(19) وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ

(19) وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ

(۱۹) نابينا و بينا هرگز مساوي نيستند.

به تناسب بحثهائى كه پيرامون ايمان و كفر در آيات گذشته بود… چهار مثال براى مومن و كافر ذكر مى كند كه آثار (ايمان ) و (كفر) … در آن مجسم شده است :

در نخستين مثال (كافر) و (مؤ من) را به (نابينا) و (بينا) تشبيه كرده مى گويد: (هرگز اعمى و بينا مساوى نيستند) (و ما يستوى الاعمى و البصير).

ايمان نور است و روشنى بخش ، و به انسان در جهان بينى ، و اعتقاد، و عمل ، و تمام زندگى روشنائى و آگاهى ميدهد، اما كفر ظلمت است و تاريكى ، و در آن نه بينش صحيحى از كل عالم هستى است ، و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى.

قرآن مجيد در آيه 257 سوره بقره در همين زمينه مى گويد:

اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

(خداوند ولى و راهنما و سرپرست مومنان است ، آنها را از تاريكيها به روشنائى ، هدايت ميكند، اما ولى و سرپرست كافران طاغوت است كه آنها را از روشنائى به ظلمتها مى كشاند، آنها اصحاب دوزخند، و جاودانه در آن مى مانند)!

اين چند جمله پشت سرهم يعنى جمله (و ما يستوى الاعمى و البصير) و (و لا الظلمات و لا النور)، و (و لا الظل و لا الحرور و (و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ) تمثيل هايى براى مؤمن و كافر است و مى خواهد تبعه و اثر اعمال اين دو طايفه را شرح دهد.

مطلب مهم آن است كه اين چند موردي كه خداي سبحان ذكر فرمود اينها تمثيل است يا تعليل. فرمود همه از انذار استفاده نمي‌كنند فقط يك عده هستند كه از انذار تو بهره‌مندند چرا؟ با اينكه شما ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾هستيد همه را انذار مي‌كنيد چرا؟ سيدناالاستاد و عده‌اي از مفسّران بر آن هستند كه اين چند تعبير همه‌شان تمثيل است.[29] فرمود: ﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ كساني را كه از پروردگار خود در پنهاني مي‏ترسند، و نماز را بر پا ميدارند﴾ از انذار شما استفاده مي‌كنند آنهايي كه «لا يؤمنون بالغيب و لا يقيمون الصلاة» استفاده نمي‌كنند چرا؟ براي اينكه همان‌طوري كه به حسب ظاهر كور و بينا يكسان نيستند, تاريكي و نور يكسان نيستند, فضاي خنك با جاي گرم و سوزان يكسان نيستند, زنده و مُرده يكسان نيستند, بهره‌وران از انذار با محرومان از انذار هم يكسان نيستند مؤمن و كافر هم يكسان نيستند. اين درست است اما اگر بگوييم تعليل است, علّت آن حکم را بيان كرديم نه اينكه با مَثل حل كرديم.

يك وقت است انسان، تعليل دارد مي‌گويد مي‌دانيد چرا اين دارو اثر مي‌كند براي اينكه اين بيماري از فلان ويروس يا از فلان ميكروب تشكيل شده است اين دارو ضدّ آن ويروس يا ميكروب است تنازع و درگيري‌شان را نشان مي‌دهد آن وقت اين دانشجوي پزشكي را با علت درمان آشنا مي‌كند اين مي‌شود طبيب محقّق, يك وقت براي او مَثل مي‌زنند مي‌گويد اين دارو براي درمان فلان بيماري مثل فلان سنگ است كه به شيشه مي‌خورد شيشه را مي‌شكاند اين در حدّ تمثيل است او هم در حدّ تمثيل مي‌فهمد.

اين جمله‌اي كه فرمود فقط شما انذارتان در اهل خشيت اثر مي‌كند آنها كه اهل خشيت نيستند از انذار شما بهره نمي‌برند اگر بگوييم اين تمثيل شده به كور و بينا به زنده و مُرده اين محقّقانه نيست مطلب را مي‌فهماند ولي محقّقانه نيست اما اگر بگوييم نه, واقعاً اينها كورند يك عده واقعاً كَرند مگر اين حرف‌ها با گوش ظاهري كار دارد با گوش ظاهري كه همه مي‌شنوند آن گوش باطني كه بايد بشنوند اينها واقعاً ندارند يعني كسي كه حقيقتاً كور است با كسي كه حقيقتاً بيناست اينها شبيه هم نيستند يعني اينها واقعاً كورند. قوم شعيب به شعيب گفتند ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ گفتند بسياري از آنچه را ميگوئي ما نمي‏فهميم[30]ما اين حرف‌هايي كه تو مي‌گويي نمي‌فهميم اگر كسي معيار معرفت‌شناسي اش حس و تجربه باشد او احكام عالَم غيبي را با چه چيزي مي‌فهمد اينها واقعاً كورند, واقعاً كَرند, واقعاً مرده‌اند. اينكه فرمود زنده و مُرده يكسان نيست اين در حدّ تمثيل نيست اگر تمثيل بود يكي, دوتا كافي بود اما اينها تعليل است فرمود: ﴿مَا يَسْتَوِي الأحْيَاءُ وَلاَ الأمْوَاتُ﴾ واقعاً اينها مرده‌اند اگر حيات حيواني بگوييد بله, اينها ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[31]حيات حيواني دارند احساس دارند, تخيّل دارند, غذا مي‌خواهند و مانند آن, اما بخواهند از مرز حيوانيّت بالا بيايند تعقّلات انساني داشته باشند آن حيات را ندارند اگر فرمود: ﴿إنْ هُمْ إلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ پس حيات انساني را واقعاً ندارند امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي حمد عرض مي‌كند خدايا اگر شما راه حمد را به ما نشان نمي‌دادي ما نعمت‌هاي شما را بي‌حمد صرف مي‌كرديم و اين جامعه كه نعمت‌ الهي را بي‌حمد صرف بكند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ»[32] معلوم مي‌شود كه انسان در منظر امام سجاد(سلام الله عليه) «هو الحيّ المتألّه الحامد» است اين «حمد» فصل مقوِّم انسان است كه اگر كسي حامد نباشد انسان نيست اين تعارف ندارد و اگر كسي چشم باطني داشته باشد نظير آنچه وجود مبارك امام سجاد و امام باقر(سلام الله عليهما) در سرزمين عرفات كه فرمودند: «ما أكثرُ الضجيج و أقلُّ الحجيج، چه مقدار ضجه‌كنندگان فراوان، ولى حجاج اندك اند » [33]خب مي‌بيند, هر دو يعني امام باقر و امام سجاد(سلام الله عليهما) به بعضي از شاگردانشان در صحنه عرفات نشان دادند كه برخي‌ها واقعاً حيوا‌ن‌اند.

اينها را اگر ما به تعليل حمل كنيم اُولاست. ﴿إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾اين نشانه تعليل است فرمود اينها در قبرند يعني هفت, هشت نفري كه در يك خانواده بي‌نماز و روزه زندگي مي‌كنند اين يك مقبره خانوادگي است حالا در وسط شهر افتاده هفت, هشت‌تا مرده اينجا زندگي مي‌كنند فرمود كساني كه در قبر هستند كه تو نمي‌تواني بشنواني.

خب روشن است كه اعما و بصير مساوي نيستند; يعني كسي كه چشم دلش باز است و دين را مي‌بيند با كسي كه چشم دلش باز نیست اينها يكسان نيستند.

سوره ۲۲: الحج

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائي داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند يا گوشهاي شنوائي كه نداي حق را بشنوند چرا كه چشمهاي ظاهر نابينا نمي‏شود بلكه دلهائي كه در سينه‏ ها جاي دارد بينائي را از دست مي‏دهد! (۴۶)

بعضي ها صريحاً به همان بن‌باز گفتند كه شما در قيامت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نمي‌بيني, گفت چرا؟ گفت چون خدا در قرآن فرمود: ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر![17].

(18) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا (قسمت ۲)

(18) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَمَن تَزَكَّي فَإِنَّمَا يَتَزَكَّي لِنَفْسِهِ وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ

(۱۸) هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نميكشد، و اگر شخص ‍ سنگين باري ديگري را براي حمل گناه خود بخواند چيزي از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزديكان او باشد، تو فقط كساني را انذار ميكني كه از پروردگار خود در پنهاني مي‏ترسند، و نماز را بر پا ميدارند، و هر كس پاكي (و تقوي) پيشه كند نتيجه آن به خودش باز مي‏گردد و بازگشت (همگان) به سوي خدا است.

(إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ) يعنى آنان كه از پروردگار خود به غيب يعنى به صرف انذار تو خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، نه اينكه قبل از انذار تو از پروردگارشان خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، و سپس تو ايشان را انذار مى كنى، تا گفته شود اين تحصيل حاصل است. پس آيه شريفه نظير آيه (إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا من خواب می بینم که [برای] شراب، [انگور] می فشارم) است.

جمله (ارينى ) بطوريكه ديگران هم گفته اند حكايت حال گذشته است.

تعبير به انى ارانى (من مى بينم ) - يا اينكه قاعدتا بايد بگويد من در خواب ديدم - به عنوان حكايت حال است ، يعنى خود را در آن لحظه اى كه خواب مى بيند فرض مى كند و اين سخن را براى ترسيم آن حال بيان مى دارد.

انسان اگر با مرگ نابود بشود كه راحت است چون معدوم, معذّب نيست فرمود اين‌چنين نيست كه شما نابود بشويد شما منتقل مي‌شويد از داري به دار ديگر با بارتان هم منتقل مي‌شويد.

حالا كه شما را مي‌برد, با بار سنگين‌تان مي‌برد. وقتي با بار سنگين رفتيد نه خودتان مي‌توانيد آن بار را حمل كنيد براي اينكه سنگين است نه ما بار شما را به ديگري مي‌دهيم… ﴿لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نمي كشد﴾ نه خواهش و تمنّي و استدعاي شما نسبت به ارحامتان اثرگذار است ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي و اگر شخص ‍ سنگين باري, ديگري را براي حمل گناه خود, بخواند چيزي از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزديكان او باشد﴾ پس تمام راه‌هاي كمك بسته است نه خودتان مي‌توانيد اين بار را حمل كنيد, نه ما بار شما را به ديگران مي‌دهيم, نه خواهش و تمنّي شما اثر مي‌كند و از ارحامتان بخواهيد كمك بگيريد مشكل شما را حل كنند. چون:

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ﴿۳۴﴾

در آن روز كه انسان از برادر خود فرار مي‏كند، (۳۴)

وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ﴿۳۵﴾

و از مادر و پدرش، (۳۵)

وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ﴿۳۶﴾

و زن و فرزندانش، (۳۶)

حِمل و حَمل:

﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا﴾ آنچه در پشت است حِمل است آنچه در شكم است حَمل است.

حِمل:

﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ و هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر مژدگانی اوست[16] كه در سوره «يوسف» گذشت همين است.

حَمل

سوره ۴۶: الأحقاف

وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا

و انسان را درباره پدر و مادرش به نیکی سفارش کردیم. مادرش او را با تحمل رنج و زحمت باردار شد و با رنج و زحمت او را زایید. و دوران بارداری و باز گرفتنش از شیر سی ماه است …

در بخش‌هايي از قرآن فرمود اصلاً وَزري نيست وَزر مستحضريد در دامنه كوه يك سلسله غارها و پناهگاه‌هايي است كه حالا مسافر, راه‌گم‌كرده يا حيوانات، آنجا پناهنده مي‌شوند فرمود در قيامت وَزري نيست ﴿كَلَّا لاَ وَزَرَ﴾ اين كوه‌ها و اين تپّه‌ها و اين ارتفاعات كلاً تسطيح مي‌شود.

سوره ۲۰: طه

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾

و از تو درباره کوه ها می پرسند، بگو: پروردگارم آنان را ریشه کن می کند و از هم می پاشد.

فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا ﴿۱۰۶﴾

پس آنها را به صورت دشتی هموار و صاف وامی گذارد

لَا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا ﴿۱۰۷﴾

به گونه‏ اي كه در آن هيچ پستي و بلندي نمي‏بيني! (۱۰۷)

سؤال مي‌كنند كه كوه‌ها چه مي‌شود مي‌فرمايد تمام اين كوه‌ها در درّه‌ها ريخته مي‌شود كلّ زمين تسطيح مي‌شود. هيچ تپّه و پَستي و بلندي ندارد در سوره «ق» هم فرمود: ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[18] چشم انسان هم در آن روز حدّت دارد تيز است ديگر كار ميكروسكوپ و تلسكوپ را مي‌كند دورترين نقطه را مي‌بيند اگر كسي بخواهد جايي پناهنده شود پناهگاهی نيست, پشت درختي نيست, پشت ديواري نيست, پشت تپّه‌اي نيست و اگر كسي خواست او را ببيند هر جا باشد در اثر تيزبيني آن چشم او را مي‌بيند لذا هيچ انسان شرمنده‌اي قدرت حفظ و استتار ندارد.

انبيا گذشته از اينكه معلّم كتاب و حكمت‌اند براي اجراي آن احكام و حِكم, تبشير و انذاري هم دارند تشويق و تنبيه هم دارند. تبشير انبيا در گروهي اثر مي‌گذارد, انذار انبيا در گروهي اثر مي‌گذارد ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ تو فقط كساني را انذار ميكني كه از پروردگار خود در پنهاني مي‏ترسند، و نماز را بر پا مي دارند﴾ در سوره مباركه «فرقان» ملاحظه فرموديد كه انبيا(عليهم السلام) آمدند ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[19]همه را انذار كنند. حتی دشمنان سر سخت را ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾

سوره ۱۹: مريم

فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا ﴿۹۷﴾

ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بوسيله آن بشارت دهي و دشمنان سرسخت را انذار كني. (۹۷)

منتها بهره‌بران از انذار, مؤمنان‌اند فرمود:

سوره 36: يس

لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿۷۰﴾

هدف اين است كه افرادي را كه زنده‏ اند انذار كند و بر كافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد. (۷۰)

سوره 79: النازعات:

إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشَاهَا ﴿۴۵﴾

كار تو فقط انذار كردن كساني است كه از آن مي‏ترسند. (۴۵)

اينجا هم كه فرمود فقط انذار مي‌كني يعني فقط مؤمنين از انذار شما طرْفي مي‌بندند وگرنه انذار, انذار جهاني است ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ است. همه كفار و مشركين را انبيا انذار كردند اما بهره‌وري براي مؤمنان است.

مثل ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[26]با اينكه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاس﴾[27] است اما ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ براي اينكه متّقيان بهره مي‌برند.

﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ﴾خشيت هم حالا در همين سوره مباركه «فاطر» خواهد آمد كه فرمود: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾اين ناظر به علماي فقه و اصول و امثال ذلك نيست در اثر عموم يا اطلاقي كه اين آيه دارد عالمان فقه و اصول را هم شامل مي‌شود ولي اصلِ سياق آيه درباره عالماني است كه يا مهندسي كشاورزي دارند يا ستاره‌شناس‌اند يا ساير رشته‌هاي تجربي را بلدند.

﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ﴾ آنها كه به غيب ايمان دارند يعني از تجربه به ماوراي تجربه, از فيزيك به متافيزيك ايمان دارند تنها به محسوس و شهادت ايمان ندارند ايمان به غيب دارند و ستون دين را كه نماز است[28] اقامه مي‌كنند اينها از انذار شما بهره مي‌برند.

وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ

تنها ايمان نباشد عمل صالح هم داشته باشد كه اقامه صلات, الگو براي ساير اعمال صالح است براي اينكه «فإن قُبِلت قُبِلَ ما سواه»

و اگر كسي طاهر شد اين‌چنين نيست كه حالا از فقر خود بكاهد يا ـ معاذ الله ـ از فقر الي الله بكاهد, نه, فقرش همچنان محفوظ است فقرش هم الي الله است اين هم همچنان محفوظ است ولي طهارتش به سود خودش است (وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ).

در اين كتاب‌هاي عقلي مي‌گويند علم چهار قسم است يك علم رايج حوزه و دانشگاه است كه علم رسمي است اين مشكلي را حل نمي‌كند علم اسمي و رسمي هيچ مشكلي را حل نمي‌كند علمي كه به عمل بنشيند انسان باور كند اهل خشيت باشد, اهل اقامه صلات باشد, اهل تزكيه باشد اين مي‌شود علم‌اليقين اين زمينه را براي عين‌اليقين فراهم مي‌كند آن عين‌اليقين زمينه را براي حقّ‌اليقين فراهم مي‌كند.

بنابراين ممكن است كسي عالم باشد, محقّق باشد, پژوهشگر باشد ولي در راه بماند ابن‌السبيل باشد. كساني به مقصد مي‌رسند كه دست عقل عملي‌شان, سرانگشتان ظريف داشته باشد آنچه را فهميد به جان خود گره بزند عقيده پيدا كند مؤمن بشود حُسن فعلي و فاعلي پيدا كند تا راه بيفتد. فرمود: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ﴾ تنها ايمان به شهادت نباشد كه فقط به حس و تجربه بسنده كند بگويد: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً اى موسى تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد[11] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً گفتند خدا را آشكارا بما نشان بده﴾.[12].

﴿وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾ هم سير شما به طرف الله است هم صيرورت شما به طرف الله است.

«سیر» یعنی حرکتی (ظاهری) که در همه اجرام زمینی و آسمانی وجود دارد; اما «صیرورت [ ص َ رَ ]» یعنی تحول و شدن و از نوعی به نوعی دیگر و از منزلتی به منزلت دیگر تکامل یافتن . یک خودرو که شتابان در بزرگراه پیش می رود و میوه ای که مرحله های گوناگون را پشت سر می گذارد، هر دو حرکت دارند; اما اولی به نحو «سیر» و دومی به نحو «صیرورت » ; یعنی میوه از خاک حرکت کرده و به مرحله شکوفه رسیده و پس از آن به میوه خام و پخته تبدیل شده است . این «شدن » را که حرکتی درونی است، «صیرورت » می خوانند . انسان ها نیز بدون استثنا، در تحول درونی و صیرورتی به سر می برند که نهایت آن «لقای حق » تبارک و تعالی است.

بعد فرمود در قيامت، افراد چند قسم‌اند برخي‌ها اصلاً باري ندارند اينهايي كه باري ندارند معصوماني هستند كه وازِر نيستند غيرمعصوم، نفوس آ‌نها وازر است پس نفس يا وازر است يا غير وازر, غير وازر معصومان‌اند يعني وزر و باري ندارند, غير معصوم وازر است بار روي دوشش است ولي هر كسي بار خودش را حمل مي‌كند

(وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى) هيچ نفس باربري، بار ديگري را حمل نمي‌كند پس يا نفوس باربرند باري روي دوش اينهاست آن بار را حمل مي‌كنند مي‌شود نفسِ وازره يا باربر نيستند باري ندارند كه معصوم‌اند. لذا نفرمود «ولا تزروا نفس» براي اينكه معصومين اصلاً باري ندارند نه بار خودشان نه بار ديگري.

﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نمي كشد﴾ اين نه براي آن است كه در قيامت رحمي نيست. در قيامت رحم هست خداي غنيّ, رحيم هست, انبيا و اوليا(عليهم السلام) شفاعت مي‌كنند آن دار, دار رحمت است تنها جايي كه جاي رحمت نيست جهنم است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه فرمود جهنم «دارٌ ليس فيها رحمة» [2]همين است آنجا هيچ جا براي رحمت نيست عذاب محض است ولي در صحنه قيامت جا براي رحمت هست لكن اين شخصي كه زير بار گناه خم شده اين استحقاق رحمت ندارد; لذا فرمود در قيامت رحمت هست اين‌چنين نيست كه رحمت نباشد اين تعليق حكم بر وصف مشعر [ م ُ ع ِ ] به عليّت است (یعنی علیت از او استشمام می‌شود).

يك وقت است مي‌گوييم زيد اگر ناله بزند كسي ناله او را جواب نمي‌دهد خب, اين جاي سؤال است كه چرا؟, آ‌ن وقت انسان مي‌گويد زيد سيّئات فراواني دارد اما اگر بگوييم كسي كه زير بار گناهِ خودش, خم شده است اين هر چه داد بزند كسي به سراغش نمي‌آيد خب اين وصف را گفتيم, علّتش را گفتيم ديگر جا براي سؤال نيست در اينجا نفرمود اگر كسي ناله كند كسي به ناله‌اش جواب نمي‌دهد فرمود اگر كسي در اثر گناهان زياد، زير بار گناهش خم شده باشد كسي به حرف او گوش نمي‌دهد ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ پس يك وقت است كه تعليق حكم بر وصف نيست اين سؤال و جوابي مي‌طلبد.مثل اينكه بگويند فلان شخص را نبايد احترام كرد چرا؟ براي اينكه او تبهكار است اما مي‌گوييم اين تبهكار را نبايد احترام كرد ديگر جا براي سؤال نيست.

پس در قيامت رحمت هست و خيلي‌ها هم نسبت به يكديگر رحيم‌اند يا شفاعت مي‌كنند و مانند آن. اصلِ رحمت وجود دارد. اينجا چون اين شخص به هيچ وجه لياقت ندارد اگر يكي از ارحام خود را هم بخواند باز از او كمك نصيب اين نمي‌شود.

﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾يعني هيچ باربري, بار ديگري را حمل نمي‌كند. در آيه دوازده و سيزده سوره مباركه «عنكبوت» كه بحثش قبلاً گذشت سخنان عده‌اي آمده كه ما بار شما را مي‌بريم مي‌گويند اگر خلافي بود به عهده ما, اگر مسئوليتي بود به عهده ما, اين حرف فريبكارانه برخي‌هاست خب اگر هيچ باربري بار ديگري را نمي‌برد پس اينها چه مي‌گويند. در همان آيه دوازده سوره مباركه «عنكبوت» خداي سبحان پاسخ اينها را داد فرمود: ﴿وَمَا هُم بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُم مِن شَيْ‌ءٍ﴾اين نكره در سياق نفي است ﴿إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾دروغ مي‌گويند هيچ باري از بارهاي ديگران را اينها نمي‌برند, اين يك مطلب.

سوره ۲۹: العنكبوت

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ وَمَا هُمْ بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ﴿۱۲﴾

كافران به مؤ منان گفتند: شما از ما پيروي كنيد (اگر گناهي داشته باشد) ما گناهانتان را بر عهده خواهيم گرفت! آنها هرگز چيزي از گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت، آنها دروغ مي‏گويند! (۱۲)

وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ ﴿۱۳﴾

آنها بار سنگين گناهان خويش را بر دوش مي‏كشند، و بارهاي سنگين ديگري را اضافه بر بارهاي سنگين خود (بر دوش مي‏كشند)، و روز قيامت مسلما از دروغهائي كه مي ‏بستند سئوال خواهند شد. (۱۳)

مطلب ديگر اينكه در همان سوره آيه سيزده دارد اين‌گونه افراد دو بار دارند ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ آيا بار ديگران را مي‌برند در حالي كه صريح ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ اين است كه كسي بار ديگري را نمي‌برد يا نه, بار جديدي است خب هر كسي بيش از يك بار كه ندارد مي‌فرمايد نه, اينها كه رهبران كفر و اضلال‌اند دو بار دارند: يكي بار ضلالت, يكي بار اضلال; يكي اينكه خودشان تبهكارند, يكي اينكه ديگران را گمراه كردند. دو بار هر دو براي خود اينهاست نه براي ديگري.

(18) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا (قسمت ۱)

(18) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَمَن تَزَكَّي فَإِنَّمَا يَتَزَكَّي لِنَفْسِهِ وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ

(۱۸) هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نميكشد، و اگر شخص ‍ سنگين باري ديگري را براي حمل گناه خود بخواند چيزي از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزديكان او باشد، تو فقط كساني را انذار ميكني كه از پروردگار خود در پنهاني مي‏ترسند، و نماز را بر پا ميدارند، و هر كس پاكي (و تقوي) پيشه كند نتيجه آن به خودش باز مي‏گردد و بازگشت (همگان) به سوي خدا است.

در آيات گذشته آمده بود كه اگر خدا بخواهد شما را مى برد و قوم ديگرى را بجاى شما مى آورد اين سخن ممكن است براى بعضى اين سوال را به وجود مى آورد كه مخاطبين اين آيه همه از افراد گنهكار نيستند، چرا كه در هر عصر و زمانى مؤ منان صالحى وجود داشته و دارند، آيا ممكن است آنها نيز گرفتار عواقب گناهان ديگران شوند و محكوم به فنا گردند؟

اينجاست كه مي فرمايد هيچ گنهكاري بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد (ولا تزر وازرة وزر اخرى ).

(وزر) به معنى سنگين است …. چنانكه (وزير) را از اين نظر وزير مى گويند كه بار مسئوليت سنگينى بر دوش ميكشد.

اين جمله كه يكى از پايه هاى اساسى در اعتقادات اسلامى است در حقيقت از يكسو ارتباط به عدل خداوند دارد كه هر كس را در گرو كار خود مى شمرد، به سعى ها و تلاشهاى او پاداش مى دهد و به گناهان او كيفر و از سوى ديگر به شدت مجازات روز رستاخيز اشاره دارد كه احدى حاضر نمى شود بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد هر چند فوق العاده به او علاقه داشته باشد.

توجه به اين معنى تاثير زيادى در خودسازى انسانها دارد كه هر كس مراقب خويش باشد، هرگز به بهانه اينكه اطرافيان او يا جامعه او فاسد است تن به فساد ندهد، و آلودگى محيط را مجوزى بر آلودگى خويش نشمرد چرا كه هر كس بار گناه خود را بر دوش ميكشد.

سوره ۱۹: مريم

وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدًا ﴿۹۵﴾

و همگي روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر ميشوند. (۹۵)

و از سوى ديگر اين درك و ديد را به انسانها ميدهد كه حساب خداوند با جامعه ها حساب مجموع و يكپارچه نيست ، بلكه هر كسى مستقلا مورد محاسبه قرار ميگيرد، يعنى اگر هم در رابطه با پاكسازى خويشتن و هم مبارزه با فساد انجام وظيفه كرده باشد هیچ ترس و وحشتى بر او نيست هر چند تمام جهانيان غير از او آلوده كفر و شرك و ظلم و گناه باشد.

اصولا هيچ برنامه تربيتى بدون توجه دادن به اين اصل اساسى موثر نخواهد افتاد.

در جمله دوم همين مسئله را به صورت ديگرى مطرح ميكند، مى گويد: (اگر فرد (سنگين بارى ) ديگرى را دعوت به حمل گناهانش كند پاسخ منفى به دعوت او ميدهد و چيزى از گناه و مسئوليت او را حمل نخواهد كرد، هر چند از نزديكان و بستگان او باشد) (وَإِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَى حِمْلِهَا لَا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى).

در حديثى آمده است كه در قيامت مادر و فرزندى را مى آورند كه هر دو بار سنگینی از گناه بر دوش دارند، مادر از فرزند تقاضا مي كند در عوض آن همه زحمات كه در دنيا براى تو كشيدم مقدارى از بار مسئوليت گناه مرا را بر دوش گير، فرزند به مادر مى گويد از من دور شو كه من از تو گرفتارترم!

در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه آيا اين آيه با آنچه در روايات فراوان در باره سنت (حسنه ) و (سيئة ) وارد شده منافات ندارد؟ چرا كه اين روايات مى گويد: هر كس سنت نيكوئى بگذارد اجر تمام كسانى كه به آن عمل كنند براى او نوشته خواهد شد بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود، و كسى كه سنت بدى بگذارد وزر كسانى كه به آن عمل كنند بر او خواهد بود بى آنكه از گناه آنها كاسته شود.

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سوال روشن ميشود و آن اينكه در صورتى گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند كه هيچ دخالتى در آن نداشته باشد، اما اگر از طريق ايجاد سنت ، يا معاونت و كمك ، يا تشويق و ترغيب ، سهمى در ايجاد آن عمل داشته باشد، مسلما عمل او محسوب ميشود، و در آن شريك و سهيم است .

بالاخره در سومين جمله پرده از اين حقيقت بر مي دارد كه انذارهای پیامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها در دلهاى آماده اثر مي گذارد ميفرمايد: (تو فقط كسانى را انذار ميكنى كه از پروردگار خود در غيب و پنهانى مى ترسند و نماز را بر پا مى دارند) (إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ).

تا در دلى خوف خدا نباشد، و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروى معنوى بر خود نكند، و با انجام نماز كه قلب را زنده میکند و به ياد خدا مي دارد به اين احساس درونى مدد نرساند، انذارهاى انبياء و اولياء بى اثر خواهد بود.

در آغاز كار كه انسان هيچ عقيده اى را انتخاب نكرده و ايمان نياورده اگر روح حق جوئى و حق طلبي نداشته باشد و احساس ‍ مسئوليت در برابر شناخت واقعيتها نكند، گوش به دعوت انبياء فرا نخواهد داد، و در آيات پروردگار در جهان هستى نمى انديشد!

در جمله چهارم باز به اين حقيقت بر ميگردد كه خدا از همگان بى نياز است و مى افزايد: (هر كس پاكى و تقوى پيشه كند نتيجه اين پاكى به خود او باز ميگردد) (وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ).

و سرانجام در پنجمين و آخرين جمله هشدار ميدهد كه اگر نيكان و بدان به نتائج اعمال خود در اين جهان نرسند مهم نيست چرا كه (بازگشت همگى به سوى خدا است ) و سرانجام حساب همه را خواهد رسيد! (وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ).

راغب گفته: (كلمه (وَزَر)- به فتحه واو و زا - به معناى ملجاء و پناهگاهى است از كوه، كه در مواقع ضرورت به آنجا پناهنده مى شوند و در آيه (كَلَّا لَا وَزَرَ) به همين معنا است.

سوره ۷۵: القيامة

يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ﴿۶﴾

مي‏پرسد قيامت كي خواهد آمد. (۶)

فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿۷﴾

در آن هنگام چشمها از شدت وحشت به گردش در مي‏آيد. (۷)

وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿۸﴾

و ماه بينور گردد. (۸)

وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿۹﴾

و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند. (۹)

يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ ﴿۱۰﴾

آن روز انسان مي‏گويد: راه فرار كجاست ؟ (۱۰)

كَلَّا لَا وَزَرَ ﴿۱۱﴾

هرگز چنين نيست، راه فرار و پناهگاهي وجود ندارد. (۱۱)

و كلمه (وِزْر) - به كسره واو، و سكون زا - به معناى سنگينى است كه هر چيز سنگينى را به كوه تشبيه مى كنند از گناه هم به (وزر) تعبير مى كنند و هم به (ثقل ) همچنان كه در قرآن كريم آمده يك جا فرموده: (لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَة آنها بايد روز قيامت بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش كشند)، و جايى ديگر همين مضمون را به عبارت (وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ مسلماً بارهای [گناهان] خود را با بارهای دیگری [از گناهان کسانی که گمراهشان کردند] همراه با بارهای خود حمل خواهند کرد) آورده است.

پس مى فهميم كه وِزْر، و ثقل، به يك معنا است، و معناى جمله چنين است، كه: هيچ نفسى در حالى كه بار گناه خود را به دوش دارد، بار گناه شخص ديگر را به دوش نمى كشد، و لازمه اين آن است كه هيچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى كشد بازخواست نشود، و تنها كيفر وِزْر و گناه خود را ببيند.

(17) وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ

(17) وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ

(۱۷) و اين براي خداوند غير ممكن (و مشكل) نيست.

باز به عنوان تاكيد مجدد مى فرمايد: (و اين كار براى خدا نا ممكن نيست ) (و ما ذلك على الله بعزيز).

آرى او هر چه را اراده كند به آن فرمان ميدهد موجود باش آن نيز بلافاصله موجود مى شود، انسان كه سهل است اين سخن درباره تمام عالم هستى صادق است .

به هر حال اگر به شما دستور ايمان و اطاعت و پرستش مي دهد همه براى خود شما است و سود و بركات آن عائد خود شما ميگردد.

(16) إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ

(16) إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ

(۱۶) اگر بخواهد شما را مي‏برد و خلق جديدي مي ‏آورد.

در آيه بعد براى تاكيد همين فقر و نياز انسانها به او مى فرمايد (اگر بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى را مى آورد). بنابراين او نيازى به شما و عبادتتان ندارد و اين شما هستيد كه به او نيازمنديد.

اين آيه نظير مطلبي است كه در سوره انعام آمده ، آنجا كه مي فرمايد:

سوره 6: الأنعام

وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ ﴿۱۳۳﴾

پروردگار تو بى نياز و مهربان است اگر بخواهد شما را مي برد و به جاى شما هر كس را بخواهد جانشين مى سازد، همانگونه كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد.

او نه نيازى به طاعت شما دارد و نه بیمی از گناهانتان و در عين حال رحمت واسعه او همه شما را در بر گرفته است. نه از ميان رفتن تمام جهان چيزى از عظمت او مى كاهد و نه آفرينش اين عالم چيزى بر مقام كبريائى او افزوده .

﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين درصدد تهديد و ارعاب است وگرنه سنّت الهي بر اين است كه هر روز شما مي‌بينيد يك عدّه در بيمارستان‌ها به دنيا مي‌آيند در گورستان‌ها هم يك عدّه دفن مي‌شوند اين ديگر يك امر جاري است در هيچ كشوري نيست مگر اينكه شما مي‌بينيد هر روز يك عده وارد دنيا مي‌شوند يك عده هم خارج مي‌شوند اما اينكه فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين تهديد است براي اينكه به حيات شما خاتمه مي‌دهد و يك عده ديگر را مي‌آورد نظير آن آيه كه فرمود:

سوره ۴۷: محمد

هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ ﴿۳۸﴾

آري شما همان جمعيتي هستيد كه دعوت براي انفاق در راه خدا مي‏شويد و بعضي از شما بخل می ‏ورزند، و هر كس بخل كند نسبت به خود بخل كرده است، و خداوند بي نياز است و شما همه نيازمنديد و هرگاه سرپيچي كنيد خداوند گروه دیگری را بجاي شما مي‏آورد كه مانند شما نخواهند بود. (۳۸)

فرمود اگر شما نتوانستيد اين نظام را اداره کنید خدا شما را از بين مي‌برد يك عده را مي‌آورد كه اين نظام را بتوانند خوب اداره كنند اين‌طور نيست كه خدا از دينش, از نظامش دست بردارد ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ در اين‌گونه از موارد هم فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين يك تهديد است.

اينكه شما را به طور طبيعي ببرد يك عده را به طور طبيعي بياورد اين هر روزه جزء سنّت الهي است اين تهديد نيست اما يك عده را منقرض بكند كه اثري از اينها نگذارد فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾[14]هيچ اثري از اينها در دنيا نيست فقط اگر شما پژوهشگر تاريخي باشيد نام اينها را در لابه‌لاي كتاب‌هاي تاريخ مي‌بينيد مي‌گوييد روزي در اين مملكت فلان كس بود, ما اينها را اُحدوثه قرار داديم, حديث قرار داديم, سخن قرار داديم وگرنه در جهان خارج اثري از اينها نيست.

(15) يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ

(15) يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ

(۱۵) اي مردم! شما (همگي) نيازمندان به خدا هستيد، تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.

در تعقيب دعوت موكدى كه در آيات گذشته به سوى توحيد و مبارزه با هرگونه شرك و بت پرستى آمده بود ممكن است اين توهم براى بعضى پيش آيد كه خداوند چه نیازی به پرستش ما دارد كه اين همه اصرار و تاكيد مي كند؟ لذا در آيات مورد بحث براى بيان اين حقيقت كه ما نيازمند به عبادت او هستيم نه او نيازمند به عبادت ما، مى فرمايد: اى مردم ! شما نيازمند به خدا هستيد و او از هر نظر بى نياز و شايسته حمد و ستايش است (يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).

…. كه موقعيت ما را در عرصه عالم هستى در برابر هستى بخش روشن مى سازد...

