﴿۲۷﴾ قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ

﴿۲۷﴾ قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ 

(فرعون) گفت پيامبري كه به سوي شما فرستاده شده ديوانه است. 

اينجا فرعون به درباريانش استهزا گفت نه «رسولنا» (يك) نه «الرسول» (دو) ﴿رَسُولَكُمُ﴾ اينكه شما خيال مي‌كنيد او براي شما رسالت آورده و او خيال مي‌كند رسول شماست ﴿إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ﴾ همه تعبير استهزايي است نه الرسول را قبول دارد نه رسولِ ربّ العالمين را مي‌گويد اينكه براي شما آمده اين ـ معاذ الله ـ آدم مجنوني است بعد وجود مبارك موساي كليم اين اهانت را تحمل كرد فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾

﴿۲۶﴾ قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ

﴿۲۶﴾ قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ 

(موسي) گفت پروردگار شما و پروردگار نياكان شما. 

 

موساي كليم اين را بازتر كرد مُجمل را مفصّل كرد فرمود: ﴿رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ شما را و گذشتگان شما را هم خدا دارد تدبير, تربيب و اداره مي‌كند و اداره كرده است

توضيح بيشتر اين محاوره اينكه فرعون نمى خواست از حريم ارباب دفاع كند، بلكه در حقيقت مى خواست از ربوبيت خود دفاع كند و اين حيله را به كار برد كه تعلق ربوبيت خدا نسبت به خود را باطل كند و بگويد اصلا دامنه ربوبيت خدا مرا نمى گيرد، ولى اين معنا را اينطور بيان كرد كه : ربوبيت خدا به عالميان تعلق نمى گيرد و گرنه ربوبيت همه رب ها باطل مى شود، كه يكى از آنها منم، هر چند فرعون خود را بزرگترين رب ها مى دانست، كه خداى تعالى از وى حكايت فرموده كه گفت : (انا ربكم الاعلى ) و نيز حكايت فرموده (قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ).

﴿۲۵﴾ قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ

﴿۲۵﴾ قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ 

(فرعون) به اطرافيانش گفت، آيا نمي‏شنويد اين مرد چه مي‏گويد؟ 

(قال لمن حوله الا تستمعون ) - يعنى آيا گوش نمى دهيد به اين موسى كه چه مى گويد؟ و اين استفهام براى تعجب است، و منظورش اين است كه حاضران نيز خوب گوش بدهند و مانند او تعجب كنند، كه ادعاى رسالت از طرف رب العالمين مى كند و چون مى پرسم رب العالمين چيست دوباره همان سخن اولش را اعاده مى كند و چيزى علاوه بر آن نمى گويد.

﴿۲۴﴾ قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ

﴿۲۴﴾ قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ 

(موسي) گفت پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان اين دو است، اگر اهل يقين هستيد. 

Al-R ā z ī uses this exchange between Moses and Pharaoh to discuss the impossibility of actually giving a definition of God, which Pharaoh’s first question in v. 23 seems to request. Instead, Moses responds by describing God’s acts: the creation of the Al-R ā z ī uses this exchange between Moses and Pharaoh to discuss the impossibility of actually giving a definition of God, which Pharaoh’s first question in v. 23 seems to request. Instead, Moses responds by describing God’s acts: the creation of the heavens and the earth, of Pharaoh himself and his forefathers, and of the East and West. Pharaoh’s responses (vv. 25, 27, 29) exhibit amazement or incredulity, either because he does not like the answers or because he does not understand that he is, in a sense, asking the question insincerely, as he already presents himself as a god to his people (see 28:38 ; 79:24 ; Q, Ṭ ). Ibn Kath ī r dismisses the interpretation of those such as al-R ā z ī and al-Qur ṭ ub ī that Pharaoh was asking about the essence or quiddity ( m ā hiyyah ) of God, since Pharaoh believed in no such thing; he was simply being confrontational and argumentative.

وقتي وجود مبارك موساي كليم فرمود من از طرف ربّ‌العالمين آمدم فرعون تمام همّتش را روي اين جهت صرف مي‌كند كه ربّ كيست, وجود مبارك موساي كليم تمام همّتش را صرف مي‌كند كه عالَمين را تشريح كند يعني اصلاً ربّ تحت سؤال نيست. وقتي وجود مبارك موسي مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا﴾ يعني من و برادرم ﴿رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] تمام تلاش و كوشش فرعون اين است كه بفهمد ربّ‌العالمين كيست تمام پاسخهاي وجود مبارك موسي در اين جهت خلاصه مي‌شود كه عالَمين چيست؛ هيچ دقت كرديد كه او چه سؤال مي‌كند اين چه جواب مي‌دهد؟ وجود مبارك موسي عالمين را تفسير كرده در سه بخش سماوات, ارض و ما بينهما; شما و آبايتان; مشرق, مغرب و ما بينهما; تمام اينها تفسير عالمين است

 

حال اگر بگويى فرعون از موسى جز اين را نخواست كه رب العالمين را برايش معرفى كند كه حقيقت او چيست - چون در نظر او اين كلمه معناى معقولى نداشت - پس او تنها مى خواست معناى اين كلمه را تصور كند، با اين حال چه معنا دارد كه موسى (عليه السلام) در پاسخش بفرمايد: (ان كنتم موقنين - اگر اهل يقين باشيد؟) چون يقين علم تصديقى است، كه تصور، هيچ توقفى بر آن ندارد، و (حال آنكه ) موسى (عليه السلام) در پاسخ خود، تصور رب العالمين را مشروط و موقوف بر يقين كرد.

علاوه بر اين آن جناب در پاسخ فرعون مطلبى نفرمود، جز اينكه لفظ عالمين را برداشته ((سماوات و الارض و ما بينهما)) را به جايش نهاد و به جاى رب العالمين كه فرعون نفهميده بود، گفت : (رب السموات والارض و ما بينهما) و خلاصه لفظ (عالمين ) را كه جمع بود تفسير كرد به اسماى مفردات آن جمع - مثل اينكه ما كلمه رجال را تفسير كنيم به زيد و عمرو و بكر - و چنين تفسيرى هيچ فايده اى به شنونده نمى دهد و شنونده به جز همان تصورى كه از شنيدن لفظ رجال داشت، تصور ديگرى برايش دست نمى دهد و يقينى برايش حاصل نمى شود.

در جواب مى گوييم : اينكه فرعون از موسى (عليه السلام) خواست كه برايش كلمه (رب العالمين ) را تصوير كند مسلم است و هيچ شكى در آن نيست، و ليكن موسى (عليه السلام) به جاى اينكه در پاسخ همان لفظ رب العالمين را بياورد، لفظ (سماوات و الارض ‍ و ما بينهما) را آورد، تا بر ارتباط بعضى اجزاى عالم به بعضى ديگر و اتصال آنها دلالت كند، اتصالى كه از وحدت تدبير واقع در آنها و نظام جارى در آنها خبر دهد، آنگاه كلام خود را مقيد كرد به اينكه : (اگر اهل يقين باشيد)، تا دلالت كند بر اينكه اهل يقين، از همين وحدت تدبير به وجود مدبرى واحد براى همه عالم، يقين پيدا مى كنند.

پس گويا فرعون گفته است : مقصودت از رب العالمين چيست ؟ و او در پاسخ گفته : همان است كه مقصود اهل يقين است، كه از راه ارتباطى كه در تدبير عوالم سماوات و ارض و آنچه بين آن دو است استدلال مى كنند بر اينكه همه اين عوالم يك مدبر و يك رب دارند، كه در ربوبيت خود شريكى ندارد و چون قائل به وجود ربى واحد براى عالميان بوده اند، ناچار از كلمه (رب العالمين ) تصورى در ذهنشان مى آيد، چون معنا ندارد بدون تصور چيزى، تصديق به آن كنند.

