(24) وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا

(24) وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ

(۲۴) و از آنها امامان (و پيشواياني) برگزيديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مي‏كردند بخاطر اينكه شكيبائي نمودند و به آيات ما يقين داشتند.

 

در آيه بعد به افتخاراتى كه نصيب بنى اسرائيل در سايه استقامت و ايمان شد اشاره مى كند، تا درسى براى ديگران باشد.

در اينجا رمز پيروزى و شرط پيشوائى و امامت را دو چيز شمرده :

 يكى ايمان و يقين به آيات الهى ،

 و ديگر صبر و استقامت و شكيبائى .

اين امر مخصوص بنى اسرائيل نيست ، درسى است براى همه امتها و براى مسلمانان ديروز و امروز و فردا كه پايه هاى يقين خود را محكم كنند و از مشكلاتى كه در طريق به ثمر رساندن خط توحيد است نهراسند، صبر و مقاومت را پيشه خود كنند تا ائمه خلق و رهبر امتها در تاريخ عالم شوند.

تعبير به (يهدون ) (هدايت مى كنند) به صورت فعل مضارع و همچنين جمله (يوقنون ) (يقين دارند) آن هم به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار اين دو وصف در طول زندگى آنها است ، چرا كه مساله رهبرى لحظه اي از مشكلات خالى نيست ، و در هر گام شخص رهبر و پيشواى مردم با مشكل جديدى روبرو مى شود كه بايد با نيروى يقين و استقامت مداوم به مبارزه با آن برخيزد، و خط هدايت به امر الهى را تداوم بخشد.

قابل توجه اينكه مساله هدايت را مقيد به امر الهى مى كند، و مى فرمايد: يهدون بامرنا و مهم در امر هدايت همين است كه از فرمان الهى سرچشمه گيرد، نه از امر مردم و خواهش و تمناى دل ، يا تقليد از اين و آن . برخی نگاه میکنند که مخاطبشان چی دوست دارد همان را میگویند

امام صادق (عليه السلام ) در حديث پرمحتوايش ، با استفاده از مضامين قرآن مجيد ائمه و پيشوايان را بر دو گونه تقسيم مى كند: امامانى كه به امر خدا نه به امر مردم هدايت را بر عهده مى گيرند، امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى شمرند، و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى دهند.

و امامانى كه دعوت به سوى آتش مى كنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم مى دارند، و حكم خود را قبل از حكم الهى قرار مى دهند، و بر طبق هواى نفس خويش و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند.

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ

در اينكه منظور از (امر) در اينجا امر تشريعى (دستورات الهى در شرع ) است ، يا امر تكوينى (نفوذ فرمان الهى در عالم آفرينش ) مى باشد، ظاهر آيه همان معنى اول است

ولى بعضى از مفسران بزرگ آن را به معنى (امر تكوينى ) دانسته اند.

توضيح اينكه : هدايت در آيات و روايات به دو معنى آمده است : ارائه طريق (نشان دادن راه ) و ايصال به مطلوب (رساندن به مقصد).

شاید  بتوانیم بگوییم که هدایت اول در سوره بقره همان ارائه طريق است و هدایت دوم ايصال به مطلوب:

ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ﴿۲﴾

اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است (۲)

 الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳﴾

آنان كه به غيب ايمان مى ‏آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده‏ ايم انفاق مى كنند (۳)

 وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿۴﴾

و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده و به آنچه پيش از تو نازل شده است ايمان مى آورند و آنانند كه به آخرت يقين دارند (۴)

 أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵﴾

آنان برخوردار از هدايتى از سوى پروردگار خويشند و آنان همان رستگارانند (۵)

هدايت پيشوايان الهى نيز از هر دو طريق صورت مى گيرد، گاه تنها به امر و نهى قناعت مى كنند، ولى گاه با نفوذ باطنى در دلهاى لايق و آماده ، آنها را به هدفهاى تربيتى و مقامات معنوى مى رسانند.

كلمه (امر) در بعضى از آيات قرآن ، به معنى (امر تكوينى ) به كار رفته است مانند انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : (هنگامى كه چيزى را اراده كند فرمان او تنها اين است كه مى گويد موجود باش ! آن هم موجود مى شود) (سوره يس آيه 82).

جمله (يهدون بامرنا) در آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى است ، يعنى آنها پيشوايانى بودند كه به قدرت پروردگار در نفوس ‍ آماده نفوذ مى كردند و آنها را به هدفهاى عالى تربيتى و انسانى سوق مى دادند.

اين معنى فى حد ذاته معنى قابل ملاحظه اى است و يكى از شئون امامت و شاخه هاى هدايت است ، اما جمله (يهدون بامرنا) را منحصر به اين معنى دانستن ، موافق ظاهر آيه نيست ، ولى مانعى ندارد كه ما (امر) را در اين جمله به معنى وسيع كلمه بگيريم كه هم (امر تكوينى ) و هم (تشريعى ) را در بر گيرد و هر دو معنى هدايت در آيه جمع باشد.

ولى به هر حال رسيدن امام و پيشوا به اين مقام ، تنها در پرتو يقين و استقامت امكان پذير است .

بحثى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيا منظور از اين گروه امامان و پيشوايان در بنى اسرائيل ، پيامبرانى هستند كه در اين قوم وجود داشتند، و يا علماء و دانشمندانى كه به فرمان الهى مردم را هدايت به نيكيها مى كردند در اين زمره واردند؟

آيه از اين معنى ساكت است ، همين اندازه مى گويد ما جمعى از آنها را امامان هدايت كننده قرار داديم ، اما با توجه به جمله (جعلنا) (قرار داديم ) بيشتر چنين به نظر مى رسد كه منظور پيامبرانى است كه از سوى خداوند به اين مقام منصوب شدند.

 

اين ﴿يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ مي‌تواند هم امر به معروف و نهي از منكر و دستورات شريعت باشد هم ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ [14] باشد اينها معصوماني‌اند كه به امر تكويني ذات اقدس الهي يك عده را به مقصد مي‌رسانند ديگر ﴿يَهْدُونَ﴾ به معناي ارائه طريق نيست بلكه به معناي ايصال به مطلوب است پس دو گروه عالمان در بين بني‌اسرائيل حضور داشتند ،يك عده عالماني بودند كه بر اساس علم‌الدراسه مبلّغ دين شدند كتاب مي‌نوشتند سخنراني مي‌كردند مردم را بر اساس امر به معروف و نهي از منكر هدايت مي‌كردند يك عده هم انسان‌هاي كامل بودند كه بر اساس ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ با امر ملكوتي عده‌اي را به مقصد مي‌رساندند پس هدايت به امر الهي هم شامل علم‌الدراسه‌اي‌هاست هم شامل علم‌الوراثه‌اي‌ها

 يك وقت است كه وحی به علم و حكم تعلّق مي‌گيرد مثل اينكه به انبياي صاحب شريعت وحي مي‌آيد كه فلان چيز واجب است فلان چيز حرام است و مانند آن،اينها وحي حكم است وحي علمي است كه وحي قانون است. يك وقت است كه در قلب انسان گرايشي پيدا مي‌شود كه فلان كار را بكن مثل اينكه به مادر موسي وحي فرستاد كه اين بچه را در صندوقچه بگذار و صندوقچه را بينداز به دريا اين مسئله علمي نيست اين مسئله ارادي است در علمِ او اثر نكرد در اراده او اثر كرد يعني عقل بالفعل او را فعال كرد. در محور عزم و اراده و نيّت و قصد و تصميم مادر اثر گذاشت فرمود ما وحي فرستاديم به مادر موسي ﴿أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ كه او را در صندوقي بيفكن، و آن صندوق را به دريا بينداز، تا دريا آنرا به ساحل بيفكند، و دشمن من و دشمن او آنرا بگيرد [15] اين وحي فعلي است بنابراين اين ﴿يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «سجده» محلّ بحث است هم مي‌تواند امر به معروف و نهي از منكر شريعت را شامل بشود كه ارائه طريق است هم امر تكويني را كه ايصال به مطلوب است. منشأ اينها هم صبر است و يقين.

