(69) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَي فَبَرَّأَهُ اللَّهُ

(69) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَي فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهاً

(۶۹) اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد همانند كساني نباشيد كه موسي را آزار دادند و خداوند او را از آنچه در حق او مي‏گفتند مبرا ساخت، و او نزد خداوند آبرومند (و گرانقدر) بود.

 

به دنبال بحثهائى كه پيرامون احترام مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ترك هر گونه ايذاء نسبت به آن حضرت در آيات گذشته آمد، در اينجا روى سخن را به مؤ منان كرده مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد مانند كسانى نباشيد كه (حضرت موسى ) را اذيت و آزار كردند، اما خدا او را از همه نسبتهاى ناروا مبرا و پاك نمود، و او در پيشگاه خدا آبرومند و بزرگ منزلت بود)

سوره ۳۳: الأحزاب

… وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ … ﴿۵۳﴾

… شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد … ﴿۵۳﴾

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا ﴿۵۷﴾

آنها كه خدا و پيامبرش را ايذاء مي‏كنند خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مي‏سازد، و براي آنان عذاب خوار كننده‏ اي آماده كرده است. (۵۷)

انتخاب حضرت موسى از ميان تمام پيامبرانى كه مورد ايذاء قرار گرفتند بخاطر آن است كه موذيان بنى اسرائيل بيش از هر پيامبرى او را آزار دادند، بعلاوه آزارهائى بود كه بعضا شباهت به ايذاء منافقان نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام داشت .

در اينكه منظور از ايذاء حضرت موسى (عليه السلام ) در اينجا چيست ؟ و چرا قرآن آن را به صورت سربسته بيان كرده ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، و احتمالات گوناگونى در تفسير آيه داده اند از جمله :

1 - طبق روايتى حضرت موسى (عليه السلام ) و هارون (عليه السلام ) بر فراز كوه رفتند و هارون بدرود حيات گفت ، شايعه پراكنان بنى اسرائيل مرگ او را به موسى (عليه السلام ) نسبت دادند، خداوند حقيقت امر را روشن ساخت و مشت شايعه سازان را باز كرد.

2 - قارون براى اينكه تسليم قانون زكات نشود، و حقوق مستمندان را نپردازد، توطئه اى چيد كه زن بدكاره اى در ميان جمعيت برخيزد و حضرت موسى (عليه السلام ) را متهم به روابط نامشروع با خود كند كه به لطف الهى نه تنها اين توطئه مؤ ثر نيفتاد بلكه همان زن به پاكى حضرت موسى (عليه السلام ) و توطئه قارون گواهى داد.

3 - گروهى از دشمنان حضرت موسى (عليه السلام ) او را متهم به سحر و جنون و دروغ بستن بر خدا كردند، اما خداوند به وسيله معجزات باهرات او را از اين نسبتهاى ناروا مبرا ساخت .

4 - جمعى از جهال بنى اسرائيل او را متهم به داشتن پاره اى از عيوب جسمانى مانند برص و غير آن كردند، زيرا او به هنگامى كه مى خواست غسل كند و خود را شستشو دهد هرگز در برابر ديگرى برهنه نمى شد، اما روزى هنگامى كه مى خواست در گوشه اى دور از جمعيت غسل كند لباس خود را بر قطعه سنگى گذاشت اما سنگ به حركت درآمد و لباس حضرت موسى را با خود برد، و بنى اسرائيل بدن او را ديدند كه هيچ عيب و نقصى نداشت !

5 - بهانه جوئيهاى بنى اسرائيل يكى ديگر از عوامل آزار حضرت موسى (عليه السلام ) بود گاه تقاضا مى كردند خدا را به آنها نشان دهد، گاه مى گفتند غذاى يكنواخت (من و سلوى ) براى ما مناسب نيست ، و گاه مى گفتند ما حاضر نيستيم وارد بيت المقدس شويم و با (عمالقه [ ع َ ل ِ ق َ ] ) بجنگيم ، تو و پروردگارت برويد و آنجا را فتح كنيد تا ما وارد شويم ؟

اما آنچه نزديكتر به معنى آيه است اينست كه آيه شريفه يك حكم كلى و جامع را بيان مى كند، زيرا بنى اسرائيل از جنبه هاى مختلف حضرت موسى (عليه السلام ) را ايذاء كردند، ايذاءهائى كه بى شباهت به آزار بعضى از مردم مدينه نسبت به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، و مانند پخش شايعات و نقل اكاذيب و نسبت ناروائى كه به همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دادند كه شرح آن در تفسير سوره نور گذشت (برخی مواقع به جای کوبیدن و پایین آوردن مقامی به صورت مستقیم  وابستگان آن مقام کوبیده میشوند که از این طریق آن مقام مورد حمله قرار میگیرد. ) و خرده گيريهائى كه در مورد ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب داشتند و مزاحمتهائى كه در خانه او و يا به هنگام صدا زدن نامؤدبانه نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايجاد مى كردند.

از اين آيه مى توان استفاده كرد كه هر گاه كسى در پيشگاه خدا وجيه و صاحب قدر و منزلت باشد خدا به دفاع از او در برابر افراد موذى كه نسبتهاى ناروا به او مى دهند مى پردازد، تو پاك باش و وجاهت خود را در پيشگاه خدا حفظ كن ، او نيز به موقع, پاكى تو را برملا مى سازد هر چند بدخواهان در متهم ساختن تو بكوشند.

