(63) أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَاً بَيْنَ

(63) أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَاً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَالَي اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

(۶۳) يا كسي كه شما را در تاريكيهاي صحرا و دريا هدايت مي‏كند، و كسي كه بادها را بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش مي‏فرستد، آيا معبودي با خداست ؟ خداوند برتر است از اينكه شريك براي او قرار دهند.

در ادامه نمونه دیگری از آیات آفاقی و انفسی را بیان می نماید.

مراد از ظلمات بر و بحر، ظلمتهاى شبها در خشكي و دريا است. بنابراين، در آيه شريفه مجاز عقلی به كار رفته، (يعنى ظلمت شب دريا را به دريا و ظلمت شب خشكى را به خشكي نسبت داده )

 شما در مسافرت‌هاي دريايي،صحرايي بالأخره يك راهنما مي‌خواهيد اين چراغ جهان كه ستاره‌هاست اينها را چه كسي خلق كرده چه كسي شما را در تاريكي‌هاي خشكي و صحرايي و دريايي نجات مي‌دهد

 

The ‘guidance in the darkness of the land and the sea’ may be the guidance that comes through stars, because in another occurrence of the Qur’an we recite:

“…and by the stars they find the right way.”

سوره ۱۶: النحل

وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ﴿۱۶﴾

و (نيز) علاماتي قرار داد و آنها بوسيله ستارگان هدايت مي‏شوند. (۱۶)

 

شاید لزومی نداشته باشد ما این آیه را فقط اختصاص به شب و هدایت را اختصاص به ستارگان بدهیم. همانطور که آیه بدون قید شب و روز بیان شده، بیان کنیم و هدایت را مختص ستارگان قرار ندهیم. مثلا هدایت میتواند خاصیت مغناطیس کره زمین باشد و اینکه قطب نما ها امروزه بر این اساس کار میکنند و تاریکیها میتواند همان عدم  پیدا کردن راه حتی در روز باشد.

 

 

The darkness of the sea and land (cf. 6:63 , 97 ) can be taken both in the literal sense of physical danger and as a symbol of the spiritual journey. Here it also suggests a wilderness without guideposts or signs to show the way.

 

مراد از (ارسال رياح بشرا)، اين است كه : بادها را قبل از فرستادن باران مى فرستد، تا مردم را با آمدن باران مژده دهد و مراد از (رحمت ) همان باران است

 در قرآن كريم از باران به عنوان رحمت ياد شده است وقتي ابر باران‌زا مي‌آيد و ابر باران‌زا را بادها هدايت و رهبري مي‌كنند مي‌گويند پيشاپيش رحمت خدا اين بادهايي كه حامل ابر هستند مي‌آيند اين بادها را به عنوان اينكه رسول خدا هستند تعبير كردند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ و بادها را باردار کننده فرستادیم [13] اينها رسالت تكويني الهي را دارند اين نسيم‌ها اول نرم‌اند بعد قدري بيشتر مي‌شوند بعد تند مي‌شوند ابر توليد مي‌شود اين ابرها را به نكاح يكديگر در مي‌آورند ابرها مادر مي‌شوند ابرها را مي‌خواهند به زايمان برسانند براي ابرها رَحِم درست مي‌كنند كه قطره‌اي ببارد شلنگي نبارد كه فرمود: ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ در اين هنگام دانه‏ هاي باران را مي‏بيني كه از لابلاهاي آن خارج مي‏شوند [14] نه «مِن فَمه»(از دهانش) و مانند آن و اگر اين ابرها كه باردارند شلنگي ببارند كه همه جا را خراب مي‌كنند فرمود بعد از اينكه اينها تلقيح شدند باردار شدند رحم‌دار مي‌شوند قطره‌اي مي‌بارند همه اين كارها را فرمود ما كرديم

البته همانطور که قبلا بیان شد انسان و طبیعت دو چیز مجزا از هم نیستند و اعمال ما میتواند بر طبیعت تاثیر  گذار باشد و این باران رحمت الهی را میتواند تبدیل به عذاب و حتی در مواردی تبدیل به بارانی از سنگ نماید.

ريح و رياح

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 535

یكی از نكاتی كه گفته اند این است كه قرآن در بعضی موارد تعبیر می كند به «ریح» (باد) و در بعضی موارد تعبیر می كند به «ریاح» (بادها) . هرجا كه این كلمه، مفرد آمده است آنجا بادهایی ذكر شده كه آن بادها منشأ خرابی و هلاكت و عذاب بوده است، مثل «أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ اَلرِّیحَ اَلْعَقِیمَ» [1] و هرجا كه قرآن باد را به عنوان یك مبشّر رحمت بیان كرده است، به صورت جمع ذكر كرده: «ریاح» (بادها) ، و علمِ امروز ثابت كرده است كه بادهایی كه منشأ بارانها می شوند «یك جبهه» نیست، جبهه های مختلفی است كه به شكل خاصی دست به دست یكدیگر می دهند و فقط در آن وقت است [كه منشأ باران می شوند. ] و عجیب تر این است كه این نكته ای كه از خود قرآن استفاده می شود، در حدیث تصریح شده است. در یكی از دعاها وارد شده است كه: اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لَنا رِیاحاً وَ لا تَجْعَلْهُ لَنا ریحاً [2] خدایا باد را برای ما «ریاح» قرار بده نه «ریح» ؛ یعنی وقتی كه می وزد، به آن شكلش باشد چون تنها به آن شكلْ رحمت است. و حتی از ائمّه سؤال كرده اند كه مگر چه فرق است میان «ریح» و «ریاح» ؟ عین همین جواب را داده اند، گفته اند كه هروقت باد «یك جبهه ای» باشد عذاب است و هروقت «چند جناحی» باشد رحمت است.https://www.aparat.com/v/uWQIX/%D9%81%D8%B1%D9%82_%D8%A8%D9%8A%D9%86_%D8%B1%D9%8A%D8%AD_%D9%88_%D8%B1%D9%8A%D8%A7%D8%AD_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86___%D8%AF%D9%83%D8%AA%D8%B1_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF

مکارم شیرازی

«راغب» در «مفردات» مى‌ گويد: در تمام مواردى كه خداوند لفظ «ريح» را به صورت مفرد ذكر فرموده است حكايت از عذاب مى‌ كند؛ و هرجا به صورت جمع ذكر شده حكايت از رحمت! اين گفته راغب در مورد «رياح» به صورت جمعى صحيح است؛ ولى در مورد «ريح» به صورت مفرد عموميت ندارد. چرا كه «ريح» در قرآن به صورت مفرد در مورد نعمت نيز به كار رفته است؛ مانند:

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ﴿۲۲﴾

او كسي است كه شما را در خشكي و دريا سير مي‏دهد تا اينكه در كشتي قرار مي‏گيريد و بادهاي موافق آنها را (به سوي مقصد) حركت مي‏دهند و خوشحال مي‏شوند ناگهان طوفان شديدي مي‏وزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مي‏آيد و گمان مي‏برند هلاك خواهند شد در اين موقع خدا را از روي اخلاص عقيده مي‏خوانند كه اگر ما را نجات دهي حتما از سپاسگزاران خواهيم بود. (۲۲)

 

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۲﴾

و براي سليمان باد را مسخر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود، و عصرگاهان مسير يك ماه را، و چشمه مس (مذاب) را براي او روان ساختيم، و گروهي از جن پيش روي او به اذن پروردگار كار ميكردند، و هر كدام از آنها از فرمان ما سرپيچي ميكرد او را از عذاب آتش سوزان مي‏چشانديم! (۱۲)

اگر فقط کلمه ریح در مورد حضرت سلیمان مثبت بود شاید  قابل توجیه می بود چون ایشان موجودات سرکش نظیر شیاطین و تندبادها را نیز به خدمت خود گرفته بودند. بنابراین شاید می توانستیم بگوییم که این بیان نمونه دیگری از به خدمت گرفتن موجودات سرکش توسط حضرت سلیمان باشد.

سوره ۲۱: الأنبياء

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿۸۱﴾

و تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بودهايم. (۸۱)

 وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ ﴿۸۲﴾

و گروهي از شياطين را (نيز) مسخر او قرار داديم كه برايش (در درياها) غواصي ميكردند و كارهائي غير از اين براي او انجام ميدادند و ما آنها را (از تمرد و سركشي) حفظ ميكرديم. (۸۲)

(62) أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْض

(62) أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ

(۶۲) يا [كيست] آن كس كه درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى ‏كند و گرفتارى را برطرف مى‏ گرداند و شما را جانشينان اين زمين قرار مى‏ دهد آيا معبودى با خداست چه كم پند مى ‏پذيريد

 

شما مشكلات فراواني داريد اين مشكلات را ببينيد با چه كسي داريد حل مي‌كنيد به فطرتتان مراجعه كنيد ببينيد كه در حلّ مشكلات آيا به بت‌ها مراجعه مي‌كنيد ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ هر كه را جز او مى‏ خوانيد ناپديد [و فراموش] مى‏ گردد ﴾[5] آيا بت به نظر شما مي‌آيد وقتي كشتي دارد غرق مي‌شود اين حالت،حالت صدق است انسان چه شرقي باشد چه غربي چه شمالي چه جنوبي در هر عصر و مصري زندگي كند وقتي مضطر شد به جايي تكيه مي‌كند اين ديگر مربوط به درس و فرهنگ بومي و امثال اينها نيست به كجا تكيه مي‌كند اين چرا همگاني است چرا درون هر انساني است هر كسي را مي‌خواهند ببرند در اتاق عمل چه مسلمان چه كافر چه موحّد چه ملحد بالأخره تضرّعي دارد اين به كجا متوجه است مي‌شود انساني را ببرند در اتاق عمل به او بگويند اين عمل سنگين است بالأخره به جايي تكيه مي‌كند ديگر به كجا تكيه مي‌كند؟

 

خدا دعاى دعا كنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر مى آورد، و اگر قيد اضطرار را در بين آورد براى اين است كه در حال اضطرار، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است و ديگر گزاف و بيهوده نيست، چون تا آدمى بیچاره و درمانده نشود، دعاهايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضطرار واجد است ندارد

برخی این حالت اضطرار، بیچارگی و درماندگی  را همیشه در خود می یابند برخی فقط در مشکلات.

قيد ديگرى براى دعا آورده و آن اين است كه فرموده : (اذا دعاه - وقتى او را بخواند)، و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه داعى، به راستى او را بخواند، نه اينكه در دعا رو به خدا كند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد و اين وقتى صورت مى گيرد كه اميد داعى از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد، يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد، آن وقت است كه دست و دلش با هم متوجه خدا مى شود و در غير اين صورت همانطور كه گفتيم غير خدا را مى خواند.

پس، اگر دعا صادق بود، يعنى خوانده شده فقط خدا بود و بس، در چنين صورتى خدا اجابتش مى كند و گرفتاريش را كه او را مضطر كرده بر طرف مى سازد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم) كه در اين آيه بطورى كه ملاحظه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اينكه فرموده در دعا مرا بخوانيد. باز در جاى ديگر فرموده : (وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى ‏كنم ) بطورى كه مى بينيد تنها اين شرط را آورده كه در دعا او را بخوانند.

 

 انواع الف و لام در زبان عربی

حرف تعریف «ال» در زبان عربی پرکاربردترین حرف در این زبان است. این حرف در بافتهای مختلف گفتار بر معناهای مختلفی دلالت می‌کند؛ معناهایی که بی‌توجهی به آنها موجب خواهد شد معنای صحیح کلام فهمیده نشود.

 این الف و لام گاهی برای دلالت بر جنس به کار می‌رود، و گاه نیز برای دلالت بر عهد. هر یک از این دو قسم نیز البته اقسام متعددی دارد که برای فهم صحیح متن، باید بدان توجه شود. هر گونه اختلاف نیز در تفسیر ماهیت الف و لام چسبیده به هر اسم، به تغییر فهم ها از گفته خواهد انجامید.

الف) الف و لام عهد

الف و لام عهد، حرفی است که اسمهای نکره را معرفه می‌سازد. الف و لام عهد خود بر سه قسم است؛ عهد ذکری، عهد ذهنی، و عهد حضوری (ابن عقیل، 1/ 178). منظور از الف و لام عهد ذکری، آن است که اسمی در متنی تکرار شده باشد. این اسم برای بار اول به‌طبع نکره تلقی می‌شود و حرف تعریف نمی‌گیرد؛ اما همان اسم وقتی برای بار دوم و بیشتر به کار می‌رود با الف و لام تعریف آورده می‌شود. مثلا، در آیۀ «اَرْسَلْنَا إِلَی فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصَی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» (مزّمل/ 15ـ16)، رسول برای نخستین بار نکره آورده شده، اما استعمال دوم آن به شکل معرفه روی داده است.

عهد ذهنی که آن را الف و لام عهد علمی نیز می‌نامند، آن است که مخاطب نسبت به اسم موضوع بحث، آگاهی و علم پیشین داشته باشد؛ حتی اگر این آگاهی نتیجۀ توضیحات قبلی خود گوینده نباشد. مثلا، کلمۀ «الغار» در آیۀ «إذ هما فی الغَار» (توبه/ 40) از این قبیل است؛ چه، خواننده می‌داند که غار مورد نظر در این عبارت، همان غاری است که پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر در حین هجرت به مدینه در آن مدتی سپری کردند.

 عهد حضوری هم آن است که که الف و لام عهد، یاد آور اسمی باشد که حین تکلّم، حاضر و برای مخاطب آشکار و بدیهی است. مثلا، در آیۀ «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (مائده/ 3)، مراد از «الیوم»، همان «الیوم الحاضر» است؛ یعنی امروز (غلایینی، 1/ 150؛ دیباجی، 98).

ب) الف و لام جنس

الف و لام جنس برای معرفه کردن آن دسته از اسمها به کار می‌رود که بر افراد بی‌شماری دلالت می‌کنند. به بیان دیگر، این الف و لام بر سر اسمهای معرفه‌ای می‌آید که نامی برای جنسهای مشخص و شناخته شده است. الف و لام جنس خود نیز بر سه نوع است.

گاه این الف و لام برای بیان حقیقت و ماهیت آن جنس خاص به کار می‌رود. از علائم آن، این است که نمی‌توان واژه «کلّ» را جایگزینش کرد. مثلا، در آیۀ «وَجَعَلنا مِن الماءِ کلّ شَیء حَی» (أنبیاء/ 30)، واژۀ «ماء» برآب خاص و معهودی دلالت نمی‌کند؛ بلکه اسم جنس است و از همین رو الف و لام گرفته است. باری، چسباندن الف و لام به ماء، برای استغراق (همه را فراگرفتن) مصادیق مختلف ماء نیست؛ بلکه هدف آن است که نشان داده شود جنس آب ذاتا و ماهیتاً از چنین وصفی برخوردار است. بدین سان، نمی‌توان واژۀ «کُل» را جایگزین الف و لام کرد و گفت «و جعلنا من کل ماء...»؛ چرا که معنی تغییر می‌کند و عبارت حاصل، معنایی غیر از آن می‌دهد که آیه بر آن دلالت می‌کند.

نوع دیگر الف و لام جنس، بر استغراق (همه را فراگرفتن) حقیقی یک جنس دلالت می‌کند و شامل همۀ افراد آن جنس می‌شود. با قرار دادن واژۀ «کل» به جای آن، معنای عبارت هیچ تغییری نمی‌کند. مثلا، در آیۀ «وخُلِقَ الإنسَانُ ضَعیفَاً» (نساء/ 28)، به نظر می‌رسد که منظور از انسان، همۀ انسانها ست و آیه نه بر یک وصف ذاتی جنس انسان، که بر صفتی عارض بر عموم انسانها دلالت می‌کند (ابن هشام، 124).

گاه نیز الف و لام جنس برای دلالت بر استغراق غیر حقیقی یک جنس به کار می‌رود؛ یعنی برای مبالغه در بیان اوصاف آن جنس خاص در یکی از افرادش. مثلا، گاه از کاربرد عبارت «انت الرجل»، بسته به قرائن و شواهد، چنین فهمیده می‌شود که مراد گوینده آن است که تمام صفات و خصائص جنس مرد به نحو کامل در تو هست (رجایی، 83).

 

از بيانى كه گذشت فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: لام در (المضطر) لام جنس است، نه لام استغراق، براى اينكه چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود. پس، مراد از اين آيه اين است كه اجابت دعاى مضطر هر جا كه اجابت شود از ما است، نه اينكه هر دعايى كه شود ما اجابت مى كنيم.

وجه فساد آن اين است كه تعبير در مثل (ادعونى استجب لكم )، و در (فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان )، تعبيرى است كه با تخلف دعا از استجابت نمى سازد. و اما اينكه گفت : (چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود) به هيچ وجه قبولش نداريم و آنچه از دعاهاى غير مستجاب كه در نظر وى است، در حقيقت دعا نيست، چون داعى در آنها خدا را به صدق نمى خواند، كه بيانش ‍ گذشت.

 

 

 

زمخشري و امثال زمخشري اينها بر آن هستند كه اين «المضطر» جنس است و عموم نيست به دليل اينكه بعضي از دعاها مستجاب نيست. اين ناصواب است هيچ مضطرّي نگفت يا الله مگر اينكه جواب شنيد منتها حالا ﴿عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾ گاهي موارد است انسان با اضطرار چيزي را مي‌خواهد و مصلحت آدم نيست چون مصلحت نيست خدا آن را نمي‌دهد نبايد گفت خدا جواب نداد آن را نمي‌دهد بهترش را مي‌دهد. ممكن نيست كسي بگويد خدا و جواب نشنود اگر همان مصلحت بود كه همان را مي‌دهد اگر آ‌ن مصلحت نبود چيز ديگر مي‌دهد اگر اين شخص به چيز ديگر نياز نداشت سيّئه‌اي از سيّئاتش را مي‌آمرزد اگر بي‌سيّئه بود حَسنه‌اي بر حسناتش مي‌افزايد اين دست خالي برنگشت اين طور نيست كه جناب زمخشري خيال كند الف و لام، الف و لام جنس است بعضي از دعاها مستجاب نيست خير،هيچ دعايي نيست مگر اينكه مستجاب است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[15] اين لسان،لسان مطلق است لسان،لسان وعد تام است.

 

پرسش: پس موانع استجابت دعا كه حضرت مي‌فرمايند...

پاسخ: يعني دعا نكرديد كسي گوشه چشمش به قبيله‌اش است گوشه چشمش به فاميلش است گوشه چشمش به مقامش است به منصبش است به پُستش است اين مشرك در دعاست اگر ظلمي به كسي شده اين از يك طرف قبيله از يك طرف يك عشيره از يك طرف به قدرت خود از طرفي به رشاه و ارتشا از طرفي به دستگاه قضا همه اينها را در نظر دارد يا الله هم مي‌گويد خب اين معلوم مي‌شود الله را نخواست.

ممكن نيست كسي الله را بخواند و جواب نگيرد به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردند كه چطور است ادعيه ما مستجاب نيست فرمود: «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون»[16] شما دعا نكرديد شما دعا خوانديد،دعا خواندن غير از دعا كردن است «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون».

 

 

 ذات اقدس الهي فرمود يك وقت خود من مهمان مي‌شوم يك وقت شما مهمان من مي‌شويد آن وقتي كه شما مهمان من مي‌شويد در سرزمين وحي است كه حاجيان و معتمران ضيوف‌الرحمان هستند يا در ماه مبارك رمضان است كه صائمان ضيوف‌الرحمان‌اند آن وقتي كه فرمود من مهمان شما هستم شما ميزان من هستيد «أنا عند المنكسرة قلوبهم»[6] اين انسان مضطر بالأخره به جايي تكيه مي‌كند كه تمام قدرت‌ها به آنجا منتهي مي‌شود «و هو الله». اين حالت براي همه در طول زندگي‌شان هست منتها اگر كسي عاقل باشد اين حالت را هميشه حفظ مي‌كند و اگر غافل باشد خب گاهي هست گاهي نيست

 

 

 برخي‌ها استدلال كردند كه اين‌چنين نيست كه هر دعايي مستجاب باشد به آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» استشهاد كردند. گفته اند بايد آن را مقيد به مشيت خدا كرد، زيرا خود خداى تعالى اجابت را مقيد بدان نموده﴿قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاءَ بگو به من خبر دهيد اگر راست مى گوييد در صورتى كه عذاب خدا شما را دريابد، و يا قيامتتان بپا شود، آيا باز هم غير خدا را مى خوانيد؟ نه، بلكه تنها و تنها او را مى خوانيد، پس اگر بخواهد حاجتتان را برمى آورد ﴾ در حالي كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مي‌فرمايد شما در حال خطر با مكر و حيله مي‌گوييد «يا الله» البته در حال خطر چون بعضي صادقاً مي‌گويند «يا الله» بعضي با مكر و حيله مي‌گويند «يا الله» ما كه از درون افراد باخبر نيستيم ذات اقدس الهي خودش مي‌داند پس فضاي سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است. يا در آستانه اشراط‌الساعه قرار گرفتيد يا عذابي نظير ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[17] نظير عذاب ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾[18] نظير عذاب قوم فرعون ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[19] يكي از اين عذاب‌ها آمد يا عند ظهور القيامه است يا عند عذاب الله است في الدنيا در چنين حالتي مي‌گوييد «يا الله» بعضي‌ها راست مي‌گويند بعضي مكّارند كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[20] در چنين فضايي هر چه را خدا خودش مصلحت بداند مي‌كند.

 

كسي كه خدا مي‌داند اين اگر برگردد واقعاً اصلاح مي‌شود نظير قوم يونس نجاتشان مي‌دهد. براي اينكه اينها واقعاً خدا را مي‌خواستند و بعد توبه كردند

اگر دعا مستجاب نمى شود، چون طلب و خواستن، خواستن حقيقى نيست، بلكه مكر و نيرنگ است. همچنان كه نظير آن را خداى تعالى از فرعون حكايت كرده است وقتى دچار غرق شدن شد ( قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ  گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويده‏ اند نيست و من از تسليم ‏شدگانم. اكنون در حالى كه پيش از اين نافرمانى میکردى و از تباهكاران بودى) و نيز از اقوامى ديگر حكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند: (قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿۱۴﴾فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ ﴿۱۵﴾گفتند اى واى بر ما كه ما واقعا ستمگر بوديم (۱۴)و همچنان اين سخن را تكرار مي‏كردند تا ريشه آنها را قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم! (۱۵) ).

 

و كوتاه سخن اينكه، مورد آيه سوره انعام كه قيد (ان شاء) را داشت، موردى است كه چون هم ممكن است طلب در آن حقيقى باشد و هم غير حقيقى، لازم بود كشف ضر و اجابت را در آن مقيد به مشيت كند، و بفرمايد: اگر خدا بخواهد حاجتشان را برمى آورد و قهر اين در موردى است كه درخواستشان حقيقى و با ايمان خالص باشد، نه آنجا كه درخواست از باب نيرنگ بوده باشد، به خلاف آيه مورد بحث و ساير آيات راجع به اجابت دعا، كه در خصوص موردى است كه - همانطور كه گفتيم - نيرنگ در آن تصور ندارد و دعا در آن مورد دعاى حقيقى است، يعنى تنها و تنها خدا خوانده مى شود.

 

 

 

 

فرمود آفرينش مخصوص خداست پرورش مخصوص خداست آفريدن و پروراندن محتاج به علم غيب است اين علم غيب مخصوص به خداست هر موجودي در هر لحظه‌اي از خدا چيز مي‌خواهد نه از غير خدا و نه خود را بي‌نياز مي‌بيند. يعني «كلّ موجود محتاجٌ و كلّ محتاجٍ سائلٌ و كلّ سائلٍ محتاجٌ إلي المجيب» و تنها كسي كه مجيب است خداست اختصاصي به اجابت دعاي انسان ندارد همه موجودات مضطرّند زيرا هر موجودي در اصل هستي‌اش فقير است در ادامه هستي‌اش فقير است در تأمين رزق خود فقير است محتاج است و اين احتياج هم هر لحظه است

 

﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ اختصاصي به انسان ندارد.

 

ما گاهي مشكل داريم خيال مي‌كنيم مشكلات ما را مال ما حل مي‌كند يا قدرت ما حل مي‌كند ما هم مي‌توانيم در درمان خودكفا باشيم. حوادث بيگانه ما را بيدار مي‌كند.

 

 

انسان‌ها هم دو قسم‌اند همه انسان‌ها محتاج‌اند منتها برخي ناقص‌اند برخي مستكفي،ناقص آن است كه حوادث بيرون اينها را بايد بيدار كند تا فشار نبينند نمي‌گويند خدا! تا درد و مرض و حوادث سخت نبينند به سراغ اعتكاف و ماه رجب و دعاي رجب و اينها نمي‌روند برخي‌ها مستكفي‌اند از درون درك مي‌كنند محتاج‌اند و فقط به خدا نيازمندند اينها مستكفي‌اند اينها شبيه فرشته‌اند اينها همان‌ هستند كه مرحوم كليني در كافي از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه [حضرت به برخي از اصحاب فرمود اگر شما بر حالات معنوي و الهي‌تان مداومت كنيد] «لصافحتكم الملائكة» [3] ملائكه با شما مصافحه مي‌كنند.

 

نباید از این نکته غافل شد که توجه و تضرع  به سمت خدا خود هدف است.

وقتی پدری به فرزندش می گوید پسرم اگر درس بخوانی برایت دوچرخه میخرم برای فرزند نابالغ درس خواندن وسیله و رسیدن به دوچرخه هدف است. ولی هنگامی که فرزند به بلوغ فکری میرسد میفهمد دوچرخه وسیله و درس خواندن هدف بوده است . برای ما رسیدن به خواسته هایمان هدف و توجه و تضرع  در پیشگاه پروردگار عالم وسیله است در حالیکه از این غافلیم که توجه و تضرع  در پیشگاه پروردگار عالم که همان نقطه اتصال است، هدف است و آن مشکلات دنیوی ما وسیله بوده است .

