﴿۶۲﴾ وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَا

﴿۶۲﴾ وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا 

او كسي است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد براي آنها كه بخواهند متذكر شوند يا شكرگزاري كنند. 

و از مقابله اى كه بين تذكر و شكر هست به دست مى آيد كه مراد از تذكر، رجوع و به ياد آوردن آن حقايقى است كه در فطرت انسان نهفته است و آن عبارت است از ادله اى كه همه دلالت بر توحيد خداوندى و نيز بر صفات و اسماى او مى كند كه لايق مقام ربوبى است، و نتيجه اين يادآورى هم، ايمان به خداست.

و نيزبه دست مى آيد كه منظور از (شكور) آن عمل و قولى است كه ثناى بر خدا را برساند، ثناى بر آن نعمت هاى جميلى كه ارزانى داشته و اين عمل و قول، قهرا بر عبادت و اعمال صالح او منطبق مى شود. (چون عمل و قولى كه حمد و ثناى خدا باشد جز عبادت و اعمال صالح نمى تواند چيز ديگرى باشد).

بعضى از مفسرين (تذكر) در آيه مورد بحث را به نمازهاى واجب، و (شكور) را به نمازهاى مستحبى تفسير كرده اند و آيه شريفه قابل انطباق بر اين دو معنا هست هر چند كه متعين در آن دو به تنهايى نيست

 

جريان آفرينش شب و روز را قرآن كريم از چند منظر در آيات گوناگون مطرح فرمود يكي بهره‌هاي كلامي و عقلي مي‌خواهد ببرد كه اينها نظم دقيق رياضي دارند اين نظم دقيق حكايت مي‌كند از وجود ناظم حكيم و مدبّر پس الله موجودٌ اين بخشي از آياتي است كه خلقت آسمان و زمين و شب و روز را تأمين مي‌كند كه اينها را به عنوان آيات مي‌شمارند.

بخش ديگر براي منافع و بهره‌برداري بشر است كه شب براي استراحت است روز براي كار است اگر هميشه شب بود كار مشكل بود اگر هميشه روز بود كار مشكل بود اين منفعتِ توزيع وقت به شب و روز است.

بخش سوم از آيات كه روايات ضمن آن تأييد مي‌كند آن است كه عبادتهاي شب و عبادتهاي روز موظّف است و اگر كسي در شب به آن اعمالش نرسيد روز مي‌تواند جبران كند يا اگر اعمال مستحبّي روز را نتوانست انجام بدهد شب مي تواند تدارك كند اينكه فرمود: ﴿جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً﴾ اين كلمه ﴿خِلْفَةً﴾ يك جا در قرآن ذكر شد و آن همين‌جاست در ذيل اين, آن روايت نوراني امام(سلام الله عليه) است كه فرمود اگر نماز شبي در شب قضا شد بالأخره روز انجام بدهيد دريابيد اين طور نيست كه حالا كه شب گذشت بگوييد گذشت مي‌شود آن ذكر و عبادت و تسبيح و سجود شب را در روز انجام داد و بالعكس .

خِلْفه يعني جانشين ديگر, اين جانشين اوست

اختلاف ليل و النهار كه در سورهٴ مباركهٴ <بقره> بحث شد آن هم همين است در سورهٴ مباركهٴ <بقره>  آيه 164 آنجا مشخص شد كه   ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾ اين يعني چه؟ اختلاف يعني رفت و آمد اينكه دارد «السلام عليكم يا مختلَف الملائكة »[20] مختلف ملائكه‌اند يا حرم مختلف ملائكه است يعني مكان اختلاف فرشته‌ها ، اختلاف يعني يك گروه مي‌روند يك گروه ديگر مي‌آيند اينكه فرمود: «اختلاف امّتي رحمة»[21] يعني رفت و آمد

 

واژه "اختلاف" به جهتاشتراکهایلفظی زبانعربی،دارای معانیمتعددیاست ازجمله: جانشینشدن،درپسچیزییاکسیقرارگرفتن،کسیراازپشتسرگرفتن،اختلافوناسازگاریکردن،آمدوشد(ورفتوآمد) کردن.

روایتی را مکرر به نقل از پیامبر اکرم(ص) شنیده ایم : "اِختِلافُاُمَّتیرَحمَةٌ" (اختلاف امّت من، رحمت است).

عبدالمؤمن انصاری می گوید: به امام صادق - علیه صلوات الله - عرض کردم قومی روایت می کنند که حضرت رسول صلی الله علیه وآله و سلم فرموده: «اِختِلافُ اُمَّتی رَحمَةٌ»(3) آیا این روایت درست است؟

امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمود: آری، راست می گویند.

عرض کردم: بنابراین اگر اختلاف امّت، رحمت باشد سپس اتّفاق و اجتماع آنان عذاب است؟!

فرمود: آن گونه که تو و آنها تصور می کنید نیست، بلکه منظور از سخن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم همان سخن خداوند در قرآن کریم است که می فرماید: 

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ(التوبة/122)

شایسته نیست مؤمنان همگی (به سوی میدان جهاد) کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند (و طایفه‌ای در مدینه بماند)، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند!

خداوند به مسلمانان دستور داده که به حضور رسول خدا کوچ کنند و معارف اسلامی را از آن حضرت بیاموزند و سپس به سوی قوم خود باز گردند و آن معارف را به آنان یاد دهند. منظورازاختلافامت،رفتوآمدمسلماناناز شهرهایخودبهنزدرسولخداو جانشینهای آنحضرتاستبراییادگرفتندیننهاختلافدردین. سپس دوباره با تاکید فرمود: جز این نیست که دین، یکی است.

آيه به اين جهت خليفه بودن و خلفه بودن و رفت و آمد نظر دارد فرمود آن جانشين اين است اگر نماز شبتان در شب فوت شده است روز مي‌تواني انجام بدهي به قرينه ﴿لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ آن روايت را در ذيل اين حتماً ملاحظه مي‌فرماييد.

كه اين روايتي كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است يك تطبيق خوبي است كه اگر كسي عبادتهاي شب از دستش رفته قضا شده مي‌تواند در روز انجام بدهد كه اگر كسي به نماز شب نرسيده لااقل روز همانها را قضا به جا بياورد[24] كه ليل خِلْفه روز است روز خلفه شب است برخيها به فكر مشغول‌اند بعضيها به ذكر مشغول‌اند بعضيها به شكر مشغول‌اند و انسان موحّد تام به هر سه مشغول است آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت اين بود ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[25] بعد سخن از عبادت آنهاست.

﴿۶۱﴾ تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَقَمَرًا مُنِيرًا

﴿۶۱﴾ تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَقَمَرًا مُنِيرًا 

جاودان و پر بركت است آن خدائي كه در آسمانها برجهائي قرار داد، و در ميان آن چراغ روشن و ماه نور بخشي آفريد. 

ظاهرا مراد از (بروج ) منازل آفتاب و ماه در آسمان است، و يا مراد ستارگانى است كه در آن منازل قرار دارند، همچنان كه در آيه (و لقد جعلنا فى السّماء بروجا و زيناها للناظرين و حفظناها من كل شيطان رجيم ) نيز بروج به معناى ستارگان واقع در آن منازل آمده، تا مسأله حفظ و رجم را بيان كند.

و مراد از (سراج )، آفتاب است، به دليل اينكه در سوره نوح آفتاب را سراج خوانده مى فرمايد: (و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا).

﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً﴾ اين هم مي‌تواند ناظر به مسئله توحيد و برهان كلامي باشد و هم اينكه آ‌نچه را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمود باشد. ايشان فرمود سياق درباره توحيد نيست سياق درباره اين است كه اينها خاضع و خاشع نيستند در حالي كه كلّ نظام خاضع و خاشع‌اند[18].

 بُروج يعني مسكن و منزل در سورهٴ مباركهٴ <حجر> آنجا گذشت كه خداوند بروجي را در آسمان قرار داد ؛ آيه شانزده سورهٴ <حجر>  اين بود كه ﴿وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴾ برج حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و تا اين دوازده برج, برج يعني مسكن و مأوا . چند ستاره در يك منزل‌اند اين ستاره‌ها گاهي به صورت گاوند مي‌گويند برج ثور گاهي به صورت گوسفندند مي‌گويند برج حمل گاهي به صورت ترازو هستند مي‌گويند برج ميزان گاهي به صورت خرچنگ‌اند مي‌گويند برج سرطان گاهي به صورت شيرند مي‌گويند برج اسد گاهي به صورت     ماهي‌اند كه حوت است و مانند اينها . اين ستاره‌ها گاهي دورند گاهي نزديك‌اند ميليونها فرسخ از هم فاصله دارند ولي ما از دور اينها را نزديك مي‌بينيم شكل اينها  كه به صورت ترازو هست يا به صورت ماهي هست يا به صورت خوشه گندم هست باعث شده است كه براي اينها نام گذاشتند  مثلا مي‌گويند قمر در برج عقرب است اگر اين ماه در آن سيري كه دارد يا زمين نسبت به او اين سيري را كه به ما نشان مي‌دهد ما ماه را در برج عقرب ببينيم اين مي‌گويند در مسافرت در عقد ازدواج مثلاً مناسب نيست اگر در برج ديگر باشد اين مثلاً بي‌نقص است      بنابراين بروجي در آسمان هست يعني منازل (يك) ستاره‌ها در آن بروج در آنجا قرار دارند (دو) و اشكال گوناگون ستاره‌‌ها براي آن است كه از دور اين‌چنين ديده مي‌شود (اين سه) لذا اين دوازده برج   نام گذاري شده است براي آن صوري كه ما از دور مي‌بينيم (چهار) .

 

اما اساس كار اين است كه اين شمس و قمر با همه اين زيبايي و جلال و شكوهي كه دارند اصلِ اينها يك مشت دودي بود در سورهٴ مباركهٴ< فصلت> آيه يازده به بعد به اين صورت فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ ﴾ يعني بعد از اينكه زمين را خلق كرد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ يك مشت گاز و دود بود خداوند به اين سماء و به زمين فرمود: ﴿ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ با اينكه  تثنيه است از جمع خبر دادند يعني من و او, او و من يعني زمين و آسمان ﴿أَتَيْنَا﴾ همراه همه موجودات ديگر ﴿طَائِعِينَ﴾ همه ما با طوع و رغبت در پيشگاه تو حاضريم  همين دخان را ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ دو روزه هفت آسمان راههاي شيري شمس و قمر را آفريد از همين يك مشت دود شمس و قمر آفريد اين طور نيست كه از جاي ديگر نور آورده باشد از برليان ساخته باشد همين دود است كه شمس و قمر كرد يك روز ديگر هم باز همين شمس و قمر را به صورت دود در مي‌آورد

 

﴿تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً﴾ در توضيح شمس و قمر برخيها مي‌گويند كه فرق ضياء و نور اين است كه اگر بالاصاله و بالذّات باشد مي‌گويند ضياء و اگر اعم باشد مي‌گويند نور آنجا كه دارد خداي سبحان شمس را ضياء قرار داد و قمر را نور قرار داد آيه پنج سورهٴ مباركهٴ «يونس» ناظر به همين مطلب است ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾ مي‌گويند نور اعم از آن است كه براي خود منير باشد يا از جاي ديگر گرفته باشد ولي ضياء آن است كه از خود شيء باشد لذا در سورهٴ مباركهٴ «شمس» فرمود: ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ٭ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا﴾[23] كه قمر در تِلو شمس قرار مي‌گيرد و از همان ضحای شمس استفاده مي‌كند

﴿۶۰﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُ

﴿۶۰﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا 

و هنگامي كه به آنها گفته شود براي خداوند رحمان سجده كنيد مي‏گويند رحمان چيست؟! (ما اصلا رحمن را نمي‏شناسيم) ما براي چيزي سجده كنيم كه تو به ما دستور مي‏دهي. (اين سخن را مي‏گويند) و بر نفرتشان افزوده مي‏شود!

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ قائل ، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است  كه به اينها فرمود: ﴿اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ ، ﴿ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ﴾ حالا يا براي آن است كه اوّلين بار است دارند مي‌شوند كه الله را مي‌گويند رحمان چون اينها الله را مي‌دانستند الله را معتقد بودند مي‌گفتند ما به الله دسترسي نداريم اين بتها را مي‌پرستيم تا ما را به الله نزديك بكند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[14] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[15] الرحمان براي آ‌نها شناخته‌شده نبود لذا از او به﴿ ما﴾ تعبير كردند نه به <مَن> بنا بر اينكه <ما> براي غير ذوي‌العقول باشد و <مَن>  براي ذوي‌العقول گرچه گاهي به عكس هم استعمال مي‌شود تعبير به <ما> در اين دو مورد كه ﴿قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا﴾ ديگر تعبير به <مَن> نكردند نگفتند «و مَن الرحمن» يا «أنسجد لمن تأمرنا» شايد قصد هتك و اهانت هم داشتند ولي به هر تقدير رحمان براي آنها شناخته شده نبود الله شناخته شده بود و معتقد بودند كه الله موجود است شريك هم ندارد خالق كل اوست ربّ كل هم اوست اله الآلهه هم اوست منتها مشكلات ما را ارباب متفرّقه حل مي‌كنند و واسط بين ما و الله همين ارباب متفرّقه است كه اين شرك در ربوبيّت بود . وقتي ذات مقدس حضرت فرمود بر پيشگاه حضرت باري فقط بايد خضوع كرد آنها مي‌گفتند ما الرحمان را نمي‌شناسيم ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ از اين ﴿تَأْمُرُنَا﴾ كه خطاب است معلوم مي‌شود قائل، شخص حضرت است كه ﴿وَإِذَا قِيلَ﴾ يعني شخص پيامبر قائل ، آن حضرت است و اينها به آن حضرت عرض كردند: ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ اينها هميشه از توحيد فاصله داشتند وقتي دعوت‌نامه جديدي را مي‌ديدند نفور و رميدن اينها اضافه مي‌شد ﴿وَزَادَهُمْ نُفُوراً﴾ 

 

چه اينكه در بحثهاي ديگر هم فرمود اينها هميشه اگر سخن از كثرت باشد و شرك باشد همراه‌اند ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[16] سخن از توحيد كه به ميان بيايد اينها مُشمئز مي‌‌شوند سخن از كثرت آلهه و ارباب به ميان بيايد اينها شاداب‌اند اما وقتي سخن از توحيد به ميان آمده ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اينجا هم ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ در قبال آن ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[17] كه مردان الهي داشتند اينها ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ است.

ذات اقدس الهي در چند آيه رحمان را معنا كرد فرمود اولاً الرحمان در كنار الله نام مبارك همان حقيقت نامتناهي است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مبسوطاً گذشت ؛ آيه 110 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» همين مباحث گذشت كه ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ چه از آن ذات به ﴿ الله﴾ تعبير كنيد چه از آن ذات به ﴿الرَّحْمَانَ﴾  تعبير كنيد آن ذات داراي اسماي حسناست غرض آن است كه الرحمان براي مردم حجاز شناخته شده نبود و قرآن كريم با اين تعبيرات الرحمان را كاملاً توضيح داد.

