(26) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ

(26) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ

(۲۶) بگو پروردگارمان ما و شما را جمع خواهد كرد سپس ميان ما به حق داورى مى كند و اوست داور دانا

آيه بعد در حقيقت بيان نتيجه دو آيه قبل است ، زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم ، و نيز اخطار كرد كه هر كدام از ما مسئول اعمال خويشتن هستيم ، به بيان اين حقيقت ميپردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى ميشود، و حق و باطل از هم جدا ميگردد.

اگر ميبينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كسى ادعا ميكند من بر حقم و اهل نجاتم ، اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد، و روز جدائى صفوف سرانجام فرا خواهد رسيد، چرا كه ربوبيت پروردگار چنين اقتضا ميكند كه (سره ) از (ناسره ) و (خالص ) از (ناخالص ) و (حق ) از (باطل ) سرانجام جدا شوند، و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند.

تكيه كردن در آيه فوق بر روى عنوان (رب ) (پروردگار) اشاره به اين است كه خداوند مالك و مربى همه ماست ، و اين مقام ايجاب ميكند كه برنامه چنين روزى را فراهم سازد، و در حقيقت اشاره لطيفى است به يكى از دلائل (معاد).

همانطور که در آیه ۳ داشتیم:

اگر او ربّ است, حساب دارد, بايد بپروراند, پرورش در اين است كه انسان بايد به مقصد برسد ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي﴾ قسم به ربوبيّت خدا قيامت حق است يعني اگر او رب است خب يقيناً قيامت دارد پس چه چيزي را مي‌پروراند چه كسي را مي‌خواهد بپروراند تا كجا مي‌خواهد بپروراند هر كه هر چه كرد، كرد؟! اين‌طور نيست پس اين قسم، قسم به برهان است.

قيامت از شؤون ربوبيت است ، چگونه ممكن است خداوند مالك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد، و زندگى او بى هدف و آفرينش وى هيچ و پوچ شود؟!

—--

(و هو الفتاح العليم ) اين دو نام كه از اسماء الحسنى الهى است ، يكى اشاره به قدرت او بر مساله جداسازى صفوف ميكند، و ديگرى به علم بى پايان او.

براي مسئله معاد هم قبلاً گذشت كه چندين برهان اقامه مي‌كنند ولي آنها متوقّف بر ابطال تناسخ است مي‌گويند در عالَم ظلمي هست، هرج و مرجي هست، بي‌عدالتي هست جايي بايد باشد كه به ظلم و بي‌عدالتي پاسخ داده بشود. پس روزي بايد باشد كه به كيفر تبهكاران رسيدگي بشود اما اين به تنهايي تا مسئله تناسخ ابطال نشود معاد را ثابت نمي‌كند آنها كه تناسخي هستند اين را قبول دارند مي‌گويند خدا هست، حكيم است، عدل است، در عالَم ظلم و جفا و تعدّي هست بايد يك وقت تبهكار به كيفر تبهكاري‌اش برسد، مظلوم، به پاداش مظلوميّتش برسد حق است اما بعد الموت اين ارواح تعلّق مي‌گيرند به ابدان ديگر يا مرفّه يا معذّب، يا كيفر است يا پاداش اين حل مي‌شود.

برهاني كه در اين بخش از آيات قرآن كريم است اين است كه عالَم كه هرج و مرج نيست اين همه عقايد و مكاتبي كه هست بعضي از مكاتب يقيناً حق است بعضي از مكاتب يقيناً باطل براي اينكه نقيض هم هستند توحيد و شرك هر دو حق باشد كه ممكن نيست، هر دو باطل باشد كه ممكن نيست. جهان، جايي مي‌خواهد كه حق و باطل را مشخص كند. خب دوباره اگر ارواح بعد از مرگ برگردند به دنيا، دنيا كه وضعش همين است. دنيا هميشه حق و باطلش مخلوط است. پس صحنه‌اي بايد باشد كه يوم، يوم حق است كه هيچ ترديدي، هيچ شكّي، هيچ خلطي، هيچ التقاطي در آنجا نيست.

ما بالأخره روزي مي‌خواهيم كه معلوم بشود اين جنگ 72 ملت حق با كيست، اين همه ملل و نِحلي كه پيدا شد حق با كيست. براي اين تناسخ حرفي براي گفتن ندارد. براي اينكه بر فرض ارواح كه مُردند دوباره برگردند به دنيا، دنيا وضعش همين است هر وقت نبيّ‌اي پيدا شد قولش در جامعه مسموع شد چهارتا متنبّي ( آن که ادعای نبوت کند) هم در كنارش پيدا شدند، هر وقتي عالِمي پيدا شد محقَّق بود و محقِّق بود چهارتا عالِم‌نما هم در كنارش هستند هر جا مؤمن پيدا شد چهارتا مؤمن‌نماي منافق هم در كنارش هستند. هيچ جا نيست كه بدلي نباشد از ربوبيّت گرفته تا مؤمن بودن، از مؤمن بودن گرفته تا ربوبيّت مراحل پنج‌گانه كه اين مراحل پنج‌گانه قبلاً مبسوطاً گذشت كه همه جا بدلي دارد اگر خدا مي‌گويد من ربّ‌العالمين هستم فرعون هم مي‌گويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي من پروردگار برتر شما هستم‏ [25] بالأخره جايي بايد باشد كه ربّ حقيقي از ربّ باطل و بدلي جدا بشود درباره ربوبيت اين‌طور است درباره نبوّت اين‌طور است. درباره امامت اين‌طور است تا غدير به پا شده سقيفه هم در كنارش به پا شده . روحانيت همين‌طور است ايمان هم همين‌طور است هر جا حقّي پيدا شد چهارتا بدلي هم در كنارش هست. عالَم يا ـ معاذ الله ـ بايد بگوييم هرج و مرج است هر كه هر چه گفت، گفت يا حساب و كتابي دارد.

ما بايد كنار هم جمع بشويم معلوم بشود بالأخره كه چه كسي حق دارد. خدا جامع است ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ پروردگارا تو گردآورنده مردمان در روزى هستى كه شكى در [آمدن‏] آن نيست﴾، [26] ﴿يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا پروردگارمان ما و شما را جمع خواهد كرد﴾ بعد اين گِره را باز مي‌كند فتح يعني گشودن، تنها كليد نيست كه مفتاح در است، بالأخره هر بسته‌اي بخواهد گشوده بشود به آن مي‌گويند فتح و خداي سبحان فتّاح مطلق است. بين اين مكتب‌ها كه گره خورده است, خدا فتّاح است. بين اين آرا و عقايد كه معلوم نيست كدام حق است, خدا فتاح است. بين اخلاق و آداب و رسوم و سنن كه معلوم نيست كدام حق است, خدا فتّاح است. ﴿قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ﴾ با كليد حق اين مسائل را حل مي‌كند ما به جايي مي‌رسيم كه جا براي سؤال نيست، ديگر آنجا علم حصولي نيست (علم حضوری است) خود واقع، روشن مي‌شود ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ او گشاينده است.

او در دنيا بسته‌ها را باز مي‌كند در سوره مباركه «انبيا» گذشت كه ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم [27] اينها بسته بودند ما كم كم باز كرديم راه شيري، ستاره و ماه و سيّارات و سماوات را باز كرديم اينها در آغاز آفرينش رَتْق بودند، بسته بودند. خيلي از چيزهاست كه بسته‌اند ما باز مي‌كنيم لذا او فتّاح است، او ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ بهترین داوران و جداکنندگان [حق از باطل] است [28] است و يوم‌القيامه هم ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ [29] است.

(25) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ

(25) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ

(۲۵) بگو شما از گناهي كه ما كرده‏ ايم سئوال نخواهيد شد (همانگونه كه) ما در برابر اعمال شما مسئول نيستيم.

اين براي اينكه خُلق حَسن داشته باشد و بتواند جامعه را به اين لطافت جذب كند هم در تعبير آيه 24 آن ادب مناظره را رعايت كرد فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ هم آيه 25 فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾

آيه اشاره لطيفى به اين نكته نيز دارد كه اگر ما اصرار به راهنمائى شما داريم نه به خاطر اين است كه گناه شما را پاى ما مينويسند و يا شرك شما ضررى به ما ميزند، ما روى دلسوزى و حق جوئى و حق طلبى بر اين كار اصرار مى ورزيم .

مگر مي‌شود موجودي در عالَم محقق باشد و به هيچ جا مرتبط نباشد. تنها جايي كه عمل به آن مرتبط است و آن را رها نمي‌كند عامل اوست كه ﴿لَيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي براى انسان هيچ چيز نيست مگر آنچه كوشيده است [17] اين حصر است هيچ ممكن نيست عملي كه ما بيست سال قبل، ده سال قبل انجام داديم ما را رها بكند ممكن است ما يادمان برود ولي آن عمل ما را رها نمي‌كند براي اينكه نه نظام، نظام رهاست نه اين عمل، عاملش را رها مي‌كند. لذا انسان درگير عمل خودش است ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ هر کس در گرو اعمال خويش است﴾، [18] ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ هر كسى در گرو عملی است که انجام داده است. [19] و مانند آن.

توبه، عمل را تبديل مي‌كند (از بین نمی برد) شما مي‌بينيد در نظام احسن، ذات اقدس الهي اين كودِ بدبو را به صورت ياس در مي‌آورد. ما تا زنده‌ايم جا براي تغيير و تبديل و تحوّل هست. اين عمل زشت را ذات اقدس الهي ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ خداوند گناهان شان را به نيكيها تبديل مى ‏كند﴾. هر روز اين كودها را خداي سبحان دارد به صورت عطر ياس در مي‌آورد. اين كارِ توبه ما هم همين‌طور است. اين قاذورات (پلیدیها ونجاستها) هم همين‌طور است. اين سيّئات بدبو هم همين‌طور است. همين تحول كه در نظام خارج هست در نظام اعمال و اخلاق و عقايد ما هم هست اين كارِ توبه است. توبه عمل ما را از بين نمي‌برد آن را تبديل مي‌كند آن وقت انسان مي‌شود طيّب و طاهر.

آن‌قدر خدا مهربان و لطيف است كاري مي‌كند كه از غير او ابدا ساخته نيست. الآن اگر كسي نسبت به ما جفا بكند حداكثر كاري كه ما مي‌توانيم بكنيم چيست، اين است كه به رخ او نكشيم (يك) براي كسي هم نگوييم (دو) هر وقت او را ديديم نسبت به او احسان بكنيم (سه) ديگر بيش از اين مقدور ما نيست اما او هر وقت يادش است كه نسبت به ما بد كرده شرمنده است. ما بخواهيم آن شرم دروني او را برطرف بكنيم مقدور ما نيست چه كار بكنيم، اما خدا اين كار را مي‌كند اصلاً حُرّ(سلام الله عليه) در بهشت يادش نيست كه با پسر پيغمبر چه كرد، اگر باشد كه هميشه در عذاب است اصلاً انسان تائب يادش نيست بد كرده تا خجل بشود اگر آن رنج و درد و خجالت در بهشت باشد كه جاي عذاب است چه عذابي بدتر از عذاب دروني، تمام اين تائبان، تمام اين مشركاني كه عمري را به شرك گذراندند [و بعد اسلام آوردند] اينها اصلاً يادشان نيست مشرك بودند خب سلمان‌ها، اباذرها اينها عمري را قبل از اسلام به دين ديگر گذراندند اينها بعد آمدند موحد شدند و پذيرفتند [22] حالا اگر يادشان باشد كه ساليان متمادي در برابر بت سجده مي‌كردند براي آنها شرمي بود، اصلاً تائب در ذهنش نيست كه بد كرده اين فقط از خدا برمي‌آيد.

طرز برخورد با طرف مقابل بايد با اصولى از نظر اخلاق و روان توام باشد تا جنبه هاى منفى را در طرف مقابل تحريك نكند، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد، بلكه به عكس وجدان او را بيدار كرده و روح حق طلبى و حق جوئى را در او زنده كند.

انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسليم گردد، بلكه علاوه بر آن مجموعه اى از عواطف و احساسات گوناگون كه بخش مهمى از روح او را تشكيل ميدهد در وجود او نهفته است كه بايد آنها را به طرز صحيح و معقولى اشباع كرد.

سوره 3: آل عمران

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ﴿۱۵۹﴾

به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تندخو و سخت‌دل بودی مردم از گِرد تو متفرق می‌شدند، پس از (بدیِ) آنان درگذر و برای آنها طلب آمرزش کن و در کارِ (جنگ) با آنها مشورت نما، لیکن آنچه تصمیم گرفتی با توکل به خدا انجام ده، که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد.

سوره 20: طه

فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى

و با او با کمال آرامی و نرمی سخن گویید، باشد که متذکر شود یا (از خدا) بترسد

شرط نفوذ کلام اينست كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است :

  1. به گفته هاى خود ايمان دارد، و آنچه را كه مى گويد از اعماق جانش برمي خيزد.
  2. هدفش از بحث ، حق جوئى و حق طلبى است ، نه برتري جوئى و تفوق طلبى .
  3. او هرگز نميخواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.
  4. او آنچه مى گويد از طريق دلسوزى مى گويد و منافع شخصى و خصوصى در اين كار ندارد.
  5. او براى طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نمي كند.
  6. او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نميدهد، هر چند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند.
  7. او نميخواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند، بلكه علاقه دارد جوششى در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادى ، اين خود جوشى آنها را به حقيقت برساند.

دقت در آيات فوق طرز بر خورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - به فرمان خدا - با مخالفان كه توام با ريزه كاريهاى جالبى بود گواه بسيار زنده اى بر بحثهاى بالاست .

او گاه تا اينجا پيش ميرود كه حتى دقيقا تعيين نميكند كه ما در طريق هدايتيم و شما در طريق گمراهى ، بلكه مى گويد: ما يا شما در طريق هدايتيم يا در ضلالت, تا در فكر فرو روند, كه نشانه هاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است ؟

و يا اينكه مى گويد: روز قيامت خداوند در ميان همه ما داورى ميكند و هر كس را به آنچه لايق است جزا مى دهد.

بررسى طرز بحثهاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهم السلام ) با مخالفانشان الگوى بسيار زنده اى براى اين مبحث است ، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق (عليه السلام ) در اين زمينه در كتب حديث ثبت است توجه كنيد:

در مقدمه حديث معروف توحيد مُفضّل بن عمر چنين ميخوانيم : او مى گويد من در كنار قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودم و در عظمت مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) انديشه ميكردم ، ناگهان ديدم ابن ابى العوجاء (مرد مادى معروف ) وارد شد و در گوشه اى نشست به طورى كه سخنش را مى شنيدم ، هنگامى كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان كفر آميزى كرد كه نتيجه آن انكار نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود، بسيار شيطنت آميز و حساب شده بيان مى كرد.

من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم ، برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا! راه الحاد پيش گرفتى ؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى ؟...

(ابن ابى العوجاء) رو به من كرد و گفت : تو كيستى اگر از دانشمندان علم كلامى دليل بياور تا از تو پيروى كنيم ، و اگر نيستى سخن مگو، و اگر از پيروان جعفر بن محمد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نميگويد، و مانند برخورد تو, برخورد نميكند.

او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته ، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپيموده ، او مرد برد بار عاقل هوشيار و متينى است ، كه هرگز سبكسرى دامن گيرش نميشود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا ميدهد، حرفهاى ما را ميشنود، و از دلائل ما آگاه ميشود، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر او پيروز شديم با متانت شروع به سخن ميكند، با جمله هاى كوتاه و سخنانى فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مى گويد، و بهانه هاى ما را قطع ميكند، آنچنانكه قدرت بر پاسخ گفتن نداريم ، تو اگر از ياران او هستى اينچنين با ما سخن بگو.

من از نزد آنها خارج شدم و به نزد امام صادق(ع) رفتم و ماجرا را برای آن حضرت تعریف کردم. آن حضرت فرمود: فردا صبح به نزد من بیا و قلم و کاغذی نیز بیاور تا برای تو از حکمت خداوند متعال در آفرینش جهان سخن بگویم. من هم فردا صبح به نزد آن حضرت رفتم و ایشان نیز طی چهار جلسه حدیثی را فرمودند و من آن را املاء کردم.

امام صادق(ع) کتاب را در چهار جلسه و در چهار روز، از صبح تا ظهر بر مفضل املا کرده است. آن حضرت در این کتاب با بیان شگفتی‌های آفرینش، به اثبات آفریدگار حکیم و دانا پرداخته است.

البته انكار نميتوان كرد كه اينها همه در مورد كسانى است كه اميد هدايت آنها باشد، و الا با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آنها نيست قرآن طور ديگرى برخورد ميكند. (برای آنها تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ بريده باد هر دو دست ابولهب, است)

(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ

(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ

(۲۴) بگو: چه كسي شما را از آسمانها و زمين روزي مي‏دهد؟ بگو الله، و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در ضلالت آشكاري هستيم.

اين آيه احتجاج ديگرى است عليه مشركين، از ناحيه رزق، كه ملاك عمده بت پرستى ايشان است، چون مشركين در پرستش بت، اين مستمسك را براى خود درست كرده بودند، كه پرستش بت، مايه خوشنودى آلهه (خدایان) است، و وقتى از ما راضى شدند، رزق ما را توسعه مى دهند، و در نتيجه سعادتمند مى شويم، لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد از ايشان بپرسد: چه كسى از آسمان و زمين رزق ايشان را فراهم مى كند؟ و خودش به اين سوال پاسخ دهد: خداى سبحان رزق مى دهد، چون رزق خودش مخلوقى از مخلوقات خدا است، و در نظر خود مشركين هم جز خدا كسى خالق نيست، چيزى كه هست مشركين از اعتراف به اين معتقد خود استنكاف مى ورزيدند، به همين جهت بود كه خداى سبحان دستور داد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از طرف ايشان پاسخ دهد. پس فرمود: (قل الله - بگو خدا).

مى گويد: بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد و بركات آن را در اختيارتان ميگذارد؟! (قل من يرزقكم من السموات و الارض ) بديهى است هيچكس از آنها نميتوانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى, باران را از آسمان نازل ميكنند، گياهان را از زمين ميرويانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما ميگذارند.

جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله ميفرمايد: بگو الله (قل الله ).

بگو خداست كه منبع همه اين بركات است ، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ طرف ندارد، بلكه سؤ ال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند، چرا كه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق ميدانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.

در پايان آيه مى گويد (توام با نهايت انصاف و ادب ، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پائين آيد، و به انديشه و فكر بپردازد): مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ! (وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ).

اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حق باشد، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتما يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .

اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است ؟!.

و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وا دارند، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است .

گرچه توصيف (مبين ) را جمعى از مفسران تنها مربوط به (ضلال ) ميدانند، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است .ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى (هدايت ) و (ضلالت ) هر دو باشد، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نميشود، بنا بر اين ، هم (هدايت ) توصيف به (مبين ) شده است ، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده ميشود.

در اينجا سوالى است، و آن اين است كه چرا در دو جمله (على هدى ) و (فى ضلال ) تعبير مختلف شد، در اولى با كلمه (على )، و در دومى كلمه (فى ) آمد، با اينكه مى توانست در هر دو بفرمايد: (لعلى هدى او على ضلال )؟ بعضى در پاسخ اين سوال گفته اند: اختلاف تعبير براى اشاره به اين نكته بوده كه مهتدى و راه يافته مثل كسى مى ماند كه بر بالاى مناره قرار دارد، و راه و پايانش را مى بيند، و مى بيند كه راه به سعادت او منتهى مى شود، لذا فرمود: (لعلى هدى - بر بالاى هدايت است )، ولى گمراه از آنجا كه فرو رفته در ظلمت است، حتى جاى پاى خود را نمى بيند، كه كجا قدم بگذارد، تا چه رسد به اينكه منتهى اليه راه خود را ببيند، لذا در طرف ضلالت فرمود: (او فى ضلال ).

مستحضريد در مواردي كه ذات اقدس الهي برهان اقامه مي‌كند معمولاً در آن سوره‌ها كلمه ﴿قُل﴾ زياد تكرار مي‌شود. ده‌ها بار كلمه ﴿قُل﴾ در سوره مباركه «انعام» آمده است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين سوره را به جاي اينكه ما سوره «انعام» بناميم مي‌توانيم آن را سوره «احتجاج» نامگذاري كنيم [3].

چون اين نام‌ها (نام‌ سوره ها), نام‌هاي بالغلبه است وگرنه همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد تفسيرهايي كه قبل از هزار سال نوشته شده و الآن موجود است در آنها اين‌چنين است «السورة التي يُذكر فيها الأنعام», [4] بعد براي تخفيف گفتند سوره «انعام» و مانند آن. در سوره مباركه «انعام» در آنجا ﴿قُلْ﴾ خيلي تكرار شده است هر كدامش يك حجّت است يعني اين‌چنين احتجاج بكن, اين‌چنين استدلال بكن. در سوره مباركه «سبأ» هم چندين حجت است در سرفصل هر حجّتي مي‌فرمايد اين‌چنين استدلال بكن; در توحيد اين‌طور بگو, در رسالت اين‌طور بگو, در معاد اين‌طور بگو. سرّ تكرار ﴿قُل﴾ براي تكرار ادلّه و حجج است.

قرآن فقط كتاب علمي نيست اين نور است يعني علم را با عمل و موعظه هماهنگ مي‌كند. اگر يك كتاب علمي بود نظير كتاب‌هاي عقلي فقط برهان محض اقامه مي‌كرد. اما اين مي‌خواهد مردم را هدايت كند بپروراند لذا هم حكمت در آن هست، هم موعظه در آن هست، هم اخلاقيات در آن هست، هم قصه در آن هست.

فرمود شما براي چه خدا را مي‌پرستيد براي اينكه رازق باشد، خب از غير خدا كه اينها ساخته نيست چرا اينها را مي‌پرستيد. اينها را به فطرتشان ارجاع مي‌دهد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خود سماوات و ارض، روزي ما هستند. از آسمان و زمين هر بركتي در بيايد رازق، خداي سبحان است آنها چون جوابي براي گفتن ندارند خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد جواب بدهد ﴿قُل اللَّهُ﴾, رازق اوست.

اگر يك وقت در قرآن يا در دعاها گفته مي‌شود او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِين﴾ [18] است كه نشان مي‌دهد ما رازقي داريم ولي خدا بهترين رازق است در موارد ديگر هم مشابه اين آمده او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ بهترين حاكمان [19] است، ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ بهترین جداکننده حق از باطل [20] است، ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ بهترين داوران [21] است و امثال ذلك، اينها اعمّ (فراگیرنده تر) از حقيقت و مجاز(برای مثال، استعمال لفظ «اسد» در معنای « حیوان درنده خاص»، حقیقت و استعمال آن با قرینه در معنای «مرد شجاع»، مجاز است) است اعم از بالذّات و بالعرض (مثلا گفته می شود این برنج شور است اما خود برنج، شوری اش بالعرض است شوری مال خودش نیست، پس چیزی دیگری است که شور است تا برسیم به نمک که بالذات شور است) است، اعم از بالاصل و بالتبع ( آب به تبع گرم بودن آتش است که گرم می‌شود) است، اعم از اين سه بخش است بعد قرآن جمع‌بندي مي‌كند در هر جايي كه فعلِ كمالي را ذات اقدس الهي به غير خودش اسناد بدهد مثل اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [22] يا ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ [23] يا او ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است فوراً در آيهٴ ديگري كلاً اين مطلب را حصر مي‌كند مي‌گويد تنها كسي كه اين سِمت را دارد خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ خداوند روزي دهنده و صاحب قوت و قدرت است. [24] (اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر، اينها مفيد حصرند) يعني اگر ما گفتيم ديگران رازق‌اند، رزق ما را به شما مي‌رسانند. اِسناد رزق به ديگران چون مظهر رازقيّت ما هستند صحيح است وگرنه غلط است. در جريان عزّت درست است ما گفتيم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما حواستان جمع باشد ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يعني آنها يا بالعرض‌اند يا بالتّبع‌اند يا بالمجاز تا چه اندازه ديد توحيدي ما تام باشد. در هيچ موردي نيست كه خداي سبحان يك وصف كمالي را به غير خود اسناد بدهد مگر اينكه فوراً در جاي ديگر كلّ آن اصل و وصف را منحصر در خود بداند تا ديگران مظهر كار او باشند. فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معلوم مي‌شود ما خالقيني داريم منتها خدا احسن است بعد در آيه ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ [25] هر چه مصداق شيء است مخلوق اوست حتي خود آنها كه خالق‌اند، اگر مسيح(سلام الله عليه) به اذن خدا مي‌گويد: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ ام، من از گل، چيزي به شكل پرنده مي‏سازم، سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده اي مي‏گردد. [26] خود طير، خود نَفخ، خود مسيحِ نافخ همه شيء هستند و مخلوق الله، اگر گفته شد ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿فإنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾ [27] اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ و هر چه در توان داريد از نيرو آماده سازيد [28] يا به يحيي فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ اي يحيي! كتاب (خدا) را با قوت بگير [29] يا به بني‌اسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ آنچه را (از آيات و دستورات) به شما داده‏ ايم با قدرت بگيريد [30]، در سوره «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً تمام نيرو[ها] از آن خداست [31] تا مبادا كسي خيال كند وصفي از اوصاف كمالي را غير خدا بالاصاله يا بالذّات يا بالحقيقه دارد. اينجا هم همين‌طور است فرمود تنها رازق، ذات اقدس الهي است.

بعد براي انصاف در محاوره نه تحميل، فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما; ضمن اينكه انصاف را رعايت كرده آن حق بودنِ خودشان را هم گوش‌زد كردند. آن ادب فنّي را رعايت كرده، مي‌بينيد اين لف و نشرش مرتب است. فرمودند: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ اين ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مؤخّر ﴿لَعَلَي هُديً﴾ كه به ﴿إِنَّا﴾ مي‌خورد ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است كه به ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مي‌خورد اين، طوري حرف زد كه هم لفّ و نشر باشد، هم لفّ و نشر، مرتب باشد، هم انصاف باشد ظاهراً و طرزي بيان مي‌كند كه عَصَبیّت [ تعصب ] را نمي‌شوراند، حساسيّت‌ برانگيز نباشد ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾.

لف و نشر[ ل َف ْ ف ُ ن َ ]

لف و نشر آن است که ابتدا، چند چیز را در کلام بیاورند، آنگاه چند امر دیگر از قبیل صفات یا افعال بیاورند که هر کدام از آنها به یکی از آن چیزها که در اول گفته­ اند، مربوط باشد و تعیین نکنند که کدام یک از آن امور به کدام یک از آن اشیاء برمی­ گردد؛ کلماتی را که در اول آورده ­اند، لف و اموری را که به آنها بر می­ گردد، نشر می­ گویند.

لفّ ونشر بر دو گونه است:

معروف‌ترین مثال لف و نشر در این شعر فردوسی است:

به روز نبرد، آن یَل ارجمند

به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند

برید و درید و شکست و ببست

یَلان را سر و سینه و پا و دست

در بیت­ های بالا دو لف و نشر مرتب به کار رفته است؛ یکی میان واژگان مصراع دومِ بیت اول و مصراع اول از بیت دوم؛ بدین صورت که واژگان «شمشیر، خنجر، گرز و کمند» لَف هستند و واژگان «برید، درید، شکست و ببست» به ترتیب، برای آنها نشر هستند. یعنی، با شمشیر برید، با خنجر درید، با گرز شکست و با کمند ببست.

لف و نشر دوم، میان واژگان دو مصراع بیت دوم است. یعنی واژگان «سر، سینه، پا و دست» به ترتیب به واژگان «برید، درید، شکست و ببست» بر می­ گردد. یعنی واژگان مصراع اول، لَف و واژگان مصراع دوم به ترتیب، برای آنها نشر هستند. بدین صورت: سر را برید، سینه را درید، پا را شکست و دست را ببست.

این آرایهٔ ادبی در قرآن مجید هم به کار رفته است، مانند: (وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ)؛ «و از رحمت او (این است که) برای شما شب و روز آفریده است تا در آن بیارامید و از فضل او روزی بجویید».[۱]

در این آیه، ابتدا شب و سپس روز را بیان فرمود؛ سپس آرامش در شب و طلب روزی در روز را آورده است.

در سوره مباركه «سبأ» كه در مكه نازل شد سه مسئله، عنصر محوري اين سوره را تشكيل مي‌دهد: يكي توحيد، يكي وحي و نبوت، يكي معاد; گرچه خطوط كلي اخلاق و حقوق هم مطرح است.

در جريان توحيد فرمود لازمهٴ توحيد، تأمين رزق مردم است رزق اعم از رزق بدني است كه خوراكي و پوشاكي و مانند آن است و رزق روحي كه وحي و نبوّت و علوم آسماني است; لذا جريان ارسال انبيا، جزء رزق مردم است و ذات اقدس الهي از آن جهت كه رازق است براي مردم پيامبر مي‌فرستد.

لازمهٴ ربوبيّت، ارسال رسول است همان بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه براي فرزندش نامه نوشتند كه اگر خدا ـ معاذ الله ـ شريك مي‌داشت، آن شريك هم پيامبري مي‌فرستاد [1] از همين باب است; زيرا لازمه ربوبيت، پروراندن بشر است بشر تنها با رزق بدني پرورانده نمي‌شود با رزق روحي كه وحي و نبوّت است پرورش مي‌يابد، اگر خدا رازق است بايد رزق ارواح بشر را هم بدهد. تنها رزقِ روحي بشر، وحي الهي است، دستور الهي است; لذا مسئله نبوت را در كنار ربوبيت ذكر مي‌كند.

—---------

مشركان دو گروه بودند: گروهي مقلِّد بودند، گروهي رهبران شرك بودند. آنها كه مقّلد بودند قبول و نكول آ‌نها به رأي اثبات و نفي نياكانشان است. چيزي را قبول مي‌كنند كه نياكانشان بپذيرند مي‌گويند﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ [3]

سوره 43: الزخرف

بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۲﴾

بلکه گفتند: ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم و مسلماً ما هم با پیروی از آثارشان ره یافته ایم.

چيزي را نفي مي‌كنند كه نياكانشان نپذيرفته باشند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده‏ ايم [4] اگر به اين مقلّدان بگوييد چرا اين مطلب را مي‌پذيريد، مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اگر سؤال كنيد چرا فلان مطلب را نفي مي‌كنيد، مي‌گويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ پس معيار قبول و نكول و تصديق و تكذيب مقلّدان، كارِ نياكان آنهاست

رهبران آنها هم در خلط بين تكوين و تشريع گرفتار شدند. آنها استدلالشان اين است كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا اگر خدا می خواست نه ما شرک می ورزیدیم و نه پدرانمان [5] به حسب ظاهر معتقد بودند كه خدايي هست و قادر مطلق است, مي‌گويند خدا هست و قادر مطلق است و كارِ ما را و وضع ما را مي‌بيند اگر اين كار ما بد باشد خب جلويش را مي‌گيرد. مغالطه‌اي را هم تنظيم كردند كه چون خدا قادر است و عالِم است و مي‌تواند جلوي بدي را بگيرد و جلوي كار ما را نگرفت و نمي‌گيرد معلوم مي‌شود كار ما حق است اين خلط بين تشريع و تكوين است.

نظام تکوینی: یعنی قوانین، ونظام حاکم بر کل عالم و آدم که ربطی به حوزه اختیاری بشر ندارد.

نظام تشریع: یعنی قوانینی که به حوزه فعالیت‏های اختیاری بشر مربوط است.این قوانین وضعی و تخلف پذیر است . مثلا قانون جاذبه امری تکوینی است ولی مقررات راهنمایی امری وضعی و تشریعی است.

فرمود ما در نظام تكوين، اينها را آزاد گذاشتيم (اختیار دارد) در نظام تشريع گفتيم چه چيزي بد است، چه چيزي خوب است، چه چيزي بايد، چه چيزي نبايد، چه چيزي جهنم دارد، چه چيزي بهشت دارد.

ما اگر جلوي اينها را بگيريم كه مي‌شود جبر، در نظام تكوين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾، [6] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ بگو اين حق است از سوي پروردگارتان، هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مي‏خواهد كافر گردد﴾، [7] ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم [8] و آيات ديگر، يعني انسان آزاد است اما در نظام تشريع، بنده است, محرّماتي دارد، واجباتي دارد، چه چيزي بر او واجب است چه چيزي بر او حرام است.

﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾:

بشر تكويناً آزاد است تشريعاً آزاد نيست. تشريعاً ـ معاذ الله ـ آزاد باشد كه مي‌شود اباحه‌گري;

انسان در نظام تكوين آزاد است هر راهي را مي‌خواهد انتخاب كند مجبور نيست كمال در اين است كه آزاد باشد اما در نظام تشريع الاّ ولابد بايد واجبات را انجام بدهد محرّمات را ترك كند خب اگر ـ معاذ الله ـ در نظام تشريع ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ باشد اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد! [13] پس براي چيست، اين بگير و ببندها پس براي چيست.

https://www.aparat.com/v/GqVuU/%D8%B4%D8%A8%D9%87%D9%87_%D9%84%D8%A7_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%87_%D9%81%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%7C_%D8%A2%DB%8C%D8%AA%26zwnj%3B%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

تكوين يعني دو راه برايش مشخص است هر دو راه را مي‌تواند انتخاب كند منتها انبيا گفتند راه خوب را انتخاب كن، عقل گفت راه خوب را انتخاب بكن، اهل بيت گفتند راه خوب را انتخاب بكن. از طرف خدا، در نظام تكوين، انسان موجودي است دو بُعدي، هر راهي را خواست مي‌تواند طي كند هيچ جبري در كار نيست. اين نشانه كمال است كه انسان آزادانه راهي را انتخاب كند ولي در نظام تشريع الاّ ولابد بايد راه حق را انتخاب كند. اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم مي‌شود در نظام تشريع الاّ ولابد بايد طرف انبيا را برود.

(23) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِم

(23) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ

(۲۳) هيچ شفاعتي نزد او جز براي كساني كه اذن داده سودي ندارد، (در آن روز همه در اضطرابند) تا زماني كه اضطراب از دلهاي آنها زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود، در اين هنگام مجرمان به شفيعان) مي‏گويند: پروردگارتان چه دستوري داده ؟ مي‏گويند: حق را (بيان كرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه.

در اينجا فورا اين سؤ ال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله شفاعت شفيعان چه مى شود؟

در آيه بعد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته ، چنين مى گويد: اگر شفيعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است ، زيرا: هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ).

بنابراين بهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ : اينها شفيعان ما نزد خدايند! (يونس - 18) به اين وسيله قطع مى شود، چرا كه خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است .

آيا منظور از (شفاعت ) در اينجا شفاعت در دنياست يا آخرت ؟ هر دو محتمل است ، ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد كه نظر به شفاعت آخرت مى باشد.

در آن روز، اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود (هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار اين هستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ و در باره چه كسانى ؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد، و فرمان از ناحيه خدا صادر شود (حتى اذا فزع عن قلوبهم ).

به هر حال آن روز غوغائى برپاست ، چشم شفاعت شوندگان به شافعان دوخته شده ، و با زبان حال ، يا به زبان قال ، ملتمسانه از آنها تقاضاى شفاعت مى كنند.

اما شفاعت كنندگان نيز چشم به فرمان خدا دوخته اند، تا چگونه ، و درباره چه كسى اجازه شفاعت دهد؟ اين وحشت و اضطراب عمومى و همگانى ادامه مى يابد، تا فرمان شفاعت درباره كسانى كه لايق آن هستند از طرف خداوند حكيم صادر شود.

اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم مى پرسند (يا مجرمان از شافعان مى پرسند) پروردگار شما چه دستورى داد؟ (قالوا ما ذا قال ربكم ).

(در پاسخ مى گويند: خداوند حق را بيان كرد) (قالوا الحق ).

و حق چيزى جز اجازه شفاعت درباره آنها كه رابطه خود را به كلى از درگاه خدا قطع نكرده اند مى باشد، نه آلودگانى كه تمام حلقه هاى ارتباطى را در هم شكستند، و به كلى از خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و دوستان او بيگانه شدند.

مشركين درباره آلهه خود قائل به شفاعت بودند، همچنان كه خداى تعالى عقيده آنان را در آيه (هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ) حكايت نموده است:

سوره ۱۰: يونس

وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۱۸﴾

و غير از خدا چيزهائي را پرستش مي‏كنند كه نه به آنها زيان مي‏رساند و نه سودي به آنان مي‏دهد، و مي‏گويند اينان شفيعان ما نزد خدا هستند بگو: آيا خداوند را به چيزي خبر مي‏دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد [به عنوان شفیع]؟ منزه است او، و برتر است از آن شريكهائي كه قرار مي‏دهند.

و منظورشان از شفاعت، شفاعت در روز قيامت كه قرآن آن را اثبات كرده، نبوده، چون به طور كلى مشرك اعتقاد به قيامت ندارد، بلكه مراد آنان شفاعت آلهه در دنيا بوده، كه براى بر آورده شدن حوائج دنيايى، پرستندگان خود را نزد خدا شفاعت مى كردند، و به اين وسيله سعادت دنيايى آنان را تامين، و اصلاح امورشان مى كردند.

شفاعت حق است اما دو عنصر محوري دارد: شافع بايد مأذون باشد﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً و هيچيك جز به اذن خداوند رحمان سخن نمي‏گويند: و آنگاه كه مي‏گويند صواب مي‏گويند.﴾; مشفوع‌له بايد مأذون‌له باشد بايد مرتضي‌المذهب باشد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي هرگز از احدی جز آن کسی که خدا از او راضی است شفاعت نکنند ﴾. اگر كسي مرتضي‌المذهب نباشد كسي حق ندارد درباره او شفاعت كند. مرتضي‌المذهب كسي است كه دينِ خداپسند داشته باشد.

چه كسي شفاعت بكند از چه كسي شفاعت بكند هر دو عنصر اذن مي‌خواهد و ذات اقدس الهي به اينها (بتها) اذن نداد كه از شماها شفاعت كنند نه اينها مأذون‌اند نه شما مأذون‌له، پس چرا اينها را عبادت مي‌كنيد؟!

