بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ﴿۲۶﴾

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ﴿۲۶﴾

ولي آنها در آن روز تسليم قدرت خداوندند. (۲۶)

بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند و هـيـچـگـونـه قـدرت اظـهـار وجـود تـا چـه رسـد بـه مـخـالفـت نـدارنـد.

﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾ آن روز همه نه تنها تسليم‌ هستند, بلکه «مستسلِم» می باشند كه اين مبالغه در در سِلم و خضوع است؛ در دنيا مبالغه در «مسخره» بود كه فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾، اما اين‌جا مبالغه در انقياد (گردن نهادن) است که فرمود: ﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾

 ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25)

ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25)

شما چرا از هم ياري نمي‏طلبيد. (۲۵)

بـه هر حال اين دوزخيان بينوا هنگامى كه به مسير جهنم هدايت مى شوند دستشان از همه جا بريده و كوتاه مى گردد، به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديد، و از يكديگر كمك مى گرفتيد چرا در اينجا از هم يارى نمى طلبيد؟! (ما لكم لا تناصرون)

آرى تـمـام تـكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته اسـت، نـه از يـكـديـگـر مـى تـوانـيـد كـمـك بـگيريد، و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند، كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.

مـى گويند ابوجهل روز بدر صدا زد نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِر: ما همگى به يارى هم بر مسلمانان پـيـروز خـواهـيـم شـد كه قرآن مجيد سخن او را در آيه 44 سوره قمر بازگو كرده است ام يـقـولون نـحـن جـمـيـع مـنـتـصـر

سوره ۵۴: القمر

أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ ﴿۴۴﴾

يا مي‏گويند: ما جماعتي متحد و نيرومند و پيروزيم؟ (۴۴)

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ ﴿۴۵﴾

(ولي بدانند) جمعشان به زودي شكست مي‏خورد و پا به فرار مي‏گذارند. (۴۵)

بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَالسَّاعَةُ أَدْهَى وَأَمَرُّ ﴿۴۶﴾

(علاوه بر اين) رستاخيز موعد آنها است و مجازات قيامت هولناكتر و تلختر است. (۴۶)

ولى در قـيـامـت از ابـوجـهـل هـا و ابوجهل صفتان سؤال مى شود چرا به يارى هم قيام نمى كنيد؟ اما آنها پاسخى براى اين سؤ ال ندارند و جز سكوت ذلت بار كارى انجام نمى دهند.

تحقير و تعذيب بودن سؤال از علت عدم ياري يکديگر

بخشي از آن اموري كه مورد مسئوليت (سؤال) است، اين است كه مي‌گويند: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ شما در دنيا كه بوديد «الكُفر ملِّة واحِدة»[27]همه به فكر كمك يكديگر بوديد، هر كدامتان مشكل داشتيد عدّه‌اي به نصرت شما برمي‌خاستند الآن چطور است كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ﴾،[28]چرا «تناصر» نداريد؟

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=80&ayat=33&user=far&lang=far&tran=2

چرا يكديگر را ياري نمي‌كنيد؟! اين سؤال تقريباً يك نحوه تعذيب است؛ اينها از قبر تا دوزخ بروند در همه اين مقاطع رنج مي‌برند، چون حرفي براي گفتن ندارند ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[29]هم كه هست. از اين سؤال‌ها معلوم مي‌شود كه يك نحوه تحقير و تعذيبي است كه فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ در حالي كه خوار و كوچك خواهيد بود﴾؛ «داخر» يعني «صاغر»، يعني ذليل، يعني فرومايه، با اين وضع مي‌آييد. در اين‌جا حالا كه اينها را دارند مي‌برند، از آنها سؤال مي‌كند ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ چرا كمك يكديگر نيستيد؟ شما همه ازواجتان كه اينجا جمع هستيد؟! در دنيا كه «الكُفر ملِّة واحِدة» هركدام مشكلي داشتند مشكل آنها را ديگري سعي مي‌كرد حل كند، اما الآن چطور اين‌طور نيستيد و از هيچ كدامتان كاري ساخته نيست؟

… در قيامت روز جمع است نه روز اجتماع, درست است كه در سوره مباركه «واقعه» فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ بگو در حقيقت اولين و آخرين ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي‌ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند.[30]و در سوره مباركه «هود» هم فرمود: ﴿يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ همان روزي است كه مردم در آن جمع مي‏شوند، و روزي كه همه آنرا مشاهده مي‏كنند﴾،[31] جمع است؛ ولي زندگي اجتماعي نيست و هيچ كسي مشكل ديگري را نمي‌تواند حل كند، اگر با هم بودند معناي آن اين نيست كه زندگي اجتماعي هم دارند كه از آنها حلّ مشكل ديگري ساخته است همه‌شان بي هم هستند; لذا مؤمن در آن صحنه و ساهره قيامت فضاي روشني دارد، جاي خودش را مي‌بيند، راه خودش را مي‌بيند و هر جا هم بخواهد برود روشن و مشخص است، آن كافري كه كنارش ايستاده است جايش تاريك است، چون نور آن‌جا كه از شمس و قمر نيست، بساط شمس و قمر برچيده مي‌شود ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود[32]شد، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ و در آن هنگام كه ستارگان بيفروغ شوند[33]شد؛ نور را انسان با خودش مي‌برد، چون با خودش مي‌برد؛ لذا ذيل و فضاي مومن روشن است، اما كافري كه كنار او ايستاده جاي پاي خودش را هم نمي‌بيند. بنابراين زندگي قيامت جمعي است؛ ولي اجتماعي نيست؛ لذا اصلاً تناصر مطرح نيست.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=57&ayat=10&user=far&lang=far&tran=2

سؤال از علت عدم نصرت با توجه به ناصر بودن در دنيا

اما آنچه در سوره مباركه «صافات» محلّ بحث است اين است: از آنها سؤال مي‌كنند كه شما در دنيا هميشه به فكر يكديگر بوديد؛ شعار رسمي جاهليت اين بود «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً» به فكر برادرت, به فكر قبيله‌ات, به فكر باندت, به فكر حزبت, به فكر هم‌فكرت باش چه ظالم چه مظلوم, اين شعار رسمي جاهليّت بود «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً». وقتي اسلام آمد وجود مبارك حضرت اين شعار رسمی را به دو صورت تغيير داد و فرمود نگوييد «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً»، بلکه بگوييد «انْصُرْ المَظلُوم سَواءٌ كَانَ أخَاكَ أَوْ غيرِ أخَاك»؛ به داد مظلوم برسيد چه برادرتان باشد و چه برادرتان نباشد و اگر خواستيد همين شعار را بدهيد بگوييد «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً»[15]معنايش را عوض كنيد؛ يعني به فكر برادرت باش برادرت را كمك كن؛ برادرت, هم‌حزبت, هم قبيله‌ات را كمك كن اگر مظلوم است به داد او برس و اگر ظالم است دستش را بگير كه ظلم نكند، اين كمك به اوست. اين‌طور پيغمبر شعار را عوض كرد، فرمود يا الفاظتان را عوض كنيد يا معاني را عوض كنيد يا بگوييد «انْصُرْ المَظلُوم» چه برادر چه غير برادر, يا بگوييد «انْصُرْ أَخَاك» برادرت را كمك كن، اگر مظلوم است دستگيري كن و اگر ظالم است دستش را بگير كه ظلم نكند «أحد الأمرين» را وجود مبارك پيغمبر دستور داد كه انجام دهيد. اين‌جا فرمود: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾.

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴿۲۴﴾

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴿۲۴﴾

آنها را متوقف سازيد كه بايد بازپرسي شوند. (۲۴)

در ادامـه اين سخن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند (وقفوهم انهم مسئولون ).

آرى آنها بايد متوقف گردند و به سؤ الات مختلف پاسخ گويند.

اما از آنها پيرامون چه چيز سؤ ال مى شود؟

بعضى گفته اند از بدعتهائى كه گذارده اند.

بعضى ديگر گفته اند: از اعمال زشت و خطاهايشان .

بعضى افزوده اند: از توحيد و لا اله الا الله .

بـعـضـى گـفـتـه انـد از نـعـمـتـهـا: از جـوانـى ، تـنـدرسـتـى ، عـمـر، مال و مانند اينها.

و در روايـت مـعـروفـى كـه از طـرق اهـل سـنـت و شـيـعـه نـقـل شـده آمـده اسـت كـه از ولايـت عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال مى شود.

البـتـه ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، چـرا كـه در آن روز از هـمـه چـيـز سـؤ ال مـى شـود، از عقائد، از توحيد، و ولايت ، از گفتار و كردار، و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است .

در ايـنـجـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه نخست آنها را به سوى راه دوزخ مى برند و سپس آنها را براى بازپرسى متوقف مى سازند؟

آيا نبايد بازپرسى و دادرسى مقدم بر اين كار صورت گيرد؟

اين سؤ ال را از دو طريق مى توان پاسخ گفت :

نـخـسـت ايـنـكـه جـهـنـمـى بـودن ايـن گـروه بـر هـمـه واضـح اسـت، حـتى بر خودشان، و بـازپـرسـى و سـؤال بـراى ايـن است كه حد و حدود و ميزان جرمشان را براى آنها روشن سازد.

ديـگـر ايـنـكـه اين سؤ الها براى داورى نيست، بلكه يكنوع سرزنش و مجازات روانى مى باشد.

البـتـه ايـنـهـا هـمـه در صورتى است كه سؤ الات مربوط به آنچه در بالا آورديم بوده بـاشـد امـا اگـر مـربـوط بـه آيـه بـعـد بـاشـد كـه از آنـهـا سـؤ ال مـى شـود چـرا به يارى هم بر نمى خيزند در اينصورت هيچ مشكلى در آيه باقى نمى مـانـد، ولى ايـن تـفـسـيـر بـا روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده سازگار نيست مگر اينكه اين سؤ ال نيز جزئى از سؤ الات مختلفى مى باشد كه از آنها صورت مى گيرد …

نكته‌ها:

‏۱- از ولايت علی (ع) نيز سؤال می‌شود

‏به طوری كه قبلا هم اشاره كرديم روايات متعددی در منابع شيعه و اهل سنت در تفسير آيه" وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌" وارد شده كه نشان می‌دهد از جمله مسائلی كه آن روز از مجرمان سؤال می‌شود ولايت امير مؤمنان علی ع است.

‏شيخ طوسی در" امالی" از" انس بن مالك" از پيغمبر گرامی اسلام ص نقل می‌كند:"

‏اذا كان يوم القيامه و نصب الصراط علی جهنم لم يجز عليه الا من معه جواز فيه ولاية علی بن ابی طالب، و ذلك قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌ يعنی عن ولاية علی بن ابی طالب (ع):

‏" هنگامی كه روز قيامت می‌شود و صراط بر روی جهنم نصب می‌گردد هيچكس نمی‌تواند از روی آن‌ عبور كند مگر اينكه جوازی در دست داشته باشد كه در آن ولايت علی ع باشد و اين همان است كه خداوند می‌گويد: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌۴.

‏در بسياری از كتب اهل سنت نيز تفسير اين آيه به سؤال شدن از ولايت علی بن ابی طالب ع، از ابن عباس و ابو سعيد خدری، از پيغمبر گرامی اسلام ص نقل شده است، از جمله كسانی كه اين حديث را نقل كرده‌اند اين دانشمندان هستند:

‏" ابن حجر هيثمی" در صواعق المحرقه (صفحه ۱۴۷).

‏" عبد الرزاق حنبلی" (طبق نقل كشف الغمه صفحه ۹۲).

‏علامه" سبط ابن جوزی" در تذكره (صفحه ۲۱).

‏" آلوسی" در روح المعانی ذيل آيه مورد بحث.

‏" ابو نعيم اصفهانی" (طبق نقل كفاية الخصال صفحه ۳۶۰).

‏و گروهی ديگر۵.

‏البته همانگونه كه بارها گفته‌ايم اين گونه روايات مفهوم گسترده آيات را محدود نمی‌سازد، بلكه در حقيقت مصداقهای روشن آيات را منعكس می‌كند، بنابراين هيچ مانعی ندارد كه سؤال از همه عقائد شود، ولی از آنجا كه مساله ولايت موقعيت خاصی در بحث عقائد دارد بالخصوص روی آن تكيه شده است.

‏اين نكته نيز شايان توجه است كه ولايت به معنی يك دوستی ساده و يا اعتقاد خشك نيست، بلكه هدف قبول رهبری علی ع در مسائل اعتقادی و عملی و اخلاقی و اجتماعی بعد از پيغمبر گرامی اسلام ص است، مسائلی كه نمونه‌هايی از آن در خطبه‌های غرای نهج البلاغه و كلمات منقول از آن حضرت ع منعكس است، مسائلی كه ايمان به آن و هماهنگ ساختن اعمال با آنها وسيله مؤثری برای خروج از صف دوزخيان و قرار گرفتن در صراط مستقيم پروردگار است.

https://www.instagram.com/reel/DKpd5AJCXv9/

https://www.aparat.com/v/g359og6

… مراد از سـوال در (وقفوهم انهم مسؤولون) سـوال از چيست ؟

و در اينكه از چه چيز بازخواست مى شوند، كلمات مفسرين مختلف است… و اين وجوه بر فرض كه درست باشد، هر يك به يكى از مصاديق اشاره دارند، نه اينكه مـنـحـصـرا از فـلان چـيـز بـازخـواسـت خـواهـنـد كـرد، و از سـياق برمى آيد كه مطلب مورد بـازخـواسـت هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه جـمـله (مـا لكـم لا تـنـاصـرون) مـشـتـمـل بـر آن اسـت، مى فرمايد: (شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى دهيد، همان طـور كـه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسيدن، از يكديگر كمك مى گرفتيد)؟

سرّ امر به توقف بعد از راهنمايي سه گروه به سوي جهنم

عمده آن است كه در وسط دارد که اينها را نگه داريد. حالا شما اينها را به طرف جهنم مي‌بريد و بعد مي‌فرماييد: ﴿وَقِفُوهُمْ﴾

«قِف»؛ يعني نگه داريد, «قف» نه يعني بايست؛ يعني نگهش دار ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾.

شما كه مي‌گوييد اينها به طرف جهنم مي‌روند، به طرف جهنم رفتن بايد بعد از سؤال و جواب و مختوم شدن پرونده باشد، شما الآن اينها را در ايست و بازرسي نگه می داريد براي چيست؟ فرمود ما نمي‌گوييم اينها را به جهنم ببريد، بلکه مي‌گوييم به راه جهنم ببريد و راه جهنم مواقف فراواني دارد، ايستگاه‌هاي بازرسي فراواني دارد که يك جا از صِله رَحِم سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط خانوادگي سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط اجتماعي سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط سياسی سؤال مي‌كنند، يك جا از روابط عبادي سؤال مي‌كنند. اين موقف‌ها كه مواقف قيامت متعدّد است و گفتند پنجاه موقف است، اينها متعدّدند و در همين راه‌ هستند. فرمود اينها كه از قبر درآمدند اينها را به طرف جهنم ببريد؛ به طرف جهنم, ايستگاه‌هاي فراواني دارد و در هر جايي هم يك سؤال مخصوصي دارد، يك عدّه را ﴿فَاهْدُوهُمْ﴾ «الي صراط الجنّة» است و يك طرف هم «الي صراط الجحيم» است. درباره شيطان دارد:

سوره ۲۲: الحج

كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ﴿۴﴾

بر او نوشته شده كه هر كس ولايتش را بر گردن نهد بطور مسلم گمراهش ‍ مي‏سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مي‏كند. (۴)

اینجا هم صحبت از ولایت هست, که ولایت شیطان در برابر ولایت ائمه هست. ما حتما یا تحت ولایت شیطان هستیم یا تحت ولایت خدا و ائمه.

سوره ۵: المائدة

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ﴿۵۵﴾

سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده‏ اند و نماز را بر پا مي‏دارند و در حال ركوع زكات مي‏پردازند. (۵۵)

بنابراين جمع اين دو مطلب به اين است كه اينها وقتي از قبر در آمدند اين سه گروه را جمع مي‌كنند; يعني ظالمان و اصناف اينها و همكاران اينها ولو در گناه عام شريك باشند، نه گناه خاص و همچنين اصنام و اوثان را، اينها را كه جمع كردند، اينها را به طرف جهنم ببريد. در صراط جهنم, موقف‌ها وايست بازرسي‌ها فراوان هست که اينها را اين وسط‌ها، چندين جا براي سؤال كردن نگه مي‌دارند.

پرسش: موقف مگر مشترک بين راه جهنم و بهشت نيست؟

پاسخ: نه, بهشتي‌ها يك مواقف خاصي دارند، جهنمي‌ها يك راه خاصي دارند، اينها صراط و جايشان دوتاست.﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ جدا شويد امروز اي گنهكاران![25]وقتي كه جدا شدند يكي به آن طرف مي‌رود و يكي به اين طرف مي‌رود، براي آنها هم در هر جايي يك ايست بازرسي هست و سؤالات خاص است، براي اينها هم يك سؤالات مخصوصي.

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ:

بر چه چيزي مسئول‌ می باشند؟ از همان كه در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد﴾؛[26]اعمالي كه انجام دادند از آنها سؤال مي‌كنند.

---

حالا اين پنجاه هزار سال كه فرمود: ﴿خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾؛[7] اين روايت هم به مناسبت‌هاي گوناگون چندين بار ذكر شد؛ شخصی سؤال مي‌كند اينكه شما اين آيه را قرائت كرديد ﴿خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ پنجاه هزار سال

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=ara&sura=70&ayat=4&user=far&tran=

«مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» چه روز طولاني است كه يك روز پنجاه هزار سال است؟ آن هم تازه روشن نيست که اين سال‌هاي دنياست كه 365 روز است يا سال آخرت است كه هر روز آن هزار سال است. فرمود اين پنجاه هزار سال درست است که طولاني است; اما «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست، براي مؤمن «أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلاةٍ مَكْتُوبَةٍ سبک‌تر بر او از یک نماز واجب است.» است. يك مؤمن يك نماز چهار ركعتي را بخواهد بخواند، چقدر وقت صرف مي‌كند؟ حداكثر ده دقيقه يا يك ربع, فرمود اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه يك نماز چهار ركعتي است، «صَلاةٍ مَكْتُوبَة» است.[8] بنابراين نسبت به گيرنده تدريج است. اين كسي كه تمام كارهايش را در دنيا انجام داد وجهي ندارد که در ساهره قيامت معطّل شود، اما اينكه ديگران را معطّل كرده، خودش بيراهه رفته و راه ديگران را بسته او را نگه مي‌دارند.

مسئول بودن همه انسان‌ها در مواقف قيامت

… اين پنجاه هزار سال مواقف فراواني دارد؛ در برخي از مواقف فرمود که ما از همه سؤال مي‌كنيم. در سوره مباركه «اعراف» گذشت كه در آن روز كسي نيست زير سؤال نباشد؛ آيه شش سوره مباركه «اعراف» اين بود ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ بطور قطع از كساني كه پيامبران را به سوي آنها فرستاديم سؤال خواهيم كرد و از پيامبران (نيز) سؤال مي‏كنيم.﴾؛ما هم از انبيا سؤال مي‌كنيم و هم از امت‌ها سؤال مي‌كنيم،

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=5&ayat=116&user=far&lang=far&tran=2

هيچ كس نيست كه مسئول نباشد; منتها انبيا مظهر «سريع‌الحساب» هستند و حسابشان زود رسيدگي مي‌شود «كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ»[9]هستند، اينها طوري هستند كه گويا حساب و كتابي در كار نيست …

اقسام سه‌گانه سؤال و توبيخي بودن آن در قيامت

سؤال هم مستحضريد که سه قِسم است: يك قسم سؤال استفهامي است كه در قيامت مطرح نيست, يك قسم سؤال استعطايي است كه از طرف خداي سبحان نيست, يك قسم سؤال توبيخي است؛

مثلاً مي‌گويند فلان وزير زير سؤال رفته و مجلس از فلان وزير سؤال مي‌كند، مانند اين سؤال استفهامي كه شاگرد از معلم مي‌كند كه نيست, سؤال استعطايي كه ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از فضل (و رحمت و بركت) خدا بخواهيد[11] كه نيست, سؤالي است كه چرا اين كار را كردي؟ يا چرا اين كار را نكردي؟ سؤال استعتابي است؛ يعني سرزنش كردن ...

چگونگي جمع دو طايفه از آيات دال بر سؤال و عدم آن در قيامت

… مواقف قيامت زياد است در يك موقف سؤال, سؤال عمومي است. در همين سوره مباركه «صافات» فرمود اينها را براي سؤال نگه داريد … ما مي‌خواهيم سؤال كنيم که آن وقت سؤال و جواب را هم اين‌جا ذكر مي‌كند. در بعضي از بخش‌هاي مثل سوره مباركه «الرحمن» فرمود آن‌جا جاي سؤال نيست و در قيامت ما از كسي سؤال نمي‌كنيم،

فَيَوْمَئِذٍ لَا يُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ ﴿۳۹﴾

در آن روز هيچكس از انس و جن از گناهش سؤ ال نمي‏شود. (۳۹)

اين كدام موقف است كه سؤال نمي‌كنيم؟ آن موقفي است كه از موقف سؤال گذشته است؛ در موقف سؤال عدّه‌اي جواب مي‌دهند و عدّه‌اي جواب نمي‌دهند؛ يعني نمي‌توانند جواب دهند و اينها كه نمي‌توانند جواب دهند، آثار مجرميّت بر پيشاني اينها ظهور مي‌كند؛ برهان مسئله هم در همان سوره مباركه «الرحمن» مطرح است. … چرا سؤال نمي‌كنيد؟ شما كه فرموديد: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾؛ ما از انبيا سؤال مي‌كنيم، از اُممشان سؤال مي‌كنيم و هيچ كسي نيست كه زير سؤال نرود، چطور اين‌جا سؤال نمي‌كنيم؟ فرمودند اين براي بعد از آن موقف است، ما در موقف قبل سؤال كرديم و كساني كه محكوم شدند آثار محكوميّت روي پيشاني اينها هست، اين موقف ديگر جا براي سؤال نيست، چرا سؤال نمي‌كنيم؟ براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‌ وَ الْأَقْدامِ﴾[12]

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۴۰﴾

پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‏كنيد؟ (۴۰)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ ﴿۴۱﴾

بلكه مجرمان با قيافه‏ هايشان شناخته مي‏شوند، و آنگاه آنها را با موهاي پيش سر، و پاهايشان، مي‏گيرند (و به دوزخ مي‏افكنند). (۴۱)

ما در موقف قبر سؤال كرديم و اينها كه تبهكار و مجرم هستند وضع آنها روشن شد که در پيشاني‌ و پاهاي آنها هم علامت هست، بعضي‌ها به صورت حيوان در مي‌آيند؛ حالا از اين شخصي كه به صورت گرگ درآمده، شما چه چيزي سؤال می كنيد؟ معلوم است که درنده بود؛ از آن كسي كه به صورت خنزير درآمده، الآن چه چيزي مي‌خواهي سؤال كني؟ اين شخص معلوم است گرفتار شهوت بود. اين‌جا جاي سؤال نيست، سؤال در موقف قبل بود؛ سؤال كرديم بعضي‌ها جواب خوب دادند و بعضي‌ها نتوانستند جواب بدهند و آنها كه نتوانستند جواب دهند مجرم شناخته شدند، آنها كه مجرم شناخته شدند برابر جرمشان مجسم شدند؛ پيشاني‌شان معلوم است, پاهايشان معلوم است ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‌ وَ الْأَقْدامِ﴾،بنابراين ما از چه چيزي سؤال كنيم؟ اين‌جا جاي سؤال نيست.

مرحله نهايي سؤالي است كه فقط براي داغ كردن و سرزنش كردن است، اينها كه حالا مي‌خواهند وارد جهنم شوند؛ يعنی همين گروهي كه همه مواقف را گذراندند، اين پنجاه موقف را گذراندند، پنجاه هزار سال را گذراندند، حالا مي‌خواهند وارد جهنم شوند؛ فرشته‌هايي كه متصدّي و مسئولان جهنم هستند «خزنة النار» هستند اينها سؤال مي‌كنند که اين سؤال هم سؤال استفهامي نيست, سؤال استعطايي نيست, سؤال استعتابي است؛ يعني سرزنش كردن است، مي‌گويند: ﴿سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾،[13]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=67&ayat=6&user=far&lang=far&tran=2

اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ معنايش اين نيست كه مگر پيغمبر با شما سخن نگفت يا امام با شما سخن نگفت؛ مگر در زمان پيغمبر و امام آن ذوات قدسي با تك تك افراد تماس مي‌گرفتند؟ به درب خانه‌ مردم مي‌رفتند؟ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ يعني مگر عالِم محلّتان در اين مسجد در اين حسينيه، در اين سقاخانه، اين پيش‌نماز محل, امام جمعه, امام جماعت اين حرف‌ها را براي شما گفت يا نگفت؟!

مقصود از «نذير» و شمول آ‌ن بر مبلّغان ديني

«نذير» همين‌ها هستند. اينكه در سوره مباركه «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا﴾[14]

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ﴿۱۲۲﴾

شايسته نيست، مؤمنان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند (و طايفه‏ اي بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. (۱۲۲)

يعني همين, وگرنه از مردم مگر سؤال مي‌كنند كه پيغمبر به شما نگفت؟! اينكه پيغمبر و امام(عليهما السلام) را نديد. در همان زماني كه پيغمبر و امام(عليهما السلام) زنده بودند مردم با آنها تماس نداشتند، الاّ آحادی كه در آ‌ن شهر زندگي مي‌كردند وگرنه افراد دوردست كه امام را نمي‌ديدند, پيغمبر را نمي‌ديدند. منظور از اين «نذير» اعم از امام و پيغمبر, عالمان دين, مبلّغان الهي, سفيران وحي, سفيران هجرت, طرح هجرت و همين‌ها هستند، اينها مي‌روند احكام الهي را به مردم مي‌گويند؛ مي‌گويند خدا چنين فرمود, پيغمبر چنين فرمود, امام چنين فرمود اين شخص مي‌شود نذير. فرشته‌هاي جهنم به اين جهنمي‌هايي كه حالا مي‌خواهند وارد شوند مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾. اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ كه فرشتگان جهنم به عنوان نقد و اعتراض مي‌گويند، از همين قبيل است. در سوره مباركه «ملك» آيه نُه به بعد اين است ﴿إِذا أُلْقُوا فيها سَمِعُوا لَها شَهيقاً وَ هِيَ تَفُورُ ٭ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ مگر شما در فلان شهر, در فلان روز پاي فلان منبر نبودي و فلان عالم اين حرف را نزد؟ اين مي‌شود حجّت بالغه (دلیل و برهان کامل)، وگرنه «نذير» به معناي امام و پيغمبر(عليهما السلام) براي گروه اندكي حاصل شده است، همه كه سلمان و اباذر نبودند كه خدمت امام و پيغمبر(عليهما السلام) برسند، فرمود حجّت خدا وقتي بر شما بالغ شد، راه اين است.

مي‌بينيد يك روحاني, يك پيش‌نماز, يك واعظ, يك سخنران به چنين جايي مي‌رسد؛ اين كم مقامي نيست كه فرشته‌هاي الهي در قيامت به سخن او احتجاج كنند و بگويند مگر فلان عالِم از حوزه نيامد در محلّ شما اين سخنراني را نكرد و اين آيه را براي شما نخواند؟! آدم مي‌تواند به جايي برسد كه فرشته به حرف او استدلال كند، اين كم مقامي نيست. حالا كه گفته شد علما ورثه انبيا هستند و آ‌ن معارف را دارند، آن هم درجات خاصّ خودش را دارد؛ ولي بالأخره انسان مي‌تواند كاري كند كه عدّه‌اي به جهنم نروند و اگر ـ خداي ناكرده ـ حرف اين سخنران را, حرف امام جماعت را, حرف امام جمعه را, حرف آن آقا كه كتابي نوشته, موعظه‌اي كرده يا در دبيرستان بود يا در دانشگاه بود يا طرح هجرت بود يا سفيران هدايت بود، هر چه بود فرشته‌ها به حرف او استدلال می كنند و می گويند فلان عالِم كه در محل شما، در مدرسه شما و در دانشگاه شما آمده اين حرف را زد اين حرف‌ها, حرف‌هاي الهي بود، چرا گوش نداديد؟ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ كه در سوره مباركه «ملك» است همين است.

احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ﴿۲۲﴾ مِنْ دُونِ اللَّهِ ...﴿۲۳﴾

احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ﴿۲۲﴾ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ ﴿۲۳﴾

(در اين هنگام به فرشتگان دستور داده مي‏شود) ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مي‏پرستيدند … (۲۲) (آري آنچه را) جز خدا مي‏پرستيدند جمع كنيد و به سوي راه دوزخ هدايتشان نمائيد. (۲۳)

سپس خداوند به فرشتگانى كه مامور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد: ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد …

آرى آنچه را جز خدا مى پرستيدند حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد! …

احـشـروا از مـاده حـشر به گفته راغب در مفردات به معنى خارج كردن گروهى از مقر خود و گسيل داشتن آنها به ميدان جنگ و مانند آن است.

اين واژه در بسيارى از موارد به معنى جمع كردن نيز آمده است .

بـه هـر حـال ايـن سـخـن يا از ناحيه خداوند است، و يا از سوى گروهى از فرشتگان به گروه ديگرى كه مامور گردآورى و حركت دادن مجرمان به دوزخند، و نتيجه يكى است .

ازواج در اينجا يا اشاره به همسران مجرم و بت پرست آنها است، و يـا هـمفكران و همكاران و همشكلان آنها، زيرا اين كلمه به هر دو معنى آمده است، چنانكه در سوره واقعه آيه 7 مى خوانيم وَكُنْتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً: شما روز قيامت به سه گروه تقسيم مى شويد.

بـنـابـرايـن مـشـركان، با مشركان، و بدكاران و تاريك دلان، با اشباه و نظائر خود در صفوفى به سوى جهنم گسيل مى شوند.

و يـا ايـنـكـه مـنـظـور شـيـاطـيـنـى اسـت كـه هـم شـكـل و هـم عمل آنها بودند.

در عين حال اين معانى سه گانه با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

جـمـله مـا كانوا يعبدون اشاره به معبودهاى مشركان اعم از بتها و شياطين و انسانهاى جبارى هـمـچـون فـراعـنـه و نـمرودان است، و تعبير به به ما كانوا يعبدون (چيزهائى را كه مى پـرسـتـيـدنـد) مـمكن است به خاطر اين باشد كه اغلب معبودهاى آنها موجودات بيجان و غير عاقل بوده ، و اين تعبير به اصطلاح به خاطر تغليب است.

جـحـيم به معنى دوزخ از ماده جحمه (بر وزن ضربه) به معنى شدت برافروختگى آتش گرفته شده است .

جـالب اينكه تعبير مى كند آنها را به صراط جحيم هدايت كنيد، چه عبارت عجيبى؟ يك روز بـه سوى صراط مستقيم هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند، اما امروز بايد به صراط جحيم هـدايـت شـونـد و مجبورند بپذيرند! اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.

ايـن كـلامـى اسـت از خـداى تعالى به ملائكه، و معنايش اين است كه: ما به ملائكه گفتيم ايشان را محشور كنيد.

بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه كلامى است از ملائكه كه به يكديگر مى گويند.

و كلمه (حشر) - به طورى كه راغب گفته - به معناى اين است كه جماعتى از مقرشان به زور اخراج شوند تا به سوى جنگ و امثال آن روانه گردند.

…. تعبير به ماضى در كلمه (ظلموا) وصف را افاده مى كند و منظور از آن كسانى است كه داراى صـفـت ظـلم هستند، نه كسانى كه - و لو يك بار - مرتكب ظلم شده باشند، همچنان كـه اگـر كـسـى بـپرسد: فلانى در زندگى اش چه كرد؟ و شما در پاسخ بگويى ظلم كـرد. اين پاسخ شما هر چند فعل ماضى است، ولى فايده وصف را مى دهد و در كلام خداى تـعـالى از اينگونه تعبيرها بسيار است، مانند آيه (وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا و كساني كه تقواي الهي پيشه كردند گروه گروه به سوي بهشت برده مي‏شوند و آيه وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا و كساني كه كافر شدند گروه گروه به سوي جهنم رانده مي‏شوند و آيه لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ كساني كه نيكي كردند، پاداش نيك و زياده بر آن دارند) (كه در آيـه اول كـلمـه (اتـقوا) و در دومى كلمه (كفروا) و در سومى كلمه (أَحْسَنُوا) هر سـه فـعـل مـاضـى اسـت، ولى معناى وصف را افاده مى كند، و منظور كسانى است كه داراى صفت تقوى و يا كفر و يا احسان هستند، نه كسانى كه يك بار و دو بار تقوى يا كفر و يا احسان از ايشان سرزده باشد).

