﴿۳۴﴾ الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولَئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ سَبِ

﴿۳۴﴾ الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولَئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ سَبِيلًا

آنها كه بر صورتهايشان به سوي جهنم محشور مي‏شوند بدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند! 

اين گروه ﴿شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ چرا ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي﴾ (يك) ﴿وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[38] (دو) چرا ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ براي اينكه در دنيا اگر كسي راه گُم كرده باشد بالأخره اميد نجات هست توبه هست راهنماييهاي ديگران اثر بكند هست و مانند آن اما آنجا ديگر جا براي توبه نيست لذا اگر كسي اينجا كور بود آنجا كورتر است اينجا اميد شفا هست اميد اينكه بصير بشود هست اميد اينكه اعما بودن او برطرف بشود هست اما آنجا كه از اينها نيست كه اينجا اگر كسي گمراه بود اميد اينكه مهتدي بشود هست اما آنجا اگر گمراه محشور شده ديگر هدايت‌پذير نيست لذا فرمود: ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ يعني گمراهيِ او در آخرت بيش از گمراهي او در دنياست اين كريمه 34 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هم همان را مي‌تواند برساند

 

 

در آيه 97 همان سورهٴ «اسراء» به اين صورت آمده است ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾ تقريباً حيوان‌گونه محشور مي‌شوند ديگر از اين گروه ، شاهد طلب نمي‌شود - چه اينكه در بحث ديروز گذشت -  آنهايي كه به صورت انسان محشور مي‌شوند در صحنه محاكمه اعضاي آنها و جوارح آنها عليه آنها شهادت مي‌دهند, آن وقت اينها به جلودشان مي‌گويند ﴿ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا ﴾ ، ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾[14] اما اگر كسي به صورت حيوان محشور شد كلّ هويّت او شهادت مي‌دهد كه اين چه‌كاره است ديگر لازم نيست دست حرف بزند دستِ گرگ پاي گرگ بدن گرگ شهادت مي‌دهد كه او درنده است اين شهادتِ فعلي است نيازي به شهادت قولي نيست.

براى اينكه در دنيا هم به بيراهه مى رفتند و هيچ توجهى به صداى انبياء كه راهداران سعادت بشرند و از هر طرف ايشان را صدا مى زدند نمى كردند

و وجوهى كه در معناى حشر بر وجوه گفته شده است

و نيز مفسرين در مراد از (حشر برصورت ) اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند: همان معناى ظاهرش مراد است كه با صورت به سوى جهنم مى افتند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن اين است كه او را در حالى كه صورتش روى زمين است به سوى جهنم مى كشند.

بعضى گفته اند: به معناى انتقال از مكانى به مكانى ديگر است به طور منكوس و وارونه، يعنى دستها پايين و پاها بالا. ولى اگر اين مراد بود جا داشت بفرمايد برسرهايشان محشور مى شوند، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر درباره احوال بعد از اين گونه محشور شدن، مى فرمايد: (يوم يسحبون فى النار على وجوههم ).

 

سوره 54: القمر - جزء 27

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ ﴿۴۸﴾

انصاریان: روزی که با صورت در آتش کشیده می شوند [و به آنان می گویند:] سوزندگی و عذاب دردناک دوزخ را بچشید.

بعضى ديگر گفته اند: مراد شدت ذلت و خوارى است كه از باب مجاز اين طور تعبير آورده. ولى اين حرف باطل است چون حمل بر مجاز وقتى صحيح است كه نشود كلام را بر حقيقت حمل كرد.

بعضى ديگر گفته اند: اين تعبير اصطلاحى است از عرب كه وقتى مى خواهند بگويند فلانى بدون هدف به راه افتاد مى گويند (فلان مر على ) وجهه. ولى اين حرف هم صحيح نيست براى اينكه برگشتش به اين است كه اينها نمى دانند به سوى چه مكانى محشور مى شوند و اين با تصريح آيه به اينكه حشرشان به جهنم است مناسبت ندارد.

بعضى ديگر گفته اند: اين تعبير از باب كنايه و يا استعاره تمثيليه (مثل زدن ) است و مراد اين است كه اينان محشور مى شوند در حالى كه دلهايشان علاقه مند به دنياى پست و زخارف آن، و صورتهايشان متوجه آن است. بعضى ديگر به اين تفسير ايراد گرفته اند كه : شدت حشر كجا مهلت مى دهد كه كسى دلبستگى به دنيا داشته باشد و شايد مراد از اين تفسير اين باشد كه آثار آن دلبستگى در آنجا ظاهر مى شود.

ولى، حل اشكال اين طور صحيح است كه بگوئيم : مقتضاى آيات تجسم اعمال اين است كه همين دلبستگى به دنيا به صورت عذاب برايشان مجسم مى شود و به غير آن شغل و همى ندارند

﴿۳۳﴾ وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا

﴿۳۳﴾ وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا

آنها هيچ مثلي براي تو نمي‏آورند مگر اينكه ما حق را براي تو مي‏آوريم و تفسيري بهتر (و پاسخي دندانشكن كه ناچار به تسليم شوند).

چون سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد و فضاي مكه آلوده به شرك بود مشركان گذشته از اينكه در مسئله توحيد مشكل جدّي داشتند و در مسئله معاد و وحي و نبوّت هم مشكل جدّي داشتند اينها گاهي درباره محتواي وحي اشكال مي‌كردند گاهي درباره اصلِ رسالت كه رسول بايد فرشته باشد شبهه داشتند گاهي در اثر اينكه فكر مي‌كردند فرشته‌اي بايد رسالت بشر را تأييد كند چون همراه پيامبر فرشته‌اي را نمي‌ديدند اشكال داشتند گاهي بر اساس آن ارزش جاهلي كه ثروت را معيار ارزش مي‌پنداشتند و وجود مبارك حضرت هم از نظر مالي جزء طبقه اشراف نبود اشكال مي‌كردند گاهي هم رسيدند به اينكه چرا قرآن تدريجاً نازل مي‌شود. آن شبهات را يكي پس از ديگري در موطن خود جواب فرمودند لذا اصل كلي قرآن اين است كه اينها هرگز مطلبي نمي‌آورند ﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً

﴿۳۲﴾ وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُ

﴿۳۲﴾ وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا 

و كافران گفتند: چرا قرآن يكجا بر او نازل نمي‏شود؟ اين بخاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم، و آن را تدريجا بر تو خوانديم.

معنايش اين است كه : چرا قرآن يكباره و غير متفرق نازل نشد؟ همانطور كه تورات و انجيل و زبور يكباره نازل شدند

بين انزال و تنزيل معمولاً فرق مي‌گذاشتند مخصوصاً در كتاب شريف الميزان انزال آن فرود آوردن دفعي است تنزيل آن فرود آوردن تدريجي است اگر تنزيل به معناي تدريج است و انزال به معناي دفعي است عدّه‌اي با همين آيه نقض كردند گفتند گاهي تنزيل به معناي دفعي است چه اينكه انزال هم ممكن است به معناي تدريجي باشد انزال به معناي فرود آوردن تدريجي باشد شواهدي براي آن اقامه كردند اما تنزيل به معناي فرود آوردن دفعي باشد به همين آيه استشهاد كردند گفتند خدا در قرآن فرمود: ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ اگر تنزيل به معناي تفريق و تدريج باشد ديگر تدريج با ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ هماهنگ نيست مثل اينكه گفته بشود چرا اين قرآن دفعةً واحدةً متفرّق نشد خب اگر دفعه واحده است ديگر جا براي تفرّق ندارد

 

ليكن نكته اى در اينجا هست كه تعبير به تنزيل را توجيه مى كند و منافاتى در صدر و ذيل آيه هم پديد نمى آيد، و آن اين است كه ميان تورات و انجيل و قرآن غير از مسأله دفعى و تدريجى بودن، فرق ديگرى نيز هست و آن اين است كه آن دو كتاب به صورت لوحى نوشته شده نازل شدند به خلاف قرآن كه اصلا از مقوله كاغذ و خط نبوده، بلكه از مقوله صدا و مسموعات بوده است. و معلوم است كه كتابى كه به اين طريق وحى مى شود تدريجى بودن را لازم دارد، چون بايد كلمه كلمه خوانده و شنيده شود.

و طعنه كفار هم اين نبود كه چرا يكباره به صورت كتابى در بين دو جلد نازل نشده، - البته نحوه نزول قرآن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را يا ديده بودند و يا از ديگران شنيده بودند - بلكه پيشنهادشان اين بود كه چرا آن فرشته اى كه وحى را مى آورد و براى او مى خواند همه را تا به آخر و يكباره نمى خواند؟ خلاصه، چرا آيه به آيه، و سوره به سوره، همچنان نمى خواند تا بعد از مدتى همه اش تمام شود؟ و اين معنا با كلمه (تنزيل ) كه تدريج را مى رساند موافق تر است.

 

 

ما اين كار را كرديم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ تا تو را مكتب را جامعه را نظام را لحظه به لحظه تثبيت بكنيم اين چه حرفي است كه آنها مي‌زنند اينها اگر شبهه دارند بايد بدانند كه ما اين كار را كرديم ﴿كَذلِكَ﴾ ما تدريج كرديم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ تو طبيب معالجي نه معلّم طب ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ 

 

 ترتيل عبارت از نظم با فاصله است آن نظمِ بي‌فاصله را مي‌گويند سَرد, مَسرود يعني پشت سر هم, اما قرائت ترتيلي آن است كه منظم باشد آهسته آهسته باشد شمرده شمرده باشد كه بينش فاصله هست فرمود در هر فاصله‌اي فرشته وحي مي‌آيد قلب شما را تسديد مي‌كند و جامعه را روشن مي‌كند و مانند آ‌ن پس اينها منافعي است كه در اين نزول تدريجي قرآن كريم است.

ترتيل معنايش اين است كه نه آن‌چنان دومي به اوّلي متّصل است كه اوّلي خوانا نباشد يا قابل شنيدن نباشد نه اين قدر از او فاصله دارد كه گسسته و گسيخته باشد (اين مي‌شود ترتيل).  درمان هم بايد ترتيل باشد يعني هر نسخه در زمان خاصّ خود باشد آن نسخه دوم نه چسبيده به نسخه اول باشد كه داروها مخلوط بشود نه آن قدر فاصله داشته باشد كه اثر داروي قبلي از بين رفته باشد. شفا وقتي حاصل مي‌شود كه آن طبيب باليني درمانش را ترتيلي داشته باشد بنابراين اگر كسي در كلاس درس براي دانشجويان پزشكي بخواهد قوانين طب را تدريس كند كتابي كه آغاز و انجامش تأليف‌شده است در اختيار آنها قرار مي‌دهد ولي اگر طبيبي به بيمارستان رفت خواست بيماران را درمان كند او ناچار است نسخه ترتيلي داشته باشد. و قرآن كريم هم شفا بودن خود را مشخص كرد هم بيمار بودن افراد زياد جامعه را شفا بودنش را مشخص كرد فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[1] بيمار بودن افراد را در سورهٴ «احزاب» در سورهٴ «مائده» فرمود آنهايي كه به نامحرم نگاه مي‌كنند مريض‌اند آنهايي كه به بيگانه‌ها دل سپرده‌اند مريض‌اند ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[2] پس قرآن, شفاست طبق ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ معاصي, امراض‌اند طبق اين شواهد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهل بيت(عليهم السلام) اطبّايند كه «طبيبٌ دوّارٌ بطبّه»[4] اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبيب است و اگر قرآن داروي شفابخش است و اگر معاصي, امراض است بايد اين نسخه ترتيلي باشد اين آيات ترتيلي باشد اين آيات يكي پس از ديگري نازل بشود تا جامعه با اين نسخه‌هاي ترتيلي درمان بشود.

 

پرسش: ظاهر آيه محوريّت خود پيامبر است

پاسخ: بله براي او هست ولي همه خطابها كه ظاهرش متوجّه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي يا از باب «إياك أعني واسمعي يا جار» است

آيه 105 و 106 سورهٴ «اسراء» اين بود 

 

 

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه فولادوند

وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا ﴿۱۰۵﴾

و آن [قرآن] را به حق فرود آورديم و به حق فرود آمد و تو را جز بشارت‏ دهنده و بيم‏رسان نفرستاديم (۱۰۵)

وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلًا﴿۱۰۶﴾

و قرآنى [با عظمت را] بخش بخش [بر تو] نازل كرديم تا آن را به آرامى به مردم بخوانى و آن را به تدريج نازل كرديم (۱۰۶)

 

تدريجاً اينها را يادشان بدهيد و اگر تدريج باشد آنها آسان‌تر ايمان مي‌آورند آنها بايد به قرآن ايمان بياورند اما اگر اول شش هزار و اندي آيه با احكام فراوان نازل مي‌شد تحمل آنها دشوار بود ولي ايمان تدريجي در اثر نزول تدريجي ، اين كار را آسان مي‌كند

 

 در روز خطر وقتي فرشته نازل مي‌شود پيام خدا را مي‌آورد يقيناً موقعيّت پيغمبر تثبيت خواهد شد. پس جريان شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نياز به تثبيت موردي دارد.

 

گاهي به خود پيغمبر در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم مشابه اين گذشت كه اگر تثبيت الهي نبود ممكن بود ديگران در شما نفوذ پيدا كنند

 

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه فولادوند

وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا ﴿۷۴﴾

و اگر تو را استوار نمى‏ داشتيم قطعا نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى (۷۴)

 

The message of this verse is connected with 11:120:

سوره ۱۱: هود - جزء ۱۲ - ترجمه فولادوند

وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِي هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۲۰﴾

و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت مى ‏كنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مى‏ گردانيم و در اينها حقيقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذكرى است (۱۲۰)

يك عدّه آمدند توطئه كردند ما فوراً جبرئيل را فرستاديم و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از راه وحي توجيه كرديم كه اينها غرض سوء دارند اينها فتنه‌گرند اينها هدف بد دارند مي‌خواهند تهديد كنند مي‌خواهند تطميع كنند مي‌خواهند تحبيب كنند حرفهاي اينها را نپذير خب اين آمدنِ تدريجي, موقعيّت پيامبر را تثبيت مي‌كند به او اطلاع جديد مي‌دهد آرامش مي‌بخشد لذا فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ﴾ اين گونه از موارد تثبيتي هست.

 

عمده آن است كه خداي سبحان به وسيله قرآن تحدّي عام كرده ؛ فرمود مثل اين بياوريد[1] نشد ده سوره مثل اين بياوريد[2] نشد يك سور‌ه مثل اين بياوريد[3] حالا چه اين كتاب دفعتاً نازل شده باشد چه تدريجاً.