در تفسير علي‌بن‌ابراهيم اين روايت هست كه آنها كه گفتند ﴿ما الرَّحْمَانَ﴾  خداي سبحان بخش اول سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» را نازل كرد اگر شما بخواهيد بدانيد الرحمان كيست ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾[17] اينها همه وصف الرحمان است تا آنهايي كه گفتند ﴿مَا الرَّحْمنُ﴾ بفهمند كه رحمان چه كسي است. اما در جريان قيامت چه اينکه در همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» گذشت كه ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ يعني آيه 26 همين سور‌ه ، قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه 56 گذشت ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾[18] گرداننده اصلي صحنه قيامت گاهي از او به الله ياد مي‌شود نظير آيه 56 سورهٴ «حج» كه فرمود: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ گاهي از او به الرحمان ياد مي‌شود نظير آيه 26 همين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه فرمود: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ مُلك, حق است سخن از آسمان نيست در قيامت مالك يوم الدين كيست مَلك يوم الدين كيست الله ، خب مِلك چيست مُلك چيست آسمان و زمين مِلك و مُلك است يا حق مِلك و مُلك است فرمود نگو آسمان نگو زمين ؛ آسمان و زمين ظهور حقّ فعلي‌اند آنچه در قيامت مطرح است حق است ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾ سخن از آسمان و زمين نيست تا شما بگوييد زمين براي كيست آسمان براي كيست حق است كه به صورت آسمان و زمين ظهور كرده به دليل اينكه همه اسرار را اين زمين مي‌داند و مي‌گويد در طليعه قيامت كه ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾ همين است ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا ٭ وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾[19] در آن روز ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾[20] همان طوري كه در دنيا فرمود: ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[21] اين زمين گيرنده وحي است اسراري كه دارد تا آن روز نگه مي‌دارد و هر سرّي را كه خدا فرمود آشكار كن آشكار مي‌كند و زمين دهن باز مي‌كند مي‌گويد فلان شخص در فلان لحظه اين كار را كرده پس سخن از زمان و زمين نيست تا بگويند متري چند ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾[22] نه اينكه مِلك حق است نه خير حق, مِلك است آن وقت آن حق مي‌شود زمين آن حقّ فعلي است ديگر آن حق مي‌شود آسمان و كاملاً اسرار را بازگو مي‌كند و آنچه را كه نبايد بگويد نمي‌گويد آنچه را كه بايد بگويد مي‌گويد هر اندازه كه بايد سخن بگويد سخن مي‌گويد. غرض اين است كه الرحمان را خداي سبحان براي اينها تشريح كرده كه رحمان اين است در كنار الله است اسم اعظم است معلّم قرآن است معلّم بيان است خالق انسان است اين كان ناقصه و كان تامّه را الرحمان عطا كرده

 

60 It is said that the idolatrous Arabs were unfamiliar with using the Compassionate ( al-Ra ḥ m ā n ) as a way of referring to God. For example, at the signing of the Treaty of ḥudaybiyyah (see 2:190–94c ; and the introduction to Sūrah 48), the Prophet instructed that it be written, “In the Name of God, the Compassionate, the Merciful,” but the Qurayshī negotiators objected and said they did not know of either name; they wanted it to read, “In Thy Name, O God” ( bi’smika All ā humma ; IK). Some note that the idolaters said that they only knew of one ra ḥ m ā n , namely, Musaylimah, a contemporary of Muhammad who also claimed to be a prophet, who had taken on the title Ra ḥ m ā n al-Yam ā mah , or “the Compassionate One of [the region of] Yam ā mah ” (Q, Z). Most commentators believe this meant that the idolaters were questioning the name al-Ra ḥ m ā n , not the existence of that to which it referred (R). Some read command in the third person, so that it would be translated, “Shall we prostrate before that [to] which he commands us?” (Q, Z). According to some reports, upon the revelation of this verse the Prophet and other Companions prostrated, and the idolaters imitated them in mockery, which is what is meant by and it increases them in aversion (R).

----------------

 ویکی فقه

صفت رحمان

صفت رحمان، یکی از صفات خداوند است. نام رحمان بارها در قرآن، چه در آغاز سوره‌ها و چه درون آنها، آمده است. این نام ۵۶ بار درون سوره‌ها آمده که ۱۶ مورد آن تنها در سوره مریم است. رحمان، صفت بر وزن فعلان و دارای معنای مبالغه است. در کنار هم آمدن دو صفت رحمان و رحیم دربرگیرنده مفهوم تاکید متقابل این دو می‌باشد.

مقدمه

در قرن دوم و سوم میلادی، خدا به این وصف در یمن خوانده می‌شده، و این واژه به معنای خدای نیک بوده است. نیک در اینجا نقش صفت ندارد، بلکه بخشی از تعبیری است که خدا به وسیله آن و پس از ترجیح آن بر دیگر تعابیر خوانده می‌شود.
رحمان و رحیم در قرآن، دارای تفاوت‌های دستوری با یکدیگرند. رحمان، همیشه با حرف تعریف می‌آید، لیکن، رحیم گاه بدون حرف تعریف به کار می‌رود. رحمان در ۷ مورد از ۵۶ استعمال خود در قرآن، تنها به همراه رحیم آمده است و در کنار آن ذکری از دیگر صفات نیست، در حالی که رحیم با صفاتی دیگر نظیر غفور، تواب، رئوف و عزیز تشکیل زوجی وصفی می‌دهد. رحیم و برخی از دیگر اسما و صفات الهی همچون عزیز، دارای معانی یا کاربردهای غیر الوهی نیز هستند (مثلاً در آیه ۱۲۸ سوره توبه، دو وصف رئوف و رحیم درباره پیامبر به کار رفته‌اند. 

سوره ۹: التوبة - جزء ۱۱ - ترجمه فولادوند

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

ولی رحمان همواره در مورد خداوند به کار می‌رود.

← بررسی اسناد نام رحمن

مؤیدات تاریخی در مورد نام الله و رحمان که ما می‌توانیم از آنها برای تقویت فرضیات خود کمک بگیریم از این قرار است: عرب قبل از اسلام، خدا را خالق می‌دانسته و البته خدایان فرعی را نیز می‌پرستیده است. از سوی دیگر، رحمان، نام خدای یگانه در برخی مناطق عربستان، دست کم در یمامه و یمن بوده است، اما اهل مکه از استعمال این لفظ کراهت داشته‌اند. قرآن نیز در سوره‌های انبیاء، فرقان، رعد و اسراء به این وضعیت اشاره کرده است. راویان حدیث گفته‌اند در نظر مشرکان مکه، رحمان خدای متمایز از الله بوده است و مشرکان در جریان حدیبیه هنگام نوشتن صلح‌نامه و درج بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز آن، به پیامبر گفتند: ما رحمان را نمی‌شناسیم. این قوم، بعدها نیز با پیامبر به این دلیل که آنان را به پرستش رحمان یمامه فرا می‌خواند مخالفت کردند.

بررسی‌ها همچنین نشان می‌دهد که در اوایل قرن هفتم میلادی، نام عبدالرحمن در حجاز - جز در مواردی بسیار معدود و نادر - وجود نداشته و پیامبر، هنگام اسلام آوردن برخی افراد نام آنها را به عبدالرحمن تغییر داده است..
در قرآن کریم از الله به عنوان خالق و صاحب اختیار جهان زیاد صحبت شده است. البته مواضعی که در آنها الله در ارتباط مستقیم با پدیده‌های طبیعی نشان داده شده باشد، بسیار‌ اندک است، لیکن ما رحمان را همچون الله در نظیر این‌گونه مواضع می‌یابیم. ذکر نام رحمان در کنار موضوعاتی چون آفرینش آسمان و زمین در شش روز، هفت آسمان، عرش الهی که نماد قدرت مطلق الهی است و نیز در صحنه‌های قیامت نمونه‌هایی از این دست است. موارد فوق در سوره فرقان بیان شده است و پس از آن است که عبارتی را می‌بینیم که امر به پرسش کردن درباره او (رحمان) از کسی می‌کند که از او آگاه است. عبارت اخیر، نشان‌گر ارتباط این نام با مجموعه واژگانی محافل یهود و نصارای آن روز است.
نام رحمان ۶ بار مرتبط با وحی، ۴ بار مرتبط با قرآن و ۴ بار مرتبط با عهد قدیم آمده است. این کلمه در ارتباط با پیامبران عهد قدیم، مریم مادر عیسی، حبیب نجار و نیز در لسان‌ هارون و ابراهیم- هنگام دعوت پدرش به یکتا‌پرستی - آمده است. همچنین از خضوع اسحاق، موسی،‌ هارون، اسماعیل و ادریس در برابر رحمان و پناه بردن مریم به او سخن گفته شده است. کلمه عهد نیز در قرآن با رحمان پیوند دارد.

معنای لغوی رحمان


رحمت در لغت، به معنای رقت، نرمی و انعطاف نفسانی است که مستلزم تفضل و احسان می‌باشد ولی این معنا در وجود باری تعالی صحیح نیست؛ زیرا انفعال، نقص است و نقص در خداوند راه ندارد رحمت درباره خداوند به معنای افاضه خیر و عنایت به نیازمندان است؛ از این رو مرحوم فیض کاشانی درباره دو اسم شریف رحمان و رحیم می‌فرماید:
الرحمان و الرحیم من الرحمه و هی افاضه الخیر علی المحتاجین، عنایه بهم. و رحمه الله تعالی تامه و عامه و کامله؛ 

 «رحمن» و «رحیم» از رحمت مشتق است و به معنای افاضه بر نیازمندان از روی توجه به آنان است و رحمت خداوند متعال، تام و عمومی و کامل است.

فرق رحمان با رحیم


با مراجعه به آیات و روایات، می‌توان این فرق را بین دو اسم شریف رحمان و رحیم فهمید که رحمان عنایت و شفقت و لطف خداوند به تمام مخلوقات است و رحیم، عنایت و لطف ویژه به مؤمناناست. امام صادق (علیه‌السّلام) به این فرق تصریح کرده و فرموده است:
والله اله کل شیء الرحمن بجمیع خلقه، الرحیم بالمؤمنین؛ 

 خداوند، معبود هر چیزی است و به همه مخلوقات خویش، رحمان و به مؤمنان رحیم است.
خداوند، در قرآن کریم نیز به این فرق تصریح کرده و فرموده است:
هو الذی یصلی علیکم ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور و کان بالمومنین رحیما؛ 

[۵]

 او، کسی است که بر شما رحمت می‌فرستد و فرشتگانش نیز تا شما را از تاریکی به سوی نور بیرون آورد و بر اهل ایمان، بسیار مهربان است.
با این تعبیر، خداوند عنایت ویژه خود به مؤمنان را توسط اسم شریف «رحیم» معرفی کرده است نه «رحمن».

در روایتی دیگر، امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید:
الرحمن اسم خاص بصفه عامه و الرحیم اسم بصفه خاصه:
رحمان، اسم خاص [مخصوص خداوند] است با ویژگی عام [شامل همه است] و رحیم، اسم عام است [استعمال آن در غیر حق تعالی بدون اشکال است] با ویژگی خاص. رحمانیت خدا، شامل تمام مخلوقات می‌شود (چه مؤمن و چه کافر)؛ اما رحیمیت او مخصوص مؤمنان می‌باشد که مقتضی عنایت ویژه و افاضه خاص به ایشان خواهد بود. این افاضه خاص، همان هدایت ویژه خداوند و موفقیت بنده در تزکیه و تهذیب نفس و تقرب به سوی او است؛ از این رو خداوند در قرآن کریم بر این نکته تاکید کرده و می‌فرماید:
و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا و لکن الله یزکی من یشاء و الله سمیع علیم؛ 

 اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود، هیچ یک از شما هرگز تزکیه نمی‌شد و این خداوند است که هر کس را بخواهد تزکیه می‌کند و خداوند شنوا و دانا است. این، همان فضل و رحمتی است که مخصوص اهل ایمان است و توسط اسم شریف رحمان شامل حال مؤمنان می‌شود.

مقدمه نزول رحمت

عبدالرحمن بن عوف از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند که خداوند فرمود:
انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمی فمن وصلها و صلته و من قطعها قطعتعه؛
من خدای رحمان [مهربان] هستم؛ رحم را خلق کردم و نام آن را از نام خود گرفتم؛ پس هر کس صله رحم کند او را به رحمت خویش متصل سازم و هر کس قطع رحم کند، او را از رحمت خویش دور نمایم.
بنابراین، انسان باید با اشتغال به طاعات و عبادات و صله رحم و تفقد از احوال خویشان و اقوام، خود را در معرض نزول رحمت الهی قرار دهد

﴿۵۹﴾ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى

﴿۵۹﴾ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا 

 

او خدائي است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان ايندو است در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر عرش قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) او خداوند رحمن است از او بخواه كه از همه چيز آگاه است. 

اين خالقيّت خداي سبحان است كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[12] اما ربوبيّت او چيست او بعد از اينكه آفريد بايد بپروراند ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ﴾ بر تخت فرمانروايي مستقر شد مستولي شد كه دارد اداره مي‌كند اين عرش, مقام فرمانروايي است كه اگر نموداري از آن‌ عرش را انسان بخواهد بفهمد مي‌گويند «قلب المؤمن عرش الرحمن» اين يك عرشِ تختي باشد از فلز يا از چوب يا از جِرم ديگر كه نيست آن مقام شامخ فرمانروايي را مي‌گويند عرش الرحمان 

خب عرش چيست استواي علي العرش چيست آن < ستّة أيام > چيست فرمود: ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ از خدا بپرس او مي‌داند چيست اينها آياتي نيست كه دركش براي همه بلاواسطه آسان باشد آنها مي‌فهمند, به اندازه‌اي كه به وسيله روايات به ما رسيده است ما مي‌فهميم منتها متأسفانه كساني در صدر اسلام نبودند كه پيگير اين گونه از مسائل باشند و متأسفانه درِ آن مدينه علم بسته بود و اگر اين در باز بود خيلي از چيزها را انسان مي‌فهميد ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ او چون خبير است او چون عليم است او چون همه چيزها را آشناست براي شما كاملاً بيان مي‌كند خب

پرسش...

ما مشكل روايي خيلي نداريم ولي رجال (يك) درايه (دو) اين دو رشته درباره روايات تفسيري فعال نبود درباره روايات مقتل فعال نبود درباره روايات تاريخ مطرح نبود  درباره روايات اخلاق مطرح نبود فقط درباره روايتهاي فقهي بزرگان ما خيلي كوشش كردند

 

خداي سبحان سماوات و ارض و ﴿ما بينهما﴾ را در شش روز آفريد جريان خلقت سماء و ارض در شش روز در ‌‌‌‍‍‍‍‌[آيه 54]سورهٴ <اعراف> گذشت در[آيه 3] سورهٴ <يونس> گذشت در[آيه 7] سورهٴ <هود> گذشت ديگر اينجا نيازي به توضيح جديد نيست.

