(71) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(71) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(۷۱) مي گويند اين وعده (عذاب را كه به ما مي‏دهي) اگر راست مي‏گوئيد كي خواهد آمد؟

ظاهرا مراد از (وعد)، وعده به عذاب مجازات است اعم از عذاب در دنيا و آخرت و سياق، مويد اين معناست، بقيه الفاظ آيه روشن است.

بـا ايـنـكه مخاطب ، پيامبر بود ولى مطلب را به صورت جمع مى آورند، بخاطر اينكه مؤ مـنـان راسـتـين نيز با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين سخن همصدا بودند، و طبعا آنها نيز مخاطبند.

 

(70) وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُن فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ

(70) وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُن فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ

(۷۰) از تكذيب و انكار آنها غمگين مباش، و اين همه غصه آنها را مخور، و سينه‏ ات از توطئه آنها تنگ نشود.

و از آنجا كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از انكار و مخالفت آنها رنج مى بـرد و بـه راستى دلش براى آنها مى سوخت و عاشق هدايت و بيدارى آنها بود و از سوى ديـگـر، هـمـواره با توطئه هاى آنها مواجه بود چرا كه با مكرشان مردم را از راه خدا باز مى دارند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را دلدارى داده مـى گـويـد: از تـكـذيـب و انكار آنها غمگين مباش و زياد غصه آنها را مخورو لا تحزن عليهم ).

و از توطئه هاى آنها نگران مباش ، و سينه ات بخاطر آن تنگى نكند كه ما  يار و ياور توئيم (و لا تكن فى ضيق مما يمكرون ).

 

این حرص و اندوه پیامبر برای هدایت مردم را میتوانیم در جاهای دیگر قرآن نیز مشاهده کنیم

سوره 18: الكهف

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ﴿۶﴾

 گويي مي خواهي بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کني اگر به اين گفتار ايمان نياورند!

 

سوره ۲۶: الشعراء

لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۳﴾

گوئي مي‏خواهي جان خود را از شدت اندوه از دست دهي بخاطر اينكه آنها ايمان نمي‏آورند.

سوره ۹: التوبة

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاي شما بر او سخت است، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منان رئوف و مهربان است. (۱۲۸)

(69) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ

(69) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ

(۶۹) بگو در روي زمين سير كنيد، ببينيد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد؟

 

در اين جمله، خداى تعالى دستور مى دهد تا مشركين را در برابر انكار بعث، تهديد و انذار كند و دستورشان دهد كه در زمين سير كنند و عاقبت مجرمينى كه انبياء را تكذيب كردند و انذار آنان از روز قيامت را به هيچ گرفتند، ببينند، چون نظر و تفكر در عاقبت امر ايشان، آنطور كه خانه هاى خرابشان و آباديهاى ويران و دلالت مى كند براى صاحب بصيرتى كه بخواهد عبرت بگيرد كافى است

.

﴿سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجرِمين﴾،برويد ببينيد قوم صالح چه بودند قوم لوط چه بودند قوم نوح چه بودند قوم ابراهيم چه بودند،فرمود اگر يك وقت به شما مهلت دادند نگوييد پس كجاست عذاب! ﴿فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «ص» دارد عالَم باطل و بيهوده نيست كه هر كه هر چه كرد،كرد اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد عالم مي‌شود بيهوده چرا؟ چون صالح و طالح هر دو مي‌ميرند اينجا كه خبري نيست محاكمه‌اي نيست آنجا هم كه معدوم‌اند «لا مَيْز في الأعدام مِن حيث العدم»[23] به معدوم‌ها كه كسي پاداش و كيفر نمي‌دهد در سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است كه فرمود اگر معادي نباشد قيامتي نباشد معناي آن اين است كه صالح و طالح،عادل و ظالم،كافر و مؤمن يكسان‌اند و اين يعني نظام،هدفمند نيست فرمود: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾[24] اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد عادل و ظالم يكي هستند چرا؟ چون هر كه هر چه كرد،كرد بعد هم كه خبري نيست خب اين مي‌شود ياوه ديگر،فرمود عالَم ـ معاذ الله ـ ياوه است يا هدفي دارد حسابي دارد كتابي دارد ما هر دو را يك طور قرار بدهيم هر دو از بين مي‌روند يا نه،حسابي است كتابي است بهشتي است جهنمي است عدلي است اين‌چنين نيست ﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در اين آيه بجاى مكذبين (تكذيب كنندگان معاد) مجرمين گفته شده ، اشـاره بـه ايـنـكـه تـكـذيـب آنـهـا بـه خـاطر آن نبود كه در تحقيق و بررسى اشتباه كرده باشند، بلكه سرچشمه آن لجاجت و عناد و آلوده شدن به انواع جرمها بود.

(68) لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

(68) لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

(۶۸) اين وعده‏ اي است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده اينها همان افسانه‏ هاي خرافي پيشينيان است.

و جمله (لقد وعدنا هذا نحن و آباءنا من قبل ) حجتى ديگر است از ايشان و آن اين است كه : اين بعث را قبلا هم انبياى گذشته به ما و به پدران ما وعده دادند و چيز نو ظهورى نيست، بلكه خيلى قديمى است و اگر درست بود و خبرى صادق بود تا به امروز اتفاق مى افتاد و مردم گذشته از قبرهايشان برمى خاستند، و چون بر نخاستند، مى فهميم كه جزو خرافاتى است كه گذشتگان آن را درست كرده اند، چون آنان خيلى در جعل اوهام و خرافات و شنيدن داستانهاى خرافى علاقه مند و حريص ‍ بودند.

(67) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَءِنَّا لَمُخْرَجُونَ

(67) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَءِنَّا لَمُخْرَجُونَ

(۶۷) كافران گفتند: آيا هنگامي كه ما و پدرانمان خاك شديم باز هم از دل خاك بيرون مي‏آئيم.

اين آيه شريفه، حجتى را از مشركين حكايت مى كند كه بر نبود بعث و قيامت اقامه كرده اند و حاصلش ‍ اين است كه : چگونه ممكن است ما از دل زمين به صورت انسانى تام الخلقه (خلقت کامل) درآييم، همانطور كه الان هستيم. با اينكه بعد از مردن ميدانيم كه همه خاك مى شويم و پدرانمان نيز همه خاك شدند؟

 

آنها فكر مي‌كردند انسان با مردن نابود مي‌شود  و خيال مي‌كردند مرگ, نابودي و پوسيدن است و انسانِ معدوم دوباره برنمي‌گردد  و خيال مي‌كردند معاد, رجوع به دنياست و چون رفتگان به دنيا برنگشتند پس ـ معاذ الله ـ معادي نيست . اين را قرآن كريم راهنمايي كرد كه شما هجرت مي‌كنيد به طرف برزخ و قيامت نه اينكه به دنيا برگرديد

همين معنا در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مبسوطاً مطرح شد. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيه 81 به بعد اين است

بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ ﴿۸۱﴾

[نه] بلكه آنان [نيز] مثل آنچه پيشينيان گفته بودند گفتند (۸۱)

 قَالُوا أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿۸۲﴾

گفتند آيا چون بميريم و خاك و استخوان شويم آيا واقعا باز ما زنده خواهيم شد (۸۲)

 لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَذَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿۸۳﴾

درست همين را قبلا به ما و پدرانمان وعده دادند اين جز افسانه ‏هاى پيشينيان [چيزى] نيست (۸۳)

 

 آنها خيال مي‌كردند انسان مي‌پوسد. پاسخش اين است كه اولاً مرگ, فوت نيست وفات است.

 چيزي به نام فوت نداريم هر چه هست وفات است در فوت تاء جزء كلمه است به معناي زوال و نيستي است در وفات اين تاء, زائد بر اصل است كه معناي آن اخذ تام است.

 فرمود شما متوفّا مي‌شويد استيفا مي‌شويد تمام حقيقت شما را فرشته‌ها دريافت مي‌كنند پس چيزي به عنوان فوت و زوال نيست (يك)

 بر فرض اگر خاك شديد همان خدايي كه شما را قبل از اينكه چيزي باشيد آفريد, مي‌تواند دوباره همين خاك‌ها را جمع بكند و به شما حيات عطا كند (دو)

 

Al-R ā z ī notes that doubt in the reality of the Hereafter stems from doubt about the Power of God, which is in a sense a failure of ordinary human imagination, which the Quran also mentions in 36:81 : Is not He Who created the heavens and the earth able to create the like thereof? Yea, indeed, He is the knowing Creator .

They only sufficed to this matter that it is impossible that a man becomes dust and comes to life again, while they were dust at first and they came into being from dust. Is not it possible that they return to dust and then come forth for a new life?

(66) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ

(66) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ

(66) بلکه دانش و آگاهی آنان نسبت به آخرت [به خاطر هزینه کردن عمرشان در امور مادی] به پایان رسیده، بلکه درباره آخرت در تردیدند، بلکه اینان از [فهم] آن کوردل اند

كلمه (ادارك ) در اصل (تدارك ) بوده،

 

محمدعلی انصاری:

تا و دال  وقتی کنار هم قرار میگیرند تلفظ آن بر زبان سنگین میشود در نتیجه تا به دال  ابدال میشود  وقتی دو تا دال  در هم ادغام شد اولی ابتدا به ساکن میشود. با توجه به اینکه  نمیشود ابتدا به ساکن در عربی صحبت کرد لذا یک همزه  وصل به آن اضافه میشود تبدیل به ادراک میشود.

 

 و تدارك به معناى اين است كه اجزاى چيزى يكى پس از ديگرى (مانند حلقه زنجير) بيايد تا تمام شود و چيزى از آن باقى نماند و در اينجا معناى (تدارك علمشان در آخرت ) اين است كه ايشان علم خود را تا آخرين جزءش درباره غير آخرت مصرف كردند، تا بكلى تمام شد، و ديگر چيزى از آن نماند، تا با آن امر آخرت را دريابند بنا بر اين، جمله مذكور در معناى اين آيه است كه مى فرمايد:

(فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ

پس از هر کسی که از یاد ما (و قرآن ما) رو گردانید و جز زندگانی دنیای فانی را نخواست به کلی اعراض کن.منتهای علم و فهم این مردم تا همین حد است. سوره ۵۳: النجم (۲۹) (۳۰) )

 

https://www.youtube.com/watch?v=p3D3VYvpZBo&list=PL5QIQXFnlAE-Eza-5-VzPLDtGC4rKb3g7&index=5&ab_channel=MizanInstitute

 

جزء دعاهایی که پیغمبر اکرم می‌فرمود و این دعاها در کتابهای دعای ما نوشته شده است دعایی است که در شب نیمه شعبان وارد شده است که این‌ دعا خوانده بشود ولی می‌نویسند این دعا را در همه وقت بخوانید

 وَلا تَجْعَلِ الدُّنْیا اَكْبَرَ هَمِّنا وَلا مَبْلَغَ عِلْمِنا

 و دنیا را بزرگترین اندوه ما قرار مده و نیز آخرین حد دانش ما قرارش مده

 

سوره ۱۸: الكهف

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿۱۰۳﴾

بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم؟ (۱۰۳)

 الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴﴾

[آنان] کسانی هستند که کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته [و گم شده است] در حالی که خود می پندارند، خوب عمل می کنند. (۱۰۴)

 

 

كلمه (عمون ) جمع عمى است.

