﴿۳۸﴾ فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ

﴿۳۸﴾ فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ 

سرانجام ساحران براي وعده گاه روز معيني جمع آوري شدند. 

 در يك روز معيّن ﴿لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ﴾ حالا يا روز عيد بود يا روز تعطيل بود ﴿وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي﴾[17] در وقت چاشت, چاشت همان ساعت ده و اينهاست آن وقتي كه آفتاب بالا آمده و فضا كاملاً روشن شده.

منظور از اين روز معلوم، همان روز زينت است، كه موسى و فرعون بر سر آن اتفاق نموده، آن روز را براى مسابقه در سحر، معين كردند، كه در سوره طه به طور مفصل آمده و در اينجا ايجاز و اختصار به كار رفته است.

قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى ﴿۵۹

گفت ميعاد ما و شما روز زينت (روز عيد) است، مشروط بر اينكه همه مردم هنگامي كه روز بالا مي‏آيد جمع شوند. (۵۹)

﴿۳۷﴾ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ

﴿۳۷﴾ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ 

تا هر ساحر ماهري را نزد تو آورند. 

خب چه كساني را جمع بكنند ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ﴾ اين حاشرين اين جامعين اين مأموران گردآوري ساحران بروند هر ساحري را نياورند[بلکه] سَحّار را بياورند نه ساحر را شما گفتيد اين دو نفر ساحرند ما براي پيروز شدن حكومت تو بايد سحّار را بياوريم كه با اينها مناظره و مبارزه بكنند و پيروز بشوند وگرنه ساحر را بياوريد پيروزي نخواهد داشت.

﴿۳۶﴾ قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ

﴿۳۶﴾ قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ 

گفتند: او و برادرش را مهلت ده و به تمام شهرها ماموران براي بسيج اعزام كن. 

و كلمه (ارجه ) - به سكون (ها) بنا به قرائت معروف - به معناى تاءخير و از ماده ارجاء است و منظورشان اين بوده كه موسى و برادرش را مهلت بده و درباره آنان به سياست و شكنجه، عجله و شتاب مكن و بفرست ساحران را جمع كنند تا با سحر خود، عليه سحر موسى معارضه نمايند.

كلمه (ارجه ) به كسر (ها) و (ارجئه ) با همزه و ضم (ها) قرائت شده و اين دو قرائت از قرائت معروف فصيح ترند، ولى بهر حال يك معنا مى دهند.

﴿۳۵﴾ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ

﴿۳۵﴾ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ 

او مي‏خواهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند شما چه نظر مي‏دهيد؟ 

وقتى آن دو معجزه را آورد و فرعون ديد هيچ چاره اى ندارد، ناچار متوسل به تهمت شد، و آن جناب را ساحرى دانا خواند.

و لذا دنباله تهمتش اضافه كرد كه او مى خواهد با سحر خودش شما را از سرزمينتان بيرون كند، و با اين جمله خواست مردم را عليه او بشوراند و تحريكشان كند تا با وى همدست شده، او را به هر وسيله اى كه ممكن است از خود دفع كنند.

 

Loving home and country and the motivation of ownership are among men’s instincts which Pharaoh used as pretext for inciting people to fight Moses (as).

 

This is that very Pharaoh who knew all territory of Egypt as his very own sovereignty and was saying:

“...Is not mine the sovereignty of Egypt and these rivers flowing under me? Can you not then discern?”1

Now that he saw his government was going to be overthrown, he totally forgot his exclusive rulership of this region and counted it as people's property and implied that their country was facing danger and they had to find a way to defend it.

(فما ذا تأمرون) - شايد مراد از امر كه گفت پس چه امرى مى دهيد اظهار نظر و راى باشد و از اين جهت اظهار نظر را امر خواند كه بالاخره وقتى اشخاص مى خواهند نظريه بدهند به لفظ امر(چنين و چنان كن ) مى دهند. بنابراين، معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه : پس چه نظريه اى مى دهيد و من با اين شخص چه معامله اى بكنم، بگوييد تا انجام دهم. خواهى گفت چه اجبارى هست كه لفظ امر را به معناى اظهار نظر بگيريم، جوابش اين است كه فرعون خود را بزرگترين پروردگار قبطيان، و آنان را بندگان خود مى دانست و با اين حال مناسب نيست كه امر مذكور را به معناى فرمان بگيريم.

مؤيد اين معنا اين است كه خداى تعالى در جاى ديگر از كلام مجيدش عين اين حرف را از حاضرين در مجلس فرعون حكايت كرده و فرموده : (قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم يريد ان يخرجكم من ارضكم فما ذا تاءمرون ) و از ظاهر آن بر مى آيد كه مراد از امر ايشان، اين است كه به فرعون بگويند چنين و چنان كن.

بعضى از مفسرين گفته اند نيرو و قدرت معجزه موسى، او را مبهوت و دهشت زده كرد، به طورى كه تعجب قبلى اش از رسالت موسى و نيز تكبر خود را فراموش كرده، آنچنان بيچاره و درمانده شد كه نفهميد چه بگويد و چگونه بگويد؟

از آنها خواست ﴿فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾, ﴿تَأْمُرُونَ﴾ معنايش اين نيست كه شما چه امر مي‌كنيد براي اينكه آنها زيرمجموعه فرعون بودند فرعوني كه مي‌گويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾,[14] ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[15] و مانند آن اينكه مأمور نيست كه آنها بشوند آمر[بلکه] اين ﴿تَأْمُرُونَ﴾ همان «تأتمرون» است ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ﴾[16] مؤتَمَر يعني نشستِ مشاوره‌اي ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ﴾ يعني اين ائتمار، مؤتمِر، مؤتمَر در آن فضاي نشستِ مشورتي است اينجا هم كه فرعون گفت ﴿فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾ يعني «تأتمرون» برويد مشورت كنيد نظر نهايي‌تان را اعلام كنيد كه ما چه بكنيم آنها هم سه, چهارتا پيشنهاد دادند در طول هم البته نه در عرض هم.

﴿۳۴﴾ قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ

﴿۳۴﴾ قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ 

(فرعون) به گروهي كه اطراف او بودند گفت: اين ساحر آگاه و ماهري است! 

Prophets are rejected by the “notables” of their communities is found throughout all the prophetic accounts in Sūrah  and elsewhere in the Quran

خب او در معجزه بودن اشكال كرد نه اينكه معجزه است ولي آورنده‌اش پيغمبر نيست اين در صغرا اشكال كرد گفت اين سِحر است آن روز هم سِحر در مصر رواج داشت ﴿قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ﴾ ملأ همان افرادي هستند كه چشم پر كن‌اند متمكّنان درباري هستند كه به آنها مي‌گويند ملأ كه چشم را پر مي‌كنند آدمهاي عادي را نمي‌گويند ملأ به آن اطرافيانش گفت: ﴿إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ﴾ (يك) و در رشته خودش هم متخصّص است (دو)

پرسش: خود فرعون اعتقاد به معجزه بودن آنچه حضرت موسي آورد داشت يا نه؟

پاسخ: اعتقاد نه, عالِم بود اين ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[18] همين بود كه بحثش گذشت اين براي او شفاف بود روشن شد كه خدا مدير كل است ربّ كل است (يك) و وجود مبارك موسي پيامبر است (دو) آنچه را كه آورد سحر نيست معجزه است (سه) اما عالماً عامداً انكار كردند ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾. بيان نوراني حضرت موسي هم اين بود كه ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[19] فرمود آخر برايتان روشن شد كه اينها معجزه است. در بحثهاي سابق كه انسان عالماً عامداً گاهي معصيت مي‌كند آن روز مثال زده شد كه ممكن است كسي تدريس بكند تفسير بكند تأليف بكند تصنيف بكند كتاب بنويسد سخنراني بكند سخن‌خواني بكند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[20] را براي همه مردم بگويد وقتي از مجلس بيرون رفت نامحرمي را نگاه بكند خب چرا اين طور است يا ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾[21] را تفسير مي‌كند در اين زمينه سخنراني مي‌كند كه رشوه گرفتن روميزي زيرميزي پوست آدم را مي‌كَند انسانِ بي‌حيثيت ديگر در جامعه نمي‌تواند زندگي كند اين درختها را مي‌بينيد اگر پوستش را كَندند حيواني آمد پوست اين درخت را كَند اين ديگر خشك مي‌شود اين از راه پوست نفس مي‌كشد اين كار را مي‌گويند اِسحات, اسحات يعني پوستش را مي‌كَنند ﴿فَيُسْحِتَكُم﴾[22] يعني پوستتان را مي‌كَند خب درختِ پوست‌كنده كه ديگر ميوه نمي‌دهد ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ رشوه را سُحت گفتند چون پوست آدم را مي‌كَند آبروي آدم را مي‌برد، اينها را مي‌گويد بعد هم مي‌بينيم دستش [به رشوه] دراز است!

حتی انسان هنگام بحث کردن با شخص دیگری ممکن است متوجه شود شخص مقابل درست می گوید ولی اعتراف نمیکند .دلیلش این است که غرور انسان اجازه نمیدهد که قبول کند. که او اشتباه کرده است. حالا فرض کنید علاوه بر غرور منافع مادی خود و ابرو خود را نیز در خطر ببینیم. دیگر چه میشود. تا دیروز به همه میگفتم من پروردگار اعلی هستم حالا بگویم اشتباه کردم دیگر کسی از من را پیروی نمی کند.

 

 وجود مبارك موساي كليم گفت آن بخشي كه متولّي عزم و اراده و تصميم است را بستي براي تو مسلّم شد من پيغمبرم ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[25] براي تو مثل دو دوتا چهارتا روشن شد كه اينها معجزه است من پيغمبرم فقط خدا فرستاده اما آن بخش تصميم‌گيري تو فلج است اين ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[26] هم همين است ديگر يعني با اينكه از نظر علمي يقين دارند اما از نظر عملي انكار مي‌كنند براي اينكه ما تنها بخش علمي‌مان مشكل ما را حل نمي‌كند مثل اينكه تنها چشم و گوش مشكل آدم را حل نمي‌كند چشم و گوش براي اينكه بفهمند اما دست و پا براي اينكه بدوند ما بايد دست و پايمان را سالم نگه بداريم اين دست و پاي ما همان عقل عملي است.