آرى بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است ، و او خدا است ، همه انسانها بلكه همه موجودات سر تا پا نيازند و فقر و وابسته به آن وجود مستقل كه اگر لحظه اى ارتباطشان قطع شود هيچند و پوچ .

همانگونه كه او بی نياز مطلق است انسانها فقر مطلقند، و همانگونه كه او قائم به ذات است مخلوقات همه قائم به او هستند، چرا كه او وجودى است بى نهايت از هر نظر.

با اين حال او چه نيازي به عبادت ما ممكن است داشته باشد؟، اين ما هستيم كه از طريق عبادت و اطاعت او راه تكامل را مى پيمائيم و به آن مبدا بى پايان فيض در پرتو عبوديتش لحظه به لحظه نزديكتر مى شويم و از انوار ذات و صفاتش بهره مى گيريم .

بنابراين انسانها نيازمند به او هستند ….، و لذا هرگز نبايد سر تعظيم و تسليم بر آستان غير او بگذارند، و رفع نيازمندى خود را از غير او بطلبند، كه آنها نيز همه مانند خودش نيازمند و محتاجند، حتى بزرگداشت پيامبران الهى و پيشوايان حق به خاطر آن است كه فرستادگان و نمايندگان اويند نه اينكه از خود استقلال دارند.

بنابراين او هم (غنى ) است و هم (حميد) يعنى در عين بى نيازى آنقدر بخشنده و مهربان است كه شايسته هرگونه حمد و سپاسگزارى است ، و در عين بخشندگى و بنده نوازى از همگان بى نياز مى باشد.

توجه به اين واقعيت (أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) دو اثر مثبت در انسانهاى مومن ميگذارد:

  • از يك سو آنها را از مركب غرور و خودخواهی و طغيان پياده مي كند، و به آنها هشدار ميدهد كه چيزى از خود ندارند كه به آن ببالند، هر چه هست امانت هاى پروردگار نزد آنهاست .
  • و از سوى ديگر دست نياز به درگاه غير او دراز نكنند، و طوق عبوديت غير الله را بر گردن ننهند، از رنگ همه تعلقات آزاد باشند تا همگان غلام همتشان گردند.

مؤمنان با اين ديد و جهان بينى هر چه در عالم مى بينند از پرتو وجود او ميدانند، و هرگز توجه به اسباب آنها را از مسبب الاسباب غافل نميكند.

جمعى از فلاسفه اين آيه را اشاره به برهان معروف (فقر و امكان ) در مورد اثبات واجب الوجود دانسته اند، گرچه آيه در مقام بيان استدلال بر اثبات وجود خدا نيست ، بلكه اوصاف او را بازگو ميكند...

توضيح برهان امكان و وجوب (فقر و غنى )

تمام موجوداتي كه در اين جهان مي بينيم همه روزى معدوم بوده اند سپس لباس وجود بر تن كرده اند، و يا به تعبير دقيقتر روزى هيچ نبوده اند و سپس وجود شده اند، اين دليل بر آن است كه آنها (معلول) وجود ديگرى هستند و از خود هستى ندارند.

و مى دانيم هر وجود معلولى, وابسته و قائم به علت خويش و سراپا نياز و احتياج است ، و اگر آن علت نيز معلول علت ديگرى باشد او هم به نوبه خود محتاج و نیازمند خواهد بود، و اگر اين امر تا بى نهايت تسلسل پيدا كند مجموعه اى از موجودات نيازمند و فقير خواهيم داشت ، مسلم است كه چنين مجموعه اى هرگز وجود نخواهد يافت ، چرا كه بى نهايت نياز، نياز است ، و بى نهايت فقر، فقر، هرگز از بى نهايت صفر عددى به وجود نمى آيد و از بى نهايت وابسته استقلالى حاصل نمى شود.

از اينجا نتيجه مى گيريم كه سرانجام بايد به وجودى برسيم كه قائم به ذات است و مستقل از تمام جهات ، و علت است و معلول نيست ، و او واجب الوجود (موجودی که بدون نیاز به دیگری وجود دارد) است .

در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه چرا در آيه فوق تنها سخن از انسانها و نياز آنان به الله است ؟ در حالى كه اين فقر جنبه عمومى در عالم هستى دارد.

پاسخ اين است كه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات اين جهان است سر تا پا نياز به او است, حال بقيه موجودات روشن است ...

سخن از خصوص انسان به خاطر اين است كه هدف اين بوده كه انسان را از مركب غرور پياده سازد و به نيازش در همه حال و در همه چيز و در همه جا به خدا توجه دهد، همان توجهى كه ريشه اصلى صفات فضيله و ملكات اخلاقى است ، همان توجهى كه رمز تواضع ، ترك ظلم و ستم ، ترك غرور و كبر و نخوت ، و ترك بخل و حرص و حسد است ، و انگيزه تواضع در برابر حق مى باشد.

آيه‌اي كه خيلي مهم است و جزء غرر آيات است و اين تعبير را برخي از مفسّران دارند كه اگر ما به اين آيه مي‌رسيديم و آشنا بوديم شايسته بود «أن نَبكي بدل الدموع دما»… اين بزرگواران مي‌گويند گريه كافي نيست… چرا؟ براي اينكه اين آيه آمده به ما حيات داده …

چه كسي است كه نداند فقير است ما صدر و ساقه زندگي ما نياز است ما به هوا نياز داريم, به آب نياز داريم, به غذا نياز داريم, به خاك نياز داريم, به خواب نياز داريم, به دارو نياز داريم همه نياز هست ديگر, فقير بودنِ انسان يك چيز مجهولي نيست كه تا آيه نازل شود كه اي انسان! شما فقير هستي. معلوم است ما فقيريم و محتاجيم اما تمام مشكل اين است كه نمي‌دانيم به چه چيزي محتاجيم اين آيه مي‌گويد حلّ تمام نيازهاي شما فقط به دست خداست اين معني توحيد است ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ اي مردم! شما (همگي) نيازمندان به خدا هستيد و براي ابطال دور و تسلسل فرمود او ديگر فقير نيست.

﴿وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ نه تنها غني است حميد هم است حميد يعني محمود; چون تمام نيازهاي شما را او برطرف مي‌كند پس او مشكور است, او محمود است. اگر او بي‌نياز باشد كاري هم به شما نداشته باشد كار شما را حل نكند او «هو الغني» است نه ﴿هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ اما چون بي‌نياز است و نياز شما را هم برطرف مي‌كند پس محمود است حمد براي اوست. شما بايد مُنعِم خود را بشناسيد و سپاسگزار او باشيد مُنعم شما كه مشكل شما را حل مي‌كند الله‌ است كه غني است چون مشكل شما را حل مي‌كند او محمود است, او حميد است.

تمام مشكل اين است كه ما … نمي‌دانيم …انسان فقير به طرف كيست؟ محتاج به طرف كيست؟ خيال مي‌كند خودش احتياج خودش را برطرف مي‌كند يا خيال مي‌كند روابط يا ضوابط حل مي‌كند همه اينها ابزارند كه تحت تدبير يك مدير كلّ‌اند كه ﴿رَبّ‌ُ الْعَالَمِين﴾ [13]است. ما اگر اين جمله آيه را خوب مي‌فهميديم كه ما به چه كسي محتاجيم آن وقت در برابر غير او سر فرود نمي‌آورديم نه به خود اتّكا داشتيم نه مي‌گفتيم به خودمان معتمديم (اعتماد به نفس) نه مي‌گفتيم به مردم معتمديم. خودمان و مردم، ابزار الهي‌ هستيم مي‌گفتيم به الله معتقديم خود ما را الله اداره مي‌كند, مردم را الله اداره مي‌كند, رابطه ما و مردم را الله اداره مي‌كند موحّداً زندگي مي‌كرديم.

اينكه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ و اكثر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند سوره يوسف، آيه106.[15] همين است. بسياري از مردم فقرشان را مي‌دانند, مشهود است, اما خيال مي‌كنند با فلان مسئله حل مي‌شود اينكه مي‌بينيد روزانه تغيير مسير مي‌دهند, تغيير خط مي‌دهند, تغيير جهت مي‌دهند براي آن است كه خيال مي‌كنند اگر قدرت به دست زيد رسيد زيد مشكل را حل مي‌كند, اگر قدرت به دست عمرو باشد عمرو مشكل را حل مي‌كند اكثر اهل ايمان گرفتار اين شرك رقيق‌اند. همه را او دارد تدبير مي‌كند وقتي همه را او دارد تدبير مي‌كند بنابراين ما به همه احترام مي‌كنيم چون بندگان خدا هستند و از هيچ كس كار نمي‌خواهيم چون همه اينها نيازمند الهي‌اند و به خداي خود مرتبطيم و خداي سبحان «مقلّب‌القلوب»[16]است دل‌هاي آنها را گرايش مي‌دهد مشكل ما هم حل مي‌شود ما هم مشكل ديگران را حل مي‌كنيم.

ما غالباً مي‌گوييم خدا هست ولي, خدا هست اما, اين «اما» و «ولي» مي‌شود ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ و اكثر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند اين است كه آن بزرگواران مي‌گويند ما اگر به جاي اشك, خون جاري بكنيم جا دارد براي اينكه عمري را بيراهه رفتيم خيال كرديم از زيد كاري ساخته است از او تعريف كرديم, خيال كرديم چيزي كه عمرو به ما نداد كار دست او بود از او گلايه داريم اين قبول و نكول, اين مدح و قدح, اين مدح و هجو، اينها براي همان است كه ما نمي‌دانيم به چه كسي تكيه كنيم.

(14) إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ

(14) إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ

(۱۴) اگر آنها را بخوانيد صداي شما را نمي‏شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمي‏گويند، و روز قيامت شرك (و پرستش) شما را منكر مي‏شوند، و هيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) با خبر نمي‏سازد.

سپس مى افزايد: اگر آنها را براى حل مشكلات خود بخوانيد هرگز صداى شما را نمى شنوند (إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ).

چرا كه قطعاتى از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بيشعور! و به فرض كه ناله و اصرار و الحاح شما را بشنوند هرگز توانائى پاسخگوئى به نيازهاى شما ندارند (وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ).

چرا كه روشن شد حتى به اندازه پوست نازك هسته خرمائى مالك سود و زيانى در جهان هستى نيستند، با اينحال چگونه انتظار داريد كه براى شما كارى صورت دهند يا گرهى را بگشايند؟

و از اين بالاتر (روز قيامت كه مى شود آنها پرستش و شرك شما را منكر مى شوند (وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ).

و مى گويند: خداوندا اينها پرستش ما نمى كردند بلكه هواى نفس خويش را در حقيقت مى پرستيدند.

اين شهادت و گواهى يا به زبان حال است كه هر كس به بتها بنگرد با گوش هوش اين سخن را از آنان ميشنود، و يا اينكه همان خداوندى كه در آن روز اعضاء و جوارح و پوست تن انسان را به سخن در مى آورد به آنها فرمان سخن گفتن ميدهد، تا شهادت دهند كه اين بت پرستان منحرف, اوهام و شهوات خود را در حقيقت پرستش مى كرده اند.

اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره يونس آمده است ، آنجا كه مى فرمايد:

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ ﴿۲۸﴾

به خاطر بياوريد روزى را كه همه آنها را جمع ميكنيم سپس به مشركان ميگوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود) سپس آنها را از هم جدا ميكنيم (تا از هر يك جداگانه سوال شود) در اينجا معبودهايشان به آنها مى گويند: شما هرگز ما را عبادت نمى كرديد؟!

جمعى از مفسران احتمال داده اند كه اين تعبيرات در مورد معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عليه السلام) باشد، چرا كه سخن گفتن روز قيامت تنها از آنها ساخته است و جمله (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم) اشاره به اين است كه آنها آنچنان به خود مشغولند كه اگر آنها را بخوانيد سخنان شما را نمى شنوند.

ولى با توجه به وسعت مفهوم و الذين تدعون من دونه ظاهر اين است كه منظور بتها است ، به خصوص اينكه جمله (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ) (اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند) ظاهرا مربوط به دنياست .

در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: (هيچكس مانند خداوندى كه از همه چيز آگاه است تو را با خبر نمى سازد) (و لا ينبئك مثل خبير).

اگر مى گويد: بتها در قيامت پرستش شما را انكار مى كنند، و از شما بيزارى مى جويند، تعجب نكنيد، زيرا كسى از اين موضوع خبر ميدهد كه از تمام عالم هستى و ذره ذره آن آگاه است آينده همچون گذشته و حال در پيشگاه علم او روشن و آشكار است .

نكته :

گرچه در خلال تفسير آيات روشن شد كه منظور از آخرين آيه مورد بحث (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ...) بتها است كه نه گوش شنوائى براى تقاضاهاى عابدان خود دارند، و نه اگر ميداشتند قادر بر حل مشكلى بودند، و نه در جهان هستى سر سوزنى مالكيت و حاكميت دارند.

ولى جمعى از وهابيين قشرى ، براى بريدن ارتباط مسلمين از پيامبر اسلام و پيشوايان بزرگ از طريق توسل و شفاعت طلبيدن ، به اين آيه و مانند آن تمسك جسته اند، و گفته اند قرآن مى گويد: تمام كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد - حتى پيامبران ! - سخن شما را نمى شنوند و اگر بشنوند اجابت نمى كنند.

و يا چنانكه در آيه 197 سوره اعراف آمده:

وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلَا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ ﴿۱۹۷﴾

و كسانى را كه به جاى او مى‏ خوانيد نمى‏ توانند شما را يارى كنند و نه خويشتن را يارى دهند (۱۹۷)

و به اين ترتيب هرگونه توسل را به ارواح پيامبران و امامان را نفى مى كنند، و آن را مخالف توحيد مى شمرند! در حالى كه يك نگاه ساده به آياتى كه قبل از اين آيات و بعد از آن است براى درك اين حقيقت كافى است كه منظور از آن بتها مى باشد چرا در همه اينها سخن از بتها در ميان است ، سخن از سنگ و چوبهائى است كه آنها را شريك خدا مى پنداشتند و براى آنها قدرتى در برابر قدرت خدا قائل بودند.

ولى چه كسى است كه نداند انبياء و اولياء، همچون شهداى راه خدا كه قرآن با صراحت از حيات آنها سخن مى گويد، داراى حيات برزخى هستند، و مى دانيم در حيات برزخى فعاليت روح گسترده تر و وسيعتر است ، چرا كه از حواجب مادى و تعلقات دنيوى رهائى يافته ، اين از يك سو. از سوى ديگر بدون شك توسل به اين ارواح پاك نه به اين معنى است كه براى آنها در مقابل خداوند استقلالى قائل شويم ، بلكه هدف آن است كه از آبرو… آنها در پيشگاه خدا مدد بطلبيم و از احترام و عظمتى كه در درگاه خدا دارند كمك بخواهيم كه اين عين توحيد و عبوديت پروردگار است.

بنا بر اين همانگونه كه قرآن صريحا در مساله شفاعت مى گويد آنها به اذن و فرمان خدا شفاعت ميكنند (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ): چه كسى است كه بتواند در درگاه خدا جز به فرمان او شفاعت كند (بقره - 255) همچنين توسل به آنان نيز از همين طريق و همين رهگذر است .

چه كسى مى تواند آيات صريح توسل را انكار كند؟ و يا آن را شرك بپندارد و در مقابل قرآن بايستد و دم از توحيد زند؟ جز جاهلان مغرورى كه اين نغمه هاى شوم را كه منجر به ايجاد تفرقه بين مسلمين است سر داده اند!

لذا در حالات صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم كه آنها در مشكلات به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند، و توسل مى جستند، و از روح پاك او در درگاه خدا يارى مى طلبيدند.

چنانكه (بيهقى ) محدث معروف اهل سنت نقل ميكند كه در زمان خليفه دوم خشكسالى و قحطى شد، بلال به همراهى عده اى از صحابه به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و چنين گفت : (يا رسول الله استق لامتك ... فانهم قد هلكوا...) اى رسول خدا براى امتت باران بخواه ... كه هلاك شدند.

بعضى از مفسران اهل سنت مانند (آلوسى ) احاديث زيادى در اين زمينه نقل كرده ، و پس از گفتگو و سختگيرى در مورد اين احاديث سرانجام چنين مى گويد: بعد از تمام اين گفتگوها، من مانعى در توسل به پيشگاه خداوند به مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نميبينم ، چه در حال حيات و چه بعد از ممات ... سپس كسان ديگرى را كه در پيشگاه خدا مقامى دارند نيز بر آن افزوده و اعتراف به جواز توسل به آنها ميكند.

بحث مشروح ديگرى نيز در اين زمينه در جلد چهارم صفحه 366 ذيل آيه 35 سوره مائده داشته ايم .

سوره ۱۲: يوسف

قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ﴿۹۷﴾

گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم (۹۷)

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۹۸﴾

گفت به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى‏ خواهم كه او همانا آمرزنده مهربان است (۹۸)

سوره ۴: النساء

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا ﴿۶۴﴾

ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر به اين منظور كه به فرمان خدا، از وي اطاعت شود، و اگر اين مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي‏كردند (و فرمانهاي خدا را زير پا مي‏گذاردند) به نزد تو مي ‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مي‏كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي‏كرد خدا را توبه پذير و مهربان مي ‏يافتند. (۶۴)

سوره ۲: البقرة

وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا … ﴿۶۱﴾

و (نيز به خاطر بياوريد) زماني را كه گفتيد: اي موسي هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم، از خداي خود بخواه كه از آنچه از زمين مي‏رويد، از سبزيجات خيار، سير، عدس، و پياز براي ما بروياند، ... (۶۱)

سوره ۷: الأعراف

فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ ﴿۱۳۳﴾

سپس (بلاها را پشت سرهم بر آنها نازل كرديم) طوفان و ملخ و آفت گياهي و قورباغه‏ ها و خون را كه نشانه‏ هائي از هم جدا بودند بر آنها فرستاديم (ولي باز بيدار نشدند) و تكبر ورزيدند و جمعيت گنهكاري بودند. (۱۳۳)

وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ ﴿۱۳۴﴾

هنگامي كه بلا بر آنها مسلط مي‏شد مي‏گفتند: اي موسي از خدايت براي ما بخواه به عهدي كه با تو كرده رفتار كند، اگر اين بلا را از ما مرتفع سازي قطعا به تو ايمان مي ‏آوريم و بني اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد. (۱۳۴)

سوره ۹: التوبة

وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ ﴿۱۱۴﴾

و طلب آمرزش ابراهيم براى پدرش جز براى وعده‏ اى كه به او داده بود نبود و[لى] هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست راستى ابراهيم دلسوزى بردبار بود (۱۱۴)

خطر دائمي اين است كه در قيامت همه اينها از شما تبرّي مي‌كنند تابع از متبوع تبرّي مي‌كند كه ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا در آن هنگام رهبران (و معبودهاي انساني و شيطاني) از پيروان خود بيزاري مي‏جويند[19] كه در سوره مباركه «بقره» گذشت ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ و روز قيامت شرك (و پرستش) شما را منكر مي‏شوند اين شرك شما را باطل مي‌دانند اين را منكَر مي‌دانند به اين كفر مي‌ورزند مي‌گويند اين باطل است ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ﴾.

(13) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ

(13) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمّي ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ

(۱۳) او شب را در روز داخل مي‏كند و روز را در شب، و خورشيد و ماه را مسخر (شما) كرده، هر كدام از آنها تا سرآمد معيني به حركت خود ادامه دهد، اين است خداوند، پروردگار شما، حاكميت (در سراسر عالم) از آن او است، و كساني را كه جز او مي‏خوانيد (و مي‏پرستيد) حتي به اندازه پوست نازك هسته خرما حاكميت (و مالكيت) ندارند!

باز در اين آيات به قسمت ديگرى از آيات توحيد و نعمتهاى بى پايان پروردگار اشاره مى كند تا ضمن آگاهى دادن به انسان, حس ‍شكرگزارى آنان را در مسير شناخت معبود حقيقى برانگيزد، و از هر گونه شرك و پرستشهاى خرافى باز دارد، مى فرمايد: (او كسى است كه شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند) (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ).

(يولج ) از ماده (ايلاج ) به معنى داخل كردن است ، و ممكن است اشاره به يكى از دو معنى و يا هر دو معنى زير باشد:

  • افزايش و كاهش تدريجى شب و روز در طول سال كه مايه پيدايش فصول مختلف با آنهمه آثار و بركات مى باشد،
  • انتقال تدريجى از شب به روز و از روز به شب به واسطه وجود شفق و بين الطلوعين كه از خطرات انتقال ناگهانى از ظلمت به نور و از نور به ظلمت جلوگيرى ميكند، و به انسان آمادگى كافى براى انتقال كاملا آرام و بى خطر را از يكى به ديگرى فراهم مى سازد.

بعد به مساله تسخير خورشيد و ماه اشاره كرده مى گويد: او خورشيد و ماه را مسخر شما نمود (و سخر الشمس و القمر).

چه تسخيرى از اين برتر و بالاتر كه همه آنها در مسير منافع انسان حركت مى كنند، و سرچشمه انواع بركات در زندگى بشرند …. تا انسان بتواند زندگى خود را تامين كرده … و به ياد منبع اصلى اين مواهب باشد.

اما اين خورشيد و ماه در عين اينكه به طور كاملا منظم در مسير خود ميگردند و خدمتگزار لايق و خوبى براى انسانند نظامى كه حاكم بر آنهاست جاودانى نيست ، حتى اين سيارات عظيم با آنهمه نور و روشنائى سرانجام تاريك مى شوند و از كار مى افتند، لذا به دنبال بحث تسخير مى افزايد: هر كدام از اين دو، تا زمان مشخصى كه براى آنها تعيين شده به حركت خود ادامه ميدهند (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى).

و به مقتضاى إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود. و در آن هنگام كه ستارگان بي فروغ شوند). (سوره تكوير آيه 1 و 2 ) سرانجام همگى رو به تاريكى و خاموشى خواهند نهاد.

بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اجل مسمى (سرآمد معين) در اينجا كرده اند و آن حركت دوريه خورشيد و ماه است كه اولى در يكسال تمام ، و دومى در يك ماه پايان ميگيرد.

ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات متعددى از آيات قرآن مجيد كه به معنى پايان عمر آمده است روشن مى شود كه تفسير مزبور درست نيست ، و همان تفسير اول يعنى پايان عمر خورشيد و ماه است (به آيات 61 - نحل 45 - فاطر 42 - زمر 4 - نور و 67 - غافر مراجعه فرمائيد).

سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين بحث توحيدى ميفرمايد: اين است خداوند، پروردگار بزرگ شما (ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ).

خداوندى كه نظام نور و ظلمت و حركات حساب شده خورشيد و ماه را با تمام بركاتشان مقرر فرموده است. حاكميت در عالم مخصوص او است (له الملك).

و معبودهائى را كه شما جز او ميخوانيد حتى حاكميت و مالكيت به اندازه پوست نازكى كه روى هسته خرما كشيده شده در سرتاسر عالم هستى ندارند (و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير).

(قطمير) بنا به گفته (راغب ) در (مفردات ) اثرى است كه در پشت هسته خرما وجود دارد، (فرورفتگى كوچكى است ) و به گفته طبرسى [ طَ ب َ ] در مجمع البيان و قرطبى [ ق ُ طُ ] در تفسيرش پوسته نازك سفيد رنگى است كه سراسر هسته را پوشانده ، و در هر حال كنايه از موجودات بسيار كوچك و كم ارزش است .

https://i.pinimg.com/originals/1a/0c/a7/1a0ca7551108138f6695bfc2c9b6018d.jpg

آرى اين بتها نه مبداء سودى هستند، و نه منشاء زيانى ، نه از شما دفاع ميكنند، و نه از خويشتن ، نه حاكميت دارند و نه مالكيت حتى بر پوسته هسته خرمائى ! با اين حال چگونه شما بي خردان آن را پرستش ميكنيد و حل مشكلاتتان را از آنها مى خواهيد؟!

﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ فرمود يك نظم ديگري هم شما در عالَم مي‌بينيد و آن فصول چهارگانه است اگر همه اين ماه‌هاي دوازده‌گانه مثلاً بهار بود يا تابستان بود يا پاييز بود يا زمستان بود ديگر مشكلات مردم حل نمي‌شد برخي از فصول بايد باشد تا زمين‌ آماده شود براي رويش; در بعضي از فصول زمين‌ بايد در خواب يا استراحت باشد براي تأمين ارزاق مردم فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ و رزق [روزی خوارانش] را در آن به مدت چهار دوره تقدیر کرد[11] اين ﴿فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه.

اينها هيچ كدامشان به اذن خودشان كار نمي‌كنند; لذا جا براي اين نيست كه صابئين پيدا بشوند به شمس اعتقاد پيدا كنند, به قمر اعتقاد پيدا كنند همه مسخّرات (رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع) تحت تدبير الهي‌اند.

﴿كُلٌّ يَجْرِي لأَجلٍ مُسَمّي﴾ اينها مسخَّرند, راه مشخصي دارند, مسير محدودي هم دارند, بساط اينها هم برچيده مي‌شود وقتي آن اجل فرا رسيد. آن روزي كه اجل فرا برسد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ سراسر زمين در روز قيامت در قبضه قدرت اوست[13] مي‌شود, ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ و آسمانها به دست او درهم نورديده مى ‏گردد[14] مي‌شود, ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ خورشيد درهم پيچيده شود[15] مي‌شود, ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ و در آن هنگام كه ستارگان بيفروغ شوند[16] مي‌شود كلّ اين اوضاع برمي‌گردد و بساط اينها جمع مي‌شود بنابراين اينها هم مسخَّرند مستقل نيستند, هم مسيرشان مشخص است, هم عمرشان محدود ﴿لأَجلٍ مُسَمّي﴾.

فرمود اين خداست, شما اگر بخواهيد عبادت كنيد بايد او را عبادت كنيد اگر بايد معتقد باشيد بايد به او معتقد باشيد ﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ﴾. چون او خالق است, او مسخِّر است, او مدير است, او مدبّر است پس ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ همه سلطنت‌ها و قدرت‌ها براي اوست اما آنچه شما مي‌پرستيد چه اين تنديس‌ها و اجرامي كه با دست ساختيد يعني وَثن و صنم, چه آن موجودات مقدّسي كه اينها را تمثال آنها قرار داديد يعني ملائكه, از هيچ كدام آنها ذاتاً كاري ساخته نيست. از اين اجرام و اجساد كه هيچ كاري ساخته نيست براي اينكه اينها چيزي نمي‌شنوند, چيزي را درك نمي‌كنند, مالك چيزي نيستند ﴿الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾. به اندازه لايه روي آن هسته خرما كه به آن مي‌گوييد قِطمير و نزد شما ارزشي ندارند به آن اندازه اينها مالك نيستند خب اگر مالك هيچ چيزي نيستند چرا شما مي‌پرستيد شما «خوفاً من الضرر» و «شوقاً الي النفع» مي‌پرستيد از اينها كه كاري ساخته نيست ﴿وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ مالك چيزي نيستند. كسي معبود است كه مالك باشد و كسي مالك است كه خالق باشد از اينها نه خلقت برمي‌آيد نه مالكيّت براي آنهاست.

در اينجا سخن از خالقيت نيست ولي در سوره مباركه «حج» فرمود غير از خدا كسي خالق چيزي نيست؛ آيه 73 سوره مباركه «حج» اين بود كه:

سوره ۲۲: الحج

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ‎﴿٧٣﴾‏

اي مردم مثلي زده شده است گوش به آن فرا دهيد: كساني را كه غير از خدا مي‏خوانيد هرگز نمي‏توانند مگسي بيافرينند، هر چند براي اين كار دست به دست هم دهند و هر گاه مگس چيزي از آنها بربايد نمي‏توانند آن را باز پس ‍ گيرند، هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان و هم آن معبودان). (۷۳)

همه اين معبودهاي شما جمع بشوند نمي‌توانند يك مگس ايجاد كنند پس آنها خالق نيستند.غير از خدا كسي … نه خالق است و نه مالك.

الآن كه متأسفانه در بعضي از مراحل بقيع ائمه اطهار(عليهم السلام) اين جمله نوشته شد كه ﴿وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ اينها خيال مي‌كنند ـ معاذ الله ـ شيعه كه به بقيع مي‌رود و عرض ادب به پيشگاه ائمه(عليهم السلام) مي‌كند اينها را مالك مستقل مي‌داند, اينها را خالق مي‌داند و مانند آن; البته آنهايي كه آگاه‌اند مي‌دانند تشيّع، منزّه از كارهاي غير توحيدي است اما عده‌اي را كه يا جاهل‌اند يا متجاهل ( [ م ُ ت َ هَِ آن که خود را به نادانی زند), آنها را با فريب وادار مي‌كنند كه عليه تشيّع سخناني بگويند. خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند تمام كارها و تدبيرها به دست خداي سبحان است اما خدا موجوداتي را آفريد كه اينها مدبّرات امرند (فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا قسم به فرشتگانی که (به فرمان حق) به تدبیر نظام خلق می‌کوشند (سوره 79: النازعات)), خدا موجوداتي را آفريد به اينها بركات و فيوضات فراواني داد. الآن ما بسياري از كارهاي مان را با شمس و قمر هماهنگ مي‌كنيم اگر انرژي مي‌خواهيم, نور مي‌خواهيم, حرارت مي‌خواهيم, بركات ديگر مي‌طلبيم سعي مي‌كنيم از آفتاب كمك بگيريم ما ـ معاذ الله ـ آفتاب‌پرست كه نيستيم چرا مرتب به سراغ آفتاب مي‌رويم. اگر جايي مي‌خواهيم مزرعه‌اي داشته باشيم, باغي داشته باشيم, باغداري ما, مزرعه ما سعي مي‌كنيم محلّ نور باشد كه آفتاب‌گير باشد ميوه‌ها را آفتاب, شيرين و پخته مي‌كند, بركات فراواني … از آفتاب است ما ـ معاذ الله ـ جزء صابئين نيستيم كه ستاره و آفتاب را بپرستيم خداي سبحان آفتاب را نوراني خلق كرد نور به آن داد بركات فراواني داد و بساط آن را هم يك وقت جمع مي‌كند ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[8]. ما تا اين شرايط خودمان هست و تا آفتاب هست از آن نور مي‌گيريم. علي و اولاد علي(صلوات الله عليهم اجمعين) كه هزارها برابر از شمس و قمر بالاترند ما اگر از آفتاب نور بگيريم ـ معاذ الله ـ آفتاب‌پرستيم؟! اينها علم دارند, معنويّت دارند, كرامت دارند, عزّت دارند همين بركاتي كه در زيارت «جامعه كبير» براي اينها ثابت شده است خدا اينها را اين‌طور خلق كرد علم الهي دارند, قدرت الهي دارند, كمال الهي دارند ما از اينها داريم اين نورها را استفاده مي‌كنيم اين ديگر شرك نيست الآن ما در برابر آفتاب، اين همه كارهايمان را تنظيم مي‌كنيم ـ معاذ الله ـ مگر آفتاب را مي‌پرستيم كارها همه به دست خداي سبحان است خداي سبحان آب را آفريد كه رفع عطش كند ما از آب چطوري استفاده مي‌كنيم, از هوا چطوري استفاده مي‌كنيم مگر ما ـ معاذ الله ـ ماه را مي‌پرستيم يا هوا را مي‌پرستيم يا آب را مي‌پرستيم آب, بركتي دارد كه مشكلات ما را حل مي‌كند ما هم به سراغ آب مي‌رويم, هوا بركاتي دارد كه مشكلات ما را حل مي‌كند ما هم به سراغ هوا مي‌رويم اينها هم نورانيّت دارند, بركات دارند, درباره غفران ذنوب, حلّ حوايج و مانند اينها همين است.

ديگر ﴿مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ نوشتن و كنار بقيع نصب كردن ندارد! خود آنها يعني ائمه(عليهم السلام) اوّلين موحد عالَم بودند و همين توحيد را آنها منتشر كردند و همين توحيد را آنها تدريس كردند همين توحيد را آنها ترويج كردند بنابراين اين يا جهل است يا تجاهل.

(12) وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ

(12) وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

(۱۲) اين دو دريا يكسان نيستند: اين دريائي كه آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش خوشگوار است، و اين يكي كه شور و تلخ و گلوگير است، (اما) از هر دو گوشت تازه مي‏خوريد، و وسائل زينتي استخراج كرده مي‏پوشيد، و كشتيها را در آن مي‏بيني كه آنها را مي‏شكافند (و به هر طرف پيش مي‏روند) تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاي او را) بجا آوريد.

در آيه بعد به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانه هاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و بركات و فوائد آنها اشاره كرده مى فرمايد: (دو دريا يكسان نيستند، اين يكى گوارا و شيرين و براى نوشيدن خوشگوار است ، و آن ديگر شور و تلخ ) (وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ).

با آنكه هر دو, روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل شده اند، و هر دو از يك ريشه مشتقند، اما در دو چهره كاملا مختلف … ظاهر گشته اند.

و عجيب اينكه (از هر دو گوشت تازه مى خوريد) (و من كل تاكلون لحما طريا).

(و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مى كنيد) (و تستخرجون حلية تلبسونها).

به علاوه از هر دو مى توانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد (لذا كشتيها را مى بينى كه از هر طرف درياها را مى شكافند و پيش مى روند، تا از فضل خداوند بهره گيريد، شايد حق شكر او را ادا كنيد) (و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ).

(فرات ) به گفته (لسان العرب) آبى است كه در نهايت (عذوبت [ ع ُ ب َ ] ) (پاكيزگى و گوارائى ) باشد.

(سائغ ) به معنى آبى است كه به خاطر گوارائى به راحتى از گلو پائين مى رود به عكس ملح (آب شور) و اجاج آب تلخ است كه گوئى گلو را مى سوزاند و راه حلق را مى بندد!

جمعى از مفسران معتقدند كه آيه مثالى براى عدم مساوات (مؤ من ) و (كافر) است ولى آيات قبل و بعد كه همه سخن از آيات خلقت مى گويد، و حتى ذيل خود اين آيه ، گواه بر اين حقيقت است كه اين جمله نيز در زمينه اسرار توحيد بحث مى كند و اشاره به تنوع آبها و آثار متفاوت و فوائد مشترك آنها است .

در اين آيه سه فايده از فوائد فراوان درياها بيان شده است : مواد غذائى, وسائل زينتى ، و مساله حمل و نقل .

مى دانيم دريا منبع مهمى از منابع غذائى بشر است ، و همه سال ميليونها تن گوشت تازه از آن گرفته مى شود، بى آنكه انسان رنج و زحمتى براى آن متحمل شده باشد، دستگاه آفرينش برنامه ريزى دقيقى در اين زمينه كرده كه انسانها بتوانند با كمترين زحمتى از اين خوان نعمت بي دريغ و سفره گسترده الهى بهره گيرند.

وسائل زينتى مختلفى از قبيل (مرواريد) و (صدف ) و در و (مرجان ) از آن استخراج مى شود.

و اما مساله حمل و نقل كه يكى از مهمترين پايه هاى تمدن انسانى و زندگانى اجتماعى بشر است. با توجه به اينكه درياها قسمت عمده روى زمين را فرا گرفته و به يكديگر ارتباط دارند مى توانند مهمترين خدمت را در اين زمينه به انسانها كنند.

حجم كالاهائى كه وسيله درياها حمل و نقل مى شود، و مسافرانى كه با آن جابجا مى شوند، به قدرى زياد است كه با هيچ وسيله نقليه ديگر قابل مقايسه نيست ، چنانكه گاه يك كشتى مى تواند به اندازه دهها هزار اتومبيل ! بار با خود ببرد.

و جمله (لعلكم تشكرون ) براى بيدار ساختن حس شكرگزارى انسانها آمده كه وسيله اى است براى خدا جوئى و خداشناسى.

بعضى گفته اند: كلمه (عذب) به معناى آب پاكيره است، و كلمه (فرات) به معناى آبى است كه سوز عطش را مى شكند، و يا آبى است كه خنك باشد. و كلمه (سائغ) آن آبى را گويند كه از گوارايى، با سهولت به حلق فرو رود. و كلمه (اجاج) به معناى آبى است كه به خاطر شورى و يا تلخى، حلق را مى سوزاند.

