(9) يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

(9) يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 

اي موسي! من خداوند عزيز و حکيمم! 

 

خداى تعالى در اين جمله خود را براى موسى معرفى مى كند، تا بداند آن كسى كه دارد با او سخن مى گويد پروردگار متعال اوست. اين آيه در اين سوره در برابر آیات زیر میباشد .

سوره ۲۰: طه

إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿۱۲﴾

من پروردگار توام! كفشهايت را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس ‍ طوي هستي. (۱۲)

سوره ۲۸: القصص

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿۳۰﴾

پس چون به آن [آتش] رسيد از جانب راست وادى در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد كه اى موسى منم من خداوند پروردگار جهانيان (۳۰)

 

﴿يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ تا حال در مكتب شعيب(سلام الله عليه) اين حرفها را شنيدي اما آنچه الآن در اينجا مشاهده مي‌كني منم كه نام من الله است وصف من عزيز حكيم است ﴿يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾.

 

تکلم پروردگار

وقتي امام صادق به ابي‌بصير كور مي‌گويد تو خدا را مي‌بيني معلوم مي‌شود با چشم ظاهر نيست. وقتي كور خدا را مي‌بيند يعني با قلب مي‌بيند همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «لا تُدركه العيون بِمُشاهدة العِيان و لكن تُدركه القلوب بِحقائق الإيمان»[7] حقيقتِ دل مي‌بيند با آن چشم ملكوتي كه وجود مبارك موساي كليم اگر چشم را مي‌بست باز مي‌ديد معلوم مي‌شود اين نار در شرق يا غرب, اين صدا در شرق يا غرب و مانند آن نيست گوشش را هم مي‌گرفت باز مي‌شنيد اين صدا از غيب مي‌آيد و با قلب درك مي‌شود نه از شرق و غرب بيايد تا با گوش شنيده بشود خدا فرمود موسي! من را كه مي‌بيني من را كه شناختي من الله‌ هستم من عزيزم من حكيمم, ﴿أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾.

 

قرآن در آیه 164 سوره نساء از تکلّم خداوند با حضرت موسی(علیه السلام) سخن گفته و می فرماید:

 «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليمَا».

 (و خداوند با موسى سخن گفت)؛

 

 در آیات 143 و 144 سوره اعراف نیز به موضوع تکلم خداوند با آن حضرت اشاره کرده و می فرماید:

«وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّه»؛

(و هنگامی كه موسی به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت)

 

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم

همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم

کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم

عـَلـَم عـشــق تـو بـر بـام سـَـمـٰـوٰات بـریـم

حافظ

 

«يا مُوسى‏ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي»

و فرمود: (اى موسى! من تو را با رسالت هاى خويش و با سخن گفتنم [با تو] بر مردم برترى دادم و برگزيدم)؛.

 

علاوه بر آیات فوق، خداوند متعال در آیه 253 سوره بقره در بیان برتری پیامبران الهی بر یکدیگر می فرماید:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ».

(بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم؛ برخى از آنها خداوند با ایشان سخن مى گفت)؛

 

سوره ۴۲: الشورى

وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۵۱﴾

شايسته هيچ انساني نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحي، يا از وراء حجاب، يا رسولي مي‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي مي‏كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است. (۵۱)

نـكـتـه كه در اين آيه هست اين است كه اين سه قسم را با كلمه او عطف به يكديگر كـرده، و ظاهر اين كلمه آن است كه سه قسم مذكور با هم فرق دارند، و بايد هم همين طور باشد، چون مى بينيم دو قسم اخير را مقيد به قيدى كرده. يكى را مقيد به حجاب و ديگرى را بـه رسـول. ولى اولى را به هيچ قيدى مقيد ننموده. و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از قسم اول سخن گفتن خفى باشد، سخن گفتنى كه هيچ واسطه اى بين خدا و طرف مقابلش نـبـاشـد. و امـا دو قـسم ديگر به خاطر اين كه قيدى زائد در آن آمده كه يا حجاب است و يا رسـولى كـه به وى وحى مى شود، سخن گفتنى است كه با واسطه انجام مى شود. چيزى كـه هـسـت در يـكـى واسـطـه رسـول اسـت كـه وحى را از مبداء وحى گرفته به پيامبر مى رسـانـد، و در ديگرى آن واسطه حجاب است، كه خودش رساننده وحى نيست، ولى وحى از ماوراى آن صورت مى گيرد.

وحى با واسطه قسم دوم وحى

قسم دوم از وحى، يعنى (او من وراء حجاب )، وحى با واسـطـه اسـت، و واسـطـه اش هـمان حجاب است. چيزى كه هست اين واسطه مانند واسطه در قـسم سوم خودش وحى نمى كند، بلكه تنها وحى از ماوراى آن آغاز مى شود.

اين قسم تكلم (تكلم از ماوراى حجاب ) مانند تكلم خداى تعالى با موسى در كوه طـور اسـت و نـيز از همين قسم است وحى هايى كه در عالم رؤ يا به انبياء (عليهم السلام ) مى شده.

و قـسـم اول از تـكلم تكلمى است كه خداى تعالى با پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله وسـلّم ) و بـدون واسـطـه جـبـرئيـل مـى كـرد كـه در آن نـه رسول ملكى، يعنى جبرئيل، واسطه بود، و نه هيچ گونه حجابى كه فرض شود.

و چـون وحـى در تمامى اين اقسام مختلف منتسب به خداى تعالى است، لذا مى توان وحى را بطور مطلق به خداى تعالى نسبت داد و مستند به او كرد. ساده تر بگويم : مى توان در هـر سـه قـسـم از وحى گفت خدا چنين وحى كرده، بدون قيدى كه معين كند منظور كدام يك از اقـسـام وحى است.

 

Fatemina, min:1:17

https://www.youtube.com/watch?v=DBZOzJQsJHw

 

Faghieh imani min:4:50-6:52

https://www.youtube.com/watch?v=aaAQF_PmCII

 

Dinani min:15:15 -17, 23:45-28

https://www.aparat.com/v/V6sK1

(8) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبّ

(8) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ 

هنگامي که نزد آتش آمد، ندايي برخاست که: مبارک باد آن کس که در آتش است و کسي که در اطراف آن است ! و منزه است خداوندي که پروردگار جهانيان است! 

 

چنين به نظر مى رسد كه منظور از من حولها در آيه مورد بحث، كسى است كه پيرامون آتش بوده، كه يا موسى به تنهايى بوده، يا اگر غير از او نيز بوده موسى هم بوده است و مراد از مباركه ( به معناى دادن خير بسيار است) او، همان برگزيدن او بعد از تقديس او است.

 

وجوه مختلف درباره مراد از (من فى النار) در آيه شريفه  

و اما اينكه مراد از (من فى النار - آنكه در آتش است ) كيست ؟

بعضى گفته اند: خداست و معنايش اين است كه : مبارك است آن كسى كه سلطان و قدرتش در آتش ظهور كرده، چون صداى گفتگو از درخت برمى خاست، درختى كه به شهادت آيات سوره قصص، آتش اطرافش را احاطه كرده بود و بنا به گفته اين مفسر معناى آيه اين مى شود كه : مبارك است آن كسى كه با كلام خود از آتش براى تو تجلى كرد و خير كثير به تو داد، آن وقت جمله (و سبحان اللّه رب العالمين ) تنزيه خداست از اينكه جسم يا جسمانى باشد و مكان بدو احاطه يابد و يا در دسترس حوادث قرار گيرد.

 

بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از (من فى النار) ملائكه اى است كه در آتش حاضر بوده اند، همچنانكه مراد از (من حولها) موسى (عليه السلام) است.

 

بعضى ديگر به عكس گفته اند، يعنى گفته اند: مراد از جمله اولى موسى (عليه السلام) و مراد از دومى ملائكه است.

 

بعضى هم گفته اند: در كلام تقديرى هست و اصل آن (بورك من فى المكان الذى فيه النار) بوده، يعنى مبارك است آن كسى كه در مکانی قرار دارد، كه آتش در آن مكان است و مقصود از آن مكان بقعه مباركه اى است كه درخت در آن قرار داشته است و در سوره قصص نام آن بقعه آمده، و مراد از (من فيها) موسى (عليه السلام) است و مقصود از (من حولها) انبيايى هستند كه از آل ابراهيم و از بنى اسرائيل در پيرامون آن بقعه يعنى سرزمين شام منزل گزيده اند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از (من فى النار) نور خداى تعالى، و مراد از (من حولها) موسى (عليه السلام) است.

 

بعضى ديگر گفته اند: مراد از (من فى النار) درخت است كه در احاطه آتش قرار داشت و مراد از (من حولها) ملائكه اى است كه خداى را تسبيح مى گفته اند.

 

اهميّت موضوع باعث شد كه ذات اقدس الهي وضع اين نار را روشن كند

 

اين خصوصيّات را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا﴾ وقتي وجود مبارك موساي كليم به حضور اين نار آمد ﴿نُودِيَ﴾ اينجا ديگر فعل, فعل مجهول است چون هنوز مسئله ربوبيّت و الوهيّت و متكلّم كيست و اينها روشن نيست ﴿نُودِيَ﴾ اول ندايي شنيد, چه چيزي شنيد؟ شنيد آگاه باش كه اين نار, نار عادي نيست

﴿أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ﴾ برخيها در درون اين آتش‌اند اما مبارك‌اند (يك)

 ﴿وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ آنها كه اطراف اين نارند كه يكي از آنها خود شمايِ موسي هستي الآن به مقام بركت رسيدي (دو)

 و آن كه اين حرفها را مي‌زند و آن كه فيض او و لطف او در نار ظهور كرده است و آن كه تو را منشأ بركت كرده است از هر توهّم و تخيّل مادّي منزّه است ﴿وَسُبْحَانَ اللَّهِ﴾ آن الله ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است.

 

 اين صحنه, صحنه بركت است خب حالا اين كجا اتفاق افتاده؟ در سورهٴ مباركهٴ «قصص» موقعيّتش را مشخص كرد فرمود; آيه 29 به بعد سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است:

 

﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ از راه دور ديد بالاي اين قسمت كوه طور آتشي روشن است ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ وقتي آمد جلوي اين نار ﴿نُودِيَ﴾ اما منادي هنوز مشخص نيست اول غيبت است از كجا اين ندا را شنيد ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ پس كوه طور است (يك) درّه است (دو) جانب ايمن دارد (سه) در جانب ايمن يك بُقعه مباركه است (چهار) در اين بقعه مبار‌كه شجري است (پنج) اين شجر در نار است (شش) از اين محدوده مي‌شنود ﴿إِنَّي أَنَا اللَّهُ﴾ اين را او مي‌شنود و اهل او كه هستند از همه اينها بي‌خبرند

 

 شاطى: جانب. حاشيه

وادى : سيلگاه. دره.

 

وجود مبارك موساي كليم با آن چشمِ ملكوتي‌شان اينها را ديدند با اينكه همراهان او هيچ كدام از اينها را نديدند. موساي كليم(سلام الله عليه) كه با آن چشم ملكوتي, اينها را ديد با گوش ملكوتي هم اين صدا را شنيد

این شنیدن و تکلم  میتواند از جنس بوئیدن حضرت یعقوب باشد 

 

Some note that the phenomenon was described as fire ( n ā r ), but was actually light ( nūr ); Moses deemed it “fire,” but the Arabs are said to have sometimes used the word “fire” ( n ā r ) in the place of “light” ( nūr ; Q, Th). Ibn ʿ Abb ā s said it was not fire, but a flickering light, and in another statement he referred to it as the “Light of the Lord of the worlds'' (IK). It is in the context of this verse that many commentators mention the ḥ ad ī th: “God sleeps not; nor is it proper to Him to sleep. He lowers justice and raises it. He raises to Himself the deeds of the night before the day, and the deeds of the day before the night. His veil is light [or fire]. If it were removed, the glories of His Face would burn up everything whose sight fell upon It.”

