انزال و تنزيل

https://rasekhoon.net/media/show/1604218/%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%AD%DA%A9%DB%8C%D9%85-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

https://qurannotes.blogfa.com/category/27

https://www.instagram.com/ayatollahjavadiamoli/reel/CrGZ-vvoXBQ/

 فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83) 

فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

پس منزه است خداوندي كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست او است، و (همگي) به سوي او باز مي‏گرديد. (۸۳)

آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره (يس) است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مساله مبدا و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان ميدهد، مى گويد: پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز ميگرديد.

با توجه به اينكه (ملكوت) از ريشه ملك بر وزن (حكم) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه (واو) و (ت) به آن براى تاكيد و مبالغه ميباشد، مفهوم آيه چنين ميشود: حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است ، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مى گرديد و معاد حق است !

كلمه ملكوت مبالغه در معناى ملك است، مانند كلمه (رحموت [ رَ ح َ ]) و كلمه (رهبوت [ رَ هََ ]) كه مبالغه در معناى رحمت و وحشت اند.

با انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مى آيد كه: مراد از (ملكوت) آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست، چون هر موجودى دو جهت دارد، يكى رو به خدا، و يكى ديگر رو به خلق. ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است، و ملك آن سمت رو به خلق است.

https://www.aparat.com/v/O9fZY

ممكن هم هست بگوييم: ملكوت به معناى هر دو جهت هر موجود است، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مى شود:

سوره ۶: الأنعام

وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ﴿۷۵﴾

اينچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد. (۷۵)

سوره ۷: الأعراف

أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْ عَسَى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ ﴿۱۸۵﴾

آيا آنها در ملكوت (حكومت و نظام) آسمانها و زمين و آنچه خدا آفريده است (از روي دقت و عبرت) نظر نيفكندند؟ (و آيا در اين نيز انديشه نكردند كه) شايد پايان زندگي آنها نزديك شده باشد (اگر به اين كتاب آسماني روشن ايمان نياورند) به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد؟ (۱۸۵)

سوره ۲۳: المؤمنون

قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۸۸﴾

بگو اگر مى ‏دانيد ملكوت همه چيز به دست كيست، و كيست كه امان مى ‏دهد و در برابر او نتوان به كسى امان داد؟

و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه: دلالت كند بر اينكه خداى تعالى مسلط برهر چيز است، و غير از خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ندارد.

و برگشت معنا در آيه (فسبحان الّذى بيده ملكوت كل شى ء) به اين است كه: خدا از استبعادى كه مشركين در مسأله معاد مى كنند، منزه است، چون مشركين غافلند از اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه قدرت اوست.

و جمله (و اليه ترجعون) خطاب به عموم مردم است، چه مومن و چه مشرك، و هم بيان نتيجه اى است از بيان سابق بعد از تنزيه خدا.

ما از هر جا که اومدیم دوباره همون جا بر میگردیم:
نديدم كه قويی به صحرا بميرد

چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد

اختلافی بودن علت نامگذاری سوره «يس» به قلب قرآن

از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است: «إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ قَلْبٌ‌ وَ قَلْبُ‌ الْقُرْآنِ يس»[1] كه اين را فريقين نقل كردند. در اينكه اين سوره مباركه قلب قرآن است، اختلاف نظر فراوان است:

برخي‌ها آن‌طوري كه فخر رازي از غزالی نقل مي‌كند سرّ اينكه سوره مباركه «يس» قلب قرآن است، براي اينكه معاد كه اصلي‌ترين و عنصري‌ترين محور اخلاقي و اعتقادي و ديني است در اين سوره به بيان روشن و شفاف ارائه شده است.[5] امام رازي بعد از نقل اين نکته آن را استحسان كرد و حَسن و خوب شمرده است.[6]

برخي‌ها گفتند كه چون در اين‌جا آمده است ﴿وَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْناهُ في‌ إِمامٍ مُبينٍ﴿۱۲﴾ و در لوح محفوظ و روشن خدا (یا قلب امام خلیفة اللّه) همه چیز را به شماره آورده‌ایم.﴾[2] ناظر به مقام ولايت و امامت است كه امام همه اسرار الهي را به اذن خدا عالِم است؛

برخي‌ها خواستند بگويند سرّ نامگذاري سوره مباركه «يس» به قلب قرآن براي همين درود و تحيّتي است كه خدا به مؤمنان بهشتي مي‌فرستد (سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ)

https://www.aparat.com/v/c1171nc

برخي‌ها ـ كه سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) از استادشان نقل مي‌كردند ـ آن را براساس ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ دانستند كه هر چيزي ملكوتي دارد و ملكوت هر چيز هم به دست خداست،[3] همان‌طور كه مُلك هر چيزي به دست خداست؛

هر چيزي ملكوتي دارد و ملكوت هر چيز هم به دست خداست،[3] همان‌طور كه مُلك هر چيزي به دست خداست؛ منتها در مُلك سخن از ﴿تَبارَكَ﴾ است كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ پربركت است كسي كه مُلك جهان هستي به دست او است﴾[4] در ملكوت سخن از تسبيح است كه فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾. ملكوت هر چيزي آن جنبه ارتباط هر چيز با خداست.

…هر چيزي زِمامي دارد, افساري دارد, يك پيشانی‌بندي دارد، اين پيشانی‌بند هر كسي ديدني نيست، اين مُلك نيست، اين ملكوت است و اين ملكوت به دست خداست؛ نه خداي «تبارك», خداي «سُّبُّوح», آن‌ جاكه «تبارك» است ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[48]و اين‌جا كه «الملكوت» است ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ﴾.اسماي حسناي الهي حدّ وسط برهان قضاياي قرآني هستند، اگر در قرآن مطلبي را ذات اقدس الهي بيان كرد، كليد آ‌ن مطلب اسمي از اسماي حسناي اوست كه بازكننده آن مطلب است؛ يك جا جاي «سبّوح» است, يك جا جاي «قدّوس» است, يك جا جاي «تبارك» است همان قصّه اصمعي كه در ذيل آيه ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاء﴾[49]

سوره ۵: المائدة

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿۳۸﴾

دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملي كه انجام داده‏ اند به عنوان يك مجازات الهي قطع كنيد، و خداوند توانا و حكيم است. (۳۸)

را كه شخص خواند آن شخص به اصمعی گفته دوباره بخوان, گفت: ﴿غَفُورٌ رَحيمٌ﴾گفت اين اشتباه است بعد به يادش آمد كه در آخر دارد﴿عَزيزٌ حَكيمٌ﴾گفت حالا درست است, گفت از كجا فهميدي؟ گفت من كه اهل قرآن و اينها نيستم؛ ولي قطع دست با مغفرت سازگار نيست با عزّت و حكمت سازگار است.[50] هر اسمي از اسماي حسناي خدا كه در ذيل آيه قرار مي‌گيرد اين ضامن مضمون آن آيه است، اگر كسي بخواهد آن آيه را با برهان عقلي تبيين كند بايد آن اسم را خوب بررسي كند، آن اسم را حدّ وسط قرار دهد و اصغر و اكبر را به بركت آن اسم حَسن حل كند؛ اسم «سُّبُّوح», كليددار ملكوت «كلّ شيء» است؛ اسم «تبارك», كليددار مُلك «كلّ شيء» است؛ همه ما مُلكي داريم که با خداي تبارك در كاريم و ملكوتي داريم که با خداي سبّوح در كاريم، اين مي‌شود قلب قرآ‌ن.

… عالم دو قسم است: بخشي عالَم مُلك است كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[28] آن «سماوات» و «أرض» است و يك قسمت هم ملكوت است كه ملكوت، باطن اين عالم است. درباره ملكوت در سوره مباركه «انعام» فرمود ما ملكوت هر چيزي را نشان حضرت ابراهيم داده‌ايم؛ در سوره مباركه «انعام» آيه 75 اين است ﴿وَ كَذلِكَ نُري﴾ كه با فعل مضارع كه نشانه استمرار دارد…

سوره ۶: الأنعام

وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ﴿۷۵﴾

اينچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد. (۷۵)

درباره ما كه بشر عادي هستيم سخن از ارائه نيست، سخن از نظر است؛ در سوره مباركه «اعراف» كه قبلاً بحث آن گذشت، آيه 185 اين است:

﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آيا در ملكوت آسمانها و زمين نظر نکردند﴾؛ يك وقت در مُلك عالم آدم نظر مي‌كند ﴿أَفَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ آيا آنها به شتر نمي‏نگرند چگونه آفريده شده؟[29] و «الي كذا و كذا» اين نظر به مُلك است، يك وقت مي‌گويند چرا درباره ملكوت نظر نمي‌كنيد؟ ما موظّف به نظريم… فيض خدا نسبت به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) ارائه و رؤيت است … او اهل رؤيت است (کما اینکه زنده شدن مردگان را دید) و ما اهل نظريم, او اهل ديدن است ما اهل نگاه هستيم؛ در فارسي بين نگاه و ديدن خيلي فرق است، گاهي انسان نگاه مي‌كند و نمي‌بيند «نظرت الي الهلال فلم أره»؛[30]

بين نظر و رؤيت تلازمي نيست گاهي انسان نگاه مي‌كند و نمي‌بيند … ولي زمينه هست، فرمود شما در ملكوت نظر كنيد بلكه ببينيد… راه پدرتان را برويد ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ اين همان آئين پدر شما ابراهيم است او شما را در كتب پيشين مسلمان ناميد﴾[31]ما باطن عالَم را نشان او داديم. كلّ عالَم هر كدام ملكوتي دارد كه زمام هر شيء همان ملكوت اوست که اين هم به دست خداست …

ملكوت آن چهره و زِمام و پيشاني و افسار است كه به دست خداست، هر چيزي يك رابطه الهي دارد كه اين ملكوت اوست و اين ملكوت به دست خداي سبحان است و چون آن نگاه, نگاه تجرّدي (فاقد ماده) است از آن به «سبحان» ياد شده، بر خلاف مُلك كه فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾. اصلاً قرآن كتاب تعليم اسماست، خداي سبحان كه اسماي حسنا دارد، اين اسماي حسنا را در قرآن شرح كرده و آنچه در پايان هر آيه است يا پايان هر سوره است حدّ وسط مضمون آن آيه يا آن سوره است؛ قرآن, كتاب درس و تعليم اسماست، اگر خداي سبحان اسما را ياد انسان كامل داد و گزارش آنها را انسان كامل به فرشته‌ها داد، براي ما هم اين كتاب را نازل كرد؛ يعني «القا» كرد آويخت و نه انداخت كه ما به علم اسما آشنا شويم.

https://rasekhoon.net/media/show/1604218/%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%AD%DA%A9%DB%8C%D9%85-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

اينكه در دعاي «سمات», در دعاي «ندبه», در دعاي «كميل» مي‌گوييم عالَم را اسماي تو پر كرده است «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ و به نام‌هایت که پایه‌های همه‌چیز را انباشته »[33] اين اسمايي كه «مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ» و اين اسمايي كه با اين اسما انبياي الهي فلان منطقه را فتح كردند, فلان كوه را رفتند, كوه طور را ديدند, ﴿الْوَادِي الْأَيْمَنِ﴾[34] را ديدند همه اينها در قرآن كريم به صورت‌هاي گوناگون آمده و قرآن, كتاب «تعليم الأسماء» است, شرح اسماء است؛ …

ملكوت, باطن هر شيء است که اين شيء كجا را مي‌خواهد و چه چيزي را مي‌خواهد؟ اين شيء يك سنگ است،اين سنگ چه كسي را تسبيح مي‌كند؟ ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[37] اين سنگ دائماً دارد تسبيح مي‌گويد, اين سنگ دائماً دارد تحميد مي‌كند، چه كسي را تحميد مي‌كند؟

سوره ۱۷: الإسراء

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ﴿۴۴﴾

آسمانهاي هفتگانه و زمين و كساني كه در آنها هستند همه تسبيح او مي‏گويند، و هر موجودي تسبيح و حمد او مي‏گويد، ولي شما تسبيح آنها را نمي‏فهميد او حليم و آمرزنده است (۴۴)

اگر كسي صداي حمد و تسبيح اين سنگ را شنيد، معلوم مي‌شود گوش ملكوتي دارد و اگر نشنيد معلوم مي‌شود فقط گوش مُلكي دارد. خيلي از ماها صداي خودمان را نمي‌شنويم، در درون ما هميشه «يا الله» است، لکن ما نمي‌شنويم ما هم بالأخره مثل اين سنگ هستيم مثل اين در و ديوار هستيم مثل درخت و مانند آن هستيم، بدن ما اين‌طور است و جان ما هم همين‌طور است؛ منتها ما در اثر اين غفلت, صداي خودمان را هم نمي‌شنويم. اينكه فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[38]‌ ما اگر صداي خودمان را بشنويم، صداي «يا الله» ما هميشه بلند است؛ منتها وقتي فشار به ما آمد ما برابر آن صداي درون داد مي‌زنيم «بك يا الله» وگرنه هميشه ما هم, صدايمان به «يا الله» بلند است.

اينكه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم توحيد نقل كرده است كه «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ‌ غَيْرُ خَلْقِهِ‌ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُو ميان او و آفريدگانش حجابى جز خود آنان وجود ندارد. او در پرده است بى آن كه پرده اى در كار باشد و مستور است بى آن كه پوششى در ميان باشد.»[39] بين خدا و زيد, خود زيد فاصله است؛ اين از غرر روايات ماست که مرحوم صدوق نقل كرده است، بعدها گفتند: «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز»[40]

میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز

https://www.youtube.com/watch?v=iO53OW0c2UE&t=32s&ab_channel=%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%85%DB%8C%D8%A2%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B8%D9%85%DB%8C%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

اگر اين حرف‌ها نبود كه شعراي ما اين حرف‌ها را نداشتند. اين بيان نوراني حضرت امام كاظم بود كه مرحوم صدوق نقل كرد كه بين خدا و خلق حجابي نيست مگر خود خلق؛ در همان دعاي «ابوحمزه ثمالي» هم همين است که پروردگارا! مي‌دانم «وَ اَنَ‌ الرَّاحِلَ اِلَيْكَ قَريبُ الْمَسافَةِ وَ اَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاَّ اَنْ‌ تَحْجُبَهُمُ الْأَعمالُ دوُنَكَ همانا مسافر به‌سوی تو مسافتش نزدیک است و تو از آفریدگانت هرگز در پرده نیستی، جز اینکه کردارشان آنان را از تو در پرده برده؛»[41] .., بنابراين بين ما و خداي ما اين غرور ما فاصله است، خود را نبينيم صداي «يا الله» را مي‌شنويم, خود را نبينيم صداي «بك يا الله» را مي‌شنويم هميشه, نه تنها شب‌هاي قدر يا شب‌هاي جمعه. مگر در و ديوار شب‌هاي قدر مي‌گويند «بك يا الله» يا دائماً مي‌گويند «بك يا الله»؟ اگر ما صداي خود را بشنويم اين صداي شريف و روح‌بخش «بك يا الله» در درون ما هم هست؛ لذا فرمود اين ملكوت را اگر شما نگاه كنيد صدايتان را مي‌شنويد.

در كتاب‌هاي دعا هم ملاحظه فرموديد مفاتيح الجنان مرحوم آقا شيخ عباس و ديگران(رضوان الله عليهم) هم هست كه سوره مباركه «يس» را اگر به بالين محتضر بخوانند وضع او خيلي روشن‌تر مي‌شود و با سرعت و آسان‌تر اين سفر را طي مي‌كند؛[42] چنين سوره‌اي است که هم قلب قرآن است، براي اينكه معارف فراواني دارد و هم راهِ رفتن را آسان‌تر مي‌كند. غرض اين است كه به ما گفتند راه ملكوت براي همه شما باز است، اگر بخواهيد نگاه كنيد ما شما را ترغيب مي‌كنيم؛ اگر ديدن ممكن نباشد كه بر نظر ترغيب نمي‌كنند، فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آيا در ملكوت آسمانها و زمين نظر نکردند﴾، پس معلوم مي‌شود که ديدن ممكن است …

مشكل اساسي ما اين است كه ما غرق در توحيديم؛ ولي غافل هستيم. اين كتاب ما را محفوف به توحيد مي‌داند، متأسفانه ما غافل هستيم؛ كور معنايش همين است، كور كه حقيقت شرعيه ندارد، كسي نمي‌بيند كور است (یک زمان هست که ملک رو نمیبینیم یک زمان هست که ملکوت رو نمیبینیم). در سوره مباركه «حديد» فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛[32] هر جا باشيد با شماست، ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾،[33] بالاتر از همه آنها در سوره «انفال» فرمود: ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[34]

دوست نزدیکتر از من به من است

وین عجب تر که من از وی دورم

چه کنم با که توان گفت که او

در کنار من و من مهجورم

(سعدی)

رهبري ما را هم در پايان سوره مباركه «يس» دارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ يعني ما ملكوتي داريم, اين جبهه ملكوتي ما زمام آن به دست اوست و همسايه ما هم كه است ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾, ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ هم كه هست, در درونِ درون ما حضور دارد.

https://www.instagram.com/maktabe.eshq.asrar/reel/DEc5fIuPmKT/

در درون دل ما هم كه او حضور دارد و افسار ما هم كه به دست اوست ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ اما مع‌ذلك ما غافل هستيم اين چه كوري است اين چه كري است؟! ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾[35] اين چه خطري است؟! … الآن ما غرق در توحيديم، جاي خالي نيست؛ اما ما هيچ‌جا او را نمي‌بينيم، اين است كه بد كسي را مي‌خواهيم و اين خاطراتي كه در قلب ما هست از همين‌جاست؛ خداي ناكرده بد كسي را مي‌خواهيم, عيب كسي را مي‌خواهيم, نقص كسي را مي‌خواهيم, خودمان را مي‌خواهيم که جلو بيفتيم، همه اينها بر خلاف رضاي اوست. اينكه مي‌خواهيم جلو بيفتيم و ديگری عقب بيفتد، ما مطرح شويم و ديگری مطرح نشود اين نشانه نديدن اوست، چون او براي ما جاي خالي نگذاشت؛ همه جا گفت من هستم، اين ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ كه مي‌گويد هر جا باشي من هستم ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ كه است, ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ كه است.

https://www.aparat.com/v/d51n966

https://www.aparat.com/v/gX5aL

پرسش: اين ظلمات شديد از کجا پيدا می‌شود؟

پاسخ: همان گناه، اين « رِيْن » در تعبيرات قرآن كريم هست ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ﴾[36]

سوره ۸۳: المطففين

كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿۱۴﴾

چنين نيست كه آنها خيال مي‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته! (۱۴)

«رِيْن» يعني چرك، بد گفتن, بد خواستن, غيبت كردن, تهمت زدن, «حُبُ‌ الدُّنْيَا رَأْسُ‌ كُلِّ خَطِيئَةٍ دوست داشتن دنیا، ریشه‌ی همه‌ی گناهان است»[37]

https://www.aparat.com/v/bJao1

من بايد بالا بنشينم و مانند آن واقعاً چرك است, واقعاً غبار است؛ …خدا به ما آينه شفاف داد و آينه نشان مي‌دهد؛ منتها ما دو كار كرديم: يا «مانعةالجمع» يا «مانعةالخلو»; يا اين آينه را غبارآلود كرديم و نگذاشتيم که حق در آن منعكس شود يا نه, اين غبار را روي آينه روا نداشتيم، اما اين آينه را به جاي اينكه به طرف شمس و قمر داشته باشيم برديم در باغ‌وحش نزد گرگ و گراز، اين آينه‌اي كه آدم برود در باغ وحش و تماشا كند به طرف اين گرگ و گراز بگيرد، اين گرگ و گراز را نشان مي‌دهد، جاي ديگر را که نشان نمي‌دهد. انبيا آمدند به ما گفتند اين آينه را به طرف شمس و قمر نگه بدار, بالا نگه بدار تا آن آفتاب و نور در آن بتابد، چرا باغ‌ وحش مي‌روي كه گرگ را به شما نشان بدهد؟! ما مشكلمان يا اين است يا آن يا هر دو….

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) (قسمت دوم )

4 - قرآن و مساله معاد

بعد از مساله توحيد كه اساسی ترین مساله در تعليمات انبياء است مساله معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش در درجه اول قرار دارد، لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است. مباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤثر و كوبنده كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست ميشود…

در بخش اول، يعنى استدلالات منطقى، قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه ميكند، چرا كه منكران غالبا آن را محال می پنداشتند، و معتقد بودند معاد آنهم به صورت معاد جسمانى كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است، امكان پذير نيست .

در اين بخش ، قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد ميشود، و طرقى كه همه به يك جا ختم ميگردد و آن مساله (امكان عقلى معاد) است .

گاه زندگى نخستين را در نظر انسان مجسم مي كند، و در يك عبارت كوتاه و گويا و روشن مى گويد: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ : (همانگونه كه شما را از آغاز آفريد باز ميگرديد) (اعراف - 29).

گاه زندگى و مرگ گياهان، و رستاخيز آنها را كه همه سال با چشم ميبينيم مجسم كرده و در پايان آن مى گويد: رستاخيز شما نيز همين گونه است :

سوره ۵۰: ق

وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ ﴿۹﴾

و از آسمان آبي پر بركت فرستاديم و به وسيله آن باغها و دانه‏ هائي را كه درو مي‏كنند رويانديم. (۹)

وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ ﴿۱۰﴾

و نخلهاي بلند قامت كه ميوه هاي متراكم دارند. (۱۰)

رِزْقًا لِلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذَلِكَ الْخُرُوجُ ﴿۱۱﴾

برای آنکه رزق و روزی بندگان باشد، و به وسيله باران زمين مرده را زنده كرديم، آري زنده شدن مردگان نيز همين گونه است. (۱۱)

در جاى ديگر مى گويد:

سوره ۳۵: فاطر

وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ ﴿۹﴾

خداوند آن كس است كه بادها را فرستاد تا ابرهائي را به حركت در آورند، ما اين ابرها را به سوي سرزمين مرده اي ميرانيم و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده ميكنيم، رستاخيز نيز همين گونه است! (۹)

گاه مساله قدرت خداوند را در آفرينش آسمانها و زمين مطرح كرده مى گويد:

سوره ۴۶: الأحقاف

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۳۳﴾

آيا آنها نمي‏دانند خداوندي كه آسمانها و زمين را آفريده، و از آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است مردگان را زنده كند؟ آري او بر هر چيز تواناست. (۳۳)

و گاه رستاخيز انرژيها و بيرون پريدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونه اى از قدرت او، و قرار گرفتن آتش در دل آب ، مطرح كرده ، مى گويد:

سوره ۳۶: يس

الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ ﴿۸۰﴾

همان كسي كه براي شما از درخت سبز آتش آفريد، و شما به وسيله آن آتش مي ‏افروزيد. (۸۰)

گاه زندگى جنينى را در نظر انسان مجسم ميسازد، و مى گويد:

سوره ۲۲: الحج

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿۵﴾

اي مردم اگر در رستاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از مضغه (چيزي شبيه گوشت جويده) كه بعضي داراي شكل و خلقت است و بعضي بدون شكل، هدف اين است كه ما براي شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم) و جنين هايي را كه بخواهيم تا مدت معيني در رحم مادران قرار مي‏دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مي‏كنيم) بعد شما را به صورت طفل بيرون مي‏فرستيم، سپس هدف اين است كه به حد رشد و بلوغ برسيد، در اين ميان بعضي از شما مي ‏ميرند و بعضي آن قدر عمر مي‏كنند كه به بدترين مرحله زندگي و پيري مي‏رسند آنچنان كه چيزي از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت (از سوي ديگر) زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مي‏بيني، اما هنگامي كه باران را بر آن فرو مي‏فرستيم به حركت در مي ‏آيد و نمو مي‏كند، و انواع گياهان زيبا را مي‏روياند. (۵)

و بالاخره گاه شبح رستاخيز را در خواب هاى طولانى - خوابهايي كه برادر مرگ است بلكه از جهاتى خود مرگ باشد - مانند خواب سيصد و نه ساله اصحاب كهف نشان ميدهد، و بعد از شرح … آنها مي فرمايد: اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است و در قيام قيامت ترديدى نيست:

سوره ۱۸: الكهف

وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا ﴿۲۱﴾

و اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده (رستاخيز) خداوند حق است و در پايان جهان و قيام قيامت شكي نيست، در آن هنگام كه ميان خود در اين باره نزاع مي‏كردند: گروهي مي‏گفتند بنائي بر آن بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوييد كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاه تر است (ولي آنها كه از رازشان آگاهي يافتند و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند ما مسجدي در كنار (مدفن) آنها مي‏سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود). (۲۱)

اين شش راه مختلف است كه در لابلاى آيات قرآن براى بيان امكان معاد مطرح شده است.

علاوه بر اين داستان مرغان چهارگانه ابراهیم (بقره - 260) و سرگذشت عزير (بقره - 259) و داستان كشته اى از بنى اسرائيل (بقره - 73) كه هر كدام يك نمونه تاريخى براى اين مسئله است شواهد و دلائل ديگرى است كه قرآن در اين زمينه ذكر ميكند…. (این قسمت برای کسانی هست که دوست دارند در این دنیا ببینند. بعضی افراد قانع نیستند, بیشتر میخواند. (برای دیگران فقط برای مطالعه است))

سوره ۱۰۲: التكاثر

كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ﴿۵﴾

هرگز چنين نيست اگر علم‏ اليقين داشتيد (۵)

لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ﴿۶﴾

به يقين دوزخ را مى ‏بينيد (۶)

سوره ۲: البقرة

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۵۹﴾

يا همانند كسي كه از كنار يك آبادي (ويران شده) عبور كرد، در حالي كه ديوارهاي آن، به روي سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاي اهل آن، در هر سو پراكنده بود، او با خود) گفت: «چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مي‏كند؟!» (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال مي‏راند، سپس زنده كرد، و به او گفت: «چه قدر درنگ كردي ؟» گفت: «يك روز، يا بخشي از يك روز». فرمود: «نه، بلكه يكصد سال درنگ كردي! نگاه كن به غذا و نوشيدني خود (كه همراه داشتي، با گذشت سالها) هيچگونه تغيير نيافته است! (خدايي كه يك چنين مواد فاسد شدني را در طول اين مدت، حفظ كرده، بر همه چيز قادر است!) ولي به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشي شده! اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براي اطمينان خاطر توست، و هم) براي اينكه تو را نشانه اي براي مردم (در مورد معاد) قرار دهيم. (اكنون) به استخوانها (ي مركب سواري خود) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پيوند مي‏دهيم، و گوشت بر آن مي‏پوشانيم!» هنگامي كه (اين حقايق) بر او آشكار شد، گفت: «مي دانم خدا بر هر كاري توانا است». (۲۵۹)

این ماجرای چه قدر درنگ كردي در جاهای دیگر قرآن هم وجود دارد

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%83%D9%8E%D9%85%D9%92%20%D9%84%D9%8E%D8%A8%D9%90%D8%AB%D9%92

شباهت با خلقت ابتدایی دارد که استخوان ها اول شکل میگیرد بعد با گوشت پوشیده میشوند:

سوره ۲۳: المؤمنون

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ ﴿۱۲﴾

ما انسان را از عصاره‏ اي از گل آفريديم. (۱۲)

ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ ﴿۱۳﴾

سپس آن را نطفه‏ اي در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم. (۱۳)

ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿۱۴﴾

سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مضغه (چيزي شبيه گوشت جويده) و مضغه را به صورت استخوانهائي در آورديم، از آن پس آن را آفرينش تازه‏ اي ايجاد كرديم، بزرگ است خدائي كه بهترين خلق كنندگان است! (۱۴)

سوره ۲: البقرة

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿۲۶۰﴾

و (به خاطر بياور) هنگامي را كه ابراهيم گفت: «خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده ميكني؟» فرمود: «مگر ايمان نياورده اي؟!» عرض كرد: «آري، ولي مي‏خواهم قلبم آرامش ‍ يابد». فرمود: «در اين صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن! و آنها را (پس از ذبح كردن،) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز)! سپس بر هر كوهي، قسمتي از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوي تو مي ‏آيند! و بدان خداوند قادر و حكيم است، (هم از ذرات بدن مردگان آگاه است، و هم توانايي بر جمع آنها دارد»). (۲۶۰)

ابراهيم خليل (عليه السلام) از خداى تعالى در خواست ديدن زنده نمودن را كرد، نه بيان استدلالى ، زيرا انبياء (عليه السلام ) و مخصوصا پيغمبرى چون ابراهيم (عليه السلام) مقامشان بالاتر از آن است كه معتقد به قيامت باشند، در حالى كه دليلى بر آن نداشته و از خدا درخواست دليل كنند، چون اعتقاد به يك امر نظرى و استدلالى احتياج به دليل دارد، و بدون دليل ، اعتقاد تقليدى و يا ناشى از اختلال روانى و فكرى خواهد بود در حالى كه نه تقليد لايق به ساحت پيغمبرى چون آن جناب است ، و نه اختلال فكرى ، علاوه بر اينكه ابراهيم (عليه السلام ) سؤال خود را با كلمه (كيف) ادا كرد، كه مخصوص ‍ سؤال از خصوصيات وجود چيزى است ، نه از اصل وجود آن ، وقتى شما از مخاطب خود مى پرسيد كه (آيا زيد را همراه ما ديدى؟) سؤ ال از اصل ديدن زيد است و چون مى پرسى (زيد را چگونه ديدى ؟) سوال از اصل ديدن نيست ، بلكه از خصوصيات ديدن و يا به عبارت ديگر ديدن خصوصيات است ، پس معلوم شد كه ابراهيم (عليه السلام ) در خواست روشن شدن حقيقت كرده ، اما از راه بيان عملى ، يعنى نشان دادن ، نه بيان علمى به احتجاج و استدلال .

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم؟ صورتِ ایمانم آرزوست

با شنیدن قصه ایمان مست شده ایم. اما من آرزومند دیدار ایمان یعنی معرفت شهودی هستم.

… در … سوره مباركه «بقره» … يك مقطع ناظر به بيان … استدلال وجود مبارك حضرت ابراهيم نسبت به نمرود بود كه از آيه 258 شروع مي‌شود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في‌ رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ﴾ که وجود مبارك ابراهيم احتجاج او اين بود:

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=2&ayat=258&user=far&lang=far&tran=2

﴿إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي‌ وَ أُميتُ﴾ كه آن جريان آزاد كردن يك زنداني و اعدام زنداني ديگر گذشت؛ … آيه 259 اين است ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلي‌ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي‌ عُرُوشِها﴾ حالا يا اِرميا بود يا عزير[8] يا هر پيامبر ديگري بود ﴿قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾؛ چطور خدا اين همه مرده‌ها را زنده مي‌كند؟ ذات اقدس الهي اين كار را نكرد كه به او بفرمايد ما قدرت مطلقه داريم و مي‌توانيم, يك و اين كار را هم نكرد كه در حضور او يك مرده را زنده كند, دو; بلكه خود او را «اماته» كرد و خود او را احيا كرد که در درون خود او اين شخص يافت كه چگونه انسان مي‌ميرد و چگونه زنده مي‌شود، اين ويژگي آن پيامبر بود ﴿قالَ أَنَّي يُحْيي‌ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ﴾؛ خود اين شخص صد سال مرده بود ﴿ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ خدا او را زنده كرد و فرمود ما اين‌طوري مي‌ميرانيم و اين‌طوري احيا مي‌كنيم که در خود شخص اين مسئله را پياده كرد حالا ﴿قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾،…گفت ﴿بَعْضَ يَوْمٍ﴾ يا … ﴿يَوْمٍ﴾ يك روز يا بخشي از روز؛ بعد به او گفتند نه, ﴿بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ﴾ شواهد را نگاه كن! ﴿فَانْظُرْ إِلي‌ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلي‌ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ﴾؛ ما استخوان‌هايش را جمع مي‌كنيم و دوباره زنده مي‌كنيم. اين بزرگوار هم درباره موجود ديگر ديد كه خدا چگونه او را «اماته» كرد و دوباره احيا كرد مثل ﴿وَ انْظُرْ إِلي‌ حِمارِكَ﴾ هم درباره خودش ديد كه چگونه او را «اماته» كردند و چگونه او را احيا كردند.... (به نظر این تفسیر صحیح نیست چون اگر زنده شدن رو در وجود خودش حس کرده بود دیگر در پاسخ سوال چقدر درنگ کردی نمی گفت یک روز یا بخشی از یک روز.)

… از همه اينها مهم‌تر … كار وجود مبارك ابراهيم بود که عرض كرد: خدايا! احياي «موتا» را من مي‌دانم، قدرت داري و همه اين كارها از سوی شما مقدور است و ايمان هم دارم؛ ولي به من نشان بده تا من هم اين كار را كنم؛ يعنی من هم بعضي از موجودات را «اماته» كنم و بعضي از موجودات را احيا كنم، به من احياي «موتا» را ياد بده که اين بر خلاف آن اِرمياست كه گفت: ﴿أَنَّی يُحْيِي هٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مي‏كند؟﴾؛ خداي سبحان اين دو صحنه را درباره هويّت خود او پياده كرد. حضرت ابراهيم خواسته‌ او اين نبود كه شما چگونه مرده را زنده مي‌كنيد، چون خودش در احتجاج با نمرود گفت ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ﴾[9] او شكّي نداشت و اصلاً نمي‌خواست در اين زمينه سخن بگويد؛ از جواب هم معلوم مي‌شود كه سؤال حضرت ابراهيم چه بود, سؤال حضرت ابراهيم نه استفهام بود كه چگونه شما مرده را زنده مي‌كنيد و نه اينکه به اصل قدرت شك داشت, سؤال او به قرينه جواب اين بود كه ﴿أَرِني‌ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي﴾[10] به من نشان بده كه چگونه مرده را زنده مي‌كني كه من هم همين كار را كنم، فرمود راهش اين است که چندتا مرغ را مي‌گيري و آنها را ذبح مي‌كني اجزايشان را درهم مي‌كوبي روي كوه‌ها پراكنده مي‌كني كه همه شبهه‌ها برطرف شود، چون ذرّات آن درهم هستند. تو اگر اين سر پرندگان را بگيري و بگويي «يا طاووس» حرف مرا مي‌زني، من هم جمعيّت و امّت را به نام سرانشان دعوت مي‌كنم ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ به ياد آوريد روزي را كه هر گروهي را با پيشوايشان مي‏خوانيم﴾[11]ما مي‌گوييم علوي بيايد, فاطمي بيايد, حسني بيايد, حسيني بيايد, شيعه‌ها صف مي‌كشند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ تو هم اين سرها را بگير به اسم اين سرها صدا بزن و بگو «يا طاووس»، تمام اين ذرّات پراكنده روي اين كوه‌ها جمع مي‌شوند و مي‌شوند طاووس، آنها حرف تو را مي‌شنوند، چون تو حرف ما را داري مي‌گويي؛ ما اين‌طور مرده را زنده مي‌كنيم.

حضرت ابراهيم هم چنين عمل کرد و گفت و آنها هم زنده شدند. حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) نخواست بفهمد، چون خودش خيلي‌ها را فهماند و برهان هم اقامه كرد؛ نظير ارميا نبود كه در خودش احساس کند، بلكه مي‌خواست «خليفة الله» شود كه كار «مستخلف‌عنه» را كند، چون خليفه كار او را مي‌كند. اگر وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) احياي «موتا» مي‌كرد … وجود مبارك ابراهيم گفت كه من مي‌خواهم احياي «موتا» را ياد بگيرم، چون خليفه شما هستم، خليفه بايد كار «مستخلف‌عنه» را كند و اين مراحل نهايي كمال حضرت ابراهيم بود و اين كار را هم كرده است…(به نظر این تفسیر صحیح نیست)

یک زمان, یک دانشمند پدیده ای رو با استدلالت علمی و ریاضی ثابت میکند و مطمئین هست که همچین پدیده ای اتفاق میافتد و شکی هم ندارد چون آن را با استدلالات قوی علمی ثابت کرده است. یک زمان هم هست که آن را درون آزمایشگاه تست میکند و مشاهده میکند. این دو مرحله متفاوت از ایمان به وقوع یک پدیده است ایمان استدلالی و ایمان شهودی. در ایمان استدلالی ایمان به وقوع آن پدیده دارد ولی در ایمان شهودی قلبش آرامش پیدا میکند.

برخی این موضوع را تمثیل دانسته و معتقدند از رخداد بیرونی حکایت نمی‌کند. در مقابل، مفسران این نظریه را نقد و با دلیل‌های فراوان، اتفاق‌افتادن این ماجرا را ثابت کردند.

سر ببر این چهار مرغ زنده را

سرمدی کن خُلق ناپاینده را

بط (مرغابی) و طاووس است و زاغ است و خروس

این مثال چهار خُلق اندر نفوس

بط حرص است و خروس آن شهوت است

جاه چون طاووس و زاغ اُمنیت (آرزو) است

اردک و مرغابی را مظهر و سمبل حرص وآز می دانند. مرغابی هنگام غذا خوردن از خوردن هیچ چیز صرف نظر نکرده و حتی از خوردن لجن و مانند آن نیز چشم پوشی نمی کند.

https://www.aparat.com/v/d36l8vk

به گفته بعضى : حدود يكهزار و دويست آيه از قرآن پيرامون معاد بحث ميكند ...

5 - معاد جسمانى

منظور از معاد جسمانى اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت مي كند، بلكه هدف اين است كه روح و جسم تواما مبعوث ميشود، و به تعبير ديگر بازگشت روح مسلم است، گفتگو از بازگشت جسم است.

جمعى از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند، و جسم را مركبي مي دانستند كه تنها در اين جهان با انسان است، و بعد از مرگ از آن بي نياز ميشود، آن را رها مي سازد و به عالم ارواح مي شتابد.

ولى عقيده علماى بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبه روحانى و جسمانى صورت مي گيرد، در اينجا بعضى مقيد به خصوص جسم سابق نيستند، و مى گويند: خداوند جسمي را در اختيار روح مي گذارد، و چون شخصيت انسان به روح او است اين جسم جسم او محسوب ميشود!

در حالى كه محققين معتقدند همان جسمى كه خاك و متلاشى گشته، به فرمان خدا جمع آورى ميشود، و لباس حيات نوينى بر آن ميپوشاند، و اين عقيده اى است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است.

شواهد معاد جسماني در قرآن مجيد آن قدر زياد است كه به طور يقين ميتوان گفت : آنها كه معاد را منحصر در روحانى ميدانند كمترين مطالعه اى در آيات فراوان معاد نكرده اند وگرنه جسماني بودن معاد در آيات قرآن به قدرى روشن است كه جاى هيچگونه ترديد نيست.

https://www.aparat.com/v/o74e59w

همين آياتى كه در آخر سوره يس خوانديم به وضوح بيانگر اين حقيقت است. چرا كه مرد عرب بيابانى تعجبش از اين بود كه اين استخوان پوسيده را كه در دست دارد چه كسى ميتواند زنده كند؟

و قرآن با صراحت در پاسخ او مى گويد: قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ بگو همين استخوان پوسيده را خدائى كه روز نخست آن را ابداع و ايجاد كرد زنده مى كند).

تمام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مساله معاد بر سر همين مطلب بود كه چگونه وقتى ما خاك شديم و خاكهاى ما در زمين گم شد، دوباره لباس حيات در تن ميكنيم ؟

سوره ۳۲: السجدة

وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ ﴿۱۰﴾

آنها گفتند: آيا هنگامي كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش ‍تازه‏ اي خواهيم يافت؟! ولي آنها لقاي پروردگارشان را انكار مي‏كنند. (۱۰)

آنها مى گفتند:

سوره ۲۳: المؤمنون

أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ ﴿۳۵﴾

آيا او به شما وعده مي‏دهد هنگامي كه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مي‏شويد؟ (۳۵)

آنها به قدرى از اين مساله تعجب ميكردند كه اظهار آن را نشانه جنون و يا دروغ بر خدا ميپنداشتند:

سوره ۳۴: سبأ

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ﴿۷﴾

كافران گفتند: آيا مردي را به شما نشان دهيم كه خبر مي‏دهد هنگامي كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشي شديد (بار ديگر) آفرينش تازه اي خواهيد يافت! (۷)

أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ ﴿۸﴾

آيا او بر خدا دروغ بسته ؟ يا به نوعي جنون گرفتار است؟! (چنين نيست) بلكه آنها كه به آخرت ايمان نمي ‏آورند در عذاب و گمراهي دوري هستند (و نشانه گمراهي آنها همين انكار شديد آنها است). (۸)

به همين دليل عموما استدلالات قرآن در باره امكان معاد بر محور همين معاد جسمانى دور ميزند، و بياناتى … كه در … قبل گذشت همه شاهد و گواه اين مدعا است .

بعلاوه قرآن كرارا خاطر نشان ميكند كه شما در قيامت از قبرها خارج ميشويد (يس 51 - قمر 7) قبرها مربوط به معاد جسمانى است.

سوره ۳۶: يس

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ ﴿۵۱﴾

(بار ديگر) در صور دميده ميشود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوي (دادگاه) پروردگارشان ميروند. (۵۱)

سوره ۵۴: القمر

خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ ﴿۷﴾

آنها از قبرها خارج مي‏شوند در حالي كه چشمهايشان از وحشت به زير افتاده و (بي هدف) همچون ملخ هاي پراكنده به هر سو مي ‏دوند! (۷)

داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم، و همچنين داستان عزير و زنده شدن او بعد از مرگ، و ماجراى مقتول بنى اسرائيل كه در بحثهاى گذشته به آن اشاره كرديم همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گويد.

