(23) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ

(۲۳) هيچ شفاعتي نزد او جز براي كساني كه اذن داده سودي ندارد، (در آن روز همه در اضطرابند) تا زماني كه اضطراب از دلهاي آنها زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود، در اين هنگام مجرمان به شفيعان) مي‏گويند: پروردگارتان چه دستوري داده ؟ مي‏گويند: حق را (بيان كرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه.

در اينجا فورا اين سؤ ال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله شفاعت شفيعان چه مى شود؟

در آيه بعد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته ، چنين مى گويد: اگر شفيعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است ، زيرا: هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ).

بنابراين بهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ : اينها شفيعان ما نزد خدايند! (يونس - 18) به اين وسيله قطع مى شود، چرا كه خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است .

آيا منظور از (شفاعت ) در اينجا شفاعت در دنياست يا آخرت ؟ هر دو محتمل است ، ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد كه نظر به شفاعت آخرت مى باشد.

در آن روز، اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود (هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار اين هستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ و در باره چه كسانى ؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد، و فرمان از ناحيه خدا صادر شود (حتى اذا فزع عن قلوبهم ).

به هر حال آن روز غوغائى برپاست ، چشم شفاعت شوندگان به شافعان دوخته شده ، و با زبان حال ، يا به زبان قال ، ملتمسانه از آنها تقاضاى شفاعت مى كنند.

اما شفاعت كنندگان نيز چشم به فرمان خدا دوخته اند، تا چگونه ، و درباره چه كسى اجازه شفاعت دهد؟ اين وحشت و اضطراب عمومى و همگانى ادامه مى يابد، تا فرمان شفاعت درباره كسانى كه لايق آن هستند از طرف خداوند حكيم صادر شود.

اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم مى پرسند (يا مجرمان از شافعان مى پرسند) پروردگار شما چه دستورى داد؟ (قالوا ما ذا قال ربكم ).

(در پاسخ مى گويند: خداوند حق را بيان كرد) (قالوا الحق ).

و حق چيزى جز اجازه شفاعت درباره آنها كه رابطه خود را به كلى از درگاه خدا قطع نكرده اند مى باشد، نه آلودگانى كه تمام حلقه هاى ارتباطى را در هم شكستند، و به كلى از خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و دوستان او بيگانه شدند.

مشركين درباره آلهه خود قائل به شفاعت بودند، همچنان كه خداى تعالى عقيده آنان را در آيه (هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ) حكايت نموده است:

سوره ۱۰: يونس

وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۱۸﴾

و غير از خدا چيزهائي را پرستش مي‏كنند كه نه به آنها زيان مي‏رساند و نه سودي به آنان مي‏دهد، و مي‏گويند اينان شفيعان ما نزد خدا هستند بگو: آيا خداوند را به چيزي خبر مي‏دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد [به عنوان شفیع]؟ منزه است او، و برتر است از آن شريكهائي كه قرار مي‏دهند.

و منظورشان از شفاعت، شفاعت در روز قيامت كه قرآن آن را اثبات كرده، نبوده، چون به طور كلى مشرك اعتقاد به قيامت ندارد، بلكه مراد آنان شفاعت آلهه در دنيا بوده، كه براى بر آورده شدن حوائج دنيايى، پرستندگان خود را نزد خدا شفاعت مى كردند، و به اين وسيله سعادت دنيايى آنان را تامين، و اصلاح امورشان مى كردند.

شفاعت حق است اما دو عنصر محوري دارد: شافع بايد مأذون باشد﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً و هيچيك جز به اذن خداوند رحمان سخن نمي‏گويند: و آنگاه كه مي‏گويند صواب مي‏گويند.﴾; مشفوع‌له بايد مأذون‌له باشد بايد مرتضي‌المذهب باشد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي هرگز از احدی جز آن کسی که خدا از او راضی است شفاعت نکنند ﴾. اگر كسي مرتضي‌المذهب نباشد كسي حق ندارد درباره او شفاعت كند. مرتضي‌المذهب كسي است كه دينِ خداپسند داشته باشد.

چه كسي شفاعت بكند از چه كسي شفاعت بكند هر دو عنصر اذن مي‌خواهد و ذات اقدس الهي به اينها (بتها) اذن نداد كه از شماها شفاعت كنند نه اينها مأذون‌اند نه شما مأذون‌له، پس چرا اينها را عبادت مي‌كنيد؟!