دين خداپسند در سوره «مباركه» مائده مشخص است كه دين ولايت است فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و دين اسلام را بر شما پسنديدم﴾ فرمود: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ [17] من اين اسلام را پسنديدم اسلامِ خداپسند همين است، پس اسلام خداپسند، اسلامِ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ است اگر كسي اين اسلام را داشت مي‌شود مرتضي‌المذهب اگر مرتضي‌المذهب شد مي‌تواند مشفوع‌له باشد كه ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾ پس كسي بخواهد شفيع باشد بايد مأذون باشد بخواهد مشفوع‌له باشد بايد مرتضي‌المذهب باشد نه اين بت‌هاي شما مأذو‌ن‌اند نه شما مرتضي‌المذهب هستيد.

مسئله شفاعتي كه ذات اقدس الهي درباره اينها مطرح مي‌كند و اينها هم به استناد شفاعت، اين بت‌ها را مي‌پرستند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ اين شفاعت مصطلح ما نيست شفاعت مصطلح ما اعم از دنيا و آخرت است و قسمت مهم، آخرت است اما شفاعت اينها همين شفاعت دنياست براي اينكه به آخرت معتقد نيستند اينهايي كه مي‌گويند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ نه معنايش اين است كه در قيامت اينها از ما شفاعت مي‌كنند، اينها مي‌گويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا آنها گفتند: چيزي جز همين زندگي دنيا در كار نيست، گروهي از ما مي‏ميرند و گروهي جاي آنها را مي‏گيرند﴾، [18] ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ اين بازگشتي است بعيد!﴾، [19] ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ و ما يقين نداريم [20] از اين آيات فراوان است كه از الحاد آنها درباره معاد سخن گفتند.

اينها مي‌گويند انسان مي‌ميرد مي‌پوسد تمام مي‌شود مي‌رود! اين دين است كه مي‌گويد مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن; اين دين است كه مي‌گويد انسان مرگ را مي‌ميراند نه به عكس; ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ هر كس مرگ را مي‏چشد [21] نه «كل نفس يذوقها الموت» مرگ، ذائق (چشنده) نيست مرگ، مذوق (چشیده شده) است.

اين حرف، حرف تازه‌اي است كه انبيا آوردند كه انسان، مرگ را مي‌ميراند. هيچ وقت مرگ، انسان را از پا در نمي‌آورد ما يك دشمن داريم به نام مرگ در آن مصاف و درگيري، ما او را مي‌ميرانيم و از پا در مي‌آوريم و وارد صحنه برزخ مي‌شويم. ديگر مرگ همراه ما نيست. ما هستيم و مرگ نيست در برزخ، ما هستيم و مرگ نيست در ساهره قيامت، ما هستيم و مرگ نيست در بهشت. خب خيلي‌ها كه بيراهه مي‌روند خيال مي‌كنند انسان با مردن مي‌پوسد مي‌گويد حالا كه آخر كار همين است پوچي است ما چرا از اين قدرت سوء استفاده نكنيم.

اينها به شفاعتِ قيامت معتقد نبودند، اينها به شفاعت دنيايي معتقد بودند. مي‌گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يعني اگر ما مشكلي داشته باشيم درباره باران، درباره تأمين رزق، درباره مسائل مالي و درمان و مانند آن، اين بت‌ها را اگر بپرستيم اينها شفيع ما هستند عند الله و با شفاعت اينها مشكل ما حل مي‌شود.

﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ جناب زمخشري و ديگران، هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه مِلكي باشد (يعني به او تمليك مي‌كند يعني به او اجازه مي‌دهد) هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه براي تعليل باشد. (يعني براي او شما بخواهيد شفاعت كنيد كه اينها تعليل باشد و غايت باشد). به هر تقدير هم شفيع هم مشفوع‌له هر دو بايد مأذون باشند.

در سوره مباركه «نبأ» آيه 38 به بعد مشخص كرد فرمود: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً ٭ ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ روزی که روح و فرشتگان در یک صف می ایستند و سخن نمی گویند مگر کسی که [خدای] رحمان به او اجازه دهد و سخن حق و درست گوید. آن [روز] روز حق است﴾ در صحنه قيامت كه شفاعت حق است و اينها به قيامت معتقد نيستند همه اينها وارد صحنه قيامت مي‌شوند، تنها يك گروه، حقّ شفاعت دارند آن انبيا و اوليا و ملائكه هستند كه خداي سبحان به اينها اذن مي‌دهد اينها هم در آن روز بدون اذن حرف نمي‌زنند در سوره مباركه «اعراف» بود كه هيچ كس آن روز حقّ حرف ندارد مگر اهل بيت (خيلي است آخر آن روز هيچ كس حقّ حرف ندارد) ﴿وَعَلَي الْأَعْرَافِ رِجَالٌ﴾ [23] همين‌ها هستند بر اهل بيت تطبيق شده است [24]

سوره ۷: الأعراف

وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ﴿۴۴﴾

و بهشتيان به دوزخيان صدا ميزنند كه ما آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود همه را حق يافتيم، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟! در اين هنگام ندا دهنده‏ اي در ميان آنها ندا مي‏دهد كه لعنت خدا بر ستمگران باد! (۴۴)

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ كَافِرُونَ ﴿۴۵﴾

همانها كه (مردم را) از راه خدا باز مي‏دارند و (با القاي شبهات) مي‏خواهند آنرا كج نشان دهند و آنان به آخرت كافر هست (۴۵)

وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ وَنَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ ﴿۴۶﴾

و در ميان آندو (بهشتيان و دوزخيان) حجابي قرار دارد و بر «اعراف» مرداني هستند كه هر يك از آندو را از سيمايشان مي‏شناسند و به بهشتيان صدا مي‏زنند كه درود بر شما باد، اما داخل بهشت نمي‏شوند در حالي كه اميد آن را دارند. (۴۶)

اين فزع گرفته شد آن اضطرار و دلهره كه گرفته شد آن‌گاه به حرف مي‌آيند ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه فرمود. آنها كه برترند و در همان صعقه اول كه نفخه اول بود ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي‏ميرند مگر كساني كه خدا بخواهد [26] كه يك عدّه را خدا استثنا مي‌كند آنها شايد مجاز باشند بگويند: ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ يعني خدا حق گفت، پروردگار حق گفت، مطلب حق بود ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ علوّ او آن روز ظهور مي‌كند، كبريايي او آن روز ظهور مي‌كند.

قيامت پنجاه موقف دارد همه اينها يكسان نيست. در بعضي از موقف‌ها جاي سؤال و جواب نيست ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ [30] اين يك موقف است. يك موقف هم مثل ايست بازرسي است كه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [31] اينها را نگه بداريد ما از اينها سؤال بكنيم. خب اين ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ براي يك موقف است ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ براي موقف ديگر است. آنجا چرا سؤال و جواب نمي‌شود براي اينكه در آن موقف اسرار باطني ظهور كرده، براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ [32]. خب كسي به صورت حيوان در آمده, آن وقت شما مي‌خواهي سؤال بكني؟! براي چه سؤال بكني؟ سؤال براي اينكه روشن بشود در درون او چيست، حالا كه در درونش مشخص شد ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. اگر بر پيشاني كسي نوشته شده كه فلان كاره است شما براي چه مي‌خواهيد سؤال بكنيد، با دستي كه خلاف كرده روي آن دست نوشته است، روي پايي كه جاي بد رفته نوشته است خب شما از چه چيزي مي‌خواهيد سؤال بكنيد.

تفاوت شفاعت مورد اعتقاد مشركان با موحدان

مطلب ديگر اينكه آنها گرچه قائل به شفاعت بودند ولي از چند نظر با شفاعتي كه ما معتقديم فرق دارد: يكي اينكه آنها آلهه خود را در شفيع بودن، مستقل مي‌دانستند لذا صبغه (رنگ) ربوبيّت به آنها مي‌دادند اينكه مي‌گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند [2] يا مي‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي اينها را نمي‏پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند [3] اين تقريب را، اين شفاعت را براي آلهه خودشان بالاستقلال قائل بودند لذا اينها را رب مي‌دانستند ما اگر براي قدّيسين از بشر نظير انبيا و اوليا يا براي ملائكه شفاعت قائليم كه قائليم به اذن الله است. بنابراين يك فرق جوهري بين موحد و مشرك در اصل شفاعت هست آنها شفاعت را براي معبودهايشان قائل بودند مي‌گفتند اينها حقّ تقريب دارند، حقّ شفاعت دارند بالاستقلال; لذا از اينها به عنوان رب ياد مي‌كردند ما از اينها به عنوان عبد ياد مي‌كنيم مي‌گوييم اگر اينها شفيع هستند بايد اذن داشته باشند. دوم اين است كه مشفوع‌له بايد مرتضي‌المذهب باشد آنها كه به چنين چيزي معتقد نبودند.

امر سوم هم اين است كه ما شفاعت را مربوط به خصوص دنيا نمي‌دانيم هم براي دنياست هم براي آخرت، آنها اصلاً به آخرت معتقد نبودند اين سه تفاوت بين موحد و مشرك است در مسئله شفاعت.

مطلب ديگر اين است كه جريان شفاعت در لحظه‌اي است كه انسان مشكل جدّي دارد كه از احدي كاري ساخته نيست. همه بشر آن روز جمعند ولي اجتماعي نيستند ﴿قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ بگو اولين و آخرين، همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند. [4] اما در آن روز ﴿وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً و همگي روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر ميشوند [5] همه‌شان جمع‌اند ولي زندگي‌شان اجتماعي نيست كه كسي مشكل كسي را حل كند. روزي است كه ﴿يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ در آن روز كه انسان از برادر خود فرار مي‏كند، و از مادر و پدرش، [6] هيچ كس به فكر كسي نيست پس همه منتظرند كه شفيعي بيايد مشكلشان را حل بكند. روز، روز فزع اكبر است در روز فزع اكبر وقتي دستور مي‌رسد كه چه كسي شفاعت كند و از چه گروهي شفاعت بكنند تا امر به پايان نرسد عده‌اي در فزع هستند وقتي دستور رسيد و مشخص شد فزع برطرف مي‌شود.

تفاوت اذن الهي در امور تکويني و تشريعي

اذن‌هايي كه خداي سبحان به فرشته‌ها مي‌دهد يك اذن تكويني است در اذن‌هاي تشريعي بين آن اذن‌دهنده و آن فعل، اراده مأذون فاصله است مثل ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته‏ اند [3] خداي سبحان اذنِ جهاد به مسلمان‌ها در مدينه داد اذن الهي از يك طرف، فعل خارجيِ مجاهدان از طرف ديگر، ارادهٴ مجاهدان بين اذن خدا و فعل خودشان فاصله است از طرف سوم. اما در اذن تكويني، اذن الهي همان امر الهي است اين‌چنين نيست كه خدا اذن بدهد يعني دستور بدهد بعد اين موجود مأذون مختار باشد و با واسطه كار انجام بدهد مثل اينكه ما بخواهيم ببينيم به چشممان اذن ديدن مي‌دهيم اين همان امر است. اين‌طور نيست كه در نظام تكوين اگر كسي اذن داد بين اذنِ آن اذن‌دهنده و فعلِ خارجي، اراده مأذون، متخلِّل باشد لذا تعبير فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزي را اراده كند به او مي‏گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود! [4]

درباره فرشته‌ها فرمود: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ از پروردگارشان كه حاكم بر آنهاست مى‏ ترسند و آنچه را مامورند انجام مى‏ دهند [5] اين طور نيست كه بعد حالا فكر بكنند تصميم بگيرند بعد اراده انجام بدهند كه گاهي بكنند گاهي نكنند، اراده اينها فاني در اراده ذات اقدس الهي است. آنجا كه نظام، نظام تشريع نيست نظام تكوين است لذا ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ آنچه را مامورند انجام مى‏ دهند﴾. در شفاعت اذن تكويني است نه اعتباري; اذن تكويني همان امر تكويني الهي است در امر تكويني بين امر آمر و تحقّق مأموربه فاصله‌اي نيست.

اينها چون با عليّ كبير در ارتباط‌اند در فزع‌اند. يك وقت است كه انسان با غفور رحيم در ارتباط است اين قلب آرام مي‌شود ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. اما تا بخواهد با غفور و رئوف و رحيم ارتباط پيدا كند طول مي‌كشد.

اينكه در سوره «زمر» فرمود اينها را لرزه مي‌گيرد ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ براي اينكه تا به محلّ امن برسند طول مي‌كشد بعد ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾ [7] اول ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ مي‌لرزند.

سوره 39: الزمر

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۲۳﴾

خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابي كه آياتش (از نظر لطف و زيبائي و عمق محتوا) همانند يكديگر است، آياتي مكرر دارد كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كساني كه از پروردگارشان خاشعند مي‏افتد سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مي‏شود، اين هدايت الهي است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمائي مي‏كند، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائي براي او نخواهد بود!

وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) هنگامي كه براي نماز برمي‌خاست «ترتعدُ فرائصُهُ» [8] اين دو طرف پهلويشان مي‌لرزيد اينها با عليّ كبير كار دارند نه با غفور رحيم، بعدها كه با غفور رحيم كار دارند آرام مي‌شوند. خب چرا صداي وجود مبارك امام صادق در هنگام تلبيه مي‌گرفت آن‌طور ناله مي‌كرد مي‌گفت من مي‌ترسم بگويم «لَبَّيْكَ» به من بگويند «لا لَبَّيْكَ» [9] او با عليّ كبير كار دارد در ذيل آيه هم سخن از عليّ كبير است نه غفور رحيم، اگر فرشتگان با عليّ كبير رابطه دارند خب مي‌لرزند در فزع‌اند.

اين خوف، خوف عقلي است نه خوف نفسي، انسان وقتي وارد حرم شد چطور حريم مي‌گيرد احساس ادب مي‌كند قدري خودش را كنار مي‌كشد آنجا كه ترس نفسي كه نيست، ترس از مار و عقرب كه نيست; احترام مي‌كند يعني چه، يعني حريم مي‌گيرند ما به فلان شخص احترام مي‌كنيم يعني چه؟ يعني خيلي نزديكش نمي‌شويم حريم مي‌گيريم. اگر كسي حرمت عقلي را بخواهد رعايت كند حريم عقلي مي‌گيرد نه حريم نفسي، اگر كسي با عليّ كبير كار دارد و عليّ كبير را مي‌شناسد مي‌لرزد لذا در فزع است.

وقتي ذات اقدس الهي با لطف و مِهر و جمال به اينها مي‌نگرد فزع اينها برطرف مي‌شود. وقتي اين فزع از دل‌ها برطرف شد دل‌ها آرام شد آن‌گاه اينها چون درجاتي دارند آن افراد ابتدايي يا مياني از آن افراد عالي سؤال مي‌كنند مي‌گويند: ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه گفت ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ مي‌گويند حق ظهور كرده است آن روزي كه حق ظهور بكند به هيچ وجه جا براي باطل نيست.

اين ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، هم به اين معناست كه شكّي در اين نيست كه قيامت واقع مي‌شود. هم به اين معناست كه آن روز، ظرف شك نيست. در دنيا ممكن است انسان درباره بعضي از امور شك كند نسبت به بعضي از امور يقين داشته باشد ولي در معاد چون روز ظهور حق است هيچ كسي درباره هيچ مطلبي شك ندارد. هر چه حق است روشن است. شك در آن روز نيست.مثل اينكه انسان بگويد در فضاي روشن كه آفتاب هست شك نيست بالأخره انسان مي‌بيند، در كجاست، ديوار كجاست، درخت كجاست، انسان كجاست، در فضاي شفاف و روشن، تيرگي نيست تا انسان شك داشته باشد. قيامت شك‌بردار نيست.

همگان محتاج به شفاعت اولياي الهي هستند بعضي‌ها براي اينكه دوزخ نروند، بعضي‌ها براي اينكه دوزخ رفته‌اند تخفيف عذاب در دوزخ حاصل بشود، گروه سوم نيازمند به شفاعت‌اند تا از دوزخ نجات پيدا كنند وارد اعراف بشوند، گروه چهارم محتاج‌اند كه از اعراف وارد بهشت بشوند، گروه پنجم بهشتيان‌اند كه محتاج به شفاعت‌اند براي ترفيع درجه، همه انسان‌ها چه مؤمن چه غير مؤمن، محتاج شفاعت اولياي الهي هستند.

در مراحل نهايي كه كسي قدرت شفاعت ندارد يا ظرفيت شفاعت ندارد آنجا در آن روايات هست كه «وَ آخر مَن يشفع هو أرحم الراحمين» [12] آخرين شفيع خود خداي سبحان است او شفاعت مي‌كند; يعني اسمي از اسماي الهي نزد اسم ديگري از اسماي الهي شفاعت مي‌كند در اين دعاهاي نوراني امام سجاد در صحيفه سجاديه هست كه خدايا! از عِقاب تو نمي‌شود پناهنده شد مگر به رحمت تو، يكي از اسماي حسناي خداي سبحان مُجير بودن است اين دعاي «مُجير» از دعاهاي نوراني ماست يعني او ما را پناه مي‌دهد در اين دعا مكرّر مي‌گوييم «يا مجير» [13] در آن دعاي صحيفه هست كه «لا يُجير مِن عِقابك الاّ رحمتك» [14].

(22) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ

(22) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ

(۲۲) بگو كساني را كه غير از خدا (معبود خود) مي‏پنداريد، بخوانيد (آنها هرگز گرهي از كار شما نمي‏گشايند، چرا كه) آنها به اندازه ذره‏ اي در آسمانها و زمين مالك نيستند و نه در (خلقت و مالكيت) آنها شريكند، و نه ياور او (در آفرينش) بوده‏ اند.

در اين سلسله آيات پنج بار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب مى سازد و مى گويد به آنها (این مطالب را) بگو….

در نخستين آيه مى فرمايد: به آنها بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد، اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمى گشايند (قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله ).

سپس به دليل اين سخن پرداخته مى گويد: اين به خاطر آن است كه اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذره اى در آسمان و زمينند، و نه شركت و نصيبى در خلقت و مالكيت آنها دارند، و نه هيچيك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند! (لا يملكون مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير).

اگر آنها قادر بر حل مشكلى باشند بايد يكى از اين ، سه وصف را دارا باشند، يا مالكيت مستقل چيزى در آسمانها و زمين ، و يا لااقل شركت با خداوند در امر خلقت ، و يا دست آخر معاونت پروردگار در چيزى از اين امور.

جالب اينكه مى گويد: مثقال ذرة فى السموات و الارض يعنى موجوداتى كه به اندازه سنگينى يك ذره بى مقدار مالك چيزى در اين آسمان بيكران و زمين پهناور نيستند چه مشكلى را از خود مى توانند حل كنند تا از شما؟!

علت خواندن خدا و بتها

انسان‌هاي عادي كه به خدا معتقدند اين يا براي جذب منفعت است يا دفع مفسده. توده مردم خدا را براي اين مي‌خواهند كه مشكلشان را حل كند اگر نيازمند به چيزي هستند آن چيز را خدا به آنها بدهد، اگر از چيزي هراس دارند خدا آنها را از آن امر مخوف حفظ بكند. يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنّة» اين «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» به عنوان مصداق تمثيلي است نه تعييني; مشركين كه خدا را عبادت مي‌كردند (منتها از راه بت‌ها) اين يا «خوفاً من الفقر و الهلاكة» بود يا «شوقاً الي الغني و الثروة» بود براي اينها سخن از بهشت و جهنم نبود مشركان وقتي بت‌ها را عبادت مي‌كردند براي يكي از اين دو عامل بود.

ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما چرا اين بت‌ها را عبادت مي‌كنيد براي اينكه اينها يا مشكل جذب را حل كنند يا مشكل دفع را. يعني چيزي كه شما احتياج داريد به شما بدهند يا چيزي كه از آن هراس داريد شما را از آن نجات بدهند يا براي اين است يا براي آن.

از اين بت‌ها بر اساس صور چهارگانه‌اي كه ترسيم مي‌شود هيچ كاري ساخته نيست اينها يا بايد بالذّات ذرّه‌اي از ذرّات عالم را مستقلاً مالك باشند يا بالشركه ذرّه‌اي از ذرّات عالم را مالك باشند، يا بالمظاهره و دستياري و معين بودن و معاون بودنِ پروردگار، ذرّه‌اي را مالك باشند. يا اگر مستقلاً مالك نيستند بالشركه مالك نيستند بالمظاهره مالك نيستند حقّ شفاعت داشته باشند؛ در دستگاه الهي مقرّب باشند خدا به اينها حقّ شفاعت بدهد بيش از اين چهار قسم كه نيست. اينها نه بالذّات در عالَم چيزي را مالك‌اند نه بالشركه مالك‌اند نه بالمظاهره مالك‌اند نه حقّ شفاعت دارند خب چرا اينها را عبادت مي‌كنيد؟! ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم﴾ اين يك تحدّي علمي است.

ظهير يعني پشتيبان، ظَهْر يعني پشت، اينكه مي‌گويند تظاهرات يعني ظَهر هم مي‌دهند مظاهر [ م ُ هَِ ] هم هستند. ظهير هم هستند ﴿مثل قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند مانند آن را نخواهند آورد هر چند برخى از آنها پشتيبان برخى [ديگر] باشند﴾ يعني اين، پشت به پشت هم دادن را مي‌گويند ظهير بودن، مظاهر بودن، تظاهرات كردن، نه ظاهر شدن، ظهير شدن.

معمولاً در حجاز، در مكه و مانند آن مشرك وجود داشت ولي ملحد كم بود معتقد بودند خدايي هست، شريكي ندارد،خالق سماوات و ارض است منتها تدبير موجودات و انسان‌ها به ارباب متفرّقه سپرده شده لذا اگر از اينها سؤال بكني كه خالق آسمان و زمين چه كسي است مي‌گويند خدا ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ و اگر از آنها بپرسي چه كسي آسمانها و زمين را آفريده ؟ حتما مي‏گويند: خدا [1] شرك به اين معنا كه دو واجب (واجِبُ الوجود موجودی که بدون نیاز به دیگری وجود دارد. تنها مصداق واجب الوجود، خداوند است.) در عالَم باشد در حجاز نبود. الحاد هم به اين معنا كه هيچ مبديي در عالَم نيست در حجاز بسيار كم بود

در سوره مباركه «كهف» هم مشابه اين مطلب با معيار ديگر گذشت خداي سبحان فرمود اين بت‌ها هيچ سِمتي نداشته و ندارند ما اينها را در كارگاه خلقت اصلاً دخالت نداديم آيه 51 سوره مباركه «كهف» اين بود:

سوره 18: الكهف

مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا ﴿۵۱﴾

من آنها را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين حاضر نساختم، و نه بهنگام آفرينش نوع خودشان، و هرگز گمراه کنندگان را به مددکاری نگرفتم.

اينها نه تنها هيچ‌كاره‌اند، آن وقتي هم كه ما آسمان و زمين را خلق مي‌كرديم اينها را شاهد قرار نداديم اينها حضور نداشتند شما اينها كه معبودتان قرار داديد آخر اينها بايد سِمتي داشته باشند يا در هنگام خلقت و ربوبيت ما حضوري داشته باشند. ما اينها را هم مي‌خواستيم خلق بكنيم اينها از خودشان بي‌خبر بودند فيض الهي اينها را آفريد، فيض الهي آسمان و زمين را آفريد، اينها از آفرينش خودشان خبري نداشتند چه رسد به اينكه از آفرينش ديگران خبر داشته باشند ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ اين اصنام و اوثان و امثال اينها هرگز ما اينها را به عنوان كمك نگرفتيم.

خب چرا اينها را مي‌پرستيد اين برهان مسئله است اگر شما قبول نداريد، دليلي بياوريد از كتاب آسماني يا ﴿أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ نشانه‏ اى از علم

سوره ۴۶: الأحقاف

قُلْ أَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿۴﴾

به آنها بگو به من خبر دهيد معبودهائي را كه غير از خدا پرستش مي‏كنيد نشان دهيد چه چيزي از زمين را آفريده‏ اند؟ يا شركتي در آفرينش آسمانها دارند؟ كتابي آسماني پيش از اين، يا اثر علمي از گذشتگان براي من بياوريد (كه دليل صدق گفتار شما باشد) اگر راست مي‏گوئيد. (۴)

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لَا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ ﴿۵﴾

چه كسي گمراه تر است از آنها كه غير خدا را پرستش مي‏كنند كه اگر تا قيامت هم آنان را بخوانند پاسخشان نمي‏گويند، و اصلا صداي آنها را نمي‏شنوند! (۵)

عذاب پس از اتمام حجت

اسلام با پلورالیزم دینى (کثرت گرایی دینی) در تضاد کلى قرار دارد؛ زیرا پلورالیزم مبتنى بر این اصل است که عقاید گوناگون مساوى هستند و مسلمان و هندو و مسیحى و یهودى و... از شأن و منزلت مساوى برخوردارند و دلیلى بر بطلان هیچ عقیده‌اى وجود ندارد؛ زیرا حقیقت دست نیافتنى است و دین هم امرى نسبى است که کاملاً مضمونى شخصى دارد و نه تنها حقیقت و محتواى آن دست‌نیافتنى است و فقط هر کس برداشت خود را از دین دارد، بلکه حقایق متعدد و راه‌هاى فراوان و درست براى وصول به نجات و رستگارى وجود دارد.

چنین نظرى با دین اسلام که مجموعه اصول اعتقادات و فروع عملى و شرعى و اخلاقى است، کاملاً ناسازگار است.[2] با این وجود اسلام از نوعى تکثر سخن گفته و آن تکثر در مقام عمل؛ یعنى روادارى و مدارا با کسانى است که از حقیقت اسلام دورهستند. به عبارت دیگر، مردمى که به دین اسلام ایمان نیاورده‌اند، دو گروه‌اند:

گروهى که اصطلاحاً به جاهل مقصر و کافر معاند معروف‌اند؛ یعنى اسلام به آنها رسیده و آنان به حقانیت آن پى برده‌اند، اما با لجاجت و سرکشى حاضر به پذیرش حق نیستند. این‌گونه افراد, کافر معاند و مستحق عذاب دوزخ‌اند؛ زیرا حق و حقیقت را شناخته و به سوء اختیار خود و با علم و عمد با آن مخالفت می‌کنند.

چنین گروهى که می‌توانستند اهل نجات باشند، هر چند هم در ظاهر رفتار خوبى داشته باشند؛ چون حق را پوشانده و با حقیقت، عناد و لجاجت ورزیده‌اند راه نجات را بر خود بسته، در نتیجه جایگاه خویش را انتخاب کرده‌اند.

گروهى که اصطلاحاً به جاهل قاصر معروف‌اند؛ یعنى یا اسلام و پیام آن به آنها نرسیده، و یا بسیار ناقص و غیر واقعى به آنها عرضه شده است، به گونه‌ای که اسلام را در ردیف ادیان هند و چین و حداکثر یهودیت و مسیحیت می‌پندارند.

روشن است که این گروه، چه در مناطق دور افتاده زمین زندگى کنند و چه در قاره اروپا و آمریکا و مهد تمدن باشند؛ چون در عدم ایمان خود مقصر نیستند، به عذاب جهنم گرفتار نمی‌شوند؛ زیرا عذاب، گرفتارى گناه‌کاران تقصیر کار است و کسانى که پیام اسلام و حقانیت آن به آنها نرسیده یا غیر واقعى رسیده است، علم به حقانیت دین اسلام ندارند و در عدم پذیرش، خود مقصر نیستند، تا گناه‌کار محسوب شوند.

متأسفانه چنان تبلیغات خلاف علیه اسلام زیاد است که هر گونه آزاداندیشى و حقیقت‌بینى را از بسیارى از مردم گرفته است، به گونه‌اى که نمی‌تواند حق را از باطل تشخیص دهند. عامل آن نیز استکبار جهانى و رسانه‌هاى تبلیغى و هنرى آن است که با تمام قوا در صدد تغییر و تحریف حقیقت‌اند. بنابراین، مردم بسیارى حتى در مهد تمدن، از اسلام و مکتب حیات‌بخش اهل‌بیت(ع) بی‌خبر مانده‌اند و از آن بدتر، اطلاعات نادرست و غیر واقعى از اسلام به آنها داده شده، به گونه‌اى که دین رحمت و محبت و عدالت، دین خشونت و ظلم و ناعدالتى معرفى گردیده است.

بنابر نظر اسلام چنین افرادى اگر در دین و آیین خود - آنچه مبتنى بر فطرت است - صادق باشند؛ مثلاً از دروغ بپرهیزند و به کارهاى خلاف انسانیت تن در ندهند، اهل نجات می‌باشند و به رحمت الهى امیدوارند.

این بحث درباره دانش‌مندان موحد و خداشناس که اسلام به آنها درست معرفى نشده و اهل‌سنت که حقیقت تشییع براى آنها تبیین نشده است، نیز صادق است.

به طور خلاصه؛ هر کسى که حقیقت به او نرسیده باشد و او نیز در این حقیقت مقصر نباشد، مستحق دوزخ نیست؛ زیرا دوزخ جایگاه گنه‌کاران است، نه کسانى که به حقیقت نادان هستند.[3]

تقصیر و قاصر

https://www.youtube.com/watch?v=qw5cX_JWKRQ&ab_channel=ShiaMedia

سوره ۲۶ الشعراء

﴿۲۰۸﴾ وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنْذِرُونَ

ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

اگر ما كساني را به هلاكت محكوم كرديم عادلانه است ظالمانه نيست بعد از قيام حجّت است صِرف فرستادن كافي نيست تا حرف ما به گوش مردم نرسد و به جان آنها فرو نرود كه آ‌نها خوب درك بكنند ما كسي را عذاب نمي‌كنيم چون ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (آري) اين گونه (قرآن) را در دلهاي مجرمان وارد مي‏كنيم. ﴾ اگر كسي كافرِ مستضعف باشد, كسي نشنيده يا شنيده و نفهميده، حجّت الهي بر او بالغ نيست ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ تا هر که هلاک می شود از روی دلیلی روشن هلاک شود﴾[12] ما بعد از اينكه انبيا و اوليا و معصومين را فرستاديم بعد از اينكه اينها (انبيا و اوليا) علما را از طرف خودشان فرستادند حرف دين به مردم رسيد از آن به بعد اگر مردم به سوء اختيار خود اين حرفها را رد كردند جا براي تنبيه است فرمود اين اصل كلي است كه ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

منظور انذار هم در بحثهاي قبل گذشت بالأخره يا خود پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) است يا امام معصوم است يا عالمان دين كه از طرف اينها مي‌روند. چون مستحضريد براي هر منطقه، براي هر شهر و روستا، براي هر خانه و اهل خانه يك پيغمبر و يك امام معصوم(عليهم السلام) كه نيست. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا: شايسته نيست، مؤ منان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي ‏كند تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. ﴾[13] اين ﴿لِيُنذِرُوا﴾ يكي از مصاديق مُنذرون خواهد بود همان كاري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌كند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[14] عالمان دين از طرف آن حضرت با حفظ مراحل علم و عدلشان مي‌كنند.

اگر از طرف دين، عالمان دين، مطلبي به كسي رسيد و حجّت الهي بالغ شد و آن شخص به سوء اختيار خود نپذيرفت مي‌شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ فرمود ما هيچ طايفه‌اي را هيچ ملّتي را هيچ شهر و روستايي را هلاك نمي‌كنيم مگر اينكه انذار به حدّ نصاب برسد.

(21) وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ

(21) وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَربُّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَفِيظٌ

(۲۱) او سلطه بر آنها نداشت (و آنها را بر پيروي خود مجبور نساخت) و هدف از آزادي شيطان در وسوسه‏ هايش اين بود كه مومنان به آخرت از آنها كه در شك هستند شناخته شوند و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چيز است.

در آيه بعد در رابطه با وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزه نفوذ او قرار مى گيرند، و آنها كه بيرون از اين حوزه اند، به دو مطلب اشاره مى كند: نخست مى گويد: شيطان سلطه اى بر آنها نداشت و كسى را به پيروى خود مجبور نمى كند (و ما كان له عليهم من سلطان ).

اين ما هستيم كه اجازه ورود به او مى دهيم و پروانه عبورش را از مرزهاى كشور تن به درون قلبمان صادر مى كنيم !

اين همان است كه قرآن در جاى ديگر از گفتار خود شيطان نقل مى كند: وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي : (من سلطه اى بر شما نداشتم جز اينكه شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا اجابت نموديد) (ابراهيم - 22).

ولى پيدا است بعد از اجابت دعوت او از ناحيه افراد بى ايمان و هواپرست او آرام نمى نشيند و پايه هاى سلطه خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند.

از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از اين آيه اين است كه شيطان ايشان را مجبور به گمراهى نكرد، كه به اجبار او را پيروى كنند تا در نتيجه معذور باشند، بلكه خود آنان به سوء اختيارشان شيطان را پيروى كردند، و اين خودشان بودند كه پيروى او را اختيار نموده، او هم بر آنان مسلط گرديد، نه اينكه اول او بر ايشان مسلط شده، و آنان به حكم اجبار پيرويش كرده باشند. همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ قطعاً تو را بر بندگانم تسلّطی نیست، مگر بر گمراهانی که از تو پیروی می کنند) و نيز از ابليس حكايت كرده كه در قيامت مى گويد: (وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ ).

و منشا پيرويشان از شيطان شكى است كه درباره مساله آخرت دارند، و آثارش كه همان پيروى شيطان است ظاهر مى شود. پس ‍ اينكه خداى تعالى به ابليس اجازه داد تا به اين مقدار، يعنى به مقدارى كه پاى جبر در كار نيايد، بر ابناى بشر مسلط شود، براى همين بود كه اهل شك از اهل ايمان متمايز و جدا شوند، و معلومشان شود چه كسى به روز جزا ايمان دارد، و چه كسى ندارد، و اين باعث سلب مسووليتشان در پيروى شيطان نمى شود، چون اگر پيروى كردند به اختيار خود كردند، نه به اجبار كسى.

پس اينكه كلمه (مِنْ ) بر سر سلطان آورد، و فرمود: (و ما كان له عليهم من سلطان ) براى اين است كه تمامى سلطانها را سلب كند. (الا لنعلم ) منظور از اين علم، رفع جهل نيست، كه بگويى در خدا محال است، بلكه منظور متمايز كردن است و معنايش اين است كه : (اين كار را كرديم تا فلان و بهمان را از هم جدا كنيم ). (الا لنعلم من يومن بالاخره ممن هو منها فى شك ) - شاهد اين كه گفتيم جمله (نعلم ) به معناى (تمييز) است، كلمه (ممن - از كسى كه ) مى باشد، چون اگر (نعلم ) به معناى علم متعارف بود، احتياج به اين كلمه نبود، و چون آورده معنايش اين است كه : (مگر آنكه مشخص و جدا كنيم، كسى را كه ايمان به آخرت دارد، از كسى كه از آن در شك است ).

و اين جمله استثناء از سلطان (سلطنت) ابليس بر بندگان، و پيروى اختيارى آنان از وى است، مى فرمايد: (ابليس بر بندگان سلطنت نداشته، مگر سلطنت از طريق پيروى اختيارى)، چيزى كه هست، مستثنى يعنى (سلطنت از طريق پيروى اختيارى ) از جمله برداشته شده، و در جايش غرض حاصل از آن نهاده شده، و آن (تمييز فلان از بهمان است ).

و در پايان آيه به عنوان يك هشدار به همه بندگان مى گويد: و پروردگار تو حافظ همه چيز و نگاهبان آن است (و ربك على كل شى ء حفيظ). تا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آنها در اين جهان از بين مى رود يا خداوند آن را فراموش مى كند، نه ، هرگز، بلكه خداوند همه را براى روز جزا نگهدارى و حفظ مى نمايد.

حالا اين قضية في واقعة داستاني است مربوط به يمن يا نه، يك اصل كلي است. فرمود يك اصل كلي است اختصاصي به يمن و غير يمن ندارد آن اصل كلي اين است كه شيطان در اين جهان نقشي دارد و آن دعوت كردن و وسوسه كردن است. كار حرامي است که او دارد مي‌كند ولي اختيار را از هيچ كسي سلب نمي‌كند اينكه شيطان وسوسه مي‌كند معصيت است خلاف شرع است مثل اينكه كسي مركز فساد داير مي‌كند خب كسي كه مركز فساد داير مي‌كند هيچ جواني را مجبور نمي‌كند ولي زمينه گناه را فراهم مي‌كند. اين وسوسه كردن، تبليغ گناه كردن، ترويج گناه كردن اين معصيت است شيطان هم همين كار را مي‌كند اما كسي را مجبور نمي‌كند كارش در همين حد است فرمود آنچه دامنگير مردم سبأ شد همان است كه دامنگير مردم منطقه ديگر هم مي‌شود اصل كلي اين است كه شيطان عده‌اي را تبليغ مي‌كند به طرف گناه، برخي‌ها مي‌پذيرند برخي‌ها نمي‌پذيرند. شيطان گفت من اينها را اغوا مي‌كنم اينكه مي‌گويند دشمن قسم‌خورده منظورش شيطان است شيطان سوگند ياد كرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ [16] اين دشمني است كه سوگند ياد كرده است عرض كرد خدايا! به عزّت تو قسم من اينها را گمراه مي‌كنم گمراهي‌اش هم در حدّ وسوسه است. وسوسه كردن، او را به جهنم مي‌برد چون معصيت كرده تشويق كرد و وسيله گناه را فراهم كرد، اما بار تبهكاران را كم نمي‌كند لذا در سوره مباركه «ابراهيم»(سلام الله عليه) كه قبلاً گذشت فرمود وقتي در صحنه قيامت كه يوم الاحتجاج است طرفين، حجّت اقامه مي‌كنند شيطان مي‌گويد من دعوت‌نامه نوشتم خب مي‌خواستيد نياييد عقل و فطرت از درون، شما را به حق دعوت كرده است انبيا و اوليا(عليهم السلام) از بيرون شما را به حق دعوت كردند، آنها كه بزرگ و مقدس‌تر و محترم‌تر بودند آنها كه معصوم بودند آنها كه بيشتر بودند خب مي‌خواستي حرف آنها را گوش بدهي چرا حرف مرا گوش دادي مي‌خواستي نيايي همين حرفي كه در سوره مباركه «ابراهيم» آيه 22 مطرح است همان حرف در سوره مباركه «سبأ» هم طرح مي‌شود در آيه 22 سوره مباركه «ابراهيم» اين است كه ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ به تبهكاران مي‌گويد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ﴾ (يك) ﴿وَوَعَدتُّكُمْ﴾ (دو) من وعده دادم خدا هم وعده داد من خُلف وعده كردم من به شما وعده دادم كه اگر اينجا بياييد تمدّن هست، مدنيّت هست، آزادي هست، دروغ گفتم، ذات اقدس الهي به شما وعده داد و درست گفت، خدا وعده داد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ﴾ من وعده‌ دروغي دادم خدا وعده راست داد خب مي‌خواستيد آنجا برويد ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ من كه مسلّط نبودم من يك مركز فساد باز كردم همين! خودم گناه كردم گناه هست بايد جهنم بروم خب درست است اما من شما را مجبور نكردم، همين! ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ من هيچ سلطنتي نداشتم. ﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لِي﴾ شما دعوت مرا اجابت كرديد خب مي‌خواستيد نكنيد ﴿فَلاَ تَلُومُونِي﴾ مرا ملامت نكنيد ﴿وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾ خودتان را ملامت كنيد. ﴿مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ﴾ من امروز مشكل شما را حل نمي‌كنم مُصرِخ يعني كسي كه نالهٴ ديگري را شنيد به صَريخ و ناله ديگري پاسخ مثبت بدهد مي‌گويم از من برنمي‌آيد كه مشكل شما را حل كنم ﴿وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾ من هم صريخ و ناله و فرياد دارم شما هم مشكل مرا حل نمي‌كنيد.

﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ اين‌چنين نيست كه كسي بگويد شيطان مقصّر بود ما مجبور بوديم، جبري در كار نيست چون اگر يك وقت كسي در اثر اضطرار، الجاء، اجبار، خطا، سهو، نسيان دست به خلافي زد كه اينها مطابق حديث رفع [25] اصلاً معصيت نيست اگر كسي سهواً كاري كرد، نسياناً كاري كرد، غفلتاً كاري كرد، الجائاً كاري كرد، اجباراً كاري كرد، اضطراراً كاري كرد اينها كه معصيت نيست حالا حكم وضعي‌اش سر جايش محفوظ است اگر كسي عالماً عامداً خلاف كرد بله اين معصيت است خب اين عالماً عامداً معنايش اين است كه اختيار محفوظ است فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ هيچ سلطنتي، سيطره‌اي شيطان نسبت به تبهكاران نداشت و ندارد.

همين حد بود كه فقط دعوت كرد ما هم مي‌خواستيم افراد را امتحان بكنيم، اگر امتحان نباشد كه درون افراد ظاهر و مشخص نمي‌شود استعدادها هم شكوفا نمي‌شود امتحان از بهترين بركات الهي است ﴿إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ﴾.

﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ ابليس گمانش اين بود ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ همه آنان را گمراه می کنم﴾ گمانش اين بود كه ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت ﴾. اين را با گمان خود حرف زد برهاني نداشت براي اينكه اين گمان خودش را صادق كند ثابت كند شروع به وسوسه كرد و فعاليت كرد و او و قوم او، مردم را به پيروي از خودشان دعوت كردند با وسوسه، با اضلال، با تَمنيه، با ﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ و آنها را گمراه ميكنم و به آرزوها سرگرم مي‏سازم و به آنها دستور مي‏دهم كه (اعمال خرافي انجام دهند)﴾، [9] با ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ من نعمتهاي مادي را در زمين در نظر آنها تزيين مي‏دهم [10] با اين مجاري ادراكي و تحريكي آن گمانِ خود را كه ظاهراً كاذب بود صادق قرار داد.

بنابراين نه جبري در كار است نه الجايي در كار است و انسان كاملاً مختارانه به طرف عصيان حركت مي‌كند و انتقال اين قصه از جزئي به كلي، از قوم سبأ به جامعه بشري به وسيله همين آيه بيست است كه فرمود اين جريان كه براي قوم سبأ اتفاق افتاده است جرياني است كلي كه همواره ابليس در كمين است تا با كمندش اينها را گرفتار كند و خيلي‌ها به كمند او مي‌افتند مگر بندگان مخلَص.

كلام فخررازي در چگونگي تصديق گمان ابليس و ناتمامي آن

برخي‌ها مثل فخررازي و ديگران يك احتمال جديدي هم مطرح كردند گفتند اين ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ﴾ ناظر به آن مطلب ديگري است كه ابليس گفته، ابليس گفته: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ [11] گمانش اين بود كه او از انسان بهتر است اين گمان را با وسوسه تبليغ كرد و تصديق كرد و آنها را به پيروي خودش كشاند خب هر متبوعي بهتر از تابع است [12] اين سخن كه جناب فخررازي نقل كردند نمي‌تواند تام باشد براي اينكه آن ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ با اين ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ فرق دارد. در غالب مواردي كه سخن از پيروي ابليس است استثنايي دارد ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ و مانند آن. در جريان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هيچ استثنايي نيست. او با اينكه با مخلَصين روبه‌رو بود و آن وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) بود كه از علوم اسماي الهي برخوردار بود ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ [13] بود اين درباره آدم گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ او كه كسي را استثنا نكرده برهان مسئله هم اين است كه ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ [14] اين ديگر مخلَص و غير مخلَص را استثنا نمي‌كند، پس اينكه ابليس گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين استثناپذير نيست و اين ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ نمي‌تواند ناظر به اين مطلب باشد چون آن بدون استثناست.

اگر آن ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ معيار بود ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هيچ استثنا نداشت. ديگر اين‌چنين نيست كه نسبت به بعضي‌ها بهترند نسبت به بعضي‌ها بهتر نيستم. اين ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ﴾ است كه استثنا دارد ﴿وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ [15] در اين‌گونه از موارد هم خداي سبحان مي‌فرمايد ابليس بر كسي مسلّط نيست مگر اينكه عده‌اي او را بر خودشان سلطان قرار بدهند. پس اين احتمال دوم جناب فخررازي نمي‌تواند تام باشد.

فرمود اين اختصاصي به يمن و قوم سبأ و امثال ذلك ندارد شيطان همه را وسوسه مي‌كند نسبت به عده‌اي اصلاً دسترسي ندارد سرّ اينكه نسبت به مخلَصين دسترسي ندارد ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ نه اين است كه نسبت به آنها احترام مي‌كند. براي اينكه آنها به چيزي دل بستند كه ابليس نه خود آن را دارد نه بدلي آن را. ابزار حيله ابليس چيزهايي است كه اينها رويش پا گذاشتند. خب اگر كلّ خاورميانه در زمان حكومت حضرت امير در اختيار حكومت مركزي حضرت امير(سلام الله عليه) بود وقتي حضرت اين حكومت وسيع را مي‌گويد عَفْطَةِ عَنْزٍ( عطسه ماده بزى) است [16] آن‌وقت شيطان با چه وسيله‌اي مي‌خواهد او را فريب بدهد.

ترجمه خطبه 3 نهج البلاغه (شقشقیه)

… بدانيد، سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده، كه اگر انبوه آن جماعت نمى بود، يا گرد آمدن ياران، حجت را بر من تمام نمى كرد و خدا از عالمان پيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمكاران و گرسنگى ستمكشان خاموشى نگزينند، افسارش (شتر خلافت ) را بر گردنش مى افكندم و رهايش مى كردم و در پايان با آن همان مى كردم كه در آغاز كرده بودم. و مى ديديد كه دنياى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم كم ارج تر است.

آنكه وجود مبارك حضرت امير و ساير بندگان مخلَص مي‌طلبند آن را شيطان اصلاً درك نمي‌كند تا بدليِ آن را بسازد. آنكه بدلي‌اش در اختيار شيطان است اينها به اصلش اعتنا ندارند چه رسد به بدلي. شيطان مقدورش نيست كه به حريم آنها راه پيدا بكند آنها را فريب بدهد. آنها هميشه در روشناني هستند كه اگر ببينند حرامي‌اي، احرام بسته بخواهد وارد حوزه قلبشان بشود فوراً از همان بيرون اينها رمي مي‌كنند اين ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ چون اهل تقوا را از شیطان وسوسه و خیالی به دل فرا رسد همان دم خدا را به یاد آرند و همان لحظه بصیرت و بینایی پیدا کنند. [17] اينها هميشه از دور مواظب‌اند بنابراين ابليس نسبت به آنها راه ندارد.

اينكه مي‌گويند مراقبت بكنيد براي همين جهت است اينكه مي‌گويند هر كاري مي‌كنيد «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييد اين ادب بسيار خوبي است راهنمايي بسيار خوبي است اين «بسم الله» گفتن البته يك ثواب لفظي و عبادي هم دارد ذكر است و ثواب دارد. اما جنبه تربيتي‌اش اين است كه اين «بسم الله» يك قرنطينه است اينكه به ما مي‌گويند هر حرفي مي‌زنيد، هر كاري مي‌كنيد، هر نوشته‌اي داريد، هر سخني مي‌گوييد، هر جايي مي‌خواهيد برويد، هر جايي مي‌خواهيد بنشينيد اول بگوييد «بسم الله الرحمن الرحيم» خب يعني آدم بايد اين كار را رويش بشود بگويد خدايا به نام تو، اين كار بالأخره يا واجب است يا مستحب، كارهاي مشكوك، تهمت، خيانت، دروغ، اينها را كه نمي‌شود گفت خدايا به نام تو، جاي مشكوك، خوردن غذاي مشكوك آنجا كه نمي‌شود گفت خدايا به نام تو. اين «بسم الله» كه به ما گفتند اين يك قرنطينه است اين راه ورودي به بهشت است هر كاري كه ما مي‌كنيم بايد بتوانيم بگوييم خدايا به نام تو، اين يك مراقبت بسيار خوبي است. فرمود آنها كه مؤمن هستند اين كار را مي‌كنند. اين ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرً اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد خدا را بسيار ياد كنيد. [18] براي همين است آن عبادات و امثال ذلك مرز خاصّي دارد ولي نام خدا و ياد خدا كه مرز خاص ندارد. خب گاهي انسان غافل است اگر سهو و غفلت و نسيان گاهي تاري ایجاد کرد خداي سبحان مي‌بخشد ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم اگر از گناهان بزرگي كه از آن نهي شده‏ ايد اجتناب كنيد گناهان كوچك شما را مي‏پوشانيم [19] آن لغزش‌هاي ريز را ذات اقدس الهي مي‌بخشد اما به ما گفتند شما مراقب باشيد هر حرفي مي‌زنيد هر كاري كه مي‌كنيد بگوييد خدايا به نام تو، اين زمينه اخلاص را فراهم مي‌كند.

مهم‌ترين راه نفوذ شيطان, مجاري ادراكي انسان است يعني شيطان در مجراي انديشه اثر مي‌گذارد وقتي در مجراي انديشه اثر گذاشت او باور مي‌كند وقتي باور كرد مطابق باورش كار مي‌كند اين براي يك گروه. گروه ديگر كساني‌اند كه شيطان در مجاري انگيزه آنها و نه انديشه, اثر مي‌كند وقتي اينها به چيزي انگيزه‌مند شدند همان راه را ادامه مي‌دهند اين دو گروه. گروه سوم كساني‌اند كه شيطان هم در بخش انديشه آنها اثر مي‌گذارد هم در بخش انگيزه آنها. براي كساني كه مشكل علمي دارند اين معارف را فرا نگرفتند با خرافات و امثال خرافات در بخش انديشه آنها اثر مي‌گذارد آنها را به امور باطلي باورمند مي‌كند. آنها كه مشكل علمي ندارند شيطان در انگيزه آنها وسوسه مي‌كند شهوت آنها را تحريك مي‌كند, غضب آنها را تحريك مي‌كند كه اينها مي‌شوند عالِم بي‌عمل. گروهي كه از هر دو فضيلت محروم‌اند شيطان هم در بخش انديشه آ‌نها, آنها را خرافات‌زده مي‌كند هم در بخش انگيزه آنها, آنها را با شهوت و غضب انگيزه‌مند مي‌كند.

اينكه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ آيا انسان مي‏پندارد كه استخوانهاي او را جمع نخواهيم كرد؟ آرى قادريم كه حتى خطوط سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم [1] خيال مي‌كند كه ما استخوان‌هاي او را نمي‌توانيم جمع بكنيم مي‌گويد: ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ چه كسي اين استخوانها را زنده ميكند در حالي كه پوسيده است؟ [2] غافل از اينكه ما نه تنها استخوان‌هاي او را كه اعضاي درشت بدن او هستند, خطوط ريز سرانگشتان او را به حالت اوّلي برمي‌گردانيم. بعد مي‌فرمايد آنها مشكل علمي ندارند شبهه علمي ندارند شهوت عملي دارند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ بلکه انسان می خواهد [با دست و پا زدن در شک و تردید] فرارویش را [از اعتقاد به قیامت که بازدارنده ای قوی است] باز کند [تا برای ارتکاب هر گناهی آزاد باشد!]﴾ اين مشكل علمي ندارد اين مي‌خواهد جلويش باز باشد. اين گروه, شبهه علمي براي آنها مطرح نيست مشكل علمي ندارند اما شهوت عملي دارند مي‌خواهند جلويشان باز باشد. آنها كه مشكل علمي ندارند شهوت و غضبِ اينها را بر عقل عملي پيروز مي‌كند, چيره مي‌كند اينها يا به سمت شهوت حركت مي‌كنند يا به سمت غضب.

عده‌اي گرفتار جهل علمي‌اند شيطان از راه شبهات علميه كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ قطعاً شیاطین [شبهات ناروایی را به ضد احکام خدا] به دوستانشان القاء می کنند تا با شما [درباره احکام خدا] مجادله و ستیزه کنند [3] اين مغالطات را در قلب اينها القا مي‌كند اينها به جاي اينكه برهاني فكر كنند مغالطي فكر مي‌كنند. اين مغالطاتي كه به وسيله ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾ در قلب اينها القا شد اينها باور مي‌كنند به خرافاتي دل مي‌سپارند.

گروهي كه گرفتار هر دو نقص‌اند شيطان گاهي در بخش انديشه و علم، گاهي در بخش انگيزه و عمل، اينها را به دام مي‌اندازد.

اگر انسان به وسيله شيطان وسوسه بشود چه به وسيله شيطان جن، چه به وسيله شيطان انس، هرگز مجبور به گناه نيست. صريح قرآن كريم اين است كه هيچ كسي بر انسان مسلّط نيست انسان تا آخر عمر آزاد است. اين جريان اينكه شيطان مسلّط نيست در چند آيه بود در سوره «حجر» بود [7] در سوره «ابراهيم» بود [8] كه هر دو را خوانديم.

سوره 15: الحجر

إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿۴۲﴾

كه بر بندگانم تسلط نخواهي يافت مگر گمراهاني كه از تو پيروي مي‏كنند.

اما آنچه مربوط به انسان‌هاي عادي است يعني مستكبراني كه مستضعفان را به دام كشيدند آن را در سوره مباركه «صافات» مي‌فرمايد اينها هم در قيامت مي‌گويند ما بر شما مسلّط نبوديم ما مركز فساد داير كرديم بله، ما ماهواره داشتيم بله، اما شما مي‌خواستيد نياييد اين همه صداي قرآن و عترت و دعاي كميل و دعاي توسل و امثال ذلك هست شما چرا اينجا آمديد؟! در سوره «صافات» آيه سي اين است وقتي مستكبران و مستضعفان اينها در قيامت با يكديگر گفتگو مي‌كنند حرف مستكبران اين است كه:

سوره 37: الصافات

وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ ﴿۳۰﴾

ما هيچگونه سلطه‏ اي بر شما نداشتيم، بلكه شما خود قومي طغيانگر و سرکش بوديد!

﴿وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ ما مسلّط نبوديم ما مركز فساد داير كرديم بله، خودمان هم داريم مي‌سوزيم اما نمي‌شود گفت چون شما مركز فساد درست كرديد تبليغ سوء درست كرديد ما مجبور شديم، هيچ كسي بر انسان مسلط نيست نه شيطان بر انسان مسلط است نه انساني كه جزء شياطين الانس است.

پس اين بيان نوراني آيه 21 سوره «سبأ» كه فرمود هيچ سلطنتي ندارند ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ يك اصل كلي است. نه شيطان جنّي نه شيطان انسي نه هر دو با هماهنگي يكديگر هرگز بر انسان مسلط نيستند. البته راه فساد را درست كردند، مركز فساد درست كردند، خودشان هم به عذاب اليم گرفتار مي‌شوند، اينها هست، اما اين‌طور نيست كه حالا كسي ماهواره درست كرده مركز فساد درست كرده انسان به جهنم برود براي اينكه آنها آدم را در وسوسه انداختند.

اهمیت قیامت

آن‌گاه فرمود كسي كه درباره قيامت شك دارد, مشكل جدّي دارد. قسمت مهمّ مشكلات ما مربوط به مسئله قيامت است كه همان آيه سوره مباركه «ص» نشان داد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ بی تردید کسانی که از راه خدا منحرف می شوند، چون روز حساب را فراموش کرده اند، عذابی سخت دارند. [24] ممكن است كسي خيلي توحيدش تام باشد ادب مع الله داشته باشد (عالم را محضر خدا بداند) با ياد خدا به سر ببرد و خلاف نكند اما اكثري مردم كه خلاف نمي‌كنند براي پرهيز از مسئوليت يوم القيامه است. اگر مسئله يوم القيامه مشكوك بشود يا منسي [ م َ سی ی / م َ فراموش شده ] بشود خطر، دامنگير است. در جاهليت مهم‌ترين مشكلشان همان انكار قيامت بود اگر كسي روز حساب و كتاب را فراموش كند, خود را رها مي‌بيند وقتي خود را رها ديد به هر كاري تن در مي‌دهد لذا فرمود: ﴿مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَربُّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَفِيظٌ﴾.

شكّ در آخرت مثل يقين به عدم آخرت ـ معاذ الله ـ منشأ فساد است درست است كه اعتقاد به توحيد بركات فراواني دارد اما سهم محوري اخلاق و حقوق را اعتقاد به قيامت تأمين مي‌كند. اثر علميِ اعتقاد به مبدأ فراوان است اما اثر عمليِ اعتقاد به معاد فراوان است.

تنها چيزي كه جلوي انسان را مي‌گيرد مسئله مسئوليت است اگر خداي ناكرده اين مسئله مسئوليت و يوم المعاد به صورت مقطوع‌العدم يا مشكوك الوجود باشد انسان دست به هر كاري مي‌زند. فرمود لازم نيست كه اينها يقين داشته باشند كه قيامتي نيست اگر ـ معاذ الله ـ شكّ در قيامت داشته باشند دست به هر كاري مي‌زنند.

(20) وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ

(20) وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ

(۲۰) (آري) به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها محقق يافت كه همگي از او پيروي كردند جز گروه اندكي از مومنان!

اين آيات در حقيقت يكنوع نتيجه گيرى كلى از داستان قوم سبا است كه در آيات گذشته آمده بود و ديديم چگونه آنها بر اثر تسليم در برابر هواى نفس و وسوسه هاى شيطان گرفتار آن همه بدبختى و ناكامى شدند.

در نخستين آيه مى فرمايد: به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها (و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند) محقق يافت ! (و لقد صدق عليهم ابليس ظنه ).

(آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مومنان ) (فاتبعوه الا فريقا من المومنين ).

يا به تعبير ديگر پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم و طرد شدن از درگاه كبريائى خداوند گفت فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد درباره اين گروه درست از آب در آمد.

گرچه او اين سخن را از روى گمان و تخمين گفت ولى همين گمان و تخمين سرانجام به واقعيت پيوست، و اين سست اراده ها و ضعيف الايمانها گروه گروه به دنبال او حركت كردند، تنها گروه اندكى از مومنين بودند كه زنجيرهاى وسوسه هاى شيطان را در هم شكستند، و فريب دامهاى او را نخوردند، آزاد آمدند و آزاد زيستند و آزاد رفتند، گرچه آنها از نظر عدد كم بودند ولى از نظر ارزش هر كدام با جهانى برابرى داشتند: اولئك هم الاقلون عددا و الاكثرون عند الله قدرا ( تعدادشان كم و قدر و مقامشان نزد خدا بسيار والاست).

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=7&ayat=13&user=far&lang=far&tran=2

﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ ابليس گمانش را نسبت به اينها صادق قرار داد «جعله صادقا» گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ گمانش اين بود كه اكثري مردم به بيراهه بروند هم مبتلا به خطاي فكري بشوند هم دچار خطيئه عملي، گمان كرد كه اكثري شاكر نيستند ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾ ; اين گمانش را با وسوسه و تبليغ سوء عملي كرد ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾.

(19) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيث

(19) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

(۱۹) ولي (اين ناسپاس مردم) گفتند: پروردگارا! ميان سفره‏اي ما دوري بيفكن آنها به خويشتن ستم كردند و ما آنها را اخبار و داستاني (براي ديگران) قرار داديم و جمعيتشان را متلاشي ساختيم، در اين ماجرا آيات و نشانه‏ هاي عبرتي است براي هر صابر شكرگزار.

يعنى ما اين نعمتها را در اختيار آنان قرار داديم، ميوه هاى فراوان، و نزديكى قريه ها به يكديگر و امنيت راهها و آسانى سير و فراخى زندگى، از زيادى نعمت ملول شده، و به تنگ آمدند و گفتند: پروردگارا بين سفرهاى ما دورى بينداز، يعنى سفرهايمان را طولانى كن، تا مسافتهاى دور برويم، و بار سفر دور ببنديم، بيابانها و باديه ها بپيماييم، و اين كفران و طغيانى بود از ايشان، همان طور كه بنى اسرائيل كفران و طغيان كرده، از من و سلوى به ستوه آمدند، و تقاضاى سير و پياز كردند.

كوتاه سخن اينكه خداوند نعمت را بر آنان تمام كرد، هم در سفر كه سفرهايشان را كوتاه و راههايشان را امن و نعمت را فراوان كرد، و هم در حضر، باشد كه شكر نعمتهايش را به جا آورند. ولى آنان كفران نعمت كردند، هم در سفر، و هم در حضر، خداوند هم در عذابى كه خودشان خواستند شتاب نمود، شهرها و ديارشان را خراب، و جمعشان را پراكنده ساخت.

و بنابراين جمله (ربنا باعد بين اسفارنا) پيشنهاد عذابى بود، كه خود آنان كردند، البته پيشنهاد ضمنى، چون معناى كلامشان مستلزم همين بود كه شهرها و ديارشان ويران گرديد. (و ظلموا انفسهم ) و با ارتكاب گناهان به خود ستم كردند.

از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اينكه از خداوند تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند، (گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن ) تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند! (فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا). به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى هميشه براى آنان ثبت شود!

به هر حال (آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند) (و ظلموا انفسهم ).

قرآن به دنبال اين جمله كه درباره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم ، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم! (فجعلناهم احاديث ).

آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها، و يادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند، و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم (وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ).

چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تند باد قرار گرفته هر كدام به گوشه اى پرتاب شدند، آنچنان كه پراكندگى آنها به صورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند مى گفتند (تفرقوا أَيَادِيَ سَبَا)! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!). به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان [ غ َس ْ سا ] به شام رفتند و (اسد) به عمان و (خزاعه ) به سوى تهامه و طايفه (انمار) به يثرب .

ترجمه 97 نهج البلاغه؛ پيرامون مقايسه ياران حضرت با ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (ترجمه عبدالمحمد آیتی)

اگر خداوند، ستمگر را روزى چند مهلت دهد، هرگز بازخواستش را فرو نگذارد، بلكه همواره بر گذرگاه در كمين اوست و گلويش را چنان بفشارد كه از فرودادن آب دهان هم عاجز آيد. آگاه باشيد، سوگند به كسى كه جان من در قبضه قدرت اوست، كه اين قوم بر شما غلبه خواهند كرد، نه از آن جهت كه از شما بر حق ترند، بلكه از آن روى كه در يارى فرمانرواى خود، با آنكه بر باطل است، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من، با آنكه بر حقم، درنگ مى كنيد.

مردم، از ستم فرمانروايان خود بيمناك اند و من از ستم رعيت خويش در هراسم. شما را به جهاد برانگيختم، از جاى نجنبيديد، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم، نشنيديد، در نهان و آشكارا دعوتتان كردم، پاسخم نداديد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد. حاضرانى هستيد به مثابه غايبان و بندگانى هستيد چون خداوندان.

سخنان حكمت آميز بر شما خواندم از آن رميديد. به اندرزهاى نيكو پندتان دادم هر يك از سويى پراكنده شديد. شما را به جهاد با تبهكاران فرا مى خوانم، هنوز سخنم به پايان نرسيده، مى بينم هركس كه به سويى رفته است، آنسان كه قوم «سبا» پراكنده شدند (حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا). به جايگاههاى خود باز مى گرديد و يكديگر را به اندرزهاى خود مى فريبيد.

هر بامداد شما را همانند چوب كجى راست مى كنم و شب هنگام خميده چون پشت كمان نزد من باز مى گرديد. راست كننده به ستوه آمده و كار بر آنچه راست مى كند دشوار گرديده.

اى كسانى كه به تن حاضريد و به خرد غايب، هر يك از شما را عقيدتى ديگر است (خواسته هايتان گوناگون است). فرمانروايانتان گرفتار شمايند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى كند و شما نافرمانيش مى نماييد و فرمانرواى آنان خدا را نافرمانى مى كند و ايشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاويه با من معاملتى كند چون صرافى كه به دينار و درهم. ده تن از شما را از من بستاند و يك تن از مردان خود را به من دهد.

اى مردم كوفه، به سه چيز كه در شما هست و دو چيز كه در شما نيست، گرفتار شما شده ام. اما آن سه چيز: با آنكه گوش داريد، كريد و با آنكه زبان داريد، گنگيد و با آنكه چشم داريد، كوريد. و اما آن دو: نه در رويارويى با دشمن، آزادگانى صديق هستيد و نه به هنگام بلا يارانى درخور اعتماد.

دستهايتان پر خاك باد ( دستتان تهى باد)، همانند اشترانى هستيد بى ساربان، كه هرگاه از يك سو گرد آورده شوند، از ديگر سو پراكنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم كه چون جنگ سخت شود و آتش پيكار افروخته گردد، از گرد پسر ابو طالب پراكنده شويد، آنسان كه زن به هنگام زادن رانها از هم گشايد. در حالى كه، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پيامبرم گام مى زنم. راه من راهى روشن است. آن را گام به گام مى پيمايم و چشم از راه بر نمى گيرم تا به ورطه باطل نيفتم.

به خاندان پيامبرتان بنگريد و به آن سو رويد كه آنان مى روند و پاى به جاى پاى آنان نهيد، كه هيچگاه شما را از طريق هدايت منحرف نكنند و به هلاكت نسپارند. اگر نشستند، بنشينيد و اگر برخاستند، برخيزيد. بر آنان پيشى مگيريد كه گمراه شويد و از آنان واپس نمانيد كه هلاك گرديد.

من اصحاب محمد (صلى اللّه عليه و آله) را ديده ام. در ميان شما نمى بينم كسى را كه همانند ايشان باشد. آنان روزها ژوليده موى و غبارآلود بودند و شبها يا در سجده بودند يا در قيام. گاه چهره بر زمين مى سودند (مى ساييدند) و گاه پيشانى. چون سخن معادشان به گوش مى رسيد، گويى پاى بر سر آتش دارند. ميان دو چشمانشان در اثر سجده هاى طولانى چون زانوان بز پينه بسته بود. چون خدا را ياد مى كردند، سرشك ديدگانشان گريبانهايشان را تر مى كرد و از بيم عذاب و اميد ثواب بر خود مى لرزيدند، آنسان كه درخت در روز بادناك مى لرزد.

و در پايان آيه مى فرمايد: قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان و شكرگزاران (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور).

چرا (صابران ) و (شكرگزاران ) مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند؟ (مخصوصا با توجه به اينكه صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيد را بيان مى كند).

اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند، و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند، اما آنها كه بر مركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا، چگونه مى توانند از اين ماجراها عبرت گيرند؟!

در بعضى از تواريخ آمده است موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به ديواره سد خاكى روى آوردند، و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديواره هاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست ، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سد متراكم بود ناگهان بيرون ريخت ، و تمام آباديها، باغها، كشتزارها و زراعتها، و چهار پايان را تباه كرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود، و آن سرزمين آباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل ساخت. آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش ! بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند!

جالب اينكه طبق روايات ، عصاى سليمان (عليهالسلام ) را موريانه اى خورد، و سد عظيم مارب را موش صحرائى سوراخ كرد

اينها عملاً اين نعمت را كفران كردند همان‌طوري كه درباره قوم بني‌اسرائيل فرمود ما به اينها مَنّ و سلوا داديم اينها از ما پياز و سير خواستند كه خداي سبحان فرمود: ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا آیا شما به جای غذای بهتر، غذای پست تر را می خواهید؟! [12] موساي كليم به اينها فرمود شما آن منّ و سلوا را به سير و پياز تبديل كرديد خيلي‌ها هم هستند كه همين‌طور است آن نعمت‌هاي معنوي و نعمت‌هاي الهي را به نعمت‌هاي مادي تبديل مي‌كنند كه در حقيقت كفران نعمت است. فرمود ما نعمت‌ها را به اين منطقه سبأ و اهل سبأ داديم اينها گفتند كه بين ما با آن منطقه ای كه مي‌خواهيم برويم فاصله زياد باشد كه سوار راحله بشويم. حالا اين را قولاً گفتند يا كاري كردند كه استحقاق اين را داشته باشند. اينكه گفتند: ﴿رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا﴾ يعني عملاً حرفي زدند كه اين قريه‌ها ويران شده وقتي ويران شده فاصله بين اينها تا شامات طولاني مي‌شود. اينها با زاد و راحله بايد حركت كنند. اين منطقه‌هاي ويران شده را الآن هم شما مي‌بينيد به صورت يك كوير خشك در آمده.

﴿وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ﴾ درست است كه معصيت كردند نعمت‌هاي الهي را كفران كردند. اما اينها در حقيقت به خودشان ستم كردند. مستحضريد كه اگر كسي به مقصد نرسد به خودش ستم كرده است نه به ذات اقدس الهي. خداي سبحان كه غنيّ محض است و قدير صِرف هرگز به چيزي نيازمند نيست (يك) و كسي توان آن را ندارد كه به ذات اقدس الهي آسيب برساند (دو) اگر به دين الهي آسيب رساند در حقيقت به خودش آسيب رساند.

چون اين‌چنين شد ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ ما كلّ اينها را برداشتيم از بين برديم اينها را گذاشتيم در تاريخ، الآن فقط اسم‌شان را شما در كتاب‌هاي تاريخ مي‌بينيد مي‌گوييد روزي در اين مملكت ساسانيان بودند، سامانيان بودند، سلجوقيان بودند، همين! تا كسي به كتاب تاريخ مراجعه نكند لابه‌لاي كتاب تاريخ را نبيند ديگر نمي‌فهمد سبأاي بود و مردمي در آن منطقه بودند و امكاناتي داشتند و بعد ويران شدند فرمود ما اينها را حديث قرار داديم روزي اين مملكت، روزي فاصله بين يمن و شامات آباد بوده است اين يك حديث است يك تاريخ است هيچ خبري در خارج از اينها نيست ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾.

در بخش‌هاي ديگر فرمود اينها با اينكه ريشه‌دار بودند ما طرزي ريشه اينها را كَنديم كه ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كه گويى ديروز وجود نداشته است [14] اين ﴿لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾اين است كه يك وقت است كه انسان يك چنار كهني را ريشه‌كن مي‌كند خب مدت‌ها جايش خالي است شايد چند سال طول بكشد تا اين جا پر بشود همين يك چنار كهنسالي را از جايي بِكَنند معلوم مي‌شود اينجا درختي بود كَنده شد اما اگر شما يك علف يك سانتي را كه در كنار يك جوي روئيده مي‌شود اين را بكنيد اين اصلاً معلوم نيست فرمود ما طوري ريشه اينها را كَنديم كه گويا اصلاً ديروز اينجا كسي نبود ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾غَنِيَ بالمكان، يَغني بالمكان يعني اينجا غنوده بود. اگر كسي بخواهد از اينها باخبر بشود بايد به كتاب تاريخ مراجعه كند ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾. اين مَثلي است معروف در كتاب‌هاي ادبي ما كه مي‌گوييم «تفرّقوا أيادي سبأ (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!)» [15] همين است فرمود مردم يمن اين منطقه سبأ كه ويران شدند بخشي به تهامه آمدند كه تهامه [ ت ِ م َ ] همان اطراف مكه است بعضي‌ها به يثرت آمدند يعني مدينه، بعضي به شام رفتند بعضي به عمّان رفتند اين جمعيت پرنشاط متمكّن آن‌چنان متفرّق شدند كه اثري از اينها نيست «تفرقوا ايادي سبا» كه مَثل شده است يك مَثل تاريخي است.

﴿وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ تَمزيق يعني تفريق; اينها را جدا كرديم طوري كه اثري از اينها ديگر در منطقه سبا نيست. فرمود اين كار را ما كرديم

﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾ هر كسي در برابر امتحان‌هاي الهي صابر باشد، در پيشگاه نعمت‌هاي خدا شاكر باشد، گرفتار مسئله منطقه سبأ نخواهد شد.

و در كافى به سند خود از سدير روايت كرده كه گفت : مردى از امام صادق (عليه السلام) از اين كلام خداى عز و جل پرسيد كه مى فرمايد: (قالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم...) حضرتش در پاسخ فرمود: اينان قومى بودند كه آباديهايى پشت سر هم داشتند، به طورى كه از اين آبادى، آن آبادى را مى ديدند، نهرهاى روان، و اموال فراوان داشتند، و نعمت هاى خداى عز و جل را كفران نموده، عافيتى كه خدا به ايشان داده بود تغيير دادند، خدا هم نعمت هاى خود را تغيير داد، چون خدا نعمتى را كه به قومى مى دهد تغيير نمى دهد، تا آنكه خود آن قوم وضع خود را تغيير دهند، پس سيل عرم را به سويشان سرازير كرد، و آباديهايشان را از هم پاشاند، و ديارشان را ويران ساخت، و اموالشان را از بين برد، و باغاتى را كه داشتند به دو سرزمين مبدل كرد، كه جز خوردنيهاى تلخ، و بوته هاى أَثْل و مختصرى سِدْر، چيزى نداشت، آن گاه خداى تعالى فرمود: (ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور).

(18) وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا

(18) وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ

(۱۸) ميان آنها و سرزمينهائي كه بركت داده بوديم شهرها و آباديهاي آشكار قرار داديم، و فاصله‏ هاي متناسب و نزديك مقرر داشتيم (و به آنها گفتيم) شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد.

در اين آيات بار ديگر به داستان قوم سبا باز مى گردد، و شرح و تفصيل بيشترى پيرامون آنها مى دهد، و مجازات آنها را نيز مشروحتر بيان مى كند.

مى فرمايد: سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه ميان آنها و سرزمينهائى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها و آباديهائى آشكار قرار داديم (و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة ).

در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاى متصل و زنجيره اى وجود داشت ، و فاصله اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند (و اين است معنى (قُرًى ظَاهِرَةً ) - آباديهاى آشكار).

بعضى از مفسران قُرًى ظَاهِرَةً را طور ديگرى تفسير كرده اند، گفته اند: اشاره به آباديها است كه درست در مسير راه بطور آشكار قرار داشته ، و مسافران به خوبى مى توانستند در آنها توقف كنند، و يا اينكه اين آباديها بر بالاى بلندى قرار داشته و براى عابرين ظاهر و آشكار بوده .

اما در اينكه منظور از (سرزمينهاى مبارك ) كدام منطقه است غالب مفسران آنرا به سرزمين شامات (شام و فلسطين و اردن ) تفسير كرده اند، چرا كه اين تعبير در باره همين سرزمين در آيه اول سوره اسراء و 81 انبياء آمده است .

سوره ۱۷: الإسراء

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿۱﴾

پاك و منزه است خدائي كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصي كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست. (۱)

سوره ۲۱: الأنبياء

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿۸۱﴾

و تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بوده ايم. (۸۱)

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور آباديهاى صنعاء يا مارب بوده باشد كه هر دو در منطقه يمن واقع شده است ، و اين تفسير بعيد نيست زيرا فاصله بين يمن كه در جنوبى ترين نقطه جزيره عربستان است و با شامات كه در شمالى ترين نقطه قرار دارد به قدرى زياد است و از بيابانهاى خشك و سوزان پوشيده بوده است كه تفسير آيه به آن بسيار بعيد به نظر مى رسد، و در تواريخ نيز نقل نشده است ، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از سرزمينهاى مبارك سرزمين (مكه ) باشد، كه آن هم بعيد است.

اين از نظر آبادى ، ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست ، و شرط مهم و اساسى آن (امنيت ) است اضافه مى كند ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب و نزديك مقرر كرديم (قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ).

و به آنها گفتيم : (در ميان اين قريه ها شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد) (سيروا فيها ليالى و اياما آمنين ).

به اين ترتيب آباديها فواصل متناسب و حساب شده اى داشت ، و از نظر حمله وحوش و درندگان بيابان ، يا سارقين و قطاع الطريق نيز در نهايت امنيت بود، به گونه اى كه مردم مى توانستند بدون زاد و توشه و مركب ، بى آنكه احتياج به حركت دست جمعى و استفاده از افراد مسلح داشته باشند، بدون هيچ خوف و ترس از جهت ناامنى راه، يا كمبود آب و آذوقه به مسير خود ادامه دهند.

در اينكه جمله سيروا فيها... (در اين آباديها سير كنيد...) به وسيله چه كسى به آنها ابلاغ شد، دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه به وسيله پيامبران آنها به آنها ابلاغ شد، و ديگر اينكه زبان حال آن سرزمين آباد و جاده هاى امن و امان همين بود.

