فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمْ مَنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ ...﴿۱۱﴾
فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمْ مَنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طِينٍ لَازِبٍ ﴿۱۱﴾
از آنها بپرس: آيا آفرينش (و معاد) آنان سختتر است يا آفرينش فرشتگان (و آسمانها و زمين) ما آنها را از گل چسبنده اي آفريديم. (۱۱)
… به دنـبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مى فرمايد از آنها بـپـرس آيـا آفـريـنـش و مـعـاد آنـها سخت تر است يا آفرينش فرشتگان و آسمانها و زمين ؟!
آرى ما آنها را از موضوع ساده اى از گل چسبنده آفريده ايم ! (انا خلقنا هم من طين لازب ).…
… آفـريـنـش انـسـانـهـا در مـقابل آفرينش زمين و آسمان پهناور و فرشتگانى كه در اين عوالم هستند چيز مهمى نيست ، چرا كه مبدا آفرينش انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است .
اسْتَفْتِهِمْ از مـاده استفتاء در اصل به معنى مطالبه اخبار جديد است، و اينكه به نوجوان فتى گفته مى شود نيز به خاطر تازگى جسم و روح او است.
ايـن تـعـبير اشاره به اين است كه اگر به راستى آنها آفرينش خود را مهمتر و محكمتر از آفرينش آسمان و فرشتگان مى دانند مطلب جديد و بى سابقه اى مى گويند.
واژه لازب بـه گـفـتـه بـعـضـى در اصـل لازم بـوده كـه مـيـم آن تـبـديـل بـه ب شـده اسـت و اكـنـون بـه هـمـيـن صـورت اسـتـعـمـال مى شود، و در هر حال به معنى گل هائى است كه ملازم يكديگر يعنى چسبنده اند زيرا مبدا آفرينش انسان نخست خـاك بـود سـپـس بـا آب آمـيـخـتـه شد، كم كم به صورت لجن بدبوئى درآمد، و بعد به صـورت گـل چـسـبنده اى شد (و با اين بيان جمع ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد مى شود).
كـلمـه (لازب) به معناى دو چيز به هم چسبيده است، به طورى كه هر يك ملازم ديگرى شده باشد. و در مجمع البيان گفته: (لازب) و (لازم) به يك معنى است.
و مـراد از جـمـله (مـن خـلقنا) يا ملائكه اى است كه در آيات قبلى به آنان اشاره كرد كه حـافـظ وحـى و تيراندازان شهابهايند، و يا مخلوقات عظيم ديگرى غير از انسان است، از قـبـيـل آسـمانها، زمين و ملائكه، و اگر درباره آنها با ضمير (هم) كه مخصوص عقلاء اسـت تـعبير كرد و فرمود: (آيا خلقت ايشان بزرگتر است، يا كسى كه ما خلق كرده ايم ) و نفرمود: (چيزى كه ما خلق كرده ايم ) بدان جهت است كه در بين نامبردگان ملائكه هـم مـنـظور بودند، و ملائكه داراى عقلند، جانب آنان را غلبه داده و از همه آسمانها و زمين و ملائكه تعبير كرده به (كسى كه ما خلقش كرده ايم ).
خطبه 1 نهج البلاغه؛ آفرینش انسان
سپس خداوند سبحان، مقدارى خاک از قسمتهاى سخت و نرم زمین و بخشهاى شیرین و شوره زار گردآورد و آب بر آن افزود و آن را با رطوبت آمیخت تا به صورت موجودى چسبناک درآمد و از آن صورتى آفرید که داراى خمیدگیها و پیوندها و اعضا و مفاصل بود. سپس آن را سفت و جامد کرد تا خود را نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت و این حال تا وقت معین و سرانجام معلومى ادامه یافت.
سپس از روح خود در او دمید (خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا در آيه و نفخت فيه من روحي اضافه تشريفي است و دليل بر اين است كه روحي بسيار با عظمت در كالبد انسان دميده شده، همان گونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش بيت الله ميخوانند (وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ)، و ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش شهرالله (ماه خدا) مينامند) و به صورت انسانى درآمد داراى نیروهاى عقلانى که او را در جهات مختلف به حرکت وا مى دارد و فکرى که به وسیله آن (در موجودات مختلف) تصرّف مى نماید و اعضایی که آنها را به خدمت مى گیرد و ابزارى که براى انجام مقاصدش آنها را زیر و رو مى کند و شناختى که به وسیله آن حق را از باطل جدا مى سازد و طعم هاى مختلف و بوهاى گوناگون و رنگها و اجناس مختلف را از یکدیگر باز مى شناسد، این در حالى است که او را معجونى از رنگ هاى مختلف و ترکیبى از اشیاى همسان و نیروهاى متضاد و اخلاط مختلف از حرارت و برودت و رطوبت و خشکى قرار داد.
خطبه 192 نهج البلاغه (قاصعه), علت خلقت انسان از خاک بد بو
https://qurannotes.blogfa.com /post/504
********
آفرینش انسان - مصباح یزدی
«لازب» يعنی چسبنده، اين «باء» ميگويند اصلش ميم بود؛ «لازِم» و «لازب» هر دو در يك معنا شريك هستند ...
