در آيه، به معناى تفاوتى است كه خداوند در شكل و هيئت و تركيب زبان انسان‏ها قرار داده و به حدى نغمه ‏ها و صداهاى آدميان متفاوت است كه آهنگ سخن دو نفر حتى دو برادر، كاملاً شبيه به يكديگر نيست. ايشان در ادامه، به ديدگاه تفسير اختلاف السنه به تفاوت گويش‏ها و لغات مانند زبان عربى، عجمى و... نيز اشاره كرده است.46 در تأييد اين ديدگاه، برخى تفاسير روايى به روايتى از امام صادق عليه ‏السلام طبق نقل كتاب شريف كافى اشاره كرده‏ اند كه آن حضرت، شناخت امام از افراد مختلف را بدين بيان تحليل فرموده ‏اند: هنگامى كه امام به مردى نظر افكند، وى را و چهره ‏اش را مى‏شناسد و اگر صداى او را از پشت ديوار بشنود باز او را تشخيص مى‏دهد. اين روايت، ناظر به علم گسترده امام است ولى در ادامه روايت، امام صادق عليه ‏السلام، به آيه مورد بحث يعنى آيه 22 سوره روم استناد مى ‏فرمايند كه بيانگر اختلاف چهره و نغمه آدميان است.47

اما علّامه طباطبائى در توضيح آيه فرموده‏ اند: ظاهرا مقصود از اختلاف السنه، اختلاف زبان‏ها مانند عربى، فارسى، اردو و... است، ولى ممكن است بتوان اختلاف موسيقى صداها و كيفيت تكلّم و نطق آدميان را از آيه استفاده كرد.48

مفسّران اهل ‏سنّت نيز به فهمى مشابه شيخ طوسى از آيه دست يافته ‏اند. زمخشرى [ زَ م َ ش َ ] (به سال 467 هَ . ق) در تفسير اختلاف السنه گفته است: مقصود، تفاوت لغات يا انواع و اقسام صداها و نغمه‏ هاست. وى در ادامه به تفاوت‏هايى كه خداوند ميان اصوات انسان‏ها از جهت آهستگى و بلندى، تيزى و نرمى، گويايى و نارسايى و... قرار داده است اشاره كرده و گفته است هيچ‏گاه دو انسان كاملاً مشابه در جهات مزبور نمى ‏توان يافت.49 فخر رازى نيز در توضيحاتى نسبتا مفصل، اين اختلاف را به تفاوت تكلم انسان‏ها تفسير كرده و نوشته است: دو برادر عرب زبان وقتى با زبانى واحد با هم سخن مى‏گويند مى ‏توان آن دو را از يكديگر بازشناخت، به گونه‏ اى كه اگر كسى آن دو را نبيند، مى ‏تواند فرد صاحب صدا را تشخيص دهد. اين موضوع، حكمتى رسا به همراه دارد؛ زيرا هركسى نيازمند تشخيص انسان‏ها از يكديگر است تا صاحب حق را از غير او و دشمن را از دوست بازشناسد. البته اين تشخيص، گاهى با ديدن و گاهى با شنيدن صداى آنها، حاصل مى ‏شود، اما ساير حواس، مانند قواى لامسه و بويايى و چشايى در اين شناخت، كمكى نمى ‏كند. فخر رازى در ادامه، به ديدگاهى اشاره كرده كه تفاوت السنه در آيه را به معناى اختلاف لغات عربى، فارسى، رومى و... دانسته است، ولى به نظر وى، ديدگاه اول صحيح‏تر است.50

(29) إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنفَقُوا

(29) إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ

(۲۹) كساني كه كتاب الهي را تلاوت مي‏كنند و نماز را بر پا مي‏دارند و از آنچه به آنها روزي داده‏ ايم پنهان و آشكار انفاق مي‏كنند، تجارت (پر سودي) را اميد دارند كه نابودي و كساد در آن نيست.

(انفاق از رزق در سر و علانيه ) به معناى اين است كه: از مال خود به فقراء مى دهند، و چون در انفاق هاى مستحبى مى ترسند جنبه خودنمايى به خود بگيرد، و خلوص آن از بين برود؛ لذا آن را پنهانى مى دهند، و در انفاقهاى واجب براى اينكه اطاعت خدا در بين مردم شايع شود و ديگران هم تشويق شوند، علنى مى دهند.

بديهى است كه (تلاوت ) در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست ، خواندنى است كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يكسو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است ، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است ، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده ، از علمش ، از مال و ثروتش… ، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش ، و خلاصه از تمام مواهب خدا دادى .

اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى گيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد (سرا).

و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود (علانية ).

با توجه به آنچه در اين آيه و آيه پيشين آمده چنين نتيجه مى گيريم كه علماى راستين داراى اين صفاتند:

از نظر روحى قلبشان مملو از خشيت و ترس آميخته با عظمت خدا است .

از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آيات خدا مشغول است .

از نظر عمل روحى و جسمى نماز مى خوانند و او را عبادت مى كنند.

از نظر عمل مالى از آنچه دارند در آشكار و پنهان انفاق مى نمايند.

و سرانجام از نظر هدف ، افق فكرشان آنچنان بالا است كه دل از دنياى مادى زودگذر بر كنده ، تنها به تجارت پر سود الهى مى نگرند كه دست فنا به دامانش دراز نمى شود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه (تبور) از ماده (بوار[ بَ ]) به معنى شدت كسادى است ، و از آنجا كه شدت كسادى باعث فساد مى شود (بوار) به معنى هلاكت آمده ، به اين ترتيب (تجارت خالى از بوار) تجارتى است كه نه كساد دارد و نه فساد!

در حديث جالبى چنين آمده : مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: چرا من مرگ را دوست ندارم ؟!

فرمود: آيا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد آرى .

فرمود: آنرا پيش از خودت بفرست ، عرض كرد نمى توانم !

فرمود: ان قلب الرجل مع ماله ان قدمه احب ان يلحق به ، و ان اخره احب ان يتاخر معه : (قلب انسان همراه اموال او است ، اگر آن را پيش از خود بفرستد، دوست دارد به آن ملحق شود، و اگر آن را نگه دارد دوست دارد همراه آن بماند)!.

اين حديث در حقيقت روح آيه فوق را منعكس ساخته ، زيرا مى گويد آنها كه نماز را برپا مى دارند و انفاق در راه خدا مى كنند اميد و علاقه به سراى ديگر دارند، چرا كه نيكها را قبل از خود فرستاده اند و مايلند به آن ملحق شوند.

(محمدعلی انصاری): ما معمولا برای خواندن متن پیام افراد از واژگان قرائت استفاده میکنیم ولی برای خواندن قرآن از واژگان تلاوت استفاده میکنیم .

تلاوت همراه با احترام و قداست بوده و درباره کتاب هاى آسمانى به ویژه قرآن کریم به کار مى رود؛[۶] یعنی خواندن قرآن با ترتیل و آرامش همراه با طنین ویژه اى که ناشى از بزرگداشت و خشوع تلاوت کننده در برابر آن باشد.[۷] واژه «تلاوت» و مشتقات آن بیش از ۶۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اگر مسئله زكات در سوَر مكّي طرح مي‌شود منظور آن انفاق‌هاي غير زكات مصطلح است چون حكم زكات در مدينه نازل شده در مكه زكات به آن صورت نبود; لذا گاهي تعبير به زكات مي‌شود گاهي تعبير به انفاق.

(محمدعلی انصاری):در قرآن از واژه صدقه برای اشاره به زکات واجب استفاده شده است و در فقه، زکات را صدقه واجب می‌خوانند. و زکات های به کاررفته در قرآن زکات واجب نیست.

سوره ۹: التوبة

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۱۰۳﴾

از اموال آنان صدقه‏ اى بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزه‏ شان سازى و برايشان دعا كن زيرا دعاى تو براى آنان آرامشى است و خدا شنواى داناست (۱۰۳)

آنچه ما به آنها عطا كرديم انفاق مي‌كنند يعني در حقيقت، دادهٴ ما را مي‌دهند نه از خودشان چيزي داشته باشند ﴿وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾.

اين انفاق هم گاهي سرّي است براي پرهيز از ريا و گاهي علانيه است براي تشويق مردم. در جريان سرّ ملاحظه فرموديد كه در روايات دارد كه طرزي انفاق كنيد كه اگر با دست راست انفاق مي‌كنيد دست چپ باخبر نشود[1] يعني كساني كه در طرف راست شما هستند اينها ممكن است ببينند ولي كساني كه در طرف چپ شما هستند باخبر نيستند. منظور از دست چپ و راست در اينجا اين است كه وقتي مي‌گويند انفاق سرّي مستحب است يعني نه تنها ديگران نفهمند, خودِ اين گيرنده هم نداند شما داريد صدقه مي‌دهيد وگرنه دست چپ و راست و امثال ذلك كه معيار نيست عمده آن است كه كسي نفهمد ولو گيرنده; چون با اكرام بايد جامعه را اداره كرد نه با اطعام, هدف اين نيست كه شكم فقير سير بشود هدف, اطعام نيست هدف, اكرام است بنابراين او هم نبايد بفهمد كه شما داريد به او صدقه مي‌دهيد. سرّاً حتي نسبت به گيرنده, علانيه باشد براي تشويق مردم.

كار خيري است كه دعوت كردند كه شما در اين كار خير شركت كنيد ساختن مسجد, ساختن حسينيه, ساختن بيمارستان, ساختن مدرسه علناً آدم اگر كاري انجام بدهد براي تشويق ديگران اين دو ثواب مي‌برد: يكي اينكه خودش در كار خير شركت كرده است, يكي اينكه ديگران را با اين كارِ علني خود ترغيب كرده است پس گاهي انسان مي‌تواند خيرِ علني داشته باشد با ثواب مضاعف.

اين گونه از افراد بايد بدانند دارند تجارت مي‌كنند, يك; و به اين تجارت اميدوار باشند, دو; اين تجارت هرگز خسران‌پذير نيست, سه.

﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ در برابر نقشه خائنانه ديگران كه در آيه ده همين سوره مباركه «فاطر» گذشت فرمود: ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾ هرگز اين مكر, داير نخواهد بود اين باير است زمين باير خب ثمر نمي‌دهد. در بخشي از آيات دارد كه خود ملت, يك ملت بايرند ﴿وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً ﴾[2] اين «بور», جمع «باير» است يعني يك جامعه, جامعه بايرند مُردند به هلاكت رسيدند تجارت هم همين‌طور است.

(28) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ (قسمت دوم)

(28) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ

(۲۸) و از انسانها و جنبندگان و چهار پايان انواعي با الوان مختلف، (آري) حقيقت چنين است، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مي‏ترسند، خداوند عزيز و غفور است.

خب در بين اين امور چه كسي از اينها پي به مبدأ مي‌برد؟ عالِم عاقل, هر عالمي عاقل نيست… لذا عصاره اين كه خشيت است كه محصول علمِ بالغ‌شدهٴ به عقل‌رسيدهٴ به ثمرنشسته است اينجا ذكر شده است. هر علمي به ثمر نمي‌رسد.

علم رسمي و اسميِ حوزه و دانشگاه اين اصلاً در تقسيم نيست اين را مي‌گويند علم رسمي و اسمي, آن علمي كه به عمل بنشيند اين در تقسيم است اوّلش علم‌اليقين است بعد عين‌اليقين است بعد حقّ‌اليقين، اين علمِ رسمي و اسميِ براي مدرك اين اصلاً به حساب نمي‌آيد.