 

پرسش: فرمودند كه حضرت موسي بيش از هر پيغمبري معجزه داشت با اينكه بيش از هر پيغمبري معجزه داشت حتي قومش هم

ايمان نياوردند؟

 

پاسخ: خب بله قومشان همين فرعون به بند كشيده ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[27]

 

سوره ۴۳: الزخرف - جزء ۲۵ - ترجمه مکارم شیرازی

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ ﴿۵۴﴾

او قوم خود را تحميق كرد و از وي اطاعت كردند. (۵۴)

 

شست‌وشوي مغزي در فرهنگ قرآن همين است ديگر قرآن كريم فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ خفيف كرد سبك كرد تهي‌مغز كرد ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾ خب همين است ديگر وقتي ده بار, بيست بار, سي ‌بار مطلبي را به كسي بگويند كه قدرت تحليل ندارد آن بخش روشني هم كه داشت از او بگيرند اين مي‌شود تهي‌مغز خب تهي‌مغز را به هر سَمت فوت كني حركت مي‌كند ديگر. در بخشهاي ديگر قرآن كريم فرمود: ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[28] يعني خالي است خب وقتي مغز خالي بود تهي‌مغز بود اين هم از اين طرف گفت اين مي‌خواهد شما را از كشورتان بيرون كند خب آنها را به يدك مي‌كشد ديگر عمده آن است كه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ خب اين حرفها را وجود مبارك موساي كليم گفت, گفت آخر برايتان روشن شد براي چه كسي بهانه مي‌گيريد

 

پرسش: آيا او مي‌دانست شكست مي‌خورد؟

پاسخ: نه, شكست مي‌خورد نه, گفت ما با اينها به هر وسيله است با سِحر جلوي معجزه را مي‌گيريم اين تحليل عقلي براي كسي است كه در فضاي شرح صدر زندگي كند كسي كه محدوده‌اش بسته است ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[29] شد يا آلهه اينها اهواي اينها شد ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[30] اين هوسش را مي‌خواهد اين دو قدم دورتر را كه نمي‌بيند.

 

این حرف خیلی زیباست. بعضی  وقتها در اخبار حوادثی را انسان می خوند که شخصی مرتکب جنایات یا تجاوزی شده است که به راحتی میتوان آن شخص را پیدا کرد ولی باز اون شخص آن کار را انجام میدهد. دلیلش همین هست. آن شخص دو قدم جلوتر را نمیبیند فقط هوای نفس خود را میبیند. این شخص که گرفتار هوا نفس شده است دیگر  تحلیل عقلی ندارد

 

در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اول كساني كه گفتند اين ساحرِ عليم است ملأ بودند ﴿قَالَ المَلأُ مِن قَومِ فِرعونِ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ﴾[42] ولي در سورهٴ «شعراء» كه محلّ بحث است اول كسي كه گفت اين ساحر عليم است خود فرعون است[43] ظاهراً خود فرعون گفته آنها بعد ياد گرفتند اين حرف را زدند اگر در سورهٴ «اعراف» اين قول را به ملأ اسناد مي‌دهد و در سورهٴ «شعراء» اين قول را به فرعون نسبت مي‌دهد براي اينكه اين يك دور باطل است اول فرعون گفته بعد آنها گفتند همين طور دهن به دهن مي‌گشت; اول حرف را خود فرعون زد بعد آنها گفتند. آ‌نها تعبير به ساحر كردند كه ساحران را بياوريد[44] اينجا تعبير به سحّار شده كه سحّاران را بياوريد[45] اينها تفاوت تعبيري سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است با سورهٴ مباركهٴ «شعراء»

﴿۳۳﴾ وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ

﴿۳۳﴾ وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ 

و دست خود را در گريبان فرو برد و بيرون آورد در برابر بينندگان سفيد و روشن بود. 

نزع (كندن)

 و مراد از (كندن دست ) برون آوردن دست از گريبان است، بعد از فرو كردن دست در آن همچنان كه در سوره نمل، آيه 12 و در سوره قصص، آيه 32 به آن تصريح كرده است.

﴿۳۲﴾ فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ

﴿۳۲﴾ فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ 

در اين هنگام موسي عصاي خود را افكند و مار عظيم و آشكاري شد. 

 

مطلب ديگر درباره انقلاب عصا به ثعبان است وقتي چاه نفت يا چاه گاز مخصوصاً نفت يا چاههاي آب يا چشمه‌هاي آب كه فراوان است مي‌جوشد اين حالت انفجار (اولاً) انبساط (ثانياً) را مي‌گويند ثُعبان چيزي كه دفعتاً بجوشد و فراگير بشود اين حالت در اين چوب پيدا شده لذا تعبير كرده به ثعبان وقتي چاه نفت فوران مي‌كند اول مي‌جوشد بعد اطرافش را پر مي‌كند اين حالت را مي‌گويند حالت ثعبان اين «ثَعبْتَ الماء» يعني «فجّرته» هم همين است اين عصا را كه انداختند ديدند اين منفجر شد به صورت يك مار دمان در آمد و اطرافش را گرفت اين شده ثعبان.

اين دو آيت، دو معجزه است كه خداى تعالى در شب طور به موسى داد و كلمه (ثعبان ) به معناى مار بسيار بزرگ است و اينكه فرمود: (ثعبان مبين ) منظور اين است كه در مار بودنش احدى شك نمى كرد

The Arabic word /u‘ban/ means a great serpent like a dragon. In the book Mufradat, Raqib says that this word is probably derived from the word /a‘b/ that means the current of water, for the movement of this animal is like the streams that move in the shape of serpent form.

ثُعبان

اژدها. [اعراف:107] پس عصاى خويش را بيفكند و در دم اژدهائى آشكار شد. اين كلمه تنها دو بار در قرآن مجيد درباره عصاى موسى كه به اژدها مبدّل مى‏گرديد، امده است. يكى آيه فوق و ديگرى آيه 32 سوره شعراء، در اقرب الموارد آمده: ثعبان نوعى از مارهاى طويلى است بر نر و مادّه هر دو اطلاق مى‏شود. گويا براى سرعت خزيدن اژدها، به آن ثعبان گفته‏اند زيرا ثَعب به معنى جارى كردن آب و خون است. در نهانه آمده:«يَجى‏ءُ الشَّهيدُ يَومَ الْقِيمَةِ وَ جَرْحُهُ يَثْعَبُ دَماً» شهيد روز قيامت در حاليكه زخمش خون مى‏ريزد، مى‏آيد.

 

The Qur’anic word /mubin/ may refer to this fact that staff really changed into a great snake and no jugglery and cunning, like what sorcerers do, has happened.

 

It is necessary to mention that here the word /u‘ban/ is used, in Surah An-Naml, verse 10, and in Surah Al- Qasas, verse 31 the word ‘Jan’ (small snakes that move fast and swiftly), and in Surah Ta-Ha, verse 20, the word ‘Hayyah’ (that means ‘snake’ and is derived from the word ‘Hayat’) is used.

The application of these various words may raise question, but they are for stating one of the following matters:

They may refer to various statuses of that snake; first the staff changed into a thin and small snake and then it grew gradually and changed into a great dragon.

Or these three various words may refer to the different characteristics of that snake; the word /u‘ban/ refers to its greatness, the word ‘Jan’ refers to its swiftness and fastness, and the word ‘Hayyah’ refers to the life and liveliness of that snake.

به نظرم میرسد تمام این مواردی که اینجا بیان شده غیر اژدها فقط برای اولین گفتگو حضرت موسی با خداوند بود بنابراین احتمالا برای بار اول خداوند آن اژدها را نشان حضرت موسی نداد تا ایشان وحشت شدید نکند

 در سورهٴ «طه» دارد كه ما آيات فراواني را به فرعون نشان داديم اما در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» كه محلّ بحث است همين دو آيه را ذكر مي‌كند مسئله ثعبان و مسئله يد بيضا اينها را اينجا ذكر مي‌كند وگرنه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آنجا فرمود; آيه 56 اين بود ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ معلوم مي‌شود غير از جريان عصا و غير از جريان يد بيضا آيات ديگري هم نشان داد

 در جريان عصا هم يك معجزه نيست چندين معجزه است براي اينكه عصا كه تبديل به مار دمان مي‌شود معجزه است مار دمان [كه] تبديل به چوب مي‌شود معجزه است اين يك كار كه نيست دوتا كار است اين يك مار واقعي را انسان چوب بكند معجزه است يك چوب واقعي را مار واقعي بكند معجزه است ديگر اين طور نيست كه فقط يك معجزه باشد اين يد عادي را بيضا بكند يك معجزه است بيضا را يد عادي بكند هم يك معجزه است اينها هبوط و صعودشان هر كدامش معجزه است

﴿۳۱﴾ قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

﴿۳۱﴾ قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ 

گفت: اگر راست مي‏گوئي آنرا بياور! 

 

﴿۳۰﴾ قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ

﴿۳۰﴾ قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ 

(موسي) گفت: حتي اگر نشانه آشكاري براي رسالتم براي تو بياورم ؟ 

مراد از شى ء مبين چيزى است كه ادعاى او را روشن كند و آن عبارت است از آيت رسالت، كه بر صحت ادعاى رسالتش دلالت كند، نه صحت معارف الهى كه رسالتش براى آن است، از قبيل توحيد و معاد و متعلقات آن، براى اينكه بيانگر آن معارف، حجت و برهان است و سيره انبياء در دعوتشان بر همين روش جريان داشته

و معناى جمله مورد بحث اين است كه موسى گفت : مرا از زندانيان مى كنى هر چند كه من چيزى ارائه دهم كه راستگويى و صدق ادعاى رسالتم را روشن سازد؟

 

When logic does not work, miracle is a must, for prophets’ miracle is real and true and people understand it easily.

وقتي وجود مبارك موساي كليم وارد شد مأموريت اينها اين بود كه بگويند: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[2] مأموريت آنها همراه با معجزات بود آنها آن سه, چهار كار را كردند يعني رفتند و گفتند ما رسول  هستيم  (يك) از طرف ربّ‌العالمين آمديم (دو) حوزه رسالت ما هم ابطال نظام برده‌داري است (سه) و آزادسازي خصوص بني‌اسرائيل است (چهار) اين گفته‌ها انجام شد منتها او نپذيرفت. مانده مسئله ﴿بِآيَاتِنَا﴾[3] وقتي وجود مبارك موساي كليم اين دعوتها را ذكر كرد فرمود ما دعوتمان با يك ادّعا همراه است ما شما را به توحيد دعوت كرديم و مدّعي رسالت هستيم و ادّعاي ما هم با معجزه ثابت مي‌شود ما اگر معجزه بياوريم باز حرفي داريد.