نظير اين معنى را در داستان يوسف صديق پاكدامن مى خوانيم كه چگونه خدا او را از تهمت بزرگ و خطرناك همسر عزيز مصر مبرا ساخت .

سوره ۱۲: يوسف

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۲۵﴾

و هر دو بسوي در دويدند (در حالي كه همسر عزيز، يوسف را تعقيب مي‏كرد) و پيراهن او را از پشت پاره كرد و در اين هنگام آقاي آن زن را دم در يافتند! آن زن گفت: كيفر كسي كه نسبت به اهل تو اراده خيانت كند جز زندان و يا عذاب دردناك چه خواهد بود؟! (۲۵)

قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿۲۶﴾

(يوسف) گفت او مرا با اصرار بسوي خود دعوت كرد و در اين هنگام شاهدي از خانواده آن زن شهادت داد كه اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده آن زن راست مي‏گويد و او از دروغگويان است. (۲۶)

وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۲۷﴾

و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده آن زن دروغ مي‏گويد و او از راستگويان است. (۲۷)

فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ ﴿۲۸﴾

هنگامي كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف) از پشت سر پاره شده گفت اين از مكر و حيله شماست كه مكر و حيله شما زنان عظيم است. (۲۸)

سوره ۱۹: مريم

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا ﴿۲۷﴾

(مريم) او را در آغوش گرفته به سوي قومش آمد، گفتند: اي مريم! كار بسيار عجيب و بدي انجام دادي! (۲۷)

يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا ﴿۲۸﴾

اي خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدي بود، و نه مادرت زن بدكاره‏ اي! (۲۸)

 فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا ﴿۲۹﴾

(مريم) اشاره به او كرد، گفتند ما چگونه با كودكي كه در گاهواره است سخن بگوئيم؟! (۲۹)

 قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ﴿۳۰﴾

(ناگهان عيسي زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدايم به من كتاب (آسماني) داده و مرا پيامبر قرار داده است. (۳۰)

 

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه اين خطاب مخصوص مؤمنان زمان پیامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نبود، ممكن است كسانى بعد از او قدم به عرصه وجود بگذارند اما كارى كنند كه روح مقدسش آزرده شود، آئين او را كوچك بشمرند، زحمات او را بر باد دهند، مواريث او را به فراموشى بسپارند آنها نيز مشمول اين آيه خواهند بود.

لذا در بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده مى خوانيم : آنها كه على (عليه السلام ) و فرزندان او را آزار دادند مشمول اين آيه اند.

آخرين سخن در تفسير آيه اينكه با توجه به حالات پيامبران بزرگ كه از زخم زبان جاهلان و منافقان در امان نبودند نبايد انتظار داشت كه افراد پاك و مؤمن هرگز گرفتار اينگونه اشخاص نشوند، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: ان رضا الناس لا يملك و السنتهم لا تضبط: (خوشنودى همه مردم را نمى شود به دست آورد، و زبان مردم را نمى توان بست )... امام در پايان اين حديث مى افزايد: (آيا موسى را متهم به عيوبى نكردند؟ و آزار ندادند؟ تا اينكه خداوند او را تبرئه كرد).

در اين آيه مومنين را نهى مى فرمايد از اينكه مانند بعضى از بنى اسرائيل باشند، و با پيغمبرشان عملى انجام دهند كه آنان انجام دادند، يعنى پيغمبرشان را اذيت كنند.

و مراد از اين اذيت مطلق آزارهاى زبانى، و يا عملى نيست، گرچه مطلق آزار پيامبران حرام و مورد نهى است، ولى در خصوص آيه به قرينه جمله (فبراه الله - خدا تبرئه اش كرد) مراد آزار از ناحيه تهمت و افتراء است، چون اين اذيت است كه رفع آن محتاج به تبرئه خدايى است.

و شايد علت اينكه از بيان آزار بنى اسرائيل نسبت به موسى (عليه السلام) سكوت كرد، و نفرموده كه آزارشان چه بوده، مضمون آن حديث را تاييد كند، كه فرمود: بنى اسرائيل اين تهمت را به موسى زدند، كه وى آنچه مردان دارند ندارد، و خدا هم موسى را از اين تهمت تبرئه كرد.

و اما در خصوص رسول گرامى اسلام، و اينكه تهمتى كه به وى زدند چه بوده ؟ بهترين وجهى كه ذكر كرده اند اين است كه آيه شريفه اشاره است به تهمتهايى كه به آن جناب در خصوص داستان زيد و زينب زدند، و بعيد نيست كه چنين باشد، چون در روايات بسيارى كه در اين قصه وارد شده، مطالبى است كه با قداست ساحت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مناسبت ندارند.

(و كان عند الله وجيها) - يعنى او نزد خدا صاحب جاه و آبرو، و مقام و منزلت بود، و اين جمله علاوه بر اينكه به طور اجمال مشتمل بر تبرئه موسى است، تبرئه را نيز تعليل مى كند، و بيان مى نمايد كه چرا خدا او را تبرئه كرده.

