(15) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‌ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ

(۱۵) اما آنها (در جواب) گفتند: شما جز بشري همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزي نازل نكرده، شما فقط دروغ ميگوئيد!

همان بهانه اى را كه بسيارى از كافران سركش در برابر پيامبران الهى پيش كشيدند مطرح نمودند گفتند: شما بشرى همانند ما هستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده, سرمايه شما چيزى جز دروغ نيست!

اگر بنا بود فرستاده اى از طرف خدا بيايد بايد فرشته مقربى باشد نه انسانى همچون ما، و همين را دليل براى تكذيب رسولان و انكار نزول فرمان الهى پنداشتند.

در حالى كه شايد خودشان نيز مى دانستند كه در طول تاريخ همه پيامبران از نسل آدم بوده اند، از جمله ابراهيم را كه همگى به رسالت مى شناختند مسلما انسان بود، و از اين گذشته مگر نيازها و مشكلات و دردهاى انسانها را جز انسان مى تواند درك كند؟.

در اينكه چرا در آيه روى صفت (رحمانيت ) خداوند تكيه شده ، ممكن است از اين نظر باشد كه خداوند ضمن نقل سخن آنها مخصوصا روى اين صفت تكيه مى كند كه پاسخ آنها در نقل گفته خودشان نهفته باشد، زيرا چگونه ممكن است خداوندى كه رحمت عامش سراسر عالم را فرا گرفته است پيامبرانى براى تربيت نفوس و دعوت به رشد و تكامل انسان نفرستد؟

اين احتمال نيز داده شده است كه آنها مخصوصا روى وصف رحمان تكيه كردند كه بگويند خداوند مهربان كار بندگان خود را با فرستادن پيامبران و تنظيم تكاليف مشكل نميكند! آنها را آزاد ميگذارد! اين منطق سست و بى پايه با سطح افكار اين گروه متناسب بود.

مردم چنين مى پنداشتند كه بشر نمى تواند پيغمبر شود. و وحى آسمانى را بگيرد، و استدلال مى كردند به خودشان كه پيغمبر نيستند، و چنين چيزى را در خودشان سراغ ندارند، و آن وقت حكم خود را به انبيا هم سرايت داده، مى گفتند: پس آنها هم پيغمبر نيستند؛ چون حكم امثال، يكى است.

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh11

https://didarejan.com/%d8%b4%d8%b1%d8%ad-%d9%88-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%a8%d9%82%d8%a7%d9%84-%d9%88-%d8%b7%d9%88%d8%b7%db%8c-%d9%88-%d8%b1%d9%88%d8%ba%d9%86-%d8%b1%db%8c%d8%ae%d8%aa%d9%86/

و بر اين اساس معناى جمله (و ما انزل الرّحمن من شى ء) چنين مى شود: خدا هيچ وحيى نازل نكرده، چون اگر وحيى بر بشرى نازل كرده بود ما نيز در نفوس خود از آن خبردار مى شديم و خدا به ما هم وحى مى كرد. همانطور كه شما ادعاى آن را مى كنيد.

و اگر از خداى تعالى تعبير به (رحمان) كردند، براى اين است كه مشركين عرب مانند همه بت پرستان خدا را قبول داشتند، و او را به صفات كمال متصف مى دانستند، چيزى كه بود در تفسير آن صفات با هم اختلاف داشتند، صابئى ها آن صفات را به نفى, معنا مى كردند و به جاى اينكه بگويند خدا عالم است مى گفتند جاهل نيست، و همچنين در مورد ساير صفات، مانند قدرت، خالقيت، رحمت، ملك و غير اينها.

با اين تفاوت كه مشركين مى گفتند: اين خداى داراى چنين صفات، امر تدبير مخلوقات را به مقربين درگاه خود، مانند ملائكه واگذار نموده و ديگر خودش در تدبير عالم هيچ كاره است، ارباب و مدبران عالم، ملائكه و آلهه هستند، و اما خدا (عز اسمه )، او تنها در اين ارباب، ربوبيت و تدبير دارد، پس خدا رب ارباب و اله آلهه است.

ممكن هم هست اسم رحمان تنها در حكايت قصه آمده باشد نه در خود قصه، به اين معنا كه اهل قريه نگفته باشن (رحمان چيزى نازل نكرده شما دروغ مى گوييد) بلكه يا گفته باشند (خدا چيزى نازل نكرده)، و يا (چيزى نازل نشده )، و آنگاه قرآن در نقل قصه كلمه (رحمان) را آورده باشد، تا به حلم و رحمت خداى تعالى در قبال انكار و تكذيب حق صريحى كه مشركين داشتند اشاره كند.

