﴿۵۷﴾ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ

﴿۵۷﴾ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا

آنها كه خدا و پيامبرش را ايذاء مي‏كنند خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مي‏سازد، و براي آنان عذاب خوار كننده‏ اي آماده كرده است.

صفات خشم و رضای الهی

صفاتی همچون رضا و غضب الهی از «صفات فعل» خداوند محسوب می شوند و در واقع «حادث»‏ هستند و از آنجائی که عين ذات خدا نيستند، به هيچ وجه موجب تغيير در ذات پاك الهى نمى ‏شوند. این صفات درباره خدا به معنی آثار خارجى (ثواب و عقاب) است. امام صادق(ع) می فرماید: «رضاى او پاداش دادن او است و خشمش كيفر كردن او، بى ‏آنكه چيزى در او تأثير كند و او را به هيجان آرد و از حالى به حالى بگرداند».

 

صفات ذات و صفات فعل

 

http://qurannotes.blogfa.com/category/59

 

اگر مى گوييم خدا راضى مى شود؛ خشم مى كند، معنايش اين است كه او با عبد خودش معامله رضايت مى كند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش را ارزانيش مى دارد. و اگر مى گوييم خشم مى گيرد و غضب مى كند، معنايش اين است كه او با بنده اش معامله غضب مى كند، يعنى رحمت خود را از او دريغ نموده ، او را دچار عذاب و نقمتش مى سازد.

 

 

همه مي دانيم كه خداى تعالى منزه است از اينكه كسى او را بيازارد، و يا هر چيزى كه بويى از نقص و خوارى داشته باشد به ساحت او راه يابد، پس اگر در آيه مورد بحث مى بينيم كه خدا را در اذيت شدن با رسولش شريك كرده مى فهميم كه خواسته است از رسول خود احترام كرده باشد، و نيز اشاره كند به اينكه هر كس قصد سويى نسبت به رسول كند، در حقيقت نسبت به خدا هم كرده، چون رسول بدان جهت كه رسول است، هدفى جز خدا ندارد، پس هر كس او را قصد كند، چه به خير و چه به سوء، خدا را قصد كرده است.

مشابه این را در مطالب دیگر نظیر مسئله قرض دادن مشاهده میکنیم. مگر کسی میتواند به پروردگار جهان قرض بدهد. مگر میشود آن غنی مطلق به مال من و شما نیاز داشته باشد. هدف نشان دادن بالا و پر اهمیت بودن این قضیه است  

https://tanzil.net/#search/quran/%20%D9%82%D9%8E%D8%B1%D9%92%D8%B6%D9%8B%D8%A7%20%D8%AD%D9%8E%D8%B3%D9%8E%D9%86%D9%8B%D8%A7

 

https://hawzah.net/fa/Article/View/93351/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%A2%D8%B2%D8%B1%D8%AF

 

اذیت شدن خداوند به اذیت شدن رسول تعریف می شود. همانگونه که خود نبی گرامی(ص) هم فرموده است «و من آذانی فقد آذی الله؛ هرکه مرا بیازارد خدا را آزرده است»[1] آمدن نام خدا و رسول در کنار هم و با یک عنوان مشترک از جمله در امر اطاعت و ولایت و قضاوت، در قرآن کریم نمونه دارد.[2]

سوره ۵: المائدة-

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ….  ﴿۵۵﴾

 سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پيامبر او…..

سوره ۳۳: الأحزاب

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا ﴿۳۶﴾

و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏ اش به كارى فرمان دهند براى آنان در كارشان اختيارى باشد و هر كس خدا و فرستاده‏ اش را نافرمانى كند قطعا دچار گمراهى آشكارى گرديده است (۳۶)

سوره ۴: النساء

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ﴿۸۰﴾

كسي كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسي كه سرباز زند, تو در برابر او مسئول نيستي. (۸۰)

 

در آيه مورد بحث افرادى كه در صدد بر مى آيند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را اذيت كنند، به لعنت در دنيا و آخرت وعده داده شده اند، و (لعنت ) به معناى دور كردن از رحمت است، و چون رحمت مخصوص به مؤمنين، عبارت است از هدايت به سوى عقايد حق، و ايمان حقيقى و بدنبال آن عمل صالح (أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ به ايشان انجام دادن كارهاى نيك را وحى كرديم,  انجام کار نیک به انسان وحی می شود. )، در نتيجه دورى از رحمت در دنيا، به معناى محروميت او از اين هدايت است، و اين محروم ساختن جنبه كيفر دارد، و در نتيجه همان طبع  [مهر نهادن] قلوبى است كه در آيه (أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ آنها كساني هستند كه خدا (بر اثر فزوني گناه) بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همين دليل چيزي نمي‏فهمند) و غافلان واقعي آنهايند.) ( لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم) و آيه (وَلَكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا  ولى خدا آنان را به علت كفرشان لعنت كرد در نتيجه جز [گروهى] اندك ايمان نمى ‏آورند  ( یهودیان غیر از این گروه لعنت شده )) و آيه (أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ اينان همان كسانند كه خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ايشان را ناشنوا و چشمهايشان را نابينا كرده است) به آن اشاره نموده، و آيه شريفه مورد بحث با اين آيات منطبق است.

 

اين معناى لعنت در دنيا، و اما لعنت در آخرت به معناى دور كردن از رحمت قرب است، كه باز در جاى ديگر فرموده : (كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ  زهى پندار كه آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند ).

از اولین لعن شدگان (از زمان خلقت حضرت آدم در قرآن) ابلیس است زیرا خداوند به او خطاب کرده است: «وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ؛ همانا لعنت من بر تو است تا روز قیامت»

 

در آيه مورد بحث بعد از لعنت آزار كنندگان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در دنيا و آخرت اين تهديد را كرده كه براى آنان و براى آخرتشان عذابى خوار كننده تهيه كرده است. و اگر عذابشان را به وصف خوار كننده توصيف كرده، بدان جهت است كه تلافى استكبار آنان باشد، چون اينان در دنيا، خدا و رسول را اهانت مى كردند، در مقابل اين رفتارشان عذابشان خوار كننده خواهد بود.

 

 خيلي از منافقين بودند يا در صدد ايذای بيت نبوّت بودند يا در صدد اين بودند كه ـ معاذ الله ـ تهمتي به حضرت بزنند يا در صدد اين بودند كه بعد از رحلت حضرت با همسرانشان ازدواج بكنند يك دهن‌كجي به بيت نبوّت بكنند فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ يعني اينها در حقيقت اگر چنين كاري ـ خداي ناكرده ـ بخواهند بكنند دارند درصدد ايذای خدا برمي‌آيند. اينها ملعون دنيا و آخرت هستند.  لعن يعني دور از رحمت، خدا اينها را از رحمت الهي دور مي‌كند رحمت هم در عالَم فقط دست خداست غير خدا كه راحمي در كار نيست «هل يرحم المخلوق الاّ الخالق... هل يرحم الفقير الاّ الغني» [33].

