(37) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ (ادامه دارد)

(37) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَي زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً

(۳۷)به خاطر بياور زماني را كه به كسي كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودي ميگفتي همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر را تكرار مي‏نمودي) و تو در دل چيزي را پنهان مي‏داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‏كند، و از مردم مي‏ترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي، هنگامي كه زيد از همسرش جدا شد ما او را به همسري تو در آورديم تا مشكلي براي مؤ منان در ازدواج با همسران پسرخوانده‏ هاي آنها هنگامي كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان خدا انجام شدني است.

 

https://fa.wikishia.net/view/%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB%D9%87

ضريح زيد بن حارثة

https://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%B6%D8%B1%D9%8A%D8%AD_%D8%B2%D9%8A%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB%D8%A9

مولوی در مثنوی خود داستانی را به زید نسبت می‌دهد

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh158

https://didarejan.com/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%88-%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%A7%D9%84-%D9%BE%DB%8C%D8%BA%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB%D9%87/#link_acc-1-13-d

 

معرفت بالای صحابی حضرت محمد (زید بن حارثه)

https://www.aparat.com/v/CNp6W/

 

وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد مدينه شدند هم مسائل رهبري و سياسي و تحكيم نظام را پي‌ريزي كردند هم بسياري از احكام فقهي را بيان كردند و هم آن سنّت‌هاي جاهلي را ابطال كردند ابطال سنّت‌هاي جاهلي كار آساني نبود ابداع دستورهاي شرعي خيلي دشوار نبود كه نماز بخوانيد روزه بگيريد اما آن كارهايي كه در جاهليت انجام مي‌دادند و براي آنها مَلكه شد ترك آنها بسيار سخت است.

اين كسى كه خدا و رسول او به وى انعام كرده اند، زيد بن حارثه است، كه قبلا برده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، سپس آن جناب آزادش كرد و او را فرزند خود گرفت، و اين يك انعامى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به وى كرد، انعام ديگرش اين بود كه دختر عمه خود - زينب دختر جحش - را همسر او كرد (واسطه این وصلت شدند)، حالا آمده نزد رسول خدا مشورت مى كند، كه اگر صلاح بدانيد من او را طلاق دهم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را از اين كار نهى مى كند، ولى سرانجام زيد همسرش را طلاق داد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با او ازدواج كرد، و اين آيه در بيان اين قصه نازل شد.

بنابراين، منظور از (انعم الله عليه ) نعمت هدايت است كه خدا به زيد ارزانى داشت، و او را كه يك مشرك زاده بود، به سوى ايمان هدايت نمود، و نيز محبت او را در دل پيامبرش افكند، و منظور از جمله (انعمت عليه ) احسانى است كه پيغمبر به وى كرد، و او را كه برده اى بود، آزاد ساخت، و به فرزندى خود پذيرفت، و جمله (امسك عليك زوجك و اتق الله ) كنايه است از اينكه همسرت را طلاق مده، و اين كنايه خالى از اين اشاره نيست، كه زيد اصرار داشته او را طلاق دهد.

از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد و زينب ، مشاجره اى در گرفته بود و اين مشاجره ادامه يافت و در آستانه جدائى و طلاق قرار گرفت ، و با توجه به جمله تقول كه فعل مضارع است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا و مستمرا او را نصيحت مى كرد و از جدائى و طلاق باز مى داشت .

 

 

و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه  اين خود شاهد خوبى است بر اينكه خداى تعالى بر پيامبر خود واجب كرده بوده كه بايد با همسر زيد، پسر خوانده اش ازدواج كند، تا به اين وسيله همه بفهمند كه همسر پسر خوانده محرم انسان نيست، و ساير مسلمانان نيز مى توانند با همسر پسر خوانده هایشان ازدواج كنند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين معنا را در دل پنهان مى داشت، چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسيد، خداى تعالى با اين عتاب او را امنيت داد، نظير امنيتى كه در آيه زیر داد:

سوره ۵: المائدة

أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏ اي و خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه مي دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نميكند. (۶۷)

 

 

پس ظاهر عتابى كه از جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) استفاده مى شود، اين است كه مى خواهد آن جناب را نصرت و تاييد كند تا جبران طعن طاعنان بيمار دل را بكند، نظير آنچه در تفسير آيه

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ (۴۳)

خداوند تو را بخشيد چرا به آنها اجازه دادي پيش از آنكه كساني كه راست گفتند براي تو روشن شوند و دروغگويان را بشناسي؟!

 گذشت.

يكى از ادله اى كه دلالت دارد بر اينكه منظور از آيه مورد بحث تاييد و انتصار آن جناب است، كه به صورت عتاب آمده، اين است كه بعد از آن جمله فرموده : (فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها - همين كه زيد از همسرش صرفنظر كرد، ما او را به ازدواج تو در مى آوريم )، و از اين تعبير به خوبى پيداست كه گويى ازدواج با زينب از اراده و اختيار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خارج بوده، و خدا اينكار را كرده، دليل دومش جمله (و كان امر الله مفعولا - كارهاى خدا انجام شدنى است ) مى باشد، كه باز داستان ازدواج را كار خدا دانسته.

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً  (ادامه دارد)

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً

(۳۶)هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پیامبرش امري را لازم بدانند اختياري از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس ‍ نافرماني خدا و رسولش را كند به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

 

 تسليم در برابر حق روح اسلام است

بدون شك استقلال فكرى و روحى انسان اجازه نمى دهد كه بى قيد و شرط تسليم كسى شود، چرا كه او هم انسانى است مثل خودش ، و ممكن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد.

اما هنگامى كه مساله به خداوند عالم و حكيم و پيامبرى كه از او سخن مى گويد و به فرمان او گام بر مى دارد مى رسد تسليم مطلق نبودن دليل بر گمراهى است ، چرا كه فرمانش كمترين خطا و اشتباهى ندارد.

و از اين گذشته فرمان او حافظ منافع خود انسان است ، و چيزى نيست كه به ذات پاك خدا برگردد، آيا ممكن است هيچ انسان عاقلى با تشخيص اين حقيقت مصالح خود را زير پا بگذارد؟

از همه اينها گذشته ما از آن او هستيم ، و هر چه داريم از او است ، و جز تسليم در برابر او كارى نمى توانيم داشته باشيم .