در مجموع دو عبارت در این آیه نشان میدهد که این هر نوع اذیت و آزاری را شامل نمیشود یکی عبارت يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا است (یعنی قضیه در مورد شک و اذیت و آزار در نبوت نیست) و دیگری فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا میباشد (یعنی قضیه تهمت است که نیاز به برائت دارد).

 (68) رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً

 (68) رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً

(68) پروردگارا! آنها را از عذاب، دو چندان ده، و آنها را لعن بزرگي فرما.

 ما را كه خب داري عذاب مي‌كني كار بد كرديم ولي يك عده ما را گمراه كردند ﴿رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ آنها را دو برابر عذاب بكن كه مقداري از نظر رواني ما راحت بشويم.

اين هم مشكل آنها را حل نمي‌كند براي اينكه اگر اينها این را بگويند به اينها مي‌گويند خب رهبران الهي هم بودند شما مي‌خواستيد حرف آن‌ها را گوش بدهيد.

مشابه این مطلب را ما در مورد شیطان داریم

سوره ۱۴: إبراهيم

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۲۲﴾

و شيطان هنگامي كه كار تمام مي‏شود, مي‏گويد: خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلف كردم، من بر شما تسلطي نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود كه از قبل داشتيد (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم، مسلما ستمكاران عذاب دردناكي دارند. (۲۲)

در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» داریم:

سوره ۷: الأعراف

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِنْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۸﴾

(خداوند به آنها) مي‏گويد: داخل شويد در صف گروه‏ هاي مشابه خود از جن و انس در آتش، هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند تا همگي با ذلت در آن قرار گيرند (در اين هنگام) گروه پيروان درباره پيشوايان خود مي‏گويند: خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن مي‏گويد براي هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولي نمي‏دانيد . (۳۸)

 

سابق و لاحق هر دو به آتش مي‌افتند, اين متأخّرين درباره پيشكسوتانشان مي‌گويند: خدايا اينها ائمه كفر بودند اينها ما را گمراه كردند. آن‌گاه خداي سبحان مي‌فرمايد: آنها عذابشان دو برابر است شما هم عذابتان دو برابر است يك عذاب براي اصلِ ارتكاب گناه است عذاب دوم آنها براي اينكه شما را گمراه كردند عذاب دوم شما براي اينكه شما با داشتن رهبران الهي به دنبال اينها راه افتاديد. آنها را خانه نشين كرديد. پس شما هم دو گناه داريد منتها حساب نكرديد.

مضاعف بودن عذاب ائمه كفر و ضلال روشن است ، اما مضاعف بودن مجازات اين پیروان گمراه چرا؟!

دليلش اين است كه يك عذاب بخاطر گمراهى دارند، و عذاب ديگرى بخاطر تقويت و كمك ظالمان ، زيرا ظالمان به تنهائى نمى توانند كارى از پيش ببرند، بلكه ياران آنها آتش بياران معركه و گرم كنندگان تنور داغ ظلم و كفرشانند.

(67) وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ

(67) وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ

(۶۷) و مي‏گويند: پروردگارا! ما از رؤسا و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند.

 

 مي‌ماند راه چهارم، راه چهارم يك راه رواني است. اينها مي‌خواهند عذر تراشي كنند بگويند خدايا ديگران باعث شدند.

—---------

ما چه بخواهیم و چه نخواهیم از یک خطوط فکری داریم تبعیت میکنیم. یک زمانی میدانیم که منبع و مرجع این خطوط فکری چیست یک زمانی هم نمیدانیم. یک زمانی اهل مطالعه  هستیم منبع و مرجع خط فکری ما مشخص است یک زمانی اهل مطالعه نیستیم و افکار متفاوت را از داخل تاکسی, اتوبوس و بقالی  و سلبریتی دریافت میکنیم.

تبعیت های مذموم بدون علم  در قرآن

به طور خلاصه میتوان گفت که  «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم‏»؛ (از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن‏).سوره ۱۷: الإسراء (۳۶)

  • پیروی از نیاکان

«وَ إِذَا قِیلَ لهَمْ تَعَالَوْاْ إِلىَ‏ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلىَ الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ کاَنَ ءَابَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْا وَ لَا یهَتَدُون»؛

(و هنگامى که به آنان گویند: به سوى آنچه خدا نازل کرده و به سوى پیامبر آیید، گویند: روش و آیینى که پدرانمان را بر آن یافته ایم، ما را بس است. آیا اگر پدران آنها چیزى نمی دانستند، و هدایت نیافته بودند [باز از آنها پیروى می کنند]؟) سوره المائدة (۱۰۴)

برخی تصديق و تكذيبشان در مدار پدرانشان است وقتي مي‌خواهند چيزي را بپذيرند مي‌گويند چون پدران ما كردند، وقتي بخواهند چيزي را نپذيرند مي‌گويند چون پدران ما نكردند

وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود خداي سبحان مومنين را در دو حصن قرار داد يا به دو مطلب تحضيض كرد تشويق كرد يا دو مطلب را مختص اينها قرار داد (به سه نسخه نقل شده) اگر بخواهند تصديق بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد بخواهند تكذيب بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد.[13] فرمود شما سر بالا مي‌بريد تكذيب مي‌كنيد بايد برهان داشته باشيد سر خم مي‌كنيد تصديق مي‌كنيد بايد برهان داشته باشيد مومن آن است كه تصديق او به برهان تكيه كند تكذيب او به برهان تكيه كند امّا وثني و صنميِ جاهليت، تصديق اينها به تقليد تكيه مي‌كرد تكذيب اينها به تقليد تكيه مي‌كرد، از اينها مي‌پرسيدند چرا اين كار را مي‌كنيد مي‌گفتند: ﴿وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ از اينها سؤال مي‌كردند چرا وحي و نبوت را قبول نداريد مي‌گفتند چون ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[14] پدران ما كه نكردند.

