﴿۴۷﴾ وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُور

﴿۴۷﴾ وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا

او كسي است كه شب را براي شما لباس قرار داد و روز را مايه حركت و حيات!

(لباس بودن شب ) از اين باب است كه ظلمت آن مانند لباس و پرده، آدمى را مى پوشاند و به طورى كه راغب گفته : (سبات ) بودن خواب به معناى اين است كه در هنگام خواب آدمى از هر كارى منقطع مى شود، و معناى (نشور) قرار دادن روز، اين است كه حركت و طلب رزق را در روز قرار داده است.

و اين معانى، يعنى پوشيدن خداى تعالى آدميان را با لباس شب، و قطع ايشان از عمل و جنب و جوش و سپس منتشر كردنشان در روز براى سعى و عمل، حالش حال همان گستردن سايه و دليل قرار دادن آفتاب بر وجود سايه و گرفتن سايه به وسيله آفتاب به سوى خود مى باشد.

﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً﴾ نه اينكه شب را تاريك قرار داد نه اصلاً براي شما لباس دوخت شما مرتّب بخواهيد كار بكنيد كه نمي‌شود شما در روايات كسب اين روايات را به وسائل مراجعه فرموديد كه اگر كسي روز هم كار بكند شب هم كار بكند حقّ چشم را اَدا نكند تعبير به حرمت شده است,[18]

خواب را هم كه جزء بهترين بركات است براي سبات و آرامش قرار داديم اين شنبه را كه مي‌گويند سَبت يعني تعطيل ﴿يَومَ سَبْتِهِمْ﴾[19] يعني روزي كه تعطيل بود فرمود نوم براي تعطيلي اين اعضاست كه قدري آرام بگيرند بعد با نشاط بيشتري كار كنند

﴿وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً﴾ اين نظم است روز براي چيست شب براي چيست خواب براي چيست بيداري براي چيست اين خواب و بيداري هم نموداري از حيات و ممات است انسان كه مي‌خوابد يك مرگ موقّت است كه

سوره ۳۹: الزمر - جزء ۲۴ - ترجمه مکارم شیرازی

اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۴۲﴾

خداوند ارواح را به هنگام «مرگ» قبض مي‏كند، و ارواحي را كه نمرده‏ اند نيز به هنگام «خواب» مي‏گيرد، سپس ارواح كساني را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مي‏دارد، و ارواح ديگري را (كه بايد زنده بمانند) باز مي‏گرداند تا سرآمد معيني، در اين امر نشانه‏ هاي روشني است براي كساني كه تفكر مي‏كنند. (۴۲)

 

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم گذشت كه

 

سوره ۶: الأنعام - جزء ۷ - ترجمه فولادوند

وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۶۰﴾

و اوست كسى كه شبانگاه روح شما را [به هنگام خواب] مى‏ گيرد و آنچه را در روز به دست آورده‏ ايد مى‏ داند سپس شما را در آن بيدار مى ‏كند تا هنگامى معين به سر آيد آنگاه بازگشت‏ شما به سوى اوست‏ سپس شما را به آنچه انجام مى‏ داده‏ ايد آگاه خواهد كرد (۶۰)

 

لذا مستحب است كه انسان وقتي بيدار شد بگويد «الحمد لله الذي أحياني بعد ما أماتني و إليه النشور»[22]

﴿۴۶﴾ ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا

﴿۴۶﴾ ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا

سپس آنرا آهسته جمع مي‏كنيم. 

چيزي در عالَم ولو در حدّ سايه هم باشد معدوم‌شدني نيست به جايي برمي‌گردد مي‌فرمايد اين سايه معدوم نمي‌شود يعني هيچ چيز ولو در حدّ ضعيف‌ترين موجود به نام سايه باشد نابود نمي‌شود بلكه به اصلش برمي‌گردد 

خدا مي‌فرمايد سايه به طرف ما برمي‌گردد اين معلوم مي‌شود كه ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾,[1] ﴿وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾[2] در حقيقت يا ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[3] يك اصل كلي است هيچ چيزي خودبه‌خود پديد نمي‌آيد و چيزي هم معدوم نمي‌شود اگر به حسب ظاهر به خفا مي‌رود در تحت قبضه قدرت خداي سبحان خواهد بود فرمود ما او را به طرف خودمان جمع مي‌كنيم ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾ نه اينكه خودبه‌خود اين سايه تمام مي‌شود يا به شاخص اصلي‌اش برمي‌گردد ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾. 