 

معجزه مربوط به خصوص مردم آن عصر نيست گذشته و آينده را هم در برمي‌گيرد احدي از غير انبيا و معصومين(عليهم السلام) قدرت ندارند آن كار را بكنند يعني راه علمي نيست

 

معجزه يعني كاري كه راه علمي ندارد راه فكري ندارد اين مطلب بارها گذشت؛ كسي ممكن نيست ساليان متمادي درس بخواند يا رياضت بكشد بتواند معجزه بياورد `1

 

 فرق بين كرامت و معجزه

 معجزه در اصطلاح علم کلام عبارت است از امری (فعل، سخن، شى‏ء) که ویژگى‏ها و عناصر زیر را داشته باشد:

 خارق عادت (خارق العاده) باشد. یعنى قوانین عادى طبیعت را نقض کند. البته معجزه به معنى انجام محال عقلى (مانند اجتماع دو نقیض) نیست بلکه ارتکاب محال عادى است و نیز معجزه به معنى شکستن مطلقِ قانون علیت نیست چرا که تحت قانون علیت عام (اعم از علت‌های شناخته شده و شناخته نشده) قرار دارد و علت آن امرى غیر مادى است.

 

معجزه در اندیشه مصباح یزدی

 .فرق معجزه با کرامت و ارهاص شناختن

 معجزه باید همراه با ادعای نبوت باشد، پس تنها فرق معجزۀ نبوی با کرامت در این است که کرامت، به رغم داشتن تمام ویژگیهای معجزه، ازجمله خارقالعاده و به اذن الهی بودن، با ادعای نبوت همراه نیست. بنابراین همۀکارهای خارقالعادهای که پیامبران، امامان و اولیای خدا به اذن الهی انجام میدهند، ولی همراه با ادعای نبوت نیست، کرامت به شمار میآید )مصباح یزدی، 1390 :308 

 

2 .فرق معجزه با ارهاص ارهاص از مادۀ رهص بهمعنای تأسیس است. اصطالح ارهاص، با عنایت به معنای لغوی آن، به وقایع خارقالعادهای گفته میشود که پیش از بعثت پیامبر برای ایجاد زمینۀ نبوت رخ میدهد؛ مانند حرکت ابر بالای سر حضرت برای سایه افکندن بر سر آن حضرت. بنابراین فرق معجزه با ارهاص در این است که معجزه بعد از بعثت پیامبر رخ میدهد، ولی ارهاص پیش از آن و برای ایجاد زمینه برای بعثت واقع میشود

 

در قرآن گرچه به ارهاص [ اِ ] تصریح نشده‌است ولی آیاتی از قرآن به وقایعی اشاره دارد که از ارهاصات پیامبران دانسته شده و یا می‌توان آن‌ها را از مصادیق ارهاص دانست.

عیسی(ع) بدون پدر متولد شد[۵] و در حالی که هنوز در گهواره بود سخن گفت.

زمانی که موسی(ع) متولد شد، خداوند به مادرش دستور داد که او را برای نجات از دست فرعون،‌ روی تخته‌ای گذاشته و به آب بیندازد. خداوند موسی(ع) را نجات داد و او در قصر فرعون پرورش یافت. این، برای کسانی که از این کار آگاهی داشتند ارهاص بود.[۴]

 برخی متکلمان منکر ارهاص هستند.

 

به نظرم میرسد در همه مورد ارهاص در قرآن بالا, ادعای نبوت هم بوده است, مادر حضرت موسی می دانست که او پیامبر میشود خدا به او گفته بود, یا حضرت عیسی ادعا کرد که پیامبر است

 

كاري كه مراتضه مي‌كنند در اثر ارتباط با جن و امثال اينهاست لذا گاهي صواب در مي‌آيد گاهي خطا در مي‌آيد گاهي معصيت است گاهي اطاعت است فرق جوهري دارد با كرامت و با معجزه, آنها از سنخ ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[1] هستند خود جن اين قدرت را دارد كه بگويد فاصله طولاني يمن تا فلسطين را من در كوتاه‌ترين مدّت طي مي‌كنم خب اگر آن جنّي كه تحت تدبير وجود مبارك سليمان است چنين حرفي را زد و قدرت هم داشت آن ﴿عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾[2] كه چنين كاري دارد علمِ اين‌چنين غيب هم دارد اين گونه از علوم غيب گاهي اصابت دارد گاهي خطا دارد گاهي با معصيت همراه است گاهي با اطاعت همراه است مراتضه در چنين حوزه‌اي رشد مي‌كنند بنابراين يك فرق جوهري است بين كار مراتضه و اوليايي كه از كرامت برخوردارند و انبيا(عليهم السلام) كه داراي معجزه‌اند اينها سه فصل جداي كاملاً متمايز از يكديگرند.

 

1- معجزات، متکّى به نیروى الهى است، در حالى که سحر و خارق عادت ساحران و مرتاضان از نیروى بشرى سرچشمه مى گیرد؛ لذا معجزات بسیار عظیم و نامحدود است در حالى که سحر و خارق عادت مرتاضان محدود مى باشد.

به تعبیر دیگر آنها فقط کارهایى را انجام مى دهند که تمرین کرده اند و براى انجام آن آمادگى دارند؛ اما هر کارى که به آنها پیشنهاد شود انجام نمى دهند؛ و تاکنون دیده نشده است که مرتاض یا ساحرى بگوید: من آماده ام که هرچه بخواهید انجام دهم، چرا که هر کدام در رشته اى تمرین و آگاهى دارند.

2ـ معجزات چون از سوى خدا است نیاز به تعلیم و تربیت خاصّى ندارد در حالى که سحر و ریاضت هاى ساحران همیشه مسبوق به یک رشته تعلیم و تمرین هاى مستمر است به گونه اى که اگر شاگرد به خوبى تعلیمات استاد را فرا نگرفته باشد ممکن است در مجلسى که در حضور مردم تشکیل مى دهد به خوبى از عهده آن بر نیاید و رسوا شود. به تعبیر دیگر معجزات الهى در هر لحظه اى و بدون هیچ سابقه اى ممکن است انجام گیرد؛ در حالى که خارق عادات بشرى امورى هستند که به طور تدریجى و با مرور زمان نسبت به آنها آشنایى و مهارت حاصل مى شود و هیچ گاه به طور دفعى و ناگهانى انجام پذیر نیستند.

3- طریق دیگر براى شناخت معجزات الهى از خارق عادات بشرى، مقایسه حال آورندگان این دو است. آورندگان معجزه از سوى خدا مأموریت هدایت مردم را دارند لذا اوصافى متناسب با آن را دارند؛ در حالى که ساحران و کاهنان و مرتاضان، نه مأمور هدایتند و نه چنین اهدافى را دنبال مى کنند و هدف آنها معمولا یکى از امور سه گانه زیر است:

- اغفال مردم ساده لوح.

- کسب شهرت در میان توده عوام.

- کسب درآمد مادّى از طریق سرگرم ساختن مردم.

 

4- خارق عادات بشرى قابل معارضه و مقابله به مثل است، و انسانهاى دیگرى مى توانند همانند آن را بیاورند، و نیز به همین دلیل آورنده آن، هرگز جرئت نمى کند که «تحدى» یعنى دعوت به مقابله کند و بگوید هیچ کس توانائى انجام آنچه را که من انجام مى دهم ندارد، در حالى که معجزات چون قطعاً از هیچ انسانى (با نیروى بشرى) ساخته نیست، همواره توأم با تحدّى بوده است، و مثلاً پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله)مى فرموده: «اگر تمام انس و جن جمع شوند که همانند قرآن را بیاورند توانایى ندارند»!

درست است که انبیاء معجزاتى را شخصاً و قبل از مطالبه مردم ارائه مى کردند (مانند قرآن پیامبر اسلام، و معجزه عصا و ید بیضاى موسى، و احیاى مردگان توسط مسیح) ولى هنگامى که امتها به آنها پیشنهادهاى جدیدى مى کردند مانند شق القمر، یا برطرف شدن انواع بلاها از فرعونیان، و یا نزول مائده آسمانى براى حواریون، و مانند اینها، هرگز از آن استنکاف نداشتند

6- عامل غیبى مؤثر در تحقق معجزه هاى پیامبران و اولیاى الهى، عنایت و مشیت ویژه خداوند است، ولى عامل نامریى كه مرتاضان و ساحران را كمك مى دهد، شیاطین یا جن مى باشند

گاهی سوال میشود که معجزه پیامبر اسلام فقط توسط عرب زبانان قابل بررسی است. و برای همه مردم قابل بررسی نیست. در جواب باید گفت این ایراد به معجزات پیامبران دیگر هم وارد است. به طور مثال معجزه حضرت موسی فقط برای ساحران قابل درک است. معجزه حضرت عیسی, زنده کردن مرده, فقط برای اطبا قابل بررسی است. هر معجزه ای هر پیامبری بیاورد فقط برای گروهی قابل برسی است نه برای همگان. شاید بتوان گفت معجزه حقیقی پیامبران که برای همه قابل فهم است همان سحر کلامشان است. که مومنان واقعی به آن ایمان می آوردند. به قول مولوی:

در دل هر امتی کز حق مزه ست ** روی و آواز پیمبر معجزه ست

ولی کافران دنبال چیزهای خارق العاده میگردند. ما دنبال پیامبری هستیم که به ما لوبیای سحر آمیز را نشاند دهد در حالی که خود همین خلقت لوبیا خودش معجزه ای است که از دانه ای این گیاه میروید. فقط مشکل در این است که زیاد تکرار شده است برای ما عادی شده است.

﴿۲۹﴾ قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ

﴿۲۹﴾ قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ 

فرعون خشمگين شد و گفت: اگر معبودي غير از من برگزيني تو را از زندانيان قرار خواهم داد. 