عنوان: تفسیر سوره مبارکه اعراف جلسه 84 

فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ در اينكه منظور از اين ﴿أَيَّامٍ﴾ يوم در مقابل شب نيست حرفي نيست يوم به معناي مجموع شب و روز هم نيست مثل اينكه مي‌گويند صلات يوميه اين هم نيست نه يوم در مقابل شب است نه يوم به معناي مجموع شب و روز كه مي‌گوييم صلات يوميه يعني مجموع اين هفده ركعت

گاهي هم روز به معناي روزگار است نه به معناي مقابل شب و نه به معناي مجموع شب و روز مثلاً الان الدهر يومان يوم لك و يوم عليك روزگار دو حالت دارد يعني سير تاريخي اينچنين است كه برهه‌اي از روزگار را يوم مي‌مامند مثلاً مي‌گويند روزي در اين كشور شاهنشاهي بود اين روز يعني عصر

ولي يوم در قرآن كريم كه آسمانها و زمين با معيار يوم مثلاً شش روز خلق شدند هيچ كدام از اينها نخواهد بود براي اينكه بالأخره چه يوم در مقابل شب باشد چه يوم مجموعه شب ور وز باشد چه يوم به معناي برهه‌اي از تاريخ باشد اينها فرع بر آن است كه يك زميني باشد يك آفتابي باشد و زمين به دور آفتاب بگردد و به دور خود بگردد با گردش دور خود به نام حركت وضعي شبانه روز پديد بيايد و با حركت به دور آفتاب سال و ماه پديد بيايد ولي اگر هنوز آسمان و زمين خلق نشد هنوز شمس و قمر خلق نشد هنوز اين مجموعه پديد نيامد آن روز معناي خاص خود را خواهد داشت

 مثل اينكه كسي بگويد من اين كتاب را طبق فصول ابواب همين كتاب نوشتم خب اين صحيح نيست اگر يك كتابي قبلاً نوشته شده باشد مي‌توان گفت كه من اين كتاب را برابر فصول ابواب همان كتاب قبلي استنساخ كردم ولي هنوز كتابي را مولف تاليف نكرده آيا مولف مي‌تواند بگويد من اين كتاب را برابر فصول و ابواب همين كتاب نوشتم اين كه نيست آن كسي كه اين كتاب تكوين را دارد مي‌نگارد هنوز فصول و ابواب اين كتاب پيدا نشده هنوز ليل و نهاري پديد نيامد آنگاه نمي‌شود گفت كه خداوند مجموعه آسمان و زمين را در شش روز از روزهايي كه متفرع بر خلقت سماوات و ارض است آفريد 

حالا آن شش روز به معناي شش مرحله است چگونه مراحل به شش قسمت تقسيم شد اين را در بخش پاياني فرمود اين را فقط از خدا بپرس نه براي شما نافع است نه اثبات آن آسان است

 

بعضي از آيات مي‌فرمايد آسمان و زمين را در شش روز خلق كرد بعضي از آيات مي‌فرمايد كه آسمان و زمين و آنچه بين السماء و الارض است اين مجموعه در شش روز خلق شد اين معلوم مي‌شود كه آن طايفه از آياتي كه مي‌فرمايد آسمان و زمين در شش روز خلق شد يعني آسمانها و زمين و آنچه بين السماء و الارض است مثل هوا يا لايه‌هاي ازن و چيزهاي ديگري كه يكي پس از ديگري كشف مي‌شود اين مجموعه در شش روز خلق شد

يك طايفه مي‌فرمايد كه آسمانها را خدا در دو روز خلق كرد يك طايفه آياتي است كه مي‌فرمايد زمين را در دو روز خلق كرد خب اين شش روز اگر مال مجموعه آسمانها و زمين و آنچه بين الارض و السماء است اين چهار روز كه از آن شش روز منها بشود قهرا نتيجه‌اش اين خواهد بود كه بين الارض و السماء آنچه هم كه بنام هوا و مانند آن است آن هم در دو روز خلق شد اين يك نحوه تفسير قرآن به قرآن است

 بنابراين آيات چند طايفه است:

 طايفه اولي آياتي است كه دلالت دارد كه خلقت آسمان وزمين در شش روز است نظير آيه 54 سورهٴ مباركهٴ اعراف كه فرمود ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ مشابه اين آيه كه جزء همين طايفه است آيات ديگري‌اند كه دلالت مي‌كند بر اينكه آسمان و زمين در شش روز خلق شد ه است نظير آيه 3 سورهٴ مباركهٴ يونس كه ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ ديگر سخن از ما بينهما نيست آيه 7 سورهٴ مباركهٴ هود هم اين است ﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ در اين آيات كه آيه طايفه اولي محسوب مي‌شوند ديگر سخن از بين الارض و السماء نيست تا روشن بشود تكليف فضا و هوا و امثال ذلك چيست از همين طايفه اولي در سورهٴ مباركهٴ حديد هم آيه 4 آمده است ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ ايام﴾ اين طايفه اولي

طايفه ثانيه مشخص مي‌كند كه اين كه خدا آسمانها و زمين را در شش روز خلق كرد منظور خصوص آسمان و زمين نيست بلكه آسمانها و زمين و فضا و هوا و هرچه كه بين الارض و السماء آنها هم در همان شش روز خلق شدند اين طايفه ثانيه است كه در سورهٴ مباركهٴ قمر يا سوره قاف و ماند آن به اين صورت آمده است كه خداوند آسمان و زمين و آنچه بين الارض و السماء است نظير آيه 38 سورهٴ مباركهٴ قاف فرمود ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ پس اگر لايه ازن هست اگر فضاست اگر هواست اگر چيزهاي ديگري كه بشر هنوز كشف نكرده و بعدا كشف مي‌شود همه و همه اينها كه بين الارض و السماء است اينها هم در همان مجموعه شش روزند آيه سوم سوره يونس

 

در دعای شریف جوشن کبیر می‌گوید «یا رب الهواء و الفضاء» مراد همین است، زیرا میلیاردها موجود در این فضا و هوا وجود داشته که رزق و روزی دارند  

 

 عرش مقام فرمانروايي است عرش جزء آسمانها نيست آن مقام و منزلت فرمانروايي است

مطلب سوم و مقام سوم بحث تنظيم و تقسيم است كه اين شش روز دو روزش مال آسمانهاست دو روزش مال زمين است و ديگر آيه‌اي نيست كه دلالت بكند بر اينكه اين بين الارض و السماء هم در دو روز خلق شد آن را ديگر به اجتهاد مستنبط تفسير مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ فصلت آنجا به اين صورت باز شده است كه دو روز مال آسمانهاست دو روز مال زمين است آيه نهم سورهٴ مباركهٴ فصلت اين است ﴿قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ اْلأَرْضَ في يَوْمَيْنِ﴾ حالا يوم به معناي تطور است به معناي سير مادي اين مواد است تا به صورت زمين در بيايد حالا ممكن است كه اين بخواهد به زبان تاريخ دربيايد ممكن است ده سال باشد ده ميليون سال باشد ده ميليارد سال باشد سال شمسي و قمري باشد يا سال نوري باشد اينكه روشن نيست كه كه حالا اين تطور چند روز طول كشيد چند سال طول كشيد چند سال نوري طول كشيد ولي زمان به اين صورت تاريخ نبود ولي يقينا زمان بود هر جا حركت هست زمان هست حركت در لا زمان ممكن نيست اما تاريخ برنمي‌دارد كه يك سيري باشد زميني به دور آفتابي بگردد ليل و نهاري پديد بيايد نه ولي زمان يقينا بود اگر ماده است و اگر حركت است تدريج است هر جا تدريج هست زمان هم هست خب فرمود آيه 9 سوره فصلت اين است ﴿قُلْ أَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ اْلأَرْضَ في يَوْمَيْنِ و تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدادًا ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ﴾ پس زمين در دو طور و در دو مرحله كم كم به اين صورت در آمد آيه 12 همان سورهٴ حم فصلت اين است آيه يازده‌اش اين است ﴿ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾ آسمان به صورت يك گازي بوده است بعد اين را خداوند ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ﴾ آسمانها را به هفت طبقه به هفت بخش در آورد در دو روز

 

يك مطلب ديگري است كه در قرآن كريم از آنها به عنوان ايام اربعة اربعة ايام ياد كردند و آن آيه 10 سورهٴ مباركهٴ حم فصلت است فرمود ﴿وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ سَواءً لِلسّائِلينَ﴾ اين اربعة ايام طبق بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) جزء آن شش روز نيست اين اربعة ايام ناظر به فصول چهارگانه است به دليل اينكه دارد خداوند اقوات را روزي‌ها را در چهار روز مشخص كرده است دنيا هم همين فصول چهارگانه است ديگر اگر تمام فصلها يك فصل بود ديگر روزي به دست نمي‌آمد كه بايد زمستان باشد بايد تابستان باشد بايد بهار باشد بايد پاييز باشد پس اين اربعة ايام مي‌شود راجع به فصول چهارگانه.

 

تفسیر سوره مبارکه اعراف جلسه 85 

مطلب بعدي آن است كه كار خدا زمان مند نيست آن كه فيض خدا را دريافت مي‌كند او زماندار است اما كار خدا بي زمان است لذا آنچه را كه به خودش اسناد مي‌دهد مي‌فرمايد ﴿انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون﴾ يا و ما امرنا الا واحدة آنچه كه به الله اسناد دارد زماني نيست چون او فوق زمانا ست موجود است و فوق زمان كار مي‌كند

 آن موجودي كه متزمن است يعني در زمان زندگي مي‌كند آن زمان‌مند است زمان پذير است يا دفعي يا تدريجي فيض را قبول مي‌كند مثل اينكه خود ذات اقدس اله منزه از مكان است كارش در مكان نيست نمي‌شود گفت كجا خدا اين كار را كرد ولي آن موجود مادي كه متمكن است خودش داراي مكان است مي‌شود گفت, فلان موجود در فلان مكان اين فيض را گرفته. مي‌شود گفت موساي كليم در طور اين را گرفته يا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه يا بيت المقدس اين فيض را دريافت كرده است لذا آيات قرآن كريم به مكي و مدني تقسيم مي‌شود اين به لحاظ گيرنده است وگرنه گوينده همان‌طوري كه ليس ربك صباح و لا مساح مكان هم نيست پس خداوند خودش منزه از زمان و مكان است امري كه به او برمي‌گردد منزه از زمان ومكان است لذا فرمود ﴿انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون﴾

در بيانات نوراني حضرت امير المومنين (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است كه فاعل لا بالحركة اگر او بي حركت كار مي‌كند پس فعل او در منطقه زمان و زمين نيست اما آنكه گيرنده فيض خداست و متعلق فعل است آن يا در زمان است يا در مكان است يا او هم احيانا ممكن است فوق زمان و مكان باشد آسمان و زمين از آن جهت كه موجود مادي‌اند با تطورات حركت همراهند اينها مقدار دارند منتها مقدارشان به صورت تاريخ شمسي و قمري و ميلادي و امثال ذلك در نمي‌آيد قابل تقدير هست اما به اين صورت نيست چون قبل از پيدايش تاريخ است حالا كه اينچنين است پس مي‌توان گفت كه آنچه به ذات اقدس اله برمي‌گردد منزه از زمان است و آنچه به فيض خدا برمي‌گردد چون اين متضمن است در زمان معين متمكن است در مكان معين آن زمان و مكان دارد و چيزي كه زمان دارد معنايش اين نيست كه تاريخ قمري يا تاريخ شمسي يا تاريخ ميلادي يا تاريخ جلالي برمي‌دارد براي اينكه اين تاريخها در جايي است كه يك زميني هست يك شمسي هست حركت زمين به دور خودش هست شبانه روز پديد مي‌آورد

بنابراين مي‌توان گفت كه ذات اقدس اله خودش منزه از زمان و مكان است يك

فيض او كه در منطقه طبيعت است نه فرا طبيعت در محور ماده است نه فرا ماده زمان‌مند است دو

آن زمان ديگر تاريخ ميلادي و هجري و امثال ذ لك نيست چون قبل از پيدايش شمس و قمر است سه

 و هيچ حركتي بي زمان نيست و اصولا حركت بي زمان مستحيل است چهار

 آن گاه آن زماني كه با آن حركت همراه است مي‌توان آن را به زبان تاريخ ميلادي و هجري مشخص كرد نشانه‌اش آن است كه در جريان قيامت هم بشرح ايضا مگر رد جريان قيامت تاريخ ميلادي و هجري در كار است اصلاً تاريخ تمام مي‌شود اگر زمين بساطش برچيده شد و شمس بساطش جمع شد ديگر تاريخ ميلادي و هجري نيست ديگر فلان سال نيست فرمود ﴿و الارض قبضته يوم القيامة و السماوات مطويات بيمينه﴾ اين تمام شد هم اذا الشمس كورت شد هم اذا زلزلت الارض زلزالها شد هم مجموعه بساطش برچيده شد

وقتي كي و كجا برداشته شد قيامت ظهور مي‌كند پس در جريان قيامت ما يومي نخواهيم داشت كه به تاريخ ميلادي يا هجري بخورد مع ذلك اكثر كلمه يوم كه در قرآن كريم به كاري رفته است مربوط به قيامت است يوم يومئذ البته كلمه يوم و يومئذ در قرآن به معناي رخدادهاي دنياي هم هست اما قسمت مهم يوم و يومئذ مربوط به قيامت است خب مي‌فرمايد قيامت روزي است به منزله پنجاه هزار سال است همين روز پنجاه هزار سال براي مومنين پرهيزكار به اندازه فرصت يك نماز واجب است وقتي اين آيه را وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سورهٴ مباركهٴ معارج قرائت فرمودند يعني آيه 4 سوره معارج ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ در منزل زيد بن ارقم بود در آن جلسه علمي خصوصي منزلي اين آيه خوانده شد حالا خود زيد بن ارقم يا ديگري در همان محفل خصوصي به حضرت عرض كرد «ما اطول هذا اليوم» آنگاه حضرت طبق اين نقل فرمود «وا لذي نفسي بيده» در قبال آن سوالي كه كسي گفت چه روز طولاني است حضرت فرمود به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روز پنجاه هزار سال براي مومن به اندازه يك نماز وجب است خب يك نماز واجب مثلاً نماز ظهر كه چهار ركعت است خيلي هم آدم با طمانينه بخواند 10 دقيقه يا 15 دقيقه خب يك زماني است كه براي بعضي 50 هزار سال است براي بعضي‌ها ده دقيقه است براي بعضي‌ها 5 دقيقه است يك چنين چيزي هم هست آن روز ديگر 50 هزار سال قمري يا شمسي يا ميلادي و مانند آن نيست چون اصلاً تاريخ رخت بربست مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ سجده آيه 5 به اين صورت آمده است ﴿يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى اْلأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾ تدبير الهي كه از آسمان به زمين نزول مي‌كند در قوس نزول بعد در يك زور ديگري در قوس صعود به طرف حق عروج دارد آن روز مقدارش به حساب شما هزار سال است يعني يك مقداري است كه اگر آن مقدار تنزل كند به زبان شما و در عصر شما و در محدوده شما پياده بشود مي‌شود هزار سال پس مي‌شود يك مقداري باشد كه آن مقدار اگر چنانچه به مقدار ما بيان مي‌شود بشود يا پنجاه هزار سال يا هزار سال يا كمتر يا بيشتر

