(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

(و الصابرين و الصابرات ) - اينان كسانى هستند كه هم در هنگام مصيبت و بلاء، صبر مى كنند، و هم در هنگام اطاعت، و هم آنجا كه گناهى پيش آمده، در ترك آن صابرند.

 ريشه ايمان ، صبر و شكيبائى در مقابل مشكلات است ، و نقش آن در معنويات انسان همچون نقش سر است در برابر تن.

اين صبر مثل نماز جزء واجبات ماست. ما در نظامي زندگي مي‌كنيم، يعني نظام دنيا، كه مدبّر خداست مديرعامل خداست مجري خداست او دارد امور را مي‌گرداند ما كه نمي‌دانيم چه چيزي مصلحت است چه چيزي مصلحت نيست گاهي ابتلا به ثروت است گاهي ابتلا به فقر است گاهي ابتلا به سلامت است گاهي ابتلا به مرض است اين حالات گوناگون در رفت و آمد است. چيزي چند صباحي كه براي ما ناخوشايند بود ما نبايد فوراً جزع بكنيم. براي اينكه او دارد ما را اداره مي‌كند و در هر زمان و زميني هم يك آزمون خاصي است.

​​ لذا فرمود:

سوره ۲: البقرة

وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ ﴿۴۵﴾

از صبر و نماز ياري جوئيد و اين كار جز براي خاشعان گران است. (۴۵)

 كه حتي صبر را بر صلات (که ستون دین است) مقدم داشتند «صبرٌ عند المصيبة و صبرٌ علي الطاعة و صبرٌ عن المعصية» [37] فرمود صبر، فضيلتي است كه بر همه واجب است. فوراً پرخاش كردن، فوراً اعتراض كردن، فوراً رنجيدن، يا به قضا و قدر بد گفتن يا ـ خداي ناكرده ـ بيراهه رفتن اين‌چنين صحيح نيست. بالاخره او دارد اداره مي‌كند، ما را مي‌آزمايد.

آن عناصر چهارگانه سورهٴ «عصر» را ملاحظه فرموديد اين عناصر چهارگانه به دو عنصر برمي‌گردد فرمود: ﴿وَالْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ ٭ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ (يك) ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ (دو) ﴿وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ﴾ براي اوّلي است ﴿وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ براي دومي است اگر كسي ايمان دارد چون ايمان، حق است بايد تواصي به حق بكند تا ديگران مؤمن بشوند اگر خودش عمل صالح دارد اين عمل صالح بدون صبر نمي‌شود ديگران را به صبر توصيه كند

صبر بر مصیبت در قرآن کریم

وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین‌ الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‌؛ [۳۳]

[۳۴]

 قطعاً همه‌ شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مال‌ها و جان‌ها و محصولات، آزمایش می‌کنیم و بشارت ده به استقامت‌کنندگان! آن‌ها که هرگاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: ما از آنِ خدائیم و به سوی او باز می‌گردیم!»

 

 صبر بر طاعت  در قرآن کریم

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِه‌؛ [۳۷]

 همان پروردگار آسمان‌ها و زمین، و آنچه میان آن دو قرار دارد! او را پرستش کن و در راه عبادتش شکیبا باش!

صبر بر طاعت یعنی شکیبایی در برابر مشکلاتی که در راه اطاعت خدا وجود دارد. (اعم از امور واجب (مثل نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات و حجاب ...) و امور مستحب.)

 

 صبر بر معصیت در قرآن کریم

بیشتر انسان‌ها در برابر فقر و گرفتاری طغیان نمی‌کنند، ولی وقتی خدا مقام، پول و صحّت بدن بدهد، آن وقت خیلی سخت است که خودش را سالم نگه دارد و صبر پیشه کند و این نعمت موجب غفلت و معصیت او نگردد. از این قسم به صبر بر نعمت نیز تعبیر‌ می‌کنند.

سوره ۱۱: هود

وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ﴿۱۰﴾

 و اگر بعد از شدّت و رنجی که به او رسیده، نعمت‌هایی به او بچشانیم، می‌گوید: مشکلات از من برطرف شد، و دیگر باز نخواهد گشت! و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می‌شود (۱۰)

إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ ﴿۱۱﴾

مگر آن‌ها که (در سایه‌ ایمان راستین،) صبر و استقامت ورزیدند و کارهای شایسته انجام دادند.»

 

 

(و الخاشعين و الخاشعات ) - كلمه (خشوع ) به معناى خوارى و تذلل باطنى و قلبى است، همچنان كه كلمه (خضوع ) به معناى تذلل ظاهرى، و با اعضاى بدن است. يكى از بدترين آفات اخلاقى ، كبر و غرور و حب جاه (مقام .منزلت) است ، و نقطه مقابل آن خشوع

خشوع را حالتی در قلب دانسته‌اند که به خضوع در اعضای بدن منجر می‌شود.  خشوع ثمره ایمان است.

 نسبت خشوع به قلب در قرآن

 

سوره حدید،آیه۱۶.   