 

قرآن كريم هر جا نامى از امامت مى برد، دنبالش متعرض هدايت ميشود، تعرضى كه گوئى مى خواهد كلمه نامبرده را تفسير كند، از آن جمله در ضمن داستانهاى ابراهيم مى فرمايد:

 

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ ﴿۷۲﴾

و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتى] افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم (۷۲)

 وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ﴿۷۳﴾

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت میکردند و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند (۷۳)

 و نيز مى فرمايد:

وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ ﴿۲۴﴾

و ما از ايشان امامانى قرار داديم كه بامر ما هدايت مى كردند، و اين مقام را بدان جهت يافتند كه صبر مى كردند، و بآيات ما يقين ميداشتند

كه از اين دو آيه بر مي آيد وصفي كه از امامت كرده ، وصف تعريف است و ميخواهد آنرا بمقام هدايت معرفى كند از سوى ديگر همه جا اين هدايت را مقيد بامر كرده ، و با اين قيد فهمانده كه امامت بمعناى مطلق هدايت نيست ، بلكه بمعناى هدايتى است كه با امر خدا صورت مى گيرد و اين امر هم همانست كه در يكجا درباره اش فرموده :

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۸۲﴾

امر او وقتى اراده چيزى كند تنها همين است كه بآن چيز بگويد بباش ، و او هست شود،

فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۳﴾

پس منزه است خدایی که ملكوت هر چيز بدست او است.

 و نيز فرموده :

وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ

امر ما جز يكى نيست آنهم چون چشم بر هم زدن

 

تفاوت ميان هدايت امام و ساير هدايتها

و كوتاه سخن آنكه امام هدايت كننده اى است كه با امرى ملكوتى كه در اختيار دارد هدايت مى كند، پس امامت از نظر باطن يك نحوه ولايتى است كه امام در اعمال مردم دارد، و هدايتش چون هدايت انبياء و رسولان و مؤمنين صرف راهنمائى از طريق نصيحت و موعظه حسنه و بالاخره صرف آدرس دادن نيست ، بلكه هدايت امام دست خلق گرفتن و براه حق رساندن است .

قرآن كريم كه هدايت امام را هدايت بامر خدا، يعنى ايجاد هدايت دانسته ، درباره هدايت انبياء و رسل و مؤمنين و اينكه هدايت آنان صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت است ، مى فرمايد: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ)، (هيچ رسولى نفرستاديم مگر بزبان قومش تا بر ايشان بيان كند و سپس خداوند هر كه را بخواهد هدايت، و هر كه را بخواهد گمراه كند).

 

و درباره راهنمائى مؤمن آل فرعون فرموده ! (وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ و آنكس كه ايمان آورده بود بگفت : اى قوم ! مرا پيروى كنيد تا شما را براه رشد رهنمون شوم ) و نيز درباره وظيفه عموم مؤمنين فرموده : (وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ؟ چرا از هر فرقه طائفه اى كوچ نمى كنند، تا در غربت تفقه در دين كنند، و در نتيجه وقتى بسوى قوم خود بر مى گردند ايشان را بيم دهند، باشد كه قومش بر حذر شوند) كه بزودى اين تفاوت كه گفتيم ميان دو هدايت هست ، با بيان بيشتر و روشن ترى روشن مى گردد پس ديگر كسى نگويد چرا امر در آيه 73 انبياء و 23 سجده را بمعناى ارائه طريق نگيريم براى اينكه ابراهيم (عليه السلام ) در همه عمر اين هدايت را داشت .

صبر و يقين سببى براى موهبت امامت معرفى شده است

مطلب ديگري كه بايد تذكر داد اين است كه خداى تعالى براى موهبت امامت سببى معرفى كرده ، و آن عبارتست از صبر و يقين و فرموده : (لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون ) ، كه به حكم اين جمله ، ملاك در رسيدن به مقام امامت صبر در راه خداست ، و فراموش ‍ نشود كه در اين آيه ، صبر مطلق آمده ، و در نتيجه مى رساند كه شايستگان مقام امامت در برابر تمامى صحنه هائيكه براى آزمايششان پيش مى آيد، تا مقام عبوديت و پايه بندگيشان روشن شود، صبر مى كنند، در حاليكه قبل از آن پيشامدها داراى يقين هم هستند.

(23) وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ فَلاَ تَكُن فِي مِرْيَةٍ مِن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُديً

(23) وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ فَلاَ تَكُن فِي مِرْيَةٍ مِن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُديً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ

(۲۳) ما به موسي كتاب آسماني داديم و شك نداشته باش كه او آيات الهي را دريافت داشت و ما آنرا وسيله هدايت بني اسرائيل قرار داديم.

مراد از (الكتاب )، تورات است. و كلمه (مريه ) به معناى شك و بدگمانى است.

وجوه مختلف درباره مراد از (بلقائه) در آيه (و لقد آتينا موسى الكتاب فلا تکن فى مربة من لقائه...)

مفسرين در مرجع ضمير در كلمه (لقائه )، و نيز در معناى كلمه مزبور اختلاف كرده اند:

 بعضى گفته اند: ضمير به موسى (عليه السلام) برمى گردد. و مفعول كلمه، لقاء است، و تقدير كلام (فلا تكن فى مريه من لقائك موسى ) است، يعنى شك نكن در ديدارت با موسى، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) - به طورى كه در روايات هم آمده - شب معراج موسى را ديدار كرد، پس در نتيجه، اگر سوره مورد بحث، بعد از معراج نازل شده باشد، آيه شريفه يادآورى خاطرات شب معراج است، و اگر قبل از شب معراج نازل شده باشد وعده اى از خدا به آن جناب است كه به زودى موسى را خواهى ديد.

بعضى ديگر گفته اند: ضمير به موسى برمى گردد، ولى معناى آيه اين است كه شك مكن در اينكه روز قيامت موسى را مى بينى.

بعضى ديگر گفته اند: ضمير به آزار و شكنجه اى برمى گردد كه موسى از دست قومش ديد، و معناى آيه اين است كه : تو در شك مباش از ديدن اذيت، همانطور كه موسى آن را از قومش بديد.

 

بعضى ديگر گفته اند:.......

 

 ليكن اين وجوه نمى تواند اتصال آيه را به ماقبلش حفظ كند.

 

اما آنچه به نظر ما مى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه مى گوييم ممكن است ضمير (لقائه ) به خداى تعالى برگردد، و مراد از لقاى خدا مساله بعث و قيامت باشد، به اين عنايت كه روز بعث روزى است كه همه در برابر خدا قرار مى گيرند، در حالى كه - بطورى كه گذشت - حجابى بين آنان و بين پروردگارشان نيست. شاهد و مويد اين معنايى كه ما براى لقاء كرديم، اين است كه قبلا هم در جمله (بل هم بلقاء ربهم كافرون ) گفتگو از لقاى پروردگارشان به ميان آورده، و سپس در جمله (ناكسوا روسهم عند ربهم )، نيز از سرافكندگى كفار در برابر پروردگارشان كه آن نيز در معناى لقاء است سخن گفت.

در نتيجه معناى آيه شريفه اين مى شود كه : ما به موسى هم كتاب داديم همانطور كه به تو داديم، پس تو درباره مساله بعث كه قرآن از آن سخن مى گويد در شك مباش كه اين شك مستلزم شك در قرآن است.