آنكه به حساب مي‌آيد فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[6] آن به حساب مي‌آيد پس علم‌اليقين مرزش جداست; يعني علمِ به ثمرنشسته, علمي كه به عقل عملي آمد و «مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ» [7]

أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا اَلْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ اَلنَّكْرَاءُ تِلْكَ اَلشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ .

شخصى از امام صادق عليه السّلام پرسيد:عقل چيست‌؟فرمود:چيزى است كه به وسيله آن خدا را بپرستند و بهشت را به دست آورند.راوى گويد:گفتم: آنچه معاويه داشت چه بود؟فرمود:نيرنگ و شيطنت بود،آن مانند عقل است ولى عقل نيست.

عقل

https://www.aparat.com/v/BqtIC

عقل عملی و عقل نظری

https://www.aparat.com/v/VBGNd

علمي كه به عقل عملي آمد و آن را آبياري كرده اين مي‌شود علم‌اليقين، اين زمينه است براي اينكه انسان بتواند به عين‌اليقين برسد از آن به بعد به حقّ‌اليقين بار يابد پس «فالعلم علي أربعة أقسام» قسم اوّلش اصلاً بيرون دروازه است آن سه قسم داخل است. آن قسمي كه بيرون دروازه است از آن كاري ساخته نيست. آن علمي كه درون دروازه است اين با عقل همراه است وقتي پخته شد به خشيت مي‌رسد وقتي به خشيت رسيد به مقام رضوان بار مي‌يابد.

وقتي عاقل شد, «عُبد به الرحمن» مي‌شود, وقتي «عُبد به الرحمن» شد اهل خشيت مي‌شود, ناله مي‌شود, گريه مي‌شود, «و سلاحه البكاء» مي‌شود آن وقت هم از خدا راضي است هم خدا از او راضي است.

عالِم عاقلِ اهل خشيت, مصداق ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾

اين اهل خشيت خصيصه‌اي دارند كه در آيه هشت سوره مباركه «بيّنه» مشخص شد فرمود:

جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ ﴿۸﴾

پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاي بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جاري است، هميشه در آن مي ‏مانند، هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود، و اين (مقام والا) براي كسي است كه از پروردگارش بترسد. (۸)

اگر در بخش پاياني سوره مباركه «فجر» دارد

يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

تو اي روح آرام يافته! (۲۷)

ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿۲۸﴾

به سوي پروردگارت بازگرد در حالي هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است. (۲۸)

اين ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾براي اهل خشيت است تازه اينها در راه هستند به مقصد نرسيدند… براي اينكه كسي كه به مقام رضوان بار يافت راضي عن الحق شد, اعمال و عقايدش مرضيّ حق شد اگر به مقصد رسيده باشد كه ديگر به مقصد رسيده نمي‌گويند بيا بالا اين معلوم مي‌شود در راه است اين نفس مطمئنّه, نفس راضيه, نفس مرضيه اين سه ركن را دارد تا به او بگويند بيا بالا ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾در حالي كه اين اوصاف را داري اگر مطمئنّه هستي, اگر راضيه هستي, اگر مرضيه هستي مي‌گوييم بيا بالا معلوم مي‌شود نرسيد ديگر, رسيدن حساب ديگري دارد. نفس مطمئنّه, نفس راضيه, نفس مرضيه در راه است كه از اين به بعد به آن مي‌گويند: ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾بعد ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[12]به جنّت‌الله برسد نه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾.[13]

اينها زمينه‌اش علم توحيدي است (چون داستان از آیه سوره فاطر شروع شد که عالم خشیت دارد) علم توحيدي نردبان خوبي است كه انسان را عاقل مي‌كند علامت عقل هم خشيت است وقتي خشيت شد به رضوان بار مي‌يابد راضيه مي‌شود, مرضيه مي‌شود, مطمئنه مي‌شود بعد شايسته خطاب است كه بيا بالا، اين خشيت را هم بايد موحّدانه اهل خشيت باشد. در سوره مباركه «احزاب» گذشت ما در همه امور موظّفيم موحّد باشيم حتي در هراس و اميد, اگر مي‌ترسيم فقط از خدا بترسيم و اگر اميدواريم فقط به خدا اميدوار باشيم ديگر خدا و خلق خدا, از خدا و از خلق خدا اين ديگر با توحيد سازگار نيست.

سوره ۳۳: الأحزاب

الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا ﴿۳۹﴾

(پيامبران پيشين) كساني بودند كه تبليغ رسالتهاي الهي مي‏كردند و (تنها) از او مي‏ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند، و همين بس ‍ كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است. (۳۹)

—------

در اصول مستحضريد كه بحث درباره فعل امام ديني است بحث درباره قول امام ديني است خب بحث درباره فعل امام ديني است بحث درباره فعل خدا ديني نيست؟! اگر گفتيم امام صادق چنين كرد مي‌شود ديني, اگر گفتيم خدا چنين كرد ديني نيست؟!

ممكن است عالِم كافر باشد باور نداشته باشد. سخن, در علم ديني است. ابن‌ابي‌العوجاء ملعون كه آمد خدمت امام صادق(سلام الله عليه) آن بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) را شنيد بعد گفت امام صادق اين‌چنين فرمود, آن منقولِ او ديني است ولو ناقل كافر باشد ولو قبول نداشته باشد قبول و نكول عالِم هيچ سهمي در ديني بودن آن علم ندارد.

ما كاملاً مي‌توانيم بگوييم علم غير ديني در عالم محال است چون در عالم غير از خدا و احكام و آثار و اوصاف و افعال خدا چيز ديگري نيست شما داريد فعل خدا را مي‌شناسيد.

ما علم غير ديني نداريم براي اينكه معلوم غير ديني نداريم. در جهان خدا هست و افعال و آثار و احكام و حِكم و اقوال الهي است. ما كه در قم بحث مي‌كنيم مي‌گوييم خدا چنين گفت مي‌شود ديني, آن استاد دانشگاه كه مي‌گويد خدا چنين كرد ديني نيست؟!

(28) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ (قسمت اول)

(28) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ

(۲۸) و از انسانها و جنبندگان و چهار پايان انواعي با الوان مختلف، (آري) حقيقت چنين است، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مي‏ترسند، خداوند عزيز و غفور است.

در آيه بعد مساله تنوع الوان را در انسانها و جانداران ديگر مطرح كرده مى گويد از انسانها و جنبندگان و چهار پايان نيز افرادى آفريده شده كه رنگهاى متفاوتى دارند.

آرى انسانها با اينكه همه از يك پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى كاملا متفاوتند، بعضى سفيد همچون برف ، بعضى سياه همچون مركب ، حتى در يك نژاد نيز تفاوت در ميان رنگها بسيار است ، بلكه فرزندان دوقلو هم كه تمام مراحل جنينى را با يكديگر طى كرده ، و از آغاز در آغوش هم بوده اند با دقت كه نگاه كنيم از نظر رنگ كاملا يكسان نيستند، با اينكه از يك پدر و يك مادر و در يك زمان نطفه آنها منعقد شده و از يكنوع غذا تغذيه كرده اند.

https://www.nbcnews.com/id/wbna28471626

گذشته از چهره ظاهرى ، رنگهاى باطنى آنها، و خلق و خوهاى آنها، و صفات و ويژگيهاى آنان و استعداد و ذوقهايشان ، كاملا متنوع و مختلف است ، تا مجموعا يك واحد منسجم با تمام نيازمنديها را به وجود آورد. در جهان جنبندگان هزاران هزار نوع حشره ، پرنده ، خزنده ، حيوانات دريائى ، و حيوانات وحشى بيابانى وجود دارد كه هر كدام با ويژگيها و عجائب خلقتشان نشانه اى از قدرت و عظمت و علم آفريدگارند.

پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد: (آرى مطلب چنين است ) (كذلك).

و از آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى بندگان خردمند و دانشمند است در دنباله آيه مى فرمايد: (تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى ترسند) (إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ).

آرى از ميان تمام بندگان ، دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى (ترس از مسؤليت توام با درك عظمت مقام پروردگار) نائل مى گردند، اين حالت (خشيت ) مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرينش است .

(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (خشيت به معنى ترسى است آميخته با تعظيم ، و غالبا در مواردى به كار ميرود كه از علم و آگاهى به چيزى سرچشمه مى گيرد و لذا در قرآن مجيد اين مقام مخصوص عالمان شمرده شده است).

كرارا گفته ايم ترس از خدا به معنى ترس از مسئوليتهائى است كه انسان در برابر او دارد، ترس از اينكه در اداى رسالت و وظيفه خويش كوتاهى كند، و از اين گذشته اصولا درك عظمت آن هم عظمتى كه نامحدود و بى پايان است براى موجود محدودى همچون انسان خوف آفرين است.

از اين جمله ضمنا اين نتيجه به خوبى گرفته مى شود كه عالمان واقعى آنها هستند كه در برابر وظائف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگر اهل عملند نه سخن چرا كه علم بى عمل دليل بر عدم خشيت است ، و صاحبان آن در آيه فوق در زمره علماء محسوب نيستند.

همين حقيقت در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:

و ما العلم بالله و العمل الا الفان مؤ تلفان فمن عرف الله خافه ، و حثه الخوف على العمل بطاعة الله ، و ان ارباب العلم و اتباعهم (هم ) الذين عرفوا الله فعملوا له ، و رغبوا اليه ، و قد قال الله : انما يخشى الله من عباده العلماء:

(علم و عمل دو دوست صميمى اند، كسى كه خدا را بشناسد از او مى ترسد، و همين ترس او را وادار به عمل و اطاعت فرمان خدا مى كند، صاحبان علم و پيروان آنها كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و براى او عمل مى كنند، و به او عشق مى ورزند، چنانكه خداوند فرموده : إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ).

و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير همين آيه مى خوانيم : يعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق قوله فعله فليس بعالم : (منظور از علما كسانى هستند كه اعمال آنها هماهنگ با سخنان آنها باشد كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست ) (2).

و در حديث ديگرى آمده : اعلمكم بالله اخوفكم لله : (از همه شما عالمتر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد).

كوتاه سخن اينكه (عالمان ) در منطق قرآن كسانى نيستند كه مغزشان صندوقچه آراء و افكار اين و آن ، و انباشته از قوانين و فرمولهاى علمى جهان و زبانشان گوياى اين مسائل ، و محل زندگيشان مدارس و دانشگاهها و كتابخانه هاست ، بلكه علما آن گروه از صاحبنظران و دانشمندانند كه نور علم و دانش, تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته ، و نسبت به وظائفشان سخت احساس مسئوليت مى كنند و از همه پاى بندترند.

در سوره قصص نيز خوانديم كه وقتى كه قارون مغرور و از خود راضى كه مدعى مقام علم نيز بود، ثروت خود را به نمايش ‍ گذاشت جمعيت دنيا پرستان كه سخت تحت تاثير آن زرق و برق قرار گرفته بودند آرزو كردند كه اي كاش آنها نيز داراى چنين بهره اى از اموال دنيا بودند، ولى (عالمان ) بنى اسرائيل بر آنها فرياد زدند واى بر شما پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بهتر است ، و اين مقام تنها در اختيار شكيبايان و افراد پر استقامت قرارمى گيرد:

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=76&user=far&lang=far&tran=2

و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى فرمايد (خداوند عزيز و غفور است ) (ان الله عزيز غفور).