 قاموس قرآن

نار

آتش. [بقره:80]. راغب گويد: به قول بعضى نارونور از يك اصل اند و بيشتر متلازم هم مى‏باشند.

 

﴿فَلَمَّا جَاءَهَا﴾ وقتي كنار اين نار آمد در حقيقت اين نور بود نه نار چون به ديدِ موساي كليم(سلام الله عليه) نار بود ضمير را مؤنث آورد در حقيقت «جاءَهُ» است نه ﴿جَاءَهَا﴾ ولي چون موساي كليم نار ديد اينجا هم ضمير را مؤنث آورد ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا﴾

 

Dinani min:11:10-12:10

https://www.aparat.com/v/V6sK1

 

 

آن منطقه به بركت آن نور الهي هم مبارك بود هم مقدّس اين تبريك و تقديس را ذات اقدس الهي تقسيم كرد.در سورهٴ مباركهٴ «طه» از قداست آن منطقه سخن به ميان آورد. در سورهٴ «نمل» و «قصص» از بركت آن منطقه سخن به ميان آورد; در سورهٴ «طه» گذشت ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾[1] از قداست آن سرزمين ياد كرد اما در سورهٴ «نمل» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» هم از بُقعه مبار‌كه ( الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ ) ياد كرد

 

 اما اين نار و اين بركت و اين ﴿مَن﴾ همه با نزاهت همراه است نه نار و نور مادّي است نه بركت مادّي است نه قداست مادّي است نه ﴿مَن فِي النَّارِ﴾ مادّي است نه «مَن حول النار» مادّي است ممكن است بدن وجود مبارك موساي كليم كه جزء «مَن حول النار» است مادي باشد اما ولايتش رسالتش نبوّتش اينها هيچ كدام مادّي نيست. اين صحنه‌‌ها را وجود مبارك موساي كليم مشاهده كرد.

 

(7) إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِه

(7) إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ 

(به خاطر بياور) هنگامي را که موسي به خانواده خود گفت: من آتشي از دور ديدم؛ (همين جا توقف کنيد؛) بزودي خبري از آن براي شما مي آورم، يا شعله آتشي تا گرم شويد.

 

اين آيات، ابتداى داستانهاى پنج گانه اى است كه گفتيم در اين سوره به عنوان استشهاد براى مطالب صدر سوره از قبيل تبشير و انذارى كه در آنها ذكر مى كند مى باشد و در سه داستان اول از آن پنج داستان يعنى در داستان موسى و داوود و سليمان، جهت وعده را بر جهت وعيد غلبه داده و در دوتاى ديگر جانب وعيد، بيشتر رعايت شده است

 

The word ‘Moses’ has been mentioned in the Qur’an for 136 times and his story has been told in 24 suras. Thus, the explanation concerning the children of Israel is studied in about 900 verses of the Qur’an.

Moses accompanied with his wife who was pregnant, and they were going from Madyan towards Egypt. On one side, the darkness of the night in the cold stormy weather of the desert, and, on the other side, the childbirth of his wife, forced Moses to search. The verses under discussion are about this event.

 

در سورهٴ «طه» سورهٴ «نمل»  سورهٴ «قصص» از آغاز نبوّت وجود مبارك موساي كليم سخن به ميان آمده.

 

خودش بود و همسرش اما موساي كليم همراهاني هم داشتند خادمي داشتند مصاحبي داشتند اينها را قرآن نقل نمي‌كند لكن تعبير به «اهل» فرمود بعد هم چهار ضمير جمع آورد براي اينكه فرمود: ﴿إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ﴾ اين «اهل» ممكن است مفرد باشد يعني امرأئه او ممكن است همراهان او باشد يعني با امرأئه كه جمع باشد اما اين چهار ضمير جمع نشان مي‌دهد كه عدّه‌اي همراه وجود مبارك موساي كليم بودند يكي ﴿سَآتِيكُم﴾ است دوم ﴿أَوْ آتِيكُم﴾ است سوم ﴿لَّعَلَّكُمْ﴾ است چهارم ﴿تَصْطَلُونَ﴾ اين چهار ضمير جمع نشان مي‌دهد كه همراهاني هم داشتند حالا يا از خود امرأئه به اهل تعبير شد و چون از امرأئه به اهل تعبير شد به مناسبت اين تعبيرِ لفظي چهار ضمير جمع آورده شده يا نه, واقعاً عدّه‌اي غير از همسر حضرت موسي(سلام الله عليه) در خدمت آن حضرت بودند كه اين چهار ضمير جمع بعد از كلمه «اهل» آمده.

 

It is noteworthy that Moses says he brings ‘them’ news or a flaming band, (the pronoun of which plural). This may show that there had been a child or children with him too, because his marriage had happened in Madyan eight to ten years before that.

 

وجود مبارك موساي كليم از شرق مصر يا از شمال شرقي مصر از مدين حركت كردند بيايند به طرف مصر خب شب شد راه‌بلد نداشتند هوا هم سرد بود از اين كلمه اِصطلا و گرم شدن معلوم مي‌شود كه احساس برودت و سردي مي‌كردند و احتياج داشتند كه گرم بشوند و(ازسَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ)  راه‌بلدي اينها را هدايت كند

 

وقتي كه از دور وجود مبارك موساي كليم اين آتش را ديد نفرمود «أبصرتُ» فرمود: ﴿آنَسْتُ﴾ اين ﴿آنَسْتُ﴾ يعني «أبصرتُ شيئاً لي به اُنس» چيزي را من ديدم كه باعث اُنس و آرامش من مي‌شود درست است كه ﴿آنَسْتُ﴾ را به «أبصرتُ» تفسير كردند اما هر اِبصاري, ديدن هر چيزي اِيناس نيست. ايناس, ديدن چيزي است كه باعث انس باشد يعني در حالت ضرورت, مشكل آدم را حل كند.

 

 

مشابه این آیات در سوره مبارکه قصص و طاها نیز بیان شده است

آيه 29 سورهٴ مباركهٴ «قصص»:

 ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍأَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾

 آيه ده سورهٴ مباركهٴ «طه»:

 ﴿إِذْ رَأي نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً﴾

 

 در تمام اين ضماير چهارگانه, مخاطب را مطرح كرد با اينكه خودش محتاج بود نه حاجت خود را تنها ديد نه حاجت خود را با مخاطبين ديد فقط درصدد رفع نياز مخاطبين بود با اينكه خودش مانند آن همراهان, محتاج به راهنمايي و محتاج به نار بود براي گرم شدن اما در تمام اين ضماير چهارگانه به فكر رفع نياز مخاطب بود ﴿سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ﴾ نفرمود ما مي‌خواهيم ببينيم كه چه مي‌شود, فرمود مي‌خواهم به شما اطلاع بدهم ﴿أَوْ آتِيكُم﴾ براي خودمان نيست براي شما مقداري آتش بياورم براي اينكه شما گرم بشويد نه «لعلّنا نَصطلي» نه ما با هم گرم بشويم, ديدنِ نياز همراهان و اصرار بر اينكه هدف اصلي من رفع نياز همراهان است اين از برترين ويژگيهاي انبياي الهي بود.

 

از سياق بر مى آيد كه آتش مذكور تنها براى آن جناب هويدا شده، و غير او كسى آن را نديده است، و گر نه بطور نكره نمى گفت : من آتشى مى بينم، بلكه آن را نشان مى داد و به آن اشاره مى كرد

 

این دیدن میتواند از جنس بوئیدن حضرت یعقوب باشد  که ایشان بیان میکنند من بوی پیراهن حضرت یوسف را استشمام میکنم . این بوئیدن از طریق شامه عادی نیست در غیر این صورت دیگران نیز می توانستند این بو را استشمام کنند. 

دیدن میتواند طروق  مختلفی داشته باشد یکی از آنها با چشم باشد.  طروق  دیگر می تواند غیر از این مجاری باشد. به طور مثال ما میتوانیم چشمانمان را کاملا ببندیم و تصویر پدر یا مادرمان را به صورت  واضح تصور کرده و ببینیم. 

 In Sufism, this verse symbolizes the levels of certainty envisioned as progressive stages in the spiritual life: (1) having conceptual knowledge of the fire, (2) seeing that fire, and (3) being burned or consumed by it symbolize (1) theoretical knowledge about spiritual matters, (2) direct vision of spiritual realities, and (3) the realization attained when the substance of the soul is transformed by being consumed by the Truth.

 

(6) وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ

(6) وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ 

و بطور مسلم اين قرآن از سوي حكيم و دانائي بر تو القا مي‏شود. 

كلمه (تلقيه ) با كلمه (تلقين ) تقريبا به يك معناست و اگر دو وصف (حكيم ) و (عليم ) را نكره آورد، هم به منظور تعظيم بود و هم تصريح كند به اينكه اين قرآن از ناحيه خداى تعالى است

چون سورهٴ مباركهٴ «نمل» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است و مهم‌ترين بخش‌ آن بعد از توحيد جريان وحي و نبوّت است ذات اقدس الهي جريان وحي و نبوّت و قصص انبيا را با اين جمله شروع مي‌كند كه اين بحثهايي كه در اين سور‌ه مطرح است تو اين را از كسي نشنيدي از كتابي هم نخواندي از علماي بني‌اسرائيل فرا نگرفتي از تورات و انجيل نقل نمي‌كني بلكه ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ تمام اين حرفها را كه به نام قرآن كريم است از نزد ذات اقدس الهي كه حكيمِ مطلق و عليمِ محض است تلقّي مي‌كني پس جريان درس و بحث نيست سخن تلقّي و علم است كه شهود است و اين شهود هم از لدن و نزد و حضور خداي سبحان است كه مي‌شود علم لدنّي و خدا هم حكيمِ مطلق است و عليمِ محض پس تمام اين حرفهاي شما حق است و صدق است بلا كذبٍ از جايي هم نگرفتيد درست است كه آن تورات و انجيل كه اصل است [و تحريف‌شده نيست] حق است ولي تو از آنجا نقل نمي‌كني.

 

Kamal  Heydari:

https://www.youtube.com/watch?v=9q9mW99XoF0

 

در آغاز سورهٴ مباركهٴ «زخرف» يعني آيه سه و چهار سورهٴ «زخرف» اين است كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ اين كتاب گرچه آن مرحله نازله‌اش عربي مبين است ولي مقام والاي او عليّ حكيم است تو اين عليّ حكيم را مانند عربي مبين از وحي داري منتها عربي مبين دامنه اين وحي است عليّ حكيم صدر و برجسته‌ترين نقطه اين وحي است تو اين عليّ حكيم را از ﴿لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ ياد مي‌گيري پس علمت لدنّي است از نزد خداست تو بالا آمدي به نزد خدا رسيدي و اين عليّ حكيم را از خدايي كه حكيمِ عليم است فرا مي‌گيري.

 

فرمود حقايق قرآن را شما تلقّي مي‌كنيد نه اينكه مفاهيمش را فقط بفهميد

 

The Qur’anic words /hakim/ and /‘alim/ both refer to the awareness of Allah, but the word /hikmat/ (wisdom) usually states the practical aspects, while /‘ilm/ (knowledge) points to the theoretical aspects.

In other words, the Qur’anic word /‘alim/ refers to the infinite knowledge of Allah, and the application of the word /hakim/ informs of the view, order, and aim of creation of this world (not the aim of god), as well as sending down the Qur’an.