دين خداپسند در سوره «مباركه» مائده مشخص است كه دين ولايت است فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و دين اسلام را بر شما پسنديدم﴾ فرمود: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ [17] من اين اسلام را پسنديدم اسلامِ خداپسند همين است، پس اسلام خداپسند، اسلامِ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ است اگر كسي اين اسلام را داشت مي‌شود مرتضي‌المذهب اگر مرتضي‌المذهب شد مي‌تواند مشفوع‌له باشد كه ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾ پس كسي بخواهد شفيع باشد بايد مأذون باشد بخواهد مشفوع‌له باشد بايد مرتضي‌المذهب باشد نه اين بت‌هاي شما مأذو‌ن‌اند نه شما مرتضي‌المذهب هستيد.

مسئله شفاعتي كه ذات اقدس الهي درباره اينها مطرح مي‌كند و اينها هم به استناد شفاعت، اين بت‌ها را مي‌پرستند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ اين شفاعت مصطلح ما نيست شفاعت مصطلح ما اعم از دنيا و آخرت است و قسمت مهم، آخرت است اما شفاعت اينها همين شفاعت دنياست براي اينكه به آخرت معتقد نيستند اينهايي كه مي‌گويند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ نه معنايش اين است كه در قيامت اينها از ما شفاعت مي‌كنند، اينها مي‌گويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا آنها گفتند: چيزي جز همين زندگي دنيا در كار نيست، گروهي از ما مي‏ميرند و گروهي جاي آنها را مي‏گيرند﴾، [18] ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ اين بازگشتي است بعيد!﴾، [19] ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ و ما يقين نداريم [20] از اين آيات فراوان است كه از الحاد آنها درباره معاد سخن گفتند.

اينها مي‌گويند انسان مي‌ميرد مي‌پوسد تمام مي‌شود مي‌رود! اين دين است كه مي‌گويد مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن; اين دين است كه مي‌گويد انسان مرگ را مي‌ميراند نه به عكس; ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ هر كس مرگ را مي‏چشد [21] نه «كل نفس يذوقها الموت» مرگ، ذائق (چشنده) نيست مرگ، مذوق (چشیده شده) است.

اين حرف، حرف تازه‌اي است كه انبيا آوردند كه انسان، مرگ را مي‌ميراند. هيچ وقت مرگ، انسان را از پا در نمي‌آورد ما يك دشمن داريم به نام مرگ در آن مصاف و درگيري، ما او را مي‌ميرانيم و از پا در مي‌آوريم و وارد صحنه برزخ مي‌شويم. ديگر مرگ همراه ما نيست. ما هستيم و مرگ نيست در برزخ، ما هستيم و مرگ نيست در ساهره قيامت، ما هستيم و مرگ نيست در بهشت. خب خيلي‌ها كه بيراهه مي‌روند خيال مي‌كنند انسان با مردن مي‌پوسد مي‌گويد حالا كه آخر كار همين است پوچي است ما چرا از اين قدرت سوء استفاده نكنيم.

اينها به شفاعتِ قيامت معتقد نبودند، اينها به شفاعت دنيايي معتقد بودند. مي‌گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يعني اگر ما مشكلي داشته باشيم درباره باران، درباره تأمين رزق، درباره مسائل مالي و درمان و مانند آن، اين بت‌ها را اگر بپرستيم اينها شفيع ما هستند عند الله و با شفاعت اينها مشكل ما حل مي‌شود.

﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ جناب زمخشري و ديگران، هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه مِلكي باشد (يعني به او تمليك مي‌كند يعني به او اجازه مي‌دهد) هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه براي تعليل باشد. (يعني براي او شما بخواهيد شفاعت كنيد كه اينها تعليل باشد و غايت باشد). به هر تقدير هم شفيع هم مشفوع‌له هر دو بايد مأذون باشند.