«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ  وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ

آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد

---

امام سجاد(ع) نیز در دعای ابوحمزه ثمالی از قلبی که خشوع ندارد به خداوند پناه می‌برد:

أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لَا تَقْنَعُ، وَ بَطْنٍ لَا يَشْبَعُ، وَقَلْبٍ لَا يَخْشَعُ، وَدُعاءٍ لَا يُسْمَعُ، وَعَمَلٍ لَا يَنْفَعُ

 به تو پناه می‌آورم از درونی که قانع نمی‌شود و از شکمی که سیر نمی‌گردد و از قلبی که فروتنی نمی‌کند و دعایی که شنیده نمی شود (یعنی خدای متعال اعتنائی به آن دعا نمیکند) و کرداری که سود نمی‌بخشد

از جمله تعقیبات نماز عصر می باشد:

اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لاَ تَشْبَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لاَ يَخْشَعُ‏ وَ مِنْ عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ وَ مِنْ صَلاَةٍ لاَ تُرْفَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لاَ يُسْمَعُ‏

خدايا پناه به تو مى ‏برم از نفسى كه از دنيا سيرى ندارد و از قلبى كه خاشع نباشد و از علمی كه نفع نبخشد و از نمازى كه بالا نرود و از دعایی که شنیده نمی شود (یعنی خدای متعال اعتنائی به آن دعا نمیکند)

در سوره مومنون یکی از ویژگی های مومنان را خشوع در نماز میداند

الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ

یکی از صفات برجسته مؤمنان خشوع در نماز است. این آیه اقامه نماز را نشانه مؤمنان نمی‌شمارد، بلکه خشوع در نماز را ویژگی آنان برمی‌شمرد.

نقل شده است شخصی نماز می‌خواند و با ریش خود بازی می‌کرد حضرت رسول(ص) فرمود: اگر قلبش خاشع می‌شد جوارحش نیز خاشع می‌شد

یکی از راهکارهای عملی توجه و خشوع در نماز این است که انسان قبل از نماز فکر کند که این آخرین نمازش میباشد که قرار است بخواند بعد شروع به خواندن نماز بکند. دیگه انسان حواسش نمیرود دنبال امور  دنیایی 

انسانی که در این دنیا خاشع نشده باشد در آن دنیا حتما خاشع میشود

سوره ۸۸: الغاشية

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ ﴿۲﴾

 چهره‏ هائي در آن روز خاشع است.

سوره 70: المعارج

خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ۚ ذَٰلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ ‎﴿٤٤﴾‏

در حالي كه چشمهاي آنها از شدت وحشت به زير افتاده، و پرده‏ اي از ذلت و خواري آنها را پوشانده است (و به آنها گفته مي‏شود) اين همان روزي است كه به شما وعده داده مي‏شد.

 

(و المتصدقين و المتصدقات ) - گذشته از حب جاه ، حب مال ، نيز آفت بزرگى است ، و اسارت در چنگال آن ، اسارتى است دردناك، و نقطه مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است. و كساني كه صدقه مي‌دهند اعم از واجب و مستحب.

اهمیت صدقه

در سوره توبه آیه ۱۰۴ آمده است، خداوند خود، صدقات را می‌گیرد:

أَلَمْ یعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّ‌حِیمُ ﴿۱۰۴﴾ (ترجمه: آیا ندانسته‌اند که تنها خداست که از بندگانش توبه را می‌پذیرد و صدقات را می‌گیرد، و خداست که خود توبه‌پذیر مهربان است؟)[ توبه–۱۰۴]

در تفسیر نمونه ذیل این آیه آمده است: این تعبیر، عظمت و شکوه این حُکم اسلامی را مجسم می‌سازد و علاوه بر تشویق همه مسلمانان به این فریضه الهی، هشدار می‌دهد در پرداخت زکات و صدقات، نهایت ادب و احترام را به خرج دهند؛ چرا که گیرنده خداست. همچنین در روایتی از امام سجاد (ع) آمده است:إنَّ الصَّدَقَة لاتَقَع فی یدِ العَبدِ حتّی تَقَعُ فی یدِ الرَّب[۲] (ترجمه: صدقه در دست بنده قرار نمی‌گیرد مگر این که قبلاً در دست خدا قرار گیرد.) [۳]

https://www.youtube.com/watch?v=eHZBrPEjim8&ab_channel=%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1%DB%8CDr.Mirbagheri

 

 امام باقر(ع) می‌فرماید: «صدقه هفتاد بلا را از انسان دور می‌کند و نیز مرگ سوء را از انسان دور می‌نماید؛ چرا که صاحب صدقه هرگز با مرگ سوء از دنیا نمی‌رود»

پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «صدقه و صله رحم شهرها را آباد می‌کند و بر عمرها می‌افزاید.»

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

جمعى از مفسران گفته اند هنگامى كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب با شوهرش از حبشه بازگشت به ديدن همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، يكى از نخستين سؤ الاتى كه مطرح كرد اين بود: آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل شده است ؟ آنها در پاسخ گفتند: نه !. اسماء به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد: اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است !، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اينكه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است .

اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند، مهم آنست كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى واجد فضيلت باشند).