 

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

--

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

Al-Qurṭubī quotes a ḥadīth connecting the one in distress to those who are wronged or oppressed: “Be mindful of the supplication of the oppressed, for there is no veil between it and God.”

 

For some Sufis one in distress refers to those who have cut themselves off from attachment to everything but God and see no answer to their distress except for God.

 

https://www.youtube.com/watch?v=c_dNbwFYTCo&t=273s&ab_channel=AramNobarinia

 

Time: 0-2’:45

﴿وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ

آيات خلافت دو طايفه بود

 (يك) خدا شما را خلیفه الله قرار مي‌دهد ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً

 (دو) شما را خلفاي اقوام قبل قرار مي‌دهد ﴿جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ

 در جريان قوم نوح اين طور است قوم هود و صالح اين طور است فرمود: ﴿يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ از اين قبيل است بعد مي‌فرمايد: ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ شما بدانيد جاي ظالمان نشسته‌ايد. يعني گروهي قبل از شما بودند ظلم كردند منهدم شدند و شما هم به جاي آنها نشستيد كه اگر شما هم ـ معاذ الله ـ ظلم كرديد همان حكم را داريد.

﴿لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ ما شما را به جاي آنها نشانديم خليفه آنها كرديم ببينيم چه كار مي‌كنيد,

اين خلفا به هر دو معنا مي‌تواند مصداق داشته باشد بعد فرمود شما كه حالا جاي ديگران نشسته‌ايد همان قوانين قبلي براي شما حاكم است چه كسي اين جابه‌جايي‌ها را تنظيم كرده ﴿أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ

 

(قليلا ما تذكرون ) - خطاب در اين جمله خطابى است توبيخى به كفار، البته در بعضى از قرائتها (يذكرون ) هم خوانده شده و اين قرائت بهتر است، براى اينكه با ذيل ساير آيات پنجگانه موافق است، چون در آخر همه آنها صيغه جمع غايب آمده، در يكى فرموده : (بل هم قوم يعدلون )، در ديگرى آمده (بل اكثرهم لا يعلمون ) و همچنين در بقيه. ديگر اينكه اصولا روى سخن در اين پنج آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است، نه به كفار تا به صيغه جمع حاضر، بفرمايد (تذكرون - كم متذكر مى شويد).

(61) أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَاراً وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ

(61) أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَاراً وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزاً أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

(۶۱) [آيا شريكانى كه مى ‏پندارند بهتر است] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن كوه ‏ها را [مانند لنگر] قرار داد و ميان دو دريا برزخى گذاشت آيا معبودى با خداست [نه] بلكه بيشترشان نمى‏ دانند

 

چهار نعمت بزرگ در اين آيه آمده است كه دو قسمت از آن سخن از آرامش مى گويد:

آرامش خود زمين كه در عين حركت سريع به دور خودش و به دور خورشید  و حركت در مجموعه مـنـظـومـه شـمـسـى ، آنچنان يكنواخت و آرام است كه ساكنانش به هیچ وجه آن را احساس نمي كنند، گوئى در يكجا ميخكوب شده و ثابت ايستاده است و كمترين حركتى ندارد.

و ديـگـر وجـود كوهها - كه سابقا گفتيم دور تا دور زمين را فرا گرفته اند و در برابر فشارهاى داخلى زمين و حركات جزر و مد خارجى كه بر اثر جاذبه ماه پيدا مى شود مقاومت مى كند، و هم مانعى است براى طوفانهاى عظيم كه آرامش زمين را بر هم مى زنند.

و ديـگـر حـجـاب و حايل طبيعى است كه ميان بخشهائى از آب شيرين و آب شور اقيانوسها قـرار داده ، ايـن حـجـاب نـامـرئى چـيـزى جـز تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين ، و به اصـطـلاح تفاوت وزن مخصوص آنها نيست كه سبب مى شود كه آب نهرهاى عظيمى كه به دريـا مـى ريـزنـد تـا مـدت زيـادى ، در آب شـور حـل نـشـونـد و در نـتـيـجـه جـزر و مـد دريـا آنـهـا را بـر بـخـش عـظـيـمـى از سـواحـل آمـاده كـشـت و زرع مـسـلط مى سازد، و آنها را آبيارى مى كند.

و در عـيـن حال در لابلاى بخشهاى مختلف زمين ، نهرهائى از آب كه مايه حيات و زندگى و سـرچـشـمـه طراوت و خرمى ، و مزارع آباد و باغهاى پر ثمر است ، قرار داده ، بخشى از منابع اين آبها در كوهها است ، و بخشى در لابلاى قشرهاى زمين .

آيـا ايـن نـظـام مـى تـوانـد مـولود تـصـادف كـور و كـر و مـبـدئى فـاقـد عقل و حكمت باشد؟

آيا بتها نقشى در اين نظام بديع و شگفت انگيز دارند؟!

لذا در پـايـان آيـه بـار ديـگـر اين سؤ ال را تكرار مى كند كه آيا معبودى با الله هست ؟ (اءالله مع الله ).

نه بلكه اكثر آنها نادانند و بيخبر (بل اكثرهم لا يعلمون ).

 

 

https://www.youtube.com/watch?v=8uRzjYbtXsQ&ab_channel=%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D9%87%D9%85%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86SchoolofRumi

time:1:11:00

 

یا سوالاتی مطرح می شود که آیا خداوند آفریدگار ناموفقی بوده است. نتوانسته است به هدفش برسد و بیشتر مخلوقات او  گمراه شدند.

جواب این سوال این است که همه خداوند هدف ندارد که بخواهد موفق یا ناموفق باشد موجودی هدف دارد که ناقص باشد.

مگر ما در داستان پیامبران گذشته در قرآن نداشتیم که گروهی اندک به آنها ایمان آوردند به طور  مثال در مورد حضرت لوط  مگر به صراحت در قرآن نداریم حتی کمتر از یک خانواده . آیا اینها نیز مجاز است . 

(60) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ

(60) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ

(۶۰) [آيا آنچه شريك مى ‏پندارند بهتر است] يا آن كس كه آسمانها و زمين را خلق كرد و براى شما آبى از آسمان فرود آورد پس به وسيله آن باغهاى بهجت ‏انگيز رويانيديم كار شما نبود كه درختانش را برويانيد آيا معبودى با خداست [نه] بلكه آنان قومى منحرفند

 

التفاتی از غيبت (آيا كسى كه آسمانها و زمين را خلق كرده ) به خطاب (رويانديم ) به كار رفته و روى سخن  به مشركين شده است و نكته اين التفات، تشديد توبيخ است، چون توبيخ حضورى شديدتر از غيابى است.

 

اما شما كه بالأخره تا حدودي اهل استدلال هستيد مي‌گوييد ممكن, واجب مي‌خواهد فقير, غني مي‌خواهد محتاج به كسي وابسته است كه نيازش را برطرف كند مشكل جهان را چه كسي حل مي‌كند شما را چه كسي آفريده آسمان را چه كسي آفريده زمين را چه كسي آفريده اين مُرده‌ها را چه كسي زنده مي‌كند اين خوابيده‌ها را چه كسي بيدار مي‌كند مگر خاك, مرده نيست مگر اين آب مرده نيست. اين خاك اگر هم حياتي دارد حيات گياهي ندارد اين خاك مرده است اين كود مرده است آن آب مرده است اينها حيات گياهي ندارند حيات حيواني ندارند اينها مرده‌اند وقتي بهار شد ذات اقدس الهي با بارش باران يك سلسله ذرّاتي كه در دل اين زمين به وديعت نهاد و احياناً اينها خواب‌اند اين خوابيده‌ها را بيدار مي‌كند، موجود بيدار غذا مي‌خواهد، همان ذرّه‌اي كه بيدار شد كود كنارش و خاك كنارش و آب كنارش را تغذيه مي‌كند و بالنده مي‌شود، اين گياه يا آن موجود ديگر كه خواب بود در بهار بيدار مي‌شود اطراف آن كه خاك و كود و آب, مرده بودند را جذب مي‌كند به صورت خوشه و شاخه در مي‌آورد اين مرده‌ها را زنده مي‌كند در بهار ﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[5] زمين مرده را زنده مي‌كند درخت خوابيده را هم بيدار مي‌كند هم ايقاظ نائم كار خداست هم احياي موتا كار خداست فرمود اينها را چه كسي مي‌كند اگر همه اين كارها را ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد چرا او را نمي‌پرستيد؟!

 

 اگر كسي منكر عليّت بود قائل به بخت و اتفاق بود اين اصلاً نظم فكري ندارد با او نمي‌شود استدلال كرد اگر كسي بخواهد چيزي را ثابت كند، بخواهد چيزي را سلب كند، بخواهد درباره چيزي شك كند بايد بگويد فلان برهان است. شك, برهان مي‌خواهد يك وقت كسي درگير «لا أدري» است يعني من مسئله را نمي‌فهمم اما اگر شك باشد شك, يك امر علمي است اين امر علمي برهان مي‌خواهد ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما كه معتقديد خدايي هست چه اينكه اين عقيده‌تان حق است برهان مي‌خواهد برهانش اين است اما شما يك سلسله موجودات ديگر را مي‌پرستيد حالا يا قدّيسين بشر را يا فرشته‌ها را مي‌پرستيد كم كم براي آنها مجسّمه‌اي درست كرديد. معبود كسي است كه رب باشد يعني مشكل ما را حل كند خب كسي كه مشكل ما را حل نمي‌كند توان آن را ندارد آخر چرا او را بپرستيم.

 

﴿وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ﴾ حديقه به باغي مي‌گويند كه مُحدِق داشته باشد آن ديوار را مي‌گويند مُحدق چون محيط است «أحدق» يعني «أحاط» اين باغ رها را نمي‌گويند حديقه آن باغي كه دورش پرچين است دورش ديوار است آن را مي‌گويند حديقه, حائط يعني ديوار

 

كلمه (ذات بهجة ) صفت حدائق است، در مجمع البيان گفته : (ذات بهجه )، يعنى چيزى كه داراى منظره اى نيكو است كه هر كس آن را ببيند مبتهج و خوشحال مى گردد.

 

 

در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اينها را به صورت مشروح ذكر كرده فرمود شما و ديگران كارتان نقل جسم از جايي به جايي است كارتان همين است حيات‌بخشي چيز ديگر است در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» مي‌فرمايد: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ آيا از نطفه‏ اي كه در رحم مي‏ريزيد آگاهيد؟٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ آیا شما خود آن نطفه را (به صورت فرزند انسان) می‌آفرینید یا ما آفریننده‌ایم؟﴾[8] كار پدر اِمناست «و هو نقل الماء من موضعٍ إلي موضعٍ آخر» پدر كه خالق نيست.

 

 درباره كشاورزان و دامداران مي‌فرمايد شما كه كشاورز هستيد چه كار مي‌كنيد شما هم اين بذرها را از انبار به مزرعه مي‌بريد اين هم «نقل البذر من موضع الي موضع آخر» است شما اهل حرث هستيد نه اهل زرع ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ آیا دیدید تخمی را که در زمین می‌کارید؟ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ آیا شما آن تخم را می‌رویانید یا ما رویاننده‌ایم؟ ﴾ما زارعيم شما حارثيد شما اين بذرها را از انبار به زير خاك مي‌بريد جسمي را از جايي به جايي منتقل مي‌كنيد اما آن كه اين جسم مُرده را زنده مي‌كند آن ما هستيم

 

پس كار پدران اِمناست كار كشاورزان حرث است از جايي به جايي موجودي را جابه‌جا كردن است اينكه حيات‌بخشي نيست. بنابراين در كلّ نظام هر چه سهمي از هستي دارد مخلوق خداست لوازم آن هم مخلوق خداست بعضي مع‌الواسطه بعضي بلاواسطه.

 

(بل هم قوم يعدلون ) - يعنى بلكه آنان مردمى هستند كه از حق به سوى باطل و از خداى سبحان به سوى غير او عدول مى كنند.

بعضى از مفسرين گفته اند: يعنى غير خدا را معادل و مساوى خدا مى دانند.

 

در اين جمله نيز، التفاتى از خطاب مشركين به غيبت به كار رفته، چون قبل از اين جمله فرمود: (شما نمى توانيد درختش را برويانيد) و در اين جمله مى فرمايد (آنان مردمى هستند كه عدول مى كنند)

در ذيل آيه انبات شجره كه ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا﴾[8] قرطبي در جامع نقل كرده است كه برخي‌ها فتوا دادند گفتند تصوير كلّ شيء (أيّ شيء كان) حرام است چه ذي‌روح چه غير ذي‌روح براي اينكه شما نمي‌توانيد به آن روح بدهيد و نمي‌توانيد مانند آن را در خارج ايجاد كنيد[9] اين فتوا ناصواب است براي اينكه از اين آيه و امثال اين آيه دليلي نمي‌شود استفاده كرد كه تصوير و امثال ذلك چه ذي‌روح چه غير ذي‌روح حرام است.

(59) قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْر

(59) قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ

(۵۹) بگو سپاس براى خداست و درود بر آن بندگانش كه [آنان را] برگزيده است آيا خدا بهتر ست‏ يا آنچه [با او] شريك مى‏ گردانند

 خداوند وقتي دينش را حفظ كرد و ملّت را از خطر شرك نجات داد به آنها دستور مي‌دهد كه بگوييد﴿ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ، فرمود:

سوره ۶: الأنعام

فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۵﴾

پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد و ستايش براى خداوند پروردگار جهانيان است (۴۵)

 

 يعني ريشه تبهكاران و ظالمان قطع شد و خدا را شكر.

 

ستايش مخصوص خداوندى است كه اقوام ننگينى همچون قوم لوط را نابود كرد، مبادا دامنه آلودگيهاى آنها سراسر زمين را فرا گيرد.

حمد و ستايش براى كسى است كه فاسدان مفسدى همچون قوم ثمود و فرعونيان گردنكش را به ديار عدم فرستاد تا راه و رسمشان سنت و الگوئى براى ديگران نشود.

و سرانجام حمد و ستايش از آن كسى است كه اينهمه قدرت و نعمت به بندگان با ايمانى هـمـچون داود و سليمان (عليهم السلام ) بخشيد و گمراهانى همچون قوم سبا را به وسيله آنها هدايت كرد.

 

الآن هم بعد از جريان قصص پنج‌گانه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حمد را ياد مي‌دهد كه به ديگران بياموزاند ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾

 

 بعد براهين توحيدي را اقامه مي‌كند, پس تحميد نسبت به گذشته اين مطلب را دارد اما چون سرفصل مطلب بعدي است راه تبليغ را راه تعليم را راه نوشتن و گفتن را ياد مي‌دهد كه اگر خواست مطالب تبليغي, تعليمي بنويسد اين دو مطلب را در آغاز سخنراني خود يا در آغاز نوشته خود فراموش نكند يكي حمد خدا يكي سلام بر اولياي الهي انبياي الهي و صفوه (خالص و برگزیده) الهي اين تعليم را ذات اقدس الهي به سخنرانان و نويسنده‌ها و گوينده‌ها مي‌دهد ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ بعد سخنراني شروع مي‌شود اين ادبي است قرآني خطاب به هر سخنران به هر نويسنده به هر گوينده كه مطالب الهي را دارند منتقل مي‌كنند.

 

 البته سلام بر مستمعان در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت قبلاً هم رسم بود الآن فقط در خطبه‌هاي نماز جمعه رسم است كه خطيب به مخاطبان سلام مي‌كند مي‌گويد «سلامٌ عليكم» وگرنه قبلاً در روضه‌خواني‌ها رسم بود در طليعه همه اين سخنراني‌ها اول سلام به مخاطبان بود الآن اين ادب اجتماعي فقط در نمازهاي جمعه ملاحظه مي‌شود گاهي هم در غير نماز جمعه هست ريشه اين ادب هم در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود:

سوره ۶: الأنعام

وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۴﴾

و چون كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند بگو درود بر شما پروردگارتان رحمت را بر خود مقرر كرده كه هر كس از شما به نادانى كار بدى كند و آنگاه به توبه و صلاح آيد پس وى آمرزنده مهربان است (۵۴)

 

 

(و سلام على عباده الذين اصطفى ) -

سین لام میم: معنی این سه حرف به معنای کامل، دست‌نخورده، و صلح است و کلمات ساخته‌شده با آن به معنای آرامش، تسلیم، و سلامتی‌می‌باشند

 

 دستور مى دهد به اين بندگان برگزيده شده سلام كن، یعنی كه نفس خود را از هر چه كه با اين تسليم، ضديت دارد و مانع آن مى شود خالى كن، چرا؟ براى اينكه نزد آن بندگان، غير از هدايت الهى و آثار جميل آن چيزى نيست، چون معناى سلام، مقتضى تسليم شدن است.

پس، در حقيقت امر به سلام، امر ضمنى نيز هست به اينكه نفس را آماده قبول آن هدايت كه نزد ايشان است و نيز آثار حسنه آن بكن، بنا بر اين، آيه شريفه به وجهى در معناى آيه (أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است پس به هدايت آنان اقتدا كن ) خواهد بود.

 

 

 

 حالا خطابه شروع مي‌شود خطابه از اينجا شروع مي‌شود ﴿آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾

 

در طليعه بحث فرمود آيا خدا خير است يا آنچه مشركان مي‌پندارند يعني توحيد خير است يا شرك

 

قرآن يك كتاب علمي نيست كه فقط عالِم بپروراند كتاب‌هاي ديگر كتاب‌هاي علمي‌‌ هستند محصول آنها هم پرورش عالِم است گاهي با عمل همراه است گاهي نيست اما قرآن هميشه تعليم را كنار تزكية ذكر مي‌كند تعليم را مقدّمه مي‌داند تزكيه را مقدّم مي‌شمارد و هدف مي‌داند و براي پرورش انسان كامل علم و عقل را كنار هم ذكر مي‌كند تعبيراتش هم اين‌چنين است براهيني هم كه مي‌خواهد اقامه كند اين‌چنين است براهين قرآني هرگز شبيه براهين فنّي در فلسفه و كلام و امثال ذلك نيست اين حكمت عملي را با حكمت نظري كنار هم ذكر مي‌كند يك مقدمه حكمت عملي يك مقدمه حكمت نظري تعبيراتي هم كه در مسائل برهاني به كار مي‌برد آميخته ارزش و دانش است مثلاً كلمه «خير» كلمه «صدق» كلمه «حَسن» اين تعبيرات در حكمت نظري غالباً جايگاهي ندارند اينها در حكمت عملي راه دارند آيا اين بهتر است يا آن. اين خير است يا آن. اين حَسن است يا آن.

 

وقتي وجود مبارك ابراهيم خليل مي‌خواهد برهان اقامه كند خب بالأخره آفل چيزي كه نبود و پيدا شد و غروب مي‌كند اين خودش محرّك لازم دارد اينكه نمي‌تواند خدا باشد اما وجود مبارك ابراهيم مي‌فرمايد: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[6] من آفل را دوست ندارم چون من مي‌خواهم بپرستم كسي كه گاهي هست و گاهي نيست وقتي كه نيست مشكل مرا حل نمي‌كند اين ﴿لاَ أُحِبُّ﴾ فقط و فقط لسان قرآن است خب شما داريد برهان اقامه مي‌كنيد كه خدا هست و واحد است و يكي است و ديگري نيست خب اين چه زباني است اينكه مي‌گويند زبان قرآن زبان تازه است زبان نور است نه زبان علم شما چه در فلسفه مشّاء چه فلسفه اشراق چه فلسفه متعاليه چه عرفان نظري در هيچ كتاب علمي بين برهان و محبّت دوخت و دوز نمي‌بينيد براهين قرآن كريم براي اين است كه به انسان بگويد شما يك محبوب داريد به دنبال چه چيزي مي‌گرديد برخي‌ها چهار رهزن دارند گاهي محبوب جماد دارند گاهي محبوب نبات دارند گاهي محبوب حيوان دارند گاهي محبوب انسان دارند اين همان آيه سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» است

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ ﴿۱۴﴾

محبت امور مادي، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاي ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند، ولي) اينها سرمايه زندگي پست (مادي) است، و سرانجام نيك (و زندگي والا و جاويدان)، نزد خداست. (۱۴)

 ما غير از جماد همين طلا و نقره و اين چيزها, غير از نبات باغداري و كشاورزي, غير از حيوان دامداري و امثال ذلك, غير از زن و فرزند و امثال ذلك چيز ديگري نداريم فرمود اين چهارتا هيچ كدام نمي‌تواند محبوب شما باشد يك محبوب داريد كه مي‌ماند و اگر به او دل بسپاريد او همه نيازهاي شما را برطرف مي‌كند ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾.

 

 

براهين قرآن كريم براي اثبات توحيد ذات اقدس الهي روش‌هاي متعدّدي دارد كه شاخص آن سه روش است يا به صورت نظري تام ذكر مي‌كند نتيجه عملي مي‌گيرد يا نظري و عملي را با هم مثل آستر و اَبره دوخت و دوز مي‌كند يا نه, فقط از راه عمل برهان اقامه مي‌كند كه آن هم كمتر از برهان نظري نيست. در آن بخشي كه وجود مبارك ابراهيم درباره خدا عرض كرد ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ فرمود اينها متحرّك‌اند زوال‌پذيرند غيبت دارند و غايب يعني آفل محبوب نيست و خدا آن است كه محبوب باشد پس آفل، خدا نيست اين آستر و اَبره قرار دادن حكمت نظري و حكمت عملي براي مسئله توحيد است و گاهي مستقيماً براهين توحيد را از راه حكمت نظري اقامه مي‌كند نظير موارد فراوان كه بخشي از اينها در اول سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت نموداري از اين هم در همين آياتي است كه داريم مي‌خوانيم ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ كذا و كذا, گاهي صدر و ساقه برهان همان گرايشهاست مثل ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ خب اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ يك كالبدشكافي است يك روان‌شناسي است رفتنِ درون جان انسان، بررسي درون جان انسان درون را به حرف آوردن و به رخ انسان كشيدن، انسان تو اين هستي يا نيستي؟! آيا اضطرار داري يا نه خب خيلي از ماها در بسياري از موارد، بيچاره محض هستيم در آن موارد به جايي تكيه مي‌كنيم بالاخره آيا به كسي تكيه مي‌كني كه قدرتش محدود است بگويد ببخشيد دستم بند است يا من فرصت ندارد يا به ديگري قول دادم يا مقدورم نيست. چنين موجودي؟! فلك و مَلك حرفشان همين است كه ما محدوديم ما مقدورمان نيست. كسي كه قدرتش قدرت مطلقه باشد نالايق را بتواند لايق كند [شايسته پناهگاه بودن است].

توحيد حق است چرا؟ براي اينكه كلّ اين نظام (يك) جهان بشريّت (دو) پيوند انسان و جهان (سه) اضلاع اين مثلث را خدا آفريد از غير خدا كاري ساخته نيست بنابراين چرا او معبود باشد كسي معبود است كه رب باشد كسي رب است كه خالق باشد خلقت و ربوبيّت براي خداست خب عبادت هم براي او بايد باشد ديگر اين براهين ماست شما هم دليلتان را بياوريد آخر به چه دليل شما غير خدا را مي‌پرستيد؟! ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين ادلّه ماست

(58) وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ

(58) وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ

(۵۸) و بارانى [از سجيل] بر ايشان فرو باريديم و باران هشدار داده‏ شدگان چه بد باراني بود

 

مراد از (مطر) در اينجا سنگريزه اي از سجيل است، زيرا در جاى ديگر فرموده : (و امطرنا عليهم حجارة من سجيل ) و اگر كلمه (مطرا) - بارانى، را نكره آورد كه نوعيت را مى رساند، براى اين است كه بفهماند بارانى بر آنان بارانديم كه داستانى عظيم داشت.

 در سورهٴ مباركهٴ «حجر» بخشي از اين جريان آمده است فرمود: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ اينها مستانه, نابينايانه حركت مي‌كنند ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ پس به هنگام طلوع آفتاب فرياد [مرگبار] آنان را فرو گرفت  ٭ فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍو آن [شهر] را زير و زبر كرديم و بر آنان سنگهايى از سنگ گل بارانديم ٭ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ و در این عذاب هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است. ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾[22] و ويرانه‏ هاي سرزمين آنها بر سر راه (كاروانها) همواره ثابت و برقرار است.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AF%D9%88%D9%85_%D9%88_%D8%B9%D9%85%D9%88%D8%B1%D9%87

 

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=11&ayat=69&user=far&lang=far&tran=1

سرانجام خداوند از آنها با عذابهای سه گانه صیحه وحشتناک، زیر و رو شدن کامل شهر و بارانى از سنگ انتقام گرفت و مجازات کرد.

 

قـانـون خـلقـت جـاذبـه جـنـسـى را - بـه عـنـوان عـامـل بـقـاى نـسـل انـسـان و آرامـش روح او - ميان دو جـنـس مخالف قرار داده ، و تغيير مسير آن به سوى هـمـجـنس گرائى هم آرامش روحى را بر هم میزند، و هم آرامش اجتماعى را. و جاي تـعـجب نيست كه سائر قوانين خلقت نيز درباره اين قوم دگرگون گردد، و بجاى بـارانـى از آب حيات بخش ، بارانى از سنگ بر سر آنان فرود آيد، و سرزمين آرامشان با زلزله ها زير و رو گردد..

(57) فَأنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ

(57) فَأنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ

(۵۷) پس او و خانواده‏ اش را نجات داديم جز زنش را كه مقدر كرديم از باقى‏ ماندگان [در خاكستر آتش] باشد

مراد از كلمه (اهله ) اهل بيت لوط است، چون در سوره ذاريات فرموده : (فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ) پس قهرا اهل لوط منحصر در همان اهل خانه اش مى شود و اينكه درباره همسر او فرمود: (قدرناها من الغابرين ) معنايش اين است كه : ما او را از جمله باقی ماندگان در عذاب قرار داديم.