يك قسم عذاب جسماني است كه مربوط به بدن است فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ هر چه پوست تن آنها بسوزد آنان را پوست دیگری جایگزین کنیم تا (سختی) عذاب را بچشند [28] اين عذاب جسماني است كه مربوط به بدن است اما يك سلسله عذاب‌هايي است كه مربوط به روح است. اين كسي كه درصدد اهانت به بيت نبوّت است اين روح پليدي دارد اين تنها با سوخت و سوز بدن، كيفر نمي‌بيند اين روحش بايد عذاب ببيند عذاب روحي در خِزي (خواری) و رسوايي است يعني موهون بودن، خوار و زبون بودن، فرومايه شدن، پَست شدن در قيامت كه فرمود: ﴿ عَذَابَ الْهُونِ عذاب خواركننده [29] يا ﴿عَذَاباً مُهِيناً عذابى خفت ‏آور﴾ يا ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ  در اين دنيا ايشان را خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است [30] اين همان عذاب روحي است. اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ  آتش برافروخته الهي است. ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ  آتشي كه از دلها سرمي زند  سوره الهمزة [31] ـ معاذ الله ـ اين‌گونه از آتش‌ها از دل برمي‌آيد معلوم می شود عذاب روحاني است.

 

این آيه در حقيقت نقطه مقابل آيه گذشته را بيان مى كند، مى گويد: (كسانى كه خدا و پيامبرش را ايذاء مى كنند خداوند آنها را در دنيا و آخرت از رحمت خود دور مى سازد و براى آنان عذاب خوار كننده اى آماده كرده است )

در اينكه منظور از (ايذاء پروردگار) چيست ؟ بعضى گفته اند همان كفر و الحاد است كه خدا را به خشم مى آورد، چرا كه آزار در مورد خداوند جز ايجاد خشم مفهوم ديگرى نميتواند داشته باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه ايذاء خداوند همان ايذاء پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان است ، و ذكر خداوند براى اهميت و تاكيد مطلب است .

و اما ايذاء پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مفهوم وسيعى دارد، و هر گونه كارى كه او را آزار دهد شامل مى شود، اعم از كفر و الحاد و مخالفت دستورات خداوند، همچنين نسبتهاى ناروا و تهمت ، و يا ايجاد مزاحمت به هنگامى كه آنها را دعوت به خانه خود مى كند همانگونه كه در آيه 53 همين سوره گذشت (ان ذلكم كان يؤ ذى النبى ): (اين كار شما پيامبر را آزار مى دهد). البته اين مورد آخر كمي بعيد به نظر ميرسد، چون واژه اذيت کردن گسترده است و نميتوان گفت اين امر باعث لعنت آنها ميشود

و يا موضوعى كه در آيه 61 سوره توبه آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به خاطر انعطافى كه در برابر سخنان مردم نشان مى داد به خوشباورى و ساده دلى متهم مى ساختند: (وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ): (گروهى از آنها پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند: او آدم خوشباورى است كه گوش به حرف هر كس مى دهد و مانند اينها).

حتى از رواياتى كه در ذيل آيه وارد شده چنين استفاده مى شود كه آزار خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخصوصا على (عليه السلام ) و دخترش فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نيز مشمول همين آيه بوده است ، در صحيح (بخارى ) جزء پنجم چنين آمده است كه : رسول خدا فرمود: (فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى ) (فاطمه پاره تن من است هر كس او را به خشم در آورد مرا به خشم در آورده است ).

همين حديث در صحيح (مسلم ) به اين صورت آمده : (ان فاطمة بضعة منى يؤ ذينى ما آذاها): (فاطمه پاره اى از تن من است هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد).

https://www.youtube.com/watch?v=pdygsER6MTw

 

https://www.dalfak.com/w/5vj69/%D9%86%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D8%AA%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%84%D9%81%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C

 

شبيه همين معنى در باره على (عليه السلام ) از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است .

و اما (لعن ) در آيه فوق چنانكه سابقا هم گفتيم به معنى دورى از رحمت خداست ، و اين درست نقطه مقابل رحمت و صلوات است كه در آيه قبل آمده بود.

در حقيقت لعن و طرد از رحمت آنهم از سوى خداوندى كه رحمتش گسترده و بى پايان است بدترين نوع عذاب محسوب مى شود، به خصوص كه اين طرد از رحمت هم در دنيا باشد و هم در آخرت (چنانكه در آيه مورد بحث اينگونه است ). شايد به همين جهت مساله (لعن ) قبل از (عذاب مهين ) ذكر شده .

تعبير به (اعد) (آماده كرده است ) دليل بر تاكيد و اهميت اين عذاب است.

آیا کسی جز خداوند حق لعن کردن دارد؟ در ابتدا باید گفت که بحث لعن بحث غریب و کم اهمیتی نیست و شاهد بر این مدعا آنکه در قرآن کریم بارها از لعن سخن به میان آمده است در مورد جواز لعن مخلوقی توسط مخلوق دیگر هم در آیه 159 سوره بقره در مورد کتمان کنندگان حقیقت و دین الهی می خوانیم: « أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛ آنان کسانی هستند که خدا و لعن کنندگان نفرینشان می کنند»

همچنین حضرت داود و مسیح علیهما السلام کافران بنی اسرائیل را لعن کرده اند.[5]

سوره ۵: المائدة

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ ﴿۷۸﴾

از ميان فرزندان اسرائيل آنان كه كفر ورزيدند به زبان داوود و عيسى بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند اين [كيفر] به خاطر آن بود كه عصيان ورزيده و [از فرمان خدا] تجاوز میکردند (۷۸)

 

 نیز در قرآن راجع به کسانی که علیرغم علم به حقانیت اسلام پس از ایمان کفر می ورزند آمده:

«أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ

؛ سزایشان این است که لعنت خداوند و همه فرشتگان و مردمان بر ایشان واقع می شود»[6]

 

ماجرای مباهله نیز بر پایه نفرین کردن دروغ گویان به وقوع پیوسته است. به این ترتیب که گروهی از علمای نصرانی به مدینه آمدند و با پیامبر گرامی(ص) مذاکره کردند و وقتی که نه حاضر شدند مسلمان شوند و نه چون دیگر اهل کتاب جزیه بپردازند به دستور خداوند و با نزول آیه قرآن قرار برآن شد که برگزیدگان اسلام «پنج تن آل عبا(ع)»با بزرگان مسیحی در مکانی به دعا بپردازند و لعنت خداوند را بر دروغ گویان قرار دهند.

