(55) لَا جُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبَائِهِنَّ وَلاَ أَبْنَائِهِنَّ وَلاَ إِخْوَانِهِنَّ وَ

(55) لَا جُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبَائِهِنَّ وَلاَ أَبْنَائِهِنَّ وَلاَ إِخْوَانِهِنَّ وَلاَ أَبْنَاءِ إِخْوَانِهِنَّ وَلاَ أَبْنَاءِ إِخْوَانِهِنَّ وَلاَ أَبْنَاءِ أَخَوَاتِهِنَّ وَلاَ نِسَائِهِنَّ وَلاَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ وَاتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيداً

(۵۵) بر آنها (همسران پيامبر) گناهي نيست كه با پدران، و فرزندان، و برادران، و فرزندان برادران، و فرزندان خواهران خود، و زنان مسلمان و بردگان خويش (بدون حجاب و پرده تماس بگيرند) و تقواي الهي را پيشه كنيد كه خداوند بر هر چيزي آگاه است.

 

از آنجا كه در آيه گذشته حكم مطلقى در باره حجاب در مورد همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده بود و اطلاق اين حكم اين توهم را به وجود مى آورد كه محارم آنها نيز موظف به اجراى آن هستند و تنها از پشت پرده بايد با آنها تماس بگيرند، آيه فوق نازل شد و حكم اين مساله را شرح داد.

مى فرمايد: (بر همسران پيامبر گناهى نيست كه با پدران ، فرزندان ، برادران ، فرزندان برادران ، فرزندان خواهران خود، و زنان مسلمان ، و بردگان خود بدون حجاب تماس داشته باشند)

و به تعبير ديگر محارم آنها كه منحصر در اين شش گروهند مستثنى مى باشد، و اگر گفته شود افراد ديگرى نيز جزء محارم هستند كه در اين شش گروه نامى از آنها به ميان نيامده مانند عموها و دائيها. در پاسخ بايد گفت :

هنگامى كه عمه و خاله نسبت به پسر برادر و پسر خواهر محرم باشد عمو و دائى نيز نسبت به دختر برادر و دختر خواهر محرم خواهد بود (چرا كه ميان (عمو) و (عمه )، و نيز (دائى ) و (خاله ) هيچ تفاوتى نيست ).

(پدر شوهر) و (پسر شوهر) نيز جزء محارم زن محسوب مى شود، چرا ذكرى از اينها در اينجا به ميان نيامده ؟ درحالى كه در آيه 31 سوره (نور) آنها نيز به عنوان محارم مطرح شده اند.

 

آيه 31 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين بود :

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=24&ayat=%DB%B3%DB%B1&user=far&lang=far&tran=2

پاسخ اين سؤ ال نيز روشن است ، زيرا در اين آيه منحصرا سخن از حكم همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان است ، و مى دانيم پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان نزول اين آيات نه پدرش در حيات بود، و نه اجدادش و نه فرزند پسرى داشت.

 

زن‌ها فقط مي‌توانند نزد زن‌هاي مسلمان بي‌حجاب باشند (همانند آنچه كه در سوره نور آمده است) نزد زن‌هاي غير مسلمان نمي‌توانند بي‌حجاب باشند چرا؟ براي اينكه زن‌هاي غير مسلمان اگر اينها را بي‌حجاب ديدند ممكن است براي همسرانشان و ديگران تعريف كنند يك طمع غايبانه پيدا بشود. لذا گفتند زن اگر بخواهد بي‌حجاب باشد نزد زن‌هاي با ايمان بي‌حجاب باشد كه اين زن‌هاي باايمان هم خودشان محرم‌اند هم اسرار را حفظ مي‌كنند نمي‌روند نزد نامحرمان بگويند. پس زن حق ندارد پيش هر زني خود را بيارايد. زن‌ها هم بايد بدانند كه در مجالس جشن يا غير جشن اگر يك زن ديگري را ديدند كه از اينها با جمال‌تر است حق ندارند جمال و زيبايي آن زن را براي همسرشان نقل بكنند

و اما جمله مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ همانگونه كه در تفسير سوره (نور) نيز گفتيم مفهوم وسيعى دارد هم كنيزان را شامل مى شود و هم غلامان را، اما طبق بعضى از روايات اسلامى اختصاص به كنيزان دارد، و بنابر اين ذكر آنها بعد از ذكر زنان به طور كلى ممكن است از اين نظر باشد كه كنيزان غير مسلمان را نيز شامل مى شود .

 اگر ما از روز اول اين عفاف را حفظ مي‌كرديم گرفتار مصیبت بزرگ نمي‌شديم. طلاق، بخش وسيعي منشأش همين است اين يكي ديگري را مي‌بيند و به او دل مي‌دهد و از همسرش دل مي‌كند اين فاصله حاصل مي‌شود.

 اين‌چنين نيست كه اگر جلوي بي‌حجابي را گرفتند جلوي آزادي را گرفتند. آزادي، حريّت از بهترين نعمت‌هاي الهي است بارها به عرضتان رسيد كه كلمه ولنگار كلمه بسيط (بدون تركيب) نيست مركّب از وِل و انگاره است يعني اگر كسي انگاره و انگيزه او اين باشد كه ول است اين را مي‌گويند ولنگار خب مگر مي‌شود انسان وِل باشد مي‌شود انگيزه كسي ول بودن باشد اين دين جلويش را گرفته (در حقیقت شخص ولنگار آزاد نیست اسیر هوا و هوس خودش هست و دین آمده این شخص را از این اسارت آزاد کند )

 خب اگر به ما فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ [22] و ما بايد تأسّي كنيم اختصاصي به بيت او ندارد ملاحظه فرموديد همان طور كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» درباره زن و مرد باايمان اين بيانات را دارد همان‌ها را با يك تفاوت مختصري درباره همسران وجود مبارك پيغمبر بيان مي‌كند.

و در پايان آيه (و اتقين الله ان الله كان على كل شى ء شهيدا) - در اين جمله حكم مذكور تاكيد شده، و بخصوص از جهت التفاتى كه از غيبت به خطاب شده، و با اينكه سياق قبل از اين جمله زنان را غايب گرفته بود، در اين جمله خطاب به خود ايشان كرده، كه (و اتقين الله - از خدا بترسيد) اين تاكيد روشن تر به چشم مى خورد.

 (54) إِن تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً

 (54) إِن تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً

(۵۴) اگر چيزي را آشكار كنيد يا پنهان داريد خداوند از همه چيز آگاه است.

گمان نكنيد خدا از برنامه هاى ايذائى شما نسبت به پيامبرش با خبر نيست ، چه آنها كه بر زبان جارى كردند و چه آنها كه در دل تصميم داشتند همه را به خوبى مى داند، و با هر كس متناسب كار و نيتش رفتار مى كند.

برخي‌ها درصدد ايذای وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نظر ازدواج با همسران او بعد از رحلت آن حضرت بودند. فرمود چه درونتان باشد چه در بيرونتان باشد چه اظهار بكنيد چه اظهار نكنيد خدا مي‌داند در بخش‌هايي از قرآن كريم خدا را به عنوان رقيب معرفي كرد در آيات ديگر خداي سبحان فرمود هر كاري كه شما مي‌كنيد در مَشهد ما هستيد همين كه مي‌خواهيد وارد كار بشويد در مشهد ما هستيد ما شاهديم, حاضريم:

سوره ۱۰: يونس

وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۶۱﴾

در هيچ حال (و انديشه‏ اي) نيستي و هيچ قسمتي از قرآن را تلاوت نمي‏كني، و هيچ عملي را انجام نمي ‏دهيد مگر اينكه ما ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مي‏شويد، و هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفي نمي‏ماند، به اندازه سنگيني ذره‏ اي و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن، مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.

 همين كه مي‌خواهيد وارد بشويد ما مي‌بينيم اين خداست لذا مي‌فرمايد نه تنها خود ما هستيم و همه جا حضور داريم خود ما هم مي‌نويسيم ﴿سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ﴾ [14] نه تنها ما حاضريم و مي‌نويسيم ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ  بدون شك نگاهباناني بر شما گمارده شده, والامقام و نويسنده,آنها مي‏دانند شما چه مي‏كنيد [15] نه تنها ﴿كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾ است ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ سخنى به زبان نمى ‏آورد، مگر آنكه نگهبان حاضر و ناظرى نزد اوست﴾, [16] ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾هم فرشته چپ, هم فرشته راست رقيبِ عتيد است نه «رقيبٌ» و «عَتيد», هم فرشته راست كه مسئول نوشتن حسنات است رقيبي است عَتيد هم فرشته چپ كه مسئول نوشتن سيّئات است رقيبي است عتيد.  پس ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ هست, ﴿كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾ هست, ﴿سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ﴾ هست ﴿وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ [17] است ﴿وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾ هست.

 اينجا هم فرمود, چه اظهار چه اخفا, براي ما خلوت و جلوت شما يكي است. اينكه گفته شد ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ [18] نه يعني غيبي هست و شهادتي هست و خدا به غيب عالِم است. علم, به غيب تعلّق نمي‌گيرد. بله, آنچه براي ما غيب است و ما از آن خبر نداريم مشهود خداست. وگرنه غيب بما انّه غيب تحت علم قرار نمي‌گيرد علم يعني كشف, علمِ يعني شهود, علم يعني حضور, علم يعني ظهور, غايب بما انّه غايب معلوم نخواهد بود اينكه فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ يعني «لا غيب عنده» نه اينكه غيب هست و او به غيب علم دارد.

 در بيان نوراني حضرت امير هم اين بود فرمود: «خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ» [19] فرمود آنچه در درون داريد درون شما براي او مثل بيرون است خب اگر اين است اگر خلوتِ ما, جلوت اوست پس ما نسبت به خدا دروني نداريم درون و بيرون ما نسبت به خدا يكسان است ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ [20]

فرمود: ﴿إِن تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً﴾ اين كبراي مسئله و آن هم صغراي مسئله, اگر اين كار را انجام بدهيد اينها شيء است. خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً﴾ است. پس به اينها عليم است.

(53) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ

(53) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَي طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلاَ مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِ مِنكُمْ وَاللَّهُ لاَ يَسْتَحْيِ مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهنَّ مَتَاعاً فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذلِكُمْ أَطْهَر لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيماً

(۵۳) اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! در بيوت پيامبر داخل نشويد مگر به شما اجازه براي صرف غذا داده شود و در انتظار وقت غذا ننشينيد، اما هنگامي كه دعوت شديد داخل شويد و وقتي غذا خورديد پراكنده شويد، و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد، اين عمل پيامبر را ناراحت می کند ولي او از شما شرم مي‏كند، اما خداوند از (بيان) حق شرم ندارد و هنگامي كه چيزي از وسائل زندگي (به عنوان عاريت) از آنها (همسران پيامبر) مي‏خواهيد از پشت پرده بخواهيد، اين كار دلهاي شما و آنها را پاكتر مي‏دارد، و شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود در آوريد كه اين كار نزد خدا عظيم است!

باز روى سخن در اين آيه به مؤ منان است و بخشى ديگر از احكام اسلام مربوط به آداب معاشرت با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و خانواده نبوت را بیان میکند.

نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگز در خانه هاى پيامبر سرزده داخل نشويد، مگر اينكه براى صرف غذا به شما اجازه داده شود، آنهم مشروط به اينكه به موقع وارد شويد، نه اينكه از مدتى قبل بياييد و در انتظار وقت غذا بنشينيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤ ذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه )

و به اين ترتيب يكى از آداب مهم معاشرت را در آن محيطى كه اين آداب كمتر رعايت مى شد بيان مى كند، گر چه سخن در باره خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى مسلما اين حكم اختصاص به او ندارد، در هيچ مورد بدون اجازه نبايد وارد خانه كسى شد (چنانكه در سوره نور آيه 27 نيز آمده است ).

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿۲۷﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد در خانه‏ هايي غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين براي شما بهتر است، شايد متذكر شويد. (۲۷)

بعلاوه به هنگامى كه دعوت به طعام مى شوند بايد وقت شناس باشند و مزاحمت بى موقع براى صاحبخانه فراهم نكنند.

سپس به دومين حكم پرداخته مى گويد: (ولى هنگامى كه دعوت شديد وارد شويد، و هنگامى كه غذا خورديد پراكنده شويد) (و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا).

اين حكم در حقيقت تاكيد و تكميلى بر حكم گذشته است ، نه بى موقع به خانه اى كه دعوت شده ايد وارد شويد، و نه اجابت دعوت را ناديده بگيريد، و نه پس از صرف غذا براى مدتى طولانى درنگ كنيد.

بديهى است تخلف از اين امور موجب زحمت و دردسر براى ميزبان است و با اصول اخلاقى سازگار نيست .

در سومين حكم مى فرمايد: (پس از صرف غذا مجلس انس و گفتگو در خانه پيامبر تشكيل ندهيد) (و لا مستانسين لحديث ).

البته ممكن است ميزبان خواهان چنين مجلس انسى باشد در اين صورت مستثناست ، سخن از جايي است كه تنها دعوت به صرف غذا شده ، نه تشكيل مجلس انس ، در چنين جايى بايد پس از صرف غذا مجلس را ترك گفت ، به خصوص اينكه خانه خانه اى همچون بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كه كانون انجام بزرگترين رسالتهاى الهى است و بايد امور مزاحم ، وقت او را اشغال نكند.

سپس علت اين حكم را چنين بيان مى كند: (اين كار پيامبر را آزار مى دهد، اما او از شما شرم مي‏كند، ولى خداوند از بيان حق شرم نمى كند و ابا ندارد) (ان ذلكم كان يؤ ذى النبى فيستحيى منكم و الله لا يستحيى من الحق ).

البته پيامبر خدا نيز از بيان حق در مواردى كه جنبه شخصى و خصوصى نداشت هيچ ابا نمى كرد.

 

سپس چهارمين حكم را در زمينه (حجاب ) چنين بيان مى دارد: (هنگامى كه چيزى از متاع و وسائل زندگى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخواهيد از پشت حجاب (پرده ) بخواهيد) (و اذا سالتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ).

گفتيم اين امر در ميان اعراب و بسيارى مردم ديگر معمول بوده و هست كه به هنگام نياز به بعضى از وسایل زندگى موقتا از همسايه به عاريت مى گيرند، خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز از اين قانون مستثنا نبوده ، و گاه و بيگاه مى آمدند و چيزى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عاريت مى خواستند، روشن است قرار گرفتن همسران پيامبر در معرض ديد مردم (هر چند با حجاب اسلامى باشد) كار خوبى نبود لذا دستور داده شده كه از پشت پرده يا پشت در بگيرند.

نكته اى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه منظور از حجاب در اين آيه پوشش زنان نيست ، بلكه حكمى اضافه بر آن است كه مخصوص همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده و آن اينكه مردم موظف بودند به خاطر شرائط خاص همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر گاه مى خواهند چيزى از آنان بگيرند از پشت پرده باشد، و آنها حتى با پوشش اسلامى در برابر مردم در اینگونه موارد ظاهر نشوند، البته اين حكم در باره زنان ديگر وارد نشده ، و در آنها تنها رعايت پوشش كافى است .

شاهد اين سخن آنكه كلمه (حجاب ) هر چند در استعمالهاى روزمره به معنى پوشش زن به كار مى رود، ولى در لغت چنين مفهومى را ندارد، و نه در تعبيرات فقهاى ما.

(حجاب ) در لغت به معنى چيزى است كه در ميان دو شى ء حائل مى شود.

در قرآن مجيد نيز اين كلمه همه جا به معنى پرده يا حائل به كار رفته است ، مانند آيه 45 سوره اسراء جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا: (ما در ميان تو و كسانى كه ايمان به آخرت نمى آورند پرده پوشيده اى قرار داديم ).

در كلمات فقها از قديمترين ايام تاكنون نيز در مورد پوشش زنان معمولا كلمه (ستر[ س َ ]) به كار رفته ، و در روايات اسلامى نيز همين تعبير يا شبيه آن وارد شده است ، و به كار رفتن كلمه (حجاب ) در پوشش زنان اصطلاحى است كه بيشتر در عصر ما پيدا شده و اگر در تواريخ و روايات پيدا شود بسيار كم است .

بنابر اين اسلام به زنان مسلمان دستور پرده نشينى نداده ، آنچه در باره زن مسلمان لازم است داشتن همان پوشش اسلامى است.

لذا قرآن بعد از اين دستور فلسفه آن را چنين بيان مى فرمايد: (اين براي پاكي دلهاي شما و آنان بهتر است ) (ذلك اطهر لقلوبكم و قلوبهن ).

پنجمين حكم را به اين صورت بيان مى فرمايد: (شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد) (و ما كان لكم ان تؤذوا رسول الله ).

عمل ايذائى:

 در خود اين آيه منعكس است و آن بي موقع به خانه پيامبر رفتن و پس از صرف غذا نشستن و مزاحم شدن است.

در روايات شان نزول نيز آمده كه بعضى سوگند ياد كرده بودند كه بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسران او ازدواج كنند، اين سخن نيز ايذاء ديگرى بود، ولى به هر حال مفهوم آيه عام است و هر گونه اذيت و آزار را شامل مى شود.

سرانجام ششمين و آخرين حكم را در زمينه حرمت ازدواج با همسران پيامبر بعد از او چنين بيان مى كند: (شما هرگز حق نداريد كه همسران او را بعد از او به همسرى خويش در آوريد كه اين كار در نزد خدا عظيم است ) (و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا ان ذلكم كان عند الله عظيما).

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چگونه خداوند همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه بعضى به هنگام وفات او نسبتا جوان بودند از حق انتخاب همسر محروم ساخته است ؟

دليل آن ابن است كه جمعى به عنوان اينكه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بعد از او در اختيار خود گرفته اند ممكن بود اين كار را وسيله سوء استفاده قرار دهند، و به اين بهانه موقعيت اجتماعى براى خويش دست و پا كنند، و يا به عنوان اينكه آگاهى خاص از درون خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تعليمات و مكتب او دارند به تحريف اسلام پردازند، و يا منافقين مطالبى را از اين طريق در ميان مردم نشر دهند كه مخالف مقام پيامبر باشد .

اين هنگامى ملموس تر مى شود كه بدانيم گروهى خود را براى اين كار آماده ساخته بودند بعضى آن را به زبان آورده و بعضى شايد تنها در دل داشتند.

خداوندى كه بر اسرار نهان و آشكار آگاه است براى بر هم زدن اين توطئه زشت يك حكم قاطع صادر فرمود و جلو اين امور را به كلى گرفت ، و براى تحكيم پايه هاى آن به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لقب ام المؤمنين داد تا بدانند ازدواج با آنها همچون ازدواج با مادر خويش است !

گوشه اى از تعليمات اسلام را در ارتباط با اصل مساله (ميهماندارى و حق ميهمان و وظائف ميزبان ) بياوريم :

 ميهمان از نظر اسلام يك هديه آسمانى ، و فرستاده و رسول خداست ، و بايد او را همچون جان گرامى داشت و نهايت احترام را در باره او انجام داد، تا آنجا كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند كه فرمود: من حق الضيف ان تمشى معه فتخرجه من حريمك الى البر: (ازحقوق ميهمان آنست كه او را تا در خانه بدرقه كنى ).

(سلمان فارسى ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند كه فرمود: ان لا نتكلف للضيف ما ليس ‍ عندنا، و ان نقدم اليه ما حضرنا: (براى ميهمان نسبت به آنچه نداريم تكلف نكنيم ، و آنچه موجود است مضايقه ننمائيم ).

گاه مى شود ميهمانها افرادى كمرو و خجالتى هستند و به همين دليل دستور داده شده است كه از آنها در باره غذا خوردن سؤ ال نكنند، بلكه سفره غذا را آماده سازند، اگر مايل بود بخورد، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تقل لاخيك اذا دخل عليك اكلت اليوم شيئا؟ و لكن قرب اليه ما عندك ، فان الجواد كل الجواد من بذل ما عنده : (هنگامى كه برادرت بر تو وارد شود از او سؤ ال نكن آيا امروز غذا خورده اى يا نه ؟ آنچه دارى براى او حاضر كن ، چرا كه سخاوتمند واقعى كسى است كه از بذل آنچه حاضر دارد مضايقه نكند).

اسلام مى گويد به هنگامى كه ميهمان وارد مى شود به او كمك كنيد اما براى رفتن از منزل به او كمك نكنيد مبادا تصور شود مايل به رفتن او هستيد!.

امام صادق مى فرمايد: اذا دخل احدكم على اخيه فى رحله فليقعد حيث يامر صاحب الرحل ، فان صاحب الرحل اعرف بعورة بيته من الداخل عليه : (هنگامى كه يكى از شما وارد منزلگاه برادر مسلمانش مى شود هر جا به او پيشنهاد مى كند بنشيند، چرا كه صاحب منزل به وضع منزل خود و آن قسمتهائى كه نبايد آشكار گردد آشناتر است ).

 

 در سورهٴ مباركهٴ «نور» اين مسئله گذشت يك وقت انسان وارد منزل كسي مي‌خواهد بشود اگر وقت قبلي نگرفته و رفت دمِ در گفتند فعلاً فرصت نيست اين نبايد ناراحت بشود براي اينكه نظم ديني اين است كه آدم خانه كسي مي‌خواهد برود بايد وقت قبلي بگيرد. ﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ اگر به شما گفته شد برگردید برگرديد كه آن براى شما سزاوارتر است)

 اگر خدا فرمود كه قرآن كريم براي تعليم است از يك سو و تزكيه جامعه است از سوي ديگر ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ [23] تزكيه تنها در مسائل اخلاق فردي نيست در رعايت آداب اجتماعي و نظم عمومي هم هست. فرمود اگر شما خانه كسي خواستيد برويد وقت قبلي هم نگرفتيد آن آقا يا با ديگري ملاقات داشت يا دارد مطالعه مي‌كند يا دارد كار ديگري انجام مي‌دهد به شما گفت الآن فرصت ندارم شما ديگر نرنج، ازكي بودن شما در اين است كه برگرديد ﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾. تزكيه تنها در عبادت نيست در آداب اجتماعي است در رعايت اخلاق عمومي است در رعايت نظم است. اين مربوط به عموم مردم.

 در خواست متاع از ايشان، كنايه است از اينكه مردم با ايشان درباره حوائجى كه دارند سوال كنند، و معنايش اين است كه اگر به خاطر حاجتى كه برايتان پيش آمده، ناگزير شديد با يكى از همسران آن جناب صحبتى بكنيد، از پس پرده صحبت كنيد.

(52) لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِن بَعْدُ وَلا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ

(52) لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِن بَعْدُ وَلا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ رَقِيباً

(۵۲) بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست و نمي‏تواني همسرانت را به همسران ديگري تبديل كني (بعضي را طلاق دهي و همسر ديگري بجاي او برگزيني) هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو در آيد و خداوند ناظر و مراقب هر چيز است .

ظاهر تعبير (من بعد) اين است كه بعد از اين ، ازدواج مجدد براى تو حرام است ، بنابراين (بعد يا به معنى ) بعد زمانى است يعنى بعد از اين زمان ديگر همسرى انتخاب مكن ، يا بعد از آنكه همسرانت را طبق فرمان الهى در آيات گذشته مخير در ميان زندگى ساده در خانه تو و يا جدا شدن كردى و آنها با ميل و رغبت ترجيح دادند كه به همسرى با تو ادامه دهند، ديگر بعد از آنها نبايد با زن ديگرى ازدواج كنى . و نيز نمى توانى بعضى از آنها را طلاق داده ، و همسر ديگرى بجاى او برگزينى ، به تعبير ديگر نه بر تعداد آنها بيفزاى و نه افراد موجود را عوض كن .

 

طبق شواهدى كه از تواريخ استفاده مى شود پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه افراد و قبائل مختلف تحت فشار بود كه از آنها همسر بگيرد، و هر يك از قبائل مسلمان افتخار مى كردند كه زنى از آنها به همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيد، حتى چنانكه گذشت بعضى از زنان بدون هيچگونه مهريه ، حاضر بودند خود را به عنوان (هبه ) و بى هيچ قيد و شرط با او ازدواج كنند.

البته پيوند زناشوئى با اين قبائل و اقوام تا حدى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهداف اجتماعى و سياسى او مشكل گشا بود، ولى طبيعى است اگر از حد بگذرد، خود مشكل آفرين مى شود، و هر قوم و قبيله اى چنين انتظارى را دارد، و اگر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخواهد به انتظارات آنها پاسخ گويد و زنانى را هر چند به صورت عقد، در اختيار خود گيرد، دردسرهاى فراوانى ايجاد مى شود.

لذا خداوند با يك قانون جلو اين كار را گرفت و او را از هر گونه ازدواج مجدد و يا تبديل زنان موجود نهى كرد.

در اين وسط, شايد افرادى بودند كه براى رسيدن به مقصود خود به اين بهانه متوسل مى شدند كه همسران تو غالبا بيوه هستند، و در ميان آنها زنان مسنى يافت مى شوند كه هيچ بهره اى از جمال ندارند، شايسته است كه با زنى صاحب جمال ازدواج كنى ، قرآن مخصوصا روى اين مساله نيز تكيه و تاكيد مى كند كه حتى اگر زنان صاحب جمالى نيز باشند حق ازدواج با آنها نخواهى داشت .

و اما در مورد كنيز كه مجاز شده به خاطر آنست كه مشكل و گرفتارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه زنان آزاد بود، لذا ضرورتى نداشت كه اين حكم در اين مورد محدود شود هر چند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين استثناء نيز طبق گواهى تاريخ استفاده نكرد.

 

 مستحضريد كه هم زن را مي‌گويند زوج هم مرد را مي‌گويند زوج، زوجه لغت فصيح نيست لذا در قرآن از زن به عنوان زوجه ياد نكرده است زوجات هم در قرآن كريم نيامده درباره حوريان بهشتي هم سخن از ازواج است ( خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ ) [15] [16] [17] اينجا هم سخن از ازواج است.

 يك وقت ما مي‌گوييم زوج يعني يك جفت، يك وقت مي‌گوييم زوج يعني كسي كه همتاي ديگري است لذا هم شوهر، زوج است هم همسرش زوج است اينها مي‌شوند زوجين. فرمود: ﴿وَلا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ﴾ حالا بر فرض هم براي شما تعريف كردند كه از جمال و زيبايي برخوردار است ديگر حق نداري آنها را انتخاب بكني.

 

بعضي‌ها خيال كردند كه اين ﴿تَبدَّلَ﴾ ناظر به تبديل همسر به همسر است كه اخيراً در غرب شروع شده و در جاهليّت بود.اصلاً تبديل همسر به همسر در جاهليّت يك چيز رسمي بود اينها خيال مي‌كردند همان‌طوري كه ظرف‌ها را گاهي مبادله مي‌كنند كالاها را مبادله مي‌كنند زن هم يك كالاست مي‌شود مبادله كرد لذا برخي‌ها همين ﴿تَبدَّلَ﴾ را به آن معنا گفتند كه شما نمي‌تواني همسرت را به ديگري بدهي و همسر ديگري را بگيري كه اين در جاهليّت بود چه در جاهليّت كهنه چه در جاهليّت تازه (ما در همین سوره احزاب صحبت از جاهلیت اولی کردیم پس جاهلیت دیگری در انتظار است)،

https://www.independent.co.uk/news/world/europe/revealed-italy-is-the-home-of-wife-swapping-885185.html

 

اين معنا را گرچه برخي از مفسّران نقل كردند ولي در حرم امن وجود مبارك حضرت اين حرف‌ها راه ندارد.

 مستحضريد كه قرآن كريم درباره اصول دين و همچنين درباره بخش‌هاي مهمي از معارف ديني محكماتي دارد كه هر آيه‌اي در سايه آن محكمات حل مي‌شود در جريان توحيد مسئله ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ چيزى مانند او نيست [1] جزء محکمات است در جريان وحي و نبوت هم همين‌طور است درباره اهل بيت هم كه آيه تطهير نازل فرمود همين‌طور است.

سوره ۳: آل عمران

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۷﴾

او كسي است كه اين كتاب (آسماني) را بر تو نازل كرد، كه قسمتي از آن، آيات «محكم» (صريح و روشن) است، كه اساس اين كتاب مي‏باشد؛ (و هر گونه پيچيدگي در آيات ديگر، با مراجعه به اينها، بر طرف مي‏گردد). و قسمتي از آن، «متشابه» است (در نگاه اول، احتمالات مختلفي در آن مي‏رود؛ ولي با توجه به آيات محكم، تفسير آنها آشكار مي‏گردد). اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهات اند، تا فتنه‏ انگيزي كنند (و مردم را گمراه سازند)، و تفسير (نادرستي) براي آن مي‏طلبند؛ در حالي كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمي‏دانند. (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهي) مي‏گويند: «ما به همه آن ايمان آورديم، همه از طرف پروردگار ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمي‏شوند (و اين حقيقت را درك نمي‏كنند). (۷)

 درباره وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سورهٴ مباركهٴ «قلم» كه جزء سوَر مكّي است و جزء عتائق سور مكّي هم هست يعني در اوايل بعثت نازل شده است با جمله اسميه و با تأكيد فرمود: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ و یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری [2] اگر آيه‌اي, چيزي موهم اين معنا بود كه مثلاً ـ معاذ الله ـ پيغمبر به زني علاقه جنسي پيدا كرد و در اثر اين علاقه خواست ازدواج بكند آن را وقتي به اين آيه نوراني عرضه مي‌كنيم آن آيه تفسيرش را پيدا مي‌كند آن قلبي كه مطهّر از هر چيزي است اين حرف‌ها را برنمي‌دارد آنها كه به اين معارف آشنا نيستند البته زبانشان باز است.

