(40) قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ
(۴۰) (اما) كسي كه دانشي از كتاب (آسماني) داشت گفت، من آنرا پيش از آنكه چشم بر هم زني نزد تو خواهم آورد! و هنگامي كه (سليمان) آنرا نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا ميآورم يا كفران ميكنم ؟
و مراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس كتابهاى آسمانى است و يا لوح محفوظ .
مفسرين در اينكه اين علم چه بوده، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: اسم اعظم بوده. بعضى ديگر گفته اند: آن اسم اعظم عبارت است از حى قيوم. بعضى ديگر گفته اند: آن ذو الجلال و الاكرام بوده. بعضى ديگر گفته اند: اللّه الرحمان بوده. بعضى آن را به زبان عبرانى (آهيا شراهيا) دانسته اند و بعضى گفته اند: آن عالم چنين دعا كرد: (يا الهنا و اله كل شى ء الها واحدا لا اله الا انت، ايتنى بعرشها - اى معبود ما و معبود هر چيز كه معبودى واحد هستى و جز تو معبودى نيست، تخت او را برايم بياور) و سخنانى ديگر از اين قبيل. و ما در جلد هشتم اين كتاب - در بحثى كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم - گفتيم كه : محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد، از قبيل الفاظ و يا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد لابد، حقيقت اسم خارجى است، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه : آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است.
https://film.tebyan.net/film/213929/%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%A7%D8%B9%D8%B8%D9%85-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C
و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسرين گفته اند نيامده، تنها و تنها چيزى كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص نامبرده كه تخت ملكه سباء را حاضر كرد علمى از كتاب داشته و گفته است : (من آن را برايت مى آورم ) غير از اين دو كلمه در باره او چيزى نيامده، البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده، پس معلوم مى شود كه آن شخص علم و ارتباطى با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برده خدا از اجابتش تخلف نمى كرده. و به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است.
از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكرى و اكتسابى و تعلم بردار نبوده است.
(انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك ) - كلمه (طرف ) به طورى كه گفته اند: به معناى نگاه و چشم برگرداندن است و (ارتداد طرف ) به معناى اين است كه آن چيزى كه نگاه آدمى به آن مى افتد، در نفس نقش بندد و آدمى آن را بفهمد كه چيست، پس مقصود آن شخص اين بوده كه من تخت ملكه سباء را در مدتى نزدت حاضر مى كنم كه كمتر از فاصله نگاه كردن و ديد آن باشد.
در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين مطلب در كنار آن آيه مبسوطاً گذشت كه اگر آن كسي كه ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ توانست چنين كاري بكند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه ﴿عنده علم الكتاب﴾ است قدرت بيشتري دارد آخرين آيه سورهٴ مباركهٴ «رعد» يعني آيه 43 كه:
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ﴿۴۳﴾
آنها كه كافر شدند ميگويند تو پيامبر نيستي، بگو كافي است كه خداوند و كساني كه علم كتاب (و آگاهي بر قرآن) نزد آنهاست گواه (من) باشند. (۴۳)
بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شد[5] و رواياتش هم خوانده شد
[5] . الامالي(شيخ صدوق)، ص564 و565؛ العمدة(ابن بطريق حلي)، ص124.
خب بالأخره اين كسي كه خدمت سليمان است ﴿عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ در اختيارش است آن كه ﴿علم الكتاب﴾ دارد خب به مراتب، بالاتر است اين شخص حالا آصف بن برخيا بود كه در بعضي از نصوص هست[6] يا فرد ديگر، اين گفت قبل از اينكه چشمتان برگردد نه برگرداني قبل از ردّ طَرْف نيست قبل از ارتداد طرف است اين چشم كه سيّار است بالأخره گاهي شرق گاهي غرب همين طور ميگردد قبل از اينكه اين دستگاه ديد برگردد من اين تخت را ميآورم معلوم شد اين مورد تصويب وجود مبارك سليمان قرار گرفت و به اذن آن حضرت اين شخص اين كار را كرد. اوّلي مورد تصويب قرار نگرفت حضرت اذن نداد و آن ﴿عفريت من الجن﴾ هم اين كار را نكرد دومي مورد تصويب قرار گرفت با اذن حضرت(سلام الله عليه) همراه بود او اين كار را كرده
﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ﴾ گفتن همان و آوردن همان! تخت عظیم از يمن به فلسطين آمد ﴿فَلَمَّا رَآهُ﴾ وجود مبارك سليمان اين تخت را نزد خودش ديد ﴿قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ اين حضور تخت با اين عظمت از فاصله دور كمتر از يك چشم به هم زدن از قدرت الهي است ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ تا خدا ما(من) را بيازمايد ببيند ما(من) شاكريم يا كفران نعمت داريم ﴿لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾.