 امّ‌سلمه عرض كرد يا رسول الله! فرهنگ قرآن، محاوره قرآن، ادبيات قرآن مذكرانه است همه جا سخن از ﴿الَّذِينَ﴾ است خب مستحضريد كه طرز محاورات ادبي غير از رعايت كردن آن نكات مذكر و مؤنث است ما هم الآن مي‌گوييم مردم انقلاب كردند اين مردم در برابر زن‌ها نيست آنكه در برابر زن‌هاست مردان است نه مردم، وقتي مي‌گوييم مردم در تظاهرات شركت كردند مردم در نماز جمعه مردم در راهپمايي يعني اعم از زن و مرد اين ﴿الَّذِينَ﴾ها كه در قرآن كريم است به معني مردم است نه مردان چون امّ‌سلمه طبق بعضي از نقل‌ها اين مطلب را به عرض حضرت رساند ذات اقدس الهي اين آيه را مبسوطاً نازل كرد

شريعت مقدسه اسلام در كرامت و حرمت اشخاص از نظر دين دارى فرقى بين زن و مرد نگذاشته، و در آيه (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و تيره‏ ها و قبيله‏ ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، ولي گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست)، به طور اجمال به اين حقيقت اشاره مى نمايد، و در آيه (أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَی من عمل هيچ عمل كننده‏ اي از شما را، خواه زن باشد يا مرد ضايع نخواهم كرد)، به آن تصريح، و سپس در آيه مورد بحث با صراحت بيشترى آن را بيان كرده است.

مقابله اى كه در جمله (ان المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المومنات ) بين اسلام و ايمان انداخته، مى فهماند كه اين دو با هم تفاوت دارند، و نوعى فرق بين آن دو هست، و آن آيه اى كه بفهماند آن نوع تفاوت چيست ؟ آيه:

سوره ۴۹: الحجرات

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ... ﴿۱۴﴾

عربهاي باديه نشين گفتند: ايمان آورده‏ ايم، بگو شما ايمان نياورده‏ ايد ولي بگوئيد اسلام آورده‏ ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ

در حقيقت مؤمنان كسانى‏ اند كه به خدا و پيامبر او گرويده و [ديگر] شك نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده‏ اند

کسی که ایمان در قلبش وارد نشده باشد جهاد با مال و از جان به معنی از دست دادن سرمایه است ولی کسی که ایمان وارد قلبش شده باشد به معنی  برد میباشد

 كه مى فهماند اولا اسلام به معناى تسليم دين شدن از نظر عمل است، و عمل هم مربوط به جوارح و اعضاى ظاهرى بدن است، و ايمان امرى است قلبى، و ثانيا اينكه گفتيم ايمان امرى است قلبى، عبارت است از اعتقاد باطنى، به طورى كه آثار آن اعتقاد در اعمال ظاهرى و بدنى نيز ظاهر شود.

پس اسلام عبارت شد از تسليم عملى براى دين، به اينكه همه تكاليف آن را بياورى، و آنچه از آن نهى كرده ترك كنى، و (مسلمون ) و (مسلمات ) مردان و زنانى هستند كه اين طور تسليم دين شده باشند و اما (مؤمنين ) و (مومنات ) مردان و زنانى هستند كه دين خدا را در دل خود جاى داده باشند، به طورى كه وقتى به اعمال آنان نگاه مى كنى، پيداست كه اين شخص در دل به خدا ايمان دارد، پس هر مومنى مسلمان هست، ولى هر مسلمانى مومن نيست.

مصباح‌ یزدی

خود عمل خارجی‌ جزو ایمان نیست. این‌که در آیات، عمل صالح به ایمان عطف شده است نیز نشانه این است که عمل غیر از خود ایمان است.

 

اشاره به اينكه اسلام همان اقرار به زبان است كه انسان را در صف مسلمين قرار مى دهد، و مشمول احكام آنها مى كند، ولى ايمان تصديق به قلب و دل است .

در روايات اسلامى نيز به همين تفاوت اشاره شده است .

در روايتى چنين مى خوانيم : يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) درباره اسلام و ايمان از آن حضرت سؤ ال كرد و پرسيد آيا اينها با هم مختلفند؟ امام در پاسخ فرمود: آرى ، ايمان با اسلام همراه است ، اما اسلام ممكن است همراه ايمان نباشد.

او توضيح بيشتر خواست امام (عليه السلام ) فرمود:

 الاسلام شهادة ان لا اله الا الله و التصديق برسول الله صلى عليه و آله و سلم ، به حقنت الدماء، و عليه جرت المناكح و المواريث ، و على ظاهره جماعة الناس ، و الايمان الهدىو ما يثبت فى القلوب من صفة الاسلام ، و ما ظهر من العمل به

 اسلام شهادت به توحيد و تصديق به رسالت پيامبر است ، هر كس ‍ اقرار به اين دو كند جانش (در پناه حكومت اسلامى ) محفوظ خواهد بود، و ازدواج مسلمانان با او جايز، و مى تواند از مسلمين ارث ببرد، و گروهى از مردم مشمول همين ظاهر اسلامند، اما ايمان نور هدايت و حقيقتى است كه در دل از وصف اسلام جاى مى گيرد، و اعمالى است كه به دنبال آن مى آيد.

https://www.youtube.com/watch?v=lmc1OKjwXOE&t=13s&ab_channel=EMAM_COM

مصباح‌ یزدی

https://mesbahyazdi.ir/node/6746/%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%87-%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85%D8%9B-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%88-%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%862

 

