(12) وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ

(12) وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً

(۱۲) بخاطر بياوريد زماني را كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيماري بود مي‏گفتند خدا و پیامبرش جز وعده‏ هاي دروغين به ما نداده‏ اند.

 كوره امتحان جنگ احزاب داغ شد، و همگى در اين امتحان بزرگ درگير شدند، روشن است در اينگونه موارد بحرانى مردمى كه در شرائط عادى ظاهرا در يك صف قرار دارند به صفوف مختلفى تقسيم مى شوند، در اينجا نيز مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسيم شدند: جمعى مؤ منان راستين بودند، جمعى افراد ضعيف الايمان ، جمعى منافق. خلاصه هر كس اسرار باطنى خويش را در اين رستاخيز عجيب و يوم البروز آشكار ساخت .

 

 ﴿وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ گمان‌هاي گوناگون, افكار متنوّع در شما پيدا شده اين متن است اين افكار گوناگون چيست يكي اينكه در جمع شما منافقوني بودند و در جمع شما افراد ضعيف‌الايماني بودند كه فكر ديني نداشتند اين گروه ها حرف‌هاي گوناگون مي‌زدند. مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ ما فريب خورديم ما مي‌خواهيم استراحت كنيم مقدورمان نيست ولي اين پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ما وعده داد كه شما مدائن را مي‌گيريد ايران را مي‌گيريد بر كسراها مسلّط مي‌شويد بر روم مسلّط مي‌شويد

 گرچه منافقون جزء كساني هستند كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ [21] اما چون در مقابل ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ قرار گرفتند اين معلوم مي‌شود ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ افراد ضعيف‌الايمان‌اند هر كسي كه مبتلا به گناه مي‌شود بالأخره به بيماري ديني مبتلاست در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به زن‌هاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً  بنابر اين به گونه‏ اي هوس انگيز سخن نگوئيد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوئيد اين معلوم مي‌شود انساني كه به نامحرم طمع مي‌كند مريض است اين منافق نيست مسلمان است اما مريض است اگر كسي به گناه مبتلا شد گناه واقعاً مرض است اين‌طور نيست كه انسان بخواهد تشبيه بكند اين مرض است و قرآن هم ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ [23] شفاي اين مرض است اين‌طور نيست كه از سنخ تشبيه باشد اين واقعاً حق است منتها مرض دو قسم است يك مرض بدن است يك مرض روح خب اگر كسي به نامحرم نگاه مي‌كند و طمع مي‌كند مريض است غيبت بكند هم همين‌طور است گناهان ديگر را مرتكب شود هم همين‌طور است.

(11) هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً

(11) هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً

(۱۱) در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختي خوردند.

 در چنين فضايي كه ﴿بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ﴾ شد نفس‌ها به سينه آمد، ﴿هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ آزمون شدند  (كلمه (ابتلاء) به معناى امتحان). ﴿وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً﴾  و از ترس دچار اضطراب سخت گشتند.

 

 براي اينكه انسان نه قدرت دفاع دارد نه قدرت فرار اين كافر مهاجم هم كه آمده رحم نمي‌كند

 

 سورهٴ مباركهٴ «بقره»

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ ﴿۲۱۴﴾

 آیا گمان کرده‌اید که به بهشت داخل شوید بدون امتحاناتی که پیش از شما بر گذشتگان آمد؟ که بر آنان رنج و سختیها رسید و همواره پریشان خاطر و هراسان بودند تا آن گاه که رسول و گروندگان با او (از خدا مدد خواستند و) گفتند: بار خدایا، کی ما را یاری کنی؟ (در آن حال خطاب شد: بشارت دهد که) هان! همانا یاری خدا نزدیک است.

فرمود شما همين‌طور مُفت منتظرید كه بهشت برويد.

 خيلي‌ها بودند كه دين را حفظ كردند و امانت الهي را به دست شما دادند. شما بايد اين دين را حفظ كنيد. آنها كه دين را حفظ كردند به دست شما دادند چطور حفظ كردند. آنها حوادث تلخي را آزمودند كه در آن حوادث تلخ با ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ پيروز شدند شما هم بايد اين‌چنين پيروز بشويد منتها اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ دو قسم است يك وقت به صورت گِله است آن شايسته مردان باتقوا نيست يك وقت به صورت درخواست است كه اين جزء ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ است كه چيز مطلوبي است.

 آيه 214 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است هم پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ هم ديگران، آنها كه به وجود مبارك پيامبر نزديك بودند جزء مؤمنان خالص بودند به تبع پيامبر اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ گفتنِ آنها استدعا بود اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ اين جمله به حسب ظاهر خبريه است اما اين ﴿مَتَي﴾ استفهام است استدعاست به صورت انشاست يعني «اللهمّ انصرنا» اما آنها كه مشكل داشتند اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ گفتنِ آنها استبطاء بود نه استدعا يعني دير شد خدايا، دير كردي

مولوی شاعر اهل شکایت نبود

من ز جان جان شکایت می‌کنم

من نیم شاکی روایت می‌کنم

 (10) إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ

 (10) إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا

(۱۰) به خاطر بياوريد زماني را كه آنها از طرف بالا و پائين (شهر) شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زماني را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود، و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاي گوناگون بدي به خدا مي‏برديد!

 در چنين جرياني شما يك جنگ نابرابر داشتيد. نابرابري‌تان اين بود كه شما جمعيّتتان كمتر از آنها بود مسائل مالي‌تان كمتر بود سلاح نظامي‌تان كمتر بود عِدّه و عُدّه‌تان بالأخره كمتر بود.

همچنین دو جهت كمرشكن داشتيد يكي اينکه اينها نقشه جغرافيايي كشيدند كه چطور حمله كنند. يك نقشه رواني و تبليغي هم داشتند كه چگونه روحيه شما را تضعيف كنند اينها يك نقشه جغرافيايي كشيدند كه از يك طرف نيايند شما اين مدينه‌ تان شرق و غرب داشت طوري بود كه هم‌سطح نبودند يك قسمت بالا يك قسمت پايين. شما مي‌بينيد در بعضي از منطقه‌ها بالاخره يك مقدار دامنه تپّه يا كوه است كه بلندتر است يك مقدار دشت است كه پايين‌تر است. فرمود يك عده از آن بالا آمدند كه شما به آن دسترسي نداريد يك عده از پايين آمدند كه راه فرار تان را بستند اين مدينه محاط شد به گروهي كه از فوق آمدند و به گروهي كه از زير آمدند پس از دو جهت حمله كردند آن دو جهت ديگر را هم اقوام و طوايف ديگر پر كردند نه راه جنگيدن بود نه راه فرار كردن اين نقشه جغرافيايي اين گروه مهاجم بود تبليغات فراواني هم كردند كه شما را نفس‌گير كردند

بسيارى از مفسران كلمه (فوق ) را در اين آيه اشاره به جانب شرق مدينه مى دانند كه قبيله (غطفان ) از آنجا وارد شدند و (اسفل ) را اشاره به غرب كه قبيله قريش و همراهان آنها از آنجا ورود كردند.

البته با توجه به اينكه مكه درست در جنوب مدينه واقع شده ، قبائل مشركين مكه بايد از جنوب آمده باشند، ولى شايد وضع جاده و مدخل مدينه چنان بوده كه آنها كمى شهر را دور زده و از غرب وارد شده اند و به هر حال جمله بالا اشاره به محاصره اين شهر از سوى دشمنان مختلف اسلام است

و اين دو وصف يعنى كجى چشم زَاغَتِ الْأَبْصَارُ، و رسيدن جانها به گلوبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ ، كنايه است از كمال چيرگى ترس بر آدمى، و مسلمانان در آن روز آن قدر ترسيدند كه به حال جان دادن افتادند، كه در آن حال چشم تعادل خود را از دست مى دهد، و جان به گلوگاه مى رسد.

(و تظنون بالله الظنونا) - يعنى منافقين و كسانى كه بيمار دل بودند، آن روز درباره خدا گمانها كردند، بعضى از آنها گفتند: كفار به زودى غلبه مى كنند، و بر مدينه مسلط مى شوند، بعضى ديگر گفتند: بزودى اسلام از بين مى رود و اثرى از دين نمى ماند، بعضى ديگر گفتند: جاهليت دوباره جان مى گيرد، بعضى ديگر گفتند: خدا و رسول او، مسلمانان را گول زدند، و از اين قبيل پندارهاى باطل.

(9) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ

(9) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً

(۹) اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاي به سراغ شما آمدند، ولي ما باد و طوفان سختي بر آنها فرستاديم و لشكرياني كه آنها را نمي‏ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم) و خداوند به آنچه انجام مي‏دهيد بينا است.

اين آيات و چندين آيه بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهد پيرامون يكى از بزرگترين آزمونهاى الهى در مورد مؤ منان و منافقان و امتحان صدق گفتار آنها در عمل سخن مى گويد.

سوره ۲۹: العنكبوت

أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ﴿۲﴾

آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مى ‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏ گيرند (۲)

 وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ ﴿۳﴾

و به يقين كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم تا خدا آنان را كه راست گفته‏ اند معلوم دارد و دروغگويان را [نيز] معلوم دارد (۳)

اين آيات از يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام ، يعنى جنگ احزاب ، بحث مى كند، جنگى كه در حقيقت نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و كفه موازنه قوا را در ميان اسلام و كفر به نفع مسلمين بر هم زد و پيروزى در آن كليدى بود براى پيروزيهاى بزرگ آينده ، و در حقيقت كمر دشمنان در اين غزوه شكست و بعد از آن نتوانستند كار مهمى صورت دهند

جنگ (احزاب ) چنانكه از نامش پيدا است مبارزه همه جانبه اى از ناحيه عموم دشمنان اسلام و گروه هاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آيين، منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد.

نخستين جرقه جنگ از ناحيه گروهى از يهود (بنى نضير) روشن شد كه به مكه آمدند و طايفه (قريش ) را به جنگ با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تشويق كردند و به آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان مى ايستند، سپس به سراغ قبيله (غطفان ) رفتند، و آنها را نيز آماده كارزار كردند.

اين قبائل از هم پيمانان خود مانند قبيله (بنى اسد) و (بنى سليم )، نيز دعوت كردند، و چون همگى خطر را احساس كرده بودند، دست به دست هم دادند تا كار اسلام را براى هميشه يكسره كنند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به قتل برسانند، مسلمين را در هم بكوبند، مدينه را غارت كنند، و چراغ اسلام را خاموش سازند.

سرانجام اين غزوه  به پيروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت ، خيمه و خرگاه و زندگى كفار را در هم ريخت ، رعب و وحشت شديدى در قلب آنها افكند، و نيروهاى غيبى فرشتگان به يارى مسلمانان فرستاد.

قدرت نمائيهاى شگرفى همچون قدرت نمایی امير مؤ منان على (عليه السلام ) در برابر عمرو بن عبدود بر آن افزوده شد، و مشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.

عبدود

 وَدْ نام يكي از بت‌هاست كه در سورهٴ مباركهٴ «نوح» از ودّ و يعوق و امثال ذلك نام مي‌برد [13] اينها مي‌گفتند عبدود

سوره ۷۱: نوح

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳﴾

و گفتند: دست از خدايان و بتهاي خود بر نداريد، مخصوصا بتهاي «ود» و «سواع» و «يغوث» و «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد! (۲۳)

همچنین کندن خندق توسط مسلمانان

 

--------------

بعضى از مورخان نفرات سپاه كفر را بيش از ده هزار نفر نوشته اند. در حالى كه عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد، آنها دامنه كوه سلع كه نقطه مرتفعى بود (در كنار مدينه ) را اردوگاه اصلى خود انتخاب كرده بودند كه بر خندق مشرف بود و مى توانستند بوسيله تيراندازان خود عبور و مرور از خندق را كنترل كنند.

به هر حال لشكر كفر، مسلمانان را از هر سو محاصره كردند و اين محاصره به روايتى بيست روز و به روايت ديگر 25 روز و مطابق بعضى از روايات حدود يكماه به طول انجاميد.

جنگ احزاب ، آزمون عجيبى بود براى همه مسلمانان و آنها كه دعوى اسلام داشتند، و همچنين كسانى كه گاه ادعاى بى طرفى مى كردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سر داشتند و همكارى مى كردند.

موضع گروههاى سه گانه (مؤ منان راستين ، مؤ منان ضعيف و منافقان ) در عملكردهاى آنها كاملا مشخص شد، و ارزشهاى اسلامى كاملا آشكار گشت .

هر يك از اين گروههاى سه گانه در كوره داغ جنگ احزاب ، سره و ناسره بودن خود را نشان دادند.

طوفان حادثه بقدرى تند بود كه هيچكس نمى توانست آنچه را در دل دارد پنهان كند، و مطالبى كه شايد ساليان دراز در شرائط عادى براى كشف آن وقت لازم بود در مدتى كمتر از يكماه به ظهور و بروز پيوست !

-------------

تعبير به جنود اشاره به احزاب مختلف جاهلى (مانند قريش ، غطفان بنى سليم ، و بنى اسد، و بنى فزاره و بنى اشجع و بنى مرة ) و طايفه يهود داخل مدينه است .

منظور از جنودا لم تروها كه به يارى مسلمانان آمدند همان فرشتگانى است كه يارى آنها نسبت به مؤمنان در غزوه بدر نيز صريحا در قرآن مجيد آمده است

سوره ۸: الأنفال

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ ﴿۹﴾

(به خاطر بياوريد) زماني را (كه‏ از شدت ناراحتي در ميدان بدر) از پروردگارتان تقاضاي كمك مي‏كرديد و او تقاضاي شما را پذيرفت (و گفت) من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مي‏آيند ياري مي‏كنم. (۹)

 وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿۱۰﴾

ولي خداوند اين را تنها براي شادي و اطمينان قلب شما قرار داد وگرنه پيروزي جز از طرف خدا نيست خداوند توانا و حكيم است. (۱۰)

آیا فرشتگان جنگیدند ؟

در میان مفسران در این زمینه گفتگوى بسیار شده است ، بعضی معتقدند که فرشتگان رسما وارد صحنه نبرد شدند و با سلاح هاي مخصوص به خود به لشکر دشمن حمله کردند و عده اى از آنها را به خاک افکندند ، پاره اى از روایات را نیز در این زمینه نقل کرده اند . ولى قرائنى در دست است که نشان مى دهد نظر گروه دوم که می گویند : فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقویت روحیه مؤمنان نازل شدند ، به واقع نزدیکتر است . زیرا : اولا : در آیه فرمود که اینها تمام براى اطمینان قلب شما بوده است که با احساس این پشت گرمي بهتر مبارزه کنید ، نه اینکه آنها اقدام به جنگ کرده باشند . ثانیا : اگر بنا شود فرشتگان ، شجاعانه سربازان دشمن را به خاک افکنده باشند چه فضیلتى براى مجاهدین بدر باقى خواهد ماند که اینهمه در روایات از آنها سخن به میان آمده است . ثالثا : تعداد مقتولین بدر 70 نفر بودند که قسمت مهمى از آنها با شمشیر امام على علیه السلام به خاک افتادند و قسمت دیگرى به دست جنگجویان اسلام که غالبا قاتلین آنها در تاریخ به نام ذکر شده اند . بنابر این چه باقى مى ماند براى فرشتگان و چه کسی را آنها به خاک انداختند

در چنين فضايي ذات اقدس الهي به مؤمنين مي‌فرمايد اين فضا, فضاي خفقان و بسته بود نه پيروزي نظامي مقدورتان بود نه پيروزي سياسي مقدورتان بود نه قدرت اقتصادي داشتيد در چنين فضاي بسته‌اي که تحريم شديد از هر طرف محاصره شديد در ميدان مين قرار گرفتيد خدا شما را حفظ كرد

﴿إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ﴾ ارتش جرّاري آمد چطور آمد آن را در آيه ده مشخص مي‌كند. ﴿جَاءَتْكُمْ﴾ اين آيه نُه به منزله متن است و آيه ده به منزله شرح است.

 ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً﴾

همين مسئله طبس كه امام(رضوان الله عليه) به آن اشاره كردند همين بود با يك مُشت شن، مشكل طبس حل شد. اين خدا همان خداست اين دين همان دين است اين بادها همان بادها هستند مخصوص زمان حضرت نبود اليوم هم هست.