 به هر تقدير ما با كسي روبه‌رو هستيم كه در اوايل بعثت از عرش الهي اين مدال براي او آمد كه ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ خب برترين اخلاق همان مسائل عفّت است براي اينكه كسي كه طمع مي‌كند خدا فرمود اين مريض است ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ [8] خب اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ به اين ويروس‌ها مبتلا باشد كه داراي خلق عظيم نيست مطهّر نيست ما بايد آيات را طرزي معنا كنيم كه با اين محكمات ما هماهنگ باشد چه در آيات توحيدي و چه غير آن اگر ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾ [9] بود بايد با ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ هماهنگ باشد اگر ﴿وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ﴾ [10] باشد بايد با ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ هماهنگ باشد وگرنه بين ما و آنچه زمخشري نقل كرده فرقي نيست.

 

خداي سبحان رقيب است مراقب است يعني محافظ است چيزي از او فوت نمي‌شود هم محيط بكلّ شيء است [21] هم بعد از علم ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ [22].

 

محکمات و متشابهات بالعرض یا بالذات

https://www.youtube.com/watch?v=DdDLJ84HDC8&ab_channel=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D9%88%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%AA%DB%8C

 برخي‌ها نقل كردند كه اين آيه ﴿لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِن بَعْدُ﴾ نسخ شده است [5]. اين دليل ميخواهد روايت كه نميتواند ناسخ آيه باشد. نسخ آيه به وسيله آيه ديگر ممكن است. در روايات ما هم هست [6]. خيلي از رواياتي است كه انسان نمي‌فهمد و علمش را به اهلش واگذار مي‌كند

 

نسخ از نظر ذات اقدس الهي بازگشتش به تخصيص ازماني است نسخ مصطلح درباره خدا فرض ندارد نسخ مصطلح اين است كه قانوني را انسان وضع بكند از آينده‌اش باخبر نیست بعد در موقع اجرا معلوم مي‌شود با مشكلاتي روبه‌روست اين قانون را نسخ مي‌كند يك قانون ديگر تصويب مي‌كند اين معنا براي خداي سبحان فرض ندارد. نسخ در شریعت, بازگشتش به تخصيص ازماني است مثل پزشك ماهري كه مي‌داند اين بيمار را در ظرف اين شش ماه بايد معالجه كند ماه اول بايد اين كپسول‌ها را بدهد ماه دوم آن قرص‌ها را بدهد ماه سوم آن شربت‌ها را بدهد ماه چهارم آن آمپول‌ها را بدهد اول كه نسخه مي‌نويسد اين بيمار خيال مي‌كند كه داروي شفابخش همين است وقتي كه ماه دوم  پزشك عوض كرد او خيال مي‌كند نظر دكتر عوض شد در حالي كه نظر دكتر حاذق از همان اول مراحل شش ماهه بود نسخ درباره كسي كه عالِم به عواقب امور است بازگشتش به تخصيص ازماني است.

(51) تُرْجِي مَن تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوي مَن تَشَاءُ وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ

(51) تُرْجِي مَن تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوي مَن تَشَاءُ وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْنَي أَن تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَلاَ يَحْزَنَّ وَيَرْضَيْنَ بِمَا آتيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَلِيماً

(۵۱) (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهي مي‏تواني به تاخير اندازي و هر كدام را بخواهي نزد خود جاي دهي، و هر گاه بعضي از آنها را كه بر كنار ساخته‏ اي بخواهي نزد خود جاي دهي گناهي بر تو نيست اين حكم الهي براي روشني چشم آنها و اينكه غمگين نباشند و به آنچه در اختيار همه آنان مي‏گذاري راضي شوند نزديكتر است و خدا آنچه را در قلوب شما است مي ‏داند و خداوند از همه اعمال و مصالح بندگان با خبر است و در عين حال حليم است و در كيفر آنها عجله نمي‏كند.

 

جمعى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در چگونگى تقسيم اوقات زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هم رقابت هايي داشتند كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با آن همه گرفتارى و اشتغالات مهم در مضيقه قرار مى داد، هر چند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كوشش لازم را در زمينه عدالت در ميان آنها رعايت مى كرد ولى باز گفتگوهاى آنها ادامه داشت ، آيه فوق نازل شد و پيامبر را در تقسيم اوقاتش در ميان آنها كاملا آزاد گذاشت ، و ضمنا به آنها اعلام كرد كه اين حكم الهى است تا هيچگونه نگرانى و سوء برداشتى براى آنها حاصل نشود.

 

يك رهبر بزرگ الهى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن هم در زمانى كه در كوره حوادث سخت گرفتار است ، و توطئه هاى خطرناكى از داخل و خارج براى او مى چينند، نمى تواند فكر خود را زياد مشغول زندگى شخصى و خصوصيش كند، بايد در زندگى داخلى خود داراى آرامش نسبى باشد تا بتواند به حل انبوه مشكلاتى كه از هر سو او را احاطه كرده است با فراغت خاطر بپردازد.

آشفتگى زندگى شخصى و دل مشغول بودن او به وضع خانوادگى در اين لحظات بحرانى و طوفانى سخت خطرناك است .

با اينكه طبق بحثهاى گذشته و مداركى كه در شرح آيه پيش آورديم ازدواجهاى متعدد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) غالبا جنبه هاى سياسى و اجتماعى و عاطفى داشته ، و در حقيقت جزئى از برنامه انجام رسالت الهى او بوده ، ولى در عين حال گاه اختلاف ميان همسران و رقابتهاى زنانه متداول آنها، طوفانى در درون خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برمى انگيخته ، و فكر او را به خود مشغول مى داشته است .

اينجا است كه خداوند يكى ديگر از ويژگيها را براى پيامبرش قائل شده ، و براى هميشه به اين ماجراها و كشمكشها پايان داد، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از اين نظر آسوده خاطر و فارغ البال كرد.

و چنانكه در آيه مورد بحث مى خوانيم فرمود: (مى توانى (موعد) هر يك از اين زنان را بخواهى به تاخير بيندازى و به وقت ديگرى موكول كنى ، و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى ) (ترجى من تشاء منهن و تؤ وى اليك من تشاء).

(ترجى ) از ماده (ارجاء) به معنى تاخير، و (تؤ وى ) از ماده (ايواء) به معنى كسى را نزد خود جاى دادن است .

ارجاء به معناي تأخير است. اينكه درباریان فرعون وقتي موسي(سلام الله عليه) آن معجزه را نشان داد به فرعون گفتند: ﴿أَرْجِهْ وَأَخَاهُ﴾ [11] [12] يعني موسي و برادرش را فعلاً تاخیر بینداز درباره آنها تصميم نگير ساحران را از هر شهر و دياري دعوت بكن تا مبارزه اينها ادامه پيدا كند از همين باب است

 

مى دانيم يكى از احكام اسلام در مورد همسران متعدد آن است كه شوهر اوقات خود را در ميان آنها به طور عادلانه تقسيم كند، اگر يك شب نزد يكى از آنها است ، شب ديگر نزد ديگرى باشد تفاوتى در ميان زنان از اين نظر وجود ندارد، و اين موضوع را در كتب فقه اسلامى به عنوان (حق قَسم( حق قسمت) ) تعبير مى كنند.

يكى از خصايص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بود كه به خاطر شرائط خاص زندگى طوفانى و بحرانيش مخصوصا در زمانى كه در مدينه بود و در هر ماه تقريبا يك جنگ بر او تحميل مى شد و در همين زمان همسران متعدد داشت ، رعايت حق قسم به حكم آيه فوق از او ساقط بود، و مى توانست هر گونه اوقات خود را تقسيم كند هر چند او با اين حال حتى الامكان مساوات و عدالت را - چنان كه در تواريخ اسلامى صريحا آمده است - رعايت مى كرد.

ولى وجود همين حكم الهى آرامشى به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و محيط زندگى داخلى او مى داد.

سپس مى افزايد: (هر گاه بعضى از آنها را كنار بگذارى بعدا بخواهى او را نزد خود جاى دهى گناهى بر تو نيست ) (و من ابتغيت ممن عزلت فلا جناح عليك ).

و به اين ترتيب نه تنها در آغاز، اختيار با تو است ، در ادامه كار نيز اين اختيار بر قرار است ، و به اصطلاح اين استمرارى است نه (ابتدائى ) و با اين حكم گسترده و وسيع هر گونه بهانه اى از برنامه زندگى تو نسبت به همسرانت قطع خواهد شد، و مى توانى فكر خود را متوجه مسئوليتهاى بزرگ و سنگين رسالت كنى .

و براى اينكه همسران پيامبر نيز بدانند گذشته از افتخارى كه از ناحيه همسرى با او كسب مى كنند با تسليم در برابر اين برنامه خاص در مورد تقسيم اوقات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك نوع ايثار و فداكارى از خود نشان داده ، و به هيچوجه عيب و ايرادى متوجه آنها نيست ، چرا كه در برابر حكم خدا تسليم شده اند اضافه مى كند:

(اين حكم الهى براى روشنى چشم آنها و اينكه غمگين نشوند و همه آنها راضى به آنچه در اختيارشان مى گذارى گردند نزديكتر است ) (ذلك ادنى ان تقر اعينهن و لا يحزن و يرضين بما آتيتهن كلهن ).

زيرا اولا اين يك حكم عمومى در باره همه آنها است و تفاوتى در كار نيست ، و ثانيا حكمى است از ناحيه خدا كه براى مصالح مهمى تشريع شده ، بنابراين آنها بايد با رضا و رغبت به آن تن دهند.

در پايان آيه مطلب را با اين جمله ختم مى كند: (خدا آنچه را در قلوب شما است مى داند، و خداوند از همه اعمال و مصالح بندگان با خبر است ، و در عين حال حليم است و در كيفر آنها عجله نمى كند) (و الله يعلم ما فى قلوبكم و كان الله عليما حليما).

آرى خدا مى داند شما در برابر كدامين حكم قلبا رضا و تسليم داريد، و در برابر كدامين ناخشنود هستيد.

همچنين او مى داند چه كسانى در گوشه و كنار مى نشينند و به اينگونه احكام الهى در مورد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خرده گيرى مى كنند و در دل نسبت به آن معترضند و چه كسانى با آغوش باز همه را پذيرا مى شوند.

بنابراين تعبير قلوبكم تعبير گسترده اى است كه هم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همسران او را شامل مى شود و هم همه مؤ منان را كه در ارتباط با اين احكام از در رضا و تسليم وارد مى شوند، يا اعتراض و انكار مى كنند هر چند آنرا آشكار نسازند.

 

سياق آيات دلالت دارد بر اينكه مراد از اين كلام اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مخير است در قبول و يا رد آن زنى كه خود را به وى بخشيده. و معناى جمله اين است كه اگر يكى از آنهايى كه بعد از آنكه خود را به تو بخشيد رد كردى، دوباره خواستى بپذيرى منعى بر تو نيست، مى توانى بپذيرى، نه گناهى دارد، و نه سرزنش مى شوى.

و ممكن هم هست جمله مورد بحث اشاره باشد به مساله تقسيم بين همسران.

سن عایشه و حضرت خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر

حضرت خدیجه

​​https://www.aparat.com/v/sHA2l

Time: 0-5’

 

 

عایشه در هنگام ازدواج با پیامبر(صلی الله علیه وآله) چند ساله بود؟

این مساله قبلاً توسط عالم بزرگوار، جعفر مرتضی العاملی در رسالۀ مجزا به نام «کتاب حدیث الافک» و همچنین در کتاب «الصحیح من سیره النبی الاعظم» بررسی شده و ایشان به این نتیجه رسیده است که عایشه در وقت ازدواج حدود هجده سال سن داشته است و جناب آقای نیکنام عربشاهی هم در «تاریخ صحیح اسلام»(1)، به این موضوع پرداخته انده؛ جدیداً نیز تاریخ دان مشهور عربستان سعودی، «استاد سهیله زین العابدین حماد» اعلان کرد که: «بنابر محاسبات تاریخی سن عایشه بنت ابی بکر، 10 سال کوچکتر از خواهرش اسماء بوده لذا بنابر قول ترجیحی، او در سن 19 سالگی با حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) ازدواج کرده است».(2)

 

در منابع تاریخی اهل سنت از ازدواج  حضرت خدیجه(س) پیش از ازدواج با پیامبر(ص) و داشتن فرزندانی سخن به میان آمده است؛ در این منابع از دو شخص به نام‌های «ابوهاله هند بن نباش»[۲۲] و «عتیق بن عابد»[۲۳] با عنوان همسر خدیجه پیش از ازدواج با پیامبر(ص) یاد کرده‌اند. در مقابل برخی عالمان شیعه بر این باورند که حضرت خدیجه(س) پیش از ازدواج با پیامبر، ازدواج نکرده است. ابن شهرآشوب از قول سید مرتضی در شافی و شیخ طوسی در تلخیص الشافی، به دوشیزه بودن حضرت خدیجه(س) هنگام ازدواج با پیامبر(ص) اشاره کرده است.[۲۴] جعفر مرتضی محقق معاصر شیعه بر این باور است که با توجه به تعصبات قبیله‌ای در حجاز، ازدواج خدیجه که از بزرگان قریش بود، با دو اعرابی از قبایل تمیم و مخزوم، پذیرفتنی نیست.[۲۵]

 

 

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1_%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C_%D8%B9%D8%A7%D9%85%D9%84%DB%8C

(50) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَ

(50) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالاَتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلاَ يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً

(۵۰) اي پيامبر! ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته‏ اي براي تو حلال كرديم، و همچنين كنيزاني كه از طريق غنائمي كه خدا به تو بخشيده است مالك شده‏ اي و دختران عموي تو، و دختران عمه‏ ها، و دختران دائي تو و دختران خاله‏ ها كه با تو مهاجرت كردند، هر گاه زن با ايماني خود را به پيامبر ببخشد (و مهري براي خود قائل نشود) چنانچه پيامبر بخواهد مي‏تواند با او ازدواج كند اما چنين ازدواجي تنها براي تو مجاز است نه ساير مؤ منان، ما مي‏دانيم براي آنها در مورد همسرانشان و كنيزانشان چه حكمي مقرر داشته‏ ايم (و مصالح آنها چه ايجاب مي‏كند) اين به خاطر آن است كه مشكلي (در اداي رسالت) بر تو نبوده باشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است.

 

بيان هفت طائفه از زنان كه خدا بر  پيامبر (ص) حلال كرده است

در اين آيه موارد هفتگانه اى را كه ازدواج با آنها برای پیامبر مجاز بوده شرح مى دهد:

1 - نخست مى گويد: (اى پيامبر! ما همسران تو را كه مهر آنها را پرداخته اى براى تو حلال كرديم ) (يا ايها النبى انا احللنا لك ازواجك اللاتى آتيت اجورهن ).

منظور از اين زنان به قرينه جمله هاى بعد زنانى هستند كه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رابطه خويشاوندى نداشتند و با او ازدواج كردند و شايد مساله پرداختن مهريه نيز به خاطر همين باشد، زيرا مرسوم بوده است كه به هنگام ازدواج با غير خويشاوندان مهريه را نقدا پرداخت مى كردند، بعلاوه تعجيل در پرداختن مهر، مخصوصا در موردى كه همسر نياز به آن داشته باشد، بهتر است ، ولى به هر حال اين كار جزء واجبات نيست ، و با توافق طرفين ممكن است مهر به صورت ذمه در عهده زوج كلا يا بعضا بماند.

2 - (كنيزانى را كه از طريق غنائم و انفال خدا به تو بخشيده است ) (و ما ملكلت يمنيك مما افاء الله عليك ).

(افاء الله ) از ماده (فى ء) (بر وزن شى ء) به اموالى گفته مى شود كه بدون مشقت به دست مى آيد، لذا به غنائم جنگى و همچنين انفال اطلاق مى شود.

در اينكه آيا اين حكم در مورد كداميك از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مصداق داشته ؟ بعضى از مفسران گفته اند: يكى از زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به نام (ماريه قبطيه ) از غنائم و دو همسر ديگر بنام (صفيه ) و (جويريه ) از انفال بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را از قيد بردگى آزاد كرد و به همسرى خود پذيرفت.

3 - (دختران عموى تو و دختران عمه ها و دختران دائى تو و دختران خاله هائى كه با تو مهاجرت كرده اند اينها نيز بر تو حلالند) (و بنات عمك و بنات عماتك و بنات خالك و بنات خالاتك اللاتى هاجرن معك ).

به اين ترتيب از ميان تمام بستگان تنها ازدواج با دختر عموها و عمه ها و دختر دائيها و دختر خاله ها با قيد اينكه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مهاجرت كرده باشند مجاز و مشروع بوده است .

قيد مهاجرت بخاطر آنست كه در آن روز هجرت دليل بر ايمان بوده ، و عدم مهاجرت دليل بر كفر. و يا به خاطر اين است كه هجرت امتياز بيشترى به آنها مى دهد و هدف در آيه بيان زنان با فضيلت است كه مناسب همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشند.

در اينكه آيا اين مورد چهارگانه كه به صورت حكم كلى در آيه ذكر شده مصداق خارجى در ميان همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته يا نه ؟ تنها موردى را كه براى آن مى توان ذكر كرد ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با (زينب بنت جحش ) است كه داستان پر ماجراى او در همين سوره گذشت زيرا زينب دختر عمه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.

4 - (هر گاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد (و هيچگونه مهرى براى خود قائل نشود) اگر پيامبر بخواهد مى تواند با او ازدواج كند) (و امراءة مؤ منة ان وهبت نفسها للنبى ان اراد النبى ان يستنكحها).

(اما چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه بر ساير مؤ منان ) (خالصة لك من دون المؤ منين ).

(ما مى دانيم براى آنها در مورد همسران و كنيزانشان چه حكمى مقرر داريم و مصالح آنها چه ايجاب مى كرده است )؟ (قد علمنا ما فرضنا عليهم فى ازواجهم و ما ملكت ايمانهم ).

بنابراين اگر در مسائل مربوط به ازدواج براى آنها در بعضى موارد محدوديتى قائل شده ايم روى مصالحى بوده است كه در زندگى آنها و تو حاكم بوده ، و هيچيك از اين احكام و مقررات بى حساب نيست .

سپس مى افزايد: اين به خاطر آنست كه مشكل و حرجى (در اداى رسالت ) بر تو نبوده باشد و بتوانى در انجام اين وظيفه مسؤ ليتهاى خود را ادا كنى

(لكيلا يكون عليك حرج ).

(و خداوند آمرزنده و رحيم است ) (و كان الله غفورا رحيما).

در مورد گروه اخير (زنان بدون مهر) به نكات زير بايد توجه داشت :

 بدون شك, اجازه ي گرفتن همسر بدون مهر از مختصات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و آيه نيز صراحت در اين مساله دارد، و به همين جهت از مسلمات فقه اسلام است ، بنابراين هيچكس حق ندارد با همسرى بدون مهر (كم باشد يا زياد) ازدواج كند، حتى اگر نام مهر به هنگام اجراى صيغه عقد برده نشود، و قرينه تعيين كننده اى نيز در كار نباشد، بايد مَهْرُ الْمِثْل  را پرداخت ، منظور از (مهر المثل ) مهريه اى است كه زنانى با شرائط و خصوصيات او معمولا براى خود قرار مى دهند.

 در اينكه آيا اين حكم كلى در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مصداقى پيدا كرده يا نه ؟ در ميان مفسران گفتگو است .

بعضى همچون ابن عباس و برخى ديگر از مفسران معتقدند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هيچ زنى به اين كيفيت ازدواج نكرد، بنابر اين حكم بالا فقط يك اجازه كلى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه هرگز عملا مورد استفاده قرار نگرفت .

در حالى كه بعضى ديگر نام سه يا چهار زن از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را برده اند كه بدون مهر به ازدواج آن حضرت در آمدند، (ميمونه ) دختر حارث و (زينب ) دختر خزيمه كه از طايفه انصار بود، و زنى از بنى اسد به نام (ام شريك ) دختر جابر و (خوله ) دختر حكيم بوده است .

 

بدون شك اينگونه زنان تنها خواهان كسب افتخار معنوى بودند كه از طريق ازدواج با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى آنها حاصل مى شد، لذا بدون هيچگونه مهرى آماده همسرى با او شدند، ولى همانگونه كه گفتيم وجود چنين مصداقى براى حكم بالا از نظر تاريخى مسلم نيست ، آنچه مسلم است اين است كه خداوند چنين اجازه اى را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده بود.

 از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اجراى صيغه ازدواج با لفظ (هبه [ هِ بَ / بِ ] ) تنها مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، و هيچ فرد ديگرى نمى تواند با چنين لفظى عقد ازدواج را اجرا كند، ولى اگر اجراى عقد با لفظ ازدواج و نكاح انجام گيرد جائز است هر چند نامى از مهر برده نشود، زيرا همانگونه كه گفتيم در صورت عدم ذكر مهر بايد مَهْرُ الْمِثْل پرداخت.

گوشه اى از فلسفه تعدد زوجات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرايطى دارد كه ديگران ندارند و همين تفاوت سبب تفاوت در احكام شده است . به تعبير روشنتر هدف اين بوده كه قسمتى از محدوديتها از دوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق اين احكام برداشته شود.

و اين تعبير نشان مى دهد ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زنان متعدد و مختلف براى حل يك سلسله مشكلات اجتماعى و سياسى در زندگى او بوده است .

زيرا مى دانيم هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداى اسلام را بلند كرد تك و تنها بود، و تا مدتها جز عده محدود و كمى به او ايمان نياوردند، او بر ضد تمام معتقدات خرافى عصر و محيط خود قيام كرد، و طبيعى است كه همه اقوام و قبائل آن محيط بر ضد او بسيج شوند.

و بايد از تمام وسائل براى شكستن اتحاد نامقدس دشمنان استفاده كند كه يكى از آنها ايجاد رابطه خويشاوندى از طريق ازدواج با قبائل مختلف بود، زيرا محكم ترين رابطه در ميان عرب جاهلي رابطه خويشاوندى محسوب مى شد، و داماد قبيله را همواره از خود مى دانستند، و دفاع از او را لازم ، و تنها گذاشتن او را گناه مى شمردند.

قرائن زيادى در دست داريم كه نشان مى دهد ازدواجهاي پيامبر لااقل در بسيارى از موارد جنبه سياسى داشته است .

و بعضى ازدواجهاى او مانند ازدواج با (زينب )، براى شكستن سنت جاهلى بوده كه شرح آن را ذيل آيه 37 همين سوره بيان كرديم .

بعضى ديگر براى كاستن از عداوت ، يا طرح دوستى و جلب محبت اشخاص و يا اقوام متعصب و لجوج بوده است .

روشن است كسى كه در سن 25 سالگى كه عنفوان جوانى او بوده با زن بيوه چهل ساله اى (دو بار ازدواج کرده بود) ازدواج مى كند، و تا 53 سالگى تنها به همين يك زن بيوه قناعت مى نمايد و به اين ترتيب دوران جوانى خود را پشت سر گذاشته و به سن كهولت مى رسد و بعد به ازدواجهاى متعددى دست مى زند (البته این هم فقط در یک بازه زمانی است بعد از آن بر پیامبر حرام  شد) حتما دليل و فلسفه اى دارد ، و با هيچ حسابى آن را نمى توان به انگيزه هاى علاقه جنسى پيوند داد، زيرا با اينكه مساله ازدواج متعدد در ميان عرب در آن روز بسيار ساده و عادى بوده و حتى گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مى رفته و هيچگونه محدوديتى براى گرفتن همسرى قائل نبودند براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازدواجهاى متعدد در سنين جوانى نه مانع اجتماعى داشت ، و نه شرائط سنگين مالى ، و نه كمترين نقصى محسوب مى شد.

جالب اينكه در تواريخ آمده است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها با يك زن باكره ازدواج كرد و او عايشه بود، بقيه همسران او همه زنان بيوه بودند.

حتى در بعضى از تواريخ مى خوانيم كه پيامبر با زنان متعددى ازدواج كرد و جز مراسم عقد انجام نشد، و هرگز آميزش با آنها نكرد، حتى در مواردى تنها به خواستگارى بعضى از زنان قبائل قناعت كرد.

و آنها به همين قدر خوشحال بودند و مباهات مى كردند كه زنى از قبيله آنان به نام همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناميده شده ، و اين افتخار براى آنها حاصل گشته است ، و به اين ترتيب رابطه و پيوند اجتماعى آنها با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محكمتر، و در دفاع از او مصممتر مى شدند.

از سوى ديگر با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلما مرد عقيمى نبود ولى فرزندان كمى از او به يادگار ماند، در حالى كه اگر اين ازدواجها به خاطر جاذبه جنسى اين زنان انجام مى شد بايد فرزندان بسيارى از او به يادگار مانده باشد.

گرچه دشمنان اسلام خواسته اند ازدواجهاي متعدد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستاويز شديدترين حملات مغرضانه قرار دهند، و از آن افسانه هاى دروغين بسازند، ولى سن بالاى پيامبر به هنگام اين ازدواجهاى متعدد از يك سو، و شرائط خاص سنى و قبيله اى اين زنان از سوى ديگر، و قرائن مختلفى كه در بالا به قسمتى از آن اشاره كرديم از سوى سوم حقيقت را روشن مى كند.

 

 از خصايص‌النبي بودن صحّت صيغه ازدواج با هبه

 ﴿وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ﴾ يكي از چيزهايي كه جزء مختصّات وجود مبارك حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است اين است كه اگر كسي خواست خود را به شما هبه كند يعني به جاي �أنكحتُ و زوّجتُ� بگويد �وهبتكَ نفسي� كه صيغه نكاح به صورت صيغه هبه خوانده بشود اين جزء مختصّات پيغمبر است فرمود: ﴿وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا﴾ يك وقت است كسي پيشنهاد مي‌دهد ولي حضرت مي‌بيند او شايسته بيت نبوّت نيست برخي از افراد بودند كه براي حفظ قبيله و تناسب قبايل و مسائل سياسي حضرت مي‌پذيرفت اما بعضي‌ها هستند كه نه، هيچ كدام از اين مزايا را ندارند خب حضرت ممكن است نپذيرد لذا حضرت را مخيّر كرده فرمود اگر پيامبر بخواهد پيشنهاد همسريِ كسي را بپذيرد اين جزء مختصّات نبي است كه به جاي اينكه او بگويد �زوجتك نفسي� يا �أنكحتك نفسي� بگويد �وهبتك نفسي� اين صيغه هبه كار نكاح را مي‌كند.

(49) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ

(49) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً

(۴۹) اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد هنگامي كه با زنان با ايمان ازدواج كرديد و قبل از همبستر شدن طلاق داديد عده اي براي شما بر آنها نيست كه بخواهيد حساب آنرا نگاه داريد، آنها را با هديه مناسبي بهره مند سازيد و به طرز شايسته‏ اي آنها را رها كنيد.

در اينجا خداوند استثنائى براى حكم عده زنان مطلقه بيان فرموده كه كه اگر طلاق قبل ازعمل زناشويى واقع شود نگاه داشتن عده لازم نيست ، و از اين تعبير به دست مى آيد كه قبل از اين آيه، حكم عده بيان شده بوده است .

ضمنا از تعبير (لكم ) و همچنين جمله (تعتدونها) (عده را محاسبه كنيد) استفاده مى شود كه عده نگهداشتن زن يكنوع حق براى مرد محسوب مى شود، و بايد چنين باشد، زيرا امكان دارد در واقع زن باردار باشد و ترك عده و ازدواج با مرد ديگر سبب مى شود كه وضع فرزند نامشخص گردد و حق مرد در اين زمينه پايمال شود.

سپس به حكم ديگرى از احكام زنانى كه قبل از آميزش جنسى, طلاق گرفته اند مى پردازد كه در سوره بقره نيز به آن اشاره شده است ، مى فرمايد: (آنها را (با هديه مناسبى ) بهره مند سازيد) (فمتعوهن ).

بدون شک پرداختن هديه مناسب به زن در جایی واجب است كه مهرى براى او تعيين نشده باشد، همانگونه كه در آيه 236 سوره بقره آمده است:

لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ ﴿۲۳۶﴾

اگر زنان را مادامى كه با آنان نزديكى نكرده و بر ايشان مهرى [نيز] معين نكرده‏ ايد طلاق گوييد بر شما گناهى نيست و آنان را به طور پسنديده به نوعى بهره‏ مند كنيد توانگر به اندازه [توان] خود و تنگدست به اندازه [وسع] خود [اين كارى است] شايسته نيكوكاران (۲۳۶)

وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَلَا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ﴿۲۳۷﴾

 و اگر آنان را پیش از آمیزش جنسی طلاق دهید، در حالی که برای آنان مهری تعیین کرده اید، پس [بر شما واجب است] نصف آنچه تعیین کرده اید [به آنان بپردازید]، مگر آنکه خود آنان یا کسی که پیوند ازدواج به دست اوست [مانند ولی یا وکیل] آن را ببخشند. و گذشت و بخشش شما [که تمام مهریه را به زن بپردازید،] به پرهیزگاری نزدیکتر است. و فزون بخشی و نیکوکاری را در میان خودتان فراموش نکنید که خدا به آنچه انجام می دهید، بیناست.

 

بنابراين آيه مورد بحث گرچه مطلق است و مواردى را كه مهر تعيين شده يا نشده هر دو را شامل مى شود، ولى به قرينه آيه سوره بقره آيه مورد بحث را محدود به موردى مى كنيم كه مهرى تعيين نشده باشد، زيرا در صورت تعيين مهر و عدم دخول پرداختن نصف مهر واجب است (همانگونه كه در آيه 237 سوره بقره آمده ).

 

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران و فقها داده اند كه حكم (پرداختن هديه اى مناسب ) در آيه مورد بحث، عام است ، حتى مواردى را كه مهر در آن تعيين شده شامل مى شود، منتهى در اين موارد جنبه استحبابى دارد، و در مواردى كه مهر تعيين نشده جنبه وجوبى .

در اينكه مقدار اين (هديه ) چه اندازه بايد باشد؟ قرآن مجيد در سوره بقره آن را اجمالا بيان كرده و فرموده است : متاعا بالمعروف : (هديه اى مناسب و متعارف ) (بقره - 236) و باز در همان آيه مى گويد: عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ : (آن كس كه توانائى دارد به اندازه توانائيش و آن كس كه تنگدست است به اندازه خودش ).