(و من كل تاكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها) - (لحم طرى) به معناى گوشت تازه و لطيف است، و منظور از آن، گوشت ماهى، و يا هم آن و هم گوشت مرغابى دريايى است، و مراد از (حليه) كه از دريا استخراج مى كنند، لؤ لؤ، مرجان و انواع صدف ها است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ).

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=55&ayat=19&user=far&lang=far&tran=2

در اين آيه شريفه مؤمن و كافر را به درياى شيرين و شور مثل مى زند، و يكسان نبودن آن دو را در كمال فطرى بيان مى كند، هر چند كه در بسيارى از خواص انسانى و آثار آن مثل همند، ولى مؤمن به همان فطرت اولى و اصلى خودش باقى است، و در نتيجه به سعادت حيات آخرت، و دايمى خود مى رسد، ولى كافر از آن فطرت اصلى منحرف شده.

پس مثل اين دو قسم انسان مثل دو درياى شور و شيرين است، كه يكى بر فطرت آب اصلى اش، كه همان گوارايى باشد باقى است، و ديگرى (به خاطر اختلاط با املاح) شور شده است، هر چند كه در بعضى از آثار نافع شريكند.

فرمود دو بحر يكي آبش شيرين است, سودمند است, خُنك است, بارد است, گواراست يكي هم شور است و گدازنده است مثل اينكه انسان دارد آتش مي‌خورد; «اُجاج»... اين در اثر شوري, سوزنده و گدازنده است. اين دو دريا يكسان نيستند براي اينكه آب‌هايشان فرق مي‌كند. اما منافعشان مشترك است پرورش ماهي‌هاي خوب در هر دو هست, پرورش لؤلؤ و مرجان در هر دو هست, كشتيراني براي حمل و نقل كالا و مسافر در هر دو هست.

آيا اين آيه دوازده ناظر به يك تمثيل است كه دو دريا يكسان نيستند يكي شيرين است و يكي شور نظير آياتي كه بعد در پيش داريم در همين سوره مباركه «فاطر» يعني آيه نوزده و بيست و بيست و يك و بيست و دو كه در آن آيات آمده ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ ٭ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ ٭ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ ٭ وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ كه مؤمن و كافر را ذات اقدس الهي به اعما و بصير يا ظلمت و نور يا ظلّ و حرور يا زنده و مُرده تشبيه مي‌كند آيا ناظر به آن است كه اكثر مفسّرين اين را گفتند, يا نه, اصلاً مي‌خواهد بفرمايد با اينكه اينها به حسب ظاهر مختلف‌اند آبشان خيلي فرق مي‌كند ولي منافع مشتركي دارند آن ماهي خوش‌گوشت از همين آب شور برمي‌خيزد آن لؤلؤ و مرجان از همين آب شور برمي‌خيزد, كشتيراني براي حمل و نقل مسافر و كالا از همين آب شور برمي‌خيزد اگر اين باشد ناظر به بيان توحيد و قدرت الهي است.

اما آنكه اكثري اهل تفسير گفتند آن ناظر به آن است كه مؤمن و كافر مثل آب شور و آب شيرين‌اند ولي از اينكه هيچ تعرّضي نسبت به اثر مختلف اينها نكرده تفاوت اينها را بازگو نكرده نظير آن آيه نوزده تا بيست و دو همين سوره «فاطر» نيست. اين نظر دوم را ظاهراً تقويت مي‌كند. در سوره مباركه «نحل» هم مشابه اين آمده.آيه چهارده سوره مباركه «نحل» اين است:

وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

او كسي است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و وسائل زينتي براي پوشش از آن استخراج نمائيد، و كشتيها را مي‏بينيد كه سينه دريا را مي‏شكافند تا شما (به تجارت پردازيد) و از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاي او را بجا آوريد. (۱۴)

اين بحر, جامع بين مِلح اُجاج و عَذْب فرات است ديگر نفرمود دو گونه دريا داريم آب‌ها دو قسم است ﴿الْبَحر﴾ را به عنوان مطلق ذكر كرد منافع يادشده سوره «فاطر» را در سوره «نحل» … بيان فرمود.

اينجا مي‌فرمايد با اينكه اينها خيلي فرق مي‌كنند ولي پرورش ماهي خوش‌گوشت از هر دو ممكن است, پرورش لؤلؤ و مرجان از هر دو ممكن است, كشتيراني براي حمل و نقل كالا و مسافر از هر دو ممكن است, اين تدبير الهي را نشان مي‌دهد و اگر نظير آيه نوزده به بعد بود يك گوشه‌اي اشاره مي‌فرمود مثلاً انذاري, عذابي, چيزي اشاره مي‌فرمود در آن آيات فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ و تو نميتواني سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته‏ اند برساني! يعني رسول من! بعضي‌ها پنج, شش نفر در يك خانه زندگي مي‌كنند آنجا مثل يك مقبره خانوادگي است خب در اين قبرستان‌ها مقبره خانوادگي هم كم نيست برخي‌ها هستند كه نماز و روزه در خانه‌شان نرفته, قرآن و دعا نرفته, پنج شش نفر در آن خانه دارند زندگي مي‌كنند يا در آن ويلا زندگي مي‌كنند فرمود اين يك مقبره خانوادگي است در اينجا زنده كه نيست در اينجا پنج, شش‌تا مُرده هستند تو براي آدم‌هاي مرده كه سخنراني نمي‌كني ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ اينها در مقبره خانوادگي‌اند, حرف تو را گوش نمي‌دهند. شما مگر بروي در قبرستان در مقبره خانوادگي موعظه بكني اثر دارد؟! اثر ندارد اينها هم همين‌طورند ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ خب اين نشان مي‌دهد كه اين آيه نوزده تا آيه بيست و دوم درصدد تمثيل است اما در اين آيه محلّ بحث يعني دوازده چنين علامتي نيست بنابراين آنچه را به تعبير فخررازي اكثر مفسّرين گفتند[19] خب صاحب‌نظرند ولي اين‌چنين نيست. ظاهرش اين است كه شايد ناظر به تمثيل نباشد و اصلِ بيان توحيد را بيان كند نظير آنچه در سوره مباركه «نحل» آمده.

﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاي او را) بجا آوريد ناظر به اين است كه مبدأ خود را بشناسيد در پيشگاه مبدأ خود شاكر و خاضع باشيد پس سخن از تمثيل نيست … چون اگر اين بود ديگر بركات هر دو دريا را به صورت مشترك ذكر نمي‌كرد.

در اين آيه فرمود… شما خيال نكنيد كه اگر دريايي شور بود بي‌خاصيت است نه, درياي شور همان خاصيتي را دارد كه درياي شيرين دارد و اين جاي تعجّب است كه از ماء عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ, ماهي طيّب و طاهر پرورش پيدا مي‌كند از آب مِلح اُجاج هم همين طور. از درياي عذب فرات سائغ, لؤلؤ و مرجان برمي‌خيزد از درياي مِلح اُجاج هم همين طور....

(11) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً  (قسمت ۲)

(11) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَي وَلاَ تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ

(۱۱) خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده‏ اي باردار نمي‏شود و وضع حمل نمي‏كند مگر به علم او، و هيچ انساني عمر طولاني نمي‏كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمي‏شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براي خداوند آسان است.

نكته :

عواملى وجود دارد كه ارتباط ظاهرى آن با مساله طول عمر بر ما چندان روشن نيست ، اما در روايات اسلامى دقيقا روى آن تاكيد شده است به عنوان نمونه به چند روايت زير توجه فرمائيد:

الف - پيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الديار، و تزيدان فى الاعمار!: (انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانى مى كند)!

ب - در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : من سره ان يبسط فى رزقه و ينسى له فى اجله فليصل رحمه : (كسى كه دوست دارد رزقش افزون ، و اجلش بتاخير افتد صله رحم بجا آورد).

ج - در مورد بعضى از معاصى مانند زنا مخصوصا وارد شده است كه از عمر انسان مى كاهد از جمله در حديث معروف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه مى فرمايد: يا معشر المسلمين اياكم و الزنا فان فيه ست خصال : ثلاث فى الدنيا، و ثلاث فى الاخره ، اما التى فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء، و يورث الفقر، و ينقص العمر: (اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد كه شش پيامد سوء دارد: سه چيز در دنيا، و سه چيز در آخرت ، اما آن سه كه در دنيا است بهاء و نورانيت را از انسان مى برد، فقر و تنگدستى ببار مى آورد، و از عمر انسان مى كاهد. و آثار آخرتی آن عبارتند از: سخت گیری در حساب اعمال در آخرت, موجب غضب خدا می شود, موجب جاوید ماندن در آتش جهنم خواهد شد.

د - امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: البر و صدقة السر ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن سبعين ميتة سوء: (نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته ، عمر را افزون مى كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد).

بعضى از مفسران كه نتوانسته اند ميان اجل حتمى و اجل معلق فرق بگذارند به اين گونه احاديث حمله كرده و آن را مخالف نصوص قرآنى دانسته اند كه حد عمر انسان را ثابت و لا يتغير مى داند.

توضيح اينكه :

بدون شك انسان داراى دو گونه سرآمد و اجل است :

سر آمد و اجل حتمى كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاء است ، و با فرا رسيدن آن هر چيز به فرمان الهى پايان مى گيرد.

سرآمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرائط دگرگون مى شود، فى المثل انسانى دست به انتحار و خودكشى مى زند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمى داد سالها زنده مى ماند، و يا بر اثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوترانى بى حد و حساب توانائى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مى دهد، در حالى كه اگر اين امور نبود ساليان بسيارى مى توانست عمر كند.

بنابراين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله رحم عمر را طولانى و بلاها را بر طرف مى سازد در حقيقت ناظر به همين عوامل است .

و هر گاه ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل در رابطه با (قضا و قدر) و (تاثير جهاد و تلاش و كوشش در زندگى انسانها) لا ينحل خواهد ماند.

اين بحث را ضمن يك مثال ساده مى توان روشن ساخت ، و آن اينكه : انسان يك دستگاه اتومبيل نو تهيه مى كند كه طبق پيش ‍ بينى هاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته مى تواند مثلا بيست سال عمر كند، اما مشروط به اينكه به آن دقيقا برسند،و مراقبتهاى لازم را به عمل آورند، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال است كه از آن فراتر نمى رود.

ولى اگر مراقبتهاى لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند و بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند، و در جاده هاى پر سنگلاخ همه روزه آن را به كار گيرند ممكن است عمر بيست ساله آن به نصف ، يا به عشر تنزل پيدا كند اين همان (اجل معلق ) آن است .

https://www.aparat.com/v/JPvHT

(الا فى كتاب ) - منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگونى بدان راه ندارد، و در آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مى شود، و عمر آن ديگرى به خاطر فلان عملش كم مى گردد، و خلاصه كتابى كه نوشته هايش تغيير نمى يابد، لوح محفوظ است

آيه نُه كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً﴾[13] هم صبغه توحيدي دارد هم صبغه معاد. اين آيه هم مي‌تواند صبغه توحيدي داشته باشد و هم صبغه معاد, در آنجا فرمود ما زمينِ مرده را زنده مي‌كنيم زمين واقعاً مرده است اگر بهار شد باران آمد هنوز مُرده است منتها قابل حيات است وقتي جذب گياه شد; يعني غذاي درخت قرار گرفت, غذاي بوته و خوشه قرار گرفت جان پيدا مي‌كند.

همه شما اصلتان از خاك بود حالا يا براي اينكه فرزندان آدم(سلام الله عليه) هستيد خدا آدم را از خاك خلق كرد يا نه, همه انسان‌ها كه از نطفه خلق مي‌شوند اين نطفه مسبوق به موادّ غذايي است موادّ غذايي هم از خاك گرفته شده. اگر كسي برود پشت‌بام اين نظام, مي‌بيند اين هفت ميلياردي كه فعلاً روي كُره زمين هستند دويست سال قبل در اين باغ‌ها و مزرعه‌ها و اينها بودند دويست سال بعد هم در باغ و مزرعه هستند يعني اين خاك‌هاي مزارع و مراتع كم كم شده ميوه و بعد آمدند به بازار و نسل قبل از اينها استفاده كردند و شده نطفه.

بعد از اينكه به دنيا آمديد شما را به اصناف و ازواج و قبايل و عشاير تقسيم مي‌كند يكي زن مي‌شود يكي مرد مي‌شود, يكي ابيض مي‌شود يكي اسود مي‌شود… ﴿ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً﴾.

اگر خواستيد عمر اصيلتان بماند با صدقه, با صِله رَحِم, با رعايت بهداشت, با كم خوردن و خوب خوردن, اين مقصود حاصل مي‌شود, گفتند دو بار غذا براي انسان كافي است بارها اين مطلب را شنيده‌ايد كسي در محضر حضرت آروغ زد با اينكه حضرت ﴿لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بود به او اعتراض كرد فرمود: «أقْصِر مِن جَشَأك»مگر آدم اين‌قدر مي‌خورد كه در مجلس عمومي آروغ بزند اين با اينكه ﴿لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بود فرمود: «أقصر مِن جَشَأك» جلوي آروغت را بگيرد يعني كمتر بخور كه در مجلس آروغ نزني, دو بار غذا براي آدم بس است. اكثر بيماري‌ها در اثر پر خوردن و بدخوردن است. فرمود اگر مواظب خوراكتان باشيد, مواظب صِله رحم باشيد, مواظب صدقه‌تان باشيد عمر طولاني داريد. نشد, ﴿يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ﴾ عمرتان كمتر مي‌شود. اين‌چنين نيست كه قضا و قَدَر بر اين مقرّر شده است كه فلان شخص بايد هفتاد سال زندگي كند چه بهداشت را رعايت بكند چه نكند, چه صدقه بدهد چه ندهد, چه صِله رحم بكند چه نكند اين‌چنين نيست.

براي ماها روشن نيست كه چه وقت عمر ما به پايان مي‌رسد اما خدا مي‌داند كه فلان شخص با حُسن اختيار خودش راه صدقه و صِله رحم و بهداشت را رعايت مي‌كند و فلان شخص در اثر سوء اختيار خودش راه صدقه و صِله رحم و بهداشت را رعايت نمي‌كند.

(11) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً (قسمت ۱)

(11) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَي وَلاَ تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ

(۱۱) خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده‏ اي باردار نمي‏شود و وضع حمل نمي‏كند مگر به علم او، و هيچ انساني عمر طولاني نمي‏كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمي‏شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براي خداوند آسان است.

با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از مساءله توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود، در آيات مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى و آفاقى را كه دليل بر قدرت خدا از يكسو، و علم او از سوى ديگر، و مساله امكان معاد از سوى سوم است شرح مى دهد:

نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده مى گويد: خداوند شما را از خاك آفريد (وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ). سپس از نطفه (ثم من نطفة ). بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر در آورد (ثم جعلكم ازواجا).

اين سه مرحله از مراحل آفرينش انسان است خاك ، و نطفه ، و مرحله زوجيت .

مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جد انسانها، آدم از خاك آفريده شده ، و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد و يا انسان از آن تغذيه مى كند، و يا نطفه او از آن منعقد مى شود همه سرانجام به موادى كه در خاكها نهفته است منتهى مى شود.

بعضى احتمال داده اند كه آفرينش از خاك تنها اشاره به آفرينش نخستين است ، اما آفرينش از نطفه اشاره به مراحل بعد است كه اولى مرحله خلقت اجمالى انسانهاست (چرا كه وجود همه در وجود آدم خلاصه شده بود) و دومى مرحله تفضيلى است كه آنها را از يكديگر جدا مى سازد.

مرحله (زوجيت ) مرحله تداوم نسل انسان و تكثير مثل او است ، و اينكه بعضى احتمال داده اند (ازواج ) در اينجا به معنى (اصناف ) و يا (روح و جسم ) و مانند آن است بسيار بعيد به نظر مى رسد.

سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحله حيات انسان شده ، موضوع باردارى مادران و وضع حمل آنها را پيش كشيده، مى گويد: (هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم پروردگار) (وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ).

اين پنج مرحله از زندگى انسان هر يك از ديگرى عجيبتر و شگفت آورتر است .

خاك بيجان و مرده كجا و انسان زنده عاقل و هوشيار و پر ابتكار كجا؟!

نطفه بى ارزش كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون كجا؟!.

از اين مرحله كه بگذريم مساءله تقسيم نوع انسان به دو جنس (مذكر) و (مؤ نث ) با تفاوتهاى فراوان در جسم و جان ، و مسائل فيزيولوژيكى به ميان مى آيد كه از همان آغاز انعقاد نطفه، راه خود را از يكديگر جدا كرده و هر كدام به سوى رسالتى كه بر عهده آنان گذارده شده پيش مى روند و تكامل مى يابند.

بعد مساءله رسالت در مادر قبول و تحمل اين بار و حفظ و تغذيه و پرورش آن پيش مى آيد كه قرنها است افكار دانشمندان بزرگ را به خود جلب كرده و معترفند كه از عجيبترين مسائل عالم هستى است .

آخرين مرحله در اين قسمت كه مرحله تولد است يك مرحله انقلابى و كاملا بحرانى است كه با عجائب بسيارى همراه است :

چه عواملى به جنين دستور خارج شدن از شكم مادر مى دهد؟

چگونه هماهنگى كامل در ميان اين فرمان و آماده شدن اندام مادر براى اجراى آن برقرار مى شود؟

چگونه جنين مى تواند وضعى را كه نه ماه با آن عادت كرده ، درست در يك لحظه به كلى تغيير دهد، رابطه خود را با مادر قطع كند، از هواى آزاد استفاده نمايند، مجراى غذاى او از طريق بند ناف ناگهان بسته شود، و مجراى جديد يعنى دهان به كار افتد، محيط ظلمانى شكم مادر را رها ساخته در ميان نور و روشنائى غوطه ور گردد، و در برابر همه اين دگرگونيها مقاومت كند و خود را فورا تطبيق دهد؟!

آيا اينها بهترين نشانه قدرت و علم بى پايان خداوند نيست ؟ و آيا ماده بى شعور و طبيعت بى هدف با استفاده از (تصادفهاى كور) امكان تنظيم يك حلقه كوچك از هزاران حلقه زنجير خلقت را دارد؟ زهى بى انصافى كه انسانى در باره خلقت خود اينچنين احتمال موهومى را پذيرا شود!

بعد به مرحله (ششم ) و (هفتم ) … مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده ، مى گويد:

(هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى گردد مگر اينكه در كتاب علم خداوند ثبت است ) و از قوانين و برنامه هائى تبعيت مى كند كه حاكم بر آنها علم و قدرت اوست (و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب ) (1).

چه عواملى در ادامه حيات انسان مؤ ثر است ؟ چه عواملى با ادامه حيات او مى جنگد؟ و خلاصه چه عواملى بايد دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند يكصد سال يا كمتر و بيشتر به حيات خود ادامه دهد؟ و سرانجام چه عواملى موجب تفاوت عمر انسانها مى گردد؟

همه اينها نيز محاسبات دقيق و پيچيده اى دارد كه جز خداوند از آن آگاه نيست ، و آنچه ما امروز در اين زمينه ها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم بسيار كم و بى ارزش است .

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: (همه اينها بر خداوند آسان است ) (ان ذلك على الله يسير).

آفرينش اين موجود عجيب از خاك و آغاز خلقت يك انسان كامل از آب نطفه و همچنين مسائل مربوط به جنسيت ، و زوجيت ، و باردارى ، و وضع حمل ، و افزايش و كاستى عمر، چه از نظر قدرت ، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است ، و اينها گوشه اى از آيات انفسى هستند كه از يكسو ما را به مبدء عالم هستى مربوط و آشنا مى كنند و از سوى ديگر دلائل زنده اى بر مساله امكان

معاد محسوب مى شوند.

آيا كسى كه قادر بر آفرينش نخستين از (خاك ) و (نطفه ) بود قادر بر تجديد حيات انسانها نيست ؟

و آيا كسى كه از تمام ريزه كاريهاى مربوط به اين قوانين با خبر است در نگهدارى حساب اعمال بندگان براى صحنه معاد مشكلى دارد؟!

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: براى هر سخنى (عقیده) مصداقى از عمل است كه يا آن را تصديق مى كند و يا تكذيب، پس وقتى انسان سخنى بگويد و با عمل خود سخن خود را تصديق كند، يعنى به گفته خود عمل كند، آن عمل گفتار او را به سوى خدا بالا مى برد، و اگر عملش مخالف گفتارش باشد، گفتارش (عقیده) را نيز روى عمل خبيثش گذاشته، در آتش مى اندازند.

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ (قسمت ۲)

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ

(۱۰) كسي كه خواهان عزت است (بايد از خدا بخواهد) كه تمام عزت براي خدا است سخنان پاكيزه به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح را بالا ميبرد، و آنها كه نقشه‏ هاي سوء ميكشند، عذاب شديد براي آنها است و مكر (و تلاش افسادگرانه) آنها نابود مي‏شود (و به جائي نميرسد).

مشركين گاهي نان و آب مي‌خواستند, گاهي عزّت و جلال و شكوه مي‌خواستند. نان و آب را خدا فرمود رازق ديگري است از اينها كاري ساخته نيست. اگر هدف شما تأمين رزق است آن را در سوره مباركه «انعام» فرمود ﴿وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ و او است كه روزي مي‏دهد و از كسي روزي نمي‏گيرد[1] او مُطعِم است او رازق است او نياز شما را برطرف مي‌كند به دنبال چه كسي مي‌گرديد. نفع و ضرر را كه شما به دنبال جذب نفع و دفع ضرر هستيد از بت‌ها ساخته نيست عزّت و ذلّت را كه شما به دنبال يكي هستيد از ديگري فرار مي‌كنيد از بت‌ها ساخته نيست. در سوره مباركه «مريم» گذشت كه اينها بت‌ها را مي‌پرستيدند براي اينكه عزّت و شكوه پيدا كنند؛ آيه 81 سوره مباركه «مريم» اين است ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً آنها غير از خدا معبوداني براي خود انتخاب كردند تا مايه عزتشان باشد)

در آيه محلّ بحث سوره «فاطر» مي‌فرمايد عزّت بالاصاله و بالذّات منحصراً نزد خدايي است كه عزيز حكيم است ( فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً). اگر در مواردي خداي سبحان فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[3] ناظر به آن است كه اگر عزّت براي انبيا و اوليا مطرح شد آنها عزّت بالعرض است درست است كه عزّت براي خدا و پيامبر و مؤمنين است كه در بعضي از آيات آمده ولي بر اساس توحيد, هر كمالي كه قرآن كريم به غير خدا اِسناد داد در آيهٴ ديگر آن كمال را منحصراً براي خدا مي‌داند تا معلوم بشود كه غير خدا اگر به كمالي دست يافت به عنايت الهي است و لاغير, پس هر كمالي بالاصاله و بالذّات و بالحقيقه براي خداست, بالتّبع و بالعرض يا بالمجاز براي غير خداست.

فرمود از بت‌ها كاري ساخته نيست خود آنها يك چوب خشك هستند عزيز نيستند چه رسد به اينكه مايه عزّت شما باشند.

راه عزت‌مندي فرد همين است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ يك حُسن فاعلي, يك حُسن فعلي; آدمِ خوب, كار خوب اگر كسي مؤمن بود آدم خوبي است عمل صالح كرد كار خوبي كرد اين دو ركن باعث عزّت‌مداري فرد يا ملت است.

لذا در هيچ جاي قرآن چه در مسئله كمالات, چه در مسئله بهشت، به ايمانِ تنها اكتفا نكرده اگر هم در جايي سخن از ايمان بود و عمل صالح نبود چون محفوف به قرينه است حتماً, عمل صالح معيار است. ولي ـ معاذ الله ـ براي ورود به جهنم و عذاب, اين دو چيز لازم نيست يك چيز كافي است گناه باعث ورود در جهنم است خواه گناهكار مسلمان باشد خواه غير مسلمان, تفاوت در مدت مكث است وگرنه اصلِ تعذيب مربوط به گناه است.

﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ عقيده كه صعود دارد اين نظير بخار و دود نيست كه بالا برود. اگر عقيده بالا مي‌رود معتقد بالا مي‌رود يعني جانِ اين شخص بالا مي‌رود اينكه مي‌گويند شخص, قربة الي الله عمل كرده خودش جزء مقرّبين مي‌شود نه اينكه عملش قُرب پيدا كند, نيّتش بالا برود و خود موصوف بالا نرود, اگر نيّت و عقيده, صاعد است آن ناوي, آن معتقد هم حتماً صاعد است اين‌چنين نيست كه وصف صعود بكند و موصوف صعود نكند اين نظير دود و بخار كه نيست پس خود انسان صعود مي‌كند.

قربة الي الله معنايش اين است كه راه باز است اگر قربة الي الله معنايش اين است كه ما مي‌توانيم نزديك بشويم و راه هست آن راه را خدا بايد بيان کند. فرمود راهش اين است: كَلِمُ الطَّيِّب, يعني اعتقاد خوب, عمل صالح, رفتار خوب يعني كسي كه داراي حُسن فاعلي و حُسن فعلي است آدمِ خوب است چون موحّد و معتقد است كارِ خوب مي‌كند چون برابر دستور انجام مي‌دهد آن حُسن فاعلي و اين حُسن فعلي وقتي ضميمه شد اين راه الي الله است راه به خداي عزيز است و راه عزيز شدن است.

وقتي چيزي در سطح جامعه باشد در دسترس مردم باشد ممكن است آسيب‌پذير باشد اما وقتي كه بالا رفت در دسترس كسي نبود آسيب‌پذير نيست بعضي از اعمال‌اند كه در دسترس مردم‌اند آسيب‌پذيرند, بعضي از اعمال‌اند كه در دسترس مردم نيستند آسيب مردمي ندارند يعني شياطين‌الانس نفوذ ندارند اما شياطين‌ جن نفوذ دارند وقتي به طرف الله صعود پيدا كرد نظير مخلَص و امثال ذلك ديگر در دسترس شياطين‌ جن هم نيست وقتي بالا رفت آنجا نه شياطين انس راه دارد نه شياطين جن.

مردان الهي در جامعه زندگي مي‌كنند اما كسي آنها را بازي نمي‌دهد براي اينكه آنها طوري فكر مي‌كنند و چيزهايي مي‌خواهند و به دنبال چيزهايي هستند كه در دسترس بازيگران نيست بازيگران ابزاري دارند كه آنها به آن اعتنا نمي‌كنند لذا مصون‌اند مي‌شوند.

اينهايي كه اگر به آنها موعظه بكنند, نهي از منكر بكنند, امر به معروف بكنند ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ خود بزرگ‏بينى او را به گنهكارى كشاند اينها عزيز بي‌جهت‌اند. اگر كسي عزيز بي‌جهت بود ذليل باجهت است. يعني عزّت او دروغين است. روز قيامت كه ظرف ظهور حق و صِدق است آنچه حق است ظهور مي‌كند آنچه باطل است رخت برمي‌بندد لذا درباره اينها دارد اينها عذاب هون (عَذَابَ الْهُونِ عذاب خواركننده) دارند,[11] عذاب مُهين (عَذَابٌ مُهِينٌ عذابى خفت ‏آور) دارند[12], اهانت براي اينهاست, تحقير براي اينهاست. اين هون و مهين براي همان رسوايي است, يعني ذلّت است حالا غير از آن عذاب جسمي كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا هر چه پوست تن آنها بسوزد آنان را پوست دیگری جایگزین کنیم[13] كه مربوط به جسم است عذاب رسوايي و خواري هم چيز ديگر است. براي اينكه قيامت, ظرف ظهور حق است. عزّت او باطل است در قيامت، باطل رخت برمي‌بندد و حق ظهور مي‌كند. باطن اينها كه رسوايي و خواري و حقارت بود ظاهر مي‌شود.

درباره همه خدا نفرمود عذاب هون و مهين و اينها دارند براي يك عده است اين‌طور نيست كه همه رسوايي داشته باشند بعضي‌ها گناه مي‌كنند و عذاب هم مي‌بينند اما بالأخره كسي از آنها خبر ندارد آبروي آنها نمي‌رود اما كسي كه آبروي ديگران را ريخته خِزْي دنيا و خزي آخرت هم دارد لذا فرمود در روز قيامت عذابِ هون, رسوايي, عذاب مُهين براي همين گروه است.

كَلِم مستحضريد اين مؤنث حقيقي كه نيست تأنيثش, تأنيث مجازي است لذا هم مي‌شود مؤنث آورد هم مي‌شود مذكر آورد ﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾. آ‌نجا كه كلمه است و تأنيث لفظي دارد آن را در سوره مباركه «ابراهيم» مؤنث ياد كرده است فرمود:

سوره ۱۴: إبراهيم

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ ﴿۲۴﴾

آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! (۲۴)

تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۲۵﴾

ميوه‏ هاي خود را هر زمان به اذن پروردگارش مي‏دهد، و خداوند براي مردم مثلها ميزند شايد متذكر شوند، (و پند گيرند). (۲۵)

مَثَل را خدا ذكر مي‌كند تا مُمثّل در سايه مَثل به ذهن مخاطب نزديك‌تر بشود. فرمود عقيده طيّب مثل درخت طيّب و طاهر است اين درخت, اصلي دارد ريشه‌اي دارد كه ثابت است و آن‌قدر رشد مي‌كند كه فرعش در فضا تا آسمان مي‌رود اُكُل غير از اَكل است اُكُل يعني خوراكي نه يعني خوردن; ميوه را مي‌گويند اُكُل, خوراكي را مي‌گويند اُكل ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[6] اين‌چنين نيست كه سالي يك فصل ميوه بدهد دوازده ماه ميوه مي‌دهد ميوه‌هاي بهشت اين‌طور است.

سوره ۱۳: الرعد

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ ﴿۳۵﴾

بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده است نهرهاي آب از زير درختانش جاري است، ميوه‏ هاي آن هميشگي و سايه‏ هايش دائمي است، اين سرانجام كساني است كه پرهيزگاري پيشه كردند و سرانجام كافران، آتش است! (۳۵)

علم, شجره طيّبه است درخت علم هر لحظه ميوه مي‌دهد اين‌طور نيست كه سالي يك بار ميوه بدهد اگر كسي به مقام علمي رسيد هر لحظه و هر روز دارد ميوه مي‌دهد اگر درخت عادي باشد بالأخره سالي يك بار ميوه مي‌دهد يا مثلاً دو بار اما اُكُلش ديگر دائم نيست. اين شجره طيّبه نموداري از درخت‌هاي بهشت است كه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ خوراكي آن دائم است.

معنويات هم اين‌چنين است. اما اين‌چنين نيست كه خود اين درخت اين كار را بكند اگر ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ﴾ است به اذن ربّه است اگر ﴿فَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ است باذن ربّه است اگر ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا﴾, باذن ربّه است اگر ﴿كُلَّ حِينٍ هر زمان﴾ است, باذن ربّه است اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ به ….به همه افعال يادشده متعلّق است اين‌طور نيست كه خود اين درخت اصلش ثابت باشد بذاتها, فرعش في السماء باشد بذاتها لكن اعطاي أُكُل باذن ربّه باشد اين طور نيست اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ … براي تمام افعال ياد شده. در قبالش هم ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾

سوره 14: إبراهيم

وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ ﴿۲۶﴾

و (همچنين) كلمه خبيثه را به درخت ناپاكي تشبيه كرده كه از زمين بركنده شده، و قرار و ثباتي ندارد. (۲۶)

درختي كه روي زمين جثّه بردارد ديگر ريشه‌اي ندارد تا شما بگوييد اصلش ثابت است و فرعش في السماء، اين بي‌ريشه است. نظير اين گياهان واقع شده اين گياهاني كه يك سانت يا دو سانت قدّ آنهاست اين ديگر ريشه آن‌چناني في الأرض ندارد.

اين كلمه «مَكر» فعل لازم است متعدّي نيست اين «سيّئات» كه منصوب است جناب فخررازي و هم‌فكرانشان در ﴿يَمْكُرُونَ﴾ تصرّف مي‌كنند كه ﴿يَمْكُرُونَ﴾ يعني «يعملون» اگر «يعملون» شد آن وقت مفعول مي‌گيرد و شاهدشان هم جريان سوره مباركه «عنكبوت» است در آيه چهار سوره «عنكبوت» اين است كه

سوره ۲۹: العنكبوت

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ﴿۴﴾

آيا كساني كه اعمال بد بجا مي‏آورند گمان كردند از حوزه قدرت ما بيرون خواهند رفت ؟ چه بد داوري مي‏كنند؟ (۴)

آنها كه كار بد مي‌كنند خيال مي‌كنند جلو مي‌زنند ما را به اصطلاح دور مي‌زنند يعني ما عقب مي‌افتيم و آنها جلو مي‌افتند.

﴿وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ﴾ دو مشكل دارند يكي اينكه عذاب شديد دارند يكي اينكه مكرشان هم به جايي نمي‌رسد ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾.

در جريان داير و باير, زنده و مرده مي‌فرمايد بعضي از زمين‌ها دايرند كه خب ثمربخش‌اند مزرع و مرتع‌اند, بعضي از زمين‌ها بايرند اين زمين باير ميوه و محصول نمي‌دهد.

افراد هم اين‌چنين هستند بعضي دايرند بعضي بايرند ﴿كانُوا قَوْماً بُوراً﴾[20] اين بور جمع است يعني اينها يك ملّت بايرند خب شما از ملّت باير توقّع ميوه داريد؟! يك عده ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ اميد به تجارتى بسته‏ اند كه هرگز زوال نمى ‏پذيرد[21]

سوره 35: فاطر

إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ ﴿۲۹﴾

در حقيقت كسانى كه كتاب خدا را مى‏ خوانند و نماز برپا مى دارند و از آنچه بديشان روزى داده‏ ايم نهان و آشكارا انفاق مى كنند اميد به تجارتى بسته‏ اند كه هرگز زوال نمى ‏پذيرد

يعني تجارت داير دارند نه باير, اينجا فرمود مكر اينها يَبور است مكر اينها داير نيست مكر باير است مكر هالك است خب زمين باير كه نه آب دارد نه كشاورزي دارد نه بذرافشاني شده اينكه ميوه نمي‌دهد اين مكر, اين نقشه, اين حيله به هيچ جا بند نيست كلّ اين جريان مثل آن درخت است كه روي زمين افتاده خب از درختي كه روي زمين افتاده شما توقّع ميوه داريد ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾خب درختي كه جُثّه‌اش روي زمين است اين ميوه مي‌دهد؟! كار خبيث, فكر خبيث, اراده خبيث, نقشه خبيث همين‌طور است گاهي تعبير مي‌كند اين ريشه ندارد گاهي تعبير مي‌كند كه اينجا جاي ميوه نيست اين باير است ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾

در ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ ضمير فاعل «يرفع» وجوهي مطرح است كه آيا ﴿الْكَلِم﴾ رافع است, ﴿الْعَمل﴾ رافع است, «الله» رافع است درباره ضمير، اختلاف فراوان هست آنها كه خيال مي‌كنند چون كلم طيّب اصل است و عمل, فرع; چگونه عمل, رافع آن است اينها بايد عنايت كنند كه ...اگر گفته شد عمل صالح كَلِم طيّب را بالا مي‌برد از سنخ ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[2] خداي ﴿رَفِيعُ ‌الدَّرَجات﴾,[3] درجات مؤمن و درجات عالِم با ايمان را بالا مي‌برد كه در سوره «مجادله» آمده است نيست از سنخ آن است كه بُراق (مرکب آن حضرت از مکه تا بیت المقدس و برعکس), راكب خود را بالا مي‌برد اسب, راكب خود را حمل مي‌كند از اين قبيل است هرگز عمل صالح به اندازه كلم طيّب نيست.

منظور از كَلِم طيّب, لفظ طيّب نيست زيرا خود لفظ جزء اعمال است عمل گاهي به صورت قول است گاهي به صورت فعل, منظور از كَلم طيّب آن عقيده طيّب و صالح است نه الفاظ خوب, چون الفاظ نظير افعال جزء عمل صالح خواهند بود… پس كلم طيّب يعني عقايد طيّب, نيت‌هاي خوب و مانند آن.