 

مطلب ديگر اين است كه بعضي از روايات از طرف اهل سنت هم شايد باشد كه ذات اقدس اله آفرينشش از روز يكشنبه شروع شده است و جمعه ختم شد شش روز از يكشنبه است تا جمعه

 جمعه را هم جمعه گفتند براي اينكه جمع بندي آفرينش است همه مخلوقات آنجا جمع شده‌اند

 روز شنبه را كه سبت مي‌گويند سبت يعني تعطيل سبت يعني قطع يا انقطع يعني چون كار تمام شد مي‌گويند سبت سبت خاموشي تعطيلي آرامش سكون اينكه در بيان نوراني حضرت امير المومنين (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است نعوذ بالله من سبات العقل سبات با سين كه همين سبت است يعني ما پناه مي‌بريم به خدا از سبت عقل كه عقل خاموش بشود تعطيل بشود ساكت باشد نه بفهمد و نه فتوا بدهد نعوذبالله من سبات العقل سبات يعني همين سبت است همين انقطاع است اگر اين روايت معتبر باشد كه اين گونه از روايات در بحثهاي علمي بر فرض هم سند صحيح باشد قابل اعتماد ظني است و نه علمي چون اينجا كه سخن از فقه نيست كه انسان تعبدا عمل بكند بر فرض صحيحه زراره باشد مشكل علمي را حل نمي‌كند كه انسان بايد جزم پيدا كند با يك خبر ظني كه سندش ظني است دلالش ظني

در مقام عمل بناي عقلا بر اين است شارع مقدس هم امضا كرده است كه اگر روايت معتبري در احكام رسيده است ما اطاعت مي‌كنيم و حجت هم هست و اطاعت هم مي‌كنيم اما در مسائل علمي مسائل فهميدن كه در اختيار ما نيست كه به ما نمي‌شود گفت كه اينچنين بفهم كه اگر برهان بود بشر مي‌فهمد نبود نمي‌فهمد فهم كه قابل تعبد نيست كه حالا زراره بگويد اينگونه بفهم اگر روايت صحيح باشد فقط

حداكثر اين است كه انسان بتواند يك مظنه‌اي پيدا كند كه مظنه در اين گونه از امور سودمند نيست اثري  ندارد و در حد اسناد ظني به شارع مي‌تواند مستند كند بگويد گويا منظور شارع اين باشد در همين حد اگر اين گونه از روايات معتبر باشد توجيهش اين است كه آن زمان آن شش روز اگر بخواهد تنزل كند و به تاريخ شما به درآيد به اين جامع ظهور كند اولش يك شنبه است آخرش جمعه است و شنبه هم تعطيل كه اين البته مي‌دانيد سندا مسئله دارد دلالة مسئله دارد توجيها مسئله دارد نه اصل سند معتبري براي اينها هست نه توجيهش كار آساني هست ولي خب تفسيري نظير آلوسي و امثال آلوسي اينها راه م جمع كردند و انبار كردند يا نامگذاري ابجد كه آلوسي نوشته ابوجاد ابجد و حوز و حطي و كلمن و سعفض و قرشت كه به تعبير ايشان ابوجاد و هواز و حطي و كلمون و سعفض و قريشات اين شش تعبير كنايه از اين ستة ايام است حالا اين چه رمزي است چه كنايه‌اي است ايشان باشد حل كند گويا از ابن عباس هم نقل مي‌كند خب اينها هم ن سندش مورد اعتماد است نه متن روشني دارد 

منطلب ديگري كه بعضي از آقايان سؤال فرمودند كه اگر ما آسمانها را بر زمين مشرف بدانيم وزمين در دل اسمانها قرار بگيرد ديگر بين الارض و السماء نخواهيم داشت خب اين هم بر اساس همان تفكر ناصواب هيئت بطلميوسي است ما كه پوست پيازي نداريم كه آسمان بالا باشد و زمين در دلش باشد اينها كراتي است در فضا معلق آن كرات برين را ‌مي‌گويند سماوات اين پاييني را ما مي‌گوييم زمين بين اين دو فضا هست لايه ازن هست نيروي جاذبه هست هوا هست همه ينها هست اينها كه زمين نيستند آسمان هم نيستند 

 

سماوات گاهي در قرآن كريم معدود نيست مثل اينكه ﴿لله ملك السمٰوات و الارض﴾ يا ﴿خلق السمٰوات و الارض﴾ گاهي معدود است مثل آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ طلاق كه ﴿الله الذي خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن﴾ كه در ذيل اين آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ طلاق روايت از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) است كه حضرت دستان مباركشان را بالا و پايين بردند مي‌فرمودند ارض و سماء ارض و سماء ارض و سماء معلوم مي‌شود ما ارضين سبع هم داريم تنها يك زمين نيست

 

سماوات هم مادي است هم معنوي آنجا كه دارد ﴿لا تفتح لهم ابواب السماء﴾ آن سماوات معنوي است منظور كه دعا فقط براي مومنين است درهاي سماوات معنوي كه براي مومنين گشوده مي‌شود اين كه فرمود ﴿لا تفتح لهم ابواب السماء﴾ درهاي آسمانها به روي كافران باز نمي‌شود اين سماء ظاهري را كه نمي‌گويد كه الان آنها ترمينال درست كردند رقم ماهواره‌ها الان به سه چهار هزار رسيده است چند وقت قبل كه از سه هزار گذشته بود اين كه فرمود لا تفتح لهم ابواب السماء درهاي آسمان به روي كفار گشوده نمي‌شود اين جايي است كه مومن با او كار دارد از وجود مبارك امير المومنين (سلام الله عليه) سؤال كردند از امام حسن (سلام الله عليه) سولا كردند كه بين الارض و السماء چقدر است فرمود اگر منظور سماء ظاهري است كه مد البصر و اگر سماء باطني است كه دعوة المظلوم

 ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ شما اگر بخواهي از كلّ نظام و ساختار سؤال بكني كه چه كسي حق است چه كسي باطل است چه كسي در ضلالت است چه كسي در هدايت است كجا بايد سجده كرد به چه كسي بايد سجده كرد از خداي سبحان كه سؤال بكني خدا خبيرِ مطلق است.

 

كـلمـه (اسـتوى ) - به طورى كه راغب گفته - وقتى با كلمه (على ) متعدى شود مـعناى استيلاء و تسلط را مى دهد، مانند آيه (الرحمن على العرش استوى رحمان بر عرش مسلط است ) و چون با كلمه (الى )متعدى گردد، معناى رسيدن به چيزى را مى دهد مانند

ثـم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا أ تينا طائعين

 

نويسنده:حجه اللاسلام والمسلمين دکتر سيد علي رضا حجازي

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) چنين روايت کرده است : کان کل شيء ماء وکان عرشه علي الماء (همان، ص 95، حديث 68).
آيه 7 سوره هود، وهو الذي خلق السماوات والارض في سته ايام وکان عرشه علي الماء .. (واوست که آسمانها وزمين را در شش هنگام آفريد وعرش [تدبير] او [پيش از آن] برآب بود)، دلالت براين دارد که پيش از پيدايش جهان هستي، از آسمانها گرفته تا زمين، آب آفريده شده است، زيرا درتعبير وکان عرشه علي الماء ، واژه عرش کنايه از تدبير و علم خداي متعال به همه مصالح وشايستگيها وبايستگيهاي هستي است، در برهه اي که جز آب چيزي نبوده است. در نتيجه، آيه کنايه از آن است که خداي تعالي بود وهيچ چيز با او نبود، وخداوند پيش از آفرينش جهان ابتدا آب، وپس از آن، همه ي مخلوقات رااز آب آفريد.
درچند آيه قرآن کريم، اشاره شده که ريشه زندگي - هم در منشأ وپيدايش وهم در صحنه هستي وادامه حيات - همه از آب است،:
وجعلنا من الماء کل شيء حي (وهر چيز زنده اي را از آب پديد آورديم ؛ انبياء، آيه 30).
والله خلق کل دابه من ماء...(وخداوند هر جنبده اي را از آب آفريد؛ نور، آيه 45).
خداوند در باره انسان مي فرمايد: وهو الذي خلق من الماء بشرا...(واوست که از آب بشري، آفريد؛ فرقان، آيه 54).

 

***********************************

 درباره هفت آسمان چه ديدگاه هايي هست؟

  آيا واژه سماء وسماوات در قرآن به يک معناست ؟

  مراد از آسمان هاي هفت گانه در قرآن ودر کلام امير مؤمنان ، حضرت علي (ع)، چيست؟

 آسمانهاي هفت گانه د رکتاب تمام نهج البلاغه ( 2) چگونه نامگذاري شده اند؟

  آسمانهاي هفت گانه درکلام حضرت امير از چه رنگي است؟ مفهوم آسمانهاي هفت گانه ( که از قرآن وروايات استنباط شده) چگونه بر نظريه بعد چهارم منطبق مي شود؟

  پس از بعثت رسول رحمت (ص) ونزول وحي و دعوت قرآن به بازنگري و دقت انسان به پديده هاي جهان (به ويژه زمين و آسمان)، مسلمانان بيش از ديگران درباره راز و رمز آفرينش به جستجو برآمدند واين، درحقيقت، تحريض و تشويق قرآن به نگريستن دقيق وپرسيدن از کيفيت و علت است: أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ؛ ق، آيه 6؛(آيا به آسمان فراز خود نمي نگرند که ما چگونه اساس آن را بنا نهاديم وبه زيور ستارگان آراسته ايم)؟

يا در ايات 17 و 18 سوره ي غاشيه:
افلا ينظرون الي الابل کيف خلفت* والي اسماء کيف رفعت (آيا به شتر نمي نگرند که چگونه آفريده شده است؟ آيا به آسمان نمي نگرند که چگونه برافراشته شده).

 پيش از آغاز بحث اصلي، بايد توجه داشت:

 1. بحث در باره آفرينش آسمان و زمين وتعداد وشکل و رنگ آنها وتأثير پذيري شان از يکديگر از ديرباز دشوار بوده است

 2. فرضيه هاي عاري از يقين دانش تجربي صرفاً احتمال است، به بيان مفسر بزرگ قرآن، آيت الله جوادي آملي، «...نه مي توان مضمون دليل غير يقيني منقول را بر رهاورد مسلم علم تجربي تحميل کرد ونه مي توان فرضيه غير يقيني دانش تجربي را بر ظاهر قرآن وروايت تحميل کرد» (جوادي آملي، 1381، ج2، ص627).

  

 1. ديدگاههادربارهيهفتآسمان

  ديدگاههاي گوناگوني از ديرباز درباره ي هفت آسمان بيان شده که به مهم ترين ومشهورترين آنها مي پردازيم.

 

1. 1 هفتطبقهيجايگاهکراتآسمانيهفتگانه
  
 براساس اولين وکهن ترين ديدگاه، غرض از آسمانهاي هفت گانه هفت طبقه اي است که کرات آسماني هفت گانه، يعني ماه، عطارد، زهره، خورشيد، مريخ، مشتري، وزحل، به ترتيب در آنها قرار دارند. علماي اسلامي تا چند قرن اخير به اين ديدگاه گرايش داشتند. ابن سينا (428- 370ق)، خواجه نصير (672- 597ق)، فخر رازي(606- 544 ق)، ومجلسي (م 1111ق) براين نظر بوده اند(رضايي اصفهاني، 1381، ص 127و 159). برخي از معاصران نيز ، مانند تشنر (1368، ص3-2) ومغنيه (1981، ذيل الطلاق، ص 12) ، براين نظرند

 1. 2 نظريهيکپرنيک

  دومين ديدگاه، که شماري از معاصران با تأثيري از نظريه کپرنيک وکشف سيارات جديد در منظومه شمسي به آن گرايش يافته اند، اين است که خورشيد از شمار هفت آسمان خارج است. دراين ميان، برخي مانند شهرستاني و طالقاني سيارات قبل از زمين، يعني عطارد وزهره، را از جمله هفت آسمان به حساب آورده اند (طالقاني، 1366- 1354، ذيل الطلاق، ص 12 ورضايي اصفهاني ، همان ، ص 130)، اما برخي مانند بهبودي ( بي تا، ص 13) ورضايي اصفهاني (همان، ص 131) آن دو را نيز از شمار هفت آسمان خارج کرده وفقط سيارات بعد از زمين را مصداق هفت آسمان به شمار آورده اند.

 1. 3 طبقاتجوزمين

  ديدگاه سوم، که باز درميان بعضي از معاصران پيدا شده ، اين است که مراد از آسمانهاي هفت گانه طبقات جو زمين است که به نظر برخي عبارت اند از: هموسفر، يونوسفر، نيتروژن مولکولي، اکسيژن اتمي، هليم اتمي، وخلا (رضايي اصفهاني، همان ، ص 130)، اما ناگفته نماند که هفت طبقه ياد شده با واقعيات جو زمين مطابقت ندارد، زيرا براي جو زمين بيش از پنج طبقه ي متمايز شناخته نشده که عبارت اند از: تروپوسفر (محل ابرها، رعد وبرق، برف، تگرک و باران)، استراتوسفر (محل بادهاي تند)، اوزونوسفر (محل اوزون)، يونوسفر(محل خلا)، واگزوسفر(بيرون جو). قرشي براي حل اين مشکل برآن است که يا دانشمندان دو طبقه ي ديگر را هنوز کشف نکرده اند يا قرآن قصد خاصي از هفت گانه شمردن اين طبقات پنج گانه داشته است که از نظر ما پوشيده است (1366، ذيل البقره، ص 29).

 1. 4 آسماناول: همينآسمانمشهود،وششآسمانناشناخته

 چهارمين ديدگاه، مشهورترين در دوره ي معاصر اين است که آسمان اول همين آسمان مشهود ماست وشش آسمان ديگر تاکنون براي بشر شناخته نيست (طباطبائي، 1361، ذيل فصلت، ص 12؛ مکارم شيرازي و همکاران 1366 - 1353، ذيل بقره، ص 29؛ ومغنيه، همان، ذيل الطلاق، ص 12).

 **************

 طرفداران ديدگاه اول بر آن اند که مراد از سماوات يا سبع سماوات چيزي جز همان سماء معهود وآشناي بشر عادي نيست. مفهوم سماوات يا سبع سماوات و همچنين زمينهاي هفت گانه از تمدن بين النهرين ريشه گرفته است. مردم اين منطقه با رصدهاي پيوسته خود برفراز برج نمرود وديگر برجهاي آن منطقه توانسته بودند هفت جرم آسماني ماه، عطارد، زهره، خورشيد، مريخ، مشتري ، وزحل را در آسمان شناسايي کنند واز نحوه کسوف آنها تميز بدهند که کدام بر فراز ديگري جريان دارد (ابن کثير، بي تا، ص 1 و 33)..

نکونام درمقاله خود به شواهد قرآني چندي بر بازتاب انديشه ي بابلي در واژگان نجومي قرآن اشاره کرده است:
درقرآن بسياري از واژگان وتعابير نجومي به چشم مي خورند که به لحاظ لفظ يا معنا، يا هر دو، ريشه در تمدن بابلي دارند. مهم ترين آنها «سماء»، «فلک» ، «شمس» ، «لات» ، «منات» و «عزي» است که متناسب با موضوع اين مقال واژه ي «سماء» بررسي مي شود... (1387، ص125به بعد).