مقدم داشتن (ليالى ) (شبها) بر (ايام ) (روزها) ممكن است از اين جهت باشد كه مهم وجود امنيت در شبهاست هم امنيت از نظر دزدان راه و هم وحوش بيابان ، و گرنه تامين امنيت در روز آسانتر است .

فرمود ما به منطقه سبأ يمن، نعمت‌هاي فراواني داديم اين نعمت‌هاي آن منطقه دو بخش شد يك منطقه درون‌مرزي، يك منطقه برون‌مرزي; منطقه‌ درون‌مرزي را شرح داد فرمود: ﴿فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ [4] وارد منطقه سبأ مي‌شديد دست راست‌تان، دست چپ‌تان سرسبز بود باغ‌هاي خرم داشت باغ‌هاي پرميوه داشت هم كشاورزي‌شان هم باغداري‌شان تأمين بود اين براي بركت‌هاي درون‌مرزي. اما درباره نعمت‌هاي برون‌مرزي. فرمود اين منطقه سبأ كه در يمن واقع شد يمن چه يمن شمالي و يمن جنوبي تا منطقه شامات منطقه‌هاي سرسبز و آباد، متّصل و نزديك هم فراوان بود اينها مي‌خواستند به طرف شامات حركت كنند هيچ مشكلي نداشتند. بين سبأ يمن تا محدوده شامات ﴿قُري ظَاهِرَةً﴾ قريه‌هايي بود ظاهر هم براي عابر، ظاهر بود; يعني كسي كه از مسير رسمي عبور مي‌كرد اين قريه‌ها در دسترس بود نزديك بود و مي‌ديدند و هم خود اين قُراء براي يكديگر ظاهر بودند فاصله‌شان زياد نبود. كسي مي‌خواست از قريه‌اي به قريه ديگر سفر كند نيازي به زاد و راحله نداشت به آساني حركت مي‌كرد.

دو نعمت مهم را كه ذات اقدس الهي به مردم مكه داده بود به اينها هم عطا كرد درباره مردم مكه فرمود ما به بركت كعبه، اين دو نعمت را به مردم مكه داديم كه ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ همانكس كه آنها را از گرسنگي نجات داد و از نا امني رهائي بخشيد [6] با اينكه خودش نه جاي كشاورزي است نه جاي دامداري است اما تمام نعمت در طول سال در سرزمين مكه فراوان و فراهم است هم امنيت هست هم رزق فراوان. بعضي از شهرها و منطقه‌ها هستند كه در اثر داشتن هواي مناسب، آب فراوان، سرزمين حاصلخيز نعمت‌هاي خودكفا دارند اما آنجا يك سرزمين ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است با اينكه ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است كه بدتر از «لم يزرع» و بدتر از موات است چون زمين اگر داير نبود باير است بدتر از باير، موات است بدتر از موات، «لم يزرع» است بدتر از «لم يزرع»، «غير ذي ذرع» است كه هيچ وقت قابل كِشت نيست مكه سنگلاخي بيش نبود.

داير آن است كه كشاورزي مي‌شود باغداري مي‌شود اين را مي‌گويند داير

باير اين است كه قابل اين هست ولي يك سال آن زمين را داير مي‌كنند يك سال نه

موات اين است كه تا حالا اين كار را نكرده بودند ولي قابل كَندن چاه و اينهاست

لم يُزرع اين است كه با دشواري مي‌شود آن را مزرعه قرار داد براي اينكه اين لَم يزرع عدم مَلكه است يعني شأنيت اين را دارد كه مزرعه شود.

غير ذي زرع يعني هيچ!

بيان نوراني حضرت ابراهيم خليل اين بود كه ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾:

سوره 14: إبراهيم

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ ﴿۳۵﴾

(به ياد آوريد) زماني را كه ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر (مكه) را شهر امني قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار.

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۳۶﴾

پروردگارا آنها بسياري از مردم را گمراه ساختند هر كس از من پيروي كند از من است و هر كس ‍ نافرماني من كند تو بخشنده و مهرباني.

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ﴿۳۷﴾

پروردگارا من [يكى از] فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي در كنار خانه‏ اي كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پاي دارند، تو قلبهاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزي ده باشد که شکر تو به جای آرند.

سوره 2: البقرة

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿۱۲۶﴾

و (به یاد آر) هنگامی که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا، این شهر را محل امن و آسایش قرار ده و اهلش را که ایمان به خدا و روز قیامت آورده‌اند از انواع روزیها بهره‌مند ساز، خدا فرمود: و هر که (با وجود این نعمت) سپاس نگزارد و راه کفر پیماید گر چه در دنیا او را اندکی بهره‌مند کنم، لیکن در آخرت ناچار معذب به آتش دوزخ گردانم که بد منزلگاهی است.

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۱۲۷﴾

(و نيز بياد آوريد) هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏ هاي خانه (كعبه) را بالا مي‏بردند (و مي‏گفتند) پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانائي.

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾

پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتي كه تسليم فرمانت باشد به وجود آور، و راه پرستش خودت را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذير، كه تو تواب و رحيمي.﴿۱۲۸﴾

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۲۹﴾

پروردگارا! در ميان آنها پيامبري از خودشان مبعوث كن، تا آيات تو را بر آنها بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمي (۱۲۹)

سوره ۶۲: الجمعة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿۱﴾

آنچه در آسمانها و زمين است همواره تسبيح خدا مي‏گويند، خداوندي كه مالك و حاكم است، و از هر عيب و نقصي مبرا و عزيز و حكيم است.

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۲﴾

او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.

سوره ۳: آل عمران

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۱۶۴﴾

به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند (۱۶۴)

این تفاوت دعا حضرت ابراهیم و پاسخ خداوند را میتوان دو گونه نگاه کرد

تصحیح کلام حضرت ابراهیم

هر دو درستند لکن تعلیم مقدمه است ولی تزکیه مقدم

﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ غير از «لم يزرع» است و غير از موات است و غير از باير است يعني اصلاً قابل كشت و زرع نيست. مردم چنين سرزميني را ذات اقدس الهي ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ هم امنيتشان را تأمين كرد هم نعمت‌هاي الهي.

در اينجا هم فرمود ما هم همين كار را كرديم سرزميني به شما داديم كه نعمت‌هاي فراواني دارد ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ [8] بخواهيد مسافرت كنيد فاصله يمن تا شام كه فاصله كمي هم نيست تمام اين منطقه، قريه‌هايي است آباد (يك) نزديك هم (دو) نزديك به جاده (سه) شما هم مي‌توانيد اين فاصله‌ها را به آساني با امنيت طي كنيد (چهار) احتياجي به زاد و راحله هم نداريد (پنج) اينها را ما به شما داديم.

﴿وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا﴾ كه منظور سرزمين شامات است. اين شام را ذات اقدس الهي در جريان اسراء و معراج هم فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ [9] آن ﴿بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ مربوط به سرزمين شامات و فلسطين است.

(وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ﴾ فاصله بين اين قريه ها را هم منظم كرديم نظير آنچه به وجود مبارك داوود دستور داد فرمود: ﴿قَدِّرْ فِي السَّرْدِ﴾ [10] اين زِرهي كه مي‌بافي اين روزنه‌هايش اين سوراخ‌هايش منظم باشد يكي بزرگ يكي كوچك نباشد تقدير سَرد عبارت از همين است. اينجا هم تقدير قُرا عبارت از همين‌ است اين چنين نيست كه فاصله يكي كم باشد يكي زياد باشد. يك مسافر به آساني از قريه‌اي به قريه ديگر حركت مي‌كرد بدون اينكه به زاد و راحله احتياج داشته باشد ﴿وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ﴾.

(۱۷) ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ

(۱۷) ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ

(۱۷) اين را بخاطر كفرشان به آنها جزا داديم، و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتي كيفر مي‏دهيم؟!

در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد: اين مجازاتى بود كه ما به خاطر كفرانشان قائل شديم (ذلك جزيناهم بما كفروا).

اما براى اينكه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود، بلكه عموميت آن نسبت به همه كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است، چنين مى افزايد: (آيا جز كفران كنندگان را به چنين مجازاتى گرفتار مى سازيم )؟ (وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ).

اين بود فشرده اى از سرگذشت قوم سبا كه در آيات بعد به طور مشروحتر مطرح خواهد شد.

برخی‌ها گفتند جزا برای پاداش خیر است و مجازات برای کیفر است و پاداش تلخ [۳۰]. این درست نیست برای این‌که در همین مورد هم فرمود: ﴿وَذلِكَ جَزَيْنَاهُم﴾. اما اگر گفته بشود جزا اعم از نعمت و نقمت است اعم از پاداش و کیفر است و مجازات، مخصوص کیفر است آن شاید قابل قبول باشد.

موارد دیگر در قرآن وجود دارد که جزا به معنی کیفر به کار رفته است. فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً اين مجازاتي است موافق و مناسب (اعمال آنها)﴾ [۳۱] آن آیه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ درباره کیفر است درباره بهشتی‌ها که نیست چون درباره بهشتی‌ها همیشه فرمود بیش از آن مقداری که انجام دادند ما به آن‌ها پاداش می‌دهیم هرگز خداوند مطابق عمل صالح پاداش نمی‌دهد. ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ [۳۲] است یا ﴿عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ [۳۳] است یا نظير دانه‌اي كه ﴿أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ است و در هر سنبله صد حبّه است (أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ) و مانند آن، [۳۴] بالأخره جزاء وفاق فقط درباره کیفر است آن هم تحدید نسبت به نفی زائد است نه نفی اقل یعنی ما بیش‌تر از کار آنها، آن‌ها را کیفر نمی‌دهیم حالا شاید بعضی‌ها را هم ببخشیم ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ [۳۵] کمتر کیفر بدهیم.

(۱۶) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ

(۱۶) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَيْ‌ءٍ مِن سِدْرٍ قَلِيلٍ

(۱۶) اما آنها (از خدا) روي گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پر بركت)شان را به دو باغ (بي ارزش) با ميوه‏ هاي تلخ، و درختان شوره گز، و اندكي درخت سدر مبدل ساختيم!

اما اين ناسپاس مردم قدر اين همه نعمت را ندانستند از بوته آزمايش سالم بيرون نيامدند، راه كفران و اعراض را پيش گرفتند، و خداوند نيز آنها را سخت گوشمالى داد.

لذا در آيه بعد مى فرمايد: (آنها از خدا روى گردان شدند) (فاعرضوا) نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند، عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند، از ياد حق غافل شدند، و مست نعمت گشتند، اغنياء بر تهيدستان فخرفروشى كردند، و آنها را مزاحم حال خويش پنداشتند.

اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد، چنانكه قرآن مى گويد: ما سيل وحشتناك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم و سرزمين آباد آنها به ويرانه اى مبدل شد (فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ ).

(عرم ) به معنى خشونت و كج خلقى و سختگيرى است ، و توصيف سيلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ويرانگرى آن است.

بعضى (عرم ) را به معنى موشهاى صحرائى گرفته اند كه بر اثر رخنه در اين سد مايه ويرانى آن شد (مساله نفوذ موشها در سد گرچه قابل قبول است به طورى كه بعدا شرح خواهيم داد اما تعبير آيه تناسب چندانى با اين معنى ندارد).

در (لسان العرب ) در ماده (عرم ) معانى مختلفى آمده از جمله : سيلاب طاقت فرسا، موانعى كه در ميان دره ها براى مهار كردن آب مى سازند و همچنين موش بزرگ صحرائى .

ولى از همه مناسبتر همان معنى اول است و در تفسير على بن ابراهيم نيز روى آن تكيه شده است .

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85_%D9%82%D9%85%DB%8C_(%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8)

﴿فَأَعْرَضُوا﴾ اینها اعراض کردند اینها:

(یک) خیال کردند مال خودشان است.

(دو) نعمت را بیجا مصرف کردند.

ما هم به جای این‌که این نعمت‌ها را ادامه بدهیم ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ﴾.

عَرِم یعنی دمان (غرنده؛ خروشنده؛ خروشان)، برخی‌ها نظیر راغب این احتمال را هم دادند که آن موش نَر را می‌گویند عَرِم [۲۶]. سدّی که قبلاً ساخته شده بود همان مَلکه یا دیگری ساخته این کوه‌ها آبشارهای بلندی داشت، دهنه این آبشارها را او محکم بست، شده یک سدّ پرآبی. برخی‌ از مفسّران نقل کردند که موش‌هایی مأمور شدند این سد را سوراخ کنند این سد بشکند آب بریزد و آن شهر را ببرد. [۲۷] خب اثباتِ این، کار آسانی نیست اما سیل عَرِم یعنی سیل دمان، عَرامه یعنی آن دمان بودن، آن شرارت، آن از بین‌برنده و مانند آن، چنین چیزی را می‌گویند.

آن‌گاه کلّ این منطقه را به صورت ویرانی در آورد. این آبِ انبوه آمیخته با خاک توانی دارد که شهر را ببرد.

سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند: ما دو باغ وسيع و پر نعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف شوره گز و اندكى از درخت سدر مبدل ساختيم (و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شى ء من سدر قليل ).

اُکُل (به معنی خوردن نیست) یعنی خوراکی، این‌که درباره بهشت دارد ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ [۲۸] یعنی «ما یؤکل» خوراکی درخت‌های بهشت دائمی است ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ نه چهار فصل است بلکه دوازده ماه است سیصد و شصت و پنج روز است و مانند آن، هر وقت انسان میوه بخواهد از همین درخت می‌تواند بچیند یک بیان نورانی از امام رضا (سلام‌الله‌علیه) است که به حضرت عرض کردند که درباره این شجره حضرت آدم برخی گفتند گندم است برخی گفتند انگور است فرمود همه این روایات درست است برای این‌که درخت بهشت نظیر درخت دنیا نیست که اگر این درخت، درخت انگور بود سیب ندهد یا درخت سیب بود انگور ندهد [۲۹] هر چه بهشتی بطلبد او می‌دهد نه هر چه او دارد در اختیار بهشتی قرار می‌دهد.

پرسش: بهشت نبوده.

پاسخ: بالأخره جنّت برزخی بود بهشت عَدْن نبود بهشت برزخی هم حکمش همین است اگر کسی وارد بهشت برزخی بشود در بهشت برزخی هم همین‌طور است هر چه بخواهد می‌گیرد نه این‌که نظیر درخت دنیا باشد درخت زمین باشد که فقط زمان خاص میوه بدهند، میوه مخصوص بدهند.

(خمط) (بر وزن عمد) به معناى هر گياهى است كه كمى تلخ مزه باشد، و هر چه بگذرد، تلخ ‌تر شود.

(اثل ) (بر وزن اصل ) به معنى درخت (شوره گز) است. (اثل ) به معناى گياه معروف طرفاء [ طَ ]

است و بعضى گفته اند شبيه طرفاء است ولى از آن بزرگتر است و بار و ميوه ندارد، و كلمه (سدر) هم معنايش معروف است.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AF%D8%B1

اين باغ‌ها به اين سه قسمت تقسيم شد:

  • يك قسمتش داراي ميوه‌هاي تلخ بود ﴿ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ﴾
  • «و ذواتي أُكُلٍ اثل» اين اثل، عطف بر خَمط نيست بر اُكل است درخت‌هايي كه ﴿ذَوَاتَيْ أُكُلٍ﴾ هستند يعني صاحبان ميوه‌اي هستند كه آن ميوه‌ها اثل هستند يعني كَز و شورند.
  • «ذواتي شيء من سدر قليل» این ﴿شَيْ‌ءٍ﴾ با قلّت، اینها نشان می‌دهد این میوه و این مایه که منشأ برکت است این خیلی کم بود. اما آن تیغ فراوان بود میوه کَز فراوان بود میوه تلخ فراوان بود میوه شور هم فراوان بود.

بعضی از درخت‌ها بارشان تیغ است بعضی درخت‌ها میوه‌هایی دارند که هرگز نمی‌رسند میوه‌های جنگلی این‌طور است که همان حیوانات جنگلی باید مصرف کنند بعضی هم گذشته از این‌که نمی‌رسند، تلخ و کَز و شورند اینها را فرمود برایشان مانده که یا کَز بود یا شور بود یا تلخ بود یا پرتیغ بود چیزی برای آن‌ها نمانده مگر همین!

و به اين ترتيب بجاى آن همه درختان خرم و سر سبز، مشتى درخت بيابانى وحشى و بسيار كم ارزش كه شايد مهمترين آنها همان درخت سدر بود كه آن هم به مقدار كم در ميان آنها وجود داشت باقى ماند (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ، كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد؟).

(۱۵) لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ

(۱۵) لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ

(۱۵) براي قوم سبا در محل سكونتشان نشانه‏ اي (از قدرت الهي) بود، دو باغ (عظيم و گسترده) از راست و چپ (با ميوه‏ هاي فراوان، به آنها گفتيم) از روزي پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهري است پاك و پاكيزه و پروردگاري آمرزنده (و مهربان).

بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت ، و قيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى ، سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطه مقابل آنها قرار داشتند، و شايد در همان زمان و يا كمى بعد از آن مى زيستند، قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند، و خدا نعمتهاى خود را از آنها سلب كرد، و چنان پراكنده و در بدر شدند كه ماجراى زندگى آنها درس عبرت شد و آنها (قوم سبا) بودند.

قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده ، و به قسمت مهمى از جزئيات و خصوصيات زندگى آنها در همين پنج آيه مختصر اشاره كرده است :

نخست مى گويد: (براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود) (لقد كان لسبا فى مسكنهم آية ).

به طورى كه خواهيم ديد اين آيت بزرگ الهى از اينجا سرچشمه مى گرفت كه قوم سبا با استفاده از شرائط خاص مكانى و چگونگى كوههاى اطراف آن منطقه و هوش سرشار خدا داد، توانستند سيلابهايى را كه جز ويرانى نتيجه اى نداشت ، در پشت سدى نيرومند متمركز كنند، و به وسيله آن كشورى بسيار آباد بسازند.

در اينكه (سبا) (بر وزن سبد) نام كيست ؟ و چيست ؟ در ميان مورخان گفتگوست ولى معروف اين است كه (سبا) نام پدر اعراب يمن است ، و طبق روايتى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده مردى بود بنام (سبا) كه ده فرزند از او متولد شد، و از هر كدام از آنها قبيله اى از قبائل عرب در آن سامان به وجود آمدند.

بعضى (سبا) را نام سرزمين يمن يا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجيد در داستان (سليمان ) و (هدهد) در سوره (نمل ) نيز نشان مى دهد كه سبا نام مكانى بوده است ، آنجا كه مى گويد و جئتك من سبا بنبا يقين : (من از سرزمين سبا خبر قاطعى براى تو آوردم ) (نمل - 22).

در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه سبا قومى بوده اند كه در آن منطقه ميزيسته اند، زيرا ضمير جمع مذكر (هم ) به آنها باز گشته است .

ولى منافاتى ميان اين دو تفسير نيست ، زيرا ممكن است سبا در ابتدا نام كسى بوده ، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند، و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده .

سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد: دو باغ (بزرگ ) بود از طرف راست و چپ (جنتان عن يمين و شمال ).

ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سد عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا ساختند سيلابهاى فراوانى را كه موجب ويرانى مى گشت يا لااقل در بيابانها بيهوده تلف مى شد، در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند، و با ايجاد دريچه هائى در سد استفاده از آن مخزن عظيم آب را تحت كنترل خود قرار دهند و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت در آورند.

https://sayarak.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%AB-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DA%AF%D8%B1%DB%8C/1400/%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF/8/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%B3%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D9%86-%D8%B5%D8%AD%D8%A8%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D9%85%D9%BE%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%B1%D8%AF

اشكالى را كه فخر رازى در اينجا نقل كرده كه وجود دو باغ چيز مهمى نيست كه به عنوان آيه از آن ياد شود، و سپس به پاسخ آن پرداخته ، به نظر ما اساسا قابل طرح نيست ، چرا كه آنها دو باغ ساده معمولى نبودند، بلكه يك رشته باغهاى به هم پيوسته در دو طرف نهر عظيمى بود كه از آن سد بزرگ آبيارى مى شد، و به قدرى پر بركت بود كه در تواريخ آمده اگر كسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و در فصل ميوه از زير درختان عبور مى كرد آنقدر ميوه در آن مى ريخت كه بعد از مدت كوتاهى سبد پر مى شد!

علاوه بر همه اينها امنيت فوق العاده اى بر آن سرزمين سايه افكن بود كه آن خود نيز از آيات حق محسوب مى شد، چنانكه قرآن بعد به آن اشاره خواهد كرد.

سپس مى افزايد: ما به آنها گفتيم از اين روزى فراوان پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد (كلوا من رزق ربكم و اشكروا له ).

(شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده مهربان ) (بلدة طيبة و رب غفور).

اين جمله كوتاه مجموعه نعمتهاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس ساخته از نظر نعمتهاى مادى سرزمين پاك و پاكيزه داشتند، پاك از آلودگيهاى گوناگون ، از دزدان و ظالمان ، از آفات و بلاها، از خشكسالى و قحطى ، از ناامنى و وحشت ، و حتى گفته مى شود از حشرات موذى نيز پاك بود.

هوائى پاك و نسيمى فرح افزا داشت ، و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پر بار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود، از تقصير و كوتاهى آنها صرفنظر مى كرد، و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت .

بعد از جریان شکر آل‌داوود می‌رسیم به جریان کفر ورزیدن قوم سَبأ، سَبأ اسم یک سرزمین است اما سبإٍ که در قرآن دو جا ذکر شده یکی در ماجرای بلقیس [۲۴] و یکی هم اینجا که هر دو مربوط به جریان سلیمان (سلام‌الله‌علیه) است اسم یک قبیله است مثل قبیله بنی‌تمیم، قبیله کذا. آن نام آن بزرگ قبیله و بزرگ خاندان بود او را می‌گفتند سبأ, لذا تنوین‌بردار است بر خلاف آن سبأ که اسم مکان است و به فتح خوانده می‌شود. ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ﴾ معلوم می‌شود قبیله‌اند پس سبأ مکان و شهر و کشور نیست قبیله است. فرمود مسکن این قبیله، جایی بود که ذات اقدس الهی همه نعمت‌ها را در آن‌جا به وفور آفریده ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ﴾ این علامت الهی بود آن علامت الهی این بود که وقتی وارد این قبیله می‌شدی که در اینجا زندگی می‌کردند دو طرفش باغی بود پربرکت ﴿آيَةٌ﴾ این آیت الهی بود که خدای سبحان این منطقه را از هر نظر متنعّم کرد ﴿جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ یکی طرف راست و یکی طرف چپ.

می‌دانید راست و چپ برای خود زمین و امثال ذلک نیست به لحاظ خود انسان است می‌گویند چهار جهت اعتباری است دو جهت طبیعی است اعتباری نیست. یعنی یمین و یسار و امام و خلف اعتباری است هیچ درختی دست راست و چپ ندارد هیچ خانه‌ای دست راست و چپ ندارد هیچ زمینی دست راست و چپ ندارد این چپ و راست و جلو و دنبال به لحاظ خود آدم است. انسان وقتی جایی ایستاده است یمینی دارد و یساری، اَمامی دارد و خلفی، وقتی که برگشت کاملاً این جهات چهار ‌گانه برمی‌گردد اما فوق و تحت برنمی‌گردد اگر کسی هم بالانس بزند سرش را بگذارد زمین پایش را بگذارد هوا این‌طور نیست که فوق و تحت عوض بشود بالا و پایین عوض بشود می‌گویند پایش به طرف بالاست سرش به طرف پایین است آن جهات چهار ‌گانه را می‌گویند اعتباری است اما این دو جهت را می‌گویند طبیعی. فرمود دست راست آن هم باغ پربرکتی است دست چپ آن هم باغ پربرکتی است و خدای سبحان هم به اینها حالا به وسیله انبیا یا هر که بود. فرمود اینها برکات الهی است رزق ربّ شماست اینها را به‌جا مصرف کنید و صرف نعمت در جای خودش این شکر است شکرِ عملی است و عرض ارادت به پیشگاه ذات اقدس الهی و اطاعت از دستورهای او هم شکر قولی و عملی است ﴿وَاشْكُرُوا لَهُ﴾.

اين دو باغ البته نه اينكه دو باغ بود حالا يا مثلاً رودخانه‌اي در شهر هست كه شرقش يك طرف غربش يك طرف يا يمينش يك طرف يسارش يك طرف يا نه، درّه‌اي هست كه بالأخره يميني دارد و شمالي دارد يك گروه بودند و يمين و شمال داشتند يا دو گروه بودند در دو قسمت شهر مي‌نشستند بالأخره باغ‌هاي فراواني بود نعمت‌هاي فراواني داشت.

﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ طیّب بودن گاهی به لحاظ معنویت است نظیر ﴿كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است﴾ [۲۵] که این ناظر به آن طهارت و طِیب معنوی است اما این‌که فرمود: ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ﴾ یعنی فضای سالم، هوای سالم، محیط سالم نه حیوانات گزنده و درنده‌ای در آن هست نه حشرات موذی هست نه سرمای زیاد هست نه گرمای زیاد هست برای پرورش گیاهان و گل‌ها و میوه‌ها آماده است این طیّب بودن ظاهری است بر خلاف آنکه ﴿كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ آن چیز دیگر است. ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ﴾ و پروردگار شما هم که غفور است اگر استغفار کنید می‌بخشد اگر عبادت کنید پاداش می‌دهد پس نعمت را خدا داد که فرمود: ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ﴾ این آیت هم آیت الهی است که این را از هر گزندی حفظ کرده از شما خواسته که این نعمت را بجا مصرف کنید بیهوده نروید و اگر هم لغزش دارید از پروردگار غفورتان طلب مغفرت کنید.

مسئله حمد در اين بخش از سور‌ه خيلي چشمگير است.

(بلده طيبه و رب غفور) شهرى پاكيزه و ملايم طبع، و حاصلخيز، و پروردگارى آمرزنده، كه بسيار مى آمرزد، و با يك گناه و دو گناه و ده گناه بنده خود را مواخذه نمى نمايد.

و در مجمع البيان در حديثى از فروه بن مسيك آمده، كه گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم : سبا مرد بوده يا زن ؟ فرمود مردى از عرب بود كه ده فرزند داشت، كه شش تن از آنان تيامن كردند، (يعنى در يمن سكونت نمودند)، و چهار تن ديگر تشاوم كردند، (يعنى در سرزمين شام منزل گزيدند)، اما آن شش نفر كه در يمن منزل كردند، ازد، كنده، مذحج، اشعرون، انمار، و حمير بودند، در اين جا مردى پرسيد انمار چيست ؟ فرمود: قومى بودند كه خثعم و بجيله از ايشان اند، و اما آن چهارتنى كه در شام منزل گزيدند، عامله، خدام، لخم، و غسان بودند.

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان جوامع و سنن از آن جناب روايت كرده.

(14) فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَي مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ

(14) فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَي مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ

(۱۴) هنگامي كه مرگ را بر او مقرر داشتيم كسي آنها را از مرگ وي آگاه نساخت، مگر جنبنده زمين (موريانه) كه عصاي او را ميخورد (تا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد) هنگامي كه بر زمين افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خوار كننده باقي نمي ‏ماندند.

آخرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين سخن پيرامون حضرت سليمان است ، از مرگ عجيب و عبرت انگيز اين پيامبر بزرگ خدا سخن مى گويد، و اين واقعيت را روشن ميسازد كه پيامبرى با آن عظمت، و حكمرانى با آن قدرت و ابهت ، چگونه به آسانى جان به جان آفرين سپرد، و حتى پيش از آنكه تن او در بستر آرام گيرد چنگال اجل گريبانش را گرفت!

او در همان حال مدتى ماند تا اينكه موريانه كه قرآن از آن به دابة الارض (جنبنده زمين ) تعبير كرده عصاى او را خورد و تعادل خود را از دست داد و روى زمين افتاد و مردم از مرگ او آگاه شدند!

برخي از مفسّران گفتند اينكه از اين موريانه به ارْضه ياد مي‌شود براي اينكه اين يك حشره زميني است.

لذا بعد از آن ميافزايد: (هنگامى كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خوار كننده باقى نميماندند) (فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ).

جمله (تبينت ) از ماده تبين معمولا به معنى آشكار شدن است (فعل لازم ) و گاهى نيز به معنى دانستن و آگاه شدن از چيزى آمده است (فعل متعدى ) و اينجا متناسب با معنى دوم است ، يعنى تا آن زمان گروه جن از مرگ سليمان آگاه نبودند و فهميدند كه اگر از اسرار غيب آگاه بودند در اين مدت در زحمت و رنج كارهاى سنگين باقى نمى ماندند.

جمعى از مفسران جمله را به معنى اول گرفته اند و گفته اند مفهوم آيه چنين است كه بعد از افتادن سليمان وضع جنيان براى انسانها آشكار شد كه آنها از اسرار غيب آگاه نيستند، و بى جهت عده اى چنين عقيده اى را در باره آنها داشتند.

تعبير به عذاب مهين ممكن است اشاره به كارهاى سنگين و سختى بوده باشد كه سليمان گاهى به عنوان جريمه و مجازات بر عهده گروهى از جن ميگذارد، و گر نه پيامبر خدا هرگز كسى را بى جهت در فشار و عذاب ، آنهم عذاب خوار كننده قرار نمى دهد.

سپس روشن ساخت كه مردى ، با اين قدرت و عظمت چقدر در برابر مرگ آسيب پذير و ناتوان بود، كه در يك لحظه به مرگ ناگهانى از دنيا رفت ، آنچنانكه اجل حتى مجال نشستن و يا خوابيدن در بستر را به او نداد تا مغروران سركش گمان نكنند اگر به جائى رسيدند و قدرتى كسب كردند در واقع توانا شده اند كه جن و انس ، شيطان و پرى خدمتكار او بودند و زمين و آسمان جولانگاه او بود، در يك لحظه كوتاه همچون حبابى بر امواج دريا محو و نابود شد!

و در كتاب علل به سند خود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: سليمان بن داوود به جن دستور داد تا قبه اى از شيشه برايش بسازند، روزى در بينى كه در آن قبه تكيه به عصاى خود داده بود، و به لشكر جن خود تماشا مى كرد، كه چطور او را نگاه مى كنند، ناگهان نظرش از لشكريان به سويى ديگر افتاد، مردى را ديد كه در قبه اوست، پرسيد: تو كيستى ؟ گفت : من آنم كه نه رشوه مى پذيرم، و نه از ملوك پروايى دارم، من ملك الموتم، پس او را قبض روح كرد، در حالى كه همچنان سر پا ايستاده، و تكيه به عصاى خود داشت، و جن او را تماشا مى كردند.

آنگاه فرمود: يك سال تمام براى او كار كردند، به گمان اينكه او زنده است، تا آنكه خداى عزوجل حشره موريانه را مأمور كرد، تا عصاى او را خورد، همين كه سليمان به زمين افتاد، آن وقت جن فهميدند كه اگر غيب مى دانستند، يك سال تمام بيهوده در عذابى خوار كننده نمى ماندند، (تا آخر حديث )

در اينكه چه مدت مرگ حضرت سليمان بر كاركنان حكومتش مخفى ماند؟ دقيقا روشن نيست, يكسال ؟ يك ماه ؟ يا چند روز؟

مفسران در اين باره نظر واحدى ندارند.

آيا اين كتمان از ناحيه اطرافيان او صورت گرفت كه آگاهانه براى اينكه رشته امور كشور موقتا از هم متلاشى نشود مرگ او را مكتوم داشتند؟ و يا اينكه اطرافيان نيز از اين امر آگاهى نداشتند؟!

بسيار بعيد به نظر ميرسد كه براى يك مدت طولانى حتى بيش از يك روز اطرافيان او آگاه نشوند، چرا كه مسلما افرادى مامور بودند كه براى او غذا و ساير احتياجات ببرند، آنها از اين ماجرا آگاه ميشدند، بنا بر اين بعيد نيست - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - آنها از اين امر آگاهى يافتند، ولى آن را به خاطر مصالحى مخفى كردند، لذا در بعضى از روايات آمده است كه در اين مدت آصف بن برخيا وزير مخصوص او امور كشور را تدبير مى كرد.

آيا اگر اين مدت طولانى بوده ، نخوردن غذا و ننوشيدن آب مساله اى براى بينندگان مطرح نمى كرده ؟

از آنجا كه همه كار سليمان عجيب بوده شايد اين مساله را نيز از عجائب او ميشمردند، حتى در روايتى ميخوانيم كم كم اين زمزمه در ميان گروهى پيدا شد كه بايد سليمان را پرستش كرد مگر نه اين است كه او مدتى بر جاى خود ثابت مانده ، نه ميخوابد و نه غذا ميخورد و نه آب مى نوشد.

اما به هنگامى كه عصا در هم شكست و فرو افتاد، همه اين رشته ها از هم گسست ، و خيالات آنها نقش بر آب شد.

آيا سليمان در حال ايستاده تكيه بر عصا كرده بود يا نشسته دستها را بر عصا نهاده ، و سر را به روى دست تكيه داده بود و به همين حال قبض روح شد و مدتى باقى ماند؟ احتمالات مختلفى وجود دارد، هر چند احتمال اخير نزديك تر به نظر مى رسد.

ولى به هر حال هر چه بود اين تاخير در اعلام مرگ سليمان بسيار چيزها را فاش ساخت .

1 - بر همگان روشن شد كه انسان اگر هم به اوج قدرت برسد باز موجودى است ضعيف.

امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در يكى از خطب نهج البلاغه ميفرمايد:

خطبه 182 نهج البلاغه

اى بندگان خدا شما را به پرهيزكارى و ترس از خدايى سفارش مى كنم كه بر شما جامه ها پوشانيد، و وسائل زندگى شما را فراهم كرد.

اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مى داشت، يا از مرگ گريزى بود، حتما سليمان بن داوود عليه السّلام چنين مى كرد، او كه خداوند حكومت بر جنّ و انس را همراه با نبوّت و مقام بلند قرب و منزلت، در اختيارش قرار داد.

امّا آنگاه كه پيمانه عمرش لبريز و روزى او تمام شد، تيرهاى مرگ از كمان هاى نيستى بر او باريدن گرفت، و خانه و ديار از او خالى گشت، خانه هاى او بى صاحب ماند، و ديگران آنها را به ارث بردند.

مردم براى شما در تاريخ گذشته درس هاى عبرت فراوان وجود دارد كجايند عمالقه [ ع َ ل ِ ق َ ] و فرزندانشان (پادشاهان عرب در يمن و حجاز)؟

كجايند فرعون ها و فرزندانشان؟ كجايند مردم شهر رس (رَس) (درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند) آنها كه پيامبران خدا را كشتند، و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش كردند، و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ كجايند آنها كه با لشكرهاى انبوه حركت كردند و هزاران تن را شكست دادند، سپاهيان فراوانى گرد آوردند، و شهرها ساختند؟

2 - بر همه روشن شد كه گروه جن از غيب آگاه نيستند، و انسانهاى نادان و بيخبرى كه آنها را پرستش ميكردند سخت در اشتباه و خطا بودند.

3 - براى همه مردم اين حقيقت فاش گشت كه چگونه ممكن است نظام و شيرازه كشورى بستگى به موضوع كوچكى پيدا كند با وجود آن بر پا باشد، و با فرو ريختنش فرو ريزد، و در ماوراى اين امور قدرت بى انتهاى پروردگار تجلى نمايد.

قرآن مجيد بر خلاف تورات كنونى كه سليمان (عليه السلام ) را يك پادشاه جبار و بتخانه ساز و تسليم هوسهاى زنان معرفى كرده سليمان (عليه السلام ) را يك پيغمبر بزرگ خدا ميشمرد، و او را به عنوان سمبل قدرت و حكومت بى نظير مطرح كرده.

قرآن سليمان را پيامبرى با علم سرشار و تقواى بسيار, پيامبرى كه با داشتن حكومت عظيم هرگز اسير مقام و مال نشد، و به آنها كه از سوى ملكه سبا براى فريفتنش هداياى بسيار گرانبهائى آورده بودند گفت : أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ: (آيا مرا به وسيله مال ميخواهيد كمك كنيد؟ در حالى كه آنچه خدا به من داده است از آنچه به شما داده برتر است ) (نمل - 36).

پيامبرى كه تمام آرزويش اين بود كه بتواند شكر نعمتهاى پروردگار را بجا آورد وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ : (گفت: پروردگارا! شكر نعمتهائي را كه بر من و پدر و مادرم ارزاني داشته‏ اي به من الهام فرما و توفيق مرحمت كن تا عمل صالحي كه موجب رضاي تو گردد انجام دهم (نمل - 19).

این دعاهای قرانی الگویی است که این گونه دعا کنیم نه به خاطر اینکه در اینجا خداوند به حضرت سلیمان و داوود نعمت های بسیار داده بود.

سوره ۴۶: الأحقاف

وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ ﴿۱۵﴾

و انسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنيا آورد و باربرداشتن و از شيرگرفتن او سى ماه است تا آنگاه كه به رشد كامل خود برسد و به چهل سال برسد مى‏ گويد پروردگارا بر دلم بيفكن تا نعمتى را كه به من و به پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس گويم و كار شايسته‏ اى انجام دهم كه آن را خوش دارى و فرزندانم را برايم شايسته گردان در حقيقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‏پذيرانم (۱۵)

و سليمان نعمت ها را وسیله ى آزمایش خویش برای سنجش شکرگذاری یا کفران مى دانست: «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ [سليمان] گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى ‏كنم».

و قرآن او را با اوصافى همچون اواب (بسيار بازگشت كننده به سوى خدا) و نعم العبد (بنده بسيار خوب ) خوانده .

كسى كه خداوند (حكومت ) و (علم ) را در اختيار او قرار داده بود و كسى كه او را مشمول هدايت خويش فرموده بود، و كسى كه يك لحظه در عمرش به خدا شرك نورزيد.

ولى با اين حال ببينيم تورات تحريف يافته كنونى چگونه دامان پاك اين پيامبر بزرگ را آلوده به شرك و غير آن مى كند.