 در بحث‌هاي روايي ملاحظه فرموديد از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال كردند كه در جريان عاد خداي سبحان به وسيله باد عده‌اي را از بين برد آيا درباره مسلمان‌ها چنين اتفاقي افتاد فرمود بله در جريان جنگ احزاب همين‌طور بود ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً﴾ [8] همين‌ است اين‌طور نيست كه اين بلاي غيبي مخصوص عاد باشد اگر نسبت به آ‌نها ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ بود اينجا هم فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً﴾.

 

در قرآن كريم چند طايفه آيه ناظر به حالت رفاه و حالت شدّت است سرّاء (راحت)و ضرّاء (رنج). در اصل خلقت فرمود ما آسمان و زمين را آفريديم فصول چهارگانه را تنظيم كرديم:

سوره ۴۱: فصلت

وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِنْ فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ ﴿۱۰﴾

او در زمين كوههائي قرار داد، و بركاتي در آن آفريد، و مواد غذائي مختلف آن را مقدر فرمود، اينها همه در چهار روز بود، كه براى خواهندگان يكسان است‏! (۱۰)

 ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾ [1] هر كه رفت درس اقتصاد خواند كار اقتصادي كرد بهره مي‌برد براي ما فرق نمي‌كند ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾. اين يك اصل عمومي است كه در آن برّ و فاجر سهيم‌اند اين‌طور نيست كه اگر كسي غير مسلمان بود ولي درس اقتصادي خواند و جدّيت كرد و به دنبال كار رفت بهره اقتصادي نبرد اين طور نيست. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود:

 

مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا ﴿۱۸﴾

 آن كس كه (تنها زندگي زودگذر (دنياي مادي) را مي‏طلبد آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم مي‏دهيم، سپس ‍ دوزخ را براي او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مي‏سوزد در حالي كه مذموم و رانده (درگاه خدا) است

 وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا ﴿۱۹﴾

و کسانی که آخرت را در حالی که مؤمن هستند بخواهند و با تلاشی کامل [و خالصانه] برای [به دست آوردن] آن تلاش کنند، پس تلاششان به نیکی مقبول افتد [و به آن پاداششان دهند.] (۱۹)

 كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا ﴿۲۰﴾

هر یک از دو گروه دنیا طلب و آخرت خواه را [در این دنیا] از عطای پروردگارت یاری دهیم، وعطای پروردگارت [در این دنیا از کسی] ممنوع شدنی نیست. (۲۰)

 

 ﴿كُلّاً نُّمِدُّ﴾ ما همه را كمك مي‌كنيم ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ [2] مؤمنين را، كفار را، بدان را، خوبان را اينها را امداد مي‌كنيم به عنوان آزمون، اگر ديديم بيراهه رفتند از اينها مي‌گيريم و اينها را مي‌گيريم و اگر ديديم به راه افتادند كه نعمت‌هاي اينها را افزون مي‌كنيم.

 اين در حال عادي اما نسبت به مؤمنين يك وعده غيبي براي تأمين اقتصادي داد فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ و اگر آنها تورات و انجيل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده (قرآن) را برپا دارند﴾ اگر اينها به دين و آثار دين عمل كردند يعني هر ملّتي يهودي‌ها در زمان خودشان، مسيحي‌ها در زمان خودشان و مسلمان‌ها در زمان خودشان عمل كردند ﴿لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ از آسمان و زمين روزي خواهند خورد﴾، [3] ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأرضِ و اگر مردمي كه در شهرها و آباديها زندگي دارند ايمان بياورند و تقوي پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنها مي‏گشائيم [4] اينها اصول كلي وعده الهي است كه اگر كسي در راه بود نه بيراهه رفت نه راه كسي را بست خدا از كمك‌هاي غيبي، مسائل مالي و اقتصادي او را تأمين مي‌كند. در جريان سياسي و نظامي هم چنين وعده‌اي را داد فرمود انبيا آمدند، هدايت كردند، گفتند، تحمل كردند، و عده‌اي عليه انبيا شوريدند و بالأخره ذات اقدس الهي از كمك‌هاي غيبي، مؤمنان و انبياي الهي را ياري كرد كه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ (خداوند) اين تندباد را هفت شب و هشت روز پي در پي و بنيانكن بر آنها مسلط ساختاز همين قبيل است ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ  او و سپاهيانش را گرفتيم و آنان را در دريا افكنديم از اين قبيل است ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ آنان را به سختى هلاك نموديم [7] از اين قبيل است و مانند آن.

البته همانطور که بارها گفته شد اینها همه برای زمانی است که نیروی اهل ایمان کم باشد یا اهل ایمان ننشسته باشند که خداوند کفار را نابود  کند .

 

(8) لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً

(8) لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً

(۸) تا خدا از صدق راستگويان سؤ ال كند و براي كافران عذاب دردناك آماده ساخته است.

فرمود ما از همه اينها پيمان گرفتيم تا آنها كه در آن مَعهد ما، آنچه آنجا گفتند و راست گفتند آن راستي‌شان را اظهار كنند ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ﴾

 بحث در اين نيست كه ببينيم آيا اينها راست مي‌گويند يا راست نمي‌گويند.

 اين ظريف‌كاري الميزان را ملاحظه فرموديد يك وقت است كه انسان مي‌گويد «ليسأل زيداً عن ماله، ليسأل زيداً عن علمه» يك وقت مي‌گويند «ليسأل الغنيّ عن غناه و العالِم عن علمه» آنجا كه مي‌گويند «ليسأل زيداً عن ماله» يا «عن علمه» يعني از زيد مي‌پرسند كه مال داري يا نه، علم داري يا نه، اما وقتي بگويند «ليسأل الغني عن غناه» يا «ليسأل العالم عن علمه» يعني به انسان توانمند مي‌گويند تو كه غني هستي اين غنايت را ظاهر كن تو كه عالِم هستي اين علمت را ظاهر كن در قيامت يا در دنيا كه اين آيه مربوط به دنياست.

 بنابراين مسئله ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ﴾ اين نيست كه ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ روزی که خدا همه پیغمبران را جمع گرداند و آن گاه گوید: چگونه امت از دعوت شما اجابت کردند؟ [26] از آن قبيل نيست يا در اوايل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دارد كه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾ [27] از آن قبيل نيست كه مربوط به قيامت باشد كه ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [28] بلكه در دنياست كه شما كه تعهّد كرديد به تعهّدتان عمل كنيد ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ﴾ ما آن تعهّد را گرفتيم تا در اين موقع بگوييم حالا كه تعهّد سپرديد و صادق هستيد به صدقتان عمل كنيد.

 

 اينكه فرمود: ﴿لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ﴾ يعني صدقي كه مطابق با وحي باشد نه هر صدقي ما يك صدق داريم يك حق داريم هر صدقي محبوب نيست مطلوب نيست آن‌كه نمّامي (خبربری، دوبهمزنی، سخن چینی) مي‌كند صادق است آن‌كه غيبت مي‌كند صادق است مگر غيبت‌كننده دروغ مي‌گويد اگر دروغ بگويد كه افتراست آن‌كه نمّامي مي‌كند اگر دروغ بگويد كه نمّامي نيست نمّامي اين است كه چيزي كه شخص گفته او براي به‌هم زدن همين حرف را نزد دشمنش منتقل كند نمّام صادق است مُغتاب صادق است اما صدق غير از حق است چون حق بر انبيا نازل شده اينجا فرمود ما آن صدقي كه مطابق با اين حق است مي‌خواهيم شما اظهار كنيد و اين صدقي كه در كنار حق است در دامنه حق است اين صدق محبوب است وگرنه هر صدقي كه محبوب نيست.

و به هر حال معناى سوال از صادقان از صدقشان، اين است كه صدق باطنى خود را اظهار كنند، و در مرحله گفتار و كردار آن را نمايش دهند. تا در دنيا گفتار و كردارشان از ميثاق ازلى حكايت كند و آن را نشان دهد.

در اينكه منظور از (صادقين ) در اينجا چه كسانى هستند؟ و اين سؤ ال چه سؤ الى است ؟ مفسران تفسيرهاى فراوانى دارند، اما آنچه هماهنگ با آيات اين سوره و آيات ديگر قرآن به نظر مى رسد، اين است كه منظور مؤمنانى است كه صدق ادعاى خود را در عمل اثبات كرده اند، و به تعبير ديگر از ميدان آزمايش و امتحان الهى سرفراز به در آمده اند.

شاهد اين سخن اينكه :

اولا (صادقين ) در اينجا در مقابل (كافرين ) قرار گرفته و از قرينه مقابله اين معنى به خوبى استفاده مى شود.

ثانيا - در آيه 23 و24 همين سوره (احزاب ) چنين مى خوانيم :

مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُوَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ﴿۲۳﴾

در ميان مؤ منان، مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند صادقانه ايستاده‏ اند، بعضي پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضي ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود نداده‏ اند. (۲۳)

 لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِنْ شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا ﴿۲۴﴾

هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش ‍ دهد، و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است. (۲۴)

 

ثالثا در آيه 15 حجرات و 8 حشر (صادقين ) به خوبى معرفى شده اند در حجرات چنين مى خوانيم : انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون : (مؤ منان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و با مال و جان در راه خدا جهاد كرده اند، اينها صادقين هستند).

و در سوره حشر مى فرمايد: لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ: (غنائمى كه بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد متعلق به فقراى مهاجرين است همانها كه از خانه ها و اموالشان بيرون رانده شدند، در حالى كه خواستار فضل پروردگار و رضاى او بودند، همانها كه خدا و رسولش را يارى مى كنند، آنها صادقين هستند).

به اين ترتيب روشن است كه منظور از صادقين كسانى مى باشند كه در ميدان حمايت از آئين خدا، و جهاد و ايستادگى در برابر مشكلات ، و بذل جان و مال ، صداقت و راستگوئى خود را به ثبوت رسانده اند.

اگر به آیات قبل نگاه کنیم صادقین بر میگردد به پیامبران اگر به آیات بعد نگاه کنیم صادقین بر میگردد به مومنان. بنابراین شاید  بتوان گفت که به هر دو گروه بر میگردد

(7) وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي

(7) وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً

(۷) به خاطر بياور هنگامي را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم، و از همه آنها پيمان محكمي گرفتيم.

از آنجا كه در آيات گذشته اختيارات وسيع و گسترده پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحت عنوان (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) بيان شد، آيات مورد بحث وظائف سنگين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سائر پيامبران بزرگ را بيان مى كند، زيرا مى دانيم همواره اختيارات توام با مسؤليتها است ، و هر جا (حقى ) وجود دارد تكليفى در مقابل آن نيز هست كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند، بنابراين اگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حق وسيعى دارد تكليف و مسئوليت سنگينى نيز در برابر آن قرار داده شده.

مسولیت پیامبر بسیار سنگین بوده است برای همین حتی در برخی موارد در قرآن مورد تهدید مستقیم  خداوند قرار میگرفته است.

سوره ۳۹: الزُمَر

 لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ

 اگر شرك ورزى، عملت تباه گردد، و بى ‏شك از زيانكاران باشى

سوره ۶۹: الحاقة

وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ﴿۴۴﴾

هرگاه او سخني دروغ بر ما مي‏بست، (۴۴)

 لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ﴿۴۵﴾

ما او را با قدرت گرفتيم، (۴۵)

 ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ﴿۴۶﴾

سپس رگ قلبش را قطع مي‏كرديم! (۴۶)

 فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ ﴿۴۷﴾

و احدي از شما نمي‏توانست مانع شود و از او حمايت كند. (۴۷)

سوره ۱۷: الإسراء

وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا ﴿۷۳﴾

نزديك بود آنها تو را از آنچه وحي كرده‏ ايم بفريبند، تا غير آنرا به ما نسبت دهي، و در آن صورت تو را دوست خود انتخاب كنند! (۷۳)

 وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا ﴿۷۴﴾

و اگر ما تو را ثابت قدم نمي‏ساختيم نزديك بود كمي به آنها تمايل كني! (۷۴)

 إِذًا لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا ﴿۷۵﴾

و اگر چنين مي‏كردي ما دو برابر مجازات  در حيات دنيا، و دو برابر را بعد از مرگ، به تو مي‏چشانيديم، سپس در برابر ما ياوري نمي‏يافتي! (۷۵)

اين تهديد درباره افراد ديگر نيست فقط درباره وجود مبارك پيامبر است چون مقام كه بالا باشد مسئوليت كه بالا باشد تهديد هم در برابر آن مسئوليت سنگين است اين‌طور تهديد كردن اين درباره خصوص حضرت است

به اين ترتيب نخست تمام پيامبران را در مساله ميثاق مطرح مى كند، سپس از پنج پيامبر اولواالعزم نام مى برد كه در آغاز آنها شخص ‍ پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتى كه دارد آمده است ، و بعد از او چهار پيامبر اولواالعزم ديگر به ترتيب زمان ظهور (نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ) (عليهم السلام ) ذكر شده اند.

فکر نکنم ترتیب شرافتی باشد زیرا برخی جاها این گونه نیست

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ ﴿۱۳﴾آئيني را براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود، و آنچه را بر تو وحي فرستاديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد. خداوند هر كس را بخواهد بر مي‏گزيند، و كسي را كه به سوي او باز گردد هدايت مي‏كند. (۱۳)

 

اين نشان مى دهد كه پيمان مزبور پيمانى همگانى بوده كه از تمام انبياء گرفته شده ، هر چند پيامبران اولواالعزم به طور موکد ترى در برابر اين پيمان متعهد بوده اند، پيمانى كه با جمله اخذنا منهم ميثاقا غليظا تاكيد فوق العاده آن بيان شده است. نظير آيه (وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُودًا وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّيْنَاهُمْ مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ  و هنگامي كه فرمان ما فرا رسيد هود و آنها را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجات بخشيديم و از عذاب شديد آنها را رها ساختيم. ).

و اگر به اين اسلوب، اين پنج نفر را اختصاص به ذكر داد، تنها به منظور تعظيم و احترام ايشان است، چون شأنى عظيم و مقامى رفيع داشتند، براى اينكه اولوالعزم و صاحب شريعت و داراى كتاب بودند.

 

مهم اين است بدانيم اين چه پيمان مؤ كدى بوده كه پيامبران همه زير بار آن هستند.

ميثاق پيغمبران غير از آن ميثاقى است كه از عموم بشر گرفته (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى به خاطر بياور زماني را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم؟! گفتند آري).

 دو عنصر محوري بر عهده انبياست يكي دعوت به توحيد، حفظ توحيد و عقيده حق; دوم حفظ وحدت و پرهيز از تفرقه و اختلاف و شقاق و نفاق اين دو عنصر وظيفه همه انبياست. انبيا(عليهم السلام) مأمور شدند مردم را به وحدانيّت خدا دعوت كنند و مأمور شدند كه امت اسلامي (نه اسلام مصطلح) را با اتحاد و هماهنگي از هر آسيب و گزندي حفظ كنند.

قبلا در رابطه با اهمیت مساله عدم  تفرقه و اتحاد در داستان حضرت موسی و هارون صحبت شد. 

قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿۹۲﴾

[موسى] گفت اى هارون وقتى ديدى آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد (۹۲)

 أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿۹۳﴾

كه از من پيروى كنى. آيا از فرمانم سر باز زدى (۹۳)

 قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿۹۴﴾

گفت اى پسر مادرم نه ريش مرا بگير و نه [موى] سرم را من ترسيدم بگويى ميان بنى‏ اسرائيل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نكردى (۹۴)

اين آن عذرى است كه هارون به آن تمسك جست، و موسى (عليه السلام) عذرش را پذيرفت

سوره 7: الأعراف

وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ﴿۱۴۲﴾

و ما به موسي سي شب وعده گذارديم سپس آنرا با ده شب (ديگر) تكميل نموديم به اين ترتيب ميعاد پروردگارش (با او) چهل شب تمام شد و موسي به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قوم من باش و (آنها را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروي منما.