 2. «سماء» و «سماوات» درقرآن

  آورده اند که واژه ي «سماء» ريشه ي بابلي دارد و از «شيميا» گرفته شده است (مصطفوي، 1371، ذيل سمو). در لغت آمده است که «سماء» درمعنا جمع و واحد آن «سماوه» است؛ همان طور که بقر و بقره، ونخل ونخله چنين است (ابن منظور، 1408ق، ذيل سمو). مفسران نيز به آن تمسک کرده وبا آن برگشت ضمير جمع هن را به سماء در آيه 29 سوره ي بقره توجيه کرده اند: ...

 هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۲۹﴾

 اوست آن كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد سپس به [آفرينش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار كرد و او به هر چيزى داناست (۲۹)

 ، و گفته اند که سماء، چه درمعنا جمع باشد چه مفرد، درآيات قرآن با سماوات هيچ تفاوت معنايي ندارد. شواهد آنان از آيات قرآن بر ترادف آن دو به ترتيب زير است

  2. 1 شاهداول

 

 گاهي موضوعي در آيه اي از قرآن به سماوات نسبت داده شده ودر آيه اي ديگر به سماء وهيچ قرينه اي هم نيست که مشخص کند از هر يک از آن دو معناي متفاوت ومستقلي اراده شده است. هيچ يک از مفسران نيز هيچ تفاوت معنايي بين آنها قائل نشده اند. از اين آشکار مي شود که سماوات با سماء مرادف است. وبا آن تفاوت معنايي ندارد؛ نظير اينکه گاهي در قرآن چنين آمده که خدا آنچه در آسمانها وزمين است مي داند... يعلم ما في السماوات و الارض.... (عنکبوت، آيه 52)؛ الم تعلم ان الله يعلم ما في السماء و الارض ....(حج ، آيه 70).

نيز گاهي در قرآن چنين آمده که خدا از آسمانها وزمين به شما روزي مي دهد وگاهي گفته شده که خدا از آسمان وزمين به شما روزي مي دهد: قل من يرزقکم من السماوات والارض ...(سبا ، آيه 24)، ... هل من خالق غير الله يرزقکم من السماء والارض...(فاطر، آيه 3).
به همين ترتيب، درموضوعي ديگر آمده است که ما آسمانها و زمين را باطل نيافريديم ودر جايي ديگر آمده که ما آسمان و زمين را باطل نيافريديم: وما خلقنا السماوات والارض وما بينهما لاعبين (دخان، آيه 38) و وما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا...(ص ، آيه 27).
گاه درقرآن آسمانها و گاهي آسمان برافراشته شده است: الله الذي رفع السماوات بغير عمد ترونها....(رعد، آيه 2) و والسماء رفعها...(رحمن، آيه 7).
هنگام قيامت، گاه آسمانها وگاه آسمان شکافته مي شود: تکاد السماوات يتفطرن من فوقهن...(شوري، آيه 5) واذا السماء انفطرت (انفطار، آيه 1).
پيروان نظريه ي اول براين باورند که اين آيات حاکي است که مراد از سماوات چيزي جز همان سماء معهود ومشهود نيست و هيچ دليلي وجود ندارد که دراين آيات از سماء وسماوات دو مراد متمايز منظور باشد، به ويژه آنکه هر دو با «ال» تعريف آمده اند و به آنچه معهود عرب عصر نزول بوده است محدود مي شود وآنان نيز آسماني جز همين آسمان مشهود را نمي شناختند (نکونام، همان، ص 127 به بعد). 

 در پاسخ به اين استدلال بايد گفت

 حتي اگر در اين آيات سماء وسماوات دومراد متمايز باشند، دليل نمي شود که از سماء وسماوات در همه ي آيات دقيقا يک مراد مقصود باشد وحتما بر هم منطبق شوند. چه بسا سماء بخشي و طبقه اي از سماوات باشد واين آيات نيز تعارضي با آن نظريه ندارد.

 برفرض که سماء وسماوات هيچ تفاوت معنايي باهم نداشته باشند، باز دليل نمي شود که سماوات را همان سماء معهود ومشهور عصر نزول بدانيم، زيرا هم مستلزم اين باور غلط است که نزول قرآن وفهم همه ي آيات آن فقط براي مخاطبان عصر پيامبر بوده و«ال » نيز درالسماء «ال» تعريف است نه «ال » جنس، وهم اين اعتقاد که همه آيات ومفاهيم قرآني براي مخاطبان وانسان عصر نزول کاملا واضح است و ديگر نيازي به تفسير وتبيين نيست.

 2. 2 شاهددوم

  درآياتي از قرآن همين اشياء مشهود در آسمان به سماوات نسبت داده شده است. براي مثال در آياتي از قرآن ، شب و روز همراه با آسمانها وزمين آمده است، نظير ان في خلق السماوات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولي الالباب (ال عمران، آيه 190). چنين آياتي از سويي مي فهماند که مراد از سماوات فضايي است که در آن شب و روز معهود بشر پديد مي آيد، و، از سوي ديگر، مي فهماند سماوات آنچنان براي بشر آشنا و روشن است که خداوند افرينش آنها را «آيات » (نشانه هاي ) خود خوانده است» (همان، ص 130).

درپاسخ به اين سخن بايد گفت که منظور اين است که در آفرينش آسمانها وزمين، همچنين، آمد وشد شب وروز نشانه هايي براي خردمندان است. اما اينکه منظور اين باشد که «....مراد از«سماوات» فضايي است که در آن شب وروز معهود بشر پديد مي آيد...» بعيد است زيرا «واوعطف» اين را رد مي کند. در پاسخ به «...از سوي ديگر، مي فهماند «سماوات» آنچنان براي بشر آشنا وروشن است که خداوند آفرينش آنها را «آيات » (نشانه هاي ) خود خوانده است...» بايد گفت اين برداشت نيزناصواب است، زيرا آفرينش آسمانها وزمين، همچنين، آمد وشد شب و روز براي همه ي ابناي بشر آشنا ونشانه نيست و فقط خاص اهل خرد (اولي الالباب) است و در آيه هيچ حصري براي اولي الالباب درزمان پيامبر و نزول قرآن نيست. از آنجا که قرآن را جهاني و جاوداني و براي همه ي جهانيان مي دانيم، چه بسا خردمندان در آينده اي دورتر و با تجهيزات پيشرفته تر نشانه هايي بيشتر از آفرينش آسمانها وزمين بيابند.

 


در آيه 36 سوره توبه، پديده ي ماههاي دوازده گانه به سماوات مربوط دانسته شده است: ان عده الشهور عندالله اثنا عشر شهرا في کتاب الله يوم خلق السماوات والارض... 
آشکار است که ماههاي دوازده گانه از رهگذر حرکت ماه به دور زمين و زمين به دور خورشيد پديد مي آيد، بنابراين مراد از سماوات فضايي شامل ماه و خورشيد است. در آياتي از قرآن حتي تصريح شده است که خورشيد وماه در سبع سماوات اند، نظير

 

سوره ۷۱: نوح - جزء ۲۹ - ترجمه مکارم شیرازی

 

أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵﴾

 

آيا نمي‏دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكي بالاي ديگري آفريده ؟ (۱۵)

 

وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶﴾

 

و ماه را در ميان آسمانها مايه روشنائي، و خورشيد را چراغ فروزاني قرار داده است. (۱۶)

 در داستان حضرت ابراهيم (ع)، آنجا که از نشان دادن ملکوت آسمانها وزمين به او سخن رفته است. خورشيد و ماه ويکي از کواکب (احتمالا زهره) از مصاديق آن برشمرده شده است (علي ، 1423ق، ص 506 و ثعالبي، 1418ق، ص 2، 486).

 


سوره ۶: الأنعام - جزء ۷ - ترجمه مکارم شیرازی

 

وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴿۷۵﴾

 

اينچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد. (۷۵)

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ ﴿۷۶﴾

 

هنگامي كه (تاريكي) شب او را پوشانيد ستاره‏ اي مشاهده كرد گفت: اين خداي من است ؟ اما هنگامي كه غروب كرد گفت غروب كنندگان را دوست ندارم. (۷۶)

 

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ ﴿۷۷﴾

 

و هنگامي كه ماه را ديد (كه سينه افق را) مي‏شكافد گفت اين خداي من است ؟ اما هنگامي كه (آنهم) افول كرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمائي نكند مسلما از جمعيت گمراهان خواهم بود. (۷۷)

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ ﴿۷۸﴾

 

و هنگامي كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) مي‏شكافت گفت اين خداي من است ؟ اين (كه از همه) بزرگتر است، اما هنگامي كه غروب كرد گفت اي قوم! من از شريكهائي كه شما (براي خدا) مي‏سازيد بيزارم. (۷۸)

 


برخي برآن اند که سماوات همان آسماني است که پيش چشم و منظر بشر است و حضرت ابراهيم (ع) وقوم او آن را ديده اند وديگر افراد بشر هم مي توانند آن را بيينند. از همين رو، درقرآن به مشرکان مکه امر شده به سبع سماوات بنگرند: آلذي خلق سبع سماوات طباقا ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور (ملک، آيه 3). برخي ديگر براين باورند که مشرکان مکه نشانه هاي الهي را در سماوات از نظر مي گذراندند: وکاين من آيه في السماوات والارض يمرون عليها وهم عنها معرضون (يوسف ، آيه 105). پس واضح است که جز همين آسمان مشهود نبايد منظور باشد.
اين نظر هم خدشه بر مي دارد، زيرا اول، با توجه به آيه 35 سوره توبه، که خداوند از سماوات سخن به ميان آورده ، باز دليل نمي شود که سماء وسماوات را يکي بدانيم وبا اين فرض مشهور که ماههاي دوازده گانه از گردش خورشد و ماه در آسمان اول پديد آيد، باز هم اين معنا صحيح خواهد بود که بفرمايد: خورشيد وماه در سبع سماوات قرار دارد، زيرا آسمان دنيا هم يکي از همين سبع سماوات است. دوم، خطابهاي قرآني فقط منحصر به عصر نزول ومشرکان مکه نبوده ونيست، هر چند در وهله اول براي آنان نازل شد. سوم، اين دعوت قرآن از مشرکان مکه به نگريستن و دقت در نشانه هاي الهي همين آسمان مشهود درعصر نزول دليل نمي شود که هفت آسمان را به همان مشاهدات و يافته هاي مخاطبان عصر نزول محدود کنيم. همچنانکه با نگريستن به همين آسمان اول ودقت در نشانه هاي الهي آن هيچ تفاوت و فطوري نمي يابند، با نگريستن وکاوش در ديگر آسمانهاي هفت گانه نيز هيچ تفاوت و فطوري نخواهند يافت.
برخي هم، مانند نکونام (همان، ص 135)، استدلال مي کنند:
«درآياتي از قرآن آمده است که باران از سماوات نازل مي شود: قل من يرزقکم من السماوات والارض قل الله....(سبا، آيه 24)

درپاسخ مي توان گفت خداوند در آيه 24 سوره سبأ مي فرمايد از آسمانها و زمين شما را رزق وروزي مي دهم. پس اين ادعا که «باران از سماوات نازل مي شود»« خلاف ظاهر ومدلول اين آيه است. اين مدعا وقتي صواب است که در آيه اي چنين آمده باشد: وانزلنا من السماوات ماء،که نيامده است. البته باران يکي از مصاديق رزق آسماني است که از آسمان فرودين فرو مي ريزد.

 

واژه سماء 120 بار در قرآن آمده که 38 مرتبه از آن سماء وارض با هم آمده و 82 مرتبه سماء تنها به کار رفته است. از مفهوم آيات چنين استنباط مي شود که 38 مرتبه سماء به معني جو، هوا، يا ابر به کار رفته زيرا قرآن کريم غالباً نزول باران را از آسمان متذکر مي شود. در 82 مورد ديگر، که سماء تنها آمده ، غالباً به معناي همه ي کرات آسماني وجهان هستي است مانند : ان الله لا يخفي عليه شيء في الارض ولا في السماء (آل عمران، آيه 5). بسيار روشن است که منظور از في السماء همه کرات آسماني و جهان هستي است. يا در آيه و هو الذي في السماء اله وفي الارض اله...(زخرف، آيه 84)، مقصود خداوند يقيناً معبود همه عالم هستي است.

  3. آسمان دنيا

  

درسه آيه از قرآن آمده که خداوند السماء الدنيا را به کواکب يا مصابيح آراسته است (فصلت، آيه 12؛ صافات، آيه 6؛ ملک، آيه 5). اين تعبير دردو مورد از آنها پس از عبارت سبع سماوات آمده است (فصلت، آيه 12؛ ملک، آيه 5).

 

آيات 11 و 12 از سوره فصلت، به اين قرار است: ثم استوي الي السماء وهي دخان فقال لها وللارض ائتيا طوعا او کرها قالتا اتينا طائعين فقضاهن سبع سماوات في يومين واوحي في کل سماء امرها وزينا السماء الدنيا بمصابيح وحفظا ذلک تقدير العزيز العليم
دراين خصوص که مراد از السماء الدنيا کدام است اختلاف نظر هست. طبق نظر برخي، مقصود از آن اولين طبقه جو زمين به نام تروپوسفراست که ابرها،رعد وبرق، برف، تگرگ، وباران در آن پديد مي آيد(قرشي،همان، ذيل بقره، ث 29).
برخي براين نظرند که مراد از السماء الدنيا همين آسمان مشهود است وشش آسمان ديگر براي بشر شناخته نيست (طباطبائي ، همان ، ديل فصلت، ص 12؛ جوادي آملي، همانجا؛ مکارم شيرازي وهمکاران، همان، ذيل البقره ؛ ومغنيه،همان، ذيل الطلاق، ص 12)

  4. 1 آسمانهايهفتگانهدرتمامنهجالبلاغه

 

خطبه 202 - خطبه در قدرت خداوند و خلقت زمين

  

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

از خطبه هاى آن حضرت است

 

در قدرت خداوند و خلقت زمین

 

وَ كانَ مِنِ اقْتِدارِ جَبَرُوتِهِ، وَ بَدِيع  ِ لَطائِفِ صَنْعَتِهِ، اَنْ جَعَلَ مِنْ

 

از آثار اقتدار عظمتش، و شگفتى لطائف آفرینشش، اینکه زمین خشک را

 

ماءِ الْبَحْرِ الزّاخِرِ المُتَراكِمِ الْمُتَقاصِفِ يَبَساً جامِداً، ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ

 

از آب دریاى عمیق و متراکم که امواج درهم شکننده است به وجود آورد، سپس از آن آب

 

اَطْباقاً، فَفَتَقَها سَبْعَ سَموات بَعْدَ ارْتِتاقِها، فَاسْتَمْسَكَتْ

 

طبقاتى آفرید، آن گاه هفت آسمان را بعد از آنکه به هم پیوسته بود از آن باز کرد، آسمانها به فرمان او خود را

 

بِاَمْرِهِ، وَ قامَتْ عَلى حَدِّهِ.