ظـاهـر از جـمـله (وَ أَزْوَاجَهُمْ) اين است كه مراد از (ازواج) قرين هاى شيطانى ايشان بـاشـد، چـون بـه حـكم آيه :

سوره ۴۳: الزخرف

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿۳۶﴾

هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني را به سراغ او مي‏فرستيم و همواره قرين او باشد. (۳۶)

وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿۳۷﴾

و آنها (شياطين) اين گروه را از راه خدا باز مي‏دارند، در حالي كه گمان مي‏كنند هدايت يافتگان حقيقي آنها هستند. (۳۷)

حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ ﴿۳۸﴾

تا زماني كه نزد ما حاضر شود مي‏گويد: ايكاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشيني هستي تو! (۳۸)

كسانى كه از ياد خدا اعراض مى كنند قرينى از شيطان دارند.

بـعـضـى از مفسرين گفته اند: (مراد از (ازواج) اشباه و نظائر ايشان است، مى خواهد بـفـرمـايـد: هـركـسـى بـا نـظـيـر خـود محشور مى شود، اشخاص زناكار، با زناكاران، و اشخاص شرابخوار با شرابخواران محشور مى گردند).

ليـكـن ايـن تـفسير صحيح نيست، چون لازمه آن اين است كه مراد از (الّذين ظلموا) طايفه خـاصـى از اهـل هـر مـعـصـيـت بـاشـد و حـال آنكه عبارت آيه با آن نمى سازد علاوه بر اين ذيل آيه شريفه هم كه سخن از معبودهاى باطل دارد با اين تفسير سازش ندارد.

بـعـضـى ديـگر گفته اند: (مراد از (ازواج ) زنان كافر ايشان است) ولى اين وجه نيز مانند وجه قبليش ضعيف است.

و از ظـاهـر جـمله (و ما كانوا يعبدون من دون اللّه) بر مى آيد كه مراد از آن معبودها همان بـتـهـايـى اسـت كه مى پرستيدند؛ چون ظاهر لفظ (ما چيرهايى كه) همين بت ها است، چون اگر فرشتگان و يا جن و يا خدايان بشرى مراد بود، به جاى (ما) مى فرمود: من - (كـسـانـى كـه) پس آيه شريفه نظير آيه (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگي در آن وارد میشوید) مى باشد.

مـمـكـن هـم هست مراد از لفظ (ما) اعم از خدايان بى شعور و باشعور باشد، و در نتيجه شـامـل فـراعـنـه و نـمـرودهـا هـم بـشـود، ولى بـنـابـر ايـن احـتـمـال هـم، مفهوم (ما) شامل ملائكه و حضرت مسيح (عليه السلام) نمى شود، چون در جمله (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ) اين دو طايفه استثنا شده اند.

سوره ۲۱: الأنبياء

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ﴿۹۸﴾

شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگي در آن وارد میشوید (۹۸)

لَوْ كَانَ هَؤُلَاءِ آلِهَةً مَا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿۹۹﴾

اگر اينها خدايان بودند هرگز وارد آن نمي‏شدند، و همه در آن جاودانه خواهند بود. (۹۹)

لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ ﴿۱۰۰﴾

آنها در آن ناله‏ هاي دردناك دارند، و چيزي نمي‏شنوند! (۱۰۰)

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ﴿۱۰۱﴾

(اما) كساني كه وعده نيك از قبل به آنها داده ايم (يعني مؤ منان صالح) از آن دور نگاهداشته مي‏شوند. (۱۰۱)

(فـاهدوهم الى صراط الجحيم ) - كلمه (جحيم ) در قرآن يكى از اسمهاى جهنم است كـه از مـاده (جـحـمه) مشتق شده، كه - بنا به گفته راغب - به معناى شدت سوزش آتش است.

وجه تعبير به هدايت در (فاهدوهم الى صراط الجحيم)

و مراد از اينكه فرموده: ايشان را به سوى صراط جحيم هدايت كنيد، اين است كه ايشان را به سوى جهنم ببريد و در جهنم بيفكنيد، چون كلمه هدايت همه جا به معناى راهنمايى نيست، بلكه گاهى به معناى رساندن به هدف و مقصد است.

بعضى از مفسرين گفته اند: (اگر بردن به سوى دوزخ را هدايت به سوى آن خوانده، از باب استهزاء است ). مثل (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ پس به عذاب دردناك بشارتشان بـده )

در مـجـمـع البـيـان گـفته: (اين تعبير از اين جهت است كه كفار هم مانند ديگران لياقت و اسـتـعـداد آن را داشـتند كه به سوى بهشت هدايت شوند، خدا هم جز هدايت كارى ندارد، ولى خـود آنـان كـارهايى كردند كه هدايت خدا مبدل به هدايت به سوى دوزخ شود، و اين تعبير نـظـيـر تعبيرى است كه در آيه (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ پس به عذاب دردناك بشارتشان بـده ) آمـده، چـون در ايـن آيـه نـيـز خـود كـفـار بـشـارت خـداى را مبدل به بشارت به سوى عذاب كردند).

حالا اين صحنه كه با نفخه صور حاصل شد و همه فهميدند كه «يوم الحشر» و «يوم الجزاء» است چه دستوري مي‌رسد؟ مي‌فرمايد اين سه گروه را يكجا كوچ ‌دهيد؛ «حشر» يعني كوچ همگاني، «يوم الحشر» همين است. ﴿احْشُرُوا﴾ اين سه گروه را؛ ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾, يك; ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾, دو;﴿وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾, سه. اين سه گروه را يكسر كوچ دهيد و به طرف جهنم ببريد. پيشگام همه اينها افرادي هستند كه ظالم‌ می باشند ﴿الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾،[9]چون بدترين ظلم همان كفر و شرك است كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾.[10]

سوره ۲: البقرة

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۲۵۴﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! از آنچه به شما روزي داده‏ ايم، انفاق كنيد! پيش از آنكه روزي فرا رسد كه در آن، نه خريد و فروش است، و نه دوستي، و نه شفاعت (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود). و كافران، خود ستمگرند، (هم به خودشان ستم مي‏كنند، هم به ديگران). (۲۵۴)

سوره ۳۱: لقمان

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ﴿۱۳﴾

به خاطر بياور هنگامي را كه لقمان به فرزندش گفت - در حالي كه او را موعظه مي‏كرد - پسرم! چيزي را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمي است. (۱۳)

مقصود از «ازواج» در آيه ﴿احشروا الّذين ظلموا و ازواجهم ...﴾

براي كلمه «ازواج» وجوهي بيان كردند: يكي از آنها اين است كه بالأخره هر كدام با شيطاني كه جزء «شياطين‌الانس» يا «شياطين‌الجن» است قرين است كه در سوره مباركه «زخرف» فرمود: كسي كه از ياد خدا و نام خدا غفلت كند يك قرين سوئي دارد؛ آيه 36 سوره مباركه «زخرف» اين است: ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني را به سراغ او مي‏فرستيم و همواره قرين او باشد﴾؛ هر كسي با شيطان خودش محشور مي‌شود که اين يكي از محتملات است. احتمال ديگر اين است كه منظور از اين «ازواج»، همسران مشرك باشد که اين خيلي بعيد است و تعبير ديگري كه يك مقدار مأنوس‌تر و ظاهرتر است، همان است كه در اول سوره مباركه «واقعه» از آنها به عنوان زوج ياد كرده است؛ فرمود وقتي صحنه قيامت متشكّل شد ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا ٭ فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا ٭ وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾؛[11]

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=56&ayat=0&user=far&tran=2

شما سه صنف هستيد و لازم نيست كه در گناه خاص مشترك باشيد؛ صنف ظالمان و فاسدان و كافران و منافقان اينها يك صنف هستند كه ﴿وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾[12]هستند؛ لذا فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾؛ «ازواج» اينها حالا عصيانشان يا اعتقادي است يا نفاقي است يا اخلاقي است يا حقوقی است يا عملي است يا شهوتي است يا غضبي است بالأخره ازواج اينها يعني اين صنفاند, اگر ما اين آيه را برابر آيه هفت سوره مباركه «واقعه» معنا كرديم ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾مقرّبين يك زوج‌ هستند؛ يعني يك صنف می باشند، نه اينكه سه زوج هستيد؛ يعني شش گروه هستيد، زوج يعني يك صنف ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾؛ يعني «اصنافاً ثلاثه»، نه اينكه سه زوج هستيد که سه دوتا شش‌تا، از اين قبيل نيست؛ يعني صنف‌تان سه‌تا است که بعضي مقرّب‌ هستند, بعضي جزء اصحاب يمين‌ هستند و بعضي جزء اصحاب شمال. اين‌جا كه فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ و ازواج اينها؛ يعني هم‌صنف‌هاي اينها از معصيت‌كاران، طاغيان، متمرّدان و مانند آن که هركدام از اينها يك صنف هستند، ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾.

وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ:

در بخش‌هاي ديگر فرمود:﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود [13] يا ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگها است[14]آن اصنام و اوثاني را هم كه مي‌پرستيديد، آنها را هم مي‌سوزانند که اين در حقيقت عذاب بر آن سنگ و چوب نيست، براي اينكه آنها احساسي ندارند، عذاب براي اين بت‌پرستان صنمي و وثني است كه مي‌بينند خود آنها و معبودهاي آنها الآن دارند مشتعل مي‌شوند؛ لذا درباره معبودها اين جا اين سخن را فرمود و در سوره مباركه «انبياء» معبوداني كه از عبادت كافران تبرّي جستند و بيزار بودند آن را استثنا كرده است؛ يعنی عدّه‌اي كه فرشتگان را مي‌پرستيدند يا مسيح(سلام الله عليه) را مي‌پرستيدند و مانند آن در بخش پاياني سوره مباركه «انبياء»؛ يعني آيه 101 استثنا فرمود…

علت تعبير به «هدايت» در راهنمايي سه گروه به سوي جهنم

مشكل اين است بعد از اينكه فرمود اينها را كوچ دهيد، فرمود: ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلي‌ صِراطِ الْجَحيمِ﴾ اينها را به طرف جهنم راهنمايي كنيد؛ اين تعبير هدايت, اگر تعبير تَهَکُّمی (طعنه‌آمیز) و استهزايي باشد؛ نظير ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾[18]قابل پذيرش است؛

ولي در جريان تبشير، گفتند آن‌جا تهكّم و استهزا نيست. تبشير همان‌طوري كه براي خبرهاي خوشحال‌كننده مطرح است، براي خبرهاي تلخ هم بشارت مطرح است، زيرا تبشير و بشارت به آن گزارشي مي‌گويند كه در شنونده اثر ايجاد كند ; اثرش هم در «بَشَره» (پوست صورت، ظاهر چهره، سیمای بیرونی انسان) او پيدا شود; خواه در اثر خوشحالي, نشاط در «بشره» او پيدا شود که اين مي‌شود تبشير يا در اثر بدحالي, آثار غم و اندوه در «بشره» او پيدا شود که اين مي‌شود تبشير؛ تبشير يعني گزارشي كه در بشره اثر بگذارد، اگر به اين معنا باشد «كما ذهب اليه جمعٌ»[19]اين ديگر تهكّم و استهزا و مسخره نيست ….

… مسرّت هم همين‌طور است؛ مسرّت هم به معناي خوشحالي نيست ـ در آن دعاي نوراني حضرت امام حسين(سلام الله عليه) دارد «وَ أَسارِيرِ صَفْحَةِ جَبِينِي و چین‌های صفحه پیشانی‌ام»[20]که اين خطوط چهره را اسارير مي‌گويند ـ مسرّت آن است كه در خطوط و «اسارير» چهره اثر بگذارد. اگر مسرّت به اين معنا بود، غم و نشاط هر دو مسرّت دارد؛ يعني در «اسارير» و خطوط جبهه اثر مي‌گذارد؛ حالا ممكن است كه اصطلاحاً مسرّت را در خبرهاي نشاط‌آور مطرح كنند. پس هدايت به اين دو وجه قابل توجيه است.

هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21)

هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21)

(آري) اين همان روز جدائي است كه شما آن را تكذيب مي‏كرديد (جدائي حق از باطل). (۲۱)

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (جـمـله (هـذا يـوم الفـصـل الّذى كنتم به تكذبون) كلامى است كه كفار به يكديگر مى گويند. بعضى ديـگـر گـفته اند: كلام ملائكه و يا خود خداى تعالى است كه به ايشان خطاب مى كند). آيـه بـعـدى مؤيد احتمال دوم است، چون آن آيه به طور مسلم كلام خداست كه مى فرمايد: (مـحـشـور كـنـيـد سـتـمـكـاران و قـريـن هـاى آنـان را و آنـچه را كه به جاى خدا عبادت مى كردند).

و كـلمـه (فـصـل ) بـه مـعـنـاى تـمـيـز بـيـن دو چـيـز اسـت، و اگـر روز قـيـامـت را روز فـصـل خـوانـده، بـديـن مـلاحـظـه اسـت كـه آن روز روز جـدا شـدن حـق از بـاطـل اسـت، روزى كـه بـه حـكـم خـدا و قـضـاى او, بـيـن حـق و بـاطـل و يـا بين مجرم و متقى، جدايى مى افتد. و هر يك از ديگرى متمايز مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ جدا شويد امروز اي گنهكاران!)سوره يس ﴿۵۹﴾

اينجا است كه از ناحيه خداوند يا فرشتگان او به آنها خطاب مى شود آرى امروز همان روز جـدائى اسـت كـه شـمـا آن را تـكـذيـب مـى كـرديـد جـدائى حـق از بـاطـل، جدائى صفوف بدكاران از نيكوكاران ، و روز داورى پروردگار بزرگ (هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون).

نـظـيـر هـمـيـن تـعـبـيـر در آيـات ديـگـر قـرآن بـه چـشم مى خورد كه از روز قيامت به يوم الفصل يا روز جدائى تعبير شده …

قابل توجه اينكه كافران كه در قيامت درباره آن روز سخن مى گويند تعبير به روز جزا مى كنند (يا ويلنا هذا يوم الدين).

ولى خـداونـد بـه عـنـوان يـوم الفـصـل از آن يـاد مـى نـمـايـد (هـذا يـوم الفصل).

ايـن تـفـاوت تعبير ممكن است از اين نظر باشد كه مجرمان تنها به كيفر و مجازات خود مى انـديـشـنـد، ولى خـداونـد به معنى گسترده ترى اشاره مى كند كه مساله مجازات يكى از ابعاد آن است و آن اينكه روز قيامت روز جدائيها است، آرى روز جدائى صفوف زشتكاران از نيكوكاران چنانكه در سوره يس آيه 59 آمده است و امتازوا اليوم ايها المجرمون : اى مجرمان از ديـگـران جـدا شـويد كه اينجا دار دنيا نيست كه بدكاران خود را در صف بندگان خدا جا زنند و چه دردناك است كه آنها مشاهده مى كنند بستگان و فرزندان با ايمانشان از آنها جدا مى شوند و راه بهشت پيش مى گيرند.

بعلاوه آنروز روز جدائى حق از باطل است، مكتبها و خطوط متضاد و برنامه هاى راسـتـيـن و دروغـين همچون عالم دنيا بهم آميخته نيست، بايد هر كدام در جايگاه خويش قرار گيرد.

و از هـمـه گـذشـتـه آن روز، روز فـصـل بـه مـعـنـى روز داورى اسـت، و خـداونـد عـالم و عـادل در مـقـام قضاوت دقيق ترين حكم را درباره بندگانش صادر مى كند…

كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه طـبـيـعـت ايـن دنـيـا آمـيـزش و اخـتـلاط حـق و بـاطـل اسـت، در حـالى كه طبيعت رستاخيز طبيعت جدائى اين دو از يكديگر مى باشد، و به هـمـيـن دليـل يـكـى از نـامـهـاى قـيـامـت در قـرآن مـجـيـد كـه بـارهـا تـكـرار شـده يـوم الفصل است اصولا در روزى كه همه نهانها آشكار مى شود جدائى صفوف اجتناب ناپذير است.

در سوره مرسلات سه مرتبه این وصف برای روز قیامت ذکر شده است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=77&ayat=0&user=far&tran=2#

https://fa.wikishia.net/view/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C_%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86

به آنها گفته مي‌شود ﴿هذا يَوْمُ الْفَصْلِ﴾؛ يعني فصل بين حق و باطل, صدق و كذب, خير و شرّ, حَسن و قبيح, محمود و مذموم و سرانجام هدايت و ضلالت است، اين روز «بالقول المطلق» «يوم الفصل» است؛ لذا ﴿لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ تا خدا ناپاکان را از پاکان جدا کند[7]مطرح است,

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=8&ayat=36&user=far&lang=far&tran=2#

﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ و اى گناهكاران امروز [از بى‏ گناهان] جدا شويد[8]مطرح است، «بالقول المطلق» «يوم الفصل» است، ﴿هذا يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ی است كه شما تكذيب مي‌كرديد در دنيا مشوب (آمیخته) بوديد الآن خالص می شويد.

در … سوره مباركه «قمر» آيه 48 به بعد اين است ﴿يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلي‌ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ ٭ إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مي‏شوند (و به آنها گفته مي‏شود) بچشيد آتش دوزخ را. ما هر چيزي را به اندازه آفريديم﴾؛[39]ما با مهندسي كار كرديم، با اصول رياضي كار كرديم؛ هيچ چيزي را نمي‌شود از جايش تكان داد، ما هر چيزي را به اندازه خلق كرديم. قبلاً هم اين مطلب گذشت كه عالَم نظير مهندسي يك بِناي زيبا نيست؛ نظير حلقات سلسله عدد است، الآن اگر كسي يكي از آجرهاي ديوار شرقي اين مسجد را بگيرد و در كنار ديوار غربي بگذارد و آجر ديوار غربي را بردارد و بگذارد در همان جاي آجر ديوار شرقي، مشكلي پيش نمي‌آيد و بالأخره اين بنا سر جايش محفوظ است، اما اگر كسي خواست عدد هشت را كه بين هفت و نُه هست بگيرد، اين در دستش مي‌ماند و نمي‌تواند اين را در جاي ديگر بگذارد، عالم اين قدر منظم است؛ فرمود هر چيزي سر جاي خودش است. بالأخره انسان ناچار است اين هشت را بين همان هفت و نُه بگذارد، اين‌طور نيست كه آدم بتواند مهندسي ذات اقدس الهي را به هم بزند و چيزي را كم يا زياد كند … چرا اگر كسي خلاف كرد بالأخره رسوا مي‌شود؟… مسئله حلال و حرام نيست … اگر كسي پولي را گرفت و خلاف كرد، چرا رسوا مي‌شود؟ براي اينكه اين را مي‌خواهد كجا بگذارد؟ … ما هر گونه خلافي كرديم الاّ ولابد ناچاريم توبه كنيم؛ توبه می كنيم يعني سر جايش می گذاريم، هيچ ممكن نيست كسي چيزي را بگيرد، حرفي بزند, كاري كند و چيزي بنويسد بر خلاف حق عمل كند، مگر اينكه الاّ ولابد ناچار مي‌شود اين را سر جايش بگذارد. مي‌گويند عالَم نظير حلقات سلسله رياضي در عدد است، هيچ چيزي را آدم نمي‌تواند سر جايش نگذارد، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ [40]ما مهندسي كرديم و هر چيزي را سر جاي خودش قرار داديم. مگر مي‌شود انسان چيزي را بگيرد قايم كند و پنهان شود؟ بالأخره آ‌ن خلأ معلوم مي‌شود.

يكي از بهترين دليل معاد براي ما اين است؛ بالأخره ما تشنه حقيقت هستيم. حالا آن مسئله عدل و ظلم و ثواب و عِقاب همه آن براهين سر جايش محفوظ است، اما يك برهان دلپذيري كه همه ما را قانع مي‌كند اين است كه بالأخره اين همه اختلافات نظر, اختلاف مكتب, اختلاف آرا يك روز بايد حل شود يا نه؟ اگر معاد نباشد ـ معاذ الله ـ هميشه همين جنگ 72 ملت هست, هميشه اين اختلاف نظر هست, آن وقت عالَم باطل مي‌شود. صحنه‌اي بايد باشد كه بالأخره معلوم شود حق با چه كسي است؛ سخن از دعواهاي مالي و امثال مالي نيست. شما مي‌بينيد انبيا(عليهم السلام) مِللي (دین‌هایی که پیامبران آورده‌اند) كه آوردند اينها همه‌شان حق است، منتها يكي حق است و يكي بالا است و يكي بالاتر است تا برسد به كسي كه كتابش بر كتب ديگر «مُهَيْمِن» [41]است؛ همه‌شان حق است، منتها درجاتشان فرق مي‌كند.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=5&ayat=48&user=far&lang=far&tran=1

در قبال مِلل انبيا (دین‌هایی که پیامبران آورده‌اند), نِحل متنبيان (فرقه‌ها و مکاتبی که مدعیان دروغین نبوت ساخته‌اند) است. اين ملل و نحل ابن‌هزم دو جلد است, ملل و نحل شهرستاني دو جلد است؛ اين جلد اول كه ملل است اين را انبيا آوردند، جلد دوم كه نِحل است اين را مردم آوردند؛ براي ما بهائيت آوردند, براي آنها وهابيّت آوردند (عليهما من الرحمن ما يستحقه).

سلسله بهايي‌ها و وهابي‌ها و امثال ذلك در هر عصر و مصري بود. اين مسيلمه كذّاب را گفتند شما که داعي نبوّت داريد، آخر مِلاك شما چيست؟ گفت طايفه من به من رأي مي‌دهد؛ به كسي گفتند آخر تو با بودنِ پيغمبر که اين همه معجزات آورد به او ايمان نياوردي به اين كذّاب ايمان آوردي؟ گفت اين طايفه من است، اين هميشه بود.

بالأخره روزي بايد باشد كه حق روشن شود يا نه؟! براي ماها يكي از متقن‌ترين, شفاف‌ترين, دلپذيرترين دلایل معاد, داشتن «يوم الحق» است كه فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾ [42]آن مسئله بهشت و جهنم و آنها كه «مما لا ريب فيه» است آنها به عدل و ظلم برمي‌گردد، آنها به اينكه اگر كسي تبهكار بود بايد بچشد و اگر پرهيزكار بود بايد بنوشد برمی گردد که اينها سر جايش محفوظ است و اما از نظر مسئله علمي بالأخره اين عالَم, عالم پوچ و هرز است يا واقعيتي دارد؟ اين همه اختلافاتي كه در عالَم هست و مكتب‌هايي كه هست يك روز بايد معلوم شود كدام مكتب حق است يا نه؟ …

… عالم كه ياوه و بيهوده نيست و حقّي بايد ظاهر شود كه از آن به ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ ياد مي‌شود هم از معاد به عنوان «يوم الحق» که ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾ ياد شده است و هم به عنوان ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ ياد شده است ...

مشابه بحث زیر را در سوره سبا داشتیم

سوره ۳۴: سبأ

قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ ﴿۲۶﴾

بگو که خدا بین همه ما جمع کند آن گاه میان ما به حق، فتح و داوری خواهد فرمود و اوست که عقده گشا و دانا (۲۶)

وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20)

وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20)

و مي‏گويند: اي واي بر ما اين روز جزا است. (۲۰)

اينجا است كه ناله اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانه ضعف و زبونى و بيچارگى آنها است بر مى خيزد، و مى گويند اى واى بر ما اين روز جزا است ! ...

آرى هـنـگـامـى كه چشمشان به دادگاه عدل الهى ، و شهود و قضات اين دادگاه ، و علائم و نشانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند.

و بـا تـمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند، اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند، و يا كمترين تخفيف در مجازات آنها ايجاد نمايد.

ايـن آيـه شريفه عطف است بر جمله (ينظرون ) كه اشعار به مبهوت بودن آنان داشت و مـى فـهـمانيد كه مشركين بعد از زنده شدن مبهوت و دهشت زده هستند، و همه در فكر آنند كه آيـا عـالم قـيـامـت را بـه خواب مى بينند يا به بيدارى؟ آن وقت متوجه مى شوند كه نه، خواب نيستند و اين همان روز بعث و روز جزا است و چون به خاطر كفر و تكذيبشان، از جزا حـذر و دلواپـسـى دارنـد، مـى گويند: (هذا يوم الدين اين روز جزاست ) و نمى گويند: (هذا يوم البعث اين روز قيامت است ). قبلاً سخن از بَعث بود ﴿أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾

و اگـر در اول آيـه تـعـبير به ماضى آورد و فرمود: (قالوا گفتند: اى واى بر ما) با ايـنـكـه هـنـوز نـگفته اند، بلكه در قيامت خواهند گفت به خاطر اين است كه مسأله معاد محقق الوقوع است.

 قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ ... (19)

قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ (19)

بگو آري، همه شما زنده مي‏شويد، در حالي كه خوار و كوچك خواهيد بود. (۱۸)

تنها يك صيحه عظيم واقع مي‏شود ناگهان همه (از قبرها بر مي‏خيزند و) نگاه مي‏كنند. (۱۹)

در اين آيه خداى تعالى پيامبر عزيز خود را دستور مى دهد كه در پاسخشان بگويد: بله همه شان زنده خواهند شد.

(و انـتـم داخـرون ) - يـعـنـى زنـده مـى شـويـد در حـالى كـه خـوار و بـى مـقـدار و ذليـل بـاشـيد…

آرى (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ دستور او وقتى اراده چيزى كند هـمـيـن اسـت كـه بـگـويـد بـاش و پـس او مـوجـود مـى شـود). و بـه هـمـيـن جـهـت بـه دنبال آن فرمود: (فانّما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون مسأله بعث يك زجره و نهيب بيش نـيـست كه وقتى صادر شد، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر مى كنند) همچنان كه در جـاى ديـگر فرموده: (وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ غيب آسمانها و زمين از آن خداست (و او همه را ميداند) و امر قيامت (به قدري آسان است) درست همانند چشم بر هم زدن، و يا از آن هم نزديكتر است (چرا كه خدا بر هر چيزي توانا است).

… به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم) مـى فرمايد به آنها بگو: آرى همه شما، و نياكانتان مبعوث مى شـويـد در حـالى كـه ذليـل و خـوار و كـوچـك خـواهـيـد بـود؟! (قل نعم و انتم داخرون ).

گـمان مى كنيد زنده كردن شما و همه پيشينيان براى خداوند قادر و توانا كار مشكلى است ، و عمل مهم سنگينى مى باشد؟ نه, تنها يك صيحه و بانگ عظيم از ناحيه مامور پروردگار زده مى شود، ناگهان همه از قبرها بر مى خيزند، و جان مى گيرند و با چشم خود صحنه مـحـشـر را كـه تـا آنـروز تـكـذيـب مى كردند نگاه مى كنند! (فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنْظُرُونَ).

زجـرة از مـاده زجـر چـنـانكه قبلا هم اشاره كرديم گاه به معنى طرد است، و گاه به معنى فـريـاد، و در ايـنـجـا مـنـظـور مـعـنـى دوم اسـت ، و اشـاره بـه نـفـخـه دوم و صـيـحه ثانى اسـرافـيـل مـى بـاشـد…

جمله ينظرون (نگاه مى كنند) اشاره به نگاه كردن خيره خيره آنها به عرصه محشر يا نگاه كـردن بـه عـنـوان انـتـظار عذاب است و در هر صورت منظور اين است كه نه تنها زنده مى شوند بلكه درك و ديد خود را با همان يك صيحه باز مى يابند!

تـعـبـيـر بـه زجـرة واحـدة بـا توجه به محتواى اين دو كلمه اشاره به سرعت و ناگهانى بـودن رستاخيز و سهولت آن در برابر قدرت خدا است كه با يك فرياد آمرانه فرشته رستاخيز همه چيز روبراه مى شود!

… چطور بعد از مرگ محشور مي‌شويد؟ با يك تشر؛ همان‌طوري كه ما با يك تشر همه را خاموش كرديم، با يك تشر و با يک «ضجره» كه نفخه دوم است همه را زنده مي‌كنيم. در سوره مباركه «يس» به هر دو قسم آن اشاره فرمود، در آيه ۴۸ به بعد فرمود: ﴿وَ يَقُولُونَ مَتي‌ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ٭ ما يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ ٭ فَلا يَسْتَطيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلي‌ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ ٭ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلي‌ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾[34]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=36&ayat=48&user=far&lang=far&tran=2

كه نفخه دوم است. همين دو نفخه را در بعضي از سوَر مثل سوره مباركه «زمر» آيه 68 به بعد به اين صورت فرمود,

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ ﴿۶۸﴾

و در صور دميده مي‏شود، و تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي ‏ميرند مگر كساني كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مي‏شود، ناگهان همگي بپا مي‏خيزند، و در انتظار (حساب و جزا) هستند. (۶۸)

…. اين ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ كه در آيه 68 سوره «زمر» آمده، در همين سوره مباركه «صافات» آيه نوزده آمده که فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ اين نفخ دوم است كه همه برمي‌خيزند؛

﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾؛[5] :اصلاً قيامت از اين جهت قيامت ناميده شد كه ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ روزي كه مردم در پيشگاه رب العالمين (برای حساب) مي‏ايستند[6]است از قبر برمي‌خيزند و قيامشان «لله» است … از اين جهت آن را رستاخيز, رستخيز و راستخيز نام گذاري كردند ...

… در سوره مباركه «يس» به اين صورت آمد که فرمود: ﴿مَا يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً جز يك فرياد را انتظار نخواهند كشيد﴾؛ [34]كار خدا يكي است که اين يكي گسترده است، مراتب و درجاتي دارد.

«كار خدا يكي است که اين يكي گسترده است، مراتب و درجاتي دارد» به ظاهر پارادوکسی را بیان می‌کند. در این‌جا منظور این است:

«کار خدا یکی است»: یعنی فعل و اراده خداوند برای تحقق هر چیزی نیاز به تکرار، زمان یا تدریج ندارد؛ او هرچه را بخواهد، با یک اراده واحد محقق می‌سازد:

﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ (یس: 82)

«که این یکی گسترده است»: این فعل واحد الهی، اگرچه در اصل یکی است، اما آثار و جلوه‌های آن در عالم ماده و محسوس، مراتب، درجات، و تدریج دارد. یعنی از دید انسان، تحقق آن کار ممکن است دارای مراحل، زمان یا پیچیدگی باشد، ولی در ذات الهی، آن فقط یک فرمان است.

مثال‌:

در معاد: خداوند با یک فرمان، همه مردگان را زنده می‌کند. این از منظر او لحظه‌ای بیش نیست (﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾)، ولی از دید ما رویدادی بسیار عظیم و دارای مراتب است (جمع اجساد، بازگرداندن روح، حسابرسی و...).

در خلقت: خلقت آسمان‌ها و زمین نیز در شش روز توصیف شده، اما همه تحت امر واحد خداست که اگر بخواهد، یکباره می‌تواند تحقق یابد.

نتیجه: امر خداوند از سادگی و وحدت محض برخوردار است، اما در عرصه ظهور و تجلی، دارای مراتب، سطوح، و مراحل است. (که این هم میتوانیم بگویم که خواست خداوند است)

﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ و فرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن![35]در سوره مباركه «قمر» هست و خداي سبحان در آيه 77 سوره مباركه «نحل» مي‌فرمايد: ﴿وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ و نهان آسمانها و زمين از آن خداست و كار قيامت جز مانند يك چشم بر هم زدن يا نزديكتر [از آن] نيست زيرا خدا بر هر چيزى تواناست﴾؛ چه در مسئله توحيد و چه در مسئله معاد, زمان كم مي‌آيد، لفظ كم مي‌آيد, كلمات و واژه كم مي‌آيد. در جريان قُرب الهي مي‌فرمايد: ﴿فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني تا آنكه فاصله او به اندازه دو كمان يا كمتر بود﴾؛[36] يعني از آن به بعد ما لفظي نداريم که بگوييم. در جريان معاد كه كلّ عالم را مي‌خواهد عوض كند، مي‌فرمايد: ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ اين «لَمْحِ الْبَصَرِ» را ممكن است انسان بگويد يك ميلياردم ثانيه و امثال ذلك است، اما ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ ديگر انسان لفظ ندارد، اين به «لا زمان» برمی گردد. در بخش پاياني سوره مباركه «قمر» آيه پنجاه آن جا فرمود: ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾ [37]اين امر, اختصاصي به معاد ندارد؛ ولي امر الهي اگر بخواهد جاری شود سريع است ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾، [38]چنين است.

احياي مجدد همه انسان ها با يک زَجره فرشتگان زاجر

در صدر اين سوره فرمود: ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً﴾[4]در اين آيه هم مي‌فرمايد: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ فرشتگاني كه اهل «زجر» هستند سِمت‌هاي آنها مشخص است. در مواردي متنوع سِمت‌هاي آنها بازگو مي‌شود؛ يكي از سمت‌هاي آن فرشتگان «زاجر» همين است كه ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ آنها با يك صيحه, با يك تشر همه را مي‌خوابانند و با يك صيحه و تشر كه نفخ دوم است همه را بيدار مي‌كنند؛ اين‌جا «زجرة», نفخه دوم است كه فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾. مستحضريد كه «زجر» و «زجرة»، مثل «تَمْر(خرما)» و «تَمْرَة», يكي براي جنس (نوع یا کلیت یک چیز) است و يكي براي فرد, «زجرة» اين «تاء» علامت فرد است و براي تأكيد اين وحدت, كلمه «واحدة» را كنارش ذکر فرمود که فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾؛ بيش از يك تَشَر لازم نيست و اين «زاجرات» همين كار را مي‌كنند؛ فرشتگاني هستند كه با يك تَشَر و با يك صيحه, «مُت» همه مي‌ميرند و «حَي» همه زنده مي‌شوند.

أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿۱۶﴾ أَوَآبَاؤُنَا ...

أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿۱۶﴾ أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ ﴿۱۷﴾

آنها مي‏گويند آيا هنگامي كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد! (۱۶) يا پدران نخستين ما (باز مي‏گردند)؟ (۱۷)

ايـن آيـه حـكايت انكار مشركين نسبت به مسأله معاد است، كلامى است كه به غير از استبعاد (دور شمردن) هـيـچ پـايـه و دليـلى نـدارد، در نـظـر وهـم (ذهن سطحی‌نگر) اين معنا بعيد مى آيد كه انسان بميرد و بدنش مـتـلاشـى گـشـتـه، بـه صـورت خـاك و استخوان درآيد، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد.

دليـل بـر ايـنكه غير از استبعاد پايه اى ديگر ندارد، اين است كه استفهام انكارى را نسبت به نياكان خود دوباره تكرار كرده اند؛ چون استبعاد وهم آدمى از زنده شدن نياكان و اجداد كه آثارشان به كلى محو شده و به جز داستانها از ايشان چيزى باقى نمانده، بيشتر و شـديـدتـر از استبعادى است كه از زنده شدن خودش دارد. و اگر منظورشان از اين گفتار تـمـسـك بـه دليـل عـقـلى يـعـنـى مـحـال بـودن اعـاده مـعـدوم بـود، ايـن دليـل در اعـاده خـودشـان و اجـدادشان يكسان بود و ديگر احتياج نبود كه استفهام انكارى را درباره اعاده اجداد و نياكان خود تكرار كنند.

قـابـل تـوجه اينكه آنها گفته هاى خود را در مقام انكار با انواع تاكيدها مؤكد مى ساختند (چـرا كـه جـمله ءانا لمبعوثون هم جمله اسميه است، و هم ان و لام كه هر كدام براى تاكيد مى باشد در آن به كار رفته ) و اين به دليل جهل و لجاجت آنها بود.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل دقـت است كه تراب (خاك ) در آيه فوق بر عظام (استخوانها) مقدم داشته شده، اين امر ممكن است اشاره … باشد:

نخست اينكه گرچه انسان بعد از مرگ ابتداء به صورت استخوان و بعد خاك در مى آيد ولى چون بازگشت خاك به حيات عجيبتر است مقدم ذكر شده .

ديـگـر ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه بـدن مـردگـان مـتـلاشـى مـى شـود نـخـسـت گـوشـتـهـا تـبـديـل بـه خـاك مى گردد و در كنار استخوانها قرار مى گيرد، بنابراين در آن واحد هم خاك است و هم استخوان .

وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ (۱۵)

وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ (۱۵)

و مي‏گويند اين فقط سحر آشكاري است. (۱۵)

تـعـبـيـر آنها به هذا (اين) به منظور تحقير و بى ارزش نشان دادن معجزات و آيات الهى است، و تعبير به سحر به خاطر اين بوده است كه از يك سو اعـمـال خـارق العـاده پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم) قابل انكار نبود، و از سوى ديگر نمى خواستند به عنوان يك معجزه در برابر آن تسليم شـونـد، تـنـهـا واژه اى كـه مـى توانسته شيطنت آنها را منعكس كند و هوسهاى آنها را ارضا نـمـايـد هـمـيـن واژه سـحر بوده است، كه در عين حال اعتراف دشمن را به نفوذ عجيب و فوق العاده قرآن و معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشان مى دهد.

بعضى از مفسران شان نزولى براى آيه فوق نيز آورده اند كه خلاصه اش اين است : پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يكى از مشركان را به نام رُكَانَة در يكى از كوههاى اطـراف مـكـه در حـالى كـه تنها بود ملاقات كرد رُكَانَة با اينكه از نيرومندترين و قوى تـريـن مردم مكه بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را بر زمين فرو كوفت تا به او نشان دهد كه از نيروى اعجاز برخوردار است، چرا كه از طرق عادى پيروزى حريف مـسلم بود، سپس بعضى از معجزات ديگر خود را به او نشان داد كه آن نيز براى هدايت او بـه تـنـهـائى كـافـى بود، ولى او نه تنها ايمان نياورد بلكه به مكه آمد و صدا زد يا بنى هاشم ساحروا بصاحبكم اهل الارض : اى بنى هاشم ! دوست شما آنقدر در سحر نيرومند است كه مى توانيد به وسيله او با تمام ساحران روى زمين مقابله كنيد آيات فوق درباره او و مانند او نازل گرديد.

چون خودش نمي‌تواند چنين حرفي بزند مي‌گويد اين سِحر است؛ سحر آن است كه مقدور شما نيست، نه اينکه هر چه مقدور شما نبود سحر است ﴿إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾

وَإِذَا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (۱۴)

وَإِذَا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (۱۴)

و هنگامي كه معجزه‏ اي را ببينند ديگران را نيز به استهزا دعوت مي‏كنند! (۱۴)

در مـجمع البيان مى گويد: (كلمه (سخر) و (استسخر) هر دو به يك معنا است ). و در نتيجه گفتار وى، معناى آيه چنين مى شود: و چون اين مشركين آيتى معجره آسا از آيات معجره خدا را مى بينند، مثلا قرآن و يا شق القمر را مشاهده مى كنند آن را استهزاء مى كنند.

حـتـى از ايـن بـالاتـر هـرگـاه مـعـجـزه اى از معجزات تو را ببينند نه تنها به سخريه و اسـتـهـزاء مـى پـردازند بلكه ديگران را نيز به مسخره كردن وامى دارند! (وإذا رأوا آية يستسخرون ).

جمله يستسخرون به عقيده جمعى از مفسران به معنى يسخرون (مسخره مى كنند) آمده و در مـيـان ايـن دو تـعـبـير فرقى نيست، در حالى كه بعضى ديگر براى اين دو معنى متفاوتى قائلند: يـسـتـسـخـرون را بـه خـاطـر مـفـهـومـى كـه در بـاب اسـتـفـعـال نهفته شده به معنى دعوت كردن ديگران به سخريه نمودن دانسته اند، اشاره بـه ايـنـكـه نـه تنها خودشان آيات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند بلكه تلاش و كـوشـش ‍داشـتـنـد كـه ديـگـران نـيـز ايـن كـار را انـجـام دهـنـد تـا مـسـاءله بـه شكل عمومى در جامعه درآيد.

بـعـضـى تـفـاوت اين دو را در تاكيد بيشترى مى دانند كه از جمله يستسخرون استفاده مى شود.

… ولى معنى دوم از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ؛ وقتی آيات الهي را مي‌بينند، چه «شقّ‌القمر» و چه آيات ديگر ـ معاذ الله ـ اين آيات الهي را مسخره مي‌كنند. سرّش اين است كه اينها در بحث‌هاي علمي از نظر انديشه در همان زير سقف وهم و خيال هستند (گرفتار برداشت‌های خیالی، توهّمی و سطحی هستند.خیال او باعث شده ظاهر چیزها را ببیند، نه باطنشان را. وهم او معناها را به‌صورت ناقص و آلوده به احساسات و توهمات دریافت می‌کند), از نظر انگيزه هم در زير سقف شهوت و غضب می باشند؛ ما حرف‌هاي عقلي مي‌زنيم، يا عقل عملي يا عقل نظري که يا عزم و اراده و نيّت طيّب و طاهر مي‌گوييم يا برهان و يقين و جزم علمي مي‌گوييم. اين كسي كه زير سقف وهم و خيال خميده است يا زير سقف شهوت و غضب خميده است، ديگر دسترسي به بالا ندارد. فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ).

بدتر از ﴿يَسْخَرُونَ﴾؛ ﴿يَسْتَسْخِرُونَ﴾ كه باب استفعال است و شدّت را مي‌رساند.

بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ ﴿۱۲﴾ وَإِذَا ذُكِّرُوا لَا يَذْكُرُونَ ﴿۱۳﴾

بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ ﴿۱۲﴾ وَإِذَا ذُكِّرُوا لَا يَذْكُرُونَ ﴿۱۳﴾

تو از انكار آنها تعجب مي‏كني، ولي آنها مسخره مي‏كنند! (۱۲)

و هنگامي كه به آنها تذكر داده شود هرگز متذكر نمي‏شوند. (۱۳)

يـعـنـى اى محمّد! بلكه تو از تكذيب ايشان تعجب مى كنى كه چگونه تكذيبت مى كنند، با ايـنـكـه تو ايشان را به سوى كلمه حق مى خوانى، و تازه وقتى تعجب مى كنى تو را در اين تعجب مسخره مى كنند، و يا تو را در همين دعوت به سوى حق مسخره مى كنند، و چون به وسـيـله آيـات داله بـر تـوحيد و دين حق، تذكر داده مى شوند، باز متذكر نگشته و بيدار نمى شوند.

تو آنقدر با قلب پاكت مسئله را واضح مى بينى كه از انكار آن در شگفتى فرو می روى، و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مى شمرند كه به استهزا بر مى خيزند.

عـامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست ، بلكه لجاجت و عناد است، لذا هنگامى كه به آنـهـا يادآورى شـود - يادآورى دلائل مـعـاد و مـجـازات الهـى - هرگز متذكر نمى گردند و همچنان به راه خويش ادامه مى دهند (و اذا ذكروا لا يذكرون ).

… شما اگر از كار آ‌نها در تعجّب هستيد، چون شگفت‌انگيز است جاي تعجّب هم هست؛ آنها دارند مسخره مي‌كنند مي‌گويند مگر انسانِ مرده زنده مي‌شود؟!

﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾ از بس خوابيده‌اند و خواب سنگين دارند، اگر هم متذكّر شوند به ياد نمي‌آورند … اينكه مي‌گويند: «أَنَّ تَفَكُّرَ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيَامِ لَيْلَةٍ» [26]همين است. هم از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در بيانات نوراني آن حضرت هست و هم از ائمه ديگر(عليهم السلام) كه «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ وَ الِاعْتِبَارُ بيشترين عبادت ابوذر، انديشيدن و عبرت گرفتن بود» [27]

https://www.aparat.com/v/p7997uz

آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) هم اين است كه «لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ عبادت، به زیاد نماز خواندن و روزه گرفتن نیست؛ بلکه عبادت، اندیشیدن در کار خداوند عزّوجلّ است». [28]نمازها و روزه‌هاي مستحبّي فضايل فراواني دارد، اما آن چيزي كه بالاخره آدم را نگه مي‌دارد، تفكّر در مبدأ و معاد است. ما اول كه ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ [29]«ليس» تامّه بوديم و بعد هم كه ما را آفريدند قابل ذكر نبوديم، … فرمود شما قبلاً «لاشيء» بوديد ما شما را «شيء» كرديم, اين يك مرحله و دوم هم آن مرحله كه «شيء» شديد قابل ذكر نبوديد ﴿هَلْ أَتي‌ عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً آيا چنين نيست كه زماني طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود؟![30]«شيء» بوديد، اما قابل ذكر نبوديد اين همان است كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني آیا آدمی قطره آب نطفه نبود که (در رحم) ریزند؟[31] هم با تنوين تحقير, هم با وصف ﴿يُمْني﴾؛ مي‌گويد مگر بيش از اين بود؟ ما اين را به اين صورت در آورديم كه «محيّرالعقول» است، شما مشكلتان چيست؟! اگر كسي بخواهد تعجّب كند، از حرف منكران معاد بايد تعجّب كند، نه در اصلِ معاد. آن كسي كه «لاشيء» را «شيء» كرد, «شيء» غير قابل ذكر را به صورت ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[32]در آورد، اين چه استبعادي دارد؟

اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» اين نفرين نيست «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ» [28]اين خبر است؛ يعني واقعاً كسي كه تو را نمي‌بيند كور است، نه اينکه كور باد؛ «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رقیبا کور باد چشمی که تو را ناظر بر خود نبیند» فرمود كور است، البته شايد از آيه سوره مباركه «حج» استفاده فرمودند که ﴿لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي‌ فِي الصُّدُورِ حقیقت این است که دیده ها کور نیست بلکه دل هایی که در سینه هاست، کور است! [29]اين تحقير نيست كه فرمود يك عدّه كورند يا تنزيل نيست؛ يعني واقعاً كور هستند. انسان که يك قطره بود به اين صورت در بيايد و انسان آن فاعل را نبيند و انكار كند حقيقتاً كور است.

الآن «الانسان ما هو؟» را بايد از قرآ‌ن سؤال كنيم. ديگري مي‌گويد انسان حيوان ناطق است، اما آن‌كه انسان را آفريد بايد بگويد, انسان «حيّ متألّه» است. اگر انسان حيات قرآني را نداشت که ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي‏خواند كه مايه حياتتان است [31]مي‌شود ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ آنها فقط همچون چهارپايانند [32]قرآن كه نخواست يك عدّه را توهين كند، فرمود يك عدّه واقعاً حيوان هستند؛ سه راه دارد تا شما باور كنيد يا خودتان چشم باطن پيدا كنيد که در اين صورت اسرار اينها را مي‌بينيد, يك; يا حرف انبياي ما و اهل بيت را قبول كنيد, دو; يا دو روز صبر كنيد پس‌فردا با هم مي‌ميريد معلوم مي‌شود که چه كسي انسان است و چه كسي حيوان است، ما كه نمي‌خواهيم به كسي توهين كنيم، اين تحقير نيست اين توهين نيست، بلکه اين بيان واقعيّت است كه واقعاً اينها اين‌طور هستند.

از نظر قرآن، انسان زمانی انسان است که قرآنی باشد و کسی که قرآنی نیست و از آموزه‌ها و تعلیمات خدای رحمن بهره‌ای نبرده و هوای نفس بر افکار و اعمال او حاکم است، اصلا انسان نیست، بلکه ظاهرش انسان و باطن و ملکوت وی حیوان یا پست‌تر از آن یعنی نبات و جماد است؛ زیرا خدا می‌فرماید: اَلرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ؛ خدای رحمان قرآن را تعلیم داد. انسان را آفرید. به انسان بیان را تعلیم داد.(الرحمن، آیات 1 تا 4)

https://www.youtube.com/watch?v=hvVv0YExW10&ab_channel=%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%85%DB%8C%D8%A2%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B8%D9%85%DB%8C%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

8’:08”-9’:10”

https://qurannotes.blogfa.com/category/183

https://www.youtube.com/watch?v=GiuJHK0VxAs&ab_channel=MahfelTVshow-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%D8%AA%D9%84%D9%88%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%AD%D9%81%D9%84

فرمود اين حرف‌هاي ماست، شما دو كار مي‌كنيد: برهان اقامه مي‌كنيم، متذكّر نمي‌شويد و تعقّل و تدبّر نمي‌كنيد ﴿إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾، معجزه مي‌آوريم، مي‌گوييد سِحر است. اين‌چنين نيست ﴿إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ

فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمْ مَنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ ...﴿۱۱﴾

فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمْ مَنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طِينٍ لَازِبٍ ﴿۱۱﴾

از آنها بپرس: آيا آفرينش (و معاد) آنان سختتر است يا آفرينش ‍ فرشتگان (و آسمانها و زمين) ما آنها را از گل چسبنده‏ اي آفريديم. (۱۱)

… به دنـبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مى فرمايد از آنها بـپـرس آيـا آفـريـنـش و مـعـاد آنـها سخت تر است يا آفرينش فرشتگان و آسمانها و زمين ؟!

آرى ما آنها را از موضوع ساده اى از گل چسبنده آفريده ايم ! (انا خلقنا هم من طين لازب ).…

… آفـريـنـش انـسـانـهـا در مـقابل آفرينش زمين و آسمان پهناور و فرشتگانى كه در اين عوالم هستند چيز مهمى نيست ، چرا كه مبدا آفرينش انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است .

اسْتَفْتِهِمْ از مـاده استفتاء در اصل به معنى مطالبه اخبار جديد است، و اينكه به نوجوان فتى گفته مى شود نيز به خاطر تازگى جسم و روح او است.

ايـن تـعـبير اشاره به اين است كه اگر به راستى آنها آفرينش خود را مهمتر و محكمتر از آفرينش آسمان و فرشتگان مى دانند مطلب جديد و بى سابقه اى مى گويند.

واژه لازب بـه گـفـتـه بـعـضـى در اصـل لازم بـوده كـه مـيـم آن تـبـديـل بـه ب شـده اسـت و اكـنـون بـه هـمـيـن صـورت اسـتـعـمـال مى شود، و در هر حال به معنى گل هائى است كه ملازم يكديگر يعنى چسبنده اند زيرا مبدا آفرينش انسان نخست خـاك بـود سـپـس بـا آب آمـيـخـتـه شد، كم كم به صورت لجن بدبوئى درآمد، و بعد به صـورت گـل چـسـبنده اى شد (و با اين بيان جمع ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد مى شود).

كـلمـه (لازب) به معناى دو چيز به هم چسبيده است، به طورى كه هر يك ملازم ديگرى شده باشد. و در مجمع البيان گفته: (لازب) و (لازم) به يك معنى است.

و مـراد از جـمـله (مـن خـلقنا) يا ملائكه اى است كه در آيات قبلى به آنان اشاره كرد كه حـافـظ وحـى و تيراندازان شهابهايند، و يا مخلوقات عظيم ديگرى غير از انسان است، از قـبـيـل آسـمانها، زمين و ملائكه، و اگر درباره آنها با ضمير (هم) كه مخصوص عقلاء اسـت تـعبير كرد و فرمود: (آيا خلقت ايشان بزرگتر است، يا كسى كه ما خلق كرده ايم ) و نفرمود: (چيزى كه ما خلق كرده ايم ) بدان جهت است كه در بين نامبردگان ملائكه هـم مـنـظور بودند، و ملائكه داراى عقلند، جانب آنان را غلبه داده و از همه آسمانها و زمين و ملائكه تعبير كرده به (كسى كه ما خلقش كرده ايم ).

خطبه 1 نهج البلاغه؛ آفرینش انسان

سپس خداوند سبحان، مقدارى خاک از قسمتهاى سخت و نرم زمین و بخشهاى شیرین و شوره زار گردآورد و آب بر آن افزود و آن را با رطوبت آمیخت تا به صورت موجودى چسبناک درآمد و از آن صورتى آفرید که داراى خمیدگیها و پیوندها و اعضا و مفاصل بود. سپس آن را سفت و جامد کرد تا خود را نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت و این حال تا وقت معین و سرانجام معلومى ادامه یافت.

سپس از روح خود در او دمید (خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا در آيه و نفخت فيه من روحي اضافه تشريفي است و دليل بر اين است كه روحي بسيار با عظمت در كالبد انسان دميده شده، همان گونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش بيت الله ميخوانند (وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ)، و ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش شهرالله (ماه خدا) مينامند) و به صورت انسانى درآمد داراى نیروهاى عقلانى که او را در جهات مختلف به حرکت وا مى دارد و فکرى که به وسیله آن (در موجودات مختلف) تصرّف مى نماید و اعضایی که آنها را به خدمت مى گیرد و ابزارى که براى انجام مقاصدش آنها را زیر و رو مى کند و شناختى که به وسیله آن حق را از باطل جدا مى سازد و طعم هاى مختلف و بوهاى گوناگون و رنگها و اجناس مختلف را از یکدیگر باز مى شناسد، این در حالى است که او را معجونى از رنگ هاى مختلف و ترکیبى از اشیاى همسان و نیروهاى متضاد و اخلاط مختلف از حرارت و برودت و رطوبت و خشکى قرار داد.

خطبه 192 نهج البلاغه (قاصعه), علت خلقت انسان از خاک بد بو

https://qurannotes.blogfa.com /post/504

********

آفرینش انسان - مصباح یزدی

https://mesbahyazdi.ir/node/4642/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D8%B3%D9%88%D9%85%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-2

«لازب» يعنی چسبنده، اين «باء» مي‌گويند اصلش ميم بود؛ «لازِم» و «لازب» هر دو در يك معنا شريك هستند ...

به لحاظ اصل خلقتشان كه حضرت آدم (سلام الله عليه) است از «طين» است، خود اينها از نسل آن حضرت هستند كه از «تراب» و «طين» است؛ ولي خود انسان‌ها بالأخره از خاك می باشند، زيرا از موادّ غذايي حاصل‌ شده‌اند كه اين موادّ غذايي خاك بود; يعني الآن اگر كسي بر فراز اين نظام يك نگاه جامع داشته باشد مي‌بيند بشر كنوني دو قرن قبل در همين باغ‌ها و مزرعه‌ها به صورت خاك بودند، دو قرن بعد هم باز در همين مزرعه‌ها به صورت خاك هستند؛ دو قرن قبل خاك‌هايي بودند كه در مزرع و مرتع و باغ به صورت گندم و برنج و ميوه درآمدند، بعد به بازار عرضه شدند، نياكان اينها از اين ميوه استفاده كردند، از اين غذا استفاده كردند، نطفه‌اي پيدا شد و از آن نطفه اينها به بار آمدند که بعد از يكي دو قرن هم اينها در همين باغ‌ها, خاك بيابان و باغ‌ هستند. اين قبرستان‌ها بعد از مدتي خاك مي‌شوند و بعد هم مزرع و مرتع مي‌شوند. بنابراين اين «طين لازب» بودن و «تراب» بودن اختصاصي به آن آدم اوّلي ندارد، براي همه است.

در دو مقام مسئله معاد بحث می شود : يكي اينكه آيا احياي مجدّد مُرده‌ها ممكن است يا نه؟ مقام ثاني اين است كه حالا كه ممكن شد, ضروري هم هست يا نه؟

اما در مقام اول كه احياي مجدّد ممكن است؛ شما ممكن است گاهي از نظر فاعل اشكال كنيد كه فاعل اين قدرت را ندارد و يك وقت ممكن است از نظر فاعل بگوييد که قدرتش نامتناهي است؛ ولي قابل و لياقت آن را ندارد، ما از هر دو جهت بحث مي‌كنيم. نسبت به قدرت نامتناهي بودن خداي سبحان اينکه خداي سبحان كارهاي مهم‌تر را انجام داد، آن مرتبه اول كه شما هيچ نبوديد…آ‌ن «ليس» تامّه (نبود مطلق) را «كان» تامّه (بودن مطلق) كرد، «ليس» ناقصه را «كان» ناقصه كرد، بزرگ‌تر از خلق شما كار انجام داد:
سوره ۷۹: النازعات

أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا ﴿۲۷﴾

آيا آفرينش شما (بعد از مرگ) مشكل تر است يا آفرينش آسماني كه خداوند بنا نهاد؟! (۲۷)

رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا ﴿۲۸﴾

سقف آن را برافراشته و آن را منظم ساخت. (۲۸)

كارهاي مهم‌تر, مشكل‌تر و سنگين‌تر از خلق شما انجام داد، شما كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني آیا آدمی قطره آب نطفه نبود که (در رحم) ریزند؟[20] بوديد، پس در قدرت فاعلي هيچ ترديدي نيست. مي‌ماند قابليّت قابل؛ شما گفتيد که ما خاك مي‌شويم، قبلاً هم خاك بوديد! در سوره مباركه «رعد» آيه پنج …اينها گفتند: ﴿أَإِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾

وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿۵﴾

و اگر عجب دارى عجب از سخن آنان [=كافران] است كه آيا وقتى خاك شديم به راستى در آفرينش جديدى خواهيم بود اينان همان كسانند كه به پروردگارشان كفر ورزيده‏ اند و در گردنهايشان زنجيرهاست و آنان همدم آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۵)

قبلاً هم «تراب» بوديد، قبلاً مگر چه چيزي بوديد؟ قبلاً كه برليان نبوديد، قبلاً خاك بوديد الآ‌ن هم خاك هستيد. پس نه اشكال از طرف فاعل هست, نه اشكال از طرف قابل, پس امكان هست؛ يعني «المعادُ ممكنٌ» و درباره روح كه اصلاً معدوم نشد تا ما بگوييم خدا دوباره ايجاد كند؛ درباره روح فرمود عنوان فوت نيست، عنوان وفات است؛ شما متوفّا مي‌شويد خدا متوفّي است و ملائكه متوفّي هستند، … ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ بگو فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده جانتان را مى‏ ستاند﴾؛[21]شما در دست نمايندگان ما هستيد شما متوفّا هستيد، آنها مستوفيانه و به صورت استيفا كننده همه حقيقت شما را مي‌گيرند؛ اگر كسي مطلبي را گفت و همه جوانب آن را ادا كرد، مي‌گويند مستوفا [ م ُ ت َ ]بيان كرد و اگر كسي حقّ خودش را گرفت مي‌گويند مستوفا گرفت؛…, پس شما در دست فرشته‌ها هستيد که اين براي جانتان هست. بدنِ شما, يك; تلفيق بدن و جان, دو; اينها كه كار آساني است و قبلاً هم كرديم، پس از اين جهت مشكلي نمي‌ماند و روح هم كه از بين نرفته.

مسئله مقام ثاني كه آيا هست يا نيست؟ فرمود ما عالَم را ياوه خلق نكرديم كه هر كسي هر كاري كند, عالم بيهوده نيست كه هر كسي هر كاري خواست كند؛ اين را قرآن مبسوطاً در چند طايفه از آيات که در بعضي به صورت سالبه كليه و بعضي به صورت موجبه كليه بيان نمود كه هيچ بطلان در عالم نيست, صدر و ساقه عالَم حق است ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾, [22]يك; ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾, [23]دو; اين نظام حق است. نظامي كه پوچ باشد و هر كسي هر كاري كرده حساب و كتابي نباشد، نظام باطلی است و ياوه است. هر كسي هر فكري داشت، هر كاري داشت و هر عملي كرد حسابي نيست، كتابي نيست يَله و رها، از اين باطل‌تر ديگر چيست؟! فرمود ما كه آفريديم چنين نيست! ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾, يك; ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾,دو; وقتي ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ شد «فالمعاد ضروريٌ ممّا لا ريب فيه»؛ پس هم مقام اول را ثابت كرد كه ممكن است از نظر فاعل و از نظر قابل, هم مقام ثاني را از نظر مبدأ غايي ثابت كرد؛ بالأخره عالَم هدفي دارد و ياوه و باطل نيست، شما به جايگاه حق مي‌رسيد و هر کسی هر کاری کرد می چشد.

إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ ﴿۱۰﴾

إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ ﴿۱۰﴾

مگر آنها كه در لحظه‏ اي كوتاه براي استراق سمع به آسمان نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مي‏كند! (۱۰)

در … آيـه مـورد بـحـث به گروهى از شياطين سركش و جسور اشاره مى كند كه قصد صعود به عرصه بلند آسمان مى كنند، مى فرمايد: مگر آنها كه در لحظات كوتاهى به عـرصـه آسـمان براى استراق سمع نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مى كند و مى سوزاند!

خطفة يعنى چيزى را به سرعت ربودن .

شـهـاب در اصـل بـه معنى شعله اى است كه از آتش افروخته زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ديده مى شود نيز مى گويند.

….﴿فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ﴾…. شهاب قبسي كه وجود مبارك موساي كليم گفت اين است[36] ـ شهاب قبس مي‌آيد و به حيات اينها خاتمه مي‌دهد.

سوره ۲۷: النمل

إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ﴿۷﴾

(به خاطر بياور) هنگامي را که موسي به خانواده خود گفت: من آتشي از دور ديدم؛ (همين جا توقف کنيد؛) بزودي خبري از آن براي شما مي آورم، يا شعله آتشي تا گرم شويد. (۷)

مى دانيم اينها ستاره نيستند، بلكه شبيه ستارگانند، قطعات سنگهاى كوچكى هستند كه در فـضـا پـراكـنـده انـد، و هـنگامى كه در حوزه جاذبه زمين قرار گيرند به سوى زمين جذب شـونـد، و بـر اثـر سـرعـت و شـدت بـرخـورد آنـهـا بـا هـواى اطـراف زمـيـن مشتعل و برافروخته مى شوند.

ثـاقـب بـه مـعـنـى نـافذ و سوراخ كننده است، گوئى بر اثر نور شديد صفحه چشم را سوراخ كرده و به درون چشم انسان نفوذ مى كند، و در اينجا اشاره به اين است كه به هر موجودى اصابت كند آنرا سوراخ كرده و آتش مى زند.

به اين ترتيب دو گونه مانع در برابر نفوذ شياطين به صحنه آسمانها وجود دارد:

مانع اول قذف و طرد از هر جانب است كه ظاهرا آن نيز بوسيله شهب صورت مى گيرد.

مـانـع دوم عـبـارت از نـوع خاصى از شهاب است كه شهاب ثاقب نام دارد، و در انتظار آنها است كه گاه و بى گاه خود را به ملاء اعلى براى استراق سمع نزديك مى كنند، و مورد اصابت آن قرار مى گيرند.

نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در آيـه 17 و 18 سوره حجر آمده است آنجا كه مى گويد:

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ ﴿۱۶﴾

ما در آسمان برجهایی قرار داديم، و آن را براي بينندگان تزيين كرديم. (۱۶)

وَحَفِظْنَاهَا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ رَجِيمٍ ﴿۱۷﴾

و آن را از هر شيطان مطرودي حفظ نموديم. (۱۷)

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِينٌ ﴿۱۸﴾

مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مي‏كند (و مي‏راند) (۱۸)
نظير همين تعبير در سوره ملك آيه 5 نيز آمده است:

وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ ﴿۵﴾

ما آسمان پايين را با چراغهاي پرفروغي زينت بخشيديم، و آنها (شهب) را تيرهائي براي شياطين قرار داديم و براي آنان عذاب دوزخ فراهم ساختيم. (۵)

توضيح و تكميل

در اين كه آيا بايد ظواهر اين الفاظ را حفظ كرد يا قرائنى در كار است كه بايد آنها را بـر خـلاف ظـاهـر تـفـسير كنيم ، و از قبيل تمثيل و تشبيه و كنايه بدانيم ؟ در ميان مفسران نظرهاى مختلفى وجود دارد.

بعضى ظاهر اين آيات را بر همان معانى كه در بدو امر به نظر مى رسد حفظ كرده اند و گفته اند: در آسمانهاى نزديك و دور دست گروههایی از فرشتگان ساكنند و اخبار حوادث اين جهان پيش از آنكه در زمين صورت گيرد در آنجا منعكس است .

گروهى از شياطين مى خواهند به آسمانها صعود كنند و با استراق سمع چيزى از آن اخبار را بـدانـنـد، و بـه كـاهـنـان يـعـنـى عـوامـل مـربـوط خـود در مـيـان انـسـانـهـا منتقل سازند، اينجا است كه شهابها كه همانند ستاره هاى متحرك و كشيده اى هستند به سوى آنها پرتاب مى شود، و آنها را به عقب مى راند، يا نابود مى كند.