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ (قسمت ۱)

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ

(۱۰) كسي كه خواهان عزت است (بايد از خدا بخواهد) كه تمام عزت براي خدا است سخنان پاكيزه به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح را بالا ميبرد، و آنها كه نقشه‏ هاي سوء ميكشند، عذاب شديد براي آنها است و مكر (و تلاش افسادگرانه) آنها نابود مي‏شود (و به جائي نميرسد).

به دنبال بحث توحيدى به اشتباه بزرگ مشركان كه عزت خويش را از بتها ميخواستند…. اشاره كرده مى فرمايد: (كسانى كه عزت ميخواهند از خدا بطلبند چرا كه تمام عزت از آن خداست ) (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً).

(عزت ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) در اصل آن حالتى است كه انسان را مقاوم و شكست ناپذير مى سازد، به زمينهاى صلب و محكم نيز به همين جهت عزاز (بر وزن اساس ) مى گويند.

از آنجا كه تنها ذات پاك اوست كه شكست ناپذير است ، و گرنه همه مخلوقات به حكم محدوديتشان قابل شكستند، لذا تمام عزت از آن اوست ، و هر كس عزتى كسب ميكند از بركت درياى بى انتهاى اوست .

در حديثى از انس نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ان ربكم يقول كل يوم انا العزيز، فمن اراد عز الدارين فليطع العزيز!: پروردگار شما همه روز مى گويد: منم عزيز و هر كس عزت دو جهان خواهد بايد اطاعت عزيز كند!.

در حقيقت انسان آگاه بايد آب را از سرچشمه بگيرد، كه آب زلال و فراوان آنجاست ، نه از ظروف كوچك و مختصرى كه هم محدود است و هم آلوده ، و در دست اين و آن مى باشد.

در حالات امام حسن بن على (عليهم االسلام ) ميخوانيم كه در ساعات آخر عمرش هنگامى كه يكى از ياران به نام جنادة بن ابى سفيان از او اندرز خواست نصايح ارزنده و موثرى براى او بيان فرمود كه از جمله اين بود: و اذا اردت عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصية الله الى عز طاعة الله : (هر گاه بخواهى بدون داشتن قبيله, (عزيز) باشى و بدون قدرت حكومت ، هيبت داشته باشى ، از سايه ذلت معصيت خدا بدر آى و در پناه عزت اطاعت او قرار گير!.)

و اگر مى بينيم در بعضى از آيات قرآن عزت را علاوه بر خداوند، براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنان قرار ميدهد (وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ) (منافقون - 8).

به خاطر آنست كه آنها نيز از پرتو عزت پروردگار كسب عزت كرده اند، و در مسير طاعت او گام بر ميدارند.

سپس راه وصول به (عزت ) را چنين تشريح ميكند: (سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند) (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ). (و عمل صالح را او بالا مى برد) (وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ).

(الْكَلِمُ الطَّيِّبُ) را به اعتقادات صحيح نسبت به مبدا و معاد و آئين خداوند تفسير كرده اند.

يك چنين عقيده پاكى است كه به سوى خدا اوج ميگيرد، و دارنده اش را نيز پرواز ميدهد، تا در جوار قرب حق قرار گيرد، و غرق در عزت خداوند عزيز شود.

مسلما از اين ريشه پاك, شاخه هائى ميرويد كه ميوه آن عمل صالح است، هر كار شايسته و مفيد و سازنده، چه دعوت به سوى حق باشد، چه حمايت از مظلوم ، چه مبارزه با ظالم و ستمگر، چه خودسازى و عبادت ، چه آموزش و پرورش ، و خلاصه هر چيز كه در اين مفهوم وسيع و گسترده داخل است اگر براى خدا و به خاطر رضاى او انجام شود آن هم اوج ميگيرد و به آسمان لطف پروردگار عروج ميكند، و مايه معراج و تكامل صاحب آن ، و برخوردارى از عزت حق مى شود. خیلی خوب است که انسان همه کارهای خود را برای رضای خدا انجام بدهد. درس میخواند, مهمانی میرود, مهمان دعوت میکند, فیلم میسازد,.... ان وقت دست به هر کاری نمیزند, هر کسی را دعوت نمیکند, هر جا نمیرود, هر فیلمی نمیسازد ... و برای همه کارهای خود پاداش میبرد. بدون نیت برای رضای خدا, یک رکعت نماز قبول نیست و پاداشی ندارد چه رسد به اعمال غیر عبادی (مستقیم).

اين همان چيزى است كه در سوره ابراهيم به آن اشاره شده:

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ ﴿۲۴﴾

آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! (۲۴)

تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۲۵﴾

ميوه‏ هاي خود را هر زمان به اذن پروردگارش مي‏دهد، و خداوند براي مردم مثلها ميزند شايد متذكر شوند، (و پند گيرند). (۲۵)

از آنچه گفتيم روشن ميشود اينكه بعضى از مفسران كلمه طيبه را به لا اله الا الله ، و بعضى ديگر به سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، و بعضى بعد از توحيد، محمد رسول الله ، و على ولى الله و خليفة رسوله ، تفسير كرده اند، و يا در بعضى از روايات الكلم الطيب و العمل الصالح به ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) يا مانند آن تفسير شده است ، همه از قبيل بيان مصداقهاى روشن براى آن مفهوم وسيع و گسترده است ، و محدوديتى در مفهوم آن ايجاد نمى كند، چرا كه هر سخنى كه محتواى پاك و عالى داشته باشد همه در اين عنوان جمع است .

به هر حال همان خداوندى كه به مقتضاى آيه گذشته زمين مرده را با قطره هاى حيات بخش باران زنده ميكند، (كلام طيب ) و (عمل صالح ) را نيز پرورش ميدهد، و به جوار قرب و رحمت خود مى رساند.

سپس به نقطه مقابل آن پرداخته ، مى گويد: (كسانى كه نقشه سوء ميكشند عذاب شديدى براى آنهاست ) (و الذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد).

(و تلاش و كوشش آلوده و ناپاك و فاسدشان نابود مى گردد و به جائى نمى رسد) (و مكر اولئك هو يبور).

گرچه اين فاسدان مفسد چنين مى پندارند كه با ظلم و ستم و دروغ و تقلب مى توانند عزتى براى خود كسب كنند، و مال و ثروت و قدرتى ، اما در پايان كار هم عذاب الهى را براى خود فراهم ساخته اند و هم تلاشهاى آنها بر باد مى رود.

كسانى بودند كه به گفته قرآن (خدايان ساختگى را مايه عزت خود مى پنداشتند):

سوره ۱۹: مريم

وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا ﴿۸۱﴾

و به جاى خدا معبودانى اختيار كردند تا براى آنان [مايه] عزت باشد (۸۱)

و منافقانى بودند كه خود را عزيز، و مؤ منان را ذليل فكر مى كردند، و مى گفتند:

سوره ۶۳: المنافقون

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۸﴾

آنها مي‏گويند: اگر به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون مي‏كنند، در حالي كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است، ولي منافقان نمي‏دانند (۸)

افراد ديگرى بودند كه قرب فراعنه را مايه عزت خويش تصور مى كردند… اما … تنها ايمان و عمل صالح است كه به سوى خداوند عزيز بالا مى رود!

سوره ۲۶: الشعراء

فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ ﴿۴۱﴾

هنگامي كه ساحران آمدند، به فرعون گفتند: آيا اگر پيروز شويم پاداش مهمي خواهيم داشت ؟ (۴۱)

قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿۴۲﴾

گفت آري، و شما در اين صورت از مقربان خواهيد بود! (۴۲)

حقيقت عزت چيست ؟

حقيقت عزت در درجه نخست قدرتى است كه در دل و جان انسان ظاهر مى شود، و او را از خضوع و تسليم و سازش در برابر طاغيان و ياغيان باز مى دارد.

قدرتى كه با داشتن آن هرگز اسير شهوات نمى شود، و در برابر هوا و هوس سر فرود نمى آورد.

قدرتى كه او را به مرحله نفوذناپذيرى در برابر (زر) و (زور) ارتقا مى دهد.

اين در مرحله فكر و عقيده و روح و جان ، و اما در مرحله عمل عزت از اعمالى سرچشمه مى گيرد كه داراى ريشه صحيح و برنامه و روش حساب شده باشد و به تعبير ديگر آن را در عمل صالح مى توان خلاصه كرد، اين دو است كه به انسان سر بلندى و عظمت مى دهد و به او عزت و شكست ناپذيرى مى بخشد.

(ساحران دنياپرست) معاصر فرعون ، نيرنگهاى خود را به نام و به عزت او آغاز كردند وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ : (گفتند به عزت فرعون سوگند كه ما پيروز خواهيم شد) (شعراء - 44).

اما به زودى از عصاى چوپانى موسى (عليه السلام ) شكست خوردند، ولى همانها هنگامى كه از زير پرچم مذلت بار فرعون بيرون آمدند، و در سايه توحيد قرار گرفتند و ايمان آوردند، چنان نيرومند و شكست ناپذير شدند كه سخت ترين تهديدهاى فرعون در آنها مؤثر نيفتاد، دست و پا و حتى جان خويش را عاشقانه در راه خدا دادند و شربت شهادت نوشيدند، و با اين عمل نشان دادند كه در برابر زر و زور تسليم نمى شوند و شكست ناپذيرند و تاريخ پر افتخار آنها امروز براى ما يك دنيا درس آموزنده است .

سوره ۲۶: الشعراء

قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۷﴾

گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم (۴۷)

رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ ﴿۴۸﴾

پروردگار موسى و هارون (۴۸)

قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۴۹﴾

گفت [آيا] پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد قطعا او همان بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است به زودى خواهيد دانست.‏ حتما دستها و پاهاى شما را از چپ و راست‏ خواهم بريد و همه‏ تان را به دار خواهم آويخت (۴۹)

قَالُوا لَا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ ﴿۵۰﴾

گفتند باكى نيست ما روى به سوى پروردگار خود مى ‏آوريم (۵۰)

إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۵۱﴾

ما اميدواريم كه پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشايد [چرا] كه نخستين ايمان‏ آورندگان بوديم (۵۱)

جمله (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا) سياقش آن نيست كه بخواهد اختصاص عزت به خدا را بيان كند، به طورى كه غير از خدا كسى دستش به آن نرسد، و نمى خواهد بفرمايد هركس در طلب عزت برآيد، چيزى را طلب كرده كه وجود ندارد، و ناشدنى است، بلكه معنايش اين است كه هركس عزت مى خواهد بايد از خداى تعالى بخواهد، زيرا عزت همه اش ‍ملك خدا است، و هيچ موجودى نيست كه خودش بالذات عزت داشته باشد.

در آيه به جاى اينكه بفرمايد: هركس عزت مى خواهد از خدا بخواهد جمله از خدا بخواهد را برداشته سبب آن را به جايش گذاشته، و فرموده: هركس عزت بخواهد عزت همه اش از خدا است ) يعنى به وسيله عبوديت كه آن هم حاصل نمى شود مگر با داشتن ايمان و عمل صالح، عزت را از خدا بگيرد.

برادران یوسف می‌خواستند او را ذلیل کنند او را ته چاه انداختند به بِثَمَنٍ بَخْس فروختند (وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ و او را به بهاى ناچيزى چند درهم فروختند)، زلیخا هم خواست او را خوار کند, او را زندان انداخت (وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ و اگر آنچه را دستور مي‏دهم انجام ندهد به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذليل خواهد شد!) ولی او گفت که این زندان ظاهری برای او محبوب تر است از معصیت پروردگار (قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ, یوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از عملی که مرا به آن می خوانند) و خدا اینگونه اراده کرد که اوعزیز شود و او عزیز مصر شد.

وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾

و اينگونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم كه هرگونه مي‏خواست در آن منزل مي‏گزيد (و تصرف مي‏كرد) ما رحمت خود را به هر كس بخواهيم (و شايسته بدانيم) مي‏بخشيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمي‏كنيم.

وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿۵۷﴾

و پاداش آخرت براي آنها كه ايمان آورده‏ اند و پرهيزگارند بهتر است.

(9) وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَي بَلَدٍ مَّيِّتٍ

(9) وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَي بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذلِكَ النُّشُورُ

(۹) خداوند آن كس است كه بادها را فرستاد تا ابرهائي را به حركت در آورند، ما اين ابرها را به سوي سرزمين مرده اي ميرانيم و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده ميكنيم، رستاخيز نيز همين گونه است!

اين آيه اثبات مبداء را با اثبات معاد قرين كرده.

نظام حساب شده اى كه بر حركت بادها، و سپس حركت ابرها، و بعد از آن نزول قطره هاى حياتبخش باران ، و به دنبال آن زنده شدن زمين هاى مرده حاكم است ، خود بهترين دليل و خود بهترين گواه بر اين حقيقت است كه دست قدرت حكيمى در پشت اين دستگاه قرار دارد و آن را تدبير ميكند.

در حقيقت آيه فوق از چند جهت دعوت به توحيد ميكند: از نظر برهان نظم ، و از نظر برهان حركت كه هر موجود متحركى محركى ميخواهد.

و از جهاتى نيز دليل بر مساله معاد است از نظر پديدار شدن چهره حيات از زمين مرده ، يعنى اى انسان صحنه معاد در فصول هر سال در برابر چشم تو و در زير پاى تو است .

در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين مي خوانيم : يكى از اصحاب عرض كرد يا رسول الله كيف يحيى الله الموتى و ما آية ذلك فى خلقه ؟: اى رسول خدا! چگونه پروردگار مردگان را زنده ميكند و نشانه و نمونه آن در جهان خلقت چيست ؟!

پيغمبر فرمود: اما مررت بوادى اهلك ممخلا ثم مررت به يهتز خضرا؟ آيا از سرزمين قبيله ات گذر نكرده اى در حالى كه خشك و مرده بوده ، و سپس از آنجا عبور كنى در حالى كه از خرمى و سرسبزى گوئى به حركت در آمده ؟

قلت : نعم ! يا رسول الله : گفتم آرى اى پيامبر.

قال : فكذلك يحيى الله الموتى و تلك آيته فى خلقه : (فرمود اينگونه خداوند مردگان را زنده ميكند و اين نمونه و نشانه او در آفرينش است ).

(فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) پس آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم، يعنى بعد از آنكه گياهى نداشت داراى گياه مى كنيم. و نسبت زنده كردن را به زمين دادن نسبتى است مجازى، و نسبتش را به گياه دادن نسبتى است حقيقى، خلاصه هر چند در اثر آمدن باران گياه زنده مى شود، اما مجازا مى گويند زمين زنده شد.

بعثت در روز قيامت و زنده شدن مردگان را به احياى زمين تشبيه كرد، تا بفهماند همان طور كه زمين در سال يك دوره زندگى را شروع مى كند، و در آخر مى ميرد، يعنى بعد از آنكه در زمستان از جنب و جوش افتاده بود، دوباره در بهار و تابستان جنب و جوش خود را از سر مى گيرد و در پائيز رو به خزان مى رود، و در زمستان به كلى از عمل مى ايستد. انسانها هم همين طورند، وقتى دوران زندگى شان در زمين به سر رسيد، و مردند دوباره در روز قيامت بعد از آنكه زنده شدند، و از قبرها درآمدند روى زمين منتشر مى شوند، لذا فرمود: (كذلك النشور).

در اين آيه نُه ضمن اشاره به مسئله توحيد, از معاد خبر مي‌دهد. برخي از آيات فقط درباره توحيد است كاري به مسئله معاد ندارد نظير آيه 48 سوره مباركه «روم» در آيه 48 سوره «روم» آنجا هم سخن از ارسال رياح است سخن از پراكنده كردن ابر است سخن از باران دادن است اما سخن از احياي ميّت نيست آيه 48 سوره «روم» اين است:

اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿۴۸﴾

خداوند همان كسي است كه بادها را مي‏فرستد تا ابرهائي را به حركت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مي‏گستراند، و متراكم ميسازد در اين هنگام دانه‏ هاي باران را مي‏بيني كه از لابلاهاي آن خارج مي‏شوند، هنگامي كه اين (باران حياتبخش) را به هر كس از بندگانش كه بخواهد ميرساند خوشحال مي‏شوند. (۴۸)

كيفيت پيدايش باد, كيفيت پيدايش ابر, كيفيت بارداري ابر, كيفيت قبض و بسط ابر, كيفيت بارش ابر اينها را در اين آيه و ساير آيات ذكر مي‌كند, مي‌فرمايد .. رسالت باد اين است كه اين ابرها را جابه‌جا كند (باد هم هماند پیامبران رسول الهی است اما رسولان تکوینی نه رسولان تشریعی) اما چه كسي اين بادها را جابه‌جا مي‌كند, آن اراده الهي است. رسالت تكويني خدا را اين بادها به عهده دارند مي‌فرمايد اينها رسولِ تكويني ما هستند. ما اين بادها را فرستاديم …فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ﴾ اين بادها … اين ابرها را پراكنده مي‌كند ابرهايي كه به منزله پدر است مشخص است ابرهايي كه به منزله مادر است مشخص است بعد از تلقيح اين ابرها و بارداري اين ابرها, بعضي از ابرها حامل باري‌اند به نام باران و بارش, خب حالا اين ابرهاي فراواني كه باردار شدند… چطوري وضع حمل بكنند اگر اينها همان آب‌هاي فراواني را كه در بطنشان دارند شلنگي ببارند خب زمان و زمين همه را ويران مي‌كنند فرمود ما كارهاي تنظيم‌شده‌اي داريم ما اين ابرها را بعد از اينكه نكاح كردند و تلقيح شدند و باردار شدند براي اينها رَحِم درست مي‌كنيم كه از رَحِم اينها قطره قطره باران ببارد نه شلنگي ببارد ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ﴾ يعني اين قطرات ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ نه از دهنه ابر, ‌نه از شكم ابر, از لابه‌لاي اين ابر كه غربالي شدند قطرات مي‌ريزد وگرنه همين‌طور اگر آب بريزد كه مرتب سيل است نه مزرعي مي‌ماند نه مرتعي. فرمود اين كارها را ما كرديم اين نظم دقيق عالمانه, ناظمي مي‌طلبد.

ما زمين را زنده مي‌كنيم. مستحضريد وقتي بهار شد دو كار انجام مي‌شود: يكي اينكه خوابيده‌ها بيدار مي‌شوند, يكي اينكه مُرده‌ها زنده مي‌شوند…. فرمود ما به وسيله اين باران, مُرده را زنده مي‌كنيم معاد هم همين‌طور است.

فرمود شما شك نداشته باشيد كه خدا مرده را زنده مي‌كند چه اينكه هر سال خدا در بهار مرده را زنده مي‌كند اين است كه در روايات ما آمده كه «إذا رأيتمُ الربيع فأكثروا ذكر النشور»[2]وقتي بهار را ديديد به فكر معاد باشيد ﴿فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ اين زمين, مرده بود ما زمينِ مرده را زنده كرديم ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾.

(8)أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي

(8)أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ

آيا كسي كه عمل بدش براي او تزيين شده، و آنرا خوب و زيبا مي بيند (همانند كسي است كه واقع را آنچنان كه هست مي يابد؟) خداوند هر كس ‍ را بخواهد گمراه سازد، و هر كس را بخواهد هدايت ميكند، بنابراين جان خود را به خاطر شدت تاسف بر آنها از دست مده كه خداوند به آنچه انجام ميدهند عالم است. (۸)

اين مساله كليد همه بدبختيهاى اقوام گمراه و لجوج است كه اعمال زشتشان به خاطر هماهنگ بودن با شهوات و قلبهاى سياهشان در نظرشان زيباست.

بديهى است چنين كسى نه موعظه اى را پذيرا ميشود، نه آمادگى براى شنيدن انتقاد دارد، و نه هرگز حاضر است مسير خود را تغيير دهد.

نه پيرامون اعمال خويش به تجزيه و تحليل ميپردازد، و نه از عواقب آن بيمناك است .

و از آن بالاتر هنگامى كه سخن از زشتى و زيبائى به ميان آيد، مرجع ضمير را در زيبائيها, خودشان ميدانند, و در زشتيها, مومنان راستين!

اما چه كسى اعمال سوء بدكاران را در نظرشان جلوه ميدهد؟ خداوند؟ يا هواى نفس ؟ و يا شيطان ؟

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=27&ayat=1&user=far&lang=far&tran=1

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B2%DB%8C%D9%86%20%D9%84%D9%87%D9%85%20%D8%A7%D9%84%D8%B4%DB%8C%D8%B7%D8%A7%D9%86%20%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%85

بدون شك عامل اصلى هواى نفس و شيطان است ، اما چون خدا اين اثر را در اعمال آنها آفريده ميتوان آن را به خدا نسبت داد، زيرا انسانها هنگامى كه گناهى را مرتكب ميشوند در آغاز كه فطرتشان پاك و وجدانشان بيدار و عقلشان واقع بين است از عمل خود ناراحت ميشوند، اما هر قدر آن را تكرار ميكنند از ناراحتى آنها كاسته مى شود.

تدريجا به مرحله بى تفاوتى ميرسند، و اگر باز هم تكرار كنند زشتيها در نظرشان زيبا ميشود، تا آنجا كه آن را از افتخارات و فضائل خويش ميپندارند در حالى كه در منجلاب بدبختى غوطه ور شده اند.

سپس قرآن به بيان علت تفاوت اين دو گروه پرداخته مى افزايد (خداوند هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد). (فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء).

اگر گروه اول اعمال زشتشان در نظرشان تزيينى شده اين نتيجه اضلال الهى است، اوست كه اين خاصيت را در تكرار اعمال زشت قرار داده كه نفس انسان به آن خو ميگيرد و عادت ميكند و همرنگ و هماهنگ آن مى شود.

و اوست كه به مومنان پاكدل چشمانى نافذ و بينا، و گوشهائى شنوا براى درك حقايق, آنچنان كه هست مى بخشد.

روشن است اين مشيت الهى توام با حكمت اوست و به هر كس آنچه لايق هست آن ميدهد.

لذا در پايان آيه مي فرمايد مبادا بر اثر شدت تاسف و حسرت بر وضع آنها جان خود را از دست دهى (فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ).

اين تعبير همانند تعبیری است كه در آيه 3 سوره شعراء آمده است:

لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۳﴾

گوئي مي‏خواهي جان خود را از شدت اندوه از دست دهي بخاطر اينكه آنها ايمان نمي ‏آورند. (۳)

إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ ﴿۴﴾

اگر ما اراده كنيم از آسمان بر آنها آيه‏ اي نازل مي‏كنيم كه گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد! (۴)

تعبير به (حسرات)، اشاره به اين است كه نه تنها يك حسرت بر آنها مى خورى بلكه حسرتها بر آنها دارى .

حسرت از دست دادن نعمت هدايت ، حسرت ضايع كردن گوهر انسانيت ، حسرت از دست دادن حس تشخيص تا آنجا كه زشت را زيبا ميبينند، و بالاخره حسرت گرفتار شدن در آتش قهر و غضب پروردگار!

از لحن آيه دلسوزى فوق العاده پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت به گمراهان و منحرفان كاملا هويداست و چنين است حال يك رهبر الهى راستين كه از عدم پذيرش مردم نسبت به حق و تسليم در برابر باطل و پشت پا زدن به تمام وسائل سعادت آنچنان رنج ميبرد كه گوئى ميخواهد قالب تهى كند.

اين گمراه كردن خدا، ابتدايى نيست (براى اينكه به حكم آيات بسيارى از قرآن، خداوند موجودات را عموما و انسان را بخصوص به سوى كمالش هدايت فرموده)، بلكه اين اضلال مجازاتى است، كه وقتى كسى در برابر حق خضوع نكند، و لجبازى و مقاومت نمايد، خدا او را گمراه تر مى سازد، و نسبت دادن چنين اضلالى به خدا هيچ مانعى ندارد.

سوره ۲۰: طه

قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ﴿۵۰﴾

گفت پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده سپس آن را هدايت فرموده است (۵۰)

حالا كه معلوم شد اين دو طايفه به خاطر اضلال و هدايتى كه از جانب خدا دارند، مختلفند، پس ديگر جا ندارد به خاطر اينكه به تو كافر شدند و تو را تكذيب كردند از شدت اندوه خود را هلاك كنى ؛ چون اين خدا است كه به كيفر كفرشان و اينكه بد را خوب ديدند، نمى گذارد ايمان بياورند، و خدا به آنچه كه مى كنند داناست، امر بر او مشتبه نمى شود، و با آنها جز به حق رفتار نمى كند، و جز به حق كيفرشان نمى دهد.

﴿فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾ كه اين اضلال كيفري است نه اضلال ابتدايي ﴿وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ كه ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ هم هدايت پاداشي است. آن هدايت ابتدايي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است سخن از ﴿مَن يَشَاءُ﴾ نيست همه مردم را ذات اقدس الهي از راه عقل و نقل هدايت كرد.

سوره ۲: البقرة

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ …. ﴿۱۸۵﴾

ماه رمضان است كه قرآن براي راهنمائي مردم و نشانه‏ هاي هدايت و فرق ميان حق و باطل در آن نازل شده …. ﴿۱۸۵﴾

شما متأثّري متأسفي مثل اينكه داري قالب تهي مي‌كني مثل اينكه داري جان مي‌دهي اين كار را نكن ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ اين بُخوع نفس در سورهٴ مباركهٴ �كهف� مبسوطاً بيان شده آيه شش سورهٴ مباركهٴ �كهف� اين بود ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً گويي مي خواهي بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کني اگر به اين گفتار ايمان نياورند!﴾ از بس متأسف و متأثري داري جان مي‌دهي.

پس وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم از نظر عاطفي نسبت به اينها مهربان است مثل پدر اينهاست اينكه فرمود: �أنا و عليّ أبوا هذه الامّة�[3] اين پدرانه عطوفانه مهربانانه اين مطالب را با آنها در ميان مي‌گذارد تنها تدريس نيست تعليم است و تزكيه لذا با عاطفه آميخته است. هم در سورهٴ �كهف� هم در سورهٴ �شعراء� و هم در سورهٴ �فاطر� اين مضمون با تعبيرات گوناگون آمده است.

سوره ۹: التوبة

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

نفس و شیطان

رسول خدا (ص):

أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‌

دشمن‌ترین دشمنانت، همان نفس توست که با خود داری.

نفس و مراتب آن:

هویت حقیقی انسان، دارای ابعاد و لایه‌های سه‌گانه (حیوانی، انسانی، الهی) است. از آیات قرآن مجید نیز به خوبی استفاده می‌شود که روح و نفس انسانی دارای سه مرحله است:

نفس اماره یا لایه حیوانی انسان.

لایه حیوانی انسان در شهوت، غضب و امیال نفسانی خلاصه می‌شود.[۱۹] این میل قلبی و حالت نفسانی را قرآن به نفس اماره، تعبیر می‌نماید و تاکید می‌کند که: «إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ به درستی که نفس، (انسان را) به کارهای زشت و ناروا فرمان می‌دهد»

به همین دلیل به آن اماره ‌ (امرکننده به بدی‌ها) گفته‌اند. در این مرحله هنوز عقل و ایمان آن‌ قدرت را نیافته که نفس سرکش را مهار زده و آن را رام کنند بلکه در بسیاری از موارد در برابر او تسلیم می‌گردند و نفس سرکش آنها را شکست می‌دهد.

( حکمت 211 نهج البلاغه)

كَمْ مِن عَقلٍ أسيرٍ تَحتَ هَوىً أمير

چه بسا عقلها كه گرفتار هوا و هوس اند.

"نفس لوامه" مرتبه‌ای از نفس است که پس از تعلیم و تربیت و مجاهدت، انسان به این مرتبه ارتقاء می‌یابد. در این مرحله ممکن است بر اثر طغیان غرائز گاه گاه مرتکب خلاف‌هایی بشود اما فورا پشیمان می‌گردد و به ملامت و سرزنش خویش می‌پردازد و تصمیم بر جبران گناه می‌گیرد، و دل و جان را با آب توبه می‌شوید.

قرآن مجید این مرحله را" نفس لوامه" تعبیر کرده و می‌فرماید: «وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ؛[۲۳]و سوگند به (نفس لوّامه) وجدان بیدار و ملامتگر که رستاخیز حقّ است!»

"نفس مطمئنه" آن مرتبه‌ای است که پس از تصفیه و تهذیب و تربیت کامل، انسان به آن می‌رسد در این مرتبه‌ غرائز سرکش توانایی پیکار با عقل و ایمان در خود نمی‌بینند چرا که عقل و ایمان آن قدر نیرومند شده‌اند که غرائز نفسانی در برابر آن توانایی چندانی ندارند.

این مقام انبیاء و اولیا و پیروان راستین آنها است، آنهایی که در مکتب مردان خدا درس ایمان و تقوا آموختند و سال‌ها به تهذیب نفس پرداخته و جهاد اکبر را به مرحله نهایی رسانده‌اند.

قرآن از این مرحله به نفس مطمئنه تعبیر کرده می‌فرماید: «یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی اِلی‌ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی؛[۲۴]ای نفس مطمئن و آرام یافته به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که تو از او خشنودی و او هم از تو خشنود.»

—--

قرآن کريم تصريح مي کندکه قلمرو نفوذ شيطان در انسان فقط در حد وسوسه و جلوه دادن و زينت دادن خيالي يک امر باطل است، که با عناوين وسوسه، تزيين و تسويل (آراستن) بيان شده است .او هيچ‏ گونه اکراه و اجبارى بر انسان ندارد. اين حقيقت را قرآن کريم از زبان شيطان چنين نقل مى ‏کند:

سوره ۱۴: إبراهيم

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۲۲)

و شيطان هنگامي كه كار تمام مي‏شود مي‏گويد خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلف كردم، من بر شما تسلطي نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود كه از قبل داشتيد (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم، مسلما ستمكاران عذاب دردناكي دارند. (۲۲)

در تفسير «الميزان» در ذيل همين آيه آمده است:

خداوند در اين آيه هر گونه سلطه ظاهرى و معنوى را از شيطان نفى کرده؛ يعنى، نه چنين قدرتى دارد که در اراده انسان نفوذ کند و چيزى را بر او تحميل کند و بر کارى اجبار نمايد؛ نه دليل و برهانى دارد تا عقل و انديشه انسان را تحت تصرف خود قرار دهد در نتيجه انسان را ناچار به پذيرش القائات خود بکند.

تنها نقشى که او در زندگى انسان دارد، دعوت به سوى باطل است .دعوت شيطان از طريق نفس اماره صورت مي گيرد. در واقع نيروهاي اماره در وجود انسان در طول القائات شيطاني قرار دارد . شيطان بي واسطه آمادگي دروني انسان نمي توان کاري صورت دهد. پس شيطان هيچ تسلطي بر انسان ندارد.» (8)

وقتي بين دو موجود هيچ گونه ارتباط علّت و معلولي نباشد، گفته مي شود آن دو موجود در عرض هم قرار دارند. مثلاً درخت، انسان و خورشيد در عرض همند؛ چون هيچ كدام از اينها، علّت و به وجود آورنده ي ديگري نيستند؛ امّا دو موجودي كه يكي از آن ها معلول و ديگري علّت آن است، در طول هم قرار دارند. به اين معني كه رتبه ي وجودي علّت قبل از رتبه ي وجودي معلول قرار دارد؛ و تا علّت نباشد معلول نيز نخواهد بود.

براي مثال ميوه سيب در طول درخت سيب قرار دارد. لذا از آنجا كه خداوند علت تمام پديده ها است، در نتيجه رتبه وجودي اش قبل همه پديده ها و در نتيجه همه در طول خدا قرار دارند؛ آن چنان كه در قرآن مي فرمايد:" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" و خزائن همه چيز، تنها نزد ماست. ولى ما جز به اندازه معيّن آن را نازل نمى‏كنيم". (3)

Mohamadi:

https://www.aparat.com/v/zCs4K

(7) الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم

(7) الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ

(۷) كساني كه راه كفر پيش گرفتند: بهره آنها عذاب شديد است، و آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند مغفرت و پاداش بزرگ از آن آنها است.

سرانجام كار حزب الله و عاقبت دردناك حزب شيطان را اينچنين بيان ميكند: كسانى كه كافر شدند عذاب دردناك از آن آنهاست ، و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند مغفرت و پاداش بزرگ دارند.

قابل توجه اينكه در آيه فوق در مورد استحقاق عذاب تنها به مساله كفر قناعت ميكند ولى در مساله مغفرت و اجر كبير ايمان را كافى نميشمرد، بلكه عمل صالح را نيز بر آن ميافزايد، چرا كه كفر به تنهائى مايه خلود در عذاب است ، ولى ايمان بدون عمل مايه نجات نخواهد بود، بلكه ايمان و عمل از يك نظر متلازم و قرين يكديگرند.

در پايان آيه فوق ، اول سخن از مغفرت است سپس از اجر كبير چرا كه مغفرت در حقيقت مومنان را ابتدا شستشو ميدهد سپس ‍ آماده پذيرش اجر كبير ميكند، و به اصطلاح اولى تخليه ( تخلیه کردنِ از آلودگی‌ها) است دومى تحليه ( آراستن).

قبلاً هم ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي فرمود براي جهنم رفتن يك وصف لازم است و آن گناه است براي بهشت رفتن يك وصف كافي نيست دو وصف لازم است حُسن فعلي و حُسن فاعلي, هم ايمان و هم عمل صالح; لذا فرمود براي بهشت رفتن دو عمل لازم است.

اگر كلمه (عذاب ) را نكره - بدون الف و لام - آورد، براى اين است كه به اهميت آن عذاب اشاره كند، علاوه بر اين، عذاب جهنم يك جور نيست، تا آن را با الف و لام بياورد، چون دركات جهنم به خاطر اختلافى كه مردم در كفر و فسق دارند، داراى مراتب مختلفى است، و بدين جهت نكره آوردن عذاب مناسب تر است، چون مبهم و سربسته است. و عين اين دو علت كه براى نكره آوردن عذاب گفتيم، در نكره آمدن مغفرت و اجر نيز مى آيد.

وقتی الفاظی مانند کبیر و غیره را میشنویم چون الفاظی گنگ هستند باید ببینیم که گوینده مطلب کیست. همانطور که قبلا گفته شد وقتی یک آدم فقیر به ما بگوید که هدیه بزرگی برات در نظر گرفتم نمیتوانیم انتظار خیلی بالایی داشته باشیم ولی وقتی یک آدمی که ثروتمند هست چندین کارخانه و شرکت داره به ما بگوید که هدیه بزرگی برات در نظر گرفتم منتظر یک هدیه خیلی عالی هستیم. حالا خدای بزرگی که تمام عالم در قبضه اوست صحبت از هدیه کبیر میکند, دیگه کسی نمیتواند توصیف آن را بکند.

(6) إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا

(6) إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ

(۶) مسلما شيطان دشمن شماست، او را دشمن خود بدانيد، او فقط حزبش را به اين دعوت ميكند كه اهل آتش سوزان (جهنم) باشند!

آيه بعد هشدارى است به همه مومنان در ارتباط با مساله وسوسه هاى شيطان كه در آيه قبل مطرح شده بود، مى گويد: شيطان به طور مسلم دشمن شماست ، شما نيز او را دشمن خود بدانيد (إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً).

عداوت او از نخستين روز آفرينش آدم شروع شد، و هنگامى كه بر اثر عدم تسليم در برابر فرمان خدا در مورد سجده بر آدم مطرود درگاه پروردگار گرديد، سوگند ياد كرد كه براى هميشه كمر دشمنى نسبت به آدم و فرزندانش خواهم بست ، و حتى براى اين كار تقاضاى مهلت و طول عمر از خدا نمود!