تنها اله منم وثنيها مي‌گفتند الله كلّ عالم را آفريد اما ربوبيّتش به ارباب و بتها سپرده شده يا از بزرگان بشرند يا از بزرگان فرشته‌اند يا علل و عوامل ديگري‌اند كه تدبير اين كارها به عهده آ‌نها سپرده شده آنها كه از قداست برخوردار بودند گرفتار تثليث شدند ـ معاذ الله ـ عيساي مسيح(سلام الله عليه) را سِمت ربوبيّت دادند گروهي از كليميها عُزير را ابن‌الله مي‌پنداشتند آنها كه سهمي از قداست البته قداست موهوم داشتند [اين طور بودند], اينها كه سهمي از قداست ندارند خودشان را ربّ مي‌پندارند ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[27] مي‌گويند, ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[28] مي‌گويند, ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾[29] مي‌گويند, دين اينها يعني قوانيني كه بتواند كشور اينها را اداره كند قانوني كه بتواند كشور اينها را اداره كند بايد محصول فكر همينها باشد اينها دينشان است

در بحثهاي قبل هم ما داشتيم كه اين بشر هميشه درصدد بدلي‌سازي است درصدد جعلي‌سازي است بسياري از همين حكّام بسياري از اين افراد مُسرف و مُترف اينها مبدأ و معادي را قائل نيستند

انبيا(عليهم السلام) وقتي آمدند گفتند خدايي هست او تربيب و تربيت ما را به عهده دارد همين طاغيان و باغيان و ياغيان جلوي آنها ايستادند گفتند ربوبيّت يعني چه؟! وقتي فكر ربوبيّت در جامعه جا افتاد اينها گفتند ربوبيّت حق است ولي ما رب هستيم خب خيلي فرق است بين اين دو نگاه و دو كار آنها كه اول ربوبيّت نمي‌پذيرفتند بعد از اينكه انبيا(عليهم السلام) تلاش و كوشش كردند فكر ربوبيّت را در جامعه جا انداختند اينها گفتند: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾,[25] ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[26] يا ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾[27] كه نمرود گفته و مانند آن اين بخش اول بود كه مربوط به ربوبيّت است.

بخش دوم كه مسئله رسالت و وحي و نبوّت و امثال ذلك است باز همين مستكبران مخالفت كردند گفتند مگر مي‌شود بشر پيغمبر بشود وقتي فكر نبوّت و وحي و رسالت به وسيله كوشش انبيا در جامعه جا افتاد گفتند وحي حق است نبوّت حق است رسالت حق است ولي مُسيلمه كذّاب پيغمبر است نه وجود مبارك حضرت اينها جعلي و بدلي را بعد ساختند. بخش سوم مسئله خلافت است و امامت است و جانشيني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است تا توانستند منكر شدند بعد از اينكه ديدند نه, نمي‌شود كسي اين تلاش و كوشش خود را اين مكتب خود را اين امّت را همين طور بدون سرپرست رها بكند وقتي اين فكر جا افتاد گفتند خلافت حق است جانشيني حق است ولي غدير نيست و سقيفه است اين است اين بخش سوم. بخش چهارم مربوط به روحانيّت و علما و مراجع و امثال ذلك است كه مردم تقليد مي‌خواهند مردم مرجع مي‌خواهند مردم روحاني مي‌خواهند از ديرزمان مي‌گفتند اسلامِ منهاي روحانيّت اسلام منهاي مرجعيّت اسلام منهاي حوزه ولي وقتي كه ديدند نه اين فكر جا افتاد مگر مي‌شود كسي مكتب داشته باشد مكتب‌شناس نداشته باشد آن علماي درباري و مشايخ سوء را تربيت كردند گفتند بله ما روحاني مي‌خواهيم اما شريح بايد باشد نمي‌دانم ابوهريره بايد باشد فلاني بايد باشد فلاني بايد باشد.

بخش پنجم هم بخش مؤمنين است كه مي‌گفتند افراد بايد مؤمن باشد به خدا و قيامت ايمان بياورد اينها مي‌گفتند اين چيست مگر كسي تقليد مي‌كند مگر كسي ـ معاذ الله ـ فلان حيوان است تقليد بكند ايمان يعني چه وقتي فكر ايمان در جامعه جا افتاد بخش پنجم يعني بخش پنجم منافقين جاسازي كردند كه بله ايمان حق است بايد ايمان آورد ولي ما مؤمن هستيم اين منافق اول كه با ايمان موافق نبود كه وقتي كه ديد نه, جامعه افراد مؤمن را مي‌پذيرد آمدند گفتند ما مؤمنيم. تمام اين پنج بخش كارشان جعلي و بدلي ساختن بود از بدليِ ربوبيّت گرفته كه بخش اول است تا بدليِ ايمان كه بخش پنجم است كارشان همين است اينكه گفتند: ﴿وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ يعني كفران نعمت كردي اينها مِلك ما هستند ما مالكيم اين همه نعمتهايي كه ما داديم چرا كفران نعمت كردي حالا وجود مبارك موساي كليم دارد پاسخ مي‌دهد

 

بعد تهديد به زندان هم كرديم آن هم چه زنداني! نگفت كه «لأسجننّك» زندانت مي‌برم گفت: ﴿لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ گويا سلولهاي انفرادي داشتند در زندان, گفت همانند ساير افرادي كه در سلولهاي انفرادي‌اند تو را هم به آنجا مي‌برم وگرنه تعبير قرآن اين بود كه من تو را زنداني مي‌كنم نه تو را از زندانيها قرار مي‌دهم 

و ظاهرا الف و لام در المسجونين براى عهد است و جمله چنين معنا مى دهد كه : اگر بر اين سخنت پافشارى كنى، تو را در زمره همان كسانى قرار مى دهم كه مى دانى در زندان من چه حال و روزى دارند و چه شكنجه ها كه مى بينند، و چون مى خواست، به اين نكات اشاره كند، گفت : (من المسجونين ) و نگفت (لاسجننك ) با اينكه تعبير دوم مختصرتر بود.

 

Some commentators believe that since the Qur’anic word ‘Al-Masjunin’ in this verse has ‘’Alif’ and ‘Lam’, it refers to a special prison into which if anyone was sent, one would remain in it until his corpse was brought out.

 

https://www.farsnews.com/news/13950723000650/%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%84%D8%A7%D9%81-%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D9%84%D9%81-%D9%88-%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D9%88-%D8%AC%D9%86%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D8%A2%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85

اختلاف معنایی الف و لام عهد و جنس در تفسیر آیات قرآن کریم

حرف تعریف «ال» در زبان عربی پرکاربردترین حرف در این زبان است. این حرف در بافتهای مختلف گفتار بر معناهای مختلفی دلالت میکند.

 

چکیده

حرف تعریف «ال» در زبان عربی پرکاربردترین حرف در این زبان است. این حرف در بافتهای مختلف گفتار بر معناهای مختلفی دلالت می‌کند؛ معناهایی که بی‌توجهی به آنها موجب خواهد شد معنای صحیح کلام فهمیده نشود. از جمله، این الف و لام گاهی برای دلالت بر جنس به کار می‌رود، و گاه نیز برای دلالت بر عهد. هر یک از این دو قسم نیز البته اقسام متعددی دارد که برای فهم صحیح متن، باید بدان توجه شود. هر گونه اختلاف نیز در تفسیر ماهیت الف و لام چسبیده به هر اسم، به تغییر فهم ها از گفته خواهد انجامید.

جلوۀ اختلافها در تفسیر ماهیت الف و لام را در تفاسیر قرآن می‌توان بازشناخت؛ خاصه از آن رو که بسیاری از مفسران با تکیه بر فرازمان و فرامکان بودن احکام قرآن، بدان گرایش داشته‌اند که عمدۀ الف و لامها را نشانۀ جنس بدانند؛ نه عهد. بنا ست که در این مطالعه، با مرور تنها چند نمونه از اختلافات مفسران در تبیین ماهیت الف و لام در عبارات قرآنی، ابعاد مختلف این گرایش تفسیری و اثر عملی آن بر دستاوردهای مفسران کاویده شود.

کلیدواژگان

أل عهد؛ أل جنس؛ مبانی کلامی مفسر؛ اثر زمان و مکان بر اجتهاد

درآمد

در زبانهای مختلف سامی و هندو اروپایی، کاربرد حروف تعریف امری رایج است. حرف تعریف، حرفی است که بر سر اسم می‌آورند و با آوردنش نشان می‌دهند آن اسم نکره نیست. مثلا، در زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی، و بسیاری زبانهای دیگر، وقتی موضوع بحث در جمله، اسمی است که پیش از این هم ذکر شده، و برای مخاطب آشنا ست، با آوردن حرف تعریف بر سر آن اسم نشان می‌دهند که موضوع بحث در این جمله، همان سوژۀ آشنای پیشین است. به همین ترتیب، هر گاه گوینده و مخاطب هر دو می‌دانند که سوژۀ بحث دقیقا چیست، حتی اگر پیش‌تر به آن اشاره هم نشده باشد، باز حرف تعریف بر سر آن می‌آورند.

موارد کاربرد حرف تعریف در زبانهای مختلف به اینها محدود نمی‌شود. مثلا، در زبان عربی و انگلیسی هر گاه در بارۀ چیزهایی صحبت کنیم که تنها یکی از آنها هست و دوم ندارند، ذکر حرف تعریف لازم است؛ چیزهای مثل ماه، خورشید، و امثال آنها. نیز، در هر دوی این زبانها، صفات عالی با حرف تعریف همراه می‌شوند و بدین سان، بر یگانگی آنها تأکید می‌رود.

بااینحال، تمایزاتی نیز در کاربرد حرف تعریف در زبانهای مختلف دیده می‌شود. مثلا، در زبان عربی و انگلیسی، هر گاه موضوع بحث در جمله، اسمی باشد که بعد از این قرار است شناخته شود، آن را با حرف تعریف همراه می‌کنند؛ حال آن که مثلا در زبان فارسی، چنین اسمی حتما به شکل نکره استعمال می‌شود. مثلا، در زبان فارسی می‌گوییم: «خانه‌ای که در آن بودم، زیبا بود»؛ اما به عربی لازم است گفته شود: «البیت الذی کنت فیه کان جمیلا». به بیان دیگر، خانه در زبان فارسی باید به صورت نکره استعمال شود، اما برای بیان همان معنا به زبان عربی، باید معادل آن در عربی با حرف تعریف همراه گردد.

طرح مسئله

در زبان عربی برای نشان دادن این که نامی مَعرِفه است، از حرف تعریف الف و لام استفاده می‌شود. کاربرد حرف تعریف الف و لام در زبان عربی، گاه پیرو قواعد خاصی است و گاه نیز البته سماعی است. به هر روی، الف و لام در زبان عربی تنها حرف تعریف نیست و کاربردهای متعدد دیگری هم دارد. گاهی از ادات تعمیم است و نشان می‌دهد همۀ مصادیق آن اسم در حکم مذکور در جمله مستغرقند. گاهی هم الف و لام در زبان عربی همچون موصول به کار می‌رود (برای تفصیل بحث، رک‍: همتی، 136 بب‍‌).

این میان، الف و لام عهد و جنس در عربی بس پرکاربرد است و در عین حال، مشابهت کاربردهایشان سبب می‌شود که تمییز میان این دو مشکل شود. می‌دانیم که الف و لام جنس معمولاً تضمین کنندۀ استمرار جمله در طول زمان است؛ در حالی که الف و لام عهد بر شخص یاحادثۀ خاصی دلالت می‌کند که معهود ذهن شنونده است و استمرار این جمله در زمان، نیاز به الغاء خصوصیت یا تأویل دارد. بااینحال، تمییز میان این دو در برخی استعمالات، با مشکلاتی نیز همراه است.