آنـهـا مـى گـويـنـد: مـمـكن است ما دقيقا مفاهيم اين تعبيرات را امروز درك نكنيم اما موظف هستيم ظواهر آنها را حفظ كرده و اطلاع بيشتر را به آينده واگذاريم.

ايـن تـفـسـيـر را مـرحوم طبرسى در مجمع البيان و آلوسى در روح المعانى و سيد قطب در فى ظلال و بعضى ديگر انتخاب كرده اند.

در حـالى كـه بـعـضـى ديگر عقيده دارند آيات فوق شبيه آياتى است كه از لوح و قلم و عرش و كرسى سخن مى گويد، و از قبيل تمثيل و كنايه است.

آنـهـا مـعـتـقـدنـد ايـن آيـات از قـبيل تشبيه معقول به محسوس است، و مصداق آيه 43 سوره عنكبوت مى باشد كه مى فرمايد:
وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ ﴿۴۳﴾

اينها مثالهائي است كه ما براي مردم مي‏زنيم و جز عالمان آن را درك نمي‏كنند. (۴۳)

آنها سپس افزوده اند: منظور از آسمان هايي كه فرشتگان ساكن آن هستند عوالم ملكوت است كـه افـقـش بـرتـر از ايـن عـالم حـسـى است، و منظور از نزديك شدن شياطين به آسمان و اسـتـراق سـمـع و طـرد شدن آنها به وسيله شهب اين است كه اين شياطين هرگاه به خواهند بـه عـالم فـرشـتـگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده با خبر گردند به وسيله نـور مـلكـوت كـه طـاقـت تـحـمـل آن را نـدارد طـرد مـى شـونـد، و بـه واسـطه حق، اباطيل آنها نفى مى گردد، ذكر اين ماجرا به دنبال بحث از گروههاى فرشتگان را در آغاز اين سوره مؤيد اين معنى مى شمرند.

ايـن احتمال نيز وجود دارد كه سماء در اينجا كنايه از آسمان ايمان و معنويت است كه همواره شـيـاطـيـن تـلاش مـى كـنـنـد بـه ايـن مـحـدود راه بـيـابـنـد، و از طـريـق وسـوسـه در دل مـؤمـنـان راسـتـين نفوذ كنند اما پيامبران الهى و امامان معصوم (عليهم السلام ) و پيروان خـط فـكـرى و عـمـلى آنها با شهاب ثاقب علم و تقوى بر آنها هجوم مى برند و آنها را از نزديك شدن به اين آسمان منع مى كنند… اين سه تفسير متفاوت در معنى اين آيات قرآن مجيد و آيات مشابه آن بود.

https://www.aparat.com/v/Z7OJX

https://tanzil.net/#search/root/%D8%B4%D9%87%D8%A8

https://www.aparat.com/v/9L5bD

كلمه (خَطْفَة) به معناى قاپيدن و چيزى را دزدكى ربودن است. و كلمه (شهاب) به مـعـنـاى سـتـارگـانى است كه در فضا به سرعت حركت مى كنند و نابود مى شوند و كلمه (ثاقب) از (ثقوب) است كه به معناى فرو رفتن و نفوذ چيزى در چيز ديگراست. و (شـهـاب) را از ايـن بابت (ثاقب) ناميده اند كه از هدف خطا نمى رود و همواره به هدف مى خورد.

و مـراد از (خـطـفه) اين است كه: شيطانى دزدكى خود را به صدارس ملائكه برساند تـا حـرفـهـاى آنـان را گـوش دهـد. و در جـاى ديـگـر از ايـن عـمـل بـه (اسـتـراق سـمـع) تعبير كرده، و فرموده: (إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِينٌ مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مي‏كند )….

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=15&ayat=16&user=far&lang=far&tran=1

و مـعـناى آيات پنجگانه مورد بحث اين است كه: ما آسمان دنيا يعنى نزديك ترين آسمانها بـه شـمـا - و يا پايين ترين آسمانها - را با زينتى بياراستيم، و آن همان ستارگان بـود كـه در آسـمـان قـرار داديـم، و آن آسـمـان را از هر شيطانى خبيث و عارى از خير حفظ كـرديـم، و حـتـى از ايـنكه سخنان ساكنين آسمان را بشنوند منعشان نموديم، تا از اخبار غـيـبـى كـه ساكنان ملا اعلى بين خود گفتگو مى كنند اطلاع نيابند، و به همين منظور از هر طـرف تـيـربـاران مـى شـونـد در حـالى كـه مـطرود و رانده هستند و عذابى واجب دارند كه هرگز از ايشان جدا شدنى نيست.

پـس كـسـى از جـن نـمـى تـوانـد بـه اخـبـار غـيـبـى كـه در آسـمـان دنـيـا بـيـن ملائكه رد و بـدل مـى شـود، اطـلاع يابد مگر آنكه از راه اختلاس و قاچاق چيزى از آن اخبار را به دست بـيـاورد كه در اين صورت مورد تعقيب (شهاب ثاقب) واقع مى شود، تير شهابى كه هرگز از هدف خطا نمى رود.

گـفـتـارى در مـعـنـاى شـهـاب (در ذيـل آيـه: (الا مـن خـطـف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب ))

مفسرين براى اينكه مسأله (استراق سمع ) شيطانها در آسمان را تصوير كنند، و نيز تصوير كنند كه چگونه در اين هنگام به سوى شيطانها با شهاب ها تيراندازى مى شود بر اساس ظواهر آيات و روايات كه به ذهن مى رسد توجيهاتى ذكر كرده اند كه همه بر ايـن اسـاس استوار است كه آسمان عبارت است از: افلاكى كه محيط به زمين هستند، و جماعت هـايـى از مـلائكه در آن افلاك منزل دارند، و آن افلاك در و ديوارى دارند كه هيچ چيز نمى تواند وارد آن شود، مگر چيرهايى كه از خود آسمان باشد و اينكه در آسمان اول، جماعتى از فرشتگان هستند كه شهابها به دست گرفته و در كمين شـيطانها نشسته اند كه هر وقت نزديك بيايند تا اخبار غيبى آسمان را استراق سمع كنند، بـا آن شهابها به سوى آنها تيراندازى كنند و دورشان سازند، و اين معانى همه از ظاهر آيات و اخبار ابتداء به ذهن مى رسد.

و ليـكـن امـروز بـطـلان ايـن حـرفـهـا بـه خوبى روشن شده، و عيان گشته، و در نتيجه بطلان همه آن وجوهى هم كه در تفسير (شهب) ذكر كرده اند، - كه وجوه بسيار زيادى هـم هستند - و در تفاسير مفصل و طولانى از قبيل تفسير كبير فخر رازى، و روح المعانى آلوسى و غير آن دو نقل شده، باطل مى شود.

نـاگـزيـر بـايد توجيه ديگرى كرد كه مخالف با علوم امروزى و مشاهداتى كه بشر از وضـع آسـمـانـهـا دارد نـبـوده بـاشـد. و آن تـوجـيـه بـه احتمال ما - و خدا داناتر است - اين است كه: اين بياناتى كه در كلام خداى تعالى ديده مـى شـود، از بـاب مثالهايى است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده، تا آنـچـه خـارج از حـس اسـت بـه صـورت مـحـسـوسات در افهام بگنجد، همچنان كه خود خداى تعالى در كلام مجيدش فرموده: (و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون) و ايـنـگـونـه مـثـلهـا در كـلام خـداى تـعـالى بـسـيـار اسـت، از قـبـيـل عـرش، كرسى، لوح و كتاب، كه هم در گذشته به آنها اشاره شد، و هم در آينده به بعضى از آنها اشاره خواهد رفت.

بـنـا بـر ايـن اسـاس، مـراد از آسـمـانـى كـه مـلائكـه در آن مـنـزل دارند، عـالمـى مـلكـوتى خواهد بود كه افقى عالى تر از افق عالم ملك و محسوس ‍(سطح یا مرتبه‌ای بالاتر از دنیای مادی و محسوس) دارد، هـمان طور كه آسمان محسوس ما با اجرامى كه در آن هست عالى تر و بلندتر از زمين ماست.

و مـراد از نـزديك شدن شيطانها به آسمان، و استراق سمع، و به دنبالش هدف شهابها قـرار گـرفـتن، اين است كه: شيطانها مى خواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند، و از اسـرار خـلقـت و حـوادث آيـنـده سـر درآورنـد. و ملائكه هم ايشان را با نورى از ملكوت كه شيطانها تاب تحمل آن را ندارند، دور مى سازند.

و يـا مـراد ايـن اسـت كـه: شيطانها خود را به حق نزديك مى كنند، تا آن را با تلبيس ها و نـيـرنـگـهـاى خـود بـه صـورت بـاطـل جـلوه دهـنـد، و يـا بـاطـل را بـا تلبيس و نيرنگ به صورت حق درآورند، و ملائكه رشته هاى ايشان را پنبه مـى كـنـنـد، و حق صريح را هويدا مى سازند، تا همه به تلبيس آنها پى برده، حق را حق ببينند، و باطل را باطل.

و ايـن كـه خـداى سـبـحـان داسـتـان استراق سمع شياطين و هدف شهاب قرار گرفتنشان را دنـبـال سـوگـند به ملائكه وحى و حافظان آن از مداخله شيطانها ذكر كرده، تا اندازه اى گفتار ما را تأييد مى كند - و خدا داناتر است.

دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ ﴿۹﴾

دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ ﴿۹﴾

آنها به شدت به عقب رانده مي‏شوند، و براي آنان عذاب دائم است. (۹)

در ايـنـجـا اشـاره به اين است كه نه تنها شياطين از نزديك شدن به عرصه آسمان منع و طرد مى شوند بلكه سرانجام گرفتار عذاب دائم نيز مى گردند.

لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي‌ وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ (8)

لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي‌ وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ (8)

آنها نمي‏توانند به (سخنان) فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند (و هرگاه چنين بخواهند) از هر سو هدف تيرها قرار مي‏گيرند! (۸)

كلمه (ملا) به معناى (اشراف) از هر قوم است، آنهايى كه چشم ها را پر مى كنند، و (مـلا اعلى) همان ملائكه مكرمى هستند كه شيطانها مى خواهند به گفتگوى ايشان گوش دهـنـد، و آنـهـا سـكـنـه آسـمـانـهـاى بـالا را تـشـكـيـل مـى دهـنـد، بـه دليل اين آيه كه مى فرمايد: (لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَسُولًا).

سوره ۱۷: الإسراء

قُلْ لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلَائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَسُولًا ﴿۹۵﴾

بگو اگر در روي زمين فرشتگاني (زندگي مي‏كردند و) با آرامش گام برمي داشتند ما از آسمان فرشته‏ اي را به عنوان رسول بر آنها مي‏فرستاديم (چرا كه رهبر هر گروهي بايد از جنس خود آنان باشد). (۹۵)

و مـقـصـود شـيـطـانـهـا از گوش دادن به ملا اعلى اين است كه: بر اخبار غيبى كه از عالم ارضـى پوشيده است اطلاع پيدا كنند، مانند حوادثى كه بعدها در زمين رخ مى دهد و اسرار پنهانى كه آيه (وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ و شيطانها آن را فرود نياورده‏ اند وَمَا يَنْبَغِي لَهُمْ وَمَا يَسْتَطِيعُونَ و آنان را نسزد و نمى‏ توانند [وحى كنند] إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ در حقيقت آنها از شنيدن معزول [و محروم]اند) بـدان اشاره دارد، و همچنين آيه (وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا و اينكه ما آسمان را جستجو كرديم، و همه را پر از محافظان قوي و تيرهاي شهب يافتيم! وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَصَدًا و اينكه ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مي‏نشستيم. اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند شهابي را در كمين خود مي‏يابد! و كـلمـه (قـذف ) در جـمـله (وَيُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ ) به معناى تيراندازى است. و كلمه (جانب) به معناى جهت و ناحيه است.

يُقْذَفُونَ از ماده قذف به معنى پرتاب كردن و تير انداختن به مكان دور است، و منظور در اينجا طرد شياطين به وسيله شهب مى باشد … و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه خـداونـد حتى به آنها اجازه نمى دهد به قلمرو ملا اعلى نزديك شوند.

وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7)

وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7)

و آن را از هر شيطان خبيثي حفظ نموديم. (۷)

در آيه بعد به محفوظ بودن صحنه آسمان از نفوذ شياطين اشاره كرده مى گويد: ما آن را از هـر شـيـطـان خـبـيـث و عـارى از خـيـر و نـيـكـى حـفـظ كـرديـم (و حـفـظـا مـن كل شيطان مارد).

(مـارد) از مـاده مـرد (بـر وزن سـرد) در اصـل به معنى سرزمين بلندى است كه خالى از هـرگـونـه گـياه باشد، به درختى كه از برگ برهنه شود نيز امرد [ اَ رَ] گويند، و به همين مـنـاسـبـت بـر نـوجـوانـى كـه مو در صورتش نروئيده اين كلمه اطلاق مى شود، و در اينجا مـنـظـور از مـارد كسى است كه عارى از هرگونه خير و بركت و به تعبير خودمان بى همه چيز باشد.

مـراد از (شيطان) افراد شرير از جن است و مراد از (مارد) فرد خبيثى است كه عارى از خـيـر بـاشـد.

https://www.aparat.com/v/p63412b

فرمود اگر كسي بخواهد بيراهه برود ما دو كار مي‌كنيم: هم از نظر اخلاقي و فقهي جلوي او را مي‌گيريم و هم با نيروهاي بازدارنده نمي‌گذاريم او بيراهه برود؛ اين به ما دستور مي‌دهد كه اگر خواستيد نظامتان و جامعه‌تان را اصلاح كنيد، هم بايد كارهاي فرهنگي كنيد و هم كارهاي اجرايي. در همين سوره مباركه «صافات» فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه آمده, كهانت (غیبگویی) را تحريم كرد؛ پيشگويي‌هايي كه كاهنان دارند و قيافه‌شناسان دارند اين جزء مكاسب محرّمه است كه بسياري از شماها آشنا هستيد. در مكاسب محرّمه يكي از كسب‌هاي حرام اين است که كسي از راه سِحر و جادو و شعبده و طلسم و كهانت بخواهد مال در بياورد اين كار, كار حرامي است. كهانت را؛ يعني پيش‌گويي‌هاي غير واقعي را كه برخي مبتلا هستند كه مخلوطي است از صدق و كذب, حق و باطل, خير و شر, حَسَن و قبيح, محمود و مذموم اين كار را دين تحريم كرده … فتوا به حرمتش داده گفته كار حرام است.

به همين بسنده كرده يا نيروهاي آسماني را هم وادار كرده جلوي اين كار را بگيرند؟

فرمود ما دو كار كرديم: يكي اينكه فتوا داديم اين كار حرام است و يكي اينكه اين نيروهاي آسماني را به عنوان تير شهاب نمي‌گذاريم كه شيطان بالا برود، خبرهاي راست و دروغ را جعل كند، يك مقدار راست بشنود و با دروغ مخلوط كند و به كاهنان دهد تا بازارگرمي آ‌نها شود، اين راه اصلاح جامعه است.

… در سوره «حجر» و چه در جاي ديگر فرمود ما به وسيله موجودات آسماني و به وسيله شهاب‌سنگ‌ها نمي‌گذاريم شيطان بالا بيايد و هر حرفي را بشنود.

سوره ۱۵: الحجر

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ ﴿۱۶﴾

ما در آسمان برجهایی قرار داديم، و آن را براي بينندگان تزيين كرديم. (۱۶)

وَحَفِظْنَاهَا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ رَجِيمٍ ﴿۱۷﴾

و آن را از هر شيطان مطرودي حفظ نموديم. (۱۷)

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِينٌ ﴿۱۸﴾

مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مي‏كند (و مي‏راند) (۱۸)

ذات اقدس الهي به اين بسنده نكرد كه بفرمايد كهانت حرام است… فرمود ما تيري داريم, تيراندازي داريم, نيروي اجرايي داريم و اين‌طور نيست كه هر كسي بخواهد نظام را فاسد كند؛ در مسئله اصلاح اقتصادي اين‌طور است, روميزي و زيرميزي اين‌طور است, رشوه‌گيري اين‌طور است, فساد اقتصادي اين‌طور است.

همه ما در نظام اسلامي اين دو كار را بايد بكنيم: هركدام از ما که كار فرهنگي از عهده ما برمي‌آيد، بايد بگوييم که چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام, هركدام از ما امر معروف و نهي از منكر از دستمان برمي‌آيد بايد جلوي بدي‌ها را بگيريم …

… به ما گفتند كار خدايي كنيد كار خدايي كه ـ معاذ الله ـ اين نيست كه ما خلقت كنيم و خالق شدن كه مقدور ما نيست، از بهشت و جهنم سخن گفتن كه مقدور ما نيست، از ازل و ابد حرف زدن كه مقدور ما نيست، اينكه به ما گفتند: «تَخلَّقُوا بأخلاق الله خویش را به اخلاق خداوند آراسته بسازید»؛[14] يعني در همين امور. فرمود من با دو كار جامعه را اصلاح مي‌كنم: يكي حكم فقهي است كه مي‌گويم كهانت حرام است, يكي اينكه به تيراندازانم مي‌گويم جلوي شيطونت شياطين را بگيريد که اين كار را مي‌كنم و شما هم همين كار را بكنيد…

مطلب ديگر اينكه در سوره «اعراف» خوانديم كه يك سلسله مراحلي است كه از آنها به عنوان آسمان‌هاي غيب ياد مي‌شود كه ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾[15] درهاي آسمان به روي كفار باز نمي‌شود؛ همان آسمان‌هايي كه درهاي آنها به روي كفار باز نمي‌شود، همان آسمان‌ها درهايشان به روي شياطين هم باز نمي‌شود و آن آسمان‌ها آسماني است كه دعا آن‌جا مي‌رود مستجاب مي‌شود, مقرّ فرشته‌هاست و دعا مستجاب مي‌شود و اخبار غيبي آن‌جاست… آنها اگر بخواهند وارد آسمان اخبار غيبي بشوند اين شهاب‌سنگ‌ها مانع است، چطور شهاب‌سنگ‌ها مانع است؟ درست است كه اخبار غيبي يك امر علمي است, درست است كه آن‌جا سخن از ماده و مُدّه و زمان و زمين نيست, ولي برخي از زمان و زمين, زمينه دسترسي به فيض است. شما مي‌بينيد وحي يك امر مجرّد است، فرشته‌ها هم امر مجرّدند، اينها وارد قلب مطهّر پيغمبر مي‌شوند كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي‌ قَلْبِكَ﴾[16] فرودگاه او قلب شماست که اينها امر مادي نيست؛ ولي سرزمين مكه خصوصيتي دارد كه كسي نمي‌تواند آن‌جا برود، كافر حقّ ورود ندارد. اين خصيصه‌اي است كه زمان و زمين را به آن امر مجرّد مرتبط مي‌كند، اگر كسي خواست فيضي نصيب او شود بايد در زمين مكه يا زمان ماه مبارك رمضان مهمان خدا شود او «دَائِمَ‌ الْفَضْلِ‌ عَلَى الْبَرِيَّة اى كه فضل و كرمت بر خلق دايم است»[17]است؛ ولي «ضيوف‌الرحمان» شدن يك زمان و زمين مي‌خواهد, يك زمينه مي‌خواهد, يك استعداد مي‌خواهد, يك ماده مناسب مي‌خواهد؛

https://www.aparat.com/v/JE26p

گفتند در زماني كه ماه مبارك رمضان است جزء «ضيوف‌الرحمان» هستي, در سرزمين وحي جزء «ضيوف‌الرحمان» هستي، پس نمي‌شود گفت وحي كه مجرّد است و اخبار غيبي كه مجرّد هستند با شهاب‌سنگ‌ها چه ارتباطي دارند. درست است كه آنها مجرّد هستند؛ ولي آ‌ن مجرّد اگر بخواهد به عالم ماده فيض برساند خصيصه‌اي لازم است, زماني لازم است, زميني لازم است. در مكه هر كسي حقّ رفت و آمد ندارد … در مكه در تمام مدت سال هر كس بخواهد وارد بشود بايد با احرام وارد شود، اين يك شهر عادي نيست تا همين‌طور عادی بخواهد برود؛ بايد با احرام وارد شود و عمره مفرده داشته باشد. در تمام ايام سال هر كس از هر منطقه عالَم بخواهد وارد سرزمين مكه شود، بخواهد برادر, فاميل و دوستش را ببيند ـ به قصد زيارت هم نرفته ـ مي‌خواهد يكي از بستگان را ببيند, ارحام را ببيند يا بيمار دارد براي عيادت او برود، الاّ ولابد بايد مُحرِم بشود به احرام مفرده، كارهاي احرام را كه انجام داد آن كار شخصي‌ خود را انجام دهد، چون با احرام بايد وارد شود و از غير مسلمان، احرام متمشّي (قابل تحقق یا امکان‌پذیر نیست) نيست؛ لذا ورود غير مسلمان در محدوده مكه ممنوع است. اين راه‌ها را ذات اقدس الهي براساس تناسبي كه بين معنا و ماده برقرار است, تنظيم مي‌كند.

بنابراين در آسمان مثل زمين مراتبي وجود دارد و اين‌چنين نيست كه ما بگوييم حالا وحي كه آسماني يا زميني نيست؛ درست است كه وحي آسماني يا زميني نيست، اما چطور سرزمين مكه اين خصوصيت را دارد يا «ليله» قدر اين خصوصيت را دارد؟ پس معلوم مي‌شود بعضي از زمان‌ها و بعضي از زمين‌ها اين خصوصيت را دارند. اين اگر بخواهد بالا برود برخي از اخبار را دريافت كند با شهاب‌سنگ‌ها روبه‌روست و ديگر جلوي كهانت و پيشگويي‌ها و اخبار غيبي آلوده به راست و دروغ را جلوي اينها را گرفته که از آن به بعد اينها حقّ رفتن ندارند.

برخي از مفسّران آن‌طوري كه فخررازي نقل مي‌كند گفتند كه اين شهاب‌سنگ‌ها كه قبلاً هم بود اين اختصاصي به اسلام ندارد، اين را ذات اقدس الهي در قرآن كريم در سوره مباركه «جن» از زبان خود آن جن‌ها گفت؛ بله قبلاً بود، اما اندك بود اما الآن پُر شده است.[18] در سوره مباركه «جن» وقتي حرف آ‌نها را نقل مي‌كنند در سوره مباركه «جن» آيه دو به بعد مي‌فرمايد:

وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا ﴿۸﴾

و اينكه ما آسمان را جستجو كرديم، و همه را پر از محافظان قوي و تيرهاي شهاب يافتيم! (۸)

وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَصَدًا ﴿۹﴾

و اينكه ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مي ‏نشستيم. اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند شهابي را در كمين خود مي ‏يابد! (۹)

الآن پر از سربازان الهي است؛ قبلاً هم بود، اما اين‌طور نبود كه تمام گوشه‌هاي آسمان سربازها آن‌جا پُست بدهند كه كسي بالا نرود.

در جريان صيانت از غيب در سوره مباركه «شعراء» اين بحث گذشت که فرمود اين حر‌ف‌ها, حرف‌هاي شياطين نيست، خبرهاي غيبي مخلوط به كذب نيست, كهانت نيست

سوره ۲۶: الشعراء

وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ ﴿۲۱۰﴾

شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند. (۲۱۰)

وَمَا يَنْبَغِي لَهُمْ وَمَا يَسْتَطِيعُونَ ﴿۲۱۱﴾

و براي آنها سزاوار نيست، و قدرت ندارند. (۲۱۱)

إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ﴿۲۱۲﴾

آنها از استراق سمع (و شنيدن اخبار آسمانها) بركنارند. (۲۱۲)

چرا جنیان قدرت ندارند:

سوره ۱۷: الإسراء

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا ﴿۸۸﴾

بگو اگر انسانها و جنیان اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آنرا نخواهند آورد هر چند يكديگر را در اين كار كمك كنند. (۸۸)

اينها قدرت گوش دادن ندارند، در سور مباركه «شعراء» چنين بود. در سوره مباركه «حجر» هم فرمود ما جلوي اينها را كاملاً مي‌گيريم که آيه شانزده به بعد سوره «حجر» بود.

ديدگاه علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) به تمثيل بودن رمي شيطان و معنوي بودن طَرد آن

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) همان‌طوري كه در بخش‌هاي ديگر ملاحظه فرموديد مطلبي دارند که مي‌فرمايند خداي سبحان, بعضي از مطالب را براي ما شفاف روشن كرد و فرمود اينها «بيّن» است[5] ﴿ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ براي مردم بيان ساختيم﴾,[6] ﴿هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ راهنماى مردم و روشنگرى﴾[7] و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مبيّن قرار داد فرمود: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها تبيين كني﴾[8] که اينها تفسير دارد و يك سلسله مطالبي است كه خدا فرمود اينها را ما به عنوان تمثيل ذكر مي‌كنيم ﴿تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ اينها مثالهائي است كه ما براي مردم مي‏زنيم و جز عالمان آن را درك نمي‏كنند﴾[9] که در سوره مباركه «عنكبوت» است, گاهي هم ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً﴾[10] دارد, گاهي مي‌فرمايد من درباره همه موضوعات مَثل زديم تا مردم روشن شوند، اين هم يك بخشي از آيات. يا ﴿لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ في‌ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ﴾[25]

آيا جريان رَمي كردن و تيراندازي شيطان به وسيله شهاب‌سنگ‌ها از سنخ تمثيلات قرآن است يا از سنخ حقايقي است كه ديگر تمثيل نيست؟ ايشان مي‌فرمايند احتمالاً اين ممكن است نظير آن آيات تمثيلي باشد؛[11] يعني همان‌طوري كه تيرانداز ماهر كه در كمين است، جلوي بيگانه را مي‌گيرد و نمي‌گذارد نفوذ كند، فرشته‌هاي آسمان هم جلوي نفوذ شياطين را مي‌گيرند وگرنه شهاب‌سنگي در كار نيست، تيري در كار نيست،تيرزدني در كار نيست؛ همه اينها منع غيبي است. شهاب‌سنگ‌ها سر جايش محفوظ است، اجرام سماوي سر جايش محفوظ است، اين شهاب‌سنگ كجا نازل شد؟ كجا مي‌آيد؟ چه وقت هم مي‌آيد طبق اصول رياضي مشخص است، اما مربوط به شياطين نيست؛ اين يك احتمال, در برابر آن احتمالي كه ديگران به ظاهر حمل مي‌كنند.

پس تاكنون دو مطلب رأي هست: يكي اينكه اين شهاب‌سنگ‌ها كه از اين كواكب نشأت مي‌گيرند، به منزله تيرهايي هستند كه جلوي شيطان را مي‌گيرند كه شيطان «مارد» بالا نرود و يك نظر اين است كه در آسمان اسرار غيبي هست, يك; فرشته‌هاي الهي حامل علوم غيبي هستند, دو; شياطين به آنها دسترسي ندارند, سه; اگر بخواهند به آنها دسترسي داشته باشند رجم مي‌شوند, چهار; همان‌طوري كه خداي سبحان فرمود رجم شديد (قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ بیرون رو که بی تردید تو رانده شده ای)، اما اين‌طور نيست كه تيري به شيطان زده باشد؛ همان طرد معنوي, همان طرد غيبي, همان طرد ملكوتي, رجم اوست. ما كه مي‌گوييم شيطان رجيم است، اين‌چنين نيست كه به حسب ظاهر سنگي به شيطان خورده يا تيري به شيطان خورده است. فرمود تو رجيمي که ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي‌ إِلي‌ يَوْمِ الدِّينِ و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.﴾[12] همان طرد معنوي است. ايشان نظرشان اين است كه آن معنا كه غيبي است ممثّل شد, تمثيل شد به زبان رجمِ ظاهري, تيراندازي ظاهري و طرد ظاهري.

امكان پذيرش يكي از دو ديدگاه رجم شيطان با تبيين اصناف فرشته ها

پس دو نظر هست؛ اگر براي ما واقعاً اصناف فرشته‌ها روشن شود كه چه چيزي هست، آن وقت اين «أحد الوجهين» را به آساني انسان قبول مي‌كند, اما جريان ملائكه خيلي روشن نيست؛

https://www.aparat.com/v/p80nl1y

درباره ماهیت فرشتگان اختلاف‌نظر وجود دارد؛ متکلمان، آنها را اجسام لطیف و نورانی دانسته که می‌توانند به صورت‌ها و اشکال مختلف در‌آیند.[۳] علامه مجلسی این نظر را به همه مسلمانان به جز تعدادی از فلاسفه نسبت داده و اضافه کرده که انبیا و اوصیا آنها را می‌دیده‌اند.[۴] البته گروهی از فلاسفه ملائکه را فراتر از جسم و جسمانیات دانسته و معتقدند آنها اوصافی دارند که در جسم نمی‌گنجد.[۵] به گفته علامه طباطبایی، آنچه در روایات درباره مشاهده ملائکه در شکل‌ها و صورت‌های جسمانی آمده تَمثُّل است.(یعنی چیزی برای کسی در صورتی خاص پدید بیاید.)[۶] همچنین به گفته او اینکه مشهور شده که فرشته و جن اجسام لطیفی‌اند که به صورت‌ها و اشکال مختلف درمی‌آیند، دلیل معتبری ندارد.[۷] بر پایه روایتی از امام صادق(ع) ملائکه از نور آفریده شده‌اند.[۸]

ما بعضي از ملائكه داريم که يقيناً مجرّد و معصوم هستند، آنها كه حاملان عرش هستند، آن ملائكه كه وارد قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌شوند، جبرئيل(سلام الله عليه) كه وحي را مي‌آورد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي‌ قَلْبِكَ﴾;[13] اين معلوم است كه مجرّد است و گاهي هم متمثّل مي‌شود؛

سوره ۱۹: مريم

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا ﴿۱۷﴾

و حجابي ميان خود و آنها افكند (تا خلوتگاهش از هر نظر براي عبادت آماده باشد) در اين هنگام ما روح خود را به سوي او فرستاديم و او در شكل انساني بيعيب و نقص بر مريم ظاهر شد. (۱۷)

همان‌طور كه در بحث‌هاي قبل داشتيم «ملائكة الأرض» يا بعضي از «ملائكة السماء» و همچنين آنها كه وجود مبارك حضرت امير در خطبه اول نهج‌البلاغه[14] دارد كه اينها اصلاً خواب ندارند، غذاي اينها تسبيح و ذكر خداست و دائماً در حال ذكر هستند, دائماً در حال عبادت‌ هستند, هرگز غذا نمي‌خورند, هرگز خواب ندارند, هرگز غفلت ندارند، اينها معلوم مي‌شود مجرّد می باشند؛ اما اگر ملائكه‌اي در آسمان‌ها باشد، داراي ابدان لطيف و رقيق باشند و كار آنها هم در حدّ كارهاي انساني باشد؛ يعني علمي دارند, عبادتي دارند, زهدي دارند و مأموريتي دارند.

اگر وجود اينها محال باشد انسان مي‌تواند اين آيات را بر تمثيل حمل كند…. و ما اگر دليلي نداريم بر استحاله وجود چنين چيزي، شايد بتوان همين آيات را برابر ظاهرش معنا كرد؛ آنها «زاجرات» هستند, آنها به وسيله اين شهاب‌سنگ‌ها اين شياطين را رجم مي‌كنند، براي اينكه آن‌جا اسرار غيب است. شيطان هم درست است كه جسم دارد، چون شيطان مجرّد به آن صورت نيست؛ جسم دارد, بدن دارد, جن است, مكلّف است و جهنم مي‌رود، اينكه فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ﴾[15] برای همين است؛ شيطان اين‌چنين است, جن اين‌چنين است. اينها با رجم, با سنگ, با تير و مانند آن آسيب مي‌بينند و آنها هم با فرشته‌ها ساليان متمادي بودند. در جريان سجده بر حضرت آدم(سلام الله عليه) نشان مي‌دهد كه شيطان ساليان متمادي همراه ملائكه بود و عبادت مي‌كرد.