به قول مولوی:

عاقلانش بندگان بندی‌اند

 عاشقانش شکری و قندی‌اند

 ائتیا کرها مهار عاقلان

 ائتیا طوعا بهار بی‌دلان

سوره 41: فصلت

ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ﴿۱۱﴾

 آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود،، پس به آسمان و زمین فرمود که همه به شوق و رغبت یا به جبر و کراهت بشتابید (​​به وجود آئيد و شكل گيريد). آنها عرضه داشتند: ما با کمال شوق و میل می‌شتابیم.

 

لذا در سراسر قرآن آيات فراوانى ديده مى شود كه به اين مساله اشاره مى كند:

گاه مى گويد: پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه در برابر حكم خدا و رسولش مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم

سوره ۲۴: النور

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵۱﴾

سخن مؤمنان، هنگامى که به سوى خدا و پیامبرش دعوت شوند تا میان آنان داورى کند، تنها (و در هر حال) این است که مى گویند شنیدیم و اطاعت کردیم. و اینها همان رستگاران (واقعى) هستند. (۵۱)

و گاه مى گويد:

فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (نساء - 65).

((سوگند به پروردگارت آنها به حقيقت ايمان نمى رسند تا زمانى كه تو را در اختلافاتشان حكم سازند، و سپس در دل خود از داورى تو كوچكترين ناراحتى نداشته باشند و كاملا تسليم شوند))

و در جاى ديگر مى گويد:

وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ

((چه كسى آئينش بهتر است از آن كس كه با تمام وجود خود تسليم پروردگار شده و نيكوكار است ))؟ (نساء - 125).

اصولا ((اسلام )) از ماده ((تسليم )) گرفته شده ، و به همين حقيقت اشاره مى كند، بنابر اين هر انسانى به مقدار تسليمش در برابر حق، از روح اسلام برخوردار است .

مردم در اين زمينه چند گروهند: گروهى تنها در مواردى تسليم فرمان حقند كه با منافعشان تطبيق كند، اينها در حقيقت مشركانى هستند كه نام ((مسلم )) بر خود گذارده اند، و كارشان تجزيه احكام الهى به مصداق (( نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ )) است حتى در آنجا كه ايمان مى آورند در حقيقت به منافعشان ايمان آورده اند نه به حكم خدا!.

گروه ديگرى آنها هستند كه اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و خواست خدا است ، و به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق از آن چشم مى پوشند و تسليم فرمان خدا مى شوند، اينها مؤ منان و مسلمانان راستينند.

گروه سومى از اين هم برترند، و اصولا جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند، و جز آنچه او مى خواهد خواسته اى در دل آنها نيست ، آنها به جائى رسيده اند كه فقط چيزى را دوست مى دارند كه او دوست دارد، و از چيزى متنفرند كه او نمى خواهد.

اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد در آمده و غرق محبت و محو جمال اويند.

 

 

​​http://aqa.blogfa.com/post/39

 اثبات ولايت فقيه

برهان عقلي بر ضرورت ولايت فقيه در عصر غيبت ، نظير برهان بر نبوت و امامت است ؛ زيرا آنچه که اثبات کننده ي نبوت عامه است ، يکي نياز بشري به قوانين الهي است و ديگر نياز به وجود فردي است که به دليل مسانخت و هم جنسي با انسان ها ، ضمن اسوه بودن توان تدبير و اجراي همه قوانين الهي را داشته باشد.

اثبات امامت عامه نيز با همان دو اصل ، يعني احتياج انسان به قوانين الهي و نياز به رهبري اجتماعي است، زيرا هر چند که با رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم تشريع قوانين الهي به اتمام مي رسد ، ليکن بسياري از عمومات و اطلاقات ، تخصيص و يا تقييد يافته و علم به آنها در نزد کسي است که به منزله جان نبي در ارتباط باطني با نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. از اين رو بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم نياز به شخصي است که هم آگاه به قوانين اسلامي باشد و هم عهده دار ولايت و سرپرستي اجتماع باشد ، اما در زمان غيبت بعد از آن که بيان مقيدات و مخصصات [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] شريعت نبوي به حد نصاب رسيد، ديگر کمبودي در بخش قوانين احساس نمي شود، ليکن اين مقدار ، جوامع انساني را از انسان قانون شناس و اميني که عهده دار سرپرستي و اجراي قوانين باشد ، بي نياز نمي کند . اين نياز همان امري است که ضرورت ولايت فقيه عادل و مدير مدبر را در زمان غيبت امام زمان (عج) اثبات مي کند. (5)

 

تعطيل نمودن اسلام در عصر غيبت و عدم اجراي احکام و حدود آن، سد از سبيل خدا و مخالفت با ابديت اسلام در همه شئون و عقايد و اخلاق و اعمال است و از اين جهت هرگز نمي توان در دوران غيبت که ممکن است معاذ الله هزاران سال بينجامد ، بحث علم احکام اسلامي را به دست نسيان سپرد.

تاسيس نظام اسلامي و اجراي احکام و حدود آن و دفاع از کيان دين و حراست از آن در برابر مهاجمان ، چيزي نيست که در مطلوبيت و ضرورت آن بتوان ترديد کرد.

 بررسي احکام سياسي و اجتماعي اسلام، گوياي اين مطلب است که بدون زعامت فقيه جامع الشرايط ، تحقق اين احکام امکان پذير نيست و عقل با نظر نمودن به اين موارد ، حکم مي کند که خداوند يقينا اسلام و مسلمانان را در عصر غيبت بي سرپرست رها نکرده و براي آنان ، واليان جانشين معصوم تعيين فرموده است . (6)

--------------------

 پرسش: حضرت امام فرمودند پيرو ولايت فقيه باشيد تا آسيبي به اين مملكت نرسد.

 پاسخ: يعني ولايت فقه، خود امام(رضوان الله عليه) فرمود من اگر ذرّه‌اي تخلّف بكنم مشكل پيدا مي‌كنم اين را هم فرمود.

 پرسش: در معصومين دين حاكم است يا معصوم حاكم است؟

 پاسخ: براي همه معصومين، دين حاكم است آنها هم مي‌گويند: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ جز آنچه را كه به من وحى مى ‏شود پيروى نمى ‏كنم﴾. [19]

—----------------

 اين حكم اول بود كه كسي حقّ تخلّف ندارد حكم بعدي همان را تأكيد كرد كه اگر كسي خدا را معصيت كند و رسول خدا را معصيت كند ضلالت و گمراهيِ روشني دامنگير او شده است.