 

نکته ای که لازم به ذکر است این است که لزوما این بدان معنا  نیست که همه قوم لوط  آن عمل فاحشه را انجام میدادند بلکه هر کس که نسبت به عمل آنها مشوق یا بی تفاوت باشد نیز جزو نجات یافتگان نخواهد بود.

 

اين همان خداست طولي نمي‌كشد بالأخره يا اينها اصلاح مي‌شوند توبه مي‌كنند يا بساطشان برچيده مي‌شود اين طور نيست كه جهان همين طور رها بشود اينها با همين وضع رژه بروند!

 

It has been cited in narrations that Lot taught those people for about thirty years but none believed in him except his household, (and among them even his wife had the creed of pagans).16

The Arabic word /qabirin/, which means: ‘those that tarried and were annihilated’, has been used seven times in the Qur’an and all of them are about Lot’s wife.

 (56) فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُم

 (56) فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ

(۵۶) و[لى] پاسخ قومش غير از اين نبود كه گفتند خاندان لوط را از شهرتان بيرون كنيد كه آنها مردمى هستند كه به پاكى تظاهر مى ‏نمايند

يعنى قوم لوط جوابى نداشتند جز اينكه گفتند: خاندان لوط را از شهر خود بيرون كنيد، چون آنان مردمى هستند كه مى خواهند از اين عمل منزه باشند، البته معلوم است كه اين كه گفتند: (مى خواهند منزه باشند) به عنوان مسخره گفتند وگرنه عمل خود را زشت نمی دانستند، تا دورى از آن نزاهت باشد.

 

اينها مقدس‌مآب هستند اينها را بگذاريد كنار به عنوان استهزا اين حرف را زدند

 

آنها گفتند اگر راست مي‌گويي عذاب الهي بياور و شما مقدس‌مآب ايد ﴿فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ آن‌گاه وجود مبارك لوط عرض كرد: ﴿رَبِّ انصُرْنِي عَلَي الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ﴾[16] در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اين بود.

 

 In the environment of the polluted ones, chastity is a crime and a defect. Lot’s household must be banished, but the people of Lot can live in peace in their city freely.

 

This is the clear example of the word of Qur’an where it says about the wrong doers that their hearts were sealed because of their deeds and their eyes were veiled and their ears had heaviness.

 

And it is not surprising that, as the result of getting accustomed to a shameful action, the sense of recognition of a person changes. The famous story of a tanner, who was constantly with the purified skins and his sense of smell had got accustomed to that bad smell, is well known.

این دعا و مناجات در بیان رسول گرامی و بیان بعضی از ائمه علیهم السلام با کمی تفاوت چنین آمده است: «اَلَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ؛ خداوندا! امور را آن گونه که هست، به من نشان بده.» [۱]امام سجاد علیه السلام. دریکی دعاها: اللهم‌ ارنی‌ الاشیاء کما هی‌، ثم‌ ارنی‌ الحق‌ حقاً و ارزقنی‌ اتباعه‌ و ارنی‌ الباطل‌ باطلا و ارزقنی‌ اجتنابه‌ . خدایا چیزها را همانگونه‌ که‌ هستند، به‌ من‌ بنما. پس‌ حقیقت‌ را نشانم‌ بده‌ و آنگاه‌ (توفیق‌) پیروی‌ از آن‌ و باطل‌ را بر من‌ بنما و سپس‌ دوری‌ از آن‌ رانصیبم‌ کن ‌.و در قسمتی از دعای بعد از نماز عشاء نیز که از امام صادق علیه السلام نقل شده است، چنین آمده، «اللَّهُمَّ ... أَرِنِی الْحَقَّ حَقّا حَتَّی أَتَّبِعَهُ وَ أَرِنِی الْبَاطِلَ بَاطِلًا حَتَّی أَجْتَنِبَهُ وَ لَا تَجْعَلْهُمَا عَلَیَّ مُتَشَابِهَیْنِ فَأَتَّبِعَ هَوَایَ بِغَیْرِ هُدًی مِنْکَ؛[۲] خداوندا! واقعیت و حق را به من نشان بده تا از آن پیروی کنم و باطل را به من بنمایان تا از آن دوری کنم و حق و باطل را برای من مبهم و نامشخص نکن که در نتیجه از هوای نفس خود به دور از راه هدایت تو پیروی کنم.»

(55) أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون

(55) أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

(۵۵) آيا شما به جاى زنان از روى شهوت با مردها در مى ‏آميزيد [نه] بلكه شما مردمى جهالت ‏پيشه‏ ايد

 

اين استفهام ( پرسش . سؤال کردن) براى انكار است و اگر دو تا از ادوات تأكيد - ان و لام - را بر سر جمله استفهاميه آورده، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه مضمون جمله در تعجب و استبعاد به حدى است كه احدى آن را نمى پذيرد و تصديق نمى كند. و جمله مزبور به هر حال به منزله تفسيرى است براى فحشاء.

(بل انتم قوم تجهلون ) - يعنى اين توبيخ ما فايدهاى ندارد، چون شما مردمى هستيد كه مى خواهيد هميشه جاهل بمانيد و با اين توبيخ و انكار و استبعاد ما متنبه نمى شويد.

  «إنّ» و «لام» براي تأكيد قبح اين كار است ﴿أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾

مسئله ديگر كه فرمود: ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ برخي‌ها گرفتار جهل علمي‌اند برخي گرفتار جهالت عملي‌اند گاهي نمي‌دانند گاهي مي‌دانند و عمل نمي‌كنند آن گروه كه نمي‌دانند خب بايد آنها را تعليم داد آنهايي كه مي‌‌دانند و عمل نمي‌كنند با تزكيه بايد حل بشود يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»[20] علم‌تان را جهل قرار ندهيد وقتي علم به عمل نرسد كالجهل است. يقين وقتي به عمل نرسد كالشك است.

 فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ»[21] اين از بيانات نوراني همان حضرت است. فرمود برخي از علما هستند كه كُشته جهل‌اند يعني علم نظري دارند كه چه چيزي بد است چه چيزي خوب ولي عقل عملي كه آن علم را اجرا بكند ندارند وقتي آن عقل عملي را نداشت جهالت جاي آن را مي‌گيرد اين عقل نظري را دارد لذا عالِم است كه چه چيزي بد است چه چيزي خوب است ولي علم تا به عزم نرسد اجرايي نمي‌شود آن كه حرف اول را در بخش عمل مي‌زند همين عقل عملي است.

(54) وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ

(54) وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ

(۵۴) و [ياد كن] لوط را كه چون به قوم خود گفت آيا ديده و دانسته مرتكب عمل ناشايست [لواط] مى ‏شويد

حضرت لوط(ع)از خویشان حضرت ابراهیم(ع) بود، مطابق پاره‌ای از روایات، برادرزاده یا پسر خاله ابراهیم(ع)بود، و طبق بعضی از روایات، برادر حضرت ساره(ع) همسر ابراهیم(ع)بود.

 

اين آيه بطورى كه بعضى گفته اند: عطف است بر محل جمله (ارسلنا) در داستان سابق به فعلى كه در تقدير است و تقدير آن چنين است (و لقد ارسلنا لوطا) همچنان كه در داستان قبلى فرمود: (و لقد ارسلنا الى ثمود...)

ممكن هم هست بگوييم عطف است بر اصل داستان، آن وقت فعل (اذكر) را در تقدير بگيريم، يعنى (و به ياد آر لوط را كه...) و كلمه (فاحشة ) به معناى خصلتى است كه بى نهايت شنيع و زشت باشد، كه در اينجا مراد عمل زشت لواط است.

حضرت لوط فرمود: اين كار, فاحشه است چون فحشاي اين كار و زشتي اين كار خيلي آشکار است. «تاء» مبالغه روي آن آمده شده فاحشه وگرنه اين‌چنين نيست كه تأنیث باشد اين خيلي زشت است.

 

 ﴿وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ﴾:

 يا به معناي اين است كه شما اين كار را زشت مي‌دانيد و انجام مي‌دهيد

 يا به اين معناست كه, در حضور يكديگر انجام مي‌دهيد

آنچه معناي دوم را تأييد مي‌كند اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود شما در محافل رسمي‌تان در مهماني‌هاي خودتان همين كارها را مي‌كنيد؛ در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود:

 

وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ ﴿۲۸﴾

و لوط را فرستاديم هنگامي كه به قوم خود گفت: شما كار بسيار زشتي انجام مي‏دهيد كه احدي از مردم جهان قبل از شما آن را انجام نداده! (۲۸)

 أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۲۹﴾

آيا شما به سراغ مردان مي‏رويد، و راه تداوم نسل انسان را قطع مي‏كنيد، و در مجلستان اعمال منكر انجام مي‏دهيد؟!، اما پاسخ قومش جز اين چيزي نبود كه گفتند: اگر راست مي‏گوئي عذاب الهي را براي ما بياور! (۲۹)

 نادي يعني محفل همين پارتي‌هاي شبانه همين مهماني‌ها در حضور يكديگر اين كار را مي‌كنيد اگر معناي ﴿وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ﴾ اين باشد كه شما مي‌دانيد اين كار بد است انجام مي‌دهيد آن وقت با آن شدّت و حِدّتي كه اينها داشتند و وجود مبارك لوط و هم‌فكرانش را مثلاً تقبيح مي‌كردند سازگار نيست اينها اين كار را حلال مي‌دانستند پاك مي‌دانستند بعد درباره حضرت لوط و چند نفري هم كه مثلاً از خانواده او بودند الاّ همسرش مي‌گفتند اينها آدم‌هاي مقدسي‌اند اينها عقب‌افتاده‌اند اينها مرتجع‌اند ﴿إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ اينها خشك مقدس‌اند اين چه كاري است چه عقب‌افتادگي است

شما در همين روزهاي اخير شنيديد در آذربايجان متاسفانه عدّه‌اي از همين گروه رژه رفتند خب الآن عصر علم است. در چنين عصري يك عدّه كار قوم لوط را جشن مي‌گيرند و رژه مي‌روند اين براي چيست؟! قرآن كريم اين را خوب تبيين مي‌كند مي‌فرمايد بالأخره شما فقهي داريد اخلاقي داريد حقوقي داريد قانوني داريد اينها سه بخش دارد (موادّ حقوقي،مباني،منابع) شما دو بخش آن را گرفتيد (موادّ حقوقي،مباني) يك بخش آن را نگرفتید به هيچ وجه به مقصد نمي‌رسيد

اينها يك موادّ حقوقي موادّ قانوني موادّ اخلاقي موادّ كذا و كذا دارند اين مواد از مباني گرفته مي‌شود مباني هم مثل استقلال مثل حريّت مثل آزادي مثل امنيّت مثل امانت است كه از اين مباني آن مواد استنباط مي‌شود اين حق است مهم‌ترين مبنا در بين اين مباني مسئله عدل است عدل يك امر جهان‌گير و جهان‌شمول و جهاني است همه معناي عدل را مي‌شناسند همه هم عدل را قبول دارند عدل يعني «وضع كلّ شيء في موضعه» تا اينجا درست است اما جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست چه كسي بايد مصداق عدل را مشخص كند آيا كلب و خنزير با گوسفند يكي است آيا شراب و سركه يكي است آيا زن و مرد يكي است آيا نكاح و سفاح (زنا) يكي است چون منبع يعني وحي ندارند كتاب و سنّت ندارند به نظر خود بر اساس ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[13] عدل را معنا كردند خب نكاح بايد بر اساس عدل باشد يا نه.  از مواد به مباني مي‌آيند ولي از مباني نمي‌روند به سراغ منابع.

 فرمود آن كه زن را آفريد مرد را آفريد، نكاح را براي زن و مرد قرار داد نه زن‌ها با هم و نه مردها با هم. اينها صريحاً مي‌خواهند بگويند كه اين قانوني است بعد بگويند شما عقب‌افتاده‌ايد خداي سبحان كه «بالعدل قامت السماوات والأرض» نظام را اين‌چنين قرار داده

 

Al-R ā z ī points out that part of their sin was that they were open about their illicit activity and did not seek to keep it from view.

 

This subject has repeatedly been referred to in the former Suras of the Qur’an, such as Al-Hijr, Hud, Ash-Shu‘ara, and Al-’A‘raf, where some matters have been mentioned in this ground.

This repetition, and the like of it, is for the fact that the Qur’an is not a book of history in which an event may be wholly explained for one time and it usually does not refer to that event again.

But Qur’an is a book of education for training good men, and we know that in educational themes sometimes the conditions require that an incident should be repeated again and again, in order that it could be reminded and be dealt with from different dimensions

(53) وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

(53) وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

(۵۳) و كسانى را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند رهانيديم

اما در اين ميان خشك و تر با هم نسوختند و بى گناه به آتش گنه كار نسوخت ما كسانى را كه ايمان آورده ، و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم و آنها هرگز به سرنوشت شوم بدكاران گرفتار نشدند

 

Some commentators say that those who were saved with Ṣā li ḥ settled in Ramallah in Palestine ( Ṭ ) , while others say that the saved, numbering some four thousand, went to Ḥaḍramawt , where Ṣā li ḥ died. It is said that the place is called Ḥaḍramawt because it is where he died, since the word can mean “death has come” (Q), but this is one of several legendary etymologies for this place-name.

 

در اين آيه مؤمنين را بشارت به نجات مى دهد و اگر در رديف آن فرمود (و كانوا يتقون ) براى اين است كه تقوا مانند سپر است براى ايمان و نمى گذارد ايمان لطمه بخورد.

تقوا

  • این کلمه معادل دقیقی در فارسی ندارد و کلمه‌های معادل هر کدام جنبه‌ای از معنای آن را منتقل می‌کنند ولی بیشتر آن را معادل واژه «پرهیزکاری» دانسته‌اند.
  • در قرآن کریم واژه «تقوا» ۱۷ بار و مشتقات آن بیش از ۲۰۰ بار آمده است.
  •  تکرار پُرشمار این واژه در قرآن و روایات از جایگاه بالای آن حکایت می‌کند.
  • تقوا درجات مختلفی دارد و ملاک برتری انسانها نزد خدا نیز همین درجات است
  • از مهم‌ترین مفاهیم خویشاوند و هم‌ردیف با تقوا در قرآن، ایمان است. هم‌نشینی این دو واژه در بسیاری از آیات،[۱۴] از استلزام میان این دو مفهوم حکایت می‌کند و نشان می‌دهد که تقوا از لوازم ایمان است.

 

  • قرآن تقوا را:
    • ملاک ارزش انسانها نزد خدا «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّهِ اَتقاکُم » یعنی این نظام ارزشی حاکم بر ما دو روز دیگر فرو می ریزد سفید و سیاه, پولدار و بی پول, دانشمند و بی سواد ,.....
    •  شرط نجات از آتش جهنم , فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
    • موجب نزول برکات بر شخص و رهایی او از گرفتاری‌ها در دنیا وَمَن یتَّقِ اللَّـهَ یجْعَل لَّهُ مَخْرَ‌جًا وَیرْ‌زُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ، «و مَن یَتَّقِ اللّهَ یَجعَل لَهُ مِن اَمرِهِ یُسرا» [۱۸۴]
    •  شرط قبولی اعمال  «اِنَّما یتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقین»
    •  بهترین توشه «تَزَوَّدوا فَاِنَّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی واتَّقونِ یا أولِی الاَلباب»
    • هدایت یابی هُدًى لِلْمُتَّقِينَ،  وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ ، «اِن تَتَّقوا اللّهَ یَجعَل لَکُم فُرقانـًا»

 متقین مشمول دو گونه هدایت‌اند: هدایت قبل از تقوا که محصول فطرت سلیم است و بر اثر آن انسان به تقوا روی می‌آورد و هدایت بعد از تقوا که هدایتی است به واسطه تبعیت از قرآن و وعده خداوند و پاداشی از جانب او.

---------

در حدیثی از امام صادق(ع) مراتب سه‌گانه تقوا اینگونه بیان شده است:

  • تقوای عام یعنی ترک محرمات که ناشی از خوف عذاب جهنم است؛
  • تقوای خاص یا «تَقْوی مِنَ اللّه» که عبارت است از اینکه شخص نه تنها محرّمات بلکه شُبَهات(کاری که احتمال حرام بودن دارد) را نیز ترک کند؛
  • تقوای خاص الخاص یا «تَقْوی بِاللّهِ فی اللّه»، مرتبه‌ای است که شخص نه تنها شبهات بلکه (بعضی از) امور حلال را نیز ترک می‌کند.[۳۸]

علاوه بر احادیث فراوانی که به این موضوع پرداخته‌اند، خطبه ۱۹۳ نهج البلاغه مشهور به خطبه همام به اوصاف متقین اختصاص دارد.

در این خطبه یکی از یاران حضرت، به نام هَمّام، از ایشان خواست که متقین را چنان برایش وصف کند که گویی آنها را می‌بیند. امام ابتدا در دادن پاسخ درنگ کرد و همّام را به تقوا و احسان سفارش فرمود، اما نهایتاً با اصرار او به بیان احوال و اوصاف متقین پرداخت: متقین در دنیا اهل فضیلت‌اند، سخن به صواب می‌گویند، شیوه‌شان اعتدال و مشی آنان تواضع است، دیده بر حرام می‌بندند و گوش به علم سودمند می‌سپارند، در سختی و بلا چنان‌اند که در آسایش و راحتی، خدا چنان در نظرشان بزرگ است که غیر او را کوچک می‌بینند، تَنِشان نحیف و نیازهایشان اندک و نفْسشان عَفیف است، بیننده آنان را بیمار و دیوانه می‌پندارد و حال آنکه بیمار یا دیوانه نیستند بلکه امر عظیمی با جانشان آمیخته و عقل و هوش از ایشان ربوده است، از اعمال اندک خویش خرسند نیستند و عمل بسیار خود را بسیار نمی‌پندارند، نفس را متهم می‌دارند و به رغم نیکوکاری شان نگران اعمال خویشند، اگر در ستایش ایشان چیزی گفته شود از آن سخن می‌ترسند و با خود می‌گویند «من به خویش از دیگری آگاه ترم و خداوند به من از من آگاه تر است»، به آنچه باقی و زوال‌ناپذیر است امیدوارند و از آنچه فانی است دل بریده‌اند، آرزوهایشان کوتاه و خطاهایشان اندک و نفسشان قانع و خوراکشان مختصر و خشمشان خاموش و شهوتشان مرده است، بی‌تکلف و آسان گیرند. به سبب دشمنی با کسی ستم و به سبب دوستی با دیگری گناه نمی‌کنند، از دست خویش در رنج و مردم از ایشان آسوده‌اند، اگر از کسی دوری کنند از سر کبر نیست و اگر به کسی رو کنند از روی مکر و خدعه نیست.

https://www.youtube.com/watch?v=p3D3VYvpZBo&list=PL5QIQXFnlAE-Eza-5-VzPLDtGC4rKb3g7&index=5&ab_channel=MizanInstitute

مراتب تقوا در عرفان

مراتب تقوا در نظر ابن عربی، تقوای عام، پرهیز از محرمات و مکروهات است و تقوای خاص، پرهیز از اینکه سالِک اعمالش را به خویش نسبت دهد و تقوای اخص، آن است که در کنار وجود حق از وجود غیر سخن نگوید.

برای تقوا انواعی نیز ذکر شده است:

  • تقوای زبان که پرداختن به ذکر پروردگار و رها کردن مدح غیر اوست؛
  • تقوای ارکان که انتخاب اطاعت خداوند بر خدمت هرچه فناپذیر است؛
  • تقوای جَنان ( قلب) که اختیار محبت خداست و دل نبستن به هر آنچه و هر آنکه زوال یابنده است.

 

روزه داری سبب تقویت اراده، مقاومت در برابر شهوات و فروکش کردن هواهای نفسانی و در نهایت، رسیدن به تقواست: [۱۴۴]

 «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقون» [۱۴۵]

 

https://www.youtube.com/watch?v=UxPCYvRPeuY&ab_channel=%D9%85%D9%86%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C

 

https://ana.press/fa/news/60/503649/%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%82%D9%88%D8%A7-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85

(52) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

(52) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

(۵۲) اين خانه‏ هاي آنهاست كه به خاطر ظلم و ستم شان خالي مانده، و در اين نشانه روشني است براي كساني كه آگاهند.

كلمه (خاويه ) به معناى خالى است از ماده (خوى ) به معناى خالى بودن، و بقيه الفاظ آيه روشن است.

 

در قرآن لفظ آیه بسیار به کار رفته است حتی در رابطه با معجزات .

نکته قابل توجه این که در قرآن کلمه «‌معجزه» استعمال نشده است و به جای آن اصطلاح «‌آیه» و «‌بینه‌» به کار رفته است[۲۶]و اصطلاح «‌معجزه‌» را غالباً متکلمان به کار برده‌اند.[۲۷]

شاید بتوان گفت هر چیزی که توجه  انسان را از این عالم مادی قطع  بکند و متوجه عالم  دیگر نمیاد یک آیه ای از آیات پروردگار میباشد یا به عبارت دیگر نشانه ای از آن گمگشته واقعی انسان باشد

(51)  فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ

(51)  فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ

(۵۱) بنگر عاقبت توطئه آنها چه شد؟ كه ما آنها و قومشان را همگي نابود كرديم!

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل برخي از مفسّران وقتي از آن منطقه گذشتند فرمودند اين چاه, چاه آنها بود از اين آب نخوريد [23] سرّ اينكه داستان انبياي خاوردور و باختردور را نقل نمي‌كنند براي اينكه ﴿فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ﴾ در آن نيست يعني مقدور نيست كه بفرمايد برويد نزديك تحقيق كنيد ولي اينجا از نزديك وجود مبارك پيغمبر نشانشان داد

History announces that there was a mountain in a side of the city and it had a slit where the temple of Saleh was. Sometimes Saleh (as) went there at night in order to worship.

They decided to lie in ambush there and when Saleh came over there they would kill him, and then, after his martyrdom, they would attack his home by the same night and kill his household, too, and return to their houses; and when they were questioned about it, they would say they knew nothing.

But Allah nullified their plots surprisingly and their plans remained invalid.

When they were lying in ambush in a corner of the mountain, some pieces of the mountain fall and a huge rock from upward of it came down over them and destroyed them in a short moment.

 

Not only those people, but also their adherents were destroyed.

The means of annihilation of the people of Thamud has been referred to in several occurrences of the Qur’an with different explanations:

1) By earthquake:

فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۷۷﴾

پس آن ماده‏ شتر را پى كردند و از فرمان پروردگار خود سرپيچيدند و گفتند اى صالح اگر از پيامبرانى آنچه را به ما وعده مى‏ دهى براى ما بياور (۷۷)

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ ﴿۷۸﴾

آنگاه زمين ‏لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه هايشان از پا درآمدند (۷۸)

 

2) By thunderbolt:

وَفِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ ﴿۴۳﴾

و در [ماجراى] ثمود [نيز عبرتى بود] آنگاه كه به ايشان گفته شد تا چندى برخوردار شويد (۴۳)

فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَهُمْ يَنْظُرُونَ ﴿۴۴﴾

تا [آنكه] از فرمان پروردگار خود سر برتافتند و در حالى كه آنها مى ‏نگريستند آذرخش آنان را فرو گرفت (۴۴)

 فَمَا اسْتَطَاعُوا مِنْ قِيَامٍ وَمَا كَانُوا مُنْتَصِرِينَ ﴿۴۵﴾

در نتيجه نه توانستند به پاى خيزند و نه طلب يارى كنند (۴۵)

 

3) By Mighty Blast:

فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ ﴿۶۵﴾

(اما) آنها آن را از پاي در آوردند و او به آنها گفت (مهلت شما تمام شده) سه روز در خانه‏ هاتان متمتع گرديد (و بعد از آن عذاب الهي فرا خواهد رسيد) اين وعده‏ اي است كه دروغ نخواهد بود. (۶۵)

 فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحًا وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ ﴿۶۶﴾

هنگامي كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم) فرا رسيد صالح و كساني را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود (از آن عذاب) و از رسوائي آن روز رهائي بخشيديم چرا كه پروردگارت قوي و شكست ناپذير است. (۶۶)

 وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ ﴿۶۷﴾

و آنها را كه ستم كرده بودند صيحه (آسماني) فرو گرفت و در خانه‏ هايشان به روي افتادند و مردند! (۶۷)

 

https://en.wikipedia.org/wiki/Sonic_weapon

It does not matter, of course, that these three punishments might have occurred simultaneously.

------------

One of the aspects of the device of Allah is giving respite and bounty to the sinners, so that they be busy with them, and when their time is over they are suddenly involved in the chastisement of Allah.

Asking how people fared in the end is a common refrain in the Quran, an invitation to meditate upon the ultimate downfall of previous peoples who were wicked (cf. 12:109 ; 30:9 , 42 ; 35:44 ; 40:21 , 82 ; 47:10 ).

(50) وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ

(50) وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ

(۵۰) آنها نقشه مهمي كشيدند و ما هم نقشه مهمي در حالي كه آنها خبر نداشتند.

 

The Qur’anic term /makr/, in the Arabic literature, means any ‘application of a remedy’, and it does not pertain exclusively to satanic and harmful plans that is used in the Persian language today. Thus, it is used in both harmful plans and good devices.

Raqib in Mufradat says:

/makr/ (device) is that which hinders one to reach his goal.”

Therefore, when this word is used about Allah, it means: ‘nullification of harmful plots’; and when it is used about mischief mongers, it means: ‘impedimental acts against correctional programs’.

