بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿۱﴾ بگو پناه مي‏برم به پروردگار مردم. (۱)

مَلِكِ النَّاسِ ﴿۲﴾به مالك و حاكم مردم. (۲)

إِلَهِ النَّاسِ ﴿۳﴾به خدا و معبود مردم (۳)

مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿۴﴾ از شر وسواس خناس. (۴)

الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ﴿۵﴾ كه در سينه‏ هاي انسانها وسوسه مي‏كند. (۵)

مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ ﴿۶﴾ خواه از جن باشد يا از انسان! (۶)

سوره مبارکه «ناس» که آخرین سوره از سور قرآن کریم است و طبق برخی از نقل‌ها همراه با سوره مبارکه «فلق» نازل شده است می‌تواند مکی و مدنی باشد…

سوره مبارکه «ناس» و «فلق», مسئله استعاذه را تعلیم می‌کند. استعاذه (پناه گرفتن؛ پناه بردن) در مقابل استخاره (طلب خیر کردن) است.

مثل دعا قنوت نماز عید فطر و قربان

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ وَ أَعُوذُ بِكَ [فِيهِ] مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ [الْمُخْلِصُونَ‏]

اى خدا من از تو درخواست مى‏ كنم بهترین چيزى را كه بندگان شايسته‏ات از تو درخواست كردند و پناه مى‏ برم به تو از آنچه بندگان صالحت به تو پناه بردند

در هر دو امر سه مسئله لازم است: یکی اینکه اصل استعاذه لازم است مثل اصل استخاره، دوم اینکه استعاذه به چیز نظیر استخاره به چیز و به چه کسی؛ اصل سوم استعاذه از چیز، چه اینکه استخاره درباره چیست.

جریان استخاره هم این چنین است؛ اصل استخاره ضروری است انسان نه خیر خود را به نحو اطلاق (به شکل کلی و نامحدود) می‌شناسد نه بر فرض اینکه بشناسد توانای تحصیل آن است بالقول المطلق (به صورت مطلق و بدون قید و شرط) و نه سایر اشیایی که منشأ خیر هستند در اختیار اوست. پس اصل استخاره ضروری است از چه کسی خیر بخواهیم ضروری است، خیر ما چه چیزی باشد باید تشخیص بدهیم یا ارجاع بدهیم به خود آن منشأ خیر که امر ثالث است ضروری است.

منظور از استخاره‌ای که مقابل استعاذه است «طلب الخیر» است نه تفأّل به قرآن و مانند آن …

… استعاذه اصلش لازم است، زیرا انسان موجودی است که در معرض خطر است آن توانایی را ندارد که هر خطری را شناسایی کند … و آن را دفع کند … یا از خود دفاع کند …؛ انسانی که در معرض بسیاری از رخدادهای تلخ است هیچ چاره‌ای جز استعاذه ندارد. به چه کسی استعاذه کند؟ به قدرت محض و خیّر صرف که از او جز خیر ناید. از چه چیزی استعاذه کند؟ از هر شرّی، ناملایمی و تلخ‌کامی و مانند آن. در استعاذه سه امر لازم است اصل استعاذه، استعاذه به چه کسی و استعاذه از چه چیزی.

در جریان استعاذه قرآن کریم صریحاً اعلام کرد که ﴿فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ هنگامي كه قرآن مي‏خواني به خدا پناه بر[1] و نه ﴿الشَّیْطانِ الرَّجیمِ﴾.

سوره ۱۶: النحل

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ﴿۹۸﴾

هنگامي كه قرآن مي‏خواني از شر شيطان مطرود شده، به خدا پناه بر. (۹۸)

قرآن صراط مستقیم است چه اینکه اهل بیت صراط مستقیم‌اند ولایت اهل بیت صراط مستقیم است که قرآن ناطق‌اند حقیقت قرآن صراط مستقیم است. شیطان که در کمند و کمین است در کنار صراط مستقیم است که گفت: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ اكنون كه مرا گمراه ساختي من بر سر راه مستقيم تو براي آنها كمين مي‏كنم﴾،[2] او قافله را که در صراط مستقیم‌اند رهزنی می‌کند و راهزنی می‌کند و غارت می‌کند. در غیر صراط مستقیم که سبیل غیّ (ضلالت) است او کاری ندارد، چون کارش را کرده است. در کنار صراط مستقیم کمندی (دام) می‌گذارد و کمین دارد ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾.

قرائت قرآن، تلاوت قرآن، تفسیر قرآن، تأمل در قرآن، عمل به قرآن، نشر قرآن، تبلیغ قرآن، همه اینها صراط مستقیم است در کنار همه اینها شیطان با کمندی کمین کرده است ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾. جریان امامت این طور است، ولایت این طور است، نبوت این طور است، عصمت این طور است، ارادت به اهل بیت و توسل به آن ذوات قدسی(علیهم افضل صلوات المصلین) این چنین است، بخواهد در آن مسیر حرکت کند شیطان با کمندی قوی در کمین متوسلان است و متوکلان است و پیروان امامت ائمه. اصل استعاذه مثل استخاره «امر ضروری لا ریب فیه».