توصيفهاى زيادى كه قرآن مجيد از مواهب مادى و معنوى بهشت كرده است همه نشان ميدهد كه معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق ميپذيرد، و گرنه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى در كنار مواهب معنوى معنى ندارد.

به هر حال ممكن نيست كسى كمترين آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند، و به تعبير ديگر انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد!

گفته شده آیات بسیاری بر امکان و وقوع معاد جسمانی دلالت دارند.[۱۵] ناصر مکارم شیرازی، مفسر شیعه، آیات دال بر معاد جسمانی را به جهت کثرت، در نه گروه طبقه‌بندی کرده است.[۱۶] این نه گروه از این قرارند:

  • آیاتی که در پاسخ منکران، به چگونگی زنده شدن استخوان‌های پوسیده می‌پردازند مانند آیات ۷۸ و ۷۹ سوره یس، آیات ۳و۴ سوره قیامت، آیات ۳۵ و ۳۶ سوره مؤمنون.[۱۷]

  • آیاتی که می‌گویند انسان‌ها در قیامت از قبرها برمی‌خیزند. آیه ۷ سوره حج، آیات ۵۱ و ۵۲ سوره یس از این دسته آیات‌اند.[۱۸]

  • آیاتی که دلالت دارند که انسان از خاک آفریده شده، به خاک بازمی‌گردد و سپس از خاک محشور می‌شود مثل آیه ۵۵ سوره طه، آیات ۱۷ و ۱۸ سوره نوح و آیه ۲۵ سوره اعراف.[۱۹]

  • آیاتی که بازگشت انسان به حیات مجدد را به حیات زمین بعد از مرگ تشبیه کرده‌اند مانند آیه ۹ سوره فاطر و آیه ۱۱ سوره ق.[۲۰]

  • آیاتی که نشان می‌دهند منکران معاد، ادعای زنده شدن پس از مرگ را به سخره می‌گرفتند مانند آیات ۷ و ۸ سوره سبأ و آیه ۳۸ سوره مؤمنون.[۲۱]

  • آیاتی که به نعمت‌های مادی بهشت اشاره دارند. آیات این دسته فراوانند؛ از جمله آیات ۴۶ تا ۷۶ سوره الرحمن و آیات ۸ تا ۱۶ سوره غاشیه.[۲۲]

  • آیاتی که از عذاب‌ها و مجازات‌های جسمانی صحبت می‌کنند مانند آیات ۴۱ تا ۴۴ سوره واقعه، آیه ۳۵ سوره توبه، آیات ۴تا ۷ سوره غاشیه، آیات ۴۳ تا ۴۶ سوره دخان.[۲۳]

  • آیاتی که از اعضای بدن انسان مانند دست و پا و چشم و گوش در قیامت سخن می‌گویند مانند آیه ۶۵ سوره یس، آیات ۲۰ و ۲۱ سوره فصلت و آیه ۳۸ تا ۴۱ سوره عبس.[۲۴]

  • آیاتی که به نمونه‌هایی از معاد در این جهان اشاره دارند همچون داستان ابراهیم(ع) و پرنده‌های چهارگانه،[۲۵] سرگذشت عزیر یا ارمیای نبی،[۲۶] داستان اصحاب کهف[۲۷] و زنده ‌شدن یک نفر از بنی‌اسرائیل.[۲۸][۲۹]

علاوه بر اين دلائل نقلى، شواهد عقلى نيز در اين زمينه وجود دارد ....

البته اعتقاد به معاد جسمانى پاره اى از سؤ الات و اشكالات برمي انگيزد مانند شبهه آكل و ماكول كه محققان اسلامى از آن پاسخ گفته اند .

در كتاب احتجاج در ضمن احتجاج امام صادق (عليه السلام) آمده كه: سائل پرسيد: آيا روح آدمى بعد از بيرون شدن از قالبش ‍متلاشى مى شود؟ و يا همچنان باقى مى ماند؟ امام (عليه السلام) فرمود: نه، بلكه تا روزى كه در صور دميده شود باقى مى ماند، و بعد از آنكه در صور دميده شد، همه چيز باطل و فانى مى شود، ديگر نه حسى مى ماند و نه محسوسى، آنگاه دوباره همه چيز به حال اول خود بر مى گردد، همان طورى كه مدبر آنها, بار اول ايجاد كرده بود، و اين بعد از گذشتن چهارصد سال سكون و آرامش خلق در فاصله بين دو نفخه است.

https://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%AA%D8%AC%D8%A7%D8%AC_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%87%D9%84_%D8%A7%D9%84%D9%84%D8%AC%D8%A7%D8%AC_(%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8)

سائل پرسيد: چگونه مى تواند دوباره مبعوث شود با اينكه بدنش پوسيده و اعضاى آن متفرق شده، يك عضوش در يك شهرى طعمه درندگان شده، و عضو ديگرش در شهرى ديگر مورد حمله حشرات آنجا گشته، و عضو ديگرش خاك شده با خاك آن شهر به صورت ديوار در آمده ؟

امام صادق (عليه السلام) فرمود: آن خدايى كه بار نخست او را از هيچ آفريد و بدون هيچ الگويى صورتگرى كرد، مى تواند دوباره به همان وضع اول اعاده اش دهد.

سائل عرضه داشت: اين معنا را برايم بيشتر توضيح بده. فرمود: هر روحى در مكان مخصوص به خود مقيم است، روح نيكوكاران در مكانى روشن و فراخ و روح بدكاران در تنگنايى تاريك، و اما بدن ها خاك مى شود، همان طور كه اول هم از خاك خلق شده بود، و آنچه درندگان و حشرات از بدنها مى خورند و دوباره بيرون مى اندازند، در خاك هست و در پيشگاه خدا كه هيچ چيز حتى موجودى ريز به اندازه ذره در ظلمات زمين از او غايب نيست، و عدد تمامى موجودات و وزن آنها را مى داند، محفوظ است و خاك روحانيان به منزله طلا است در خاك.

پس چون هنگام بعث مى رسد باران نشوز به زمين مى بارد، و زمين ورم مى كند، پس خاك بشر نسبت به خاكهاى ديگر، چون خاك طلايى كه با آب شسته شود، مشخص مى گردد و چون كره اى كه از ماست بگيرند، جدا مى شود. پس خاك هر قالبى به قالب خود درمى آيد، و به اذن خداى قادر، بدانجا كه روح او هست منتقل مى شود، صورتها به اذن صورتگر به شكل اول خود برمى گردد و روح در آن دميده مى شود. و چون خلقت هركسى تمام شد هيچ كس از خودش چيزى را ناشناخته نمى يابد.

مهم بودن بحث از لحظه تبديل زمين در آستانه برپايی قيامت

مطلب مهم آن است كه در … لحظه تبديل زمين در آستانه برپايی قيامت, قرآن دارد آسمان و زمين دگرگون مي‌شود؛ اما به چه چيزي تبديل مي‌شوند را ندارد ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ﴾؛

سوره ۱۴: إبراهيم

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ﴿۴۸﴾

روزى كه زمين به غير اين زمين و آسمانها [به غير اين آسمانها] مبدل گردد و [مردم] در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند (۴۸)

يعني «سماوات» به «سماوات» ديگر تبديل مي‌شوند, زمين به زمين ديگر تبديل مي‌شود. آن چيزی كه فعلاً محلّ ابتلاست راجع به زمين است كه ما با زمين كار داريم، از زمين هستيم و به زمين مي‌رويم. برابر سوره «طه» كه

سوره ۲۰: طه

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى ﴿۵۵﴾

ما شما را از آن (خاك) آفريديم و در آن باز ميگردانيم و از آن نيز بار ديگر شما را بيرون مي‏ آوريم. (۵۵)

سؤال …

در اين دالان انتقالي كه زمين تبديل مي‌شود به زمين ديگر انسان‌ها كجا هستند؟

دو طايفه روايات در اين زمينه آمده بود: يكي اينكه اينها «فِي الظِلّة» [22]هستند در «ظلّ» الهي هستند (يعني در سايه حق) كه بعضي از نسخه‌ها «فِي‌ الظُّلْمَةِ» [23]است كه ظاهراً آن‌جا «ظلّ» است نه «ظلمة», در «ظِلّه» هستند, در سايه هستند و يك طايفه هم دارد كه اينها «أَضْيَافُ‌ اللَّهِ» [24]هستند و به مهماني الهي مي‌روند که اينها همه توجيه مي‌خواهد.

درباره اينكه حالا زمين تبديل مي‌شود، به چه چيزي تبديل مي‌شود؟ آن هم دو طايفه از روايات بود که ممكن است روايات فراوان ديگري هم باشد: يك طايفه مي‌گويد زمين تبديل مي‌شود «خُبْزَةً نَقِيَّةً»[25]به كُره نان تبديل مي‌شود تا اهل محشر از آن استفاده كنند و بخورند, يك طايفه هم مي‌گويد تبديل مي‌شود «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ بِأَرْضٍ أُخْرَى لَمْ‌ يُكْتَسَبْ‌ عَلَيْهَا الذُّنُوبُ»[26]به زميني كه روي آن گناه نشده است.

آيا درهر مقطع اين بدن انسان همراه با زمين مي‌خواهد محشور شود؟ اين زمين دارد تبديل مي‌شود به زميني كه گناه نشده، پس اين بدن هم تبديل مي‌شود به بدني كه گناه نكرده، آيا چنين است؟ اين بدن تبديل مي‌شود به نان آيا، چنين است؟ يا در اين ... مقطع تبديل, انسان‌ها در «أَضْيَافُ‌ اللَّهِ» و مهمان الهي هستند، بالأخره جا مي‌خواهند يا نه؟ سخن از ارواح محض كه نيست تا ما بگوييم اينها «في لقاء الله» هستند و جزء «أَضْيَافُ‌ اللَّهِ» هستند. خود اين بدن كجاست؟

…ما … شما را از زمين بيرون مي‌آوريم، از كدام زمين؟ زميني كه تغيير كرده يا زميني كه تغيير نكرده يا در حال تغيير است …

… در رستاخیز، این زمین به زمین دیگر تبدیل مى شود و همچنین آسمان ها به آسمان هاى دیگر.

آیا منظور، تبدیل ذات است، یعنى به کلّى این زمین نابود مى شود و زمین دیگرى آفریده خواهد شد و قیامت در آن برپا مى گردد؟ یا منظور، تبدیل صفات است، به این معنى که این کره خاکى و نیز آسمان ها ویران مى گردند و بر ویرانه هاى آنها زمین و آسمانى نو و تازه آفریده مى شود که نسبت به این زمین و آسمان، در سطحى بالاتر از نظر تکامل قرار دارند؟

ظاهر بسیارى از آیات قرآن معنى دوم را تعقیب مى کند.

در سوره فجر آیه 21 مى خوانیم: کَلاَّ إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا: «در آن هنگام که زمین سخت در هم کوبیده شود».

و در آیات 1 و 2 سوره زلزلة که سخن از پایان جهان و آغاز قیامت است، چنین مى خوانیم: إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَ أَخْرَجَتِ الْأرْضُ أَثْقَالَهَا: «هنگامى که زمین شدیداً به لرزه در آید ـ و زمین بارهاى سنگینش را خارج سازد».

و در سوره الْحَاقَّة آیه 14 و 15 مى خوانیم: وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً * فَیَوْمَئِذ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ: «و زمین و کوه ها از جا برداشته شوند و یکباره در هم کوبیده و متلاشى گردند، ـ در آن روز واقعه عظیم روى مى دهد».

و در سوره طه آیه 105 تا 108 مى خوانیم:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾

و از تو در باره كوهها سؤال مي‏كنند، بگو: پروردگارم آنها را از هم می پاشد.. (۱۰۵)

فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا ﴿۱۰۶﴾

سپس زمين را صاف و هموار و بي آب و گياه رها مي‏سازد! (۱۰۶)

لَا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا ﴿۱۰۷﴾

به گونه‏ اي كه در آن هيچ پستي و بلندي نمي ‏بيني! (۱۰۷)

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا ﴿۱۰۸﴾

در آن روز همگي از دعوت كننده الهي پيروي كرده (و دعوت او را به حيات مجدد لبيك مي‏گويند) و همه صداها در برابر (عظمت) خداوند رحمان خاضع مي‏گردد، و جز صداي آهسته چيزي نمي‏شنوي! (۱۰۸)

در آغاز سوره تکویر نیز از خاموش شدن خورشید و تاریک شدن ستارگان و حرکت کردن کوه ها سخن به میان آمده است.

و در آغاز سوره انفطار، درباره شکافتن آسمان ها و پراکنده شدن کواکب و سپس برانگیخته شدن مردگان از قبرها گفتوگو شده است.

از مجموع این آیات و مانند آن و نیز آیات مختلفى که مى گوید انسان ها بار دیگر از قبرها برانگیخته مى شوند(1) به خوبى استفاده مى شود که نظام کنونى جهان به این صورت باقى نمى ماند; این جهان در هم مى ریزد و زمین صاف و مسطّح مى گردد و مردم در زمینى تازه (و طبعاً کامل تر و عالى تر، به حکم آنکه عالم دیگر همه چیزش از این جهان وسیع تر است) گام مى نهند.

طبیعى است که جهان امروز ما استعداد پذیرش صحنه هاى قیامت را ندارد و براى زندگى رستاخیز ما تنگ و محدود است. همان گونه که بارها گفته ایم شاید نسبت آن جهان همچون نسبت این جهان است به محدوده عالم جنین و رحم مادر.

آیاتى که مى گوید مدّت طول روزها در قیامت با مقایسه به روزهاى این جهان بسیار بیشتر است(2) نیز شاهد خوبى بر این واقعیّت است.

البتّه ما نمى توانیم ترسیم دقیقى از جهان دیگر و ویژگى هایش در این جهان داشته باشیم، همان گونه که کودک در عالم جنین ـ اگر فرضاً هم عقل کامل مى داشت ـ نمى توانست ویژگى هاى عالم بیرون از جنین را درک کند.

ولى همین قدر مى دانیم دگرگونى عظیمى در جهانى که هستیم پیدا مى شود. دنیا به کلّى ویران و به جهان کاملاً جدیدى مبدّل مى گردد.

جالب اینکه در روایات متعدّدى که در منابع اسلامى نقل شده است مى خوانیم که در آن هنگام زمین و عرصه محشر تبدیل به نان پاکیزه و سفیدرنگى مى شود که انسان ها مى توانند از آن تغذیه کنند، تا حسابشان روشن شود و هر کدام به سوى سرنوشتشان حرکت کنند.

این روایات در تفسیر نورالثقلین به طرق مختلف نقل شده است.(3)

برخى از مفسّران اهل تسنّن مانند قرطبى نیز در ذیل همین آیه به چنین روایاتى اشاره کرده است.(4)

بعید نیست منظور از این روایات آن باشد که در آن جهان، زمین به جاى آنکه خاک آن را پوشانده باشد، یک مادّه غذایى قابل جذب براى بدن انسان سراسر آن را فراگرفته. به بیان دیگر، خاک چیزى نیست که قابل جذب بدن انسان باشد … ولى در آن روز به جاى خاک، مادّه اى سطح زمین را فراگرفته که به آسانى براى بدن انسان قابل جذب است و اگر از آن تعبیر به نان شده به خاطر آنکه بیشترین غذاى انسان را نان تشکیل مى دهد.

چرا خدا بی نقص است

ذات خدا ذاتی است نامتناهی از هر جهت و دارای تمام کمالات. و وجود او از هر جهت که فرض کنیم نامحدود است، جایی نیست که نباشد، زمانی نیست که وجود نداشته باشد، کمالی نیست که دارا نباشد[2] لذا ذات خدا هیچ حد و مرزی ندارد. خدا در همه جا وجود داشته و محدود به حد و مرز خاصی نیست و از جمله، فوق زمان و مکان است، اما معنای بی نهایت بودن خدا این نیست که خدا همۀ مکان ها را اشغال کرده باشد بلکه اساسا هیچ مکانی را اشغال نکرده است زیرا این جسم (موجود دارای ابعاد سه گانه طول، عرض، ارتفاع) است که مکان اشغال می کند و خداوند جسم نیست تا مکانی را اشغال نماید. استاد مکارم شیرازی می فرماید: اما این که خدا جسم نیست به خاطر این است که هر جسمی محدود است، محدود از نظر زمان، مکان، کیفیات و خواص و آثار و هر جسمی ابعاد معینی دارد در حالی که ذات خداوند وجودی است از هر نظر بی پایان و نامحدود و بدیهی است چنین وجودی را نمی توان در ابعاد جسم و در زندان زمان و مکان محصور کرد.[5] اما در اينكه چرا خداوند نامحدود و نامتناهي است بايد گفت: اولا؛ از آنجايي كه واجب الوجود ( واجب‌الوجود به موجودی گفته می‌شود که وجودش ضروری است و عدم برای او محال است. یعنی نمی‌توان تصور کرد که چنین موجودی وجود نداشته باشد. ممکن‌الوجود به موجودی گفته می‌شود که وجود و عدمش به یک اندازه ممکن است؛ یعنی برای تحقق آن نیاز به علت خارجی دارد که او را از حالت امکان به وجود برساند.) بايد كمال مطلق باشد، يعني واجد همۀ كمالات باشد، لازمۀ آن عدم محدوديت است زيرا اگر واجب الوجود محدود باشد لازمه اش ترکیب از وجود و عدم است و در جاي خود ثابت شده كه تركيب نشان از نيازمندي و احتياج است و لازمۀ احتياج نيز امكان است؛ و حال آنكه چنين مطلبي در ذاتي كه ما براي خدا ثابت كرديم (كه او واجب الوجود است) راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.[6] ثانیاً؛ در جاي خود ثابت شده است كه حق تعالي، وجود محض و واقعيت محض است، و محدودیت یعنی ترکیب از وجود و عدم؛ بنابراین وجود محض با محدودیت نمی سازد و مطلق كمال نمي تواند داراي محدوديت باشد.

چرا علت همه چیز (خدا) باید بی نقص باشد و چه اشکالی ایجاد می شود اگر دارای نقص باشد و همچنین علت تمامی موجودات باشد؟

1- كمال وجودي از كجا آمده و‌آفريده كيست؟ آيا مگر آفريدگار ديگري هم غير خدا هست؟ در حالي كه خداوند آفريننده تمام عالم هستي است.

2- خداوند مركب از وجود چيزي و عدم چيزي خواهد شد. در حالي كه خداوند وجودي بسيط و غير مركب است. مركب به اجزاي خود نياز دارد و خداوند بي نياز است.

3- خداوند با نداشتن كمال مفروض به آن نياز خواهد داشت، پس نقص نشانه نياز است . نياز صفت موجودات ممكن الوجود است و خداوند بي نياز مطلق است.

4- نقص نشان محدوديت است. چون وقتي چيزي را ندارد ، يعني محدود به آن چيز است. اين مقدار را دارد ، آن مقدار را ندارد ، يعني محدود شده است. اما خداوند موجود بي نهايت و نامحدود است. هيچ چيز نمي تواند وجودش را محدود نمايد.

عدل الهی, حسن و قبح عقلی و شرعی

اگر فرض کنیم خداوند سبحان مرتکب ظلم گردد، با سه احتمال رو به رو خواهیم بود:

الف: یا این عمل ناشی از جهل است. که این با علم الهی, علم مطلق الهی ناسازگار است.

ب: یا این عمل از نیاز و فقر سرچشمه می‌گیرد. و در بحث غنی بودن خداوند ثابت شده که خداوند غنی مطلق است.

(یا توانایی انجام عدل را ندارد,که با قادر بودن خدا در تناقض است )

ج: یا ظلم، مقتضای ظلم است. با اینکه در بحث حسن و قبح عقلی ثابت شد که خداوند فعل زشت و قبیح انجام نمی‌دهد و تمام افعال خداوند عادلانه است.

https://www.aparat.com/v/z987csk

حسن و قبح عقلی

حسن و قبح عقلی مقابل حسن و قبح شرعی بوده و به این معنا است که عقل به طور مستقل و بدون کمک شارع ، حسن و قبح (خوبی و بدی) افعال را درک می‌کند، مانند: درک خوبی و بدی عدالت و ظلم .[۱]

اشاعره (اشاعره‌ در معنای‌ عام‌ به‌ سنت‌ گرایان‌ یا اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ گفته‌ می‌شود، یعنی‌ آنان‌ که‌ در برابر خردگرایان‌ معتزلی‌، بر نقل‌ (= قرآن‌ و سنت‌ ) تأکید می‌ورزند و نقل‌ را بر عقل‌ ترجیح‌ می‌دهند.)، حسن و قبح عقلى را انکار کرده و گفته ‌اند: عقل نسبت به حسن و قبح افعال حکمى ندارد؛ بلکه آنچه را که شارع تحسین کرده، حَسَن و آنچه او تقبیح کرده، قبیح است. بنابراین، چنانچه شارع به عکس حکم کند و قبیح را حَسَن و حَسَن را قبیح قرار دهد، حقیقت فعل نیز منقلب مى‌شود؛ یعنى قبیح، حَسن و حَسن قبیح مى‌گردد. آنان در تأیید نظریه ‌شان نسخ را مطرح کرده‌ اند که شارع با نسخ، حرامى را واجب یا واجبى را حرام مى ‌گرداند.

در مقابلِ اشاعره، امامیه (معتقدین به امامت ائمه دوازدگانه) معتقدند:

افعال، قطع نظر از حکم شارع، داراى حسن و قبح ذاتی‌ اند. برخى افعال در ذات خود حَسن، و برخى دیگر قبیح و برخى، نه حَسن و نه قبیح ‌اند. و شارع مقدس امر نمى‌ کند جز به حَسن، و نهى نمى‌ کند جز از قبیح؛ از این رو، خداوند به راستگویی امر کرده است؛ زیرا راست‌گویی ذاتا نیکو است و از دروغ‌گویی نهی کرده است؛ چون دروغ‌گویى ذاتاً قبیح است.


https://www.makaremshirazi.net/maaref/fa/article/index/414830/%D8%B9%D8%AF%D9%84-%D8%A7%D9%84%D9%87%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%C2%AB%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%88-%D9%82%D8%A8%D8%AD-%D8%B9%D9%82%D9%84%DB%8C%D8%8C-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%B9%DB%8C%C2%BB

متکبر, جبار, منان

سوره ۵۹: الحشر

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۲۳﴾

او خدائي است كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي او است، از هر عيب منزه است، به كسي ستم نمي‏كند، به مؤ منان امنيت مي‏بخشد، و مراقب همه چيز است، او قدرتمندي است شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي‏كند، او شايسته بزرگي است. خداوند منزه است از آنچه شريك براي او قرار مي‏دهند. (۲۳)

سوره ۴۵: الجاثية

وَلَهُ الْكِبْرِيَاءُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۳۷﴾

و براي او است كبريا و عظمت در آسمان و زمين و او عزيز و حكيم است. (۳۷)

الْمُتَكَبِّرُ : (متكبر) از ماده (تكبر) به دو معنى آمده است : يكى ممدوح كه در مورد خداوند به كار مى رود، و آن دارا بودن بزرگى … است ، و ديگرى نكوهيده و مذموم كه در مورد غير خدا به كار مى رود و آن اين است كه افراد كوچك و كم مقدار ادعـاى بـزرگـى كـنـنـد، و صفاتى را كه ندارند به خود نسبت دهند، و از آنجا كه عظمت و بـزرگى تنها شايسته مقام خدا است اين واژه به معنى ممدوحش تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است.

خطبه 192 نهج البلاغه

https://qurannotes.blogfa.com/category/299

الْجَبَّارُ :اين واژه كه از ماده (جبر) گرفته شده ، گاه به معنى قهر و غلبه و نفوذ اراده مـى آيـد، و گـاه بـه مـعـنـى جـبـران و اصلاح ، و راغب در مفردات هر دو معنى را به هم آمـيـخـتـه ، مى گويد: اصل جبر اصلاح كردن چيزى است با غلبه و قدرت. اين واژه هنگامى كـه در مورد خداوند به كار رود بيانگر يكى از صفات بزرگ او است كه با نفوذ اراده و كـمـال قدرت به اصلاح هر فسادى مى پردازد، و هرگاه در مورد غير او به كار رود معنى مذمت را دارد، و به گفته راغب به كسى گفته مى شود كه مى خواهد نقصان و كمبود خود را با ادعاى مقاماتى كه شايسته آن نيست جبران كند، اين واژه در قرآن مجيد در ده مورد به كار رفـتـه كـه نـه مـورد آن دربـاره افـراد ظـالم و گـردنـكش و مفسد است، و تنها يك مورد آن درباره خداوند قادر متعال (آيه مورد بحث) مى باشد.

خدا جبّار است، در این دعاهای «جوشن کبیر» هم می‌خوانیم «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر ای پیونددهنده استخوانِ شکسته»[34]‏ و مانند آن؛ یعنی خدا هر شکسته‌ای را جبران می‌کند. کسی خیال می‌کند که استخوان دست کسی که شکست آن شکسته‌بند بسته است، در حالی که شکسته‌بند این استخوان‌هایی که متّصل بود، الآن جدا شد، تلاش و کوشش کرد اینها را کنار هم جمع کرد نه وصل کرد. آن که جوشکاری می‌کند و لحیم‌کاری می‌کند، این دوتا را یکی می‌کند، او را می‌گویند «جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر». «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر» و مانند آن. آن که هر نقصی را جبران می‌کند، ذات أقدس الهی است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=56&ayat=58&user=far&lang=far&tran=2

منان

https://qurannotes.blogfa.com/post/432

همونطور که قبلا بارها گفته شد دچار اشتباه میشویم اگر واژگان در قرآن را همه را بخواهیم یک معنا بکنیم. باید ببینیم به چه چیزی یا کسی بر میگردد .مانند واژه عرش عظیم در سوره نمل که هم در مورد تخت بلقیس آمد و هم در مورد عرش پروردگار, هر دو از زبان هدهد با فاصله ۳ آیه.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=27&ayat=20&user=far&lang=far&tran=2

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) (قسمت اول)

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82)

فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزي را اراده كند به او مي‏گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود! (۸۲)

نكته ها

1 - اعتقاد به معاد يك امر فطرى است

… قيافه مرگ به معنى نيستى براى انسان در هيچ زمانى خوشايند نبوده … با تمام وجودش از آن مى گريزد!

كوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميائى كردن و ساختن مقابر جاويدانى همچون اهرام مصر، و دويدن دنبال آب حيات ، و اكسير جوانى ، و آنچه مايه طول عمر است ، دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مساله بقا است .

اگر ما براى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى ميتواند داشته باشد؟ جز يك علاقه مزاحم و حداقل بيهوده و بى مصرف !

به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد، دليل بر اين است كه آبى در خارج وجود دارد … و گرنه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد با حكمت آفرينش سازگار نيست.

از سوى دیگر وجود محكمه درونى به نام (وجدان ) گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است .

هر انسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش مى كند، آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست .

و به عكس، در برابر گناهان، مخصوصا جنايات بزرگ ، احساس ناراحتى ميكند، تا آنجا كه بسيار ديده شده دست به خودكشى ميزند و يا خود را تسليم مجازات و چوبه دار مى كند، و دليل آن را رهائى شكنجه وجدان ميداند.

با اين حال انسان از خود مى پرسد چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمه اى باشد، اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد؟

و به اين ترتيب فطرى بودن مساله معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مى شود.

از راه عشق عمومى انسانها به بقاء … و از راه وجود نمونه كوچك آن در درون جان انسان .

یکی از بشارت های مهم پیامبران برای ما این است که ما بعد از مرگ نیست و نابود نمیشویم

2 - بازتاب معاد در زندگى انسانها

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقای آثار اعمال آدمى، و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر، اثر بسيار نيرومندى بر … انسانها مي گذارد و به عنوان يك عامل موثرى در تشويق به نيكيها و مبارزه با زشتي ها مي تواند موثر شود.

اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ ميتواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است چرا كه مشخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است، در آن دادگاه نه تجديد نظر وجود دارد، و نه زر و زور, روى فكر ناظرانش اثر ميگذارد، نه ارائه مدارك دروغين در آن فايده اى دارد، …

قرآن مجيد مى گويد:

سوره ۲: البقرة

وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ ﴿۴۸﴾

از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نمي شود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل ، و نه كسى به يارى او مى آيد…

به همين دليل در قرآن مجيد سرچشمه بسيارى از گناهان فراموش كردن روز جزا ذكر شده، در آيه 14 سوره الم سجده مي فرمايد:

فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۱۴﴾

(و به آنها مي‏گويم) بچشيد (عذاب جهنم را) بخاطر اينكه ملاقات امروز خود را فراموش كرديد، ما نيز شما را فراموش كرديم، و بچشید عذاب هميشگي را بخاطر اعمالي كه انجام مي‏داديد. (۱۴)

حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده ميشود كه انسان اگر گمانى در قيامت داشته باشد نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خود دارى ميكند، چنان كه درباره كم فروشان ميفرمايد: أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ : آيا آنها گمان نمي كنند كه براى روز بزرگى مبعوث ميشوند (سوره مطففين آيه 4).

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=83&ayat=1&user=far&lang=far&tran=2

حماسه هاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدان هاي جهاد مى آفرينند، و گذشت و ايثار و فداكارى عظيمى كه بسيارى از مردم در زمينه دفاع از كشورهاى اسلامى و حمايت از محرومان و مستضعفان نشان ميدهند، همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديگر است ...

سربازى كه منطقش اين است:
سوره ۹: التوبة

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ ﴿۵۲﴾

بگو آيا درباره ما جز يكي از دو نيكي انتظار داريد (يا بر شما پيروز مي‏شويم و يا شربت شهادت مي‏نوشيم) ولي ما انتظار داريم يا عذابي از طرف خداوند (در آن جهان) يا به دست ما (در اين جهان) به شما برسد، اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مي‏كشيم. (۵۲)

چهره مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشت انگيز است، و حتى از نام آن و هر چيز كه آن را تداعى كند مى گريزند، براى عقيده مندان به زندگى پس از مرگ نه تنها نازيبا نيست ، بلكه دريچه اى است به جهانى بزرگ ، شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان ، گشوده شدن درهاى زندان تن ، و رسيدن به آزادى مطلق است .

اصولا مساله معاد بعد از مبداء، خط فاصل فرهنگ خداپرستان و ماديين است ، چرا كه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد:

ديدگاهى كه مرگ را فنا و نابودى مطلق ميبيند، و با تمام وجودش از آن ميگريزد، چرا كه همه چيز با آن پايان مى گيرد.

و ديدگاهى كه مرگ را يك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن ، و پر گشودن در آسمان بيكران مى شمرد.

طبيعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمى دهند، بلكه با الهام گرفتن از مكتب اميرمؤمنان على (عليه السلام ) كه مى فرمايد: و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه : (به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بيشتر است از كودك شيرخوار به پستان مادر) از مرگ در راه هدف استقبال مى كنند.

و به همين دليل هنگامى كه ضربه شمشير جنايتكار روزگار عبد الرحمن ابن ملجم بر مغز مباركش فرو نشست فرمود: فُزْتُ وَرَبِّ الكَعْبَةِ : (به خداى كعبه ، پيروز و رستگار و راحت شدم ).

​​http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=26&ayat=41&user=far&tran=2

كوتاه سخن اينكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بى هدف ، آدم شجاع و با شهامت و هدفدارى مى آفريند كه زندگيش مملو از حماسه ها و ايثارها و پاكى و تقوا است.

3 - دلائل عقلى معاد

گذشته از دلائل نقلى فراوانى كه براى معاد در قرآن مجيد آمده است و شامل صدها آيه در اين زمينه مى شود دلائل عقلى روشنى نيز بر اين امر وجود دارد كه به طور فشرده در اينجا قسمتى از آن يادآورى مى شود:

الف - برهان حكمت - اگر زندگى اين جهان را بدون جهان ديگر در نظر بگيريم پوچ و بى معنى خواهد بود….

زيرا چه لزومى دارد كه ما هفتاد سال يا كمتر و بيشتر در اين دنيا در ميان مشكلات دست و پا زنيم؟...

مدتى به دنبال تحصيل علم و دانش باشيم هنگامى كه از نظر معلومات به جائى رسيديم برف پيرى بر سر ما نشسته !

تازه براى چه زندگى مى كنيم؟ خوردن مقدارى غذا و پوشيدن چند دست لباس و خوابيدن و بيدار شدنهاى مكرر و ادامه دادن اين برنامه خسته كننده تكرارى را دهها سال ؟!

آيا به راستى اين آسمان گسترده، اين زمين پهناور و اين همه مقدمات و مؤ خرات…و اين ريزه - كاريهائى كه در آفرينش ما و ساير موجودات به كار رفته، همه براى همان خوردن و نوشيدن و پوشيدن و زندگى مادى است ؟ اينجا است كه آنها كه معاد را قبول ندارند، اعتراف به پوچى اين زندگى ميكنند، و گروهى از آنها اقدام به خودكشى و نجات از اين زندگى پوچ و بي معني را مجاز و يا مايه افتخار مى شمرند!

چگونه ممكن است كسى به خداوند و حكمت بى پايان او ايمان داشته باشد و زندگى اين جهان را بى آنكه مقدمه اى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد قابل توجه بشمرد؟.

قرآن مجيد مى گويد:

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ

آيا گمان كرديد بيهوده آفريده شده ايد و به سوى ما باز نمى گرديد؟ (المؤمنون - 115)

يعنى اگر بازگشت به سوى خدا نبود زندگى اين جهان عبث و بيهوده بود.

آرى در صورتى زندگى اين دنيا مفهوم و معنى پيدا ميكند و با حكمت خداوندى سازگار ميشود كه اين جهان را مزرعه اى براى جهان ديگر (الدنيا مزرعة الاخرة ) و گذرگاهى براى آن عالم وسيع (الدنيا قنطرة ) و كلاس تهيه و دانشگاهى براى جهان ديگر و تجارتخانه اى براى آن سرا بدانيم ، همانگونه كه اميرمؤمنان على (عليه السلام ) در كلمات پرمحتوايش فرمود:

ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافية لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزو منها، و دار موعظة لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله ، و مصلى ملائكة الله ، و مهبط وحى الله ، و متجر اولياء الله :

اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آنكس كه با آن به راستى رفتار كند و خانه تندرستى است براى آنكس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آنكس كه از آن توشه بر گيرد، و محل اندرز است ، براى آنكه از آن اندرز گيرد، مسجد دوستان خدا است ، نماز گاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياء حق است. .

https://ahlolbait.com/content/17320/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA-131-%D9%86%D9%87%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%86%DB

%8C%D8%A7

ب -برهان عدالت:

... درست است كه گروهى از بدكاران در اين دنيا مجازات ميشوند و به كيفر اعمال خود - يا لااقل قسمتى از آن - ميرسند، اما مسلما چنان نيست كه همه مجرمان ، همه كيفر خود را ببينند، و همه پاكان و نيكان به پاداش اعمال خود در اين جهان برسند، آيا ممكن است اين دو گروه در كفه عدالت پروردگار يكسان باشند؟ به گفته قرآن مجيد:

سوره ۶۸: القلم

أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ ﴿۳۵﴾

آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مي‏دهيم ؟ (۳۵)

مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ﴿۳۶﴾

شما را چه مي‏شود؟ چگونه داوري مي‏كنيد؟ (۳۶)

و در جاى ديگر ميفرمايد:

سوره ۳۸: ص

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ﴿۲۸﴾

آيا كساني را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران! (۲۸)

به هر حال تفاوت انسانها در اطاعت فرمان حق جاى ترديد نيست همانگونه كه عدم كفايت دادگاه مكافات اين جهان و محكمه وجدان و عكس العمل هاى گناهان براى برقرارى عدالت نيز به تنهائى كافى به نظر نميرسد، بنابراين بايد قبول كرد كه براى اجراى عدالت الهى لازم است محكمه و دادگاه عدل عامى باشد كه سر سوزن كار نيك و بد در آنجا حساب شود و گرنه اصل عدالت تامين نخواهد شد.

بنابراين بايد پذيرفت كه قبول عدل خدا مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخيز، قرآن مجيد مى گويد:

سوره ۲۱: الأنبياء

وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ ﴿۴۷﴾

ما ترازوهای عدل را در روز قيامت نصب مي‏كنيم، لذا به هيچكس ‍كمترين ستمي نمي‏شود، و اگر به مقدار سنگيني يك دانه خردل (كار نيك و بدي باشد) ما آن را حاضر مي‏كنيم، و كافي است كه ما حساب كننده باشيم. (۴۷)

و نيز ميفرمايد:

وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ: در روز قيامت در ميان آنها به عدالت حكم مي شود و ظلم و ستمى بر آنها نخواهد شد (يونس - 54).

ج - برهان هدف

بر خلاف پندار ماديين، در جهان بينى الهى، براى آفرينش انسان هدفى بوده است كه در تعبيرات فلسفى از آن به تكامل و در لسان قرآن و حديث گاهى از آن به قرب به خدا و يا عبادت و بندگى تعبير شده است وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ : من جن و انس را نیافریدم مگر به اين منظور كه مرا پرستش كنند (و در سايه عبادت و بندگي كامل شوند و به حريم قرب من راه يابند). (ذاريات - 56).

https://qurannotes.blogfa.com/category/7

اینکه فرمود:‌ *«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»*﴿۳﴾ عبادت هدف مخلوق است نه هدف خالق. نه یعنی من یک هدفی دارم. می‌خواهم به آن هدف برسم. که اگر کسی مرا عبادت نکرد،‌ من به هدف نرسیده‌ام چون خدای سبحان که غنی محض است فرض ندارد کاری را برای چیزی انجام بدهد که بوسیلهٴ‌ کار به آن مقصد و هدف برسد. پس عبادت هدف مخلوق است و نه خالق.

شاهدش هم آیهٴ ۸ سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم است که فرمود:


وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ ﴿۸﴾

موسي (به بني اسرائيل) گفت اگر شما و همه مردم روي زمين كافر شويد (به خدا زياني نميرسد) چرا كه خداوند بينياز و شايسته ستايش است. (۸)

اگر شما و همهٴ مردم روی زمین کافر بشود برای خدا یکسان است. اینطور نیست که اگر همهٴ مردم زمین کافر بشوند و احدی عبادت نکند خدا به مقصد نرسیده است،‌ اینچنین نیست.

کار او هدف دارد، چون حکیم است خود او هدف ندارد، چون غنی است.

می‌گوییم کار او هدف دارد چون از حکیم کار بی‌هدف صادر نمی‌شود. ذات اقدسش چون غنی محض است،‌ منزه از آن است که هدف داشته باشد.

آيا اگر مرگ پايان همه چيز باشد اين هدف بزرگ تامين مي گردد؟ بدون شك پاسخ اين سوال منفى است.

بايد جهانى بعد از اين جهان باشد و خط تكامل انسان در آن ادامه يابد، و محصول اين مزرعه را در آنجا درو كند، و حتى چنانكه در جاى ديگر گفته ايم در جهان ديگر نيز اين سير ادامه يابد تا هدف نهائى تامين شده باشد.

خلاصه اينكه تامين هدف آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست، و اگر ارتباط اين زندگى را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود ميگيرد و پاسخى براى چراها نخواهيم داشت .

قيامت از شؤون ربوبيت است ، چگونه ممكن است خداوند مالك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد، و زندگى او بى هدف و آفرينش وى هيچ و پوچ شود؟!

سوره ۳۴: سبأ

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۳﴾

و كسانى كه كافر شدند گفتند رستاخيز براى ما نخواهد آمد بگو چرا سوگند به پروردگارم كه حتما براى شما خواهد آمد [همان] داناى نهان[ها] كه هموزن ذره‏ اى نه در آسمانها و نه در زمين از وى پوشيده نيست و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن است مگر اينكه در كتابى روشن [درج شده] است (۳)

اگر او ربّ است, حساب دارد, بايد بپروراند, پرورش در اين است كه انسان بايد به مقصد برسد ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي﴾ قسم به ربوبيّت خدا قيامت حق است يعني اگر او رب است خب يقيناً قيامت دارد پس چه چيزي را مي‌پروراند چه كسي را مي‌خواهد بپروراند تا كجا مي‌خواهد بپروراند هر كه هر چه كرد، كرد؟! اين‌طور نيست پس اين قسم، قسم به برهان است.

