نــیــل بـه مـــقــام عـــصـمـت انحـصاری نیست

دلیل انتخاب وبرگزیدن پیامبران و ائمه از میان سایر بندگان

 خداوند برای هدایت بشر افرادی را از جنس خود بشر از میان آنها به عنوان الگو و هادی برمی گزیند و آنان را از ویژگی هائی چون علم و عصمت برخوردار می کند. بنابراین بدون شک پیامبران و امامان (ع) مورد عنایت الهی قرار گرفته اند. اما این موهبت [ م َ هََ / هَِ ب َ ] خدا دادی ناشی از قابلیت و شایستگی اراده معصومین(ع) است یعنی خداوند با علم ازلی و مطلق خود می دانست که عده ای از بندگانش بیش از دیگران و در بالاترین حد ممکن از استعداد خود بهره برداری می کنند و مطیع محض خداوند خواهند بود، و همین سبب شد که خداوند از میان افراد بشر آنان را برگزیند و تفضلاً پاداش و موهبت ویژه را به آنها عطا نماید و آنان را از علم و اراده ای بر خوردار کند که به واسطه ی آن به مصونیت کامل و مطلق (عصمت) برسند تا در پرتو آن راهنمایانی موثق و مطمئن برای همه افراد بشر گردند.

آیات و روایات فراوانی به این واقعیت گواهی میدهند که به چند نمونه از آن اشاره می شود؛ خداوند متعال در قرآن می فرمایند:

سوره ۳۲: السجدة

وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ ﴿۲۴﴾

و از آنها امامان (و پيشواياني) برگزيديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مي‏كردند بخاطر اينكه شكيبائي نمودند و به آیات ما یقین داشتند. (۲۴)

امام صادق (ع)در همین زمینه می فرمایند: به درستی که خداوند متعال انسانهایی را از فرزندان آدم انتخاب کرد و تولد آنها را پاک و بدنهای آنان را پاکیزه گردانید و آنها را در پشت مردان و رحم زنان در حفظ خویش قرار دارد نه به جهت طلبی که از خداوند داشته باشند، ‌بلکه از آنجا که خداوند در هنگام خلقت می دانست که از او فرمانبرداری می کنند و او را عبادت می نمایند و هیچگونه شرکی نسبت به او روا نمی دارند. پس اینان بواسطه ی فرمانبرداری از خداوند به این کرامت و منزلت والا در نزد خداوند نایل شده اند[2].

در بخش های آغازین دعای ندبه آمده است: خداوندا تو را سپاس، تو با آنها (اولیای خود) شرط نمودی که نسبت به زینتها و منزلتهای دنیوی بی اعتنا باشند جز به مقام قرب تو نیاندیشند و آنها نیز این شرط را پذیرفتند و چون می دانستی به این شرط عمل خواهند کرد آنان را پذیرفتی و مقرب خویش ساختی و به خاطر همین شایستگی فرشتگان را بر آنها نازل کردی و با وحی خود ایشان را گرامی داشتی و از خوان علم بی کران خویش بهره ها دادی[3].

نتیجه اینکه استعداد خلافت الهی در نهاد تمامی انسان ها گذارده شده است اما در همه ی افراد به مرحله فعلیت نمی رسد[4]؛ و برگزیدن پیامبران و ائمه علیهم السلام ناشی از بهره برداری مطلق و کامل ایشان از زمینه ها و استعدادهای خدادادی در راه عبودیت و بندگی خداوند است و خداوند با علم ازلی خویش به این خصوصیت آگاه بود. یعنی می دانست که این افراد در آینده به اختیار خود تمام مساعی خویش را در راه بندگی او قرار می دهند و خداوند نیز به پاس این بندگی اختیاری،‌ ایشان را از مواهب ویژه ای چون رسالت و امامت برخوردار نموده است.

https://www.youtube.com/watch?v=A2h_5uDv294&ab_channel=VelayatTv

حتی ما بر عکس آن را هم در قرآن داریم که به دلیل شایستگی پدر یا مادر، در ذریه آنها  افراد پاک قرار داده شد 

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا ﴿۴۹﴾

هنگامي كه از آنها و از آنچه غير خدا مي‏پرستيدند كناره گيري كرد ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم، و هر يك را پيامبر بزرگي قرار داديم. (۴۹)

 

 

Ref:

http://ensani.ir/fa/article/29745/%D9%86%D9%80%D9%80%DB%8C%D9%80%D9%80%D9%84-%D8%A8%D9%80%D9%87-%D9%85%D9%80%D9%80%D9%80%D9%82%D9%80%D9%80%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%80%D9%80%D9%80%D8%B5%D9%80%D9%85%D9%80%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AD%D9%80%D8%B5%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA

نــیــل بـه مـــقــام عـــصـمـت انحـصاری نیست

انسان می‏تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس، به مقام عصمت دست یابد؛ عصمت منحصر به پیغمبران و امامان معصوم(علیهم السلام) نیست، البته هر پیغمبر یا امامی باید معصوم باشد، ولی هر معصومی پیغمبر یا امام نیست. با تهذیب نفس می‏توان نسبت به آینده مصون ماند و نیز ممکن است گذشته را با کفارات ‏و… جبران کرد اما نمیتوان آن را به گونه‏ای ترمیم کرد که عصمت نسبت به گذشته تحصیل شود؛ چون نمی‏توان واقع شده را تغییر داد، گرچه هر انسانی می‏تواند قبل از بلوغ، در سآیهٔ تعلیم و تربیت و تهذیب و تزکیه به جایی برسد که در هنگام بلوغ معصوم باشد.

کسی که از تعلیم و تربیت صحیح اولیای الهی بهره‏مند است، ممکن است به مقامی از عصمت نایل شود که در مسائل علمی نیز اشتباه نکند: ﴿ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا﴾۶، فاروق محض نصیب او گردد، نه بد بفهمد و نه فهمیده ‏ها را بد نگه دارد، گرچه ممکن است بعضی از چیزها را نداند، چون عصمت نیز مانند سایر کمالات وجودی دارای درجات و شئون و شُعب است، نه این که در همهٔ افراد یکسان باشد.

با تهذیب نفس، مواظبت بر اعضا و جوارح و خاطره‏ ها از هواجس بد، مراقبه، محاسبه، مشارطه، معاتبه و معاقبه، می‏توان از ملکهٔ عصمت در بخش علم و عمل بهره‏مند شد.

آنچه انحصاری و موهبتی است و کسی نمی‏تواند با تلاش و کوشش آن را کسب کند نبوّت، رسالت و امامت است که: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ خدا بهتر مى‏ داند رسالتش را كجا قرار دهد﴾۷٫ امامان معصوم تنها دوازده نفرند ولی معصوم شدن ممکن است، همچنان که حضرت فاطمهٔ زهرا (علیها أفضل صلوات المصلین) دارای ملکهٔ عصمت بود بدون آن که دارای سمت نبوت، رسالت و امامت باشد.

عصمت علمی و عملی گرچه هر دو موهبت است، ولی انسان می‏تواند زمینهٔ این دو را در خود فراهم کند تا خدای سبحان که وهّاب مطلق است، برابر استعداد فراهم شده، کمال عصمت را عطا کند: ﴿وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ  سوره إبراهيم﴾۸٫ یعنی هرچه را به لسان استعداد سئوال کردید جواب آن آماده است و خدای سبحان عطا خواهد کرد: «لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْكَ سَمْعٌ حَاضِرٌ از سوی تو برای هر خواهشی، گوشی شنوا و پاسخی آماده است (دعای ماه رجب)»۹٫

https://www.aparat.com/v/WEBAe/

https://www.aparat.com/v/7xlsy/%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85_%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D9%87_%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%28%D8%B5%29

خلاصه کلام، ما میتوانیم به تمام مقامات معنوی  پیامبران و امامان برسیم فقط تنها چیزی که نمی توانیم برسیم این است که برچسب پیامبری و امامی بر ما  دیگر زده نخواهد شد

شایان ذکر است که قابلیت و امکان رسیدن به مقام پیامبر با اینکه آیا کسی در آینده به مقام پیامبر میرسد یا خیر فرق دارد. فقط جواب قسمت اول بلی است یعنی اینکه همه استعداد و امکان رسیدن به مقام پیامبر را در وجودشان دارند.

به معراج برآیید چو از آل رسولید

رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو او ماه شکافید شما ابر چرایید

چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید

ملولان به چه رفتید که مردانه در این راه

چو فرهاد و چو شداد دمی کوه نکندید

اگر پیامبر معراج  رفت یا ماه شکافت معنایش این نیست که این راه بسته شد بلکه معنایش این است که این راه باز است برای همه کسانی که اولگویشان در زندگی پیامبر است.

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

Ref:

http://www.aviny.com/quran/tasnim/jeld-7/tasnim-09.aspx#152

ياد حق همان‌گونه كه خطر معصيت را از انسان دور مي‌سازد، او را از خطرهاي ديگر نيز مي‌رهاند، چنان‌كه راز نجات حضرت يونس(عليه‌السلام) از خطر ماندن در شكم ماهي تا قيامت اين بود كه وي اهل تسبيح و جزو مسبّحان بود:

فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ﴿۱۴۳﴾

و اگر او از تسبيح كنندگان نبود… (۱۴۳)

لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۴۴﴾

تا روز قيامت در شكم ماهي مي‏ماند. (۱۴۴)

تسبيح همچون تحميد و تكبير و تهليل از مصاديق ذكر خداست. ذكر حضرت يونس(عليه‌السلام) در حدّ يك تسبيح است كه در آن به حسب ظاهر هيچ مسئلتي نيست:

سوره 21: الأنبياء

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿۸۷﴾

و ذا النون (يونس ) را (به ياد آور )، در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت ، و چـنـيـن مـى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت ، (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفـت ) در آن ظـلمـتها فرياد زد خداوندا! جز تو معبودى نيست ، منزهى تو، من از ستمكاران بودم .(۸۷)

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ﴿۸۸﴾

پس [دعاى] او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را [نيز] چنين نجات مى‏ دهيم (۸۸)

------------

لفظ«نقدر علیه»

http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=21&ayat=87&user=far&l

ang=far

لفظ«نقدر علیه»به معنی «تنگ گرفتن»است و نه به معنی«قادر بودن.» 4 مهم‏ترین شاهدی که بر این مدعا می‏توان اقامه کرد، آیه 16 سوره فجر است که می‏فرماید، «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ. فولادوند:و اما چون وى را مى ‏آزمايد و روزى‏ اش را بر او تنگ مى‏ گرداند مى‏ گويد پروردگارم مرا خوار كرده است (۱۶)

-------------

ظاهراً دعا نيست تا مشمول آيه شريفه ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى ‏كنم) بوده، خداوند آن را مستجاب كند؛ ولي دعاي به معناي عام هست و مسئلت ضمني را دربر دارد و ذكر و ياد حق و خواندن اوست؛ نه صرف خواستن.

استجابتِ ذكر، غير از استجابت دعا و از باب ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم﴾ است. اگر عبد به ياد مولا باشد، به يقين خداي سبحان هم به ياد اوست.

ادب عبد، ذاكر خدا بودن است. اگر كسي تأدباً به ياد حق بود و بر اثر مناجات و انس با خدا و لذت ياد حق، نياز خود را از ياد برد و از خدا چيزي نخواست، خداي سبحان نياز او را برآورده مي‌كند، زيرا خداوند حاجت همگان را مي‌داند و هرگز آن را از ياد نمي‌برد: ﴿وما كان ربّك نسيّاً)

حضرت يونس(عليه‌السلام) نيازمند نجات بود؛ اما جز تسبيح چيزي نگفت. او خداوند را منزّه از نقص دانست و به نقص خود اعتراف كرد: ﴿لاإله إلاّ أنت سبحنك إنّي كنت من الظلمين) 3 و اگر موجود نيازمند فقط به ذكر خدا پرداخت، بي ‏آنكه چيزي بخواهد، خداي سبحان بالاترين اجابتها را درباره او دارد.

به قول فروغی بسطامی :

گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند

گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش

 

مشابه این را در ماجرای حضرت ایوب نیز داریم

سوره ۲۱: الأنبياء

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۸۳﴾

و ايوب را [ياد كن] هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه به من آسيب رسيده است و تويى مهربانترين مهربانان (۸۳)

این بیان یک مقدار قابل تعمیم  در مورد پیامبران دیگر در قرآن نیست. شاید  از جهت فضیلت برخی بر برخی دیگر باشد.  و حتی مولوی نیز خلاف این را بیان میکند. یا منظور آقای جوادی آملی  این است که در هنگام ذکر وارد درخواست نشویم 

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh3

البته برای گفته مولوی دلیلی پیدا نکردم

 

https://www.youtube.com/watch?v=1WO-XosEeCQ&t=1593s&ab_channel=mehdis128

23:58-26:38

﴿فاستجبنا له ونجّينه من الغمّ) 4 اين استجابت، به انبيا(عليهم‌السلام) اختصاص نداشته و مختص ابتلاي به گرفتاري و خطر خاصّي هم نيست، بلكه طبق وعده الهي هر مؤمني كه با ذكر مجرّب [ م ُ ج َرْ رَ آزموده و تجربه شده ] يونسي به ياد خدا باشد از اندوه نجات مي‌يابد: ﴿وكذلك ننجي المؤمنين) 5

 ذکر یونسیه از آیت الله جوادی آملی

https://www.youtube.com/watch?v=YdQ4zclwGuQ&ab_channel=SeyyedMohammadMahdiHosseini

 

7. تأثير ياد حق در قلب

مركز اصلي ذكر و ياد حق، قلب انسان است.

تپش و آرامش دل، دو تأثير متفاوت از ذكر خدا در قلب است. توضيح اينكه يكي از اوصاف مؤمنان حقيقي و راستين اين است كه هرگاه نام و ياد خدا مطرح شود قلبهاشان مي‌تپد:

سوره ۸: الأنفال

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿۲﴾

مؤمنان همان كسانى‏ اند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مى كنند (۲)

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳﴾

همانان كه نماز را به پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده‏ ايم انفاق مى كنند (۳)

 أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿۴﴾

آنان هستند كه حقا مؤمنند براى آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزى نيكو خواهد بود (۴)

 

بنابراين، اگر نام خدا مطرح شد و چنين حالت و احساسي در قلب پديد نيامد، يعني نه ياد خدا و نه خوف از جهنم يا شوق به بهشت در آن هيچ اثر نگذارد، اين نشان آن است كه صاحب آن حتي در طليعه ايمان حقيقي نيز نيست. شاید بتوان گفت که فقط یک مسلمان است

تأثير ديگر ذكر خدا در قلب، كه ممكن است پس از مرحله ياد شده باشد، آرامش است: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ  آنها که به خدا ایمان آورده و دلهاشان به یاد خدا آرام می‌گیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دلهاست.) 3 آيه شريفه با كلمه «ألا» ... به اين مطلب مهم هشدار مي‌دهد كه آگاه باشيد كه تنها عامل و راه آرامش قلب، ياد خداست. خداي سبحان نفرمود: «تطمئنّ القلوب بذكر الله»، بلكه فرمود: دل فقط به يك چيز مي‌آرمد و آن ياد حق است. راز اين ‏مطلب آن است كه خداوند به ما از خود ما نزديك‌تر است: ﴿واعلموا أنّ الله يحول بين المرء وقلبه) 1 و دلها هم فقط به دست اوست و مقلّب‏القلوب و تسلّي‌دهنده آنها تنها اوست، بنابراين، كسي كه خواهان آرامش و آسايش در زندگي است پيوسته بايد به ياد خدا باشد. در اين حال نه فقدان چيزي او را نگران مي‌كند و نه برخورداري و وِجدان (یافتن) چيزي او را به وجد مي‌آورد: ﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ تا بر آنچه از دست‏ شما رفته اندوهگين نشويد و به [سبب] آنچه به شما داده است‏ شادمانى نكنيد و خداوند هيچ متكبر فخرفروشي را دوست ندارد) و آنچه از امام سجّاد(عليه‌السلام) در دعاي ابوحمزه ثمالي رسيده است: ﴿مَوْلاي بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبي مولاي من به ياد تو دلم زنده است) 3 ناظر به همين است؛ يعني معيشت سعيدانه دل در ظلّ ياد تو تأمين است.

https://www.aparat.com/v/aiDTQ/

 

8. دنياطلبي مانع ياد خدا

تنها مانع ياد حق دنياطلبي است: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا پس از هر كس كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را خواستار نبوده است روى برتاب) 4 مطابق اين آيه شريفه، سرّ غفلت از ياد خدا چيزي جز دنياخواهي نيست. مستفاد ([ م ُ ت َ ] چنین برمی آید.) از اين مقابله آن است كه دنياطلبي با ياد حق جمع نمي‌شود.

عدّه ای از جوانان خدمت حضرت علّامه حسن زاده آملی رسیدند و از ایشان خواستند که آن ها را نصیحتی بفرماید. علّامه فرمودند : سعی کنید با نامحرم رابطه نداشته باشید ، چه زن باشد چه مرد!! گفتند : آقا مگر مرد هم نامحرم می شود؟ علّامه فرمودند : هر کس با خدا ارتباط ندارد نامحرم است

از آيه مزبور استفاده مي‌شود كه دنيا چيزي جز غفلت از حق نيست و هرچه انسان را از ياد خدا بازدارد دنياست. مراد از اين دنيا، آسمان و زمين و دريا و صحرا و مانند آن نيست كه خداي سبحان از آنها به عنوان آياتِ طبيعي خود به نيكي و عظمت ياد مي‌كند. دنيا همان شئون اعتباري، مانند تفاخر و تكاثر در اموال و اولاد است، چنان‌كه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ  بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي، و تجمل پرستي و تفاخر در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است)

 

هواپرستي را مانع ديگرِ ياد خدا گفته‌اند؛ ولي اين نيز به دنياخواهي و دنياگرايي بازمي‌گردد. خداي سبحان در سفارش رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به سازگاري و همراهي با ذاكران و نهي از پذيرش و همگامي وي با غافلانِ هوامدار چنين مي‌فرمايد:

سوره ۱۸: الكهف

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ﴿۲۸﴾

با كساني باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مي‏خوانند، و تنها ذات او را مي طلبند، هرگز چشمهاي خود را، بخاطر زينتهاي دنيا، از آنها برمگير، و از كساني كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه پيروي هواي نفس كردند، و كارهايشان افراطي است. (۲۸)

 همان‌گونه كه پيش از اين اشاره شد، اساس مهمّ در اين مطلب ، ذكرِ قلب است، زيرا اگر قلب متذكر خدا باشد همه اعضا و جوارح، كه زبان از جمله آنهاست، متذكر خدا خواهد بود، بر همين اساس، در اين آيه نيز نفرمود: كسي را كه زبانش به ياد ما گويا نيست نپذير، بلكه فرمود: از كسي كه «قلبش» را، بر اثر استمرار دنياطلبي او، از ياد خودمان غافل كرديم پيروي نكن: ﴿وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾، پس همان‌گونه كه ياد خدا مانعِ هواپرستی است، ميل به هوا نيز مانع ياد خداست و انسان هواپرست، كه به شهادت صدر آيه اهل دنياست، به ياد خدا نيست و اين طرد دو جانبه اثر تضادي است كه بين هوا و هُداست.

 

9. كيفر غفلت از ياد خدا

غفلت از ياد حق، داراي آثار شوم و پيامدهاي زيانبار و تلخ است:

الف. يكي از نتايج تلخ غفلت نابينايي دل است؛ يعني همان‌گونه كه اثر ياد خدا بصيرت و بينش دل است، نسيان خدا نيز با كوري همراه است، چنان‌كه خداي سبحان مي‌فرمايد:

ديدگان آنها ياد مرا نمي‌بيند: ﴿أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَنْ ذِكْرِي سوره 18: الكهف) اين كوري در قيامت كه ظرف ظهور حقايق است نمايان مي‌شود:

سوره ۲۰: طه

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾

و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى ‏كنيم (۱۲۴)

اگر كسي ياد خدا را با قلب نديد، نام خدا را هم بر زبان نمي‌آورد، زيرا كسي كه قلب او نابيناست به دام شيطان مي‌افتد و شيطان بر روي او خيمه زده، روپوشي مي‌گذارد كه همه مجاري ادراكي و تحريكي او را زير پوشش شيطنت قرار مي‌دهد، چنان‌كه خداي سبحان فرمود: ياد خدا سراسر عالم را فراگرفته و كيفر كسي كه خود را به كوري زده، خفاش صفت، خورشيد ياد خدا را نبيند اين است كه او را تحت پوشش شيطان قرار مي‌دهيم:

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿۳۶﴾

و هر كس از ياد [خداى] رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى‏ گماريم تا براى وى دمسازي باشد (۳۶)

مطابق اين آيه شريفه، خداي سبحان به عنوان كيفر تعامي عمدي، شيطان را به صورت پوست غليظ روكش و غلافي قوي قرار مي‌دهد كه همه هستي انسان غافل را در پوشش خود مي‌گيرد، بنابراين، هر كس ياد خدا را نبيند مصدود شيطان و محصور شيطنت است و شيطان در مجاري ادراكي و تحريكي او راه دارد و او را رها نمي‌كند.

اگر كسي ياد حق را عمداً فراموش كرد اين خطر هست كه خداي سبحان چندين شيطان را به صورت قرين سوء براي او «تقييض» كند: ﴿وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ  و براى آنان دمسازانى  (از شیاطین) گذاشتيم و آنچه در دسترس ايشان و آنچه در پى آنان بود در نظرشان زيبا جلوه دادند) 4 بنابراين، برخي افراد چندين پوششِ در طول هم يا در عرض هم دارند. برخي شياطين، زمام مجاري ادراكي او و بعضي ديگر زمام مجاري تحريكي وي را بر عهده دارند و چنين شخص مبتلايي بايد از شرّ چندين شيطان رهايي پيدا كند.

آنان كه ياد خدا را عمداً فراموش كرده و اين نسيانْ آنها را در حصار شيطان قرار داد، در قيامت مي‌فهمند كه گرفتار قرين سوء بوده‌اند و آن روز آرزوي بيجا دارند: اي كاش بين ما و تو فاصله شرق و غرب بود و تو قرين بدي هستي: ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ تا آنگاه كه او [با دمسازش] به حضور ما آيد [خطاب به شيطان] گويد اى كاش ميان من و تو فاصله خاور و باختر بود كه چه بد دمسازى هستى) 1

اميرمؤمنان، حضرت امام علي(عليه‌السلام) درباره نفوذ شيطان در مجاري ادراكي و تحريكي انسانِ غافل مي‌فرمايد: شيطان به درون عده‌اي راه پيدا كرده و چون آن را جاي امني يافته، در آنجا آشيان گزيده، تخم‌گذاري كرده و جوجه‌هايي رويانده و پرورانده است، از آن پس شيطان با چشم اين انسان مي‌نگرد و با زبان او سخن مي‌گويد، اگرچه به ظاهرْ ناظر و ناطق خود اين شخص است: « فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، خطبه 7» 2

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

 

روایتی را مکرر به نقل از پیامبر اکرم(ص) شنیده ایم : "اِختِلافُ اُمَّتی رَحمَةٌ" (اختلاف امّت من، رحمت است).

عبدالمؤمن انصاری می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم قومی روایت می کنند که حضرت رسول صلی الله علیه وآله و سلم فرموده: «اِختِلافُ اُمَّتی رَحمَةٌ»(3) آیا این روایت درست است؟

امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمود: آری، راست می گویند.

عرض کردم: بنابراین اگر اختلاف امّت، رحمت باشد سپس اتّفاق و اجتماع آنان عذاب است؟!

فرمود: آن گونه که تو و آنها تصور می کنید نیست، بلکه منظور از سخن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم همان سخن خداوند در قرآن کریم است که می فرماید:

 

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ(التوبة/122)

و مؤمنان را نسزد که همگی [به سوی جهاد] بیرون روند؛ چرا از هر جمیعتی گروهی [به سوی پیامبر] کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و قوم خود را هنگامی که به سوی آنان بازگشتند، بیم دهند، باشد که [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهیزند.

خداوند به مسلمانان دستور داده که به حضور رسول خدا کوچ کنند و معارف اسلامی را از آن حضرت بیاموزند و سپس به سوی قوم خود باز گردند و آن معارف را به آنان یاد دهند. منظور از اختلاف امت، رفت و آمد مسلمانان از شهرهای خود به نزد رسول خدا و جانشین های آن حضرت است برای یاد گرفتن دین نه اختلاف در دین. سپس دوباره با تاکید فرمود: جز این نیست که دین، یکی است.(4)

 

نتیجه بحث:

واژه "اختلاف" به جهت اشتراک های لفظی زبان عربی، دارای معانی متعددی است از جمله: جانشین شدن، در پس چیزی یا کسی قرار گرفتن، کسی را از پشت سر گرفتن، اختلاف و ناسازگاری کردن، آمد و شد(و رفت و آمد) کردن.

 

بنابراین اگرچه یکی از معانی "اختلاف" تفرقه و ناسازگاری است اما در روایت نبوی یاد شده، برخلاف آنچه در نگاه اولی به نظر می رسد، این معنا منظور نیست بلکه مراد، "رفت و آمد" مسلمانان و به بیان صحیح تر، جویندگان علوم دینی نزد پیامبر برای فراگیری معارف دین و علوم اسلامی است.این را هم اضافه کنیم که واژه "اختلاف" در سرتاسر قرآن 7بار تکرار شده است و در اکثر موارد به معنی" آمد و شد" است،

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%84%D8%A7%D9%81

 

در زیارت جامعه کبیره نیز، عبارت "مُخْتَلَفَ الْمَلائِکةِ"(محل رفت و آمد فرشته ها) دقیقا در همین معنا کاربرد یافته است.

اختلاف قبل‌ العلم و بعدالعلم

http://qurannotes.blogfa.com/category/74

 

(و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات ) - و كسانى كه ذكر خدا را بسيار مى كنند، هم با زبان و هم با قلب، و اين ذكر شامل نماز و حج نيز هست .

در هر لحظه ما در معرض وسوسه و آزمونيم نام خدا بر لب، فضيلت است و عمده ياد خدا در دل است آن اثري كه ياد خدا در دل دارد آن اثر را نام خدا بر لب ندارد.

در این سوره سه بار روی مسئله ذکر کثیر تاکید شده است

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا ﴿۲۱﴾

براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكوئي بود، براي آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مي‏كنند. (۲۱)

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا ﴿۴۱﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد خدا را بسيار ياد كنيد. (۴۱)

هر يك از احكام الهي، وقت و شمار و مقدار آن مشخص است و خداي سبحان در هيچ حكمي دستور كثرت نداده است، جز ذكر كه درباره آن مي‌فرمايد: فراوان به ياد خدا باشيد: ﴿يأَيُّها الذين ءَامنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً) 2 بنابراين، ياد خدا حدّي ندارد و اين نشان اهميت ويژه ذكرِ اوست.راز اينكه در بسياري از حالات و شئون، و در حدّ توان، بايد به ياد خدا بود اين است كه شيطان در حال غفلت به انسان حمله مي‌كند و اگر انسان به نام خدا متذكر باشد، به دام شيطان نمي‌افتد.

نكته ديگر درباره تداوم ذكر خدا اين است كه اين سنّت حسنه براي تقويت روح فرشتگي در انسان ذاكر است، زيرا ملائكه دائماً به ياد خدا هستند و هرگز خسته و افسرده نمي‌شوند:

سوره ۴۱: فصلت

فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُمْ لَا يَسْأَمُونَ ﴿۳۸﴾

پس اگر كبر ورزيدند كسانى كه در پيشگاه پروردگار تواند شبانه‏ روز او را نيايش مى كنند و خسته نمى ‏شوند (۳۸)

 

در كثرت ياد شده، كيفيت و كميت هر دو ملحوظ و مراد است، زيرا خداي سبحان از ذكرِ بدون اخلاص و حضور قلب به عنوان «ذكر قليل» ياد كرده، چنين مي‌فرمايد: منافقان، كم به ياد خدا هستند: ﴿ولايذكرون الله إلاّ قليلاً) 2 با اينكه منافق هرگز به ياد خدا نيست، زيرا منافق به زبانْ مسلمان و قلباً كافر است و در كفر دروني خود از كافر عادي هم قوي‌تر و پليدتر است، از اين‏رو دَرَكه منافقان از دَرَكه كافران بدتر است: ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا  منافقان در پائين ترين مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز ياوري براي آنها نخواهي يافت)

سوره ۴: النساء

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۱۴۲﴾

منافقان مي‏خواهند خدا را فريب دهند در حالي كه او آنها را فريب مي‏دهد و هنگامي كه به نماز ايستند از روي كسالت مي‏ايستند، در برابر مردم ريا مي‏كنند و خدا را جز اندكي ياد نمي‏نمايند. (۱۴۲)

 

منافق ممكن است هميشه به ياد خدا باشد و مانند خوارج اهل نماز شب نيز باشد؛ ليكن چون ذكر لساني وي، بي‌روح است اندك است، بنابراين، وصف ذكر منافقان به «قلّت»: ﴿لايذكرون الله إلاّ قليلاً﴾ بدين معنا نيست كه آنان گاهي به ياد خدا هستند يا اينكه ذكر معنوي آنان كم است. آنان هرگز ذكر معنوي ندارند تا به قلّت و كثرت وصف شود، زيرا آنها به طور مطلق خدا را فراموش كرده‌اند: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ )

سوره ۹: التوبة

الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۶۷﴾

مردان منافق و زنان منافق همه از يك گروهند، آنها امر به منكر، و نهي از معروف، ميكنند، و دستهايشان را (از انفاق و بخشش) ميبندند، خدا را فراموش كردند و خدا آنها را فراموش كرده, منافقان قطعا فاسقند. (۶۷)

 

ذكر منافقان كه در جمله ﴿لايذكرون الله إلاّ قليلاً) 1 به آن اشاره شده، اين ذكر لفظي كه با غفلت قلبي همراه است چون از سنخ دنيا و براي دنياست اندك است: ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ) 2 البته ممكن است آنان خود را ذاكر خدا و عمل خويش را ذكر الهي بپندارند: ﴿و هم يحسبون أنّهم يُحسنون صُنعاً سوره ۱۸: الكهف خود مى ‏پندارند كه كار خوب انجام مى‏ دهند) ليكن به لحاظ واقع ذكر نيست، زيرا ذكر خدا، هرگز با كفر واقعي جمع نمي‌شود.

 

 دوام ياد حق در همه حالات و شئون

فرزانگان و خردمندان در همه شئون و حالات به ياد حق هستند:

﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿۱۹۱﴾

همانها كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه كه بر پهلو خوابيده‏ اند، ياد مي‏كنند، و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مي‏انديشند، (و مي‏گويند) بارالها اين را بيهوده نيافريده اي، منزهی تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار. (۱۹۱)

همان‌گونه كه آيه مذكور ناظر به دوام ياد حق در همه شئون است، آيه شريفه

وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ ﴿۲۰۵﴾

پروردگارت را در دل خود از روي تضرع و خوف و آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان ياد كن! و از غافلان مباش! (۲۰۵)

 به استمرار ذكر و ياد خدا در همه لحظات اشاره دارد.

توضيح اينكه «تضرع» و «خيفة» صفت قلب است. امر به چنين ذكري شاهد آن است كه تنها ذكر زباني كافي نيست. البته زبان نيز بايد ذكر حق بگويد؛ اما نه با صداي بسيار آشكار، بلكه آهسته: ﴿دون الجهر من القول﴾. امر به ذكر در بامداد و آغاز روز (غدوّ) براي اين است كه همه روز به ياد حق بگذرد، چنان‌كه مراد از ذكر در شامگاه (آصال)، يعني پايان روز و آغاز شب، اين است كه همه شب به ياد حق بگذرد، آنگاه براي اينكه مبادا كسي گمان كند كه اگر در دو طرف روز به ياد خدا بود كافي است، مي‌فرمايد: ﴿ولاتكن من ‏الغٰفلين﴾. در اين جمله، از غفلت نهي شده است.

بنابراين، خداي سبحان با مجموع امر و نهيي كه در اين آيه فرمود، لزوم استمرار و دوام ذكر و ياد حق را در همه اوقات شبانه‌روز تأمين و تثبيت كرد.

انسان پيوسته بايد به ياد حق باشد و اگر احياناً آن را فراموش كرد، فوراً بايد اين نسيان را با ياد خدا ترميم و جبران كند: ﴿وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ  چون فراموش كردى پروردگارت را ياد كن) 1

ممكن است هنگام انجام دادن برخي كارها نتوان ذكر گفت؛ اما اگر آن كارِ به ظاهر دنيوي براي خدا باشد، به ‏يقين ياد خدا و مصداق ذكر الله است. البته بهترين ياد خدا نماز و به ويژه نماز جمعه است:

سوره ۶۲: الجمعة

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۹﴾

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد چون براى نماز جمعه ندا درداده شد به سوى ذكر خدا بشتابيد و داد و ستد را واگذاريد اگر بدانيد اين براى شما بهتر است (۹)

 

 چنان كه برجسته‌ترين اثر نماز ياد خداست: ﴿وأقم الصلوة لذكري) 3

3. قرآن، مصداق ذكر الله

قرآن كريم يكي از مصاديق ذكر الله است، چنان‌كه در آيات متعدد از آن با عنوان «ذكر» ياد شده است؛ مانند: ﴿إنّا نحن نزّلنا الذكر وإنّا له لحفظون) 1 سراسر قرآن، ياد خداست، بر اين اساس، تلاوت و تعليم و تعلّم قرآن، مطالعه و تدريس و نگارش معارف قرآني، استنباط احكام فقهي از آيات ‏الاحكام و هر آنچه به قرآن بازگردد ذكر الله است. البته اين ذكر هم درجاتي دارد؛ كسي كه قرآن كريم را تلاوت مي‌كند در حال ذكر لساني است و آن كه معارف قرآني را در دل مي‌پروراند به ذكر قلبي مشغول است. هر فرد به حسب درجه خاص خود و به اندازه‌اي كه در خدمت قرآن است از آن فيض مي‌برد و به ياد حق بوده و به همان اندازه بيناست.

