(31) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ

(31) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ

توصيه من اين است برتري جوئي نسبت به من نكنيد و به سوي من آئيد در حالي كه تسليم حق هستيد. 

اما مضمون آن نامه اين است كه شما بايد تابع حكومت مركزي باشيد ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ يعني مُنقادين (فرمان برداران و اطاعت کنندگان)  خب اگر كسي حكومت مركزي از طرف ذات اقدس الهي تشكيل داد ديگر وجهي ندارد كسي در يك گوشه داعيه داشته باشد. (البته مشکل سر اطاعت از حکومت مرکزی نبود بلکه پرستش خورشید بود)

 

اين «أن»، «أن» مفسّره  است نه اينكه در متن نامه اين نوشته شده باشد ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ وگرنه جايي براي گفتن اين كلمه «أن» در ﴿ألاَّ﴾ نيست اين «أن» مفسّره براي چيست؟ در اول نامه بايد بگويد «لا تعلوا عليّ وأتوني مسلمين» اما مي‌فرمايد: ﴿أَلَّا﴾ اين «أن» دارد چه چيزي را تفسير مي‌كند بنابراين معناي حرف امرئه سبا اين نيست كه در متن نامه اين كلمه نوشته شده اين لفظ نوشته شده كه ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ بلكه نقل به معناست وقتي از او سؤال كردند كه عصاره نامه چيست؟ ‌گفت اينكه ـ «اينكه» تفسير آن جواب است ـ منقاداً  (مطيع و فرمانبردار) بايد تابع حكومت مركزي باشيد وگرنه در متن نامه كه نمي‌نويسند ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ مي‌نويسند «لا تعلوا».

 

 وجود مبارك سليمان در تعبير اوّلش نفرمود «ألا تعلوا علي الله» اين تعبير ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ حرفي است كه وجود مبارك موساي كليم و مانند آن براي دعوت به توحيد به كار مي‌بردند آيه نوزدهم سورهٴ مباركهٴ «دخان» اين است ﴿وَأَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ شما داعيه ربوبيّت نداشته باشيد بر خدا برتري نجوييد خدا رب است و شما مربوب, او خالق است و شما مخلوق شما كه مي‌گوييد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[5] و مانند آن اين عُلوّ علي الله است ﴿وَأَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ اما وجود مبارك سليمان در آغاز امر نفرمود «ألا تعلوا علي الله» فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ شما بايد تابع حكومت ما باشيد آن وقت وقتي تابع حكومت ما شديد از نظر عقيده و اعتقاد مسائل ديني, برهاني اقامه  مي‌شود بعد از برهان هم شما مي‌پذيريد و مؤمن مي‌شويد چه اينكه همين كار هم شده همين كه وجود مبارك سليمان مرقوم فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ با ردّ و بدل هدايا و امثال هدايا امرئه سبا فهميد كه اين حكومت, حكومت الهي است نه سلطنت مادي و به صورت مُنقاد  (مطيع و فرمانبردار) وارد محدوده حضرت سليمان شد بعد براهين توحيدي برايش روشن شد آن‌گاه گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ من و سليمان و امثال ما همه تابع خداييم

 

 اما ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ مي‌تواند ناظر به اسلام به معناي انقياد ديني باشد اين صريح نيست ولي مي‌تواند باشد

 

اشكالي  را جناب فخررازي مطرح مي‌كند كه اگر اين دعوت به اسلام باشد بالأخره با معجزه بايد همراه باشد شما يا برهان عقلي اقامه كنيد يا معجزه, اِحدي‌البيّنتين بايد باشد به نحو منع خُلوّ شما نه برهان عقلي اقامه كرديد بر توحيد و وحي و نبوّت نه معجزه‌اي ارائه كرديد تقليد را هم كه خودتان مي‌پذيريد در اصول دين روا نيست اين عصاره اشكالي كه جناب فخررازي به آن توجه كردند بعد پاسخ مي‌دهند مي‌گويند كه فرستادن هدهد خودش معجزه است يك حيوان تربيت‌شده‌اي كه كلام را بفهمد كلام را منتقل كند سؤال را بفهمد جواب را بفهمد همه اينها معجزه است و معجزه هم دلالت بر وجود خالق دارد هم دلالت بر علم و حكمت خالق دارد هم دلالت بر سِمت رسمي فرستنده دارد و مانند آن[3].

 اين سخن جناب فخررازي ناصواب است براي اينكه مرغهاي دست‌آموز كم نبود نه آن روز كم نبود نه امروز اگر مرغ دست‌آموزي نامه ببرد نامه بياورد اين ديگر معجزه نيست بنابراين اشكال جناب فخررازي وارد است ولي جوابش وارد نيست اگر دعوت به اسلام باشد وجود مبارك سليمان  شهرتش رسيده بود به منطقه يمن و همين مَلكه سبا گفت: ما قبلاً سليمان را شناخته بوديم ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾[4] (بعد از اینکه تختش را در کاخ سلیمان دید این جمله را گفت نه اینکه فقط میدانستیم یک نفری دارد این گوشه دنیا به اسم سلیمان حکومت میکند ) پس حجّت خدا بر مَلكه سبا و دولتمردانش مسلّم بود و بيّنه هم داشتند و اگر دعوت به توحيد شده بود دعوت عن بيّنةٍ بود غرض آن است كه در متن نامه دو عنصر محوري هست يكي ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ نه ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾ اين ظاهرش همان حكومت مركزي است دومش ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ است اين ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ آيا مطابق با ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ است يعني منقاد حكومت مركزي بشويد يا ﴿وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ يعني موحّدين. در پايان وقتي كه ملكه سبا آمد در دستگاه حضرت سليمان(سلام الله عليه) آن قدرت را ديد معجزه را ديد اوضاع سليمان را ديد آن تخت را يكي از شاگرداني كه ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾[5] به طرفةالعين از فاصله هشتاد فرسخي يا بيشتر از يمن به فلسطين آورد همه را ديد خب آن تخت باعظمت را كسي كمتر از چشم به هم‌زدن از يمن تا فلسطين بياورد خب معجزه است از آن به بعد همين ملكه سبا گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[6] من مانند سليمان برده و بنده خدايم (البته ملکه سبا  در مورد مدت زمان کوتاه رسیدن تخت خود چیزی نمیدانست فقط اعجاز برای ایشان بودن تخت  در آنجا بود نه زمان کوتاه آمدن تخت. و اگر هم به ایشان در مورد مدت  زمان آوردن اطلاع داده باشند بی معنا است چون وقتی که ایشان ندیده باشند که معجزه به حساب نمی آید  فقط میشود ادعا  که آن هم میتواند راست باشد یا دروغ  )

 

 در جمله‌ ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ دو نظر هست كه آيا اين حرف سليمان است يا حرف ديگران است يا حرف ملكه سباست خب اگر حرف ملكه سبا باشد آنها ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ باشد و مي‌گفتند ما منقاد فرمانروايي و قدرت سليمان بوديم پس اين حجّت الهي بالغه بود وقتي حجّت الهي بالغه بود ديگر معجزه نمي‌خواهد

(30) إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

(30) إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اين نامه از سليمان است و چنين مي‏باشد: به نام خداوند بخشنده مهربان … 

 

امرئه سبا گفت اين نامه از سليمان است و آغاز اين نامه هم ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ است به نام خدا شروع شده نه اين است كه نامه اوّلش نوشته باشد از سليمان به فلان خب نامه پايانش امضا دارد امضاي نامه سليمان است نه اينكه در اول نامه ـ معاذ الله ـ نام سليمان مقدم بر ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ باشد اين طور نيست اين امرئه گفته است اين نامه‌اي است از طرف فلان كس و به نام خدا هم شروع شده و محتوايش اين است اين در گزارش نام سليمان(سلام الله عليه) را اول مي‌برد نه اينكه نام آن حضرت در نامه قبل از «بسم الله» ذكر شده باشد

 

 همه آن مشركين, موحّد بودند از نظر اينكه الله واجب‌الوجود است و واجب‌الوجود واحدٌ لا شريك له او خالق كل است «لا شريك له في الخِلقة الكليّة» او ربّ‌الأرباب است او اله‌الآلهه است در همه اين بخشها موحّد بودند منتها ارباب متفرّقه را مي‌پذيرفتند مي‌گفتند كه زمين ربّي دارد انسان ربّي دارد آسمان و شمس و قمر ربّي دارند هيچ كدام از مشركين ملحد نبودند, همه مشركين همين طور بود كه ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[15] اينها الله را قبول داشتند اما به عنوان ربّ‌الأرباب

الله را فوق آن مي‌دانستند كه بشر بتواند با او رابطه برقرار كند او را عبادت كند از او چيزي بخواهد ولي اسلام كه آمده فرمود: ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[4] يك ربّ بيشتر در جهان نيست و همه امور هم به دست اوست.

آفتاب پرستان نيز، وثنى مسلك، و يكى از تيره هاى صابئين بودند، كه خدا و صفاتش را تعظيم مى كردند.

(29) قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ

(29) قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ 

(ملكه سبا) گفت: اي اشراف! نامه پر ارزشي به سوي من افكنده شده! 