 چون يك دين در جهان مطرح است نه بيش از آن ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ [4] پس يك امّت در جهان مطرح است و اين امّت الهي و اسلامي به معناي عام است البته بر اساس ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ [5] شريعت‌ها و منهاج‌ها فرق مي‌كند يكي مسلمان است يكي يهودي است يكي مسيحي است و مانند آن اما اصلِ دين كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اين تَثنيه ندارد. اگر ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و اگر ذات اقدس الهي مطابق آيه پاياني سورهٴ «حج» فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا همان آئين پدر شما ابراهيم است او شما را در كتب پيشين و در اين كتاب آسماني مسلمان ناميد﴾ همه امت‌هاي موحد، مسلمان‌اند يعني در برابر امر الهي مُنقادند و تسليم‌اند نه اسلام مصطلح.

اين يك ميثاق ويژه‌اي است كه اين ميثاق ويژه در سوَر متعدّد قرآن كريم مشخص شد آيه 51 و 52 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است:

يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ﴿۵۱﴾

ای رسولان، از غذاهای پاکیزه (حلال) تناول کنید و به نیکوکاری و اعمال صالح پردازید که من به هر چه می‌کنید آگاهم. (۵۱)

 وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ﴿۵۲﴾

همه شما امت واحدي هستيد و من پروردگار شمايم از مخالفت فرمان من بپرهيزيد.

 فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۵۳﴾

آن‌گاه مردم (با وجود این سفارش خدا) امر (دین) خود را پاره پاره کردند و هر گروهی به آنچه نزد خود پسندیدند دلخوش گشتند. (۵۳)

 

 اول تا آخر جهان اسلامِ به معناي عام يك امّت واحده است شما مردم را به وحدت دعوت كنيد كاري نكنيد كه مردم متفرّق بشوند كاري نكنيد كه مردم گرايش به تفرقه داشته باشند در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 92 و 93 اين است:

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ﴿۹۲﴾

اين است امت‏ شما كه امتى يگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستيد

 وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ ﴿۹۳﴾

(گروهي از پيروان ناآگاه) كار خود را به تفرقه در ميانشان كشاندند (ولي سرانجام) همگي به سوي ما باز مي‏گردند. (۹۳)

 ديگران آمدند تفرقه كردند جامعه را ارباً اربا كردند و نگذاشتند اين وحدت اسلامي سامان بپذيرد همه شما موظف هستيد اين وحدت را حفظ كنيد و هرگز سخن از تفرقه و امثال ذلك نداشته باشيد.

 آيه 81 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» هم اين است كه:

وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿۸۱﴾

و [ياد كن] هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم سپس شما را فرستاده‏ اى آمد كه آنچه را با شماست تصديق كرد البته به او ايمان بياوريد و حتما ياريش كنيد آنگاه فرمود آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد گفتند آرى اقرار كرديم فرمود پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم (۸۱)

 

 در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در آن خطبه اول نهج‌البلاغه گوشه‌هايي از اين ميثاق را مطرح فرمود كه:

 

وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ، أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ؛ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ

خداوند سبحان، از فرزندان آدم پيامبرانى برگزيد و از آنها پيمان گرفت که وحى الهى را به خوبى حفظ کنند و امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمايند، اين در زمانى بود که اکثر مردم پيمانى را که خداوند از آنها گرفته بود دگرگون ساختند و همتا و شريکان، براى او قرار دادند و شياطين، آنها را از معرفت خداوند بازداشتند و از عبادت او جدا کردند، به اين دليل خداوند، پيامبرانش را در ميان آنها مبعوث کرد و رسولان خود را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت را از آنها مطالبه کنند و نعمتهاى فراموش شده الهى را به آنان يادآورى نمايند و با ابلاغ دستورات او حجّت را بر آنها تمام کنند و گنجهاى پنهانى عقلها را براى آنها آشکار سازند

 ميثاقش، ميثاق فطرت است يعني آنچه اينها فراموش كردند به يادشان بياورند لذا وحي الهي مي‌شود مُذكِّر ما قرآن را به عنوان تذكره فرستاديم ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾ [9] هم ناظر به همين است.

 بعد اين عقلي كه خداي سبحان به مردم داد مردم در بخش انديشه اين وهم و خيال را روي عقل ريختند و عقل را دفن كردند در بخش انگيزه شهوت و غضب را روي عقل ريختند و عقل را دفن كردند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ انبيا كه معدن‌شناس‌اند آمدند اين غرايز و اغراض را كنار ببرند اين معدن را در بياورند بگويند حقيقت شما اين عقل است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» ثوره يعني انقلاب، اِثاره كردن يعني شكوفا كردن و شيار كردن و انقلاب كردن، انبيا براي انقلاب فرهنگي آمدند كه اين خاك‌هاي اغراض و غرايز را كنار ببرند اين شهوت و غضب را كنار ببرند اين وهم و خيال را كنار ببرند آن عقل ناب انديشه‌اي آن عقل ناب انگيزه‌اي كه «عُبد به الرحمن» را نشان بدهند بگويند سرمايه شما اين است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» خب اينها زيرمجموعه ميثاق الهي است.

 پس يك ميثاق عمومي است كه ميثاق فطرت است كه خود انبيا(عليهم السلام) به آن ميثاق وفادارند و ديگران را هم متذكّر مي‌كنند كه به آن ميثاق وفادار باشند. يك ميثاق خاصّ خود انبياست كه وحي را خوب تلقّي كنند باور كنند عمل كنند منتشر كنند و اين دو عنصر محوري توحيد و وحدت را هم جزء مواصي خود بدانند يعني توحيدِ اعتقادي كه غير از ذات اقدس الهي احدي در جهان خالق و مدير و مدبّر نيست و وحدت جهان‌شمولي جهان اسلام كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به انبيا مي‌فرمايد اينها امّت شما هستند ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾.

 غالباً ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي از وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) يا به عنوان ﴿الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ [23] يا به عنوان ﴿عِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ﴾ نام مي‌برد كه معلوم بشود او فرزند پدري نبود فقط فرزند مادر است اصرار قرآن كريم به اينكه او يا ﴿الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ يا ﴿عِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ﴾ براي همين نكته است.

یا تاکید بر این نکته که حضرت عیسی پسر خدا نیست بلکه پسر حضرت مریم می باشند.

 

لكل نبي وصي ووارث، وإن وصيي ووارثي عليّ بن أبي طالب

 تمام پيامبران داراي وصي و وارث بودند : « لكلّ نبيّ وصيّ ووارث » تاريخ مدينة دمشق ، ج 42 ص 392 ؛ والرياض النضرة ، ج 3 ص 138 ، ذخائر العقبي ، ص‏71 ؛ المناقب للخوارمي ص 42 و 85

بر طبق منابع تاریخ اسلام و کتب دینی گذشتگان، تمامی پیامبران الهی از آدم تا خاتم دارای وصی بوده اند. نام وصی آدم، هبة الله بود که به زبان عبرانی، شیث است. وصی ابراهیم اسماعیل، وصی یعقوب یوسف، و وصی موسی یوشع بن نون می باشد که همسر موسی بر ضد او شورش نمود. وصی عیسی نیز شمعون نام داشت. یعقوبی یکی از مورخین بزرگ اسلامی، درباره وصیت آدم به شیث می گوید: هنگامی که مرگ آدم فرارسید، شیث را وصی خود گردانید. طبری (صاحب تاریخ الرسل و الملوک) نیز می گوید: هبة الله یا به زبان عبرانی شیث، وصی آدم بود و وصیت او را نوشت و او در آنچه گذشت، وصی پدرش آدم بود.(2) ابن اثیر و ابن کثیر نیز در عباراتی مجزا می گویند: تفسیر شیث، هبة الله است که وصی آدم بود و چون وفات آدم فرا رسید، شیث را وصی خود قرار داد .(3)همانگونه که ذکر گردید، وصی عیسی، شمعون نام داشت. شمعون در تورات با نام سمعون آمده و در انجیل متی، باب 10، درباره او می گوید: سپس 12 شاگرد خود را طلبید و ایشان را بر ارواح پلید، قدرت داد که آنها را بیرون کنند و هر بیماری و رنجی را شفا دهند. نامهای 12 رسول چنین اند: اول شمعون معروف به پطرس . . .در انجیل یوحنا، باب 21، شماره 18 – 15، آمده است که عیسی او را وصی خود قرار داد و به وی گفت: گوسفندانم را شبانی کن، کنایه از اینکه مؤمنان مرا، سرپرستی نما.

و در قاموس کتاب مقدس نیز آمده که : مسیح او را برای هدایت کنیسه (عبادتگاه مسیحیان)، تعیین نمود.

اما یوشع بن نون(4) که وصی موسی است. در ماده یوشع قاموس کتاب مقدس به نقل از تورات گوید: یوشع بن نون با موسی در کوه سینا بود و به عبادت گوساله در عهد هارون(5) آلوده نگردید. حتی جالب تر آنست که نص داستان تعیین و معرفی او بوسیله موسی در باب 27 سـِفـر اعداد کتاب مقدس این چنین آمده است:

و موسی به خداوند عرض کرده گفت: ● ملتمس اینکه یهوه، خدای ارواح تمامی بشر، کسی را بر این جماعت بگمارد ● که پیش روی ایشان بیرون رود و پیش روی ایشان داخل شود و ایشان را بیرون برد و ایشان را درآورد تا جماعت خداوند، مثل گوسفندان بی شبان نباشند. ● و خداوند به موسی گفت: یوشع بن نون را که مردی صاحب روح است، گرفته، دست خود را بر او بگذار ● و او را به حضور العازار کاهن(6) و به حضور تمامی جماعت برپا داشته در نظر ایشان به وی وصیت نما ● و از عزت خود بر او بگذار تا تمامی جماعت بنی اسرائیل او را اطاعت نمایند. ● و او به حضور العازار کاهن بایستد تا از برای او به حکم اوریم(7)، به حضور خداوند سؤال نماید و به فرمان وی، او و تمامی بنی اسرائیل با وی و تمامی جماعت بیرون روند و به فرمان وی داخل شوند. ● پس موسی به نوعی که خداوند او را امر فرموده بود، عمل نموده یوشع را گرفت و او را به حضور العازار کاهن و به حضور تمامی جماعت بر پا داشت ● و دستهای خود را بر او گذاشته او را به طوری که خداوند به واسطه موسی گفته بود، وصیت نمود.(8)

 (6) النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا

 (6) النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَي أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفاً كَانَ ذلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً

پيامبر نسبت به مؤ منان از خود آنها اولي است، و همسران او مادران آنها (مؤ منان) محسوب مي‏شوند، و خويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤ منان و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته اولي هستند، مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانشان نيكي كنيد (و سهمي از اموال خود به آنها بدهيد) اين حكم در كتاب الهي نوشته شده است.

 فرمود حالا حضرت وارد مدينه شد مي‌خواهد حكومت تشكيل بدهد حكومت بالاخره زعيمي (پیشوا) مي‌خواهد.

در روح‌القوانين و امثال آن  بر اساس اينكه حكومت ديني را اصلاً مطرح نكرده بودند آمدند گفتند حكومت چهار قسم است:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%AD%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%86

قسم اول: حكومت فردي است بي‌قانون، نظير حكومت سلطنتي كه قبلاً بود، حكومت استبداد. شاه حاكم مطلق يك مملكت بود فرد حكومت مي‌كرد نه جمع، قانوني هم در كار نبود فقط اراده شاهانه و ملوكانه بود اين استبداد بود كه قبل از وضع مجلس و مشروطيّت و اينها وضع ايران يا بعضي كشورهاي ديگر اين‌طور بود.

قسم دوم آن است كه كشور حكومتش سلطنتي است اما بر اساس قانون، مجلسي هست و مصوّباتي دارد و قانون اساسي دارد. منتها زعيم مملكت يك نفر است به نام شاه او بايد اجرا كننده قانون باشد اين را مي‌گويند حكومت سلطنتي.

 قسم سوم حكومت فرد نيست حكومت يك گروه و حزب است. در كشوري دو حزب يا سه حزب هست و برابر اتفاقاتي كه پيش مي‌آيد يك حزب موفق‌تر مي‌شود آراي بيشتري كسب مي‌كند آن حزب مكتبي دارد مرام‌نامه‌اي دارد برابر آن مكتب و آن مرام‌نامه مصوباتي دارد آن مصوبات را دولت اجرا مي‌كند در حقيقت يك حزب دارد حكومت مي‌كند.

 قسم چهارم حكومت مردمي است نه اينكه حزب حكومت مي‌كند مردم هر كسي را پذيرفتند و به او رأي دادند او مي‌رود به مجلس و قانون تصويب مي‌كنند و عده‌اي را هم باز بلاواسطه يا مع‌الواسطه مردم انتخاب مي‌كنند كه جزء مجريان قانون مي‌شوند.

 در اين اقسام  سخن از مردم‌سالاري هست اما سخن از مردم‌سالاري ديني نيست.

بالأخره بشر را قانون بايد اداره كند. هيچ چاره‌اي نيست. اين قانون يا الهي است يا بشري يعني در حقيقت الحادي چون بشر منهاي دين اگر بخواهد قانون را وضع كند مي‌شود الحادي، اگر الحادي شد آن‌گاه آن چهار قسم مطرح است .

 اگر هم اين قسم چهارم را قبول كردند مي‌شود مردم‌سالاري، مردم‌سالاري ديني نيست اگر دموكراسي هست دموكراسي مردمي است نه دموكراسي ديني. اما اگر قانون حاكم بر ملت قانون الهي بود وحي بود، آن وقت اين اَشكالي دارد كه چند شكل و چند صورت ممكن است كه قانون الهي پياده بشود.

 وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در مدينه آمد مي‌خواهد حكومت تشكيل بدهد. نظام تأسيس كند. نه نظام فردي كه ديكتاتوري است نه نظام سلطنتي كه آن هم از يك نظر ديكتاتوري است نه نظام حزبي و نه نظام مردم‌سالاريِ عادي كه دين در آن حكومت نكند مي‌خواهد دين حكومت كند براي اينكه دين حكومت كند فرمود ولايتِ امور شما را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عهده دارد.

 ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ وقتي ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ اُوليٰ شد نسبت به غيرمؤمنين هم به طريق اُوليٰ از جان اينها اوليٰ و سزاوارتر است. چرا اولاست؟

براي اينكه ما گاهي معصيت مي‌كنيم به جان خودمان رحم نمي‌كنيم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ اين ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است وجود مبارك حضرت مظهر اين دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ است بالذّات، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بيت مظاهر اسماي الهي‌اند [25] خب اين دو اسم از اسماي حسناي الهي مظهر تامّش در جهان امكان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود:

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس يقيناً نبايد گناه بكنيم.

هم مصلحت اينها را حكيمانه و بهتر از اينها مي‌داند (معصومانه آگاه است) و هم مصلحت اينها را معصومانه اجرا مي‌كند خب اگر معصومانه مصلحت يك ملت را مي‌فهمد معصومانه هم اجرا مي‌كند اين يقيناً مي‌شود اُوليٰ اين ديگر اولويّت تعييني است نه تفضيلي همان‌طور كه جمله بعد كه دارد ﴿وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ آن اولويّت تعييني است نه تفضيلي يعني با بودِ طبقه اول به طبقه دوم اصلاً ارث نمي‌رسد يا با بودِ طبقه دوم اصلاً به طبقه سوم ارث نمي‌رسد. اولويّت تعييني است اينجا هم با بودِ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تأسيس حكومت به احدي حق نمي‌رسد ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اين سنخ ولايت از سنخ ولايت متقابلي كه در بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت آن‌گونه نيست.

از اين مساله نبايد تعجب كرد. چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معصوم است و نماينده خدا جز خير و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمى گيرد، هرگز تابع هوى و هوس نيست ، و هيچگاه منافع خود را بر ديگران مقدم نمى شمرد، بلكه به عكس برنامه او در تضاد منافع همواره ايثارگرى و فداكارى براى امت است .

باز تاكيد مى كنيم اين سخن مفهومش اين نيست كه خداوند بندگانش را در بست تسليم تمايلات يك فرد كرده باشد، بلكه با توجه به اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داراى مقام عصمت است و به مصداق لا ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (نجم - 3 و 4) هر چه مى گويد سخن خدا است ، و از ناحيه او است ، و حتى از پدر هم دلسوزتر و مهربانتر است .

اين اولويت در حقيقت در مسير منافع مردم ، هم در جنبه هاى حكومت و تدبير جامعه اسلامى ، و هم در مسائل شخصى و فردى است .

