(10) وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَي لاَتَخَفْ إِنِّي لاَيَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ 

و عصایت را بیفکن! - هنگامي كه (موسي) به آن نگاه کرد، ديد همچون ماري به هر سو مي دود (ترسيد و) به عقب برگشت، و حتي پشتِ سر خود را نگاه نکرد- اي موسي! نترس، که رسولان در نزد من نمي ترسند! (۱۰)

 

كلمه (تهتز) از اهتزاز است، كه به معناي تحريك به شدت است و (جان ) به معناى مار كوچكى است كه به سرعت مى دود

 

به وجود مبارك موساي كليم فرمود آنچه در دست توست آن را القا كن

در بخشهاي ديگر فرمود چه چيزي در دست توست؟ عرض كرد ﴿هِيَ عَصَايَ﴾[24] كه آنجا گذشت مناسب, اين بود كه عرض كند خدايا هر چه تو بخواهي, وقتي خدا مي‌فرمايد: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ﴾[25] مثلاً مناسب اين است كه بگويد هر چه تو بخواهي آخر اينها ذاتي داشته باشند كه بدون اراده الهي چوب, چوب باشد مار, مار باشد كه نيست اگر او خواست چوب باشد چوب است اگر خواست مار بشود مار است اگر خواست دوباره برگردد دوباره برمي‌گردد (همانند ماجرای حضرت ابراهیم علیه السلام که آتش ذاتش سوزندگی است اما اگر خدا بخواهد) اگر خداي سبحان فرمود: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ﴾ اگر وجود مبارك موساي كليم به مقام رسالت قبلاً بار يافته بود عرض مي‌كرد هر چه تو بخواهي اما حالا چون طليعه امر است فرمود عصاي من است فرمود بينداز ببينم عصاست يا نه وقتي انداخت ديد مار دمان درآمد.

 

تعبير قرآن كريم درباره اين عصا اين است كه وقتي كه انداخت ﴿هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ اژدهاي آشكار﴾[26] بود يا ﴿حَيَّةٌ تَسْعَي مار عظيمي شد و شروع به حركت كرد﴾[27] بود در بخشي از تعبيرات, نظير همين آيه كه ﴿أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً﴾ وقتي اين چوب را انداخت اين گويا يك مار كوچك شد «جانّ» يعني آن مار كوچك خيلي خزنده كه جست و خيز دارد خب اين با ثُعبان مبين سازگار نيست. برخيها خواستند بگويند كه اين عصا در چند حالت به چند صورت در آمد در كوه طور يك مار كوچك بود در هنگام ارعاب فرعون ثُعبان مبين شد لذا اختلاف تعبير براي اختلاف حالات اين عصاست لكن اين تام نيست همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) به آن اشاره فرمودند براي اينكه اگر عبارت اين بود عصا را انداخت و  جانّ شد ـ جانّ يعني مار كوچك خيلي پر جست و خيز ـ اگر تعبير اين بود ممكن بود حمل بشود بر اختلاف مورد اما تعبير به صورت تشبيه است فرمود اين مار گويا شبيه جانّ بود شبيه مار كوچك ـ مار كوچك خيلي پر جست و خيز است ـ يعني با اينكه بدنه سنگيني دارد از نظر سرعت حركت و جست و خيزي مثل مار كوچك است خب اگر واقعاً آنجا مار كوچك بود كه تشبيه نمي‌كرد به مار كوچك نمي‌فرمود: ﴿كَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ معلوم مي‌شود همان مار بزرگ بود و از نظر جست و خيزي مثل مار كوچك بود[28]

 

 يا موسى لا تخف... - خداى تعالى فرمود اى موسى نترس كه رسولان نزد من نمى ترسند.

و جمله (لا تخف ) نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنيها كه ممكن است پيش بيايد امنيت مى دهد و مى رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است هيچ مكروهى به او نمى رسد، نه از ناحيه عصا و نه از غير آن. و به همين جهت نهى مزبور را تعليل كرد به اينكه : (چون رسولان در حضور من نمى ترسند)،

وجه تعليل اين است كه : كلمه (لدى ) در اين جمله مى فهماند كه مقام قرب و حضور، ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود، مؤيد اين تعليل اين است كه در سوره قصص به جاى اين عبارت فرموده : (انك من الامنين - همانا تو از ايمنانى )، پس در نتيجه از آيه مورد بحث اين معنا به دست مى آيد كه : از هيچ چيز مترس، چون تو از مرسلين هستى، و مرسلان - كه در مقام قرب مايند - از هر گزندى ايمنند و ايمنى با ترس جمع نمى شود.

 

 

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ ﴿۳۱﴾

و [فرمود] عصاى خود را بيفكن پس چون ديد آن مثل مارى مى ‏جنبد پشت كرد و برنگشت اى موسى پيش آى و مترس كه تو در امانى (۳۱)

 

پرسش: چرا در مقابله با سحره دوباره ترسيد؟

سوره ۲۰: طه

 

قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى ﴿۶۵﴾

[ساحران] گفتند اى موسى يا تو مى‏ افكنى يا [ما] نخستين كس باشيم كه مى اندازيم (۶۵)

 قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى ﴿۶۶﴾

گفت [نه] بلكه شما بيندازيد پس ناگهان ريسمانها و چوبدستى‏ هايشان بر اثر سحرشان در خيال او [چنين] مى ‏نمود كه آنها به شتاب مى ‏خزند (۶۶)

 فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى ﴿۶۷﴾

و موسى در خود بيمى احساس كرد (۶۷)

 قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَى ﴿۶۸﴾

گفتيم مترس كه تو خود برترى (۶۸)

 

پاسخ: آنجا آن بيان نوراني حضرت امير خوانده شد خطبه چهارم هست كه وجود مبارك حضرت امير فرمود اين ترسي كه وجود مبارك موساي كليم در آنجا داشت ترس از عوامي و عوام‌فريبي بود موساي كليم عرض كرد خدايا من كه مي‌دانم كار من معجزه است من كه مي‌دانم آن سحر است اگر اين عوامها نتوانند بين معجزه من و سحر ساحران فرق بگذارند چه كنم.

«لَمْ يُوجِسْ مُوسَي(‏عليه السلام) خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ موسى بر خويش بيمناك نبود، ترس او براى اين بود كه مبادا جاهلان پيروز شده و دولت گمراهان حاكم گردد »

 

خدا فرمود نه خير من كاري مي‌كنم تو پيروز بشوي ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾

 

سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار

سامرى كيست كه دست از يد بيضا ببرد

حافظ

 

 

 

هنوز نمي‌داند كه چه خبر است بعد فرمود: ﴿لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ يعني «أنت من المرسلين» حالا فهميد مسئوليت پيدا كرده.

 

 

In view of the fact that the mission of prophethood, especially before a cruel and unjust one like Pharaoh, needed the outward and inward power and might.

 

Min 47:50

https://www.youtube.com/watch?v=li7ih7d0hsg