به لحاظ اصل خلقتشان كه حضرت آدم (سلام الله عليه) است از «طين» است، خود اينها از نسل آن حضرت هستند كه از «تراب» و «طين» است؛ ولي خود انسانها بالأخره از خاك می باشند، زيرا از موادّ غذايي حاصل شدهاند كه اين موادّ غذايي خاك بود; يعني الآن اگر كسي بر فراز اين نظام يك نگاه جامع داشته باشد ميبيند بشر كنوني دو قرن قبل در همين باغها و مزرعهها به صورت خاك بودند، دو قرن بعد هم باز در همين مزرعهها به صورت خاك هستند؛ دو قرن قبل خاكهايي بودند كه در مزرع و مرتع و باغ به صورت گندم و برنج و ميوه درآمدند، بعد به بازار عرضه شدند، نياكان اينها از اين ميوه استفاده كردند، از اين غذا استفاده كردند، نطفهاي پيدا شد و از آن نطفه اينها به بار آمدند که بعد از يكي دو قرن هم اينها در همين باغها, خاك بيابان و باغ هستند. اين قبرستانها بعد از مدتي خاك ميشوند و بعد هم مزرع و مرتع ميشوند. بنابراين اين «طين لازب» بودن و «تراب» بودن اختصاصي به آن آدم اوّلي ندارد، براي همه است.
در دو مقام مسئله معاد بحث می شود : يكي اينكه آيا احياي مجدّد مُردهها ممكن است يا نه؟ مقام ثاني اين است كه حالا كه ممكن شد, ضروري هم هست يا نه؟
اما در مقام اول كه احياي مجدّد ممكن است؛ شما ممكن است گاهي از نظر فاعل اشكال كنيد كه فاعل اين قدرت را ندارد و يك وقت ممكن است از نظر فاعل بگوييد که قدرتش نامتناهي است؛ ولي قابل و لياقت آن را ندارد، ما از هر دو جهت بحث ميكنيم. نسبت به قدرت نامتناهي بودن خداي سبحان اينکه خداي سبحان كارهاي مهمتر را انجام داد، آن مرتبه اول كه شما هيچ نبوديد…آن «ليس» تامّه (نبود مطلق) را «كان» تامّه (بودن مطلق) كرد، «ليس» ناقصه را «كان» ناقصه كرد، بزرگتر از خلق شما كار انجام داد:
سوره ۷۹: النازعات
أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا ﴿۲۷﴾
آيا آفرينش شما (بعد از مرگ) مشكل تر است يا آفرينش آسماني كه خداوند بنا نهاد؟! (۲۷)
رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا ﴿۲۸﴾
سقف آن را برافراشته و آن را منظم ساخت. (۲۸)
كارهاي مهمتر, مشكلتر و سنگينتر از خلق شما انجام داد، شما كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني آیا آدمی قطره آب نطفه نبود که (در رحم) ریزند؟﴾[20] بوديد، پس در قدرت فاعلي هيچ ترديدي نيست. ميماند قابليّت قابل؛ شما گفتيد که ما خاك ميشويم، قبلاً هم خاك بوديد! در سوره مباركه «رعد» آيه پنج …اينها گفتند: ﴿أَإِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾
وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿۵﴾
و اگر عجب دارى عجب از سخن آنان [=كافران] است كه آيا وقتى خاك شديم به راستى در آفرينش جديدى خواهيم بود اينان همان كسانند كه به پروردگارشان كفر ورزيده اند و در گردنهايشان زنجيرهاست و آنان همدم آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۵)
قبلاً هم «تراب» بوديد، قبلاً مگر چه چيزي بوديد؟ قبلاً كه برليان نبوديد، قبلاً خاك بوديد الآن هم خاك هستيد. پس نه اشكال از طرف فاعل هست, نه اشكال از طرف قابل, پس امكان هست؛ يعني «المعادُ ممكنٌ» و درباره روح كه اصلاً معدوم نشد تا ما بگوييم خدا دوباره ايجاد كند؛ درباره روح فرمود عنوان فوت نيست، عنوان وفات است؛ شما متوفّا ميشويد خدا متوفّي است و ملائكه متوفّي هستند، … ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ بگو فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده جانتان را مى ستاند﴾؛[21]شما در دست نمايندگان ما هستيد شما متوفّا هستيد، آنها مستوفيانه و به صورت استيفا كننده همه حقيقت شما را ميگيرند؛ اگر كسي مطلبي را گفت و همه جوانب آن را ادا كرد، ميگويند مستوفا [ م ُ ت َ ]بيان كرد و اگر كسي حقّ خودش را گرفت ميگويند مستوفا گرفت؛…, پس شما در دست فرشتهها هستيد که اين براي جانتان هست. بدنِ شما, يك; تلفيق بدن و جان, دو; اينها كه كار آساني است و قبلاً هم كرديم، پس از اين جهت مشكلي نميماند و روح هم كه از بين نرفته.
مسئله مقام ثاني كه آيا هست يا نيست؟ فرمود ما عالَم را ياوه خلق نكرديم كه هر كسي هر كاري كند, عالم بيهوده نيست كه هر كسي هر كاري خواست كند؛ اين را قرآن مبسوطاً در چند طايفه از آيات که در بعضي به صورت سالبه كليه و بعضي به صورت موجبه كليه بيان نمود كه هيچ بطلان در عالم نيست, صدر و ساقه عالَم حق است ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾, [22]يك; ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾, [23]دو; اين نظام حق است. نظامي كه پوچ باشد و هر كسي هر كاري كرده حساب و كتابي نباشد، نظام باطلی است و ياوه است. هر كسي هر فكري داشت، هر كاري داشت و هر عملي كرد حسابي نيست، كتابي نيست يَله و رها، از اين باطلتر ديگر چيست؟! فرمود ما كه آفريديم چنين نيست! ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾, يك; ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾,دو; وقتي ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ شد «فالمعاد ضروريٌ ممّا لا ريب فيه»؛ پس هم مقام اول را ثابت كرد كه ممكن است از نظر فاعل و از نظر قابل, هم مقام ثاني را از نظر مبدأ غايي ثابت كرد؛ بالأخره عالَم هدفي دارد و ياوه و باطل نيست، شما به جايگاه حق ميرسيد و هر کسی هر کاری کرد می چشد.