 

 مطلب ديگر اينكه در آيه 36 فرمود هيچ مرد باايمان و هيچ زن باايمان حق ندارد در برابر حكم خدا و پيامبر، اِعمال اختيار كند بعد نفرمود «و من يعصهما» بلكه فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اگر ضمير مي‌آورد كار اسم ظاهر را مي‌كرد براي اينكه در جمله قبل فرمود: ﴿إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ در جمله بعد فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اگر مي‌فرمود «و من يعصهما» كافي بود اما براي عظمت و اهميت مسئله عصيان، اسم خدا و پيامبر را بالصراحه برد.

 پرسش: شأن نزول اين آيهٴ 36 چيست؟

 پاسخ: هم بخشي مربوط به جريان احزاب است هم بخشي پيش‌درآمد است براي همين جريان زيد براي طرد سنّت جاهلي كه فرمود وقتي خدا سبحان پسرخوانده را پسر نمي‌داند و ازدواج با همسر پسرخوانده را [پس از جدايي آن زن از پسرخوانده] جايز مي‌داند ديگر كسي حقّ اعتراض ندارد.

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن (ادامه دارد

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً

(۳۶) هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پیامبرش امري را لازم بدانند اختياري از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس ‍ نافرماني خدا و رسولش را كند به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

مى دانيم روح اسلام تسليم است ، آن هم تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا اين معنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است ، از جمله در آيه فوق است كه مى فرمايد: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش ‍ مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند.

آنها بايد اراده خود را تابع اراده حق كنند، همانگونه كه سر تا پاى وجودشان وابسته به او است .

بديهى است كه نه خدا نيازى به اطاعت و تسليم مردم دارد و نه پيامبر چشمداشتی ، در حقيقت مصالح خود آنها است كه گاهى بر اثر محدود بودن آگاهي شان از آن با خبر نمى شوند ولى خدا ميداند و به پيامبرش دستور مى دهد.

اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار مى گويد در صورتى به درمان تو مى پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض شوى ، و از خود اراده اى نداشته باشى ، اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبى برتر و بالاتر است .

لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد: كسى كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است (و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا).

راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود، چرا كه فرمان خداوند عالم ، مهربان و فرستاده او را كه ضامن خير و سعادت او است ناديده گرفته و چه ضلالتى از اين آشكارتر؟!

مشابه این تعبیر را در دعا  ندبه داریم

 ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ، فَقُلْتَ: ﴿قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ (۲۳) سورة الشورى، وَقُلْتَ: ﴿مٰا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ (۴۷) سورة سبأ

سپس پاداش محمد را در قرآنت مودّت اهل‌بیت او قرار دادی و فرمودی: بگو من از شما برای رسالت پاداشی جز مودّت نزدیکانم نمی‌خواهم و فرمودی: آنچه به عنوان پاداش از شما خواستم، آن هم به سود شماست

مراد از قضاى خدا، حكم شرعى او است كه در هر مساله اى كه مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته، و بدان وسيله در شوونات آنان دخل و تصرف مى نمايد، و البته اين احكام را به وسيله يكى از فرستادگان خود بيان مى كند. رسول او به خاطر ولايتى كه خدا برايش قرار داده، در شانى از شوون بندگان، دخل و تصرف كند، همچنان كه امثال آيه (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است ) از اين ولايت كه خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده خبر مى دهد.

قبلا بیان شد که چرا النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم

براي اينكه ما گاهي معصيت مي‌كنيم به جان خودمان رحم نمي‌كنيم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ اين ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است وجود مبارك حضرت مظهر اين دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ است بالذّات، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بيت مظاهر اسماي الهي‌اند [25] خب اين دو اسم از اسماي حسناي الهي مظهر تامّش در جهان امكان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود:

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس يقيناً نبايد گناه بكنيم.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مصلحت اينها را حكيمانه و بهتر از اينها مي‌داند (معصومانه آگاه است) و هم مصلحت اينها را معصومانه اجرا مي‌كند خب اگر معصومانه مصلحت يك ملت را مي‌فهمد معصومانه هم اجرا مي‌كند اين يقيناً مي‌شود اُوليٰ اين ديگر اولويّت تعييني است نه تفضيلي.

--------

 فرمود مؤمن و مؤمنه كه احكام ثبوتي‌شان، اوصاف و كمالات ثبوتي‌شان در آيه 35 بيان شده الآن وظيفه سلبي‌شان اين است كه اگر ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حُكمي كردند هيچ مرد مسلماني هيچ زن مسلماني حق ندارد در برابر او تخلّف بكند اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است چون مفيد عموم است ضمير جمع به اينها برگشت فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ نه «لهما» ضمير تثنيه نياورد ضمير جمع آورد براي اينكه اين نكره‌هايي كه در سياق نفي است مفيد عموم است يعني هيچ مرد مسلمان هيچ زن مسلمان حق ندارد در برابر حكم خدا و در برابر حكم پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مختار باشد بگويد حالا پيامبر حكم كرده ما مختاريم مي‌خواهيم انجام بدهيم مي‌خواهيم انجام ندهيم بلكه بر اينها واجب است كه انجام بدهند.

باید ضمیر تثنیه می آورد چون مرد مؤمن و زن مؤمن دو تا میشوند ولی چون جمع  است ضمیر جمع  آورده است 

 درباره معصومين، ما حرفي نداريم براي اينكه آنها وليّ مطلق الهي‌اند. اما درباره غير معصومين همان بيان مرحوم صاحب جواهر هست اين حديث شريف كه اگر كسي رادّ بر آنها باشد چه در مقبوله عمر بن حنظله چه در مشهوره ابي‌خديجه كه فقيه جامع‌الشرايط را فرمودند ما نايب خود قرار داديم حَكم قرار داديم حاكم قرار داديم اگر كسي حرف اينها را رد كند «الرادّ علي الله» [15] آن بيان مرحوم صاحب جواهر اين است كه اين اطلاق حرمت رد، شامل خود حَكَم و حاكم هم مي‌شود اگر كسي حَكم بود و قاضي بود و حكمي صادر كرد نقض اين حكم و بر خلاف اين حكم عمل كردن حرام است حتي بر خودش، اگر حاكمي حكم ولايي كرد مثل ميرزاي شيرازي(رضوان الله عليه) كه تنباكو را تحريم كرد نقض آن حكم حرام است حتي بر خودش اين مضمون «الرادّ عليه الرادّ علينا» [16] به فرمايش ايشان اطلاق حرمت رد، او را هم شامل مي‌شود.