بر اساس اصل مزبور، بحث از سيره انبيا(عليهم‌السلام) نيز ذكر خداست، و پيامبران، خود ياد حق و اُسوه ذكرالله و ذكر مُمَثّل الهي‌اند، از اين‏رو خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمان مي‌دهد كه به ياد حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و... باش: ﴿واذكر في الكتب إبرهيم) 2 ﴿واذكر في الكتب موسي) 3 ﴿واذكر في الكتب إسمعيل) 4 ﴿واذكر في الكتب إدريس) 5 ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ) 6 ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ) 7 ﴿واذكر عبادنا إبرٰهيم وإسحق ويعقوب) 1 ﴿وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ) 2 ﴿وَاذْكُرْ أَخَا عَادٍ) 3 اين فرمان، ارجاع به غير خدا نيست. ياد بندگان صالح و انبيا و مرسلين(عليهم‌السلام) ياد بزرگ‌ترين نعمت خداست، زيرا كار پيامبر، چيزي جز رساندن پيام الهي نيست، از اين‏رو خود او نعمت حق و ذكر الله است و كسي كه به ياد پيامبر باشد به ياد نعمت حق است، برخلاف ديگران كه ياد آنان ياد خدا نيست. آيه ﴿... فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا ٭ رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ   پس اى خردمندان مؤمن از خداوند پروا كنيد، به راستى كه خداوند به سوى شما پندآموزى فرستاده است‏ پيامبرى كه آيات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى ‏كند) 4 مي‌تواند شاهد ذكر بودن پيامبر باشد.

 

تفاوت افراد در ياد خدا

خداي سبحان گاه با اشاره به برخي نعمتها، بندگان را به يادآوري نعمت خويش فرا مي‌خواند: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ) 3 و گاه به آنها مي‌فرمايد: به ياد خودم باشيد: ﴿اذكروني﴾. همه نعمتهاي ظاهري و باطني زير پوشش ﴿اذكروني﴾ است؛ نه آن‌گونه كه بيشتر مفسران برآن‌اند كه در اينجا مضافي مقدر است و مراد از ﴿اذكروني﴾، «اذكروا نعمتي» است. حقيقت آن است كه اين دو تعبير، يكسان نيست، بلكه عنوان ﴿اذكروني﴾ از تعبير ﴿اذكروا نعمتي﴾ برتر است.

قرآن كريم مأدبه خدا (طعام مهمانی) براي همه انسانهاست 4. در كنار اين سفره و غذاي آماده، توده مردم كه متوسطان از بندگان خدا هستند به «ياد نعمت» فراخوانده شده‌اند؛ اما اوحدي از بندگان كه بهترين نعمت براي آنان ياد و لقاي حق است به «ياد خداوند» دعوت شده‌اند. البته ﴿اذكروني﴾ خطاب به عموم است؛ ليكن مخاطبان آن برداشتهاي گوناگون دارند، از اين‏رو اوساط اهل ايمان به ياد

نعمتهاي خدا هستند و اوحدي از آنان به ياد خودِ منعم‌اند. كسي كه «خوفاً من ‏النّار» يا «شوقاً إلي الجنّة» به ياد حق است از خطاب ﴿فاذكروني﴾، «فاذكروا نعمتي» يا «فاذكروا عذابي» را مي‌فهمد؛ اما در نظر كسي كه مي‌گويد: «فهبني يا إلهي... صبرت علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك» 1 از خطاب ﴿فاذكروني﴾، «مرا به ياد آوريد» را دريافت مي‌كند. اگر ديگران در فكر ﴿جنتٍ تجري من تحتها الأنْهرُ) 2 هستند، اينان كه خدا را نه به سبب ترس از جهنم و نه براي شوق به بهشت، بلكه براساس محبت و شايستگي او براي عبادت، پرستش مي‌كنند 3 ، در فكر جنة اللقاء هستند و دنيا و آخرت و نعيم و جنّت آنان خداست، چنان‌كه حضرت علي ‏بن الحسين امام سجاد(عليه‌السلام) به خداي سبحان عرض مي‌كند: ﴿يا نعيمي وجنتي و يا دنيايَ وآخرتي يا أرحم الراحمين) 4 مناجات المريدين.

 

آثار ذكر

پيش از اين، از بصيرت و بينايي در دنيا و آخرت به عنوان يكي از آثار ذكر خدا ياد شد. خداي سبحان مي‌فرمايد:

سوره ۷: الأعراف

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ ﴿۲۰۱﴾

در حقيقت كسانى كه [از خدا] پروا دارند چون وسوسه‏ اى از جانب شيطان بديشان رسد [خدا را] به ياد آورند و بناگاه بينا شوند (۲۰۱)

چنانچه شيطان بخواهد احرام ببندد و به صورت طواف‌كننده برگرد كعبه ‏دل طواف كند تا هرگاه درِكعبه دل باز شد وارد آن شود، متّقي متذكّر مي‌فهمد كه اين مُحرمْ بيگانه و حرامي است، از اين‏رو هيچ‌گاه شيطان به قلب مؤمن متذكر راه ندارد.

متقي متذكر بر اثر آن بينش قلبي حاصل از ياد حق، خاطره‌شناس است و هر خاطره‌اي كه به ذهن او خطور كند مي‌فهمد كه اين ربّاني و مَلَكي است يا شيطاني و نفساني: ﴿إذا مسّهم طئفٌ من الشيطن تذكّروا﴾.

شيطان در اوائل امر، براي فريفتن و به دام انداختن، با زبان ايمان و در سايه دين به سراغ انسان مي‌آيد؛ نه اينكه از آغاز او را به گناه فرمان دهد. او ابتدا ﴿نفس مسوّله﴾ را، كه خوب را بد و بد را خوب مي‌نماياند، استخدام مي‌كند. پس از آنكه نفس مسوّله به خدمت او درآمد، اندك‌ندك ﴿نفس اماره﴾ را براي فرمان دادن به كار مي‌گمارد، از اين‏رو آنگاه كه انسان تبهكار به گناه عادت كرد با علم و يقين به بيّن ‏الغي و معصيت بودن كاري، آن را به آساني انجام مي‌دهد.

 

https://www.youtube.com/watch?v=FCjnlmPUTKc&ab_channel=Samtekhoda3

 

نفس مسوّله

http://ensani.ir/fa/article/137743/%D9%86%D9%81%D8%B3-%D9%85%D8%B3%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%89-%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%89-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D9%86

 

شيطان براي شكار سالكِ صالح، او را به كارهاي واجب مهمّ وامي‌دارد تا از كار اهمّ بازبماند و كساني را كه از واجب اهمّ به واجب مهم سقوط كردند به مستحبات سرگرم مي‌كند تا از واجب مهم بمانند. آنگاه آنان را كه بر اثر پرداختن به مستحبات از واجبهاي مهم بازمانده‌اند به مباحات مبتلا مي‌كند تا از مستحبات بيفتند و سرانجام براي اينكه وي به دام حرام بيفتد او را به مشتبهات و نيز به مكروهات دعوت مي‌كند. مكروهات، قرقگاه محرمات است. راز نهي تنزيهي و تحذير از ارتكاب مكروهات نيز همين است كه اگر كسي به مشتبهات و مكروهات تن داد به محرمات نزديك شده به دام آنها مي‌افتد. رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «دع ما يريبك إلي ما لايريبك» 2

در همه مراحل ياد شده، اهل ذكر با بينش قلبي خود، شيطان و شيطنتِ او را شناخته و درمي‌يابند كه آن خاطره، شيطاني است.

اثر ديگر ذكر اين است كه خداي سبحان به ياد انسان متذكر است، از اين‏رو گناه را از او بازمي‌دارد و او را از خطر معصيت مي‌رهاند، چنان‌كه درباره حضرت يوسف(عليه‌السلام) واقع شد:

سوره ۱۲: يوسف

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿۲۴﴾

آن زن قصد او را كرد، و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمي‏ديد - قصد وي را - مينمود، اينچنين كرديم تا بدي و فحشاء را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود. (۲۴)

 

مشاهده حضور حق و شهود قلبي: ﴿رءا برهن ربّه﴾ از كامل‌ترين مصاديق ياد و ذكر حق است. پاداش و اثر چنين يادي اين است كه سوء و فحشا از انسان بازداشته شده و گناه به سراغ او نمي‌آيد: ﴿ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾. لازم است عنايت شود كه نماز، نمازگزار را از گناه نهي كرده و از ارتكاب معصيت بازمي‌دارد؛ ولي لطف ممتاز خداوند كه بر اثر شهود الهي نصيب شاهد واصل مي‌شود اين است كه زشتي و گناه را از نزديك شدن به انسان سالك صالح و شاهد بازمي‌دارد و بين اين دو كار فرق وافر است.

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً (35)

مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است. (۳۵)

(و الصائمين و الصائمات ) - مراد از (صوم ) روزه هاى واجب و مستحب هر دو است،

«پیامبر اکرم(ص) به اصحابشان فرمود: آیا چیزی به شما بیاموزم که اگر بدان عمل کردید شیطان به فاصله مشرق و مغرب از شما فاصله می‌گیرد؟ گفتند: بفرمایید. پیامبر فرمود: روزه، شیطان را سیه‌رو می‌کند».[3]

امام علی(ع) می‌فرماید: «ماهى سه روز روزه بگیرید که معادل روزه یک عمر است».[4]

امام صادق(ع) فرمود: «هر کس در گرماى سخت براى خدای عزّوجلّ روزه بدارد، و تشنه شود خداوند هزار فرشته بر او می‌گمارد تا دست به رویش کشند و او را مژده دهند تا زمانی که افطار می‌کند، و خدا می‌فرماید: چه خوش است نفس کشیدن و رائحه او. فرشتگان! شاهد باشید که از گناهانش صرف نظر کرده و او را بخشیدم».[7]

البته با توجه به کوتاه و خنک بودن روزهای زمستان، این فصل نیز فرصتی مناسب برای روزه گرفتن است؛ از این‌رو در روایات به روزه در این فصل تشویق نموده‌اند. امام صادق(ع) فرمود: «روزه در زمستان، غنیمت آسان و راحتی است».[8] و «زمستان، بهار مؤمن است، شبش بلند و کمک عبادت است، روزش کوتاه و کمک روزه است».[9]

یکی از راه‌های کنترل شهوت، روزه گرفتن است؛ پیامبر اسلام(ص) خطاب به جوانان فرمود: «بر شما لازم است که ازدواج کنید، در صورتی که برایتان میسّر نیست، روزه بگیرید؛ زیرا که روزه شهوت را کنترل می‌کند»

سیستانی

اقسام روزه

 

مسأله ۲۱۲۱. روزه چهار قسم می‌باشد: الف. روزه واجب ب. روزه مستحب ج. روزه حرام د. روزه مکروه.

امّا روزه‌های واجب دارای اقسامی می‌باشد که از جمله آنها موارد زیر می‌باشد:

1. روزه ماه مبارک رمضان

 2. روزه قضا

3. روزه کفّاره.

4. روزه‌ای که به سبب نذر یا عهد یا قسم واجب شده است.

5. روزه‌ای که به سبب اجیر شدن یا شرط ضمن عقد واجب شده است.

6. روزه در عوض قربانی حجّ تمتّع که توضیح آن در مسأله (2097) ذکر شد.

7. روزه روز سوّم ایام اعتکاف.

روزه‌های مستحب

 

مسأله ۲۱۲۲. روزه تمام روزهای سال، غیر از روزهای حرام و مكروه كه بعداً ذکر می‌شود، مستحب می‌باشد و برای بعضی از روزها بیشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1. پنجشنبه اوّل و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اوّلی كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسی آنها را به جا نیاورد، مستحب است قضاء نماید و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگیرد، مستحب است برای هر روز یک مُدّ طعام (تقریباً 750 گرم) گندم یا جو یا نان و مانند اینها یا 6/12 نخود نقره سكّه‏دار[۲۸] (یک درهم) به فقیر بدهد.

2. سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3. تمام ماه رجب و شعبان و حتّی بخشی از این دو ماه هر چند یک روز باشد.

4. روز عید نوروز.

5. روز‌های چهارم تا نهم شوّال.

6. روز بیست و پنجم ذی‌‌قعده دحوالارض و بیست و نهم ذی‌‌قعده. خداوند «کعبه» را در این روز نازل کرده است

7. روز اول ذی‌‌حجّه تا روز نهم ذی‌‌حجّه (روز عرفه) مگر مورد استثنایی که در روزه‌های مکروه ذکر می‌شود.

8. روز عید سعید غدیر (18 ذی‌‌حجّه).

9. روز مباهله (24 ذی‌‌حجّه).

10. روز اوّل و سوّم و هفتم محرّم.

11. روز میلاد مسعود پیغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) (17 ربیع الأول).

12. روز پانزدهم جمادی الأولیٰ.

13. روز مبعث حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) (27 رجب).

 

در طول سال، چهار روز است که در فضیلت روزه، امتیاز ویژه‌ای دارند:

1. روز هفدهم ربیع الاول؛ که ولادت پیامبر اکرم (ص) است.

2. روز بیست و هفتم ماه رجب؛ که پیامبر اکرم (ص) در آن روز به پیامبری مبعوث شدند. 

3. روز بیست و پنجم ذى القعده؛ که روز دحو الارض است.

4. روز هجدهم ذى الحجه؛ که عید غدیر است و روزی است که پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی(ع) را به امامت نصب کردند

 

روزه‏‌های حرام

 

مسأله ۲۱۲۳. اکثر روزه‌های حرام از این قرار می‌باشند:

1. روزه گرفتن در روز عید فطر و عید قربان.

2. روزی را كه انسان نمی‌داند آخر ماه شعبان است یا اول ماه رمضان، به نیّت اول ماه مبارک رمضان.

3. روزه وصال؛ مثل اینکه فرد یک شبانه روز از اذان صبح تا سحر روز بعد به نیّت روزه، روزه بگیرد یا دو شبانه روز را بدون اینکه دربین آن افطار کند، روزه بگیرد؛ ولی اگر فرد افطار کردن را تا سحرگاه شب بعد یا تا شب دوّم، بدون نیّت روزه به تأخیر بیندازد، اشکال ندارد؛ هرچند احتیاط مستحب آن است که بدون قصد روزه نیز افطار کردن را تا سحرگاه به تأخیر نیندازد.

4. روزه مستحبّی زن چنانچه با حقّ بهره وری جنسی شوهر ناسازگار باشد و همچنین روزه‏ واجب غیر معیّن، مانند نذر غیر معیّن که در این مورد (واجب غیر معین)، بنابر احتیاط واجب، روزه باطل است و برای اداء شدن نذر کافی نمی‌باشد و همچنین است بنابر احتیاط واجب، اگر شوهر او را از گرفتن روزه مستحبّی یا واجب غیر معیّن نهی نماید، هرچند با حقّ او ناسازگار نباشد و احتیاط مستحب آن است كه زن بدون اجازه شوهر روزه مستحبّی نگیرد.

5. روزه مستحبّی فرزند، در صورتی که موجب اذیّت پدر و مادر شود و این اذیّت، از روی دلسوزی باشد و اگر فرزند بدون اجازه پدر یا مادر، روزه مستحبّی بگیرد و در بین روز، پدر یا مادر او را نهی كند، چنانچه مخالفت نمودن فرزند موجب اذیّت آنان شود و این اذیّت، از روی دلسوزی باشد، مخالفت با آنان حرام است و باید افطار نماید.

 6. روزه‌ای که برای فرد ضرر دارد و آن ضرر به گونه‌ای است که موجب هلاکت و مرگ یا جنایت بر نفس مثل نقص عضو می‌شود.

غیر از روزه‏هایی كه گفته شد، روزه‏ های حرام دیگری هم هست كه در سایر كتب به طور مفصّل ذکر شده است.

روزه‌‌‌های مکروه

مسأله ۲۱۲۴. بعضی از روزه‌های مکروه از این قرار می‌باشد:

1. روزی كه انسان شک دارد روز عرفه است یا عید قربان.

2. روزه روز عرفه چنانچه به علّت ضعفِ روزه، نتواند دعاهای روز عرفه را بخواند.

3. روزه گرفتن در روز عاشورا؛ ولی سزاوار است در روز عاشورا انسان بدون قصد روزه تا عصر از خوردن و آشامیدن خود‌داری کند.

 4. روزه مهمان بدون اجازه میزبان.

 

(و الحافظين فروجهم و الحافظات ) - يعنى كسانى كه فروج خود را حفظ مى كنند، و آن را در غير آنچه خدا حلال كرده به كار نمى بندند.

 

https://www.youtube.com/watch?v=1oSzLD0k-G0&ab_channel=BBCPersian

Time: 12:00

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

(و الصابرين و الصابرات ) - اينان كسانى هستند كه هم در هنگام مصيبت و بلاء، صبر مى كنند، و هم در هنگام اطاعت، و هم آنجا كه گناهى پيش آمده، در ترك آن صابرند.

 ريشه ايمان ، صبر و شكيبائى در مقابل مشكلات است ، و نقش آن در معنويات انسان همچون نقش سر است در برابر تن.

اين صبر مثل نماز جزء واجبات ماست. ما در نظامي زندگي مي‌كنيم، يعني نظام دنيا، كه مدبّر خداست مديرعامل خداست مجري خداست او دارد امور را مي‌گرداند ما كه نمي‌دانيم چه چيزي مصلحت است چه چيزي مصلحت نيست گاهي ابتلا به ثروت است گاهي ابتلا به فقر است گاهي ابتلا به سلامت است گاهي ابتلا به مرض است اين حالات گوناگون در رفت و آمد است. چيزي چند صباحي كه براي ما ناخوشايند بود ما نبايد فوراً جزع بكنيم. براي اينكه او دارد ما را اداره مي‌كند و در هر زمان و زميني هم يك آزمون خاصي است.

​​ لذا فرمود:

سوره ۲: البقرة

وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ ﴿۴۵﴾

از صبر و نماز ياري جوئيد و اين كار جز براي خاشعان گران است. (۴۵)

 كه حتي صبر را بر صلات (که ستون دین است) مقدم داشتند «صبرٌ عند المصيبة و صبرٌ علي الطاعة و صبرٌ عن المعصية» [37] فرمود صبر، فضيلتي است كه بر همه واجب است. فوراً پرخاش كردن، فوراً اعتراض كردن، فوراً رنجيدن، يا به قضا و قدر بد گفتن يا ـ خداي ناكرده ـ بيراهه رفتن اين‌چنين صحيح نيست. بالاخره او دارد اداره مي‌كند، ما را مي‌آزمايد.

آن عناصر چهارگانه سورهٴ «عصر» را ملاحظه فرموديد اين عناصر چهارگانه به دو عنصر برمي‌گردد فرمود: ﴿وَالْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ ٭ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ (يك) ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ (دو) ﴿وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ﴾ براي اوّلي است ﴿وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ براي دومي است اگر كسي ايمان دارد چون ايمان، حق است بايد تواصي به حق بكند تا ديگران مؤمن بشوند اگر خودش عمل صالح دارد اين عمل صالح بدون صبر نمي‌شود ديگران را به صبر توصيه كند

صبر بر مصیبت در قرآن کریم

وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین‌ الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‌؛ [۳۳]

[۳۴]

 قطعاً همه‌ شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مال‌ها و جان‌ها و محصولات، آزمایش می‌کنیم و بشارت ده به استقامت‌کنندگان! آن‌ها که هرگاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: ما از آنِ خدائیم و به سوی او باز می‌گردیم!»

 

 صبر بر طاعت  در قرآن کریم

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِه‌؛ [۳۷]

 همان پروردگار آسمان‌ها و زمین، و آنچه میان آن دو قرار دارد! او را پرستش کن و در راه عبادتش شکیبا باش!

صبر بر طاعت یعنی شکیبایی در برابر مشکلاتی که در راه اطاعت خدا وجود دارد. (اعم از امور واجب (مثل نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات و حجاب ...) و امور مستحب.)

 

 صبر بر معصیت در قرآن کریم

بیشتر انسان‌ها در برابر فقر و گرفتاری طغیان نمی‌کنند، ولی وقتی خدا مقام، پول و صحّت بدن بدهد، آن وقت خیلی سخت است که خودش را سالم نگه دارد و صبر پیشه کند و این نعمت موجب غفلت و معصیت او نگردد. از این قسم به صبر بر نعمت نیز تعبیر‌ می‌کنند.

سوره ۱۱: هود

وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ﴿۱۰﴾

 و اگر بعد از شدّت و رنجی که به او رسیده، نعمت‌هایی به او بچشانیم، می‌گوید: مشکلات از من برطرف شد، و دیگر باز نخواهد گشت! و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می‌شود (۱۰)

إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ ﴿۱۱﴾

مگر آن‌ها که (در سایه‌ ایمان راستین،) صبر و استقامت ورزیدند و کارهای شایسته انجام دادند.»

 

 

(و الخاشعين و الخاشعات ) - كلمه (خشوع ) به معناى خوارى و تذلل باطنى و قلبى است، همچنان كه كلمه (خضوع ) به معناى تذلل ظاهرى، و با اعضاى بدن است. يكى از بدترين آفات اخلاقى ، كبر و غرور و حب جاه (مقام .منزلت) است ، و نقطه مقابل آن خشوع

خشوع را حالتی در قلب دانسته‌اند که به خضوع در اعضای بدن منجر می‌شود.  خشوع ثمره ایمان است.

 نسبت خشوع به قلب در قرآن

 

سوره حدید،آیه۱۶.   

«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ  وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ

آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد

---

امام سجاد(ع) نیز در دعای ابوحمزه ثمالی از قلبی که خشوع ندارد به خداوند پناه می‌برد:

أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لَا تَقْنَعُ، وَ بَطْنٍ لَا يَشْبَعُ، وَقَلْبٍ لَا يَخْشَعُ، وَدُعاءٍ لَا يُسْمَعُ، وَعَمَلٍ لَا يَنْفَعُ

 به تو پناه می‌آورم از درونی که قانع نمی‌شود و از شکمی که سیر نمی‌گردد و از قلبی که فروتنی نمی‌کند و دعایی که شنیده نمی شود (یعنی خدای متعال اعتنائی به آن دعا نمیکند) و کرداری که سود نمی‌بخشد

از جمله تعقیبات نماز عصر می باشد:

اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لاَ تَشْبَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لاَ يَخْشَعُ‏ وَ مِنْ عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ وَ مِنْ صَلاَةٍ لاَ تُرْفَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لاَ يُسْمَعُ‏

خدايا پناه به تو مى ‏برم از نفسى كه از دنيا سيرى ندارد و از قلبى كه خاشع نباشد و از علمی كه نفع نبخشد و از نمازى كه بالا نرود و از دعایی که شنیده نمی شود (یعنی خدای متعال اعتنائی به آن دعا نمیکند)

در سوره مومنون یکی از ویژگی های مومنان را خشوع در نماز میداند

الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ

یکی از صفات برجسته مؤمنان خشوع در نماز است. این آیه اقامه نماز را نشانه مؤمنان نمی‌شمارد، بلکه خشوع در نماز را ویژگی آنان برمی‌شمرد.

نقل شده است شخصی نماز می‌خواند و با ریش خود بازی می‌کرد حضرت رسول(ص) فرمود: اگر قلبش خاشع می‌شد جوارحش نیز خاشع می‌شد

یکی از راهکارهای عملی توجه و خشوع در نماز این است که انسان قبل از نماز فکر کند که این آخرین نمازش میباشد که قرار است بخواند بعد شروع به خواندن نماز بکند. دیگه انسان حواسش نمیرود دنبال امور  دنیایی 

انسانی که در این دنیا خاشع نشده باشد در آن دنیا حتما خاشع میشود

سوره ۸۸: الغاشية

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ ﴿۲﴾

 چهره‏ هائي در آن روز خاشع است.

سوره 70: المعارج

خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ۚ ذَٰلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ ‎﴿٤٤﴾‏

در حالي كه چشمهاي آنها از شدت وحشت به زير افتاده، و پرده‏ اي از ذلت و خواري آنها را پوشانده است (و به آنها گفته مي‏شود) اين همان روزي است كه به شما وعده داده مي‏شد.

 

(و المتصدقين و المتصدقات ) - گذشته از حب جاه ، حب مال ، نيز آفت بزرگى است ، و اسارت در چنگال آن ، اسارتى است دردناك، و نقطه مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است. و كساني كه صدقه مي‌دهند اعم از واجب و مستحب.

اهمیت صدقه

در سوره توبه آیه ۱۰۴ آمده است، خداوند خود، صدقات را می‌گیرد:

أَلَمْ یعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّ‌حِیمُ ﴿۱۰۴﴾ (ترجمه: آیا ندانسته‌اند که تنها خداست که از بندگانش توبه را می‌پذیرد و صدقات را می‌گیرد، و خداست که خود توبه‌پذیر مهربان است؟)[ توبه–۱۰۴]

در تفسیر نمونه ذیل این آیه آمده است: این تعبیر، عظمت و شکوه این حُکم اسلامی را مجسم می‌سازد و علاوه بر تشویق همه مسلمانان به این فریضه الهی، هشدار می‌دهد در پرداخت زکات و صدقات، نهایت ادب و احترام را به خرج دهند؛ چرا که گیرنده خداست. همچنین در روایتی از امام سجاد (ع) آمده است:إنَّ الصَّدَقَة لاتَقَع فی یدِ العَبدِ حتّی تَقَعُ فی یدِ الرَّب[۲] (ترجمه: صدقه در دست بنده قرار نمی‌گیرد مگر این که قبلاً در دست خدا قرار گیرد.) [۳]

https://www.youtube.com/watch?v=eHZBrPEjim8&ab_channel=%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1%DB%8CDr.Mirbagheri

 

 امام باقر(ع) می‌فرماید: «صدقه هفتاد بلا را از انسان دور می‌کند و نیز مرگ سوء را از انسان دور می‌نماید؛ چرا که صاحب صدقه هرگز با مرگ سوء از دنیا نمی‌رود»

پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «صدقه و صله رحم شهرها را آباد می‌کند و بر عمرها می‌افزاید.»

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

جمعى از مفسران گفته اند هنگامى كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب با شوهرش از حبشه بازگشت به ديدن همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، يكى از نخستين سؤ الاتى كه مطرح كرد اين بود: آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل شده است ؟ آنها در پاسخ گفتند: نه !. اسماء به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد: اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است !، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اينكه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است .

اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند، مهم آنست كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى واجد فضيلت باشند).

 امّ‌سلمه عرض كرد يا رسول الله! فرهنگ قرآن، محاوره قرآن، ادبيات قرآن مذكرانه است همه جا سخن از ﴿الَّذِينَ﴾ است خب مستحضريد كه طرز محاورات ادبي غير از رعايت كردن آن نكات مذكر و مؤنث است ما هم الآن مي‌گوييم مردم انقلاب كردند اين مردم در برابر زن‌ها نيست آنكه در برابر زن‌هاست مردان است نه مردم، وقتي مي‌گوييم مردم در تظاهرات شركت كردند مردم در نماز جمعه مردم در راهپمايي يعني اعم از زن و مرد اين ﴿الَّذِينَ﴾ها كه در قرآن كريم است به معني مردم است نه مردان چون امّ‌سلمه طبق بعضي از نقل‌ها اين مطلب را به عرض حضرت رساند ذات اقدس الهي اين آيه را مبسوطاً نازل كرد

شريعت مقدسه اسلام در كرامت و حرمت اشخاص از نظر دين دارى فرقى بين زن و مرد نگذاشته، و در آيه (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و تيره‏ ها و قبيله‏ ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، ولي گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست)، به طور اجمال به اين حقيقت اشاره مى نمايد، و در آيه (أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَی من عمل هيچ عمل كننده‏ اي از شما را، خواه زن باشد يا مرد ضايع نخواهم كرد)، به آن تصريح، و سپس در آيه مورد بحث با صراحت بيشترى آن را بيان كرده است.

مقابله اى كه در جمله (ان المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المومنات ) بين اسلام و ايمان انداخته، مى فهماند كه اين دو با هم تفاوت دارند، و نوعى فرق بين آن دو هست، و آن آيه اى كه بفهماند آن نوع تفاوت چيست ؟ آيه:

سوره ۴۹: الحجرات

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ... ﴿۱۴﴾

عربهاي باديه نشين گفتند: ايمان آورده‏ ايم، بگو شما ايمان نياورده‏ ايد ولي بگوئيد اسلام آورده‏ ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ

در حقيقت مؤمنان كسانى‏ اند كه به خدا و پيامبر او گرويده و [ديگر] شك نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده‏ اند

کسی که ایمان در قلبش وارد نشده باشد جهاد با مال و از جان به معنی از دست دادن سرمایه است ولی کسی که ایمان وارد قلبش شده باشد به معنی  برد میباشد

 كه مى فهماند اولا اسلام به معناى تسليم دين شدن از نظر عمل است، و عمل هم مربوط به جوارح و اعضاى ظاهرى بدن است، و ايمان امرى است قلبى، و ثانيا اينكه گفتيم ايمان امرى است قلبى، عبارت است از اعتقاد باطنى، به طورى كه آثار آن اعتقاد در اعمال ظاهرى و بدنى نيز ظاهر شود.

پس اسلام عبارت شد از تسليم عملى براى دين، به اينكه همه تكاليف آن را بياورى، و آنچه از آن نهى كرده ترك كنى، و (مسلمون ) و (مسلمات ) مردان و زنانى هستند كه اين طور تسليم دين شده باشند و اما (مؤمنين ) و (مومنات ) مردان و زنانى هستند كه دين خدا را در دل خود جاى داده باشند، به طورى كه وقتى به اعمال آنان نگاه مى كنى، پيداست كه اين شخص در دل به خدا ايمان دارد، پس هر مومنى مسلمان هست، ولى هر مسلمانى مومن نيست.

مصباح‌ یزدی

خود عمل خارجی‌ جزو ایمان نیست. این‌که در آیات، عمل صالح به ایمان عطف شده است نیز نشانه این است که عمل غیر از خود ایمان است.

 

اشاره به اينكه اسلام همان اقرار به زبان است كه انسان را در صف مسلمين قرار مى دهد، و مشمول احكام آنها مى كند، ولى ايمان تصديق به قلب و دل است .

در روايات اسلامى نيز به همين تفاوت اشاره شده است .

در روايتى چنين مى خوانيم : يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) درباره اسلام و ايمان از آن حضرت سؤ ال كرد و پرسيد آيا اينها با هم مختلفند؟ امام در پاسخ فرمود: آرى ، ايمان با اسلام همراه است ، اما اسلام ممكن است همراه ايمان نباشد.

او توضيح بيشتر خواست امام (عليه السلام ) فرمود:

 الاسلام شهادة ان لا اله الا الله و التصديق برسول الله صلى عليه و آله و سلم ، به حقنت الدماء، و عليه جرت المناكح و المواريث ، و على ظاهره جماعة الناس ، و الايمان الهدىو ما يثبت فى القلوب من صفة الاسلام ، و ما ظهر من العمل به

 اسلام شهادت به توحيد و تصديق به رسالت پيامبر است ، هر كس ‍ اقرار به اين دو كند جانش (در پناه حكومت اسلامى ) محفوظ خواهد بود، و ازدواج مسلمانان با او جايز، و مى تواند از مسلمين ارث ببرد، و گروهى از مردم مشمول همين ظاهر اسلامند، اما ايمان نور هدايت و حقيقتى است كه در دل از وصف اسلام جاى مى گيرد، و اعمالى است كه به دنبال آن مى آيد.

https://www.youtube.com/watch?v=lmc1OKjwXOE&t=13s&ab_channel=EMAM_COM

مصباح‌ یزدی

https://mesbahyazdi.ir/node/6746/%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%87-%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85%D8%9B-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%88-%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%862

 

یکی از ابهاماتی که درباره مفاهیم اسلام و ایمان وجود دارد، این است که کاربردهای کلمه اسلام و ایمان و مشتقات آن‌ها در قرآن کریم و سایر منابع دینی گاهی به یک معنا به کار می‌روند، ولی در مواردی هم دیده می‌شود که آن‌ها از هم تفکیک شده و یکی اثبات و دیگری نفی می‌شود. برای مثال همین‌که در تعابیری مثل «انّ المسلمین والمسلمات والمؤمنین والمؤمنات»، این دو جداگانه و به صورت دو عنوان ذکر می‌شوند، بر افتراق آن‌ها دلالت دارد. هم‌چنین در آیه شریفه قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا،[1]  که ایمان را از عده‌ای نفی، ولی اسلام را برای آن‌ها اثبات می‌کند، ظاهر آیه این است که اسلام مرتبه نازل‌تری نسبت به ایمان است.