و جمله (ان انتم الا تكذبون ) به منزله نتيجه است براى صدر آيه، و حاصل كلامشان اين مى شود كه: شما هم بشرى هستيد مثل ما، و ما با اينكه مثل شما بشر هستيم در نفس خود چيزى از وحى كه ادعا مى كنيد به شما نازل شده نمى يابيم، و چون شما هم مثل ماييد، پس رحمان هيچ وحيى نازل نكرده، و شما دروغ مى گوييد، و چون غير از اين ادعا ادعاى ديگرى نداريد پس غير از دروغ چيز ديگرى نداريد.

دو اشكال بت‌پرستان بر دعوت رسولان الهي

… مي‌گفتند كه دو مشكل در كار شما هست: يكي درباره خود شما, يكي درباره ادّعايي كه نسبت به خدا مي‌كنيد.

-درباره شما مشكل هست براي اينكه شما بشريد, بشر محال است پيامبر شود, پس شما پيامبر نيستيد و ـ معاذ الله ـ دروغ مي‌گوييد… اين حرف كساني كه در سوره مباركه «انعام» مبسوطاً گذشت در موارد ديگر هم زياد آمده كه بشر نمي‌تواند رسول الله باشد.

-مشکل ديگر اينکه چون اينها بت‌پرست بودند مي‌گفتند خدا مدير كل است ربّ‌العالمين است, مربّي كل است اما جهان را مدبّرات اداره مي‌كنند, ارباب متفرّقه اداره مي‌كنند, اگر رزق مي‌خواهيم, شفا مي‌خواهيم, سلامت مي‌خواهيم بايد اين بت‌ها را بپرستيم تا اينها ما را به الله نزديك‌تر كنند شما مي‌گوييد خدا براي ما پيامبر فرستاده اين يعني چه؟! خدا كه با ما كار ندارد ما هم که با او كار نداريم, اگر كسي بايد به فكر ما باشد همين بت‌هاي ما هستند.

دو مشكل اساسي دامنگير وثني‌ها بود: يكي اينكه بشر نمي‌تواند پيامبر شود, يكي اينكه خدا كاري با ما ندارد ما هم ـ معاذ الله ـ كاري با او نداريم او براي مدبّرات خوب است ما اين بت‌ها را بايد بپرستيم البته اين سنگ و چوب را به عنوان تنديس براي آنها مي‌ساختند بعد كم كم اينها قداست پيدا كردند مدبّرات امرند كه عالَم را اداره مي‌كنند و ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند[9] هستند, ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ اينان شفيعان ما نزد خدا هستند[10] هستند و امثال ذلك بنابراين ـ معاذ الله ـ شما دروغ مي‌گوييد و چون دروغ مي‌گوييد نحس هستيد و چون نحس هستيد ما تطيّر داريم (ما شما را به فال بد گرفته‏ ايم), تشئّم داريم و ممكن است كه مشكلاتي دامنگير ما شود.

… شبهه آنها … اين بود كه انسان نمي‌تواند فرستاده خدا باشد، چون در حقيقت اينها انسان را نشناختند، اينها خيال مي‌كردند همين كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[1] انسان همين است؛ يعني ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[2] تا اين‌جا را شناختند، اما ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[3] را نشناختند; لذا گفتند بشر نمي‌تواند پيامبر شود شما مثل ما بشر هستيد و… اگر بشر بتواند رسالت الهي را تحمّل كند ما هم بايد بتوانيم در حالي كه يكي از تقواي روح بر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[5] است و يكي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[6]

سوره ۹۱: الشمس

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾ و سوگند به نفس آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، (۷)

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾ سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است (۸)

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ﴿۹﴾ كه هر كس نفس خود را تزكيه كرده، رستگار شده (۹)

وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿۱۰﴾ و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است. (۱۰)