اما  تورات وجود مبارك موساي كليم بعد از مدتها از نبوّت او نازل شده است اوايل ، دستورها تدريجي بود بعد ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ شد ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾[9] شد اين چهل شبانه روز كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) مهمان خداي سبحان بود در آن اربعين تورات نصيبش شده يك سلسله مواعظ كلّي و امثال ذلك وگرنه آن دستورهاي جزئي ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ﴾[10] يا ﴿اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ﴾[11] و دستورهايي كه پشت سر هم نازل مي‌شد آنها آيات تدريجي بود ديگر

گاهي لفظ و معنا هر دو را تلقّي مي‌كنند ولي معنا, وحي الهي است لفظ, معجزه نيست مثل حديث قدسي درباره حديث قدسي تحدّي نشده گاهي معنا را خداي سبحان به اينها القا مي‌كند از راه وحي و الهام, الفاظ را در اختيار خودشان قرار داده است مثل روايتهاي معمولي بالأخره قوانين الهي احكام الهي از خداست و لاغير چه در فرض‌النبي چه در فرض‌الله ؛ در فرض‌النبي كه خداي سبحان كار را تفويض كرده معنايش اين نيست كه تو بما أنّك بشرٌ بخشي از دين را بياور خب اين معنايش اين است كه انسان در دين ، محتاج به خدا نيست ديگر, معناي تفويض اين است كه اين معارف و احكام و حِكم را خداي سبحان از راه وحي و الهام به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بعد فرمود اختيار به شما دادم در اين محدوده بيان كنيد با هر لفظي كه خواستيد بيان كنيد

عَشْرُ رَكَعَاتٍ رَكْعَتَانِ مِنَ الظُّهْرِ وَ رَكْعَتَانِ مِنَ الْعَصْرِ وَ رَكْعَتَا الصُّبْحِ وَ رَكْعَتَا الْمَغْرِبِ وَ رَكْعَتَا الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ ..هِيَ الصَّلَاةُ الَّتِي فَرَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي الْقُرْآنِ وَ فَوَّضَ إِلَى مُحَمَّدٍ ص فَزَادَ النَّبِيُّ ص فِي الصَّلَاةِ سَبْعَ رَكَعَاتٍ وَ هِيَ سُنَّةٌ .. فَزَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي صَلَاةِ الْمُقِيمِ غَيْرِ الْمُسَافِرِ رَكْعَتَيْنِ فِي الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ وَ رَكْعَةً فِي الْمَغْرِبِ لِلْمُقِيمِ وَ الْمُسَافِر

امام باقر : خدواند  هرکدام از نماز های صبح وظهر وعصر ومغرب وعشاءرا دورکعت واجب نمود وپیامبردو رکعت به نماز ظهر وعصر وعشا ءبرای غیرمسافر ویک رکعت برای همه به نماز مغرب اضافه کرد

الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏3 ؛ ص273

هيچ وقت ما حق نداريم عقل را در مقابل وحي قرار بدهيم براي اينكه اين با علم حصولي است آن با علم شهودي است اين خطا دارد آن منزّه از خطاست اين قابل سنجش نيست اما عقل را در برابر روايت زراره و امثال زراره مي‌شود قرار داد براي اينكه آن هم گاهي اشتباه دارد گاهي كم دارد گاهي زياد دارد مثل عقل است هر دو علم حصولي است هر دو خطاپذير است هر دو سهوپذير است نقص‌پذير است اين گونه اند و مقابل هم‌اند

در خطوط كلي جهان‌بيني كه اصل وحي و نبوّت را مي‌خواهد ثابت كند اصل مبدأ را مي‌خواهد ثابت كند آن البته نيازي به وحي و امثال ذلك ندارد چون هنوز وحي‌اي ثابت نشده.

 اما در زيرمجموعه آن قوانين كلي هر جا سخن از عقل هست بايد از نقل كمك بگيرد كه اگر مخالف نقل نبود آ‌ن وقت فتواي عقل درست است.

و نيز بعضى از مفسرين گفته اند: جواب از طعنه كفار، به جمله (كذلك لنثبت به فوادك ) جوابى است از راه بيان پاره اى از فوائد نزول تدريجى و گرنه فوائد ديگرى غير آنچه خداى تعالى بيان كرده دارد،و آن فوائد را (به صورتى كه در ذيل مى آيد) ذكر كرده اند:

اول اينكه : كتب آسمانى سابق، اگر يكباره نازل شدند به اين جهت است كه انبياء گذشته سواد داشتند و مى توانستند بخوانند و بنويسند و لذا احتياجى نبود كه به تدريج نازل شوند، به خلاف قرآن كريم، كه چون بر پيغمبرى نازل مى شد كه سواد نداشت و خواندن و نوشتن را نمى دانست، لذا چاره اى جز اين نبود كه قسمت، قسمت نازل شود و تكرار شود تا آن جناب بتواند حفظ كند.

دوم اينكه : كتب آسمانى قبل از قرآن، دليل بر صحتش و اينكه از ناحيه خدا نازل شده اعجازش نبود. به خلاف قرآن كه دليل صحت آن، اعجاز و نظم معجزه آساى آن است كه تا روز قيامت كسى نمى تواند نظيرش را بياورد و اين اعجاز، در جزء جزء آن حتى در كوتاهترين جزء كه هر يك به نام سوره اى ناميده شده هست.

و اين هم واضح است كه معجزه بودن يك كتاب، دائر مدار اين است كه مطابق با مقتضاى حال باشد و چون احوال، تدريجى و تجدد پذير است به ناچار قرآن هم لازم بود به تدريج نازل شود.

سوم اينكه : در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و ممكن نيست ميان آن دو جمع كرد و هر دو را يكباره نازل نمود، چون ناسخ چيزى مى گويد و منسوخ چيزى ديگر، و با هم منافات دارند. و نيز در قرآن پاسخ ‌هايى است از سوالاتى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) كرده اند، و باز در آن آياتى است كه پاره اى از امور را كه رخ مى داده ناشايست دانسته، و نيز در آن آياتى است كه بعضى از آنچه را كه پيش مى آمده حكايت كرده است و يا از آنچه به زودى و در زمان خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) رخ مى دهد خبر داده مانند: اخبار از فتح مكه و دخول در مسجد الحرام و اخبار از غلبه روم بر فارس (ايران ) و امثال آن، به همين جهت حكمت الهى نزول تدريجى قرآن را اقتضا مى كرد.

ولى، هيچ يك از اين وجوه آن طور قوى نيست كه نزول دفعى قرآن را محال و يا غلط كند

﴿۳۱﴾ وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ

﴿۳۱﴾ وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا

و اينگونه براي هر پيامبري دشمني از مجرمان قرار داديم، اما همين بس كه خدا هادي و ياور تو است. 

از اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾ اين نشان مي‌دهد كه جامعه با ابتلا همراه است با صبر همراه است (يك) و همه هم يكسان فكر نمي‌كنند (اين دو) و يك تسلّي و دلداري براي وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان است (سه) به استناد اين اصل كلّي جريان نوح را جريان موسي و هارون را ذكر مي‌كند تا برسيم به جريان عاد و ثمود كه اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾

 

در دنيا كه دار ابتلاست آن كسي كه انسان را آفريد سوگند ياد كرد كه انسان تا زنده است در كلاس آزمون و بلواست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[6] كَبَد يعني رنج و درد انسان در مُكابده و رنج خلق شده است خب آن كه انسان را خلق كرد با لام قسم سوگند ياد كرد كه انسان در رنج است رنج انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) مكتبي است رنج ديگران به صورت ديگر است

 

اصلِ اين جريان در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 112 مبسوطاً گذشت; در آن آيه 112 سورهٴ «انعام» اين‌چنين بود

 

سوره ۶: الأنعام - جزء ۸ - ترجمه انصاریان

وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ ﴿۱۱۲﴾

و این گونه برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین انس و جن قرار دادیم، که برای فریب مردم همواره گفتاری باطل ولی به ظاهر آراسته و دلپسند به یکدیگر القاء می کنند، و اگر پروردگارت می خواست چنین نمی کردند، پس آنان و آنچه را به دروغ به هم می بافند واگذار. (۱۱۲)

وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ ﴿۱۱۳﴾

وتا دل های کسانی که به آخرت ایمان ندارند به آن القائات متمایل شود، و آن را بپسندد و هر عمل زشتی را که بخواهند انجام دهند، نهایتاً انجام دهند.

اما هدايت براي خداي سبحان است چه به معناي هدايت ابتدايي چه به معناي هدايت پاداشي, نصرت هم كه خداي سبحان نصير است و اگر كسي را ياري كرد ديگري توان مخذول كردن او را ندارد

در هدايت ابتدايي خدا كافي است چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[12] است در هدايت پاداشي هم فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[13] و فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[14] كه اين دو آيه اخير ناظر به هدايت پاداشي است آن آيه اول كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است هدايت ابتدايي است هم در هدايت ابتدايي خدا كافي است هم در هدايت پاداشي در نصرت و ياري رساندن هم خدا كافي است او اگر بخواهد كسي را ياري كند چه كسي مي‌تواند به خذلان او اقدام بكند.

 

 

و اينكه فرمود: (و كفى بربك هاديا و نصيرا) معنايش - به طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه امر دشمنى و عناد آنان، تو را به هول و هراس نيندازد، و از ايشان در كار اهتداى مردم و نفوذ دينت در مردم و بين مردم نترس كه پروردگارت برايت بس است، كه هر كس از مردم استحقاق هدايت دارد، و استعداد آن را دارد، هدايت كند، و لو اينكه اينان كافر شوند، و طغيان كنند.

پس اهتداى مردم منوط و وابسته به اهتداى اين كفار نيست، و خدايت براى نصرت تو، و دين تو بس است كه بدان مبعوثت كرده يارى مى كند، هر چند كه اينان از آن دورىكنند، و تو را و دينت را يارى نمايند، پس اين جمله به منظور استغناء از كفار بيان شده.

پس معلوم شد كه صدر آيه براى تسلى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، و ذيل آن به منظور استغناء از مجرمين قومش ابراز شده است.

﴿۳۰﴾ وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا

﴿۳۰﴾ وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا

پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من از قرآن دوري جستند.

 

در اين آيه مراد از (رسول ) خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است، به قرينه اينكه از قرآن نام برده،  و كلمه هجر - به فتحه هاء و سكون جيم - به معناى ترك است.

 

از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله (و قال الرسول ) عطف باشد بر جمله (يعض الظالم) و اين سخن از جمله سخنانى است كه رسول در روز قيامت به پروردگار خود، بر سبيل گلايه و شكايت مى گويد بنابراين تعبير به فعل ماضى (با اينكه بايد مضارع به كار مى رفت چون قيامت هنوز نيامده ) به عنايت اين است كه بفهماند وقوع قيامت به قدرى حتمى است كه گويى واقع شده، و مراد از قوم آن جناب عموم عرب بلكه عموم امت او است، البته به اعتبار عاصيان امت. 

 

اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ نه يعني متروكا براي اينكه اين سور‌ه و اين بخش از آيات در مكه نازل شد در مكه آنها كه مسلمان بودند اسلام آوردند كه قرآن را حفظ مي‌كردند و قرائت مي‌كردند و احترام مي‌كردند آنها كه قوم حضرت بودند يعني قريش و ايمان نياورده بودند قرآن را ـ معاذ الله ـ سِحر و شعبده و جادو و امثال ذلك مي‌دانستند مهجور به معني متروك نبود مهجور از هجر به معني هذيان بود همان تعبير ناروايي كه در هنگام رحلت حضرت گفته شده بود كه ـ معاذ الله ـ «إنّ الرجل ليهجر»[14] از همان قبيل است و خود سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) همين معنا را در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه قبلاً گذشت آنجا قبول فرمودند[15] يعني آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آنجا كاملاً شفاف و روشن است كه هَجر به معناي هذيان است اما اينجا مي‌فرمايند بعضيها اين هجر را به معني هذيان گرفتند و اين ضعيف است.[16] در آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ شما مستكبرانه با وحي برخورد كرديد شبها مي‌نشستند مسامره مي‌كردند شب‌نشيني داشتند و قرآن را ـ معاذ الله ـ هذيان, سِحر, شعبده, جادو, شعر و اينها مي‌دانستند براي اينكه اگر كسي بخواهد ﴿تَهْجُرُونَ﴾ را به معني «تتركون» معنا كند كه ديگر مربوط به شب‌نشيني نيست در شب‌نشيني جا براي اهانت كردن به قرآن است آنجا قبول فرمودند كه هجر در آن آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به معناي هذيان است ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ اما اينجا متأسفانه مي‌فرمايد برخيها گفتند كه اين هجر به معناي هذيان است و اين ضعيف است. خب بنابراين اينكه فرمود: ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ به قرينه اينكه در مكه نازل شد و در مكه آنها كه ايمان آوردند كه قرآن را با جان مي‌پذيرفتند آنها كه ايمان نياوردند مسئله هجر و هذيان و سِحر و شعبده گفتند اين مهجور به همان معنا خواهد بود نه مهجور به معني متروك.

 

پرسش: آيا اين آيه سخن حضرت در قيامت نيست؟
پاسخ: نه, حضرت در دنيا اين فرمايش را فرمود ديگر, بعد خداي سبحان هم تسليت مي‌دهد كه شما بايد صابر باشيد

از ائمه(عليهم السلام) رسيده است كه اين عهد خداست روزي پنجاه آيه اين عهد خدا را بخوانيد[10] چندين روايت است در ذيل اين آيه كه ما را ترغيب مي‌كند به قرائت قرآن و حشر با قرآن و اينكه قرآن, عهد خداست و اين عهد را روزانه پنجاه آيه بخوانيم

﴿۲۹﴾ لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُول

﴿۲۹﴾ لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا

او مرا از ياد حق گمراه ساخت، بعد از آنكه آگاهي به سراغ من آمده بود، و شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است. 

مراد از ذكر مطلق احكام و دستوراتى است كه رسولان آورده اند، و يا خصوص كتب آسمانى است كه از نظر مورد منطبق مى شود با قرآن كريم.

ذكر در جمله بالا معنى وسيعى دارد و تمام آيات الهى را كه در كتب آسمانى نازل شده شامل مى شود، بلكه هر چيز كه موجب بيدارى و آگاهى انسان باشد در آن جمع است .

 

جمله (و كان الشيطان للانسان خذولا) جزو كلام كفار نيست، بلكه كلام خداى تعالى است البته ممكن هم هست جزو كلام كفار باشد، كه از شدت تحسر و تاءسف آن را بگويند.

بايد توجه داشت كه خذول صيغه مبالغه است و به معنى بسيار مخذول كننده .

كلمه (خذلان ) - به ضم خاء - به اين معنا است كه : كسى كه اميد يارى اش را داشتيم، ما را يارى نكند، وخذلان شيطان اين است كه در دنيا به انسان وعده مى دهد كه اگر به اسباب ظاهرى تمسك كنى و پروردگارت را فراموش نمايى تو را از هر مكروهى نجات مى دهم، و در نجاتت ياريت مى كنم، ولى همين كه اسباب از كار افتاد، و قهر الهى همه را از اثر انداخت، - كه در روز مرگ جزئى و در روز قيامت كلى است - آن روز دست از يارى انسان برداشته، آدمى را تسليم سرنوشت شوم خود مى كند، همچنان كه قرآن فرموده :(كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر، فلما كفر قال انى برى منك ) و نيز در ضمن حكايت سخنان روز قيامت شيطان، فرموده : (ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى، انى كفرت بما اشركتمون من قبل ).