(عزت) و قدرت بى پايانش سرچشمه خوف و خشيت انديشمندان است ، و (غفوريتش ) كه نشانه رحمت بى انتهاى او است سبب رجاء و اميد آنان است ، و به اين ترتيب اين دو نام مقدس ، بندگان خدا را در ميان خوف و رجاء نگه ميدارد، و مى دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست .

گرچه قرآن كريم كتاب هدايت است اما آن راز و رمزش را هم دارد خيلي‌ها هستند كه با همين ظواهر آيات برخورد مي‌كنند و اصلاً آن كليدها را توجه نمي‌كنند كه قرآن چه مي‌خواهد بگويد الآن مثلاً همين آيه 28 سوره مباركه «فاطر» را شما مي‌خواهيد بخوانيد مي‌بينيد كه همه به طور عادي از آن رد مي‌شوند به آن راز و رمزي كه در اين آيه هست توجه نمي‌كنند اما در حالي كه وقتي نگاه مستأنف [ مُ تَ ءْ نِ پژوهش خواهنده] بشود معلوم مي‌شود خدا مي‌خواهد بفرمايد بعضي‌ها در رديف موجودات ديگر هستند(جنبنده و چهارپا) منتها رنگشان فرق مي‌كند سرشماري بكنند بايد در آن رديف باشند در اينها فقط علما هستند كه از خدا هراس دارند مي‌بينيد ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ از مردم, از دابّه‌ها, از چهارپاها رنگ‌هايشان فرق مي‌كند ديگر نمي‌فرمايد «و العلماء» علما را از ناس و دوابّ و انعام جدا مي‌كند. مي‌فرمايد آن‌كه خداترس است, عالِم است و آن‌كه خداترس نيست در رديف همان‌هاست فقط رنگ‌هايشان فرق مي‌كند.

اين بيان نوراني كليدواژه را, وجود مبارك امام سجاد ياد ديگران داد. فرمود شما از اين تعبيرات قرآن كريم مي‌بينيد كه خدا نام علما را كجا ذكر مي‌كند. وقتي نام علما را مي‌خواهد ذكر كند كنار ملائكه ذكر مي‌كند. نام ملائكه را, كنار خودش ذكر مي‌كند, در اوايل سوره مباركه «آل‌عمران» اين است:

سوره ۳: آل عمران

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۸﴾

خدا در حالی که برپا دارنده عدل است [با نظام مُتقن آفرینش و با زبان همه موجودات] گواهی می دهد که هیچ معبودی جز او نیست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهی می دهند که هیچ معبودی جز او نیست؛ معبودی که توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

اين ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ را كنار ملائكه ذكر مي‌كند[13].

اين در روايت نيست اما از بحث‌هاي ديگر برمي‌آيد كه آنجا كه سخن از شهادت و وحدانيت و توحيد و معرفت نيست سخن از خوردن است, سخن از خوردن ميوه است, سخن از خوردن محصولات كشاورزي و زراعي است مي‌فرمايد ما باران و مانند آن فرستاديم, قدري ميوه در باغ‌ها پيدا مي‌شود ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ بخورید و دام هایتان را بچرانید﴾,[14] يك; ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ همه اينها براي بهره گيري شما و چهارپايان شما است.﴾,[15] دو; قدري خودتان بخوريد قدري به دام‌هايتان بدهيد خب آنجا كه سخن از خوردن است انسان و دام را يكجا ذكر مي‌كند آنجا كه سخن از فهميدن است انسان را با فرشته‌ها ذكر مي‌كند اين كنار هم ذكر كردن يك پيام خاص دارد.

سوره ۷۹: النازعات

وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا ﴿۳۰﴾

و زمين را بعد از آن گسترش داد. (۳۰)

أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا ﴿۳۱﴾

و از آن آب و چراگاهش را بیرون آورد. (۳۱)

وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا ﴿۳۲﴾

و كوهها را ثابت و محكم نمود. (۳۲)

مَتَاعًا لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ ﴿۳۳﴾

همه اينها براي بهره گيري شما و چهارپايان شما است. (۳۳)

سوره ۲۰: طه

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى ﴿۵۳﴾

همان خداوندي كه زمين را براي شما محل آسايش قرار داد، و راههائي در آن ايجاد كرد و از آسمان آبي فرستاد كه به وسيله آن انواع گوناگون گياهان مختلف را (از خاك تيره) برآورديم. (۵۳)

كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَى ﴿۵۴﴾

هم خودتان بخوريد و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد كه در اين نشانه‏ هاي روشني است براي صاحبان عقل. (۵۴)

اينجا هم فرمود برخي از مردم و دوابّ و انعام, رنگ‌هايشان فرق مي‌كند, فقط آن‌كه خداترس است, عالم دين‌ است. و معيارش علم مصطلح حوزه و دانشگاه نيست معيارش خشيت الهي است.

هر كس اهل هراس از خداي سبحان بود كه از خدا ترسيد مطيع خدا بود, مرضيّ خداست خدا از او راضي است كه در پايان سوره «بيّنه» دارد ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ ، هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود، و اين (مقام والا) براي كسي است كه از پروردگارش بترسد﴾[16]چه درس‌خوانده حوزوي و دانشگاهي باشد چه نباشد.اگر اهل خشيت بود واقعاً مي‌شود عالِم كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.

—-----

آيه 27 و 28 اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ ٭ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ كساني كه جامعه‌شناس‌اند, كساني كه معدن‌شناس‌اند, كساني كه زمين‌شناس‌اند, كساني كه مهندسين كشاورزي‌اند, كساني كه ستاره‌شناس‌اند, كساني كه هواشناس‌اند يعني همين علوم تجربي.

اگر در ذيل آيه نَفْر آمده بود ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾انسان خيال مي‌كرد كه اين آيه مخصوص فقها و مفسّران و اصوليين و اينهاست.

سوره ۹: التوبة

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ﴿۱۲۲﴾

شايسته نيست، مؤ منان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند (و طايفه‏ اي بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. (۱۲۲)

اما اين آيه درباره مهندسان و منجّمان و ستاره‌شناسان و اينها آمده به اطلاقي كه دارد فقها و اصوليين را هم شامل مي‌شود اين نظم دقيق … كه از دورترين نقطه غرب اين نسيم حركت مي‌كند بعد به صورت باد در مي‌آيد درجه‌اش زياد مي‌شود ابر توليد مي‌شود ابر زن داريم, ابر مرد داريم اينها نكاح مي‌كنند, باردار مي‌شوند, هنگام بارداري خدا براي اينها رَحِم قرار مي‌دهند كه ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾[22] اينها شلنگي نبارند قطره قطره ببارند اگر كسي اينها را خوب درك كند شب و روز، ساجد در پيشگاه حق است … آ‌ن‌قدر اين حساب دقيق و … متقن است كه ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ در آفرینش [خدای] رحمان، خلل و نابسامانی و ناهمگونی نمی بینی[23] غرض اين است كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ در كنار علوم مهندسي و كشاورزي و اينهاست.

اگر كسي علم ديني را به عنوان علم ديني نشناسد كه خشيتي ندارد همين علم ديني در فقه و اصول هست, همين علم ديني در كشاورزي و نجوم هم هست اينها اقوال خداست آنها افعال خداست آن افعال خدا را مي‌فهمد به خدا ايمان مي‌آورد بندگي او را مي‌پذيرد و خشيت دارد اينها اقوال الهي را مي‌فهمند ايمان مي‌آورند بندگي او را مي‌پذيرند و خشيت دارند.

پرسش: علومي كه بر پايه حس و تجربه باشد چطور خشيت ايجاد مي‌كند؟

پاسخ: براي اينكه از نظم پي به ناظم مي‌برد وقتي از نظم پي به ناظم برد در برابر ناظم، خشوع دارد.

ذكر محبوب‌هاي چهارگانه انسان در آيه ﴿ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَ...﴾

در سوره مباركه «آل‌عمران» فرمود محبوب بشر همين چهار قسم است:

سوره 3: آل عمران

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ ﴿۱۴﴾

محبت امور مادي، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاي ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند، ولي) اينها (در صورتي كه هدف نهايي آدمي را تشكيل دهند،) سرمايه زندگي پست (مادي) است، و سرانجام نيك (و زندگي والا و جاويدان)، نزد خداست. (۱۴)

محبوب انسان از اين چهار قسم كه بيرون نيست, يا جماد است به نام قَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَه, ذهب و فضّه و امثال ذلك, يا گياه است باغداري و امثال ذلك است مي‌شود حرث, يا دامداري است مي‌شود انعام, يا علاقه به زيد و عمرو است و اين مذكر و آن مؤنث است. شهوات هم همين چهارتاست اينجا هم اين اقسام چهارگانه ذكر شده آن كشاورزي‌ها ذكر شده, اين معادن ذكر شده, حيوان هم ذكر شده, انسان هم ذكر شده.

مستحضريد كه اين اختلاف الوان در خصوص انسان, اختلاف حنجره و نحوه تكلّم ﴿وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ﴾[5]جزء آيات الهي است. هيچ انساني نيست كه حرف زدنش شبيه انسان ديگر باشد, هيچ انساني نيست كه رنگش و همه خصوصيّتش شبيه انسان ديگر باشد با اينكه مادر يكي است, پدر يكي است, غذا يكي است, همه شرايط يكي است اما مع‌ذلك اختلاف السنه و الوان هست براي اينكه كسي با كسي اشتباه نشود ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ﴾.

سوره ۳۰: الروم

وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ ﴿۲۲﴾

و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاي شماست، در اين نشانه‏ هائي است براي عالمان. (۲۲)

(27) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ (قسمت دوم)

(27) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ

(۲۷) آيا نديدي خداوند از آسمان آبي فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه‏ هائي (از زمين) خارج ساختيم با الوان گوناگون و از كوهها نيز (به لطف پروردگار) جاده‏ هائي آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف، و (گاه) به رنگ كاملا سياه!

چون سوره مباركه «فاطر» در مكه نازل شد به مناسبت‌هاي متنوّع، عناصر محوري مطالب مكّي را بازگو مي‌كند يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد از يك سو, خطوط كلي اخلاق و فقه هم از سوي ديگر. براهين متعدّد و متنوّعي در اين سوره بيان شد. پيدايش باران و پرورش ابر در آيات ديگر بيان شد آنچه در اين آيه 27 بيان مي‌كند اين است كه ذات اقدس الهي باران را مي‌آفريند, باران آب است اين آب جنسش يكي است متنوّع نيست مختلف نيست روي يك قطعه باغ و زميني مي‌ريزد كه خاك‌هايش شبيه هم است هوايي هم كه در آن منطقه هست يكي است آفتاب روزانه و مهتاب شبانه هم يكي است اما ميوه‌هاي رنگارنگ, مزه‌هاي گوناگون, برگ‌هاي متفاوت كه برگ‌ها شبيه هم نيست, ميوه‌ها شبيه هم نيست, مزه‌ها شبيه هم نيست, رنگ‌ها شبيه هم نيست فرمود اين همه اختلافات با اينكه موادّ اصلي يكي است كاشف از تدبير يك ناظم حكيم است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ كه اين ماء يعني«ماء واحداً لا اختلاف فيه» ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ ديگر التفات از غيبت به متكلّم مع‌الغير است ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ به وسيله اين آب ﴿ثَمَرَاتٍ﴾ كه ﴿مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا﴾.