 بر اساس اين تحليل معلوم مي‌شود ما ولايت فقيه نداريم ولايت فقه داريم ولايت حاكم نداريم ولايت قرآن و عترت داريم از اين بهتر چيست شخص بر مردم حكومت نمي‌كند دين بر مردم حكومت مي‌كند اگر دين بر مردم حكومت مي‌كند او حقّ نقض هم ندارد خب از اين لطيف‌تر چه چيزي مي‌خواهيم. اين مي‌شود آزادي. اين‌چنين نيست كه شخص در اسلام حكومت بكند. اگر شخص حاكم بود خودش مي‌شد ما فوق قانون، ديگر خودش اگر حكم خودش را نقض بكند عيب ندارد اما وقتي به تعبير لطيف صاحب جواهر اطلاق حرمت رد، خود او را هم شامل مي‌شود معلوم مي‌شود ولايت فقاهت است نه ولايت فقيه، ولايت عدالت است نه ولايت عادل. اين كتاب ولايت فقيه كه سي سال قبل چاپ شد عنوانش را ملاحظه كرديد عنوان كتاب اين است كه ولايت فقاهت و عدالت خب اين از بالاتر و از اين آزادي و آزادانه‌تر چيست؟!

 

فقها و متفکران اسلامی، برای اثبات ولایت فقیه و مشروعیت حکومت ولایی، به دلایل نقلی -اعم از آیات و روایات ‏و دلایل عقلی متعددی تمسک جسته‏ اند.

یکی از دلایل نقلی، مقبوله عمر بن حنظله است که در طول تاریخ مورد استناد فقیهان شیعه بوده است. در این روایت امام صادق(ع) می‏فرماید: «... من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکمنا و علینا رد و الرادعلینا کالراد علی الله وهو علی حد الشرک بالله» اصول کافی، ج 1، ص 67؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 98..

کلینی(ره) به سند خود از عمر بن حنظله روایت می‏کند: «از امام صادق(ع) پرسیدم: دو نفر از ما (شیعیان) که در باب «دین (قرض)» و «میراث» نزاعی دارند، پس به نزد سلطان یا قاضیان [ حکومت‏های جور] جهت حل آن می‏روند؛ آیا این عمل جایز است؟ حضرت فرمود: هر کس در موارد حق یا باطل به آنان مراجعه کند؛ در واقع به سوی طاغوت رفته و از او مطالبه قضاوت کرده است. از این رو آنچه بر اساس حکم او [که خود فاقد مشروعیت است ] دریافت میدارد، به باطل اخذ نموده است؛ هر چند در واقع حق ثابت او باشد؛ زیرا آن را بر اساس حکم طاغوت گرفته است. خداوند امر فرموده است: باید به طاغوت کافر باشند [و آن را به رسمیت نشناسند] و می‏فرماید: (یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ ميخواهند طاغوت و حكام باطل را به داوري بطلبند با اينكه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند).

آن‏گاه پرسیدم: پس در این صورت چه باید کنند؟ امام(ع) فرمود: باید به کسانی از شما (شیعیان) که حدیث و سخنان ما را روایت می‏کنند و در حلال و حرام ما به دقت می‏نگرند و احکام ما را به خوبی باز می‏شناسند (عالم عادل)، مراجعه کنند و او را به عنوان حاکم بپذیرند. من چنین کسی را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، حکم خدا کوچک شمرده شده و بر ما رد شده است و آن که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و چنین چیزی در حد شرک به خداوند است».

این حدیث از جهت سند معتبر و مورد قبول فقیهان شیعه است.

مشهوره ابی خدیجه (به قدری مشهور است که نام مشهوره بر آن نهاده شده است، بنابراین از نظر سند مشکلی نداریم)

مرحوم صاحب وسائل (شیخ حر عاملی) از شیخ (شیخ طوسی) در تهذیب و صدوق نقل می‌کند «عَنْ أَبِی الْجَهْمِ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ قَالَ: بَعَثَنِی أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیه السلام إِلَى أَصْحَابِنَا فَقَالَ قُلْ لَهُمْ إِیَّاکُمْ إِذَا وَقَعَتْ بَیْنَکُمْ خُصُومَةٌ أَوْ تَدَارَى فِی شَیْ‌ءٍ مِنَ الْأَخْذِ وَ الْعَطَاءِ أَنْ تَحَاکَمُوا إِلَى أَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ الْفُسَّاقِ اجْعَلُوا بَیْنَکُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ قَاضِیاً وَ إِیَّاکُمْ أَنْ یُخَاصِمَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً إِلَى السُّلْطَانِ الْجَائِرِ.» وسائل الشیعة، حر عاملی، ج27، ص139، کتاب القضاء، ابواب صفات قاضی، باب11، ح6 / تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج6، ص303، ح846، اسلامیة.

ابو خدیجه می گوید امام صادق علیه السلام به من ماموریت دادند که نزد اصحابشان بروم و به آنها بگویم زمانی که بینتان خصومتی پیدا شد یا بینتان گفتگویی پیش آمد خودتان را دور بدارید از اینکه تحاکم کنید و مراجعه به این فساق نمایید؛ یعنی به قضاتی که از سوی سلاطین جائر هستند مراجعه نکنید بلکه به شخصی مراجعه کنید که عارف به حلال و حرام ماست پس همانا او را بر شما قاضی قرار دادیم و نیز اگر مخاصمه‌ای شد که مرجع آن والی جائر است از مراجعه به آنان پرهیز کنید.

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

Ref

http://www.aviny.com/quran/tasnim/jeld-7/tasnim-09.aspx#152

ب. كيفر ديگر غفلت و فراموشي عمدي ياد خدا، محروميت از رحمت خاص است. توضيح اينكه خداي سبحان با اينكه به همه چيز بيناست: ﴿انّه بكلّ شي‏ءٍ بصير) 3 و ممكن نيست به موجودي نگاه نكند، در قيامت به عده‌اي نمي‌نگرد و با آنان سخن نمي‌گويد:﴿لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ) 4

مراد اين است كه خداوند به آنان نگاه تشريفي همراه با لطف و رحمت ندارد، بر همين اساس، به رسول خود نيز فرمود تا از دنيا طلبان اعراض كند: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا حال كه چنين است از اينها كه از ذكر ما روي مي‏گردانند و جز زندگي مادي دنيا را نمي‏طلبند، اعراض كن) 1 و حال آنكه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) «رحمة للعالمين» است: ﴿وما أرسلناك إلاّ رحمة للعالمين) 2 و براي اتمام حجت، تا آخرين لحظه آنان را به دين حق فرامي‌خواند. اتمام حجت، دعوت به اسلام، ارشاد و هدايت غير از اعراض قلبي است، پس اينكه فرمود: از آنان اعراض كن، يعني به آنها نگاه لطف مخصوص و رحمت خاص نداشته باش.