و به عبارت خلاصه تر اينكه : رب العالمين كسى است كه اهل يقين، وقتى به آسمانها و زمين و ما بين آن دو مى نگرند و نظام واحد را در آنها مى بينند به وى و به ربوبيتش نسبت به همه آنها يقين پيدا مى كنند.

پس با آنچه گفته شد  به خوبى روشن گرديد:

 آن حجيت و برهانى كه در سخن خود بدان اشاره كرد، برهانى بود بر توحيد ربوبيت، كه آن را از وحدت تدبير گرفته بود، چون در قبال وثنى ها بايد همين مسأله توحيد ربوبيت اثبات شود، زيرا وثنى ها - همانطور كه مكرر گفته شد - قائل به توحيد ذات هستند، و در ربوبيت خدا شريك قائل شده اند.

﴿۲۳﴾ قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ

﴿۲۳﴾ قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ 

فرعون گفت پروردگار عالميان چيست؟! 

چون آنها فرمودند: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ فرعون گفت اين ربّ‌العالمين كه تو را فرستاده كيست؟

 چون آنها معتقد بودند كه اگر خدايي هست كاري با عالم ندارد الله را قبول داشتند اما او ربّ باشد تدبير مردم تدبير نظام به عهده او باشد قبول نداشتند

بت‌پرستها مي‌گفتند خدا جهان را خلق كرد ولي ارباب متفرّقه دارند اداره مي‌كنند هيچ كاري خدا با جهان ندارد

 

 اصول وثنيت

در اينجا براى اينكه مراد از اين آيات روشن شود ناگزيريم قبلا اصول و ثنيت را در نظر داشته باشيم و ببينيم وثنيت اصولا درباره مسأله ربوبيت چه مى گويند.

وثنيت - مانند اديان توحيد - وجود تمامى موجودات را منتهى به پديد آورنده اى واحد مى داند و كسى را با او در وجوب وجود شريك ندانسته، وجود او را بزرگتر از آن مى داند كه به احدى تحديد شود، و عظيم تر از آن مى داند كه فهم و درك بشر بدان احاطه يابد و به همين جهت او را بزرگتر و بشر را كوچكتر از آن مى داند كه عبادت خود را متوجه او سازند، پس جايز نيست او را عبادت كنند، چون عبادت نوعى توجه به سوى معبود است و توجه هم نوعى ادراك.

و به همين دليل از پرستش خدا و تقرب به درگاه او عدول نموده، به اشياى ديگرى تقرب جستند، اشيايى از مخلوقات خدا كه وجودات شريف نورى و يا نارى دارند و خود از نزديكان درگاه خدا و فانى در او هستند، مانند ملائكه و جن، و قديسين از بشر كه از لوث و آلايش هاى مادى دور بوده و فانى در لاهوتند و به وسيله همان لاهوت باقى اند كه يك طبقه از آنان پادشاهان بزرگ و يا بعضى از ايشانند، كه البته قدماى وثنيت، اين طبقه اخير را معبود مى دانستند كه يكى از ايشان فرعون زمان موسى بوده است.

و كوتاه سخن اينكه : وثنيت به منظور پرستش نامبردگان، براى هر يك بتى ساخته بودند تا آن بتها را بپرستند و معبودهاى نامبرده درازاى عبادتى كه مى شوند، صاحبان عبادت را به درگاه خدا نزديك نموده، برايشان شفاعت كنند، شفاعت در اينكه خيراتى را كه از آن درگاه مى گيرند بسوى ايشان سرازير كنند و براى جلب اين خيرات ملائكه را مى پرستيدند و يا آنكه شرورى كه از ايشان صادر مى شود به سوى صاحبان عبادت نفرستند و به اين منظور جن را (كه به زعم ايشان موجوداتى شرور بودند) مى پرستيدند، آرى به زعم وثنيت كارها و تدبير امور عالم هر قسمتش واگذار به يك طبقه از معبودها بود، مثلا حب و بغض،و صلح و جنگ، و آسايش و امثال اينها هر يك به يك طبقه واگذار شده بود، بعضى ها هم معتقد بودند تدبير نواحى مختلف عالم هر قسمت به يك طبقه از معبودين واگذار شده، مثلا آسمان به دست يكى، و زمين به دست ديگرى، و انسان به دست يكى، و ساير انواع موجودات به دست ديگرى واگذار شده است، در نتيجه براى وثنى مسلكان يك رب مطرح نبوده، بلكه ارباب متعدد و آلهه بسيارى قائل بودند كه هر يك عالمى را كه به او واگذار بود تدبير مى كرد، الهى مدبر امور زمين و الهى ديگر مدبر امور آسمان و الهى مدبر امور جايى ديگر بود و همه اين آلهه، يعنى ملائكه و جن و قديسين از بشر، خود نيز الهى دارند كه او را مى پرستند و او خداى سبحان است كه اله الالهه و رب الارباب است.

 

 

بيان علت اينكه فرعون گفت: (رب العالمين چيست؟

حال كه اين معنا روشن شد معلوم شد كه در برابر يك وثنى، كلمه رب العالمين كلامى بى معناست و با اصول مذهب آنان هيچ معنايى ندارد، چون اگر مقصود از اين كلمه يكى از مقدسات مذكور باشد كه هيچ يك از آنها رب العالمين نيست، بلكه رب عالم خودش ‍ مى باشد كه مسؤول تدبير و مباشر در تصرف همان عالم است، مانند عالم آسمان و عالم زمين و امثال آن، و اگر منظور از اين كلمه خداى سبحان باشد كه باز او رب العالمين نيست و اصلا با عالميان سر و كارى ندارد، زيرا گفتيم امور عالميان به زعم فرعونيان واگذار به ديگران شده است و خداى سبحان رب آنان و به عبارت ديگر رب الارباب و تنها اله عالم الهه است و اگر غير اين دو طايفه منظور باشد، يعنى كسى منظور باشد كه نه رب واجب الوجود باشد و نه ارباب ممكن الوجود، كه چنين ربى مصداق خارجى و معقول ندارد.

 

پس در جمله (قال فرعون و ما رب العالمين ) فرعون از موسى (عليه السلام) از حقيقت رب العالمين مى پرسد، چون فرعون وثنى مذهب بود و خود بت مى پرستيد و مع ذلك ادعاى الوهيت هم داشت. اما اينكه بت مى پرستيد، براى اينكه در سوره اعراف درباره اش فرموده : (يذرك و آلهتك )، پس معلوم مى شود آلهه داشته و اما ادعاى الوهيتش از همان آيه و آيه (فقال انا ربكم الاعلى ) استفاده مى شود.

سوره ۷: الأعراف - جزء ۹ - ترجمه مکارم شیرازی

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ ﴿۱۲۷﴾اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: آيا موسي و قومش را رها ميكني كه در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را رها سازند، گفت به زودي پسرانشان را ميكشيم و دخترانشان را زنده نگه ميداريم (تا خدمت ما كنند) و ما بر آنها كاملا مسلط هستيم. (۱۲۷)

و در اعتقاد وثنى ها منافاتى ميان رب و مربوب بودن يك نفر نيست و ممكن است شخص واحدى مانند فرعون، مثلا از يك سو خودش رب ساير مردم باشد و از سوى ديگر

مربوب ربى ديگر بوده باشد، چون ربوبيت در نظر آنان به معناى استقلال در تدبير ناحيه اى از عالم است و با امكان و مربوبيت هيچ منافات ندارد، بلكه اصولا همه رب هاى وثنى ها مربوب ربى ديگرند، كه او خداى سبحان است، كه رب الارباب است و ديگر هيچ الهى مافوق او نيست، او الهى ندارد.