آن‌كه فطرتش را شكوفا كرده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ در مسيري قرار مي‌گيرد كه خداي سبحان با او سخن مي‌گويد، اما اگر كسي در مسير ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ شد در گودالي فرو مي‌رود كه ﴿وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لاَ يُزَكِّيهِمْ و خداوند روز قيامت با آنها سخن نمي‏گويد، و آنها را پاكيزه نمي ‏كند[7] خيلي فرق است بين كسي كه فرودي در گودال دارد و آن‌كه عروجي در آسمان دارد، هر دو بشرند؛ ولي اگر كسي ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ نصيبش شد او مي‌تواند كلام الهي را بشنود و اگر كسي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ دامن‌گيرش شد با آنها اصلاً خدا سخن نمي‌گويد ﴿وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾، پس نمي‌شود گفت كه ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾[8] هرگز انبيا با شما و شما با انبيا شبيه هم نيستيد، آنها كافراً و مستكبراً آمدند انكار كردند و حرف آنها هم اين بود كه بشر نمي‌تواند رسالت داشته باشد. انبيا اين شبهه را رد كردند و به اينها پاسخ دادند، معجزاتي هم آوردند بعد فرمودند: ﴿وَ مَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾[9] پس در آن منطقه, رهبران الهي قيام كردند، با برهان دعوت كردند، معجزه هم آوردند، كافران و مستكبران, مستكبرانه مغالطه كردند، شبهه‌اي ارائه كردند كه ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‌ءٍ﴾.[10]

آن سه بزرگوار پيامبر بودند، براي اينكه هم خودشان گفتند ما مُرسَل هستيم[1] و هم خداي سبحان از آنها به عنوان ﴿أَرْسَلْنَا﴾[2] ياد كرده است و هم آن محاوره نشان مي‌دهد كه اينها مبلّغ و روحاني مصطلح نبودند، اينها داعي نبوّت داشتند، براي اينكه اصحاب قريه مي‌گفتند: ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾،[3] اگر اينها مبلّغان و روحانيون و علما بودند و داعيه رسالت نداشتند، وقتی آنها مي‌گفتند شما هم مثل ما بشريد اينها كه انكاری نداشتند. نزاع در اين نبود كه اينها مبلّغ هستند و مي‌گفتند ما شما را قبول نداريم، اگر نزاع در تبليغ بود آنها در تبليغشان اشكال مي‌كردند؛ نزاع در اين بود كه اينها مي‌گفتند ما پيامبريم, اصحاب قريه مي‌گفتند كه انسان نمي‌تواند پيامبر باشد ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾.

خداي سبحان هم با بشر از سه راه حرف مي‌زند فرمود: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ شايسته هيچ انساني نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحي، يا از وراء حجاب، يا رسولي مي‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي مي‏كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است[7]گاهي آن رسول فرشته است, گاهي آن رسول انسان است, اگر ذات اقدس الهي به پيامبري وحي بفرستد كه به علي‌بن‌ابي‌طالب بگو «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[8]اين رسالت و كلام الهي است. وجود مبارك پيغمبر(صلی الله عليه و آله) كه حضرت امير(سلام الله عليه) را نصب نكرد، او مبلّغ بود حرف خدا را برساند، امامت را كه مقام معصومانه است خداي سبحان به وسيله پيغمبر به كسي مي‌دهد. رسالت مرسلين هم كه زيرمجموعه وجود مبارك عيسي(عليه السلام) بودند هم همين‌طور است پس از دو راه ممكن است كه رسالت آ‌ن سه نفر حاصل شود.

چون وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود و در عصر پيامبر اولواالعزم اگر پيامبري بيايد زيرمجموعه همان حضرت محسوب مي‌شود اين بزرگواران زيرمجموعه همان حضرت بودند و معجزات همان حضرت را ارائه مي‌كردند.

پرسش: تابع از متبوع بايد هميشه پايين‌تر باشد، در داستان حضرت موسی و خضر چرا رعايت نشد؟

در جريان حضرت خضر و موسي(سلام الله عليهما) از اين قبيل نبود، چون خضر رسالت مصطلح و شريعتي نداشت، مأمور به دعوت مردم نبود تا ما بگوييم زيرمجموعه رسالت حضرت موسي(سلام الله عليه) بود. موساي كليم(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود؛ ولي خضر داراي مقام ولايت بود و از راه باطن هدايت مي‌كرد، نه نظير انبيا كه از راه شريعت و تبليغ و رسالت مردمي بخواهند عدّه‌اي را هدايت كنند; لذا بين جريان حضرت موسي و خضر با جريان فرستاده‌هاي سوره مباركه «يس» خيلي فرق است.

https://www.dalfak.com/w/b13jq/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C-%D8%B9-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA%D8%B1%D9%87-%DB%8C%D8%A7-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%AE%D8%B6%D8%B1-%D8%B9-%D8%9F