                   

سوره ۳: آل عمران

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ﴿۶۱﴾

 پس هر که با تو درباره او [عیسی] پس از آنکه بر تو [به واسطه وحی، نسبت به احوال وی] علم و آگاهی آمد، مجادله و ستیز کند، بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت کنیم؛ سپس یکدیگر را نفرین نماییم، پس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم

 

ولی آنها ترسیدند و از مباهله سرباز زدند، به شرایطی که پیامبر(ص) برای آنان تعیین فرمود، تن دادند. نکته جالب اینجاست که در این ماجرا مسیحیانی که از مباهله گریختند اثر لعن را در همین دنیا و فوری می دیدند و از این می ترسیدند که عذاب الهی همان لحظه نازل شود و نفرین شده را خاکستر کند نه آنکه صرفا عذابی اخروی در انتظارشان باشد.

اما فراتر از موارد فوق در قرآن راجع به منافقین این گونه آمده است: «ملعونین اینما ثقفوا أخذوا و قتّلوا تقتیلا؛ آنان ملعونند هر کجا پیدا شوند دستگیر و کشته می شوند کشته شدنی»[7]

 

می بینیم که مطلب تا چه حد دارای اهمیت است. پس معلوم شد علاوه بر خداوند، مومنین نیز افرادی را نفرین می کنند و در مواردی حتی با قوای قهریه با آنان مواجه می گردند.

 

عجب این است که آنهایی که مدعی عدم  لعنت حتی بر یزید هستند و ژست  روشنفکری به خود میگیرند,  هنگامی که پای  خانواده خودشان به میان می آید لب به لعن می گشایند ولی زمانی که صحبت از خانواده پیامبر است آن را جایز نمیدانند

عبدالکریم سروش:

"بار خدایا! از غزالی آموخته‌ام که هیچ‌کس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین بفرستم."

راسخان در علم, اوتوا العلم

راسخان در علم

سوره ۴: النساء

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيرًا ﴿۱۶۰﴾

پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زد و به سبب آنكه [مردم را] بسيار از راه خدا باز داشتند چيزهاى پاكيزه‏ اى را كه بر آنان حلال شده بود حرام گردانيديم (۱۶۰)

وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿۱۶۱﴾

و [به سبب] ربا گرفتنشان با آنكه از آن نهى شده بودند و به ناروا مال مردم خوردنشان و ما براى كافران آنان عذابى دردناك آماده كرده‏ ايم (۱۶۱)

لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُولَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا ﴿۱۶۲﴾

ليكن راسخان آنان در دانش و مؤمنان به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زكات‏ دهندگان و ايمان‏ آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداشى بزرگ خواهيم داد (۱۶۲)

سوره ۳: آل عمران

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۷﴾

منشور جاوید:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1_%D8%B3%D8%A8%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

https://article.tebyan.net/122518/%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AE%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D9%84%D9%85-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF-

—---

أُوتُوا الْعِلْمَ

سوره ۴۷: محمد

وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ ﴿۱۶﴾

گروهي از آنان به سخنانت گوش فرا مي‏دهند اما هنگامي كه از نزد تو خارج مي‏شوند به كساني كه خداوند به آنها علم و دانش بخشيده (از روي استهزا) مي‏گويند. اين مرد الان چه گفت ؟ آنها كساني هستند كه خداوند بر قلبهايشان مهر نهاده، و از هواي نفسشان پيروي كرده‏ اند (لذا چيزي نمي‏فهمند).

سوره ۲۸: القصص

وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ ﴿۸۰﴾

كساني كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واي بر شما! ثواب الهي بهتر است براي كساني كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام مي‏دهند، اما جز صابران آنرا دريافت نمي‏كنند. (۸۰)

سوره ۱۷: الإسراء

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا ﴿۱۰۷﴾

بگو: چه شما ايمان بياوريد، و چه نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنان داده شده هنگامي كه (اين آيات) بر آنها خوانده ميشود به خاك ميافتند و سجده مي‏كند. (۱۰۷)

وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا ﴿۱۰۸﴾

و ميگويند منزه است پروردگار ما كه وعده‏ هايش قطعا انجام شدني است. (۱۰۸)

وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا ﴿۱۰۹﴾

آنها (بي اختيار) به زمين ميافتند (و سجده مي‏كنند) و اشك مي‏ريزند و هر زمان خشوعشان فزونتر ميشود. (۱۰۹)

—-------

محسنین

سوره ۲۸: القصص

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۴﴾

و چون به رشد و كمال خويش رسيد به او حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مى‏ دهيم (۱۴)

سوره ۱۲: يوسف

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۲۲﴾

و چون به حد رشد رسيد او را حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مى‏ دهيم (۲۲)

طبق دو آیه بالا  خداوند به کسانی که از محسنین باشند علم و حکمت می دهد به عبارت دیگر میشوند اوتوا العلم. در نتیجه محسنین در قرآن نیز طبق بیان دوستمان فقط ائمه و پیامبران میشوند. با توجه به آیات ابتدایی سوره لقمان محسنین با متقین فرقی ندارند. در نتیجه متقین نیز طبق بیان دوستمان فقط ائمه و پیامبران میشوند. و چون تمام قرآن ما را دعوت  به تقوا میکند و این مقام از آن امامان و پیامبران است و ما نیز راهی به آن نداریم. مخاطب تمام آن آیات امامان و پیامبران میشوند.  لذا تنها کاربرد قرآن برای ما مسئله تبرک آن است نه متن قرآن.

روش تفسیر قرآن, حرمت ذاتی و حرمت اعتباری

وقتی قرآن تفسیر می کنیم باید روش تفسیری خودمان را واضح مشخص کنیم

سوره ۴: النساء

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا ﴿۱﴾

اي مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید! كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراواني (در روي زمين) منتشر ساخت. و از خدايي بپرهيزيد كه (همگي به عظمت او معترفيد و) هنگامي كه چيزي از يكديگر مي‏خواهيد نام او را مي بريد، (و نيز) از خويشاوندان خود (يعني قطع ارتباط با آنها) پرهيز كنيد، زيرا خداوند مراقب شما است. (۱)

روش تفسیری آقای جوادی آملی

http://www.shiadars.ir/fa/node/30081

Time: 31:22-44:26

حرمت ذاتی و حرمت اعتباری:

احکام فقهی از جهت حرام و حلال بودن وابسته به اعتبار شارع است و تکوینی نیست. البته احکام شرعی تابع مصالح و مفاسد می باشد. با این تفاوت که برخی مصالح و مفاسد به حسن و قبح عقلی متکی است و یا همیشگی و ذاتی است. مانند حرمت شرب خمر و یا قتل بی گناه، که مفسده آن همیشگی و ذاتی است. اما برخی مصالح و مفاسد وابسته به زمان و مکان و یا شرط خاص است. مانند صید در روزهای شنبه که برای بنی اسرائیل حرام شده بود. (سوره نساء، آیه 154) اما در دوران قبل از آن و بعد از آن حرام نبوده و نیست. این گونه موارد اعتباری و متغیر از ابتدای آفرینش انسان ها، نمونه هایی داشته است.

