(10) وَلَقَدْ آتَيْنَا داوُد مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا (1)

(10) وَلَقَدْ آتَيْنَا داوُد مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ

(۱۰) ما به داود از فضل خود نعمتي بزرگ بخشيديم، (ما به كوهها و پرندگان) گفتيم اي كوهها! و اي پرندگان! با او هم آواز شويد (و همراه او تسبيح خدا گوئيد) و آهن را براي او نرم كرديم.

از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته سخن از عبد منيب و بنده توبه كار بود و ميدانيم اين توصيف در بعضى از آيات قرآن براى داود پيامبرذكر شده است. بنابراين چه بهتر كه گوشه اى از حال اين پيامبر بزرگ و فرزندش سليمان به عنوان يك الگو بازگو شود و بحث گذشته تكميل گردد. ضمنا هشدارى باشد براى همه كسانى كه نعمتهاى خدا را به دست فراموشى مي سپرند و به هنگامى كه بر عريكه قدرت مينشينند خدا را بنده نيستند.

سوره ۳۸: ص

اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۱۷﴾

در برابر آنچه مي‏گويند شكيبا باش، و از بنده ما داود یاد کن که بسیار نیرومند بود و دایم توبه و انابه می‌کرد.

سوره ۳۸: ص

….وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ ﴿۲۴﴾

…. داود گمان كرد ما او را (با اين ماجرا) آزموده‏ ايم، از پروردگارش ‍ طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد (۲۴)

در نخستين آيه مى گويد: ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم (و لقد آتينا داود منا فضلا).

واژه (فضل ) مفهوم وسيعى دارد كه تمام مواهبى را كه خدا به داود ارزانى داشته بود شامل ميشود، و ذكر آن به صورت نكره دليل بر عظمت آن است .

حضرت داود مشمول مواهب بسيارى چه در جنبه معنوى و چه در جنبه مادى از سوى پروردگار شده بود كه آيات قرآن گوياى آن است.

در يكجا مى گويد:

سوره ۲۷: النمل

وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۵﴾

و ما به داوود و سليمان، دانشي (عظيم) داديم؛ و آنان گفتند: ستايش از آنِ خداوندي است که ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري بخشيد. (۱۵)

در جائى ديگر مخصوصا روى آگاهى از سخن گفتن حيوانات تكيه شده و به عنوان يك فضيلت بزرگ مطرح گرديده است :

سوره ۲۷: النمل

وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ﴿۱۶﴾

و سليمان از داوود ميراث يافت و گفت اى مردم ما زبان پرندگان را تعليم يافته‏ ايم و از هر چيزى به ما داده شده است راستى كه اين همان امتياز آشكار است (۱۶)

سوره ۲: البقرة

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ… ﴿۲۵۱﴾

سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت وا داشتند. و «داوود» (نوجوان نيرومند و شجاعي كه در لشكر طالوت بود)، جالوت را كشت، و خداوند، حكومت و دانش را به او بخشيد، و از آنچه مي‏خواست به او تعليم داد…. (۲۵۱)

داوود جالوت را کشت و خدا به او این سه ویژگی را عطا کرد. در جنگ احزاب هم امام علی(ع) عمرو بن عبد ود را کشت. چه تفاوتی میان این دو اتفاق است که خداوند به حضرت داوود آن سه ویژگی را بدهد و به امام علی (ع) ندهد.

https://www.aparat.com/v/FbkDJ/%D8%B6%D8%B1%D8%A8%D8%AA_%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%88%D9%85%D9%86%DB%8C%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%AF%D8%B1_%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%82_%D8%A7%D9%81%D8%B6%D9%84_%D8%A7%D8%B2_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%AA

معجزات مختلفى كه در ذيل آيه مورد بحث از آن سخن به ميان خواهد آمد بخشى از آن فضائل است ، و نيز صوت و آهنگ بسيار زيبا، و قدرت بر قضاوت عادلانه كه در سوره (ص ) به آن اشاره شده بخشى ديگر از اين فضل الهى محسوب ميشود و از همه مهمتر فضيلت نبوت و رسالت بود كه خدا در اختيار داود گذاشت. به هر حال بعد از اين اشاره سر بسته به شرح آن ميپردازد و قسمتى از فضائل معنوى و بخشى از فضيلتهاى مادى داود را بدينگونه شرح ميدهد:

(يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ) (ما به كوهها گفتيم با داود همصدا شويد و همچنين شما اى پرندگان با او هم آواز گرديد و هر گاه او ذكر و تسبيح خدا مى گويد زمزمه را سر دهيد).

كلمه أَوِّبِي در اصل از (تاويب ) به معنى ترجيع و گرداندن صدا در گلو است ، اين ماده گاهى به معنى توبه نيز استعمال ميشود بخاطر اينكه حقيقت آن بازگشت به سوى خداست .

گرچه همه ذرات جهان ذكر و تسبيح و حمد خدا مى گويند، خواه داودى با آنها همصدا بشود يا نشود، ولى امتياز داود اين بود كه به هنگام بلند كردن صدا و سردادن نغمه تسبيح ، آنچه در كمون[ ک ُ پوشیدگی ] و درون اين موجودات بود آشكار ميگشت و زمزمه درونى به نغمه برونى تبديل ميشد همانگونه كه در مورد تسبيح سنگريزه در دست پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز در روايات آمده است.

2154) سنگ ها اندر کفِ بوجهل بود / گفت : ای احمد بگو این چیست زود

2155) گر رسولی ، چیست در مشتم نهان ؟ / چون خبر داری ز راز آسمان

2156) گفت : چون خواهی ؟ بگویم کآن چه هاست ؟ / یا بگوید آنکه ما حقیم و راست ؟

2157) گفت بوجهل : این دوم نادرترست / گفت ، آری حق از آن قادرترست

2158) از میان مشتِ او ، هر پاره سنگ / در شهادت گفتن آمد ، بی درنگ

2159) لااله گفت و الاللّه گفت / گوهرِ احمد ، رسول الله سُفت

2160) چون شنید از سنگ ها بوجهل این / زد ز خشم ، آن سنگ ها را بر زمین

ظاهراً در مآخذ تاریخ اسلام بدین صورت نقل نشده است اما مولانا به هر حال قصه ونقل را وسیله یی برای بیان مقصود می داند. ولى مفاد آن یعنى تسبیح سنگ ریزه از معجزات مشهور حضرت رسول اکرم (ص) است و به چند صورت نقل شده که یکى اینست: عن ابى ذر قال کنا جلوسا مع النَّبىّ (ص) فاخذ حصیات فى کفه فسبحن ثم وضعهن فى الارض فسکتن ثم اخذهن فسبحن. (از ابى ذر غفارى نقل مى‏ کنند که گفت ما با پیمبر (ص) نشسته بودیم و او چند سنگ ریزه در مشت گرفت و آنها تسبیح گفتند سپس بر زمینشان نهاد و خاموش شدند، دیگر بار در مشت گرفت و آنها تسبیح گفتند.

در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : انه خرج يقرأ الزبور و كان اذا قرأ الزبور لا يبقى جبل و لا حجر و لا طائر الا اجابه !: (داود به سوى دشت و بيابان خارج شد، و هنگامى كه زبور را تلاوت ميكرد هيچ كوه و سنگ و پرنده اى نبود مگر اينكه با او همصدا مى شد).

بعد از ذكر اين فضيلت معنوى به ذكر يك فضيلت مادى پرداخته مى گويد: (و ما آهن را براى او نرم كرديم ) (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ). ممكن است گفته شود خداوند به صورت اعجازمانندى روش نرم كردن آهن را به داود تعليم داد، آنچنانكه بتواند از آن مفتولهاى نازك و محكمى براى بافتن زره بسازد، و يا گفته شود كه قبل از داود براى دفاع در جنگها از صفحات آهن استفاده ميشد كه هم سنگين بود و هم اگر آن را به خود ميبستند چنان خشك و انعطاف ناپذير بود كه جنگجويان را سخت ناراحت مى كرد، هيچكس تا آن روز نتوانسته بود از مفتولهاى باريك و محكم آهن چيزى همچون زره ببافد كه همچون لباس به راحتى در تن برود و با حركات بدن نرم و روان باشد.

https://www.irna.ir/news/3657625/%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B2%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D9%81%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%86

ولى ظاهر آيه اين است كه ، نرم شدن آهن در دست داود به فرمان الهى و به صورت اعجاز انجام ميگرفت ، چه مانعى دارد همان كسى كه به كوره داغ خاصيت نرم كردن آهن را داده ، همين خاصيت را به شكل ديگر در پنجه هاى داود قرار دهد؟ در بعضى از روايات اسلامى نيز به همين معنى اشاره شده است .

https://www.tebyan.net/QuranIndex.aspx?pid=318440

يهودي‌ها و مسيحي‌ها گرچه در مكه كمتر بودند ولي آثار اهل كتاب به مكه رسيده است. جريان داوود(سلام الله عليه) و جريان سليمان(سلام الله عليه) گذشته از آن صبغه نبوّتشان جريان انقلابشان، رهبري‌شان، سلطنت‌شان هم به مردم مكه رسيده است خداي سبحان فضيلت‌هايي كه به اين پسر و پدر (سلام الله عليهما) مرحمت كرده است اينها را يادآور شد. فرمود اينها قدرت‌هاي غيبي است كه خداي سبحان عطا مي‌كند و آن قدرت‌ها را از اين راه بيان مي‌كند كه چيزي در عالَم نيست كه مطيع خداي سبحان نباشد نه از كوه‌ها سنگين‌تر چيزي هست و نه از پرنده‌ها پركِشنده‌تر چيزي هست و نه از آهن چيزي سخت‌تري هست فرمود ما اينها را براي داوود و سليمان(سلام الله عليهما) نرم و مسخّر كرديم اين قدرت هست.

مسئله زره‌بافي يك صنعت است يك علم است ديگران هم ياد گرفتند لذا فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ [1]

سوره ۲۱: الأنبيا

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ﴿۷۹﴾

ما (حكم واقعي) آن را به سليمان تفهيم كرديم، و به هر يك از آنها (شايستگي) داوري، و علم داديم، و كوهها و پرندگان را مسخر داود ساختيم كه با او تسبيح (خدا) ميگفتند، و ما قادر بر انجام اين كار بوديم. (۷۹)

وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ ﴿۸۰﴾

و ساختن زره را به او تعليم داديم، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا شكر (اين نعمتهاي خدا را) ميگذاريد؟! (۸۰)

اين يك فن است اين درس‌خواندن است آدم مي‌تواند بعد از مدتي درس بخواند زره‌باف بشود يا ساير صنايع. اما آهن سرد سخت را در دست خودش مثل موم نرم كند اين راه درس و بحثي نيست. كرامت و معجزه به قداست روح وابسته است. نمي‌شود كسي درس بخواند به داوود(سلام الله عليه) بگويند تو چه كار كردي كه آهن در دست تو مثل موم نرم شد اين بفرمايد من فلان كار را كردم يا چند بار ذكر گفتم اينها نيست اين به قدرت روح و طهارت روح برمي‌گردد. اين‌ به ذات اقدس الهي مرتبط است لذا فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ نه «علّمناه الانة الحديد» نه اينكه ما به او ياد داديم كه چگونه آهن را مثل موم نرم بكن ما آهن را در دست او مثل موم نرم كرديم. فخررازي نقل مي‌كند البته رد مي‌كند كه برخي‌ها خيال كردند اين كوره ذوب آهن ذوب مس در اختيار حضرت داوود و سليمان بود كه اينها مثلاً آهن را آب مي‌كردند مس را آب مي‌كردند و روي آن وسايل صنعتي مي‌ساختند [12] از اين سنخ نبود.

خدا نفرمود ما به او فضل داديم اين ﴿مِنَّا﴾ را اضافه كرد نفرمود «و آتينا فضلاً» فرمود: ﴿آتَيْنَا داود مِنَّا فَضْلاً﴾ ما يك فضل ويژه‌اي به او داديم اگر فقط «آتينا» گفته بود كافي بود اما فرمود نه، (فضل) از ماست ما از خودمان چيزي به او داديم يعني يك فضل خاصّي داديم يك عنايت مخصوصي كرديم نبوت داديم عنايت كرديم ولايت داديم زبور داديم و اين قدرت‌هاي رهبري را هم به او داديم.

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا﴾ با سوگند ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا داود مِنَّا فَضْلاً﴾ همه اين تأكيدها نشانه ويژگي آن تفضّل الهي است.

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا داود مِنَّا فَضْلاً﴾ آن فضل چيست؟ آن مسئله نبوت و اينها سر جايش محفوظ است فرمود: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ كوه‌ها يك تسبيح عمومي دارند اُوب يعني رجوع، تأويب يعني رجوع مكرّر كه از باب تفعيل است كوه‌ها يك سلسله تسبيح و تحميد و اينها را دارند كه ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾‌ [7] گاهي مأموريت ويژه‌اي دارند كه بايد در تحت رهبري كسي قرار بگيرند فرمود ما به سلسله جبال گفتيم تأويبت، ترجيعت، رجوع مكرّرت تحت رهبري وجود مبارك داوود باشد ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ اين تسبيحت اين نماز جماعتت بايد به امامت داوود(سلام الله عليه) باشد چون ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ موجودی نیست در عالم جز آنکه ذکرش تسبیح و ستایش اوست﴾ سلسله جبال اين‌طورند، كوه‌ها اين‌طورند، سنگ‌ها اين‌طورند، ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ و پاره‏ اي از آنها (سنگها) از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مي‏افتد [8] اين است، اينكه فرمود برخي از دل‌ها از سنگ ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ [9] هستند و برهانش هم اين است كه فرمود برخي از سنگ‌ها هستند كه از ترس خدا جابه‌جا مي‌شوند ولي دلِ برخي‌ها سنگين‌تر از سنگ است هيچ تكان نمي‌خورد. ما اينها را بايد باور كنيم اگر كسي آن چشم درونش باز بود و ديد، مي‌بيند و باور مي‌كند اگر برهان عقلي باشد مطابق برهان عقلي مي‌پذيرد نبود، بايد به نقل معتبر اعتنا كنند و آن نقل معتبر همين است كه فرمود بعضي از سنگ‌ها از ترس خدا جابه‌جا مي‌شوند.

فرمود: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ﴾ پرنده‌ها كه در رميدن ممتازند و هرگز انس نمي‌گيرند ما اينها را تابع رهبري داوود(سلام الله عليه) قرار داديم.