 

آخرين حكم آيه مورد بحث اين است كه زنان مطلقه را به طرز شايسته اى رها كنيد و به صورت صحيحى از آنها جدا شويد ( وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً)

(سَرَاح جَمِيل ) به معنى رها ساختن توام با محبت و احترام ، و ترك هر گونه خشونت و ظلم و ستم و بى احترامى است ، خلاصه همانگونه كه در آيه 29 سوره بقره آمده است يا بايد همسر را به طور شايسته نگاهداشت ، و يا با نيكى و احترام رها كرد  فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ . هم ادامه زوجيت بايد توام با معيارهاى انسانى باشد، و هم جدا شدن ، نه اينكه هر گاه شوهر تصميم بر جدايي گرفت هر گونه بى مهرى ، ظلم ، بدگوئى و خشونت را در مورد همسرش مجاز بشمرد كه اين رفتار قطعا غير اسلامى است .

 

 جوان‌ها بايد دين را حفظ كردند نكاح را حفظ كنند سنت را حفظ كنند كسي طلاق ندهد مگر هر توقّعي كه ما داريم همسر ما بايد انجام بدهد.  حالا عند الضروره در ميليون‌ها نفر ممكن است يك نفر در اثر ناهماهنگي طلاق بدهد.

دو عنصر است كه زندگي را حفظ مي‌كند يكي مسكن است يكي سكينت، مسكن را مرد بايد تهيه كند براي اينكه هزينه به عهده اوست سكينت و آرامش و طمأنينه و بزرگواري را زنِ خانه بايد تأمين كند ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا  از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد- سورهٴ روم, آيهٴ 21) [29] خب اگر خانه‌اي جاي سكينت نيست معلوم مي‌شود مشكل از همان اول است.

 اين را در خطبه 160 نهج‌البلاغه لابد ملاحظه فرموديد كه داشتن، شرف نيست و نداشتن، نقص نيست اين را ما بايد باور كنيم. كسي كه وضع مالي‌اش خوب است اگر توفيق در توليد دارد كه نعمت الهي است اگر قناعت در مصرف دارد كه نعمت الهي است اين دو چيز از بركات الهي است اما اگر گرفتار تكاثر است و فخرفروشي دارد اين بايد بفهمد كه خدا او را تحقير كرده اهانت كرده.

 فرمود اگر كسي وضع مالي‌اش خوب است سفره‌اش هميشه براي اسراف پهن است خدا او را تحقير كرده اين نزد خدا اهانت شده است. اگر باور كرديم كه داشتن، فخر نيست يك زندگي ساده، زندگي عاقلانه است آن وقت ديگر مسئله توقّع و تجمّل و امثال ذلك نيست اين كار فقط از جوانان حوزوي و دانشگاهي ساخته است اقشار ديگر هم البته بي‌ارتباط نيستند.

قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ يعني با همسرهاي باايمان ازدواج كنيد (نه لفظا مسلمان, نه مسلمان شناسنامه ای, اصلا پیش فرض با ایمان است). شما مي‌خواهيد زندگي تشكيل بدهيد مجراي فيض خالقيّت بشويد حواستان جمع باشد شما مي‌خواهيد پدر بشويد شما مي‌خواهيد مادر بشويد.

 

اين نكاح يك حقّ تلفيقي است كه از يك سو حكم خداست از يك سو حقّ طرفين است در فقه مي‌بينيد زن وقتي طلاق گرفت بايد عِدّه نگه بدارد ما همه خيال مي‌كنيم اين عِدّه، حُكم محض است البته حكم خدا است اما صبغه حقوقي هم دارد حقّ شوهرهم است شوهر هم باید مواظب باشد كه اين زني كه طلاق گرفته فوراً دارد شوهر مي‌كند يا بعد از مدّت عِدّه‌. اين حقّ اوست حرمت او را بايد حفظ بكند حريم او را بايد حفظ بكند شايد باردار باشد لذا مسئله عِدّه نظير مسئله ايام عادت نيست كه فقط حُكم الله محض باشد.

 

 در سورهٴ مباركهٴ «نساء» ذكر فرمود كه شما وقتي كه با همسرانتان ازدواج كرديد اينها چند حكم دارند يكي اينكه ﴿قَدْ أَفْضَي بَعْضُكُمْ إِلَي بَعْضٍ﴾ هستند يعني اُنس و عُلقه و علاقه و امثال ذلك برقرار كرديد اگر چنين چيزي بود ديگر نمي‌توانيد مَهريه اينها را كم بگذاريد به اينها كمتر مهريه بدهيد آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است مبادا مهريه آنها مورد طمع شما قرار بگيرد ﴿وكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَي بَعْضُكُمْ إِلَي بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً و چگونه آن را باز پس مي گيريد در حالي كه شما با يكديگر تماس و آميزش كامل داشته‏ ايد و (از اين گذشته) آنها پيمان محكمي (هنگام ازدواج) از شما گرفته‏ اند. ﴾ شما با يكديگر انس داشتيد رابطه داشتيد دوست هم بوديد مبادا در حقّ يكديگر تجاوز بكنيد مهريه آنها را كم بدهيد و مانند آ‌ن.

 

 چه آن همسراني كه قبل از مِساس طلاق مي‌گيرند چه آن همسراني كه بعد از مساس طلاق مي‌گيرند سخن از تسريح جميل است درباره آنها فرمود تسريح بكنيد اينها را رها بكنيد يعني بعد از اينكه هيچ راهي براي توافق نيست تسريح جميل داشته باشيد در آيه محلّ بحث دارد كه ﴿فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً﴾ يعني اگر مهريه‌اي برايشان قرار نداديد مقداري اينها را متنعّم بكنيد با گشاده‌رويي از يكديگر جدا بشويد. يعني مي‌بينيد هيچ راهي نداريد دو طرز فكر است يا دو طرز برخورد است نمي‌توانيد با هم زندگي كنيد با عداوت از هم جدا نشويد, حتي در صورت طلاق. آن چه اسلام آورد يك زندگي اساسي است كه حتي در حال طلاق هم آن دوستي بايد محفوظ باشد.

(متعوهن ) معنايش اين است كه تا آن جا كه مى توانيد به ايشان نيكى كنيد، چون زن طلاق گرفته با وحشت، اندوه بزرگ، و شماتت دشمنان، به خانه خود برمی گردد، و چون خدا خودش كريم و با حياء است، اهل كرامت و حياء را دوست مى دارد، و گرامى ترين شما كسى است كه نسبت به همسر خود كرامت و بزرگواري بيشترى داشته باشد.

و در كافى به سند خود از حلبى، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده، كه در پاسخ اين مسئله كه مردى همسرش را قبل از آنكه عمل زناشويي با وى انجام دهد طلاق داده، فرمود: اگر مهرش را معين كرده، نصف آن را بايد بدهد، و اگر معين نشده، بايد به مقدار پولى كه معمولا به مثل چنين زنى مى دهند، او را بهره مند سازد.

(48) وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ

(48) وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً

(۴۸) و از كافران و منافقان اطاعت مكن، و به آزارهاي آنها اعتنا منما، بر خدا توكل كن، و همين بس كه خدا حامي و مدافع (تو) باشد.

 

بدون شك رسول خدا (ص) هرگز اطاعتى از كافران و منافقان نداشت ، اما اهميت موضوع به قدرى است كه به عنوان تاكيد براى شخص پيامبر (ص) و هشدار و سرمشقى براى ديگران ، روى اين موضوع مخصوصا تكيه كند، چه اينكه از خطرات مهمى كه بر سر راه رهبران راستين قرار دارد به سازش و تسليم كشيدن در اثناء مسير است كه گاه از طريق تهديد، و گاه از طريق دادن امتيازات ، زمينه هاى آن فراهم مى شود، تا آنجا كه گاهى انسان به اشتباه مى افتد و گمان مى كند راه وصول به هدف تن دادن به چنين سازش و تسليمى است ، همان سازش و تسليمى كه نتيجه اش عقيم ماندن همه تلاشها و كوششها و خنثى شدن همه مجاهدات است .

تاريخ اسلام نشان مى دهد كه بارها كافران و يا گروه هائى از منافقان كوشيدند پيامبر اسلام (ص) را به چنين موضعى بكشانند، گاه پيشنهاد كردند اجازه ده يكسال معبود تو را بپرستيم و يكسال هم تو معبودان ما را پرستش كن و گاه مى گفتند به ما مهلت ده تا يكسال ديگر به برنامه هاى خود ادامه دهيم و بعد ايمان بياوريم ، گاه پيشنهاد كردند تهيدستان و مؤ منان فقير را از گرد خود دور كن تا ما ثروتمندان متنفذ با تو همصدا شويم ، و گاه اعلام آمادگى براى دادن امتيازات مالى و پست و مقام حساس و زنان زيبا و مانند آن كردند!

مسلم است همه اينها دامهاى خطرناكى بود بر سر راه پيشرفت سريع اسلام و ريشه كن شدن كفر و نفاق، و اگر پيامبر (ص) در برابر يكى از اين پيشنهادها انعطاف و نرمشى به خرج مى داد پايه هاى انقلاب اسلامى فرو مى ريخت و تلاشها هرگز به نتيجه نمى رسيد.

سپس در چهارمين و پنجمين دستور چنين مى گويد: اعتنائى به آزارهاى آنها مكن ، بر خدا توكل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع تو است (و دع اذاهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا).

اين قسمت از آيه نشان مى دهد كه آنها براى تسليم ساختن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را سخت در فشار قرار داده بودند، و انواع آزارها چه از طريق زخم زبان و بدگوئى و جسارت ، و چه از طريق آزار بدنى ، و چه محاصره اقتصادى نسبت به او و يارانش روا مى داشتند، البته در دوران مكه به صورتى ، و در دوران مدينه به صورت ديگر، زيرا اذى واژه اى است كه همه انواع آزار را شامل مى شود.

(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (اذى به معنى هر گونه ضررى است كه به يك موجود زنده برسد، چه در جان ، يا در جسم ، يا وابستگان به او، خواه دنيوى يا اخروى ).

البته اين كلمه گاه در آيات قرآن در خصوص ايذاء زبانى به كار رفته ، مانند آيه 61 سوره توبه وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ : (بعضى از آنها پيامبر را ايذاء مى كنند و مى گويند او آدم خوش باورى است و به حرف هر كس گوش مى دهد).

ولى در آيات ديگر در مورد آزار بدنى نيز به كار رفته ، مانند آيه 16 سوره نساء وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا: (مردان و زنانى كه اقدام به ارتكاب آن عمل زشت (زنا) مى كنند آنها را آزار دهيد (و حد شرعى را بر آنها جارى نمائيد) ).

تاريخ مى گويد پيامبر (ص) و مؤ منان نخستين همچون كوه در مقابل انواع آزارها ايستادگى به خرج دادند و هرگز ننگ تسليم و شكست را نپذيرفتند، و سرانجام در اهداف خود پيروز شدند.

دليل اين مقاومت و پيروزى همان توكل بر خدا و اعتماد بر ذات پاك او بود، خدائى كه همه مشكلات در برابر اراده اش سهل و آسان است ، آرى كافى است كه پشتيبان و پناهگاه انسان چنين خدائى باشد.

از آنچه گفتيم اين حقيقت روشن شد اين حكمى است براى همه اعصار و قرون كه پيشوايان الهى نيروهاى زنده خود را صرف اعتنا به اعمال ايذائى مخالفان نكنند كه اگر اعتنا كنند و نيروهاى فعال خود را صرف مقابله با اين امور نمايند دشمن به هدف خود رسيده ، چرا كه او مى خواهد فكر طرف را به خود مشغول دارد و نيروهاى او را از اين طريق به هدر دهد، اينجا است كه بى اعتنائى و فرمان (ودع اذاهم ) تنها راه حل است .

اين نيز قابل توجه است كه دستورات پنجگانه فوق كه در دو آيه اخير آمده مكمل يكديگر و مربوط به هم هستند، بشارت دادن به مؤ منان براى جذب نيروهاى با ايمان ، عدم سازش و تسليم در مقابل كفار و در برابر منافقان ، بى اعتنائى به آزارهاى آنها، و توكل بر خدا مجموعه اى را تشكيل مى دهد كه راه وصول به مقصد در آن نهفته است و دستور العمل جامعى براى همه رهروان راه حق است .

(ودع اذاهم ) يعنى آنچه به تو آزار مى رسانند رها كن، و در مقام پى گيرى آن برميا، و خود را مشغول بدان مساز

 اين ﴿وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ مطابق همان آيه‌اي است كه در صدر سورهٴ مباركهٴ «احزاب» گذشت فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ پيشنهادهايي كه آنها مي‌دادند اين پيشنهادها همچنان روزانه طرح مي‌شد لذا اين جمله هم تكرار شد كه پيشنهادهاي اينها را اصلاً بها نده.

يعني يك انسان متوكل سلیمان وار ميگويد قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي نه قارون وار هنگامی که به او  بگویند وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَالْآخِرَةَ بگوید  قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي. خود را جنود الله ميداند.

 

 

 

 

 

  • https://www.aparat.com/v/Gkze9

 

مثال دیگر از این انحراف مساله ان شاءالله است که وقتی کاری می خواهیم نکنیم میگویم ان شاءالله.

 

 

 

 

 

 لزوم توكل انسان بر خدا و فرق آن با وكالت فقهي

  فرمود: ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً﴾ بالأخره انساني كه آشنا نيست نمي‌تواند خودش را اداره كند از گذشته بي‌خبر است از آينده بي‌خبر است بايد وكيل بگيرد فرمود خدا وكيل خوبي است و به او توكّل كن اين با وكالت‌هاي فقهي ما يك فرق جوهري دارد در وكالت‌هاي فقهي، موكّل اصل است و وكيل، فرع اما اينجا اين توكّل به ولايت برمي‌گردد به تولّي برمي‌گردد روح اين وكالت، ولايت است كه انسان خدا را وكيل قرار مي‌دهد يعني در تحت ولايت او قرار مي‌گيرد كارها را به او تفويض مي‌كند اين‌چنين نيست كه نظير وكالت‌هاي فقهي باشد كه موكّل اصل باشد و وكيل فرع باشد.

(47) وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً

(47) وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً

(۴۷) و مؤ منان را بشارت ده كه براي آنها از سوي خدا فضل و پاداش بزرگي است.

به مؤمنین بشارت بده كه اگر شما به ياد حق بوديد خدا بر شما صلوات مي‌فرستد و از اين راه شما را تحت ولايت خود اداره مي‌كند. اگر ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هست كه هست راهش هم همين صلوات الهي است ﴿وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً﴾.

كلمه (فضل ) به معناى عطا كردن بدون استحقاق گيرنده است، و در جاى ديگر عطاى خود را توصيف كرده و فرموده : (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت)، و نيز فرموده : (لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ هر چه بخواهند در آنجا (بهشت) دارند و پيش ما فزونتر [هم] هست )، كه در اين دو آيه بيان كرده كه او از ثواب آن قدر مى دهد، كه يك مقدارش در مقابل عمل قرار مى گيرد، و بيشترش در مقابل عملى قرار نمى گيرد، و اين همان فضل است، و در آيه شريفه هيچ دليلى نيست بر اينكه دلالت كند كه اين اجر زيادى مخصوص آخرت است.

 

خب اگر خدا(ی بزرگ) از چيزي به عنوان فضل با بزرگي ياد مي‌كند فرمود فضلِ كبير است ديگر انسان نگران هيچ چيزي نبايد باشد.

(46) وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً

(46) وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً

(۴۶) و تو را دعوت كننده به سوي الله به فرمان او قرار داديم، و چراغ روشني بخش.

قابل توجه اينكه در قرآن مجيد چهار بار واژه (سراج ) آمده كه در سه مورد به معنى (خورشيد) است ، از جمله در سوره نوح آيه 16 مى فرمايد: وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا: (خداوند ماه را نور آسمانها و خورشيد را چراغ فروزنده آن قرار داد).

گفتيم (سراج ) در اصل به معنى چراغ است كه در سابق با استفاده از فتيله و (روغن قابل اشتعال ) و امروز با نيروى برق و مانند آن منبع نور و روشنائى است ، ولى به گفته (راغب ) در (مفردات ) اين كلمه تدريجا به هر منبع نور و روشنائى اطلاق شده است . و اطلاق آن به خورشيد به خاطر آن است كه نور آن از درونش مى جوشد، و همچون ماه اكتساب نور از منبع ديگرى نمى كند.

وجود پيامبر همچون خورشيد تابانى است كه ظلمتهاى جهل و شرك و كفر را از افق آسمان روح انسانها مى زدايد.

قرآن همانند سفره ای  است که میهمانان متفاوتی دارد و صاحبخانه نیز به فراخور حال میهمانان سفره را چیدمان کرده است. میهمانان نذیری بیشتر از بشیری و میهمانان سراج منیر بسیار اندک اند. برای همین لفظ نذیر بیشتر از بشیر و لفظ سراج منیر برای پیامبر یک بار بکار رفته است. وگرنه پیامبر نه بشیر است و نه  نذیر بلکه پیامبر چراغ فروزان و روشني بخش برای سالکان است. پیامبر نیامده است که ما را از جهنم برهاند یا به بهشت سوق دهد بلکه آمده است که راه معراج را به ما نشان دهد.

 

 ويژگي‌هاي دعوت پيامبر در قرآن

  در جريان دعوت, سه طايفه آيات است. يكي اصل دعوت است, نظير همين آيه 46 كه فرمود: ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ﴾ يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است كه فرمود دعوت من بصيرانه است ﴿ أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚعَلَىٰ بَصِيرَةٍ  بر پایه بصیرت و بینایی به سوی خدا دعوت می کنیم [25] طايفه سوم اين بصيرت را تشريح مي‌كند كه بصيرت چگونه است بصيرت اين است كه با هر كسي كه من حرف مي‌زنم هر گروهي را كه به الله دعوت مي‌كنم مطابق استعداد و فكر او دعوت مي‌كنم لذا در سورهٴ «نحل» فرمود:

﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ [26]

با حكمت و اندرز نيكو به سوي راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به طريقي كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن

 بنابراين اين سه طايفه آيه نشان مي‌دهد كه دعوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عَلَي بَصِيرَةٍ است و بر سه روش حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن است.

 نخست مى گويد: (به وسيله حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن ) (ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ ).

(حكمت ) به معنى علم و دانش و منطق و استدلال است ،… و از آنجا كه علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حكمت گفته شده ، و به هر حال نخستين گام در دعوت به سوى حق استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است ، و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشه مردم و به حركت در آوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.

2 - (و به وسيله اندرزهاى نيكو) (و الموعظة الحسنة ).

و اين دومين گام در طريق دعوت به راه خدا است ، يعنى استفاده كردن از عواطف انسانها، چرا كه موعظه ، و اندرز بيشتر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت .

در حقيقت حكمت از (بعد عقلى ) وجود انسان استفاده مى كند و موعظه حسنه از (بعد عاطفى ).

و مقيد ساختن (موعظه ) به (حسنه ) شايد اشاره به آن است كه اندرز در صورتى موثر مى افتد كه خالى از هر گونه خشونت ، برترى جوئى ، تحقير طرف مقابل ، تحريك حس لجاجت او و مانند آن بوده باشد، چه بسيارند اندرزهائى كه اثر معكوسى مى گذارند به خاطر آنكه مثلا در حضور ديگران و توام با تحقير انجام گرفته ، و يا از آن استشمام برترى جوئى گوينده شده است ، بنابراين موعظه هنگامى اثر عميق خود را مى بخشد كه حسنه باشد و به صورت زيبائى پياده شود.

3 - و با آنها (يعنى مخالفان ) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز (و جادلهم بالتى هى احسن ).

و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.

بديهى است مجادله و مناظره نيز هنگامى مؤ ثر ميافتد كه (بالتى هى احسن ) باشد، حق و عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى بر آن حكومت كند و از هر گونه توهين و تحقير و خلافگوئى و استكبار خالى باشد، و خلاصه تمام جنبه هاي انسانى آن حفظ شود.

چيزى كه هست خداى تعالى موعظه را به قيد حسنه مقيد ساخته و جدال را هم به قيد التى هى احسن مقيد نموده است.

و اگر از راه جدال دعوت مى كند بايد كه از هر سخنى كه خصم را بر رد دعوتش تهييج مى كند و او را به عناد و لجبازى واداشته بر غضبش اندازد بپرهيزد و …، و نيز بايد از بى عفتى در كلام و از سوء تعبير اجتناب كند و به خصم خود و مقدسات او توهين ننمايد و فحش و ناسزا نگويد و از هر نادانى ديگرى بپرهيزد چون اگر غير اين كند درست است كه حق را احياء كرده اما همانطور كه فهميديد با احياء باطل و كشتن حقى ديگر احياء كرده است، و جدال، از موعظه بيشتر احتياج به حسن دارد، و بهمين جهت خداوند موعظه را مقيد كرده به حسن ولى جدال را مقيد نمود به احسن (بهتر).

از آنجايى كه تمامى مصاديق حكمت خوب است لذا اول آن را آورد چون موعظه دو قسم بود. يكى خوب، و يكى بد، و آنكه بدان اجازه داده شده موعظه خوب است لذا دوم آن را آورد، و چون جدال سه قسم بود، يكى بد، يكى خوب، يكى خوبتر، و از اين سه قسم تنها قسم سوم مجاز بود لذا آن را سوم ذكر كرد، و آيه شريفه از اين جهت كه كجا حكمت، كجا موعظه، و كجا جدال احسن را بايد بكار برد، ساكت است و اين بدان جهت است كه تشخيص موارد اين سه به عهده خود دعوت كننده است، هر كدام اثر بيشترى داشت آن را بايد بكار بندد.

و ممكن است كه در موردى هر سه طريق بكار گرفته شود، و در مورد ديگرى دو طريق و در مورد ديگرى يك طريق، تا ببينى حال و وضع مورد چه اقتضايى داشته باشد.

https://www.aparat.com/v/GJpHC/%D9%81%D8%B1%D9%82_%D9%85%D9%88%D8%B9%D8%B8%D9%87_%D9%88_%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA_%28%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%DB%8C%29

 

 

https://www.youtube.com/watch?v=zWOZOejRZdo&ab_channel=%D9%85%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%8A%D9%86

 

https://www.youtube.com/watch?v=DF4foS0pV7A&t=113s&ab_channel=%D8%B7%D8%B1%D9%8A%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85

 

سوره ۲۹: العنكبوت

وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَأُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۴۶﴾

و با اهل كتاب جز به [شيوه‏ اى] كه بهتر است مجادله مكنيد مگر [با] كسانى از آنان كه ستم كرده‏ اند و بگوييد به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گرديده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم (۴۶)

—-----

گذشته از شهادت، گذشته از تبشير، گذشته از انذار بايد اينها را كنار سفره ما دعوت كني. اينجاست كه اذن ويژه مي‌خواهد. خب اگر كسي ديگران را به كنار سفره خاصّ يك صاحب‌خانه دعوت مي‌كند بايد به اذن او باشد.

 ظاهراً اين ﴿بِإِذْنِهِ﴾ به همه آن اوصاف قبلي برمي‌گردد گرچه ﴿أَرْسَلْنَاكَ﴾ خودش كافي است.

 گاهي مي‌فرمايد به اذن خدا، گاهي مي‌فرمايد: ﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي بگو اين است راه من كه من و هر كس پيروى‏ ام كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مى ‏كنيم [41] ديگر اينجا جاي اذن نيست كه باذن الله بگويد براي اينكه خود خدا فرمود بگو، وقتي خدا فرمود: ﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ ديگر لازم نيست بگويد باذن الله همين كه به من فرمود بگو، اين اذن است.

(45) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً

(45) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً

(۴۵) اي پيامبر! ما تو را به عنوان گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده.

 چند بار در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» همان‌طور كه ملاحظه فرموديد با ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ خداي سبحان با پيامبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن مي‌گويد, اجلال و تكريمِ آن حضرت را مي‌رساند.

 قبلا گفتیم که :( ذات اقدس الهي براي حرمت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و دعوت جامعه اسلامي به حفظ ادب در پيشگاه آن حضرت هرگز آن حضرت را به اسم صدا نكرده (مخاطب قرار نداده) اين جزء خصايص رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است از آدم تا عيسي(عليهم السلام) خدا اينها را با اسم صدا مي‌كند ﴿يَا آدَمُ﴾، [5] ﴿يَا نُوحُ﴾، [6] ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ﴾، [7] ﴿يَا مُوسَي﴾، [8] ﴿يَا عِيسَي﴾ [9] اينها با اسم مخاطب مي‌شوند اما در هيچ جاي قرآن از ذات اقدس الهي نقل نشده است كه درباره وجود مبارك پيامبر اسم آن حضرت را ببرد همه‌اش ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾.)

 

﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً﴾ در دنيا مي‌بيني و در آخرت شهادت مي‌دهي. وجود مبارك حضرت هم در دنيا شاهد است كاملاً مي‌بيند هم در صحنه داوري شهادت را ادا مي‌كند كه ﴿إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً آن روزي كه از هر امتي گواهي (بر اعمالشان) مي‏آوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد [38] كه حضرت شهيدِ شهدا هم خواهد بود نه تنها شهيد امّت است شهيد انبيا و شهيد امم و آنچه بر اين مجموعه مي‌گذرد. فرمود ما بالقول المطلق تو را شاهد قرار داديم.

 اين آيه نوراني سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم كه فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ​​بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مي‏بينند [39] آن ﴿رَسُولُهُ﴾ كه مي‌بيند يعني شاهد است امروز؛ شاهد است دارند مي‌بينند و فردا شهادت مي‌دهند پس شاهد به اين معناست.

و معناى (مبشر) و (نذير) بودن او اين است كه مؤمنين مطيع خدا و رسول را به ثواب خدا و بهشت بشارت، و كفار عاصى را به عذاب خدا و آتش او انذار مى دهد.

 

همه پیامبران در کنار بشارت به بهشت و نعمت های آن و … حامل دو بشارت مهم برای بشر بودند:

  • اول اینکه ما کودک سر راهی نبودیم ما را در بیابان نیستی و عدم پیدا نکردند ما ریشه در جایی داریم (البته برای طفلی که به بلوغ فکری نرسیده است سر راهی بودن و سر راهی نبودن فرقی نمیکند)
  • دوم اینکه ما نابود و عدم نمیشویم ما تا ابد جاودانه خواهیم ماند

لب کلام اینکه ما از هیچ به وجود نیامدیم و به سمت هیچ نمی رویم. این بشارت بزرگی است که انبیا برای ما آوردند.

(44) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً

(44) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً

تحيت آنان در روزي كه او را ديدار مي‏كنند سلام است، و براي آنها پاداش پر ارزشي فراهم ساخته است. 

گر چه بعضى از مفسران معتقدند كه معنى (تَحِيَّتُهُمْ) اشاره به درود و تحيت مؤ منان به يكديگر مى باشد، ولى با توجه به آيات قبل كه در آن سخن از صلاة و رحمت الهى و ملائكه در اين جهان بود ظاهر اين است كه اين تحيت نيز از ناحيه فرشتگانش در آخرت است ، چنانكه در (آيه 23 سوره رعد) مى خوانيم :

وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ ﴿۲۳﴾ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ :

آنروز فرشتگان از هر درى بر مؤ منان وارد مى شوند، و به آنها مى گويند سلام بر شما به خاطر صبر و شكيبايي تان .

از آنچه گفتيم ضمنا روشن شد كه مراد از جمله (يوم يلقونه ) همان روز قيامت است كه (روز لقاء الله ) ناميده شده ، و معمولا اين تعبير در آيات قرآن در همين معنى به كار مى رود.

بعد از اين تحيت كه در حقيقت مربوط به آغاز كار است اشاره به پايان كار آنها كرده ، مى فرمايد: (خداوند براى آنها پاداش پر ارزشى فراهم ساخته است ) (و اعد لهم اجرا كريما).

جمله اى كه در عين اختصار همه چيز در آن جمع است و همه نعمتها و مواهب در آن نهفته است .

 توضيحى در باره (لقاء الله )

گفتيم كه اين تعبير در قرآن مجيد معمولا اشاره به قيامت است و از آنجا كه ملاقات حسى در مورد پروردگار مفهوم ندارد، چرا كه او نه جسم است و نه داراى عوارض جسم ، بعضى از مفسران ناچار شده اند به اصطلاح مضافى در اينجا در تقدير بگيرند و بگويند منظور (لقاء ثواب الله ) يا (ملاقات فرشتگان خدا) است .

اما (لقاء) را مى توان در اينجا به معنى لقاى حقيقى و با چشم دل گرفت چرا كه در قيامت حجابها كنار ميرود و عظمت خدا و آيات او از هر زمان روشنتر جلوه مى كند، انسان به مقام شهود باطنى و ديد قلبى مى رسد و هر كس به مقدار معرفت و عمل صالحش به مرحله عاليترى از اين شهود نائل ميگردد.

فخر رازى، در تفسيرش، در اينجا بيان جالب ديگرى دارد كه با آنچه گفتيم قابل جمع است ، او مى گويد: انسان در اين دنيا به خاطر غرق شدن در امور مادى و تلاش براى معاش غالبا از خدا غافل مى شود، ولى در قيامت كه همه اين شواغل فكرى بر طرف ميگردد انسان با تمام وجودش متوجه پروردگار عالم مى شود و اين است معنى لقاء الله .

ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه گفتار بعضى از مفسران كه اين تعبير را اشاره به لحظه مرگ و ملاقات با فرشته مرگ دانسته اند نه مناسب آيات مورد بحث است و نه تعبيرات مشابه آن در آيات ديگر قرآن ، به خصوص كه ضمير مفعولى در جمله يلقونه به صورت مفرد آمده كه اشاره به ذات پاك خدا است ، در حالى كه فرشتگان قبض ارواح جمعند و كلمه ملائكة در آيه قبل نيز به صورت جمع آمده است.