درباره ازدواج هابیل و قابیل با خواهرانشان، مرحوم طبرسی حدیثی از امام سجاد(ع) نقل می کند که آن حضرت در ضمن گفتاری که به مردی قریشی بیان داشت جریان ازدواج هابیل را با بلوزا خواهر قابیل هم چنین ازدواج قابیل را با اقلیما خواهر هابیل شرح می داد به او فرمود: این مطلب را انکار مکن چه آن که روش الهی بر این جاری شده است مگر نه این است که خداوند زوجه آدم را از خود او آفرید و سپس برای او حلالش کرد ... . (میزان الحکمه، ج 4، ح 3031)

علامه طباطبائی در توجیه این نظریه می فرماید حکم ازدواج یک حکم تشریعی و تابع مصالح و مفاسد است و حکم تکوینی نیست که قابل تغییر نباشد زمام چنین حکمی به دست خداست از این رو ممکن است روزی به خاطر ضرورت از جانب خدا حلال گردد. در جامعه آن روز که فقط چند خواهر و برادر بوده اند با در نظر گرفتن مشیت خداوند عنوان فحشا صدق نخواهد کرد حال چه اشکالی دارد که به طور موقت برای گروهی به خاطر ضرورت این گونه ازدواج مباح باشد. (ترجمه تفسیر المیزان، ج 4، ص 239؛ 2. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 4، ص 198)

ازدواج هم زمان با دو خواهر نیز از این گونه موارد است که قبل از اسلام رایج بود. و در زمان حضرت یعقوب نیز جاری بوده است. (ر.ک: بحارالانوار، ج 10، ص 76) اما با ظهور اسلام به عنوان کامل ترین شریعت، پس از نزول آیه شریفه 23، سوره نساء، چنین ازدواجی تحریم شد. و این خود دلیلی است بر تکامل شرایع تا شریعت اسلام که دستورات آن سزاوار اجراء، برای جامعه بشریت تا هنگام برپایی قیامت است. (تفسیر المیزان، ج 4، ص 283، ط عربی؛ 2. تفسیر نمونه، ج 3، ص 417)

﴿۵۶﴾ إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا (2)

﴿۵۶﴾ إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا

﴿۵۶﴾ خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوييد و تسليم فرمانش باشيد.

انبيا درجاتي دارند مرسلين درجاتي دارند مؤمنين هم درجاتي دارند درجات انبيا را آيه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ  در حقيقت بعضى از انبيا را بر بعضى برترى بخشيديم [1] بيان كرده درجات مرسلين را ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم [2] بيان كرده درجات مؤمنين را ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ خداوند از ميان شما مؤمنان و دانش يافتگان را به درجاتى رفعت دهد [3] بيان كرده اگر انبيا درجاتي دارند مرسلين درجاتي دارند مؤمنين درجاتي دارند، رحمت خاصّه الهي هم درجاتي دارد. اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ [4] و بعد درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ معلوم مي‌شود كه تصليه الهي درجاتي دارد بخشي از آن شامل فرشته‌ها، شامل انبيا و مرسلين مي‌شود آن بخش‌هاي كمتر و ضعيف‌ترش شامل مؤمنين خواهد بود.

 

تصليه ما به وجود مبارك حضرت هنگام شنيدن آ‌ن آيه براي اين است كه در خود اين آيه امر مي‌كند. وقتي اين آيه به ما امر مي‌كند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ﴾ خب ما امتثال (فرمانبرداری) مي‌كنيم اين نسبت به آن. روايات هم فراوان هست فرمود بخيل كسي است كه نام من برده بشود و او بر ما درود نفرستد [5] اين معلوم مي‌شود كه دستورات خاص است. راجع به اهل بيت(عليهم السلام) هم از طريق اهل سنّت روايات معتبر وجود دارد هم از طريق ما. به تعبير سيدناالاستاد روايات فوق حدّ احصاء است كه شما صلوات بَترا و ابتر نفرستيد [6] صلواتتان بايد ثمربخش باشد كوثر باشد نه ابتر، ديگر نگوييد «اللهمّ صلّ علي محمد» بلكه آلش را حتماً اضافه كنيد اين طبق رواياتي است كه به ما رسيده. [7] منتها روايات در اينجا چند طايفه است يكي كلمه «علي» دارد يكي ندارد، يكي «صلّ علي محمد و علي آل محمد» [29] ديگري «و علي» هم ندارد مثل اينكه در تشهد مي‌گوييم «اللهمّ صلّ علي محمد و آل محمد» ديگر «علي» ندارد اين تقرّب كامل را مي‌رساند.

 

در خصوص نماز گفتند واجب است در غير نماز ظاهراً فتوا به وجوب نمي‌دهند تنها در نماز است كه تصليه بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واجب است.

 

سلام براي انبيا (در قرآن) آمده اما در اين قسمت‌ها نفرمود «ان الله و ملائكته يسلّمون» چون اين تسليمي كه خدا به ما امر كرد فرمود: ﴿وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ ظهور در اين دارد كه شما تابع باشيد نه سلام بفرستيد آن‌طوري كه جناب فخررازي استفاده كرده و فتوا به وجوب تسليم داده اگر منظور از ﴿سَلِّمُوا﴾ يعني بگوييد «السلام عليك» كه ايشان استفاده كرده [12] به اين مناسبت خب جاي سؤال است كه چرا درباره اينها خدا تسليم را روا نداشت نفرمود سلام بر اينها .

اگر ﴿سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ به معني انقاد باشد انقياد (اطاعت کردن) باشد اطاعت باشد نظير آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيه 36 گذشت، است:

 وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏ اش به كارى فرمان دهند براى آنان در كارشان اختيارى باشد

 شما در برابر حكم پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) از خود اختيار نشان ندهيد تسليم باشيد.

یا در آیه ۶ این سوره این مفهوم را داشتیم که :

النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

پیغمبر اولی و سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنها (یعنی مؤمنان باید حکم و اراده او را مقدم بر اراده خود بدارند و از جان و مال در اطاعتش مضایقه نکنند)

بنابراین این تسلیم هم در همان راستا میباشد.

 

قبلاً هم گذشت تقرّب ما به همين است كه عرض ادب بكنيم. اما كارِ ما واسطه باشد و خود ما رابط باشيم واسط باشيم فيضي را از خدا بگيريم به اهل بيت برسانيم اين‌چنين نيست. اين عرض ادب‌هاي ما تقرّب ما به ذوات قدسي آنهاست.