و در اعتقاد وثنيت، پادشاهى عبارت است از ظهور و جلوه اى از لاهوت در نفس بعضى از افراد بشر يعنى پادشاه، كه آن ظهور عبارت است از تسلط بر مردم و نفوذ حكم، و به همين جهت پادشاهان را مى پرستىدند، همانطور كه ارباب بتها را مى پرستيدند و نيز رؤ ساى خانواده ها را در خانه مى پرستيدند و فرعون يكى از همين وثنى ها بود، كه آلهه اى مى پرستيد و چون خودش پادشاه قبطيان بود، قومش او را مانند ساير آلهه مى پرستيدند.

و اين فرعون با چنين وصفى وقتى از موسى و هارون شنيد كه مى گويند: (انا رسول رب العالمين ) تعجب كرد، چون معناى معقولى براى گفتار آنان به نظرش نرسيد، زيرا اگر منظورشان از رب عالميان خداى واجب الوجود است كه او رب عالميان نيست بلكه تنها رب يك عالم است آن هم عالم ارباب، نه رب همه عالميان و اگر منظورشان بعضى از ممكنات شريف و قابل پرستش است، مانند بعضى از ملائكه و غير ايشان آن نيز رب يك عالم از عوالم خلقت است، نه رب همه عالميان، پس معناى رب العالمين چيست ؟ و به همين جهت پرسيد: (رب العالمين چيست ؟)

و از آن حقيقت كه موصوف به صفت رب العالمين است پرسش نمود. خلاصه : منظورش از سؤال اين است، نه اينكه بخواهد از حقيقت خداى سبحان بپرسد، چون فرعون به خاطر اينكه وثنى مذهب بود، معتقد به خداى تعالى و مؤمن به او بود، چيزى كه هست مانند ساير وثنى ها معتقد بود كه هيچ راهى به درك و فهم حقيقت خدا نيست، پس ديگر معنا ندارد او از وجود خدا پرسش كند، با اينكه وجود خدا اساس مذهب ايشانست، و اگر ساير آلهه را هم مى پرستند، براى خاطر او مى پرستند كه شرحش ‍ گذشت.

﴿۲۲﴾ وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ

﴿۲۲﴾ وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ 

آيا اين منتي است كه تو بر من مي‏گذاري كه بني اسرائيل را برده خود ساخته‏ اي؟! 

اما اين نظام برده‌داري همه‌اش زير نظر فرعون بود ديگر لذا اينجا ضمير را مفرد آورد خطاب مفرد است فرمود: ﴿وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ اين حرفهايي كه شما مي‌زنيد كه ما را نكشتيد اينها جنايت توست نه نعمت، ما ممنون تو نيستيم ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ اينها را برده كردي ديگر اين نظام برده‌داري را تو راه انداختي ديگر اين چه منّتي است

﴿۲۱﴾ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِي

﴿۲۱﴾ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ 

و به دنبال آن هنگامي كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگار من به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد. 

 در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «قصص» قبل از جريان قبطي‌كشي خدا فرمود ما به او حكم و علم داديم بعد از اين جريان، وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً﴾ البته ﴿وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين حكمت غير از مسئله نبوّت و رسالت است براي اينكه تفصيل قاطع شركت است بعد از غرق فرعون و رفتن به طور و دريافت تورات در تورات هم ذات اقدس الهي فرمود حكم الهي است و اين حكم الهي كه در تورات هست بايد ديگران مطابق آن حكم الهي كار كنند؛ آيه 43 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه فرمود: ﴿وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾[13] پس او محفوف ﴿ احاطه کرده شده ﴾ به حكم و حكمت الهي است يك موجود معصومِ پربركتي كه قبل از حادثه قبطي‌كُشي از حكم و علم برخوردار بود بعد هم خدا به او حكم و رسالت داد بعد از غرق فرعون هم به او تورات داد كه ﴿و عندهم التورية فيها حكم اللّه﴾ اين نشان مي‌دهد او محفوف به حكمت است.

حكمت را هم قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» در مقابل نبوّت قرار داده آيه 79 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين است كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ﴾ اين معلوم مي‌شود مقامي است رشته‌اي است كه غير از نبوّت است انبيا اين را دارند غير انبيا هم اين را دارند خب درباره لقمان هم فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾[18] و مانند آن.

ضمير جمع مخاطب آورد فرمود: ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ﴾ سرّش همان است كه در سورهٴ «قصص» آن كسي كه ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ گفت: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾[19] اينها شوراي امنيت تشكيل دادند تو را اعدام كنند لذا جمع بود ايشان هم جمع تعبير كرد

كلمه حكم، هم در آيه مورد بحث و هم در آيه سوره قصص بطور نكره آمده و اين خود اشاره دارد بر اينكه اين دو حكم با هم فرق دارند

پس مى توان گفت كه به موسى (عليه السلام) در چند نوبت مراتبى از حكم داده شده بود كه بعضى از مراتب آن ما فوق بعضى ديگر بوده، حكمى قبل از كشتن قبطى و حكمى ديگر بعد از فرار و قبل از مراجعتش به مصر، و حكمى ديگر بعد از غرق شدن فرعون و در هر بار، مرتبه اى از حكم را به او داده بودند تا آنكه با نزول تورات حكمت را برايش تمام كردند.

و اين را اگر بخواهيم تشبيه كنيم، نظير فطرتى است كه خداوند در چند مرحله به آدمى ارزانى مى دارد، يك مرحله ضعيف آن، همان سلامت فطرتى است كه در حال كودكى به آدمى مى دهد و مرحله بالاتر آن را در حال بزرگى كه آدمى به خانه عقل مى نشيند ارزانى مى كند كه نامش را اعتدال در تعقل، وجودت در تدبير مى گذاريم و مرحله قوى تر آن را بعد از ممارست در اكتساب فضائل مى دهد، زيرا مرحله دوم، آدمى را وادار به كسب فضائل مى كند و چون اين كسب فضائل تكرار شد حالتى در آدمى پديد مى آيد به نام ملكه تقوى و اين سه حالت در حقيقت يك چيز و يك سنخ است، كه به تدريج و در حالى بعد از حال ديگر نمو مى كند.

از آنچه گذشت معلوم شد اينكه بعضى از مفسرين حكم را به نبوت تفسير كرده اند صحيح نيست، چون از لفظ آيه و نيز از مقام آن دليلى بر گفته خود ندارند.

علاوه بر اين خداى تعالى در چند جا از كلام خود حكم و نبوت را با هم ذكر كرده و فهمانده كه اينها با هم فرق دارند، از آن جمله فرموده : (ان يوتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوة ) و نيز فرموده : (اولئك الّذين آتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة ) و نيز فرموده : (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة و آياتى ديگر).

 در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «قصص» قبل از جريان قبطي‌كشي خدا فرمود ما به او حكم و علم داديم بعد از اين جريان، وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً﴾ البته ﴿وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين حكمت غير از مسئله نبوّت و رسالت است بعد از غرق فرعون و رفتن به طور و دريافت تورات هم ذات اقدس الهي فرمود حكم الهي است و اين حكم الهي كه در تورات هست بايد ديگران مطابق آن حكم الهي كار كنند؛ آيه 43 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه فرمود: ﴿وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾[13] پس او محفوف ﴿ احاطه کرده شده ﴾ به حكم و حكمت الهي است يك موجود معصومِ پربركتي كه قبل از حادثه قبطي‌كُشي از حكم و علم برخوردار بود بعد هم خدا به او حكم و رسالت داد بعد از غرق فرعون هم به او تورات داد كه ﴿و عندهم التورية فيها حكم اللّه﴾ اين نشان مي‌دهد او محفوف به حكمت است.

 

حكمت را هم قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» در مقابل نبوّت قرار داده آيه 79 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين است كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ﴾ اين معلوم مي‌شود مقامي است رشته‌اي است كه غير از نبوّت است انبيا اين را دارند غير انبيا هم اين را دارند خب درباره لقمان هم فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾[18] و مانند آن.