اينها نفي شان به تقليد تكيه مي‌كرد اثباتشان هم به تقليد تكيه مي‌كرد. وقتي در بخش اثبات سخن مي‌گفتند, مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ما پدران خود را بر آیین و عقایدی یافتیم و از آنها البته پیروی خواهیم کرد.﴾[4] در بخش نفي مي‌خواستند سخن بگويند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده‏ ايم﴾[5] نياكان ما كه چنين حرفي نداشتند، بنابراين تصديق شان تقليدي, تكذيب شان تقليدي, اثباتشان تقليدي نفي‌شان تقليدي، اين گروه مقلِّدند.

  • پیروی از رؤسا و بزرگان گمراه

«وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ»؛

(و مى گويند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند). سوره ۳۳: الأحزاب (۶۷)

 «وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ»  سوره إبراهيم (۲۱)

و (قيامت) همه آنها در برابر خدا ظاهر مي‏شوند در اين هنگام ضعفاء (پيروان نادان) به مستكبران مي‏گويند ما پيروان شما بوديم، آيا (اكنون كه بخاطر پيروي از شما گرفتار مجازات الهي شده‏ ايم) شما حاضريد سهمي از عذاب الهي را بپذيريد و از ما برداريد؟)  ابراهیم (۲۱)

 ضعفاء : افراد مقلد و ناتوان, بدون هيچ دليل و برهاني مطيع افراد مستكبر شده و خود را از حريت عقيده و ايمان ساقط كرده بودن

وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا

و حال آنکه هیچ علم به آن ندارند  تنها از ظن و گمان بي پايه پيروي مي‏نمايند، با اينكه گمان هرگز انسان را بي نياز از حق نمي‏كند. سوره ۵۳: النجم  (۲۸)
 

  • پیروی از هوي و هوس

بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ ( سوره ۳۰: الروم   (۲۹))

بلكه ظالمان از هوي و هوس هاي خود بدون علم و آگاهي پيروي مي‏كنند، و چه كسي مي‏تواند آنها را كه خدا گمراه كرده است هدايت كند؟ و براي آنها هيچ يار و ياوري نخواهد بود!

  • پیروی از گامهاي شيطان

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد از گامهاي شيطان پيروي نكنيد هر كس قدم جاي قدمهاي شيطان بگذارد (گمراهش مي‏سازد)، چرا كه او امر به فحشاء و منكر مي‏كند. سوره ۲۴: النور (۲۱)

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%AE%D9%8F%D8%B7%D9%8F%D9%88%D9%8E%D8%A7%D8%AA%D9%90%20%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%91%D9%8E%D9%8A%D9%92%D8%B7%D9%8E%D8%A7%D9%86%D9%90

 

در این آیه، گویا اشاره به یک مسأله دقیق تربیتی دارد و آن این که: انحراف ها و تبهکاری ها تدریجا در انسان نفوذ می کند، نه به صورت دفعی و فوری؛ مثلاً برای آلوده شدن یک جوان به مواد مخدر یا قمار و شراب، معمولاً مراحلی وجود دارد: نخست به صورت تماشاچی در یکی از جلسات شرکت می کند و انجام این کار را زیاد مهم تلقّی نمی نماید. گام دوم، شرکت تفریحی در قمار (بدون برد و یا باخت) و یا استفاده از مواد مخدر به عنوان رفع خستگی یا درمان بیماری و مانند آن است. گام سوم، استفاده از این امور به صورت کم و به قصد این است که در مدت کوتاهی از آن صرف نظر کند. سرانجام گام ها یکی پس از دیگری برداشته می شود و شخص به صورت یک قمار باز حرفه ای خطرناک و یا یک معتاد سخت بینوا درمی آید. وسوسه های شیطان معمولاً به همین صورت است و انسان را قدم به قدم و تدریجا پشت سر خود به سوی پرتگاه می کشاند

پیروی از دانشمندان و راهبان

«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏»؛

[یهود و نصاری] دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند (سوره التوبة (۳۱))

 

محمد بن یعقوب کلینی (؟ - 329 ه ق) در کافی از ابوبصیر چنین روایت کرده است:

به او یعنی به امام صادق (ع) گفتم اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و او گفت: به خدا سوگند که آنها ایشان را به پرستش خود دعوت نکردند و اگر هم دعوت می کردند آنها نمی پذیرفتند ولی آنان حرامی را برایشان حلال و حلالی را حرام می کردند بنابراین ناخوداگاه به بندگی آنان در امده بودند. (2)

کلینی همین روایت را به سند دیگری هم نقل کرده که در آن پاسخ امام (ع) به این صورت آمده است:

به خدا سوگند انها برای آنان نه روزه می گرفتند نه نماز می خواندند ولی حرام را برای آنها حلال می کردند و حلال را حرام و آنها هم (بی چون و چرا) می پذیرفتند و عمل می کردند. (3)

روایت شده که عدی بن حاتم (4) مسیحی بود. روزی به حضور پیغمبر امد، او سوره برائت را می خواند و به همین آیه رسید. عدی گوید: به پیغمبر گفتم: ما انها را نمی پرستیدیم. پیغمبر گفت: ایا آنها حلال خدا را حرام نمی کردند و شما هم ان را حرام می شمردید؟ گفتم: چرا. گفت: همان عبادت آنان بوده.