ولی در بعضی از تعبیرات، کلمه اسلام به عنوان بالاترینِ فضائل و کمالات به کار رفته است. برای مثال، حضرت ابراهیم‌علیه‌السلام وقتی به همراه حضرت اسماعیل خانه کعبه را بنا می‌کردند، دعا می‌کردند:

سوره ۲: البقرة

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾

پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتي كه تسليم فرمانت باشد به وجود آور، و طرز پرستش خودت را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذير، كه تو تواب و رحيمي. (۱۲۸)

 روشن است که حضرت ابراهیم و اسماعیل در چنین شرایطی عالی‌ترین چیزها را از خدا می‌خواهند؛ اما آن‌ها از خداوند اسلام را خواستند. اگر ایمان همیشه مرتبه کامل‌تری نسبت به اسلام است، جا داشت که می‌گفتند: «واجعلنا مؤمنین لک ومن ذریتنا امة مؤمنة لک»! به‌خصوص با توجه به این‌که بر اساس ظاهر تعبیرات گذشته، کسی که ایمان دارد، دارای اسلام نیز است.

افزون بر این، قرآن کریم خطاب به مسلمانان می‌فرماید که نام مسلم را حضرت ابراهیم برای شما قرار داد و او دین شما را دین اسلام نامید؛ مِّلَّةَ أَبِیكُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمینَ مِن قَبْلُ وَفِی هَذَا.[3]

یا در مورد حضرت یوسف داریم که اینگونه دعا  میکنند

سوره 12: يوسف

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۱۰۱﴾

فولادوند: پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبیر خوابها به من آموختى، اى پديدآورنده آسمانها و زمين تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما

نتیجه این‌که کلمه اسلام در قرآن چند نوع کاربرد دارد؛

 

(و القانتين و القانتات ) - كلمه (قنوت ) به طورى كه گفته اند به معناى ملازمت در اطاعت و خضوع است، و در نتيجه معناى دو كلمه مورد بحث مردان و زنانى است كه ملازم اطاعت خدا، و همواره در برابر او خاضعند.

(و الصادقين و الصادقات ) - كلمه (صدق ) به معناى هر فعل و قولى است كه مطابق با واقع باشد، و مرد و زن با ايمان هم در ادعاى دين دارى صادقند، و هم در گفتار راست مى گويند، و هم خلف وعده نمى كنند. صدق در قول، و صدق در فعل همين‌ كه در آيه 23 فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ﴾ صادقِ در قول، صادقِ در فعل

 (34) وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ

 (34) وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفاً خَبِيراً

((۳۴) و آنچه را در خانه‏ هاي شما از آيات خداوند و حكمت دانش خوانده مي‏شود ياد كنيد، خداوند لطيف و خبير است.

از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از (ذكر)، معناى مقابل فراموشى باشد، كه همان يادآوري است، چون اين معنا مناسب تاكيد و تشديدى است كه در آيات شده است پس در نتيجه اين آيه به منزله سفارش و وصيتى است بعد از وصيت به امتثال تكاليف كه قبلا متوجه ايشان كرده است، و در كلمه (فى بيوتكن ) تاكيدى ديگر است، (چون مى فهماند مردم بايد امتثال امر خدا را از شما ياد بگيرند، آن وقت سزاوار نيست شما كه قرآن در خانه هايتان نازل مى شود، اوامر خدا را فراموش كنيد).

در اينكه ميان آيات الله و حكمت چه فرقى است ؟ بعضى از مفسران گفته اند، هر دو اشاره به قرآن است منتهى تعبير به آيات جنبه اعجاز آن را بيان مى كند و تعبير به حكمت محتواى عميق و دانشى را كه در آن نهفته است باز مى گويد.

بعضى ديگر گفته اند: آيات الله اشاره به آيات قرآن است و حكمت اشاره به سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اندرزهاى حكيمانه او.

گر چه هر دو تفسير، مناسب مقام و الفاظ آيه است ، اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه تعبير به تلاوت با آيات الهى مناسبتر است ، بعلاوه در آيات متعددى از قرآن ، تعبير نزول در مورد آيات و حكمت ، هر دو آمده است ، مانند آيه

 231 بقره

 وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ  و آنچه را كه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده

 شبيه همين تعبير در آيه 113 سوره نساء نيز آمده است .

سرانجام در پايان آيه مى فرمايد: خداوند لطيف و خبير است (ان الله كان لطيفا خبيرا).

اشاره به اينكه او از دقيقترين و باريكترين مسائل با خبر و آگاه است ، و نيات شما را به خوبى مى داند، و از اسرار درون سينه هاى شما با خبر است .اين در صورتى است كه لطيف را به معنى كسى كه از دقايق آگاه است تفسير كنيم.

 اگر لطيف را به معنى صاحب لطف تفسير شود اشاره به اين است كه خداوند هم نسبت به شما همسران پيامبر، لطف و رحمت دارد، و هم از اعمالتان خبير و آگاه است .

(33) وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي - ادامه

نظریه دوم

از جنیان

حسن بصری و قتاده در روایت ابن زید،بلخی، رمانی[۱۵] و بسیاری دیگر چون سید مرتضی، ابوالفتوح رازی،[۱۶] زمخشری،[۱۷] قمی،[۱۸] سید قطب[۱۹] و مغنیه،[۲۰] ابلیس را از جن می‌دانند.

شیخ مفید، شیعه را بر این رأی دانسته[۲۱] و فخر رازی آن را به معتزله نسبت داده است.[۲۲] بسیاری از دارندگان این رأی، به برخی روایات نیز استناد کرده‌اند.[۲۳]

صاحبان این رأی، افزون بر برخی روایات،[۲۴] ادلّه ذیل را نیز اقامه کرده‌اند:

  • به تصریح قرآن، ابلیس از جنّیان بوده است: «فَسجَدوا إِلاَّ إِبلیس کَانَ مِن الجِنِّ فَفَسقَ عَن أَمرِ رَبِّهِ.» [۲۵]
  • انسان از خاک، و جن از آتش آفریده شده‌اند [۲۶] و طبق روایات، آفرینش ملائک از نور، ریح و روح بوده[۲۷] و ابلیس، جنس خود را از آتش معرّفی کرده است: «خَلقتَنِی مِن نَار و خَلقتَهُ مِن طِین»[۲۸] بر این اساس، ابلیس از جنیان است که از آتش آفریده شده‌اند.

جوابی که مخالفان داده اند این است که اما اينكه ابليس بنابر آيات قرآني از آتش آفريده شده است و فرشتگان از آتش نيستند و مادي و جسماني نميباشند، دليل نيست كه ابليس از فرشتگان نباشد، زيرا ابليس نيز مادي و جسماني نيست و اين به دليل آيات و احاديث بسياري است كه دربارة اغوا فرزندان آدم به وسيلة ابليس در دست است، اما در عالم مادي و جسماني چنين چيزي مشهود نيست. شيطان در آن واحد هزاران هزار فرزند انسان را در مواضع و امكنة مختلف از راه به در مي برد و اين امر براى شيء مادي جسماني ممكن نيست، پس مقصود قرآن از آتش بودن ابليس بر ما معلوم نيست، همچنانكه مقصود از طين كه آدم از آن خلق شده نيز دانسته نيست و شايد هر دو تعبير كنائي باشند. از سوي ديگر در قرآن اشاره اي به اصل خلقت فرشتگان ديگر نشده است تا بدانيم كه ميان ماية آفرينش ايشان با ابليس منافاتي هست يا نه. (به نظر میرسد این حرف درست نباشد چون در مثال تخت بلقیس دیدیم که در آنی تخت مادی در مکانی دیگر بود)

 نشان‌دهنده آن نیست که وی جزو فرشتگان بوده است، زیرا این استثنا، یا استثنای منقطع است؛ یعنی استثنایی است که مستثنا(ابلیس) از جنس مستثنا منه (ملائک) نیست که این نوع استثنا در کلام عرب متداول بوده و کاربرد فراوانی دارد یا استثنایی متصل است؛ امّا به ادلّه ذیل، در ردیف فرشتگان شمرده شده است:

  • به علّت فزونی تعداد ملائک، لفظ ملائک از باب تغلیب بر ابلیس نیز اطلاق شده است.[۲۹]
  • از آن جا که ابلیس در کنار ملائک به عبادت اشتغال داشت، وقتی ملائک که مقامشان از وی برتر بود، به سجده مأمور شدند، ابلیس که از جنس جن و همراه ایشان بود، به طریق اولی به سجده‌ کردن سزاوارتر است.[۳۰]
  • ضمیر جمع در «فسجدوا» به همه مأموران به سجده باز می‌گردد که اعمّ از فرشتگان و جنیان است؛ ولی خداوند به ذکر ملائک که با همه علوّ شأن، مأمور به تذلُّل و خضوع در برابر آدم بوده‌اند، بسنده کرده است.[۳۱]
  • آيات قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه بين جن و فرشته تفاوت ماهوي وجوهري وجود دارد، آنجا كه مي َ فرمايد:

سوره ۳۴: سبأ

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ أَهَؤُلَاءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ ﴿۴۰﴾

به خاطر بياور روزي را كه خداوند همه آنها را محشور ميكند، سپس به فرشتگان مي‏گويد: آيا اينها شما را پرستش مي‏كردند؟! (۴۰)

قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱﴾

آنها مي‏گويند: منزهي (از اين نسبتهاي ناروا) تنها تو ولي ما هستي نه آنها، (آنان ما را نمي پرستيدند) بلكه جن را پرستش مي كردند، و اكثرشان به آنها ایمان داشتند! (۴۱)

 

  • بنابراين وقتي قرآن ميفرمايد ابليس از جن بود و جن و فرشته هم براساس آيه 41 سوره سبأ با هم فرق دارند پس جن از فرشتگان نبوده است. از طرفي (كان من الجن) به معناي (صار من الجن) نمي تواند باشد، زيرا معصيت خدا و مخالفت دستور او، ماهيت شخص عاصي را تغيير نميدهد.
  • خصوصيت رسالت كه در آية جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا  فرشتگان را رسول گردانيد.با توجه به الف ولام براي همة فرشتگان ذكر شده است و روشن است كه مقام رسالت را با عصيان، سازگاري نيست. جوابی که مخالفان داده اند این است که این آیه با آیه ۷۵ سوره حج تخصیص میخورد

سوره ۳۵: فاطر

الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱﴾

سپاس خداى را كه پديد آورنده آسمان و زمين است [و] فرشتگان را كه داراى بالهاى دوگانه و سه‏ گانه و چهارگانه‏ اند پيام ‏آورنده قرار داده است در آفرينش هر چه بخواهد مى‏ افزايد زيرا خدا بر هر چيزى تواناست (۱)

 

سوره ۲۲: الحج

اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴿۷۵﴾

خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمى‏ گزيند و نيز از ميان مردم بى‏ گمان خدا شنواى بيناست (۷۵)

  • دليل ديگر اينكه ابليس داراي نسل و ذريه مي باشد. اما فرشتگان ذريه ندارند.

سوره 18: الكهف

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ﴿۵۰﴾

 به ياد آريد زماني را كه به فرشتگان گفتیم براي آدم سجده كنيد آنها همگي سجده كردند، جز ابليس، او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد، آيا (با اينحال) او و فرزندانش را به جاي من اولياي خود انتخاب مي‏كنيد در حالي كه دشمن شما هستند؟ ستمکاران [مشرك‏] بد جانشينى [به جاى خدا] دارند

جوابی که مخالفان داده اند این است که ​​دربارة ذريه ابليس گفته اند، مقصود از ذريه پيروان و جنود ابليس ميباشند.

 

 

از بزرگان حوزه در عصر حاضر در تفسیر قرآن، آقایان جوادی آملی، علامه طباطبایی، مکارم شیرازی،مصباح یزدی، جعفر سبحانی همگی قائل  به این هستند که ابلیس فرشته نبود. تنها کسی که در رده پایین تر از آن آقایان هست و هم اکنون این حرف را به شدت قبول دارد که ابلیس فرشته بود آقای محمدعلی انصاری میباشد 

انسان و شیطان (دکتر محمد علی انصاری) قسمت دوم

21:30 - 43

https://www.youtube.com/watch?v=0iYfc5LJDK4&t=1746s&ab_channel=Zohoor%D8%B8%D9%87%D9%88%D8%B1

درمورد «و كان من ‏الكافرين» مى‏گويند: او كافر شد، نه آنكه از كافران بود. درست بسان اين آيه كه درخصوص فرزند نوح (ع) مى‏فرمايد: «... فَكانَ مِنَ ‏الْمُغْرَقينَ.»(123) (پس، از غرق‏شدگان گرديد).

(33) وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي - ادامه

 وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي وَأَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33)

و در خانه‏ هاي خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد، و نماز را بر پا داريد و زكاة را ادا كنيد، و خدا و رسولش را اطاعت نمائيد خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد. (۳۳)

شاید این بحث به اینکه شیطان فرشته بود نیز کمک کند.

Ref:

https://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D8%A8%D9%84%DB%8C%D8%B3

http://wikifeqh.ir/%D8%A7%D8%A8%D9%84%DB%8C%D8%B3#foot-main40

http://ensani.ir/file/download/article/20120325162309-1073-42.pdf

در مسائل علمی انسان هر چه سوادش پایین تر باشد راحت تر نظر قطعی می دهد ولی وقتی سواد مان رشد کند راحت نمی توانیم سخن بگوییم   

درباره فرشته یا جن بودن ابلیس دو نظریه مطرح شده است:

نظریه اول: از جنس ملائکه؛

 این قول به مفسران صدر اسلام و متقدم مانند ابن عباس، ابن مسعود، قتاده و مسیّب نسبت داده شده است. [۳۷]

ابن جریح، ابن انباری، ابن جریر طبری، شیخ طوسی، بیضاوی و گروهی دیگر، ابلیس را از ملائک دانسته‌اند.[۳۲] آلوسی این رأی را به بیش‌تر صحابه و تابعان نسبت داده است.[۳۳]

از ابن عباس روایتی نقل شده است كه گفته: ابليس از طايفه ّ اي از فرشتگان بود كه به آنها جن ميگفتند كه از آتش آفریده شده بودند. اسم ابليس حارث بود و يكي از نگهبانان بهشت بود. در روايت ديگري از ابن عباس آمده است كه ابليس قبل از اينكه مرتكب معصيت شود از فرشتگان بود و اسم او عزازيل بود و از ساكنان زمين و جزو فرشتگان عالم بود. اينكه به طايفه اي كه ابليس جزو آنها بود جن مي گفتند چون نگهبانان جنت بودند

صاحبان این دیدگاه، مسئولیت ابلیس را (پیش از تمرّد) رئیس فرشتگان دنیا، سلطان دنیا، سلطان زمین، و خزانه‌دار بهشت[۳۴] شمرده‌اند.

  • صاحبان این نظر، افزون بر روایات،[۳۵] به ظاهر آیاتی مانند:«و إِذ قُلنَا لِلملَائِکةِ اسجُدوا»[۳۶] تمسّک کرده و گفته‌اند: اگر ابلیس از ملائک نبود، فرمان الهی شامل او نمی‌شد و می‌توانست به این بهانه از سجده سرباز زند؛
  •  هم چنین استثنای ابلیس از فرشتگان در چند آیه ( فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ)، نشان می‌دهد که ابلیس از ملائک بوده است؛ در غیر این صورت باید استثنا را منقطع بدانیم و اينكه استثنا را منقطع بگيريم امري خلاف اصل و خلاف ظاهر است و عدول از اصل و ظاهر جمله, آن هم در چند آيت كه در چند سوره آمده است, بسيار بعيد است.
  • در آیه «و إِذ قُلنَا لِلملَائِکةِ اسجُدوا» معلوم شد که دستور سجده به آدم خطاب به فرشتگان بوده است، آیه ۱۲ سوره اعراف خطاب به ابلیس می‌فرماید که چه چیز مانع سجده تو شد به آنچه امر کرده بودم: (ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُد إِذْ أَمَرْتُک)، از این آیه نیز چنین برمی آید که ابلیس جزء ملائکه و مشمول و مخاطب امر سجده آنان بوده است.
  • صاحبان این نظر، در مقابل آیه «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ» (کهف، ۵۰) گفته‌اند: تفاوت میان فرشتگان و جنّ، تفاوت نوعی نیست؛ بلکه جنّ، صنفی از ملائک است. شاید بتوان قدیم‌ترین مأخذ این عقیده را روایت ابن عبّاس دانست که می‌گوید: ابلیس از طایفه‌ای از ملائک بوده که آنان را «الجنّ» می‌نامیدند و از میان ملائک، فقط این گروه، از « نَارِ السَّمُومِ  آتش گرم و سوزان» آفریده شده بود
  •  امّا این که چگونه ممکن است فرشته‌ای از فرمان الهی سرباززند، گفته می‌شود از قرآن فقط عصمت برخی از فرشتگان و نه همه آنان فهمیده می‌شود.[۳۹] علّت نام‌گذاری این فرشتگان به جنّ، به دلیل خزانه‌داری بهشت (جنت) یا پنهانی از دیدگان بوده است (جنین را برای این جنین میگویند که از دیدگان پنهان است )[۴۰]
  • اخفش و جماعتي از اهل لغت گفته اند (كان من الجن) يعني (صار من الجن) يعني از فرشتگان بود اما بعد از استكبار و سرپيچي از جنيان گرديد همانطور كه در مورد ابليس گفته شده (كان من الكافرين) يعني با اين استكبار از كافران گرديد. براساس این نظر، ابلیس ابتدا از ملائک بود؛ امّا پس از نافرمانی، مسخ و از جنّیان شد.[۴۱] صاحبان این رأی، آیه «کَانَ مِنَ الجِنِّ» (کهف،۵۰) را به معنای «صار من الجن» گرفته‌اند. شاید بتوان کلام زمخشری را به این رأی ناظر دانست که بر اساس آن، جمله «فَاخرُج مِنهَا» را به خروج از آفرینش نخستین معنا کرده است؛ یعنی پس از آن که سفید، زیبا و نورانی بود، او را سیاه، زشت و ظلمانی گردانید.[۴۲] البته با ادله شیطان هم خوانی  ندارد که گفت من از آتش خلق شده ام.
  • شيخ طوسي فرشته بودن ابلیس را روايت شده از امام صادق  مي داند و ميگويد ظاهر تفاسير اهل تشيع  نيز همين است.
  •  از محمد بن اسحاق نقل شده است كه گفت: عرب به هر چه پنهان و پوشیده باشد جن ميگويد و اينكه خداوند فرمود ابليس از جن بود يعني از فرشتگان بود زيرا فرشتگان پنهان هستند و ديده نمي شوند, و خداوند در قرآن مي فرمايد:

وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ ﴿۱۵۸﴾

 

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=37&ayat=149&user=far&lang=far&tran=10

 

روي سخن با قريش است كه گفته بودند فرشتگان دختران خدايند چنانكه خطاب به آنها ميفرمايد: أيا خدا را دختران و شما را پسران است. و اين دليل است كه مقصود از جنّة فرشتگان ميباشند.

 ترجمه و شرح خطبه 192 نهج البلاغه (قاصعه)

حمد خداى را كه لباس عزت و بزرگوارى (الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ) شايسته اوست، و اين دو صفت را نه براى آفريده هايش بلكه به خود اختصاص داد، و آنها را قرقگاه و حريم خود نمود، و بر ديگران ممنوع كرد، و هر دو را محض جلالت و عظمت خويش برگزيد.

و بر هر كس از بندگانش كه در اين دو صفت با او به ستيز برخاست لعنت مقرر كرد. آن گاه با اين دو وصف فرشتگان مقرّب خود را آزمايش نمود، تا خاكساران آنان را از گردنكشان جدا كند ( ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ،) ، پس با اينكه به آنچه در دلها مستور است و از غيوب هستى كه از نظرها محجوب است داناست، خطاب به فرشتگان فرمود: «من بشرى را از گل به وجود مى آورم، چون او را ساختم و از روح خود در او دميدم براى او سجده كنيد. جز ابليس تمام فرشتگان سجده كردند» كه كبر و نخوت به او روى آورد، و به آفرينش خويش به آدم فخر كرد، و به خاطر ريشه اش كه از آتش بود بر او تعصّب ورزيد. اين دشمن خداوند پيشواى اهل تعصّب، و پيشرو گردنكشان است، كه بنياد عَصَبِيَّت (همبستگى شديد به قوم، قبيله، مرام، عقيده يا هر چيز ديگر و جديت و دفاع در راه آن، مقصود در اينجا تعصب جاهلانه است. ) را بنا كرد، و با خداوند در لباس عزّت و كبريايى به ستيز برخاست، و آن لباس عزّت را بر خود پوشيد، و جامه فروتنى و خاكسارى را در آورد.

نمى بينيد خداوند چگونه او را محض تكبرش به شدت تحقير كرد، و به سبب گردنکشی به چاه سر افكندگي در انداخت پس او را در دنيا طرد از رحمت نمود، و براى وى در آخرت آتش فروزان مهيّا ساخت.

خداوند اگر اراده مى كرد، آدم عليه السّلام را از نورى كه چشم ها را خيره كند، و زيباييش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاكيزگى اش حس بويايى را تسخير كند مى آفريد، كه اگر چنين مى كرد، گردن ها در برابر آدم فروتنى مى كردند، و آزمايش فرشتگان براى سجده آدم عليه السّلام آسان بود (لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ)، امّا خداوند مخلوقات خود را با امورى كه آگاهى ندارند آزمايش مى كند، تا بد و خوب تميز داده شود، و تكبّر و خودپسندى را از آنها بزدايد، و خود بزرگ بينى را از آنان دور كند.

سوره ۱۵: الحجر

قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ﴿۳۳﴾

گفت: من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک و برگرفته از لجنی متعفّن و تیره رنگ آفریدی، سجده کنم

پس، از آنچه خداوند نسبت به ابليس انجام داد عبرت گيريد، زيرا اعمال فراوان و كوشش هاى مداوم او را با تكبّر از بين برد. او شش هزار سال عبادت كرد  كه معلوم نيست از سالهاى دنيايى است يا سالهاى آخرتى (كه هر روزش هزار سال دنيايى است) امّا با ساعتى تكبّر همه را نابود كرد، چگونه ممكن است پس از ابليس، فرد ديگرى همان اشتباه را تكرار كند و سالم بماند نه، هرگز خداوند هيچ گاه انسانى را براى عملى وارد بهشت نمى كند كه براى همان عمل فرشته اى را محروم سازد (كَلَّا مَا كَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً). فرمان خدا در آسمان و زمين يكسان است،(2) و بين خدا و خلق، دوستى خاصّى وجود ندارد كه به خاطر آن، حرامى را كه بر جهانيان ابلاغ فرموده حلال بدارد.

بندگان خدا، از دشمن خدا حذر كنيد، مباد آنكه شما را به درد خود مبتلا كند، و با ندايش شما را به حركت آورد، و با ارتش سواره و پياده اش بر شما بتازد. به جان خودم سوگند كه تيرى سهمناك عليه شما به كمان گذاشته و كمان را با شدت هرچه تمامتر كشيده، و از مكانى نزديك به شما تير انداخته. و گفته: «پروردگارا، براى آنكه مرا اغوا كردى، زر و زينت دنيا را در زمين در برابر ديده آنان جلوه مى دهم و همه را به ضلالت دچار مى نمايم»، به تاريكى تيرى به هدفى دور انداخت، و گمانى ناصواب و خطا بر زبان راند، ولى زادگان كبر و نخوت با عمل خود ادّعايش را تصديق كردند، و برادران عصبيّت، و سواران كبر و جاهليت آن گفتار كج و باطل را راست آوردند، تا چون گردنكشان شما مطيع او شدند، و طمع او در گمراهى شما پا بر جا شد، و در نتيجه صورت حال او از پرده نهان به ظهور در آمد، سلطه اش بر شما قدرت گرفت، و لشكرش را به جانب شما نزديك كرد،  تا شما را به پناهگاه ذلت کشاندند، و در ورطه كشتار در آوردند، و شما را زخمى كارى زدند: با فرو بردن نيزه گناه در چشمتان، و بريدن گلويتان با كارد معصيت، و كوبيدن مغزتان با انديشه هاى باطل، و فرود آوردن ضربه بر اعضاى حساس و كشنده تان، و كشاندنتان با مهار قهر و غلبه به سوى آتشى كه از پيش براى شما مهيا شده.

شيطان در زخم زدن به دينتان قوى تر، و براى فساد در دنيايتان آتش افروزتر است از كسانى كه آشكارا با آنان دشمنى مى ورزيد، و براى جنگ با آنها جمع مى شويد.  پس آنچه خشم و نيرو داريد بر دفع او به كار گيريد، و در اين برنامه از كوشش همه جانبه دریغ نورزید.