 

خب اين كار را كرده و هدهد رفته و آمده و گزارش داد به سليمان(سلام الله عليه) عرض كرد من رفتم نامه را دادم و او هم زيرمجموعه خودش را جمع كرد و با آنها اين مطلب را در ميان گذاشت

 

آن دليلي كه نشان كرامت اين نامه است به حسب محتواي قرآن همين دو چيز است كه در آیه بعد آمده  است  ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ﴾ چون آوازه سليمان(سلام الله عليه) پيچيده بود و خود امرئه سبا هم طبق آيه 42 همين سورهٴ «نمل» گفته بود ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾[2] ما قبل از اينكه به حضور شما بياييم از جريان شما باخبر بوديم اين خود سليمان(سلام الله عليه) به عنوان يك مَلِك معروف بود (اين يك) و عظمت توحيد هم در آن مطرح است (دو)

﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ﴾ (يك) ﴿وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ (دو)

 

 مضمون, دليل بر كرامت نيست براي اينكه مضمون, مضمون آمرانه است كه بايد بيايي اينكه ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ دستور آمرانه و حاكمانه است اين سبب كرامت نيست.

 

بعضى مفسرين  در توجيه اينكه چرا ملكه سباء نامه را كتابى كريم خواند، وجوهى ذكر كرده اند، يكى اينكه : چون آن نامه نامه مهر شده بود و در حديث هم آمده كه اكرام كتاب به مهر كردن آن است حتى بعضى از اين مفسرين ادعا كرده اند كه معناى كرامت نامه، مهر آن است، وقتى گفته مى شود: من كتاب را اكرام كردم و نامه من كريم شد، معنايش اين است كه آن را مهر نهادم.

بعضى ديگر گفته اند: وجهش اين است كه خط آن فوق العاده زيبا بوده و بيانى شيوا داشته.

بعضى ديگر گفته اند كه : از اين جهت كريمش خواند كه از راه غير طبيعى يعنى  توسط مرغ هوا به او رسيده است، كه چه بسا خيال كرده است كتابى است آسمانى، و از اين قبيل وجوه بى پايه و بى اساس ديگر

و حال آنكه خواننده خوب مى داند كه اين وجوه همه از قبيل تفسير به راى است

(28) اذْهَب بِكِتَابِي هذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا

 اذْهَب بِكِتَابِي هذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ (28)

اين نامه مرا ببر و بر آنها بيفكن سپس برگرد (و در گوشه‏ اي توقف كن) ببين آنها چه عكس العملي نشان مي‏دهند. (۲۸)

فرمود اين نامه را مي‌بري سه كار مي‌كني:

 اولاً القا مي‌كني كه اينها ببينند و بگيرند ﴿فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ﴾

بعد يك مقدار فاصله مي‌گيري طوري كه حرفهاي اينها را بشنوي و آنها كاري با تو نداشته باشند ﴿ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ﴾

كاملاً گوش مي‌دهي ببيني اينها چه مي‌گويند. ببين با يكديگر چه رد و بدل مي‌‌كنند گفتمانشان چيست گفتگويشان چيست ﴿فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ﴾

 

اين ﴿مَاذَا يَرْجِعُونَ﴾ مشابه همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه 31 به اين صورت آمده است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ﴾ اين گفتگو و رد و بدل شده را مي‌گويند ﴿يَرْجِعُونَ﴾

 

The Divine prophets’ communication and writing letters to disbelievers and polytheists has a long background, and the Prophet of Islam (S) did it, too. He (S) wrote some letters to the rulers of several countries, such as Iran and Byzantine.

(27) قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ

(27) قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ 

(سليمان) گفت: ما تحقيق مي‏كنيم ببينيم راست گفتي يا از دروغگويان هستي؟! 

 

 داورى درباره هدهد را محول به آينده كرده و او را بدون تحقيق تصديق نفرمود، چون هدهد بر گفته هاى خود شاهدى نياورد، البته تكذيبش هم نكرد، چون آن جناب دليلى بر كذب او نداشت، لذا وعده داد كه به زودى درباره سخنانش تحقيق مى كنيم، تا معلوم شود راست گفته اى يا دروغ.

جالب است با اینکه گفته های هدهد همه زیبا بود ولی باز سلیمان حرف از تحقیق زد. به ظاهر قانع نشد.

 اين تعبير ﴿أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾[16] شايد يكي از نكاتش كه نفرمود «صدقتَ أم كذبت» و مانند آن براي رعايت فواصل باشد چون فاصله‌ها يعني آن كلمات آخر اين بخش از آيات همه‌اش با نون ختم مي‌شود مشابه اين را قبلاً هم داشت كه فرمود ﴿لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ﴾[17] نفرمود «أم غابَ» اين ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ نظير ﴿ام كان من الغائبين﴾ براي رعايت فواصل مي‌تواند باشد.

(26) اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

(26) اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

خداوندي كه معبودي جز او نيست، و پروردگار و صاحب عرش ‍ عظيم است. 

 اين ذات چه كسي است؟

﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾

قرآن كريم هم راههاي فلسفه و كلام را دارد هم راههاي عرفان را دارد منتها آن بخشهايي كه مربوط به مناجات و دعا و اينهاست آن به زبان عرفان نزديك‌تر است در مناجات ائمه(عليهم السلام) هم همين است آن خطبه‌هاي اينها روشش روش عقلي است آن مناجات و دعاهاي آنها روشش روش عرفاني است آنجا سخن از استدلال نيست سخن از شهود است

 

اين جمله تتمه كلام هدهد و به منزله تصريح به نتيجه اى است كه از بيان ضمنى سابق گرفته مى شود و بى پرده اظهار كردن حق است، در مقابل باطل وثنيها و به همين جهت نخست كلمه (لا اله الا اللّه ) را كه كلمه توحيد است و توحيد در عبادت خدا را مى رساند آورده، آنگاه جمله (رب العرش العظيم ) را ضميمه كرده تا دلالت كند بر اينكه همه تدبيرهاى عالم، منتهى به خداى سبحان مى شود، چون عرش سلطنتى عبارت است از مقامى كه همه زمامدارهاى امور آنجا جمع مى شوند و از آنجا احكام جاريه در ملك صادر مى شود. البته، در جمله (رب العرش العظيم ) محاذات (رویارویی) ديگرى نيز به كار رفته و آن محاذات با كلام هدهد در توصيف ملكه سباء است، كه گفت : (و لها عرش عظيم ) و چه بسا همين گفتار هدهد، باعث شد كه سليمان به افراد خود دستور داد تا عرش ‍ او را نزدش حاضر كنند، اين دستور را داد تا ملكه سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معناى كلمه خاضع گردد.

(25) أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ

(25) أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ

چرا براي خداوندي سجده نمي‏كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مي‏كند؟ و آنچه را مخفي مي‏كنيد و آشكار نمي‏سازيد، مي‏داند؟ (۲۵)

 

 

قرائتى كه فعلا داير و معمول است همين است كه آورديم كه كلمه (الا) با تشديد لام خوانده مى شود و مركب است از دو كلمه (ان ) و (لا) و اين آيه عطف بيان است براى كلمه (اعمالهم ) و مى فهماند آن اعمالى كه شيطان از ايشان زينت داد، اين بود كه براى خدا سجده نكنند.

 

اين خَبء يعني سَتْر اينكه فرمود: «المرءُ مخبوءٌ تحتَ لسانه»[16] يعني «مستورٌ» چيزي كه مُحاط به وسيله محيط است و مستور و پوشيده است از آن به خَبء به معناي مخبوء ياد مي‌كنند مثل لفظ به معني ملفوظ, خَلق به معني مخلوق, خبء يعني مخبوء

 

 

عبارت (يخرج الخب ء فى السموات و الارض )، استعاره است، گويا موجودات در پس پرده عدم و زير طبقات نيستى قرار داشتند و خدا آنها را يكى پس از ديگرى از آنجا به عالم وجود درآورد.

بنابراين، اين نام گذاري - كه ايجاد و بيرون كردن از عدم را خب ء ناميد - قريب به نامگذارى ديگرى است و آن كلمه (فطر) است، كه در بسيارى از آيات، خلقت را فطر، و خالق را فاطر ناميده است، و (فطر) به معناى پاره كردن است، گويا خداى تعالى عدم را پاره مى كند و موجودات را از شكم آن بيرون مى آورد.

 

و معناى اينكه فرمود: (و مى داند آنچه را شما پنهان مى داريد و آنچه را كه ظاهر مى كنيد) اين نيست كه او به آنچه در خلوت انجام مى دهيد و آنچه در بين مردم مى كنيد عالم است، بلكه مراد اين است كه : به آنچه در ظاهر شما و آنچه در باطن شماست آگاه است، البته، بيشتر قراء قرآن اين جمله را به صيغه غيبت خوانده اند، يعنى به جاى تاى نقطه دار كه در ابتداى كلمه (تخفون ) و كلمه (تعلنون ) بود، ياء آورده و خوانده اند: (ما يخفون و ما يعلنون ) و اين قرائت بهتر است.