اين ﴿هُوَ﴾ كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي﴾ براي الله است ﴿لِيُخْرِجَكُم﴾ الله است ﴿كَانَ﴾ الله است ﴿رَحِيماً﴾ الله است ﴿يَلْقَوْنَهُ﴾ هم به همان الله برمي‌گردد.

 

چگونگي برخورد خداوند نسبت به مؤمنين در دنيا و آخرت

 اگر كسي مؤمن باشد خدا در دنيا نسبت به او يك برخورد خاص دارد، بعد از دنيا هم نسبت به او يك برخورد ويژه دارد. در دنيا اين گرايش‌ها و اين علاقه‌ها و اين محبت‌ها و اين فرصت‌ها را در اختیار او قرار مي‌دهد (در اثر همان صلوات خدا)(وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك را وحى كرديم)  بعد از مرگ هم با سلامت هستند. درست است هنگام مردن فشار هست يا در طليعه قبر و برزخ فشار هست يا در ساهره قيامت فشار هست. صحنه‌اي است كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَاُمِّهِ وَأبِيه٭ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ روزى كه آدمى از برادرش و از مادرش و پدرش و از همسرش و پسرانش مى‏ گريزد اما در همه اين موارد كه يوم‌ اللقاء است او راحت راحت است در کمال سلامت است﴿تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ﴾ پس اين در كمال سلامت به سر مي‌برد. پس در دنيا براي مؤمن اين خصيصه هست كه ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ و ملائكه او هم «يصلّون عليكم» بعد از مرگ هم ﴿تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ﴾.

 

ملاقات انسان با خداوند در قيامت

 در مسئله ملاقات وقتي گفته مي‌شود انسان به لقاءالله مي‌رود ـ معاذ الله ـ سخن از ديدن نيست آن دو آيه‌اي كه در سوره قیامت است دارد كه

سوره ۷۵: القيامة

﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ [25] [26]

در آن روز صورتهايي شاداب و مسرور است. و به پروردگارش مي‏نگرد!

 نفرمود عيون و ابصار،  فرمود وجوه ناظر است آن چهره هستي ناظر است انسان با وجه كه نمي‌بيند با چشم مي‌بيند و چون خدا ديدني نیست، لقاي الهي، لقاي بصري و امثال ذلك نيست. بلكه با تمام هويّت شخص اين فيض نصيب او مي‌شود گاهي از آن به وجوه ياد مي‌كند گاهي هم نام وجوه را هم نمي‌برد. آن روز تمام هويّت انسان، فيض خدا و رحمت الهي را ملاقات مي‌كند.

سوره ۶: الأنعام

لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ﴿۱۰۳﴾

چشم ها او را در نمی یابند، ولی او چشم ها را درمی یابد، و او لطیف و آگاه است. (۱۰۳)

چگونگي ملاقات مؤمنين و منافقين با خداوند در قيامت

 اين مضمون ﴿يَلْقَوْنَهُ﴾ هم درباره كفار آمده، هم درباره منافقين آمده، هم درباره مؤمنين هست مؤمنين واقعاً ثواب الهي را ملاقات مي‌كنند بعضي از اسما و صفات الهي را ملاقات مي‌كنند اما كفار ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ  آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند مي‌فهمند كه خدا هست مي‌فهمند كه اسماي الهي هست اما نمي‌توانند ايمان بياورند لذا محجوب‌اند.

 

https://www.aparat.com/v/flqGQ/%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%A1_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%DB%8C%D8%B9%D9%86%DB%8C_%DA%86%D9%87%D8%9F

 

https://philosophyar.net/marefat/09-february-2018/

30”- 4:50”

23:26”- 27:30

 سلام ملائكه بر مؤمنين در حال قبض روح و لذّت آن

در قرآن كريم فرمود يك عدّه در حال رحلت اگر طيّبين باشد فرشته‌ها با سلام وارد مي‌شوند.

سوره ۱۶: النحل

﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

 همانها كه فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را مي‏گيرند در حالي كه پاك و پاكيزه‏ اند به آنها مي‏گويند سلام بر شما باد، وارد بهشت شويد بخاطر اعمالي كه انجام مي‏داديد. [28]

 با سلام، عرض ارادت مي‌كنند. با سلام، قبض روح مي‌كنند. هيچ لذّتي براي مؤمن در تمام مدت عمر به اندازه لذّت جان دادن نيست، چنين فضيلتي است. با اينكه اين براي بسياري از افراد اين داء عضال ([ ع ُ ] شدید و سخت) است او در كمال راحتي اصلاً يادش نيست كه زن و بچه داشت وقتي يادش نباشد كه نگران نيست اين لذت براي او هست.

 

اجلال و تكريم بودن آماده‌سازي بهشت براي مؤمنين

 در مسئله اِعداد و آماده كردن، يك وقت است كسي مهمان دارد چون مي‌داند وقتي مهمان آمده است ديگر فرصت آماده كردن ندارد اين للعجز قبلاً آماده مي‌كند اما چگونه ذات اقدس الهي قبل از ورود مهمان‌ها اينها را آماده مي‌كند مي‌گويند اِعداد گاهي للعجز است گاهي للإجلال و التكريم است. پس اگر فرمود: ﴿وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً﴾ همين است ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ [37] هم همين است ﴿أُزْلِفَتِ﴾ يعني «اعدّت»؛ بهشت براي مردان باتقوا آماده است اين نه براي آن است كه ـ معاذ الله ـ انسان وقتي وارد شد خدا از تسريع در كار عاجز است بلكه اين نشانه گراميداشت بهشتي‌هاست.

عالم ذر

سوره ۷: الأعراف

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ﴿۱۷۲﴾

به خاطر بياور زماني را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم؟! گفتند آري، گواهي مي‏دهيم. براي اينكه در روز رستاخيز نگوييد ما از اين غافل بوديم . (۱۷۲)

 أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۱۷۳﴾

يا نگوييد پدران ما قبل از ما بت پرستي را اختيار كردند و ما هم فرزنداني بعد از آنها بوديم (و چاره‏ اي جز پیروی از آنان نداشتيم) آيا ما را به آنچه باطل گرايان انجام دادند مجازات مي‏كني. (۱۷۳)

وَكَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿۱۷۴﴾

و اينچنين آيات را توضيح مي‏دهيم و شايد به سوي حق باز گردند. (۱۷۴)

 

سوره ۳۶: يس

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۶۰﴾

آيا با شما عهد نكردم اي فرزندان آدم! كه شيطان را پرستش نكنيد كه او براي شما دشمن آشكاري است ؟ (۶۰)

 وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ ﴿۶۱﴾

و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است ؟ (۶۱)

—--------------

همچنین به باور برخی آیه۲ سوره تغابن، آیه۷۴ سوره یونس، آیه ۵۶ سوره نجم، آیه۱۱۰ سوره انعام، آیه۲۰ سوره رعد، آیه۵ سوره حج، آیه۳۰ سوره روم، آیه۱۰ و ۱۱ سوره واقعه، آیه۱۳۸ سوره بقره و آیه۱۵۸ سوره انعام نیز مربوط به عالم ذر و به آن اشاره دارد.

تفسیر نمونه :

این آیه (۱۷۲ سوره اعراف) اشاره به هدف نهائى اين سؤ ال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسئله توحيد نموده مى فرمايد: (اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد كه در روز قيامت نگوئيد ما از اين موضوع (توحيد و شناسائى خدا) غافل بوديم ) (أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ)

در آيه بعد اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده ، و مى گويد: (اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه نگوئيد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم و چاره اى جز تبعيت از آنها نداشتيم آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى كنى ) (أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ).

آرى (اينگونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند) (وَكَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ).

توضيح و داورى درباره عالم ذر

همان گونه كه ديديم آيات فوق سخن از پيمانى به ميان مى آورد كه به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده، اما اينكه اين پيمان چگونه بوده است، توضيحى درباره جزئيات آن در متن آيه نيامده ، ولى مفسران به اتكاء روايات فراوان و گوناگونى كه در ذيل اين آيات در منابع اسلامى نقل شده است نظراتی دارند كه از همه مهمتر دو نظر زير است :

1- هنگامى كه آدم آفريده شد فرزندان آينده او تا آخرين فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند (و طبق بعضى از روايات اين ذرات از گل آدم بيرون آمدند) آنها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در اين هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد (الست بربكم ): (آيا پروردگار شما نيستم )؟!

همگى در پاسخ گفتند: (بَلَى شَهِدْنَا) آرى بر اين حقيقت همگى گواهيم .

سپس همه اين ذرات به صلب آدم (يا به گل آدم ) بازگشتند و به همين جهت اين عالم را (عالم ذر) و اين پيمان را (پيمان الست ) مى نامند.

بنابراين پيمان مزبور يك (پيمان تشريعى) و قرارداد خود آگاه در ميان انسانها و پروردگارشان بوده است .

2- منظور از اين عالم و اين پيمان همان (عالم استعدادها) و (پيمان فطرت ) و تكوين و آفرينش است ، به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است ، هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه !.

بنابراين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است .

اينگونه تعبيرها در گفتگوهاى روزانه نيز كم نيست مثلا مى گوئيم : (رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون ) يا مى گوئيم : (چشمان به هم ريخته او مى گويد ديشب به خواب نرفته است

در قرآن مجيد نيز تعبير سخن گفتن در زمينه زبان حال در بعضى از آيات آمده است ، مانند (فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ) (فصلت 11): (خداوند به آسمان و زمين فرمود: (با ميل يا از روى اجبار بيائيد و سر بر فرمان نهيد آنها گفتند: ما از روى ميل آمديم و سر بر فرمان نهاديم ).

اين بود خلاصه دو نظر معروف در تفسير آيات فوق .

ولى تفسير اول داراى اشكالاتى است كه ذيلا بيان مى شود:

1- در متن آيات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است نه خود آدم (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ) در حالى كه تفسير اول از خود آدم يا از گل آدم سخن مى گويد.

2- اگر اين پيمان, با خود آگاهى كافى و عقل و شعور گرفته شده چگونه همگان آن را فراموش كرده اند و هيچكس آن را به خاطر نمى آورد؟ در حالى كه فاصله آن نسبت به زمان ما بيش از فاصله اين جهان با جهان ديگر و رستاخيز نيست با اينكه در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه افراد انسان (اعم از بهشتيان و دوزخيان ) در قيامت سرگذشتهاى دنيا را فراموش نكرده و به خوبى ياد دارند، اين نسيان عمومى در مورد عالم ذر به هیچ وجه قابل توجيه نيست .

3- هدف از چنين پيمانى چه بوده است ؟ اگر هدف اين بوده كه پيمان گذاران با يادآورى چنين پيمانى در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسى نپويند, بايد گفت چنين هدفى به هيچوجه از اين پيمان به دست نمى آيد, زيرا همه آن را فراموش كرده اند. و بدون چنين هدفى اين پيمان لغو و بيهوده به نظر مى رسد.

ولى اگر تفسير دوم را بپذيريم هيچيك از اين ايرادها متوجه نخواهد شد زيرا سوال و جواب و پيمان مزبور يك پيمان فطرى بوده است كه الان هم هر كس در درون جان خود آثار آن را مى يابد و حتى طبق تحقيقات روانشناسان اخير (حس مذهبى ) يكى از احساسات اصيل روان ناخودآگاه انسانى است ، و همين حس است كه بشر را در طول تاريخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود اين فطرت هيچگاه نمى تواند به اين عذر كه پدران ما بت پرست بودند توسل جويد ( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا روي خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده(روم 30))

تنها ايراد مهمى كه به تفسير دوم متوجه مى شود اين است كه سوال و جواب در آن جنبه كنايي به خود مى گيرد، ولى با توجه به آنچه در بالا اشاره كرديم كه اين گونه تعبيرات در زبان عرب و همه زبانها وجود دارد، ايراد ديگرى متوجه آن نمى شود و از همه تفاسير نزديكتر به نظر مى رسد.

عالم ذر در روايات اسلامى

روايات فراوانى در منابع مختلف اسلامى در كتب شيعه و اهل تسنن در زمينه عالم ذر نقل شده است كه در بدو نظر به صورت يك روايت متواتر تصور مى شود. مثلا در تفسير برهان 37 روايت و در تفسير نور الثقلين 30 روايت در ذيل آيات فوق نقل شده كه قسمتى از آن مشترك و قسمتى از آن متفاوت است و با توجه به تفاوت آنها شايد مجموعا از 40 روايت نيز متجاوز باشد.

ولى اگر درست روايات را گروه بندى و تجزيه و تحليل كنيم و اسناد و محتواى آنها را بررسى نمائيم خواهيم ديد كه نمى توان روى آنها به عنوان يك روايت معتبر تا چه رسد به عنوان يك روايت متواتر تكيه كرد.

بسيارى از اين روايات از (زراره ) و تعدادى از (صالح بن سهل ) و تعدادى از (ابوبصير) و تعدادى از (جابر) و تعدادى از (عبدالله سنان ) مى باشد، روشن است كه هرگاه شخص واحد روايات متعددى به يك مضمون نقل كند همه در حكم يك روايت محسوب مى شود با توجه به اين موضوع تعداد روايات فوق از آن عدد كثيرى كه در ابتدا به نظر مى رسد تنزل مى نمايد و از 10 الى 20 روايت شايد تجاوز نمى كند. اين از نظر سند.

اما از نظر مضمون و دلالت مفاهيم آنها كاملا با هم مختلف است بعضى موافق تفسير اول و بعضى موافق تفسير دوم است و بعضى با هيچكدام سازگار نيست مثلا رواياتى را كه (زرارة ) نقل كرده است و تحت شماره 3 و 4 و 8 و 11 و 28 و 29 در تفسير برهان ذيل آيات مورد بحث نقل شده موافق تفسير اول است و آنچه در روايات (عبدالله بن سنان ) كه تحت شماره 7 و 12 در همان تفسير برهان ( تفسیری از قرآن نوشته سید هاشم بحرانی, مفسر و محدث قرن یازدهم) ذكر شده اشاره به تفسير دوم مى كند.

بعضى از اين روايات مبهم و پاره اى از آنها تعبيراتى دارد كه جز به صورت كنايه و به اصطلاح در شكل سمبوليك مفهوم نيست مانند روايت 18 و 23 كه از (ابو سعيد خدرى ) و (عبدالله كلبى ) در همان تفسير نقل شده است :

در پاره اى از روايات مزبور تنها اشاره به ارواح بنى آدم شده (مانند روايت مفضل كه تحت شماره 20 ذكر شده است ).

به علاوه روايات فوق بعضى داراى سند معتبر و بعضى فاقد سند مى باشند.

بنابراين با توجه به متعارض بودن روايات فوق نمى توانيم روى آنها به عنوان يك مدرك معتبر تكيه كنيم و يا لااقل همانگونه كه بزرگان علماء در اين قبيل موارد میگویند علم و فهم اين روايات را بايد به صاحبان آنها واگذاريم و از هر گونه قضاوت پيرامون آنها خوددارى كنيم .

در اينصورت ما مى مانيم و متن آياتى كه در قرآن آمده است و همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با آيات سازگارتر است .

—------

آیت الله جوادی آملی بعد از بررسی نظریات مفسران در آیه، دو احتمال را موجه دانسته‌ اند.

 

 بیان تمثیلی

هر چند ظاهر آیه حاكی از گفت و گویی بین خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولی این آیه در مقام بیان واقع نیست، بلكه مقصود صرفاً تمثیل است.

خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلكه مراد آن است كه گویا خداوند از همه انسان‌ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبیت خدا و عبودیت انسان به قدری روشن است كه گویا همه انسان‌ها گفتند "بلی". شیوه بیان این آیه بیان تمثیلی است مانند آیه یازدهم سوره فصلت كه فرمود: "سپس آهنگ آفرینش آسمان كرد و آن بخاری بود، پس از آن به زمین فرمود:

خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمان‌پذیر آمدیم" [۱۰]

آن دو گفتند با رغبت می‌آییم، در حالی كه در واقع گفت و گویی بین خدا و آسمان و زمین واقع نشده است.

پس در آیه میثاق (عالم ذر) امر و نهی لفظی نیست، بلكه در حقیقت تمثیل است.

قرآن بیان نموده كه درصدد تمثیل است.

"اگر قرآن را بر كوهی فرو می‌فرستادیم، یقیناً آن كوه را از بیم خدا فروتن و از هم پاشیده می‌دیدی و این مثل‌ها را برای مردم می‌زنیم؛ باشد كه آنان بیندیشند". [۱۱]

 

در این آیه خداوند می‌فرماید كه انزال قرآن بر كوه مثلی است كه برای به تفكر واداشتن انسان به كار رفته است، بنابراین احتمال گفت و گوی ذكر شده در آیه میثاق، صرفاً تمثیلی است برای بیان وضوح ربوبیت خدا و عبودیت انسان. [۱۲]

 

بیان واقعی

معنای دوم كه بیش تر مورد نظر است، این می‌باشد كه آیه صرفاً تمثیل نیست، بلكه به لسان گفت و گو از واقعیتی سخن می‌گوید كه در خارج رخ داده و واقعیت این است كه خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته است: یكی زبان عقل (پیامبر درونی انسان) و دیگری زبان وحی از طریق انبیا (پیامبران بیرونی). این دو حجت، خدا را به انسان می‌نمایانند و ربوبیت او را بیان می‌كنند. این دو از هیچ انسانی دریغ نشده است.

با وجود این دو حجت، دیگر انسان نمی‌تواند ادعای فراموشی و غفلت كند.

نكته‌ ای كه از آیه به دست می‌آید، نوعی تقدم این میثاق بر زندگی انسان می‌باشد. از این رو حجت باطنی (عقل) و ظاهری(وحی) هر چند تقدم زمانی بر انسان و اعمال ارادی او ندارد، ولی بر مكلف شدن انسان حداقل تقدم رتبی دارد؛ یعنی ابتدا حجت بر عبد تمام می‌شود، سپس مكلف به تكالیف الهی می‌گردد. بنابراین مقصود آیه، گفت و گوی لفظی بین خدا و انسان نیست، بلكه اعطای دو حجت محكم الهی به انسان است.

با توجه به معنای فوق موطن و عالمی كه این میثاق الهی در آن رخ داده، دنیا می‌باشد و برای هر انسانی بعد از تولد او چنین چیزی رخ می‌دهد.

بنابراین آیه میثاق هیچ دلالتی بر ازلی بودن انسان یا حتی هرگونه وجودی قبل از تولد برای آدمی ندارد، بلكه آیه یا صرفاً یك تمثیل است، نه بیان واقع و یا از واقعیت اعطای حجت باطنی و ظاهری سخن می‌گوید كه مربوط به بعد از تولد انسان می‌باشد. [۱۳]

برخی چون زمخشری، بیضاوی، شیخ طوسی، سید قطب، علامه شرف الدین عاملی و میرداماد، محمدتقی جعفری و...، قائلند که این آیه، در مقام بیان واقع نیست؛ بلکه از طریق تمثیل، به مسئله فطرت اشاره دارد. به نظر این گروه، منظور آیه این است که خداوند با اعطای نعمت های بی شمار و اعطای عقل به انسان، گویا توقع و انتظار دارد که انسان در مقابلش تعظیم کند، و انسان هم طبق ذات و فطرت خود، به این خطاب مجازی خداوند لبیک گفته است.

 

https://mesbahyazdi.ir/node/4373/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D9%88%D9%84%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C

https://www.youtube.com/watch?v=mJdX3rYIJEA&ab_channel=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D9%88%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%AA%DB%8C

مخلصین

مقام مخلصین

آیت الله بهجت:برای رسیدن به (مقام مخلصین) چه باید کرد؟

https://www.aparat.com/v/ZimUQ/%D8%A2%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA%3A%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86_%D8%A8%D9%87_%28%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85_%D9%85%D8%AE%D9%84%D8%B5%DB%8C%D9%86%29_%DA%86%D9%87_%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF_%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D8%9F

 

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي ....

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً

او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او. تا شما را از ظلمات  به سوى نور رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است .

صلات از خدا به معناى رحمت، و از ملائكه به معناى استغفار چنانكه در آيه 7 سوره غافر مى خوانيم : و يستغفرون للذين آمنوا: (حاملان عرش خدا براى مؤ منان استغفار مى كنند).، و از مردم دعا است، ليكن اين را نيز بايد دانست كه هر چند صلات از خدا به معناى رحمت است، اما نه هر رحمت، بلكه رحمت خاصى كه ذخيره آخرت براى خصوص مؤمنين است، و سعادت آخرتى آنان و فلاح ابديشان، مترتب بر آن مى شود، و بدين جهت است كه به دنبال جمله مورد بحث علت صلوات فرستادن خداى تعالى را چنين بيان كرده : (ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما) صلوات مى فرستد، تا شما را از تاريكى ها به سوى نور بيرون آورد، چون او همواره نسبت به مؤمنين رحيم است.

اين نكته را نيز بايد دانست كه خداى تعالى در كلام خود همواره ياد خود مر بندگان را مترتب كرده بر ياد بندگان مر او را، و فرموده : (فاذكرونى اذكركم ) همچنان كه فراموش كردن بندگان وى را، باعث فراموشى خدا مر بندگان را دانسته، و فرموده : (نسوا الله فنسيهم )، يكى از مصاديق يادآورى خدا بندگان خود را، همانا درود فرستادن او بر آنان است، و اين خود يادآورى ايشان است به رحمت، كه مترتب شده بر ياد بندگان خداى خود را، چون فرمود: اگر خدا را بسيار ياد كنند، و او را صبح و شام تسبيح گويند، خدا هم بسيار بر آنان درود مى فرستد، و غرق نورشان مى كند، و از ظلمتها دورشان مى سازد.

همه اينها را بدان جهت گفتيم كه معلوم شود جمله او كسى است كه صلوات بر شما مى فرستد...، در مقام تعليل آيه قبل است، كه مى فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد، و اين تعليل همان قاعده كلى قبل را مى رساند، و مى فهماند كه اگر شما خدا را زياد ياد كنيد، خدا هم به رحمت خود زياد شما را ياد مى كند، و از ظلمتها به سوى نور بيرونتان مى سازد.

 

آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است ، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد!

 

​​ بعد فرمود قدرتان را بدانيد خدا بر شما صلوات مي‌فرستد اين كم نيست بعدها مي‌رسيم كه خدا بر پيغمبر صلوات مي‌فرستد همان آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ [35] اما همين‌جا به ما فرمود خدا بر شما صلوات مي‌فرستد. وقتي خواجه نصير(رضوان الله عليه) نام مبارك سيّد مرتضي را در درس مي‌برد مي‌گفت «صلوات الله عليه» شاگردان خواجه نصير تعجب مي‌كردند كه شما چطور بر يك عالِم و روحاني صلوات مي‌فرستيد فرمود: «كيف لا يُصلّي علي المرتضي» [36] براي اينكه خدا در آيه 43 سورهٴ «احزاب» دارد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾. خب اگر كسي مؤمن وارسته باشد مورد صلوات خداست. حيف نيست انساني كه مي‌تواند مورد تصليه الهي باشد خود را به غير خدا بفروشد؟!

 در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در همان آية الكرسي فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هدف ولايت (الله‌) هم اين بود كه ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ [23] آنجا فرمود مؤمنين تحت ولايت الله‌اند و خداي سبحان مولّي‌عليه خود را از ظلمت‌ها به نور خارج مي‌كند براي افراد عادي اين اخراج به عنوان رفع است و براي اوحديّ از اهل ايمان به عنوان دفع است افرادي كه ـ خداي ناكرده ـ آلوده شدند خدا اينها را از ظلمت گناه به نور توبه و طاعت منتقل مي‌كند, اين لطف الهي است. كساني كه برتر از عصيان‌اند خدا آنها را اخراج مي‌كند از ظلمت به نور يعني دفع است يعني نمي‌گذارد كه اينها وارد ظلمت بشوند

در آن آيه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ حالا راه اخراج چيست اين آيه سورهٴ «احزاب» مشخص مي‌كند كه راه اخراج از ظلمت به نور چيست. صلوات خداوند

 

 تفاوت صلوات خداوند بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين

 در جريان تصليه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با جلال و شكوه بر پيغمبر تصليه دارد در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» وقتي تصليه بر پيغمبر را ياد مي‌كند با جلال و شكوه ياد مي‌كند همين آيه معروف كه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. [24] مستحضريد كه اگر شخصيت بزرگي بخواهد از مهمان تازه‌وارد آن شهر احترام به عمل بياورد با همه همراهان يا علما به ديدار او مي‌روند اما اگر يك فرد عادي باشد ممكن است تنها خودش به ديدار او برود ديگران هم جداگانه به ديدار او بروند در تصليه بر مؤمنين همين كار را كرده فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ اين جمله تمام مي‌شود ﴿وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ يعني ﴿مَلاَئِكَتُهُ﴾ هم «يصلّون عليكم» اينها با هم نيستند اما در آن آيه‌اي كه معروف به تصليه به حضرت است فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ اينها با هم اين كار را مي‌كنند خب خيلي فرق است بين آن آيه و اين آيه محلّ بحث.

به هر تقدير اگر براي آنهاست كه دفع است اگر براي مؤمنين است كه رفع است اين تصليه و صلوات و رحمت ويژه الهي همان حالت‌هاي نوراني است كه براي انسان پيدا مي‌شود انسان طوري است كه از لغزش‌ها متنفّر است از كارهاي حرام بيزار است وقتي پيشنهاد خلاف به او مي‌دهند مي‌بينند بدنش مي‌لرزد اهل اين كار نيست معلوم مي‌شود اين يك عنايت الهي است كه غير از آن هدايت عامّه نصيب او شده از اين فرصت بايد حدّاكثر استفاده را كرد.

خب پس در دنيا ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ است ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ كه ظلمات جمع است و با الف و لام ذكر شده نور هم مفرد است گرچه با الف و لام ذكر شده و حقيقت نور يكي است ظلمت‌ها، پراكندگي و راه‌هاي معاصي فراوان است.

علت تصريح اسم ظاهر به جاي ضمير در آيهٴ ﴿وَكَانَ بِالمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 بعد اين «كان» هم كه مفيد استمرار است درباره مؤمنين. اين رحمت هم رحمت خاصّه است وگرنه آن «رَحْمَةٌ للعالمين» كه براي همه هست آن هدايت عامه كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ [27] براي همه هست.

 اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» ضمير مي‌آورد مطلب حاصل بود اما براي اينكه علتِ اين تصليه را ذكر بكند اسم ظاهر آورده فرمود: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾ چون تاكنون دو ضمير جمع مذكر سالم را به عنوان مخاطب ذكر فرمود، فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ (يك) ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ (دو) خب سومي را اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» كه نزديك‌تر و آسان‌تر بود اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ نشان آن است كه شما مادامي كه مؤمن هستيد از اين فضايل بهره مي‌بريد و سبب رحمت ويژه همان ايمان مؤمنين است اين براي دنيا.

 

 تفاوت توبه و مصلّي بودن خدا با توبه و تصليه مؤمن

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان, تصليه دارند مصلّين‌اند خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند بندگان به سمت استغفار و استرحام حركت مي‌كنند. فرمود زياد به ياد خدا باشيد چون هر چه بيشتر به ياد خدا باشيد خدا هم بيشتر به ياد شماست.

 

نقش خداوند و ملائكه در اخراج مؤمنين از ظلمت به نور

 ملائكه سهمي ندارند لذا ضمير را مفرد آورده با اينكه تصليه را هم به خداي سبحان اسناد داد هم به ملائكه اسناد داد ولي اخراج را به ذات اقدس الهي اسناد داد براي اينكه او مدير و مدبّر است ملائكه, مجراي فيض ربّ‌اند.

 

اثر اصلي ولايت الهي بر مؤمن, نوراني شدن است. اين نور, يا حاصل مي‌شود يا نورِ حاصل, تثبيت مي‌شود همين ولايت كه براي مؤمنان است ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ همين ولايت براي انسان كامل مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) است در آن آيه‌اي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خودش خبر مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ  ولي و سرپرست من خدائي است كه اين كتاب را نازل كرده است و او سرپرست همه صالحان است. [12] وليّ من الله است خب الله هم كه وليّ است كارش نوراني كردن است اگر قبلاً به كسي نور داد سعي مي‌كند نورانيّتش را حفظ كند اگر قبلاً كسي نوراني نبود يا كم‌نور بود سعي مي‌كند او را نوراني كند يا نورش را تقويت كند اين جريان ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است ولي آ‌نجا هيچ سخن از ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ نيست آيه 56 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است:

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿۵۶﴾

خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. (۵۶)

 آنجا ديگر سخن از اخراج از ظلمات به نور نيست براي اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود ما تو را سراج منير قرار داديم آيه 46 اين است كه ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾.

 اگر ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را سراج منير قرار داد نورافكن قرار داد نورافكن كه ديگر ظلمت ندارد تا او را از ظلمت بيرون بياورد درباره آفتاب هم چنين تعبير را دارد در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه شانزده اين است كه ﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً, هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا﴾ خب اگر آفتاب روشن است مگر درباره آفتاب تعبير صحيح است كه بگوييم آفتاب را مي‌خواهيم از ظلمت نجات بدهيم اين‌طور نيست.  كسوف اگر هست كاري به ظلمت شمس ندارد ديگران گرفتاركسوف مي‌شوند نه شمس, اگر ماه بين زمين و آفتاب فاصله بشود ما زميني‌ها را ظِل مي‌گيرد منتها مي‌گوييم آفتاب را ظل گرفته,  آفتاب‌گرفتگي! ما آفتاب‌گرفتگي نداريم.زمين چون در سايه قمر قرار گرفت آفتاب را نمي‌بيند ما مي‌گوييم آفتاب‌گرفتگي در حالي كه زمين‌گرفتگي است ما در سايه قرار داريم نه آفتاب, آفتاب را ظل نمي‌گيرد چون آن سراج است در جريان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين‌طور است آن حضرت هرگز خسوف و كسوف ندارد گاهي در اثر احتجابِ برخي‌ها كه از حضرت فاصله گرفتند آنها را ظل مي‌گيرد آنها در حال خسوف و كسوف‌اند در اين مثال‌هايي كه در كتاب صمديه و اينها هم هست لابد ملاحظه فرموديد آنجا اين تعبير لطيف هست «انارة العقل مكسوفٌ بطوع هويٰ» [13] يعني عقل خيلي شفاف و روشن است ولي اگر هواپرستي و هوس‌مداري راه پيدا كند سايهٴ اين هوس و هوا نمي‌گذارد كه از نور عقل استفاده كنيم ما را ظل مي‌گيرد در حقيقت اينكه مي‌گويند عقلش را ظل گرفته, عقلش گرفتار خسوف و كسوف است يعني هوس و هوا بين عقل و اين شخص فاصله شد نمي‌گذارد نورِ عقل به اين شخص برسد و اين شخص مطابق عقل حركت كند.

 تفاوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ديگران در اخراج از ظلمت به نور

 غرض اين است كه سراج, وصفي است براي شمس, وصفي است براي شمس حقيقت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. لذا جا براي ظلمت نيست جا براي اخراج از ظلمت به نور نيست همين مسئله ولايت  (الله‌) كه براي حضرت است و همين تصليه خدا كه براي حضرت است ديگر آنجا سخن از «ليخرجه من الظلمات الي النور» نيست و اما درباره ماها كه گاهي گرفتار خسوف و كسوف هوا و هوس مي‌شويم ظل‌گرفتگي داريم جا براي اخراج از ظلمات به نور هست كه فرمود شما را مورد عنايت قرار مي‌دهد صلوات مي‌فرستد ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اينكه بعضى مى گويند: «صلوات فرستادن» در بالا رفتن مقام و منزلت پیامبر(ص) هيچ اثرى ندارد چون پیامبر(ص) و اهل بيتشان به مقاماتى كه بايد برسند، رسيده اند حرف سستى است. انسان در سير تكاملى خود هيچ حدّ و مرزى را نمى شناسد و به سوى نامتناهى پيش مى رود، و لذا در بعضى از دعاها در تشهّد و غير آن چنين خوانده مى شود كه: «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ»؛ (درجه پيامبر اكرم(ص) را بالاتر از آنچه هست، بالا ببر).

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سبب تقرّب ما

 مطلب ديگر اينكه تصليه ما نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه قبلاً گذشت تقرّبي است براي خود ما،….  الآن اگر كسي باغبان كسي باشد كه باغ براي آن شخص است تمام درخت‌ها و آب‌ها و قنات و چشمه را او احداث كرده اين باغبان مسئول حفظ اين درخت‌هاست و همه حقوق او را هم صاحب‌باغ مي‌دهد حالا اگر يك روزعيدي، يك دسته گُلي يا يك سبد ميوه از باغ همين باغبان فراهم بكند براي او اهدا كند. آيا اين باغبان، چيزي از خود به او داد، يا خودش متقرّب شد.

 ما باغبان‌هاي اين ذوات قدسي هستيم اينها اين باغ را، اين نهال را، اين اشجار را، اين آب را، اين كوثرها را، از طرف خداي سبحان به ما دادند. ما را مسئول كردند كه حفظ بكنيم ما اگر يك روز عيدي شد، غير عيدي شد، عرض ادب كرديم به اينها صلوات فرستاديم، از ميوه باغ اينها چيزي نزد آنها برديم، خود ما مقرّب شديم، نه اينكه به وسيله ما آنها چيزي را پيدا كرده باشند دارا شده باشند…. ما واسطه تكامل آنها نيستيم. اين عرض ارادت و تصليه ما تقرّب ماست به پيشگاه الهي چون ميوه باغ اينها را به حضور اينها تقديم مي‌كنيم.

 

(42) وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً

(42) وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً

و صبح و شام او را تسبيح نمائيد.

كلمه (تسبيح ) به معناى منزه داشتن است، و اين كلمه نيز مانند كلمه ذكر بستگى به لفظ ندارد، هر چند تسبيح به لفظ يعنى گفتن سبحان الله نيز يكى از مصاديق آن است.

كلمه (بكره ) به معناى اول روز و كلمه (اصيل ) به معناى آخر روز و بعد از عصر است، و اگر تسبيح را مقيد به (بكره ) و (اصيل ) كرده، براى اين است كه اين دو هنگام، هنگام تحول احوال افق است، در صبح، افق تاريك روشن مى شود، و در غروب دوباره رو به تاريكى مى گذارد، و اين تغيير و دگرگونى مناسب با اين است كه خداى را منزه از تغير و تحول، و معرض دگرگونى بودن بدانيم.

ممكن هم هست دو كلمه بكره و اصيل كنايه باشد از دوام، مانند شب و روز در آيه

سوره ۴۱: فصلت

فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُمْ لَا يَسْأَمُونَ ﴿۳۸﴾

هر گاه (از عبادت پروردگار) تكبر كنند كساني كه نزد پروردگار تواند شب و روز براي او تسبيح مي‏گويند، و خسته نمي‏شوند (۳۸)

 

 اين ﴿بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾:

  •  يا نظير ذكر كثير است يعني دائماً

 ما در تعبيرات محاورات ادبي و عرفي هم مي‌گوييم اول و آخر وقتي گفتيم اول و آخر يعني اين وسط هم داخل است. اگر گفتند صبح و شام يعني وسط روز هم داخل است. ما موظّفيم زياد به ياد حق باشيم براي اينكه مرتب در معرض وسوسه و آسيب شيطانيم اين‌طور نيست كه او يك وقت خسته بشود و بيكار باشد و رها كند تعطيلي در كار شيطان نيست.

  • يا نه، صبح كه وارد روز مي‌شويد روزتان را با تسبيح بامداد بيمه كنيد، شب كه وارد محدوده ديگر مي‌شويد فرصت شب را با تسبيح شبانه بيمه كنيد كه طليعه امر وقتي بيمه بشود تا آخر محفوظ است
  •  يا نه، چون در بهشت برزخي ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً  آنجا صبح و شام، رزقشان برای آنان [آماده] است﴾ آنجا روزي‌ها بامداد است و شامگاه; دو وقت روزي مي‌دهند اينجا هم شما ﴿بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ اين دو وقت حساس را دريابيد كه آن دو نوبت غذاي بهشت برزخي و مانند آن به شما برسد ﴿وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾.

شاید بتوانیم همه این معانی را از آن دریابیم یعنی دوام با توجه به اینکه این دو موقع از همه مهمترند

 بالأخره شما نيازمنديد و خدا وعده داد مشكل شما را حل كند و مخازن نعمت‌ها هم در اختيار خداست شما اگر او را از نقص تسبيح كرديد, از عيب تنزيه كرديد, منزّه از فقر و عجز دانستيد پس همه نعمت‌ها نزد اوست او را از خُلف وعده تنزيه كرديد پس به وعده وفا مي‌كند او را از كم‌لطفي تنزيه كرديد پس او رئوف به عباد است ﴿لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾ [3] است منتها رزقي كه او مي‌دهد لطيفانه است يعني طوري است كه راهش مشخص نيست درباره مؤمنان فرمود درست است خدا مؤمن را روزي مي‌دهد اما ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ از جايى كه حسابش را نمى ‏كند ﴾ روزي مي‌دهد تا توجّهش از شهادت به غيب بيشتر بشود ﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ [4] اين رزق ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ هم نياز مادّي او را برطرف مي‌كند هم راه معنوي را بازتر مي‌كند كه او به غيب بيشتر از شهادت, مطمئن باشد. كاري كه ما انجام مي‌دهيم يك وظيفه است. اما آيا رزق ما از همين كسب و كار ماست كه ما گمان داريم يا از راه ديگري است كه گمان نداريم آيه سورهٴ «طلاق» مي‌فرمايد از راهي كه گمان نداريد به شما فيض مي‌رساند ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ در برخي از روايات هم ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «كنْ لِما لم تَرْجُ أرجيٰ منك لما ترجو فإن أخي موسى ابن عمران ذهب ليقتبس نارا فكلمه ربه عز وجل» از راهي كه اميد نداريد اميدوارتر باشيد نسبت به راه‌هايي كه اميدواريد.

 بعد به چند نمونه ما را توجه دادند فرمودند سَحره موسي به اميد جايزه رفتند ولي توحيد و معرفت و حُسن عاقبت و دين نصيبشان شده خود موساي كليم به اميد قَبسي رفته به اميد نار رفته ولي نور نصيبش شده امرئه سبا به اميد مذاكرات سياسي رفته ولي اسلام نصيبش شده [5].

 از راهي كه اميد نداريد اميدوارتر باشيد براي اينكه كار به دست كسي است كه از راه غيب روزي مي‌رساند همان آيه سورهٴ «طلاق» گواه خوبي است فرمود: ﴿ويَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ نه اينكه از همان مغازه و كشاورزي و دامداري كه او فكر مي‌كند از همان راه او را تأمين بكند بلكه از راهي كه او فكر نمي‌كرد تأمين مي‌كند تا آن بينش توحيدي همچنان محفوظ باشد.

 بنابراين اين تسبيح براي آن است كه هم تقرّب عبادي است هم وسيله معرفتي, او كه وعده داد يقيناً خلف وعده نمي‌كند او كه غنيّ محض است منزّه از فقر است او كه جوادِ صِرف است منزّه از بخل است اين تنزيه‌ها نقش تربيتي هم دارد.

(41) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً

(41) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً

اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد.

این سومین باری است که در این سوره به ذکر کثیر سفارش داده میشود

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا ﴿۲۱﴾

براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكوئي بود، براي آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مي‏كنند. (۲۱)

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا ﴿۳۵﴾

مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است. (۳۵)

شما در معرض خطريد مگر اين وسوسه، شما را رها مي‌كند شب باشد روز باشد اين وسوسه هست. هرگز شما مصون از وسوسه نيستيد. چه شب, چه روز, بايد به ياد خدا باشيد.

ذكرالله براي طرد وسوسه است ذكر خدا نظير نماز واجب يا روزه واجب يا حج و امثال ذلك نيست كه يك محدوده خاص داشته باشد نماز يك ركعات مخصوص دارد واجبش مشخص، مستحبش مشخص، زمانش هم مشخص، صوم هم همين طور اما ذكر، تنها چيزي است كه در قرآن به كثرت به آن امر شده است براي آن است كه ما هر لحظه در معرض وسوسه‌ايم.

 چون خودش فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم [27] پاداشش اين است كه اگر شما زياد به ياد ذات اقدس الهي بوديد او هم زياد به ياد شماست اگر ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾ يك شرط و جزايي است يك تعهّد متقابلي است كه خودش فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ به عهد من وفا کنید تا به عهد شما وفا کنم [28] پس اگر ما يك بار به ياد خدا بوديم خدا هم به ياد ماست.

ذكر الله، حَسنه است و بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا هر كس كار نيكي بياورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت البته بیاورد نه انجام بدهد نه عمل [31] اگر كسي يك بار به ياد خدا بود ذات اقدس الهي ده بار به ياد اوست اين طورنيست كه فقط يك بار به ياد ما باشد درباره سيّئه گفته شد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا جزاى بدى مانند آن بدى است[32] اما درباره حسنه گفته شد ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ [33] [34] ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾.

اگر ذكر, كثير باشد از آن طرف هم فيض, كثير است.

اگر او به ياد ما باشد ما مصونيم.

ياد ما براي تقرّب ماست ياد خدا براي افاضه است نظير كلمه «توّاب» كه هم درباره خدا به كار رفت هم درباره بندگان صالح.

 

اگر خدا را فراموش كرديم خدا هم به ما مي‌فرمايد: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي همین گونه که آیات ما برای تو آمد و آنها را فراموش کردی این چنین امروز فراموش می شوی﴾، [29] ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ خدا را فراموش كردند پس [خدا هم] فراموششان كرد [30] كه آنجا نسيان به معني ترك است نه ـ معاذ الله ـ به معني فراموشي. مثل اینکه بعضی ها میگند فرزندانمون ما رو فراموش کردند به معنی فراموش کردن نیست به معنی ترک کردن است.

 

ذكر هم البته مصاديقي دارد. آن ضعيف‌ترين و رقيق‌ترين و نازك‌ترين و نازل‌ترين و كم‌اثرترين, همان ذكر لفظي است. آن ذُكر يعني ياد خدا در دل است كه آن آثار فراواني دارد اين ذكر لفظي هم البته بي‌اثر نيست ثواب خاصّ خودش را دارد.

 شما اين روايات نوراني كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد آنجا ملاحظه فرموديد كه فرمود: «مَن قال لا اله الاّ الله مخلصاً دخل الجنّة و اخلاصه أن تَحْجِزَهُ لا اله الاّ الله عمّا حرّم الله عزّ و جلّ» [11] فرمود اگر كسي مخلِصاً اين كلمه را بگويد اهل بهشت است بعد در ذيل حديث، خود حضرت اخلاص را معنا كرده فرمود اخلاص اين كلمه اين است كه اين كلمه مانع گناه او باشد. آ‌ن وقت اين مي‌شود ذُكر و ياد قلبي، نام لساني يك درجه ثواب دارد ياد قلبي چندين درجه.

ذكر كثير معنى وسيعى دارد و اگر در بعضى از روايات به تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام (34 مرتبه الله اكبر و 33 مرتبه الحمد لله و 33 مرتبه سبحان الله ) و در كلمات بعضى از مفسران به ذكر صفات عليا و اسماء حسنى و تنزيه پروردگار از آنچه شايسته او نيست يا مانند آن تفسير شده ، همه از قبيل بيان ذكر مصداق روشن است ، نه محدود ساختن مفهوم آيه به خصوص اين مصاديق است .

و در خصال از زيد شحام روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام) فرمود: هيچ بلايى براى مومن سخت تر از اين سه بلاء نيست، كه از سه نعمت محروم شود شخصى. پرسيد: آن سه نعمت چيست ؟ فرمود: يارى مسلمان با آنچه خدا به او روزى كرده، دوم انصاف دادن و خود را جاى ديگران فرض كردن، و سوم زياد خدا را ذكر كردن، البته منظور من از ذكر بسيار گفتن، (سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) تنها نيست، هر چند كه آنهم ذكر خدا است، و ليكن منظور من ذكر خدا در هنگام استفاده و بهره مندى از حلال او، و باز ذكر خدا در هنگام برخورد به حرام او است .

دیدار علامه ذوالفنون حسن‌زاده‌آملی «مدظله‌العالی» باموحدحقیقی مرحوم آیةالله تألهی«رضوان‌الله‌علی


 

https://www.youtube.com/watch?v=gi4pShsU-to&ab_channel=%D9%85%D9%90%DB%8C%D8%B7%D9%8E%D9%87%D9%8F%D9%88%D8%B1

(40) مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ (ادامه دارد )

(40) مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً

(۴۰) محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است.

﴿وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ﴾ اين هم مستحضريد كه كلمه «كان» وقتي به خداي سبحان اسناد داده مي‌شود هم از زمان منسلخ است كه نمي‌شود گفت «كان الله» يعني خدا در سابق اين طور بود.

قبلاً، الآن، بعداً خداي سبحان عليم بود و هست و خواهد بود اين منسلخ از زمان است اين را در كتاب‌هاي ادبي به اينجا رسيدند در كتاب‌هاي ادبي ملاحظه فرموديد كه گفتند «كان»‌اي كه به خداي سبحان اسناد دارد از زمان منسلخ است اما نكته ديگري كه در ادبيات نيست اين كار حكمت است نه ادبيات اين است كه «كان»اي كه به ذات اقدس الهي اسناد داده مي‌شود فعل نيست حرف است نظير «إنّ» و «أنّ» اگر چيزي را رفع مي‌دهد چيزي را نصب مي‌دهد اين ديگر فعل و فاعل يا فعل و مفعول نيست اين كونِ رابط است كون رابط حرف است فعل نيست اين معناي دوم در كتاب‌هاي ادبي نيست اما آن معناي اول در كتاب‌هاي ادبي هست كه «كان»اي كه به ذات اقدس الهي اسناد داده مي‌شود منسلخ از زمان است.

 

خطاب در (من رجالكم ) به مردم موجود در زمان نزول آيه است، و مراد از رجال، مقابل زنان و فرزندان است،

و اما قاسم، طيب، طاهر، و ابراهيم چهار پسرى كه خدا به آن جناب داد، فرزندان حقيقى او بودند  - البته اگر به قول بعضى طيب و طاهر لقب قاسم نباشد - ، ليكن قبل از رسيدن به حد بلوغ از دنيا رفتند، و كلمه رجال در حقشان صادق نيست، تا مورد نقض آيه واقع شوند، و همچنين حسن و حسين كه دو فرزندان آن جناب بودند، آن دو نيز طفل بودند، و تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در دنيا بود به حد رشد نرسيدند، و مشمول كلمه رجال واقع نشدند.

 

مناظره درباره ذریه پیامبر اسلام

 

هارون:  سؤال من این است که چرا شما می‌گوئید: «من از ذریّه پیامبرهستم؟ با این‌که پیامبر نسلی نداشت، زیرا نسل از ناحیه پسر است نه دختر، و پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) پسر نداشت، شما از نسل دختر پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) حضرت زهرا (علیهاالسّلام) هستید، نسل حضرت زهرا (علیها السّلام) نسل پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نخواهد بود.

امام کاظم: خداوند در قرآن می‌فرماید:

 

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=6&ayat=84&user=far&tran=1

 

«وَ مِنْ ذُرِّیَتهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی‌هاروُنَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی المُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی و وَعِیسی وَ اِلْیاسَ کُلّ مِنَ الصّالِحینَ؛[۱]

 و از دودمان او (نظر علامه این است که حضرت نوح, نظر آقای مکارم حضرت ابراهیم است )، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و‌ هارون هستند، این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم و هم‌چنین زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس، هر کدام از صالحان بودند.»

اکنون از شما می‌پرسم: پدر عیسی چه کسی بود؟

هارون: عیسی (علیه‌السّلام ) پدر نداشت.

امام کاظم: بنابراین خداوند در آیه مذکور، عیسی (علیه‌السّلام) را به ذریّه پیامبران از طریق مادرش مریم ملحق نموده است، هم‌چنین ما از طریق مادرمان فاطمه (علیها السّلام) به ذریّه پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) پیوسته‌ایم.

 

آن‌گاه فرمود: آیا بر دلیلم بیفزایم؟

هارون گفت: بیفزا.

امام کاظم: خداوند (در مورد ماجرای مباهله) می‌فرماید:

 سوره ۳: آل عمران

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ﴿۶۱﴾

 هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسید (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آن‌ها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت می‌کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت می‌کنیم، شما نیز زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می‌کنیم شما نیز از نفوس خود، آن‌گاه مباهله می‌کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می‌دهیم.»

آن‌گاه فرمود: هیچ‌کس ادّعا ننموده که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هنگام مباهله (یعنی نفرین کردن برای هلاکت آن کس که راه باطل را می‌پیماید.) با گروه نصاری، کسانی را برای مباهله آورده باشد، جز علی (علیهالسّلام) و فاطمه و حسن و حسین (علیهم‌السّلام) را، بنابراین از این ماجرا استفاده می‌شود که منظور از «اَنْفُسَنا» (از نفوس خود) علی (علیه‌السّلام) است، و منظور از «اَبْنائَنا» (پسران ما)، حسن و حسین (علیهما‌السّلام) می‌باشند، که خداوند آن‌ها را پسران رسول خدا خوانده است.

—--------------------

 

و اگر در بعضى از تعبيرات خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (انا و على ابوا هذه الامة ): (من و على پدران اين امتيم ) مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلكه ابوت ناشى از تعليم و تربيت و رهبرى بوده است. چون اگر غیر از این باشد نه پیامبر و نه امام علی نمی توانستند با هیچ کس ازدواج کنند.

 

البته باید دقت کنیم یک لفظ والد داریم و یک لفظ اب داریم. لفظ والد در قرآن فقط برای کسی است که فرزند به صورت مستقیم از اوست ولی لفظ اب کلی تر میباشد. به طور  مثال حضرت ابراهیم در مورد عموی  خودشان این لفظ اب را به کار میبردند :

سوره ۲۶: الشعراء

وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ ﴿۸۶﴾

و پدرم (عمويم) را بيامرز كه او از گمراهان بود. (۸۶)

 

 ارتباط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با شما تنها از ناحيه رسالت و خاتميت مى باشد (او رسول الله و خاتم النبيين است ). بنابر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى كند و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى نمايد، و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى شود.

 

اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن ، به معنى (خاتم المرسلين ) بودن نيز هست ، و اينكه بعضى از دين سازان عصر ما براى مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معنى چسبيده اند كه قرآن پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را خاتم انبياء شمرده ، نه خاتم رسولان اين يك اشتباه بزرگ است ، چرا كه اگر كسى خاتم انبياء شد به طريق اولى (خاتم رسولان ) نيز هست ، زيرا مرحله (رسالت ) مرحله اى است فراتر از مرحله (نبوت )

 

خاتم در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار، رفته ، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است ، مانند الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ : (امروز - روز قيامت - مهر بر دهانشان مى نهيم و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد) (يس - 65).

ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة : (خداوند بر دلها و گوشهاى آنها (منافقان ) مهر نهاده (به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند) و بر چشمهاى آنها پرده اى است ) (بقره - 7).

از اينجا معلوم مى شود آنها كه در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه كرده اند به كلى از معنى اين واژه بى اطلاع بوده اند، و يا خود را به بى اطلاعى زده اند، و گرنه هر كس ‍ كمترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مى داند كلمه (خاتم النبيين ) به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد.

وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبك و بچه گانه اى پيدا خواهد كرد مثل اينكه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبران محسوب مى شد، گذشته از اينكه با معنى لغوى سازگار نيست .

لذا اين واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) كه اين ماده به كار رفته همه جا به معنى (پايان دادن و مهر نهادن ) آمده است .

 

دلائل خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب كافى است ، ولى دليل خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منحصر به آن نمى باشد، چه اينكه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مى كند:

مانند تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: (جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند) (فرقان آيه 1).

 

قبلا داشتیم که طبق بیان علامه عالمین به چه معناست:

عالمين به معناى عالم اصناف انسانها است ، مانند آيه : (وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ  )، (تو را بر زنان عالميان اصطفاء كرد)، و آيه : (اتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد من العالمين ؟) (آيا به سر وقت گناه زشتى مى رويد، كه قبل از شما احدى از عالميان چنان كار نكرده است )

 

از اين گذشته اجماع علماء اسلام از يكسو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين از سوى ديگر، و روايات فراوانى كه از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده از سوى سوم مطلب را روشنتر مى سازد. به عنوان نمونه به ذكر چند روايت زير قناعت مى كنيم !

1 - در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامى حرام الى يوم القيامة : (حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام ).

اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مى باشد.

گاهى حديث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجى ء غيره نيز نقل شده است : (حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است ، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد).

2 - حديث معروف (منزله ) كه در كتب مختلف شيعه و اهل سنت در مورد على (عليه السلام ) و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگام رفتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، به سوى جنگ تبوك آمده نيز كاملا مساله خاتميت را روشن مى كند، زيرا در اين حديث مى خوانيم : پيامبر به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : (تو نسبت به من ، به منزله هارون نسبت به موسى هستى ، جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست ) (بنابر اين تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت ).

3 - اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابع اهل سنت نقل شده كه فرمود: مثلى و مثل الانبياء كمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله ، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما راءينا بنيانا احسن من هذا الا هذه اللبنة ، فكنت انا تلك اللبنة : (مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است كه بنائى بسيار زيبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينكه جاى يك خشت آن خالى است و من همان خشت آخرينم )!

اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده ، حتى در يك مورد در ذيل آن اين جمله آمده است : و انا خاتم النبيين .

و در حديث ديگرى در ذيل آن مى خوانيم : جئت فختمت الانبياء: (آمدم و پيامبران را پايان دادم ).

 

5 - و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبه اى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا كه مى فرمايد: الا فليبلغ شاهد كم غائبكم لا نبى بعدى و لا امة بعدكم : (حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست ، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد آنچنان كه سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت : اللهم اشهد انى قد بلغت : (خدايا گواه باش كه من آنچه را بايد بگويم گفتم ).

 

پاسخ چند سؤ ال

1 - خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است ؟

نخستين سوالي كه در اين بحث مطرح مى شود اين است كه مگر جامعه انسانيت ممكن است متوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى بينيم كه انسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.

با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليش از رهبرى پيامبران تازه اى محروم گردد؟

(پاسخ ) اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه : گاه انسان به مرحله اى از بلوغ فكرى و فرهنگى مى رسد كه مى تواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنكه احتياج به شريعت تازه اى داشته باشد.

اين درست به آن مى ماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم و مربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد و مجتهد و صاحبنظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمى دهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصا استاد اخير دريافته ، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسير تكاملى خود را ادامه مى دهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آن اصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مى كند

بنابر اين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازه اى پا به عرصه وجود بگذارد.

و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينكه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازى كه به سوى تكامل دارد پيش برود هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ ، در اختيار او بگذارد.

بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين در حقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است .

اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مى باشد، مساله ديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا كه (تبيين ) و (توضيح اين اصول ) و (عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها) بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست .

2 - قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مى سازد؟

در اينجا سؤ ال ديگرى عنوان مى شود و آن اينكه مى دانيم مقتضييات زمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائما در تغيير است ، در حالى كه شريعت خاتم قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مى تواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان در طول زمان بوده باشد؟

اين سوال را نيز با توجه به نكته زير مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اينكه :

اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جائى براى اين ايراد نيست .

بنابراين قانون كلى در اين زمينه ثابت است ، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روز ممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.

فى المثل ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لاضرر كه به وسيله آن مى توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت ، و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود.

قاعده لاضَرَرْ قاعده فقهی برگرفته از متن حدیث نبوی «لا ضَرَر و لا ضِرار فی الاسلام» که بر نفی ضرر و زیان زدن به خود و دیگران در دین اسلام و حرمت آن دلالت می‌کند. قاعده لاضرر از قواعد مشهوری است که در بیشتر ابواب فقهی کاربرد دارد و در اهمیت آن گفته شده که یکی از پنج قاعده‌ای است که مسائل فقهی بر آن استوار است.

 

گذشته از اين مساله (لزوم حفظ نظام جامعه ) و مساله (تقديم اهم بر مهم ) نيز مى تواند در موارد بسيار گسترده اى حلال مشكلات گردد.

علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق ولايت فقيه واگذار شده به او امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوب اصول كلى اسلام مى دهد.

 

 

3 - چگونه انسانها از فيض ارتباط با عالم غيب محروم مى شوند؟

سؤ ال ديگر اين است كه نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ماوراء طبيعت علاوه بر اينكه موهبت و افتخارى است براى جهان بشريت ، روزنه اميدى براى همه مؤ منان راستين محسوب مى شود.

آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين روزنه اميد, محروميت بزرگى براى انسانهائى كه بعد از رحلت پيامبر خاتم زندگى مى كنند محسوب نخواهد شد.

پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به نكته زير روشن مى شود و آن اينكه :

اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيله اى است براى درك حقايق. هنگامى كه گفتنيها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت در اصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد قطع اين راه ارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمى كند.

ثانيا آنچه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مى شود مسئله وحى براى شريعت تازه و يا تكميل شريعت سابق است ، نه هر گونه ارتباط با ماوراء جهان طبيعت ، زيرا هم امامان با عالم غيب ارتباط دارند، و هم مؤ منان راستينى كه بر اثر تهذيب نفس حجابها را از دل كنار زده اند و به مقام كشف و شهود نائل گشته اند.

فيلسوف معروف صدر المتالهين شيرازى در (مفاتيح الغيب ) چنين مى گويد: وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته اى بر كسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى كند، زيرا به حكم اكملت لكم دينكم : آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است ، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممكن نيست اين راه مسدود گردد.

اصولا اين ارتباط نتيجه ارتقاء نفس و پالايش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنابراين در هر زمان مقدمات و شرایط آن حاصل گردد اين رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هيچگاه نوع بشر از اين فيض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود.

 

اندیشه های اقبال لاهوری - چرا پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است؟

 

https://www.youtube.com/watch?v=-VMWdzgI1bA&t=432s&ab_channel=AramNobarinia

 

 

خاتمیت از دیدگاه عقل

اصل نبوّت را می‏توان هم از دلیل‏های برون دینی (دلیل عقلی) و هم از دلیل‏های درون دینی (دلیل نقلی) اثبات کرد؛ ولی در انقطاع وحی، دلیلی عقلی بر ضرورت انقطاع خاتمیت نداریم؛ یعنی عقل، آمدن پیامبر دیگر را محال نمی‏بیند، جز این که دلیل‏های درون دینی عقل را متقاعد به پذیرفتن خاتمیت می‏کند؛ هر چند که قلب طاهر و عارف می‏تواند انقطاع نبوّت را مشاهده کند و این راه, یعنی شهود خاتمیت اختصاصی به پیامبر ندارد، بلکه اعم از پیامبر و امام و معصوم است.

بنابراین، عقل بشری به ضرورت انقطاع نبوّت و استحاله تداوم آن دست نمی‏یازد، بلکه ادراک پایان نبوّت از راه دانشی است که اگر خداوند به پیامبر نیاموخته بود، خود او نیز بر آن آگاه نبود؛ چنان که قرآن فرمود: ﴿...وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ... ﴾ [10]. بنابراین، اگر پیامبر اکرم ‏صلی الله علیه و آله و سلم ادعای خاتمیت نکرده بود، هیچ کس را امکان دستیابی بر این راز نبود.

 

انقطاع وحی، بدان معنا نیست که آنچه دین آورد تا این زمان، صحیح و درست و مستحکم بود و پس از قطع وحی، نسخ و فسخ و باطل و سراب یا به ضد خود مبدّل می‏شود؛ چون دین الهی، نه زوالی از پیش خود می‏گیرد و نه به واسطه شی‏ء دیگر از بین می‏رود و به فرموده قرآن: ﴿ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ﴾ [11]؛ از پیش رو و از پشت سر، باطل به سویش نمی‏آید.