اما (مكر قوم صالح ) اين بود كه - بنا بر شهادت سياق قبلى - بر قصد سوء و كشتن صالح و اهل او تواطى و اتفاق كنند و سوگند بخورند و اما مكر خداى تعالى اين بود كه - به شهادت سياق لا حق - هلاكت همه آنان را تقدير كند.

 

 درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سورهٴ مباركهٴ «انفال» است كه قصّه مكر و نقشه كشيدن عليه آن حضرت است آيه سي سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين است:

وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ ﴿۳۰﴾

و [ياد كن] هنگامى را كه كافران در باره تو نيرنگ میکردند تا تو را به بند كشند يا بكشند يا [از مكه] اخراج كنند و نيرنگ مى‏ زدند و خدا تدبير میکرد و خدا بهترين تدبيركنندگان است (۳۰)

 

 آن كاري كه درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند مشابه همان كاري بود كه درباره حضرت صالح داشتند لذا قصّه حضرت صالح را و موفق نشدن ماكران را و تَدمير الهي را كه در قصّه حضرت صالح اتفاق افتاده بود بازگو فرمود.

 

ذات اقدس الهي اين داستان را نقل مي‌كند مي‌فرمايد اينها نمي‌دانستند كه ما اينها را با دست خود اينها داريم مي‌گيريم اينها ﴿مَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ﴾ اگر خدا بخواهد كسي را بگيرد در برخی موارد با دست او مي‌گيرد با توطئه او مي‌گيرد با نقشه او مي‌گيرد فرمود اينها قصد كردند كه صالح(سلام الله عليه) و همراهانش را بكشند ولي ما همه اينها را به هلاكت گرفتار كرديم.

اين كارشان توطئه دشوار و سختي است كه جهات فراواني بايد آن را همراهي بكند لذا با تنوين تفخيم و تعظيم از اين مكر ياد شد ﴿وَمَكَرُوا مَكْراً﴾ كه اين تنوين براي تفخيم است بعد فرمود ما هم ﴿مَكَرْنَا مَكْراً﴾ اين هم براي تفخيم است اما اين مكر ما درون همان مكر آنها بود يعني ما خواستيم آنها را بگيريم با دست آنها گرفتيم ديگر ذات اقدس الهي از جاي ديگر سربازكِشي نمي‌كند يك وقت است كه نظير ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ [18] است ﴿تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ [19] است بله از جاي ديگر سربازكشي مي‌كند ولي يك وقت اگر خواست يك سلسله طاغيان را بگيرد با دست آنها, آنها را مي‌گيرد اين بيان نوراني حضرت امير كه بارها خوانده شد فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ‌» [20] دست و پاي شما سربازان خدا هستند اگر بنا شد خدا كسي را بگيرد با دست او با زبان او با پاي او، او را مي‌گيرد حرفي مي‌زند رسوا مي‌شود اين معنايش اين است كه ذات اقدس الهي به اين شخص مهلت داد ديد او اصلاح‌شدني نيست با زبانِ او, او را گرفت جايي را امضا مي‌كند جايي مي‌رود حرفي را مي‌زند جايي شركت مي‌كند رسوا مي‌شود فرمود اين طور نيست كه اگر خدا خواست كسي را بگيرد هميشه از جاي ديگر سربازكِشي كند خب اگر كسي دست و پاي او سرباز خدا باشد بايد خيلي احتياط بكند ديگر فرمود هميشه اين طور نيست كه ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾ باشد يك وقت امضايي مي‌كند رسوا مي‌شود اين معني‌اش اين است كه با دستِ او, او را گرفته اينجا فرمود آنها مكر كردند ما هم مكر كرديم كلّ اوضاع را به هم زديم ببينيم چه كسي پيروز شده

 

خيلي‌ها نمي‌دانند كه الآن در دستِ سياست الهي‌اند كه با دستِ او خدا دارد او را مي‌گيرد خيلي‌ها اين غفلت را دارند دفعتاً مي‌بينند گُم شدند اين است كه مي‌گويند آدم هر لحظه خودش را بايد به خدا بسپارد

 

 

 

In related passages, God is described as best of plotters ( 3:54 ; 8:30 ),

 

وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ ﴿۵۴﴾

و (يهود و دشمنان مسيح، براي نابودي او و آيينش،) نقشه كشيدند، و خداوند (بر حفظ او و آيينش،) چاره جويي كرد، و خداوند، بهترين چاره جويان است. (۵۴)

 

 and elsewhere it is said that unto God belongs plotting altogether ( 13:42 ; cf. 14:46 ).

وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۴۲﴾

كساني كه پيش از آنها طرحها و نقشه‏ ها كشيدند ولي تمام طرحها و نقشه‏ ها از آن خداست از كار هر كس ‍ آگاه است و به زودي كفار مي‏دانند سرانجام (نيك و بد) در سراي ديگر از آن كيست! (۴۲)

(49) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَ

(49) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ

(۴۹) آنها گفتند: بيائيد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او (صالح) و خانواده‏ اش شبيخون مي‏زنيم و آنها را به قتل مي‏رسانيم سپس به ولي دم او مي‏گوئيم ما هرگز از هلاكت خانواده او خبر نداشتيم و در اين گفتار خود صادق هستيم!

 

 

كلمه (اهل ) به معناى آن كسى است كه : يك خانه، او و مثل او را در خود جمع مى كند و يا خويشاوندى و يا دين آنان را جمع مى نمايد، (پس اهل خانه و اهل دين و اهل بيت، به معناى كسانى است كه يك خانه و يك دين و يك دودمان آنها را با هم جمع كند).

 

 شايد مراد از (اهله ) در آيه مورد بحث، همسر و فرزندان باشد، به قرينه اينكه بعد از آن مى فرمايد: (ثم نقول لوليه ما شهدنا - آنگاه به وليش مى گوييم ما ناظر نبوديم )

 

در گفتمان دینی قرآن لزوما کلمه اهل به معنی اعضا یک خانواده نیست مثل ماجرای حضرت نوح

 

و معناى آيه اين است كه : آن جمعيتى كه فساد مى كردند به خدا سوگند خوردند و گفتند: ما شبانه او و اهل او را مى كشيم، آنگاه صاحب خون آنان را اگر به خونخواهى برخاست و ما را تعقيب كرد، مى گوييم كه ما حاضر و ناظر در هلاكت اهل او نبوده ايم و ما راست مى گوييم، و معلوم است كه اگر شاهد و ناظر هلاكت اهل او نباشند، شاهد هلاكت خود او هم نيستند، حالا يا به ملازمه و يا به قول بعضى به اولويت.

شاید علت اینکه آن ۹ نفر از این می ترسیدند که قوم حضرت صالح  آنها را بازخواست کنند این باشد که همگان می دیدند که اینها با حضرت صالح بیشترین درگیری را داشتند و اینان بودند که ناقه را پی کردند  بنابراین اولین مظنونان این ماجرا اینها خواهند بود

 

خب اينها چه كار مي‌كردند؟ اينها ديدند كه وحي و نبوّت اين پيغمبر به نام صالح(سلام الله عليه) دارد فراگير مي‌شود اينها تصميم قتل گرفتند تبييت كردند گفتند ما شبانه حمل مي‌كنيم او و مؤمنين را مي‌كشيم بعد به دوستان و بازماندگانشان مي‌گوييم ما نبوديم و بساطش را برمي‌چينيم

 

تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ:

اينها با اينكه مشرك بودند اينها با اينكه درصدد ترور و توطئه عليه پيامبرشان بودند به الله هم‌قسم شدند گفتند: ﴿تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ﴾ پس مشرك, خدا را به عنوان واجب‌الوجود قبول داشت و ‌«لا شريك له‌», به عنوان خالق كل قبول داشت ‌«لا شريك له‌», به عنوان ربّ‌الأرباب و اله‌الآلهه قبول داشت ‌«لا شريك له‌» ولي امور جزئيه را به ارباب متفرّقه مي‌سپردند نشانه‌اش همين قوم ثمودند كه به الله قسم خوردند و هم‌قسم شدند تا جريان صالح(سلام الله عليه) را بَركَنند.

﴿قَالُوا تَقَاسَمُوا﴾ نه اينكه اين ﴿تَقَاسَمُوا﴾ فعل ماضي باشد كه اينها ﴿قَالُوا﴾ كه قبلاً قسم خوردند نه خير اين امر است يعني فعلاً هم‌قسم بشويد به الله كارتان هم اين باشد ما صالح را ترور مي‌كنيم همراهانش را ترور مي‌كنيم بعد هم اعلام مي‌كنيم كه ما نبوديم اين ترور را به عهده نمي‌گيريم

 

 بيتوته كردن يعني شب را به روز آوردن يا در شب تصميم گرفتن در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين مسئله گذشت كه ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ آن گاه که در جلسه مخفی شبانه، درباره طرح و نقشه و سخنی که خدا به آن رضایت نداشت، چاره اندیشی می کردند [21] اينها تَبييت مي‌كنند بيتوته مي‌كنند تصميم‌هاي شبانه دارند در سيره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه «ما بَيَّتَ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قوماً قطُّ» هرگز شبانه پيغمبر كسي را مورد حمله قرار نداد اين جزء سنن حضرت است جزء سيره‌هاي حضرت است اينها گفتند ما تبييت مي‌كنيم شبانه مي‌كشيم ترور مي‌كنيم

 

جريان قوم صالح تناسبي با قصّه وجود مبارك پيغمبر داشت در جريان صالح عدّه‌اي مكر كردند كه حضرت را از پا در بياورند (يك) و گروهي پيشنهاد تَبييت و بيتوته و شبيخون زدن دادند (دو)

 

 اين مكرها و اين تبييت كه براي صالح پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) رخ داد براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بود تناسبي كه بين جريان صالح و جريان پيغمبر(عليهما الصلاة) دارد باعث شد كه [جريان حضرت صالح(عليه السلام)] در سورهٴ «نمل» كه در مكه نازل شد و در فضايي كه فضاي توطئه و تبييت بود ذكر شود.

 

 جريان تبييت همان قصّه ليلةالمبيت است كه وجود مبارك حضرت امير جاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خوابيد تا آن حادثه رخ ندهد كه آيه 207 سورهٴ مباركهٴ «بقره» در اين زمينه نازل شد[8] آيه 207 سورهٴ مباركهٴ بقره اين است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‏ فروشد و خدا نسبت به [اين] بندگان مهربان است (۲۰۷)

 

 

مرحوم كاشف‌الغطاء در كتاب شريف كشف‌الغطاء [مي‌فرمايد اميرمؤمنان شجاع‌تر از امام حسين است] گرچه همه ائمه(عليهم السلام) از لحاظ واجد بودن شرايط امامت همه آنان به نصاب لازم رسيده‌اند لكن برخي‌ها در بعضي از امور ممكن است كه مظهريّتشان بيشتر باشد بر اساس آن برنامه‌هايي كه دارند آن زمان و زمين اين اقتضا را دارد. وجود مبارك حضرت امير طبق نظر ايشان اشجع از حسين بن علي (عليهما السلام) بود فرمايش ايشان در كشف‌الغطاء اين است كه سيّدالشهداء(سلام الله عليه) مسلّح بود شمشير در دست داشت كُشت و شربت شهادت نوشيد اما وجود مبارك حضرت امير بدون سلاح در بستر حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آرميد تا چهل شمشيردار از چهل قبيله بريزند او را ارباً اربا كنند[9].(این استدلال خیلی ضعیف و بر اساس منطق نادرست است. این استدلال زمانی میتواند درست باشد که امام حسین در شرایطی مثل امام علی قرار گرفته باشند و از این امر سر باز بزنند. بر پایه این استدلال نادرست میتوان گفت حتی ساحران زمان حضرت موسی شجاع تر از امام حسین بودند. چون بدون شمشیر ایستادند که فرعون آنها را تکه تکه کند )

 

 

The Qur’anic word /lanubayyitannahu/ (surely we will make a sudden attack on him) is derived from /tabyit/ which means ‘to surprise and to attack suddenly by night’. The application of this meaning here shows that, in the meanwhile, they were afraid of the adherents of Saleh and his tribe.

According to some, this plot took place three days after they had hamstrung the she-camel ( 7:77 ; 11:65 ; 26:157 ; 54:29 ; 91:14 ) and Ṣā li ḥ had informed them of their impending doom; various versions of how their plot was foiled and they came to their death are given in various commentaries, but none are definitive (Q).

(48) وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ

(48) وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ

(۴۸) در آن شهر نه گروهک بودند كه فساد در زمين مي‏كردند و مصلح نبودند.

 

﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ﴾ جناب زمخشري در كشّاف دارد كه منظور از اين مدينه همان شهر حِجر است[23] كه ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾ سوره ۱۵: الحجر

در سرزمين حجر نُه گروه بودند كه اينها نه تنها فاسد و مفسد بودند بلكه مفسد محض بودند برخي افرادند كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً [17] برخي‌ها هستند كه فاسد محض و مفسد صِرف‌اند اين نُه گروه از همين قبيل بودند. لذا ذات اقدس الهي درباره اين نُه گروه فرمود: ﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ﴾ كه ﴿يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ (دو) از قبيل ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ نيستند كه يك نقطه مثبت داشته باشند. همه نقاطشان تاريك است چنين جمعيتي كه ﴿يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ ـ ﴿فِي الْأَرْضِ﴾ نه يعني كلّ زمين يعني در همان منطقه حجر منطقه‌اي كه در قلمرو رسالت وجود مبارك صالح بود ـ ﴿وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ يعني مفسد محض بودند هيچ اميدي براي اصلاح اينها نيست

 

 

راغب مى گويد كلمه (رهط) به معناى خويشاوندان كمتر از ده نفر است. و بعضى گفته اند تا چهل نفر را هم شامل مى شود.

و اما اينكه مراد از رهط چيست ؟ بعضى گفته اند: يعنى اشخاص و لذا تمييز براى عدد نه واقع شده، چون معناى جمع را مى داده، پس ‍ معلوم مى شود آنهايى كه بر سر سوگند اختلاف داشته اند نه نفر مرد بوده اند.

شاید حرف علامه طباطبایی درست باشد با توجه به این آیاتی که در سوره شعرا آمده است که حضرت صالح  از قوم  خودش میخواهد که از امر مسرفین پیروی نکنند. پس یک عده ای مسرفین بودند یعنی فساد میکردند در زمین و اصلاح نمیکردند وعده دیگر پیروی می کردند   

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=26&ayat=141&user=far&lang=far&tran=2

 

These nine people are singled out because they were those who worked together to hamstring the she-camel and conspired to assassinate Ṣā li ḥ ( Ṭ ).They were among the notables of the city, and their evils included, according to some, corrupt lending practices and a habit of dishonoring and humiliating people (Q).

(47) قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ

(47) قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ

(۴۷) آنها گفتند: ما تو و كساني را كه با تو هستند به فال بد گرفتيم (صالح) گفت: فال بد (و نيك) نزد خداست (و همه مقدراتتان به قدرت او تعيين مي‏گردد) شما گروهي هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته‏ ايد.

 

تطير به معناى فال بد زدن به چيزى و شوم دانستن آن است

 چون مردم غالبا با مرغ فال مى زدند و لذا شوم دانستن چيزى را تطير خواندند و همچنين به طورى كه گفته اند بهره هر كسى را از شر، طائر او ناميدند.

 

The Arabic word /tatayyur/ is derived from /tayr/ which means ‘a bird’. Some Arabs used to leave a bird at the time when they wanted to travel. If it went to the right direction they would start their traveling, and if it flew to the left (they augured ill and) they would suspend their traveling. In Islam auguring ill has been considered disbelief. To augur ill leads to leaving the main reasons and going toward superstitions.

 

There are many occurrences in the Qur’an which indicate that the Divine prophets had been augured ill.

 

The people of Pharaoh thought that their afflictions had come because of Moses (as). The Qur’an says:

سوره ۷: الأعراف

فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۱۳۱﴾

پس هنگامى كه نيكى [و نعمت] به آنان روى مى ‏آورد مى گفتند اين براى [شايستگى] خود ماست و چون گزندى به آنان مى ‏رسيد به موسى و همراهانش شگون بد مى‏ زدند آگاه باشيد كه [سرچشمه] بدشگونى آنان تنها نزد خداست [كه آنان را به بدى اعمالشان كيفر مى‏ دهد] ليكن بيشترشان نمى‏ دانستند (۱۳۱)

 

 

Or:

سوره ۳۶: يس

قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۱۸﴾

آنها گفتند ما شما را به فال بد گرفته‏ ايم (و وجود شما شوم است) و اگر از اين سخنان دست بر نداريد شما را سنگسار خواهيم كرد، و مجازات دردناكي از ما به شما خواهد رسيد. (۱۸)

 قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ ﴿۱۹﴾

گفتند شومي شما از خودتان است اگر درست بينديشيد! بلكه شما گروهي اسرافكاريد. (۱۹

 

 

پس اينكه مردم به صالح خطاب كردند كه (ما به تو تطير مى زنيم و به هر كس كه با توست ) معنايش اين است كه : تو و هم مسلكانت را شوم ميدانيم، چون مى بينيم از روزى كه تو قيام به دعوت خود كردى ما گرفتار محنتها و بلاها شديم، پس هرگز به تو ايمان نمى آوريم.

 

صالح در پاسخ تطير آنان فرمود: (طائرتان نزد خداست ) يعنى بهره تان از شر، و آن عذابى كه اعمال شما مستوجب آن است نزد خداست. بلكه شما مردمى هستيد كه در حال آزمايشيد، يعنى خداوند شما را با خير و شر مي آزمايد، تا مومن شما از كافرتان و مطيع شما از عاصيتان، متمايز و جدا گردد.

 

 

و چه بسا بعضى گفته اند كه : طائر به معناى شر نيست، بلكه به معناى آن علتى است كه يا به انسان خير برساند يا شر، چون قوم صالح يا همه عرب همانطور كه با طير فال بد مى زدند، با طير نيز فال خوب مى زدند، و همانطور كه بعضى مرغها را نحس مى دانستند، بعضى ديگر را نيز داراى ميمنت مى پنداشتند، پس طائر در نزد عرب به معناى هر چيزى است كه دنبالش يا خير بياورد يا شر، همچنان كه در قرآن كريم نامه اعمال را كه يا خير است يا شر طائر خوانده و فرموده : (وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا اعمال هر انساني را به گردنش قرار داده‏ ايم، و روز قيامت كتابي براي او بيرون مي‏آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مي‏بيند. ).

بعضى گفته اند: معناى جمله (بل انتم قوم تفتنون ) اين است كه شما مردمى هستيد كه عذاب خواهيد شد، ليكن آن معنا كه ما براى جمله مذكور كرديم مناسبتر است.

 

 

اما آن مشركيني كه بت‌پرستي داشتند و آن را بر توحيد مقدّم داشتند حرفشان چه بود؟ اگر كسي توحيد را نپذيرد خدايي را قبول نداشته باشد ناچار است به وثنيّت و صنميّت و خرافات بسنده كند اين مسئله شانس اين مسئله بخت اين مسئله صبر و جَخد(دو بار عطسه پیاپی) اين مسئله عدد سيزده اينها همه‌شان خرافات است براي پر كردن آن خلأ فكري. انسان بالأخره احتياج دارد خودش را محتاج مي‌بيند و اين احتياج حق است محتاج بودن او حق است اما نمي‌داند به چه كسي محتاج است به چه چيزي محتاج است اگر به آن حق تكيه نكند ناچار به خرافات مراجعه خواهد كرد اين گروه به خرافات به نام شانس به نام بخت به نام تَطيّر, تَشئُّم معتقد بودند مي‌گفتند فلان مرغ آمد خواند بد قدم است اين شُئومت, شئامت, زشتي را به خواندن اين مرغها اسناد مي‌دادند لذا از تشئّم (نحس) به تطّير تعبير مي‌كردند چون اين شئامت را با طيور و پرنده‌ها و پر كشيدن طيرها بر اساس آن آداب جاهلي تطبيق مي‌كردند لذا از تشئّم به تطيّر ياد مي‌شد خب اگر كسي موحّد نباشد ناچار است به بخت و شانس تكيه كند وجود مبارك صالح فرمود اين چه خرافاتي است كه دامنگير شما شده آنها گفتند شما باعث فقر و فلاكت و عقب افتادگي ما شديد ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾ فرمود: ﴿طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يس» هم خواهد آمد كه ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾[14] نحس خود شما هستيد يك آدم جاهل نحس است ديگر اينكه فرمود: ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ و از پليدى دور شو ﴾[15] يا فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[16] يعني نحس است ديگر يعني پليد است اين انسان بدفكر انسان بدعقيده انسان بدباطن, نحس است فرمود نحس خودتان هستيد شما منحوسانه فكر مي‌كنيد كژ‌روي داريد وگرنه از طرف ذات اقدس الهي جز مهرباني و رحمت چيز ديگر مقرّر نشده.

 آن بيان نوراني حضرت هادي(سلام الله عليه) كه صاحب تحف‌العقول نقل كرده است آن از غرر روايات ماست كه حسن بن مسعود خدمت حضرت رفته عرض كرد كه چه روز نحسي بود حضرت فرمود زمان, ظرف حوادث است مگر ظرف, بدي و خوبي دارد اين عمل را شما در اين ظرف ريختي اين عمل, تلخ و بد است شما را تلخكام كرده حالا مي‌خواهي ظرف را بشكني[19] حوادث در ظرف زمان اتفاق مي‌افتد.

نحس و سعد براي آ‌ن متزمّن است نه براي زمان براي آن متمكّن است نه براي مكان.

حسن بن مسعود مي‌گويد «دخلتُ علي أبي الحسن علي بن محمد(عليهما السلام)» خدمت حضرت هادي رسيدم «و قد نُكِبت اصبعي و تلقّاني راكبٌ و صُدِمَ كِتفي و دخلتُ في زحمة» من انگشتم آسيب ديد سواري به من تَنه زد دوشم مصدوم شد من هم در زحمت و فشار بودم «فخرقوا عليّ بعض ثيابي» در اين فشار و هجوم بعضي از لباسهاي من هم پاره شد «فقلتُ كفاني الله شرّك مِن يومٍ فما ايشمك» اين را در محضر وجود مبارك امام هادي گفت. «فقال(عليه السلام) يا حسن» به حسن بن مسعود فرمود «هذا و أنت تغشانا» اين حرف را مي‌زني در حالي كه با ما رابطه داري شاگرد ما محسوب مي‌شوي اين جريان نحس چيست كه مي‌گويي؟! «تَرمي بذنبك مَن لا ذنب له» گناهت را به گردن روز گذاشتي گفتي روز, روز نحس است «قال الحسن فأثاب إليّ عقلي و تبيّنتُ خطئي» عقلم سر جا آمد و فهميدم اشتباه كردم به حضرت عرض كردم «يا مولاي استغفر الله» من اينكه روز را نحس دانستم استغفار مي‌كنم «فقال يا حسن ما ذَنبُ الأيّام» زمان چه تقصيري دارد زمان ظرفي است اگر آن مظروف پربركت بود آن روز را پربركت مي‌كند

 

 اگر ولايت بود روز هجده ذيحجّه را پربركت مي‌كند اگر مباهله بود آن روز را پر برکت مي‌كند و اگر نزول آيه تطهير بود آن روز را پر بركت مي‌كند اين متزمّن‌ها اين حوادث‌اند كه زمان را پر بركت مي‌كنند زمين هم همين طور است اگر سرزمين وحي بود اين طور است و اگر خاك كربلا بود اين طور است به وسيله آن حوادث متمكّن‌ها يا متزمّن‌ها آن زمان و مكان مشرّف مي‌شوند.

 

‌«فقال يا حسن ما ذَنب الأيّام حتي صَرتم تَتشاٴّمون بها إذا جوزيتم بأعمالكم فيها» اگر مشكلي داشتي خداي سبحان به شما در يك روز گوشمالي داد چرا آن را به حساب زمان مي‌آوري؟!

 

 مي‌دانيد شبي در تمام ايام سال به عظمت شب قدر نيست شب مباركي است براي مؤمن هيچ شبي به اندازه شب قدر پربركت نيست اما براي يك انسان تبهكار در تمام مدّت سال شبي بدتر از شب قدر نيست كسي ـ معاذ الله ـ آن شب را به آلودگي گذراند آيا با شب‌هاي ديگر فرق نمي‌كند؟! هيچ شبي براي انسان معصيت كار بدتر از شب قدر نيست گوشه‌هايي از آن در آثار فقهي آمده چرا ديه در شهور محرّم بيشتر مي‌شود به همين مناسبت است ديگر, اگر كسي تبهكاري كرد كيفرش ده تازيانه است اگر در شب قدر بكند صد تازيانه است بنابراين همين شب قدر كه منشأ رحمت است ﴿خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ [24] براي تبهكاران «شرٌّ مِن ألف شهر».

 

حضرت فرمود: مگر نمي‌داني بالأخره كيفر به دست اوست حالا گاهي زود گوشمالي مي‌دهد گاهي دير حالا حوادث گذشته و سوابق گذشته يادت رفته امروز چهارتا گوشمالي شدي به حساب روز مي‌گذاري

 

 

 «قلتُ بليٰ يا مولاي قال(عليه السلام) لا تعد» ديگر برنگرد اين حرفها را نزن «و لا تجعل للأيّام صُنعاً في حُكم الله» نعم

تحف العقول، ص 482

 

خير و شرّ را فرمود با صدقه حل مي‌شود «سِيرُوا عَلَي اسْمِ اللَّهِ»[20] حتي در قمر در عقرب, قمر در عقرب كاري به زمان ندارد ما بالأخره يك موجودات گسسته از موجودات سمايي كه نيستيم اين اجرام آسماني در ما اثر دارد چه اثر دارد آن را اهل بيت بايد بگويند فرمودند قمر در عقرب باشد شما عقد بكنيد مشكل دارد سفر بكنيد مشكل دارد يعني اگر قمر محاذي (رویاروی) برجي بشود كه در آن برج چند ستاره است به صورت عقرب در اين محدوده اگر كسي نكاح كند سفر كند خير نمي‌بيند در همين محدوده هم فرمودند: «سيروا علي اسم الله» صدقه بدهيد اين‌چنين نيست كه مسافرت حرام باشد اين يك واقعيّت خارجيه است اين كاري به زمان ندارد. يك حادثه آسماني يك موجود واقعي است آن را نمي‌شود انكار كرد كه بگوييم حالا اگر قمر در برج عقرب بود ما نكاح كرديم يا نكرديم فرق نمي‌كند نه خير آن كه از كلّ اوضاع باخبر است مي‌گويد فرق مي‌كند و همان او فرمود: «سيروا علي اسم الله» صدقه بدهيد با فلان دعا اين كار را انجام بدهيد عيب ندارد خود زمان بما أنّه زمان نحس نيست آن مظروف است كه اين زمان را اين ظرف را پراثر يا كم‌اثر, بداثر يا خوش‌اثر مي‌كند براي آن مظروف است نه براي اين ظرف.