ساده‌ترين موجودات همين سايه است فرمود: برچيدن بساط سايه براي ما خيلي آسان است ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾. مشكل‌ترين كار هم جريان قيامت كبراست در قيامت كبرا كلّ جهان را به هم مي‌زند دوباره مي‌سازد اگر ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[28] كلّ اين نظام را به هم مي‌زند دوباره مي‌سازد مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾[29] اين حشر اكبر براي خداي سبحان يَسير و آسان است سرّش اين است كه خداي سبحان با ابزار و اَدوات و جوارح و امثال ذلك ـ معاذ الله ـ كار نمي‌كند, اگر طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) «فاعلٌ لا بمعني الحركات»[30] او با اراده كار مي‌كند كسي اراده كند كه كلّ نظام را به هم بزند دوباره بسازد يا اراده كند كه اين سايه را جمع بكند يكسان است الآن شما با اراده تصوّر مي‌كنيد يك قطره آب را با اراده تصوّر مي‌كنيد اقيانوس اطلس را هر دو را يكسان بدون زحمت تصوّر كرديد چون با اراده كسي بخواهد كاري انجام بدهد رنج بدني و ابزاري ندارد فرمود هم آن كار ﴿حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾ هم اين كار ﴿قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾

در جريان ظِلال و فِيء كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت آنجا فرمود اينها هم ساجدند اينها هم خاضع‌اند در سورهٴ مباركهٴ «نحل» در آيه 48 فرمود:

سوره ۱۶: النحل - جزء ۱۴ - ترجمه مکارم شیرازی

أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ ﴿۴۸﴾

آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه‏ هايشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براي خدا سجده مي‏كنند! (۴۸)

 

سجده‌گاه ظِلال صبحها به طرف غرب است سجده‌گاه ظلال بعد از ظهر به طرف شرق است اينها داخرند خاضع‌اند مسبِّح‌اند خب ظل اگر يك امر عدمي محض بود كه ديگر سجده نمي‌كرد ظِل غير از ظلمت است يك وجود ضعيفي دارد و اين وجود ضعيف در پيشگاه ذات اقدس الهي خاضع است خضوع تكويني ـ همان طوري كه هر موجودي هم تكويناً خاضع تكويني است ـ تابع نظم است اين‌چنين نيست كه آنجا كه بايد طولاني باشد كوتاه بيايد آنجا كه بايد كوتاه بشود طولاني بشود تابع نظم رياضي است در همه امور آن خالق خود و ناظم خود را تسبيح مي‌كند.

Some interpret gentle ( yas ī r ) to mean “quickly” or “in a hidden way” ( Ṭ ) , while others take it to mean that the withdrawal is gradual (Z).

﴿۴۵﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَ

﴿۴۵﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا

آيا نديدي چگونه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مي‏خواست آنرا ساكن قرار مي‏داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (الم ترالى ربك كيف مدالظل ) از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: (ظل ) عبارت است از ما بين طلوع فجر و طلوع آفتاب.

فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ اين رؤيت در قرآن كريم گاهي با «إلي» استعمال مي‌شود كه بمعني نظر دارد », گاهي بدون «إلي» استعمال مي‌شود ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ﴾[20], ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ﴾[21] در آن گونه از موارد اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ با «إلي» استعمال نشده به معناي همان رؤيت است

چون سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و خطوط كلي اخلاق و حقوق هم در آن مطرح است بعد از بيان بخشهايي از مسائل توحيدي و وحي و نبوّت به اين قسمت مسائل توحيدي هم اشاره فرمودند.