در اين سه آيه سبب عمده در ضلالت اهل ضلال، سرپرستى هواپرستان، و اولياى شيطان است، آنچه هم كه خود ما به چشم مى بينيم مؤيد آن است

بدون شك عامل سازنده شخصيت انسان - بعد از اراده و خواست و تصميم او - امور مختلفى است كه از اهم آنها همنشين و دوست و معاشر است ، چرا كه انسان خواه و ناخواه تاثير پذير است ، و بخش ‍ مهمى از افكار و صفات اخلاقى خود را از طريق دوستانش مى گيرد، اين حقيقت هم از نظر علمى و هم از طريق تجربه

در حديثى از نهمين پيشواى بزرگ اسلام امام محمد تقى الجواد (عليه السلام ) مى خوانيم : اياك و مصاحبة الشرير فانه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره : از همنشينى بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است !.  
پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اربع يمتن القلب : الذنب على الذنب … و مجالسة الموتى ، و قيل له يا رسول الله و ما الموتى ؟ قال كل غنى مترف : چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند: تكرار گناه - تا آنجا كه فرمود: و همنشينى با مردگان ، كسى پرسيد اى رسول خدا مردگان كيانند؟! فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروت . 

﴿۲۸﴾ يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا

﴿۲۸﴾ يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا

اي واي بر من! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم!

و كلمه (فلان ) كنايه از نام شخصى مذكر، و كلمه (فلانه ) كنايه است از نام شخصى مونث راغب مى گويد: كلمه : (فلان ) و (فلانه) كنايه است از انسان، و الفلان و الفلانه، با - الف و لام - كنايه است از حيوانات.

فلانا) يعنى اى كاش فلانى را - كه دوست خود گرفتم و با مشورت او كار كردم و سخنانش را شنيدم و تقليدش كردم، - دوست نمى گرفتم.

بعضى از مفسرين گفته اند كلمه (فلان ) در آيه، كنايه از شيطان است، و گويا مفسر نامبرده نظرش به آيه بعدى است كه مى فرمايد: شيطان آن روز آدمى را تنها مى گذارد، ولى اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد

﴿۲۷﴾ وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَب

﴿۲۷﴾ وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا 

و به خاطر بياور روزي را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مي‏گزد و مي‏گويد: اي كاش با رسول خدا راهي برگزيده بودم.

راغب در مفردات گفته كلمه : (عض ) به معناى دندان گرفتن است، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (عضوا عليكم الانامل - سر انگشتان خود به دندان بگزيد) 

مؤلف: در روايات بسيارى در ذيل : (يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا) آمده كه سبيل، على (عليه السلام) است، ولى اينگونه روايات مربوط به بطن قرآن و يا از قبيل تطبيق آيه با مصداق است نه تفسير.

 

جالب است که در سوره فرقان کلمه سبیل مرتب تکرار شده است, هفت بار به کار رفته است.

و تنها کلمه است که در ایه ۱۷ این سوره به الف ختم نشده است. شاید هدف توجه به این کلمه بوده باشد.

این سوره خود نیز با فرقان شروع شده است یعنی وسیله تشخیص راه صحیح از باطل.

 

سوره 25: الفرقان - جزء 18, 19

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿۵۷﴾

دعای ندبه 

ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، مَوَدَّتَهُمْ فى­کِتابِکَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، إِلَّا­الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى وَ قَلْتَ:­ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ وَ قُلْتَ: ما أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ­، إلّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً، فَکانُوا هُمُ السَّبیلَ إِلَیْکَ، وَالْمَسْلَکَ إِلى رِضْوانِکَ

سپس مُزد محمد که درود تو بر او خاندانش باد؛ را دوستی آنان مقرّر کردی و در کتاب خود فرمودی: بگو من از شما مُزدی نمی خواهم، الا مودّت خویشانم. باز فرمودى: بگو همان اجر رسالتى را که خواستم؛ باز به نفع شما خواستم.  و فرمودي: من از شما براي رسالت، پاداشي نمي خواهم جز كسي كه بخواهد راهي به جانب پروردگارش بگيرد پس آنان راه به سوي تو بودند، و راه به حريم خشنودي ات

أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْناءُ الْحُسَیْنِ؟

صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ،

أَیْنَ السَّبیلُ بَعْدَ السَّبیلِ؟ أَیْنَ الْخِیَرَهُ بَعْدَ الْخِیَرَهِ؟

 

یَابْنَ السُّبُلِ الْواضِحَهِ

اى فرزند راههاى روشن خدا 

  زیارت جامعه کبیره 

أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ (السَّبِيلُ الْأَعْظَمُ) وَ شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ

شماييد راه راست خدا و گواهان دار دنيا و شفيعان عالم قيامت شماييد

 

این سوره خود نیز  فرقان  است یعنی وسیله تشخیص راه صحیح از باطل.

لقب امام علی(ع)

روایات مختلفی وجود دارد که براساس آن‌ها پیامبر اسلام صفت «فاروق» را برای امام علی(ع) استفاده کرده است.[۳]

روایات شیعه

برخی روایات شیعه اشاره دارند که پیامبر اسلام، علی(ع) را فاروق معرفی کرده است:

  • او علی(ع) فاروقی است که حق و باطل را جدا می‌کند».[۴]
  • «یا علی،‌ تو فاروق اعظم و صدیق اکبر هستی».[۵]

روایات اهل سنت

منابع اهل سنت نیز روایاتی را نقل کرده‌اند که در آن‌ها امام علی(ع) فاروق نامیده شده است:

  • پیامبر اسلام خطاب به امام علی(ع) فرمودند: تو اولین فردی هستی که به من ایمان آوردی.... تو صدیق اکبر و فاروقی هستی که بین حق و باطل جدایی می‌افکنی.[۶]
  • پیامبر اسلام فرمودند: پس از من فتنه‌ای خواهد بود. در آن زمان از علی بن ابی‌طالب پیروی کنید... او صدیق اکبر و فاروق این امت است....[۷]

البته برخی منابع اهل سنت در راویان این احادیث تردید کرده و نقل آن‌ها را نپذیرفته‌اند.[۸]

﴿۲۶﴾ الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيرًا

﴿۲۶﴾ الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيرًا

حكومت در آن روز از آن خداوند رحمان است و آنروز روز سختي براي كافران خواهد بود. 

مراد از اينكه آن روز ملك براى رحمان مى شود، اين است كه آن روز براى همه ظاهر مى شود كه ملك وحكم تنها از آن خدا بوده و بس، و هيچ يك از اسباب بر خلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند.

و وجه اينكه فرمود: و قيامت بر كفار روزى بس دشوار است اين است كه كفار تا در دنيا بودند به خاطر ركون و اعتمادى كه به اسباب ظاهرى داشتند، و به خاطر غورى كه در زندگى زمينى خود كرده بودند، با اينكه زندگى آن چون نخ پوسيده اى نابود شدنى بود، و به خاطر اينكه از سبب حقيقى كه مالك حقيقى است، و نيز از زندگى دائمى، و جاودانى خود منقطع شدند، پس ناگزير در آن روز چشم باز مى كنند، در حالى كه ملاذ و پناهى براى خود نمى يابند

﴿۲۵﴾ وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنْزِيلًا

﴿۲۵﴾ وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنْزِيلًا

و به خاطر آور روزي را كه آسمان با ابرها از هم شكافته مي‏شود، و فرشتگان نازل مي‏گردند. 

كلمه (تشقق ) در اصل (تتشقق ) و از باب تفعل، از ماده (شق ) بوده، كه به معناى قطع است و تشقق به معناى باز شدن است، و غمام نام ابر است، و اگر ابر را (غمام) خوانده اند، براى اين است كه آفتاب را مى پوشاند، زيرا غمام از ماده غم كه به معناى پرده است، مى باشد. و حرف (باء) در كلمه (بالغمام ) يا براى ملابست است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه : (آسمان باز مى شود در حالى كه متلبس به ابر است يعنى آسمانى ابرى است ) و يا به معناى (عن ) است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه آسمان از ابر باز مى شود، يعنى از طرف ابر پاره مى شود و يا با خود ابر

و هر چه باشد ظاهر آيه اين است كه روز قيامت آسمان شكافته مى شود، و ابرهايى هم كه روى آن را پوشانده نيز باز مى شود، و ملائكه كه ساكنان آسمانند نازل مى شوند، و كفار ايشان را مى بينند، پس آيه قريب المعنا با آيه (و انشقت السّماء فهى يومئذ واهية و الملك على ارجائها) مى شود.

سوره ۶۹: الحاقة - جزء ۲۹ - ترجمه مکارم شیرازی

وَانْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ ﴿۱۶﴾

آسمانها از هم مي‏شكافند و سست مي‏گردند و فرو مي‏ريزند. (۱۶)

وَالْمَلَكُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ ﴿۱۷﴾

فرشتگان در جوانب و كناره‏ هاي آسمان قرار مي‏گيرند. (و براي انجام ماموريتها آماده مي‏شوند) و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مي‏كنند. (۱

و بعيد نيست كه اين طرز سخن كنايه باشد از پاره شدن پرده هاى جهلى، و بروز عالم آسمان - يعنى عالم غيب -،و بروز سكان آن، كه همان ملائكه هستند، و نازل شدن ملائكه به زمين، كه محل زندگى بشر است.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه آسمان را ابرها پاره مى كنند، همچنان كه در آيه (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائكة و قضى الامر و الى اللّه ترجع الامور) بدان اشاره دارد كه گفتگويش در تفسير خود آن گذشت.

سوره ۲: البقرة - جزء ۲ - ترجمه قمشه‌ای

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿۲۱۰﴾

آیا کافران جز این انتظار دارند که خدا با ملائکه در پرده‌های ابر بر آنها در آید و حکم (قهر خدا به کیفر کافران) فرا رسد؟ و کارها همه به سوی خدا باز گردد. (۲۱۰)

 

و اگر از واقعه قيامت تعبير به تشقق كرد، نه به تفتح و امثال آن، براى اين بود كه دلها را بيشتر بترساند، و همچنين تنوين در كلمه (تنزيلا) باز براى رساندن عظمت آن روز است

ابر در قرآن با عبارت مختلفی به کار رفته شده است مثل سحاب و غمام. سحاب زمانی که ابر حرکت میکرده است و غمام زمانی که حالت پوششی داشته باشد

﴿۲۴﴾ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِيلًا

﴿۲۴﴾ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِيلًا 

بهشتيان در آن روز قرارگاهشان از همه بهتر، و استراحت گاهشان نيكوتر است!

كلمه (مستقر) و (مقيل ) دو اسم مكان از (استقرار) و (قيلوله )هستند، اما استقرار كه روشن است، و اما قيلوله - به طورى كه گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است، چه اينكه همراه با خواب باشد و چه نباشد، و بايد هم همينطور باشد، چون در بهشت خواب نيست

 

مطلب ديگر اينكه فرمود در برابر اينها اصحاب جنّت‌اند اصحاب جنّت در آن روز جايگاهشان خوب است و قرارگاهشان خوب است اين قيلوله نشان مي‌دهد كه اين بخش مربوط به مسئله برزخ است قيلوله آن استراحت نيمه‌روز است در بعضي از آيات دارد كه عذاب الهي آمده ﴿هُمْ قَائِلُونَ﴾[28] هنوز در خواب قيلوله بودند كه عذاب الهي آمده

سوره ۷: الأعراف - جزء ۸ - ترجمه فولادوند

وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَائِلُونَ﴿۴﴾

و چه بسيار شهرها كه [مردم] آن را به هلاكت رسانيديم و در حالى كه به خواب شبانگاهى رفته يا نيمروز غنوده بودند عذاب ما به آنها رسيد (۴)

 

 در بهشت محض شايد اصلاً نومي در كار نباشد همه‌اش صحنه يقظه و بيداري است اما در بهشت برزخي چون جريان قيلوله و نوم مطرح است فرمود: ﴿وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾

 

 

اما اين كلمه «خير» و كلمه «أحسن» اين معناي افعل تفضيلي را ندارد كه بهشتيها بهتر از جهنّميها باشند يا جاي بهشتيها بهتر از جاي جهنّميها باشد اين طور نيست نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[29] كه افعل تعييني است و نه تفضيلي اينجا هم خير به معناي خوب بودن است نه بهتر,. 

*******

و دو كلمه (خير) و (احسن ) - به طورى كه گفته اند - از معناى تفضيل (بهترى ) منسلخ شده اند، همچنان كه كلمه (اهون ) در جمله (و هو اهون عليه ) معناى (آسان تر) نمى دهد،.

 

سوره ۳۰: الروم - جزء ۲۱ - ترجمه فولادوند

وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۲۷﴾

و اوست آن كس كه آفرينش را آغاز مى ‏كند و باز آن را تجديد مى ‏نمايد و اين [كار] بر او آسانتر است و در آسمانها و زمين نمونه والا[ى هر صفت برتر] از آن اوست و اوست‏ شكست‏ ناپذير سنجيده‏ كار (۲۷)

و نيز كلمه (خير) در جمله (ما عند اللّه خير من اللهو) معناى بهتر نمى دهد، چون لهو خوب نيست تا گفته شود آنچه نزد خدا است بهتر از لهو است

****************

 

و در كافى نيز به سند خود از عبد لاعلى و به اسناد ديگر از سويد بن غفله روايت كرده كه گفت امير المؤمنين (عليه السلام) در حديثى فرمود: مومن را در قبرش مى گذارند، آنگاه قبرش را دو ملك گشاد مى كنند، تا آنجا كه چشمش كار كند آن را گشاد مى كنند آنگاه درى از بهشت به رويش باز نموده، به او مى گويند بخواب با چشم روشن، همچون خواب جوان نورس، چون خداى تعالى مى فرمايد: (اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا).

مؤلف: اين روايت - به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - آيه شريفه را جزو آيات برزخ قرار داده، و با جمله (به او مى گويند بخواب...) به نكته تعبير آيه به مقيل اشاره مى كند (توجه داشته باش ).

****************

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾ اگر اين نسبت به دنيا و آخرت باشد يعني كفار در دنيا در يك رفاه نسبي‌اند ولي مؤمنين در بهشت در رفاه مطلق‌اند اگر كسي خواست بين رفاه كفار در دنيا و راه مؤمنان در بهشت بسنجد آن وقت اين ﴿خَيْرٌ﴾ معناي افعل تفضيلي مي‌تواند داشته باشد آن ﴿أَحْسَنُ﴾ هم معناي افعل تفضيلي مي‌تواند داشته باشد اما وقتي فضا, فضاي قيامت شد يك طرفش جهنم است يك طرف بهشت آن ﴿خَيْرٌ﴾ و اين ﴿أَحْسَنُ﴾ هيچ كدام معناي افعل تفضيلي را ندارند هر دو معناي تعييني را دارند.

غرض اين است كه در جهنم سخن از خير نيست تا ما بگوييم بهشت بهتر از جهنم است در قيامت اگر تعبير به خير شده است كه بهشت بهتر از جهنم است اين خير, خير تفضيلي نيست تعييني است (اين يك) يا به عنوان تهكّم و استهزاست (اين دو).