[20]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 79.

 

https://www.mehrnews.com/news/4529075/%D8%A7%D9%85%D8%B4%D8%A8-%D9%82%D9%85%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D9%82%D8%B1%D8%A8-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

 

https://www.youtube.com/watch?v=UrZ40h3959Y&t=434s

 

 اما يك زماني يك روزي هيچ حادثه‌اي اتفاق نيفتاده كسي در اثر بدرفتاري‌اش چهارتا مشكلي ديد همان روز يك عدّه در اثر خوش‌رفتاري چهارتا خوبي ديدند خب به چه دليل شما مي‌گوييد امروز روز بدي بود پس اگر متزمّن‌هايي داشته باشيم متمكّن‌هايي داشته باشيم هم راه علمي داريم عقلي داريم نقلي داريم كه اثر دارد راهش هم به ما نشان دادند

 

 

پرسش: ﴿فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ﴾.

 

فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ ﴿۱۵﴾

 

و اما عاديان به ناحق در زمين سر برافراشتند و گفتند از ما نيرومندتر كيست آيا ندانسته‏ اند كه آن خدايى كه خلقشان كرده خود از ايشان نيرومندتر است و در نتيجه آيات ما را انكار میکردند (۱۵)

 

 فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ ﴿۱۶﴾

 

پس بر آنان تندبادى توفنده در روزهايى شوم فرستاديم تا در زندگى دنيا عذاب رسوايى را بدانان بچشانيم و قطعا عذاب آخرت رسواكننده‏ تر است و آنان يارى نخواهند شد (۱۶)

 

 

پاسخ: بله ايامي است براي آنها نحسات بود فرمود: ﴿أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾[21] همان روزي كه براي اين گروه نحس است براي مؤمنين و انبيا سَعد است براي اينكه عذاب آمده بساط اينها را بر چيده وگرنه اگر خود اين روز ذاتاً نحس باشد براي هر دو گروه نحس است در حالي كه همين ﴿فِي يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾ همين روز «يوم سعد مستمرّ للنبيّ و قومه» آنجا هم كه ﴿فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ﴾[22] است براي پيغمبر و مؤمنين «أيّام سعدات» است اين‌چنين نيست كه اگر براي او نحس بود كلّ زمان نحس است براي همه نحس است

 

فرمود: ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ اين قضا و قدر است كه عند الله تنظيم كرده شما چطور مي‌خواهيد حركت كنيد راه خوب برويد نتيجه‌اش خوب است راه بد برويد نتيجه‌اش بد است اين زمان, ظرف است تقصيري ندارد ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ﴾ شما هستيد كه در معرض آزمون هستيد (اولاً) اگر اين آزمون را بد عمل كرديد گرفتار فتنه مي‌شويد (ثانياً) حدوثاً اين افتنان به معناي آزمون است بقائاً اين افتنان به معناي همان فتنه است در اثر ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اين براي اين.

(46) قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ

(46) قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ

(۴۶) (صالح) گفت: اي قوم من! چرا براي بدي قبل از نيكي عجله مي‏كنيد؟ (و عذاب الهي را مي‏طلبيد نه رحمت او را) چرا از خداوند تقاضاي آمرزش نمي‏كنيد شايد مشمول رحمت شويد؟

وجود مبارك صالح به اينها فرمود شما دو راه داريد يك راه طيّب و طاهر راه حَسنه است كه راه سعادت است يك راه خبيث و رِجس كه راه سيّئه و الحاد و شرك و بت‌پرستي است چرا عجله داريد كه اين راه (سيّئه) را برويد. خب آن راه كه برايتان باز است آن راه عبادت آن راه حَسنه آن راه فيض كه باز است

 

﴿لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ﴾ شما از شرك و بت‌پرستي اگر توبه كرديد خدا مي‌پذيرد راه حسنه هميشه براي شما باز است

 ﴿لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ در همه موارد هست براي اينكه معلوم نيست انسان عاقبت به خير مي‌شود يا نمي‌شود حتي در جريان صوم كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾ در كنارش ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[12] است اين‌چنين نيست كه اگر كسي روزه گرفت يا نماز خواند الاّ ولابد به بهشت مي‌رود.  فراز و فرود كم نيست لذا در همه موارد با «لعلّ» ذكر مي‌شود ﴿لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾.

سوره ۱۲: يوسف

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۱۰۱﴾

پروردگارا! بخشي از حكومت به من بخشيدي و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساختي، توئي آفريننده آسمانها و زمين، و تو سرپرست من در دنيا و آخرت هستي، مرا مسلمان بميران. و به صالحان ملحق فرما! (۱۰۱)

 

معناى (استعجال به سيئه قبل از حسنه )، اين است كه : قبل از رحمت الهى كه سببش ايمان و استغفار است به درخواست عذاب مبادرت كنند. و با اين معنا روشن مى شود كه صالح اين توبيخ را وقتى كرد كه ايشان ناقه را كشته و به وى گفته بودند: (يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ).

بنابراين، جمله (لو لا تستغفرون اللّه لعلكم ترحمون ) تحريك و تشويق به ايمان و توبه است، تا شايد خدا به ايشان رحم كند و عذابى كه به ايشان وعده داده به وعده اي كه دروغ نمي شود از آنان بر دارد.

(45) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ

(45) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ

(۴۵) ما به سوي ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه خداي يگانه را بپرستيد، اما آنها به دو گروه تقسيم شدند و به مخاصمه پرداختند.

كلمه (اذا) فجائيه و به معناى ناگهان است.

 

اِذا - قاموس قرآن 

ظرف زمان آينده است و از آينده خبر مى‏دهد مثل [تكوير:1]

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ﴿۱﴾در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود.

 اذا دو نوع استعمال دارد يكى آن كه ظرف زمان و متضمّن معناى شرط است در اين صورت مدخولش پيوسته جمله فعليه است ديگرى آنست كه حرف مفاجاة است(به معنى ناگاه و آن وقت) در اين صورت به جمله اسميّه داخل میشود و احتياج به جواب ندارد (اقرب الموارد) [روم:36].

 

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ ﴿۳۶﴾

و هنگامي كه رحمتي به مردم بچشانيم خوشحال مي‏شوند و هر گاه رنج و مصيبتي به خاطر اعمالي كه انجام داده‏ اند به آنها رسد ناگهان ماءيوس مي‏شوند. (۳۶)

 

 

ما به سوى قوم ثمود برادر و فاميلشان صالح را فرستاديم و اميد آن مى رفت كه بر ايمان به خدا اجتماع نموده و متفق گردند و ليكن به دو فريق از هم جدا شدند، فريقى ايمان آورد، و فريقى ديگر كفر ورزيد، در باره حق با هم به نزاع و كشمكش پرداختند و هر فريقى مى گفت حق با من است.

 

پيام رسمي وجود مبارك صالح اين بود ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ موحّد باشيد يا عدّه‌اي ملحد بودند يا مشرك ايشان مي‌فرمايد الهيّت را بايد پذيرفت و توحيد را در كنارش قبول كرد. مردم آن سرزمين دو گروه شدند.

وجود مبارك صالح كه آمد تفرقه نينداخت او آمد مردم را به وحدت دعوت كرد و وحدت هم بدون توحيد نمي‌شود کما اینکه قبل از پیامبر جامعه  عرب در جاهلیت و جاهل بودن یک دست بودند  ولی در اختلافات قومی و قبیله ای اختلافات شدید داشتند و تفرقه حاکم بود و خون هم را می ریختند. اسلام و توحيد آمد و بین این ها اتحاد ایجاد کرد. و به قول شخصی یکی از معجزات پیامبر اتحاد بین این اقوام خونریز بود که به هیچ طریقی قابل پیوند نبودند. اتحاد باید حول چیزی باشد در غیر این صورت شکننده است

 عدّه‌اي بعد از تبيّن حق از باطل دست به تفرقه زدند اگر فرمود: ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ [14] اينها به طرف تفرقه رفتند و اگر وجود مبارك هارون به وجود مبارك موسي(عليهما السلام) فرمود كه من مي‌هراسيدم ﴿أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ [15] (این خیلی شباهت با ماجرای سکوت حضرت علی دارد) يعني من گفتم چند روز صبر كنم شما تشريف بياوريد و اوضاع را اصلاح كنيد و اگر من دخالت مي‌كردم اين گروه ارباً اربا مي‌شدند من فعلاً موقّتاً صبر كردم كاري به اينها نداشتم تا شما خودتان بياييد و اصلاح كنيد اين‌چنين نيست كه حفظ وحدت حتي بر اصل دين مقدم باشد فرمود اصل دين را شما مي‌آييد حفظ مي‌كنيد ولي اينها هيچ كدام عامل تفرقه نبودند در قرآن كريم تفرقه را منحصراً براي طبقه طاغي و فاسد و مفسد ذكر كرد [16] , بنابراين تفرقه از انبيا نيست تفرقه از طاغيان و مفسدان است.

 

The servitude of Allah is the essence of all teachings of the messengers of Allah.

 

 

These two groups are referred to in Surah Al-’A‘raf, No. 7, verse 75 as:

‘The arrogant’ and ‘those who were considered weak’. It says:

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ ﴿۷۵﴾

(ولي) اشراف متكبر قوم او، به مستضعفاني كه ايمان آورده بودند گفتند آيا (راستي) شما يقين داريد صالح از طرف پروردگار خود فرستاده شده است ؟ آنها گفتند: ما به آنچه او بدان ماموريت يافته ايمان آورده‏ ايم. (۷۵)

 قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ ﴿۷۶﴾

متكبران گفتند (ولي) ما به آنچه شما به آن ايمان آورده‏ ايد كافريم! (۷۶)

 

این ملا لفظ جالبی است که معمولا این افراد چشم پر کن در برابر پیامبران هستند. چند تا مطلب را می توانیم نتیجه بگیریم:

۱- حواسمون باشد که این سلبریتی ها چشم ما را پر نکنند و دنبال حرف آنها راه نیفتیم که فلان سلبریتی این حرف را زد

۲- انسان وقتی به جایی میرسد چه از لحاظ  مقام, علم , ثروت ,شهرت... فرعونیتش می تواند گل کند و مستکبر شود    

 

Of course, this conflict of two groups of believers and disbelievers existed among the peoples of many prophets, although some of them were deprived of even these adherents and nearly the totality of their people were rejecters of the truth.

 

https://www.youtube.com/watch?v=lB4tM5p1GWE

 

اما در میان خاورشناسان، ون دن براندن(Van den branden) بیش از همه به قوم ثمود و تاریخ ایشان توجه داشت وی غیر از مقالات متعددی که در این باب نگاشته، رساله دکتری خویش را هم بر این موضوع اختصاص داده است. پس از آن نیز کتاب دیگری به نام تاریخ ثمود منتشر کرد:

 

 

https://www.abebooks.com/book-search/title/histoire-thamoud/

 

https://iqna.ir/fa/news/1682088/%D8%AB%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%83%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%D8%AF-

 

دانشمندان بسیاری مانند شارل دوتی، شارل هربر، اوتینگ، ژوسان، ساوینیاک، فیلبی، ریکمن، در سفر به جزیرة العرب الواح زیادی را به همراه خود بردند. در میان سیزده هزار اثری که در قرن 19 و اوایل قرن 20 کشف شده و دانشمندان مربوط به قوم ثمود می‌دانند تنها شش اثر مستقیماً واژه ث  مـ  د را استعمال کرده‌اند، در قرن 19 که برای اولین بار مقداری از سنگ نوشته‌ها خوانده شد کسی قادر نبود نام خاصی به آنها بدهد یا به قوم خاصی منسوب سازد، از این رو آنها را(عربی پیشین) نامیدند.

سرانجام واژه ث  مـ  د در آنها خوانده شد، از این رو آنها را ثمودی نامیدند، و از‌آنجا که محل کشف این نوشته‌ها در سرزمین ثمود است به طور قطع مربوط به این قوم هستند.

http://wiki.ahlolbait.com/%D9%85%D8%B1%D9%82%D8%AF_%D9%87%D9%88%D8%AF_%D9%88_%D8%B5%D8%A7%D9%84%D8%AD_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%D9%85%D8%A7_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85

(44) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا

(44) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

(۴۴) به او گفته شد داخل حياط قصر شو، اما هنگامي كه نظر به آن افكند پنداشت نهر آبي است و ساق پاهاي خود را برهنه كرد (تا از آب بگذرد اما سليمان) گفت (اين آب نيست) بلكه قصري است از بلور صاف، (ملكه سبا) گفت پروردگارا! من به خود ستم كردم، و با سليمان براي خداوندي كه پروردگار عالميان است اسلام آوردم.

 آن‌گاه وجود مبارك سليمان براي اينكه حُسن خاتمت را نصيب او كند او را به معجزه (لفظ معجزه درست نیست) ديگر آشنا كرد ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي﴾ حالا در اين گونه از موارد خود سليمان(سلام الله عليه) مباشرتاً (به دست خود اجرای کار نمودن) سخن نمي‌گويد آنجا ﴿قِيلَ أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يكي از كارگزاران گفت اينجا شايد همان بود يا ديگري ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ﴾

 

كلمه (صرح ) به معناى قصر و هر بنايى است بلند و مشرف بر ساير بناها، و نيز به معناى محلى است كه آن را تخت كرده باشند و سقف هم نداشته باشد

مثال برای بنای بلند و مشرف بر ساير بناها:

وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَـٰهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّي صَرْحًا لَّعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَىٰ إِلَـٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿القصص: ٣٨﴾

 

 

 و كلمه (لجة ) به معناى آب بسيار زياد است و كلمه ( مُّمَرَّدٌ ) اسم مفعول از تمريد است كه به معناى صاف كردن است

ممرّد يعني أمرد يعني بدون برجستگي زياد فرورفتگي زياد. ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ﴾ يعني قصر است خيلي ممرّد است خيلي تَمريد شده تَمليس شده أملس شده صاف شده است كه تو او را آب مي‌بيني اين صيغه باب تفعيل براي همين جهت است هم شدّت است و هم كثرت ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ﴾

 

https://www.youtube.com/watch?v=5IlnMUo5ZeE 9:40

 

و كلمه (قوارير) به معناى شيشه است.

و اگر فرمود: (بدو گفته شد داخل صرح شو)، گويا گوينده آن، بعضى از خدمتكاران سليمان (عليه السلام) بوده، كه در حضور او ملكه سباء را راهنمايى كرده كه داخل شود و اين رسم همه پادشاهان بزرگ است. چون فعل مجهول است

(فلما راته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها) - يعنى وقتى ملكه سباء آن صرح را ديد، خيال كرد استخرى از آب است، ( چون خيلى آن شيشه صاف بود) لذا جامه هاى خود را از ساق پا بالا زد تا دامنش تر نشود.

(قال انه صرح ممرد من قوارير) - گوينده اين سخن سليمان است، كه به آن زن، مى گويد: اين صرح، لجه نيست. بلكه صرحى است كه از شيشه ساخته شده، پس ملكه سبا وقتى اين همه عظمت از ملك سليمان ديد و نيز آن داستان را كه از جريان هدهد و برگرداندن هدايا، و نيز آوردن تختش از سبا به دربار وى به خاطر آورد، ديگر شكى برايش نماند كه اينها همه معجزات و آيات نبوت او است و كار تدبير نيست، لذا در اين هنگام گفت (رب انى ظلمت نفسى...)

در گفتار خود نخست به درگاه پروردگارش استغاثه مى كند، و به ظلم خود كه خداى را از روز اول و يا از هنگامى كه اين آيات را ديد نپرستیده اعتراف نمود، سپس به اسلام و تسليم خود در برابر خدا شهادت داد.

در جمله بعدى، اسلام خود را بر طريقه اسلام سليمان دانست، كه همان توحيد صريح باشد، و آنگاه تصريح خود را با جمله (رب العالمين ) تأكيد كرد، يعنى اقرار دارم كه جز خدا در هيچ جاى عالميان ربى نيست و اين همان توحيد در ربوبيت است، كه مستلزم توحيد در عبادت است، كه مشركين ( و از آن جمله آفتاب پرستان ) قائل به آن نيستند

 

 ﴿وَأَسْلَمْتُ﴾ براي تو, اما همراهان من سليمان و امثال اينها هستند ﴿وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ از معبود جديد خود كه معبود راستين است سه بار ياد كرد يكي عرض كرد ﴿رَبِّ﴾ دوم اينكه گفت: ﴿لِلَّهِ﴾ سوم اينكه اين ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است يعني نه تنها ربّ من است نه تنها الله است كه همه در الوهيّت او متحيّرند ربّ عالمين هم است و سليمان هم جزء عالمين است يعني كلّ اين دستگاه مربوب اوست

هر كسي را بالأخره با راه مناسب او بايد به دين دعوت كرد

 وجود مبارك سليمان از اين حوادث غير عادي به عنوان معجزه ياد نكرد و قرآن هم از اين رخدادهايي كه تخت مَلكه سبا را از يمن به فلسطين مي‌آورند به عنوان معجزه ياد نكرد. جريان صرح ممرّد يعني كاخ بلورين و مَرمرين هم تعبير به معجزه نشده تعبير به كرامت نشده و نحوه ساختن آن هم مشخص نشده كه به چه وسيله‌اي ساخته شده اما الآن گرچه قصرهاي شيشه‌اي هست اما كاملاً مشخص است كه اين شيشه است يك انسان باهوشي كه تربيت‌شده خانواده حكومت و سياست بود و همه هم به هوشمندي او اعتراف كردند او نتواند تشخيص بدهد كه اين آب است يا شيشه چنين چيزي هم به عنوان كرامت نقل نشده اما حالا چطور ساخته شده را آن را قرآن كريم نقل نمي‌كند.

معجزه آن است كه با تحدّي و با دعواي نبوّت و امثال ذلک همراه باشد 

 

آقای محمد علی انصاری بیانشان این است که تابش نور خورشید بر شیشه باعث خطای دید آن خانم شد و ایشان دید که خداوندگار او  خورشید چگونه باعث حقارت و خطا او  شد و از این طریق فهمید خداوندگاری که بخواهد باعث گمراهی و حقارت انسان شود  شایسته پرستش نیست و نمی تواند هدایتگر باشد. سلیمان خواست از این طریق این موضوع را برای او بیان کند.

 

There arises here a question that why Solomon, who was a Divine prophet, had such an extraordinary splendid palace. It is true that he was a ruler, but was it not possible that he also had a simple means of life like other prophets?

It did not matter to Solomon that for surrendering the Queen of Sheba, who considered all her power and greatness in her beautiful throne and her glorious castle and the like, he would show her that all her splendours were very little in his view, so that this action could become a turning point in her life for reviewing the standard of values and criterion of personality.

 

It does not matter that instead of a military expedition, which results to destruction and shedding tear, Solomon makes the mind and thought of the Queen of Sheba so overpowered that she does not think of it at all.

 

Many commentators have specially cited that, before reaching the Queen of Sheba to Syria, Solomon ordered that such a castle should be built; and his aim was exhibition of power for surrendering her. That action indicated that a great power, from the point of apparent military forces, was in the hand of Solomon that made him able to accomplish such things.

وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ ﴿۶۰﴾

و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] ديگرى را جز ايشان كه شما نمى ‏شناسيدشان و خدا آنان را مى ‏شناسد بترسانيد و هر چيزى در راه خدا خرج كنيد پاداشش به خود شما بازگردانيده مى ‏شود و بر شما ستم نخواهد رفت (۶۰)

 

It is interesting that here she uses the word /ma‘a/ (with Solomon) in order to clarify that, in paving the path of Allah, they are equal and brethren, not like the manner and custom of tyrants that some of them have power over some others and a group are involved as captives in the grips of another group.

Here there is not any one victorious and overcome, and, after accepting the Truth, all are in the same row.

 

In order to attract the attention of a person to his true value, and leading him unto Allah, at first his haughtiness must be broken in order that the dark curtains of vanity be removed from his eyes and he sees the fact. By achieving two things, Solomon broke the pride of the Queen of Sheba: bringing her throne, and causing her to make mistake when she confronted a part of the castle.

 

 

معناي «مقام معيّت» 

 

http://www.isaq.ir/vdcgrn9w4ak9n.pra.html

https://www.youtube.com/watch?v=UCTiaudHyIA

(43) وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ

(43) وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ

(۴۳) و او را از آنچه غير از خدا مي‏پرستيد بازداشت كه او از قوم كافران بود.

Thus, Solomon stopped her from worshipping what was besides Allah, although she was formerly one of the disbelievers.

Yes, by seeing these clear signs, she said farewell to her last dark position and entered into a new stage of life which was full of light of faith and certainty.

 

اما آن عادت كهن اينها درباره بت‌پرستي نمي‌گذاشت كه اين موحّد باشد

و معنايش اين است : تنها چيزى كه او را از تسليم خدا شدن جلوگيرى نمود، همان معبودى بود كه به جاى خدا مى پرستيد و آن معبود - همچنان كه در خبر هدهد گذشت - آفتاب بوده و سبب اين جلوگيرى اين بود كه ملكه نيز از مردمى كافر بود و  ايشان را در كفرشان پيروى مى كرد.

 

وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ ﴿۲۴﴾

(اما) من او و قومش را ديدم كه براي غير خدا - خورشيد - سجده مي‏كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت نخواهند شد. (۲۴)

 

شاید بتوانیم دوگانه معنا کنیم و هر دو را بپذیریم.  این را از زیبایی های یک متن ادبی بدانیم که هر دو گونه می تواند معنا شود و درست باشد و دو کلام در یک کلام خلاصه شود

(42) فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن

(42) فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ

(۴۲) هنگامي كه او آمد گفته شد آيا تخت تو اينگونه است ؟ (در پاسخ) گفت: گويا خود آن است! و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم!..

يعنى بعد از آنكه ملكه سباء نزد سليمان آمد از طرف سليمان به او گفتند: (آيا تخت تو اينطور بود) و اين جمله، يعنى جمله (اهكذا عرشك ) كلمه امتحان است. و اگر فرمود: (اهكذا عرشك - آيا اين چنين بود تخت تو)، و نفرمود: (اهذا عرشك - آيا اين است عرش تو) براى اين بود كه تخت را بيشتر مجهول و ناشناخته كند، لذا از مشابهت اين تخت با تخت خود او در شكل و صفات پرسش نمود، كه معلوم است اين گونه سوال در ناشناخته كردن تخت، موثرتر است.

(قالت كانه هو) - مراد از اينكه گفت (گويا اين همان است ) اين است كه : اين همان است و اگر اينطور تعبير كرد، خواست تا از سبك مغزى و تصديق بدون تحقيق اجتناب كند، چون غالبا از اعتقادات ابتدايى كه هنوز وارسى نشده و در قلب جاى نگرفته است با تشبيه، تعبير مى آورند، ( مى گويند مثل اينكه فلانى آمده، يا گويا فلانى رفته و مثل اينكه اين كتاب مال فلانى است و همچنين )

 سه(چهار) چيز باعث شد كه اين بانو شك كند كه آيا اين عرش, تخت اوست يا نه :

يكي فاصله زياد مكاني كه چگونه اين تخت از راه دور در كمترين مدّت اينجا(زمان برای ملکه معجزه نبود) حاضر شده است

 

 دوم هم تغيير صورت بود كه حضرت فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾

 سوم در سؤال هم سؤال نكردند آيا اين تخت شماست گفتند: ﴿أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يعني آيا تخت شما شبيه اين است يا اين شبيه تخت شماست؟

چهارم اینکه

Moreover, it is recorded in history books that she had been protecting her precious throne in a safe place in her particular castle in a room with some firm and strong doors, which was being guarded by some watchful men.

 

طرزي سؤال كردند كه او در نفي و اثبات بگويد كه بله اين شبيه عرش من است يا شبيه عرش من نيست سؤال را به آن سمتي نبردند كه بگويند آيا اين عرش توست يا نه كه نفي و اثبات به وجود و عدم خود عرش برگردد سمت و سوي سؤال را متوجه كردند به اينكه، اينکه يقيناً عرش تو نيست آيا عرش تو شبيه اين است يا نه

 ايشان بالاتر جواب داد گفت گويا خودش است نه اينكه شبيه عرش من است بدين سان هوشمندي او را روشن كردند.

وقتى ملكه تخت را مى بيند، و درباريان سليمان از آن تخت از وى مى پرسند، احساس كرده كه منظور آنان از اين پرسش اين است كه : به وى تذكر دهند كه متوجه قدرت خارق العاده سليمان (عليه السلام) باش، لذا چون از سوال آنان، اين اشاره را فهميده، در پاسخ گفته است

Then, immediately she added:

ما از قدرت سليمان قبلاً باخبر بوديم نيازي به اين كارها نيست ما جلال و شكوه او, سلطه او بر انس, سلطه او بر جن, سلطه او بر پرنده‌ها همه باخبر بوديم ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ و ما از نظر پذيرش قدرت او منقاد او بوديم اما اين انقياد به معناي اطلاع از حكومت مركزي بود نه زير پوشش او آمدن يا اسلام به معناي ايمان

 

The apparent of the verse shows that the speaker of this statement was not Solomon himself, else it was not appropriate for the sentence to be said in a passive voice form, because the name of Solomon has been mentioned before and after it, and his words are expressed in an active form.