(و جعلناه هدى لبنى اسرائيل ) - يعنى ما تورات را هادى بنى اسرائيل قرار داديم.

 

 فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾ به او گفتيم كه در لقاءالله ترديد نكن به تو هم مي‌گوييم در لقاءالله ترديد نكن تا جامعه ايمانيِ آنها و شما همه بدانيد كه در لقاءالله ترديدي نيست گرچه عده‌اي ﴿بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ﴾ بودند كه در آيه ده همين سورهٴ مباركهٴ «سجده» گذشت.

 اين وجه را كه هم توسط علماي شيعه مثل مرحوم شيخ طوسي در تبيان يا امين‌الاسلام(رضوان الله عليهما) در مجمع‌البيان ذكر شده يا جناب فخررازي ذکر کرده آنها ناصواب است كه ﴿فَلاَ تَكُن فِي مِرْيَةٍ مِن لِّقَائِهِ﴾ يعني لقاي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)،حضرت موسي(عليه السلام) را در معراج،[12] اينها مقداري از ظاهر آيه دور است.

در اينكه ضمير در (من لقائه ) به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، و هفت احتمال يا بيشتر، در باره آن داده شده است .

اما آنچه از ميان آنها نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه به (كتاب ) (كتاب آسمانى موسى يعنى تورات ) باز گردد، و جنبه مفعولى داشته باشد و فاعل آن موسى باشد.

بنابر اين معنى مجموع جمله چنين است : (تو شك نداشته باش كه موسى به لقاى كتاب آسمانى رسيد، و آن را كه از درگاه پروردگار به او القا شده بود دريافت داشت ).

شاهد گوياى اين تفسير اين است كه در آيه فوق ، سه جمله وارد شده است ، جمله اول و آخر، مسلما در باره تورات سخن مى گويد، بنابراين مناسب اين است كه جمله وسط نيز همين معنى را تعقيب كند، نه اينكه سخن از قيامت يا قرآن مجيد بگويد كه در اين صورت جمله معترضه (جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود) خواهد بود، و مى دانيم جمله معترضه خلاف ظاهر است ، و تا نيازى به آن نباشد نبايد به سراغ آن رفت .

تنها سؤ الى كه در اين تفسير باقى مى ماند مساله به كار رفتن كلمه (لقاء) در مورد كتاب آسمانى است ، چه اينكه در قرآن غالبا اين كلمه با اضافه به الله يا (رب ) يا (آخرت ) و مانند آن به كار رفته ، و اشاره به قيامت است .

به همين دليل بعضى اين احتمال را در اينجا ترجيح داده اند كه بگوئيم آيه فوق نخست از نزول تورات بر موسى (عليه السلام ) سخن مى گويد، و بعد به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه در (لقاء الله و مساله معاد) ترديد نكند، و باز مجددا به مساله تورات باز مى گردد.

ولى بايد تصديق كرد كه در اين صورت تناسب ميان جمله هاى اين آيه به كلى به هم مى خورد و انسجام آنرا متلاشى مى سازد.

ولى بايد توجه داشت كه تعبير (لقاء) گر چه در قرآن در مورد دريافت كتب آسمانى به كار نرفته ، اما (القاء) و (تلقى ) كرارا در اين معنى استعمال شده است ، چنانكه در آيه 25 سوره قمر مى خوانيم :

أَأُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنَا: (آيا از ميان همه ما قرآن بر محمد القاء شده است )؟!

و در داستان سليمان و ملكه سبا مى خوانيم هنگامى كه نامه سليمان به او رسيد گفت : انى القى الى كتاب كريم : (نامه پر ارزشى به من القاء شده ) (نمل - 29).

و در همين سوره آيه 6 در مورد قرآن مجيد چنين مى خوانيم : و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم : (تو قرآن را از سوى خداوند حكيم و عليم تلقى مى كنى ).

بنابر اين فعل (القاء) و (تلقى ) به طور مكرر در اين مورد به كار رفته است .

حتى خود فعل (لقاء) در مورد نامه اعمال انسان در قرآن مجيد استعمال شده ، در آيه 13 سوره اسراء مى خوانيم :  وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا: (روز قيامت كتابى براى او (انسان ) بيرون مى آوريم كه آن را گسترده مى بيند)!

از مجموع آنچه گفتيم ترجيح اين تفسير بر ساير احتمالاتى كه در آيه فوق داده شده روشن مى شود.

ولى به هر حال توجه به اين نكته لازم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه شك و ترديدى در اين گونه مسائل نداشت ، بلكه اين گونه تعبيرات معمولا براى تاكيد مطلب و نيز سرمشقى براى ديگران است .

(22) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ

(22) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ

(۲۲) چه كسي ستمكارتر است از آنكس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده و او از آن اعراض كرده، مسلما ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت.

 در قبال اين مردان الهي، كساني‌اند كه وقتي آيات الهي براي اينها بازگو شد و اينها متذكّر شدند به جاي تنبّه،رو برگردان‌اند

 تذكره مسبوق به نسيان است

نسيان مسبوق به علم است

علم با همان ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا به او شر و خیر او را الهام کرد﴾ حاصل شده است يعني انسان با سرمايه معرفت ديني خلق شد بعد فراموشش مي‌شود بعد انبيا تذكره مي‌دهند ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ پس تذكر ده تو فقط تذكر دهنده‏ اي [19] اين است ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ ما قرآن را براي يادآوري آسان كرديم [20] اين است و مانند آن.

فرمود: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾ در برابر آن مردان الهي كه فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم﴾ بعد فرمود پاداش اينها بهشت است و مانند آن،در برابر اين مجرمين فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾

 

اينها در حقيقت كسانى هستند كه نه مواهب و نعمتهاى الهى در آنها مؤ ثر افتاده ، و نه عذاب و بلاى هشدار دهنده او، بنابر اين ظالمتر از اينها كسى نيست.

روشن است كه با توجه به آيات گذشته منظور از (مجرمان ) در اينجا منكران مبدء يا معاد و گنهكاران بى ايمان است .

در آيات قرآن بارها گروهى به عنوان (اظلم ) (ظالمترين افراد) معرفى شده اند، هر چند تعبيرهاى آن مختلف است ، اما در واقع همه به ريشه كفر و شرك و بى ايمانى بازمى گردد، بنابر اين مفهوم (ظالمترين ) كه به اصطلاح صفت عالى است ، خدشه دار نمى شود.

ضمنا بايد توجه داشت تعبير به (انتقام ) از نظر لغت عرب به معنى (مجازات كردن ) است ، هر چند مفهوم (تشفى قلب ) (فرونشاندن سوز درون ) در مفهوم اين كلمه در استعمالات روزمره افتاده است ولى در معنى اصلى لغوى آن وجود ندارد. لذا اين تعبير در مورد خداوند بزرگ در قرآن مجيد كرارا به كار رفته ، در حالى كه او برتر و بالاتر از اين مفاهيم است او فقط از روى حكمت كار مى كند.

(21) وَلَنُذِيقَنَّهُم مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَي دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ

(21) وَلَنُذِيقَنَّهُم مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَي دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

(۲۱) ما آنها را از عذاب نزديك (اين دنيا) قبل از عذاب بزرگ (آخرت) مي‏چشانيم شايد باز گردند.

 عذاب دنيا نسبت به عذاب آخرت دو خصوصيت دارد يكي اينكه نزديك است دُنو يعني نزديكي، يكي اينكه كوچك‌تر هم هست محدودتر هم هست. عذاب قيامت دو خصوصيت دارد يكي اينكه بزرگ‌تر است يكي اينكه دورتر است در اين دو صفتي كه براي عذاب دنياست آن كوچك بودنش را ذكر نفرمود آن نزديك‌تر بودنش را ذكر كرد درباره عذاب قيامت آن دورتر بودنش را ذكر نفرمود بزرگ‌تر بودنش را ذكر كرد.