د - برهان نفى اختلاف

بى شك همه ما از اختلافاتى كه در ميان مكتبها و مذهبها در اين جهان وجود دارد رنج مي بريم، و همه آرزو ميكنيم روزى اين اختلافات برچیده شود در حالى كه همه قرائن نشان ميدهد كه اين اختلافات در طبيعت زندگى اين دنيا حلول كرده، و حتى از دلائلى استفاده ميشود كه بعد از قيام حضرت مهدى (عليه السلام) آن برپا كننده حكومت واحد جهانی هر چند بسيارى از اختلافات حل خواهد شد ولى باز اختلاف مكتبها به كلى بر چيده نميشود، و به گفته قرآن مجيد يهود و نصارا تا دامنه قيامت به اختلافاتشان باقى خواهند ماند:

سوره ۵: المائدة

وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ ﴿۱۴﴾

و از كساني كه ادعاي نصرانيت (و ياري مسيح) داشتند (نيز) پيمان گرفتيم ولي آنها قسمت قابل ملاحظه‏ اي از آنچه به آنان تذكر داده شده بود بدست فراموشي سپردند، لذا در ميان آنها تا دامنه قيامت عداوت و دشمني افكنديم و خداوند در آينده, آنها را از آنچه انجام داده‏ اند (و از نتايج آن) آگاه خواهد ساخت. (۱۴)

ولى خداوندى كه همه چيز را به سوى وحدت ميبرد سرانجام به اختلافات پايان خواهد داد، و چون با وجود پرده هاى ضخيم عالم ماده اين امر بطور كامل در اين دنيا امكان پذير نيست، ميدانيم در جهان ديگرى كه عالم بروز و ظهور است سرانجام اين مساله عملى خواهد شد، و حقائق آنچنان آفتابى ميگردد كه اختلاف مكتب و عقيده به كلى برچيده ميشود.

جالب اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد روى اين مساله تكيه شده است، در يك جا مي فرمايد:

سوره ۲: البقرة

وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿۱۱۳﴾

یهودیان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتي (نزد خدا ندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتي ندارند (و بر باطلند) در حالي كه هر دو دسته، كتاب آسماني را مي‏خواندند (و بايد از اين گونه تعصبها بر كنار باشند) افراد نادان (ديگر همچون مشركان) نيز سخنی همانند سخن آنها داشتند، خداوند در روز قيامت در اختلاف آنها داوري خواهد كرد. (۱۱۳)

و در جاى ديگر مي فرمايد:

سوره ۱۶: النحل

وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلَى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۳۸﴾

آنها مؤ كدا سوگند ياد كردند كه خدا آنها را كه مي‏ميرند هرگز مبعوث نمي‏كند، آري اين وعده قطعي خدا است (كه همه مردگان را به زندگي باز مي‏گرداند) ولي اكثر مردم نمي‏دانند. (۳۸)

لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ ﴿۳۹﴾

هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براي آنها روشن سازد تا كساني كه منكر شدند بدانند دروغ مي‏گفتند. (۳۹)

—-

سوره ۳۴: سبأ

قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ ﴿۲۶﴾

بگو که خدا بین همه ما جمع کند آن گاه میان ما به حق، فتح و داوری خواهد فرمود و اوست که عقده گشا (ی مشکلات) و دانا (ی اسرار عالم) است.(۲۶)

براي مسئله معاد هم قبلاً گذشت كه چندين برهان اقامه مي‌كنند ولي آنها متوقّف بر ابطال تناسخ است مي‌گويند در عالَم ظلمي هست، هرج و مرجي هست، بي‌عدالتي هست جايي بايد باشد كه به ظلم و بي‌عدالتي پاسخ داده بشود. پس روزي بايد باشد كه به كيفر تبهكاران رسيدگي بشود اما اين به تنهايي تا مسئله تناسخ ابطال نشود معاد را ثابت نمي‌كند آنها كه تناسخي هستند اين را قبول دارند مي‌گويند خدا هست، حكيم است، عدل است، در عالَم ظلم و جفا و تعدّي هست بايد يك وقت تبهكار به كيفر تبهكاري‌اش برسد، مظلوم، به پاداش مظلوميّتش برسد حق است اما بعد الموت اين ارواح تعلّق مي‌گيرند به ابدان ديگر يا مرفّه يا معذّب، يا كيفر است يا پاداش اين حل مي‌شود.

برهاني كه در اين بخش از آيات قرآن كريم است اين است كه عالَم كه هرج و مرج نيست اين همه عقايد و مكاتبي كه هست بعضي از مكاتب يقيناً حق است بعضي از مكاتب يقيناً باطل براي اينكه نقيض هم هستند توحيد و شرك هر دو حق باشد كه ممكن نيست، هر دو باطل باشد كه ممكن نيست. جهان، جايي مي‌خواهد كه حق و باطل را مشخص كند. خب دوباره اگر ارواح بعد از مرگ برگردند به دنيا، دنيا كه وضعش همين است. دنيا هميشه حق و باطلش مخلوط است. پس صحنه‌اي بايد باشد كه يوم، يوم حق است كه هيچ ترديدي، هيچ شكّي، هيچ خلطي، هيچ التقاطي در آنجا نيست.

ما بالأخره روزي مي‌خواهيم كه معلوم بشود اين جنگ 72 ملت حق با كيست، اين همه ملل و نِحلي كه پيدا شد حق با كيست. براي اين, تناسخ حرفي براي گفتن ندارد. براي اينكه بر فرض ارواح كه مُردند دوباره برگردند به دنيا، دنيا وضعش همين است هر وقت نبيّ‌اي پيدا شد قولش در جامعه مسموع شد چهارتا متنبّي ( آن که ادعای نبوت کند) هم در كنارش پيدا شدند، هر وقتي عالِمي پيدا شد محقَّق (درست, راست) بود و محقِّق بود چهارتا عالِم‌نما هم در كنارش هستند هر جا مؤمن پيدا شد چهارتا مؤمن‌نماي منافق هم در كنارش هستند. هيچ جا نيست كه بدلي نباشد از ربوبيّت گرفته تا مؤمن بودن، از مؤمن بودن گرفته تا ربوبيّت مراحل پنج‌گانه كه اين مراحل پنج‌گانه قبلاً مبسوطاً گذشت كه همه جا بدلي دارد اگر خدا مي‌گويد من ربّ‌العالمين هستم فرعون هم مي‌گويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي من پروردگار برتر شما هستم‏ [25] بالأخره جايي بايد باشد كه ربّ حقيقي از ربّ باطل و بدلي جدا بشود درباره ربوبيت اين‌طور است درباره نبوّت اين‌طور است. درباره امامت اين‌طور است تا غدير به پا شده سقيفه هم در كنارش به پا شده . روحانيت همين‌طور است ايمان هم همين‌طور است هر جا حقّي پيدا شد چهارتا بدلي هم در كنارش هست. عالَم يا ـ معاذ الله ـ بايد بگوييم هرج و مرج است هر كه هر چه گفت، گفت يا حساب و كتابي دارد.

ما بايد كنار هم جمع بشويم معلوم بشود بالأخره كه چه كسي حق دارد. خدا جامع است ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ پروردگارا تو گردآورنده مردمان در روزى هستى كه شكى در [آمدن‏] آن نيست﴾، [26] ﴿يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا پروردگارمان ما و شما را جمع خواهد كرد﴾ بعد اين گِره را باز مي‌كند فتح يعني گشودن، تنها كليد نيست كه مفتاح در است، بالأخره هر بسته‌اي بخواهد گشوده بشود به آن مي‌گويند فتح و خداي سبحان فتّاح مطلق است. بين اين مكتب‌ها كه گره خورده است, خدا فتّاح است. بين اين آرا و عقايد كه معلوم نيست كدام حق است, خدا فتاح است. بين اخلاق و آداب و رسوم و سنن كه معلوم نيست كدام حق است, خدا فتّاح است. ﴿قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ﴾ با كليد حق اين مسائل را حل مي‌كند ما به جايي مي‌رسيم كه جا براي سؤال نيست، ديگر آنجا علم حصولي نيست (علم حضوری است) خود واقع، روشن مي‌شود ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ او گشاينده است.

او در دنيا بسته‌ها را باز مي‌كند در سوره مباركه «انبيا» گذشت كه ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم [27] اينها بسته بودند ما كم كم باز كرديم راه شيري، ستاره و ماه و سيّارات و سماوات را باز كرديم اينها در آغاز آفرينش رَتْق بودند، بسته بودند. خيلي از چيزهاست كه بسته‌اند ما باز مي‌كنيم لذا او فتّاح است، او ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ بهترین داوران و جداکنندگان [حق از باطل] است [28] است و يوم‌القيامه هم ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ [29] است.

4 - قرآن و مساله معاد

بعد از مساله توحيد كه اساسی ترین مساله در تعليمات انبياء است مساله معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش در درجه اول قرار دارد، لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است. مباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤثر و كوبنده كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست ميشود…

در بخش اول، يعنى استدلالات منطقى، قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه ميكند، چرا كه منكران غالبا آن را محال می پنداشتند، و معتقد بودند معاد آنهم به صورت معاد جسمانى كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است ، امكان پذير نيست .

در اين بخش ، قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد ميشود، و طرقى كه همه به يك جا ختم ميگردد و آن مساله (امكان عقلى معاد) است .

مرگ در عالم برزخ  

بی تردید انسان پس از مرگ در دنیا به زندگی در عالم برزخ می رسد و سپس مرگی برای او در آن عالم حادث شده و پای به قیامت می گذارد.

گفتنی است اینکه انسان دو بار مردن و دو باره زنده شدن در پیش دارد ،در آیه ۱۱ سوره غافر بیان شده:

سوره ۴۰: غافر

قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ ﴿۱۱﴾

آنها مي‏گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندي و دو بار زنده كردي، اكنون به گناهان خود معترفيم، آيا راهي براي خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟! (۱۱)

منظور از دو بار ميراندن، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است، و منظور از دو مرتبه احيا، احياى برزخى و احياى در قيامت است.

توضيح اينكه هنگامى كه انسان مى ميرد نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مى كند، همان حياتى كه شهدا به مقتضاى بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (بلكه آنها زنده‏ اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي‏شوند) (آل عمران - 169) دارند، همان حياتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان (عليهم السلام ) دارند، سلام ما را مى شنوند و پاسخ مى گويند، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضاى النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا (عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مي‏شود) (غافر - 46) مجازات مى شوند.

از سوى ديگر مى دانيم در پايان اين جهان در نخستين نفخه صور نه تنها انسانها كه همه فرشتگان و ارواح مردگان كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ (تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي‏ميرند) (زمر - 68) مى ميرند، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمى ماند (البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسانها نيست همانطور كه شرح آن را در ذيل آيه 86 سوره زمر داديم ).

به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى، در پايان عمر از حيات جسمانى مى ميريم، و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم : حيات برزخى، و حيات روز قيامت .

و مـراد از ايـنـكـه گـفـتند: (دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كـردى ) - بـه طـورى كـه بـعضى گفته اند - ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنـده كـردن در بـرزخ اسـت و سپس ميراندن از برزخ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است. پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ، و احياى در برزخ، و احياى در قيامت مـى كند…

 إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82)

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82)

فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزي را اراده كند به او مي‏گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود! (۸۲)

اين آيه تاكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت، تاكيدى است بر اين حقيقت كه هر گونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است، ايجاد آسمانهاى عظيم ، و كره خاكى ، با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است مى فرمايد: فرمان او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به آن مى گويد (موجود باش) آن هم موجود ميشود، همانگونه كه خدا خواسته (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون).

همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا جاى اين دارد كه در احياء مردگان به وسيله او ترديد شود؟

بديهى است امر و فرمان الهى در اينجا به معنى امر لفظى نيست، همچنين جمله (كن) (بوده باش) جمله اى نيست كه خداوند به صورت لفظ بيان كند، چرا كه نه او لفظى دارد و نه نيازمند به الفاظ است، بلكه منظور همان تعلق اراده او به ايجاد و ابداع چيزى است …

…چه زيبا مى فرمايد اميرمؤمنان على (عليه السلام) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه : (يقول لما اراد لما كونه كن فيكون لا بصوت يقرع ، و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه ، و مثله لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان ثانيا: (او هر چه را اراده كند به آن مى گويد باش، آن بلا درنگ موجود ميشود، اما كلام او نه صوتى است كه در گوشها نشيند، نه فريادى است كه شنيده شود، بلكه سخن خدا همان فعل او است كه ايجاد ميكند و پيش از او چيزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى محسوب ميشد.

از اين گذشته اگر پاى لفظى در ميان آيد دو اشكال در برابر ما خودنمائى خواهد كرد:

نخست اينكه اين لفظ خود مخلوقى از مخلوقات است و براى ايجاد آن كلمه كن ديگر لازم است ، اين سخن در باره كن دوم نيز تكرار مى شود و به صورت تسلسل پيش مى رود.

ديگر اينكه هر خطابى مخاطبى مى خواهد و هنگامى كه چيزى موجود نشده چگونه خداوند آنرا با جمله كن مخاطب مى سازد، مگر معدوم قابل خطاب است ؟

در آيات ديگرى از قرآن همين معنى با تعبيرهاى ديگر آمده است مانند آيه 117 سوره بقره :

سوره ۲: البقرة

بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۱۱۷﴾

هستي بخش آسمانها و زمين او است و هنگامي كه فرمان وجود چيزي را صادر كند مي‏گويد: موجود باش! و آن فورا موجود مي‏شود. (۱۱۷)

سوره ۱۶: النحل

إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۴۰﴾

(معاد براي ما مشكل نيست چرا كه) هنگامي كه چيزي را اراده مي‏كنيم فقط به آن مي‏گوئيم موجود باش، بلافاصله موجود مي‏شود! (۴۰)

اين آيه شريفه از آيات برجسته قرآن كريم است كه كلمه ايجاد را توصيف مى كند و مى فرمايد: خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه ايجاد آن را اراده كند، بغير از ذات متعالى خود به هيچ سببى ديگر نيازمند نيست، نه در اينكه آن سبب مستقلا آن چيز را ايجاد كند، و نه در اينكه خدا را در ايجاد آن كمك نمايد، و يا مانعى را از سر راه خدا بردارد.

قرآن كريم تعبيراتش از اين حقيقت، مختلف است در آيه مورد بحث فرموده: (انما امره) و در سوره نحل، آيه 40 تعبير به قول كرده و فرموده:

إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۴۰﴾

هنگامي كه چيزي را اراده مي‏كنيم فقط به آن مي‏گوئيم موجود باش، بلافاصله موجود مي‏شود! (۴۰)

و در سوره بقره آيه 117 تعبير به قضا كرده و فرموده:

بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۱۱۷﴾

هستي بخش آسمانها و زمين او است و هنگامي كه فرمان وجود چيزي را صادر كند مي‏گويد: موجود باش! و آن فورا موجود مي‏شود. (۱۱۷)

https://tanzil.net/#search/quran/قَضَىٰ%20أَمْرًا

و ظاهرا مراد از كلمه (امر) در آيه مورد بحث، شأن باشد، يعنى مى خواهد بفرمايد: شأن خداى تعالى در هنگام اراده خلقت موجودى از موجودات چنين است، نه اينكه مراد از آن، امر در مقابل نهى باشد، هر چند كه آيه سوره نحل تأييد مى كند كه به اين معنا باشد، و ليكن تدبر و دقت در آيات اين معنا را افاده مى كند كه غرض در سه آيه مزبور وصف شان الهى در هنگام اراده خلقت است، نه اينكه بخواهد بفهماند خداى تعالى وقتى مى خواهد چيزى را خلق كند اين كلام را مى گويد…

http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=36&ayat=%DB%B8%DB%B2&user=far&lang=far

و معناي اينكه فرمود: (إذا أراد شيئا) اين است كه: (اذا اراد ايجاد شى ء وقتى اراده كند ايجاد چيزى را). و اين معنا از سياق آيه استفاده مى شود. و در عده اى از آيات كه … به جاى اراده كلمه قضاء آمده، مانند آيه (اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) هيچ منافاتى …ندارد، براى اينكه قضا به معناى حكم است، و حكم و قضا و اراده در خداى تعالى يك چيز است، …

معنايش اين است كه … وقتى چيزى در موقف تعلق اراده خدا قرار بگيرد، شان خدا اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن هم موجود شود.

… و اين هم واضح است كه در اين ميان لفظى كه خدا به آن تلفظ كند در كار نيست، وگرنه تسلسل لازم مى آيد؛ براى اينكه خود لفظ هم چيزى است كه بعد از اراده كردن، تلفظ ديگرى مى خواهد باز آن تلفظ هم چيزى از چيزها است كه محتاج به اراده و تلفظ ديگرى است.

و نيز در اين ميان مخاطبی هم كه داراى گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال (بجای آوردن فرمان) موجود شود، در كار نيست، براى اينكه اگر مخاطب وجود داشته باشد، ديگر احتياج به ايجاد ندارد. پس كلام در آيه مورد بحث كلامى است تمثيلى، مى خواهد بفرمايد: افاضه وجود، از ناحيه خدا به هر چيزى كه موجود مى شود، به جز ذات متعالى خدا به هيچ چيز ديگر احتياج ندارد، و چون ذات خداوندى اراده كند هستى آن را، بدون تخلف و درنگ موجود مى شود.

و در آيات، اشارات لطيفى به اين حقايق شده، از آن جمله فرموده:

سوره ۳: آل عمران

إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۵۹﴾

مثل عيسي در نزد خدا، همچون آدم است، كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فورا موجود شد. (۵۹)

سوره ۵۴: القمر

إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ ﴿۴۹﴾

ما هر چيزي را به اندازه آفريديم. (۴۹)

وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ ﴿۵۰﴾

و فرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن! (۵۰)

اهميت مسئله معاد

… اين سوره … به خاطر اهميت مسئله معاد، جريان معاد را مطرح فرمود. سرّ مهم بودن جريان معاد آن است كه همه كارهاي ما وابسته به معاد است و اگر مسئله معاد براي ما روشن شود هرگز نه بيراهه مي‌رويم نه راه كسي را مي‌بنديم، چون هر كاري كه انجام ‌دهيم اين كار، ما را در رهن خود قرار مي‌دهد (كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ هر كس در گرو اعمال خويش است). اگر معاد وضع آن اين است که عمل از عامل جدا نيست، ما هم سعي مي‌كنيم هيچ لحظه را به بطالت نگذرانيم و در خدمت فرد و جامعه باشيم, و جز حق نينديشيم و اقدام نكنيم. مشكل‌ترين دشواري‌هاي ما اين است كه ما معاد را فراموش كرديم و نمي‌دانيم معاد يعني چه، فقط اجمالاً مي‌دانيم يك روز حسابي هست. در سوره مباركه «ص» فرمود: آنها چون روز معاد را فراموش كردند لذا دست به هر كاري مي‌زنند؛ آيه 26 سوره مباركه «ص» اين است كه:
سوره ۳۸: ص

يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ﴿۲۶﴾

اي داود ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم، در ميان مردم به حق داوري كن، و از هواي نفس پيروي منما كه تو را از راه خدا منحرف مي‏سازد، كساني كه از راه خدا گمراه شوند عذاب شدیدی به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند. (۲۶)

برهان اين آيه 26 اين است كه اينها چون معاد را فراموش كردند؛ لذا بيراهه رفتند. معاد اهميّتش به اين است كه با سرنوشت ابدي ما كار دارد. ماييم و ابديّت ما، حساب يك ميليارد سال و هزار ميليارد سال و اينها كه نيست؛ ما بايد بفهميم چه مي‌كنيم, و چه بايد كنيم. سخن از يكصد سال و يك هزار سال و يك ميليارد سال نيست، براي اينكه در ابد راحت باشيم، بايد فكر ابدي داشته باشيم. اين است كه بعد از مسئله توحيد, مهم‌ترين مطلبي كه براي ما مطرح است همان مسئله معاد است. در اين سوره مباركه «يس» تا حدودي اين مسئله بيان شده است.

… كسي كه درباره قيامت شك دارد, مشكل جدّي دارد. قسمت مهمّ مشكلات ما مربوط به مسئله قيامت است … ممكن است كسي خيلي توحيدش تام باشد ادب مع الله داشته باشد (عالم را محضر خدا بداند) با ياد خدا به سر ببرد و خلاف نكند اما اكثري مردم كه خلاف نمي‌كنند, براي پرهيز از مسئوليت يوم القيامه است. اگر مسئله يوم القيامه مشكوك بشود يا منسي [َ فراموش شده ] بشود خطر، دامنگير است. در جاهليت مهم‌ترين مشكلشان همان انكار قيامت بود اگر كسي روز حساب و كتاب را فراموش كند, خود را رها مي‌بيند وقتي خود را رها ديد به هر كاري تن در مي‌دهد …

شكّ در آخرت مثل يقين به عدم آخرت ـ معاذ الله ـ منشأ فساد است درست است كه اعتقاد به توحيد بركات فراواني دارد اما سهم محوري اخلاق و حقوق را اعتقاد به قيامت تأمين مي‌كند. اثر علميِ اعتقاد به مبدأ فراوان است اما اثر عمليِ اعتقاد به معاد فراوان است.

تنها چيزي كه جلوي انسان را مي‌گيرد مسئله مسئوليت است اگر خداي ناكرده اين مسئله مسئوليت و يوم المعاد به صورت مقطوع‌العدم يا مشكوك الوجود باشد انسان دست به هر كاري مي‌زند … لازم نيست كه اينها يقين داشته باشند كه قيامتي نيست اگر ـ معاذ الله ـ شكّ در قيامت داشته باشند دست به هر كاري مي‌زنند.

https://rasekhoon.net/media/show/1619640/%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%AA%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%AF-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

اهمیت مساله معاد در ادیان دیگر:

جزو اولین مطالبی هست که خداوند به حضرت موسی بیان میکند.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=20&ayat=9&user=far&lang=far&tran=2

تعداد آیات معاد

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%A2%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%AF

معرفت شناسی تجربی پايه استبعاد منکران معاد و پاسخ قرآن به آن

مطلب بعدي آن است كه اينها هيچ‌كدامشان دليلي بر استحاله (محال و غیرممکن بودن) اقامه نكردند تمام آن استبعاد (بعید شمردن) است. قرآن كريم هم براهين فراواني براي حلّ اين استبعادشان اقامه مي‌كند؛ استبعاد اينها اين است كه مي‌گويند چطور مي‌شود كه دوباره مُرده زنده شود و چطور مي‌شود ما كه در زمين گُم شديم جمع شويم؟ ﴿أَإِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ آيا هنگامي كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازه‏ اي خواهيم يافت؟![8] يا در سوره مباركه «سبأ» گذشت كه آنها مي‌گويند: ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ هنگامي كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشي شديد[9] ما وقتي «تَمزيق» شديم, تكه‌تكه شديم, پاره‌پاره شديم مگر مي‌شود دوباره جمع شويم؟! مي‌فرمايد در علم ذات اقدس الهي هر ذرّه‌اي در عالَم سر جايش محفوظ است و هيچ چيز گم نمي‌شود؛ حقيقت شما كه جان شماست اصلاً زميني نيست، اين در دست فرشته‌هاست ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح) شما را مي‏گيرد[10] نگوييد ﴿أَإِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾ ذرّات بدن شما هم در عالَم هست و ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾[11] است.

برهاني هم كه در اين‌جا اقامه مي‌كنند مي‌فرمايند شما هنوز درخت‌هاي آتشين را نديديد درختي ما داريم كه آبِ آن آتش است, كود آن آتش است, خاك آن آتش است, هواي آن آتش است؛ اين درخت‌هايي كه شما در باغ مي‌رويانيد بالأخره آبي, خاكي, نوري، كودي دارد همه اينها مشخص است، اما درختي كه از جهنم رشد مي‌كند ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في‌ أَصْلِ الْجَحيمِ﴾ همين است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=37&ayat=62&user=far&lang=far&tran=2

تعجّب نكنيد كه ما درختي داريم كه با آتش تغذيه مي‌شود، نمونه‌اش همين ﴿مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾ هست كه گوشه‌اي از آن را مي‌بينيد وگرنه آن شجرِ زقّومي كه در بعضي از آيات هست ـ «زقّوم» يعني درخت جهنم ـ آن شجري كه ﴿تَخْرُجُ في‌ أَصْلِ الْجَحيمِ﴾[12] تمام موادّ آن آتش است؛ شما هنوز درخت آتشين نديديد، نمونه آن را ما در دنيا به شما نشان مي‌دهيم؛ غرض اين است كه شما استبعاد نكنيد.

أَوَلَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي‌ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ ...(81)

أَوَلَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي‌ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلي‌ وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ (81)

آيا كسي كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها (انسانهاي خاك شده) را بيافريند؟ آري (ميتواند) و او آفريدگار دانا است! (۸۱)

بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين، و آفرينش آتش از درخت سبز در آيات گذشته ، در … آيه مورد بحث اين مساله را از طريق سومى تعقيب ميكند و آن از طريق قدرت بى پايان خدا است.

مى فرمايد: (آيا كسى كه آسمانها و زمين را با آن همه عظمت و نظامات شگفت انگيز آفريده ، توانائى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده را بيافريند؟ (و آنها را به حيات زندگى جديدى باز گرداند) آرى مى تواند، و او آفريننده آگاه و دانا است.

اين جمله كه با استفهام انكارى شروع شده در حقيقت سؤالى را در برابر وجدانهاى بيدار و عقلهاى هشيار مطرح ميكند كه آيا شما به اين آسمان عظيم با آن همه ثوابت و سيارات عجيبش و با آنهمه منظومه ها و كهكشانهايش نگاه نمى كنيد كه هر گوشه اى از آن دنيائى است وسيع؟! كسى كه قادر بر آفرينش چنين عوالم فوق العاده عظيم و منظمى است چگونه ممكن است قادر به زنده كردن مردگان نباشد؟!

و از آنجا كه پاسخ اين سؤال در قلب و روح هر انسان بيدارى آماده است، در انتظار پاسخ نمى ماند، بلافاصله مى گويد: آرى او چنين قدرتى را دارد و به دنبال آن روى دو صفت بزرگ خداوند كه در رابطه با اين مساله بايد مورد توجه قرار گيرد - يعنى صفت خلاقيت و علم بى پايان او - تكيه ميكند كه در حقيقت دليلى است بر گفتار پيشين كه اگر ترديد شما از ناحيه قدرت او بر خلقت است او خلاق است (توجه داشته باشيد كه خلاق صيغه مبالغه است).

و اگر جمع و جور كردن اين ذرات نياز به علم و دانش دارد او از هر نظر عالم و آگاه است.

در اينكه مرجع ضمير (مِثْلَهُمْ) چيست؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند، ولى از همه مشهورتر اين است كه به انسانها باز ميگردد، يعنى آفريدگار آسمان و زمين قادر بر آفرينش مثل (انسانها) مى باشد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا نفرموده : قادر است خود آنها را از نو بيافريند بلكه گفته است : (مثل آنها را)؟

در برابر اين سؤال پاسخهاى متعددى مطرح كرده اند آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه هنگامى كه بدن انسان تبديل به خاك شد، صورت خود را از دست ميدهد، و در قيامت كه باز ميگردد همان مواد پيشين، صورتى مانند صورت اول را به خود ميگيرد، يعنى ماده همان ماده است ولى صورت شبيه صورت گذشته، چرا كه عين آن صورت مخصوصا با توجه به قيد زمان امكان بازگشت ندارد، بخصوص اينكه مى دانيم در رستاخيز انسانها با تمام كيفيات گذشته محشور نمى شوند، مثلا پيران به صورت جوان، و معلولان به صورت سالم خواهند بود.

و به تعبير ديگر: بدن انسانها همانند خشتى است كه از هم متلاشى ميشود و خاك آن را جمع ميكنند و بار ديگر به صورت گل در آورده و در قالب مى ريزند و خشت تازه از آن مى زنند.

اين خشت نوين از يك نظر عين همان است و از يك نظر مثل آن (ماده اش همان ماده و صورتش مانند آن صورت است …).

و اما بيان اينكه چگونه منظور از خلقت مثل، اعاده است؟ اين است كه: انسان موجودى است مركب از نفس و بدن، و بدن انسان در اين نشاه دستخوش تحليل رفتن و دگرگون شدن است، و پيوسته اجزاى آن تغيير مى كند … در نتيجه انسان در هر آنى، غير از انسان قبل است، و اين شخص آن شخص نيست، در حالى كه مى بينيم شخصيتش هست، و اين بدان جهت است كه روح آدمى شخصيت انسان را در همه آنات حفظ مى كند، چون روح آدمى مجرد است، و منزه از ماده و تغييرات عارض از طرف ماده است، و باز به همين جهت ايمن از مرگ و فنا است.

از كلام خداى تعالى هم استفاده مى شود كه: نفس آدمى با مردن بدنش نمى ميرد و همچنان زنده و محفوظ است تا روزى كه به سوى خداى تعالى برگردد، همچنان كه در سابق ديديد كه اين معنا را از آیات زیر استفاده كرديم.

سوره ۳۲: السجدة

وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ ﴿۱۰﴾

آنها گفتند: آيا هنگامي كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش ‍تازه‏ اي خواهيم يافت؟! ولي آنها لقاي پروردگارشان را انكار مي‏كنند (و مي‏خواهند با انكار معاد آزاد باشند و به هوسراني خويش ادامه دهند). (۱۰)

قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ﴿۱۱﴾

بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح) شما را مي‏گيرد، سپس ‍ به سوي پروردگارتان باز مي‏گرديد. (۱۱)

آن مَلك‌الموت(سلام الله عليه) كه براي قبض ارواح مي‌آيد، تمام حقيقت شما را توفّي مي‌كند. شما فوت نمي‌كنيد, موت نداريد, وفات داريد؛ او متوفّي است، من هم متوفّي هستم، شما هم متوفّا هستيد. استيفا كردن؛ يعني تمام حقيقت را گرفتن، اين در مُشت فرشته ماست… بدن شما از خاك است و دوباره در خاك مي‌رود، اما جانتان تمام حقيقت در دست فرشتگان ماست.

پس بدنى كه بعد از مرگ كالبد آدمى مى شود، وقتى با بدن قبل از مرگش مقايسه شود مثل آن بدن خواهد بود، نه عين آن، ولى انسان صاحب بدن لاحق (بعدي) وقتى با انسان صاحب بدن سابق مقايسه شود عين آن خواهد بود نه مثل آن براى اينكه: آن روحى كه وحدت بدن قبل از مرگ را در تمامى مدت عمر حفظ مى كرد، همين روحى است كه بعد از مرگ در كالبد لاحق (بعدي) درآمده (همچنان كه بدن هاى متعدد قبل از مرگ به خاطر يكى بودن روح يكى بود. بدن هاى بعد از مرگ و قبل از مرگ هم به جهت يكى بودن روح يكى هستند و عين همند).

و چون به استبعاد مشركين از زنده شدن استخوانهاى پوسيده برگشت مى كند, به استبعاد از خلقت بدنى جديد، نه از نفس و روحى جديد، به همين جهت خداى سبحان در پاسخ از آن استبعاد، امكان خلقت مثل آنان را ثابت كرد، و متعرض برگشتن عين آنان نشد، چون خلق شدن عين آنان بعد از مرگ، وقتى صورت مى گيرد كه روح ايشان كه نزد خدا محفوظ است به بدنهاى جديدشان متعلق شود…

از نظر كميّت هم در سوره مباركه «غافر» كه همان سوره «مؤمن» است استدلال فرمود؛ فرمود: شما در معاد چه شكّي داريد كه چگونه ممكن است انسان مرده را خدا زنده كند؟

سوره ۴۰: غافر

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۵۷﴾

آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانها بزرگتر است ولي اكثر مردم نمي‏دانند. (۵۷)

ما كلّ اين نظام را که آفرينش آن بزرگ‌تر از خلقت انسان‌ها بود را آفريديم، حالا انساني كه مُرده دوباره زنده مي‌كنيم… پس جهت مشترك آنچه در سوره مباركه «روم» و «مؤمن»؛ يعني «غافر» آمده اين است كه خدا وقتي آن دشوارتر را كه انجام داد، يقيناً اينكه آسان است را مي‌تواند.

سوره ۳۰: الروم

وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ ﴿۲۶﴾

و از آن اوست تمام كساني كه در آسمانها و زمينند، همگي در برابر او خاضع و مطيعند. (۲۶)

وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۲۷﴾

او كسي است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آن را باز مي‏گرداند، و اين كار براي او آسانتر مي‏باشد، و براي او توصيف برتر در آسمان و زمين است و او است شكست ناپذير و حكيم. (۲۷)

سوره ۴۶: الأحقاف

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۳۳﴾

آيا آنها نمي‏دانند خداوندي كه آسمانها و زمين را آفريده، و از آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است مردگان را زنده كند؟ آري او بر هر چيز تواناست. (۳۳)

اين مجموعه سپهر بالاتر و سنگين‌تر از يك انسان مشخص و محدود است، اگر ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ اگر آن نظام سپهري سنگين‌تر و قوي‌تر است كه ميليون‌ها ستاره هستند هنوز كشف نشده و در قرآن فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ سوگند مي‏خورم به آنچه مي‏بينيد; و آنچه نمي‏بينيد﴾؛[18] نه با چشم مسلّح مي‌توانيد ببينيد و نه با چشم غير مسلّح, خيلي از چيزها را اصلاً نمي‌توانيد ببينيد. بنابراين اين خدا كه اين مجموعه را آفريد يقيناً مي‌تواند انسان را مجدّداً بيافريند.

تبيين دو دسته از آيات دال بر احيای مثل انسان در قيامت

… در اين آيه سوره مباركه «يس» دارد آنچه ما در قيامت مي‌آوريم «مِثل» اين است و نه عين اين ﴿عَلي‌ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾. در سوره مباركه «واقعه» هم آن‌جا باز سخن از «مِثل» است كه فرمود ما مي‌توانيم امثال اينها را تبديل كنيم آيه 60 و 61 سوره مباركه «واقعه» اين است:

سوره ۵۶: الواقعة

نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ ﴿۶۰﴾

ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم و هرگز كسي بر ما پيشي نمي‏گيرد. (۶۰)

عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۶۱﴾

در اینکه شما را فانی کرده و خلقی دیگر مثل شما بیافرینیم و شما را به صورتی (در جهانی دیگر) که اکنون از آن بی‌خبرید برانگیزیم. (۶۱)
اين تماثل برابر اين‌گونه از طايفه آيات نشان مي‌دهد آنچه در معاد است مثل بدن دنياست نه عين آن; از طرفي هم در بخش‌هايي از قرآن كريم دلالتش به طور شفاف و روشن است كه به عين انسان برمي‌گردد نه مثل او؛ فرمود ما خود او را زنده مي‌كنيم، سخن از مِثل نيست؛ ما افرادي را كه در دنيا مُردند عين آنها را مي‌توانيم برگردانيم و زنده كنيم. آيه 33 سوره مباركه «احقاف» اين است:

سوره ۴۶: الأحقاف

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۳۳﴾

آيا آنها نمي‏دانند خداوندي كه آسمانها و زمين را آفريده، و از آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است مردگان را زنده كند؟ آري او بر هر چيز تواناست. (۳۳)

….خود آن موتا را احيا كند نه امثال آنها را خلق كند… يا آنكه فرمود:

سوره ۲۰: طه

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى ﴿۵۵﴾

ما شما را از آن (خاك) آفريديم و در آن باز ميگردانيم و از آن نيز بار ديگر شما را بيرون مي‏آوريم. (۵۵)

يعني شما را، نه مثل شما را.

پس مقام اول اين است آن آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه بدن آخرت مثل بدن دنياست نه عين آن، اين يك چيز حقّ و يك امر ضروري است؛ مثل اينكه بدن دنيا هم مثل حالت قبلي است نه عين آن؛ الآن ثابت شده است كه انساني كه شصت سال يا هفتاد سال زندگي مي‌كند تمام ذرّات بدن او چند سال يك بار عوض مي‌شود، الآن اين دستي كه ما داريم مثل دستِ ده سال قبل است نه عين آن, اين ذرّات تحليل رفته و ذرّات ديگر به وسيله تغذيه آمده است. همان‌طوري كه در دنيا بدن, لحظه‌به‌لحظه عوض مي‌شود و آنچه بعداً مي‌آيد مثل گذشته است نه عين گذشته, در جريان معاد هم همين‌طور است آنچه بعداً مي‌آيد مثل گذشته است نه عين آن.

اما آن طايفه آياتي كه دارد ما خود انسان را زنده مي‌كنيم، آن هم مثل دنياست؛ در دنيا اگر كسي هشتاد سال زندگي كرد حداقل هشت بار تمام ذرّات بدن او عوض شده است، حتي ذرّات مغز! آنها خيال مي‌كنند مغز يك امر ثابتي است، مگر مي‌شود يك موجود مادّي حركت نكند؟ .... هشت بار تمام ذرّات بدن او عوض شده است؛ اين مثل نهري است كه از خانه كسي عبور مي‌كند و حوضچه‌اي در وسط نهر هست که هميشه اين حوضچه پر از آب است، اما اين آبِ فعلي غير از آب قبلي است، اين نهر روان است و مي‌آيد در اين حوضچه رد مي‌شود، آب حوض هم با همين نهر عبور مي‌كند و هميشه اين حوض آب دارد؛ ولي اين آب‌ها عين هم نيستند بر خلاف حوض راكدي كه يك مقدار آب در آن ريختند و در آن اين مي‌ماند. ما الآن كه هشتاد سال يا هفتاد سال يا شصت سال داريم، هشت يا هفت يا شش بار تمام ذرّات بدن ما عوض شد؛ ولي ما همان هستيم. سرّش آن است كه ما تنها بدن نيستيم، آن عنصر اصليِ هويّت ما را روح ما تشكيل مي‌دهد, يك و اين روح ثابت است ... مگر ما در دنيا ترديد داريم اين شخصي كه الآن شصت سال است، عين همان كسي بود كه شصت سال قبل به دنيا آمده است؟! هيچ ترديدي نداريم.

… آن طايفه از آيات كه سخن از تماثل است راجع به بدن است و آن مقدار از آياتي كه راجع به وحدت عيني بدون كمترين تفاوت است، مربوط به هويّت و فصل مقوّم ما جان ماست. اگر كسي در بيست سال قبل خلافي كرده بعد متواري شده و بعد از بيست سال دستگير شده و در طيّ اين بيست سال چندين بار تصادف كرده و دست او را عوض كردند, پاي او را عوض كردند, چشم او را عوض كردند, قلب او را عوض كردند, كليه‌ او را عوض كردند بعد وقتي كه به اجتماع آمد، اين همان است. هويّت هر كسي به روح اوست، مگر اينكه بگوييم اين آقا عوض شد؛ در حالي كه تمام اعضاي اين در طي اين بيست سال عوض شده است، حالا اگر كليه كسي را عوض كردند, قلب كسي را عوض كردند, چشم كسي را عوض كردند… مگر او عوض مي‌شود؟ ….

… در بحث شهادت هم خوانديم كه تمام كار براي جان ماست… اگر خدا اينها را به حرف در بياورد اينها شهادت مي‌دهند نه اقرار …، حتي زبان؛ زبان اگر بخواهد عليه صاحب‌زبان حرف بزند، تعبير قرآن كريم اين نيست كه زبان اقرار مي‌كند، مي‌گويد: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[21] معلوم مي‌شود ما غير از زبانيم, ما غير از چشميم, ما غير از دست و پاييم, آنها غير از ما هستند … ما وقتي حرف مي‌زنيم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ اينجاست كه به گناه خود اعتراف مي‏كنند، دور باشند دوزخيان از رحمت خدا![22] …

… آن طايفه از آيات كه از تماثل و مثليّت ياد مي‌كنند؛ نظير سوره «يس» و نظير سوره «واقعه», راجع به بدن است كه اين بدن ابزار كار ماست و آن طايفه از آيات كه حقيقت ما را مي‌گويد که ما خودش را بدون كمترين تفاوت زنده مي‌كنيم، اين مربوط به فصل مقوّم و انسانيّت ماست، مثل دنيا؛ در دنيا اگر پزشكي و متخصّصي به ما بگويد انساني كه پنجاه سال زندگي كرده است پنج بار تمام بدن او عوض شد، مي‌گوييم درست است و اگر همان محقّق بگويد انسان بعينه (عين) همان انسان پنجاه سال قبل است، مي‌گوييم درست است.

پاسخ امام صادق(عليه السلام) به عدم مغايرت آيه با حشر عين انسان

ظاهر آيه:

سوره ۴: النساء

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿۵۶﴾

به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده‏ اند در آتشى [سوزان] درآوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد پوستهاى ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حكيم است (۵۶)


ظاهر آيه اين است كه اين كفار كه در دوزخ هستند اين دست و پوست‌ها مي‌سوزد، نيروي لمس (حس لامسه‌) قسمت مهمّ آن در اين پوست‌هاست، اگر اين پوست دوباره روييده نشود آن عذاب دردناك را اين جهنّمي نمي‌چشد؛ در اين آيه فرمود ما پوست جديد مي‌رويانيم تا او عذاب را به شدّت احساس كند
در ذيل اين آيه در احتجاج[20] مرحوم طبرسي هست كه از وجود مبارك امام (صادق) سؤال مي‌كنند كه حالا آن جلد قبلي, دست قبلي, پوست قبلي معصيت كرده، اين پوست بعدي چه گناهي كرده؟ حضرت فرمود: «وَيْحَكَ هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا» اين دو قضيه را فرمود؛ فرمود اين دومي عين اوّلي است, يك; اين دومي غير اوّلي است, دو; عرض كرد مَثلي بزنيد كه من بفهمم. فرمود اين قالب‌گيرها كه خشت قالب مي‌زنند، اگر قالب يكي باشد و يك خشت را در اين قالب بريزند بعد در بياورند اين خشت را به صورت گِل بكنند و بعد دوباره در آن قالب بريزند شما مي‌گوييد اين همان است و يك خشت ديگر نيست، همان خشت قبلي است كه از قالب در آمده و به صورت گِل شده دوباره آن را در قالب ريختند و به صورت خشت در آمده «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا»؛ اين قالب همان قلب ماست, همان نفس ماست, همان روح ماست, همان هويّت ماست, همان فصل اخير ماست؛ هر چه فصل اخير ما آن را بپذيرد آن عين و بدن ماست و اگر آن را نپذيرد و بيگانه باشد، از ما جداست. فرمود روح شما, فصل مقوّم شما, هويّت شما مثل آن قالب است. اين بدن‌ها كه رفت و آمد دارد و تغيير مي‌كند مثل آن خشتي است كه گاهي به صورت فلّه است و گاهي مُنظم است «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا».

 الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80)

الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80)

همان كسي كه براي شما از درخت سبز آتش آفريد، و شما به وسيله آن آتش مي ‏افروزيد. (۸۰)

… اين آيه شريفه در اين صدد است كه استبعاد (بعید شمردن) از زنده كردن استخوان مرده را برطرف كند.

استبعاد از اين كه چگونه ممكن است چيزى كه مرده است زنده شود با اينكه مرگ و زندگى متنافيند؟ جواب مى دهد: هيچ استبعادى در اين نيست؛ براى اينكه آب و آتش هم با هم متنافيند، مع ذلك خدا از درخت تر و سبز آتش براى شما قرار داده و شما همان آتش ‍را شعله ور مى كنيد.

و مراد از (شجر) - به طورى كه در بين مفسرين معروف است درخت مرخ - به فتحه ميم و سكون را و خا - و درخت عفار - به فتحه عين - است كه اين دو درخت، چنين وضعى دارند كه هرگاه به يكديگر ساييده شوند مشتعل مى گردند و در قديم مردم براى تهيه آتش قطعه اى از شاخه اين درخت و قطعه اى ديگر از شاخه آن مى گرفتند، و با اينكه سبز و تر بودند، (عفار) را در زير و (مرخ ) را روى آن قرار داده و به يكديگر مى ساييدند، و هر دو به اذن خدا آتش مى گرفتند. پس مرده را زنده كردن، عجيب تر از مشتعل كردن آتش از چوب تر نيست، با اينكه آب و آتش دو چيز متضادند.

در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون معاد بحث ميكرد… در آيات مورد بحث كه آخرين آيات سوره يس - … است ، شرح بيشترى… در باره همين مساله مطرح ميكند…

نخست مى فرمايد: آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد قادر است كه بر اين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند (الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ) ...

نخستين تفسيرى كه بسيارى از مفسران پيشين براى آن ذكر كرده اند و معنى ساده و روشنى است كه براى عموم مردم قابل فهم ميباشد اين است كه : در اعصار قديم در ميان عربها اين امر رائج بود كه براى آتش افروختن از چوب درختان مخصوص بنام مَرخ و عَفار كه در بيابانهاى حجاز ميروئيده استفاده مى كردند.

(مرخ ) (بر وزن چرخ) و (عفار) (بر وزن تبار) دو نوع چوب آتش زنه بود كه اولى را زير قرار ميدادند و دومى را روى آن ميزدند، و مانند سنگ آتشزنه جرقه از آن توليد ميشد، در واقع بجاى كبريت امروز از آن استفاده مى كردند.

قرآن مى گويد: (آن خدائى كه مى تواند از اين درختان سبز آتش بيرون بفرستد قدرت دارد كه بر مردگان لباس حيات بپوشاند).

(آب) و (آتش) دو چيز متضاد است، كسى كه ميتواند آنها را در كنار هم قرار دهد قدرت اين را دارد كه حيات را در كنار مرگ و مرگ را در كنار حيات قرار دهد!

… آن هستى آفرين كه (آتش) را در دل (آب) و (آب) را در دل (آتش) نگاه مى دارد مسلما براى او پوشانيدن لباس زندگى بر اندام انسانهاى مرده كار مشكلى نيست.

… خاصيت آتش افروزى به وسيله چوب درختان، منحصر به چوبهاى (مرخ) و (عفار) نيست، بلكه اين خاصيت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد (هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگى بيشترى براى اين كار دارند).

خلاصه اينكه تمام چوبهاى درختان اگر محكم به هم بخورند جرقه مى دهند حتى (چوب درختان سبز).

به همين دليل گاه آتش سوزيهاى وسيع و وحشتناكى در دل جنگلها روى ميدهد كه هيچ انسانى عامل آن نبوده، فقط وزش شديد بادها و طوفانهائى كه شاخه هاى درختان را محكم به هم كوفته است و از ميان آنها جرقهاى در ميان برگهاى خشك افتاده، سپس ‍ وزش باد به آن آتش دامن زده، عامل اصلى بوده است.

اين تفسير وسيعترى است كه چشم انداز جمع اضداد را در آفرينش گسترده تر ميكند، و (بقا) را در (فنا) واضحتر نشان مى دهد.

تفسير …دیگر آن است كه … به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره ميشود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد (رستاخيز انرژيها)...

… اين نور و حرارت مطبوعى كه در زمستان درون كلبه آن روستائى يا كرسى زغال سوز اين شهرنشين را گرم و روشن ميسازد همان نور و حرارت آفتاب است كه در ضمن چند سال يا دهها سال در چوب اين درختان ذخيره شده است، و آنچه را درخت در طول يك عمر تدريجا از آفتاب گرفته اكنون … پس مى دهد!! و اينكه مى گويند همه انرژيها در كره زمين به انرژى آفتاب باز ميگردد يكى از چهره هايش همين است.

اينجاست كه به رستاخيز انرژيها مى رسيم، و ميبينيم نور و حرارتى كه در اين فضا پراكنده ميشود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش ميدهد هرگز نابود نشده است ، بلكه تغيير چهره داده، و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است، و هنگامى كه يك شعله آتش به چوب خشكيده ميرسد، رستاخيز آنها شروع مى شود، و تمام آنچه از انرژى آفتاب (هم نور هم گرما) در درخت پنهان بود در آن لحظه حشر و نشورش ظاهر ميگردد …

… همه اين معانى صحيح است و كاملا قابل قبول و در معنى آيه جمع است .

نكته ها:

1 - چرا شجر اخضر؟

گاهى به ذهن ميرسد كه چرا قرآن در اينجا تعبير به شجر اخضر (درخت سبز) كرده است؟ در حالى كه آتش افروختن با چوب تر بسيار مشكل است، چه خوب بود به جاى آن الشجر اليابس (چوب خشك) مى فرمود، تا با اين تعبير سازگار باشد!

ولى نكته … اينجا است كه تنها درختان سبزند كه ميتوانند عمل كربن - گيرى و ذخيره نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشك اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گيرند ذره اى به ذخيره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى شود، تنها موقعى قادر بر اين كار مهم هستند كه سبز و زنده باشند.

بنابراين فقط (شجر اخضر) است كه ميتواند (آتش گيره) (وقود) براى ما بسازد، و گرما و نور را به شكل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد، اما به محض اينكه خشكيدند عمل كربن گيرى و ذخيره انرژى آفتاب تعطيل مى شود...

از اين گذشته اگر به تفسيرهاى ديگر كه در بالا اشاره كرديم باز گرديم تعبير (شجر اخضر) باز هم مناسب و زيبا است، زيرا چوبهاى درختان سبز هنگامى كه با يكديگر اصطكاك قوى پيدا كنند جرقه بيرون مى دهند، جرقه اى كه ميتواند مبدء آتش افروزى شود، و اينجا است كه به عظمت قدرت خدا پى ميبريم كه آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ كرده .

…به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهاى درختان گرچه يك مساله ساده در نظر ما است، ولى با دقت معلوم مى شود كه از عجيبترين مسائل است، چه اينكه موادى كه درخت از آن تشكيل شده قسمت مهمش آب و مقدارى اجزاء زمين است ، و هيچ كدام از آنها قابل اشتعال نيست اين چه قدرتى است كه از آب و خاك (و هوا), اين ماده انرژيزا را كه هزاران سال زندگى انسانها با آن پيوند نزديك داشته است آفريده ؟!

… آن روزها كه نه فندك بود و نه كبريت، مانند اينها چيزي نبود، دامدارها و غير دامدارها حتي در روستاها و شهرها از همين درخت‌هاي «مَرخ» و «عَفار»[16] استفاده مي‌كردند، غير از «مَرخ» و «عَفار» بعضي از درخت‌هاي ديگر هم اين خصوصيت را دارند كه از ابن‌عباس نقل شده است غير از خوشه و شاخه عنّاب همه درخت‌ها مي‌توانند اين خصيصه را داشته باشند؛[17] ولي آن درخت معروف و رسمي كه كاربرد آتشي داشت همين درخت «مَرخ» و درخت «عَفار» بود؛ اين دو درخت نظير درخت توت نَر و ماده, نخل نر و ماده آنها هم نر و ماده‌ هستند «مَرخ» نر است, «عَفار» ماده است؛ شاخه‌اي را از «مَرخ» قطع مي‌كنند و شاخه‌اي را از «عَفار» قطع مي‌كنند، آن مرخ را بالا نگه مي‌دارند و اين عفار را پايين نگه مي‌دارند، اينها را به هم مي‌مالند جرقّه توليد مي‌شود؛ مي‌فرمايد از طرفي درخت تازه‌اي را قطع كرديد كه قطره آب از آن مي‌چكد، اينكه چوب خشك نيست، اين درخت تازه است الآن هم قطره‌هاي آب در درون آن هست؛ ولي اين شاخه «مَرخ» را وقتي با «عَفار» مي‌ماليد جرقّه توليد مي‌شود؛ چنين خدايي مي‌تواند اين ذرّات را جمع كند، شما چه مشكلي داريد؟!

اين مَثلي است براي آنها كه محلّ ابتلاي آنها بود و كاملاً در دسترس آنها بود، امروز هم معجزه و آيت الهي است… نه درخت خشكيده كه بگوييد حالا گرم شده است، درختي سبز و هنوز قطرات آب در آن هست…

 قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ (79)

قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ (79)

بگو: همان كسي آنرا زنده ميكند كه نخستين بار آنرا آفريد، و او به هر مخلوقي آگاه است! (۷۹)

لذا بلافاصله به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور مى دهد كه به اين خيره سر مغرور و فراموشكار بگو: كسى او را زنده ميكند كه در روز نخست او را ايجاد كرد.

اگر امروز استخوان پوسيده اى از او به يادگار مانده, روزى بود كه حتى اين استخوان پوسيده هم نبود و حتى خاكى هم وجود نداشت، آرى آن كس كه او را از … عدم آفريد، تجديد حيات استخوان پوسيده اى برايش آسانتر است.

و اگر فكر ميكنيد اين استخوان پوسيده وقتى كه خاك شد و در همه جا پراكنده گشت چه كسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آورى كند؟

پاسخ آن نيز روشن است، او از هر مخلوقى آگاه است و تمام ويژگيهاى آنها را ميداند (و هو بكل خلق عليم). كسى كه داراى چنين علم و چنان قدرتى است مساله معاد و احياء مردگان مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد.

كلمه انشاء به معناى ايجاد ابتدايى است. و اگر فرموده: (اول مره) با اينكه كلمه (انشاء) آن را افاده مى كرد، به منظور تأكيد بوده.

جمله (و هو بكل خلق عليم) اشاره است به اينكه خداى تعالى نه چيزى را فراموش مى كند و نه نسبت به چيزى جاهل است، و وقتى او آفريننده اين استخوانها در آغاز و در نوبت اول بود و در مدتى هم كه اين استخوان حيات داشت نسبت به هيچ حالى از احوال آن، جاهل نبود، و بعد از مردنش هم جاهل به آن نیست، ديگر چه اشكالى دارد كه دوباره آن را زنده كند؟ …

فرمود در جواب اينها بگو ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ همان كسي كه بار اول اين «لا شيء» بود و هيچ نبود او را ايجاد كرد، الآن كه «شيء» است و ذرّات او در عالَم پراكنده است يقيناً مي‌تواند اين را ايجاد كند، پس اين مشكلي نيست. اگر بگوييد ذرّات او در عالَم پراكنده است، بله ما هم قبول داريم که پراكنده است، اما نسبت به علم نامتناهي ذات اقدس الهي كه پراكندگي ندارد! قدرتش از اين راه ثابت است كه او ليس تامّه را كانَ تامّه كرد و علمش از اين جهت است كه ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[15] است… ديگر شما چرا افسانه‌سرايي مي‌كنيد؟

ما گذشته از اينكه در خصوص اين مسئله, برهان اقامه مي‌كنيم دو نمونه هم ذكر مي‌كنيم كه يكي از نظر كيفيت و يكي از نظر كميّت هر دو دشوارتر از خلق مجدّد انسان هستند؛ آن خَلق ابتدايي دشوارتر از خلق مجدّد است، براي اينكه در خلق مجدّد روح كه موجود است از بين نرفته و نمي‌رود, بدن به صورت ذرّات ريز در عالَم پراكنده است که خدا اين را جمع مي‌كند، اما در آن ابتدا كه نه روح و نه بدني بود خدا اين را كه خلق کرد؛ آن را در سوره مباركه «روم» استدلال كرد و فرمود ايجاد شيء مسبوق به عدم، دشوارتر از ايجاد شيء مسبوق به وجود است، ما وقتي شما را كه هيچ نبوديد ايجاد كرديم، الآن كه موجود و پراكنده‌ هستيد، مي‌توانيم جمع كنيم؛

سوره ۳۰: الروم

وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۲۷﴾

او كسي است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آن را باز مي‏گرداند، و اين كار براي او آسانتر مي‏باشد، و براي او توصيف برتر در آسمان و زمين است و او است شكست ناپذير و حكيم. (۲۷)

ما وقتي آن أشدّ را انجام داديم، شديد يقيناً مقدور ماست.

يكي هم به لحاظ كميّت و بزرگي است؛ فرمود آسمان‌ها و زمين را ما خلق كرديم، حالا شما كه يك جِرم كوچكي هستيد؛ اگر كسي قادر است آسمان‌ها و زمين را خلق كند و عاجز نشود از خلقت مجدّد شما هم عجزي در كار نيست. پس گاهي شبهه از راه كيفيت حل مي‌شود; گاهي شبهه از راه كميّت حل مي‌شود و جهت مشترك اين دو شبهه هم دشواري عمل است.

آيات دال بر آسانی کارها نزد خدا

در سوره مباركه «روم» آيه 26 و 27 به اين صورت آمده است فرمود: ﴿وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ و از آن اوست تمام كساني كه در آسمانها و زمينند، همگي در برابر او خاضع و مطيعند وَ هُوَ الَّذي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ او كسي است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آن را باز مي‏گرداند﴾ بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ و اين كار براي او آسانتر مي‏باشد﴾؛ يعني اعاده, آسان‌تر از ابتداست. در سوره مباركه «روم» كه قبلاً بحث شده بود، آن‌جا عنايت فرموديد كه چيزي براي خدا آسان و چيزي آسان‌تر باشد نيست؛ همه چيز يكسان براي خدا آسان است، چون ظاهر اين آيه كه دارد ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾نشان مي‌دهد كه خلق ابتدايي «أَهْوَن» است خلق اعاده‌اي «هيّن» است فوراً استدراك نمود و فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلي﴾مبادا شما خيال كنيد اين كار دوم آسان‌تر از كار اول است; يعني بين اول و دوم فرق است، چون خداي سبحان با اراده خلق مي‌كند با ابزار كه خلق نمي‌كند. الآن شما مثلاً اراده كرديد كه اقيانوس كبير را در ذهنتان تصوّر كنيد، حاضر شد يا اراده كرديد كه يك قطره آب را در ذهنتان تصوّر كنيد, حاصل مي‌شود؛ اگر كار با اراده حاصل است، طبق بيان نوراني حضرت امير(عليه السلام) كه فرمود: «فَاعِلٌ‌ لَا بِمَعْنَى‌ الْحَرَكَاتِ»[6] اگر با اراده كار حاصل است، دشوار و دشوارتر, آسان و آسان‌تر نيست؛ شما هم اقيانوس را با يك تصور به ذهن مي‌آوريد, يك قطره آب را هم با يك تصور به ذهن مي‌آوريد و در هيچ جا هم خسته نمي‌شويد; لذا براي رفع آن توهّم ذات اقدس الهي فوراً فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلي‌ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾.[7]

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (78)

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (78)

و براي ما مثالي زد و آفرينش خود را فراموش كرد، و گفت چه كسي اين استخوانها را زنده ميكند در حالي كه پوسيده است ؟ (۷۸)

منظور از ضرب المثل در اينجا ضرب المثل عادى و تشبيه و كنايه نيست، بلكه منظور بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است.

جالب اينكه قرآن مجيد با جمله كوتاه (و نسى خلقه) تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده .

مى گويد: اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلالى واهى و سستى دست نميزدى، اى انسان فراموشكار! به عقب باز گرد، و آفرينش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچيزى بودى، و هر روز لباس تازه اى از حيات بر تن تو پوشانيد، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى، از جمادى مردى نامى شدى، و از جهان نباتات نيز مردى از حيوان سر زدى، از عالم حيوان نيز مردى انسان شدى، اما توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى حال ميپرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟! اين استخوان هر گاه كاملا بپوسد تازه خاك ميشود، مگر روز اول خاك نبودى ؟!

… به تعبير جناب زمخشري از اين اشكال يا نقد او به صورت افسانه ياد كرد؛[10] فرمود حالا براي ما افسانه‌سرايي مي‌كند ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ ديگر نمي‌فرمايد او اشكال مي‌كند, نقدي دارد, شبهه‌اي دارد، مي‌فرمايد اينها نقد و شبهه و اشكال نيست، اينها افسانه است. شما در قدرت بي‌انتهاي الهي غرق هستيد، درباره چه چيزي داريد اشكال مي‌كنيد؟ ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ آن مَثل و افسانه چيست؟ اين است كه خودش را فراموش كرده است، اگر خودش را فراموش نمي‌كرد كه چنين حرفي نمي‌زد؛ اين مي‌گويد چگونه خدا انسان مرده را زنده مي‌كند؟

… به وجود مبارك زكريا فرمود: تو هيچ نبودي و ما تو را آفريديم، حالا تو سؤال مي‌كني كه ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[11] من پيرم, همسرم نازاست و چگونه پدر و مادر مي‌شويم؟ فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[12]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=19&ayat=1&user=far&lang=far&tran=2

…بعد مي‌فرمايد به مرحله‌اي رسيديد كه اصلاً قابل ذكر نبوديد همان ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِيٍّ يُمْنَىٰ آيا او نطفه‏ اي از مني كه در رحم ريخته مي‏شود نبود[13] كه آن اصلاً قابل ذكر نيست، فرمود: ﴿هَلْ أَتي‌ عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً آيا چنين نيست كه زماني طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود؟﴾؛[14] حالا شيء بود به نام نطفه، اما قابل ذكر نبود. ما اين چيزي كه ﴿لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ اين را آورديم به صورت انسان در آورديم; حالا چون خَلق خودش را فراموش كرده براي ما افسانه‌سرايي مي‌كند و مي‌گويد چه كسي مي‌تواند انسان را ايجاد كند؟ شما خودتان را فراموش كرديد!

… خداي سبحان حقيقتي است كه نه ذاتش شبيه و شريك دارد و نه وصفش شبيه و شريك دارد و نه فعلش شبيه و شريك دارد (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ همانند او چيزي نيست).

خدا اصل كلي را به ما آموخت و فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ پس براى خدا مثل نزنيد﴾[1] اگر خداي سبحان ـ معاذ الله ـ در يكي از اين امور سه‌گانه شريك و شبيهي مي‌داشت جا براي مَثل زدن و شبيه آوردن و مانند آن بود؛ ولي وقتي در هيچ جهتي از اين جهات سه‌گانه شريك و شبيه ندارد، جا براي مَثل زدن نيست ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾؛ لذا آنچه در اين سوره آمده است كه ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ اين را نهي كرده و مَنهي (نهی کرده شده) شمرده و ابطال كرده و آنچه در سوره مباركه «مريم» آيه 66 آمده ﴿وَيَقُولُ الْإِنْسَانُ أَإِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا انسان مي‏گويد: آيا پس از مردن در آينده زنده (از قبر) بيرون خواهم آمد﴾ كه اين هم يك نحو مَثلي است … که آن را هم نهي كرده است. در سوره مباركه «قيامت» هم كه فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ آيا انسان مي‏پندارد كه استخوانهاي او را جمع نخواهيم كرد؟﴾[2] آن را هم نهي كرده كه شما شبيه و شريكي براي خدا نداريد، آن وقت چگونه مي‌توانيد مَثل ذكر كنيد.

أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ (77)

أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ (77)

آيا انسان نديد (نميداند) كه ما او را از نطفه‏ اي بي ارزش آفريديم، و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه) به مخاصمه آشكار برخاست! (۷۷)

در غالب تفاسير نقل شده است كه مردى از مشركان به نام (ابى بن خلف) يا (امية بن خلف) و يا (عاص بن وائل) قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) برمى خيزم، و سخن او را در معاد ابطال ميكنم آنرا برداشت و نزد پيامبر اسلام آمد (و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كرد و به روى زمين ريخت) و گفت چه كسى ميتواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند (و كدام عقل آن را باور ميكند). آيه فوق و آيات بعد از آن كه مجموعا هفت آيه را تشكيل ميدهد نازل شد…

… بحثهاى مربوط به مبداء و معاد و نبوت در سوره يس كه قلب قرآن است به صورت مقطع هاى مختلفى مطرح شده است. اين سوره از قرآن مجيد با مساله نبوت آغاز شد، و با هفت آيه … در باره معاد … پايان مى يابد.

نخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفه بى ارزشى بيش نبود مى برد، و او را به انديشه وا مى دارد، مى گويد: آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه آفريديم و او آنچنان قوى و نيرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه كننده آشكارى شد؟! (اولم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين).

… نخست روى عنوان انسان تكيه ميكند يعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مكتبى و هر مقدار دانشى ميتواند اين حقيقت را دريابد.

سپس سخن از نطفه مى گويد كه در لغت در اصل به معنى آب ناچيز و بى ارزش است، تا اين انسان مغرور و از خود راضى كمى در انديشه فرو برود و بداند روز اول چه بود؟ …

مراحل تكامل را يكى بعد از ديگرى پيمود كه شش مرحله آن طبق گفته قرآن در اوائل سوره مؤمنين در درون رحم مى باشد (مرحله نطفه، سپس علقه، بعد مضغه، و بعد از آن ظاهر شدن استخوانها، سپس پوشيده شدن استخوانها از گوشت، و سرانجام پيدايش روح يعنى حس و حركت).

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=23&ayat=0&user=far&tran=2

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=22&ayat=1&user=far&lang=far&tran=2

بعد از تولد كه نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان بود مراحل تكامل را نيز به سرعت پشت سر گذاشت، تا به سر حد بلوغ و رشد جسمانى و عقلانى رسيد.

آرى اين موجود ضعيف و ناتوان آنچنان قوى و نيرومند شد كه به خود اجازه داد … در برابر دعوت الله برخيزد، و گذشته و آينده خويش را به دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن (خصيم مبين) شود.

در اين آيه به مسأله قيامت كه در سابق خاطرنشان كرده بود برگشت نموده و به دنبال انكار مشركين براى اثبات آن احتجاج مى كند... و مراد از (رؤيت ديدن) علم قطعى است، نه ديدن به چشم. و معنايش اين است كه: آيا انسان علم قطعى ندارد به اينكه ما او را از نطفه اى خلق كرديم ؟ و نكره آوردن (نطفه) به منظور تحقير آن است. و كلمه (خصيم) به معناى دشمنى است كه بر خصومت و جدال اصرار مى ورزد.

و استهفام در آيه استفهام تعجبى است، و معنايش اين است كه: از عجائب اين است كه انسان مى داند كه ما او را از نطفه اى حقير و پشيز آفريديم، با اين حال ناگهان دشمنى سرسخت براى خود ما مى شود.

… اين تعبير ﴿أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ﴾ تنبّه دادن به آن آفرينش اول است، با نكره آن هم تنوين تحقير كه بالأخره انسان نطفه‌اي بيش نبود که حالا زبان در آورده و مي‌گويد چه كسي مي‌تواند انسان مرده را زنده كند؟! خصم و خصيم ما شده است.

… در اين سوره از معاد چند جا سخن به ميان آمده؛ چه اينكه از وحي و نبوّت هم چند جا سخن به ميان آمده است. اوايل اين سوره در آيه دوازده فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتي﴾؛[1]ما مرده‌ها را زنده مي‌كنيم و در بخش‌هاي ديگر ـ آيه 48 به بعد ـ كه فرمود: ﴿يَقُولُونَ مَتي‌ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ از نفخ صور اول و از نفخ صور دوم سخن به ميان آورد و احياي همگان را مطرح فرمود, ﴿إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ﴾[2]و خصوصيت آن روز را كه روز عدل است و ظلم در آن روز هرگز راه ندارد (فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)، بيان فرمودند و در بخش پاياني شبهه برخي از منكران معاد را ذكر مي‌كنند.

در سوره مباركه «قيامت» مي‌فرمايد اينها شبهه علمي ندارند، گرفتار شهوت عملي هستند. در سوره مباركه «قيامت» بعد از چند سوگند فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾؛[3] همين انساني كه حالا استخوان مُرده‌اي را از گورستان گرفته و در دستش گذاشته است گفته حالا اين به صورت پودر شده, رميم است و به صورت نَرم در آمده ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾، خدا مي‌فرمايد او خيال كرد ﴿أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾ ما نه تنها توان آن را داريم كه استخوان بدن انسان را كه محكم‌ترين عضو اوست آن را احيا كنيم ﴿بَلي‌ قادِرينَ عَلي‌ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾[4] ما اين خطوط ريز و ظريف سرانگشتان او را هم احيا مي‌كنيم؛ اينكه مي‌گويند انگشت‌نگاري شود، براي اينكه انگشت كسي شبيه انگشت ديگري نيست. اين خطوط ريزي كه سرانگشت افراد است ما اين را هم مي‌توانيم احيا كنيم، چه رسد به آن مسئله عِظام. آن‌گاه فرمود اينها شبهه علمي ندارند ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾[5] اينها شهوت عملي دارند و مي‌خواهند که پيش روی آنها باز باشد؛ اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد جلوي افراد باز است، چون هيچ مسئوليتي ندارند و هر چه كردند, كردند; اينها چون مي‌خواهند جلوي آنها باز باشد مسئله معاد را نپذيرفتند و اگر مسئله معاد را بپذيرند جلوي آنها سد است، هر كاري كه انسان نمي‌تواند انجام بدهد. در اين بخش‌ها هم فرمود اينها مشكل علمي ندارند.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=75&ayat=0&user=far&tran=2

فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)

فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)

بنابراين سخنان آنها تو را غمگين نسازد، ما آنچه را پنهان مي‏دارند يا آشكار مي‏كنند مي‏دانيم! (۷۶)

به عنوان دلدارى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و تقويت روحيه او در برابر اينهمه كارشكنيها و فتنه انگيزيها و افكار و اعمال خرافى، مى فرمايد: اكنون كه چنين است سخنان آنها تو را غمگين نكند كه گاهى ترا شاعر مى خوانند و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مى بندند، چرا كه آنچه را آنها در دل مخفى ميدارند و يا با زبان آشكار مى سازند همه را ما ميدانيم.

نه نيات آنها بر ما پوشيده است، و نه توطئه هاى مخفيانه آنها، و نه تكذيبها و شيطنتهاى آشكارشان، همه را ميدانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داريم …

نه تنها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه هر مومنى ميتواند با اين گفتار الهى دلگرم باشد كه همه چيز در اين عالم در حضور خداوند است و چيزى بر او از مكائد دشمنان مخفى نخواهد بود، او دوستان خود را در لحظات سخت تنها نخواهد گذاشت و همواره حامى و حافظ آنها خواهد بود.

لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75) 

لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75)

ولي آنان قادر به ياري ايشان نيستند و اين (عبادت كنندگان در قيامت) لشكر آنها خواهند بود كه در آتش دوزخ حضور مي‏يابند! (۷۵)

مشابه این آیه را در سوره یونس داریم:

سوره ۱۰: يونس

وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۱۸﴾

و غير از خدا چيزهائي را پرستش مي‏كنند كه نه به آنها زيان مي‏رساند و نه سودي به آنان مي‏دهد، و مي‏گويند اينان شفيعان ما نزد خدا هستند بگو: آيا خداوند را به چيزي خبر مي‏دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن شريكهائي كه قرار مي‏دهند. (۱۸)

به هر حال تمام اين پندارها نقش بر آب است. چنانكه قرآن در آيه 192 سوره اعراف مى فرمايد: اين بتان نه مى توانند يارى عابدانشان كنند، و نه حتى يارى خودشان:
سوره ۷: الأعراف

أَيُشْرِكُونَ مَا لَا يَخْلُقُ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ ﴿۱۹۱﴾

آيا موجوداتي را شريك او قرار مي‏دهند كه چيزي را نمي ‏آفرينند و خودشان مخلوقند؟! (۱۹۱)

وَلَا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلَا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ ﴿۱۹۲﴾

و نمي‏توانند آنها را ياري كنند، و نه خودشان را ياري مي‏دهند. (۱۹۲)

چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سر بتها قرار گيرند، و همگى در دادگاه عدل خدا حضور يابند، و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بى آنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خود بگشايند.

اصولا تعبير به (محضرون) در همه جا نشانه تحقير است و حاضر ساختن افراد بى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانه حقارت آنها است .

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%85%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D9%88%D9%86

طبق اين تفسير، ضمير اول (هم) در جمله (و هم لهم جند محضرون) به (عابدها) و ضمير دوم به (معبودها) بر مى گردد، در حالى كه بعضى از مفسران احتمال عكس آن را نيز داده اند كه معبودان و بتها لشكر عابدين خود در آن روز خواهند بود، در عين اينكه لشكرند كمترين يارى از آنها ساخته نيست! ولى تفسير اول مناسبتر است .

به هر حال اين تعبيرها تنها در مورد معبودان صاحب شعور مانند شياطين و گردنكشان جن و انس صادق است ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه در آن روز خداوند در بتهائى كه از سنگ و چوب ساختند نيز عقل و شعورى مى آفريند تا عابدان خود را سرزنش كنند، و ضمنا همين سنگ و چوبها به عنوان آتشگيره هاى جهنم در كنار آنان خواهند بود، چنانكه قرآن در (آيه 98 - انبيا) مى گويد:

سوره ۲۱: الأنبياء

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ﴿۹۸﴾

[به آنان گویند:] به یقین شما و معبودانی که به جای خدا می پرستیدید، هیزمِ دوزخید؛ [بی تردید] شما در آن وارد خواهید شد. (۹۸)

و در جمله (و هم لهم جند محضرون) ظاهر عبارت مى رساند كه ضمير اول به مشركين، و ضمير دوم به آلهه برمى گردد. و مراد اين است كه: مشركين لشكريان آلهه هستند؛ چون از لوازم لشكرى بودن، تبعيت و ملازمت است، و مشركين خود را تابع آلهه مى دانستند؛ نه آلهه را تابع خود. پس نمى شود گفت: آلهه براى مشركين جند و لشكر هستند.

كلمه (جند) به معناى مجتمعى انبوه است، چه از انسان و چه از هر چيز ديگر، و اگر لشگر را جند ناميده اند به خاطر همين است كه جمعيتى متراكم هستند.

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) 

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74)

آنها غير از خدا معبوداني براي خويش برگزيدند به اين اميد كه ياري شوند. (۷۴)

چه خيال خام و فكر باطلى؟ كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بر دفاع از خويشتن ندارند تا چه رسد به ديگران، در كنار خالق زمين و آسمان و بخشنده آن همه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند؟

آرى آنها گاه براى اين به سراغ بتها مى رفتند كه مايه عزتشان باشد (وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا آنها غير از خدا معبوداني براي خود انتخاب كردند تا مايه عزتشان باشد) (مريم - 81).

مراد از (آلهه) همان اصنام و يا شياطين و يا فرعونهاى بشرى است، نه آن آلهه اى كه از جنس ‍ ملائكه مقربين، و يا اوليائى از انسانها براى خود اتخاذ كرده بودند، براى اينكه با ذيل آيه كه مى فرمايد: (و هم لهم جند محضرون و مشركين براى آلهه لشكرى هستند كه در قيامت براى جزا حاضر مى شوند) نمى سازد، چون ملائكه مقرب خدا و اولياى او، در اين جريان گناهى ندارند تا براى كيفر حاضر شوند.

و اينكه مشركين خدايانى مى گرفتند به اين اميد بوده كه آن خدايان ايشان را يارى كنند چون عامه مشركين اين اعتقاد غلط را داشتند كه تدبير امورشان به اين خدايان واگذار شده، و خير و شرشان هر چه هست در دست خدايان قرار گرفته، در نتيجه آن خدايان را عبادت مى كردند، تا با عبادت خود از خويشتن راضى شان كنند، و در نتيجه بر ايشان خشم نگيرند و نعمت را از ايشان قطع ننموده و يا بلا و نقمت نفرستند.

وَ لَهُمْ فيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَفَلا يَشْكُرُونَ (73)

وَ لَهُمْ فيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَفَلا يَشْكُرُونَ (73)

و براي آنان منافع ديگري در آن (حيوانات) است و نوشيدنيهاي گوارائي، آيا با اين حال شكرگزاري نمي‏كنند؟ (۷۳)

جمله (لهم فيها منافع) اشاره به فوائد زياد ديگرى است كه از چهار پايان عائد انسان ميشود، از جمله پشم آنها براى انواع لباسها و فرشها و خيمه, و پوست آنها براى لباس و كفش و كلاه و وسائل مختلف زندگى، و حتى امروز كه صنايع, چهره زندگى انسان را به كلى دگرگون ساخته باز نياز مبرم انسانها هم از نظر تغذيه، و هم از نظر لباس و ساير وسائل زندگى به چهار پايان به قوت باقى است.

حتى امروز انواع سرمها و واكسنها را كه براى مبارزه با بيماريها يا پيشگيرى، مؤ ثرترين وسيله اند با استفاده از چهار پايان و موادى كه از خون آنها مى گيرند، تهيه مى شود.

حتى بى ارزشترين امور در زندگى چهار پايان كه مدفوعات آنهاست نيز مورد استفاده است، زمينها را به وسيله آن آباد و درختان را پر بار مى سازند.

تعبير به (مشارب) اشاره به شيرهائى است كه از چهارپايان مختلف گرفته ميشود، و قسمت مهمى از مواد غذائى انسان از آن و فراورده هاى آن تامين ميگردد، به طورى كه صنايع شيرسازى و فراورده هاى شيرى در دنيا امروز قسمت مهمى از صادرات و واردات كشورها را تشكيل ميدهد، همان شيرى كه يك غذاى كامل براى انسان است، و از ميان فرث و دم اين لبن سائغ و گوارا خارج ميگردد كه براى نوشندگان مايه لذت، و براى ناتوانها مايه قدرت است.

سوره ۱۶: النحل

وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ ﴿۶۶﴾

و در وجود چهار پايان براي شما (درسهاي) عبرتي است، از درون شكم آنها از ميان غذاهاي هضم شده، و خون، شير خالص و گوارا به شما مي ‏نوشانيم! (۶۶)

جمله (افلا يشكرون) كه به صورت استفهام انكارى مطرح شده، به منظور برانگيختن فطرت و عواطف انسانها براى شكرگزارى در برابر نعمتهاى بى پايانى است كه گوشه اى از آن در آيات فوق آمده است…

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=36&ayat=33&user=far&lang=far&tran=2

وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) 

وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72)

آنها را رام ايشان ساختيم، هم مركب آنان از آن است و هم از آن تغذيه مي‏كنند. (۷۲)

جمله (ذللناها لهم) اشاره به مساله مهم رام شدن چهار پايان براى انسان است، اين حيوانات زورمند پر قدرت كه گاه به طور نادر… سر به عصيان و طغيان بر ميدارند چنان خطرناك ميشوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجز ميشوند، ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله مى سپارند و مى برد هر جا كه خاطر خواه اوست.

به راستى عجيب است، انسانها نه قادرند مگسى را بى افرينند، و نه حتى مى توانند مگسى را رام خويش كنند، اما خداوند قادر منان ميليونها ميليون چهارپايان مختلف را آفريده و رام انسانها ساخته است كه دائما در خدمت آنانند.

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها ... (71)

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71)

آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده‏ ايم چهارپاياني براي آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند؟ (۷۱)

بار ديگر قرآن مجيد در اين آيات به مساله توحيد و شرك باز ميگردد، و ضمن بر شمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها، و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خدا، به ضعف و ناتواني و بي نوايي بتها اشاره كرده….

نخست مى گويد: (آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند.

و براى اينكه به خوبى بتوانند از اين چهار پايان بهره گيرند (آنها را رام ايشان ساختيم ) (و ذللناها لهم).

(هم از آنها مركب راهوار براى خود فراهم مى سازند، و هم از آنها تغذيه مى كنند) (فمنها ركوبهم و منها ياكلون).

منافع آنها به همينجا ختم نمى شود، بلكه براى آنان منافع ديگر در اين حيوانات و نوشيدنيهاى گوارائى است (و لهم فيها منافع و مشارب ).

(آيا با اين حال شكر اين نعمتها را بجا نمى آورند)؟!... (مشابه آیات ۳۳ تا ۳۵)

در اينجا چند نكته قابل توجه است :

1 - از ميان نعمتهاى مختلفى كه انسان در آن غوطه ور است در اينجا انگشت روى نعمت وجود چهارپايان گذارده شده ، چرا كه آنها در زندگى روزمره انسان حضور دائم دارند، به حدى زندگى انسان با آنها گره خورده كه اگر از صفحه زندگى او حذف شوند به راستى كار بر او مشكل و پيچيده خواهد شد، ولى به دليل حضور دائمشان، كمتر مورد توجه قرار مى گيرند.

2 - جمله (عملت ايدينا) (دست ما آن را انجام داده) كنايه از اعمال قدرت مستقيم پروردگار است، زيرا انسان مهمترين عضوى كه با آن اعمال قدرت مى كند دستهاى اوست، به همين جهت (يد) (دست) كنايه از قدرت است، مثلا كسى مى گويد فلان منطقه در دست من است، يعنى در سيطره قدرت من قرار گرفته، قرآن مجيد مى گويد يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ: (دست خدا بالاى دست آنهاست ) (فتح - 10).

به هر حال ذكر (ايدى) به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار مى باشد.

3 - جمله (فهم لها مالكون) (با فاء تفريع) اشاره به اين است چهارپايان را ما به قدرت خويش آفريده ايم اما مالكيتش را به انسانها بخشيديم، و اين نهايت لطف پروردگار را بيان ميكند، بنابراين اشكالى كه براى بعضى از مفسران در فاء تفريع در اينجا پيدا شده موردى ندارد، اين درست به آن مى ماند كه ما به كسى ميگوئيم اين باغ را ما آباد كرده ايم اما تو بهره آن را مى برى، و اين نشانه نهايت محبت و ايثار و گذشت است .

در اين آيه يكى ديگر از آيات و دلائل يگانگى خدا در ربوبيت و تدبير عالم انسانى را خاطرنشان مى سازد. آيتى كه نظير آيات توحيد در اول سوره است، كه مسأله زنده كردن زمين مرده، بيرون كردن دانه ها و ميوه ها، و شكافتن چشمه ها را خاطرنشان مى ساخت.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=36&ayat=33&user=far&lang=far&tran=2

و مراد از اينكه فرمود: چارپايان از چيرهايى است كه دستهاى خدا درستش كرده، اين است كه: كسى در خلقت آن ها شركت ندارد و خلقت آنها مختص به خداست. پس عبارت (درست كردن با دستها) كنايه از اختصاص است.

مقصود از اينكه فرمود: انسان مالك چهارپايان است و جمله (فهم لها مالكون ) تفريع و نتيجه گيرى از جمله (خلقنا لهم) است ؛ چون معناى (خلقنا لهم) اين است كه: ما چارپايان را به خاطر انسان خلق كرده ايم و لازمه آن اختصاص چارپايان به انسان است، و اختصاص هم بالاخره منتهى به ملكيت مى شود ….

بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: (ملك در اينجا به معناى قدرت و قهر است) (و معناى آيه اين است كه: ما چارپايان را براى آنان خلق كرديم در نتيجه ايشان مسلط و قاهر بر آن چارپايان شدند) ولى اين تفسير صحيح نيست، زيرا معناى تسلط و قهر از جمله بعدش ‍ كه مى فرمايد: (و ذللناها لهم) استفاده مى شود و بنا به گفته مفسر مزبور بايد جمله مذكور تأكيد باشد، و حال آنكه هر جا امر دائر شد بين اين كه جمله اى را تأكيد بگيريم يا تاسيس، تاسيس بهتر است.