ميوه‌ها هم اختلاف در طعم و مزه و مانند آن دارند هم اختلاف در رنگ.

اختلاف در مزه و خوردن را در سوره مباركه «رعد» بيان فرموده است:

سوره ۱۳: الرعد

وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿۴﴾

و در روي زمين قطعاتي در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و باغهائي از انگور، و زراعت، و نخلها، كه گاهي بر يك پايه مي‏رويند و گاهي بر دو پايه، همه آنها از يك آب سيراب مي‏شوند و با اينحال بعضي از آنها را از جهت ميوه بر ديگري برتري مي‏دهيم، در اينها نشانه‏ هائي است براي آنها كه عقل خويش را بكار مي‏گيرند. (۴)

بعد از نظر كوه‌شناسي فرمود: اين كوه‌ها را مي‌بينيد خاكشان يكي است, هوا هم يكي است, باراني هم كه مي‌بارد يكي است, آفتاب روزانه هم يكي است, مهتاب شبانه هم يكي است اما يكي «لعل گردد در بدخشان» يكي «عقيق اندر يمن»[1] هر كوهي مثل كوه افغان نيست كه لعل تربيت كند, هر كوهي هم مثل كوه يمن نيست كه عقيق تربيت كند, هر كوهي هم مثل كوه‌هاي نيشابور و غير نيشابور نيست كه فيروزه تربيت كند با اينكه اين كوه‌ها شبيه هم‌اند, خاك‌ها شبيه هم‌اند و همه عوامل يكسان است يك مدبّر حكيم ناظمي دارد, براي رفع نياز بشر اينها را مي‌پروراند.

﴿وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ﴾ راه‌هاي گوناگون كوهستاني هست بعضي از رگه‌هاي اين كوه‌ها و خاك‌ها سفيد است بعضي از رگه‌هاي اين كوه‌ها و خاك‌ها قرمز است.

برخي از سنگ‌ها, رگه‌ها آنجا كه زغال‌سنگ و امثال زغال‌سنگ تربيت مي‌شوند اينها سياه و مشكي‌اند آن سياه را مي‌گويند غِربيب, غُراب را هم كه غُراب مي‌گويند به خاطر سياه بودن پرهاي آن است .

يك معدن‌شناس مي‌فهمد كه اين خاك مي‌تواند معدن طلا باشد, معدن نقره باشد. مرحوم كليني اين روايت را نقل كرده كه قبلاً هم اين روايت بازگو شد كه ظاهراً وجود مبارك امام صادق از بازار مس‌گرها عبور مي‌كرد كسي از حضرت سؤال كرد كه نُحاس, مس اصلش چيست؟ فرمود اين موادّ خاكي است كه اگر تربيت مي‌شد و فاسد نمي‌شد به صورت فِضَّه (نقره) در مي‌آمد و چون تربيت نشد و فاسد شد به صورت مس است.[3] خب اين ترغيب به معدن‌شناسي است ترغيب به اينكه انسان خاك را بشناسد بعد از مدتي اين خاك به جاي اينكه مس تحويل بدهد نقره تحويل بدهد خب كدام خاك مي‌شود نقره, كدام خاك مي‌شود طلا، اين علم است مثل اينكه كدام خاك است مي‌تواند فلان گياه را تربيت كند كدام كود است مي‌تواند درباره فلان گياه اثربخش باشد اينها علم كشاورزي است. كدام كوه است يا كدام زمين است كه به تدريج در دلش گاز يا نفت پرورش مي‌يابد خب اين يك راه علمي دارد مي‌شود فهميد.

(27) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ (قسمت اول)

(27) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ

(۲۷) آيا نديدي خداوند از آسمان آبي فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه‏ هائي (از زمين) خارج ساختيم با الوان گوناگون و از كوهها نيز (به لطف پروردگار) جاده‏ هائي آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف، و (گاه) به رنگ كاملا سياه!

بار ديگر در اين آيات به مساله توحيد باز مى گردد، و صفحه تازه اى از كتاب بزرگ آفرينش را در برابر ديدگان انسانها مى گشايد.

تنوع موجودات بى جان، و چهره هاى مختلف و زيباى حيات در جهان نبات و حيوان و انسان ، مورد توجه قرار گرفته ، كه چگونه خداوند (از آب بى رنگ صد هزاران رنگ ) پديد آورده ، و از عناصر معين و محدود, موجودات كاملا متنوع كه هر يكى از ديگرى زيباتر است آفريده .

اين نقاش چيره دست با يك قلم و يك مركب ، انواع نقشها را ابداع كرده كه بينندگان را مجذوب و شيفته و مفتون مى كند.

نخست مى گويد: (آيا نديدى خداوند از آسمان آبى نازل كرد و به وسيله آن ميوه هائى به وجود آورديم با الوان مختلف ) (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا).

كه از آب و زمين واحد يكى بى رنگ و ديگرى تنها داراى يك رنگ, اينهمه رنگهاى مختلفى از ميوه هاى گوناگون ، گلهاى زيبا، برگها و شكوفه ها، در چهره هاى مختلف به وجود آمده است .

الوان : ممكن است به معنى رنگهاى ظاهرى ميوه ها باشد كه حتى در يكنوع ميوه مانند سيب الوان گوناگونى وجود دارد، تا چه رسد به ميوه هاى مختلف ، و ممكن است كنايه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها بوده باشد، تا آنجا كه حتى در يكنوع ميوه, باز اصناف گوناگونى وجود دارد، چنانكه مثلا در انگور شايد بيش از 50 نوع ، و در خرما حدود 70 نوع وجود دارد!

در دنباله آيه به تنوع طرقى كه در كوهها وجود دارد، و سبب شناخت جاده ها از يكديگر مى شود اشاره كرده مى گويد: (از كوهها نيز جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ ، با رنگهائى متفاوت و (گاه ) به رنگ كاملا سياه ) (وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ).

اين تفاوت الوان از يكسو زيبائى خاصى به كوهها مى بخشد، و از سوى ديگر سببى براى پيدا كردن راهها و گم نشدن در جاده هاى پرپيچ و خم كوهستانى است ، و در نهايت دليل است بر قدرت خداوند بر همه چيز.

(جدد) جمع (جده ) (بر وزن غده ) به معنى جاده و طريق است .

(بيض ) جمع (ابيض ) به معنى سفيد و (حمر) جمع (احمر) به معنى سرخ است .

(غرابيب ) جمع (غربيب ) (بر وزن كبريت ) به معنى سياه پر رنگ

است ، و اينكه عرب به كلاغ (غراب ) مى گويد نيز از همين جهت است ، بنا بر اين ذكر كلمه (سود) كه آن نيز جمع اسود به معنى سياه است پشت سر آن تاكيدى است بر معنى سياهى شديد بعضى از جاده هاى كوهستانى .

ساختمان كوهها با رنگهاى كاملا متفاوت از يكسو، و جاده هاى كوهستانى با الوان گوناگون از سوى ديگر، نشانه ديگرى از عظمت و قدرت و حكمت او است كه هر لحظه به شكلى در مى آيد و هر زمان به لباس دگرى خود را مى آرايد.

آفرینش همه تنبیه (برای آگاه کردن, بیدار کردن) خداوند دلست (صاحب دل ( انسان عارف ))

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار…

هر که امروز نبیند اثر قدرت او

غالب آنست که فرداش نبیند دیدار

(سعدی)

سوره ۱۷: الإسراء

وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا﴿۷۲﴾

و هر كه در اين [دنيا] كور[دل] باشد در آخرت [هم] كور[دل] و گمراهتر خواهد بود (۷۲)

سوره ۲۰: طه

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا ﴿۱۲۵﴾

مى‏ گويد پروردگارا چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم (۱۲۵)

قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶﴾

مى‏ فرمايد همان طور كه نشانه‏ هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى ‏شوى (۱۲۶)

(26) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

(26) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

(۲۶) سپس من كافران را (بعد از اتمام حجت) گرفتم (و سخت مجازات كردم) مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟!

به كيفر دردناك اين گروه اشاره كرده مى فرمايد: چنان نبود كه آنها از كيفر الهى مصون بمانند، و دائما به تكذيبهاى خود ادامه دهند، سپس ، كافران را گرفتم و سخت و مجازات كردم (ثم اخذت الذين كفروا).

جمعى را گرفتار طوفان ساختيم ، گروهى را گرفتار تندباد ويرانگر، و جمعى را به وسيله صيحه آسمانى و صاعقه و زلزله در هم كوبيديم !

سوره ۲۹: العنكبوت

وَعَادًا وَثَمُودَ وَقَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَسَاكِنِهِمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَكَانُوا مُسْتَبْصِرِينَ ﴿۳۸﴾

ما طايفه عاد و ثمود را نيز هلاك كرديم، و مساكن (ويران شده) آنها براي شما آشكار است، شيطان اعمالشان را براي آنها زينت كرده بود، لذا آنان را از راه بازداشت در حالي كه مي‏ديدند! (۳۸)

وَقَارُونَ وَفِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانُوا سَابِقِينَ ﴿۳۹﴾

قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم، موسي با دلائل روشن به سراغ آنها آمد اما آنها در زمين برتري جوئي كردند، ولي نتوانستند بر خدا پيشي گيرند. (۳۹)

فَكُلًّا أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنَا وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ﴿۴۰﴾

ما هر يك از آنها را به گناهشان گرفتيم، بر بعضي از آنها طوفاني توام با سنگريزه فرستاديم، و بعضي از آنها را صيحه آسماني فرو گرفت، و بعضي ديگر را در زمين فرو برديم، و بعضي را غرق كرديم، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، ولي آنها خودشان بر خويشتن ستم نمودند. (۴۰)

سپس در پايان براى تاكيد و بيان عظمت و شدت مجازات آنها مى گويد: مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟! (فكيف كان نكير).

در سوره مباركه «سبأ» آيه 45 اين را خوانديم كه:

سوره ۳۴: سبأ

وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ﴿۴۵﴾

كساني كه پيش از آنها بودند (نيز آيات الهي را) تكذيب كردند در حالي كه اينها به يكدهم (از قدرت و نيروي آنان) نميرسند، (آري) آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين مجازات من (نسبت به آنها) چگونه بود؟! (۴۵)

اين صناديد قريش گرچه سرمايه‌دار و مقتدرند اما يك دهم قدرت مُترفين و مسرفين و طاغيان گذشته‌ها را ندارند, آنها را با عذاب گرفتيم. بنابراين معاصرين شما هم, اين صناديد قريش, اين ابوجهل‌ها, ابوسفيان‌ها به سرنوشت تلخ آنها مبتلا خواهند شد. اينجا يعني آيه سوره مباركه «فاطر» هم تسلّي خاطري است نسبت به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك هشدار ضمني است نسبت به صناديد قريش.