نظر شريف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين آيات با چند آيه قبل هماهنگ است[1] آيات قبل اين بود كه افراد برخي مؤمن‌اند برخي جاهل‌اند بعضي در جهالت‌اند بعضي در ضلالت‌اند بعضي روشن‌اند بعضي تيره و تاريك‌اند چه اينكه در نظام تكوين هم يك جا ظلمت است يك جا ظِل است يك جا نور است يك جا شب است يك جا روز است و مانند آن. اين يك تفطّن خوبي است و ايشان هم از سياق استفاده مي‌كنند لكن سياق به شهادت اينكه در پايان هم باز مسئله توحيد را مطرح مي‌كنند اين است كه اين ناظر به جريان توحيد بايد باشد.

﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ اگر زندگي افراد همه‌اش با آفتاب همراه بود خب در زحمت بودند اگر همه‌اش سايه و بدون آفتاب بود آن هم در زحمت بودند فرمودند براي استراحت و آسايش مردم, ما منطقه‌ها را طرزي تعبيه كرديم كه برخي از مواقع و مواضع سايه است بعضي از مواضع روشن.

دليل اصلي سايه وجود آفتاب است اگر آفتاب نباشد كه بر چيزي نمي‌تابد تا سايه‌اي براي آن پيدا بشود. عنصر اصلي پيدايش سايه, آفتاب است اما آن جِرم نظير ديوار يا نظير درخت كه سايه دارد اين در حقيقت مانع تابش نور است چون مانع تابش نور است سايه پديد مي‌آيد از او سخني به ميان نيامده يعني از اين شاخص به نام درخت يا ديوار سخني به ميان نيامده از حركت سايه سخن به ميان آمده

حركت سايه را قرآن به شمس اسناد نداد تا بگوييم كه اين با زمين‌محوري سازگار است نه با شمس‌محوري و جريان زمين‌محوري بر اساس هيئت بطلميوسي است و باطل شده شمس‌محوري حق است شمس كه حركت نمي‌كند تا اينكه ما بگوييم به وسيله حركت شمس, سايه حركت مي‌كند بلكه زمين حركت مي‌كند به وسيله حركت زمين, سايه جابه‌جا مي‌شود لذا قرآن اصلِ وجود سايه را به شمس اسناد داد نه حركت سايه را, اين يك مطلب.

مطلب ديگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن گذشت كه علم يك اصطلاح دارد فرهنگِ محاوره اصطلاح ديگري دارد درست است كه زمين حركت مي‌كند و شمس محورِ حركت است و متحرّك, زمين است و علم همين مطلب را ثابت كرده است اما همينها كه براي آنها در مسائل هيئت و نجوم مسلّم شد كه زمين حركت مي‌كند وقتي مي‌خواهند حرف بزنند مي‌گويند وقتي كه آفتاب طلوع كرده الآن شما در همه كشورها وقتي كه مي‌خواهيد حرفِ شب و روز را بزنيد مي‌بينيد همه مي‌گويند چه وقت آفتاب طلوع مي‌كند با اينكه اينها يقين دارند زمين طلوع مي‌كند نه آفتاب,

در سورهٴ مباركهٴ «بقره» وقتي كه فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[22] آنجا بيان شده كه اين مخالف با پيشرفت علم نيست مخالف با آخرين تحقيقات علمي نيست زبان محاوره يك چيز است زبان علم چيز ديگر بنابراين اگر همين دانشمندان مي‌گويند آفتاب چه وقت طلوع مي‌كند معنايش اين نيست كه از حرف خودشان در كلاس تدريس برگشتند و گفتند زمين حركت نمي‌كند آفتاب حركت مي‌كند.