 ما چيزي داشته باشيم كه به اينها بدهيم اين‌طور نيست ما رابط و واسط باشيم بين خدا و اينها چيزي را از خدا بگيريم به اينها بدهيم اين‌طور نيست. اين همان مثالي كه آن روز بيان شده اگر باغي باشد اشجار مُثمره‌اي باشد، باغباني باشد كه اين باغبان را خود صاحب باغ دارد تأمين مي‌كند تمام محصولات اين باغ هم براي آن صاحب‌باغ است اگر روز عيد اين باغبان يك سبد ميوه يا دسته‌گُلي از باغِ صاحب‌باغ بچيند و به پيشگاه او تقديم كند خود اين باغبان متقرّب مي‌شود نه اينكه بر مِلك آن صاحب‌مِلك چيزي افزوده بشود چون از باغِ او به او داده شد. همه عبادت‌ها و اطاعت‌هاي ما ميوه‌هايي است كه ما از باغ اينها گرفتيم اگر اين باغ نبود اين بوستان نبود اين مزرع نبود، اين معارف هم نبود اين عمل صالح هم نبود بنابراين ما ولو مي‌گوييم «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ» اما اين تقرّبي است براي ما به حضور اين ذوات قدسي كه اينها در اثر قرب نوافل مجراي فيض ذات اقدس الهي‌اند.

 اگر موجودي بخواهد مجراي فيض باشد، واسط باشد، سبب وسط و مياني باشد بين اعلا (خدا ) و عالي (پیامبر و امامان)، حتماً بايد از اين عالي بالاتر باشد. اگر موجودي فيضي را از خدا گرفت و به موجود ديگر رساند به طوري كه واسطه در فيض باشد اين چه انسان چه فرشته حتماً بايد از اين مستفيض بالاتر باشد چه آن مستفيض فرشته باشد چه آن مستفيض انسان; زيرا ممكن نيست موجودي كه همتاي مستفيض است يا نازل‌تر از مستفيض است اين مجراي فيض باشد، واسط باشد، علّت وسطي باشد، بنابراين ما هرگز علت وسط نيستيم كه واسط باشيم بين ذات اقدس الهي و اهل بيت(عليهم السلام) كه فيض را ما بگيريم و به اهل بيت برسانيم پس اين تعبيرات ما كه مي‌گوييم «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ،... » [5] همه اينها تقرّبي است براي خود ما. ذات اقدس الهي اين دعاها را مستجاب مي‌كند. اما استجابت دعا اين نيست كه ما اين فيض را بگيريم و به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) برسانيم ما واسط فيض نخواهيم بود.

در جريان تسليم (منظور تسلیم در این آیه نیست، منظور سلام دادن است، به صورت کلی دارند بیان میکنند) به ما دستور دادند بگوييم «السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا اميرالمؤمنين» و مانند آن(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اما در جريان تصليه به ما دستور دادند بگوييد «اللهمّ صلّ علي… خدايا رحمتت را بر پيامبر و آلش نازل فرما» اين‌چنين نيست كه تصليه مثل تسليم باشد ما همان‌طور كه مي‌گوييم «السلام عليك يا كذا» بگوييم «الصلاة عليك يا كذا». به ما فرمودند وقتي خواستيد تصليه نسبت به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشته باشيد از خدا بخواهيد كه تصليه باشد خودتان اين كار را نكنيد بگوييد «الصلاة عليك» بلكه بگوييد «اللهمّ صلّ علي» [6] اين تأييد مي‌كند كه انسان نمي‌تواند نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مجراي فيض باشد.

ولی از سمت دیگر پیامبر و ائمه می توانند مجرای فیض باشند

مي‌بينيد خدا وقتي اغنا را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت مي‌دهد اينها مي‌شوند مجراي رزق، فرمود: ﴿إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ خدا و پيامبرش آنان را بى ‏نياز گردانيدند [17] خب اين كم‌حرف نيست غِنا و ثروت را چه كسي مي‌دهد نه تنها مسائل غناي مالي را، غناي علمي را چه كسي مي‌دهد غناي كمالات معنوي را چه كسي مي‌دهد اين‌چنين نيست كه ـ معاذ الله ـ اينها يك افراد عادي باشند يا ـ معاذ الله ـ در برابر ذات اقدس الهي دستگاهي داشته باشند اينها مجراي فيض خالقيت‌اند برابر قرب نوافل اينها مي‌شوند مظهر «هو الشافي»، [18] مي‌شود مظهر «هو الرازق» مي‌شود مظهر «هو المغني» خب وقتي قرآن تصريح مي‌كند، خدا مي‌فرمايد، اينها شما را بي‌نياز مي‌كنند شما چه حرفي داريد ﴿إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾.

 

همين آيه معروفي كه در حرم نبوي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم خوانده مي‌شد كه اگر ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا و اگر اين مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي‏كردند به نزد تو مي ‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مي‏كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي‏كرد خدا را توبه پذير و مهربان مي ‏يافتند. ﴾ [19] اينها دعا را قبول دارند، اما مي‌گويند اينها در عالَم كاره‌اي نيستند. خب اگر ـ معاذ الله ـ كاره‌اي نيستند خدا چگونه اغنا را به اينها اسناد داد.

الآن ما شب و روز مرتّب کارهایمان را مطابق شمس و قمر تنظيم مي‌كنيم مگر ـ معاذ الله ـ ما شمس‌پرستيم ما بسياري از كارها را با آفتاب تنظيم مي‌كنيم ما از آفتاب نور مي‌گيريم حرارت مي‌گيريم كشاورزي ما، دامداري ما، نيروي انرژي ما خب آفتاب چه كاره است ـ معاذ الله ـ ما معتقديم كه آفتاب سِمتي دارد يا خدا آن را خلق كرد و از نورش داريم استفاده مي‌كنيم.

صلوات متقابل بين امت و امام امت

درباره تصليه، ذات اقدس الهي خودش فرمود تويِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي كه زكات را از مؤدّيان (پرداخت کننده) زكات گرفتي بر آنها صلوات بفرست ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ تو از اموال مؤمنان صدقات را دریافت دار که بدان صدقات نفوس آنها را پاک و پاکیزه می‌سازی و رشد و برکت می‌دهی، و آنها را به دعای خیر یاد کن که دعای تو در حق آنان موجب تسلّی خاطر آنها شود [26] اينكه فرمود: ﴿إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾ يعني وقتي كسي حقّ واجب خودش را داد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر او صلوات مي‌فرستد خب اين صلوات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يقيناً مؤثر است اثر دارد لطف الهي را به او مي‌رساند صلوات خدا به يك معناست صلوات فرشته‌ها به يك معناي ديگر، صلوات پيامبر به معني ديگر، صلوات ما هم به معني ديگر.