 

حضرت ابراهیم در این سوره حکم را از خداوند میخواهد که به او هبه کند

رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ

 

ضمير جمع مخاطب آورد فرمود: ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ﴾ سرّش همان است كه در سورهٴ «قصص» آن كسي كه ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ گفت: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾[19] اينها شوراي امنيت تشكيل دادند تو را اعدام كنند لذا جمع بود ايشان هم جمع تعبير كرد

 

كلمه حكم، هم در آيه مورد بحث و هم در آيه سوره قصص بطور نكره آمده و اين خود اشاره دارد بر اينكه اين دو حكم با هم فرق دارند

پس مى توان گفت كه به موسى (عليه السلام) در چند نوبت مراتبى از حكم داده شده بود كه بعضى از مراتب آن ما فوق بعضى ديگر بوده، حكمى قبل از كشتن قبطى و حكمى ديگر بعد از فرار و قبل از مراجعتش به مصر، و حكمى ديگر بعد از غرق شدن فرعون و در هر بار، مرتبه اى از حكم را به او داده بودند تا آنكه با نزول تورات حكمت را برايش تمام كردند.

و اين را اگر بخواهيم تشبيه كنيم، نظير فطرتى است كه خداوند در چند مرحله به آدمى ارزانى مى دارد، يك مرحله ضعيف آن، همان سلامت فطرتى است كه در حال كودكى به آدمى مى دهد و مرحله بالاتر آن را در حال بزرگى كه آدمى به خانه عقل مى نشيند ارزانى مى كند كه نامش را اعتدال در تعقل، وجودت در تدبير مى گذاريم و مرحله قوى تر آن را بعد از ممارست در اكتساب فضائل مى دهد، زيرا مرحله دوم، آدمى را وادار به كسب فضائل مى كند و چون اين كسب فضائل تكرار شد حالتى در آدمى پديد مى آيد به نام ملكه تقوى و اين سه حالت در حقيقت يك چيز و يك سنخ است، كه به تدريج و در حالى بعد از حال ديگر نمو مى كند.

از آنچه گذشت معلوم شد اينكه بعضى از مفسرين حكم را به نبوت تفسير كرده اند صحيح نيست، چون از لفظ آيه و نيز از مقام آن دليلى بر گفته خود ندارند.

علاوه بر اين خداى تعالى در چند جا از كلام خود حكم و نبوت را با هم ذكر كرده و فهمانده كه اينها با هم فرق دارند، از آن جمله فرموده : (ان يوتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوة ) و نيز فرموده : (اولئك الّذين آتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة ) و نيز فرموده : (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة و آياتى ديگر).

Imam Ali (as) was once asked that why, after the Prophet (S), did he not gain his due with the help of sword and why he did not fight with his former caliphates as he fought with Talhe, Zubayr, and Mu‘awiyah.

Imam Ali (as) said:

“Sometimes it is necessary to be silent. Did not ’Ibrahim (as) say to people:

“And I shall withdraw from you and what you call on besides Allah...”?7

 

Did not Aaron say:

“...verily the people judged me weak and had well-nigh slain me...”?8

 

Did not Yusuf (as) say:

“...‘My Lord! The Prison is dearer to me than that to which they invite me...?”9

 

Did not Moses (as) tell them:

“So I fled from you when I feared you...”?10

 

Did not Lut (as) say for the demand of the wrong-doers:

“...‘Would that I had the power against you or I might take refuge in a strong support’?”11

 

Therefore other friends of Allah sometimes have to be silent or to be in reclusion.”

 

7. Surah Maryam, No. 19, verse 48

8. Surah Al-’A‘raf, No. 7, verse 150

9. Surah Yusuf, No. 12, verse 33

10. The current verse

  1. Surah Hud, No. 11, verse 80

﴿۲۰﴾ قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ

﴿۲۰﴾ قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ 

(موسي) گفت: من آن كار را انجام دادم در حالي كه از بيخبران بودم. 

 فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ من يك كاري كردم اما ماندم كجا فرار كنم نه اينكه ماندم چرا چنين كاري كردم اين كار را كردم كار بسيار خوبي هم بود من از دست شما نمي‌دانستم چه كنم بمانم كه مي‌كشيد بروم عذرخواهي بكنم كه من كار عاقلانه و مجاهدانه كردم كار خوبي كردم، ماندم چه بكنم به من گفتند كه راه فرار هست من راه فرار را انتخاب كردم

 خودش را مجرم نمي‌داند منتها حالا مانده چه كند فرمود: ﴿أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ نه ـ معاذالله ـ ضلالت ديني يا ضلالت فكري يا ضلالت اعتقادي, خير, براي اينكه در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود اين را خدا حكمت داد علم داد بعد آن قصّه قتل قبطي را ذكر مي‌كند

 ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾ حكيم بود عالم بود بعد وارد شهر شد ﴿دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ اين كشته شد.

 بعد هم در هنگام فرار گفت خدايا مرا از قوم ظالم نجات بده نگفت من اشتباه كردم مرا ببخش اين طور نبود خب بنابراين اين ضلالت به معناي جهالت و امثال ذلك نيست به معناي انحراف از وظيفه نيست كار مجاهدانه و مدافعانه كرده.

 ضلالت به معناي نسيان و فراموشي نيست كه زنها در شهادت دو نفر بايد باشند براي اينكه ﴿أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي﴾[12] اگر يكي فراموش كرده ديگري يادش بياورد كه ضلالت به معني نسيان باشد

﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ يعني گُم شدم چه بكنم چون هيچ راهي نداشتم ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ﴾ از شما فرار كردم شما بايد امنيت مرا تأمين مي‌كرديد و نكرديد من كار بدي نكردم اينكه مي‌گوييد ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ﴾ يعني «جاهدت حقّ الجهاد» بله من جهاد كردم اين چه اعتراضي است مي‌كنيد.

پرسش: در آيه پانزده [سورهٴ «قصص»] مي‌فرمايد: ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾.

پاسخ: بله اما اين حرف كيست اين كار, اين شوراي امنيت ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است يا به هم زدن اوضاع داخلي ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است وگرنه كار خودش عمل رحمان بود و ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ خب اين مي‌شود عادل آنها مي‌شوند ظالم

بله خب اين ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾[14] را همه انبيا مي‌گويند در بحثهاي قبل هم داشتيم که براي انبيا اين دفع است نه رفع. غرض اين است كه سخن از عصمت نيست اما كار, كار عاقلانه و عادلانه است اشتباه كه نبود مظلومي را از ظالم نجات داد براي اينكه خودش مي‌گويد خدايا مرا از قوم ظالم نجات بده اگر كار او اشتباه بود خب بايد مراجعه مي‌كرد از وليّ دم عذرخواهي مي‌كرد

اگر كسي بخواهد قاتل خطئي را به جرم خطئي كه كرده است محكوم كند كه اين عدل است اما از اينكه مي‌فرمايد: ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[17] معلوم مي‌شود همچنان خود را عادل مي‌داند پس كارِ موساي كليم محفوف به حكمت و عدل است در همه ابعاد

جالب این است که حضرت موسی حتی فردا اون روز مشابه آن حادثه اتفاق افتاد و خواست ضربه ای بزند پس اون توبه برای آن ضربه نبود

مقصود از ضلالت در سخن موسى عليه السّلام :(قال فعلتها اذا و انا من الضالين...)

دقت در متن جواب و مقابله آن با اعتراض فرعون، اين معنا را مى رساند كه جمله : (ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما) تتمه جواب از قتل باشد، تا حكم (نبوت) در مقابل ضلال قرار گرفته باشد و در اين صورت به خوبى روشن مى شود كه مراد از ضلال، جهل در مقابل حكم است، زيرا حكم به معناى اصابه نظر و درك حقيقت هر امرى و متقن بودن نظريه در تطبيق عمل با نظريه است.