 حجتى كه در اين آيه بر ضرر وثنيها اقامه شده اين است كه : ايشان به جاى خدا براى آفتاب سجده مى كنند و آن را به خاطر آثار خوبى كه خداى سبحان در طبع آن براى زمين و غير آن قرار داده است تعظيم مى كنند، در حالى كه خدا اولاى به تعظيم است، براى اينكه آن كسى كه تمامى اشياى عالم، كه يكى از آنها آفتاب است از عالم عدم به وجود آورده و از غيب به شهود بيرون كرده و نظام حيرت انگيزى در همه آنها به كار برده و آن آثار كه گفته شد در آفتاب قرار داده است خداى سبحان است و او سزاوارتر است به سجده شدن تا مخلوق او

 

راه اصلي اين است ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴾ كارِ شمس بالعرض است(يعني خودش حقیقتاً متصف به صفتی نباشد) شمس چه كار مي‌كند؟ اين مستورها را مشهور مي‌كند اين حَبّ و هسته و بذرهايي كه در دل خاك نهان شده اين با تابش آفتاب و بارش باران بالا مي‌آيد

 آن كه هم در زمين اين كارها را مي‌كند هم در آسمان همه ستاره‌هاي مستور را كه غروب كرده‌اند او مشهور مي‌كند و خود شمسِ غروب‌كرده را او مشهور مي‌كند ﴿يُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾ يعني مستور را مشهور مي‌كند خود شمس كه مستور شد او مشهور مي‌كند اين همه كواكب مستور را او مشهور مي‌كند هم مستور مي‌كند و هم مشهور, هم مشهور مي‌‌كند و هم مستور چون مشارق ارض و مغارب ارض براي خداي سبحان است فرمود: ﴿يُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾ بالقول المطلق ﴿فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چه در آسمان چه در زمين, شمس كه اين كار را نمي‌كند خود شمس خَبء و شَهر دارد مشهور بودن و مستور بودن دارد ﴿وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴾

 

The growth of plants, as well as falling rains, are the clear examples of bringing forth those which are hidden in the heavens and the earth.

 

Some commentators have rendered it to rain (respecting the heavens) and plants (respecting the earth), this in fact, is from the kind of statement of a clear extension.

It is interesting that the holy verse firstly speaks of the knowledge of Allah unto ‘the secrets hidden in the heavens and the earth’, and then it refers to the secrets concealed in the hearts of people.

 

Why the hoopoe, among all attributes of Allah (s.w.t.), emphasized on the issue of His knowledge due to unseen and seen in the macrocosm and microcosm, it may be in relation to the fact that Solomon, with all his abilities and knowledge, was not aware of the country of Sheba and its qualities, and it says that we must seek the grace of the Lord for Whom nothing is concealed.

Or it is in relation to the known matter which is said that hoopoe has a special sense by which it can understand the existence of water inside the land that contains it. Then it speaks of Allah Who is aware of all the things which are concealed in the world of existence.

جهان صغیر و جهان کبیر

غایت و هدف عرفان از نظر ابن عربی رسیدن به معرفت است. معرفت در دیدگاه محیی الدین بر سه رکن خدا، انسان و هستی استوار است و سالک برای رسیدن به معرفت خداوند باید جایگاه انسان و هستی و نحوه پیوند آن‌ها را با یکدیگر و چگونگی ارتباط آن دو را با خدا بشناسد. وی معتقد است راه شناخت خدا نظر کردن به پدیده‌های عالم هستی به عنوان مظاهر صفات و اسماء الهی است. هر یک از این مخلوقات مظهر یک یا چند اسم و صفت الهی‌اند و مجموع عالم هستی مظهر همه اسماء و صفات الهی‌اند انسان هم با عالم هستی از این جهت وجه مشترکی دارد که او هم به سان عالم مظهر اسماء و صفات الهی است. در این دیدگاه انسان نه به عنوان بخشی از عالم هستی بلکه به مثابه عالمی مجزا و مستقل از هستی مطرح می‌شود که به تنهایی مظهر همه اسماء و صفات الهی است.

بدین جهات انسان را به تنهایی عالم صغیر می خواند و در برابر عالم هستی که آن را عالم کبیر می‌نامد.

 

(24) وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ

(24) وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ

(اما) من او و قومش را ديدم كه براي غير خدا - خورشيد - سجده مي‏كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت نخواهند شد. 

 

اين آيه دليل بر اين است كه مردم آن شهر وثنى مذهب (بت پرست) بوده اند و آفتاب را به عنوان رب النوع( خدای هر یک از انواع موجودات به عقیدة برخی ملل باستانی ، مانند خدای آب ، آتش ، زمین ... ) مى پرستيده اند.

 

 اصول وثنيت

وثنيت - مانند اديان توحيد - وجود تمامي موجودات را منتهى به پديد آورنده اى واحد مى داند و كسى را با او در وجوب وجود(واجِبُ الوجود اصطلاحی فلسفی که تنها مصداقش خداوند است. این واژه به معنای موجودی است که بدون نیاز به دیگری وجود دارد. فیلسوفان مسلمان با دلایلی نشان می‌دهند همه موجودات ممکن الوجودند و تنها خداوند واجب الوجود است.) شريك ندانسته، وجود او را بزرگتر از آن مى داند كه به احدى تحديد(محدود) شود، و عظيم تر از آن مى داند كه فهم و درك بشر بدان احاطه يابد و به همين جهت او را بزرگتر و بشر را كوچكتر از آن مى داند كه عبادت خود را متوجه او سازند، پس جايز نيست او را عبادت كنند، چون عبادت نوعى توجه به سوى معبود است و توجه هم نوعى ادراك.

و به همين دليل از پرستش خدا و تقرب به درگاه او عدول نموده، به اشياى ديگرى تقرب جستند، اشيايى از مخلوقات خدا كه وجودات شريف نورى و يا نارى دارند و خود از نزديكان درگاه خدا و فانى در او هستند، مانند ملائكه و جن، و قديسين از بشر كه از لوث و آلايش هاى مادى دور بوده و فانى در لاهوتند (عالم غیب) و به وسيله همان لاهوت باقى اند كه يك طبقه از آنان پادشاهان بزرگ و يا بعضى از ايشانند، كه البته قدماى وثنيت، اين طبقه اخير را معبود مى دانستند كه يكى از ايشان فرعون زمان موسى بوده است.

و كوتاه سخن اينكه : وثنيت به منظور پرستش نامبردگان، براى هر يك بتى ساخته بودند تا آن بتها را بپرستند و معبودهاى نامبرده درازاى عبادتى كه مى شوند، صاحبان عبادت را به درگاه خدا نزديك نموده، برايشان شفاعت كنند، شفاعت در اينكه خيراتى را كه از آن درگاه مى گيرند بسوى ايشان سرازير كنند و براى جلب اين خيرات ملائكه را مى پرستيدند و يا آنكه شرورى كه از ايشان صادر مى شود به سوى صاحبان عبادت نفرستند و به اين منظور جن را (كه به زعم ايشان موجوداتى شرور بودند) مى پرستيدند، آرى به زعم وثنيت كارها و تدبير امور عالم هر قسمتش واگذار به يك طبقه از معبودها بود، مثلا حب و بغض،و صلح و جنگ، و آسايش و امثال اينها هر يك به يك طبقه واگذار شده بود، بعضى ها هم معتقد بودند تدبير نواحى مختلف عالم هر قسمت به يك طبقه از معبودين واگذار شده، مثلا آسمان به دست يكى، و زمين به دست ديگرى، و انسان به دست يكى، و ساير انواع موجودات به دست ديگرى واگذار شده است، در نتيجه براى وثنى مسلكان يك رب مطرح نبوده، بلكه ارباب متعدد و آلهه بسيارى قائل بودند كه هر يك عالمى را كه به او واگذار بود تدبير مى كرد، الهى مدبر امور زمين و الهى ديگر مدبر امور آسمان و الهى مدبر امور جايى ديگر بود و همه اين آلهه، يعنى ملائكه و جن و قديسين از بشر، خود نيز الهى دارند كه او را مى پرستند و او خداى سبحان است كه اله الالهه و رب الارباب است.

 

 

از نظر اعتقادي و فكري هم ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خود او و قوم او هم آفتاب‌پرست بودند مشكل اعتقادي داشتند

 

 خب حالا چطور شد كه اينها آفتاب‌پرست شدند خداپرست نشدند منشأش چيست؟

 منشأش اين است كه ﴿وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ شيطان اين شرك را براي اينها زيبا نشان داد توحيد را از اينها مستور كرد اينها از توحيد محروم بودند به دام وثنيّت و ثنويت افتادند براي اينكه اين آفتاب است كه همه اين گياهها را مي‌روياند اين بذرها و حبّه‌ها و هسته‌هاي اين نهال را اين آشكار مي‌كند اگر آفتاب نباشد كه اينها سر در نمي‌آورند. (آفتاب هر مستوری را مشهور میکند، چه زیر خاک چه روی خاک )

 

﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ﴾ ديگر «عن سبيل الله» نگفت، گفت ﴿السَّبِيلِ﴾ بالقول المطلق همان صراط مستقيم است آن را مي‌گويند راه, اگر از توحيد گذشتيد ديگر راه نيست نه اينكه راههاي ديگر هم هست اگر احياناً گفته مي‌شود ﴿سَبِيلَ الْغَيِّ﴾ چون پسوند دارد وگرنه بيراهه را كه راه نمي‌گويند كج‌راهه را كه راه نمي‌گويند يك حرف نفي به نام «بي» يا يك «كج» اينها را همراهي مي‌كند يا پسوند اينهاست يا پيشوند اينهاست وگرنه آنجا كه پايانش گمراهي است كه ديگر راه نيست. سبيل بالقول المطلق همان راه مستقيم الهي است ﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ﴾ «صَدَّ» يعني «صَرَفَ» برخيها هم «يصرفون أنفسهم» هم «يصرفون غيرهم» لذا هم صدّ خود دارند هم صدّ ديگري.