صلوات خدا به معناي رحمت است صلوات فرشته‌ها به معني دعاست صلوات پيغمبر هم مي‌تواند قسمي به معني رحمت، قسمي به معني دعا باشد به هر تقدير در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ﴾ اين يك صلوات متقابل است كه بندگان نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صلوات مي‌فرستند و پیامبر هم بر آنها صلوات میفرستد

 به هر تقدير این آیه صلوات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به مؤدّيان زكات است و از آن جهت كه نماز، عمود دين است [30] و بالاتر از نماز، مسئله اصلِ اعتقاد به توحيد است اگر كسي معتقد به توحيد بود معتقد به نبوّت بود معتقد به ولايت و امامت بود معتقد به معاد بود معتقد به اصول كلي بود اين هم مي‌تواند مشمول صلوات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد اين‌چنين نيست كه اين اختصاص داشته باشد به مسئله زكات كه بفرمايد: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ﴾ حالا اگر كسي مجاهد در راه خدا بود او هم مي‌تواند مشمول صلوات باشد. ذكر آنجا، به صورت تمثیل است نه به صورت تعيين، اينها يك صلوات و لطف متقابلي است بين امت و امام امت.

—-------

 پس سلام به معناي تحيّت و اينهاست اما اين ﴿سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ اين ظاهراً معناي «السلام عليكم» گفتن شايد نباشد يعني تابع آنها باشيد به همين مناسبت نفرمود خدا «يُسلّموا» يا «سلّم الله» و اينها.

 ما تصليه را واجب مي‌دانيم در تشهّد ما هست اما سلامي كه واجب باشد نداريم سلام مستحب است برخي از فقهاي ما سلام را هم واجب دانستند اما معروف بين فقهاي ما عدم وجوب «السلام عليكَ أيّها النبي» است سلام را واجب نكردند اين ﴿سَلِّمُوا﴾ كه امر است مفيد وجوب است اين درباره انقياد در برابر فرمان آنهاست و اگر ﴿سَلِّمُوا﴾ هم به معناي «السلام عليكم» گفتن باشد اين را حمل بر استحباب كردند.

برخي از فقها فتوا به وجوب دادند لذا بزرگان ديگر هم احتياط كردند ولي فخررازي «السلام عليك» را واجب مي‌داند.

http://ganjineh.valiasr-aj.com/video/view/3182/%D8%A2%DB%8C%D8%A7%20%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%86%20%D9%87%D8%B1%20%D8%B3%D9%87%20%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%A2%D8%AE%D8%B1%20%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2%20%D9%88%D8%A7%D8%AC%D8%A8%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%9F

—-----

نماز درجاتي دارد بر درجه نازله‌اش يك فضيلت بار است درجه وسطايش يك فضيلت، درجه عاليه‌اش يك فضيلت، حقيقت نماز آن است كه «قُربانُ كُلِّ تَقِيٍّ » (الإمامُ عليٌّ عليه السلام : الصَّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقِيٍّ . نماز، وسيله تقرّب هر پرهیزگاری به خداوند است)[24] است ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ از كار زشت و ناپسند و ستم باز دارد [25] است اگر كسي نماز خوانده نماز ظهرين را خوانده مي‌خواهد ببيند نمازش قبول شد يا نشد البته اين در قيامت معلوم مي‌شود ولي در دنيا هم معياري دارد تا غروب اگر موفق شد خودش را حفظ بكند و هيچ گناهي نكند اين خوشحال باشد كه نماز ظهرينش قبول شده چون نماز آن است كه ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ اگر گفتند الصلاة ما هي؟ مثل اينكه بگويند الماء ما هو؟ آب چيست؟ آب آن است كه رفع عطش بكند «الصلاة ما هي؟» گفتند ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ خب اگر كسي نماز خوانده بعد از اينكه از مسجد يا محلّ نماز در آمده مبتلا به گناهي شد اين معلوم مي‌شود نماز نخوانده، صحيح است يعني قضا و اعاده ندارد ولي مقبول نشده قبول يك حكم فقهي نيست يك حكم كلامي است صحّت يك حكم فقهي است اين نماز، قضا ندارد اعاده ندارد چون برابر ظاهر خوانده شده اما چون ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ﴾ نيست قبول نشده آدم مي‌تواند خودش تشخيص بدهد.

 

معيار فقهي بودن يك مسأله

اموري كه هدف از آنها اين است كه انسان در خارج، عمل خاصي انجام دهد و يا عملي كه انجام مي دهد، چگونه باشد، و چگونه نباشد، و يا عملي را بايد و يا بهتر است ترك كند، و اين امور برگرفته از شرع (قرآن و سنت و...) باشد، مسائلي که  مربوط به افعال مكلفين (از حيث وجوب و حرمت، استحباب، كراهت و جواز) مي باشد، مسائل فقهي است.

ضابطه و معيار كلامي بودن يك مسأله

هر مسأله مرتبط با عقايد و اعتقادات ديني و يا مسايلي كه مربوط به «چرايي» حكمي باشد، آن را مسأله كلامي مي نامند.

تفاوت علم فقه با علم كلام

 1- كلام زيربناست و فقه روبنا 2- كلام مربوط به عقائد و ديد انسان نسبت به خدا و جهان مي باشد، ولي فقه مربوط به عمل و رفتار انسان است 3- عمده مسائل كلامي، مبتني بر ادله عقلي است؛ ولي غالب مسائل فقهي برگرفته از ادله نقلي قرآن و روايات مي باشد 4- در كلام تقليد و تعبد راه ندارد، ولي در فقه مي توان يا مجتهد بود يا مقلد و يا محتاط.

 وجود مبارك حضرت امير فرمود اگر می خواهيد دعايتان مستجاب بشود صلوات بفرستيد شما دو چيز را از خدا مي‌خواهيد. اگر خدا صلوات شما را اجابت كرد خواسته ديگر شما را هم اجابت مي‌كند [22]

روش تفسیری علامه طباطبایی و آیت الله جوادی آملی

بررسی انتقادی روش تفسیری علامه طباطبایی

سید کمال حیدری

https://www.youtube.com/watch?v=jm1eITnUJpo

 

روش تفسیری آیت الله جوادی آملی

قرآن کریم، اولین منبع معرفت دینی و بر اساس رهنمود معصومین علیهم السلام "ثقل اکبر" و پشتوانه حجیت روایات است و سخنان عترت طاهرین که "ثقل اصغر" هستند، در اصل حجیت و در تأیید محتوا، متکی به قرآن کریم است و باید بر آن عرضه و با آن ارزیابی شود.