ما اگر دليلي بر استحاله چنين چيزهايي داشته باشيم حتماً اينها را يا توجيه مي‌كنيم يا بر تمثيل حمل مي‌كنيم، اما اگر احتمال دهيم كه اينها هم مي‌توانند با ملائكه باشند, رفت و آمد داشته باشند, از آنها خبر بگيرند و به آنها خبر بدهند، چه اينكه شش هزار سال در جمع ملائكه بود و عبادت مي‌كرد اينكه ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾[16] اين تغليباً (از باب غالب بودن یک گروه، فقط اسم آن گروه گفته می‌شود، اما بقیه هم منظور هستند.) نام ملائكه را برد، شيطان هم به سجده مأمور بود و اگر به سجده مأمور نبود كه ذات اقدس الهي نمي‌فرمود: ﴿ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾،[17] پس معلوم مي‌شود موجودي به نام شيطان مي‌تواند در جمع فرشته‌ها باشد, با آنها رابطه داشته باشد, از آنها خبر بگيرد, اخبار آنها را بشنود و بعد اضافه و كم كند؛ اگر چنين چيزي ممكن باشد «كما يحتمل»، اين آيات را انسان اگر بر ظاهرش هم حمل كند اصلاً محذوري ندارد؛ اينها مي‌توانند با ملائكه‌اي كه در آسمان‌ها هستند رابطه داشته باشند، منتها بعد از رجم شدن, ارتباط مستقيم و گفتمان و اينها ندارند؛ ولي در حدّ استراق سمع و جاسوسي كردن و باخبر شدن غيبي ممكن است, اگر اين رجم نباشد ممكن است در جمع آنها بروند و از اخبار آنها باخبر شوند. كهانت كاهنان هم همين‌طور است.

شيطان «مارد» را گفتند شيطان خاصي است كه از همه اينها متمرّدتر است که يك شيطان ويژه است؛ هر كسي نمي‌تواند اين كار را كند كه اخبار جاسوسي داشته باشد. در سوره مباركه «توبه» هم گذشت كه تمرّد كارِ انسان طغيان‌گر است كه ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ﴾؛[34]منافق مارد است، متمرّد است و تعبير قرآن كريم هم از منافقين همين متمرّدين است ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ﴾ يعني منافق, «مارد» و متمرّد است؛ اينها چنين هستند.

إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ ﴿۶﴾

إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ ﴿۶﴾

ما آسمان پائين را با ستارگان تزيين كرديم. (۶)

… مى گويد: آسمان پائين را با كواكب تزيين كرديم در حالى كه فرضيه اى كه در آن زمان بر افكار و دانشمندان حاكم بود مى گفت فقط آسمان بالا آسمان ستارگان ثوابت است (آسمان هشتم طبق فرضيه بطلميوس ).

https://www.aparat.com/v/SHkfs

ولى چـنـانـكـه مـى دانـيـم بطلان اين فرضيه اثبات شده و عدم پيروى قرآن از فرضيه نادرست مشهور آن زمان خود معجزه زنده اى از اين كتاب آسمانى است …

نـكـتـه جـالب ديـگـر اينكه از نظر علم امروز مسلم است كه چشمك زدن زيباى ستارگان به خاطر قشر هوائى است كه اطراف زمين را فرا گرفته ، و آنها را به اين كار وا مى دارد، و ايـن بـا تـعـبـيـر السماء الدنيا (آسمان پائين) بسيار مناسب است ، اما در بيرون جو زمين ، ستارگان خيره خيره نگاه مى كنند و فاقد تلؤلؤ هستند.

مراد از (زينت ) هر چيزى است كه به وسيله آن چيز ديگرى را آرايش دهند و زيبا سازند. و كـلمـه (كـواكب) عطف بيان و يا بدل از زينت است. و در كلام خداى سبحان مساله زينت دادن آسـمـان دنـيـا بـه وسـيـله سـتارگان مكرر آمده، از آن جمله فرموده: (و زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ و آسمان پائين را با چراغهاي (ستارگان) زينت بخشيديم) و نيز فرموده: (وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ و به راستى ما آسمان پايين را با چراغهاي پرفروغي زينت بخشيديم) و نيز فرموده: (أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ مگر به آسمان بالاى سرشان ننگريسته‏ اند كه چگونه آن را ساخته و زينتش داده‏ ايم و براى آن هيچ گونه شكافتگى نيست).



و اين آيات خالى از اين ظهور نيستند كه: آسمان دنيا يكى از آسمانهاى هفتگانه اى است كه قرآن كريم نام برده و مراد از آن همان فضايى است كه ستارگان بالاى زمين در آن فضا قرار دارند، هر چند كه بعضى از مفسرين اين آيات را طورى توجيه و معنا كرده اند كه با فرضيه هاى هيات قديم موافق درآيد و بعضى ديگر آن را طورى توجيه كرده اند كه با فرضيه هاى هيات جديد منطبق شود.

قرآ‌ن كريم درباره آفرينش آسمان چند طايفه آيات دارد: يك طايفه از آيات ناظر به «سماء» به معناي فضاي عالي و جوّ است كه مي‌فرمايد باران را ما از آسمان نازل مي‌كنيم

سوره ۲۵: الفرقان

وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا ﴿۴۸﴾

و او كسي است كه بادها را بشارتگراني پيش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبي پاك كننده نازل كرديم. (۴۸)

که اين آسمان منظور از آ‌ن سپهر و مکان «شمس» و «قمر» و اينها نيست، همين جايي كه ابر است و همين فضاي بالا را آسمان مي‌گويند, اگر در بخشي از آيات دارد كه ما از آسمان براي شما باران نازل مي‌كنيم، منظور از آسمان در اين طايفه از آيات همان جوّ بالا و فضاي بالاست و اطلاق آسمان بر جوّ بالا هم يك اطلاق محاوره‌اي است که هم در لغت عرب مطرح است و هم در محاورات مردم ديگر. طايفه ديگر از «سماء» در برابر «أرض» است و همان آسماني است كه جاي ستاره‌ها و كواكب ثابت و سيّار است. آيه محلّ بحث كه دارد ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا﴾ناظر به اين بخش است.

کما اینکه در مورد زمین هم همین هست همیشه به معنی زمین در برابر آسمان نیست.

سوره ۱۲: يوسف

قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿۵۵﴾

(يوسف) گفت مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم. (۵۵)

وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾

و اينگونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم كه هرگونه مي‏خواست در آن منزل مي‏گزيد (و تصرف مي‏كرد) ما رحمت خود را به هر كس بخواهيم (و شايسته بدانيم) مي‏بخشيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمي‏كنيم. (۵۶)

آیۀ دیگر از همین قبیل آیات بحث برانگیز را در سورۀ نوح می‌توان سراغ گرفت: «وَ َقَالَ نُوحٌ رَّ‌بِّ لا تَذَرْ‌ عَلَی الأَرْ‌ضِ مِنَ الْکَافِرِ‌ینَ دَیارً‌ا» (نوح/ 26)؛ یعنی نوح گفت پروردگارا کسی از کافران را روی زمین باقی نگذار. بحث، در بارۀ الف و لام ارض است. اگر الف و لام در این کلمه نشان جنس و حاکی از استغراق باشد، نشان دهنده فراگیری طوفان نوح در کل زمین است؛ امّا اگر این الف و لام، الف و لام عهد باشد، نشان می‌دهد که طوفان نوح تنها در سرزمینی که روی داده که نوح (ع) در آنجا مشغول دعوت بوده، و حادثه عالمگیر نبوده است.

با استقراء کلمه أرض در آیات قرآن می‌شود گفت که هر گاه در قرآن این کلمه با «سماوات» یا کلماتی از این دست همنشین شده باشد، حاکی از کلّ زمین است؛ نه سرزمینی خاص. مثلاً، در آیاتی همچون «لِّلَّـهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْ‌ضِ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خداست» (بقره/ 284)، یا «لَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالاَرْ‌ضِ طَوْعًا و َکَرْ‌هًا تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند، از روي اختيار يا از روي اجبار، در برابر (فرمان) او تسليم اند» (آل عمران/ 83)، ارض همراه با الف و لام در تقابل با آسمانها، دلالت بر جنس زمین مسکون می‌کند که از نگاه ناظر زمینی، زیر آسمان قرار گرفته است.

از آن سو، هر گاه کلمۀ «أرض» در قرآن تنها استعمال شود، معادل با سرزمین معهود و شناخته برای مخاطبان است و بر قطعه‌‌ای خاص از ارض دلالت می‌کند که قوم مورد بحث در آن ساکنند. مثلا، در آیۀ «وَإِن کَادُوا لَیسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الأرْ‌ضِ لِیخْرِ‌جُوکَ مِنْهَا وَإِذًا لا یلْبَثُونَ خِلافَکَ إلاّ قَلِیلاً نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نيرنگ و توطئه ريشه كن و بيرون سازند، اما هر گاه چنين مي‏كردند (گرفتار مجازات سخت الهي مي‏شدند و) بعد از تو جز مدت كمي باقي نمي ‏ماندند!(۷۶)» (اسراء/ 76)، منظور از ارض، ارض معهود، یعنی سرزمین مکّه است. به همین ترتیب، در آیۀ «وَقَضَینَا إِلَیٰ بَنِی إِسْرَ‌ائِیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنّ َفِی الأَرْ‌ضِ مَرَّ‌تَین ِوَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیرً‌ا ​​ما به بني اسرائيل در كتاب (تورات) اعلام كرديم كه دوبار در زمين فساد خواهيد كرد، و برتري جوئي بزرگي خواهيد نمود.» (اسراء/ 4)، مراد از ارض، ارض معهود، یعنی سرزمین فلسطین است (برای این دیدگاه، رک‍: رشید رضا، 12/ 108).

https://qurannotes.blogfa.com/category/14

مطلب ديگر درباره خلقت آسمان و زمين است كه اينها اول با هم مرتبط بودند، خداي سبحان بسته آفريد, بسته بودند، «رَتْق» بودند و خداي سبحان اين بسته را باز كرد كه در سوره مباركه «انبياء» گذشت.

سوره ۲۱: الأنبياء

أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ ﴿۳۰﴾

آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؟ و هر چيز زنده‏ اي را از آب قرار داديم، آيا ايمان نمي ‏آورند! (۳۰)

پس اينها بسته بودند و باز شدند، ديگر دو طبيعت و دو هيئت و امثال ذلك نخواهند داشت تا برخي‌ها بگويند آنها داراي طبيعت خامسه‌ هستند و عنصر ديگر دارند.

در بسیاری از سنت‌های فلسفی و علمی کهن، جهان از چهار عنصر اصلی تشکیل شده بود: آب، آتش، خاک و هوا. این نظریه که به "نظریه عناصر چهارگانه" معروف است، در فلسفه یونان باستان، علم اسلامی، و حتی پزشکی سنتی مورد استفاده قرار می‌گرفت.

با گذر زمان، برخی از فیلسوفان و دانشمندان این چهار عنصر را ناکافی دانستند و فرض کردند که عنصری فراتر از این چهار وجود دارد که جهان را کامل می‌کند. این عنصر جدید را "طبیعت خامسه" (طبیعت پنجم) یا "اثیر" (Aether) نامیدند.

برخلاف چهار عنصر دیگر که زمینی و فانی هستند، اثیر عنصری آسمانی و جاودانه در نظر گرفته می‌شد.

ارسطو چهار عنصر بنیادی کیهان را آب، آتش، خاک و هوا می‌دانست، به‌علاوه عنصر پنجمی به نام اثیر که معتقد بود اجرام آسمانی از آن ساخته شده‌اند.

فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ

خب …. آن ستّة أيام چيست، اينها آياتي نيست كه دركش براي همه بلاواسطه آسان باشد. به اندازه‌اي كه به وسيله روايات به ما رسيده است ما مي‌فهميم. منتها، متأسفانه كساني در صدر اسلام نبودند كه پيگير اين گونه از مسائل باشند و متأسفانه درِ آن مدينه علم بسته بود.

اين ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ را به معناي تطوّرات(تحول، تغيير، دگرگوني) شش‌گانه بايد معنا كرد. يوم به معناي تطور است به معناي سير مادي اين مواد است تا به صورت زمين در بيايد حالا ممكن است كه اين بخواهد به زبان تاريخ دربيايد ممكن است ده سال باشد ده ميليون سال باشد ده ميليارد سال باشد سال شمسي و قمري باشد يا سال نوري باشد.

… زمان به اين صورت تاريخ نبود ولي يقينا زمان بود هر جا حركت هست زمان هست حركت در لا زمان ممكن نيست…

اين ديگر به عهده علوم تجربي و كيهان‌شناسي و نجوم‌شناسي و اينهاست كه اينها بايد تلاش و كوشش كنند اين ادوار شش‌گانه را به دست بياورند

حالا آن شش روز به معناي شش مرحله است چگونه مراحل به شش قسمت تقسيم شد؟

بعضي از آيات مي‌فرمايد آسمان و زمين را در شش روز خلق كرد بعضي از آيات مي‌فرمايد كه آسمان و زمين و آنچه بين السماء و الارض است اين مجموعه در شش روز خلق شد

http://tanzil.net/#search/quran/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%91%D9%8E%D8%A9%D9%90

اين معلوم مي‌شود كه آن طايفه از آياتي كه مي‌فرمايد آسمان و زمين در شش روز خلق شد يعني آسمانها و زمين و آنچه بين السماء و الارض است مثل هوا يا لايه‌هاي ازن و چيزهاي ديگري كه يكي پس از ديگري كشف مي‌شود اين مجموعه در شش روز خلق شد.

يك طايفه مي‌فرمايد كه آسمانها را خدا در دو روز خلق كرد

سوره ۴۱: فصلت

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ …. ﴿۱۲﴾

پس آنها را [به صورت] هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت

يك طايفه آياتي است كه مي‌فرمايد زمين را در دو روز خلق كرد

سوره ۴۱: فصلت

قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ….. ﴿۹﴾

بگو آيا اين شماييد كه واقعا به آن كسى كه زمين را در دو هنگام آفريد كفر مى ‏ورزيد

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=41&ayat=9&user=far&lang=far&tran=2

خب اين شش روز اگر مال مجموعه آسمانها و زمين و آنچه بين الارض و السماء است اين چهار روز كه از آن شش روز منها بشود قهرا نتيجه‌اش اين خواهد بود كه بين الارض و السماء آنچه هم كه بنام هوا و مانند آن است آن هم در دو روز خلق شد اين يك نحوه تفسير قرآن به قرآن است. ديگر آيه‌اي نيست كه دلالت بكند بر اينكه اين بين الارض و السماء هم در دو روز خلق شد آن را ديگر به اجتهاد مستنبط تفسير مي‌شود.

أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ:

وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِنْ فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ ﴿۱۰﴾

او در زمين كوههائي قرار داد، و بركاتي در آن آفريد، و مواد غذائي مختلف آن را مقدر فرمود، اينها همه در چهار روز بود، درست به اندازه نياز تقاضا كنندگان! (۱۰)

اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ هيچ ارتباطي با آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ ندارد اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه اين مربوط به خصوص زمين است ما زمين را آفريديم و زندگي مردم را در چهار فصل قرار داديم ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا﴾. پس تأمين ارزاق به فصول چهارگانه است اين چهار روز به آن شش روز هيچ ارتباطي ندارد.

حلّ تنافي آفرينش با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ و ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾

ذات اقدس الهي درباره مجرّدات وقتي كه بخواهد چيزي را بيافريند ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است وگرنه درباره ماديات زمان‌بردار است ... آن ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ چقدر طول كشيد ما نمي‌دانيم اما روح كه مطرح است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[28]، ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است.

خداوند متزمّن را با زمان اداره مي‌كنند مجرّد را با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾.

اينجا كه زمان‌بردار است و مكان‌بردار است ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾, اگر بخواهد معجزه انجام بدهد بله گاهي با طيّ‌الأرض گاهي با ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[29] و امثال ذلك انجام مي‌دهد اما آن ديگر معجزه است به نحو عادي نيست.

… كار خدا زمان مند نيست آن كه فيض خدا را دريافت مي‌كند او زماندار است اما كار خدا بي زمان است لذا آنچه را كه به خودش اسناد مي‌دهد مي‌فرمايد ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ يا وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ و فرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن آنچه كه به الله اسناد دارد زماني نيست چون او فوق زمان است موجود است و فوق زمان كار مي‌كند

آن موجودي كه متزمن است يعني در زمان زندگي مي‌كند آن زمان‌مند است زمان پذير است يا دفعي يا تدريجي فيض را قبول مي‌كند مثل اينكه خود ذات اقدس اله منزه از مكان است كارش در مكان نيست نمي‌شود گفت كجا خدا اين كار را كرد ولي آن موجود مادي كه متمكن است خودش داراي مكان است مي‌شود گفت, فلان موجود در فلان مكان اين فيض را گرفته. مي‌شود گفت موساي كليم در طور اين را گرفته يا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه يا بيت المقدس اين فيض را دريافت كرده است لذا آيات قرآن كريم به مكي و مدني تقسيم مي‌شود اين به لحاظ گيرنده است وگرنه گوينده همان‌طوري كه ليس ربك صباح و لا مساح مكان هم نيست پس خداوند خودش منزه از زمان و مكان است امري كه به او برمي‌گردد منزه از زمان ومكان است لذا فرمود ﴿انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون﴾

در بيانات نوراني حضرت امير المومنين (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است كه فاعل لا بالحركة اگر او بي حركت كار مي‌كند پس فعل او در منطقه زمان و زمين نيست اما آنكه گيرنده فيض خداست و متعلق فعل است آن يا در زمان است يا در مكان است يا او هم احيانا ممكن است فوق زمان و مكان باشد آسمان و زمين از آن جهت كه موجود مادي‌اند با تطورات حركت همراهند اينها مقدار دارند.

بنابراين مي‌توان گفت كه:
ذات اقدس اله خودش منزه از زمان و مكان است.

فيض او كه در منطقه طبيعت است نه فرا طبيعت در محور ماده است نه فرا ماده زمان‌مند است.

و هيچ حركتي بي زمان نيست و اصولا حركت بي زمان مستحيل است.

بديهى است قدرت بى انتهاى پروردگار براى ايجاد تمام اين جهان در يك لحظه كوتاه و كمتر از آن كافى است، ولى اين نظام تدريجى بهتر مى تواند بيانگر عظمت خدا و علم و تدبير او در تمام مراحل باشد.

فى المثل اگر (جنين) در يك لحظه تمام دوران تكامل خود را طى مى كرد و متولد مى شد شگفتيهاى آن از نظر انسان دور مى ماند، اما هنگامى كه مى بينيم هر روز و هر هفته در طول اين نه ماه شكل و شرائط شگرف تازه اى به خود مى گيرد و مراحل گوناگون عجيبى را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد به عظمت آفريدگار بهتر آشنا مى شويم.

https://www.aparat.com/v/d93q77v

https://www.aparat.com/v/n40s6bo



مطلب ديگر اين است كه بعضي از روايات از طرف اهل سنت هم شايد باشد كه ذات اقدس اله آفرينشش از روز يكشنبه شروع شده است و جمعه ختم شد شش روز از يكشنبه است تا جمعه. جمعه را هم جمعه گفتند براي اينكه جمع بندي آفرينش است همه مخلوقات آنجا جمع شده‌اند.

روز شنبه را كه سبت [ س َ] مي‌گويند سبت يعني تعطيل سبت يعني قطع يا انقطع يعني چون كار تمام شد مي‌گويند سبت. سبت خاموشي تعطيلي آرامش سكون, اينكه در بيان نوراني حضرت اميرالمومنين (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است نعوذُ باللهِ من سُبات العقل سبات با سين كه همين سبت است يعني ما پناه مي‌بريم به خدا از سبت عقل كه عقل خاموش بشود تعطيل بشود ساكت باشد نه بفهمد و نه فتوا بدهد نعوذبالله من سبات العقل سبات يعني همين سبت است همين انقطاع است.

https://ahlolbait.com/content/16063/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87-224-%D9%86%D9%87%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87%D8%9B-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D9%BE%D8%B1%D9%87%DB%8C%D8%B2-%D8%A7%D8%B2-%D8%B8%D9%84%D9%85

https://ahlolbait.com/content/16066/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87-224-%D9%86%D9%87%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87%D8%9B-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%AF%D9%88%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D9%85%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C

با توجه به اين روايات، عالمان روز يک شنبه را "روز شروع" خوانده، کارهاي مهم از جمله تدريس شان را در آن روز شروع مي کنند. شيخ عباس هم دعاها, روزها را از روز يک شنبه شروع کرده است.

https://ahlolbait.com/content/1091/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D8%AF%D8%B9%DB%8C%D9%87-%D9%85%D9%81%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D8%AC%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%88%D9%84

سماوات گاهي در قرآن كريم معدود نيست مثل اينكه ﴿لله ملك السمٰوات و الارض﴾ يا ﴿خلق السمٰوات و الارض﴾ گاهي معدود است مثل آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ طلاق كه ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را﴾ كه در ذيل اين آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ طلاق روايت از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) است كه حضرت دستان مباركشان را بالا و پايين بردند مي‌فرمودند ارض و سماء ارض و سماء ارض و سماء معلوم مي‌شود ما ارضين سبع هم داريم تنها يك زمين نيست.

بيان نوع ديگر از آسمان غير نجومي و محل بحث نبودن آن

اما درباره آسمان، فرمود آسماني است شما مي‌بينيد كه نظام نجوم و سپهر مي‌تواند براساس معرفت‌هاي تجربي و رياضي به آن دسترسي پيدا كند. يك سلسله آسمان‌هايي ما داريم كه ارزاق شما از آن‌جاست و درهاي آن آسمان به هيچ وجه به روي كفار باز نمي‌شود كه ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾؛[7]

سوره ۷: الأعراف

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ ﴿۴۰﴾

در حقيقت كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند و از [پذيرفتن] آنها تكبر ورزيدند درهاى آسمان را برايشان نمى‏ گشايند و در بهشت درنمى ‏آيند مگر آنكه شتر در سوراخ سوزن داخل شود و بدينسان بزهكاران را كيفر مى‏ دهيم (۴۰)

اگر منظور از آن آسماني كه در سوره «اعراف» آمده که درهاي آن به روي كفار باز نمي‌شود، همين آسمان‌هاي نجومي و رياضي باشد كه اينها هر روز آن‌جا به صورت يك ترمينال مسافر پياده مي‌كنند و مسافر رفت و آمد مي‌كند، اين درهاي آسمان به روي كفار باز نمي‌شود يعني چه؟ … پس معلوم مي‌شود يك آسمان ديگري هم هست كه آن فعلاً در اين‌جا مطرح نيست. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) بود كسي از شام آمده خواست مسائلي را از خدمت آ‌ن حضرت سؤال كند، وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) که کودکی بود در آن جا نشسته بود, حضرت فرمود: از اين کودک بپرسيد, سائل گفت كه «كم بين الأرض و السماء»؛ بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم اندازه كشش نگاه و دعاى ستمديده»[8] اين طبق تعبير سيدناالاستاد از غرر روايات ماست.[9] فرمود ـ همين دو جمله ـ «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم اندازه كشش نگاه و دعاى ستمديده»؛ يعني اگر منظور شما آسمان ظاهر است تا چشم مي‌بيند آسمان است که ديگر راه حساب و كيلومتر و اينها نيست و اگر منظور، آسمان باطن است آه مظلوم، «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ آه مظلوم به آن‌جا مي‌رسد که اگر به آن‌جا رسيد يقيناً مستجاب مي‌شود.

وجود مبارک امام باقر (سلام الله علیه) می ‌فرماید پدرم امام سجاد (سلام الله علیه) آخرین وصیتی که به من … می ‌کرد این بود که فرمود پسرم! آخرین وصیتی که پدرم حسین بن علی (سلام الله علیهما) در کربلا به من کرد این بود؛ یعنی آخرین وصیت سیدالشهداء به امام سجاد، همان آخرین وصیت امام سجاد به امام باقر است، فرمود پسرم! «إِیاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یجِدُ عَلَیکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه بترس از ظلم به کسی که جز خدا کسی را ندارد »؛[3] فرمود ظلم همه جا حرام است، جزء گناهان کبیره است؛ اما آن ظلمی که مظلوم هیچ پناهی جز خدا ندارد، از او بترسید! چون او به هر حال آه که می ‌کشد خدا را می‌ خواهد، غیر از خدا کسی دیگر را ندارد. فرمود بین آه مظلومی که هیچ پناهی ندارد، با بارگاه ملکوتی خدا هیچ حجابی نیست.

پس ما آسماني داريم كه رياضيات و «شمس» و «قمر» با آن كار دارند و آسماني داريم كه آه مظلوم با آن كار دارد, دعا با آن كار دارد, نماز با آن كار دارد، اين همان است كه در سوره «اعراف» آيه چهل فرمود درِ آن آسمان به روي كافر باز نمي‌شود ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾؛حالا شايد همان آسماني باشد كه ﴿وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً﴾[10]

سوره ۷۸: النبأ

يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا ﴿۱۸﴾

روزي كه در «صور» دميده مي‏شود، و شما فوج فوج وارد محشر مي‏شويد. (۱۸)

وَفُتِحَتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ أَبْوَابًا ﴿۱۹﴾

و آسمان گشوده مي‏شود، و به صورت درهاي متعددي در مي ‏آيد (۱۹)

… فعلاً آن آسماني كه جاي دعاي مظلوم است, جاي استجابت دعاست, جاي عبادات و اينهاست, ملائكه از آن‌جا نازل مي‌شوند ﴿لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً﴾,[11] ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾ فعلاً در آن آسمان بحث نيست كه فرشته‌ها از آن‌جا نازل مي‌شوند، دعاها به آن‌جا برمي‌گردد و روزي‌هاي ما از آن‌جا تنظيم مي‌شود؛ همين آسماني كه فعلاً در مسائل رياضي است و از آن مي‌توان پي به وحدانيّت ذات اقدس الهي برد كه قرآن دارد از اين راه استدلال مي‌كند، وگرنه آن آسمان غيبي هنوز براي مشركان حجاز يا غير حجاز روشن نشده بود تا قرآن كريم به آن استدلال كند.

پس آنچه فعلاً محلّ بحث است آسمان و زميني است كه بحث‌هاي نجومي و سپهري درباره آن كار دارد. در سوره مباركه «انبياء» آيه سي فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾اين رؤيت, رؤيت علمي است. مگر اينها بررسي نكردند و تحقيق نمي‌كنند كه ﴿أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً﴾اينها بسته بودند ﴿فَفَتَقْناهُما﴾ما فتق كرديم…

….كلّ اين سمايي كه ما مي‌بينيم … مجموعه اينها در آسمان اول است، آن «سماوات» ديگر؛ يعنی آن شش آسمان را, ما چه مي‌دانيم. در بخش‌هايي از سوره مباركه «واقعه» دارد ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾[23]چه با چشم مسلّح چه با چشم غير مسلّح, خيلي از چيزهاست كه شما نمي‌بينيد… قسم ياد مي‌كند به آنچه مي‌بينيد و آنچه نمي‌بينيد ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾. اگر چيزهايي است كه ما نمي‌بينيم دليل ندارد كه اين کواکب هفت‌گانه (قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل) را بر همين آسمان هفت‌گانه قرآ‌ني تطبيق كنيم …

اين نكته را توجه داريد كه اگر علم, علم ديني بود معنايش اين نيست كه هر كسي وارد شده است به مقصد مي‌رسد؛ تفسير,،علم ديني است، فقه و اصول, علم ديني است، حديث, علم ديني است؛ اين همه اختلاف در آن هست بعضي «مصيب»‌ و بعضي «مخطي» هستند, اگر كسي روشمند بحث نكرد كه خارج از حوزه سخن است، اگر كسي مجتهدانه و روشمندانه بحث كرد «مَنِ اجْتَهَدَ فَأَصَابَ‌ فَلَهُ‌ أَجْرَانِ‌، وَ مَنِ اجْتَهَدَ فَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ واحِد»[24] اگر چيزي علم ديني شد معنايش اين نيست كه هر كه هر چه گفت درست گفته; اين تفسير, اين فقه, اين حديث اينها همه علوم ديني هستند، اما اين‌چنين نيست كه هر مفسري, هر فقيهي, هر اصولی و هر محدّثي هر چه گفت درست گفته باشد؛ بعضي درست مي‌گويند، بعضي اشتباه مي‌كنند. هر چه در عالم هست، اگر كسي درباره خلقت بخواهد بحث كند… اين يقيناً ديني است، اما آن علومي كه به افعال انسان برمي‌گردد نه به فعل خدا; مثل هنر, مثل خوانندگي, مثل نوازندگي, مثل سينما اينها فعل انسان است که اين مي‌تواند حلال باشد و مي‌تواند حرام باشد, مي‌تواند ديني باشد و مي‌تواند غير ديني باشد، اما در خلقت كسي بخواهد بحث كند فرض ندارد كه علم غير ديني باشد, پس معناي علم ديني اين نيست كه هر كسي هر چه گفته, درست گفته است؛ مثل تفسير است, مثل فقه است, مثل حديث است, مثل اصول است كه اگر كسي بدون روش وارد شد كه حق نداشت, اگر ساليان متمادي زحمت كشيد و روشمندانه بحث كرد او راهش صحيح است که يا «مُصيب» است يا «مُخطي»؛ اگر «مصيب» بود «فَلَهُ‌ أَجْرَانِ» و اگر «مخطي» بود «فَلَهُ أَجْرٌ واحِد».

نقد علامه طباطبايي بر مفسّران در تفسير آيات با روش علوم هيوي

… در جريان خلقت آسمان و زمين آيات قرآن يك چيز مي‌گويد، آن امور رايج و دارج در هيئت و نجوم چيز ديگر است که گاهي منطبق بر اين است و گاهي منطبق بر اين نيست و قرآن طرزي حرف نزده كه ـ معاذ الله ـ منطبق بر هيئت پيشينيان باشد كه بطلانش ـ معاذ الله ـ ثابت شود. اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نقدي دارند، نقدي بر مفسّران دارند كه آنها هم مُحِق بودند. اگر مرحوم علامه در آن عصر بود، مانند آنها برابر اصول موضوعه همين‌طور حرف می زدند، الآن هم كه ما در اين عصر هستيم براساس جاذبه حرف مي‌زنيم، اينكه حرف آخر دنيا نيست؛ ممكن است يك تحقيق نهايي به بار بيايد و اين ﴿بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها﴾ را دقيق‌تر و لطيف‌تر معنا كند، از جاذبه رقيق‌تر معنا كند؛ بزرگان و مفسّراني كه بعد از ما خواهند آمد حرفي مي‌زنند كه دقيق‌تر از حرف گاليله، نيوتن، کوپرنيک و مانند آن است؛ دنيا تمام نشده و علوم هم تمام نشده، ما برابر اصل موضوعه كه تاكنون هست به همين مقدار بر اساس جاذبه داريم سخن مي‌گوييم و اگر بعداً بطلان آن روشن شد، برداشت ما باطل خواهد بود نه تفسير قرآن كريم.