(33) وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي وَأَقِمْنَ


(33) وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي وَأَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً(۳۳) و در خانه‏ هاي خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد، و نماز را بر پا داريد و زكاة را ادا كنيد، و خدا و رسولش را اطاعت نمائيد خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.  اصرار قرآن به همسران پيامبر به صورت صريح كه شما اين كار را نكنيد معلوم مي‌شود فتنه‌اي در پيش است. فرمود همسران پيامبر! شما در مسائل سياسي، خودتان را به ميدان نكشانيد در خانه‌هايتان بنشينيد. خب اين ناظر به جنگ جمل است. اين معلوم مي‌شود چنين فتنه‌اي در كار بود چنين خطري در پيش بود قرآن كريم پيش‌بيني كرد. فرمود در خانه‌هايتان بنشينيد مبادا بيرون بياييد مبادا فتنه كنيد فرمود: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ در خانه‌هايتان باشيد، در خانه‌هايتان باشيد يعني رفت و آمد نكنيد. يعني در مسجدها نرويد اينكه نبود،با فاميل‌هايتان صِله رحم نداشته باشيد اينكه نيست. يعني در مسائل سياسي وقتي كه شما را خواستند به جنگ جمل بكشانند مواظب باشيد. خب اين‌طور تعبير معلوم مي‌شود قضيه‌اي در كار است وگرنه به طور عادي آيه نازل بشود كه شما در خانه‌هايتان باشيد يعني چه.﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ دو قرائت شده يكي قَرْنَ، يكي قِرنَ، قَرْنَ يعني قرار و آرامشتان را در اين بيوت حفظ كنيد، قِرن از وَقَرَ، يَقِرُ يعني وقارتان را در بيوت نبوي حفظ كنيد. اين دو وجه را هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان نقل كرده هم ديگران.شما اسلامي حرف بزنيد و جاهلي فكر بكنيد اين‌چنين نباشد ﴿وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾. اگر مسلمانيد هم اسلامي حرف بزنيد هم اسلامي فكر بكنيد. اگر اسلامي حرف زديد جاهلي عمل كرديد مي‌شود تبرّج جاهليّت، يعني به نحو جاهليّت ظاهر بشويد. كسي كه حجاب را رعايت نمي‌كند، بدحجاب يا بي‌حجاب است، اين اسلامي حرف زد ولي تبرّج جاهلي كرد این اشتباه استمستحضريد كه صداي زن مثل مو و بدن او نيست كه عورت باشد، نگاه به مو و نگاه به بدن زن جايز نيست. اما صداي زن، عورت نيست مثل موي زن نيست مثل بدن زن نيست كه شنيدنش مشكل داشته باشد لذا فرمود: ﴿وَقُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾ [5] از اين جهت هم گفتن جايز است هم شنيدن لكن تبرّج جاهلي ممنوع است.تبرج به معنى آشكار شدن در برابر مردم است ، و از ماده برج گرفته شده كه در برابر ديدگان همه، ظاهر است . اين جاهليّت اُوليٰ را هم مرحوم شيخ طوسي هم سيدناالاستاد هم بزرگان ديگر گفتند آن جريان بين آدم و نوح و اينها نيست همين جاهليّت قبل از اسلام است [20]. يادتان است در جاهليت چه بود اين كار را نكنيد خب اين منفي و نهي.اما اينكه منظور از جاهليت اولى چيست ؟ ظاهرا همان جاهليتى است كه مقارن عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، و به طورى كه در تواريخ آمده در آن موقع زنان حجاب درستى نداشتند، و دنباله روسريهاى خود را به پشت سر مى انداختند به طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردنبند و گوشواره هاى آنها نمايان بود، و به اين ترتيب قرآن همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از اين گونه اعمال باز مى دارد.بدون شك، اين يك حكم عام است، و تكيه آيات بر زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان تاكيد بيشتر است ، درست مثل اينكه به شخص دانشمندى بگوئيم تو كه دانشمندى دروغ مگو، مفهومش اين نيست كه دروغ گفتن براى ديگران مجاز است ، بلكه منظور اين است كه يك مرد عالم بايد به صورت مؤ كدتر و جدي ترى از اين كار پرهيز كند.به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه جاهليت ديگرى همچون جاهليت عرب در پيش است كه ما امروز در عصر خود آثار اين پيشگوئى قرآن در دنياى متمدن مادى را مى بينيم ، ولى مفسران پيشين نظر به اينكه چنين امرى را پيش بينى نمى كردند، براى تفسير اين كلمه به زحمت افتاده بودند لذا جاهليت اولى را به فاصله ميان آدم و نوح ، و يا فاصله ميان عصر داود و سليمان كه زنان با پيراهنهاى بدن نما بيرون مى آمدند، تفسير كرده اند، تا جاهليت قبل از اسلام را جاهليت ثانيه بدانند!.ولى چنانكه گفتيم نيازى به اين سخنان نيست ، بلكه ظاهر اين است جاهليت اولى همان جاهليت قبل از اسلام است كه در جاى ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است (سوره آل عمران آيه 154 و سوره مائده آيه 50 و سوره فتح آيه 26) و جاهليت ثانيه ، جاهليتى است كه بعدا پيدا خواهد شد (همچون عصر ما) بعد نسبت به خطوط كلي دين بالصراحه اين نماز و زكات را ذكر كرد. اگر در ميان عبادات روى نماز و زكات ، تكيه مى كند به خاطر آنست كه نماز مهمترين راه ارتباط و پيوند با خالق است ، و زكات هم در عين اينكه عبادت بزرگى است پيوند محكمى با خلق خدا محسوب مى شود.و اما جمله اطعن الله و رسوله يك حكم كلى است كه تمام برنامه هاى الهى را فرا مى گيرد.و طاعت خدا عبارت است از امتثال (فرمانبرداری) تكاليف شرعى او، و اطاعت رسولش به اين است كه آنچه با ولايتى كه دارد امر و نهى مى كند، امتثال شود، چون امر و نهى او نيز از ناحيه خدا جعل شده، خدا او را به حكم (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم پيامبر نسبت به مؤ منان از خود آنها اولي است) ولى مؤمنين كرده، و فرمان او را فرمان خود خوانده. رهبري‌هاي او، امامت او، ولايت او، مطاع بودن او در مسائل سياسي و اجتماعي را گوش‌زد مي‌كند.اين دستورات سه گانه نيز نشان مى دهد كه احكام فوق مخصوص به زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست ، بلكه براى همگان است هر چند در مورد آنان تاكيد بيشترى دارد.-------- به آن مکانی که چشمگیر است برج میگوییم سوره ۴: النساءأَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَمَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا ﴿۷۸﴾هر كجا باشيد شما را مرگ درمى‏ يابد هر چند در برجهاى استوار باشيد و اگر [پيشامد] خوبى به آنان برسد مى‏ گويند اين از جانب خداست و چون صدمه‏ اى به ايشان برسد مى‏ گويند اين از طرف توست بگو همه از جانب خداست [آخر] اين قوم را چه شده است كه نمى‏ خواهند سخنى را [درست] دريابند (۷۸) سوره ۱۵: الحجروَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ ﴿۱۶﴾ما در آسمان برجهائي قرار داديم، و آنرا براي بينندگان تزيين كرديم. (۱۶) وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِي لَا يَرْجُونَ نِكَاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۶۰﴾و زنان از كار افتاده‏ اي كه اميد به ازدواج ندارند گناهي بر آنها نيست كه لباسهاي (روئين) خود را بر زمين بگذارند به شرط اينكه در برابر مردم خود آرائي نكنند و اگر خود را بپوشانند براي آنها بهتر است. و خداوند شنوا و دانا است. (۶۰)فرمود تبرّج جاهلي نداشته باشيد درباره ابودرداء نقل شده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او فرمود: «إنّ فيك جاهلية» [6] يعني بعضي از تفكّرات جاهلي هنوز در تو هست از اينكه فرمود: ﴿لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾ [7] معلوم مي‌شود جاهليّتي در اسلام هست كه اينها اسلامي حرف مي‌زنند و غير اسلامي عمل مي‌كنند اينكه درباره كسي كه وليّ عصرش را نشناسد امام زمانش را نشناسد آمده است «مَن مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» [8] همين است كسي كه وصاياي لازم و واجب دارد و حقوق مردم را رعايت نكند و بميرد «مَن مات بغير وصيّة مات ميتة جاهلية» [9] اينها جاهليّت اسلام است جاهليّت ثانيه و ثالثه است در برابر جاهليّت اُوليٰ.  تا اينجا و همچنين آيه 34 كه فرمود: ﴿وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ﴾ 22 ضمير جمع مؤنث سالم هست كه خوانديم يعني از آيه 28 فرمود: ﴿إِن كُنتُنَّ﴾، ﴿تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾، ﴿فَتَعَالَيْنَ﴾، ﴿أُمَتِّعْكُنَّ﴾، ﴿أُسَرِّحْكُنَّ﴾، ﴿وَإِن كُنتُنَ﴾، ﴿لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ﴾، ﴿مَن يَأْتِ مِنكُنَّ﴾، ﴿مَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ﴾، ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ﴾، ﴿وَقَرْنَ﴾، ﴿وَلاَ تَبَرَّجْنَ﴾، ﴿وَأَقِمْنَ﴾، ﴿وَأَطِعْنَ﴾ تا ﴿وَاذْكُرْنَ﴾ تقريباً 22 ضمير جمع مؤنث سالم است در اثنا مي‌بينيد ضمير جمع مذكر سالم شد كه هيچ ارتباطي با قبل و بعد ندارد معلوم مي‌شود اين يك مطلب جديد است مطلب تازه است مربوط به يك مخاطب ديگر است.  اين ضمير جمع مذكر سالم است اين براي آن پنج نفر است تغليبش براي آن است كه چهار نفرشان مذكّرند، يك نفرشان صديقه كبرا(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) مؤنث است. حالا گذشته از آن هفتاد روايتي كه از طريق ما نقل شده است و روايات معتبري كه از طريق اهل سنّت نقل شده است كه اين را متواتر بيّن‌الرشد مي‌كند سياق آيه هم نشان مي‌دهد كه اين هيچ ارتباطي با قبل و بعد ندارد و دوتا حصر هم در آ‌ن هست يكي ﴿إِنَّمَا﴾ يكي اختصاص ﴿أَهْلَ الْبَيْتِ﴾.تعبير به انما كه معمولا براى حصر است ، دليل بر اين است كه اين موهبت ويژه خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .  برخي‌ها گفتند اين براي ازواج‌ النبي است ديگر فكر نكردند كه اين 22 ضمير قبل و بعد همه جمع مؤنث سالم است و اين ضميرهاي جمع مذكر سالم با آ‌نها هماهنگ نيست. برخي‌ها كه با اين اشكال روبه‌رو شدند گفتند ازواج‌النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت او وجود مبارك حضرت امير و صديقه طاهره و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) را هم شامل مي‌شود و وقتي زن‌ها و مردها در جمعي حضور داشته باشند ضمير جمع مذكر آورده مي‌شود. اين راه‌حلّي است كه گروه دوم ارائه كردند خب جريان امّ‌سلمه را كه خيلي‌ها نقل كردند در جريان كساء خود ام‌ّ‌سلمه كه عرض كرد اجازه بدهيد من هم تحت كساء وارد بشوم فرمود اين مقام، مقام تو نيست «أنت إلي خير» [9] تو يك زن صالحه هستي اما اينجا جاي تو نيست. خب، همسر پيامبر كه بود، در آن محفل هم كه حضور داشت از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم كه درخواست كرد، ولي حضرت فرمود اينجا جاي تو نيست خب اگر اين براي ازواج‌النبي بود خب امّ‌سلمه بايد حضور مي‌داشت معلوم مي‌شود كه اين طبق هفتاد روايتي كه از اين طرف آمده و روايات فراواني كه از طرف اهل سنّت آمده كه جمعاً به صورت يك خبر متواتر قطعي‌السند و قطعي‌الدلاله است اين مخصوص علي و اولاد علي و فاطمه زهرا(صلوات الله عليهم اجمعين) است. آ‌نها هيچ راهي ندارند، براي اينكه در خوبي امّ‌سلمه، حرفي نبود. اما حضرت فرمود اين مقام، مقام تو نيست. بنابراين آنها راهي ندارند كه بتوانند اين ضمير جمع مذكر سالم را با قبل و بعد توجيه كنند.روايات بسيار فراوانى در مورد حديث كساء به طور اجمال وارد شده كه از همه آنها استفاده مى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند - و يا به خدمت او آمدند - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عبائى بر آنها افكند، و گفت : خداوندا! اينها خاندان منند، رجس و آلودگى را از آنها دور كن ، در اين هنگام آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس نازل گرديد.دانشمند معروف حاكم حسكانى نيشابورى (سنی) در شواهد التنزيل اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفى گرد آورى كرده است .در کتب اهل سنتحدیث کساء در کتب حدیثی اهل سنت همچون صحیح مسلم،‌[۲۲] مسند احمد بن حنبل[۲۳] و اسد الغابة اثر ابن اثیر[۲۴] و منابع تفسیری آنها مانند جامع البیان اثر محمد بن جریر طبری،[۲۵] تفسیر القرآن العظیم اثر ابن ابی‌حاتم رازی،[۲۶] الکشاف اثر زمخشری،[۲۷] التفسیر الکبیر اثر فخر رازی[۲۸] و الجامع لاحکام القرآن اثر قرطبی،[۲۹] تفسیر القرآن العظیم اثرابن کثیر[۳۰] و الدرالمنثور سیوطی[۳۱] نقل شده است.ابن تیمیه در منهاج السنة[۳۲] و ابن حجر در الصواعق المحرقه[۳۳] سند این حدیث را صحیح شمرده‌اند.حدیث کساء در صحیح مسلم چنین نقل شده است: عایشه گوید:روزی رسول خدا بیرون آمد و عبائی نقشدار که از موی سیاه بافته شده بود، بر دوش داشت. ابتداحسن(ع) آمد، او را به زیر عبا جای داد؛ پس از او حسین(ع) آمد، او را هم به زیر عبا جای داد سپس فاطمه آمد و در زیر عبا قرار گرفت، بعد علی(ع) آمد و او را هم همراه دیگران زیر عبا؛ جای داد و فرمود: «إنّما یُریدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُم الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطْهِیراً»در اينجا اين سؤ ال، جلب توجه مى كند كه هدف از جمع كردن آنها در زير كساء چه بوده ؟گويا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواسته است كاملا آنها را مشخص كند و بگويد آيه فوق ، تنها درباره اين گروه است ، مبادا كسى مخاطب را در اين آيه تمام بيوتات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه كسانى كه جزء خاندان او هستند بداند.حتى در بعضى از روايات آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه بار اين جمله را تكرار كرد: خداوندا اهل بيت من اينها هستند پلیدی را از آنها دور كن (اللهم إن هؤلاء أهلُ بيتي و خاصتي فأًذهِب عنهم الرجسَ ، و طَهِّرهم تطهيراً ). در روايات فراوان ديگرى مى خوانيم : بعد از نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مدت شش ماه، هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه (سلام الله عليها) مى گذشت صدا مى زد: الصلوة يا اهل البيت ! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا: هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد.تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه چگونه در لابلاى بحث از وظايف زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلبى گفته شده است كه شامل زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى شود.پاسخ اين سؤال را مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در مجمع البيان چنين مى گويد: اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن به آياتى برخورد مى كنيم كه در كنار هم قرار دارند و اما از موضوعات مختلفى سخن مى گويند، قرآن پر است از اين گونه بحثها، همچنين در كلام فصحاى عرب و اشعار آنان نيز نمونه هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است .مفسر بزرگ نويسنده الميزان پاسخ ديگرى بر آن افزوده كه خلاصه اش چنين است : ما هيچ دليلى در دست نداريم كه جمله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ... همراه اين آيات نازل شده است ، بلكه از روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده. اما به هنگام جمع آورى آيات قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است .پاسخ سومى كه مى توان به اين سؤال داد اين است كه قرآن مى خواهد به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بگويد: شما در ميان خانواده اى قرار داريد كه گروهى از آنان معصومند، كسى كه در زير سايه درخت عصمت و در كانون معصومان قرار گرفته سزاوار است كه بيش از ديگران مراقب خود باشد و فراموش نكنيد كه انتساب او به خانواده اى كه پنج معصوم پاك در آن است مسؤليت هاى سنگينى براى او ايجاد مى كند، و خدا و خلق خدا انتظارات فراوانى از او دارند.پاسخ دیگری که شاید بتوان داد این است که جلوی تحریف این آیه گرفته شود
سید کمال حیدری
آیا سیاق آیۀ تطهیر، شامل زنان پیامبر هم می شود؟
https://www.youtube.com/watch?v=8egep2vVXOM&t=5s&ab_channel=%D8%B3%DB%8C%D8%AF%DA%A9%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C
 حالا چگونه اين آيه در اينجا واقع شده است. همين بحث را در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم داشتيم در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه سوم به اين صورت است صدرش اين است﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاَمِ ذلِكُمْ فِسْقٌ﴾http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=5&ayat=3&user=far&lang=far&tran=2 اين مضمون اين محتوا قبلاً هم نازل شده بود حالا هم نازل شده. بعد مي‌فرمايد: ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ﴾ امروز كفار، ديگر از شما نااميد شدند. خب، براي اينكه ما گفتيم ميته حرام است كفار نااميد شدند؟ قبلاً هم كه گفتيم الآن هم كه گفتيم يعني ما با تحريم ميته، همه كفار ديگر از ما نااميد شدند با تحريم ميته حالا دين كامل شده اين معلوم مي‌شود كه يا با هم نازل نشدند جداگانه نازل شدند به دستور حضرت اينجا گذاشتند يا جمله معترضه است. فرمود، همه كفار، امروز از شما نااميد شدند اين معلوم مي‌شود جريان غدير را مي‌خواهد بگويد. بعد فرمود اين ميته‌اي كه ما گفتيم حرام است اگر كسي مضطر شد عيب ندارد خب قبل از آن جمله، بعد از آن جمله، هيچ ارتباطي با جمله وسط ندارد. بعضى از مفسران رجس را در آيه فوق ، تنها اشاره به شرك و يا گناهان كبيره زشت همچون زنا دانسته اند، در حالى كه هيچ دليلى بر اين محدوديت در دست نيست ، بلكه اطلاق الرجس (با توجه به اينكه الف و لام آن الف و لام جنس است ) هر گونه پليدى و گناه را شامل مى شود، چرا كه گناهان همه رجسند، و لذا اين كلمه در قرآن به شرك ، مشروبات الكلى قمار نفاق گوشتهاى حرام و ناپاك و مانند آن اطلاق شده است (حج - 30 - مائده 90 - توبه - 125 - انعام - 145).تطهير به معنى پاك ساختن و در حقيقت تاكيدى است بر مساله اذهاب رجس و نفى پليديها.در حقيقت مفهوم آيه همان چيزى است كه در زيارت جامعه نيز آمده است:عَصَمَکمُ اللّهُ مِنَ الزَّلَلِ، وَآمَنَکمْ مِنَ الْفِتَنِ، وَطَهَّرَکمْ مِنَ الدَّنَسِ، وَأَذْهَبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَکمْ تَطْهِیراً؛خداوند شما را از لغزشها حفظ كرد و از فتنه انحرافات در امان داشت ، و از آلودگيها پاك ساخت و پليدى را از شما دور كرد، و كاملا تطهير نمود. تفاوت تطهير در آيه مورد بحث با آيه شش سوره مائده:يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿۶﴾اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد هنگامي كه براي نماز بپاخاستيد صورت و دستها را تا آرنج بشوئيد و سر و پاها را تا مفصل (يا برآمدگي پشت پا) مسح كنيد و اگر جنب باشيد خود را بشوئيد (غسل كنيد) و اگر بيمار يا مسافر باشيد يا يكي از شما از محل پستي آمده (قضاي حاجت كرده) يا با زنان تماس گرفته باشيد (آميزش جنسي كرده‏ ايد) و آب (براي غسل يا وضو) نيابيد با خاك پاكي تيمم كنيد و از آن بر صورت (پيشاني) و دستها بكشيد، خدا نمی‌خواهد هیچ گونه سختی برای شما قرار دهد، بلكه مي‏خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد شايد شكر او را بجا آوريد. (۶) خب اين چه تطهيري است (آنچه در آیه ۳۳ سوره احزاب آمده  است) اگر تطهيرش تشريعي باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه شش بيان شده به نحوعام. يعني اينكه گفته شد وضو و امثال ذلك طهور است و مانند آن اين طهارت تشريعي است در بخش پايانی آيه شش سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ﴾ اگر آب نيافتيد تيمّم بكنيد ﴿مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ اين نه ﴿إنَّمَا﴾ اول در آيه 33 سورهٴ «احزاب» را دارد نه تخصيص ثاني (أَهْلَ الْبَيْتِ) را به همراه دارد هيچ حصري را به همراه ندارد، معلوم مي‌شود تشريعي است يعني خدا مي‌خواهد به وسيله دستوراتي كه داده است شما را پاك كند ﴿وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ يعني ﴿يُرِيدُ﴾ به اراده تشريعي، همه شما را مي‌خواهد تطهير كند. حالا بعضي قبول می کنند بعضي نكول [ن ُ] می کنند. اما در جريان آيه محلّ بحث سخن از اراده تشريعي نيست اين اختصاص نشان مي‌دهد كه اراده، اراده تكويني است فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ﴾ فقط خدا اين را مي‌خواهد نسبت به چه كساني؟ فقط نسبت به شما پنج نفر ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ پس اين ﴿إِنَّمَا﴾ نشان مي‌دهد كه اين اراده، اراده تكويني است افاضه الهي است تطهير تكويني است همان مقام شامخ عصمت است اين ﴿أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ هم كه منصوب به اختصاص است يعني فقط درباره شماست ﴿وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.  فعل هم اگر به صورت ﴿يُرِيدُ﴾ و «يُذهب» و «يطهّر» مضارع آمده است براي استفاده دوام تطهير است چون مستحضريد ممكن، حدوثاً و بقائاً نيازمند به عنايت الهي است، تفويض، باطل است. اين‌طور نيست كه خدا كمالي به كسي بدهد بعد او را رها كند همان‌طوري كه او «دائم الفيض علي البريّة اى خدايى كه فضل و كرمت بر خلق دايم است» است نسبت به كلّ نظام، او دائم‌الفيض است. اين بايد فعل مضارع باشد كه مفيد استمرار باشد نه اينكه چيزي را به اينها بدهد اينها بعد بتوانند خودشان را حفظ بكنند وگرنه مي‌شود تفويض و اين هم محال است لذا با فعل مضارع فرمود خدا اين كار را كرده.  در جريان عصمت، همه اين بحث‌ها به دفع برمي‌گردد نه رفع نه يعني ـ معاذ الله ـ اينها رِجسي داشتند و بي‌طهارتي داشتند و خداي سبحان بخواهد آن رجس موجود را رفع كند يا آن قَذَر (پلید) موجود را، بلكه اين تطهير بكند يعني نمي‌گذارد كه رجس، نمي‌گذارد قَذِر به حرم امن اينها راه پيدا كند كه مي‌شود دفع مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روزي هفتاد بار استغفار مي‌كردند. [12] يك وقت كسي بادبزن دستش است كه مگس نيايد يك وقت آن مگس‌پران دستش است كه مگسِ آمده را بپراند اين بادبزن كه دستش است براي دفع است اين حشره نيايد اين پشه نيايد، استغفار ذوات قدسي دفع است كه مبادا يك وقت پليدي و ناپاكي به طرف اينها راه پيدا كند. در جريان حضرت يوسف، فرمود ما كاري كرديم كه بدي به طرف او نرفت نه اينكه او به طرف بدي نرفتسوره 12: يوسفوَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿۲۴﴾و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او میکرد چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود (۲۴)   ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾ [13] نه «لنصرفه عن السوء و الفحشاء» نفرمود ما او را از بدي منصرف كرديم فرمود اجازه نداديم بدي به طرف او برود خب اهل بيت كه به مراتب بالاتر از يوسف(سلام الله عليهم اجمعين) هستند غرض اين است كه اين‌گونه از اذهاب‌ها [ اِ ] (بردن) اين‌گونه از تطهيرها صبغهٴ دفعي دارد نه رفعي. براي اينكه اينها مخلَص‌اند و شيطان نسبت به اينها دسترسي ندارد. اين نه براي اينكه شيطان نسبت به او احترام مي‌كند، توانِ آن را ندارد. اينكه گفت: ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ [14] براي اينكه آنها چيزي مي‌خواهند كه من بدلي‌اش را ندارم. چيزي كه در دست من است آنها اين را عَفْطَةِ عَنْزٍ(آنچه در حالت عطسه از بينى بز خارج مى شود) [15] مي‌دانند. لذا من چطوري مي‌توانم اينها را فريب بدهم.سوره ۳۸: صقَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ﴿۷۷﴾فرمود پس از آن [مقام] بيرون شو كه تو رانده‏ اى (۷۷) وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ ﴿۷۸﴾و تا روز جزا لعنت من بر تو باد (۷۸)قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۷۹﴾گفت پروردگارا پس مرا تا روزى كه برانگيخته مى ‏شوند مهلت ده (۷۹)قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ﴿۸۰﴾فرمود در حقيقت تو از مهلت‏ يافتگانى (۸۰)إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ﴿۸۱﴾تا روز معين معلوم (۸۱)قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۸۲﴾[شيطان] گفت: به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم كرد(۸۲) (ما یک دشمن قسم  خورده داریم )إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ﴿۸۳﴾مگر بندگان خالص شده ات را (۸۳)
پیامبر هر روز در نماز میخواندند  که اهدنا الصراط المستقیم. آیا پیامبر در راه غیر مستقیم قرار داشتند و از خدا میخواستند اینگونه شوند یا برای پیامبر جنبه دفعی و دوام  داشت چرا که  طبق آیات سوره یس پیامبر بر صراط  مستقیم قرار دارد ا
سوره ۳۶: يس
إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۳﴾
كه قطعا تو از [جمله] پيامبرانى (۳)
عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿۴﴾
بر راهى راست (۴)
---------------------------
مثالي كه مي‌خواهيم ذكر بكنيم فقط همين الآن به ذهن آدم مي‌آيد و آن اين است كه ممكن است كسي هفتاد سال، هشتاد سال زندگي كند اصلاً به اين فكر نباشد كه با مادرش خلاف شرع انجام بدهد اصلاً در فكرش نيست كه بگوييم اين كار حرام است يا بد است خب اگر كسي مسموم بودن گناه را، زشتي گناه را اين‌طور بداند اصلاً به ذهنش نمي‌آيد اينها مي‌گويند عَفْطَةِ عَنْزٍ است همان كه در قصه عقيل فرمود
 خطبه 224
به خدا قسم اگر شب را به بيدارى به روى خار سعدان به روز آرم، و با قرار داشتن غلها و بندها به بدنم روى زمين كشيده شوم، پيش من محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را در قيامت ملاقات كنم در حالى كه به بعضى از مردم ستم نموده، و چيزى از مال بى ارزش دنيا غصب كرده باشم. چگونه به كسى ستم كنم براى وجودى كه به سرعت به سوى كهنگى و پوسيدگى پيش مى رود، و اقامتش در زير توده خاك طولانى مى شود؟
به خدا قسم عقيل را در اوج فقر ديدم كه يك من گندم از بيت المال شما را از من درخواست داشت، و كودكانش را از پريشانى فقر با موهاى غبار آلود و رنگهاى تيره، ديده، كه گويى صورتشان را با نيل سياه كرده بودند، عقيل به درخواستش اصرار، و سخنش را تكرار مى كرد، من به گفتارش توجه مى كردم، و او خيال مى كرد كه دينم را به او فروخته، و از راه و روشم دست برداشته و به خواسته اش تن مى دهم، در اين اثنا آهن پاره اى را گداخته و به بدن او نزديك كردم تا مايه عبرتش شود، ناگهان چون ناله بيمار از حرارت آن آهن پاره ناله زد، و نزديك بود از آن آهن گداخته بسوزد، به او گفتم: مادران داغدار بر تو بگريند. اى عقيل، آيا تو در برابر آهن پاره اى كه انسانى آن را به شوخى و بازى بر افروخته ناله مى زنى، ولى مرا به جانب آتشى كه خداوند قهّار به جهت خشم خود افروخته مى كشانى؟ آيا تو از اين درد اندك ناله بزنى، و من از آتش سوزنده جهنم ناله نزنم؟
از اين شگفت انگيزتر داستان کسى است (اشعث بن قيس منافق) که نيمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشيده اى (پر از حلواى خوش طعم و شيرين) براى من هديه آورد. معجونى بود که من از آن متنفر شدم گويى با آب دهان مار يا استفراغ او خمير شده بود. به او گفتم: آيا اين هديه است يا زکات يا صدقه؟ که اين هر دو(زکات يا صدقه) بر ما اهل بيت حرام است. او گفت: نه زكات است نه صدقه، بلكه هديه است.! گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه کنند آيا از طريق آيين خدا به سراغ من آمده اى تا مرا بفريبى؟ آيا تعادل فکرى خود را از دست داده اى يا جن زده اى يا بر اثر شدت بيمارى هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه (روى زمين) را با آنچه در زير آسمانهايش قرار دارد به من داده شود که خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم هرگز نخواهم کرد. به يقين دنياى شما نزد من از برگ درختى که در دهان ملخى در حال جويدن باشد پست تر و بى ارزش تر است. على را با نعمتهاى فانى دنيا و لذتهاى ناپايدار آن چه کار؟! به خدا پناه مى بريم، از خواب رفتن عقل و لغزش هاى قبيح و زشت و در اين راه از او يارى مى طلبيم.
 
 اين مالي كه تو آوردي زير لباس پنهان كردي اگر صدقه و صِله و اينهاست كه به ما نمي‌رسد اگر قصد ديگري داري يعني قصد رشوه داري اين مثل آن است كه آن مار بزرگ يا مار عادي غذايي را بخورد  بعد بالا بیاورد، بالا آورده آن را كسي خمير درست كند به آدم بدهد [20] خب آدم، بالاآوردهٴ خودش را نمي‌خورد چه رسد به بالاآوردهٴ مار كه دو بار از مسير سم گذشت. اين مبالغه نبود در بيان نوراني حضرت، شاعرانه سخن نگفت كه «أحسن الشعر أكذبه یعنی نیکوترین شعر دروغ‌ ترین شعرهاست» [21] اين، حقيقت گناه را ديد. خب اگر كسي حقيقت گناه را اين‌طور ببيند هرگز فكرش را نمي‌كند. در تمام مدت عمر هيچ ممكن نيست يك مؤمن به اين فكر باشد كه با مادرش خلاف شرع بكند بعد بگويد «استغفر الله» اصلاً به ذهن كسي نمي‌آيد از بس اين كار قبيح است آنها گناه را اين‌چنين مي‌دانند وقتي باطن گناه اين‌طور بود و اين قدر قَذِر و مسموم و كنيف بود اصلاً به فكرشان نمي‌آيد اين مقام عصمت است.
اينها عالماً قادراً مختاراً مي‌توانند خلاف بكنند اما ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ هستند و هرگز خلاف نمي‌كنند.
به اين ذوات قدسي خداي سبحان سِمت مي‌دهد.
 به بعضي‌ها خداي سبحان كرامتي داد يكي بلعم باعور در مي‌آيد يكي سامري در مي‌آيد اما پُست كليدي را خدا بخواهد به عنوان امامت به يك ذوات مقدس بدهد بايد احراز بكند كه اين به هيچ وجه بيراهه نمي‌رود لذا به بلعم‌ها به سامري‌ها به خيلي از اين افراد ذرّه‌اي پُست كليدي نداد چون مي‌دانست اينها چه كاره‌اند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ خدا بهتر مى‏ داند رسالتش را كجا قرار دهد﴾ [23]
------------
 ذکر دو شاهد ادبی آلوسی در دلالت آيهٴ تطهير بر عصمت همسران
 آلوسی اصرار دارد كه اين ضمير جمع مذكر سالم كه دارد ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ [7] اين ضمير جمع مذكر سالم را انسان به اهل مي‌گويد شاهدي اقامه مي‌كند از سورهٴ مباركهٴ «طه» كه در آنجا وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) درباره همسرش و اهلش ضمير جمع مذكر سالم آورد چون كلمه اهل آمده آيه ده سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است:
إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى ﴿۱۰﴾
هنگامي كه آتشي (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكي مكث كنيد كه من آتشي ديدم شايد شعله‏ اي از آن را براي شما بياورم، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم. (۱۰)
خب ضمير جمع مذكر سالم براي اهل آورده اينجا هم ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ به مناسبت اهل، ضمير جمع مذكر سالم آمد مثل اينكه وجود مبارك موساي كليم از اهلش با ضمير جمع مذكر سالم ياد كرد.
 در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم آنجا ضمير جمع مذكر سالم آورد با اينكه محور اصلي، امرئه حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) بود آيه 69 به بعد سورهٴ «هود» اين است:
وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ ﴿۶۹﴾
و محققا فرستادگان ما (فرشتگان آسمان) بر ابراهیم (خلیل) بشارت آورده و او را سلام گفته و او پاسخ سلام بداد، آن گاه ابراهیم بی‌درنگ از گوشت گوساله کبابی آورد. (۶۹)
فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ ﴿۷۰﴾
و چون دید که آنان به طعام دست دراز نمی‌کنند آنان را بیگانه شمرد و در حال از آنها دلش متوحش و بیمناک گردید، آنان گفتند: مترس که ما فرستاده خدا به قوم لوط می‌باشیم. (۷۰)
وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ ﴿۷۱﴾
و زن ابراهیم ایستاده بود که (از فرط شوق) متبسّم گردید، پس ما آن زن را به فرزندی به نام اسحاق و سپس (فرزندش) یعقوب بشارت دادیم. (۷۱)
قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ ﴿۷۲﴾
زن گفت: ای وای! آیا می‌شود من بزایم با آنکه پیری سالخورده‌ام و شوهرم نیز مردی پیر و فرتوت است؟ این چیزی بسیار شگفت‌انگیز است. (۷۲)
قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ ﴿۷۳﴾
فرشتگان با او گفتند: آیا از کار خدا عجب داری؟ (عجب مدار) که رحمت و برکات خدا مخصوص شما اهل بیت است، زیرا خدا ستوده و بزرگوار است. (۷۳)
استشهاد آلوسي اين است با اينكه مخاطب، امرئه است مع‌ذلك ضمير جمع مذكر سالم آمده.
 
 ادله نقض دو مورد مذکور برای همتايي ادبی با آيهٴ تطهير
 اين ضمير جمع مذكر سالم در آيات محل بحث نشان آن نيست كه به همسران پيامبران توجهي نشده [8] هيچ كدام از اين دو شاهد ارتباطي با بحث ندارد اما جريان حضرت موساي كليم چه در آيه ده سورهٴ مباركهٴ «طه» چه در آيه 29 سورهٴ مباركهٴ «قصص»
فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ﴿۲۹﴾
آن‌گاه که موسی عهد خدمت به پایان رسانیده و با اهل بیت خود (از حضور شعیب) رو به دیار خویش کرد (در راه) آتشی از جانب طور دید، به اهل بیت خود گفت: شما در اینجا مکث کنید که از دور آتشی به نظرم رسید (می‌روم تا) شاید از آن خبری بیاورم یا برای گرم شدن شما شعله‌ای برگیرم. (۲۹)
 
ما نمي‌دانيم همراهان حضرت موسي چه كساني بودند. چه كسي جزء همراهان حضرت بود معلوم نيست.  همسرش بود چند نفر از ياورانش بودند معلوم نيست كه چه كسي همراهش بود اينها اهل او بودند.
معمولاً در سفر طولاني و دريايي، انسان با يك همسر با يك بچه كه حركت نمي‌كند شايد همراهاني هم داشته ما از كجا مي‌دانيم كه همراهاني نداشته.
اما در جريان سورهٴ «هود» آ‌نجا هم مشخص است قصه حضرت ابراهيم است حضرت اسحاق است حضرت يعقوب، عيال حضرت ابراهيم هم هست خب اين همه هستند بعد فرشته‌ها گفتند: ﴿عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ اگر ﴿أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ گفتند، ﴿عَلَيْكُمْ﴾ گفتند بعد از اينكه نام مبارك حضرت ابراهيم گذشت، اسحاق گذشت، يعقوب گذشت، امرئه ابراهيم هم بود در اينجا جا براي تغليب هست.
 
 ناتوانی امثال آلوسی از آوردن شاهدی با مشخصات ادبی آيهٴ تطهير
 اما شما يك نمونه پيدا كنيد كه بيش از بيست بار ضمير جمع مؤنث سالم باشد چند بار هم ضمير مؤنث به عنوان ﴿نُؤْتِهَا﴾ [9] و مانند آن باشد در فضايي كه پيچيده است از ضمير جمع مؤنث سالم يك ضمير جمع مذكر سالم داشته باشيم، معلوم مي‌شود آنها، اين نيستند.
 شما آن قصه سورهٴ «هود» را آورديد خب آنجا سه‌تا مذكّرند يك مؤنث جا براي تغليب است جريان سورهٴ «طه» و «قصص» را شاهد مي‌آوريد ما كه نمي‌دانيم اهلي كه همراهان حضرت موسي بودند از مدين تا مصر سفر دريايي داشتند چند نفر بودند.
اين ﴿أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ همان اهل بيتي است كه در حديث شريف ثقلين آمده «إنِّي تاركٌ فيكم الثَّقَلينِ كتاب الله و عترتي أهل بيتي» [11] اين ﴿أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ همان است . اين بيت النبوّه است بيت الولايه است بيت الامامه است بيت العصمه است بيت الحجّه است اين بيت سنگ و گِل نيست كه جناب آلوسي مي‌گويد، مي‌گويد اين بيت، «بيت الطين و الخَشب» [12] است همين! خب اگر بيت طين و خشب (چوب) باشد كه ديگر در حديث ثقلين نمي‌فرمود «أهل بيتي».
 قبلاً بيوت بود به صورت جمع، بعداً هم بيوت هست به صورت جمع، وسط‌ها اين بيتِ مفرد چه كار مي‌كند.
 در همين آيه 33 فرمود: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ اين براي قبل، بعد هم در جريان رعايت بيت نبي آيه 53 فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ﴾ خب اين بيوت‌النساء است مسبوق به جمع، ملحوق به جمع، وسط‌ها مفرد اين معلوم مي‌شود اين بيت غير از آن بيوت‌النبي است بله آنجا كه جناب آلوسي مي‌گويد بيت طين و خشب است درست است هم آن بيتي كه در ﴿قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ آمده بيت الطين و الخشب است هم بيتي كه در آيه 53 آمده ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ﴾ بيت الطين و الخشب است بله درست است اما اينجا كه نه مثل سابق است نه مثل لاحق است مفرد است معلوم مي‌شود بيت نبوت است بيت ولايت است.
 پس بيوت گاهي مفرد است گاهي جمع، ضمير گاهي مؤنث است گاهي مذكر معلوم مي‌شود مطلب دوتاست.
 