عرضۀ روایت بر قرآن، برای آن است که مضمون آن رودرروی قرآن نبوده، اختلاف تباینی با آن نداشته باشد وگرنه تقییدِ مطلق، تخصیصِ عام، تبیین کلی، تحدید و تفصیل اجمال، مخالفت محسوب نمی شود.

تباین:

اگر دو مفهومی در هیچ یک از مصادیق با یکدیگر جمع نشوند و همانند دو خط موازی باشند که هیچگاه یکدیگر را قطع نمی‌کنند، نسبت میان آن‌ها را تباین می‌نامند

روایتی که با قرآن کریم اختلاف تباینی نداشته باشد در دامنۀ قرآن قرار می گیرد و حجت و قابل استناد است. از سوی دیگر، چون رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عهده دار تبیین جزئیات و تفصیل کلیات شریعت و معلم الهی قرآن کریم است: (و أنزلنا إلیک الذکر لتبین ما نُزّل إلیهم)1 و آن حضرت نیز به موجب حدیث متواتر ثقلین همین سمتها را به جانشینان خود سپرده است:

"إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ. .. و هو کتاب الله. .. و عترتی أهل بیتی لن یفترقا"2، تبیین حدود و جزئیات معارف و احکام کلی قرآنی بر عهده معصومین علیهم السلام است و سخنان آنان عمومات قرآنی را تخصیص و مطلقات آن را تقیید می کند. بنابراین، استناد به قرآن برای معتقد شدن به "اصول اعتقادی" و عمل کردن به "فروع عملی" بدون رجوع به روایات بی ارزش است و در حقیقت، سخن "مجموع ثقلین"، سخن اسلام است، نه سخن "یکی از دو ثقل" به تنهایی. بر اساس مباحث گذشته، در تفسیر هر یک از آیات قرآنی این مراحل را باید پیمود:

 

در تفسیر هر یک از آیات قرآنی این مراحل را باید پیمود:

1. مفاد آیۀ مورد نظر را با قطع نظر از سایر آیات قرآن باید فهمید، ولی در این مرحله نمی توان گفت نظر قرآن چنین است، بلکه می توان گفت مفاد این "آیه" با قطع نظر از آیات دیگر، چنین است.

2. چون آیات قرآن کریم مفسر و مصدق یکدیگر است: " إن القرآنِ لم يَنزِل ليكذِّبَ بعضُه بعضاً و لكن نَزَل لِيصدِّقَ بعضُه بعضاً و به راستى كه قرآن نازل نشد تا بعضى از آن برخى ديگر را تكذيب كند، بلكه نزول آن بدان جهت بود كه بعضى از آن برخى ديگر را تصديق كند"وَ یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ یَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَی بَعْض بعضی از آیات تفسیر بعض دیگر، و برخی گواه برخی دیگر است"4 با استفاده از سایر آیات قرآن باید آیه مورد نظر تفسیر شود در این مرحله حاصل معنای آیه را که ثمرۀ تفسیر قرآن به قرآن است، می توان به "قرآن" اسناد داد، ولی قابل اسناد به "اسلام" نیست و به عنوان پیام دین و سخن اسلام تلقی نمی شود و از این رو، پذیرش و عمل به آن، مصداق "حَسْبُنَا كِتَابُ الله" خواهد بود؛ که چنین گفتار یا رفتاری مخالف سنت قطعی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که قرآن نیز آن را منبع مبانی و ادله دین قرار داده است.

حَسْبُنَا كِتَابُ الله‏ (به‌معنای «کتاب خدا ما را بس است») سخنی است از عمر بن خطاب در مخالفت با دستور پیامبر اسلام(ص) در ماجرای قلم و دوات.

3. باید همۀ روایاتی که در شأن نزول، تطبیق و یا تفسیر آیه مورد بحث آمده و همچنین روایاتی که به گونه ای با معنای آیه مزبور مرتبط است با یکدیگر جمع بندی شود تا در محدودۀ سخنان ثقل اصغر نیز مقیدها، مخصصها و سایر قراین یافت شده، پیام "ثقل اصغر" به روشنی دریافت شود.

4. پس از جمع بندی روایات مزبور حاصل و عصارۀ آنها را بر قرآن کریم عرضه کنیم تا در صورت نداشتن مخالفت تباینی با قرآن، به عنوان مقید، مخصِّص، قرینه و شارح در دامنه قرآن کریم قرار گیرد.

5. در صورت هماهنگی پیام ثقل اصغر با سخن ثقل اکبر، جمع بندی نهایی کرده، آنگاه این مجموعۀ هماهنگ را پیام و سخن اسلام بدانیم.

سر این که در مراحل پنج گانۀ مزبور ابتدا بحث قرآنی و سپس بحث روایی مطرح می شود، همان است که در تبیین معارف دین، قرآن کریم اولین پایگاه بوده، پشتوانه حجیت روایات است و با داشتن چنین پایگاهی که سند و همچنین دلالت آن بر اصول و خطوط کلی دین، هر دو قطعی است، می توان روایات را حجت دانست و از آن بهره جست وگرنه پیش از دریافت پیام ثقل اکبر، تبیین مفهوم آیه به وسیلۀ روایت مستلزم دور است.

روایات، چه از نظر سند و چه از نظر متن تابع قرآن کریم است و مفسر تا بحث قرآنی را سامان ندهد و خطوط اصلی معارف آیه را در نیابد و از بحث قرآنی فراغت نیابد، هرگز نمی تواند به سراغ روایات برود؛ زیرا اعتبار روایات، پس از عرضه آنها بر قرآن و کشف عدم مخالفت آن با قرآن است.

اولوا العلم و اوتوا العلم

أُو۟لُوا۟ ٱلْعِلْمِ

سوره 3: آل عمران

شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلْمَلَٰٓئِكَةُ وَأُو۟لُوا۟ ٱلْعِلْمِ قَآئِمًۢا بِٱلْقِسْطِ ۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلْعَزِيزُ ٱلْحَكِيمُ (۱۸)

خداوند، گواهي مي‏دهد كه معبودي جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش، گواهي مي‏دهند، در حالي كه (خداوند در تمام عالم) قيام به عدالت دارد، معبودي جز او نيست، كه هم توانا و هم حكيم است.

 

 

در اين آيه ، دانشمندان واقعى در رديف فرشتگان قرار گرفته اند و اين خود امتياز دانشمندان را بر ديگران اعلام مى كند، و از آيه استفاده مى شود كه امتياز دانشمندان از اين نظر است كه در پرتو علم خود، به حقايق اطلاع يافته و به يگانگى خدا كه بزرگترين حقيقت است معترف اند.