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=38&ayat=71&user=far&lang=far&tran=2

او بر سر گفته خود ايستاده ، و كوچكترين فرصت را براى اعمال عداوت و وارد كردن ضربه بر شما غنيمت ميشمرد، آيا عقل اجازه ميدهد كه شما او را به دشمنى نپذيريد و يك لحظه از او غافل بمانيد؟ تا چه رسد به اينكه بخواهيد خطوات شيطان و گامهاى او را پيروى كنيد، يا اينكه او را به عنوان رفيق شفيق و دوست ناصح بپذيريد؟

سوره 18: الكهف

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ﴿۵۰﴾

به ياد آريد زماني را كه به فرشتگان گفتيم براي آدم سجده كنيد آنها همگي سجده كردند، جز ابليس، او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد، آيا (با اينحال) او و فرزندانش را به جاي من اولياي خود انتخاب مي‏كنيد در حالي كه دشمن شما هستند؟ اينها چه جانشينهاي بدي براي ظالماناند.

به علاوه او دشمنى است كه از هر طرف به شما هجوم ميكند، چنانكه خودش مى گويد:

سوره 7: الأعراف

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ ﴿۱۷﴾

سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مي‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهي يافت.

و به خصوص اينكه او در كمينگاهى است كه او انسان را ميبيند و انسان او را نميبيند.

سوره 7: الأعراف

يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۲۷﴾

اي فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد آنچنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد، چه اينكه او و و دار و دسته اش شما را مي‏بينند و شما آنها را نمي‏بينيد (اما بدانيد) ما شياطين را اولياي كساني قرار داديم كه ايمان نمي ‏آورند.

به هر حال عداوت شيطان نسبت به بنى آدم مطلبى است كه در آيات فراوانى از قرآن به آن اشاره شده است و حتى مكرر بر مكرر به عنوان عدو مبين (دشمن آشكار) از او ياد كرده .

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B9%D8%AF%D9%88%20%D9%85%D8%A8%D9%8A%D9%86

از چنين دشمنى هميشه بايد برحذر بود.

در دنباله آيه براى تاكيد بيشتر ميافزايد: او فقط حزبش را براى اين دعوت ميكند كه اهل آتش سوزان جهنم باشند (إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ).

منظور از (حزب شيطان ) پيروان او و كسانى كه در خط او هستند ميباشد. البته شيطان نميتواند همه كس را عضو رسمى حزب خويش قرار دهد، و آنها را به سوى جهنم دعوت كند، نفرات حزب او كسانى هستند كه طوق بندگى و ولايت او را بر گردن نهاده اند

سوره ۱۶: النحل

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ﴿۹۸﴾

هنگامي كه قرآن مي‏خواني از شر شيطان مطرود شده، به خدا پناه بر. (۹۸)

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿۹۹﴾

چرا كه او تسلطي بر كساني كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مي‏كنند ندارد. (۹۹)

إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ ﴿۱۰۰﴾

تنها تسلط او بر كساني است كه او را به سرپرستي (ولايت) خود برگزيده‏ اند و آنها كه نسبت به او شرك مي‏ورزند (و فرمانش را بجاي فرمان خدا لازم الاجرا مي‏دانند). (۱۰۰)

در سه مورد از آيات قرآن سخن از حزب الله به ميان آمده ، و در سه مورد از حزب شيطان.

فرمود شيطان دشمن شماست دشمن تك‌بُعدي، اينكه فرمود دشمن تك‌بُعدي است سرّش اين است بالأخره انسان دشمن‌هايي دارد قابل مصالحه است اگر حيوان باشد, بالأخره مي‌بينيد گرگ‌ها, پلنگ‌ها ببرها حتي در خانه‌ها تربيت مي‌شوند بالأخره مقداري با بعضي آشنا مي‌شوند كاري با آدم ندارند اما تنها دشمن دوستي‌ناپذير، شيطان است فرمود با او مي‌خواهي چه كار بكني با او فقط جنگ, اگر بخواهي صلح بكني او تو را به بند مي‌كشد با هم به جهنم مي‌رويد او اين‌چنين نيست كه اگر صلح كردي كاري به تو نداشته باشد. اين از هر ماري بدتر است شما ديديد خيلي‌ها هستند با مار زندگي كردند الآن هم دارند زندگي مي‌كنند, با عقرب زندگي مي‌كنند, با پلنگ زندگي مي‌كنند, با يوزپلنگ زندگي مي‌كنند اما با شيطان نمي‌شود زندگي كرد فرمود تنها دشمن سوگند ياد كرده شما اين است فقط بايد با او بجنگيد كمي كه نَرم بشويد كنار بياييد آرام بشويد او بيشتر حمله مي‌كند لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ تنها هدف او همين است اگر او دسترسي داشته باشد يكسر شما را با خودش مي‌برد ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا﴾ با ﴿إِنَّمَا﴾ ذكر كرده يك دشمن آشتي‌ناپذير است ﴿إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾

https://www.youtube.com/watch?v=7d50TQpHD_A&ab_channel=yaHussein

(5) يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا

(5) يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ

(۵) اي مردم! وعده خداوند حق است، مبادا زندگي دنيا شما را مغرور كند، و مبادا شيطان شما را فريب دهد و به (كرم) خدا مغرور سازد.

سپس به بيان مهمترين برنامه انسانها پرداخته مى گويد: اى مردم وعده خداوند حق است (ان وعد الله حق).

قيامت و حساب و كتاب و ميزان و مجازات و كيفر و جنت و نار وعده هائى است تخلف ناپذير از سوى خداوند قادر حكيم .

با توجه به اين وعده حق مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد، و مبادا شيطان مغرور كننده شما را فريب دهد و به عفو و كرم خدا مغرور سازد (فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ).

عوامل سرگرم كننده ، و زرق و برقهاى دلفريب اين جهان ميخواهد تمام قلب شما را پر كند، و از آن وعده بزرگ الهى غافل سازد.

شياطين جن و انس با وسائل گوناگون فريبكارى به طور مداوم به وسوسه مشغولند، آنها نيز ميخواهند تمام فكر شما را به خود متوجه سازند و از آن روز موعود بزرگى كه در پيش داريد منحرف سازند كه اگر فريب و وسوسه هاى آنها موثر افتد تمام زندگى شما تباه و آرزوى سعادتان نقش بر آب است ، مراقب آنها نيز باشيد.

تكرار هشدار به مردم كه نه به وسوسه هاى شياطين مغرور شوند و نه به دنيا، در واقع اشاره به اين است كه راه نفوذ گناه در انسان دو راه است :

1 - مظاهر فريبنده دنيا، جاه و جلال و مال و مقام ، و انواع شهوات .

2 - مغرور شدن به عفو و كرم الهى ،

و در اينجاست كه شيطان از يكسو زرق و برق اين جهان را در نظر انسان زينت ميدهد و آن را متاعى نقد و پر جاذبه و دوست داشتنى و پر ارزش معرفى ميكند و از سوى ديگر هر گاه انسان بخواهد با ياد قيامت و دادگاه عظيم پروردگار، خود را در برابر فريبندگى و جاذبه شديد دنيا كنترل كند او را به عفو الهى و وسعت رحمتش مغرور ميسازد، و در نتيجه به گناه و طغيان دعوتش ميكند. غافل از اينكه خداوند همانگونه كه در موضع رحمت (ارحم الراحمين ) است ، در موضع مجازات و كيفر (اشد المعاقبين سخت گیرترین کیفر دهنده) ميباشد، رحمتش ‍ هرگز تشويق به گناه نميكند، همانگونه كه غضبش نميتواند سبب ياس گردد.

(غرور) (بر وزن جسور) صيغه مبالغه و به معنى موجودى است فوق العاده فريبكار، و منظور از آن در اينجا ممكن است هر عامل فريبكارى باشد، همانگونه كه ممكن است منظور خصوص شيطان باشد.

البته معنى دوم با آيه بعد مناسبتر است به خصوص اينكه كرارا در آيات قرآن (فريب و غرور) به شيطان نسبت داده شده است .

مشابه این آیه را در سوره لقمان هم داریم :

سوره ۳۱: لقمان

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۳۳﴾

اى مردم از پروردگارتان پروا بداريد و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى به كار فرزندش نمى ‏آيد و هيچ فرزندى [نيز] به كار پدرش نخواهد آمد آرى وعده خدا حق است زنهار تا اين زندگى دنيا شما را نفريبد و زنهار تا شيطان شما را مغرور نسازد (۳۳)

و در جمله (وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ) كلمه غرور - به فتحه غين - مبالغه از غرور - به ضمه غين - است و آن عبارت است از اغفالگرى كه بسيار اغفال مى كند، و ظاهرا - به طورى كه گفته اند - منظور از آن شيطان است. و اين خود احتمالى است كه تعليل در آيه بعدى، يعنى جمله (ان الشيطان لكم عدو...) آن را تأييد مى كند.

و معناى اينكه فرمود: زنهار كه غَرُور، شما را به خدا مغرور نكند اين است كه شيطان نظر مردم را يكسره به حلم و عفو خدا از يك سو، و به مظاهر امتحان و استدراج (غافلگیر کردن گناهکاران با نعمت‌ است) و كيدش از سوى ديگر، متوجه سازد، از يك سو به ايشان تلقين كند كه خدا حليم و بخشنده است، و از سوى ديگر بگويد: به دنياپرستان بنگريد كه چگونه از عذاب خدا ايمنند، هر چه بيشتر در طلب دنيا مى كوشند، و بيشتر از خدا غافل و در لجنزار گناه مستغرق مى شوند زندگى شان بهتر و راحت تر، و در بين مردم داراى مقامى رفيع تر مى شوند.

اين جاست كه شيطان از وسوسه هاى خود نتيجه مى گيرد، و به دل آنان مى افكند كه اصلا هيچ احترام و ارزشى نيست، مگر در پيشرفت زندگى دنيا، و در ماوراى اين زندگى خبرى نيست، و اين وعده و وعيد و قيامت و حساب و بهشت و دوزخى كه دعوت هاى دينى از آن خبر مى دهند، مشتى خرافات است.

در نتيجه مى توان گفت: مراد از غرور و فريب دادن شيطان (انسان را نسبت به خدا)، اين است كه: انسان را از آن معامله اى كه خداوند در برابر غفلت و ظلم انسان، با انسان مى كند غافل سازد.

چه بسا بعضى از مفسرين گفته اند كه: مراد از (غرور) - به فتحه غين - دنياى حيله گر است، كه انسانها را فريب مى دهد، و جمله و (لا يغرنكم باللّه الغرور) تأكيد جمله (فلا تغرنكم الحيوة الدنيا) است، كه معناى همان جمله را تكرار كرده.

بعد از اينكه فرمود به ذكر و فكر و شكر نعمت‌هاي الهي باشيد و خوب بينديشيد, موحّد باشيد, حامد باشيد …. فرمود وَعد الهي حق است قيامت حق است. يعني شما با مرگ نمي‌پوسيد بلكه از پوست به در مي‌آييد و مهاجر و مسافر الي الله هستيد و هر كسي مطابق عقايد و اخلاق و اعمال و رفتار و كردارش پاداش يا كيفر مي‌بيند وعد الهي حق است. دنيا متاعِ فريب است اين متاع, شما را گول نزند شيطان هم فريبكار است شما را مغرور نكند.

دو چيز شما را از قيامت باز مي‌دارد: يكي سرگرمي اين دنياي با زرق و برق, دوم آن دشمن سوگند ياد كرده (فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم كرد) كه در تلاش و كوشش براي فريب شماست.

شبهه علمي و شهوت عملي, ابزار فريبندگي شيطان, البته او مهم‌ترين ابزاري كه دارد همين ابزار دنياست.

فرمود حيات دنيا شما را فريب ندهد, آن غَرور, كسي كه مغروركننده است فريب‌دهنده است فريبكار است يعني شيطان، شما را نفريبد, برهان مسئله هم در آيه شش است كه ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ﴾ يعني همين غَرور ﴿لَكُمْ عَدُوٌّ﴾ او دشمنِ سوگند يادكرده شماست شما هم او را به عنوان دشمن بشناسيد و لاغير ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً﴾ تلاش و كوشش‌ او اين است كه پيروان خود را با خود مستقيماً به جهنم ببرد ﴿إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾تا همه اينها جزء اصحاب آتش افروخته باشند.

تكرار مواعظ

وجود مبارك حضرت امير بعضي از مسائل علمي را يك بار يا دو بار مي‌فرمودند, اما هر شب وقتي نماز عشاء تمام مي‌شد مي‌فرمود: «تَجَهَّزُوا رحِمَكُمُ اللَّهُ» [7]آقايان بارهايتان را ببنديد. اين‌طور نيست كه بعضي از امور را يك بار براي ما بگويند كافي باشد. مگر آن ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ در سينه‏ هاي انسانها وسوسه مي‏كند﴾ دست‌بردار است يا او هر روز و هر شب دارد وسوسه مي‌كند. خب اگر او هر روز و هر شب دارد وسوسه مي‌كند از اين طرف هم ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾[8] هم هر روز و هر شب بايد باشد.

در جريان پرهيز از ربا و امثال ربا مي‌فرمود: «الفقه ثمّ الْمَتجر (تجارت)» [9]اين «الفقه ثمّ الْمَتجر» تمثيل است نه تعيين «الفقه ثم السياسة, الفقه ثمّ الاجتماع, الفقه ثمّ الحوزه» اين «الفقه» قبل از هر چيز است آدم بايد بداند حلال و حرام, بد و خوب چيست, اين‌طور نيست كه «الفقه ثم المتجر» باشد نه خير «الفقه ثمّ السياسه, الفقه ثمّ الرأي, الفقه ثمّ النظام» اين است اين محلّ ابتلاي روزانه ماست. نمي‌شود گفت كه فلان كس تكرار مي‌كند, به حضرت امير بگويند تكرار مي‌كند, خب اگر دشمن يك بار وسوسه بكند يا هفته‌اي يك بار وسوسه بكند آن واعظ هم هفته‌اي يك بار بايد بگويد اما اگر اين ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[10] هر شب و هر روز است در خواب هم دست‌بردار نيست, موعظه هم باید این گونه باشد.

فرمود:

حکمت 447 نهج البلاغه

«مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِي الرّبا هر كه علم فقه نداند و تجارت كند، در ورطه ربا افتد.»[11] .

رُطمه يعني گودال, وقتي … گودبرداري مي‌شود, خب اگر كسي نبيند مي‌افتد در گودال اين مي‌شود ارتطام, ارتطام يعني در رُطمه فرو رفتن, در گودال فرو رفتن, در چاله فرو رفتن. خب «مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ», «مَن ساس بغير فقه فقد ارتطم, من اجتمع بغير فقه فقد ارتطم, من تكلّم بغير فقه فقد ارتطم» … اين رُطمه و گودال هست اين واقعاً محلّ ابتلاي عملي ماست.

ظهور مشكلات فهم بعضي از مفاهيم هنگام عرضه انسان بر قرآن

عناويني كه از قرآن و روايات استفاده مي‌شود دو دسته است. يك دسته‌اش خيلي دشوار نيست مسئله حق و باطل است, صدق و كذب است, خير و شرّ است, حُسن و قبح است, سعادت و شقاوت است و مانند آن, اين عناوين در قرآ‌ن و روايات هست هم درك مفهوم اينها براي انسان تا حدودي آسان است هم بعضي از مصاديق آسان است هم فحص و بررسي خيلي دشوار نيست كه ما بفهميم چه چيزي حق است چه چيزي باطل است, چه چيزي خير است, چه چيزي شرّ است, چه چيزي حَسن است, چه چيزي قبيح است, چه چيزي صدق است, چه چيزي كذب است, چه چيزي سعادت است, چه چيزي شقاوت است و مانند آن.

نمونه‌هايي از عناوين قرآني با فهم دشوار

اما گروه دوم و دسته دوم عناويني هستند كه واقعاً دشوار است قرآن كريم همان‌طوري كه فرمود بعضي از كارها حق است بعضي از كارها باطل, بعضي از سخنان صدق است بعضي از سخنان كذب, بعضي از امور حَسن است بعضي از امور قبيح, بعضي از امور خير است بعضي از امور شرّ و مانند آن, فرمود بعضي‌ها زنده‌اند و بعضي‌ها مُرده‌اند, بعضي‌ها انسان‌اند بعضي‌ها حيوان‌اند, بعضي‌ها سالم‌اند بعضي‌ها مريض‌اند, بعضي‌ها خواب‌اند بعضي‌ها بيدارند, بعضي‌ها عاقل‌اند بعضي‌ها ديوانه‌اند واقعاً تشخيص اينها براي ما سخت است كه چه كسي انسان است چه كسي ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است اين ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[1] سخن قرآن است, عده‌اي مريض‌اند كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[2] در برابر عده‌اي كه ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[3] يا ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[4] … بعضي‌ها عاقل‌اند بعضي‌ها ديوانه‌اند در سوره مباركه «بقره» هست كسي كه ربا مي‌خورد واقعاً ديوانه است ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[5]

سوره ۲: البقرة

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵﴾

كساني كه ربا مي‏خورند، (در قيامت) بر نمي‏خيزند مگر مانند كسي كه بر اثر تماس شيطان، ديوانه شده (و نمي‏تواند تعادل خود را حفظ كند، گاهي زمين مي‏خورد، گاهي به پا مي‏خيزد).اين، به خاطر آن است كه گفتند: داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتي ميان آن دو نيست). در حالي كه خدا بيع را حلال كرده، و ربا را حرام! (زيرا فرق ميان اين دو، بسيار است). و اگر كسي اندرز الهي به او رسد، و (از ربا خواري) خودداري كند، سودهايي كه در سابق ( قبل از نزول حكم تحريم) به دست آورده، مال اوست، (و اين حكم، گذشته را شامل نمي‏گردد،) و كار او به خدا واگذار مي‏شود، (و گذشته او را خواهد بخشيد). اما كساني كه باز گردند (و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند)، اهل آتش اند؛ و هميشه در آن ميمانند. (۲۷۵)

ديوانه يعني ديوزده…. ما بسياري از كارهايمان را به عنوان يك هوش اقتصادي مي‌دانيم بانك ربوي را هوش اقتصادي مي‌دانيم در حالي كه قرآن اين كار را جنون مي‌داند.

https://www.aparat.com/v/4JSte

تشخيص جنون از عقل خيلي سخت است, تشخيص خواب و بيداري بسيار سخت است, در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه‌هاي نهج‌البلاغه اين است كه «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ ... أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ» [6]اي انسان! تا چه وقت مي‌خواهي بخوابي, چه وقت بايد بيدار بشوي. چه كسي خواب است چه كسي بيدار است, خواب چيست بيداري چيست.

ائمه(عليهم السلام) فرمودند خودتان را بر قرآن عرضه كنيد[12] اين ترازوي معرفتي است از يك سو, ترازوي عملي هم هست… اينها خيلي سخت است بر خلاف آن گروه اول كه مفاهيم‌اند, عناوين‌اند تا حدودي آسان است.

حالا ما اگر خواستيم درباره خواب و بيداريمان بررسي كنيم نمونه‌هايش را براي ما ذكر كردند رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الناسُ نيامٌ فإذا ماتُوا انتَبهوا» بسياري از مردم خواب‌اند خب فرق بين خواب و بيداري چيست؟ در مناجات «شعبانيه» به خداي سبحان عرض مي‌كنيم «إلٰهي لَم يكُن لي حَولٌ فَأنتَقِلَ بِهِ عَن مَعصيتِكَ إلّا في وَقتٍ أيقَظتَني لِمَحَبَّتِكَ الهی، توانی ندارم که از معصیتت بیرون روم، مگر آن زمان که برای ادراکِ محبّتت، بیدارم کنی» [13] ما قبلاً خواب بوديم, خوابيده چه كسي است بيدار كيست؟ ما هم خواب را تجربه كرديم هم بيداري را, در عالَم خواب رؤياهايي داريم باغ و راغي به ما مي‌دهند اوضاعي داريم وقتي بيدار شديم مي‌بينيم دست ما خالي است خواب اين است كه انسان … چيزهايي را مي‌يابد وقتي بيدار شد مي‌بيند خبري از آنها نيست اين معني خواب است. اين خواب عادي ما, وقتي بيدار شديم مي‌فهميم. اما آن خواب كه فرمود: «الناسُ نيامٌ فإذا ماتُوا انتَبهوا»[14]انسان خيال مي‌كند كه عناويني دارد, القابي دارد, مالي دارد, فرزندي دارد اينها دارايي اوست. عندالاحتضار مي‌فهمد دستش خالي است هيچ كدام با او نيستند پس معلوم مي‌شود اين مدت خواب مي‌ديد خيال مي‌كرد كه اين عناوين و القاب و مال براي اوست. چيزي كه براي آدم است به همراه آدم مي‌آيد, اگر آدم را رها مي‌كند معلوم مي‌شود براي آدم نيست پس ما بعضي از شب‌ها كه در عالَم رؤيا اموري را مي‌بينيم صبح كه بلند شديم مي‌بينيم دست ما خالي است معناي خواب و بيداري براي ما روشن مي‌شود. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «الناسُ نيامٌ فإذا ماتُوا انتَبهوا» اكثري مردم خيال مي‌كنند القابي دارند, عناويني دارند, اموالي دارند, اولادي دارند ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ گمان مي‏كند كه اموالش سبب جاودانگي او است[15] اينها را خيال مي‌كند كه با اوست. اينكه مال من, فرزند من, القاب من, مقام من. عندالاحتضار مي‌بيند دستش خالي است هيچ كدام از اينها او را همراهي نمي‌كنند معلوم مي‌شود تا حال خواب مي‌ديد اينها براي او نبودند.

مغالطه شيطان, علت دشواري فهم بعضي از مفاهيم

اساس كار در همين دو مطلب است كه يكي سخت است صعب است يكي مستصعب (بسیار سخت و دشوار).

آنكه خيلي سخت است آن اين است كه شيطان گاهي در انسان نفوذ مي‌كند تنها شستشوي مغزي نيست شستشوي هويّتي است ما را مي‌گيرد كجا مي‌برد روشن نيست در قبضه خودش نگه مي‌دارد كلّ اين درون را از هويّت انساني ما خالي مي‌كند, خودش با ابزار و جنودش وارد حيثيت ما مي‌شوند, ما مي‌شويم انسان‌نما, شيطانِ واقعي و خودمان را گُم مي‌كنيم خيال مي‌كنيم ما, ما هستيم … اينكه در قرآن كريم آمده ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾[23] تشبيه نيست. اين خطبه نوراني قبلاً هم چند بار خوانده شد خطبه هفتم نهج‌البلاغه است. در برابر قُرب نوافل كه مستحضريد خداي سبحان طبق آن روايتي كه فريقين نقل كردند فرمود بنده من به وسيله نوافل به من نزديك مي‌شود تا از مُحب (دوست دارنده) بودن به محبوب بودن منتقل بشود من محبّ او بشوم او محبوب من بشود, در مقام فعل نه در مقام ذات و نه در مقام صفت ذات , … «كُنْتُ سَمْعَهُ كنت بَصَرَهُ كنت لِسَانَهُ كنت يَدَهُ كنت رِجله بنده من با انجام نوافل و مستحبات، به من نزدیک شده و محبوب من می‌‌شود تا جایی‌ که خودم گوش، چشم، زبان، دست و پایش می‌‌شوم که با نظارت من می‌‌بیند، می‌‌شنود و کارها را با دست من انجام می‌‌دهد و راه می‌‌رود.»[24] (خدا در انسان تجلی میکند نه تجسم)مجاري ادراكي و فعليِ او را در آن حديث شريف تبيين كرد. مشابه آ‌ن قُرب نوافل كه خدا در مقام فعل, سمع و بصر انسان مي‌شود اين بيان نوراني حضرت امير است در خطبه هفتم … در خطبه هفتم وجود مبارك حضرت امير درباره نفوذ شيطان در مجاري ادراكي و تحريكي انسانِ غافل اين‌چنين مي‌فرمايد: شيطان به درون عده‌اي راه پيدا كرده و چون آن را جاي امني يافته، در آنجا آشيان گزيده، تخم‌گذاري كرده و جوجه‌هايي رويانده و پرورانده است، از آن پس شيطان با چشم اين انسان مي‌نگرد و با زبان او سخن مي‌گويد، اگرچه به ظاهرْ ناظر و ناطق خود اين شخص است. «فَنَظَر» شيطان «بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» با زبان اينها حرف مي‌زند با چشم اينها نگاه مي‌كند «فَرَكِبَ بِهِمْ الزَّلَلَ وَ زَيَّن لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرَكَهُ الشَّيْطانُ في سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَي لِسَانِهِ به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست و در اعمالشان شريك شد، و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد.» اين تمام مجاري ادراكي اين را گرفته اينها تشبيه نيست اگر قرآن فرمود يك عدّه ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾ هستند يعني اين شستشوي هويّتي است نه مغزي, آن هويّتش را ذخيره كرده كجا برده معلوم نيست كلّ هستي او را شيطان پر كرده حالا آن‌كه حرف مي‌زند شيطان است. يعني اين شخص انسان نيست خيال مي‌كند انسان است ديگران خيال مي‌كنند انسان‌ است ولي واقعاً انسان نيست فريب او را مي‌خورند.

خطبه 7 نهج البلاغه؛ پیروان شیطان

اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه.

شيطان را ملاك كار خود قرار دادند و شيطان نيز آنان را شريك خود ساخت. پس، در سينه هايشان، تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبيدن گرفت و به راه افتاد. از راه چشمانشان مى نگريست و از زبانشان سخن مى گفت، به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست و در اعمالشان شريك شد، و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد.

آن وقت در ذيل آن خطبه همام يعني خطبه 193 نهج‌البلاغه كه حضرت فرمود: «أَهَكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا اندرزهاى رسا با اهلش اين گونه معامله مى كند.» آن شخص بي‌ادبي كرد گفت پس چرا در شما اثر نكرد فرمود هر كسي عمري دارد بعد فرمود «فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِك شيطان آن را بر زبانت رانده است» همين است اين خيلي مستصعب است به اين آساني حل نمي‌شود.

اما آنكه سخت است با تلاش و كوشش حل مي‌شود اين است كه فرمودند دنيا جز فريب چيز ديگري نيست نه اينكه يك مقدار حق است يك مقدارش فريب. دنيا آسمان و زمين نيست, دنيا اعمال خير و عبادات و عقايد صحيح نيست, كارهاي علمي كردن و تعليم و تعلّم كه دراست و حَسنه است دنيا نيست دنيا همين من و ماست كه اين را من بايد داشته باشم, اين مقام براي من است, اين ارتباط براي من است بايد حرف من گوش داده بشود من بايد جلو بيفتم همين است اين فقط فريب است.

لذا در سوره مباركه «حديد» دنيا را در پنج قسمت خلاصه كرد فرمود: لعب است و لهو است و زينت است و تفاخر است و تكاثر;[16]

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰﴾

بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي، و تجمل پرستي و تفاخر در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است، همانند باراني كه محصولش كشاورزان را در شگفتي فرو مي‏برد سپس خشك مي‏شود به گونه‏ اي كه آن را زرد رنگ مي‏بيني، سپس تبديل به كاه مي‏شود، و در آخرت يا عذاب شديد است، يا مغفرت و رضاي الهي، و زندگي دنيا چيزي جز متاع غرور نيست! (۲۰)

شما اين پنج مقطع را كه حساب مي‌كنيد اين پنج مقطع: اول و وسط و آخر, آخر و وسط و اول همه‌اش بازي است. نوجواني يك نحو, جواني يك نو, ميانسالي يك نحو, شيخوخيت يك نحو فرتوتيت يك نحو.…. اين مراحل پنج‌گانه نشان مي‌دهد كه بازي است و اگر در بخشي از آيات ديگر، پنج مرحله نبود دو مرحله بود اين منافات ندارد كه اين مراحل پنج‌گانه همه زير پوشش اين دو مرحله‌اند در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 64 به جاي اينكه بفرمايد دنيا پنج مرحله است مي‌فرمايد بيش از دو رنگ نيست ﴿وَمَا هذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ﴾همه‌اش بازي است يا بازي توپ و فوتبال است يا بازي القاب و بازي عناوين و اين‌گونه از امور. در سوره مباركه «انعام» هم مشابه همين بيان را دارد كه آنجا هم فرمود جز بازي چيز ديگري نيست يعني آيه 32 سوره مباركه «انعام» اين است كه ﴿وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾ در سوره 47 هم كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آنجا هم به لهو و لعب حصر كرده, [27] (إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ) بنابراين ما پنج مرحله نداريم اول و وسط و آخر, اين بازي است. آن وقت كسي سعادت يا كمال را به بازي و بازيگري اسناد بدهد اين غلط است.

اگر كسي بازي را حقيقت بپندارد گرفتار مغالطه شد وگرنه در يكي از خطبه‌هاي (حکمت هاي) نهج‌البلاغه هست كسي در محضر حضرت امير(سلام الله عليه) دنيا را مذمّت كرده حضرت فرمود: «أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا» [28]اي كسي كه دنيا را مذمّت كردي جايي بهتر از دنيا نيست اين مَتْجَر اولياست. همه اوليا و انبيا و شهدا و صلحا و صدّيقين در همين دنيا به مقام رسيدند كجا را داري مذمّت مي‌كني؟! او بد نكرده او بيمارستان را به تو نشان داد, تيمارستان را به تو نشان داد, آسايشگاه را هم به تو نشان داد, قبرستان را هم به تو نشان داد او خلاف نكرده او فريب نداده تو فريب خوردي او چه كار بايد بكند كه نكرده او اين‌چنين نيست كه تيمارستان را نشان نداده باشد, قبرستان را نشان نداده باشد, بيمارستان را نشان نداده باشد فقط بازار و پارك را نشان داده باشد. او تو را فريب نداده تو فريب خوردي.

حکمت 131 نهج البلاغه

وقتى كه شنيد مردى دنيا را نكوهش مى كند، چنين فرمود: اى كسى كه دنيا را نكوهش مى كنى و حال آنكه فريفته نيرنگهاى او هستى و به دروغهايش دلباخته اى. آيا هم فريفته دنيا هستى و هم نكوهشش مى كنى آيا تو او را گناهكار مى شمارى يا او تو را گناهكار مى شمارد؟ اين دنيا از كى عقل از سرت ربود و سرگردانت نمود از كى فريبت داد آيا به جايى كه پدرانت به خواب مرگ رفته اند و پوسيده اند تو را فريفته يا به آنجا كه مادرانت در خاك سرد غنوده اند. چه بيمارانى را، با دستهايت تيمار داشتى و چه دردمندانى را پرستارى كردى. برايشان شفا طلبيدى و از پزشكان، اوصاف بيماريشان را پرسيدى. نه داروى تو بى نيازشان كرد نه گريه هايت سودشان بخشيد. نه ترس تو فايدتى در بر داشت نه به خواست خود رسيدى و نه، به نيروى خويش، بيمارى از آنان دور ساختى. دنيا، براى تو از او نمونه اى ساخت كه مرگ او مرگ تو را ماند.

دنيا براى كسى كه گفتارش را راست انگارد، سراى راستى است و براى كسى كه حقيقت آن را دريابد، سراى عافيت است و براى كسى كه از آن براى آخرتش توشه برگيرد، سراى توانگرى است و براى كسى كه از آن پند پذيرد، سراى اندرز و موعظه است.

دنيا نمازگاه دوستان خداست، مصلاى ملايكه خداست، محل نزول وحى خداست، بازارگاه دوستان خداست كه در آن كسب رحمت كنند و سودشان بهشت است.

با اين حال (كه براى تو شرح دادم) چه كسى دنيا را نكوهش مى‌كند؟ دنيا جدايى خود را اعلام داشته و فراق خويش را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود و اهلش همه را با خبر ساخته است. دنيا بانمونه‌اى از بلاهايش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه‌هايى از سرور و خوشحالى‌اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالى كه همه مى‌دانند نه بلاى آخرت قابل مقايسه با بلاى دنيا و نه سرور آخرت شايسته مقايسه با سرور دنياست). گاه مى‌بينند هنگام عصر در عافيت‌اند و صبح‌گاهان در مصيبت (و به اين ترتيب) گاه تشويق مى‌كند و گاه مى‌ترساند و گاه انسان را به خوف مى‌افكند وبرحذر مى‌دارد با اين اوصاف، گروهى آن را در «روز پشيمانى» (روز قيامت) نكوهش مى‌كنند و گروه ديگرى در آن روز آن را مدح و ستايش مى‌نمايند؛ همان گروهى كه دنيا به آنها تذكر داد و متذكر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصديقش كردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذيرا شدند.

(4) وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

(4) وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

(۴) اگر تو را تكذيب كنند (غم مخور، مطلب تازه اي نيست) پيامبران پيش از تو نيز مورد تكذيب قرار گرفتند، و همه كارها به سوي خدا باز ميگردد.

به پيغمبر درس استقامت در مسير راهش ميدهد كه مهمترين درس براى او همين است ، ميفرمايد: اگر تو را تكذيب كنند غم مخور، اين چيز تازه اى نيست ، پيامبران قبل از تو نيز مورد تكذيب قرار گرفتند (وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ).

آنها نيز در اين راه مقاومت كردند، تا رسالت خويش را ادا ننمودند از پاى ننشستند تو نيز محكم بايست و اداى رسالت كن، بقيه با خداست.

مهم اينست كه همه كارها به سوى خدا باز ميگردد، و او ناظر بر همه چيز و حساب كننده همه كارهاست (وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ).

او هرگز زحمات تو را در اين راه ناديده نميگيرد، همانگونه كه تكذيبهاى اين مخالفان لجوج را بي كيفر نميگذارد، اگر روز قيامتى در كار نبود جاى نگرانى بود اما با توجه به آن دادگاه بزرگ و ثبت و ضبط همه اعمال مردم براى آن روز بزرگ ديگر چه جاى نگرانى است ؟

﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ﴾ اگر اينها حرف تو را كه پيامبري نپذيرفتند قبلاً هم همين طور بود اين‌طور نبود كه هر پيامبري که بيايد فوراً حرف او را قبول بكنند آنها هم صبر كردند تو هم

سوره 46: الأحقاف

فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۳۵﴾

صبر كن آن گونه كه پيامبران اولوالعزم شكيبائي كردند و براي (عذاب) آنها شتاب مكن، هنگامي كه وعده‏ هائي را كه به آنها داده شد مي‏بينند احساس مي‏كنند كه گوئي فقط ساعتي از يكروز در دنيا توقف داشتند، اين ابلاغي است براي همگان، آيا جز قوم فاسق هلاك مي‏شوند؟

﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ﴾ آنها با بردباري حل كردند اينكه در قرآن فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ﴾ كذا و كذا, نام انبيا را مي‌برد براي همين است ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾,[20]﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾,[21]﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ﴾ كذا و كذا همين است. فقط نام مبارك حضرت يونس را كه مي‌برد فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[19] مثل يونس نباش كه مسئوليت را موقتاً ترك كني.

در همه موارد سخن از تأسّي به سيره‌اي است كه انبيا به آن سيره موفق بودند نه تأسّي به خود انبيا

سوره ۶: الأنعام

أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ….(۹۰)

آنها كساني هستند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هدايت آنان اقتدا كن….

به آن هدایتی که نصیب اینها شده است اقتدا بکن. مقتدای تو هدایت الله است نه موسای کلیم. مقتدای تو هدایت الله است نه عسیای مسیح. نه هر چه ابراهیم گفت هر چه ما به ابراهیم گفتیم.

﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[22] نه «بهمُ اقْتَدِهْ» اصلِ دين را خدا نازل كرد به انبيا آموخت اين هدايت الهي است, انبيا به اين هدايت آشنا شدند و عمل كردند … تو هم به همين برنامه عمل بكن نه به آنها اقتدا بكن.

وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

اين مكتب‌هاي گوناگون, آراي گوناگون, انديشه‌هاي گوناگون روزي حق و باطلش روشن مي‌شود اين از متقن‌ترين ادله معاد است براي اينكه مي‌بينيد اين مكتب‌ها و ملل‌ و نِحَل‌ فراوان‌اند همه اينها مدّعي‌اند كه حق با آنهاست بالأخره جايي بايد باشد, روزي بايد باشد كه روشن بشود حق با چه كسي است. اگر چنين روزي نباشد كه عالَم لغو و باطل است حالا گذشته از آن مسائل عملي كه عده‌اي ظلم مي‌كنند بايد به كيفرشان برسند عده‌اي عادل‌اند بايد به پاداششان راه يابند مسائل حق و باطل مكتب‌ها هم بالأخره بايد تكليفش روشن بشود روزي بالأخره بايد بيايد معلوم بشود اين هفتاد و دو ملت حق با كدام يك از اينهاست فرمود بالأخره روزي مي‌رسد كه مرجع امور است حق روشن مي‌شود و آنها كه پيروان حق بودند بهشتي‌اند, آنها كه منكران حق بودند يا مدبران (نافرمانی کننده) از حق بودند دوزخي‌اند.

سوره ۳۴: سبأ

قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ ﴿۲۶﴾

بگو: پروردگار ما همه ما را جمع مي‏كند سپس در ميان ما به حق داوري مي‏نمايد و اوست داور (و جدا كننده) آگاه. (۲۶)

(3) يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ منْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ

(3) يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ منْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ

(۳) اي مردم! به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، آيا خالقي غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزي دهد؟ هيچ معبودي جز او نيست، با اين حال چگونه به سوي باطل منحرف مي‏شويد.

در این آيه به مساله (توحيد عبادت ) بر اساس توحيد خالقيت و رازقيت اشاره كرده ميفرمايد:

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=29&ayat=%DB%B6%DB%B1&user=far&lang=far&tran=2

(اى مردم نعمت خداوند را بر خودتان به ياد آوريد) (يا ايها الناس اذكروا نعمة الله عليكم ).

درست فكر كنيد: اين همه مواهب و بركات ، و اين همه امكانات حياتى كه در اختيار شما قرار گرفته و در آن غوطه وريد منشاء اصلى و سرچشمه آنها كيست ؟!

(آيا خالقى غير از خدا، از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟) (هَلْ منْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ).

چه كسى نور حيات بخش آفتاب، و قطرات زنده كننده باران ، و امواج روح پرور نسيم را از آسمان به سوى شما ميفرستد؟ و چه كسى معادن و ذخائر زمين و مواد غذائى و انواع گياهان و ميوه ها و بركات ديگر را از اين زمين براى شما خارج ميكند؟

اكنون كه ميدانيد سرچشمه همه اين بركات اوست ، پس بدانيد معبودى جز او وجود ندارد و عبادت و پرستش تنها شايسته ذات پاك اوست (لا اله الا هو).

(با اينحال چگونه از طريق حق به سوى باطل منحرف ميشويد؟ و به جاى الله در برابر بتها سجده ميكنيد؟ (فانى توفكون ).

(توفكون ) از ماده (افك ) (بر وزن فكر) به هر چيزى گفته ميشود كه از حالت اصليش دگرگون گردد، لذا به هر سخنى كه از حق انحراف پيدا كند افك مى گويند، و اينكه ميبينيم به معنى دروغ و تهمت به كار ميرود از همين نظر است ، منتهى بعضى معتقدند اين كلمه بيانگر دروغ و تهمتهاى بزرگ است .

بعد از اينكه حكمت نظري تمام شد نوبت به حكمت عملي مي‌رسد حكمت عملي اين است كه حالا كه معلوم شد او فاطر است او جاعل است او رازق است او خالق است به ياد نعمت‌هاي او باشيد, اين به ياد نعمت‌هاي او باشيد ترغيب به ذكر و فكر و شكر، اينها حكمت عملي است يعني كارهاست, اوصاف است, عقايد است, اخلاق است كه انسان بايد انجام بدهد.

و در جمله (اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ ) مراد از (ذكر) ورد زبانى نيست، بلكه مقابل نسيان، و به معناى ياد داشتن است.

و مراد از (رزق ) در جمله (هل من خالق غير اللّه يرزقكم من السماء و الارض ) هر چيزى است كه بقاى هستى مرزوق (روزی داده شده) را امتداد مى دهد، كه مبداء آن آسمان و زمين است، آسمان با اشعه اجرام نورانى و با بارانهايش، و زمين با گرفتن آن اشعه و آن بارانها و رويانيدن گياه و حيوان و ساير پديده هايش.

… در آيه شريفه…. رحمتى را كه در آيه قبلى بود، برداشته به جايش در اين آيه كلمه نعمت آورده، و ثانيا همين كلمه نعمت را مبدل به رزق كرده.

(2) مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ

(2) مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

(۲) خداوند هر رحمتي را به روي مردم بگشايد كسي نمي‏تواند جلو آن را بگيرد، و هر چه را امساك كند كسي غير از او قادر به فرستادن آن نيست، و او عزيز و حكيم است.

مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: (ما يرسل اللّه للناس...) همچنان كه در جمله دوم فرمود: (فلا مرسل ) و ليكن اينطور نفرمود، و به جاى (يرسل ) (يفتح ) آورد، تا اشاره كند به اينكه رحمت خدا خزينه ها دارد، همچنان كه در مواردى ديگر اين معنا را صريحا بيان كرده، و از آن جمله فرموده:

سوره ۳۸: ص

أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ ﴿۹﴾

مگر خزائن رحمت پروردگار قادر و بخشنده‏ ات نزد آنها است ؟! (۹)

و نيز فرموده:

سوره ۱۷: الإسراء

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا ﴿۱۰۰﴾

بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد, بخاطر تنگ نظري, امساك مي‏كرديد, مبادا انفاق مايه تنگدستي شما شود و و انسان همواره بخيل است. (۱۰۰)

و معلوم است كه تعبير به (گشودن خزينه) از تعبير به ارسال مناسب تر است و لذا تعبير به فتح كرد، تا بفهماند آن رحمتى كه خداوند به مردم مى دهد، در خزانه هايى مخزون است محيط به مردم، و بهره مند شدن مردم از آن خزانه ها تنها و تنها محتاج به اين است كه خدا در آن خزانه ها را به رويشان بگشايد، نه اينكه در نقطه دورى باشد تا از آنجا به سوى مردم ارسالش بدارد.

و اگر از رزق و يا به عبارت ديگر از نعمت، تعبير به (رحمت) كرد براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه افاضه حق تعالى ناشى از صرف رحمت است و بس، و توقع هيچ سود و كمالى براى خود ندارد، نه مى خواهد از افاضه نعمت به بندگان سودى ببرد، و نه كمالى به دست آورد.

و جمله (و هو العزيز الحكيم) حكمى را كه در آيه شريفه آمده بود، به دو اسم عزيز و حكيم تقرير مى كند و مى فرمايد: خدا هرگز شكست نمى خورد، نه در وقتى كه اعطا مى كند كسى هست كه جلو اعطايش را بگيرد، و نه در وقتى كه منع مى كند كسى هست كه منع كرده او را اعطا كند، براى اينكه عزيز و غالب است.

و از سوى ديگر در آنجا كه اعطا مى كند اعطايش ناشى از حكمت و مصلحتى است كه مى بيند، و منع هم كه مى كند باز ناشى از حكمت و مصلحتى است كه در منع مى بيند، و خلاصه كلام، اعطا و منعش همه از روى حكمت است، به دليل اينكه او حكيم است.

تمام خزائن رحمت نزد او است و هر كس را لايق ببيند مشمول آن مى سازد، و هر كجا حكمتش اقتضا كند درهاى آن را مى گشايد، و اگر جمله جهانيان دست به دست هم بدهند تا درى را كه او گشوده است ببندند، يا درى را كه او بسته بگشايند، هرگز قادر نخواهند بود، و اين در حقيقت شاخه مهمى از توحيد است كه منشاء شاخه هاى ديگرى مى باشد. (یعنی اینکه ما یک ارباب داریم)

شبيه اين معنى در ساير آيات قرآن نيز آمده است ، آنجا كه مى گويد:

سوره ۱۰: يونس

وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۱۰۷﴾

و اگر خداوند (براي امتحان يا كيفر گناه) زياني به تو رساند، هيچكس جز او آنرا بر طرف نمي‏سازد، و اگر اراده خيري براي تو كند هيچكس مانع فضل او نخواهد شد، آنرا به هر كس از بندگانش بخواهد مي ‏رساند و او غفور و رحيم است. (۱۰۷)

سوره ۶: الأنعام

وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱۷﴾

و اگر خدا به تو زيانى برساند كسى جز او برطرف كننده آن نيست و اگر خيرى به تو برساند پس او بر هر چيزى تواناست (۱۷)

مقدم داشتن گشايش رحمت بر امساك آن, به خاطر اين است كه هميشه خداوند رحمتش بر غضبش پيشى دارد.

درست است رحمت خدا بيشتر از غضب خداست اما آياتي كه دارد سابق است يا روايات و ادعيه‌اي كه دارد «يا مَن سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبَهُ»[12] نمي‌خواهد بفرمايد رحمت خدا بيشتر از غضب اوست بلكه درصدد بيان آن نكته است كه رحمت خدا پيش از غضب اوست نه بيش از غضب او; تمام هدف اين است كه غضب به دنبال رحمت است اين معني حكمت است. خدا قبل از اينكه غضب بكند رحمت نقشه مي‌كشد كه كجا بزند, كجا بگيرد, كجا ببخشد, كجا اعدام بكند «يا مَن سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبَهُ،» عالَم دو مهندس ندارد, يك مهندس غضب يك مهندس رحمت, بيش از يك مهندس ندارد و آن مهندس رحمت است. رحمت, نقشه مي‌كِشد. خدا با كسي قهر نيست خدا اگر كسي را اعدام مي‌كند اگر كسي را از پا در مي‌آورد مي‌خواهد به امت و به جامعه رحمت بفرستد. رحمت خدا نقشه مي‌كشد. اگر بخواهد به جامعه رحمت بكند مي‌فرمايد: درباره زاني و زانيه ﴿لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾[13]چون خداي رئوف دستور داد كه ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[14]

سوره ۲۴: النور

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۲﴾

زن و مرد زناكار را هر يك، صد تازيانه بزنيد، و هرگز در دين خدا رافت (و محبت كاذب) شما را نگيرد اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهي از مؤ منان مجازات آنها را مشاهده كنند. (۲)

بنابراين فتح، پيشاپيش است…. آن تقدّم معنوي در لفظ ظهور كرده.

﴿هُوَ الْعَزِيزُ﴾ عزيز نه يعني غالب, عزيز يعني نفوذناپذير؛ آن زمين سخت و سفت و مستحكمي كه كلنگ در آن اثر نمي‌كند مي‌گويند «أرضٌ عزاز [ ع َ ]» يعني زمين، نفوذناپذير است و اگر انساني نفوذناپذير بود به او مي‌گويند انسان عزيز; چون نفوذناپذير است در ديگران نافذ است مي‌شود غالب وگرنه معناي عزّت, غلبه نيست معناي عزّت, نفوذناپذيري است و اين نفوذناپذيري‌اش مطابق حكمت است حكيمانه فتح مي‌كند, حكيمانه امساك دارد.

خدايي كه دارد تدبير مي‌كند به بعضي‌ها مي‌دهد به بعضي‌ها نمي‌دهد. شرح اين از بيان نوراني حضرت ابي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) است كه مرحوم صدوق در كتاب شريف توحيد از وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) روايت مي‌كند كه از آن حضرت سؤال كردند جواد يعني چه؟ فرمود اگر منظورتان از جواد در جهان امكاني است مثلاً انسانِ جواد كيست؟ آن‌كه حقوق واجب را اَدا بكند او جواد است اگر كسي حقوق واجب را ادا كرده است مسائل مالي‌اش را ادا كرد تكاليفش را انجام داد «هو الجواد» اما اگر منظورتان درباره ذات اقدس الهي است كه از اسماي فعليه خدا اين است كه او جواد است «فهو الجواد إن أعطي و هو الجواد إن مَنَع»[3]. او اگر بدهد جود است ندهد هم جود است زيرا آنجا كه نمي‌دهد مصلحت است آنجا كه نمي‌دهد حكمت است آنجا كه نمي‌دهد آزمون الهي است كه حكمت است پس يك وقت خدا دارد تدبير مي‌كند تدبير عالَم, افاضه عالم با رحمت رحمانيه اوست آن رحمت رحمانيه گاهي اقتضا مي‌كند امساك فيض را, گاهي مقتضي ارسال فيض است «فهو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن مَنَع».

بنابراين اين امساك و ارسالي كه در اين آيه دوم است به رهبري رحمانيت مطلقه است رحمانيت مطلقه نقشه مي‌كشد پيشاپيش، در بعضي از موارد ارسال است در بعضي از موارد امساك است هر دو زيرمجموعه رحمت رحمانيه‌اند آنجا كه ارسال است رحمت رحمانيه است آنجا كه امساك است آنجا هم رحمت رحمانيه است.[4]

اين هم بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه در صحيفه عرض كرد «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» [5]اي خدايي كه رحمت او پيش از غضب او نه بيش, پيش از غضب او محقّق مي‌شود, نقشه مي‌كشد, مهندسي مي‌كند, راهنمايي مي‌كند, بعد غضب سازماندهي مي‌شود. هر جا خدا خواست غضب بكند پيشاپيش رحمت مي‌رود ترسيم مي‌كند كه چگونه غضب بشوند چقدر غضب بشوند كه با رحمت الهي هماهنگ باشد.

دعای 16 ( دعا برای طلب عفو و بخشش از گناهان و عیوب )

﴿1﴾ اللَّهُمَّ يَا مَنْ بِرَحْمَتِهِ يَسْتَغيثُ الْمُذْنِبُونَ

(1) بار خدايا، اى كه گناهكاران به اميد رحمت تو به فريادرسيت مى‌خوانند.

﴿2﴾ وَ يَا مَنْ إِلَى ذِكْرِ إِحْسَانِهِ يَفْزَعُ الْمُضْطَرُّونَ

(2) اى خداوندى كه بيچارگان در پناه احسان تو مى‌آرامند.

﴿3﴾ وَ يَا مَنْ لِخِيفَتِهِ يَنْتَحِبُ الْخَاطِئُونَ

(3) اى خداوندى كه خطاكاران از خوف تو مى‌نالند و مى‌گريند.

﴿4﴾ يَا أُنْسَ كُلِّ مُسْتَوْحِشٍ غَرِيبٍ ، وَ يَا فَرَجَ كُلِّ مَكْرُوبٍ كَئِيبٍ ، وَ يَا غَوْثَ كُلِّ مَخْذُولٍ فَرِيدٍ ، وَ يَا عَضُدَ كُلِّ مُحْتَاجٍ طَرِيدٍ

(4) اى انيس آزردگان دور از خان و مان. اى غمزده‌ ى اندوهگينان و شكسته دلان. اى فريادرس خوارشدگان و بى‌كسان. اى ياور نيازمندان و رانده‌شدگان.

﴿5﴾ أَنْتَ الَّذِي وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً

(5) تويى كه رحمت تو و علم تو همه چيز را در بر گرفته است.

﴿6﴾ وَ أَنْتَ الَّذِي جَعَلْتَ لِكُلِّ مَخْلُوقٍ فِي نِعَمِكَ سَهْماً

(6) تويى كه از نعمتهاى خويش هر آفريده را بهره‌اى داده‌اى.

﴿7﴾ وَ أَنْتَ الَّذِي عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ

(7) تويى كه عفوت را از عقابت بيشى است.

﴿8﴾ وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ .

(8) تويى كه رحمتت را بر غضب پيشى است.

﴿9﴾ وَ أَنْتَ الَّذِي عَطَاؤُهُ أَكْثَرُ مِنْ مَنْعِهِ .

(9) تويى كه عطاى تو بيشتر از منع توست.

﴿10﴾ وَ أَنْتَ الَّذِي اتَّسَعَ الْخَلَائِقُ كُلُّهُمْ فِي وُسْعِهِ .

(10) تويى كه همه آفريدگان در حيطه قدرت تو جاى دارند.

﴿11﴾ وَ أَنْتَ الَّذِي لَا يَرْغَبُ فِي جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ .

(11) تويى كه چون كسى را نعمتى ارزانى دارى، پاداشى از او نجويى.

﴿12﴾ وَ أَنْتَ الَّذِي لَا يُفْرِطُ فِي عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ .

(12) تويى كه چون عصيانگرى را عقوبت كنى، راه افراط نپويى.

﴿13﴾ وَ أَنَا ، يَا إِلَهِي ، عَبْدُكَ الَّذِي أَمَرْتَهُ بِالدُّعَاءِ فَقَالَ لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ ، هَا أَنَا ذَا ، يَا رَبِّ ، مَطْرُوحٌ بَيْنَ يَدَيْكَ .

(13) و من، پروردگار من، بنده‌ى تو هستم، بنده‌اى كه به دعايش فرمان داده‌اى و او دست انابت به درگاه تو برداشته است، گويد: لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ (اطاعت مى‌كنم و فرمان مى‌برم). اين منم اى پروردگار من بر پيشگاهت افتاده.

﴿14﴾ أَنَا الَّذِي أَوْقَرَتِ الْخَطَايَا ظَهْرَهُ ، وَ أَنَا الَّذِي أَفْنَتِ الذُّنُوبُ عُمُرَهُ ، وَ أَنَا الَّذِي بِجَهْلِهِ عَصَاكَ ، وَ لَمْ تَكُنْ أَهْلًا مِنْهُ لِذَاكَ .

(14) اين منم، كه بار گناهانم بر پشتم سنگينى مى‌كند و گناهان، عمرم را تباه ساخته است. اين منم، كه از روى جهالت، تو را عصيان كرده‌ام در حالى كه تو سزاوار عصيان من نبودى.

﴿15﴾ هَلْ أَنْتَ ، يَا إِلَهِي ، رَاحِمٌ مَنْ دَعَاكَ فَأُبْلِغَ فِي الدُّعَاءِ أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَكَاكَ فَأُسْرِعَ فِي الْبُكاء أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَكَ وَجْهَهُ تَذَلُّلًا أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَكَا اِلَيْكَ ، فَقْرَهُ تَوَكُّلاً

(15) آيا تو اى خداوند، بر كسى كه به درگاهت دست به دعا بردارد رحمت مى‌آورى، تا من در دعا مبالغت ورزم. آيا تو اى خداوند، كسى را كه به درگاهت اشك ريزد مى‌آمرزى، تا من به اشكبارى شتابم. آيا تو اى خداوند، كسى را كه به خوارى روى بر خاك درت نهد مى‌بخشايى؟ آيا تو اى خداوند كسى را كه شكايت بينوايى خويش به درگاه تو آرد در حالى كه به تو توكل كرده است بى‌نياز مى‌سازى؟

﴿16﴾ إِلَهِي لَا تُخَيِّبْ مَنْ لَا يَجِدُ مُعْطِياً غَيْرَكَ ، وَ لَا تَخْذُلْ مَنْ لَا يَسْتَغْنِي عَنْكَ بِأَحَدٍ دُونَكَ .

(16) اى خداوند، آن را كه جز تو بخشنده‌اى نمى‌يابد نوميد مكن، و آن را كه جز تو از ديگرى بى‌نيازى نجويد فرومگذار.

﴿17﴾ إِلَهِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّي وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَيْكَ ، وَ لَا تَحْرِمْنِي وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَيْكَ ، وَ لَا تَجْبَهْنِي بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ .

(17) اى خداوند، بر محمد و خاندان او درود بفرست و از من اعراض مكن كه روى به تو آورده‌ام، و مرا محروم مدار كه دل به تو سپرده‌ام، و دست رد به رويم مزن كه بر درگاهت ايستاده‌ام.

﴿18﴾ أَنْتَ الَّذِي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِالرَّحْمَةِ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ ارْحَمْنِي ، وَ أَنْتَ الَّذِي سَمَّيْتَ نَفْسَكَ بِالْعَفْوِ فَاعْفِ عَنّي

(18) تويى كه خود را به رحمت وصف كرده‌اى، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و بر من رحمت آور. تويى كه خود را بخشنده ناميده‌اى، پس گناهان من بر من ببخشاى.

﴿19﴾ قَدْ تَرَى يَا إِلَهِي ، فَيْضَ دَمْعِي مِنْ خِيفَتِكَ ، وَ وَجِيبَ قَلْبِي مِنْ خَشْيَتِكَ ، وَ انْتِقَاضَ جَوَارِحِي مِنْ هَيْبَتِكَ

(19) بار خدايا، مى‌بينى كه چسان از خوف تو سرشكم (اشک چشم) روان است. چسان از خشيت تو دلم لرزان است. چسان از هيبت تو اعضايم در هم شكسته است.

﴿20﴾ كُلُّ ذَلِكَ حَيَاءٌ مِنْكَ لِسُوءِ عَمَلِي ، وَ لِذَاكَ خَمَدَ صَوْتِي عَنِ الْجَأْرِ إِلَيْكَ ، وَ كَلَّ لِسَانِي عَنْ مُنَاجَاتِكَ .

(20) چگونه چنين نباشم كه از كردارهاى ناپسند خود شرمنده‌ام و آوازم به تضرع برنمى‌آيد و زبانم نمى‌جنبد كه آهسته آهسته راز و نياز كنم.

﴿21﴾ يَا إِلَهِي فَلَكَ الْحَمْدُ فَكَمْ مِنْ عَائِبَةٍ سَتَرْتَهَا عَلَيَّ فَلَمْ تَفْضَحْنِي ، وَ كَمْ مِنْ ذَنْبٍ غَطَّيْتَهُ عَلَيَّ فَلَمْ تَشْهَرْنِي ، وَ كَمْ مِنْ شَائِبَةٍ أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِكْ عَنِّي سِتْرَهَا ، وَ لَمْ تُقَلِّدْنِي مَكْرُوهَ شَنَارِهَا ، وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءَاتِهَا لِمَنْ يَلْتَمِسُ مَعَايِبِي مِنْ جِيرَتِي ، وَ حَسَدَةِ نِعْمَتِكَ عِنْدِي

(21) اى خداوند من، حمد باد تو را، بسا پرده بر عيبهاى من كشيده‌اى و رسوايم نساخته‌اى، بسا گناهان من نهان داشته‌اى و مرا شهره شهر نكرده‌اى، بسا آلودگيها كه مرا هست و تواش فاش نساخته‌اى و نشان بدنامى به گردنم نياويخته‌اى و از همسايگان من، عيبجويان مرا و كسانى را كه بر نعمتى كه بر من عنايت كرده‌اى حسد مى‌برند از عيب و عار من آگاه نكرده‌اى.

﴿22﴾ ثُمَّ لَمْ يَنْهَنِي ذَلِكَ عَنْ أَنْ جَرَيْتُ إِلَى سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّي

(22) اين همه مرا از آن باز نداشت كه از ادامت اعمال ناپسند خود- كه تو بر آنها آگاهى- ندامت جويم.

﴿23﴾ فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّي ، يَا إِلَهِي ، بِرُشْدِهِ وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّي عَنْ حَظِّهِ وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّي مِنِ اسْتِصْلَاحِ نَفْسِهِ حِينَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَيْتَ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ فِيما نَهَيْتَنِي عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِكَ وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِي الْبَاطِلِ ، وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَي السُّوءِ مِنِّي حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَ دَعْوَةِ الشَّيْطَانِ فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَي غَيْرِ عَميً مِنِّي فِي مَعْرِفَةٍ بِهِ وَ لَا نِسْيَانٍ مِنْ حِفْظِي لَهُ

(23) پس اى خداوند من، چه كسى است نادان‌تر از من به رستگارى خويش؟ چه كسى است غافل‌تر از من به نصيب خود؟ چه كسى است دورتر از من به اصلاح نفس اماره‌اش به هنگامى كه آن نعمت بى‌كران تو را در راه معصيتى كه مرا از آن باز داشته‌اى تباه مى‌كنم؟ چه كسى بيش از من در گرداب باطل, غوطه‌ور و به بدى گراينده‌تر است چون ميان دعوت تو و دعوت شيطان مخير آيم و در عين بينايى و هشيارى، نه از روى بى‌خبرى و فراموشى در پى دعوت او مى‌روم؟

﴿24﴾ وَ أَنَا حِينَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِكَ إِلَى الْجَنَّةِ ، وَ مُنْتَهَى دَعْوَتِهِ إِلَي النَّارِ .

(24) در حالى كه يقين دارم كه دعوت تو به بهشت نعيم مى‌انجامد و دعوت شيطان به آتش جحيم.

﴿25﴾ سُبْحَانَكَ مَا أَعْجَبَ مَا أَشْهَدُ بِهِ عَلَى نَفْسِي ، وَ أُعَدِّدُهُ مِنْ مَكْتُومِ أَمْرِي .

(25) منزهى تو! چه شگفت است كه من به زيان خود گواهى مى‌دهم و اعمال نهان خويش بر مى‌شمارم.

﴿26﴾ وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ أَنَاتُكَ عَنِّي ، وَ إِبْطَاؤُكَ عَنْ مُعَاجَلَتِي ، وَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ كَرَمِي عَلَيْكَ ، بَلْ تَأَنِّياً مِنْكَ لِي ، وَ تَفَضُّلًا مِنْكَ عَلَيَّ لِأَنْ أَرْتَدِعَ عَنْ مَعْصِيَتِكَ الْمُسْخِطَةِ ، وَ أُقْلِعَ عَنْ سَيِّئَاتِيَ الْمخْلِقَةِ ، وَ لِأَنَّ عَفْوَكَ عَنِّي أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ عُقُوبَتِي

(26) و شگفت‌آورتر از اين بردبارى توست در برابر من و درنگ توست در مواخذت سريع من. و اين نه بدان سبب است كه مرا در نزد تو آبرويى است بلكه به سبب مداراى توست با من و احسان تو در حق من. باشد كه از معصيتى كه تو را به خشم آورد باز ايستم و از گناهانى كه مرا فرسوده است دست بدارم كه عفو و بخشايش مرا از عقوبت و عذاب من دوستتر دارى.

﴿27﴾ بَلْ أَنَا ، يَا إِلَهِي ، أَكْثَرُ ذُنُوباً ، وَ أَقْبَحُ آثَاراً ، وَ أَشْنَعُ أَفْعَالًا ، وَ أَشَدُّ فِي الْبَاطِلِ تَهَوُّراً ، وَ أَضْعَفُ عِنْدَ طَاعَتِكَ تَيَقُّظاً ، وَ أَقَلُّ لِوَعِيدِكَ انْتِبَاهاً وَ ارْتِقَاباً مِنْ أَنْ أُحْصِيَ لَكَ عُيُوبِي ، أَوْ أَقْدِرَ عَلَي ذِكْرِ ذُنُوبِي .

(27) من- اى خداوند من- گناهم بيشتر است و اعمالم زشتتر و كردارهايم ناپسندتر. در ارتكاب باطل بى‌باكترم و به هنگام طاعت تو در خواب غفلتم و در برابر هشدارهاى تو آگاهى و مراقبتم كمتر است. با اين حال چگونه مى‌توانم عيبهاى خود را برشمارم و از گناهان خويش ياد كنم.

﴿28﴾ وَ إِنَّمَا أُوَبِّخُ بِهَذَا نَفْسِي طَمَعاً فِي رَأْفَتِكَ الَّتِي بِهَا صَلَاحُ أَمْرِ الْمُذْنِبِينَ ، وَ رَجَاءً لِرَحْمَتِكَ الَّتِي بِهَا فَكَاكُ رِقَابِ الْخَاطِئِينَ .

(28) اى خداوند، اگر زبان به نكوهش خويش گشوده‌ام بدان سبب است كه طمع در رافت تو دارم كه اصلاح حال گنهكاران بدان بازبسته است، و اميد به رحمت تو دارم كه آزاد ساختن خطاكاران را وسيلت است.

﴿29﴾ اللَّهُمَّ وَ هَذِهِ رَقَبَتِي قَدْ أَرَقَّتْهَا الذُّنُوبُ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَعْتِقْهَا بِعَفْوِكَ ، وَ هَذَا ظَهْرِي قَدْ أَثْقَلَتْهُ الْخَطَايَا ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ خَفِّفْ عَنْهُ بِمَنِّكَ

(29) اى خداوند، اين گردن من است در زير بار گناهان باريك شده، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و به عفو خود آزادش كن و اين پشت من است در زير بار خطاها خميده، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و به فضل خود بار خطاى من بكاه.

﴿30﴾ يَا إِلَهِي لَوْ بَكَيْتُ إِلَيْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَيْنَيَّ ، وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى يَنْقَطِعَ صَوْتِي ، وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَايَ ، وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى يَنْخَلِعَ صُلْبِي ، وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَايَ ، وَ أَكَلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمْرِي ، وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِي ، وَ ذَكَرْتُكَ فِي خِلَالِ ذَلِكَ حَتَّى يَكِلَّ لِسَانِي ، ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِي إِلَى آفَاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْيَاءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَيِّئَاتِي .

(30) اى خداوند، اگر چندان بگريم كه مژگانم فروريزد و مويه ( نوحه و گریه) كنم تا آوازم منقطع شود و بر آستان جلال تو بايستم تا پاهايم آماس (تورّم) كند و ركوع كنم تا استخوانهاى پشتم از جاى برآيد و سر به سجده نهم تا چشمانم از چشمخانه به در شود و همه عمر جز خاك زمين هيچ نخورم و تا پايان حيات جز آب خاكستر هيچ ننوشم و در خلال اين احوال چندان ذكر تو گويم تا زبانم از گفتن بازماند و از شرم تو ديده به سوى آسمان بر نكنم، شايسته آن نيستم كه حتى يك گناه از گناهانم را از نامه عملم محو كنى.

﴿31﴾ وَ إِنْ كُنْتَ تَغْفِرُ لِي حِينَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَكَ ، وَ تَعْفُو عَنِّي حِينَ أَسْتَحِقُّ عَفْوَكَ فَإِنَّ ذَلِكَ غَيْرُ وَاجِبٍ لِي بِاسْتِحْقَاقٍ ، وَ لَا أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِيجَابٍ ، إِذْ كَانَ جَزَائِي مِنْكَ فِي أَوَّلِ مَا عَصَيْتُكَ النَّارَ ، فَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَأَنْتَ غَيْرُ ظَالِمٍ لِي .

(31) اگر مرا به هنگامى كه مستوجب آمرزش تو شوم بيامرزى و هنگامى كه مستحق عفو تو گردم عفو كنى، باز هم نه به سبب شايستگى من است، زيرا كيفر من در همان آغاز كه سر به عصيان تو برداشتم آتش جهنم بوده است و اگر مرا عذاب كنى در حق من ستم نكرده‌اى.

﴿32﴾ إِلَهِي فَإِذْ قَدْ تَغَمَّدْتَنِي بِسِتْرِكَ فَلَمْ تَفْضَحْنِي ، وَ تَأَنَّيْتَنِي بِكَرَمِكَ فَلَمْ تُعَاجِلْنِي ، وَ حَلُمْتَ عَنِّي بِتَفَضُّلِكَ فَلَمْ تُغَيِّرْ نِعْمَتَكَ عَلَيَّ ، وَ لَمْ تُكَدِّرْ مَعْرُوفَكَ عِنْدِي ، فَارْحَمْ طُولَ تَضَرُّعِي وَ شِدَّةَ مَسْكَنَتِي ، وَ سُوءَ مَوْقِفِي .

(32) اى خداوند اكنون كه بر گناه من پرده كشيده‌اى و رسوايم نساخته‌اى، اكنون كه به كرم خود با من مدارا ورزيده‌اى و به مواخذت من نشتابيده‌اى، اكنون كه از فضل و احسان خويش مرا به بردبارى نواخته‌اى و نعمت خود بر من ديگرگون نساخته‌اى و زلال احسان خود تيره نكرده‌اى پس بر اين زاريهاى دراز من رحمت آور و بر شدت مسكنتم (بیچارگی) ببخشاى و بر نابسامانيم ترحم فرماى.

﴿33﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ قِنِي مِنَ الْمَعَاصِي ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِالطَّاعَةِ ، وَ ارْزُقْنِي حُسْنَ الْإِنَابَةِ ، وَ طَهِّرْنِي بِالتَّوْبَةِ ، وَ أَيِّدْنِي بِالْعِصْمَةِ ، وَ اسْتَصْلِحْنِي بِالْعَافِيَةِ ، وَ أَذِقْنِي حَلَاوَةَ الْمَغْفِرَةِ ، وَ اجْعَلْنِي طَلِيقَ عَفْوِكَ ، وَ عَتِيقَ رَحْمَتِكَ ، وَ اكْتُبْ لِي أَمَاناً مِنْ سُخْطِكَ ، وَ بَشِّرْنِي بِذَلِكَ فِي الْعَاجِلِ دُونَ الآْجِلِ . بُشْرَى أَعْرِفُهَا ، وَ عَرِّفْنِي فِيهِ عَلَامَةً أَتَبَيَّنُهَا .

(33) بار خدايا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا از معاصى نگه دار و به فرمانبردارى خود برگمار و نعمت انابت نصيب من كن و به آب توبه پاكيزه گردان و ياريم ده كه گرد گناه نگردم و به تندرستى، نيك حالى‌ام بخش و حلاوت مغفرت به من بچشان و مرا آزاد كرده عفو و رحمت خود گردان و از خشم خود نامه امانم ده و بشارت اين نعمتها در اين جهان، پيش از فرارسيدن آن جهان به من ده، بشارتى كه آن را بشناسم و نشان آن را به من بشناسان.

﴿34﴾ إِنَّ ذَلِكَ لَا يَضِيقُ عَلَيْكَ فِي وُسْعِكَ ، وَ لَا يَتَكَأَّدُكَ فِي قُدْرَتِكَ ، وَ لَا يَتَصَعَّدُكَ فِي أَنَاتِكَ ، وَ لَا يَؤُودُكَ فِي جَزِيلِ هِبَاتِكَ الَّتِي دَلَّتْ عَلَيْهَا آيَاتُكَ ، إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ ، وَ تَحْكُمُ مَا تُرِيدُ ، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ .

(34) اى خداوند، اينها در برابر گشادگى عرصه توان تو بر تو دشوار نباشد و تو را در حيطه قدرتت به رنج نيفكند و با آن همه بردبارى كه تو راست دشوارت نيايد و در بخششهاى كرامندت كه آيات كتاب تو بر آن دليل است، گران ننمايد كه تو كنى هر چه خواهى و فرمان رانى به هر گونه كه اراده نمايى. انك على كل شى‌ء قدير.

لذا در سوره مباركه «الرحمن» كه شمارش نعمت‌هاي الهي و اقرار گرفتن است نعمت‌هاي خدا را كه مي‌شمارد مي‌فرمايد: ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‏كنيد؟﴾ به كدام يك از آلاء و نعمت‌هاي الهي شما باور نداريد يكي از آن نعمت‌هاي الهي جهنم است

سوره ۵۵: الرحمن

هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ﴿۴۳﴾

اين همان دوزخي است كه مجرمان آنرا انكار مي‏كردند. (۴۳)

يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ ﴿۴۴﴾

امروز در ميان آن آب سوزان در رفت و آمدند! (۴۴)

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۴۵﴾

پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‏كنيد؟ (۴۵)

جهنم چقدر خوب است, عذاب چقدر خوب است … اين نظامي كه جهنم نداشته باشد نظام ناقصي است خب اين همه ظلم و كفر و آدم‌كشي و ترور و اينها هست يك حساب و كتابي در عالم نباشد. وقتي انسان جهنم را تنها مي‌بيند بله خب جاي عذاب است. ولي در نقشه عالَم، جهنم را مي‌بيند مي‌گويد بسيار جاي خوبي است براي اينكه بالأخره تبهكار بايد كيفر ببيند يا نبيند اين همه آدم‌كشي‌ها بالأخره بايد روزي كيفر داده بشوند يا نشوند; لذا در كلّ عالَم, در نقشه عالم, جهنم جاي بسيار خوبي است و آن كسي كه جهنم و بهشت را در جاي خود قرار داد همان كسي است كه «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ تويى كه رحمتت را بر غضب پيشى است». (در همین جهان هم, زندان و مجازات مجرمان نعمت است)

رحمت مطلقه تعطيل ندارد, رحمت مطلقه گاهي جود است به صورت اثبات (دادن), گاهي جود است به صورت نفي (ندادن) اين جود اثباتي و جود نفي‌اي به صورت ارسال و امساك در آمده, گاهي ارسال فيض است گاهي امساك فيض. اگر پدري, مادري به نوجوانش كه اصرار مي‌كند و با گريه از او موتور طلب مي كند, اين اگر به او موتور بدهد رحمت نيست, اين اگر به او موتور بدهد جود و بخشش نيست. اگر به او ندهد جود و بخشش است چون مصلحت او نيست و هلاكت او را در بردارد «انّ مِن عبادي مَن لا يصلحه الاّ»[11] (در روایات بیان شده است که خدای متعال می‌فرماید: برخی از بندگان من اصلاح نمی‌شوند، مگر از راه داشتن مال و سرمایه که اگر آنها را فقیر کنم، آنها را به فساد کشاندم. و برخی از بندگانم اصلاح نمی‌شوند، مگر از طریق فقر که اگر آنها را غنی سازم به فسادشان کشانده‌ام، این بدان جهت است که تدبیر کار بندگان با من است و من به آنچه در قلوبشان می‌گذرد آگاهم.)