در اين‌جا فرمود به وسيله مدبّرات تحت امر ما حيوانات گوناگون آفريديم که اين حيوانات را براي شما اختصاص داديم و مِلك شما شد و همه نيازهاي شما را اين رفع مي‌كند؛ اين به طور اجمال در اين قسمت هست و به طور تفصيل در سوره مباركه «نحل» بيان شده است؛ در سوره مباركه «نحل» به صورت تفصيل بازگو كرد و فرمود شما چه در بخش‌هاي دامداري, چه در بخش‌هاي ديگر از حيوانات انواع بهره‌ها را مي‌بريد، در سوره مباركه «نحل» آيه پنج به بعد اين است ﴿وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فيها دِفْ‌ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ و چهار پايان را آفريد در حالي كه براي شما در آنها وسيله پوشش و منافع ديگر است و از گوشت آنها ميخوريد.٭ وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ و در آنها براي شما زينت و شكوه است به هنگامي كه به استراحتگاه شان باز ميگردانيد و هنگامي كه (صبحگاهان) آنها را به صحرا ميفرستيد.[31]آنها كه به رمه‌سرا رفتند آگاه‌ هستند كه صبح و شام وقتي اين رمه‌ها مي‌روند و برمي‌گردند اين بره‌ها مادرهايشان را مي‌شناسند و مادرها بچه‌هايشان را مي‌شناسند، چگونه؟ با يك آهنگ ويژه‌اي يكديگر را مي‌بينند و شير مي‌خواهند ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلي‌ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ آنها بارهاي سنگين شما را به شهري كه جز با مشقت زياد به آن نميرسيد حمل ميكنند چرا كه پروردگارتان رؤ ف و رحيم است.[32]فرمود: اين حيوانات بارهاي شما را به جايي مي‌برند كه خود شما اگر اين مركوب را نداشته باشيد به زحمت به آن‌جا مي‌رسيد ﴿لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ﴾ خودتان اگر بخواهيد پياده برويد نمي‌توانيد اينها هم شما را مي‌برند و هم بارهايتان را مي‌برند، ﴿لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (و همچنين) اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا بر آنها سوار شويد و هم مايه زينت شما باشد و چيزها (وسائل نقليه ديگري) مي ‏آفريند كه شما نمي‏دانيد![33]خيلي از چيزهاست كه خدا مي‌آفريند و شما فعلاً آگاه نيستيد، چون علم شما پيشرفت نكرده كه آگاه شويد. آنچه در سوره مباركه «نحل» آمده تا حدودي ـ چون بعدش جريان كشاورزي را ذكر كرد ـ تفصيل آياتي است كه در سوره مباركه «يس» محلّ بحث است...

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=16&ayat=0&user=far&tran=2

آیات ۳ و ۴ این سوره نیز مشابه آیات سوره یاسین میباشد.

اختصاصي بودن اسناد آفرينش انسان به خدا

اين ﴿أَيْدينا﴾؛ يعني به وسيله قوا و نيروها و مدبّرات ما، تنها درباره انسان است كه آفرينش انسان را به خودش اِسناد مي‌دهد و به شيطان مي‌فرمايد چرا سجده نكردي براي كسي كه ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[34]

سوره ۳۸: ص

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ ﴿۷۵﴾

گفت: اي ابليس چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقي كه با قدرت خود او را آفريدم گرديد؟ آيا تكبر كردي، يا از برترين بودي ؟ (بالاتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود!). (۷۵)

لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ (70)

لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ (70)

هدف اين است كه افرادي را كه زنده‏ اند انذار كند و بر كافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد. (۷۰)

اين تعليل مربوط است به جمله (و ما علمناه الشعر) و معناى مجموع آن دو چنين مى شود: ما به آن جناب شعر نياموختيم، براى اينكه مردم زنده را با قرآن كه منزه از خيالبافى هاى شعرى است انذار كند

ممكن هم هست متعلق به جمله (ان هو الا ذكر...) باشد، كه در اين صورت معناى مجموع آن دو چنين مى شود: آنچه بر مردم مى خواند چيزى به جز ذكر و قرآن مبين نيست كه ما آن را به وى نازل كرديم تا انذار كند آن كسى را كه زنده است. و به هر تقدير برگشت هر دو احتمال به يك معنا است.

اين آيه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - نتيجه ارسال رسول و انزال قرآن به رسول را عبارت دانسته از: يكى انذار كسى كه زنده باشد، يعنى حق را, تعقل بكند، و آن را بشنود، و دوم حقانيت قول و واجب شدن آن بر كفار. پس محاذى (مقابل) بودن اين آيه در برابر آيات اول سوره در اينكه هر دو يك معنا را دنبال مى كنند، به خوبى روشن گرديد.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=36&ayat=0&user=far&tran=2

بار ديگر در اينجا ميبينيم كه قرآن ايمان را به عنوان (حيات) و مومنان را (زندگان) و افراد بى ايمان را (مردگان ) تلقى كرده ، در يك سو عنوان حى و در سوى مقابل عنوان كافرين قرار گرفته، اين همان حيات و مرگ معنوى است كه از مرگ و حيات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود، و آثار آن گسترده تر و وسيعتر است. اگر حيات و زندگى به معنى نفس كشيدن و غذا خوردن و راه رفتن باشد، اين چيزى است كه همه حيوانات در آن شريكند، اين حيات انسانى نيست، حيات انسانى شكوفا شدن … عقل و خرد و ملكات برجسته در روح انسان و تقوى و ايثار و فداكارى و تسلط بر نفس و فضيلت و اخلاق است، و قرآن پرورش دهنده اين حيات در وجود انسانهاست.

به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى زنده و بيدارند كه دعوت آن را لبيك مى گويند، و به انذارهايش توجه ميكنند، گروهى ديگر كفار دل مرده اى هستند كه هرگز در برابر آن واكنش مثبتى نشان نميدهند، ولى اين انذار مايه اتمام حجت بر آنها و تحقق يافتن فرمان عذاب بر آنان است.

نكته :

(حيات ) و (مرگ ) دلها!

انسان داراى چند نوع حيات و مرگ است :

نخست حيات و مرگ نباتى كه مظهر همان نمو و رشد و تغذيه و توليد مثل است و از اين نظر با تمام گياهان همگام مى باشد.

ديگر حيات و مرگ حيوانى است كه نشانه بارز آن احساس و حركت است، و در اين دو ويژگى نيز با تمام حيوانات همراه است .

اما نوع سومی از حيات است كه مخصوص انسان هاست و آنها را از گياهان و حيوانات ديگر جدا ميكند، و آن حيات انسانى و روحانى است، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى از آن به عنوان (حيات القلوب) تعبير شده است كه منظور از (قلب) در اينجا همان (روح و عقل و عواطف) انسان است.

در سخنان اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه روى اين مسئله بسيار تكيه شده است، در خطبه اى درباره قرآن مى گويد: تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب در باره قرآن بينديشيد كه بهار حيات بخش دلها در آنست.

خطبه 110 نهج البلاغه

برترين وسيله اى که متوسّلان به خدا، به آن توسّل (نزدیکی جستن) مى جويند ايمان به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اوست و جهاد در راه خدا که قلّه رفيع اسلام است و کلمه اخلاص (و شهادت به يگانگى خدا) که هماهنگ با فطرت انسانى است، و برپا داشتن نماز که حقيقت دين و آيين است، و اَداى زکات که فريضه اى واجب است، و روزه ماه رمضان که سپرى در برابر عذاب الهى است، و حج و عمره خانه خدا که نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناه است و صله رحم که سبب فزونى مال و طول عمر، و صدقه پنهانى که کفّاره گناهان است و صدقه آشکار که از مرگ هاى بد پيشگيرى مى کند و خدمت به خلق که از لغزش ها و شکست هاى خفّت بار جلوگيرى مى کند.

پيوسته به ياد خدا باشيد که بهترين يادهاست! و به آنچه خداوند به پرهيزکاران وعده داده است، علاقه مند باشيد که وعده او صادق ترين وعده هاست! به راه و رسم پيامبرتان اقتدا کنيد، که بهترين راه و رسم هاست! دستورها و سنّت او را به کار بنديد که هدايت کننده ترين سنّت هاست! قرآن را فرا گيريد که بهترين گفته هاست! و در آن بينديشيد که بهار قلب هاست! از نور آن شفا و درمان بطلبيد که شفاى دلها(ى بيمار) است! و آن را به نيکوترين وجه تلاوت کنيد، که نيکوترين سخن هاست.

به يقين، عالمى که به غير علمش عمل مى کند، همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از جهل خويش بيرون نمى آيد; بلکه حجّت بر او عظيم تر، حسرتش پايدارتر، و سرزنش او در پيشگاه خدا سزاوارتر است!

و در جاى ديگر درباره حكمت و دانش مى فرمايد هى حياة للقلب الميت : (حكمت مايه حيات دلهاى مرده است).

گاه بيمارى قلب را در برابر بيمارى بدن قرار داده ، مى فرمايد: و اشد من مرض البدن مرض القلب : (بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است).

و زمانى مى گويد: (هر كس روح ورع (پرهیزگاری) در او كم شود قلبش مى ميرد): و من قل ورعه مات قلبه و تعبيرات فراوان ديگرى از اين قبيل .

از سوى ديگر قرآن مجيد براى انسان نوع خاصى از بينائى و شنوائى و درك و شعور غير از بينائى و شنوائى و شعور ظاهر قائل شده چنانكه در باره كافران مى فرمايد: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ : آنها كران و لالان و كورانند و به همين دليل چيزى نمى فهمند! (بقره - 171).

در جاى ديگر منافقان را بيماردلانى مى نامد كه خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا (بقره - 10).

و كسانى را كه ترس از خدا در وجودشان نيست سنگدلانى معرفى كرده كه قلبشان از سنگ خارا نيز سختتر است : (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً سپس دلهاي شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ، يا سختتر) (بقره - 74).

و درباره گروهى از کافران، تعبیرى دارد که ضمن آن، آنها را به عنوان «ناپاکدلان» معرفى مى کند، مى گوید: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ: «آنها کسانى هستند که خدا نمى خواهد دلهاى آنها را پاک سازد».(12)

در جاى دیگر مى گوید: دعوت تو را تنها زندگانى که گوش شنوا دارند اجابت مى کنند نه مردگان!: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ: «تنها کسانى که گوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت مى کنند، اما مردگان را، خدا در قیامت برمى انگیزد، سپس به سوى او باز مى گردند».(13)

از مجموع این تعبیرات، و تعبیرات فراوان دیگرى که مشابه آن است، به خوبى روشن مى شود که، قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد; چرا که تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است.

در حقیقت، حیات و زندگى، درک و دید، شنود و مانند آنها، در این بخش از وجود انسان خلاصه مى شود، گرچه، بعضى از مفسران این تعبیرات را مجاز دانسته اند، ولى، آنها در اینجا با روح قرآن هماهنگ نشده اند; چرا که از نظر قرآن، حقیقت همین است، و زندگى و مرگ حیوانى، مجازى بیش نیست!

عوامل مرگ و حیات روحانى بسیار زیاد است ولى، قدر مسلم این است که: «نفاق»، «کبر»، «غرور»، «عصبیت» و «جهل» و گناهان بزرگ، «قلب» را مى میراند، چنان که در «مناجات تائبین» از مناجات هاى پانزدهگانه امام زین العابدین على بن الحسین(علیهم السلام) مى خوانیم: وَ أَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِی: «جنایت بزرگ من, قلب مرا میرانده است».(14)

آیات مورد بحث، نیز تأکیدى است بر این حقیقت. آیا کسانى که تنها از زندگى به این قانع شده اند که: در عالم بى خبرى و دائماً عیش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى منادیان حق را لبیک گویند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محرومیت مظلومان تکانى بخورند، تنها به خویشتن بیندیشند، و از غیر خود و حتى از خویشتنِ خویش، بیگانه باشند، زنده اند؟!

آیا این زندگى است، که محصول آن فقط صرف مقدارى غذا، و پاره کردن تعدادى لباس، و خوابیدنها و بیدار شدن هاى تکرارى باشد؟!

اگر زندگى این است، چه تفاوتى میان حیوان و جهان آدمیت است؟!

پس، باید پذیرفت که: در ماوراى این ظاهر زندگى، مغز و حقیقتى است که قرآن روى آن تکیه مى کند، و از آن سخن مى گوید.

جالب این که: مردگانى که مرگشان داراى آثار حیات انسانى است از نظر قرآن زندگانند، اما زنده هائى که هیچ یک از آثار حیات انسانى در آنها دیده نمى شود، در منطق قرآن مرده اند، مرگى جانکاه و رقّت بار!

سوره ۳: آل عمران

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹)

ما اين كتاب را نازل كرديم ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ اين از باب «ردّ العجز (آخرین بخش) الي الصدر» در آغاز سوره مباركه «يس» آيه شش آمده است كه اين تنزيل عزيز رحيم براي آن است كه ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ﴾[22]براي انذار آنهاست و اين‌جا هم مي‌فرمايد شما بايد انذار كنيد، منتها انذار در كسي كه حيات دارد و كسي كه زنده است از انذار شما طَرْفي مي‌بندد.

اين صنعت «احتباك» (حذف مقابلي)است كه در قرآن كريم كم نيست.

صنعت «احتباك» اين است كه چهار امري كه دو به دو مقابل هم هستند انسان در بين امور چهارگانه از هر دو مقابل يكي را ذكر مي‌كند، براي اينكه ديگري را طرف مي‌فهمد و اگر ديگري را ذكر نكرد، براي اينكه خودش با آن استنباط مي‌كند….

احتباک» در بديع (علم بدیع هم در اصطلاح امروز، علمی است که از آرایش‌های سخن فصیح بحث می‌کند)، بدين ‌معناست که در دو کلام پياپي، از جملة اول، قسمتي ـ که مشابه آن در جملة دوم بيان شده است ـ حذف شود و از جملة دوم نيز بخشي ـ که در جملة اول بدان اشاره شده است ـ حذف گردد.

نمونة اول

لِينْذِرَ مَنْ كانَ حَيا وَيحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرِينَ (يس:70)

در اين آية كريمه، ميان دو گروه تقابل ايجاد شده است: مؤمنان و كافران. ويژگي هريك از مؤمنان و كافران آن است كه مؤمنان از نوعي حيات معنوي برخوردارند، درحالي كه كافران از آن محرومند. اما در اين آيه، به زيبايي به جاي پرداختن صريح به چهار مطلب (گروه مؤمنان و كافران و ويژگي حيات و ممات هركدام)، دو مطلب بيان شده است؛ بدين صورت كه به جاي ذكر صريح مؤمنان، از عنوان مشير من كان حياً (كساني كه از حيات معنوي برخوردارند) استفاده شده، ولي در طرف مقابل، به صراحت، كافران ذكر شده اند. درنتيجه، وجه تفصيلي و باز شدۀ آيه چنين مي شود: تنها مؤمنان كه برخوردار از ويژگي حيات هستند از انذار پيامبر بهره مي برند و اما كافران كه محروم از حياتند و در رديف مردگان به شمار مي روند از انذار سودي نمي برند و عذاب بر آنها حتمي مي گردد.

نمونة دوم

أَفَمَن يُلْقَىٰ فِي النَّارِ خَيْرٌ أَم مَّن يَأْتِي آمِنًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ (فصلت: 40)؛

آيا كسي كه در آتش افكنده ميشود بهتر است يا كسي كه در روز قيامت، با امنيت مي آيد؟!

در اين آية كريمه، تقابل واقعي ميان دو گروه افكنده شدگان در آتش و واردشدگان در بهشت وجود دارد، ولي به جاي آنكه در برابر دستة اول، افراد وارد شده در بهشت را قرار دهد، به حكم ايمني بهشتيان در روز قيامت اشاره كرده است.

نمونة سوم

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا (غافر: 61)؛ خدا كسي است كه شب را براي شما پديد آورد تا در آن آرام گيريد، و روز را روشنی بخش قرار داد. شبيه اين مضمون در آيات ديگر نيز آمده است (يونس: 67؛ نمل: 86).

براي هريك از شب و روز، دست كم دو حكم يا ويژگي قابل ذكر است. شب آرامش بخش است، اما به طور طبيعي، فاقد ديد مناسب است. در مقابل، روز، روشني بخش ديدگان و در عين حال، زماني براي تحرك و جنب وجوش به شمار مي رود. اما در آية مذكور، براي هريك از شب و روز تنها به يك حكم و ويژگي اشاره شده و ويژگي ديگر از تقابل موجود، قابل استنباط است.

لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا :

… معلوم مي‌شود در فرهنگ قرآن كافر مرده است. در بخشي از آيات فرمود: ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ مردگانند نه زندگان[23] اين ﴿غَيْرُ أَحْياءٍ﴾ تأكيد آنهاست، ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾. مكرّر به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمود: ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾،[24]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=35&ayat=19&user=far&lang=far&tran=1#

مگر حضرت مي‌رفت در قبرستان و مقبره‌هاي خانوادگي منبر مي‌گذاشت؟ فرمود: آ‌نهايي كه در قبر خانوادگي هستند و مرده هستند حرف تو در آنها اثر نمي‌كند ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾ يا ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي تو نمي‏تواني سخنت را به گوش مردگان برساني﴾.[25] اين‌طور نبود كه حضرت بروند قبرستان آن‌جا سخنراني كنند تا خدا بفرمايد حرف‌هاي تو كه در مرده‌ها اثر نمي‌كند.

شنواتر بودن مردگان قبرستان نسبت به انذار پیامبر از کافران

همان افرادي كه از فرمايشات حضرت استفاده نمي‌كردند واقعاً مرده بودند؛ اما آنها كه مرده واقعي هستند فرمايشات حضرت در آنها اثر کرده است، در همين جريان قتلاي بدر كه مشركين را حضرت در چاهي انداخت، كساني كه بدر رفتند مي‌دانند قبرستاني است كه شهداي بدر در آن‌جا مدفون هستند و پشت ديوار قبرستان گودالي بود كه مشركين را آن‌جا دفن كردند ـ از آن‌جايي که بايد بين قبرستان مسلمين و مشركين فاصله باشد، اين ديوار هست ـ آن طرف‌تر قبرستان چاهي كَندند و مشركين را آن‌جا انداختند، حضرت بالاي چاه رفت و فرمود: «إِنَّا قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ»[26]كه به حضرت عرض كردند با اين نعش‌هاي مرده حرف مي‌زنيد؟! فرمود: «مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ‌ لِمَا أَقُولُ‌ مِنْهُمْ»[27]نه خير آنها كاملاً مي‌شنوند و جواب هم دادند و جواب هم مي‌دهند…. اين تلقين ميّت هم از همين قبيل است و اين‌طور نيست كه فقط براي موعظه تشييع‌كننده‌ها باشد، واقعاً ميّت مي‌شنود, براي او يك تسلّي است, آرامشي است, دلداري است كه از تنهايي در بيايد. مرده‌ها به آن معنا يقيناً مي‌شنوند… اما اين آياتي كه دارد ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي﴾ و آيه‌اي كه دارد ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾[28] اين نظير مرده‌هاي زنده‌اند اين‌كه دين ندارد, حيات الهي ندارد, حيات گياهي دارد, حيات حيواني دارد يا تمام تلاش و كوشش او اين است كه خوب غذا بخورد و خوب جامه در بر كند و خوب آرايش كند اين حيات گياهي دارد يا بخشي از عواطف هم نصيب او شده است حيات حيواني دارد، وقتي حيات انساني نداشت حرف‌هاي الهي در او اثر نمي‌كند.

فرمود انسان يا زنده است يا كافر; معلوم مي‌شود مؤمن، زنده است و كافر واقعاً مرده است اين ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي‏خواند كه مايه حياتتان است[29]همين است…

از یک طرف بیان میکند که حرفهای قرآن و پیامبر در زندگان اثر میکند و از سوی دیگر میگوید حرفهای قرآن و پیامبر مایه حیاتتان هست. یک تقابل کوچک در اینجا شاید به نظر برسد. بالاخره باید زنده باشیم که حرفهای پیامبر در ما اثر کند یا اینکه حرفهای پیامبر باعث زنده شدن ما میشود. برای حل این تقابل شاید بتوانیم این گونه مثال بزنیم که آب مایه حیات است و از طرفی آب فقط در موجود زنده اثر میکند, موجود مرده دیگر آب برایش اثری ندارد. حرفهای قرآن و پیامبر هم آب حیات بخش است که باعث زنده شدن ما میشود و از طرفی فقط این آب حیات بخش برای زندگان میباشد نه مردگان.

https://www.instagram.com/ayatollahjavadiamoli/reel/C6eLpG4I-Kp

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‌ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69) 

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‌ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69)

ما هرگز شعر به او نياموختيم، و شايسته او نيست، اين (كتاب آسماني) تنها ذكر و قرآن مبين است. (۶۹)

اين آيه شريفه عطف و برگشت به مطلبى است كه در آغاز سوره آمده بود، و آن تصديق رسالت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است و اينكه كتابش از ناحيه خداى تعالى نازل شده.

پس جمله (و ما علمناه الشعر) مى خواهد بفرمايد: ما به او شعر نياموختيم. و لازمه اين نفى آن است كه آن جناب هيچ سررشته اى از شعر نداشته باشد، نه اين كه شعر بلد باشد ولى از گفتن شعر امتناع بورزد، براى اين كه مثلا خدا او را از اين كار نهى كرده باشد، و نه اين كه بخواهد بفرمايد قرآن شعر نيست، هر چند رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) شعر هم بلد باشد.

با اين بيان روشن مى گردد كه جمله (و ما ينبغى له) در مقام منت نهادن بر آن جناب است. و مى خواهد بفرمايد: خداى سبحان رسول اسلام را از گفتن شعر منزه داشته. پس جمله مزبور مى خواهد جلو يك احتمالى را كه ممكن است كسى بدهد بگيرد. و حاصل آن اين است كه: خيال نكنيد اين كه ما به وى شعر نياموخته ايم نقصى براى اوست، بلكه براى او كمال و مايه بلندى درجه، و نزاهت ساحت اوست، نزاهت از ننگى كه متخصصين اين فن دارند، كه باالفاظ معانى را آرايش داده و با تخيلات شعرى معانى را تزيين مى كنند، آن هم تخيلات كاذب، كه هر چه دروغش دقيق تر باشد، شعرش مليح تر و دل پسندتر مى شود. و نيز كلام خود را بر طبق آهنگ هاى موسيقى در مى آورند تا در گوش خوشتر آيد، و چنين كارى شايسته مقام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيست. و چگونه مى تواند شايسته او باشد، با اينكه او فرستاده خداست، و آيت رسالت و متن دعوتش قرآن است كه كلامى است در بيان خود معجز و نيز ذكر است و قرآن مبين…

… در اين سوره بحثهاى زنده و جامعى پيرامون اصول اعتقادى توحيد، معاد، نبوت مطرح شده ، و در مقطع هاى متفاوتى سخن را از يكى به ديگرى منتقل مى سازد.

در آيات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود، در دو آيه فوق به بحث نبوت باز مى گردد، و يكى از رايج ترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطرح مى كردند عنوان كرده پاسخ … به آن ميدهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است ، مى گويد: ما به او تعليم شعر نداديم و شايسته او نيست كه شاعر باشد (و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له).

چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به چنين موضوعى متهم ميكردند در حالى كه او هرگز شعر نسروده بود؟ اين بخاطر آن بود كه جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه كس محسوس بود، و زيبائيهاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انكار نبود، حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند كه گاه شبانه بطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.

چه بسيار كسانى كه با شنيدن چند آيه از قرآن شيفته و دلباخته آن شدند، و در همان مجلس اسلام را پذيرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند.

اينجا بود كه براى توجيه اين پديده بزرگ، و اغفال مردم از اين وحى آسمانى، زمزمه شعر و شاعرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در همه جا سر دادند، كه اين خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن!

اما چرا شايسته پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست كه شاعر باشد؟ بخاطر اينكه خط وحى از خط شعر كاملا جدا است، زيرا:

1 - معمولا سرچشمه شعر تخيل و پندار است، شاعر بيشتر بر بال و پر خيال سوار ميشود و پرواز مى كند، در حالى كه وحى از مبداء هستى سرچشمه ميگيرد و بر محور واقعيتها مى گردد.

2 - شعر از عواطف متغير انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است، در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد.

3 - لطف شعر در بسيارى از مواد در اغراق گویی ها و مبالغه هاى آن است ، تا آنجا كه گفته اند: احسن الشعر اكذبه!: بهترين شعر دروغ آميزترين آن است در حالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست.

4 - شاعر در بسيارى از موارد بخاطر زيبائيهاى لفظ ناچار است خود را تسليم الفاظ كند و دنباله رو آن باشد، و چه بسا حقائقى كه در اين ميان پايمال گردد.

5 - سرانجام به تعبير زيباى يكى از مفسران, (شعر) مجموعه شوق هايي است كه از زمين به آسمان پرواز ميكند، اما وحى مجموعه حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل ميگردد، و اين دو خط كاملا متفاوت است!

باز در اينجا لازم است براى شاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر ميدارند و از عوارض نامطلوب شعر خود را بر كنار مى سازند حساب جداگانه اى باز كنيم، و ارزش مقام و هنر آنها را فراموش نكنيم، ولى به هر حال طبيعت غالب شعر آن است كه گفته شد.

به همين دليل قرآن مجيد در آخر سوره شعراء مى گويد: وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ : (شعراء كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند)!

سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به ذكر دليل آن پرداخته چنين مى گويد: أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ : (آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويش هستند، تسليم امواج هيجانات و جهشهاى خيالند) و علاوه نمى بينى كه سخنانى مى گويند كه عمل نميكنند (سوره شعراء آيه 224 - 226).

البته در پايان همان آيات نيز شاعران با ايمان و صالح را كه هنرشان در مسير اهدافشان است استثناء ميكند و به آنها ارج مى نهد و حسابشان را از ديگران جدا مى سازد.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=26&ayat=224&user=far&lang=far&tran=2

ولى به هر حال پيامبر نمى تواند شاعر باشد، و هنگامى كه مى گويد: خدا به او تعليم شعر نداده، مفهومش اين است كه از شعر بر كنار است، چرا كه همه تعليمات به ذات پاك خدا بر مى گردد.

جالب اينكه در تواريخ و روايات كرارا نقل شده كه هر وقت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواست به شعرى تمثل جويد، و آنرا شاهد سخن قرار دهد، آنرا در هم مى شكست تا بهانه اى به دست دشمن نيفتد، چنانكه روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخواست اين شعر معروف عرب را بخواند:

ستبدى لك الايام ما كنت جاهلا

و ياتيك بالاخبار من لم تزود

(به زودى ايام حقايقى را براى تو آشكار مى كند كه از آن آگاه نبودى - و اخبارى را كسانى براى تو مى آورند كه زاد و توشه اى براى آنها تهيه نديده اى ).

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هنگامى كه مى خواست شعر فوق را بخواند فرمود (ياتيك من لم تزود بالاخبار) و جمله را پس و پيش فرمود.

قرآن در برابر نفى شعر از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اضافه ميكند: اين آيات چيزى جز وسيله بيدارى و قرآن آشكار نيست (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ).

آرى اين آيات (ذكر) است و مايه ياد آورى و وسيله بيدارى، اين آيات (قرآن مبين) است كه حق را بدون هيچگونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان ميكند …

بعد مسئله نبوّت را مطرح مي‌كند؛ در جريان نبوّت مستحضريد كه … هركدام به جهتي به آن حضرت و دين حضرت و كتاب حضرت اهانت مي‌كردند.

مسئله شعر، سِحر، كهانت (فالگویی و غیبگویی) و جنون بود كه يا قبايل گوناگوني تهمت‌هاي چهارگانه را مي‌زدند يا در مواقف گوناگون و فرصت‌هاي متنوّع اين حرف را مي‌زدند، نه اينكه تمام اين چهار اهانت را يکجا گفته باشند که آن هم البته محتمل است.

سوره ۳۷: الصافات

وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿۳۶﴾

و پيوسته مي‏گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه‏ اي رها كنيم؟! (۳۶)

سوره ۵۲: الطور

فَذَكِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ ﴿۲۹﴾

حال كه چنين است تذكر ده، و به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستي. (۲۹)

أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ ﴿۳۰﴾

بلكه آنها مي‏گويند او شاعري است كه ما انتظار مرگش را مي‏كشيم! (۳۰)

سوره ۲۵: الفرقان

أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا ﴿۸﴾

يا گنجى به طرف او افكنده نشده يا باغى ندارد كه از [بار و بر] آن بخورد و ستمكاران گفتند جز مردى افسون ‏شده را دنبال نمى ‏كنيد.

… گاهي مي‌گفتند اين حرف‌ها, حرف‌هاي خيالي است، چون شعر، مركّب از قضاياي خيالي بود.

… شعر عبارت از يك سلسله قضاياي خيالبافي است، بعدها ممكن است كه اين را با مضمون‌هاي بلندي آميخته كرده باشند وگرنه شعر, اصطلاحاً همان خيالبافي‌هاست.

ارتقای شعر با آمدن اسلام و جزو حکمت شدن آن

حالا وقتي اسلام آمد فرمود اين وزنِ خوب را, محتواي خوب هم به آن دهيد و آنها هم همين كار را كردند بعد فرمود: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً پيامبر صلي الله عليه و آله: برخى از شعرها حكمت است»[23]‌ … حكمتي را كه حضرت مي‌گويد همان حكمتي است كه ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً﴾[18] اينكه فرمود: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً»؛ يعني برخي از شعرها كوثر (خير و بركت فراوان) هستند…

وگرنه غالب اشعاري كه بود، يا هجو بود يا مدح بود يا مذمّت بود يا تشبيه بود با خيالات بود؛ يعني با قضاياي موهومه بود, با قضاياي متخيّله بود در بخش انديشه; با قضاياي شهوت‌انگيز بود يا غضب‌برانگيز بود در بخش انگيزه, هيچ‌كدام آنها بالا نمي‌رفتند كه به عقل برسند; لذا با خيالات همراه بودند. اسلام كه آمد فرمود حيف اين هنر است كه بي‌محتوا باشد؛ شما به اين هنر محتوا دهيد که همين كار را هم كردند. وجود مبارك حضرت در جريان غدير فرمود: بلندشو ولايت را به شعر در بياور[24] (حسان بن ثابت) و او آن كار را كرد بعد فرمودند: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً» اين كاري بود كه دين كرده؛ يعني هنر را در خدمت عقل آورده… اين كاري كه مرحوم اميني(رضوان الله عليه) كرده يك كار قيّمي است، بسياري از اين يازده يا دوازده جلد همان ادبيات و شعر است كه اين شعر توانسته آثار غدير را حفظ كند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%84%D8%BA%D8%AF%DB%8C%D8%B1

… احاديث آن به اندازه اين شعرها نيست؛ اين شعر و اين ادبيات و اين قصايد علمي توانست فضاي ولايت را در طيّ اين قرن‌ها حفظ كند. چند حديث مرحوم علامه اميني در الغدير ذكر كرده؟ اما چندين صفحه شما مي‌بينيد با ادبيات همراه است.

اتهام شعر بودن قرآن هنگام تحدّي پيامبر (ص) با آن

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تحدّي رسمي ايشان … مبارز طلب كردن ايشان با قرآن بود و آنها هم درباره قرآن مي‌گفتند اين شعر است. سِحر و شعبده و كهانت را درباره كارهاي ديگر مي‌گفتند؛ … در بيانات نوراني حضرت امير در خطبه قاصعه در نهج‌البلاغه[26] هست كه عده‌اي از صناديد قريش به حضور حضرت عرض كردند كه اگر شما دستور دهيد اين درختي كه اين‌جا ايستاده است دو نيم بشود نيمي سر جايش باشد و نيمي از آن‌جا حركت كند بيايد ما به تو ايمان مي‌آوريم، وجود مبارك حضرت امير آن‌طوري كه در خطبه «قاصعه» نهج‌البلاغه هست، فرمود من در جوار رحمت پيغمبر بودم که حضرت اشاره كرد اين درخت دو نيم شد، نيمي از درخت سر جايش بود و نيم ديگر آمد طوري كه شاخه‌هايش بر روي دوش‌هايم بود؛ اينها گفتند كه نيم ديگر هم اگر بيايد و به اين ملحق شود ما ايمان مي‌آوريم، حضرت آن نيم ديگر را هم دستور داد آمد؛ ولی ايمان نياوردند, گفتند اين دو نيم متّصل شود، به حالت اول برگردد و به سر جايش برگردد، ما ايمان مي‌آوريم, حضرت همين كار را كرد؛ ولي ايمان نياوردند بعد گفتند اين ـ معاذ الله ـ سحر است؛ اين را علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) در خطبه «قاصعه» نهج‌البلاغه نقل مي‌كند، اما وجود مبارك حضرت به اينها تحدّي نكرده كه من پيغمبرم براي اينكه درخت را دو نيم مي‌كنم.

… در جريان جابر[15] با مختصري از گوشت بزغاله عده زيادي را سير كرد يا در جريان اُستُن حنّانه[16] (بنواخت نور مصطفی آن اُستُن حنانه را, کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو) حضرت به اينها تحدّي نكرد و نفرمود من پيغمبرم، به دليل اينكه اين ستون به ناله درآمد شما هم بياييد ستون را به ناله در بياوريد، اين‌طور نفرمود يا من پيغمبرم براي اينكه با يك دستِ بزغاله, عده زيادي را سير كردم شما هم بياييد اين كار را كنيد! با اينها تحدّي نكرد، فقط با قرآن تحدّي كرد، حتي به «شقّ‌القمر» هم تحدّي نكرد و نفرمود من پيغمبر هستم براي اينكه «شقّ‌القمر» كردم و اگر مي‌گوييد من پيغمبر نيستم شما هم «شقّ‌القمر» كنيد. درباره «شقّ‌القمر» و امثال ذلك حضرت را متّهم مي‌كردند كه اينها سحر است، در جريان اِخبار غيب متّهم مي‌كردند كه كهانت است، همه اين تهمت‌هاي ناروا را قرآن ابطال كرد؛ ولي پيغمبر محور اصليِ تحدّي خود را قرآن قرار داد؛ فرمود من پيغمبرم و از طرف خدا آمدم، براي اينكه كلام خدا, پيام خدا, امضاي خدا به دست من است اگر مي‌گوييد نه, شما مثل اين بياوريد. من سخنگوي خدايم، چون امضاي او, كلام او, كتاب او به دست من است، مي‌گوييد كلام خدا نيست شما هم مثل اين بياوريد. همه حرفِ پيغمبر اين بود. در چنين فضايي است كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما اين كه مي‌گوييد شعر است ما به او شعر نگفتيم و شعر به او ياد نداديم ﴿وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ﴾.

https://fa.imamatpedia.com/wiki/%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D8%B1_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A7%D9%86%D8%B5%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C

… كهانت و سِحر، اينها جزء علوم غريبه است؛ يعني موضوع دارد, محمول دارد, نسبت دارد, راه فكري دارد, علم حصولي دارد, راه درس خواندن دارد; منتها يك علم محرّم است كه آدم مي‌تواند درس بخواند ساحر شود, كاهن شود و مانند آن، چه اينكه شاعر شدن هم همين‌طور است؛ اما معجزه راه فكري ندارد, راه درس و بحث ندارد، اين‌چنين نيست كه كسي بتواند درس بخواند و معجزه بياورد، زيرا اين موضوع ندارد, محمول ندارد, نسبت ندارد, فكر ندارد اين فقط به قداست روح وابسته است و قداست روح هم كه در درس و بحث نيست، اين جزء وراثت الهي است كه ذات اقدس الهي اين علم را به وراثت به انبيا و اوليا می‌دهد. الآن اگر كسي وارث كسي بود مالي به او رسيد به او نمي‌گويند آقا تو چه كار كردي ارث بردي، به دست آوردن اين از راه درس و بحث نيست که آدم درس و بحث بخواند و ارث ببرد، اين يك پيوند است که هر كس آن پيوند را دارد ارث مي‌برد و ندارد ارث نمي‌برد. معجزه راه فكري ندارد و جزء علوم نيست؛ نه جزء علوم قريبه با قاف و نه علوم غريبه با غين، اما آن علوم بالأخره يا سِحر يا شعبده يا جادو يا كهانت يا طلسم همه اينها علم‌ هستند که موضوع دارند و محمول دارند، منتها برخي از اينها علم محرّم است؛ ولي كرامت و معجزه جزء علوم نيست كه انسان درس بخواند و كرامت پيدا كند, درس بخواند و معجزه بياورد.

https://www.aparat.com/v/na9F2

https://fa.wikishia.net/view/%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85_%D8%BA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%87

ضرورت اجتناب از گذران عمر در خواندن اشعار و قصص خيالي

خدا رحمت كند مرحوم بوعلي و اين بزرگان در سيره خود نوشتند ما تعهّد كرديم قصه نخوانيم؛ شما مي‌دانيد يك طلبه يا دانشجو وقتي محقّق مي‌شود كه هر سريالي را نگاه نكند, هر خيالبافي را نخواند، ذهن خيالباف, خيالباف در مي‌آيد و محقّق در نمي‌آيد. مگر ذهن ما ظرفيّت چقدر مطالب را دارد؟ خيالات را, اوهام را وقتي وارد كرديم ديگر پُر مي‌شود. اگر ذهن با خيالات و با اوهام و با تشبيه و تشبيب و اينها پُر شد ديگر ذهن برهاني نيست. قصه خواندن اگر قصه انبيا باشد, قصه اوليا باشد, قصه ائمه(عليهم السلام) باشد ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است نه «أحسن القِصص»، اين مفرد است و جمع نيست فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[27] اختصاصي به جريان حضرت يوسف ندارد.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=12&ayat=3&user=far&lang=far&tran=2

همه انبيا كه خداي سبحان قصه آنها را نقل كرده است ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ … قصه آدم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است و قصه خاتم هم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است. فرمود ما به بهترين روش داستان مي‌گوييم حرف‌هاي باطل, حرف‌هاي وهمي, حرف‌هاي خيالي, حرف‌هاي شهوت و غضب در داستان ما نيست… اختصاصي هم به حضرت يوسف ندارد، «كما مرّ في سورة اليوسف». فرمود ما به بهترين روش داستان مي‌گوييم, داستاني است حق, صِدق, خير و دارای مصلحت که هيچ باطلي در آن نيست؛ آن وقت, اين‌گونه از قصص را اگر انسان بخواند ذهن برهاني مي‌شود; لذا فرمود ما شعر يادش نداديم، چون شعر خيال‌انگيز است…

خدمت اسلام به شعر با نفي شعرهاي خيالي و رواج نظم حكيمانه

شعري كه در جاهليّت رسم بود شعر خيالي بود؛ يعني خيالات را, اوهام را, حرف‌هاي غير عالمانه را و حرف‌هاي غير معقول را با نظم‌هاي خاص در تشبيه و غير تشبيه ارائه مي‌كردند که اين كارِ رسمي اعراب آن روز بود.

اسلام كه آمد چندين كار كرد كه اين را به صورت هنر در بياورد؛ اين ظرفيت را, اين لياقت را, اين ظرف را از آن مظروف‌هاي خالي, تُهي و تخليه كند مظروف خوب در آن بريزد؛ اولاً فرمود جاهاي عمومي كه شما شعر مي‌خوانيد قدغن است، روز جمعه كه با هم جمع مي‌شويد خواندن شعر مكروه است, مسجد كه با هم جمع مي‌شويد خواندن شعر مكروه است. اين زمان و زمين را تطهير كرد كه اين‌جاها خيالبافي نكنيد، بعد كم‌كم معارف را به ياد اينها داد، دستمايه به اينها آموخت و حكيمانه اينها را پروراند، بعد ضمناً اشاره كرد كه اين معارف را در آن وزن‌ها بريزيد. در جريان غدير وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از نصب وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به ديگري فرمود حالا بلند شو اين جريان را به نظم درآور, او بلند شد در حضور حضرت آن محتواي ولايتمداري را به قالب نظم در آورده؛[24]

بنابراين اگر هنري هست؛ مثلاً كسي خطّ خوبي دارد و جامعه‌اي خطّاط خوب دارد نبايد بگوييم خطّ خوب بد است بايد مطالب خوب را به او آموخت كه او با خطّ خوب ارائه كند، اگر كسي ذوق شعري دارد با نظم خاص شعر مي‌گويد مطالب معقول را بايد ياد او داد كه او به صورت نظم در بياورد.

پرسش: کراهت شعر سرايي در ... .

پاسخ: … شعرهاي باطل, شعرهاي خيالي… فرمود روز جمعه كه مردم جمع مي‌شوند جاي شعر نيست, مسجد كه جمع مي‌شوند جاي شعر نيست, به جاي شعر بياييد آيات الهي, معارف الهي, ادعيه الهي, اذكار الهي و براهين الهي را مطرح كنيد؛ حالا شعرهايي كه الآن به عنوان مدح و مرثيه در حسينيه‌ها و مسجدها گفته مي‌شود اينها كمال است اينها بعيد است كه مكروه باشد و اگر هم گفته شد به معني قلّت ثواب است، وگرنه اينها چه نقصي دارد.