در نتيجه معناى حكم، قضاوت به حق در خوبى و يا بدى يك عمل، و تطبيق عمل با آن قضاوت است و اين قضاوت به حق همان است كه به انبياء داده مى شود، همچنان كه قرآن كريم درباره آنان فرمود: (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ).

بنا بر اين، مراد موسى (عليه السلام) اين است كه اگر آن روز آن عمل را كردم، در حالى كردم كه به خاطر جهل گمراه بودم و مصلحت كار را نمى دانستم و نمى دانستم در اين عمل، حق چيست تا پيروى كنم.

و خلاصه : حكم خدا را نمى دانستم، يك نفر از بنى اسرائيل مرا به يارى خود خواند و من او را يارى كردم و هرگز احتمال نمى دادم كه اين يارى او به كشته شدن مرد قبطى مى انجامد و عاقبت وخيمى به بار مى آورد و مرا ناگزير مى كند كه از مصر بيرون شده به مدين بگريزم و سالها از وطن دور شوم.

وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى ﴿۷﴾و تو را گمشده يافت و هدايت كرد. (۷)

این کلام علامه با آیات سوره قصص همخوانی ندارد زیرا در آنجا بعد از گرفتن حکم آن عمل انجام میشود

 

 

مفسِّر, شارح قرآن نيست كه قرآن متن باشد و اين بخواهد شرح كند از اين قبيل نيست كه متني باشد ديگري بخواهد آن را شرح كند قرآن را خود قرآن بايد شرح كند «معني قرآن ز قرآن پرس و بس»

بنابراين اگر كسي خواست قرآن را تفسير كند هيچ چاره‌اي ندارد مگر اينكه متن را خطوط كلي را زوايا را قرائن را از خود قرآن در بياورد و سخنگوي قرآن باشد اگر حرفي براي خودش دارد آن تحصيلاتش به عنوان ظرفيت او محسوب بشود نه به عنوان شرح كه از خودش چيزي بگويد

 

در جريان حضرت موساي كليم قرآن كريم در دو حوزه بحث كرد يك حوزه مربوط به قبل از نبوّت و رسالت آن حضرت است يك حوزه مربوط به بعد از رسالت؛ در جريان بعد از رسالت متن را مشخص مي‌كند در ذيل آن متن, شرح را بازگو مي‌كند كه با آن متن هماهنگ باشد در حوزه قبل از رسالت و نبوّت هم بشرح ايضاً آن متن را ذكر مي‌كند قصّه را ذيل آن متن ذكر مي‌كند تا تمام اين قصّه با آن متن هماهنگ باشد اين هم دو مطلب.

 

در جريان حوزه رسالت در سورهٴ مباركهٴ «مريم» به اين صورت بيان فرمود كه وجود مبارك موساي كليم داراي اين سه اصل است رسالت نبوّت مخلَص بودن, مخلَص يعني مخلَص نه مخلِص اين متن است؛ در آيه 51 سورهٴ مباركهٴ «مريم» فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ﴾ يعني جريان موسي را در قرآن با اين سه اصل تفسير كنيد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً﴾ (يك) ﴿وَكَانَ رَسُولاً﴾ (دو) ﴿نَّبِيّاً﴾ (سه) اين جزء محكمات است اين سرفصل است اين يك مدار بسته است به اصطلاح خط قرمز؛ هر قصّه و آيه‌اي كه در جريان نبوّت و حوزه رسالت آن حضرت است بايد زيرمجموعه مخلَص نه مخلِص مخلَص بودن او رسول بودن او نبي بودن او جا بگيرد اگر ـ معاذ الله ـ چيزي با مخلَص بودن او سازگار نيست اين مي‌شود تفسير به رأي مخلَص چه كسي است؟ مخلَص كسي است كه خود شيطان اعتراف مي‌كند كه من به آنها دسترسي ندارم ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[4] براي اينکه آنها چيزي مي‌خواهند كه من نه دارم نه مي‌فهمم آنكه من دارم و مي‌فهمم و مي‌سازم كه اينها زير پايشان گذاشتند آنها چيزي مي‌خواهند كه من اصلاً نمي‌فهمم آنجا چه خبر است آن بالاها اصلاً شيطان راه ندارد وقتي راه ندارد چطوري فريب بدهد, بدلي بسازد اصلاً مقدورش نيست, لذا حريم مي‌گيرد و قرآن كريم وقتي كه فرمود موسي مخلَص است يعني موساي كليم دنبال چيزي است كه اصلاً شيطان نه مي‌فهمد و نه توان آن را دارد نه اينكه شيطان دلسوزي بكند مي‌گويد من اصلاً مقدورم نيست براي اينكه آن بالاها مرا رجم مي‌كنند نمي‌گذارند من بروم بالا خب اگر چنين چيز است يك آيه‌اي يك ظاهري با مخلَص بودن او هماهنگ نباشد با رسالت او هماهنگ نباشد با نبوّت او هماهنگ نباشد اين مي‌شود تفسير به رأي اين براي بعد از رسالت

 

 براي قبل از رسالت كه آن جريان زدن و كشتن و از پا در آوردن است آن را در سورهٴ مباركهٴ «قصص» سرفصلي ذكر كرد هندسه آن بحث را مشخص كرد مدار بسته آن بحث را مشخص كرد وقتي جوان شد و بالغ شد و بارور شد فرمود ما دو چيز به او داديم؛ آيه چهارده به بعد سورهٴ «قصص» اين است ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً﴾ (يك) ﴿وَعِلْماً﴾ (دو) ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ (سه) يعني او چون محسِن بود ما اين دو فضل را به او داديم اين شده سرفصل. در اين هندسه آن وقت قصّه ورود به شهر و حمايت از يكي از پيروان خودش يعني بني‌اسرائيل و زدن آن قِبطي ظالم و از پا در آوردن مطرح شد ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي﴾ وَكْز را آن طوري كه زمخشري در كشاف معنا مي‌كند دفع به اطراف اصابع است «و قيل بجمع الكف»[7] اين‌چنين نيست كه معناي قطعي وَكز مُشت باشد تقريباً سيلي زدن با انگشتان يا مشت زدن اين كُشنده نيست ولي خب منتهي شد به مرگِ او لكن موساي كليم از اينجا نگران نيست نه جاهل بود نه ظالم بود نه ضال بود نشانه‌اش تتمّه اين جريان است ﴿فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ اگر خدا به او حكم داد و اگر خدا به او علم داد و اگر خدا احسان او را امضا كرد معلوم مي‌شود اينكه گفته شد ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾[8] به زعم ديگران است اينكه فرمود: ﴿إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾[9] به زعم ديگران است نظير ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[10] اين ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ شفاف است ديگر من مُذنب نيستم ولي نزد اينها مذنبم به چه دليل خود را ظالم و مذنب و امثال ذلك نمي‌داند به دليل اينكه فردا هم همين صحنه پيش آمد باز رفت مشت بزند

 

پرسش: هدف حضرت نبود كه آن فرد كشته شود؟

پاسخ: شايد هم هدفش بوده خب شايد اين يكي از همان مأموران فرعون بود كه به كودك‌كشي اشتغال داشت ما چه مي‌دانيم ولي آن كه داراي حكم و حكمت و علم بود اين كار را كرد و خود را مذنب نمي‌دانست مي‌گويد من نزد آنها مذنبم گناهكارم

 

گناه حضرت موسی

 

به صورت نتیجه گیری

 

  آیاتی که میتوان از آن برداشت مثبت در رابطه با کلمه ضالین  داشت آیات زیر میباشند :

 

۱- وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً

حكيم بود عالم بود بعد وارد شهر شد.  نه ـ معاذالله ـ ضلالت ديني يا ضلالت فكري يا ضلالت اعتقادي, خير, براي اينكه در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود اين را خدا حكمت داد علم داد بعد آن قصّه قتل قبطي را ذكر مي‌كند

سرفصل اين قصّه حكمت و علم است زيرمجموعه اين هيچ تفسيري هيچ رأيي هيچ احتمالي نبايد با اين سه عنصر مخالف باشد كه فرمود: ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[26] يعني او چون محسن بود ما به او اين دو امر را داديم پس اين بايد زيرمجموعه لإحسانه و لحكمته و لعلمه تفسير بشود.