روايت صحيح مسلم که زيد بن ارقم به صراحت ميگه همسران پيامبر جزو اهل بيت آن حضرت نيستند
https://www.youtube.com/watch?v=ZS6KcEQx2vs&ab_channel=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D9%88%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%AA%DB%8C
جالب است که این روایت حدیث کسا هم از ام سلمه و هم عایشه نقل شده است گویی پیامبر چند بار این کار را انجام داده است
https://www.youtube.com/watch?v=4TwTfYJ8cXg&ab_channel=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D9%88%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%AA%DB%8C
https://www.youtube.com/watch?v=ozUjvXGwvkI&ab_channel=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D9%88%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%AA%DB%8C
 استدلال ائمه به حدیث کساء
حضرت علی(ع) در بیان یکی از دلایل حقانیت خود به خلافت و جانشینی پیامبر(ص) از حدیث کساء یاد می کند و به خلیفه یادآوری می کند: «آیا آیه تطهیر برای من و خاندان و فرزندانم فرود آمده یا برای تو و خاندان و فرزندانت؟ گفت: بلکه تو و خاندانت. فرمود: تو را به خدا! آیا من و خاندان و فرزندانم در روز کساء مشمول فراخوانی پیامبر خدا (ص) بودیم که: «خداوندا! اینان خاندان منند که رهسپار به سوی تو هستند نه به سوی آتش» یا تو؟»[21]
همچنین حضرت علی(ع) در شورایی که خلیفه دوم برای تعیین خلیفه بعدی تشکیل داده بود به حدیث کساء برای برتری خود در امر حکومت و جانشینی پیامبر(ص) استشهاد کرد.[22]
زمانی که اصحاب پیامبر(ص) در مورد فضائل خود به همدیگر تفاخر می کردند حضرت علی(ع) در بیان برتری خود و اهل بیت(ع) خود از حدیث کساء یاد کرد.[23]
بعد از صلح امام حسن(ع) با معاویه، و بعد از سخنرانی معاویه، امام حسن(ع) سخنرانی کرد و بعد از ذکر آیه مباهله در شأن اهل بیت(ع) در بیان فضیلت خود و اهل بیت(ع) به حدیث کساء استدلال کرد.
 حدیث شریف کساء ، محسن فرهمند
https://www.youtube.com/watch?v=S26khV9D72U&ab_channel=MohsenFarahmandAzad%2F%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%85%D9%86%D8%AF%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF
 حدیث کسای منقول در مفاتیح الجنان
حدیث کساء منقول در مفاتیح الجنان که امروزه مشهور شده، با آن تفصیل و عبارات در کتب معتبر شیعه و اهل سنت وجود ندارد.[۳۹] شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الآمال پس از اینکه اصل حدیث کساء را از احادیث متواتر دانسته، درباره حدیث کساء شایع‌شده می‌نویسد: «اما حدیث معروف به حدیث کسا که در زمان ما شایع است به این کیفیت در کتب معتبره معروفه و اصول حدیث و مجامع متقنه محدثان دیده نشده و می‌توان گفت از خصایص کتاب منتخب طُرَیحی است.»[۴۰]
بسیاری از محدّثان شیعه همچون کلینی، شیخ طوسی، شیخ مفید، طبرسی و ابن شهر آشوب در کتب خود، حدیث کسا را  با اختلاف تعابیر آورده‌اند.[۴۱]
به گفته محمد محمدی ری‌شهری حدیث کسای شایع‌شده نخستین بار در کتاب «المنتخب فی جمع المراثی و الخطب»[۴۲] اثر فخرالدین طُرَیحی (درگذشت ۱۰۸۵ق) بدون سند و بعدها در کتاب «عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال»[۴۳] اثر عبدالله بحرانی اصفهانی با سند کامل نقل شده است.[۴۴] گفته شده شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان نیز این حدیث را در مفاتیح ذکر نکرده است، بلکه پس از رحلت او و برخلاف میلش به آن افزوده شده است.[۴۵]
ناصر مکارم شیرازی، از مراجع تقلید شیعه، سند «عوالم العلوم» را از جهاتی همچون فاصله‌ زیاد برخی از راویان سند، مخدوش دانسته، ولی محتوای آن را بدون اشکال شمرده است.[۴۶] از نظر او با توجه به اهمیت بعضی از علما به قرائت این حدیث و «احادیث من بلغ»، به قصد رجا می‌توان آن را برای برآورده شدن حاجات خواند.[۴۷] سیدمحمدصادق روحانی، از مراجع تقلید شیعه، سند صاحب عوالم را در نهایت اعتبار و راویان آن را ثقه شمرده است.[۴۸] از نظر وی این حدیث دارای مضامین عالی‌ای است که در احادیث معتبر فراوان یافت می‌شود. ازاین‌رو تردیدی در محتوای حدیث نیز وجود ندارد.[۴۹]
قاعدهٔ من بلغ
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87_%D9%85%D9%86_%D8%A8%D9%84%D8%BA
 
 معنای حقیقی قرآن را اهل بیت میدانند برابر آیه :
سوره ۵۶: الواقعة
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ﴿۷۷﴾
كه آن قرآن كريمي است (۷۷)
 فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ﴿۷۸﴾
كه در كتاب محفوظ جاي دارد. (۷۸)
 لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿۷۹﴾
و جز پاكان نمي‏توانند آن را مس كنند. (۷۹)
-------
https://www.youtube.com/watch?v=SbVzZejgV9M&ab_channel=VelayatTv
 
با توجه به این آیه سوره هود متوجه میشویم محدوده اهل بیت باز نیست  و شامل تمام اعضا خانواده پیامبر نمیشود . تعریف اهل در قرآن با تعریف اهل در زبان عربی متفاوت است .
http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=11&ayat=40&user=far&tran=2
 
سوره ۱۱: هود
حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ ﴿۴۰﴾
(اين وضع همچنان ادامه يافت) تا فرمان ما فرا رسيد و تنور جوشيدن گرفت، (به نوح) گفتيم از هر جفتي از حيوانات (نر و ماده) يك زوج در آن (كشتي) حمل كن، همچنين خاندانت را مگر آنها كه قبلا وعده هلاك آنان داده شده و همچنين مؤ منان را، اما جز عده كمي به او ايمان نياوردند (۴۰)
وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ ﴿۴۵﴾
نوح به پروردگارش عرض كرد پروردگارا! پسر من از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است و تو از همه حكم كنندگان برتري. (۴۵)
 قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ﴿۴۶﴾
فرمود: اي نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحي است، بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستي از من مخواه، من به تو اندرز مي‏دهم تا از جاهلان نباشي! (۴۶)
 قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿۴۷﴾
عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مي‏برم كه از تو چيزي بخواهم كه از آن آگاهي ندارم، و هر گاه مرا نبخشي و بر من رحم نكني از زيانكاران خواهم بود. (۴۷)
عدم اثبات عصمت بعضی از اقسام ملائکه
 فرشته‌هايي كه مأموران عرش و كرسي و وحي الهي و قضا و قدرند، بهشت و جهنم را تدبير مي‌كنند اينها معصوم‌اند قرآن كريم دارد كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ [1] كه درباره فرشته‌هاي مسئول جهنم است يقيناً فرشته‌هاي مسئول بهشت كه بالاتر از فرشته‌هاي مسئول جهنم‌اند آنها هم مصداق ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ﴾ هستند و مانند آن. اما ملائكة الأرض آنهايي كه طبق تعبير نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) هر قطره باراني كه مي‌آيد مسئولي دارد [2] ملائكه‌اي كه كارهاي زميني را به اذن خدا تدبير مي‌كنند برهان قطعي بر عصمت آنها نيست چون تجرّد «فاقد ماده» قطعي آنها نظير فرشته‌هاي حامل وحي ثابت نشده بنابراين اگر درباره برخي از فرشته‌ها سخن از ترك اُوليٰ يا مانند آن مطرح است اگر درباره ملائکة الارض باشد دليلي بر نفي آنها نيست.
سوره ۶۶: التحريم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ﴿۶﴾
اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگها است نگاهداريد، آتشي كه فرشتگاني بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند، و هرگز مخالفت فرمان خدا نمي‏كنند و دستورات او را دقيقا اجرا مي‏نمايند! (۶)
 يك برهان عقلي براي عصمت اينها اقامه نشده يك برهان نقليِ قطعي براي عصمت اينها نقل نشده اگر روايتي يا تاريخي داشت كه فلان فرشته مثلاً ترك اُوليٰ كرد ما دليلي بر نفي آنها نداريم.
 پرسش: جريان فُطْرُس ملك چه؟
 پاسخ: آن هم همين طور است اولاً در آن دعاي سوم شعبان مَلك ندارد، دارد فُطرس، ندارد مَلك بود «عاذ فطرس بمهده» [6] بر فرض هم باشد جزء ملائكة الأرض است.
 اللَّهُمَّ وَ هَبْ لَنَا فِي هَذَا الْيَوْمِ خَيْرَ مَوْهِبَةٍ وَ أَنْجِحْ لَنَا فِيهِ كُلَّ طَلِبَةٍ كَمَا وَهَبْتَ الْحُسَيْنَ لِمُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ عَاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ فَنَحْنُ عَائِذُونَ بِقَبْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ نَشْهَدُ تُرْبَتَهُ وَ نَنْتَظِرُ أَوْبَتَهُ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ
خدايا! ببخش بر ما در اين روز بهترين بخشش را، و برآور براى ما هر خواسته اى را، چنان كه حسين را به محمّد بخشيدى، و فطرس به گهواره اش پناهنده شد، و ما پناهنده به مزار اوییم پس از شهادتش، بر تربتش حاضر مى شويم و بازگشتش را انتظار ميكشيم، آمين اى پروردگار جهانيان.      
https://fa.wikishia.net/view/%D9%81%D8%B7%D8%B1%D8%B3#cite_note-10
 

(32) يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ

(32) يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً

(۳۲) اي همسران پيامبر! شما همچون يكي از زنان معمولي نيستيد اگر تقوي پيشه كنيد، بنابر اين به گونه‏ اي هوس انگيز سخن نگوئيد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوئيد.

 فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾ چون اين‌چنين است بايد مواظب شخصيت حقوقي‌تان هم باشيد لذا در حرف زدن‌هايتان هم بايد مواظب باشيد نه محتواي حرفتان شهوت‌انگيز باشد نه كيفيت اداي كلمات‌تان فتنه‌انگيز باشد. ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ﴾ گاهي كيفيت ادا، گاهي محتوا، بدتر از همه، جامع بين كيفيت بد و محتواي بد است. اين كار را كرديد اين مرض‌آور است ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ معلوم مي‌شود كه گناه، مرض است حالا اختصاصي به نگاه نامحرم ندارد گناهاني كه بدتر از نگاه به نامحرم است آنها هم كه يقيناً غدّه است.

 جمله لا تخضعن بالقول اشاره به كيفيت سخن گفتن دارد و جمله قلن قولا معروفا اشاره به محتواى سخن.

 

 بعد از آنكه علو مقام، و رفعت منزلت همسران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به خاطر انتسابشان به آن جناب بيان نموده، اين علو مقامشان را مشروط به تقوى نموده، و فرموده كه فضيلت آنان به خاطر اتصالشان به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست، بلكه به خاطر تقوى است.

 

ايشان را از خضوع در كلام نهى مى كند، و خضوع در كلام به معناى اين است كه در برابر مردان آهنگ سخن گفتن را نازك و لطيف كنند، تا دل او را دچار ريبه، و خيالهاى شيطانى نموده، شهوتش را برانگیزانند، و در نتيجه آن مردى كه در دل بيمار است به طمع بيفتد، و منظور از بيمارى دل، نداشتن نيروى ايمان است، آن نيرويى كه آدمى را از ميل به سوى شهوات باز مى دارد.

(و قلن قولا معروفا) - يعنى سخن معمول و مستقيم بگوييد، سخنى كه شرع و عرف اسلامى (نه هر عرفى ) آن را پسنديده دارد، و آن سخنى است كه تنها مدلول (مقصود) خود را برساند، (نه اينكه كرشمه و ناز را بر آن اضافه كنى، تا شنونده علاوه بر درك مدلول آن دچار ريبه هم بشود).

 عمل صالح زمينه را براي اعمال صالح ديگر فراهم مي‌كند انسان به آساني اعمال خير را انجام مي‌دهد از اعمال شرّ و فتنه و بد منزجر مي‌شود اين روح، لطيف مي‌شود به طرف حسنات مايل است به آساني اين كار خير را انجام مي‌دهد

سوره 92: الليل

 فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ﴿۵﴾

 اما آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگاري پيش گيرد.

 وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ﴿۶﴾

و جزاي نيك (الهي) را تصديق كند.

 فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴿۷﴾

پس به زودی او را برای راه آسانی [که انجام همه اعمال نیک به توفیق خداست] آماده می کنیم

وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى ﴿۸﴾

 اما هر کس بخل ورزید و خود را (از لطف خدا) بی نیاز دانست.

وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى ﴿۹﴾

 پس او را برای راه سخت و دشواری [که سلب هرگونه توفیق از اوست] آماده می کنیم،

فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى ﴿۱۰﴾

 پس او را برای راه سخت و دشواری [که سلب هرگونه توفیق از اوست] آماده می کنیم،

اين بخواهد نمازش را اول وقت بخواند يا نماز شب بخواند يا قرآن قرائت كند يا خيرات ديگر انجام بدهد يا فضايل را تحصيل بكند به آساني اين كار را انجام مي‌دهد اين خاصيّت عمل صالح است. اين عمل صالح گذشته از اينكه توفيق تهيه اعمال صالح ديگر را فراهم مي‌كند راه مشاهده را هم فراهم مي‌كند كه در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ [16] آن فرق بين حق و باطل، شهود است. انسان مشاهده مي‌كند چه چيزي حق است چه چيزي باطل است. بنابراين عمل صالح دو كار مثبت دارد يكي نسبت به ساير اعمال خير، انسان را آماده‌تر مي‌كند يكي براي مشاهده معارف الهي آن چشمِ دل را بازتر مي‌كند گوشِ دل را شنواتر مي‌كند و هكذا.

 اما عمل طالح و گناه اين هم دو كار مي‌كند يكي اينكه علاقهٴ نسبت به اعمال صالح را كم مي‌كند و دستِ اين شخص را نسبت به گناهان بازتر مي‌كند مِيلش را بازتر مي‌كند و ديگر اينكه چركي است روي صحنه دل در بخش عقل عملي اين آينهٴ دل را چركين مي‌كند ديگر اين آينه جايي را نشان نمي‌دهد تعبير قرآن كريم نسبت به عمل طالح و سيّئه اين است كه ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ چنين نيست كه آنها خيال مي‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته! [17] رِيْن همان چرك است خب اگر روي آينه دل، چرك و غبار بنشيند كه جايي را مشاهده نمي‌كند اين عقل عملي كه نمي‌خواهد بفهمد مي‌خواهد ببيند، ديدن بالأخره يك بصيرت دروني مي‌طلبد فرمود اين رِيْن است اين چرك است. در بخش ديگر فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ اينها چرا درباره قرآن تدبّر نمي‌كنند لكن دلشان قفل است اين دلشان قفل است اين گناه، قفلي است درِ دل، اين دل مي‌شود بسته، آن وقت چيزي در آن نفوذ نمي‌كند قلب مُقفّل چيزي در آن نفوذ نمي‌كند بنابراين هم عمل صالح دو اثر مثبت دارد هم عمل طالح و سيّئه دو اثر منفي دارد.

در روايات عفاف و حجاب ملاحظه فرموديد، اين همه فضيلت كه براي معطّر شدن ذكر شده است كه نمازتان را با عطر بخوانيد مسجد مي‌رويد معطّر باشيد در نماز جماعت و جمعه مي‌رويد معطّر باشيد درباره زن‌ها فرمودند براي همسرانتان معطّر كنيد در خانه هستيد معطّر باشيد فرمود: «أيّما امرأة استعطّرت و خَرجت لِيوجدُ ريحها فهي زانية هر گاه زني خود را معطر نمايد و بر مردمي عبور نمايد که بوي عطرش به آنها رسد مثل اين است که زنا کرده باشد [19] خب اين در روايات ما هست خب اين عطر را بايد در منزل براي همسرش استفاده كند نه براي بيرون.

(31) وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ

(31) وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً كَرِيماً

(۳۱) و هر كس از شما براي خدا و پيامبرش خضوع كند، و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزي پر ارزشي براي او فراهم ساخته‏ ايم.

 اگر كسي نماز در مسجدالحرام بخواند هيچ نمازي معادل آن نيست بعد از آن، نماز در مسجدالنبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است عبادت در مسجدالحرام معادل ندارد بعد عبادت در مسجدالنبي معادل ندارد اينجا هم فرمود اگر شما رعايت بيت را انجام داديد ﴿وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ﴾. اينجا خانه عادي نيست يك سنگ و گِل نيست.

اينكه فرمود اگر كسي از شما كار خوب بكند ما به او دو برابر مي‌دهيم اين منافات ندارد با اينكه فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ [7] يك طايفه، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ [8] طايفه ديگر، يا اضعاف مضاعف مي‌دهيم كه در بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده اگر كسي يك حسنه انجام بدهد ده برابر پاداش مي‌گيرد نساءالنبي اگر يك حسنه انجام بدهند در حقيقت، دو حسنه است براي هر حسنه «عشرة امثال» است بنابراين اگر آنها يك كار خوب انجام بدهند چون هم حرمت شخصيت حقيقي را رعايت كردند هم حرمت شخصيت حقوقي را رعايت كردند دو كار خير انجام دادند «فلهنّ عشرون ثوابا» نه «عشرة» براي اينكه اينها دو كار خير كردند در برابر هر كار خير هم «عشرة حسنة» است.

 ﴿وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ﴾ قنوت آن نيايش مستمر است نه اينكه انسان دست بلند كند و به اين حالت دعايي كه معروف است به عنوان دعاي دست باشد، اين قنوت منظور نيست قَنَت يعني «و استمرّ علي العمل الصالح» ﴿وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ﴾ چون دو كار كرديد دو عمل حسنه محسوب مي‌شود در برابر هر عمل حسنه هم «عشرة امثال» است مي‌شود بيست برابر، اين با آن آيات مخالف نيست هماهنگ است.

كلمه (قنوت ) به معناى خضوع است و بعضى گفته اند: به معناى اطاعت است، بعضى ديگر به معناى ملازمت و مداومت در اطاعت و خضوع گرفته اند.

 

 پرسش:... فرق بين ﴿مَرَّتَيْنِ﴾ و أجر عظيم در اينجا چيست؟

 پاسخ: غرض اين است كه چه آن ﴿مَرَّتَيْنِ﴾ چه اين ﴿ضِعْفَيْنِ﴾ براي تبيين اين است كه شما يك شخصيت حقيقي داريد يك شخصيت حقوقي چون دو شخصيت داريد اگر يك گناه كرديد در حقيقت دو گناه است اگر يك ثواب كرديد در حقيقت دو ثواب است اين حساب‌هاي اوّلي. اما آنكه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ آن سرِ جايش محفوظ است آن ﴿خَيْرٌ مِنْهَا﴾ براي بعضي‌ها رزق كريم است براي بعضي‌ها اجر عظيم است و مانند آن كه ذات اقدس الهي خودش مي‌داند

 جزاي حَسنه ﴿خَيْرٌ مِنْهَا﴾ است :

 ﴿عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾، ﴿كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ است كه به هفتصد برابر مي‌شود، هزار و چهارصد ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾، ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ [11] كه عدد و رقم‌بردار نيست (سه) آنها سر جايش محفوظ است گاهي از آنها به عنوان اجر عظيم ياد مي‌شود گاهي از آنها به عنوان اجر كريم ياد مي‌شود. او هم حكيمانه اجرت عطا مي‌كند.

 

گفتيم گر چه آيات فوق پيرامون همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گويد كه اگر اطاعت خدا كنند پاداشى مضاعف دارند، و اگر گناه آشكارى مرتكب شوند كيفر مضاعف خواهند داشت ، ولى از آنجا كه ملاك و معيار اصلى همان داشتن مقام و شخصيت و موقعيت اجتماعى است ، اين حكم در باره افراد ديگر كه موقعيتى در جامعه دارند نيز صادق است .

اين گونه افراد تنها متعلق به خويشتن نيستند بلكه وجود آنها داراى دو بعد است ، بعدى تعلق به خودشان دارد، و بعدى تعلق به جامعه ، و برنامه زندگى آنها مى تواند جمعى را هدايت يا عده اى را گمراه كند، بنابر اين اعمال آنها دو اثر دارد، يك اثر فردى و ديگر اثر اجتماعى ، و از اين لحاظ هر يك داراى پاداش و كيفرى است .

لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد! هفتاد گناه جاهل بخشوده مى شود پيش از آنكه يك گناه از عالم بخشوده شود!.

از اين گذشته همواره رابطه نزديكى ميان سطح علم و معرفت با پاداش و كيفر است ، همانگونه كه در بعضى از احاديث اسلامى مى خوانيم : ان الثواب على قدر العقل : پاداش به اندازه عقل و آگاهى انسان است .

و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) آمده است انما يداق الله العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا: خداوند در روز قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه به آنها در دنيا داده دقت و سختگيرى مى كند.

اصولا سلسله مراتب اشخاص و تفاوت آن بر اثر موقعيت اجتماعى و الگو و اسوه بودن نيز ايجاب مى كند كه پاداش و كيفر الهى نيز به همين نسبت باشد.

اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بن الحسين (عليهم السلام ) پايان مى دهيم : كسى به امام عرض كرد: انكم اهلبيت مغفور لكم : شما خانوادهاى هستيد كه خداوند شما را مشمول آمرزش خود قرار داده .

امام در غضب شد و فرمود: نحن احرى ان يجرى فينا ما اجرى الله فى ازواج النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من ان نكون كما تقول ، انا نرى لمحسننا ضعفين من الاجر و لمسيئنا ضعفين من العذاب ، ثم قرء الايتين : ما سزاوارتريم كه آنچه را خدا درباره همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جارى كرده در مورد ما جارى شود، نه چنانكه تو مى گوئى ، ما براى نيكوكارانمان دو پاداش ، و براى بدكارانمان دو كيفر و عذاب قائل هستيم ، سپس دو آيه فوق را به عنوان شاهد تلاوت فرمود.

 

در اينجا باز به اين نكته بر خورد مى كنيم كه تنها ادعاى ايمان و اطاعت كافى نيست بلكه بايد به مقتضاى و تعمل صالحا آثار آن در عمل نيز هويدا گردد.

 رزق كريم مصداق بارزش بهشت است.

رزق كريم معنى گسترده اى دارد كه تمام مواهب معنوى و مادى را در بر مى گيرد، و تفسير آن به بهشت به خاطر آن است كه بهشت كانون همه اين مواهب است

(30)  يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ

(30)  يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً

(۳۰) اي همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براي خدا آسان است.

 فرمود شما دو سِمت داريد يكي اينكه زنِ مسلمانيد، يكي اينكه به بيت نبوّت مرتبط هستيد. هم شخصيت حقيقي مسئوليت مي‌آورد هم شخصيت حقوقي مسئوليت مي‌آورد گرچه در اسلام ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا  كيفر بدي مجازاتي همانند آن است [2] هرگز ذات اقدس الهي بيش از گناه، كيفر نمي‌دهد اين عبارت ﴿جَزَاءً وِفَاقاً كيفرى مناسب [با جرم آنها] [3] در قرآن كريم يك بار ذكر شده است آن هم درباره معصيت است. كيفر، فقط معادل گناه است بيش از آن نيست ممكن است كمتر باشد اين تحديد به لحاظ نفي اكثر است نه به لحاظ نفي اقل يعني بيشتر از آن نيست نه كمتر از آن نمي‌شود در خيلي از موارد ممكن است ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ [4] شامل حال يك تبهكار بشود به هر تقدير ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ اما اينجا كه فرمود اگر كسي يك گناه بكند ﴿يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ﴾ معنايش اين نيست كه «جزاء سيّئة سيّئتان» بلكه معنايش اين است كه «جزاء سيّئتين سيّئتان» شما دو سيّئه كرديد دو كيفر داريد زيرا يك شخصيت حقيقي داريد كه زنِ مسلمانيد يك شخصيت حقوقي داريد كه به بيت وحي مرتبط هستيد گناهي كه كرديد هم وظيفه شخصيت حقيقي‌تان را رعايت نكرديد و هم حرمت شخصيت حقوقي را نگه نداشتيد اين‌طور نيست كه اگر ﴿يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ﴾ آمده با آياتي كه دارد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ هماهنگ نباشد.

هيچ گناهي نظير گناه در اَشهر حُرُم ( ذی القعده، ذیالحجه، محرم و رجب ) نيست هيچ گناهي نظير گناه در حرم نيست هيچ گناهي هم شبيه گناه اعضاي بيت نبوّت نيست. مي‌بينيد اگر در اَشهر حُرُم اگر كسي جنايت كرده به احترام اين زمان محترم ديه‌اش بيشتر است در حرم جنايت كرده به احترام آن زمين محترم جرمش بيشتر است در بيت نبوّت اگر كسي جنايت كرده به احترام آن بيت جُرمش دو برابر است.

خود پيغمبر هم همين‌طور است. خيلي‌ها مشرك‌اند جزاي آنها معلوم است كيفر آنها معلوم است اما به فرض محال اگر محالاً ذات مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيراهه برود آن كيفري كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر فرض محال مي‌دهيم به هيچ كس نخواهيم داد در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» آيه 44 به بعد فرمود:

وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ﴿۴۴﴾

و اگر [او] پاره ای از گفته ها را به دروغ بر ما می بست، (۴۴)

 لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ﴿۴۵﴾

ما او را به شدت می گرفتیم، (۴۵)

 ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ﴿۴۶﴾

سپس رگ قلبش را پاره می کردیم؛ (۴۶)

 فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ ﴿۴۷﴾

در آن صورت هیچ کدام از شما مانع از عذاب او نبود، (۴۷)

 خب اين تهديد درباره هيچ كس نيست اين همه مُتنبّيان (کسی که دعوی نبوّت کند) آمدند خدا با آنها اين‌طور رفتار نكرد شما آمار متنبّيان را كه ببينيد كمتر از آمار انبيا نيست اين ملل و نحل را بارها شنيديد كه چه آنچه ابن‌حزم نوشته چه آنچه شهرستاني نوشته اين مِلل را انبيا آوردند نِحل را ديگران اين تنبّي و دعوي نبوّت كردن كم نبود اگر براي ديگران وهابيّت تراشيدند براي ما بهائيّت تراشيدند هميشه اين حرف‌ها بود اما خدا چنين تهديدي نسبت به آنها اِعمال نكرد نه گفت و نه عمل كرد خيلي از متنبّيان آمدند و رفتند اما كسي كه قولش در اثر اعجاز الهي سكّه قبولي خورد مردم باور كردند كه اين پيغمبر است اگر ـ معاذ الله ـ اين ذرّه‌اي كم و زياد بكند دين را كم و زياد كرده است ديني كه مقبول مردم است لذا درباره او هيچ گذشت نمي‌شود فرمود احدي به داد او نمي‌رسد

 اين كفار كم نيستند مي‌آيند و مي‌روند گاهي معذّب‌اند گاهي خدا اينها را مهلت مي‌دهد اما درباره شخصِ پيغمبرذرّه‌اي به بيراهه برود حكمش همين است پس اين براي حفظ آن شخصيت حقوقي است. درباره شخصيت حقيقي‌اش كه خب احكام مسلمان‌هاي ديگر را دارد.

 

اينكه مى فرمايد اين كار بر خدا آسان است اشاره به اين است كه هرگز گمان نكنيد كه مجازات كردن شما براى خداوند مشكلى دارد، و ارتباطتان با پيامبر اسلام مانع از آن خواهد بود، آنگونه كه در ميان مردم معمول است كه گناهان دوستان و نزديكان خود را ناديده يا كم اهميت مى گيرند، نه چنين نيست اين حكم با قاطعيت در مورد شما اجرا خواهد شد.

 

 برخي‌ها خيال كردند كه ﴿يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ﴾ يعني سه برابر عذاب دارد چرا، براي اينكه يك كيفر كه براي خود گناه است ﴿ضِعْفَيْنِ﴾ يعني دو برابر آن، خيال كردند ضعفين به علاوه اصلِ كيفر كه مي‌شود سه كيفر، [28] در حالي كه به قرينه ﴿مَرَّتَيْنِ﴾ اين ﴿ضِعْفَيْنِ﴾ يعني يك اصل و يك معادل آن كه جمعاً مي‌شود دو برابر نه اينكه دو برابر به علاوه اصلِ كيفر به قرينه اين ﴿مَرَّتَيْنِ﴾ آن ﴿ضِعْفَيْنِ﴾ مشخص مي‌شود.

(29) وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ

(29) وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْراً عَظِيماً

(۲۹) و اگر شما خدا و پيامبرش و سراي آخرت را طالب هستيد خداوند براي نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است.

اما بر فرضى كه به همسرى آن جناب باقى بمانند و آخرت را بر حيات دنيا و زينت آن ترجيح دهند و بر تنگى زندگى صبر نمایند، نتيجه اش اجر عظيمى است در نزد خدا، اما نه به طور مطلق، بلكه به شرطى كه احسان و عمل صالح هم بكنند.

پس چنين نيست كه صرف همسرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اجر عظيم داشته باشد، و خدا براى هر كس كه همسر آن جناب شود كرامتى و حرمتى قائل باشد، بلكه كرامت و احترام براى همسرى توام با احسان و تقوى است، و به همين جهت است كه مى بينيم وقتى براى بار دوم علو مقام ايشان را ذكر مى كند، آن را مقيد به تقوى نموده و مى فرمايد: (لستن كاحد من النساء ان اتقيتن ).

و اين تقييد نظير تقييدى است كه نسبت به كرامت اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كرده، و فرموده :

 

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا ﴿۲۹﴾

محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فرستاده خدا است و كساني كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مي‏بيني، آنها همواره فضل خدا و رضاي او را مي‏طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است، اين توصيف آنها در تورات است، و توصيف آنها در انجيل همانند زراعتي است كه جوانه‏ هاي خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته، تا محكم شده، و بر پاي خود ايستاده است، و به قدري نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتي وامي دارد! اين براي آن است كه كافران را به خشم آورد، خداوند كساني از آنها را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند وعده آمرزش و اجر عظيمي داده است. (۲۹)

 

پس معلوم مى شود همه كسانى كه صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند مشمول اين وعده نيستند، بلكه تنها شامل آن عده است كه ايمان و عمل صالح داشته اند، (پس اگر از يك نفر صحابى انحراف و گناه و ظلمى سرزده باشد، ما نمى توانيم صحبت با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را كفاره آن حساب كنيم ).

و كوتاه سخن اينكه جمله : (ان اكرمكم عند الله اتقيكم ) با اين حرفها تقييد نمى شود، و همچنان به قوت خود باقى است، و به حكم اطلاق آن حسب و نسب و يا هيچ سببى ديگر ملاك كرامت نزد خدا نخواهد بود.

 

و به اين ترتيب خداوند تكليف همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه بايد الگو و اسوه زنان با ايمان باشند براى هميشه روشن ساخت ، داشتن زهد و پارسايي و بى اعتنائى به زرق و برق و تجملات دنيا، و توجه خاص به ايمان و عمل صالح و معنويت ، اگر چنين هستند بمانند و مشمول افتخار بزرگ همسرى رسول خدا باشند، وگرنه راه خود را در پيش گيرند و از او جدا شوند! گر چه مخاطب در اين سخنان همسران پيامبرند، ولى محتواى آيات و نتيجه آن ، همگان را شامل مى شود

 

 صِرف همسر پيامبر بودن مشكل را حل نمي‌كند چه اينكه همسر لوط راه به جايي نبرد، همسر نوح راه به جايي نبرد كه اينها ملعون شدند و معذّب شدند.

سوره ۶۶: التحريم

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ ﴿۱۰﴾

خداوند مثلي براي كساني كه كافر شده‏ اند زده است، مثل به همسر نوح، و همسر لوط، آنها تحت سرپرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولي به آن دو خيانت كردند، و ارتباط آنها با اين دو (پيامبر) سودي به حالشان نداشت. و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كساني كه وارد مي‏شوند! (۱۰)

 

​​وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۱۱﴾

و براى كسانى كه ايمان آورده‏ اند خدا همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت پروردگارا پيش خود در بهشت‏ خانه‏ اى برايم بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱)

 وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ ﴿۱۲﴾

و مريم دخت عمران را همان كسى كه خود را پاكدامن نگاه داشت و در او از روح خود دميديم و سخنان پروردگار خود و كتابهاى او را تصديق كرد و از فرمانبرداران بود (۱۲)

 اينجا كه باشيد بيتِ من اصول دين است توحيد است، وحي و نبوت است و معاد. شما به اصول دين معتقد، به فروع دين عامل باشيد پاداشتان دو برابر است. ﴿وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ﴾ اين توحيد، ﴿وَرَسُولَهُ﴾ نبوت، ﴿وَالدَّارَ الْآخِرَةَ﴾ اين معاد، اين اصول سه‌گانه دين را داشته باشيد عمل صالح را بكنيد هم حسنه دنيا هم حسنه آخرت داريد ﴿فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْراً عَظِيماً﴾ صرف ارتباط با ما شرف نمي‌آورد اگر شرايط را رعايت كرديد زمان و زمين و بيت اين سه عنصر، شرف‌آور است.

 

 فرمود اگر اين كار را كرديد ﴿فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْراً عَظِيماً﴾ اين اجر عظيم غير از اجري است كه ديگران دارند مستحضريد اگر چيزي فقط در يك جهت زياد باشد مي‌گويند اين طويل است در جهت عرض، زياد باشد مي‌گويند عريض است در جهت عمق يا ارتفاع زياد باشد مي‌گويند عميق است يا ارتفاع دارد ولي اگر در مجموع اين سه جهت، برجسته باشد و مهم باشد مي‌گويند عظيم است ما يك طويل داريم يك عريض داريم يك عميق، اگر چيزي جامع همه اين قسمت‌ها باشد مي‌گويند عظيم، اجر عظيم يعني اجري است كه از هر جهت فراگير است آن اجر عظيم را مشخص نفرمود كه چيست ولي اجمالاً فرمود اگر كسي احسان كرد حرمت شخصيت حقيقي را رعايت كرد حرمت شخصيت حقوقي را رعايت كرد اجر عظيم دارد.

 (28) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا

 (28) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً

 اي پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگي دنيا و زرق و برق آن را مي‏خواهيد بيائيد هديه‏ اي به شما دهم و شما را به طرز نيكوئي رها سازم!

سياق اين دو آيه اشاره دارد به اينكه گويا از زنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يا از بعضى ايشان سخنى و يا عملى سرزده كه دلالت مى كرده بر اينكه از زندگى مادى خود راضى نبوده اند، و در خانه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ايشان سخت مى گذشته، و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از وضع زندگى خود شكايت كرده اند و پيشنهاد كرده اند كه كمى در زندگى ايشان توسعه دهد، و از زينت زندگى مادى بهره مندشان كند.

دنبال اين جريان خدا اين آيات را فرستاده، و به پيغمبرش دستور داده كه ايشان را بين ماندن و رفتن مخير كند، يا بروند و هر جورى كه دلشان مى خواهد زندگى كنند، و يا بمانند و با همين زندگى بسازند، چيزى كه هست اين معنا را چنين تعبير كرد، كه اگر حيات دنيا و زينت آن را مى خواهيد، بياييد تا رهايتان كنم. و اگر خدا و رسول و دار آخرت را مى خواهيد بايد با وضع موجود بسازيد، و از اين تعبير بر مى آيد كه :

اولا جمع بين وسعت در عيش دنيا، و صفاى آن، كه از هر نعمتى بهره بگيرى و به آن سرگرم شوى، با همسرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و زندگى در خانه او ممكن نيست، و اين دو با هم جمع نمى شوند.

ثانيا مراد از اراده حيات دنيا و زينت آن، اين است كه انسان دنيا و زينت آن را اصل و هدف قرار دهد، چه اينكه آخرت را هم در نظر بگيرد يا نه، و مراد از اراده حيات آخرت نيز اين است كه آدمى آن را هدف و اصل قرار دهد، و دلش همواره متعلق بدان باشد، چه اينكه حيات دنياييش هم توسعه داشته باشد، و به زينت و صفاى عيش نائل بشود، يا آنكه از لذائذ مادى به كلى بى بهره باشد.

 بعد از پيروزي مسلمان‌ها در جريان بعضي از مسائل نظامي يك مقدار غنايم نصيب مسلمان‌ها شد برخي‌ها سعي كردند به رفاه تن در بدهند همسران پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم پيشنهاد دادند كه زندگي ما بايد بهتر باشد.

 بسياري از اين مشكلات زندگي در اثر پرتوقع بودن، گرايش به تجمّل است بخش وسيعي از طلاق‌ها، كمتر ازدواج كردن هم بر اساس همين جهت است.