بعضى از مفسرين گفته اند: اگر عذاب دنيا را عذاب نزديكتر خواند، و عذاب قيامت را عذاب بزرگتر، با اينكه جا داشت عذاب دنيا را در مقابل عذاب بزرگتر قيامت، عذاب كوچكتر بخواند، براى اين است كه مقام، مقام تهديد و تخويف (ترسانیدن) بود، و در چنين مقامى مناسب نبود عذاب را كوچكتر بخواند، لذا آن را عذاب نزديك تر خواند، و به همين علت عذاب قيامت را هم در مقابل عذاب نزديكتر دنيا عذاب دورتر نخواند، چون با مقام تهديد مناسب نبود.

محمد علی انصاری: شاید هم به این دلیل عذاب آخرت را عذاب دور نگفته است به این که عذاب آخرت طبق تعبیرات قرآن دور نیست بلکه نزدیک است

إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا ﴿۶﴾

زيرا آنان [عذاب] را دور مى ‏بينند (۶)

 وَنَرَاهُ قَرِيبًا ﴿۷﴾

و [ما] نزديكش مى ‏بينيم (۷)

 

إِنَّا أَنْذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرَابًا ﴿۴۰﴾

ما شما را از عذابى نزديك هشدار داديم روزى كه آدمى آنچه را با دست ‏خويش پيش فرستاده است بنگرد و كافر گويد كاش من خاك بودم (۴۰)

 مقداري ما اينها را به عذاب نزديك و نزديك‌تر معذّب مي‌كنيم ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ براي اينكه برگردند توبه كنند انابه كنند يك مقدار ما اينها را فشار مي‌آوريم كه متنبّه بشوند اگر در زماني كه اختيار بود متنبّه شدند كه بسيار خوب مورد قبول است

 اما اگر به آن حالت خطر رسيدند حالا مي‌گويد من ايمان آوردم در آن ظرف،ايمان مقبول نيست

در حقیقت عذاب اولی رحمت است، وسیله بیداری است.

--------------------

مشابه این تعبیرات در مورد علت عذاب دنیا، در آیات دیگر قرآن نیز وجود دارد:

 

 وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ﴿الأعراف: ٩٤﴾

و در هيچ شهرى پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختى و رنج دچار كرديم تا مگر به زارى درآيند (۹۴)

 

 وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ ﴿المؤمنون: ٧٦﴾

و به راستى ايشان را به عذاب گرفتار كرديم و[لى] نسبت به پروردگارشان فروتنى نكردند و به زارى درنيامدند (۷۶)

----------

سوره ۶: الأنعام

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ﴿۴۲﴾

و به يقين ما به سوى امتهايى كه پيش از تو بودند [پيامبرانى] فرستاديم و آنان را به تنگى معيشت و بيمارى دچار ساختيم تا به زارى و خاكسارى درآيند (۴۲)

 فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۴۳﴾

پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد تضرع نكردند ولى [حقيقت اين است كه] دلهايشان سخت‏ شده و شيطان آنچه را انجام مى‏ دادند برايشان آراسته است (۴۳)

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ ﴿۴۴﴾

پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند فراموش كردند درهاى هر چيزى [از نعمتها] را بر آنان گشوديم تا هنگامى كه به آنچه داده شده بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم و يكباره نوميد شدند (۴۴)

 فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۵﴾

پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد و ستايش براى خداوند پروردگار جهانيان است (۴۵)

-------

معرفت - دعا، ورد، فکر و ذکر

 

https://www.youtube.com/watch?v=-Zdw3zopjVI&t=278s

 

min:36-42

 

مجازاتهاى تربيتى

يكى از الطاف خفى الهى، مجازاتهاى خفيف دنيوى و بيدار كننده است. خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار عذاب جاويدان شود، به همين دليل از تمام وسائل بيدار كننده براى نجات آنها استفاده مى كند.

پيامبران الهى مى فرستد، كتب آسمانى نازل مى كند، نعمت مى دهد، به مصيبت گرفتار مى سازد، و اگر هيچيك از اينها سودى نداشت ، چنين كسانى جز آتش دوزخ سرنوشتى نخواهند داشت

البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در اين دنيا نيز عذابهائى وجود دارد كه به هنگام نزول آن درهاى توبه بسته مى شود و آن عذاب استيصال است يعنى مجازاتهائى كه براى نابودى اقوام سركش به هنگامى كه هيچ وسيله بيدارى در آنها مؤ ثر نگردد نازل مى شود، و طبعا اين گونه عذاب نيز از موضوع بحث آيه خارج است .

تعبير به (لعل ) در جمله لعلهم يرجعون - چنانكه قبلا نيز گفته ايم - به خاطر اين است كه چشيدن عذابهاى هشدار دهنده ، علت تامه براى بيدارى نيست ، بلكه جزء علت است ، و نياز به زمينه آماده دارد، و بدون اين شرط به نتيجه نمى رسد، و كلمه لعل اشاره به اين حقيقت است

 

ضمنا از اين آيه يكى از فلسفه هاى مهم مصائب و بلاها و رنجها كه از سؤ ال انگيزترين مسائل در بحث توحيد و خداشناسى و عدل پروردگار است روشن مى گردد.

(20) وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا

(20) وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ

(۲۰) و اما كساني كه فاسق شدند (و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند) جايگاه هميشگي آنها آتش است هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را به آن باز مي‏گردانند و به آنها گفته مي‏شود بچشيد عذاب آتشي را كه انكار مي‏كرديد!

لازمه اينكه فرمود: آتش، ماواى ايشان است اين است كه جاودانه در آتش باشند، و به همين جهت دنبالش فرمود (كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها - هر چه بخواهند از آن بيرون شوند به سوى آن برگردانده مى شوند).

و اينكه فرمود: (و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون )، دليل بر اين است كه مراد از فاسقان، منكرين معادند، و اينكه منكرين معاد را در داخل آتش چنين خطابى مى كنند، براى شماتت ايشان است، چون خود ايشان همواره در دنيا مؤمنين را شماتت مى كردند، كه چرا شما به قيامت نديده ايمان داريد.

  در دنيا ممكن است يك وقت انسان مدتي گرفتار عذاب بشود اين عذاب براي او عادي مي‌شود ببينيد به تعبير جناب فخررازي اينها كه دستشان را گذاشتند در آب سرد خب آب كه سرد باشد اينها متأثّر مي‌شوند متأذّي مي‌شوند بعد كم كم دستشان كه كَرْخت شد به اصطلاح تخدير شد ديگر آن درد را حس نمي‌كنند [15] فرمود قيامت اين‌طور نيست كه حالا اگر چند سال بمانند تخدير بشوند عذاب را حس نكنند اينها ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ هرگاه پوستهاي تن آنها بريان گردد  پوستهاي ديگري به جاي آن قرار ميدهيم تا كيفر را بچشند [16] هست اين آيه هم قبلاً گذشت كه هر وقت بخواهند از شدت عذاب فرار كنند اينها را دوباره برمي‌گردانند  معلوم مي‌شود درد هست عذاب هست اين‌طور نيست كه تخدير بشوند

در آيات قبلي داشت ﴿مِنْ غَمٍّ﴾ اينجا ديگر ﴿مِنْ غَمٍّ﴾  ندارد

سوره ۲۲: الحج

كُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ ﴿۲۲﴾

هر بار بخواهند از [شدت] غم از آن بيرون روند در آن باز گردانيده مى ‏شوند [كه هان] بچشيد عذاب آتش سوزان را (۲۲)

 

بار ديگر در اينجا مى بينيم كه عذاب الهى در برابر (كفر و تكذيب ) قرار گرفته (كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ) و ثواب و پاداش او در برابر (عمل ).