نمونه‌اي از تلاش علماي دين در حفظ آبروي شعر

آبروي شعر را بزرگان ما حفظ كردند, مثلاً علامه بحرالعلوم با گفتنِ آن دُرّه نجفيه در بحث‌هاي فقهي, به نظم آبرو داد (الدره النجفیه، منظومه‌ای در فقه، مشتمل بر دو هزار بیت شعر که چندین بار تفسیر و شرح شده‌است)، مرحوم حكيم سبزواري فلسفه را به نظم در آورد آبرو داد, مرحوم آقا شيخ محمد‌حسين غروي اصفهاني كمپاني تحفةالحكيم نوشت فلسفه را به نظم درآورد, ابن‌مالك نحو را به صورت نظم عربي درآورد و آبرو داد, شهيد آقا شيخ فضل الله نوري او بخشي از فقه را به صورت نظم درآورد به شعر آبرو داد… اشعاري نظير سنايي, ملاي رومي, حافظ, اينها را مرحوم مجلسي اول در شرح من لا يحضره الفقيه[28]‌ مي‌شمارند كه اينها به وزن آبرو دادند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3%DB%8C

… شما مي‌بينيد وقتي مطلبي را يك خطيب بيان مي‌كند وقتی به صورت نثر بيان مي‌كند يك اثر دارد، وقتي همان را به صورت نظم بيان مي‌كند اثر مضاعف دارد؛ آن‌جا كه به صورت نثر بيان مي‌كند انديشه ما مخاطب است, آن‌جا كه به صورت نظم بيان مي‌كند هم انديشه و هم انگيزه ما اثر دارد، مخصوصاً اگر با يك آهنگ خوبي هم خوانده شود.

… در تعبير قرآن كريم كسي كه عاقل نيست در حوزه خيال كار مي‌كند خدا از او به «مُختال» ياد مي‌كند … ﴿وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾[30]«مختال» همين اختيال و خيالباف و خيال‌زده است، كسي كه حرف عقلي ندارد و قابل برهان نيست؛ هَجو, مدح, ثنا و ذمّ او همه‌ آنها در محدوده خيال است، اما اگر «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً» بود هم انديشه و عقل نظر لذّت مي‌برد, هم انگيزه و عقل عمل لذّت مي‌برد; لذا اثربخشي آن بيشتر است.

اين آيات سوره مباركه «يس» در صدد قدح (سرزنش, عیب‌جویی) شعر نيست كه شعر چيز بدي است، چه اينكه در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 48 كه فرمود:

سوره ۲۹: العنكبوت

وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۴۸﴾

تو هرگز قبل از اين كتابي نمي‏خواندي و با دست خود چيزي نمي ‏نوشتي مبادا كساني كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند. (۴۸)

… سواد داشتن و خواندن از روی كتاب عيب نيست، نويسندگي عيب نيست ـ نويسندگي يعني خطاط بودن ـ خط نوشتن نقص نيست, از روي كتاب خواندن نقص نيست؛ فرمود ما اين چيزها را به شما ياد نداديم، براي اينكه اگر شما از روي كتاب مي‌توانستيد بخوانيد شما را متّهم مي‌كردند كه حرف‌ها را از انجيل و تورات گرفتيد شما اصلاً از روی کتاب نمي‌توانيد بخوانيد, خط نمي‌توانيد بنويسيد؛ ولي از اسرار تورات و انجيل باخبر هستيد، زيرا ما شما را از راه علم غيب باخبر كرديم، اينها كه نسخ خطّي تورات و انجيل را در خانه‌هايشان پنهان كردند ما به شما گفتيم به اينها اعلام كنيد ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ بگو اگر [جز اين است و] راست مى‏ گوييد تورات را بياوريد و آن را بخوانيد[7]ما كه در عمرمان تورات نديديم, انجيل نديديم از تورات خبر مي‌دهيم, از انجيل خبر مي‌دهيم؛ اين كتاب‌ها را شما داريد و در كتابخانه‌هايتان هم پنهان كرديد، بيرون بياوريد ببينيد اين حرف‌ها درست است يا نه؟ ما كه اصلاً نمي‌توانيم كتاب بخوانيم .. ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ اگر راست می گویید تورات را بیاورید و آن را تلاوت کنید﴾.

آنچه در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 48 فرمود تو قبلاً كتاب نمي‌خواندي, خط نمي‌نوشتي و اگر مي‌نوشتي ديگران شك مي‌كردند، اين هرگز ناظر به اين نيست كه خواندن و نوشتن, نقص است تو اين وصف را نداري و در جريان شعر هم همين‌طور است، نمي‌خواهد بفرمايد شعر گفتن چيز بدي است، تو اگر شعر مي‌گفتي آنها شك مي‌كردند. ما بايد ياد بدهيم ما كه ياد نداديم و شأن تو هم نيست كه شعر بگويي.

اگر در پايان سوره مباركه «شعراء» مذمّتي هست، از شعرا مذمّت هست نه از شعر.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=ara&sura=26&ayat=224&user=far&tran=

مثل ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! چرا سخني مي‏گوئيد كه عمل نمي‏كنيد؟٭ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخني بگوئيد كه عمل نمي‏كنيد؟[8] واعظِ غير متّعظ [ م ُت ْ ت َ ع ِ ](متّعظ: کسی که پند و نصیحت قبول می کند) را مذمّت كردن دليل بر اين نيست كه درس‌هاي اخلاقي و بحث‌هاي اخلاقي بد است ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ﴾ نمي‌خواهد بگويد فنّ اخلاق بد است، واعظ غير متّعظ را نكوهش مي‌كند. آيات پاياني سوره مباركه «شعراء» كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ في‌ كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ ٭ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ﴾[9] شعرا را مذمّت مي‌كند نه شعر را، به دليل اينكه در همان بخش پاياني از شاعراني كه به حرف‌هايشان عمل مي‌كنند به نيكي ياد مي‌كند ﴿إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾[10].

آنها مي‌گفتند اين ـ معاذ الله ـ القائات شيطاني است؛ ذات اقدس الهي در آيه 220 سوره «شعراء» فرمود: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي‌ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطينُ ٭ تَنَزَّلُ عَلي‌ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثيمٍ ٭ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾.[11]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=26&ayat=210&user=far&lang=far&tran=2

بنابراين آنچه بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد از سنخ شعر نيست, از سنخ القائات شياطين نيست, از سنخ سِحر و كهانت و امثال ذلك نيست و آن حضرت هم شاعر نيست، ما به او شعر ياد نداديم. اگر شعر بد است، شعرِ خوب هم هست؛ چه اينكه اگر شاعرِ بد هست، شاعرِ خوب هم هست. چه در بخش پاياني سوره مباركه «شعراء» و چه در اين قسمت از سوره «يس» شعر مذمّت نشده، بلکه شاعرِ غير متّعظ مورد مذمّت قرار گرفت.

ياد ندادن و ندانستن شعر از سنخ ندانستن كتابت و خواندن بود كه گاهي همين ندانستن مي‌شود كمال; يعني جلوي تهمت و افترا را مي‌گيرد گاهي سكوت و حرف نزدن ـ نه اينكه آدم حرف نزند, نتواند حرف بزند ـ مي‌شود معجزه. در جريان حضرت زكريا(سلام الله عليه) كه به ذات اقدس الهي عرض كرد آيا من در دوران كهنسالي كه الآن ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[12] مي‌توانم پدر شوم؟ عيال من هم كه الآن پير است آن وقتي هم كه جوان بود عقيم بود ﴿وَ كانَتِ امْرَأَتي‌ عاقِراً﴾[13]نه الآن «عاقر» است «عاقر»؛ يعني نازا، آن وقتي كه جوان بود «عاقر» و عقيم و نازا بود، اما «حُكم آنچه تو فرمايي»[14] خداي سبحان فرمود تو با همين همسرِ سالمندت مي‌تواني پدر شوي. عرض كرد علامتي هست كه من بفهمم چه وقت پدر مي‌شوم؟ در آيه سوره مباركه «آل‌عمران» 41 به بعد فرمود: ﴿قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً گفت: نشانه تو آن است كه سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهي گفت

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=19&ayat=1&user=far&lang=far&tran=2

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=3&ayat=35&user=far&lang=far&tran=2

سوره ۳: آل عمران

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=3&ayat=44&user=far&lang=far&tran=2

قرعه آخرين راه حل اختلاف

از اين آيه و آياتى كه در سوره صافات درباره يونس آمده استفاده مى شود كه براى حل مشكل و يا در هنگام مشاجره و نزاع و هنگامى كه كار به بن بست كامل مى رسد و هيچ راهى براى پايان دادن به نزاع ديده نمى شود مى توان از قرعه استمداد جست همين آيات به ضميمه روايات پيشوايان اسلام سبب شده كه قاعده قرعه به عنوان يكى از قواعد فقهى در كتب اسلامى شناخته شود و از آن بحث گردد اما همان طور كه … اشاره شد، قرعه مشروط به وجود بن بست كامل است بنابراين هر گاه طريق ديگرى براى حل مشكل پيدا شود از قرعه نمى توان استفاده كرد.

طرز قرعه كشى در اسلام صورت خاصى ندارد بلكه مى توان از چوبه هاى تير يا سنگ ريزه يا كاغذ و مانند آن طورى استفاده كرد كه تبانى و زدوبند در آن راه نداشته باشد روشن است كه در اسلام از طريق قرعه كشى نمى توان برد و باخت كرد. زيرا اين موضوع مشكلى نبوده كه براى حل آن متوسل به قرعه شويم و چنان درآمدى مشروع نيست.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه قرعه مخصوص منازعات و اختلافات ميان مردم نيست بلكه بن بستهاى ديگر را نيز مى توان با آن گشود مثلا همانطور كه در احاديث وارد شده . اگر انسان منحرفى با گوسفندى آميزش جنسى كند، سپس آن را در ميان گله گوسفندان رها نمايد و شناخته نشود بايد به قيد قرعه يكى از آنها را خارج ساخت و از خوردن گوشت آن اجتناب نمود زيرا كنار گذاشتن همه آنها زيان بزرگى است و استفاده از گوشت همه آنها نيز جايز نمى باشد. در اينجا قرعه حل مشكل مى كند.

سوره ۳۷: الصافات

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=37&ayat=139&user=far&lang=far&tran=2

قرعه و مشروعيت آن در اسلام

در روايـات مـربـوط بـه قـرعـه و مـشـروعـيـت آن مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) فـرمـود: اى قـضـيـة اعـدل مـن القـرعـة اذا فـوض الامـر الى الله عـزوجـل ، يـقول : فساهم فكان من المدحضين : كدام داورى از قرعه عادلانه تر است (هنگامى كـه كـارهـا بـه بن بست رسد) و موضوع به خدا واگذار شود، مگر خداوند (در قرآن مجيد درباره يونس ) نمى گويد: فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ : يونس با سرنشينان كشتى قرعه افكند، و قرعه به نام او درآمد و محكوم شد!

اشـاره بـه ايـنـكـه قـرعـه بـه هـنـگـامـى كـه كـار مـشـكـل شـود و راه حـل ديـگـرى نـبـاشـد و كـار را بـه خـدا واگذار كنند به راستى راه گشا است، چنانكه در داستان يونس درست منطبق بر واقعيت شد.

ايـن مـعنى در حديث ديگرى با صراحت بيشتر از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه فـرمود: ليس من قوم تنازعوا (تقارعوا) ثم فوضوا امرهم الى الله الا خـرج سـهـم المـحـق : هـيـچ قـومـى اقـدام بـه قـرعـه (بـه هـنـگـام بـن بـسـت كـامـل ) نـكردند در حالى كه كار خود را به خدا واگذار كرده باشند مگر اينكه قرعه به واقعيت اصابت مى كند و حق آشكار مى شود. شرح بيشتر پيرامون اين مساءله را در كتاب (القواعد الفقهيه ) آورده ايم .

در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: هيچ قومى در ميان خود قـرعـه نـيـنـداخـتـند، و امر خود را به خدا واگذار نكردند، مگر آنكه آنچه حق بود از قرعه بيرون آمد. و نيز فرموده: چه حكمى بالاتر از حكم قرعه و عادلانه تر از آن است ؟ وقتى اشخاص امر خود را به خدا واگذارند، آيا اين خداى سبحان نيست كه مى فرمايد: (فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ)؟.

https://wiki.ahlolbait.com/%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87_%D9%82%D8%B1%D8%B9%D9%87

https://fa.wikishia.net/view/%D9%82%D8%B1%D8%B9%D9%87

آن آيت الهي و معجزه الهي اين است كه زبانت بند مي‌آيد؛ مي‌خواهي نماز بخواني, اطاعت كني, ذكر بگويي, آيات الهي را بخواني زبانت گوياست، اگر مي‌خواهي با مردم حرف بزني نمي‌تواني … انسان خيال مي‌كند قدرت تكلّم كمال است، فرمود اين كمال از تو در آن وقت گرفته مي‌شود تا متوجّه شوي که آيت الهي است. اين سه روز كه زبانت بند مي‌آيد طليعهٴ تحقّق آن بشارت است ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً نشانه‏ ات اين است كه سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگويى﴾ اگر كاري را مي‌خواهي انجام بدهي با دست اشاره مي‌كني, با سر و صورت اشاره مي‌كني، مي‌خواهي حرف بزني و با كسي چيزي بگويي زبانت بند مي‌آيد, گاهي اين‌طور مي‌شود. بنابراين اينكه فرمود ما شعر يادش نداديم معناي آن اين نيست كه شعر نقص است؛ نظير اينكه خواندن و نوشتن را ما يادش نداديم.

پرسش: خواندن و نوشتن يک نوع فضيلت است و پيامبر که می توانست بنويسد ولی ننوشت... .

پاسخ: بعد از اينكه به مقام نبوّت رسيد و حجّت الهي تمام شد يك مطلب ديگر است، اما تا آن وقت را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قدرت خواندن و نوشتن نداشت و اين فعل مضارع هم دلالت بر استمرار دارد. فرمود شما تاكنون اين‌چنين نبوديد.

سوره ۲۹: العنكبوت

وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۴۸﴾

تو هرگز قبل از اين كتابي نمي‏خواندي و با دست خود چيزي نمي‏نوشتي مبادا كساني كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند. (۴۸)

… علوم اوّلين و آخريني كه در جهان امكان هست را خداي سبحان به اينها داد. علم كمال است نه خواندن و نوشتن, خواندن و نوشتن ابزار است؛ اگر كسي ناخوانا باشد و نانويسا باشد و مطلب را بداند نقصي نيست، اگر كسي بداند كه اين كتاب چه نوشته است اين كمال است و لازم نيست كه بخواند.

آدم لازم نيست چشم باز كند يا در را باز كند ببيند پشت ديوار چه كسي است، اين كمال نيست؛ كمال اين است كه آدم بداند پشت ديوار كيست. حالا به طور عادي مي‌رود بيرون مي‌بيند كيست, به طور غير عادي «من وراء حجاب» باخبر است، آنچه كمال است علمِ «بما في التورات و الانجيل» است که اين را حضرت داشت، اما ابزار كار كه حالا كتاب بياورند باز كنند و بخوانند اين مقدمهٴ كمال است نه اينکه خودش كمال باشد. اگر كسي از كلّ كتاب باخبر است ولو نتواند بخواند… ولو نتواند بنويسد .

غرض اين است كه فرمود ما شعر گفتن يادش نداديم، اگر شعر گفتن ياد او مي‌داديم و قدرت شعر گفتن مي‌داشت شما شك مي‌كرديد مي‌گفتيد اين‌كه ذوق سرايندگي دارد ـ معاذ الله ـ خودش اين حرف‌ها را رديف كرده است… سوادِ خواندن, سواد نوشتن، اينها مقدمه كمال است كه انسان با خواندن و نوشتن, عالِم شود. علم در وجود مبارك پيغمبر بود ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ﴾[19] بود و مانند آن, بنابراين نقصي در حريم وجود آن حضرت نبود…. مثلاً كسي بايد با تلاش و كوششِ پا, به زحمتي بتواند حركت كند و خودش را به حرم برساند؛ ولي كسي كه با يك «طرفةالعين» خودش در حرم است اين ديگر نياز به حركت دست و پا ندارد، اين را نمي‌گويند ناقص است…

پرسش: پيامبر موقع احتضار می خواستند بنويسند.

پاسخ: نه, آن‌جا شايد املا مي‌كردند؛ مثل تمام موارد. همه حرف‌هاي وحي را ذات اقدس الهي فرمود تو به آنها بگو و اينها هم مي‌نويسند، اگر يك وقت حضرت مي‌نوشت يا كشف مي‌شد آن ﴿إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ كساني كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.﴾ هميشه بهانه مي‌گرفتند كه ـ معاذ الله ـ اينها را خودش نوشته است.

https://btid.org/fa/video/183837

​​https://ifilo.net/v/Duo3CSD

https://fa.wikishia.net/view/%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4:%E2%80%8C%D8%A2%DB%8C%D8%A7_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85(%D8%B5)_%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86_%D9%88_%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%86_%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%9F#cite_note-11

إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ

﴿إِنْ هُوَ﴾، حصر كرده است, اين كتاب منحصراً ياد خداست؛ مستحضريد ياد خدا تنها به زبان نيست، گوش به ياد خداست, چشم به ياد خداست. در بخشي از آيات دارد كه چشمان آنها به ياد خدا نبود، معلوم مي‌شود که چشم گاهي به ياد خداست و گاهي به ياد خدا نيست﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾[21]

سوره ۱۸: الكهف

وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضًا ﴿۱۰۰﴾

در آن روز جهنم را به كافران عرضه مي‏داريم (۱۰۰)

الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا ﴿۱۰۱﴾

همانها كه چشمهايشان در پرده بود و به ياد من نيفتادند، و قدرت شنوائي نداشتند! (۱۰۱)

پرده غفلت روي چشم اينهاست اينها يادِ مرا نمي‌بينند يا مرا ياد نمي‌كنند معلوم مي‌شود چشم ياد دارد, گوش ياد دارد, اعضا و جوارح ياد دارند. نام خدا بر لب يك نحوه ذكر است, ياد خدا در دل نحوه ديگر است که آن ياد خدا گاهي به صورت انجام واجبات است, گاهي به صورت انجام مستحبات است, گاهي به عنوان ترك مكروهات است, گاهي به عنوان ترك محرّمات است؛ ياد خدا گاهي فعلي است, گاهي قولي است, گاهي در چشم است, گاهي در گوش است كه فرمود: ﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ و قرآن اول و آخرش, صدر و ساقه‌اش ياد خداست و جمع كردن بين معارف و اعمال و اخلاق است.

وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ ﴿۶۸﴾

وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ ﴿۶۸﴾

هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه ميكنيم (و به ناتواني كودكي باز ميگردانيم) آيا انديشه نمي‏كنند؟﴿۶۸﴾

كلمه (نعمّره) از مصدر تعمير است كه به معناى طولانى كردن عمر است... و كلمه (ننكسه) از مصدر (تنكيس) است كه به معناى برگرداندن چيزى است به صورتى كه بالايش پايين قرار گيرد و نيرويش مبدل به ضعف گردد، و زيادتش رو به نقصان گذارد. و انسان در روزگار پيرى همينطور مى شود: قوتش مبدل به ضعف، و علمش مبدل به جهل، و ياد و هوشش مبدل به فراموشی مى گردد.

اين آيه شريفه مى خواهد براى امكان مضمون دو آيه قبل (كه مسأله مسخ و كور كردن را خاطرنشان مى ساخت) استشهاد كند و بفرمايد آن خدايى كه خلقت انسان را در روزگار پيرى اش تغيير مى دهد، و هر چه داده مى گيرد، قادر است بر اينكه چشم كفار را از آنها بگيرد و ايشان را در همان جايى كه هستند مسخ كند.

و در اين جمله كه فرمود: (افلا يعقلون) كفار را به خاطر نداشتن تعقل توبيخ مى كند و نيز تحريك مى كند به اينكه به تدبر در اين امور بپردازند، و از آن عبرت گيرند.

(ننكسه) از ماده (تنكيس) به معنى واژگون ساختن چيزى است به گونه اى كه سر به جاى پا و پا به جاى سر قرار گيرد، و در اينجا كنايه از بازگشت كامل انسان به حالات طفوليت است.

چه اينكه آدمى از آغاز خلقت ضعيف است و تدريجا رو به رشد و تكامل ميرود، در دوران جنينى هر روز شاهد خلقت تازه و رشد جديدى است، بعد از تولد نيز مسير تكاملى خود را در جسم و روح به سرعت ادامه ميدهد، و قوا و استعدادهاى خدا داد كه در درون وجودش نهفته شده يكى بعد از ديگرى شكوفا ميشود، دوران جوانى، و بعد از آن پختگى فرا ميرسد، و انسان در اوج قله تكامل جسمى و روحى قرار ميگيرد، در اينجا گاه روح و جسم مسير خود را از هم جدا ميكنند، روح همچنان به تكامل خويش ادامه ميدهد، در حالى كه عقبگرد جسم شروع ميشود، ولى سرانجام عقل نيز سير نزولى خود را شروع ميكند، و تدريجا و گاه به سرعت به مراحل كودكى باز ميگردد، حركات، حركات كودكانه و تفكر و حتى بهانه جوئيها همچون كودكان ميشود، و ضعف جسمانى نيز با آن هماهنگ ميگردد، با اين تفاوت كه اين حركات و روحيات از كودكان شيرين و جذاب است و نويدى است بر شكوفائى اميدبخش و مسرت آفرين آينده، و به همين دليل كاملا قابل تحمل است، ولى از پيران زننده و نازيبا و گاه تنفر آور و يا ترحم انگيز است .

قرآن مجيد در آيه 5 سوره حج نيز به همين معنى اشاره كرده ، مى گويد:

سوره ۲۲: الحج

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿۵﴾

اي مردم اگر در رستاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از مضغه (چيزي شبيه گوشت جويده) كه بعضي داراي شكل و خلقت است و بعضي بدون شكل، هدف اين است كه ما براي شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم) و جنينهائي را كه بخواهيم تا مدت معيني در رحم مادران قرار مي‏دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مي‏كنيم) بعد شما را به صورت طفل بيرون مي‏فرستيم، سپس هدف اين است كه به حد رشد و بلوغ برسيد، در اين ميان بعضي از شما مي ‏ميرند و بعضي آن قدر عمر مي‏كنند كه به بدترين مرحله زندگي و پيري مي‏رسند آنچنان كه چيزي از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت (از سوي ديگر) زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مي‏بيني، اما هنگامي كه باران را بر آن فرو مي‏فرستيم به حركت در مي‏ آيد و نمو مي‏كند، و انواع گياهان زيبا را مي‏روياند. (۵)

لذا در بعضى از روايات افراد هفتاد ساله به عنوان اسير الله فى الارض (اسيران خدا در زمين ) ذكر شده اند.

به هر حال جمله (افلا يعقلون) هشدار عجيبى در اين زمينه ميدهد، و به انسانها مى گويد: اگر اين قدرت و توانائى كه داريد عاريتى نبود, به اين آسانى از شما گرفته نميشد، بدانيد دست قدرت ديگرى بالاى سر شماست كه بر هر چيز تواناست . تا به آن مرحله نرسيده ايد خود را دريابيد، و پيش از آنكه نشاط و زيبائى به پژمردگى مبدل گردد از اين چمن گلها بچينيد، و توشه راه طولانى آخرت را از اين جهان برگيريد، كه در فصل ناتوانى و پيرى و درماندگى هيچ كارى از شما ساخته نيست!

و لذا يكى از پنج چيزى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر توصيه فرمود همين بود كه دوران جوانى را قبل از پيرى غنيمت بشمار:

اغتنم خمسا قبل خمس : شبابك قبل هرمك ، صحتك قبل سقمك ، و غناك قبل فقرك ، و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك : (پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت بشمر، جوانيت را قبل از پيرى، و سلامتت را قبل از بيمارى، و بى نيازيت را قبل از فقر، و زندگيت قبل از مرگ، و فراغت خاطر را قبل از گرفتارى .

بايد بدانند كه تمام اين قدرت‌ها به عنوان آزمون, موقّتاً در اختيار اينهاست؛ ما به تدريج داديم و به تدريج هم مي‌گيريم. در سوره مباركه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالي كه هيچ نميدانستيد﴾ ـ اين نكره در سياق نفي است ـ ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ اما براي شما گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد.﴾،[32]

در دوران كهنسالي و فرتوتي فرمود: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ به تدريج, كم‌كم و رفته‌رفته اعضا و جوارح اينها را, توان بدني اينها را, هوش و استعداد اينها را و حافظه اينها را مي‌گيريم. برخي‌ها گرفتار فراموشي مي‌شوند ﴿لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾،[33]مگر «قَلْباً وَعَى الْقُرْآنَ»؛[34]قلبي كه ظرف قرآن باشد نه درس و بحث قرآني داشته باشد؛ اين گرفتار آلزايمر و فراموشي در دوران كهنسالي نمي‌شود، اين خيلي نور است. ممكن است كسي درس و بحث قرآن داشته باش؛ ولي قرآن در قلبش جا نگيرد…

(أَفَلَا يَعْقِلُونَ) فرمود اينها مگر تعقّل ندارند و مگر اين صحنه را نمي‌بينند؟! آنها كه خيلي با شادابي زندگي مي‌كردند و خيال مي‌كردند دنيا فقط با شادابي و نشاط است در دوران كهنسالي سرگردان هستند، اما يك موحّد و يك انسان مؤمن هميشه «فرحان» است، چون يك آينده خوب به انتظار اوست و بي‌صبرانه منتظر رسيدن آن روز است، اين خيلي فرق مي‌كند؛ هرگز يک انسان مؤمن در دوران سالمندی احساس پوچی نمی کند او کاملاً با نشاط است منتها منتظر رسيدن امر الهی است.

…﴿أَفَلا يَعْقِلُونَ﴾ اينكه ما را به تعقّل و تدبّر دعوت مي‌كند، براي همين است كه نه بيراهه برويم و نه راه كسي را ببنديم.

قدرت‌هاي مالي شما را ما در سوره «سبأ» و «فاطر»[11] گفتيم كه كساني قبل از شما ـ يعني صناديد قريش ـ در حجاز بودند كه شما يك دهم ثروت آنها را نداشتيد و نداريد ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾،[12]

سوره ۳۵: فاطر

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا ﴿۴۴﴾

آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كساني كه پيش از آنها بودند چگونه شد؟ همانها كه از اينان قويتر (و پرقدرتتر) بودند، نه چيزي در آسمان و نه چيزي در زمين از حوزه قدرت او بيرون نخواهد رفت، او دانا و توانا است. (۴۴)

سوره ۳۴: سبأ

وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ﴿۴۵﴾

كساني كه پيش از آنها بودند (نيز آيات الهي را) تكذيب كردند در حالي كه اينها به يكدهم (از قدرت و نيروي آنان) نميرسند، (آري) آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين مجازات من (نسبت به آنها) چگونه بود؟! (۴۵)

ما آنها را از بين برديم الآن هم نسبت به اعضا و جوارح شما اگر بخواهيد چشمتان را مَسخ مي‌كنيم, «مطموس العين»؛[13] يعني صاف شده، اين چشم كه صاف شود ديگر جايي را نمي‌بيند يا شما را مَسخ مي‌كنيم نه قدرت رفتن داريد نه قدرت برگشت داريد ناچاريد همان‌جا بايستيد؛ اين قدرت هست، به دليل اينكه ما يك قطره آب را به اين صورت در آورديم و الآن هم مي‌توانيم برگردانيم؛ شما هم كه هر روز مشاهده مي‌كنيد که ضعفي را ما به قوّت, قوّتي را به ضعف تبديل كرديم و مي‌كنيم، اين كودكان را كه ضعيف بودند جوان و نوجوان و ميانسال مي‌كنيم، اينها را نيرومند مي‌كنيم، بعد دوران فرتوتي و كهنسالي مي‌رسد اينها را ضعيف مي‌كنيم, ضعف است همين‌طور به تدريج و اصل كلي را هم كه در همه مي‌بينيد ﴿مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ شما روزانه اين تحوّلات را داريد مي‌بينيد. اصلِ كار را هم ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾[14] يك قطره آب بود كه ما به صورت چشم و گوش درآورديم, قلب و مغز درآورديم, اعضا و جوارح درآورديم اينكه نداشت و الآن هم مي‌توانيم بگيريم. بنابراين هيچ‌كسي نمي‌تواند به خودش بسنده کند، اكتفا كند, مغرور شود و مانند آ‌ن.

مشابه این مطلب در آیه ۵۴ سوره روم است. آيه 54 سوره مباركه «روم» اين است كه ﴿اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ﴾ كه در برخي از قرائت‌ها «ضُعف» قرائت شده است...

سوره ۳۰: الروم

​​اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ ﴿۵۴﴾

خدا همان كسي است كه شما را آفريد در حالي كه ضعيف بوديد سپس بعد از اين ضعف و ناتواني قوت بخشيد، و باز بعد از قوت, ضعف و پيري قرار داد، او هر چه بخواهد مي ‏آفريند، و اوست عالم و قادر. (۵۴)

در اين‌جا هم مي‌فرمايد: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ شما كه مي‌بينيد همه توان‌ها طولي نمي‌كشد گرفته مي‌شود, پس مي‌شود داد, مي‌شود گرفت, مي‌شود نگه داشت، شما با كدام قدرت در برابر ذات اقدس الهي اين مقاومت‌ها را مي‌كنيد؟ ﴿أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾.

بنابراين تمام اين توانايي‌ها چه در قسمت‌هاي بدني, چه قسمت‌هاي نفسي و رواني در اختيار ذات اقدس الهي است و ما موظفيم اين امانت‌ها را درست مصرف كنيم و در دعاها هم كريمانه از خدا بخواهيم تا زنده‌ايم آبرومندانه زندگي كنيم.

… در سوره مباركه «فاطر» … آيه 37 اين بود كه اينها اگر در برزخ يا غير برزخ بخواهند عذرخواهي كنند بگويند ما را برگردان ما مي‌گوييم ﴿أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ﴾ ما عمر طولاني به شما داديم شواهد فراواني هم براي تذكره شما در پيش روي شما گذاشتيم كه شما متذكّر شويد و به ياد حق بياييد؛ ولي نشد که اين كار را انجام دهيد.

سوره ۳۵: فاطر

وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ ﴿۳۷﴾

آنها در دوزخ فرياد مي‏زنند پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالح بجا آوريم غير از آنچه انجام مي‏داديم! (در پاسخ به آنها گفته مي‏شود) آيا شما را به اندازه‏ اي كه انسان در آن متذكر مي‏شود عمر نداديم؟ و انذار كننده (الهي) به سراغ شما نيامد؟ سپس بچشيد كه براي ظالمان هيچ ياوري نيست! (۳۷)

وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَ ... ﴿۶۷)

وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ ﴿۶۷﴾

و اگر بخواهيم آنها را در جاي خود مسخ ميكنيم (و به مجسمه‏ هائي بي روح مبدل ميسازيم) تا نتوانند راه خود را ادامه دهند يا به عقب برگردند. (۶۷)

که این مجازات میتواند در دنیا باشد یا آخرت

…اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ ميكنيم … به گونه اى كه نتوانند راه خود را ادامه دهند و يا به عقب باز گردند.

و يا اينكه اين افراد را كه در دنيا فاقد حركت در طريق سعادت بودند در آن روز به صورت مجسمه هاى بى روحى در آورد كه در عرصه محشر حيران بمانند، نه راهى به سوى پيش و نه راهى به سوى عقب داشته باشند.

از اين رنج‌آورتر ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ اينها را مَسخ مي‌كنيم؛ نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[31] اگر اينها را مَسخ كرديم بدتر از نابيناها می شوند؛ … درباره نابينا فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا﴾ بخواهند سبقت بگيرند و راه را ادامه بدهند نمي‌توانند، براي اينكه نمي‌بينند، اما برگشتن چطور؟ برگشتن را ذكر نمي‌كند ( شايد براساس هوش قبلي, راهِ آمده را بتواند برگردد)؛ ولي درباره مسخ مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾؛ اينها كه مَسخ شدند نه راه رفتن دارند ﴿فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا﴾ و نه راه برگشت ﴿وَ لا يَرْجِعُونَ﴾، براي اينكه كلّ هويّتشان عوض شده است؛ اينها در قدرت ما هستند، اما ما اينها را آزاد گذاشتيم ببينيم اينها در چه حال و چطوري عمر را صرف مي‌كنند.

اگر اينها را مسخ كنيم؛ نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[18] در همان منزلت و در هر سِمتي كه هستند (عَلَى مَكَانَتِهِمْ) مسخ میکنیم ما ديگر لازم نيست ابزار بياوريم دستگاه عكس‌برداري بياوريم, دستگاه جراحي بياوريم که كسي را مسخ كنيم، اينها نيست؛ همان‌جا كه هستند مسخ مي‌كنيم، خدا با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[19] كار مي‌كند.

مستحضريد علوم تجربي در عين حال كه محترم است اگر تجربه باشد ـ نه خيال و قياس و گمان و وهم باشد، تجربه حتماً بايد به برهان عقلي تكيه كند ـ حجّت است، اما حجّت مُثبِت نه حجّت نافي, هميشه تجربه تك‌بُعدي است؛ يعني تمام علوم پزشكي مي‌گويد اين دارو براي فلان درد خوب است که اين راه علمي است؛ اما اين درد را از راه ديگر نمي‌شود معالجه كرد او حقّ حرف زدن ندارد، زيرا آن را تجربه نكرده است. هيچ دانش تجربي لسان نفي ندارد. اگر گفتند وليّ‌اي از اولياي خدا با يك حمد، بيماري را شفا داد تجربه نمي‌تواند انكار كند، چون آن را تجربه نكرده، آن چيزی را كه تجربه كرده اين است كه فلان دارو براي درمان فلان درد خوب است که اين يك مطلب علمي است، اما غير از اين راهي نيست، اين را كه تجربه نكرده است؛ ...

بنابراين علوم تجربي هميشه تك‌بُعدي است، مثل تجريدي نيست و مثل بحث‌هاي كلاميِ فلسفه نيست كه دو طرف را ببيند و فتوا دهد؛ علمِ تجربي در همان حوزه‌اي كه آزمايش كرد تجربه مي‌كند. غرض اين است كه «طَمس عين» و مانند آن, درمان چشم يا آسيب رساندن چشم از راه تجربه ابزاري مي‌خواهد، اما از غير راه تجربه چنين دليلي بر نفي نيست.

… در هر شرايطي كه هستند، ﴿عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ هستند هم مي‌توانيم طمس كنيم و هم مي‌توانيم مسخ كنيم؛ اين ﴿عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ مي‌تواند به نحو تنازع متعلّق به آن ﴿لَطَمَسْنا﴾ و ﴿لَمَسَخْنا﴾ باشد.

﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾؛ هر كسي در هر شرايطي كه هست مي‌توانيم نيرو را از او بگيريم .. و اگر ما اينها را مسخ كنيم نه مي‌توانند برگردند و نه مي‌توانند راهشان را ادامه دهند. بعد براي توضيح، اين مسئله تذكره اخلاقي را مطرح مي‌كند كه بالأخره ما اين نعمت‌هايي كه داديم اين نعمت‌ها عاريه است و اين نعمت‌ها از شما گرفته مي‌شود ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلا يَعْقِلُونَ﴾.

 وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّي يُبْصِرُونَ (66)

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّي يُبْصِرُونَ (66)

و اگر بخواهيم چشمان آنها را محو ميكنيم، سپس براي عبور از راه مي‏خواهند بر يكديگر پيشي بگيرند اما چگونه ميتوانند ببينند؟! (۶۶)

در آيه بعد اشاره به يكى از عذابهائى ميكند كه ممكن است خداوند در همين دنيا اين گروه مجرم را به آن مبتلا سازد، عذابى دردناك و وحشتزا، ميفرمايد: (اگر بخواهيم چشمان آنها را محو ميكنيم )! (و لو نشاء لطمسنا على اعينهم).

و در اين حال وحشتى فوق العاده آنها را فرا ميگيرد، ميخواهند از راهى كه معمولا از آن ميرفتند بروند و بر يكديگر پيشى گيرند، اما چگونه ميتوانند ببينند؟! (فاستبقوا الصراط فانى يبصرون).

آنها حتى از پيدا كردن راه خانه خود عاجز خواهند ماند، تا چه رسد به اينكه راه حق را پيدا كنند و در صراط مستقيم قدم بگذارند!...

به هر حال طبق اين تفسير كه غالب مفسران اسلامى آن را پذيرفته اند … آيه فوق مربوط به عذابهاى دنياست، و تهديد كفار و مجرمان به اينكه خدا ميتواند آنها را در همين جهان به چنين سرنوشتهاى دردناكى مبتلا سازد، ولى به خاطر لطف و رحمتش ‍چنين نكرده است، شايد اين لجوجان بيدار شوند و به راه حق باز گردند.

ولى احتمال ديگرى نيز وجود دارد، و آن اينكه اين آيات ناظر به مجازاتهاى الهى در روز قيامت است نه دنيا، در حقيقت به دنبال آيه قبل كه ميگفت ما در آن روز مهر بر دهانشان ميگذاريم در اين آيات به دو مجازات ديگر اشاره ميكند كه اگر خدا بخواهد در باره آنها اجرا خواهد نمود:

نخست اينكه چشمان آنها را نابينا كند تا نتوانند (صراط) يعنى طريق بهشت را بيابند،

مي‌فرمايد ما در دنيا (الآن) هم مي‌توانيم بساط اينها را جمع كنيم؛ ولي به اينها ميدان مي‌دهيم ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ﴾ «طَمْس»؛ يعني صاف كردن، اگر ما چشم اينها را صاف بكنيم؛ يعني نابيناي محض شوند اينها كجا را مي‌توانند ببينند …كه بخواهند راه بروند؟ …

فرمود اينها كه در دنيا به اين صورت هستند ما اگر بخواهيم چشم اينها را مي‌گيريم؛ اين تمثيل است، اعضا و جوارح ديگر هم همين‌طور است. اين دعاهاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) ـ در دعاي عرفه سيّدالشهداء(سلام الله عليه) هم هست ـ اين دعاها خيلي دعاهاي كريمانه است؛ دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است كه خدايا همه اعضا و جوارح را دادي، ما هم همه اعضا و جوارح را تقديم مي‌كنيم، اما اين‌طور نباشد كه اول اعضا و جوارح را بگيري و بعد جان ما را بگيري؛ يعنی چشمِ ما را بگيري, دست و پاي ما را بگيري تا ما به بچه‌هايمان محتاج باشيم، ولو به حسن و حسين(عليهما السلام)؛ اين كرامت حضرت امير است و ما هم بايد همين دعا را بكنيم. مضمون اين دعا اين است كه به ذات اقدس الهي عرض مي‌كند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي خداوندا! نخستين موهبت از مواهب خويش را که از من مى گيرى جان من قرار ده و جانم نخستين وديعه از ودايع نعمتهايت باشد که نزد من دارى و از من باز مى ستانى (چشم و گوش و ساير اعضاى تنم را تا پايان عمر سالم بدار[16]

خطبه 215 نهج البلاغه

از دعاهاى آن حضرت (ع) كه فراوان مى خواند:

ستايش ويژه خداوندى است که مرا به صورت مرده و بيمارى وارد بامداد نساخت و به امراض گوناگون و بدمنظر گرفتار نکرد (و آفتى بر رگها و اعضايم وارد ننمود) به کيفر بدترين اعمالم مجازاتم نکرد و مرا بى فرزند قرار نداد، و (نيز حمد و سپاس مخصوص اوست که) مرا مرتد از دين و منکر پروردگارم و متوحش از ايمانم و گرفتار به اختلال در عقلم نکرد، و به عذابهايى که امتهاى پيشين را با آن مجازات نمود، مجازات نکرد شب را به روز آوردم در حالى که بنده اى هستم که به نفس خويش ستم نمودم خداوندا تو حجّت را بر من تمام کرده اى و من حجّتى (در ارتکاب خلاف در برابر) تو ندارم، جز آنچه تو بخشيده اى نمى توانم چيزى به دست آورم، و جز آنچه مرا از آن حفظ کرده اى توان حفظ خود را ندارم.

الهى، به تو پناه مى برم از اينكه در بى نيازى تو فقير شوم، يا در هدايتت گمراه گردم، يا در سلطنتت مورد ستم واقع شوم، يا به خوارى نشينم و حال اينكه امر به دست توست.

خداوندا! نخستين موهبت از مواهب خويش را که از من مى گيرى جان من قرار ده و جانم نخستين وديعه از ودايع نعمتهايت باشد که نزد من دارى و از من باز مى ستانى (چشم و گوش و ساير اعضاى تنم را تا پايان عمر سالم بدار).

بار خدايا، به تو پناه مى بريم از اين كه بخواهيم از سخن تو سر بر تابيم، يا كيش تو را وانهيم و به كيش ديگر گراييم، يا خواهشهاى نفسانى پيش از فرا رسيدن هدايتى كه از سوى تو آمده بر ما چيره گردد.

خدايا همه اينها نعمت‌هاي تو هستند و همه اينها امانت هستند ما هم همه اينها را تقديم مي‌كنيم، اما اين‌طور نباشد كه اول اعضا و جوارح ما را بگيري که ما به بچه‌هايمان محتاج باشيم و بعد جان ما را بگيري. فرمود موقعي كه مي‌خواهي بگيري اول جانمان را بگير، بعد اعضا و جوارح هم به تبع جان گرفته مي‌شوند. اين تعبير لطيف وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» همين است که حضرت عرض مي‌كند خدايا! اعضا و جوارح مرا وارث من قرار بده و مرا وارث آنها قرار نده. مهم‌ترين عضو همان «سمع» و «بصر» است عرض كرد: «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي»[17]
دعای عرفه

اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِى أَخْشاكَ كَأَنِّى أَراكَ، وَأَسْعِدْنِى بِتَقْواكَ، وَلَا تُشْقِنِى بِمَعْصِيَتِكَ، وَخِرْ لِى فِى قَضائِكَ، وَبارِكْ لِى فِى قَدَرِكَ، حَتَّىٰ لَاأُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَلَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ .

خدایا چنانم کن که از تو بترسم گویا که تو را می‌بینم و با پرهیزگاری مرا خوشبخت گردان و به نافرمانی‌ات بدبختم مکن و خیر در آنچه مقرر کردی را برایم اختیار کن و به من در تقدیرت برکت ده تا شتاب آنچه را تو به تأخیر انداختی نخواهم و تأخیر آنچه را تو پیش انداختی آرزو نکنم.

اللّٰهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فِى نَفْسِى، وَالْیَقِینَ فِى قَلْبِى، وَالْإِخْلاصَ فِى عَمَلِى، وَالنُّوْرَ فِى بَصَرِى، وَالْبَصِیرَةَ فِى دِینِى، وَمَتِّعْنِى بِجَوارِحِى، وَاجْعَلْ سَمْعِى وَبَصَرِى الْوارِثَیْنِ مِنِّى، وَانْصُرْنِى عَلَىٰ مَنْ ظَلَمَنِى، وَأَرِنِى فِیهِ ثارِى وَمَآرِبِى، وَأَقِرَّ بِذٰلِکَ عَیْنِى.

خدایا قرار ده، بی‌نیازی را در روح و روانم و یقین را در دلم و اخلاص را در عملم و نور را در دیده‌ام و بصیرت را در دینم و مرا به اعضایم بهره‌مند کن و گوش و چشمم را دو وارث من گردان و مرا بر آن‌که به من ستم روا داشته پیروز کن و در رابطه با او انتقام و هدفم را نشانم ده و چشمم را بدین سبب روشن گردان.

: الكافي

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلِ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ وَ لَا تُشْقِنِي بِنَشْطِي لِمَعَاصِيكَ وَ خِرْ لِي فِي قَضَائِكَ وَ بَارِكْ لِي فِي‌ قَدَرِكَ حَتَّى لَا أُحِبَّ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ وَ لَا تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي وَ مَتِّعْنِي بِسَمْعِي وَ بَصَرِي وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي وَ انْصُرْنِي عَلَى مَنْ ظَلَمَنِي وَ أَرِنِي فِيهِ قُدْرَتَكَ يَا رَبِّ وَ أَقِرَّ بِذَلِكَ عَيْنِي.
اين‌طور نيست كه اول چشم را بگيري, گوش را بگيري که من محتاج بچه‌ها باشم. من وارث چشم و گوش باشم؛ يعني چشم و گوش بروند و من بمانم، اين كار را خدايا نكن! آنها را وارث من قرار بده! كه من بروم، آنها بعد از من يقيناً خواهند رفت. اين «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي» از لطيف‌ترين تعبيرات دعاي نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) است؛ اين دعا، دعاي كريمانه است و اينها كه خاندان كَرَم‌ هستند دعاهايشان اين است گرچه همه حاجت‌ها را آنها از خدا مي‌خواهند، اما آن راز و نياز خصوصي اينها در همين محور كرامت است كه با كرامت زندگي كنند, با كرامت بميرند, محتاج به بچه‌ها و ويلچر نباشند، راحت زندگي كنند و راحت هم رحلت كنند.

… «طَميس»؛ يعني صاف, چشم‌هاي اينها را صاف مي‌كنم، حالا اگر چشم اينها صاف شود اينها بخواهند اين راه صاف را بروند ولو اتوبان هم باشند نمي‌توانند بروند. ﴿فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ﴾ بخواهند سبقت بگيرند و بروند ﴿فَأَنَّي يُبْصِرُونَ﴾ كجا را مي‌توانند ببينند؟!

تهديد تبهکاران به «طَمْس» و «مَسخ» و مقصود از آن

در جريان «طَمْس» يك تهديد الهي است؛ چه در سوره مباركه «نساء»[5] چه سوره مباركه «يونس»[6] اين «طَمْس» بود؛ فرمود اينها گاهي نمي‌دانند كه ما كلّ مال و زندگي اينها را خطّ بطلان مي‌كِشيم که مُهري روي اينها مي‌زنيم اين باطل مي‌شود که دستگاه ادراك اينها اين‌طور است, گاهي دستگاه حافظه اينها اين‌طور است, گاهي دستگاه مُدرِكه اين‌طور است, گاهي مال و ثروت و مقام اينها اين‌طور است ما اين را «طَمْس» مي‌كنيم. «مَطموس»؛ يعني محوشده. به اين وسيله در چند جاي قرآن تهديد كرده است و اين سومين بار است كه در سوره مباركه «يس» آمده است. در سوره‌هاي ديگر اين كلمه «طَمْس» آمده است؛ آيه 47 سوره مباركه «نساء» اين است فرمود:

سوره ۴: النساء

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا ﴿۴۷﴾

اي كساني كه كتاب (خدا) به شما داده شده! به آنچه (بر پيامبر خود) نازل كرديم - و هماهنگ با نشانه‏ هايي است كه با شماست - ايمان بياوريد، پيش از آنكه صورتهايي را محو كنيم، و سپس به پشت سر بازگردانيم، يا آنها را از رحمت خود دور سازيم، همان گونه كه «اصحاب سبت» (گروهي از تبهكاران بني اسرائيل) را دور ساختيم، و فرمان خدا، در هر حال انجام شدني است. (۴۷)

گاهي ما چهره‌ها را محو مي‌كنيم, صاف مي‌كنيم ديگر چشمي نيست كه ببيند, گاهي هم افراد را مسخ مي‌كنيم؛ نظير قوم بني‌اسرائيل كه فرمود: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ بصورت بوزينه‏ هاي طرد شده‏ اي در آئيد[7] آن هم تهديد به «مسخ» است فرمود… كه آنها را ما مَسخ كرديم. پس «طَمْس» و «مسخ» دو تهديد الهي است كه در سوره مباركه «نساء» آيه 47 مطرح شد.

سوره ۲: البقرة

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ ﴿۶۵﴾

بطور قطع حال كساني را از شما كه در روز شنبه نافرماني و گناه كردند دانستيد، ما به آنها گفتيم بصورت بوزينه‏ هاي طرد شده‏ اي در آئيد. (۶۵)

سوره ۵: المائدة

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ ﴿۶۰﴾

بگو آيا از كسانى كه در نزد خداوند از اين هم بد سرانجام‏ تراند آگاهتان كنم؟ [اينان‏] كسانى هستند كه خداوند لعنتشان كرده و بر آنان خشم گرفته و طاغوت را پرستيده‏ اند و [خداوند] آنان را [همچون‏] بوزينه و خوك گردانده است، اينان بدمقام‏تر و از راه راست [از همه‏] گم‏گشته‏ تراند.

در سوره مباركه «يونس» هم مشابه اين معنا آمده است كه وجود مبارك موساي كليم به خداي سبحان عرض مي‌كند خدايا شما كه از قدرت اينها باخبر هستيد قدرت اينها را «طَمْس» كن؛ آيه 88 سوره مباركه «يونس» اين است كه:

سوره ۱۰: يونس

وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ ﴿۸۸﴾

موسي گفت پروردگارا تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموالي (سرشار) در زندگي دنيا داده‏ اي و نتيجه‏ اش اين شده كه (بندگانت را) از راه تو گمراه مي‏سازند، پروردگارا! اموالشان را نابود كن و دلهايشان را سخت (و سنگين) ساز، تا عذاب دردناك را نبينند ايمان نياورند. (۸۸)

که اين «لام», «لام» عاقبت است نه «لام» غايت؛ يعني بهره‌هايي فراواني كه به آنها داديم، به جاي اينكه شاكر باشند، اين را در باب اضلال و گمراه كردن مردم صرف كردند. «لام» عاقبت؛ يعني پايان كار آنها اين شد، نه اينكه «لام», «لام» غايت باشد؛ تو به اينها نعمت دادي تا اينكه گمراه كنند، اين‌طور نيست. ﴿لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلي‌ أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ﴾[8]قلب اينها را قسي بكن نظير ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً همانند سنگ يا سخت‏ تر از آن[9]به اين صورت در بيايد كه يك نوع عذاب است كه چيزي را درك نكنند و مال اينها را محو كن، پس «طَمْس» و «خَتم» و مانند آن دو عذاب از عذاب‌هاي الهي است كه ذات اقدس الهي گاهي خودش تبهكاران را به اين دو عذاب تهديد مي‌كند و گاهي هم بعضي از انبيا از ذات اقدس الهي اين دو عذاب را از خداي سبحان مسئلت مي‌كنند كه دامن‌گير تبهكاران و فراعنه عصر كند.

الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ...(65)

الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65)

امروز بر دهان آنها مهر مي نهيم، و دستهايشان با ما سخن مي‏گويند و پاهایشان كارهايي را كه انجام ميدادند شهادت ميدهند. (۶۵)

يعنى هر يك از دست و پاهايشان شهادت مى دهد به آن كارهايى كه به وسيله آن عضو انجام داده اند؛ مثلا دستها به آن گناهانى شهادت مى دهد كه صاحب دست به وسيله آن مرتكب شده، (سيلى هايى كه به ناحق به مردم زده، اموالى كه به ناحق تصرف كرده، شهادت هايي كه به ناحق نوشته و امثال آن)، و پاها به خصوص آن گناهانى شهادت مى دهند كه صاحب آن با خصوص آنها انجام داده (لگدهايى كه به ناحق به مردم زده، قدم هايى كه به سوى خيانت و ظلم و سعايت و فتنه انگيزى و امثال آن برداشته).

و از همين جا روشن مى گردد كه هر عضوى به عمل مخصوص به خود شهادت مى دهد و گويا مى گردد. و نام دست و پا در آيه شريفه از باب ذكر نمونه است (و گرنه چشم و گوش و زبان و دندان، و هر عضو ديگر نيز به كارهايى كه به وسيله آنها انجام شده، شهادت مى دهند). و لذا مى بينيم كه در جاى ديگر قرآن نام گوش و چشم و قلب را برده، و فرموده:

سوره ۱۷: الإسراء

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾

و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد (۳۶)

و در سوره حم سجده (فصلت)، آيه 20 نام پوست بدن را آورده.

سوره 41: فصلت

حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۲۰﴾

وقتي به آن (آتش) مي‏رسند گوشها و چشمها و پوستهاي تنشان به اعمال آنها گواهي مي‏دهد! (۲۰)

و در تفسير عياشى از مسعده بن صدقه از امام صادق از جدش (عليهم السلام) روايت كرده كه فرمود: اميرالمومنين در آن خطبه اش كه راجع به اوصاف قيامت است، فرمود: خداوند بر دهنها مهر مى زند و ديگر كسى نمى تواند سخنى بگويد، بلكه به جاى زبان دستها سخن مى گويند، و پاها شهادت مى دهند، و پوست بدنها به زبان مى آيند، و به آنچه كرده اند ناطق مى شوند، پس نمى توانند هيچ جريانى را از خدا كتمان كنند.

سپس به گواهان روز قیامت اشاره مي كند، گواهانى كه جزء پيكر خود انسانند و جايي براى انكار سخنان آنها نيست…

آرى در آن روز ديگر اعضاى انسان تسليم تمايلات او نيستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار ميشوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند، و حقايق را با شهادت خود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود بدن انسان است، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده!

شايد گواهى اعضا بخاطر آن باشد كه اين مجرمان هنگامى كه به آنها گفته ميشود كيفر شما در برابر اعمالى كه انجام داديد دوزخ است به انكار برميخيزند، به گمان اينكه دادگاه دنياست، و حقايق از طريق پشت هم اندازى قابل انكار است، گواهى اعضا شروع ميشود، و تعجب و وحشت سراسر وجود او را ميگيرد و تمام راههاى فرار به روى او بسته ميشود.

به هر حال گواهى اعضا در قيامت مسلم است، اما اينكه هر عضوى خصوص كارى را كه انجام داده است بازگو ميكند، يا همه كارها را؟ بدون شك مناسب احتمال اول است، لذا در آيات ديگر قرآن سخن از شهادت گوش و چشم و پوست بدن به ميان آمده است.

چنانكه در آيه 20 سوره فصلت ميخوانيم : حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ : (تا آن زمان كه در كنار آتش دوزخ قرار گيرند گوش و چشم و پوستهاى تن آنها گواهى ميدهد به اعمالى كه انجام مى دادند).

و در آيه 24 سوره نور آمده است : يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (روزى كه زبان و دست و پاهاى آنها گواهى ميدهد, به اعمالى كه انجام مى داده اند).

اين نكته نيز قابل توجه است كه در يك جا مى گويد: (زبانهاى آنها گواهى مى دهد) (مانند آيه سوره نور) و در آيات مورد بحث ميفرمايد: ما مهر بر زبانشان (دهانشان) مى نهيم ).

ممكن است اين تعبير به خاطر آن باشد كه نخست بر زبان آدمى مهر نهاده ميشود و اعضاى او به سخن در مى آيند، هنگامى كه او شهادت اعضا را ميبيند زبانش باز ميشود و چون جاى انكار نيست زبان نيز اعتراف ميكند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شهادت زبان, تكلم معمولى نباشد بلكه تكلمى همچون تكلم ساير اعضا از درونش بر خيزد نه از برون! (به نظر میرسد منظور گناهانی است که زبان انجام داده است . ضمنا در این آیه میگوید که بر دهانشان مهر میزنیم, نه بر زبانشان )

آخرين سخن اينكه گواهى اعضا مربوط به كفار و مجرمان است، و گرنه مؤمنان حسابشان روشن است، لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام) ميخوانيم : ليست تشهد الجوارح على مؤ من ، انما تشهد على من حقت عليه كلمة العذاب ، فاما المؤ من فيعطى كتابه بيمينه ، قال الله عز و جل فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهم و لا يظلمون فتيلا:

(اعضاى پيكر انسان بر ضد مؤمن گواهى نميدهد، بلكه گواهى بر ضد كسى ميدهد كه فرمان عذاب بر او مسلم شده، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او ميدهند (و خودش آن را ميخواند) همانگونه كه خداوند متعال فرموده: آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده شد (با سرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را ميخوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد. (شاید به این علت باشد که شخص مؤمن گناهان و خطاهایی که مرتکب شده است را انکار نمیکند که نیاز به شاهد و گواهی اعضاء بدن باشد)

…﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ﴾ چرا؟ براي اينكه شاهد شما با خود شماست، ما اين دهن را مي‌بنديم كه نمي‌گذاريم حرف بزند؛ دهنتان كه سرقت نكرد، زيرميزي و روميزي نگرفت، دست شما گرفت, آن وقت دست حرف مي‌زند و مي‌گويد من گرفتم؛ دست غصب كرد, دست امضاي بي‌جا كرد, پا جاي بد رفت، زبان كه نرفت؛ما دهن را مي‌بنديم كه انكار نكند. اين دستي كه اين كار را كرده است را به حرف در مي‌آوريم ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[63]

سوره ۴۱: فصلت

وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴿۲۱﴾

آنها به پوستهاي تن خود مي‏گويند: چرا بر ضد ما گواهي داديد؟ آنها جواب مي‏دهند: همان خدايي كه هر موجودي را به نطق در آورده ما را گويا ساخته، و او شما را در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوي او است. (۲۱)

اين پايي كه رفته، اين پا را به حرف در مي‌آوريم; لذا هم دست حرف مي‌زند، هم پا حرف مي‌زند, هم اعضا و جوارح حرف مي‌زنند و هم پوست‌ها حرف مي‌زنند.

… ما جلوي دهن شما را مي‌بنديم كه بي‌خود انكار نكنيد، چون يك قسمت رها گذاشتيم … انكار كرديد و گفتيد: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾[65], شما, مشرك بوديد, شرك ورزيديد و ما شما را آورديم، در اوايل سوره مباركه «انعام» است كه اينها مي‌گويند: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾؛ ما كه شرك نداشتيم. در آن روز ذات اقدس الهي به حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾[66] ببين چطور دارند دروغ مي‌گويند؟!

سوره ۶: الأنعام

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۲۲﴾

آن روز كه همه آنها را محشور مي كنيم، به مشركان مي گوييم: معبودهايتان كه آنها را شریک خدا مي ‏پنداشتيد كجا هستند؟ (و چرا به ياري شما نمي ‏شتابند؟). (۲۲)

ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ ﴿۲۳﴾

سپس پاسخ و عذر آنها چيزي جز اين نيست كه مي‏گويند به خداوندي كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم. (۲۳)

انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ ﴿۲۴﴾

ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي‏گويند و آنچه را به دروغ شریک خدا می دانستند از دستشان رفت و گم شد. (۲۴)

لذا دهن را مي‌بندند كه اين انكار نكند، براي اينكه آن روميزي و زيرميزي و رشوه و رباي بانكي را كه دهن نگرفت, دست گرفت و دست مي‌گويد بله من ربا دادم من ربا گرفتم؛ پا شهادت مي‌دهد و دست امضا مي‌كند كه من امضا کردم …

حالا يك مطلب دقيقي از همين آيه استفاده مي‌شود كه مجرم اصلي, نفس و روح انسان است و اعضا و جوارح شاهد هستند نه مجرم, اگر اینها مجرم بودند وقتي حرف مي‌زدند مي‌گفتيم اينها اقرار كردند نه اينکه شهادت دادند. اقرار يك چيز است و شهادت چيز ديگري است، اگر مجرم حرف بزند مي‌گويند اقرار كرده, بيگانه اگر درباره جُرم او سخن بگويد، مي‌گويند شهادت داده است؛ معلوم مي‌شود ما شاهدي داريم, اقراري داريم, مُقرّي داريم, آن‌جا ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾[67] داريم که اگر خود انسان بگويد,

سوره 67: الملك

تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ﴿۸﴾

(دوزخ) نزديك است از شدت غضب پاره پاره شود، هر زمان گروهي در آن افكنده مي‏شوند نگهبانان دوزخ از آنها سوال مي‏كنند: مگر انذار كننده الهي به سراغ شما نيامد! (۸)

قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ ﴿۹﴾

مي گويند: آري، انذاركننده به سراغ ما آمد، ولي ما او را تكذيب كرديم و گفتيم خداوند هرگز چيزي نازل نكرده، و شما در گمراهي بزرگي هستيد! (۹)

وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۰﴾

و مي‏گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم، يا تعقل مي‏كرديم، جزء دوزخيان نبوديم. (۱۰)

فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۱﴾

اينجاست كه به گناه خود اعتراف مي‏كنند، دور باشند دوزخيان از رحمت خدا! (۱۱)

اما اگر دست حرف بزند معلوم مي‌شود دستِ بيچاره گناه نكرده, پاي بيچاره گناه نكرده، پا را اين شخص برد و دستِ اين شخص اِعمال كرد؛ اين دست شهادت مي‌دهد نه اقرار, پا شهادت مي‌دهد نه اقرار, آن‌جا كه خود انسان حرف مي‌زند مي‌گويند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾…

…اينها گناهكار نيستند، اينها بيگانه هستند.

در زمین مردمان خانه مکن

کار خود کن کار بیگانه مکن

کیست بیگانه تن خاکی تو

کز برای اوست غمناکی تو

تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی

جوهر خود را نبینی فربهی

… اعضا و جوارح ابزارند و از آن‌جايي که ابزار هستند چه مسئوليتي دارند؟! انسان قلم را مي‌گيرد مطلب باطل مي‌نويسد يا مطلب حق مي‌نويسد، آن‌كه نويسنده است مسئول است به نام كاتب وگرنه قلم چه مسئوليتي دارد؟ اعضا و جوارح, ابزار و ادوات و آلات حقيقت انسان‌ هستند، حقيقت انسان متّهم اصلي است.

در قيامت هم اگر اعضا و جوارح را مي‌سوزانند شخص را مي‌سوزانند، براي اينكه اين شخص درد بكِشد دست او را مي‌سوزانند، وگرنه دست كه دردي ندارد. اين ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها هر گاه پوستهاي تن آنها (در آن) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاي ديگري به جاي آن قرار ميدهيم﴾[42] براي همين است كه شخص را مي‌خواهند عذاب كنند اعضا و جوارح را مي‌سوزانند، نه اينكه اعضا و جوارح را عذاب كنند…

… براي اينكه نفس را عذاب كنند اين اعضا و جوارح را مي‌سوزانند و عذاب را خود نفس احساس مي‌كند؛ اگر نفس توجه نداشته باشد اعضا و جوارح را هم در اتاق عمل قطعه‌ قطعه مي‌كنند؛ ولي كسي درد را احساس نمي‌كند، تمام دردها براي نفس است. وقتي انسان را بيهوش كردند اين اعضا و جوارح را قطعه‌قطعه مي‌كنند و اينها دردي ندارند، درد و احساس و ادراك همه براي نفس است.

… در صحنه قيامت كه سؤال و جواب مي‌شود نيازي به شاهدهاي بيرون ندارد، براي اينكه متن عمل حاضر است ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾[30] چه خير, چه شرّ اين را مي‌بيند.

… بحث‌هاي قيامت واقعاً حيرت‌آور است، آياتي است درباره قيامت كه در اين بحث‌هاي اخير گاهي ملاحظه كرديد كه گاهي ما به هر وسيله‌اي هست خودمان را كنار مي‌كشيم كه وارد آن آيه نشويم، براي اينكه آدم آن‌جا وارد شود غرق مي‌شود بدون اينكه چيزي به دستش بيايد. يكي از آن آيات همان آيه سوره مباركه «عنكبوت» است كه فرمود: ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾.[31]

http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=29&ayat=21&user=far&lang=far

﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ نه يعني «إليه ترجعون»، آن‌جا و امثال آن‌جا از جاهايي بود كه ما به هر دسايس و حِيلي بود خودمان را كشيديم كنار كه وارد آن بحث نشويم. انسان منقلب «الي الله» مي‌شود، يعني چه؟ رجوع «الي الله» فهميدني است، اما انقلاب «الي الله» فهميدني نيست.

يكي از چيزهايي (آیاتی) كه خيلي پيچيده است که در آن‌جا هم همان كار را كرديم، همان آيه 36 سوره مباركه «اسراء» است.

سوره ۱۷: الإسراء

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾

و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد (۳۶)

در سوره «اسراء» فرمود صحنه سؤال هست, جواب هست, محاكمه هست که ما همه را سؤال مي‌كنيم؛ ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ﴾؛ از اين آيات معروفي است كه خيلي از ماها مي‌گوييم و مي‌نويسيم و مانند آن. فرمود چيزي را كه براي شما ثابت نشد پيروي نكن, چرا؟ ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾. از چيزهايي كه فهميدني نيست همين آيه است، براي اينكه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ السَّمْعَ﴾؛ يعني از «سامعه» و گوش, بصر «باصره» و «فؤاد» که اين«فؤاد» همان روح است، همان نفس است، همان قلب است كه حقيقت انسان است سؤال مي‌كنند.

… آن وقت زيد را در محكمه مي‌آورند, سمع او يك طرف, بصر او يك طرف, قلب او يك طرف, زيد هم يك طرف … از زيد سؤال مي‌كنند که «سمع» خود را در كجا به كار بردي؟ «بصر» خود را در كجا به كار بردي؟ «فؤاد» خود را در كجا به كار بردي؟ «فؤاد», خود قلب است، خود حقيقت انسان است، از خود انسان سؤال مي‌كنند حقيقت خود را چگونه صرف كردي؟ فهميدني نيست. اين قلب كه گوشيِ مخصوص طبّ که نيست. اين «فؤاد» همان نفس است، همان قلب است و همان حقيقت انسانيّت است.

…اگر گفتند: ﴿في‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾؛[7] يعني باطن و روح اين شخص مريض است و اگر گفتند: ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾؛[8] يعني حقيقت اين شخص, روح اين شخص سالم است…

اين چهارمي كه انسان است مسئول است، آ‌ن سه‌تا «مسئول‌عنه» هستند. از زيد سؤال مي‌كنند چشم خود را چه ‌كار كردي؟ اين قابل فهم است, گوش خود را در چه راه به كار بردي؟ قابل فهم است, قلب خود را در چه راه به كار بردي؟ درك اين آسان نيست، برای اينکه مگر ما چندتا جان داريم؟ اين مسئول چه كسي است كه بايد از قلب جواب دهد؟ آن قوّه مُدركه ما چيست؟ از او سؤال مي‌كنند كه قوّه مدركه‌ خود را چه كار كردي؟ اين هم از آن آيات است.

غرض آن است اينكه گفتند وقتی وجود مبارك حضرت ظهور كرد معلوم مي‌شود قرآن هنوز بِكر است و تفسير نشده، براساس همين آيات است وگرنه آياتي كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ كه ﴿لَهُمْ جَنَّاتُ﴾[35] تفسير نمي‌خواهد...

اگر قلب «مسئول‌عنه» است ديگر نمي‌تواند مسئول باشد و اگر مسئول است نمي‌تواند «مسئول‌عنه» باشد... مستحضريد بعضي از عناوين هستند كه دوتايي با هم جمع مي‌شوند؛ مثل عاقل و معقول, عالِم و معلوم که اينها با هم جمع مي‌شوند؛ انسان همان‌طوري كه به چيز ديگري علم دارد، به خودش هم علم دارد و عاقل است «يعلم نفسه»[9] که اين دو مفهوم بر يك مصداق صادق است، ممكن است كه چند مفهوم بر شيء واحد صادق باشند و با هم هماهنگ باشند؛… ولي بعضي از مفاهيم‌ هستند كه اِبا دارند و ممكن نيست که با هم جمع شوند مثل علت و معلول, خالق و مخلوق, زيرا شيء كه نمي‌تواند علّت خودش باشد و شيء كه نمي‌تواند خالق خودش باشد (ممکن نیست چیزی خالق خودش باشد، زیرا به این معناست که قبل از به وجود آمدن آن وجود داشته است، که این یک تناقض منطقی است.)؛ حتماً اين دو مفهوم, دو مصداق دارند. پس ما يك سلسله مفاهيم داريم كه مي‌توانند با هم جمع شوند و يك سلسله مفاهيم داريم كه حتماً از هم جدا هستند.

مسئله ظالم و مظلوم چنين نشان مي‌دهد كه بايد دو حيثيت باشند؛ شيء هم ظالم باشد و هم مظلوم «من حيثية واحدة» جمع نمي‌شود، ممكن است زيد ظالم باشد نسبت به عمرو و مظلوم باشد نسبت به بكر, بكر به او ظلم كرده، اما زيد نسبت به خودش هم ظالم باشد هم مظلوم، تصوّر آن آسان نيست. در بخشي از آيات قرآن كريم دارد ﴿وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛[11] خدا به اينها ظلم نكرده اينها ظلم به نفس كردند. اينها ظلم به نفس كردند يعني چه؟ هم ظالم‌ هستند و هم مظلوم. از اين‌جا گفته شد كه انسان وقتي عقيده بد و اخلاق بد پيدا مي‌كند درست است كه به خودش آسيب رسانده و به خودش ضرر رسانده، اما خودش, مِلك خودش نيست امانت الهي است، آن وقت اگر امانت الهي بود تصوير اين معنا دشوار نيست كه انسان امانت خدا را مورد ستم قرار داد، چون اگر انسان مالك خودش ‌بود اين سؤال جا داشت كه چگونه هم ظالم مي‌شود و هم مظلوم، براي اينكه مِلك خودش است، اما وقتي امانت الهي است؛ لذا هيچ‌كس حقّ انتحار و خودكشي ندارد، معلوم مي‌شود که مِلك خودمان نيستيم, مالك خودمان نيستيم «يا سريع الرضا, اغفر لمن لَا يَمْلِكُ إِلَّا الدُّعَاءَ»[12] انسان مِلك ذات اقدس الهي است، اگر ما مالك خودمان بوديم كه مي‌توانستيم درباره خودمان تصميم بگيريم. بنابراين ظالم و مظلوم بودنِ انسان براساس اين دو عنوان ترسيم مي‌شود. اگر انسان مالك خودش بود ظالم و مظلوم فرض نداشت؛ در جريان مسئول و «مسئول‌عنه» بودن هم همين است.

در مورد ظلم به نفس به نظرم میرسد که قابل جمع در برخی موارد هست. مثل اینکه انسان با اتلاف عمرش و اموالش در راه اشتباه به خودش ظلم کند. ولی در برخی موارد مثل انتحاریاروابط نامشروع انسان مالک خود نیست که بگوید با تنم هر کار دلم بخواهد انجام میدهم .

… انسان موظف است که اين امانت‌هاي الهي را درست مصرف كند. آن بيان نوراني حضرت امير كه دارد «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ‌ جُنُودُهُ‌»[2]همين است كه اعضا و جوارحِ شما جنود الهي هستند. ما موظفيم که اين امانت‌ها را درست حفظ كنيم و در قيامت تحويل دهيم. از اينكه مي‌بينيد خدا مي‌فرمايد اينها به خودشان ظلم كردند معلوم مي‌شود كه حتي خودِ ما مالك خودمان نيستيم اگر خودِ ما مالك خودمان بوديم تصرّف بد در حيطهٴ هويّت ما ظلم حساب نمي‌شد، چون در مِلك خود تصرّف مي‌كرديم، معلوم مي‌شود ما مالك خودمان نيستيم؛ لذا كسي حقّ انتحار ندارد.

عدم رنج اعضا و جوارح هنگام از دست دادن هوش يا انصراف آن

دست و پا كه رنج نمي‌برد; لذا وقتي انسان توجه ندارد او را بيهوش مي‌كنند يا بيهوشي موضعي يا تخدير بدني که آمپول تزريق مي‌كنند و اين بدن را قطعه‌قطعه مي‌كنند، بدن که درد را احساس نمي‌كند، اين نفس است كه احساس مي‌كند؛ لذا وقتي آمپول بيهوشي زدند يا بيهوشي موضعي كردند اين دست را, اين پا را قطعه‌قطعه مي‌كنند هيچ دردي در كار نيست، احساس درد براي نفس است که اگر توجه نداشته باشد دردی نيست, اگر كسي را بيهوش كردند دست و پايش را قطع كردند اين احساس نمي‌كند و اگر كسي هوش او به طرف جاي ديگر بود، او هم احساس نمي‌كند. (قبلا مشابه این مطلب را در مورد دیدن و شنیدن گفتیم که مربوط به نفس میباشد نه چشم و گوش, اگر انسان حواسش به جای دیگری باشد نه چشم او میبیند و نه گوش او میشنود) اين بياني كه درباره حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه آن تير شكسته را از پاشنه پاي حضرت در حال نماز درآوردند همين است. اگر محبّت ظاهري بتواند ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾[22] همين است.

سوره ۱۲: يوسف

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ ﴿۳۱﴾

هنگامي كه (همسر عزيز) از فكر آنها باخبر شد بسراغ آنها فرستاد (و از آنها دعوت كرد) و براي آنها پشتي هاي گرانقيمتي فراهم ساخت، و بدست هر كدام چاقوئي (براي بريدن ميوه) داد و در اين موقع (به يوسف) گفت وارد مجلس آنان شو، هنگامي كه چشمشان به او افتاد در تعجب فرو رفتند و (بي اختيار) دستهاي خود را بريدند! و گفتند منزه است خدا اين بشر نيست، اين يك فرشته بزرگوار است! (۳۱)

آنان در مورد محبّت ظاهري دست خود را مي‌بُرند و احساس نمي‌كند، اگر برسد به محبّت الهي يقيناً تير را از پايش در مي‌آورند احساس نمي‌كند، نه اينكه درد بود و حضرت تحمل كرد، دردي احساس نكرد. احساس براي نفس است وقتي كه نفس را بيهوش كردند و حواس نفس به جاي ديگر متوجه شد اين بدن را «ارباً اربا» كنند دردي در كار نيست، حالا اين انصراف گاهي به صورت ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾ است كه در محبّت ظاهري است يا گاهي كشيدن تير از پاي حضرت امير است كه در محبّت واقعي است يا در صحنه‌هاي ديگر است؛ ولي مادامي كه نفس به بدن توجه دارد دادش درمي‌آيد، براي اينكه نفس است كه ادراك مي‌كند.

شهادت اعضا و جوارح دال بر فهم آنان از عمل

.. ما براي اينكه … روشن شود, خود اعضا و جوارحِ خود شخص را به حرف در مي‌آوريم. ما چيزي يادش نمي‌دهيم. اگر در قيامت ـ معاذ الله ـ خدا ياد اين اعضا و جوارح دهد, اشخاص مي‌گويند خدايا تو يادشان دادي! آن‌جا چنين حرفي نيست. خود اين دست واقعاً مي‌فهمد, اين چشم واقعاً مي‌فهمد و اين پا واقعاً مي‌فهمد… اگر دست نفهمد و پا نفهمد كه در قيامت شهادت نمي‌دهد، آنها كه نمي‌گويند در قيامت خدا به ما گفته اين‌طور بگو, مي‌گويند خدا فقط ما را به حرف درآورده، ما بلد بوديم و همه چيز را مي‌ديديم.

سوره ۴۱: فصلت

وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۱﴾

آنها به پوستهاي تن خود مي‏گويند: چرا بر ضد ما گواهي داديد؟ آنها جواب مي‏دهند: همان خدائي كه هر موجودي را به نطق در آورده ما را گويا ساخته، و او شما را در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوي او است. (۲۱)

شهادت اعضا و جوارح دال بر دارا بودن دو عنصر «تحمّل و اَدا»

مطلب بعدي آن است كه در شهادت دو عنصر محوري لازم است: يكي مسئله تحمل, يكي مسئله اَدا. شاهد كسي است كه در صحنه حضور داشته باشد و كلّ صحنه را مشاهده كند و ببيند كه حق با چه كسي است و حق با چه كسي نيست، اين مسئله تحمّل شهادت است و اهل سهو و نسيان هم نباشد در محكمه همان‌هايي را كه ديد اَدا كند که اين مي‌شود اَداي شهادت؛ اين دو عنصر محوري در هر شاهد عدلي و در هر محكمه عدلي لازم است. در قيامت اين اعضا و جوارح را به حرف درمي‌آورند، معلوم مي‌شود اين اعضا و جوارح دو مرحله را پشت سر گذاشت و الآن مرحله سوم است؛ آن مرحله اول و دوم يكي اين است كه در متن حادثه حضور داشت; يعني انسان كاري را كه انجام مي‌دهد دست حاضر است و مي‌فهمد كه اين كار صحيح است يا باطل و همه خصوصيّات اين كار را هم ضبط مي‌كند که اين مقام تحمّل شهادت است، چون اگر شاهد در صحنهٴ جُرم حضور نداشته باشد و مشاهده نكند كه شهادتِ او در محكمه مسموع نيست. اين بياني كه مرحوم محقّق (دایی علامه حلی است) در متن شرايع از وجود مبارك حضرت به عنوان حديث نبوي مُرسَل نقل كرد كه حضرت به آفتاب اشاره كرد و فرمود: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[4] به شاهد گفت اگر مطلب مثل آفتاب، آفتابی براي تو و روشن است شهادت بده وگرنه ترك كن! ناظر به همين است. شاهد بايد در صحنه حضور داشته باشد كه بفهمد، معلوم مي‌شود اعضا و جوارح در حين عمل حضور دارند و كاملاً مي‌فهمند، فراموش هم نمي‌كنند، بعد براي شهادت دادن وارد محكمه الهي مي‌شوند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85

اخبار و حدیث هایی که به پیامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) انتساب دارند، یا دارای یک زنجیره سند تکمیل تا شخص معصوم هستند، یعنی همه افراد و راویان حدیث تا امام معصوم، نامشان ذکر شده است، یا این که سندشان تکمیل نیست، بلکه یک یا چند نفر از راویان سند، نامشان حذف شده است.

در صورت اوّل حدیث را مُسنَد و در صورت دوم مُرسَل مینامند.

حدیث مرسل دو قسم است: اگر یک راوی حذف شده باشد، آن را حدیث منقطع و اگر بیش از یکی حذف شده باشد، آن را حدیث منفصل میگویند.

پس حدیث مرسل حدیثی است که راوی و محدّث آن با حذف واسطه های قرار گرفته در زنجیره سند، آن را مستقیماً به شخص معصوم(ع) برساند. حدیث مرسل از احادیث ضعیف به شمار میرود.

… روزي است كه هيچ‌كسي بدون اذن خداي سبحان سخن نمي‌گويد. وقتي ذات اقدس الهي اجازه حرف به اينها داد اينها را «اِنطاق» مي‌كند، امر مي‌كند كه بگوييد; يعني آنچه در صحنه عمل مشاهده كرديد و كاملاً فهميديد و كاملاً حفظ كرديد و الآن آماده گفتن هستيد، بگوييد. خدا به اينها در معاد علم نمي‌دهد، بلکه در كلّ هستي به اينها علم داد؛ اينها نمي‌گويند «أعلمنا» و «أشهدنا»، بلکه مي‌گويند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[5]ما در صحنه حاضر بوديم مي‌دانستيم چه كردي، همه اينها را حفظ كرديم و الآن وارد محكمه شديم مي‌خواهيم اَدا كنيم؛ مجاز نبوديم و خدا دستور داد كه ما سخن بگوييم، حالا سخن مي‌گوييم. بنابراين هم در مرحله تحمّل حادثه اينها عالِم و امين‌ هستند، هم در مسئله اَداي شهادت عالِم و امين هستند، چون شهادت به اين دو عنصر محوري وابسته است.

ضرورت تقاضاي برخورد محسنانه از خدا در محكمه قيامت

مسئله بعدي آن است كه آن قاضي وقتي مي‌خواهد بعد از بررسي، جزا بدهد، گاهي به عنوان قاضي عدل است، گاهي به عنوان قاضي فضل و احسان. اينكه در دعاها در نماز و غير نماز عرض مي‌كنيم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ»[6] همين است؛ يعني خدايا چه در دنيا و چه در آخرت، مخصوصاً در محكمه آخرت وقتي ما را حاضر كردي با ما عادلانه رفتار نكن با ما فاضلانه و محسنانه رفتار كن، اگر با عدل بخواهي با ما رفتار كني ما مشكل داريم, اگر بخواهي با فضل و احسان با ما رفتار كني ما اميدواريم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ». در جريان كيفر ذات اقدس الهي حتماً عادل است و هرگز ـ معاذ الله ـ از عدل پايين‌تر نمي‌آيد ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾؛[7] لذا اين تعبير ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[8] يك بار در قرآن آمده که آن هم مخصوص كيفر است؛ يعني كيفرِ ما حتماً بيش از استحقاق نيست، ممكن است كمتر باشد؛ اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نفيِ مازاد است نه نفي مادون; ولي نسبت به پاداش اگر بخواهد مؤمنان و پرهيزكاران را جزا دهد، اگر عادلانه باشد به همان اندازه جزا مي‌دهد؛ ولي وعده الهي اين است كه ما عادلانه رفتار نمي‌كنيم، ما فاضلانه و محسنانه رفتار مي‌كنيم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[9]هست, ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[10] هست، تا هفتصد برابر و هزار و دويست برابر و امثال ذلك…

الْيَوْمَ:

مطلب بعدي آن است كه در اين‌جا با يك اعلامي فرمود: ﴿الْيَوْمَ﴾؛ يعني ما يك كار تازه مي‌خواهيم بكنيم که از خطاب به غيبت التفات پيدا كرده است. در آن‌جا كه فرمود: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾ خطاب بود, ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ خطاب بود, الآن تحقيراً با تصدير كلمه ﴿الْيَوْمَ﴾ از خطاب به غيبت التفات كرده است؛ يعني امروز ما مي‌خواهيم يك كار تازه انجام دهيم, آن كار تازه چيست؟ اين است كه دهنشان را مُهر مي‌كنيم. مگر قبلاً كار ديگر كرديد؟ فرمود: بله، ما قلبشان را كه قبلاً مُهر كرديم ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ﴾ كه قبل بود ﴿وَ عَلي‌ سَمْعِهِمْ وَ عَلي‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾[20] هم قبل بود، امروز مي‌خواهيم دهنشان را مُهر كنيم. ما ديروز دهن اينها را باز گذاشتيم كه هر چه مي‌خواستند بگويند گفتند, قلبشان را مُهر كرديم براي اينكه ديگر چيزي نمي‌فهمند ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ وَ عَلي‌ سَمْعِهِمْ﴾، ﴿وَ عَلي‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ اما دهنشان را باز گذاشتيم كه هر چه دلشان مي‌خواهد بگويند. در سوره مباركه «توبه» در جريان قوم مسيح(سلام الله عليه) فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ﴾

سوره ۹: التوبة

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ﴿۳۰﴾

يهود گفتند: «عزير» پسر خدا است! و نصاري گفتند مسيح پسر خدا است! اين سخني است كه با زبان خود مي‏گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد، چگونه دروغ مي‏گويند؟! (۳۰)

مي‌بينيد ما دهن اينها را باز گذاشتيم هر چه مي‌خواهند بگويند, بگويند. آيه سي سوره مباركه «توبه» اين بود، فرمود امروز حرف‌هايي كه مي‌زنند بيش از دهن نيست؛ يعنی مسئله قلب و برهان و تصديق قلبي در آن نيست… حرفِ بي‌برهان است؛ ولي دهنشان را باز گذاشتيم، امروز مي‌خواهيم اين دهن را ببنديم. اين دهني كه مي‌گويد عيسي ﴿ابْنُ اللَّهِ﴾ است يا مسيح كذا و كذا اين دهن قابل باز بودن نيست و اين را بايد بست … قلبشان را كه ديروز بستيم, دهنشان را امروز مي‌بنديم حالا اعضا و جوارحشان حرف مي‌زنند …

شهادت در قرآن هم دو قسم است: يك مقدار شهادت عملي است و يك مقدار هم شهادت قولي كه حرف مي‌زنند. اين شهادتي كه براي دست و پاست همان سخنانی است كه ذات اقدس الهي اينها را به حرف در مي‌آورد، آيه 21 سوره «فصلت» اين است: ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ واقعاً نطق است, واقعاً حرف است، منتها خدا اينها را به حرف در آورده است. اما ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجاً* وَ فُتِحَتِ السَّمَاءُ﴾[22]كه هم مرحوم شيخ طوسي[23] از ما و هم جناب زمخشري[24] از آنها نقل كرده كه عده‌اي به صورت حيوانات در مي‌آيند آن روز ديگر شهادت, شهادت عملي است. اگر كسي به صورت گرگ در آمده اعضا و جوارحِ او شهادت درندگي مي‌دهد، او ديگر لازم نيست حرف بزند؛ پوستِ او, دست او, صورت او و تمام قيافه او شهادت به درندگي مي‌دهد، اگر به صورت ميمون در آمده تمام اعضا و جوارح او شهادت از «محاكات» مي‌دهد؛ آن شهادت فعلي است كه اگر گفته شد ﴿شَهِدُوا عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾[25]شايد ناظر به آن باشد.