البته باید توجه داشت که لزوما عذاب پدیده های طبیعی نیست:

سوره ۹: التوبة

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿۱۳﴾

چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بيرون كنند و آنان بودند كه نخستين‏ بار [جنگ را] با شما آغاز كردند نمى ‏جنگيد آيا از آنان مى‏ ترسيد با اينكه اگر مؤمنيد خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد (۱۳)

قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ﴿۱۴﴾

با آنان بجنگيد خدا آنان را به دست‏ شما عذاب و رسوايشان مى ‏كند و شما را بر ايشان پيروزى مى ‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مى‏ گرداند (۱۴)

(25) وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَات

(25) وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ

(۲۵) هر گاه تو را تكذيب كنند (عجب نيست) كساني كه پيش از آنها بودند (نيز پيامبران خود را) تكذيب كردند، آنها با دلائل روشن و كتابهاي پند و موعظه و كتب آسماني روشنگر (مشتمل بر معارف و احكام) به سراغ آنها آمدند (اما كوردلان ايمان نياوردند).

كلمه (بينات ) به معناى آيات و معجزاتى است كه به حقانيت رسولان شهادت دهد. و كلمه (زبر) جمع زبور است، و شايد مراد از آن به قرينه اينكه مقابل كتاب قرار گرفته، صحف (به نظر میرسد واژگان درستی نباشد چون در قرآن داریم صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ یا ‎صُحُفِ مُوسَىٰ ) بوده باشد، يعنى آن كتابهايى كه تنها متضمن ياد خدا است، بدون اينكه احكام و شرايعى در آن باشد.

و (كتاب منير) كتابى را گويند كه از آسمان نازل شده، و متضمن احكام و شرايع باشد، مانند: كتاب نوح، ابراهيم، تورات موسى، و انجيل عيسى (عليه السلام).

در آيه بعد مى افزايد اگر تو را تكذيب كنند عجب نيست و غمگين مباش زيرا كسانى كه قبل از آنها بودند نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند، در حالى كه فرستادگان آنها با معجزات و دلائل روشن ، و كتابهاى محتوى پند و اندرز، و كتابهاى آسمانى مشتمل بر احكام و قوانين روشنى بخش ، به سراغشان آمدند.

تنها تو نيستى كه با داشتن معجزات و كتاب آسمانى مورد تكذيب اين قوم جاهل قرار گرفته اى ، پيامبران پيشين نيز با اين مشكل دست به گريبان بودند بنابراين غمگين مباش و محكم در مسير خود گام بردار، و بدان آنها كه بايد بپذيرند مي پذيرند.

در اينكه فرق ميان (بينات ) و (زبر) و (كتاب منير) چيست ؟ مفسران نظرات مختلفى اظهار داشته اند كه از همه روشنتر دو تفسير زير است :

1 - (بينات) به معنى دلائل روشن و معجزاتى است كه حقانيت پيامبر را به ثبوت ميرساند، اما (زبر) جمع (زبور) به معنى كتابهائى است كه خط آنها با استحكام نوشته شده (همچون نوشته بر سنگ و مانند آن ) كه در اينجا كنايه از استحكام مطالب آن است . و به هر حال اشاره به كتابهائى است كه قبل از موسى (عليه السلام ) نازل شده ، در حالى كه كتاب منير اشاره به كتاب موسى و كتب آسمانى ديگرى است كه بعد از آن نازل گرديده (زيرا در قرآن مجيد در سوره مائده آيه 44 و 46 از تورات و انجيل به عنوان هدايت و نور ياد شده ، و در آيه 15 همان سوره تعبير به نور در مورد قرآن مجيد نيز آمده است.

سوره ۵: المائدة

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ ﴿۱۵﴾

اي اهل كتاب پيامبر ما بسوي شما آمد و بسياري از حقايق كتاب آسماني را كه شما كتمان كرديد روشن مي‏سازد و از بسياري از آن (كه فعلا مورد نياز نبوده) صرف نظر مي‏نمايد، از طرف خدا نور و كتاب آشكاري بسوي شما آمد. (۱۵)

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ … ﴿۴۴﴾

ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود …(۴۴)

وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ ﴿۴۶﴾

و به دنبال آنها (يعني پيامبران پيشين) عيسي بن مريم را قرار داديم كه به آنچه پيش از او فرستاده شده بود از تورات تصديق داشت وانجيل را به او داديم كه در آن هدايت و نور بود و (كتاب آسماني او نيز) تورات را كه قبل از او بود تصديق مي‏كرد و هدايت و موعظه براي پرهيزكاران بود. (۴۶)

2 - منظور از (زبر) آن قسمت از كتب انبيا است كه تنها محتوى پند و اندرز و نصيحت و مناجات بوده (مانند زبور داود) و اما (كتاب منير) آن دسته از كتابهاى آسمانى است كه داراى احكام و قوانين و دستورات مختلف اجتماعى و فردى است مانند تورات و انجيل و قرآن و اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد.

اين آيات از يكسو به تمام رهروان راه الله و مخصوصا رهبران و پيشوايان راستين هر امتى در هر عصر و زمان دلدارى و دلگرمى مى دهد كه از نغمه هاى مخالف, دلسرد و مايوس نشوند، و بدانند دعوتهاى الهى هميشه با مخالفتهاى شديد از سوى متعصبان لجوج و سودجويان ستمگر مواجه بوده ، و در عين حال طالبان دلسوز و عاشقان پاكبازى نيز بوده اند كه در كنار داعيان راه حق جانفشانى مى كردند.

و از سوى ديگر تهديدى است براى اين مخالفان لجوج كه بدانند براى هميشه نميتوانند به اعمال ننگين و مخرب خود ادامه دهند، دير يا زود كيفرهاى الهى دامانشان را خواهد گرفت .

اگر حرف تو را صناديد (بزرگان . اشراف) قريش تكذيب كردند اين بي‌سابقه نيست ﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ مُترفين و مسرفين قبل از اين صناديد, انبياي خودشان را تكذيب كردند ﴿جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ﴾ تو كتاب مبين آوردي و معجزه آوردي شريعت آوردي آنها حرف تو را تكذيب مي‌كنند چه اينكه قبل از اينها هم كساني بودند كه انبياي خودشان را تكذيب كردند آن انبيا هم بيّنات و معجزات آوردند هم زُبُر كه جمع زبور است زبور نظير رساله‌ها, كتاب‌هاي نصيحتي و مانند آ‌ن و هم كتاب رسمي مثل تورات, مثل انجيل و مانند آن, اينها را آوردند آنها تكذيب كردند.

(24) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا

(24) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ

(۲۴) ما تو را به حق براي بشارت و انذار فرستاديم، و هر امتي در گذشته انذار كننده‏ اي داشته است.

اگر در آيه گذشته تنها روى انذار تكيه شده بود به خاطر آن بود كه سخن از جاهلان لجوجى در ميان بود كه همچون مردگان قبرستان پذيراى هيچ سخنى نبودند، اما در اينجا وظيفه انبياء را به طور كلى بيان ميكند كه داراى هر دو جنبه بشارت و انذار است ، منتها در پايان اين آيه مجددا روی نذير تكيه مي كند چرا كه بخش اصلى دعوت انبيا در برابر مشركان و ظالمان از طريق انذار بوده است .

بنابراين جمله وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ به اين معنى است كه هر امتى از امتهاى پيشين انذار كننده اى در گذشته داشته است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه بر طبق آيه فوق تمام امتها داراى انذار كننده الهى يعنى پيامبر بوده اند، هر چند بعضى آن را به معنى وسيعترى گرفته اند كه شامل علما و دانشمندانى كه مردم را انذار ميكنند نيز مي شود، ولى اين معنى بر خلاف ظاهر آيه است .

اما به هر حال معنى اين سخن آن نيست كه در هر شهر و ديار پيامبرى مبعوث شود، بلكه همين اندازه كه دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيتها برسد كافى است ، چرا كه قرآن مى گويد خلا فيها نذير (در آنها انذار كننده اى بود، و نميگويد منها يعنى از ميان خود آنها).

بنابراین آنچه در آيه فوق ميخوانيم منافاتى با آيه 44 سوره سبا ندارد كه مى گويد: وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ: ما قبل از تو هيچ انذار كننده اى به سوى مشركان مكه نفرستاده بوديم در اينجا منظور انذار كننده از ميان خود آنها است، در حالى كه در آيه قبل منظور وصول دعوت پيامبران به آنها است.

مطلب ديگر اينكه فرمود هيچ ملّتي نيست مگر اينكه ما براي آن ملت پيامبر فرستاديم ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾كه هر امت و ملتي رهبر الهي خواهد داشت. اين براي نبوّت عامه است. تا آنجا كه بشر هست و فكر هست و مسئوليت هست, هدايت الهي هست. اگر بعداً كشف شود كه فلان ستاره قابل حيات است موجودات متفكّري زندگي مي‌كنند حتماً براي آنها پيغمبر و امام هست. چون ممكن نيست در منطقه‌اي بشر مختار متفكّر زندگي بكند و خدا براي او راهنما نفرستد. (برای اینکه او رب است پروردگار است پرورش دهنده است)

انبيايي كه قصص آنها در قرآن كريم آمده … اينها معمولاً در خاورميانه‌اند يعني از حضرت نوح تا وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همه اينها در خاورميانه‌اند نه از غرب دور خبري است نه از شرق دور, نه از باختر دور نه از خاور دور; اين نه براي آن است كه آن طرف‌ها پيغمبر نبود براي اينكه ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ و هر امتي در گذشته انذار كننده‏ اي داشته است.﴾ يا ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ما در هر امتي رسولي فرستاديم كه خداي يكتا را بپرستيد، و از طاغوت اجتناب كنيد[18] اين بيانگر نبوّت عامه است كه هيچ ملّت و مملكتي بدون پيغمبر نخواهد بود. اول پيغمبر است بعد ائمه و اوصيايي كه جانشين او هستند بعد علمايي هستند كه پيام او را مي‌رسانند.

در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين‌طور نبود كه پيغمبر با تك تك افراد روستا و غير روستا هماهنگ باشد سخنراني كند موعظه كند بعضي بلاواسطه, بعضي مع‌الواسطه بالاخره پيام وحي به مردم مي‌رسيد. فرمود هيچ ملتي نيست مگر اينكه در آن پيغمبر هست. اما اينكه از انبياي خاور دور, انبياي باختر دور چيزي در قرآن كريم نيامده و خود قرآن هم در دو بخش از آيات به این مطلب اشاره كرده كه ما بعضي از اينها را نگفتيم ... در سوره مباركه «نساء» آيه 164 اين است ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ و پيامبراني كه سرگذشت آنها را قبلا براي تو بيان كرده‏ ايم و پيامبراني كه سرگذشت آنها را بيان نكرده‏ ايم انبيايي بودند كه ما قصه آنها را در قرآن نگفتيم در سوره مباركه «غافر» هم مشابه اين مطلب آمده كه بعضي از انبيا هستند كه قصص آنها را ما براي شما بازگو نكرديم آيه 78 سوره مباركه «غافر» اين است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِكَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ ما پيش از تو رسولاني فرستاديم، گروهي از آنان سرگذشتشان را براي تو بازگو كرده‏ ايم، و گروهي را براي تو بازگو نكرده‏ ايم﴾.

https://hawzah.net/fa/Question/View/9711/%D9%86%D8%A7%D9%85-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86

بعضي از انبيا هستند كه كتاب آنها, وحي آنها, امت آنها را ما در قرآن براي شما نگفتيم, چرا نگفتيم؟ براي اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر قصه پيامبري را مي‌گفت بايد سرگذشت و سرنوشت و موفقيت و ناكامي قوم و خودش را آنجا ذكر مي‌كرد چه اينكه قصص همه انبيا اين‌طور است بعد در پايان آن قصه هم دارد كه ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ پس در روي زمين، گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان (آيات خدا) چگونه بود؟ [19] بعد از هر پيامبري جمع‌بندي مي‌كند كه اين پيامبر در آن منطقه بود و قوم او حرف او را گوش ندادند به فلان عذاب مبتلا شدند برويد ببينيد. خاور دور و باختر دور كه در دسترس كسي نبود نه كشتيراني بود نه مسافر رفت و آمد مي‌كرد نه اصلاً خبري داشتند كه آن طرف آب و اين طرف آب خبري هست آن وقت چگونه پيغمبر قصه‌اش را نقل كند.