 

نگاه داشتند و براندازه اى که براى آنها مقرر فرموده بود برپا شدند

  نامهاورنگهايآسمانهايهفتگانهدرتمامنهجالبلاغه

کان علي بن ابي طالب عليه السلام بالکوفه في الجامع اذ قام اليه رجل من اهل الشام فقال: يا امير المومنين اني اسالک عن اشياء فقال سل تفقها، و لا تسال تعنتا فأحدق الناس بابصار هم فقال:... فمم خلقت السموات ؟ قال عليه السلام : من بخار الماء.. و ساله عن السماء الدنيا مما هي ؟ قال عليه السلام : من موج مکفوف (عطاردي ، 1406ق، ج2، ص 483).

 مردي شامي (ظاهرا ابن کواء) درمسجد جامع کوفه از امير مؤمنان (ع) درباره چيستي آفرينش آسمانها مي پرسد وپاسخ مي شنود که آسمانها از بخار آب آفريده شده اند. امام در پاسخ به اين پرسش که آسمان دنيا (فرودين) از چيست فرمود: آسمان دنيا از موجي مکفوف (محدود) ومهار شده است.

شگفت آور آنکه مطابق قواعد علمي، هر چند اين آسمان تموج دارد، بايد از هم بپاشد وفرو ريزد، از موجي است مکفوف ومهار شده ! (کمره اي ، همان ، ص 209).

 

ابن کواء درتمام نهج البلاغه ، پس از پرسش درباره چيستي آفرينش آسمانها وخلقت زمين و کوهها، از رنگها ونامهاي آسمانهاي هفت گانه مي پرسد:

...فقال: ما الوان السماوات السبع و اسمائها؟ فقال له: اسم السماء الدنيا رفيع، وهي من ماء ودخان، واسم السماء الثانيه فيدوم، وهي علي لون النحاس، والسماء الثالثه اسمها الماروم، وهي علي لون الشبه والسماء الرابعه اسمها ارفلون وهي علي لون الفضه، والسماء الخامسه اسمها هيعون وهي علي لون الذهب والسماء السادسه اسمها عروس وهي ياقوته خضراء، والسماء السابعه اسمها عجماء وهي دره بيضاء (موسوي ، همان، ج3، ص 168).
امام در پاسخ مي فرمايد:
نام آسمان دنيا رفيع است وآن از آب و دود است.
نام آسمان دوم فيدوم است وبه رنگ مس است.
نام آسمان سوم ماروم است وبه رنگ (فلز) برنج است.
نام آسمان چهارم ارفلون است وبه رنگ نقره است.
نام آسمان پنجم هيعون است وبه رنگ طلاست.
نام آسمان ششم عروس است وآن ياقوتي سبز است. 
نام آسمان هفتم عجماء است وآن مرواريدي سفيد وروشن است (حجازي ، 1384، ص 147).
مضمون اين روايت، به طرق مختلف و با اندک تفاوتي ، در واژه ها ونامهاي آسمانها نقل شده ، مثلا به جاي واژه هاي فيدوم، ارفلون وهيعون کلمات قيدوم، ارقلون و هيفون آمده است (صدوق، بي تا، ص 3454 وعطاردي ، همان، ج2، ص470). يا به جاي عجماء واژه ضراح آمده است. (متقي، بي تا ، ج 6، ص 170 وسيوطي، 1408ق، ج1، ص 259). 
حضرت امير (ع)، دراين روايت، آسمان دنيا را رفيع مي نامد وآن را پديد آمده از آب و دود مي داند، و برخلاف ديگر آسمانها به جاي رنگ آن به جنس آسمان اول اشاره مي فرمايد که مستفاد از لفظ من درمن ماء ودخان است.البته عبارت علي لون و لفظ من در آسمانهاي ششم وهفتم نيز نيامده ، بنابراين، عبارت ياقوته خضراء و دره بيضاء ممکن است اشاره به جنس و رنگ اين دو آسمان باشد.

 بايد توجه کرد که السماء الدنيا ترکيبي وصفي است نه ترکيبي اضافي، يعني دنيا وصف سماء است وبايد به آسمان فرودين، آسمان نزديک تر، پايين تر، يا آسمان اول ترجمه شود. در اين روايت مي بينيم که السماء الدنيا دربرابر السماء الثانيه والثالثه والسماء السابعه آمده . برخي مترجمان و مفسران السماء الدنيا را ترکيب اضافي گرفته اند، دربرابر آسمان نامشهود يا آسمان آخرت و آن جهان، غافل از اينکه مضاف «ال» نمي گيرد والسماء موصوف است نه مضاف! آسمانهاي هفت گانه، از منظر امير مؤمنان رنگارنگ ومشهود ورؤيت پذير است، گرچه بشر تاکنون با ضعف ابزار ونقص امکانات نتوانسته جز محيط بسيار نزديک پيرامون خود را رصد کند.

 4. 3 . آسمانهايهفتگانهدررواياتديگرامامان

 از امام جعفر صادق (ع) هم نقل شده که فرموده:

ان الله عز وجل اثني عشر الف عالم کل عالم منهم اکبر من سبع سماوات وسبع ارضين ما يري عالم منهم ان الله عز وجل عالما غير هم (از براي حق تعالي دوازده هزار عالم است که هر عالمي بزرگ تر از هفت آسمان و هفت زمين است. هيچ عالمي از آن عوالم تصور نمي کند خداي تعالي را عالمي سواي آنها بوده باشد).

حديث زينب عطاره (عطر فروش) هم اينجا چندان بي ربط به موضوع نيست، که پيامبر به او درباره آفرينش آسمانها وزمين چنين فرمود:

 ان هذه الارض بمن عليها عند التي تحتها کحلقه ملقاه في فلاه قي وهاتان بمن فيهما ومن عليهما عند التي تحتها کحلقه ملقاه في فلاه قي والثالثه حتي انتهي الي السابعه وتلا هذه الايه خلق سبع سماوات ومن الارض مثلهن والسبع الارضين بمن فيهن و من عليهن علي ظهر الديک کحلقه ملقاه في فلاه قي والديک له جناحان جناح في المشرق و جناح في المغرب ورجلاه في التخوم والسبع والديک بمن فيه و من عليه علي الصخره کحلقه ملقاه في فلاه قي والصخره بمن فيها ومن عليها علي ظهر الحوت کحلقه ملقاه في فلاه قي والسبع والديک والصخره و الحوت بمن فيه ومن عليه علي البحر المظلم علي الهواء الذاهب کحلقه ملقاه في فلاه قي والسبع والديک و الصخره والحوت والبحر المظلم والهواء علي الثري کحلقه ملقاه في فلاه قي ثم تلا هذه الايه - له ما في السماوات وما في الارض وما بينهما وما تحت الثري - ثم انقطع الخبر عند الثري والسبع والديک والصخره والحوت والبحر المظلم والهواء والثري بمن فيه ومن عليه عند السماء الاولي کحلقه في فلاه قي وهذا کله و سماء الدنيا بمن عليها ومن فيها عند التي فوقها کحلقه في فلاه قي وهاتان السماء ان ومن فيهما و من عليهما عند التي فوقهما کحلقه في فلاه قي وهذه الثلاث بمن فيهن و من عليهن عند الرابعه کحلقه في فلاه قي حتي انتهي الي السابعه وهن ومن فيهن ومن عليهن عند البحر المکفوف عن اهل الارض کحلقه في فلاه قي وهذه السبع والبحر المکفوف عند جبال البرد کحلقه في فلاه قي وتلا هذه الايه - وينزل من السماء من جبال فيها من برد - وهذه السبع والبحر المکفوف وجبال البرد عند الهواء الذي تحار فيه القلوب کحلقه في فلاه قي وهذه السبع والبحر المکفوف وجبال البرد والهواء عند حجب النور کحلقه في فلاه قي وهذه السبع والبحر المکفوف وجبال البرد والهواء و حجب النور عند الکرسي کحلقه في فلاه قي و ثم تلا هذه الايه - وسع کرسيه السماوات والارض ولا يوده حفظهما وهو العلي العظيم - وهذه السبع والبحر المکفوف وجبال البرد والهواء و حجب النور والکرسي عند العرش کحلقه في فلاه قي وتلا هذه الايه - الرحمن علي العرش استوي (

 

همانا اين زمين وهر چه در آن است در برابر آن (زميني) که در زير آن قرار دارد مانند حلقه اي (کوچک) است که در بيابان پهناوري افتاده باشد و آن دو با هم و هر چه بر آنهاست در برابر آنچه در زير آن دو قرار گرفته چون حلقه اي است که در بيابان تهي و پهناوري افتاده، وسومي نيز (اين چنين است) تابرسد به هفتمين زمين (نسبت به هر کدام به آن ديگري مانند همان حلقه است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد) وآيه 12 سوره طلاق را شاهد آورد: الله الذي خلق سبع سماوات ومن الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله علي کل شيء قدير وان الله قد احاط بکل شي ء علما (خدايي که هفت آسمان وزمينها نيز مانند آن آفريد...) وهفت زمين با آنچه بر آن است که بر پشت خروس است چون حلقه اي است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد، وخروس دو بال دارد، بالي در مشرق و بالي در مغرب ودو پايش در آخرين حد از عمق است، وهفت زمين با خروس و آنچه در آن است وبر آن قرار دارد روي صخره (سنگ) چون حلقه اي است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد، وصخره با آنچه در آن است وبر آن است برپشت ماهي چون حلقه اي است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد، وهفت زمين وخروس وصخره وماهي با هر چه در آن است و هر چه بر آن قرار دارد روي درياي تاريک چون حلقه اي است که در بيابان تهي وپهناوري افتاده باشد وهفت زمين با خروس و صخره وماهي و درياي تاريک روي هواي روان چون حلقه اي دربياباني تهي وپهناور. وهفت زمين با خروس وصخره وماهي و درياي تاريک وهوا روي ثري چون حلقه است در بياباني تهي وپهناور.

 

سپس آيه 6 سوره طه را خواند: له ما في السماوات وما في الارض وما بينهما وما تحت الثري (از آن اوست آنچه در آسمانهاست وآنچه در زمين است وآنچه بين آن دو وجود دارد وآنچه در زير ثري است) . وخبر و آگاهي بشر درهمان ثري منقطع است.هفت زمين وخروس وصخره وماهي و درياي تاريک هوا وثري دربرابر آسمان اول مانند حلقه اي است ودر آن است، در برابر آسماني که بالاي آن است، چون حلقه اي است در بياباني تهي وپهناور، و اين دو آسمان و آنچه در آنها و بر انهاست،در برابر اسماني که بالاي ان دو است چون حلقه اي است در بياباني تهي و پهناور،و اين سه اسمان و انچه در ان است وبر آن قرار دارد، دربرابر آسمان چهارم، چون حلقه اي است در بياباني تهي و پهناور، وبه همين ترتيب، تا برسد به آسمان هفتم.

 

اين هفت آسمان با آنچه در آن است وبر آنهاست ، دربرابر دريايي که از زمينيان پنهان است، چون حلقه اي است در بياباني تهي وپهناور و همه اين هفت آسمان ودرياي پنهان، دربرابر کوههاي تگرگ، چون حلقه اي است در بياباني تهي و پهناور. آنگاه آيه 43 سوره نور را خواند ... ينزل من السماء من جبال منها من برد... (...فرو فرستد از آسمان از کوههايي که در آن است تگرگ..).
واين هفت آسمان ودرياي پنهان وکوههاي تگرگ، دربرابر آن هوايي که دلها در آن سرگردان اند، چون حلقه اي است در دريايي تهي وپهناور، و اين هفت آسمان و درياي پهناور وکوههاي تگرگ وهوا، در برابر پرده هاي نور چون حلقه اي است در بياباني تهي و پهناور، واين هفت آسمان و درياي پنهان وکوههاي تگرگ وهوا وپرده هاي نور، در برابر کرسي، چون حلقه اي است در بياباني تهي وپهناور، سپس آيه 255 سوره بقره را خواند:... وسع کرسيه السماوات والارض، ولا يوده حفظهما وهو العلي العظيم ( ... وکرسي او آسمانها وزمين را فرا گيرد ونگه داشتن آن بر او سنگيني نکند که اوست والا وبزرگ). واين هفت آسمان ودرياي پنهان وکوههاي تگرک وهوا و پرده هاي نور و کرسي، دربرابر عرش، چون حلقه اي است در بياباني تهي وپهناور، و آيه 5 سوره طه را خواند: الرحمن علي العرش استوي 
(خداي رحمان بر عرش استوار است؛ کليني ، همان، ج8، ص 155).

 

﴿۵۸﴾ وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَ

﴿۵۸﴾ وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًا

 

و توكل بر خداوندي كن كه هرگز نمي‏ميرد، و تسبيح و حمد او به جاي آور، و همين بس كه او از گناهان بندگانش آگاه است. 

در جريان توكل بايد توجه داشت كه توكل نه به معني تعطيل است (يك) نه به معني تقسيم كار است (دو)

اگر كسي توكل كند يعني بگويد من كارها را به خدا واگذار كردم و خودش گرفتار عُطله و تنبلي بشود اين ترك واجب كرده است اين توكل نيست و اگر تقسيم بكند بگويد تا آنجا كه به حسب ظاهر معلوم و مقدور انسان است من خودم انجام مي‌دهم آن حوادث پيش‌بيني نشده را به خدا واگذار ‌كند اين تبعيض در توكّل است كه با توحيد سازگار نيست اين يك شرك خفي است اين تشريك در كار است اين توكل نيست زيرا يك موحد با حول و قوّه الهي كار مي‌كند نه خود را به تنبلي و عُطله محكوم مي‌كند نه كار را از ذات اقدس الهي جدا مي‌داند. مي‌گويد در همه امور «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد»[1] اين ذكر نوراني مخصوص نماز نيست در حال نماز ، توحيد را به ما آموختند نه يعني نمازگزار در قيام و قعود به حول و قوّه الهي حركت مي‌كند بلكه معناي اين ذكر اين است كه نمازگزار مي‌گويد من معتقدم قيام من و قعود من به حول و قوّه الهي است «بحول الله و قوّته تعالي في جميع اموري آناء الليل و أطراف النهار أقوم و أقعد» نه يعني قيام و قعود نماز من به حول و قوّه الهي است.