 

۲- فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ

اين حرف كيست اين كار, اين شوراي امنيت ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است يا به هم زدن اوضاع داخلي ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است وگرنه كار خودش عمل رحمان بود

 

در ماجرای حضرت ایوب نیز ایشان بیان میکنند که شیطان اوضاع  را به هم زد

سوره ۳۸: ص

وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴿۴۱

و بنده ما ايوب را به ياد آور آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه شيطان مرا به رنج و عذاب مبتلا كرد (۴۱)

 

از کجا حضرت موسی می دانست که شیطان این کار را کرده, به نظرم میرسد که از همان علم و حکمت باشد

 

۳- فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ

جالب این است که حضرت موسی حتی فردا اون روز مشابه آن حادثه اتفاق افتاد و خواست ضربه ای بزند پس اون توبه برای آن ضربه نبود

بَطش:

اخذ به شدّت [بروج:12]، راستى اخذ (انتقام، عذاب) پروردگارت سخت است، بطش خود به شدّت دلالت دارد چون با شديد توصيف شود، مزيد شدّت را مى‏رساند. طبرسى و جوهرى و قاموس آن را شدّت اخذ معنى كرده‏اند راغب اخذ به صلابت گفته است نا گفته نماند: قدرت و توانائى لازمه اخذ به شدّت است لذا در آيه [زخرف:8]، در معنى لازم به كار رفته است يعنى: كسانى را كه اهل مكّه قويتر و نيرومندتر بودند هلاك كرديم، همچنين آيه 36 از سوره ق. بطش قهراً به معنى انتقام و عذاب هم به كار مى‏رود زيرا اين هر دو مصداق اخذ به شدّت‏اند [دخان:16]، روزى اخذ مى‏كنيم، انتقام مى‏كشيم انتقام بزرگ را. [قمر:36]، لوط از اخذ و عذاب ما آنها را ترسانيد. [شعراء:130]، به نظر مى‏آيد كه مراد از بطش انتقام و تنبيه است و آنها انتقام عادلانه نداشتند لذا هود به آنها گفت: چون انتقام گرفتيد مانند ستمگران انتقام مى‏كشيد اندازه جرم را مراعات نمى‏كنيد.

وكز:

[قصص:15]. وكز به معنى زدن و انداختن است، با مشت زدن را نيز گويند كسائى گفته: «وَكَزَهُ: لَكَمَهُ» او را با مشت زد (نقل از مصباح) راغب نيز چنين گفته است يعنى: موسى مشتى بر او زد و كارش را تمام كرد. اين كلمه تنها يكبار در قرآن عزيز بكار رفته است.

۴- فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

خودش مي‌گويد خدايا مرا از قوم ظالم نجات بده اگر كار او اشتباه بود خب بايد مراجعه مي‌كرد از وليّ دم عذرخواهي مي‌كرد

 

۵- فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

 وجود مبارك موسي قصّه‌اش را بر حضرت شعيب عرضه كرد حضرت هم او را تخطئه نكرد; نفرمود چرا آدم‌كشي كردي اينكه وجود مبارك موساي كليم جريان خود را بر پيغمبر عصرش عرضه كرد و او اين را تخطئه نكرد معلوم مي‌شود كار حكيمانه كرده از مظلومي دفاع كرده و از يك قوم مستكبر خون‌آشامي انتقام گرفته

 

۶- وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ

من نزد اينها مذنبم ولي واقعاً ذنبي ندارم من نزد اينها ضالّ و گمراهم وگرنه مهتدي‌ام و هدايت‌شده‌ام من كار بدي نكردم همان طوري كه ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ بزعمهم لا واقعاً

 

در سورهٴ مباركهٴ «فتح» ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ چرا ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[21] آن وقت چه ربطي بين مقدم و تالي و صدر و ذيل و موضوع و محمول هست؟ فرمود ما مكّه را فتح كرديم تو را فاتحانه به مكه وارد كرديم تا خدا گناهانت را ببخشد خب آنكه مايه بخشش گناه است توبه است نه فتح مكه ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ﴾ خب اين هيچ ارتباطي بين مقدم و تالي و موضوع و محمول نيست ما اين نعمت را به تو داديم تا گناهانت را ببخشيم يا نه, تو نزد مردم مكه مذنب بودي از اينها خيلي كُشتي امروز كه فاتحانه و مقتدرانه وارد مي‌شويد و مي‌فرماييد: «إذهبوا فأنتم الطلقاء»[22] تمام آن كينه‌ها و گناهاني كه به زعم آنها داشتي بخشوده شد, اين مي‌شود. همان طوري كه موساي كليم وقتي كه وارد شد و محبّت كرد ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[23] بخشوده شد وگرنه مگر گناه انسان با پيروزي بخشيده مي‌شود گناه انسان با استغفار و با توبه و با انابه بخشيده مي‌شود بخشش گناه آينده و گذشته كه يك اباحه‌گري است اگر ـ معاذ الله ـ خدا به كسي وعده بدهد گناهان گذشته و آينده‌ات بخشوده مي‌شود اين يعني نفي شريعت، گناه آينده بخشوده مي‌شود يعني چه يعني شريعتي نيست ديگر يعني اباحه‌گري اصلاً اين حرف قابل گفتن نيست پس ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ نه يعني آينده يعني گناهان تازه آن هم گناه كهنه و تازه كه با فتح بخشيده نمي‌شود با استغفار و توبه بخشيده مي‌شود ما تو را فاتحانه وارد مكه كرديم كه تمام آن احقاد گرفته بشود

۷- قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ

این جمله که حضرت موسی بعد از بخشایش خداوند بیان میکنند ربطی به تاسف از کشتن یک شخص ظالم نمیکند

۸-استغفاري كه انبيا مي‌كنند دفع است نه رفع

پرسش: درخواست مغفرت موسي از خدا براي چيست؟

پاسخ: هميشه مغفرت مي‌خواهند اين همه استغفاري كه انبيا مي‌كنند دفع است نه رفع اينجا چون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم روزي هفتاد بار استغفار مي‌كرد استغفار اينها براي دفع است نه براي رفع يعني اينها دائماً اين سپر تقوا و وقايت و جُنّه و اينها را در دست دارند كه مبادا آسيبي به اينها برسد از دشمني درون يا بيرون نه اينكه اينها گناهي دارند براي رفع آن گناه استغفار مي‌كنند.

 

قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴿۱۵۱﴾ سوره ۷: الأعراف

[موسى] گفت پروردگارا من و برادرم را بيامرز و ما را در [پناه] رحمت‏ خود درآور و تو مهربانترين مهربانانى (۱۵۱)

اين آيه شريفه دعاى موسى (عليه السلام ) است، و ما در آخر جلد ششم اين كتاب در بحثى كه پيرامون معناى مغفرت گذرانديم اين معنا را بحث كرديم كه طلب مغفرت موردش منحصر در صورت ارتكاب گناه نيست، بلكه در جايى هم كه گناهى ارتكاب نشده طلب مغفرت معنا دارد.