اقسام ولايت:

 يك ولايت متقابلي است كه «كُلُّكُم راع و كُلُّكُم مسئولٌ عن رَعيّته» (بدانيد كه همه شما مسئوليد و همه شما نسبت به زير دستانش بازخواست مى شويد.) كه در روايات است يا در بخش‌هايي فرمود مؤمنين و مؤمنات ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ اينها حقّ ولايت دارند حقّ امر به معروف دارند حقّ نهي از منكر دارند اين يك ولايت متقابل و متعاملي است كه در آيه 71 سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ﴾ زيد بر عمرو ولايت دارد عمرو بر زيد ولايت دارد كه بارها به عرضتان رسيد مسئله امر به معروف يعني امر به معروف، اين كاري به تعليم ندارد كاري به ارشاد ندارد كاري به موعظه ندارد كاري به سخنراني ندارد كاري به تذكر ندارد كاري به تنبيه ندارد امر يعني امر! اگر كسي مسئله‌اي را نمي‌دانست خب از باب تعليم جاهل واجب است به او بگويند اين ديگر امر به معروف نيست يا مي‌داند ولي يادش رفته از باب تنبيه غافل بايد متذكّرش كرد اگر تذكّر لازم باشد اين امر به معروف نيست تعليم جاهل، تنبيه غافل، تذكره ناسي (فراموش کننده) و ساهي (غافل و فراموشکار) اينها امر به معروف نيست امر به معروف آن است كه كسي مسئله را مي‌داند موضوع را مي‌داند حكم را مي‌داند عالماً عامداً دارد گناه مي‌كند اينجا انسان بايد فرمان صادر كند كه اگر آن شخص مؤتَمِر نشد به امر اين آمر دو گناه كرده يكي اينكه معصيت انجام داده يكي اينكه فرمان اين آقا را گوش نداده اين دارد فرمان مي‌دهد اين تعليم نيست اين سخنراني نيست آنجا ولايت دارد ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ مردان و زنان با ايمان ولي يكديگرند، امر به معروف و نهي از منكر مي‏كنند﴾ خب اگر كسي نخواست نماز بخواند پدر به او گفت بايد نماز بخواني اين اگر نماز نخواند دو معصيت كرد يكي اينكه حرف پدر را گوش نداد يكي اينكه نماز نخوانده اين‌طور نيست كه امر به معروف يا نهي از منكر تعليم باشد تذكره باشد اينها امر به معروف نيست فرمود اين ولايت متقابلي است كه طرفين نسبت به يكديگر دارند.

كسي كه مُرد وليّ او در قصاص در ارث در ساير حقوق اين ولايت دارد.

نماز بر ميّت واجب كفايي است اما صحّتش مشروط به اذن وليّ است تا پسر ميّت اجازه ندهد كسي نمي‌تواند بر اين ميّت نماز بخواند. او بايد اجازه بدهد تا اين آقا نمازش را بخواند.

 اينها اقسام ولايت است از سنخ وكالت كه نيست غرض اين است كه اينها ولايت‌هاست اما ولايت متقابل است يك‌جانبه نيست دوجانبه است اما ولايت وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها يك جانبه‌اند براي اينكه هم ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ هستند و هم معصومانه اين مطالب را مي‌فهمند و هم معصومانه اجرا مي‌كند ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾.

 

 ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ خب بالاتر از جان ما كه چيز ديگر نيست ما به جانمان علاقه‌منديم و بايد از جانمان دفاع بكنيم فرمود درست است به جانتان علاقه‌منديد ولي بايد به پيغمبر بيش از جانتان علاقه‌مند باشيد درست است كه از جانتان دفاع مي‌كنيد ولي در روز خطر بايد دفاعتان از وجود مبارك آن حضرت بيش از دفاعتان از جانتان باشد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» در آنجا فرمود بالأخره جنگي در پيش هست و شما در جبهه‌ها مي‌رويد و تيري مي‌آيد و مانند آن. اما اين‌طور نيست كه بگوييد پيامبر يك نفر ما هم يك نفر، آيه 120 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين بود ﴿مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ  اهل مدينه و اعرابيان پيرامونشان را نرسد كه از حكم پيامبر خدا سر پيچند و جان خود را از جان او عزيزتر بدارند﴾.

 حفظ نفس واجب است بله حفظ نفس واجب است اما حفظ اُوليٰ مِن النفس (جانِ جانان) اوجب است فرمود او اُولاي از جان شماست پس حق نداريد در جبهه بگوييد من هم يك نفر او هم يك نفر شما الاّ ولابد بايد مواظب باشيد كه تير به حضرت نخورد

 

وجود مبارك حضرت اوليٰ هستند نه يعني يك اولويت تشريفي دارند واقعاً والي‌اند واقعاً ولايت دارند جان جانان‌اند. بدن ما جاني دارد جان ما جاناني دارد. ما همان‌طوري كه با بدنمان از جانمان دفاع مي‌كنيم با جانمان هم بايد از جانان دفاع بكنيم.

اين آيه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ كليد بحث‌هاي بعدي است به منزله متن است و آنچه تا پايان سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مي‌آيد به منزله شرح است كه يكي از آنها، بحث‌هاي قضايي است. كُرسي قضا در نظام اسلامي مستقر است. نظام اسلامي را وليّ مسلمين اداره مي‌كند. اگر اطاعت قاضي لازم است براي اينكه زير مجموعه ولايت آن وليّ مسلمين است. اول كليد بحث را ذات اقدس الهي با ولايت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ترسيم كرد فرمود او حاكم است حالا يا خودش يا مع‌الواسطه قاضياني هستند كه در دستگاه نظام ديني او سِمت قضا را به عهده دارند حكمي را كه حضرت به عنوان قضا دستور داده هيچ مردي هيچ زني حق ندارد آن را نقض كند.

 

قرآن نيز در آيه 36 همين سوره (احزاب ) مى گويد:

 مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ

هيچ مرد با ايمان و زن با ايمانى نمى تواند هنگامى كه خدا و پیامبرش حكمى كند در برابر آن از خودشان اختيارى داشته باشند).

در تمامى امور دنيا و دين، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اولى و اختياردارتر است، و اينكه گفتيم در تمامى امور دنيا و دين، به خاطر اطلاقى است كه در جمله (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم ) هست.

از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند: مراد اولويت آن جناب در دعوت است، يعنى وقتى آن جناب مؤمنين را به چيزى دعوت كرد، و نفس مؤمنين ايشان را به چيز ديگر، واجب است دعوت او را اطاعت كنند و دعوت نفس خود را عصيان كنند، در نتيجه آيه مورد بحث همان را مى گويد كه آيه (و اطيعوا الرسول ) و آيه (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر به اين منظور كه به فرمان خدا، از وي اطاعت شود ) و آياتى ديگر نظير آن، در مقام بيان آن است، تفسير ضعيفى است براى اينكه گفتيم آيه مطلق است، و همه شوون دنيايى و دينى را شامل مى شود.

 

 مسئله ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اين براي بيان آن ساختار سياست و نظام سياسي است كه در مدينه مي‌خواهد شكل بگيرد. در بعضي از جبهه‌ها وقتي كه حضرت دستور مي‌داد برويد يكي مي‌گفت برويم از پدرمان اجازه بگيريم از مادرمان اجازه بگيريم مي‌فرمايد بله خب اجازه گرفتن از پدر، اجازه گرفتن از مادر، تأمين رضايت اينها در مسائل عادي مطرح است اما وقتي امر حاكمي آمد ـ يعني والي مسلمين يعني حكومت فقهي ـ وقتي دليل حاكمي آمد كه انسان ديگر به سراغ اذن پدر و مادر نمي‌رود امر وجود مبارك حضرت وجوب تعييني مي‌آورد وقتي حضرت فرمود غزوه تبوك در پيش است بايد برويد ديگر نبايد بگوييد كه ما بايد از پدرمان اجازه بگيريم ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ اين متعلّقش حذف شد يعني ﴿اُوْلَي﴾ است از پدرتان از مادرتان از همه بستگانتان ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ خب از خود شما بالاتر خود پيغمبر است چه رسد به بستگان ديگر.

 يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه مسئله اهم و مهم را در هر جرياني بازگو مي‌كند.

الإمامُ عليٌّ عليه السلام : إذا حَضَرَت بَلِيَّةٌ فاجعَلُوا أموالَكُم دونَ أنفسِكُم ، و إذا نَزَلَت نازلةٌ فاجعَلُوا أنفسَكُم دونَ دِينِكُم ، و اعلَمُوا أنَّ الهالِكَ مَن هَلَكَ دِينُهُ ، و الحَريبَ مَن حُرِبَ دِينُهُ .[الكافي : 2/216/2 .]

امام على عليه السلام : چون بلايى [براى جانتان ]فرا رسد مالهاى خود را سپر جانهایتان كنيد و چون حادثه اى [براى دينتان ] پيش آيد جانهایتان را فداي دينتان كنيد و بدانيد كه هلاك گشته كسى است كه دينش هلاك شده باشد و غارت شده كسى است كه دينش به غارت رفته باشد.

 

 فرمود رخدادهاي تلخ كه پيش آمده شما در سه سنگر بايد زندگي كنيد سنگر اول سنگر مال است كه به وسيله مال مشكلاتتان را حل كنيد سنگر دوم سنگر جان است كه به وسيله جان، دينتان را حفظ می كنيد. در سنگر سوم مصون هستيد. براي اينكه تا زنده‌ايد كه دفاع كرديد و بعد هم كه مُرديد شهيد خواهيد بود. اين مي‌شود ترجيح اهم بر مهم و مانند آن وقتي انسان مُرد بالأخره ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ [10] نصيبش مي‌شود يا فاتح است يا پيروز ديگر تا زنده است مشكل پيدا نمي‌كند آن بيان نوراني حضرت امير از همين آيه گرفته شده براي اينكه وقتي گفته شد ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي﴾ يعني دين، سنگر سوم است شما در سنگر سوم بالأخره يا شهيديد يا پيروز ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ نصيب شما مي‌شود فرمود: «فاجعلوا انفسكم دون دينكم» عصاره دين به صورت پيامبر در مي‌آيد اگر بفرمايد قرآن، همين است، اگر بفرمايد عترت، همين است، اگر بفرمايد پيامبر، همين است، اگر بفرمايد دين، همين است مجموع همين است چون وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم چيزي جز وحي نمي‌گويد.

 

 همين بيان نوراني ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ را وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در خطبه غدير قرائت كردند خواندند، تفسير كردند، از مردم رأي گرفتند كه آيا اين هست يا نيست همه گفتند آري! فرمود همان سِمتي كه من نسبت به شما دارم ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ هستم «مَن كنتُ مولاه فهذا عليّ مولاه» [13] اين شده بيّن‌الرشد (راه از بيراهه بخوبي آشكار شده است)  اين بيّن‌الرشد را ما بايد همچنان زنده نگه‌بداريم.

 

در روایت حاکم نیشابوری آمده است که آن حضرت از مردم این گونه اعتراف گرفت :

یا أیها الناس من أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا الله و رسوله أعلم . [قال] : ألست أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا : بلى قال من کنت مولاه فعلی مولاه .

اى مردم ! چه کسى از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند : خدا و رسول خدا داناتر است ، سپس فرمود : آیا من از خود شما سزاوارتر نیستم ؟ همگی تأیید کردند . آنگاه فرمود : «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» .

حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت می‌گوید : هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه .

سند این حدیث صحیح است اگر چه بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند.

 مطلب بعدي آن است كه در اين قسمت كه فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) سؤال شده است كه آيا كساني كه به خاندان پيغمبر مرتبط‌اند همه آنها مشمول اين آيه هستند يا گروه خاصي مثلاً برادرزاده‌هاي حضرت امير، برادر حضرت امير يعني جعفر، برادرزاده‌اش عبدالله بن جعفر اين گروه آيا داخل‌اند يا نه ساير بني‌المطّلب داخل‌اند يا نه، حضرت فرمود نه، شامل آنها نمي‌شود. در فرصت بعد سؤال ديگري مطرح كرد گفت شما فرموديد اين مخصوص ابناي حسين(عليهم السلام) است من يادم رفته بپرسم بني‌الحسن چطور، فرزندان امام حسن چطور، فرمود نه آنها هم سهمي ندارند [7] آنها بزرگوارند اهل تقوا و فضيلت‌اند اما اين ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ كه بعدش شامل اوصياي حضرت مي‌شود برابر آنچه در حديث غدير آمده وجود مبارك حضرت امير ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ است امام حسن ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ است امام حسين ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ است تا به وجود مبارك حضرت حجت(عليهم السلام) برسد كه ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ هستند. فرمود اين مخصوص ابناءالحسين است شامل بني‌الحسن نمي‌شود خود وجود مبارك امام مجتبي مشمول اين ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ است چون وصيّ آن حضرت است مثل وجود مبارك حضرت امير ولي فرزندان او مشمول اين آيه نيستند و اين آيه شامل حال آنها نمي‌شود.

-------

بحث‌هاي بعدي بحث‌هاي فقهي است.

 

همسران پيامبر به منزله مادر براى همه مؤ منان محسوب مى شوند، البته مادر معنوى و روحانى ، همانگونه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پدر روحانى و معنوى امت است .

أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة ؛ من و علی دو پدر این امت هستیم

اين ارتباط و پيوند معنوي ، تنها تاثيرش مساله حفظ احترام و حرمت ازدواج با زنان پيامبر بود.

 لسان تنزيل در همين محدوده است اما محرميت نمي‌آورد حرمت نكاح دختران نمي‌آورد ولايت پدر و مادر آنها را نمي‌آورد

 چون درصدد عموم تنزيل نيست در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» راجع به خصوص ازدواج همسران پيامبر فرمود شما حق نداريد با همسران پيامبر ازدواج كنيد فرمود: ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيماً شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود در آوريد  كه اين كار نزد خدا عظيم است!﴾ اين حرام ابدي است يك حكم فقهي است اينها ديگر احكام فقهي است.

مسائل اعتقادي، وجود خدا، صحت گفتار پيامبر و قرآن، ... مقام سوال است ولي مسايل فقهي مقام اطاعت است. حضرت ابراهيم هنگام اثبات پرستش الله به جاي خورشید و ماه و ستارگان و بتها استدلال بيان ميكند ولي هنگام دستور براي سربريدن فرزند نه استدلال عقلاني كرد نه سوال كرد نه تمنا فقط صرف اطاعت. ولی آن چیزی که ما شاهد آن هستیم برعکس میباشد.

 

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا تعبير (ازواجه امهاتهم ): (همسران پيامبر مادران مؤ منين محسوب مى شوند) با چيزى كه در چند آيه قبل گذشت تضاد ندارد؟ زيرا در آنجا مى فرمايد: (كسانى كه گاهى همسرانشان را بمنزله مادر خود قرار مى دهند، سخن باطلى مى گويند، مادر آنها فقط كسى است كه از او متولد شده اند) با اين حال چگونه همسران پيامبر كه مسلمانان از آنان متولد نشده اند مادر محسوب مى شوند؟

در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه كرد كه خطاب مادر به يك زن يا بايد از نظر جسمانى باشد يا روحانى ، اما از نظر جسمانى تنها در صورتى اين معنى واقعيت دارد كه انسان از او متولد شده باشد، و اين همان است كه در آيات پيشين آمده كه مادر جسمانى انسان تنها كسى است كه از او متولد شده است ، و اما پدر يا مادر روحانى كسى است كه يكنوع حق معنوى بر او داشته باشد، همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه پدر روحانى امت محسوب مى شود، و هم به خاطر او همسرانش احترام مادر را دارند.

یا مانند حضرت ابراهیم در قرآن:

وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ

و در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد او شما را برگزيد و در دين كار سنگين و شاقي بر شما نگذارد اين همان آئين پدر شما ابراهيم است او شما را در كتب پيشين و در اين كتاب آسماني مسلمان ناميد

یا پیامبر اکرم(ص)، دخترش را ام ابیها می‌خوانده است

ايرادى كه به اعراب جاهلى در مورد (ظهار) متوجه مى شد اين بود كه وقتى همسران خود را مادر خطاب مى كردند مسلما منظور آنها مادر معنوى نبود، بلكه منظورشان اين بود كه آنها به منزله مادر جسمانى هستند، لذا آنرا يكنوع طلاق مى شمردند، و مى دانيم مادر جسمانى با الفاظ درست نمى شود، بلكه شرط آن تولد جسمانى است ، بنابر اين سخن آنها سخن منكر و زور و باطل بود. ولى در مورد همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اگر چه آنها مادر جسمانى نيستند، ولى به احترام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مادر روحانيند، و احترام يك مادر را دارند.