خود پسر هم جزء مواهب الهي بود كه خداي سبحان مي‌فرمايد ما چندين هبه به داوود داديم يكي از آن هبه‌هاي ما اين است كه به او چنين فرزندي داديم ﴿وَوَهَبْنَا لِداود سُلَيْمَانَ﴾ [13] سليمان، هبة الله است بخشش خداست نسبت به داوود لذا بعد از ذكر داوود، جريان سليمان(سلام الله عليهما) را ذكر مي‌كند.

-----------------

﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ [17] اين با درس و بحث حل نمي‌شود اين با قداست روح حل مي‌شود يك وقت است وليّ‌اي از اولياي الهي حمدي مي‌خواند بيمار شفا پيدا مي‌كند اين يك راه فكري ندارد كه بگويند آقا چه كار كردي كه با يك حمد بيمار را شفا دادي اين به قداست و طهارت روح آن شخص وابسته است. معجزه و كرامت، اينها جزء علوم نيستند, نظير فقه و فلسفه و تفسير و اصول كه آدم درس بخواند اينها را ياد بگيرد.

مثل اينكه ما يك تجارت داريم يك ارث, در تجارت خب كسب است يك راه فني دارد يا درسي دارد كه چگونه انسان كشاورزي كند دامداري كند تجارت كند پيشه‌وري كند و مالدار بشود. اينها با درس و بحث حل مي‌شود اما نمي‌شود به پسري گفت كه تو مال پدر را ارث بردي چه كار كردي كه ما هم برويم آن كار را بكنيم ارث ببريم. ارث به پيوند وابسته است, اينكه درسي نيست كه ما درس بخوانيم از پدرش ارث ببريم! اين علم‌الوراثه با پيوند با ذات اقدس الهي رابطه دارد اين درسي نيست اين بحثي نيست اين فكري نيست.

اينكه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به اباحنيفه فرمود: «ما ورَّثَكَ اللهُ من كتابه حرفاً » [18] همين است فرمود تو يك حرف ارث نبردي. علم‌الدراسه مشكل آن فتواهاي عميق معنوي اهل بيتي را حل نمي‌كند اين يك رابطه مي‌خواهد.

امام صادق از ابوحنیفه (پایه‌گذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانه اهل سنت) سؤال می‌کند: با چه چیز برای مردم عراق فتوا می‌دهی؟ او می‌گوید: با کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم). آن حضرت می‌فرماید: آیا قرآن را آن‌گونه که باید، می‌شناسی و ناسخ را از منسوخ تمیز می‌دهی؟ او پاسخ می‌دهد: آری، آن حضرت می‌فرماید: ادعای علم سترگی کردی «ما ورَّثَكَ اللهُ من كتابه حرفاً ؛ [۷۷] خداوند چیزی از کتاب خود را در اختیار تو قرار نداده و تو را وارث آن نکرده است».

—-------

اين ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ بايد نظير نماز جماعت كه به تبعيّت امام انجام مي‌دادند اين‌چنين باشد نه ﴿يُسَبِّحْنَ﴾ به حال خودشان نظير نماز فرادا.

(سوره ۳۸: ص) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ ﴿۱۸﴾ما كوهها را با او مسخر ساختيم [كه] شامگاهان و بامدادان خداوند را نيايش میکردند (۱۸) اين ﴿مَعَهُ﴾ يعني به تبعيّت او, به همراهي او, به دنبال او به دستور او و مانند آن، پس تعبيري كه شده ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ نه اينكه خودت مستقل باشي تسبيح بگويي. نظير نماز جماعت است كه در نماز جماعت بالأخره مأموم, مع الامام است نه مستقل, اينجا هم سلسله جبال مع داوود(سلام الله عليه) هستند نه مستقل چه ديگران متوجه بشوند چه ديگران متوجه نشوند.

مشابه این آیه را در آيه 79 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» داشتیم كه

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ﴿۷۹﴾

ما (حكم واقعي) آن را به سليمان تفهيم كرديم، و به هر يك از آنها (شايستگي) داوري، و علم داديم، و كوهها و پرندگان را مسخر داود ساختيم كه با او تسبيح (خدا) ميگفتند، و ما قادر بر انجام اين كار بوديم

سوره ۳۸: ص

إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ ﴿۱۸﴾

ما كوهها را با او مسخر ساختيم [كه] شامگاهان و بامدادان خداوند را نيايش میکردند (۱۸)

وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ ﴿۱۹﴾

و پرندگان را [نیز] به طور دسته جمعی [مسخّر و رام کردیم که با او تسبیح می گفتند]، و همه رجوع کننده به سوی خدا بودند.

در آیات قرآن، دوازده موهبت و فضیلت از ناحیه خدا به حضرت داوود نسبت داده شده است که عبارتند از:

1. علم الهى. «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً» (نمل، 15)

2.نبوّت و رسالت. «آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» (بقره، 251)

3 کتاب آسمانى. «آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً» (اسراء، 55)

4 خلافت. «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» (ص، 26)

5 استوارى حکومت. «شَدَدْنا مُلْکَهُ»( ص، 20)

6 امکانات فراوان. «أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ» (نمل، 16)

7 حکمت. «آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ» (صف، 20)

8 قضاوت. «فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (ص، 26)

9 نرم شدن آهن در دست او. «أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ»

10 فهمیدن سخن پرندگان. «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ» (نمل، 16)

11 هم صدایى کوه ها و پرندگان با او. «یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ»

12 فرزندى مثل سلیمان. «وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ» (ص، 30)

شاید بتوانیم با توجه به آیه زیر بگوییم که همه چیز از جمله کوه و پرنده مسخر ما انسانهای معمولی نیز هست. به نظر میرسد که صحبت سر از درجه تسخیر میباشد. میزان تسخیر حضرت داوود بر کوه و پرندگان از ما بالاتر است.

سوره 22: الحج

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۶۵﴾

آيا نديدي كه خداوند آنچه در زمين است مسخر شما كرد؟ و كشتيها به فرمان او بر صفحه اوقيانوسها حركت مي‏كنند و آسمان (كرات و سنگهاي آسماني) را نگه مي‏دارد تا بر زمين، جز به فرمان او، فرو نيفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است.

—-----

معجزه

معجزه يعني كاري كه راه علمي ندارد راه فكري ندارد اين مطلب بارها گذشت؛ كسي ممكن نيست ساليان متمادي درس بخواند يا رياضت بكشد بتواند معجزه بياورد. معجزه به معنى انجام محال عقلى (مانند اجتماع دو نقیض) نیست بلکه ارتکاب محال عادى است و نیز معجزه به معنى شکستن مطلقِ قانون علیت نیست چرا که تحت قانون علیت عام (اعم از علت‌های شناخته شده و شناخته نشده) قرار دارد و علت آن امرى غیر مادى است.

معجزه - مصباح یزدی

فرق معجزه با کرامت و ارهاص [ اِ ]

معجزه باید همراه با ادعای نبوت باشد، پس تنها فرق معجزۀ نبوی با کرامت در این است که کرامت، به رغم داشتن تمام ویژگیهای معجزه، ازجمله خارقالعاده و به اذن الهی بودن، با ادعای نبوت همراه نیست. بنابراین همۀکارهای خارقالعادهای که پیامبران، امامان و اولیای خدا به اذن الهی انجام میدهند، ولی همراه با ادعای نبوت نیست، کرامت به شمار می آید.

فرق معجزه با ارهاص: ارهاص به وقایع خارقالعاده ای گفته میشود که پیش از بعثت پیامبر برای ایجاد زمینۀ نبوت رخ میدهد؛ مانند حرکت ابر بالای سر حضرت برای سایه افکندن بر سر آن حضرت. بنابراین فرق معجزه با ارهاص در این است که معجزه بعد از بعثت پیامبر رخ میدهد، ولی ارهاص پیش از آن و برای ایجاد زمینه برای بعثت واقع میشود.

در قرآن گرچه به ارهاص [ اِ ] تصریح نشده‌است ولی آیاتی از قرآن به وقایعی اشاره دارد که از ارهاصات پیامبران دانسته شده و یا می‌توان آن‌ها را از مصادیق ارهاص دانست.

عیسی(ع) بدون پدر متولد شد[۵] و در حالی که هنوز در گهواره بود سخن گفت.

روایات معتبر نبوت حضرت عیسی را از ۷ سالگی ذکر کرده اند. انجیل آغاز رسالت عیسی را در ۳۰ سالگی می داند.

سحر و معجزه

1- معجزات، متکّى به نیروى الهى است، در حالى که سحر و خارق عادت ساحران و مرتاضان از نیروى بشرى سرچشمه مى گیرد؛ لذا معجزات بسیار عظیم و نامحدود است در حالى که سحر و خارق عادت مرتاضان محدود مى باشد.

به تعبیر دیگر آنها فقط کارهایى را انجام مى دهند که تمرین کرده اند و براى انجام آن آمادگى دارند؛ اما هر کارى که به آنها پیشنهاد شود انجام نمى دهند؛ و تاکنون دیده نشده است که مرتاض یا ساحرى بگوید: من آماده ام که هرچه بخواهید انجام دهم، چرا که هر کدام در رشته اى تمرین و آگاهى دارند.

2ـ معجزات چون از سوى خدا است نیاز به تعلیم و تربیت خاصّى ندارد در حالى که سحر و ریاضت هاى ساحران همیشه مسبوق به یک رشته تعلیم و تمرین هاى مستمر است به گونه اى که اگر شاگرد به خوبى تعلیمات استاد را فرا نگرفته باشد ممکن است در مجلسى که در حضور مردم تشکیل مى دهد به خوبى از عهده آن بر نیاید و رسوا شود. به تعبیر دیگر معجزات الهى در هر لحظه اى و بدون هیچ سابقه اى ممکن است انجام گیرد؛ در حالى که خارق عادات بشرى امورى هستند که به طور تدریجى و با مرور زمان نسبت به آنها آشنایى و مهارت حاصل مى شود و هیچ گاه به طور دفعى و ناگهانى انجام پذیر نیستند.

3- طریق دیگر براى شناخت معجزات الهى از خارق عادات بشرى، مقایسه حال آورندگان این دو است. آورندگان معجزه از سوى خدا مأموریت هدایت مردم را دارند لذا اوصافى متناسب با آن را دارند؛ در حالى که ساحران و کاهنان و مرتاضان، نه مأمور هدایتند و نه چنین اهدافى را دنبال مى کنند و هدف آنها معمولا یکى از امور سه گانه زیر است:

- اغفال مردم ساده لوح.

- کسب شهرت در میان توده عوام.

- کسب درآمد مادّى از طریق سرگرم ساختن مردم.

4- خارق عادات بشرى قابل معارضه و مقابله به مثل است، و انسانهاى دیگرى مى توانند همانند آن را بیاورند، و نیز به همین دلیل آورنده آن، هرگز جرئت نمى کند که «تحدى» یعنى دعوت به مقابله کند و بگوید هیچ کس توانائى انجام آنچه را که من انجام مى دهم ندارد، در حالى که معجزات چون قطعاً از هیچ انسانى (با نیروى بشرى) ساخته نیست، همواره توأم با تحدّى بوده است، و مثلاً پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله)مى فرموده: «اگر تمام انس و جن جمع شوند که همانند قرآن را بیاورند توانایى ندارند»!

درست است که انبیاء معجزاتى را شخصاً و قبل از مطالبه مردم ارائه مى کردند (مانند قرآن پیامبر اسلام، و معجزه عصا و ید بیضاى موسى، و احیاى مردگان توسط مسیح) ولى هنگامى که امتها به آنها پیشنهادهاى جدیدى مى کردند مانند شق القمر، یا برطرف شدن انواع بلاها از فرعونیان، و یا نزول مائده آسمانى براى حواریون، و مانند اینها، هرگز از آن استنکاف نداشتند

6- عامل غیبى مؤثر در تحقق معجزه هاى پیامبران و اولیاى الهى، عنایت و مشیت ویژه خداوند است، ولى عامل نامریى كه مرتاضان و ساحران را كمك مى دهد، شیاطین یا جن مى باشند.

برخی افراد با معجزه مشکل دارند به علت اینکه با قوانین علمی سازگاری ندارد و توجیه پذیر نیست.

باید در جواب گفت معجزه را به این جهت معجزه میگویم که راه علمی ندارد وگرنه ميشد يك قانون مادي ديگر نه معجزه.

اگر اين عالم خدا داشته باشه، آيا اون خدا خودش محدود به قوانين مادي ميشود و قادر به انجام كار خارق العاده، خارج از قوانين مادي نيست؟ پس اون خدا محدود به قوانين مادي است؟

كتاب مبين, لوح محفوظ

سوره ۳۴: سبأ

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۳﴾

كافران گفتند: قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد، بگو آري به پروردگارم سوگند كه به سراغ همه شما خواهد آمد، خداوندي كه از غيب آگاه است، و به اندازه سنگيني ذره‏ اي در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است. (۳)

سوره ۵۷: الحديد

مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿۲۲﴾

هيچ مصيبتي در زمين و نه در وجود شما روي نمي‏دهد مگر اينكه همه آنها را قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براي خداوند آسان است. (۲۲)

سوره ۳۵: فاطر

وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلَا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿۱۱﴾

خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده‏ اي باردار نمي‏شود و وضع حمل نمي‏كند مگر به علم او، و هيچ انساني عمر طولاني نمي‏كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمي‏شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براي خداوند آسان است. (۱۱)

سوره ۶: الأنعام

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ ﴿۳۸﴾

هيچ جنبنده‏ اي در زمين و هيچ پرنده‏ اي كه با دو بال خود پرواز ميكند نيست، مگر اينكه امت هائي همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم، سپس همگي به سوي پروردگارشان محشور مي‏گردند. (۳۸)

سوره ۶: الأنعام

وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۵۹﴾

كليدهاي غيب تنها نزد او است و جز او كسي آنرا نمي‏داند، آنچه در خشكي و درياست ميداند، هيچ برگي (از درختي) نمي‏افتد مگر اينكه از آن آگاه است، و نه هيچ دانه اي در مخفيگاه زمين، و نه هيچ تر و خشكي وجود دارد جز اينكه در كتاب آشكار (در كتاب علم خدا) ثبت است. (۵۹)

آیا همه علوم ودانش بشری در قرآن آمده است؟

https://www.aparat.com/v/3NsB0/%D8%A2%DB%8C%D8%A7_%D9%87%D9%85%D9%87_%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85_%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4_%D8%A8%D8%B4%D8%B1%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86_%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%9F

در مورد كتاب مبين احتمالات مختلفى از ناحيه مفسران داده شده است ولى بيشتر به نظر مى رسد كه منظور از كتاب مبين همان مقام علم پروردگار است يعنى همه موجودات در علم بى پايان او ثبت مى باشند، و تفسير آن به لوح محفوظ نيز قابل تطبيق بر همين معنى است ، چه اينكه بعيد نيست كه لوح محفوظ نيز همان صفحه علم خدا باشد.