(40) مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ (ادامه دارد )

(40) مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً

(۴۰) محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است.

 

 براي اينكه اين مسئله جاهليّت (پسرخوانده) كلاً طرد بشود فرمود:

گاهي مي‌فرمايد پسرخوانده، پسر نيست

گاهي مي‌فرمايد همسرِ پسرخوانده براي پدرخوانده حلال است

گاهي مي‌فرمايد اصولاً پيامبر پدر هيچ كدام از مردهاي شما نيست. يعني در اين عصر، عصر نزول اين آيه، پدر هيچ مردي نيست خب اين منافات ندارد كه بعدها كه حسن و حسين(سلام الله عليهما) بالغ شدند و جزء رجال شدند پيامبر، پدر اينها باشد ولي آن وقتي كه اين آيه نازل شد فرمود: ﴿أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْنيست وجود مبارك حسنين(سلام الله عليهما) تا پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زنده بود جزء رجال نبودند

ابلاغ اين كار نظير مسئله صوم و صلات نيست كه تكلّفي را به همراه نداشته باشد يك سنّت ديرپاي جاهلي را مي‌خواهد ريشه‌كن كند بنابراين خشيت ممكن است باشد.

الآن هم اگر كسي، كسي را به عنوان پسر خود يا دختر خود قرار مي‌دهد اين بايد با اَسناد كافي باشد كه نه محرميّت است نه حرمت نكاح است نه ميراث است بخواهد مالي را به نام او قرار بدهد يك عطاي خاصّي است يك هبه مخصوصي است از سنخ ميراث نيست بايد جريان محرميّت را فكر كند حرمت نكاح را فكر كند ميراث را فكر كند و مانند آن.

 

 فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

(يك)رسول خداست

(دو) خاتم مرسلين نبود خاتم نبيّين بود.

 اينكه دارد وجود مبارك حضرت فرمود: «لا نبيّ بعدي» [25] براي اينكه اين ذوات قدسي سه سِمت دارند يك سِمت است كه اخبار را از طرف ذات اقدس الهي دريافت مي‌كنند اَنباء را و اخبار را دريافت مي‌كنند از آن جهت مي‌شوند نبي كه گزارش را دريافت مي‌كنند سِمت ديگر آن است كه اين گزارش‌هاي دريافت‌شده را به مردم ابلاغ مي‌كنند مي‌شود رسول، سِمت سوم كه پشتوانه اين دو سِمت است مقام ولايت است كه هر نبيّ و رسولي، وليّ است اما هر وليّ‌اي، نبي و رسول نيست.

 هر خبررساني فرع بر خبريابي است ممكن است كسي نبي باشد و رسول نباشد مثل انبيايي كه مأمور بودند براي خودشان اما ممكن نيست كسي رسول باشد و نبي نباشد اينكه ذات اقدس الهي فرمود او خاتم نبيّين است يعني ممكن نيست كسي بعد از پيامبر بگويد كه براي من هم وحي تشريعي نازل مي‌شود، ولو تنها براي خودش باشد اين ديگر ممكن نيست اگر مي‌فرمود خاتم مرسلين است ممكن بود كسي ادّعا كند كه ما رسول نيستيم ولي خدا به ما وحي مي‌فرستد ما براي خودمان نبي هستيم ديگر لازم نيست زير شريعت پيامبر اسلام برويم از اين جهت بين خاتم نبييّن و خاتَم مرسلين فرق است و خاتَم هم دقيق‌تر از خاتِم است. خاتَم يعني مُهر، قبلاً آن نام‌ها را روي انگشتر مي‌نوشتند كه هم به دست مي‌گذاشتند هم در موقع مُهر اسناد از اين مهر استفاده مي‌كردند مي‌شد خاتَم، خاتَم يعني «ما يُختم به الشيء»، وقتي سندي تمام مي‌شد بعد مهر مي‌كردند. وجود مبارك حضرت، مهر اسناد نبوّت است ديگر بعد از او نبي‌اي نيست چون بعد از مهر كردن ديگر جايي براي نوشتن نيست ﴿خَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾ است.

(39)ا لَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّه

(39) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَكَفَي بِاللَّهِ حَسِيباً

(۳۹) (پيامبران پيشين) كساني بودند كه تبليغ رسالتهاي الهي مي‏كردند و (تنها) از او مي‏ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند، و همين بس ‍ كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است.

 بعد يك اصل كلي را براي سلسله انبيا كه جزء احكام نبوّت عامه است مطرح فرمود، فرمود شما هم مطابق همين اصل كلي عمل كنيد شما موظفيد كه احكام الهي را ابلاغ كنيد اگر احياناً هراس داريد كه مردم نپذيرند آن تتميمش (تمام کردن) به عنايت الهي است نظير ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى دارد [7] اينجا هم فرمود شما اين حكم را به مردم بازگو كنيد كه پسرخوانده، پسر نيست و همسرِ او هم همسرِ پسر انسان نيست حرمت ازدواج، محرميّت، جريان ارث هيچ كدام از اينها درباره پسرخوانده يا دخترخوانده جاري نيست اين حكم را ذات اقدس الهي تنظيم كرد و شما اين حكم را ابلاغ كنيد و از اعتراض مردم نهراسيد.

 بعد فرمود اصلاً سلسله انبيا قاعده‌شان اين است انبيا در خشيت موحّدند ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَكَفَي بِاللَّهِ حَسِيباً﴾ [8] شما هم مشمول همين قاعده كلي نبوّتيد.

 

 نظیر این مطلب در سوره انعام  گذشت  فرمود:

أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ ﴿۹۰﴾

آنها كساني هستند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هدايت آنان اقتدا كن (و) بگو در برابر اين (رسالت و تبليغ) پاداشي از شما نمي‏طلبم. اين رسالت چيزي جز يك يادآوري براي جهانيان نيست (و آگاه ساختن و بيدار كردن وظيفه من است و در برابر انجام وظيفه مزد معني ندارد). (۹۰)

نه «بهم اقتده» به انبيا اقتدا نكن اما به آن وحي الهي كه براي همه انبيا آمده است اقتدا بكن ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده» اينجا هم مسئله توحيد در خشيت كه مطرح شد بازگشتش به اين است كه ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده».

 

 سرّ ذكر سيره انبيا براي آن است كه آن خطّ مستقيم وحياني را بيان كند همان‌طوري كه آيه نود سورهٴ «انعام» نفرمود به انبيا اقتدا كن بلكه فرمود به راه انبيا كه راه الهي است اقتدا كن اينجا هم كه توحيد در خشيت را مطرح مي‌كند عصاره‌اش اين است كه راه انبيا كه راه وحياني است بايد قُدوه شما باشد.

 

(خشيت ) به معنى ترس توام با تعظيم و احترام است ، و از همين رو با خوف كه اين ويژگى در آن نيست متفاوت است ، و گاه به معنی مطلق ترس نيز به كار مى رود.

در بعضى از مؤ لفات محقق طوسى سخنى در تفاوت اين دو واژه آمده است كه در حقيقت ناظر به معنى عرفانى آن مى باشد، نه معنى لغوى ، او مى گويد: (خشيت و خوف هر چند در لغت به يك معنى (يا نزديك به يك معنى ) مى باشند، ولى در عرف صاحبدلان در ميان اين دو فرقى است ، و آن اينكه : (خوف ) به معنى ناراحتى درونى از مجازاتى است كه انسان به خاطر ارتكاب گناهان يا تقصير در طاعات انتظار آن را دارد، و اين حالت براى اكثر مردم حاصل مى شود، هر چند مراتب آن بسيار متفاوت است ، و مرتبه اعلاى آن جز براى گروه اندكى حاصل نمى شود.

اما (خشيت ) حالتى است كه به هنگام درك عظمت خدا و هيبت او، و ترس از مهجور ماندن از انوار فيض او براى انسانى حاصل مى شود، و اين حالتى است كه جز براى كسانى كه واقف به عظمت ذات پاك و مقام كبرياى او هستند و لذت قرب او را چشيده اند حاصل نمى گردد و لذا در قرآن اين حالت را مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مى فرمايد:  إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى‏ ترسند).

 خوف چيز خوبي است نه خشيت، آدم وقتي مار و عقرب را مي‌بيند بايد كنار برود اتومبيل به سرعت مي‌آيد بايد كنار برود، سيل و آتش است، بايد خوف داشته باشد خوف، ترتيب اثر عملي است اما خشيت، تأثّر قلبي است يعني غير او را مؤثّر بداند آتش كه مؤثر نيست آب كه مؤثر نيست سيل كه مؤثر نيست آن‌كه «بيده الإحياء و الإماته» كه «هو الله» است او مؤثر است خوف، ترتيب اثر عملي است كه هر عاقلي بايد اين كار را انجام بدهد.

كلمه خشيت به معناى حالت و امرى است قلبى، و كلمه خوف به معناى امرى است عملى، و به همين جهت خوف را به انبياء هم مى توان نسبت داد، ولى خشيت از غير خدا را نمى توان به ايشان نسبت داد، در قرآن هم مى بينيم با اينكه خشيت از غير خدا را از ايشان نفى كرده، نسبت خوف را به ايشان داده، مثلا از موسى (عليه السلام) نقل فرموده كه گفت :

سوره ۲۶: الشعراء

فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۲۱﴾

و به دنبال آن هنگامي كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگار من به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد. (۲۱)

 و در خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده :

وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ ﴿۵۸﴾

و هر گاه (با ظهور نشانه‏ هائي) از خيانت گروهي بيم داشته باشي (كه عهد خود را شكسته حمله غافلگيرانه كنند) به طور عادلانه به آنها اعلام كن (كه پيمانشان لغو شده است) زيرا خداوند خائنان را دوست نميدارد. (۵۸)

سوره ۱۱: هود

فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ ﴿۷۰﴾

و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمى ‏شود آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت گفتند مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده‏ ايم (۷۰)

 

ولی از آن سمت در مورد حضرت موسی داریم که خداوند به او  میگوید نترسد.

سوره ۲۷: النمل

وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ﴿۱۰﴾

و عصايت را بيفكن پس چون آن را همچون مارى ديد كه مى ‏جنبد پشت گردانيد و به عقب بازنگشت اى موسى مترس كه فرستادگان پيش من نمى‏ ترسند (۱۰)

در حقیقت خداوند او را از ترس در مقام قرب  باز میدارد  

 

و جمله" لا تخف" نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنيها كه ممكن است پيش بيايد امنيت مى‏دهد و مى ‏رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است هيچ مكروهى به او نمى‏رسد، نه از ناحيه عصا و نه از غير آن. و به همين جهت نهى مزبور را تعليل كرد به اينكه:" چون رسولان در حضور من نمى‏ترسند"، وجه تعليل اين است كه: كلمه‏ " لدى" در اين جمله مى‏فهماند كه مقام قرب و حضور، ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود، مؤيد اين تعليل اين است كه در سوره قصص به جاى اين عبارت فرموده:" إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ- همانا تو از ايمنانى"،

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ ﴿۳۱﴾

و [فرمود] عصاى خود را بيفكن پس چون ديد آن مثل مارى مى ‏جنبد پشت كرد و برنگشت اى موسى پيش آى و مترس كه تو در امانى (۳۱)

 

 پس در نتيجه از آيه مورد بحث اين معنا به دست مى‏آيد كه: از هيچ چيز مترس، چون تو از مرسلين هستى، و مرسلان- كه در مقام قرب مايند- از هر گزندى ايمنند و ايمنى با ترس جمع نمى‏شود.

 

البته اين معنايى كه براى دو كلمه خوف و خشيت گفتيم، معناى اصلى اين دو كلمه است، و منافات ندارد كه گاهى ببينيم با آن دو معامله مترادف كنند، و هر دو را به يك معنا استعمال نمايند.

(و كفى بالله حسيبا) - (حسيبا) يعنى (محاسبا) خدا براى محاسب بودن و به حساب آوردن اعمال كوچك و بزرگ شما كافى است، پس واجب است كه از او خشيت داشته باشيد، و از غير او دچار خشيت نشويد.

 

پاسخ به يك سؤ ال - ممكن است گفته شود كه اين آيه با جمله اى كه در آيات قبل گذشت تضاد دارد چه اينكه در اينجا مى گويد: پيامبران الهى تنها از خدا مى ترسند و از غير او ترس و واهمه اى ندارند، ولى در آيات گذشته آمده بود: تو در دل خود چيزى را پنهان مى كردى كه خدا آشكار كرد، (و از مردم ترس داشتى در حالى كه بايد از خدا بترسى ) (و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه ).

ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود:

نخست اينكه : اگر پيغمبر ترس و وحشتى داشت به خاطر اين بود كه مبادا شكستن اين سنت براى جمع زيادى قابل هضم و تحمل نباشد و به همين جهت در ايمان خود نسبت به مبانى اسلام متزلزل گردند، چنين خشيتى در حقيقت به (خشيت از خدا) باز مى گردد.

ديگر اينكه پيامبران در تبليغ رسالت الهى هرگز گرفتار ترس و وحشت از كسى نمى شوند، اما در مسائل زندگى شخصى و خصوصى مانعى ندارد كه از يك موضوع خطرناك مانند زخم زبانهاى مردم بيم داشته باشند، و يا همچون موسى (عليه السلام ) به هنگامى كه عصا را افكند و اژدها شد مطابق طبع بشرى ترسيد، اينگونه ترس و وحشت اگر افراطى نباشد عيب و نقص نيست ، و حتى شجاعترين افراد در زندگى خود گاه با آن روبرو مى شوند، عيب و نقص آن است كه در زندگى اجتماعى در انجام وظيفه الهى بترسد.

 

هر دو استدلال آقای مکارم نادرست میباشد. چون در آیه ۳۷ به وضوح آن خشیت از مردم را به پیامبر گوشزد میکند. 

به نظر میرسد که جنبه  تربیتی داشته باشد نظیر آنچه که در مورد حضرت موسی بیان شد که پیامبران در نزد من نمی ترسند 

سوره ۲۷: النمل

وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ﴿۱۰﴾

و عصايت را بيفکن! - هنگامي که (موسي) به آن نگاه کرد، ديد (با سرعت) همچون ماري به هر سو مي دود (ترسيد و) به عقب برگشت، و حتي پشتِ سر خود را نگاه نکرد- اي موسي! نترس، که رسولان در نزد من نمي ترسند! (۱۰)

 

 

آن‌كه مؤثر حقيقي است خداي سبحان است فرمود مبلّغان الهي فقط از خدا خشيت دارند و از احدي خشيت ندارند پس اينها در خشيت موحّدند قهراً در رجاء و اينها هم موحد خواهند بود.

 

 نكته اساسي اين است كه آيا انبيا اصلاً (از مردم) خشيت ندارند يا در كارهاي تبليغي خشيت ندارند چون در اينجا اينها را در تبليغ داراي خشيت توحيدي معرفي كرده است. پاسخش اين است كه كارهاي انبيا چه قولشان چه فعلشان چه تقريرشان حجّت است مي‌شود تبليغ. كارهاي اينها حجّت است، يا حجّت بر وجوب است يا حجّت بر جواز است. سهو و نسيان كه ندارند، خطا و خطيئه كه ندارند، مي‌شود حجت الهي. اگر فعل معصوم، قول معصوم، تقرير معصوم(عليهم السلام) حجت شرعي است اينها در همه اينها مبلّغان احكام الهي و حِكم الهي‌اند. در هيچ كدام از اين مرحله از غير خدا خشيت ندارند. بنابراين نمي‌شود گفت اينها مثل مبلّغان عادي‌اند كه كارهاي فراواني دارند تبليغ هم دارند اينها در تبليغ (از مردم) خشيت ندارند. خير، اينها در هيچ كار از غير خدا خشيت ندارند براي اينكه جميع كارهايشان تبليغي است بر اساس ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ نماز و تمام عبادات من و زندگي و مرگ من، همه براي خداوند پروردگار جهانيان است. [11] همه شئون اينها تبليغ الهي است مي‌شود حجت خدا.

(38) مَا كَانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيَما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ

(38) مَا كَانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيَما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً

(۳۸) هيچگونه جرمي بر پيامبر در آنچه خدا بر او واجب كرده است نيست، اين سنت الهي در مورد كساني كه پيش از اين بوده‏ اند نيز جاري بوده است و فرمان خدا روي حساب و برنامه دقيقي است.

براي اينكه به مردم بگويد شما درباره حرم امن نبوّت حرف نزنيد اين احكام الهي است ما براي اينكه سنّت جاهلي را از بين ببريم هيچ چاره‌اي نبود مگر اينكه با عمل، مسئله حل بشود پيامبر طبق دستور الهي اين كار را انجام داده است ﴿سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ﴾ سنّت الهي درباره انبياي قبلي اين‌طور است درباره نبي فعلي اين‌طور است ﴿وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً﴾.

تعبير به ((قدرا مقدورا))، ممكن است اشاره به حتمى بودن فرمان الهى باشد، و ممكن است ناظر به رعايت حكمت و مصلحت در آن باشد اما مناسب تر اين است كه هر دو معنى از آن اراده شود، يعنى فرمان خدا هم روى حساب است و هم بى چون و چرا لازم الاجرا است .

(37) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ (ادامه دارد)

(37) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَي زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً

(۳۷)به خاطر بياور زماني را كه به كسي كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودي ميگفتي همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر را تكرار مي‏نمودي) و تو در دل چيزي را پنهان مي‏داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‏كند، و از مردم مي‏ترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي، هنگامي كه زيد از همسرش جدا شد ما او را به همسري تو در آورديم تا مشكلي براي مؤ منان در ازدواج با همسران پسرخوانده‏ هاي آنها هنگامي كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان خدا انجام شدني است.

 

حضرت فرمود: ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ اين را طلاق نده چون «أبغض الحلال الطلاق  طلاق، مبغوض ترین حلال هاست»

 ممكن است كسى بگويد شكستن چنين سنت غلطى لازم بود اما چه ضرورتى داشت كه شخص پيامبر اقدام به سنت شكنى كند، مى توانست مساله را به صورت يك قانون بيان نمايد و ديگران را تشويق به گرفتن همسر مطلقه پسر خوانده خود كند.

ولى بايد توجه داشت گاهى يك سنت جاهلى و غلط مخصوصا مربوط به ازدواج با افرادى كه دون شان انسان از نظر ظاهرى هستند با سخن امكان پذير نيست ، و مردم مى گويند اگر اين كار خوب بود چرا خود او انجام نداد،؟ چرا او با همسر برده آزادشده اى ازدواج نكرد؟! چرا او با همسر مطلقه فرزندخوانده اش عقد همسرى نبست ؟!.

در اينگونه موارد يك نمونه عملى به همه اين چراها پايان مى دهد. و بطور قاطع آن سنت غلط شكسته مى شود.

اين سنّت جاهلي را براي اينكه بردارد با يك گفتن و امثال ذلك حل نمي‌شد. بايد عملاً اوّلين شخص مملكت اين كار را انجام بدهد تا جلوي اين سنّت جاهلي گرفته بشود حالا زيد كه با همسرش ناسازگار بود و حضرت هم دستور داد ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ نتوانست اين همسر را اداره كند و با هم هماهنگ باشند اين را طلاق داد دستور از طرف خداي سبحان رسيد كه شما با همسر سابقِ اين پسرخوانده‌تان ازدواج بكنيد تا سنّت جاهلي رخت بربندد كه پسرخوانده، پسر نیست دخترخوانده، دختر نيست حضرت ديد كه خب اين كار، كار سختي است براي اينكه با تهمت مردم روبه‌روست با انكار مردم روبه‌روست مي‌ترسيد كه بسياري از اينها از مسائل دين فاصله بگيرند.

جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه) متضمن تأييد و انتصار آن جناب است

خداى تعالى بر پيامبر خود واجب كرده بوده كه بايد با همسر زيد، پسر خوانده اش ازدواج كند، تا به اين وسيله همه بفهمند كه همسر پسر خوانده محرم انسان نيست، و ساير مسلمانان نيز مى توانند با همسر پسر خوانده هايشان ازدواج كنند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين معنا را در دل پنهان مى داشت، چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسيد، خداى تعالى با اين عتاب او را امنيت داد، نظير امنيتى كه در آيه (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك... و الله يعصمك من الناس ) داد.

پس ظاهر عتابى كه از جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) استفاده مى شود، اين است كه مى خواهد آن جناب را نصرت و تاييد كند تا جبران طعن طاعنان بيمار دل را بكند، نظير آنچه در تفسير آيه (عفا الله عنك لم اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين ) گذشت.

 

يكى از ادله اى كه دلالت دارد بر اينكه منظور از آيه مورد بحث تاييد و انتصار آن جناب است، كه به صورت عتاب آمده، اين است كه بعد از آن جمله فرموده : (فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها - همين كه زيد از همسرش صرفنظر كرد، ما او را به ازدواج تو در مى آوريم )، و از اين تعبير به خوبى پيداست كه گويى ازدواج با زينب از اراده و اختيار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خارج بوده، و خدا اينكار را كرده، دليل دومش جمله (و كان امر الله مفعولا - كارهاى خدا انجام شدنى است ) مى باشد، كه باز داستان ازدواج را كار خدا دانسته.

 

اشاره به اشتباه مفسرين در ارتباط با آيه فوق

از اينجا روشن مى شود كه آنچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در دل پنهان مى داشته همين حكم بوده، و معلوم مى شود اين عمل قبلا براى آن جناب واجب شده بود، نه اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آنطورى كه بعضى از مفسرين گفته اند عاشق زينب شده باشد، و عشق خود را پنهان كرده باشد، بلكه وجوب اين عمل را پنهان مى كرده.

مفسرين در اثر اين اشتباه به حيص وبيص افتاده و در مقام توجيه عشق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر آمده اند، كه او هم بشر بوده، و عشق هم يك حالت جبلى ([ج ِ ب ِل ْ لی ] خلقی . طبیعی) و فطرى است، كه هيچ بشرى از آن مستثنى نيست، غافل از اينكه اولا با اين توجيه نيروى تربيت الهى را از نيروى جبلت و طبيعت بشرى كمتر دانسته اند، و حال آنكه نيروى تربيت الهى قاهر بر هر نيروى ديگر است، و ثانيا در چنين فرضى ديگر معنا ندارد كه آن جناب را عتاب كند، كه چرا عشق خودت را پنهان كرده اى، چون معنايش اين مى شود كه تو بايد عشق خود را نسبت به زن مردم اظهار مى كردى، و چرا نكردى ؟ و رسوايى اين حرف از آفتاب روشن تر است، چون از يك فرد عادى پسنديده نيست كه دنبال ناموس مردم حرفى بزند، و به ياد آنان باشد، و براى بچنگ آوردن آنان تثبيت كند، تا چه رسد به خاتم انبياء (صلوات الله عليه ).

 

فرمود تو مي‌ترسي كه مردم از دين فاصله بگيرند ولي بايد بداني كه خداي سبحان وقتي امر كرده تو با سنّت جاهلي مبارزه بكني هم سنّت جاهلي را از بين مي‌برد هم تو را حفظ مي‌كند لذا در چنين فضايي اين آيه نازل شد كه تو مي‌ترسي كه مبادا دين آسيب ببيند ولي خداي سبحان هم تو را حفظ مي‌كند هم دين را حفظ مي‌كند هم اين سنّت جاهلي را از بين مي‌برد تو عملاً اقدام بكن تا اين سنّت رخت بربندد حفظ دين به عهده ماست ( مانند فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى: و موسى در خود بيمى احساس كرد، در اینجا نیز ترس حضرت موسی از بابت مردم بود که نکند نتوانند فرق سحر ساحران و معجزه را درک کنند .خداوند به حضرت موسی نیز دستور داد که تو عصایت را بینداز حفظ دین به عهده ماست). ذات اقدس الهي به حضرتش مي‌فرمايد: ﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي﴾ يعني زيد كه ﴿أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ﴾ خدا به او نعمت داد او را هدايت كرد به اسلام مشرّف كرد ﴿وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ﴾ تو بر آنها نعمت دادي براي اينكه پسرخوانده‌ات بود او را زير پر گرفتي تربيت كردي مشكلاتش را حل كردي هزينه‌اش را تأمين كردي و مانند آن، به او مي‌گويي ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ با همسر ناسازگارت سازگار باش اين را داشته باش طلاق نده ولي اينها ناسازگاري‌شان ادامه پيدا كرد و او را طلاق داد به او گفتي كه ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ﴾ و آنچه ما به تو گفتيم كه بعد از طلاق، تو با همسرِ او ازدواج بكن اين را علني نمي‌كني ﴿وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ﴾ چيزي را كه خدا آن را بالأخره اظهار مي‌كند چون ما او را به عقد تو در مي‌آوريم ما اين را علني خواهيم كرد ولي اين دستوري كه ما به تو داديم اين را كتمان مي‌كني اظهار نمي‌كني.

 

 نظير همان جريان ابلاغ ولايت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه). حضرت مطابق آنچه در آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است بخواهد در برابر اين اعراب متعصّب جاهلي داماد خود و پسر عموي خود را به عنوان جانشين و وصي قرار بدهد خب اينها تحمل نمي‌كنند. آيه ولايت كه آمد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مقداري صبر كرد آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر ولايت علي(سلام الله عليه) را ابلاغ نكني اصلاً از دين خبري نيست براي اينكه بساط دين برچيده مي‌شود ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ براي اينكه خب حالا شما رحلت مي‌كني اينها هم بساط كلّ دين را برمي‌چينند كسي بايد باشد حرف ما را حفظ بكند.

 بنابراين فرمود اگر تو جريان ولايت را مطرح نكني مگر سقيفه مي‌تواند دين مردم را حفظ بكند اين غدير است كه دين مردم را حفظ مي‌كند اصلِ رسالتت زير سؤال مي‌رود ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ نه اين است كه اگر اين را ابلاغ نكني و تبليغ نكني مأموريتت را درباره حضرت امير ابلاغ نكردي وگرنه اين مي‌شود اتحاد مقدم و تالي، اتحاد مقدم و تالي هم مستهجن  (م ُ ت َ ج ِ) است مثل اينكه بگويند اگر نرفتي، نرفتي اگر رفتي، رفتي خب اين مقدم و تالي يكي شده بي‌نتيجه است «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَة الله في امر الوليّ» نيست، «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَة الله» يعني اصلِ رسالت را.

 براي اينكه ما تو را فرستاديم كه خاتم انبيا باشي خاتم انبيا معنايش اين است كه دو اصل كلي را داري همگاني و هميشگي، دينت همگاني است كلّ نسل‌ها را شامل مي‌شود هميشگي هم است الي يوم القيامه است خب تو اين دو اصل را با چه چيزي مي‌خواهي حفظ بكني؟ رسالت تو با كليّت و دوام همراه است اين كليّت و دوام به وسيله علي و اولاد علي است پس اگر تو اين را نگويي، اصلِ رسالت را نگفتي آن وقت مقدم و تالي غير هم‌اند و نتيجه مي‌دهد وگرنه اين‌طور معنا كنيم كه اگر تو جريان حضرت امير را نگفتي رسالتت را درباره ولايت پياده نكردي اين اتحاد مقدم و تالي است اتحاد شرط و جزاست و مستهجن است پس ﴿إنْ لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر جريان غدير و ولايت را طرح نكردي اصلِ رسالتت زير سؤال است براي اينكه رسالتِ بي‌ولايت، بي‌هدف است.

 

 در سورهٴ مباركهٴ «مائده» ذيل اين آيه ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ بحثش گذشت كه فرمود پيامبر از چه چيزي مي‌ترسيد جريان غدير بعد از فتح مكه بود كه همه نيروهاي مسلّح خلع سلاح شدند حالا بعضي‌ها «اسلموا» بعضي‌ها «استسلموا» [21] پس حضرت از كسي هراس نداشت كلّ جزيرة العرب خاضع بودند آن وقتي كه شمشير در دست ديگران بود حضرت نمي‌ترسيد خداي سبحان درباره حضرت فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ همه شمشير به دست‌اند تو تنهايي اصلاً نترس و حضرت هم اصلاً هراسي نداشت.

سوره 4: النساء

فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا ﴿۸۴﴾

 در راه خدا پيكار كن، تنها مسئول وظيفه خود هستي، و مومنان را (بر اين كار) تشويق نما، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيري كند (حتي اگر تنها خودت به ميدان بروي) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است.

فرمود: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ خدا تو را از مردم حفظ مي‌كند. پس پيامبر ترس نظامي نداشت. مي‌شود ترس سياسي و اجتماعي كه مبادا اينها قبول نكنند اعتراض كنند از دين فاصله بگيرند. فرمود از اين امور هراس نداشته باش خدا رسالت تو و موقعيت تو را حفظ مي‌كند اينجا هم همين‌طور است فرمود اين كارِ جاهلي و سنّت جاهلي را بايد برداري اگر مي‌ترسي ديگران اعتراض بكنند ما حفظ مي‌كنيم بايد از خدا بترسي نه از ديگران. بعد هم همين را تثبيت مي‌كند كه مبلّغان الهي، رسولان الهي در ترس، موحّدند ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ [23] اينها در ترس هم موحّدند فرمود شما نگران نباش! همسر سابق پسرخوانده‌ات را ما به زوجيّت تو قرار داديم ﴿زَوَّجْنَاكَهَا﴾ اين را به عنوان همسر بپذير تا جلوي اين سنّت جاهلي را بگيري ﴿فَلَمَّا قَضَي زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً﴾

 برخي‌ها حالا اين را از كجا جعل كردند گفتند حضرت آن زن را ديد و ـ معاذ الله ـ به او علاقه پيدا كرد

و اين علاقه را در دل خود نگه‌ داشت و چون امر جبلّي و غريزي است عيب ندارد [6] خب اين در اثر نشناختن نبوت و وحي و رسالت است نشناختن مقام عصمت است دوري از قرآن كريم است قرآن درباره هر امري اول يك سد سازي كرده كه جايي نشت نكند بعد آب را روانه كرده. درباره توحيد، محكم‌ترين سدّي كه ساخت ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ [7] اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ از محكم‌ترين محكمات قرآن در بحث توحيد است كه اگر اوصافي براي خدا هست اگر افعالي براي خدا هست مبادا اوصاف و افعال خدا را شبيه اوصاف و افعال ديگران بدانيد ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ ـ اين هم نكره در سياق نفي است ـ كه مبادا فكر توحيدي‌تان مشوب بشود. درباره نبوت هم سدسازي كرده اين سورهٴ «قلم» جزء عتايق سوَر است اين اوايل در مكه نازل شده با سوگند با جمله اسميه با تأكيد فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ و تو اخلاق عظيم و برجسته‏ اي داري  اين در اوايل نازل شد. خب با بودِ چنين محكمي از محكماتِ مسئله نبوت، كسي بيايد يك خبر جعلي را گوش بدهد كه مثلاً حضرت ـ معاذ الله ـ به زنِ شوهردار نگاه كرده و دل بست خب اين خيلي از قرآن دور بودن است.