 

 چون عموم تنزيلي در كار نيست با اين آيات جلوي هر گونه عوام‌فريبي اموي‌ها را گرفتند يكي از همسران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دختر ابوسفيان بود به نام امّ حبيبه اين ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ اين عموم تنزيل نداشت و ندارد تا معاويه عوام‌فريبي كند و خود را به عنوان خال‌المؤمنين معرفي كند و از اين فرصت سوء استفاده كند كه من دايي مؤمنينم براي اينكه خواهر من همسر پيامبر است وقتي او همسر پيامبر بود و امّ‌المؤمنين بود من مي‌شوم خال‌المؤمنين خب آ‌ن كسي كه به اين آيات فقهي و احكام فقهي و تفسير قرآني آشنا نيست خب مي‌پذيرد مي‌گويد وقتي خواهر اين، مادر ماست پس خود او هم دايي ماست اين عوام‌فريبي را خب اهل بيت جلويش را گرفتند فقهاي شيعه جلويش را گرفتند و مانند آن مي‌گويند سخن از خال‌المؤمنين بودن و امثال ذلك مطرح نيست.

پرسش: خود لقب امّ‌المؤمنين براي همسران پيامبر فضيلت نيست؟

مادامي كه حرمت پيامبر را حفظ بكنند. چون در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود رازش اين است كه شما اين حرمت را از خودتان نداريد از وجود مبارك پيامبر داريد لذا به همان نسبت كه ما شما را محترم شمرديم اگر ـ خداي ناكرده ـ پايتان بلغزد گناه شما دو برابر گناه ديگران است كه ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾ [6] اگر يكي از شماها پايتان بلغزد و اشتباه بكنيد و بيراهه برويد دو كيفر داريد يكي اينكه خود اين عمل خلاف را انجام داديد نظير حضور در جريان جنگ جمل يكي هم حرمت بيت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را رعايت نكرديد.  پس اين امّ‌المؤمنين بودن مادامي است كه حرمت بيت نبوي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اينها حفظ كرده باشند اين آيه به صورت روشن دلالت مي‌كند.

يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا ﴿۳۰﴾

اى همسران پيامبر هر كس از شما مبادرت به كار زشت آشكارى كند عذابش دو چندان خواهد بود و اين بر خدا همواره آسان است (۳۰)

 وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا ﴿۳۱﴾

و هر كس از شما خدا و فرستاده‏ اش را فرمان برد و كار شايسته كند پاداشش را دو چندان مى‏ دهيم و برايش روزى نيكو فراهم خواهيم ساخت (۳۱)

 پرسش: پس يك شرافت ذاتي نيست براي او.

 پاسخ: نه، چه شرافت ذاتي فرمود مادامي كه اين بيت را حفظ مي‌كنيد فرمود اگر كسي از شما گناه بكند دو گناه دارد يكي اينكه خود گناه را مرتكب شده يكي اينكه حرمت بيت نبوي را حفظ نكرده لذا كسي كه به جريان جنگ جمل مبتلا شد دو گناه كرده.

 

 جريان ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ كه آن هم باز در رواياتي كه در ذيل اين مسئله است ملاحظه فرموديد. مادامي كه همسران پيامبر حرمت اين بيت را حفظ كردند اين حكم فقهي برايشان است. چه اينكه در رواياتي كه ذيل همين آيه آمده ملاحظه فرموديد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طلاق برخي از زن‌ها را بعد از موت خودش به دست حضرت امير داد طلاق كه ديگر بعدالموت معنا ندارد يعني طلاق از اين حكم يعني اگر كسي حرمت بيت‌النبوّة را، بيت‌الرساله را حفظ نكرد تو مي‌تواني شرعاً اعلام بكني كه او ديگر مشمول ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ نخواهد بود او ديگر مشمول ﴿وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ نخواهد بود او يك زن عادي است ديگر حرمتي ندارد. پس آن روايات ناظر به اين است.

 

-----

 

آيه بعد به مساله مهم ديگرى يعنى ابطال نظام (مؤاخات ) آن مى پردازد.

هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند و اسلام پيوند و رابطه آنها را با بستگان مشركشان كه در مكه بودند به كلى بريد پيامبر به فرمان الهى ، مساله عقد اخوت و پيمان برادرى را در ميان آنها برقرار ساخت .

به اين ترتيب كه ميان (مهاجران ) و (انصار) (دو به دو) پيمان اخوت و برادرى منعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقيقى از يكديگر ارث مى بردند، ولى اين يك حكم موقت و مخصوص به اين حالت فوق العاده بود، هنگامى كه اسلام گسترش پيدا كرد و ارتباطات گذشته تدريجا برقرار شد، ديگر ضرورتي براى ادامه اين حكم نبود.

آيه فوق نازل شد و (نظام مواخات ) را به طورى كه جانشين نسب شود ابطال كرد و حكم ارث و مانند آن را مخصوص ‍ خويشاوندان حقيقى قرار داد.

بنابر اين نظام اخوت و برادرى هر چند يك نظام اسلامى بود، (بر خلاف نظام پسرخواندگى كه يك نظام جاهلى بود) اما مى بايست پس از برطرف شدن حالت فوق العاده ابطال گردد و چنين شد.

ولى با اينحال براى اينكه راه را به كلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانند براى دوستان و كسانى كه مورد علاقه آنها هستند چيزى به ارث بگذارندهر چند از طريق وصيت نسبت به ثلث مال باشد - در پايان آيه اضافه مى كند: (مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانتان كار نيكى انجام دهيد اين مانعى ندارد) (الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا).

 حالا كه مسئله هجرت به پايان رسيد مسئله حركت از مكه به مدينه به پايان رسيد و امثال ذلك ديگر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ كه اولويّت تعييني است ديگران ارث نمي‌برند يعني كسي كه رَحِم نباشد ارث نمي‌برد براي حفظ خانواده.  مسئله ارث و طبقات ارث با همين آيه روشن شده است ميراثي كه تاكنون بر اساس هجرت و بر اساس ولايت سهم‌بندي مي‌شد، اصلِ ارث آمده آنها را طرد كرده. آن وقت چگونه به رحامت توزيع مي‌شود كه سه طبقه هستند آن را آيات ارث مشخص كرده.

 

https://www.tabnak.ir/fa/news/920912/%D8%A8%D8%A7-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%B1%D8%AB-%D9%88-%D9%85%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D8%AB-%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%B1-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%B4%D8%AA%D8%B1-%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7-%D8%B4%D9%88%DB%8C%D8%AF

 

 بعد مي‌فرمايد حالا وصيّت حق شماست يعني ذات اقدس الهي انسان را تا ثلث اجازه داد كه خودش تعيين كند وقتي مُرد اول دِيْن است بعد ثلث است بعد ارث فرمود شما مي‌توانيد نسبت به ارحامتان كه اينها در اين طبقه نيستند وصيت كنيد ثلث از مالتان را به آ‌نها بدهيد اين را مجازيد ولي از باب ارث نيست چون از باب ارث نيست گفته شد كه اين ﴿إِلَّا أَن تَفْعَلُوا﴾ اين استثنا، استثناي منقطع است و اما اگر نسبت به جامع كسي حساب بكند يعني اصلِ خير، اصل بركت، اصل مالي كه بخواهد به ارحام برسد چه باب ارث باشد چه باب وصيت اين ديگر مي‌تواند بر اثر آن معناي عام جامع عام، استثناي متّصل باشد ولي اينكه غالباً استثنا را منقطع گرفتند براي اينكه بحث در ميراث است و ﴿إِلَّا﴾ درباره وصيت است ﴿إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَي أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفاً﴾ اين ﴿كَانَ ذلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً﴾ تأييد مي‌كند كه آن ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ مي‌تواند مفعول واسطه باشد براي هر سه جمله يعني در كتاب الهي هست.

 پرسش: ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ به چه معني..

 پاسخ: يعني از نزد بشر نيست مِن عند رسول نيست مثل ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ [16] است فرمود اين وحي الهي است اين سخن، سخن ماست ما گفتيم نه اينكه ـ معاذ الله ـ پيامبر گفته باشد اين ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ است و اگر ترديد داريد مثل اين بياوريد مثل ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾.

 

 پرسش: آيا در زمان رسول خدا كتاب جمع‌آوری شده بود؟

 پاسخ: بله، جاهليت را وجود مبارك پيامبر به صورت عقلانيّت در آورد سواد را واجب كرد فرمود: «طلب العلم فريضة» [17] بر مردم كتابت را فراگيري نوشتن را واجب كرد بعد فرمود وقتي چيزي مي‌خريد چيزي مي‌فروشيد خانه‌اي مي‌خريد زميني مي‌خريد يك كالاي مهمّي مي‌خريد بنويسيد اين كتابت را تنظيم سند را رايج كرده فرمود: ﴿إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ [18] حالا مي‌رويد قدري سيب‌زميني مي‌خريد قدري پياز مي‌خريد اينها سند لازم نيست اما وقتي معاملات مهم داريد براي اينكه اشتباهي نشود شكايتي نشود مزاحم محكمه نشويد اين را بنويسيد ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ اگر كسي خودش نمي‌تواند ديگري املا بكند آن يكي بنويسد و آن كسي كه مي‌نويسد، خدا را رعايت كند خب اين ديني كه آمده بي‌سوادها را باسواد كرده گفته براي كارهاي رسمي‌تان سند تنظيم كنيد بنويسيد اين براي اصلِ دين اصلِ كتاب اصل وحي الهي قرآنش را ننوشته؟! اينكه مي‌گويد خانه مي‌خواهي بخري سند تنظيم بكن خانه مي‌خواهي بفروشي سند تنظيم بكن چند نفر هم شاهد بياور آن وقت دين را همين‌طور رها كرده؟!

 

 اينها بايد در مسجدها گفته شود. مسجد تنها جاي اين نيست كه انسان بگويد نماز بخوان روزه بگير، مسجد جاي اين است كه نماز بخوان روزه بگير وقتي چراغ قرمز است توقف كن بيش از سرعت مجاز نرو به اين موتورسوار بگويند بيش از سرعت مجاز نرو اين‌قدر كُشته ندهيد اين‌قدر تصادف نشود اينها بايد در مسجد گفته شود اين مفاتيح‌الحيات براي همين است تنها مفاتيح‌الجنان را ائمه نگفتند اينها را هم گفتند; خب همان كه گفت اگر نافله بخواني اهل بهشتي همان او گفت اگر مزاحم فضا نشوي مزاحم راه نشوي سدّ معبر نكني اين شيشه شكسته را برداري همين است فرمود اگر كسي جلوي آتش‌سوزي را بگيرد جلوي سيل را بگيرد نگذارد آتش خانه كسي را آسيب برساند نگذار سيل به خانه كسي آسيب بزند «وَجَبَت لَهُ الجنّة» اين را همان ائمه گفتند «مَن رَدَّ عن قومٍ مِن المسلمين عادية ماءٍ أو نارٍ وَجَبَت لهُ الجنّة» [20] اينها بايد در مسجدها گفته شود تا اين شيعه‌ها اينها كه پيرو اهل بيت‌اند و حرف اهل بيت را گوش مي‌دهند چه اينكه گوش مي‌دهند بگويند آقا سرعت ممنوع است وقتي چراغ قرمز هست نبايد حركت بكنيد چون در مسجدها اين حرف‌ها نيست اينها خيال مي‌كنند دين كارآمد نيست ما كه در مسجد سخنراني مي‌كنيم در مسجد امامت مي‌كنيم هم بايد آن احكام اساسي عبادي را بگوييم هم اين كارآمدي دين را بگوييم اگر اينها را ديگران گفته بودند مي‌گفتيم خب حرف ديگران است اما همه اينها را ائمه گفتند اگر گفتار اينها را هم خب بايد در بين مردم بگوييد به مردم بگوييم چيزي خريديد سند داشته باشيد به حافظه اكتفا نكنيد بسياري از اين پرونده‌ها در اثر اين است كه به حافظه اكتفا كردند قرض دادند بدون سند، قرض دادند بدون شاهد، چيزي خريدند بدون سند، چيزي خريدند بدون شاهد اين آيه 282 طولاني‌ترين آيه قرآن است فرمود زندگي‌تان را سامان بدهيد خب غرض اين است كه اين ديني كه براي همه امور مي‌گويد سند تنظيم كنيد ده دينار قرض داديد سند تنظيم كنيد اين دين براي كتاب خدا سند تنظيم نمي‌كند همين‌طور رها مي‌كند و مي‌رود اين معقول نيست.

 

 ائمه(عليهم السلام) فرمودند همين كه در دست مردم است، يك كلمه كم نشد يك كلمه زياد نشد. اين آيه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ [21] خب معلوم است اگر «في عليٍّ» بود همين عرب همين‌هايي كه تا هر جاش حاضرند اصلِ دين را به هم مي‌زدند لذا ذات اقدس الهي نام مبارك حضرت امير و نام مبارك اهل بيت(عليهم السلام) را در آيات قرآني بالصراحه نياورد.

در شبستان مسجد اعظم بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی، امام(ه) که هنگامی که در بحث اصول به تحریف‌ناپذیری قرآن اشاره کرد، امام(ره) مظهر ادب بود و نسبت به بزرگان هر اشکالی داشت، مؤدبانه بیان می‌کرد، مرحوم آخوند درباره حجیت ظاهر قرآن دارد که «گرچه اعتبار مساعد تحریف است» این حرف حرفی غیرعالمانه و غیرمحققانه است، امام(ره) گاه عصبانی می‌شد، اما عصبانیت وی به صورت فقیهانه بود، اما در این قضیه مانند عصبانیت ایشان در بهشت زهرا(س) نسبت به مرحوم آخوند عصبانی شد، درباره مرحوم آخوند گفته بود، شما چی می‌گویید؟ يعني اين آيات در قرآن كريم بود و احدي از اهل بيت به آن استشهاد نكردند نه در سقيفه نه در شورا مردمي كه قرآن را مرتب مي‌خواندند در نمازها مي‌خوانند خيلي‌ها حافظ قرآن بودند اين همه آيات ولايت درباره اهل بيت در قرآن بود و فاطمه زهرا(سلام الله عليها) به آن آيات استشهاد نكرد حضرت امير استشهاد نكرد امام حسن و امام حسين استشهاد نكردند همه اينها به حديث غدير استدلال كردند به حديث طير مَشوي استدلال كردند اين همه آيات بود به آن استدلال نكردند اين چه حرفي است شما مي‌زنيد اين يك امر بيّن‌الغي است يعني اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد قرآن تحريف شده مثل دو دوتا پنج‌تا اصلاً كسي نسبت به چنين حرفي حقّ گوش دادن نداريم.

 مگر كسي جرأت داشت دست به حرف قرآن بزند بنابراين اين يك امر بيّن‌الغي ای است آنچه از اول تا آخر وحي بود همان است كه الآن ما در خدمتش هستيم البته تفسيرش، تأويلش، باطنش، معاني‌اش، معارفش نزد اهل بيت است آن‌وقت كم و بيش هر اندازه كه التفات پيدا كرديم مي‌فهميم.

ملا محمد کاظم خراسانی (هروی) (زادهٔ ۱۲۱۸ خورشیدی – درگذشته ۱۲۹۰ خورشیدی) مشهور به آخوند خراسانی و صاحب کفایه (کفایة الاصولفقیه، اصولی، سیاستمدار[۲] و مرجع تقلید شیعه امامیه عصر خود بود. وی پس از درگذشت میرزای شیرازی، مرجعیت عامه شیعه را بر عهده داشت.

 

حدیث طَیر مَشوِی(حدیث مرغ بریان)، روایتی در فضیلت حضرت علی(ع) است که بنابر محتوای آن، پیامبر(ص) قصد تناول گوشت پرنده‌ای بریان را داشت و از خدا خواست با محبوب‌ترینِ خلق هم‌غذا شود. طولی نکشید که امام علی(ع) آمد و با او هم‌غذا شد. این روایت در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. گفته‌اند نود تن از راویان، این حدیث را از اَنَس بن مالک روایت کرده‌اند.

