(31) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ
(31) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ
توصيه من اين است برتري جوئي نسبت به من نكنيد و به سوي من آئيد در حالي كه تسليم حق هستيد.
اما مضمون آن نامه اين است كه شما بايد تابع حكومت مركزي باشيد ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ يعني مُنقادين (فرمان برداران و اطاعت کنندگان) خب اگر كسي حكومت مركزي از طرف ذات اقدس الهي تشكيل داد ديگر وجهي ندارد كسي در يك گوشه داعيه داشته باشد. (البته مشکل سر اطاعت از حکومت مرکزی نبود بلکه پرستش خورشید بود)
اين «أن»، «أن» مفسّره است نه اينكه در متن نامه اين نوشته شده باشد ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ وگرنه جايي براي گفتن اين كلمه «أن» در ﴿ألاَّ﴾ نيست اين «أن» مفسّره براي چيست؟ در اول نامه بايد بگويد «لا تعلوا عليّ وأتوني مسلمين» اما ميفرمايد: ﴿أَلَّا﴾ اين «أن» دارد چه چيزي را تفسير ميكند بنابراين معناي حرف امرئه سبا اين نيست كه در متن نامه اين كلمه نوشته شده اين لفظ نوشته شده كه ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ بلكه نقل به معناست وقتي از او سؤال كردند كه عصاره نامه چيست؟ گفت اينكه ـ «اينكه» تفسير آن جواب است ـ منقاداً (مطيع و فرمانبردار) بايد تابع حكومت مركزي باشيد وگرنه در متن نامه كه نمينويسند ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ مينويسند «لا تعلوا».
وجود مبارك سليمان در تعبير اوّلش نفرمود «ألا تعلوا علي الله» اين تعبير ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ حرفي است كه وجود مبارك موساي كليم و مانند آن براي دعوت به توحيد به كار ميبردند آيه نوزدهم سورهٴ مباركهٴ «دخان» اين است ﴿وَأَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ شما داعيه ربوبيّت نداشته باشيد بر خدا برتري نجوييد خدا رب است و شما مربوب, او خالق است و شما مخلوق شما كه ميگوييد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[5] و مانند آن اين عُلوّ علي الله است ﴿وَأَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ اما وجود مبارك سليمان در آغاز امر نفرمود «ألا تعلوا علي الله» فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ شما بايد تابع حكومت ما باشيد آن وقت وقتي تابع حكومت ما شديد از نظر عقيده و اعتقاد مسائل ديني, برهاني اقامه ميشود بعد از برهان هم شما ميپذيريد و مؤمن ميشويد چه اينكه همين كار هم شده همين كه وجود مبارك سليمان مرقوم فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ با ردّ و بدل هدايا و امثال هدايا امرئه سبا فهميد كه اين حكومت, حكومت الهي است نه سلطنت مادي و به صورت مُنقاد (مطيع و فرمانبردار) وارد محدوده حضرت سليمان شد بعد براهين توحيدي برايش روشن شد آنگاه گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ من و سليمان و امثال ما همه تابع خداييم
اما ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ ميتواند ناظر به اسلام به معناي انقياد ديني باشد اين صريح نيست ولي ميتواند باشد
اشكالي را جناب فخررازي مطرح ميكند كه اگر اين دعوت به اسلام باشد بالأخره با معجزه بايد همراه باشد شما يا برهان عقلي اقامه كنيد يا معجزه, اِحديالبيّنتين بايد باشد به نحو منع خُلوّ شما نه برهان عقلي اقامه كرديد بر توحيد و وحي و نبوّت نه معجزهاي ارائه كرديد تقليد را هم كه خودتان ميپذيريد در اصول دين روا نيست اين عصاره اشكالي كه جناب فخررازي به آن توجه كردند بعد پاسخ ميدهند ميگويند كه فرستادن هدهد خودش معجزه است يك حيوان تربيتشدهاي كه كلام را بفهمد كلام را منتقل كند سؤال را بفهمد جواب را بفهمد همه اينها معجزه است و معجزه هم دلالت بر وجود خالق دارد هم دلالت بر علم و حكمت خالق دارد هم دلالت بر سِمت رسمي فرستنده دارد و مانند آن[3].
اين سخن جناب فخررازي ناصواب است براي اينكه مرغهاي دستآموز كم نبود نه آن روز كم نبود نه امروز اگر مرغ دستآموزي نامه ببرد نامه بياورد اين ديگر معجزه نيست بنابراين اشكال جناب فخررازي وارد است ولي جوابش وارد نيست اگر دعوت به اسلام باشد وجود مبارك سليمان شهرتش رسيده بود به منطقه يمن و همين مَلكه سبا گفت: ما قبلاً سليمان را شناخته بوديم ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾[4] (بعد از اینکه تختش را در کاخ سلیمان دید این جمله را گفت نه اینکه فقط میدانستیم یک نفری دارد این گوشه دنیا به اسم سلیمان حکومت میکند ) پس حجّت خدا بر مَلكه سبا و دولتمردانش مسلّم بود و بيّنه هم داشتند و اگر دعوت به توحيد شده بود دعوت عن بيّنةٍ بود غرض آن است كه در متن نامه دو عنصر محوري هست يكي ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ نه ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ اين ظاهرش همان حكومت مركزي است دومش ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ است اين ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ آيا مطابق با ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ است يعني منقاد حكومت مركزي بشويد يا ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ يعني موحّدين. در پايان وقتي كه ملكه سبا آمد در دستگاه حضرت سليمان(سلام الله عليه) آن قدرت را ديد معجزه را ديد اوضاع سليمان را ديد آن تخت را يكي از شاگرداني كه ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾[5] به طرفةالعين از فاصله هشتاد فرسخي يا بيشتر از يمن به فلسطين آورد همه را ديد خب آن تخت باعظمت را كسي كمتر از چشم به همزدن از يمن تا فلسطين بياورد خب معجزه است از آن به بعد همين ملكه سبا گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[6] من مانند سليمان برده و بنده خدايم (البته ملکه سبا در مورد مدت زمان کوتاه رسیدن تخت خود چیزی نمیدانست فقط اعجاز برای ایشان بودن تخت در آنجا بود نه زمان کوتاه آمدن تخت. و اگر هم به ایشان در مورد مدت زمان آوردن اطلاع داده باشند بی معنا است چون وقتی که ایشان ندیده باشند که معجزه به حساب نمی آید فقط میشود ادعا که آن هم میتواند راست باشد یا دروغ )
در جمله ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ دو نظر هست كه آيا اين حرف سليمان است يا حرف ديگران است يا حرف ملكه سباست خب اگر حرف ملكه سبا باشد آنها ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ باشد و ميگفتند ما منقاد فرمانروايي و قدرت سليمان بوديم پس اين حجّت الهي بالغه بود وقتي حجّت الهي بالغه بود ديگر معجزه نميخواهد