یکی از ابهاماتی که درباره مفاهیم اسلام و ایمان وجود دارد، این است که کاربردهای کلمه اسلام و ایمان و مشتقات آن‌ها در قرآن کریم و سایر منابع دینی گاهی به یک معنا به کار می‌روند، ولی در مواردی هم دیده می‌شود که آن‌ها از هم تفکیک شده و یکی اثبات و دیگری نفی می‌شود. برای مثال همین‌که در تعابیری مثل «انّ المسلمین والمسلمات والمؤمنین والمؤمنات»، این دو جداگانه و به صورت دو عنوان ذکر می‌شوند، بر افتراق آن‌ها دلالت دارد. هم‌چنین در آیه شریفه قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا،[1]  که ایمان را از عده‌ای نفی، ولی اسلام را برای آن‌ها اثبات می‌کند، ظاهر آیه این است که اسلام مرتبه نازل‌تری نسبت به ایمان است.

ولی در بعضی از تعبیرات، کلمه اسلام به عنوان بالاترینِ فضائل و کمالات به کار رفته است. برای مثال، حضرت ابراهیم‌علیه‌السلام وقتی به همراه حضرت اسماعیل خانه کعبه را بنا می‌کردند، دعا می‌کردند:

سوره ۲: البقرة

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾

پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتي كه تسليم فرمانت باشد به وجود آور، و طرز پرستش خودت را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذير، كه تو تواب و رحيمي. (۱۲۸)

 روشن است که حضرت ابراهیم و اسماعیل در چنین شرایطی عالی‌ترین چیزها را از خدا می‌خواهند؛ اما آن‌ها از خداوند اسلام را خواستند. اگر ایمان همیشه مرتبه کامل‌تری نسبت به اسلام است، جا داشت که می‌گفتند: «واجعلنا مؤمنین لک ومن ذریتنا امة مؤمنة لک»! به‌خصوص با توجه به این‌که بر اساس ظاهر تعبیرات گذشته، کسی که ایمان دارد، دارای اسلام نیز است.

افزون بر این، قرآن کریم خطاب به مسلمانان می‌فرماید که نام مسلم را حضرت ابراهیم برای شما قرار داد و او دین شما را دین اسلام نامید؛ مِّلَّةَ أَبِیكُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمینَ مِن قَبْلُ وَفِی هَذَا.[3]

یا در مورد حضرت یوسف داریم که اینگونه دعا  میکنند

سوره 12: يوسف

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۱۰۱﴾

فولادوند: پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبیر خوابها به من آموختى، اى پديدآورنده آسمانها و زمين تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما

نتیجه این‌که کلمه اسلام در قرآن چند نوع کاربرد دارد؛

 

(و القانتين و القانتات ) - كلمه (قنوت ) به طورى كه گفته اند به معناى ملازمت در اطاعت و خضوع است، و در نتيجه معناى دو كلمه مورد بحث مردان و زنانى است كه ملازم اطاعت خدا، و همواره در برابر او خاضعند.

(و الصادقين و الصادقات ) - كلمه (صدق ) به معناى هر فعل و قولى است كه مطابق با واقع باشد، و مرد و زن با ايمان هم در ادعاى دين دارى صادقند، و هم در گفتار راست مى گويند، و هم خلف وعده نمى كنند. صدق در قول، و صدق در فعل همين‌ كه در آيه 23 فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ﴾ صادقِ در قول، صادقِ در فعل

 (34) وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ

 (34) وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفاً خَبِيراً

((۳۴) و آنچه را در خانه‏ هاي شما از آيات خداوند و حكمت دانش خوانده مي‏شود ياد كنيد، خداوند لطيف و خبير است.

از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از (ذكر)، معناى مقابل فراموشى باشد، كه همان يادآوري است، چون اين معنا مناسب تاكيد و تشديدى است كه در آيات شده است پس در نتيجه اين آيه به منزله سفارش و وصيتى است بعد از وصيت به امتثال تكاليف كه قبلا متوجه ايشان كرده است، و در كلمه (فى بيوتكن ) تاكيدى ديگر است، (چون مى فهماند مردم بايد امتثال امر خدا را از شما ياد بگيرند، آن وقت سزاوار نيست شما كه قرآن در خانه هايتان نازل مى شود، اوامر خدا را فراموش كنيد).

در اينكه ميان آيات الله و حكمت چه فرقى است ؟ بعضى از مفسران گفته اند، هر دو اشاره به قرآن است منتهى تعبير به آيات جنبه اعجاز آن را بيان مى كند و تعبير به حكمت محتواى عميق و دانشى را كه در آن نهفته است باز مى گويد.

بعضى ديگر گفته اند: آيات الله اشاره به آيات قرآن است و حكمت اشاره به سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اندرزهاى حكيمانه او.

گر چه هر دو تفسير، مناسب مقام و الفاظ آيه است ، اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه تعبير به تلاوت با آيات الهى مناسبتر است ، بعلاوه در آيات متعددى از قرآن ، تعبير نزول در مورد آيات و حكمت ، هر دو آمده است ، مانند آيه

 231 بقره

 وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ  و آنچه را كه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده

 شبيه همين تعبير در آيه 113 سوره نساء نيز آمده است .

سرانجام در پايان آيه مى فرمايد: خداوند لطيف و خبير است (ان الله كان لطيفا خبيرا).