 

Sufis meditating upon this verse read it beyond its context as addressed to the Prophet; they say that no one can be considered among those firmly rooted in knowledge ( al-r ā sikhūn fi’l- ʿ ilm , mentioned in 3:7 ) until one recites the Quran “through God” ( bi’Ll ā h ) and hears it “from God” ( min All ā h )—that is, hears it from the Presence of One who is Wise, Knowing (Aj).

سوره ۳: آل عمران

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۷﴾

اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پاره‏ اى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آنها اساس كتابند و [پاره‏ اى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل‏ پذيرند] اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه‏جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه‏ داران در دانش كسى نمى‏ داند [آنان كه] مى‏ گويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى ‏شود (۷)

 

صوفيان تأكيد كرده‌اند كه علم حقيقي از رهگذر كشف و شهود حاصل مي‌شود نه از طريق تحصيل علم ظاهري. از اين روي به علوم ظاهر دل خوش نمي‌دادند و از بحث و درس روي گردانند. آنها لازمة رسيدن به دانش حقيقي و قلبي را ترك علوم ظاهري دانسته‌اند

صوفيان دربارة طريق فهم قرآن و تفسير آن مي‌گويند: تنها راه مطمئن براي فهم آيات الهي طريق دل است و رسيدن به حقّ و ژرفاي آيات تنها با پاك نمودن و زدودن زنگار از آيينة دل براي آدمي ممكن مي‌شود و بدون تصفيه دل و تزكيه باطن نمي‌توان به درك اين معنا دست يافت؛ چرا كه لازمة فهم قرآن طهارت دروني و پاكيزگي قلب است. خداوند فرموده است: «إنّه لقرآن كريم في كتاب مكنون لا يمسّه إلاّ المطهرون» (سوره واقعه، 77 ـ 79) و همانگونه كه براي افرد جايز نيست بدون طهارت ظاهري (وضو) حروف و كلمات قرآن را مسّ نمايند، كساني كه قلب خود را از رذايل اخلاقي تطهير نكرده‌اند، نمي‌توانند معاني حقيقي و بطون قرآن را دريابند (غزالي، احياء،1/332).

 

صوفيّه براي عقل مادي در تفسير و فهم آيات جايگاهي قائل نيستند و آن را از درك معاني والا و اسرار و بطون آيات عاجز مي‌دانند، بلكه آن را محكوم مي‌كنند و مي‌گويند عقل را بايد در پيشگاه آيات قرباني نمود تا به سرّ و ژرفاي آيات پي برد.

صوفيّه بر اين باورند كه قرآن را در صورتي مي‌توان فهم نمود كه موانع فهم آن به كلي بر طرف شده باشد. غزالي گويد: اكثر مردم از آن جهت از فهم معاني قرآن محروم شده‌اند كه شيطان بردلهاي آنان پرده‌هايي كشيده و ميان آنان و اسرار قرآن مانع ايجاد كرده است. رسول گرامي اسلام (ص) در اين باره فرموده است: «لولا أنّ الشياطين يحومون علي قلوب بني‌آدم لنظروا إلي الملكوت».

 

صوفيه در مقام مكاشفه آن چنان سرمست كشف و شهودند كه ديگر به نقل احاديث و ذكر اسانيد آن اهميت نمي‌دهند، بلكه بي‌واسطه حديث را از قلب خود از خداي خود نقل مي‌نمايند و مي‌گويند «حدثني قلبي عن الله». موضوعي كه شديداً مورد انتقاد فقهاء و محدثان قرار گرفته‌ است. منتقدان صوفيه مي‌گويند چه بسا اين مدعيان مكاشفه قلبي در مقام مشاهده و كشف و شهود تحت تأثير القاءات شيطاني گرفته باشند (ابن حجر، 11/296) و از اين روست كه آنان را مورد تكفير قرار مي‌دهند (همان، 1/197). البته صوفيه خود اذعان دارند كه ممكن است عارف در مقام كشف و شهود به گواهي و خطا افتد و القاءات شيطاني و خيالات فاسد را به منزله، انوار رحماني قلمداد نمايد (جوادي آملي، ص 716).

 

(5) أُولئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ

(5) أُولئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ 

آنها كساني هستند كه عذاب بد (و دردناك) براي آنها است و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند. 

اين جمله تهدیدی است به مطلق عذاب، چه دنيوى و چه اخروى، چون دنبالش عذاب خصوص آخرت را خاطر نشان مى سازد و مى فرمايد: (و هم فى الاخره هم الاخسرون )، پس معلوم مى شود جمله اول مربوط به مطلق عذاب است و شايد وجه اينكه مى فرمايد: اينان در آخرت (اءخسرون زيانكارترين ) هستند، اين است كه نامه اعمال ساير گنهكاران، هم مشتمل بر گناه است و هم مشتمل بر ثواب، كه مطابق آن اعمال، جزا داده می شوند، اما اين بيچارگان گناهانشان در نامه ها ثبت شده، اما ثواب هایشان و كارهاي نيك شان حبط شده، و ثبت نگشته است.

 اينها تمام اعمال خيرشان حابِط است چون وقتي انسان در قيامت كنار ميزان الهي مي‌رود كه عملي براي ارزيابي و براي توزين داشته باشد عمل وقتي قابل توزين است كه اين دو خصوصيّت را داشته باشد خود عمل حَسن باشد (يك) با حُسن فاعلي همراه باشد (دو) آدم خوب اگر كار خوب بكند وارد صحنه ترازو مي‌شود آدم خوب يعني مؤمن حالا كسي كه به خدا و قيامت ـ معاذ الله ـ ايمان ندارد عمل خير انجام بدهد اين بهره مادّي و دنيايي مي‌برد در دنيا شهرتي پيدا مي‌كند بركات مالي و دنيايي ممكن است نصيبش بشود اما سهمي از آخرت ندارد, اگر حُسن فاعلي و حُسن فعلي ضميمه نشد و انسان ـ معاذ الله ـ كافر بود در همان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[35] ما براي او ترازو نمي‌آوريم آخر چه چيزي را بسنجيم؟!

سوره ۱۸: الكهف

أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵﴾

آنها كساني هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاي او كافر شدند، به همين جهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قيامت ميزاني براي آنها برپا نخواهيم كرد. (۱۰۵)

 

 

اگر ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً و ما به سراغ اعمالي كه آنها انجام دادند مي‏رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مي‏كنيم!﴾[36] خب ترازوي چه چيزي را بسنجيم

 

آنها اگر غافل باشند ممكن است ذات اقدس الهي در آخرت به آنها پاداش هم بدهد اما اگر كافرِ عنود باشند و ملحد باشند اينها ديگر بهره اخروي ندارند بهره‌هاي دنيايي دارند خودشان فرزندانشان و بازماندگانشان.

 

The reason of that they are ‘the greatest losers’ is the same thing that is mentioned in Surah Al-Kahf, No. 18, verses 103 and 104 which announce:

 

 

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿۱۰۳﴾

بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در کارها، چه کساني هستند؟ (۱۰۳)

 الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴﴾

آنها كه تلاشهايشان در زندگي دنيا گم (و نابود) شده؛ با اينحال مي پندارند کارِ نيک انجام مي دهند! (۱۰۴)

﴿۴﴾ إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ

﴿۴﴾ إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ 

كساني كه ايمان به آخرت ندارند اعمال (سوء) آنها را براي آنان زينت مي‏دهيم به طوري كه آنها سرگردان مي‏شوند. 

كلمه يعمهون به معناى تحير و سرگردانى در امرى است. كسانى كه ايمان به آخرت ندارند از آنجايى كه آن روز را كه غايت مسير انسان است قبول ندارند، بناچار آنان مى مانند و دنيا، و معلوم است كه دنيا هم نمى تواند غايت اعمال قرار گيرد، پس اين بينوايان كه دست به دامان اعمال خود مى زنند، در راه زندگى متحير و سرگردانند، زيرا هدفى ندارند تا با اعمال خود به سوى آن هدف بروند.

The description of actions being made to seem fair ( zuyyina ) to people is found throughout the Quran (e.g., 2:212 ; 3:14 ; 6:43 ; 6:108 , 122 , 137 ; 8:48 ; 9:37 ; 10:12 ; 13:33 ; 15:39 ; 16:63 ; 27:24 : 29:38 ; 35:8 ;40:37 ; 41:25 ; 47:14 ; 48:12 ; 49:7 ). In this verse, God is the agent of making worldly things seem fair (i.e., beautiful or good) to human beings; in other passages it is Satan; and in still others the verb is passive, as in 9:37

 

 

﴿إنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ ما هم به اينها كيفر مي‌دهيم ﴿زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ﴾ ما اولاً انسان را طوري خلق كرديم كه زيباپسند است و جهان را زيبا قرار داديم زمينِ زير پاي او را زيبا قرار داديم ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾[39] نه «لكم» كه در سورهٴ «كهف» گذشت آنچه روي زمين است اينها جامه پرنياني و زيباي زمين است سقفي دارد به نام آسمان كه ﴿وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾[40] يا ﴿بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[41] سقف خانه او را مزيّن كرديم كفِ خانه او را مزيّن كرديم گفتيم اين زندگي خوب داشته باشد اما به او گفتيم سر بالا كني آنها براي تو نيست سر پايين بياوري اينها براي تو نيست تو از زميني كه روي آن پا گذاشتي بزرگ‌تري از آسماني كه بالاي سرت قرار دارد تو بالاتري تو يك زينت ديگري داري آن را در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» مشخص كرد فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده، و آنرا در دلهايتان زينت بخشيده﴾[42] زينتت آن است خب حالا اگر كسي زينت خودش يعني زينت انسان را فراموش كرد زينت الأرض را به حساب خود آورد زينت السماء را به حساب خود آورد حرف انبيا را گوش نداد حرف اوليا را گوش نداد «نَبذوا كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ اما آنها آنرا پشت سر افكندند، و به بهاي كمي مبادله كردند»[43] از اين به بعد ما او را گرفتار كيفر مي‌كنيم چه كار مي‌كنيم؟ ما همين تلخيها, كج‌فهميها, كج‌رويهاي او را نزد او زيبا نشان مي‌دهيم اين تزيين كيفري است نه تزيين ابتدايي.