مشکل تمییز الف و لام جنس و عهد، ذهن مفسران را نیز درگیر کرده است؛ چه، بسته به این که الف و لام بکار رفته در آیات قرآن جنس یا عهد باشد، فهم ما از آیه دگرگون خواهد شد. اکنون بنا ست که در این مطالعه، با مرور مواردی از کاربرد الف و لام در آیات قرآن کریم، نشان دهیم چگونه اختلاف تحلیها از ماهیت الف و لام، به اختلاف تفاسیر خواهد انجامید. بدین منظور، نخست اقسام مختلف الف و لام عهد و جنس را در زبان عربی مرور خواهیم کرد. آن گاه با مطالعۀ موردی چند آیه از قرآن کریم، خواهیم کوشید بر پایۀ شواهد مختلف درون متنی و برون متنی آرای مفسران را در بارۀ ماهیت الف و لام در کلمات مورد بحث از این آیه‌ها تحلیل کنیم.

1. انواع الف و لام در زبان عربی

هم الف و لام عهد و هم الف و لام جنس در زبانی عربی اقسام مختلفی دارند. نخست بهتر است با اقسام هر یک از اینها آشنا شویم.

الف) الف و لام عهد

الف و لام عهد، حرفی است که اسمهای نکره را معرفه می‌سازد. الف و لام عهد خود بر سه قسم است؛ عهد ذکری، عهد ذهنی، و عهد حضوری (ابن عقیل، 1/ 178). منظور از الف و لام عهد ذکری، آن است که اسمی در متنی تکرار شده باشد. این اسم برای بار اول به‌طبع نکره تلقی می‌شود و حرف تعریف نمی‌گیرد؛ اما همان اسم وقتی برای بار دوم و بیشتر به کار می‌رود با الف و لام تعریف آورده می‌شود. مثلا، در آیۀ «اَرْسَلْنَا إِلَی فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصَی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» (مزّمل/ 15ـ16)، رسول برای نخستین بار نکره آورده شده، اما استعمال دوم آن به شکل معرفه روی داده است.

عهد ذهنی که آن را الف و لام عهد علمی نیز می‌نامند، آن است که مخاطب نسبت به اسم موضوع بحث، آگاهی و علم پیشین داشته باشد؛ حتی اگر این آگاهی نتیجۀ توضیحات قبلی خود گوینده نباشد. مثلا، کلمۀ «الغار» در آیۀ «إذ هما فی الغَار» (توبه/ 40) از این قبیل است؛ چه، خواننده می‌داند که غار مورد نظر در این عبارت، همان غاری است که پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر در حین هجرت به مدینه در آن مدتی سپری کردند.

سرآخر، عهد حضوری هم آن است که که الف و لام عهد، یاد آور اسمی باشد که حین تکلّم، حاضر و برای مخاطب آشکار و بدیهی است. مثلا، در آیۀ «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (مائده/ 3)، مراد از «الیوم»، همان «الیوم الحاضر» است؛ یعنی امروز (غلایینی، 1/ 150؛ دیباجی، 98).

ب) الف و لام جنس

الف و لام جنس برای معرفه کردن آن دسته از اسمها به کار می‌رود که بر افراد بی‌شماری دلالت می‌کنند. به بیان دیگر، این الف و لام بر سر اسمهای معرفه‌ای می‌آید که نامی برای جنسهای مشخص و شناخته شده است. الف و لام جنس خود نیز بر سه نوع است. گاه این الف و لام برای بیان حقیقت و ماهیت آن جنس خاص به کار می‌رود. از علائم آن، این است که نمی‌توان واژه «کلّ» را جایگزینش کرد.

مثلا، در آیۀ «وَجَعَلنا مِن الماءِ کلّ شَیء حَی» (أنبیاء/ 30)، واژۀ «ماء» بر آب خاص و معهودی دلالت نمی‌کند؛ بلکه اسم جنس است و از همین رو الف و لام گرفته است. باری، چسباندن الف و لام به ماء، برای استغراق مصادیق مختلف ماء نیست؛ بلکه هدف آن است که نشان داده شود جنس آب ذاتا و ماهیتاً از چنین وصفی برخوردار است. بدین سان، نمی‌توان واژۀ «کُل» را جایگزین الف و لام کرد و گفت «و جعلنا من کل ماء...»؛ چرا که معنی تغییر می‌کند و عبارت حاصل، معنایی غیر از آن می‌دهد که آیه بر آن دلالت می‌کند.

نوع دیگر الف و لام جنس، بر استغراق حقیقی یک جنس دلالت می‌کند و شامل همۀ افراد آن جنس می‌شود. با قرار دادن واژۀ «کل» به جای آن، معنای عبارت هیچ تغییری نمی‌کند. مثلا، در آیۀ «وخُلِقَ الإنسَانُ ضَعیفَاً» (نساء/ 28)، به نظر می‌رسد که منظور از انسان، همۀ انسانها ست و آیه نه بر یک وصف ذاتی جنس انسان، که بر صفتی عارض بر عموم انسانها دلالت می‌کند (ابن هشام، 124).

گاه نیز الف و لام جنس برای دلالت بر استغراق غیر حقیقی یک جنس به کار می‌رود؛ یعنی برای مبالغه در بیان اوصاف آن جنس خاص در یکی از افرادش. مثلا، گاه از کاربرد عبارت «انت الرجل»، بسته به قرائن و شواهد، چنین فهمیده می‌شود که مراد گوینده آن است که تمام صفات و خصائص جنس مرد به نحو کامل در تو هست (رجایی، 83).

پ) تفاوت معنایی الف و لام عهد و جنس

در قرآن کریم گاه کلماتی هست که الف و لام کاربسته در آنها به اجماع مفسران، الف و لام جنس است. برای نمونه، در بارۀ الف و لام انسان در آیۀ «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ‌» (عصر/ 2) چنین گفته‌اند. کلماتی نیز هست که الف و لام در آنها بی‌تردید عهد است؛ مانند الف و لام ارض در آیۀ «قَالَ اجْعَلْنِی عَلَیٰ خَزَائِنِ الأرْ‌ضِ» (یوسف/ 55)، که مراد از خزائن ارض در آن، خزائن سرزمین مصر است؛ نه هر سرزمینی.

به هر روی، برخی دیگر از آیات نیز هستند که الف و لام کلماتشان، به قطع و یقین مشخص نیست که از کدام نوع است؛ چنان که برخی مفسّران آن را از قبیل الف و لام جنس، و برخی دیگر آنرا الف و لام عهد برشمرده‌اند. به نظر می‌رسد برخی مفسران با استناد به باور کلامی خویش مبنی بر جاودانگی پیام قرآن، بیشتر بدین متمایل بوده‌اند که الف و لام را در این قبیل آیات، برای بیان جنس بدانند و بدین سان، حکم مذکور در آن آیات را دربرگیرندۀ همۀ مصادیق جنس برشمرند.

بااینحال، به نظر می‌رسد که دستکم در برخی از این موارد، اگر شمول آیه را تقلیل دهیم و مضمون آن را به جریان یا شخص خاصی منتسب کنیم، عبارت معنای واضح‌تر، و تناسب بیشتری با سیاق آیات خواهد یافت. از نگاهی درون دینی نیز، این البته منافاتی با جاودانگی پیام قرآن کریم ندارد؛ زیرا می‌توان با نظر در همین مصادیق جزئی نیز، به قواعدی کلی دست یافت.

2. مثالهایی قرآنی از کاربرد الف و لام جنس

اکنون با مطالعۀ موردی مثالهایی چند از قرآن کریم، تمایز الف و لام عهد و جنس، و راههای تفکیک میان این دو را بازخواهیم شناخت. نخست بنا داریم از مواردی چند یاد کنیم که به نظر می‌رسد منطقی‌تر آن باشد که الف و لام را در آنها نشانۀ جنس بدانیم.

الف) سورۀ حشر

یکی از آیات بحث برانگیز از حیث نحوۀ کاربرد الف و لام، آیۀ 16 سورۀ حشر است: «کَمَثَلِ الشَّیطَانِ إِذْ قَالَ لِلإنسَانِ اکْفُرْ‌ فَلَمَّا کَفَرَ‌ قَالَ إِنِّی بَرِ‌یءٌ مِّنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَ‌بَّ الْعَالَمِینَ». یعنی این داستان، چون حکایت شیطان است که به انسان گفت کافر شود؛ اما چون کافر شد، گفت: از او بیزار است؛ چرا که از خدای رب العالمین پروا دارد. کاربرد تعبیر مبهم «انسان» همراه با الف و لام، جای پرسش دارد. معلوم نیست که منظور از انسان در آیه کیست؛ آیا مراد، مطلق انسانهایی است که تحت تأثیر شیطان قرار گرفته، و فریب وعده‏های دروغین او را خورده، و راه کفر پیموده‌اند و سرانجام هم شیطان آنها را تنها گذاشته است و از آنان بیزاری می‏جوید؛ یا نه؛ منظور، انسان خاصی است.

شاید با نظر به دیگر آیات، بتوان محتمل دانست که مراد از انسان در این آیه، ابوجهل و پیروانش هستند که در جنگ بدر به وعده‏های فریبندۀ شیطان دلگرم شدند و عاقبت نیز، طعم تلخ شکست را چشیدند؛ چنان که در آیه‌ای آمده است: «وَإِذْ زَینَ لَهُمُ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لا غَالِبَ لَکُمُ الْیوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ ‌لَّکُمْ فَلَمَّا تَرَ‌اءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَیٰ عَقِبَیهِ و َقَالَ إِنِّی بَرِ‌یءٌ مِّنکُمْ إِنِّی أَرَ‌یٰ مَا لاتَرَ‌وْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّه...» (أنفال/ 48)؛ یعنی به یاد آورید هنگامی که شیطان اعمال مشرکان را در نظرشان زیبا جلوه داد، و گفت هیچ کس امروز بر شما پیروز نمی‏گردد و من همسایه و پناه دهندۀ شما هستم؛ ولی هنگامی که مجاهدان اسلام و فرشتگان حامی آنها را دید بازگشت و گفت من از شما بیزارم؛ من چیزی را می‏بینم که شما نمی‏بینید؛ من از خدا می‏ترسم...».