بنابراين امساك در فيض معنا ندارد, امساك رحمت مطلقه معنا ندارد, اما همان رحمت مطلقه كه دارد تدبير مي‌كند گاهي عطا مي‌كند گاهي نمي‌كند اين نحوه مديريت است.

رحمت رحيميه و رحمت رحمانيه

https://www.aparat.com/v/i6ULg/%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA_%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%AA_%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87_%DB%8C%D8%B9%D9%86%DB%8C_%DA%86%D9%87%D8%9F

رحمت خداوند بر دو گونه است:

الف. رحمت رحمانیه؛ یعنی رحمتی بی کران و فراگیر که بر همه هستی پرتو می‌افکند.

ب. رحمت رحیمیه؛ یعنی رحمتی که تنها پرهیزگاران و نیک سیرتان را در خود می‌گیرد

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا (قسمت سوم )

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

(۱) ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است.

دعاي اول صحيفه سجاديه ( دعا در توحید و ستایش خداوند )

(1) حمد و سپاس خداى را، آن نخستين بى‌پيشين را و آن آخرين بى‌پسين را،

(2) خداوندى كه ديده‌ى بينايان از ديدارش قاصر آيد و انديشه‌ى واصفان از نعت او فرو ماند.

(3) آفريدگان را به قدرت خود ابداع كرد و به مقتضاى مشيت خويش جامه هستى پوشيد

(4) و به همان راه كه ارادت او بود روان داشت و رهسپار طريق محبت خويش گردانيد. چون ايشان را به پيش راند، كس را ياراى واپس گراييدن نبود، و چون واپس دارد، كس را ياراى پيش تاختن نباشد. (آنها از آنچه خدا آنان را به آن مقدم داشته نمى‌توانند تأخير كنند، و از آنچه خدا آنها را از آن تأخير انداخته نمى‌توانند پيشى بگيرند.)

(5) هر زنده جانى را از رزق مقسوم خويش توشه‌اى معلوم نهاد، آنسان كه كس نتواند از آن كه افزونش داده، اندكى بكاهد و بر آن كه اندكش عنايت كرده، چيزى بيفزايد.

(6) سپس هر يك از آدميان را عمرى معين مقرر كرد و مدتى محدود كه با گامهاى روزها و سالهايش مى‌پيمايد، تا آنگاه كه به سر آردش، آنسان كه چون آخرين گامها را بردارد و پيمانه عمرش لبريز شود، او را فروگيرد: يا به ثواب فراوانش بنوازد، يا به ورطه‌ى عقابى خوفناكش اندازد، تا بدكاران را به كيفر عمل خويش برساند و نيكوكاران را به پاداش كردار نيك خويش‌

(7) و اين خود عين عدالت اوست. منزه و پاك است نامهاى او و ناگسستنى است نعمتهاى او. كس را نرسد كه او را در برابر اعمالش بازخواست كند و اوست كه همگان را به بازخواست كشد.

(8) حمد و سپاس خداوندى را كه اگر معرفت حمد خويش را از بندگان خود دريغ مى‌داشت، در برابر آن همه نعمتها كه از پس يكديگر بر آنان فرومى‌فرستاد، آن نعمتها به كار مى‌داشتند و لب به سپاسش نمى‌گشادند، به رزق او فراخ روزى مى‌جستند و شكرش نمى‌گفتند.

(9) و اگر چنين مى‌بودند، از دايره انسانيت برون مى‌افتادند و در زمره چارپايان در مى‌آمدند. چنان مى‌شدند كه خداى تعالى در محكم تنزيل خود گفته است: (چون چارپايانند، بل از چارپايان هم گمراه‌تر.)

(10) حمد و سپاس خداوندى را كه خود را به ما شناسانيد و شيوه سپاسگزارى‌اش را به ما الهام كرد و ابواب علم ربوبيت خويش را به روى ما بگشاد و ما را به اخلاص در توحيد او راه نمود و از الحاد و ترديد در امر وى به دور داشت.

(11) او را سپاس گوييم، چنان سپاسى كه چون در ميان سپاسگزارانش زيستن گيريم، همواره با ما باشد و به يارى آن از همه‌ى آنان كه خواستار خشنودى و بخشايش او هستند گوى سبقت برباييم.

(12) آنچنان سپاسى كه تابشش تاريكى وحشت افزاى گور بر ما روشن گرداند و راه رستاخيز براى ما هموار سازد و در آن روز كه هر كس به جزاى عمل خويش رسد و بر كس ستم نرود و هيچ دوستى از دوست خويش دفع مضرت نتواند و كس به كس يارى نرساند، چون در موقف بازخواست ايستيم، منزلت ما برافرازد و بر مرتبت ما بيفزايد.

(13) حمد و سپاسى آنچنان كه نوشته در نامه عمل ما به اعلى عليين فرا رود و فرشتگان مقرب بر آن گواهى دهند.

(14) حمد و سپاسى آنچنان كه در آن روز كه ديدگان را پرده حيرت فروگيرد، ديدگان ما بدان روشنى گيرد و در آن روز كه گروهى سيه‌روى شوند، ما سپيد روى گرديم.

(15) حمد و سپاسى آنچنان كه ما را از آتش دردناك خداوندى برهاند و در جوار كرمش بنشاند.

(16) حمد و سپاسى آنچنان كه ما را با فرشتگان مقرب او همنشين سازد و در آن سراى جاويد كه جايگاه كرامت هميشگى اوست با پيامبران مرسل همدوش گرداند.

(17) حمد خداوندى را كه سيرتها و صورتهاى پسنديده را براى ما برگزيد و روزيهاى خوش و نيكو را به ما ارزانى داشت.

(18) خداوندى كه ما را آنگونه برترى داد كه بر همه‌ى آفريدگان سلطه يابيم، چندان كه به قدرت او هر آفريده فرمانبردار ماست و به عزت او در ربقه‌ى (گردونۀ) طاعت ما.

(19) سپاس خداوندى را كه جز به خود، در نياز را به روى ما فروبست. چگونه از حمد او برآييم؟ كى سپاسش توانيم گفت؟ نمى‌توانيم، كى توانيم؟

(20) حمد خداوندى را كه در پيكر ما ابزارهايى نهاد كه توان بست و گشادمان باشد ( اعضا و جوارح ما به وسيله‌ى اعصاب در اختيار ما هستند و قابل انقباض و انبساط) و به نعمت روح، زندگيمان عنايت فرمود و اندامهايى داد كه به نيروى آنها كارهاى توانيم ساخت و ما را از هر چه خوش و گوارنده است روزى داد و به فضل خويش بى‌نياز گردانيد و به من و كرم خود سرمايه بخشيد.

(21) و تا فرمانبردارى و سپاسگزاريمان بيازمايد، به كارهايى فرمان داد و از كارهايى نهى فرمود. چون از فرمانش سر برتافتيم و بر مركب عصيان برنشستيم، به عقوبت ما نشتافت و در انتقام از ما تعجيل روا نداشت، بلكه به رحمت و كرامت خويش ما را زمان داد و به رافت و حلم خود مهلت عطا فرمود، باشد كه بازگرديم.

(22) حمد و سپاس خداوندى را كه ما را به توبه راه نمود. و اگر پرتو فضل او نبود، هرگز بدان راه نمى‌يافتيم. و اگر از فضل او تنها به همين يك نعمت بسنده مى‌كرديم، باز هم دهش او به ما نيكو و احسان او در حق ما جليل و فضل و كرمش بس كرامند مى‌بود،

(23) كه روش او در قبول توبه‌ى پيشينيان نه چنين بود. ما را از هر چه فراتر از تاب و توانمان بود معاف داشت و جز به اندازه‌ى توانمان تكليف نفرمود و جز به اعمال سهل و آسانمان وانداشت، تا هيچ يك از ما را عذرى و حجتى نماند.

(24) هر كه از ما سر از فرمانش برتابد، كارش به شقاوت كشد و آن كه به درگاه او روى كند، تاج سعادت بر سر نهد.

(25) حمد و سپاس خداى را، بدان سان كه مقربترين فرشتگانش و گرامى‌ترين آفريدگانش و ستوده‌ترين ستايندگانش مى‌ستايند.

(26) حمدى برتر از هر حمد ديگر، آنسان كه پروردگار ما از همه آفريدگان خود برتر است.

(27) حمد باد او را به جاى هر نعمتى كه بر ما و بر ديگر بندگان در گذشته و زنده خود دارد، به شمار همه چيزها كه در علم بى‌انتهاى او گنجد و چند برابر نعمتهايش، حمدى بى‌آغاز و بى‌انجام و تا روز رستاخيز،

(28) حمدى كه حدى و مرزى نشناسد و حسابش به شمار درنيايد و پايانش نبود و زمانش در نگسلد.

(29) حمدى كه ما را به فرمانبردارى و بخشايش او رساند و خشنودى‌اش را سبب گردد و آمرزش او را وسيله باشد و راهى بود به بهشت او و پناهگاهى بود از عذاب او و آسايشى بود از خشم او و ياورى بود بر طاعت او و مانعى بود از معصيت او و مددى بود بر اداى حق و تكاليف او.

(30) حمدى كه ما را در ميان دوستان سعادتمندش كامروا كند و به زمره آنان كه به شمشير دشمنانش به فوز شهادت رسيده‌اند درآورد. انه ولى حميد (همانا او یار بندگان و خدای ستوده خصال است.)

سوره ۱۷: الإسراء

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ﴿۴۴﴾

آسمانهاي هفتگانه و زمين و كساني كه در آنها هستند همه تسبيح او مي‏گويند، و هر موجودي تسبيح و حمد او مي‏گويد، ولي شما تسبيح آنها را نمي ‏فهميد او حليم و آمرزنده است (۴۴)

در بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه فرمود اگر كسي حمد نكند از حدّ انسانيت خارج مي‌شود به حدّ بهيميت[16] درست است بهيمه هم حمد مي‌كند, پايين‌تر از بهيمه, گياه هم حمد مي‌كند, پايين‌تر از گياه, جماد هم حمد مي‌كند بر اساس آيه سوره مباركه «اسراء» كه ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[17] اما بهيمه, حمد حيواني مي‌كند نه حمد انساني, حمد انساني اين است كه «صرف كلّ نعمة في موضعها» براي حيوان موضع ندارد او غصب و حلال و حرام ندارد او علف سبز را مي‌خورد حالا چه حلال چه حرام; اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي باغ سبزي را نشان حماري داد اين حمار بگويد براي صاحب من نيست اين‌طور نيست براي او علفِ سبز, غذاست چه حلال چه حرام; كسي كه حلال و حرام ندارد آن حمد انساني را ندارد گرچه حمد تكويني حيواني را دارد از حيوان پَست‌تر بشود حمد گياه و نبات را دارد.

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا (قسمت دوم)

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

(۱) ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است. (۱)

اختیار و انتخاب فرشتگان

https://www.aparat.com/v/LJvV0

تجرد به معناي مقابل «مادي» به كار رفته و منظور از مجرد موجودي است كه داراي ويژگي هاي مادي نباشد. مشخص شدن ماهيت موجود مجرد منوط به اين است كه ماده و ويژگي هايش را بشناسيم.

واژه مادي در اصطلاح فلاسفه در مورد اشيائي به كار مي رود كه نسبتي با ماده داشته، موجوديت آنها نيازمند به ماده و مايه قبلي باشد و واژه «مجرد» به معناي غير مادي و غير جسماني است. يعني چيزي كه نه خودش جسم است و نه از قبيل صفات و ويژگي هاي اجسام مي باشد.

ويژگي هاي جسمانيات و مجردات جسم به صورت هاي مختلفي تعريف شده كه مشهورترين آنها عبارت است از اينكه: «جسم جوهري است داراي ابعاد سه گانه (طول و عرض و عمق)». ويژگي هاي جسم امتداد آن در سه جهت داراي مكان است قابل اشاره حسي است.

موجود جسماني داراي امتداد چهارمي است كه از آن به «زمان» تعبير مي شود. با توجه به ويژگي هاي اجسام و جسمانيات، مي توان مقابلات آنها را به عنوان ويژگي هاي مجردات قلمداد كرد. يعني موجود مجرد. نه انقسام پذير است، و نه مكان و زمان دارد. «تنها براي يك قسم از موجودات مجرد، مي توان بالعرض نسبت مكاني و زماني در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است. ولي اين مكان داري و زمان داري در واقع، صفت بدن است و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن، از روي مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مي شود.»(1)

اثبات (تجرد مطلق ) براى فرشتگان حتى از زمان و مكان و اجزاء كار آسانى نيست ، و تحقيق از اين مساله نيز فايده زيادى در بر ندارد، مهم آن است كه ما فرشتگان را به اوصافى كه قرآن و روايات مسلم اسلامى توصيف كرده بشناسيم و آنها را صنف عظيمى از موجودات والا و برجسته خداوند بدانيم ، بى آنكه مقامى جز مقام بندگى و عبوديت براى آنها قائل باشيم ، و آنها را شريك خداوند در خلقت يا عبادت بدانيم كه اين شرك و كفر محض است .

مصباح یزدی:

از مجموع آیات مربوط به فرشتگان، اطلاعی درباره نوع خلقت آنها به‌دست نمی‌آید؛ گرچه قرآن درباره ماده آفرینش انسان و جن ساکت نیست و می‌گوید از چه چیزی خلق شده‌اند، اما فرشتگان را نمی‌گوید. شاید بتوان استظهار كرد كه فرشتگان مادة قبلی ندارند؛ اما جن و انس موجوداتی جسمانی هستند كه از ماده خلق شده‌اند… شاید بتوان گفت كه فرشتگان موجوداتی جسمانی نیستند و بر آنچه در فلسفه آن را «مجرد» می‌نامیم، منطبق‌اند. همچنین ممكن است مجرد برزخی یا مجرد تام عقلانی باشند و یا چه‌بسا برحسب مراتب فرق كنند؛ برخی مجرد برزخی باشند؛ یعنی شكل و قیافه و خواص ماده را داشته باشند؛ چنان‌كه در بعضی روایات آمده است كه نكیر و منكر، به یک صورت نزد مردة مؤمن و کافر ظاهر نمی‌شوند؛(1)برخی از فرشتگان نیز ممكن است مجرد تام باشند. به‌هرحال شاهدی قطعی از آیات بر این مطالب نداریم.

درباره تجرد ملائکه یا مادیت آنها، اقوال مختلفی مطرح شده است: برخی از متفکران, تمامی ملائکه را مجرد و برخی نیز تمام ملائکه را مادی می دانند. به نظر می رسد نمی توان به صورت قطعی و کلی حکم کرد که تمامی ملائکه مادی هستند و یا تمامی آنها مجردند. اظهار نظر در این باره بستگی دارد به مبانی کلامی و فلسفی خاصی که مفسِّر در تفسیر متون بر می گزیند.

فُطرس:

در آن دعاي سوم شعبان مَلك ندارد، دارد فُطرس، ندارد مَلك بود «عَاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ فطرس به گهواره اش پناهنده ش» [6] بر فرض هم باشد جزء ملائكة الأرض است.

اللَّهُمَّ وَ هَبْ لَنَا فِي هَذَا الْيَوْمِ خَيْرَ مَوْهِبَةٍ وَ أَنْجِحْ لَنَا فِيهِ كُلَّ طَلِبَةٍ كَمَا وَهَبْتَ الْحُسَيْنَ لِمُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ عَاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ فَنَحْنُ عَائِذُونَ بِقَبْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ نَشْهَدُ تُرْبَتَهُ وَ نَنْتَظِرُ أَوْبَتَهُ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ

خدايا! ببخش بر ما در اين روز بهترين بخشش را، و برآور براى ما هر خواسته اى را، چنان كه حسين را به محمّد بخشيدى، و فطرس به گهواره اش پناهنده شد، و ما پناهنده به مزار اوییم پس از شهادتش، بر تربتش حاضر مى شويم و بازگشتش را انتظار ميكشيم، آمين اى پروردگار جهانيان.

https://fa.wikishia.net/view/%D9%81%D8%B7%D8%B1%D8%B3#cite_note

ذوقي بودن تبيين تفاوت جناح مَلَك با بال پرندگان

برخي‌ها گفتند فرق جناح مَلك با جناح طائر اين است كه طائر بال پيدا كرده تا پرواز كند مَلك بال پيدا كرده تا فرود بيايد آن براي فراز مي‌خواهد اين براي فرود; پرنده‌ها براي پايين آمدن لازم نيست بال بزنند چون همان جِرم طبيعي‌شان, جسم طبيعي‌شان همين كه ميل به زمين پيدا كردند ديگر نيازي به بال زدن ندارند اگر بخواهند بالا بروند نياز به بال دارند اما فرشته‌ها چون بر خلاف طبع اوّليه حيات آنهاست اگر بخواهند به زمين بيايند بال مي‌خواهند البته اين يك ذوق است اين بايد اثبات بشود يا با دليل نقلي يا با دليل عقلي, ولي تفطّني است كه برخي از اهل تفسير به اين سَمت هم گرايش پيدا كردند.

پرسش: اين ملائكه كه مجرّد هستند چه ربطي به بال دارند؟

بله بالِشان هم مجرّد است ما رؤياهايي كه داريم همين‌طور است بال يعني قوّه, خداي سبحان چندين قوّه به اينها عطا كرده است

پرسش: يعني واقعاً اينها بال ندارند؟

واقعاً بال دارند منتها بالِ مثالي قوي‌تر از بال مادي است ما در محدوده طبيعت كه زندگي مي‌كنيم نبايد هستي را در محدوده طبيعت خلاصه كنيم بالاتر, قوي‌تر, برتر, بهتر از عالم طبيعت, عالم مثال است قوي‌تر و بالاتر از عالم مثال, عالم عقل است همه اينها موجودند. هر جايي كه اين كلمه به كار رفت مناسب با همان موطن است.

عالم عقل: عالمی است که موجودات آن مجرد تام هستند و علاوه بر اینکه ذاتاً فاقد ابعاد مکانی و زمانی هستند، هیچ تعلقی هم به موجود مادی و جسمانی ندارند.

عالم مثال: حد فاصل بین عالم عقل و عالم ماده است. عالمی است لطیف تر نسبت به عالم اجسام و هر چه در این عالم به نظر می آید نظیر آن در عالم مثال موجود است. و در اصطلاح شریعت : فاصله میان مرگ تا قیامت کبری را گویند.

مثل آمدن مثل رفتن, وقتي گفتيم ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[23]

سوره 89: الفجر

وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ﴿۲۲﴾

و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند.

اين معني حقيقي است معني مجازي نيست منتها ما ﴿جَاءَ﴾ را نبايد به «جاء»ي زميني معنا كنيم آمدن, رفتن, گفتن, اين همه حرف‌هايي كه بين ذات اقدس الهي و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در معراج‌ها, غير معراج‌ها مطرح شد آهنگ كه نبود, لفظ كه نبود, صوت كه نبود ولي حقيقت كلام بود, حقيقت قول بود…. آنجا هم بوده كه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ و بطور مسلم اين قرآن از سوي حكيم و دانائي بر تو القا مي‏شود.﴾[25] هر جايي اين كلمه معناي خاصّ خودش را دارد اگر هر جايي اين كلمه معناي خاصّ خودش را دارد بال هم بال مادي داريم بال ملكوتي داريم بال جبروتي داريم بال بالاتر از اينها هم خواهيم داشت.

يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است كه سرّ اينكه ملائكه گناه نمي‌كنند و انسان گناه مي‌كند. حيوان، يك بُعدي است يعني جنبه ماديّت دارد, ملائكه يك بُعدي هستند يعني جنبه تجرّد دارند. انسان موجود دو بُعدي است هم عقل دارد هم شهوت، از اين جهت معصيت مي‌كند.

اگر اين بيان نوراني حضرت امير به نحو عامّ استغراقي باشد كه جميع ملائكه را بخواهد معنا كند ملائكةالسماء, ملائكةالأرض, ملائكه‌اي كه مربوط به دنياست, ملائكه‌اي كه مربوط به برزخ است, ملائكه‌اي كه مربوط به آخرت است اگر چنين معنايي از آن بيان نوراني حضرت امير كه در خطبه اول نهج‌البلاغه آمده و در موارد ديگر هم اشاره شده استفاده بشود بله اگر روايتي دلالت كرد بر اينكه فلان فرشته لغزيد خب انسان همان‌طوري كه تنزيه‌الأنبياء تنظيم كرد, تنزيه‌الملائكه هم تنظيم مي‌كند. اما اگر از آن بيان چنين مطلبي استفاده نشد كما هو الظاهر دليلي نداريم كه بگوييم ملائكةالأرض هستند مثل ملائكةالسماء عقل مجرّدند.

تنزیه الانبیاء (نام کامل آن: تنزیه الانبیاء و الائمه)، کتابی به عربی در کلام نوشته سیدمرتضی علم الهدی ، دانشمند شیعی (۳۵۵ـ۴۳۶) است.موضوع این کتاب اثبات عصمت پیامبران و امامان است.

آنها كه مدبّرات امرند حسابشان جداست وحي مي‌آورند, كارهاي بهشت و جهنم و ارواح و اينها را اداره مي‌كنند كارشان جداست اما ما دليلي بر حصر نداريم كه «ان هو الاّ كذا و كذا» نه دليل عقلي داريم نه دليل نقلي داريم; اگر دليل عقلي داشتيم كه ملائكه غير از اين نمي‌تواند باشد, دليلي نقلي داشتيم كه حصر بكند همه ملائكه اين‌طورند غير از اين نمي‌تواند باشد يا نيستند بله, اما وقتي دليلي عقلي نداريم, دليلي نقلي نداريم جاي احتمال باز است وقتي جاي احتمال باز بود اگر روايتي گفت كه فلان فرشته مثلاً گناه كرده ما بررسي مي‌كنيم اگر فرشته وحياني نبود, فرشته مسئول جهنم نبود, مسئول بهشت نبود, مسئول ارزاق نبود, مسئول امور انبيا نبود, مسئول ضبط اعمال ما نبود, فرشته‌اي بود كه درباره كار باران و كشاورزي و دامداري دارد كار مي‌كند خب چه داعي داريم كه مثلاً بگوييم اين روايت درست نيست. غرض آن است كه آن حصر, دليل مي‌خواهد نه اين احتمال.

مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) از بعضي‌ها نقل كرده است كه يعني دو بال طرف راست, دو بال طرف چپ يا بعضي سه بال طرف راست سه بال طرف چپ اين ظاهراً بعيد است استفاده بشود گرچه ايشان اين مطلب را نفرمودند, استفاده كردن اين مطلب از آيه آسان نيست بلكه ظاهر آيه سوره «فاطر» نظير آيه سوم سوره «نساء» است ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً و اگر مي‏ترسيد از اينكه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم،) عدالت را رعايت نكنيد، (از ازدواج با آنان، چشم پوشي كنيد و) با زنان پاك (ديگر) ازدواج نماييد، دو يا سه يا چهار همسر، و اگر مي‏ترسيد عدالت را (درباره همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد﴾ همان است كه بعضي‌ها دو بال دارند بعضي سه بال دارند بعضي چهار بال; نظير اينكه بعضي دو همسر دارند بعضي سه همسر بعضي چهار همسر. ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾.

در جريان حمد كه خداي سبحان در اين پنج سوره ما را به حمد ترغيب مي‌كند اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در همان دعاي اول صحيفه نوراني سجاديه آمده است وجود مبارك امام سجاد وقتي مسئله حمد را تبيين مي‌كند و ضرورت حمد را بيان مي‌كند. در حقيقت انسان را معنا مي‌كند انسان را عده‌اي همان‌طوري كه در اوايل طلبگي به خيلي‌ها آموختند مي‌گويند انسان, «حيواني است مستوي‌القامه (راست قامت)»[8] و معروف در تعريف انسان اين است كه حيوانٌ ناطق يعني جانوري است كه حرف مي‌زند همين! اما نه قرآن, انسان را حيوان ناطق مي‌داند نه روايات; قرآن انسان را حيّ متألّه مي‌داند. انسان «حيّ» است يعني بر خلاف حيوان، روح انسان كه جنبه اصلي او را تأمين مي كند زنده است مثل فرشتگان كه هرگز نمي ميرد. «تألّه» است يعني فصل تمايز او از ساير جانداران در نطق او نيست؛ زيرا وجود آدمي در دو قلمرو عقل نظري و عملي گرايش به سوي خدا دارد. در بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در همان اوّلين دعاي صحيفه سجاديه عرض مي‌كند خدايي را سپاس كه اگر حمد را به بندگانش نمي‌آموخت, چون حمد بلد نبودند خدا را حمد نمي‌كردند. رزق خدا را با آن اِتراف و اسراف و سِعه و گشاده‌دستي مصرف مي‌كردند و خدا را شكر نمي‌كردند چون شكر بلد نبودند «وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ» اگر جامعه اي اين‌چنين باشد, فردي اين‌چنين باشد نعمت خدا را مصرف كند و او را شكر نكند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ» اين بيان نوراني حضرت است.

پس اگر از امام سجاد(سلام الله عليه) سؤال بكنند «الانسان ما هو» نمي‌فرمايد «حيوان ناطق» مي‌فرمايد: «حيٌّ متألّه حامد» حامد, فصل مقوّم (ارزیاب) انسان است اگر از اهل بيت سؤال كنيد آخرين فصل انسان چيست مي‌گويند حامد است, اگر كسي حامد نباشد ديگر انسان نيست «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أضلّ﴾».

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

(۱) ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است.

7 - از روايات اسلامى استفاده ميشود كه تعداد آنها بقدرى زياد است كه بهيچوجه قابل مقايسه با انسان نيست ، چنانكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : هنگامى كه از آن حضرت پرسيدند آيا عدد فرشتگان بيشترند يا انسانها؟ فرمود: سوگند به خدائى كه جانم به دست او است فرشتگان خدا در آسمانها بيشترند از عدد ذرات خاكهاى زمين ، و در آسمان جاى پائى نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اى تسبيح و تقديس خدا ميكند.

8 - آنها نه غذا ميخورند و نه آب مينوشند، و نه ازدواج دارند، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : ان الملائكة لا ياكلون و لا يشربون و لا ينكحون و انما يعيشون بنسيم العرش : فرشتگان غذا نميخورند و آب نمينوشند و ازدواج نميكنند بلكه با نسيم عرش الهى زنده اند!.

9 - آنها نه خواب دارند نه سستى و غفلت چنانكه على (عليه السلام ) در حديثى چنين مى گويد:

ليس فيهم فترة ، و لا عندهم غفلة ، و لا فيهم معصية ... لا يغشاهم نوم العيون و لا سهوا العقول ، و لا فترة الابدان ، لم يسكنوا الاصلاب و لم تضمهم الارحام :

در آنها نه سستى است ، و نه غفلت ، و نه عصيان ... خواب بر آنها چيره نميگردد و عقل آنها گرفتار سهو و نسيان نمى شود، بدن آنها به سستى نمى گرايد، و در صلب پدران و رحم مادران قرار نمى گيرند.

10 - آنها مقامات مختلف و مراتب متفاوت دارند، بعضى هميشه در ركوعند و بعضى هميشه در سجودند.

سوره ۳۷: الصافات

وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ ﴿۱۶۴﴾

هر يك از ما مقام معلومي داريم. (۱۶۴)

وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ﴿۱۶۵﴾

و ما همگي (براي اطاعت فرمان خداوند) به صف ايستاده‏ ايم. (۱۶۵)

وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ ﴿۱۶۶﴾

و ما همگي تسبيح او مي‏گوييم. (۱۶۶)

امام صادق مى گويد: و ان لله ملائكة ركعا الى يوم القيامه و ان لله ملائكة سجد الى يوم القيامه : خداوند فرشتگانى دارد كه تا روز قيامت در ركوعند، و فرشتگانى دارد كه تا قيامت در سجودند!.

براى آگاهى بیشتر از اوصاف ملائکه و اصناف آنها به کتاب «السماء و العالم» «بحار الانوار»، ابواب ملائکه، جلد 59، صفحات 144 تا 326 مراجعه فرمائید. (همچنین «نهج البلاغه»، خطبه هاى اول و 91 ـ خطبه اشباح ـ و 109 و 171).

در بسيارى از عبارات تورات از فرشتگان تعبير به خدايان ميكند كه تعبيرى است شرك آلود، و از نشانه هاى تحريف تورات كنونى است ، ولى قرآن مجيد از اين گونه تعبيرات، پاك و منزه است ، چرا كه براى آنها مقامى جز بندگى و عبادت و اجراى فرمانهاى الهى قائل نشده است و حتى چنانكه گفتيم از آيات مختلف قرآن بر مى آيد كه مقام انسان كامل از فرشتگان والاتر و بالاتر است .

كلمه (فاطر) از ماده (فطر[ ف َ ]) است، كه - به طورى كه راغب گفته - به معناى شكافتن از طرف طول است. و اگر كلمه فاطر بر خداى تعالى اطلاق شده، به عنايت استعاره اى بوده است، گويا خداى تعالى عدم را پاره كرده، و از درون آن آسمانها و زمين را بيرون آورده، بنابراين، حاصل معناى آيه اين مى شود: (حمد خدا را كه پديد آورنده آسمانها و زمين است، به ايجادى ابتدايى، و بدون الگو) و بنابراين كلمه فاطر همان معنايى را مى دهد كه كلمه بديع و مبدع دارند، با اين تفاوت كه در كلمه ابداع، عنايت بر نبودن الگوى قبلى است، و در كلمه فاطر عنايت بر طرد عدم و بر ايجاد چيزى است از اصل، نه مانند كلمه صانع كه به معناى آن كسى است كه مواد مختلفى را با هم تركيب مى كند، و از آن صورتى جديد (از قبيل خانه، ماشين، و امثال آن ) كه وجود نداشت، درست مى كند.

و به هر حال كلمه (فاطر السموات و الارض ) از اسامى خداى تعالى است، كه به عنوان صفت آورده شده، و مراد از صفت، صفت استمرارى است، نه تنها صفت گذشته، براى اينكه ايجاد مستمر، و فيض وجود، دايمى و انقطاع ناپذير است، چون اگر فيض منقطع مى شد، همه چيز نابود مى گشت.

و اگر صفت ديگر, (جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ) را دنبال آن صفت ذكر كرده براى اشاره به اين حقيقت است كه سبب انحصار حمد در خداى تعالى يكى دو تا نيست، گويا فرموده: (حمد تنها براى خدا است، كه آسمانها و زمين را ايجاد كرد، و باز حمد براى اوست كه ملائكه را فرستادگان خود قرار داد، فرستادگانى بالدار...) پس خداى تعالى در آنچه مى كند محمود است.

كلمه (أَجْنِحَة) جمع جناح است، كه … پرندگان به وسيله آن پرواز مى كنند، و به فضا مى روند و برمى گردند، و از جايى به جاى ديگر نقل مكان مى كنند. وجود فرشتگان نيز مجهز به چيزى است كه مى توانند با آن كارى را بكنند كه پرندگان آن كار را با بال خود انجام مى دهند، يعنى ملائكه هم مجهز به چيزى هستند كه با آن از آسمان به زمين و از زمين به آسمان مى روند، و از جايى به جاى ديگر كه مأمور باشند مى روند، قرآن نام آن چيز را (جناح ) (بال ) گذاشته، و اين نامگذارى مستلزم آن نيست كه بگوييم ملائكه دو بال نظير بال پرندگان دارند، كه پوشيده از پر است، چون صرف اطلاق لفظ مستلزم آن جناح، نيست، همچنان كه الفاظ ديگرى نظير جناح نيز مستلزم معانى معهود (معمول) نمى باشد مثلا، وقتى كلمه عرش و كرسى و لوح و قلم و امثال آن را درباره خداى تعالى اطلاق مى كنيم، نمى گوييم عرش آنها و كرسى و لوح و قلمش نظير كرسى و لوح و قلم ماست، بله اين مقدار را از لفظ جناح مى فهميم كه: نتيجه اى را كه پرندگان از بالهاى خود مى گيرند، ملائكه هم آن نتيجه را مى گيرند، و اما اينكه چطور آن نتيجه را مى گيرند از لفظ جناح نمى توان به دست آورد.

در كتاب بحار از كتاب اختصاص نقل كرده كه وى به سند خود از معلى بن محمّد، و او با اسقاط نام راويان از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: خداى عزّوجلّ ملائكه را از نور آفريده....

اميرالمؤمين (عليه السلام) درباره خلقت ملائكه فرموده:

خدايا ملائكه را بيافريدى، و در آسمانت جاى دادى، ملائكه اى كه نه در آنان سستى هست و نه غفلت ، و نه در ايشان معصيتى مفهوم دارد.آرى آنها داناترين خلق تو, به تو هستند و ترسنده ترين خلق تو از تواند، و مقرب ترين خلق تو به تواند و عامل ترين خلق تو به فرمان تواند، نه خواب بر ديدگان ايشان مسلط مى شود، و نه سهو عقول، و نه خستگى بدنها، ايشان نه در پشت پدران جاى مى گيرند، و نه در رحم مادران، و نه خلقتشان از ماء مهين (آبی پست و بی مقدار) است، بلكه تو اى خدا ايشان را به نوعى ديگر ايجاد كرده اى، و در آسمانهايت منزل دادى، و با جاى دادنت در جوار خود اكرامشان كرده اى، و بر وحى خود امين ساختى، و آفات را از ايشان دور كردى، و از بلاها محافظتشان فرمودى، و از گناهان پاكشان ساختى، اگر قوت تو نبود خود قوى نمى شدند، و اگر تثبيت تو نبود خودشان ثابت قدم نمى گشتند، و اگر رحمت تو نبود اطاعت تو نمى كردند، و اگر تو نبودى آنها هم نبودند.

ليكن اگر آنها كه اين همه نزد تو مقام دارند، و تو را اطاعت مى كنند و نزدت داراى منزلتند، و غفلتشان از امر تو اندك است، آنچه را كه از تو بر ايشان پوشيده مانده مشاهده مى كردند، و آن عظمت را كه تاكنون از تو پى نبرده اند پى مى بردند، قطعا عبادت و عمل خود را كوچك مى شمردند، و نفس خود را به ملامت مى گرفتند، و مى دانستند كه تو را آن طور كه بايد عبادت نكردند. منزهى تو كه خالقى و معبودى….

و در بحار از الدر المنثور از ابى العلاء بن سعد روايت آورده، كه گفت روزى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به همنشينان خود فرمود: (آسمان به تنگ آمد، و حق دارد كه چنين باشد، براى اينكه جاى يك قدم در آن نيست، مگر آنكه همانجا را فرشته اى اشغال كرده، كه يا در ركوع است، و يا در سجده، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ) - به درستى ماييم كه همواره در صفيم، و ماييم كه همواره در تسبيح هستيم ). و از خصال روايت شده كه وى به سند خود از محمّد بن طلحه حديث كرده، و او بدون ذكر بقيه سند از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت كرده، كه فرموده: ملائكه بر سه دسته اند، دسته اى داراى دو بال و دسته اى داراى سه بال و دسته ديگر داراى چهار بالند.