اشاره به اينكه (ايمان ) به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد انگيزه بر عمل باشد ولى (كفر) به تنهائى براى عذاب كافى است هر چند عملى همراه آن نباشد

(19) أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَي نُزُلاً بِمَا

(19) أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَي نُزُلاً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

(۱۹) اما كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاي بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود، اين وسيله پذيرائي (خداوند) از آنهاست در مقابل اعمالي كه انجام مي‏دادند.

 خداي سبحان گاهي به يك انسان مي‌گويد ﴿اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ اى آدم خود و همسرت در اين باغ سكونت گير﴾ خب اين معلوم نيست كه دائمي باشد يا موقّت،اگر دائمي بود مي‌فرمود «لكما الجنّة» اما چون فرمود: ﴿اسْكُنْ﴾ خب اگر بعداً فرمود از جنّت خارج بشويد منافاتي با ﴿اسْكُنْ﴾ ندارد

 اما در اين‌گونه از موارد دارد بهشت براي اينهاست نه به اينها بگويد در بهشت ساكن باشيد ديگر جا براي خروج نيست اگر مي‌فرمود «اسكنوا في الجنّة» ممكن بود منقطع‌الآخر باشد اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَي﴾ بهشت جاي اينهاست، بهشت براي اينهاست، خب معلوم مي‌شود مأوا بودن، مقرّ بودن بهشت، براي اينها دائمي است

تعبير به (نزل ) كه معمولا به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى مهمان آماده مى كنند اشاره لطيفى است به اين جهت كه از مؤ منان در بهشت دائما همچون ميهمان پذيرائى مى شود، در حالى كه دوزخيان - چنانكه در آيه بعد خواهد آمد - همچون زندانيانى هستند كه هر وقت هوس بيرون آمدن كنند باز گردانده مى شوند!

و اگر مى بينيم در آيه 102 سوره كهف چنين آمده : انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا: (ما جهنم را براى پذيرائى كافران آماده ساختيم ) در حقيقت از قبيل فبشرهم بعذاب اليم است ، كنايه از اينكه بجاى پذيرائى ، آنها را مجازات و بجاى بشارت آنها را تهديد مى كند.

 تازه فرمود اين نُزُل است مهمان كه وارد مي‌شود اگر مثلاً كسي را براي ظهر دعوت كردند اول كه وارد مي‌شود با شربت يا چايي،يك مختصر پذيرايي مي‌شود تا بعد پذيرايي اصلي،اين اوّلين پذيرايي را كه از مهمان مي‌كنند را مي‌گويند نُزُل،مي‌فرمايد اين ﴿جَنَّاتُ الْمَأْوَي﴾ تازه نُزُل است اين پيش‌پذيرايي است حالا بعدها چه خواهد داد چه خواهد شد خدا مي‌داند. پايانش هم همان ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾ خواهد بود يا ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ كه براي ديگران قابل فهم نيست. اين اوّلين پذيرايي‌ است كه اين باغ‌ها را در اختيارشان قرار مي‌دهند غُرَفٌ مَبْنِيَّه (برای آنها کاخ و عمارتها بالای یکدیگر بنا شده) هست ﴿وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي  نهرهایی از عسل خالص﴾ هست،﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ جويهايى از شيرى كه مزه‏ اش دگرگون نشود﴾ هست،﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ در آن نهرهائي از آب صاف و خالص است كه بدبو نشده [14] أَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ است و امثال ذلك.

 نُزُلاً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ:

اشاره به اينكه (ايمان ) به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد انگيزه بر عمل باشد

مشابه مطلبی که در آیه ۱۷ و ۱۲ بیان شد

 

(18)  أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَسْتَوُونَ

(18)  أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَسْتَوُونَ

(۱۸) آيا كسي كه با ايمان باشد همچون كسي است كه فاسق است ؟ نه، هرگز اين دو برابر نيستند!

در اين آيه ، (فاسق ) در مقابل (مؤ من ) قرار گرفته ، و اين دليل بر آن است كه فسق ، مفهوم گسترده اى دارد كه هم كفر را شامل مى شود، و هم گناهان ديگر را.

 اين كلمه در اصل از جمله (فسقت الثمرة ) (يعنى ميوه از پوستش خارج شد و يا در موردى كه هسته خرما از گوشت آن جدا مى شود و به بيرون مى افتد) گرفته شده ، سپس به خارج شدن از اطاعت فرمان خدا و عقل ، اطلاق گرديده است ، و مى دانيم هر كس كفر مى ورزد و يا مرتكب گناهانى مى شود از فرمان پروردگار و خرد خارج شده است اين نكته نيز قابل توجه است ، كه ميوه مادامى كه در پوست خود قرار دارد سالم است ، همينكه از پوست خارج شد فاسد مى شود، و بنابراين فاسق شدنش همان و فاسد شدنش همان !

  كشاف نقل مي‌كند كه در جريان جنگ بدر وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) با وليد روبه‌رو شد او گفت كه تو نوجواني و من بزرگ‌تر از تو هستم من شجاع‌تر از تو هستم من گوياتر از تو هستم بنا كرد از خود تعريف كردن وجود مبارك حضرت امير فرمود: «اُسكت فإنّك فاسقٌ» [11] در برابر او،اين آيه نازل شد كه هم شامل وجود مبارك حضرت امير و آن كافر مي‌شود و هم شامل همه مؤمنان و همه كفار مي‌شود اين را زَمَخشَری (مفسر اهل سنت) در كشاف نقل كرده در طرق ما هم هست. [12]

 

(17) فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

(17) فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

(۱۷) هيچكس نمي‏داند چه پاداشهاي مهمي كه مايه روشني چشمها مي‏گردد براي آنها نهفته شده، اين جزاي اعمالي است كه انجام مي‏دادند.

 چيزي خدا به آنها نداد كه آنها در راه خدا صرف نكنند لذا خداي سبحان همه كارهاي قلبي و جوارحي آنها را پذيرفت به آنها چيزهايي را داد كه كسي نمي‌فهمد. اينها مخفيانه براي خدا كار مي‌كردند چون كسي كه اهل نماز شب است غير از خودش كسي باخبر نيست اگر در خِفا خدا را عبادت مي‌كردند خداي سبحان هم براي اين گروه يك سلسله اموري را ذخيره كرده است كه از اَنظار و عقول خيلي‌ها مستور و مخفي است. هم عبادات اينها را قبول كرد هم جزاي اينها مخفي است معلوم نيست كه خدا به اينها چه چيزي مي‌خواهد بدهد ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾.

 تبيين معناي «قرة عين»

 يكي از معاني قُرّه و قارّ همان برودت و سردي است هواي گرم را مي‌گويند هواي حارّ و هواي خنك يا سرد را مي‌گويند هواي قارّ, هوا قارّ است يعني سرد است.

اشك دو قسم است اشك انسانِ غم‌ديده گرم است اشك سوزان است اشك انسان خوشحال اشك خنك است اينكه مي‌گويند «قرّت الأعين» نه يعني چشم روشن, «قرّت الأعين» يعني حال شما طوري باشد كه چشم شما در اثر شوق, اشك خنك بريزد. چه وقت اين چشم اشك خنك مي‌ريزد وقتي كه محبوب خودش را ببيند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن حديث معروف فرمود: «جعل قرّةُ عيني في الصلاة» [8] من در نماز اشك شوق مي‌ريزم نه اشك غم و گرم براي اينكه محبوبم را در نماز مي‌بينم. خيلي‌ها ممكن است اشك بريزند اما «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنّة» اشك بريزند اما من چون معبودم را در نماز مي‌بينم اشك شوق مي‌ريزم

قرة اعين كنايه لطيفى است از نهايت خوشحالى.  ولى در فارسى اين تعبير وجود ندارد. بلكه مى گوئيم : مايه روشنى چشم او شد، ممكن است اين تعبير فارسى امروز از داستان (يوسف ) و (يعقوب ) از قرآن گرفته شده باشد كه به گفته قرآن هنگامى كه بشارت دهنده نزد يعقوب آمد و پيراهن يوسف را بر صورت او افكند چشمان نابيناي او ناگهان روشن شد! (سوره يوسف آيه 96) و اين تعبير نيز كنايه از شدت سرور است .