اين احتمال نيز در معنى كتاب مبين وجود دارد كه منظور از آن عالم آفرينش و خلقت و سلسله علت و معلولها است ، كه همه چيز در آن نوشته شده است.

https://www.namasha.com/v/q8zs4U9B

این کتاب مبین چیست؟ آیا قرآن کریم است آیا امام است یا غیر از قرآن و غیر از امام یک حقیقت خارجی دیگری است که آن کتاب مبین است؟

سوره 36: يس

إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿۱۲﴾

ما مردگان را باز زنده می‌گردانیم و کردار گذشته و آثار وجودی آینده‌شان همه را ثبت خواهیم کرد، و در لوح محفوظ و روشن خدا (یا قلب امام خلیفة اللّه) همه چیز را به شماره آورده‌ایم. (ترجمه قمشه‌ای)

اینکه فرمود هیچ رَطب و یابسی نیست مگر اینکه در کتاب مبین است البته قرآن کتاب مبین است که فرمود:

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ ﴿۱۵﴾

اى اهل كتاب پيامبر ما به سوى شما آمده است كه بسيارى از چيزهايى از كتاب [آسمانى خود] را كه پوشيده مى‏ داشتيد براى شما بيان مى ‏كند و از بسيارى [خطاهاى شما] درمى‏ گذرد قطعا براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشنگر آمده است (۱۵)

کتابهایی که به وسیله انبیا برای هدایت مردم نازل می‌شود هم کتاب مبین است هم کتاب منیر است فرمود:

سوره ۳۵: فاطر

وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ ﴿۲۵﴾

هر گاه تو را تكذيب كنند (عجب نيست) كساني كه پيش از آنها بودند (نيز پيامبران خود را) تكذيب كردند، آنها با دلائل روشن و كتابهاي پند و موعظه و كتب آسماني روشنگر (مشتمل بر معارف و احكام) به سراغ آنها آمدند (اما كوردلان ايمان نياوردند). (۲۵)

در آیات گوناگون آنچه را که انبیا(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) آورده‌اند به عنوان کتاب منیر و به عنوان کتاب مبین وصف شدند.

منظور از ﴿لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ﴾ هم یک امر نسبی نیست (یعنی آنچه که مربوط به سعادت و هدایت و ضلالت مردم است) منظور همه اشیا به قرینهٴ قبلش و به قرینهٴ بعدش بَنابراین منظور از ﴿لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ﴾ یعنی جمیع اشیا نه جمیع اشیائی که مربوط به سعادت و هدایت یا شقاوت و ضلالت مردم است تا ما بگوییم همه این امور را قرآن کریم بیان کرده است پس منظور از ﴿لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ﴾ یعنی جمیع اشیا.

سوره ۶: الأنعام

وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۵۹﴾

كليدهاي غيب تنها نزد او است و جز او كسي آنرا نمي‏داند، آنچه در خشكي و درياست ميداند، هيچ برگي (از درختي) نمي‏افتد مگر اينكه از آن آگاه است، و نه هيچ دانهاي در مخفيگاه زمين، و نه هيچ تر و خشكي وجود دارد جز اينكه در كتاب آشكار (در كتاب علم خدا) ثبت است. (۵۹)

وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۶۰﴾

او كسي است كه (روح) شما را در شب (به هنگام خواب) مي‏گيرد، و از آنچه در روز كسب كرده‏ ايد (و انجام داده‏ ايد) با خبر است سپس شما را در روز (از خواب) برمي انگيزد (و اين وضع همچنان ادامه مي‏يابد) تا مدت و سر آمد معيني فرا رسد سپس بازگشت شما به سوي او است، و شما را به آنچه عمل ميكرديد آگاه ميسازد. (۶۰)

منظور از کتاب مبین نمی‌تواند قرآن کریم باشد البته این قرآنی که بشر در خدمت اوست اما حقیقت این قرآن که در مراحل دیگر است او خارج از بحث است یا تأویل این قرآن که نزد اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) است آن هم خارج از بحث است.

حقیقت قرآن که در نزد خداست او خارج از بحث است چون در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» فرمود:

سوره ۴۳: الزخرف

إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۳﴾

كه ما آن را قرآني فصيح و عربي قرار داديم تا شما آن را درك كنيد. (۳)

وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۴﴾

و آن در كتاب اصلي (لوح محفوظ) نزد ما است كه بلند پايه و حكمت آموز است. (۴)

همین قرآنی که الآن ما در خدمت او هستیم همین قرآن «لدی الله امّ الکتاب» است آنجا دیگر نه عبری است نه عربی, عربی بودن برای مرحله نازلهٴ اوست. آنجا ﴿عَلِیُّ﴾ است آنجا ﴿حَکیمٌ﴾ است آنجا ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ است.

این قرآنی که بشریت در خدمت اوست این همهٴ مطالب مربوط به رطب و یابس تکوینی را ندارد و همهٴ مطالب مربوط به سعادت و شقاوت که آشنا شدن به آنها سهمی در سعادت مردم و پرهیز از شقاوت دارد, آن را هم ندارد. آنچه را که ائمه(علیهم السّلام) به وسیله علم به باطن بیان کردند حساب دیگری است. برای اینکه اگر منظور از این کتاب, قرآن کریم باشد این با خود قرآن کریم مطابق نیست زیرا در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ ١٦٤ این‌چنین گذشت که فرمود:

سوره ۴: النساء

وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ ….﴿۱۶۴﴾

و پيامبراني كه سرگذشت آنها را قبلا براي تو بيان كرده‏ ايم و پيامبراني كه سرگذشت آنها را بيان نكرده‏ ايم …. (۱۶۴)

فرمود انبیای فراوانی برای هدایت مردم آمدند ما شرح حال بعضی از انبیا را برای شما گفتیم در حدود ۲۵ پیامبر و بسیاری از انبیا و مرسلین هستند که ما جریان آنها را برای شما نگفتیم خب نگفتیم یعنی جریان آنها در ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ نبود؟ نه در ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ بود یعنی جریان آنها در باطن و تأویل قرآن نیست که اهل بیت بدانند؟ نه در باطن تأویل قرآن هست که اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) می‌دانند اما در ظاهر قرآن که یک مفسر بخواهد استنباط کند نیست اگر صدها پیامبر(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) آمدند آنها هم وحی‌ای داشتند ره‌آوردی داشتند با اممشان مبارزاتی داشتند سعادت و شقاوتی در فرمایشات آنها بود آنها در قرآن نیامده حالا سرّش چه بود که همین بخشهای خاور‌میانه آمده برای اینکه آن روز هیچ دسترسی نبود که حالا بر فرض پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جریان انبیای ماورای چین را یا ماورای اقیانوس کبیر را بگوید هیچ دسترسی نبود دیگر نمی‌توان گفت: ﴿سیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾ ﴿عَاقِبَةُ الْمُنذَرِینَ﴾ قصص اممی را بازگو می‌کند که بتواند به مردم نشان بدهد می‌فرماید بروید ببنید وضع آنها را. آن روز که ممکن نبود ماورای اقیانوس هند و اطلس یا ماورای اقیانوس کبیر کسی سفر کند. ممکن نیست که مردم هیچ سرزمینی بدون وحی و پیغمبر باشند هیچ ممکن نیست .

پس اگر کسی بگوید همه بحثهایی که مربوط به حقوق و فقه و اخلاق و سنت و سیرت انبیا و اولیای الهی(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) است در امّ الکتاب است که ریشهٴ اصلی قرآن است این سخن «حق لاَ رَیْبَ فِیهِ» و اگر کسی بگوید همه اینها در باطن قرآن است در تأویل قرآن است که اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) او را می‌دانند این «حق لاَ رَیْبَ فِیهِ» اما بخواهد بگوید که نه در ظاهر قرآن است همان طوری که یک مفسر سایر قسمتها را می‌تواند استنباط کند این قسمتها را هم می‌تواند استنباط کند این مخالف با خود قرآن است.

پرسش...

پاسخ: بعداً هم همین است دیگر بعداً هم همین است. سورهٴ مدینه نازل شد. این در اواخر عمر حضرت نازل شده است خب بنابراین این‌چنین نیست که همه انبیا و اولیا سنتهایشان در قرآن آمده باشد این نیست .

﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ ناظر به تأویل نیست که ناظر به همین تنزیل است.

روایاتی آمده است که ﴿کِتابٍ مُبینٍ﴾ منظور ﴿إِمَامٍ مُبِینٍ﴾ است خود انسان کامل ﴿کِتابٍ مُبینٍ﴾ است. این حق است. انسان کامل به جایی می‌رسد که به کتاب الهی کتاب مکنون و مسطور دسترسی دارد.

مثلاً الیوم وجود مبارک حضرت ولی عصر‌(ارواحنا فداه) هیچ رطب و یابسی نیست مگر اینکه به اذن الله می‌داند این حق است و چون مطهّر است دسترسی به کتاب مکنون دارد و مانند آن و اگر در سورهٴ مبارکهٴ «جن» ذات اقدس الهی علم غیب را منحصر به خود کرد فرمود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ‌عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا عالم الغيب او است، و هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نمي‏سازد﴾ آنجا فرمود: ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ مگر رسولاني كه آنها را برگزيده است﴾ نصوص فراوانی هم هست که اهل بیت‌(سلام الله علیه) فرمودند که ما هم جزء مرتضی‌ها هستند همان طوری که پیغمبر مرتضی است ما هم مرتضی هستیم(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) اینها را هم عقل تأیید می‌کند هم نقل تأیید می‌کند و هم ظاهر قرآن تأیید می‌کند هم ظاهر روایات.

در آیات فراوانی دارد که این قرآن کتاب است ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ﴾. آیهٴ ٧٧ به بعد سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ﴿۷۷﴾

كه آن قرآن كريمي است (۷۷)

فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ﴿۷۸﴾

كه در كتاب محفوظ جاي دارد. (۷۸)

لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿۷۹﴾

و جز پاكان نمي‏توانند آن را مس كنند. (۷۹)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۸۰﴾

اين چيزي است كه از سوي پروردگار عالميان نازل شده. (۸۰)

این قرآنی که شما در خدمت او هستید کتاب الله است. این «کتاب الله فی کتاب» آخر است. آن کتاب دیگر مکنون و مسطور و محجوب است. کسی بخواهد به این کتاب مشهود دست بزند باید طهارت حدثی (هرآنچه مبطل طهارت باشد) داشته باشد, طهارت از حدث داشته باشد یا وضو یا غسل. بخواهد به آن کتاب محجوب, مکنون, مسطور دست بزند باید طهارت روح داشته باشد ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ ٭ فی کِتابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این ضمیر ﴿یَمَسُّهُ﴾ ضمیر مفعول اگر به قرآن برگردد حکم فقهی از او استنباط می‌شود یعنی قرآن را کسی دست نمی‌زند آیات قرآن را کسی نمی‌تواند دست بزند کسی نمی‌تواند ببوسد مگر در حالت طهارت. یک انسانی که طاهر نیست وضو ندارد او حق بوسیدن آیات قرآن را هم ندارد. این در صورتی که ضمیر مفعول به قرآن برگردد و اما اگر ضمیر مفعول به کتاب مکنون برگردد لا یمسّ این کتاب مکنون را که آن کتاب مکنون باطن این قرآن است این قرآن در آن کتاب است ﴿إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این مُطَهَّرُونَ همانهایی هستند که در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» به عنوان آیه تطهیر اهل بیت(علیه الصّلاة و علیه السّلام ) آنها را معرفی کرده که ﴿إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا﴾ خب آنها مطهراند دسترسی به کتاب مکنون دارند این کتاب مکنون باطن قرآن است یعنی این حقیقت قرآن در یک کتاب مسطور است که آن کتاب مسطور را جز مطهر کسی دسترسی ندارد تازه این دون مَفاتیح غیب است برای اینکه در مرحله مَفاتیح غیب که فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ حتی مطهّرون را هم استثنا نکرده اما اینجا در دسترسی به کتاب مکنون مُطَهَّرُونَ را استثنا کرده.

سوره ۶: الأنعام

وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۵۹﴾

كليدهاي غيب تنها نزد او است و جز او كسي آنرا نمي‏داند، آنچه در خشكي و درياست ميداند، هيچ برگي (از درختي) نمي‏افتد مگر اينكه از آن آگاه است، و نه هيچ دانهاي در مخفيگاه زمين، و نه هيچ تر و خشكي وجود دارد جز اينكه در كتاب آشكار (در كتاب علم خدا) ثبت است. (۵۹)

خب بنابراین همان طوری که برای دسترسی به قرآن ظاهری یک طهارتی لازم است درک معارفش هم یک طهارتی لازم است اگر کسی بخواهد معنای قرآن را بفهمد با روح پلید ممکن نیست, این خود را به زحمت نیندازد. این نظیر کتابهای دیگر نیست. هیچ ممکن نیست کسی معنای قرآن را بفهمد با روح آلوده, هیچ ممکن نیست. چون معنای قرآن در حقیقت مکنون است. این دارد خبر می‌دهد می‌گوید ممکن نیست با روح آلوده خدمت قرآن رفت.