 

(فهم لا يهتدون ) - اين جمله نتيجه گيرى از محروميتشان از راه خدا است، چون وقتى بنا شد غير از راه

خدا راهى نباشد و آن يك راه هم از دستشان برود، ديگر راهى ندارند، اينها به مقصد نمي‌رسند در بين راه گُم‌اند، در نتيجه اهتداء نخواهند داشت

 

 

People often have the same religion that their rulers have.

الناس على دين ملوكهم

Therefore, we read in this story that the hoopoe says:

“I found her and her people prostrating to the sun…”

(The words are first about the prostration of the Queen and then that of the people.)

 

شیطان در اغوا انسان گام به گام قدم بر میدارد. ابتدا امر زشت را عادی و در نهایت آن را زیبا می نمایاند. خوب است که از روش گام به گام شیطان در زندگیمان بهره ببریم.

 

دباغ در بازار عطاران

 

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar4/sh11/

 

 

That marvellous story indicates that some animals possess a high understanding, such as hoopoe who understood and realized some concepts, like: man and woman, crown and throne, government and ownership, monotheism and idolatry, sun and prostration, Satan and his ornamentations, right and wrong, guidance and misguidance.

(23)  إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ

(23)  إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ 

من زني را ديدم كه بر آنها حكومت مي‏كند و همه چيز در اختيار داشت (مخصوصا) تخت عظيمي دارد. (۲۳)

گفت: من كه رفتم در سبا منطقه‌اي از يمن است يك حكومت و سياست و امّت و جريان اجتماعي و يك فرهنگ و فكر و عقيده  ديدم

 از نظر حكومت, حكومت اينها طوري بود كه خانمي در رأس حكومت قرار داشت و همه امكانات و تدبير و اداره و مديريت حكومت هم در اختيار او بود كمبودي هم نداشتند عرش عظيم داشتند هر چه لازمه اين مملكت بود داشتند

 

Mighty throne here is understood to refer not only to her power, but also to the actual physical dimensions and richness of the throne (Q, Ṭ , Th).

 

All things is understood to mean “everything she needs for her kingdom” (Q). The same phrase also appears in v. 16 in connection with Solomon’s kingdom.

در آیه  ۲۳ در گفتار هدهد دو تا تقابل وجود دارد

-  یکی با حضرت داوود و سلیمان:

وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ﴿۱۶﴾

 - یکی با خدا:

اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ﴿۲۶﴾

 

در مورد تقابل اول شاید  بتوان گفت که حضرت سلیمان و ملکه سبا  هر کدام در سطح خودشان خداوند به آنها همه چیزی داده باشد. شاید این لفظ را حتی بتوانیم برای یک انسان ثروتمند معمولی نیز به کار ببریم.

همین گفتار را شاید  بتوان برای تقابل دوم نیز بیان کرد که ملکه سبا  در سطح خودش تخت عظیم داشت  که بیشترین اندازه آن به اندازه یک کاخ است و پروردگار جهان نیز تخت عظیمی دارد به پهناوری آسمانها

 

 

﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾

ما چون زبان آنها را نمي‌دانيم همه اينها را حمل بر تشبيه مي‌كنيم اين طور نيست

 اگر ما يقين داشته باشيم اينها حرف نمي‌زنند اينها نمي‌فهمند بله مي‌گوييم اين تشبيه است اما وقتي صريح قرآن كريم اين است ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ  و برخى از سنگها از بيم خدا فرو مى ‏ريزد﴾ چه كار كنيم؟ چه دليلي است بر اينكه بگوييم تشبيه است تنزيل بكنيم؟ <خويش را تأويل كن نِي ذكر را>[11]

کرده‌ای تاویل حرف بکر را

خویش را تاویل کن نِي ذکر را

بر هوا تاویل قرآن می‌کنی

پست و کژ شد از تو معنی سنی

 ما خودمان بايد بالا بياييم نه قرآن را پايين بكشيم فرمود بعضي از سنگها از ترس خدا پايين مي‌آيند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[12] وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود سنگي است كه قبل از اينكه من به مقام رسالت برسم هر وقت مرا مي‌ديد سلام مي‌كرد «إنّي لأعرفه الآن»[ الامالي(شيخ طوسي)، ص341.  http://lib.eshia.ir/27725/1/341/%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D8%B6] الآن هم من آن سنگ را مي‌شناسم خب ما كه از اوضاع عالم خبر نداريم اگر براي ما يقين بود كه آنها نمي‌فهمند مي‌گفتيم اين كار هدهد معجزه است.

 

 

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh150/

https://didarejan.com/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%BA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D8%A8-%D9%88%D8%AD%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%A8%D8%A8/#link_acc-1-65-d

3275) سَر از آن رُو می نهم من بر زمین / تا گواهِ من بُوَد در یَومِ دین

3276) یَومِ دین که زُلزِلَت زِلزالَ ها / این زمین باشد گُواهِ حالِ ما

3277) کو تُحَدّث جَهرةََ اَخبارَها / در سخن آید زمین و خارها

3278) فلسفی ، مُنکِر شود در فکر و ظَن / گو : برو ، سَر را بر این دیوار زن

فلسفی بر اساسِ گمان و فکرِ قاصر خود ، این حقایق را انکار می کند . یعنی او نطق و گویایی جامدات را انکار می کند . پس به شخص بگو : برو سرت را به دیوار بزن . [ فلسفی در این مقام به حسب دریافت عقل ، چیزها می گوید در حالیکه عقل را در نهانخانه اسرار راه نیست . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 256 ) . مراد از «فلسفی» در مثنوی ، کسی است که به موشکافی های سطحی عقل جزیی دل خوش داشته و از لایه های روبین هستی فراتر نرفته است .

3279) نطقِ آب و نطقِ خاک و نطقِ گِل / هست محسوسِ حواسِ اهلِ دل

3280) فلسفی ، کو مُنکِرِ حنّانه است / از حواسِ اولیاء بیگانه است

3281) گوید او که : پرتوِ سودایِ خلق / بس خیالات آوَرَد در رایِ خلق

شخصِ سطحی اندیش می گوید : تاثیر خیالات و آرزوهای بشری است که موجب پندارها و نظریات بی اساس می شود که برخی گمان می دارند که ستون مسجد هم می تواند ناله کند و در فراق پیامبر (ص) فغان سر دهد و یا جمادات هم نطق و سخن دارند .

3282) بلکه عکسِ آن فَساد و کفرِ او / این خیالِ مُنکری را زد بر او

ولی او نمی داند که تباهی و کفر درونی اوست که او را به مرتبۀ نفی و انکار حقایق رسانده است .

3283) فلسفی ، مر دیو را مُنکِر شود / در همان دَم سُخرۀ دیوی بُوَد

3284) گر ندیدی دیو را ، خود را ببین / بی جنون نَبوَد کبودی در جَبین

اگر تو ای فلسفی ، دیو را ندیده ای . پس به خود نگاه کن . زیرا اگر کسی پیشانی اش ، کبودی باشد . یعنی لکه ای از جراحت بر پیشانی اش نقش بسته باشد . نشان می دهد که او دچار صرع و غش شده و سرش را بر سنگ کوفته است . ( جبین = پیشانی ) [ کبودی در جبین ، کنایه از آثار کفر و انکار است که در سیمای فلسفی نمایان می شود . ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 257 ) ]

 

3285) هر که را در دل شک و پیچانی است /  در جهان ، او فلسفی پنهانی است

هر کس در دلش شک و تردید است . چنین شخصی در این جهان ، نهانی فلسفی است . [ کسی که در سخنان اسرار و معارف به مرتبۀ یقین نرسیده است و از ورود اعتراضات و شکوک و شبهات راه خلاص ندیده ، در باطن ، فلسفی و مُنکر است . اگر چه به ظاهر مومن و معتقد بُوَد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 257 ) . پیچانی = اعتراض ، شک و تردید ]

3286) می نماید اعتقاد و گاه گاه / آن رَگِ فَلسَف کُند رویش سیاه

شخصِ فلسفی ، ممکن است گاه گاهی ، عقیده ای موافق اهلِ دل بر زبان آورد . ولی بالاخره رگِ فلسفی او به جنبش درمی آید و او را رسوا و سیه رو می سازد .