قبلا هم گفته بودیم که اگر انسان بدون دلیل از کسی یا چیزی  اطاعت بی چون و چرا بکند این یک نوع پرستش است مثال آن

​​سوره 45: الجاثية

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... ﴿۲۳﴾

آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده ؟

سوره ۳۶: يس

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۶۰﴾

اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست (۶۰)

 

ربیع گوید: به ابوالعالیه گفتم این خداوندگاری (احبار و رهبان) در بنی اسراییل چگونه بوده؟ گفت: چه بسا آنها در کتاب خدا مطلبی می یافتند که با گفته احبار و راهبان مخالف بود و آنها گفته ایشان را می پذیرفتند، ولی ان را که در کتاب خدای متعال بود قبول نمی کردند... (5)

 

کلام آخر, ما حتی برای پیروی از خدا و پیامبر نیز بدون علم و عقل عمل نمیکنیم. ما با علم و عقل مان رسیدیم یا باید برسیم که باید تابع محض آنها باشیم. یعنی برای اطلاعات محض مان هم دلیل علمی و عقلی داریم یا باید داشته باشیم.

 

https://philosophyar.net/dinani/dont-quote-think/

فلسفه آفرینش کافر (2)

7- آفرینش کافر، ضرورت عالم ماده

برخی از فلاسفه ضمن پذیرش اصل تحقق شرور در عالم، آن را از ضروریات عالم ماده انگاشته و معتقدند که عالم ماده و انسان[که متضمن خیر کثیر است] یا نباید خلق می شد و یا اگر خلق می شد از وجود شرور که در اقلیت است چاره ای نیست. صورت اول مستلزم ترک خیر کثیر است که این سازگار با جود الهی و افاضه او نیست. علاوه بر این، ترک خیر کثیر مستلزم شرّ کثیر است. و لذا از تحقق عالم مادی و انسانی با شرور قلیل گریزی نیست. انسان های کافر ولو این که به عنوان شرور این عالم محسوب می شوند، امّا وجود آن ها برای عالم ماده ضروری است.

امّا این که کیفیت این ضرورت چگونه است، اقوال مختلفی وجود دارد. «صدرالمتألهین» به حدیث قدسی ذیل تمسّک می نماید که خداوند فرمود: «انّی جَعلتُ معصیهَ آدمَ سَبباً لِعِماره الدُنیا»(7)؛ (همانا من معصیت آدم را سبب آبادانی دنیا قرار دادم). محقق «لاهیجی» ضمن اعتراف به شر بودن عذاب جاودانه کافر می گوید: «خلود عقاب از جمله شرور قلیله است که از لوازم خیرات کثیره می باشد».(8)

علامه «طباطبایی»(رحمه الله) در تفسیر خود در ارتباط با آفرینش کافر مطلبی دارد که خلاصه آن این چنین است:

الف) عالم طبیعت و انسان ها با یکدیگر ارتباط داشته و تأثیر متقابل دارند.

ب) برخی از انسان ها به کمال و سعادت نایل می شوند.

ج) سعادت انسان ها مقصود بالذات و سقوط کفّار مقصود بالعرض است.

د) خسران کافر, توسط سعادت انسان های مؤمن جبران می شود.

ه) علم ازلی خداوند به هلاکت ابدی کفّار منجر نمی شود که خداوند مراد اصلی خود را مختل کند.(9)

 

استاد «جوادی آملی» می گوید: «در ترک خیرغالب, برای پرهیز از شرّ مغلوب, همان محذور ترجیح مرجوح بر راجح است که خود نیز شرّ غالب را دربردارد؛ زیرا چیزی که خیرش فراوان است و شرّش اندک، اگر وجود پیدا نکند خیر بی شماری فوت خواهد شد، و همچنین زوال خیر فراوان، شرّ بی شمار می باشد».(10)

قاعده قبح ترجیح مرجوح بر راجح، قاعده‌ای عقلی است و در مواردی که انسانی مختار ، عاقل و عالم ، ناچار می‌شود یکی از دو کاری را انجام دهد که یکی مصلحتی بیش از دیگری دارد، عقل حکم می‌کند که راجح (عمل دارای مصلحت بیشتر) انجام شود و مرجوح (عمل دارای مصلحت کمتر) ترک گردد و در صورتی که راجح ترک و مرجوح انجام شود، آن را قبیح می‌داند.