به همین ترتیب، چنان که در برخی روایات تفسیری نیز آمده است، شاید منظور از «انسان» همان «برصیصا» عابد بنی اسرائیل باشد که فریب شیطان خورد و کافر شد؛ اما در لحظات حساس مرگ، شیطان از او بیزاری جست (برای تفصیل بحث و تحلیل نقلهای مختلف داستان، رک‍: مکارم شیرازی، 23/ 538؛ قس: فضل الله، 22/ 127).

کوشش برای تطبیق انسان مذکور در این آیه را با افرادی خاص، می‌توان در تفاسیر مختلفی مشاهده کرد. از جملۀ تفاسیری که در آن الف و لام انسان، الف و لام عهد انگاشته شده، تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (ع) است (برای بررسی این انتساب، رک‍: هاشمی، 149). در این تفسیر گفته شده است که الف و لام در کلمۀ «الانسان»، الف ولام عهد است؛ یعنی به فرد خاصی اشاره دارد. از قرینۀ «إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ‌» می‌توانیم دریابیم که داستان، بیانگر یک مصداق خارجی خاصّ است که اتفاق افتاده، و مسأله‌ای فرضی نیست که بر مصادیق متعدد انطباق پیدا کند. اولاً، در آیه لفظ «قال» آمده، که با «یقول» که دلالت بر استمرار می‌کند متفاوت است. ثانیاً، بعد از درخواست شیطان، به شهادت قرآن آن فرد واقعاً کافر شده است» (تفسیر، 119).

این دلایل البته همگی مناقشه پذیر، و مدعیاتی اثبات نشده‌اند. نه لزوما هر جا تعبیر «قال» به کار آید حکایت از گفتگو در بارۀ عملی انجام شده می‌کند، و نه همواره کاربرد فعل مضارع «یقول» و دلالتش بر استمرار، خلاف این را افاده خواهد کرد. از آن سو، تصریح آیه به «مَثَل» بودن اصل حکایت، سبب می‌شود که تمثیلی بودن داستان و ارجاع نداشتنش به فردی خاص نیز محتمل‌تر تلقی شود (برای اقوال و استدلالاتی مشابه، رک‍: طبری، 23/ 295ـ297؛ طبرسی، 9/ 397).

از آن سو، برخی دیگر از مفسران هم گفته‌اند که الف و لام در دو واژۀ «الانسان» و «الشیطان»، الف و لام جنس است و حکم آیه نیز، ناظر به فرد خاصی نیست. از جملۀ اینان، بیضاوی گفتار کسانی که آیه را بر اشخاص خاصی تطبیق نموده‌اند، ضعیف دانسته است (5/ 284؛ نیز رک‍: ابن عاشور، 15/ 9؛ آلوسی، 20/ 438).

در مقام قضاوت میان دو دیدگاه، به نظر می‌رسد بهتر آن است که حکم آیه را عالم، و الف و لام را بیانگر جنس بدانیم؛ چه، در خود آیه بدین تصریح می‌شود که این داستان به مثابۀ یک مَثَل ذکر شده است. به قول سید قطب (7/ 170)، در این آیه کشاکشی به تصویر کشیده می‌شود که همواره میان انسان و شیطان برجا ست.

ب) سورۀ نوح

آیۀ دیگر از همین قبیل آیات بحث برانگیز را در سورۀ نوح می‌توان سراغ گرفت: «وَ َقَالَ نُوحٌ رَّ‌بِّ لا تَذَرْ‌ عَلَی الأَرْ‌ضِ مِنَ الْکَافِرِ‌ینَ دَیارً‌ا» (نوح/ 26)؛ یعنی نوح گفت پروردگارا کسی از کافران را روی زمین باقی نگذار. بحث، در بارۀ الف و لام ارض است. اگر الف و لام در این کلمه نشان جنس و حاکی از استغراق باشد، نشان دهنده فراگیری طوفان نوح در کل زمین است؛ امّا اگر این الف و لام، الف و لام عهد باشد، نشان می‌دهد که طوفان نوح تنها در سرزمینی که روی داده که نوح (ع) در آنجا مشغول دعوت بوده، و حادثه عالمگیر نبوده است.

با استقراء کلمه أرض در آیات قرآن می‌شود گفت که هر گاه در قرآن این کلمه با «سماوات» یا کلماتی از این دست همنشین شده باشد، حاکی از کلّ زمین است؛ نه سرزمینی خاص. مثلاً، در آیاتی همچون «لِّلَّـهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْ‌ضِ» (بقره/ 284)، یا «لَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالاَرْ‌ضِ طَوْعًا و َکَرْ‌هًا» (آل عمران/ 83)، ارض همراه با الف و لام در تقابل با آسمانها، دلالت بر جنس زمین مسکون می‌کند که از نگاه ناظر زمینی، زیر آسمان قرار گرفته است.

از آن سو، هر گاه کلمۀ «أرض» در قرآن تنها استعمال شود، معادل با سرزمین معهود و شناخته برای مخاطبان است و بر قطعه‌‌ای خاص از ارض دلالت می‌کند که قوم مورد بحث در آن ساکنند. مثلا، در آیۀ «وَإِن کَادُوا لَیسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الأرْ‌ضِ لِیخْرِ‌جُوکَ مِنْهَا وَإِذًا لا یلْبَثُونَ خِلافَکَ إلاّ قَلِیلاً» (اسراء/ 76)، منظور از ارض، ارض معهود، یعنی سرزمین مکّه است. به همین ترتیب، در آیۀ «وَقَضَینَا إِلَیٰ بَنِی إِسْرَ‌ائِیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنّ َفِی الأَرْ‌ضِ مَرَّ‌تَین ِوَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیرً‌ا» (اسراء/ 4)، مراد از ارض، ارض معهود، یعنی سرزمین فلسطین است (برای این دیدگاه، رک‍: رشید رضا، 12/ 108).

از همین رو ست که برخی مفسران معاصر، همچون محمد هادی معرفت، باور رایج مبنی بر جهانی بودن طوفان نوح را انکار نموده‌اند. البته، همچنان در دوران معاصر کسانی هستند که از فراگیری طوفان نوح دفاع کنند (برای نمونه، رک‍: طباطبایی، 10/ 72؛ صادقی، 12/ 316)؛ اما این قبیل منتقدان رویکرد رایج، تفسیر مشهور از آیه را مستلزم مشکلات تفسیری و کلامی متعددی دانسته‌اند. اینان با تأکید بر آیاتی چند از سورۀ اعراف، تفسیری متفاوت از این حکایت بازمی‌نمایانند. چنان که در سورۀ اعراف آمده است، نوح (ع) به سوی قومش ارسال گردید و قوم خود را از عذاب روزی بزرگ بیم داد (اعراف/ 59).

وقتی قوم نوح انکارش نمودند، خدا نوح را به همراه گروندگان به وی نجات بخشید و «آنان که نشانه‌های خدا را تکذیب می‌کردند»، هلاک شدند (اعراف/ 64). از این منظر، هیچ دلیلی ندارد بپذیریم اقوام دیگر سرزمینها نیز که دعوت نوح (ع) بدانها ابلاغ نشده بود، بی‌آن که حجت خداوند بر ایشان تمام گردد، به هلاکت رسند؛ چه رسد به دیگر جانداران زمین و پرندگان آسمان که تکلیفی در برابر رسالت پیامبران الاهی (ع) ندارند و نمی‌توان پذیرفت که بی‌دلیل در برابر جنایت انسانهایی چند مجازات شوند (معرفت، 52).

پ) سورۀ هود

مثال دیگر، واژه تنورِ مُحلّیٰ به الف و لام در «جَاءَ أَمْرُ‌نَا وَفَارَ‌ التَّنُّورُ» (هود/ 40؛ مؤمنون/ 27) است. این هر دو آیه به داستان طوفان نوح اشاره دارند. بر پایۀ نقل قرآن کریم، وقتی نوح (ع) به فرمان خدا کشتی ساخت و فرمان گرفت که دیگر در بارۀ ظالمان از خدا چیزی نخواهد؛ چرا که به زودی غرق خواهند شد. سرآخر، «امر خدا فرارسید و تنور فوران کرد». نوح به امر خدا از هر دو زوج یکی بر کشتی نشاند و هر که ایمان نیاورده، یا وعدۀ عذاب الاهی تا کنون بر وی محقق نگردیده بود، عذاب شد.

مفسّران از دیرباز الف و لام را در کلمۀ تنور چند گونۀ مختلف تفسیر نموده‌اند. بیضاوی (3/ 88) آن را الف و لام عهد می‌داند و معتقد است که مراد از تنور، تنوری معهود برای مخاطبان پیامبر (ص)؛ همان که در روایاتی مختلف، از وجودش در مکانهایی خاص همچون کوفه، هند و جاهای دیگر سخن رفته است (برای برخی روایات شیعی در این باره، رک‍: طیّب، ‏7/ 51 ـ52). خلاف این گروه، برخی دیگر از مفسران هم الف و لام تنور را دال بر جنس دانسته‌اند. بر این پایه، با فرارسیدن زمان طوفان، تنورها در همه جا فوران کرده‌اند (رک‍: مکارم شیرازی، 9/ 98ـ99).

 از این منظر، در دو آیۀ پیش گفته تنور به معنی حقیقی و معروف آن استعمال شده است و منظور از آن هم تنور خاصی نیست؛ بلکه منظور، بیان این است که با جوشیدن آب از درون تنور، نوح (ع) و یارانش دریافتند که زمان تحقق وعدۀ الاهی فرارسیده است؛ چه، تنور مکان اشتعال آتش است و با آب نسبتی ندارد؛ پس دگرگونی کار جهان بدین حد و حساب، نشان از آن دارد که انقلاب و تحولی بزرگ نزدیک است. شاید قوم غافل و بی‏خبر نیز جوشیدن آب را از درون تنور خانه‏هایشان دیدند، ولی مانند همیشه از کنار این گونه اخطارهای پرمعنا چشم و گوش بسته گذشتند و حتی برای یک لحظه نیندیشیدند که شاید حادثه‏ای در شرف تکوین باشد.

برخی دیگر نیز، «فار التّنّور» را تعبیری کنایی دانسته‌اند (ابن عاشور، 7/ 139)؛ چنان که در مکالمات روزمره گاه مثلا گفته می‌شود که «تنور جنگ داغ شده است» و هیچ دلالتی بر گرمای تنور خاصی ندارد. بر این پایه، فوران تنور نیز لابد باید بدان معنا باشد که غضب خداوند فوران کرده، و عذاب او فراگیر شده است (برای اشاره‌‌‌‌ای دیگر به همین معنا، رک‍: طباطبایی، 10/ 117).