گفتند شكر دو خصيصه دارد يكي قيد موجود است يكي صيد مفقود, اگر كسي نعمتي دارد شاكر باشد اين شكر دو كار ميكند يكي اين موجود را به بند ميكشد حفظ ميكند دوم آنچه ندارد را صيد ميكند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾ معنايش همين است يعني قيد الموجود و صيد المفقود اينكه فرمود من اضافه ميكنم يعني آنكه داريد حفظ ميكنم آنچه هم نداريد به شما ميدهم اين خصيصهٴ شكر است.
كفران نعمت هم در معرض تهديد است غالباً تهديد الهي به صورت ضمني و تلويحي است ولي وعده الهي و تحبيب الهي صريح است اين مسئله ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[7] از همين قبيل است نفرمود «لئن كفرتم لاعذبنّكم» غالباً رحمت الهي طوري است كه وعده را به صورت صريح و مطابقه, وعيد را به صورت ضمني و تلويحي ذكر ميكند اينجا هم درباره ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چون خداي سبحان غنيّ محض است ﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾
اسم اعظم, لفظ نيست كسي اين الفاظ را مثلاً «يا حيّ و يا قيّوم» را بگويد مشكلش حل بشود مفهوم نيست تا كسي معناي حيّ و قيّوم را بداند يا مفهوم الله را خوب تصوّر بكند بتواند مردهاي را زنده كند بستهاي را بگشايد از اين قبيل نيست
https://www.youtube.com/watch?v=tmvXeTpHco4
«و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء»[11] آن است كه جهان را پر كرده اين اسم يا صغير است يا عظيم است يا اعظم آنها راهگشا هستند اگر كسي به مقاماتي رسيده است كم و بيش با آنها آشنا ميشود وقتي با آنها آشنا شد نظام عالم را دارد اداره ميكند براي اينكه نظام عالم با اسماي الهي اداره ميشود اينكه گفته شد «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء» زمان و زمين را اسماي الهي اداره ميكنند آن اسماي الهي مقامات حقيقي و عيني است و انسانها مظهر آنها ميشوند اگر مظهر شدند يعني آن شمس در اين آينه ميتابد خب اين وقتي كه آينه شد روشن ميكند اگر آينهاي در قبال اسم محيي قرار گرفت خب به بركت او مرده زنده ميشود اگر اسم شافي در اين آينه تابيد خب دعاي او بيمار را شفا ميدهد اگر اسم رازق در اين آينه تابيد به بركت او فقر برطرف ميشود خب پس سخن از الفاظ نيست سخن از مفاهيم نيست سخن از موجودات خارجي نيست
اين ديگر با درس و بحث حاصل نميشود اين راه فكري ندارد كه مثلاً انسان نزد كسي سي, چهل سال درس بخواند كمتر و بيشتر درس بخواند كه من ميخواهم مظهر اسم اعظم بشود اين نيست اين نظير فقه و فلسفه و كلام و اينها نيست كه انسان درس بخواند مرجع بشود استاد بشود اينها نيست اين در بخش عملي است كه بارها عرض شد كه اين به قداست روح وابسته است
وجود مبارك حضرت ميخواهد بفرمايد اينها تازه براي شاگردان ماست. وقتي ميبينيد شاگردان او چنين كاري ميكنند اجمالاً يقين پيدا ميكنيم او برتر از اينهاست اما چقدر برتر است ما نميدانيم. وقتي به شاگردانش ارجاع ميدهد ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي﴾ يعني من خيلي بيش از اين هستم آنچه شما كرديد تازه به اذن من است پس مقام وجود مبارك سليمان خيلي بيش از اينهاست
سِحر شعبده جادو همه اينها جزء علوم غريبه است و درس و بحث دارد و آدم ميتواند ياد بگيرد منتها بيراهه و كجراهه است و دين حرام كرده اما اينچنين نيست كه علم نباشد يك موضوع دارد يك محمول دارد يك نسبت دارد راه فكري دارد مفهوم است وقتي مفهوم شد قابل درس و بحث است اما آن از سنخ مفهوم نيست مثل اينكه انسان يك كسب دارد يك ارث اگر ارث است كه ديگر از راه كسب حاصل نميشود يك پيوند ميخواهد چطور پسر از پدر ارث ميبرد يك آقا بگويد من هم زحمت بكشم از پدرت ارث ببرم ميگويد اين شدني نيست اين يك