3287) الحَذَر ای مومنان کآن در شماست / در شما بس عالَمِ بی مُنتهاست

ای مومنان حذر کنید که خوی فلسفی در شما وجود دارد . یعنی زمینه روحی و فکری تفلسف و قیاسات عقلی و استدلالات نظری در شما هست ولی این نکته را نیز توجه داشته باشید که در وجود شما عالمی بس بزرگ و بیکران وجود دارد . [ مصراع دوم اشاره است به این فرمایش منسوب به امیر مومنان (ع) « آیا پنداشته ای که تو کالبُدی خُردی ، چنین نیست بلکه در وجود به ظاهر ناچیز تو جهان بزرگ منطوی شده است » ]

3288) جمله هفتاد و دو ملت ، در تو است / وه که روزی ، آن برآرد از تو دست

همه هفتاد و دو ملت در وجودِ توست . یعنی نتیجه اختلافات و ستیزه های فرقه ای در همگان وجود دارد . و بترس از اینکه این زمینه ها روزی در تو ظاهر شود و به فعلیت برسد . [ اکبرآبادی در باره مصراع دوم گوید : بترس از اینکه شک و شبهه و اعتراض بیجا در امری از امور معارف بر تو وارد شود . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 258 ) . مصراع اوّل نیز اشاره به حدیث تفرقه دارد . سند این حدیث با اختلافِ روایات به ابوهُریره می رسد . این حدیث را از پیامبر (ص) نقل کرده اند که فرمود « امّتِ من به هفتاد و دو فرقه تقسیم می شوند » ذکر عدد هفتاد در این حدیث دلالت بر کثرت و مبالغه دارد و منظور اینست که پس از آن حضرت ، مسلمانان به فرقه ها و دسته های بسیاری تقسیم می شوند نه فقط هفتاد و دو فرقه . ( توضیح بیشتر پیرامون این حدیث در کتاب تاریخ شیعه و فرقه های اسلام ، ص 17 تا 20 ) ]

*********************

شمس گوید : از سخن گفتن جمادات و افعال جمادات می گویم ، حُکما این را منکر می شوند . اکنون این دیده خود را چه کنم . ( مقالات شمس تبریزی ، ص 115 )

 

عجیب است کسی که مقام شهود را درک و تجربه نکرده است به کسی که آن را تجربه کرده است بگوید که تو چه چیزی میبینی و آن دیدن از چه نوعی و چگونه است

حسن زاده أملي

https://www.youtube.com/watch?v=CmGm5YuKPlY

 

 کربلایی کاظم

https://www.youtube.com/watch?v=HkPKun8B3Vw

https://www.youtube.com/watch?v=N8yMyIRxkKY&list=PLmGRrR06NVWkdlKm3Vmri7nt5b9-21rDx&index=7

https://www.youtube.com/watch?v=pxLGw9b0SuQ&list=PLmGRrR06NVWkdlKm3Vmri7nt5b9-21rDx&index=3

https://www.youtube.com/watch?v=nnVSF3Ea6UU&list=PLmGRrR06NVWkdlKm3Vmri7nt5b9-21rDx&index=2

 

 

فرق بین یک عالمی  که به مقامات میرسد و شهود میکند با یک انسان بیسواد در چیست؟

فرق در این است که انسان عالم میتواند شهود خود را در قالبی بیان نماید و شاگرد پرورش دهد ولی یک انسان بیسواد نمیتواند این کار را انجام دهد. 

 

 

أيا خداوند خالق ناموفقی بوده است که بیشتر مردم نمیفهمند؟

 

اگر خداوند در کارهایش هدفی دنبال میکرد و هدفی داشت  بله ناموفق بوده است ولی خداوند در کارهایش هدفی دنبال نمیکند و هدفی ندارد بنابراین این واژگان کاربردش برای موجودی که هدف ندارد بدون معنا هست. چگونه میتواند موجودی هدف نداشته باشد و لفظ موفقیت و شکست را برای او به کار برد.  مخلوقات اوهستند که هدف دارند نه او.آنها هستند که میتوانند موفق بشوند یا شکست بخورند.

******

از نظر معرفت‌شناسي، كفِ دانش, تجربه است يعني ما علمي پايين‌تر از علوم تجربي مثل فيزيك شيمي  كشاورزي دامداري نداريم از اين علم پايين‌تر ما علمي نداريم براي اينكه اينها با تجربه است تجربه هم با شصت درصد هفتاد درصد هشتاد درصد كارش پيش مي‌رود زندگي ما هم با همينها تأمين مي‌شود اما اينها علم نيست علم در سطح رياضيات به بعد است كه با صد درصد كار دارد.

اگر نیم نگاهی‌ به تاریخ دانش بیندازیم می توانیم نتیجه بگیریم که دانش امر مقدس و معصومی نیست و با گذر زمان فهم ما نسبت به آن تغییر و در بعضی‌ موارد تکمیل و در پاره ای از موارد  کاملا دگرگون میشود. دانش نمی‌تواند عدم وجود چیزی، شی‌ یا امری  را لزوما اثبات کند فقط شاید بتواند وجود آن را ثابت کند. بسیاری از اموری که امروز جز ملزومات جدا نشدنی و حیاتی زندگی ماست نظیر انتقال صدا و تصویر از یک طرف کره زمین به سمت دیگر, سوار شدن بر تکه ای فلز و در اوج آسمان ساعتها پرواز کردن  در گذشته امری کاملا غیر علمی و امکان ناپذیر بود و گوینده این کلمات را انسان مجنون مینامیدند. چگونه ما میتوانیم مبنای فکری خود را بر روی این خشت سست پایه گذاری کنیم و با کوچکترین عدم همخوانی مطلبی با دانش کنونی آن را منکر یا در صدد تغییر معنا آن برآییم 

دانستن زبان حیوانات توسط سلیمان, آوردن تخت بلقیس توسط مشاور او به ما به عنوان انسان این رو اضافه میکند که قابلیت های ما به عنوان خلیفه خدا بر زمین بالاتر از این چیزی هست که میبینیم‌. و آسمان و زمین در تسخیر ماست. یعنی ای کسی که این آیات را میخوانی  تو میتونی‌ با حیوانات صحبت کنی‌ تو میتونی‌ تخت بلقیس رو از یک کشوری به یک کشور دیگر ببری ، تو میتونی‌ به معراج بروی ، تو میتونی‌ در خیبر را از جا بکنی....

 

(22﴾  فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ

(22﴾ فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ

چندان طول نكشيد (كه هدهد آمد و) گفت من بر چيزي آگاهي يافتم كه تو بر آن آگاهي نيافتي من از سرزمين سبا يك خبر قطعي براي تو آورده‏ ام.

 

 

ضمير در (مكث ) به سليمان برمى گردد، كه در اين صورت معنا اين مى شود كه : سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد، احتمال هم دارد كه ضمير مذكور به خود هدهد برگردد و معنا اين باشد كه : هدهد مختصرى مكث كرد. مؤيد احتمال اول، سياق سابق و مؤيد احتمال دوم، سياق لاحق است.

 

آن حيوان هم در كمال سرعت، خودش را رسانده اين ﴿غَيْرَ بَعِيدٍ﴾[7] نشان مي‌دهد كه اين غيبت، كوتاه‌مدت بود زود خودش را به سر پست رساند اين نشان مي‌دهد كه او يك عضو ارتشي و نظامي بود و سر پست بايد باشد و الان هم با سلطان مُبين آمده يعني با عذر آمده اگر عذر داشت ديگر جا براي تعذيب و امثال تعذيب نيست.

 

 

سرّ اينكه طولي نكشيد كه هدهد آمد براي اينكه آن طوري كه جناب زمخشري نقل مي‌كند مي‌گويد وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) مكّه مشرّف شدند با همان قافله و به منطقه يمن نزديك شدند و فرود آمدند و هدهد از آن منطقه ديدني كرده است و اين گزارش را داد[6] نه اينكه حالا حضرت در مكان اصلي‌اش مستقر بود و فاصله هشتاد فرسخي يا صد فرسخي يا كمتر و بيشتر را اين هدهد رفت و زود برگشت

 

من از چيزي باخبر شدم به چيزي احاطه پيدا كردم كه شما به آن محيط نبودي و من از منطقه سبأ يك نبأ يعني خبر مهم آوردم (يك) يقيني هم است (دو)

 

 

نبأ همان خبر مهم را مي‌گويند هر خبري را نمي‌گويند نبأ، نبأ آن اخبار مهم است پس من يك گزارش مهم دارم (يك) از نظر علمي هم يقيني است نه مظنّه و گمان (دو) و من مي‌دانم و شما نمي‌دانيد.

 

 اين ﴿أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾ از نظر علمي او هم نمي‌داند كه سليمان مي‌داند و احاطه مي‌كند چون حيوان است و نمي‌داند كه سليمان به علم غيب آگاه است

 

این کلام آقای جوادی آملی گرچه می تواند درست باشد ولی با ظاهر آیات قرآن تطابق ندارد آیات ۲۰-۲۱ و ۲۷

 

 

كلمه سبأ و نبأ كه هم‌وزن‌اند اين باعث ظرافت ادبي است كه زمخشري و امثال زمخشري به اينها خيلي مي‌پردازند

 

 

It is worthy nothing that Solomon’s troops, and even the birds that obeyed him, had felt such a freedom, security, and daring in Solomon’s justice that, without any fear Hoopoe frankly and explicitly says:

“…‘I have comprehended that which you have not comprehended…”

The Hoopoe’s treatment with Solomon was not like the treatment of the flattering men of courts with the tyrannical kings, who, for communicating a fact at first, flatter and make themselves so low before them as an insignificant atom.