حالا این چند امری که ذکر شده است برای این است که به عنوان تمثیل است نه به عنوان تعیین. آن تعبیر که ﴿إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ یعنی «إذا أردت أن تقرأ القرآن» مثل «فنمط الرفط قل فیه النمط»، «إذا أردت أن تقرأ القرآن فاستعذ»، «إذا أردت أن تصلی» این است، «إذا أردت أن تفعل الخیر» این طور است؛ چون او با یک کمند قوی در کمین راهیان صراط مستقیم است صریحاً اعلام کرد، یک؛ و ذات اقدس الهی تکذیب نکرد، دو؛ که ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾….

بنابراین هیچ بحثی نیست که استعاذه ضروری است مثل استخاره. انسان خیر را از کجا می‌خواهد؟ «مِنْ أَیْنَ لِی الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ از کجا برای من خیری باشد، ای پروردگار من، در حالی که هیچ خیری یافت نمی‌شود مگر از نزد تو؟ »؛[6] اگر «بِیَدِهِ الْخَیْرُ» است و اگر در دعاها به ما فهماندند تلقین کردند ما فهمیدیم و پذیرفتیم که «مِنْ أَیْنَ لِی الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ» چاره جز استخاره نیست …

سوره ۳۵: فاطر

مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۲﴾

خداوند هر رحمتي را به روي مردم بگشايد كسي نمي‏تواند جلو آن را بگيرد، و هر چه را امساك كند كسي غير از او قادر به فرستادن آن نيست، و او عزيز و حكيم است. (۲)

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ ﴿۳﴾

اي مردم! به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، آيا خالقي غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزي دهد؟ هيچ معبودي جز او نيست، با اين حال چگونه به سوي باطل منحرف مي‏شويد. (۳)

… در جریان استعاذه، إلا و لابد انسان باید استعاذه کند، زیرا در معرض خطر علل و عوامل بیرونی و علل و عوامل درونی است ... دوم اینکه فقط باید به خدا پناهنده بشود و از او کمک بخواهد. سوم باید از شرّ خارج و داخل برهد به عنایت خدای سبحان. هم استخاره لازم است با اضلاع سه‌گانه‌اش، هم استعاذه لازم است با اضلاع سه‌گانه‌اش. منتها در سوره مبارکه «فلق» استعاذه چهره کمک‌ خواستن از ذات اقدس الهی و پناهندگی به خدا از دشمنان خارج بود علل و عواملی که ذکر شد ﴿مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ از شر تمام آنچه آفريده است.﴾[1] بود، ﴿وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ و از شر هر موجود مزاحمي هنگامي كه وارد مي‏شود﴾[2] بود، ﴿وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ و از شر آنها كه در گره‏ ها مي‏دمند (و هر تصميمي را سست مي‏كنند).﴾[3] بود که اینها به سِحر و مانند آن از بیرون آسیب برسانند و ﴿وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ و از شر هر حسودي هنگامي كه حسد مي‏ورزد﴾[4] بود که از راه حسد آسیب به محسود برسد. اما در سوره «ناس» استعاذه از دشمن داخلی است که مهم‌تر از دشمن خارجی است.

دشمن درونی با وسوسه، با اغوا، با اضلال، با تمنیه (آرزو در دل افکندن) و سایر علل و عواملی که برنامه‌های خود را شیطان مشخص کرده است، درون را فاسد می‌کند و انسان را غافل می‌کند و انسان را جاهل می‌کند و انسان را به جهالت در برابر عقل گرفتار می‌کند؛ لذا هم استعاذه از دشمن بیرونی هم استعاذه از دشمن درونی و مهم‌تر از دشمن بیرونی، دشمن درونی است؛ لذا آیاتی که در این سوره بیان شده با آیات سوره «فلق» خیلی فرق دارد.

… ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ٭ مَلِکِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ﴾؛ انسان وقتی مشکلی پیدا کرد اول به ولیّ خود و به راهنمای خود و به سرپرست و مدیر و مدبّر خود پناهنده می‌شود و اگر مشکل او از آن راه حل نشد به حاکم مملکت، سلطان مملکت، امین مملکت، امیر مملکت پناهنده می‌شود و اگر کاری از مسئولان و مدیران و مدبّران زمینی به ثمر نرسید، به «ربّ العالمین» که ﴿إِلهِ النَّاسِ﴾ است پناهنده می‌شود. انسان دل‌شکسته که از هر جایی محروم و ممنوع است به خدا پناهنده می‌شود. در این سوره مبارکه این تثلیث رعایت شده است که در حقیقت توحید است که به صورت تثلیث تجلّی کرده است. گوشه‌ای از این حرف‌ها را مفسران پیشین ذکر کرده‌اند؛ اما تنظیم نهایی آن به وسیله المیزان[8] سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) که در تمام این بخش‌ها ما در کنار مائده و مأدبه این استاد عظیم و بزرگوارمان نشسته‌ایم و بهره‌های فراوان بردیم و می‌بریم تنظیم فرمودند که انسان وقتی گرفتار مشکلی شد اول به سرپرست و ولیّ و والی خود پناهنده می‌شود، بعد به سلطان مملکت پناهنده می‌شود، دستش از همه آنها کوتاه شد به پروردگار مراجعه می‌کند؛ اما اینجا آن ولیّ و والی انسان که ربوبیت و تدبیر را به عهده دارد خداست آن که سلطه دارد و مالک است و حاکم است و مَلِک است خداست و آن که معبود است ربّ عالمین است او خداست؛ لذا «مستعاذٌ به» در هر سه عنوان که ذات اقدس الهی است به سه اسم از اسمای حسنای الهیه، هیچ کدام با «واو» عطف ذکر نشدند ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ٭ مَلِکِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ﴾، این یک نکته.

نکته دیگر آن است که در جریان سوره «فاتحة الکتاب» دو قرائت را تجویز کردند گفتند ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ٭ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ٭ مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾؛[9] درباره ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾، ﴿مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ هم اجازه قرائت داده شد؛ اما بیان مرحوم شیخ طوسی و همفکران ایشان این است سرّ اینکه آنجا دو وجه قرائت جایز است و اینجا فقط ﴿مَلِکِ النَّاسِ﴾ است نه «مالِکِ النَّاسِ»، چون آن کسی که پناهنده را پناه می‌دهد مَلِک است، آن که قدرت اعمال می‌کند جلوی تهاجم هر مهاجمی را می‌گیرد مَلِک است، آن که امینت و امان را تثبیت می‌کند مَلِک است. درست است که مالک هم قدرتمند است ولی ظهور مَلِک در اجرای این مصوّبات إستعاذه‌ای قوی‌تر و غنی‌تر است؛ لذا در اینجا گفتند همان ﴿مَلِکِ النَّاسِ﴾ قرائت شود، ولی در «فاتحة الکتاب» ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ هم می‌توان قرائت کرد …

بنابراین استعاذه از دشمن درون به مقتدر بیرون منحصر ذات اقدس الهی است، اسامی فراوانی برای خدای سبحان است ﴿وَ لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی و براي خدا نامهاي نيكي است﴾،[12] ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى بگو «الله» را بخوانيد، يا «رحمن» را، هر كدام را بخوانيد (ذات پاكش يكي است و) براي او نامهاي نيك است﴾؛[13] منتها هر اسمی یک ظهور و تجلّی دارد انسان وقتی شفای بیمار را مسئلت می‌کند می‌گوید «یا شافی! یا محیی!» درست است که محیی همان ممیت است و ممیت همان محیی است؛ اما اینها افعال گوناگون‌اند اوصاف گوناگون‌اند تجلیات گوناگون دارند. اگر کسی حیات کسی را طلب کند، شفای بیماری را طلب کند نمی‌گوید «یا ممرض»! «یا ممیت»! می‌گوید «یا شافی، یا محیی»، برای اینکه افعال فرق می‌کند گرچه فاعل یکی است، اسما فرق می‌کند گرچه مسمّی یکی است، ظهورات فرق می‌کند گرچه ظاهر مطلق یکی است. در اینجا ربوبیت و مَلِک بودن و سرانجام إله بودن که هر سه مخصوص ذات اقدس الهی است که آن بالذاتش منحصر به اوست منشأ رفع نیاز هر پناهجو است.

شرّی که در سوره مبارکه «فلق» بود شرّ بیرونی است اما این شرّ درونی است که وسوسه می‌کند. انسان با فکر و اراده کار می‌کند, اول با اندیشه می‌اندیشد بعد با انگیزه تصمیم و اراده و مانند آن را به عهده می‌گیرد. اگر کسی بخواهد مسیر انگیزه او و اراده او را دگرگون کند، اول در اندیشه او سوء اثر می‌گذارد اندیشه او را ویران می‌کند وهمی و خیالی می‌کند وسوسه می‌کند او را گمراه می‌کند، از اندیشهِ گم‌شده انگیزه پراکنده پدید می‌آید و مانند آن؛ لذا فرمود: ﴿مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ﴾ که این ﴿الْخَنَّاسِ﴾ است. انسان هر وقت متذکر شد این در گوشه‌های ذهن می‌خزد و هر وقت غافل شد خودش را نشان می‌دهد. درباره مژده به پرهیزکاران که فرمود پرهیزکاران کسانی‌اند که ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[14]