 

 مال چيز خوبي است كه قوام مملكت است مطابق آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه ﴿لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگي شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد [19] يعني ثروت، قوام مملكت است. قيام مردم، مقاومت مردم، ايستادگي مردم بر اساس توانمندي آنهاست اگر كسي گرفتار فقر مالي باشد ستون فقرات او شكسته است و قدرت قيام ندارد مال چيز خوبي است خدا از آن به خير ياد كرده. [20]

 اما آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه شما تحليل كنيد كه ثروتمند بودن و مرفّه بودن آيا كمال است يا كمال نيست اين تحليل عقليِ حضرت است در نهج‌البلاغه.

 ترجمه خطبه 160

براى تو کافى است که روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را سرمشق خود قرار دهى و دليل و راهنماى خود در نکوهش دنيا و مذمت آن و رسوايى فراوان و بدى هايش بشمارى; چه اين که مواهب دنيا از او گرفته شد و براى ديگران آماده گشت. او از پستان دنيا جدا و از زخارف و زيبايي هايش برکنار شده بود.

اگر بخواهى دوّمين نفر يعنى موساى کليم (عليه السلام) به تو معرفى مى کنم، آن گاه که عرضه داشت: پروردگارا! به آن چه به من از نيکى عطا کنى نيازمندم (قَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ)، به خدا سوگند! موسى(عليه السلام) غير از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست; زيرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدين آمد) از گياهان زمين تغذيه مى کرد تا آن جا که بر اثر لاغرى شديد و تحليل رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گياه از پشت پرده شکمش آشکار بود.

و چنان چه بخواهى سوّمين نفر داوود ـ که درود خدا بر او باد ـ صاحب «مزامير» و قارى بهشتيان را به تو معرفى مى کنم; او با دست خويش از برگ درخت خرما زنبيل مى بافت و به دوستانش مى گفت کدام يک از شما حاضر است اين ها را براى من بفروشد، از بهاى آن قرص نان جويى تهيه مى کرد و تناول مى نمود.

و اگر بخواهى (نمونه ديگرى از) زندگى عيسى بن مريم ـ که درود خدا بر او باد ـ را برايت بازگو مى کنم; او سنگ را بالش خود قرار مى داد; لباس خشن مى پوشيد; غذاى ناگوار مى خورد; نان خورش او گرسنگى (هنگام شدّت گرسنگى غذا مى خورد تا از خوردن آن لذّت برده به خورش نيازمند نباشد)، چراغ شب هايش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمين بود. ميوه و سبزى خوشبوى  او گياهانى بود که از زمين براى چهارپايان مى رويد; نه همسرى داشت که او را بفريبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگين سازد; نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند; مرکبش پاهايش بود و خادمش دست هايش!

به پيامبر خود (صلى اللّه عليه و آله)، آن نيكوترين و پاكيزه ترين مردم اقتدا كن كه او بهترين مقتداست براى هر كس كه به او تأسّى جويد و شايسته ترين انتساب، انتساب به اوست. نيكوترين بندگان در نزد خدا، بنده اى است كه به پيامبرش اقتدا كند و از پى او رود. رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) خوردنش اندك و به قدر ضرورت بود. به اين دنيا حتى به گوشه چشمى ننگريست. پهلوهايش از همه مردم لاغرتر بود و شكمش از همه خاليتر. دنيا بر او عرضه شد و او از پذيرفتنش ابا كرد و مى دانست كه خداى سبحان چه چيز را دشمن مى دارد تا او نيز آن را دشمن دارد يا چه چيز را حقير شمرده تا او نيز حقيرش شمارد و چه چيز را خرد و بى مقدار دانسته تا او نيز بى مقدارش داند.

اگر چيزى را كه خدا و پيامبرش دشمن داشته اند، دوست انگاريم يا چيزى را كه آن دو حقير شمرده اند، بزرگ پنداريم، براى سركشى از فرمان خدا و مخالفت با اوامر او، همين ما را بس.

 رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) بر روى زمين غذا مى خورد و چون بندگان مى نشست و پارگى كفشش را، خود، به دست خود مى دوخت و جامه اش را، خود، به دست خود وصله مى زد. بر خر بى پالان سوار مى شد و بسا كسى را هم بر ترك خود مى نشاند. پرده اى بر در خانه اش آويخته بودند و بر آن نقش و نگارى چند، به يكى از زنانش گفت: اى زن، اين پرده را از جلو چشمم دور كن. زيرا، هرگاه، بدان مى نگرم به ياد دنيا و زيورها و زينتهايش مى افتم.

رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) به دل از دنيا اعراض كرده بود و ياد دنيا را در وجود خود ميرانده بود و دوست داشت كه زينت دنيا را از برابر چشم خود دور كند تا مبادا چيزى از آن برگيرد. و دنيا را پايدار نمى دانست و در آن اميد درنگ نداشت. پس علاقه به دنيا را از خاطر دور ساخت و از دل براند و از نظر انداخت. زيرا كسى كه چيزى را ناخوش دارد نگريستن به آن را نيز ناخوش شمارد و نخواهد كه در نزدش از آن سخن گويند.

در زندگى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امورى است که تو را به بدى ها و عيوب دنيا راهنمايى مى کند; چرا که او و نزديکانش در دنيا گرسنه بودند، و با اين که او (در پيشگاه خدا) مقام و منزلتى بس عظيم داشت، زينت هاى دنيا از او دريغ داشته شد; بنابراين هر کس بايد با عقل خودش بنگرد که آيا خدا با اين کار پيامبرش را گرامى داشت يا به او اهانت کرد؟ اگر کسى بگويد: خدا با اين کار (گرفتن زخارف دنيا از آن حضرت) به او اهانت نموده ـ سوگند به پروردگار متعال ـ که دروغ گفته است; دروغى بزرگ و اگر بگويد: او را گرامى داشته پس بايد بداند که ديگران را (که غرق زينت هاى دنيا هستند) خوار شمرده است; چرا که دنيا را براى آن ها گسترده و از مقرّب ترين افراد به خودش دريغ داشته است;

بنابراين (کسى که مى خواهد سعادتمند شود) بايد به پيامبر خود تأسى جويد، گام در جاى گام هايش نهد و از هر درى که او داخل شده وارد شود و الا از هلاکت (و گمراهى) ايمن نخواهد بود; زيرا خداوند، محمّد ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ را نشانه قيامت و بشارت دهنده بهشت و بيم دهنده کيفر قرار داده است. او با شکم گرسنه از اين جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ايمان) به سراى ديگر وارد شد. او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت کرد سنگى روى سنگ ننهاد. چه منّت بزرگى خدا بر ما نهاده که چنين پيشوا و رهبرى به ما عنايت کرده، تا راه او را بپوييم و قدم در جاى قدم هاى او نهيم.

 به خدا سوگند!آن قدر اين پيراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم (تا آن جا که) کسى به من گفت: چرا اين پيراهن کهنه را دور نمى افکنى؟ گفتم: از من دور شو. صبحگاهان، رهروان شب را ستايش مى کنند! (مثلى است گفته ميشود براى كسيكه رنج بر خود تحميل مى نمايد تا آسايش يابد، چنانكه كاروان در گرماى تابستان چون بشب راه روند و از بى خوابى رنج برند بامداد كه بمنزل رسيده از سختى گرما رهيدند، مورد تمجيد شنونده ها قرار خواهند گرفت).

فرمود اگر بگوييد ثروتمند بودن و مرفّه بودن كمال است بايد بگوييد انبيا(عليهم السلام) كه ساده‌زيست‌ترين مردم عالَم بودند و مانند طبقه ضعيف به سر مي‌بردند و اين ثروت را نداشتند خدا اين كمال را به آنها نداد چه كسي جرأت مي‌كند كه بگويد كمالي را خدا به انبيا نداد. هرگز اين التزام ممكن نيست.

پس معلوم مي‌شود داشتن، كمال نيست قصص انبيا را هم نقل مي‌كند جريان حضرت موسي و عيسي و داود را نقل مي‌كند فرمود بالأخره اين داود با اينكه رهبر انقلاب بود ﴿وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ [21] با رهبري بالأخره به جايي رسيد با انقلاب به جايي رسيد اما با زنبيل‌ فروشي داشت زندگي مي‌كرد. بعد اين حرف را مي‌زند اين حرف را ما نمي‌توانيم بنويسيم نمي‌توانيم روي منبر بگوييم چون از ما قبول نمي‌كنند ولي از علي قبول مي‌كنند ما از علي قبول مي‌كنيم فرمود حالا كه اين است نتيجه‌اش اين است كه اگر كسي ثروتمند بود بايد بفهمد كه خدا او را تحقير كرده است «أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ» مگر اين حرف را مي‌شود در جامعه گفت آن‌كه وضع مالي‌اش خوب است و مرفّهانه به سر مي‌برد مورد اهانت خداست اين حرف را از ما قبول نمي‌كنند چون خود ما مبتلاييم ولي ما از علي قبول مي‌كنيم حتماً اين را در نهج‌البلاغه مراجعه بفرماييد فرمود: «أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ» [22] بنابراين اين هست، اين بايد از خود حوزه شروع بشود از دانشگاه شروع بشود ساده‌زيست بودن، شرف دنيا و آخرت است نه طلاقي در پيش است نه آن فضيلت فرزندپروري را انسان از دست مي‌دهد نه مشكلات ديگر در پيش است.

حضرت فرمود اگر كسي متمكّن بود سرمايه‌دار بود و سرمايه‌دارانه زندگي كرد بايد بفهمد خدا او را اهانت كرده او را تحقير كرد [12] هم مسئولين ما بايد جلوي تظاهر به ثروت را بگيرند هم ماها بايد بدانيم كه داشتن، كمال نيست اين برهان علوي، برهان تام (کامل) است. خب حضرت فرمود اين احترام نيست اين شخص بايد بداند مورد تحقير خداست حالا ما تحقير نكنيم ولي خودمان بپذيريم كه متوسّط زندگي كردن ننگ نيست. ما كار نداريم كه جامعه چطور است ما بايد مسير جامعه را عوض كنيم.

 انسان عاقل وقتي يك متظاهر به ثروت را نگاه مي‌كند مترحّمانه نگاه مي‌كند نه معجبانه.

سوره 28: القصص

فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ﴿۷۹﴾

(قارون) با  كوكبه خود بر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اي كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستي كه او بهره عظيمي دارد! (۷۹)

 وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ ﴿۸۰﴾

كساني كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واي بر شما! ثواب الهي بهتر است براي كساني كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام مي‏دهند، اما جز صابران آن را دريافت نمي‏كنند. (۸۰)

 

 انسان عاقل مي‌گويد اين بيچاره به دنبال چه چيزي است باطن بعضي از امور چيزي است كه انسان نمي‌تواند بگويد. چرا اگر كسي خواب ببيند كه ـ جسارت است ـ پاي او به مدفوع افتاده مال به دستش مي‌رسد اين تعبير آن است چون باطن آن همين است اگر خواب ببيند كه دستش به مدفوع رسيده يا پايش به مدفوع رسيده مدفوع انساني كه بدبوتر از ديگري است مال به دستش مي‌رسد باطن آن همين است.

 اينكه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو اُسوه‌اي تنها براي نماز شب نيست تنها براي آن روزه‌هاي مستحبّي و اعتكاف نيست از يك طرف در آنها بايد به پيامبر ائتسا و تأسّي كرد در مسائل نظامي از يك طرف بايد به آن حضرت تأسّي كرد در مسائل خانوادگي هم بايد به آن حضرت تأسّي كرد. وقتي وضع غنايم جنگي به مدينه آمد و توقّع همسران حضرت بالا رفت آيه نازل شد كه به آنها بگو يا دنيا يا آخرت، [23] مي‌خواهيد با من زندگي كنيد وضع همين است دنيا مي‌خواهيد بياييد من شما را طلاق بدهم. با طلاق جميل، آبرومندانه از من خداحافظي كنيد.

منتها اين حرف‌ها را ما بايد عملاً منتقل كنيم كه شرافت در ساده زيستن است آن حرف را مخفيانه در جلسات خصوصي مي‌شود گفت. اما در سخنراني‌ها و جلسات عمومي بگوييم كسي كه سرمايه‌دار است و مرفّه است مورد اهانت خدا و پيغمبر است اين خيال مي‌كند توليد چيز بدي است توليد، كمال و فضيلت است قناعت در مصرف چيز خوبي است.

به طور خلاصه انسان باید خروجیش بیشتر از ورودی یا به عبارت دیگر مصرفش باشد

 يك وقت مي‌گويند اين شخص مُرد اين را طبيب معالج مي‌آيد آزمايش مي‌كند مي‌گويد قلبش، مغزش همه از كار افتاد اجازه دفن مي‌دهد اين از نظر طبيب مُرده است يعني از دنيا رفته و اما در فضاي دين، اين هنوز از دنيا نرفته براي اينكه وقتي بخواهد وارد برزخ بشود اين يك مشكل جدّي دارد اين شخصي كه به مال دل بسته است به مال تعلّق پيدا كرده هنگام مرگ متعلَّق را از او مي‌گيرند و تعلّق مي‌ماند، درد و عذاب شروع مي‌شود. چرا معتادها را كه گرفتند دردشان شروع مي‌شود براي اينكه متعلَّق اعتياد را از آنها گرفتند، اعتياد همچنان هست، فريادشان بلند است اين بيچاره كه مي‌خواهد از دنيا وارد برزخ بشود اين فريادش بلند است اين همان فشار قبر است فشار مرگ است تا تك تك اين تعلّقات از جانش كَنده نشود اين را وارد برزخ نمي‌كنند به حسب ظاهر وارد قبر شده اين صلات ليلة الدفن كه براي پرهيز از وحشت و نجات از وحشت است بخشي از آن براي همين است بنابراين از يك مرجع ديني سؤال بكنيد كه موت چيست اين مي‌گويد انتقال از دنيا به برزخ اين شرايط را دارد از يك طبيب سؤال بكنيد مي‌گويد اين مُرده است.

 

 اين روايت نوراني را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب كافي نقل كرد كه بالأخره اموال او نزد او حاضر مي‌شود و اعمال او هم نزد او حاضر مي‌شود و اولاد او هم نزد او حاضر مي‌شوند همه اينها حرف مي‌زنند اموال مي‌گويند تو هيچ سهمي از ما نداري فقط يك مقدار كفن بايد بگيري، اولاد مي‌گويند ما تا لبهٴ گور با تو هستيم، عمل مي‌گويند ما با تو هستيم كه هستيم [25] خب اين خطرات هست.

 

 تنها مسئله بهشت نيست تنها مسئله نجات از جهنم نيست حَسنه دنيا يعني همين! ما فقط حَسنه آخرت را مي‌خواهيم و به اهل بيت مراجعه مي‌كنيم يا حسنه دنيا را هم مي‌خواهيم اگر مي‌گوييم: ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ [26] حَسنه دنيا همين است آدم خوب زندگي كند داشتن همسر خوب، بدون دعوا، بدون زد و خورد، بدون طلاق، داشتن فرزندان خوب اينها حسنه دنياست حسنه دنيا در زندگي حلال و زندگي ساده است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِأَزْوَاجِكَ﴾ به آنها صريحاً بگو، هر روز پيشنهاد مي‌دهيد كه حالا غنايم آوردند به ما سهم بيشتري بدهيد كه ما مثلاً از بيت نبوّتيم اينها روا نيست.

 

  فرمود به آنها بگو يا دنيا يا آخرت; آخرت مي‌خواهيد با من باشيد دنيا مي‌خواهيد بفرماييد طلاقتان بدهم طلاق جميل، مؤدّبانه و محترمانه ما توقّعي نداريم. بعضي‌ها دنيا مي‌خواهند  كائناً ما كان(هر چه باشد) چه حلال چه حرام، فرمود: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾ [27] ديگر حسنه ندارد مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾ يعني چه حلال چه حرام اين ﴿مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾ گروه دوم كه در آيه بعد است ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ ما يك دنياي طيّب و طاهر مي‌خواهيم ﴿وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ خب الآن ما چند ميليون فقير در كشور علي‌بن‌ابي‌طالب داريم هزارها شهيد هم داديم! اين در اثر همان منظّم زندگي نكردن است.

سوره ۲: البقرة

فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ ﴿۲۰۰﴾

و چون آداب ويژه حج‏ خود را به جاى آورديد همان گونه كه پدران خود را به ياد مى ‏آوريد يا با يادكردنى بيشتر خدا را به ياد آوريد و از مردم كسى است كه مى‏ گويد پروردگارا به ما در همين دنيا عطا كن و حال آنكه براى او در آخرت نصيبى نيست (۲۰۰)

 وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿۲۰۱﴾

و برخى از آنان مى‏ گويند پروردگارا در اين دنيا به ما نيكى و در آخرت [نيز] نيكى عطا كن و ما را از عذاب آتش [دور] نگه دار (۲۰۱)

 

براي هر كسي اما ساده‌زيستي آن عصر، مخصوص خود آنهاست وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در عصري زندگي مي‌كرد كه وضع عامّه مردم روبه‌راه بود حضرت يك لباس خوبي، منزل خوبي داشت ديگران را هم مي‌فرمود شما اين‌گونه باشيد. در كتاب وسائل اين حديث هست كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) يك خانه متوسط بهداشتي و خوب و متناسبي را به يكي از اصحاب داد گفت از آن منزل پدري بلند شو بيا اينجا گفت آن خانه قديمي پدري من است فرمود خب هر كسي بايد در عصر و مصري كه زندگي مي‌كند با شرايط آن زندگي كند اين روايت را با اين تعبير فرمود، فرمود: «ان كان أبوك أحمَق يَنبغي أن تكون مِثلَه» [24] حالا پدرت نمي‌فهميد چطور خانه بسازد تو هم بايد همان‌طور زندگي كني خب اين تعبير امام رضا(سلام الله عليه) نشان مي‌دهد كه در هر عصر و مصري براي هر نسلي يك زندگي معقول متوسط همان عصر كافي است نه اينكه حالا چون پيامبر آن‌طور در خانه گِلي زندگي مي‌كرد انسان هم همان‌طور زندگي كند. نه، مثل خود ائمه اين ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ در حقيقت همه اهل‌بيت منظورند يعني اين چهارده نفر اسوه‌اند حالا وجود مبارك امام رضا هم اسوه است در عصر خودش، امام صادق اسوه است در عصر خودش اينها خصوصياتي است كه قابل تغيير و تبديل است.

 

 پرسش: ... پاسخ: بالأخره اين يك حقيقت شرعيه‌اي نيست كه انسان بگويد برابر حقيقت شرعيه زندگي ساده اين است ما و بين خدايمان مي‌دانيم ولي بايد بدانيم داشتن، شرف و كرامت نيست و اگر در سورهٴ مباركهٴ فجر فرمود آنها خيال مي‌كنند كه اين كرامت است و ما هم برابر خيال آنها تعبير به اكرام مي‌كنيم اين‌چنين نيست، اينها مبتلا به ثروت‌اند

فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ﴿۱۵﴾

 اما انسان هنگامي كه خداوند او را براي آزمايش اكرام مي‏كند و نعمت مي‏بخشد مي‏گويد: پروردگارم مرا گرامي داشته!

 وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ﴿۱۶﴾

و اما هنگامي كه براي امتحان روزي را بر او تنگ بگيرد مايوس ‍ مي‏شود و مي‏گويد پروردگارم مرا خوار كرده!

 كَلَّا…….. ﴿۱۷﴾

این چنین نیست که می پندارید …..

 نه اين اهانت است نه آن اكرام هر دو ابتلاست برخي به فقر مبتلايند بعضي به ثروت مبتلايند.

 اين مبتلا به ثروت است يعني ممتحَن. ما اگر رشد فكري ما و نظام ارزشي ما به اين باشد كه داشتن، كمال نيست آن وقت كسي كه خانه خوبي دارد فرش خوبي دارد اتومبيل خوبي دارد ما او را حالا لازم نيست تحقير كنيم ولي به چشمِ احترام نگاه نمي‌كنيم اگر جامعه ما اينها را با چشم احترام نگاه نكند او براي چه با اين اتومبيل پُز بدهد وقتي مي‌بيند هر كس مي‌آيد با روي تُرُش كرده او را نگاه مي‌كند او حسابش را جمع مي‌كند. يا چنين اتومبيلي را وارد نمي‌كند يا سوار نمي‌شود جامعه بايد بداند اين كَرَم نيست اين ديگر بيانات روشن علي و اولاد علي(عليهم السلام) است قرآن كه ريشه اين حرف‌هاست فرمود: ﴿كَلَّا﴾ بعضي‌ها مبتلا به اتومبيل خوب‌اند بعضي‌ها مبتلا به پياده‌روي‌اند اين ابتلاست آزمون است.

 

​​مرجع تقلید شیعیان تصریح کردند: «آبرو» حق الله است، کسی حق ندارد طرزی کسب مال کند یا طرزی زندگی کند که آبروی او در خطر قرار بگیرد، آبروی مومن متعلق به خداست و مومن تنها امانتدار است و لذا انسان موظف است که آبروی خود را حفظ کند.

ایشان تاکید داشتند: فقر باعث آبروریزی انسان می شود. ساده زیستی، منافاتی با آبرومندانه زندگی کردن ندارد اما ساده زیستی با خالی بودن جیب دو مطلب جداگانه هستند. اینکه دین می گوید به دنبال مال نروید مراد این است که «تکاثر» نباشد اما «کوثر» یعنی ایجاد اشتغال و رونق اقتصادی مورد تایید اسلام است.

https://www.aparat.com/v/ABzY0/

 

چرا عده‌ای از ساده‌زیستی لذت می‌برند؟

 

https://www.aparat.com/v/xtTof/

 

http://wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C

 

 

 ﴿فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً﴾ برخي‌ها خيال مي‌كردند اين يك طلاق است منتها جزء خصائص‌النبي است از اهل سنّت اين فتوا را دادند در بين ما شيعه‌ها هم عده‌اي هستند كه همين را تطليق مي‌دانند مي‌گويند جزء مختصات نبي است اما بزرگاني از فقهاي ما هستند مثل مرحوم شيخ طوسي و هم‌فكرانشان(رضوان الله عليهم) مي‌فرمايند اين ناظر به حكم فقهي نيست كه طلاقي را در كار داشته باشد اين پيشنهاد است كه اگر دنيا مي‌خواهيد بياييد ما شما را طلاق بدهيم نه همين جمله ﴿أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ﴾ طلاق باشد [6] بياييد ما شما را طلاق مي‌دهيم طلاق خوب و متاعي هم به شما مي‌دهيم و برويد و اگر آخرت خواستيد كه مي‌مانيد

معناى كلمه (تعالين )، آمدن با پا نيست، بلكه روى آوردن بكارى است، (در فارسى هم مى گوييم بياييد فلان كار را انجام دهيم )، يعنى بياييد با اراده و اختيارتان يكى از دو پيشنهادم را عملى كنيد، نه اينكه با پاى خود بياييد، همچنان كه مى گوييم : فلانى دارد مى آيد تا با من مخاصمه كند، و يا فلانى رفت در باره من حرف بزند، و يا برخاست تا مرا تهديد كند، كه در اين موارد هيچ يك از كلمات مى آيد، رفت و برخاست به معناى لغوى خود استعمال نشده بلكه همه آنها كنايه است.

 

(27) وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها وَكَانَ

(27) وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيراً

و زمينها و خانه‏ هايشان را در اختيار شما گذاشت و (همچنين) زميني را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هر چيزي قادر است.

غنائم فراوانى از جمله زمينها و خانه و اموالشان به مسلمانان رسيد.

تعبير به (ارث ) از اين غنائم به خاطر آنست كه مسلمانان زحمت چندانى براى آن نكشيدند، و به آساني آنهمه غنيمت كه نتيجه ساليان دراز ظلم و بيدادگرى يهود و استثمار آنها در مدينه بود به دست مسلمین افتاد.

 درباره بني‌اسرائيل فرمود:

 ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا (سوره الأعراف)

 به آن گروهى كه پيوسته تضعيف مى ‏شدند [بخشهاى] باختر و خاورى سرزمين [فلسطين] را كه در آن بركت قرار داده بوديم به ميراث عطا كرديم

 آنجا هم ﴿وَأَوْرَثْنَا﴾ از همين قبيل است

﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ

 زمین ملک خداست، آن را به هر کس از بندگان خود خواهد به میراث دهد [13] از همين قبيل است

 

و در پايان آيه مى فرمايد: (همچنين زمينى در اختيار شما قرار داد كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد) (و ارضا لم تطؤها).(و خداوند بر هر چيزى قادر و توانا است ) (و كان الله على كل شى ء قديرا).

در اينكه منظور از (ارضا لم تطؤ ها) كدام سرزمين است ؟ در ميان مفسران گفتگو است :

بعضى آن را اشاره به سرزمين (خيبر) دانسته اند كه بعدا به دست مسلمانان فتح شد.

بعضى اشاره به سرزمين مكه .

بعضى آن را سرزمين روم و ايران مى دانند.

و بعضى آن را اشاره به تمام سرزمينهائى مى دانند كه از آن روز به بعد تا روز قيامت در قلمرو مسلمين قرار گرفت .

ولى هيچيك از اين احتمالات با ظاهر آيه سازگار نيست ، چرا كه آيه به قرينه فعل ماضى كه در آن آمده (اورثكم ) شاهد بر اين است كه اين زمين در همين ماجراى جنگ بنى قريظه به تصرف مسلمين در آمد، بعلاوه سرزمين مكه كه يكى از تفاسير است سرزمينى نبود كه مسلمانان در آن گام ننهاده باشند در حالى

كه قرآن مى گويد: زمينى را در اختيارتان گذارد كه در آن گام ننهاده بوديد، ظاهرا اين جمله اشاره به باغات و اراضى مخصوصى است كه در اختيار (بنى قريظه ) بود و احدى حق ورود به آن را نداشت ، چرا كه يهود در حفظ و انحصار اموال خود سخت مى كوشيدند.

و اگر از ماضى بودن اين فتح و پيروزى صرف نظر كنيم ، تناسب بيشترى با سرزمين (خيبر) دارد كه به فاصله نه چندان زيادى از طايفه يهود گرفته شد و در اختيار مسلمين قرار گرفت (جنگ خيبر در سال هفتم هجرت واقع شد).

و بالاخره تكيه بر قدرت خداوند در آخرين آيه (و كان الله على كل شى ء قديرا) اشاره به اين است كه او يك روز وسيله باد و طوفان و لشكر نامرئى ، احزاب را شكست داد و روز ديگر با لشكر رعب و وحشت ، حاميان آنها يعنى يهود بنى قريظه را در هم شكست .

 

پيروزى بر اين گروه نتائج پر بارى براى مسلمانان داشت از جمله :

الف - پاك شدن جبهه داخلى مدينه و آسوده شدن خاطر مسلمانان از جاسوسهاى يهود.

ب - فرو ريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه و قطع اميد آنان از شورشى از درون .

ج - تقويت بنيه مالى مسلمين بوسيله غنائم اين جنگ .

د - هموار شدن راه پيروزيهاى آينده ، مخصوصا فتح خيبر!

ه - تثبيت موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن در داخل و خارج مدينه

(26) وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِم

(26) وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقاً

(۲۶) خداوند گروهي از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه‏ هاي محكمشان پائين كشيد، و در دلهاي آنها رعب افكند (كارشان به جائي رسيد كه) گروهي را به قتل مي‏رسانديد و گروهي را اسير مي‏كرديد.

 

غزوه بنى قريظه [ ق ُ رَ ظَ ] :

در مدينه سه طايفه معروف از يهود زندگى مى كردند: (بنى قريظه )، (بنى النضير) و (بنى قينقاع [ ق َ ن ُ / ن َ / ن ِ ] )

هر سه گروه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى و به نفع آنها جاسوسى نكنند، و با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند ولى طايفه (بنى قينقاع ) در سال دوم هجرت و طايفه (بنى نضير) در سال چهارم هجرت ، هر كدام به بهانهاى پيمان خود را شكستند و به مبارزه روياروى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست زدند، سرانجام مقاومت آنها در هم شكست و از مدينه بيرون رانده شدند.

بنى قينقاع به سوى (اذرعات ) شام رفتند، و (بنى نضير)، قسمتى به سوى (خيبر) و بخشى به سوى (شام ) رانده شدند.

بنابراين در سال پنجم هجرت كه غزوه (احزاب ) رخ داد، تنها طايفه (بنى قريظه ) در مدينه باقى مانده بودند، و همانگونه كه در تفسير آيات هفده گانه جنگ احزاب گفتيم آنها در اين ميدان پيمان خود را شكستند، به مشركان عرب پيوستند و به روى مسلمانان شمشير كشيدند.

پس از پايان غزوه احزاب و عقب نشينى  قريش و غطفان و ساير قبائل عرب از مدينه ، طبق روايات اسلامى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به منزل بازگشت و لباس جنگ از تن در آورد و به شستشوى خويشتن مشغول شد، در اين هنگام جبرئيل به فرمان خدا بر او وارد شد، و گفت : چرا سلاح بر زمين گذاردى ؟ فرشتگان آماده پيكارند، هم اكنون بايد به سوى (بنى قريظه ) حركت كنى ، و كار آنها يكسره شود.

به راستى هيچ فرصتى براى رسيدن به حساب بنى قريظه بهتر از اين فرصت نبود، مسلمانان گرم پيروزى ، و بنى قريظه ، گرفتار وحشت شديد شكست ، و دوستان آنها از طوائف عرب خسته و كوفته و با روحيه اى بسيار ضعيف در حال هزيمت به شهر و ديار خود بودند و كسى نبود كه از آنها حمايت كند.

به هر حال منادى از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صدا زد كه پيش از خواندن نماز عصر به سوى بنى قريظه حركت كنيد، مسلمانان به سرعت آماده جنگ شدند و تازه آفتاب غروب كرده بود كه قلعه هاى محكم بنى قريظه را در حلقه محاصره خود در آوردند.

بيست و پنج روز اين محاصره به طول انجاميد و همگى تسليم شدند، گروهى به قتل رسيدند و پيروزى بزرگ ديگرى بر پيروزى مسلمانان افزوده شده و سرزمين مدينه براى هميشه از لوث وجود اين اقوام منافق و دشمنان سرسخت لجوج پاك گرديد.

آيات مورد بحث اشاره فشرده و دقيقى به اين ماجرا است و همانگونه كه گفتيم اين آيات ، بعد از حصول پيروزى نازل شد، و خاطره اين ماجرا را به صورت يك نعمت و موهبت بزرگ الهى شرح داد.

نخست مى فرمايد: (خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پائين كشيد) (وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ  ).

(صياصى ) جمع (صيصيه ) به معنى قلعه هاى محكم است سپس به هر وسيله دفاعى نيز اطلاق شده است ، مانند شاخ گاو و شاخكى كه در پاى خروس است .

اينجا روشن مى شود كه يهود قلعه هاى خود را در كنار مدينه در نقطه مرتفعى ساخته بودند و بر فراز برجهاى آنها به دفاع از خويشتن مشغول مى شدند. (تعبير به انزل (پائين آورد) نيز ناظر به همين معنى است ).

سپس مى افزايد: (خداوند در دلهاى آنها ترس و رعب افكند) (و قذف فى قلوبهم الرعب ).

و سرانجام كارشان به جائى رسيد كه (گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد) (فريقا تقتلون و تاسرون فريقا).

پائين آوردن يهود را از قلعه هايشان ، قبل از جمله (قذف فى قلوبهم الرعب ) (خداوند در دلهاى آنها رعب وحشت افكند) ذكر كرده است ، در حالى كه ترتيب طبيعى بر خلاف اين است ، يعنى نخست ايجاد رعب مى شود سپس ‍ پائين آمدن از آن قلعه هاى محكم ، اين به خاطر آنست كه آنچه به حال مسلمانان مهم و شادى بخش بوده و هدف اصلى را تشكيل داده است ، در هم شكستن قلعه هاى بسيار مستحكم آنها بوده است .

 

 خداي سبحان اينها كه ظَهير و پشتيبان و پشتوانه مشركين بودند را از بالاي قلعه و قصرشان پايين كشاند مُظاهره يعني پشت به پشت هم دادن اينكه مي‌گويند تظاهرات از ظَهْر است نه از ظهور، نه يعني مردم ظاهر شدند، يعني اينها ظهير يكديگر شدند پشتيبان يكديگر شدند پشت به پشت هم دادند

این آیه  زیر نیز از همین قبیل است:

 ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند مانند آن را نخواهند آورد هر چند برخى از آنها پشتيبان برخى [ديگر] باشند [11]

(25) وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْراً وَكَفَي اللَّهُ

(25) وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْراً وَكَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزِيزاً

(۲۵) خدا احزاب كافر را با دلي مملو از خشم باز گرداند بي آنكه نتيجه‏ اي از كار خود گرفته باشند، و خداوند در اين ميدان مؤمنان را از جنگ بي نياز ساخت، (و پيروزي را نصيبشان كرد) و خدا قوي و شكست ناپذير است!

 

منظور از (خير) در اينجا، پيروزي در جنگ است ، البته پيروزى لشكر كفر، هرگز خير نبود، بلكه شر بود، اما قرآن كه از دريچه فكر آنها سخن مى گويد از آن تعبير به خير كرده اشاره به اينكه آنها به هيچ نوع پيروزى در اين ميدان نائل نشدند.

بعضى نيز گفته اند منظور از خير در اينجا (مال ) است ، چرا كه اين كلمه در بعضى از موارد ديگر نيز به مال اطلاق شده است (از جمله در آيه وصيت آيه 180 سوره بقره (إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ  اگر مالی از خود به جا گذاشته است، برای پدر و مادر و خویشان).

چه اينكه يكى از انگيزه هاى اصلى لشكر كفر رسيدن به غنائم مدينه و غارت اين سرزمين بود، اصولا در عصر جاهليت ، مهمترين انگيزه جنگ ، همين انگيزه بود.