 آن بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه كه «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» هم مؤيّد همين آيه است اگر در آيه دارد ﴿ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كه دست و پای شما سربازان خداست ؛ اين‌چنين نيست كه شما اگر وقتي كاري انجام داديد موفق شديد بگوييد من اين كار را كردم نه خير جنود الهي اين كار را كردند

چه اينكه اگر كسي خدای ناکرده كج‌راهه رفت بيراهه رفت راه ديگران را بست اگر خدا بخواهد او را تنبيه كند با دست او, او را مي‌گيرد با زبان او, او را مي‌گيرد حرفي مي‌زند رسوا مي‌شود كاري مي‌كند رسوا مي‌شود اين طور نيست كه لازم باشد خدا از جاي ديگر سربازكشي بكند فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» دست و پاي شما سربازان اوست

 

خب پس ما نه در مثبت نه در منفي حق نداريم بگوييم ما مستقلّيم اگر يك كار خيري انجام داديم حرف خوبي زديم مطلب خوبي نوشتيم خدمت خوبي كرديم اقدام خوبي داشتيم بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[6] بايد شاكر باشيم كه خداي سبحان با سربازان داخلي آبروي ما را حفظ كرد و اگر خداي ناكرده بيراهه رفتيم بايد اين خطر را احساس كنيم كه گاهي با سربازان داخلي گاهي با سربازان خارجي مي‌گيرد

 پس معناي توكل, عُطله و تعطيلي و تنبلي نيست معناي توكّل تقسيم كار نيست كه تا بخشي براي ما باشد بخش ديگر براي خدا باشد اينکه مي‌شود استقلال اين مي‌شود شريك داشتن اينكه با توحيد سازگار نيست بنابراين يك انسان متوكّل مي‌گويد: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[7] آن وقت می گويد:«اُفوّض امری كله الي الله سبحانه و تعالي» آن وقت شروع به فعاليت مي‌كند اين معني توكل است.

  توكّل معنايش اين است كه انسان خدا را وكيل خود قرار بدهد هر آدم عاقلي وقتي مي‌خواهد كاري را انجام بدهد كه به همه شئون آن كار آگاهي ندارد (يك) بر فرض آگاهي, توان آن را ندارد (دو) وكيل مي‌گيرد (سه) ما نسبت به همه كارهايمان اين سه امر را بايد رعايت كنيم چون هيچ كاري نيست كه ما به جميع شئونش آگاه باشيم هيچ كاري نيست كه ما نسبت به جميع شئون آن توانمند باشيم چون به جميع شئون علم نداريم و به جميع شئون آن كار توانايي نداريم چاره جز اين نيست كه وكيل بگيريم ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً﴾[2]. 

اگر ما در همه امور به خداي سبحان توكّل كرديم آن‌گاه آن مدير و مدبّر گاهي خود ما را اداره مي‌كند آن بخشي كه به حسب ظاهر معلوم و مقدور ماست گاهي ديگران را تسخير مي‌كند آن بخشي كه معلوم و مقدور ما نيست آن وقت اگر ما به او توكّل كرديم و او را وكيلِ مفَوَّض و مطلق قرار داديم او شروع مي‌كند به كار ؛ او خود ما را تدبير مي‌كند ديگران را تدبير مي‌كند از مجموعه اين دو تدبير آن مقصد صحيح به دست مي‌آيد

لذا در سورهٴ <طلاق> فرمود:﴿وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ اگر در سورهٴ <طلاق> فرمود:﴿وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ براي اينكه

 ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَي‏ءٍ قَدْراً﴾[3] خداوند فرمان خود را به انجام مي‏رساند، و خدا براي هر چيزي اندازه‏ اي قرار داده است.

 

**********

نه جبري مي‌شويم نه تفويضي بلكه امر بين امرين است. توحيد افعالي يعني جبر باطل است تفويض باطل است. توحيد افعالي اين است كه در عين حال كه همه كارها به تدبير الهي است انسان آزاد است اين همان صراط مستقيم است بنابراين تمام كارها را او دارد انجام مي‌دهد اختيار ما هم با تدبير او دارد مي‌گردد
                  مويي نجنبد از سر ما جز به اختيار                         آن اختيار هم به كف اختيار اوست 

مرحوم علامه شعرانی

اين طور نيست كه ما در اختيار, مختار باشيم ما مجبوريم كه آزاد باشيم و اين آزادي براي ما ضروري است

 

*****

در این باره حدیثی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: هنگامی که عربی پای شتر خود را بسته و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و این کار را نشانه ی توکل به خدا می دانست، و او فرمود:اعقلها و توکل؛ پایش را ببند و سپس توکل کن(48).

گفت پیغمبر به آواز بلند - با توکل زانوی اشتر بیند 
رمز الکاسب حبیب الله شنو - در توکل از سبب غافل مشو 
رو توکل کن تو با کسب ای عمو - جهد می کن، کسب می کن، موبه مو 
جهد کن، جدی نما تا وارهی - ور تو از جهدش بمانی، ابلهی(49)

**********

 درباره حيات و ممات به حسب ظاهر ما خيال مي‌كنيم انساني كه در دنيا هست زنده است وقتي از دنيا مي‌رود مي‌ميرد و مرگ را فنا تلقّي مي‌كنيم در حالي كه حقيقت حيات و ممات هر دو امر وجودي است

خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ

 موت, هجرت از دنيا به آخرت است يك نحوه حركت است حيات, بقاي در دنياست نه بقاي در دنيا امر عدمي است نه هجرت از دنيا به آخرت امر عدمي است ولي از آن جهت كه ما اين مهاجر و مسافر را در دنيا نمي‌بينيم اين فقدان شهود و ديدن را يك امر عدمي تلقّي مي‌كنيم بنابراين انسان يا در دنيا مي‌ماند يا مسافر است مثل اينكه كسي در شهر خود يا مقيم است يا مسافر ؛ نه مسافرت امر عدمي است نه اقامه امر عدمي است.

نسبت به ذات اقدس الهي كه حيات عين ذات اوست موت نه به معناي تغيير مأموريت نه به معناي هجرت هيچ كدام از اينها آنجا راه ندارد لذا فرمود: ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ او سبّوح است قدّوس است از هر نقص از هر عيب و هر كمالي را هم داراست و هر نعمتي هم از اوست لذا محمود مطلق است و از تبهكاران باخبر است و ديگر نيازي نيست كه كسي او را باخبر كند يا پيشنهاد انتقام بدهد براي اينكه ﴿وَكَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾.

 

 ﴿ ﴾ آنها يك مُرده‌اي را دارند عبادت مي‌كنند اين صنم و وثن كه زنده نيستند تو به حيّ توكّل كن اين حيّ هم يك حيّ دائمي است ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ است و از همه عيوب منزّه است از همه نقايص مبرّاست

اگر موجودي گوشه‌اي از گوشه‌هاي او نقص بود او سبّوح نيست گوشه‌اي از گوشه‌هاي او عيب بود او سبّوح نيست

همه نعمتها هم از اوست به دليل اينكه فرمود: ﴿بِحَمْدِهِ﴾ ما چه كسي را حمد مي‌كنيم؟ كسي كه مشكل ما را حل كند

**********

پرسش: در همين آيه دليل بر اين است كه ديگران مي‌ميرند...
 ﴿ ﴾[5] موت يا به معني مهاجرت است كه از دنيا به برزخ رفتن است « تَنتقلون مِن دارٍ الي دار»[6] كه در روايات ماست يا نه, قدري بالاتر از اين انتقال, تغيير مأموريت است اين روح چند صباحي مأمور است از طرف خدا كه بدن دنيايي را اداره كند چند صباحي مأمور است كه بدن اخروي را اداره كند تا در قيامت به آن بدن اصلي برگردد در هر سه نشئه مأموريت الهي را دارد انجام مي‌دهد.

**************

چند مطلب را با آنها در ميان بگذار بگو اين تعليم من رايگان است (يك) ولي شما بدانيد نظام عالَم حسابي دارد شما را همين طور رها بكنند هم نيست (دو) من هم به كسي تكيه كردم كه ﴿كَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾اين (سه) و از شما هم انتقام خواهد گرفت (چهار)

  اگر نفرمود: (و توكل على اللّه ) بلكه فرمود: (على الحى الذى لا يموت ) براى اين بود كه خواست به علت حكم هم اشاره كرده باشد، و بفهماند خدايى كه حى است و هرگز نمى ميرد از او چيزى فوت نمى شود. پس تنها او است كه مى تواند وكيل باشد

 

﴿۵۷﴾ قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِي

﴿۵۷﴾ قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا

بگو من در برابر ابلاغ اين آئين هيچگونه پاداشي از شما مطالبه نمي‏كنم، تنها پاداش من اين است كه كساني بخواهند راهي به سوي پروردگارشان برگزينند.

ضمير در عليه به قرآن بر مى گردد، بدين جهت كه تلاوت آن از ناحيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) براى كفار، همان تبليغ رسالت است، همچنان كه فرمود: (ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذا الى ربه سبيلا) 

سوره ۷۶: الإنسان - جزء ۲۹ - ترجمه فولادوند

إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿۲۹﴾

اين [آيات] پندنامه‏ اى است تا هر كه خواهد راهى به سوى پروردگار خود پيش گيرد (۲۹)

و نيز فرمود: (قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين ان هو الا ذكر للعالمين ).

سوره ۳۸: ص - جزء ۲۳ - ترجمه مکارم شیرازی

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ﴿۸۶﴾

بگو: (اي پيامبر!) من از شما هيچ پاداشي نمي‏طلبم و من از متكلفين نيستم (سخنانم روشن و همراه با دليل است). (۸۶)

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ ﴿۸۷﴾

اين ( قرآن) وسيله تذكر براي همه جهانيان است. (۸۷)

جمله (الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا) استثنايى است منقطع (يعنى بدون مستثنامنه )، ولى در معنا، استثناى متصل است، چون در معناى اين است كه فرموده باشد: (الا ان يتخذ الى ربه سبيلا من شاء ذلك ) نظير آيه (يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم ) كه در معنا (الا ان ياتى اللّه بقلب سليم من اتاه به ) مى باشد.

بنابراين، در آيه مورد بحث و آيه سوره شعراء كه شاهد آورديم فاعل (من اتخذ السبيل - آن كس كه راهى مى گيرد) در جاى فعل خود (اتخاذ سبيل ) به كار رفته تا بفهماند شكرانه اين كار از ناحيه خد، خود اين شخص است، پس در اين جمله اتخاذ سبيل به سوى خداى سبحان و پذيرفتن دعوت رسول، خودش پاداش و شكرانه خودش معرفى شده و در اين تعبير به منتهى درجه بى نيازى آن جناب از اجر مالى و يا مقام ايشان اشاره شده و مى فهماند كه آن جناب از ايشان غير از پذيرفتن دعوتش و پيروى از حق، چيز ديگرى نمى خواهد، نه مال، و نه جاه و مقام، و نه هيچ پاداش ديگر، پس از اين جهت راحت و خوشحال باشند و آن جناب را در خيرخواهى هايش متهم نكنند.

و اگر اتخاذ سبيل را معلق به مشيت خود آنان كرد و فرمود: (اگر كسى بخواهد راهى به سوى پروردگارش اتخاذ كند) براى اين است كه بفهماند از ناحيه آن جناب كمال حريت و آزادى را دارند و آن حضرت كسى را اجبار و يا حتى اكراه نمى كند، چون او از طرف پروردگارش بيش از تبشير و انذار وظيفه اى ندارد، وكيل و مسؤ ول آنان نيست، بلكه امر آنان با خود خداى تعالى است، هر حكمى را بخواهد درباره آنان مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: اين استثناء، متصل است ولى مضافى در تقدير است و تقدير آيه :( لا اسئلكم عليه من اجر الا اجر من شاء...) است، يعنى من مزدى نمى خواهم مگر مزدى كه در اثر ايمان آوردن كسى عايدم مى شود، چون (الدال على الخير كفاعله )، ولى اگر اين حرف صحيح باشد مقتضايش اين است كه بفرمايد: (الا من اتخذ الى ربه سبيلا) و ديگر احتياج به كلمه (شاء) نداشت چون اجرى كه عايد رسول خدا(صلى الله عليه و آله) مى شود از ايمان و عمل مردم مى شود، نه از مشيت و خواستن آنان.

 

تعبير ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ حرف همه انبياست تعبيرشان اين است كه ما از شما چيزي نمي‌خواهيم

 

اما چند تعبير درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه دارد ما از شما چيزي مي‌خواهيم ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[21] يعني ولايت اهل بيت, اجر من است من اين را از شما مي‌خواهم بعد هم فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما كه اجر مادّي از شما نخواستيم اينها هستند كه حرف ما را مي‌زنند اينها هستند كه جاي ما مي‌نشينند اينها هستند كه كار ما را مي‌كنند بنابراين ما چيز زايدي از شما نخواستيم

لذا سه مطلب را قرآن كريم در كنار هم ذكر مي‌كند اول نفي اجر بالقول المطلق كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ دوم و سوم اين دو طايفه از آيات, مخصّص يا مقيّد نيستند اينها يك استثناي منقطع‌اند شبيه متّصل فرمودند ما از شما اجر نمي‌خواهيم مگر مودّت اهل قربا, خب مودّت اهل قربا كه به سود پيغمبر نيست به سود خود مردم مؤمن است يا در همين آيه محلّ بحث يعني آيه 57 فرمود: ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ اين يك استثناي منقطع است شبيه متّصل شما از شما اجري نمي‌خواهيم مگر اينكه شما كامل بشويد.

 

مي‌ماند دو مطلب يكي اينكه اين مسائل مالي كه به حضرت تقديم مي‌كردند چگونه توجيه مي‌شود دوم اين عرض ادبها و صلواتها و دعاها و زيارتها و قرائت قرآن و اهداي ثواب به ارواح مطهّره آنها چه نقشي دارد آيا اينها اثر دارد يا اثر ندارد مي‌تواند اجر آنها باشد يا نه؟

 اما آن جريان مسائل مالي مستحضريد كه هيچ كسي مال خود را به امام و پيغمبر نمي‌دهد. خداي سبحان مالك سماوات و ارض و همه اموال است بالذّات و بالاصاله آن مقداري كه به ما داده است كه فرمود: ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[2] در درآمدها چهار پنجم را به ما داد پنج پنجم را به ما نداد, آن كسي كه خمس مي‌دهد مال خود را نمي‌دهد مالِ شريك را به امام مي‌دهد 

دیدگاه علامه حیدری پیرامون خمس ارباح مکاسب

https://www.youtube.com/watch?v=gQnZbE7wTkc


قرآن کریم خمس را ثابت نموده، در دوره رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیز خمس بوده، آیه‌ای در قرآن کریم نیز داریم که می‌گوید: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّـهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّ‌سُولِ…»(بدانید هرگونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خداست و برای پیامبر و…)(انفال:۴۲).

اما خمس بر چند گونه است.

یکی از انواع خمس، غنائم دارالحرب است؛ یعنی اگر از دشمن چیزی را گرفتند، خمسش را باید به رسول خدا یا کسی از امامان که پس از ایشان است یا… بپردازند.

اکنون فرض کنید که کشورِ اسلامی توانمندی بتواند کشور کافری را اشغال و غنیمت فراوانی را کسب نماید، خمسش باید به چه کسی پرداخت شود؟ یک پنجمش به کسی که در جایگاه امام معصوم قرار گرفته.

گونه دوم، معادن است؛ یعنی نفت، طلا، نقره، مس و تمام معادنی که استخراج می‌گردد. هر چه از معدن استخراج می‌گردد، خمسش باید به امام معصوم یا کسی که در دوره غیبت کبری در جایگاهش قرار می‌گیرد پرداخت شود، که همانا راویان حدیث و علمای شیعه هستند.

گونه سوم، غواصی است؛ هرچه از دریا استخراج گردد، خمسش به امام یا جانشین ایشان بازمی‌گردد.