 

 شيطان كاري در عالم نمي‌تواند بكند شيطان كاري كه انجام مي‌دهد وسوسه است هيچ كسي در برابر شيطان نمي‌تواند اعتراض كند كه تو باعث شدي شيطان مي‌گويد مأموريت من وسوسه است نامه دعوت نوشتن است كاري بيش از اين از من برنمي‌آيد خب انبيا نامه دعوت نوشتند اوليا نامه دعوت نوشتند فطرت و عقلت از درون نامه دعوت نوشتند مي‌خواستي آنها را گوش بدهي. در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين مناظره بين شياطين و افراد در قيامت گذشت كه شيطان مي‌گويد: ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾[46] من را سرزنش نكنيد خودتان را سرزنش بكنيد من دعوت كردم مي‌خواستيد نياييد خب انبيا هم دعوت كردند ديگر, كتاب انبيا دعوت‌نامه است فطرت و عقل دعوت‌نامه است چرا مرا ملامت مي‌كنيد اين كار شيطان است. شيطان در اين نظام مثل كلب معلّم است هيچ كسي را گاز نمي‌گيرد و نمي‌گزد ولي كفار و منافقين كه بيراهه رفتند و «نَبذوا كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»[47] از آن به بعد به عنوان اِضلال كيفري نه اضلال ابتدايي فرمود: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً  آيا ندانسته‏اى كه ما شياطين را به سراغ كافران مى‏فرستيم كه از راه به درشان برند﴾[48] ما اغراء كرديم اين شياطين را به جان كفار فرستاديم كه گاز بگيرند و بگزند ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[49] هم ولايت جعل كرده هم گزيدن و گاز گرفتن را فرموده, فرمود ما گفتيم گاز بگير اما طوري گاز بگير كه اختيارشان همچنان محفوظ باشد همان حال هم بگويند «أعوذ بالله» من نجاتشان مي‌دهم اين‌چنين نيست كه اسناد تزيين به ذات اقدس الهي مجاز باشد منتها مشكل اين بزرگواران اين است كه اينها بين تزيين ابتدايي و تزيين كيفري خلط كردند هرگز ذات اقدس الهي تزيين ابتدايي ندارد. تزيين ابتدايي غلط است هرگز خدا چنين كاري نكرده فرمود من سه كار كردم يك: زينت زمين مشخص; دو: زينت آسمان مشخص; سه: زينت انسان هم مشخص ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[50] من هرگز آسمان و زمين را براي شما زينت قرار ندادم گرايش هم ندادم به شما خودتان بيراهه رفتيد

مطلب بعدي آن است كه اضلال كيفري يك امر وجودي نيست چيزي به نام ضلالت باشد كه خدا در قلب كسي القا كند اين نيست كيفرهاي الهي در اين بخشهاي دنيا به امر عدم ملكه برمي‌گردد آنچه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» خواهد آمد، در آنجا فرمود: ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ هر رحمتى را كه خدا براى مردم گشايد بازدارنده‏ اى براى آن نيست و آنچه را كه باز دارد پس از [باز گرفتن] گشاينده‏ اى ندارد﴾[51] (مثل روشنایی و تاریکی که دو امر مجزا نیست تاریکی یعنی عدم  روشنایی) اين جزء محكم‌ترين محكمات آيات قرآني است در اين بخشها، فرمود ما درِ رحمت را يا باز مي‌كنيم يا باز نمي‌كنيم آن رحمة للعالمين را كه هميشه باز كرديم به روي همه گفتيم بياييد اما اين رحمت خاصّه را براي بعضيها باز مي‌كنيم براي بعضي باز نمي‌كنيم براي بعضيها كه ذات اقدس الهي فرمود آنها كه حرف ما را گوش دادند ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾[52] چند قدم رفتند آمدند تلاش كردند كوشش كردند ما هم پاداشي به اينها مي‌دهيم اما عدّه‌اي كه صريحاً مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[53] با انبيايشان در كمال بي‌اعتنايي برخورد مي‌كنند ما اين در را نسبت به آنها باز نمي‌كنيم همين! سخن از ارسال عذاب نيست فرمود: ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا﴾ دري را كه خدا بر اساس رحمت به روي امّتي بگشايد كسي نمي‌تواند ببندد اما ﴿وَمَا يُمْسِكْ﴾ يعني اگر اين در را ببندد باز نكند ﴿فَلاَ مُرْسِلَ﴾ نه اينكه چيزي است به نام اِضلال چيزي است به نام تزيين كيفري نه, لطف خودش را برمي‌دارد اين همان است كه «اللهمّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ»[54] اگر ـ معاذ الله ـ يك لحظه ما را به حال خودمان بگذارد ماييم و فقرِ ما ديگر فرمود ما او را به حال خودش رها كرديم او كه ديدش اين است ما هم كه لطفمان را گرفتيم البته او سقوط مي‌كند.

عدم  ایمان به آخرت به تعبیر علامه طباطبایی یعنی عدم وجود غایت یعنی به تعبیر آقای مصباح یزدی به مثابه راننده ای است که بدون هدف در حال رانندگی است تا به پمپ بنزین بعدی برسد وقتی هدف رانندگی را از وی می پرسیم میگوید رانندگی میکنم  تا به پمپ بنزین بعدی  برسم و وقتی هدف از بنزین زدن را از وی می پرسیم میگوید تا بتوانم رانندگی کنم. برای کسانی که به آخرت ایمان ندارند یا ارزشی قائل نیستند زندگی اینگونه است که کار میکنند تا بتوانند خوب  استراحت و تفریح  بکنند و تفریح  و استراحت میکنند که بتواند خوب کار کنند یعنی یک راننده  سرگردان در این  دنیا

﴿۳﴾ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ

﴿۳﴾ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ 

همان كساني كه نماز را بر پا مي‏دارند و زكات را ادا مي‏كنند و به آخرت يقين دارند. 

 

 

The pairing of the prayer ( Ṣ al ā h ; see 2:3c ) and the alms ( zak ā h ) occurs throughout the Quran ( 2:43 , 83 , 110 , 177 , 277 ; 4:77 , 162 ; 5:12 , 55 ; 7:156 ; 9:5 , 11 , 18 , 71 ; 19:31 , 55 ; 21:73 ; 22:41 , 78 ; 24:37 , 56 ; 31:4 ; 33:33 ; 58:13 ; 73:20 ; 98:5 ).

 

مقصود از ذكر نماز و زكات، ذكر نمونه اى از اعمال صالح است و اگر از ميان اعمال صالحه اين دو را نام مى برد، چون اين دو هر يك در باب خود ركن هستند، نماز در عبادتهاى راجع به خداى تعالى، و زكات در آنچه راجع به مردم است و از نظرى ديگر، نماز در اعمال بدنى و زكات در اعمال مالى.

و اينكه فرمود: (و هم بالاخرة هم يوقنون ) وصف ديگرى است براى مؤمنين، كه عطف شده به آن دو وصف ديگر، و اين وصف را به منظور اشاره به اين معنا آورده كه بفهماند اعمال صالح، وقتى در جاى خود قرار مى گيرد و به غرض و هدفى كه بايد مى رسد، كه توام با يقين به آخرت باشد، زيرا عمل هر قدر هم صالح باشد، با تكذيب آخرت، اثرش خنثى و اجرش حبط مى شود، به دليل اينكه خداى تعالى فرموده : (و الّذين كذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم  سوره ۷: الأعراف ﴿۱۴۷﴾).

و اگر ضمير جمع را در جمله (و هم بالاخرة ) هم تكرار كرد، با اينكه ممكن بود بفرمايد (و هم بالاخرة يوقنون...)، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه اين يقين به آخرت شان مردم با ايمان است و مردم با ايمان اهل يقينند و بايد چنين انتظارى از ايشان داشت و توقع نمى رود كه با داشتن ايمان به روز جزا كفر بورزند.

 

دين, صلات را به عنوان عمود مطرح كرده است كه «الصلاة عمود الدين», لذا قرآن كريم هر جا سخن از نماز به ميان مي‌آورد مسئله اقامه نماز است سخن از قرائت نماز نيست. خب ستون را كه نمي‌خوانند ستون را اقامه مي‌كنند. فرمود: ﴿يُقِيمُوا الصَّلاةَ﴾, ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾,[20] ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾,[21] ﴿وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ﴾[22] چه به صورت فعل ماضي چه مضارع چه امر چه وصف همه سخن از اقامه است كه با عمود بودن دين هماهنگ باشد آ اگر كسي ستون دين را نگه داشت اين خيمه را به پا داشت زير اين خيمه مي‌رود و حكم اين خيمه را رعايت مي‌كند كه مسئله زكات هم مطرح است در بحثهاي قبلي عنايت فرموديد كه سوَري كه در مكه نازل شده است آنجا سخن از زكات فقهي كه در مدينه مطرح است كه ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾[24] نيست در آن نُه چيز زكات واجب است زكات مال واجب است زكات فطر در پايان ماه مبارك رمضان واجب است اينها در مدينه نازل شده پس اگر سخن از زكات در سوَر مكّي هست به معني مطلق صدقات مالي است كه هر توانگري, توانمندي, كسي كه مقدورش است بايد به مشكلات فقرا برسد

 

 اهميت مطلب باعث شد كه اين كلمه ﴿هُمْ﴾ دو بار تكرار بشود در يك جمله كوتاه، فرمود: ﴿وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾ چون هيچ چيزي به اندازه ايمان به آخرت ضامن اجرا نيست حتي مسئله توحيد، خب بالأخره خدا هست خب خدا هست را اين مشركين هم قبول داشتند ديگر خدا هست ولي ما هم در برابر خدا مسئول هستيم يا نه يك سؤال و جوابي هست يا نه؟! مي‌گويند نه, تا مسئله معاد نباشد مسئوليّت انسان نباشد احكام دين ضامن اجرا ندارد اين همه مشركيني كه در عالم بودند اينها خدا را كه قبول داشتند اصرار قرآن كريم بر جريان معاد اين است كه بسيار خب, همين خدا روزي از شما سؤال مي‌كند يا نمي‌كند شما در برابر خدا مسئول هستيد يا نيستيد مي‌گويند نه, ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[26] يعني چه وقتي انسان مُرد, مُرد ديگر, اصرار قرآن در يك جمله كوتاه با تكرار كلمه ﴿هُمْ﴾ نشان مي‌دهد اين آقايان به قيامت معتقدند چون همين اعتقاد به قيامت است كه ضامن اجراست.

 

 در اين گونه از موارد در يك جمله كوتاه دوباره كلمه ﴿هُمْ﴾ را ذكر كرد چه اينكه در مقابلش هم در يك جمله كوتاه دو بار كلمه «هم» را ذكر كرد در اين آيه يعني آيه سوم فرمود: ﴿وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾ در آيه پنج فرمود: ﴿وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ﴾ براي اهميّت مسئله است

 

 وجود مبارك حضرت امير بعضي از بياناتشان را مثلاً سالي يك بار يا دو بار ذكر مي‌كردند اما بعضي از مطالبشان را هر شب ذكر مي‌كردند آخر يك مطلبي را انسان هر شب ذكر بكند يعني چه؟! سرّ اينكه موعظه تكرارپذير است و خسته‌كننده نيست مطلب علمي خسته‌كننده است چيست؟ مطلب علمي براي اينكه آدم يك مطلب را عالِم بشود خب عالم شد, شد ديگر شما روزي كه تدريس كرديد همان مطلب را روز دوم براي شنونده‌هايتان بگوييد مي‌بينيد اينها احساس خستگي مي‌كنند اما مطلب موعظه شما مجالس وعظ مي‌رويد يا خودتان يا ديگران وعظ مي‌كنند انسان يك موعظه را ده جا هم بشنود باز حاضر است بشنود موعظه تكرارپذير است چرا؟ براي اينكه آن فشار آن آسيب تكرارپذير است هر روز هر لحظه دارد ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[30] خب اين موعظه دارد آن را مرهم مي‌گذارد اين وسوسه يك نيش است ديگر خب آن هم مرهمي است لذا انسان در تمام اين روضه‌خوانيها مي‌رود در تمام اين مجالس مي‌رود نام اهل بيت هست اين تكرارپذير است موعظه, دستور تقوا تكرارپذير است براي اينكه از آن طرف دارد نيش مي‌خورد از اين طرف يك مرهم لازم است

وجود مبارك حضرت امير هر شب بعد از نماز عشاء وقتي نماز عشاء تمام مي‌شد نمازگزارها مي‌خواستند بروند اين جمله را مي‌فرمود آقايان بارهايتان را ببنديد «تَجهّزوا رَحِمَكم الله»[31] اين «تجهّزوا» يعني جهازتان را ببنيديد بارهايتان را ببنيديد را هر شب بعد از نماز عشاء مي‌فرمود «تَجهّزوا رَحِمَكم الله» براي اينكه اين مشكل را حل مي‌كند

 

 

 

Being certain of the Hereafter is a description that also appears in 2:4 and 31:4 , and it encompasses belief in the Resurrection, Judgment, the Garden, and the Fire (IK).

 

﴿۲﴾ هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ

﴿۲﴾ هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ 

وسيله هدايت و بشارت براي مؤ منان است.