 

چنانچه پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و امامان معصوم(عليهم‌السلام) كه رحمت جهاني هستند از انسان دنياطلب رو برگردانند، چنين شخص غافلي هرگز از رحمت خاص آنان برخوردار نيست و راهي به لطف مخصوص آنها ندارد و اين محروميت جز به سوء اختيار خود آن غافل دنيا خواه نيست.

ج. اثر تلخ ديگر غفلت از ياد خدا، قرار گرفتن در فشار و تنگناي زندگي است:

سوره ۲۰: طه

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾

و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى ‏كنيم (۱۲۴)

اگر فرمود: كسى كه از ذكر من اعراض كند (معيشتى ضنك ) يعنى تنگ دارد، براى اين است كه كسى كه خدا را فراموش كند، و با او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزى غير دنيا نمى ماند كه وى به آن دل ببندد، و آن را مطلوب يگانه خود قرار دهد، در نتيجه همه كوششهاى خود را منحصر در آن مى كند، و فقط به اصلاح زندگى دنيايش مى پردازد، و روز به روز آن را توسعه بيشترى داده، به تمتع از آن سرگرم مى شود، و اين معيشت، او را آرام نمى كند، چه كم باشد و چه زياد، براى اينكه هر چه از آن به دست آورد به آن حد قانع نگشته و به آن راضى نمى شود، و دائما چشم به اضافه تر از آن مى دوزد، بدون اينكه اين حرص و تشنگيش به جايى منتهى شود، پس چنين كسى دائما در فقر و تنگى بسر مى برد، و هميشه دلش علاقه مند به چيزى است كه ندارد، صرفنظر از غم و اندوه و اضطراب و ترسى كه از نزول آفات و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ و بيمارى دارد، و صرفنظر از اضطرابى كه از شر حسودان و كيد دشمنان دارد، پس او على الدوام در ميان آرزوهاى بر آورده نشده، و ترس از فراق آنچه بر آورده شده به سر مى برد.

در حالى كه اگر مقام پروردگار خود را مى شناخت و به ياد او بود و او را فراموش نمى كرد، يقين مى كرد كه نزد پروردگار خود حياتى دارد كه آميخته با مرگ نيست، و ملكى دارد كه زوال پذير نيست، و عزتى دارد كه مشوب با ذلت نيست، و فرح و سرور و رفعت و كرامتى دارد كه هيچ مقياسى نتواند اندازه اش را تعيين كند و يا سرآمدى آن را به آخر برساند، و نيز يقين مى كند كه دنيا دار مجاز است و حيات و زندگى دنيا در مقابل آخرت پشيزى بيش نيست، اگر او اين را بشناسد دلش به آنچه خدا تقديرش كرده قانع مى شود، و معيشتش هر چه باشد برايش فراخ گشته، ديگر روى تنگى وضنك را نمى بيند.

----------------

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ » سوره ۲: البقرة (۱۵۲)

 خداي سبحان در چند مورد در حدّ يك پيمان متقابل بين خود و بنده خويش تعهدي را مطرح مي‌كند؛ نظير آنكه مي‌فرمايد: به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم: ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ ) و نيز در توسعه محفل براي تازه وارد مي‌فرمايد: ﴿ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ  جاى باز كنيد تا خدا براى شما گشايش حاصل كند)

خداوند در اين‌گونه خطابها، از باب «في علوّه دانٍ» 1 چنان خود را به انسانها نزديك مي‌كند كه با آنان پيمان تجاري و اجاري مي‌بندد، چنان‌كه گاه سخن از بيع و شراي خداي سبحان با مؤمنان است (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ- مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ) و گاه سخن از اجر و مانند آن.

در روایت آمده است که خداوند متعال «عال فی دنوه ودانٍ‌ فی علوّه»؛۱ است؛ یعنی، در حالی که عالی است و مقام و عظمتش از موجودات دور است، به آن‌ها بسیار نزدیک است؛

----------------

در پايان آيه ، پاداش بزرگ اين گروه از مردان و زنانى را كه داراى ويژگيهاى دهگانه فوق هستند چنين بيان مى كند: خداوند براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است (أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا).

نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنها است مى شويد، سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او كسى نمى داند در اختيارشان مى نهد.

تعبير به أَجْرًا خود دليل بر عظمت آن است (چون نکره بیان شده است ) ، و توصيف آن با وصف عظيم تاكيدى بر اين عظمت است ، و مطلق بودن اين عظمت ، دليل ديگرى است بر وسعت دامنه آن ، بديهى است چيزى را كه خداوند بزرگ ، بزرگ بشمرد فوق العاده عظمت دارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله اعد (آماده كرده است ) با فعل ماضى ، بيانى است براى قطعى بودن اين اجر و پاداش و عدم وجود تخلف ، و يا اشاره اي به اينكه بهشت و نعمت هایش از هم اكنون براى مؤ منان آماده است .

نكته :

مساوات مرد و زن در پيشگاه خدا

گاه بعضى چنين تصور مى كنند كه اسلام كفه سنگين شخصيت را براى مردان قرار داده ، و زنان در برنامه اسلام، چندان جايي ندارند، شايد منشاء اشتباه آنها پاره اي از تفاوتهاي حقوقي است كه هر كدام دليل و فلسفه خاصى دارد.

ولى بدون شك قطع نظر از اين گونه تفاوتها كه ارتباط با موقعيت اجتماعى و شرايط طبيعي آنها دارد هيچگونه فرقى از نظر جنبه هاى انسانى و مقامات معنوى ميان زن و مرد در برنامه هاى اسلام وجود ندارد.

آيه فوق دليل روشنى براى اين واقعيت است زيرا به هنگام بيان ويژگيهاى مؤ منان و اساسي ترين مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى ، زن و مرد را در كنار يكديگر همچون دو كفه يك ترازو قرار مى دهد، و براى هر دو پاداشى يكسان بدون كمترين تفاوت قائل مى شود.

اسلام هرگز شخصيت انسانى زن را - همچون جمعى از روحانيين مسيحى در قرون پيشين - زير سؤال نمى برد كه آيا زن واقعا انسان است و آيا روح انسانى دارد يا نه ؟!، نه تنها زير سؤ ال نمى برد بلكه هيچگونه تفاوتى از نظر روح انسانى در ميان اين دو قائل نيست ، لذا در سوره نحل مى خوانيم :

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۹۷﴾

هر كس عمل صالح كند، در حالي كه مؤمن است، خواه مرد باشد يا زن، به او حيات پاكيزه مي بخشيم، و پاداش آنها را به بهترين اعمالي كه انجام دادند خواهيم داد.