در سوره مباركه «نبأ» آيه 38 به بعد مشخص كرد فرمود: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً ٭ ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ روزی که روح و فرشتگان در یک صف می ایستند و سخن نمی گویند مگر کسی که [خدای] رحمان به او اجازه دهد و سخن حق و درست گوید. آن [روز] روز حق است﴾ در صحنه قيامت كه شفاعت حق است و اينها به قيامت معتقد نيستند همه اينها وارد صحنه قيامت مي‌شوند، تنها يك گروه، حقّ شفاعت دارند آن انبيا و اوليا و ملائكه هستند كه خداي سبحان به اينها اذن مي‌دهد اينها هم در آن روز بدون اذن حرف نمي‌زنند در سوره مباركه «اعراف» بود كه هيچ كس آن روز حقّ حرف ندارد مگر اهل بيت (خيلي است آخر آن روز هيچ كس حقّ حرف ندارد) ﴿وَعَلَي الْأَعْرَافِ رِجَالٌ﴾ [23] همين‌ها هستند بر اهل بيت تطبيق شده است [24]

سوره ۷: الأعراف

وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ﴿۴۴﴾

و بهشتيان به دوزخيان صدا ميزنند كه ما آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود همه را حق يافتيم، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟! در اين هنگام ندا دهنده‏ اي در ميان آنها ندا مي‏دهد كه لعنت خدا بر ستمگران باد! (۴۴)

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ كَافِرُونَ ﴿۴۵﴾

همانها كه (مردم را) از راه خدا باز مي‏دارند و (با القاي شبهات) مي‏خواهند آنرا كج نشان دهند و آنان به آخرت كافر هست (۴۵)

وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ وَنَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ ﴿۴۶﴾

و در ميان آندو (بهشتيان و دوزخيان) حجابي قرار دارد و بر «اعراف» مرداني هستند كه هر يك از آندو را از سيمايشان مي‏شناسند و به بهشتيان صدا مي‏زنند كه درود بر شما باد، اما داخل بهشت نمي‏شوند در حالي كه اميد آن را دارند. (۴۶)

اين فزع گرفته شد آن اضطرار و دلهره كه گرفته شد آن‌گاه به حرف مي‌آيند ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه فرمود. آنها كه برترند و در همان صعقه اول كه نفخه اول بود ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي‏ميرند مگر كساني كه خدا بخواهد [26] كه يك عدّه را خدا استثنا مي‌كند آنها شايد مجاز باشند بگويند: ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ يعني خدا حق گفت، پروردگار حق گفت، مطلب حق بود ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ علوّ او آن روز ظهور مي‌كند، كبريايي او آن روز ظهور مي‌كند.

قيامت پنجاه موقف دارد همه اينها يكسان نيست. در بعضي از موقف‌ها جاي سؤال و جواب نيست ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ [30] اين يك موقف است. يك موقف هم مثل ايست بازرسي است كه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [31] اينها را نگه بداريد ما از اينها سؤال بكنيم. خب اين ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ براي يك موقف است ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ براي موقف ديگر است. آنجا چرا سؤال و جواب نمي‌شود براي اينكه در آن موقف اسرار باطني ظهور كرده، براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ [32]. خب كسي به صورت حيوان در آمده, آن وقت شما مي‌خواهي سؤال بكني؟! براي چه سؤال بكني؟ سؤال براي اينكه روشن بشود در درون او چيست، حالا كه در درونش مشخص شد ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. اگر بر پيشاني كسي نوشته شده كه فلان كاره است شما براي چه مي‌خواهيد سؤال بكنيد، با دستي كه خلاف كرده روي آن دست نوشته است، روي پايي كه جاي بد رفته نوشته است خب شما از چه چيزي مي‌خواهيد سؤال بكنيد.

تفاوت شفاعت مورد اعتقاد مشركان با موحدان

مطلب ديگر اينكه آنها گرچه قائل به شفاعت بودند ولي از چند نظر با شفاعتي كه ما معتقديم فرق دارد: يكي اينكه آنها آلهه خود را در شفيع بودن، مستقل مي‌دانستند لذا صبغه (رنگ) ربوبيّت به آنها مي‌دادند اينكه مي‌گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند [2] يا مي‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي اينها را نمي‏پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند [3] اين تقريب را، اين شفاعت را براي آلهه خودشان بالاستقلال قائل بودند لذا اينها را رب مي‌دانستند ما اگر براي قدّيسين از بشر نظير انبيا و اوليا يا براي ملائكه شفاعت قائليم كه قائليم به اذن الله است. بنابراين يك فرق جوهري بين موحد و مشرك در اصل شفاعت هست آنها شفاعت را براي معبودهايشان قائل بودند مي‌گفتند اينها حقّ تقريب دارند، حقّ شفاعت دارند بالاستقلال; لذا از اينها به عنوان رب ياد مي‌كردند ما از اينها به عنوان عبد ياد مي‌كنيم مي‌گوييم اگر اينها شفيع هستند بايد اذن داشته باشند. دوم اين است كه مشفوع‌له بايد مرتضي‌المذهب باشد آنها كه به چنين چيزي معتقد نبودند.