کتاب در کتاب:

در کتاب اعمال هم گاهی کتاب در کتاب است:

سوره ۸۳: المطففين

كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ﴿۱۸﴾

چنان نيست كه آنها (درباره معاد) خيال مي‏كنند، بلكه كتاب اعمال نيكان در عليين است. (۱۸)

وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ ﴿۱۹﴾

و تو چه مي‏داني عليين چيست؟! (۱۹)

كِتَابٌ مَرْقُومٌ ﴿۲۰﴾

كتابى است نوشته‏ شده (۲۰)

يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ﴿۲۱﴾

كه مقربان شاهد آنند. (۲۱)

کتاب ابرار در علّیین است علّیین یک کتابی است که مقربّون شاهد او هستند. این می‌شود کتاب در کتاب چه اینکه:

سوره ۸۳: المطففين

كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ ﴿۷﴾

چنين نيست كه آنها (درباره قيامت خيال مي‏كنند) مسلما كتاب اعمال فاجران در سجين است! (۷)

وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ ﴿۸﴾

تو چه مي‏داني سجين چيست ؟

(۸) كِتَابٌ مَرْقُومٌ ﴿۹﴾

كتابى است نوشته‏ شده (۹)

(9) أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ

(9) أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ

(۹) آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار دارد نگاه نكردند (تا به قدرت خدا بر همه چيز واقف شوند) اگر ما بخواهيم آنها را (با يك زمين لرزه) در زمين فرو مي‏بريم، يا قطعات سنگهائي از آسمان را بر آنها فرو مي‏ريزيم، در اين نشانه روشني (بر قدرت خدا است) براي هر بنده توبه كار.

اين آيه كفار را اندرز مى دهد و تهديد مى كند، و اين عملشان را كه آيات خدا را تكذيب كرده، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را استهزا كردند، جرمى بسيار بزرگ دانسته، و ايشان را نسبت به ارتكاب آن جرى و جسور مى خواند.

پس مراد از جمله (ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض...) اين است كه بفرمايد: آسمان و زمين ايشان را از جلو و عقب احاطه كرده، هر جا كه نظر كنند آسمانى مى بينند، كه بر سرشان سايه افكنده، و زمينى كه روى آن هستند، نه از طرف بالا مى توانند بگريزند، و نه از طرف پايين.

( إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِنَ السَّمَاءِ) - يعنى آسمان و زمينى كه از بالا و پايين ايشان را احاطه كرده، با تدبير ما مى گردند، و اداره مى شوند، و منقاد و مسخر ما هستند، اگر ما بخواهيم زمين دهن باز كرده، ايشان را در خود فرو مى برد، و همه آنان را بدين وسيله هلاك مى كنيم، و يا آنكه قطعه اى از آسمان (شهاب‌سنگ‌ها) را بر سرشان مى كوبيم، و نابودشان مى سازيم. پس چرا از اين حرفها دست بر نمى دارند؟

سپس به دليل ديگرى پيرامون معاد، دليلى تواءم با تهديد غافلان لجوج ، پرداخته چنين مى گويد: آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار گرفته نگاه نكردند؟ (افلم يروا الى ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ).

اين آسمان با عظمت با اينهمه عجائب ، با اين همه اختران ثابت و سيار و نظاماتى كه حاكم بر آن است ، و همچنين اين زمين با تمام شگفتيها و انواع موجودات زنده و بركات و مواهبش ، گوياترين دليل بر قدرت آفريدگار است .

آيا كسى كه قدرت بر اين همه امور دارد از باز گرداندن انسان بعد از مرگ به عالم حيات و زندگى عاجز است ؟! اين همان (برهان قدرت ) است كه در آيات ديگر قرآن در برابر منكران معاد به آن استدلال شده از جمله در آخر سوره يس (آيه 81) و آيه 99 سوره اسراء و آيات 6 و 7 سوره ق .

سوره ۳۶: يس

أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ ﴿۸۱﴾

آيا كسي كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها (انسانهاي خاك شده) را بيافريند؟ آري (ميتواند) و او آفريدگار دانا است! (۸۱)

سوره ۱۷: الإسراء

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لَا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُورًا ﴿۹۹﴾

آيا نديدند خدائي كه آسمانها و زمين را آفريد قادر است مثل آنها را بيافريند (و به زندگي جديد بازشان گرداند و براي آنها سرآمدي قطعي قرار داد اما ظالمان جز كفر و انكار را پذيرا نيستند. (۹۹)

سوره ۵۰: ق

أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ ﴿۶﴾

آيا آنها به آسماني كه بالاي سرشان است نگاه نكردند كه چگونه ما آنرا بنا كرده‏ ايم؟ و چگونه به وسيله ستارگان زينت بخشيده‏ ايم ؟ و هيچ شكاف و ناموزوني در آن نيست! (۶)

وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿۷﴾

و زمين را گسترش داديم، و در آن كوههاي عظيمي افكنديم، و و در آن از هر گونه جفت بهجت انگيز رويانديم. (۷)

تَبْصِرَةً وَذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ ﴿۸﴾

تا وسيله بينائي و بيداري براي هر بنده توبه كاري باشد. (۸)

در ضمن ، اين جمله مقدمه اى است براى تهديد اين گروه متعصب تيره دل كه اصرار دارند چشم به روى همه حقايق ببندند، لذا به دنبال آن ميفرمايد: اگر ما بخواهيم به زمين دستور ميدهيم پيكر آنها را در خود فرو برد زلزله اى ايجاد شود، زمين شكاف بردارد و در ميان آن دفن گردند! (إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ ).

و يا اگر بخواهيم فرمان ميدهيم قطعات سنگهاى آسمانى بر آنها فرو بارد و خودشان و خانه و زندگيشان را در هم بكوبد ( أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِنَ السَّمَاءِ).

( إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ ) - يعنى در آنچه گفته شد (از احاطه آسمان و زمين بر انسانها، و اينكه آن دو به تدبير ما اداره مى شوند، و همواره به فرمان مايند، اگر فرمان به زمين دهيم ايشان را در خود فرو مى برد، و اگر به آسمان فرمان دهيم قطعه اى از آن بر سرشان مى افتد، و هلاكشان مى كند) خود آيتى است كه براى هر بنده اى كه بخواهد به خود آيد و به خدايش برگردد بس است.

تعبير مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ

با اينكه آسمان بالاى سر و زمين زير پاست در آيه فوق تعبير به ما بين ايديهم (پيش روى آنها) و ما خَلْفَهُمْ (پشت سر آنها) شده است ، و تنها موردى در قرآن است كه اين تعبير در آن ديده ميشود، اين تعبير ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه منظره آسمان به هنگام طلوع و غروب خورشيد و ماه و ستارگان اهميت بيشترى دارد و قدرت و عظمت حق در آن لحظه آشكارتر است ، و ميدانيم هنگامى كه انسان رو به افق مى ايستد اين منظره پيش روى اوست ، و زمين كه در درجه بعد از اهميت قرار دارد به عنوان پشت سر او معرفى شده است .

﴿أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ قدري گذشته‌تان را نگاه كنيد قدري آينده‌تان را نگاه كنيد. قصه قارون را شنيديد قصه فرعون را شنيديد يك عده را ما طعمه زمين كرديم شقّ‌الأرض شد يك عده را سنگ‌باران كرديم اين شهاب‌سنگ‌ها با اين عظمت و سرعت اين ﴿كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾ است خب اين شهاب‌سنگ‌ها يك گوشه‌اش يك جا مي‌افتد حفره و زلزله درست مي‌كند فرمود اين را كه شما از قصه‌ انبيا در كتاب‌ها خوانديد كه ﴿ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا بر آنان توفانی سخت که با خود ریگ و سنگ می آورد فرستادیم) [31]، خوانديد كه﴿خَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ پس او و خانه اش را در زمین فرو بردیم [32] كه شقّ‌الأرض بود خوانديد، شقّ‌البحر را خوانديد، شقّ‌الحجر را خوانديد ما بالأخره اين سنگ را شكافتيم از آن شتر صالح در آمد همه كارها را كرديم. شما يا اهل كتاب هستيد يا حرف آنها را شنيديد (یا آثارشان را دید) ما همه چيز را به هم زديم وقتي بخواهيم به يك سنگ دستور مي‌دهيم اين مي‌شود مادر و مي‌زايد به يك زمين دستور مي‌دهيم دهن باز مي‌كند قارون و خانه‌اش را مي‌برد (شقّ‌الأرض)، به دريا دستور مي‌دهيم كه جاده خشك باش (شقّ‌البحر) همه اينها را يا شنيديد يا خوانديد مشكلتان چيست؟!

(8) أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ

(8) أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ

(۸) آيا او بر خدا دروغ بسته ؟ يا به نوعي جنون گرفتار است؟! (چنين نيست) بلكه آنها كه به آخرت ايمان نمي‏آورند در عذاب و گمراهي دوري هستند.

و عجب اينكه آنها اين سخن را دليل بر دروغگوئى و يا جنون گوينده اش ميگرفتند، و ميگفتند: آيا او بر خدا دروغ بسته (تا به اغراض خود برسد) ؟ يا نوعى جنون دارد؟ (افترى على الله كذبا ام به جنة ).

و گرنه آدم راستگو و عاقل چگونه ممكن است لب به چنين سخنى بگشايد؟!

ولى قرآن به آنها چنين پاسخ مى گويد: چنين نيست نه او ديوانه است و نه دروغگو، بلكه آنها كه ايمان به آخرت ندارند در عذاب و گمراهى دورى هستند (بل الذين لا يؤ منون بالاخرة فى العذاب و الضلال البعيد).

چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان منكر معاد شود معادى كه همه سال در برابر چشمان خود نمونه آن را در عالم طبيعت و زنده شدن زمين هاى مرده مى بيند.

به قول مولوی :

کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست

چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟

نسبت به انسان نیز چنین حدس و گمانی نداشته باش که اگر او بمیرد و زیر خاک دفنش کنند، نابود می شود!

معادى كه اگر نباشد زندگى اين جهان نا مفهوم و بى محتوا است . و بالاخره معادى كه انكار آن مساوى است با انكار قدرت و عدل و حكمت پروردگار.

اما چرا مى گويد آنها اكنون در عذاب و ضلالند؟

اين بخاطر آنست كه در زندگى مشكلات و حوادثى وجود دارد كه بدون ايمان به آخرت انسان نميتواند آنها را تحمل كند.

به راستى اگر زندگى، محدود به همين چند روز عمر دنيا بود تصور مرگ براى هر انسانى كابوس وحشتناكى ميباشد، به همين دليل منكران معاد هميشه در يك نوع نگرانى جانكاه و عذاب اليم به سر ميبرند، در حالى كه مومنان به معاد مرگ را دريچه اى به سوى جهان بقا، و وسيله اى براى شكسته شدن قفس و آزادى از اين زندان مى شمرند.

آرى ايمان به معاد به انسان آرامش ميبخشد، مشكلات را قابل تحمل ميكند، و ايثار و فداكارى و جانبازى را براى بشر آسان ميسازد.

گرچه بعضى از مفسران اين عذاب را اشاره به عذاب آخرت دانسته اند ولى ظاهر آيه نشان ميدهد كه آنها هم اكنون در اين جهان در عذاب و ضلال گرفتارند.

﴿أَفْتَرَي﴾ اين الف باب افتعال آن حذف شده است اصلش اين بود «أإفتري» آن همزه قطع مانده آن همزه وصل حذف شده ﴿أَفْتَرَي﴾ يعني «أإفتري».

﴿عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ اينها مشرك بودند منتها در توحيد ربوبي شرك مي‌ورزيدند آيا به خدا دروغ بسته يا ـ معاذ الله ـ ديوانه‌ است. كه ذات اقدس الهي در جاي ديگر فرمود: ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ و مصاحب شما ديوانه نيست [30] و مانند آن، به اين عقل كل مي‌گفتند جِنّه است.

بعد فرمود نه، هيچ افترايي در كار نيست ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينها دو كار دارند (يك) بيراهه مي‌روند (وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ) (دو) در گودال مي‌روند ( فِي الْعَذَابِ). آن گودال چون مهم بود آن را اول ذكر كرد. اين بيراهه را چون به اندازه آن مهم نبود آخر ذكر كرد. چون اول انسان بيراهه مي‌رود بعد مي‌افتد در گودال.

﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ﴾ به لحاظ پايان كار، از نظر راه هم خيلي پَرت‌اند ﴿وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ﴾.

و اگر در جمله (بل الذين لا يومنون بالاخره...)، با اينكه مى توانست بفرمايد: (بل هم فى العذاب و الضلال البعيد) به جاى ضمير، نام آنان را مجددا ذكر كرده، براى اين است كه به علت وقوعشان در عذاب و ضلالت آنان اشاره نموده، و بفرمايد علت آن اين است كه به آخرت ايمان ندارند.

(7) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ

(7) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ

(۷) كافران گفتند: آيا مردي را به شما نشان دهيم كه خبر مي‏دهد هنگامي كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشي شديد (بار ديگر) آفرينش تازهاي خواهيد يافت!

اما در برابر اين ﴿يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾است. اين قولشان هم عقيده‌شان است، منطقشان اين است. با بي‌ادبي با توهين با تحقير با تصغير به يكديگر كه رسيدند مي‌گويند شنيديد خبر چيست يك خبر تازه‌اي آمده ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ﴾ كسي آمده مي‌گويد شما وقتي مُرديد دوباره زنده مي‌شويد. اين ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ﴾ با تحقير و با بي‌ادبي آميخته است از وجود مبارك انسان كاملي مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعبير به رجل مي‌كند آن هم با تنوين تنكير (به منظور تحقير) كه ﴿يُنَبِّئُكُمْ﴾ به شما گزارش مي‌دهد مي‌گويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ اين را دليل نفي معاد مي‌دانند مي‌گويند وقتي شما تكّه‌پاره شديد با خاك مخلوط شديد ذرّاتتان گُم شد دوباره زنده مي‌شويد مگر چنين چيزي شدني است.

(6) وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي

(6) وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ

آنها كه داراي علمند آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده حق مي‏دانند، و هدايت كننده به راه خداوند عزيز و حميد.

در آيات گذشته سخن از بى خبران كوردلى بود كه قاطعانه معاد را با آنهمه دلائل ، انكار مى كردند، و سعى در تكذيب آيات الهى و گمراه ساختن دگران داشتند.

به همين مناسبت در آيات مورد بحث سخن از عالمان و انديشمندانى مى گويد كه به تصديق آيات الهى و تشويق ديگران به پذيرش آن مى پردازند.

بعضى از مفسران (الذين اوتوا العلم ) را در اين آيه به آن دسته از علماى اهل كتاب تفسير كرده اند كه با مشاهده آثار حقانيت قرآن مجيد در پيشگاه آن خاضع مى شوند و اعتراف به حق بودن آن مى كنند.