 ما يک عظيم داريم كه قبلاً بحثش گذشت يك طويل و عريض و عميق هم داريم اگر چيزي را بگويند طولش زياد است مي‌گويند طويل، بگويند عرضش زياد است مي‌گويند عريض است، اگر عمق يا قطرش زياد باشد مي‌گويند عميق است اما همه جهات و جوانبش زياد باشد مي‌گويند عظيم است فرمود تو از هر جهت با عظمت و جلالتي، با جمله اسميه با سوگند قبلي خب وقتي ذات اقدس الهي روي عظمت خُلق پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين‌طور تأكيد دارد آن وقت انسان بيايد يك خبر جعلي را در تفسيرش ذكر بكند بگويد ـ معاذ الله ـ پيامبر او را ديده علاقه پيدا كرده منتها نمي‌توانست اظهار كند آن هم زنِ شوهردار؟!

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شده است براي تتميم مكارم اخلاق، اين چگونه به همسرِ مردي كه اين همسر در نكاح اوست و زنِ شوهردار است ـ معاذ الله ـ علاقه پيدا مي‌كند.

 

 

 از طرف ديگر خدا فرمود تو در دلت چيزي داري كه اظهار نمي‌كني ما آن را اظهار مي‌كنيم خب كجا اظهار كرد كه تو مثلاً ـ معاذ الله ـ دل‌بسته به آن زن بودي اما آن كه خدا اظهار كرد فرمود وقتي آن شخص نصيحت شما را گوش نداد بالأخره نتوانستند با هماهنگي يكديگر زندگي كنند زيد همسر خودش را طلاق داد اينها كاملاً جدا شدند ما او را به ازدواج تو در آورديم ما خواستيم امرمان را روشن كنيم ﴿زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً﴾ فرمود اين را ما ظاهر مي‌كنيم خب با ظاهر قرآن، آن قصه مخالف است با امّهات قرآن، آن قصه مخالف است كه وجود مبارك پيامبر ـ معاذ الله ـ همسر زيد را ديد و دل بست.

 

الآن خود رهبري فرمود مراجع فرمودند، خيلي فرق كرده رشته تخصّصي فلسفه پيدا شد كلام پيدا شد تفسير پيدا شد حديث پيدا شد اين رشته‌هاي تخصّصي همين است قبلاً كه اينها نبود. غرض اين است كه چون آن علم نيست اينها مي‌گويند ـ معاذ الله ـ وجود مبارك پيامبر آن زن را ديد خب اين عيب ندارد غريزه بشري است! همين؟! ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ پس چه شد! ما در هر موردي محكمات داريم در امامت محكمات داريم، در نبوت محكمات داريم، در معاد محكمات داريم، در توحيد محكمات داريم، در وحي محكمات داريم، اگر بحثي، روايتي، آيه‌اي ظاهرش با عصمت و جلال و عظمت آنها موافق نبود خب بايد توجيه بشود ببينيم سند آن چگونه است چه كسي آن حرف را زده اولاً آن تاريخ است نه روايت، بعد خود روايت را فرمودند بر قرآن كريم عرضه كنيد [13] فرمودند به نام ما دروغ جعل مي‌كنند [14] اما كسي نمي‌تواند آيه‌اي جعل بكند

 

تعبير به زوجناكها (او را به همسرى تو در آورديم ) دليل بر اين است كه اين ازدواج يك ازدواج الهى بود (از طرف خدا بود )، لذا در تواريخ آمده است كه زينب بر ساير همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين امر مباهات مى كرد و مى گفت : زوجكن اهلوكن و زوجنى الله من السماء: شما را خويشاوندانتان به همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآوردند، ولى مرا خداوند از آسمان به همسرى پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآورد.

 ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب - چنانكه گفتيم - در افكار عمومى مردم آن محيط دو ايراد داشت : يكى ازدواج با ((همسر مطلقه پسر خوانده )) كه در نظر آنها همچون ازدواج با همسر پسر حقيقى بود، و اين بدعتى بود كه مى بايد در هم شكسته مى شد.

و ديگر ازدواج مرد با شخصيتى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسر مطلقه يك برده آزاد شده عيب و ننگ بود، چرا كه پيامبر را با يك برده همرديف قرار مى داد اين فرهنگ غلط نيز بايد برچيده شود، و ارزشهاى انسانى بجاى آن بنشيند.

جالب اينكه در تواريخ مى خوانيم : پيامبر اسلام در مورد ازدواج با زينب آنچنان دعوت عامى براى صرف غذا از مردم به عمل آورد كه در مورد هيچيك از همسرانش سابقه نداشت !.

گويا با اين كار مى خواست نشان دهد كه به هيچوجه مرعوب سنتهاى خرافى محيط نيست ، بلكه به اجراى اين دستور الهى افتخار مى كند، بعلاوه در نظر داشت كه از اين راه آوازه شكستن اين سنت جاهلى به گوش ‍ همگان در سراسر جزيره عرب برساند.

 

داستان ازدواج پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب با تمام صراحتى كه قرآن در اين مساله و هدف اين ازدواج به خرج داده و آنرا شكستن يك سنت جاهلى در ارتباط با ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده معرفى كرده باز مورد بهره بردارى سوء جمعى از دشمنان اسلام گرديده است ، آنها خواسته اند از آن يك داستان عشقى بسازند كه ساحت قدس پيامبر را با آن آلوده كنند و احاديث مشكوك و يا مجعولى را در اين زمينه دستاويز قرار داده اند.

از جمله اينكه نوشته اند: هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى حالپرسى زيد به خانه او آمد همينكه در را گشود چشمش به جمال زينب افتاد، و گفت : سبحان الله خالق النور تبارك الله احسن الخالقين !: ((منزه است خداوندى كه خالق نور است و جاويد و پر بركت است خدائى كه احسن الخالقين مى باشد))!

و اين جمله را دليلى بر علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به زينب گرفته اند.

در حالى كه شواهد روشنى - قطع نظر از مساله نبوت و عصمت - در دست است كه اين افسانه ها را تكذيب مى كند.

نخست اينكه : زينب دختر عمه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و در محيط خانوادگى تقريبا با او بزرگ شده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا او را براى زيد خواستگارى كرد، و اگر زينب جمال فوق العاده اى داشت و فرضا جمال او جلب توجه حضرت را كرده بود، نه جمالش امر مخفى بود و نه ازدواج با او قبل از اين ماجرا مشكلى داشت ، بلكه با توجه به اينكه زينب هيچگونه تمايلى براى ازدواج با زيد نشان نمى داد بلكه مخالفت خود را صريحا، بيان كرد، و كاملا ترجيح مى داد همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شود بطورى كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خواستگارى او براى زيد رفت خوشحال شد زيرا تصور مى كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را براى خود خواستگارى مى كند، اما بعدا با نزول آيه قرآن و امر به تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر تن به ازدواج با زيد داد.

با اين مقدمات چه جاى اين توهم كه او از چگونگى زينب با خبر نباشد؟ و چه جاى اين توهم كه تمايل ازدواج با او را داشته باشد و نتواند اقدام كند؟

ديگر اينكه هنگامى كه زيد براى طلاق دادن همسرش زينب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مراجعه مى نمايد حضرت بارها او را نصيحت مى كند و مانع اين طلاق مى شود، اين خود شاهد ديگرى بر نفى آن افسانه ها است .

از سوى ديگر قرآن با صراحت هدف اين ازدواج را بيان كرده تا جائى براى گفتگوهاى ديگر نباشد.

از سوى چهارم در آيات فوق خوانديم كه خدا به پيامبر مى گويد: در ماجراى ازدواج با همسر مطلقه زيد جريانى وجود داشت كه پيامبر از مردم مى ترسيد در حالى كه بايد از خدا بترسد.

مساله ترس از خدا نشان مى دهد كه اين ازدواج به عنوان يك وظيفه انجام شده كه بايد به خاطر پروردگار ملاحظات شخصى را كنار بگذارد تا يك هدف مقدس الهى تامين شود، هر چند به قيمت زخم زبان كوردلان و افسانه بافي هاي منافقان در زمينه متهم ساختن پيامبر تمام گردد و اين بهاى سنگينى بود كه پيامبر در مقابل اطاعت فرمان خدا و شكستن يك سنت غلط پرداخت و هنوز هم مى پردازد!

(37) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ (ادامه دارد)

(37) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَي زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً

(۳۷)به خاطر بياور زماني را كه به كسي كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودي ميگفتي همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر را تكرار مي‏نمودي) و تو در دل چيزي را پنهان مي‏داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‏كند، و از مردم مي‏ترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي، هنگامي كه زيد از همسرش جدا شد ما او را به همسري تو در آورديم تا مشكلي براي مؤ منان در ازدواج با همسران پسرخوانده‏ هاي آنها هنگامي كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان خدا انجام شدني است.

 

https://fa.wikishia.net/view/%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB%D9%87

ضريح زيد بن حارثة

https://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%B6%D8%B1%D9%8A%D8%AD_%D8%B2%D9%8A%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB%D8%A9

مولوی در مثنوی خود داستانی را به زید نسبت می‌دهد

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh158

https://didarejan.com/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%A7%D9%84-%D9%BE%DB%8C%D8%BA%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB%D9%87/#link_acc-1-13-d

 

معرفت بالای صحابی حضرت محمد (زید بن حارثه)

https://www.aparat.com/v/CNp6W/

 

وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد مدينه شدند هم مسائل رهبري و سياسي و تحكيم نظام را پي‌ريزي كردند هم بسياري از احكام فقهي را بيان كردند و هم آن سنّت‌هاي جاهلي را ابطال كردند ابطال سنّت‌هاي جاهلي كار آساني نبود ابداع دستورهاي شرعي خيلي دشوار نبود كه نماز بخوانيد روزه بگيريد اما آن كارهايي كه در جاهليت انجام مي‌دادند و براي آنها مَلكه شد ترك آنها بسيار سخت است.

اين كسى كه خدا و رسول او به وى انعام كرده اند، زيد بن حارثه است، كه قبلا برده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، سپس آن جناب آزادش كرد و او را فرزند خود گرفت، و اين يك انعامى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به وى كرد، انعام ديگرش اين بود كه دختر عمه خود - زينب دختر جحش - را همسر او كرد (واسطه این وصلت شدند)، حالا آمده نزد رسول خدا مشورت مى كند، كه اگر صلاح بدانيد من او را طلاق دهم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را از اين كار نهى مى كند، ولى سرانجام زيد همسرش را طلاق داد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با او ازدواج كرد، و اين آيه در بيان اين قصه نازل شد.

بنابراين، منظور از (انعم الله عليه ) نعمت هدايت است كه خدا به زيد ارزانى داشت، و او را كه يك مشرك زاده بود، به سوى ايمان هدايت نمود، و نيز محبت او را در دل پيامبرش افكند، و منظور از جمله (انعمت عليه ) احسانى است كه پيغمبر به وى كرد، و او را كه برده اى بود، آزاد ساخت، و به فرزندى خود پذيرفت، و جمله (امسك عليك زوجك و اتق الله ) كنايه است از اينكه همسرت را طلاق مده، و اين كنايه خالى از اين اشاره نيست، كه زيد اصرار داشته او را طلاق دهد.

از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد و زينب ، مشاجره اى در گرفته بود و اين مشاجره ادامه يافت و در آستانه جدائى و طلاق قرار گرفت ، و با توجه به جمله تقول كه فعل مضارع است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا و مستمرا او را نصيحت مى كرد و از جدائى و طلاق باز مى داشت .

 

 

و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه  اين خود شاهد خوبى است بر اينكه خداى تعالى بر پيامبر خود واجب كرده بوده كه بايد با همسر زيد، پسر خوانده اش ازدواج كند، تا به اين وسيله همه بفهمند كه همسر پسر خوانده محرم انسان نيست، و ساير مسلمانان نيز مى توانند با همسر پسر خوانده هایشان ازدواج كنند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين معنا را در دل پنهان مى داشت، چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسيد، خداى تعالى با اين عتاب او را امنيت داد، نظير امنيتى كه در آيه زیر داد:

سوره ۵: المائدة

أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏ اي و خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه مي دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نميكند. (۶۷)

 

 

پس ظاهر عتابى كه از جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) استفاده مى شود، اين است كه مى خواهد آن جناب را نصرت و تاييد كند تا جبران طعن طاعنان بيمار دل را بكند، نظير آنچه در تفسير آيه

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ (۴۳)

خداوند تو را بخشيد چرا به آنها اجازه دادي پيش از آنكه كساني كه راست گفتند براي تو روشن شوند و دروغگويان را بشناسي؟!

 گذشت.

يكى از ادله اى كه دلالت دارد بر اينكه منظور از آيه مورد بحث تاييد و انتصار آن جناب است، كه به صورت عتاب آمده، اين است كه بعد از آن جمله فرموده : (فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها - همين كه زيد از همسرش صرفنظر كرد، ما او را به ازدواج تو در مى آوريم )، و از اين تعبير به خوبى پيداست كه گويى ازدواج با زينب از اراده و اختيار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خارج بوده، و خدا اينكار را كرده، دليل دومش جمله (و كان امر الله مفعولا - كارهاى خدا انجام شدنى است ) مى باشد، كه باز داستان ازدواج را كار خدا دانسته.

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً  (ادامه دارد)

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً

(۳۶)هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پیامبرش امري را لازم بدانند اختياري از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس ‍ نافرماني خدا و رسولش را كند به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

 

 تسليم در برابر حق روح اسلام است

بدون شك استقلال فكرى و روحى انسان اجازه نمى دهد كه بى قيد و شرط تسليم كسى شود، چرا كه او هم انسانى است مثل خودش ، و ممكن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد.

اما هنگامى كه مساله به خداوند عالم و حكيم و پيامبرى كه از او سخن مى گويد و به فرمان او گام بر مى دارد مى رسد تسليم مطلق نبودن دليل بر گمراهى است ، چرا كه فرمانش كمترين خطا و اشتباهى ندارد.

و از اين گذشته فرمان او حافظ منافع خود انسان است ، و چيزى نيست كه به ذات پاك خدا برگردد، آيا ممكن است هيچ انسان عاقلى با تشخيص اين حقيقت مصالح خود را زير پا بگذارد؟

از همه اينها گذشته ما از آن او هستيم ، و هر چه داريم از او است ، و جز تسليم در برابر او كارى نمى توانيم داشته باشيم .

به قول مولوی:

عاقلانش بندگان بندی‌اند

 عاشقانش شکری و قندی‌اند

 ائتیا کرها مهار عاقلان

 ائتیا طوعا بهار بی‌دلان

سوره 41: فصلت

ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ﴿۱۱﴾

 آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود،، پس به آسمان و زمین فرمود که همه به شوق و رغبت یا به جبر و کراهت بشتابید (​​به وجود آئيد و شكل گيريد). آنها عرضه داشتند: ما با کمال شوق و میل می‌شتابیم.

 

لذا در سراسر قرآن آيات فراوانى ديده مى شود كه به اين مساله اشاره مى كند:

گاه مى گويد: پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه در برابر حكم خدا و رسولش مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم

سوره ۲۴: النور

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵۱﴾

سخن مؤمنان، هنگامى که به سوى خدا و پیامبرش دعوت شوند تا میان آنان داورى کند، تنها (و در هر حال) این است که مى گویند شنیدیم و اطاعت کردیم. و اینها همان رستگاران (واقعى) هستند. (۵۱)

و گاه مى گويد:

فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (نساء - 65).

((سوگند به پروردگارت آنها به حقيقت ايمان نمى رسند تا زمانى كه تو را در اختلافاتشان حكم سازند، و سپس در دل خود از داورى تو كوچكترين ناراحتى نداشته باشند و كاملا تسليم شوند))

و در جاى ديگر مى گويد:

وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ

((چه كسى آئينش بهتر است از آن كس كه با تمام وجود خود تسليم پروردگار شده و نيكوكار است ))؟ (نساء - 125).

اصولا ((اسلام )) از ماده ((تسليم )) گرفته شده ، و به همين حقيقت اشاره مى كند، بنابر اين هر انسانى به مقدار تسليمش در برابر حق، از روح اسلام برخوردار است .

مردم در اين زمينه چند گروهند: گروهى تنها در مواردى تسليم فرمان حقند كه با منافعشان تطبيق كند، اينها در حقيقت مشركانى هستند كه نام ((مسلم )) بر خود گذارده اند، و كارشان تجزيه احكام الهى به مصداق (( نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ )) است حتى در آنجا كه ايمان مى آورند در حقيقت به منافعشان ايمان آورده اند نه به حكم خدا!.

گروه ديگرى آنها هستند كه اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و خواست خدا است ، و به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق از آن چشم مى پوشند و تسليم فرمان خدا مى شوند، اينها مؤ منان و مسلمانان راستينند.

گروه سومى از اين هم برترند، و اصولا جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند، و جز آنچه او مى خواهد خواسته اى در دل آنها نيست ، آنها به جائى رسيده اند كه فقط چيزى را دوست مى دارند كه او دوست دارد، و از چيزى متنفرند كه او نمى خواهد.

اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد در آمده و غرق محبت و محو جمال اويند.

 

 

​​http://aqa.blogfa.com/post/39

 اثبات ولايت فقيه

برهان عقلي بر ضرورت ولايت فقيه در عصر غيبت ، نظير برهان بر نبوت و امامت است ؛ زيرا آنچه که اثبات کننده ي نبوت عامه است ، يکي نياز بشري به قوانين الهي است و ديگر نياز به وجود فردي است که به دليل مسانخت و هم جنسي با انسان ها ، ضمن اسوه بودن توان تدبير و اجراي همه قوانين الهي را داشته باشد.

اثبات امامت عامه نيز با همان دو اصل ، يعني احتياج انسان به قوانين الهي و نياز به رهبري اجتماعي است، زيرا هر چند که با رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم تشريع قوانين الهي به اتمام مي رسد ، ليکن بسياري از عمومات و اطلاقات ، تخصيص و يا تقييد يافته و علم به آنها در نزد کسي است که به منزله جان نبي در ارتباط باطني با نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. از اين رو بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم نياز به شخصي است که هم آگاه به قوانين اسلامي باشد و هم عهده دار ولايت و سرپرستي اجتماع باشد ، اما در زمان غيبت بعد از آن که بيان مقيدات و مخصصات [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] شريعت نبوي به حد نصاب رسيد، ديگر کمبودي در بخش قوانين احساس نمي شود، ليکن اين مقدار ، جوامع انساني را از انسان قانون شناس و اميني که عهده دار سرپرستي و اجراي قوانين باشد ، بي نياز نمي کند . اين نياز همان امري است که ضرورت ولايت فقيه عادل و مدير مدبر را در زمان غيبت امام زمان (عج) اثبات مي کند. (5)

 

تعطيل نمودن اسلام در عصر غيبت و عدم اجراي احکام و حدود آن، سد از سبيل خدا و مخالفت با ابديت اسلام در همه شئون و عقايد و اخلاق و اعمال است و از اين جهت هرگز نمي توان در دوران غيبت که ممکن است معاذ الله هزاران سال بينجامد ، بحث علم احکام اسلامي را به دست نسيان سپرد.

تاسيس نظام اسلامي و اجراي احکام و حدود آن و دفاع از کيان دين و حراست از آن در برابر مهاجمان ، چيزي نيست که در مطلوبيت و ضرورت آن بتوان ترديد کرد.

 بررسي احکام سياسي و اجتماعي اسلام، گوياي اين مطلب است که بدون زعامت فقيه جامع الشرايط ، تحقق اين احکام امکان پذير نيست و عقل با نظر نمودن به اين موارد ، حکم مي کند که خداوند يقينا اسلام و مسلمانان را در عصر غيبت بي سرپرست رها نکرده و براي آنان ، واليان جانشين معصوم تعيين فرموده است . (6)

--------------------

 پرسش: حضرت امام فرمودند پيرو ولايت فقيه باشيد تا آسيبي به اين مملكت نرسد.

 پاسخ: يعني ولايت فقه، خود امام(رضوان الله عليه) فرمود من اگر ذرّه‌اي تخلّف بكنم مشكل پيدا مي‌كنم اين را هم فرمود.

 پرسش: در معصومين دين حاكم است يا معصوم حاكم است؟

 پاسخ: براي همه معصومين، دين حاكم است آنها هم مي‌گويند: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ جز آنچه را كه به من وحى مى ‏شود پيروى نمى ‏كنم﴾. [19]

—----------------

 اين حكم اول بود كه كسي حقّ تخلّف ندارد حكم بعدي همان را تأكيد كرد كه اگر كسي خدا را معصيت كند و رسول خدا را معصيت كند ضلالت و گمراهيِ روشني دامنگير او شده است.

 

 مطلب ديگر اينكه در آيه 36 فرمود هيچ مرد باايمان و هيچ زن باايمان حق ندارد در برابر حكم خدا و پيامبر، اِعمال اختيار كند بعد نفرمود «و من يعصهما» بلكه فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اگر ضمير مي‌آورد كار اسم ظاهر را مي‌كرد براي اينكه در جمله قبل فرمود: ﴿إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ در جمله بعد فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اگر مي‌فرمود «و من يعصهما» كافي بود اما براي عظمت و اهميت مسئله عصيان، اسم خدا و پيامبر را بالصراحه برد.

 پرسش: شأن نزول اين آيهٴ 36 چيست؟

 پاسخ: هم بخشي مربوط به جريان احزاب است هم بخشي پيش‌درآمد است براي همين جريان زيد براي طرد سنّت جاهلي كه فرمود وقتي خدا سبحان پسرخوانده را پسر نمي‌داند و ازدواج با همسر پسرخوانده را [پس از جدايي آن زن از پسرخوانده] جايز مي‌داند ديگر كسي حقّ اعتراض ندارد.

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن (ادامه دارد

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً

(۳۶) هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پیامبرش امري را لازم بدانند اختياري از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس ‍ نافرماني خدا و رسولش را كند به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

مى دانيم روح اسلام تسليم است ، آن هم تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا اين معنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است ، از جمله در آيه فوق است كه مى فرمايد: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش ‍ مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند.

آنها بايد اراده خود را تابع اراده حق كنند، همانگونه كه سر تا پاى وجودشان وابسته به او است .

بديهى است كه نه خدا نيازى به اطاعت و تسليم مردم دارد و نه پيامبر چشمداشتی ، در حقيقت مصالح خود آنها است كه گاهى بر اثر محدود بودن آگاهي شان از آن با خبر نمى شوند ولى خدا ميداند و به پيامبرش دستور مى دهد.

اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار مى گويد در صورتى به درمان تو مى پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض شوى ، و از خود اراده اى نداشته باشى ، اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبى برتر و بالاتر است .

لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد: كسى كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است (و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا).

راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود، چرا كه فرمان خداوند عالم ، مهربان و فرستاده او را كه ضامن خير و سعادت او است ناديده گرفته و چه ضلالتى از اين آشكارتر؟!

مشابه این تعبیر را در دعا  ندبه داریم

 ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ، فَقُلْتَ: ﴿قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ (۲۳) سورة الشورى، وَقُلْتَ: ﴿مٰا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ (۴۷) سورة سبأ

سپس پاداش محمد را در قرآنت مودّت اهل‌بیت او قرار دادی و فرمودی: بگو من از شما برای رسالت پاداشی جز مودّت نزدیکانم نمی‌خواهم و فرمودی: آنچه به عنوان پاداش از شما خواستم، آن هم به سود شماست

مراد از قضاى خدا، حكم شرعى او است كه در هر مساله اى كه مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته، و بدان وسيله در شوونات آنان دخل و تصرف مى نمايد، و البته اين احكام را به وسيله يكى از فرستادگان خود بيان مى كند. رسول او به خاطر ولايتى كه خدا برايش قرار داده، در شانى از شوون بندگان، دخل و تصرف كند، همچنان كه امثال آيه (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است ) از اين ولايت كه خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده خبر مى دهد.

قبلا بیان شد که چرا النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم

براي اينكه ما گاهي معصيت مي‌كنيم به جان خودمان رحم نمي‌كنيم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ اين ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است وجود مبارك حضرت مظهر اين دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ است بالذّات، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بيت مظاهر اسماي الهي‌اند [25] خب اين دو اسم از اسماي حسناي الهي مظهر تامّش در جهان امكان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود:

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس يقيناً نبايد گناه بكنيم.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مصلحت اينها را حكيمانه و بهتر از اينها مي‌داند (معصومانه آگاه است) و هم مصلحت اينها را معصومانه اجرا مي‌كند خب اگر معصومانه مصلحت يك ملت را مي‌فهمد معصومانه هم اجرا مي‌كند اين يقيناً مي‌شود اُوليٰ اين ديگر اولويّت تعييني است نه تفضيلي.

--------

 فرمود مؤمن و مؤمنه كه احكام ثبوتي‌شان، اوصاف و كمالات ثبوتي‌شان در آيه 35 بيان شده الآن وظيفه سلبي‌شان اين است كه اگر ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حُكمي كردند هيچ مرد مسلماني هيچ زن مسلماني حق ندارد در برابر او تخلّف بكند اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است چون مفيد عموم است ضمير جمع به اينها برگشت فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ نه «لهما» ضمير تثنيه نياورد ضمير جمع آورد براي اينكه اين نكره‌هايي كه در سياق نفي است مفيد عموم است يعني هيچ مرد مسلمان هيچ زن مسلمان حق ندارد در برابر حكم خدا و در برابر حكم پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مختار باشد بگويد حالا پيامبر حكم كرده ما مختاريم مي‌خواهيم انجام بدهيم مي‌خواهيم انجام ندهيم بلكه بر اينها واجب است كه انجام بدهند.

باید ضمیر تثنیه می آورد چون مرد مؤمن و زن مؤمن دو تا میشوند ولی چون جمع  است ضمیر جمع  آورده است 

 درباره معصومين، ما حرفي نداريم براي اينكه آنها وليّ مطلق الهي‌اند. اما درباره غير معصومين همان بيان مرحوم صاحب جواهر هست اين حديث شريف كه اگر كسي رادّ بر آنها باشد چه در مقبوله عمر بن حنظله چه در مشهوره ابي‌خديجه كه فقيه جامع‌الشرايط را فرمودند ما نايب خود قرار داديم حَكم قرار داديم حاكم قرار داديم اگر كسي حرف اينها را رد كند «الرادّ علي الله» [15] آن بيان مرحوم صاحب جواهر اين است كه اين اطلاق حرمت رد، شامل خود حَكَم و حاكم هم مي‌شود اگر كسي حَكم بود و قاضي بود و حكمي صادر كرد نقض اين حكم و بر خلاف اين حكم عمل كردن حرام است حتي بر خودش، اگر حاكمي حكم ولايي كرد مثل ميرزاي شيرازي(رضوان الله عليه) كه تنباكو را تحريم كرد نقض آن حكم حرام است حتي بر خودش اين مضمون «الرادّ عليه الرادّ علينا» [16] به فرمايش ايشان اطلاق حرمت رد، او را هم شامل مي‌شود.

 بر اساس اين تحليل معلوم مي‌شود ما ولايت فقيه نداريم ولايت فقه داريم ولايت حاكم نداريم ولايت قرآن و عترت داريم از اين بهتر چيست شخص بر مردم حكومت نمي‌كند دين بر مردم حكومت مي‌كند اگر دين بر مردم حكومت مي‌كند او حقّ نقض هم ندارد خب از اين لطيف‌تر چه چيزي مي‌خواهيم. اين مي‌شود آزادي. اين‌چنين نيست كه شخص در اسلام حكومت بكند. اگر شخص حاكم بود خودش مي‌شد ما فوق قانون، ديگر خودش اگر حكم خودش را نقض بكند عيب ندارد اما وقتي به تعبير لطيف صاحب جواهر اطلاق حرمت رد، خود او را هم شامل مي‌شود معلوم مي‌شود ولايت فقاهت است نه ولايت فقيه، ولايت عدالت است نه ولايت عادل. اين كتاب ولايت فقيه كه سي سال قبل چاپ شد عنوانش را ملاحظه كرديد عنوان كتاب اين است كه ولايت فقاهت و عدالت خب اين از بالاتر و از اين آزادي و آزادانه‌تر چيست؟!

 

فقها و متفکران اسلامی، برای اثبات ولایت فقیه و مشروعیت حکومت ولایی، به دلایل نقلی -اعم از آیات و روایات ‏و دلایل عقلی متعددی تمسک جسته‏ اند.

یکی از دلایل نقلی، مقبوله عمر بن حنظله است که در طول تاریخ مورد استناد فقیهان شیعه بوده است. در این روایت امام صادق(ع) می‏فرماید: «... من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکمنا و علینا رد و الرادعلینا کالراد علی الله وهو علی حد الشرک بالله» اصول کافی، ج 1، ص 67؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 98..