 

ايشان آنچه استعداد براى درك و علم داشتند، همه را در ماديات و زندگى دنيا مصرف كردند، در نتيجه نسبت به امور آخرت در جهل مطلقند، بلكه اصلا در باره آخرت ترديد مى كنند، چون از طرز احتجاجاتشان بر نبود قيامت كه جز استبعاد، اساسى ندارد، همين معنا برمى آيد، بلكه از اين بالاتر، آنان نسبت به امور آخرت كورند، يعنى خدا دلهايشان را از تصديق بدان و اعتقاد به وجود آن كور كرده است.

 

 چرا كلمه (بل ) كه براى اعراض (روی گردانیدن از چیزی) است در يك آيه تكرار شده ؟

  مراتب محروميت مشركين از علم به آخرت مختلف است و آيه شريفه آن مراتب را مى فهماند

(بل ادارك علمهم فى الا خرة ) اين است كه علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده و معناى جمله (بل هم فى شك منها) اين است كه اگر هم خبر قيامت به گوششان خورده و به دلهاشان وارد شده، ليكن يقين بدان نيافته اند و درباره آن در شكند و تصديقش نكرده اند و معناى اينكه فرمود: (بل هم منها عمون ) اين است كه اگر از اعتقاد به قيامت بى بهره شدند. به اختيار خود نشده اند و اصولا مربوط به آنان نيست، بلكه خداى سبحان قلوبشان را از درك آن كور كرده، و در نتيجه ديگر نخواهند توانست آن را درك كنند.

 

 در اين بخش به وجود مبارك پيغمبر فرمود اينها هر چه علم داشتند در همين تجربيات صرف كردند اين هم زمخشري در كشّاف هم قرطبي در جامع،اينها را نقل كردند كه دوازده قرائت شده در ﴿ادَّارَكَ﴾ كه اصلش «تدارك» بود تاء تبديل به دال شد[25] اين ﴿ادَّارَكَ﴾ از دَرْك و دَرَك و هلاكت و اينهاست يعني علمشان هر چه داشتند كم كم صرف كردند تمام شد الآن شما به ژاپن برويد مي‌بينيد اينها «به زير آوردند چرخ نيلوفري را» اما گرفتار كهنه‌ترين خرافات بت‌پرستي هستند به هند برويد يا گاوپرستي‌اند يا موش‌پرستي با اينكه كشور اتمي است به غرب برويد گرفتار عرفان كاذب و فال‌گيري است اينها هر چه علم داشتند در راه تجربه صرف كردند اصلاً به اين فكر نبودند كه معارف تجريدي هم هست ﴿ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ﴾ كم كم به درك رسيد لذا الآن غافل‌اند هيچ ندارند اصلاً در برابر ماوراي طبيعي غافل محض‌اند برخي‌ها كه ته‌مانده‌اي دارند ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ﴾ برخي‌ها كه نه،كم و بيش رفتند و در اين زمينه كار بكنند در اثر الحاد و انكار كور شدند پس ﴿ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ﴾ (يك) ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ﴾ (دو) ﴿بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ﴾ اعما و كورند (سه) اين مراحل سه‌گانه است حالا يا مراحلش فرق مي‌كند يا اقوام فرق مي‌كند يا كشورها فرق مي‌كند اين مراحل دارد.

در سورهٴ مباركهٴ «نجم» فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[27] همين يك مختصر علم دارند همين يك وجب را كه بلدند به نام كُره زمين و ارض خيال مي‌كنند خيلي چيز بلدند در حالي كه اين اصلاً نسبت به ساهره قيامت قابل قياس نيست و خداي سبحان به انسان روح مجرّد داد كه توان آن را دارد دنيا و آخرت را زير پا بگذارد.

 

 

Nay, but does their knowledge reach renders bal iddāraka , which has several different readings (R) depending on how the consonants are vocalized. The translation reflects a reading of the verb as an interrogative, an alternate translation of which would be, “Or, does their knowledge reach to the Hereafter?” as a form of reproach. Another reading makes it a declarative statement, “Their knowledge reaches the Hereafter,” in the sense that they will come to possess knowledge in the Hereafter after it is too late for such knowledge to do them any good ( Ṭ ). If idd ā raka is read as a contraction of the verb tad ā raka (such contractions occur in Arabic when letters whose pronunciation is close are blended together), it would mean something like, “Their knowledge is completed in the Hereafter” (Q, R).

(65) قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أ

(65) قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ

(۶۵) بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست و اینان هیچ نمی‌دانند که چه هنگام زنده و برانگیخته خواهند شد.

 بعد فرمود حلّ مشكلات مردم محتاج به غيب است ديگر اين غيب فقط از خدا ساخته است نه بت سمايي نه بت ارضي ذاتاً غيب نمي‌دانند مگر اينكه الله آنها را عالِم به غيب كند فرمود: ﴿لاَ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ﴾ ظاهرش اين است كه اين ﴿اللَّهُ﴾ مستثناي از ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است جناب زمخشري براي اينكه اين را حل كند مي‌گويد اين استثنا،استثناي منقطع است براي اينكه خدا جزء ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نيست تا كسي بگويد كه كساني كه در آسمان هستند كساني كه در زمين هستند عالِم غيب نيستند مگر خدا،[22] خدا جزء ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نيست او خالق ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است ولي منظور اين است كه «لا يعلم الغيب أحدٌ إلاّ الله» اين تعبير هست ﴿وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ اين طليعه بحث معاد است چون اينها منكر معادند براي اثبات مسئله معاد اين طليعه را ذكر فرمودند.

مطلب بعدي آن است كه خدا فرمود غيب را الله مي‌داند. مستحضريد كه علم, كشف است و ظهور اين با غيب سازگار نيست اگر گفته شد خدا عالِم غيب است يعني چيزي نزد خدا غيب نيست نه اين است كه غيب هست غيب با حفظ غيب بودن معلوم است چون علم, كشف است ظهور است اطلاع است اين با غيب سازگار نيست بله, آنچه براي ديگران غيب است نسبت به ذات اقدس الهي شهادت است پس اگر گفته مي‌شود خدا ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[2] است يعني آنچه نزد ديگران غيب است و ديگران خبر ندارند خدا باخبر است وگرنه علم با غيب سازگار نيست علم يعني كشف و ظهور.

 

مطلب بعدي آن است كه ظاهر اين تعبيرات حصر است كه ﴿لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ﴾[3] از اين تعبيرات حصرآميز در قرآن كريم فراوان است لكن در قرآن كريم آيات فراواني هست كه دلالت مي‌كند بر اينكه ذات اقدس الهي بالاصاله و ذاتاً عالِم غيب است و هيچ موجودي غير خدا بالاصاله و ذاتاً عالم غيب نيست اما همين آيات قرآن دلالت دارد كه ذات اقدس الهي بخشي از اسرار غيب را به انبيا به اوليا به معصومان ارائه كرده و ارائه مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آنجا آيه 49 گذشت كه وجود مبارك عيساي مسيح فرمود: ﴿وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ﴾ من آنچه شما غذا مي‌خوريد در منزل آنچه ذخيره مي‌كنيد پس‌اندازهاي شما همه را مي‌دانم به شما هم خبر مي‌دهم خب اين علم غيب است و ذات اقدس الهي اين را به وجود مبارك مسيح داد و مسيح هم به مردم اعلام كرد همه موحّدان باخبر شدند كه انبيا به اذن الهي عالم غيب هستند. در سورهٴ مباركهٴ «جن» فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى ‏كند. جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد﴾[4] در آيات در روايات هست كه انبيا و اوليا مي‌دانند معصومين مي‌دانند و مانند آن.

بنابراين اينكه فرمود علم غيب مخصوص ذات اقدس الهي است روشن شد كه بالأصاله براي خداي سبحان است و بالتبع يا بالعرض براي انبيا و اولياست كه خداي سبحان آنها را آگاه مي‌كند.

 

In the Quran Unseen ( ghayb ) is not only something that is too distant or hidden to see physically, but it can also refer to events that are unknowable because they are in the remote past or have yet to occur, such as when they will be resurrected; on ghayb, also see 6:59c ; 9:94c .

Some say this verse was revealed when the idolaters asked the Prophet to tell them when the Day of Resurrection would come (Q).

 

 Qur’an says:

“(O Prophet!) These are of the tidings of Unseen which We reveal unto you…”5

But another kind of it, such as the knowledge of the time of the occurrence of Hereafter, is particular to the Holy Essence of Allah.

سوره ۱۱: هود

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۴۸﴾

(به نوح) گفته شد: اي نوح! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امتهائي كه با تواند، فرود آي، و امتهائي نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند مي‏سازيم سپس عذاب دردناكي از سوي ما به آنها مي‏رسد. (۴۸)

 تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ ﴿۴۹﴾

اينها از خبرهاي غيب است كه به تو (اي پيامبر) وحي مي‏كنيم، نه تو و نه قوم تو اينها را قبل از اين نمي‏دانستيد، بنابراين صبر و استقامت كن كه عاقبت از آن پرهيزكاران است. (۴۹)

 وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ ﴿۵۰﴾

(ما) بسوي (قوم) عاد، برادرشان هود را فرستاديم، (به آنها) گفت اي قوم من! الله را پرستش كنيد كه معبودي جز او براي شما نيست، شما فقط تهمت مي‏زنيد. (۵۰)

(64) أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ

(64) أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(۶۴) يا كسي كه آفرينش را آغاز كرد، و سپس آنرا تجديد مي‏كند، و كسي كه شما را از آسمان و زمين روزي مي‏دهد، آيا معبودي با خداست ؟ بگو دليلتانرا بياوريد اگر راست مي‏گوئيد.

(بدء خلق ) به معناى ايجاد خلق است ابتداء و براى اولين بار و اعاده خلق به معناى دوباره خلق كردن و برگرداندن آنان در قيامت است. در اين آيه شريفه مشركين را ملزم و مجاب مى كند به اينكه چرا شرك ورزند، آيا آن كسى كه عالم را براى بار اول و نيز در قيامت براى بار دوم خلق مى كند بهتر است يا سنگ و چوبى كه آنان مى پرستند؟

 و حال آنكه مشركين اصلا قيامت و معاد را قبول ندارند، همچنان كه در همين آيات بدان اشاره نموده مى فرمايد: (و قال الذين كفروا...) و اين از اين نظر است كه در كلام مجيدش، مسأله معاد با ادله قاطعه اثبات شده و در اينجا به عنوان اصل مسلم اخذ شده است، آنگاه در آيات بعد به عنوان استدراك مى فرمايد كه همه اين روگردانيها به خاطر اين است كه مشركين معاد را منكرند و يا در آن شك دارند.

البته قسمت اول کلام طبق آیات دیگر قرآن خود ادله است . یعنی کسی که بار اول از هیچ این عالم را ایجاد نمود دوباره ایجاد کردن آن نیز که آسانتر میباشد.