مانعى ندارد كه علماى اهل كتاب يكى از مصاديق آيه فوق باشند، ولى محدود كردن در آنها هيچگونه دليلى ندارد، بلكه با توجه به جمله (يرى ) (مى بينند) كه فعل مضارع است ، و با توجه به گسترش مفهوم (الذين اتوا العلم ) همه دانشمندان و انديشمندان را در هر عصر و هر زمان و مكان در بر مى گيرد.

و اگر مى بينيم در تفسير على بن ابراهيم اين تعبير به امير مومنان على (عليهالسلام ) تفسير شده در واقع بيان مصداق اتم و اكمل آن است .

مراد از (الذين اوتوا العلم ) كسانى است كه عالم بالله و عالم به آيات اويند، و مراد از (الذين انزل اليك ) قرآن است، كه به وى نازل شد.

﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ رأي عالمان دين اين است كه اين كتاب حق است. معادي كه خدا گفت حق است پيامبر فرمود حق است و مانند آن. خب رأي اينها دين اينهاست رأي يعني اعتقادشان يعني عقيده‌شان يعني جان‌مايه‌شان رأيشان اين است دينشان اين است، دينشان اين است كه آ‌نچه پيامبر آورد صد درصد حق است ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ اين از نظر حكمت نظري.

﴿وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ اينكه اين دين شما را به آنجايي كه بايد برويد راهنمايي مي‌كند آنجايي هم كه نبايد برويد جلويتان را مي‌گيريد مي‌گويد آ‌ن طرف نرويد سمت بيگانه نرويد فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ و اينكه اين راه مستقيم من است از آن پيروي كنيد و از راههاي مختلف (و انحرافي) پيروي نكنيد [28] آن طرف نرويد آنجا خطر است.

(وَيَهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ) هدايتگر به سوى راه خداست ، خداوندى كه هم (عزيز) است و هم (حميد) يعنى در عين توانائى و شكست ناپذير بودن شايسته هر گونه ستايش است ، نه همچون قدرتمندان بشر كه چون بر تخت قدرت نشينند راه زورگوئى و تجاوز و ستمگرى و انحصارطلبى را پيش مى گيرند.

نظير اين تعبير در آيه 1 سوره ابراهيم نيز آمده است آنجا كه مى گويد:

سوره ۱۴: إبراهيم

الر كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ﴿۱﴾

الف لام راء كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آورى به سوى راه آن شكست ناپذير ستوده (۱)

پيداست كسى كه هم قدرتمند است و هم شايسته حمد و ستايش، هم عالم و آگاه است و هم رحيم و مهربان ، راه او مطمئن ترين راهها و مستقيم ترين طريقهاست ، و آنها كه از راه او ميروند خود را به سرچشمه قدرت و هر گونه اوصاف حميده نزديك مى كنند.

اين ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ رأي‌شان درباره قارون در سورهٴ «قصص» گذشت كه ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ آن وقت افراد عادي گفتند: ﴿يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾ اما ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ [29] اين عقيده آنهاست.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=79&user=far&lang=far&tran=2

(5) وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ

(5) وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ

(5) كساني كه سعي در (تكذيب) آيات ما داشتند و گمان كردند [می توانند] ما را عاجز کنند عذابي بد و دردناك خواهند داشت.

و از آنجا كه بخش ديگر عدالت در مورد مجازات گنهكاران و مجرمان است در آيه بعد مى افزايد: (و كسانى كه سعى در تكذيب آيات ما و ابطال و انكار آن داشتند، و تصور مى كردند از حوزه قدرت ما مى توانند بگريزند، براى آنها عذابى از بدترين و دردناكترين عذابها خواهد بود).

در آنجا سخن از (رزق كريم ) بود و در اينجا از (رجز اليم ) است .

بعضى به اين نكته توجه كرده اند كه در اينجا قرآن به هنگام بيان نعمتهاى بهشتيان كلمه (من ) را بيان نكرده ، تا دليل بر وسعت آن باشد، ولى اين كلمه در مورد عذاب آمده تا نشانه محدوديت نسبى و بيان رحمت او باشد.

(سعوا) از ماده (سعى ) به معنى هر گونه تلاش و كوشش است ، و در اينجا منظور كوشش براى تكذيب و انكار آيات حق و باز داشتن مردم از گرايش به آئين پروردگار است .

ظاهر اين «مِن» با كرامت الهي با رحمت الهي است فرمود: ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ و از بسيارى [خطاهاى شما] درمى‏ گذرد [21] هماهنگ است وگرنه اين از اينجا ناشي نمي‌شود كه محصول كار خودشان را به آنها مي‌دهند فرمود اين تازه ﴿مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ است ولي آنجا ﴿لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ سخن از تبعيض نيست آنجا ديگر بدون «مِن» تبعيضيه است اينجا با «مِن» تبعيضيه.

اما اينها كه معاجزند، كارهاي ضدّ فرهنگي مي‌كنند چه در بخش تبليغ چه در بخش تعليم چه در بخش تزكيه مي‌خواهند دين ما را عاجز كنند. اينها بخواهند كار ما را و ما را عاجز كنند اين شدني نيست تمام تلاش و كوشش‌شان اين است كه هر وقت پيامبران و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند دارند تعليم و تبليغ و تزكيه مي‌كنند آنها كارهاي ضدّ فرهنگي مي‌كنند كه نمي‌گذارند انبياي الهي، معصومين، اهل بيت(عليهم السلام) كارهاي اينها پيش برود اين را مي‌گويند معجز[ م ُ ج ِ ]، اين را مي‌گويند معاجز; فرمود اينها در ميدان تبليغ و تعليم و تزكيه فرهنگي ما مانع ايجاد مي‌كنند يا شبهه ايجاد مي‌كنند يا اغوا مي‌كنند نمي‌گذارند دين پيش برود ولي ما بالأخره دين را پيش مي‌بريم اينها تلاش و كوشش مي‌كنند كه آيات ما را از پا در بياورند وگرنه مگر فرض دارد كه كسي بتواند با ذات اقدس الهي درگير بشود. مي‌خواهند جلوي آيات ما را بگيرند آيات ما را عاجز كنند خب معجزه به اين معناست كه ديگران را عاجز مي‌كند مگر مي‌شود چيزي معجزه باشد و ديگران بتوانند آن را عاجز كنند البته ممكن است جلوي پيشرفتش را بگيرند فرمود آنها كه در آيات ما با كارهاي ضدّ فرهنگي تلاش و كوشش مي‌كنند بايد بدانند كه كيفر تلخشان ﴿عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ است اين از نظر پاداش و كيفر.

(4) لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيم

(4) لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ

(۴) هدف اين است آنها را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند پاداش دهد، و براي آنها آمرزش و رزق پر ارزشي است.

چرا قيامت حق است به دليل اين دو آيه ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ كه پرهيزكاران به مقصد برسند تبهكاران چطور ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ﴾ كه خواستند ما را به عقب برانند و دور بزنند اينها گرفتار عذاب شوند ﴿أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ عذابي بد و دردناك خواهند داشت﴾ پس تبهكار به كيفر رسد پرهيزكار به مقصد رسد عالَم هدف دارد (حکیم) و همه ذرّات معلوم و مشهود ذات اقدس الهي‌اند (خبیر).

اين هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه هرگز براي ورود در بهشت صِرف ايمان كافي نيست بلكه حتماً عمل صالح لازم است.

سوره ۶: الأنعام

…. يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا ….﴿۱۵۸﴾

….اما آن روز كه اين آيات و نشانه‏ ها تحقق پذيرد ايمان آوردن افرادي كه قبلا ايمان نياورده‏ اند و يا عمل نيكي انجام نداده‏ اند سودي به حالشان نخواهد داشت…. (۱۵۸)

سوره ۱۰۳: العصر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾

به عصر سوگند، (۱)

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿۲﴾

كه انسانها همه در زيانند. (۲)

إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳﴾

مگر كساني كه ايمان آورده، و اعمال صالح انجام داده‏ اند و يكديگر را به حق سفارش كرده، و يكديگر را به شكيبائي و استقامت توصيه نمود. (۳)

قرآن غالباً هرکجا ایمان می‌گوید، عمل صالح را هم مطرح می‌کند.

اما براي تعذيب لازم نيست كه كسي كافر باشد و معصيت بكند صِرف معصيت براي تعذيب كافي است اما صرف ايمان براي ورود در بهشت كافي نيست اگر ايمان باشد و عمل صالح باشد انسان را به بهشت مي‌برند ولي براي تعذيب، صرف معصيت كافي است.

فرمود بهشتي‌ها چند خصيصه دارند يك: ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ دو: ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ﴾ سه: ﴿وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴾ كسي كه مؤمن است در برابر كار خودش جزا مي‌بيند بله، اما همان اندازه كه كار كرده جزا مي‌دهيم يا چيز ديگر هم ما مي‌دهيم. درباره مؤمنين چندين عبارت اضافي دارد. اينها وافد بر كريم‌اند نزد ما آمدند يك چيز ديگر هم ما به اينها مي‌دهيم مغفرت دارد فوق آن جزا، رزق كريم براي اينها آماده كرديم فوق آن جزاست آن ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ يك طرف، ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ طرف ديگر.

اما درباره كفار هرگز اين گونه تعبير ندارد درباره كفار و معصيتكاران فرمود اينها معصيت كردند كيفرشان را مي‌بينند همين! فرمود: ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ﴾ همين! تازه همه آنچه اينها استحقاق دارند ما به آنها نمي‌دهيم نفرمودند «عذابٌ» به نحو مطلق بلكه با مِن تبعيضيه ذكر كردند فرمود قدري آنها را از رجز اليم مي‌چشانيم البته اين رجز هم محصول كار آنهاست.

مقدم داشتن (مغفرت ) بر (رزق كريم ) ممكن است به خاطر اين باشد كه بيشترين نگرانى مومنان از لغزشهائى است كه احتمالا داشته اند، لذا قبل از هر چيز از طريق بيان آمرزش به آنها آرامش خاطر مى بخشد، بعلاوه تا با آب مغفرت الهى شستشو نشوند شايسته (رزق كريم ) و مقام كريم نخواهند بود.

(رزق كريم ) به معنى هر روزى ارزشمندى است ، و گسترده گى مفهوم آن به حدى است كه همه مواهب الهى را شامل مى شود، حتى (نعمتهائى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و از فكر كسى نگذشته است ).

اين آيه يكى از دو سبب قيام قيامت را شرح مى دهد و مى گويد براى اين است كه خداى سبحان افراد با ايمان و داراى عمل صالح را به مغفرت و رزق كريم كه عبارت است از بهشت و آنچه در آن است جزاء دهد. و سبب دومى قيام قيامت را جمله (و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين ...) بدان اشاره مى كند.

(3) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ

(3) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ

(۳) كافران گفتند: قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد، بگو آري به پروردگارم سوگند كه به سراغ همه شما خواهد آمد، خداوندي كه از غيب آگاه است، و به اندازه سنگيني ذره‏ اي در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است.

 ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ﴾ اينها خيال مي‌كنند معاد اين است كه اين مرده‌ها از قبرستان بر‌گردند بيايند دنيا خب دنيا كه جاي آزمون است انسان دوباره به محلّ آزمون برنمي‌گردد بايد به مقصد برود.

 اينها مي‌گويند قيامت نيست شما سوگند ياد بكن بگو قيامت هست قسم به پروردگار من. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك مطلب لطيفي دارند براي قسمِ خدا، مي‌فرمايد قسم، در محكمه در مقابل بيّنه است كسي دليل دارد دليل اقامه مي‌كند ديگري بايد سوگند ياد كند.

 اما قسم‌هاي خدا اين به بيّنه است نه در قبال بيّنه يك وقت كسي مي‌گويد الآن روز است مي‌گوييم به چه دليل روز است اين قسم مي‌خورد كه روز است يك وقت است نه، اشاره مي‌كند به آفتاب مي‌گويد قسم به اين آفتاب الآن روز است اين به دليل، قسم خورده نه به چيز ديگر، خدا به دليل قسم مي‌خورد مي‌فرمايد به ربوبيّت خدا قسم قيامت حق است يعني اگر او ربّ است, حساب دارد, بايد بپروراند, پرورش در اين است كه انسان بايد به مقصد برسد ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي﴾ قسم به ربوبيّت خدا قيامت حق است يعني اگر او رب است خب يقيناً قيامت دارد پس چه چيزي را مي‌پروراند چه كسي را مي‌خواهد بپروراند تا كجا مي‌خواهد بپروراند هر كه هر چه كرد، كرد؟! اين‌طور نيست پس اين قسم، قسم به برهان است.

تكيه روى كلمه (رب ) بخاطر اين است كه قيامت از شؤون ربوبيت است ، چگونه ممكن است خداوند مالك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد، و زندگى او بى هدف و آفرينش وى هيچ و پوچ شود؟!

در سوره تغابن آيه 7 نيز روى همين وصف تكيه كرده ، مى فرمايد :

زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿۷﴾

كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد بگو آري به پروردگارم سوگند كه همه شما (در قيامت) مبعوث خواهيد شد، سپس ‍ آنچه را عمل مي‏كرديد به شما خبر مي‏دهند و اين براي خداوند آسان است. (۷)

شبهه ذرّات پراكنده

نه پراكندهگى ذرات بدن انسانها در زمين ، و نه آميختن آن با موجودات ديگر، و نه حتى ورود اين اجزاء در بدن ساير انسانها از طريق مواد غذائى هيچيك مشكلى براى اعاده آنها ايجاد نمى كند و او از تمام آنها به خوبى آگاه است .

نظير اين تعبير در سوره ق آيات 3 و 4 نيز آمده است آنجا كه مى گويد:

أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ ﴿۳﴾

آيا هنگامي كه ما مرديم و خاك شديم دو باره به زندگي باز مي‏گرديم ؟ اين بازگشتي است بعيد! (۳)

قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَعِنْدَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ ﴿۴﴾

ولي ما مي‏دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مي‏كاهد، و نزد ما كتابي است كه همه چيز در آن محفوظ است. (۴)

در اينكه منظور از (كتاب مبين ) چيست ؟ بسيارى از مفسران گفته اند: همان (لوح محفوظ) است ، ولى اين سؤ ال مطرح مى شود كه (لوح محفوظ) چيست ؟

همانگونه كه قبلا هم گفته ايم نزديكترين تفسيرى كه براى (لوح محفوظ) مى توان بيان كرد، همان لوح (علم بى پايان پروردگار) است ، آرى در اين لوح همه چيز ثبت و ضبط است ، و هيچگونه تغيير و دگرگونى در آن راه ندارد.