Then they humbly state their aim inside many sorts of flatteries and never try to deliver a definite statement; so they always use some delicate allusions lest the king’s feeling be a little injured.

Yes, the hoopoe clearly said that its absence was not unreasonable and he had brought Solomon some news that he was not aware of it.

 

https://www.youtube.com/watch?v=aWd SrpL 4hU s&t=684s  8:33-18:14

 

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ﴿۴۴﴾

آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مى‏ گويند و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش تسبيح او مى‏ گويد ولى شما تسبيح آنها را درنمى‏ يابيد به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است (۴۴)

برخلاف نظر آقای دینانی قرآن اعتقاد به تسبیح کل موجودات در این عالم  دارد و تسبیح بدون شعور چه معنایی دارد. آیا یک نوار ضبط از صبح تا شب سبحان الله پخش کند ما می گویم که آن  نوار تسبیح می گوید   

(21) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ

(21) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ 

من او را قطعا كيفر شديدي خواهم داد و يا او را ذبح مي‏كنم و يا دليل روشني (براي غيبتش) براي من بياورد. (۲۱)

اين سه (لامى ) كه بر سر سه كلمه در آيه آمده لام قسم است و (سلطان مبين ) به معناى دليل قانع كننده و روشن است

وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) تهديدي كرد فرمود اگر اين هدهد بدون عذر غيبت كرده باشد من عذاب شديد مي‌كنم از اين تعبير معلوم مي‌شود كه موقعيّت اوحساس بود يك وقت است كه كسي يك فرد عادي است گناهي مي‌كند وجود مبارك حضرت درباره او چنين تهديدي ندارد يك وقت يك ارتشي و نظامي اين كار را مي‌كند اينها جزء ارتشيها و نظاميهاي وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) بودند كه بايد سر پُست باشند مأموريتشان را انجام دهند اگر كسي بدون عذر سر پُست نباشد ﴿لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً﴾[5] بنابراين اين مربوط به يك عضو ساده و گناه ساده‌ يك عضو عادي نيست

(20)﴾ وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ

 (20)﴾ وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ

(سليمان) در جستجوي پرنده (هدهد) برآمد و گفت چرا هدهد را نمي‏بينم يا اينكه او از غايبان است. 

 

چيست مرا كه من هدهد رو نميبينم اول از خودش شروع كرد. ابتدا اشكال رو به خودش نسبت ميدهد

مَا لِيَ لاَ أَرَي

 

Some other commentators have said that the objective of hoopoe, here, is a particular ‘Hoopoe’. Their reference is the existence of Alif and Lam at the beginning of the Arabic word, ‘Al-Hudhud’

 

In the commentary, the hoopoe is described as knowing where the nearest water was, and when Solomon asked about the water, he discovered the hoopoe was absent

 

Once Abuhanifah asked Imam Sadiq (as):

“Why did Solomon ask only about hoopoe among all birds?”

The Imam (as) said:

“Its reason is for the fact that a hoopoe sees the existence of water inside the earth, the same as we see oil in a crystal container.”32

 

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh66/

 

 

 

 

قصه هدهد و حضرت سلیمان مثنوی معنوی

چون سلیمان را سراپرده زدند                              پیشِ او مرغان به خدمت آمدند

همزبان و محرم خود یافتند                                 پیشی او یک یک به جان بشتافتند

جمله مرغان ترک کرده چیک چیک                           با سلیمان گشته افصَح مِن اَخیک

 

وقتی که سراپرده حضرت سلیمان برپاشد، تمام پرندگان به حضورش آمدند و از آنجا که حضرت سلیمان را همزبان و محرمِ خود می دانستند، با جان و دل برای خدمت به او پیش رفتند. پرندگان وقتی که به حضور حضرت سلیمان رسیدند، جیک جیک گنگ و مبهم خود را کنار گذاشتند و آنچه که در ضمیر داشتند را با زبانی بسیار کویا برای او بازگو کردند.

نزدیک بودن پرندگان به حضرت سلیمان بهانه ای می شود تا مولانا این ابیات را بیاورد:

 

 

همزبانی، خویشی و پیوندی است                  مرد با نامحرمان چون بندی است

ای بسا هندو و ترکِ همزبان                       ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبانِ محرمی خود دیگر است                 همدلی از هم زبانی بهتر است

 

 

هم زبان بودن باعت نزدیکی و پیوند می شود و انسان در کنار افراد نامحرم مانند اسیری در بند است. به عنوان مثال پیش می آید که یک ترک و یک هندو با یکدیگر همدل باشند و روح و جانشان یکدیگر را جذب کند اما ممکن است که دو نفر ترک که ظاهرا با یکدیگر همزبانند، یکدیگر را دفع کرده و با هم بیگانه باشند. پس نتیجه میگیریم که محرم بودن دونفر با هم و زبانِ دل یکدیگر را دریافتن و به اسرار و باطن هم واقف شدن، نوع دیگری از خویشاوندی  و بهترین نوع آن است.

 

 

جمله مرغان هر یکی اسرارِ خود              از هنر وز دانش و از کارِ خود

با سلیمان یک به یک وا می نمود                     از برای عرضه خود را می ستود

از تکبّر نی و از هستی خویش                         بهرِ آن، تا ره دهد او را به پیش

چون بباید برده را از خواجه‌ای                        عرضه دارد از هنر دیباجه‌ای

چونک دارد از خریداریش ننگ                      خود کند بیمار و کر و شل و لنگ

نوبت هدهد رسید و پیشه‌اش                  و آن بیان صنعت و اندیشه‌اش

 

همه پرندگان، یک به یک از اسرار و هنر و دانش خویش با سلیمان حرف زدند و برای عرضه هنر و کاردانی خود، خویش را می ستود. البته این کار آنها از روی تکبر و خودبینی نبود بلکه تنها به این خاطر بود که بتوانند همدم و همراه سلیمان باشند و به حضور او راه یابند. تا اینکه نوبت به هدهد رسید.

 

 گفت: ای شه یک هنر کان، کهتر است                      باز گویم، گفت کوته بهتر است    

 گفت: برگو تا کدام است آن هنر                           گفت: من آنگه که باشم اوج بر

 بنگرم از اوج، با چشم یقین                                من ببینم آب، در قعر زمین

 تا کجا است و چه عمق استش؟ چه رنگ؟                      از چه می جوشد؟ ز خاکی یا ز سنگ؟

ای سلیمان، بهر لشگرگاه را                                 در سفر، می داراین آگاه را

 پس سلیمان گفت: ای نیکو رفیق                           در بیابان های بی آبِ عمیق

هدهد خطاب به سلیمان می گوید: شاها هنری از خود را برایت بیان می کنم که کوچکترین هنر من است.

پيامبر (ص) می فرمایند:

خَيرُ الكَلامِ مَا دَلَّ وَ جَلَّ وَ قَلَّ وَ لَم يُمِلَّ

بهترين سخن، آن است كه قابل فهم و روشن و كوتاه باشد و خستگى نياورد.

كافى، ج 2، ص 361، ح 1

 

سلیمان گفت: بگو ببینم آن کدامین هنر است؟ هدهد پاسخ می دهد: آنگاه که من بر اوج آسمان پرواز می کنم، از اوج آسمان و با چشم یقین آب را در عمق زمین می نگرم. من می توانم جای آب راببینم، عمق آن را بیابم و بفهمم که سرچشمه اش کجاست؟

ای سلیمان برای لشکرگاه و نیازی که لشکریان به آب دارند، من میتوانم بهترین همراه باشم. از اینرو سلیمان گفت: ای رفیق خوب، در بیابان های بی آب و علف و بیکران، همراه ما باش.