تورات بدترين نسبتها را در زمينه بنا كردن بتكده و ترويج بت پرستى و عشق بي حساب به زنان و تعبيرات بسيار زننده از توصيف هاى عاشقانه او بيان كرده كه نقل همه آن شرم آور است تنها به يك قسمت كه ملايمتر به نظر ميرسد قناعت مى كنيم .

در كتاب اول ملوك و پادشاهان چنين ميخوانيم :

و سليمان ملك سواى دختر فرعون زنان بيگانه بسيارى را از (مو آبيان ) و (عمونيان ) و (ادوميان ) و (صيدونيان ) و (حتيان ) دوست مى داشت از امتهائى كه خداوند بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان در نيائيد (و ازدواج نكنيد) و ايشان به شما در نيايند كه ايشان قلب شما را به خدايان خودشان مايل خواهند گردانيد، و سليمان از راه محبت به ايشان ملصق [ م ُ ص َ] شد!

و او را هفتصد زن بانويه (عقدى ) و سيصد متعه (موقت ) بود! و ايشان قلبش را برگردانيدند، و واقع شد وقت پيرى سليمان كه زنهايش قلبش را به سمت خدايان غريب برگردانيدند، و قلبش مثل قلب پدرش داود با خدايش كامل نبود! و سليمان در عقب (عشترون ) خداى صيدونيان و (ملكوم ) مكروه عمونيان (بت عمونيان ) رفت ، و سليمان در نظر خداوند بدى كرد و مثل پدرش داود راه خداوند را تماما نرفت !!

آنگاه سليمان مقام بلندى را به كوهى كه روبروى (اورشليم ) است بخصوص (كموش ) مكروه پسران عمون بنا كرد، پس ‍ خداوند به سليمان غضبناك شد، بسبب اينكه قلبش از خداوند خداى اسرائيل كه وى را دو مرتبه مرئى شد برگردانيد... و خداوند به سليمان گفت چونكه اين عمل از تو صادر شد، و عهد مرا و فرائضى كه به تو امر فرموده نگاه نداشتى ، البته مملكت تو را از دست تو خواهم گرفت ! و به بنده ات خواهم داد! نهايت به ايام تو اين را نخواهم كرد، به سبب پدرت داود، و از دست پسرت آنرا خواهم گرفت ... نهايت تمامى مملكت را از دست او (سليمان ) نخواهم گرفت ، بلكه به پاس خاطر بنده من داود كه برگزيدم بجهت اينكه اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود! او را در تمامى روزهاى عمرش سلطان خواهم نمود...).

از مجموع اين داستان دروغين تورات چنين بر مى آيد:

1 - سليمان علاقه زيادى به زنان طوايف بت پرست داشت ، و بر خلاف دستور خدا عده زيادى از آنان را گرفت ، و كم كم به مذهب آنها تمايل پيدا كرد! و با اينكه شخص زن نديده اى هم نبود، 700 زن عقدى و 300 زن متعه داشت ! علاقه شديد او به زنها او را از راه خدا بيرون برد! (نعوذ بالله ).

2 - سليمان صريحا دستور ساختن بتخانه داد، و روى كوهى كه در برابر اورشليم آن مركز مقدس اسرائيل قرار داشت ، بتكده اى براى بت كموش بت معروف طايفه موابيان و بت مولك - بت مخصوص طايفه بنى عمون بنا كرد و به بت عشترون بت صيدونيان نيز علاقه خاصى پيدا كرد و همه اينها در سر پيرى واقع شد!

3 - خداوند بخاطر اين انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى او قائل شد و آن مجازات اين بود كه كشور او را از دستش بگيرد، ولى نه از دست خودش بلكه از دست فرزندش رحبعام ! و به او مهلت خواهد داد هر چه مى خواهد سلطنت كند، اينهم بخاطر بنده خاص خدا داود پدر سليمان بود، همان بنده خاص خدا كه طبق تصريح تورات العياذ بالله مرتكب قتل نفس و زناى محصنه و تصاحب زن افسر رشيد و خدمتگزار خود گرديده بود!! آيا اين تهمت هاى ناروا را كسى مى تواند به ساحت مقدس مردى مانند سليمان نسبت دهد؟!

قرآن کریم ساحت آن جناب را مبرا از پرستش بت مى داند، همچنان که ساحت سایر انبیاء را منزه مى داند و بر عصمت و هدایتشان تصریح مى کند و در خصوص سلیمان مى فرماید: «وَ ما کفَرَ سُلَیمانُ»: «سلیمان کافر نشد...». (سوره بقره، آیه ۱۰۲)

در بخش‌هاي آينده همين سور‌ه مي‌فرمايد شما كه برخي از قصه‌هاي گذشته‌ها را شنيديد خداي سبحان كساني را خاك كرده كه شما يك دهم قدرت آنها را نداريد ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ اینان به یک دهم قدرت و ثروتی که به آنان داده بودیم، نرسیده اند [20] آخر شما به چه چيزي مي‌نازيد اين قصه‌ها كه قصه‌هاي دور نيست شما هم كه قصه قارون را شنيديد شما يك دهم ثروت قارون را نداريد يك دهم قدرت فرعون را نداريد. ما آنها را خاك كرديم شما آخر به چه قدرتي مي‌نازيد؟!

(13) يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ

(13) يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ داود شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ

(۱۳) آنها هر چه سليمان ميخواست برايش درست ميكردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها! و ديگهاي ثابت (كه از بزرگي قابل حمل و نقل نبود، و به آنها گفتيم:) اي آل داود شكر (اينهمه نعمت را) بجا آوريد، اما عده كمي از بندگان من شكرگذارند!

سليمان هر چه ميخواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوضچه اى بزرگ بود، و ديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند. كه بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود، و بخشى با نيازهاى جسمانى انسانها، و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت .

(محاريب ) جمع محراب در لغت به معنى عبادتگاه يا قصرها و ساختمانهاى بزرگى است كه به منظور معبد ساخته مى شود.

گاهى نيز به قسمت صدر مجلس ، يا صدر مسجد و معبد، نيز اطلاق ميشود آنچه امروز به آن محراب مى گويند كه همان محل امام جماعت است در حقيقت تعبير و معنى تازه اى است كه از ريشه اصلى گرفته شده است .

به هر حال از آنجا كه اين واژه از ماده (حرب ) به معنى جنگ است علت نامگذارى معابد را به محراب اين دانسته اند كه محل محاربه و جنگ با شيطان و هواى نفس است .

و يا از (حرب ) به معنى لباس است كه در ميدان جنگ از تن دشمن گرفته ميشود، چرا كه انسان در معبد بايد پوشش افكار دنيوى و پراكندگى خاطر را از خود بر گيرد.

به هر حال اين كاركنان فعال و چابك سليمان معابد بزرگ و باشكوهى كه درخور حكومت الهى و مذهبى او بود براى او ترتيب ميدادند، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادى خود قيام كنند.

(تماثيل ) جمع تمثال هم به معنى نقش و عكس آمده ، و هم مجسمه ، در اينكه اين مجسمه ها يا نقشها صورتهاى چه موجوداتى بودند، و به چه منظور سليمان دستور تهيه آنها را مي داد تفسيرهاى مختلفى شده است :

ممكن است اينها جنبه تزيينى داشته ، همانگونه كه در بناهاى مهم قديم بلكه جديد ما نيز ديده مى شود.

و يا براى افزودن ابهت به تشكيلات او بوده است ، چرا كه نقش پاره اى از حيوانات چون شير در افكار بسيارى از مردم ابهت آفرين است .

آيا مجسمه سازى موجودات ذى روح در شريعت سليمان (عليه السلام ) مجاز بوده ، هر چند در اسلام ممنوع است ؟ يا اينكه مجسمه هائى كه براى سليمان مى ساختند از جنس غير ذى روح بوده مانند تمثالهاى درختان و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان ؟

و يا فقط براى او نقش و نگار بر ديوارها ميزدند كه در ظريف كاريهاى آثار باستانى بسيار ديده ميشود و ميدانيم نقش و نگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه حرام نيست .

ممكن است تحريم مجسمه سازى در اسلام به منظور مبارزه شديد با مساله بت پرستى و ريشه كن كردن آن بوده و اين ضرورت در زمان سليمان تا اين اندازه وجود نداشته و اين حكم در شريعت او نبوده است.

ولى در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين ميخوانيم : و الله ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه : بخدا سوگند تمثالهاى مورد در خواست سليمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلكه تمثال درخت و مانند آن بوده است .

مطابق اين روايت مجسمه سازى ذيروح در شريعت وى نيز حرام بوده .

(جفان ) جمع (جفنه ) (بر وزن وزنه ) به معنى ظرفهاى غذاخورى است .

و (جواب ) جمع (جابيه ) به معنى حوض آب است ، و از اين تعبير استفاده ميشود كه ظرفهاى بسيار عظيم غذاخورى كه هر كدام همچون حوضى بود براى سليمان تهيه ميديدند تا گروه كثيرى بتوانند اطراف آن بنشينند و از آن غذا بخورند. در زمانهاى كمى قديم نيز بر سر سفره ها از مجموعه هاى بزرگ براى خوردن غذا به صورت دسته جمعي استفاده ميشد، و در حقيقت سفره آنها همان ظرف بزرگ بود، و مثل امروز ظرفهاى مستقل و جداى از يكديگر معمول نبود.

(قدور) جمع (قدر) (بر وزن قشر) به معنى ظرفى است كه غذا در آن طبخ ميشود و (راسيات ) جمع (راسيه ) به معنى پا بر جا و ثابت است و در اينجا منظور ديگهائى است كه از عظمت آن را از جا تكان نميدادند.

در پايان آيه ، بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده ميفرمايد: اى آل داود شكرگزارى كنيد (اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا).

اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند! (وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ)

بديهى است اگر منظور از شكرگزارى تنها شكر با زبان باشد مساله مشكلى نيست تا عاملان به آن قليل بوده باشند، بلكه منظور شكر در عمل است ، يعنى استفاده از مواهب در مسير همان اهدافى كه بخاطر آن آفريده و اعطا شده اند، و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند.

بعضى از بزرگان براى شكر سه مرحله قائل شده اند:

شكر با قلب، دو پيش نياز شكر قلبي:

  • معرفت نعمت (‌شناخت هر يك از دارايي‌ها به عنوان نعمت خدا)
  • معرفت حمد ( فهم اين كه بايد در مقابل نعمت‌ها سپاسگزار پروردگار باشيم ) هستند .

و شكر با زبان كه ثنا گفتن نعمت دهنده است .

و شكر ساير اعضاء و جوارح .شكر خداوند بايد در عمل ظاهر و ثابت شود و بايد نعمت او در مسيري استفاده شود كه منطبق بر هدف خدا از اعطاي آن باشد. از هر نعمتي بايد در جهت بندگي خدا بهره برد و استفاده از نعمت براي معصيت چيزي جز كفران نعمت نيست.

(شكور) صيغه مبالغه است و فزونى شكرگزارى را ميرساند كه همان تكرار شكر و تداوم آن با قلب و لسان و اعضاء است .

اين تعبير كه افراد كمى از بندگان من شكرگزارند ممكن است براى بيان عظمت مقام اين گروه باشد كه افراد نمونه اى هستند، و يا به اين منظور كه شما كوشش كنيد و در زمره آنان در آئيد تا بر جمع شاكران افزوده شود.

آن‌ها اول محراب می‌ساختند بعد تمثیل. محراب یعنی جاهای برجسته و بلند، بعد روی آن محاریب نقوش حیوانات یا غیر حیوانات را ترسیم می‌کردند.

روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) از وجود مبارک ابی‌جعفر (علیهم االسلام) نقل کرد این بود که تصویر رجال و نساء نبود [۱۳] [۱۴] اما صاحب همین تفسیر کنزالدقائق که این روایت را نقل می‌کند خودش اول تماثیل را به تماثیل انبیا و ملائکه تفسیر می‌کند [۱۵] یعنی عکس زن و مرد عادی نبود حالا عکس انبیا بود عکس فرشته‌ها بود اینها بالأخره ذی‌روح‌اند اگر در شرایع قبل این کار انجام می‌گرفت در شریعت ما حالا یا تحریم شده یا تنزیه شده بالأخره نهی‌ای درباره ترسیم و تجسیم ذوات‌الأرواح آمده.

محراب آنچه مخصوص به مسجد است يكي از محتملات است يا آن قسمت‌هاي برجسته قصر است كه سابقاً مي‌گفتند شاه‌نشين آن قسمت‌هاي برجسته را كه در حمام‌ها اين‌طور بود در اماكن عمومي اين‌طور بود در خانه‌ها اين‌طور بود آن را مي‌گفتند محراب، چه قصر باشد چه در مسجد باشد چه آن جاهاي برجسته باشد كه اگر كسي بخواهد به آن محراب برسد بايد با نردبان برسد جاي برجسته‌اي بود كه به اصطلاح شاه‌نشين بود كه پلّه مي‌خواست همه اينها را اين جن براي وجود مبارك سليمان مي‌ساختند.

عبارت ﴿مِنَ الْجِنِّ﴾ نشانه تبعيض است اين‌طور نبود كه تمام جن‌ها در اختيار سليمان(سلام الله عليه) باشند.

مستحضريد شما الآن هم وقتي به كليسا يا معبد يهودي‌ها مي‌رويد مسئله مجسّمه و تمثال چه ذي‌روح چه غير ذي‌روح فراوان است.

در مذهب ما اختلافي است برخي‌ها بين ذي‌روح و غير ذي‌روح فرق گذاشتند تجسيم و غير تجسيم فرق گذاشتند فتوا به حرمت دادند ولي آنها مي‌بينيد در معبدها و كليساهاي آنها جريان بهشت و جهنم ترسيم‌شده است با انواع نقوش، فرشته‌ها، جن‌ها، مارهاي جهنم، نعمت‌هاي بهشت، بوستان‌هاي بهشت، درخت‌هاي بهشت در كليساهايشان هست مخصوصاً كليساي سن‌پترو كه برخي‌ها گفتند ساختن آن صد و برخي‌ها گفتند نود سال طول كشيد تا اين را ساختند. پر از اين نقوش است حالا در دين ما آن حكم نسخ شده و حكم خاصّ خودش را دارد.

https://www.youtube.com/watch?v=qV67A8wyaWE&ab_channel=EpicMedia

﴿وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ﴾ قِدر يعني ديگ، ديگ هم دو قسم است يك قسم يك مقدار كوچك است قابل نقل و انتقال است آشپزخانه مي‌برند و مي‌آورند و مانند آن، يك قسمت ديگ‌هاي بزرگ است كه در اين مراسم ارتش و اينها اين‌طوري است كه اگر كسي بخواهد چند هزار نفر را غذا بدهد اين ديگ‌ها را نمي‌توانند جابه‌جا كنند. اين ديگ‌ها راسي است ثابت است مثل جبال رواسي كه خداي سبحان فرمود ما جبال را راسي و ثابت قرار داديم كه جلوي لرزه زمين را بگيرد. [17]

بعد فرمود: ﴿آلَ داود﴾ يعني خود وجود مبارك داوود خود وجود مبارك سليمان(سلام الله عليهما) و بيت آنها و وابسته‌هاي آنها ﴿اعْمَلُوا آلَ داود شُكْراً﴾ اما بدانيد كمتر كسي است كه به توفيق شكرگزاري موفق است ﴿وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾. این اختصاصی به حضرت داوود ندارد بلکه آل‌داوود چون داوود (سلام‌الله‌علیه) رئیس این گروه بود لذا خود سلیمان و فرزندان سلیمان به حساب آل‌داوود نامیده می‌شوند ﴿اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكْراً﴾.

شکر به آ‌ن معنا که انسان بتواند کمال شکر را و حقّ شکر را ادا کند این ممکن نیست طبق بیان نورانی امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) فرمود هر نعمتی که شما (خدا) دادید ما باید شکر بکنیم اگر توفیق پیدا کردیم نماز شکر به جا آوردیم سجده شکر به جا آوردیم خودش نعمت است برای همین نعمت هم یک شکر دیگر لازم است [۱۶] لذا

از دست و زبان که بر آید

کز عهدهٔ شکرش به در آید

صحیفه سجادیه - دعای (37) ( دعا در اعتراف به ناتوانی از شکر )

اى خداى بزرگ هیچ کس شکر ‌و‌ سپاست را‌ به‌ حد کمال به‌ جا نیارد چرا که‌ بر‌ هر‌ شکرى که‌ کند ‌آن شکر هم نعمت ‌و‌ احسان تست ‌و‌ شکرى دیگر بر‌ او‌ لازم آید.

و هرچه در طاعت تو بکوشد باز به کمتر از آن چه سزاوار تو است اکتفا کرده است.

پس شاکرترین بندگان از سپاس تو عاجز است و عبادت کننده ترین ایشان در طاعت تو مقصّر.

هیچ کس استحقاق آن ندارد که او را بیامرزى و شایسته آن نه که از وى خشنود گردى.

هر کس را آمرزیده اى به احسان خود آمرزیده اى و از هر که خشنود گشتى به فضل خویش خشنود گشتى.

اندک سپاس را مى پذیرى و به طاعت کم پاداش بسیار مى دهى، تا‌ به‌ حدى که‌ گویا شکر ‌و‌ طاعت بندگانت را‌ بر‌ خود ثواب ‌و‌ پاداش لازم ‌و‌ واجب فرموده اى ‌و‌ یا‌ بندگانت بر‌ ‌آن شکر ‌و‌ طاعت, بدون توفیق تو‌, خود قدرت ‌و‌ تمکن داشته اند. (در صورتى که‌ بى توفیق تو‌ ابدا قادر بر‌ شکر ‌و‌ طاعتت نیستند) ‌و‌ همان اندک شکر ‌و‌ طاعت هم به‌ قدرت ‌و‌ توانائى (و احسان ‌و‌ توفیق) تو‌ بوده.

بلکه ای خدای من! مالک کار ایشان بودی، پیش از این‌که آنان مالک عبادت تو شوند؛ و مزدشان را آماده کردی، پیش از آن‌که وارد طاعت و بندگی تو شوند؛ و آن برای این است که روش تو عطا کردن و عادتت احسان و راهت گذشت است.

بارى اى خداى من‌ تمام خلائق مقر ‌و‌ معترفند که‌ هر‌ کس را‌ تو‌ عقاب کنى محققا به‌ او‌ ظلم ‌و‌ بیداد نکرده اى (بلکه خود مستوجب ‌آن عقاب بوده) ‌و‌ به‌ هر‌ کس عافیت ‌و‌ سلامت بخشى همه خلق گواهند که‌ تو‌ به‌ او‌ فضل ‌و‌ کرم فرموده اى (نه آنکه خود استحقاق داشته) ‌و‌ تمام بندگان در‌ حق خود در‌ انجام وظیفه شکر ‌و‌ طاعت شکرى که‌ تو‌ مستوجب آنى همه به‌ تقصیر معترفند

بنابراین چنانچه شیطان ایشان را برای منصرف کردن از طاعتت نفریبد، هیچ عصیان‌گری تو را معصیت نکند؛ و اگر باطل را در نظرشان مانند حق جلوه ندهد، هیچ گمراهی از راه تو گمراه نشود.

منزّه و پاکی، چه آشکار و روشن است بزرگواری‌ات در معامله با کسی که تو را اطاعت کرده، یا از تو سرپیچی نموده. مطیع را جزا مى دهى به کارى که تو خود او را توفیق داده اى و گناهکار را مهلت مى دهى با آن که مى توانى در عقوبت او شتاب فرمایى. (به امید بازگشت)

هر یک را چیزى بخشیدى که مستحق نیست، و بر هر یک تفضّل فرمودى، به قدرى که او از آن کمتر است.

و اگر پاداش مطیع را به قدر کارى که توفیقش داده اى عطا کنى، شاید مستحق ثواب نباشد و نعمت توهم از دست او برود، اما تو به کرم خود در ازاى مدت کوتاه گذران (چند روزه دنیا) به مدت دراز بى پایان (بهشت ابد) مزد دادى و در مقابل مسافت اندک و پایان پذیر به قدر مسافت بسیار و بى کران ثواب ارزانى داشتى.

سپس در برابر رزقی که از سفرۀ نعمتت خورده تا به سبب آن بر بندگی‌ات نیرو گیرد، قیمت و عوض نخواستی؛ و از او نسبت به ابزاری که به کار بردن آن‌ها را سبب رسیدن به مغفرتت قرار داده، بازرسی و حسابرسی دقیق نکردی؛ و اگر با بندۀ مطیعت چنین رفتار می‌کردی، رنجی را که در راه عبادت کشیده بود و تمام کوششی که در مسیر طاعت به دوش جان برداشته بود، در برابر کوچک‌ترین نعمت‌ها و عطاهایت از دست می‌رفت؛ و در پیشگاهت به خاطر دیگر نعمت‌هایت تا ابد بدهکار تو می‌ماند و در گرو طلب کاری تو قرار می‌گرفت. روی این حساب چه زمانی شایستگی چیزی از ثواب تو را پیدا می‌کرد؟! نه! کى چنین شود؟

ای خدای من! این حال‌ و روز کسی است که از تو فرمان برده و راه کسی است که تو را عبادت کرده؛ امّا کسی که از فرمانت روی‌گردانده و مرتکب گناه شده، در رساندن عذاب و کیفرت به او شتاب نکردی، به خاطر این‌که وضعش را در نافرمانی‌ات، به حال برگشتنش به بندگی‌ات تغییر دهد؛ و محقّقاً در اول کاری که آهنگ نافرمانی تو کرد، سزاوار هر عقابى بود که براى بندگان ساخته اى.

پس هر چه در عقوبتى تاءخیر کردى، و از قهر و عذاب درنگ فرمودى، از حق خود در گذشتى و به کمتر از یک واجب خشنود گشتى.

پس اى خداى من! کیست کریمتر از تو و شقى تر از بنده اى که با وجود چون تو مولایى، هلاک شود؟ نه هیچ‌کس؟! پس تو والاتر از آنی که جز به احسان وصف شوی؛ و پاک‌تر از آنی که جز عدالتت را بترسند (یعنى بندگان باید از‌ عدل ‌و‌ داد تو‌ نسبت به‌ اعمالشان از‌ تو‌ بترسند). بیم آن نیست که بر عاصى ستم روا دارى و ترس آن نه که پاداش مطیعان را فرو گذارى.

پس بر محمّد و آلش درود فرست و و آرزوى مرا برآور، و هدایتت را بر من افزون کن؛ به گونه‌ای که به سبب آن به توفیق در عملم برسم؛ همانا تو بسیار نعمت دهندۀ بزرگواری.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى : يا موسى ! اشكرنى حق شكرى ، فقال يا رب ! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على ؟ قال يا موسى ! الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى !:

(خداوند متعال به موسى وحى كرد اى موسى ! حق شكر مرا بجاى آور، عرض كرد: چگونه حق شكر تو را بجا آورم در حالى كه هر شكرى بجا آورم بخاطر آن, نعمت تازه اى به من داده اى ؟ فرمود: اى موسى الان شكر مرا بجاى آوردى ، چون مى دانى همين توفيق نيز از من است !.

بسیاری از ماها مشکل همین حرف قارونی را داریم می‌گوییم ما خودمان سی سال، چهل سال زحمت کشیدیم به جایی رسیدیم که بارها به عرضتان رسید بسیاری از ماها اسلامی حرف می‌زنیم و قارونی فکر می‌کنیم او که گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي [قارون] گفت من اينها را در نتيجه دانش خود يافته‏ ام﴾ [۱۸] بیش از این‌که نگفته بود گفته بود من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم ما هم خیال می‌کنیم ما خودمان زحمت کشیدیم چهارتا کلمه یاد گرفتیم یا آن آقا زحمت کشید مقداری مال فراهم کرد در حالی که ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ هر نعمتى كه داريد از خداست﴾ [۱۹] گرداننده دیگری است, مدیر دیگری است, ما ابزار کاریم. خیلی‌ها می‌آیند حوزه و بین راه برمی‌گردند, خیلی‌ها می‌روند برای تجارت بین راه برمی‌گردند, این‌چنین نیست که اگر کسی توفیق تداوم پیدا کرد مربوط به خودش باشد.

قسمت مهمّ آنچه در اين بخش آمده مسئله حمد است مسئله حمد چه درباره نعمت‌هاي دنيا چه درباره نعمت‌هاي آخرت آمده.(این سوره با حمد شروع می شود و همانطور که گفتیم این آیات شرح و بیان آیه اول هستند). در نقل جريان اين دو پيامبر بزرگوار داوود و سليمان(سلام الله عليهما) به عنوان شكر مطرح شده است در جريان قصه سبا به عنوان اينكه اينها شاكر نبودند گرفتار كيفر شدند نقل شده است اين چند مورد نشان مي‌دهد كه مسئله حمد در اين بخش از سور‌ه خيلي چشمگير است.

شكر چند بخش دارد ممكن است افرادي شاكر باشند اما شكور بودن كم است شكور كسي است كه علماً معتقد باشد و بفهمد اين نعمت، مُنعمي دارد و خداست لساناً هم مُقر باشد و عملاً هم اين نعمت را بجا مصرف بكند ديگر هرگز نگويد من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم خودش و زحمت خودش و محصول خودش را نعمت الهي بداند اگر كسي اين كار براي او ملكه شد اين مي‌شود شكور.اين گونه افراد كم‌اند كه ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾ [19].

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي به حضرت عرض كردند اين همه رحمت‌هاي الهي به شما عنايت شده است شما چرا اين‌قدر بي‌تابي مي‌كنيد فرمود: «ألا أكونُ عبداً شكورا آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم؟» [20] خب آن مقام خاصي است. شكور بودن كم است ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾.

شكر، نعمت را اضافه مي‌كند.

سوره ۱۴: إبراهيم

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ ﴿۷﴾

بخاطر بياوريد هنگامي را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكر گزاري كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است! (۷)

اندک بودن شاکران

• سوره ۷: الأعراف

وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۱۰﴾

ما در زمین وسائل معائش شما را (فرزندان آدم) قرار دادیم، ولی اندکی سپاس گزاری می کنید

سوره ۲۳: المؤمنون

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۷۸﴾

او کسی است که برای شما گوش و چشم و دل قرار داد، کم است آنچه شکر می‌کنید.»

• سوره ۶۷: الملك

قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۲۳﴾

بگو او كسي است كه شما را آفريد، و براي شما چشم و گوش و قلب قرار دارد اما كمتر سپاسگزاري مي‏كنيد. (۲۳)

• وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ/هُمْ لَا يَشْكُرُونَ https://tanzil.net/#search/quran/%22%D9%84%D9%8E%D8%A7%20%D9%8A%D9%8E%D8%B4%D9%92%D9%83%D9%8F%D8%B1%D9%8F%D9%88%D9%86%D9%8E%22

• سوره ۷: الأعراف

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ﴿۱۲﴾

(خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كني در آن هنگام كه به تو فرمان دادم ؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده‏ اي و او را از خاك! (۱۲)

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ ﴿۱۳﴾

گفت: از آن (مقام و مرتبه‏ ات) فرودآي! تو حق نداري در آن (مقام و رتبه) تكبر بورزي، بيرون رو كه تو از خوارشدگانى! (۱۳)

قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۴﴾

(شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار). (۱۴)

قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ﴿۱۵﴾

فرمود: تو از مهلت داده شدگاني! (۱۵)

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ﴿۱۶﴾

گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختي من بر سر راه مستقيم تو براي آنها كمين مي‏كنم. (۱۶) (نکته خیلی مهم در این آیه این است که شیطان بر سر صراط مستقیم قرار دارد اونجایی که انسان میخواهد عمل خالصی فقط برای خدا انجام بدهد. اونجاست که او کمین کرده و سراغ انسان می آید. در جاهای دیگر که عمل برای ریا و اهداف دیگر است شیطان با انسان کاری ندارد)

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ ﴿۱۷﴾

سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مي‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهي يافت. (۱۷)

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۱۸﴾

فرمود: از آن (مقام) با ننگ و عار و خواري بيرون رو، و سوگند ياد مي‏كنم كه هر كس از آنها از تو پيروي كند جهنم را از شما همگي پر مي‏كنم! (۱۸)

خداوند شاكر و شکور

منظوراز شکرگزاری خداوند این است که به مقداری که بندگان در مسیر اطاعت او گام برمی دارند آنها را مشمول مواهب و الطاف خویش می‌سازد.

سوره ۲: البقرة

… وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ﴿۱۵۸﴾

… هرکس کردار نیکی انجام دهد، مسلما خداوند شکرپذیری داناست.»

سوره ۴: النساء

وَكَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا ﴿۱۴۷﴾

خدا شكرگزار و آگاه است

سوره ۶۴: التغابن

إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ ﴿۱۷﴾

اگر خدا را وامى نيكو دهيد آن را براى شما دو چندان مى‏ گرداند و بر شما مى ‏بخشايد و خدا[ست كه] سپاس ‏پذير بردبار است (۱۷)

سوره ۳۵: فاطر

وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۳۴﴾

و مى‏ گويند سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود به راستى که پروردگار ما غفور و شکور است.»(۳۴)

سوره ۳۵: فاطر

لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۳۰﴾

(آنها اين اعمال صالح را انجام مي‏دهند) تا خداوند اجر و پاداش ‍ كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است. (۳۰)

سوره ۴۲: الشورى

… وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۲۳﴾

… هرکس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی او می‌افزاییم، زیرا خداوند آمرزنده و شکرپذیر است.»

مشابه مساله شکور بودن خدا را در مساله تواب و صلات است :

مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان، تصليه دارند مصلّين‌اند. خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند.

(12)وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ

(12)وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ

(۱۲) و براي سليمان باد را مسخر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود، و عصرگاهان مسير يك ماه را، و چشمه مس (مذاب) را براي او روان ساختيم، و گروهي از جن پيش روي او به اذن پروردگار كار ميكردند، و هر كدام از آنها از فرمان ما سرپيچي ميكرد او را از عذاب آتش سوزان مي‏چشانديم!

به دنبال بحث از مواهبى كه خدا به داود داده بود سخن را به فرزندش سليمان ميكشاند، ميفرمايد: ما باد را مسخر سليمان قرار داديم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود و عصرگاهان مسير يك ماه ! (وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ).

(غدو) (بر وزن علو) به معنى طرف صبح است ، در مقابل (رواح) كه طرف غروب را مى گويند، كه حيوانات براى استراحت به جايگاه خود باز ميگردند، ولى از قرائن بر مى آيد كه در آيه مورد بحث (غدو) بمعنى نيم اول روز است ، و (رواح ) نيم دوم ، و مفهوم آيه اين است كه سليمان از صبح تا به ظهر با اين مركب راهوار به اندازه يكماه مسافران آن زمان راه ميرفت و نيم دوم روز نيز به همين مقدار راه مى پيمود.

در نتيجه از صبح تا به غروب دو ماه مسافت را طى كند.

سپس به دومين موهبت الهى نسبت به سليمان اشاره كرده مى گويد: و براى او چشمه مس (مذاب ) را روان ساختيم ! (وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ).

(أَسَلْنَا) از ماده (سيلان ) به معنى جارى ساختن است ، و (قِطْرِ) به معنى مس ميباشد و منظور اين است كه ما اين فلز را براى او ذوب كرديم و همچون چشمه آب روان گرديد!

بعضى (قِطْرِ) را به معنى انواع مختلف فلزات يا به معنى روى دانسته اند و به اين ترتيب براى پدر آهن نرم شد و براى پسر فلزات ذوب گرديد (ولى معروف همان معنى اول است ).

چگونه چشمه اى از مس مذاب يا فلزات ديگر در اختيار سليمان قرار گرفت ؟ آيا خداوند طريقه ذوب كردن اين فلزات را در مقياس بسيار وسيع و گسترده از طريق اعجاز و الهام به اين پيامبر آموخت ؟

و يا چشمه اى از اين فلز مايع شبيه همان چشمه هائى كه به هنگام فعاليت كوههاى آتشفشانى از دامنه آنها سرازير ميشود به صورت اعجاز آميز در اختيار او قرار گرفت ؟ و يا به نحوى ديگر؟ دقيقا بر ما روشن نيست ، همين اندازه ميدانيم اين نيز از الطاف الهى در باره اين پيامبر بزرگ بود.

و بالاخره به بيان سومين موهبت پروردگار نسبت به سليمان يعنى تسخير گروه عظيمى از جن پرداخته چنين مى گويد: (و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايش كار ميكردند). (وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ).

(و هر گاه كسى از آنها از فرمان ما سرپيچى ميكرد او را با آتش سوزان مجازات ميكرديم ) (وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ).

(جن ) چنانكه از نامش نيز پيداست موجودى است مستور از حس ، داراى عقل و قدرت و چنانكه از آيات قرآن استفاده ميشود مكلف به تكاليف الهى است .

از تعبير آيه فوق استفاده ميشود كه تسخير اين نيروى عظيم نيز به فرمان پروردگار بوده ، و هر گاه از انجام وظائفشان سر باز ميزدند مجازات مى شدند.

جمعى از مفسران گفته اند منظور از عذاب السعير در اينجا مجازات روز قيامت است ، در حالى كه ظاهر آيه نظر به مجازات متخلفين در دنيا داشته ، از آيات سوره (ص ) نيز به خوبى استفاده ميشود كه خداوند گروهى از شياطين را در اختيار او قرار داده بود كه براى او كارهاى عمرانى مهمى انجام ميدادند، و هر گاه تخلف ميكردند آنها را به زنجير مى افكند:

سوره ۳۸: ص

وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ ﴿۳۷﴾

و شياطين را مسخر او ساختيم، هر بناء و غواصي از آنها. (۳۷)

وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ ﴿۳۸﴾

و گروه ديگري (از شياطين) را در غل و زنجير (تحت سلطه او) قرار داديم. (۳۸)

هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿۳۹﴾

(و به او گفتيم) اين عطاي ماست اینک بی‌حساب به هر كس مي‏خواهي (و صلاح مي‏بيني) ببخش و از هر كس مي‏خواهي امساك كن. (۳۹)

وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ ﴿۴۰﴾

و براي او (سليمان) نزد ما مقامي ارجمند و سرانجامي نيك است. (۴۰)

حضرت سلیمان موجودات سرکش نظیر شیاطین و تندبادها را به خدمت خود گرفته بودند.

سوره ۲۱: الأنبياء

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿۸۱﴾

و تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بوده ايم. (۸۱)

وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ ﴿۸۲﴾

و گروهي از شياطين را (نيز) مسخر او قرار داديم كه برايش (در درياها) غواصي ميكردند و كارهائي غير از اين براي او انجام ميدادند و ما آنها را (از تمرد و سركشي) حفظ ميكرديم. (۸۲)

ريح و رياح

[ آشنایی با قرآن ، 4 / 200 ـ 202 ، شهید استاد مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، بهار 1374 ، به نقل از ؛ جامع الصّغیر ، 2 / 111 ]:

من مخصوصاً آقایان و بالخصوص طبقۀ دانشجو را توصیه می ‏کنم که کتابی را که چند سال پیش منتشر شده است به نام « باد و باران در قرآن » در این زمینه مطالعه کنند . این‏ کتاب دارای دو بخش است : در یک بخش جَرَیان حَرَکَتِ بادها و تشکیلِ ابرها و ریزشِ باران و پیدایشِ تگرگ و… را بر اساسِ آخرین نظریّات علمی امروز بیان می ‏کند ، و در بخشِ دوم آیاتِ قرآن در این زمینه را یک‏ یک ذکر می ‏کند ، و وقتی انسان مطالعه می‏ کند به حقیقت دچارِ اِعجاب و شگفتی می ‏شود و به قولِ آن کتاب ، شخص احساس می‏ کند که این تعبیرات به طورِ قطع از یک منبعِ آگاهی دیگری [ است ] که نه فقط پیغمبر به عنوانِ یک فردِ بشر امکان نداشته به این مسائل آگاه باشد ، اصلاً بشرِ گذشته تا نیم قرنِ‏ اخیر از این جور مسائل اطّلاع نداشته است ، و به هر حال تعبیراتِ قرآن‏ تعبیراتِ خاصّی است .

آیۀ سوره روم می ‏گوید :

اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿۴۸﴾

خداوند همان كسي است كه بادها را مي‏فرستد تا ابرهائي را به حركت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مي‏گستراند، و متراكم ميسازد در اين هنگام دانه‏ هاي باران را مي‏بيني كه از لابلاهاي آن خارج مي‏شوند، هنگامي كه اين (باران حياتبخش) را به هر كس از بندگانش كه بخواهد ميرساند خوشحال مي‏شوند. (۴۸)

اولاً یکی از نکاتی که گفته‏ اند این است که قرآن در بعضی موارد تعبیر می ‏کند به ریح ( باد ) و در بعضی موارد تعبیر می‏ کند به ریاح ( بادها ) . به حسبِ‏ استقصایی (کوششی) که کرده ‏اند هر جا که [ این ] کلمه ، مفرد آمده است آنجا بادهایی ذکر شده که آن بادها منشأ خرابی و هلاکت و عذاب بوده است ، مثلِ:

سوره 51: الذاريات

وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ ﴿۴۱﴾

همچنين در سرگذشت عاد نيز آيتي است در آن هنگام كه بادي بي باران بر آنها فرستاديم. (۴۱)

و هر جا که قرآن باد را به‏ عنوانِ یک مبشّرِ رحمت بیان کرده است ، به صورتِ جمع ذکر کرده : ریاح‏ ( بادها ) ، و علمِ امروز ثابت کرده است که بادهایی که منشأ بارانها می‏ شوند یک جبهه نیست ، جبهه‏ های مختلفی است که به شکلِ خاصّی دست به‏ دست یکدیگر می ‏دهند و فقط در آن وقت است که منشأ باران می ‏شوند. و عجیب ‏تر این است که این نکته ‏ای که از خود قرآن استفاده می ‏شود در حدیث‏ تصریح شده است ، در یکی از دعاها وارد شده است که ؛ « اَللّهمَّ اجعَلهُ لَنا ریاحاً وَ لا تَجعَلهُ لَنا ریحاً » ، ( جامع الصغیر ، ج / 2 ص 111 ) خدایا باد را برای ما « ریاح » قرار بده نه « ریح » ، یعنی وقتی که می‏ وزد ، به آن شکلش باشد چون تنها به آن شکل رحمت است . و حتّی از ائمّه سؤال کرده‏ اند که مگر چه فرق است‏ میانِ « ریح » و » ریاح » ؟ عین همین جواب را داده ‏اند ، گفته‏ اند که ؛‏ هر وقت باد یک جناحی باشد عذاب است و هر وقت چند جبهه ‏ای باشد رحمت است .