پاسخ به شبهه آکل و ماکول

https://www.aparat.com/v/Cq5zA/%D8%B4%D8%A8%D9%87%D9%87_%D8%A2%DA%A9%D9%84_%D9%88_%D9%85%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84

(2) يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا

(2) يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ

(2) آنچه را در زمين فرو مي‏رود، و آنچه از آن بر مي‏آيد، مي‏داند و (همچنين) آنچه از آسمان نازل مي‏شود و آنچه بر آن بالا مي‏رود، و او مهربان و آمرزنده است.

اينكه فرمود خدا علم دارد به آنچه در زمين فرو مى رود، و از زمين بيرون مى شود، و آنچه از آسمان فرو مى آيد، و به آسمان بالا مى رود، گويا كنايه است از علم خدا به حركت هر صاحب حركتى، و آنچه انجام مى دهد.

﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ﴾ تمام آنچه در زمين فرو مي‌رود تمام بذرها كه بعد بايد بشود خوشه تمام هسته‌ها كه بعد بايد بشود شاخه و درخت همه آنچه در زمين فرو مي‌رود او مي‌داند ﴿وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾ تمام آنچه از زمين سر برمي‌دارد تمام علف‌ها تمام نباتات تمام گل‌ها تمام خوشه‌ها تمام شاخه‌ها هر چه از زمين سر برمي‌دارد او مي‌داند ﴿وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ آنچه از آسمان نازل مي‏شود﴾ چه رزق معنوي مثل ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ معارف الهي، حِكم الهي، علوم الهي چه باران و تگرگ و برف و نزولات آسماني همه را او مي‌داند ﴿وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا﴾ آنچه در آسمان‌ها عروج مي‌كند را او مي‌داند.

آسمان‌ها مسير و معبرند نه مقصد، عملِ صالح و نيّت‌هاي پاك، مقصدشان خداست كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ سخنان پاكيزه به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح را بالا ميبرد [25] اما از آسمان‌ها مي‌خواهد عبور بكند كه ﴿يَعْرُجُ فِيهَا﴾ نه «يعرج اليها» اعمال ما به طرف آسمان‌ها نمي‌رود از مسير آسمان‌ها عبور مي‌كند تا به ذات اقدس الهي برسد.

مستحضريد آن آسمان‌هايي كه منشأ وحي است كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا و در هر آسمانی امرش را وحی فرمود [26] آن آسمان‌هايي كه فرمود دعاي شما مستجاب است آن آسمان‌هايي كه فرمود درهاي آنها به روي كفار باز نمي‌شود اين آسمان‌ نجومي و سپهر رياضي نيست اين را كه اينها آ‌نجا پاركينگ درست كردند ترمينال درست كردند كفار مرتب دارند رفت و آمد مي‌كنند اينكه فرمود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ [27] درهاي آسمان به روي اينها باز نمي‌شود الآن تمام درها را گرفتند، همان بيان نوراني امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) است كه در محضر حضرت امير(سلام الله عليهما) بودند آن شخصي كه از شام آمده از وجود مبارك حضرت امير(عليه السلام) سؤال كرده حضرت ارجاع داد به وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليهما) كه سؤال كردند «كَم بين السماء و الأرض» حضرت فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‏» [28] سؤال كردند كه بين آسمان و زمين چقدر فاصله است فرمود: اگر منظورتان آسمان ظاهري است آنكه متراژپذير نيست تا چشم مي‌بيند آسمان است اگر آسمان غيب است آهِ مظلوم، آه مظلوم به آسمان مي‌رود اين روايت را سيدناالاستاد مرحوم علامه فرمود از لطايف است [29] يك دعا از قلب شكسته مظلوم برخيزد اين همه درهاي آسمان را مي‌شكافد اين آسماني كه درهايش به روي كفار باز نمي‌شود «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم» به آسمان‌ها مي‌رود اين آسماني است كه ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ درهاي آسمان به روي اينها باز نمي‌شود﴾ اين آسماني است كه ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ اين آسماني است كه ﴿وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا﴾ اعمال انسان از همين‌جا عبور مي‌كند.

خدا البته در همه آن موارد رحيم و غفور است در جريان ﴿مَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ﴾ رحمت الهي و غفران الهي هم به همين است كه شما ملاحظه بفرماييد در بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود ما ترافيك را، ورود ممنوع را، يك طرفه را، همه اينها را در زير زمين رعايت كرديم اين آب‌ها كه آمد كجا برود كجا نرود كجا چهارراه باشد كجا سه‌راه باشد كجا يك طرفه بشود كجا ذخيره بشود كه روزي به صورت چشمه در بيايد روزي به صورت چاه در بيايد آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ آيا نديدي كه خداوند از آسمان آبي فرستاد، و آن را به صورت چشمه‏ هائي در زمين وارد نمود﴾, خب باران را نازل مي‌كند همين‌طور اين را زير زمين رها مي‌كند يا نه، تمام راه‌ها دو راه، سه راه، چهار راه كجا اين آب‌ها برود كجا مستقر بشود كجا زمينه بشود براي چشمه شدن كجا قدري فاصله كمتر بشود كه با حفر چاه به دست آنها بيايد لذا در پايان آن سورهٴ مباركهٴ «ملك» فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ بگو: به من خبر دهيد اگر آبهاي (سرزمين) شما در زمين فرو رود چه كسي مي‏تواند آب جاري در دسترس شما قرار دهد؟ [30] اگر اين آب‌ها هم مثل معدن نفت و گاز, چند هزار متري بود, كسي نمي‌توانست روي زمين زندگي كند. فرمود ما اين آب‌ها را گفتيم دمِ دست شما باشد اگر قدري بيراهه رفتيد ما به اين آب‌ها دستور مي‌دهيم قدري پايين برود مثل نفت و گاز بشود چه كسي مي‌تواند حالا براي شما آب بياورد؟! ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾ غائر بشود فرو برود در زمين برود در دسترس شما نباشد ﴿فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ آب مَعين آبي است كه «تراه العيون و تناله الدلاء» آبي كه در دسترس دلو است آبي كه عين و چشم آن را مي‌بيند آن را مي‌گويند ماء معين خب آب غائر تحت ده‌ها كيلومتر كه ماء معين نيست فرمود اگر ما اين آب‌ها را بگوييم قدري پايين‌تر بروند زندگي شما فلج است بنابراين ما مي‌دانيم چقدر باران نازل كنيم مي‌دانيم چقدر اينها را ببريم آنجا تصفيه بكنيم مي‌دانيم از بين صدها لجن، آب طيّب و طاهر تحويل شما بدهيم مگر آنجا لوله‌كشي است شما ببينيد يك مختصر باران مي‌آيد تمام آب‌ها گِل مي‌شود اين آب‌ها كه لوله‌كشي نيست از همين لجن‌ها در مي‌آيد از لاي گل در مي‌آيد همان خدايي كه شير شفاف و صاف را از بين فرث و دم (از ميان غذاهاي هضم شده، و خون) در مي‌آورد همان خدا از لابه‌لاي لجن، آب شفاف چشمه‌ها را در مي‌آورد. مگر اين شير تصفيه شده از كجا عبور كرده فرمود: ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ﴾ [31] درباره انسان هر دو نجس است و هر دو هم بدبوست.

سوره ۱۶: النحل

وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ ﴿۶۶﴾

و در وجود چهار پايان براي شما (درسهاي) عبرتي است، از درون شكم آنها از ميان غذاهاي هضم شده، و خون، شير خالص و گوارا به شما مي‏نوشانيم! (۶۶)

فرمود ما از بين اينها داريم شما را تأمين مي‌كنيم حواستان جمع باشد. آن آبي كه مي‌بينيد از بين خاك‌ها و لجن‌ها عبور كرده الآن چشمه زلال شده، شده آب معدني, آن شيري كه مي‌بينيد بين فرث و دم عبور كرده شده لبن خالص اين از آسمان كه نيامده پس ما مي‌توانيم جدا بكنيم پس مي‌توانيم ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ پاك را از پليد جدا كند﴾ جدا بشود همه ذرّات در اختيار ما هستند همه مسبّح‌اند همه حامدند همه تسليم‌اند همه مسلم‌اند همه منقادند همه ساجدند.

و در پايان مى افزايد: اوست رحيم و غفور، مهربان و آمرزنده (و هو الرحيم الغفور).

توصيف خداوند بر اين دو وصف در اينجا يا بخاطر آنست كه در ميان امورى كه به آسمان عروج مى كند اعمال بندگان و ارواح آنهاست ، اوست كه آنها را زير پوشش رحمت و مغفرتش قرار مى دهد.

يا بخاطر اينكه نزول بركات و مواهب آسمانى مولود رحمت اوست ، و اعمال صالحى كه از بندگان به مقتضاى و العمل الصالح يرفعه بالا مى رود مشمول غفران او مى باشد.

------------------

آنهايي كه بيشتر در خدمت قرآن كريم‌اند ضمن تفسير آفاقي آيات قرآن از تفسير انفسي غفلت نمي‌كنند ظاهر آيه اين است كه ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾هر حبه‌اي كه در زمين مي‌رود خدا مي‌داند چه مي‌روياند چقدر مي‌روياند اينها را خدا مي‌داند اين ظاهر آيه است.

آن بزرگواران، اين آيه را بر ظاهر حمل مي‌كنند مي‌گويند معناي آيه هم همين است اما مي‌گويند ما يك تفسير انفسي هم داريم اگر شما بذر خوبي را در زمين كاشتيد اين ميوه خوب مي‌دهد يك بذر تلخي را كاشتيد اين ميوه تلخ مي‌دهد نمي‌گويند آيه آن است كه ما مي‌گوييم ولي مي‌گويند ما اين را هم بايد مواظب باشيم آنچه در ذهن ما فرو مي‌رود آن غذايي كه مي‌خوريم آن حرفي كه مي‌شنويم آن نگاهي كه مي‌كنيم اين « يَلِجُ فِي الْأَرْضِ النفس» است. ميوه اين هم بالأخره يا تلخ است يا تند است يا كَز است و مانند آن، اين تفسير آيات انفسي معنايش اين نيست كه آيه مي‌خواهد اين را بگويد, آيه اين را نمي‌خواهد بگويد ولي مي‌گويند ما بهره‌هاي انفسي هم بايد ببريم. همان‌طوري كه خداي سبحان مي‌داند اين حبه‌اي كه در زمين فرو مي‌رود بارش چيست مي‌داند اين حرفي كه ما شنيديم اين غذايي كه ما خورديم اين نگاهي كه ما كرديم اين هم بارش چيست.

پرسش: اگر باب تفسير انفسي باز بشود حد ومرزي هم مي‌شود برايش تعيين كرد؟

او (مفسر) حق ندارد بگويد چه اينكه هرگز نگفت و هرگز نمي‌گويد آيه اين را مي‌خواهد بگويد, اما مي‌گويد خداي سبحان وقتي مي‌داند اين بذر, بذر خوبي است در اين دل زمين رفت و ميوه خوب مي‌دهد خب حرف خوب, موعظه خوب, مطالب خوب, نگاه خوب, توجه خوب كه وارد صحنه نفس بشود آن هم ميوه خوب مي‌دهد. نه اينكه بگويد آيه اين را مي‌خواهد بگويد يك دانه‌اش هم حق ندارد بگويد چه رسد به اينكه ما بگوييم مرزش تا كجاست همين كه بخواهد از حدود لفظ و معنا و مفهوم عبور بكند ديگر تفسير نيست اين يك دانه‌اش هم جايز نيست چه رسد به مرز و اينها.

بايد مواظب باشيم اين طيّباتي كه گفتند (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ) تنها سيب و گلابي نيست حرف‌هاي خوب هم طيّب است.

اينكه گفتند در دنيا رزق دارد در آخرت رزق دارد شعيب(سلام الله عليه) وقتي كه از نبوت خبر مي‌دهد مي‌گويد: ﴿رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ [10] معلوم مي‌شود نبوت, رزق است امامت, رزق است ولايت, رزق است معرفت, رزق است اينها رزق‌اند. نان و گوشت هم رزق‌اند منتها آيات بايد مشخص بكند كه كدام رزق را در اينجا بيان كرده.

سوره 11: هود

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ ﴿۸۷﴾

گفتند: اي شعيب آيا نمازت تو را دستور مي‏دهد كه ما آنچه را پدرانمان مي‏پرستيدند ترك گوئيم ؟ و آنچه را مي‏خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ تو مرد بردبار و رشيدي هستي ؟

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا …..﴿۸۸﴾

گفت: اي قوم من! هر گاه من دليل آشكاري از پروردگارم داشته باشم و رزق خوبي بمن داده باشد (آيا مي‏توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟) …

در قرآن كريم كلمه «غفور» بر «رحيم» مقدم است ﴿هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ [12] براي اينكه اول لكّه‌گيري است بعد رحمت و بركت. اگر اتاقي را بخواهند رنگ كنند اول لكه‌گيري مي‌كنند بعد آن را رنگ‌آميزي مي‌كنند. اگر كسي را خدا بخواهد مورد عنايت قرار بدهد اول مغفرت است لكّه‌گيري است مي‌آمرزد بعد او را وارد بهشت مي‌كند(رحیم، مورد رحمت قرار میدهد) و مانند آن ; اما در آيه دوم همين سوره مباركه «سبأ» كه «رحيم» بر «غفور» مقدم شد ظاهراً نكته‌اش آن است كه اسماي حسنايي كه در ذيل هر آيه ذكر مي‌شوند اينها ضامنِ مضمون خود آن آيه هستند، دليل مدّعاي همان آيه هستند، اگر در يك آيه مدّعايي باشد، دليلش همان اسماي حسنايي است كه در ذيل آيه است. اگر سخن از انتقام و اجراي حدود الهي است در ذيل آيه دارد ﴿إنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ [13] اگر سخن از بخشش و لطف و عنايت الهي است در ذيل آيه دارد ﴿إنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ [14] و مانند آن.