 

اين پاداش فوق العاده عظيم (جزاى بر اعمالى است كه انجام مى دادند) (جزاء بما كانوا يعملون ).

تعبير به (هيچكس نمى داند) ، مخصوصا با توجه به اينكه (نفس ) به صورت نكره در سياق نفى آمده و به معنى عموم است ، و همه نفوس را شامل مى گردد حتى فرشتگان مقرب خدا و اولياى پروردگار.

اين ندانستنشان به خاطر اين است كه آن نعمت ها مافوق علم و تصور ايشان است.

 

و نيز تعبير به (قرة اعين ) (آنچه مايه روشنى چشمها است ) بيانگر عظمت بى حساب اين مواهب و پاداشها است

و اگر كلمه (قره ) را اضافه به كلمه (اعين ) كرده، نه به (اعينهم )، براى اين است كه بفهماند آن نعمت ها آن قدر بزرگ و خيره كننده است، كه تنها يك چشم و دو چشم از ديدنش روشن نمى شود، بلكه هر صاحب چشمى كه آن را ببيند چشمش روشن مى گردد.

نیم جان بستاند و صد جان دهد

آنچ در وهمت نیاید آن دهد

(مولوی )

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من حسنة الا و لها ثواب مبين فى القرآن ، الا صلوة الليل ، فان الله عز اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها، قال : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين : (هيچ عمل نيكى نيست مگر اينكه ثواب روشنى در قرآن براى آن بيان شده مگر نماز شب كه خداوند بزرگ ثواب آن را روشن نساخته به خاطر اهميت آن ، لذا فرموده است : هيچكس نميداند چه ثوابهائى كه مايه روشنائى چشمان است براى آنها نهفته شده است ).

در تفسير (مجمع البيان ) از (معاذ بن جبل ) چنين نقل شده كه در غزوه (تبوك ) در خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودم ، گرما همه را سخت ناراحت كرده بود

و هر كس به گوشه اى پناه مى برد، ناگهان ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از همه به من نزديكتر است ، خدمتش رفتم عرض كردم : اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )! عملى به من بياموز كه مرا وارد بهشت كند، و از آتش دوزخ دور سازد.

فرمود: سؤ ال بزرگى كردى ، اما پاسخ آن براى كسى كه خدا بر او آسان كرده است مشكل نيست سپس افزود: تعبد الله و لا تشرك به شيئا و تقيم الصلوة المكتوبة و تؤ دى الزكوة المفروضة و تصوم شهر رمضان : (خدا را پرستش كن و چيزى را شريك او قرار نده نمازهاى واجب را انجام ده و زكات واجب - حق مستمندان - را اداء كن و ماه رمضان را روزه بگير).

بعد فرمود: و اگر بخواهى از ابواب خيرات به تو خبر مى دهم عرض كردم اى پيامبر بفرمائيد فرمود: الصوم جنة من النار و الصدقه تكفر الخطيئه و قيام الرجل فى جوف الليل يبتغى وجه الله ثم قراء هذه الايه تتجافى جنوبهم عن المضاجع : (روزه سپرى است در برابر آتش و انفاق در راه خدا كفاره گناهان است ، و قيام انسان در دل شب براى خشنودى خدا. سپس آيه (تتجافى جنوبهم ) را قرائت فرمود).

(16) تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا

(16) تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ

(۱۶) پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مي‏شود (بپا مي‏خيزند و رو به درگاه خدا مي‏آورند) پروردگار خود را با بيم و اميد مي‏خوانند، و از آنچه به آنها روزي داده‏ ايم انفاق مي‏كنند.

 اما آيه شانزده درباره نماز شب خوان هاست و همچنين طبق برخي از نقل ها مربوط به كساني است كه نماز عشاء را به جا مي آورند. زمخشري در كشاف نقل كرد ديگران هم نقل كردند هم از وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است هم از وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) نقل شده است كه اين ﴿تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ﴾ مربوط به نماز شب خوان‌هاست. مَضجع يعني خوابگاه, اينها از رختخواب فاصله مي‌گيرند تجافي مي‌كنند از رختخواب برمي‌خيزند در آيه هفده سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه فرمود: ﴿كَانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ﴾ هُجوع همان خواب است اينها شب كم مي‌خوابند و از رختخواب پهلو تهي مي‌كنند تجافي مي‌كنند چه اينكه از دار غرور هم تجافي دارند اين﴿تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِع﴾ هم مي تواند نسبت به نماز عشاء باشد هم مي تواند نسبت به نماز شب كه روايات وارده درباره نماز شب تقويت مي شود اينها در عين حال كه اهل نماز شب‌اند خدا را مي‌خوانند يا خوفاً از عذاب او يا طمعاً در ثواب او, خب اينها دست دوم و سوم‌اند آنها كه براي چيزي خدا را عبادت نمي‌كنند دست اول‌اند.

در آيه پانزده و شانزده فرمود هر چه خدا به اينها داد اينها در راه خدا صرف كردند اگر قلب بود جاي خضوع و خشوع الهي قرار دادند اگر اعضا و جوارح بود صرف عبادات او كردند اگر مسئله مال بود در راه او انفاق كردند ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ چيزي خدا به آنها نداد كه آنها در راه خدا صرف نكنند لذا خداي سبحان همه اين خيرات آنها را پذيرفته اين‌چنين نيست كه حالا مسائل عبادي و شب‌زنده‌داريشان باشد مسائل انفاقشان نباشد اين آيه چون در مكه نازل شد و زكات واجب در مكه نبود اين ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ زكات مستحبي, صدقات, خيرات، مبرّات, آنها را مي‌تواند شامل بشود.

مراد اين است كه از بستر دورى مى كنند، در حالى كه مشغول به دعاى پروردگارشانند، در دل شب، آن هنگامى كه چشمها به خواب و بدنها بى حركت افتاده، خدا را مى خوانند، اما نه تنها از خوف، تا نوميدى از رحمت خدا بر آنان مسلط شود، و نه تنها به طمع رحمت، تا از غضب و مكر خدا ايمن باشند، بلكه هم از ترس و هم به طمع، او را مى خوانند.

اوصاف آنها مجموعه اى است از: عقيده محكم ، ايمان قوى ، عشق سوزان به الله ، عبادت و اطاعت ، كوشش و حركت ، و كمك در تمام ابعاد به بندگان خدا.

﴿۱۵﴾ إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا

﴿۱۵﴾ إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ

(۱۵) تنها كساني به آيات ما ايمان مي‏آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آوري شود به سجده مي‏افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجاي مي‏آورند و تكبر نمي‏كنند.

سجده های واجب در سوره (سجده) آیه پانزدهم ، و سوره (فصلت) آیه سی وهفتم ، و سوره (نجم) آیه شصت و دوم ، و سوره (علق) آیه نوزدهم می باشد.

https://www.sistani.org/persian/book/25103/4019/

 

 در هر یک از چهار سوره فوق  یک آیه سجده‌‌دار است كه اگر انسان آن را به طور کامل بخواند یا گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آیه، واجب است فوراً سجده كند و آن را سجده تلاوت می‌‌گویند و اگر فراموش كرد، باید هر وقت یادش آمد، سجده نماید و در شنیدن بدون اختیار، سجده واجب نیست؛ هرچند سجده نمودن بهتر است.