پيوند خارجي است شما ميخواهيد با كسب، مال فراهم بكنيد بيش از ما هم ممكن است مال فراهم بكنيد اما از راه ارث نيست ارث درسخواندني نيست تو بخواهي درس بخواني وارث بشوي يعني چه؟! اگر گفتند علما ورثه انبيا هستند آن راه را دارند ميگويند آن علمايي كه با مفهوم سر و كار دارند كه اينها وارث انبيا نيستند اينها علمالدراسه دارند خب بنابراين يك پيوند ميخواهد آن پيوند راه علمي نيست مفهوم نيست وقتي مفهوم نشد موضوع نيست محمول نيست تصوّر نيست تصديق نيست برهانپذير نيست علم نيست يك چيز ديگر است.
نفس را انسان اگر تقويت كند خيلي از كارها را ميكند.
همه ما در عالم رؤيا خوابهايي را كم و بيش ميبينيم اين خواب ميبينيم يعني چه؟ علم غيب پيدا ميكنيم ديگر, كسي ميشود در مدّت عمر خواب صادق نديده باشد خيلي كم است يا خودمان ديديم يا از ديگران آموختيم تجربه كرديم رؤياي صادقه يعني علم غيب ما فهميديم كه فلان حادثه اتفاق ميافتد, معني علم غيب همين است، خب چرا علم غيب داريم؟ براي اينكه اين موجودات قبل از اينكه در عالم طبيعت بيايند در عالم مثال هستند ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[16] هستند در عالم قضا و قدر هست روح هم مجرّد است زمان و زميني نيست اين روح مجرّد با او ارتباط پيدا ميكند بعد ميبيند حالا يا با تعبير يا بيتعبير كه چنين حادثهاي اتفاق ميافتد و ميافتد اگر ما بيداريهايمان را كنترل كنيم خيلي از ماها به غيب ميرسيم منتها اين سقفي دارد آنها با اين رياضت اين بدن را محروم كردند از اشتغالات, در حال بيداري مثل خواباند ما چرا در خواب، غيب را ميبينيم براي اينكه مزاحم نداريم اين پنج مزاحم يعني حواس پنجگانه مزاحم ماست روح كه نميخوابد اين حواس ظاهري است كه ميخوابد وگرنه روح كه دارد سفر ميكند منتها اگر كسي اين روح را نپرورانده باشد صبح كه بلند شد يك مُشت اضغاث و احلام يادش است اگر او را تربيت كرده باشد به ديار مرسلات ميرود خب اگر كسي رياضت كشيده باشد اين روح را كنترل ميكند خواستههاي بدن را كنترل ميكند انسان در حالت بيداري مثل خواب است مزاحمي ندارد چون نه توجّهش به شرق است نه توجّهش به غرب است نه به خوردن است نه به پوشيدن است نه به نوشيدن است برنامهاي ندارد جز توجّهات غيبي، آن وقت روح هم كه مجرّد است با غيب تماس ميگيرد آن غيب گاهي راست است گاهي دروغ است و مانند آن, اما كسي كه داراي روح قدسي است ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ است و آينه شد تا اسماي الهي در او بتابد او جز حق چيز ديگر نميبيند
در جريان طالوت و جالوت و داوود(سلام الله عليه) وقتي پيامبر آن عصر طبق آيه 247 سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ آنها گفتند: ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ دليل آنها هم اين بود كه ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾ چون ما تمكّن ماليمان بيشتر است ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ ﴾ هر جا سخن از ﴿نَحْنُ أَحَقُّ﴾ است سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ﴾ است اين حرف شيطنت است براي اينكه شيطان گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[2] و در برابر او خضوع نميكنم اينجا هم همين گروه در برابر پيامبر عصرشان ميگفتند ما طالوت را به عنوان زعيم قبول نداريم چرا؟ چون وضع مالي او كمتر از ماست و ما متمكّنتر و سرمايهدارتر از او هستيم ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ اين ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ﴾ همان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ شيطان است هر جا سخن از اين است كه من چون امكانات مالي دارم بهتر از ديگري هستم اين سخن, سخن شيطان است اما وجود مبارك سليمان همين امكانات را داشت اما همين كه اين قدرت را ديد كه تخت از يمن به فلسطين در كوتاهترين مدت آمده فرمود: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾ اين فرق آن وحي و نبوّت از يك سو و تمكّن مادي از سوي ديگر است.