 

 در اين بخش نام مؤمنين را برد فرمود: ﴿هُديً وَبُشْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ با اينكه اين كتاب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است اختصاصي به مؤمنين ندارد. در همان آغاز سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه اگر گفته شد اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[15] است با اينكه فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[16] اين براي آن است كه مؤمنين بهره بيشتري مي‌برند اين يك جهت يا نه, نه تنها مؤمنين بهره بيشتري مي‌برند از اين جهت فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ براي اينكه هدايت زائد را هم اينها مي‌برند نه اصلِ هدايت و بهره‌برداري براي اينها باشد. اگر فرمود: ﴿إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[17] اينها روزانه در ترقّي‌اند كه ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ ديگران اين‌چنين نيستند.

There may arise a question here that if these believers have chosen a straight path from the point of basic doctrines and practice both, why is it necessary that the Qur’an comes for their guidance?

Regarding to the fact that guidance consists of different stages, each of which is a preparation for the higher stage and higher stages, the answer of this question is made clear.

Moreover, the continuation of this guidance is itself an important matter.

It is the same thing that, by saying:

“Guide us (O’ Lord) on the Straight Path”

in our all daily prayers, we ask Allah that He makes us fix in this way and He continues it, because without His grace this continuation is impossible.

Besides that, taking the advantages of the verses of ‘the Qur’an’ and ‘the Book manifest’ is possible only for those who carry the soul of ‘seeking the truth’ in them, though they have not obtained the complete guidance yet.

If we see that, in one occurrence, the Qur’an has been introduced as the origin of the piety of the pious ones,1 and in another one as the source of guidance for the Muslims2, and here it is as the cause of guidance for the ‘believers’, one of its reasons is that a person will not go after the reality unless, at least, a stage of piety, submission, and belief in realities exists in his heart.

1.Al-Baqarah, No. 2, verse 2

ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ﴿۲﴾

اين كتاب با عظمتي است كه شك در آن راه ندارد، و مايه هدايت پرهيزكاران است. (۲)

2.An-Nahl, No. 16, verse 102

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ ﴿۱۰۲﴾

بگو، آنرا روح القدس از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است، تا افراد با ايمان را ثابت قدم گرداند، و هدايت و بشارتي است براي عموم مسلمين. (۱۰۲)

 

همه پیامبران حامل این ۲ بشارت  برای همه بشر بودند

اول اینکه ما کودک سر راهی نبودیم ما را در بیابان نیستی و عدم پیدا نکردند ما ریشه در جایی داریم

دوم اینکه ما نابود و عدم نمیشویم ما تا ابد جاودانه خواهیم ماند

لب کلام اینکه ما از هیچ به وجود نیامدیم و به سمت هیچ نمی رویم. این بشارت بزرگی است که انبیا برای ما آوردند.

اما چه کسی از این بشارت طرفه ای می برد؟ آن کسی که به پیامبران و پیام آنان ایمان آورد (بشری للمومنین )

آیا قرآن در زمان پیامبر جمع شد یا در زمان خلفا؟!‎

Sadeghi and Goudarzi (paper):

https://bible-quran.com/wp-content/uploads/2013/01/Sadeghi-Goudarzi-sana-Origins-of-the-Quran.pdf

Kamla Heidari:

https://www.youtube.com/watch?v=JpGxuUsymtk

Contemporary Issues: Is the Original Qur'an Preserved? - Dr. Joseph Lumbard:

https://www.youtube.com/watch?v=klr3Jy2e3mk

Soroush:

https://www.youtube.com/watch?v=0c4_w5QL26Y

دعا

معرفت - دعا، ورد، فکر و ذکر

min:36-42

https://www.youtube.com/watch?v=-Zdw3zopjVI&t=278s

-----------------------------------------

وقتی پدری به فرزندش می گوید پسرم اگر درس بخوانی برایت دوچرخه میخرم برای فرزند نابالغ درس خواندن وسیله و رسیدن به دوچرخه هدف است. ولی هنگامی که فرزند به بلوغ فکری میرسد میفهمد دوچرخه وسیله و درس خواندن هدف بوده است . برای ما رسیدن به خواسته هایمان هدف و توجه و تضرع  در پیشگاه پروردگار عالم وسیله است در حالیکه از این غافلیم که توجه و تضرع  در پیشگاه پروردگار عالم هدف است و آن مشکلات دنیوی ما وسیله بوده است . کما اینکه در آیات قرآن این مطلب بیان شده است

 

 

 وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ﴿الأنعام: ٤٢﴾

و به يقين ما به سوى امتهايى كه پيش از تو بودند [پيامبرانى] فرستاديم و آنان را به تنگى معيشت و بيمارى دچار ساختيم تا به تضرع  درآيند (۴۲)

 فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَـٰكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿الأنعام: ٤٣﴾

پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد تضرع نكردند ولى [حقيقت اين است كه] دلهايشان سخت‏ شده و شيطان آنچه را انجام مى‏ دادند برايشان آراسته است (۴۳)

 ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ﴿الأعراف: ٥٥﴾

پروردگار خود را به زارى و نهانى بخوانيد كه او از حدگذرندگان را دوست نمى دارد (۵۵)

 وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ﴿الأعراف: ٩٤﴾

و در هيچ شهرى پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختى و رنج دچار كرديم تا مگر به زارى درآيند (۹۴)

 وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ ﴿الأعراف: ٢٠٥﴾

 پروردگارت را در دل خود از روي تضرع و خوف و آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان ياد كن! و از غافلان مباش! (۲۰۵)

 وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ ﴿المؤمنون: ٧٦﴾

و به راستى ايشان را به عذاب گرفتار كرديم و[لى] نسبت به پروردگارشان فروتنى نكردند و به زارى درنيامدند (۷۶)

 

---------

 اين بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) كه در آخرين لحظه به وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليهما) فرمود: «إيّاك و ظلم مَن لا يجد عليك ناصراً الاّ الله» همين است همين سفارش را وجود مبارك امام سجاد در آخرين لحظه به امام باقر(سلام الله عليه) فرمود كه امام باقر مي‌فرمايد پدرم امام سجاد فرمود, پدرم سيّدالشهداء(سلام الله عليهم اجمعين) در آخرين لحظه اين را فرمود.[2] فرمود كسي كه هيچ پناهگاهي غير از خدا ندارد به او ظلم نكن همه ظلمها حرام است ولي او بالأخره مي‌گويد الله چون دستش به هيچ جايي بند نيست يك وقت است كسي قدرت مالي دارد يا دستگاه قبيله‌اي دارد يا قدرتهايي دارد يا دستگاه اداري با او مربوط‌اند اين بالأخره در عين حال كه دعا مي‌كند گوشه چشمي هم به قدرتها دارد اما كسي كه هيچ پناهگاهي ندارد او فقط مي‌گويد الله اين موحّدانه مي‌گويد خدايا اين ندا را خدا پاسخ مي‌دهد.
 

﴿۱﴾ طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ

﴿۱﴾ طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ 

طس، اين آيات قرآن، و كتاب مبين است. 

 

اين حروف مقطّع  چند قسمت‌اند بعضيها به تنهايي يك آيه‌اند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» گذشت كه آيه اوّلش همان ﴿طسم﴾ است برخيها جزء آيه اوّل‌اند نظير آنچه در اين سورهٴ «نمل» مطرح است كه فرمود: ﴿طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ﴾ كه جزء آيه اُولاست بعضيها دو آيه‌اند نظير ﴿حم ٭ عسق﴾[5]  بنابراين اين حروف مقطّع گاهي جزء آيه‌اند گاهي يك آيه‌اند گاهي دو آيه.

 

تفسیر  نمونه

 با توجه به اينكه بـلافـاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى گويد به نظر مى رسد كه يكى از اسرار آن ايـن بـاشـد كـه ايـن كـتـاب بـزرگ و آيـات مـبـيـن از حـروف سـاده الفـبـاء تـشكيل يافته ، و زيبنده ستايش آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد سـاده اى بـه وجـود آورده

 

كلمه (قرآن ) اسم كتاب است و اگر آن را قرآن نامیده بدين جهت است كه خواندنى است و كلمه (مبين )به معناى اظهار است، و اگر كلمه كتاب را نكره آورد و نفرمود (و الكتاب المبين ) براى اين بوده كه عظمت آن را برساند ( چون نكره آوردن اسم، گاهى تفخيم و تعظيم را مى رساند )، و معنای جمله مورد بحث اين است كه اين آيات رفيع القدر و عظيم المنزله كه ما نازل مى كنيم آيات كتابى است خواندنى و عظيم الشان، كتابى كه مقاصد خود را روشن مى كند و ابهام و پیچیدگی ندارد.  نظير آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «قمر» كه فرمود: ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[13] ديگر «عند المليك المقتدر» يعني با الف و لام ذكر نشده خداي سبحان مَليك است خداي سبحان مقتدر است تنوينهاي ﴿مَلِيكٍ﴾ و ﴿مُقْتَدِرٍ﴾ نشانه عظمت و فَخامت آن مليك مقتدر است

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ﴿۵۴﴾

پرهيزگاران در باغها و نهرهاي بهشتي جاي دارند. (۵۴)

 فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ ﴿۵۵﴾

در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر. (۵۵)

تفسیر  نمونه

تعبير به مبين تاكيدى است بر اينكه قرآن ، هم آشكار است و هم آشكاركننده حقايق .

گـر چـه بـعـضـى از مـفسران احتمال داده اند كه تعبير به قرآن و كتاب مبين اشاره به دو مـعنى جداگانه باشد، و دومى لوح محفوظ را بيان مى كند ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه هر دو بيان يك واقعيت است يكى در لباس الفاظ و تلاوت ، و ديگرى در لباس نوشتن و کتابت

 

مطلب ديگر اين است كه آنچه از سورهٴ مباركهٴ «فرقان» شروع شده بعد «شعراء» بعد هم «نمل» بعد هم سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه در پيش است همه اين سوَر، مُصدّر به تكريم قرآن‌اند اين قدر مشترك اين چند سور‌ه است يعني سورهٴ «فرقان» سورهٴ «شعراء» سورهٴ «نمل» سورهٴ «قصص» اين‌چنين است در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيه اوّلش اين است: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اوّلش اين است: ﴿طسم ٭ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نمل» كه محل بحث است فرمود: ﴿طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه به خواست خدا در پيش است فرمود: ﴿طسم ٭ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾.

 

 

فرمود: ﴿طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ﴾ اين ﴿تِلْكَ﴾ كه مؤنث است براي اينكه ﴿آيَاتُ﴾ مؤنث است بر خلاف ﴿ذلِكَ﴾ كه اشاره به كتاب است ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[6] آن ﴿ذلِكَ﴾ كه اشاره به دور است اين ﴿تِلْكَ﴾ هم كه اشاره به دور است ناظر به بعيد المنال بودن و رفعت منزلت و مقام آيات قرآن كريم و كتاب الهي است با اينكه گفته مي‌شود ﴿هَذا كِتابٌ﴾[7] از اين جهت كه انسان در خدمت آن است گفته مي‌شود ﴿هذا﴾ و از آن جهت كه منزلت رفيعي دارد مي‌فرمايند ﴿تِلْكَ﴾ يا ﴿ذلِكَ﴾.