 

يكى از آن لطايفى كه آيه شريفه از حقايق قرآنى دارد، بر مى آيد كه بطور كلى بطلان و نيستى در عالم وجود راه ندارد، بلكه آنچه را كه خداى تعالى براى اولين بار هستى داده به زودى با اعاده به سوى او برمى گردد و اگر به چشم خود مى بينيم كه موجوداتى معدوم مى شوند ما آن را فقدان و نيستى بعد از هستى مى بينيم و گر نه در واقع چنين نيست بلكه براى ما فقدان است.

حتی در حد یک سایه نیز بطلان وجود ندارد

سوره ۲۵ الفرقان

﴿۴۵﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا

آيا نديدي چگونه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مي‏خواست آنرا ساكن قرار مي‏داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم.

﴿۴۶﴾ ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا

سپس آنرا آهسته جمع مي‏كنيم.

http://qurannotes.blogfa.com/post/67

From the viewpoint of the Qur’an, no created phenomenon vanishes, but it is from the viewpoint of us that they disappear. Resurrection is not for returning some vanished things so that some people imagine that it is an impossible job.

 

Many commentators say those pagans, who are addressed by these verses, often did not believe in Resurrection (resurrection of the body), in this case, how is it possible that we ask them and want them to confess?

The answer to this question is accompanied with a reason which makes the opposite party confess, because when they confess that the initiation of the creation belongs to Him, and it is He Who gives these sustenance and merits, it is enough that they accept that there is a possibility of returning to life again in the Hereafter.

 

The purpose of ‘the sustenance of the heaven’ is rain, sunlight, and the like; and the purpose of ‘The sustenance of the earth’ is the plants and different foodstuff which grow directly from the earth or originate indirectly from it, like cattle, mines, various things that man gets from it and enjoys them in his life.

For some, the provisions from Heaven and the earth refer to the spiritual and material blessings, respectively, that God bestows.

 

كساني كه در منزل بستري‌ هستند يا بيمارستان بستري هستند يا گرفتار غرق هستند يا گرفتار ابن‌السبيل بودن هستند  ميليون‌ها انسان در يك زمان درد دارند همه مي‌گويند الله آن كسي كه ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ [20] «هو الذي في البحر اله» «هو الذي في البرّ اله» صداي همه را مي‌شنود و جواب مي‌دهد چنين موجودي است ميليونها موجود چه حيوان چه غير حيوان چه مورچه چه غير مورچه چه جماد چه غير جماد در تمام حالات مي‌گويند «يا الله» خب او بايد حاجت همه را بداند همه جا حضور داشته باشد همه نيازها را بتواند برطرف كند چنين خدايي است. فرمود: ﴿وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اگر توحيد را نمي‌پذيريد و داعيه شرك داريد برهان اقامه كنيد

 يك بيان نوراني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است كه مرحوم كليني اين را در همان جلد اول كافي نقل كرده كه حضرت فرمود ذات اقدس الهي بندگان مؤمن خود را به دو آيه از آيات قرآن كريم تخصيص داد. كه انسان سر خم كرد گفت آري بايد برهان داشته باشد سر بالا برد گفت نه،بايد برهان داشته باشد فرمود تا چيزي براي او ثابت نشد نفي نكند تا چيزي براي او اثبات نشد اثبات نكند [21] اين ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ اين است

معرفت‌ها

براهين فراواني كه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» بر توحيد نقل شده است يكي پس از ديگري بازگو شد و عذرهاي آنها هم مطرح شد در پايان فرمود: ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[1] براهين توحيدي در اين بخش گاهي از معرفت تجربي كمك گرفته شد گاهي از معرفت تجريدي گاهي هم از معرفت شهودي. مستحضريد كه معرفت‌ها يا بر اساس احساس و تجربه است يا بر اساس برهان عقلي است يا بر اساس شهود عرفاني كه انسان مي‌يابد.

 كفِ معرفت كه از او پايين‌تر نيست همين معرفت‌هاي حسّي و تجربي است كه يقين در اينها بسيار كم است اما كاربرد اينها زياد است علم كشاورزي اين طور است دامداري اين طور است بيطاري اين طور است طب اين طور است صنايع اين طور است كه شما در غالب اين امور تجربي يقين رياضي كه صد درصد باشد بسيار كم مي‌بينيد ولي مشكلات جامعه با همين علوم حل مي‌شود يعني مثلاً هيچ طبيب منتظر نيست كه براي او ثابت بشود كه اين بيماري صد درصد فلان است و داروي آن هم صد درصد فلان است اينها با طمأنينه با هشتاد درصد با كمتر و بيشتر حكم صادر مي‌كنند و درمان مي‌كنند كشاورزي اين طور است ساير علوم تجربي هم اين طور است از علم تجربي پايين‌تر ما علمي نداريم منتها كاربرد اينها فراوان است بالاتر از علم تجربي،علم رياضي است كه نيمه‌تجربي است كه آنجا جزم راه دارد بالاتر از رياضيات،فلسفه و كلام است كه علم تجريدي است و برهان در آن منطقه است و علوم اول و دوم يعني طبيعي و رياضي را آنها تأمين مي‌كنند بالاتر از فلسفه و كلام،عرفان نظري است كه تجريدي ناب است و بالاتر از همه هم عرفان شهودي است كه انسان بيابد نظير حارثة بن‌ مالك كه گفت: «كأني أنظر إلي عرش ربّي»[2] آن ديگر در رديف علوم حصولي نيست.

(63) أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَاً بَيْنَ

(63) أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَاً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَالَي اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

(۶۳) يا كسي كه شما را در تاريكيهاي صحرا و دريا هدايت مي‏كند، و كسي كه بادها را بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش مي‏فرستد، آيا معبودي با خداست ؟ خداوند برتر است از اينكه شريك براي او قرار دهند.

در ادامه نمونه دیگری از آیات آفاقی و انفسی را بیان می نماید.

مراد از ظلمات بر و بحر، ظلمتهاى شبها در خشكي و دريا است. بنابراين، در آيه شريفه مجاز عقلی به كار رفته، (يعنى ظلمت شب دريا را به دريا و ظلمت شب خشكى را به خشكي نسبت داده )

 شما در مسافرت‌هاي دريايي،صحرايي بالأخره يك راهنما مي‌خواهيد اين چراغ جهان كه ستاره‌هاست اينها را چه كسي خلق كرده چه كسي شما را در تاريكي‌هاي خشكي و صحرايي و دريايي نجات مي‌دهد

 

The ‘guidance in the darkness of the land and the sea’ may be the guidance that comes through stars, because in another occurrence of the Qur’an we recite:

“…and by the stars they find the right way.”

سوره ۱۶: النحل

وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ﴿۱۶﴾

و (نيز) علاماتي قرار داد و آنها بوسيله ستارگان هدايت مي‏شوند. (۱۶)

 

شاید لزومی نداشته باشد ما این آیه را فقط اختصاص به شب و هدایت را اختصاص به ستارگان بدهیم. همانطور که آیه بدون قید شب و روز بیان شده، بیان کنیم و هدایت را مختص ستارگان قرار ندهیم. مثلا هدایت میتواند خاصیت مغناطیس کره زمین باشد و اینکه قطب نما ها امروزه بر این اساس کار میکنند و تاریکیها میتواند همان عدم  پیدا کردن راه حتی در روز باشد.

 

 

The darkness of the sea and land (cf. 6:63 , 97 ) can be taken both in the literal sense of physical danger and as a symbol of the spiritual journey. Here it also suggests a wilderness without guideposts or signs to show the way.

 

مراد از (ارسال رياح بشرا)، اين است كه : بادها را قبل از فرستادن باران مى فرستد، تا مردم را با آمدن باران مژده دهد و مراد از (رحمت ) همان باران است

 در قرآن كريم از باران به عنوان رحمت ياد شده است وقتي ابر باران‌زا مي‌آيد و ابر باران‌زا را بادها هدايت و رهبري مي‌كنند مي‌گويند پيشاپيش رحمت خدا اين بادهايي كه حامل ابر هستند مي‌آيند اين بادها را به عنوان اينكه رسول خدا هستند تعبير كردند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ و بادها را باردار کننده فرستادیم [13] اينها رسالت تكويني الهي را دارند اين نسيم‌ها اول نرم‌اند بعد قدري بيشتر مي‌شوند بعد تند مي‌شوند ابر توليد مي‌شود اين ابرها را به نكاح يكديگر در مي‌آورند ابرها مادر مي‌شوند ابرها را مي‌خواهند به زايمان برسانند براي ابرها رَحِم درست مي‌كنند كه قطره‌اي ببارد شلنگي نبارد كه فرمود: ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ در اين هنگام دانه‏ هاي باران را مي‏بيني كه از لابلاهاي آن خارج مي‏شوند [14] نه «مِن فَمه»(از دهانش) و مانند آن و اگر اين ابرها كه باردارند شلنگي ببارند كه همه جا را خراب مي‌كنند فرمود بعد از اينكه اينها تلقيح شدند باردار شدند رحم‌دار مي‌شوند قطره‌اي مي‌بارند همه اين كارها را فرمود ما كرديم

البته همانطور که قبلا بیان شد انسان و طبیعت دو چیز مجزا از هم نیستند و اعمال ما میتواند بر طبیعت تاثیر  گذار باشد و این باران رحمت الهی را میتواند تبدیل به عذاب و حتی در مواردی تبدیل به بارانی از سنگ نماید.

ريح و رياح

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 535

یكی از نكاتی كه گفته اند این است كه قرآن در بعضی موارد تعبیر می كند به «ریح» (باد) و در بعضی موارد تعبیر می كند به «ریاح» (بادها) . هرجا كه این كلمه، مفرد آمده است آنجا بادهایی ذكر شده كه آن بادها منشأ خرابی و هلاكت و عذاب بوده است، مثل «أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ اَلرِّیحَ اَلْعَقِیمَ» [1] و هرجا كه قرآن باد را به عنوان یك مبشّر رحمت بیان كرده است، به صورت جمع ذكر كرده: «ریاح» (بادها) ، و علمِ امروز ثابت كرده است كه بادهایی كه منشأ بارانها می شوند «یك جبهه» نیست، جبهه های مختلفی است كه به شكل خاصی دست به دست یكدیگر می دهند و فقط در آن وقت است [كه منشأ باران می شوند. ] و عجیب تر این است كه این نكته ای كه از خود قرآن استفاده می شود، در حدیث تصریح شده است. در یكی از دعاها وارد شده است كه: اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لَنا رِیاحاً وَ لا تَجْعَلْهُ لَنا ریحاً [2] خدایا باد را برای ما «ریاح» قرار بده نه «ریح» ؛ یعنی وقتی كه می وزد، به آن شكلش باشد چون تنها به آن شكلْ رحمت است. و حتی از ائمّه سؤال كرده اند كه مگر چه فرق است میان «ریح» و «ریاح» ؟ عین همین جواب را داده اند، گفته اند كه هروقت باد «یك جبهه ای» باشد عذاب است و هروقت «چند جناحی» باشد رحمت است.https://www.aparat.com/v/uWQIX/%D9%81%D8%B1%D9%82_%D8%A8%D9%8A%D9%86_%D8%B1%D9%8A%D8%AD_%D9%88_%D8%B1%D9%8A%D8%A7%D8%AD_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86___%D8%AF%D9%83%D8%AA%D8%B1_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF

مکارم شیرازی

«راغب» در «مفردات» مى‌ گويد: در تمام مواردى كه خداوند لفظ «ريح» را به صورت مفرد ذكر فرموده است حكايت از عذاب مى‌ كند؛ و هرجا به صورت جمع ذكر شده حكايت از رحمت! اين گفته راغب در مورد «رياح» به صورت جمعى صحيح است؛ ولى در مورد «ريح» به صورت مفرد عموميت ندارد. چرا كه «ريح» در قرآن به صورت مفرد در مورد نعمت نيز به كار رفته است؛ مانند:

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ﴿۲۲﴾

او كسي است كه شما را در خشكي و دريا سير مي‏دهد تا اينكه در كشتي قرار مي‏گيريد و بادهاي موافق آنها را (به سوي مقصد) حركت مي‏دهند و خوشحال مي‏شوند ناگهان طوفان شديدي مي‏وزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مي‏آيد و گمان مي‏برند هلاك خواهند شد در اين موقع خدا را از روي اخلاص عقيده مي‏خوانند كه اگر ما را نجات دهي حتما از سپاسگزاران خواهيم بود. (۲۲)

 

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۲﴾

و براي سليمان باد را مسخر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود، و عصرگاهان مسير يك ماه را، و چشمه مس (مذاب) را براي او روان ساختيم، و گروهي از جن پيش روي او به اذن پروردگار كار ميكردند، و هر كدام از آنها از فرمان ما سرپيچي ميكرد او را از عذاب آتش سوزان مي‏چشانديم! (۱۲)

اگر فقط کلمه ریح در مورد حضرت سلیمان مثبت بود شاید  قابل توجیه می بود چون ایشان موجودات سرکش نظیر شیاطین و تندبادها را نیز به خدمت خود گرفته بودند. بنابراین شاید می توانستیم بگوییم که این بیان نمونه دیگری از به خدمت گرفتن موجودات سرکش توسط حضرت سلیمان باشد.

سوره ۲۱: الأنبياء

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿۸۱﴾

و تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بودهايم. (۸۱)

 وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ ﴿۸۲﴾

و گروهي از شياطين را (نيز) مسخر او قرار داديم كه برايش (در درياها) غواصي ميكردند و كارهائي غير از اين براي او انجام ميدادند و ما آنها را (از تمرد و سركشي) حفظ ميكرديم. (۸۲)

هدف خدا و هدف خلقت

عبدالکریم سروش: هدف خدا از آفرینش انسان و جهان چه بوده است؟

https://www.youtube.com/watch?v=WThiYINzgdQ&t=191s&ab_channel=%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1%DB%8C

 

Time: 0- 4’

هدف از آفرینش - دکتر دینانی

https://www.namasha.com/v/m6LtHc4F/%D9%87%D8%AF%D9%81_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

دکتر الهی قمشه ای- چرا خداوند بشر را آفرید؟

https://www.youtube.com/watch?v=aEuUtcOihG0&ab_channel=YaghoobBeheshti

0-1’:39"

 

 

اینکه فرمود:‌ *«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»*﴿۳﴾ عبادت هدف مخلوق است نه هدف خالق. نه یعنی من یک هدفی دارم. می‌خواهم به آن هدف برسم. که اگر کسی مرا عبادت نکرد،‌ من به هدف نرسیده‌ام چون خدای سبحان که غنی محض است فرض ندارد کاری را برای چیزی انجام بدهد که بوسیلهٴ‌ کار به آن مقصد و هدف برسد. پس عبادت هدف مخلوق است و نه خالق.

شاهدش هم آیهٴ ۸ سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم است که فرمود «ان تکفروا انتم و من فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید» اگر شما و همهٴ مردم روی زمین کافر بشود برای خدا یکسان است.  اینطور نیست که اگر همهٴ مردم زمین کافر بشوند و احدی عبادت نکند خدا به مقصد نرسیده است،‌ اینچنین نیست.

 

 

این سؤال درباره خدا كه هدف خدا از خلقت چیست، روا نیست، زیرا فاعل ناقص حتماً هدفی دارد كه برای رسیدن به آن تلاش می‎كند، امّا اگر آن فاعل، نامتناهی و كمال محض بود، دیگر به كار و تلاش برای رسیدن به مقصد نیازی ندارد. بعضی برای كسب سود كار می‎كنند؛ مثلاً خانه‎ای می‎سازند تا در آن سكونت كنند یا آن را بفروشند. هدف آنها از ساختن خانه، سود بردن صاحب خانه است؛ گاهی هدف ساختن بنا، سود بردن نیست، جود كردن است؛ مثل كسی كه از نظر مالی در وضعیت خوبی به سر می‎برد و برای كمك به پیشرفت علم و دانش، برای دانشجویان خوابگاه می‎سازد؛ او سودی نمی‎برد، بلكه جود می‎كند؛ اگر این كار را نكند، ناقص است، چون می‎خواهد به جود و سخا كه یك كمال است دست یابد. خدای سبحان نه از قسم نخست است، نه از قسم دوم؛ نه جهان را آفرید كه سودی ببرد و نه به دنبال آن است كه با جود به كمال برسد؛ او ﴿غَنِی عَنِ العالَمین﴾[6] است. كسی كه هستی محض و كمالِ صرف است، به كار و تلاش برای رسیدن به كمال نیاز ندارد، بلكه چون عین كمال است، جود و سخا از او نشأت می‎گیرد؛ او خود هدف است بلکه عین هدف است، منزّه از آن است كه هدف داشته باشد.

 

همهٴ اینها لسان، لسان بیان هدف فعل است نه هدف فاعل. فرمود:‌ من این کار را برای فلان کردم که این کار به آن مقصد برسد. نه اینکه من این کار را کردم که خودم به آن مقصد برسم. همهٴ اینها بیان اهداف فعل است.

 

کار او هدف دارد، چون حکیم است خود او هدف ندارد، چون غنی است.

می‌گوییم کار او هدف دارد چون از حکیم کار بی‌هدف صادر نمی‌شود. ذات اقدسش چون غنی محض است،‌ منزه از آن است که هدف داشته باشد.

 

 

آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هدف خلقت را علم معرفي كرده فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عِلْمَاً خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را، فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل مي‏شود، تا بدانيد كه خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه چيز احاطه دارد.﴾ براي اينكه جامعه بشري علم پيدا كند كه خدا عليم محض است و قدير صِرف ما اين نظام را خلق كرديم. پس آيه سورهٴ «ذاريات» هدف مخلوق را عبادت مي‌داند آيه پاياني سورهٴ «طلاق» هدف مخلوق را عالِم شدن مي‌داند پس غرض خلقت آن است كه جوامع بشري عابد و عالم بشوند.

 

اینکه خدای سبحان فرمود :‌ هدف خلقت عبادت است،‌ یعنی یکبار مرا عبادت کنند؟ که اگر کسی یک بار نماز خواند،‌ بگوییم به هدف خلقت رسیده‌ است. یا نه خلقت برای عبادت است . یعنی مادامی که خلقت هست، عبادت هست. اینکه فرمود: *«ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون»*﴿۱۳﴾ یعنی خلقت برای عبادت است. و خلقت هر لحظه است. اینطور نیست که خدای سبحان ما را خلق کرده باشد دیگر بقاءً کاری به ما نداشته باشد. هر لحظه فیض خالقیت خدا می‌رسد و هر لحظه این فیض خالقیت را مخلوقها دریافت می‌کنند هر لحظه هم باید عبادت کنند. آنکه می‌داند خلقت برای عبادت است می‌گوید نه تنها *«قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي بگو در حقيقت نماز من و عبادات من»*﴿۱۴﴾ بلکه *«وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانيان است»*﴿۱۵﴾ . آنکه به این تحلیل نرسید،‌ خیال می‌کند که خلقت برای عبادت است بالاخره ما این نماز پنج وقت را که باید بخوانیم، می‌خوانیم. خیال کرد همینکه نماز بخواند یا روزه بگیرد این به هدف رسیده است. خلقت برای عبادت است. خلقت هر لحظه است، عبادت هم هر لحظه. لذا یک موحد تمام شئونش را تحت برنامهٴ‌ الهی تنظیم می‌کند. می‌گوید *«ان صلاتی و نسکی»*﴿۱۶﴾ همچنین و *«محیای و مماتی لله رب العالمین»*﴿۱۷﴾. روی تمام شئونش حساب می‌کند. روی قیام و قعودش حساب می‌کند.

چرا در زیارت آل یس که جزء‌ بهترین زیارتهای ماست در پیشگاه حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) عرض می‌کنیم: بر تمام شئون زندگی تو سلام. در آن زیارت آل یس می‌گوییم وقتی می‌نشینی، سلام بر تو. پا می‌شوی، سلام بر تو. می‌خوابی سلام بر تو . نماز می‌خوانی سلام بر تو. حرف می‌زنی سلام بر تو.

السَّلاَمُ عَلَیْکَ فِی آنَاءِ لَیْلِکَ وَ أَطْرَافِ نَهَارِکَ‏

سلام ما بر تو در تمام ساعات شب و روز

السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تَقُومُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْعُدُ

سلام ما بر تو وقتى که به امر خدا قیام و ظهور فرمائى و وقتى که در پرده غیبت بنشینى

السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ‏

سلام ما بر تو هنگامى که قرائت و تفسیر کنى

السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تُصَلِّی وَ تَقْنُتُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ

سلام ما بر تو حینى که به نماز و قنوت پردازى سلام ما بر تو هنگامى که رکوع و سجود بجاى آرى

 

آن کسی که می‌گوید *«ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین»*﴿۱۹﴾ در برابر انسان اینچنین ما هم عرض ادب می‌کنیم،‌ می‌گوییم بر تک تک شئون زندگی تو سلام. چرا چون  اینچنین نیست که رکوع و سجودت برای خدا باشد خوابیدن و غذا خوردنت برای خدا نباشد. اینچنین نیست . این زیارت آل یس به ما می‌آموزاند که یک موحد چگونه زندگی می‌کند و در برابر او چگونه باید عرض ادب کرد. این از بهترین زیارتهای ماست.

 

پس اگر یک کسی آشنا شد که هدف خلقت عبادت است، می‌گوید مادامی که خلقت هست باید عبادت باشد. 

 

اما عبادت کردن هدف نهایی انسان است؟ انسان همین که عبادت کرد،‌ کافی است یا تازه عبادت هم هدف نیمه راه است؟ عبادت را برای چیزی دیگر انجام می‌دهند. هستهٴ درخت خرما هدفش درخت خرما شدن است یا هدفش آن است که درخت خرما بشود که میوه بدهد؟ پس درخت خرما شدن گرچه هدف هسته است،‌ اما هدف نهایی نیست. هدف متوسط است. انسان که عبادت می‌کند، برای اینکه عابد بشود،‌ یا برای اینکه یقین پیدا کند؟‌ در سورهٴ حجر فرمود:‌ *«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» این یعنی اگر خواستی یقین پیدا کنی راهش عبادت است. انسان تا به یقین نرسد در معرض زوال و دگرگونی است . اما وقتی به یقین رسید، می‌آرمد.