—------------------

[ نیایشهای پیامبر (ص) ، گزینش ؛ دکتر محمود مهدوی دامغانی ، برگردان ؛ کمال­الدّین غراب ، انتشارات جهاد دانشگاهی ، چاپ اوّل ، 1385 ، صفحۀ 100 ، به نقل از الجامع الصّغیر فی احادیث البشیر النّذیر ، 1 / 226 ، الامام عبدالرّحمن جلال­ الدّین السّیوطی ، دارالفکر للطّباعة و النّشر و التّوزیع ، بیروت ]

اَللّهمَّ انّی اَسئَلُکَ مِن خَیرٍ ما تَجئُ بِهِ الرّیاحُ ، وَ اَعوذُ بِکَ مِن شَرِّ ما تَجئُ بِهِ الرّیحُ .

( خداوندا ! از تو خواستار آن نیکی, هستم که « بادها » می ­آورند . و به تو پناه می ­برم از گَزَند آنچه در « باد » نهفته است . )

—-------

دعای جوشن کبیر:

یَا مَنْ یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ .

مکارم شیرازی

«راغب» در «مفردات» مى‌ گويد: در تمام مواردى كه خداوند لفظ «ريح» را به صورت مفرد ذكر فرموده است حكايت از عذاب مى‌ كند؛ و هرجا به صورت جمع ذكر شده حكايت از رحمت! اين گفته راغب در مورد «رياح» به صورت جمعى صحيح است؛ ولى در مورد «ريح» به صورت مفرد عموميت ندارد. چرا كه «ريح» در قرآن به صورت مفرد در مورد نعمت نيز به كار رفته است؛ مانند:

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ﴿۲۲﴾

او كسي است كه شما را در خشكي و دريا سير مي‏دهد تا اينكه در كشتي قرار مي‏گيريد و بادهاي موافق آنها را (به سوي مقصد) حركت مي‏دهند و خوشحال مي‏شوند ناگهان طوفان شديدي مي‏وزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مي‏آيد و گمان مي‏برند هلاك خواهند شد در اين موقع خدا را از روي اخلاص عقيده مي‏خوانند كه اگر ما را نجات دهي حتما از سپاسگزاران خواهيم بود. (۲۲)

شاید بیشتر منظور از احادیث نعمت آب و باران است که تنها توسط ریاح انجام میگیرد در حالیکه این آیه ای که آقای مکارم به آن اشاره میکنند صحبت از حرکت کشتی است که نیاز به باد چند جناحی ندارد.

—-----

امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «چهار نفر بر سراسر زمین فرمان‌روایی کردند که دو نفر از مؤمنان بودند و دو نفر از کافران. مؤمنان عبارت بودند از: سلیمان و ذوالقرنین (علیهماالسلام) و کافران عبارت بودند از: بخت النصر و نمرود.[۲]

﴿وَأَسَلَنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾ چشمه مس را ما براي او سائل و روان كرديم. سيل‌گونه، ديگر احتياجي به كوره ذوب مس نداشته باشد. به هر صورتي كه مي‌خواستند در مي‌آوردند

چشمه گفتنِ معدن که ما الآن هم آب‌هایی که از چشمه می‌جوشد می‌گوییم برای چشمه است هم می‌گوییم آب معدنی است این هم اطلاق معدن درست است هم اطلاق عین که ﴿أَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾ یعنی معدن مس را ما برای او روان کردیم که او بتواند این کارها را انجام بدهد.

—------

وجود مبارك موساي كليم وقتي ديگران آن عصا را دست مي‌زدند عصا بود حضرت كه دست مي‌زد اراده مي‌كرد مي‌شد مار. اين آهن براي همه آهن سرد بود وجود مبارك داوود همين كه دست به اين آهن مي‌زد اين مثل موم نرم بود. وجود مبارك سليمان وقتي كه دست به اين مس مي‌زد اين نرم مي‌شد.

﴿وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ جن هم مستحضريد مثل انس است؛ همه گونه هستند مسلمان دارند كافر دارند شيعه دارند سني دارند منافق دارند. سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي از بعضي از بزرگان نقل مي‌كرد كه آنها كه رابطه داشتند گفتند برخي از همين جن‌ها مي‌گفتند در ماها سنّي ما نداريم براي اينكه در جمع ما هنوز پيرمرداني هستند كه غدير را درك كردند در ما سنّي نيست.

https://www.aparat.com/v/CpAt7/%DA%86%D8%B1%D8%A7_%D8%AC%D9%86_%D9%87%D8%A7_%D8%B3%D9%86%DB%8C_%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%86

در زمان داوود (سلام‌الله‌علیه) مسئله جنگ و حمله مطرح بود اما با این تسخیر الهی که فرمود ما باد را برای سلیمان مسخّر کردیم ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ﴾ [۳] (و تسخیرهای دیگر) کسی قدرت مقاومت نداشت لذا ملکه سبا همین که جلال و شکوه سلیمان (سلام‌الله‌علیه) را دید کاملاً تمکین کرد گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ [۴] با این‌که او ﴿وَلَهَاعَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ [۵] بود ﴿أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ [۶] بود (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ ﴿۲۳﴾) بالأخره می‌توانست به حسب ظاهر مقداری مقاومت کند اما تسلیم شد. کسی در قبال سلیمان (سلام‌الله‌علیه) قدرت مقاومت نداشت برای این‌که او کاملاً مسلّط بر فضا بود و می‌توانست هر کسی را که علیه او قیام کرده را سرکوب کند. اگر در جریان حضرت داوود نبرد بود، برای این‌که چنین تسخیری نصیب حضرت داوود نشده بود. لذا وجود مبارک سلیمان (سلام‌الله‌علیه) مشغول سازندگی بود و آن منطقه را به خوبی ساخت. ساختنش هم به این بود که آسایش مردم را تأمین بکند.

در جريان حضرت سليمان هم كه فرمود: ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾ [27] اشاره مي‌شود كه گاهي تسخير براي طوفان است كه با ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين كشتي، لنگر مي‌اندازد، گاهي [حركت میکند]. وجود مبارك نوح وقتي مي‌فرمود: ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين كشتي راه مي‌افتاد وقتي مي‌خواست جايي بايستد لنگر بيندازد مي‌گفت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ براي وليّ‌اي از اولياي الهي كه مشمول فيض خدا شد به منزله ﴿كُنْ﴾ خداست [28]. اين جريان ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾ (به نام خداست روان‏شدنش و لنگرانداختنش) [29] از همين قبيل است خداي سبحان اراده مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿كُنْ﴾ آن شيء حاصل مي‌شود.

همين فيض را ذات اقدس الهي بدون تفويض در عبد خودش اظهار مي‌كند نه ـ معاذ الله ـ تفويض بكند كه كاري را به او واگذار بكند كه خودش منزوي بشود. تفويض معنايش اين است كه كار را به ديگري واگذار بكند و خودش منزوي و منعزل بشود اين نيست چون او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ [30] است قدرت او نامتناهي است.

بت پرستان بت ها را در تدبیر جهان مستقل می دانستند.بت پرستان معتقد به تفویض اداره جهان به بت ها و موجودات دیگری بودند. آنها هرگز ملائکه یا بت ها را وابسته نمی دانستند، بلکه در اداره جهان مستقل می دانستند.

دو برهان دارد:

يكي اينكه اين بنده از آن جهت كه بنده است يك لحظه نمي‌شود او را رها كرد كه بگوييم تو اين كار را انجام بده اين هستي‌اش به عنايت الهي وابسته است چگونه مي‌شود كاري را به او واگذار كرد بگويي خودت انجام بده اين محال است.

يكي اينكه تفويض از نظر اينكه قدرت ذات اقدس الهي نامتناهي است قابل انقطاع نيست تا ما بگوييم اين قسمت را خدا به ديگري داده خودش ـ معاذ الله ـ منعزل شده خب اگر قدرتي نامتناهي باشد ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾ [31] باشد كه انعزال‌پذير نيست انزواپذير نيست.

درباره نعمت تسخير هم اين‌چنين است اگر نوح(سلام الله عليه) با بسم الله طوفان را اداره مي‌كرد اين هم همين‌طور است و اينجا هم ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ﴾ [34] يعني هر وقت او بخواهد خب وقتي وجود مبارك سليمان مي‌خواهد، اراده او مظهر اراده ذات اقدس الهي است ذيل آيه ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ و شما چيزي را نمي‏خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد [35].

حضرت فرمود خدا اگر بخواهد چيزي اراده كند از قلب ما مي‌گذرد بالأخره بايد در جهان امكان از جايي عبور كند يا نكند، فعل خدا كه ممكن است يك جا بايد ظهور بكند يا نكند فرمود: «انّ الله جعل قلب وليه وَكْر الارادة» [36] وكر يعني آشيانه، اين پرنده غيبي وقتي مي‌خواهد پرواز كند روي قلب امام مي‌نشيند و بعد به ديگران مي‌رسد خب اگر فعل خدا، اراده خدا ممكن است اين بايد جايي ظهور بكند اين به وسيله وجود مبارك نوح ظهور مي‌كند به وسيله وجود مبارك سليمان ظهور مي‌كند.

﴿وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ﴾ ما اینها را مسخّر کردیم در اختیار حضرت سلیمان قرار دادیم اگر اینها تمرّد می‌کردند جنّی اگر تمرّد می‌کرد ما او را با عذاب الیم کیفر می‌دادیم.

(11) أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ

(11) أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

(۱۱) (و دستور داديم) زره‏ هاي كامل و فراخ بساز، و حلقه‏ ها را به اندازه و متناسب كن، و عمل صالح بجا آوريد كه من به آنچه انجام ميدهيد بينا هستم.

كلمه (سابغات ) جمع سابغه است، كه به معناى زره فراخ است. و كلمه (سرد) به معناى بافتن زره است. و اينكه فرمود: (قدر فى السرد - در بافتن زره تقديرى بگير) معنايش اين است كه حلقه هاى زره را اندازه گيرى كن، تا با هم مناسب شوند. نه خيلي تنگ باشد كه آن نظامي كه اين جامه نظامي را در بر كرده را خفه كند و عرق بياورد و براي او دشوار باشد، نه خيلي هم گشاد باشد كه تير بتواند عبور كند.

نگفتيم شمشير و دشنه و خنجر بساز، گفتيم زِره بباف تا كسي آسيب نبيند اين حرف انبياست آن ضرورت، گاهي اقتضا مي‌كند كه مسئله قتل و قتال رخ بدهد وگرنه بهترين و برجسته‌ترين و سودمندترين بهره‌اي كه اينها از آهن بردند همان جريان زره‌بافي است.

او خيلي كار مي‌توانست بكند او بهترين شمشير را مي‌توانست بسازد بهترين خنجر و دشنه و تيغ را مي‌توانست بسازد اما انبيا براي خونريزي نيامدند انبيا نيامدند كه از راه كُشتن كسي را هدايت كنند فرمود تو فقط زره بباف كه خون كسي ريخته نشود.

فروختن اسلحه به كفار و کسانی كه عليه مسلمان‌ها مي‌خواهند استفاده كنند حرام است. اين جزء كسب‌هاي محرّم است كه در مكاسب محرّمه ملاحظه فرموديد. يك روايت نوراني را مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب كافي نقل كرده كه در عصر وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) دو گروه از اهل باطل با هم درگير شدند. آن روزي كه جنگ شروع شد خريد و فروش اسلحه بازارش گرم بود. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند كه كسي آمده خدمت امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه اينها هر دو اهل باطل‌اند و الآن بالأخره بازار اسلحه گرم است با يك قيمت خوبي مي‌خرند ما به اينها بفروشيم يا نه. حضرت يك بيان كوتاه فرمود، فرمود: «بِعهُما ما يَكُنُّهما» [3] فرمود بله بفروش، اما به هر دو گروه بفروش، اما سلاح‌هاي كشتاري نفروش، سلاح‌هاي دفاعي بفروش خود و زره و چكمه و اينها بفروش. خب اين نور نيست؟! نور يعني همين! فرمود: «بِعهُما ما يَكُنُّهما» كِنان، حفاظ، حجاب، چيزي كه جان اينها را حفظ بكند بفروش اگر بشر دنبال چنين چيزي باشد ما مشكلي نداريم.

الآن شما مي‌بينيد بسياري از كشورها گرفتار فشار اقتصادي‌اند و اكثري هزينه‌ها صرف آدم‌كشي است. اين كارخانه‌هاي اسلحه آدم‌كشي شبانه‌روز دارد كار مي‌كند.

(و اعملوا صالحا انى بما تعملون بصير) ما به داوود گفتيم : به شكرانه اين نعمتها، تو و قومت بايد عمل صالح كنيد.مخاطب در آغاز آيه تنها داود است ، و در پايان او و خاندانش يا او و قومش ميباشد. اين احتمال وجود دارد كه مخاطب به اين خطاب داود و تمام كسانى كه از دسترنج و دستباف او استفاده ميكردند بوده باشد، اشاره به اينكه اين وسيله دفاعى را در راه عمل صالح به كار گيرند، نه در طريق ظلم و جور و گناه.

—-------

آن خطبه‌ای که از وجود مبارک حضرت امیر چند بار در همین محفل خوانده شد ملاحظه فرمودید وجود مبارک حضرت امیر سنّت انبیا را که ذکر می‌کند طرز زندگی انبیا را ذکر می‌کند فرمود این‌طور نبود که وجود مبارک داوود که ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ [۷] آن قدرت را داشت از زندگی مادّی مثلاً طرْفی بسته باشد, با زنبیل‌بافی ارتزاق می‌کردند [۸] فرمود اینها با آن زندگی ساده‌ای که داشتند مربّی مردم شدند.

ترجمه خطبه 160

و چنان چه بخواهى سوّمين نفر داوود ـ که درود خدا بر او باد ـ صاحب «مزامير» و قارى بهشتيان را به تو معرفى مى کنم; او با دست خويش از برگ درخت خرما زنبيل مى بافت و به دوستانش مى گفت کدام يک از شما حاضر است اين ها را براى من بفروشد، از بهاى آن قرص نان جويى تهيه مى کرد و تناول مى نمود.

—-----------

تفسیر ذوقی

در جريان حضرت داوود كه گفتند شما زره بباف براي اينكه جلوي شمشير تيز را كه آهن است يك زره ستبر مي‌گيرد يعني جلوي آهن را بايد با آهن گرفت خب از اينجا منتقل شدند كه ما در بعضي از ادعيه داريم كه «أعوذُ بكَ منك» [38] خدايا جلوي قهر تو را جز لطف تو چيزي نمي‌گيرد (هارِبٌ مِنْكَ اِلَيكَ از تو به‌سوي خودت گريخته‌ام).

اين تفطني است كه اگر كسي بخواهد از قهر الهي نجات پيدا كند هيچ چاره‌اي جز مِهر او نيست. اينها لطايفي است كه گاهي نصيب اين مفسّران شده و مي‌شود.

اين معناي اين آيه نيست اين معناي اين روايت نيست اين تنبّهي است كه شما اگر بخواهيد از قهر و غضب ذات اقدس الهي نجات پيدا كنيد با چه راهي مي‌توانيد نجات پيدا كنيد. با چه چيزي مي‌خواهيد از خدا فرار كنيد. يعني چيزي هست كه انسان را از غضب خدا نجات بدهد جز لطف و محبت او, «اعوذ بك منك»

(10) وَلَقَدْ آتَيْنَا داوُد مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا (1)

(10) وَلَقَدْ آتَيْنَا داوُد مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ

(۱۰) ما به داود از فضل خود نعمتي بزرگ بخشيديم، (ما به كوهها و پرندگان) گفتيم اي كوهها! و اي پرندگان! با او هم آواز شويد (و همراه او تسبيح خدا گوئيد) و آهن را براي او نرم كرديم.

از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته سخن از عبد منيب و بنده توبه كار بود و ميدانيم اين توصيف در بعضى از آيات قرآن براى داود پيامبرذكر شده است. بنابراين چه بهتر كه گوشه اى از حال اين پيامبر بزرگ و فرزندش سليمان به عنوان يك الگو بازگو شود و بحث گذشته تكميل گردد. ضمنا هشدارى باشد براى همه كسانى كه نعمتهاى خدا را به دست فراموشى مي سپرند و به هنگامى كه بر عريكه قدرت مينشينند خدا را بنده نيستند.

سوره ۳۸: ص

اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۱۷﴾

در برابر آنچه مي‏گويند شكيبا باش، و از بنده ما داود یاد کن که بسیار نیرومند بود و دایم توبه و انابه می‌کرد.

سوره ۳۸: ص

….وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ ﴿۲۴﴾

…. داود گمان كرد ما او را (با اين ماجرا) آزموده‏ ايم، از پروردگارش ‍ طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد (۲۴)

در نخستين آيه مى گويد: ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم (و لقد آتينا داود منا فضلا).

واژه (فضل ) مفهوم وسيعى دارد كه تمام مواهبى را كه خدا به داود ارزانى داشته بود شامل ميشود، و ذكر آن به صورت نكره دليل بر عظمت آن است .

حضرت داود مشمول مواهب بسيارى چه در جنبه معنوى و چه در جنبه مادى از سوى پروردگار شده بود كه آيات قرآن گوياى آن است.

در يكجا مى گويد:

سوره ۲۷: النمل

وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۵﴾

و ما به داوود و سليمان، دانشي (عظيم) داديم؛ و آنان گفتند: ستايش از آنِ خداوندي است که ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري بخشيد. (۱۵)

در جائى ديگر مخصوصا روى آگاهى از سخن گفتن حيوانات تكيه شده و به عنوان يك فضيلت بزرگ مطرح گرديده است :

سوره ۲۷: النمل

وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ﴿۱۶﴾

و سليمان از داوود ميراث يافت و گفت اى مردم ما زبان پرندگان را تعليم يافته‏ ايم و از هر چيزى به ما داده شده است راستى كه اين همان امتياز آشكار است (۱۶)

سوره ۲: البقرة

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ… ﴿۲۵۱﴾

سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت وا داشتند. و «داوود» (نوجوان نيرومند و شجاعي كه در لشكر طالوت بود)، جالوت را كشت، و خداوند، حكومت و دانش را به او بخشيد، و از آنچه مي‏خواست به او تعليم داد…. (۲۵۱)

داوود جالوت را کشت و خدا به او این سه ویژگی را عطا کرد. در جنگ احزاب هم امام علی(ع) عمرو بن عبد ود را کشت. چه تفاوتی میان این دو اتفاق است که خداوند به حضرت داوود آن سه ویژگی را بدهد و به امام علی (ع) ندهد.

https://www.aparat.com/v/FbkDJ/%D8%B6%D8%B1%D8%A8%D8%AA_%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%88%D9%85%D9%86%DB%8C%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%AF%D8%B1_%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%82_%D8%A7%D9%81%D8%B6%D9%84_%D8%A7%D8%B2_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%AA

معجزات مختلفى كه در ذيل آيه مورد بحث از آن سخن به ميان خواهد آمد بخشى از آن فضائل است ، و نيز صوت و آهنگ بسيار زيبا، و قدرت بر قضاوت عادلانه كه در سوره (ص ) به آن اشاره شده بخشى ديگر از اين فضل الهى محسوب ميشود و از همه مهمتر فضيلت نبوت و رسالت بود كه خدا در اختيار داود گذاشت. به هر حال بعد از اين اشاره سر بسته به شرح آن ميپردازد و قسمتى از فضائل معنوى و بخشى از فضيلتهاى مادى داود را بدينگونه شرح ميدهد:

(يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ) (ما به كوهها گفتيم با داود همصدا شويد و همچنين شما اى پرندگان با او هم آواز گرديد و هر گاه او ذكر و تسبيح خدا مى گويد زمزمه را سر دهيد).

كلمه أَوِّبِي در اصل از (تاويب ) به معنى ترجيع و گرداندن صدا در گلو است ، اين ماده گاهى به معنى توبه نيز استعمال ميشود بخاطر اينكه حقيقت آن بازگشت به سوى خداست .

گرچه همه ذرات جهان ذكر و تسبيح و حمد خدا مى گويند، خواه داودى با آنها همصدا بشود يا نشود، ولى امتياز داود اين بود كه به هنگام بلند كردن صدا و سردادن نغمه تسبيح ، آنچه در كمون[ ک ُ پوشیدگی ] و درون اين موجودات بود آشكار ميگشت و زمزمه درونى به نغمه برونى تبديل ميشد همانگونه كه در مورد تسبيح سنگريزه در دست پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز در روايات آمده است.

2154) سنگ ها اندر کفِ بوجهل بود / گفت : ای احمد بگو این چیست زود

2155) گر رسولی ، چیست در مشتم نهان ؟ / چون خبر داری ز راز آسمان

2156) گفت : چون خواهی ؟ بگویم کآن چه هاست ؟ / یا بگوید آنکه ما حقیم و راست ؟

2157) گفت بوجهل : این دوم نادرترست / گفت ، آری حق از آن قادرترست

2158) از میان مشتِ او ، هر پاره سنگ / در شهادت گفتن آمد ، بی درنگ

2159) لااله گفت و الاللّه گفت / گوهرِ احمد ، رسول الله سُفت

2160) چون شنید از سنگ ها بوجهل این / زد ز خشم ، آن سنگ ها را بر زمین

ظاهراً در مآخذ تاریخ اسلام بدین صورت نقل نشده است اما مولانا به هر حال قصه ونقل را وسیله یی برای بیان مقصود می داند. ولى مفاد آن یعنى تسبیح سنگ ریزه از معجزات مشهور حضرت رسول اکرم (ص) است و به چند صورت نقل شده که یکى اینست: عن ابى ذر قال کنا جلوسا مع النَّبىّ (ص) فاخذ حصیات فى کفه فسبحن ثم وضعهن فى الارض فسکتن ثم اخذهن فسبحن. (از ابى ذر غفارى نقل مى‏ کنند که گفت ما با پیمبر (ص) نشسته بودیم و او چند سنگ ریزه در مشت گرفت و آنها تسبیح گفتند سپس بر زمینشان نهاد و خاموش شدند، دیگر بار در مشت گرفت و آنها تسبیح گفتند.

در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : انه خرج يقرأ الزبور و كان اذا قرأ الزبور لا يبقى جبل و لا حجر و لا طائر الا اجابه !: (داود به سوى دشت و بيابان خارج شد، و هنگامى كه زبور را تلاوت ميكرد هيچ كوه و سنگ و پرنده اى نبود مگر اينكه با او همصدا مى شد).

بعد از ذكر اين فضيلت معنوى به ذكر يك فضيلت مادى پرداخته مى گويد: (و ما آهن را براى او نرم كرديم ) (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ). ممكن است گفته شود خداوند به صورت اعجازمانندى روش نرم كردن آهن را به داود تعليم داد، آنچنانكه بتواند از آن مفتولهاى نازك و محكمى براى بافتن زره بسازد، و يا گفته شود كه قبل از داود براى دفاع در جنگها از صفحات آهن استفاده ميشد كه هم سنگين بود و هم اگر آن را به خود ميبستند چنان خشك و انعطاف ناپذير بود كه جنگجويان را سخت ناراحت مى كرد، هيچكس تا آن روز نتوانسته بود از مفتولهاى باريك و محكم آهن چيزى همچون زره ببافد كه همچون لباس به راحتى در تن برود و با حركات بدن نرم و روان باشد.

https://www.irna.ir/news/3657625/%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B2%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D9%81%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%86

ولى ظاهر آيه اين است كه ، نرم شدن آهن در دست داود به فرمان الهى و به صورت اعجاز انجام ميگرفت ، چه مانعى دارد همان كسى كه به كوره داغ خاصيت نرم كردن آهن را داده ، همين خاصيت را به شكل ديگر در پنجه هاى داود قرار دهد؟ در بعضى از روايات اسلامى نيز به همين معنى اشاره شده است .

https://www.tebyan.net/QuranIndex.aspx?pid=318440

يهودي‌ها و مسيحي‌ها گرچه در مكه كمتر بودند ولي آثار اهل كتاب به مكه رسيده است. جريان داوود(سلام الله عليه) و جريان سليمان(سلام الله عليه) گذشته از آن صبغه نبوّتشان جريان انقلابشان، رهبري‌شان، سلطنت‌شان هم به مردم مكه رسيده است خداي سبحان فضيلت‌هايي كه به اين پسر و پدر (سلام الله عليهما) مرحمت كرده است اينها را يادآور شد. فرمود اينها قدرت‌هاي غيبي است كه خداي سبحان عطا مي‌كند و آن قدرت‌ها را از اين راه بيان مي‌كند كه چيزي در عالَم نيست كه مطيع خداي سبحان نباشد نه از كوه‌ها سنگين‌تر چيزي هست و نه از پرنده‌ها پركِشنده‌تر چيزي هست و نه از آهن چيزي سخت‌تري هست فرمود ما اينها را براي داوود و سليمان(سلام الله عليهما) نرم و مسخّر كرديم اين قدرت هست.

مسئله زره‌بافي يك صنعت است يك علم است ديگران هم ياد گرفتند لذا فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ [1]

سوره ۲۱: الأنبيا

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ﴿۷۹﴾

ما (حكم واقعي) آن را به سليمان تفهيم كرديم، و به هر يك از آنها (شايستگي) داوري، و علم داديم، و كوهها و پرندگان را مسخر داود ساختيم كه با او تسبيح (خدا) ميگفتند، و ما قادر بر انجام اين كار بوديم. (۷۹)

وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ ﴿۸۰﴾

و ساختن زره را به او تعليم داديم، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا شكر (اين نعمتهاي خدا را) ميگذاريد؟! (۸۰)

اين يك فن است اين درس‌خواندن است آدم مي‌تواند بعد از مدتي درس بخواند زره‌باف بشود يا ساير صنايع. اما آهن سرد سخت را در دست خودش مثل موم نرم كند اين راه درس و بحثي نيست. كرامت و معجزه به قداست روح وابسته است. نمي‌شود كسي درس بخواند به داوود(سلام الله عليه) بگويند تو چه كار كردي كه آهن در دست تو مثل موم نرم شد اين بفرمايد من فلان كار را كردم يا چند بار ذكر گفتم اينها نيست اين به قدرت روح و طهارت روح برمي‌گردد. اين‌ به ذات اقدس الهي مرتبط است لذا فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ نه «علّمناه الانة الحديد» نه اينكه ما به او ياد داديم كه چگونه آهن را مثل موم نرم بكن ما آهن را در دست او مثل موم نرم كرديم. فخررازي نقل مي‌كند البته رد مي‌كند كه برخي‌ها خيال كردند اين كوره ذوب آهن ذوب مس در اختيار حضرت داوود و سليمان بود كه اينها مثلاً آهن را آب مي‌كردند مس را آب مي‌كردند و روي آن وسايل صنعتي مي‌ساختند [12] از اين سنخ نبود.

خدا نفرمود ما به او فضل داديم اين ﴿مِنَّا﴾ را اضافه كرد نفرمود «و آتينا فضلاً» فرمود: ﴿آتَيْنَا داود مِنَّا فَضْلاً﴾ ما يك فضل ويژه‌اي به او داديم اگر فقط «آتينا» گفته بود كافي بود اما فرمود نه، (فضل) از ماست ما از خودمان چيزي به او داديم يعني يك فضل خاصّي داديم يك عنايت مخصوصي كرديم نبوت داديم عنايت كرديم ولايت داديم زبور داديم و اين قدرت‌هاي رهبري را هم به او داديم.

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا﴾ با سوگند ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا داود مِنَّا فَضْلاً﴾ همه اين تأكيدها نشانه ويژگي آن تفضّل الهي است.

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا داود مِنَّا فَضْلاً﴾ آن فضل چيست؟ آن مسئله نبوت و اينها سر جايش محفوظ است فرمود: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ كوه‌ها يك تسبيح عمومي دارند اُوب يعني رجوع، تأويب يعني رجوع مكرّر كه از باب تفعيل است كوه‌ها يك سلسله تسبيح و تحميد و اينها را دارند كه ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾‌ [7] گاهي مأموريت ويژه‌اي دارند كه بايد در تحت رهبري كسي قرار بگيرند فرمود ما به سلسله جبال گفتيم تأويبت، ترجيعت، رجوع مكرّرت تحت رهبري وجود مبارك داوود باشد ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ اين تسبيحت اين نماز جماعتت بايد به امامت داوود(سلام الله عليه) باشد چون ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ موجودی نیست در عالم جز آنکه ذکرش تسبیح و ستایش اوست﴾ سلسله جبال اين‌طورند، كوه‌ها اين‌طورند، سنگ‌ها اين‌طورند، ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ و پاره‏ اي از آنها (سنگها) از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مي‏افتد [8] اين است، اينكه فرمود برخي از دل‌ها از سنگ ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ [9] هستند و برهانش هم اين است كه فرمود برخي از سنگ‌ها هستند كه از ترس خدا جابه‌جا مي‌شوند ولي دلِ برخي‌ها سنگين‌تر از سنگ است هيچ تكان نمي‌خورد. ما اينها را بايد باور كنيم اگر كسي آن چشم درونش باز بود و ديد، مي‌بيند و باور مي‌كند اگر برهان عقلي باشد مطابق برهان عقلي مي‌پذيرد نبود، بايد به نقل معتبر اعتنا كنند و آن نقل معتبر همين است كه فرمود بعضي از سنگ‌ها از ترس خدا جابه‌جا مي‌شوند.

فرمود: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ﴾ پرنده‌ها كه در رميدن ممتازند و هرگز انس نمي‌گيرند ما اينها را تابع رهبري داوود(سلام الله عليه) قرار داديم.

خود پسر هم جزء مواهب الهي بود كه خداي سبحان مي‌فرمايد ما چندين هبه به داوود داديم يكي از آن هبه‌هاي ما اين است كه به او چنين فرزندي داديم ﴿وَوَهَبْنَا لِداود سُلَيْمَانَ﴾ [13] سليمان، هبة الله است بخشش خداست نسبت به داوود لذا بعد از ذكر داوود، جريان سليمان(سلام الله عليهما) را ذكر مي‌كند.

-----------------

﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ [17] اين با درس و بحث حل نمي‌شود اين با قداست روح حل مي‌شود يك وقت است وليّ‌اي از اولياي الهي حمدي مي‌خواند بيمار شفا پيدا مي‌كند اين يك راه فكري ندارد كه بگويند آقا چه كار كردي كه با يك حمد بيمار را شفا دادي اين به قداست و طهارت روح آن شخص وابسته است. معجزه و كرامت، اينها جزء علوم نيستند, نظير فقه و فلسفه و تفسير و اصول كه آدم درس بخواند اينها را ياد بگيرد.

مثل اينكه ما يك تجارت داريم يك ارث, در تجارت خب كسب است يك راه فني دارد يا درسي دارد كه چگونه انسان كشاورزي كند دامداري كند تجارت كند پيشه‌وري كند و مالدار بشود. اينها با درس و بحث حل مي‌شود اما نمي‌شود به پسري گفت كه تو مال پدر را ارث بردي چه كار كردي كه ما هم برويم آن كار را بكنيم ارث ببريم. ارث به پيوند وابسته است, اينكه درسي نيست كه ما درس بخوانيم از پدرش ارث ببريم! اين علم‌الوراثه با پيوند با ذات اقدس الهي رابطه دارد اين درسي نيست اين بحثي نيست اين فكري نيست.

اينكه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به اباحنيفه فرمود: «ما ورَّثَكَ اللهُ من كتابه حرفاً » [18] همين است فرمود تو يك حرف ارث نبردي. علم‌الدراسه مشكل آن فتواهاي عميق معنوي اهل بيتي را حل نمي‌كند اين يك رابطه مي‌خواهد.

امام صادق از ابوحنیفه (پایه‌گذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانه اهل سنت) سؤال می‌کند: با چه چیز برای مردم عراق فتوا می‌دهی؟ او می‌گوید: با کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم). آن حضرت می‌فرماید: آیا قرآن را آن‌گونه که باید، می‌شناسی و ناسخ را از منسوخ تمیز می‌دهی؟ او پاسخ می‌دهد: آری، آن حضرت می‌فرماید: ادعای علم سترگی کردی «ما ورَّثَكَ اللهُ من كتابه حرفاً ؛ [۷۷] خداوند چیزی از کتاب خود را در اختیار تو قرار نداده و تو را وارث آن نکرده است».

—-------

اين ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ بايد نظير نماز جماعت كه به تبعيّت امام انجام مي‌دادند اين‌چنين باشد نه ﴿يُسَبِّحْنَ﴾ به حال خودشان نظير نماز فرادا.

(سوره ۳۸: ص) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ ﴿۱۸﴾ما كوهها را با او مسخر ساختيم [كه] شامگاهان و بامدادان خداوند را نيايش میکردند (۱۸) اين ﴿مَعَهُ﴾ يعني به تبعيّت او, به همراهي او, به دنبال او به دستور او و مانند آن، پس تعبيري كه شده ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ نه اينكه خودت مستقل باشي تسبيح بگويي. نظير نماز جماعت است كه در نماز جماعت بالأخره مأموم, مع الامام است نه مستقل, اينجا هم سلسله جبال مع داوود(سلام الله عليه) هستند نه مستقل چه ديگران متوجه بشوند چه ديگران متوجه نشوند.

مشابه این آیه را در آيه 79 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» داشتیم كه

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ﴿۷۹﴾

ما (حكم واقعي) آن را به سليمان تفهيم كرديم، و به هر يك از آنها (شايستگي) داوري، و علم داديم، و كوهها و پرندگان را مسخر داود ساختيم كه با او تسبيح (خدا) ميگفتند، و ما قادر بر انجام اين كار بوديم

سوره ۳۸: ص

إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ ﴿۱۸﴾

ما كوهها را با او مسخر ساختيم [كه] شامگاهان و بامدادان خداوند را نيايش میکردند (۱۸)

وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ ﴿۱۹﴾

و پرندگان را [نیز] به طور دسته جمعی [مسخّر و رام کردیم که با او تسبیح می گفتند]، و همه رجوع کننده به سوی خدا بودند.

در آیات قرآن، دوازده موهبت و فضیلت از ناحیه خدا به حضرت داوود نسبت داده شده است که عبارتند از:

1. علم الهى. «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً» (نمل، 15)

2.نبوّت و رسالت. «آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» (بقره، 251)

3 کتاب آسمانى. «آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً» (اسراء، 55)

4 خلافت. «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» (ص، 26)

5 استوارى حکومت. «شَدَدْنا مُلْکَهُ»( ص، 20)

6 امکانات فراوان. «أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ» (نمل، 16)

7 حکمت. «آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ» (صف، 20)

8 قضاوت. «فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (ص، 26)

9 نرم شدن آهن در دست او. «أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ»

10 فهمیدن سخن پرندگان. «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ» (نمل، 16)

11 هم صدایى کوه ها و پرندگان با او. «یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ»

12 فرزندى مثل سلیمان. «وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ» (ص، 30)

شاید بتوانیم با توجه به آیه زیر بگوییم که همه چیز از جمله کوه و پرنده مسخر ما انسانهای معمولی نیز هست. به نظر میرسد که صحبت سر از درجه تسخیر میباشد. میزان تسخیر حضرت داوود بر کوه و پرندگان از ما بالاتر است.

سوره 22: الحج

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۶۵﴾

آيا نديدي كه خداوند آنچه در زمين است مسخر شما كرد؟ و كشتيها به فرمان او بر صفحه اوقيانوسها حركت مي‏كنند و آسمان (كرات و سنگهاي آسماني) را نگه مي‏دارد تا بر زمين، جز به فرمان او، فرو نيفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است.

—-----

معجزه

معجزه يعني كاري كه راه علمي ندارد راه فكري ندارد اين مطلب بارها گذشت؛ كسي ممكن نيست ساليان متمادي درس بخواند يا رياضت بكشد بتواند معجزه بياورد. معجزه به معنى انجام محال عقلى (مانند اجتماع دو نقیض) نیست بلکه ارتکاب محال عادى است و نیز معجزه به معنى شکستن مطلقِ قانون علیت نیست چرا که تحت قانون علیت عام (اعم از علت‌های شناخته شده و شناخته نشده) قرار دارد و علت آن امرى غیر مادى است.

معجزه - مصباح یزدی

فرق معجزه با کرامت و ارهاص [ اِ ]

معجزه باید همراه با ادعای نبوت باشد، پس تنها فرق معجزۀ نبوی با کرامت در این است که کرامت، به رغم داشتن تمام ویژگیهای معجزه، ازجمله خارقالعاده و به اذن الهی بودن، با ادعای نبوت همراه نیست. بنابراین همۀکارهای خارقالعادهای که پیامبران، امامان و اولیای خدا به اذن الهی انجام میدهند، ولی همراه با ادعای نبوت نیست، کرامت به شمار می آید.

فرق معجزه با ارهاص: ارهاص به وقایع خارقالعاده ای گفته میشود که پیش از بعثت پیامبر برای ایجاد زمینۀ نبوت رخ میدهد؛ مانند حرکت ابر بالای سر حضرت برای سایه افکندن بر سر آن حضرت. بنابراین فرق معجزه با ارهاص در این است که معجزه بعد از بعثت پیامبر رخ میدهد، ولی ارهاص پیش از آن و برای ایجاد زمینه برای بعثت واقع میشود.

در قرآن گرچه به ارهاص [ اِ ] تصریح نشده‌است ولی آیاتی از قرآن به وقایعی اشاره دارد که از ارهاصات پیامبران دانسته شده و یا می‌توان آن‌ها را از مصادیق ارهاص دانست.

عیسی(ع) بدون پدر متولد شد[۵] و در حالی که هنوز در گهواره بود سخن گفت.