سرآخر، به نظر می‌رسد که دیدگاه پاکتچی نیز در این باره شایان تأمل باشد. وی با ارائۀ شواهدی چند کوشیده است از این دفاع کند که مراد از تنور در این عبارت قرآنی، نه تنور نانوایی، که اجاقی است که در خانه‌های بسیاری از اقوام بدوی دیده می‌شود؛ اجاقی که گردآمدن دورش چنان کنایه از الفت و آسایش است که وقت می‌گویند «اجاقش کور است»، حاکی از تنهایی و بی‌کسی حاصل از برخوردار نبودن از خانواده و نسل است.

 بر پایۀ شواهد وی، فوران تنور، تعبیری کنایی و رایج در میان اقوام مختلف است؛ تعبیری که از شعله کشیدن گاه و بیگاه چنین تنورهایی حکایت می‌کند. این شعله کشیدنها می‌توانسته است به خانه و محل زندگی فرد آسیب رساند و خانواده‌اش را متفرق کند. بدین سان، فوران تنور، کنایه از گسترده شدن فساد و فراگیر شدن هرج و مرج است. بر این پایه، فوران تنور در آیات مذکور، حاکی از به اوج رسیدن فساد قوم نوح (ع) است؛ امری که سبب شد خداوند عذاب خویش بر آنها نازل نماید (رک‍: پاکتچی، ترجمه شناسی...، 405ـ407).

چنان که واضح است، بسته به آن که کدام یک از دیدگاههای فوق را بپذیریم، قضاوت ما در بارۀ ماهیت الف و لام واژۀ تنور نیز تغییر خواهد کرد.

3. نمونه‌های قرآنی کاربرد الف و لام عهد

به همین ترتیب، آیاتی را نیز می‌توان سراغ داد که ماهیت الف و لام در آنها از دیرباز موضوع بحث و اختلاف بوده است و در عین حال، به نظر می‌رسد بهتر آن باشد که الف و لام را در آنها نشانۀ عهد بدانیم؛ نه جنس.

الف) سورۀ آل عمران

ماهیت الف و لام چسبیده به دو واژۀ «ذکر» و «انثی» در این آیه برای مفسران بحث برانگیز بوده است: «فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَ‌بِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنثَیٰ وَاللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیسَ الذَّکَرُ‌ کَالْأُنثَی» (آل عمران/ ٣٦). داستان در بارۀ ولادت مریم (س) است. این آیه اعجاب مادر مریم (س) را بیان می‌دارد که پیش‌تر نذر کرده بود فرزندش خادم عبادتگاه شود و اکنون چون فرزند خویش بزاد و آن را دختر یافت، با درماندگی و اعجاب گفت: خدایا من دختر زاده‌ام و پسر چون دختر نیست؛ یعنی نمی‌تواند خادمی مناسب عبادتگاه باشد؛ حال آن که خدا خود می‌دانست که او چه زاده است.

باری، در این آیه اگر الف و لام کلمۀ «الذَّکر» و «الأنثَی» دال بر جنس باشند، به‌تلویح بر این دلالت می‌کنند که جنس مذکر به نسبت جنس مؤنث برخوردار از قابلیتهای بیشتری برای خدمتگزاری در عبادتگاه است. امّا اگر الف و لام ذَکَر و أنثی، الف و لام عهد باشد، باید حکم کرد که عبارت، اشاره به ماجرایی خاص، و دختر و پسری خاص خواهد بود. بر آن پایه دیگر نمی‌توان از آیه قابلیت بیشتر مردان را استنباط کرد.

برخی مفسران با استناد به آیۀ پیش گفته خواسته‌اند اندیشۀ مدرن تساوی حقوق زن و مرد را نفی کنند. برای نمونه، از نگاه طیب، این تعبیر قرآنی دلالتی قوی دارد بر این که نمی‌توان برای مرد و زن به تساوی حقوق معتقد بود. از نگاه وی وظیفه و تکلیف زن و مرد با همدیگر متفاوت است و همچنان که اختلاف وظایف به اختلاف حقوق افراد می‌انجامد، میان حقوق زن و مرد نیز باید فرقی گذاشت (طیّب، 3/ 180). برخی مفسّران دیگر، از رویکردی مشابه تأکید کرده‌اند که آیه در مقام بیان ضابطۀ کلّی برتری مذکر بر مؤنث نیست. بااینحال، از نگاه ایشان، برای ایفای وظایف شغلی همچون خدمتگزاری معبد، بی‌تردید مردان بر زنان برتری دارند (فضل الله، 5/ 349). چنان که آشکار است، این قبیل مفسران، گرچه قدری با همدیگر اختلاف نظر نیز دارند، بر این متفقند که باید الف و لام ذکر و انثی را حاکی از جنس دانست.

از آن سو، برخی مفسران هم با گرایش به تساوی حقوق زن و مرد، گرایش داشته‌اند که الف و لام ذکر و انثی را دال بر عهد بدانند؛ نه جنس. برای نمونه، علامۀ طباطبایی در تفسیر آیه معتقد است که جملۀ «وَلَیسَ الذَّکَرُ‌ کَالْأُنثَی» کلام همسر عمران و مادر مریم (س) نیست؛ بلکه آن نیز حکایت کلام خداوند است؛ چه اگر همسر عمران بود از منظر خویش می‌خواست نظری بیان کند، جا داشت بگوید «لیس الانثی کالذکر».

وی بر این پایه معتقد است که الف و لام ذکر وانثی، الف و لام عهد است (طباطبایی، 3/ 96). از این منظر، عبارت فوق را باید ادامۀ سخن خدا در نظر گرفت و کل عبارت را چنین معنا کرد که: «... خدا می‌دانست که حمل وی چیست؛ اما از حیث مصلحتی که منظور خداوند است، هرگز آن کودک مذکّری که همسر عمران (ع) در ذهن داشت، قابل و شایسته نبود که با این مؤنث که خدا به وی داد برابری کند». در واقع پیام این آیه این است که این دختر، بسیار از آن پسری که وی می‌خواست بهتر است (نیز رک‍: صادقی تهرانی، 5/ 114؛ همچنین، برای نقد این دیدگاه، رک‍: مکارم شیرازی، 2/ 525).

در مقام داوری میان دو قول، به نظر می‌رسد محور بحث در عبارت قرآنی پیش گفته، قیاس میان دختری خاص و معهود همسر عمران، در قبال پسری مخصوص است که این مادر از پیش در ذهن خویش ترسیم نموده بود؛ نه مطلق مذکر و مؤنث (رک‍: جوادی آملی، 14/ 143). به بیان دیگر، صحیح‌تر آن است که الف و لام ذکر و انثی را دالّ بر عهد بدانیم.

ب) سورۀ مائده

یک نمونۀ بحث برانگیز دیگر، واژۀ «یهود» مُحلّی به الف و لام در این آیه است: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَه لِلَّذِینَ آَمَنُوا الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّه لِلَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی...» (مائده/ 82). این آیه می‌گوید به حتم و یقین چنین خواهی دید که یهودیان و کسانی که شرک ورزیده‌اند، شدیدترین دشمن مؤمنانند؛ اما کسانی که گفتند «ما نصرانی هستیم»، نزدیک‌ترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهند بود.

بسته به این که الف و لام چسبیده به واژۀ یهود عهد باشد یا جنس، معنای آیه دگرگون خواهد شد. اگر الف و لام کلمه را نشان جنس بدانیم، حکم آیه عموم یهودیان را دربرخواهد گرفت و مراد آیه این خواهد بود که ای مسلمانان! بزرگترین دشمنان شما تا روز قیامت قوم یهود و مشرکان هستند؛ اما مسیحیها نرمخویند و به اندازۀ یهودیان عداوت ندارند.

 این تفسیر چنان مقبول برخی واقع شده است که گفته‌اند این آیه در صدد بیان یک قاعده کلی و نقشۀ راه برای جامعۀ اسلامی است. از منظر اینان، هدف آن است که مؤمنان دشمن درجۀ یک خود را بشناسند. از نظر ایشان مضمون آیه روشن است و حقایق تاریخی نیز تا به امروز آن را تأیید می‌کند؛ همچنان که شکل‌گیری رژیم صهیونیستی در سرزمینهای اشغالی و تعدی این رژیم به حقوق مسلمانان، بارزترین سند برای اثبات این مدعا ست (رک‍: قطب، 2/ 414؛ طنطاوی، 11/ 1342؛ طیب، 4/ 448).

امّا اگر الف و لام در «الیهود» حاکی از عهد باشد، مراد آیه این خواهد بود که یهودیان معاصر پیامبر (ص)، بد‌ترین دشمنان آن حضرتند و مسیحیان معاصر ایشان نیز، نرمخویی از خود نشان می‌دادند. بر این پایه، هرگز این یک قانون کلی نیست و ممکن است با گذشت زمان و تغییر شرایط و روابط اجتماعی و سیاسی، خصوصیات این اقوام نیز تغییر کند؛ چنان که مثلا، در برخی موارد مسیحیان دشمنی بیشتری ورزند، یا هر دو قوم، رفتاری متفاوت پیش گیرند (واحدی، 1/ 167).

قول اخیر با سیاق و مضمون آیه سازگاری بیشتری دارد؛ چه، به نظر می‌رسد این مقایسه بیشتر دربارۀ یهودیان و مسیحیان معاصر پیامبر اسلام (ص) باشد. یهودیان معاصر پیامبر (ص)، کتاب آسمانی داشتند. بااینحال، آنها به دلایل سیاسی با مشرکانی همسو شده بودند که هیچ وجه اشتراکی میانشان با خود نمی‌دیدند. بدین سان، همان یهودیان که در آغاز مبشران اسلام بودند و انحرافاتی چون تثلیث در افکارشان راه نداشت، چنان از حق بیگانه شدند که برای نابود کردن باور یگانه‌پرستانی شبیه خودشان، حاضر شدند به مشرکان پیوندند.

 در برابر، مسیحیان که از مدینه دور بودند و تضاد منافع و تقابل هویتی کمتری با مسلمانها داشتند، رفتاری نرم‌تر از خود نشان دادند. بااینحال، رابطۀ میان آنها نیز با مسلمانان در عصرهای بعد، افت و خیزهای بسیار داشت و همواره شکلی ثابت به خود نگرفت. پس نباید آیات فوق را همچون قانونی کلی در بارۀ همه مسیحیان دانست.