 

مطلب بعدي آن است كه گاهي در نام‌گذاري اين فقط قرآن مطرح است گاهي كتاب مطرح است گاهي قرآن و كتاب باهم مطرح است آنجا كه گفته شد ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ آنجا فقط سخن از كتاب است از قرآن سخني به ميان نيامده گاهي سخن از قرآن است كتاب ذكر نمي‌شود گاهي جمع بين كتاب و قرآن است مثل اينجا و مثل آيه سورهٴ «حجر» در مواردي كه جمع بين قرآن و كتاب است گاهي كتاب مقدّم بر قرآن ذكر مي‌شود كه در سورهٴ «حجر» آمده گاهي قرآن قبل از كتاب ذكر مي‌شود كه در محلّ بحث آمده. در اول سورهٴ «حجر» دارد ﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ﴾ كه قرآن بعد از كتاب ذكر شده اما در سورهٴ «نمل» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ﴾ خب اول قرآن هست بعد كتاب, جريان قرآن نظير الواح موساي كليم نيست كه به صورت لوح و كتابِ نوشته نازل شده باشد اول اين معارف در قلب مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است كه ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[8] بعد هم فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[9] بعد هم فرمود: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[10] بعد حضرت املاء مي‌فرمود و حضرت امير(سلام الله عليه) و ساير كَتبه وحي مي‌نوشتند مي‌شد كتاب, پس اول قرآن است «قَرأ» خواندن «جَمَع» و مانند آن است بعد به صورت كتابت در مي‌آيد گرچه حرف «واو» براي ترتيب نيست ولي تقديمِ ذكري ناظر به آن است كه اول قرآن است بعد كتاب.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

«نمل» اين ظاهراً جزء اعلام بالغلبه است در برخي از تفسيرهايي كه علماي شيعه يا اهل سنّت نوشتند مي‌گويند «السورة الّتي يُذكر فيها النمل»[1] البته آن سوَري كه در روايات اسامي‌شان آمده مثل «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»[2] يا سورهٴ «يس»[3] و مانند آن كه در روايات آمده نام خاصّ آنهاست

در بين اين عَلَم بالغلبه, غلبه نمل بر هدهد نشان داد كه اين ديگر سورهٴ هدهد نباشد وگرنه اين سور‌ه به سه نام معروف بود يعني از نظر شهرت غلبه‌اي مي‌گفتند سورة النمل, سورة الهدهد براي اينكه غير از اين سور‌ه در هيچ سور‌ه‌اي نام نمل نيامده يا نام هدهد نيامده و از طرفي آن طوري كه در سورهٴ «نمل» قصّه سليمان(سلام الله عليه) به طور مبسوط بيان شده در هيچ سور‌ه‌اي بيان نشده از اين جهت اين سور‌ه به نام مبارك سليمان هم شهرت پيدا كرد مي‌گويند سورة سليمان.[4] اين گونه از مناسبتها تَسميه واقعي را به همراه ندارد.

 

 عَلَم بالوضع و علم بالغلبه

علم بالوضع آن است که از ابتدا نامی برای شخصی معیّن وضع شده باشد؛ مانند نام ابراهیم که بر حضرت ابراهیم نهاده شده است. در مقابل، علم بالغلبه آن است که در آغاز، نامی بر کسی یا چیزی اطلاق می‌شود. سپس بر اثر فراوانی کاربرد، آن نام، مخصوص آن شخص می‌شود؛ به طوری که هرگاه آن نام بر زبان رانده شود، همان شخص خاص به ذهن می‌آید؛

 مانند، نام فرعون که در ابتدا لقب ویژه پادشاهان مصر بوده است؛ امّا بر اثر فراوانی اطلاق این لقب بر پادشاه زمان موسی (علیه‌السلام)، خاصّ وی شده است و از نام فرعون فقط همو به ذهن می‌آید.

 

This Surah contains 93 verses, and due to verse No. 18, which is about ants and Solomon (as), it is called An-Naml (The Ant); but it is also called Sulayman, and Ta, Seen.

The holy phrase: /bismillah-ir-rahman-ir-rahim/ is repeated two times in it, one of them is at the beginning of the Surah and the other one is in verse No. 30 at the onset of Solomon’s letter to Sheba, the Queen.

The struggles of four Divine prophets (Moses, Solomon, Salih, Lut) against different tribes of their times have been referred to in this Surah, the most detailed of them is that of Solomon which resulted to Sheba’s faith in Monotheism.

Another portion of the verses of this holy Surah is about Solomon’s speaking with the birds, such as hoopoe and some insects like ants, and the attendance of some jinns in the army and court of Solomon, and, finally, bringing the throne of Sheba from Yemen to Syria in a short moment.

The Virtue of the Surah

A tradition stated by Imam Sadiq (as) announces:

“Whoever recites the triple suras which begin with Ta Seen (Surah Ash-Shu‘ara, An-Naml, and Qasas) in the night before Friday, he will be one of the friends of Allah and he will be nigh to Him and he will be involved in His Grace and support.

 

شاید  بتوانیم کلید واژهای این سوره را کلمات فضل, شکر , مبین بدانیم

﴿۲۲۷﴾ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا

﴿۲۲۷﴾ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ 

مگر كساني كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام مي‏دهند و ياد خدا بسيار مي‏كنند و به هنگامي كه مورد ستم واقع مي‏شوند به دفاع از خويشتن (و مؤ منان) بر مي‏خيزند (و از ذوق شعري خود كمك مي‏گيرند) و بزودي آنها كه ستم كردند مي‏دانند كه بازگشتشان به كجاست. 

 

(و انتصروا من بعد ما ظلموا) - كلمه (انتصار) به معناى انتقام است، بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از شعرايى كه بعد از مظلوميت انتقام مى گيرند، آن شعرايى مى باشند كه با اشعار خود، اشعارى را كه مشركين سروده اند و در آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را هجو كرده يا در دين او طعن زده و از اسلام و مسلمين بدگويى كرده اند، پاسخ داده اند و رد كرده اند، و اين تفسير خوبى است كه مقام آيه آن را تأييد مى كند.

 

(و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ) - كلمه (منقلب ) اسم مكان و معناى جمله اين است كه كسانى كه ستم كرده اند - بطورى كه از سياق بر مى آيد مراد مشركين هستند - به زودى خواهند فهميد كه به چه بازگشتگاهى بر مى گردند و آن بازگشتگاه همان آتش است و يا اين است كه به زودى خواهند فهميد كه به چه نحو برمى گردند.

در اين جمله مشركين را تهديد مى كند و در عين حال در اين جمله كه آخرين آيه سوره است به مضمون اول سوره بازگشت شده، چون در اول سوره فرمود: (فقد كذبوا فسياتيهم انبوء ما كانوا به يستهزؤن)

 

امّا در قبال اين گروهي از شعرا را استثنا فرمود، فرمود مگر شعرايي كه مومن‌اند از نظر عقيده سالمند (يك) و در كنار عقيدهٴ سالم عمل صالح دارند (دو) چون مستحضريد براي ورود به بهشت دو عنصر لازم است يكي حسن فاعلي يكي حسن فعلي؛ حسن فاعلي همان عقيدهٴ سالم داشتن و مومن بودن، حسن فعلي يعني كار خوب كردن  اگر كسي حسن فعلي داشت و حسن فاعلي نداشت يعني مومن نبود او راه به بهشت ندارد.

 

فرمود: ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وذكروا وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً﴾ اعمال و مناسك و مراسم عبادي هر كدام مشخص است كه آدم شب و روز چقدر نماز بخواند در سال چقدر روزه بگيرد مناسك حج و عمره و اينها مشخص است امّا ذكر خدا مشخص نيست فرمود: ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[16] و منظور از ذكر، نام خدا نيست ياد خداست در غير معصوم دائم الذكر بودن بسيار سخت است گاهي ممكن است انسان غفلت بكند ولي ذكر كثير داشته باشد اهل نجات است منظور، نام خدا نيست منظور ياد خداست. اين ذكر خدا كه مي‌گويند هر كاري مي‌كنيد به ياد خدا باشيد تا آن كار ابتر نباشد يك قرنطينه است انسان هر غذايي را مي‌خواهد بخورد هر حرفي را مي‌خواهد بزند هر كاري كه مي‌خواهد بكند بايد طوري باشد كه خجالت نكشد كه بگويد خدايا به نام تو! اين كار يا واجب يا مستحب چون آدم حرام يا مكروه را كه نمي‌تواند بگويد خدايا به نام تو! بنابراين اينكه مي‌گويند هر كاري كه مي‌كنيد بگوييد به نام خدا يعني انسان بايد بتواند و خجالت نكشد كه بگويد خدا به نام تو اين بهترين قرنطينه است و بهترين مراقبت است كاري كه آدم نمي‌تواند بگويد خدايا به نام تو! خب نكند اگر به ما گفتند «كل امر ذي بال لم يذكر ببسم الله» شروع نشود ابتر و بي‌نتيجه است[17] اين راهش است نه معنايش اين است كه انسان هر كاري كه مي‌خواهد بكند، بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم» آن كار چه حلال باشد چه غير حلال چه مشكوك كار مشكوك را چطوري مي‌شود گفت خدايا به نام تو! پس اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[18] و در اينجا فرمود: ﴿وَذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً﴾ ناظر به همان است، البته اگر كسي بسم الله بگويد ثواب دارد حالا اگر نگفته آن ثواب را نمي‌برد ولي به دستور عمل كرده يعني بررسي كرده مطالعه كرده اين كاري كه مي‌خواهد وارد بشود اين غذايي كه مي‌خواهد بخورد اين پولي كه مي‌خواهد بگيرد اين جايي مي‌خواهد برود مي‌تواند بگويد خدايا به نام تو يا نه اگر شك دارد خب نمي‌رود ديگر اين راهش است خب مقداري كه ما اين راه را برويم برای ما عادي مي‌شود ديگر.

 

﴿وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ اين شعرا ذات اقدس الهي به اينها قدرتي داد اينها مي‌توانند انگيزه ايجاد كنند در برابر هر نعمتي مسئوليتي است اگر كسي بيان خوبي دارد،  خوش قلم است، خوش حنجره است به اين كسي كه خوش حنجره است خدا اين حنجره را نداد كه او براي  پفك نمكي تبليغ كند او بايد چيز ديگر بگويد اين واقع حيف است شما حالا خط ميرخاني را خدا به شما داد شما چه چيزي مي‌خواهي بنويسيد اين حيف نيست كه حرفهاي مبتذل را انسان بنويسد يا در فلان بنر براي فلان كالا اين خط زيبا را انسان مصرف بكند فرمود: ﴿وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ اگر كسي شاعر شد هنر شعر دارد بايد انتقام بگيرد از بيگانه‌ها، اين همه قصايد كه عليه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) سرودند خب شما هم مثل حسّان باش دفاع بكن اين پيام آيه است نه اينكه اينها مدح مي‌كنند بله امّا انتصار، انتصار يعني انتقام، هنرمند بايد انتقام بگيرد فيلم‌ساز بايد انتقام بگيرد از چه كسي انتقام بگيرد از تحريم انتقام بگيرد از تروريسم بايد انتقام بگيرد از بيگانه بايد انتقام بگيرد از منافق بايد انتقام بگيرد

 خدا غريق رحمت كند علامهٴ اميني را او را با مولايش محشور بكند! خب اين اشعاري كه ايشان در الغدير جمع كرده اين براي چه كسي است اين شعرا چه كساني­ اند اينها آمدند به حمايت از ولايت قسمت مهم الغدير را ادبيات فراهم كرده، همين بخش پاياني آيه است انتصار يعني انتصار سخن از نصرت نيست يك وقت سخن از اين است كه شما ابتدائاً شعر بگوييد دين را ياري بكنيد بله اين نصرت دين است امّا حالا آمدند عليه دين شعر گفتند فيلم ساختند تئاتر ساختند نمايشگاه راه انداختند اين هنرمندان وظيفه‌شان انتصار است، انتصار يعني انتقام، خب اينها هم چهارتا فيلم بسازند بيگانه نسبت به وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) دهن‌كجي كرده اينها هم چهارتا فيلم بسازند در مدح پيغمبر جلال پيغمبر جمال پيغمبر فرمود شعرا كه هنرمندان اين كشورند يا كشورهاي ديگر ما اين نعمتي كه به اينها داديم توقع داريم آن توقعات شخصي كه خب سر جايش محفوظ است اينها كه به ياد خدا باشند معصيت نكنند امّا توقعات سياسي و اجتماعي هم داريم از اينها ﴿وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ خب اينها كه آمدند پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلّم) را هجو كردند ملّت اسلامي را هجو كردند ديگر، آبروي مسلمانها را بردند ديگر وقتي حسان بن ثابت آن شعر را گفت پيغمبر چه چيزي فرمود، فرمود  فرشته وحي تو را تأييد كند[20] چه دعايي بالاتر از اين!