اشاره به اينكه او از دقيقترين و باريكترين مسائل با خبر و آگاه است ، و نيات شما را به خوبى مى داند، و از اسرار درون سينه هاى شما با خبر است .اين در صورتى است كه لطيف را به معنى كسى كه از دقايق آگاه است تفسير كنيم.

 اگر لطيف را به معنى صاحب لطف تفسير شود اشاره به اين است كه خداوند هم نسبت به شما همسران پيامبر، لطف و رحمت دارد، و هم از اعمالتان خبير و آگاه است .

(33) وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي - ادامه

نظریه دوم

از جنیان

حسن بصری و قتاده در روایت ابن زید،بلخی، رمانی[۱۵] و بسیاری دیگر چون سید مرتضی، ابوالفتوح رازی،[۱۶] زمخشری،[۱۷] قمی،[۱۸] سید قطب[۱۹] و مغنیه،[۲۰] ابلیس را از جن می‌دانند.

شیخ مفید، شیعه را بر این رأی دانسته[۲۱] و فخر رازی آن را به معتزله نسبت داده است.[۲۲] بسیاری از دارندگان این رأی، به برخی روایات نیز استناد کرده‌اند.[۲۳]

صاحبان این رأی، افزون بر برخی روایات،[۲۴] ادلّه ذیل را نیز اقامه کرده‌اند:

  • به تصریح قرآن، ابلیس از جنّیان بوده است: «فَسجَدوا إِلاَّ إِبلیس کَانَ مِن الجِنِّ فَفَسقَ عَن أَمرِ رَبِّهِ.» [۲۵]
  • انسان از خاک، و جن از آتش آفریده شده‌اند [۲۶] و طبق روایات، آفرینش ملائک از نور، ریح و روح بوده[۲۷] و ابلیس، جنس خود را از آتش معرّفی کرده است: «خَلقتَنِی مِن نَار و خَلقتَهُ مِن طِین»[۲۸] بر این اساس، ابلیس از جنیان است که از آتش آفریده شده‌اند.

جوابی که مخالفان داده اند این است که اما اينكه ابليس بنابر آيات قرآني از آتش آفريده شده است و فرشتگان از آتش نيستند و مادي و جسماني نميباشند، دليل نيست كه ابليس از فرشتگان نباشد، زيرا ابليس نيز مادي و جسماني نيست و اين به دليل آيات و احاديث بسياري است كه دربارة اغوا فرزندان آدم به وسيلة ابليس در دست است، اما در عالم مادي و جسماني چنين چيزي مشهود نيست. شيطان در آن واحد هزاران هزار فرزند انسان را در مواضع و امكنة مختلف از راه به در مي برد و اين امر براى شيء مادي جسماني ممكن نيست، پس مقصود قرآن از آتش بودن ابليس بر ما معلوم نيست، همچنانكه مقصود از طين كه آدم از آن خلق شده نيز دانسته نيست و شايد هر دو تعبير كنائي باشند. از سوي ديگر در قرآن اشاره اي به اصل خلقت فرشتگان ديگر نشده است تا بدانيم كه ميان ماية آفرينش ايشان با ابليس منافاتي هست يا نه. (به نظر میرسد این حرف درست نباشد چون در مثال تخت بلقیس دیدیم که در آنی تخت مادی در مکانی دیگر بود)

 نشان‌دهنده آن نیست که وی جزو فرشتگان بوده است، زیرا این استثنا، یا استثنای منقطع است؛ یعنی استثنایی است که مستثنا(ابلیس) از جنس مستثنا منه (ملائک) نیست که این نوع استثنا در کلام عرب متداول بوده و کاربرد فراوانی دارد یا استثنایی متصل است؛ امّا به ادلّه ذیل، در ردیف فرشتگان شمرده شده است:

  • به علّت فزونی تعداد ملائک، لفظ ملائک از باب تغلیب بر ابلیس نیز اطلاق شده است.[۲۹]
  • از آن جا که ابلیس در کنار ملائک به عبادت اشتغال داشت، وقتی ملائک که مقامشان از وی برتر بود، به سجده مأمور شدند، ابلیس که از جنس جن و همراه ایشان بود، به طریق اولی به سجده‌ کردن سزاوارتر است.[۳۰]
  • ضمیر جمع در «فسجدوا» به همه مأموران به سجده باز می‌گردد که اعمّ از فرشتگان و جنیان است؛ ولی خداوند به ذکر ملائک که با همه علوّ شأن، مأمور به تذلُّل و خضوع در برابر آدم بوده‌اند، بسنده کرده است.[۳۱]
  • آيات قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه بين جن و فرشته تفاوت ماهوي وجوهري وجود دارد، آنجا كه مي َ فرمايد:

سوره ۳۴: سبأ

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ أَهَؤُلَاءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ ﴿۴۰﴾

به خاطر بياور روزي را كه خداوند همه آنها را محشور ميكند، سپس به فرشتگان مي‏گويد: آيا اينها شما را پرستش مي‏كردند؟! (۴۰)

قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱﴾

آنها مي‏گويند: منزهي (از اين نسبتهاي ناروا) تنها تو ولي ما هستي نه آنها، (آنان ما را نمي پرستيدند) بلكه جن را پرستش مي كردند، و اكثرشان به آنها ایمان داشتند! (۴۱)