سوره ۳۱: لقمان

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ ﴿۱۰﴾

آسمانها را بدون ستوني كه قابل رؤ يت باشد آفريد، و در زمين كوههائي افكند تا شما را به لرزه در نياورد، و از هر گونه جنبنده روي آن منتشر ساخت، و از آسمان آبي نازل كرديم، و به وسيله آن در روي زمين انواع گوناگوني از جفتهاي گياهان پر ارزش رويانديم. (۱۰)

… گاهي زينت آسمان را «بروج» مي‌داند, گاهي «سراج» مي‌داند, گاهي «مصباح» مي‌داند, گاهي خود «كوكب» كه مبيّن همه اينهاست ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ﴾…

چگونگي وحي تكويني به آسمان و سبيل الله بودن حركت آنها

از اينكه فرمود: ﴿وَ أَوْحي‌ في‌ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها و در هر آسمانى امرش را وحى كرد﴾معلوم مي‌شود نظير ﴿وَ أَوْحي‌ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً﴾[10]است؛

سوره ۴۱: فصلت

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿۱۲﴾

در اين هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد، و در هر آسمانی کار آن را وحی کرد، و آسمان پائين را با چراغهاي (ستارگان) زينت بخشيديم و (با شهابها) از استراق سمع شياطين حفظ كرديم، اين است تقدير خداوند دانا. (۱۲)

سوره ۱۶: النحل

وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ﴿۶۸﴾

پروردگار تو به زنبور عسل وحي (الهام غريزي) فرستاد كه از كوهها و درختان و داربستها خانه‏ هائي برگزين! (۶۸)

ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۶۹﴾

سپس از تمام ثمرات تناول كن، و راههائي پروردگارت را كه برای تو هموار شده را بپيما، از درون شكم آنها نوشیدنی با رنگ های گوناگون بیرون می آید، كه در آن شفاي مردم است در اين امر نشانه روشني است براي جمعيتي كه اهل فكرند! (۶۹)

همان‌طوري كه زنبور عسل با آن وحي تكويني كه دريافت مي‌كند، راه‌هاي الهي را مي‌شناسد;... طي مي‌كند… به مقصد مي‌رسد… عسل خروجيِ اوست … اين مي‌شود «سبيل الله». هيچ موجودي در عالَم نيست كه حركت كند و كاري انجام دهد مگر اينكه او «سالك سبيل الله» است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=20&ayat=49&user=far&lang=far&tran=2

گاهي از آسمان سخن مي‌گويد و گاهي از زمين، گاهي از آسماني حرف مي‌زند و گاهي از زميني. درباره زمين و زميني فرمود: ﴿وَ أَوْحي‌ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي﴾ و درباره آسمان فرمود: ﴿وَ أَوْحي‌ في‌ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾؛ تدبير آسمان‌ها به اين است كه به هركدام از اينها وحي الهي مي‌رسد, راهنمايي الهي مي‌رسد, دستور الهي مي‌رسد و آنها مداري كه دارند مدارهايشان را به عنوان «سبيل الله» دارند طي مي‌كنند که «سبيل الله» گاهي مستقيم است، گاهي «مستدير» است، گاهي زنبوری از كندو حركت مي‌كند، به باغ مي‌رود و برمي‌گردد که اين يك راه مستقيم است؛ يك وقت است كه نه, شمس و قمر است, ستاره‌هاي ديگر است يا سي روز يا 29 روز مدارش را طي مي‌كند يا 365 روز طي مي‌كند يا در هر سي هزار سال يك بار مدارش را طي مي‌كند، اين صراط مستقيمِ او, مدار است و كُروي است و يا دايره است و يا بيضوي است و امثال ذلك... به هر تقدير اينها «سبيل الله» است و با وحي دارد اداره مي‌شود.



سوره ۷: الأعراف

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ ﴿۴۰﴾

آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاي آسمان برويشان گشوده نمي‏شود و (هيچگاه) داخل بهشت نمي‏شوند مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن خياطي بگذرد! (يعني بهيچوجه امكان ندارد) اينچنين گنهكاران را جزا مي‏دهيم. (۴۰)

(حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ) در اين جمله ورودشان به بهشت تعليق بر محال شده، و اين تعليق بر محال كنايه است از اينكه چنين چيزى محقق نخواهد شد، و بايد براى هميشه از آن مايوس باشند، همچنانكه گفته مى شود (من اين كار را نمى كنم مگر بعد از آنكه كلاغ سفيد شود، و يا موش تخم بگذارد) در آيه مورد بحث اين معنا را به كنايه فهمانده، چنانكه در آيه (وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ ) تصريح نموده.

اين تعبير كنايه لطيفى از محال بودن اين امر است، در واقع براى اينكه عدم امكان دخول اين افراد در بهشت به صورت يك مساله حسى در آيد، اين مثال انتخاب شده است، تا همانطور كه هيچكس ترديد ندارد كه ممكن نيست شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باريك سوزن عبور كند، همينطور مسلم بدانند راهى براى ورود افراد بى ايمان متكبر در بهشت مطلقا موجود نيست!

جمل در لغت به معنى شترى است كه تازه دندان برآورده، ولى يكى از معانى جمل طنابهاى محكمى كه كشتى ها را با آن مهار مى كنند، نيز مى باشد و از آنجا كه طناب و سوزن تناسب بيشترى با هم دارند، بعضى اين معنى را در تفسير آيه بهتر دانسته اند، ولى بيشتر مفسران اسلامى معنى اول را ترجيح داده اند، و حق با آنها است زيرا:

اولا - در روايات پيشوايان اسلام نيز تعبيراتى ديده مى شود كه با تفسير اول متناسب است.

ثانيا - نظير اين تفسير در باره ثروتمندان (خودخواه و متكبر) نيز در انجيل ديده، در انجيل لوقا باب 18 جمله 24 و 25 چنين مى خوانيم كه عيسى فرمود : چه بسيار مشكل است كسانى را كه صاحبان دولتند درآمدن در ملكوت خدا، زيرا آسانتر است شتر را كه در چشمه سوزن درآيد از اينكه صاحب دولتى در ملكوت خدا داخل شود.

آیات (۱۸-۱۹)‌ حاکم ثروتمند نزد عیسی آمد

https://farsi.enduringword.com/luke18/

حداقل از اين جمله چنين استفاده مى شود كه اين كنايه ، از قديم در ميان اقوام معمول بوده است.

هم امروز نيز در ميان ما اين ضرب المثل درباره افرادى كه گاهى زياد سختگيرند و گاهى بسيار آسان مى گيرند رائج است، مى گويند فلانكس گاهى از دروازه وارد نمى شود، ولى گاهى از چشمه سوزن عبور مى كند.

ثالثا - با توجه به اينكه كلمه جمل بيشتر در معنى اول به كار مى رود و استعمال اين كلمه در معنى طناب ضخيم بسيار كم است تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

هفت آسمان:

سوره 2, آیه 29

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ

او خدايي است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براي شما آفريده سپس به آسمان پرداخت، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است. (۲۹)

سوره 17, آیه 44

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا

آسمانهاي هفتگانه و زمين و كساني كه در آنها هستند همه تسبيح او مي‏گويند، و هر موجودي تسبيح و حمد او مي‏گويد، ولي شما تسبيح آنها را نمي‏فهميد او حليم و آمرزنده است (۴۴)

سوره 23, آیه 17

وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ

ما بر بالاي سر شما هفت راه (طبقه) قرار داديم، و ما از خلق (خود) غافل نبوده و نيستيم. (۱۷)

سوره 23, آیه 86

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

بگو: چه كسي پروردگار آسمانهاي هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است. (۸۶)

سوره 41, آیه 12

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ

در اين هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد، و آنچه را مي‏خواست در هر آسماني مقدر فرمود، و آسمان پائين را با چراغهاي (ستارگان) زينت بخشيديم و (با شهابها) از استراق سمع شياطين حفظ كرديم، اين است تقدير خداوند دانا. (۱۲)

سوره 65, آیه 12

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا

خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را، فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل مي‏شود، تا بدانيد كه خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه چيز احاطه دارد. (۱۲)

سوره 67, آیه 3

الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ

همان كسي كه هفت آسمان را بر روي يكديگر آفريد، در آفرينش ‍ خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبي نمي‏بيني، بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ شكاف و خللي مشاهده مي‏كني ؟ (۳)

سوره 71, آیه 15

أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا

آيا نمي‏دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكي بالاي ديگري آفريده؟

سوره 78, آیه 12

وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا

و بر فراز شما هفت (آسمان) محكم بنا كرديم.

پس از بعثت رسول رحمت (ص) و نزول وحي و دعوت قرآن به بازنگري و دقت انسان به پديده هاي جهان (به ويژه زمين و آسمان)، مسلمانان بيش از ديگران درباره راز و رمز آفرينش به جستجو برآمدند واين، درحقيقت، تحريض و تشويق قرآن به نگريستن دقيق و پرسيدن از کيفيت و علت است:

سوره ۵۰: ق

أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ ﴿۶﴾

آيا آنها به آسماني كه بالاي سرشان است نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده‏ ايم؟ و چگونه به وسيله ستارگان زينت بخشيده‏ ايم؟ و هيچ شكاف و ناموزوني در آن نيست!(۶)

يا در آیات 17 و 18 سوره ي غاشيه:
أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ﴿۱۷﴾ وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ﴿۱۸﴾

آيا به شتر نمي نگرند که چگونه آفريده شده است؟ آيا به آسمان نمي نگرند که چگونه برافراشته شده.

… بايد توجه داشت:

1. بحث درباره آفرينش آسمان و زمين و تعداد و شکل و رنگ آنها و تاثيرپذيري شان از يکديگر از ديرباز دشوار بوده است.

2. فرضيه هاي عاري از يقين دانش تجربي صرفاً احتمال است، به بيان مفسر بزرگ قرآن، آيت الله جوادي آملي، «...نه مي توان مضمون دليل غير يقيني منقول را بر رهاورد مسلم علم تجربي تحميل کرد ونه مي توان فرضيه غير يقيني دانش تجربي را بر ظاهر قرآن وروايت تحميل کرد» (جوادي آملي، 1381، ج2، ص627).

1. ديدگاهها درباره هفت آسمان

ديدگاههاي گوناگوني از ديرباز درباره ي هفت آسمان بيان شده که به مهم ترين ومشهورترين آنها مي پردازيم.

1. 1 هفت طبقه ي جايگاه کرات آسماني هفت گانه

براساس اولين وکهن ترين ديدگاه، غرض از آسمانهاي هفت گانه هفت طبقه اي است که کرات آسماني هفت گانه، يعني ماه، عُطارِد، زهره، خورشيد، مريخ، مشتري، وزحل، به ترتيب در آنها قرار دارند. علماي اسلامي تا چند قرن اخير به اين ديدگاه گرايش داشتند. ابن سينا (428- 370ق)، خواجه نصير (672- 597ق)، فخر رازي(606- 544 ق)، ومجلسي (م 1111ق) براين نظر بوده اند(رضايي اصفهاني، 1381، ص 127و 159). برخي از معاصران نيز ، مانند تشنر (1368، ص3-2) ومغنيه (1981، ذيل الطلاق، ص 12) ، براين نظرند.

1ـ خواجه طوسی (597 ـ 672 ق): وی که متکلم مشهوری بود، تلاش کرد عدد افلاک را از 9 به 7 تقلیل دهد، اما آرای وی مورد حمایت دانشمندان قرار نگرفت.[3]

2ـ علامه مجلسی (م. 1111 ق): این محدث مشهور شیعه دربارهٔ آیۀ 29 سوره بقره که می‌فرماید: ﴿ ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ می‌نویسد: هفت‌گانه بودن آسمان‌ها منافاتی با نه‌گانه بودن آن‌ها که در علم نجوم ثابت شده است، ندارد؛ زیرا در زبان دینی از آسمان هشتم و نهم به کرسی و عرش تعبیر شده است.[4]

3ـ مرحوم حاج ملا هادی سبزواری: ایشان ملک هشتم را کرسی و ملک اطلس (فلک نهم) را همان عرش می‌داند و علت آن را جمع بین عقل و شرع بیان می‌دارد.[5]

طرفداران ديدگاه اول بر آن اند که مراد از سماوات يا سبع سماوات چيزي جز همان سماء معهود وآشناي بشر عادي نيست. مفهوم سماوات يا سبع سماوات و همچنين زمينهاي هفت گانه از تمدن بين النهرين ريشه گرفته است. مردم اين منطقه با رصدهاي پيوسته خود برفراز برج نمرود وديگر برجهاي آن منطقه توانسته بودند هفت جرم آسماني ماه، عطارد، زهره، خورشيد، مريخ، مشتري ، وزحل را در آسمان شناسايي کنند…

1. 2 نظريه ي کپرنيک

نظریه کُپرنیک که به نظریه خورشید مرکزی معروف است، می‌گوید که خورشید در مرکز منظومه شمسی قرار دارد و زمین و دیگر سیارات به دور آن می‌چرخند.

پیش از کپرنیک، نظریه رایج، نظریه زمین‌مرکزی بود که توسط بطلمیوس مطرح شده بود و بر اساس آن، زمین در مرکز عالم بود و همهٔ اجرام آسمانی از جمله خورشید به دور زمین می‌چرخیدند.

دومين ديدگاه، که شماري از معاصران با تأثير از نظريه کپرنيک وکشف سيارات جديد در منظومه شمسي به آن گرايش يافته اند، اين است که خورشيد از شمار هفت آسمان خارج است. دراين ميان، برخي مانند شهرستاني و طالقاني سيارات قبل از زمين، يعني عطارد وزهره، را از جمله هفت آسمان به حساب آورده اند (طالقاني، 1366- 1354، ذيل الطلاق، ص 12 ورضايي اصفهاني ، همان ، ص 130)، اما برخي مانند بهبودي ( بي تا، ص 13) ورضايي اصفهاني (همان، ص 131) آن دو را نيز از شمار هفت آسمان خارج کرده وفقط سيارات بعد از زمين را مصداق هفت آسمان به شمار آورده اند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%86%D8%B8%D9%88%D9%85%D9%87_%D8%B4%D9%85%D8%B3%DB%8C



پلوتون قبلاً به عنوان بیرونی‌ترین و کوچک‌ترین سیارهٔ منظومهٔ شمسی در نظر گرفته می‌شد. در ماه اوت سال ۲۰۰۶، اتحادیهٔ بین‌المللی اخترشناسی با طبقه‌بندی اجرام آسمانی، پلوتون را از فهرست سیارات حذف‌کرد و در طبقهٔ سیارات کوتوله قرار داد. به نظر میرسه با حذف پلوتون میتوانیم هر هفت سیاره منظومه شمسی چه قبل و چه بعد خورشید را در نظر بگیریم.

https://www.youtube.com/watch?app=desktop&v=Qk5fmeMV8bY&ab_channel=%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%85%DB%8C%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1%DB%8C

1. 3 طبقات جوزمين

ديدگاه سوم، که باز درميان بعضي از معاصران پيدا شده، اين است که مراد از آسمانهاي هفت گانه طبقات جو زمين است که به نظر برخي عبارت اند از: هموسفر، يونوسفر، نيتروژن مولکولي، اکسيژن اتمي، هليم اتمي، وخلا (رضايي اصفهاني، همان ، ص 130)، اما ناگفته نماند که هفت طبقه ياد شده با واقعيات جو زمين مطابقت ندارد، زيرا براي جو زمين بيش از پنج طبقه ي متمايز شناخته نشده که عبارت اند از: تروپوسفر (محل ابرها، رعد وبرق، برف، تگرک و باران)، استراتوسفر (محل بادهاي تند)، اوزونوسفر (محل اوزون)، يونوسفر(محل خلا)، واگزوسفر(بيرون جو). قرشي براي حل اين مشکل برآن است که يا دانشمندان دو طبقه ي ديگر را هنوز کشف نکرده اند يا قرآن قصد خاصي از هفت گانه شمردن اين طبقات پنج گانه داشته است که از نظر ما پوشيده است (1366، ذيل البقره، ص 29).

https://www.youtube.com/watch?v=LoukvtIG_ZM&ab_channel=Azarspace

1. 4 آسمان اول: همين آسمان مشهود،وشش آسمان ناشناخته

چهارمين ديدگاه، مشهورترين در دوره ي معاصر اين است که آسمان اول همين آسمان مشهود ماست وشش آسمان ديگر تاکنون براي بشر شناخته نيست (طباطبائي، 1361، ذيل فصلت، ص 12؛ مکارم شيرازي و همکاران 1366 - 1353، ذيل بقره، ص 29؛ ومغنيه، همان، ذيل الطلاق، ص 12)

إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ ﴿۶﴾

ما آسمان پائين را با ستارگان تزيين كرديم. (۶)

آیا ما باید این زینت کواکب را حصر در آسمان دنیا بدانیم؟

https://www.aparat.com/v/Uam6T

1. 5 عدد هفت به معنای کثرت

عدد هفت در قرآن در زمینه آسمان‌ها به معنای کثرت به کار رفته است. بنابراین مراد قرآن از هفت‌ آسمان وجود آسمان‌های بسیار است.

سوره ۳۱: لقمان

وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿۲۷﴾

اگر آنچه روي زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براي آن مركب گردد، و هفت دريا به آن افزوده شود، اينها همه تمام مي‏شوند اما كلمات خدا پايان نمي‏گيرد، خداوند عزيز و حكيم است. (۲۷)

عدد هفت در اينجا به معنى تعداد نيست بلكه براى تكثير است و اشاره به درياهاى بى حساب مى كند، روشن مى شود كه وسعت دامنه علم خداوند تا چه حد گسترده است و تازه همه اينها پايان مى گيرد و باز علوم او پايان نخواهد گرفت.

و ظاهرا مراد از عدد هفت افاده تكثير است، نه اينكه اين عدد خصوصيتى داشته باشد.

ولی بیش‌تر مفسّران بر آنند که عدد هفت، حقیقی است نه کنایی؛ زیرا اگر کنایی بود، نُه بار در آیات گوناگون تکرار نمی‌شد...

1. 5 دیدگاه عرفانی

از طرفی برخی از عرفا در بیانات خود در تفسیر هفت آسمان طریقه ای مستقل از طریقۀ هیئت قدیم را پیش روی گرفته و هفت آسمان را به عوالمی روحی تفسیر کرده اند. از جمله ابن عربی مراد از هفت آسمان در قرآن را چنین بیان کرده است:

« هفت آسمان، اشاره به عالم روحانیات دارد که اولین آن عالم ملکوت ارضیه است و قوای نفسانیه و جن و دومین آن عالم نفس است و سوم عالم قلب و چهارم عالم عقل و پنجم عالم سرّ و ششم عالم روح و هفتم عالم خفاء. و امیر المومنین (ع) به همین مطلب اشاره دارد ، آنجا که می فرماید: من بر راه های آسمان آگاه تر از راه های زمین هستم»[۲۱].

1. 6 بسنده کردن به ظاهر قرآن

ملاّصدرا ، شمار آسمان‌ها را بر اساس قرآن، بیش از هفت عدد نمی‌داند و بر آن است که روش رصد و حسّ در فهم امور آسمانی ناقص است و هیچ‌کس جز پدید آورنده‌اش بر آن احاطه ندارد…بنابراین باید به ظاهر قرآن بسنده کرد که فقط بر وجود هفت آسمان و دو جسم عظیم به نام عرش و کرسی دلالت دارد. [۵]

1. 7 آسمانهاي هفت گانه در تمام نهج البلاغه وروايات ديگر امامان

خطبه 211 نهج البلاغه


https://ahlolbait.com/content/15946/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87-211-%D9%86%D9%87%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87-%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4-%D8%A2%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86

نامها ورنگهاي آسمانهاي هفت گانه در تمام نهج البلاغه

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85_%D9%86%D9%87%D8%AC_%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87_(%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8)

کان علي بن ابي طالب عليه السلام بالکوفه في الجامع اذ قام اليه رجل من اهل الشام فقال: يا امير المومنين اني اسالک عن اشياء فقال سل تفقها، و لا تسال تعنتا فأحدق الناس بابصار هم فقال:... فمم خلقت السموات ؟ قال عليه السلام : من بخار الماء.. و ساله عن السماء الدنيا مما هي ؟ قال عليه السلام : من موج مکفوف (عطاردي ، 1406ق، ج2، ص 483).

...فقال: ما الوان السماوات السبع و اسمائها؟ فقال له: اسم السماء الدنيا رفيع، وهي من ماء ودخان، واسم السماء الثانيه فيدوم، وهي علي لون النحاس، والسماء الثالثه اسمها الماروم، وهي علي لون الشبه والسماء الرابعه اسمها ارفلون وهي علي لون الفضه، والسماء الخامسه اسمها هيعون وهي علي لون الذهب والسماء السادسه اسمها عروس وهي ياقوته خضراء، والسماء السابعه اسمها عجماء وهي دره بيضاء (موسوي ، همان، ج3، ص 168).

مردي شامي (ظاهرا ابن کواء) درمسجد جامع کوفه از اميرمؤمنان (ع) درباره چيستي آفرينش آسمانها مي پرسد وپاسخ مي شنود که آسمانها از بخار آب آفريده شده اند….از رنگها ونامهاي آسمانهاي هفت گانه مي پرسد. امام در پاسخ مي فرمايد:

نام آسمان دنيا رفيع است وآن از آب و دود است.

نام آسمان دوم فيدوم است وبه رنگ مس است.

نام آسمان سوم ماروم است وبه رنگ (فلز) برنج است.

نام آسمان چهارم ارفلون است وبه رنگ نقره است.

نام آسمان پنجم هيعون است وبه رنگ طلاست.

نام آسمان ششم عروس است وآن ياقوتي سبز است.

نام آسمان هفتم عجماء است وآن مرواريدي سفيد وروشن است (حجازي، 1384، ص 147).

مضمون اين روايت، به طرق مختلف و با اندک تفاوتي، در واژه ها ونامهاي آسمانها نقل شده، مثلا به جاي واژه هاي فيدوم، ارفلون وهيعون کلمات قيدوم، ارقلون و هيفون آمده است (صدوق، بي تا، ص 3454 وعطاردي، همان، ج2، ص470). يا به جاي عجماء واژه ضراح آمده است. (متقي، بي تا، ج 6، ص 170 وسيوطي، 1408ق، ج1، ص 259).

حضرت امير (ع)، دراين روايت، آسمان دنيا را رفيع مي نامد وآن را پديد آمده از آب و دود مي داند، و برخلاف ديگر آسمانها به جاي رنگ آن به جنس آسمان اول اشاره مي فرمايد … بايد توجه کرد که السماء الدنيا ترکيبي وصفي است نه ترکيبي اضافي، يعني دنيا وصف سماء است وبايد به آسمان فرودين، آسمان نزديک تر، پايين تر، يا آسمان اول ترجمه شود. در اين روايت مي بينيم که السماء الدنيا دربرابر السماء الثانيه والثالثه والسماء السابعه آمده . برخي مترجمان و مفسران السماء الدنيا را ترکيب اضافي گرفته اند، دربرابر آسمان نامشهود يا آسمان آخرت و آن جهان، غافل از اينکه مضاف «ال» نمي گيرد والسماء موصوف است نه مضاف! آسمانهاي هفت گانه، از منظر امير مؤمنان رنگارنگ ومشهود ورؤيت پذير است، گرچه بشر تاکنون با ضعف ابزار ونقص امکانات نتوانسته جز محيط بسيار نزديک پيرامون خود را رصد کند.

ايمان, زينت انسان نه موجودات آسماني و زميني

…در بحث‌هاي سوره مباركه «كهف» هم گذشت كه انسان اگر به جايي برسد كه مالك آسمان‌ها هم شود، قرآن اين هشدار را به او مي‌دهد كه بر فرض آسمان‌ها هم مِلك شما شود اين ستاره‌ها, اين شمس و قمر زينت شما نيست، كلّ زمين را هم شما بگيريد «ما علي الأرض» زينت شما نيست؛ اگر برجي داري, خانه‌اي داري, فرشي داري اين «زينة الأرض» است؛ اگر باغ خوبي ساختي, خانه خوبي ساختي, قصري ساختي مواظب باش اين زينت تو نيست، بلکه آن زمين را مزيّن كردي! ﴿إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَي الْأَرْضِ زينَةً لَها﴾[29]

سوره ۱۸: الكهف

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ﴿۷﴾

ما آنچه را روي زمين است زينت آن قرار داديم، تا آنها را بيازماييم که کدامينشان بهتر عمل مي کنند! (۷)

نه «لكم»؛ آسمان بروي, شمس و قمر را هم بخري اين زينت تو نيست (إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ ما آسمان پائين را با ستارگان تزيين كرديم.)زينت تو در سوره «حجرات» است كه فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‌ قُلُوبِكُمْ خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده، و آنرا در دلهايتان زينت بخشيده﴾؛[30]

آنچه در دل شماست زينت شماست, آنچه در آسمان است زينت آسمان است, آنچه در زمين است زينت زمين است؛ بر فرض آسمان بروي و شمس و قمر را هم بخري خودت را مزيّن نكردي، اين بيان والاي قرآن كريم است...

رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ ﴿۵﴾

رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ ﴿۵﴾

پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست و پروردگار مشرقها! (۵)

و مـنـظـور از كـلمـه (مـشـارق ) نـقـطـه هـايـى از افـق هـايـى اسـت كـه خـورشـيـد در فـصـول چـهـارگـانـه از آن نـقـطـه هـا طـلوع مـى كـنـد،

https://blog.faradars.org/sunrises-around-the-year/

البـتـه احـتـمـال ايـن مـعـنـى هـسـت كه مراد از (مشارق) مشرقهاى خصوص خورشيد نباشد، بلكه مـشـرقـهـاى مطلق ستارگان و يا مطلق مشارق باشد. و اگر نامى از مغربها نياورد و تنها مـشـرقـها را نام برد، به خاطر مناسبتى بود كه مشرق با طلوع وحى از آسمان به وسيله مـلائكـه داشـت، هـمـچنان كه در جاى ديگر وحى را به طلوع تشبيه كرده، و فرموده: (وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ او رسول الهي (جبرئيل) را در افق روشن مشاهده كرد.) و نيز فرموده: (وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى در حالي كه در افق اعلي قرار داشت).

…. مشارق خواه اشاره به مـشـرقها و خاستگاههاى خورشيد در ايام سال بوده باشد، و يا مشرقهاى ستارگان مختلف آسمان، همه داراى نظم و برنامه خاصى است كه نظام آنها علاوه بر نظام آسمانها و زمين قدرت و علم بى پايان آفريننده و مدبر آنها است.

… يكى ديگر از معانى مشارق اين است كه زمين به خاطر كـروى بـودن هـر نـقـطه اى از آن نسبت به نقطه ديگر مشرق يا مغرب محسوب مى شود، و به اين ترتيب آيه فوق ما را به كرويت زمين و مشرقها و مغربهاى آن توجه مى دهد (اراده هر دو معنى از آيه نيز بى مانع است).

…سـؤ ال …: چرا در مقابل مشارق سخن از مغارب به ميان نيامده همانگونه كه در آيـه 40 سـوره مـعـارج آمـده اسـت : فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ : سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم

پاسخ اين است كه گاه بخشى از كلام را به قرينه بخش ديگر حذف مى كنند، و گاه هر دو را با هم مى آورند، و در اينجا ذكر مشارق قرينه اى است بر مغارب و اين تنوع در بيان از فنون فصاحت محسوب مى شود.

و بـه گـفـتـه بـعـضى از مفسران اين نكته نيز قابل توجه است كه ذكر مشارق متناسب با طـلوع وحـى است كه به وسيله فرشتگان تَّالِيَاتِ ذِكْرًا بر قلب پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديد.

در يك آيه, دو بار نام مبارك «الله» را مي‌برد: ﴿رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما﴾, يك; ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾, دو; اگر اين بار دوم, «رب» را تكرار نمي‌فرمود مطلب حل بود؛ ولي براي اهميت مطلب دو بار مسئله توحيد را ذكر مي‌كند، براي اينكه اين نظمي كه شما مي‌بينيد ناظمي دارد. ما الآن به بعضی از افراد مي‌گوييم فرهيخته و دانشمند, چرا؟ چون يك هزارم گوشه زمين را فهميده که چه خبر است حالا يا كشاورزي را يا نفت و گاز را, وقتی يك گوشه از اسرار را فهميد به او عالِم مي‌گوييم. برهان قرآن كريم اين است ﴿أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ آيا كسى كه آفريده است، علم ندارد؟﴾؛ كسي که چنين نظم «محيّر العقول» را آفريد كه جوامع بشري تاكنون يك هزارم آن را كشف كردند او عالِم نيست؟ ﴿أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ آيا كسى كه آفريده است، علم ندارد؟ در حالي كه او از اسرار دقيق با خبر، و نسبت به همه چيز عالم است.﴾،[14] پس خالق اوست, عالِم اوست, مدير اوست, مربّي اوست, همه اوصاف كمالي در اختيار اوست.

در سوره مباركه «ملك» فرمود: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَري‌ مِنْ فُطُورٍ﴾[18]

سوره ۶۷: الملك

الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ ﴿۳﴾

همان كسي كه هفت آسمان را بر روي يكديگر آفريد، در آفرينش ‍ خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبي نمي‏بيني، بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ شكاف و خللي مشاهده مي‏كني؟ (۳)

دو بار, سه بار, صد بار در عالم نگاه كنيد بي‌نظمي نمي‌بينيد،… براساس همان برهان …, مي‌فرمايد او واحد است و آن واحد پروردگار آسمان‌هاست …; پروردگار زمين است… پروردگار آنچه بين آسمان و زمين است… اينها را با هم هماهنگ مي‌كند… و پروردگار مشرق‌هاست …

…. مغرب يك امر اضافي است؛ اين آفتاب كه هر لحظه به جايي مي‌رسد، همان لحظه جايي را ترك مي‌كند، آن‌جا كه ترك كرده مي‌شود مغرب که به آن مناسبت فرمود: ﴿بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ﴾؛[19] ولي «عند التحليل» يك كار بيش نيست، چون اين مرتب در شروق و اشراق و افاضه و نور دادن است، اين دارد حركت مي‌كند و مغرب بودنش به قياس و اضافه است؛ لذا فرمود «عندالتحليل» ما مغربي نداريم، اگر مغربي هست امر اضافي و قياسي است؛ اين نيّر چون حركت مي‌كند دائماً در اشراق است، براي شمس غروبي در كار نيست و هيچ وقت شمس غروب ندارد، آن دائماً دارد نورافشاني مي‌كند.

إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ ﴿۴﴾

إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ ﴿۴﴾

كه معبود شما مسلما يكتاست. (۴)

اكنون ببينيم اين سوگندها …. براى چه منظورى بوده است؟

آيه بعد اين مطلب را روشن ساخته مى گويد: معبود شما مسلما يكتا است (ان الهكم لواحد).

سـوگـنـد بـه آن مـقـدسـاتـى كه گفته شد كه بتها همه بر بادند، و هيچگونه شريك و شبيه و نظيرى براى پروردگار نيست .

… سوگند به صافات، زاجرات و تاليات، مـتـضـمـن استدلال براى (ان الهكم لواحد) است

… بـه دليل اينكه ملاك در الوهيت (اله) و معبود به حق بودن او اين است كه: او رب و مدبر امر عالم باشد كه خود شما هم به اين مطلب اعتراف داريد و خدا هم رب و مدبر آسمانها و زمين و مـوجودات بين آن دو است، كه در همه آنها دخل و تصرف مى كند. پس معبود به حق در همه عالم اوست. و چگونه نباشد؟ با اينكه او براى اينكه وحى خود را به پيامبرش برساند، در آسمانها تصرف مى كند، و در ساكنان آسمان حكم مى راند و ملائكه (صافات) در بين آسمان و زمين كه محل رخنه شيطانهاست، صف مى بندند و آنها را از مداخله در كار وحى منع مى كنند، و اين خود تصرف اوست در بين آسمان و زمين و هم در شيطانها.

و آن فـرشـتـگـان، وحـى را بـر پـيـغـمـبـر وى تـلاوت مـى كـنـنـد، و ايـن تـلاوت، خـود تـكـمـيـل مـردم و تـربـيـت آنـان اسـت حـالا چه تصديق بكنند و چه تكذيب. پس در وحى به تـنـهـايـى هم تصرف در عالم آسمانها است، و هم تصرف در زمين و موجودات بين آن دو، و چـون چـنـيـن اسـت، پـس خـدا به تنهايى رب تمامى عالم و مدبر امور آن است، و در نتيجه معبود واحد هم اوست.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=29&ayat=61&user=far&lang=far&tran=1

توحيد، محور آيات در سوره صافات

محور اصلي مطالب اين سوره «توحيد» است، اصل وجود ذات اقدس الهي براي آنها «مفروق‌عنه» بود؛ لذا بعد از اين سه سوگند مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾ شما بيش از يک «اله» نداريد و اين اصنام و اوثان آلهه نيستند، اينها هم مثل شما مخلوق‌ هستند و هيچ آثار و سودی از اينها به شما نمي‌رسد، تنها «اله» شما همان کسي است که شما را آفريد﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾.

… همه اين قِسم‌ها مي‌توانند هرکدام حدّ وسط باشند هم براي ثابت کردن وجود ذات اقدس الهي و هم براي ثابت کردن وحدت الهي؛ وحدت الهي هم همان نظم و ترتيب است. اگر دو خدا در عالم متصدّي نظم عالم باشند يقيناً دو خدا، چون دوتا ذات هستند و صفات هرکدام عين ذات است دو علم، دو مديريت و دو تدبير دارند و يقيناً هماهنگي بين دو ذات متباين (جدای از یکدیگر) حاصل نخواهد شد ﴿لَفَسَدَتَا﴾.[10]

https://qurannotes.blogfa.com/category/274

به اين سه عنوان ,,, قسم ياد مي‌کند که ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾؛ يعني اگر ما درباره خود «صافات» بحث کنيم به وحدت الهي مي‌رسيم، در «زاجرات» بحث کنيم به وحدت الهي مي‌رسيم، در «تاليات» بحث کنيم به وحدت الهي مي‌رسيم، در مجموع اين سه صنف بحث کنيم به وحدت الهي مي‌رسيم، هر موجودي را که بحث کنيم هم به «کان» تامّه‌ آن دليل بر خالقيت آن است، هم به «کان» ناقصه‌ آن؛ يعني نظم و تدبيري که دارد دليل بر وحدت ربوبي آن است.