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D8%B7%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%B4%D9%88%DB%8C

---------

 

در مناقب ابن شهر آشوب ( ۴۸۹– ۵۸۸ هجری قمری مفسر، محدث، ادیب و فقیه بزرگ شیعه است)، جلد یک، صفحه ۳۹۶ چنین آورده است:

«اصبغ بن نباته گوید: در جنگ جمل أمیرالمؤمنین علیه ‏السّلام به فرزندش امام حسن علیه ‏السّلام فرمود:

” برو نزد عایشه و به او بگو: أمیرالمؤمنین به تو می‌گوید: قسم به آن ذات لایزالى که دانه را شکافت و جاندار را بیافرید، اگر هم‏ اکنون از اینجا بیرون‏ نروى و از این معرکه فاصله نگیرى، سخنى را درباره تو بر زبان خواهم راند که تو از آن اطّلاع دارى.”

وقتى که امام حسن علیه‏السّلام پیغام أمیرالمؤمنین را به او رساند، فوراً از جاى خود برخاست و به اطرافیان گفت:” مرا از این نقطه بیرون برید و کوچ دهید.”

در این وقت یکى از زن‏هاى مهالبه به او گفت:” چه شده است تو را؟ ابن عبّاس که بزرگ خاندان بنى‏ هاشم است پیش تو آمد و تو با او سخن گفتى و او در حال غضب و قهر از نزد تو خارج شد، ولى الآن یک نوجوان تو را این‏چنین پریشان نمود که فوراً از جاى خود کنده شدى؟”

عایشه در پاسخ گفت:” این نوجوان فرزند رسول خداست، پس کسى که می‌خواهد به جگرگوشه رسول خدا نگاه کند به این جوان نظر بیندازد، و او پیغامى براى من آورد که من خود می‌دانم چیست.”

آن زن گفت:” تو را به حقّ رسول الله بر تو قسم می‌دهم که مرا از آن پیغام مطّلع نمایى.”

عایشه گفت:” رسول خدا طلاق زنان خویش را در دست على قرار داده است؛ پس هر زنى از زن‏هاى رسول خدا را که على طلاق دهد، آن زن در آخرت از رسول خدا جدا خواهد بود.»

(5) ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ

(5) ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوالِيكُمْ وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيَما أَخْطَأْتُم بِهِ وَلكِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

(۵) آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است، و اگر پدران آنها را نمي‏شناسيد آنها برادران ديني و موالي شما هستند، اما گناهي بر شما نيست در خطاهائي كه (در اين مورد) از شما سر مي‏زند (و بيتوجه آنها را به نام ديگران صدا مي‏زنيد) ولي آنچه را از روي عمد مي‏گوئيد (مورد حساب قرار خواهد داد) و خداوند غفور و رحيم است.

 فرمود شما اين پسرخوانده‌ها را پسر ندانيد دخترخوانده‌ها را دختر ندانيد عيب ندارد برويد از شيرخوارگاه يا از پرورشگاه كسي را بگيريد بپرورانید ولي اين احكام فقهي را بايد رعايت كنيد كه حرمت نكاح ندارد، محرميّت ندارد، ميراث ندارد خواستيد مالي را قربة الي الله به او بدهيد بدهيد ولي اينها بايد مشخص بشود. شما بساط زندگي‌تان و اين شناسنامه‌هايتان رفتارتان گفتارتان طوري باشد كه هر پسري را به پدر خود او نسبت بدهيد.

حرف (لام ) در كلمه (لابائهم ) لام اختصاص است، و معناى آيه اين است كه : وقتى مى خواهيد پسر خوانده خود را معرفى و يا صدا كنيد، طورى صدا بزنيد كه مخصوص پدرانشان شوند، يعنى به پدرشان نسبت دهيد (و بگوييد اى پسر فلانى، و نگوييد پسرم).

به نظر میرسد که اسلام میخواهد که با این صدا کردن ها  به اسم پدر واقعی حریم ها را حفظ کند و اشخاص احساس نزدیکی بیش از حد شرعی نکنند   

 حالا اگر پدران شناخته‌شده نيستند ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا﴾ بعضي‌ها بر اساس فقر بچه‌ها را مي‌آورند درِ خانه ديگران مي‌گذارند رها مي‌كنند يا جنگي شد پدران كشته شدند اين شناخته شده نيست ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ﴾ مبادا بر اساس عاطفه بياييد بساط حكم فقهي را ـ خداي ناكرده ـ به هم بزنيد اينها برادران ايماني شما هستند يا خواهران ايماني شما هستند ﴿فإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوالِيكُمْ﴾ از دوستان ديني شما به شمار مي‌آيند.

 

(موالى ) جمع (مولا) است ، و مفسران براى آن معانى متعددى ذكر كرده اند، بعضى آن را در اينجا به معنى دوست ، و بعضى به معنى غلام آزاد شده دانسته اند (زيرا بعضى از پسرخوانده ها بردگانى بودند كه خريدارى مى شدند، سپس آزاد مى گشتند و چون مورد توجه صاحبانشان بودند آنها را به عنوان پسر خويش مى خواندند.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير (مولا) در اينگونه موارد كه طرف برده آزاد شده اى بود از اين جهت بود كه آنها بعد از آزادى رابطه خود را با مالك خود حفظ مى كردند، رابطه اى كه از نظر حقوقى در پاره اى از جهات جانشين خويشاوندى مى شد.

لذا در روايات اسلامى مى خوانيم كه (زيد بن حارثه ) بعد از آن كه پيامبر او را آزاد كرد به عنوان (زيد بن محمد) خوانده مى شد تا اينكه قرآن نازل شد و دستور فوق را آورد، از آن به بعد پيامبر به او فرمود: تو (زيد بن حارثه ) اى ، و مردم او را (مولى رسول الله ) مى خواندند.

 

تعبير به (اقسط) (عادلانه تر) مفهومش اين نيست كه اگر آنها را به نام پدرخوانده ها صدا بزنند عادلانه است و به نام پدران واقعى عادلانه تر، بلكه همانگونه كه بارها گفته ايم صيغه (افعل تفضيل ) گاه در مواردى به كار مى رود كه وصف در طرف مقابل به هيچوجه وجود ندارد، مثلا گفته مى شود (انسان احتياط كند و جان خود را به خطر نيندازد بهتر است ) مفهوم اين سخن آن نيست كه به خطر انداختن جان خوب است ولى احتياط كردن از آن بهتر مى باشد، بلكه منظور مقايسه (خوب ) و (بد) با يكديگر است .

اين افعل، افعل تعيين است نه افعل تفضيل نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ [7] كه در آيه شش همين سور‌ه است همين است اين ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ اين طبقات ارث را مشخص كرده با طبقه اُوليٰ اصلاً به طبقه ثانيه نمي‌رسد با طبقه ثانيه اصلاً به طبقه ثالثه نمي‌رسد نه اينكه اين اولويّت، اولويّت فضيلت باشد كه طبقه اُوليٰ مناسب‌تر و سزاوارترند با بودِ طبقه اوليٰ طبقه ثانيه هم ارث ببرد ولي طبقه اوليٰ سزاوارتر باشد اين نيست با بودِ طبقه اوليٰ اصلاً به طبقه ثانيه نمي‌رسد با بود طبقه ثانيه اصلاً به طبقه ثالثه نمي‌رسد اين اولويّت، اولويّت تعييني است.

 حالا اگر قبلاً اشتباهي كرديد خدا مي‌گذرد اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي تا آن آخرين لحظه بگويد حالا چون اشتباه كردي سهواً خطئاً جهلاً جهالتاً اين كار را انجام داديد الاّ ولابد بايد به عذاب اليم گرفتار بشويد اين‌طور نيست خدا ﴿ارحم الراحمين﴾ [8] است اما وقتي براي شما مسئله روشن شد عالماً عامداً بر خلاف دين بخواهيد حركت كنيد آن عِقاب خاصّ خودش را دارد. اگر عمداً عالماً عامداً بياييد شناسنامه بگيريد اين را فرزند خودتان قرار بدهيد ديگران هم كه نمي‌دانند آن وقت اين احكام حرمت نكاح از يك سو، محرميّت از سوي ديگر، ميراث از سوي سوم خب همه اين خلاف شرع‌ها را شما مرتكب شديد آ‌ن را خدا مؤاخذه مي‌كند.

 اين را هم قبلاً ملاحظه فرموديد «كان»ي كه به ذات اقدس الهي اسناد داده مي‌شود اين منسلخ از زمان است «كان» فعل ماضي نيست كه قبلاً خدا اين‌چنين بود الآن اين‌چنين هست بعداً هم آن‌چنان خواهد بود اين «كان» كار كان و كائن و يكون هر سه را مي‌كند ﴿وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً﴾

(4) مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللّآئِي

(4) مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللّآئِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ

(۴) خداوند براي هيچكس دو قلب در درون وجودش نيافريده، و هرگز همسرانتان را كه مورد «ظهار» قرار مي‏دهيد مادران شما قرار نداده، و (نيز) فرزندخوانده‏ هاي شما را فرزند حقيقي قرار نداده است، اين سخني است كه شما تنها به زبان خود مي‏گوئيد (سخني باطل و بي ماخذ) اما خداوند حق مي‏گويد، و به راه راست هدايت مي‏كند.

 حضرت امير(سلام الله عليه) در ذيل اين آيه، فرمود كسي كه حبّ ما را دارد با دوستيِ دشمنان ما جمع نمي‌شود. نه انسان دو قلب دارد نه در یک قلب دو مكتب جا مي‌گيرد.

 خب اگر هر كسي يك دل دارد و در يك دل دو مكتب جا نمي‌گيرد ديگر ممكن نيست شما هم غديري باشيد هم سقفي، هم غدير را قبول داشته باشيد هم سقيفه را. اينكه شدني نيست فرمود دوستان ما هرگز دوستانِ دشمنان ما نيستند پس چه در مسئله توحيد چه در مسئله وحي و نبوت چه در مسئله امامت دو متضاد در يكديگر جا نمي‌گيرد هم ايمان باشد هم كفر، هم ايمان باشد هم نفاق، هم غدير باشد هم سقيفه اين جمع نمي‌شود.

 انسان بيش از يك قلب ندارد اين قلب يا سالم است يا مريض، بيماري‌هاي قلب را هم قرآن كريم مشخص كرد كفر و نفاق و امثال اينها جزء مرض قلب است كه فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ [2] و اينها اين دل را قَسي مي‌كند ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مي‌شود يا ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ [4] مي‌شود و دل‌هاي كفار و منافقان شبيه هم مي‌شود كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ و گناه، چركي است روي چهره قلب ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ چنين نيست كه آنها خيال مي‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته [5] و همين گناه درِ قلب را مي‌بندد قفل مي‌كند كليد را به دست شيطان مي‌دهد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ [6] اين قلب قفل مي‌شود بنابراين انسان بيش از يك قلب ندارد حالات گوناگون دارد بايد مواظب باشد كه بيمار نشود هم بهداشتش را قرآن معيّن كرده است هم درمانش را كه فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ [7] قرآن دوا نيست كه كسي بخورد گاهي اثر بكند گاهي اثر نكند قرآن شفاست اگر كسي با اين كتاب مأنوس بود در خدمت اين كتاب بود شفا پيدا مي‌كند ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ نه دوا.

انسان بيش از يك قلب ندارد و يك قلب هم جاي دو مطلب نيست اين قلب را بايد مُتيَّم بكند به حبّ الهي و حبّ اهل بيت كه «وَ قلبي بِحُبّك مُتَيّما» [8] يعني پُر بشود اين دعاي نوراني حضرت حجّت(سلام الله عليه) كه دارد «و املاٴ قلوبَنا بالعلم و المعرفة» [9] همين است وقتي دل، لبريز از معرفت الهي و محبّت الهي شد ديگر جا براي بيگانه نيست.

 

گاهي رجل در مقابل مرئه است خب آنجا حكم خاصّ خودش را دارد مثل ارث و امثال ارث مثل تعبيرات عرفي ما هم همين است مي‌گوييم مرد در برابر زن، گاهي مي‌گوييم مردم وقتي گفتيم مردم اعم از مردان و زنان است در تعبيرات عربي هم اين‌چنين است گاهي مي‌فرمايد مرد كه اين مرد به منزله مردم است فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ﴾ اين در قبال مرئه نيست كه خدا براي مرئه مثلاً دو قلب قرار داده ولي براي رجل فقط يك قلب قرار داده اين از آن قبيل نيست مثل اينكه ما مي‌گوييم مردم انقلاب كردند يعني اعم از زن‌ها و مردها اينجا هم كه فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ﴾ يعني هيچ كس، نكره در سياق نفي است و مفيد عموم هم است و منظور از آن انسان است يعني خدا براي هيچ انساني دو قلب قرار نداد.

 بخش وسيعي از دستورهاي مدني درباره احكام فقهي بود چون در مدينه حوزه فقهي به بركت حضرت گسترده شد. در جاهليت اگر كسي مي‌خواست زنش را ترك كند گاهي طلاق بود گاهي ظِهار، ظهار هم اين بود كه مي‌گفت «أنتِ عليَّ كَظهر امّي» تو مثل پشت مادر من هستي همين را كه گفته بود در جاهليت حكم طلاق را داشت.

 در اين زمينه آيه نازل شد كه:

 (يك) مسئله ظِهار، غير از طلاق است ظهار كار طلاق را نمي‌كند.

(دو) خودش كار حرام است

(سه) قبل از دادن كفاره، مرد حق ندارد به سراغ زوجه برود و با او نكاح كند.

 اين احكام در طليعه ورود حضرت در مدينه مطرح شد فرمود شما دو رسم داريد يكي اينكه اگر ظِهار كرديد خيال مي‌كنيد آن زن به منزله مادر مي‌شود و نكاح با او حرام است هرگز اين‌چنين نيست.

 يكي هم پسرخوانده را پسر مي‌دانيد به او ارث مي‌دهيد احكام محرميّت، حرمت نكاح، ميراث براي او قائليد اين هم نيست.

 اين زيدبن‌حارثه كه بعدها قصه‌اش در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مي‌آيد معروف بود كه زيد فرزند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. بعد براي اين جاهليّت‌زدايي، حضرت از طرف ذات اقدس الهي مأمور شده است كه بعد از رهايي همسر زيد از زيد با او ازدواج بكند كه عملاً اين سنّت باطله را بشكند.

عروس برای همیشه به پدر شوهر و اجداد شوهرش حرام است.

 

 اوّلي كه ظهار باشد در ايران رسم نبود دومي متأسفانه كم و بيش سابقه داشت و لاحقه هم دارد.

درباره اوّلي فرمود: ﴿وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللّآئِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ﴾ شما گفتيد «أنتِ عليّ كظهر امّي» هرگز با اين گفتار، آن زن به منزله مادر نمي‌شود.