اما در اين آيه دو مطلب ذكر شده كه اقتضاي نظم طبيعي آن دو مطلب آن است كه «رحيم» بر «غفور» مقدم باشد دو مطلبي كه ذكر شده اين است كه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا آنچه را در زمين فرو مي‏رود، و آنچه از آن بر مي ‏آيد، مي‏داند و (همچنين) آنچه از آسمان نازل مي‏شود و آنچه بر آن بالا مي‏رود [15] آنچه از طرف خدا مي‌آيد خدا مي‌داند، آنچه به طرف خدا مي‌رود خدا مي‌داند، خب آنچه از طرف خدا مي‌آيد رحمت الهي است آنچه به طرف خدا مي‌رود كه ارواح انسان‌هاست آنها نيازمند به مغفرت‌اند آن دو مطلبي كه ذكر شد اوّلي با رحمت الهي همراه بود دومي منتظر مغفرت الهي است.

آن فيوضاتي كه از طرف خدا مي‌آيد رحمت الهي است, ارواحي كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ [16] يا ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ [17] ما به طرف خدا مي‌رويم نيازمند به مغفرتيم، غفران را ذات اقدس الهي براي ارواح صاعده به سوي خود ذكر كرده است اين مي‌تواند تناسبي باشد كه «رحيم» را بر «غفور» مقدم بدارد.

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

(۱) حمد (و ستايش) مخصوص خداوندي است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است، و حمد (و سپاس) براي او است در سراي آخرت و او دانا و آگاه است.

این سوره با کلمه حمد شروع میشود. پنج سور‌ه است كه در قرآن كريم آغاز آنها حمد است

«فاتحةالكتاب»

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۲﴾

ستايش خدايى را كه پروردگار جهانيان (۲)

«انعام»

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴿۱﴾

ستايش براي خداوندي است كه آسمانها و زمين را آفريد و ظلمتها و نور را ايجاد كرد، اما كافران براي پروردگار خود شريك و شبيه قرار مي‏دهند. (۱)

«كهف»

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ﴿۱﴾

حمد مخصوص خدائي است كه اين كتاب (آسماني) را بر بنده (برگزيده‏ اش) نازل كرد و هيچگونه كژي در آن قرار ندارد. (۱)

«فاطر»

الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱﴾

ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي ‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است. (۱)

«سبأ» است.

فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ حمد چرا براي خداست؟ براي اينكه خلقت آسمان و زمين، نعمت اوست اين سفره را او پهن كرده و هر كه مُنعِم (نعمت دهنده) باشد محمود (ستوده) است پس خدا محمود است. حمد آخرت هم براي اوست بهشت را آفريده كه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود﴾، [15] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَا سپاس خدايى را كه وعده‏ اش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت] را به ما ميراث داد از هر جاى آن باغ [پهناور] كه بخواهيم جاى مى‏ گزينيم [16]. وقتي بهشتي‌ها وارد بهشت شدند اين‌گونه خدا را حمد و سپاس مي‌گويند خدا را شكر كه به ما بهشت داد خدا را شكر كه هر جا بخواهيم بيارميم، مي‌آرميم خدا را شكر كه همه غم و غصه را از ما زدود ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ گفتار (و دعاي) آنها در بهشت اين است كه خداوندا! منزهي تو، و تحيت آنها سلام، و آخرين سخنشان حمد مخصوص پروردگار عالميان است. [17] اين حمدِ بهشتي‌هاست در برابر اين نعمت.

پس ﴿لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَي ستايش براي اوست. در اين جهان﴾، [18] و ﴿لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ و حمد (و سپاس) براي او است در سراي آخرت﴾ .در برابر هر نعمتي بايد انسان سپاسگزار باشد.

در اينكه منظور از حمد و ستايش خداوند در آخرت چيست ؟ مفسران گفتگو بسيار كرده اند.

بعضى گفته اند گرچه سراى آخرت دار تكليف نيست ، اما بندگان خدا، عاشقانه در آنجا او را مى ستايند و حمد مى كنند، و از حمد و ستايش او لذت مى برند!

بعضى ديگر گفته اند: بهشتيان او را به خاطر فضلش (بیش از استحقاق شون به آنها عطا شد) حمد مى كنند و دوزخيان بخاطر عدلش !

گاه گفته مى شود: انسانهائى كه در اين دنيا هستند به خاطر وجود حجابهاى مختلف بر قلب و فكرشان غالبا حمد خالص ندارند، اما در قيامت كه همه حجابها بر چيده مى شود و به مصداق الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ مالكيت خداوند بر پهنه هستى بر همگان آشكار مى شود، همگى با خلوص نيت كامل زبان به حمد و ستايش او مى گشايند.

اين حمد نه تنها از زبان انسانها و فرشتگان است كه از تمام ذرات جهان هستى نيز زمزمه حمد و تسبيح او به گوش هوش ‍ مى رسد، هيچ موجودى نيست جز اينكه حمد و تسبيح او مى گويد.

آنچه در آغاز سور‌ه ذكر شده است به منزله متن است و آنچه تا پايان سور‌ه مي‌آيد به منزله شرح، اگر در آغاز سور‌ه سخن از حكيمِ خبير به ميان آمد تا پايان سور‌ه، تبيين حكمت خدا و خبير بودن خدا مطرح است گاهي پايان يك آيه اسمي يا دو اسم از اسماي حسناي خداست اين اسمي كه در پايان آيه مطرح است اين ضامن مضمون خود آيه است اما وقتي در آغاز سور‌ه اسماي الهي مطرح است اين به منزله سرفصل است به منزله متن است كه تا پايان سور‌ه بايد اين يك اسم يا دو اسم را شرح كرد.

در اول آيه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ كه اين مجموعه، شكرآور است نعمت خداست نعمت زميني، نعمت آسماني، علوم فراوان از اينجاست بركات فراوان حياتي از اينجاست و مانند آن. درباره دنيا سخن نفرمود اما از آسمان و زمين كه سخن گفت ناظر به دنياست و سپس فرمود: ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ اين نشان مي‌دهد كه سَمت و سوي بحث سورهٴ مباركهٴ «سبأ» به طرف اثبات معاد است.

خداوند حكيم است يعني كارِ او منشأ حكمت و منفعت و غايت و هدفمندي است. خبير است يعني به تمام ذرّات و جزئيات آگاه است كه خبير، دقيق‌تر از عليم است. خبير يعني خُبره‌بودن ناظر به امور جزئي است براي اينكه مشكلات كساني كه درباره معاد بدانديش بودند اين بود كه اين ذرّات كه حالا مخلوط شد گُم شد چگونه خداي سبحان دوباره اينها را احيا مي‌كند ولي وقتي مي‌فرمايد خبير است به تمام ذرّات آگاه است.

كلمه (خبير) يكى از اسماء حسناى خدا است، كه از ماده (خبر) گرفته شده، كه به معناى اطلاع داشتن از جزئيات امور است. پس مى توان گفت : خبير خصوصى تر از عليم است، چون عليم در جزئيات و كليات هر دو به كار مى رود، ولى خبير تنها در جزئيات به كار مى رود.

طرح مسئله معاد بر اساس مسئله حكيم بودن است كه يقيناً معاد هست براي اينكه كار خدا حكيمانه است، و هيچ محذوري (مانع) نيست براي اينكه او به تمام ذرّات و جزئيات آگاه است (خبير). براي بيان حكيمانه بودن معاد از حكمت خدا استفاده شده است چرا عالَم معاد دارد؟ براي اينكه اگر روز حسابي نباشد كتابي نباشد پاداش و كيفري نباشد هر كه هر چه كرد و هر چه گفت و هر چه آورد حساب و كتابي نباشد كه مي‌شود عالَم لغو، مي‌شود عالَم باطل. بارها اين دو اصل از قرآن كريم مطرح شد يكي به صورت موجبه كليه يكي به صورت سالبه كليه، موجبه كليه اين بود كه فرمود خدا هر چه آفريد به حق آفريد سالبه كليه اين است كه هرگز خدا كار باطلي انجام نداد.

اگر كسي خيالي كرد حتي خيال ظريف و ضعيف گوشهٴ ذهن, اين به حسابش رسيده نشود مي‌شود لغو، فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ [14] بدانيد تمام ذرّات ذهنتان را او مي‌داند مواظب خاطراتتان باشيد مگر ذهن و ذرّات و خاطرات ذهن جزء مخلوقات عالَم نيست فرمود همه آنها را خدا مي‌داند مواظب خاطراتتان باشيد پس گاهي به صورت موجبه كه فرمود ما عالَم را به حق آفريديم، گاهي به صورت سالبه كه فرمود ما باطل‌رو نيستيم ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم﴾ و گاهي خودش را به عنوان حكيم معرفي مي‌كند مگر ممكن است حكيم، كار عبثي بكند تمام خاطرات ما حساب‌ شده است تمام قيام و قعود ما حساب‌شده است آن وقت حكمت را كه سرفصل اين سور‌ه است تا پايان اين سور‌ه شرح مي‌دهد.

اگر معاد نباشد به چه دليل عالَم باطل است به دليل آيه 28 سورهٴ «ص» فرمود: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ آيا كساني را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران﴾ خب طالح و صالح، عادل و ظالم اينها اگر مُردند, معدوم بشوند. يعني عادلِ زحمت‌كشيده نابود شده است ظالمِ ستم‌پيشه هم نابود شد، اين مي‌شود لغو، اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد لازمه‌اش تساوي عادل و ظالم است. فرمود خير اين‌چنين نيست كه شما هر دو نابود بشويد و فرقي بين شما نباشد هر دو زنده خواهيد شد هر كدام برابر پاداش و كيفر خودشان جزا و كيفر مي‌بينند.

در معاد دو نعمت هست در دنيا يك نعمت; نعمت دنيا همين بهره‌هايي است كه شما مي‌بينيد نعمت آخرت دوتاست يكي همان ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ باغهايى كه از زير [درختان] آن نهرها روان است [1] است ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ و در آن (بهشت) آنچه دل مي‏خواهد و چشم از آن لذت مي‏برد وجود دارد [2] است و مانند آن، دوم هم اجراي عدل الهي است كه مؤمنان به پاداش‌شان مي‌رسند كافران به كيفرشان مي‌رسند ظهور عدل خدا و حقانيّت دين در معاد است پس معاد دو نعمت دارد.

---------------------

تفاوت حمد انسان در دنيا و آخرت

حمد گاهي براي ثواب است و انجام وظيفه است مثل حمد دنيا, گاهي به عنوان لذت است نظير حمد آخرت, حمد آخرت براي ثواب بردن نيست چون آنجا ديگر دار تكليف نيست ولي همان‌طوري كه از خوردن ميوه بهشت لذت ظاهري مي‌برند, از حمد الهي لذت باطني مي‌برند اين‌چنين نيست كه در آيه اول سور‌ه كه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ با جمله‌اي كه فرمود: ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ يكسان باشد آنهايي كه وارد سرزمين بهشت شدند مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود﴾, [1] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ سپاس خدايى را كه وعده‏ اش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت] را به ما ميراث داد از هر جاى آن باغ [پهناور] كه بخواهيم جاى مى‏ گزينيم﴾ [2] اينها حمدهايي است كه لذيذانه است نه حمدهاي عابدانه و زاهدانه كه حمدي بكنند كه ثواب ببرند اگر از نشستن در غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ ( کاخ و عمارتها بالای یکدیگر بنا شده) لذت جسمي مي‌برند اگر از خوردن فواكه بهشت لذت جسمي مي‌برند از حمد ذات اقدس الهي لذت معنوي مي‌برند.

مردان الهي در دنيا همان لذت را دارند به اضافه ثواب, يعني وقتي انبيا و اولياي الهي مي‌گويند: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ [3] هم عبادت است و ثواب دارد هم بر اساس

إِلٰهِى مَنْ ذَا الَّذِى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً ؟ وَمَنْ ذَا الَّذِى أَنَِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغَىٰ عَنْكَ حِوَلاً ؟ (از مناجاتهای پانزدهگانه نقل شده از امام سجاد(ع) )

معبودم، کیست آن‌که شیرینی محبّتت را چشید پس به‌جای تو دیگری را برگزید؟ و کیست آن‌که با مقام قرب تو انس یافت پس مایل به روی برتافتن از تو شد؟

اللَّهُمَّ قَوِّنِی فِیهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِكَ وَ أَذِقْنِی فِیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ (دعای روز چهارم ماه رمضان)

خدای من؛ در این روز مرا در جهت برپایی امر دینت نیرو ده و شیرینی یادت را به من بچشان

لذت مي‌برند يعني اينها هم لذت مي‌برند هم ثواب، اينها جامع بهشت و دنيايند جامع ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ و ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ هستند.

https://film.tebyan.net/film/369685/%D8%AF%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%88%D8%B3-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D9%84%D8%B0%D8%AA-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87

https://www.aparat.com/v/nDLBa/%D9%84%D8%B0%D8%AA_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%7C_%D8%A2%DB%8C%D8%AA%26zwnj%3B%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه در مكه نازل شد مانند ساير سوَر مكّي عناصر محوري آن اصول دين است. عقايد و معارف اصلي است. البته خطوط كلي اخلاق و حقوق و مانند آن در ضمن آن مطرح است اين قدر مشتركي است بين سوَر مكّي.

 در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه در مكه نازل شد گرچه توحيد و وحي و نبوّت مطرح‌اند اما عنصر محوري‌اش را جريان معاد قرار مي‌دهد براي اينكه در اين مدّت، شبهه معاد و شبهه اينكه انسان معدوم شد دوباره برمي‌گردد يا نه و شبهه اختلاط ذرّات و اينها بيش از موارد ديگر بود لذا در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه مكّي است بيشتر از مسئله وحي و توحيد، درباره معاد سخن گفته مي‌شود.

به مناسبت سرگذشت قوم سبأ که در این سوره بیان شده، این سوره «سبأ»نام گرفته است.

(73) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ

(73) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

(۷۳) هدف اين بود كه مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك (صفوفشان از مؤ منان مشخص گردد و آنها) را عذاب كند و خدا رحمت خود را بر مردان و زنان با ايمان بفرستد خداوند همواره غفور و رحيم است.

 آن وقت زيرمجموعه انسان سه گروه‌اند، افرادي هستند يا منافق در مي‌آيند يا مشرك در مي‌آيند يا مؤمن در مي‌آيند.

 اقرار به ذات اقدس الهي در نهان هر موجودي هست لذا مسئله ملحد و كمونيست‌ها و اينها را ذكر نكرد. خدا انكارپذير نيست اين روايت نوراني كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول كافي نقل كرد ملاحظه فرموديد، فرمود او «معروفٌ عند كلّ جاهل  نزد هر نادانی معروف است» خدا انكارپذير نيست يعني محال است كسي خدا را انكار كند منتها نمي‌فهمد كه خدا يعني چه، يعني حقيقتي كه دارد اين عالَم را اداره مي‌كند.