مجمع البیان- طبرسی (متوفای ۵۴۸ ق)

به باور پاره‏ اى اين جمله از گفتار سليمان است و مى‏گويد: ما پيش از اين به قدرت بيكران خدا دانا بوديم و در پيشگاهش اخلاص می ‏ورزیدیم.

و به باور پاره‏اى ديگر: منظور اين است كه: ما پيش از اين رويداد مى‏دانستيم كه «ملكه سبا» به خداى يكتا ايمان خواهد آورد و نور حق بر قلب و مغزش خواهد تابيد.

و برخى نيز بر آنند كه اين سخن، از سخنان سران لشكر سليمان است.

بعضى از مفسرين گفته اند: جمله : (و اوتينا العلم...) كلام سليمان است. بعضى ديگر گفته اند: سخن درباريان سليمان است. بعضى ديگر گفته اند: كلام ملكه سباء است، و ليكن معنايش اين است كه ما قبلا مى دانستيم كه تخت ما از دربارمان به اينجا منتقل شده. ولى هيچ يك از اين وجوه صحيح نيست.

شاید دلیل مستقیم بیان نکردن در داستان حضرت سلیمان اثر تربیتی آن باشد یعنی شخص مقابل را به سمتی هدایت کرد که خودش به آن حقیقت برسد و آن را اذعان  کند.

(41) قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ

(41) قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ

(۴۱) (سليمان) گفت تخت او را برايش ناشناس سازيد به بينم آيا متوجه مي‏شود يا از كساني است كه هدايت نخواهند شد.

 

 

 تَنكير در قبال تعريف است تعريف يعني «جعل الشيء معرفة» تنكير يعني «جعل الشيء نكرة» اين را شما نكره قرار دهيد ناشناس قرار دهيد ببينيم كه مي‌فهمد يا نمي‌فهمد

اين كار از سليمان جاي سؤال است كه چرا اين عرش را و اين تخت را دستور تغيير داد فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾

 منظورش از اين دستور، امتحان و آزمايش عقل آن زن بود

 اين آزمايش هوش شايد براي اين باشد كه وجود مبارك سليمان اگر بخواهد يمن را اداره كند چه بهتر كه به وسيله كسي كه مقبول مردم است اداره كند به او هم سِمتي بدهد كه اين برود ولي مسلماً متديّناً مؤمناً آن كشور خودش را اداره كند وگرنه اين آزمايش هوش بي‌جهت نمي‌تواند باشد

این مطلبی که آقای جوادی آملی بیان میکنند به نظرم کمی دور باشد زیرا هنوز ملکه سبا ایمان نیاورده است که بخواهیم در رابطه با حکومت یمن حرفی بزنیم که به دست ایشان باشد یا نه. الان مساله ایمان آوردن ملکه سبا است

شاید دلیلش این روایات از پیامبر(ص) باشد که: « إنا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلم الناس على قدر عقولهم. ما گروه پيامبران مأموريم كه با مردم به اندازه عقل خودشان سخن بگوئيم».

الكافي - الشيخ الكليني - ج ١ - الصفحة ٢٣

یعنی می خواست بداند که در چه سطحی باید با این شخص سخن بگوید. پادشاهان در قدیم و حتی حال حاضر  لزوما بر اساس میزان عقل یا تدبیر انتخاب نمی شدند بلکه ملاک مسئله وراثت بود 

 

These changes may have been removing some signs or jewels of the throne, or changing some colours of it, or the like.

 

For the Qur’anic sentence /’atahtadi/ (Does she follows the right way), there have also been mentioned two commentaries:

Some have said that the purpose was the recognition of her own throne, while some others have said that the objective was her being guided to the path of Allah by seeing this miracle. But the apparent of the verse leads to the first meaning, although the first meaning itself had been a premise for the second meaning.

(40) قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ

(40) قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ

(۴۰) (اما) كسي كه دانشي از كتاب (آسماني) داشت گفت، من آنرا پيش ‍ از آنكه چشم بر هم زني نزد تو خواهم آورد! و هنگامي كه (سليمان) آنرا نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش ‍ كند كه آيا شكر او را بجا مي‏آورم يا كفران مي‏كنم ؟

 

 

و مراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس كتابهاى آسمانى است و يا لوح محفوظ .

مفسرين در اينكه اين علم چه بوده، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: اسم اعظم بوده. بعضى ديگر گفته اند: آن اسم اعظم عبارت است از حى قيوم. بعضى ديگر گفته اند: آن ذو الجلال و الاكرام بوده. بعضى ديگر گفته اند: اللّه الرحمان بوده. بعضى آن را به زبان عبرانى (آهيا شراهيا) دانسته اند و بعضى گفته اند: آن عالم چنين دعا كرد: (يا الهنا و اله كل شى ء الها واحدا لا اله الا انت، ايتنى بعرشها - اى معبود ما و معبود هر چيز كه معبودى واحد هستى و جز تو معبودى نيست، تخت او را برايم بياور) و سخنانى ديگر از اين قبيل. و ما در جلد هشتم اين كتاب - در بحثى كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم - گفتيم كه : محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد، از قبيل الفاظ و يا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد لابد، حقيقت اسم خارجى است، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه : آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است.

 

https://film.tebyan.net/film/213929/%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%A7%D8%B9%D8%B8%D9%85-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

 

و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسرين گفته اند نيامده، تنها و تنها چيزى كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص نامبرده كه تخت ملكه سباء را حاضر كرد علمى از كتاب داشته و گفته است : (من آن را برايت مى آورم ) غير از اين دو كلمه در باره او چيزى نيامده، البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده، پس معلوم مى شود كه آن شخص ‍ علم و ارتباطى با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برده خدا از اجابتش تخلف نمى كرده. و به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است.

از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكرى و اكتسابى و تعلم بردار نبوده است.

 

(انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك ) - كلمه (طرف ) به طورى كه گفته اند: به معناى نگاه و چشم برگرداندن است و (ارتداد طرف ) به معناى اين است كه آن چيزى كه نگاه آدمى به آن مى افتد، در نفس نقش بندد و آدمى آن را بفهمد كه چيست، پس مقصود آن شخص اين بوده كه من تخت ملكه سباء را در مدتى نزدت حاضر مى كنم كه كمتر از فاصله نگاه كردن و ديد آن باشد.

 

 

در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين مطلب در كنار آن آيه مبسوطاً گذشت كه اگر آن كسي كه ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ توانست چنين كاري بكند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه ﴿عنده علم الكتاب﴾ است قدرت بيشتري دارد آخرين آيه سورهٴ مباركهٴ «رعد» يعني آيه 43 كه:

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ﴿۴۳﴾

آنها كه كافر شدند مي‏گويند تو پيامبر نيستي، بگو كافي است كه خداوند و كساني كه علم كتاب (و آگاهي بر قرآن) نزد آنهاست گواه (من) باشند. (۴۳)

بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شد[5] و رواياتش هم خوانده شد

[5] . الامالي(شيخ صدوق)، ص564 و565؛ العمدة(ابن بطريق حلي)، ص124.

 

 

 خب بالأخره اين كسي كه خدمت سليمان است ﴿عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ در اختيارش است آن كه ﴿علم الكتاب﴾ دارد خب به مراتب، بالاتر است اين شخص حالا آصف بن برخيا بود كه در بعضي از نصوص هست[6] يا فرد ديگر، اين گفت قبل از اينكه چشمتان برگردد نه برگرداني قبل از ردّ طَرْف نيست قبل از ارتداد طرف است اين چشم كه سيّار است بالأخره گاهي شرق گاهي غرب همين طور مي‌گردد قبل از اينكه اين دستگاه ديد برگردد من اين تخت را مي‌آورم معلوم شد اين مورد تصويب وجود مبارك سليمان قرار گرفت و به اذن آن حضرت اين شخص اين كار را كرد. اوّلي مورد تصويب قرار نگرفت حضرت اذن نداد و آن ﴿عفريت من الجن﴾ هم اين كار را نكرد دومي مورد تصويب قرار گرفت با اذن حضرت(سلام الله عليه) همراه بود او اين كار را كرده

 

﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ﴾ گفتن همان و آوردن همان! تخت عظیم از يمن به فلسطين آمد ﴿فَلَمَّا رَآهُ﴾ وجود مبارك سليمان اين تخت را نزد خودش ديد ﴿قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ اين حضور تخت با اين عظمت از فاصله دور كمتر از يك چشم به هم زدن از قدرت الهي است ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ تا خدا ما(من) را بيازمايد ببيند ما(من) شاكريم يا كفران نعمت داريم ﴿لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾.

 

گفتند شكر دو خصيصه دارد يكي قيد موجود است يكي صيد مفقود, اگر كسي نعمتي دارد شاكر باشد اين شكر دو كار مي‌كند يكي اين موجود را به بند مي‌كشد حفظ مي‌كند دوم آنچه ندارد را صيد مي‌كند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾ معنايش همين است يعني قيد الموجود و صيد المفقود اينكه فرمود من اضافه مي‌كنم يعني آنكه داريد حفظ مي‌كنم آنچه هم نداريد به شما مي‌دهم اين خصيصهٴ شكر است.

 

 كفران نعمت هم در معرض تهديد است غالباً تهديد الهي به صورت ضمني و تلويحي است ولي وعده الهي و تحبيب الهي صريح است اين مسئله ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[7] از همين قبيل است نفرمود «لئن كفرتم لاعذبنّكم» غالباً رحمت الهي طوري است كه وعده را به صورت صريح و مطابقه, وعيد را به صورت ضمني و تلويحي ذكر مي‌كند اينجا هم درباره ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چون خداي سبحان غنيّ محض است ﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾

 

 اسم اعظم, لفظ نيست كسي اين الفاظ را مثلاً «يا حيّ و يا قيّوم» را بگويد مشكلش حل بشود مفهوم نيست تا كسي معناي حيّ و قيّوم را بداند يا مفهوم الله را خوب تصوّر بكند بتواند مرده‌اي را زنده كند بسته‌اي را بگشايد از اين قبيل نيست

https://www.youtube.com/watch?v=tmvXeTpHco4

 

 

«و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء»[11] آن است كه جهان را پر كرده اين اسم يا صغير است يا عظيم است يا اعظم آنها راه‌گشا هستند اگر كسي به مقاماتي رسيده است كم و بيش با آنها آشنا مي‌شود وقتي با آنها آشنا شد نظام عالم را دارد اداره مي‌كند براي اينكه نظام عالم با اسماي الهي اداره مي‌شود اينكه گفته شد «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء» زمان و زمين را اسماي الهي اداره مي‌كنند آن اسماي الهي مقامات حقيقي و عيني است و انسانها مظهر آنها مي‌شوند اگر مظهر شدند يعني آن شمس در اين آينه مي‌تابد خب اين وقتي كه آينه شد روشن مي‌كند اگر آينه‌اي در قبال اسم محيي قرار گرفت خب به بركت او مرده زنده مي‌شود اگر اسم شافي در اين آينه تابيد خب دعاي او بيمار را شفا مي‌دهد اگر اسم رازق در اين آينه تابيد به بركت او فقر برطرف مي‌شود خب پس سخن از الفاظ نيست سخن از مفاهيم نيست سخن از موجودات خارجي نيست

اين ديگر با درس و بحث حاصل نمي‌شود اين راه فكري ندارد كه مثلاً انسان نزد كسي سي, چهل سال درس بخواند كمتر و بيشتر درس بخواند كه من مي‌خواهم مظهر اسم اعظم بشود اين نيست اين نظير فقه و فلسفه و كلام و اينها نيست كه انسان درس بخواند مرجع بشود استاد بشود اينها نيست اين در بخش عملي است كه بارها عرض شد كه اين به قداست روح وابسته است

وجود مبارك حضرت مي‌خواهد بفرمايد اينها تازه براي شاگردان ماست. وقتي مي‌بينيد شاگردان او چنين كاري مي‌كنند اجمالاً يقين پيدا مي‌كنيم او برتر از اينهاست اما چقدر برتر است ما نمي‌دانيم. وقتي به شاگردانش ارجاع مي‌دهد ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي﴾ يعني من خيلي بيش از اين هستم آنچه شما كرديد تازه به اذن من است پس مقام وجود مبارك سليمان خيلي بيش از اينهاست

 

 سِحر شعبده جادو همه اينها جزء علوم غريبه است و درس و بحث دارد و آدم مي‌تواند ياد بگيرد منتها بيراهه و كج‌راهه است و دين حرام كرده اما اين‌چنين نيست كه علم نباشد يك موضوع دارد يك محمول دارد يك نسبت دارد راه فكري دارد مفهوم است وقتي مفهوم شد قابل درس و بحث است اما آن از سنخ مفهوم نيست مثل اينكه انسان يك كسب دارد يك ارث اگر ارث است كه ديگر از راه كسب حاصل نمي‌شود يك پيوند مي‌خواهد چطور پسر از پدر ارث مي‌‌برد يك آقا بگويد من هم زحمت بكشم از پدرت ارث ببرم مي‌گويد اين شدني نيست اين يك پيوند خارجي است شما مي‌خواهيد با كسب، مال فراهم بكنيد بيش از ما هم ممكن است مال فراهم بكنيد اما از راه ارث نيست ارث درس‌خواندني نيست تو بخواهي درس بخواني وارث بشوي يعني چه؟! اگر گفتند علما ورثه انبيا هستند آن راه را دارند مي‌گويند آن علمايي كه با مفهوم سر و كار دارند كه اينها وارث انبيا نيستند اينها علم‌الدراسه دارند خب بنابراين يك پيوند مي‌خواهد آن پيوند راه علمي نيست مفهوم نيست وقتي مفهوم نشد موضوع نيست محمول نيست تصوّر نيست تصديق نيست برهان‌پذير نيست علم نيست يك چيز ديگر است.

 

نفس را انسان اگر تقويت كند خيلي از كارها را مي‌كند.

همه ما در عالم رؤيا خوابهايي را كم و بيش مي‌بينيم اين خواب مي‌بينيم يعني چه؟ علم غيب پيدا مي‌كنيم ديگر, كسي مي‌شود در مدّت عمر خواب صادق نديده باشد خيلي كم است يا خودمان ديديم يا از ديگران آموختيم تجربه كرديم رؤياي صادقه يعني علم غيب ما فهميديم كه فلان حادثه اتفاق مي‌افتد, معني علم غيب همين است، خب چرا علم غيب داريم؟ براي اينكه اين موجودات قبل از اينكه در عالم طبيعت بيايند در عالم مثال هستند ﴿وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[16] هستند در عالم قضا و قدر هست روح هم مجرّد است زمان و زميني نيست اين روح مجرّد با او ارتباط پيدا مي‌كند بعد مي‌بيند حالا يا با تعبير يا بي‌تعبير كه چنين حادثه‌اي اتفاق مي‌افتد و مي‌افتد اگر ما بيداريهايمان را كنترل كنيم خيلي از ماها به غيب مي‌رسيم منتها اين سقفي دارد آنها با اين رياضت اين بدن را محروم كردند از اشتغالات, در حال بيداري مثل خواب‌اند ما چرا در خواب، غيب را مي‌بينيم براي اينكه مزاحم نداريم اين پنج مزاحم يعني حواس پنج‌گانه مزاحم ماست روح كه نمي‌خوابد اين حواس ظاهري است كه مي‌خوابد وگرنه روح كه دارد سفر مي‌كند منتها اگر كسي اين روح را نپرورانده باشد صبح كه بلند شد يك مُشت اضغاث و احلام يادش است اگر او را تربيت كرده باشد به ديار مرسلات مي‌رود خب اگر كسي رياضت كشيده باشد اين روح را كنترل مي‌كند خواسته‌هاي بدن را كنترل مي‌كند انسان در حالت بيداري مثل خواب است مزاحمي ندارد چون نه توجّهش به شرق است نه توجّهش به غرب است نه به خوردن است نه به پوشيدن است نه به نوشيدن است برنامه‌اي ندارد جز توجّهات غيبي، آن وقت روح هم كه مجرّد است با غيب تماس مي‌گيرد آن غيب گاهي راست است گاهي دروغ است و مانند آن, اما كسي كه داراي روح قدسي است ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ است و آينه شد تا اسماي الهي در او بتابد او جز حق چيز ديگر نمي‌بيند

 

در جريان طالوت و جالوت و داوود(سلام الله عليه) وقتي پيامبر آن عصر طبق آيه 247 سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ آنها گفتند: ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ دليل آنها هم اين بود كه ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾ چون ما تمكّن مالي‌مان بيشتر است ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ ﴾ هر جا سخن از ﴿نَحْنُ أَحَقُّ﴾ است سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ﴾ است اين حرف شيطنت است براي اينكه شيطان گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[2] و در برابر او خضوع نمي‌كنم اينجا هم همين گروه در برابر پيامبر عصرشان مي‌گفتند ما طالوت را به عنوان زعيم قبول نداريم چرا؟ چون وضع مالي او كمتر از ماست و ما متمكّن‌تر و سرمايه‌دارتر از او هستيم ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ اين ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ﴾ همان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ شيطان است هر جا سخن از اين است كه من چون امكانات مالي دارم بهتر از ديگري هستم اين سخن, سخن شيطان است اما وجود مبارك سليمان همين امكانات را داشت اما همين كه اين قدرت را ديد كه تخت از يمن به فلسطين در كوتاه‌ترين مدت آمده فرمود: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾ اين فرق آن وحي و نبوّت از يك سو و تمكّن مادي از سوي ديگر است.

اگر خداوند به ما نیز استعدادی را در هر زمینه ای عطا کرده است  نباید این باعث تفاخر ما شود و فخر فروشی کنیم باید بدانیم که این ها همه وسایل آزمایش ما هستند و در برابر همه این استعداد ها باید روزی  پاسخگو باشیم

 

إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ ﴿۷۶﴾

قارون از قوم موسي بود اما بر آنها ستم كرد، ما آنقدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل صندوقهاي آن براي يك گروه زورمند مشكل بود، به خاطر بياور هنگامي را كه قومش به او گفتند: اين همه شادي مغرورانه مكن كه خداوند شادي كنندگان مغرور را دوست نمي‏دارد. (۷۶)

 وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ﴿۷۷﴾

و در آنچه خدا به تو داده سراي آخرت را جستجو كن، بهره‏ ات را از دنيا منما، و همانگونه كه خدا به تو نيكي كرده است نيكي كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد. (۷۷)

 قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ ﴿۷۸﴾

(قارون) گفت: اين ثروت را به وسيله دانشي كه نزد من است به دست آورده‏ ام، آيا او نمي‏دانست خداوند اقوامي را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! (و هنگامي كه عذاب الهي فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤ ال نمي‏شوند (و مجالي براي عذرخواهي آنان نيست). (۷۸)

 

 

 طليعه بحث قرآن از سورهٴ مباركهٴ «بقره» با اين اساس و پايه شروع شد كه هم كتاب تدوين هم كتاب تكوين با اسماي الهي تفسير مي‌شود. كتاب تدوين يعني قرآن كريم بعد ازهر آيه (انتهای آیه)  يا قبل از شروع به مطالب آن آيه در صدر آن آيه بعضي از اسماي حسناي الهي ذكر مي‌شود آن اسما ضامن مضمون آن آيه است اگر آيه, آيه رحمت و مغفرت باشد پايانش ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[1] است.

 كتاب تكويني خدا كلمات تكويني خدا يعني آسمان و اهل آسمان زمين و اهل زمين آنها هم با اسماي الهي اداره مي‌شوند كه فرمود: «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء»[4] و مانند آنچه در دعاي پربركت «سمات» و ادعيه و مناجات ديگر است و روشن شد كه اسما, حقايق خارجي‌اند مظاهري هم دارند الفاظ نيستند مفاهيم نيستند و مانند آن. عالَم را اسماي الهي اداره مي‌كند و فرشتگان با اسماي الهي آشنا مي‌شوند و عالم را به اذن خدا تدبير مي‌كنند مي‌شوند مدبّرات امر همين ملائكه كه با آگاهي از اسما مدبّرات امرند اينها شاگردان انسان كامل‌اند كه نمونه بارزشان اهل بيت(عليهم السلام)اند كه فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾[5] بعد فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[6] در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد كه منظور, قضية في واقعة نيست منظور شخص حضرت آدم نيست منظور انسان كامل است كه اين انسان كامل در هر عصري به صورت پيغمبري ظهور مي‌كند گاهي آدم است گاهي نوح است گاهي ابراهيم است گاهي انبياي ديگر(عليهم السلام) يعني انسانهاي كامل معلّم ملائكه‌اند محور درس آنها هم اسماي حسناي الهي است با اسماي الهي انسان كامل, ملائكه را آشنا مي‌كند آنها مي‌شوند مدبّرات امر غرض اين است كه پايه قرآن اين است اساس قرآن اين است انسان كامل عالِم اسما هستند (يك) آن اسما را ياد ملائكه مي‌دهند (دو) ملائكه با آن اسما دارند كلّ عالم را تدبير مي‌كنند (سه)بنابراين سليمان و امثال سليمان هر كاري كه مي‌كنند زير پوشش آن اسماست.

 

 

The one who had knowledge was a man ( Ṭ ) , whose name is usually given as Āṣ if ibn Barkhiy ā , who knew a secret Name of God that, when invoked, caused one’s supplication to be answered (Q, Ṭ ).

 

It is reported that Ibn Mas ʿ ūd said that the man was Khi ḍ r , the name traditionally attributed to the mysterious undying servant of God who became Moses’ teacher in 18:65–82 .

 

Some even say that the speaker of these words was Solomon himself and that they were said to the ʿ ifr ī t (R). Al-R ā z ī prefers this last interpretation, since it seems to fit better with the context: as a prophet, Solomon would have been most knowledgeable about the Book, and he expressed gratitude to God for seeing the throne appear before him, implying that Solomon did it himself.

 

By Book is understood the Preserved Tablet ( 85:22 ), the books of the prophets, or a book particular to Solomon (R), though what this book could be is not specified.

 

 

To mention here that God is Self-Sufficient serves to emphasize that He has no need of gratitude from human beings and is neither helped by its presence nor harmed by its absence.

 

 

 

It is narrated from Imam Hadi (as) that the one with whom was some knowledge (of a part) of the Divine Book was ’Asif Burkhiya, Solomon’s minister and his sister’s son.

Imam Baqir (as) said:

‘The great name of the Allah contains seventy three letters and ’Asif-ibn-Burkhiya knew only one letter of it, by the power of which he did such a surprising thing.”

 

 

 

I will bring it to you before your eye twinkles”,

commentators have delivered different considerations. But, regarding to other verses of the Qur’an, its reality can be found out.

Surah ’Ibrahim, No. 14, verse 43 says:

“…Their eyes (and eyelids) not blinking…”

 

مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ ﴿۴۳﴾

گردنها برافراشته، سر به آسمان كرده، حتي پلك چشمهايشان بيحركت مي‏ماند (چرا كه به هر طرف نگاه كنند نشانه‏ هاي عذاب آشكار است) و (لذا) دلهايشان به كلي (فرو مي‏ريزد و) خالي مي‏گردد! (۴۳)

which implies that on the Hereafter Day people will be so terrified that their eyes will be in a gazing state and even their eyelids do not blink.

Thus, the purpose of this Qur’anic sentence is that before Solomon had time enough to blink, that person could bring the throne of the Queen of Sheba before him.

 

 

عياشى در تفسير خود و با سند روايت كرده كه موسى بن محمد بن على بن موسى ( يعنى موسى مبرقع، فرزند حضرت جواد (عليه السلام)، به يحيى بن اكثم (بزرگترين دانشمند آن روز)، برخورد و ابن اكثم از او سوالاتى كرد و او گفت : من داخل شدم بر برادرم على بن محمد، امام هادى، (عليه السلام) و ميان من و او مواعظى گفتگو شد، تا آنجا كه من سر در طاعتش ‍ نهادم و عرضه داشتم فدايت شوم، ابن اكثم از من مسائلى پرسيده و فتوا خواسته است، برادرم خنديد و پرسيد آيا فتوا دادى در آن مسائل ؟ عرضه داشتم : نه، فرمود چرا؟ عرضه داشتم چون آن مسائل را نمى دانستم، فرمود: آنها چه بود؟ عرضه داشتم : يكى اين بود كه گفت مرا خبر ده از سليمان. آيا محتاج به علم آصف بن برخيا بود؟

در پاسخ فرمود اى برادر بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم، مراد از اين آيه كه پرسش كردى كه خداى تعالى در كتابش فرموده : (و قال الذى عنده علم من الكتاب ) و او آصف بن برخيا است و سليمان از آنچه آصف مى دانست عاجز نبود، ليكن مى خواست به مردم بفهماند كه آصف، بعد از او وصى و حجت است و علم آصف پاره اى از علم سليمان بوده، كه به امر خدا به وى به وديعت سپرده بود و خدا اين را به فهم سليمان الهام كرد تا او حواله به آصف دهد، تا در نتيجه امت، بعد از درگذشت او در امامت و راهنمايى آصف اختلاف نكنند، همانطور كه در زمان داود نيز، خداى تعالى علم كتاب را به سليمان فهمانيد، تا داود وى را در زندگى خود به امامت و نبوت بعد از خود معرفى كند، تا حجت بر خلق موكد شود.

 

--------------

Abusa‘id Khidry narrates a tradition from the holy Prophet (S) and says:

“I asked him about the meaning of the ‘one with whom was some knowledge (of a part of the (Divine) Book’, (which is found in the story of Solomon).