 حالا بحث‌هاي فقهي فراواني اينجا هست كه اگر به جاي «أنتِ عليّ كظهر امّي» بگويد «أنتِ عندي» يا «لديّ كظهر امّي» همان حكم را دارد يا نه و اگر بگويد «أنتِ لديّ» يا «عندي كظهر اُختي» يا «عمّتي» يا «خالتي» آيا حكم اُم را دارد يا ندارد آيا بگويد «أنتِ عليّ كظهر امّي» امّ رضاعي منظورش باشد آيا حكم امّ رضاعي، حكم امّ نَسبي را دارد يا نه، اينها فروع فقهي فراواني است كه برخي از اينها ضمن همين آيه سورهٴ «احزاب» حل شد برخي از اينها هم در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» كه آيات اول تا چهارم سورهٴ مباركهٴ «مجادله» در همين زمينه است :

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

 قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿۱﴾

خداوند قول زني را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود و به خداوند شكايت مي‏كرد شنيد (و تقاضاي او را اجابت كرد) خداوند گفتگوي شما را با هم (و اصرار آن زن را درباره حل مشكلش) مي‏شنيد و خداوند شنوا و بينا است. (۱)

 الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ﴿۲﴾

كساني كه از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» مي‏كنند (و مي‏گويند انت علي كظهر امي «تو نسبت به من به منزله مادرم هستي») آنها هرگز مادرانشان نيستند مادرانشان تنها كساني هستند كه آنها را به دنيا آورده‏ اند، آنها سخني منكر و زشت و باطل مي‏گويند و خداوند بخشنده و آمرزنده است. (۲)

 وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ذَلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿۳﴾

كساني كه از همسران خود «ظهار» مي‏كنند سپس از آنچه گفته‏ اند پشيمان مى ‏شوند  بايد پيش از آنكه با همديگر تماس گيرند برده‏ اي را آزاد كنند، اين دستوري است كه به آن اندرز داده مي‏شويد، و خداوند به آنچه انجام مي‏دهيد آگاه است. (۳)

 فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا ذَلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۴﴾

و كسي كه توانائي (بر آزاد كردن برده) نداشته باشد دو ماه متوالي قبل ازتماس روزه بگيرد، و كسي كه توانائي اين را هم نداشته باشد شصت مسكين را اطعام كند، اين براي آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد، اينها مرزهاي الهي است و كساني كه با آن مخالفت كنند عذاب دردناكي دارند. (۴)

در اثر اهميت اين مطلب سه بار كلمه سمع با عبارت‌هاي ﴿سَمِعَ﴾ و ﴿يَسْمَعُ﴾ و ﴿سَمِيعٌ﴾ در همين آيه واحده آمده فرمود: ﴿الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِن نِسَائِهِم﴾.

 اين به منزله مادر نمي‌شود براي اينكه ﴿إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللّائِي وَلَدْنَهُمْ﴾ آنها كه خواستند بگويند اگر كسي بگويد «أنتِ عليّ كظهر اختي» يا «عمّتي» يا «خالتي» محارم ديگر را ياد كند به اين جمله استدلال كردند كه آيه درصدد نفي امّيت و مادر بودن است نفي اختيّت و خاله بودن و عمه بودن نيست بنابراين آن الفاظ، كار ظهار را نمي‌كند ولي قول ديگر اين است كه فرقي نمي‌كند چه بگويد «أنتِ عليّ كظهر امّي» يا به ساير محارم تشبيه بكند. به هر تقدير اين آيه اين‌چنين نيست كه مخصوص مادر باشد تخصيص بزند.

 

 آن وقت كفاره ظهار را ذكر مي‌كند. اگر قبل از كفاره، مقاربت كرد بايد دو كفاره بپردازد (البته در آیه این مورد ذکر نشده است) براي تجويز مقاربت يك كفاره لازم است. اين كفاره هم كفاره مرتب است نه مخيّر، اول عتق رقبه است نشد ﴿فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ﴾ است نشد ﴿فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً﴾ است.

و اگر كفاره نداد و به سراغ همسر خود نيز نيامد همسر مى تواند با توسل به حاكم شرع او را وادار به يكى از دو كار كند يا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود، و يا كفاره دهد و به زندگى زناشوئى همچون سابق ادامه دهد.

بعضى از مفسران گفته اند كه ظهار در جاهليت باعث جدائى زن و مرد از يكديگر نمى شد، بلكه زن را در يك حال بلا تكليفى مطلق قرار مى داد، اگر مساله چنين باشد، جنايت بار بودن اين عمل روشنتر مى شود، زيرا با گفتن يك لفظ بى معنى رابطه زناشوئى را با همسر خود به كلى بر خود تحريم مى كرد بى آنكه زن مطلقه شده باشد.

 

 قرآن كريم بعد از نفي اين امور سه‌گانه مي‌فرمايد: ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ﴾ [11] اينكه فرمود: ﴿قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ﴾ ناظر به اين است كه اين حرف‌ها فقط حرف‌هاي دهني است ريشه علمي ندارد

 هر باطلي فقط محدوده زبان را دارد ولو شخص در درون خود هم به مضمون اين حرف معتقد باشد.  قلب او هم مثل دهن اوست مصرف داخلي دارد چون با واقع كاري ندارد ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ﴾ ﴿وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴾ هم واقع را او بيان مي‌كند هم راه را نشان مي‌دهد. كسي نمي‌تواند بگويد من واقع را نفهميدم كسي نمي‌تواند بگويد من واقع را فهميدم ولي راهش را بلد نيستم او هم واقع را مي‌گويد هم راه را مي‌گويد، هم مقصد را مي‌گويد هم مسير را مي‌گويد ﴿وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴾.

علت دوبار بیان شدن کلمه جعل

جَعل در قرآن كريم يا تكويني (هست نمودن و در وجود آوردن و پیدا کردن) است يا تشريعي, جعل تكويني در بسياري از آيات ناظر به مسئله خلقت است كه فرمود: ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾ [1] و مانند آن, درباره پيدايش و پرورش منظومه شمسي سخن از جعل است در كيفيت تنظيم شب و روز سخن از جعل ليل و نهار است و مانند آن اين جعلِ تكويني است ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾ [2] هم از همين قبيل است يعني در نهان انسان در نهاد انسان دو دل نيست اين ناظر به جعل تكويني است اما درباره ﴿مَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ﴾ [3] و مانند آن اين جعل تشريعي است يعني خدا اين قانون را قرار نداده. اين قانون‌هاي جاهلي را خدا امضا هم نكرده نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 103 دارد ﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ خدا هیچ حیوانی را به عنوان بحیره [ماده شتری که پنجمین حمل مادر خود باشد] و سائبه [شتری که ده ماده زاییده] و وصیله [گوسفند ماده ای که همزاد با بره نر است] و حام [شتر نری که ده شتر از او پدید آمده]، مقدس و ممنوع از تصرّف قرار نداده است. ولی کسانی که کفر ورزیده اند [این امور را] بر خدا دروغ می بندند و بیشترشان اندیشه نمی کنند.﴾ آن تحريم‌هاي بي‌جا, تحليل‌هاي بي‌جا كه در جاهليت راجع به دام‌ها داشتند آن را خدا جعل نكرده نفي جعل يعني اينها را امضا نكرده شما اين قوانيني را كه خدا امضا نكرده طرح مي‌كنيد اين مي‌شود بدعت.

(3) وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً

(3) وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً

(۳) و توكل بر خدا كن، و همين بس كه خدا حافظ و مدافع انسان باشد.

خلاصه مبحث توکل:

۱- در جريان توكل بايد توجه داشت كه توكل:

 (يك) نه به معني تعطيل است

(دو) نه به معني تقسيم كار است

اگر كسي توكل كند يعني بگويد من كارها را به خدا واگذار كردم و خودش گرفتار عُطله و تنبلي بشود اين ترك واجب كرده است اين توكل نيست و اگر تقسيم بكند بگويد تا آنجا كه به حسب ظاهر معلوم و مقدور انسان است من خودم انجام مي‌دهم آن حوادث پيش‌بيني نشده را به خدا واگذار ‌كند اين تبعيض در توكّل است كه با توحيد سازگار نيست اين يك شرك خفي است اين تشريك در كار است اين توكل نيست زيرا يك موحد با حول و قوّه الهي كار مي‌كند نه خود را به تنبلي و عُطله محكوم مي‌كند نه كار را از ذات اقدس الهي جدا مي‌داند. مي‌گويد در همه امور «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» (به حول و قوه خدا می ایستم و می نشینم) اين ذكر نوراني مخصوص نماز نيست در حال نماز ، توحيد را به ما آموختند نه يعني نمازگزار در قيام و قعود به حول و قوّه الهي حركت مي‌كند بلكه معناي اين ذكر اين است كه نمازگزار مي‌گويد من معتقدم قيام من و قعود من به حول و قوّه الهي است «بحول الله و قوّته تعالي في جميع اموري آناء الليل و أطراف النهار أقوم و أقعد» نه يعني قيام و قعود نماز من به حول و قوّه الهي است.

بنابراين يك انسان متوكّل مي‌گويد: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ نماز و تمام عبادات من و زندگي و مرگ من، همه براي خداوند پروردگار جهانيان است.﴾[7] آن وقت می گويد:«اُفوّض امری كله الي الله سبحانه و تعالي» آن وقت شروع به فعاليت مي‌كند اين معني توكل است.

آن بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه كه «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» هم مؤيّد همين آيه است اگر در آيه دارد ﴿ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لشكريان آسمانها و زمين تنها از آن خدا است﴾ كه دست و پای شما سربازان خداست ؛ اين‌چنين نيست كه شما اگر وقتي كاري انجام داديد موفق شديد بگوييد من اين كار را كردم نه خير جنود الهي اين كار را كردند

چه اينكه اگر كسي خدای ناکرده كج‌راهه رفت بيراهه رفت راه ديگران را بست اگر خدا بخواهد او را تنبيه كند با دست او، او را مي‌گيرد با زبان او، او را مي‌گيرد حرفي مي‌زند رسوا مي‌شود كاري مي‌كند رسوا مي‌شود اين طور نيست كه لازم باشد خدا از جاي ديگر سربازكشي بكند فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» دست و پاي شما سربازان اوست

۲- توكّل معنايش اين است كه انسان خدا را وكيل خود قرار بدهد هر آدم عاقلي وقتي مي‌خواهد كاري را انجام بدهد كه به همه شئون آن كار آگاهي ندارد  بر فرض آگاهي، توان آن را ندارد  وكيل مي‌گيرد  ما نسبت به همه كارهايمان اين  امر را بايد رعايت كنيم چون هيچ كاري نيست كه ما به جميع شئونش آگاه باشيم هيچ كاري نيست كه ما نسبت به جميع شئون آن توانمند باشيم چون به جميع شئون علم نداريم و به جميع شئون آن كار توانايي نداريم چاره جز اين نيست كه وكيل بگيريم ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً﴾[2].

اگر ما در همه امور به خداي سبحان توكّل كرديم آن‌گاه آن مدير و مدبّر گاهي خود ما را در آن بخشي كه به حسب ظاهر معلوم و مقدور ماست اداره مي‌كند گاهي ديگران را در آن بخشي كه معلوم و مقدور ما نيست تسخير مي‌كند آن وقت اگر ما به او توكّل كرديم و او را وكيلِ مفَوَّض و مطلق قرار داديم او شروع مي‌كند به كار ؛ او خود ما را تدبير مي‌كند ديگران را تدبير مي‌كند از مجموعه اين دو تدبير آن مقصد صحيح به دست مي‌آيد

۳- اين بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) همين بود «الثِّقَةُ باللّه ِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِ غالٍ ، وسُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ  اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى است و نردبان رسيدن به هر بلندايى»  هر كالاي گرانبهايي بالأخره ثمني مي‌طلبد ثمن آن اعتماد به خداست هر مقام برتري يك نردبان مي‌طلبد اعتماد به خداست.

هر جاي بلندي انسان بخواهد برود نمي‌تواند بگويد من که نمي‌توانم! مگر آنها که رسيدند از کجا آوردند؟ اين همه بزرگاني که يا در حوزه يا در دانشگاه يا در کارهاي آزاد موفق شدند، آنها از کجا آوردند؟ اگر کسي تنها رابطه‌اش را با خدا مستقيم کند و به هيچ کسي اعتماد نکند و طمع نکند و همه را مظاهر قدرت و آيات الهي بداند، اين يقيناً موفق مي‌شود

شهید مطهری رحمه الله در این باره می گوید:

اگر شما توکل را در قرآن مطالعه کنید، می فهمید که توکل در قرآن، یک مفهوم زنده و حماسی است. یعنی هرجا که قرآن می خواهد بشر را وادار به عمل کند و ترس ها و بیم ها را از انسان بگیرد (مثال آن همین آیات است)، می گوید: نترس و بر خدا توکل کن، تکیه ات بر خدا باشد و جلو برو! ولی همین توکل را که در میان تفکر امروز مسلمین جست وجو می کنید، می بینید یک مفهوم مرده است. وقتی می خواهیم ساکن بشویم و جنبش نداشته باشیم، وقتی می خواهیم وظیفه را از خودمان دور کنیم، به توکل متوسل می شویم.

 

۴- یکی از افکاری که از مغرب زمین به حریم اندیشه ناب توحیدی مسلمانان و موحدان نفوذ کرده، این است که اعتماد به نفس از فضایل است و باید دیگران را به آن ترغیب کرد؛ در حالی که اسلام هرگز اعتماد به نفس را تأیید نکرده است؛ زیرا انسانی که مالک هیچ شأنی از شئون خود نیست: «لا یملک لنفسه نفعاً ولا ضرا ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً براى خود نه زيانى را در اختيار دارند و نه سودى را و نه مرگى را در اختيار دارند و نه حياتى و نه رستاخيزى را» چگونه می تواند بر خود تکیه کند؟

آنچه از نظر اسلام فضیلت به شمار می رود و دین به آن بها می دهد اعتماد و توکل بر خداست. تکیه گاه مؤمن، قدرت بی کران و مستقل خدای سبحان است، نه قدرت خودش و نه قدرت دیگران.

اما اعتماد به نفس یا اعتماد به دیگران از نظر اسلام رذیلت است؛ زیرا معنای اعتماد به نفس آن است که انسان به حول و قوّه خود اعتماد کند، در حالی که خدای سبحان در معرفی مؤمنان می فرماید: آنان در برابر تهاجم بیگانگان می گفتند: ﴿ حسبنا الله ونعم الوکیل خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است﴾. آنان نمی گفتند قدرت نظامی و توان رزمی ما کافی است.

۵- انسان وقتي كه يك مبلغ پول در جيبش است با اعتماد مي‌رود بازار اين به همين درهم و دينار تكيه كرده آن طمأنينه به حمل شايع را مي‌گويند توكّل.

وقتی  که انسان بداند پشتش یک قدرت علیم و حکیم، غنی و قادر،... است محکم می تواند گام بر دارد

متاسفانه ما در عمل بیشتر به ریسک معتقدیم تا به توکل.

(2) وَاتَّبِعْ مَا يُوحَي إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً

(2) وَاتَّبِعْ مَا يُوحَي إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً

(۲) و از آنچه از سوي پروردگارت به تو وحي مي‏شود پيروي نما كه خداوند به آنچه انجام مي‏دهيد آگاه است.

 بعد هم مواظب باش هر كاري كردي تو و امّتت، هر فكري، انديشه‌اي، انگيزه‌اي، داشته باشي خدا باخبر است و در محكمه عدل بايد پاسخ بدهيد ﴿إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً﴾.

اين اتّباع خب مسائل عادي تبعيّتش آسان است اما آن مسائل مهم و حساس مثلاً جنگ بدر كه اوّلين جنگ است در مدينه اتفاق افتاده مي‌بينيد به هيچ وجه اين جنگ راه نظامي نداشت نه عِدّه نه عُدّه براي اينكه آنها چند برابر مسلمان‌ها بودند مسلمان‌ها تقريباً يك سوم آنها بودند يا كمتر، آنها با شتر و مركَب‌هاي تندرو آمدند اينها پياده بودند آنها با شمشير آمدند اينها با چوب و سنگ رفتند مگر مسلمان‌ها چندتا شمشير داشتند. در ليله بدر كه اوّلين جنگ رسمي مسلمان‌ها عليه كفار يعني دفاع رسمي بود ـ خب همه مي‌ترسيدند كه ما با چه وجهي با اينها بجنگيم چه چيزي داريم ما به سربازانمان خرما مي‌دهيم آنها به سربازانشان كباب شتر و اينها مي‌دهند ما نيرو نداريم در برابر آنها بجنگيم آخر چوب‌دستي با شمشير چه مي‌كند پياده با سواره چه مي‌كند ـ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن شب تا صبح زير يك درخت مشغول مناجات بود گويا فردا اصلاً جنگ نبود اين را اميرالمؤمنين نقل مي‌كند از نزديك مواظب حضرت و كارهايش بود گويا اصلاً ما شب عملياتي نداريم فردا هم گويا اصلاً جنگ نيست آرام آرام با خدا مناجات مي‌كرد خب اين قلّه تقواست شما هيچ توجيه نظامي براي اين كار نداريد فرمود اين كار را بكن ﴿وَاتَّبِعْ مَا يُوحَي إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً ٭ وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ﴾ اين معني توكل است چون او كه گفته از كشورت دفاع بكن همان او دارد حمايت مي‌كند مگر ممكن است كسي در برابر ذات اقدس الهي و دين الهي بتواند قيام كند.