اگر خداوند به ما نیز استعدادی را در هر زمینه ای عطا کرده است نباید این باعث تفاخر ما شود و فخر فروشی کنیم باید بدانیم که این ها همه وسایل آزمایش ما هستند و در برابر همه این استعداد ها باید روزی پاسخگو باشیم
إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ ﴿۷۶﴾
قارون از قوم موسي بود اما بر آنها ستم كرد، ما آنقدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل صندوقهاي آن براي يك گروه زورمند مشكل بود، به خاطر بياور هنگامي را كه قومش به او گفتند: اين همه شادي مغرورانه مكن كه خداوند شادي كنندگان مغرور را دوست نميدارد. (۷۶)
وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ﴿۷۷﴾
و در آنچه خدا به تو داده سراي آخرت را جستجو كن، بهره ات را از دنيا منما، و همانگونه كه خدا به تو نيكي كرده است نيكي كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد. (۷۷)
قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ ﴿۷۸﴾
(قارون) گفت: اين ثروت را به وسيله دانشي كه نزد من است به دست آورده ام، آيا او نميدانست خداوند اقوامي را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! (و هنگامي كه عذاب الهي فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤ ال نميشوند (و مجالي براي عذرخواهي آنان نيست). (۷۸)
طليعه بحث قرآن از سورهٴ مباركهٴ «بقره» با اين اساس و پايه شروع شد كه هم كتاب تدوين هم كتاب تكوين با اسماي الهي تفسير ميشود. كتاب تدوين يعني قرآن كريم بعد ازهر آيه (انتهای آیه) يا قبل از شروع به مطالب آن آيه در صدر آن آيه بعضي از اسماي حسناي الهي ذكر ميشود آن اسما ضامن مضمون آن آيه است اگر آيه, آيه رحمت و مغفرت باشد پايانش ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[1] است.
كتاب تكويني خدا كلمات تكويني خدا يعني آسمان و اهل آسمان زمين و اهل زمين آنها هم با اسماي الهي اداره ميشوند كه فرمود: «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء»[4] و مانند آنچه در دعاي پربركت «سمات» و ادعيه و مناجات ديگر است و روشن شد كه اسما, حقايق خارجياند مظاهري هم دارند الفاظ نيستند مفاهيم نيستند و مانند آن. عالَم را اسماي الهي اداره ميكند و فرشتگان با اسماي الهي آشنا ميشوند و عالم را به اذن خدا تدبير ميكنند ميشوند مدبّرات امر همين ملائكه كه با آگاهي از اسما مدبّرات امرند اينها شاگردان انسان كاملاند كه نمونه بارزشان اهل بيت(عليهم السلام)اند كه فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾[5] بعد فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[6] در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد كه منظور, قضية في واقعة نيست منظور شخص حضرت آدم نيست منظور انسان كامل است كه اين انسان كامل در هر عصري به صورت پيغمبري ظهور ميكند گاهي آدم است گاهي نوح است گاهي ابراهيم است گاهي انبياي ديگر(عليهم السلام) يعني انسانهاي كامل معلّم ملائكهاند محور درس آنها هم اسماي حسناي الهي است با اسماي الهي انسان كامل, ملائكه را آشنا ميكند آنها ميشوند مدبّرات امر غرض اين است كه پايه قرآن اين است اساس قرآن اين است انسان كامل عالِم اسما هستند (يك) آن اسما را ياد ملائكه ميدهند (دو) ملائكه با آن اسما دارند كلّ عالم را تدبير ميكنند (سه)بنابراين سليمان و امثال سليمان هر كاري كه ميكنند زير پوشش آن اسماست.