************

 آن كه ما را آفريد و نظام را آفريد قسم ياد كرد كه اين انسان در فشار است اين لام, لام قسم است ديگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[17] سوگند ياد كرد فرمود ما انسان را در فشار آفريديم بعضي شصت سال, بعضي هشتاد سال, بعضي نود سال, بعضي كمتر بعضي بيشتر بايد امتحان بدهند اينجا جاي آسايش نيست جاي آسايش جاي ديگر است كه ﴿خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾ اينجا جاي آزمون است هر مقامي كه به ما دادند يا از ما گرفتند, هر حالي كه پيش آمده قبض و بسط ما, غم و نشاط ما, سرور و اندوه ما همه و همه آزمون است ما مبتلا به سلامتيم و آن كه در بيمارستان است مبتلا به مرض مبتلا يعني ممتحن

﴿۲۳﴾ وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا

﴿۲۳﴾ وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا 

و ما به سراغ اعمالي كه آنها انجام دادند مي‏رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مي‏كنيم! 

 

عمل هم غير از فعل است فعل را به حيوان هم اسناد مي‌دهند ولي عمل غالباً به انسان اسناد داده

مي‌شود.

و ميان اين آيه كه دلالت مى كند بر حبط اعمال كفار در آن روز، با آياتى كه مى فهماند اعمال كفار به خاطر كفر و جرمهايشان در دنيا حبط مى شود، منافات نيست، براى اينكه معناى حبط كردن بعد از مرگ اين است كه بعد از مرگ حبط را درك مى كنند، بعد از آنكه در دنيا از دركشان مخفى بود،.

فرمود: ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ فرمود اينها كارهايي كه كردند به حسب ظاهر اينها خودشان خيال مي‌كردند كار خير است ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[

 

سوره ۱۸: الكهف - جزء ۱۶ - ترجمه فولادوند

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿۱۰۳﴾

بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانم (۱۰۳)

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴﴾

[آنان] كسانى‏ اند كه كوشش‏شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند كه كار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵﴾

[آرى] آنان كسانى‏ اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند در نتيجه اعمالشان تباه گرديد و روز قيامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهيم نهاد (۱۰۵)

16] به نظر اينها اين كارشان خير بود عبادت بود مي‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[17] ولي به نظر واقع اين به دنبال سراب رفتن است 

 

در سورهٴ مباركهٴ «نور» گذشت كه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[39] اين از همان اول بيراهه مي‌رفت نه اينكه عملي بود حالا فرشته‌ها ثبت كردند و در قيامت اين را هباء منثور قرار مي‌دهد قيامت ظرف ظهور هباء منثور شدن اين اعمال است

 

فرمود كفار عملي كه انجام مي‌دهند اعمال اينها سراب است[18] سراب يعني فِريه محض, سراب غير از صورت مرآتيه است صورت مرآتيه چيزي در آينه نيست ولي راست مي‌گويد هر چه را كه صورت مرآتيه نشان مي‌دهد حق است يعني شاخصي در خارج هست و صورت مرآتيه, آن را نشان مي‌دهد صورت مرآتيه دروغ نمي‌گويد كذب و فريه نيست اما سراب, كذب و فريه است اگر كسي راه بلد باشد و به اين تشنه بگويد آنچه را كه شما از دور مي‌بينيد سراب است آنجا آب نيست او تكاثر است نه كوثر, كوثر جاي ديگر است اين شخص گوش نمي‌دهد پشت سر هم با تلاش و كوشش به دنبال سراب مي‌رود وقتي كه اعضا و جوارحش از دست رفت دست و پايش فلج شد و شكست و به آخر عمر رسيد مي‌بيند خبري نيست حالا عطش هست (يك) براي او روشن شد كه سراب است (دو) راه برگشت ندارد (سه) كسي هم آب به او نمي‌دهد (چهار) اينكه كافر تا زنده است مشرك تا زنده است بت را مي‌پرستد آن روز براي او روشن مي‌شود كه سراب است

 اينكه در اين آيه فرمود ما اعمال اينها را هباء منثور مي‌كنيم اين ظهور هباء منثور است اين كشف است در حقيقت, نه اينكه اعمال اينها واقعيتي داشت حقيقتي داشت بعد ما اين را هباء منثور مي‌كنيم. در سورهٴ مباركهٴ «ق» آمده است كه ما آن روز پرده را از جلوي چشم اين شخص برمي‌داريم ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[19]

يا اعمال آنها ﴿كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾

خب اين كجا را مي‌خواهد بگيرد اين دست خودش را نمي‌تواند ببيند اين مي‌گويد انسان از گور تا گهواره است بعد خبري نيست چنين انساني كه كور است دلش مي‌خواهد ملكوت را ببيند چنين انساني كه كور است دلش مي‌خواهد وحي بر او نازل بشود چون خودش وحي را نمي‌بيند وحي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هم انكار مي‌كند لذا فرمود منشأ اين كار اينها معرفت‌شناسي اينهاست اينها تازه ملائكه را هم كه قبول دارند و الله را قبول دارند

در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بيان فرمود آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين بود كه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْ‏ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ﴾[1] اگر يك مقدار خاكستر روي يك سنگ بزرگ باشد و باد تندي بوزد چيزي از اين ذرّات نمي‌ماند در قيامت اين حقيقت براي آنها روشن مي‌شود

***

و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق، ، ابن منذر و ابن ابى حاتم، از على بن ابيطالب روايت كرده اند كه گفت : كلمه (هباء) به معناى باد غبارى است فاريابى كه بالا مى شود و مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند، خدا هم با اعمال كفار اين طور معامله مى كند.

باز در همان كتاب است كه سمويه در كتاب فوائدش، از سالم مولاى ابى حذيفه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: در روز قيامت مردمى را مى آورند كه با آنان حسناتى است مانند كوههاى تهامه، تا مى رسند خداى تعالى اعمالشان را چون غبار پراكنده مى كند، و خودشان را به آتش مى اندازد.

سالم مى گويد: عرضه داشتم يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت، براى ما اين قوم را معرفى كن، فرمود: قومى هستند كه نماز مى خوانند و روزه مى گيرند و مقدارى از سنت شب را نيز اتيان مى كنند، و ليكن وقتى به چيزى از حرام بر مى خورند، به سويش مى پرند، خداى تعالى هم اعمالشان را هيچ و پوچ مى كند.

و در كافى به سند خود از سليمان بن خالد روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) از آيه (و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) پرسيدم، فرمود: به خدا سوگند اعمالشان از سفيدى پارچه چلوار سفيدتر است، و ليكن وقتى حرامى به ايشان پيشنهاد مى شود دل از آن نمى كنند.

 

******

پرسش: حاج آقا ممكن است اصل عذاب برداشته شود كما اينكه براي حاتم طايي و ديگران...
پاسخ: حالا آن چون قبل از اسلام بود اينها معذور بودند كافرِ مستضعف بودند حجّتشان بالغ نبود و مانند آن اما بعد از اسلام ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[1] و بعد از اسلام كه حجّت الهي بالغ شده است اگر كسي ايمان نياورد معذور نيست

سوره ۲: البقرة - جزء ۱, ۲ - ترجمه فولادوند

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴿۱۳۷﴾

پس اگر آنان [هم] به آنچه شما بدان ايمان آورده‏ ايد ايمان آوردند قطعا هدايت ‏شده‏ اند ولى اگر روى برتافتند جز اين نيست كه سر ستيز [و جدايى ] دارند و به زودى خداوند [شر] آنان را از تو كفايت‏ خواهد كرد كه او شنواى داناست (۱۳۷)

 

 

 

 البته كافرِ مستضعف كه حجّت الهي به او بالغ نشده است او معذّب نيست چون عذاب براي كسي است كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾.[2]

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۴۲﴾

آنگاه كه شما بر دامنه نزديكتر [كوه] بوديد و آنان در دامنه دورتر [كوه ] و سواران [دشمن] پايين‏تر از شما [موضع گرفته] بودند و اگر با يكديگر وعده گذارده بوديد قطعا در وعده‏ گاه خود اختلاف میکرديد ولى [چنين شد] تا خداوند كارى را كه انجام‏شدنى بود به انجام رساند [و] تا كسى كه [بايد] هلاك شود با دليلى روشن هلاك گردد و كسى كه [بايد] زنده شود با دليل

﴿۲۲﴾ يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لَا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْرًا مَحْ

﴿۲۲﴾ يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لَا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا

(آنها به آرزوي خود مي‏رسند) اما روزي كه فرشتگان را مي‏بينند روز بشارت مجرمان نخواهد بود! (بلكه روز مجازات و كيفر آنان است) و مي‏گويند ما را امان دهيد ما را معاف داريد. 

كلمه (حجرا محجورا) اصطلاحى بود از مشركين كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتند به زبان مى آوردند، و قرآن كريم در اين آيه مى فرمايد كفار وقتى ملائكه را ببينند آن وقت هم اين كلمه را مى گويند،

و از خليل نقل شده كه گفته در جاهليت وقتى شخصى كسى را كه از او مى ترسيد مى ديد اگر در ماههاى حرام بود، براى اينكه او را نكشد مى گفت : (حجرا محجورا)يعنى بر تو حرام است كه متعرض من شوى، چون ماه، ماه حرام است آن شخص هم متعرضش نمى شد و از ابى عبيده نقل شده كه گفته است اين يك افسونى بود براى عرب، كه هر وقت از كسى مى ترسيد، چون در حرم و يا شهر حرام به او بر مى خورد، اين كلمه را مى گفت، و اين در وقتى بود كه خونى در ميان آنان بود.

**************

و آن روز از ترس، (حجرا محجورا) مى گويند، و فاعل (يقولون ) همان مشركينند يعنى مشركين آن روز به ملائكه اى كه قصد عذاب ايشان را دارند (حجرا محجورا) مى گويند، و مقصودشان اين است كه ما را پناه دهيد. بعضى از مفسرين گفته اند ضمير جمع(مى گويند) به ملائكه بر مى گردد، و معنايش اين است كه ملائكه به مشركين مى گويند: (حراما محرما عليكم سماع البشرى )، يعنى حرام و محرم است بر شما شنيدن بشارت و يا داخل شدن به بهشت، يا پناه بردن از عذاب به چيزى پس امروز براى شما هيچ پناهى نيست. ولى معناى اول به سياق آيات نزديكتر است.

*****

اما اينكه اين روزى كه آيه (يوم يرون الملائكة ) بدان اشاره دارد چه روزى است ؟ مفسرين گفته اند: روز قيامت است، و ليكن آنچه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ، و بعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است.

*******************

در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اينكه بعد از مرگ و قبل از قيامت ملائكه را مى بينند و با آنان گفتگو مى كنند.

روزي فرشته را مي‌بينيد كه به شما سخت مي‌گذرد در هنگام مرگ فرشته مرگ را مي‌بينيد البته خيليها عزرائيل(سلام الله عليه) را نمي‌بينند آن ملائكه زيردست او(عليهم السلام) را مي‌بينند كه آنها با قهر و غضب جان اينها را مي‌گيرند

 

سوره ۴۷: محمد - جزء ۲۶ - ترجمه فولادوند

 

فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ ﴿۲۷﴾

پس چگونه [تاب مى ‏آورند] وقتى كه فرشتگان [عذاب] جانشان را مى‏ ستانند و بر چهره و پشت آنان تازيانه مى ‏نوازند (۲۷)

 

سوره ۶: الأنعام - جزء ۷ - ترجمه مکارم شیرازی

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلَائِكَةُ بَاسِطُو أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ ﴿۹۳﴾

چه كسي ستمكارتر است از كسي كه دروغي به خدا ببندد يا بگويد وحي بمن فرستاده شده در حالي كه وحي به او نشده باشد، و كسي كه بگويد من هم همانند آنچه خدا نازل كرده نازل ميكنم، و اگر ببيني هنگامي كه (اين) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفته‏ اند و فرشتگان دستها را گشوده به آنان مي‏گويند جان خود را خارج سازيد امروز مجازات خوار كنندهاي در برابر دروغهائي كه به خدا بستيد و در برابر آيات او تكبر ورزيديد، خواهيد ديد، (در آن روز به حال آنها تاسف خواهي خورد (۹۳)

 

 

سوره ۴: النساء - جزء ۵ - ترجمه فولادوند

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ﴿۹۷﴾

كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده‏ اند [وقتى] فرشتگان جانشان را مى‏ گيرند مى‏ گويند در چه [حال] بوديد پاسخ مى‏ دهند ما در زمين از مستضعفان بوديم مى‏ گويند مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد پس آنان جايگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است (۹۷)

در تفسير برهان از كتاب (الجنة و النار) به سند خود از جابر بن يزيد جعفى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه در آن مساله قبض روح كفار را ذكر مى كند، فرموده است : پس وقتى جان به گلوگاه مى رسد، ملائكه به پشت و روى او مى كوبند، و گفته مى شود: (در آريد جانهاى خود را، امروز به خاطر سخنانى كه درباره خدا مى گفتيد، و به ناحق، نسبت ها مى داديد، و به خاطر اينكه از آيات او استكبار مى ورزيديد به عذاب خوارى گرفتار و كيفر مى شويد) و اين همان است كه آيه شريفه (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا)متعرض آن است، پس ملائكه مى گويند بهشت بر شما حرام و محرم است.

 

هنگام مرگ فرشته‌ها با شدّت مي‌گويند جان را بدهيد اينها هم تسليم مي‌‌شوند روح را با شدّت مي‌گيرند سابقاً كه تخدير اعضا در كار نبود اين دندان كشيدن خيلي صعب و دشوار بود چرا دندان كشيدن يا قطع كردن يك عضو سخت است براي اينكه اين عضو اين پوست اين گوشت زنده است اين دندان زنده است اين زنده زنده را كسي مي‌خواهد اماته كند بميراند ديگر, مرگ اين طور است تمام بدن را مي‌ميرانند آنجا ديگر تزريق نمي‌كنند انسان را بيهوش نمي‌كنند انسان را تخدير نمي‌كنند اين روح را از تمام اجزاي بدن مي‌گيرند حالا حساب كنيد چقدر سخت مي‌گذرد ولي اگر كسي قطع علاقه كند حواسش به جاي ديگر باشد او مدهوش است نه بيهوش اين مدهوش چيز ديگر است و هيچ احساس نمي‌كند غرض اين است كه اگر كشيدن دندان دردآور است براي اينكه يك موجود زنده‌اي را مي‌خواهند بي‌روح كنند بريدن يك مقدار گوشت دست دردآور است براي اينكه يك موجود زنده‌اي را مي‌خواهند بي‌روح كنند در هنگام مرگ همين طور است اين روح را از تمام اجزاي بدن مي‌كشند بيرون, اگر كسي مدهوش باشد (نه بيهوش) و حواسش جاي ديگر باشد اين هيچ دردي را احساس نمي‌كند.