افزون بر این، جمله‏های بعدی در همان سیاق ـ مثل «إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ...» و دنبالۀ آن ـ گواه بر این است که این آیه‌ها در بارۀ جمعی از مسیحیان معاصر پیامبر (ص) نازل شده است (مکارم شیرازی، 5/ 58).

پ) سورۀ توبه

یک نمونۀ دیگر از این قبیل، الف و لام چسبیده به واژۀ یهود در آیۀ 30 سورۀ توبه است: «وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ‌ ابْنُ اللَّه». اگر الف و لام در کلمۀ «الیهود» نشانۀ جنس باشد، آیه را باید چنین معنا کرد که از اعتقادات دین یهود یا همۀ یهودیان باور به این است که عُزیر نبی (ع)، فرزند خداست. چنین تفسیری البته با شواهد تاریخی سازگار نیست؛ چرا که بسیاری از یهودیان هرگز چنین دیدگاهی نداشته‌اند.

از آن سو، اگر الف و لام نشانۀ عهد باشد، حکم آیه تنها گروه خاصی از یهودیان را دربرمی‌گیرد که معاصر پیامبر اکرم (ص) بودند و چنین باوری داشتند. بر پایۀ برخی روایات، مروّج این باور در میان یهودیان، فردی به نام «فِنْحاص» بوده است (طبری، 14/ 201). بر پایۀ روایاتی دیگر، این باور را نه یک نفر، که جمعی از یهودیان ترویج نموده‌اند (همو، 14/ 202). به هر روی، به نظر می‌رسد این باور در میان پیروان یک فرقۀ خاص از یهودیّت رواج داشته است که از قضا، یهودیان مدینه در عصر ظهور اسلام نیز بدان پابند بوده‌اند (پاکتچی، تاریخ تفسیر، 74).

دیدگاههای دیگری نیز در بارۀ مراد از یهود در این آیه، و به‌طبع، ماهیت الف و لام در کلمۀ «الیهود» بیان داشته شده است. از جمله، برخی مفسران قائلان این باور عده‌ای خاص از میان یهودیان بوده‌اند؛ اما خداوند چنین باوری را از آن رو به عموم یهودیان منتسب می‌کند که نسبت به رواج این دیدگاه، اعتراض نکرده‌اند (بیضاوی، 2/ 434). از این منظر، باز باید پذیرفت که الف و لام چسبیده به یهود، الف و لام جنس است.

به هر روی، بر پایۀ آنچه گفته شد، به نظر می‌رسد اگر الف و لام کلمۀ «الیهود» عهد باشد، معنا متناسب‌تر و مستقیم‌تر است؛ چه، دلیلی نداریم که چنین باوری در میان همۀ یهودیان رواج داشته باشد (برای برخی استدلالات دیگر در این باره، رک‍: بابایی، 84).

ت) سورۀ انشراح

آخرین مثال از این قبیل، آیۀ ششم سورۀ انشراح است: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ‌ یسْرً‌ا»؛ یعنی بی‌تردید با دشواری، آسانی هست. الف و لام کلمۀ «العسر» از دیدگاه برخی مفسّران الف و لام عهد است. برخی دیگر نیز به جنس بودن آن تمایل نشان داده‌اند. بر پایۀ این دو رویکرد مختلف، دو تفسیر متفاوت از این آیه می‌توان حاصل کرد.

طباطبایی از جملۀ کسانی است که الف و لام این کلمه را الف و لام جنس می‌دانند. وی این آیه را به منزلۀ تعلیل آیات قبل در نظر می‌گیرد. از نگاه او در این آیه به یک قاعدۀ کلی تکوینی، و سنتی از سنتهای الاهی اشاره می‌رود. به بیان وی، رسالتی که خداوند بر پیامبر اکرم (ص) تکلیف کرده، سنگین‌‌ترین بار مسئولیتی است که بر یک بشر تحمیل می‌شود. با قبول این مسئولیت، زندگی پیامبر اکرم (ص) با دشواریهای بسیاری همراه گردیده است. از یک سو، قوم وی تکذیبش کرده‌اند و شأن وی را خفیف شمرده‌اند، و از دیگر سو، تا توانسته‌اند اصرار در محو نام او ورزیده‌اند. اینجا ست که خداوند سختی رسالت را برای پیامبر اکرم (ص) آسان گرداند و این دشواری را از روی دوش وی برداشت.

 این گونه یاری خدا، بر پایۀ سنتی صورت می‌گرفت که در جهان به جریان انداخته است؛ این سنت که همیشه بعد از هر دشواری سهولتی پدید می‌آورد. از همین رو، در این سوره نیز بعد از بیان سختیهای زندگی و رسالت پیامبر اکرم (ص) و آسانیها و خوشیهایی که در پی آن حاصل شد، سنت الاهی در جهان هستی شرح داده می‌شود که با هر سختی، آسانی همراه خواهد گشت. وی در ادامه توضیح می‌دهد که بر این پایه، لام در کلمۀ «العسر» لام جنس خواهد بود، نه لام استغراق (طباطبایی، 20/ 77).

اگر بخواهیم گفتۀ طباطبایی را با اصطلاحاتی بیان کنیم که در آغاز بحث بیان شد (فصل 1 ـ ب)، باید بگوییم که الف و لام عسر، الف و لام جنس از نوع اول است و ماهیت و ذات جنس را بیان می‌دارد؛ بدین معنا که جنس عسر این طور است که به دنبالش یسر می‌آید؛ نه این که فرد فرد عُسرها با یسر همراه می‌گردند (برای دیدگاههایی مشابه، رک‍: طنطاوی، 11/ 4532؛ زحیلی، 30/ 297).

در برابر، کسانی هم بدین متمایل‌ترند که الف و لام مورد بحث را عهد بدانند. از میان اینان، تبیین زمخشری شایان توجه است. به بیان وی، هدف از این آیه‌ها دلخوش کردن رسول خدا (ص) با وعده‌ای جمیل است. مشرکان پیامبر اکرم (ص) و مؤمنان را سرزنش می‌کردند که مردمی فقیرند. زخم زبانها اوج گرفت؛ آنچنان که به دل پیامبر (ص) افتاد نکند اسلام نیاوردن مردم و تحقیر مؤمنان در اثر همین تهی دستی است. خداوند برای دفع این احتمال، نعمتهای بزرگی را یاد کرد که پیش از این به پیامبر (ص) ارزانی داشته بود. آن گاه افزود که «فإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ‌ یسْرً‌ا». گویی در این آیه بنا ست به پیامبر اکرم (ص) یادآوری شود که خدا بود که این همه نعمتها را به وی ارزانی کرد. پس نباید از فضل خدا مأیوس گردد؛ بلکه باید بداند که از پی هر سختی، آسانی هست (زمخشری، 7/ 307).

چنان که زمخشری تصریح نیز می‌کند، مراد از یسر غنیمتهایی است که در سالهای بعد نصیب مؤمنان شده است (همانجا). بر این پایه، باید حکم کرد که وی الف و لام را در «العسر»، الف و لام عهد گرفته است، نه جنس. قرطبی نیز بیانی مشابه دارد. وی می‌گوید که منظور از عُسر، اخراج پیامبر اکرم (ص) از مکّه، و منظور از یسر هم فتح مکه به دست پیامبر اکرم (ص) و اصحاب ایشان است (21/ 108). چنان که مشهود است، بیان قرطبی را نیز باید نتیجۀ این تلقی دانست که الف و لام چسبیده به واژۀ عسر، عهد است و کلام، ناظر به سختیهایی است معهود پیامبر اکرم (ص)؛ نه لزوما هر سختی در زندگی انسان.

نتیجه

از میان موارد فراوان کاربرد الف و لام در قرآن کریم، تنها هفت مورد را بررسی کردیم. می‌دانیم که الف و لام چه بسا پرکاربردترین حرف در قرآن کریم، بلکه در سراسر زبان عربی است. بدین سان، اظهار نظر با مطالعۀ صرف این هفت مورد، البته نمی‌تواند صحیح باشد. بااینحال، نمی‌توان نادیده گرفت که با مطالعۀ همین موارد معدود نیز می‌شود به فرضیه‌ای دست یافت. چنان که دیدیم، گرایش مفسران به تعمیم حکم مذکور در آیات قرآن کریم و باور کلامی ایشان به فرازمان و فرامکان بودن آیات، سبب شده است بسیاری از الف و لامها را در عبارات مختلف قرآنی، الف و لام جنس تلقی کنند.

بااینحال، به نظر می‌رسد چنین رویکردی همیشه صحیح نیست و می‌توان مواردی را نیز نشان داد که هر گاه الف و لام چسبیده به اسم، الف و لام عهد تلقی شود، معنا مستقیم‌تر خواهد بود. چنان که گفتیم، این البته هیچ منافاتی نیز با آن باور کلامی پیش گفته ندارد؛ می‌توان پیام آیه را پیامی فرازمان و فرامکان تلقی کرد؛ اما همان پیام فرازمان و فرامکان را از یک واقعۀ مشخص و معهود فراگرفت که در قرآن کریم بدان اشاره شده است.

﴿۲۸﴾ قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ

﴿۲۸﴾ قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ 

(موسي) گفت او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است مي‏باشد اگر شما عقل و انديشه خود را به كار مي‏گرفتيد. 

 

 

اينجا كه رسيد ﴿قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ اگر عاقل هستيد; قبلاً فرمود مطلب روشن است ولي شما نمي‌پذيريد اگر اهل يقين هستيد يعني يقين عملي بايد بپذيريد بعد اينجا نفرمود شما جنون داريد فرمود اگر عقل داريد بپذيريد نفرمود جنون براي شماست ديگر از اين به بعد فرعون برآشفت

 

 آيه (رب المشرق...) بيان ديگرى است بر همان پاسخ اولى كه فرمود: (رب السموات و الارض و ما بينهما)، و برهانى است بر وحدت مدبر از راه وحدت تدبير، كه در آن رب العالمين را تعريف كرده به اينكه رب العالمين آن مدبر واحدى است كه تدبير واحد تمامى عوالم بر وجودش دلالت مى كند

 

مفسرين گفته اند: برهانهايى كه در اين آيات آمده برهان بر وحدانيت ذات واجب الوجود بالذات، و شريك نداشتن در وجوب وجود است، كه بطلانش گذشت و گفتيم چنين برهانى در مقابل كسى اقامه مى شود كه وحدت ذات واجب الوجود بالذات را منكر باشد و وثنى ها منكر اين معنا نبودند.

 

The Qur’anic phrase /wa ma baynahuma/ (and what is between the two) refers to the unity and relation of the East and the West, as this meaning is also applied to the heavens and the earth.