سوره ۷: الأعراف

وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۰۰﴾

و هر گاه وسوسه اي از شيطان به تو رسد به خدا پناه بر، كه او شنونده و دانا است. (۲۰۰)

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ ﴿۲۰۱﴾

پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه‏ هاي شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مي‏افتند و (در پرتو ياد او راه حق را مي‏بينند و) بينا مي‏گردند. (۲۰۱)

اگر ببینند یک خیال باطلی، یک وهم باطلی، یک شورش باطلی در بیرون قلب او راه پیدا کرده است می‌بیند این حرامی به نام شیطان احرام بسته است تا وارد کعبه دل بشود، هم می‌فهمد او حرامی است، هم می‌فهمد احرامش احرام کاذب است، هم از انگیزه سوء او باخبر است که او منتظر است که درِ کعبه دل چه وقت باز می‌شود که آنجا وارد بشود «‏فَبَاضَ وَ فَرَّخ تخم گذاشت و جوجه برآورد » که در خطبه‌های نورانی امیرالمؤمنین(علیه افضل صلوات المصلین) آمده است،[15] باخبر است.

خطبه 7 نهج البلاغه

شيطان را ملاك كار خود قرار دادند و شيطان نيز آنان را شريك خود ساخت. پس، در سينه هايشان، تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبيدن گرفت و به راه افتاد. از راه چشمانشان مى نگريست و از زبانشان سخن مى گفت، به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست و در اعمالشان شريك شد، و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد.

مردان الهی که مواظب قلب هستند می‌شناسند این حرامی را، می‌شناسند احرام بستن حرامی را، می‌شناسد او منتظر باز شدن درِ کعبه است وارد دل بشود ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ وقتی متذکر شدند به نام حق ذکرگویان شدند, او خنّاس (پنهان شدن) است در گوشه‌ای می‌خزد تا انسان بتواند … کلاً او را از صحنه دل بیرون کند و منزّه بشود وگرنه او دائماً در صدد وسوسه است؛ گاهی هم البته به وسیله انسان‌ها وسوسه می‌کند، گاهی به وسیله برخی از جن‌ها وسوسه می‌کند، ﴿مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ﴾ که خنّاس بودنش به همین مناسبت است ….

در اين سوره رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه از شر وسواس خناس، به خدا پناه ببرد، و به طورى كه از روايات وارده در شأن نزول آن استفاده مى شود اين سوره در مدينه نازل شده، بلكه از آن روايات بر مى آيد كه اين سوره و سوره قبليش هر دو با هم نازل شده اند.

طبع آدمى چنين است كه وقتى شرى به او متوجه مى شود و جان او را تهديد مى كند، و در خود نيروى دفع آن را نمى بيند به كسى پناهنده مى شود كه نيروى دفع آن را دارد، تا او وى را در رفع آن شر كفايت كند، و انسان در اينگونه موارد به يكى از سه پناه، پناهنده مى شود: يا به ربى پناه مى برد كه مدبر امر او و مربى او است، و در تمامى حوائجش از كوچك و بزرگ به او رجوع مى كند، در اين هنگام هم كه چنين شرى متوجه او شده و بقاى او را تهديد مى كند به وى پناهنده مى شود تا آن شر را دفع كرده بقايش را تضمين كند، و از ميان آن سه پناهگاه، اين يكى سببى است فى نفسه تام در سببيت (به تنهایی و ذاتاً یک سبب کامل و بینیاز از غیر است و برای دفع شر کافی است).

دومين پناه، كسى است كه داراى سلطنت و قوتى كافى باشد، و حكمى نافذ داشته باشد، به طورى كه هر كس از هر شرى بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع كند، نظير پادشاهان (و امثال ايشان )، اين سبب هم سببى است مستقل و تام در سببيت.

در اين ميان سبب سومى است و آن عبارت است از الهى كه معبود واقعى باشد، چون لازمه معبوديت اله و مخصوصا اگر الهى واحد و بى شريك باشد، اين است كه بنده خود را, براى خود خالص سازد، يعنى جز او كسى را نخواند و در هيچ يك از حوائجش جز به او مراجعه ننمايد، جز آنچه او اراده مى كند اراده نكند، و جز آنچه او مى خواهد عمل نكند.