ولى ما هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم خير به مال در اينجا نداريم بلكه هر نوع پيروزى را كه آنها در نظر داشتند شامل مى شود، مال هم يكى از آنها بود كه از همه محروم ماندند.

در جمله بعد مى افزايد: (خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ) (و كفى الله المؤ منين القتال ).

آنچنان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد و مؤ منان متحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت ، زيرا از يكسو طوفان شديد و سردى اوضاع مشركان را به هم ريخت ، و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افكند، و از سوى سوم ضربه اى كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن عمرو بن عبد ود وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد، سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد، دست و پاى خود را جمع كردند و محاصره مدينه را شكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند. و در آخرين جمله مى فرمايد: (خداوند قوى و شكست ناپذير است ) (و كان الله قويا عزيزا).

ممكن است كسانى (قوى ) باشند اما (عزيز) و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص قويترى بر آنان پيروز شود، ولى تنها (قوى شكست ناپذير) در عالم خدا است كه قوت و قدرتش بى انتها است ، هم او بود كه در چنين ميدان بسيار سخت و خطرناكى آنچنان پيروزى نصيب مؤ منان كرد كه حتى نياز به درگيرى و دادن تلفات هم پيدا نكردند!

 هيچ چيزي اين احزاب نيرومند را از صحنه جنگ خندق بيرون نبرد مگر ذات اقدس الهي، خدا اينها را بيرون برد در حالي كه اينها عصباني بودند. در بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» دارد كه ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ﴾ آيه 119 دارد كه ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ  بگو به خشم خود بميريد كه خداوند به راز درون سينه‏ ها داناست﴾ هم مؤمنان اهل غيظ‌اند نسبت به كفار، هم كفار نسبت به اهل ايمان. در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آيه 55 آنجا گذشت كه آل‌فرعون درباره مؤمنان گفتند: ﴿إِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ و اينها ما را به خشم آورده‏ اند

(24) لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوب

(24) لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّه كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً

(۲۴) هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش ‍ دهد، و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.

حوادث تلخ و سخت هدفدار است، تا استعدادها شکوفا شود و انسان با کوشش و تلاش به پاداش برسد. «لِیَجْزِیَ»

 غالباً وعده الهي تصريح است وعيد الهي تلويح. درباره وعده ديگر مقيّد نكرده فرمود ما به كسي كه عمل خوب بكند يقيناً پاداش مي‌دهيم اما درباره سيّئه فرمود اگر بخواهيم (إِن شَاءَ)، مقيّد كرده منتها مشيئت الهي مستحضريد حكيمانه است. ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ يا عذاب بكند يا توبه بر آنها روا بدارد كه آنها برگردند

(و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ) - يعنى منافقين را اگر خواست عذاب كند، كه معلوم است اين در صورتى است كه توبه نكنند، و يا اگر توبه كردند نظر رحمت خود را به ايشان برگرداند، كه خدا آمرزنده و رحيم است.

اشاره به اينكه بسا مى شود گناه مقدمه سعادت و آمرزش مى شود

در اين آيه از جهت اينكه غايت رفتار منافقين و مومنين را بيان مى كند، نكته لطيفى هست، و آن اين است كه چه بسا ممكن است گناهان، مقدمه سعادت و آمرزش شوند، البته نه از آن جهت كه گناهند، بلكه از اين جهت كه نفس آدمى را از ظلمت و شقاوت به جايى مى كشانند، كه مايه وحشت نفس شده، و در نتيجه نفس سرانجام شوم گناه را لمس نموده، متنبه مى شود و به سوى پروردگار خود برمى گردد، و با برگشتنش همه گناهان از او دور مى شود، و معلوم است كه در چنين وقتى خدا هم به سوى او برمى گردد، و او را مى آمرزد.

از آنجا كه اين جمله به عنوان نتيجه اى براى كارهاى زشت منافقان ذكر شده بعضى از بزرگان مفسرين چنين استفاده كرده اند كه گاه ممكن است يك گناه در دلهاى آماده منشا حركت و انقلاب و بازگشت به سوى حق و حقيقت شود و شرى باشد كه سرآغاز خيرى گردد!.

شاید بتوان گفت مثل بچه ای که تا نسوزد از وحشت آتش بی اطلاع است وقتی که کمی سوخت  دیگر به آن نزدیک نمی شود 

 

 اگر كسي اول منافق بود بعد به حُسن عاقبت منتهي شد جا دارد كه در آيه 24 به عنوان غايت ذكر بفرمايد كه ﴿لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) پاداش برخي از منافقان تائب را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اين هدف است براي آن است كه پايان اين گروه به خير و سعادت بود اگر كسي ـ معاذ الله ـ بدعاقبت باشد اين لام، لام عاقبت است نه لام غايت، اگر كسي خوش‌عاقبت باشد كارش به توبه ختم بشود اين لام، لام غايت است يعني هدف است كه فرمود خدا اين كار را كرد تا پاداش خوب صادقين را به آنها بدهد (يك) و پاداش خوب منافقي كه در اول، منافق بود بعد به حُسن عاقبت موفق شد و توبه كرد و مؤمن صالح شد را هم بدهد (دو) كه فرمود: ﴿لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ﴾ كه مقيّد به مشيئت كرد ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ اين ﴿يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ باعث مي‌شود كه آن لام، لام غايت و هدف باشد حتي نسبت به منافق كه حُسن عاقبت دارد ولي اگر ـ معاذ الله ـ كسي به سوء خاتمه مبتلا بود آن لام ديگر لام عاقبت است نه لام غايت نظير آنچه درباره حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) آمده كه آل‌فرعون او را گرفتند ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ [2] آل‌فرعون آن جعبه را از آب نگرفتند وجود مبارك موسي را نگرفتند نپروراندند تا دشمنشان بشود ولي عاقبتِ اين كار، دشمني با آنها شد اين ﴿لِيَكُونَ﴾ لام، لام غايت نيست لام عاقبت است. لذا سيدناالاستاد اين جريان ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ را فرمود آن معصيتي كه پايانش حُسن عاقبت باشد چون با مصلحت همراه است اين لام، لام غايت است [3] نظير جريان حُرّ(سلام الله عليه) كه اين بالأخره مفسده در اول بود مصلحت در آخر عمر بود در يك زمان نبود تا گفته شود لام نمي‌تواند لام غايت باشد.

کلمه توبه اگر با حرف«الی»بیاید،منظور توبه بندگان به درگاه خداوند است و اگر با«علی» بیاید،منظور توجّه و لطف خداوند به بندگان است. «یَتُوبَ عَلَیْهِمْ»

توبه

توبه در در قرآن هم به معنای « رجوع انسان گناهکار» آمده و هم به معنای «توفیق توبه دادن از طرف خداوند به بنده معصیت کار» و هم به معنای « قبول و پذیرش توبه از جانب خداوند متعال» آمده است.

می توان گفت: هر توبه انسان، محفوف و پیچیده شده در دو توبه الهی است: یکی توفیق دادن به بنده برای توبه و دیگری پذیرفتن توبه بندگان است.

هر کس می‌خواهد توبه کند اول باید خدا لطف کند به آدم، آدم متوجه شود که خلاف کرده، بد کرده، توجه به اینکه اینجا خلاف کردم، این لطف خداست که آدم را متوجه می‌کند به خلاف. وقتی که متوجه شد عذرخواهی می‌کند، آن وقت خداوند این عذرخواهی‌ را می‌پذیرد.

روایت داریم که هر کسی را خدا دوستش دار،د عیب‌هایش را به او نشان می‌دهد. می‌نشیند عیب‌های خودش را می‌شمارد: أنا الذی، أنا الذی، أنا الذی.

در آیه ای از قرآن این سه معنی کنار هم جمع شده است؛ آنجا که فرمود:

 ثُمَّ تابَ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَوّابُ الرَّحِیمُ؛[ توبه/ 118]

 «سپس خداوند به آنها برگشت (توفیق توبه داد) تا توبه و برگشت کنند. خداوند بسیار توبه پذیر مهربان است.»

در آیه مربوط به حضرت آدم نیز این سه مرحله را میتوان مشاهده کرد

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ» (بقره، 37)

سپس آدم از جانب پروردگارش، کلماتى دریافت کرد (و با آنها توبه نمود)، پس خداوند توبه او را پذیرفت، همانا او توبه پذیر مهربان است.

به دنبال خروج از آن محیط آرام و پرنعمت، و هبوط به زمین پررنج و زحمت، آدم متوجه خطاى خود و فریب شیطان گردید، لذا از کار خود پشیمان و در فکر توبه شد. امّا چگونه توبه کند که به درگاه خداوند پذیرفته شود؟

اینجا نیز خداوند آدم را رها نکرد و کلمات و جملاتى را به او آموخت که با آن توبه کند. این کلمات آن گونه که در سوره اعراف آیه 23 آمده، چنین بوده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین » خداوندا! ما بر نفس خود ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود.

در روایات مى خوانیم که خداوند نام پنج نفر از نسل آدم را که قرن ها بعد از او ظاهر خواهند شد به او آموخت تا براى پذیرفته شدنِ توبه اش، آنان را واسطه بخشش و شفیع خود قرار دهد و او چنین کرد: «سَأَلَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَة وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ» «خداوند را به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام)، سوگند داد و توبه  اش پذیرفته شد.» (دُرّالمنثور ج 1ص 60)( اهل سنت )

توبه‌ی خالی در قرآن نداریم، تا آنجایی که من وارسی کردم یک جا می‌گوید: «تابَ و  أصلَحَ» (مائده/ 39)، یک جا می‌گوید: «تابَ و آمَنَ» (فرقان/ 70) توبه کردی باید ایمان هم بیاوری. یک جا می‌گوید: «تابُوا  وَ بَيَّنُوا» (بقره/ 160) حقیقت را کتمان کردی حالاتوبه کردی؟ حالا بیان کن. کسی که حقیقت را کتمان کرده، نگفته، حالا باید بگوید. «تابُوا و أصلَحُوا» (بقره/ 160 و نساء/ 146)، «تابُوا  وَ بَيَّنُوا»، «تابُوا  و آمَنُوا» (اعراف/ 153) توبه باید یک عملی هم پشت سرش باشد. توبه‌ی خالی خدایا ما گناه کردیم، شب قدر هم می‌رویم مسجد قرآن سر می‌گیریم، بعد دیگر خدا ما را بخشید، این‌طور نیست.

«التَّوْبَةُ نَدَمٌ بِالْقَلْبِ» توبه این است که قلباً پشیمان بشود، «اسْتِغْفَارٌ بِاللِّسَانِ»، با زبانت هم عذرخواهی کنی، «تَرْكٌ بِالْجَوَارِحِ» دست و پایت هم دیگر خلاف نکند، این را توبه می‌گویند.

(23) مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً

(۲۳) در ميان مؤ منان مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند صادقانه ايستاده‏ اند، بعضي پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضي ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود نداده‏ اند.

 ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ﴾ يعني صدق فعلي ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ﴾, ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ﴾ نَحب يعني نذر لازم‌الوفا, اينها مثل اينكه حضور در صحنه, حضور در جبهه, اداي شهادت, جنگيدن تا شهيد شدن را يك نذر لازم مي‌دانستند و مطابق اين, نذرشان را عملي كردند. گرچه از اصل مرگ به عنوان نَحب ياد شده است يعني به منزله نذر لازم‌الوفاست چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾

 در آن روز، شهداي كربلا يكي پس از ديگري مثل مسلم، مثل حبيب اينها كه شهيد مي‌شدند يكي كه رفته بود ديگري كه مانده بود مي‌گفت: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ﴾ خود وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) وقتي اصحاب يكي پس از ديگري با امام وداع كرده مي‌خواستند به ميدان بروند مي‌فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ﴾

لذا در تفسير (صافى ) چنين آمده است : ان اصحاب الحسين بكربلا كانوا كل من اراد الخروج ودع الحسين (عليه السلام ) و قال : السلام عليك يا بن رسول الله ! فيجيبه : و عليك السلام و نحن خلفك ، و يقرء فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر): (ياران امام حسين (عليه السلام ) در كربلا هر كدام كه مى خواستند به میدان بروند با امام (عليه السلام ) وداع مى كردند و مى گفتند سلام بر تو اى پسر رسول خدا (سلام وداع ) امام (عليه السلام ) نيز به آنها پاسخ مى گفت و سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر.

از كتب مقاتل استفاده مى شود كه امام حسين (عليه السلام ) اين آيه را بر كنار جنازه شهيدان ديگرى همچون (مسلم بن عوسجه ) و به هنگامی كه خبر شهادت (عبد الله بن يَقطَر) به او رسيد نيز تلاوت فرمود.

 

 اما يك عده خواستند بگويند خانه ما كسي نيست و زن و بچه تنها هستند و مانند اينها كه ﴿إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ﴾ كه فرمود: ﴿وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَاراً﴾ [19] در برابر آيه پانزده كه فرمود عده‌اي رو برگرداندند اينها كساني بودند كه ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا﴾ اينها ديگر ايستادند, ايستادند با ايستادگي, بعضي شهيد شدند بعضي منتظرند. وقتي به نذرش وفا بكند مي‌گويند: «قضي نحبه»

 

(صدقوا ما عاهدوا الله عليه ) - يعنى صدق خود را در آنچه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عهد كرده بودند به ثبوت رساندند، و آن عهد اين بود كه هر وقت به دشمن برخوردند فرار نكنند، شاهد اينكه مراد از عهد اين است، محاذاتى (رویارویی) است كه آيه مورد بحث با آيه سابق دارد، كه درباره منافقين و بيماردلان سست (و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار - قبلا با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند) همچنان كه همين محاذات بين آيه سابق و آيه اى كه قبلا فرموده بود كه : منافقين در چنين مخاطرى به شك افتادند، و تسليم امر خدا نشدند، نيز برقرار است.

(فمنهم من قضى نحبه ) - يعنى بعضى از مؤمنين در جنگ اجلشان به سر رسيد، يا مردند، و يا در راه خدا كشته شدند، و بعضى منتظر رسيدن اجل خود هستند، و از قول خود و عهدى كه بسته بودند هيچ چيز را تبديل نكردند.

به عكس منافقان و يا مؤ منان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مى افكند، و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند، اينان همچون كوه ، ثابت و استوار ايستادند، و اثبات كردند عهدى كه با او بستند هرگز گسستنى نيست )!

 تفاوت ثمره معرفت‌شناسي حسي و عقلي

 آنچه در دنيا رخ مي‌دهد براي كساني كه معرفت‌شناسي آنها فقط در حوزه حس و تجربه است كارآيي و كارآمدي آنها هم در حدّ حس و تجربه است آنها اگر غذا مي‌خورند در حدّ غذاي حيواني است كه فرمود: ﴿يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ همان گونه كه چارپايان مى ‏خورند، مى ‏خورند﴾ يا ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو[ها] سرگرمشان كند پس به زودى خواهند دانست﴾ اينها غير از غذاي ظاهري و بدني بهره‌اي ندارند همان‌طوري كه حيوانات, محدوده بهره‌برداري آنها همين‌قدر است.

 ولي گروهي كه معرفت‌شناسي آنها از حس و تجربه گذشت به عقل و تجريد رسيد ضمن بهره‌برداري از تجربه حسّي از تجريد عقلي استفاده مي‌كنند آنها غذايي كه مي‌خورند بر اساس «قوّ علي خدمتك جوارحي اعضایم را در راه خدمتت نیرو بخش» [3] غذا مي‌خورند نكاحي كه مي‌كنند ﴿قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ﴾ و مانند آن است چون فرمود: ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾ اين نكاح را براي ولد صالح و فرزند صالح مي‌خواهند چون خدا فرمود: ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾ به دنبالش فرمود: ﴿وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ﴾ [4] به فكر فرزند صالح باشيد بنابراين اين دو جرياني كه جزء ساده‌ترين و رايج‌ترين كارهاي انساني است بين اين دو گروه فرق است يكي غذا خوردن يكي نكاح كردن; يكي غذا مي‌خورد ﴿يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ﴾ يكي هم نكاح مي‌كند «ينكح كما تَنكح البهائم». در برابر آنها كسي غذا مي‌خورد مي‌گويد: «قوّ علي خدمتك جوارحي» نكاح مي‌كند بر اساس ﴿قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ﴾ به فكر فرزند صالح است اين دو جريان در ساده‌ترين كارها.

سوره 2: البقرة

نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۲۲۳﴾

زنان شما، محل بذرافشاني شما هستند، پس هر زمان كه بخواهيد، مي‏توانيد با آنها آميزش كنيد. و (سعي نمائيد از اين فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكي براي خود، از پيش بفرستيد! و از خدا بپرهيزيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد و به مومنان، بشارت ده!

 ظهور ثمره دو نوع معرفت‌شناسي در احزاب

 مسئله جنگ و جريان احزاب و خندق هم از همين قبيل است برخي‌ها جنگ مي‌كنند كه خاك بگيرند زمين بگيرند كشورگشايي كنند و حكومت كنند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي در حقيقت امروز هر كه فايق آيد خوشبخت مى ‏شود﴾ مي‌جنگند. برخي‌ها مي‌جنگند كه مانع را از سر راه بشريّت بردارند كه بازگشت چنين جنگي در حقيقت دفاع و دفع است از محرومان دفاع مي‌كنند. بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي بی تردید کسی که خود را [از زشتی های باطن و ظاهر] پاک کرد، رستگار شد.﴾ دارند زندگي مي‌كنند احزابي كه از درون و بيرون عليه مدينه حركت كردند همان جنگ حسّي و تجربي بود كه هدفي نداشتند جز ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ مؤمناني كه در داخل مدينه به رهبري حضرت مي‌جنگيدند بر اساس ﴿جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا و آنها كه در راه ما جهاد كنند قطعا هدايتشان خواهيم كرد [7] و مانند آن است كه «لاحياء الكلمة الطيّبة» است براي ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾, [8] بر اين اساس مي‌جنگد

 سرّ اينكه آن دسته های قبل گرفتار چنين منظره‌اي هستند براي اينكه معرفت‌شناسي اينها بر اساس حس و تجربه است مي‌گويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ [11] اما ‌آن‌كه معرفت‌شناسي‌اش مطابق تجريد است مي‌گويد اين حيات دنيا لَعِب و لهو است من هم مسافرم من هم مهاجرم بايد هجرت كنم بايد سفر كنم و ابديّت من بعد از مرگ است بايد به اين فكر باشم.

بايد بدانيد غير از تجربه و حس, حقيقت ديگري هست به نام تجريد و عقل, و انسان غير از اين بدن, حقيقتي دارد به نام جان كه گوهر انسان همان است و با ملكوت او وابسته است و با ابديّت او, اصلاً اين نشئه نسبت به حقيقتي كه انسان در پيش دارد قابل قياس نيست.

پس چهار عنصر دو به دو مقابل هم‌اند فعل مؤمنان, مقابل فعل منافقين است و قول مؤمنان مقابل قول منافقين.

(22) وَلَمَّا رَأَي الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ

(22) وَلَمَّا رَأَي الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً

(۲۲) هنگامي كه مؤ منان، لشكر احزاب را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و خدا و رسولش راست گفته‏ اند، و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنها چيزي نيفزود.

 

و وعده اى كه به آن اشاره كردند - به قول بعضى - عبارت بود از اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قبلا فرموده بود به زودى احزاب عليه ايشان پشت بهم مى دهند، و به همين جهت وقتى احزاب را ديدند فهميدند اين همان است كه آن جناب وعده داده بود.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از وعده مزبور آيه سوره بقره است، كه قبلا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده بودند:

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ ﴿۲۱۴﴾

آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى ‏شويد و حال آنكه هنوز مانند آنچه بر [سر] پيشينيان شما آمد بر [سر] شما نيامده است آنان دچار سختى و زيان شدند و به [هول و] تكان درآمدند تا جايى كه پيامبر [خدا] و كسانى كه با وى ايمان آورده بودند گفتند پيروزى خدا كى خواهد بود هشدار كه پيروزى خدا نزديك است (۲۱۴)

و مى دانستند كه به زودى گرفتار مصائبى مى شوند، كه انبياء و مؤمنين گذشته بدان گرفتار شده، و در نتيجه دلهايشان دچار اضطراب و وحشت مى شود و چون احزاب را ديدند يقين كردند كه اين همان وعده موعود است، و خدا به زودى ياريشان داده و بر دشمن پيروزشان مي كند.

اين دو وجهی است كه درباره وعده مذكور در آيه گفته اند، و حق مطلب اين است كه بين آن دو جمع كنيم، چون در آيه شريفه وعده را هم به خدا نسبت داده اند، و هم به رسول او، و گفتند: (هذا ما وعدنا الله و رسوله ).

کما اینکه در آیه  ۱۳ نیز وعده را هم به خدا و هم به رسول نسبت میدهد

جمله (و صدق الله و رسوله ) شهادتى است از ايشان بر صدق وعده، (و ما زادهم الا ايمانا و تسليما)، يعنى ديدن احزاب در آنان زياد نكرد، مگر ايمان به خدا و رسولش، و تسليم در برابر امر خدا، و يارى كردن دين خدا، و جهاد در راه او را.

(21) لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ

(21) لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً

(۲۱) براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكوئي است،  براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى ‏كند.

تاكنون از گروه هاي مختلف و برنامه هاي آنها در غزوه احزاب سخن به ميان آمده از جمله افراد ضعيف الايمان ، منافقين ، سران كفر و نفاق ، و بازدارندگان از جهاد.

قرآن مجيد در پايان اين سخن از (مؤ منان راستين )، و روحيه عالى و پايمردى و استقامت و ساير ويژگيهاي آنان در اين جهاد بزرگ ، سخن مى گويد.

و مقدمه اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مى كند

و معناى آيه اين است كه به او تاءسي كنيد، هم در گفتارش و هم در رفتارش، و شما مى بينيد كه او در راه خدا چه مشقت هايى تحمل مى كند، و چگونه در جنگها حاضر شده، آنطور كه بايد جهاد مى كند، شما نيز بايد از او پيروى كنيد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه حضرت على (عليه السلام ) با آن شهامت و شجاعتش در همه ميدانهاى جنگ كه يك نمونه زنده آن غزوه احزاب است. در سخنى كه در نهج البلاغه از آنحضرت نقل مى فرمايد كنا اذا احمر الباس اتقينا برسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه : (هر گاه آتش جنگ ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول الله پناه مى برديم و هيچيك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود).

 

اگر كسي به ياد خدا و قيامت است و به اين دستور الهي عمل بكند كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ [32] اين اُسوه و قُدوه‌اش وجود مبارك پيامبر است آنها كه  به حضرت تأسّي دارند

 

مطالب علمي با گفتن و اقامه برهان حل مي‌شود اما مطالب عملي گذشته از اينكه نياز به تعليم دارد يك الگوي عملي هم مي‌خواهد كه انسان چگونه اين را پياده كند. وقتي انسان ببيند كه عده‌اي مطلب را خوب فهميدند و پياده كردند و جواب خوبي داد اينها مي‌توانند به آنها اقتدا كنند

مشابه این مطلب را برای حضرت ابراهیم و گروهی از مؤمنان داریم

سوره ۶۰: الممتحنة

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ﴿۴﴾

براي شما تاسي نيكي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند وجود داشت، هنگامي كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مي‏پرستيد بيزاريم، ما نسبت به شما كافريم، و ميان ما و شما عداوت و دشمني هميشگي آشكار شده است، و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداي يگانه ايمان بياوريد، جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش آزر) وعده داد كه براي تو طلب آمرزش مي‏كنم، و در عين حال در برابر خداوند براي تو مالك چيزي نيستم. پروردگارا! ما بر تو توكل كرده‏ ايم، و به سوي تو بازگشتيم، و سرانجام همه به سوي تو است. (۴)

رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۵﴾

پروردگارا! ما را مايه گمراهي كافران قرار مده، و ما را ببخش اي پروردگار ما كه تو عزيز و حكيمي. (۵)

 لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَمَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴿۶﴾

براي شما در برنامه زندگي آنها اسوه حسنه‏ اي بود براي كساني كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس سرپيچي كند به خويشتن ضرر زده است، زيرا خداوند بينياز و شايسته هرگونه ستايش است. (۶)

 فرمود اين شخص شايسته است كه شما به او تأسّي كنيد نفرمود به او اقتدا كنيد فرمود او مقتداست او قُدوه است اگر كوثر جوشاني باشد فقط آدرس مي‌دهند مي‌گويند آب جوشان و كوثر جوشان و خنك در دامنه فلان كوه است به تشنه نمي‌گويند برويد بنوشيد مي‌گويند آنجا چشمه است يك وقت است مي‌گويند: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الامْرِ مِنْكُمْ﴾ [13] مي‌گويند از خدا اطاعت كنيد از پيغمبر اطاعت كنيد از ﴿أُوْلِي الامْرِ﴾ يعني اهل بيت(عليهم السلام) اطاعت كنيد يك وقت مي‌گويند اينها چشمه‌اند اين ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ ملاحظه مي‌فرماييد ندارد كه «فأتسوا» يا «تأسّوا» نه امر به افتعال شده يعني ائتسا نه به باب تفعّل امر شده يعني تأسّي, نفرمود تأسّي كنيد ائتسا كنيد فرمود او قُدوه است خود دانيد, او كوثر است اگر تشنه‌ايد بنوشيد ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.

 چون بالقول المطلق حضرت را اسوه دانست معلوم مي‌شود معصوم است ديگر نمي‌شود كار او را با چيز ديگري مقايسه كرد ببينيم اگر با فلان قانون مطابق بود اين حق است اگر با فلان قانون مطابق نبود اين باطل است ما قانون را از فعل و قول و تقرير معصوم استنباط مي‌كنيم ما قانون نوشته‌اي كه نداريم. اين تنها درباره رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست درباره اهل بيت مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير هم هست. اگر كسي ـ معاذ الله ـ معصوم نباشد كه منشأ نوشتن قانون نيست اگر كسي معصوم نباشد عمدي كه هيچ، ولو خطا هم بكند منشأ قانون‌نويسي نيست.

 لذا اين چشمه است اين كوثر (خير و بركت فراوان) است اختصاصي به صديقه كبرا(سلام الله عليها) ندارد اين چهارده نفر همه‌شان كوثرند فرمود اين اسوه است آنجا كه دارد ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ آن يك مقام نازل‌تري است اينجا كه دارد او قُدوه است يك مقام برتر است اگر قيدي بود كه مثلاً «إن كان قوله كذا, إن كان فعله كذا» استفاده عصمت آسان نبود اما اگر گوهري بالقول المطلق قُدوه باشد بالقول المطلق اسوه باشد حتماً معصوم است ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.

 

 

 اينكه فرمود: ﴿لِمَن كَانَ يَرْجُوا﴾ نظير اينكه درباره قرآن از يك طرف فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ اما از يك طرف فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ [5] يعني مردان باتقوا از اين كتاب بهره مي‌برند گرچه اين كتاب براي هدايت همه مردم است مردان الهي, از اسوه بودن حضرت بهره مي‌برند گرچه آن حضرت اسوه براي همه است خدا او را براي همه اُسوه قرار داد نه اينكه براي گروه خاصي, منتها اين گروه خاص استفاده مي‌كنند در جريان حضرت ابراهيم هم همين‌طور است آن حضرت براي همه انسان‌ها اسوه است منتها گروه خاصّي بهره مي‌برند ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين‌طور است ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [6] از همين قبيل است.

 

 اين ذكر كثير در چند جاي قرآن آمده ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ [7] كه ما را به كثرت ذكر امر كردند يعني كثرت نفسي نه تنها كثرت نسبي حالا غفلت احياناً عارض شد هيچ, بسياري از موارد انسان بايد به ياد خدا باشد منافقين هم همين را داشتند در نمازها حضور داشتند آثار سجده هم در پيشاني بعضي‌ها بود نه اينكه اينها كمتر عبادت مي‌كردند يا كم عبادت مي‌كردند ولي چون عبادت اينها براي دنيا بود و بر اساس ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ [8] فرمود: ﴿وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلَّا قَلِيلاً﴾ [9] وگرنه اينها اين‌طور نبود عبادتشان كم باشد اينها وقتي به نماز مي‌ايستادند ﴿إِذَا قَامُوا إِلَي الصَّلاَةِ قَامُوا كُسَالي﴾ [10] براي اينكه از نماز لذّتي نمي‌بردند براي تقرّب الي الله نبود غرض اين است كه كار اينها كه عبادت‌هاي سوري بود كم نبود.

سوره ۴: النساء

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۱۴۲﴾

منافقان مي‏خواهند خدا را فريب دهند در حالي كه او آنها را فريب مي‏دهد و هنگامي كه به نماز ايستند از روي كسالت مي‏ايستند، در برابر مردم ريا مي‏كنند و خدا را جز اندكي ياد نمي‏نمايند. (۱۴۲)

 

هرگز نبايد تصور كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت تنها ذكر زبانى است ، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور علاوه بر اين، ذكر قلبى و عملى است ، يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدا بيفتد و آن را ترك گويد.

هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد.

در حديث مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: بادروا الى رياض الجنة ؟: (به سوى باغهاى بهشت بشتابيد).

ياران عرض كردند: و ما رياض الجنة ؟: (باغهاى بهشت چيست )؟

فرمود (حلق الذكر) مجالس ذكر است .

منظور جلساتى است كه در آن علوم اسلامى احيا شود و بحثهاى آموزنده و تربيت كننده مطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهكاران پاك گردند و به راه خدا آيند

 

جريان اسوه بودن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ادله فراواني در قرآن  استفاده مي‌شود:

 طايفه اُوليٰ ادله‌اي است كه آن حضرت را به كمالات روحي و معنوي مي‌ستايد گاهي مي‌فرمايد: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ و تو اخلاق عظيم و برجسته‏ اي داري [1] گاهي هم قصص و داستان‌هايي نقل مي‌كند كه از كرامت روحي آن حضرت گزارش مي‌دهد و مانند آن. نقل اين جريان, طرح اين قصّه‌ها خودش دليل است بر اينكه آن حضرت قُدوه مؤمنان و اُسوه مسلمانان است.

 دليل ديگر, ادله‌اي است كه ما را امر مي‌كند به آن حضرت اقتدا كنيم و از آن حضرت پيروي كنيم كه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ [2] از اين قبيل است ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ [3] از اين قبيل است و مانند آن كه اينها جزء طايفه ثانيه‌اند,

طايفه ثالثه كه اصرح از همه است همين آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾

 

پرسش: آيه اسوه با آيات قبل و بعد ارتباط دارد يا نه؟

 پاسخ: بله, قرآن كه كتاب قصه نيست در متن يك جريان فوراً آن سهم تربيتي آن اصل تربيتي آن اصل موعظتي را بازگو مي‌كند اگر يك كتاب قصه بود خب اوّلش را مي‌گفت آخرش را مي‌گفت تاريخش را مي‌گفت اصلاً در قرآن سخن از تاريخ نيست هيچ جا نمي‌گويد كه در چه زماني اتفاق افتاده چون كتاب تاريخ و قصه نيست در وسط مطلب, اسوه بودن آن رهبر را ذكر مي‌كند

 

 سيره حضرت مشخص است سيره حضرت را بايد از قرآن و اهل بيت گرفت غير از اين ما راه ديگر نداريم بيگانه خب بيگانه است. خدا غريق رحمت كند مرحوم علامه طباطبايي و علامه اميني را! اينها خب هم هم‌شهري بودند هم در نجف مأنوس بودند سيدناالاستاد مي‌فرمود وقتي مرحوم علامه اميني آمد منزل گفت من هر فضيلتي كه درباره حضرت امير يافتم اطمينان دارم براي ديگري هم آمده بدون ترديد, دو سه روز بعد كه جستجو كردند ديدند بله براي آنها هم جعل كردند آنها منتظر بودند ببينند كه چه بياني وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره حضرت امير دارد با فاصله كم به بهانه‌اي براي اوّلي و دومي, ديگران جعل كردند

 

 

 آن حضرت اسوه است لجميع الناس و اين اسوه بودن چون مطلق است در همه امور اسوه است چه در صوم و صلات چه در نكاح و امثال ذلك الاّ ما خرج بالدليل.

 اختصاصی بودن بعضي از سنن رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

 آن ما خرج بالدليل را در آيه پنجاه همين سور‌ه كه به خواست خدا بعد خواهد آمد. چون خرج بالدليل نظير وجوب تهجّد، نماز شب و مانند آن وگرنه مادامي كه دليل بر اختصاص چيزي وارد نشد وجود مبارك حضرت اسوه است

 

تبيين جنبه سياسي تعدد همسران پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اصل تعدّد ازواج حضرت مستحضريد كه به جهت مسائل سياسي بود خدا غريق رحمت كند مرحوم علامه عسكري را! در جلسه‌اي مي‌فرمود شما اين اعراب خشن را حالا عرب كه شهرنشين است حسابشان جداست اين اعراب آن روز را شما نمي‌شناسيد. اين بزرگوار مي‌فرمود اينها در حرم حضرت اباالفضل ممكن است ـ معاذ الله ـ به نام خدا دروغ قسم بخورند ولي به اباالفضل دروغ قسم نمي‌خورند اين‌قدر براي وجود مبارك حضرت اباالفضل احترام قائل‌اند با اين وصف، اگر آن رئيس عشيره و قبيله دستور بدهد كه اين بقعه را بايد خراب بكنيد مي‌كنند. خب تعصّب جاهلي چيز ديگر است تعصّب جاهليت عرب چيز ديگر است وجود مبارك حضرت براي رام كردن اينها از اقوام اينها از همه نحله‌ها از همه عشاير همسري گرفته كه اينها بتوانند بر اساس اين جهت آرام باشند وگرنه خودش در 25 سالگي با همسر 40 ساله ازدواج كرد بنابراين حضرت يك حساب ديگري داشت اصلِ ازدواجش براي اين بود كه آنها نشورند و آنها توطئه نكنند و آنها عليه اسلام آن تعصّب جاهلي را به كار نبرند.