ولي اگر كسي مدهوش حق باشد فرشته‌ها مي‌آيند گُلي به او مي‌دهند او بو مي‌كند و همه خاطرات را همه تعلّقات را از دست مي‌دهد و هيچ علاقه‌اي ندارد و مشتاقانه سفر مي‌كند كه مرحوم كليني و ديگران از ائمه(عليهم السلام) نقل كردند كه هيچ لذّتي براي مؤمن به اندازه لذّت موت نيست

 

سوره ۱۶: النحل - جزء ۱۴ - ترجمه فولادوند

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۳۲﴾

همان كسانى كه فرشتگان جانشان را در حالى كه پاكند مى‏ ستانند [و به آنان] مى‏ گويند درود بر شما باد به [پاداش] آنچه انجام مى‏ داديد به بهشت درآييد (۳۲)

 

******

 

درباره ربّ هيچ پاسخي خداي سبحان به آنها نداد براي اينكه اين ممنوع بود و محال بود

﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[13] و اگر �تُدركه القلوب بحقائق الإيمان�[14] شما كه حقايق ايمان را نداريد اين گروه نه در دنيا نه در برزخ نه در قيامت از شهود حق طرْفي نمي‌بندند ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[15]. 

 

سوره ۲۲: الحج -

﴿إِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾.[3]

) این چشم کور نیست، بلکه قلب کور در سینه است. 

همه به لقاء خدا مي‌روند ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[7] هيچ كس نيست كه به لقاءالله نرود بعدالموت براي همه حق روشن مي‌شود لكن تبهكاران, مشركان, منافقان, كافران و امثال ذلك قهر الهي را مي‌بينند خدا را با اسماي جلاليّه مي‌بينند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[8] را مي‌بينند و مؤمنان خدا را با رحمت و عنايت و لطف مشاهده مي‌كنند با اين تفاوت كه گرچه براي ايمان, درجات هست و براي كفر, دركات لكن مؤمنان اسماي حسنا را مي‌بينند برخي از آنها اسم اعظم را هم مشاهده مي‌كنند ولي كافران فقط قهر الهي را مي‌بينند 

همه خدا را ملاقات مي‌كنند منتها بعضي جمال الهي را بعضي جلال الهي را

******

فرمودند اين شبهات در اثر آن است كه اينها معناي وحي و نبوّت و رسالت و امثال ذلك را بررسي نكردند مي‌ماند جريان فرشته كه گفتند كه همان طور كه فرشته بر شما نازل مي‌شود ما هم بايد فرشته را ببينيم يك بلندپروازي بي‌جا هم كردند كه ما بايد ربّمان را ببينيم اينها درباره ذات اقدس الهي به عنوان اينكه الله واجب‌الوجود است خالق كل است ربّ‌الأرباب است اله الآلهه است همه را قبول دارند منتها كسي كه ربّ ماست ما در برابر او مسئوليم شفاي ما, رزق ما, سلامت ما, امنيت ما به دست اوست اينها به دست ارباب متفرّقون است اينها واسطه‌اند كه مشكلات ما را حل كنند

*****

 اينها به بركت آن دو پيامبر, متمثّل شدند و بعضيها هم ديدند بر بشر كه نازل نشدند اينها مهمانان اين دو پيغمبر بودند بر اين پيغمبرها وارد شدند نه براي آنها, آنها هم به بركت معجزه اين دو پيامبر اين وجودات مثالي را مشاهده مي‌كردند شاهد اينكه اينها وجودشان وجود مثالي بود اين بود كه وقتي وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) مهماني كرد و براي اينها غذا آورد ﴿جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾[4] ديد دست آنها به طرف طعام دراز نمي‌شود اهل غذا نيستند معلوم مي‌شود كه جسم و ماده و غذاخور و امثال ذلك نبودند پس براي آن دو پيغمبر نازل شدند (يك) و در اثر معجزه آن دو پيغمبر چشم مثالي عدّه‌اي باز شد (دو) آنها چند لحظه‌اي ديدند (سه) نظير جريان دحيه كلبي. 

***

پس ظاهر امر اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش نظر به حال برزخ دارد، و رويت كفار ملائكه را در آن روز خاطرنشان مى سازد، و همچنين احباط اعمال ايشان و حال اهل بهشت را در عالم برزخ خاطر نشان مى سازد

﴿۲۱﴾ وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَى

﴿۲۱﴾ وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا 

و آنها كه اميدي به لقاي ما ندارند (و رستاخيز را انكار مي‏كنند) مي‏گويند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمي‏شوند؟ و يا پروردگارمان را با چشم خود نمي‏بينيم ؟ آنها درباره خود تكبر ورزيدند و طغيان بزرگي كردند. 

اگر اين شخص, مدّعي رسالت است مي‌گويد فرشته بر ما نازل مي‌شود خب بر ما هم نازل بشود 

اينها درباره ذات اقدس الهي به عنوان اينكه الله واجب‌الوجود است خالق كل است ربّ‌الأرباب است اله الآلهه است همه را قبول دارند منتها كسي كه ربّ ماست ما در برابر او مسئوليم شفاي ما, رزق ما, سلامت ما, امنيت ما به دست اوست اينها به دست ارباب متفرّقون است اينها واسطه‌اند كه مشكلات ما را حل كنند كه شرك از همين‌جا پيدا شده لذا آنها الله را به عنوان ربّ جزئي قبول نداشتند اگر هم مي‌گفتند: ﴿أَوْ نَرَي رَبَّنَا﴾ يا منظور از اين ربّ, ربّ‌الأرباب است يا نه مماشاتاً مع المخاطب اين حرف را زدند وگرنه آنها ربّ خاصّ خودشان را داشتند عبادت مي‌كردند اينها مي‌گفتند يا ما بايد فرشته را ببينيم يا الله را ـ معاذ الله  

****

اينكه گفتند خدا را ما هم بايد ببينيم حرف كساني است كه معرفت‌شناسي آنها در حدّ حس و تجربه است تنها مشركين نبودند كه اين كار را مي‌كردند همانهايي كه تفكّر اسرائيلي هم داشتند به حضرت موسي مي‌گفتند كه ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[

سوره ۷: الأعراف - جزء ۹ - ترجمه فولادوند

وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴿۱۳۸﴾

و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم تا به قومى رسيدند كه بر [پرستش] بتهاى خويش همت مى‏ گماشتند گفتند اى موسى همان گونه كه براى آنان خدايانى است براى ما [نيز] خدايى قرار ده گفت راستى شما نادانى مى ‏كنيد (

] يا مي‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[2] چنين فكر و معرفت‌شناسي, تمنّي مشاهده خدا را با چشم ظاهر ـ معاذ الله ـ دارد

] اينها هستند كه سامري مي‌پرورانند سامري هم ديد كه اينها حس‌گرا هستند براي آنها گوساله‌پرستي را ترويج كرد همينهايي كه ملائكه را قبول دارند مي‌گويند ملائكه بنات الله هستند خدا مي‌فرمايد شما دختر را براي خودتان قبول نمي‌كنيد براي خدا دختر مي‌پسنديد ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾[49]

 

 اين يك تقسيم بدي است ناعادلانه است شما دخترداشتن را نقص مي‌دانيد براي خودتان نمي‌پسنديد آن وقت مي‌گوييد ملائكه بنات الله هستند اينها ملائكه را قبول داشتند مي‌گفتند بنات الله است آنها را شفيع قرار مي‌دادند و مي‌پرستيدند

سوره ۵۳: النجم –

أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنْثَى ﴿۲۱﴾

آيا [به خيالتان] براى شما پسر است و براى او دختر (۲۱)

تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى ﴿۲۲﴾

در اين صورت اين تقسيم نادرستى است (۲۲)

﴿۲۰﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْ

﴿۲۰﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا 

ما هيچيك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا مي‏خوردند و در بازارها راه مي‏رفتند، و بعضي از شما را، وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم، آيا صبر و شكيبائي مي‏كنيد؟ (و از عهده امتحانات بر مي‏آئيد) و پروردگار تو بصير و بينا بوده و هست.

در اين آيه خداى تعالى از آن سؤالى كه مشركين در چند آيه قبل كرده بودند، كه : اين چه رسولى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ پاسخ مى دهد، و در واقع اين پاسخ دوم آنان است پاسخ اول را آيه (تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك...) و ملحقات آن يعنى جمله (بل كذبوا بالساعة...) متضمن بود، و اين جواب دوم است 

و از جمله حرفهاى عجيبى كه در اين آيه زده شده اين است كه از بعضى از مفسرين حكايت شده كه گفته است آيه شريفه تسليت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است، و گويا فرموده : رسولان قبل از تو نيز حال تو را داشتند، پس در بين آنان اسوه حسنه اى دارى، و اما اينكه جواب از گفتار مسخره آميز كفار باشد، سياق و نظم آيه با آن مساعد نيست، چون جواب سخن آنها در جمله (انظر كيف ضربوا لك الامثال ) داده شد، و اين خود اشتباهى است از اين مفسر جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون )متمم جواب سابق، و به منزله تعليل است، براى اينكه رسولان در خواص بشرى مثل ساير مردمند، بدون اينكه زندگى و يا دعوتشان خاصيت آسمانى پيدا كند، كه هر كس آن را ببيند قطع و يقين كند به اينكه از طرف خدا حامل رسالت شده است، مانند نازل شدن فرشته بر آنان، يا القاى گنج بر ايشان، يا آفريدن باغى بر ايشان.

پس گويا فرموده است، علت اينكه انبياء در زندگيشان مانند ساير مردم هستند اين است كه ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى ديگر كرديم، از آن جمله رسولان مايه امتحان مردمند و به وسيله ايشان اهل شك از اهل ايمان، و پيروان هوى كه صبر بر تلخى حق ندارند از طالبان حق و خويشتنداران در طاعت خدا و جويندگان راه او متمايز مى شوند.

 

: مراد از صبر، همه اقسام صبر است، يعنى صبربر (اطاعت خدا)، و صبر بر (تلخى مصائب )، و صبر بر (تلخى ترك گناهان ).

دوم اينكه : جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ) از باب بكار بردن حكم عام در جاى حكم خاص است، و منظور تنها اشاره به مسأله مذكور (قرار دادن انبياء مانند ساير مردم براى فتنه و آزمايش ) است

﴿۱۹﴾ فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْرًا وَمَنْ يَظْلِمْ

 ﴿۱۹﴾ فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْرًا وَمَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا كَبِيرًا

(خداوند به آنها مي‏گويد ببينيد) اين معبودان، شما در آنچه مي‏گوئيد تكذيب كردند اكنون قدرت نداريد عذاب الهي را بر طرف سازيد يا از كسي ياري بطلبيد، و هر كس از شما ظلم و ستم كند عذاب شديدي به او مي‏چشانيم! 

در اين بخشها فرمود: ﴿وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً﴾ البته اطلاق آيه شامل هر ظلمي مي‌شود چه ظلم اعتقادي چه ظلم اخلاقي چه ظلم عملي لكن قدر متيقّن در مقام تخاطب، همين مسئله شرك است چون با مشركان دارد سخن مي‌گويد كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[ ﴾ 

البته غير از (عاصم ) ساير قراء از طريق (حفص ) آيه را (يستطيعون ) با ياء قراءت كرده اند، و اين قراءت خوبى است، و با مقتضاى سياق سازگارتر است، و بنابراين معنايش اين مى شود كه معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتيد - كه اينها خدايانند و درد و بلا از شما دور مى كنند، و يا حداقل شما را يارى مى كنند - تكذيب كردند، و نتيجه اين تكذيب اين شد كه اين معبودين نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل ياريتان كنند

﴿۱۸﴾ قَالُوا سُبْحَانَكَ  مَا كَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَل

﴿۱۸﴾ قَالُوا سُبْحَانَكَ  مَا كَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلَكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا 

آنها قبل از اينكه جواب اين سؤال را بدهند عرض ادب مي‌كنند تسبيح مي‌كنند ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي مبرّاي از آن هستي كه مَثيل داشته باشي

مشابه اين بخش در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است آيه 116 سورهٴ «مائده» اين است كه ذات اقدس الهي در صحنه قيامت به وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) مي‌فرمايد

﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ﴾ 

ما خودمان غير تو را نمي‌پرستيم   مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ

 

مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا﴾ اين ﴿يَنبَغِي﴾ در قرآن معمولاً در موارد حتمي به كار برده مي‌شود در بعضي از روايات ما هم همين است.
اين اصطلاح قرآني و روايي غير از اصطلاح فقهي است در فقه وقتي فقيهي مي‌گويد كه «ينبغي» يا «لا ينبغي» از حدّ استحباب و كراهت بالاتر نمي‌رود اما نبايد اصطلاح فقهي را با اصطلاح روايي يا قرآني خلط كرد اگر در آيه‌اي در روايتي گفته شد «ينبغي» يا «لا ينبغي» نمي‌شود استحباب را فهميد يا كراهت فهميد اگر فرمود: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ﴾[7] يعني اصلاً شمس حق ندارد كسي به او اجازه نمي‌دهد بنابراين اصطلاح «ينبغي» يا «لا ينبغي» در قرآن و روايات غير از اصطلاح اين دو كلمه است در فقه ﴿مَا كَانَ يَنبَغِي﴾ ما اصلاً چنين حقّي نداريم نه براي ما مكروه است

 

 

آن جهت معرفت‌شناسي كه سبب انحراف جاهلان و مقلّدان است همين تقليد كور از گذشتگان كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[8], ﴿مُقْتَدُونَ﴾[9] و مانند آن. افراد جاهل اينها به تبار و نيايشان اقتدا مي‌كنند چه در تصديق چه در تكذيب آنجا كه مي‌خواهند بگويند آري مي‌بينند كه نياكانشان گفتند آري يا نه, آنجا كه مي‌خواهند بگويند نه مي‌بينند نياكانشان گفتند نه يا نه, وقتي از آنها سؤال مي‌كني چرا بت‌پرستيد مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ يا ﴿مُقْتَدُونَ﴾

وقتي بگويند بياييد به سراغ توحيدي كه انبيا دعوت مي‌كنند مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[10] پدران ما كه نكردند ما هم نمي‌كنيم پس سلب و اثبات اينها, ايجاب و نفي اينها, قبول و نكول اينها, تصديق و تكذيب اينها در مدار حرفهاي گذشتگان است هر دو را قرآن كريم نقل كرده است آنجا كه تصديق مي‌كنند مي‌گويند چون پدران ما گفتند آنجا كه تكذيب مي‌كنند مي‌گويند چون پدران ما نگفتند آنجا كه تصديق مي‌كنند مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا﴾ آ‌نجا كه تكذيب مي‌كنند مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا﴾ اين كار جاهلان تقليدي است در معرفت‌شناسي.

محقّقان آنها كه به زعم خود اهل تحقيق‌اند اينها بين تكوين و تشريع خلط مي‌كنند مي‌گويند بت‌پرستي حق است چرا براي اينكه اگر باطل باشد خدا قدرت مطلق دارد بايد جلوي ما را بگيرد و جلوي ما را نگرفته اگر ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ﴾[11] اگر خدا مي‌خواست كه ما بت‌پرست نباشيم خب جلوي ما را مي‌گرفت ديگر اين خلط بين تكوين و تشريع در خيلي از فضاها هست قرآن كريم مي‌فرمايد بله قدرت خدا مطلق است خدا اگر مي‌خواست جلوي شما را مي‌گرفت اما خدا شما را آزاد گذاشته ببيند كه ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[12], ما اصلاً شما را مختار قرار داديم براي اينكه بيازماييم تا تكامل روشن بشود اگر ما بخواهيم در هر جا جلوي شما را بگيريم كه كمال نيست انتخاب نيست. 