 

آیهٴ سورهٴ حجر نمی‌گوید عبادت کن تا به یقین برسی حالا که به یقین رسیدی دیگر عبادت چی؟ این بیان حد نیست . این بیان منفعت است. یعنی اگر خواستی یقین پیدا کنی راهش عبادت است. اگر خواستی جایی که از تو پوشیده است را ببینی جهان غیب را ببینی راهش عبادت است مثل اینکه به انسان می‌گویند اگر خواستی ماه را ببینی این نردبان را بالا طی کن به پلهٔ ده که رسیدی ماه را می‌بینی. نه اینکه اگر این نردبان را طی کردی به پلهٴ ده رسیدی حالا که به پلهٔ ده رسیدی بگویی که ماه را دیدم نردبان چیه؟ چون اگر بگویی همان جا می‌افتی. انسان مادامی که روی پلهٔ‌ ده نردبان ایستاده است می‌تواند ماه را ببیند. بیان *«و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین»*﴿۳۶﴾ بیان منفعت است نه حد و غایت. نه یعنی اینقدر عبادت کن تا به مرحلهٴ‌ یقین برسی که حالا اگر به مرحلهٔ‌ یقین رسیدی دیگر عبادت لازم نیست.

 

یقینی که با نماز و روزه پیدا می‌شود،‌ غیر از یقینی است که با بحث و درس پیدا می‌‌شود. غیر از یقینی است که با مشاهدهٴ معجزه پیدا می‌شود. آن یقینی که با مشاهدهٴ‌ معجزه پیدا شده او را فرعون هم داشت، نوری به بار نیاورد. چون دربارهٴ فرعون هم خدای سبحان فرمود او یقین پیدا کرد. اما این کار کرد؟ *«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت آن را انكار كردند»*﴿۴۰﴾ آنها این یقین را هم داشتند. یک عالم بی عمل از نظر مسائل علمی یقین دارد اما چون نور ندارد، باکش نیست. آیهٴ ۱۴ سورهٴ نمل *«وحجدوا بها واستیقنتها انفسهم»*﴿۴۱﴾ بعد از ارائهٴ‌ معجزات یقین پیدا کردند. بعد از اینکه عصای موسای کلیم (سلام الله علیه) جلوی سحر سحره را گرفت برایشان روشن شد که موسای کلیم (سلام الله علیه) حق می‌گوید اما این یقینی نبود که نور بدهد، فقط یقین برهانی و دلیلی و فکری بود. *«و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم»*﴿۴۲﴾ چرا جحدوا بها؟ برای اینکه *«ظلماً و علواً‌ فانظر کیف کان عاقبه المفسدین»*﴿۴۳﴾‌ پس منظور این یقینی که در سورهٴ‌ حجر فرمود، یقین مدرسه نیست، یقین دلیل نیست، یقین دیدن معجزه نیست. آن یقینی است که با چراغ عبادت پیدا شده است نه با فکر. آن دیگر ممکن نیست انسان را تنها بگذارد. آن یقین ممکن نیست انسان را رها کند. چون نور است و نور ممکن نیست به انسان نشان ندهد. نور درون و بیرون را نشان می‌دهد.

 

اگر شما آن علم یقین را داشته باشید نه علم الیقینی که با برهان و امثال ذلک پیش بیاید که او احیاناً با معصیت هم همراه است آن یقینی که محصول عبادت است اگر آن یقین باشد هم اکنون جهنم را می‌بینیم. بهشت را می‌بینیم. کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم»

(62) أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْض

(62) أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ

(۶۲) يا [كيست] آن كس كه درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى ‏كند و گرفتارى را برطرف مى‏ گرداند و شما را جانشينان اين زمين قرار مى‏ دهد آيا معبودى با خداست چه كم پند مى ‏پذيريد

 

شما مشكلات فراواني داريد اين مشكلات را ببينيد با چه كسي داريد حل مي‌كنيد به فطرتتان مراجعه كنيد ببينيد كه در حلّ مشكلات آيا به بت‌ها مراجعه مي‌كنيد ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ هر كه را جز او مى‏ خوانيد ناپديد [و فراموش] مى‏ گردد ﴾[5] آيا بت به نظر شما مي‌آيد وقتي كشتي دارد غرق مي‌شود اين حالت،حالت صدق است انسان چه شرقي باشد چه غربي چه شمالي چه جنوبي در هر عصر و مصري زندگي كند وقتي مضطر شد به جايي تكيه مي‌كند اين ديگر مربوط به درس و فرهنگ بومي و امثال اينها نيست به كجا تكيه مي‌كند اين چرا همگاني است چرا درون هر انساني است هر كسي را مي‌خواهند ببرند در اتاق عمل چه مسلمان چه كافر چه موحّد چه ملحد بالأخره تضرّعي دارد اين به كجا متوجه است مي‌شود انساني را ببرند در اتاق عمل به او بگويند اين عمل سنگين است بالأخره به جايي تكيه مي‌كند ديگر به كجا تكيه مي‌كند؟

 

خدا دعاى دعا كنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر مى آورد، و اگر قيد اضطرار را در بين آورد براى اين است كه در حال اضطرار، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است و ديگر گزاف و بيهوده نيست، چون تا آدمى بیچاره و درمانده نشود، دعاهايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضطرار واجد است ندارد

برخی این حالت اضطرار، بیچارگی و درماندگی  را همیشه در خود می یابند برخی فقط در مشکلات.

قيد ديگرى براى دعا آورده و آن اين است كه فرموده : (اذا دعاه - وقتى او را بخواند)، و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه داعى، به راستى او را بخواند، نه اينكه در دعا رو به خدا كند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد و اين وقتى صورت مى گيرد كه اميد داعى از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد، يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد، آن وقت است كه دست و دلش با هم متوجه خدا مى شود و در غير اين صورت همانطور كه گفتيم غير خدا را مى خواند.

پس، اگر دعا صادق بود، يعنى خوانده شده فقط خدا بود و بس، در چنين صورتى خدا اجابتش مى كند و گرفتاريش را كه او را مضطر كرده بر طرف مى سازد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم) كه در اين آيه بطورى كه ملاحظه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اينكه فرموده در دعا مرا بخوانيد. باز در جاى ديگر فرموده : (وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى ‏كنم ) بطورى كه مى بينيد تنها اين شرط را آورده كه در دعا او را بخوانند.

 

 انواع الف و لام در زبان عربی

حرف تعریف «ال» در زبان عربی پرکاربردترین حرف در این زبان است. این حرف در بافتهای مختلف گفتار بر معناهای مختلفی دلالت می‌کند؛ معناهایی که بی‌توجهی به آنها موجب خواهد شد معنای صحیح کلام فهمیده نشود.

 این الف و لام گاهی برای دلالت بر جنس به کار می‌رود، و گاه نیز برای دلالت بر عهد. هر یک از این دو قسم نیز البته اقسام متعددی دارد که برای فهم صحیح متن، باید بدان توجه شود. هر گونه اختلاف نیز در تفسیر ماهیت الف و لام چسبیده به هر اسم، به تغییر فهم ها از گفته خواهد انجامید.

الف) الف و لام عهد

الف و لام عهد، حرفی است که اسمهای نکره را معرفه می‌سازد. الف و لام عهد خود بر سه قسم است؛ عهد ذکری، عهد ذهنی، و عهد حضوری (ابن عقیل، 1/ 178). منظور از الف و لام عهد ذکری، آن است که اسمی در متنی تکرار شده باشد. این اسم برای بار اول به‌طبع نکره تلقی می‌شود و حرف تعریف نمی‌گیرد؛ اما همان اسم وقتی برای بار دوم و بیشتر به کار می‌رود با الف و لام تعریف آورده می‌شود. مثلا، در آیۀ «اَرْسَلْنَا إِلَی فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصَی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» (مزّمل/ 15ـ16)، رسول برای نخستین بار نکره آورده شده، اما استعمال دوم آن به شکل معرفه روی داده است.

عهد ذهنی که آن را الف و لام عهد علمی نیز می‌نامند، آن است که مخاطب نسبت به اسم موضوع بحث، آگاهی و علم پیشین داشته باشد؛ حتی اگر این آگاهی نتیجۀ توضیحات قبلی خود گوینده نباشد. مثلا، کلمۀ «الغار» در آیۀ «إذ هما فی الغَار» (توبه/ 40) از این قبیل است؛ چه، خواننده می‌داند که غار مورد نظر در این عبارت، همان غاری است که پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر در حین هجرت به مدینه در آن مدتی سپری کردند.

 عهد حضوری هم آن است که که الف و لام عهد، یاد آور اسمی باشد که حین تکلّم، حاضر و برای مخاطب آشکار و بدیهی است. مثلا، در آیۀ «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (مائده/ 3)، مراد از «الیوم»، همان «الیوم الحاضر» است؛ یعنی امروز (غلایینی، 1/ 150؛ دیباجی، 98).

ب) الف و لام جنس

الف و لام جنس برای معرفه کردن آن دسته از اسمها به کار می‌رود که بر افراد بی‌شماری دلالت می‌کنند. به بیان دیگر، این الف و لام بر سر اسمهای معرفه‌ای می‌آید که نامی برای جنسهای مشخص و شناخته شده است. الف و لام جنس خود نیز بر سه نوع است.

گاه این الف و لام برای بیان حقیقت و ماهیت آن جنس خاص به کار می‌رود. از علائم آن، این است که نمی‌توان واژه «کلّ» را جایگزینش کرد. مثلا، در آیۀ «وَجَعَلنا مِن الماءِ کلّ شَیء حَی» (أنبیاء/ 30)، واژۀ «ماء» برآب خاص و معهودی دلالت نمی‌کند؛ بلکه اسم جنس است و از همین رو الف و لام گرفته است. باری، چسباندن الف و لام به ماء، برای استغراق (همه را فراگرفتن) مصادیق مختلف ماء نیست؛ بلکه هدف آن است که نشان داده شود جنس آب ذاتا و ماهیتاً از چنین وصفی برخوردار است. بدین سان، نمی‌توان واژۀ «کُل» را جایگزین الف و لام کرد و گفت «و جعلنا من کل ماء...»؛ چرا که معنی تغییر می‌کند و عبارت حاصل، معنایی غیر از آن می‌دهد که آیه بر آن دلالت می‌کند.

نوع دیگر الف و لام جنس، بر استغراق (همه را فراگرفتن) حقیقی یک جنس دلالت می‌کند و شامل همۀ افراد آن جنس می‌شود. با قرار دادن واژۀ «کل» به جای آن، معنای عبارت هیچ تغییری نمی‌کند. مثلا، در آیۀ «وخُلِقَ الإنسَانُ ضَعیفَاً» (نساء/ 28)، به نظر می‌رسد که منظور از انسان، همۀ انسانها ست و آیه نه بر یک وصف ذاتی جنس انسان، که بر صفتی عارض بر عموم انسانها دلالت می‌کند (ابن هشام، 124).

گاه نیز الف و لام جنس برای دلالت بر استغراق غیر حقیقی یک جنس به کار می‌رود؛ یعنی برای مبالغه در بیان اوصاف آن جنس خاص در یکی از افرادش. مثلا، گاه از کاربرد عبارت «انت الرجل»، بسته به قرائن و شواهد، چنین فهمیده می‌شود که مراد گوینده آن است که تمام صفات و خصائص جنس مرد به نحو کامل در تو هست (رجایی، 83).