اسلام براى زن همان استقلال اقتصادى را قائل شده كه براى مرد (بر خلاف بسيارى از قوانين دنياى گذشته و حتى امروز كه براى زن مطلقا استقلال اقتصادى قائل نيستند.

در علم رجال اسلامى ، به بخش خاصى مربوط به زنان دانشمندى كه در صف روات و فقهاء بودند برخورد مى كنيم كه از آنها بعنوان شخصيت هاى فراموش ناشدنى ياد كرده است

اگر به تاريخ عرب قبل از اسلام باز گرديم و وضع زنان را در آن جامعه بررسى كنيم كه چگونه از ابتدائي ترين حقوق انسانى محروم بودند، و حتى گاهى حق حيات براى آنها قائل نمى شدند و پس از تولد آنها را زنده بگور مى كردند، و نيز اگر به وضع زن در دنياى امروز كه به صورت عروسك بلا اراده اى در دست گروهى از انسان نماهاى مدعى تمدن در آمده بنگريم تصديق خواهيم كرد كه اسلام چه خدمت بزرگى به جنس زن كرده و چه حق عظيمى بر آنها دارد؟!.

حديث قرب نوافل

حديث قرب نوافل

شرح حديث قرب نوافل از علامه جوادي آملي دامت بركاته

عبادت و ولايت

يكي از راه‏ هاي تحقق ولايت عبادت خدا است، زيرا انسان از طريق عبادت و بندگي خدا محبوب خدا مي‏شود و محبوب خدا به مقام ولايت الهي بار خواهد يافت. قرآن كريم در آيه‏ اي (كه سجده واجب دارد) خطاب به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‏فرمايد: (كلاّ لاتطعه واسجد واقترب) [سوره علق، آيه ۱۹. ]؛ اي پيامبر! زنهار فرمانش مبر و سجده كن و خود را به خدا نزديك گردان.

گرچه در اين آيه از سجده سخن به ميان آمده است، ولي منظور از سجده همان نماز و عبادت است، و عبادت داراي معناي وسيعي است كه شامل امتثال همه دستورات الهي مي‏ شود و در واقع راه نيل به ولايت الهي، امتثال (فرمانبرداری) همه ‏جانبه دستورات الهي است.

اين بيان در احاديث اهل ‏بيت (عليهم‌السلام) كه همتاي قرآن كريم هستند هم آمده است. از جمله روايتي كه شيعه و سنّي از رسول‏ اللّه ‏(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده ‏اند و به روايت «قرب نوافل» معروف و مشهور شده است. روايت را ابان ابن تغلب به عنوان حديث قدسي از امام باقر(عليه‌السلام) چنين نقل مي‏كند:

«لمّا اُسري بالنبيّ‏(صلي الله عليه و آله و سلم) قال: يا ربّ ما حال المؤمن عندك؟

قال: يا محمد من اهان لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة وأنا أسرع شي‏ء إلي نصرة أوليائي»؛

هنگامي كه رسول‏ خدا در شب اسرا و معراج به ميهماني خداي سبحان شتافت، از خداوند سوال كرد: پروردگارا! منزلت مؤمن در نزد تو چگونه است؟

خداوند در جواب فرمود:

اي محمد! كسي كه به ولي‏ اي از اولياي من اهانت نمايد، آشكارا با من به ستيز برخاسته است و من براي نصرت اولياي خود، از هر چيزي سريع‏تر و شتابان‏ ترم.

سپس فرمود:

 «وما يتقرب إليّ عبد من عبادي بشي‏ء أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه وإنه ليتقرب إليّ بالنافلة حتي أُحبّه فإذا أحببته كنت إذاً سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته وإن سألني اعطيته»[اصول كافي، ج۲، ص۳۵۲.]؛

هيچ بنده‏ اي از بندگانم با وسيله‏ اي محبوب‏تر از انجام فرائض به من تقرب نمي ‏جويد، يعني بهترين راه تقرب به خداوند متعال انجام فرائض است. سپس افزود: همان‏طور كه انجام فريضه موجب قرب است، انجام نوافل نيز موجب تقرّب مي‏شود.

عبد سالك به وسيله نوافل به خدا نزديك مي‏ شود، تا آن‏جا كه محبوب خدا مي‏شود، زيرا اين نوافل را اولاً از روي محبت خدا به جاي مي‏ آورد، نه براي محو سيئات يا جبران نقص فرائض و ثانياً آن‏قدر سير در وادي محبت را ادامه مي‏دهد تا از محبّ خدا بودن به محبوب خدا شدن نائل شود.

وقتي عبد سالك محبوب خدا شد و خدا محبّ او، همه مجاري ادراكي و تحريكي او به عهده خدا است. اگر او مي‏فهمد، با نور علمي خدا مي‏فهمد و اگر كاري انجام مي‏دهد، با قدرت خدا انجام مي‏دهد. اگر مي‏ شنود، با سمع خدا مي‏شنود و اگر مي‏بيند، با بصيرت الهي مي‏بيند و اگر سخن مي‏گويد، با زبان الهي سخن مي‏گويد.

 

چنين انساني نه در مسايل علمي درمانده مي‏شود، نه اشتباه مي‏فهمد و نه عجز و معصيت در كار او راه دارد. وقتي سخن به اين مقام رسيد، اگر خدا را بخواند او را اجابت مي‏كند و اگر چيزي از خدا بخواهد، خداوند به او عطا خواهد كرد.

از اين روايت استفاده مي‏ شود كه عبد سالك بايد محبوب خدا شود تا بتواند بهره ببرد. بسياري از سالكان هستند كه محبّ (دوست ) خدا هستند، اما محبوب خدا نيستند.

قرآن مي ‏فرمايد: (إنْ كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يُحْببكم اللّه بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد)[۱]؛ به دنبال حبيب خدا رفتن انسان را حبيب خدا مي‏كند و وصول به اين مرتبه طليعه مقام ولايت است.