 

  • بنابراين وقتي قرآن ميفرمايد ابليس از جن بود و جن و فرشته هم براساس آيه 41 سوره سبأ با هم فرق دارند پس جن از فرشتگان نبوده است. از طرفي (كان من الجن) به معناي (صار من الجن) نمي تواند باشد، زيرا معصيت خدا و مخالفت دستور او، ماهيت شخص عاصي را تغيير نميدهد.
  • خصوصيت رسالت كه در آية جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا  فرشتگان را رسول گردانيد.با توجه به الف ولام براي همة فرشتگان ذكر شده است و روشن است كه مقام رسالت را با عصيان، سازگاري نيست. جوابی که مخالفان داده اند این است که این آیه با آیه ۷۵ سوره حج تخصیص میخورد

سوره ۳۵: فاطر

الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱﴾

سپاس خداى را كه پديد آورنده آسمان و زمين است [و] فرشتگان را كه داراى بالهاى دوگانه و سه‏ گانه و چهارگانه‏ اند پيام ‏آورنده قرار داده است در آفرينش هر چه بخواهد مى‏ افزايد زيرا خدا بر هر چيزى تواناست (۱)

 

سوره ۲۲: الحج

اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴿۷۵﴾

خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمى‏ گزيند و نيز از ميان مردم بى‏ گمان خدا شنواى بيناست (۷۵)

  • دليل ديگر اينكه ابليس داراي نسل و ذريه مي باشد. اما فرشتگان ذريه ندارند.

سوره 18: الكهف

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ﴿۵۰﴾

 به ياد آريد زماني را كه به فرشتگان گفتیم براي آدم سجده كنيد آنها همگي سجده كردند، جز ابليس، او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد، آيا (با اينحال) او و فرزندانش را به جاي من اولياي خود انتخاب مي‏كنيد در حالي كه دشمن شما هستند؟ ستمکاران [مشرك‏] بد جانشينى [به جاى خدا] دارند

جوابی که مخالفان داده اند این است که ​​دربارة ذريه ابليس گفته اند، مقصود از ذريه پيروان و جنود ابليس ميباشند.

 

 

از بزرگان حوزه در عصر حاضر در تفسیر قرآن، آقایان جوادی آملی، علامه طباطبایی، مکارم شیرازی،مصباح یزدی، جعفر سبحانی همگی قائل  به این هستند که ابلیس فرشته نبود. تنها کسی که در رده پایین تر از آن آقایان هست و هم اکنون این حرف را به شدت قبول دارد که ابلیس فرشته بود آقای محمدعلی انصاری میباشد 

انسان و شیطان (دکتر محمد علی انصاری) قسمت دوم

21:30 - 43

https://www.youtube.com/watch?v=0iYfc5LJDK4&t=1746s&ab_channel=Zohoor%D8%B8%D9%87%D9%88%D8%B1

درمورد «و كان من ‏الكافرين» مى‏گويند: او كافر شد، نه آنكه از كافران بود. درست بسان اين آيه كه درخصوص فرزند نوح (ع) مى‏فرمايد: «... فَكانَ مِنَ ‏الْمُغْرَقينَ.»(123) (پس، از غرق‏شدگان گرديد).

(33) وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي - ادامه

 وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي وَأَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33)

و در خانه‏ هاي خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد، و نماز را بر پا داريد و زكاة را ادا كنيد، و خدا و رسولش را اطاعت نمائيد خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد. (۳۳)

شاید این بحث به اینکه شیطان فرشته بود نیز کمک کند.

Ref:

https://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D8%A8%D9%84%DB%8C%D8%B3

http://wikifeqh.ir/%D8%A7%D8%A8%D9%84%DB%8C%D8%B3#foot-main40

http://ensani.ir/file/download/article/20120325162309-1073-42.pdf

در مسائل علمی انسان هر چه سوادش پایین تر باشد راحت تر نظر قطعی می دهد ولی وقتی سواد مان رشد کند راحت نمی توانیم سخن بگوییم   

درباره فرشته یا جن بودن ابلیس دو نظریه مطرح شده است:

نظریه اول: از جنس ملائکه؛

 این قول به مفسران صدر اسلام و متقدم مانند ابن عباس، ابن مسعود، قتاده و مسیّب نسبت داده شده است. [۳۷]

ابن جریح، ابن انباری، ابن جریر طبری، شیخ طوسی، بیضاوی و گروهی دیگر، ابلیس را از ملائک دانسته‌اند.[۳۲] آلوسی این رأی را به بیش‌تر صحابه و تابعان نسبت داده است.[۳۳]

از ابن عباس روایتی نقل شده است كه گفته: ابليس از طايفه ّ اي از فرشتگان بود كه به آنها جن ميگفتند كه از آتش آفریده شده بودند. اسم ابليس حارث بود و يكي از نگهبانان بهشت بود. در روايت ديگري از ابن عباس آمده است كه ابليس قبل از اينكه مرتكب معصيت شود از فرشتگان بود و اسم او عزازيل بود و از ساكنان زمين و جزو فرشتگان عالم بود. اينكه به طايفه اي كه ابليس جزو آنها بود جن مي گفتند چون نگهبانان جنت بودند

صاحبان این دیدگاه، مسئولیت ابلیس را (پیش از تمرّد) رئیس فرشتگان دنیا، سلطان دنیا، سلطان زمین، و خزانه‌دار بهشت[۳۴] شمرده‌اند.