روشن است كه آيه ، همه دانشمندان (اهل تزکیه) را شامل مى شود و اگر در بعضى از روايات كه در ذيل اين آيه وارد شده ((اولوا العلم )) به ائمه اطهار (عليه السلام ) تفسير شده از اين نظر است كه آنان ، روشن ترين مصداق ((اولوا العلم )) هستند.

 

قرآن كريم به كساني «اولوا العلم» مي‏گويد كه علم در آنان رسوخ دارد و ايشان نيز در علم راسخ‏اند و افزون بر اينكه خود به يگانگي خدا گواهي مي‏دهند، جامعه را نيز به سوي يكتاپرستي مي ‏برند.

مقام «اولوا العلم» با عالم و دانشمند تفاوت دارد، چون برخي عالمان اهل بغي‏اند: ﴿اِلاّمِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغيًا بَينَهُم آنها پراكنده نشدند مگر بعد از علم و آگاهي، و اين تفرقه جوئي بخاطر انحراف از حق (تعدی و ظلم) بود) 1 و نه تنها به وحدانيت حق شهادت نمي‏دهند، زمينه ‏ساز اختلاف و پيدايش مذاهب و فِرَق گوناگون هستند.

بارزترين مصداق ﴿اُولوا العِلم﴾ انبيا و اوليا و عترت اطهار(عليهم‌السلام) هستند.

مقام ﴿اولوا العلم﴾ نه با تحصيل و تدريس صرف، بلكه با تعليم همراه تزكيه حاصل مي‏شود، زيرا در بيشتر موارد، پس از ذكر استغفار از ﴿اُولوا العِلم﴾ نام برده شده است؛ مانند اينكه در آيه پيشين ابتدا ﴿والمُستَغفِرينَ بِالاَسحار﴾؛ آن‏گاه در آيه مورد بحث از ﴿اُولوا العِلم﴾ ياد شده؛

 

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=3&ayat=16&user=far&lang=far&tran=2

 

نيز پس از ذكر نماز شب يكسان نبودن عالم و جاهل گوشزد شده است:

سوره 39: الزمر

أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ

 [آیا چنین انسان کفران کننده ای بهتر است] یا کسی که در ساعات شب به سجده و قیام و عبادتی خالصانه مشغول است، از آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟ بگو: آیا کسانی که معرفت و دانش دارند و کسانی که بی بهره از معرفت و دانش اند، یکسانند؟

 

بنابراين عالمي كه اهل شب زنده‏ داري و نيز از مستغفران در اسحار نباشد، مشمول ﴿اُولوا العِلم﴾ و ﴿يَعلَمون﴾ نيست، بلكه ممكن است مصداق ﴿لا يَعلَمون﴾ باشد.

اوتوا العلم

سوره 29: العنكبوت

بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم و ما يجحد بآياتنا الا الظالمون (49)

 بلکه این قرآن، آیات روشنی است در سینه کسانی که به آنان معرفت و دانش عطا شده است؛ و آیات ما را جز ستمکاران انکار نمی کنند.

 

در روايات زيادى كـه از طـرق أهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) وارد شـده ايـن آيـه بـه ائمه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) تفسير شده است ، اين نه به معنى انحصار است ، بلكه بيان مصداق روشنى است براى (الذين اوتوا العلم ).

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات ، تصريح شده به اينكه منظور خصوص امامان است در حـقيقت اشاره به مرحله كامل علم قرآن مى باشد كه در اختيار آنها است و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند.

ضـمـنا اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب و از محضر استاد مى خـوانـنـد و مـى آمـوزنـد نـيست ، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق صريح آيـات گذشته به مكتب نرفت و خط ننوشت ولى برترين مصداق (الذين اوتوا العلم ) بـود، پـس در ماوراى علم رسمى ، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القاء مى شود كه أَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشآءُ  (علم، نورى است كه خداوند به قلب هر كس كه بخواهد مى افكند.) و اين جوهره علم است ، و علوم ديگر پوسته علم .

 

در قبال مبطلون, مردان الهي‌اند همان‌طوري كه در جريان قارون فرمود: ﴿قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَالَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾ در قبالش ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=76&user=far&lang=far&tran=2

 

 

اينجا هم در قبال مبطلون, مردان الهي‌اند عالمان دين‌اند اين آيات در سينه عالمان دين هر كدام يك بيّنه است ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ چندين روايت از ائمه(عليهم السلام) است كه «نحن الذين في صدورنا كذا و كذا» [11] خب اين براي آن مراحل عاليه است اما مراحل وسطا و مياني‌اش هم براي علماست.

 

 اين همه روایاتی که ائمه فرمودند: «نحن» اين درصدد حصر نيست وگرنه همان وقتي كه اين آيات نازل شده بود كه ائمه(عليهم السلام) نبودند در عالَم غيب حضور داشتند.

مرحله كامل براي آنهاست اما شاگردان آنها هم كاملاً مي‌توانند تشخيص بدهند.

﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾ اين عالمان راستين كساني‌اند كه مطابق سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اوصاف وجود مبارك حضرت را در تورات و انجيل خوانده بودند بعد آن اوصاف را بر حضرت منطبق مي‌بينند اينها عالمان دين‌اند كه اهل بطلان و انحراف و انصراف و كفر و جحود نيستند اينها مطابق سورهٴ مباركهٴ «اعراف» حضرت را شناخته بودند ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر «امي» پيروي مي‏كنند كسي كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه نزدشان است مي‏يابند و آنها را به معروف دستور مي‏دهد و از منكر باز مي‏دارد [16] كذا و كذا اين علامت‌ها و نشانه‌هاي حضرت را در تورات و انجيل ديده بودند آن علامت را كه مي‌دانستند, در وجود مبارك حضرت يافتند لذا اين قرآن بر آنها آيات بيّن شد پس هم ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ از علماي اهل كتاب اين‌چنين بود, هم ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ از مردان الهي نظير سلمان‌ها, اباذرها كه بي‌تعصّب‌اند اين‌چنين است جامع و كامل و تام اينها البته ائمه‌اند كه وجود مبارك حضرت به سينه مطهّرش اشاره كرد فرمود اين سينه‌ها مراد است. [17]

کلماتی مثل مومنین, مخلصین, صاحبان علم, ...  مطمئنا مصداقش پیامبران و امامان میباشد ولی محدود کردن آن کلمات, فقط به آنها نیز خطا میباشد. شاید منشاء این خطا, گمان به این باشد که اینها فقط یک سطح خاص است در حالیکه این کلمات دارای سطوح متفاوتی است  بالا وپایین میباشد. مثل کلمه مؤمن, ما مؤمن هستیم پیامبر هم مؤمن هست ولی این کجا و آن کجا.

 

سوره 28: القصص

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۴﴾

چون به توانایی [جسمی و عقلی] خود رسید و رشد و کمال یافت، به او حکمت و دانش دادیم؛ و این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.