 

از بيانى كه گذشت فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: لام در (المضطر) لام جنس است، نه لام استغراق، براى اينكه چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود. پس، مراد از اين آيه اين است كه اجابت دعاى مضطر هر جا كه اجابت شود از ما است، نه اينكه هر دعايى كه شود ما اجابت مى كنيم.

وجه فساد آن اين است كه تعبير در مثل (ادعونى استجب لكم )، و در (فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان )، تعبيرى است كه با تخلف دعا از استجابت نمى سازد. و اما اينكه گفت : (چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود) به هيچ وجه قبولش نداريم و آنچه از دعاهاى غير مستجاب كه در نظر وى است، در حقيقت دعا نيست، چون داعى در آنها خدا را به صدق نمى خواند، كه بيانش ‍ گذشت.

 

 

 

زمخشري و امثال زمخشري اينها بر آن هستند كه اين «المضطر» جنس است و عموم نيست به دليل اينكه بعضي از دعاها مستجاب نيست. اين ناصواب است هيچ مضطرّي نگفت يا الله مگر اينكه جواب شنيد منتها حالا ﴿عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾ گاهي موارد است انسان با اضطرار چيزي را مي‌خواهد و مصلحت آدم نيست چون مصلحت نيست خدا آن را نمي‌دهد نبايد گفت خدا جواب نداد آن را نمي‌دهد بهترش را مي‌دهد. ممكن نيست كسي بگويد خدا و جواب نشنود اگر همان مصلحت بود كه همان را مي‌دهد اگر آ‌ن مصلحت نبود چيز ديگر مي‌دهد اگر اين شخص به چيز ديگر نياز نداشت سيّئه‌اي از سيّئاتش را مي‌آمرزد اگر بي‌سيّئه بود حَسنه‌اي بر حسناتش مي‌افزايد اين دست خالي برنگشت اين طور نيست كه جناب زمخشري خيال كند الف و لام، الف و لام جنس است بعضي از دعاها مستجاب نيست خير،هيچ دعايي نيست مگر اينكه مستجاب است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[15] اين لسان،لسان مطلق است لسان،لسان وعد تام است.

 

پرسش: پس موانع استجابت دعا كه حضرت مي‌فرمايند...

پاسخ: يعني دعا نكرديد كسي گوشه چشمش به قبيله‌اش است گوشه چشمش به فاميلش است گوشه چشمش به مقامش است به منصبش است به پُستش است اين مشرك در دعاست اگر ظلمي به كسي شده اين از يك طرف قبيله از يك طرف يك عشيره از يك طرف به قدرت خود از طرفي به رشاه و ارتشا از طرفي به دستگاه قضا همه اينها را در نظر دارد يا الله هم مي‌گويد خب اين معلوم مي‌شود الله را نخواست.

ممكن نيست كسي الله را بخواند و جواب نگيرد به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردند كه چطور است ادعيه ما مستجاب نيست فرمود: «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون»[16] شما دعا نكرديد شما دعا خوانديد،دعا خواندن غير از دعا كردن است «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون».

 

 

 ذات اقدس الهي فرمود يك وقت خود من مهمان مي‌شوم يك وقت شما مهمان من مي‌شويد آن وقتي كه شما مهمان من مي‌شويد در سرزمين وحي است كه حاجيان و معتمران ضيوف‌الرحمان هستند يا در ماه مبارك رمضان است كه صائمان ضيوف‌الرحمان‌اند آن وقتي كه فرمود من مهمان شما هستم شما ميزان من هستيد «أنا عند المنكسرة قلوبهم»[6] اين انسان مضطر بالأخره به جايي تكيه مي‌كند كه تمام قدرت‌ها به آنجا منتهي مي‌شود «و هو الله». اين حالت براي همه در طول زندگي‌شان هست منتها اگر كسي عاقل باشد اين حالت را هميشه حفظ مي‌كند و اگر غافل باشد خب گاهي هست گاهي نيست

 

 

 برخي‌ها استدلال كردند كه اين‌چنين نيست كه هر دعايي مستجاب باشد به آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» استشهاد كردند. گفته اند بايد آن را مقيد به مشيت خدا كرد، زيرا خود خداى تعالى اجابت را مقيد بدان نموده﴿قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاءَ بگو به من خبر دهيد اگر راست مى گوييد در صورتى كه عذاب خدا شما را دريابد، و يا قيامتتان بپا شود، آيا باز هم غير خدا را مى خوانيد؟ نه، بلكه تنها و تنها او را مى خوانيد، پس اگر بخواهد حاجتتان را برمى آورد ﴾ در حالي كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مي‌فرمايد شما در حال خطر با مكر و حيله مي‌گوييد «يا الله» البته در حال خطر چون بعضي صادقاً مي‌گويند «يا الله» بعضي با مكر و حيله مي‌گويند «يا الله» ما كه از درون افراد باخبر نيستيم ذات اقدس الهي خودش مي‌داند پس فضاي سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است. يا در آستانه اشراط‌الساعه قرار گرفتيد يا عذابي نظير ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[17] نظير عذاب ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾[18] نظير عذاب قوم فرعون ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[19] يكي از اين عذاب‌ها آمد يا عند ظهور القيامه است يا عند عذاب الله است في الدنيا در چنين حالتي مي‌گوييد «يا الله» بعضي‌ها راست مي‌گويند بعضي مكّارند كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[20] در چنين فضايي هر چه را خدا خودش مصلحت بداند مي‌كند.

 

كسي كه خدا مي‌داند اين اگر برگردد واقعاً اصلاح مي‌شود نظير قوم يونس نجاتشان مي‌دهد. براي اينكه اينها واقعاً خدا را مي‌خواستند و بعد توبه كردند

اگر دعا مستجاب نمى شود، چون طلب و خواستن، خواستن حقيقى نيست، بلكه مكر و نيرنگ است. همچنان كه نظير آن را خداى تعالى از فرعون حكايت كرده است وقتى دچار غرق شدن شد ( قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ  گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويده‏ اند نيست و من از تسليم ‏شدگانم. اكنون در حالى كه پيش از اين نافرمانى میکردى و از تباهكاران بودى) و نيز از اقوامى ديگر حكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند: (قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿۱۴﴾فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ ﴿۱۵﴾گفتند اى واى بر ما كه ما واقعا ستمگر بوديم (۱۴)و همچنان اين سخن را تكرار مي‏كردند تا ريشه آنها را قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم! (۱۵) ).

 

و كوتاه سخن اينكه، مورد آيه سوره انعام كه قيد (ان شاء) را داشت، موردى است كه چون هم ممكن است طلب در آن حقيقى باشد و هم غير حقيقى، لازم بود كشف ضر و اجابت را در آن مقيد به مشيت كند، و بفرمايد: اگر خدا بخواهد حاجتشان را برمى آورد و قهر اين در موردى است كه درخواستشان حقيقى و با ايمان خالص باشد، نه آنجا كه درخواست از باب نيرنگ بوده باشد، به خلاف آيه مورد بحث و ساير آيات راجع به اجابت دعا، كه در خصوص موردى است كه - همانطور كه گفتيم - نيرنگ در آن تصور ندارد و دعا در آن مورد دعاى حقيقى است، يعنى تنها و تنها خدا خوانده مى شود.

 

 

 

 

فرمود آفرينش مخصوص خداست پرورش مخصوص خداست آفريدن و پروراندن محتاج به علم غيب است اين علم غيب مخصوص به خداست هر موجودي در هر لحظه‌اي از خدا چيز مي‌خواهد نه از غير خدا و نه خود را بي‌نياز مي‌بيند. يعني «كلّ موجود محتاجٌ و كلّ محتاجٍ سائلٌ و كلّ سائلٍ محتاجٌ إلي المجيب» و تنها كسي كه مجيب است خداست اختصاصي به اجابت دعاي انسان ندارد همه موجودات مضطرّند زيرا هر موجودي در اصل هستي‌اش فقير است در ادامه هستي‌اش فقير است در تأمين رزق خود فقير است محتاج است و اين احتياج هم هر لحظه است

 

﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ اختصاصي به انسان ندارد.

 

ما گاهي مشكل داريم خيال مي‌كنيم مشكلات ما را مال ما حل مي‌كند يا قدرت ما حل مي‌كند ما هم مي‌توانيم در درمان خودكفا باشيم. حوادث بيگانه ما را بيدار مي‌كند.

 

 

انسان‌ها هم دو قسم‌اند همه انسان‌ها محتاج‌اند منتها برخي ناقص‌اند برخي مستكفي،ناقص آن است كه حوادث بيرون اينها را بايد بيدار كند تا فشار نبينند نمي‌گويند خدا! تا درد و مرض و حوادث سخت نبينند به سراغ اعتكاف و ماه رجب و دعاي رجب و اينها نمي‌روند برخي‌ها مستكفي‌اند از درون درك مي‌كنند محتاج‌اند و فقط به خدا نيازمندند اينها مستكفي‌اند اينها شبيه فرشته‌اند اينها همان‌ هستند كه مرحوم كليني در كافي از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه [حضرت به برخي از اصحاب فرمود اگر شما بر حالات معنوي و الهي‌تان مداومت كنيد] «لصافحتكم الملائكة» [3] ملائكه با شما مصافحه مي‌كنند.

 

نباید از این نکته غافل شد که توجه و تضرع  به سمت خدا خود هدف است.

وقتی پدری به فرزندش می گوید پسرم اگر درس بخوانی برایت دوچرخه میخرم برای فرزند نابالغ درس خواندن وسیله و رسیدن به دوچرخه هدف است. ولی هنگامی که فرزند به بلوغ فکری میرسد میفهمد دوچرخه وسیله و درس خواندن هدف بوده است . برای ما رسیدن به خواسته هایمان هدف و توجه و تضرع  در پیشگاه پروردگار عالم وسیله است در حالیکه از این غافلیم که توجه و تضرع  در پیشگاه پروردگار عالم که همان نقطه اتصال است، هدف است و آن مشکلات دنیوی ما وسیله بوده است .

 

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

--

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

Al-Qurṭubī quotes a ḥadīth connecting the one in distress to those who are wronged or oppressed: “Be mindful of the supplication of the oppressed, for there is no veil between it and God.”

 

For some Sufis one in distress refers to those who have cut themselves off from attachment to everything but God and see no answer to their distress except for God.

 

https://www.youtube.com/watch?v=c_dNbwFYTCo&t=273s&ab_channel=AramNobarinia

 

Time: 0-2’:45

﴿وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ

آيات خلافت دو طايفه بود

 (يك) خدا شما را خلیفه الله قرار مي‌دهد ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً

 (دو) شما را خلفاي اقوام قبل قرار مي‌دهد ﴿جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ

 در جريان قوم نوح اين طور است قوم هود و صالح اين طور است فرمود: ﴿يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ از اين قبيل است بعد مي‌فرمايد: ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ شما بدانيد جاي ظالمان نشسته‌ايد. يعني گروهي قبل از شما بودند ظلم كردند منهدم شدند و شما هم به جاي آنها نشستيد كه اگر شما هم ـ معاذ الله ـ ظلم كرديد همان حكم را داريد.

﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ ما شما را به جاي آنها نشانديم خليفه آنها كرديم ببينيم چه كار مي‌كنيد,

اين خلفا به هر دو معنا مي‌تواند مصداق داشته باشد بعد فرمود شما كه حالا جاي ديگران نشسته‌ايد همان قوانين قبلي براي شما حاكم است چه كسي اين جابه‌جايي‌ها را تنظيم كرده ﴿أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ

 

(قليلا ما تذكرون ) - خطاب در اين جمله خطابى است توبيخى به كفار، البته در بعضى از قرائتها (يذكرون ) هم خوانده شده و اين قرائت بهتر است، براى اينكه با ذيل ساير آيات پنجگانه موافق است، چون در آخر همه آنها صيغه جمع غايب آمده، در يكى فرموده : (بل هم قوم يعدلون )، در ديگرى آمده (بل اكثرهم لا يعلمون ) و همچنين در بقيه. ديگر اينكه اصولا روى سخن در اين پنج آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است، نه به كفار تا به صيغه جمع حاضر، بفرمايد (تذكرون - كم متذكر مى شويد).

(61) أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَاراً وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ

(61) أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَاراً وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزاً أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

(۶۱) [آيا شريكانى كه مى ‏پندارند بهتر است] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن كوه ‏ها را [مانند لنگر] قرار داد و ميان دو دريا برزخى گذاشت آيا معبودى با خداست [نه] بلكه بيشترشان نمى‏ دانند

 

چهار نعمت بزرگ در اين آيه آمده است كه دو قسمت از آن سخن از آرامش مى گويد:

آرامش خود زمين كه در عين حركت سريع به دور خودش و به دور خورشید  و حركت در مجموعه مـنـظـومـه شـمـسـى ، آنچنان يكنواخت و آرام است كه ساكنانش به هیچ وجه آن را احساس نمي كنند، گوئى در يكجا ميخكوب شده و ثابت ايستاده است و كمترين حركتى ندارد.

و ديـگـر وجـود كوهها - كه سابقا گفتيم دور تا دور زمين را فرا گرفته اند و در برابر فشارهاى داخلى زمين و حركات جزر و مد خارجى كه بر اثر جاذبه ماه پيدا مى شود مقاومت مى كند، و هم مانعى است براى طوفانهاى عظيم كه آرامش زمين را بر هم مى زنند.

و ديـگـر حـجـاب و حايل طبيعى است كه ميان بخشهائى از آب شيرين و آب شور اقيانوسها قـرار داده ، ايـن حـجـاب نـامـرئى چـيـزى جـز تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين ، و به اصـطـلاح تفاوت وزن مخصوص آنها نيست كه سبب مى شود كه آب نهرهاى عظيمى كه به دريـا مـى ريـزنـد تـا مـدت زيـادى ، در آب شـور حـل نـشـونـد و در نـتـيـجـه جـزر و مـد دريـا آنـهـا را بـر بـخـش عـظـيـمـى از سـواحـل آمـاده كـشـت و زرع مـسـلط مى سازد، و آنها را آبيارى مى كند.

و در عـيـن حال در لابلاى بخشهاى مختلف زمين ، نهرهائى از آب كه مايه حيات و زندگى و سـرچـشـمـه طراوت و خرمى ، و مزارع آباد و باغهاى پر ثمر است ، قرار داده ، بخشى از منابع اين آبها در كوهها است ، و بخشى در لابلاى قشرهاى زمين .

آيـا ايـن نـظـام مـى تـوانـد مـولود تـصـادف كـور و كـر و مـبـدئى فـاقـد عقل و حكمت باشد؟

آيا بتها نقشى در اين نظام بديع و شگفت انگيز دارند؟!

لذا در پـايـان آيـه بـار ديـگـر اين سؤ ال را تكرار مى كند كه آيا معبودى با الله هست ؟ (اءالله مع الله ).

نه بلكه اكثر آنها نادانند و بيخبر (بل اكثرهم لا يعلمون ).

 

 

https://www.youtube.com/watch?v=8uRzjYbtXsQ&ab_channel=%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D9%87%D9%85%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86SchoolofRumi

time:1:11:00

 

یا سوالاتی مطرح می شود که آیا خداوند آفریدگار ناموفقی بوده است. نتوانسته است به هدفش برسد و بیشتر مخلوقات او  گمراه شدند.

جواب این سوال این است که همه خداوند هدف ندارد که بخواهد موفق یا ناموفق باشد موجودی هدف دارد که ناقص باشد.

مگر ما در داستان پیامبران گذشته در قرآن نداشتیم که گروهی اندک به آنها ایمان آوردند به طور  مثال در مورد حضرت لوط  مگر به صراحت در قرآن نداریم حتی کمتر از یک خانواده . آیا اینها نیز مجاز است . 

(60) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ

(60) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ

(۶۰) [آيا آنچه شريك مى ‏پندارند بهتر است] يا آن كس كه آسمانها و زمين را خلق كرد و براى شما آبى از آسمان فرود آورد پس به وسيله آن باغهاى بهجت ‏انگيز رويانيديم كار شما نبود كه درختانش را برويانيد آيا معبودى با خداست [نه] بلكه آنان قومى منحرفند

 

التفاتی از غيبت (آيا كسى كه آسمانها و زمين را خلق كرده ) به خطاب (رويانديم ) به كار رفته و روى سخن  به مشركين شده است و نكته اين التفات، تشديد توبيخ است، چون توبيخ حضورى شديدتر از غيابى است.

 

اما شما كه بالأخره تا حدودي اهل استدلال هستيد مي‌گوييد ممكن, واجب مي‌خواهد فقير, غني مي‌خواهد محتاج به كسي وابسته است كه نيازش را برطرف كند مشكل جهان را چه كسي حل مي‌كند شما را چه كسي آفريده آسمان را چه كسي آفريده زمين را چه كسي آفريده اين مُرده‌ها را چه كسي زنده مي‌كند اين خوابيده‌ها را چه كسي بيدار مي‌كند مگر خاك, مرده نيست مگر اين آب مرده نيست. اين خاك اگر هم حياتي دارد حيات گياهي ندارد اين خاك مرده است اين كود مرده است آن آب مرده است اينها حيات گياهي ندارند حيات حيواني ندارند اينها مرده‌اند وقتي بهار شد ذات اقدس الهي با بارش باران يك سلسله ذرّاتي كه در دل اين زمين به وديعت نهاد و احياناً اينها خواب‌اند اين خوابيده‌ها را بيدار مي‌كند، موجود بيدار غذا مي‌خواهد، همان ذرّه‌اي كه بيدار شد كود كنارش و خاك كنارش و آب كنارش را تغذيه مي‌كند و بالنده مي‌شود، اين گياه يا آن موجود ديگر كه خواب بود در بهار بيدار مي‌شود اطراف آن كه خاك و كود و آب, مرده بودند را جذب مي‌كند به صورت خوشه و شاخه در مي‌آورد اين مرده‌ها را زنده مي‌كند در بهار ﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[5] زمين مرده را زنده مي‌كند درخت خوابيده را هم بيدار مي‌كند هم ايقاظ نائم كار خداست هم احياي موتا كار خداست فرمود اينها را چه كسي مي‌كند اگر همه اين كارها را ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد چرا او را نمي‌پرستيد؟!

 

 اگر كسي منكر عليّت بود قائل به بخت و اتفاق بود اين اصلاً نظم فكري ندارد با او نمي‌شود استدلال كرد اگر كسي بخواهد چيزي را ثابت كند، بخواهد چيزي را سلب كند، بخواهد درباره چيزي شك كند بايد بگويد فلان برهان است. شك, برهان مي‌خواهد يك وقت كسي درگير «لا أدري» است يعني من مسئله را نمي‌فهمم اما اگر شك باشد شك, يك امر علمي است اين امر علمي برهان مي‌خواهد ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما كه معتقديد خدايي هست چه اينكه اين عقيده‌تان حق است برهان مي‌خواهد برهانش اين است اما شما يك سلسله موجودات ديگر را مي‌پرستيد حالا يا قدّيسين بشر را يا فرشته‌ها را مي‌پرستيد كم كم براي آنها مجسّمه‌اي درست كرديد. معبود كسي است كه رب باشد يعني مشكل ما را حل كند خب كسي كه مشكل ما را حل نمي‌كند توان آن را ندارد آخر چرا او را بپرستيم.

 

﴿وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ﴾ حديقه به باغي مي‌گويند كه مُحدِق داشته باشد آن ديوار را مي‌گويند مُحدق چون محيط است «أحدق» يعني «أحاط» اين باغ رها را نمي‌گويند حديقه آن باغي كه دورش پرچين است دورش ديوار است آن را مي‌گويند حديقه, حائط يعني ديوار

 

كلمه (ذات بهجة ) صفت حدائق است، در مجمع البيان گفته : (ذات بهجه )، يعنى چيزى كه داراى منظره اى نيكو است كه هر كس آن را ببيند مبتهج و خوشحال مى گردد.

 

 

در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اينها را به صورت مشروح ذكر كرده فرمود شما و ديگران كارتان نقل جسم از جايي به جايي است كارتان همين است حيات‌بخشي چيز ديگر است در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» مي‌فرمايد: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ آيا از نطفه‏ اي كه در رحم مي‏ريزيد آگاهيد؟٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ آیا شما خود آن نطفه را (به صورت فرزند انسان) می‌آفرینید یا ما آفریننده‌ایم؟﴾[8] كار پدر اِمناست «و هو نقل الماء من موضعٍ إلي موضعٍ آخر» پدر كه خالق نيست.

 

 درباره كشاورزان و دامداران مي‌فرمايد شما كه كشاورز هستيد چه كار مي‌كنيد شما هم اين بذرها را از انبار به مزرعه مي‌بريد اين هم «نقل البذر من موضع الي موضع آخر» است شما اهل حرث هستيد نه اهل زرع ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ آیا دیدید تخمی را که در زمین می‌کارید؟ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ آیا شما آن تخم را می‌رویانید یا ما رویاننده‌ایم؟ ﴾ما زارعيم شما حارثيد شما اين بذرها را از انبار به زير خاك مي‌بريد جسمي را از جايي به جايي منتقل مي‌كنيد اما آن كه اين جسم مُرده را زنده مي‌كند آن ما هستيم

 

پس كار پدران اِمناست كار كشاورزان حرث است از جايي به جايي موجودي را جابه‌جا كردن است اينكه حيات‌بخشي نيست. بنابراين در كلّ نظام هر چه سهمي از هستي دارد مخلوق خداست لوازم آن هم مخلوق خداست بعضي مع‌الواسطه بعضي بلاواسطه.

 

(بل هم قوم يعدلون ) - يعنى بلكه آنان مردمى هستند كه از حق به سوى باطل و از خداى سبحان به سوى غير او عدول مى كنند.

بعضى از مفسرين گفته اند: يعنى غير خدا را معادل و مساوى خدا مى دانند.