He answered:

‘He was the inheritor of my brother Solayman-ibn-Dawud’.

I inquired:

“Whom is it about the one:

‘with whom is the knowledge of the Book’?”

He answered:

‘He is my brother Ali-ibn-Abi-Talib’ (as)”12

----------------

 

Some Islamic traditions indicate that, disregard to time and place, Imams, the infallible, (as) can attend in some places. For example, Imam Jawad (as) at the moment of his father’s martyrdom, went from Medina to Tus.

Imam Kazim (as) came out of his prison and presented in Medina. At the time of his captivity, Imam Sajjad (as) went to Karbala and buried his father’s body, Imam Hussayn (as). Before his martyrdom, Imam Hussayn (as) took a handful of the soil of Karbala and gave it to Um-us-Salamah in Medina.

https://www.aparat.com/v/NJYoc/%D8%AD%D8%A7%D8%AC_%D8%A2%D9%82%D8%A7_%D8%B9%D8%A7%D9%84%DB%8C%2F%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%B7%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D8%B6_%D8%A2%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%87%D9%84%D9%88%D9%84

 

علامه حسن زاده آملي ,فصوص الحکم

 

http://www.shiadars.ir/fa/node/48204, 13:50-19:07;

دورنوردی

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B1%D8%AF%DB%8C

 

https://didarejan.com/%da%86%d8%a7%d8%b1%d9%87-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%b3%d9%84%db%8c%d9%85%d8%a7%d9%86/

 

گفت عفریتی که تختش را به فن / حاضر آرم ، تا تو زین مجلس شدن

عفریتی به سلیمان گفت : من پیش از آنکه تو از جایگاهت برخیزی و بروی ، تختِ بلقیس را با فنّ سِحر و جادو در اینجا حاضر می کنم . [عفریت = مشتق از عَفر ( = خاک ، به خاک مالیدن ) به معنی مردِ زشت روی نیرومند است ( مفردات راغب ، ص 351 ) . زمخشری و امام فخر رازی در تفسیر خود در معنی عفریت گفته اند : مردی خبیث و مهیب که پشتِ حریفان را به خاک می رساند ( الکشّاف ، ج 3 ، ص 367 و التفسیر الکبیر ، ج 24 ، ص 197 ) . طبرسی از قول ابن عباس گفته است : عفریت به معنی سرکش و گُربُز است ( مجمع البیان ، ج 7 ، ص 233 ) ]

گفت آصف : من به اسمِ اَعظمش / حاضر آرم پیشِ تو در یک دَمش

گر چه عفریت اوستادِ سِحر بود / لیک آن از نفخِ آصِف رُو نمود

حاضر آمد تختِ بلقیس آن زمان / لیک ز اصف ، نَه از فنِ عفریتیان

گفت : حَمدِالله بر این و صد چنین / که بدیدستم زِ رَبّ العالَمین

آصف گفت : من به کمک اسمِ اعظم تختِ بلقیس را در یک لحظه به حضور تو می آورم . غالب مفسران قرآن کریم منظور از آن شخص را در این آیه ، آصف بن برخیا که خواهرزاده و وصیّ سلیمان بود می دانند و عده قلیلی از مفسران می گویند منظور جبرییل و یا خضر بوده است . ابن عربی در فصِ سلیمانی مشروحاََ به کرامت و خرق عادت آصف پرداخته و بیانات عمیقی ایراد کرده است وی گوید :

آصف بن برخیا که مؤیّد در نزدِ خدا بود . با تکیه بر قدرتِ ملکوتی می توانست در جهان هستی تصرّف کند . از اینرو آصف در تختِ بلقیس تصرّف کرد و صورتِ تخت را در مملکتِ سبا از مادّه اش خلع کرد و آن را در نزدِ سلیمان ایجاد نمود . زیرا انسان کامل مظهر تمام و کمال اسم «فاطر» و «خالق» است و می تواند به اذنِ الهی کلمه خلّاقۀ «کُن» را بگوید و در همان لحظه چیزی موجود شود . بنابراین فضیلتِ آصف بر آن عفریتِ جنّی این بود که آن عفریت می خواست از طریقِ استمداد از تأثیراتِ فلکی و خواص و طبایع اشیاء مادّی ، همانطور که در واقع و نفس الامر وجود داشت به بیت المقدس انتقال دهد . امّا آصف در ماهیّتِ تخت تصرّف کرد و از طریق اعدام و ایجاد ، آن را نزدِ سلیمان حاضر کرد یعنی در یک لحظه تخت را در سبا نابود کرد و در لحظه ای در نزدِ سلیمان ایجاد نمود . جامی در شرح بیانات ابن عربی می گوید : سلیمان قطبِ وقت بود و متصرّف و خلیفه در عالَم بود . و خوارق عادات از اقطاب کم صادر می شود بلکه از نایبان ایشان واقع می شود . ]

عوام بر این گمان اند که اگر اسم اعظم  را حفظ کنند و به خاطر بسپارند و یا با خود حمل کنند . دعایشان مستجاب می گردد و حتی قدرت تصرف در عناصر طبیعت پیدا می کنند . و چنین معروف است که بر خاتم حضرت سلیمان (ع) نیز اسم اعظم نقش بسته بود . و او بدین خاطر بر قوای طبیعت حکم می راند . در مورد اسم اعظم و اینکه کدامیک از اسماءالله ، اعظم است اختلاف نظر وجود دارد . بعضی همه اسماء خدا را اسم اعظم دانسته اند . و برخی ، اسم الله ، حی ، قیوم ، باطن و … را اسم اعظم می شمرند . ولی آنچه مسلم است این است که حفظ الفاظ و به خاطر سپردن چند اسم نمی تواند تأثیر حقیقی داشته باشد . چه قدرت تأثیر اسم اعظم و یا هر اسم از اسماءالله بستگی تام و تمامی به وصول به حقیقت آن اسم دارد آن هم نه وصول ذهنی و علمی ، بلکه وصول عینی و تحققی . این امر با تهذیب نفس و ریاضت و مداومت بر ذکر حق حاصل می شود که لازمۀ آن سفر کردن از وجودِ موهوم و سرای خودبینی و منی است . وقتی چنین حالتی برای کسی پیدا شود . هر اسمی از اسماء الهی برای او در حکمِ اسمِ اعظم است و می تواند بدان نامِ مهین ، تصرفاتی در عالم کند . چنانچه شخصی به بایزید بسطامی گفت : اسم اعظم کدام است ؟ جواب داد : تو اسم اصغر به من بنمای تا من اسم اعظم به تو بنمایم . میبدی گوید : اسم اعظم در غایت خفاست و اطلاع بر آن بر صفاست . ( رجوع کنید ، اصطلاحات الصوفیه ، ص 8 و فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی ، ص 43 ) .

در ابتدای دعای سِمات تاثیرات شگرف اسم اعظم بیان شده است.

https://www.youtube.com/watch?v=9gLVFcgou9k

(39) قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَل

(39) قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ

(۳۹) عفريتي از جن گفت: من آنرا نزد تو مي‏آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزي و من نسبت به آن توانا و امينم!

 

 ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾ اين جنها قدرت بدني و حركتشان زياد است اما قدرت ادراك كه بتوانند وحي الهي را آن طوري كه هست درك كنند به مقام ولايت نبوت امامت رسالت به اين گونه مقامها برسند ندارند ظاهراً در بين اين جنها هم پيامبري و مانند آن نقل نشده البته عالماني دارند كه با انبيا محشور مي‌شوند و دستورها را مي‌گيرند و به قومشان مي‌رسانند اين هست وقتي حضرت فرمود: ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾، ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ﴾ من اين كار را مي‌كنم بحث در درازمدّت نبود اگر يك كار درازمدّتي باشد كه معجزه نيست  این بیان آقای جوادی آملی به نظر نادرست است. چون ملکه سبا  شاهد میزان زمان آوردن نبودند.(این بیان آقای جوادی آملی به نظر نادرست است. چون ملکه سبا  شاهد میزان زمان آوردن نبودند.)حضرت فرمود قبل از اينكه اينها بيايند در مدّت كوتاهي اين تخت بايد اينجا مستقر بشود لذا اين عِفريت عرض كرد قبل از اينكه شما از مقامتان برخيزيد من مي‌آورم حالا ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ يعنی به اندازه يك نشست و برخاست يا نه, شما صبح كه جلوس كرديد براي انجام امور مردم ظهر كه مثلاً برمي‌خيزيد براي اداي تكليف قبل از اينكه شما از كارتان فارغ بشويد من مي‌آورم ولي بالأخره در مدت كوتاهي من مي‌آورم.

 

 مسئله مديريتي كه در اين آيه است عرض كرد: ﴿وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾ كساني در خدمت سليمان(سلام الله عليه) بودند و كارگزاران آن حضرت بودند اين دو ويژگي را داشتند كه هم در كارشان كارشناس و نيرومند و مقتدر بودند و هم امين و پاك بودند اين دو ركن, دو عنصر محوري يك كارگزار است اگر كسي مدير لايق نباشد مدبّر لايق نباشد در آن كار كارآمد نباشد موفق نيست اگر كارآمد بود ولي امين و پاك نبود موفق نيست اگر قرآن كريم سياست را كارگزاري را مديريت و مدبريّت را مطرح مي‌كند مي‌گويد هر كسي در هر سِمتي كه است اين دو وصف عنصري را بايد داشته باشد يعني در آن كار كارآمد باشد (يك) و پاك باشد (دو) ﴿إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾ مشابه اين بحث در جريان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت؛ در سورهٴ «يوسف» آيه 55 هم وجود مبارك يوسف فرمود در شرايطي كه مصر گرفتار گراني و قحطي و خشكسالي است و مردم در زحمت‌اند اين احتياج دارد به يك مسئول اقتصادي كه هم كارشناس خوب باشد بتواند كشور را در حال بحران اقتصادي اداره كند و هم پاك باشد و من هر دو صفت را دارم در آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود: ﴿قَالَ اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ﴾

سوره ۱۲: يوسف

قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿۵۵﴾

[يوسف] گفت مرا بر خزانه ‏هاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانا هستم (۵۵)

 وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾

و بدين گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم كه در آن هر جا كه مى خواست‏ سكونت میکرد هر كه را بخواهيم به رحمت‏ خود مى ‏رسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمى‏ سازيم (۵۶)

 وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿۵۷﴾

و البته اجر آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى مى ‏نمودند بهتر است (۵۷)

چرا براي اينكه ﴿إِنِّي حَفِيظٌ﴾ (يك) ﴿عَلِيمٌ﴾ (دو) من اموال بيت‌المال را خوب حفظ مي‌كنم و كارشناس هم هستم گاهي آن پاك بودن بر كارشناسي مقدم است گاهي نيرومندي بر پاك بودن، اين مربوط به رعايت فواصل آيات است گاهي قوي بر امين مقدم است گاهي حفيظ كه به معناي امين است بر عليم مقدم ذكر مي‌شود وجود مبارك يوسف فرمود كشور را كساني اداره مي‌كنند كه مديريت لايق داشته باشند عنصر اول و پاك باشند عنصر دوم و من اين دو سِمت را دارم در حالي كه مصر قحطي‌زده است يك مسئول اقتصادي چون يوسف لازم دارد.

مشابه این در ماجرای حضرت موسی و دختران شعیب نیز مطرح میشود

سوره ۲۸: القصص

قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ ﴿۲۶﴾

يكي از آن دو (دختر) گفت: پدرم! او را استخدام كن، چرا كه بهترين كسي را كه استخدام مي‏تواني كني آن كس است كه قوي و امين باشد. (۲۶)

 

نه, معجزه نكردند معجزه مربوط به نبي است منتها معجزه نبي گاهي مع‌الواسطه است گاهي بلاواسطه, گاهي بالتسبيب (سبب ساختن) است گاهي بالمباشره (مستقیماً، رأساً)، نسبت به آنها كرامت است و نسبت به وليّ خدا يعني سليمان(سلام الله عليه) معجزه است.

 

An ʿifrīt is a kind of jinn (see 2:30c ; 6:71–72c ; and the introduction to Sūrah 72) that is either a giant ( Ṭ ) , in one account described as big as a mountain (IK), or a mischievously clever jinn (Q, Ṭ ). Others say that an ʿ ifr ī t is a man who is foul and bold (R). Al-Qur ṭ ub ī mentions a ḥ ad ī th according to which the Prophet overpowers an ʿ ifr ī t that had come to disrupt his prayer. This ḥ ad ī th supports the idea that an ʿ ifr ī t is a kind of mischievous jinn.

 

كلمه (عفريت ) - به طورى كه گفته اند - به معناى شرير و خبيث است

اگر عفریت را آنگونه که علامه معنی نمودند بدانیم یعنی موجود شرير و خبيث به نظرم دو گونه میتوان به موضوع وجود ایشان در آن بارگاه نگاه کرد. یک اینکه حضرت سلیمان حتی این جنیان خبیث را نیز تحت کنترل و سلطه خود درآورده بودند یا اینکه این موجود خبیث در این دستگاه نفوذ کرده بود. کما اینکه افرادی بودند که در زمان پیامبر که به ایشان هیچگاه ایمان نیاوردند ولی در نزد ایشان بودن و جز اصحاب ایشان محسوب میشدند

 

قاموس قرآن

عفريت

[نمل:39]. در اقرب گفته: گويند «رَجُلٌ عِفْريتٌ وَاَسَدٌ عِفْريتٌ» يعنى مرد قوى و شير قوى. در مجمع فرموده: اصل عفريت از عفر به معنى تراب است كه او حريف خويش رابه خاك مى‏اندازد. على هذا بهتر است عفريت را در آيه قوى و زيرك معنى كنيم يعنى زيرك پرزورى از جنيّان گفت :من تخت ملكه را پيش از آنكه از جاى برخيزى برايت مى‏آورم و آنچه امثال راغب آن را«العارم و الخبيث» (موذى پست) معنى كرده‏اند مناسب نيست. از نهايه ابن اثير روشن مى شود كه تاء عفريت زائد و اصل آن عفرى و آن به معنى قوى و زيرك است و در نامه ابوموسى آمده: «غَشِيَهُمْ يَوْمَ بَدْرٍ ليثاً عِفرياً» روز بدر در حاليكه مثل شيرقوى و زيرك بود بر سر كفار آمد ظاهراً ابوموسى اين كلمه را در مدح على «عليه‏السلام» گفته است. رجوع شود به «نهايه».

(38) قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِين

(38) قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ

(۳۸) (سليمان) گفت، اي بزرگان! كداميك از شما توانائي داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براي من بياوريد؟!

 

معلوم بود كه اينها مي‌آيند آن‌گاه وجود مبارك سليمان براي اينكه او را به دين آشنا كند يك معجزه انجام داد و براي اينكه خردورزيِ او را هم بيازمايد آزموني انجام اما درباره دعوت او به دين معجزه‌اي ارائه كرد فرمود كيست كه تخت او را بیاورد قبل از اينكه اينها منقاد بشوند [يعني به] انقياد سياسي نه مُسلم بشوند[يعني به] انقياد الهي. براي اينكه وقتي اينجا مي‌آيند انقياد الهي هم نصيبشان بشود ما مي‌خواهيم معجزه‌اي نشان بدهيم.

در بحثهاي تاريخي و روايي و قصّه و داستان يك مقدار اسرائيليات هم مشوب شده است ولي بخشي را كه زمخشري در كشّاف و احياناً ديگران آوردند اين است كه اين بانو قبل از اينكه از يمن به طرف فلسطين حركت كند درهاي قصر اختصاصي خود را يكي پس از ديگري بست كه كسي به آن تخت دسترسي نداشته باشد قصر اختصاصي هم بعد از چند قصر بيروني بود به تعبير زمخشري و مانند ايشان اين قصور سبعه با ابواب سبعه آميخته بود چندين قصر بود كه به منزله بيروني محسوب مي‌شد آن قصر نهايي اندروني بود حالا اين قصّه چه اندازه درست است يا نادرست ولي اجمالاً جاي محفوظي براي آن تخت سلطنت در نظر گرفته بودند.

 

The representatives explained what happened in their mission for the Queen and the people around her. They stated about the greatness of the miraculous land and sovereignty of Solomon, each of which was an evidence that Solomon was not an ordinary person, or a king.

It was why the Queen of Sheba and a number of the chiefs of her people decided to come to Solomon and personally investigate this important problem and also to know what kind of religion Solomon had.

 

From any source it was, this news was given to Solomon. Then he decided to show his marvellous might to the Queen of Sheba and her companions before they could reach his land, so that they could become familiar with the reality of his miracle previously, and surrender to his call.

 

(37) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم

(37) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون

(۳۷) به سوي آنها بازگرد (و اعلام كن) با لشكرهائي به سراغ آنها مي‏آئيم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند، و آنها را از آن (سرزمين آباد) به صورت ذليلان و در عين حقارت بيرون مي‏رانيم.

 

﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾ به دولتمردان يمن برگرد بگو  با لشكرهائي به سراغ آنها مي‏آئيم ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ﴾ كه اينها قدرت مقابله ندارند ﴿لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾ كاري با كشور و آب و خاك نداريم كاري با توده مردم نداريم ما اين اعزّه را اذلّه مي‌كنيم، كاخ‌نشينان بي‌جهت را كوخ‌نشين مي‌كنيم ﴿وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون﴾.

 

لام در جمله (فلناتينهم ) و نيز در جمله (لنخرجنهم ) لام سوگند است.

 

بعد از آنكه فرمان سليمان (عليه السلام) را كه فرموده بود: و اتونى مسلمين مخالفت نموده و آنرا به فرستادن هديه تبديل كردند و از ظاهر اين رفتار برمى آيد كه از تسليم شدن سرپيچى دارند، بناچار سليمان كار ايشان را سر برتافتن از فرمان خود فرض ‍ كرده، روى اين فرض، ايشان را تهديد كرد به اينكه سپاهى به سويشان گسيل مى دارد كه در سباء طاقت نبرد با آن را نداشته باشند و به همين جهت، ديگر به فرستاده ملكه نفرمود: اين پيام را ببر و بگو اگر تسليم نشوند و نزد من نيايند چنين لشكرى به سويشان مى فرستم، بلكه فرمود: تو برگرد كه من هم پشت سر تو اين كار را مى كنم، هر چند كه در واقع و به هر حال لشكر فرستادن، مشروط بود به اينكه آنان تسليم نشوند.

 

Idolatry is not something that the divine religion remains silent for it, or bears the idol worshippers as a religious minority. By applying force, Solomon (as) may destroy the idol temples, if necessary, and vanishes idolatry and the polytheistic creed.

 

وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) فرمود اگر اينها نيامدند ما با نيروهايي وارد مي‌شويم كه اينها نمي‌توانند مقاومت كنند ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾[4]

مسئله جهاد در اسلام جهاد ابتدايي به معناي قبل از اقامه حجّت چنين چيزي نيست. حكّام طاغي كه لشگركشي مي‌كنند براي كشورگيري چنين كاري با وحي و نبوّت سازگار نيست الآن هم اينجا اتمام حجّت شده است به وسيله نامه, دعوت شده است. آن جهادهاي دفاعي كه وضعش روشن است بازگشت جهاد ابتدايي هم به جهاد دفاعي است و مرجع جهاد دفاعي هم دفع است. هرگز انبيا حمله ابتدايي ندارند براي اينكه حكّام جائر نمي‌گذارند دعوت انبيا به طبقه محروم برسد به توده مردم برسد اينها به منزله سنگ دهنه جدول آب‌اند كه نه خودشان آب مي‌خورند نه مي‌گذارند آب به مزرعه و مرتع برسد اين را بايد از سر راه برداشت اين حاكمان طاغي نه خودشان ايمان مي‌آورند نه مي‌گذارند مردم مومن بشوند و اگر حجّت الهي بالغه شد آن‌گاه جنگ شروع مي‌شود پس بازگشت همه جهادهاي ابتدايي به دفاع است و دفاع هم به دفع طاغي از سر راه است كه نمي‌گذارد دعوت انبيا به گوش مردم برسد

(36) فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا

(36) فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ

هنگامي كه (فرستادگان ملكه سبا) نزد سليمان آمدند گفت: مي‏خواهيد مرا با مال كمك كنيد. آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده بهتر است بلكه شما هستيد كه به هدايايتان خوشحال مي‏شويد. 

آن هيئت يك سخنگو داشتند يك نماينده داشتند يك مسئول خاص داشتند كه رئيس وفد بود اين ضمير مفرد است فرمود: ﴿بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾ وقتي مرسلون آمدند نماينده آنها نماينده اين وفد اين رفته خدمت سليمان لذا ضمير مفرد است فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَ﴾ نه «جاءوا» ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ﴾ وقتي آمد حضور آن حضرت و اين هديه را تقديم كرد وجود مبارك سليمان فرمود اينها چيست كه آوردي ما شما را خواستيم به حقيقتي دعوت كنيم ما كه شما را به حكومت خودمان از جهت بشريّت دعوت نكرديم خواستيم بياييد اينجا آشنا بشويد بعد با هم مسلمان الهي باشيم چه اينكه در پايان همين نتيجه را هم گرفتند كه ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[20] ما كه غرضمان كشورگشايي و اينها نبود ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ﴾ مالهاي فراواني خدا به ما داد ما شما را براي يك مطلب ديگري دعوت كرديم مسئله مال نبود شما بايد تابع حكومت مركزي باشيد اين حكومت مركزي بر محور دين مي‌گردد شما بعد از اينكه وارد حكومت مركزي شديد بر اساس دين باشيد وگرنه ما بر اساس مسائل دنيايي و اين گونه از مسائل دعوت نكرديم

 

حضرت فرمود: ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ﴾ اين تنوين براي تحقير است فرمود اين گرچه نزد شما مال فراواني است اما نزد ما ‌«مالٍ‌» است ما اعتنايي به اين نداريم ثانياً شما خيلي خوشحال هستيد كه چنين مالي را به عنوان هديه به ما مي‌دهيد (يك) و اگر كسي مشابه اين را به شما بدهد خوشحال هستيد (دو) محور فرح و نشاط شما همين امور است (سه) ما با اين خوشحال نيستيم (چهار)

به نظر میرسد که تنوین میتواند معنایی متفاوتی در قرآن داشته باشد از جمله نکره  بودن, برای بیان عظمت, برای بیان حقارت,.... که می توان این معانی متفاوت  را با توجه به متن فهمید کما اینکه در رابطه با الف و لام  نیز در قرآن معانی  متفاوتی است.

 

ضمير در (جاء) به مالى برمى گردد كه به عنوان هديه نزد سليمان فرستاده شد. احتمال هم دارد كه به حامل هديه يعنى رئيس هيئت اعزامى سباء برگردد.

استفهام در جمله (اتمدونن بمال ) توبيخى است، و خطاب در آن به فرستاده و فرستنده هر دو برمى گردد و اين را تغليب گويند، كه صاحب سخن رو به حاضران كند، ولى حاضر و غايب را مورد عتاب قرار دهد.

 

و معناى آيه اين است كه : آيا شما مرا با مالى حقير و ناچيز كه كمترين ارزشى نزد من ندارد كمك مى كنيد؟ مالى كه در قبال آنچه خدا به من داده ذره اى ارزش ندارد؟ آنچه خدا از ملك و نبوت و ثروت به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است.

و جمله (بل انتم بهديتكم تفرحون ) اعراض از توبيخ قبلى به توبيخى ديگر است، اول توبيخشان كرد به اينكه مگر من محتاج مال شما هستم، كه هديه برايم فرستادهايد و دیگر اینکه شما هديه خود را خيلى بزرگ مى شماريد و آن را ارج مى نهيد.

 

 

 

It is worthy to note that, from the view point of Divine religions, ‘virtue’ does not mean that a person deprives himself from the wealth, property and material potentialities of the world, but the reality of ‘virtue’ is that one does not make himself captive to them but he must be a ‘commander’ over them.

مال, ثروت, تفریح ,... وسیله اند نه هدف.

 

By rejecting the precious presents that the Queen of Sheba had sent for Solomon, this great Divine prophet showed that he was a ‘commander’ not a ‘captive’.

Imam Sadiq (as) in a tradition says:

“With Allah, and with His prophets and saints, the world is smaller than that they become happy for something of it or they become sad (for losing it). Thus, it is not suitable for any knowledgeable or intelligent one to be happy for the ephemeral material of the world.”

 

مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 563 تا 597

هدیۀ بلقیس چِل اَستر بُده ست / بارِ آنها جمله خِشتِ زَر بُده ست

هدایایی که بلقیس برای سلیمان فرستاد عبارت بود از چهل قاطر که بارِ آنها تماماََ خشت های طلا بود .

چون به صحرای سلیمانی رسید / فرشِ آن را جمله زَرِّ پخته دید

همینکه هدیه آورندگانِ بلقیس وارد قلمرو سلیمان شدند ، دیدند که آن سرزمین با طلای خالص مفروش شده است .

بر سرِ زر تا چهل منزل براند / تا که زر را در نظر آبی نماند

فرستادگانِ بلقیس ، چهل منزل روی طلاهای خالص راه رفتند . بطوریکه طلا در نظرشان ، چیز حقیری آمد .