مؤلف: نظير اين حديث را كافى هم به سند خود از عبداللّه بن طلحه روايت كرده. و شايد مراد از آن، توصيف اغلب ملائكه باشد، نه همه آنها، و گرنه با سياق آيه كه مى فرمود: (در خلقت هر چه بخواهد اضافه مى كند) و با روايات ديگر كه مى فرمود: (جبرئيل ششصد بال داشت) معارض خواهد بود.

و ازكتاب توحيد حكايت شده، كه وى به سند خود از ابى حيان تيمى، از پدرش از اميرالمؤ مين (عليه السلام) روايت كرده، كه فرمود: احدى از مردم نيست مگر آنكه با او چند فرشته است، كه وى را از اينكه در چاهى سقوط كند، و يا ديوارى به رويش فرو ريزد، و يا ناملايمى به او برسد، حفظ مى كنند، و اين مراقبت را در طول عمر او ادامه مى دهند تا اجلش فرا رسد، آن گاه او را تنها مى گذارند، تا هر بلايى كه مقدر است، بر سرش بيايد.....

و از صحيفه سجاديه حكايت شده كه امام سجاد (عليه السلام) در يكى از دعاهايش - كه درباره حاملان عرش خدا، و هر فرشته مقرب اوست - چنين گفته:

دعای 3 ( دعا برای فرشتگان و حاملان عرش )

(1) بار خدايا، درود بفرست بر حاملان عرش خود، فرشتگانى كه در تسبيح تو سستى نپذيرند و از تقديس تو ملال نگيرند و از پرستش تو درنمانند و فرمانبردارى تو را آنگونه به جد درايستند كه چشم بر هم زدنى كوتاهى نورزند و از عشق و شيفتگى تو ذره‌اى غفلت نكنند.

(2) بار خدايا، درود بفرست بر اسرافيل، آن فرشته صاحب صور كه چشم گشوده منتظر فرمان توست، تا در صور خود بدمد و خفتگان گور را برانگيزاند.

(3) بار خدايا، درود بفرست بر ميكائيل، آن فرشته‌اى كه در نزد تواش مقامى ارجمند است و در فرمانبردارى تواش مكانتى رفيع.

(4) بار خدايا، درود بفرست بر جبرئيل، آن فرشته‌اى كه امين وحى توست و ساكنان آسمانهايت را مطاع (اطاعت و فرمانبرداری کرده شده) است و در آستان تواش مرتبتى عظيم است و خود مقرب درگاه توست.

(5) و درود بفرست بر روح، آن فرشته‌اى كه فرمانرواى فرشتگان مامور بر حجابهاست،

(6) و بر روح كه از عالم امر توست. بر آنها درود بفرست و بر فرشتگانى كه فروتر از آنهايند: آنان كه‌ ساكنان آسمانهاى تواند و امينان رسالتهاى تو.

(7) هر چه كوشش كنند، خستگى بر خود نبينند و هر چه تحمل رنج كنند، درماندگى و سستى نپذيرند. خواهشهاى دل از تسبيح تو بازشان ندارد و سهوها و غفلتها از تعظيم تو رويگردانشان نسازد.

(8) از خشوع, ديده بر هم نهاده‌اند و ياراى نگريستن در تو را ندارند. سر فروداشته‌اند و رغبتشان به چيزهايى كه در نزد توست بسيار است. همه آزمنديشان ياد نعيم توست و در برابر عظمت تو و جلال كبرياى تو به تواضع سر به زير افكنده‌اند.

(9) و چون به لهيب (شراره) دوزخ تو بنگرند و نهيبش را بر گنهكاران بشنوند، گويند كه پروردگارا منزهى تو، تو را آنچنان كه سزاوار پرستش توست نپرستيده‌ايم.

(10) خداوندا، بر ايشان درود بفرست و بر ملائكه رحمت خويش، و آنان كه مقرب درگاه تواند، و آنها كه حاملان غيب به پيامبران تواند، و آنان كه امينان وحى تواند،

(11) و بر فرشتگانى كه خاص خود گردانيده‌اى و به تقديس خود از خوردن و آشاميدنشان بى‌نياز ساخته‌اى و در درون طبقات آسمانهايت جاى داده‌اى.

(12) و درود بفرست بر آن گروه از فرشتگان كه در اطراف آسمانها ايستاده‌اند، آن هنگام كه فرمان اتمام وعده خداوندى فرارسد.

(13) درود بفرست بر خازنان باران و روان‌كنندگان ابرها

(14) كه چون بر ابرها بانگ زنند، آواز تندرها به گوش رسد و چون ابرها از آن نهيب به راه افتند، آذرخشها از درونشان بدرخشد.

(15) و بر آن فرشتگان كه دانه‌هاى برف و تگرگ را از پى مى‌آيند و با هر قطره باران كه فرومى‌شود، فرود مى‌آيند. و بر آن فرشتگان كه نگهبانان خزاين بادهايند و آنان كه موكلان بر كوههايند تا فرونريزند

(16) و آن فرشتگان كه ميزان و مقدار آبها و پيمانه بارانها را به ايشان آموخته‌اى.

(17) درود بفرست بر آن فرشتگان كه رسولان تو به ساكنان زمينند: يا بلايى ناخوش فرومى‌آورند يا آسايشى خوش.

(18) و آن سفيران گرانقدر نيكوكار و آن بزرگواران كه نويسنده و نگهدارنده اعمال ما هستند. و درود بفرست بر فرشته مرگ و يارانش و نكير و منكر و رومان (فرشته‌اى است كه قبل از نكير و منكر به قبر ميت وارد مى‌شود و اعمال دنيايى انسان را به او يادآورى مى‌كنند) كه آزماينده ساكنان گورهاست. و آن فرشتگان كه بر گرد بيت‌المعمور طواف مى‌كنند. و بر مالك و خازنان دوزخ و بر رضوان و خادمان بهشت.

(19) و بر فرشتگانى كه از فرمان خداى سر بر نمى‌تابند و هر چه فرمان يابند همان كنند. وَ الَّذِينَ ﴿لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ ، وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾

(20) درود فرست بر آن فرشتگان كه به ما مى‌گويند: سلام بر شما به خاطر آن همه شكيبايى كه ورزيده‌ايد. سراى آخرت چه سرايى نيكوست. وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ﴾

(21) و درود فرست بر فرشتگان زبانى (به معنى انداختن و دفع كردن و فرقه‌ى از ملائكه را گويند چنانكه در آيه‌ى شريفه دارد كه: سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ چونكه ايشان اهل جهنم را به سوى جهنم اندازند.) كه چون فرمانشان رسد كه بگيريدش و در زنجيرش كشيد و به دوزخش درافكنيد، بى‌درنگ و بى‌آنكه مهلتش دهند، او را فروگيرند. وَ الزَّبَانِيَةِ الَّذِينَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ ابْتَدَرُوهُ سِرَاعاً ، وَ لَمْ يُنْظِرُوهُ .

(22) و درود فرست بر فرشتگانى كه نام آنها در وهم ما نگنجيد و مقام و مرتبت آنها را در نزد تو ندانستيم و ندانستيم به چه كارى مامورند.

(23) و درود بفرست بر فرشتگان ساكن هوا و زمين و آب و آنها كه بر آفريدگان گماشته‌اند.

(24) بار خدايا، بر آنان درود بفرست در روزى كه هر كس آيد با او فرشته‌اى است كه مى‌راندش و فرشته‌اى است كه بر اعمال او گواهى مى‌دهد.

(25) بار خدايا، بر آنان درود بفرست، آنسان درودى كه بر كرامت و پاكيشان، كرامت و پاكى ديگر افزايد.

(26) بار خدايا، در آن هنگام كه بر فرشتگان و رسولانت درود مى‌فرستى و درود ما نيز به آنان مى‌رسانى، به آنكه زبان ما به ثناى ايشان گشاده‌اى بر ما نيز رحمت فرست. اِنَّكَ جَوادٌ كَريمٌ.

و در صافى از توحيد نقل كرده، كه به سند خود از اميرالمؤ مين (عليه السلام) روايت كرده كه در حديثى فرمود: منظور از آيه (مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى * لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى سوره ۵۳: النجم) - چشم منحرف نشد، و عوضى هم نديد، او از آيات بزرگ پروردگارش را ديد, اين است كه, آن جناب جبرئيل را دو بار به صورت واقعى اش ديد. از اين جهت جبرئيل را از آيات بزرگ خدا خواند، كه جبرئيل خلقتى عظيم دارد، و او از روحانيين است، كه خلقت و صفتشان را غير از خدا كسى درك نمى كند.

و از خصال حكايت شده كه به سند خود از محمّد بن روان، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: وقتى جبرئيل نزد من آمد، گفت من و هيچ يك از ملائكه به خانه اى كه در آن سگ و يا مجسمه و …. داخل نمى شويم.

گفتارى درباره ملائكه

(اوصاف چهارگانه ملائكه در قرآن و حديث)

در قرآن كريم مكرر كلمه ملائكه ذكر شده ولى نام هيچ يك از آنان را نبرده مگر جبرئيل و ميكائيل را و بقيه ملائكه را با ذكر اوصافشان ياد كرده، مانند: مَلَكُ الْمَوْتِ و كِرَامًا كَاتِبِينَ و سَفَرَةٍ كِرَامٍ بَرَرَةٍ (فرشتگانى ارجمند و نيكوكار) و رَقِيبٌ عَتِيدٌ (مراقبى آماده) و غير اينها.

و از صفات و اعمال ملائكه كه در كلام خدا و در احاديث سابق ذكر شده اند، يكى اين است كه ملائكه موجوداتى هستند شريف و مكرم، كه واسطه هايى بين خداى تعالى و اين عالم محسوس هستند، به طورى كه هيچ حادثه اى از حوادث و هيچ واقعه اى مهم و يا غير مهم نيست، مگر آنكه ملائكه در آن دخالتى دارند، و يك يا چند فرشته، موكل و مأمور آنند، اگر آن حادثه فقط يك جنبه داشته باشد يك فرشته، و اگر چند جنبه داشته باشد چند ملك موكل بر آنند.

و دخالتى كه دارند تنها و تنها اين است كه امر الهى را در مجرايش به جريان اندازند، و آن را در مسيرش قرار دهند، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده: (لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ که هرگز پیش از امر خدا کاری نخواهند کرد و هر چه کنند به فرمان او کنند).

صفت دومى كه از ملائكه در قرآن و حديث آمده اين است كه: در بين ملائكه نافرمانى و عصيان نيست، معلوم مى شود ملائكه نفسى مستقل ندارند، و داراى اراده اى مستقل نيستند، كه بتوانند غير از آنچه كه خدا اراده كرده اراده كنند، پس ملائكه در هيچ كارى استقلال ندارند، و هيچ دستورى را كه خدا به ايشان تحميل كند تحريف نمى كنند، و كم و زيادش نمى سازند، همچنان كه فرمود: (لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ).

صفت سوم اينكه: ملائكه با همه كثرتى كه دارند، داراى مراتب مختلفى از نظر بلندى و پايينى هستند بعضى مافوق بعضى ديگر، و جمعى نسبت به مادون خود آمرند، و آن ديگران مأمور و مطيع آنان، و آنكه آمر است به امر خدا امر مى كند، و حامل امر خدا به سوى مأمورين است، و مأمورين هم به دستور خدا مطيع آمرند، در نتيجه ملائكه به هيچ وجه از ناحيه خود اختيارى ندارند، همچنان كه قرآن كريم فرموده: (وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ) و نيز فرموده: (مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ در آنجا فرمانش برند و امينش شمرند) و...

صفت چهارم اينكه: ملائكه از آن جا كه هر چه مى كنند به امر خدا مى كنند، هرگز شكست نمى خورند، به شهادت اينكه فرموده: (وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ هیچ چیز در آسمان ها و زمین نیست که بتواند خدا را عاجز کند) و از سوى ديگر فرموده: (وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ و خدا بر کار خود چیره و غالب است) و نيز فرموده: (إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ خداوند فرمان خود را به انجام مي ‏رساند)

اينكه در روايات، سخن از صورت و شكل و هياءتهاى جسمانى ملائكه رفته، از باب تمثل (تصور شدن چیزی برای کسی) است، و خواسته اند بفرمايند: فلان فرشته طورى است كه اگر اوصافش با طرحى نشان داده شود، به اين شكل درمى آيد، و به همين جهت انبيا و امامان، فرشتگان را به آن صورت كه براى آنان مجسم شدند، توصيف كرده اند و گرنه ملائكه به صورت و شكل درنمى آيند.

آرى فرق است بين تمثل و شكل گيرى، تمثل ملك به صورت انسان، معنايش اين است كه ملك در ظرف ادراك آن كسى كه وى را مى بيند، به صورت انسان درآيد، در حالى كه بيرون از ظرف ادراك او، واقعيت و خارجيت ديگرى دارد، و آن عبارت است از صورتى ملكى…..

و اما اينكه بر سر زبانها افتاده كه مى گويند: ملك جسمى است لطيف، كه به هر شكل در مى آيد جز به شكل سگ و خوك، و جن نيز جسمى است لطيف، جز اينكه جن به هر شكلى درمى آيد حتى شكل سگ و خوك مطلبى است كه هيچ دليلى بر آن نيست، نه از عقل و نه از نقل - نه نقل از كتاب و نه نقل از سنت معتبر، و اينكه بعضى ادعا كرده اند بر اينكه مسلمين بر اين مطلب اجماع دارند، علاوه بر اينكه چنين اجماعى در كار نيست، هيچ دليلى بر حجيت چنين اجماعى در مسائل اعتقادى نيست.

سوره مباركه «فاطر» مثل سوره مباركه «سبأ» در مكه نازل شد و همان‌طوري كه مستحضريد مطالب محوري سوَر مكّي, اصول دين يعني توحيد, نبوّت و معاد و همچنين خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه است.

در پنج سور‌ه از سوَر قرآن كريم بعد از ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحمن الرَّحِيم﴾ سخن از حمد خداست

«فاتحةالكتاب»

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۲﴾

ستايش خدايى را كه پروردگار جهانيان (۲)

«انعام»

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴿۱﴾

ستايش براي خداوندي است كه آسمانها و زمين را آفريد و ظلمتها و نور را ايجاد كرد، اما كافران براي پروردگار خود شريك و شبيه قرار مي‏دهند. (۱)

«كهف»

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ﴿۱﴾

حمد مخصوص خدائي است كه اين كتاب (آسماني) را بر بنده (برگزيده‏ اش) نازل كرد و هيچگونه كژي در آن قرار ندارد. (۱)

«سبأ»

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

(۱) حمد (و ستايش) مخصوص خداوندي است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است، و حمد (و سپاس) براي او است در سراي آخرت و او دانا و آگاه است.

«فاطر»

الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱﴾

ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي ‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است. (۱)

سوره مباركه «انعام» و «كهف» و سوره مباركه «سبأ» و «فاطر» اين چهار سور‌ه با حمد شروع شدند هر كدام حمد در برابر نعمت خاص است ولي سوره مباركه «فاتحةالكتاب» كه امّ‌الكتاب است سبع مثاني است حمدش با ربوبيّت خداوند براي عالَمين آغاز شده است ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾[1]بر خلاف سوره مباركه «سبأ» يا سوره «فاطر»… مشابه اين حمدها در اول سوره مباركه «كهف» هم هست اما آن ربوبيت مطلقه براي امّ‌الكتاب است براي سبع‌المثاني است … در هر كدام از اين حمدهاي پنج‌گانه كيفيتي از كيفيت‌هاي آفرينش الهي, ربوبيت الهي, اِنعام الهي مطرح شد.

تدبير عالَم به وسيله فرشته‌هاست سوره مباركه «فاطر» همان‌طوري كه به نام فاطر معروف است به نام سوره «ملائكه» هم معروف است.

وجوه ارائه شده در معناي فاطر و ديدگاه ابن عباس در آن

مطلب بعدي آن است كه در جريان فاطر، وجوهي گفته شد برخي‌ها خواستند فاطر را به معناي خالق معنا كنند[2] برخي‌ها خواستند فاطر به معناي بديع و نوآور معنا بشود[3] لكن با هيچ كدام از آن معاني ظاهراً سازگار نيست «فَطْر» يعني شكافتن. زمخشري [ زَ م َ ش َ ] در كشاف و همچنين بعضي ديگر از مفسّران از مجاهد كه جزء شاگردان ابن‌عباس است نقل مي‌كنند كه ابن‌عباس گفت من معناي فاطر را متوجه نمي‌شدم مگر اينكه دو نفر عرب درباره تملّك چاهي اختلاف داشتند اينها كه نزد ما آمدند درباره مالكيّت آن چاه, يكي گفت: «أنا فطرتها» يعني من قبل از او اين چاه را شروع كردم به حفاري كردن, ابن‌عباس مي‌گويد من معناي فاطر را از اين جريان مخاصمه دو عرب ساده كه يكي گفت «أنا فطرتها» فهميدم كه فاطر يعني حفّار يعني كسي كه مي‌شكافد[4] (نه نوآور) آن كسي كه نوآور است و كارش بي‌سابقه است به او مي‌گويند مبدع و بديع اما كسي كه مي‌شكافد به او مي‌گويند فاطر كه فاطر يعني شكافنده; لذا برخي از بزرگان به استناد همين شواهد يادشده گفتند اين ناظر به سوره مباركه «انبياء» است در سوره «انبياء» آيه سي به اين صورت آمده است:

سوره 21: الأنبياء

أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ ﴿۳۰﴾

آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین بسته بود ما آنها را بشکافتیم و از آب هر چیز زنده‌ای را آفریدیم؟ پس چرا باز به خدا ایمان نمی‌آورند؟

رَتْق يعني بسته, فَتْق يعني بازشده و شكافته‌شده. خداي سبحان، اول آسمان و زمين را كه خلق كرد اينها يك مجموعه به هم پيوسته بودند الآن كه سخن از تولد ستاره‌هاست جدا شدن ستاره‌اي از يك مجموعه هست از همين فَتق بعد از رتق است در آيه سي سوره «انبياء» آمده است كه خداي سبحان آسمان و زمين را اول كه خلق كرد به صورت يك مجموعه بسته خلق كرد بعد كم كم آسمان را از زمين, زمين را از آسمان و اين كُرات را از هم جدا كرد و نظم خاصّي به اينها داد.

آن وقت خداي سبحان .. براي تدبير, فرشته‌ها را كه مدبّرات امرند آفريد فرشته‌ها داراي قوا و شئون گوناگوني‌اند براي فرشته، قرآن كريم اسماي زياد و اوصاف و افعال زياد ذكر كرده است مهم‌ترين وصفي كه براي فرشته‌ها ذكر كرد همان طهارت از گناه است كه در سوره مباركه «انبياء» آمده است كه اينها ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[5] هرگز قبل از دستور خداي سبحان حركت نمي‌كنند, بدون فرمان الهي حركت نمي‌كنند كه اين نشانه عصمت آنهاست همين تعبير بلند در بيانات نوراني امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) آمده است كه اهل بيت «لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»[6] همان وصفي كه براي فرشته‌هاي مكرّم هست براي اهل بيت كرام هم هست.

خداي سبحان اينها را به عنوان حافظان امور, مدبّران امور, حاملان عرش, مسئول اماته و احيا و كِيل و امثال ذلك ذكر مي‌كند و درباره فرشته‌هايي كه مخصوص دوزخ هستند فرمود: ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[7]

سوره ۶۶: التحريم

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ﴿۶﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگها است نگاهداريد، آتشي كه فرشتگاني بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند، و هرگز مخالفت فرمان خدا نمي‏كنند و دستورات او را دقيقا اجرا مي‏نمايند! (۶)

فرشته‌هايي كه موكّل و مأمور امور دوزخيان‌اند اينها معصوم‌اند خب وقتي درباره فرشته‌هاي مأمور امور دوزخ تصريح به عصمت شد فرشته‌هايي كه بالاتر از فرشته‌هاي مسئول دوزخ‌اند فرشته‌هاي مسئول بهشت و فرشته‌هاي عالَم اعلا اينها يقيناً معصوم‌اند.

اما فرشته‌هاي ديگر مثل ملائكةالأرض, فرشته‌اي كه مسئول آوردن قطرات باران و برف و تگرگ است كه در بعضي از نصوص آمده[8] آنها به هر معنايي كه تفسير شده دليلي بر عصمت آنها نيست اينها ملائكةالأرض هستند آنچه ملائكةالسماء است و امور وحي و امثال ذلك را به عهده دارد يقيناً معصوم‌اند اما حالا اين ملائكةالأرض كه رقمشان و عددشان و كارهايشان مشخص نيست اينها هم معصوم‌اند يا معصوم نيستند دليلي بر عصمت اينها نيست اما فرشتگاني كه مربوط به امور وحي‌اند, قبض ارواح‌اند, مسئول بهشت‌اند, مسئول دوزخ‌اند, مسئول كِيل‌اند اينها خب يقيناً معصوم هستند.

در آن زيارت سوم شعبان سيدالشهداء(سلام الله عليه) نام فُطرس آمده كه يك اسم يوناني است اما از مَلك بودن او سخن به ميان نيامده، دارد «عاذ فطرس بِمَهده»[12] حالا اين اصلِ عود و پناهندگي دليل بر اين است كه قبلاً گناه كرده يا نه اين روشن نيست بر فرض گناه كرده باشد از سنخ ملائكةالأرض است و فرشته‌اي كه مسئول وحي باشد, مسئول تدبير امور باشد جزء مدبرات امر باشد اينكه نبود, بنابراين اگر چنين چيزي ثابت بشود كه فرشته‌اي لغزيد منافات ندارد با عصمت فرشته‌ها.

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ

(۱) ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است.

آغاز اين سوره - مانند سوره هاى (حمد) و (سبا) و (كهف ) - با حمد پروردگار شروع مى شود، حمد و ستايش او به خاطر آفرينش جهان پهناور هستى. مى فرمايد: (حمد مخصوص خداوندى است كه خالق آسمانها و زمين است )، و همه نعمتها و مواهب هستى از وجود ذي جود او سرچشمه مى گيرد (الحمد لله فاطر السموات و الارض ).

(فاطر) از ماده (فطور) در اصل به معنى شكافتن است ، و از آنجا كه آفرينش موجودات همانند شكافته شدن ظلمت عدم، و بيرون آمدن نور هستى است ، اين تعبير در مورد خلقت و آفرينش به كار مى رود، مخصوصا با توجه به علوم روز كه مى گويد مجموعه عالم هستى در آغاز توده واحدى بوده كه تدريجا شكافته شده ، و بخشهائى از آن جدا گرديده ، اطلاق كلمه (فاطر) بر ذات پاك خداوند مفهوم تازه تر و روشنترى به خود مى گيرد.

آرى او را به خاطر خالقيتش حمد و سپاس مى گوئيم ، چرا كه هر چه هست از ناحيه اوست و هيچكس جز او چيزى از خود ندارد.

و از آنجا كه تدبير اين عالم از سوى پروردگار - به حكم اينكه عالم ، عالم اسباب است - بر عهده فرشتگان گذارده شده ، بلافاصله از آفرينش آنها و قدرتهاى عظيمى كه پروردگار در اختيارشان گذارده سخن مى گويد.

(خداوندى كه فرشتگان را رسولانى قرار داد كه داراى بالهاى دو گانه و سه گانه و چهار گانه اند) (جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ).

سپس مى افزايد: خداوند هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد چرا كه او بر هر چيزى قادر و توانا است (يزيد فى الخلق ما يشاء ان الله على كل شى ء قدير).

در اينجا سه سؤ ال مطرح است نخست اينكه رسالت ملائكه و فرشتگان كه در آيه فوق آمده در چه چيز است ؟ آيا رسالت تشريعى است ؟، يعنى همان پيام آوردن از سوى خدا براى انبيا، يا رسالت تكوينى است؟ يعنى به عهده گرفتن ماموريتهاى مختلف در جهان آفرينش و يا هر دو جهت است ؟

با توجه به اينكه در جمله قبل سخن از آفرينش آسمانها و زمين بود، و در جمله مورد بحث سخن از بالهاى متعدد فرشتگان است كه نشانه هاى قدرت آنهاست ، و نيز با توجه به اينكه عنوان رسالت را براى همه فرشتگان قائل شده (توجه داشته باشيد كه الملائكه جمعى است كه با الف و لام همراه است و معنى عموم مى دهد ) چنين به نظر مى رسد كه رسالت در اينجا در معنى وسيع و گسترده اى به كار رفته كه هم (رسالت تشريعى ) را شامل مى شود و هم (رسالت تكوينى ) را.

اطلاق رسالت بر (رسالت تشريعى ) و آوردن پيام وحى به انبياء در قرآن فراوان است ، ولى اطلاق آن بر (رسالت تكوينى ) نيز كم نيست .

چون كلمه ملائكه جمع است و در آيه با الف و لام آمده افاده عموم مى كند - رسولان و واسطه هايى بين خدا و بين خلق هستند، تا اوامر تكوينى و تشريعى او را انجام دهند، و ديگر وجهى ندارد كه ما كلمه (رسل ) را كه در آيه است اختصاص دهيم به آن ملائكه اى كه بر انبياء نازل مى شدند. با اينكه قرآن كلمه (رسل ) را بر ملائكه اى كه واسطه وحى نبودند نيز اطلاق كرده، از آن جمله فرموده:

در آيه 21 سوره يونس مى خوانيم : ا إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ : (رسولان ما (فرشتگان ما) مكرهاى شما را مى نويسند).

و در آيه 61 انعام ميخوانيم : وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يُفَرِّطُونَ: (مراقباني بر شما مي‏فرستد، تا زماني كه يكي از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را مي‏گيرند و آنها (در نگاهداري حساب اعمال بندگان) كوتاهي نمي‏كنند.).

در آيه 31 سوره عنكبوت در مورد فرشتگانى كه مامور در هم كوبيدن سرزمين قوم لوط بودند آمده است : وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ: (هنگامى كه رسولان ما نزد ابراهيم آمدند گفتند ما اهل اين آبادى را هلاك خواهيم كرد چرا كه مردمى ستمگرند).

در آيات ديگر قرآن نيز مى بينيم ماموريتهاى مختلفى بر عهده فرشتگان گذاشته شده كه رسالتهاى آنها محسوب مى شود بنابراين رسالت مفهوم وسيعى دارد.

ديگر اينكه منظور از بالهاى فرشتگان آن هم بالهاى دو گانه و سه گانه و چهار گانه چيست ؟

بعيد نيست منظور از بال و پر در اينجا قدرت جولان و توانائى بر فعاليت بوده باشد كه بعضى از آنها نسبت به بعضى برتر و داراى توانائى بيشترند.

و لذا براى آنها سلسله مراتب در بالها قائل شده كه بعضى داراى چهار بال (مثنى - دو دو) و بعضى داراى شش بال و بعضى داراى هشت بالند.

(أَجْنِحَة) جمع (جناح ) (بر وزن جمال ) به معنى بال پرندگان است كه همانند دست براى انسان مى باشد، و از آنجا كه بال وسيله نقل و انتقال پرندگان و حركت و فعاليت آنها است گاهى اين كلمه در فارسى يا در عربى به عنوان كنايه از وسيله حركت و اعمال قدرت و توانائى به كار مى رود، مثلا گفته ميشود فلان كس بال و پرش سوخته شد كنايه از اينكه نيروى حركت و توانائى از او سلب گرديد، يا فلان كس را زير بال و پر خود گرفت ، يا انسان بايد با دو بال علم و عمل پرواز كند، و امثال اين تعبيرات كه همگى بيانگر معنى كنائى اين كلمه است .

در موارد ديگر نيز تعبيراتى مانند (عرش ) و (كرسى ) و (لوح ) و … ديده مى شود كه معمولا توجه به مفاهيم معنوى آنها است نه جسم مادى آن .

البته بدون قرينه نمى توان الفاظ قرآنى را بر غير معانى ظاهرى آنها حمل كرد، اما در آنجا كه پاى قرائن روشن در كار است مشكلى ايجاد نمى شود.

در بعضى از روايات آمده است : (جبرئيل (پيك وحى خداوند) ششصد بال دارد! و هنگامى كه با اين حالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ملاقات كرد ما بين زمين و آسمان را پر كرده بود)!.

يا اينكه (خداوند فرشتهاى دارد كه ما بين نرمى گوش او تا چشمش به اندازه پانصد سال راه به وسيله پرنده اى (تيز پرواز) است )!.

يا اينكه در نهج البلاغه هنگامى كه سخن از عظمت فرشتگان پروردگار در ميان است ، مى فرمايد:

خطبه 1

….. سپس آسمانهاى بلند را از هم گشود و آنها را مملو از فرشتگان مختلف ساخت. گروهى از آنان همیشه در سجودند و رکوع ندارند و گروهى در رکوعند و قیام نمى کنند و گروهى در صفوفى که هرگز از هم جدا نمى شود قرار دارند و همواره تسبیح مى گویند و خسته نمى شوند.

هیچ گاه خواب چشمان، آنها را فرو نمى گیرد و عقلشان گرفتار سهو و خطا نمى شود، بدن آنها به سستى نمى گراید و غفلت نسیان، بر آنان عارض نمى شود.

گروهى از آنان امناى (امینان) وحى او و زبان او به سوى پیامبرانند و پیوسته براى رساندن حکم و فرمانش در رفت و آمدند و جمعى دیگر حافظان بندگان اویند و دربانان بهشتش. بعضى از آنها پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردن هایشان از آسمان بالا، گذشته و ارکان وجودشان از اقطار جهان، بیرون رفته و شانه هاى آنها براى حفظ پایه هاى عرش خدا آماده است و در برابر عرش او چشمهاى خود را پایین افکنده، در زیر آن بالهاى خود را به خود پیچیده اند. در میان آنها و کسانى که در مراتب پایین تر قرار دارند، حجابهاى عزّت و پرده هاى قدرت فاصله افکنده است. (آنها چنان در معرفت الهى پیش رفته اند که) هرگز پروردگار خود را در وهم و ذهن خود تصویر نمى کنند و صفات مخلوقان را براى او قائل نمى شوند. هرگز او را در مکانى محدود نمى سازند و با نظایر و امثال به او اشاره نمى کنند…..

پيدا است كه اين گونه تعبيرات را بر جنبه هاى جسمانى مادى نمى توان حمل كرد، بلكه بيانگر عظمت معنوى و ابعاد قدرت آنها است .

اصولا مى دانيم بال تنها براى حركت در جو زمين به كار مى رود، چرا كه اطراف كره زمين را هواى فشرده گرفته ، و پرندگان به وسيله بالشان روى امواج هوا قرار مى گيرند، و مى توانند بالا و پائين بروند، ولى از محيط جو زمين كه خارج شويم در آنجا كه هوا نيست بال كوچكترين تاثيرى براى حركت ندارد، و از اين نظر درست مانند سائر اعضاء مى باشد.

از اين گذشته فرشته اى كه پاهاى او در اعماق زمين و سر او از برترين آسمان بالاتر است نيازى به پرواز جسمانى ندارد!

همانگونه كه در بحث (عرش ) و (كرسى ) گفتيم اين دو كلمه گرچه به معنى تختهاى (پايه بلند) و (پايه كوتاه ) است اما مسلما منظور از آن قدرت پروردگار در ابعاد مختلف جهان مى باشد.

نكته :

ملائكه در قرآن مجيد

در قرآن مجيد از ملائكه فراوان ياد شده است .

آيات زيادى از قرآن در باره صفات ، ويژگيها، ماموريتها و وظائف فرشتگان سخن مى گويد، حتى قرآن ، ايمان به ملائكه را در رديف ايمان به خدا و انبياء و كتب آسمانى قرار داده است ، و اين دليل بر اهميت بنيادى اين مساله است : آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ : (پيامبر اسلام به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده ، و مومنان نيز به خدا و فرشتگان او و كتابها و رسولانش همگى ايمان دارند) (بقره - 285).

بدون شك وجود فرشتگان از امور غيبي هايي است كه براى اثبات آن با اين صفات و ويژگيها راهى جز ادله نقليه نيست ، و به حكم ايمان به غيب آنها را بايد پذيرفت .

قرآن مجيد روي هم رفته ويژگيهاى آنها را چنين مى شمرد:

1 - فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعورند و بندگان گرامى خدا هستند (بل عباد مكرمون ) (انبياء 26).

2 - آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز معصيت او نميكنند (لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) (انبياء 27).

3 - آنها وظائف مهم و بسيار متنوعى از سوى خداوند بر عهده دارند:

گروهى حاملان عرشند (حاقه - 17).

و گروهى مدبرات امرند (نازعات - 5).

گروهى فرشتگان قبض ارواحند (اعراف - 37).

و گروهى مراقبان اعمال بشرند (سوره انفطار - 10 تا 13).

گروهى حافظان انسان از خطرات و حوادثند (انعام - 61).

و گروهى مامور عذاب و مجازات اقوام سركشند (هود - 77).

گروهى امدادگران الهى نسبت به مومنان در جنگها هستند (احزاب - 9).

و بالاخره گروهى مبلغان وحى و آورندگان كتب آسمانى براى انبياء ميباشند (نحل - 2) كه اگر بخواهيم يك يك از وظائف و ماموريتهاى آنها را بر شمريم بحث به درازا ميكشد.

4 - آنها پيوسته مشغول تسبيح و تقديس خداوند هستند، چنانكه در آيه 5 سوره شورى ميخوانيم : وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ : فرشتگان تسبيح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار ميكنند.

5 - با اين حال انسان به حسب استعداد تكامل از آنها برتر و والاتر است تا آنجا كه همه فرشتگان بدون استثناء بخاطر آفرينش ‍ آدم به سجده افتادند و آدم معلم آنها گشت (آيات 30 - 34 سوره بقره ).

6 - آنها گاه به صورت انسان در مى آيند، و بر انبياء و حتى غير انبياء ظاهر ميشوند، چنانكه در سوره مريم ميخوانيم : فرشته بزرگ الهى به صورت انسان موزون بر مريم ظاهر شد: فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا ما روح خود را بر او فرستادیم و او در صورت بشری زیبا و راست اندام بر او ظاهر شد.: (مريم - 17).

در جاى ديگر به صورت انسانهائى بر ابراهيم و بر لوط ظاهر شدند (هود - 69 و 77).

حتى از ذيل اين آيات استفاده ميشود كه قوم لوط نيز آنها را در همان اشكال موزون انسانى ديدند (هود - 78).

آيا ظهور در چهره انسان ، يك واقعيت عينى است ؟ يا به صورت تمثل و تصرف در قوه ادراك ؟

تصرف در قوه ادراك را در جریان جنگ بدر داشتیم:

سوره ۸: الأنفال

وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿۴۴﴾

و در آن هنگام كه با هم (در ميدان نبرد) روبرو شديد آنها را به چشم شما كم نشان مي‏داد، و شما را (نيز) به چشم آنها كم مي‏نمود تا خداوند كاري را كه مي‏بايست انجام گيرد، صورت بخشد، (شما نترسيد و اقدام به جنگ كنيد آنها هم وحشت نكنند و حاضر به جنگ شوند و سرانجام شكست بخورند) و همه كارها به خداوند باز مي‏گردد. (۴۴)

سوره ۳: آل عمران

قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ ﴿۱۳﴾

در دو گروهي كه (در ميدان جنگ بدر،) با هم رو به رو شدند، نشانه (و درس عبرتي) براي شما بود: يك گروه، در راه خدا نبرد مي‏كرد، و جمع ديگري كه كافر بود، (در راه شيطان و بت) در حالي كه آنها (گروه مومنان) را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، مي‏ديدند. (و اين خود عاملي براي وحشت و شكست آنها شد). و خداوند، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، با ياري خود، تاييد مي‏كند. در اين، عبرتي است براي بينايان! (۱۳)

ظاهر آيات قرآن معنى اول است ، هر چند بعضى از مفسران بزرگ معنى دوم را برگزيده اند.