باري دست كوتاه و همت سالكاني كه در وادي هراس از دوزخ يا بيابان شوق به بهشت رحل اقامت افكنده ‏اند، يا از اين منزل گذشته، اما گذرگاه محبت خدا و محب حق بودن را منزلگاه پنداشته ‏اند، به بلنداي اين جايگاه رفيع نمي ‏رسد، بلكه همتي والا و تلاشي مستمر و مجاهده ‏اي توان‏فرسا لازم است تا اين عطيه گرانقدر الهي بهره آنان گردد، گرچه ممكن است بنده ‏اي بي‏ خون دل مجذوب حق گردد و سالكي بي ‏خون جگر محبوب او شود.

https://www.aparat.com/v/qNaxP/

دست مولا دست خداست.

https://www.youtube.com/watch?v=ssIkwm9vfds&t=1604s&ab_channel=baharaanمعرفت - شرح غزل "آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند" 1/2

Time 14-15:40

تجسد و تجلی

https://www.youtube.com/watch?v=VZs7zjR4w1s&t=1018s&ab_channel=mehdis128

Time: 12:43-14:43

محاسبه نفس

قرآن کریم می‌فرماید

«یا أَيُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

 اى کسانى که ایمان آورده ‏اید از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است‏. (حشر/18)

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در روایت مشهوری فرمود:

 «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»

 به حساب خود برسید و خود را محاسبه کنید پیش از آنکه به حساب شما برسند و محاسبه شوید، و [اعمال‏] خود را بسنجید پیش از آنکه آن را [به ترازوی قیامت‏] بسنجند. (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج16 ص 99)

در حدیث دیگر از همان حضرت خطاب به ابوذر می‏خوانیم:

 «یا اباذَرْ حاسِبْ نَفْسَكَ قَبْلَ انْ تُحاسَبَ فانَّهُ اهْوَنُ لِحِسابِكَ غَدَاً وَزِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ انْ تُوزَنَ ...»

 اى اباذر! به حساب خویش برس، پیش از آن که به حساب تو برسند، چرا که این کار براى حساب فردای قیامت تو آسانتر است، و خود را وزن کن پیش از آن که تو را وزن کنند. (ری شهری، میزان الحکمة، ج1 ص 619)

در حدیث دیگری پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

«لايَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يُحاسِبَ نَفْسَهُ اشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریكِ شَريْكَهُ وَ السَيِّدِ عَبْدَهُ»

 انسان هرگز اهل ایمان نخواهد شد مگر این که در حسابرسى خویش سختگیر باشد؛ حتّى سختگیرتر از حساب شریک نسبت به شریکش و مولى‏ نسبت به غلامش (مجلسی، بحارالانوار، ج67 ص 72)‏

حضرت امام کاظم علیه السلام فرمود:

«لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ»

 از ما نیست کسی که خود را در هر روز محاسبه نکند پس اگر عمل نیک انجام داد از خداوند بخواهد آن را زیاد کند و اگر عمل بد و گناه انجام داد از خداوند طلب مغفرت کرده و توبه کند. (کلینی، کافی، ج2 ص 453)

1. مشارطه

حضرت امام خمینی در شرح چهل حدیث می‌نویسد: از امورى که لازم است از براى مجاهد، مشارطه ... است. «مشارطه» آن است که در اوّل روز مثلا با خود شرط کند که امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارک و تعالى رفتار نکند. و این مطلب را تصمیم بگیرد. و معلوم است یک روز خلاف نکردن امرى است خیلى سهل (آسان)، انسان مى ‏تواند به آسانى از عهده برآید. تو عازم شو و شرط کن و تجربه نما ببین چقدر سهل است. ممکن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولى این از تلبیسات (فریب و حیله) آن ملعون است، او را از روى واقع و قلب لعن کن، و اوهام باطله را از قلب بیرون کن، و یک روز تجربه کن، آن وقت تصدیق خواهى کرد. (امام خمینی، شرح چهل ‏حدیث، 10)

 

2. مراقبه

امام خمینی: پس از این مشارطه، باید وارد «مراقبه» شوى و آن چنان است که در تمام مدت شرط، متوجه عمل به آن باشى، و خود را ملزم بدانى به عمل کردن به آن، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد که امرى را مرتکب شوى که خلاف فرموده خداست، بدان که این از شیطان و جنود اوست که مى ‏خواهند تو را از شرطى که کردى باز دارند. به آنها لعنت کن و از شر آنها به خداوند پناه ببر، و آن خیال باطل را از دل بیرون نما، و به شیطان بگو که من یک امروز با خود شرط کردم که خلاف فرمان خداوند تعالى نکنم، ولى‌نعمتِ من، سالهاى دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده و مرحمتهایى کرده که اگر تا ابد خدمت او کنم از عهده یکى از آنها بر نمى ‏آیم، سزاوار نیست یک شرط جزئى را وفا نکنم. امید است إن شاء اللّه شیطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آید. و این مراقبه با هیچ یک از کارهاى تو، از قبیل کسب و سفر و تحصیل و غیرها، منافات ندارد. (امام خمینی، شرح چهل حدیث، 10)

3. محاسبه

امام خمینی: و به همین حال (مراقبه) باشى تا شب که موقع «محاسبه» است و آن عبارت است از اینکه حساب نفس را بکشى در این شرطى که با خداى خود کردى که آیا به جا آوردى ، و با ولى‌نعمتِ خود در این معامله جزئى، خیانت نکردى؟ (امام خمینی، شرح چهل حدیث، 10)

4. معاتبه و معاقبه

مرحله چهارم، «معاتبه» و «معاقبه» است. یعنی پس از آنکه از محاسبه و بازنگرى در اعمال روزانه خود فراغت حاصل کرد اگر انسان در محکمه وجدان از خود دادخواهى کرد و خود را مقصر شناخت، خود را معاتبه می‌کند یعنى خود را مورد عتاب قرار می‌دهد که چرا فلان عمل را طبق عهد و شرط خود به جا نیاورد و بدین وسیله خویشتن را براى جبران و ترمیم نواقص آماده می‌سازد. و گاهی خود را عقاب می‌کند تا دیگر عمل خلاف را انجام ندهد.

امیر مؤمنان امام على علیه السلام در اوصاف متّقین و پرهیزکاران که در نهج ‏البلاغه آمده است، مى ‏فرماید:

«انِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ فى ما تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِها سُؤْلَها فى ما تُحِبُّ»

 هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد، سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى ‏سازد (و از این طریق نفس سرکش را مجازات مى‏کند). (نهج البلاغه / خطبه همّام  193)

نفس خوردن دوست دارد یا مال دوست دارد. با روزه یا صدقه نفس را مجازات میکنیم

امام خمینی: (بعد از محاسبه) اگر درست وفا کردى، شکر خدا کن در این توفیق و بدان که یک قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى، و خداوند إن شاء اللّه تو را راهنمایى مى‏ کند در پیشرفت امور دنیا و آخرت، و کار فردا آسانتر خواهد شد. چندى به این عمل مواظبت کن، امید است «ملکه» گردد از براى تو، به طورى که از براى تو کار خیلى سهل و آسان شود، بلکه آن وقت لذت می ‏برى از اطاعت فرمان خدا و از ترک معاصى در همین عالم، با اینکه اینجا عالم جزا نیست لذت مى ‏برد و جزاى الهى اثر مى ‏کند و تو را ملتذّ (لذت برنده) می ‏نماید.