مسأله ۱۲۹۱. اگر انسان موقعی كه آیه سجده‌‌دار را گوش می‌‌دهد، خودش نیز آن را بخواند، باید دو سجده تلاوت به جا آورد.

مسأله ۱۲۹۲. سبب واجب شدن سجده تلاوت، مجموع آیه است؛ بنابراین اگر فرد تمام آیه را نخواند و تنها قسمتی از آن را بخواند، هرچند قسمتی که خوانده دارای لفظ سجود باشد، سجده تلاوت واجب نمی‌شود.

مسأله ۱۲۹۳. اگر فرد آیه سجده را غلط بخواند یا آن را از شخصی که غلط می‌خواند گوش دهد، به گونه‌ای که عرف آن را قرآنی که غلط خوانده شده به حساب آورد، باید سجده تلاوت انجام دهد.

مسأله ۱۲۹۴. سجده تلاوت با نوشتن آیه سجده یا تصوّر آن در ذهن یا نگاه به آیه سجده بدون خواندن یا گوش دادن به آن واجب نمی‌شود؛ همچنین اگر فرد تنها ترجمه آیه سجده را بخواند یا گوش دهد سجده تلاوت واجب نمی‌شود.

مسأله ۱۲۹۵. اگر شخصِ خواب یا دیوانه یا بچه‏ای كه قرآن را تشخیص نمی‌دهد، آیه سجده‌‌دار را بخواند و فرد آن را گوش دهد، سجده واجب است؛ ولی اگر از ضبط صوت یا لوح‌های فشرده (CD یا DVD) و مانندِ آن، آیه سجده‌‌دار را گوش كند، سجده واجب نیست و در پخش رادیویی یا تلویزیونی نیز اگر صدای قرآن قبلاً ضبط شده و پخش می‌‌شود، همین حكم را دارد؛ ولی اگر شخصی در ایستگاه رادیو یا تلویزیون آیه سجده‌‌دار را بخواند و به طور مستقیم پخش شود و فرد آن را گوش دهد، سجده، واجب است.

مسأله ۱۲۹۸. گوش دادن به آیه سجده در نماز جایز است و چنانچه نمازگزار در حال نماز، آیه ‌سجده‌دار را گوش‌دهد، نمازش‌صحیح است‌ و اگر در نماز واجب باشد، بنابر احتیاط ‌واجب‌ به قصد‌ سجده‌ تلاوت‌ اشاره نماید و بعد از نماز، سجده تلاوت را به شکل معمول به جا آورد.

مسأله ۱۲۹۹. در سجده واجب قرآن چند شرط معتبر است:

1. با نیّت باشد؛ یعنی گذاشتن پیشانی بر زمین، به نیت سجده تلاوت باشد.

 2. طوری باشد که اگر مردم دیدند، بگویند سجده کرد.

 3. بنابر احتیاط واجب، مکان سجده تلاوت غصبی نباشد.

 4. بنابر احتیاط واجب فرد پیشانی را بر مهر یا شیء دیگری كه سجده بر آن صحیح است بگذارد.

احتیاط مستحب آن است که فرد در سجده واجب قرآن سایر مواضع سجده (غیر از پیشانی) را نیز به دستوری كه در سجده نماز ذکر شد، بر زمین بگذارد. همچنین احتیاط مستحب آن است که در حال سجده، جای پیشانی فرد از جای زانوها و سر انگشتانش بیش از چهار انگشت بسته بلندتر یا پایین‏تر نباشد.

مسأله ۱۳۰۰. در سجده تلاوت لازم نیست فرد با وضو یا غسل یا تیمّم باشد؛ بنابراین اگر برای فرد جنب یا حائض هم موجب سجده تلاوت پیش بیاید، واجب است سجده تلاوت را به جا آورد و جایز نیست انجام آن را تأخیر بیاندازد.

مسأله ۱۳۰۱. در سجده واجب قرآن لازم نیست فرد رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند یا زن، موی سر و بدنش را بپوشاند؛ همچنین لازم نیست بدن و جای پیشانی او پاک باشد و نیز سایر مواردی كه در لباس نمازگزار شرط می‌باشد، در لباس او شرط نیست.

کیفیت سجده واجب قرآن

مسأله ۱۳۰۲. هر گاه در سجده واجب قرآن، پیشانی را به قصد سجده بر زمین بگذارد هر‌چند ذكر نگوید، كافی است و گفتن ذكر واجب در سجود نماز، در سجده تلاوت مستحب است و بهتر این است كه بگوید:«لا إلهَ إلَّا اللهُ‏ُ حَقّاً حَقّاً، لا إلهَ إلَّا اللهُ‏ُ إیماناً و تَصْدیقاً، لا إلهَ إلَّا اللهُ‏ُ ‏ُعُبُوْدیَّةً وَرِقّاً، سَجَدْتُ لَكَ یا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً، لا مُسْتَنْكِفاً وَلا مُسْتَكْبِراً، بَلْ اَنْا عَبْدٌ ذَلیلٌ ضَعیفٌ خائِفٌ مُسْتَجیرٌ».

مسأله ۱۳۰۳. سجده واجب قرآن، تكبیرة الاحرام، تشهّد و سلام ندارد و مستحب است بعد از سربرداشتن از سجده تلاوت، تكبیر بگوید.

------------------------------

در اينجا نيز بعد از شرحى كه درباره مجرمان و كافران در آيات پيشين بيان شد به صفات برجسته مومنان راستين مى پردازد، و اصول عقيدتى و برنامه هاى عملى آنها را به طور فشرده ضمن دو آيه با ذكر هشت صفت ، بيان مى دارد.

نخست مى فرمايد: (تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و تكبر نمى كنند)

تعبير به (انما) كه معمولا براى حصر است ، بيانگر اين نكته است كه هرگاه كسى دم از ايمان مى زند و داراى ويژگيهائى كه در اين آيات آمده نيست در صف مؤ منان راستين نمى باشد، او فردى ضعيف الايمان است.

در اين آيه چهار قسمت از صفات آنها بيان شده :

1 - به محض شنيدن آيات الهى به سجده مى افتند، تعبير به (خروا) به جاى (سجدوا) اشاره به نكته لطيفى است كه اين گروه مؤ منان بيدار دل به هنگام شنيدن آيات قرآن چنان شيفته و مجذوب سخنان پروردگار مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند و دل و جان را در اين راه از دست مى دهند.

آرى نخستين ويژگى آنها همان عشق سوزان و علاقه آتشينشان به كلام محبوب و معبودشان است .

همين ويژگى در بعضى ديگر از آيات قرآن به عنوان يكى از برجسته ترين صفات انبياء ذكر شده است ، چنانكه خداوند در باره گروهى از پيامبران بزرگ مى گويد:  إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا: (هنگامى كه آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند و سجده مى كردند و گريه شوق سر مى دادند) (سوره مريم آيه 58).

2 و 3 - نشانه دوم و سوم آنها (تسبيح ) و (حمد) پروردگار است ، از يكسو خدا را از نقائص پاك و منزه مى شمرند، و از سوى ديگر او را به خاطر صفات كمال و جمالش ، حمد و ستايش مى نمايند.

 صفات جمال(= صفات ثبوتی) صفاتی هستند‎ که بر وجود کمالی در خداوند دلالت می‎کنند مانند عالِم، قادر، خالق و رازق، و صفات جلال(= صفات سلبی) نیز صفاتی‎اند که بر سلب نقصی از خداوند دلالت می‎کنند مانند غنی، واحد و قُدّوس.