 

توجه سلیمان به هدهد باعث حسادت زاغ می شود و زاغ اینگونه سلیمان را مخاطب قرار می دهد:

زاغ، چون بشنود، آمد از حسد                     با سلیمان گفت: کو گژ گفت و بد

از ادب نبود به پیش شه، مقال                      خاصه خود لافِ دروغین و مُحال

گر مر، او را این نظر بودی مدام                 چون ندیدی زیر مشتی خاک، دام؟

چون گرفتار آمدی در دامِ او؟                      چون قفص اندر شدی ناکامِ او؟

پس سلیمان گفت: ای هدهد رواست                         کز تو اول در قدح، این دُرد خاست؟

چون نمایی مستی، ای خورده تو دوغ؟           پیش من لافی زنی، آنگه دروغ؟

زاغ به محض اینکه حرفهای هدهد را شنید از روی حسادت به نزد سلیمان آمد و بدو عرض کرد: این هدهد لاف می زند و دروغ می گوید. در محضر شاه حرف زدن مغایر ادب است، به خصوص که حرف آدمی ادعایی محض و بی پایه و اساس باشد. اگر آن هدهد دارای چنین خاصیت مهمی است که آب را در عمق زمین می بیند، پس چطور زیر مشتی خاک دام را ندید؟ این هدهد که اینگونه مدعی چنین بینایی ژرفی است، پس چرا در دام گرفتار آمد و با آن حال در قفس محبوس شد؟

حضرت سلیمان با حالت گلایه به هدهد گفت: آیا درست است که در همین ابتدای راه، اینچنین ناخالصی و نادرستی از تو دیده شود؟ ای کسی که دوغ خورده ای چرا به دروغ خودت را مست نشان می دهی؟ چرا پیش من لاف میزنی و دروغ می بافی؟

گفت: ای شه بر منِ عورِ گدا                                قول دشمن مشنو از بهرِ خدا

گر نباشد این که دعوی می کنم                             من نهادم سر، ببر این گردنم

زاغ، کو حکم قضا را منکر است                 گر هزاران عقل دارد، کافر است

من ببینم دام را اندر هوا                             گر نپوشد چشم عقلم را قضا

چون قضا آید، شود دانش به خواب                         مه، سیه گردد، بگیرد آفتاب

 

هدهد پاسخ می دهد: شاها محض رضای خدا در حقِ منِ گدای ناچیز، سخن دشمن را گوش نکن. اگر آنچه که ادعا می کنم گزافه و دروغ است، من از سرم می گذرم و گردن من را بزن. زاغ با این سخنان منکر قضا و قدر و حکم قاطع خداوند است. اگر قضای الهی و خواست خداوند چشم عقل من را کور نکرده باشد، من می توانم حتی دام را در آسمان ببینم. وقتی قضای الهی می رسدعلم و عقل دچار غفلت می شودو ماه سیاه و تیره می گردد و خورشید دچار کسوف می شود.

 

در این داستان گفته شد که وقتی قضای الهی در می رسد ادراکات آدم از کار می افتد و چشم بینای او بسته می شود. هدهد تمثیل زیرکانی است که به حکم قضای الهی از زیرکی خود طرفی نبندند و به دام قضا می افتند. مولانا طبق اعتقادات اهل شرع و فلسفه و حکمت به قضا و قدر الهی عقیده دارد و می گوید که قضای الهی مافوق اختیار بشری است؛ اما در عین حال عقیده دارد که هر چند قضای الهی حق است اما آدمی هم باید همواره سعی و کوشش خود را داشته باشد. و به عبارتی می گوید که درست نیست به بهانه قضا و قدر الهی  دست از کار و تلاش بکشی.

 

As a spiritual allegory and symbol, this passage is interpreted to be a drama between the spiritual heart, or the spirit within one, and the ego. The hoopoe symbolizes an aspect or faculty of the soul, while Solomon is the spiritual heart that must control the soul and take it to task when it disobeys. The soul can become lost in heedlessness of God; yet its faculties are able to bring to the soul knowledge and wisdom previously undiscovered (Aj).

(19) فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ

فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ (19)

(سليمان) از سخن او تبسمي كرد و خنديد و گفت: پروردگارا! شكر نعمتهائي را كه بر من و پدر و مادرم ارزاني داشته‏ اي به من الهام فرما و توفيق مرحمت كن تا عمل صالحي كه موجب رضاي تو گردد انجام دهم و مرا در زمره بندگان صالحت داخل نما. (۱۹)

تبسم، كمترين حد خنده و ضحك خنده معمولى است و اگر در جمله مورد بحث هر دو كلمه را به كار برده مى فهماند تبسم آن جناب نزديك به خنده بوده است.

 

از قدرتي كه خدا به او داد از آگاهي از حرف مور, شاكرانه لبخند زد اين ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا﴾ اين خنده شكر است خدا را شاكريم كه به اينجا رسيديم كه اگر موري از حكومت ما بخواهد گلايه‌اي داشته باشد ما آن گلايه‌اش را مي‌شنويم (يك) و حكومت ما هم طوري است كه به موري هم آسيب نمي‌رسد و نمي‌رساند عالماً عامداً (اين دو) و اگر هم آسيبي به مور برسد در اثر غفلت است در اثر ﴿لاَ يَشْعُرُونَ﴾ است (اين سه) از اين مجموعه وجود مبارك سليمان خوشحال شد اين ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً﴾ يعني همان لبخند ظريف كه نشانه از شكر بود.

 

One of the principles and conditions of leadership and administration is tolerance. Solomon (as) heard that the ant said about him and his troops that they were unaware, but he (as) did not show it and he only smiled.

 

 

 

وجود مبارك سليمان عرض كرد ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ اين نعمت را تو به ما دادي ما از جايي كسب نكرديم مقدور ما هم نيست اگر هم خواستي مي‌گيري ﴿نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ﴾ از يك بيت كريم و شريفي من تربيت شدم توفيق بده كه ما شكرگزار باشيم

 

و از همين كلام آن جناب معلوم مى شود كه مادرش نيز از اهل صراط مستقيم بوده است، آن اهلى كه خدا به ايشان انعام كرده، پس ‍ ساحت او مقدس و مبرا است از آنچه تورات به وى نسبت داده، - البته نه تورات نازل بر موسى بلكه توراتى كه فعلا موجود است - و مى گويد: مادر سليمان زن اورياء بوده، كه داوود با او زنا كرد و آنگاه نقشه كشتن اوريا را كشيد و او را به بعضى جنگها فرستاد تا كشته شد و همسر او را جزو زنان خود در آورد و سليمان از او پديد آمد.

 

محمد علی انصاری :

امام صادق بيان مي كند كه ِهرگاه نعمتي به سمت تو آمد فاصله ات از خدا زياد شد نقمت است اگر فاصله ات نزديك شد نعمت است

خروجي شكر عمل صالح است . عمل صالحي كه مورد رضاي تو باشد.

 

 

 ﴿وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾ عمل صالحي كه تو بپسندي ممكن است يك عمل صالحي باشد كه ديگران خوششان بيايد راضي باشند اما آن جوهره صلاح و فلاح را نداشته باشد عمل صالحي كه خداپسند باشد

 

 قبلاً هم گذشت كه صالح (عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ ) غير از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ [19] است كساني كه كارهاي خوب مي‌كنند اين صَلاح براي آنها يا حال است يا مَلكه اما طوري كه مُقوِّم وجودي آنها بشود و گوهر هستي آنها صالح بشود اين زمان مي‌برد صالحين غير از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ است ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ناظر به مقام فعل و حدّاكثر وصف است اما صالحين حدّاكثرش و اوجش راجع به هويّت است كه اصلاً گوهر ذات اينها صالح است اين هم درجات و مراتبي دارد با اينكه خداي سبحان در سورهٴ «انعام» اينها را جزء صالحين معرّفي كرد ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ

 

(و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ) - يعنى خدايا مرا از بندگان صالح خود قرار ده و اين صلاح از آنجا كه در كلام آن جناب مقيد به عمل نشده تا مراد، تنها عمل صالح باشد، لذا اطلاقش حمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش، تا در نتيجه نفس ‍ مستعد شود براى قبول هر نوع كرامت الهى.

و معلوم است كه صلاح ذات، قدر و منزلتش بالاتر از صلاح عمل است و چون چنين است پس اينكه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست كرد كه صلاح ذاتيش دهد، در حقيقت درخواستهاى خود را درجه بندى كرد و از پايين گرفته به سوى بالاترين درخواستها رفت.

 

نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه : صلاح ذات را ممكن بود به طور صريح سوال كند، و بگويد: (و مرا صالح گردان )، ولى چنين نكرد بلكه درخواست كرد كه (از زمره عباد صالح قرارش دهد)، تا اشاره كرده باشد به اينكه من هر چند همه مواهبى كه به عباد صالحين دادى مى خواهم، اما از همه آن مواهب بيشتر اين موهبت را در نظر دارم كه : آنان را عباد خود قرار دادى، و مقام عبوديتشان، ارزانى داشتى، و به همين جهت است كه خداى تعالى همين سليمان (عليه السلام) را به وصف عبوديت ستوده، و فرموده است : (نعم العبد انه اواب ).

 

 

 عرض كرد خدايا بخش نظر را تأمين كردي ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ بخشهاي حكومت و سياست و اداره جامعه را هم تأمين كردي ﴿وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ اما آن بخش عمل را كه عقل عملي مسئول آن است ـ كه فرمود عقل يعني «ما عُبد به الرّحمن و اكْتُسِبَ به الجِنان»[8] ـ آن را هم تأمين كن لطفي عطا كن كه دستگاه اراده و عزم و تصميم و نيّت و اخلاص و قصد فعّال باشد ﴿أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ﴾ اين ﴿أَوْزِعْنِي﴾ غير از «عَلِّمني» است «علّمني» تمام شد

كلمه (اوزعنى ) به معناى الهام.