گونه چهارم، گنج است؛ شما اکنون می‌شنوید که در جایی حفاری شده و قطعه‌ای قدیمی بیرون آوردند که ارزش فروانی دارد، این نیز خمسش باید پرداخت شود.

از این چهار مورد بیشتر مردم ندارند، چرا که ارتباطی با جنگ و معدن و غواصی و گنج ندارند. آنچه باقی می‌ماند ارباح مکاسب(منفعت کسب و کار) است؛ یعنی افراد در کسب و کار خود منفعتی را کسب می‌کنند، آنچه در سال خمسی خرج می‌کنند بخشیده می‌شود، اما باید خمس باقی مانده آن را بدهند.

اکنون نیز اگر چیزی از زمین کشف گردد، مگر حاکمیت آن را به کسی می‌دهد که بخواهد خمسش را بدهد؟ اگر معدنی یا گنجی یافت شد یا اگر جنگی رخ داد و غنایمی به دست آمد مگر به مردم می‌دهند؟ حال شاید هدیه‌ای بدهند، اما تمامش جزو دارایی حکومت می‌شود. پس اکنون در عرصه شیعی، خمس منحصر به خمس ارباح مکاسب شده.

آنچه که ما گفتیم در قرآن دلیلی مبنی بر خمس نیست، منظورمان آن موارد چهارگانه نبود، بلکه منظورمان خمس ارباح مکاسب بود و آنچه در روایات آمده که پیامبر(صلی الله علیه وآله) به فقرا خمس می‌دادند، از کدام خمس بود؟ خمس غنایم دارالحرب بود و نه خمس ارباح مکاسب.

تا آنکه به دوره امام کاظم و امام رضا(علیهماالسلام) رسیدیم و تا آن زمان نه پیامبر و نه دیگر امامان، خمس ارباح مکاسب نگرفتند. سیستم گرفتن خمس ارباح مکاسب، به شکل رسمی از دوره امام رضا و امام جواد(علیهماالسلام) شروع شد، به‌خصوص در دوره امام جواد(علیه السلام).

این نظر من است که این گونه از خمس ریشه‌ی قرآنی ندارد، چرا که مبنای من این است که هر حکم شرعی باید ریشه‌ی قرآنی داشته باشد و اگر ریشه‌‌ای در قرآن کریم نداشته باشد، قبول نمی‌نمایم.

می‌پرسید: آیا شما از مقلدان خود خمس می‌گیرید؟ می‌گویم: آری؛ چرا؟ چون من معتقدم که امام معصوم خمس را برای مصالحی وضع نمودند، اما آیا به عنوان حکمِ اصلی و برگفته از دین وضع نمودند یا به عنوان حکم ولایی؟ به عنوان حکم ولایی.

حکم ولایی چیست؟ مثلا اکنون شما به شهرداری می‌روید و می‌گوید که در این خیابان حق دارید سه طبقه بسازید، این حکم دینی است یا حکم ولایی از سوی دولت اسلامی؟ این حکم ولایی است و ممکن است چند سال دیگر تغییر یابد و کمتر یا بیشتر شود. مخالفت با این احکام جایز نیست، چون از ولی امر صادر شده، اما آیا جزیی از دین است یا احکامی است متغیر؟ احکامی است متغیر.

من معتقدم که امام معصوم، یعنی امامان رضا و جواد و هادی و عسکری(علیهم السلام) که دستگاه وکالت نیز در دوره ایشان آغاز شد، دیدند که شیعانشان احتیاجاتی دارند و حقوق ایشان از غنائم دارالحرب و… را، دولت‌های حاکم نمی‌دهند؛ مثلا کشورگشایی می‌کردند و بر اساس نص قرآن کریم باید خمس غنیمت‌ها را به پیامبر و پس از ایشان به امامان می‌دادند، اما حکومت‌های بنی امیه و بنی عباس این حق را به ایشان نمی‌دادند.

پس وقتی فقرای شیعه به امام جواد(علیه السلام) مراجعه می‌کردند، امام چه باید می‌کرد؟ می‌گفت ندارم؟ آیا کسی از ایشان قبول می‌کرد؟ امام(سلام الله علیه) نیز به دلیل شرایط اضطراری به تاجران شیعه فشار آوردند، نه به دیگران، بلکه به تاجران و فرمودند این‌ها فرزندان شیعه و برادران شما و ندار هستند. به عبارت دیگر مالیاتی بود که امام برای پوشش فقرای شیعه قرار دادند.

لذا امام جواد(علیه السلام) یکبار خمس گرفتند و یکبار نیز که رکود اقتصادی شکل گرفته بود، تاجران نزد ایشان آمدند و گفتند ای فرزند رسول خدا ما خمس(یک پنجم) را نمی‌توانیم پرداخت کنیم، ایشان نیز فرمودند مشکلی نیست، نیمِ یک ششم(یک دوازدهم) را پرداخت کنید، یعنی از هر دوازده درهم یک درهم پرداخت کنید و چه کسانی پرداخت کنند؟ فرمودند افراد ناتوان و متوسط شیعه که درآمد چندانی نداشتند، پرداخت نکنند، بلکه اغنیا پرداخت کنند، با اینحال نه یک پنجم، بلکه یک دوازدهم.

جالب اینکه پس از شهادت امام جواد(سلام الله علیه) تاجران شیعه به امام هادی(علیه السلام) نامه نوشتند که پدرتان از ما یک دوازدهم گرفته بود، آیا همان را ادامه دهیم؟ ایشان پاسخ دادند که خیر، وضعیت شیعیان بهبود یافته و به همان شیوه دوره امام رضا(علیه السلام) و ابتدای دوره امام جواد(علیه السلام) بازگردید. چون این کار در اواخر حیات امام جواد(علیه السلام) صورت گرفت.

من معتقدم اختیارات موجودِ برای امام معصوم را، حضرت حجت(عج) در عصر غیبت به علمای شیعه منتقل نمودند؛ این برای فردی است که “ولایت فقیه” را قبول دارد، اما کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد، در نظر من حق ندارد که خمس بگیرد. هر کس قبول کرد که اختیارات امام معصوم به “راویان حدیث” منتقل گردید، این اختیار را دارد.

بنابراین، مرجع بر اساس این مبنا، حق دارد در شرایطی خمس(یک پنجم) و در شرایطی دیگر عشر(یک دهم) و در شرایطی دیگر ربع(یک چهارم) بگیرد؛ بر اساس تشخیص نیازمندی‌های شیعیان.

این است که می‌گویم مرجع نباید فقط رساله عملیه بنویسد و در خانه بنشیند، بلکه باید بر اوضاع تمام شیعیان آگاه باشد. ممکن است بگوید در یک کشور، وضعیت اقتصادی امسال خیلی خوب بود، پس باید ثلث(یک سوم) پرداخت کنند، چرا؟ چون باید به کشوری بفرستیم که وضعیت اقتصادی‌شان خوب نبود.

به عبارت دیگر من معتقدم خمس ارباح مکاسب مالیاتی است که تابع شرایطِ نیاز و ثروت است، لذا در برخی روایات داریم که حضرت حجت(عجل الله تعای فرجه الشریف) هنگامی که ظهور می‌نمایند، دیگر خمس نمی‌گیرند، چرا که خزانه دولت آن قدر اموال دارد که دیگر نیازی به خمس شیعیان نیست.

 

مي‌ماند زيارتها و درودها و صلواتها و اذكاري كه ما مي‌فرستيم. اين ذوات قدسي از آن جهت كه نور واحدند و از آن جهت كه صادر اول‌اند در قوس نزول همه كمالات را به عنايت الهي دارند در قوس صعود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[5] لحظه به لحظه كامل مي‌شوند منتها به تكميل الهي به افاضه الهي به عنايت الهي, كاري كه ما انجام مي‌دهيم يك عرض ادبي است كه باعث تكامل خود ماست نه باعث تكامل آنها, اين صلواتها اين عرض ادبها اين حضور آنها شرفياب شدن‌ها اين اهداي ثواب قرائت قرآن‌ها تكاملي است براي خود ما و تأدّب و تقرّبي است براي خود ما نه اينكه ما واسطه فيض بشويم به واسطه اين كارِ ما كمالي به آنها برسد اين مثال بارها از سيدناالاستاد مرحوم علامه و ديگران نقل شده است كه اگر كسي باغي داشته باشد باغباني داشته باشد آن باغبان را تأمين كند اگر اين باغبان در روز عيد يك دسته گُلي يا يك سبد ميوه‌اي از باغ او بچيند و به او تقديم بكند خود باغبان مي‌شود مؤدّب نه اينكه آن مالك چيزي را پيدا كند كه نداشت چون همه اينها از باغ اوست از بوستان اوست اين طور نيست كه اين باغبان از مال خود چيزي به صاحب باغ داده باشد ما حدّاكثر باغباني هستيم كه باغِ ديني آن حضرت را داريم نگهداري مي‌كنيم

 

به ما گفتند اين الفاظ را بگوييد تا خودتان به شفاعت آن حضرت برسيد و اين الفاظ را بگوييد و عبادت كنيد تا خودتان تقرّب پيدا كنيد نه اينكه انسان بين خدا و پيغمبر واسطه باشد و مجراي فيض باشد و وسيله قرار بگيرد كه به وسيله او ـ معاذ الله ـ خدا فيض جديدي به پيغمبر برساند اينكه نيست ما هر چه داريم به مثابه همان باغباني است كه از بوستان اينها داريم.

 فرمود: ﴿إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ اگر مي‌فرمود «الاّ مَن اتّخذ الي ربّه سبيلا» خب كافي بود اما اين مشيئت را اضافه كرده تا معلوم بشود انسان در كمال آزادي و انتخاب و اختيار مي‌تواند به مقصد برسد هيچ اجباري در كار نيست

 

در سوره یس بیان میکند که از کسی تبعیت کنید که اجری از شما نمیخواهد

سوره ۳۶: يس - جزء ۲۲, ۲۳ - ترجمه فولادوند

اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۱﴾

از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏ خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد (۲۱)

﴿۵۶﴾ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا

﴿۵۶﴾ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا

ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم.

جريان تبشير و انذار در قرآن كريم به صوَر گوناگون استعمال شده ولي كلمه نَذير بيش از مُنذِر و مُنذَر به كار رفته 

يعنى ما در رسالت تو غير از تبشير و انذار تكليفى به گردنت نگذاشته ايم پس اگر اينان معاند پروردگار خويشند و با دشمن او، يعنى با شيطان همكارى مى كنند، تو تقصيرى ندارى

پس بنا بر اين، جمله (و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا)، فصلى است از كلام، نظير جمله (افانت تكون عليهم وكيلا) در فصل سابق.

و از همينجا خوب روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين آيه را تسليت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) گرفته و گفته اند: مراد اين است كه ما تو را تنها مبشر مؤمنين و منذر كافرين فرستاديم، پس ديگر درباره ايمان نياوردن كفار غم مخور صحيح نيست.

﴿۵۵﴾ وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَ

﴿۵۵﴾ وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيرًا 

آنها غير از خدا چيزهائي را مي‏پرستند كه نه به آنها سودي مي‏رساند و نه زياني، و كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) كمك كار يكديگرند.

توده مردم عبادتشان يا در اثر شهوت و جاذبه نعمتهاي بهشت است يا در اثر غضب; يا در اثر غضب هست كه مي‌خواهند از خود دفاع كنند و خطر را دفع كنند «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند يا در اثر شهوت و جاذبه نعمتهاي بهشت خدا را عبادت مي‌كنند يا «شوقاً إلي الجنّة» است كه با تبشير هماهنگ است يا «خوفاً مِن النار» است كه با انذار هماهنگ است اين كارِ غالب مردم است كم‌اند بندگاني كه لله خالصاً و «حبّاً» و ذكراً و «شكراً» و فكراً عبادت كنند بنابراين عبادت توده مردم يا براي دفع خطر است يا جلب منفعت

ذات اقدس الهي هم به مشركان مي‌فرمايد عبادت بتها نه دافع خطر است (يك) نه جالب منفعت است (دو) يعني آن معبودها نه براي شما خطري را دفع مي‌كنند نه منفعتي را جلب مي‌كنند بلكه عبادت آنها جز ضرر چيز ديگر نيست 

بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه)

با مردم خردمندانه و عاقلانه اين مطالب را در ميان بگذار بگو كه شما بالأخره عمري را داريد مي‌گذرانيد چه بخواهيد چه نخواهيد در سوداگري هستيد «الدنيا سوق ربح فيها قومٌ و خَسر آخرون  در قبال اين صرف عمر كه سرمايه است چيزي بايد بگيريد با كسي تجارت كنيد كه عوض و معوّض هر دو را به شما بدهد با كسي سوداگري نكنيد كه عوض و معوّض هر دو را خودش بگيرد اگر اين كار را كرديد مغبون مي‌شويد و در يوم التغابن غَبنتان ظهور مي‌كند

 

اين «كافر» چون جنس است شامل همه كفار مي‌شود كلمه «ظَهير» هم بر وزن فعيل است به حسب ظاهر مفرد است لكن جمع را هم در بردارد شما در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» آيه چهار ملاحظه مي‌فرماييد فرمود: ﴿إِن تَتُوبَا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاَهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلاَئِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ﴾خب اين ملائكه جمع است و ظَهير مفرد, اگر كافر جنس شد و شامل افراد كثير شد اين ظهير مي‌تواند معناي جمع را بفهماند و با آن كثرتِ كافر هماهنگ باشد

لفظ دلالت کننده بر ماهیت، با قطع نظر از افراد و مصادیق را اسم جنس گویند.

اگر كسي با تماميّت حجّتْ توحيد را رها كرد به دام شرك افتاد دارد عليه دين خدا قيام مي‌كند كه ظَهيرِ علي الدين است

Partisan ( ẓ ah ī r ) is understood to mean that they help or support Satan against God (R, Ṭ ). Some understand ẓ ah ī r to connote the sense of being “left behind” or “disregarded,” in which case the verse would mean, “And the disbeliever deems his Lord unimportant” (Q, R).

 برخيها گفتند كه ﴿وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَي رَبِّهِ ظَهِيراً﴾ از سنخ ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[10] است [ولي] ظاهراً از آن سنخ نيست

اين آيه عطف است بر جمله (و اذا راوك ان يتخذونك الا هزوا) و كلمه (ظهير) - به طورى كه گفته اند - به معناى مظاهر است و مظاهر به معناى پشتيبان و معاون است.

و معناى آيه اين است كه : اين كفار مشرك، خدا را گذاشته چيزى مى پرستند كه نه سودى به حالشان دارد و نه در عوض پرستش، خيرى و نه در صورت ترك پرستش، ضررى به ايشان مى رساند و كافران همواره در دشمنى با پروردگارشان معاونين شيطان بوده اند.

و اينكه فرمود: بتها نفع و ضررى ندارند، منظور نفع و ضرر ظاهرى است پس با ضرر بت پرستى منافات ندارد.

قدرت نداشتن بتها بر نفع و ضرر رساندن به پرستندگان، مطلبى است و ضرر داشتن بت پرستى كه همان بد بختى دائمى و عذاب هميشگى است، مطلبى ديگر