 

در اين جمله نيز، التفاتى از خطاب مشركين به غيبت به كار رفته، چون قبل از اين جمله فرمود: (شما نمى توانيد درختش را برويانيد) و در اين جمله مى فرمايد (آنان مردمى هستند كه عدول مى كنند)

در ذيل آيه انبات شجره كه ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا﴾[8] قرطبي در جامع نقل كرده است كه برخي‌ها فتوا دادند گفتند تصوير كلّ شيء (أيّ شيء كان) حرام است چه ذي‌روح چه غير ذي‌روح براي اينكه شما نمي‌توانيد به آن روح بدهيد و نمي‌توانيد مانند آن را در خارج ايجاد كنيد[9] اين فتوا ناصواب است براي اينكه از اين آيه و امثال اين آيه دليلي نمي‌شود استفاده كرد كه تصوير و امثال ذلك چه ذي‌روح چه غير ذي‌روح حرام است.

(59) قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْر

(59) قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ

(۵۹) بگو سپاس براى خداست و درود بر آن بندگانش كه [آنان را] برگزيده است آيا خدا بهتر ست‏ يا آنچه [با او] شريك مى‏ گردانند

 خداوند وقتي دينش را حفظ كرد و ملّت را از خطر شرك نجات داد به آنها دستور مي‌دهد كه بگوييد﴿ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ، فرمود:

سوره ۶: الأنعام

فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۵﴾

پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد و ستايش براى خداوند پروردگار جهانيان است (۴۵)

 

 يعني ريشه تبهكاران و ظالمان قطع شد و خدا را شكر.

 

ستايش مخصوص خداوندى است كه اقوام ننگينى همچون قوم لوط را نابود كرد، مبادا دامنه آلودگيهاى آنها سراسر زمين را فرا گيرد.

حمد و ستايش براى كسى است كه فاسدان مفسدى همچون قوم ثمود و فرعونيان گردنكش را به ديار عدم فرستاد تا راه و رسمشان سنت و الگوئى براى ديگران نشود.

و سرانجام حمد و ستايش از آن كسى است كه اينهمه قدرت و نعمت به بندگان با ايمانى هـمـچون داود و سليمان (عليهم السلام ) بخشيد و گمراهانى همچون قوم سبا را به وسيله آنها هدايت كرد.

 

الآن هم بعد از جريان قصص پنج‌گانه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حمد را ياد مي‌دهد كه به ديگران بياموزاند ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾

 

 بعد براهين توحيدي را اقامه مي‌كند, پس تحميد نسبت به گذشته اين مطلب را دارد اما چون سرفصل مطلب بعدي است راه تبليغ را راه تعليم را راه نوشتن و گفتن را ياد مي‌دهد كه اگر خواست مطالب تبليغي, تعليمي بنويسد اين دو مطلب را در آغاز سخنراني خود يا در آغاز نوشته خود فراموش نكند يكي حمد خدا يكي سلام بر اولياي الهي انبياي الهي و صفوه (خالص و برگزیده) الهي اين تعليم را ذات اقدس الهي به سخنرانان و نويسنده‌ها و گوينده‌ها مي‌دهد ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ بعد سخنراني شروع مي‌شود اين ادبي است قرآني خطاب به هر سخنران به هر نويسنده به هر گوينده كه مطالب الهي را دارند منتقل مي‌كنند.

 

 البته سلام بر مستمعان در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت قبلاً هم رسم بود الآن فقط در خطبه‌هاي نماز جمعه رسم است كه خطيب به مخاطبان سلام مي‌كند مي‌گويد «سلامٌ عليكم» وگرنه قبلاً در روضه‌خواني‌ها رسم بود در طليعه همه اين سخنراني‌ها اول سلام به مخاطبان بود الآن اين ادب اجتماعي فقط در نمازهاي جمعه ملاحظه مي‌شود گاهي هم در غير نماز جمعه هست ريشه اين ادب هم در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود:

سوره ۶: الأنعام

وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۴﴾

و چون كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند بگو درود بر شما پروردگارتان رحمت را بر خود مقرر كرده كه هر كس از شما به نادانى كار بدى كند و آنگاه به توبه و صلاح آيد پس وى آمرزنده مهربان است (۵۴)

 

 

(و سلام على عباده الذين اصطفى ) -

سین لام میم: معنی این سه حرف به معنای کامل، دست‌نخورده، و صلح است و کلمات ساخته‌شده با آن به معنای آرامش، تسلیم، و سلامتی‌می‌باشند

 

 دستور مى دهد به اين بندگان برگزيده شده سلام كن، یعنی كه نفس خود را از هر چه كه با اين تسليم، ضديت دارد و مانع آن مى شود خالى كن، چرا؟ براى اينكه نزد آن بندگان، غير از هدايت الهى و آثار جميل آن چيزى نيست، چون معناى سلام، مقتضى تسليم شدن است.

پس، در حقيقت امر به سلام، امر ضمنى نيز هست به اينكه نفس را آماده قبول آن هدايت كه نزد ايشان است و نيز آثار حسنه آن بكن، بنا بر اين، آيه شريفه به وجهى در معناى آيه (أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است پس به هدايت آنان اقتدا كن ) خواهد بود.

 

 

 

 حالا خطابه شروع مي‌شود خطابه از اينجا شروع مي‌شود ﴿آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾

 

در طليعه بحث فرمود آيا خدا خير است يا آنچه مشركان مي‌پندارند يعني توحيد خير است يا شرك

 

قرآن يك كتاب علمي نيست كه فقط عالِم بپروراند كتاب‌هاي ديگر كتاب‌هاي علمي‌‌ هستند محصول آنها هم پرورش عالِم است گاهي با عمل همراه است گاهي نيست اما قرآن هميشه تعليم را كنار تزكية ذكر مي‌كند تعليم را مقدّمه مي‌داند تزكيه را مقدّم مي‌شمارد و هدف مي‌داند و براي پرورش انسان كامل علم و عقل را كنار هم ذكر مي‌كند تعبيراتش هم اين‌چنين است براهيني هم كه مي‌خواهد اقامه كند اين‌چنين است براهين قرآني هرگز شبيه براهين فنّي در فلسفه و كلام و امثال ذلك نيست اين حكمت عملي را با حكمت نظري كنار هم ذكر مي‌كند يك مقدمه حكمت عملي يك مقدمه حكمت نظري تعبيراتي هم كه در مسائل برهاني به كار مي‌برد آميخته ارزش و دانش است مثلاً كلمه «خير» كلمه «صدق» كلمه «حَسن» اين تعبيرات در حكمت نظري غالباً جايگاهي ندارند اينها در حكمت عملي راه دارند آيا اين بهتر است يا آن. اين خير است يا آن. اين حَسن است يا آن.

 

وقتي وجود مبارك ابراهيم خليل مي‌خواهد برهان اقامه كند خب بالأخره آفل چيزي كه نبود و پيدا شد و غروب مي‌كند اين خودش محرّك لازم دارد اينكه نمي‌تواند خدا باشد اما وجود مبارك ابراهيم مي‌فرمايد: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[6] من آفل را دوست ندارم چون من مي‌خواهم بپرستم كسي كه گاهي هست و گاهي نيست وقتي كه نيست مشكل مرا حل نمي‌كند اين ﴿لاَ أُحِبُّ﴾ فقط و فقط لسان قرآن است خب شما داريد برهان اقامه مي‌كنيد كه خدا هست و واحد است و يكي است و ديگري نيست خب اين چه زباني است اينكه مي‌گويند زبان قرآن زبان تازه است زبان نور است نه زبان علم شما چه در فلسفه مشّاء چه فلسفه اشراق چه فلسفه متعاليه چه عرفان نظري در هيچ كتاب علمي بين برهان و محبّت دوخت و دوز نمي‌بينيد براهين قرآن كريم براي اين است كه به انسان بگويد شما يك محبوب داريد به دنبال چه چيزي مي‌گرديد برخي‌ها چهار رهزن دارند گاهي محبوب جماد دارند گاهي محبوب نبات دارند گاهي محبوب حيوان دارند گاهي محبوب انسان دارند اين همان آيه سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» است

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ ﴿۱۴﴾

محبت امور مادي، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاي ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند، ولي) اينها سرمايه زندگي پست (مادي) است، و سرانجام نيك (و زندگي والا و جاويدان)، نزد خداست. (۱۴)

 ما غير از جماد همين طلا و نقره و اين چيزها, غير از نبات باغداري و كشاورزي, غير از حيوان دامداري و امثال ذلك, غير از زن و فرزند و امثال ذلك چيز ديگري نداريم فرمود اين چهارتا هيچ كدام نمي‌تواند محبوب شما باشد يك محبوب داريد كه مي‌ماند و اگر به او دل بسپاريد او همه نيازهاي شما را برطرف مي‌كند ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾.

 

 

براهين قرآن كريم براي اثبات توحيد ذات اقدس الهي روش‌هاي متعدّدي دارد كه شاخص آن سه روش است يا به صورت نظري تام ذكر مي‌كند نتيجه عملي مي‌گيرد يا نظري و عملي را با هم مثل آستر و اَبره دوخت و دوز مي‌كند يا نه, فقط از راه عمل برهان اقامه مي‌كند كه آن هم كمتر از برهان نظري نيست. در آن بخشي كه وجود مبارك ابراهيم درباره خدا عرض كرد ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ فرمود اينها متحرّك‌اند زوال‌پذيرند غيبت دارند و غايب يعني آفل محبوب نيست و خدا آن است كه محبوب باشد پس آفل، خدا نيست اين آستر و اَبره قرار دادن حكمت نظري و حكمت عملي براي مسئله توحيد است و گاهي مستقيماً براهين توحيد را از راه حكمت نظري اقامه مي‌كند نظير موارد فراوان كه بخشي از اينها در اول سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت نموداري از اين هم در همين آياتي است كه داريم مي‌خوانيم ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ كذا و كذا, گاهي صدر و ساقه برهان همان گرايشهاست مثل ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ خب اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ يك كالبدشكافي است يك روان‌شناسي است رفتنِ درون جان انسان، بررسي درون جان انسان درون را به حرف آوردن و به رخ انسان كشيدن، انسان تو اين هستي يا نيستي؟! آيا اضطرار داري يا نه خب خيلي از ماها در بسياري از موارد، بيچاره محض هستيم در آن موارد به جايي تكيه مي‌كنيم بالاخره آيا به كسي تكيه مي‌كني كه قدرتش محدود است بگويد ببخشيد دستم بند است يا من فرصت ندارد يا به ديگري قول دادم يا مقدورم نيست. چنين موجودي؟! فلك و مَلك حرفشان همين است كه ما محدوديم ما مقدورمان نيست. كسي كه قدرتش قدرت مطلقه باشد نالايق را بتواند لايق كند [شايسته پناهگاه بودن است].

توحيد حق است چرا؟ براي اينكه كلّ اين نظام (يك) جهان بشريّت (دو) پيوند انسان و جهان (سه) اضلاع اين مثلث را خدا آفريد از غير خدا كاري ساخته نيست بنابراين چرا او معبود باشد كسي معبود است كه رب باشد كسي رب است كه خالق باشد خلقت و ربوبيّت براي خداست خب عبادت هم براي او بايد باشد ديگر اين براهين ماست شما هم دليلتان را بياوريد آخر به چه دليل شما غير خدا را مي‌پرستيد؟! ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين ادلّه ماست