روایات معتبر نبوت حضرت عیسی را از ۷ سالگی ذکر کرده اند. انجیل آغاز رسالت عیسی را در ۳۰ سالگی می داند.

سحر و معجزه

1- معجزات، متکّى به نیروى الهى است، در حالى که سحر و خارق عادت ساحران و مرتاضان از نیروى بشرى سرچشمه مى گیرد؛ لذا معجزات بسیار عظیم و نامحدود است در حالى که سحر و خارق عادت مرتاضان محدود مى باشد.

به تعبیر دیگر آنها فقط کارهایى را انجام مى دهند که تمرین کرده اند و براى انجام آن آمادگى دارند؛ اما هر کارى که به آنها پیشنهاد شود انجام نمى دهند؛ و تاکنون دیده نشده است که مرتاض یا ساحرى بگوید: من آماده ام که هرچه بخواهید انجام دهم، چرا که هر کدام در رشته اى تمرین و آگاهى دارند.

2ـ معجزات چون از سوى خدا است نیاز به تعلیم و تربیت خاصّى ندارد در حالى که سحر و ریاضت هاى ساحران همیشه مسبوق به یک رشته تعلیم و تمرین هاى مستمر است به گونه اى که اگر شاگرد به خوبى تعلیمات استاد را فرا نگرفته باشد ممکن است در مجلسى که در حضور مردم تشکیل مى دهد به خوبى از عهده آن بر نیاید و رسوا شود. به تعبیر دیگر معجزات الهى در هر لحظه اى و بدون هیچ سابقه اى ممکن است انجام گیرد؛ در حالى که خارق عادات بشرى امورى هستند که به طور تدریجى و با مرور زمان نسبت به آنها آشنایى و مهارت حاصل مى شود و هیچ گاه به طور دفعى و ناگهانى انجام پذیر نیستند.

3- طریق دیگر براى شناخت معجزات الهى از خارق عادات بشرى، مقایسه حال آورندگان این دو است. آورندگان معجزه از سوى خدا مأموریت هدایت مردم را دارند لذا اوصافى متناسب با آن را دارند؛ در حالى که ساحران و کاهنان و مرتاضان، نه مأمور هدایتند و نه چنین اهدافى را دنبال مى کنند و هدف آنها معمولا یکى از امور سه گانه زیر است:

- اغفال مردم ساده لوح.

- کسب شهرت در میان توده عوام.

- کسب درآمد مادّى از طریق سرگرم ساختن مردم.

4- خارق عادات بشرى قابل معارضه و مقابله به مثل است، و انسانهاى دیگرى مى توانند همانند آن را بیاورند، و نیز به همین دلیل آورنده آن، هرگز جرئت نمى کند که «تحدى» یعنى دعوت به مقابله کند و بگوید هیچ کس توانائى انجام آنچه را که من انجام مى دهم ندارد، در حالى که معجزات چون قطعاً از هیچ انسانى (با نیروى بشرى) ساخته نیست، همواره توأم با تحدّى بوده است، و مثلاً پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله)مى فرموده: «اگر تمام انس و جن جمع شوند که همانند قرآن را بیاورند توانایى ندارند»!

درست است که انبیاء معجزاتى را شخصاً و قبل از مطالبه مردم ارائه مى کردند (مانند قرآن پیامبر اسلام، و معجزه عصا و ید بیضاى موسى، و احیاى مردگان توسط مسیح) ولى هنگامى که امتها به آنها پیشنهادهاى جدیدى مى کردند مانند شق القمر، یا برطرف شدن انواع بلاها از فرعونیان، و یا نزول مائده آسمانى براى حواریون، و مانند اینها، هرگز از آن استنکاف نداشتند

6- عامل غیبى مؤثر در تحقق معجزه هاى پیامبران و اولیاى الهى، عنایت و مشیت ویژه خداوند است، ولى عامل نامریى كه مرتاضان و ساحران را كمك مى دهد، شیاطین یا جن مى باشند.

برخی افراد با معجزه مشکل دارند به علت اینکه با قوانین علمی سازگاری ندارد و توجیه پذیر نیست.

باید در جواب گفت معجزه را به این جهت معجزه میگویم که راه علمی ندارد وگرنه ميشد يك قانون مادي ديگر نه معجزه.

اگر اين عالم خدا داشته باشه، آيا اون خدا خودش محدود به قوانين مادي ميشود و قادر به انجام كار خارق العاده، خارج از قوانين مادي نيست؟ پس اون خدا محدود به قوانين مادي است؟

كتاب مبين, لوح محفوظ

سوره ۳۴: سبأ

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۳﴾

كافران گفتند: قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد، بگو آري به پروردگارم سوگند كه به سراغ همه شما خواهد آمد، خداوندي كه از غيب آگاه است، و به اندازه سنگيني ذره‏ اي در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است. (۳)

سوره ۵۷: الحديد

مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿۲۲﴾

هيچ مصيبتي در زمين و نه در وجود شما روي نمي‏دهد مگر اينكه همه آنها را قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براي خداوند آسان است. (۲۲)

سوره ۳۵: فاطر

وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلَا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿۱۱﴾

خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده‏ اي باردار نمي‏شود و وضع حمل نمي‏كند مگر به علم او، و هيچ انساني عمر طولاني نمي‏كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمي‏شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براي خداوند آسان است. (۱۱)

سوره ۶: الأنعام

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ ﴿۳۸﴾

هيچ جنبنده‏ اي در زمين و هيچ پرنده‏ اي كه با دو بال خود پرواز ميكند نيست، مگر اينكه امت هائي همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم، سپس همگي به سوي پروردگارشان محشور مي‏گردند. (۳۸)

سوره ۶: الأنعام

وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۵۹﴾

كليدهاي غيب تنها نزد او است و جز او كسي آنرا نمي‏داند، آنچه در خشكي و درياست ميداند، هيچ برگي (از درختي) نمي‏افتد مگر اينكه از آن آگاه است، و نه هيچ دانه اي در مخفيگاه زمين، و نه هيچ تر و خشكي وجود دارد جز اينكه در كتاب آشكار (در كتاب علم خدا) ثبت است. (۵۹)

آیا همه علوم ودانش بشری در قرآن آمده است؟

https://www.aparat.com/v/3NsB0/%D8%A2%DB%8C%D8%A7_%D9%87%D9%85%D9%87_%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85_%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4_%D8%A8%D8%B4%D8%B1%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86_%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%9F

در مورد كتاب مبين احتمالات مختلفى از ناحيه مفسران داده شده است ولى بيشتر به نظر مى رسد كه منظور از كتاب مبين همان مقام علم پروردگار است يعنى همه موجودات در علم بى پايان او ثبت مى باشند، و تفسير آن به لوح محفوظ نيز قابل تطبيق بر همين معنى است ، چه اينكه بعيد نيست كه لوح محفوظ نيز همان صفحه علم خدا باشد.

اين احتمال نيز در معنى كتاب مبين وجود دارد كه منظور از آن عالم آفرينش و خلقت و سلسله علت و معلولها است ، كه همه چيز در آن نوشته شده است.

https://www.namasha.com/v/q8zs4U9B

این کتاب مبین چیست؟ آیا قرآن کریم است آیا امام است یا غیر از قرآن و غیر از امام یک حقیقت خارجی دیگری است که آن کتاب مبین است؟

سوره 36: يس

إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿۱۲﴾

ما مردگان را باز زنده می‌گردانیم و کردار گذشته و آثار وجودی آینده‌شان همه را ثبت خواهیم کرد، و در لوح محفوظ و روشن خدا (یا قلب امام خلیفة اللّه) همه چیز را به شماره آورده‌ایم. (ترجمه قمشه‌ای)

اینکه فرمود هیچ رَطب و یابسی نیست مگر اینکه در کتاب مبین است البته قرآن کتاب مبین است که فرمود:

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ ﴿۱۵﴾

اى اهل كتاب پيامبر ما به سوى شما آمده است كه بسيارى از چيزهايى از كتاب [آسمانى خود] را كه پوشيده مى‏ داشتيد براى شما بيان مى ‏كند و از بسيارى [خطاهاى شما] درمى‏ گذرد قطعا براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشنگر آمده است (۱۵)

کتابهایی که به وسیله انبیا برای هدایت مردم نازل می‌شود هم کتاب مبین است هم کتاب منیر است فرمود:

سوره ۳۵: فاطر

وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ ﴿۲۵﴾

هر گاه تو را تكذيب كنند (عجب نيست) كساني كه پيش از آنها بودند (نيز پيامبران خود را) تكذيب كردند، آنها با دلائل روشن و كتابهاي پند و موعظه و كتب آسماني روشنگر (مشتمل بر معارف و احكام) به سراغ آنها آمدند (اما كوردلان ايمان نياوردند). (۲۵)

در آیات گوناگون آنچه را که انبیا(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) آورده‌اند به عنوان کتاب منیر و به عنوان کتاب مبین وصف شدند.

منظور از ﴿لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ﴾ هم یک امر نسبی نیست (یعنی آنچه که مربوط به سعادت و هدایت و ضلالت مردم است) منظور همه اشیا به قرینهٴ قبلش و به قرینهٴ بعدش بَنابراین منظور از ﴿لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ﴾ یعنی جمیع اشیا نه جمیع اشیائی که مربوط به سعادت و هدایت یا شقاوت و ضلالت مردم است تا ما بگوییم همه این امور را قرآن کریم بیان کرده است پس منظور از ﴿لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ﴾ یعنی جمیع اشیا.

سوره ۶: الأنعام

وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۵۹﴾

كليدهاي غيب تنها نزد او است و جز او كسي آنرا نمي‏داند، آنچه در خشكي و درياست ميداند، هيچ برگي (از درختي) نمي‏افتد مگر اينكه از آن آگاه است، و نه هيچ دانهاي در مخفيگاه زمين، و نه هيچ تر و خشكي وجود دارد جز اينكه در كتاب آشكار (در كتاب علم خدا) ثبت است. (۵۹)

وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۶۰﴾

او كسي است كه (روح) شما را در شب (به هنگام خواب) مي‏گيرد، و از آنچه در روز كسب كرده‏ ايد (و انجام داده‏ ايد) با خبر است سپس شما را در روز (از خواب) برمي انگيزد (و اين وضع همچنان ادامه مي‏يابد) تا مدت و سر آمد معيني فرا رسد سپس بازگشت شما به سوي او است، و شما را به آنچه عمل ميكرديد آگاه ميسازد. (۶۰)

منظور از کتاب مبین نمی‌تواند قرآن کریم باشد البته این قرآنی که بشر در خدمت اوست اما حقیقت این قرآن که در مراحل دیگر است او خارج از بحث است یا تأویل این قرآن که نزد اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) است آن هم خارج از بحث است.

حقیقت قرآن که در نزد خداست او خارج از بحث است چون در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» فرمود:

سوره ۴۳: الزخرف

إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۳﴾

كه ما آن را قرآني فصيح و عربي قرار داديم تا شما آن را درك كنيد. (۳)

وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۴﴾

و آن در كتاب اصلي (لوح محفوظ) نزد ما است كه بلند پايه و حكمت آموز است. (۴)

همین قرآنی که الآن ما در خدمت او هستیم همین قرآن «لدی الله امّ الکتاب» است آنجا دیگر نه عبری است نه عربی, عربی بودن برای مرحله نازلهٴ اوست. آنجا ﴿عَلِیُّ﴾ است آنجا ﴿حَکیمٌ﴾ است آنجا ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ است.

این قرآنی که بشریت در خدمت اوست این همهٴ مطالب مربوط به رطب و یابس تکوینی را ندارد و همهٴ مطالب مربوط به سعادت و شقاوت که آشنا شدن به آنها سهمی در سعادت مردم و پرهیز از شقاوت دارد, آن را هم ندارد. آنچه را که ائمه(علیهم السّلام) به وسیله علم به باطن بیان کردند حساب دیگری است. برای اینکه اگر منظور از این کتاب, قرآن کریم باشد این با خود قرآن کریم مطابق نیست زیرا در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ ١٦٤ این‌چنین گذشت که فرمود:

سوره ۴: النساء

وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ ….﴿۱۶۴﴾

و پيامبراني كه سرگذشت آنها را قبلا براي تو بيان كرده‏ ايم و پيامبراني كه سرگذشت آنها را بيان نكرده‏ ايم …. (۱۶۴)

فرمود انبیای فراوانی برای هدایت مردم آمدند ما شرح حال بعضی از انبیا را برای شما گفتیم در حدود ۲۵ پیامبر و بسیاری از انبیا و مرسلین هستند که ما جریان آنها را برای شما نگفتیم خب نگفتیم یعنی جریان آنها در ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ نبود؟ نه در ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ بود یعنی جریان آنها در باطن و تأویل قرآن نیست که اهل بیت بدانند؟ نه در باطن تأویل قرآن هست که اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) می‌دانند اما در ظاهر قرآن که یک مفسر بخواهد استنباط کند نیست اگر صدها پیامبر(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) آمدند آنها هم وحی‌ای داشتند ره‌آوردی داشتند با اممشان مبارزاتی داشتند سعادت و شقاوتی در فرمایشات آنها بود آنها در قرآن نیامده حالا سرّش چه بود که همین بخشهای خاور‌میانه آمده برای اینکه آن روز هیچ دسترسی نبود که حالا بر فرض پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جریان انبیای ماورای چین را یا ماورای اقیانوس کبیر را بگوید هیچ دسترسی نبود دیگر نمی‌توان گفت: ﴿سیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾ ﴿عَاقِبَةُ الْمُنذَرِینَ﴾ قصص اممی را بازگو می‌کند که بتواند به مردم نشان بدهد می‌فرماید بروید ببنید وضع آنها را. آن روز که ممکن نبود ماورای اقیانوس هند و اطلس یا ماورای اقیانوس کبیر کسی سفر کند. ممکن نیست که مردم هیچ سرزمینی بدون وحی و پیغمبر باشند هیچ ممکن نیست .

پس اگر کسی بگوید همه بحثهایی که مربوط به حقوق و فقه و اخلاق و سنت و سیرت انبیا و اولیای الهی(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) است در امّ الکتاب است که ریشهٴ اصلی قرآن است این سخن «حق لاَ رَیْبَ فِیهِ» و اگر کسی بگوید همه اینها در باطن قرآن است در تأویل قرآن است که اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) او را می‌دانند این «حق لاَ رَیْبَ فِیهِ» اما بخواهد بگوید که نه در ظاهر قرآن است همان طوری که یک مفسر سایر قسمتها را می‌تواند استنباط کند این قسمتها را هم می‌تواند استنباط کند این مخالف با خود قرآن است.

پرسش...

پاسخ: بعداً هم همین است دیگر بعداً هم همین است. سورهٴ مدینه نازل شد. این در اواخر عمر حضرت نازل شده است خب بنابراین این‌چنین نیست که همه انبیا و اولیا سنتهایشان در قرآن آمده باشد این نیست .

﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ ناظر به تأویل نیست که ناظر به همین تنزیل است.

روایاتی آمده است که ﴿کِتابٍ مُبینٍ﴾ منظور ﴿إِمَامٍ مُبِینٍ﴾ است خود انسان کامل ﴿کِتابٍ مُبینٍ﴾ است. این حق است. انسان کامل به جایی می‌رسد که به کتاب الهی کتاب مکنون و مسطور دسترسی دارد.

مثلاً الیوم وجود مبارک حضرت ولی عصر‌(ارواحنا فداه) هیچ رطب و یابسی نیست مگر اینکه به اذن الله می‌داند این حق است و چون مطهّر است دسترسی به کتاب مکنون دارد و مانند آن و اگر در سورهٴ مبارکهٴ «جن» ذات اقدس الهی علم غیب را منحصر به خود کرد فرمود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ‌عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا عالم الغيب او است، و هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نمي‏سازد﴾ آنجا فرمود: ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ مگر رسولاني كه آنها را برگزيده است﴾ نصوص فراوانی هم هست که اهل بیت‌(سلام الله علیه) فرمودند که ما هم جزء مرتضی‌ها هستند همان طوری که پیغمبر مرتضی است ما هم مرتضی هستیم(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) اینها را هم عقل تأیید می‌کند هم نقل تأیید می‌کند و هم ظاهر قرآن تأیید می‌کند هم ظاهر روایات.

در آیات فراوانی دارد که این قرآن کتاب است ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ﴾. آیهٴ ٧٧ به بعد سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ﴿۷۷﴾

كه آن قرآن كريمي است (۷۷)

فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ﴿۷۸﴾

كه در كتاب محفوظ جاي دارد. (۷۸)

لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿۷۹﴾

و جز پاكان نمي‏توانند آن را مس كنند. (۷۹)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۸۰﴾

اين چيزي است كه از سوي پروردگار عالميان نازل شده. (۸۰)

این قرآنی که شما در خدمت او هستید کتاب الله است. این «کتاب الله فی کتاب» آخر است. آن کتاب دیگر مکنون و مسطور و محجوب است. کسی بخواهد به این کتاب مشهود دست بزند باید طهارت حدثی (هرآنچه مبطل طهارت باشد) داشته باشد, طهارت از حدث داشته باشد یا وضو یا غسل. بخواهد به آن کتاب محجوب, مکنون, مسطور دست بزند باید طهارت روح داشته باشد ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ ٭ فی کِتابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این ضمیر ﴿یَمَسُّهُ﴾ ضمیر مفعول اگر به قرآن برگردد حکم فقهی از او استنباط می‌شود یعنی قرآن را کسی دست نمی‌زند آیات قرآن را کسی نمی‌تواند دست بزند کسی نمی‌تواند ببوسد مگر در حالت طهارت. یک انسانی که طاهر نیست وضو ندارد او حق بوسیدن آیات قرآن را هم ندارد. این در صورتی که ضمیر مفعول به قرآن برگردد و اما اگر ضمیر مفعول به کتاب مکنون برگردد لا یمسّ این کتاب مکنون را که آن کتاب مکنون باطن این قرآن است این قرآن در آن کتاب است ﴿إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این مُطَهَّرُونَ همانهایی هستند که در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» به عنوان آیه تطهیر اهل بیت(علیه الصّلاة و علیه السّلام ) آنها را معرفی کرده که ﴿إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا﴾ خب آنها مطهراند دسترسی به کتاب مکنون دارند این کتاب مکنون باطن قرآن است یعنی این حقیقت قرآن در یک کتاب مسطور است که آن کتاب مسطور را جز مطهر کسی دسترسی ندارد تازه این دون مَفاتیح غیب است برای اینکه در مرحله مَفاتیح غیب که فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ حتی مطهّرون را هم استثنا نکرده اما اینجا در دسترسی به کتاب مکنون مُطَهَّرُونَ را استثنا کرده.

سوره ۶: الأنعام

وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۵۹﴾

كليدهاي غيب تنها نزد او است و جز او كسي آنرا نمي‏داند، آنچه در خشكي و درياست ميداند، هيچ برگي (از درختي) نمي‏افتد مگر اينكه از آن آگاه است، و نه هيچ دانهاي در مخفيگاه زمين، و نه هيچ تر و خشكي وجود دارد جز اينكه در كتاب آشكار (در كتاب علم خدا) ثبت است. (۵۹)

خب بنابراین همان طوری که برای دسترسی به قرآن ظاهری یک طهارتی لازم است درک معارفش هم یک طهارتی لازم است اگر کسی بخواهد معنای قرآن را بفهمد با روح پلید ممکن نیست, این خود را به زحمت نیندازد. این نظیر کتابهای دیگر نیست. هیچ ممکن نیست کسی معنای قرآن را بفهمد با روح آلوده, هیچ ممکن نیست. چون معنای قرآن در حقیقت مکنون است. این دارد خبر می‌دهد می‌گوید ممکن نیست با روح آلوده خدمت قرآن رفت.

کتاب در کتاب:

در کتاب اعمال هم گاهی کتاب در کتاب است:

سوره ۸۳: المطففين

كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ﴿۱۸﴾

چنان نيست كه آنها (درباره معاد) خيال مي‏كنند، بلكه كتاب اعمال نيكان در عليين است. (۱۸)

وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ ﴿۱۹﴾

و تو چه مي‏داني عليين چيست؟! (۱۹)

كِتَابٌ مَرْقُومٌ ﴿۲۰﴾

كتابى است نوشته‏ شده (۲۰)

يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ﴿۲۱﴾

كه مقربان شاهد آنند. (۲۱)

کتاب ابرار در علّیین است علّیین یک کتابی است که مقربّون شاهد او هستند. این می‌شود کتاب در کتاب چه اینکه:

سوره ۸۳: المطففين

كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ ﴿۷﴾

چنين نيست كه آنها (درباره قيامت خيال مي‏كنند) مسلما كتاب اعمال فاجران در سجين است! (۷)

وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ ﴿۸﴾

تو چه مي‏داني سجين چيست ؟

(۸) كِتَابٌ مَرْقُومٌ ﴿۹﴾

كتابى است نوشته‏ شده (۹)

(9) أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ

(9) أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ

(۹) آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار دارد نگاه نكردند (تا به قدرت خدا بر همه چيز واقف شوند) اگر ما بخواهيم آنها را (با يك زمين لرزه) در زمين فرو مي‏بريم، يا قطعات سنگهائي از آسمان را بر آنها فرو مي‏ريزيم، در اين نشانه روشني (بر قدرت خدا است) براي هر بنده توبه كار.

اين آيه كفار را اندرز مى دهد و تهديد مى كند، و اين عملشان را كه آيات خدا را تكذيب كرده، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را استهزا كردند، جرمى بسيار بزرگ دانسته، و ايشان را نسبت به ارتكاب آن جرى و جسور مى خواند.

پس مراد از جمله (ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض...) اين است كه بفرمايد: آسمان و زمين ايشان را از جلو و عقب احاطه كرده، هر جا كه نظر كنند آسمانى مى بينند، كه بر سرشان سايه افكنده، و زمينى كه روى آن هستند، نه از طرف بالا مى توانند بگريزند، و نه از طرف پايين.

( إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِنَ السَّمَاءِ) - يعنى آسمان و زمينى كه از بالا و پايين ايشان را احاطه كرده، با تدبير ما مى گردند، و اداره مى شوند، و منقاد و مسخر ما هستند، اگر ما بخواهيم زمين دهن باز كرده، ايشان را در خود فرو مى برد، و همه آنان را بدين وسيله هلاك مى كنيم، و يا آنكه قطعه اى از آسمان (شهاب‌سنگ‌ها) را بر سرشان مى كوبيم، و نابودشان مى سازيم. پس چرا از اين حرفها دست بر نمى دارند؟

سپس به دليل ديگرى پيرامون معاد، دليلى تواءم با تهديد غافلان لجوج ، پرداخته چنين مى گويد: آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار گرفته نگاه نكردند؟ (افلم يروا الى ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ).

اين آسمان با عظمت با اينهمه عجائب ، با اين همه اختران ثابت و سيار و نظاماتى كه حاكم بر آن است ، و همچنين اين زمين با تمام شگفتيها و انواع موجودات زنده و بركات و مواهبش ، گوياترين دليل بر قدرت آفريدگار است .

آيا كسى كه قدرت بر اين همه امور دارد از باز گرداندن انسان بعد از مرگ به عالم حيات و زندگى عاجز است ؟! اين همان (برهان قدرت ) است كه در آيات ديگر قرآن در برابر منكران معاد به آن استدلال شده از جمله در آخر سوره يس (آيه 81) و آيه 99 سوره اسراء و آيات 6 و 7 سوره ق .

سوره ۳۶: يس

أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ ﴿۸۱﴾

آيا كسي كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها (انسانهاي خاك شده) را بيافريند؟ آري (ميتواند) و او آفريدگار دانا است! (۸۱)

سوره ۱۷: الإسراء

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لَا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُورًا ﴿۹۹﴾

آيا نديدند خدائي كه آسمانها و زمين را آفريد قادر است مثل آنها را بيافريند (و به زندگي جديد بازشان گرداند و براي آنها سرآمدي قطعي قرار داد اما ظالمان جز كفر و انكار را پذيرا نيستند. (۹۹)

سوره ۵۰: ق

أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ ﴿۶﴾

آيا آنها به آسماني كه بالاي سرشان است نگاه نكردند كه چگونه ما آنرا بنا كرده‏ ايم؟ و چگونه به وسيله ستارگان زينت بخشيده‏ ايم ؟ و هيچ شكاف و ناموزوني در آن نيست! (۶)

وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿۷﴾

و زمين را گسترش داديم، و در آن كوههاي عظيمي افكنديم، و و در آن از هر گونه جفت بهجت انگيز رويانديم. (۷)

تَبْصِرَةً وَذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ ﴿۸﴾

تا وسيله بينائي و بيداري براي هر بنده توبه كاري باشد. (۸)

در ضمن ، اين جمله مقدمه اى است براى تهديد اين گروه متعصب تيره دل كه اصرار دارند چشم به روى همه حقايق ببندند، لذا به دنبال آن ميفرمايد: اگر ما بخواهيم به زمين دستور ميدهيم پيكر آنها را در خود فرو برد زلزله اى ايجاد شود، زمين شكاف بردارد و در ميان آن دفن گردند! (إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ ).

و يا اگر بخواهيم فرمان ميدهيم قطعات سنگهاى آسمانى بر آنها فرو بارد و خودشان و خانه و زندگيشان را در هم بكوبد ( أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِنَ السَّمَاءِ).

( إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ ) - يعنى در آنچه گفته شد (از احاطه آسمان و زمين بر انسانها، و اينكه آن دو به تدبير ما اداره مى شوند، و همواره به فرمان مايند، اگر فرمان به زمين دهيم ايشان را در خود فرو مى برد، و اگر به آسمان فرمان دهيم قطعه اى از آن بر سرشان مى افتد، و هلاكشان مى كند) خود آيتى است كه براى هر بنده اى كه بخواهد به خود آيد و به خدايش برگردد بس است.

تعبير مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ

با اينكه آسمان بالاى سر و زمين زير پاست در آيه فوق تعبير به ما بين ايديهم (پيش روى آنها) و ما خَلْفَهُمْ (پشت سر آنها) شده است ، و تنها موردى در قرآن است كه اين تعبير در آن ديده ميشود، اين تعبير ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه منظره آسمان به هنگام طلوع و غروب خورشيد و ماه و ستارگان اهميت بيشترى دارد و قدرت و عظمت حق در آن لحظه آشكارتر است ، و ميدانيم هنگامى كه انسان رو به افق مى ايستد اين منظره پيش روى اوست ، و زمين كه در درجه بعد از اهميت قرار دارد به عنوان پشت سر او معرفى شده است .

﴿أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ قدري گذشته‌تان را نگاه كنيد قدري آينده‌تان را نگاه كنيد. قصه قارون را شنيديد قصه فرعون را شنيديد يك عده را ما طعمه زمين كرديم شقّ‌الأرض شد يك عده را سنگ‌باران كرديم اين شهاب‌سنگ‌ها با اين عظمت و سرعت اين ﴿كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾ است خب اين شهاب‌سنگ‌ها يك گوشه‌اش يك جا مي‌افتد حفره و زلزله درست مي‌كند فرمود اين را كه شما از قصه‌ انبيا در كتاب‌ها خوانديد كه ﴿ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا بر آنان توفانی سخت که با خود ریگ و سنگ می آورد فرستادیم) [31]، خوانديد كه﴿خَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ پس او و خانه اش را در زمین فرو بردیم [32] كه شقّ‌الأرض بود خوانديد، شقّ‌البحر را خوانديد، شقّ‌الحجر را خوانديد ما بالأخره اين سنگ را شكافتيم از آن شتر صالح در آمد همه كارها را كرديم. شما يا اهل كتاب هستيد يا حرف آنها را شنيديد (یا آثارشان را دید) ما همه چيز را به هم زديم وقتي بخواهيم به يك سنگ دستور مي‌دهيم اين مي‌شود مادر و مي‌زايد به يك زمين دستور مي‌دهيم دهن باز مي‌كند قارون و خانه‌اش را مي‌برد (شقّ‌الأرض)، به دريا دستور مي‌دهيم كه جاده خشك باش (شقّ‌البحر) همه اينها را يا شنيديد يا خوانديد مشكلتان چيست؟!

(8) أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ

(8) أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ

(۸) آيا او بر خدا دروغ بسته ؟ يا به نوعي جنون گرفتار است؟! (چنين نيست) بلكه آنها كه به آخرت ايمان نمي‏آورند در عذاب و گمراهي دوري هستند.

و عجب اينكه آنها اين سخن را دليل بر دروغگوئى و يا جنون گوينده اش ميگرفتند، و ميگفتند: آيا او بر خدا دروغ بسته (تا به اغراض خود برسد) ؟ يا نوعى جنون دارد؟ (افترى على الله كذبا ام به جنة ).

و گرنه آدم راستگو و عاقل چگونه ممكن است لب به چنين سخنى بگشايد؟!

ولى قرآن به آنها چنين پاسخ مى گويد: چنين نيست نه او ديوانه است و نه دروغگو، بلكه آنها كه ايمان به آخرت ندارند در عذاب و گمراهى دورى هستند (بل الذين لا يؤ منون بالاخرة فى العذاب و الضلال البعيد).

چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان منكر معاد شود معادى كه همه سال در برابر چشمان خود نمونه آن را در عالم طبيعت و زنده شدن زمين هاى مرده مى بيند.

به قول مولوی :

کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست

چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟

نسبت به انسان نیز چنین حدس و گمانی نداشته باش که اگر او بمیرد و زیر خاک دفنش کنند، نابود می شود!

معادى كه اگر نباشد زندگى اين جهان نا مفهوم و بى محتوا است . و بالاخره معادى كه انكار آن مساوى است با انكار قدرت و عدل و حكمت پروردگار.

اما چرا مى گويد آنها اكنون در عذاب و ضلالند؟

اين بخاطر آنست كه در زندگى مشكلات و حوادثى وجود دارد كه بدون ايمان به آخرت انسان نميتواند آنها را تحمل كند.

به راستى اگر زندگى، محدود به همين چند روز عمر دنيا بود تصور مرگ براى هر انسانى كابوس وحشتناكى ميباشد، به همين دليل منكران معاد هميشه در يك نوع نگرانى جانكاه و عذاب اليم به سر ميبرند، در حالى كه مومنان به معاد مرگ را دريچه اى به سوى جهان بقا، و وسيله اى براى شكسته شدن قفس و آزادى از اين زندان مى شمرند.

آرى ايمان به معاد به انسان آرامش ميبخشد، مشكلات را قابل تحمل ميكند، و ايثار و فداكارى و جانبازى را براى بشر آسان ميسازد.

گرچه بعضى از مفسران اين عذاب را اشاره به عذاب آخرت دانسته اند ولى ظاهر آيه نشان ميدهد كه آنها هم اكنون در اين جهان در عذاب و ضلال گرفتارند.

﴿أَفْتَرَي﴾ اين الف باب افتعال آن حذف شده است اصلش اين بود «أإفتري» آن همزه قطع مانده آن همزه وصل حذف شده ﴿أَفْتَرَي﴾ يعني «أإفتري».

﴿عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ اينها مشرك بودند منتها در توحيد ربوبي شرك مي‌ورزيدند آيا به خدا دروغ بسته يا ـ معاذ الله ـ ديوانه‌ است. كه ذات اقدس الهي در جاي ديگر فرمود: ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ و مصاحب شما ديوانه نيست [30] و مانند آن، به اين عقل كل مي‌گفتند جِنّه است.

بعد فرمود نه، هيچ افترايي در كار نيست ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينها دو كار دارند (يك) بيراهه مي‌روند (وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ) (دو) در گودال مي‌روند ( فِي الْعَذَابِ). آن گودال چون مهم بود آن را اول ذكر كرد. اين بيراهه را چون به اندازه آن مهم نبود آخر ذكر كرد. چون اول انسان بيراهه مي‌رود بعد مي‌افتد در گودال.

﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ﴾ به لحاظ پايان كار، از نظر راه هم خيلي پَرت‌اند ﴿وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ﴾.

و اگر در جمله (بل الذين لا يومنون بالاخره...)، با اينكه مى توانست بفرمايد: (بل هم فى العذاب و الضلال البعيد) به جاى ضمير، نام آنان را مجددا ذكر كرده، براى اين است كه به علت وقوعشان در عذاب و ضلالت آنان اشاره نموده، و بفرمايد علت آن اين است كه به آخرت ايمان ندارند.

(7) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ

(7) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ

(۷) كافران گفتند: آيا مردي را به شما نشان دهيم كه خبر مي‏دهد هنگامي كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشي شديد (بار ديگر) آفرينش تازهاي خواهيد يافت!

اما در برابر اين ﴿يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾است. اين قولشان هم عقيده‌شان است، منطقشان اين است. با بي‌ادبي با توهين با تحقير با تصغير به يكديگر كه رسيدند مي‌گويند شنيديد خبر چيست يك خبر تازه‌اي آمده ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ﴾ كسي آمده مي‌گويد شما وقتي مُرديد دوباره زنده مي‌شويد. اين ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ﴾ با تحقير و با بي‌ادبي آميخته است از وجود مبارك انسان كاملي مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعبير به رجل مي‌كند آن هم با تنوين تنكير (به منظور تحقير) كه ﴿يُنَبِّئُكُمْ﴾ به شما گزارش مي‌دهد مي‌گويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ اين را دليل نفي معاد مي‌دانند مي‌گويند وقتي شما تكّه‌پاره شديد با خاك مخلوط شديد ذرّاتتان گُم شد دوباره زنده مي‌شويد مگر چنين چيزي شدني است.

(6) وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي

(6) وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ

آنها كه داراي علمند آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده حق مي‏دانند، و هدايت كننده به راه خداوند عزيز و حميد.

در آيات گذشته سخن از بى خبران كوردلى بود كه قاطعانه معاد را با آنهمه دلائل ، انكار مى كردند، و سعى در تكذيب آيات الهى و گمراه ساختن دگران داشتند.

به همين مناسبت در آيات مورد بحث سخن از عالمان و انديشمندانى مى گويد كه به تصديق آيات الهى و تشويق ديگران به پذيرش آن مى پردازند.

بعضى از مفسران (الذين اوتوا العلم ) را در اين آيه به آن دسته از علماى اهل كتاب تفسير كرده اند كه با مشاهده آثار حقانيت قرآن مجيد در پيشگاه آن خاضع مى شوند و اعتراف به حق بودن آن مى كنند.

مانعى ندارد كه علماى اهل كتاب يكى از مصاديق آيه فوق باشند، ولى محدود كردن در آنها هيچگونه دليلى ندارد، بلكه با توجه به جمله (يرى ) (مى بينند) كه فعل مضارع است ، و با توجه به گسترش مفهوم (الذين اتوا العلم ) همه دانشمندان و انديشمندان را در هر عصر و هر زمان و مكان در بر مى گيرد.

و اگر مى بينيم در تفسير على بن ابراهيم اين تعبير به امير مومنان على (عليهالسلام ) تفسير شده در واقع بيان مصداق اتم و اكمل آن است .

مراد از (الذين اوتوا العلم ) كسانى است كه عالم بالله و عالم به آيات اويند، و مراد از (الذين انزل اليك ) قرآن است، كه به وى نازل شد.

﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ رأي عالمان دين اين است كه اين كتاب حق است. معادي كه خدا گفت حق است پيامبر فرمود حق است و مانند آن. خب رأي اينها دين اينهاست رأي يعني اعتقادشان يعني عقيده‌شان يعني جان‌مايه‌شان رأيشان اين است دينشان اين است، دينشان اين است كه آ‌نچه پيامبر آورد صد درصد حق است ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ اين از نظر حكمت نظري.

﴿وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ اينكه اين دين شما را به آنجايي كه بايد برويد راهنمايي مي‌كند آنجايي هم كه نبايد برويد جلويتان را مي‌گيريد مي‌گويد آ‌ن طرف نرويد سمت بيگانه نرويد فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ و اينكه اين راه مستقيم من است از آن پيروي كنيد و از راههاي مختلف (و انحرافي) پيروي نكنيد [28] آن طرف نرويد آنجا خطر است.

(وَيَهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ) هدايتگر به سوى راه خداست ، خداوندى كه هم (عزيز) است و هم (حميد) يعنى در عين توانائى و شكست ناپذير بودن شايسته هر گونه ستايش است ، نه همچون قدرتمندان بشر كه چون بر تخت قدرت نشينند راه زورگوئى و تجاوز و ستمگرى و انحصارطلبى را پيش مى گيرند.

نظير اين تعبير در آيه 1 سوره ابراهيم نيز آمده است آنجا كه مى گويد:

سوره ۱۴: إبراهيم

الر كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ﴿۱﴾

الف لام راء كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آورى به سوى راه آن شكست ناپذير ستوده (۱)

پيداست كسى كه هم قدرتمند است و هم شايسته حمد و ستايش، هم عالم و آگاه است و هم رحيم و مهربان ، راه او مطمئن ترين راهها و مستقيم ترين طريقهاست ، و آنها كه از راه او ميروند خود را به سرچشمه قدرت و هر گونه اوصاف حميده نزديك مى كنند.

اين ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ رأي‌شان درباره قارون در سورهٴ «قصص» گذشت كه ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ آن وقت افراد عادي گفتند: ﴿يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾ اما ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ [29] اين عقيده آنهاست.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=79&user=far&lang=far&tran=2

(5) وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ

(5) وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ

(5) كساني كه سعي در (تكذيب) آيات ما داشتند و گمان كردند [می توانند] ما را عاجز کنند عذابي بد و دردناك خواهند داشت.

و از آنجا كه بخش ديگر عدالت در مورد مجازات گنهكاران و مجرمان است در آيه بعد مى افزايد: (و كسانى كه سعى در تكذيب آيات ما و ابطال و انكار آن داشتند، و تصور مى كردند از حوزه قدرت ما مى توانند بگريزند، براى آنها عذابى از بدترين و دردناكترين عذابها خواهد بود).

در آنجا سخن از (رزق كريم ) بود و در اينجا از (رجز اليم ) است .

بعضى به اين نكته توجه كرده اند كه در اينجا قرآن به هنگام بيان نعمتهاى بهشتيان كلمه (من ) را بيان نكرده ، تا دليل بر وسعت آن باشد، ولى اين كلمه در مورد عذاب آمده تا نشانه محدوديت نسبى و بيان رحمت او باشد.