The one who had knowledge was a man ( Ṭ ) , whose name is usually given as Āṣ if ibn Barkhiy ā , who knew a secret Name of God that, when invoked, caused one’s supplication to be answered (Q, Ṭ ).
It is reported that Ibn Mas ʿ ūd said that the man was Khi ḍ r , the name traditionally attributed to the mysterious undying servant of God who became Moses’ teacher in 18:65–82 .
Some even say that the speaker of these words was Solomon himself and that they were said to the ʿ ifr ī t (R). Al-R ā z ī prefers this last interpretation, since it seems to fit better with the context: as a prophet, Solomon would have been most knowledgeable about the Book, and he expressed gratitude to God for seeing the throne appear before him, implying that Solomon did it himself.
By Book is understood the Preserved Tablet ( 85:22 ), the books of the prophets, or a book particular to Solomon (R), though what this book could be is not specified.
To mention here that God is Self-Sufficient serves to emphasize that He has no need of gratitude from human beings and is neither helped by its presence nor harmed by its absence.
It is narrated from Imam Hadi (as) that the one with whom was some knowledge (of a part) of the Divine Book was ’Asif Burkhiya, Solomon’s minister and his sister’s son.
Imam Baqir (as) said:
‘The great name of the Allah contains seventy three letters and ’Asif-ibn-Burkhiya knew only one letter of it, by the power of which he did such a surprising thing.”
I will bring it to you before your eye twinkles”,
commentators have delivered different considerations. But, regarding to other verses of the Qur’an, its reality can be found out.
Surah ’Ibrahim, No. 14, verse 43 says:
“…Their eyes (and eyelids) not blinking…”
مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ ﴿۴۳﴾
گردنها برافراشته، سر به آسمان كرده، حتي پلك چشمهايشان بيحركت ميماند (چرا كه به هر طرف نگاه كنند نشانه هاي عذاب آشكار است) و (لذا) دلهايشان به كلي (فرو ميريزد و) خالي ميگردد! (۴۳)
which implies that on the Hereafter Day people will be so terrified that their eyes will be in a gazing state and even their eyelids do not blink.
Thus, the purpose of this Qur’anic sentence is that before Solomon had time enough to blink, that person could bring the throne of the Queen of Sheba before him.
عياشى در تفسير خود و با سند روايت كرده كه موسى بن محمد بن على بن موسى ( يعنى موسى مبرقع، فرزند حضرت جواد (عليه السلام)، به يحيى بن اكثم (بزرگترين دانشمند آن روز)، برخورد و ابن اكثم از او سوالاتى كرد و او گفت : من داخل شدم بر برادرم على بن محمد، امام هادى، (عليه السلام) و ميان من و او مواعظى گفتگو شد، تا آنجا كه من سر در طاعتش نهادم و عرضه داشتم فدايت شوم، ابن اكثم از من مسائلى پرسيده و فتوا خواسته است، برادرم خنديد و پرسيد آيا فتوا دادى در آن مسائل ؟ عرضه داشتم : نه، فرمود چرا؟ عرضه داشتم چون آن مسائل را نمى دانستم، فرمود: آنها چه بود؟ عرضه داشتم : يكى اين بود كه گفت مرا خبر ده از سليمان. آيا محتاج به علم آصف بن برخيا بود؟
در پاسخ فرمود اى برادر بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم، مراد از اين آيه كه پرسش كردى كه خداى تعالى در كتابش فرموده : (و قال الذى عنده علم من الكتاب ) و او آصف بن برخيا است و سليمان از آنچه آصف مى دانست عاجز نبود، ليكن مى خواست به مردم بفهماند كه آصف، بعد از او وصى و حجت است و علم آصف پاره اى از علم سليمان بوده، كه به امر خدا به وى به وديعت سپرده بود و خدا اين را به فهم سليمان الهام كرد تا او حواله به آصف دهد، تا در نتيجه امت، بعد از درگذشت او در امامت و راهنمايى آصف اختلاف نكنند، همانطور كه در زمان داود نيز، خداى تعالى علم كتاب را به سليمان فهمانيد، تا داود وى را در زندگى خود به امامت و نبوت بعد از خود معرفى كند، تا حجت بر خلق موكد شود.