4 - وصف ديگر آنها تواضع و فروتنى و ترك هر گونه استكبار است چرا كه كبر و غرور نخستين پله نردبان كفر و بى ايمانى است ، و تواضع و فروتنى در مقابل حق و حقيقت نخستين گام ايمان است !

آنها كه در راه كبر و خود بينى گام بر مى دارند نه در برابر خدا سجده مى كنند، نه تسبيح و حمد او را بجا مى آورند، و نه حق بندگان او را به رسميت مى شناسند، آنها بت بزرگى دارند و آن خودشان است !

ما باید یکبار برای همیشه این مامانه رو بکشیم و برای همیشه خلاص بشیم. نفس کشی را هم در اول نماز به ما یاد دادند.

معنی تکبیر اینست ای امام

کای خدا پیش تو ما قربان شدیم

وقت ذبح الله اکبر می‌کنی

همچنین در ذبح نفس کشتنی

وقتی خدایی وجود دارد که بالاتر از توصیف است دیگر منی باقی نمی ماند.

معنی الله اکبر این نیست که ما بزرگیم ولی خدا بزرگتر. معنی الله اکبر یعنی (اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ أن یوصف)

و اين سجده و تسبيح و تحميد هر چند مربوط به افعال است، ليكن در عين حال مظاهر همان صفات مؤمنين است، يعنى صفت تذلل و خضوعشان در برابر مقام ربوبيت و الوهيت، و به همين جهت دنبال اين سه عمل با اينكه از مقوله عمل بودند صفتى آورد كه ملازم آنهاست، و آن اين است كه (و هم لا يستكبرون ) در حالى كه استكبار نمى كنند.

 

 آنها كه به اين تذكره انبيا احترام مي‌گذارند آنها سه طايفه‌اند عده‌اي به ياد خدا كه بيفتند فوراً خضوع مي‌كنند هم قلباً خاشع و خاضع‌اند هم از نظر اعضا و جوارح به عبادت سرگرم مي‌شوند نه در درون آنها استكبار و خودخواهي است نه در بيرونِ تمرّد عملي دارند يعني در ظاهر و باطن, مؤمناً موحّداً به سر مي‌برند اينها مي‌توانند جزء اولياي الهي باشند. دسته دوم و سوم همين گروه كساني‌اند كه وقتي آيات الهي به آنها اطلاع داده شد يا «خوفاً من النار» اعمال عبادي را انجام مي‌دهند يا «شوقاً الي الجنّة» اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه از وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) هم نقل شده است كه عابدان سه گروه‌اند يك عدّه «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند يك عده «شوقاً الي الجنّة» عبادت مي‌كنند يك عده «حباً لله» و «شكراً لله» عبادت مي‌كنند مي‌تواند از همين دو آيه استفاده بشود در آيه اُوليٰ كه قرائتش باعث سجده واجب است فرمود مؤمنان راستين كساني‌اند وقتي به ياد الهي بيفتند يعني متذكِّر بشوند اينها كساني‌اند كه فوراً در پيشگاه خدا سجده مي‌كنند و هيچ خوي خودخواهي هم در آنها نيست. به فكر نجات از جهنم و طمع به بهشت نيستند بلكه «شوقاً الي الله» است «حبّاً لله» است «شكراً لله» است در آيه پانزده اصلاً صحبت از خوف و طمع نيست فرمود اگر به ياد خدا بيفتند متذكّر الهي بشوند مُذكِّران الهي اينها را به ياد خدا متذكّر بكنند اينها فوراً به سجده مي‌افتند در حالي كه در درون آنها هيچ خودخواهي نيست ديگر سخن از «خوفاً من النار» يا «طمعاً في الجنّة» نيست (يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ، اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم، بر فرض كه بر عذابت شكيبايي ورزم، ولى بر فراقت چگونه صبر كنم) اما در آيه شانزده اين است كه اينها نماز شب را به جا مي‌آورند شب‌زنده‌داري دارند و كمتر مي‌خوابند و بيشتر به عبادت مي‌پردازند و خداي خود را مي‌خوانند و مي‌خواهند ﴿خَوْفاً﴾ ﴿وَطَمَعاً﴾ اين خوف و طمع همان «خوفاً من النار» و «طمعاً في الجنّة» است اين براي دسته دوم و سوم است دسته اُوليٰ كه جزء اولياي الهي هستند به اين فكر كه از جهنم برهند و به بهشت برسند نيستند خيلي‌ها هستند نماز شب مي‌خوانند براي اينكه ثواب بيشتري ببرند اما آن گروه كه خَريري دارند به سجده مي‌افتند و هيچ استبكاري ندارند عبادت اينها «حبّاً لله» است «شكراً لله» است يقيناً ذات اقدس الهي به آنها پاداش برتر و بيشتري مي‌دهد.

منزلت اينها در بهشت محفوظ است در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قمر» دارد كه اينها كه جزء متّقين كامل‌اند ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ [3] اينها منزلتي دارند باغي دارند غُرف مَبْنِيَّه اي(بنا شده) دارند كه لذايذ جسمي اينها در آ‌نجا تأمين مي‌شود يك مرحله بالاترند كه ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ هستند اين مقام برتر براي كسي كه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» عبادت مي‌كند نيست, در آن باغ و غرف مبنيه و ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ [4] هر سه دسته شريك‌اند از نظر لذايذ جسماني هر سه دسته شريك‌اند اما اين گروه كه ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر﴾ اينها كساني‌اند كه «حباً لله» عبادت كردند «شكراً لله» عبادت كردند نه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة».

هدف همون فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ است و اگر نه توصیف بهشت در قرآن بيشتر نقش همون عروسک بزرگه را بازی میکنه که اگر میخوایم یک عروسک کوچکی از دختر بچه بگیریم باید یک عروسک بزرگ بهش نشون بدیم.  که در جا اون عروسک کوچکه رو  میندازه

اينكه فرمود: «حبّاً لله» عبادت مي‌كنند «شكراً لله» عبادت مي‌كنند ادبِ عبادت‌كننده‌هاي كامل اقتضا مي‌كند كه چيزي نخواهند (به طمع چیزی نباشند) اما خب ذات اقدس الهي به همه اينها پاداش كريم مي‌دهد.

 

 از اينكه در آيه پانزده هيچ سخن از هدف و غايتي نيست براي اينكه ذات اقدس الهي مطلوب بالذّات است همه نعمت‌ها را ما از خدا داريم بايد در راه خدا صرف كنيم البته اين ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ ناظر به مرحله نازلهٴ اين اولياي الهي مي‌تواند باشد

 در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مسئله به سجده افتادن مردان الهي ذكر شده است. به افراد تبهكار مي‌فرمايد شما ايمان بياوريد يا نياوريد براي ما فرقي نمي‌كند ولي مردان الهي وقتي به ياد حق افتادند اهل ايمان و سجده و تسبيح‌اند

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا ﴿۱۰۷﴾

بگو: چه شما ايمان بياوريد، و چه نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنان داده شده هنگامي كه (اين آيات) بر آنها خوانده ميشود به خاك ميافتند و سجده مي‏كند. (۱۰۷)

 وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا ﴿۱۰۸﴾

و ميگويند منزه است پروردگار ما كه وعده‏ هايش قطعا انجام شدني است. (۱۰۸)

 وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا ﴿۱۰۹﴾

آنها (بي اختيار) به زمين ميافتند (و سجده مي‏كنند) و اشك مي‏ريزند و هر زمان خشوعشان فزونتر ميشود. (۱۰۹)

 اين خشوع قلبي اينها اين اعمال ظاهري اينها نه «خوفاً من النار» است نه «شوقاً الي الجنّة» اين آيات 107 و 108 و 109 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مشابه همين آيات پانزده و شانزده سورهٴ مباركهٴ «سجده» است كه محلّ بحث است مخصوصاً آيه پانزدهم.