در سوره مباركه «نساء» آيه 164 به بعد دليلِ نبوّت عام را آنجا ذكر مي‌كند مي‌فرمايد:

وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا ﴿۱۶۴﴾

و پيامبراني كه سرگذشت آنها را قبلا براي تو بيان كرده‏ ايم و پيامبراني كه سرگذشت آنها را بيان نكرده‏ ايم و خداوند با موسي سخن گفت. (۱۶۴)

رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿۱۶۵﴾

پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا براي مردم بعد از اين پيامبران بر خدا حجتي باقي نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حكيم است. (۱۶۵)

فرمود ما در طول تاريخ براي بشر انبيا فرستاديم چرا, براي اينكه اگر انبيا نمي‌فرستاديم مردم را فقط با عقلشان مي‌خواستيم هدايت كنيم اين كافي نبود چون عقل يك چراغ خوبي است, يك سلسله بديهيات اوّليه را بله مي‌داند اما انساني كه نمي‌داند از كجا آمده, نمي‌داند كجا مي‌رود, بعد از مرگ چه خبر است, هيچ خبري از بعد از مرگ ندارد فقط «آن‌قدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد» اين يقين دارد كه بعد از مرگ خبري هست عالَمي هست, سؤال و جوابي هست اما چيست, چه چيزي سؤال مي‌كنند, از آدم چه چيزي مي‌خواهند هيچ نمي‌داند خب اين عقل يك چراغ خوبي است با چراغِ بدون صراط كه كسي به مقصد نمي‌رسد.

فرمود اگر ما انبيا را نمي‌فرستاديم همين مردم كه چراغ دستشان است در قيامت عليه من احتجاج مي‌كردند مي‌گفتند خدايا ما كه از اينجا بي‌خبر بوديم ما كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ به كجاها مي‌رويم چه چيز لازم است چه چيز بد است چه چيز خوب است تو كه مي‌دانستي ما بعد از مرگ چنين جايي مي‌آييم چرا راهنما نفرستادي. فرمود ما انبيا را فرستاديم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾

انبيا را فرستاديم مهندسين فرستاديم, صراط را انبيا مشخص كردند چراغ را هم يك مقدارش را انبيا نشان دادند يك مقدارش هم در فطرت و عقل بشر, انسان با دو چراغ دارد راه مهندسي‌شده انبيا را مي‌بيند پس اصلِ اين راه را قرآن كريم به عنوان يك ضرورت مطرح مي‌كند كه اگر مهندس نمي‌فرستاديم, راه نمي‌فرستاديم با چراغ كه كسي به مقصد نمي‌رسد اينها مي‌ماندند و بعد در قيامت هم عليه ما احتجاج مي‌كردند ما براي اينكه عليه ما در قيامت حجّت اقامه نكنند انبيا را آورديم.

در سوره مباركه «انعام» مي‌فرمايد وقتي صحنه قيامت شد ما به بشر مي‌گوييم ما كه كارمان را انجام داديم ما هم سراج داديم; يعني عقل و فطرت, هم صراط داديم; يعني وحي و نبوّت شما چرا بيراهه رفتيد در سوره مباركه «انعام» آيه 130 به اين صورت استدلال مي‌كند مي‌فرمايد وقتي قيامت شد مي‌گوييم:

سوره ۶: الأنعام

يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ ﴿۱۳۰﴾

(در آن روز به آنها مي‏گويد) اي جمعيت جن و انس آيا رسولاني از شما به سوي شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مي‏كردند و از ملاقات چنين روزي شما را بيم مي‏دادند، آنها مي‏گويند گواهي ميدهيم بر ضد خودمان (آري ما بد كرديم) و زندگي (پر زرق و برق) دنيا آنها را فريب داد، و بر زيان خود گواهي مي‏دهند كه كافر بودند. (۱۳۰)

پس يك مسئله اين است كه عقل, چراغ است و همين عقل كه چراغ است مي‌فهمد كه مهندسي مي‌خواهد, راه مي‌خواهد, صراط مي‌خواهد از او ساخته نيست و خداي سبحان بايد مهندسان و راهيان راه و همراهان را اعزام كند و خدا هم فرمود براي اينكه چنين احتجاجي عليه ما نشود ما اين كار را كرديم و در قيامت هم به اينها مي‌گوييم ما كه انبيا فرستاديم حجّت بر شما تمام است. انبيا(عليهم السلام) هم كه آمدند اين «لا اله الاّ الله» را همه گفتند يعني «لا اله الاّ الله» حرف همه انبياست.

حرف قرآن حق است ممكن نيست جايي يك موجود متفكّر مختار زندگي بكند و خدا او را راهنمايي نكند براي اينكه او ربّ عالمين است ربوبيت خدا نسبت به گياهان مشخص است, نسبت به جمادات مشخص است, نسبت به حيوانات مشخص است, نسبت به سماوات و امور نجومي مشخص است اما ربوبيت خدا نسبت به انسان، تربيت و تعليم است بايد به او علم و آگاهي بدهد تا او مختارانه اين مطلب را بپذيرد بنابراين نه تنها اطراف اقيانوس كبير يا اقيانوس اطلس … اگر در كُره‌اي از كرات آسماني يك موجود متفكّري باشد آنجا انبيا هستند و مانند آن.

كلمه طيّبه «لا إله الاّ الله» پيام همه انبيا

اما همه انبيا آمدند همين را گفتند:

  • يكي نفي بت‌ها, نفي ربوبيّت غير خدا,
  • ديگري اثبات ربوبيت پروردگار,

آيه 36 سوره مباركه «نحل» اين است :

سوره ۱۶: النحل

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴿۳۶﴾

ما در هر امتي رسولي فرستاديم كه خداي يكتا را بپرستيد، و از طاغوت اجتناب كنيد خداوند گروهي را هدايت كرد، و گروهي ضلالت و گمراهي دامانشان را گرفت پس در روي زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود؟ (۳۶)

خب اين رسول آمده چه مي‌گويد دو حرف دارد ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾. يعني «لا اله» مي‌شود ﴿وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾, «الاّ الله» مي‌شود ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ خدا آري, غير خدا نه; اين حرف همه انبياست حالا اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد كه او «لا اله الاّ الله» آورده, آنها با زبان ديگر همين «لا اله الاّ الله» را آوردند.

انبيا آمدند يك چيز را به ما بفهمانند, انبيا آمدند بگويند كه آن خداي دلپذيرِ فطرت‌پذير دلنوازي كه در درون شما هست غير او كسي نيست. يعني غير از اين اللهِ دلپذير, ديگران نه. «لا اله» يعني غير از همان‌كه داريد ديگري را راه ندهيد.

اين‌چنين نيست كه ما خالي‌الذهن خلق شده باشيم ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده[7] همين را مي‌گويد, «كل مولود يولَد علي الفطرة»[8] همين را مي‌گويد, هر انساني با فطرت توحيدي خلق مي‌شود, هر انساني را خدا موحّداً خلق كرد, شرك, عارضي است. انبيا آمدند گفتند اين عرضِ بيگانه را راه ندهيد غير از خدايي كه شما به او توجه داريد و در درون شما اعتقاد به او تعبيه شد ديگران نه.

سوره ۳۰: الروم

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾

روي خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگوني در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار ولي اكثر مردم نمي ‏دانند. (۳۰)

﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ يعني هيچ ملّتي نبود مگر اينكه براي آن نذير آمد نه اينكه هيچ ملّتي نبود مگر اينكه براي آن رسول آمد خب در زمان خود انبيا مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين‌طور نبود كه خود حضرت با تك تك افراد تماس بگيرد آنها را راهنمايي كند برخي از افراد شايد در تمام مدت عمر، وجود مبارك حضرت را نديدند, مبلّغاني كه از طرف حضرت مي‌رفتند نذير بودند همين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ آیا شما را بیم دهنده ای نیامد؟﴾;[9] يعني به شخصي در قيامت مي‌گويند مگر شما از امام جمعه, امام جماعت, از سخنران حسينيه‌تان نشنيديد خب اين نذير است اگر كسي در حسينيه‌اي شركت كرد مسجدي شركت كرد واعظي احكام الهي را گفته آن واعظ مي‌شود نذير الهي, در قيامت براي او استدلال مي‌كنند كه تو اهل حسينيه و مسجد بودي پاي منبر نشستي فلان عالِم اين حرف را زد اين نذير الهي بود اين آيات را براي شما خواند مگر در زمان انبيا خود انبيا با تك تك مردم تماس داشتند در اينجا هم نفرمود هيچ امتي نيست مگر اينكه رسولي براي آن آمده فرمود نذيري براي آن آمده.

آيه نَفْر دال بر مصداق نذير بودن علماي دين

نذير هم ملاحظه فرموديد در سوره مباركه «توبه» آيه نَفْر همين است:

سوره ۹: التوبة

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ﴿۱۲۲﴾

شايسته نيست، مؤ منان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند (و طايفه‏ اي بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. (۱۲۲)

اين انذار است اين علما مي‌شوند مُنذِر, ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ همين است. در قيامت هم احتجاج مي‌كنند مي‌گويند شما كه اهل فلان مسجد بودي, اهل فلان حسينيه بودي, عالِم محل, واعظ محل اين آيه را براي شما خواند چرا عمل نكردي. خب سوره «توبه» كه آيه نَفْر در آن هست مسئله انذار را مطرح كرده.

نفرمود هر امّتي بايد پيغمبر داشته باشد, هر امّتي بالاصاله پيغمبر دارد, ولي شاگردان او حرف همان پيغمبر را نقل مي‌كنند لازم نيست كه پيغمبر هر عصر به تك تك خانه‌هاي آن عصر سري بزند اينكه شدني نيست.

دو نكته ديگر در اين ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ هست:

  • يكي اينكه چون راجع به رسالت نيست نفرمود «إليها» چون اگر رسالت بود مي‌فرمود «خلا اليها نذير» چون رسالت با «الي» استعمال مي‌شود (علما و مبلّغان دين را هم شامل مي‌شود)
  • و لازم نيست كه آن نذير، اهل آن شهر باشد اهل آن روستا باشد وگرنه مي‌فرمود «منها»… يك مبلغ ولو اهل آن شهر نباشد اهل آن روستا نباشد بالأخره بيانات قرآن و عترت را دارد براي مردم نقل مي‌كند لذا فرمود: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾.

(23) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ

(23) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ

(۲۳) تو فقط انذار كننده‏ اي (و اگر ايمان نياورند نگران نباش وظيفه‏ ات را انجام ده).