--------------
Abusa‘id Khidry narrates a tradition from the holy Prophet (S) and says:
“I asked him about the meaning of the ‘one with whom was some knowledge (of a part of the (Divine) Book’, (which is found in the story of Solomon).
He answered:
‘He was the inheritor of my brother Solayman-ibn-Dawud’.
I inquired:
“Whom is it about the one:
‘with whom is the knowledge of the Book’?”
He answered:
‘He is my brother Ali-ibn-Abi-Talib’ (as)”12
----------------
Some Islamic traditions indicate that, disregard to time and place, Imams, the infallible, (as) can attend in some places. For example, Imam Jawad (as) at the moment of his father’s martyrdom, went from Medina to Tus.
Imam Kazim (as) came out of his prison and presented in Medina. At the time of his captivity, Imam Sajjad (as) went to Karbala and buried his father’s body, Imam Hussayn (as). Before his martyrdom, Imam Hussayn (as) took a handful of the soil of Karbala and gave it to Um-us-Salamah in Medina.
https://www.aparat.com/v/NJYoc/%D8%AD%D8%A7%D8%AC_%D8%A2%D9%82%D8%A7_%D8%B9%D8%A7%D9%84%DB%8C%2F%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%B7%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D8%B6_%D8%A2%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%87%D9%84%D9%88%D9%84
علامه حسن زاده آملي ,فصوص الحکم
http://www.shiadars.ir/fa/node/48204, 13:50-19:07;
دورنوردی
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B1%D8%AF%DB%8C
https://didarejan.com/%da%86%d8%a7%d8%b1%d9%87-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%b3%d9%84%db%8c%d9%85%d8%a7%d9%86/
گفت عفریتی که تختش را به فن / حاضر آرم ، تا تو زین مجلس شدن
عفریتی به سلیمان گفت : من پیش از آنکه تو از جایگاهت برخیزی و بروی ، تختِ بلقیس را با فنّ سِحر و جادو در اینجا حاضر می کنم . [عفریت = مشتق از عَفر ( = خاک ، به خاک مالیدن ) به معنی مردِ زشت روی نیرومند است ( مفردات راغب ، ص 351 ) . زمخشری و امام فخر رازی در تفسیر خود در معنی عفریت گفته اند : مردی خبیث و مهیب که پشتِ حریفان را به خاک می رساند ( الکشّاف ، ج 3 ، ص 367 و التفسیر الکبیر ، ج 24 ، ص 197 ) . طبرسی از قول ابن عباس گفته است : عفریت به معنی سرکش و گُربُز است ( مجمع البیان ، ج 7 ، ص 233 ) ]
گفت آصف : من به اسمِ اَعظمش / حاضر آرم پیشِ تو در یک دَمش
گر چه عفریت اوستادِ سِحر بود / لیک آن از نفخِ آصِف رُو نمود
حاضر آمد تختِ بلقیس آن زمان / لیک ز اصف ، نَه از فنِ عفریتیان
گفت : حَمدِالله بر این و صد چنین / که بدیدستم زِ رَبّ العالَمین