 عرض كرد خدايا آنچه مربوط به علم بود كه دادي وحي علمي را عطا كردي يك وحي عملي يك الهام عملي هم عطا بكنيد ﴿قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي﴾ يعني الهام بكن كه من جاي شكر فراموشم نشود جاي ايمان فراموشم نشود جاي حق‌شناسي فراموشم نشود در بحثهاي قبل گذشت كه وحي يك قِسمش وحي علمي است مثل اينكه به انبيا و اوليا(عليهم السلام) وحي درباره علوم غيب است وحي درباره احكام و شرايع است كه چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است گاهي هم درباره اصول دين است گاهي درباره فروع دين اين علمي است اما وحيِ عملي اين است كه انسان دفعتاً گرايشي به يك طرف پيدا مي‌كند اينكه مي‌بينيد مِيلي به يك طرف پيدا مي‌كند گرايشي به يك طرف پيدا مي‌كند مصداق ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ است كاري به علم ندارد فرمود ما گرايش به خير را در درونشان قرار داديم اين وحيِ فعل است گاهي انسان مي‌بيند كه مصمّم مي‌شود فلان كار خير را انجام بدهد اين ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[11] اين كاري به علم ندارد قبلاً هم اين مطلب را مي‌دانست فلان كار, كار خيري است ده بار خودش هم به ديگران گفته اما تصميم بر اينكه مثلاً در اعتكاف شركت بكند نداشت خودش چندين بار درس گفته بحث گفته سخنراني كرده اما مي‌بينيد دفعتاً بدون اينكه كسي به او پيشنهاد بدهد وقتي اينجا نشسته تصميم مي‌گيرد در اعتكاف شركت كند خب اين كار عملي است اينكه علم نيست ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ﴾[12] اينها به عزم برمي‌گردد دفعتاً به اين سمت گرايش پيدا مي‌كند اين بركت الهي است وجود مبارك سليمان عرض كرد خدايا چنين چيزي هم نصيب ما بكن

 

 به من و خاندان من نعمتهاي فراواني دادي ما جزء خواصّ از اين قوافل بشري هستيم. وجود مبارك سليمان عرض كرد خدايا من پدرم مادرم اينها در اين قافله‌ايم ﴿أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ﴾ خب آنها كه مُنعم‌عليه‌اند چه كساني‌اند همان چهار گروه‌اند ديگر خود من پدرم مادرم اينها اعضاي اين كاروانيم كه شما فرموديد: ﴿مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ ما اينهاييم پس آن توفيق را بده آن لطف را بكن كه ما اين را حفظ بكنيم ما هم در نماز همين را مي‌خواهيم مي‌گوييم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[15] خدايا راه اينها را به ما نشان بده خب راه اينها را كه به ما نشان داد كه اينكه ما در نماز از ذات اقدس الهي مي‌خواهيم آن عنايتهاي عملي را مي‌خواهيم وگرنه عنايتهاي علمي را كه خب به ما نشان داد فرموده ديگر در آيات هست در روايات هست در ادعيه هست در مناجات هست ما از ذات اقدس الهي اين گرايش را در نماز مسئلت مي‌كنيم مي‌گوييم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾, ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص شد سليمان(سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه من پدرم مادرم اينها در همين قافله‌ايم ما اعضاي اين قافله‌ايم آن توفيق را بده كه ما شكرگزار باشيم حدوثاً و بقائاً اين راه را ادامه بدهيم ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَي وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾ حدوثاً و بقائاً اينها را عطا بكن ﴿وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ﴾

 

سوره ۴: النساء

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿۶۹﴾

و كسي كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده؛ از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان، و آنها رفيقهاي خوبي هستند! (۶۹)

(18) حَتَّي إِذَا أَتَوْا عَلَي وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا

 (18) حَتَّي إِذَا أَتَوْا عَلَي وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ

تا به سرزمين مورچگان رسيدند، مورچه‏ اي گفت: اي مورچگان! به لانه‏ هاي خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالي كه نمي‏فهمند!

 

 وادي يعني درّه

 به هر دو تقرير خواه به سبب اينكه از بالا عبور مي‌كردند تعبير ﴿عَلَي﴾ درست است خواه حالا كه زمين آمدند براي اينكه از بالاي درّه تا پايين درّه بيايند چون اشراف دارد تعبير ﴿عَلَي﴾ درست است وگرنه عبور را نمي‌گويند «عليٰ» مي‌گويند «ب» مثلاً«مَرَرْتُ بِه» يا رسيدم «إليه»

 

﴿قَالَتْ نَمْلَةٌ﴾ مورچه‌اي كه مسئوليّتي مثلاً داشت به ساير مورچه‌ها چنين گفت ﴿قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ﴾ برويد در لانه‌هايتان براي اينكه ﴿لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ اين نيروهاي فراوان كه دارند مي‌آيند ممكن است در اثر غفلت و عدم توجّه شما را زير دست و پا لِه كنند اين احساس كرد كه وجود مبارك سليمان و جنودش عالماً عامداً كسي را زير نمي‌گيرند ولي اين جمعيّت ممكن است در اثر غفلت و عدم توجه موري را زير بگيرند

محمد علی انصاری :

سخن اين مورچه اين است كه شخصيتشان خرد نشود به خاطر جلال و شکوه لشکر سلیمان نه اينكه له شوند

پروردگار به پيامبر بيان ميكند كه حشمت اينها تو را نگيرد

 

اما حالا اينكه نمله به ساير مورچه‌ها گفت شما برويد در لانه‌هايتان براي اينكه جلال و شكوه سليمان را نبينيد و مثلاً به جاي شكر نعمت, كفران نعمت دامنگيرتان نشود اين حرفها مقداري اثباتش آسان نيست.

 

 

 جناب فخررازي در ذيل اين آيه مي‌گويد اين دليل بر آن است كه آن سالك و عابر حقّ تقدّم دارد جادّه براي اوست[2] اين سخن ناصواب است

 

مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل مي‌كند بعد هم فراوان آمده كه اين بخش از هوش را خداي سبحان به مورها داده است كه اينها مي‌دانند اين حبّه‌اي كه گرفته‌اند اگر بردند در لانه اين سبز مي‌شود اين ديگر غذاي زمستان اينها نيست لذا اين حبّه را نصف مي‌كنند كه سبز نشود تا غذاي زمستان اينها بشود برخي از حبّه‌ها هستند كه اگر نصف شوند هم باز سبز مي‌شوند آنها را به چهار قسمت تقسيم مي‌كنند كه سبز نشود[3] اين مقدار از هوش را بر اساس ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[4] ذات اقدس الهي به اين حيوانات داده است اما همان حيوان هزار سال قبل اكنون هم همان طور زندگي مي‌كند ديگر حالا تكاملي داشته باشد رشدي داشته باشد و مانند آن كه جزء خصايص انسانيّت است اين نيست.

 

The Qur’anic word /namlatun/, because of its Arabic nunnation, can be meant ‘a big ant which is a commander’. In this case, there is commandership and administrationship in the life of ants.

This nunnation can be meant as the sign of uncertainty of the ant. In this case, the message of the verse is that if an undefined one gives a sympathetic warning that warning must be attended to.

(17) وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ

(17) وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ 

و سپاهیان سلیمان از گروه جن و انس و مرغان (هر سپاهی تحت فرمان رئیس خود) در رکابش گرد آورده شدند.

محمد علی انصاری :

حشر گرد آمدن و جمع شدن است چه دوست داشته باشي يا نداشته باشي، و از هر طرف باشد مثل روز قيامت.

به جن جن گفته ميشود چون نديدني است مثل جنين كه ديده نمي شود

هر جا سخن از اقتدار و قدرتمندي است جن اول است ولي هر جا سخن در مورد علم و معرفت است انس اول است. البته زیاد به این مقولات اعتمادی ندارم چون زیاد تناقض دیده شده است

 

 

﴿وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ﴾ گرچه اينجا به صورت فعل مجهول ذكر فرمود ولي حاشرش خود خداست كه فرمود ما همه اينها را جمع كرديم.

 

جنود و لشكريان و ارتشيان و سپاهيان سليمان(سلام الله عليه) سه صنف بودند ﴿مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ﴾ اين سه صنف را اول ذكر كردند. آن‌گاه بحث در وظيفه‌شان چه بود ارتباطشان با سليمان چه بود توبيخ و پاداششان چه بود اينها را تا آنجا كه لازم باشد ذكر مي‌فرمايد.

 

اينها مأمور بودند در حوزه حكومت او حضور پيدا كنند همه‌شان محشور بودند موزوع بودند وَزع شدند توزيع شدند جاي هر كدام هم مشخّص بود

 

سياق آيات بعدى، همه دليلند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسانها و از جن و طير، بوده اند، براى اينكه در آيه شريفه فرموده : (براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى كه از جن و انس و طير داشت ) و كلمه (من ) تبعيض و يا بيان را مى رساند.

بنا بر اين سخن فخر رازى در تفسير كبير كه گفته : (آيه دلالت دارد بر اينكه همه جن و انس و طير لشكر او بودند و همه روى زمين را مالك بوده و جن و طير زمان او مانند انسانها عاقل و مكلف بوده اند و بعد از زمان او دوباره به حالت توحش قبلى برگشته اند) حرف عجيب و غريبى است.