اين انحصار كه مى فرمايد: (تو بجز نذير چيز ديگرى نيستى )، انحصار حقيقى نيست، بلكه انحصار نسبى است، و معنايش اين است كه: تو وظيفه اى به جز انذار خلق ندارى، و اما هدايت آنكه هدايت مى شود، و اضلال آنكه گمراه است و هدايت نمى پذيرد به خاطر اينكه خدا به كيفر اعمال زشتش گمراهش كرده، كار خداى سبحان است.

بعد فرمود كار شما فقط انذار است مستحضريد اينها هم نذيرند هم بشير… در قرآن جايي به عنوان حصر نيامده «إن أنت الاّ بشير» براي اينكه اكثري مردم «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند چون اين‌چنين است مسئله نذير به عنوان حصر ذكر شده. اين همه فضايل براي نماز شب هست مي‌بينيد كمتر موفق‌اند ولي نماز صبح را «خوفاً من النار» مي‌خوانند وگرنه اگر شوق الي الجنّة بود ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً مسلماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است[14] اين همه جلال و شكوهي كه قرآن براي نماز شب ذكر مي‌كند فرمود اصلاً نشئه جدايي دارد عالَم جدايي دارد اما خب مورد اعتناي خيلي‌ها نيست چون «شوقاً الي الجنّة» كار نمي‌كنند اما نماز صبح را كه واجب است اگر انجام ندهند عذاب است اينجا «خوفاً من النار» انجام مي‌دهند; لذا مسئله نذير اينجا مطرح شد.

(22) وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ

(22) وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ

(۲۲) و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند، خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد ميرساند و تو نميتواني سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته‏ اند برساني!

و منظور از جمله: (إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ خدا مى شنواند هر كه را بخواهد) مؤمن است، كه قبلا مرده بود، و خداى تعالى زنده اش كرد، و هدايت را به گوشش شنوانيد… لذا درباره مؤمن فرموده:

سوره ۶: الأنعام

أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۲۲﴾

آيا كسي كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نوري بر او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود همانند كسي است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد، اينچنين براي كافران اعمال (زشتي) كه انجام مي‏دادند تزيين شده است (و زيبا جلوه كرده). (۱۲۲)

و مراد از جمله (و ما انت بمسمع من فى القبور) اموات است يعنى كفارى هستند كه خاصيت پذيرفتن هدايت را ندارند؛ چون دلهايشان مهر خورده.

و در الدر المنثور است كه: ابو سهل سرى بن سهل جنديشاپورى، پنجمين حديث خود را از طريق عبدالقدوس، از ابى صالح، از ابن عباس، روايت كرده كه در ذيل جمله (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور) گفته رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در جنگ بدر، بر كنار كشته شدگان بدر مى ايستاد، و مى فرمود: اى فلان بن فلان، آيا آنچه را كه پروردگارت وعده مى داد حق يافتى ؟ آيا تو نبودى كه به پروردگارت كفر ورزيدى ؟ تو نبودى كه فرستاده پروردگارت را تكذيب مى كردى ؟ آيا تو نبودى كه قطع رحم خود كردى؟

اصحاب مى گفتند: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آيا آنها مى شنوند آنچه را كه تو به ايشان مى گويى؟ فرمود: شما كه زنده هستيد بهتر از اينها سخنان مرا نمى شنويد. در اينجا بود كه خداى سبحان اين آيه را نازل كرد (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور تو نمي‏تواني سخنت را به گوش مردگان برساني و نميتواني سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته‏ اند برساني!)، و اين مثالى است كه خدا در حق كفار زده كه مانند مردگان دعوت او را نمى شنوند.

مؤلف: در اين روايت نشانه هايى از جعل هست، كه بر كسى پوشيده نيست، براى اينكه ساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اجل از آن است كه قبل از آنكه پروردگارش دستورى دهد، از پيش خود چيزى بگويد، آنگاه خداى سبحان آيه اى بفرستد و در آن آيه او را تكذيب كند، او ادعا كند و خبر دهد از اينكه مردگان در شنيدن سخنانش كمتر از زندگان نيستند، بعد آيه مورد بحث نازل شود، و بفرمايد خير مردگان چيزى نمى شنوند.

علاوه بر اين آيه اى كه راوى نقل كرده، اصلا با آيات قرآن مطابق نيست، براى اينكه صدر آن از آيه 80 سوره نمل گرفته شده، و ذيلش از آيه 22 سوره فاطر.

از اين هم كه بگذريم، سياق آيه شهادت مى دهد كه آيه مزبور مانند آيات قبل و بعدش در مكه نازل شده، و روايت مى گويد در مدينه در جنگ بدر نازل شده.

فرياد تو هر قدر رسا، و سخنانت هر اندازه دلنشين ، و بيانت هر مقدار گويا باشد، مردگان از آن چيزى درك نمى كنند، و كسانى كه بر اثر اصرار در گناه و غوطه ور شدن در تعصب و عناد و ظلم و فساد روح انسانى خود را از دست داده اند مسلما آمادگى براى پذيرش دعوت تو ندارند.

بنابراين از عدم ايمان آنها نگران نباش ، و بيتابى مكن ، وظيفه تو ابلاغ و انذار است تو تنها بيم دهنده اى (ان انت الا نذير).

قرآن براى مرزهاى جغرافيائى و نژادى و طبقاتى و مانند آن كه انسانها را از يكديگر جدا ميكند اهميتى قائل نيست ، تنها مرز را مرز ايمان و كفر شمرده است ، و به اين ترتيب تمام جامعه انسانى را به دو گروه (مؤ من ) و (كافر) تقسيم مى كند.

قرآن در معرفى ايمان در موارد متعددى آن را تشبيه به (نور) كرده است ، و (كفر) را به ظلمت و تاريكى و اين تشبيه زنده ترين معرف براى برداشتى است كه قرآن از كفر و ايمان دارد.

(نور) در جهان ماده مبداء هرگونه حيات و حركت و نمو و رشد در انسان و حيوان و گياه است ، و به عكس ظلمت و تاريكى عامل خاموشى و خواب ، و در صورت ادامه موجب مرگ و نابودى حيات است.

بنابراين جاى تعجب نيست كه در آيات فوق يكجا (ايمان ) و (كفر) به (نور) و (ظلمت ) و جاى ديگر به (حيات ) و (مرگ ) يكجا به سايه آرام بخش و باد سموم و جاى ديگر (مؤ من ) و (كافر) به (بينا) و (نابينا) تشبيه گرديده است .

آيا مردگان حقيقتى را درك نمى كنند؟

با توجه به آنچه در آيات فوق آمده دو سؤ ال مطرح مى شود:

نخست اينكه : چگونه قرآن مى گويد: تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى ؟ با اينكه در حديث معروفى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز جنگ بدر دستور داد اجساد كفار را بعد از پايان جنگ در چاهى بيفكنند، سپس آنها را صدا زد و فرمود: هل وَجَدتُم ما وَعَدَ الله و رسوله حقا؟ فانى وجدت ما وعدنى الله حقا!: آيا شما آنچه را كه خدا و رسولش وعده داده بود به حق يافتيد؟ من كه آنچه را خداوند به من وعده داده بود به حق يافتم .

در اينجا عمر اعتراض كرد و گفت اى رسول خدا! چگونه با اجسادى سخن ميگوئى كه روح در آن نيست ؟!

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ما انتم باسمع لما اقول منهم ، غير انهم لا يستطيعون ان يردوا شيئا!: شما سخنان مرا از آنها بهتر نمى شنويد، چيزى كه هست آنها توانائى پاسخگوئى را ندارند.

و يا اينكه يكى از آداب ميت اينست كه عقائد حق به او تلقين داده شود، اين با آيات مورد بحث چگونه سازگار است ؟

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AA%D9%84%D9%82%DB%8C%D9%86_%D9%85%DB%8C%D8%AA

پاسخ اين سوال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه آيات مورد بحث سخن از عدم درك مردگان به طور عادى و طبيعى مى گويد، اما روايت جنگ بدر يا تلقين ميت مربوط به شرائط فوق العاده است كه خداوند سخنان پيامبرش را به طور فوق العاده به گوش آن مردگان مى رساند.

به تعبير ديگر ارتباط انسان در جهان برزخ با عالم دنيا قطع ميشود جز در مواردى كه خداوند فرمان ميدهد اين ارتباط برقرار گردد، به همين دليل در شرايط عادى ما نمى توانيم ارتباط با مردگان پيدا كنيم .

سوال ديگر اينكه : اگر صداى ما به گوش مردگان نميرسد سلام بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهم السلام ) و توسل به آنها و زيارت قبورشان و تقاضاى شفاعت از آنان در پيشگاه خدا چه مفهومى دارد؟

جمعى از وهابيها … با تكيه بر همين پندار از ظواهر ابتدائى بى آنكه آيات ديگر قرآن را بررسى كنند، و براى احاديث بسيارى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده وقعى بنهند، مساله توسل را نفى كرده ، و به گمان خود خط بطلان بر آن كشيده اند.

پاسخ اين سوال نيز از آنچه در پاسخ سوال اول گفتيم روشن ميشود، زيرا حساب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مردان خدا از ديگران جدا است ، آنها همانند شهداء (بلكه در صف مقدم بر آنان ) قرار دارند و زندگان جاويدند، و به مصداق أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ از روزيهاى پروردگار بهره ميگيرند و به فرمان خداوند ارتباط خود را با اين جهان حفظ مى كنند، همانگونه كه در اين جهان مى توانند با مردگان - همچون كشتگان بدر - ارتباط برقرار سازند.

سوره ۳: آل عمران

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹)

فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾

به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏ شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‏ اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى ‏شوند (۱۷۰)

روى همين جهت در روايات فراوانى كه در كتب اهل سنت و شيعه آمده است مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهمالسلام ) سخن كسانى را كه از دور و نزديك بر آنها سلام مى فرستند، مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويد، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.

قابل توجه اينكه ما ماموریم كه در تشهد نماز سلام بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بفرستيم و اين اعتقاد همه مسلمين اعم از شيعه و اهل سنت است ، چگونه ممكن است او را مخاطب سازيم به چيزى كه هرگز آن را نمى شنود؟!

در روايات متعددى در صحيح مسلم از ابو سعيد خدرى و ابو هريره از شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: لقنوا موتاكم لا اله الا الله : مردگان خود را تلقين لا اله الا الله كنيد.

در (نهج البلاغه ) نيز به مساله بر قرار ساختن ارتباط با ارواح مردگان اشاره شده است كه على (عليه السلام ) با ارواح مومنانى كه در قبرستان پشت كوفه بودند سخن گفت (3).

و آن حضرت وقتى از صفّین بازگشت به گورستان بیرون کوفه نظر کرد و فـرمـود: وَ قالَ عَلَیْهِ السّلامُ، وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ، فَاَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظاهِرِ الْکُوفَةِ:

اى صاحبان سراهاى وحشت زا، یا اَهْلَ الدِّیارِ الْمُوحِشَةِ

و مکانهاى بى آب و گیاه، و قبرهاى تاریک وَالْمَحالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ

اى خاکیان، اى غریبان ، اى بى کسان، اى وحشت زدگان یا اَهْلَ التُّرْبَةِ، یا اَهْلَ الْغُرْبَةِ، یا اَهْلَ الْوَحْدَةِ، یا اَهْلَ الْوَحْشَةِ

شما ما را پیشروید که بر ما پیشى جستید، و ما شما را پیرویم که به دنبال شما مى رسیم. اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ سابِقٌ وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ.