(1) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّه

(1) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً

(۱) اي پيامبر تقوي الهي پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت منما، خداوند عالم و حكيم است.

در اين آيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مأمور شده به تقواى از خدا، و در آن زمينه چينى شده براى نهى بعدى، يعنى نهى از اطاعت كافرين و منافقين.

 بين كفار و منافقين جمع شده، و هر دو را ذكر كرده، و از اطاعت هر دو نهى فرموده، از اين معنا كشف مى شود كه كفار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چيزى مى خواسته اند كه مورد رضاى خداى سبحان نبوده، منافقين هم كه به ظاهر در صف مسلمانان بودند، كفار را تاييد مى كردند، و از آن جناب به اصرار مى خواستند كه پيشنهاد كفار را بپذيرد، و آن پيشنهاد، امرى بوده كه خداى سبحان به علم و حكمت خود بر خلاف آن حكم رانده بوده، و وحى الهى هم بر خلاف آن نازل شده بود.

و نيز كشف مى شود كه آن امر، امر مهمى بوده، كه بيم آن مى رفته كه اسباب ظاهرى بر خلاف آن مساعدت نكند، و بر عكس، بر وفق آن كمك كند، مگر آنكه خدا بخواهد جلو آن اسباب را بگيرد، لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مأمور شده از اجابت كفار نسبت به خواهششان خوددارى كند، و آنچه به او وحى شده متابعت نمايد، و از كسى نهراسيده و بر خدا توكل كند.

با اين بيان روايتى كه در شان نزول آيه وارد شده تاييد مى شود، چون در آن روايت آمده كه عده اى از صناديد و روساى قريش، بعد از داستان جنگ احد به مدينه آمدند، و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) امان خواستند، و درخواست كردند كه آن جناب با ايشان و بت پرستى ايشان كارى نداشته باشد، ايشان هم با او و يكتا پرستى اش كارى نداشته باشند، اين آيه ها نازل شد كه نبايد دعوت ايشان را اجابت كنى، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم از اجابت خواسته آنان خوددارى نمود.

با بيانى كه گذشت وجه اينكه چرا دنبال آيه فرمود: (ان الله كان عليما حكيما) و نيز وجه تعقيب آيه مورد بحث به دو آيه بعد معلوم و روشن مى شود.

 

 پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درصدد تأسيس حكومت و نظام اسلامي در مدينه بود. فضاي مدينه فضاي آشوبي بود زيرا برخي از مسلمان‌ها نظير سلمان و اباذر و اينها جزء اوحدي از اسلام بودند برخي‌ها جزء مسلمان‌هاي ضعيف‌الايمان بودند برخي‌ها جزء مُرْجِفُونَ بودند و بعضي‌ها هم جزء منافقين. كفار خارج مدينه هم با اين منافقين از يك سو، با مُرجفين از سوي ديگر بي‌ارتباط نبودند منافقين، بخشي از اينها همان يهودي‌هاي بني‌قريظه بود، بني‌نظير و بني‌قينقاع (Banu Qaynuqa) بودند برخي‌ها هم جزء همين داخلي مدينه بودند.

 مُرْجِفُونَ افرادي بودند كه يا به صورت خبرنگار بودند يا خبررسان بودند اينها اراجيف پخش مي‌كردند در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» از مرجفون ياد شده است:

سوره ۳۳: الأحزاب

لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا ﴿۶۰﴾

اگر منافقين و آنها كه در دلهايشان بيماري است، و (همچنين) آنها كه اخبار دروغ و شايعات بي اساس در مدينه پخش مي‏كنند دست از كار خود بر ندارند تو را بر ضد آنان مي‏شورانيم سپس جز مدت كوتاهي نمي‏توانند در كنار تو در اين شهر بمانند. (۶۰)

 مرجف كسي است كه گزارش رَجْفه‌اي دارد رجفه يعني لرزه، خبري كه صادق باشد صدق باشد پايگاه دارد ديگر تكذيب نمي‌شود اما خبري كه صدق نباشد پايگاه نداشته باشد لرزان است اين‌گونه از اخبار بي‌پايه و بي‌اساس را مي‌گويند رجفه‌دار كه جمع اينها مي‌شود اراجيف، مرجفون كه در مدينه بودند گزارشگران اين‌گونه از اخبار لرزه‌دار بودند كه جامعه را ناآرام مي‌كرد.جامعه هم كه مي‌بيند پشت سر هم كسي كه خبري مي‌دهد ديگري تكذيب مي‌كند ديگر نمي‌تواند به كسي اعتماد كند.

در طليعه اين سور‌ه با ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مخاطب قرار داد.

 پنج بار در اين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ آمده براي اهميت مسئله است گاهي براي مسائل نظامي است گاهي براي مسائل خانوادگي است كه طليعه مطلب‌هاي ديگر است. مسائل خانوادگي ساده را ذات اقدس الهي به صورت ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ ذكر نمي‌كند اين مسائل خانوادگي كه بعدها مي‌تواند منشأ بسياري از خطرات و ناامني باشد به اين صورت يا مانند آن ذكر مي‌كند وقتي به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد به همسرانت بگو [1] يا مستقيم به همسران حضرت خطاب مي‌كند ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ ﴾ [2] ﴿قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾ [3] اين نشان مي‌دهد كه از اين بيت، خطري بالأخره دامنگير جامعه خواهد شد چه اينكه از همين بيت خطر جنگ جمل پيش آمده است فرمود زنان پيامبر! شما در خانه‌هايتان بنشينيد بيرون نياييد امنيت جامعه را به هم نزنيد خب اين نشان مي‌دهد كه آينده خطرناكي اين خانواده را تهديد مي‌كرد.

 ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ پنج بار تكرار شد، ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ﴾ ذكر شد، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾  چند بار ذكر شد براي اينكه تأسيس حكومت، تشكيل حكومت كار آساني نيست.

 ما در ادبيات فارسي كسي را مي‌خواهيم خطاب كنيم مي‌گوييم آقاي فلان كس اما در عربي گاهي مي‌گويند «يا رجل» گاهي مي‌گويند «يا ايها الرجل» آنجا كه گفتند «يا رجل» خب يك نداي صِرف است اما آ‌نجا كه گفتند «يا ايها الرجل» يا براي تنبّه اوست كه از غفلت به در بيايد يا براي تذكّر اوست كه اين مطلب خيلي حساس و مهم است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ ناظر به مسائل حساس و مهم ذكر مي‌شود.

 

 ذات اقدس الهي براي حرمت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و دعوت جامعه اسلامي به حفظ ادب در پيشگاه آن حضرت هرگز آن حضرت را به اسم صدا نكرده (مخاطب قرار نداده) اين جزء خصايص رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است از آدم تا عيسي(عليهم السلام) خدا اينها را با اسم صدا مي‌كند ﴿يَا آدَمُ﴾، [5] ﴿يَا نُوحُ﴾، [6] ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ﴾، [7] ﴿يَا مُوسَي﴾، [8] ﴿يَا عِيسَي﴾ [9] اينها با اسم مخاطب مي‌شوند اما در هيچ جاي قرآن از ذات اقدس الهي نقل نشده است كه درباره وجود مبارك پيامبر اسم آن حضرت را ببرد همه‌اش ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾.

 

 آنجا كه اسم حضرت را مي‌برد نظير آيه ۱۴۴ سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه دارد: ﴿وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾ و همچنين در آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «فتح» يعني آيه ۲۹ (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ)، براي آن است كه به جامعه بفهماند كه وجود مبارك آن حضرت سِمتي دارد به نام رسالت و نبوت، شما از او به عنوان رسول الله، نبيّ الله ياد كنيد نه به اسمِ او، او را صدا بزنيد.

 اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ﴾ با اينكه خود حضرت عالي‌ترين درجه تقوا را داشت، يا براي دعوت به ادامه تقواست كما ذهب إليه بعض [11] يا نه، رعايت آن مرحله عاليه تقواست كما ذهب إليه آخرون. يعني تو يك كار مهمّي داري اين كار مهم با تقواي عادي حل نمي‌شود اين كار مهم با آن قلّه تقوا حل مي‌شود (شخص گاهی در مسندی نشسته است که خیلی حساس هست) براي اينكه جنگ در پيش داري جنگ‌هايي عليه تو تحميل مي‌كنند عده‌اي از اصحاب تو را، عزيزترين بستگانت را، شهيد مي‌كنند تو هم ناچاري دفاع بكني سخن از خونريزي است سخن از اسير دادن است، سخن از اسير گرفتن است، اين كارهاي مهم با تقواي عادي حل نمي‌شود با قلّه تقوا بايد اين مشكلات را حل كني.

 مطلب ديگر اين است كه شما ديني داريد كه هم براي آرامش داخله حجاز خوب است هم براي منطقه خوب است هم يك دين جهاني داري كه در آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» است كه با كفار زندگي مسالمت‌آميز داشته باشي آن كفاري كه با شما كاري ندارند نه در تحريم نه در فشار اقتصادي نه در تبعيد هيچ سهمي ندارند يك زندگي معتدلي با شما داشتند  با اينها با مدارا رفتار كنيد بلكه عادلانه رفتار كنيد ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ كه ذيل اين آيه است

لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ﴿۸﴾

خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي‏كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. (۸)

 

همين آيه هم مقدمه قانون اساسي ما هم هست. كفاري كه با ما بد نكردند با ما بد نمي‌كنند كاري هم با ما ندارند خب ما يك رابطه عادلانه با آنها داريم.

 اين پيامبر اگر بخواهد با روش عادي با جامعه برخورد كند كار سختي است اين بايد قلّه تقوا را داشته باشد. مي‌بينيد وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) از يك طرف، اسماعيل(سلام الله عليه) از طرف ديگر اين دو پيامبر بزرگوار كعبه را ساختند چه زميني شما بالاتر از كعبه داريد مهبط وحي الهي است مهبط فرشته‌هاست. اين شده بت‌كده، همه بت‌ها را آوردند آنجا گذاشتند، يك بار وجود مبارك پيامبر دهن باز نكرد كه به اينها فحش بدهد به اين بت‌ها بد بگويد  با اينكه خب چه جايي مقدس‌تر از كعبه داريد هم قبله مسلمين است مطاف مسلمان‌هاست هم دو پيغمبر آن را ساختند اينجا شده بت‌كده، حضرت فرمود اين بت‌هاي كاري از آنها ساخته نيست اينها اهل سمع و بصر و اينها نيستند اينها مشكل خودشان را نمي‌توانند حل كنند ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ هر گاه مگس چيزي از آنها بربايد نمي‏توانند آن را باز پس ‍ گيرند، هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان و هم آن معبودان)﴾.  پيامبر! با اين تقوا جامعه را اداره كن فحش بدهي خب فحش مي‌شنوي اين مشكل را حل نمي‌كند تكفير بكني تكفير ديگري در راه است غير از خونريزي کار ديگر نيست بالصراحه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿لَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ  آنهايى را كه جز خدا مى‏ خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد﴾.

 خب شما اگر بخواهيد آرام زندگي كنيد از آن طرف تكفيري نداشته باشيد از اين طرف كشتار بي‌رحمانه در ميانمار و بنگلادش و پاكستان و افغانستان در شرق ما، عراق در غرب ما نداشته باشيد بايد اين راه پيامبر را حفظ كنيد.

سابقاً اين‌طور بود دو كشور با هم در حال جنگ بودند اين دو كشور كه در حال جنگ بودند اگر ولي‌عهد كشوري مي‌مُرد اينها يك هفته آتش‌بس مي‌كردند، بعد هم مي‌جنگيدند. ما وقتي ولي‌عهد عربستان مي‌ميرد مي‌رويم در كنار سفارتش شيريني پخش مي‌كنيم؟! جلوي اين كارها را مي‌شود گرفت اينها نه واجب است نه مستحب است نه معقول است نه منقول است چه داعي داريم آخر كاري بكنيم بعد دلمان بخواهد وقتي حاجيان و معتمران ما رفتند فرودگاه عربستان، به آنها احترام بشود.

 ما كه در عالَم تنها زندگي نمي‌كنيم كه دورمان را ببنديم ما يك مشكلات و مسائل ملّي و محلّي داريم اين را بايد عاقلانه حل كنيم يك مشكلات منطقه‌اي داريم بايد عاقلانه حل كنيم يك مشكلات بين‌المللي داريم.

 كارهايي كه حوزه‌هاي علميه دارد مي‌كند كارهاي فقهي و علمي است اينها سر جايشان محفوظ است اما اگر بخواهد اجرايي بشود همه بايد دست به هم بدهند يعني هم مردم ملت‌ها با هم، هم مجمع جهاني اهل بيت هم تقريب بين مذاهب هم مسئولين امنيتي. از اين طرف تكفير از آن طرف تكفير، از اين طرف كشتار از آن طرف كشتار، دشمن هم كه غير از اين نمي‌خواهد.

 به وجود مبارك پيامبر فرمود مواظب باش از طرفي كفار و منافقين در كمين‌اند از طرفي مرجفون در داخل رجفه و اراجيف پخش مي‌كنند تو بايد آن قله تقوا را داشته باشي تا بتواني حكومت اسلامي تشكيل بدهي ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ﴾  معلوم مي‌شود اين ﴿اتَّقِ اللَّهَ﴾ غير از ﴿اتَّقِ اللَّهَ﴾  است كه ذات اقدس الهي به افراد عادي مثل ما مي‌فرمايد ﴿اتَّقِ اللَّهَ﴾ گرچه هر دستوري كه به آن حضرت مي‌دهد براي ما هم الگوست ﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾  اما آنكه مخصوص حضرت است آن قلّه عاليه است.

 

 مستحضريد ﴿كَانَ﴾ كه در قرآن و روايات به ذات اقدس الهي اسناد داده شده اين منسلخ (برکنده) از زمان است.

 اين «كان» را وقتي به اديب بدهيد مي‌گويد فعل ماضي است و براي گذشته است ولي به حكيم وقتي بدهي مي‌گويد اين «كان» وقتي به ذات اقدس الهي اسناد پيدا كرد، اين منسلخ از زمان است اين ديگر فعل ماضي نيست كه بگوييد خدا ـ معاذ الله ـ سابقاً اين‌طور بوده مثلاً حال و آينده اين‌طور نيست.

 

﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ چرا، چرا ﴿اتَّقِ اللَّهَ﴾ براي اينكه او منشأ علم و حكمت است آن مثبت، چرا ﴿لاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ﴾ براي اينكه خدا منشأ علم و حكمت است، هم آن امر معلَّل است به علم و حكمت خدا، هم اين نهي معلّل است به علم و حكمت خداي سبحان.

 

يك وقت است كه در مصالح مسلمين كسي پيشنهادي مي‌دهد ولو آن شخص كافر باشد يا منافق باشد اما يك پيشنهاد علمي مي‌دهد اينجا سخن از «اُنظر إلي ما قال» [1] است نه «اُنظر إلي مَن قال» يك مطلب علمي است يك طبيب است يك كشاورز است كاري به مسائل ديني ندارد و غرض سياسي هم ندارد سوء نيّت هم ندارد اينجا آدم مطلب را نگاه مي‌كند اگر مطلب علمي بود و حق بود مي‌پذيرد اين از بحث خارج است.

اگر فرمان ترك پيروى آنها را به تو مى دهد روى علم و حكمت بى پايان او است ، زيرا مى داند در اين تبعيت و سازشكارى چه مصائب دردناك و مفاسد بى شمارى نهفته است .

بسم الله الرحمن الرحیم

سورهٴ مباركهٴ «احزاب» در مدينه نازل شد.

 سوره‌هايي كه در مدينه نازل مي‌شد بر خلاف سور‌ه‌هاي مكّي عناصر محوري خاصّ خود را دارد.

 در سوَر مكّي عناصر محوري بحث، اصول دين است يعني توحيد، وحي، نبوّت، معاد و خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق.

 اما در مدينه عناصر محوري‌اش غير از آن مسائل اعتقادي، مسائل حكومت و سياست و مسائل نظامي و اقتصادي از يك سو و فقهي و حقوقي از سوي ديگر است; تشكيل حكومت اسلامي، تأسيس نظام اسلامي، تأسيس يك ارتش اسلامي، تأسيس پايگاه اقتصاد اسلامي در سوَر مدني مطرح است.