 

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ ﴿۱۴۸﴾

به زودي مشركان (براي تبرئه خويش) مي‏گويند اگر خدا مي‏خواست نه ما مشرك مي‏شديم و نه پدران ما، و نه چيزي را تحريم مي‏كرديم، كساني كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مي‏گفتند و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند، بگو آيا دليل قاطعي (بر اين موضوع) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاي بي اساس ‍ پيروي مي‏كنيد و تخمينهاي نابجا مي‏زنيد. (۱۴۸)

 

همين توهّم جاهليّت كهن در جاهليّت جديد هم هست شما مي‌بينيد خيليها به اين عبارت از آيةالكرسي تمسّك مي‌كنند ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[13] خب ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني تشريعاً؟! اينكه ـ معاذ الله ـ مي‌شود اباحه‌گري اگر ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني اجباري نباشد امر به معروفي نهي از منكري نباشد تعزيري نباشد حدودي نباشد بگير و ببندي نباشد هر كه هر كاري بخواهد بكند اين مي‌شود اباحه‌گري اينكه ديگر دين نشد اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ براي تكوين است يعني خدا شما را آزاد خلق كرده اين هم جهنم اين هم بهشت هر كدام مي‌خواهيد برويد, برويد اما به شما مي‌گويند نرويد طرف جهنم جلوي شما را مي‌گيرند مثل اينكه مي‌گويند اينجا خطر دارد پايانش كارتن‌خوابي است اعتياد براي شما خطر دارد نرويد به دنبال اين. پس ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ كه گروهي به آن تمسّك مي‌كنند براي اباحه‌گري همان طرز تفكّر جاهليّتي است كه مشركان داشتند گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾[14] خب اگر بت‌پرستي بد باشد خدا كه قادر است جلوي ما را مي‌گيرد

بيان نوراني حضرت هم همين است كه «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَي وَ طولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِ‏ّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الآخِرَةَ».[   . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.

خب پس سه محكمه است و سه محاكمه يك محكمه عمومي است كه هر تبهكاري مي‌گويد شيطان باعث شد در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مي‌فرمايد شيطان مي‌گويد من كاري نكردم من وسوسه كردم انبيا و اولياي الهي هم دعوت كردند آنها دعوت صدق داشتند من دعوت كذب داشتم شما مي‌خواستي آنجا بروي يك محاكمه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» و امثال «سبأ» است كه بين مستضعف و مستكبر است خدا مي‌فرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾  خب شما رهبران الهي را گذاشتيد كنار به دنبال رهبران كفر و ضلال رفتيد شما دو گناه كرديد ديگر ﴿وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ محاكمه‌اي هم بين عابد و معبود است كه در اين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» مطرح است كه ذات اقدس الهي حق را به فرشتگان و حق را به قدّيسين بشر مي‌دهد

*****************

 

﴿وَمَا يَعْبُدُونَ﴾ يعني معبودهاي اينها, چيزي كه اين بت‌پرستها ﴿يَعْبُدُونَ﴾ او را, آنها را هم محشور مي‌كنند. اين كلمه «ما» را برخيها خواستند بگويند كه براي غير ذوي‌العقول است لذا براي صنم و وثن خواهد بود[26] و اين تام نيست براي اينكه رواج اين كلمه «ما» شايد متأخّر باشد وگرنه در لسان قرآن كريم كلمه «ما» براي ذات اقدس الهي به كار رفت براي اينكه فرمود: ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾[27] آن باني سماء غير از خدا كس ديگري نيست. در سورهٴ «كافرون» آنجا دارد كه ﴿وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾[28] آن كه من مي‌پرستم شما نمي‌پرستيد از الله به ﴿مَا﴾ ياد شده است نه به «مَن» از اين تعبيرات در قرآن كريم كم نيست بنابراين اگر رواجي پيدا كرده كه مثلاً «ما» براي غير ذوي‌العقول است «مَن» براي ذوي‌العقول اين را بايد با فرهنگ خود قرآن تطبيق كرد قرآن كريم اين «ما» را گاهي براي ذوي‌العقول گاهي براي غير ذوي‌العقول به كار مي‌برد

*****************

در سورهٴ مباركهٴ «انعام

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ﴿۴۲﴾

ما به امتهائي كه پيش از تو بودند (پيامبراني فرستاديم و هنگامي كه به مخالفت آنها برخاستند) آنها را به شدت و رنج و ناراحتي مواجه ساختيم شايد (بيدار شوند و در برابر حق) تسليم گردند. (۴۲)

 

فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۴۳﴾

چرا آنها هنگامي كه مجازات ما به آنان رسيد (خضوع نكردند و) تسليم نشدند، ولي دلهاي آنها قساوت پيدا كرد و شيطان هر كاري را كه مي‏كردند در نظرشان زينت داد. (۴۳)

 

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ﴿۴۴﴾

هنگامي كه (اندرزها سودي نبخشيد و) آنچه به آنها يادآوري شده بود فراموش كردند درهاي همه چيز (از نعمتها) را به روي آنها گشوديم تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند) ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم) در اين هنگام همه مايوس شدند (و درهاي اميد به روي آنها بسته شد!) (۴۴)

*****************

سوره ۹: التوبة 

 

فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ ﴿۵۵﴾

و (فزوني) اموال و اولاد آنها تو را در شگفتي فرو نبرد، خدا مي‏خواهد آنها را به وسيله آن در زندگي دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند. (۵۵)

*****************

زينت دنيا نه «زينتكم» فرمود آسمان برويد اين شمس و قمر زينت السماء است نه زينت شما, زمين برويد چيزهايي زينت الأرض است فرمود: ﴿زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[20] اين زمين اينجا مزيّن شد اين فضا اينجا مزيّن شد نه شما. زينة الانسان در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» است كه آنجا فرمود خداي سبحان ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[21] زينت انسان, كمال اوست وگرنه زينت خانه و زندگي و فرش كه زمين را مزيّن كرده است نه انسان را, زينت انسان آن است كه با مزيّن همسفر باشد خب اگر در سورهٴ «حجرات» دارد كه ﴿وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ زينت شما همان علم و ادب و عقل و عدل شماست معلوم مي‌شود باغ و راغ زينت الأرض است نه زينت انسان

 

وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ ﴿۷﴾

و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست اگر در بسيارى از كارها از [راى و ميل] شما پيروى كند قطعا دچار زحمت مى ‏شويد ليكن خدا ايمان را براى شما دوست‏ داشتنى گردانيد و آن را در دلهاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت آنان [كه چنين‏اند] ره‏يافتگانند (۷)

﴿۱۷﴾ وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِ

﴿۱۷﴾ وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هَؤُلَاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ 

در آيهٴ هفده سورهٴ «فرقان» مي‌فرمايد در معاد، خداوند اين وثنيها و بت‌پرستها را محشور مي‌كند ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ﴾ (يك)، ﴿وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ (دو) آن معبودها را هم محشور مي‌كند يعني آن ملائكه را عزير را عيسي(سلام الله عليهما) را اينها را محشور مي‌كند معبودها را يك طرف عابدها را يك طرف محكمه تشكيل مي‌دهد

﴿۱۶﴾ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْدًا مَسْئُولًا

﴿۱۶﴾ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْدًا مَسْئُولًا 

در جريان جهنم و بهشت احكام خاصّي را قرآن كريم مطرح مي‌فرمايد فرمود بهشتيها بر اساس وعده وارد بهشت مي‌شوند نه بر اساس استحقاق زيرا انسان هر كار خيري انجام بدهد در برابر نعمتهاي الهي هنوز بدهكار است

 اينكه گفتند خود را محاسبه كنيد[1] يعني اعمال خيرتان را با سيّئات بسنجيد اگر سيّئاتتان بيشتر بود كه توبه كنيد و ترميم كنيد و اگر حسناتتان بيشتر بود مغرور نباشيد حسناتتان را با نعمتهاي الهي بسنجيد تا معلوم بشود هنوز بدهكاريد

 

آن بيان لطيفي را كه مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع‌البيان نقل كردند در ذيل آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[44] فرمودند چشمه‌هاي بهشت را خود بهشتيها تفجير مي‌كنند

إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ﴿۵﴾

به يقين ابرار و نيكان از جامى مى ‏نوشند كه با عطر خوشى آميخته است (۵)

عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا ﴿۶﴾

چشمه‏ اى كه بندگان خدا از آن مى ‏نوشند و [به دلخواه خويش] جاريش مى كنند (۶)

 

از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال كردند در جريان بهشت آدم روايات مختلف است بعضي از روايات دارد كه گندم بود بعضي از روايات دارد انگور بود بعضي روايات طور ديگر دارد كدام يك از اينها درست است فرمود همه‌اش درست است براي اينكه درخت بهشت مثل درخت دنيا نيست كه درخت انگور, گندم ندهد اين برابر مشيئت و اراده بهشتي است او اگر بخواهد كه درخت گندم بدهد گندم مي‌گيرد انگور خواست انگور مي‌گيرد[43] چون او ديگر با كود و هرس و غرس كه به دست نيامده او با عمل صالح حاصل شده فرمود همه‌اش درست است. آ

 

 ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ﴾

اگر به يك كشاورز بگويند شما چه مي‌خواهي هر چه بخواهي براي شما حاصل كنيم اين هرگز آرزو نمي‌كند اي كاش نسخه خطّي تهذيب شيخ طوسي را من داشته باشم اين اصلاً تهذيب نشنيده فقه نشنيده آرزوي او محدود است اما يك فقيه را اگر بگويند يكي از آرزوهايتان چيست مي‌گويد اي كاش من نسخه خطّي كافي را مي‌داشتم اينها جزء آرزوهاي اوست آرزوي هر كسي به حوزه درك او وابسته است يك كشاورز يك دامدار يك پيشه‌ور يك تاجر يك كارمند يك كارگزار اينها آرزوهايشان محدود است فرمود:

﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾[51] چيزهايي هم نزد ما هست كه آنها نمي‌توانند آرزو بكنند.

 

هر كدام از ماها هم مشيئت ما و ارادت ما به حوزه معرفت ما وابسته است و آن هم محدود است

 

 اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ

– خدایا از تو خواهم

خَیْرَ ما سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصّالِحُونَ وَاَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْه ُعِبادُکَ الْصّالِحُونَ

بهترین چیزى را که درخواست کردند از تو بندگان شایسته ات و پناه برم به تو از آنچه پناه بردند از آن بندگان شایسته ات.

 

در بهشت هر چه بهشتي بخواهد به او مي‌دهند ولي تبهكاران در دنيا هر چه دلشان مي‌خواست انجام مي‌دادند كه مي‌گفتند ﴿هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾[60] اما وقتي كه مُردند برابر آيه 54 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» ﴾ آنچه را كه مي‌خواستند از آنها گرفته شد تعلّق مانده (

متعلَّق از دست اينها گرفته شد (دو) عذاب و فرياد شروع مي‌شود (سه) چرا معتادها را گرفتند عذابشان شروع مي‌شود براي اينكه مواد را از آنها مي‌گيرند (يك) اعتياد مي‌ماند (دو) اعتياد بدون متعلّق, دردآور است (سه) چرا فشار مرگ هست فشار قبر هست براي اينكه اين شخصِ معتاد به دنيا به مال و فرزند و زندگي طبيعي دل بسته است (يك) هنگام مرگ اين متعلَّق را از او گرفتند (دو) تعلّق مانده است (سه) فرياد شروع مي‌شود (چهار) تا تك تك اين تعلّقات گرفته نشود اين شخص در جان كندن است

﴿۱۵﴾ قُلْ أَذَلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً

﴿۱۵﴾ قُلْ أَذَلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيرًا 

فرمود: ﴿أَذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيراً﴾  اين جنّت براي اينها مصير است يعني اينها پايان صيرورتشان بهشت است نه پايان سيرشان بهشت است نه اينكه اينها مي‌روند بهشت اينها بهشت مي‌شوند خب اگر صيرورت, بهشت است بهشت مي‌شوند ما دليلي بر خلاف نداريم بلكه دليلي بر وفاق ادّعا شده است اين ظواهر محفوظ است [يعني] بهشت مي‌شوند بهشت معنوي مي‌شوند

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا ﴿۱۵﴾

ولى منحرفان هيزم جهنم خواهند بود (۱۵)

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ﴿۶﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگها است نگاهداريد، آتشي كه فرشتگاني بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند، و هرگز مخالفت فرمان خدا نمي‏كنند و دستورات او را دقيقا اجرا مي‏نمايند! (۶)

 

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ﴿۹۸﴾

شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگي در آن واردم (۹۸)

 

در طرف بهشت هم ظاهر آيات سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اين است كه مقرّبين خودشان روح و ريحان‌اند ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[12

فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿۸۸﴾

پس (بدانید آن که بمیرد) اگر از مقربان درگاه خداست. (۸۸)

فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ ﴿۸۹﴾

آنجا در آسایش و نعمت و بهشت ابدی است. (۸۹)

 

] نه «له جنّتٌ» ما حالا چون درك اين معنا براي ما دشوار است حتماً مي‌گوييم «لام» حذف شده ما كه از آنجا خبر نداريم از وضع مقرّبين و بهشت و اهل بهشت بي‌اطلاعيم فوراً بگوييم اينجا «لام» حذف شده يا ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ﴾ يعني «لهم روحٌ و ريحانٌ» آخر اين تقدير براي چه؟!

 

 اگر به ما گفتند «خويش را تأويل كن ني ذكر را

13] ما به همين ظاهر آيه معنا مي‌كنيم اگر دليل عقلي يا نقليِ معتبري بر خلاف اقامه شده باشد بعد مي‌گوييم اينجا حرفي محذوف است و مانند آن وگرنه ظاهر آيات سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اين است كه اگر كسي جزء مقرّبين شد ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ نه «له روحٌ» نه «له ريحان» نه «له جنّة نعيم»

در قرآن كريم فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[55] (يك) ﴿هُمْ دَرَجَاتٍ﴾[56] (دو) بعضيها اصلاً تدرّج نكردند بالاتر بروند بعضيها برابر سورهٴ «انفال» بالاتر رفتند شده ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ برخيها آن قدر بالا رفتند كه خودْ درجه شدند كه در سورهٴ «آل‌عمران» ديگر بدون «لام» آمده فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٍ﴾ اين را شما وقتي به زمخشري يا به فخررازي مي‌دهيد مي‌گويد اينجا «لام» محذوف است به دليل اينكه در سورهٴ «انفال» دارد ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ خير «خويش را تأويل كن»[57] هيچ لامي هم حذف نشده بعضيها ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بعضيها ﴿هُمْ دَرَجَاتٍ﴾ هستند خب اگر اينجا خودشان درجه شدند يعني مالك درجه شدند به مرحله والا بار يافتند ديگران را هم مي‌توانند زيرمجموعه خودشان نگه بدارند.