مقصود از اعضا در پاسخ گويي با توجه به عوض شدن ذرّات آن

در جريان بدن كه كدام بدن است هر ذرّه‌اي كه نفس قبول كند و جزء خود بداند آن بدن انسان است که در دنيا هم همين‌طور است؛ در دنيا كسي كه هفتاد سال يا هشتاد سال زندگي مي‌كند چندين بار تمام ذرّات بدن او عوض مي‌شود؛ ولي شخص همان شخص است، هم در مسائل فقهي و هم در مسائل حقوقي که در مسائل فقهي گفتند دستِ مشرك آلوده است، اگر دست او كه قطع شد به دست كسي كه مسلمان است قطع شد پيوند بزنند قبل از اينكه اين جوش بخورد و بگيرد اين دست آلوده است، اما وقتي كه گرفت و جزء بدن انسان و دستِ انسان مسلمان شد ديگر پاك است، اين از نظر حكم فقهي. درباره قطع «يد» هم همين‌طور است که اگر كسي بيست سال قبل سرقت كرد و فرار كرد و محكوم شد به قطع «يد» بعد دستش تصادف كرد و دست ديگري را به او پيوند زدند و اين دست گرفت و جزء بدن او شد و بعد از بيست سال به محكمه آمد اين دست را قطع مي‌كنند، براي اينكه دستِ خود اوست و نمي‌تواند بگويد که اين دست, دست پيوندي است؛ چه در طهارت و نجاست چه در مسئله حقوق و حدود و ديات هر بدني را كه نفس بپذيرد و او را سازماندهي كند بدن او محسوب مي‌شود.

—--

… اين ضمير ﴿يَكْسِبُونَ﴾ به خود ﴿هُمْ﴾ برمي‌گردد نه به اعضا و جوارح؛… اعضا و جوارح ابزار كار هستند و تعبير قرآن هم همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد از سخنِ اعضا و جوارح به شهادت است نه به اقرار؛ يعني دستي كه خيانت كرده است، اين دست ابزار كار است و فاعل كار نيست; لذا وقتي اين دست حرف مي‌زند مي‌گويند شهادت مي‌دهد نه اينكه اقرار كند.

… در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) همان‌طوري كه در نهج‌البلاغه آمده فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[4] و باطن شما براي او مشهود است, اعضا و جوارح شما سربازان خدا هستند و شهادت مي‌دهند.

https://nahjolbalagheh.org/khotbeha/khotbe199

مواقف پنجاه گانه قيامت و تفاوت احکام هر کدام

البته مستحضريد كه قيامت پنجاه موقف دارد هر موقفي حكم خاصّ خودش را دارد… در يك صحنه مي‌فرمايد: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[43] اينها را بازداشت كنيد تا ما از اينها سؤال كنيم. در يك موقف دارد كه اينها را بگذاريد بروند ديگر ايست و بازرسي نيست ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ﴾[44] اين‌جا، جاي سؤال نيست, چرا؟ … چون پشت سرش مي‌فرمايد﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾[45]

سوره ۵۵: الرحمن

فَيَوْمَئِذٍ لَا يُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ ﴿۳۹﴾

در آن روز هيچكس از انس و جن از گناهش سؤال نمي‏شود. (۳۹)

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۴۰﴾

پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‏كنيد؟ (۴۰)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ ﴿۴۱﴾

بلكه مجرمان با قيافه‏ هايشان شناخته مي‏شوند، و آنگاه آنها را با موهاي پيش سر، و پاهايشان، مي‏گيرند (و به دوزخ مي‏افكنند). (۴۱)

همه‌ آنها داغ‌ شده هستند و معلوم است. بعضي‌ها صورتشان, بعضي پيشانيشان و بعضي دستشان. اينها از آن موقف ايست و بازرسي ايستادند نتوانستند جواب دهند يا علامت روي پيشاني‌شان است يا دستشان است يا پهلويشان است ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾ … «سيما» يعني علامت… يعني اينها علامت دارند …

شاهدان بر اعمال انسان در قیامت

https://www.aparat.com/v/e447y9l

—-------

اثبات معاد با توجه به هدف داری انسان و جهان

اصل برهانی را كه خداي سبحان اقامه مي‌كند اين است كه اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد لازمه آن اين است كه حق و باطل, كفر و ايمان, صدق و كذب, خير و شرّ, قبيح و حَسن يكي باشد، براي اينكه اينها همه مي‌ميرند و بعد از مرگ هم كسي زنده نمي‌شود كه پاداش يا كيفر ببيند، معلوم مي‌شود همه اينها يكي است ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ﴾[4]

سوره ۴۵: الجاثية

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ﴿۲۱﴾

آيا كساني كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كساني كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند قرار مي‏دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داوري مي‏كنند. (۲۱)

… لذا مسئله جهنم و بهشت و جريان قيامت مي‌شود «ممّا لا ريب فيه».

بنابراين اصلِ معاد را ذات اقدس الهي فرمود اين «حقٌّ لا ريب فيه» ممكن نيست كسي بگويد بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ خبري نيست يا اگر بعد از مرگ خبري باشد مثل دنياست؛….

برخي‌ها طبق آيه سوره مباركه «كهف» چنين پندار باطلي داشتند آن را هم قرآ‌ن نفي مي‌كند. در سوره مباركه «كهف» كه گذشت آيه 36 سوره آن اين بود:

سوره ۱۸: الكهف

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ﴿۳۶﴾

و باور نمي كنم قيامت برپا گردد و اگر به سوي پروردگارم بازگردم (و قيامتي در كار باشد) جايگاهي بهتر از اينجا خواهم يافت! (۳۶)

خدا در دنيا به ما اين جنّات و اين باغ‌هاي فراوان را داد، اگر معادي هم باشد بيش از اين مقدار يا مثل اين مقدار را به ما مي‌دهد.

اين دو مطلب فاسد را قرآن كريم از زبان منكران معاد نقل مي‌كند و نفي مي‌كند. فرمود عالَمي را كه ما آفريديم عالمي است که صدر و ساقه‌ آن حق و به هيچ وجه باطل در عالَم راه ندارد.

در قرآن كريم براي اثبات معاد گاهي از قضيه سالبه استفاده مي‌شود كه عالم باطل نيست

سوره ۳۸: ص

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ﴿۲۷﴾

ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنها است بيهوده نيافريديم، اين گمان كافران است واي بر كافران از آتش (دوزخ). (۲۷)

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ﴿۲۸﴾

آيا كساني را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران! (۲۸)

و گاهي از قضيه موجبه استفاده مي‌شود كه عالَم بر حق است، چون حق است هدفمند است، چون باطل نيست هدفمند است.

سوره ۴۵: الجاثية

وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ﴿۲۲﴾

و خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است، تا هر كس ‍ در برابر اعمالي كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ستمي نخواهد شد. (۲۲)

اين نظام يا پيچيدهٴ به حق است، اگر اين «باء», «باء» ملابسه باشد يا در صحبت حق است اگر «باء», «باء» مصاحبه باشد، بالأخره اين يا پيچيده است يا پوشيده است و هم‌صحبت است، عالَم «بالحق» است، درون و بيرون عالَم، حق نفوذ كرده است و كسي نمي‌تواند بگويد هر كاري كردم, كردم هيچ ممكن نيست.

اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64)

اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64)

امروز وارد آن شويد و به آتش آن بسوزيد به خاطر كفري كه داشتيد! (۶۴)

كلمه (صلا) به معناى ملازمت و پيروى كردن است. و بعضى گفته اند: به معنای تحمل و چشيدن حرارت است. و از جمله (بما كنتم تكفرون) برمى آيد كه خطاب آيه به كفار است. پس معلوم مى شود، مراد از مجرمين در چند آيه قبل هم همان كفارند.

بعد مي‌فرمايد: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ﴾ «صَلا»؛ يعني حالا وارد اين شويد. در جريان اصحاب جنّت با آن جلال و شكوه ذكر شده, در جريان اصحاب جحيم فرمود: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾؛ در اثر كفري كه ورزيديد دامنگيرتان همين دوزخ است، حالا وارد دوزخ شويد.

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63)

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63)

اين همان دوزخي است كه به شما وعده داده ميشد. (۶۳)

كلمه (كنتم) استمرار را مى رساند و مى فهماند تهديدتان به جهنم يك بار و دو بار نبود، بلكه به زبان انبيا و رسولان (عليهم السلام) دائما تهديد مى شديد، و اولين بارى كه تهديد شديد، همان روزى بود كه (خدا) به ابليس فرمود:

سوره ۱۵: الحجر

إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿۴۲﴾

كه بر بندگانم تسلط نخواهي يافت مگر گمراهاني كه از تو پيروي مي‏كنند. (۴۲)

وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۴۳﴾

و جهنم ميعادگاه همه آنها است. (۴۳)

در این آیات دو استمرار ذكر مي‌كند: يكي اينكه ما مرتباً انبيا فرستاديم ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾ و دیگر اینکه شما مرتباً تكذيب كرديد(اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ امروز وارد آن شويد و به آتش آن بسوزيد به خاطر كفري كه داشتيد!) ما پشت سر هم وعده داديم كه بهشتي هست و جهنمي هست که هم وعيد (وعده شرّ - وعده عذاب) بود و هم وعده (کلمه "وعد" بدون همراهي با کلمه وعيد هم معناي وعده خير مي دهد و هم به معناي وعده شر. ولي اگر هر دو با هم در کلامي بيايند، وعد به معناي وعده خير، و وعيد به معناي وعده شر خواهد بود). اين ﴿كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾ غير از «توعدون» است اين «كان» مفيد استمرار؛ يعني رهبران ما پشت سر هم گفتند. هم, گفتيم ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾,[38] «تَترا» يعني متواتر

سوره ۲۳: المؤمنون

ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَى كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُمْ بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْدًا لِقَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۴۴﴾

سپس رسولان خود را يكي بعد از ديگري فرستاديم، هر زمان رسولي براي (هدايت) قومي مي ‏آمد او را تكذيب مي‏كردند ولي ما اين امتهاي سركش را يكي پس از ديگري هلاك نموديم و آنها را احاديثي قرار داديم (چنان محو شدند كه تنها نام و گفتگوئي از آنها باقي ماند) دور باد از رحمت خدا قومي كه ايمان نمي ‏آورند! (۴۴)

و هم گفتيم ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[39] حرف‌هاي فرشته‌ها قطع نشد, كتاب‌هاي انبيا قطع نشد, سخنان رهبران الهي قطع نشد,

سوره 28: القصص

وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۵۱﴾

و براى آنان سخن در سخن پيوستيم باشد كه پندگيرند

هم آنها «تَترا» هستند, متواتر هستند, پشت سر هم هستند که قطع نشد، هم قول ما به وسيله انبيا و فرشته‌ها متّصل بود قطع نشد، هم ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾, هم ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾.

پس ﴿كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾ و شما هم ﴿كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ هر چه ما گفتيم شما در همان زمان هم كفر ورزيديد؛ لذا فرمود: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ امروز به کیفر کفری که می ورزیدید، در آن درآیید.﴾ نه «بما كفرتم», ﴿كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾؛ يعني مرتباً و مستمرّاً هر وقت انبياي ما مي‌آمد شما كفر مي‌ورزيديد، پس از اين طرف دائماً عنايت الهي و تبليغات الهي بود از طرف شما هم دائماً كفر ورزي و تكفير بود.

… حالا اينها را وارد جهنم مي‌خواهند كنند. در بحث‌هاي جهنم اشاره شد كه موادّ جهنم كه سه چيز است اين را قرآن كريم[20] ترسيم كرده.... وقتي كوره‌اي دارند، موادّ اوليه سوخت و سوز را فراهم مي‌كنند، بعد آن ماده آتش‌زنه را فراهم مي‌كنند، بعد اشيا را در آن‌جا گداخته مي‌كنند، سه كار است كه در كوره‌ها انجام مي‌دهند: اول حالا يا هيزم است يا زغال سنگ است يا نفت و بنزين و گازوئيل هر چه است اول اين را مي‌ريزند که اين موادّ اوّلي براي سوخت و سوز است، بعد آن ماده انفجاري ديگر كه آتش‌زنه, آتش‌گيره, ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾ است آن را مي‌زنند و اين را مي‌گيرانند تا اين كوره مشتعل ‌شود، بعد حالا آن موادّي كه مي‌خواهند … ذوب كنند، مثل فولاد يا آهن يا مس يا هر چه هست را می‌ريزند تا كوره كار خودش را انجام دهد، اين سه كار است. در قرآن دارد كه هيزم جهنم همين ظالمان هستند ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً و اما ظالمان هيزم جهنم خواهند بود[21] اين هيزم‌ها را كه انداختند درون جهنم، آنچه باعث اشتعال اينهاست كه اينها را بگيراند و آتش‌زنه باشد يا آتش‌گيره باشد كه از آن به عنوان ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾ ياد مي‌كنند كه «توقد به النار» آنها را مي‌آورند که آنها هم سران كفرند كه فرمود: ﴿وَقُودُ النَّارِ ٭ كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾،[22] اينكه فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[23] اين ائمه كفر خودشان مثل تي‌ان‌تي هستند و مشتعل می‌باشند ديگران را هم آتش مي‌زنند؛ اينها را وقتی مي‌آورند جهنم گُر مي‌گيرد، بعد افراد تبهكار ديگري كه به وسيله ظلم اينها يا تابع اينها بودند، اينها را در آن‌جا می‌گذارند که وضع جهنم چنين مي‌شود… اين عناصر سه‌گانه‌اي كه ياد شده اينها موادّي است كه مي‌ريزند در كوره، ما كوره‌اي لازم داريم كه اينها را بريزند داخل آن تا همه با هم ملاقات كنند كه ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند[26] شود و آن محاجّه اسف‌باري كه بين مستكبر و مستضعف است، آن‌جا برقرار شود که جاي ثابتي مي‌خواهد; لذا آن‌جا جهنم و غير منقول است؛ يعني گودال است يا «وِيل»[27] است.. و آن‌جاست كه … اين مي‌گويد تو باعث شدي، او مي‌گويد تو باعث شدي, مستضعف مي‌گويد مستكبران ما را به بند كشيدند, مستكبران مي‌گويند ما گفتيم شما مي‌خواستيد نياييد، در آن‌جا رهبران الهي هم بودند؛ خدا در آن‌جا مي‌فرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛[29]

سوره ۷: الأعراف

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِنْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۸﴾

(خداوند به آنها) مي‏گويد: داخل شويد در صف گروه‏ هاي مشابه خود از جن و انس در آتش، هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند تا همگي با ذلت در آن قرار گيرند (در اين هنگام) گروه پيروان درباره پيشوايان خود مي‏گويند: خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن (كيفري براي گمراهي شان و كيفري به خاطر گمراه ساختن ما) مي‏گويد براي هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولي نمي‏دانيد (زيرا پيروان نيز اگر گرد پيشوايان ستمگر و گمراه را نگرفته بودند آنها قدرتي بر اغواي دگران نمي‏داشتند). (۳۸)

مستكبران دو گناه كردند شما هم دو گناه كرديد، آنها دو گناه كردند، براي اينكه گمراه شدند و عده‌اي را هم گمراه كردند. شما دو گناه كرديد، براي اينكه اصلِ عمل بد را مرتكب شديد, يك; رهبران الهي را ترك كرديد و به دنبال رهبران كفر و الحاد رفتيد, دو; … ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ﴾ و لكن حساب نكرديد. براساس اين جهت كه همه بايد يك‌جا جمع شوند … آن‌جا مي‌شود جهنم غير منقول, اينها مي‌شود جهنم منقول كه در آن جهنم غير منقول مستقرّ هستند.

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62)

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62)

او افراد زيادي از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟ (۶۲)

كلمه (جبل) - به كسره جيم و باء و تشديد لام - به معناى جماعت است. و بعضى گفته اند: (به معناى جماعت بسيار است). و بناى آيه شريفه بر توبيخ و عتاب به كفار است كه آيا كسى را اطاعت مى كنيد كه قبل از شما جماعتهاى بسيارى را گمراه كرد، آيا نمى خواهيد تعقل كنيد؟

باز براى شناسايى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك مي افزايد: (او افراد زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟! (وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ).

آيا نمى بينيد چه بدبختي هايي شيطان بر سر پيروان خود آورده؟ آيا تاريخ پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟ ويرانه هاى شهرهاى بلا ديده آنها در برابر چشم شماست، و عاقبت غم انگيز آنها براى هر كس كه كمترين تعقل و انديشه اى داشته باشد روشن است.

پس چرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدى نمي گيريد؟ باز با او طرح دوستى ميريزيد، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد.

(جبل) (به كسر ج و ب و تشديد لام ) چنانكه راغب در مفردات گويد به معنى جماعت و گروه است كه از نظر عظمت تشبيه به (جبل) (بر وزن عمل) به معنى كوه شده است، و تعبير (كثيرا) براى تاكيد بيشتر در مورد پيروان شيطان است كه در هر جامعه اى قشر عظيمى را تشكيل ميدهند.

به هر حال عقل سليم ايجاب ميكند كه انسان از چنين دشمن خطرناكى كه به هيچ انسانى رحم نميكند و قربانيانش در هر گوشه و كنارى بر خاك هلاكت افتاده اند سخت بر حذر باشد، و آنى به خود اجازه غفلت ندهد چنانكه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) آن پيشواى آگاه و بيدار در يكى از خطبه هايش براى توجه به اين حقيقت ، مردم را مخاطب ساخته مى گويد:

فاحذروا عباد الله ! عدو الله ، ان يعديكم بدائم ، و ان يستفزكم بندائه ، و ان يجلب عليكم بخيله و رجله ، فلعمرى لقد فوق لكم سهم الوعيد، و اغرق اليكم بالنزع الشديد، و رماكم من مكان قريب ، فقال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين :

(اى بندگان خدا! از اين دشمن خدا بر حذر باشيد، مبادا شما را به بيمارى خويش (كبر و غرور) مبتلا سازد، و با نداى خود شما را به حركت در آورد، و به وسيله لشكريان سواره و پياده اش شما را جلب كند. به جان خودم سوگند او تيرى خطرناك براى شكار كردن شما به چله كمان گذاشته، و آن را با قدرت و شدت تا سرحد توانائى كشيده، و از نزديكترين مكان شما را هدف قرار داده!، هم او گفته است: پروردگارا به سبب آنكه مرا اغوا كرده اى زرق و برق زندگى را در چشم آنها جلوه ميدهم، و همه آنها را اغوا خواهم كرد (در حالى كه خداوند سبب گمراهيش نبود بلكه هواى نفسش او را گمراه ساخته).

ترجمه و شرح خطبه 192 نهج البلاغه (قاصعه)

شارحان نهج‌البلاغه برای نامگذاری این خطبه چند دلیل ذکر کرده‌اند؛ از جمله ابن‌میثم بحرانی و قطب‌الدین راوندی چنین گفته‌اند:

  • قصع درباره نشخوار شتر به کار می‌رود. شتر هنگام نشخوار کردن، غذا را از درون به دهان می‌آورد و می‌جود و دوباره فرومی‌برد، این خطبه نیز ازآن‌رو که از آغاز تا پایان، پندها و نهی‌هایش تکرار می‌شود، قاصعه نامیده شده است.

  • قصع به‌معنای کشتن و خُردکردن نیز به کار می‌رود و خطبه قاصعه، گویا، قاتل و خُردکننده ابلیس است.

  • یکی از معانی قصع تحقیر و کوچک‌کردن است و این خطبه متکبران را تحقیر می‌کند.[۵]

حمد خداى را كه لباس عزت و بزرگواري (الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ) شايسته اوست، و اين دو صفت را نه براى آفريده هايش بلكه به خود اختصاص داد، و آنها را قرقگاه و حريم خود نمود، و بر ديگران ممنوع كرد، و هر دو را محض جلالت و عظمت خويش برگزيد.

و بر هر كس از بندگانش كه در اين دو صفت با او به ستيز برخاست لعنت مقرر كرد. آن گاه با اين دو وصف فرشتگان مقرّب خود را آزمایش نمود، تا خاكساران آنان را از گردنکشان جدا كند ( ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ،)، پس با اينكه به آنچه در دلها مستور است و از غيوب هستى كه از نظرها محجوب است داناست، خطاب به فرشتگان فرمود: «من بشری را از گل به وجود می آورم، چون او را ساختم و از روح خود در او دميدم براى او سجده كنيد. جز ابليس تمام فرشتگان سجده كردند» كه كبر و نخوت به او روى آورد، و به آفرينش خويش به آدم فخر كرد، و به خاطر ريشه اش كه از آتش بود بر او تعصّب ورزيد. اين دشمن خداوند، پيشواى اهل تعصّب، و پيشرو گردنكشان است، كه بنياد عَصَبِيَّت (همبستگى شديد به قوم، قبيله، مرام، عقيده يا هر چيز ديگر و جديت و دفاع در راه آن، مقصود در اينجا تعصب جاهلانه است.) را بنا كرد، و با خداوند در لباس عزّت و كبريايى به ستيز برخاست، و آن لباس عزّت را بر خود پوشيد، و جامه فروتنى و خاكسارى را در آورد.

نمى بينيد خداوند چگونه او را محض تكبرش به شدت تحقير كرد، و به سبب گردنکشی به چاه سر افكندگي در انداخت پس او را در دنيا طرد از رحمت نمود، و براى وى در آخرت آتش فروزان مهيّا ساخت.

خداوند اگر اراده مى كرد، آدم عليه السّلام را از نورى كه چشم ها را خيره كند، و زيباييش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاكيزگى اش حس بويايى را تسخير كند مى آفريد،

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=15&ayat=26&user=far&lang=far&tran=2

كه اگر چنين مى كرد، گردن ها در برابر آدم فروتنى مى كردند، و آزمايش فرشتگان براى سجده آدم عليه السّلام آسان بود (لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ)، امّا خداوند مخلوقات خود را با امورى كه آگاهى ندارند آزمايش مى كند، تا بد و خوب تميز داده شود، و تكبّر و خودپسندى را از آنها بزدايد، و خود بزرگ بينى را از آنان دور كند.

پس، از آن معاملت كه خداوند با ابليس كرد عبرت گيريد. آن همه اعمال نيكويش را باطل گردانيد و آن همه سعى و كوشش او را بى ثمر ساخت. ابليس شش هزار سال خدا را عبادت كرد، حال از سالهاى دنيا بود يا سالهاى آخرت كس نداند، ولى يك ساعت تكبر ورزيد.

بعد از ابليس چه كسى ممكن است كه از اين گونه نافرمانيها در برابر ذات احديت در امان ماند. هرگز خداوند انسانى را به بهشت نمى برد كه مرتكب عملى شده باشد كه ملكى را به سبب آن از بهشت رانده است. حكم او بر اهل آسمانها و مردم روى زمين يكسان است. و ميان خدا و هيچيك از بندگانش مصالحه اى نيست كه چيزى را كه بر همه جهانيان حرام كرده بر آن بنده مباح نموده باشد.

پس، اى بندگان خدا بترسيد از اين كه دشمن خدا, شيطان, شما را به بيمارى خود [تكبر و خودپسندى] دچار گرداند و به نداى خود شما را از جاى برانگيزد و سواران و پيادگان خود را به سر شما آورد. به جان خودم سوگند كه او تير تهديد در كمان رانده و كمانش را سخت كشيده است و از جايى نزديك بر شما تير مى بارد. و گفت: «اى پروردگار من چون مرا اغوا كردى. زر و زينت دنيا را در زمين در برابر ديده آنان جلوه مى دهم و همگان را گمراه كنم.» او در اين سخن تيرى در تاريکى به سوى هدفى دور دست انداخت و گمانى نادرست داشت (زيرا خواسته اش درباره همه انسانها صورت نپذيرفت، ولى)

ولى زادگان كبر و نخوت با عمل خود ادّعايش را تصديق كردند، و برادران عصبيّت، و سواران كبر و جاهليت آن گفتار كج و باطل را راست آوردند، تا چون گردنكشان شما مطيع او شدند، و طمع او در گمراهى شما پا بر جا شد، و در نتيجه صورت حال او از پرده نهان به ظهور در آمد، در اين هنگام سلطه اش بر شما قوت گرفت و با سپاه خويش به شما حمله ور شد. تا شما را به پناهگاه ذلت کشاند و در مهلکه هاى قتل وارد کرد، و شما را زخمى كارى زد: با فرو بردن نيزه گناه در چشمتان، و بريدن گلويتان با كارد معصيت، و كوبيدن مغزتان با انديشه هاى باطل، و فرود آوردن ضربه بر اعضاى حساس و كشنده تان، و كشاندنتان با مهار قهر و غلبه به سوى آتشى كه از پيش براى شما مهيا شده.

شيطان در زخم زدن به دينتان قوى تر، و براى فساد در دنيايتان آتش افروزتر است از كسانى كه آشكارا با آنان دشمنى مى ورزيد، و براى جنگ با آنها جمع مى شويد. پس آنچه خشم و نيرو داريد بر دفع او به كار گيريد، و در اين برنامه از كوشش همه جانبه دريغ نورزيد.

به خدا سوگند، او بر اصل و ريشه شما (آدم) فخر كرد، و گوهرتان را پست تر از گوهر خود شمرد، و بر تبارتان حمله آورد و با لشگر سواره اش به جانب شما تاخت، و با ارتش پياده اش راه را بر شما بست، به هر مكانى شما را به دام مى اندازند، و دستتان را از راه هدايت قطع مى كنند، با هيچ نقشه اى نمى توانيد از خواسته آنان امتناع ورزيد، و با هيچ تصميمى قدرت نداريد آنان را دفع كنيد، كه دام آنان درياى خوارى، و حلقه اى تنگ، و عرصه گاه مرگ، و جولانگاه بلاست.

بنابراين (ريشه ها را بخشکانيد و) شراره هاى تعصب و کينه هاى جاهليّت را که در دلهايتان پنهان شده خاموش سازيد، زيرا اين نخوت و تعصب ناروا که در مسلمان پيدا مى شود از القائات شيطان و نخوتها و فسادها و وسوسه هاى اوست. تاج تواضع بر سر نهيد و خود برتربينى را زير پا افکنيد، حلقه هاى زنجير تکبّر را از گردن فرو نهيد و فروتنى را سنگر ميان خود و دشمنتان; يعنى ابليس و سپاهيانش قرار دهيد، زيرا او از هر امتى لشکريان و ياورانى، پيادگان و سوارانى دارد (که با کمک آنها در ميان همه اقوام و گروهها نفوذ مى کند).

شما مانند آن متكبرى (قابيل) كه بر فرزند مادرش (هابيل) كبر ورزيد نباشيد كه خداوند او را بر برادرش برترى نداده بود جز آنكه خودپسندى دلش را دچار حسادت كرده، و عصبيت و كبر آتش خشم را در قلبش شعله ور ساخت، شيطان هم با كبر در دماغش دميد، همان کبر و غرورى (که سبب قتل برادرش شد) و در پايان، خداوند به سبب آن براى او پشيمانى به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قيامت بر گردن او افکند….

سوره ۵: المائدة

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ ﴿۳۱﴾

سپس خداوند زاغي را فرستاد كه در زمين جستجو (و كند و كاو) ميكرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند، او گفت: واي بر من! آيا من نميتوانم مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را دفن كنم، پس از [زمره] پشيمانان گرديد. (۳۱)

مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲﴾

بهمين جهت بر بني اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد چنان است كه گوئي همه انسانها را كشته و هر كس انساني را از مرگ رهائي بخشد چنان است كه گوئي همه مردم را زنده كرده است، و رسولان ما با دلايل روشن بسوي بني اسرائيل آمدند، اما بسياري از آنها، تعدي و اسراف، در روي زمين كردند. (۳۲)

https://www.aparat.com/v/9Na1i

https://www.aparat.com/v/ht2qi

تفاوت عزت نفس و تکبر:

عزّت نفس: یکی از صفات نورانی که به مؤمن شرافت و حرمت می‌دهد، عزّت نفس در زندگی اجتماعی است. این حالت سبب می‌شود که مؤمن مقابل هر کسی سر تعظیم فرود نیاورد و آبرو و احترام و شرافت خود را از بین نبرد.امام صادق(ع) در مورد بی‌نیازی مؤمن از دیگران فرموده است: «طَلَبُ الْحَوَائِجِ إِلَى النَّاسِ اسْتِلَابٌ‏ لِلْعِز، حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت می‌گردد».

تکبر؛ یعنی آدمی، خود را نسبت به دیگران- به جهت کمالی که در خود می بیند بزرگ شمارد؛ خواه آن کمال را داشته باشد یا نه و خواه آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه[1] مانند تکبر شیطان نسبت به انسان، آنجا که در پاسخ خداوند که فرمود چرا به آدم سجده نکردی- گفت: من از آتش خلق شده ام و آدم از خاک آفریده شده است[2].

اگر انسان، خود را دارای کمالی می داند و تصور مثبتی از خود دارد، برای اینکه دچار غرور نشود، باید راه تواضع را در پیش گیرد و هیچ گاه به خود نبالد که من دارای چنین کمالی هستم!! بلکه از آن توانمندی یا آن صفت کمال، در راه صحیح استفاده کند.

تکبر و غرور، در مقابل تواضع است و راه درمان آن نیز فروتنی کردن در مقابل دیگران است. همواره در سلام کردن بر دیگران پیشی بگیرید و توقع نداشته باشید دیگران به شما سلام کنند. احترام به انسان های دیگر- هر چند از نظر سنی و یا علمی از شما پایین تر باشند- موجب می شود دندان تکبر از شما کنده شود و شاخ غرور بشکند. فکر کردن به نقص ها و عیوبی که دارید، از حرارت غرور می کاهد و شعله های تکبر را خاموش می کند.

اما عزت نفس در مقابل، سبکی و رذالت است. عزت نفس امری پسندیده و مطلوب است و مؤمن باید برای تقویت آن کوشا باشد. به طوری که با حفظ عزت نفس بتواند؛ در مقابل گناه، خود را حفظ کند و در تأمین نیازهای خود هیچ گاه در مقابل متمکنین و پولداران، خود را خوار و ذلیل نکند و مناعت طبع را پیشه خود سازد.

انسانی که با عزت نفس در جامعه زندگی می‌کند به دنبال برتری جویی و تحقیر و ذلت دیگران نیست، بلکه سعی دارد تا شرافت و حرمتی که خداوند به او داده است را در مقابل دیگر انسان ها حفظ کند، اما متکبر با خیالات و توهماتی که وجود او را فراگرفته است در پی تحقیر و ذلت هم‌نوعان خود، برای حفظ برتری خیالی‌اش از هیچ عملی دریغ نمی‌کند. چنین فردی تمام اعمالش را در مسیر اثبات برتری خود به دیگران به کار میگیرد.

«طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ» (حکمت 123 نهج البلاغه) طوبي يعني حيات طيب و طاهر. کسي حيات طيب و طاهر دارد که در درون و ساختارش ذلول باشد نه ذليل. انسان عزيز است. ذلول يعني نرم. تندخويي، تندروي، تندگويي، بدگويي، قهرطلبي، اينها کار ذلول نيست. فرمود مؤمن ذلول است نه ذليل. ذليل را اصلاً نميپذيرند. در همين کافي است که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه امام صادق عليه السلام : خداوند اختيار همه كارها را به مؤمن داده اما اين اختيار را به او نداده است كه ذليل باشد. مگر نشنيده اى كه خداوند متعال مى فرمايد: «و عزّت از آنِ خداست···»؟ پس، مؤمن عزيز است و ذليل نيست. مؤمن از كوه نيرومندتر است؛ زيرا از كوه با ضربات تيشه كم مى شود، اما با هيچ وسيله اى از دين مؤمن نمى توان كاست.‏»[13]؛ مؤمن را آزاد آفريد، اما مؤمن حق ندارد آبروي خودش را بريزد و خودش را ذليل کند. عزت مؤمن مِلک مؤمن نيست امانت الهي بدست او است. اين از روايات نوراني ماست که در کافي آمده است. انسان مال خود را احياناً ميتواند به اين و آن بدهد….، گرچه حق اسراف و تبذير ندارد ولي مال را به اين و آن دادن که مثلاً شايسته هم نباشد، خيلي بحثي در اين نيست؛ اما آبرويش را به اين و آن بدهد، حق ندارد.

آبروي مؤمن مال مؤمن نيست. مؤمن مالک مال است به تمليک الهي، امين آبروست به تأمين الهي. آبروي مؤمن را خدا به مؤمن نداد که ملک او باشد هر جا بخواهد بريزد و هر کاري بخواهد بکند بکند! …مؤمن حق ندارد که مرتّب خودش را کوچک بکند و مدام خودش را ذليل بکند چون آبروي مؤمن از آن جهت که مؤمن است امانت الهي است نزد مؤمن نه ملک مؤمن. اين جلال و شکوه است اين عظمتي است اين مؤمن عزيز است. ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾،[14] اين از جاهايي است که ذات اقدس الهي مؤمن را در کنار پيغمبر و خدا قرار داد. ﴿ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾، اما مِلک و مُلک و امثال ذلک که از اين قبيل نيست.

غرور ملی

غرور – ابتدا دقت کنیم که در فرهنگ عمومی مردم، "غرور" به خطا معنا شده است و معنایی شبیه به "افتخار" دارد؛ اما "غرور یعنی فریب". لذا اصطلاحاتی چون "غرور ملی" نیز خطاست، هر چند که چون "غلط مصطلح" است، و در محاوره‌ی عمومی به معنای دیگری به کار می‌رود و مردم از آن معنای "فریب ملی" را برداشت نمی‌کنند؛ قابل توجیه است.

به آیات قرآن کریم در مورد لفظ "غرور" دقت نمایید که همه به معنای "فریب خوردن یا فریب دادن" آمده است.

سوره ۳۱: لقمان

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۳۳﴾

ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید و بترسید از روزی که نه پدر کیفر اعمال فرزندش را تحمّل می‌کند، و نه فرزند چیزی از کیفر (اعمال) پدرش را؛ به یقین وعده الهی حقّ است؛ پس مبادا زندگانی دنیا شما را بفریبد، و مبادا (شیطان) فریبکار شما را (به کرم) خدا مغرور سازد (فریب دهد)!

سوره ۵۷: الحديد

يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَلَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۱۴﴾

(در محشر، منافقان) آنها (مؤمنان) را صدا می‌زنند: «مگر ما با شما نبودیم؟! [مؤمنان] می‌گویند: «آری، ولی شما [در دنیا] خود را به هلاکت افکندید و انتظار کشیدید، و (در همه چیز) شکّ و تردید داشتید، و آرزوهای دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان خدا فرا رسید، و شیطان فریبکار شما را در برابر (فرمان) خداوند فریب داد!

فخر و افتخار، گاهی بر اساس حقیقت است، مثل این که مسلمان افتخار کند که مخاطب وحی الهی قرار گرفته و آن را فهم نموده و پذیرفته است … رزمنده افتخار کند که لیاقت و توفیق یافته تا از دین و مرزهای مادی و معنویش دفاع ‌کند و ...؛ اما گاهی این فخر و افتخار، عین فریب است، مانند افتخار کردن به برخورداری از ثروتی که به سرعت فانی می‌گردد… می‌گویند: فلانی به ثروت یا مقامش "مغرور" شده است! یعنی این امکانات، به جای آن که ابزار رشد خودش و جامعه‌اش گردد، سبب فریب او شده است. لذا فرمود:

«يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» (الإنفطار، 6)

اى انسان! چه چيز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته (فریب داده است).

شاید بتوان گفت که اگر منظور از غرور ملی عزت نفس است چیز مطلوبی است ولی اگر منظور معنایی نظیر نژاد برتر بودن نسبت به سایر انسانها و غیره دارد چیز مذمومی است.

اعتماد به نفس

https://www.youtube.com/watch?v=8NcBxxR-o5I

خودباوری

https://article.tebyan.net/194440/%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%81%D8%B3-%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=20&ayat=65&user=far&lang=far&tran=2

https://hawzah.net/fa/Article/View/113646/%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C

https://vajehyab.com/?q=%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C

اعتماد به نفس

فضيلت آن چيزى است كه خداى تعالى آن را فضيلت بداند، پس اين كه غربيها مى گويند آدمى بايد اعتماد به نفس داشته باشد، و بعضى از نويسندگان ما نيز دنبال آنان را گرفته اند حرف درستى نيست، چون دين خدا چنين چيزى را به عنوان فضيلت نمى شناسد، و مذاق قرآن كريم نيز آنچه خداى تعالى در قرآن كريمش فضيلت دانسته اعتماد به خدا و افتخار به بندگى او است، قرآن مى فرمايد:

سوره ۳: آل عمران

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾

اينها كساني بودند كه (بعضي از) مردم، به آنها گفتند: «مردم ( لشكر دشمن) براي (حمله به) شما اجتماع كرده‏ اند؛ از آنها بترسيد!» اما اين سخن بر ايمانشان افزود؛ و گفتند: «خدا ما را كافي است و بهترين حامي ما است.» (۱۷۳)

و نيز فرموده : (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا تمام قدرت به دست خدا است)، و باز فرموده : (فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا عزت همه از آن خداست)، و آياتى ديگر.

نفس و شیطان

http://qurannotes.blogfa.com/category/185

(61) وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ

(61) وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ

(۶۱) و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است ؟

از يكسو پيمان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند، چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته، كدام عاقل به فرمان دشمن ديرينه و آشكارش ترتيب اثر ميدهد؟ و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند، و دليلش را اين قرار ميدهد كه صراط مستقيم همين است و اين در حقيقت بهترين محرك انسانها است، چرا كه فى المثل هر كس در وسط بيابان خشك و سوزانى گرفتار شود و جان خود و همسر و فرزند و اموالش را در خطر دزدان و گرگان ببيند، مهمترين چيزى كه به آن مي انديشد پيدا كردن راه مستقيم به سوى مقصد است، راهى كه سريعتر و آسانتر او را به سر منزل نجات برساند.

ضمنا از اين تعبير استفاده ميشود كه اين جهان سراى اقامت نيست، چرا كه راه را به كسى ارائه ميدهند كه از گذرگاهى عبور ميكند و مقصدى در پيش دارد.

﴿وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ﴾ اين دين است, كه صراط مستقيم است، عقل شما «سراج» است؛ عقل راه نيست، عقل چراغ است؛ اين «سراج» و چراغ, راهي كه انبيا آوردند را مي‌فهمند، وگرنه خود عقل كه مهندس نيست راه ترسيم كند، مهندس عالَم خداي سبحان است که راه را ترسيم كرده و فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي‌ مُسْتَقيماً﴾[54] و به انبيا(عليهم السلام) فرمود اين راه را به اينها نشان دهيد، هم با چراغ نقل اين راه را تشريح كنيد و هم با عقل و فطرتي كه من به مردم دادم آنها «سراج» مبين دستشان است و اين راه را مي‌بينند؛ با چراغ عقل, دين را مي‌بينند و راه مي‌روند وگرنه خود دين را كه عقل نمي‌آورد. عقل مي‌گويد من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم؛ من مي‌فهمم از يك جاي ديگر آمدم، اما كجا بود نمي‌دانم؛ به جايي مي‌روم، اما آن‌جا كجاست نمي‌دانم؛ من يك مسافر سرگرداني هستم و راه مي‌خواهم. عقل مي‌گويد ممكن نيست اين عالَم عبث و ياوه و بيهوده باشد كه هر کسی, هر چه كرد, كرد؛ يك حساب و كتابي هم هست، اما آن حساب چيست؟ كتاب چيست؟ آن راه چيست؟ آن را خداي سبحان بايد مشخص كند كه كرده است.