  • صاحبان این نظر، افزون بر روایات،[۳۵] به ظاهر آیاتی مانند:«و إِذ قُلنَا لِلملَائِکةِ اسجُدوا»[۳۶] تمسّک کرده و گفته‌اند: اگر ابلیس از ملائک نبود، فرمان الهی شامل او نمی‌شد و می‌توانست به این بهانه از سجده سرباز زند؛
  •  هم چنین استثنای ابلیس از فرشتگان در چند آیه ( فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ)، نشان می‌دهد که ابلیس از ملائک بوده است؛ در غیر این صورت باید استثنا را منقطع بدانیم و اينكه استثنا را منقطع بگيريم امري خلاف اصل و خلاف ظاهر است و عدول از اصل و ظاهر جمله, آن هم در چند آيت كه در چند سوره آمده است, بسيار بعيد است.
  • در آیه «و إِذ قُلنَا لِلملَائِکةِ اسجُدوا» معلوم شد که دستور سجده به آدم خطاب به فرشتگان بوده است، آیه ۱۲ سوره اعراف خطاب به ابلیس می‌فرماید که چه چیز مانع سجده تو شد به آنچه امر کرده بودم: (ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُد إِذْ أَمَرْتُک)، از این آیه نیز چنین برمی آید که ابلیس جزء ملائکه و مشمول و مخاطب امر سجده آنان بوده است.
  • صاحبان این نظر، در مقابل آیه «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ» (کهف، ۵۰) گفته‌اند: تفاوت میان فرشتگان و جنّ، تفاوت نوعی نیست؛ بلکه جنّ، صنفی از ملائک است. شاید بتوان قدیم‌ترین مأخذ این عقیده را روایت ابن عبّاس دانست که می‌گوید: ابلیس از طایفه‌ای از ملائک بوده که آنان را «الجنّ» می‌نامیدند و از میان ملائک، فقط این گروه، از « نَارِ السَّمُومِ  آتش گرم و سوزان» آفریده شده بود
  •  امّا این که چگونه ممکن است فرشته‌ای از فرمان الهی سرباززند، گفته می‌شود از قرآن فقط عصمت برخی از فرشتگان و نه همه آنان فهمیده می‌شود.[۳۹] علّت نام‌گذاری این فرشتگان به جنّ، به دلیل خزانه‌داری بهشت (جنت) یا پنهانی از دیدگان بوده است (جنین را برای این جنین میگویند که از دیدگان پنهان است )[۴۰]
  • اخفش و جماعتي از اهل لغت گفته اند (كان من الجن) يعني (صار من الجن) يعني از فرشتگان بود اما بعد از استكبار و سرپيچي از جنيان گرديد همانطور كه در مورد ابليس گفته شده (كان من الكافرين) يعني با اين استكبار از كافران گرديد. براساس این نظر، ابلیس ابتدا از ملائک بود؛ امّا پس از نافرمانی، مسخ و از جنّیان شد.[۴۱] صاحبان این رأی، آیه «کَانَ مِنَ الجِنِّ» (کهف،۵۰) را به معنای «صار من الجن» گرفته‌اند. شاید بتوان کلام زمخشری را به این رأی ناظر دانست که بر اساس آن، جمله «فَاخرُج مِنهَا» را به خروج از آفرینش نخستین معنا کرده است؛ یعنی پس از آن که سفید، زیبا و نورانی بود، او را سیاه، زشت و ظلمانی گردانید.[۴۲] البته با ادله شیطان هم خوانی  ندارد که گفت من از آتش خلق شده ام.
  • شيخ طوسي فرشته بودن ابلیس را روايت شده از امام صادق  مي داند و ميگويد ظاهر تفاسير اهل تشيع  نيز همين است.
  •  از محمد بن اسحاق نقل شده است كه گفت: عرب به هر چه پنهان و پوشیده باشد جن ميگويد و اينكه خداوند فرمود ابليس از جن بود يعني از فرشتگان بود زيرا فرشتگان پنهان هستند و ديده نمي شوند, و خداوند در قرآن مي فرمايد:

وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ ﴿۱۵۸﴾

 

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=37&ayat=149&user=far&lang=far&tran=10

 

روي سخن با قريش است كه گفته بودند فرشتگان دختران خدايند چنانكه خطاب به آنها ميفرمايد: أيا خدا را دختران و شما را پسران است. و اين دليل است كه مقصود از جنّة فرشتگان ميباشند.

 ترجمه و شرح خطبه 192 نهج البلاغه (قاصعه)

حمد خداى را كه لباس عزت و بزرگوارى (الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ) شايسته اوست، و اين دو صفت را نه براى آفريده هايش بلكه به خود اختصاص داد، و آنها را قرقگاه و حريم خود نمود، و بر ديگران ممنوع كرد، و هر دو را محض جلالت و عظمت خويش برگزيد.