 آن وقت آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مرحوم صدوق در امالي نقل كرد اين است كه «أنا مدينةُ الحكمة و هي الجَنّة و أنت يا عليُّ بابها»[14] خود حكمتي كه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿وَمَن يُؤتَ الْحِكمةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[15] و يكي از مصاديق روشن كوثر است خود اين كوثر خود اين حكمت, جنّت است. حالا اگر براي ما دليل عقلي يا دليل نقلي معتبر اقامه شده است كه كوثر نمي‌تواند جنّت باشد حكمت نمي‌تواند جنّت باشد جنّت الاّ ولابد يك قسم دارد و آن همان است كه درخت داشته باشد آب داشته باشد و قسم ديگر ندارد

در پايان سورهٴ مباركهٴ «قمر» مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[33] اينها نزد خدايند نزد خدا ديگر سخن از باغ و ارم نيست آنجا خودش جنّتِ معنوي است كه ﴿وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[34] است نه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ جنّت الله كه ديگر درخت ندارد جنّت الله عقل دارد و عدل و آنها از اينكه هميشه چيز مي‌فهمند هميشه درصدد عقل و عدل‌اند هميشه درصدد مِهر و وفا و صفايند هميشه در لذّت‌اند چنين حالتي دارند بنابراين اگر كلمه صيرورت در اين گونه از موارد به كار رفت اين به ظاهرش محفوظ است

﴿۱۴﴾ لَا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُورًا وَاحِدًا وَادْعُوا ثُبُورًا كَثِيرًا

﴿۱۴﴾ لَا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُورًا وَاحِدًا وَادْعُوا ثُبُورًا كَثِيرًا 

﴿لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾[59] نه مي‌ميرد كه راحت بشود نه حيات طيّب و طاهر نصيبش مي‌شود لذا در اين بخش كه ـ ثُبور يعني هلاك ـ خواهان هلاك است مي‌گويد اي كاش من بميرم 

 ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا

درخواست مكرّر هم بكنيد برايشان بي‌اثر است براي اينكه شما در دنيا بالصراحه به انبيايتان مي‌گفتيد ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾ به جايي هم رسيديد كه ما به پيامبران الهي(عليهم السلام) گفتيم ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِر لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُم﴾[7] خدا اينها را نمي‌آمرزد. بنابراين چه يك بار چه چند بار درخواست هلاكت بكنيد يا استغاثه بكنيد بي‌اثر است.

آيه مورد بحث همان معنايى را مى رساند كه آيه (اصلوها فاصبروا اولا تصبروا سواء عليكم ) و همچنين آيه (سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص ) 

﴿۱۳﴾ وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَانًا ضَيِّقًا مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُورًا

﴿۱۳﴾ وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَانًا ضَيِّقًا مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُورًا

كلمه (ثبور) به معناى ويل و هلاكت است.

جهنّمي بيچاره در هر مدار و محوري در فشار است اين در دنيا كه هست در فشار است در حال احتضار در فشار است در قبر در فشار است در جهنم چه جهنم برزخي چه جهنم كبرا هم در فشار است فشار جهنم را اينجا تصريح كرد فرمود: ﴿مَكَاناً ضَيِّقاً﴾ (يك) ﴿مُقَرَّنِينَ﴾ (


«مقرنّين»: به كسانى گفته مى‏شود كه به بند كشيده شده‏اند.
«ثبور»: مرگ و نابودى.
«بور»: نابودشدگان، اين واژه جمع «بائر» است

﴿۱۲﴾ إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظًا وَزَفِيرًا

وقتي وارد صحنه قيامت شدند همين كه جهنم جهنمي را از دور ببيند نعره مي‌زند چطور اين حيوان درنده وقتي بخواهد طعمه خود را بگيرد نعره مي‌زند اين هم همين طور است

لطيفه قرآن كريم اين است كه اين جهنم هست صحنه آخرت صحنه حيات است يك چيز بي‌جان در آخرت نيست ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ﴾ دار يعني دار نه فقط اهلش ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾[27] هيچ موجودي در آخرت نيست كه حيات نداشته باشد همه‌شان زنده‌اند چون اين‌چنين است ديگر آن توجيه مرحوم شيخ طوسي در تبيان كه مي‌فرمايد اسناد رؤيت به نار مجاز است[28] اين تام نيست براي اينكه از كجا براي ما روشن شد كه آتش قيامت نمي‌فهمد آتش قيامت مي‌فهمد چون سراسر آخرت دارِ حيات است ظاهر آيه هم همين است

 مي‌بينيد كسي كه دويده نفس نفس مي‌زند مي‌خواهد با شدّت اين نفس را بالا بياورد اين را مي‌گويند زفير مثل اينكه اين گرگها كه مي‌خواهند حمله بكنند اينها هم زفير دارند

 روايت كرده اند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: هر كس عمدا دروغى بر من ببندد محل نشيمن خود را در بين دو چشم جهنم آماده كند، اصحاب عرض كردند يا رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) مگر جهنم چشم دارد؟ فرمود: مگر نشنيده ايد كه قرآن مى فرمايد: (اذا راتهم من مكان بعيد - وقتى جهنم ايشان را از محل دور ببيند) آيا جز اين است كه با دو چشم مى بيند

 بهشتي اصلاً جهنم را نمي‌بيند نعره‌اش را هم نمي‌شنود در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾.[34] 

پرسش: حضرت استاد در آيه 71 سورهٴ «مريم» مي‌فرمايد: ﴿وَإنْ مِنْكُمْ إلاّ وارِدُهَا﴾.
پاسخ: آنجا گذشت كه ورود به معناي اشراف است ديگر نظير ﴿لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾.

 

فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾[36] يعني از جريان جهنم دورند چون قبلش فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾[37] اين درباره خصوص جهنم است, ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ﴾ هنوز مسئله بهشت مطرح نشد روز, روز فزع اكبر است همه مي‌نالند ولي اينها راحت‌اند ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ٭ يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ﴾[

در جريان آن بخشهاي ديگر گذشت كه بهشتيها در حدّي هستند كه در دنيا بصيرند در آخرت بصير, جهنّميها در دنيا بصيرند و در آخرت كور در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت كه همين جهنّمي كه ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ به خدا عرض مي‌كند كه ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾ من در دنيا چشم داشتم ولي اينجا كورم ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما هيچ كاري نكرديم ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾[39] هر طوري كه در دنيا بودي همان طور ما تو را آورديم ما هيچ كاري نكرديم اينكه شما نمي‌بيني كوري اين همه انبيا و اوليا و بهشت و درجات بهشت و مراتب بهشت و فرشتگان و مؤمنين و صديقين و صلحا و شهدا اينها را نمي‌بيني در دنيا هم نمي‌ديدي جهنم را مي‌بيني در دنيا مراكز فساد را مي‌ديدي اينجا هم جهنم را مي‌بيني جهنم را نشانت مي‌دهيم مي‌گوييم ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[40] شما هم مي‌گوييد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[41] ما شما را كور نكرديم شما بهشت را نمي‌بيني در دنيا هم مسجد و حوزه و حسينيه و اينها را نمي‌ديدي جاي ديگر را كه مي‌ديدي الآ‌ن هم جاي ديگر را مي‌بيني اينجا فقط بهشت را نمي‌بيني انبيا را نمي‌بيني اوليا را نمي‌بيني فقط خودت هم قبول داري كه مي‌گويي ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همين كور مي‌گويد خدايا من ديدم چه چيزي را مي‌بيند نتيجه آن چيزي كه در دنيا مي‌ديد ديگر, هيچ يعني هيچ خلافي نسبت به دنيا نيست در دنيا يك عدّه چشمشان بسته است نسبت به نامحرم كه فرمود: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا﴾[42] در آخرت اصلاً جهنم را نمي‌بينند غيبت را نشنيدند تهمت را نشنيدند غنا را نشنيدند آهنگ حرام را نشنيدند اينجا هم ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا﴾[43] نداي الهي را مناجات الهي را اذان را دعوت انبيا را شنيدند اينجا هم حرفهاي فرشته‌ها را مي‌شنوند اين طور نيست كه چيزي در دنيا باشد خدا بر خلاف دنيا اينها را آنجا ببرد يك آدم بينايي را كور بكند خب همينها كه مي‌گويند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾[44] همينها مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ديگر. بنابراين اين خروش جهنم اين قريب جهنم اين نعره جهنم فقط براي يك عدّه است يك عدّه مي‌شنوند يك عدّه نمي‌شنوند.

﴿۱۱﴾ بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيرًا

بعد مي‌فرمايد اينها مشكل اساسي دارند در معرفت‌شناسي و آن اين است كه اينها ساعت را قيامت را منكرند وقتي قيامت مورد انكار قرار گرفت اول و آخر زندگي مي‌شود گهواره و گور همين! از گهواره تا گور [زندگي‌ات], بعد ديگر خبري نيست مي‌شود ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[15

اين نشان مي‌دهد ساعت الآن هست جهنم الآن هست آن چيزي كه نارِ افروخته دارد مي‌گويند سَعير خب اينكه فرمود: ﴿أَعْتَدْنَا﴾ ما آماده كرديم نظير آنچه در بخشهاي پاداش فرمود ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾,[19] ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ﴾[20] اين ﴿أُزْلِفَتِ﴾ يعني نقد است نزديك شماست

سعير»: آتش شعله‏ور.

﴿۱۰﴾ تَبَارَكَ الَّذِي إِنْ شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِنْ ذَلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا ال

﴿۱۰﴾ تَبَارَكَ الَّذِي إِنْ شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِنْ ذَلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَلْ لَكَ قُصُورًا

 

خطبه قاصعه

فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْکِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخاصَّةِ أَنْبِیائِهِ وَ أَوْلِیائِهِ، وَ لَکِنَّهُ - سُبْحانَهُ - کَرَّهَ إلَیْهِمُ التَّکابُرَ، وَ رَضِیَ لَهُمُ التَّواضُعَ، فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ، وَ عَفَّرُوا فِی التُّرابِ وُجُوهَهُمْ، وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ کانُوا أَقْواماً مُسْتَضْعَفِینَ، قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ، وَ ابْتَلاهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ، وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخاوِفِ، وَ مَخَضَهُمْ بِالْمَکارِهِ.
ترجمه :
اگر خدای تعالی بندگانش را رخصت کبر ورزیدن می داد، همانا به خواص پیامبران و دوستان خود رخصت می داد. 
ولی خدای سبحان، کبر ورزیدن را برای ایشان ناپسند شمرد و از تواضعشان خشنودی نمود. 
آنان چهره های خود را بر زمین هشتند و رویهای خود به خاک بیالودند و در برابر مؤمنان فروتنی نمودند و خود مردمانی بودند به ناتوانی موصوف. خداوندشان به گرسنگی امتحان نمود و به سختیها مبتلا کرد و به وحشتها بیازمود و به جفاها و ناخوشیها بپالود.

فَلاَ تَعْتَبِرُوا الرِّضَا وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ، جَهْلاً بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ، وَ الاِخْتِبَارِ فِی مَواضِعِ الْغِنَی وَ الاِقْتِدَارِ فَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی: (أَیَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ، بَلْ لایَشْعُرُونَ) فَإِنَّ اللَّهَ - سُبْحَانَهُ - یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَکْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِمْ.
ترجمه :
مبادا که مال و فرزند را ترازوی خشم و خشنودی خداوند پندارید، در حالی که، ندانید که اگر توانگری و قدرت عطا می کند، چیزی جز آزمایش شما نیست. خدای سبحان فرماید: 
«آیا می پندارند که آن مال و فرزند که ارزانیشان می داریم. برای آن است که می کوشیم خیری به آنها برسانیم؟ نه، که آنان در نمی یابند.»**سوره 23، آیات 55، 56.*** 
او بندگان خودپسند و سرکش خود را به ارزش و اعتباری که بندگان زبون و ناتوان او در دیده آنها دارد می آزماید.

 

وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ - صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِما - عَلَی فِرْعَوْنَ وَ عَلَیْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَ بِأَیْدِیهِمَا الْعِصِیُّ، فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْکِهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ، فَقَالَ: أَ لاَ تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَیْنِ یَشْرِطَانِ لِی دَوَامَ الْعِزِّ وَ بَقَاءَ الْمُلْکِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ، فَهَلَّا أُلْقِیَ عَلَیْهِمَا أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ؟! إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ، وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ.
ترجمه :
چنانکه موسی بن عمران با برادرش هارون بر فرعون داخل شدند. 
آندو، جامه پشمین بر تن داشتند و هر یک را عصایی در مشت بود. با فرعون شرط کردند که اگر تسلیم فرمان خداوند گردد عزت و پادشاهیش باقی خواهد ماند.
فرعون گفت: 
آیا از ایندو در شگفت نیستید که با من در باب بقای عزت و سلطتنتم شرط می کنند و خود چنانکه می بینید در عین بینوایی و خواری هستند. چرا دستبندهای زرین به دستهایشان آویخته نیست؟ 
زیرا فرعون زر و زراندوزی را بزرگ می داشت و جامه پشمین پوشیدن را حقیر می شمرد.

وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ - سُبْحَانَهُ - لِأَنْبِیَائِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ الذِّهْبَانِ، وَ مَعَادِنَ الْعِقْیَانِ، وَ مَغَارِسَ الْجِنَانِ وَ أَنْ یَحْشُرَ معهم طُیُورَ السَّمَاءِ وَ وُحُوشَ الْأَرَضِینَ لَفَعَلَ، وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلاَءُ، وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ، وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِینَ أُجُورُ الْمُبْتَلَیْنَ، وَ لاَ اسْتَحَقَّ الْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ الْمُحْسِنِینَ وَ لاَ لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِیَهَا.
ترجمه :
اگر خدای سبحان، می خواست که هنگام مبعوث داشتن پیامبران خود گنجها و معادن زر را برایشان بگشاید و باغهای بهشت گونه را به آنان دهد و پرندگان آسمان و وحوش زمین را به فرمان ایشان درآورد، چنان می کرد. 
ولی اگر چنان کرده بود، آزمایشها را موردی نبود و پاداش روز جزا باطل می شد و اخبار آسمان تباه می گردید. و اجر و مزد امتحان شدگان بر پذیرندگان دعوت تعلق نمی گرفت و مؤمنان مستحق ثواب نیکوکاران نمی شدند. نامهای مؤمن و کافر، معانی خود را از دست می دادند.