و خداى سبحان رب مردم، و ملك آنان، و اله ايشان است، همچنان كه در كلام خويش اين سه صفت خود را جمع كرده فرموده : (ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ اين است خداوند پروردگار شما، كه حكومت (در عالم هستي) از آن او است هيچ معبودي جز او وجود ندارد با اينحال چگونه از راه حق منحرف مي‏شويد؟! ) و در آيه زير به علت ربوبيت و الوهيت خود اشاره نموده، مى فرمايد (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا پروردگار مشرق و مغرب [است]، هیچ معبودی جز او نیست، پس او را وکیل و کارساز خود انتخاب کن)، و در اين آيه … به علت مالكيت خود اشاره نموده مى فرمايد: (لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین فقط در سیطره اوست، و همه امور به خدا باز گردانده می شود.)، پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهايى كه او را تهديد مى كند به ربى پناهنده شود،الله تعالى تنها رب آدمى است و به جز او ربى نيست، و نيز اگر قرار است آدمى در چنين مواقعى به پادشاهى نيرومند پناه ببرد، الله سبحانه، پادشاه حقيقى عالم است، چون ملك از آن او است و حكم هم حكم او است. و اگر قرار است بدين جهت به معبودى پناه ببرد، الله تعالى معبودى واقعى است و به جز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعايى است.

و بنابراين جمله (قل اعوذ برب الناس )، دستورى است به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)،به اينكه به خدا پناه ببرد، از اين جهت كه خداى تعالى رب همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است، و نيز خداى تعالى ملك و اله همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است.

سوره ناس به قلم آیتالله طالقانی

https://taleghani.org/doc/%d9%be%d8%b1%d8%aa%d9%88%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%d8%9b-%d8%ac%d9%84%d8%af-%d8%b4%d8%b4%d9%85%d8%8c-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%b3%d9%88%d8%b1%db%80-%d8%a7%d9%84%d9%86%d8%a7/

… جمله هاى (رب الناس ) (ملك الناس )، (اله الناس ) را متصل و بدون واو عاطفه آورد، خواست تا بفهماند هر يك از دو صفت الوهيت و سلطنت سببى مستقل در دفع شر است، پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است، بدين جهت كه رب است، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه ملك است، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه اله است، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است، و نظير اين وجه در دو جمله (الله احد الله الصمد) گذشت. (به اين معنا بوده كه هر يك از دو جمله (هو الله احد) و (الله الصمد) مستقلا كافى در تعريف خداى تعالى است).

و نيز با اين بيان روشن گرديد كه چرا (كلمه ) ناس سه بار تكرار شد، با اينكه مى توانست بفرمايد: (قل اعوذ برب الناس و الههم و ملكهم ) چون خواست تا به اين وسيله اشاره كند به اينكه اين سه صفت هر يك به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد، بدون اينكه پناهنده احتياج داشته باشد به اينكه آن دو جمله ديگر را كه مشتمل بر دو صفت ديگر است به زبان آورد، همچنان كه در صريح قرآن فرموده : خداى تعالى اسمائى حسنى دارد، به هر يك بخواهيد مى توانيد او را بخوانيد…

من شر الوسواس الخناس, الذى يوسوس فى صدور الناس

… و كلمه (خناس ) صيغه مبالغه از مصدر (خنوس ) است كه به معناى اختفاى بعد از ظهور است.

بعضى گفته اند: شيطان را از اين جهت خناس خوانده كه به طور مداوم آدمى را وسوسه مى كند، و به محضى كه انسان به ياد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، باز همينكه انسان از ياد خدا غافل مى شود، جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد.

… و مراد از (صدور ناس) محل وسوسه شيطان است، چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع، به قلب آدمى نسبت داده مى شود كه در قفسه سينه قرار دارد، و قرآن هم در اين باب فرموده : (و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور).

سوره ۲۲: الحج

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آيا در زمين گردش نكرده‏ اند تا دلهايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوشهايى كه با آن بشنوند در حقيقت چشمها كور نيست ليكن دلهايى كه در سينه‏ هاست كور است (۴۶)

يكى از معانى قلب، عقل است (شاید بتوان گفت که عقلی که قابلیت دگرگونی و تحول داشته باشد) و يكى از معانى صدر، ذات و سرشت انسان.

من الجنه و الناس:

اين جمله بيان (وسواس خناس) است، و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسانى هستند كه از شدت انحراف، خود شيطانى شده و در زمره شيطانها قرار گرفته اند، همچنان كه قرآن در جاى ديگر نيز فرموده : (شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ )....

روایات:

… در مجمع البيان است كه از انس بن مالك روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: شيطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت، اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مى گريزد و دور مى شود، و اما اگر خدا را از ياد ببرد، دلش ‍ را مى خورد، اين است معناى وسواس خناس.

و در همان كتاب آمده كه عياشى به سند خود از ابان بن تغلب، از جعفر بن محمد (عليهم االسلم) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده : هيچ مومنى نيست مگر آنكه براى قلبش در سينه اش دو گوش هست، از يك گوش فرشته بر او مى خواند و مى دمد، و از گوش ديگرش وسواس خناس بر او مى خواند، خداى تعالى به وسيله فرشته او را تأييد مى كند، و اين همان است كه فرموده : ( وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ - ايشان را به روحى از ناحيه خود تأييد مى كند).