در زبان عربی، «کان» دو نوع دارد: تامّه و ناقصه.

«کان» تامّه: در این حالت، «کان» به معنای «وجود داشتن» به‌ کار می‌رود و به فعل مستقل تبدیل می‌شود. یعنی اگر بگوییم «کان زیدٌ»، به این معناست که «زید وجود دارد». در متن فوق، «کان تامّه» به این معناست که هر موجودی با اصل وجود خودش دلالت بر خالقیت خداوند دارد؛ یعنی همین که موجودی هست، نشان‌دهنده این است که خدایی آن را خلق کرده است.

«کان» ناقصه: در این حالت، «کان» به‌عنوان یک فعل ربطی (ناقص) عمل می‌کند و به همراه یک خبر می‌آید. برای مثال، در جمله «کان زیدٌ قائماً» (زید ایستاده بود)، فعل «کان» فقط نقش ربط‌دهنده دارد و نشان می‌دهد که «ایستاده بودن» در مورد «زید» صدق می‌کند. در متن فوق، «کان ناقصه» به این معناست که نظم و تدبیر موجودات دلیل بر وحدت ربوبیت الهی است؛ یعنی این‌که موجودات فقط وجود ندارند، بلکه نظم خاصی هم دارند که نشان‌دهنده مدیریت و ربوبیت واحد خداوند است.

بنابراین، در متن فوق, اگر به اصل وجود هر موجودی نگاه کنیم، به خالقیت خدا پی می‌بریم (کان تامّه)، و اگر به نظم و تدبیر آن موجودات دقت کنیم، به وحدت ربوبیت خدا می‌رسیم (کان ناقصه).

طرح ميانی مباحث توحيد در آيه و ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... ﴾ درجه عالی آن

به هر تقدير آيات قرآن كريم بخشي از اينها درجات مياني است و بخشي هم كه ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾[34] همين است؛ در ذيل همين, آن روايتي آمده كه از وجود مبارك امام سجاد رسيده است، اگر كسي بخواهد بالاتر از ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ برود «فَقَدْ هَلَكَ»[35] به تعبير شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني اين در صدد مذمّت است، چون بالاتر از اين فرض ندارد؛ شما از غير متناهي مي‌خواهيد بگذريد، چطور مي‌خواهيد بگذريد؟ اينكه احديّت آورده, صمديّت آورده, اگر چيزي جاي خالي داشته باشد آن را پُر نكرده باشد كه «صمد» نيست، اگر چيزي «صمد» است جا براي غير نمي‌گذارد.

https://www.aparat.com/v/p67e4s4

https://shojaee.org/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%B9%D8%A7%D9%84-%D9%88%D8%A7%D8%AD%D8%AF-%D8%B9%D8%AF%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA/

اين صمديّت خداي سبحان است كه خطبه اول حضرت امير را تأمين كرد فرمود: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ‌ أَزَلَهُ آن کس که او را (با صفات مخلوقات) وصف کند، محدودش ساخته و کسى که براى او حدى قائل شود، او را به شمارش درآورده و آن کس که او را به شمارش درآورد ازليّتش را انکار کرده ». اگر او ازلي و ابدي است بايد نامتناهي باشد و اگر نامنتاهي است جا براي دومي نيست و دومي اگر بخواهد موجود باشد، كجا موجود است؟! يك حقيقت نامتناهي داريم به نام خدا و اگر حقيقت نامتناهي به نام خداست، غير خدا هر چه هست مخلوق اوست. آن برهان با اين برهان نظم؛ نظير آنچه در سوره مباركه «انبياء» يا اين‌گونه از سوَر آمده خيلي فرق دارد؛ آن برهان, برهان توحيد است، برهان صمديّت است و كاري به عالم ندارد؛ بايد از خود حقيقت حق‌تعالي به وحدانيّت او پي برده شود، نه اينکه از عالَم به توحيد او پي ببريم؛ ولي اين برهان هم برهان درستي است که … بي‌نظمي در عالم نمي‌بينيد، معلوم مي‌شود يك خداست و با يك نظم دارد جهان را اداره مي‌كند.

… اگر هر موجودي ذاتاً آيت خداست، سوگند به آيت نشان دهنده سوگند به «ذي‌الآية» هم خواهد بود. پس از دو منظر ذات اقدس الهي به اين آياتش سوگند ياد مي‌كند: يكي نظم خاصّي است كه انسان را به ناظم واحد هدايت مي‌كند كه در بحث قبل گذشت و يكي اينكه اين مظهر اوست, صورت «مرآتيه» اوست و او را نشان مي‌دهد.

علم غیب

https://fa.wikishia.net/view/%D8%B9%D9%84%D9%85_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85

https://www.youtube.com/watch?v=piUKzNMhUw0&ab_channel=%D8%B3%DB%8C%D8%AF%DA%A9%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C

https://fa.wikishia.net/view/%D8%B3%D9%87%D9%88_%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%A8%DB%8C

https://www.youtube.com/watch?v=UawtNF_3nU8&ab_channel=%D8%A8%D8%B7%D9%86%D8%AD%D9%88%D8%B2%D9%87

حضرت نوح

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=26&ayat=105&user=far&lang=far&tran=2

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=23&ayat=27&user=far&lang=far&tran=2#

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=11&ayat=45&user=far&lang=far&tran=2

البته از یک سمت دیگر میتوانیم به این ایه نگاه کنیم که خداوند از طریق غیب ماجرای انحراف فرزند حضرت نوح را به او اطلاع میدهد

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=27&ayat=15&user=far&lang=far&tran=2

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=27&ayat=38&user=far&lang=far&tran=2

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=18&ayat=65&user=far&lang=far&tran=2

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=12&ayat=93&user=far&lang=far&tran=2#

یکی پرسید از آن گم‌کرده‌فرزند

که ای روشن‌گُهر پیرِ خردمند

ز مصرش بویِ پیراهن شنیدی

چرا در چاهِ کَنْعانش ندیدی؟!

بگفت: احوالِ ما برقِ جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارَمِ اعلیٰ نشینیم

گهی بر پشتِ پایِ خود نبینیم

(سعدی)

سوره ۹: التوبة

وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۱۰۵﴾

بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤ منان اعمال شما را مي‏بينند و به زودي به سوي كسي باز مي‏گرديد كه پنهان و آشكار را مي‏داند و شما را به آنچه عمل مي‏كرديد خبر مي‏دهد. (۱۰۵)

از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى خوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانواده ام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمى كنم ؟ و الله ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله (بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى شود).

راوى اين حديث مى گويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود: ا ما تقرا كتاب الله عز و جل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون ، هو و الله على بن ابى طالب : (آيا كتاب خداوند عزوجل را نمى خوانى كه مى گويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤ منان عمل شما را مى بينند بخدا سوگند منظور از مؤمنان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مى باشد).

سوره ۱۳: الرعد

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ﴿۴۳﴾

آنها كه كافر شدند مي‏گويند تو پيامبر نيستي، بگو كافي است كه خداوند و و آن كس كه نزد او علم كتاب است ميان من و شما گواه باشد (۴۳)

سوره ۳۶: يس

إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿۱۲﴾

ما مردگان را باز زنده می‌گردانیم و کردار گذشته و آثار وجودی آینده‌شان همه را ثبت خواهیم کرد، و در لوح محفوظ و روشن خدا (یا قلب امام خلیفة اللّه) همه چیز را به شماره آورده‌ایم. (۱۲)

خطبه غدیر:

مَعاشِرَالنّاسِ، علی (فَضِّلُوهُ). مامِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ الله فِی، وَ کُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیْتُهُ فی إِمامِ الْمُتَّقینَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیّاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبینُ (الَّذی ذَکَرَهُ الله فی سُورَةِ یس: (وَ کُلَّ شَیءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ).

ای مردم! او را برتر بدانید. چرا که هیچ دانشی نیست مگر اینکه خداوند آن را در جان من نبشته و من نیز آن را در جان پیشوای پرهیزکاران، علی، ضبط کرده ام. او (علی) پیشوای روشنگر است که خداوند او را در سوری یاسین یاد کرده که: «و دانش هر چیز را در امام روشنگر برشمرده ایم...»

سوره ۵۶: الواقعة

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ﴿۷۷﴾

كه آن قرآن كريمي است (۷۷)

فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ﴿۷۸﴾

كه در كتاب محفوظ جاي دارد. (۷۸)

لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿۷۹﴾

و جز پاكان نمي‏توانند آن را مس كنند. (۷۹)

سوره ۳۳: الأحزاب

وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ﴿۳۳﴾

و در خانه ‏هايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم زينتهاى خود را آشكار مكنيد و نماز برپا داريد و زكات بدهيد و خدا و فرستاده‏ اش را فرمان بريد خدا فقط مى‏ خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند (۳۳)

اصول کافی: کتاب الحجه/ علم غیب/ حدیث سوم

https://ahlolbait.com/content/8965/%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%DA%A9%D8%A7%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%AC%D9%87/-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%BA%DB%8C%D8%A8/-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D8%B3%D9%88%D9%85

اصول کافی: کتاب الحجه/ علم غیب/ حدیث چهارم

https://ahlolbait.com/content/8964/%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%DA%A9%D8%A7%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%AC%D9%87/-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%BA%DB%8C%D8%A8/-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85

اصول کافی: کتاب الحجّه/ ولادت امام باقر علیه السّلام/ حدیث سوم

https://ahlolbait.com/content/15482/%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%DA%A9%D8%A7%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%AC%D9%91%D9%87/-%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%91%D9%84%D8%A7%D9%85/-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D8%B3%D9%88%D9%85

اصول کافی: کتاب الحجه/ علم ائمه علیهم السّلام به زمان شهادت خود/ حدیث اول

https://ahlolbait.com/content/9025/%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%DA%A9%D8%A7%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%AC%D9%87/-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D8%A6%D9%85%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%D9%85-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%91%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%AF/-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D8%A7%D9%88%D9%84

اصول کافی: کتاب الحجه/ علم ائمه علیهم السّلام به زمان شهادت خود/ حدیث دوم

https://ahlolbait.com/content/9024/%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%DA%A9%D8%A7%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%AC%D9%87/-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D8%A6%D9%85%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%D9%85-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%91%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%AF/-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D8%AF%D9%88%D9%85

اصول کافی: کتاب الحجه/ علم ائمه علیهم السّلام به زمان شهادت خود/ حدیث چهارم

https://ahlolbait.com/content/9021/%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%DA%A9%D8%A7%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%AC%D9%87/-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D8%A6%D9%85%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%D9%85-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%91%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%AF/-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85

علم غیب پیامبر و امامان چگونه است؟

​​https://ifilo.net/v/tEMUCka

علم امام علیه السلام- مصباح یزدی

https://www.aparat.com/v/wkcb8io

علم غیب، قدرت غیب سخنرانی آیت الله جوادی آملی

https://www.youtube.com/watch?v=MKSYi-7a-Bg&ab_channel=%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%87%D8%AA%DB%8C%D9%88%D8%A8%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C

Time: 15’25”

علم غیب امام حسین (ع)- جوادی آملی

​​https://www.aparat.com/v/d72r0fr

وَالصَّافَّاتِ صَفًّا ﴿۱﴾ فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا ﴿۲﴾ فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا ﴿۳﴾

وَالصَّافَّاتِ صَفًّا ﴿۱﴾

سوگند به آنها كه صف كشيده‏ اند (و صفوف خود را منظم ساخته‏ اند). (۱)

فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا ﴿۲﴾

همانها كه قويا نهي مي‏كنند (و باز مي‏دارند). (۲)

فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا ﴿۳﴾

و آنها كه پي درپي ذكر (الهي) را تلاوت مي‏كنند. (۳)

اين سوره نخستين سوره از قرآن مجيد است كه اولين آيات آن با سوگندها شروع مى شود …

درسـت اسـت كـه خـداونـد از همه راستگويان راستگوتر است، و نيازى به سوگند ندارد، بعلاوه سوگند اگر براى مؤ منان باشد كه آنها بدون سوگند تسليمند، و اگر براى منكران باشد كه آنها اعتقادى به سوگندهاى الهى ندارند.

ولى توجه به دو نكته مشكل سوگند را در تمام آيات قرآن كه از اين به بعد گهگاه با آن سر و كار داريم حل خواهد كرد.

نـخست اينكه : هميشه سوگند به امور پر ارزش و مهم ياد مى كنند، بنابراين سوگندهاى قـرآن دليـل بـر عـظـمـت و اهـمـيـت امورى است كه به آنها سوگند ياد شده ، و همين امر سبب انـديـشـه هـر چـه بـيـشـتر در مقسم به يعنى چيزى كه سوگند به آن ياد شده مى گردد…

ديـگـر ايـنـكـه سـوگـنـد هـمـيـشـه بـراى تـاكـيـد اسـت ، و دليل بر اين است كه امورى كه براى آن سوگند ياد شده از امور كاملا جدى و مؤ كد است .

از ايـن گـذشـتـه هـرگاه گوينده ، سخن خود را قاطعانه بيان كند از نظر روانى در قلب شنونده بيشتر اثر مى گذارد …

به هر حال در آغاز اين سوره به نام سه گروه برخورد مى كنيم كه به آنها سوگند ياد شده است .

نـخـسـت مـى فـرمايد: قسم به آنها كه صف كشيده اند و صفوف خود را منظم ساخته اند! (و الصافات صفا).

همانها كه قويا نهى مى كنند و باز مى دارند (فالزاجرات زجرا).

و آنها كه پى درپى تلاوت ذكر مى كنند (فالتاليات ذكرا).

اين گروههاى سه گانه كيانند؟ و اين توصيفات درباره چه كسانى است ؟ و هدف نهائى از آن چـيـسـت ؟ مـفـسران در اينجا سخن بسيار گفته اند، اما معروف و مشهور آن است كه اينها اوصافى است براى گروههائى از فرشتگان .

گروههائى كه براى انجام فرمان الهى در عالم هستى به صف ايستاده و آماده فرمانند (و الصافات صفا).

گـروهـهائى از فرشتگان كه انسانها را از معاصى و گناه باز مى دارند، و وسوسه هاى شياطين را در قلوب آنها خنثى مى كنند، و يا مامور ابرهاى آسمانند و آنها را به هر سو مى رانند و آماده آبيارى سرزمينهاى خشك مى كنند (فالزاجرات زجرا).

و بـالاخـره گـروه هـائى از فـرشـتـگـان كـه آيـات كـتـب آسـمـانـى را بـه هـنـگـام نزول وحى بر پيامبران مى خوانند. (فالتاليات ذكرا).

قابل توجه اينكه : صافات جمع صافه است كه آن نيز به نوبه خود مفهوم جمعى دارد، و اشـاره بـه گـروهـى اسـت كه صف كشيده اند، بنابراين صافات بيانگر صفوف متعدد است .

و (زاجـرات ) از مـاده (زجـر) بـه معنى راندن چيزى با صدا و فرياد است ، سپس در مـعـنـى گـسـتـرده تـرى بـه كـار رفـتـه كـه هـر گـونـه طـرد و مـنـع را شامل مى شود.

بـنـابـرايـن زاجـرات بـه مـعـنـى گـروهـهـائى اسـت كـه به منع و طرد و زجر ديگران مى پردازند.

و تـاليـات از مـاده تـلاوت جـمـع تـالى اسـت ، و بـه مـعنى گروههائى است كه اقدام به تلاوت چيزى مى كنند.

و بـا تـوجـه بـه وسـعـت و گـسـتـردگـى مـفـاهـيـم ايـن الفـاظ, جاى تعجب نيست كه مفسران تـفـسـيـرهـاى گـونـاگـونـى بـراى آن ذكـر كـرده انـد كـه در عـيـن حال تضادى با هم ندارد، و ممكن است همه آنها در مفهوم اين آيات جمع باشد، و مثلا منظور از صـافات تمام صفوف فرشتگانى است كه آماده اجراى اوامر الهى در عالم آفرينش هستند، و نـيـز فـرشـتـگـانى است كه مامور نزول وحى بر پيامبران در عالم تشريعند، و همچنين صفوف رزمندگان و مجاهدان راه خدا و يا صفوف نمازگزاران و عبادت كنندگان .

هـر چـنـد قرآئن نشان مى دهد كه بيشتر مراد از آن فرشتگان است، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است.

هـمـچـنـيـن مـانعى ندارد كه زاجرات هم شامل فرشتگانى شود كه وسوسه هاى شياطين را از قـلوب انـسانها دور مى كنند، و هم انسانهائى كه به فريضه نهى از منكر مى پردازند.

و تـاليات اشاره به تمام فرشتگان و جماعتهائى از مؤمنان باشد كه آيات الهى و ذكر خدا را پى درپى تلاوت مى كنند….

بـه هر حال سوگند پروردگار به همه اين گروهها حاكى از عظمت مقام آنها در پيشگاه او اسـت، و ضـمـنـا الهـام كـنـنده اين حقيقت است كه رهروان راه حق نيز براى رسيدن به مقصود بايد از اين سه مرحله بگذرند:

نخست صفوف خود را منظم سازند، و هر گروه در صف خود قرار گيرد.

سـپـس بـه طـرد موانع از سر راه ، و رفع مزاحمات… بپردازند،

و بعد از آن آيات الهى و فرمانهاى پروردگار را بر قلوب آماده پى درپى بخوانند و در مقام تحقق بخشيدن به محتواى آن برآيند.

…. قـابـل تـوجـه ايـنـكـه بعضى از مفسران آيات را به مجاهدان و بعضى به علماء تفسير كرده اند، ولى محدود ساختن مفهوم آيات به اين دو گروه بعيد به نظر مى رسد اما عموميت آيـات بعيد نيست …

امـيـرمـؤمـنـان عـلى (عـليـه السلام) نيز در نخستين خطبه نهج البلاغه، آنجا كه سخن از فـرشـتـگـان مـى گـويـد و آنـهـا را بـه گـروههاى مختلفى تقسيم مى كند، مى فرمايد:

و صـافـون لا يـتـزايـلون ، و مـسـبـحـون لا يـسـامـون ، لا يـغـشـاهـم نـوم العـيـون ، و لا سـهو العقول ، و لا فترة الابدان ، و لا غفلة النسيان ، و منهم امناء على وحيه ، و السنة الى رسله :

گـروهـى از آنـان در صـفوفى كه از هم پراكنده نمى شود قرار دارند، همواره تسبيح مى گـويـنـد و خـسـتـه نـمـى شـونـد، هـيـچـگـاه خواب چشمانشان را نمى پوشاند، و عقولشان گـرفـتـار سـهـو و نسيان نمى گردد، سستى بدن دامان آنها را نمى گيرد، و غفلت نسيان بـر آنـان عـارض نـمـى شـود، و گروهى از آنان امناى وحى اويند، و زبانهايش به سوى پيامبران .

https://ahlolbait.com/content/12122/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87-1-%D9%86%D9%87%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87%D8%9B-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D9%85-%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D8%B4%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86

آخـريـن سخن درباره اين آيات سه گانه اينكه : بعضى معتقدند سوگند در اين آيات به ذات پـاك خـدا يـاد شـده ، و كلمه رب در همه اينها در تقدير است ، و در معنى چنين بوده : و رب الصـافـات صـفـا و رب الزاجـرات زجـرا و رب التـاليـات ذكـرا: سـوگـنـد بـه پروردگار گروههائى كه صف مى كشند و صفوف خود را منظم مـى سـازنـد، و سـوگـنـد بـه پـروردگـار آنـهـا كـه طـرد و زجر مى كنند، و سوگند به پروردگار آنها كه ذكر خدا را پى درپى تلاوت مى نمايند.

كـسـانـى كـه آيـات را چـنين تفسير كرده اند گويا چنين مى پندارند كه چون به بندگان دستور داده شده به غير خدا قسم ياد نكنند پس خدا نيز به غير ذات خود قسم ياد نمى كند، به علاوه قسم بايد به امر مهمى باشد و مهم ذات پاك او است .

امـا آنـهـا از اين نكته غفلت دارند كه حساب خدا از بندگانش جدا است، او براى توجه دادن انـسـانـهـا بـه آيات آفاقى و انفسى و نشانه هاى قدرتش در زمين و آسمان ، پيوسته به مـوجـودات مختلف سوگند ياد مى كند، تا آنها را به تفكر در اين آيات وادارد، و از اين راه او را بشناسند.

از اين گذشته در آياتى از قرآن مجيد - مانند آيات سوره والشمس - سوگند به موجودات جهان در كنار سوگند به ذات پاكش قرار گرفته ، و در آنجا تقدير گرفتن چيزى ممكن نيست ، مى فرمايد: و السماء و ما بنيها و الارض و ما طحاها و نفس و ما سواها: سوگند به آسـمـان و كـسـى كـه آسـمان را بنا كرده ، سوگند به زمين و آنكس كه زمين را گسترده ، و سوگند به روح و جان آدمى و آنكس كه آن را منظم ساخته است .

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=91&ayat=0&user=far&tran=2

بـه هـر حـال ظـاهـر آيـات مـورد بـحث سوگند به اين گروههاى سه گانه است و تقدير گرفتن چيزى خلاف ظاهر است ، و بدون دليل نمى توان آن را پذيرفت .

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D9%88%DA%AF%D9%86%D8%AF_%D8%A8%D9%87_%D8%BA%DB%8C%D8%B1_%D8%AE%D8%AF%D8%A7

https://ifilo.net/v/c9fGIp4

https://old.makarem.ir/main.aspx?reader=1&pid=61786&lid=0&mid=4094

https://www.sistani.org/persian/book/50/132/

كلمه (صافّات ) - به طورى كه گفته شده - جمع (صافه) است و (صافه) نيز جمع (صاف) - با تشديد - است، و مراد از اين كلمه جماعتى است كه: افراد آن در صفى منظم قرار داشته باشند. و كلمه (زاجرات) از (زجر) است كه به معناى آن است كه: كسى را با تهديد به مذمت و يا كتك، از كارى و يا راهى منصرف كنى. و كلمه (تاليات) از ماده (تلاوت) است كه به معناى خواندن است.

خـداى تـعـالى به اين سه طايفه، يعنى (صافات)، (زاجرات) و (تاليات) سوگند خورده، حال بايد ديد منظور از اين سه طايفه كيانند؟

كلمات مفسرين در اين باره مختلف است. مثلا درباره (صافات) بـعضى گفته اند: (مراد از آن ملائكه است كه در آسمان خود را به صف درمى آورند همان طور كه انسانها در زمين براى نماز صف مى بندند).

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: (مـنـظـور مـلائكـه اسـت كـه وقـتـى مـى خـواهـنـد بـه زمـيـن نـازل شـونـد بـال خـود را چـون بال عقاب باز نگه مى دارند و بر هم نمى زنند و منتظر فرا رسيدن امر خداى تعالى هستند).

بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: (منظور جماعتى از مؤمنين است كه در نماز و جهاد به صف مى ايستند).

و اما درباره (زاجرات) بعضى گفته اند: (مراد از آن ملائكه است كه بندگان را از معاصى زجر و نهى مى كنند، و خداى سبحان آن را به صورت الهام و خطور قلبى به قلب ايشان راه مى دهد، همانطور كه وسوسه هاى شيطان وارد قلب مى شود).

بعضى ديگر گفته اند: مراد فرشتگان مؤكل بر ابرهايند كه آنها را زجر مى دهند و به هر جا كه خدا بخواهد مى رانند.

بـعـضـى هم گفته اند: (مراد آياتى است از قرآن كه در آنها از كارهاى زشت زجر و نهى شده ).

بعضى هم گفته اند: (مراد مؤمنين هستند كه صداى خود را در هنگام تلاوت قرآن بلند مى كنند و به اين وسيله مردم را از منهيات زجر و نهى مى كنند).

و اما درباره (تاليات).

بعضى گفته اند: (مراد از آن، ملائكه اى هستند كه وحى را بر پيامبران مى خواندند).

و بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: (مـراد از آن فرشتگانند كه كتابى را مى خوانند كه خداى تعالى حوادث عالم را در آن نوشته).

و بعضى ديگر گفته اند: (جماعت قاريان قرآنند كه آن را در نماز مى خوانند).

و مـا احتمال مى دهيم - و خدا داناتر است - كه مراد از هر سه طايفه (صافات و زاجرات و تـاليـات) سـه طـايـفـه از مـلائكـه بـاشـنـد كـه مأمور نـازل كـردن وحـى بـودنـد و راه ايـن كار را, از مداخله شيطانها ايمن مى كردند و آن را به پيغمبران و يا خصوص پيامبر اسلام محمّد (صلى اللّه عليه وآله و سلم) مى رساندند.

و ايـن مـعـنـا از آيـه نيز استفاده مى شود:

سوره ۷۲: الجن

عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا ﴿۲۶﴾

عالم الغيب او است، و هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نمي‏سازد، (۲۶)

إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ﴿۲۷﴾

مگر رسولاني كه آنها را برگزيده است و مراقبيني از پيش رو و پشت سر براي آنها قرار مي‏دهد. (۲۷)

لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا ﴿۲۸﴾

تا بداند پيامبرانش رسالتهاي پروردگارشان را ابلاغ كرده‏ اند، و او به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و هر چيزي را احصا كرده است. (۲۸)

(و مـنـظـور فـرشـتـگـانـى اسـت كـه خـداونـد بـعـد از نزول وحى به آنها دستور مى دهد پيامبرش را از هر سو احاطه كنند، و از شر شياطين جن و انـس و وسـوسـه هـاى آنها و آنچه اصالت وحى را خدشه دار مى كند، محافظت و پاسدارى نمايند، تا پيام الهى بى كم و زياد و بدون كمترين خدشه اى به بندگان ابلاغ گردد.)

و بـنـابـر احـتـمـال مـزبور، معناى آيات مورد بحث اين مى شود كه: سوگند مى خورم به فرشتگانى كه در سر راه وحى صف بسته اند، و سپس به فرشتگانى كه شيطانها را از اينكه در كار وحى مداخله كنند زجر مى دهند و سپس به فرشتگانى كه وحى را بر پيغمبر مـى خوانند. و همانطور كه گفتيم - مراد از اين وحى يا عموم وحى هايى است كه به عموم پـيـامـبـران مى شده، و يا خصوص قرآن است كه به پيامبر اسلام وحى مى شده، و مؤيد احـتـمـال دوم ايـن اسـت كه: از آن تعبير فرموده به تلاوت ذكر، چون در قرآن كريم كلمه ذكر اصطلاحى است براى قرآن.

سوره ۱۵: الحجر

وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ﴿۶﴾

و گفتند اي كسي كه «ذكر» (قرآن) بر تو نازل شده، مسلما ديوانه‏ اي!! (۶)

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿۹﴾

ما قرآن را نازل كرديم، و ما بطور قطع آن را پاسداري مي‏كنيم. (۹)

سوره ۱۶: النحل

بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۴۴﴾

(از آنها كه آگاهند) از دلائل روشن و كتب (پيامبران پيشين) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها تبيين كني، شايد انديشه كنند. (۴۴)

مؤيد اين احتمال اين است كه: آيات مربوط به راندن شياطين به وسيله شهابها، بعد از آيات مورد بحث قرار گرفته، و نيز دنبال آن مى فرمايد: (فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَا از ايـشـان نـظـريـه بخواه آيا خلقت ايشان مهم تر است، يا خلقت مخلوقاتى كه ما آفريده ايم...) كه باز در جاى خودش اين تأييد را توضيح مى دهيم.

و اگـر گـفـتـه شـود: قـرآن كـريـم نـزول وحـى را تـنـهـا بـه جـبـرئيـل نـسـبـت داده و فـرمـوده:

سوره ۲: البقرة

قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿۹۷﴾

(آنها مي‏گويند چون فرشته اي كه وحي بر تو نازل مي‏كند جبرئيل است و ما با جبرئيل دشمن هستيم به تو ايمان نمي ‏آوريم) بگو كسي كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خدا است) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است، قرآني كه كتب آسماني پيشين را تصديق مي‏كند و هدايت و بشارت براي مؤ منان است. (۹۷)

و نيز فرموده:

سوره ۲۶: الشعراء

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿۱۹۳﴾

روح الامين آنرا نازل كرده است … (۱۹۳)

عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ﴿۱۹۴﴾

بر قلب (پاك) تو، تا (مردم را) انذار كني. (۱۹۴)

در پـاسـخ مـى گوييم منافاتى با احتمال ما ندارد، براى اينكه ملائكه (صافات) و (زاجـرات ) و (تاليات) اعوان (مددکاران و یاوران) جبرئيلند. پس اگر بگوييم اين سه طايفه وحى را نازل مى كنند، باز در حقيقت جبرئيل نازل كرده، همچنان كه خود قرآن در جاى ديگر فرموده: (فى صحف مكرمه مرفوعه مطهرة بايدى سفرة كرام بررة)

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=80&ayat=11&user=far&lang=far&tran=2

و نيز از همان فرشتگان حـكـايـت مـى كند كه گفتند:

سوره ۱۹: مريم

وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذَلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا ﴿۶۴﴾

ما جز به فرمان پروردگار تو نازل نمي‏شويم آنچه پيش روي ما و پشت سر ما و ما بين اين دو ميباشد همه از آن او است و پروردگارت هرگز فراموش كار نبوده (و نيست). (۶۴)

https://www.aparat.com/v/q066s7o

پس معلوم مى شود متصدى آوردن وحى يك نفر نيست …

-----------

سوره ۲: البقرة

وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۲۴﴾

خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد و سوگند او را مانع از پرهيزكار بودن و اصلاح بين مردم نسازيد كه خدا شنوا و دانا است .(224)

لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ ﴿۲۲۵﴾

خدا شما را به سوگندهاى بيهوده تان بازخواست نمى كند ولى به آنچه دلهايتان مرتكب شده مؤ اخذه مى نمايد، و خدا آمرزنده و بردبار است . (225)

http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=2&ayat=224&user=far&lang=far

ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نام عبد الله بن رواحه اختلافى روى داد او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنها هيچ گونه دخالتى نكند و در اين راه گامى بر ندارد. آيه فوق نازل شد و اين گونه سوگندها را ممنوع و بى اساس قلمداد كرد.

تفسير:

تا مى توانيد سوگند نخوريد

چنانكه در شان نزول خوانديم : دو آيه فوق ناظر به سوء استفاده از مساله سوگند است، و مقدمه اى محسوب مى شود براى بحث آيات آينده كه از ايلاء و سوگند در مورد ترك آميزش جنسى با همسران سخن مى گويد.

در نخستين آيه مى فرمايد: خدا را در معرض سوگندهاى خود براى ترك نيكى و تقوا و اصلاح در ميان مردم قرار ندهيد و (بدانيد) خدا شنوا و دانا است.سخنان شما را مى شنود و از نيات شما آگاه است.

ايمان جمع يمين به معنى سوگند است ، و عرضه (بر وزن غرفه) به معنى در معرض قرار گرفتن چيزى است، مثلا جنسى را كه به بازار براى فروش مى برند و در معرض معامله قرار مى دهند، عرضه مى نامند، گاهى به موانع نيز، عرضه اطلاق مى شود، زيرا در معرض انسان و بر سر راه او قرار دارد.

بعضى نيز گفته اند: منظور اين است كه حتى براى كارهاى نيك، اعم از كوچك و بزرگ، قسم ياد نكنيد، و نام خدا را كوچك ننماييد، و به اين ترتيب سوگند ياد كردن جز در مواردى كه هدف مهمى در كار باشد عمل نامطلوب است اين موضوع در احاديث زيادى نيز به چشم مى خورد، از جمله اينكه در حديثى امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: و لا تحلفوا بالله صادقين و لا كاذبين فان الله سبحانه يقول و لا تجعلوا الله عرضة لايمانكم : هيچ گاه سوگند به خدا ياد نكنيد چه راستگو باشيد، چه دروغگو، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد. احاديث متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده است .

در اين صورت تناسب آن با شان نزول چنين است كه سوگند ياد كردن در كارهاى خوب عملى پسنديده نيست تا چه رسد به اينكه كسى سوگند ياد كند كارهاى خوب را ترك كند.