 

وَ لَکِنَّ اللَّهَ - سُبْحَانَهُ - جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّةٍ فِی عَزَائِمِهِمْ، وَ ضَعَفَةً فِیمَا تَرَی الْأَعْیُنُ مِنْ حَالاَتِهِمْ، مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلأَُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غِنیً، وَ خَصَاصَةٍ تَمْلأَُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًی.
ترجمه :
ولی خدای سبحان، پیامبران خود را به اراده و تصمیم، نیرومندی داد و به ظاهر در چشم دیگران ناتوانشان نمود. با قناعتی که دلها و دیدگان را از بی نیازی پر سازد و بینوایی و فقری که چشمها و گوشها را بیازارد.
متن خطبه :
وَ لَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لاَ تُرَامُ، وَ عِزَّةٍ لاَ تُضَامُ وَ مُلْکٍ تُمْتَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ، وَ تُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ، لَکَانَ ذَلِکَ أَهْوَنَ عَلَی الْخَلْقِ فِی الاِعْتِبَارِ، وَ أَبْعَدَ لَهُمْ فِی الاِسْتِکْبَارِ، وَ لآَمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُمْ، أَوْ رَغْبَةٍ مَائِلَةٍ بِهِمْ، فَکَانَتِ النِّیَّاتُ مُشْتَرَکَةً، وَ الْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَةً.
ترجمه :
اگر پیامبران را نیرویی بود، چنانکه، کس را یاری و ستیز با آنان نبود و یا عزت و جاهی بود که مورد ستم واقع نمی شدند یا سلطنتی بود، که مردم به سویشان گردن می کشیدند تا هیبت و شوکتشان را بنگرند و از هر سو بار سفر بسته و آهنگ ایشان می نمودند، در این حال مردم اندرزهایشان را آسانتر می پذیرفتند و در برابر آنان کمتر سرکشی می کردند، آنگاه به آنان ایمان می آوردند و این ایمان یا از وحشتی بود که بر آنها چیره بود و یا رغبتی بود که به ایمانشان متمایل کرده بود.
یعنی نیتهایشان خالص نبود و اعمال نیکشان میان مؤمن حقیقی و ظاهری منقسم شده بود.

وَ لَکِنَّ اللَّهَ - سُبْحَانَهُ - أَرَادَ أَنْ یَکُونَ الاِتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ، وَ التَّصْدِیقُ بِکُتُبِهِ، وَ الْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ، وَ الاِسْتِکَانَةُ لِأَمْرِهِ، وَ الاِسْتِسْلاَمُ لِطَاعَتِهِ، أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لاَ تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَةٌ، وَ کُلَّمَا کَانَتِ الْبَلْوَی وَ الاِخْتِبَارُ أَعْظَمَ، کَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَلَ.
ترجمه :
اما خداوند می خواهد که پیروی از رسولانش و تصدیق به کتابهایش و خشوع در برابرش و فروتنی در برابر فرمانش و تسلیم به طاعتش اموری باشند خاص او و از هر شایبه و آمیزه ای پاک، که هر چه آزمایش بزرگتر باشد ثواب و جزای آن بیشتر خواهد بود

 

أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ - سُبْحَانَهُ - اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ - إِلَی الْآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لاَتَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ وَ لاَ تُبْصِرُ وَ لاَ تَسْمَعُ، فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِیَاماً، ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْیَا مَدَراً وَ أَضْیَقِ بُطُونِ الْأَوْدِیَةِ قُطْراً، بَیْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ، وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ، وَ عُیُونٍ وَشِلَةٍ، وَ قُرًی مُنْقَطِعَةٍ لاَ یَزْکُو بِهَا خُفُّ وَ لاَ حَافِرٌ وَ لاَظِلْفٌ.
ترجمه :
آیا نمی بینید که خداوند سبحان پیشینیان را از زمان آدم (ع) تا کسانی که پس از آنها آمده اند از این عالم بیاموزد، به سنگهایی که نه سود می رسانیدند و نه زیان، نه می دیدند و می شنیدند، و آن سنگها را بیت الحرام خود قرار داد و آن را برای مردم برپا ساخت در سخت ترین سنگلاهای زمین در ریگزاری که در آنجا از هر جای دیگر کمتر گیاه می روید. در دره ای از دیگر دره ها تنگتر، بین کوههای سخت و ریگهای نرم، آسان، که گذر کردن از آنها دشوار باشد و چشمه های کم آب و دهکده های دور از یکدیگر که در آنجا نه اشتری فربه می شود و نه اسب و گاو و گوسفندی.

ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ - عَلَیْهِ الَّسلامُ - وَ وَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ، فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ، وَ غَایَةً لِمُلْقَی رِحَالِهِمْ تَهْوِی إِلَیْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ، مِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِیقَةٍ، وَ مَهَاوِی فِجَاجٍ عَمِیقَةٍ، وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ، حَتَّی یَهُزُّوا مَنَاکِبَهُمْ ذُلُلاً یُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ، وَ یَرْمُلُونَ عَلَی أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ.
قَدْنَبَذُوا السَّرَابِیلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ، وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ، ابْتِلاَءً عَظِیماً وَ امْتِحَاناً شَدِیداً وَ اخْتِبَاراً مُبِیناً، وَ تَمْحِیصاً بَلِیغاً، جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ، وَ وُصْلَةً إِلَی جَنَّتِهِ.
ترجمه :
آدم (ع) و فرزندان او را فرمان داد که به آن خانه روی نهند و آنجا بازارگاهی شد برای کسانی که در سفرها در پی سودند و بارگاهی برای افکندن بارها.
مردم شتابان روی به بیت الحرام آوردند. از بیابانهای بی آب و گیاه و کم عمق دره های ژرف و جزیره های پراکنده و دریاها، تا از روی خواری شانه های خود را بجنبانند و گرد آن بگردند و آواز به تهلیل**تهلیل: لا اله الا الله گفتن*** بردارند.
موی پریشان و خاک آلود، نه دوان و نه آهسته گام بردارند جامه ها از تن به در کنند و با رها کردن موی، چهره نیکوی خود را زشت نمایند. 
این است آزمایش بزرگ و امتحانی سخت و آزمونی آشکار. خداوند آن را سبب رحمت خود ساخت و وسیله رسیدن به بهشت خویش.

 

وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ، وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ، جَمَّ الْأَشْجَارِ، دَانِیَ الثِّمَارِ، مُلْتَفَّ الْبُنَی مُتَّصِلَ الْقُرَی، بَیْنَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ، وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ، وَ أَرْیافٍ مُحْدِقَةٍ، وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ، وَ زُرُوعٍ نَاضِرَةٍ، وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ، لَکَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَی حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاَءِ، وَ لَوْ کَانَتِ الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَیْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ، وَ یَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِیَاءٍ، لَخَفَّفَ ذَلِکَ مُصَارَعَةَ الشَّکِّ فِی الصُّدُورِ، وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِیسَ عَنِ الْقُلُوبِ، وَ لَنَفَی مُعْتَلَجَ الرَّیْبِ مِنَ النَّاسِ.
ترجمه :
اگر خدا می خواست بیت الحرام خود را و پرستشگاههای بزرگش را در میان باغها و نهرها قرار می داد و در جایی که زمین نرم و هموار باشد، در مکانی پردرخت و درختانی سرشار از میوه. در میان خانه ها و عمارات بسیار و روستاهای به هم پیوسته. در میان گندمزارهای قهوه ای رنگ و اراضی پرباران و باغستانهای خرم و راههای آباد. در این حال، پاداش اندک بود، اگر بنیانی که کعبه بر روی آن ساخته شده و سنگهایی که دیوارهایش را برآورده، زمرد سبز و یاقوت سرخ و نور و روشنی بود، از دودلیها و تردیدهایی که در سینه ها جاری کرده می کاست و سعی و کوشش شیطان را از دلها دور می ساخت و اضطراب و نگرانی را از قلب مردم می زدود.

وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ، وَ یَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ، وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِهِ، إِخْرَاجاً لِلتَّکَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ، وَ إِسْکَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِمْ، وَ لِیَجْعَلَ ذَلِکَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَی فَضْلِهِ، وَ أَسْبَاباً ذُلُلاً لِعَفْوِهِ.
ترجمه :
ولی خداوند بندگانش را به گونه گونه ی سختی می آزماید و به انواع مجاهدتها به بندگی وامی دارد.و به کارهای ناخوش آیند امتحان می کنند تا تکبر و خودپسندی را از دلهایشان بیرون کند و خواری و فروتنی را جانشین آن سازند. اینهاست درهایی که به عوالم فضل و احسان او گشوده می شود و سببهایی مهیا برای آنکه بندگانش را بیامرزد و گناهانشان را ببخشاید.

 

 

﴿۹﴾ انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا

بعد فرمود اين گروه كه چنين ادّعايي دارند توقّعاتي هم دارند و ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها شايسته خطاب نيستند كه ما جواب اينها را بدهيم براي اينكه اينها حرف برهاني ندارند لذا به خود حضرت خطاب كرد و جواب آنها را داد

 ما بر اينها كوثر فرستاديم اينها مي‌گويند چرا تكاثر نداري چرا بيت و گنج نداري چرا باغ نداري چرا بوستان نداري خب ما از كجا حرف مي‌زنيم اينها كجا حرف مي‌زنند ما چه چيزي فرستاديم اينها چطور اشكال مي‌كنند؟

﴿۸﴾ أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِ

﴿۸﴾ أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا

 بر اساس نظام باطل سرمايه‌داري كه ارزش را به مال مي‌دادند گفتند او اگر بخواهد در جامعه بر ما مسلّط باشد يا حاكم باشد يا مُطاع ما باشد بايد قدرت مالي بيشتري داشته باشد گنجي, ثروتي داشته باشد كه ما از او اطاعت كنيم. 

بالأخره يا تجارت داشته باشد يا كشاورزي و زراعت داشته باشد كه ديگر نيازي به كسي نداشته باشد محتاج به كارهاي عادي نباشد و مانند آن

در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه اين است كه خدايا «وَ اعْصِمْنِي مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِي عَدَمٍ خَسَاسَةً أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلًا فَإِنَّ الشَّرِيفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُكَ وَ الْعَزِيزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُكَ»[7] عرض كرد خدايا آن توفيق را بده كه من از نظر ادراك به نظام ارزشي راه پيدا كنم كه بفهمم چه چيزي عزيز است و چه چيزي ذليل, چه چيزي مايه عزّت است چه چيزي مايه ذلّت, چه كسي عزيز است چه كسي ذليل مبادا بگويم كسي كه وضع مالي‌اش خوب است او شريف است و كسي كه تهيدست است او خسيس است زيرا معيار شرف و خسّت در اطاعت و عصيان است

**

اسراء» غالب اين مطالب آمده كه فرمود: ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً ٭ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً ٭ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً ٭ أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي﴾[

در آغاز سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم صورت مبسوط اين شبهات ذكر شده آنجا گفتند كه ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾[24] چرا فرشته‌اي به همراه او نيست

**

مطلب ديگر اين است كه همين گروه يا جمعي از اين گروه مي‌گفتند وجود مبارك حضرت ـ معاذ الله ـ ساحر است چون ديدند كتابي آورده كه ديگران از آوردن مثل او عاجزند گفتند تو سِحر كردي ديگران سِحر بلد نيستند. برخيها گفتند نه, او مسحور است نه ساحر, ساحراني در او اثر سوء گذاشتند او دهن به ادّعاي نبوّت باز كرد وگرنه مگر انسان مي‌شود پيامبر باشد بنابراين يا گاهي مي‌گفتند حضرت ساحر است گاهي مي‌‌گفتند مسحور يا گروهي مي‌گفتند حضرت ساحر است ـ معاذ الله ـ گروه ديگر مي‌گفتند مسحور

ساحر بودن شاعر بودن كاهن بودن مُفتري بودن اينها را درباره آن حضرت گفتند. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها نه جهان‌بيني درست دارند نه معرفت‌شناسي كامل لذا راه گُم‌كرده‌اند يك انسان راه گُم‌كرده گاهي يمين مي‌رود گاهي يسار, گاهي نفي مي‌كند گاهي اثبات گاهي مي‌گويد ساحر بود گاهي مي‌گويد مسحور ﴿إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً﴾. 

﴿۷﴾ وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ

اگر از شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان رسول ياد مي‌كنند آن به صورت استهزاست نه اينكه حضرت را به عنوان رسول قبول داشته باشند

درباره وحي و نبوّت اينها مي‌گفتند كه وجود مبارك پيامبر اگر رسول است چرا همانند ديگران راه مي‌رود و غذا مي‌خورد و اگر همانند ديگران راه مي‌رود و غذا مي‌خورد چرا ادّعاي رسالت مي‌كند زيرا رسول بايد فرشته باشد فرشته هم كه اهل اكل و شرب و امثال ذلك نيست.

مي‌گفتند انسان يا بايد اهل غذا و حركت در زمين باشد يا اهل رسالت باشد 

 سرّش اين است كه آنها انسان را در همين ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[3] خلاصه مي‌ديدند اما از ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[4] باخبر نبودند از ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[5] باخبر نبودند اگر از آن باخبر نباشند لذا رسالت را مخصوص فرشته‌ها مي‌دانند و انسان را محروم از رسالت

خب اين پيامبر كه در اين پنج شش امر با ما شريك است چگونه مي‌تواند با خدا رابطه داشته باشد خدايي كه او ادّعا مي‌كند و از طرف او قانون بياورد اين مثل ماها غذا مي‌خورد اگر كسي از طرف خدا باشد فرضاً بايد فرشته بايد اين مثل ما در بازار راه مي‌رود تجارت مي‌كند كسب مي‌كند خب اگر كسي از طرف خداست بايد فرشته باشد ﴿مَالِ هذَا الرَّسُولِ﴾ تعبير به رسول هم ـ معاذ الله ـ به عنوان تهكّم و استهزاست

﴿۶﴾ قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُورًا ر

﴿۶﴾ قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا

در پاسخ فرمود: ﴿قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾ اين فِريه نيست (يك) اسطوره و فسون و فسانه نيست (دو) مستورات پيشينيان نيست (سه) اين اسرار خلقت است كه صاحب سرّ و عالِم به سرّ يعني ذات اقدس الهي براي تعليم و تزكيه جوامع بشري فرستاده است 

 بعد فرمود مبادا وقتي ما اول گفتيم ﴿لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ [تصور كنيد] همه‌اش سخن از بگير و ببند و بكوب و به زنجير بكش آن جايش محفوظ است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[28] آنها سر جايش محفوظ است اما ﴿إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾ هم سر جايش محفوظ است اين طور نيست كه همه‌اش بگير و ببند باشد ببخش و بگذر هم در آن هست ﴿إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾.

﴿۵﴾ وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا

﴿۵﴾ وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا

گفتند ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾, ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ گاهي به معناي اسطوره‌ها و قصص گذشته‌هاست اينها شنيدند رستم و اسفندياري در ايران قصّه دارند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم نوح و ابراهيم(سلام الله عليهما) را مطرح كرد گفتند اينها همان قصّه‌هاي زرتشتيها و امثال ذلك است كه اينها اسطوره گذشتگان‌اند. 

يك احتمال ديگر اين است كه نه, از گذشته دور حرفهاي خرافي مستور شد نوشته شد اساطير و كتب گذشتگان است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ ﴿اكْتَتَبَهَا﴾ رونويسي كرده استنساخ كرده حالا تحويل ما داده ادّعاي نبوّت مي‌كند

 ﴿فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً﴾ در بامداد ﴿أَصِيلاً﴾ در شامگاه. غروب را مي‌گويند اصيل به تعبير شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان براي اينكه اين اصل الليل است[25] ريشه شب از همان عصر شروع مي‌شود از اين جهت گاهي آصال تعبير مي‌شود گاهي اصيل تعبير مي‌شود.