 

بارها گفتند زر را وابریم / سویِ مَخزَن ، ما چه بیگار اَندریم

آن فرستادگان وقتی این وضع را دیدند چند بار به یکدیگر گفتند : بهتر است تا آبرویمان نرفته است هر چه زودتر طلاهای اهدایی بلقیس را به گنجخانۀ او باز گردانیم . ما چرا کارِ بیهوده انجام دهیم ؟ ( بیگار اَندریم = در حال انجام کار بیهوده ای هستیم ) [ مصراع دوم را تعجبی می توان معنی کرد . یعنی عجب کار بیهوده ای می کنیم ! ]

عرصه یی کش خاک ، زرِّ دَهدَهی ست / زر به هدیه بردن آنجا ابلهی ست

زیرا طلا هدیه بُردن به سرزمینی که خاکش طلای ناب و خالص است . واقعاََ حماقت است . [ دِهدَهی = زر و سیمِ خالص و تمام عیار ]

ای ببرده عقل ، هَدیه تا اِله / عقل ، آنجا کمترست از خاکِ راه

ای کسی که عقلت را به بارگاهِ الهی هدیه بُرده ای بدان که عقل در آن بارگاه ، از خاک هم بی ارزش تر است . [ پس ای صاحب عقلِ جزیی به عقلِ خود مغرور مشو . زیرا عقلِ جزیی در پیشگاهِ حقیقت ، فروترین بضاعت بشمار آید و بدان وسیله حقیقت شهود نشود . ]

https://www.youtube.com/watch?v=uTmYFk-8lvY

چون کسادِ هدیه آنجا شد پدید / شرمساریشان همی واپس کشید

همینکه فرستادگانِ بلقیس به کم ارزش بودن و بی رونق بودن هدیّۀ خود واقف شدند . خجالت و شرمساری سبب شد که از رفتن باز مانند .

باز گفتند : ار کساد و ار رَوا  / چیست بر ما ؟ بنده فرمانیم ما

آنها دوباره دورِ هم جمع شدند و به گفتگو پرداختند و گفتند : هدیه ای که با خود داریم خواه بی ارزش باشد و یا با ارزش به ما چه ربطی دارد ؟ یعنی هیچ ربطی به ما ندارد زیرا ما مطیعِ فرمانیم . [ ما مأمور هستیم و معذور و در این میان گناه و تقصیری نداریم . ]

گر زر و گر خاک ، ما را بُردنی ست / امرِ فرمانده ، به جا آوردنی ست

فرستادگانِ بلقیس دئباره با خود گفتند : این هدیه چه طلا باشد و چه خاک ، اگر بر عهدۀ ماست که آن را ببریم پس باید فرمانِ امیرِ خود را انجام دهیم .

گر بفرمایند که : واپس بَرید / هم به فرمان ، تحفه را بازآورید

اگر هم دستور دهند که این هدیه را به هدیه دهندگانش باز گردانید . طبق فرمان عمل می کنیم و آن تحفه را باز می گردانیم .

خنده ش آمد چون سلیمان آن بدید / کز شما من کی طلب کردم ثَرید ؟

وقتی که فرستادگانِ بلقیس هدایای او را نزدِ سلیمان بردند . او به محضِ دیدن آن هدایا ، خنده اش گرفت و به آنها گفت : من کی از شما هدایای ناقابل خواسته ام ؟ یعنی نخواسته ام . [ ثَرید = پاره های نان که در آب گوشت می ریزند ، ترید ، تلیت ، در اینجا کنایه از شی ء بی ارزش است ]

من نمی گویم مرا هدیه دهید / بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید

من به شما نمی گویم که به من هدیه دهید بلکه به شما می گویم که لایقِ هدیه گرفتن بشوید .

که مرا از غیب ، نادر هدیه هاست / که بشر آن را نیارد نیز خواست

سلیمان گفت : برای من از عالَمِ غیب ، هدایای بی نظیر و کمیابی می رسد بطوریکه هیچ بشری قادر نیست چنین هدایایی طلب کند و یا بدست آورد . [ منظور از این هدایا ، عِلمِ لَدنّی و حقایق ربّانی است . ]

می پرستید اختری کو زَر کُنَد / رُو به او آرید کو اختر کند

ای قوم ، شما آفتاب و ستارگانی را می پرستید که بر اثرِ تابشِ نورِ آنها ، سنگ های معادن به گوهر و زر تبدیل می شود . در حالیکه باید به خدایی توجّه کنید که آن آفتاب و ستارگان را آفریده است . [ به شرح بیت 2592 دفتر اوّل رجوع شود ]

می پرستید آفتابِ چرخ را / خوار کرده جانِ عالی نرخ را

شما خورشید آسمان را می پرستید در حالی که جانِ بلند مرتبۀ خود را حقیر می شمرید . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 24 سورۀ نَمل « یافتم ایشان را قومی که خورشید می پرستیدند نه خدای یگانه را . بدینسان شیطان ، اعمالِ بَدِ ایشان را در نظرشان بیآراست و از راهِ راست بازشان داشت . پس انان هدایت نشوند » . پرستش خورشید در میانِ اقوام باستان رایج بود . چرا که خورشید را منبعِ روشنی و منبعِ لایزالِ گرمی و حرارت و موجبِ رویش گیاهان و اشجار می دانستند از اینرو قومِ سبا نیز که در عربستان جنوبی سُکنی داشتند به پرستش خورشید عقیده داشتند . چنانکه قبل از زرتشت در میانِ آریایی ها مرسوم بود . ]

آفتاب از امرِ حق طَبّاخِ ماست / ابلهی باشد که گوییم او خداست

خورشید ، به امرِ حضرتِ حق به ما خدمت می کند و گرما می بخشد و این واقعاََ حماقت است که بگوییم ، خورشید همان خداست و باید عبادتش کنیم .

آفتابت ، گر بگیرد چون کنی ؟ / آن سیاهی زُو تو چون بیرون کنی ؟

 

برای مثال ، هر گاه خورشید دچارِ گرفتگی و کسوف شود چه می کنی ؟ و چگونه لکۀ سیاه ( سایۀ ماه ) را که بر روی خورشید افتاده بر طرف می کنی ؟

نه به درگاهِ خدا آری صُداع / که سیاهی را بِبَر ، واده شُعاع ؟

آیا در اسن صورت رو به درگاه الهی نمی آورید و دردمندانه نمی گویید خدایا این سیاهی را از روی خورشید برطرف کن و دوباره آن را درخشان فرما . ( صُداع = دردسر ، درد / آری صُداع = اظهار درد می کنی ) [ اشاره به نماز آیات است که معمولاََ به هنگام گرفتن خورشید و ماه و وقوع زلزله و رعد و برق اقامه می شود .

در روزگاران قدیم ، سنّتی در میان عامه مردم رایج بود که به هنگام گرفتن خورشید و ماه بر طاس و طشت می نواختند و عقیده داشتند که بدین وسیله می توان کسوف و خسوف را برطرف کرد . این عمل را در ادبیات فارسی « پَنگان زدن » گویند . ]

گر کُشندت نیم شب ، خورشید کو / تا بنالی ، یا امان خواهی از او ؟

اگر نیمه شب ، کسی به قصدِ کُشتنِ تو بیاید . خورشید کجاست که پیشِ او ناله کنی و یا امان بخواهی ؟

حادثات اغلب به شب واقع شود / و آن زمان معبودِ تو غایب بُوَد

معمولاََ حوادث در هنگامِ شب رُخ می دهد و در آن وقت ، معبودِ تو حضور ندارد . [ تو که خورشید را معبودِ خود ساخته ای ، کاری عاقلانه نکرده ای . چرا که معبودِ تو گاهی طالع می شود و زمانی آفل . یعنی گاهی پیشِ تو حاضر است و زمانی غایب . ]

سویِ حق گر راستانه خَم شوی / وارَهی از اختران ، مَحرَم شوی

اگر با اخلاصِ تمام در برابرِ حضرت حق تعظیم کنی از پرستش ستارگان رهایی خواهی یافت و مَحرَمِ درگاه الهی خواهی شد . [ عبادت خدا سبب می شود که تو از بندگی مخلوقات او رهایی پیدا کنی . چنانکه ستاره پرستان ، سرنوشتِ خود را در دستِ ستارگان می دانستند . در حالی که نجوم و کواکب ، خود مخلوقِ خالقِ حقیقی هستند . ]

چون شوی مَحرَم ، گُشایم با تو لب / تا ببینی آفتابی نیم شب

هر گاه مَحرَمِ درگاه الهی شوی با تو بی پرده سخن خواهم گفت . تا حتّی در نیمۀ شب ، آفتاب را مشاهده کنی . [ اگر قابلیّت آن را پیدا کنی که کلامِ شمسِ حقیقت را دریابی . من نیز اسرار و علومِ ربّانی را برای تو بازگو می کنم تا در تاریکی دنیا و ظلمتِ بشریّت ، آفتابِ حقیقت را آشکارا ببینی . ]

جز روانِ پاک ، او را شَرق ، نَه / در طلوعش ، روز و شب را فرق ، نَه

شمسِ حقیقت ، محلِ طلوعی جز روحِ پاکِ انسانِ عارف ندارد و برای طلوعِ آن شمس ، روز و شب فرقی ندارد . [ حضرت حق ، شمسِ طالعی است که همواره در حالِ تجلّی است و تجلّی او مقیّد به زمان خاصی نیست . البته منظور از این تجلّی ، تجلّی شهودی است نه تجلّی وجودی . چرا که حضرت حق بر همگان به یکسان تجلّی وجودی دارد . امّا این تجلّی ، تنها به شهودِ صاحبدلان در می آید . از اینرو بدان تجلّی شهودی گویند ( مقتبس از شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 24 ) ]

روز ، آن باشد که او شارِق شود / شب ، نمانَد شب ، چو او بارِق شود

روز وقتی فرا می رسد که خورشید طلوع کند و چون خورشید بدرخشد . شب ، دیگر شب نمی ماند بلکه زایل می شود و روز فرا می رسد . [ شارق = طلوع کننده ، آفتاب در هنگامِ طلوع / بارق = درخشان ، تابان ]

چون نمایَد ذرّه پیشِ آفتاب ؟ / همچنان است آفتاب اندر لُباب

ذرّه در مقابلِ آفتاب چیست ؟ همانطور که ذرّه در برابرِ آفتاب ، حقیر و بی مقدار است . این آفتابِ عالمتاب نیز نسبت به عقل و یا صاحبِ عقل ، حقیر و ناچیز است . [ لُباب = برگزیده و خالص هر چیز ، مغز چیزی مانندِ گردو و بادام ]

آفتابی را که رُخشان می شود / دیده پیشش کُند و حیران می شود

 

آفتابی که می درخشد و دنیا را روشن و منوّر می سازد همۀ چشم ها در برابرِ انوارش خیره و حیران می مانَد . [ رُخشان = روشن ، تابان ، رَخشان ]

همچو ذرّه بینی اش در نورِ عرش / پیشِ نورِ بی حدِ موفورِ عرش

 

همین آفتابِ با عظمت را در برابرِ نورِ بیکران و بی انتهای عرش ، به صورتِ یک ذرّه بیمقدار خواهی دید . [ مَوفُور = فراوان ]

خوار و مسکین بین او را بی قرار / دیده را قوّت شده از کردگار

 

همینکه چشمِ دلِ تو از منبعِ لایزالِ الهی نیرو بگیرد . آفتابِ عالمتاب را حقیر و ناچیز و ناپایدار خواهی دید . [ بینشِ عارفانه ، دیدگاهِ انسان را ارتقاء می بخشد . بطوریکه مظاهرِ دنیوی که همگان را سیفته و مجنونِ خود می سازد برای عارف مشربان پشیزی نمی ارزد . آیات مبارک قرآنی در حقیر دانستن حیات منهایِ معنویت ناظر بر همین بینش است . ]

کیمیایی که از او یک مأثَری / بر دُخان افتاد ، گشت آن اختری

 

حضرت حق در مَثَل مانندِ کیمیاگری است که چون تأثیری بر دود نهاد ، در ماهیّت آن تصرّف کرد و از آن دود ، ستاره ای پدید آورد . ( مَأثر = اثر ، نشان / کیمیایی = با یای نسبت به معنی کیمیاگر ، در مثنوی به خداوند اطلاقِ کیمیاگر شده از آن جهت که حضرت حق صانع و خلاقی حاذق است ) [ این بیت از آیه 11 سورۀ فصّلت الهام یافته است « آنگاه خداوند ، ارادۀ آفرینش آسمان کرد . در حالی که آسمان به صورت دود بود … » بر اساسِ تحقیقاتِ نجومی اخیر ، ستارگان و سیارات در آغاز به صورت گازها و بخارهای متراکم بودند که بر اثر نیروی کشش موجود میانِ ذرّات الزاماََ به صورت کروی درآمده اند ( مبانی نجوم ، ص 9 و ستارگان و سپهرنوردی ، ص 15 ) مولانا می گوید : این دُخان ( یا همان گازهای متراکم ) با مشیّتِ الهی به صورتِ نجوم و کواکب درآمد . ]

نادر اِکسیری که از وَی نیم تاب / بر ظَلامی زد ، بِکردَش آفتاب

 

حضرت حق واقعاََ اِکسیری عجیب و بی همتاست که چون نیمۀ پرتوی از او بر تاریکی ( دود ) افتاد ، آن را به خورشید مبدّل کرد . [ اِکسیر = شرح بیت 695 دفتر دوم / ظَلام = تاریکی ]

بوالعجب میناگری کز یک عمل / بست چندین خاصیّت را بر زُحَل

حضرت حق ، کیمیاگر عجیبی است زیرا که با یک کار ( با یک پرتو ) چندین خاصیّت به ستارۀ زُحَل داده است . [ زُحَل = شرح بیت 174دفتر دوم / میناگری = مینا کاری ، مینا به معنی آبگینه است و مینا گر کسی است که روی آبگینه و یا ظروفِ طلایی و نقره ای را با لاجورد و یا لعابِ آبی رنگ نقاشی و تزیین می کند ، در این بیت به معنی کیمیاگر است ]

باقی اخترها و گوهرهایِ جان / هم برین مقیاس ، ای طالب بدان

ای طالبِ حقیقت ، سایر ستارگان و گوهرهای روح را بر همین قیاس بشناس . [ همانطور که حضرت حق ، خواصّی نورانی در ستارگان آسمان نهاده ، در گوهرِ روح نیز خواصّی نورانی قرار داده است . ]

دیدۀ حسّی زبونِ آفتاب / دیدۀ ربّانیی جُو و بیاب

چشمِ حسّی در برابرِ نورِ آفتاب ، عاجز و بی تاب است . زیرا با چشمِ ظاهری نمی توان به انوارِ خورشید نظر کرد . پس باید به دنبال یافتن چشمِ الهی باشی . [ تا وقتی که دیدگاهِ عرفانی پیدا نکرده باشی هر پدیدۀ طبیعی مانندِ ماه و خورشید و ستارگان را بزرگ محسوب می داری بطوریکه ممکن است آنها را در حدِّ ربوبی و الهی بالا ببری . امّا همینکه دیدگاهی والا یابی همۀ عظمت ها در مقابلِ دیدگانت حقیر و خوار می آید . ]

تا زبون گردد به پیشِ آن نظر / شَعشَعاتِ آفتابِ با شَرَر

وقتی که دیدگاهِ الهی پیدا کنی ، خورشید با همۀ انوار و شراره هایش در نگاه تو حقیر و بی مقدار آید . [ شَعشَعات = جمع شَعشَعه به معنی پراکنده شدن نور / شَرَر = پارۀ آتش که به هوا پَرَد ]

کآن نظر نوری و این ناری بُوَد / نار ، پیشِ نور ، بس تاری بُوَد

زیرا دیدگاه الهی ، نورانی است و ماهیّتِ آفتاب ، آتشین . و مسلماََ آتش در مقابلِ نور ، بسیار تاریک و حقیر است .

﴿۳۵﴾ وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ

﴿۳۵﴾ وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ 

﴿۳۵﴾ و من ( اكنون جنگ را صلاح نمي‏بينم) هديه گرانبهائي براي آنها مي‏فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مي‏آورند.

اين مجموعه را اينها گفتگو كردند و اين را هدهد مي‌شنود

و خلاصه : بعد از مشورتش با درباريان خود به طورى كه از اين دو آيه استفاده مى شود نظرش اين شد كه درباره سليمان تحقيق بيشترى كند و كسى را نزد او بفرستد كه از حال او و مظاهر نبوت و سلطنتش اطلاعاتى به دست آورده، برايش بياورد، تا او به يكى از دو طرف جنگ يا تسليم رأى دهد.

بعد گفت: ﴿وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ﴾ ما مي‌آزماييم ببينيم كه اينها آيا با سلطنت مي‌خواهند عمل كنند يا با وحي و دين مي‌خواهند عمل كنند ﴿وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ﴾ يعني «مُنتظرةٌ» ﴿فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾ اين هيئتي كه ما فرستاديم با چه بيان برمي‌گردند

(34) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا

(34) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ

گفت: پادشاهان هنگامي كه وارد منطقه آبادي شوند آن را به فساد و تباهي مي‏كشند و عزيزان آنجا را ذليل مي‏كنند، (آري) كار آنها همين گونه است. 

(افساد قريه ها) به معناى تخريب و آتش زدن و ويران كردن بناهاى آن است و (اذلال عزيزان اهل قريه )، اين است كه آنان را بكشند و اسير كنند و تبعيد نمايند، يا به ايشان زور بگویند.

 

و از ظاهر كلام درباريان، كه كلام خود را با جمله (نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد) آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همين را فهميده بود لذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن، در آخر راى خود را ارائه داد، اول گفت : (ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها...) يعنى، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف و شكست طرف ديگر، يعنى فساد قريه ها و شهرها و ذلت عزيزان آن و چون چنين است، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم، اگر تاب نيروى او را نداشتيم، تا آنجا كه راهى به صلح و سلم داريم اقدام به جنگ نكنيم، مگر اينكه راه، منحصر به جنگ باشد و نظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم.

و جمله (كذلك يفعلون )، بعد از جملات (افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة ) كه اصل وقوع را مى رساند، استمرار آن را نيز مى رساند و معنايش اين است كه : اين رفتار از پادشاهان هميشگى و مستمر است، ( اينطور نيست كه نسبت به كشور ما رفتارشان طورى ديگر شود).

 

﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ﴾ هنوز براي او روشن نشد كه جريان حضرت سليمان جريان وحي و نبوّت است .آنچه در محفل مشورتيِ اين بانو با دولتمردان مي‌گذرد سخن از سلطنت است سخن از وحي و نبوّت نيست

 

 دولتمردان دنيايي وقتي جنگي را شروع كردند همين كار است تخريب ديار و جَعْل اَعزّه, ﴿أَذِلَّةً﴾ است 

 

خب پس معلوم مي‌شود كه كار ملوك اين است اما كار انبيا اين نيست انبيا وقتي وارد بشوند اين‌چنين نيست. مي‌فرمايد: «إذهبوا فأنتم الطلقاء»[16] اين وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه وقتي فاتحانه وارد مكّه شد فرمود: «إذهبوا فأنتم الطلقاء بروید شما آزاد شدگانید» حتي خانه ابوسفيان را هم بَست قرار داد. خب اين خيلي فرق است انبيا وقتي داخل بشوند و پيروز بشوند مي‌گويند: «إذهبوا فأنتم الطلقاء» هرگز ﴿جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ نيست(اما نه به قول مطلق) ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا﴾ (اما نه به قول مطلق، منظور ملوک دنیایی) اما «إنّ الأنبياء إذا دخلوا قرية قالوا إذهبوا أنتم الطلقاء» خب اين سر تا پا نور است اين كجا آن كجا

 

وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ, مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد اين كلام الله است و خداي سبحان امضا كرده كه سلطنت همين است 

برخی  گفتند کل جمله برای مکه سبا است ولی نقل قول پروردگار بدون بیان غلط بودن این جمله مهر تایید بر این جمله است

 

 برخي اين ﴿كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ را تتمّه گفتار اين زن دانستند گفتند براي اين بود كه اين زن در خاندان سلطنت تربيت شد از اعضاي ملوك يمن بود حوادث پادشاهان را يكي پس از ديگري يا ديده بود يا شنيده بود اين وضع را باخبر بود[2] لذا گاهي به صورت فعل ماضي گاهي به صورت فعل مضارع از اين جريان خبر داد گفت: ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ اين براي جريان سلاطين گذشته و خُلق و خوي سلاطين هم همان طغيان و برتري‌طلبي و مانند آن است استنباط من هم اين است كه ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ اگر جناب زمخشري در كشاف و فخررازي در تفسير كبير اين ﴿كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ را حرف امرئه مي‌دانند[3] بر اساس همين جهت است

 سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نمي‌پذيرد كه ﴿كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ كلام الله باشد مايل است كه اين را تتمّه گفتار آن زن بداند زيرا جمع محلاّ به الف و لام كه دارد ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ﴾ اين مورد امضاي الهي نيست خب وجود مبارك داوود به سلطنت رسيد اين‌چنين نبود طالوت آن مُلك را داشت اين‌چنين نبود و وجود مبارك سليمان(سلام الله عليهم اجمعين) به سلطنت رسيد اين‌چنين نيست پس اگر كسي بگويد ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ﴾ جمع محلاّ به الف و لام بياورد اين مورد امضاي خدا نيست كه همه سلاطين اين‌چنين باشند بله آن ملوك طغيانگر اين طورند طالوت اين‌چنين نبود داوود اين‌چنين نبود سليمان اين‌چنين نبود و وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين‌چنين نبود و وجود مبارك حضرت كه ظهور مي‌كند اين‌چنين نيست وجود مبارك حضرت امير كه حاكم شد اين‌چنين نبود وجود مبارك امام مجتبي در آن هشت ماه اين‌چنين نبود خب پس نمي‌شود به صورت جمع محلاّ به الف و لام گفت هر قدرتمندي دو كار مي‌كند يكي تخريب بلاد يكي تذليل اعزّه اين‌چنين نيست.

جمع محلى به لام، به اسم جمعى مى گویند که بر سر آن الف و لام جنس وارد می‌شود.

 

 در چنين فضايي ذات اقدس الهي بلافاصله منطق سليمان را نقل كرد كه ما با آب و خاك كسي كاري نداريم ما به افراد عادي اين مملكت هم كاري نداريم ما اين عزيزان بي‌جهت را ذليل مي‌كنيم همين خب اين وجود مبارك سليمان سه حرف زده با افراد عادي كار نداريم با آب و خاك و كشورتان كار نداريم دامداري و كشاورزي شما كار نداريم فقط همين سلاطين بي‌جهت را ما تنبيه مي‌كنيم

 

 

برخيها هستند كه همين كه اينها را امر به معروف و نهي از منكر بكني به آنها برمي‌خورد ﴿إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ و هنگامي كه به آنها گفته شود: «از خدا بترسيد!» (لجاجت آنان بيشتر مي‏شود)، و لجاجت و تعصب، آنها را به گناه مي‏كشاند﴾[4] اينها عزيزان بي‌جهت‌اند اگر امر به معروف كردي نهي از منكر كردي مي‌گويند به عزّت ما برخورد اين همان عزّت بي‌جهت است عزّت بي‌جهت, ذلّت باجهت را به همراه دارد. در قرآن كريم آمده بعضيها را ما رسوا مي‌كنيم[5] براي اينكه اينها عزيز بي‌جهت بودند اين غير از عذاب جهنم است كه براي بدن است اين جسم را مي‌سوزاند اما آبروبري, ذليل كردن اين براي كيست ﴿عَذَابَ الهونِ عذاب خواركننده﴾[7], خواري, رسوايي اين براي چه كسي است؟ براي كسي است كه ﴿إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ اين عزيز بي‌جهت است كه چرا به من امر به معروف كردي چرا نهي از منكر كردي چرا به من گفتي فلان معصيت را نكن اين ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ اگر ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ اين عزيز بي‌جهت بود ذليل باجهت است اين ذلّت باجهت او يا در دنيا به وسيله داوود و طالوت و سليمان(سلام الله عليهم) ظهور مي‌كند يا در قيامت، بالأخره اگر انبيا قادر بشوند آن عزيزان بي‌جهت را ذليل مي‌كنند وجود مبارك سليمان هم همين حرف را زد فرمود ما كه وارد بشويم آن عزيزان بي‌جهت را ذليل مي‌كنيم اما كاري به ديار نداريم كجا را خراب كرديم كجا را ويران مي‌كنيم تهديد وجود مبارك سليمان هم در همين است خب خيلي فرق است پس اگر ما بگوييم ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ سخن خداست و امضاي اوست بايد قرينه‌اي بياوريم كه مثلاً تقييد شده است تخصيص شده است يعني بعضي ملوك اين طورند و خداوند آن وقت تصديق مي‌كند اما اگر تخصيصي نيست تقييدي نيست تبعيضي نيست جمع محلاّ به الف و لام است جا براي امضا نيست.

 

قرآن «يُفسّر بعضه بعضها» اين است معنايش اين نيست كه بلافاصله در كنار او باطل مي‌كند در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) همين است فرمود قرآن «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ»[10] اينها كه «أخذوا ببعضٍ و تركوا بعضا» اين درست نيست فرمود قرآن «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ»

 

 اين ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ  هر آن كس را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى فرمانروايى را باز ستانى و هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى همه خوبيها به دست توست و تو بر هر چيز توانايى﴾[14] اينها آزمون است و قدرت را اگر ذات اقدس الهي به كسي داد هرگز نعمت الهي نيست اين آيات مكرّر خوانده شد كه برخيها داشتنِ مال و مانند آن را كرامت مي‌دانند خدا فرمود: ﴿كَلَّا﴾[15] ما هرگز كسي را با دادن مال اكرام نكرديم اكرام در قيامت روشن مي‌شود بله اگر معنويّت و فضيلت و عقل و عدل و اينها باشد بله اكرام الهي است اما مال و قدرت و اينها آزمون است بعضيها مبتلا به فقرند بعضيها مبتلا به ثروت‌اند بعضيها مبتلا به بيماري‌اند در تخت بيمارستان بعضي مثل ماها مبتلا به سلامتيم در مسجد و حسينيه مبتلا يعني مُمتحَن درباره هر دو [در سورهٴ مباركه ‌«‌فجر»] تعبير به ابتلا آمده است. ابتلا يعني آزمون اين‌چنين نيست كه حالا انسان سالم مبتلا نباشد انسان بيمار مبتلا باشد منتها او فهميد در كلاس امتحان است ما نمي‌فهميم