آصف گفت : من به کمک اسمِ اعظم تختِ بلقیس را در یک لحظه به حضور تو می آورم . غالب مفسران قرآن کریم منظور از آن شخص را در این آیه ، آصف بن برخیا که خواهرزاده و وصیّ سلیمان بود می دانند و عده قلیلی از مفسران می گویند منظور جبرییل و یا خضر بوده است . ابن عربی در فصِ سلیمانی مشروحاََ به کرامت و خرق عادت آصف پرداخته و بیانات عمیقی ایراد کرده است وی گوید :
آصف بن برخیا که مؤیّد در نزدِ خدا بود . با تکیه بر قدرتِ ملکوتی می توانست در جهان هستی تصرّف کند . از اینرو آصف در تختِ بلقیس تصرّف کرد و صورتِ تخت را در مملکتِ سبا از مادّه اش خلع کرد و آن را در نزدِ سلیمان ایجاد نمود . زیرا انسان کامل مظهر تمام و کمال اسم «فاطر» و «خالق» است و می تواند به اذنِ الهی کلمه خلّاقۀ «کُن» را بگوید و در همان لحظه چیزی موجود شود . بنابراین فضیلتِ آصف بر آن عفریتِ جنّی این بود که آن عفریت می خواست از طریقِ استمداد از تأثیراتِ فلکی و خواص و طبایع اشیاء مادّی ، همانطور که در واقع و نفس الامر وجود داشت به بیت المقدس انتقال دهد . امّا آصف در ماهیّتِ تخت تصرّف کرد و از طریق اعدام و ایجاد ، آن را نزدِ سلیمان حاضر کرد یعنی در یک لحظه تخت را در سبا نابود کرد و در لحظه ای در نزدِ سلیمان ایجاد نمود . جامی در شرح بیانات ابن عربی می گوید : سلیمان قطبِ وقت بود و متصرّف و خلیفه در عالَم بود . و خوارق عادات از اقطاب کم صادر می شود بلکه از نایبان ایشان واقع می شود . ]
عوام بر این گمان اند که اگر اسم اعظم را حفظ کنند و به خاطر بسپارند و یا با خود حمل کنند . دعایشان مستجاب می گردد و حتی قدرت تصرف در عناصر طبیعت پیدا می کنند . و چنین معروف است که بر خاتم حضرت سلیمان (ع) نیز اسم اعظم نقش بسته بود . و او بدین خاطر بر قوای طبیعت حکم می راند . در مورد اسم اعظم و اینکه کدامیک از اسماءالله ، اعظم است اختلاف نظر وجود دارد . بعضی همه اسماء خدا را اسم اعظم دانسته اند . و برخی ، اسم الله ، حی ، قیوم ، باطن و … را اسم اعظم می شمرند . ولی آنچه مسلم است این است که حفظ الفاظ و به خاطر سپردن چند اسم نمی تواند تأثیر حقیقی داشته باشد . چه قدرت تأثیر اسم اعظم و یا هر اسم از اسماءالله بستگی تام و تمامی به وصول به حقیقت آن اسم دارد آن هم نه وصول ذهنی و علمی ، بلکه وصول عینی و تحققی . این امر با تهذیب نفس و ریاضت و مداومت بر ذکر حق حاصل می شود که لازمۀ آن سفر کردن از وجودِ موهوم و سرای خودبینی و منی است . وقتی چنین حالتی برای کسی پیدا شود . هر اسمی از اسماء الهی برای او در حکمِ اسمِ اعظم است و می تواند بدان نامِ مهین ، تصرفاتی در عالم کند . چنانچه شخصی به بایزید بسطامی گفت : اسم اعظم کدام است ؟ جواب داد : تو اسم اصغر به من بنمای تا من اسم اعظم به تو بنمایم . میبدی گوید : اسم اعظم در غایت خفاست و اطلاع بر آن بر صفاست . ( رجوع کنید ، اصطلاحات الصوفیه ، ص 8 و فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی ، ص 43 ) .
در ابتدای دعای سِمات تاثیرات شگرف اسم اعظم بیان شده است.
https://www.youtube.com/watch?v=9gLVFcgou9k