﴿۷۴﴾ قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ 

گفتند: فقط ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مي‏كنند. 

(بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون ) - يعنى عين آن كارى را انجام مى دهيم كه پدران ما مى كردند، و بت ها را همانطور كه آنان مى پرستيدند مى پرستيم، خلاصه مى خواهيم بگوييم در اينجا به دو نحو مى توانستند پاسخ دهند: يكى همين پاسخى كه داده اند، و ديگرى اينكه بگويند (ما پدران خود را يافتيم كه بت مى پرستيدند)، ولى اين طور نگفتند بلكه گفتند: (يافتيم كه چنين مى كردند)، تا در افاده تقليد صريحتر باشد، به طورى كه گويا خود آنان هيچ معنايى براى بت پرستى نمى فهمند،تنها مى دانند كه كارشان نظير كار پدرانشان است و همان شكل و قيافه را دارد و اما اينكه فايده اين كار چيست ؟ هيچ اطلاعى ندارند.

 اينها تصديق و تكذيبشان در مدار پدرانشان است وقتي مي‌خواهند چيزي را بپذيرند مي‌گويند چون پدران ما كردند، وقتي بخواهند چيزي را نپذيرند مي‌گويند چون پدران ما نكردند

 

وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: «انّ الله خصّ» يا «حضّ» يا «حصّن» به سه نسخه نقل شد خداي سبحان مومنين را در دو حصن قرار داد يا به دو مطلب تحضيض كرد تشويق كرد يا دو مطلب را مختص اينها قرار داد اگر بخواهند تصديق بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد بخواهند تكذيب بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد.[13] فرمود شما سر بالا مي‌بريد تكذيب مي‌كنيد بايد برهان داشته باشيد سر خم مي‌كنيد تصديق مي‌كنيد بايد برهان داشته باشيد مومن آن است كه تصديق او به برهان تكيه كند تكذيب او به برهان تكيه كند امّا وثني و صنميِ جاهليت، تصديق اينها به تقليد تكيه مي‌كرد تكذيب اينها به تقليد تكيه مي‌كرد، از اينها مي‌پرسيدند چرا اين كار را مي‌كنيد مي‌گفتند: ﴿وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ از اينها سؤال مي‌كردند چرا وحي و نبوت را قبول نداريد مي‌گفتند چون ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[14] پدران ما كه نكردند اينها نفيشان به تقليد تكيه مي‌كرد اثباتشان هم به تقليد تكيه مي‌كرد

 

آنها كه توده مردم بودند گرفتار تقليد از نياكان و گذشتگان بودند. آن توده مردم در اثبات, مقلِّد و در نفي, مقلِّد, در تصديق, مقلّد و در تكذيب, مقلّد بودند اگر مي‌خواستند چيزي را بپذيرند مي‌گفتند چون نياكان ما قبول داشتند اگر مي‌خواستند چيزي را نپذيرند مي‌گفتند چون نياكان ما قبول نداشتند وقتي در بخش اثبات سخن مي‌گفتند, مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[4] در بخش نفي مي‌خواستند سخن بگويند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[5] نياكان ما كه چنين حرفي نداشتند، بنابراين تصديقشان تقليدي تكذيبشان تقليدي, اثباتشان تقليدي نفي‌شان تقليدي، اين گروه مقلِّد.

 

 اما محقّقان آنها بين تكوين و تشريع خلط مي‌كردند محقّقانشان مي‌گفتند كه خدا عالم است قادر است وضع ما را مي‌بيند اگر بت‌پرستي بد باشد خب جلوي ما را مي‌گيرد

 

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴿۱۴۸﴾

 

به زودي مشركان (براي تبرئه خويش) مي‏گويند اگر خدا مي‏خواست نه ما مشرك مي‏شديم و نه پدران ما، و نه چيزي را تحريم مي‏كرديم، كساني كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مي‏گفتند و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند، بگو آيا دليل قاطعي (بر اين موضوع) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاي بي اساس ‍ پيروي مي‏كنيد و تخمينهاي نابجا مي‏زنيد. (۱۴۸)

 

 

 مگر خدا نمي‌داند مگر خدا نمي‌بيند اين كار ما خوب است ديگر اگر بد باشد خب جلوي ما را مي‌گيرد انبيا آمدند گفتند خدا تكويناً عالم است قادر است تشريعاً نهي كرده گفته اين كار را نكنيد شما را آزاد گذاشته تا شما با آزادي به مقصد برسيد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ﴾[6] يعني چه؟! اين معنايش اباحه‌گري است يعني هر كاري جايز است! آدم‌كشي جايز است راهزني جايز است قتل نفس جايز است سرقت جايز است اينكه اباحه‌گري است اين نفي مذهب است ذات اقدس الهي در نظام تكوين، بكلّ شيء عالم است و بكلّ شيء قادر است. در نظام تشريع بكلّ شيء عالم است و بكلّ شيء قادر است ولي به ما گفته ما شما را آزاد گذاشتيم هيچ اجباري در كار نيست يا قبول يا نكول, كمال در اين است كه انسان آزاد باشد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[7] ما اگر شما را مجبور بكنيم به پذيرش ديگر كه كمال نيست فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[8] ولي به شما مي‌گوييم بيراهه نرويد خودتان را به سوختن ندهيد آنجا ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[9] در كار است ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[10] در كار است خب اگر اباحه‌گري باشد هر دو طرف جايز باشد ديگر بگير و ببند براي چيست اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[11] براي تكوين است آن بگير و ببند براي تشريع است فرمود ما حرفهايمان را مي‌زنيم يك طرف بهشت است يك طرف جهنم ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[12], ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ آزاديد اما آن طرف رفتيد بگير و ببند است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[13] است ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[14] است اگر ما شما را يك طرفه بند مي‌كشيديم كه كمال نبود، كمال انسان در اين است كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ آزادانه به يك طرف برود چرا بين تشريع و تكوين خلط مي‌كنيد.

پرسش: جناب استاد ببخشيد تقليد در نياکان مگر جهل نيست جنابعالی فرموديد هوا و هوس است.

پاسخ: بله ديگر اين هم جهل است ديگر، هوا مي‌گويد كه شما تقليد بكن در حقيقت ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[19] چرا نياكان شما اين حرف را مي‌زدند چون خودشان مايل بودند به شعيب پيغمبر مي‌گفتند كه ﴿أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا﴾[20] آيا اين عبادت شما نمي‌گذارد كه ما در مالمان هر چه خواستيم تصرف بكنيم يعني ما انسان هوسمند و هوامداريم ما مي‌خواهيم برابر ميلمان كار بكينم انساني كه برابر ميل خود كار مي‌كند ميل او را وادار مي‌كند به تقليد كور به تقليد باطل مي‌شود