امر سوم هم اين است كه ما شفاعت را مربوط به خصوص دنيا نمي‌دانيم هم براي دنياست هم براي آخرت، آنها اصلاً به آخرت معتقد نبودند اين سه تفاوت بين موحد و مشرك است در مسئله شفاعت.

مطلب ديگر اين است كه جريان شفاعت در لحظه‌اي است كه انسان مشكل جدّي دارد كه از احدي كاري ساخته نيست. همه بشر آن روز جمعند ولي اجتماعي نيستند ﴿قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ بگو اولين و آخرين، همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند. [4] اما در آن روز ﴿وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً و همگي روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر ميشوند [5] همه‌شان جمع‌اند ولي زندگي‌شان اجتماعي نيست كه كسي مشكل كسي را حل كند. روزي است كه ﴿يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ در آن روز كه انسان از برادر خود فرار مي‏كند، و از مادر و پدرش، [6] هيچ كس به فكر كسي نيست پس همه منتظرند كه شفيعي بيايد مشكلشان را حل بكند. روز، روز فزع اكبر است در روز فزع اكبر وقتي دستور مي‌رسد كه چه كسي شفاعت كند و از چه گروهي شفاعت بكنند تا امر به پايان نرسد عده‌اي در فزع هستند وقتي دستور رسيد و مشخص شد فزع برطرف مي‌شود.

تفاوت اذن الهي در امور تکويني و تشريعي

اذن‌هايي كه خداي سبحان به فرشته‌ها مي‌دهد يك اذن تكويني است در اذن‌هاي تشريعي بين آن اذن‌دهنده و آن فعل، اراده مأذون فاصله است مثل ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته‏ اند [3] خداي سبحان اذنِ جهاد به مسلمان‌ها در مدينه داد اذن الهي از يك طرف، فعل خارجيِ مجاهدان از طرف ديگر، ارادهٴ مجاهدان بين اذن خدا و فعل خودشان فاصله است از طرف سوم. اما در اذن تكويني، اذن الهي همان امر الهي است اين‌چنين نيست كه خدا اذن بدهد يعني دستور بدهد بعد اين موجود مأذون مختار باشد و با واسطه كار انجام بدهد مثل اينكه ما بخواهيم ببينيم به چشممان اذن ديدن مي‌دهيم اين همان امر است. اين‌طور نيست كه در نظام تكوين اگر كسي اذن داد بين اذنِ آن اذن‌دهنده و فعلِ خارجي، اراده مأذون، متخلِّل باشد لذا تعبير فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزي را اراده كند به او مي‏گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود! [4]

درباره فرشته‌ها فرمود: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ از پروردگارشان كه حاكم بر آنهاست مى‏ ترسند و آنچه را مامورند انجام مى‏ دهند [5] اين طور نيست كه بعد حالا فكر بكنند تصميم بگيرند بعد اراده انجام بدهند كه گاهي بكنند گاهي نكنند، اراده اينها فاني در اراده ذات اقدس الهي است. آنجا كه نظام، نظام تشريع نيست نظام تكوين است لذا ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ آنچه را مامورند انجام مى‏ دهند﴾. در شفاعت اذن تكويني است نه اعتباري; اذن تكويني همان امر تكويني الهي است در امر تكويني بين امر آمر و تحقّق مأموربه فاصله‌اي نيست.

اينها چون با عليّ كبير در ارتباط‌اند در فزع‌اند. يك وقت است كه انسان با غفور رحيم در ارتباط است اين قلب آرام مي‌شود ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. اما تا بخواهد با غفور و رئوف و رحيم ارتباط پيدا كند طول مي‌كشد.

اينكه در سوره «زمر» فرمود اينها را لرزه مي‌گيرد ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ براي اينكه تا به محلّ امن برسند طول مي‌كشد بعد ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾ [7] اول ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ مي‌لرزند.

سوره 39: الزمر

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۲۳﴾

خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابي كه آياتش (از نظر لطف و زيبائي و عمق محتوا) همانند يكديگر است، آياتي مكرر دارد كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كساني كه از پروردگارشان خاشعند مي‏افتد سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مي‏شود، اين هدايت الهي است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمائي مي‏كند، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائي براي او نخواهد بود!

وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) هنگامي كه براي نماز برمي‌خاست «ترتعدُ فرائصُهُ» [8] اين دو طرف پهلويشان مي‌لرزيد اينها با عليّ كبير كار دارند نه با غفور رحيم، بعدها كه با غفور رحيم كار دارند آرام مي‌شوند. خب چرا صداي وجود مبارك امام صادق در هنگام تلبيه مي‌گرفت آن‌طور ناله مي‌كرد مي‌گفت من مي‌ترسم بگويم «لَبَّيْكَ» به من بگويند «لا لَبَّيْكَ» [9] او با عليّ كبير كار دارد در ذيل آيه هم سخن از عليّ كبير است نه غفور رحيم، اگر فرشتگان با عليّ كبير رابطه دارند خب مي‌لرزند در فزع‌اند.

اين خوف، خوف عقلي است نه خوف نفسي، انسان وقتي وارد حرم شد چطور حريم مي‌گيرد احساس ادب مي‌كند قدري خودش را كنار مي‌كشد آنجا كه ترس نفسي كه نيست، ترس از مار و عقرب كه نيست; احترام مي‌كند يعني چه، يعني حريم مي‌گيرند ما به فلان شخص احترام مي‌كنيم يعني چه؟ يعني خيلي نزديكش نمي‌شويم حريم مي‌گيريم. اگر كسي حرمت عقلي را بخواهد رعايت كند حريم عقلي مي‌گيرد نه حريم نفسي، اگر كسي با عليّ كبير كار دارد و عليّ كبير را مي‌شناسد مي‌لرزد لذا در فزع است.

وقتي ذات اقدس الهي با لطف و مِهر و جمال به اينها مي‌نگرد فزع اينها برطرف مي‌شود. وقتي اين فزع از دل‌ها برطرف شد دل‌ها آرام شد آن‌گاه اينها چون درجاتي دارند آن افراد ابتدايي يا مياني از آن افراد عالي سؤال مي‌كنند مي‌گويند: ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه گفت ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ مي‌گويند حق ظهور كرده است آن روزي كه حق ظهور بكند به هيچ وجه جا براي باطل نيست.

اين ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، هم به اين معناست كه شكّي در اين نيست كه قيامت واقع مي‌شود. هم به اين معناست كه آن روز، ظرف شك نيست. در دنيا ممكن است انسان درباره بعضي از امور شك كند نسبت به بعضي از امور يقين داشته باشد ولي در معاد چون روز ظهور حق است هيچ كسي درباره هيچ مطلبي شك ندارد. هر چه حق است روشن است. شك در آن روز نيست.مثل اينكه انسان بگويد در فضاي روشن كه آفتاب هست شك نيست بالأخره انسان مي‌بيند، در كجاست، ديوار كجاست، درخت كجاست، انسان كجاست، در فضاي شفاف و روشن، تيرگي نيست تا انسان شك داشته باشد. قيامت شك‌بردار نيست.

همگان محتاج به شفاعت اولياي الهي هستند بعضي‌ها براي اينكه دوزخ نروند، بعضي‌ها براي اينكه دوزخ رفته‌اند تخفيف عذاب در دوزخ حاصل بشود، گروه سوم نيازمند به شفاعت‌اند تا از دوزخ نجات پيدا كنند وارد اعراف بشوند، گروه چهارم محتاج‌اند كه از اعراف وارد بهشت بشوند، گروه پنجم بهشتيان‌اند كه محتاج به شفاعت‌اند براي ترفيع درجه، همه انسان‌ها چه مؤمن چه غير مؤمن، محتاج شفاعت اولياي الهي هستند.

در مراحل نهايي كه كسي قدرت شفاعت ندارد يا ظرفيت شفاعت ندارد آنجا در آن روايات هست كه «وَ آخر مَن يشفع هو أرحم الراحمين» [12] آخرين شفيع خود خداي سبحان است او شفاعت مي‌كند; يعني اسمي از اسماي الهي نزد اسم ديگري از اسماي الهي شفاعت مي‌كند در اين دعاهاي نوراني امام سجاد در صحيفه سجاديه هست كه خدايا! از عِقاب تو نمي‌شود پناهنده شد مگر به رحمت تو، يكي از اسماي حسناي خداي سبحان مُجير بودن است اين دعاي «مُجير» از دعاهاي نوراني ماست يعني او ما را پناه مي‌دهد در اين دعا مكرّر مي‌گوييم «يا مجير» [13] در آن دعاي صحيفه هست كه «لا يُجير مِن عِقابك الاّ رحمتك» [14].