بالأخره عالَم كه پوچ نيست اين نظم محيّرالعقول هم كه حساب و كتابي دارد منتها او نمي‌فهمد مي‌گويد طبيعت، بالأخره ما به فلان آقا مي‌گوييم دانشمند است مهندس كشاورزي است براي اينكه چهارتا دانه را بلد است, مي‌كارد كه ميوه بدهد, خب اين علم تابع معلوم است آن‌كه معلوم را آفريد عالِم نيست تو كه چهارتا علم حصولي داري عالم شدي؟! كلّ نظام را دارد مي‌گرداند, تازه آن مقداري كه كشف شده نسبت به آ‌ن مقداري كه كشف نشده ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ سوگند مي‏خورم به آنچه مي‏بينيد وآنچه نمي‏بينيد﴾، ﴿مَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ يعني «ما لا تعلمون». آن مقداري كه كشف شده نسبت به مقداري كه كشف نشده قابل قياس نيست منتها اين شخص نمي‌فهمد و نمي‌داند خيال مي‌كند طبيعت است خدا قابل انكار نيست اين روايتي كه مرحوم كليني نقل كرده فرمود: «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند كلّ جاهل مجهول را می شناسد و نزد هر نادانی معروف است » [25] هر مطلب پيچيده ناشناخته‌اي نزد خدا معلوم است چون او ﴿بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ﴾ [26] است و خداوند نزد هر كمونيستي معلوم است نزد هر منكري معلوم است نزد هر ملحدي معلوم است اصلاً قابل انكار نيست مسئله ربوبيت است كه مشكل دارند مسئله الوهيت است كه مشكل دارند مسئله مربّي بودن و مدبّر بودن و رازق بودن و اينهاست كه مشكل دارند.

 اين «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غايت (هدف)، «لام» غايت آن است كه هدف خلقت باشد مثل بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ [14] كه اين غايت مخلوق است و نه غايت خالق.

هدف اين نبود كه «يعذّب» بلكه پايان كار اين شد نظير اينكه فرمود ما دستور داديم اين كودك را يعني موسي(سلام الله عليه) را در جعبه‌اي بگذارند و جعبه را در آب بگذارند و به آب هم دستور داديم ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ تا دريا آنرا به ساحل بيفكند، و دشمن من و دشمن او آنرا بگيرد [12] آن وقت ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً پس خاندان فرعون او را [از آب] برگرفتند تا سرانجام دشمن [جان] آنان و مايه اندوهشان باشد [13]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=7&user=far&lang=far&tran=2

 كه اين «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غايت يعني آل‌فرعون اين جعبه را و اين كودك داخل جعبه را نگرفتند براي اينكه دشمنشان بشود بلكه پايان كار اين شد كه وجود مبارك موساي كليم دشمن اينها شد اين «لام»، «لام» عاقبت است اين «لام» ﴿لِيُعَذِّبَ﴾ هم «لام» عاقبت است نه «لام» غايت.

مقدم داشتن اهل نفاق ، بر مشركان به خاطر آن است كه منافق وانمود مى كند كه امانتدار است در حالى كه خائن است ، ولى مشرك ، خيانتش برملا است ، لذا منافق استحقاق بيشترى براى عذاب دارد.

تعبير به توبه (بجاى پاداش ) در مورد مؤ منان ممكن است از اين جهت باشد كه بيشترين ترس مؤ منان از لغزشهائى است كه احيانا از آنها سر زده لذا به آنها اطمينان و آرامش مى دهد كه لغزشهايشان را مشمول عفو مى گرداند. يا به خاطر اين است كه توبه خداوند بر بندگان بازگشت او به رحمت است ، و مى دانيم در واژه رحمت همه مواهب و پاداشها نهفته است .

 

﴿وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً ﴾ اين توبهٴ اول است.

توبه:

توبه عبارت است از یک نوع انقلاب و قیام از ناحیه ى خود انسان علیه «خود» و این از جمله مختصّات انسان محسوب مى شود. تنها انسان است که مى تواند با اختیارِ خود علیه «خود» قیام کند. حیوان یا گیاه اگر مانعى بر سر راه خود ببینند تغییر مسیر مى دهند و یا در مقابل موانع حیات خود مقاومت مى کنند امّا هیچ گاه این ها علیه خودشان تغییر موضع نمى دهند. امّا انسان با استعدادهاى شگفت انگیزى که دارد مى تواند علیه خودش قیام کند.

 

کلمه توبه اگر با حرف «الی» بیاید، منظور توبه بندگان به درگاه خداوند است و اگر با «علی» بیاید، منظور توجّه و لطف خداوند به بندگان است. «یَتُوبَ عَلَیْهِمْ»

 

بيان مراحل سه‌گانه توبه

 توبه سه مرحله دارد مرحله اُوليٰ توبهٴ الهي است بر بنده «تاب الله علي عبده» يعني «أفاض الله علي عبده بأن أوقظه و هيّئه و نبّهه» كه او را بيدار كرده اين توبهٴ مِن الله علي العبد است توبهٴ دوم توبه مِن العبد الي الله است كه مي‌گويد «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» و برمي‌گردد توبهٴ سوم باز توبهٴ مِن الله علي العبد است كه توبه را قبول می كند ﴿إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ﴾، [18] ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ [19] اگر هم كمبودي باشد با اين كلمه ﴿عَنْ﴾ ترميم كرده نفرمود «يقبل التوبة مِن عباده» اين كلمه ﴿عَنْ﴾ براي تجاوز است اگر كسي توبه كرده توبه او كمبود دارد بعضي از مشكلات را هنوز حل نكرده در اين بخش هم ذات اقدس الهي تجاوز نمي‌كند و صرف‌نظر مي‌كند كه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ نه «من عباده» پس توبه انسان محفوف به دو توبه خداست (یکی توفیق دادن به بنده برای توبه و دیگری پذیرفتن توبه بندگان است.) همه كارهاي خير انسان محفوف به دو فيض الهي است. مانند وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ.

هر کس می‌خواهد توبه کند اول باید خدا لطف کند به آدم، آدم متوجه شود که خلاف کرده، بد کرده، توجه به اینکه اینجا خلاف کردم، این لطف خداست که آدم را متوجه می‌کند به خلاف. وقتی که متوجه شد عذرخواهی می‌کند، آن وقت خداوند این عذرخواهی‌ را می‌پذیرد.

روایت داریم که هر کسی را خدا دوستش دارد، عیب‌هایش را به او نشان می‌دهد. می‌نشیند عیب‌های خودش را می‌شمارد: أنا الذی، أنا الذی، أنا الذی.

https://www.aparat.com/v/Jkuif/%D8%AA%D9%88%D8%A8%D9%87

 

در آیه ای از قرآن این سه معنی کنار هم جمع شده است؛ آنجا که فرمود:

 ثُمَّ تابَ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَوّابُ الرَّحِیمُ؛[ توبه/ 118]

 «سپس خداوند به آنها برگشت (توفیق توبه داد) تا توبه و برگشت کنند. خداوند بسیار توبه پذیر مهربان است.»

توبه‌ی خالی در قرآن نداریم، تا آنجایی که من وارسی کردم یک جا می‌گوید: «تابَ و  أصلَحَ» (مائده/ 39)، یک جا می‌گوید: «تابَ و آمَنَ» (فرقان/ 70) توبه کردی باید ایمان هم بیاوری. یک جا می‌گوید: «تابُوا  وَ بَيَّنُوا» (بقره/ 160) حقیقت را کتمان کردی حالاتوبه کردی؟ حالا بیان کن. کسی که حقیقت را کتمان کرده، نگفته، حالا باید بگوید. «تابُوا و أصلَحُوا» (بقره/ 160 و نساء/ 146)، «تابُوا  وَ بَيَّنُوا»، «تابُوا  و آمَنُوا» (اعراف/ 153) توبه باید یک عملی هم پشت سرش باشد. توبه‌ی خالی خدایا ما گناه کردیم، شب قدر هم می‌رویم مسجد قرآن سر می‌گیریم، بعد دیگر خدا ما را بخشید، این‌طور نیست.

 

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد.

 

﴿لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ﴾ اين منافقين و منافقات در برابر آن آيه‌اي است كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ﴾ زن و مرد را در چند جهت ذكر كرده يعني آيه 35 همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ﴾ تا آخر، اين منافقين و منافقات، مشركين و مشركات در برابر آن است.

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (4)

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظَلُوم و جَهُول بود . (۷۲)

 

 

مراد از امانت، ولايت الهى است (مزین به زینت اسماء و صفات الهى شدن و خلاصه خداگونه گشتن, یعنى تکامل به طور نامحدود و رسیدن از حضیض ماده به اوج اخلاص و وصول به آخرین قله تکامل و مقام قرب الهى است.).

 مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين، و ساير موجودات مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست. و معناى آيه اين است كه : اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مى تواند حامل آن باشد، و معناى امتناع آسمانها و زمين، و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست، ولى در آسمانها و زمين نيست. (یعنى، آنها به زبان حال، نه مقال عدم استعداد و شایستگى خود را براى پذیرش این امانت بزرگ الهى اعلام کردند.)

آسمانها و زمين و كوهها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ، و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند، همانطور كه خداوند مى فرمايد:

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ

قطعا آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [و شكوهمندتر] از آفرينش مردم است

 

 ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند، و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت، و اشفاقشان از آن، همين نداشتن استعداد است.

(و حملها الانسان ) - يعنى انسان با همه كوچكى حجمش صلاحيت و آمادگى پذيرفتن آن را داشت، و آن را پذيرفت، (انه كان ظلوما جهولا)، يعنى چون او ستمگر به نفس خويش، و جاهل به آثار و عواقب وخيم اين امانت است، او نمى داند كه اگر به اين امانت خيانت كند عاقبت وخيمى به دنبال دارد، و آن هلاكت دايمى اوست.

و اين سبب شد كه انسان كه يك حقيقت و نوع است، به سه قسم منافق و مشرك و مومن منقسم شود، و آسمان و زمين و كوهها داراى اين سه قسم نباشند، بلكه همه مطيع و مومن باشند.

 

ظلوم و جهول بودن انسان، هر چند كه به وجهى عيب و ملاك ملامت و عتاب، و خرده گيرى است، و ليكن، كسى متصف به ظلم و جهل مى شود كه شانش اين است كه متصف به عدل و علم باشد، و گر نه چرا به كوه ظالم و جاهل نمى گويند، چون متصف به عدالت و علم نمى شود، و همچنين آسمانها و زمين جهل و ظلم را حمل نمى كنند، به خاطر اينكه متصف به عدل و علم نمى شوند، به خلاف انسان كه به خاطر اينكه شان و استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نيز هست.

علم و عدالت انسان موهبتى است كه خدا به او داده، و اما خود او فى حد نفسه جاهل و ظالم است، پس همين اتصاف ذاتى اش به ظلم و جهل، مجوز اين شده كه امانت الهى را حمل كند، و در حقش گفته شود: انسان بار اين امانت را به دوش كشيد، چون ظلوم و جهول بود. (یعنی حداقل ظرفی هست که در آن چیزی ریخته شود )

 

آسمانها و زمين و كوهها همه با زبان حال فرياد كشيدند كه حمل اين امانت از عهده ما خارج است .

در ذيل آيه (172 سوره اعراف ) در مورد عالم ذر گفتيم چنين به نظر مى رسد كه گرفتن پيمان الهى بر توحيد از طريق فطرت و استعداد و نهاد آدمى بوده و عالم ذر نيز همين عالم استعداد و فطرت است .

در مورد پذيرش امانت الهى نيز بايد گفت كه اين پذيرش يك پذيرش قرار دادى و تشريفاتى نبوده ، بلكه پذيرشى است تكوينى بر حسب عالم استعداد.

مى ماند مساله (ظلوم ) و (جهول ) بودن انسان است .

آيا توصيف انسان به اين دو وصف كه ظاهر آن نكوهش و مذمت او است بخاطر پذيرش اين امانت بوده ؟!

مسلما پاسخ اين سؤ ال منفى است ، چرا كه پذيرش اين امانت بزرگترين افتخار و امتياز انسان است ، چگونه ممكن است بخاطر قبول چنين مقام بلندى او را مذمت كرد؟

يا اينكه اين توصيفها به خاطر فراموش كارى غالب انسانها و ظلم كردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است.بنى آدمى كه تاج (كرمنا) بر سرشان نهاده شده انسانهائى كه به مقتضاى انى جاعل فى الارض خليفه نماينده خدا در زمين هستند، بشرى كه معلم فرشتگان بود و مسجود ملائك آسمان شد، چقدر بايد (ظلوم ) و (جهول ) باشد كه اين ارزشهاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد، و خود را در اين خاكدان اسير سازد، و در صف شياطين قرار گيرد، و به اسفل السافلين سقوط كند؟!

 در جريان خلقت فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ [2] مفرد آورد متكلّم وحده آورد ولي در اينجا سخن از ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ [3] است.

﴿إِنَّا﴾ گاهي براي آن است كه بفرمايد من و ملائكه‌اي كه در تحت اختيار من‌اند اين كار را انجام داديم مثل ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ [4] و مانند آن كه فرمود:

سوره ۲۶: الشعراء

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿۱۹۳﴾

روح الامين آنرا نازل كرده است … (۱۹۳)

عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ﴿۱۹۴﴾

بر قلب (پاك) تو، تا (مردم را) انذار كني. (۱۹۴)

 يا ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ به دست فرشتگانى ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ ارجمند و نيكوكار [6] كه فرشته‌ها سهمي دارند.

 گاهي فقط براي تفخيم و تعظيم است نظير آنچه در همين آيه ذكر شده كه ﴿إِنَّا﴾ و در جريان سجده فرشته‌ها هم فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا﴾ [7] آنجا ديگر منظور اين نيست كه ما و ملائكه دستور داديم بلكه ما كه متكلّم مع‌الغير است فقط براي تفخيم (اعظام, بزرگ‌ شمردن) است پس ﴿نَحْنُ﴾ و ﴿إِنَّا﴾ و مانند آن گاهي للتفخيم است گاهي براي آن است كه كار با حضور فرشته‌ها انجام مي‌گيرد در ﴿إِنَّا عَرَضْنَا﴾ ظاهراً براي تفخيم است فرشته‌ها حضور ندارند.