فلسفه آفرینش و خلقت-  آیت الله جوادی آملی

https://www.aparat.com/v/KIA6M/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D9%88_%D8%AE%D9%84%D9%82%D8%AA

 

8- وجود کافر لازمه آفرینش انسان

برخی می گویند: لازمه خلقت انسان، آفرینش انسان مؤمن و کافر است. به این بیان که خداوند یا باید اصلاً انسانی را خلق نمی کرد و یا انسانی را خلق می کرد که لازمه آن وجود انسان مؤمن و کافر است، و این لازمه هم، لازمه تکوینی جریان اصل علّیت در عالم است. مثلاً اصل علیت حکم می کند در صورت وجود شرایط و فقدان موانع از والدین، نوزادی به دنیا بیاید. این نوزاد هم با توجه به وجود علل کفر و یا ایمان، بعد از رشد، کافر و یا مؤمن خواهد شد. و باز چه بسا از والدین کافری، انسان مؤمنی متولّد خواهد شد و بالعکس. پس لازمه اصل علّیت، اختلاف انسان ها از حیث ایمان و کفر است. امّا این که خداوند از خلقت نوزادی که می داند کافر خواهد شد امتناع ورزد و در اجزای اولیه تشکیل نطفه او دخل و تصرّف نماید، این نقض اصل علّیت است که قوام عالم طبیعت بر آن استوار می باشد. وانگهی چه بسا از انسان کافری، انسان های مؤمن و اسوه ای متولّد شوند که در صورت تصرف تکوینی خداوند در خلقت کافر، زمینه به وجود آمدن چنین انسانهایی از بین خواهد رفت.

9- کفر، لازمه اصل اختیار

گفته شده: اگر ما انسان ها به آزادی و اختیار بهای لازم را می دهیم باید پیامدهای چنین نعمتی را هم بپذیریم. یکی از پیامدهای مهم این اختیار، انتخاب فسق و گناه برای مؤمن و انتخاب کفر و الحاد برای کافر است که موجب عقاب دائمی می گردد. نتیجه این که: اعتراض بر آفرینش کافر، به اعتراض به اصل مختار و آزاد بودن انسان بازمی گردد که چرا خداوند انسان را آزاد و مختار آفریده است؟(11)

فلسفه آفرینش کافر (1)

 

فلسفه آفرینش کافر از منظر فلاسفه و متکلمین اسلامی؟

پرسش : از منظر فلاسفه و متکلیمن اسلامی فلسفه آفرینش کافر چیست؟

چرا خداوند حکیم و رئوف با وجود این که عالم مطلق به سرنوشت قطعی کافر یعنی عذاب ابدی اوست، چنین انسان نگون بختی را آفریده است؟ آیا این نوع خلقت با صفت «حکمت و رأفت الهی» سازگاری دارد؟

به این سوال جواب های متعددی داده شده که عبارتند از ...

 

1- انکار وجود و لزوم غرض و غایت در افعال الهی

متکلمان اشاعره با توجه به مبنایی که در رابطه با انکار وجود و لزوم اغراض و غایات در افعال الهی دارند، و با تمسّک به آیه شریفه: «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ »(1)؛ (از آنچه انجام مى دهد بازخواست نمى شود، در حالى که آنان بازخواست مى شوند!). و همچنین با تمسّک به دلیل ظاهر عقلی که وجود غایت برای فاعل روایت گر نیاز به آن است، می خواهند شبهه آفرینش کافر را بدین وسیله حلّ و فصل کنند و از استدلال عقلی پیش نتیجه بگیرند که سؤال از غایت و غرض آفرینش کافر از سوی ذات باری تعالی سؤال عبث و بیهوده است؛ برای این که خداوند که واجد تمام صفات کمالیه و جمالیه و غنی مطلق است، نیازی به غایت ندارد تا به خاطر آن فعلی را ایجاد کند.

نقد :

متکلمین در استدلال بر هدف دار بودن افعال الهی گفته اند: فعلی که فاقد غایت باشد، عبث و لغو است و انجام فعل عبث عقلاً قبیح می باشد. و از آنجا که (بر اساس حسن و قبح عقلی) ارتکاب کار قبیح از سوی خداوند محال است، ممکن نیست افعال او نیز عبث باشد. در نتیجه: تمام افعال الهی غایتمند و دارای غرض است.

سوره ۲۳: المؤمنون

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ ﴿۱۱۵﴾

آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده‏ ايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمى ‏شويد (۱۱۵)

2- انکار حسن و قبح عقلی

حسن و قبح عقلی مقابل حسن و قبح شرعی بوده و به این معنا است که عقل به طور مستقل و بدون کمک شارع ، حسن و قبح (خوبی و بدی) افعال را درک می‌کند، مانند: درک خوبی و بدی عدالت و ظلم

 

اشاعره (به‌ سنت‌ گرایان‌ یا اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ گفته‌ می‌شود، یعنی‌ آنان‌ که‌ در برابر خردگرایان‌ معتزلی، بر نقل‌ (= قرآن و سنت ) تأکید می‌ورزند و نقل‌ را بر عقل‌ ترجیح‌ می‌دهند.)، حسن و قبح عقلى را انکار کرده و گفته ‌اند: عقل نسبت به حسن و قبح افعال حکمى ندارد؛ بلکه آنچه را که شارع تحسین کرده، حَسَن و آنچه او تقبیح کرده، قبیح است.