 

در زمان پیامبر رسانه شعر بود الان رسانه همین شبکه های اجتماعی است باید از این ابزار قوی استفاده نمود

 

مؤلف: جمله اولى از ابن ابى شيبه، از بريده، و از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) نقل شده، و نيز از ابن مردويه، از ابو هريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به اين عبارت روايت شده كه فرمود: بعضى از اشعار، حكمت است و شعر پسنديده آن شعرى است كه در آن از حق يارى شود و چنين شعرى مشمول آيه نيست.

 

و در مجمع البيان از زهرى روايت كرده كه گفت : عبدالرحمان پسر كعب بن مالك برايم حديث كرد، كه پدرش كعب بن مالك از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) پرسيد: درباره شعراء چه مى فرمايى ؟ فرمود: مؤمن تنها با شمشير جهاد نمى كند، زبان او نيز شمشير است، به آن خدايى كه جانم به دست اوست، مطمئنا بدانيد كه شما با اشعار خود جهادى مى كنيد، كه گويا با تير بدنهايشان را خون آلود كرده باشيد.

 

و در الدر المنثور است كه ابن شيبه و عبد بن حميد و ابو داود، (در كتاب ناسخ خود) و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابى الحسن سالم براد (برده فروش )، روايت كرده كه گفت وقتى آيه (و الشعراء...) نازل شد، عبداللّه بن رواحه، و كعب بن مالك و حسان بن ثابت، با چشم گريان به خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) وارد شده عرضه داشتند: يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) خداى تعالى كه اين آيه را فرو فرستاده مى داند كه ما از شعراييم، آيا ما نيز هلاك شديم ؟ دنبال اين سؤال اين جمله نازل شد: (الا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات )، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرستاد نزد سؤال كنندگان و اين آيه را برايشان خواند.

 

و در كافى به سند خود از ابى عبيده از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: از سختترين وظايفى كه خداى تعالى بر خلق خود واجب فرموده، ذكر كثير خداست، آنگاه فرمود: منظورم از ذكر بسيار خدا (سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر) نيست، هر چند كه اينها نيز ذكر خدا است، و ليكن ذكر خدا اين است كه انسان در هنگام برخورد به حرام خدا و حلال او، به ياد خدا بيفتد، اگر طاعت است بدان عمل كند و اگر معصيت است ترك گويد.

﴿۲۲۶﴾ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ

﴿۲۲۶﴾ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ 

و سخناني مي‏گويند كه عمل نمي‏كنند! 

 

و نيز اينكه چيزهايى مى گويند كه خود عمل نمى كنند، عدول از راه فطرت است.

خلاصه حجتى كه در اين آيات سه گانه اقامه شده، اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) شاعر نيست، براى اينكه شاعر كسى است كه گمرهان او را پيروى مى كنند، چون صناعت شعر اساسش بر غوايت و خلاف رشد است، ليكن مى بينيد كه آن افرادى كه اين رسول را پيروى مى كنند، به منظور رشد و رسيدن به واقع و به طلب حق پيروى مى كنند، چون مى بينند كه دعوت او و كلامى كه به نام قرآن نزد او است، مشتمل است بر دعوت بر حق و رشد، نه باطل و غى.

﴿۲۲۵﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ

﴿۲۲۵﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ 

آيا نمي‏بيني آنها در هر وادي سر گردانند. 

كلمه يهيمون اين واژه به معناى آنست كه كسى پيش روى خود را بگيرد و برود، و مراد افسار گسيختگى آنان در سخن گفتن است، مى خواهد بفرمايد: اينها بند و بارى در حرف زدن ندارند، حد و مرزى در آن نمى شناسند، چه بسا كه باطل و مذموم را مدح كنند، عينا همانطوري كه حق و محمود را بايد ستايش كرد و بر عكس چه بسا زيبا و جميل را آنچنان مذمت مى كنند كه يك امر قبيح و زشت بايد مذمت شود و چه بسا مردم را به سوى باطل دعوت نموده و از حق بر مى گردانند و اين روش خود انحراف از راه فطرت انسانى است، كه اساسش بر رشد است و رشد هم داعى به سوى حق است

﴿۲۲۴﴾ وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ

﴿۲۲۴﴾ وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ 

(پيامبر شاعر نيست) شعرا كساني هستند كه گمراهان از آنان پيروي مي‏كنند! 

 

 

اين آيه پاسخ از تهمتى است كه مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى زدند و او را شاعر مى خواندند و اين جواب از تهمت دوم ايشانست و اولى آن، اين بود كه مى گفتند او شيطانى دارد كه قرآن را به وى وحى مى كند.

و اين دو تهمت از تهمتهايى بود كه در مكه و قبل از هجرت همواره آنها را تكرار مى كردند و به اين وسيله مردم را از دعوت حقه او دور مى كردند و همين خود مؤيدى است براى اينكه بگوييم : اين آيات در مكه نازل شده، بر خلاف كسانى كه گفته اند: در مدينه نازل شده است.

 

علاوه بر اين، اين آيات مشتمل است بر آيه اى كه سوره با آن ختم مى شود و آن آيه (و سيعلم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون ) است و معنا ندارد سوره اى كه از قديمترين سوره هاى مكى است همچنان ناتمام بماند و سالها بگذرد، بعد در مدينه تكميل شود. و اما اينكه در آيات مورد بحث، شعراى با ايمان را از مذمت شعرا مستثنا دانسته، هيچ دلالتى ندارد بر اينكه اين شعراى با ايمان، مؤمنين بعد از هجرتند.

 

غوى كسى است كه راه باطل را برود و از راه حق منحرف باشد و اين غوايت از مختصات صناعت شعر است، كه اساسش بر تخيل و تصوير غير حق و غير واقع است به صورت حق و واقع. و به همين جهت كسى به شعر و شاعرى اهتمام مى ورزد كه غوى باشد و با تزيينات خيالى و تصويرهاى موهومى سرخوش بوده.

 از اين شعراء هم كسانى خوششان مى آيد و ايشان را پيروى مى كنند كه خود نيز غاوى و گمراه باشند و جمله (و الشعراء يتبعهم الغاوون ) همين معنا را مى رساند.

 

 

شعر يك فرق جوهري با قرآن دارد قرآن حكمت است و مجد است و كرامت كه ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ، إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ﴾[12] شعر خيالبافي است برهان در آن نيست جوهره شعر با جوهره وحي فرق مي‌كند  قرآن برهان محض است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[13] هم حرف قرآن است هم خودش برهاني سخن مي‌گويد هم مردم را به برهان دعوت مي‌كند جوهرٴ شعر با جوهرهٴ قرآن فرق مي‌كند آورندهٴ شعر كه شاعر است او پراكنده‌انديش است تأثير شعر هم در حوزهٴ كساني است كه غاوون‌اند و اهل غوايت‌اند و اهل ضلالت‌اند پس از هر سه جهت يعني مبدأ نزول و مهبط نزول و اثر خارجياش با قرآن كريم فرق مي‌كند ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ٭ أَلَمْ تَرَ ﴾ كه خود اين شعرا ﴿فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾‌ آن غاوون هم پراكنده‌انديش‌اند كه «هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ» هر جا بوقي درآمد اينها حاضرند «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ»[14]

 

حکمت 147 نهج البلاغه

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ. النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ، أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ. يَا كُمَيْلُ، الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ، وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ. يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ، بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ. يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ، أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

(كميل بن زياد مى گويد: امام دست مرا گرفت، و به سوى قبرستان كوفه برد، آنگاه آه پردردى كشيد و فرمود) اى كميل بن زياد اين قلب ها بسان ظرفهايى هستند، كه بهترين آنها، فراگيرترين آنهاست، پس آنچه را مى گويم نگاه دار:

مردم سه دسته اند، دانشمند الهى، و آموزنده اى بر راه رستگارى، و پشّه هاى دست خوش باد و طوفان و هميشه سرگردان، كه به دنبال هر سر و صدايى مى روند، و با وزش هر بادى حركت مى كنند، نه از روشنايى دانش نور گرفتند، و نه به پناهگاه استوارى پناه گرفتند.

اى كميل: دانش بهتر از مال است، زيرا علم، نگهبان تو است، و مال را تو بايد نگهبان باشى مال با بخشش كاستى پذيرد امّا علم با بخشش فزونى گيرد، و مقام و شخصيّتى كه با مال به دست آمده با نابودى مال، نابود مى گردد. اى كميل بن زياد شناخت علم راستين (علم الهى) آيينى است كه با آن پاداش داده مى شود، و انسان در دوران زندگى با آن خدا را اطاعت مى كند، و پس از مرگ، نام نيكو به يادگار گذارد. دانش فرمانروا، و مال فرمانبر است.

اى كميل ثروت اندوزان بى تقوا مرده گرچه به ظاهر زنده اند، امّا دانشمندان، تا دنيا برقرار است زنده اند، بدن هايشان گرچه در زمين پنهان امّا ياد آنان در دل ها هميشه زنده است.

﴿۲۲۳﴾ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ

﴿۲۲۳﴾ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ 

آنها آنچه را مي‏شنوند (به ديگران) القا مي‏كنند و اكثرشان دروغگو هستند. 

و در جمله (يلقون السمع و اكثرهم كاذبون ) ظاهر چنين مى نمايد كه دو ضمير جمع در (يلقون ) و در (اكثرهم ) هر دو به شياطين بر مى گردد و سمع مصدر است، ولى به معناى مسموع است و مراد از آن مسموع، اخبار آسمانى است كه شيطانها و لو به طور ناقص مى شنيدند، چون شهاب ثاقب، آنها را مى راندند و نمى گذاشتند اخبار آسمانى را به طور كامل گوش دهند و آنچه استراق سمع مى كردند و مى شنيدند ناقص و غير تمام بود و به همين جهت دروغهاى بسيارى با آن مخلوط مى شد.

 

و اينكه فرمود: (و اكثرهم كاذبون ) معنايش اين است كه بيشتر شيطانها دروغگويند و اصلا از راست خبر نمى دهند، اين در صورتى است كه مراد از اكثر را اكثر افراد بگيريم و ممكن هم هست مراد از آن كثرت از حيث تنزل باشد، كه در اين صورت معنايش اين مى شود كه اكثر اخبار شيطانها دروغ است.

 

و خلاصه حجتى كه آيات سه گانه اقامه كرده اين است كه : شيطانها از آنجا كه جبلت و طبيعتشان شرارت است، نازل نمى شوند مگر بر هر كسى كه كذاب و فاجر باشد و خودشان هم بيشتر در آنچه خبر مى آورند كاذبند.

و بر عكس، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) نه افاك است و نه اثيم و نه آنچه به او وحى مى شود دروغ است و نه پراكنده، پس او از آن كسان نيست كه شيطانها بر آنان نازل مى شوند و نه آن كسى كه بر او نازل مى شود شيطان است و نه آن قرآنى كه بر او نازل مى شود از القاء شيطانها است.