 

یا در مورد حضرت ابراهیم در همین سوره داریم که میفرمایند

وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ ﴿۸۲﴾

و كسي كه اميد دارم گناهانم را در روز جزا به بخشد. (۸۲)

 

 

۹- مُخْلَصً

مخلَص كسي است كه خود شيطان اعتراف مي‌كند كه من به آنها دسترسي ندارم ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[4

حالا سوالی که هست این می باشد این مخلص قبل از رسالت میباشد یا بعد از آن

 

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا ﴿۵۱

﴾در اين كتاب (آسماني) از موسي ياد كن، كه او مخلص بود، و رسول و پيامبر والامقامي. (۵۱)

وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا ﴿۵۲﴾

ما او را از طرف راست (كوه) طور فرا خوانديم، و او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم. (۵۲

)وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا ﴿۵۳﴾

و ما از رحمت خود برادرش هارون را كه پيامبر بود به او بخشيديم. (۵۳)

 

  آیاتی که میتوان از آن برداشت منفی  در رابطه با کلمه ضالین  داشت آیات زیر میباشند :

 

۱- وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ ﴿۸۶﴾

و پدرم (عمويم) را بيامرز كه او از گمراهان بود. (۸۶)

این ایه در همین سوره است و معنی کلمه ضالین رو منفی بیان کرده است

البته کلمه بخشش خطا را هم از زبان ساحران و هم حضرت ابراهیم بیان میکند در حالی که خطا حضرت ابراهیم کجا و خطا ساحران کجا

 

۲- قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴿۱۶﴾

عرض كرد پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم، مرا ببخش، خدا او را بخشيد كه او غفور و رحيم است. (۱۶)

 

﴿۱۹﴾ وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ

﴿۱۹﴾ وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ 

و (سرانجام) آن كارت را (كه نمي‏بايست انجام دهي) انجام دادي (و يك نفر از ما را كشتي) و تو از كافران بودي! 

﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ﴾ اين تكرار «فَعلَ» و «فعلتَ» براي اهتمام به آن است آن كار سنگين را هم كردي باز ما كاري نداشتيم مي‌توانستيم بالأخره تعقيب بكنيم تو را بگيريم ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ يعني «من الكافرين بنعمتي عليك» نه ـ معاذ الله ـ كافر مصطلح يعني مؤمن نيستي.

(و فعلت فعلتك التى فعلت و انت من الكافرين)

كلمه (فعله ) - به فتح فاء صيغه مره از فعل است و يكبار را مى رساند مثل اينكه مى گوييم (ضربته ضربة )يعنى او را زدم يك بار زدن، و علت اينكه فعله را توصيف كرد به جمله (التى فعلت - آن يك عملت كه انجام دادى ) اين بود كه بفهماند آن يك عملت جرم بسيار بزرگ و رسوا بود و نظير اين تعبير در آيه (فغشيهم من اليم ما غشيهم ) است و منظور فرعون، از آن يك عملى كه موسى (عليه السلام) كرد همان داستان كشتن مرد قبطى بود.

سوره 20: طه - جزء 16

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ ﴿۷۸﴾

انصاریان: پس فرعون با لشکریانش آنان را دنبال کرد، و [بخشی] از دریا آنان را فروگرفت، چه

فروگرفتنی

و اينكه گفت : (و انت من الكافرين - و تو از كافران بودى )، از ظاهر سياق - به طورى كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد - بر مى آيد كه مراد فرعون از كفر موسى، كفران نعمت است و اينكه تو نمك پرورده ما بودى و مع ذلك آن مرد قبطى ما را كشتى، و در سرزمين ما فساد انگيختى با اينكه سالها از نعمت ما برخوردار بودى و ما تو را مانند ساير مواليد بنى اسرائيل نكشتيم و در عوض در خانه خود تربيت كرديم، از اين همه بالاتر (البته به زعم فرعون ) تو مانند ساير بنى اسرائيل برده ما بودى، چون بنى اسرائيل همه بندگان ما هستند و من به آنان نعمت مى دهم، آن وقت تو كه يكى از همين بردگان هستى مردى از قوم و فاميل مرا كشتى و از رسم عبوديت و شكر نعمت من سرباز زدى ؟!

با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين كلمه كفر را در مقابل ايمان گرفته و گفته اند: معناى آيه اين است كه تو به الوهيت من كافر بودى و يا اين است كه تو به همان خدايى كه ادعاى رسالتش را مى كنى، كافرى و به آن خدا هم ايمان ندارى براى اينكه تو سالها نزد ما بودى و با ما معاشرت داشتى و در كيش ما و ملت ما بودى معناى درستى نيست.

در قرآن در موارد زیاد کفر در برابر شکر آماده است:

سوره لقمان, هنگام نصیحت لقمان به پسرش

سوره نمل, مشاور سلیمان

سوره ابراهیم آیه ۷

سوره بقره آیه ۱۵۲

K ā fir means ingrate (cf. 2:276 ; 31:32 ; 43:15 ) insofar as it connotes the “covering over” of a blessing one received from another and behaving as though one had not received anything, and in this case it refers to what Pharaoh gave to Moses while Moses lived among the Egyptians (Q, Ṭ , Th).

﴿۱۸﴾ قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ

﴿۱۸﴾ قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ 

(فرعون) گفت: آيا ما تو را در كودكي در ميان خود پرورش ‍ نداديم ؟ و سالهائي از عمرت را در ميان ما نبودي ؟ 

شما يك بچّه شيرخوار بودي وَليد بودي ما پرورانديم (يك) ساليان متمادي هم در دربار ما رشد كردي (دو) اين دو امر را به عنوان نعمت ذكر مي‌كند ﴿أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً﴾ (يك) ﴿وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ﴾ (دو) اين كارها را كرديم پس ما ولي نعمت تو هستيم تو بايد حقّ اين نعمت را ادا بكني

﴿۱۷﴾ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ

﴿۱۷﴾ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ 

بني اسرائيل را با ما بفرست.

 

اوّلين وظيفه ما آزادسازي مردم است و اوّلين تكليف تو هم دست‌برداري از استعباد است ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ ما آمديم مردم را هدايت بكنيم اينها را بايد به ما بدهي اينها را به بند كشيدي ما آمديم اينها را آزاد كنيم تا ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[24] را درباره اينها پياده كنيم اوّلين وظيفه ما اين است آزادسازي بني‌اسرائيل اين حرف, حرف همه انبياست لذا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي حكومت تشكيل داد اوّلين كارش آزادسازي مؤمنان از حجاز بود افراد ضعيف از حجاز بود مستكبران را سر جايشان نشاندند از طرف خدا مأمور شدند كه مردم را هدايت بكنند خب مردم را بايد در اختيار داشته باشند با مردم گفتگو بكنند تا آنها را هدايت بكنند ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾.

پرسش: ببخشيد چرا آزادي همه را نخواست فقط بني‌اسرائيل را خواست؟

پاسخ: مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وجود مبارك پيغمبر رسالتش جهاني بود اما قدم به قدم اول ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[25] است بعد كم كم همشهريان است بعد همين تقسيمات سه‌گانه محلّي و منطقه‌اي و بين‌المللي همين است وقتي حجاز را آرام كرد آن وقت نامه براي دو امپراطوري آن روز نوشت در خاورميانه غير از دو امپراطوري رسمي شرق و غرب حجاز كس ديگري نبود اما اوّلين حرفي كه خدا به او مي‌زند ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ بعد براي خسروپرويز از يك سو, براي قيصر روم از سوي ديگر حضرت نامه مي‌نويسد دستور مي‌دهد كه بايد اسلام بياوريد انقياد كنيد بايد مانع را برطرف كنيد ما با مردم حرف بزنيم و اينها, وجود مبارك موساي كليم هم همين طور بود طليعه امر براي قوم خودشان است بعد ديگر توسعه پيدا مي‌كند.

خيلي شفاف و روشن سه اصل را ذكر كردند يك اصل توحيد ذكر كردند اصل دوم اصل وحي و نبوّت ذكر كردند اصل سوم آزادسازي مردم را ذكر كردند.