و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه (وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ و آنان كه چون كار زشتى كنند يا بر خود ستم روا دارند خدا را به ياد مى ‏آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‏ خواهند و چه كسى جز خدا گناهان را مى ‏آمرزد)، نازل شد ابليس به بالاى كوهى در مكه رفت كه آن را كوه ثوير مى نامند. و به بلندترين آوازش عفريت هاى خود را صدا زد، همه نزدش جمع شدند، پرسيدند اى بزرگ ما مگر چه شده كه ما را نزد خود خواندى ؟ گفت : اين آيه نازل شده، كداميك از شما است كه اثر آن را خنثى سازد، عفريتى از شيطانها برخاست و گفت : من از اين راه آن را خنثى مى كنم. شيطان گفت : نه، اين كار از تو بر نمى آيد. عفريتى ديگر برخاست و مثل همان سخن را گفت، و مثل آن پاسخ را شنيد.

وسواس خناس گفت : اين كار را به من واگذار، پرسيد از چه راهى آن را خنثى خواهى كرد؟ گفت : به آنان وعده مى دهم، آرزومندشان مى كنم تا مرتكب خطا و گناه شوند، وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از يادشان مى برم. شيطان گفت : آرى تو، به درد اين كار مى خورى، و او را موكل بر اين ماموريت كرد، تا روز قيامت.

https://www.aparat.com/v/iVb7d

قل أعوذ برب الناس (1)

ملك الناس (2)

إله الناس (3)

… در اينجا روى سه وصف از اوصاف بزرگ خداوند (ربوبيت و مالكيت و الوهـيـت) تـكـيـه شـده اسـت كـه همه آنها ارتباط مستقيمى به تربيت انسان، و نجات او از چنگال وسوسه گران دارد.

البته منظور از پناه بردن به خدا اين نيست كه انسان تنها با زبان اين جمله را بگويد، بـلكـه بـايد با فكر و عقيده و عمل نيز خود را در پناه خدا قرار دهد، از راه هاى شيطانى ، بـرنـامـه هـاى شـيـطـانـى ، افـكـار و تـبـليـغـات شـيـطـانـى ، مـجـالس و محافل شيطانى ، خود را كنار كشد، و در مسير افكار و تبليغات رحمانى جاى دهد، و گرنه انـسـانـى كـه خود را در معرض طوفان آن وسوسه ها عملا قرار داده ، تنها با خواندن اين سوره و گفتن اين الفاظ بجائى نمى رسد.

با گفتن (رب الناس) اعتراف به ربوبيت پروردگار مى كند، و خود را تحت تربيت او قرار مى دهد.

با گفتن (ملك الناس ) خود را ملك او مى داند، و بنده سر بر فرمانش مى شود.

و بـا گـفتن (اله الناس) در طريق عبوديت او گام مى نهد، و از عبادت غير او پرهيز مى كند، بدون شك كسى كه به اين صفات سه گانه مؤمن باشد، و خود را با هر سه هماهنگ سازد از شر وسوسه گران در امان خواهد بود.

در حـقـيـقت اين اوصاف سه گانه سه درس مهم تربيتى ، سه برنامه پيشگيرى ، و سه وسـيـله نـجـات از شـر وسـوسـه گـران اسـت و انـسـان را در مقابل آنها بيمه مى كند.

من شر الوسواس الخناس

الذى يوسوس فى صدور الناس

من الجنة و الناس

واژه (وسـواس) بـه گـفـتـه (راغـب ) در (مـفـردات ) در اصـل صداى آهسته اى است كه از به هم خوردن زينت آلات برمى خيزد! سپس به هر صداى آهـسـتـه گـفـتـه شـده، و بـعـد از آن بـه خـطـورات و افـكـار بـد و نـامـطـلوبـى كـه در دل و جـان انـسـان پـيدا مى شود، و شبيه صداى آهسته اى است كه در گوش فرو مى خوانند اطلاق گرديد.

(وسـواس) مـعـنـى مـصـدرى دارد (وسوسه کردن)، ولى گـاهـى بـه مـعـنـى فاعل (وسوسه گر) نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به همين معنى است .

(خـناس) صيغه مبالغه از ماده (خنوس) (بر وزن خسوف) به معنى جمع شدن و عقب رفـتـن اسـت، ايـن به خاطر آن است كه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شود عقب نشينى مـى كـنـنـد، و از آنـجـا كـه ايـن امـر غـالبـا بـا پـنـهـان شدن توام است اين واژه به معنى (اختفاء) نيز آمده است .