بنابر این، چنانچه شارع به عکس حکم کند و قبیح را حَسَن و حَسَن را قبیح قرار دهد، حقیقت فعل نیز منقلب مى‌شود؛ یعنى قبیح، حَسن و حَسن قبیح مى‌گردد. آنان در تأیید نظریه ‌شان نسخ را مطرح کرده‌ اند که شارع با نسخ، حرامى را واجب یا واجبى را حرام مى ‌گرداند.

 

در مقابلِ اشاعره، امامیه (معتقدین به امامت ائمه دوازده گانه) معتقدند:

افعال، قطع نظر از حکم شارع، داراى حسن و قبح ذاتی‌ اند. برخى افعال در ذات خود حَسن، و برخى دیگر قبیح و برخى، نه حَسن و نه قبیح ‌اند. و شارع مقدس امر نمى‌ کند جز به حَسن، و نهى نمى‌ کند جز از قبیح؛ از این رو، خداوند به راستگویی امر کرده است؛ زیرا راست‌گویی ذاتا نیکو است و از دروغگویی نهی کرده است؛ چون دروغ‌گویى ذاتاً قبیح است.

دومین دلیل اشاعره برای توجیه خلقت کافر، انکار حسن و قبح عقلی است. آنان می خواهند با این اصل قدیمی خودشان، قدرت ادراک عقل را مخصوصاً در رابطه با افعال الهی به کلّی منکر شوند و نتیجه بگیرند که عقل توان ادراک حسن و قبح افعال خدا را ندارد و به عبارت دیگر: در مکتب اشاعره نه تنها عقل حق قضاوت و ادراک حسن و قبح عقلی را ندارد، بلکه یگانه ملاک و پارامتر تشخیص حسن و قبح در عالم فقط تحسین و تقبیح شارع است.

نقد: ادراک حسن و قبح عقلی برای ارباب خرد واضح است، و بس است این که بدانیم در صورت سدّ باب عقل و انکار ادراک حسن و قبح آن، تمام معرفت های دینی از ریزترین احکام دین گرفته تا اثبات نبوّت و صدق مدّعی آن زیر سؤال می رود (چگونه فهمیدید پیامبر و دین  دستور به راستی, درستی  و نیکی میدهد).

3- انکار علم خدا به جزئیات

بحث علم خداوند یکی از معضل ترین مباحث کلام و فلسفه است که در این باره نظریات مختلف و متضادی مطرح شده است. یکی از این نظریات، نظریه برخی از متکلمان است که منکر تعلّق علم الهی به جزئیات اند. به این معنا که خداوند به نحو کلّی، قبل از آفرینش انسان ها به مؤمنان و کافران آن، علم داشته است، امّا این که مثلاً زید مؤمن و عمرو کافر خواهد شد، فاقد این علم تفصیلی بوده است. ره آورد چنین استنتاجی از علم خداوند در مسأله «کافر» این است که چون خداوند علم تفصیلی به انسان های کافر نداشته است لذا سؤال از غایت خلق کافر اصلاً متوجه او نمی شود. «فخر رازی» این نظریه را به «هشام بن حکم» نسبت داده است که صحّت آن محلّ تأمّل است.(2)

نقد: این نظریه و مبنا از جهاتی قابل خدشه است:

اولاً: این نظریه از سوی بزرگان فلاسفه؛ همانند «صدرالمتألهین»، ایرادات غیر قابل دفاعی وارد شده، به نحوی که آن را میان محققین فاقد اعتبار کرده است.

ثانیاً: بر فرض پذیرش این نظریه و مبنا، باز نمی تواند از اشکال آفرینش کافر پاسخ دهد؛ زیرا اشکال کننده می گوید: با این که خداوند علم کلّی و اجمالی به وجود انسان های کافر در ضمن انسان های مؤمن داشته است، باز چرا دست به آفرینش اصل انسان زد تا در ضمن آن انسان ها کافر هم به وجود آید؟!

4- نظریه نیل به کمال

متکلّمان امامیه با انکار صدور فعل عبث و بدون غایت از خداوند، معتقد به لزوم وجود حکمت و غایت در افعال خداوند هستند. و چون کافر هم زیر مجموعه همین قاعده قرار دارد، لذا خداوند حتماً از آفرینش او هدف و غایتی داشته است و آن هم نیل انسان مؤمن و کافر به سعادت و کمال ابدی است. امّا این که کافر به جای نیل به آن، از دوزخ و کیفر ابدی سر در می آورد، این مشکلی است که خودش آن را ایجاد کرده است و در این مورد کسی جز خودش را نباید ملامت و سرزنش کند. به عبارت دیگر، خداوند کافر را کافر خلق نکرده است تا ایراد متوجّه دستگاه خلقت او شود، بلکه این خود انسان است که خود را کافر و ملحد می کند. آقا «جمال الدین خوانساری» می فرماید: «اعتراض کافر به این که چرا[خدایا] مرا خلق کردی، معقول نیست؛ زیرا که از جانب خداوند، خلق او به غیر احسان به او چیزی نیست و گرفتاری او به عقاب، از راه سوء اختیار او است با وجود قدرت او بر خلاف».(3)

نقد:

این استدلال ضعیف است؛ زیرا که بحث و ایراد در اصل عذاب و کیفر کافر نیست که متکلمان به توجیه آن پرداخته اند، بلکه تمام کلام و بحث در آفرینش کافری است که منجرّ به کفر و در نتیجه عقاب ابدی او می شود.