اگر انسان روایات یا رویدادهای  گذشته را بدون در نظر گرفتن بستر زمانی و مکانی اون رویداد بخواهد بررسی کند به اشتباه می افتد.

(20) يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ

(20) يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلاً

(۲۰) آنها گمان مي‏كنند هنوز لشكر احزاب نرفته‏ اند، و اگر برگردند اينها دوست مي‏دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند و از اخبار شما جويا گردند و اگر در ميان شما باشند جز كمي پيكار نمي‏كنند.

يعنى از شدت ترس هنوز گمان مى كنند كه احزاب - لشكر دشمن - فرار نكرده اند و اگر احزاب بعد از رفتن از مدينه بار ديگر برگردند، اين منافقين دوست مى دارند اى كاش از مدينه بيرون شويم، و در باديه منزل بگيريم، و از آنجا خبر مسلمين را به دست آوريم، كه از بين رفتند يا نه، (يسئلون عن أنبائكم ) از آنجا اخبار شما را به دست آورند، (و لو كانوا فيكم ) و به فرضي كه به باديه نروند، و در بين شما بمانند، (ما قاتلوا إلا قليلا) قتال نمى كنند مگر اندكى، پس بودن منافقين با شما فايده زيادى براى شما ندارد، چون قتال آنان خدمت قابل توجهى نيست.

نه از رفتن آنها نگران باشيد، نه از وجودشان خوشحال ، كه افرادى بى ارزش و بى خاصيتند و نبودنشان از بودنشان بهتر!

همين مقدار پيكار مختصر نيز براى خدا نيست . از ترس سرزنش و ملامت مردم و براى تظاهر و ريا كارى است ، چرا كه اگر براى خدا بود حد و مرزى نداشت ، و تا پاى جان در اين ميدان ايستاده بودند.

 

اينها كه شهرنشين‌اند عرب‌اند آنها كه باديه‌نشين‌اند اعراب‌اند. بَدو يعني بيابان ﴿جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ﴾ [31] يعني از بيابان.

 مشكل مدينه اين بود كه يك عدّه منافق بودند يك عدّه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ بودند يك عده هم گذشته از آن نفاق, گرايش سوء سياسي داشتند اينها يك ارتباط مرموز و مخفي با مشركين داشتند خبرچين بودند خبري كه بين مسلمان‌ها از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منتشر مي‌شد فوراً به بيگانه‌ها گزارش مي‌دادند آيه 52 سورهٴ مباركهٴ «مائده» در اين زمينه گذشت; در آيه 52 در سورهٴ «مائده» فرمود:

﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾

مشاهد مي‏كني افرادي را كه در دلهايشان بيماري است در (دوستي با) آنان بر يكديگر پيشي مي‏گيرند، و مي‏گويند مي‏ترسيم حادثه‏ اي براي ما اتفاق بيفتد (و نياز به كمك آنها داشته باشيم) شايد خداوند پيروزي يا حادثه ديگري از ناحيه خود (به نفع مسلمانان) پيش ‍ بياورد و اين دسته از آنچه در دل پنهان داشتند پشيمان گردند.

 

فرمود يك عدّه كساني هستند كه قلبشان مريض است تا يك حادثه جزئي اتفاق مي‌افتد فوراً با بي.بي.سي تماس مي‌گيرند! خب مگر نمي‌داني او اعدي عدوّ است مگر نمي‌دانيد عمري به اين مملكت خيانت كرده فرمود تا حادثه‌اي پيش آمد با مخالفان و دشمنان بيرون چرا تماس مي‌گيري مي‌فرمايد آنها كارشان اين بود حادثه‌اي كه در داخله مدينه رخ مي‌داد فوراً به بيرون اطلاع مي‌دادند ﴿يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾ مي‌گويند شايد نظام شكست خورد آنها برگشتند ما چرا رابطه‌مان را با آنها قطع بكنيم خود خداي سبحان فرمود خب اگر ـ ان‌شاءالله ـ اين طرف شد كه اسلام پيروز شد انقلاب اسلامي پيروز شد آن‌گاه جواب خدا و پيامبر را چه مي‌دهيد.

(19) أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ

(19) أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً

(۱۹) آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلند، و هنگامي كه لحظات ترس و بحراني پيش آيد مشاهده مي‏كني آنچنان به تو نگاه مي‏كنند و چشمهايشان در حدقه مي‏چرخد كه گوئي مي‏خواهند قالب تهي كنند! اما هنگامي كه حالت خوف و ترس فرو نشست زبانهاي تند و خشن خود را با انبوهي از خشم و عصبانيت بر شما مي‏گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مي‏كنند!) در حالي كه در آن نيز حريص و بخيلند، آنها هرگز ايمان نياورده‏ اند لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد و اين كار بر خدا آسان است.

(انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند) (اشحة عليكم ).

كلمه (اشحه ) جمع شحيح است، كه به معناى بخيل است

نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيه وسائل جنگ ، و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق ، و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى ورزند، بخلى توام با حرص و حرصى روز افزون !

بعد از بيان بخل آنها و مضايقه از هر گونه ايثارگرى ، به بيان اوصاف ديگرى از آنها كه تقريبا جنبه عمومى در همه منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنين مى گويد: (هنگامى كه لحظات ترسناك و بحرانى پيش مى آيد آنچنان جبان [ ج َ بی دل ] و ترسو هستند كه مى بينى به تو نگاه مى كنند در حالى كه چشمهايشان بى اختيار در حدقه به گردش آمده ، همانند كسى كه در حال جان دادن است ) ! ( فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ ).

آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه گاه محكمى در زندگى ندارند، هنگامى كه در برابر حادثه سختى قرار گيرند كنترل خود را به كلى از دست مى دهند، گوئى مى خواهند قبض روحشان كنند.

سپس مى افزايد: اما همينها هنگامى كه طوفان فرو نشست و حال عادى پيدا كردند به سراغ شما مى آيند آنچنان پر توقعند كه گوئى فاتح اصلى جنگ آنها هستند، و همچون طلبكاران فرياد مى كشند و با الفاظى درشت و خشن ، سهم خود را از غنيمت ، مطالبه مى كنند، و در آن نيز سختگير و بخيل و حريصند)! ( فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ).

(سَلَقُوكُم ) از ماده (سلق ) (بر وزن خلق ) در اصل به معنى گشودن چيزى با خشم و عصبانيت است ، خواه گشودن دست باشد يا زبان ، اين تعبير در مورد كسانى كه با لحنى آمرانه و طلبكارانه فرياد مى كشند و چيزى را مى طلبند به كار مى رود.

أَلْسِنَةٍ حِدَادٍ، به معنى زبانهاى تيز و تند است ، و در اينجا كنايه از خشونت در سخن مى باشد.

در پايان آيه به آخرين توصيف آنها كه در واقع ریشه همه بدبختی هایشان مى باشد اشاره كرده مى فرمايد: (آنها هرگز ايمان نياورده اند) (أولئك لم يؤمنوا). (و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده ) چرا كه اعمالشان هرگز توام با انگيزه الهى و اخلاص نبوده است (فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ ). (و اين كار براى خدا سهل و آسان است ) (و كان ذلك على الله يسيرا).

 

شحيح‌اند بخيل‌اند نسبت به خونريزي شما مي‌گويند كشته نشويد خودتان را به كشتن ندهيد به زحمت نيندازيد. خيرخواهانه بيان مي‌كنند در حالي كه منافقانه حرف مي‌زنند. وقتي هراس آمد نائره (آتش و شعله) جنگ ملتهب شد اينها چشمانشان از شدت ترس شبيه حال محتضر است ﴿فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾ مثل كسي كه مُغشي‌عليه است بي‌هوش شده مغمي‌عليه است در آستانه مرگ است چشمش از شدّت ترس و هراس مي‌گردد.

 اما وقتي مسلمان‌ها پيروز شدند، سرود پيروزي خوانده شد، غنائم گرفته شد، مي‌گويند ما هم شريكيم.

لسان حديد يعني زبان تند، زبان نيش‌دار، زبان زخم‌زننده حديد يعني تيز با يك زبان تيز با يك قلم تيز حالا سهم‌خواهي مي‌كنند مي‌گويند ما در انقلاب شركت داشتيم ما هم سهم داريم اين ﴿فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ﴾ حالا با گفتارشان با رفتارشان نوشتارشان سهم‌خواه‌اند ﴿أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ﴾ خير يعني مال، يعني سهم مي‌خواهند خيلي بخيلانه و حريصانه سهم‌خواه انقلاب‌اند خب از آن طرف مي‌گفتند ﴿هَلُمَّ إِلَيْنَا﴾ خودتان را به كشتن ندهيد به عنوان اينكه خيرخواه اينها هستند مي‌گويند ما حاضر نيستيم شما خودتان را به كشتن بدهيد ﴿أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ﴾ اما الآن ﴿أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ﴾ قبلاً نسبت به ترك خونريزي حرص داشتند الآن نسبت به جمع غنائم حرص دارند فرمود اينها هم يك گروه‌اند.

﴿فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ﴾ يعني اعمال باطلشان را كه باطن بود ظاهر كرد وگرنه اين‌طور نيست كه واقعاً كار خيري داشتند بعد خدا باطل كرده باشد يك وقت است كسي كار خوب دارد ـ معاذ الله ـ عاقبت به شرّ مي‌شود مرتد مي‌شود خب اينجا جاي احباط و امثال ذلك هست اما اگر كسي از اول منافقانه وارد شده بود اين هيچ راهي براي خير نداشت اين كار خيري ندارد تا خدا احباط بكند اگر واقعاً در جمع اينها كساني بودند كه به سوء عاقبت گرفتار شدند نظير بلعم و سامري و امثال ذلك بله اينجا جاي احباط است اما اگر كسي منافقانه حضور داشت و اصلاً به ياد خدا نبود اينجا احباط يعني «أظهر الله اعماله الباطلة» نه اينكه «أحبط الله اعماله الصحيحة».

 

در يك جمع بندى چنين نتيجه مى گيريم كه معوقين (باز دارندگان ) منافقانى بودند با اين اوصاف :

1 - هرگز اهل جنگ نبودند جز به مقدار بسيار كم .

2 - آنها هيچگاه اهل ايثار و فداكارى از نظر جان و مال نبوده و تحمل كمترين ناراحتيها را نمى كردند.

3 - در لحظات طوفانى و بحرانى از شدت ترس ، خود را بكلى مى باختند.

4 - به هنگام پيروزى ، خود را وارث همه افتخارات مى پنداشتند!

5 - آنها افراد بى ايمانى بودند و اعمالشان نيز در پيشگاه خدا بى ارزش بود. و چنين است راه و رسم منافقان در هر عصر و زمان ، و در هر جامعه و گروه .

(18) قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا

(18) قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلاَ يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلاً

(۱۸) خداوند كساني كه مردم را از جنگ باز مي‏داشتند و كساني را كه به برادران خود مي‏گفتند به سوي ما بيائيد (و خود را از معركه بيرون كشيد) به خوبي مي‏شناسد آنها جز به مقدار كمي كارزار نمي‏كنند.

معوّق یعنی کسی که عائق ایجاد می‌کند عائق متعدی است اما تعویق که باب تفعیل است برای تشدید و کثرت و مبالغه است. معوّقين يعني تلاش و كوشش همه‌جانبه آنها اين است كه مانع‌تراشي كنند عائق ايجاد كنند مانع ايجاد كنند كه شما حضور پيدا نكنيد، يا نياييد، يا برگرديد به مدينه چون از مدينه خارج شده بودند، تا محدوده همان جايي كه حفاري كرده بودند خندق كَنده بودند.

معوّقين‌ اينها كساني‌اند كه در بخشي از آيات از اينها ياد كردند كه فرمود: ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ آنها ديگران را از آن باز مي‏دارند و خود نيز از آن دوري مي‏كننداينها هم نائي‌اند هم ناهي. يعني هم خودشان از دين دورند هم ديگران را نسبت به دين نهي مي‌كنند.

﴿وَالْقَائِلِينَ لإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا﴾ اگر همين‌ها باشند اينهايي كه درصدد تعويق‌اند مانع‌تراش‌اند، ايجاد مانع مي‌كنند به هم‌فكرانشان مي‌گويند به طرف ما بياييد مگر بيكاريد مي‌رويد جبهه، خودتان را به كُشتن مي‌دهيد ﴿هَلُمَّ إِلَيْنَا﴾ اين هَلُمّ در بعضي از لغات عرب هميشه مفرد ذكر مي‌شود. چه مخاطبش جمع باشد چه مفرد، اينجا مخاطبش با اينكه جمع است مفرد ذكر شده. و خودشان هم در بأس و جنگ شركت نمي‌كنند ﴿إِلَّا قَلِيلاً﴾، ﴿إِلَّا قَلِيلاً﴾ به حسب ظاهر يعني مگر زمان اندك لكن اينها كه منافق‌اند اصلاً در جنگ حضور ندارند.

و كلمه (هلم ) اسم فعلى است كه معناى (بيا) را مى دهد، و چون اسم فعل است تثنيه و جمع ندارد، اين البته در لغت حجاز چنين است

اسم فعل به کلمه ای گفته می شود که از نظر لفظی و ظاهری اسم است و علامت های اسم را می گیرد. مانند تنوین ، ال ، علامت جرّ و … اما از نظر معنایی ، معنای فعل دارد.

مانند: هیهات: بَعُدَ – اُفٍّ: اتضجر – صَهٍ : اُسکُت

 منافق از كافر هم بدتر است براي اينكه ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ است

سوره ۴: النساء

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا ﴿۱۴۵﴾

(بی تردید منافقان در پايين ترين مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز ياوري براي آنها نخواهي يافت. (۱۴۵)

﴿أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا﴾ چون ﴿لَمْ يُؤْمِنُوا﴾ پس معلوم مي‌شود ﴿لاَ يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلاً﴾ آن چند روزي يا چند هفته‌اي كه در جبهه حضور داشتند براي رضاي خدا نبود يا براي خبرچيني بود يا براي اينكه همان‌جا هم كه رفتند عده‌اي را بترسانند و بلرزانند بود و مانند آن، ذرّه‌اي اينها در انقلاب و جبهه حضور نداشتند.

 

در روايتى مى خوانيم يكى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ميدان احزاب به درون شهر براى حاجتى آمده بود، برادرش ‍ را ديد كه نان و گوشت بريان و شراب پيش روى خود نهاده ، گفت تو اينجا به خوشگذرانی مشغولى و پيامبر خدا در ميان شمشيرها و نيزه ها مشغول پيكار است ؟!

در جوابش گفت اى ابله ! تو نيز بيا با ما بنشين و خوش باش ! به خدائى كه محمد به او قسم ياد مى كند كه او هرگز از اين ميدان باز نخواهد گشت ! و اين لشكر عظيمى كه جمع شده اند او و اصحابش را زنده نخواهند گذاشت !

برادرش گفت : دروغ مى گوئى ، به خدا سوگند مى روم و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از آنچه گفتى باخبر مى سازم ، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و جريان را گفت در اينجا آيه فوق نازل شد.

بنابر اين شان نزول واژه (اخوانهم ) (برادرانشان ) ممكن است به معنى برادران حقيقى باشد و يا به معنى هم مسلكان ، همانگونه كه در آيه 27 سوره اسراء تبذير كنندگان را برادران شياطين ناميده است (إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ ).

(17) قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ

(17) قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَلاَ يَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً

(۱۷) بگو: چه كسي مي‏تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتي را براي شما اراده كرده، و غير از خدا هيچ سرپرست و ياوري نخواهند يافت.

 آ‌ن وقت يك اصل كلي توحيدي را ذكر فرمود، فرمود درست است كه همه كارها را بشر با اصول تجربي بايد انجام بدهد ولي مدير و مدبّر و كارگردان عالَم يك نفر است اگر بخواهد خير برساند كسي نمي‌تواند جلويش را بگيرد اگر كسي را خدا بخواهد تنبيه كند كسي نمي‌تواند جلويش را بگيرد آن بيان شفاف و روشنش در آيه دوم سورهٴ «فاطر» است كه فرمود: ﴿مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِه خداوند هر رحمتي را به روي مردم بگشايد كسي نمي‏تواند جلو آن را بگيرد، و هر چه را امساك كند كسي غير از او قادر به فرستادن آن نيست﴾ دري را خداي سبحان از روي رحمت بخواهد باز كند هر كه بخواهد ببندد مقدورش نيست به كسي بخواهد علم بدهد به كسي بخواهد مال بدهد به كسي بخواهد قدرت بدهد البته همه اينها نعمت‌هاي الهي است و آزمون است ولي اگر اراده الهي تعلّق گرفته كه كسي را با اين وضع آزمون كند هيچ كسي نمي‌تواند جلويش را بگيرد و اگر دري را خدا ببندد هيچ كسي نمي‌تواند باز كند. فتح و گشودن و بستن به دست اوست اين يك اصل كلي است كه خيلي شفاف و روشن بيان شده.

(16) قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لَا

(16) قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً

(۱۶) بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد سودي به حال شما نخواهد داشت، و در آن هنگام جز بهره كمي از زندگاني نخواهيد گرفت.

 مشكل جهان فعلي و بسياري از مردم اين است كه اينها با علوم تجربي سر و كار دارند. دانش اينها حسّي و تجربي است. كاربرد اين علوم هم امور تجربي است. لذا بسياري در فضاي حس دارند زندگي مي‌كنند. علوم تجربي، عمل تجربي انسان را در قلمرو حس بسته نگه مي‌دارد. اين ديگر به فكر علوم تجريدي نيست. علوم متافيزيكي نيست علوم ماوراءالطبيعي نيست علوم بعد از مرگ نيست اين تا مرگ را فكر مي‌كند. خيال مي‌كند مرگ، پوسيدن است اما بعد از مرگ چه خبر است هيچ علم تجربي جوابگوي اين سؤال نيست مي‌گويد انسان مي‌پوسد تمام شد و رفت. از پوست به در مي‌آيد اين را ديگر علم تجربي نه مي‌فهمد و نه داوري دارد.

بنابراین کسی که مرگ را پایان زندگی بداند چرا فرار نکند

3419) اندر آخِر حمزه چون در صف شدی / بی زره سرمست در غَزو آمدی

3420) سینه باز و ، تن برهنه ، پیش پیش / درفکندی در صفِ شمشیر ، خویش

3421) خلق پرسیدند کِای عمِ رسول / ای هُژَبرِ صف شکن ، شاهِ فُحول

 [ هُژَبر = شیر بیشه / فُحول = دلیران ، جمع فَحل ]

3422) نه تو لاتُلقُوا بِاَیدیکُم اِلی / تَهلُکه خواندی ز پیغامِ خدا ؟

3423) پس چرا تو خویش را در تَهلکه / می دراندازی چنین در معرکه ؟

3424) چون جوان بودیّ و ، زفت و سخت زِه / تو نمی رفتی سویِ صف بی زره ؟

3425) چون شدی پیر و ضعیف و مُنحَنی / پرده های لاابالی می زنی ؟

3426) لاابالی وار با تیغ و سِنان / می نمایی دار و گیر و امتحان ؟

3427) تیغ ، حُرمت می ندارد پیر را / کی بُوَد تمییز تیغ و تیر را ؟

3428) زین نَسَق غمخوارگانِ بی خبر / پند می دادند او را از غِیَر

3429) گفت حمزه : چونکه بودم من جوان / مرگ می دیدم ، وِداعِ این جهان

3430) سویِ مُردن ، کس به رغبت کی رود ؟ / پیشِ اژدرها ، برهنه کی شود ؟

3431) لیک از نورِ محمّد من کنون / نیستم این شهرِ فانی را زبون

3434) آنکه مردن ، پیشِ چشمش تَهلُکه ست / اَمرِ لاتُلقُوا بگیرد او به دست

3435) و آنکه مُردن پیشِ او شد فتحِ باب / سارِعُوا آید مَر او را در خِطاب

 

سوره ۲: البقرة

وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۹۵﴾

و در راه خدا انفاق كنيد و خود را با دست ‏خود به هلاكت ميفكنيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست مى دارد (۱۹۵)

سوره ۳: آل عمران

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ﴿۱۳۳﴾

شتاب كنيد براي رسيدن به آمرزش پروردگارتان؛ و بهشتي كه وسعت آن، آسمانها و زمين است؛ و براي پرهيزگاران آماده شده است. (۱۳۳)

 

فرمود اينها حرف‌هايشان اين است. بهانه‌هايشان هم اين است. اما به اينها خطاب نكرد. با اينها حرف نزد. فرمود: ﴿قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ﴾ تو به اينها بگو. حالا بر فرض فرار كرديد اين‌چنين نيست كه خدا دست از دينش بردارد، شما نشد ديگري(برخی فکر میکنند آنها هستند که دین خدا را حفظ میکنند. نه این طور  نیست. خدا دینش را خودش حفظ میکند) الآن هم اين آيه حاكم است فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم و هرگاه سرپيچي كنيد خداوند گروه ديگري را بجاي شما مي‏آورد كه مانند شما نخواهند بود. سوره محمد﴾.

 به همه ما مي‌فرمايد امروز اگر ـ خداي ناكرده ـ شما به اين نظام كمك نكرديد خدا اين‌طور نيست كه دست از نظام ديني بردارد شما را مي‌برد يك عدّه ديگر بهتر از شما مي‌آورد. اگر دين هست، حافظ دين، خداست. شما نشد، ديگري. لذا آدم بايد فرصت را غنيمت بشمارد بگويد خدايا تو كه دينت را حفظ مي‌كني اين دين را به دست ما حفظ بكن خدايا مرا جزء كساني قرار بده كه تو رضايت دادي كه دين را به دست او حفظ بكني و من را عوض نكن كه من را ببري ديگري بيايد اين دين را حفظ بكند «وَ اجْعَلني‌ مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدينِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بي‌ غَيْري»  پس آن خطر هست فرمود شما نشد ديگري اين كار را مي‌كند به جِدّ مي‌كند.

اين آیه شبيه همان چيزى است كه در جنگ احد، خطاب به گروه ديگرى از منافقان سست عنصر نازل گرديد:

قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ : (بگو حتى اگر در خانه هايتان باشيد، آنها كه مقدر شده است كشته شوند به سراغشان در بسترهايشان مى آيند و آنها را از دم شمشير مى گذرانند)! (آل عمران - 153).

در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» ملاحظه فرمودید بر فرض شما از مرگ فرار بكنيد تا چه وقت مي‌توانيد فرار بكنيد؛ آيه هشت سوره مباركهٴ جمعه فرمود:

سوره ۶۲: الجمعة

قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۸﴾

بگو اين مرگي كه از آن فرار مي‏كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد، سپس به سوي كسي كه از پنهان و آشكار با خبر است برده مي‏شويد و شما را از آنچه انجام مي‏داديد خبر مي‏دهد. (۸)

 اينجا هم فرمود رسول من! به اينها بگو شما بخواهيد كاري بكنيد كه نميريد شدني نيست بخواهيد كشته نشويد نافع نيست بر فرض هم كشته نشويد ﴿وَإِذاً لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً﴾ چند روزي بيشتر نيستيد بعد مردار مي‌شويد.

 گفتند در شهر عبدالملك مروان وبا واقع شد او از شهر بيرون رفت به او گفتند خداوند مي‌فرمايد: ﴿قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً﴾ گفت ما همان «ذاك القليل نطلب» قليل را مي‌خواهيم

(15) وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَكَانَ عَهْدُ اللَّه

(15) وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً

(۱۵) آنها قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند، و عهد الهي مورد سؤ ال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئولند).

اين جمله بيان آن عهدى است كه قبلا كرده بودند، و بعيد نيست كه مراد از عهد آنان از سابق، بيعتى باشد كه بر مساله ايمان به خدا و رسولش، و دينى كه آن جناب آورده با آن جناب كرده اند، و يكى از احكام دينى كه آن جناب آورده مساله جهاد و حرمت فرار از جنگ است، و معناى آيه روشن است.

 در صورتي كه شما به عهد الهي وفا كنيد ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ و به پيمانم وفا كنيد تا به پيمانتان وفا كنم [5] من به عهدم وفا مي‌كنم شما به عهدتان وفادار باشيد شما تعهد كرديد كه صحنه را ترك نكنيد صحنه را رها نكنيد از پيغمبر رو برنگردانيد اين عهد خداست عهد خدا مورد سؤال است كسي كه عهد خدا را بشكند لعنت خدا نصيب اوست خداي سبحان لعنت كرده كساني را كه ﴿يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ﴾ [6]

الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿۲۵﴾

و آنها كه عهد الهي را پس از محكم كردن ميشكنند، و پيوندهائي را كه خدا دستور برقراري آن را داده قطع مي‏كنند: و در روي زمين فساد مينمايند، لعنت براي آنهاست و بدي (و مجازات) سراي آخرت! (۲۵)

 

 اينها تعهّد سپردند. بيعت معنايش بيع است اگر كسي جانش را نفروشد به خدا، كه بيعت نيست اگر فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾ [12] در برابر ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾ يك شراء و اشتراء است يك بيع است

سوره ۹: التوبة

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۱۱۱﴾

خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريداري مي‏كند كه (در برابرش) بهشت براي آنان باشد (به اين گونه كه) در راه خدا پيكار مي‏كنند، مي‏كشند و كشته مي‏شوند، اين وعده حقي است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسي از خدا به عهدش وفادارتر است، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‏ ايد و اين پيروزي بزرگي (براي شما) است. (۱۱۱)

 

اگر خدا خريدار است و انسان فروشنده، اگر فروخت يعني جانش را و مالش را در راه خدا فروخت هر گونه تصرّفي در جان و مال به غير اذن خدا غاصبانه است الآن آدم مي‌تواند دهنش را باز كند هر حرفي بزند چشمش را باز كند هر كسي را ببيند گوشش را باز كند هر چيزي را بشنود؟! تصرّف غاصبانه معنايش همين است آدم كه حق ندارد روي فرش مردم روي مال مردم روي خانه مردم برود براي اينكه چيزي را كه به مردم فروخت ديگر براي آنهاست اگر ما واقعاً با خدا و پيامبر بيعت كرديم يعني بيع كرديم يعني جان و مال و امثال اينها را به خدا داديم ديگر براي ما نيست اگر خواستيم در جانمان، مالمان، جوارح و جوانحمان تصرّف بكنيم بايد صاحب‌مال اجازه بدهد پس اگر كسي غيبتي را گوش داد، در گوش، تصرّف غاصبانه كرد. اگر غيبتي كرد، در زبان، تصرّف غاصبانه كرد و هكذا در ساير معاصي.

 خب اينكه گفته شد ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ نماز و تمام عبادات من و زندگي و مرگ من، همه براي خداوند پروردگار جهانيان است [13] همين است براي اينكه تمام كارهاي ما بايد به اذن خدا باشد قاعده‌اش هم همين است اگر كسي چيزي را واقعاً به ديگري فروخت اگر بخواهد در آن تصرّف بكند بايد به اذن آن ديگري باشد آن وقت از طرفي بفروشد به حسب ظاهر، بعد به ميل خودش تصرّف بكند اين ديگر مي‌شود ﴿أفرأيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده ؟﴾. [14]

قبلا گفتیم هر چیزی که انسان چشم و گوش بسته از اون اطاعت کند میشود معبود انسان . میتواند شیطان باشد میتواند هوای نفس باشد میتواند یک سلبریتی باشد 

 در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين مطلب گذشت كه ذات اقدس الهي اينها را جزء حكمت الهي مي‌داند؛ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 34 اين بود فرمود: ﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً و به عهد (خود) وفا كنيد كه از عهد سؤ ال مي‏شود﴾. بعد از چند آيه فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ اين از حكمتهايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است [17] بارها ملاحظه فرموديد نه فقه در اصطلاح قرآن و روايات به معناي فقه در مقابل اصول است نه حكمت در اصطلاح قرآن و روايات به معني فلسفه است حكمت شامل فقه مي‌شود شامل اخلاق مي‌شود شامل اصول دين مي‌شود شامل فلسفه و كلام مي‌شود براي اينكه در آن آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً گذشت اصول دين هست اخلاق هست حقوق هست فقه هست در جمع‌بندي نهايي فرمود اينها حكمت الهي است ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ در همين قسمت قتل نفس مطرح است زنا مطرح است ﴿لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَي﴾، [19] ﴿لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ﴾، [20] ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾ [21] اينها احكام فقهي است بعد بفرمايد اينها حكمت‌هاي الهي است معلوم مي‌شود حكمت در اصطلاح قرآن غير از حكمت در اصطلاح حوزوي است كه ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ﴾ از همين قبيل است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=17&ayat=0&user=far&tran=2

 

 در آنجا فرمود: ﴿أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً﴾ اينجا هم فرمود: ﴿وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً﴾ مستحضريد وقتي كه فعل اسناد داده شد تعيين‌كننده اينكه اين فعل ماضي است يا مضارع است يا حال است يا اصلاً زمان‌بردار نيست متزمّن نيست آن اسمي است كه اين فعل را رهبري مي‌كند اينكه فرمود: ﴿وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً﴾ قبل را شامل مي‌شود الآن را شامل مي‌شود بعد را شامل مي‌شود اين‌طور نيست كه در گذشته عهد خدا مسئول بود الآن نيست يا بعداً نيست اين كينونت‌ها از اصل هستي خبر مي‌دهد.

(14) وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِم مِنْ اقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا

(14) وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِم مِنْ اقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا يَسِيراً

(۱۴) آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مي‏شدند و پيشنهاد بازگشت به سوي شرك به آنها مي‏كردند مي‏پذيرفتند، و جز مدت كمي براي انتخاب اين راه درنگ نمي‏كردند.

و معناى آيه اين است كه اگر لشكرهاى مشركين از اطراف، داخل خانه هاى ايشان شوند، و آنان در خانه ها باشند، آنگاه از ايشان بخواهند كه از دين برگردند، حتما پيشنهاد آنان را مى پذيرند، و جز اندكى از زمان درنگ نمى كنند مگر همان قدر كه پيشنهاد كفار طول كشيده باشد، و منظور اين است كه اين عده تا آنجا پايدارى در دين دارند، كه آسايش و منافعشان از بين نرود، و اما اگر با هجوم دشمن منافعشان در خطر بيفتد، و يا پاى جنگ پيش بيايد، ديگر پايدارى نمى كنند، و بدون درنگ از دين برمى گردند.

منظور از كلمه (فتنه ) در اينجا همان شرك و كفر است (همانگونه كه در آيات ديگر قرآن از قبيل آيه 193 سوره بقره آمده است ).

(13) وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا

(13) وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَاراً

(۱۳) و نيز به خاطر بياوريد زماني را كه گروهي از آنها گفتند: اي اهل يثرب! اينجا جاي توقف شما نيست، به خانه‏ هاي خود باز گرديد، و گروهي از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مي‏خواستند و مي‏گفتند خانه‏ هاي ما بدون حفاظ است، در حالي كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مي‏خواستند (از جنگ) فرار كنند!

كلمه (يثرب ) نام قديمى مدينه طيبه است، قبل از ظهور اسلام اين شهر را يثرب مى خواندند، بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين شهر هجرت كردند نامش را (مدينه الرسول ) نهادند، و سپس كلمه رسول را از آن حذف كرده و به مدينه مشهور گرديد.

در پاره اى از روايات آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (اين شهر را يثرب نناميد) شايد به اين جهت كه يثرب در اصل از ماده (ثرب ) (بر وزن حرب ) به معنى ملامت كردن است ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نامى را براى اين شهر پر بركت نمى پسنديد.

 

يوسف

قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۹۲﴾

 گفت امروز بر شما سرزنشى نيست‏ خدا شما را مى ‏آمرزد و او مهربانترين مهربانان است (۹۲)

به هر حال اينكه منافقان اهل مدينه را با عنوان يا اهل يثرب خطاب كردند بى دليل نيست ، شايد به خاطر اين بوده كه مى دانستند پيامبر از اين نام متنفر است ، و يا مى خواستند عدم رسميت اسلام و عنوان (مدينة الرسول ) را اعلام دارند، و يا آنها را به دوران جاهليت توجه دهند!.

 اينكه گفتند اى اهل مدينه شما در اين جا مُقام نداريد، و ناگزير بايد برگرديد، معنايش اين است كه ديگر معنا ندارد در اين جا اقامت كنيد، چون در مقابل لشكرهاى مشركين تاب نمى آوريد، و ناگزير بايد برگرديد. (لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا﴾ برگرديد، از دين برگرديد از پيغمبر برگرديد از آن مكتب جديد برگرديد

و فرموده (وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ)، يعنى يك دسته از منافقين و كسانى كه در دل بيمارى سستى ايمان دارند، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اجازه مراجعت مى خواهند و در هنگام اجازه خواستن مى گويند: (إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ )، يعنى خانه هاى ما، در و ديوار درستى ندارد، و ايمن از آمدن دزد و حمله دشمن نيستيم، (و ما هى بعوره ان يريدون الا فرارا)، يعنى دروغ میگویند و خانه هایشان بدون در و ديوار نيست، و از اين حرف جز فرار از جهاد منظوری ندارند.