و بدان که خداى تبارک و تعالى تکلیف شاق بر تو نکرده و چیزى که از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نیست بر تو تحمیل نفرموده، لکن شیطان و لشکر او کار را بر تو مشکل جلوه مى ‏دهند. و اگر خداى نخواسته در وقت محاسبه دیدى سستى و فتورى شده در شرطى که کردى، از خداى تعالى معذرت بخواه و بنا بگذار که فردا مردانه به عمل شرط قیام کنى. و به این حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفیق و سعادت را بر روى تو باز کند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند. (امام خمینی، شرح چهل‏ حدیث، 10)

اگر بخواهیم برای همه مراحل  مثال بزنیم باید گفت: انسان با خود شرط می‌کند که نماز‌هایش را اول وقت بخواند (مشارطه). و در طول روز مواظب و مراقب خود است تا مبادا نماز‌هایش از اول وقت، به تاخیر بی‌افتد.(مراقبه). هنگام شب و قبل از خواب، خود را محاسبه می‌کند تا ببینید آیا امروز نماز‌هایم را اول وقت به جا آوردم یا نه (محاسبه). در صورتی که این کار را به نحو احسن انجام داده، خدا را شکر می‌کند و برای فردا، همان شرط و شرط های دیگر را می‌کند و اگر اعمال را به شکلی که شرط کرده بود انجام نداد، خود را عتاب و عقاب می‌کند و مثلا هزار تومان،‌ صدقه می‌دهد و ...

در حالات فقیه بزرگ شیعه، مرحوم آیت اللَّه بروجردى (ره) نقل شده که هرگاه در درس، عصبانى مى ‏شد، بلافاصله پشیمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مى ‏آمد، و طبق نذرى که داشت، فرداى آن روز را براى جبران این کار، روزه مى ‏گرفت؛ و به این ترتیب، خود را در برابر این کار، معاقبه مى ‏فرمود. (نک: مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج1 ص 264)

باید حواسمان باشد در تمام مراحل بالا شیطان را الگو خود قرار دهیم. او اندک اندک ما را گمراه میکند ما نیز باید اندک اندک حرکت کنیم نه اینکه کاری کنیم که در همان ابتدای مسیر متوقف و پشیمان شویم 

عذاب پس از اتمام حجت

سوره ۲۶ الشعراء

﴿۲۰۰﴾ كَذَلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ

(آري) اين گونه قرآن را در دلهاي مجرمان وارد مي‏كنيم.

ما اين كوثر را داديم هيچ قلبي نيست كه اين حرفها نرفته باشد و عذاب شده باشد چون ﴿ لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ: تا آنها كه هلاك (و گمراه) مي‏شوند از روي اتمام حجت باشد، و آنها كه زنده مي‏شوند (و هدايت مي‏يابند) از روي دليل روشن باشد﴾ فرمود ما در قلب مجرمين اين حرفها را راه داديم منتها اينها بالا آوردند

 در سورهٴ مباركهٴ «حجر» مشابه اين مبسوطاً گذشت آنجا با تعبير ﴿نَسْلُكُهُ﴾ كه فعل مضارع است ياد شده است فرمود:

 كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۲﴾

ما این گونه [که قابل فهمیدن باشد] قرآن را وارد قلوب بدکاران می کنیم.

 اين سنّت ماست ما هيچ كسي را بدون حجّت بالغه عذاب نمي‌كنيم ما اين را برديم در دلهاي اينها فرمود دليل عقلي داريم (يك) دليل نقلي داريم (دو)؛ دليل عقلي داريم براي اينكه تحدّي كرديم معجزه ثابت شد, دليل نقلي داريم براي اينكه علماي بني‌اسرائيل آمدند گواهي دادند كه حقانيّت اسلام در كتابهاي آسماني آمده ما اين حرفها را به دلهاي آنها رسانديم حجّت ما بالغ شد اما ﴿قَسَت قُلوبُهُم قلبهاي آنها قساوت پيدا كرد﴾[1]

 

 

 

 سوره ۲۶ الشعراء

﴿۲۰۸﴾ وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنْذِرُونَ

ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

 اگر ما كساني را به هلاكت محكوم كرديم عادلانه است ظالمانه نيست بعد از قيام حجّت است صِرف فرستادن كافي نيست تا حرف ما به گوش مردم نرسد و به جان آنها فرو نرود كه آ‌نها خوب درك بكنند ما كسي را عذاب نمي‌كنيم چون ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ﴾ اگر كسي كافرِ مستضعف باشد كسي نشنيده يا شنيده و نفهميده, حجّت الهي بر او بالغ نيست ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[12] ما بعد از اينكه انبيا و اوليا و معصومين را فرستاديم بعد از اينكه اينها علما را از طرف خودشان فرستادند حرف دين به مردم رسيد از آن به بعد اگر مردم به سوء اختيار خود اين حرفها را رد كردند جا براي تنبيه است فرمود اين اصل كلي است كه ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ﴾ منظور انذار هم در بحثهاي قبل گذشت بالأخره يا خود پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) است يا امام معصوم است يا عالمان دين كه از طرف اينها مي‌روند چون مستحضريد براي هر منطقه, براي هر شهر و روستا, براي هر خانه و اهل خانه يك پيغمبر و يك امام معصوم(عليهم السلام) كه نيست اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا: شايسته نيست، مؤ منان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. ﴾[13] اين ﴿لِيُنذِرُوا﴾ يكي از مصاديق مُنذرون خواهد بود همان كاري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌كند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[14] عالمان دين از طرف آن حضرت با حفظ مراحل علم و عدلشان مي‌كنند.

 اگر از طرف دين, عالمان دين, مطلبي به كسي رسيد و حجّت الهي بالغ شد و آن شخص به سوء اختيار خود نپذيرفت مي‌شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ فرمود ما هيچ طايفه‌اي را هيچ ملّتي را هيچ شهر و روستايي را هلاك نمي‌كنيم مگر اينكه انذار به حدّ نصاب برسد.