در آيه بعد براى تكميل اين مطلب كه قسم نبايد مانع كار خير شود مى فرمايد: خداوند شما را به خاطر سوگندهائى كه بدون توجه ياد مى كنيد مؤاخذه نخواهد كرد (لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم ).

اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده (و سوگندهائى كه از روى اراده و اختيار ياد مى كنيد) مؤ خذه مى كند و خداوند آمرزنده و داراى حلم است (و لكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم و الله غفور حليم ).

در اين آيه خداوند به دو نوع سوگند اشاره كرده است ، نوع اول قسمهاى لغو است كه هيچ گونه اثرى ندارد و نبايد به آن اعتنا كرد، اين نوع قسمها آنهائى است كه مردم بدون توجه ، تكيه كلام خود قرار مى دهند و به آن عادت كرده اند و در هر كارى لا و الله (نه به خدا قسم ...) يا بلى و الله (آرى به خدا سوگند...) مى گويند، اين نوع قسمها را قسم لغو مينامند.

زيرا لغو در لغت به تمام كارها و سخنانى گفته مى شود كه داراى هدف مشخصى نيست ، يا از روى اراده و تصميم سر نمى زند.

بنابراين سوگندهائى كه انسان در حال غضب (در صورتى كه غضب سبب بيرون رفتن از حال عادى شود) ياد مى كند، جزء قسمهاى لغو است و طبق آيه فوق، خداوند مواخذه اى بر اين گونه قسمها نمى كند و نبايد به آن ترتيب اثر داد (هر چند انسان بايد خود را چنان تربيت كند كه اين گونه سوگندها را نيز كنار بگذارد)، به هر حال اين گونه قسمها واجب العمل نيست و مخالفت آن كفاره ندارد. زيرا از روى اراده و تصميم نيست. جمله و الله غفور حليم مى تواند اشاره اى به اين معنى بوده باشد.

نوع دوم سوگندهائى است كه از روى اراده و تصميم انجام مى گيرد و به تعبير قرآن قلب انسان آن را كسب مى كند، اين گونه قسم معتبر است و بايد به آن پايبند بود، و مخالفت با آن، هم گناه دارد، و هم موجب كفاره مى شود مگر در مواردى كه بعدا اشاره خواهد شد، اين همان است كه در سوره مائده آيه 89 از آن تعبير به مَا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانَ شده است، يعنى سوگندهائى كه از روى اراده محكم كرده ايد.

سوره ۵: المائدة

لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿۸۹﴾

خداوند شما را به خاطر سوگندهاي بيهوده (و خالي از اراده) مواخذه نمي‏كند ولي در برابر سوگندهائي كه (از روي اراده) محكم كرده‏ ايد مواخذه مي‏كند، كفاره اين گونه قسمها اطعام ده نفر مستمند، از غذاهاي معمولي است كه به خانواده خود مي‏دهيد، يا لباس پوشانيدن بر آن ده نفر و يا آزاد كردن يك برده، و كسي كه هيچكدام از اينها را نیابد سه روز روزه ميگيرد، اين كفاره سوگندهاي شماست به هنگامي كه سوگند ياد مي‏كنيد (و مخالفت مينمائيد) و سوگندهاي خود را حفظ كنيد و نشكنيد، اين چنين خداوند آيات خود را براي شما بيان مي‏كند تا شكر او را بجا آوريد. (۸۹)

نكته :

سوگندهاى بى اعتبار

قسم ياد كردن از نظر اسلام كار خوبى نيست ، ولى در عين حال حرام نمى باشد، و اگر به خاطر هدفهاى مهم تربيتى و اجتماعى و اصلاحى انجام گيرد ممكن است واجب يا مستحب گردد، ولى با اين حال يك سلسله از سوگندهاست كه از نظر اسلام به كلى بى اعتبار است ، از جمله :

1 - سوگندهائى كه به غير نام خدا باشد، حتى قسم خوردن به نام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه هدى (عليهم السلام ) واجب العمل نيست، يعنى اگر كسى به غير نام خدا قسم ياد كند ملزم به انجام آن نمى باشد و مخالفت آن كفاره ندارد.

2 - سوگندهائى كه براى انجام كار حرام يا مكروه، يا ترك واجب و مستحب باشد آن هم اعتبارى ندارد، مثل اينكه كسى سوگند ياد كند كه دين خود را نپردازد يا با بستگان خويش ترك رابطه كند، يا از اصلاح ذات البين خود دارى نمايد همان گونه كه كرارا ديده شده ، بعضى از اشخاص به سبب خاطره بدى كه از يك اصلاح ذات البين پيدا مى كنند قسم ياد مى كنند كه هرگز سراغ چنين كارى نروند، به اين گونه سوگندها نبايد اعتنا كرد، هر چند با نام خدا باشد و يكى از تفسيرهاى لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم همين است ، ولى قسمهايى كه به نام خدا باشد، و موضوع آن كار خوب يا لااقل كار مباحى است ، وفا كردن به آن واجب است ، و اگر كسى با آن مخالفت كند كفاره دارد.

كفاره آن اطعام ده مسكين يا لباس پوشاندن بر ده نفر نيازمند و يا آزاد كردن يك برده است (اين معنى در آيه 89 سوره مائده آمده است ) و اكنون كه برده وجود ندارد بايد يكى از دو كار اول را انجام داد.

و معناى آيه شريفه (و خدا داناتر است ) اين است كه خدا را معرضى كه هدف سوگندهايتان شود قرار مدهيد، آن هم سوگند به اينكه ديگر نيكى نكنيد، و تقوا به خرج ندهيد، و بين مردم اصلاح نكنيد، براى اينكه خداى سبحان راضى نيست كه نامش را وسيله اى قرار دهيد براى امتناع از آنچه كه بدان امر كرده، چون خدا به نيكى و تقوا و اصلاح امر فرموده است مؤيد اين معنا رواياتى است كه در شاءن نزول اين آيه وارد شده …

در تفسير عياشى از … از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در تفسير … آيه روايت آورده كه فرمودند: منظور اين است كه كسى مثلا سوگند بخورد كه ديگر با برادرش هم صحبت و هم كلام نشود، و يا كار ديگرى نظير سخن گفتن انجام ندهد و يا سوگند بخورد كه ديگر با مادرش سخن نگويد.

و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه نامبرده فرموده : اگر تو را خواستند تا ميان دو نفر اصلاح دهى نگو كه من قبلا سوگند خورده ام كه چنين كارى نكنم .

و بنابراين در سه جمله : (ان تَبَرُّوا)، ( وَ تَتَّقُوا)، (وَ تُصْلِحُوا)، حرف لا در تقدير است، و تقدير كلام (ان لا تبروا و لا تتقوا و لا تصلحوا) مى باشد، و اين قسم استعمال در جائى كه حرف (اءن ) در كلام باشد، شايع است ، مانند آيه شريفه (يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا خداوند (احكام خود را) براي شما بيان مي‏كند تا گمراه نشويد) كه جمله : (أَنْ تَضِلُّوا) معناى (ان لا تضلوا) را ميدهد.

البته ممكن هم هست طورى معنا كنيم كه احتياج به تقدير لا, نيفتد، و آن اين است كه بگوئيم جمله : (ان تبروا) تا به آخر متعلق است به لازمه معناى (و لا تجعلوا) چون لازمه آن اين است كه خداى تعالى از چنين سوگندهائى نهى كرده باشد، و معناى آيه اين باشد كه خدا شما را از اين سوگند نهى نموده و حكم كذائى خود را برايتان بيان مى كند، كه نيكى و تقوا و اصلاح بكنيد.

آثار سوء روانى و اجتماعى سوگند بسيار

و نيز ممكن است كلمه عرضه به معناى (چيزيكه عرضه بر آن بسيار است بوده باشد)، آن وقت آيه شريفه ، نهى از زياد سوگند خوردن به خداى سبحان خواهد بود، و چنين معنا خواهد داد كه بسيار به خدا سوگند نخوريد، كه اگر چنين كنيد باعث مى شود كه ديگر موفق به نيكى و تقوا و اصلاح بين مردم نشويد، چون كسى كه بسيار به خدا سوگند مى خورد نام خدا ديگر در نظرش عظيم نمى ماند و سوگند به او را عملى سبك مى شمارد، چون هر عملى كه تكرار شد از اهميت مى افتد، و چنين كسى از دروغ هم پروا نمى كند، و دروغ هم بسيار خواهد گفت، تازه اين ضرر روانى سوگند بسيار است، و اما ضرر اجتماعى آن ، اين است كه جامعه ، براى چنين فردى ارزش و منزلتى نمى شناسد، چون همه مى فهمند كه او براى خودش حرمتى در نظر مردم قائل نيست ، و خودش مى داند كه هر چه بگويد، جامعه آن را نمى پذيرد، و تكذيبش مى كند و نيز مى فهمند كه او اينقدر براى نفس خودش احترام قائل نيست كه به آن اعتماد كند، ما چگونه به او اعتماد كنيم؟ در نتيجه آيه شريفه، همان را خواهد گفت كه آيه شريفه : (وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ ) هيچ حلاف (كسي كه بسيار سوگند ياد مي‏كند) بى مقدارى را اطاعت مكن )، آن را افاده مى كند….

…(لغو) از كارهايى است كه اثرى به دنبال نداشته باشد .... لذا به نظر مى رسد كه مراد از سوگند لغو، آن سوگندى باشد كه هيچ اثرى در قصد صاحب سوگند نداشته باشد، سوگندهاى بيهوده اى است كه صاحبش نمى خواهد به وسيله آن عقدى و پيمانى ببندد، و به اصطلاح فارسى زبانها، تكيه كلامى است كه بعضى به آن عادت كرده اند، و مرتب ميگويند، (آره و اللّه )، (نه و اللّه ).

و در كتاب اصول كافى از مسعدة از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه : (لا يواخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم ...)، فرمود: (سوگند لغو) اين است كه كسى بگويد: (نه بخدا) و (بله بخدا) بدون اينكه بخواهد عهدى ببندد، و يا پيمانى محكم كند.

-----------------

و ايـنـكـه يـك جـا وحـى را تنها به جبرئيل نسبت مى دهد و در مواردى ديگر به جماعاتى از مـلائكـه، منافات ندارد و نظير اين است كه: يك جا قبض ارواح را به خصوص ملك الموت نـسـبـت مـى دهـد و مـى فـرمـايـد:

سوره ۳۲: السجدة

قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ﴿۱۱﴾

بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح) شما را مي‏گيرد، سپس ‍ به سوي پروردگارتان باز مي‏گرديد. (۱۱)

و در جايى ديگر به فرشتگانى فرستاده از ناحيه خودش نسبت مى دهد و مى فرمايد:

سوره ۶: الأنعام

وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يُفَرِّطُونَ ﴿۶۱﴾

او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و مراقباني بر شما مي‏فرستد، تا زماني كه يكي از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را مي‏گيرند و آنها (در نگاهداري حساب اعمال بندگان) كوتاهي نمي‏كنند. (۶۱)

و اين بدان جهت است كه اينان اعوان ملك الموت و ملك الموت رئيس ايشان است.

از اول قـرآن تـا ايـنـجـا هـيچ سوره اى با سوگند آغاز نشده بود و سوره صافات اولين سـوره اى اسـت كه با سوگند آغاز مى شود و خداى سبحان در كلام مجيدش به بسيارى از مـخـلوقـات خود سوگند ياد كرده، از قبيل آسمان، زمين، خورشيد، ماه ، ستاره، شب، روز، مـلائكـه، مـردم، شهرها، و ميوه ها، و اين نيست مگر به خاطر شرافتى كه در آنها هست و آن شـرافـت ايـن اسـت كـه: مـخـلوق خـدايـنـد و خـدا قيوم آنها است كه خود منبع و سرچشمه همه شرافت ها و ارزشها است.

سوره مبارکه «صافات» مثل سوره مبارکه «يس» در مکه نازل شد و اوّلين سوره‌اي است از نظر نظم ترتيب قرآني که با سوگند شروع شده است که ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾. قسم‌هاي الهي، چون همه موجودات را خدا آفريد و همه در اختيار قدرت او هستند مي‌تواند به همه سوگند ياد کند؛ ولي بشر حق ندارد به غير خدا سوگند ياد کند.

بيّنه بودن سوگندهای الهی و مقابل نداشتن آن

مطلب دوم آن است که سوگند خدا در مقابل بيّنه نيست، بلکه به خود بيّنه است. قسم‌ها معمولاً در محاکم در مقابل بيّنه هستند که «الْبَيِّنَةُ عَلَى‌ الْمُدَّعِي‌ وَ الْيَمِينُ عَلَى مَنْ أَنْكَرَ»؛[1] کسي که در محکمه دعوايي دارد و ادّعا بر چيزي دارد او بايد بيّنه اقامه کند، دليل و شاهد بياورد و کسي که منکر است و قول او مطابق با اصل است او سوگند ياد مي‌کند. سوگند در محاکم قضايي در مقابل بيّنه است؛

https://www.aparat.com/v/c998d9q

ولي قسم‌هاي الهي به خود بيّنه است، نه در مقابل بيّنه. اگر خداي سبحان به چيزي سوگند مي‌خورد؛ يعني ما را به آن دليل و حدّ وسط آشنا مي‌کند؛

حدّ وسط" اصطلاحی منطقی است که در علم منطق به کار می‌رود. حدّ وسط به معنای واسطه‌ای است که موجب پیوند و استدلال بین مقدمه و نتیجه می‌شود

مثلاً کسي که در يک اتاق تاريک قرار دارد از ديگري سوال مي‌کند که الآن روز شد يا نه؟ او مي‌گويد روز شد و براي اثبات آن، چون دليلي ندارد سوگند ياد مي‌کند و مي‌گويد به فلان شيء سوگند که الآن روز است؛ ولي کسي که دليل دارد ممکن است اين پرده را کنار بزند، اين در را باز کند و بگويد به اين آفتاب, قسم, الآن روز است؛ سوگند به آفتاب در مقابل استدلال نيست، سوگند به خود دليل است؛ قسم‌هاي الهي از همين قبيل است. اين‌طور نيست که خداي سبحان براي اثبات دعواي خود دليل نداشته باشد و به چيزي سوگند ياد کند. اگر خدای سبحان به خود سوگند ياد کرد، براساس «يَا مَنْ دَلَ‌ عَلَى‌ ذَاتِهِ‌ بِذَاتِهِ ای آن که با ذات خویش، بر حقیقت خود دلالت کردی! (​​برهان صدیقین)»[2] خودش دليل است و اگر به «صافات» و «زاجرات» و «تين» و «شمس» و «قمر» و امثال اينها سوگند ياد کرد، همه اينها مخلوق هستند و مخلوق هم دليل بر وجود خالق است، هم نظم و ترتيب مخلوق دليل بر وحدانيت خالق است. بنابراين تمام قَسَم‌هاي قرآن کريم که از ذات اقدس الهي شروع شده است، همه اينها به بيّنه برمي‌گردد؛ نه به چيزي که در مقابل بيّنه است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=36&ayat=1&user=far&lang=far&tran=2

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=34&ayat=1&user=far&lang=far&tran=2

احتمالات سه گانه در مقصود از صافات، زاجرات و تاليات

منظور از اين «صافات» و «زاجرات» و «تاليات» خواه ملائکه و اصناف ملائکه باشند ـ کما هو الظاهر ـ

سوره ۸۹: الفجر

وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ﴿۲۲﴾

و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند. (۲۲)

سوره ۷۸: النبأ

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا ﴿۳۸﴾

روزی که روح و فرشتگان در یک صف می ایستند و سخن نمی گویند مگر کسی که [خدای] رحمان به او اجازه دهد و سخن حق و درست گوید. (۳۸)

يا اشخاصي باشند که سِمت‌هاي گوناگون دارند ـ کما هو المحتمل ـ

سوره ۶۱: الصف

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ ﴿۴﴾

خداوند كساني را دوست مي‏دارد كه در راه او پيكار مي‏كنند مانند بنیان و سدّی آهنین همدست و پایدارند. (۴)

يا برخي اين «صافات» را نظير «صافات» سوره مبارکه «نور»[3] بر طيور تطبيق کردند که آن هم محتمل است،

سوره ۲۴: النور

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ ﴿۴۱﴾

آيا نديدي كه براي خدا تسبيح مي‏كنند تمام آنان كه در آسمانها و زمينند و همچنين پرندگان به هنگامي كه بر فراز آسمان بال گسترده‏ اند، هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مي‏داند، و خداوند به آنچه انجام مي‏دهند عالم است. (۴۱)

سوره ۶۷: الملك

أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ ﴿۱۹﴾

آيا پرندگاني را كه بالاي سرشان گاه بالهاي خود را گسترده و گاه جمع مي‏كنند نگاه نكردند؟ جز خداوند رحمان كسي آنها را بر فراز آسمان نگه نمي‏دارد چرا كه او به هر چيز بينا است. (۱۹)

هر کدام از اينها باشد اين قسم درست است، چون هر کدام از اينها مخلوق‌ هستند و هرکدام از اينها هم دليل بر وجود ذات اقدس الهي‌ می‌باشند و هم دليل بر توحيد او که ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾،[4] به هر وسيله و به هر تقدير باشد، اين سوگندها حدود وسطاي براهين اثبات حق و توحيد حق هستند.

علت طرح بعضی از سوگندهای الهی با «فا» تفريع

«فاء تفريع» : آن است كه مابعد آن فرع و نتيجه و گرفته شده از ماقبل آن است. مثلاً قبلش یه مطلبی میگه و بعد فاء تفریع میاره که بفهمونه مطلب بعد از فاء برگرفته و نتیجه ای از مطالب قبل از فاء هست.

سوگندهاي الهي گاهي با «واو» مطرح است نظير ﴿وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ﴾[5]يا ﴿وَالشَّمْسَ﴾،[6]﴿وَ الْقَمَرَ﴾[7]و گاهي با «فاء» مطرح است نظير همين قسمت.

اين ذکر «فاء» يا براي آن است که اينها مقامات گوناگون دارند که ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ هر يك از ما مقام معلومي داريم. (۱۶۴)﴾؛ هرکدام که برتر باشد متبوع است و هرکدام که تابع باشد زيرمجموعه آن است؛ لذا با «فاء» تفريع ذکر شده است، قسم اول; يا اوصاف آنها در طول هم است، قسم دوم; يا قسم سوم است که ذات آنها در طول هم نيست اوصاف آنها هم در طول هم نيست؛ ولي كارهاي آنها تقسيم شده است و کارهاي آنها ترتيب دارد؛ لذا سومي بر دومي و دومي بر اوّلي مترتّب و متفرّع است. پس مصحح «فاء» يا ترتيب ذات است يا ترتيب وصف است يا ترتيب فعل. در ترتيب وصف ما مي‌گوييم «الأعلم فالأعلم»؛ يعني دوّمي بعد از اوّلي در مقام عالميت قرار دارد که اين ترتيب وصفي است.

بنابراين اين سِمَت‌هايي که در همين سوره مبارکه «صافات» مشخص شد که گفتند: ـ آيه 164 همين سوره اين است ـ ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ همين است. بعضي‌ها ترتيب فضلي يا سِمَتي دارند و احياناً ترتيب وجودي دارند که ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ﴾؛[8] يعني در آن بارگاه رفيع بعضي‌ها مطاع و بعضي‌ها مطيع‌ هستند، آن فرشته برتر ﴿ثَمَّ﴾؛ يعني «آن‌جا», مُطاع‌ هستند ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ فرمانروا و امين است﴾ و برخي‌ها مطيع می‌باشند. اگر برخي‌ها بالا هستند و برخي‌ها پايين، حالا اين ترتّب يا «بالذات» است يا «بالوصف» است يا «بالفعل», مصحّح ذکر حرف «فاء» در اين سوگندها است.

منزلت خاص هر يک از فرشتگان مورد سوگند و اثبات توحيد با آنها

از آيه 164 همين سوره برمي‌آيد که هرکدام يک منزلت خاص دارند که حالا يا وجوداً تفاوت دارند يا وجوداً يکسان هستند، مثل افراد انسان که ذاتشان يکي است؛ ولي يکي عالم است و يکي اعلم، يکي عادل است و يکي اعدل، وصف آنها فرق مي‌کند يا نه، وصف آنها فرق نمي‌کند، کارهاي آنها تنظيم شده است ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾[9]که حالا يا صفوف آنها در مسئله اطاعت پروردگار است؛ نظير نماز جماعت, يا صفوف آنها در تدبير نظام است, يا صفوف آنها در زجر و طرد بيگانگان است که به هرکدام از اين قِسم‌ها بخواهد تفسير شود قابل تطبيق است….

مقصود از صافات و زاجرات و تاليات در آيه و مسئوليت آنان

… ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً﴾؛ حالا يا اينها فرشتگاني هستند که برخي‌ها در تدبير ـ کما هو المحتمل ـ و برخي‌ها در تعليم سهم دارند. اين ﴿فَالتَّالِياتِ﴾ کساني‌ هستند که آيات الهي را تلاوت مي‌کنند،، فرشته‌اي هست که مسئوليت نازل کردن آيات الهي را دارد که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ روح الامين آنرا نازل كرده است٭ عَلي‌ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ بر قلب (پاك) تو، تا (مردم را) انذار كني﴾،[11] فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ ما قرآن را به حق نازل كرديم، و به حق نازل شد﴾؛[12] در سوره مبارکه «انعام» ملاحظه فرموديد که هفتاد هزار فرشته اين سوره مبارکه را بدرقه کردند به پيشگاه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آوردند.[13]

چرا در قرآن برای افعال خدا ضمیر جمع آمده است؟

https://www.aparat.com/v/6MBh5

https://www.aparat.com/v/k04t19h

از امام صادق (علیه‌السلام) در خصوص فضائل سوره انعام روایت است که «سوره انعام یک جا و در حالتی نازل شد که هفتاد هزار فرشته آن را همراهی می‌کردند، پس شما هم آن را گرامی و بزرگ بدارید زیرا نام مبارک خدا در هفتاد موضع آن آمده است. اگر مردم می‌دانستند خواندن آن چه فوائدی دارد هرگز تلاوت آن را ترک نمی‌کردند.» همچنین در روایات آمده است که چون این سوره نازل شد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله و سلم) به سجده افتاده فرمودند: «سبحان الله العظیم». آنگاه کاتبان وحی را فرا خواند تا همان شب سوره انعام را نگاشتند.

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D9%88%D8%B1_%D8%AC%D9%85%D8%B9%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%B2%D9%88%D9%84

وَالصَّافَّاتِ صَفًّا ﴿۱﴾

سوگند به آنها كه صف كشيده‏ اند (و صفوف خود را منظم ساخته‏ اند). (۱)

فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا ﴿۲﴾

همانها كه قويا نهي مي‏كنند (و باز مي‏دارند). (۲)

فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا ﴿۳﴾

و آنها كه پي درپي ذكر (الهي) را تلاوت مي‏كنند. (۳)

جبرئيل امين(سلام الله عليه) برابر ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي‌ قَلْبِكَ﴾مسئوليت انزال اين کتاب الهي را داراست و عده‌اي هم او را همراهي مي‌کنند. در سوره مبارکه «ملک» آن‌جا براي اثبات اين مطلب که اين وحي از مصدر ربوبي تا مورد وحياني و نبوي, منزّه از دخالت بيگانگان، کم شدن و زياد شدن است فرمود: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي‌ غَيْبِهِ أَحَداً عالم الغيب او است، و هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نمي‏سازد،٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‌ مِنْ رَسُولٍ مگر رسولاني كه آنها را برگزيده است[14]بعد فرمود اين وحي ای‌ که از ذات اقدس الهي صادر شده است تا به قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برسد، هيچ بيگانه‌اي در اين حرم امن راه پيدا نکرده است ﴿فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً و مراقبيني از پيش رو و پشت سر براي آنها قرار مي‏دهد ٭ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا بداند رسالتهاي پروردگارشان را ابلاغ كرده‏ اند[15] يک عده رَصَد, اسکورت, نگهبان و نگهدار هستند, جلو و دنبال و شرق و غرب اين وحي را اينها احاطه کردند که به هيچ وجه بيگانه نفوذ نکند, اينها از مبدأ تا منتها رَصَد، مراقب، حرس و نگهبان ‌هستند.

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B0%DA%A9%D8%B1_%D8%AE%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86_(%D8%B4%D8%A8%D9%87%D9%87)

وقتي به حرم امن قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد، از آن به بعد … ذات اقدس الهي درباره پيامبر فرمود … اين حرم امن، حرم امانت هم است؛ نه تنها از نفوذ بيگانه امن است، حرم امانت هم است، چون ما هر چه گفتيم به شما رساند ﴿وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ او نسبت به آنچه از طريق وحي دريافت داشته بخل ندارد[16] … فرمود: او نسبت به ابلاغ وحي «ضِنّت»؛ يعني بخل نمي ورزد, «ضَنين» نيست, بخيل نيست … هر چه ما گفتيم اين سخاوتمندانه به شما ابلاغ مي‌کند چيزي را کم و زياد نمي‌کند، اين يک قضيه. در طرف ديگر …﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‌ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي‌﴾؛[17] فرمود او هم غير از وحي چيزي نمي‌گويد، هر چه مي‌گويد وحي است. اين دو اصل کلي را درباره حرم امن نبوي بيان فرمود؛ يعني آنچه ما گفتيم او به شما مي رساند و آنچه را او می‌گويد گفته ماست ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾؛ يعني او وقتي بخواهد درباره قرآن، درباره دين، درباره خدا و اسماي خدا و اوصاف خدا و افعال خدا سخن بگويد هيچ حرفي ندارد مگر حرف ما...

هر چه ما گفتيم به شما رساند، منتها هر کسي به اندازه سعه قلب خود مي‌فهمد. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا این دل‌ها مانند ظرف‌هایی هستند، و بهترین آن‌ها، گنجایشمندترینشان است.»[18] همين است، فرمود دل‌هاي مردم ظروف معارف الهي است و شما در اين ظرف سعي کنيد حرف‌هاي غير الهي نزنيد، مگر گنجايش آن چقدر است؟! آدم مگر می‌تواند که وقت صرف ‌کند و قصه بخواند؟! حرف‌هاي غير علمي بخواند؟! هر چيزي را بخواند و هر چيزي را گوش دهد؟! اگر عتيقه‌اي به آدم دادند، اين عتيقه را فقط بايد جاي قرآن قرار دهد؛ يک روميزي خوبي که به تو دادند، اين ديگر شايسته نيست انسان هر روزنامه باطله‌اي را آن‌جا بگذارد يا رحلي را که به آدم دادند اين جاي قرآن است. اين قلب فقط جاي قرآن است و روايات اهل بيت(عليهم السلام). فرمود اين دل مگر چقدر ظرفيت دارد؟ هر حرفي را, هر قصه‌اي را, هر چيزي را شما وارد اين حرم امن کنيد، اين مناسب نيست …

https://ahlolbait.com/content/17473/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA-147-%D9%86%D9%87%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%B4-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D9%88-%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%A7

به هر حال فرمود آنچه وجود مبارک پيامبر مي‌آورد اين رَصَد شده است.

اين ﴿فَالتَّالِياتِ ذِكْراً﴾… ذکر هم يعني قرآن…

سوگند در ادبيات عرب رايج بود و مردم حجاز «في‌الجمله» به مسائل فرشته‌ها معتقد بودند، هر چند برخي فرشته‌ها را به جاي اينكه مدبّرات امر الهي تلقّي كنند، به عنوان وسائط و شفعا و بت‌ها به حساب مي‌آوردند. قرآن كريم به اين فرشته‌ها سوگند ياد مي‌كند.

مطلب بعدي آن است كه برخي‌ها خواستند بگويند كه منظور, قَسَم به اين فرشته‌ها نيست, بلکه قَسَم به آفريدگار فرشته‌هاست؛ اين سخن تام نيست، براي اينكه ذات اقدس الهي گاهي هم به مخلوق خود و هم به آفريدگار آن مخلوق؛ يعني خالق قَسَم مي‌خورد. اگر منظور از قَسَم به مخلوق, خالق باشد اين تكرار لازم مي‌آيد. در سوره مباركه «شمس» ملاحظه فرموديد ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها ٭ وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ٭ وَ السَّماءِ وَ ما بَناها ٭ وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ٭ وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[1] سوگند به آسمان و سوگند به خدايي كه آسمان را بنا كرد, سوگند به نفس و سوگند به خدايي كه نفس را «مستوي‌الخِلقه» آفريد. از جمع بين سوگند به مخلوق و خالق معلوم مي‌شود كه گاهي خداي سبحان به مخلوق‌هاي خود قَسَم ياد مي‌كند.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

سوره صافات جزو سوره‌های مکی و در ترتیب نزول، پنجاه و ششمین سوره‌ای است که بر پیامبر(ص) نازل شده‌است. این سوره در چینش کنونی مُصحَف، سی و هفتمین سوره است[۴] و در جزء ۲۳ قرآن جای دارد و ۱۸۲ آیه دارد.

سوره صافات به سبب وجود واژه «صافات» در آیه نخستینش، چنین نامگذاری شده‌است.[۱] صافات به معنای افرادی است که در صف‌اند.[۲] گفته شده منظور از آن، فرشتگان‌اند که در آسمان صف بسته‌اند یا مؤمنانی‌اند که در صف نماز یا جهادند.[۳]

نام‌گذاری سوره‌ها

هر یک از سوره‌های قرآن به اسم خاصی نام‌گذاری شده و غالبا از واژگان آغازین هر سوره و یا از محتوا و پیام‌های نهفته در آن‌ها گرفته شده است؛ چنانکه سوره بقره به مناسبت ذکر گاو بنی‌اسرائیل در این سوره و یا سوره نساء به مناسبت ذکر احکام مربوط به زنان، چنین نام‌گذاری شده‌اند.[۴۷] برخی از سوره‌های قرآن بیش از یک نام دارند، سیوطی ۲۵ نام برای سوره حمد ذکر کرده است.[۴۸]

در این که این نام‌گذاری‌ها توقیفی و از سوی پیامبر(ص) و به رهنمود وحی انجام شده است و یا اینکه توسط صحابه صورت گرفته، اختلاف‌نظر است.[۴۹] برخی قرآن‌پژوهان مانند زَرکَشی (فقیه شافعی) و سیوطی (نویسنده تفسیر الدر المنثور)، بر این باورند که نام‌گذاری‌ سوره‌ها از سوی پیامبر (توقیفی) انجام شده است[۵۰] و نباید سوره‌ها را با نام دیگری خواند.[۵۱] با استناد به توقیفی بودن نام سوره‌ها، برخی نویسندگان نام‌گذاری سوره‌ها را بخشی از اِعجاز اَدَبی قرآن معرفی کرده‌، معتقدند غرض اصلی و عصاره سوره، از این نام‌ها فهمیده می‌شود.[۵۲]

در مقابل سید محمدحسین طباطبایی و عبدالله جوادی آملی، از مفسران شیعه در قرن چهاردهم، نام‌گذاری سوره‌ها را توقیفی و از جانب پیامبر ندانسته‌اند.[۵۳] به گفته آنها، در عصر پیامبر نام بسیاری از سوره‌ها، در اثر به کارگیری فراوان صحابه ایجاد شد.[۵۴] طبق نظر جوادی آملی، بعید است سوره‌ای که معارفی والا و حکمت‌های عمیق و احکام فراوان دارد به نام حیوانی نامیده شود و یا سوره انعام که مشتمل بر چهل احتجاج توحیدی است به نام چهارپایان و یا سوره نمل که معارف عمیق و داستان بسیاری از پیامبران(ع) را در بردارد، به نام مورچه نام‌گذاری شود. و همچنين سوره مائده كه بر اثر اشتمال آن بر « آيه ولايت» شايسته نام «سوره ولايت » است، به نام مائده ناميده شود.

محور اصلی سوره صافات توحید، تهدید مشرکان و بشارت مؤمنان است. در این سوره داستان ذبح اسماعیل و بخشی از تاریخ پیامبرانی چون نوح، ابراهیم، اسحاق، موسی، هارون، الیاس، لوط و یونس آمده است.

از آیات مشهور این سوره آیه «سَلَامٌ عَلَی إِلْ یاسِینَ» است که به صورت «... آلْ یاسِینَ» نیز خوانده شده و گفته شده منظور از آل‌یاسین، اهل بیت پیامبرند.