5- نظریه جهل به غایت

متکلمان امامیه دلیل دیگری برای توجیه شبهه کافر و مطلق شرور در عالم ذکر کرده اند و با صفت حکمت خداوند استفاده می کنند که از شخص حکیم که غنی و عالم مطلق است هیچ فعل قبیحی صادر نمی شود، و چون فعل عبث و بدون غایت هم یکی از مصادیق فعل قبیح است، لذا تمام افعال الهی معلّل به اغراض و مصالحی است، ولو این که عقل ما آن ها را کشف نکند. امّا عدم شناخت غایت به هیچ وجه دلالت بر فقدان آن نمی کند. «حِمَّصی رازی» در این باره می گوید: «هذا التکلیف من فعل حکیم فلابدّ من أن یکون فیه وجه حکمه و غرض صحیح، فلایکون عبثاً، و هذا القدر یکفینا علی طرق الجمله»(4)؛ (این تکلیف از فعل حکیم باید در آن جهت حکمت و غرض صحیحی داشته باشد، پس نمی تواند عبث و بیهوده باشد. و این مقدار ما را به طور کلّی کفایت می کند).

 

هدف آفرینش ما(دکتر الهی قمشه ای)

 

https://www.youtube.com/watch?v=O8cR0wE3-IQ&t=15s&ab_channel=louhedel%28%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%88%D8%AD%D8%AF%D9%84%29

نقد:

گرچه اصل خلقت کافر را می توان با این دلیل توجیه کرد، امّا سؤال از اصل خلقت وی نیست، بلکه سؤال متوجّه آفرینش کافر با ضمیمه کردن علم ازلی الهی به هلاکت ابدی وی می باشد، به این بیان که چرا خداوند انسان کافری را خلق کرد که با اختیار و علیت خود، هلاکت و عذاب ابدی را برای خودش مهیا و فراهم کند؟ به دیگر سخن، اصل ایراد متوجه خود فعل خداوند فی نفسه نیست که دلیل فوق از متکلمان ناظر به آن باشد، بلکه شبهه به این نحو مطرح است که چرا خداوند موجودی را خلق کرده است که آن متضمّن شرّ و قبح است؟

6- عدم وجود غایت در افعال الهی

فلاسفه با انکار تحقق غایت و غرض در افعال الهی که مستلزم استکمال فاعل با فعل است، خواسته اند به شبهه مطلق شرور عالم ماده پاسخ دهند، با این توضیح که: چون خداوند غنی مطلق است کوچکترین نیازی به غیر خود ندارد، و لذا هر فعلی را هم که انجام می دهد از این لحاظ غرضی هم ندارد. و به اصطلاح حکما فاعلیت الهی، فاعلیت بالقصد نیست بلکه فاعلیت او فاعلیت بالعنایه و بالتّجلی است که در آن غرضی جز ذاتش وجود ندارد. امّا در عین حال حکما معتقدند که افعال الهی فاقد منافع و مصالح هم نیست، فوایدی که به صورت لوازم افعال الهی تحقق پیدا می کنند.

دکتر سروش: خدا هدفی از خلقت ندارد

https://www.youtube.com/watch?v=1rUrLkcWWxo&ab_channel=farhangsaz

کلام دکتر سروش با آیات زیر در تناقض است

سوره 2: البقرة

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۲۹﴾

او خدايي است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براي شما آفريده سپس به آسمان پرداخت، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.

سوره 45: الجاثية

وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۱۳﴾

 او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوي خودش مسخر شما ساخته، در اين نشانه‏ هاي مهمي است براي كساني كه اهل فكرند.

 

سوره ۱۶: النحل

وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿۱۲﴾

او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت، و نيز ستارگان به فرمان او مسخر شمايند، در اين نشانه‏ هائي است (از عظمت خدا) براي گروهي كه عقل خود را بكار مي‏گيرند. (۱۲)

 

 

 

 

هدف از آفرینش - دکتر دینانی

https://www.namasha.com/v/m6LtHc4F/%D9%87%D8%AF%D9%81_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

 

نقد: استدلال فلاسفه در مورد عدم احتیاج باری تعالی در صنعش به غایت و هدف، استدلال تام و خدشه ناپذیری است، و لکن از آن استفاده نمی شود که افعال الهی فاقد هر نوع مصلحت و فایده ای است و به صورت عبث و بیهوده صادر شده اند ؛ زیرا خود فلاسفه نیز تأکید دارند که صدور فعل عبث از واجب الوجود محال است.(کار او هدف دارد، چون حکیم است خود او هدف ندارد، چون غنی است.)

 

 حال اگر قرار باشد افعال باری تعالی خالی از فایده و مصلحتی نباشد، سؤال می شود که خداوند با توجه به کدامین مصلحت و نفعی، انسان کافر را خلق کرده است؟ بنابراین اصل، ایراد با این نظریه فلاسفه هم به قوّت خود باقی است و آنان نیز باید در توجیه آفرینش کافر راه حلّی تبیین کنند.