کلینی(ره) به سند خود از عمر بن حنظله روایت می‏کند: «از امام صادق(ع) پرسیدم: دو نفر از ما (شیعیان) که در باب «دین (قرض)» و «میراث» نزاعی دارند، پس به نزد سلطان یا قاضیان [ حکومت‏های جور] جهت حل آن می‏روند؛ آیا این عمل جایز است؟ حضرت فرمود: هر کس در موارد حق یا باطل به آنان مراجعه کند؛ در واقع به سوی طاغوت رفته و از او مطالبه قضاوت کرده است. از این رو آنچه بر اساس حکم او [که خود فاقد مشروعیت است ] دریافت میدارد، به باطل اخذ نموده است؛ هر چند در واقع حق ثابت او باشد؛ زیرا آن را بر اساس حکم طاغوت گرفته است. خداوند امر فرموده است: باید به طاغوت کافر باشند [و آن را به رسمیت نشناسند] و می‏فرماید: (یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ ميخواهند طاغوت و حكام باطل را به داوري بطلبند با اينكه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند).

آن‏گاه پرسیدم: پس در این صورت چه باید کنند؟ امام(ع) فرمود: باید به کسانی از شما (شیعیان) که حدیث و سخنان ما را روایت می‏کنند و در حلال و حرام ما به دقت می‏نگرند و احکام ما را به خوبی باز می‏شناسند (عالم عادل)، مراجعه کنند و او را به عنوان حاکم بپذیرند. من چنین کسی را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، حکم خدا کوچک شمرده شده و بر ما رد شده است و آن که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و چنین چیزی در حد شرک به خداوند است».

این حدیث از جهت سند معتبر و مورد قبول فقیهان شیعه است.

مشهوره ابی خدیجه (به قدری مشهور است که نام مشهوره بر آن نهاده شده است، بنابراین از نظر سند مشکلی نداریم)

مرحوم صاحب وسائل (شیخ حر عاملی) از شیخ (شیخ طوسی) در تهذیب و صدوق نقل می‌کند «عَنْ أَبِی الْجَهْمِ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ قَالَ: بَعَثَنِی أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیه السلام إِلَى أَصْحَابِنَا فَقَالَ قُلْ لَهُمْ إِیَّاکُمْ إِذَا وَقَعَتْ بَیْنَکُمْ خُصُومَةٌ أَوْ تَدَارَى فِی شَیْ‌ءٍ مِنَ الْأَخْذِ وَ الْعَطَاءِ أَنْ تَحَاکَمُوا إِلَى أَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ الْفُسَّاقِ اجْعَلُوا بَیْنَکُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ قَاضِیاً وَ إِیَّاکُمْ أَنْ یُخَاصِمَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً إِلَى السُّلْطَانِ الْجَائِرِ.» وسائل الشیعة، حر عاملی، ج27، ص139، کتاب القضاء، ابواب صفات قاضی، باب11، ح6 / تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج6، ص303، ح846، اسلامیة.

ابو خدیجه می گوید امام صادق علیه السلام به من ماموریت دادند که نزد اصحابشان بروم و به آنها بگویم زمانی که بینتان خصومتی پیدا شد یا بینتان گفتگویی پیش آمد خودتان را دور بدارید از اینکه تحاکم کنید و مراجعه به این فساق نمایید؛ یعنی به قضاتی که از سوی سلاطین جائر هستند مراجعه نکنید بلکه به شخصی مراجعه کنید که عارف به حلال و حرام ماست پس همانا او را بر شما قاضی قرار دادیم و نیز اگر مخاصمه‌ای شد که مرجع آن والی جائر است از مراجعه به آنان پرهیز کنید.

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

Ref

http://www.aviny.com/quran/tasnim/jeld-7/tasnim-09.aspx#152

ب. كيفر ديگر غفلت و فراموشي عمدي ياد خدا، محروميت از رحمت خاص است. توضيح اينكه خداي سبحان با اينكه به همه چيز بيناست: ﴿انّه بكلّ شي‏ءٍ بصير) 3 و ممكن نيست به موجودي نگاه نكند، در قيامت به عده‌اي نمي‌نگرد و با آنان سخن نمي‌گويد:﴿لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ) 4

مراد اين است كه خداوند به آنان نگاه تشريفي همراه با لطف و رحمت ندارد، بر همين اساس، به رسول خود نيز فرمود تا از دنيا طلبان اعراض كند: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا حال كه چنين است از اينها كه از ذكر ما روي مي‏گردانند و جز زندگي مادي دنيا را نمي‏طلبند، اعراض كن) 1 و حال آنكه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) «رحمة للعالمين» است: ﴿وما أرسلناك إلاّ رحمة للعالمين) 2 و براي اتمام حجت، تا آخرين لحظه آنان را به دين حق فرامي‌خواند. اتمام حجت، دعوت به اسلام، ارشاد و هدايت غير از اعراض قلبي است، پس اينكه فرمود: از آنان اعراض كن، يعني به آنها نگاه لطف مخصوص و رحمت خاص نداشته باش.

 

چنانچه پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و امامان معصوم(عليهم‌السلام) كه رحمت جهاني هستند از انسان دنياطلب رو برگردانند، چنين شخص غافلي هرگز از رحمت خاص آنان برخوردار نيست و راهي به لطف مخصوص آنها ندارد و اين محروميت جز به سوء اختيار خود آن غافل دنيا خواه نيست.

ج. اثر تلخ ديگر غفلت از ياد خدا، قرار گرفتن در فشار و تنگناي زندگي است:

سوره ۲۰: طه

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾

و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى ‏كنيم (۱۲۴)

اگر فرمود: كسى كه از ذكر من اعراض كند (معيشتى ضنك ) يعنى تنگ دارد، براى اين است كه كسى كه خدا را فراموش كند، و با او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزى غير دنيا نمى ماند كه وى به آن دل ببندد، و آن را مطلوب يگانه خود قرار دهد، در نتيجه همه كوششهاى خود را منحصر در آن مى كند، و فقط به اصلاح زندگى دنيايش مى پردازد، و روز به روز آن را توسعه بيشترى داده، به تمتع از آن سرگرم مى شود، و اين معيشت، او را آرام نمى كند، چه كم باشد و چه زياد، براى اينكه هر چه از آن به دست آورد به آن حد قانع نگشته و به آن راضى نمى شود، و دائما چشم به اضافه تر از آن مى دوزد، بدون اينكه اين حرص و تشنگيش به جايى منتهى شود، پس چنين كسى دائما در فقر و تنگى بسر مى برد، و هميشه دلش علاقه مند به چيزى است كه ندارد، صرفنظر از غم و اندوه و اضطراب و ترسى كه از نزول آفات و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ و بيمارى دارد، و صرفنظر از اضطرابى كه از شر حسودان و كيد دشمنان دارد، پس او على الدوام در ميان آرزوهاى بر آورده نشده، و ترس از فراق آنچه بر آورده شده به سر مى برد.

در حالى كه اگر مقام پروردگار خود را مى شناخت و به ياد او بود و او را فراموش نمى كرد، يقين مى كرد كه نزد پروردگار خود حياتى دارد كه آميخته با مرگ نيست، و ملكى دارد كه زوال پذير نيست، و عزتى دارد كه مشوب با ذلت نيست، و فرح و سرور و رفعت و كرامتى دارد كه هيچ مقياسى نتواند اندازه اش را تعيين كند و يا سرآمدى آن را به آخر برساند، و نيز يقين مى كند كه دنيا دار مجاز است و حيات و زندگى دنيا در مقابل آخرت پشيزى بيش نيست، اگر او اين را بشناسد دلش به آنچه خدا تقديرش كرده قانع مى شود، و معيشتش هر چه باشد برايش فراخ گشته، ديگر روى تنگى وضنك را نمى بيند.

----------------

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ » سوره ۲: البقرة (۱۵۲)

 خداي سبحان در چند مورد در حدّ يك پيمان متقابل بين خود و بنده خويش تعهدي را مطرح مي‌كند؛ نظير آنكه مي‌فرمايد: به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم: ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ ) و نيز در توسعه محفل براي تازه وارد مي‌فرمايد: ﴿ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ  جاى باز كنيد تا خدا براى شما گشايش حاصل كند)

خداوند در اين‌گونه خطابها، از باب «في علوّه دانٍ» 1 چنان خود را به انسانها نزديك مي‌كند كه با آنان پيمان تجاري و اجاري مي‌بندد، چنان‌كه گاه سخن از بيع و شراي خداي سبحان با مؤمنان است (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ- مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ) و گاه سخن از اجر و مانند آن.

در روایت آمده است که خداوند متعال «عال فی دنوه ودانٍ‌ فی علوّه»؛۱ است؛ یعنی، در حالی که عالی است و مقام و عظمتش از موجودات دور است، به آن‌ها بسیار نزدیک است؛

----------------

در پايان آيه ، پاداش بزرگ اين گروه از مردان و زنانى را كه داراى ويژگيهاى دهگانه فوق هستند چنين بيان مى كند: خداوند براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است (أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا).

نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنها است مى شويد، سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او كسى نمى داند در اختيارشان مى نهد.

تعبير به أَجْرًا خود دليل بر عظمت آن است (چون نکره بیان شده است ) ، و توصيف آن با وصف عظيم تاكيدى بر اين عظمت است ، و مطلق بودن اين عظمت ، دليل ديگرى است بر وسعت دامنه آن ، بديهى است چيزى را كه خداوند بزرگ ، بزرگ بشمرد فوق العاده عظمت دارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله اعد (آماده كرده است ) با فعل ماضى ، بيانى است براى قطعى بودن اين اجر و پاداش و عدم وجود تخلف ، و يا اشاره اي به اينكه بهشت و نعمت هایش از هم اكنون براى مؤ منان آماده است .

نكته :

مساوات مرد و زن در پيشگاه خدا

گاه بعضى چنين تصور مى كنند كه اسلام كفه سنگين شخصيت را براى مردان قرار داده ، و زنان در برنامه اسلام، چندان جايي ندارند، شايد منشاء اشتباه آنها پاره اي از تفاوتهاي حقوقي است كه هر كدام دليل و فلسفه خاصى دارد.

ولى بدون شك قطع نظر از اين گونه تفاوتها كه ارتباط با موقعيت اجتماعى و شرايط طبيعي آنها دارد هيچگونه فرقى از نظر جنبه هاى انسانى و مقامات معنوى ميان زن و مرد در برنامه هاى اسلام وجود ندارد.

آيه فوق دليل روشنى براى اين واقعيت است زيرا به هنگام بيان ويژگيهاى مؤ منان و اساسي ترين مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى ، زن و مرد را در كنار يكديگر همچون دو كفه يك ترازو قرار مى دهد، و براى هر دو پاداشى يكسان بدون كمترين تفاوت قائل مى شود.

اسلام هرگز شخصيت انسانى زن را - همچون جمعى از روحانيين مسيحى در قرون پيشين - زير سؤال نمى برد كه آيا زن واقعا انسان است و آيا روح انسانى دارد يا نه ؟!، نه تنها زير سؤ ال نمى برد بلكه هيچگونه تفاوتى از نظر روح انسانى در ميان اين دو قائل نيست ، لذا در سوره نحل مى خوانيم :

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۹۷﴾

هر كس عمل صالح كند، در حالي كه مؤمن است، خواه مرد باشد يا زن، به او حيات پاكيزه مي بخشيم، و پاداش آنها را به بهترين اعمالي كه انجام دادند خواهيم داد.

اسلام براى زن همان استقلال اقتصادى را قائل شده كه براى مرد (بر خلاف بسيارى از قوانين دنياى گذشته و حتى امروز كه براى زن مطلقا استقلال اقتصادى قائل نيستند.

در علم رجال اسلامى ، به بخش خاصى مربوط به زنان دانشمندى كه در صف روات و فقهاء بودند برخورد مى كنيم كه از آنها بعنوان شخصيت هاى فراموش ناشدنى ياد كرده است

اگر به تاريخ عرب قبل از اسلام باز گرديم و وضع زنان را در آن جامعه بررسى كنيم كه چگونه از ابتدائي ترين حقوق انسانى محروم بودند، و حتى گاهى حق حيات براى آنها قائل نمى شدند و پس از تولد آنها را زنده بگور مى كردند، و نيز اگر به وضع زن در دنياى امروز كه به صورت عروسك بلا اراده اى در دست گروهى از انسان نماهاى مدعى تمدن در آمده بنگريم تصديق خواهيم كرد كه اسلام چه خدمت بزرگى به جنس زن كرده و چه حق عظيمى بر آنها دارد؟!.

حديث قرب نوافل

حديث قرب نوافل

شرح حديث قرب نوافل از علامه جوادي آملي دامت بركاته

عبادت و ولايت

يكي از راه‏ هاي تحقق ولايت عبادت خدا است، زيرا انسان از طريق عبادت و بندگي خدا محبوب خدا مي‏شود و محبوب خدا به مقام ولايت الهي بار خواهد يافت. قرآن كريم در آيه‏ اي (كه سجده واجب دارد) خطاب به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‏فرمايد: (كلاّ لاتطعه واسجد واقترب) [سوره علق، آيه ۱۹. ]؛ اي پيامبر! زنهار فرمانش مبر و سجده كن و خود را به خدا نزديك گردان.

گرچه در اين آيه از سجده سخن به ميان آمده است، ولي منظور از سجده همان نماز و عبادت است، و عبادت داراي معناي وسيعي است كه شامل امتثال همه دستورات الهي مي‏ شود و در واقع راه نيل به ولايت الهي، امتثال (فرمانبرداری) همه ‏جانبه دستورات الهي است.

اين بيان در احاديث اهل ‏بيت (عليهم‌السلام) كه همتاي قرآن كريم هستند هم آمده است. از جمله روايتي كه شيعه و سنّي از رسول‏ اللّه ‏(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده ‏اند و به روايت «قرب نوافل» معروف و مشهور شده است. روايت را ابان ابن تغلب به عنوان حديث قدسي از امام باقر(عليه‌السلام) چنين نقل مي‏كند:

«لمّا اُسري بالنبيّ‏(صلي الله عليه و آله و سلم) قال: يا ربّ ما حال المؤمن عندك؟

قال: يا محمد من اهان لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة وأنا أسرع شي‏ء إلي نصرة أوليائي»؛

هنگامي كه رسول‏ خدا در شب اسرا و معراج به ميهماني خداي سبحان شتافت، از خداوند سوال كرد: پروردگارا! منزلت مؤمن در نزد تو چگونه است؟

خداوند در جواب فرمود:

اي محمد! كسي كه به ولي‏ اي از اولياي من اهانت نمايد، آشكارا با من به ستيز برخاسته است و من براي نصرت اولياي خود، از هر چيزي سريع‏تر و شتابان‏ ترم.

سپس فرمود:

 «وما يتقرب إليّ عبد من عبادي بشي‏ء أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه وإنه ليتقرب إليّ بالنافلة حتي أُحبّه فإذا أحببته كنت إذاً سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته وإن سألني اعطيته»[اصول كافي، ج۲، ص۳۵۲.]؛

هيچ بنده‏ اي از بندگانم با وسيله‏ اي محبوب‏تر از انجام فرائض به من تقرب نمي ‏جويد، يعني بهترين راه تقرب به خداوند متعال انجام فرائض است. سپس افزود: همان‏طور كه انجام فريضه موجب قرب است، انجام نوافل نيز موجب تقرّب مي‏شود.

عبد سالك به وسيله نوافل به خدا نزديك مي‏ شود، تا آن‏جا كه محبوب خدا مي‏شود، زيرا اين نوافل را اولاً از روي محبت خدا به جاي مي‏ آورد، نه براي محو سيئات يا جبران نقص فرائض و ثانياً آن‏قدر سير در وادي محبت را ادامه مي‏دهد تا از محبّ خدا بودن به محبوب خدا شدن نائل شود.

وقتي عبد سالك محبوب خدا شد و خدا محبّ او، همه مجاري ادراكي و تحريكي او به عهده خدا است. اگر او مي‏فهمد، با نور علمي خدا مي‏فهمد و اگر كاري انجام مي‏دهد، با قدرت خدا انجام مي‏دهد. اگر مي‏ شنود، با سمع خدا مي‏شنود و اگر مي‏بيند، با بصيرت الهي مي‏بيند و اگر سخن مي‏گويد، با زبان الهي سخن مي‏گويد.

 

چنين انساني نه در مسايل علمي درمانده مي‏شود، نه اشتباه مي‏فهمد و نه عجز و معصيت در كار او راه دارد. وقتي سخن به اين مقام رسيد، اگر خدا را بخواند او را اجابت مي‏كند و اگر چيزي از خدا بخواهد، خداوند به او عطا خواهد كرد.

از اين روايت استفاده مي‏ شود كه عبد سالك بايد محبوب خدا شود تا بتواند بهره ببرد. بسياري از سالكان هستند كه محبّ (دوست ) خدا هستند، اما محبوب خدا نيستند.

قرآن مي ‏فرمايد: (إنْ كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يُحْببكم اللّه بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد)[۱]؛ به دنبال حبيب خدا رفتن انسان را حبيب خدا مي‏كند و وصول به اين مرتبه طليعه مقام ولايت است.

باري دست كوتاه و همت سالكاني كه در وادي هراس از دوزخ يا بيابان شوق به بهشت رحل اقامت افكنده ‏اند، يا از اين منزل گذشته، اما گذرگاه محبت خدا و محب حق بودن را منزلگاه پنداشته ‏اند، به بلنداي اين جايگاه رفيع نمي ‏رسد، بلكه همتي والا و تلاشي مستمر و مجاهده ‏اي توان‏فرسا لازم است تا اين عطيه گرانقدر الهي بهره آنان گردد، گرچه ممكن است بنده ‏اي بي‏ خون دل مجذوب حق گردد و سالكي بي ‏خون جگر محبوب او شود.

https://www.aparat.com/v/qNaxP/

دست مولا دست خداست.

https://www.youtube.com/watch?v=ssIkwm9vfds&t=1604s&ab_channel=baharaanمعرفت - شرح غزل "آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند" 1/2

Time 14-15:40

تجسد و تجلی

https://www.youtube.com/watch?v=VZs7zjR4w1s&t=1018s&ab_channel=mehdis128

Time: 12:43-14:43

محاسبه نفس

قرآن کریم می‌فرماید

«یا أَيُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

 اى کسانى که ایمان آورده ‏اید از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است‏. (حشر/18)

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در روایت مشهوری فرمود:

 «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»

 به حساب خود برسید و خود را محاسبه کنید پیش از آنکه به حساب شما برسند و محاسبه شوید، و [اعمال‏] خود را بسنجید پیش از آنکه آن را [به ترازوی قیامت‏] بسنجند. (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج16 ص 99)

در حدیث دیگر از همان حضرت خطاب به ابوذر می‏خوانیم:

 «یا اباذَرْ حاسِبْ نَفْسَكَ قَبْلَ انْ تُحاسَبَ فانَّهُ اهْوَنُ لِحِسابِكَ غَدَاً وَزِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ انْ تُوزَنَ ...»

 اى اباذر! به حساب خویش برس، پیش از آن که به حساب تو برسند، چرا که این کار براى حساب فردای قیامت تو آسانتر است، و خود را وزن کن پیش از آن که تو را وزن کنند. (ری شهری، میزان الحکمة، ج1 ص 619)

در حدیث دیگری پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

«لايَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يُحاسِبَ نَفْسَهُ اشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریكِ شَريْكَهُ وَ السَيِّدِ عَبْدَهُ»

 انسان هرگز اهل ایمان نخواهد شد مگر این که در حسابرسى خویش سختگیر باشد؛ حتّى سختگیرتر از حساب شریک نسبت به شریکش و مولى‏ نسبت به غلامش (مجلسی، بحارالانوار، ج67 ص 72)‏

حضرت امام کاظم علیه السلام فرمود:

«لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ»

 از ما نیست کسی که خود را در هر روز محاسبه نکند پس اگر عمل نیک انجام داد از خداوند بخواهد آن را زیاد کند و اگر عمل بد و گناه انجام داد از خداوند طلب مغفرت کرده و توبه کند. (کلینی، کافی، ج2 ص 453)

1. مشارطه

حضرت امام خمینی در شرح چهل حدیث می‌نویسد: از امورى که لازم است از براى مجاهد، مشارطه ... است. «مشارطه» آن است که در اوّل روز مثلا با خود شرط کند که امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارک و تعالى رفتار نکند. و این مطلب را تصمیم بگیرد. و معلوم است یک روز خلاف نکردن امرى است خیلى سهل (آسان)، انسان مى ‏تواند به آسانى از عهده برآید. تو عازم شو و شرط کن و تجربه نما ببین چقدر سهل است. ممکن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولى این از تلبیسات (فریب و حیله) آن ملعون است، او را از روى واقع و قلب لعن کن، و اوهام باطله را از قلب بیرون کن، و یک روز تجربه کن، آن وقت تصدیق خواهى کرد. (امام خمینی، شرح چهل ‏حدیث، 10)

 

2. مراقبه

امام خمینی: پس از این مشارطه، باید وارد «مراقبه» شوى و آن چنان است که در تمام مدت شرط، متوجه عمل به آن باشى، و خود را ملزم بدانى به عمل کردن به آن، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد که امرى را مرتکب شوى که خلاف فرموده خداست، بدان که این از شیطان و جنود اوست که مى ‏خواهند تو را از شرطى که کردى باز دارند. به آنها لعنت کن و از شر آنها به خداوند پناه ببر، و آن خیال باطل را از دل بیرون نما، و به شیطان بگو که من یک امروز با خود شرط کردم که خلاف فرمان خداوند تعالى نکنم، ولى‌نعمتِ من، سالهاى دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده و مرحمتهایى کرده که اگر تا ابد خدمت او کنم از عهده یکى از آنها بر نمى ‏آیم، سزاوار نیست یک شرط جزئى را وفا نکنم. امید است إن شاء اللّه شیطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آید. و این مراقبه با هیچ یک از کارهاى تو، از قبیل کسب و سفر و تحصیل و غیرها، منافات ندارد. (امام خمینی، شرح چهل حدیث، 10)

3. محاسبه

امام خمینی: و به همین حال (مراقبه) باشى تا شب که موقع «محاسبه» است و آن عبارت است از اینکه حساب نفس را بکشى در این شرطى که با خداى خود کردى که آیا به جا آوردى ، و با ولى‌نعمتِ خود در این معامله جزئى، خیانت نکردى؟ (امام خمینی، شرح چهل حدیث، 10)

4. معاتبه و معاقبه

مرحله چهارم، «معاتبه» و «معاقبه» است. یعنی پس از آنکه از محاسبه و بازنگرى در اعمال روزانه خود فراغت حاصل کرد اگر انسان در محکمه وجدان از خود دادخواهى کرد و خود را مقصر شناخت، خود را معاتبه می‌کند یعنى خود را مورد عتاب قرار می‌دهد که چرا فلان عمل را طبق عهد و شرط خود به جا نیاورد و بدین وسیله خویشتن را براى جبران و ترمیم نواقص آماده می‌سازد. و گاهی خود را عقاب می‌کند تا دیگر عمل خلاف را انجام ندهد.

امیر مؤمنان امام على علیه السلام در اوصاف متّقین و پرهیزکاران که در نهج ‏البلاغه آمده است، مى ‏فرماید:

«انِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ فى ما تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِها سُؤْلَها فى ما تُحِبُّ»

 هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد، سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى ‏سازد (و از این طریق نفس سرکش را مجازات مى‏کند). (نهج البلاغه / خطبه همّام  193)

نفس خوردن دوست دارد یا مال دوست دارد. با روزه یا صدقه نفس را مجازات میکنیم

امام خمینی: (بعد از محاسبه) اگر درست وفا کردى، شکر خدا کن در این توفیق و بدان که یک قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى، و خداوند إن شاء اللّه تو را راهنمایى مى‏ کند در پیشرفت امور دنیا و آخرت، و کار فردا آسانتر خواهد شد. چندى به این عمل مواظبت کن، امید است «ملکه» گردد از براى تو، به طورى که از براى تو کار خیلى سهل و آسان شود، بلکه آن وقت لذت می ‏برى از اطاعت فرمان خدا و از ترک معاصى در همین عالم، با اینکه اینجا عالم جزا نیست لذت مى ‏برد و جزاى الهى اثر مى ‏کند و تو را ملتذّ (لذت برنده) می ‏نماید.

و بدان که خداى تبارک و تعالى تکلیف شاق بر تو نکرده و چیزى که از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نیست بر تو تحمیل نفرموده، لکن شیطان و لشکر او کار را بر تو مشکل جلوه مى ‏دهند. و اگر خداى نخواسته در وقت محاسبه دیدى سستى و فتورى شده در شرطى که کردى، از خداى تعالى معذرت بخواه و بنا بگذار که فردا مردانه به عمل شرط قیام کنى. و به این حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفیق و سعادت را بر روى تو باز کند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند. (امام خمینی، شرح چهل‏ حدیث، 10)

اگر بخواهیم برای همه مراحل  مثال بزنیم باید گفت: انسان با خود شرط می‌کند که نماز‌هایش را اول وقت بخواند (مشارطه). و در طول روز مواظب و مراقب خود است تا مبادا نماز‌هایش از اول وقت، به تاخیر بی‌افتد.(مراقبه). هنگام شب و قبل از خواب، خود را محاسبه می‌کند تا ببینید آیا امروز نماز‌هایم را اول وقت به جا آوردم یا نه (محاسبه). در صورتی که این کار را به نحو احسن انجام داده، خدا را شکر می‌کند و برای فردا، همان شرط و شرط های دیگر را می‌کند و اگر اعمال را به شکلی که شرط کرده بود انجام نداد، خود را عتاب و عقاب می‌کند و مثلا هزار تومان،‌ صدقه می‌دهد و ...

در حالات فقیه بزرگ شیعه، مرحوم آیت اللَّه بروجردى (ره) نقل شده که هرگاه در درس، عصبانى مى ‏شد، بلافاصله پشیمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مى ‏آمد، و طبق نذرى که داشت، فرداى آن روز را براى جبران این کار، روزه مى ‏گرفت؛ و به این ترتیب، خود را در برابر این کار، معاقبه مى ‏فرمود. (نک: مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج1 ص 264)

باید حواسمان باشد در تمام مراحل بالا شیطان را الگو خود قرار دهیم. او اندک اندک ما را گمراه میکند ما نیز باید اندک اندک حرکت کنیم نه اینکه کاری کنیم که در همان ابتدای مسیر متوقف و پشیمان شویم 

عذاب پس از اتمام حجت

سوره ۲۶ الشعراء

﴿۲۰۰﴾ كَذَلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ

(آري) اين گونه قرآن را در دلهاي مجرمان وارد مي‏كنيم.

ما اين كوثر را داديم هيچ قلبي نيست كه اين حرفها نرفته باشد و عذاب شده باشد چون ﴿ لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ: تا آنها كه هلاك (و گمراه) مي‏شوند از روي اتمام حجت باشد، و آنها كه زنده مي‏شوند (و هدايت مي‏يابند) از روي دليل روشن باشد﴾ فرمود ما در قلب مجرمين اين حرفها را راه داديم منتها اينها بالا آوردند

 در سورهٴ مباركهٴ «حجر» مشابه اين مبسوطاً گذشت آنجا با تعبير ﴿نَسْلُكُهُ﴾ كه فعل مضارع است ياد شده است فرمود:

 كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۲﴾

ما این گونه [که قابل فهمیدن باشد] قرآن را وارد قلوب بدکاران می کنیم.

 اين سنّت ماست ما هيچ كسي را بدون حجّت بالغه عذاب نمي‌كنيم ما اين را برديم در دلهاي اينها فرمود دليل عقلي داريم (يك) دليل نقلي داريم (دو)؛ دليل عقلي داريم براي اينكه تحدّي كرديم معجزه ثابت شد, دليل نقلي داريم براي اينكه علماي بني‌اسرائيل آمدند گواهي دادند كه حقانيّت اسلام در كتابهاي آسماني آمده ما اين حرفها را به دلهاي آنها رسانديم حجّت ما بالغ شد اما ﴿قَسَت قُلوبُهُم قلبهاي آنها قساوت پيدا كرد﴾[1]

 

 

 

 سوره ۲۶ الشعراء

﴿۲۰۸﴾ وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنْذِرُونَ

ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

 اگر ما كساني را به هلاكت محكوم كرديم عادلانه است ظالمانه نيست بعد از قيام حجّت است صِرف فرستادن كافي نيست تا حرف ما به گوش مردم نرسد و به جان آنها فرو نرود كه آ‌نها خوب درك بكنند ما كسي را عذاب نمي‌كنيم چون ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ﴾ اگر كسي كافرِ مستضعف باشد كسي نشنيده يا شنيده و نفهميده, حجّت الهي بر او بالغ نيست ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[12] ما بعد از اينكه انبيا و اوليا و معصومين را فرستاديم بعد از اينكه اينها علما را از طرف خودشان فرستادند حرف دين به مردم رسيد از آن به بعد اگر مردم به سوء اختيار خود اين حرفها را رد كردند جا براي تنبيه است فرمود اين اصل كلي است كه ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ﴾ منظور انذار هم در بحثهاي قبل گذشت بالأخره يا خود پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) است يا امام معصوم است يا عالمان دين كه از طرف اينها مي‌روند چون مستحضريد براي هر منطقه, براي هر شهر و روستا, براي هر خانه و اهل خانه يك پيغمبر و يك امام معصوم(عليهم السلام) كه نيست اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا: شايسته نيست، مؤ منان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. ﴾[13] اين ﴿لِيُنذِرُوا﴾ يكي از مصاديق مُنذرون خواهد بود همان كاري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌كند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[14] عالمان دين از طرف آن حضرت با حفظ مراحل علم و عدلشان مي‌كنند.

 اگر از طرف دين, عالمان دين, مطلبي به كسي رسيد و حجّت الهي بالغ شد و آن شخص به سوء اختيار خود نپذيرفت مي‌شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ فرمود ما هيچ طايفه‌اي را هيچ ملّتي را هيچ شهر و روستايي را هلاك نمي‌كنيم مگر اينكه انذار به حدّ نصاب برسد.