(سعوا) از ماده (سعى ) به معنى هر گونه تلاش و كوشش است ، و در اينجا منظور كوشش براى تكذيب و انكار آيات حق و باز داشتن مردم از گرايش به آئين پروردگار است .

ظاهر اين «مِن» با كرامت الهي با رحمت الهي است فرمود: ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ و از بسيارى [خطاهاى شما] درمى‏ گذرد [21] هماهنگ است وگرنه اين از اينجا ناشي نمي‌شود كه محصول كار خودشان را به آنها مي‌دهند فرمود اين تازه ﴿مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ است ولي آنجا ﴿لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ سخن از تبعيض نيست آنجا ديگر بدون «مِن» تبعيضيه است اينجا با «مِن» تبعيضيه.

اما اينها كه معاجزند، كارهاي ضدّ فرهنگي مي‌كنند چه در بخش تبليغ چه در بخش تعليم چه در بخش تزكيه مي‌خواهند دين ما را عاجز كنند. اينها بخواهند كار ما را و ما را عاجز كنند اين شدني نيست تمام تلاش و كوشش‌شان اين است كه هر وقت پيامبران و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند دارند تعليم و تبليغ و تزكيه مي‌كنند آنها كارهاي ضدّ فرهنگي مي‌كنند كه نمي‌گذارند انبياي الهي، معصومين، اهل بيت(عليهم السلام) كارهاي اينها پيش برود اين را مي‌گويند معجز[ م ُ ج ِ ]، اين را مي‌گويند معاجز; فرمود اينها در ميدان تبليغ و تعليم و تزكيه فرهنگي ما مانع ايجاد مي‌كنند يا شبهه ايجاد مي‌كنند يا اغوا مي‌كنند نمي‌گذارند دين پيش برود ولي ما بالأخره دين را پيش مي‌بريم اينها تلاش و كوشش مي‌كنند كه آيات ما را از پا در بياورند وگرنه مگر فرض دارد كه كسي بتواند با ذات اقدس الهي درگير بشود. مي‌خواهند جلوي آيات ما را بگيرند آيات ما را عاجز كنند خب معجزه به اين معناست كه ديگران را عاجز مي‌كند مگر مي‌شود چيزي معجزه باشد و ديگران بتوانند آن را عاجز كنند البته ممكن است جلوي پيشرفتش را بگيرند فرمود آنها كه در آيات ما با كارهاي ضدّ فرهنگي تلاش و كوشش مي‌كنند بايد بدانند كه كيفر تلخشان ﴿عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ است اين از نظر پاداش و كيفر.

(4) لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيم

(4) لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ

(۴) هدف اين است آنها را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند پاداش دهد، و براي آنها آمرزش و رزق پر ارزشي است.

چرا قيامت حق است به دليل اين دو آيه ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ كه پرهيزكاران به مقصد برسند تبهكاران چطور ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ﴾ كه خواستند ما را به عقب برانند و دور بزنند اينها گرفتار عذاب شوند ﴿أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ عذابي بد و دردناك خواهند داشت﴾ پس تبهكار به كيفر رسد پرهيزكار به مقصد رسد عالَم هدف دارد (حکیم) و همه ذرّات معلوم و مشهود ذات اقدس الهي‌اند (خبیر).

اين هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه هرگز براي ورود در بهشت صِرف ايمان كافي نيست بلكه حتماً عمل صالح لازم است.

سوره ۶: الأنعام

…. يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا ….﴿۱۵۸﴾

….اما آن روز كه اين آيات و نشانه‏ ها تحقق پذيرد ايمان آوردن افرادي كه قبلا ايمان نياورده‏ اند و يا عمل نيكي انجام نداده‏ اند سودي به حالشان نخواهد داشت…. (۱۵۸)

سوره ۱۰۳: العصر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾

به عصر سوگند، (۱)

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿۲﴾

كه انسانها همه در زيانند. (۲)

إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳﴾

مگر كساني كه ايمان آورده، و اعمال صالح انجام داده‏ اند و يكديگر را به حق سفارش كرده، و يكديگر را به شكيبائي و استقامت توصيه نمود. (۳)

قرآن غالباً هرکجا ایمان می‌گوید، عمل صالح را هم مطرح می‌کند.

اما براي تعذيب لازم نيست كه كسي كافر باشد و معصيت بكند صِرف معصيت براي تعذيب كافي است اما صرف ايمان براي ورود در بهشت كافي نيست اگر ايمان باشد و عمل صالح باشد انسان را به بهشت مي‌برند ولي براي تعذيب، صرف معصيت كافي است.

فرمود بهشتي‌ها چند خصيصه دارند يك: ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ دو: ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ﴾ سه: ﴿وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴾ كسي كه مؤمن است در برابر كار خودش جزا مي‌بيند بله، اما همان اندازه كه كار كرده جزا مي‌دهيم يا چيز ديگر هم ما مي‌دهيم. درباره مؤمنين چندين عبارت اضافي دارد. اينها وافد بر كريم‌اند نزد ما آمدند يك چيز ديگر هم ما به اينها مي‌دهيم مغفرت دارد فوق آن جزا، رزق كريم براي اينها آماده كرديم فوق آن جزاست آن ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ يك طرف، ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ طرف ديگر.

اما درباره كفار هرگز اين گونه تعبير ندارد درباره كفار و معصيتكاران فرمود اينها معصيت كردند كيفرشان را مي‌بينند همين! فرمود: ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ﴾ همين! تازه همه آنچه اينها استحقاق دارند ما به آنها نمي‌دهيم نفرمودند «عذابٌ» به نحو مطلق بلكه با مِن تبعيضيه ذكر كردند فرمود قدري آنها را از رجز اليم مي‌چشانيم البته اين رجز هم محصول كار آنهاست.

مقدم داشتن (مغفرت ) بر (رزق كريم ) ممكن است به خاطر اين باشد كه بيشترين نگرانى مومنان از لغزشهائى است كه احتمالا داشته اند، لذا قبل از هر چيز از طريق بيان آمرزش به آنها آرامش خاطر مى بخشد، بعلاوه تا با آب مغفرت الهى شستشو نشوند شايسته (رزق كريم ) و مقام كريم نخواهند بود.

(رزق كريم ) به معنى هر روزى ارزشمندى است ، و گسترده گى مفهوم آن به حدى است كه همه مواهب الهى را شامل مى شود، حتى (نعمتهائى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و از فكر كسى نگذشته است ).

اين آيه يكى از دو سبب قيام قيامت را شرح مى دهد و مى گويد براى اين است كه خداى سبحان افراد با ايمان و داراى عمل صالح را به مغفرت و رزق كريم كه عبارت است از بهشت و آنچه در آن است جزاء دهد. و سبب دومى قيام قيامت را جمله (و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين ...) بدان اشاره مى كند.

(3) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ

(3) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ

(۳) كافران گفتند: قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد، بگو آري به پروردگارم سوگند كه به سراغ همه شما خواهد آمد، خداوندي كه از غيب آگاه است، و به اندازه سنگيني ذره‏ اي در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است.

 ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ﴾ اينها خيال مي‌كنند معاد اين است كه اين مرده‌ها از قبرستان بر‌گردند بيايند دنيا خب دنيا كه جاي آزمون است انسان دوباره به محلّ آزمون برنمي‌گردد بايد به مقصد برود.

 اينها مي‌گويند قيامت نيست شما سوگند ياد بكن بگو قيامت هست قسم به پروردگار من. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك مطلب لطيفي دارند براي قسمِ خدا، مي‌فرمايد قسم، در محكمه در مقابل بيّنه است كسي دليل دارد دليل اقامه مي‌كند ديگري بايد سوگند ياد كند.

 اما قسم‌هاي خدا اين به بيّنه است نه در قبال بيّنه يك وقت كسي مي‌گويد الآن روز است مي‌گوييم به چه دليل روز است اين قسم مي‌خورد كه روز است يك وقت است نه، اشاره مي‌كند به آفتاب مي‌گويد قسم به اين آفتاب الآن روز است اين به دليل، قسم خورده نه به چيز ديگر، خدا به دليل قسم مي‌خورد مي‌فرمايد به ربوبيّت خدا قسم قيامت حق است يعني اگر او ربّ است, حساب دارد, بايد بپروراند, پرورش در اين است كه انسان بايد به مقصد برسد ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي﴾ قسم به ربوبيّت خدا قيامت حق است يعني اگر او رب است خب يقيناً قيامت دارد پس چه چيزي را مي‌پروراند چه كسي را مي‌خواهد بپروراند تا كجا مي‌خواهد بپروراند هر كه هر چه كرد، كرد؟! اين‌طور نيست پس اين قسم، قسم به برهان است.

تكيه روى كلمه (رب ) بخاطر اين است كه قيامت از شؤون ربوبيت است ، چگونه ممكن است خداوند مالك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد، و زندگى او بى هدف و آفرينش وى هيچ و پوچ شود؟!

در سوره تغابن آيه 7 نيز روى همين وصف تكيه كرده ، مى فرمايد :

زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿۷﴾

كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد بگو آري به پروردگارم سوگند كه همه شما (در قيامت) مبعوث خواهيد شد، سپس ‍ آنچه را عمل مي‏كرديد به شما خبر مي‏دهند و اين براي خداوند آسان است. (۷)

شبهه ذرّات پراكنده

نه پراكندهگى ذرات بدن انسانها در زمين ، و نه آميختن آن با موجودات ديگر، و نه حتى ورود اين اجزاء در بدن ساير انسانها از طريق مواد غذائى هيچيك مشكلى براى اعاده آنها ايجاد نمى كند و او از تمام آنها به خوبى آگاه است .

نظير اين تعبير در سوره ق آيات 3 و 4 نيز آمده است آنجا كه مى گويد:

أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ ﴿۳﴾

آيا هنگامي كه ما مرديم و خاك شديم دو باره به زندگي باز مي‏گرديم ؟ اين بازگشتي است بعيد! (۳)

قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَعِنْدَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ ﴿۴﴾

ولي ما مي‏دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مي‏كاهد، و نزد ما كتابي است كه همه چيز در آن محفوظ است. (۴)

در اينكه منظور از (كتاب مبين ) چيست ؟ بسيارى از مفسران گفته اند: همان (لوح محفوظ) است ، ولى اين سؤ ال مطرح مى شود كه (لوح محفوظ) چيست ؟

همانگونه كه قبلا هم گفته ايم نزديكترين تفسيرى كه براى (لوح محفوظ) مى توان بيان كرد، همان لوح (علم بى پايان پروردگار) است ، آرى در اين لوح همه چيز ثبت و ضبط است ، و هيچگونه تغيير و دگرگونى در آن راه ندارد.

پاسخ به شبهه آکل و ماکول

https://www.aparat.com/v/Cq5zA/%D8%B4%D8%A8%D9%87%D9%87_%D8%A2%DA%A9%D9%84_%D9%88_%D9%85%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84

(2) يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا

(2) يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ

(2) آنچه را در زمين فرو مي‏رود، و آنچه از آن بر مي‏آيد، مي‏داند و (همچنين) آنچه از آسمان نازل مي‏شود و آنچه بر آن بالا مي‏رود، و او مهربان و آمرزنده است.

اينكه فرمود خدا علم دارد به آنچه در زمين فرو مى رود، و از زمين بيرون مى شود، و آنچه از آسمان فرو مى آيد، و به آسمان بالا مى رود، گويا كنايه است از علم خدا به حركت هر صاحب حركتى، و آنچه انجام مى دهد.

﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ﴾ تمام آنچه در زمين فرو مي‌رود تمام بذرها كه بعد بايد بشود خوشه تمام هسته‌ها كه بعد بايد بشود شاخه و درخت همه آنچه در زمين فرو مي‌رود او مي‌داند ﴿وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾ تمام آنچه از زمين سر برمي‌دارد تمام علف‌ها تمام نباتات تمام گل‌ها تمام خوشه‌ها تمام شاخه‌ها هر چه از زمين سر برمي‌دارد او مي‌داند ﴿وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ آنچه از آسمان نازل مي‏شود﴾ چه رزق معنوي مثل ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ معارف الهي، حِكم الهي، علوم الهي چه باران و تگرگ و برف و نزولات آسماني همه را او مي‌داند ﴿وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا﴾ آنچه در آسمان‌ها عروج مي‌كند را او مي‌داند.

آسمان‌ها مسير و معبرند نه مقصد، عملِ صالح و نيّت‌هاي پاك، مقصدشان خداست كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ سخنان پاكيزه به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح را بالا ميبرد [25] اما از آسمان‌ها مي‌خواهد عبور بكند كه ﴿يَعْرُجُ فِيهَا﴾ نه «يعرج اليها» اعمال ما به طرف آسمان‌ها نمي‌رود از مسير آسمان‌ها عبور مي‌كند تا به ذات اقدس الهي برسد.

مستحضريد آن آسمان‌هايي كه منشأ وحي است كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا و در هر آسمانی امرش را وحی فرمود [26] آن آسمان‌هايي كه فرمود دعاي شما مستجاب است آن آسمان‌هايي كه فرمود درهاي آنها به روي كفار باز نمي‌شود اين آسمان‌ نجومي و سپهر رياضي نيست اين را كه اينها آ‌نجا پاركينگ درست كردند ترمينال درست كردند كفار مرتب دارند رفت و آمد مي‌كنند اينكه فرمود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ [27] درهاي آسمان به روي اينها باز نمي‌شود الآن تمام درها را گرفتند، همان بيان نوراني امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) است كه در محضر حضرت امير(سلام الله عليهما) بودند آن شخصي كه از شام آمده از وجود مبارك حضرت امير(عليه السلام) سؤال كرده حضرت ارجاع داد به وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليهما) كه سؤال كردند «كَم بين السماء و الأرض» حضرت فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‏» [28] سؤال كردند كه بين آسمان و زمين چقدر فاصله است فرمود: اگر منظورتان آسمان ظاهري است آنكه متراژپذير نيست تا چشم مي‌بيند آسمان است اگر آسمان غيب است آهِ مظلوم، آه مظلوم به آسمان مي‌رود اين روايت را سيدناالاستاد مرحوم علامه فرمود از لطايف است [29] يك دعا از قلب شكسته مظلوم برخيزد اين همه درهاي آسمان را مي‌شكافد اين آسماني كه درهايش به روي كفار باز نمي‌شود «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم» به آسمان‌ها مي‌رود اين آسماني است كه ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ درهاي آسمان به روي اينها باز نمي‌شود﴾ اين آسماني است كه ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ اين آسماني است كه ﴿وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا﴾ اعمال انسان از همين‌جا عبور مي‌كند.

خدا البته در همه آن موارد رحيم و غفور است در جريان ﴿مَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ﴾ رحمت الهي و غفران الهي هم به همين است كه شما ملاحظه بفرماييد در بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود ما ترافيك را، ورود ممنوع را، يك طرفه را، همه اينها را در زير زمين رعايت كرديم اين آب‌ها كه آمد كجا برود كجا نرود كجا چهارراه باشد كجا سه‌راه باشد كجا يك طرفه بشود كجا ذخيره بشود كه روزي به صورت چشمه در بيايد روزي به صورت چاه در بيايد آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ آيا نديدي كه خداوند از آسمان آبي فرستاد، و آن را به صورت چشمه‏ هائي در زمين وارد نمود﴾, خب باران را نازل مي‌كند همين‌طور اين را زير زمين رها مي‌كند يا نه، تمام راه‌ها دو راه، سه راه، چهار راه كجا اين آب‌ها برود كجا مستقر بشود كجا زمينه بشود براي چشمه شدن كجا قدري فاصله كمتر بشود كه با حفر چاه به دست آنها بيايد لذا در پايان آن سورهٴ مباركهٴ «ملك» فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ بگو: به من خبر دهيد اگر آبهاي (سرزمين) شما در زمين فرو رود چه كسي مي‏تواند آب جاري در دسترس شما قرار دهد؟ [30] اگر اين آب‌ها هم مثل معدن نفت و گاز, چند هزار متري بود, كسي نمي‌توانست روي زمين زندگي كند. فرمود ما اين آب‌ها را گفتيم دمِ دست شما باشد اگر قدري بيراهه رفتيد ما به اين آب‌ها دستور مي‌دهيم قدري پايين برود مثل نفت و گاز بشود چه كسي مي‌تواند حالا براي شما آب بياورد؟! ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾ غائر بشود فرو برود در زمين برود در دسترس شما نباشد ﴿فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ آب مَعين آبي است كه «تراه العيون و تناله الدلاء» آبي كه در دسترس دلو است آبي كه عين و چشم آن را مي‌بيند آن را مي‌گويند ماء معين خب آب غائر تحت ده‌ها كيلومتر كه ماء معين نيست فرمود اگر ما اين آب‌ها را بگوييم قدري پايين‌تر بروند زندگي شما فلج است بنابراين ما مي‌دانيم چقدر باران نازل كنيم مي‌دانيم چقدر اينها را ببريم آنجا تصفيه بكنيم مي‌دانيم از بين صدها لجن، آب طيّب و طاهر تحويل شما بدهيم مگر آنجا لوله‌كشي است شما ببينيد يك مختصر باران مي‌آيد تمام آب‌ها گِل مي‌شود اين آب‌ها كه لوله‌كشي نيست از همين لجن‌ها در مي‌آيد از لاي گل در مي‌آيد همان خدايي كه شير شفاف و صاف را از بين فرث و دم (از ميان غذاهاي هضم شده، و خون) در مي‌آورد همان خدا از لابه‌لاي لجن، آب شفاف چشمه‌ها را در مي‌آورد. مگر اين شير تصفيه شده از كجا عبور كرده فرمود: ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ﴾ [31] درباره انسان هر دو نجس است و هر دو هم بدبوست.

سوره ۱۶: النحل

وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ ﴿۶۶﴾

و در وجود چهار پايان براي شما (درسهاي) عبرتي است، از درون شكم آنها از ميان غذاهاي هضم شده، و خون، شير خالص و گوارا به شما مي‏نوشانيم! (۶۶)

فرمود ما از بين اينها داريم شما را تأمين مي‌كنيم حواستان جمع باشد. آن آبي كه مي‌بينيد از بين خاك‌ها و لجن‌ها عبور كرده الآن چشمه زلال شده، شده آب معدني, آن شيري كه مي‌بينيد بين فرث و دم عبور كرده شده لبن خالص اين از آسمان كه نيامده پس ما مي‌توانيم جدا بكنيم پس مي‌توانيم ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ پاك را از پليد جدا كند﴾ جدا بشود همه ذرّات در اختيار ما هستند همه مسبّح‌اند همه حامدند همه تسليم‌اند همه مسلم‌اند همه منقادند همه ساجدند.

و در پايان مى افزايد: اوست رحيم و غفور، مهربان و آمرزنده (و هو الرحيم الغفور).

توصيف خداوند بر اين دو وصف در اينجا يا بخاطر آنست كه در ميان امورى كه به آسمان عروج مى كند اعمال بندگان و ارواح آنهاست ، اوست كه آنها را زير پوشش رحمت و مغفرتش قرار مى دهد.

يا بخاطر اينكه نزول بركات و مواهب آسمانى مولود رحمت اوست ، و اعمال صالحى كه از بندگان به مقتضاى و العمل الصالح يرفعه بالا مى رود مشمول غفران او مى باشد.

------------------

آنهايي كه بيشتر در خدمت قرآن كريم‌اند ضمن تفسير آفاقي آيات قرآن از تفسير انفسي غفلت نمي‌كنند ظاهر آيه اين است كه ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾هر حبه‌اي كه در زمين مي‌رود خدا مي‌داند چه مي‌روياند چقدر مي‌روياند اينها را خدا مي‌داند اين ظاهر آيه است.

آن بزرگواران، اين آيه را بر ظاهر حمل مي‌كنند مي‌گويند معناي آيه هم همين است اما مي‌گويند ما يك تفسير انفسي هم داريم اگر شما بذر خوبي را در زمين كاشتيد اين ميوه خوب مي‌دهد يك بذر تلخي را كاشتيد اين ميوه تلخ مي‌دهد نمي‌گويند آيه آن است كه ما مي‌گوييم ولي مي‌گويند ما اين را هم بايد مواظب باشيم آنچه در ذهن ما فرو مي‌رود آن غذايي كه مي‌خوريم آن حرفي كه مي‌شنويم آن نگاهي كه مي‌كنيم اين « يَلِجُ فِي الْأَرْضِ النفس» است. ميوه اين هم بالأخره يا تلخ است يا تند است يا كَز است و مانند آن، اين تفسير آيات انفسي معنايش اين نيست كه آيه مي‌خواهد اين را بگويد, آيه اين را نمي‌خواهد بگويد ولي مي‌گويند ما بهره‌هاي انفسي هم بايد ببريم. همان‌طوري كه خداي سبحان مي‌داند اين حبه‌اي كه در زمين فرو مي‌رود بارش چيست مي‌داند اين حرفي كه ما شنيديم اين غذايي كه ما خورديم اين نگاهي كه ما كرديم اين هم بارش چيست.

پرسش: اگر باب تفسير انفسي باز بشود حد ومرزي هم مي‌شود برايش تعيين كرد؟

او (مفسر) حق ندارد بگويد چه اينكه هرگز نگفت و هرگز نمي‌گويد آيه اين را مي‌خواهد بگويد, اما مي‌گويد خداي سبحان وقتي مي‌داند اين بذر, بذر خوبي است در اين دل زمين رفت و ميوه خوب مي‌دهد خب حرف خوب, موعظه خوب, مطالب خوب, نگاه خوب, توجه خوب كه وارد صحنه نفس بشود آن هم ميوه خوب مي‌دهد. نه اينكه بگويد آيه اين را مي‌خواهد بگويد يك دانه‌اش هم حق ندارد بگويد چه رسد به اينكه ما بگوييم مرزش تا كجاست همين كه بخواهد از حدود لفظ و معنا و مفهوم عبور بكند ديگر تفسير نيست اين يك دانه‌اش هم جايز نيست چه رسد به مرز و اينها.

بايد مواظب باشيم اين طيّباتي كه گفتند (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ) تنها سيب و گلابي نيست حرف‌هاي خوب هم طيّب است.

اينكه گفتند در دنيا رزق دارد در آخرت رزق دارد شعيب(سلام الله عليه) وقتي كه از نبوت خبر مي‌دهد مي‌گويد: ﴿رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ [10] معلوم مي‌شود نبوت, رزق است امامت, رزق است ولايت, رزق است معرفت, رزق است اينها رزق‌اند. نان و گوشت هم رزق‌اند منتها آيات بايد مشخص بكند كه كدام رزق را در اينجا بيان كرده.

سوره 11: هود

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ ﴿۸۷﴾

گفتند: اي شعيب آيا نمازت تو را دستور مي‏دهد كه ما آنچه را پدرانمان مي‏پرستيدند ترك گوئيم ؟ و آنچه را مي‏خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ تو مرد بردبار و رشيدي هستي ؟

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا …..﴿۸۸﴾

گفت: اي قوم من! هر گاه من دليل آشكاري از پروردگارم داشته باشم و رزق خوبي بمن داده باشد (آيا مي‏توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟) …

در قرآن كريم كلمه «غفور» بر «رحيم» مقدم است ﴿هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ [12] براي اينكه اول لكّه‌گيري است بعد رحمت و بركت. اگر اتاقي را بخواهند رنگ كنند اول لكه‌گيري مي‌كنند بعد آن را رنگ‌آميزي مي‌كنند. اگر كسي را خدا بخواهد مورد عنايت قرار بدهد اول مغفرت است لكّه‌گيري است مي‌آمرزد بعد او را وارد بهشت مي‌كند(رحیم، مورد رحمت قرار میدهد) و مانند آن ; اما در آيه دوم همين سوره مباركه «سبأ» كه «رحيم» بر «غفور» مقدم شد ظاهراً نكته‌اش آن است كه اسماي حسنايي كه در ذيل هر آيه ذكر مي‌شوند اينها ضامنِ مضمون خود آن آيه هستند، دليل مدّعاي همان آيه هستند، اگر در يك آيه مدّعايي باشد، دليلش همان اسماي حسنايي است كه در ذيل آيه است. اگر سخن از انتقام و اجراي حدود الهي است در ذيل آيه دارد ﴿إنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ [13] اگر سخن از بخشش و لطف و عنايت الهي است در ذيل آيه دارد ﴿إنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ [14] و مانند آن.

اما در اين آيه دو مطلب ذكر شده كه اقتضاي نظم طبيعي آن دو مطلب آن است كه «رحيم» بر «غفور» مقدم باشد دو مطلبي كه ذكر شده اين است كه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا آنچه را در زمين فرو مي‏رود، و آنچه از آن بر مي ‏آيد، مي‏داند و (همچنين) آنچه از آسمان نازل مي‏شود و آنچه بر آن بالا مي‏رود [15] آنچه از طرف خدا مي‌آيد خدا مي‌داند، آنچه به طرف خدا مي‌رود خدا مي‌داند، خب آنچه از طرف خدا مي‌آيد رحمت الهي است آنچه به طرف خدا مي‌رود كه ارواح انسان‌هاست آنها نيازمند به مغفرت‌اند آن دو مطلبي كه ذكر شد اوّلي با رحمت الهي همراه بود دومي منتظر مغفرت الهي است.

آن فيوضاتي كه از طرف خدا مي‌آيد رحمت الهي است, ارواحي كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ [16] يا ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ [17] ما به طرف خدا مي‌رويم نيازمند به مغفرتيم، غفران را ذات اقدس الهي براي ارواح صاعده به سوي خود ذكر كرده است اين مي‌تواند تناسبي باشد كه «رحيم» را بر «غفور» مقدم بدارد.

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

(۱) حمد (و ستايش) مخصوص خداوندي است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است، و حمد (و سپاس) براي او است در سراي آخرت و او دانا و آگاه است.

این سوره با کلمه حمد شروع میشود. پنج سور‌ه است كه در قرآن كريم آغاز آنها حمد است

«فاتحةالكتاب»

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۲﴾

ستايش خدايى را كه پروردگار جهانيان (۲)

«انعام»

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴿۱﴾

ستايش براي خداوندي است كه آسمانها و زمين را آفريد و ظلمتها و نور را ايجاد كرد، اما كافران براي پروردگار خود شريك و شبيه قرار مي‏دهند. (۱)

«كهف»

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ﴿۱﴾

حمد مخصوص خدائي است كه اين كتاب (آسماني) را بر بنده (برگزيده‏ اش) نازل كرد و هيچگونه كژي در آن قرار ندارد. (۱)

«فاطر»

الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱﴾

ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي ‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است. (۱)

«سبأ» است.

فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ حمد چرا براي خداست؟ براي اينكه خلقت آسمان و زمين، نعمت اوست اين سفره را او پهن كرده و هر كه مُنعِم (نعمت دهنده) باشد محمود (ستوده) است پس خدا محمود است. حمد آخرت هم براي اوست بهشت را آفريده كه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود﴾، [15] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَا سپاس خدايى را كه وعده‏ اش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت] را به ما ميراث داد از هر جاى آن باغ [پهناور] كه بخواهيم جاى مى‏ گزينيم [16]. وقتي بهشتي‌ها وارد بهشت شدند اين‌گونه خدا را حمد و سپاس مي‌گويند خدا را شكر كه به ما بهشت داد خدا را شكر كه هر جا بخواهيم بيارميم، مي‌آرميم خدا را شكر كه همه غم و غصه را از ما زدود ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ گفتار (و دعاي) آنها در بهشت اين است كه خداوندا! منزهي تو، و تحيت آنها سلام، و آخرين سخنشان حمد مخصوص پروردگار عالميان است. [17] اين حمدِ بهشتي‌هاست در برابر اين نعمت.

پس ﴿لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَي ستايش براي اوست. در اين جهان﴾، [18] و ﴿لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ و حمد (و سپاس) براي او است در سراي آخرت﴾ .در برابر هر نعمتي بايد انسان سپاسگزار باشد.

در اينكه منظور از حمد و ستايش خداوند در آخرت چيست ؟ مفسران گفتگو بسيار كرده اند.

بعضى گفته اند گرچه سراى آخرت دار تكليف نيست ، اما بندگان خدا، عاشقانه در آنجا او را مى ستايند و حمد مى كنند، و از حمد و ستايش او لذت مى برند!

بعضى ديگر گفته اند: بهشتيان او را به خاطر فضلش (بیش از استحقاق شون به آنها عطا شد) حمد مى كنند و دوزخيان بخاطر عدلش !

گاه گفته مى شود: انسانهائى كه در اين دنيا هستند به خاطر وجود حجابهاى مختلف بر قلب و فكرشان غالبا حمد خالص ندارند، اما در قيامت كه همه حجابها بر چيده مى شود و به مصداق الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ مالكيت خداوند بر پهنه هستى بر همگان آشكار مى شود، همگى با خلوص نيت كامل زبان به حمد و ستايش او مى گشايند.

اين حمد نه تنها از زبان انسانها و فرشتگان است كه از تمام ذرات جهان هستى نيز زمزمه حمد و تسبيح او به گوش هوش ‍ مى رسد، هيچ موجودى نيست جز اينكه حمد و تسبيح او مى گويد.

آنچه در آغاز سور‌ه ذكر شده است به منزله متن است و آنچه تا پايان سور‌ه مي‌آيد به منزله شرح، اگر در آغاز سور‌ه سخن از حكيمِ خبير به ميان آمد تا پايان سور‌ه، تبيين حكمت خدا و خبير بودن خدا مطرح است گاهي پايان يك آيه اسمي يا دو اسم از اسماي حسناي خداست اين اسمي كه در پايان آيه مطرح است اين ضامن مضمون خود آيه است اما وقتي در آغاز سور‌ه اسماي الهي مطرح است اين به منزله سرفصل است به منزله متن است كه تا پايان سور‌ه بايد اين يك اسم يا دو اسم را شرح كرد.

در اول آيه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ كه اين مجموعه، شكرآور است نعمت خداست نعمت زميني، نعمت آسماني، علوم فراوان از اينجاست بركات فراوان حياتي از اينجاست و مانند آن. درباره دنيا سخن نفرمود اما از آسمان و زمين كه سخن گفت ناظر به دنياست و سپس فرمود: ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ اين نشان مي‌دهد كه سَمت و سوي بحث سورهٴ مباركهٴ «سبأ» به طرف اثبات معاد است.

خداوند حكيم است يعني كارِ او منشأ حكمت و منفعت و غايت و هدفمندي است. خبير است يعني به تمام ذرّات و جزئيات آگاه است كه خبير، دقيق‌تر از عليم است. خبير يعني خُبره‌بودن ناظر به امور جزئي است براي اينكه مشكلات كساني كه درباره معاد بدانديش بودند اين بود كه اين ذرّات كه حالا مخلوط شد گُم شد چگونه خداي سبحان دوباره اينها را احيا مي‌كند ولي وقتي مي‌فرمايد خبير است به تمام ذرّات آگاه است.

كلمه (خبير) يكى از اسماء حسناى خدا است، كه از ماده (خبر) گرفته شده، كه به معناى اطلاع داشتن از جزئيات امور است. پس مى توان گفت : خبير خصوصى تر از عليم است، چون عليم در جزئيات و كليات هر دو به كار مى رود، ولى خبير تنها در جزئيات به كار مى رود.

طرح مسئله معاد بر اساس مسئله حكيم بودن است كه يقيناً معاد هست براي اينكه كار خدا حكيمانه است، و هيچ محذوري (مانع) نيست براي اينكه او به تمام ذرّات و جزئيات آگاه است (خبير). براي بيان حكيمانه بودن معاد از حكمت خدا استفاده شده است چرا عالَم معاد دارد؟ براي اينكه اگر روز حسابي نباشد كتابي نباشد پاداش و كيفري نباشد هر كه هر چه كرد و هر چه گفت و هر چه آورد حساب و كتابي نباشد كه مي‌شود عالَم لغو، مي‌شود عالَم باطل. بارها اين دو اصل از قرآن كريم مطرح شد يكي به صورت موجبه كليه يكي به صورت سالبه كليه، موجبه كليه اين بود كه فرمود خدا هر چه آفريد به حق آفريد سالبه كليه اين است كه هرگز خدا كار باطلي انجام نداد.

اگر كسي خيالي كرد حتي خيال ظريف و ضعيف گوشهٴ ذهن, اين به حسابش رسيده نشود مي‌شود لغو، فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ [14] بدانيد تمام ذرّات ذهنتان را او مي‌داند مواظب خاطراتتان باشيد مگر ذهن و ذرّات و خاطرات ذهن جزء مخلوقات عالَم نيست فرمود همه آنها را خدا مي‌داند مواظب خاطراتتان باشيد پس گاهي به صورت موجبه كه فرمود ما عالَم را به حق آفريديم، گاهي به صورت سالبه كه فرمود ما باطل‌رو نيستيم ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم﴾ و گاهي خودش را به عنوان حكيم معرفي مي‌كند مگر ممكن است حكيم، كار عبثي بكند تمام خاطرات ما حساب‌ شده است تمام قيام و قعود ما حساب‌شده است آن وقت حكمت را كه سرفصل اين سور‌ه است تا پايان اين سور‌ه شرح مي‌دهد.

اگر معاد نباشد به چه دليل عالَم باطل است به دليل آيه 28 سورهٴ «ص» فرمود: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ آيا كساني را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران﴾ خب طالح و صالح، عادل و ظالم اينها اگر مُردند, معدوم بشوند. يعني عادلِ زحمت‌كشيده نابود شده است ظالمِ ستم‌پيشه هم نابود شد، اين مي‌شود لغو، اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد لازمه‌اش تساوي عادل و ظالم است. فرمود خير اين‌چنين نيست كه شما هر دو نابود بشويد و فرقي بين شما نباشد هر دو زنده خواهيد شد هر كدام برابر پاداش و كيفر خودشان جزا و كيفر مي‌بينند.

در معاد دو نعمت هست در دنيا يك نعمت; نعمت دنيا همين بهره‌هايي است كه شما مي‌بينيد نعمت آخرت دوتاست يكي همان ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ باغهايى كه از زير [درختان] آن نهرها روان است [1] است ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ و در آن (بهشت) آنچه دل مي‏خواهد و چشم از آن لذت مي‏برد وجود دارد [2] است و مانند آن، دوم هم اجراي عدل الهي است كه مؤمنان به پاداش‌شان مي‌رسند كافران به كيفرشان مي‌رسند ظهور عدل خدا و حقانيّت دين در معاد است پس معاد دو نعمت دارد.

---------------------

تفاوت حمد انسان در دنيا و آخرت

حمد گاهي براي ثواب است و انجام وظيفه است مثل حمد دنيا, گاهي به عنوان لذت است نظير حمد آخرت, حمد آخرت براي ثواب بردن نيست چون آنجا ديگر دار تكليف نيست ولي همان‌طوري كه از خوردن ميوه بهشت لذت ظاهري مي‌برند, از حمد الهي لذت باطني مي‌برند اين‌چنين نيست كه در آيه اول سور‌ه كه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ با جمله‌اي كه فرمود: ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ يكسان باشد آنهايي كه وارد سرزمين بهشت شدند مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود﴾, [1] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ سپاس خدايى را كه وعده‏ اش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت] را به ما ميراث داد از هر جاى آن باغ [پهناور] كه بخواهيم جاى مى‏ گزينيم﴾ [2] اينها حمدهايي است كه لذيذانه است نه حمدهاي عابدانه و زاهدانه كه حمدي بكنند كه ثواب ببرند اگر از نشستن در غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ ( کاخ و عمارتها بالای یکدیگر بنا شده) لذت جسمي مي‌برند اگر از خوردن فواكه بهشت لذت جسمي مي‌برند از حمد ذات اقدس الهي لذت معنوي مي‌برند.

مردان الهي در دنيا همان لذت را دارند به اضافه ثواب, يعني وقتي انبيا و اولياي الهي مي‌گويند: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ [3] هم عبادت است و ثواب دارد هم بر اساس

إِلٰهِى مَنْ ذَا الَّذِى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً ؟ وَمَنْ ذَا الَّذِى أَنَِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغَىٰ عَنْكَ حِوَلاً ؟ (از مناجاتهای پانزدهگانه نقل شده از امام سجاد(ع) )

معبودم، کیست آن‌که شیرینی محبّتت را چشید پس به‌جای تو دیگری را برگزید؟ و کیست آن‌که با مقام قرب تو انس یافت پس مایل به روی برتافتن از تو شد؟

اللَّهُمَّ قَوِّنِی فِیهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِكَ وَ أَذِقْنِی فِیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ (دعای روز چهارم ماه رمضان)

خدای من؛ در این روز مرا در جهت برپایی امر دینت نیرو ده و شیرینی یادت را به من بچشان

لذت مي‌برند يعني اينها هم لذت مي‌برند هم ثواب، اينها جامع بهشت و دنيايند جامع ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ و ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ هستند.

https://film.tebyan.net/film/369685/%D8%AF%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%88%D8%B3-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D9%84%D8%B0%D8%AA-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87

https://www.aparat.com/v/nDLBa/%D9%84%D8%B0%D8%AA_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%7C_%D8%A2%DB%8C%D8%AA%26zwnj%3B%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه در مكه نازل شد مانند ساير سوَر مكّي عناصر محوري آن اصول دين است. عقايد و معارف اصلي است. البته خطوط كلي اخلاق و حقوق و مانند آن در ضمن آن مطرح است اين قدر مشتركي است بين سوَر مكّي.

 در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه در مكه نازل شد گرچه توحيد و وحي و نبوّت مطرح‌اند اما عنصر محوري‌اش را جريان معاد قرار مي‌دهد براي اينكه در اين مدّت، شبهه معاد و شبهه اينكه انسان معدوم شد دوباره برمي‌گردد يا نه و شبهه اختلاط ذرّات و اينها بيش از موارد ديگر بود لذا در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه مكّي است بيشتر از مسئله وحي و توحيد، درباره معاد سخن گفته مي‌شود.

به مناسبت سرگذشت قوم سبأ که در این سوره بیان شده، این سوره «سبأ»نام گرفته است.