بنابراين مفهوم آيات چنين است : بگو من از شر وسوسه گر شيطان صفتى كه از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد به خدا پناه مى برم.

اصـولا شـياطين برنامه هاى خود را با مخفى كارى مى آميزند، و گاه چنان در گوش جان انسان مى دمند كه انسان باور مى كند فكر، فكر خود او است، و از درون جانش جوشيده، و هـمـيـن بـاعـث اغـوا و گـمـراهـى او مـى شـود! كـار شـيـطـان تـزيـيـن اسـت و مـخـفـى كـردن بـاطـل در لعـابـى از حـق ، و دروغ در پـوسـتـه اى از راسـت ، و گـناه در لباس عبادت ، و گمراهى در پوشش هدايت .

خـلاصـه هـم خودشان مخفى هستند، و هم برنامه هايشان پنهان است ، و اين هشدارى است به همه رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره و قيافه اصلى ببينند، يا برنامه هـايـشـان را در شـكـل انـحـرافـى مـشـاهـده كنند، هرگز چنين نيست ، آنها وسواس ‍ خناسند، و كارشان حقه و دروغ و نيرنگ و ريا كارى و ظاهرسازى و مخفى كردن حق .

اگـر آنـهـا در (چـهـره اصـلى ) ظـاهـر شـونـد، اگـر آنـهـا (باطل ) را با (حق ) نياميزند، و اگر آنها (صريح و صاف ) سخن بگويند به گفته على (عليه السلام ) لم يخف على المرتادين : (مطلب بر پويندگان راه خدا مخفى نمى شود!)

آنـهـا هـميشه قسمتى از (اين ) مى گيرند، و قسمتى از (آن)، و به هم آميزند تا بر مردم مسلط شوند چنانكه اميرمؤمنان (عليه السلام) در ادامه همين سخن مى فرمايد: فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه

خطبه 50 نهج البلاغه

آغاز پيدايش فتنه ها پيروى از هوا و هوسها و بدعتهايى است که با کتاب خدا مخالفت دارد و گروهى (چشم و گوش بسته يا هواپرست آگاه) به پيروى آنان برمى خيزند و برخلاف دين خدا از آنها حمايت مى کنند. اگر باطل از آميختن با حق جدا مى گرديد بر کسانى که طالب حقّند پوشيده نمى ماند. و اگر حق از آميزه باطل پاک و خالص مى شد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع مى گشت. ولى بخشى از اين گرفته مى شود و بخشى از آن و اين دو را به هم مى آميزند و اينجا است که شيطان بر دوستان و پيروان خود مسلّط مى شود. و «تنها کسانى که مشمول رحمت خدا بودند» از آن نجات مى يابند.

… جـمـله (مـن الجـنـة و النـاس ) هـشدار مى دهد كه (وسـواسـان خـنـاس ) تـنـهـا در مـيـان يك گروه و يك جماعت ، و در يك قشر و يك لباس نـيـسـتند، در ميان جن و انس پراكنده اند و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند، بايد مراقب همه آنها بود و بايد از شر همه آنها به خدا پناه برد.

دوسـتـان نـابـاب، هـمـنـشـين هاى منحرف، پيشوايان گمراه و ظالم، كارگزاران جباران و طـاغـوتـيان، نويسندگان و گويندگان فاسد، مكتبهاى الحادى و التقاطى ظاهر فريب، وسـائل ارتـبـاط جـمـعـى وسوسه گر، همه اينها و غير اينها در مفهوم گسترده (وسواس ‍ خناس) واردند كه انسان بايد از شر آنها به خدا پناه برد.

كلمه قل

در سوره ناس و فلق "قل" قبل از یک دعا نیست گرچه قل در قرآن قبل از دعا هم قرار می گیرد مانند:

وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ

و بگو پروردگارا! مرا ببخش و مشمول رحمتت قرار ده، و تو بهترين رحم كنندگاني

قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا

و بگو پروردگارا بر دانشم بيفزاى

به قول مولوی :

هم دعا از تو اجابت هم ز تو

ایمنی از تو مهابت هم ز تو

یا در جای دیگر بیان میکند :

لیک گفتی: گرچه می­دانم سِرَت

زود هم پیدا کُنَش برظاهرت

قل در سوره ناس و فلق مشابه این آیات هست که

سوره ۹: التوبة

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ﴿۱۲۹﴾

پس اگر روى برتافتند بگو خدا مرا بس است هيچ معبودی جز او نيست بر او توكل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است (۱۲۹)

https://www.aparat.com/v/i33b8j1

0:27”

https://www.aparat.com/v/FS0Da

2’:46”-

ربانی بیرجندی:

آياتي كه با قل شروع مي‌شود، گاهي مواقع تعبير مي‌شود به آيات قَلاقل يعني آياتي كه در آن قل است، و اين آيات يك عظمت فوق العاده دارد، در جاهايي كه حكم يك مرتبه بالاتري دارد، پيامبر اكرم خطاب به قل مي‌شود. در بسياري از مواقع قرآن يك خطابي را كه بيان مي‌كند مستقيم مردم را خطاب قرار مي‌دهد اما در بعضي از خطاب‌ها او به پيامبرش خطاب مي‌كند كه اي پيامبر تو به مردم بگو: « قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا» در اينجا كه شخص پيامبر اول خطاب مي‌گيرد، گويا حكم يك منزلت فوق العاده دارد و براي اينكه اين منزلت حفظ شود اول به يك واسطه گفته مي‌شود و بعد پيامبر واسطه بين خدا و مردم مي‌شود، در حالي كه همه آيات از طريق پيامبر است اما در همه قل نيست، تنها در تعدادي محدود اينگونه خطاب مي‌شود.

—---

در برخی آیات قرآن، خدای متعال پیامبرش را با عبارت «قُل» مورد خطاب قرار داده است. به کار بردن این نوع ادبیات، جدای از این‌که می‌تواند نوعی تفنن در عبارت و شیوه‌‌ای بلاغی برای بیان مطالب این کتاب آسمانی باشد، علت‌‌ها، حکمت‌‌ها و فوائد دیگری نیز می‌تواند در آن نهفته باشد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

یکی از بارزترین اتهاماتی که درباره قرآن مطرح می‌شود، انکار الهی بودن و آسمانی بودن قرآن و آیات کریمه آن است. این موضوع حتی از جانب افرادی که خود را پیرو پیامبر(ص) نیز می‌دانند مطرح می‌شود، با این ادعا که اصل معنا و محتوای قرآن وحیانی است، اما کلمات و عبارات آن می‌تواند انشاء خود پیامبر(ص) باشد.

وجود کلمات و عباراتی مانند واژه‌ی «قُلْ» در جای جای فرازهای قرآن، تأکیدی غیر مستقیم بر نزول الفاظ قرآن از جانب خالق یکتا است؛ چرا که عاقلانه نیست کسی خود را مورد خطاب قرار داده و به خود امر کند که مطلبی را به دیگران ابلاغ کند!

این‌که خداوند در برخی موارد به طور مستقیم با مردم سخن نگفته و از پیامبرش خواسته که او سخن خدا را ابلاغ کند، تأکیدی بر این مطلب است که پیامبر خدا، واسطه بین او و مخلوقاتش است که خود جایگاه ویژه‌ای به شمار رفته و موضوع «واسطه بودن پیامبران» نباید مورد غفلت و بی‌اهمیتی قرار گیرد.
در مواردی نیز وجود کلمه‌ی «قل» در آیه، نشان‌گر این مطلب است که شخص یا گروهی از افراد، از پیامبر(ص) درباره موضوعی سؤال کرده‌اند؛ از این‌رو خدای متعال خطاب به پیامبر خود می‌فرماید که در پاسخ سؤال آنها چنین بگو؛ خصوصاً در مواردی که شخص پیامبر منتظر دریافت پاسخ از جانب خدا بود. در چنین مواردی، آمدن واژه‌ی «قل» در ابتدای سخن، کاملاً متناسب و به جا است.[2]

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%8A%D9%8E%D8%B3%D9%92%D8%A3%D9%8E%D9%84%D9%8F%D9%88%D9%86%D9%8E%D9%83%D9%8E

به دلیل این‌که آیات قرآن از جانب خدا است و سخن و گفته او است، کسی که قرآن را تلاوت می‌کند نیز با این تصور که هرچه تلاوت می‌شود گفته خدا است، آن‌را قرائت می‌کند. اما در این بین، برخی آیات قرآن گفته شخص رب العالمین نبوده، بلکه نقل قول از دیگران است. علاوه بر نقل قول، گاهی سخنی مطرح می‌شود که شایستگی آن‌را ندارد که از خود خداوند آن را بگوید، بلکه سخنی است که باید از جانب پیامبر و یا مسلمانان بیان شود. در چنین مواردی لازم است که در ابتدای کلام، واژه‌ی «قل» آورده شود تا مشخص شود این سخن با آن‌که وحیانی است، اما این‌گونه نیست که خداوند از جانب خودش آن‌را گفته باشد. به عنوان مثال؛ اگر در ابتدای سوره کافرون، «قل» قرار نگیرد، این توهم پیش می‌آید که گوینده عبارت «من خدای شما را نمی‌پرستم» خدا است؛ در حالی‌که نه فقط خدا هیچ کسی را نمی‌پرستد؛ بلکه شأنیت آن‌را ندارد که کسی را عبادت کند.[4]