و بر هر كس از بندگانش كه در اين دو صفت با او به ستيز برخاست لعنت مقرر كرد. آن گاه با اين دو وصف فرشتگان مقرّب خود را آزمايش نمود، تا خاكساران آنان را از گردنكشان جدا كند ( ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ،) ، پس با اينكه به آنچه در دلها مستور است و از غيوب هستى كه از نظرها محجوب است داناست، خطاب به فرشتگان فرمود: «من بشرى را از گل به وجود مى آورم، چون او را ساختم و از روح خود در او دميدم براى او سجده كنيد. جز ابليس تمام فرشتگان سجده كردند» كه كبر و نخوت به او روى آورد، و به آفرينش خويش به آدم فخر كرد، و به خاطر ريشه اش كه از آتش بود بر او تعصّب ورزيد. اين دشمن خداوند پيشواى اهل تعصّب، و پيشرو گردنكشان است، كه بنياد عَصَبِيَّت (همبستگى شديد به قوم، قبيله، مرام، عقيده يا هر چيز ديگر و جديت و دفاع در راه آن، مقصود در اينجا تعصب جاهلانه است. ) را بنا كرد، و با خداوند در لباس عزّت و كبريايى به ستيز برخاست، و آن لباس عزّت را بر خود پوشيد، و جامه فروتنى و خاكسارى را در آورد.

نمى بينيد خداوند چگونه او را محض تكبرش به شدت تحقير كرد، و به سبب گردنکشی به چاه سر افكندگي در انداخت پس او را در دنيا طرد از رحمت نمود، و براى وى در آخرت آتش فروزان مهيّا ساخت.

خداوند اگر اراده مى كرد، آدم عليه السّلام را از نورى كه چشم ها را خيره كند، و زيباييش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاكيزگى اش حس بويايى را تسخير كند مى آفريد، كه اگر چنين مى كرد، گردن ها در برابر آدم فروتنى مى كردند، و آزمايش فرشتگان براى سجده آدم عليه السّلام آسان بود (لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ)، امّا خداوند مخلوقات خود را با امورى كه آگاهى ندارند آزمايش مى كند، تا بد و خوب تميز داده شود، و تكبّر و خودپسندى را از آنها بزدايد، و خود بزرگ بينى را از آنان دور كند.

سوره ۱۵: الحجر

قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ﴿۳۳﴾

گفت: من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک و برگرفته از لجنی متعفّن و تیره رنگ آفریدی، سجده کنم

پس، از آنچه خداوند نسبت به ابليس انجام داد عبرت گيريد، زيرا اعمال فراوان و كوشش هاى مداوم او را با تكبّر از بين برد. او شش هزار سال عبادت كرد  كه معلوم نيست از سالهاى دنيايى است يا سالهاى آخرتى (كه هر روزش هزار سال دنيايى است) امّا با ساعتى تكبّر همه را نابود كرد، چگونه ممكن است پس از ابليس، فرد ديگرى همان اشتباه را تكرار كند و سالم بماند نه، هرگز خداوند هيچ گاه انسانى را براى عملى وارد بهشت نمى كند كه براى همان عمل فرشته اى را محروم سازد (كَلَّا مَا كَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً). فرمان خدا در آسمان و زمين يكسان است،(2) و بين خدا و خلق، دوستى خاصّى وجود ندارد كه به خاطر آن، حرامى را كه بر جهانيان ابلاغ فرموده حلال بدارد.

بندگان خدا، از دشمن خدا حذر كنيد، مباد آنكه شما را به درد خود مبتلا كند، و با ندايش شما را به حركت آورد، و با ارتش سواره و پياده اش بر شما بتازد. به جان خودم سوگند كه تيرى سهمناك عليه شما به كمان گذاشته و كمان را با شدت هرچه تمامتر كشيده، و از مكانى نزديك به شما تير انداخته. و گفته: «پروردگارا، براى آنكه مرا اغوا كردى، زر و زينت دنيا را در زمين در برابر ديده آنان جلوه مى دهم و همه را به ضلالت دچار مى نمايم»، به تاريكى تيرى به هدفى دور انداخت، و گمانى ناصواب و خطا بر زبان راند، ولى زادگان كبر و نخوت با عمل خود ادّعايش را تصديق كردند، و برادران عصبيّت، و سواران كبر و جاهليت آن گفتار كج و باطل را راست آوردند، تا چون گردنكشان شما مطيع او شدند، و طمع او در گمراهى شما پا بر جا شد، و در نتيجه صورت حال او از پرده نهان به ظهور در آمد، سلطه اش بر شما قدرت گرفت، و لشكرش را به جانب شما نزديك كرد،  تا شما را به پناهگاه ذلت کشاندند، و در ورطه كشتار در آوردند، و شما را زخمى كارى زدند: با فرو بردن نيزه گناه در چشمتان، و بريدن گلويتان با كارد معصيت، و كوبيدن مغزتان با انديشه هاى باطل، و فرود آوردن ضربه بر اعضاى حساس و كشنده تان، و كشاندنتان با مهار قهر و غلبه به سوى آتشى كه از پيش براى شما مهيا شده.

شيطان در زخم زدن به دينتان قوى تر، و براى فساد در دنيايتان آتش افروزتر است از كسانى كه آشكارا با آنان دشمنى مى ورزيد، و براى جنگ با آنها جمع مى شويد.  پس آنچه خشم و نيرو داريد بر دفع او به كار گيريد، و در اين برنامه از كوشش همه جانبه دریغ نورزید.