اول كار، ابطال نظام برده‌داري است اينكه فرمود: ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ يعني اينها را آزاد كن

جمله (ان ارسل معنا بنى اسرائيل ) تفسير رسالتى است كه از سياق استفاده مى شود، و مقصود از اين رسالت (كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى ) اين است كه دست از آنان بردارى و آزادشان كنى، ولى چون مقصود اصلى اين بوده كه بنى اسرائيل را از مصر به سرزمين مقدس منتقل كنند، سرزمينى كه خداى تعالى وعده اش را به ايشان داده بود به همانجايى كه موطن اصلى پدرانشان ابراهيم و اسحاق و يعقوب (عليهمالسلام) بود، به همين جهت نگفتند: (بنى اسرائيل را آزاد كن )، بلكه گفتند: (با ما بفرست) يعنى با ما به سر زمين فلسطين بفرست.

﴿۱۶﴾ فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ

﴿۱۶﴾ فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ 

به سراغ فرعون برويد و بگوئيد ما فرستاده پروردگار جهانيان هستيم. 

چون از طرف ربّ‌العالمين آمديم شما بايد معتقد باشيد كه ربوبيّت براي الله است و لاغير

 بعد حوزه رسالت اينها را مشخص فرمود, فرمود شما دو مطلب را با فرعون درميان بگذاريد يكي توحيد و يكي آزادسازي آن نظام و ابطال نظام برده‌داري ﴿فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ (اين يك) ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ (اين دو).

تعبير در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» با «طه» فرق مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 47 فرمود: ﴿فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ﴾ ما پيامبران خداييم فرستادگان از طرف خداييم كه تثنيه ذكر كرد اما در محلّ بحث يعني سورهٴ «شعراء» مفرد آورد فرمود: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ما فرستاده‌ايم نه فرستادگان ما فرستاده خداي تواييم نه فرستادگان

 كم نيست آياتي كه نقل مي‌كند كه فلان مردم مرسلين را تكذيب كردند درباره قوم نوح اين چنين است[18] درباره اصحاب حِجر اين‌چنين است[19] درباره بسياري از اقوام گذشته اين‌چنين است[20] وقتي مي‌خواهد نقل كند كه اينها حرف پيامبرشان مثل حضرت نوح يا حضرت شعيب يا حضرت كذا و كذا را تكذيب كردند مي‌فرمايد مردم آن محل همه انبيا را تكذيب كردند سرّش اين است كه حرف همه انبيا يكي است اين ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[21] هم همين است ديگر چون هر كدام مصدّق حرف قبلي‌اند آنها در شريعت و منهاج اختلاف دارند وگرنه در ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[22] كه اختلاف ندارند دين الهي تثنيه‌پذير نيست چه رسد به جمع ما دوتا دين نداريم چه رسد به اديان اين اديان كه مي‌فرمايند اين به مذاهب برمي‌گردد وگرنه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ از حضرت آدم تا حضرت خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همه اسلام آوردند البته ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[23] آن شرايع و منهاج كه فلان ملّت و فلان نحله و فلان قوم چند ركعت نماز بخوانند به كدام طرف نماز بخوانند سالي چند روز روزه بگيرند اينها البته مختلف است اما اصول دين خطوط معاد خطوط وحي و رسالت اينها يكي است. فرمود: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ آنجا كه كثرت مشهود است در آيه 47 سورهٴ مباركهٴ «طه» تثنيه است ﴿إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ﴾ هر كدام ما يك مأموريت خاص داريم يكي كوه طور مي‌رود يكي حافظ قوم است اينها مأموريتهاي خاصّي است كه ما داريم اينجا جاي تثنيه است و اما اينجا هر دو حرفمان يكي است و ربّ‌العالمين ما را فرستاده

این کلمه رَبِّ الْعَالَمِينَ در این سوره ۱۱ بار تکرار شده است. این کلمه کلید واژه این سوره است.

خیلی جالب است که کلید واژه های موجود در قرآن را شاید بتوان در سوره حمد پیدا کرد نظیر رب العالمین در سوره شعرا, الرحمن در سوره فرقان, سبیل که در سوره حمد صراط میباشد صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ در سوره ۶:أنعام و برای همین شاید این سوره حمد معادل کل قرآن باشد

﴿۱۵﴾ قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ

﴿۱۵﴾ قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ 

 

فرمود چنين نيست (آنها كاري نمي‏توانند انجام دهند) شما هر دو با آيات ما (براي هدايت آنان) برويد ما با شما هستيم و (سخنانتان را) مي‏شنويم. (۱۵)

ذات اقدس الهي با يك جمله كوتاه به هر دو پاسخ داد اين تعبير ﴿كَلّا﴾ يعني هيچ كدام از اين اعذار چهارگانه مانع نيست اينكه گفتي برادرم را بفرست ﴿فَاذْهَبَا﴾ اين تثنيه يعني قبول كردم او را پيغمبر قرار دادم به همراه تو هم مي‌فرستم ﴿فَاذْهَبَا﴾

 عرض كرد من چهارتا عذر دارم ﴿رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ﴾ عذر اول, دوم اينكه ﴿وَيَضِيقُ صَدْرِي﴾ سوم اينكه ﴿وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِي﴾ چهارم اينكه ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ﴾

إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ ما همه جا حاضريم گاهي تعبير «إنّي» لازم است گاهي تعبير «إنّا» لازم است حالا اين متكلّم مع‌الغير به لحاظ اينكه مدبّران الهي جنود الهي در خدمت حضرت‌اند يا نه, ما مقتدرانه [حاضريم] گاهي تعبير به «نحن» است گاهي تعبير به «إنّا» است متكلّم مع‌الغير

﴿فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا﴾ شما معجزات داريد نه اينكه من به شما معجزه دادم رهايتان كنم حدوثاً و بقائاً هم با شما هستم ﴿إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ

ما حضور داريم حاضريم با شما دو نفر براي تأييد, حاضريم با او براي اهلاك لذا جمع آورده نفرمود «معكما» [بلكه فرمود] من هر دو جا حاضرم چون سه قِسم معيّت در قرآن كريم هست

 يك معيّت مطلقه است كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[32] مع كلّ انسان است

 يك معيّت خاصّه و ويژه است كه آن معيّت خاصّه و ويژه براي مؤمنين است ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾,[33] ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾[34] اين معيّت خاصّه با ديگران نيست ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾,[35] ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[36] حرف موساي كليم اين بود حرف وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان غار اين طور بود

 يك معيّت خاصه است كنار كافر و مشرك است كه همان جا اينها را خفه كند اين معيّت قهّاريه است كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[37]

اينجا كه فرمود: ﴿إِنَّا مَعَكُم﴾ تلفيقي از دو قسم معيّت است با شما هستم براي تأييد, با فرعون هستم براي اهلاك كه ذات اقدس الهي همان جا او را هلاك كند.

كلمه (استماع ) به معناى گوش دادن به كلام و گفتار است و اين تعبير كنايه از اين است كه خداى تعالى در گفتگوى آن دو با قوم فرعون حاضر است و كمال عنايت را به آنچه ميان آنان جريان مى يابد دارد، همچنان كه در آيات اين داستان در سوره طه فرموده : (لا تخافا اننى معكما اسمع و ارى ).

سوره ۲۰: طه - جزء ۱۶ - ترجمه مکارم شیرازی

اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي ﴿۴۲﴾

تو و برادرت با آيات من به سوي فرعون برويد، و در ياد من كوتاهي نكنيد. (۴۲)

وَني يعني سستي, «تَنيا» نهي آمده رويش يعني سستي نكنيد در اقامه نام من و ياد من

در آیه ۶۲ سوره شعرا آن دو نکته از زبان حضرت موسی بیان میشود کلا و مع

قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ ﴿۶۲﴾

(موسي) گفت: چنين نيست، پروردگار من با من است، به زودي مرا هدايت خواهد كرد. (۶۲)