اما خانه ها: غیر شما در آن ساکن شدند اَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ

امّا همسران: دیگران با آنان ازدواج کردند وَاَمَّا الاَْزْواجُ فَقَدْ نُکِحَتْ

اما اموال: همه آنها تقسیم شد. وَ اَمَّا الاَْمْوالُ فَقَدْ قُسِمَتْ.

این است خبرى که نزد ماست، خبر آنچه نزد شماست چیست؟ هذا خَبَرُ ما عِنْدَنا، فَما خَبَرُ ما عِـنْـدَکُـمْ ؟

پس رو به جانب یاران کرد و فرمود: ثُمَّ الْتَفَتَ اِلى اَصْحابِهِ فَقالَ:

اگر به آنان اجازه سخن مى دادند اَما لَوْ اُذِنَ لَهُمْ فِى الْکَلامِ

به شما مى گفتند که بهترین توشه تقواست. لاََخْبَرُوکُمْ اَنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى.

آیت الله جوادی آملی می‌فرمایند: «مردگان توان شنیدن و فهمیدن را دارند، گرچه گوش و مغز مادی آنان از کار افتاده باشد، از این رو آنان را تلقین می‌کنند. در جنگ بدر، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر سر چاهی که مشرکان کشته در آن ریخته شده بود قرار گرفت و چنین فرمود: خداوند به آنچه به من وعده داده بود وفا کرد و من آن را یافتم، آیا شما وعیدهای الهی را یافتید؟ عمر گفت: یا رسول الله با مردگان سخن می‌گویی؟! فرمود: «مه یابن الخطاب. فو الله ما انت باسمع منهم»؛ ای پسر خطاب ساکت شو که تو از آنان شنواتر نیستی.»

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از فرو نشستن گرد و غبار پیکار جمل فرمان داد «کعب بن سوره» قاضی بصره (در زمان حکومت عمر و عثمان) را در میان کشتگان یافته او را نشاندند. آن‌گاه به كعب فرمود: «يَا كَعْبَ بْنَ سُورَه قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَكَ رَبُّكَ حَقّاً؟». سپس همين كار را با «طلحه» تكرار كرد. مردی از یاران گفت: این دو کشته چیزی نمی‌شنوند. آن حضرت فرمود: «یا رجل فوالله لقد سمعا کلامی کما سمع اهل القلیب کلام رسول الله؛ به خدا سوگند این دو نفر سخنم را شنیدند، آن گونه که اهل چاه حفر شده در بدر کلام رسول الله را شنیدند.» (معاد در قرآن، آیت الله جوادی آملی، ج4، صص 229 و 230)

—--------

در اين زمينه روايات فراوانى نيز وجود دارد که تنها به ذکر چند نمونه اکتفا مى کنيم:

۱. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با کشتگان جنگ بدر سخن مى گويد.

۲. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در بقيع با ارواح مردگان سخن مى گويد. در روايات (شيعه و سنّى) آمده است که پيامبر اکرم در آخرين روزهاى زندگى شان، نيمه شب همراه برخى از صحابه خود رهسپار قبرستان بقيع شد و پس از ورود به بقيع با آرميدگان در بقيع چنين سخن گفت: سلام بر شما که در جايگاه افراد با ايمان قرار گرفته ايد، شما بر ما سبقت جسته ايد و ما هم به همين زودى به شما مى پيونديم [۱۵۹]. و اين حکايت بيانگر آن است که مردگان سخن او را مى شنيدند.

۳. مرده، حتى صداى پاى مشايعت کنندگان خود را مى شنود. در روايات اهل سنّت آمده است: «العبد اذا وضع فى قبره و تولّى و ذهب اصحابه حتّى انّه ليسمع قرع نعالهم اتاه ملکان…» [۱۶۰]؛ «بنده خدا وقتى در قبرش نهاده و ترک شد و دوستانش رفتند هنوز آن مرده صداى کوبيده شدن کفش آنها را مى شنود که دو فرشته خدا براى سؤال از او مى آيند…».

۴. مرده صداى سلام را مى شنود و پاسخ مى دهد. «عن النبى صلى الله عليه و آله: اذا مرّ الرجل بقبر اخيه يعرفه، فسلم عليه ردّ عليه السلام و عرفه؛ و اذا مرّ بقبر لايعرفه فسلم عليه ردّ عليه السلام»[۱۶۱]؛ «وقتى کسى از کنار قبر برادر دينى خود که مى شناسد بگذرد و بر او سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد و او را مى شناسد و اگر از کنار قبرى بگذرد و صاحب آن را نشناسد و سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد».

همانطور که گفته شد، مرده ها صداى ما را مى شنوند، ولى اينکه ما هم صداى آنها را بشنويم؛ بستگى به امورى دارد که آنها را بايد تحصيل کرد، بعضى از افراد مانند اولياءاللّه چنين ارتباطى را، با بعضى از مرده ها برقرار مى کنند.

https://wikiporsesh.ir/%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%D9%86_%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%AA

بر اساس آیات و روایات، ارتباط خاصی میان قبر برزخی و قبر خاکی، یعنی بین روح انسان در برزخ و بدن مادی او در قبر خاکی وجود دارد. این ارتباط، در اصل از ارتباط روح و بدن مادی که در طول زندگی دنیوی با یکدیگر یک نوع اتحاد داشته‌اند، سرچشمه می‌گیرد که با قطع تعلق روح از بدن پس از مرگ به کلی از میان نمی‌رود، بلکه یک نوع ارتباط در حد پایین‌تری میان روح برزخی و بدن مادی و خاکی وجود دارد، از همین رو، قبر خاکی با قبر و عالم برزخی روح ارتباطی دارد که نقاط دیگر این ارتباط را ندارند، به همین جهت است که به رغم حضور روح در عالمی فوق ماده، زمان و مکان (برزخ) توجه خاصی به بدن مادی و نقطه‌ای که بدن خاکی در آن است، دارد.

بر اساس ارتباط میان قبر خاکی و قبر برزخی است که دستور و احکام خاصی در باب قبر، تشییع جنازه، کفن، دفن، حرمت قبر، استحباب زیارت قبور، دعا، طلب رحمت و مغفرت بر سر قبور و نظایر آن ها در شریعت اسلامی وجود دارد.

ارتباط روح با قبر خاکی موجب می‌شود که بتوان از این طریق بهتر با روح رابطه برقرار و به او توجه کرده و نیز توجه او را جلب کرد. بدین جهت در روایات تأکید فراوانی بر زیارت قبور، دعا، طلب رحمت و مغفرت و تلاوت قرآن کریم بر سر قبرها شده ، هر چند این آداب در هر جایی برای مردگان خوب است، ولی به دلیل ارتباط قبر برزخی با قبر خاکی بر انجام این آداب بر سر قبرها تأکید بیش تری شده و از استحباب بیش تری برخوردار است. امام رضا(ع) فرمود: هر کس قبر مؤمنی را زیارت کند و سوره انّا انزلناه را هفت بار، بر قبر او بخواند، خداوند او و صاحب قبر را می آمرزد. [۱]

از طرفی ارواح نیز بر اساس این ارتباط با بدن مادی و قبر خود از حضور مومنان مسرور و شادمان می‌شوند.

حضرت علی(ع) می‌فرماید: اموات خود را زیارت کنید ،چون آن‌ها به خاطر زیارت شما خوشحال می‌شوند. شخص کنار قبر پدر و مادرش بعد از این که برای آن‌ها دعا کرد، می‌تواند حاجات خود را طلب نماید. [۲] در روایات متعددی وارد شده: وقتی مؤمنان به زیارت اهل قبور می‌روند، آن‌ها علم به حضورشان پیدا می‌کنند . از حضور مؤمنان بر سر قبور خود خوشحال می‌شوند . با آن‌ها اُنس می‌گیرند. وقتی که مؤمنان از روی قبر آن‌ها دور می‌شوند، دچار وحشت می‌شوند. [۳]

خواندن دعا و قرآن و طلب آمرزش برای اموات و زیارت قبور آنان موجب آرامش اهل قبور و بالا رفتن درجه آن‌ها می‌شود. از امام صادق(ع) سؤال شد: زمانی که شخص بر قبر پدرش و قبر افراد دیگر اعم از این که نزدیک قبر پدرش باشند یا قبوری که دورتر هستند، حضور پیدا کند، آیا نفعی برای اهل قبور دارد؟ امام(ع) فرمود: بله، حضور برای اهل قبور نفع دارد. همان طوری که برای شما هدیه‌ای آورند، شاد و خوشحال می‌شوید، آن‌ها هم از حضور شما خوشحال می‌شوند. [۴]

ازاین روایات استفاده می شود كه اموات حضور افراد و همین طور صدای آن ها را متوجه می شوند.

https://www.aparat.com/v/RtNOi

https://www.aparat.com/v/GTIwW

فرمود تو سخنراني مي‌كني و اصرار داري كه اينها ايمان بياورند و اگر ايمان نياوردند براي تو سخت است ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ رنجهاي شما بر او سخت است، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منان رئوف و مهربان است.[13]اما من مي‌دانم چه كسي زنده است چه كسي زنده نيست ﴿إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ اين واقعاً در قبرِ تَن است.

(21) وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ

(21) وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ

(۲۱) و نه سايه (آرام بخش) و باد داغ و سوزان!

مؤمن در سايه ايمانش در آرامش و امن و امان به سر ميبرد، اما كافر به خاطر كفرش در ناراحتى و رنج مى سوزد.

(راغب) در (مفردات ) مى گويد: (حَرُور) (بر وزن قبول ) به معنى باد داغ و سوزان است (بادى مرگبار و خشك كننده ). بعضى آن را به معنى شدت حرارت آفتاب .

زمخشرى در كشاف مى گويد (سموم ) به بادهاى موذى و كشنده اى مى گويند كه در روز مى وزد، اما (حرور) به همين بادها گفته مى شود اعم از اينكه در روز باشد يا در شب ، به هر حال چنين بادى كجا و سايه خنك و نشاط آفرين كه روح و جسم انسان را نوازش مى دهد كجا؟

ظل كه جاي خنك و آرام است بر حَرور كه جاي گرم است و سوزان مقدم شد اين هم شايد براي رعايت آن پايان آيه باشد كه با راء ختم مي‌شود.

(20) وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ

(20) وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ

(۲۰) و نه ظلمتها و روشنائي!

و از آنجا كه چشم بينا به تنهائى كافى نيست بايد روشنائى و نورى نيز باشد، تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند، در آيه بعد مى افزايد: (و نه تاريكها با نور برابرند) (و لا الظلمات و لا النور).

تاريكى منشاء گمراهى است ، تاريكى عامل سكون و ركود است ، تاريكى عامل انواع خطرات ميباشد، اما نور و روشنائى منشاء حيات و زندگى و حركت و جنبش و رشد و نمو و تكامل است كه اگر نور از ميان برود مرگ سراسر عالم ماده را فرا مى گيرد، و چنين است نور ايمان در جهان معنى كه عامل رشد و تكامل و سبب حيات و حركت مى باشد.

معمولاً ظلمت، جمع ذكر مي‌شود و نور، مفرد. ظلمت, كثرت دارد ظلمات متعدّدند. نور, حقيقت واحده است در قرآن جمع بسته نشده انوار نيامده.