 

 

 

﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ﴾ يعني «يلقون المسموع» يعني خبر اگر از خبر كه مسموع است به سمع ياد مي‌كنند بر اساس تناسبي كه بين سمع و مسموع است مثل لفظ مي‌گويند ملفوظ اراده مي­كنند خلق مي‌گويند مخلوق اراده مي‌كنند مي‌گويند اين لفظ خوبي نبود خب لفظ وصف لافظ است يعني تلفظ اين كلمه را كه لفظ نمي‌گويند اين ملفوظ است اين زيد را كه خلق نمي‌گويند زيد مخلوق است خلق، فعل خالق است همان‌طوري كه ما خلق را به معناي مخلوق داريم لفظ به معناي ملفوظ داريم سمع هم به معني مسموع است ﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ﴾

 

اكثر اين افّاكين كاذباند (يك) اكثر آن شياطين كاذباند (دو) هم آنهايي كه مي‌آورند اكثرشان دروغ مي‌گويند هم اينهايي كه مي‌گيرند جن‌گيرها اكثرشان دروغ مي‌گويند

 

In connection with these verses, commentators mention various aḥādīth that describe how the jinn and satans overhear something from the unseen world of the angels and convey this knowledge to their allies among human beings, such as soothsayers (sing. k ā hin ); they convey some truth, but add to it a hundred lies (IK, Q, R); see 72:8–9c . Every sinful liar is interpreted to mean soothsayers.

﴿۲۲۲﴾ تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ

 ﴿۲۲۲﴾ تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ

بر هر دروغگوي گنهكار نازل مي‏گردند. 

 

صاحب مجمع البيان در ذيل جمله (تنزل على كل افاك اثيم ) گفته : (افاك ) به معناى كذاب است و اصل كلمه افك به معناى قلب، و زير و رو كردن است و افاك ( كه صيغه مبالغه آن است ) به معناى كسى است كه بسيار قلب مى كند و اخبار را از طرف راستش به طرف دروغ بر مى گرداند. و كلمه (اثيم ) به معناى كننده كار زشت است

و اما اينكه فرمود: شيطانها بر هر افاكى اثيم نازل مى شوند، جهتش اين است كه شيطانها هيچ كارى جز جلوه دادن باطل به صورت حق و زينت دادن عمل زشت، كارى ندارند و معلوم است كه جز بر افاك اثيم، هم نازل نمى شوند.

 اوّلاً چنين آدمهايي ( افاك اثيم) اينها مهبط شياطين‌اند كه شيطان بر آنها وارد مي‌شود در حالي كه وجود مبارک پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همهٴ شما عمري را به عظمت و امانت او را ‌‌‌‌آزموديد او افّاك نيست او اثيم نيست و مانند آن پس او ﴿تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ و حرفهاي آنها هم حرفهاي دروغ است امّا وجود مبارك پيغمبر حرفهايي زده كه اين حرفهايش را هم دليل عقل قبول كرده هم دليل نقل قبول كرده آنچه مطالب جهان‌بيني است با برهان عقلي هماهنگ بود آنچه مطالب نقلي است علماي بني‌اسرائيل‌ تأييد كردند صاحبان كتاب تأييد كردند مسيحيها تأييد كردند يهوديها تأييد كردند فرمودند در تورات اين‌چنين است در انجيل اين‌چنين است بعضيها تصديق كردند بعضي كتاب را پنهان كردند آيات نازل شد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[20] خب اين توراتها را در خانه‌هايتان براي چه چيزي پنهان كرديد دربياوريد ببينيد همين حرفي كه من مي‌گويم هست يا نيست لذا فرمود علماي بني‌اسرائيل تأييد كردند پس اگر حرف نقلي است كه علماي بني‌اسرائيل تأييد مي‌كنند تورات و انجيل تأييد مي‌كنند اگر حرف عقلي است كه برهان عقلي آن را تأييد مي‌كند پس اينها كذب نيستند شياطين كذب مي‌آورند اينها كذب نيستند پس اينها حرف شياطين نيستند شياطين بر ﴿أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ نازل مي‌شوند وجود مبارك حضرت، امين است

 

فرمود اين تحليل سه ضلعي كه مصدر نزول، مهبط نزول و خود شئ نازل در قرآن همه‌اش حق است و صدق است و خير است و فلاح و صلاح ولي دربارهٴ شيطان هر سه جهتش باطل است براي اين است كه مهبط نزول شياطين افرادي‌اند كه پراكنده­گويند (يك) حرفهايي مي‌زنند كه عمل نمي‌كنند (دو) آنچه عمل مي‌كنند به زبان نمي‌آورند (سه) يك عدّه افراد هوچي به دنبال اينها راه مي‌افتند

﴿۲۲۱﴾ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ

﴿۲۲۱﴾ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ

آيا به شما خبر بدهم، شياطين بر چه كسي نازل مي‏شوند؟ 

اين آيه معرفى مى كند كه شيطانها بر چه كسى نازل مى شوند، و صفات خاصه آن كس را بيان مى كند، تا بدانند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) از آن كسان نبوده و قرآن هم از القاآت شيطانها نيست و خطاب در آيه متوجه مشركين است.

پس اينكه فرمود: (آيا شما را خبر دهم كه شيطانها بر چه كسى نازل مى شوند؟ در معناى اين است كه بفرمايد: آيا به شما معرفى كنيم كسانى را كه شيطانهاى جنى اخبار را برايشان مى برند؟).

 

Since the pagans considered the descent of revelation as the descent of the Satans upon the Prophet (S), Allah decisively announces that Satans come down on the lying sinful ones, not on the immaculate prophet.

There are two kinds of descent: one is the descent of revelation by means of a trustworthy angel, the other is the descent of Satans on polluted persons.

 

آیا سحر و طلسم واقعیت دارد؟

 

https://www.youtube.com/watch?v=2cMRaulHimQ

 

 طبق منابع دینی ما انبیا از آزار و مکر شیطان در امان نیستند اما اثرگذاری به معنای خاص آن و این که بتوانند اولیای الهی خصوصا امامان و پیامبران را تحت تاثیر قرار بدهند، وجود ندارد.

 «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»؛

 

أن الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون

پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه‌های شیطان شوند، به یاد (خدا) می‌افتند و (در پرتو یاد او، راه حق را می‌بینند و) ناگهان بینا می‌گردند. (اعراف-201)

﴿۲۲۰﴾ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

﴿۲۲۰﴾ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 

او است خداي شنوا و دانا 

بعد فرمود خدايي كه عزيز و رحيم است تكيه‌گاهش اين است كه او سميع و عليم است خب اگر كسي سميع باشد عزّتش پشتوانه دارد اگر كسي عليم باشد رحم اش پشتوانه دارد

﴿۲۱۹﴾ وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ

﴿۲۱۹﴾ وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ 

و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مي‏كند. 

 

ظاهر اين دو آيه - بطورى كه به ذهن مى رسد - اين است كه مراد از (ساجدين ) ساجدان در نماز باشد، كه يكى از ايشان خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است و اين قهرا با نماز جماعت آن جناب منطبق مى گردد و به قرينه مقابله، مراد از قيام هم قيام در نماز است.

در نتيجه معناى آن چنين مى شود: (آن خدايى كه - و يا آن عزيز و رحيمى كه - تو را در دو حال قيام و سجده مى بيند، كه با ساير ساجدان پايين و بالا ميشوى و با ايشان نماز مى خوانى ).

 

فرمود ما نگاه تشريفي و روٴيت تشريفي به شما داريم وقتي كه در نمازگزارها هستيد يا در بين ساجدين از انبيا و اوليا كه«لم تلبّسك من مدع ما ثبها» هستند <لم تُنجّسك الجاهلية بانجاسها ولم تُلبِسك مِن مدلهمات ثيابها> [9] از دورهٴ آدم تا اين عصر كنون در اصلاب و ارحام مطهر آمدي اين يك معنا در بين نماز شب خوانها در حال سجدهاي اين دو معنا در نماز جماعت، امام آنهايي و تقلبات ركوع و سجود و قيام و قعودت را خداي سبحان نگاه ويژه دارد اين سه معنا. اگر اين معناي سوم باشد كه با نماز جماعت هماهنگ است و شايد اين در مدينه نازل شده چون در مكه يك نماز جماعت اين‌چنيني نبود ممكن است كه به صورت مخفي بوده ولي نماز جماعت رسمي نبود.

 مطلب مهم آن است كه در عين حال كه نماز ستون دين است [10] مهم ترين جزء نماز مسئلهٴ سجده است كه حتّي از ركوع هم بالاتر است لذا سجده را دوبار تكرار كردند و دربارهٴ ركوع گفتند يك بار كافي است ما در هر ركعت دوتا سجده داريم و يك ركوع به احترام اينكه سجده اعظم ركناً است اشرف ركناً است اعلي و اجل ركناً است تكرار شده است براي اينكه انسان به ذات اقدس الهي نزديك‌تر بشود. آن آيه‌اي كه قرائتش سجدهٴ واجب دارد همين پيام را مي‌رساند كه سجده بكن و نزديك شو! [ سوره علق: آیه 19.] غرض آن است كه انسان در نماز در همهٴ حالات در قرب الهي است لكن در سجده اقرب ما يمكن است لذا سجده در هر ركعت دو بار تكرار شده است و در اين آيه فرمود: ﴿وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾ نه القارئين نه في القائمين نه في الراكعين فرمود: ﴿تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ

 

Imam Baqir (as) said:

The purpose of the sentence:

‘And your movement among those who prostrate themselves’

is that Allah has been aware of your movement in the loins of your theistic ancestors.

 

﴿۲۱۸﴾ الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ

﴿۲۱۸﴾ الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ 

همان كسي كه تو را به هنگامي كه (براي عبادت) بر مي‏خيزي مي‏بيند. 

 

 

آن خداى آگاه و دانايى كه تو را به هنگامى كه از جايگاه يا بستر خود براى نماز بر مى‏خيزى، مى‏بيند و چه تنها باشى و يا به همراه ديگران از حال تو آگاه است.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: او به هنگام برخاستن تو براى نماز تو را مى‏نگرد.

According to one interpretation, when thou standest [to pray] refers to the night vigil prayer ( tahajjud; see the introduction to Sūrah 73), which many consider to have been at one time an obligatory act in Makkah that was later made supererogatory; see 73:20c .

The purpose of the Prophet's standing up in this holy verse is either to stand for prayer or to stand for warning and preaching.

Imam Baqir (as) said:

“The purpose is to rise for the subject of prophethood.”

  خب بعد فرمود تكيه‌گاه تو خدايي باشد كه هم قدرت دارد هم مهرباني و عنايت ويژه دارد و تو را در بين نمازگزارها مي‌بيند ﴿ الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ ٭ وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾. روٴيت الهي و نظر الهي دو قسم است يك روٴيت عام رحماني است كه خب همه را مي‌بيند ديگر اين ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ [5] است.

يك روٴيت ويژه است كه نظر تشريفي است. ذات اقدس الهي يك عدّه را نگاه نمي‌كند با يك عدّه حرف نمي‌زند با اينكه ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ است فرمود: ﴿وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ [6] يك نظر تشريفي است ديگر خداي سبحان يك عدّه را نگاه مي‌كند يك عدّه را نگاه نمي‌كند با اينكه او ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ است. اينكه فرمود: ﴿يَرَاكَ﴾ تو را مي‌بيند يعني روٴيت تشريفي دارد يعني ﴿فانك بِأَعْيُنِنَا﴾ [7] است نظير اينكه به حضرت نوح فرمود تو در ديد ما هستي [8] خب همه چيز در ديد خداي سبحان است امّا وقتي خدا ميفرمايد ما شما را مي‌بينيم يعني نگاه تشريفي داريم