سوره ۲: البقرة - جزء ۳ - ترجمه فولادوند

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴿۲۵۸﴾

آيا از (حال‏) آن كس كه چون خدا به او پادشاهى داده بود (و بدان مى ‏نازيد، و) در باره پروردگار خود با ابراهيم محاجّه (مى‏)كرد، خبر نيافتى‏؟ آنكاه كه ابراهيم گفت‏: (پروردگار من همان كسى است كه زنده مى ‏كند و مى‏ ميراند.) گفت‏: (من (هم‏) زنده مى ‏كنم و (هم‏) مى‏ ميرانم‏.) ابراهيم گفت‏: (خدا(ى من‏) خورشيد را از خاور برمى ‏آورد، تو آن را از باختر برآور.) پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمى ‏كند. (۲۵۸)

جهان, سايه خداست ظلّ الهي است اما اين ظل, دليل وجود شمس نيست بلكه شمس دليل وجود ظِل است آنها كه از راه مخلوق پي به خالق مي‌برند بر اساس برهان «إن» از سايه به شمس پي مي‌برند آنها كه دقيق‌ترند از شمس به سايه پي مي‌برند مي‌گويند چون شمس فلان وضع را پيدا كرده است سايه هم جابه‌جا مي‌شود ولي افراد عادي از سايه پي به شمس مي‌برند در حقيقت شمس دليل بر ظِل است نه به عكس يعني برهان «لِمّي» اصل است نه برهان «إنّي».

درباره بهشت وارد شده است كه در بهشت ظِل است[25] نه يعني آنجا شمس است و شيء شاخصي هست و سايه‌اي پيدا شده چون آنجا ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[26] سايه يعني جاي خنك و آرام و معتدل, يعني فضاي بهشت فضاي سايه است فضاي معتدل و خنك و گواراست. شمس دليل بر ظِل است نه ظل دليل بر شمس

. در بعضي از تعبيراتي كه مربوط به دوزخيان است فرمود اينها ظَليل ندارند يعني سايه‌بان ندارند ﴿لاَ ظَلِيلٍ وَلاَ يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ﴾[17] نه چيزي هست كه آنها را از آن التهاب آتش نجات بدهد نه سايه‌باني دارند خب با اينكه آنجا شمسي هم در كار نيست كه سايه به اين صورت داشته باشد ظَليل يعني سايه‌بان فرمود جهنّميها ظليل ندارند.

سوره ۷۷: المرسلات - جزء ۲۹ - ترجمه فولادوند

لَا ظَلِيلٍ وَلَا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ ﴿۳۱﴾

نه سايه‏ دار است و نه از شعله [آتش] حفاظت مى ‏كند (۳۱)

برهان ان یکی از اصطلاحات به‌کار رفته در علم منطق بوده و به معنای استدلال از معلول به علت، یا از چیزی به ملازم آن چیز است.

آفتاب دليلِ سايه است نه سايه دليل آفتاب, خدا دليل بر ممكنات است نه ممكنات دليل بر خدا اوست كه ممكنات را آفريد اوست كه ممكنات را تأمين مي‌كند و هدايت مي‌كند و به مقصد مي‌رساند ﴿ ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً

شمس دليل بر ظل است نه ظل دليل بر شمس بله حالا كسي دسترسي ندارد شمس را ببيند از سايه كمك مي‌گيرد

وجود مبارك امام صادق فرمود به دنبال چه چيزي مي‌گردي مي‌خواهي دليل مفهومي اقامه كني از آسمان و زمين پي به خدا ببري؟! اگر خدا غايب بود بله غايب را از راه صفات و اسماء و علائم بايد شناخت اين طور نيست كه اگر كسي حضور شما نشسته باشد به وسيله اوصاف او را بشناسي كه قدّش فلان است قيافه‌اش فلان است لهجه‌اش فلان است اين را مي‌بيني مي‌شناسي بعد به اوصافش پي مي‌بري. وجود مبارك امام صادق فرمود خدا كه غايب نيست دنبال چه مي‌گردي؟! خدا را اول بشناس ببين بعد به اوصافش پي ببر اين را از كجا حضرت استفاده كرده؟ فرمود مگر برادران يوسف اين كار را نكردند برادران يوسف در آن جريان نهايي كه وجود مبارك يوسف آن كار را كرد اينها گفتند ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾[14] جنابعالي يوسفيد؟ نگفتند يوسف تويي, گفتند تو, «أنت» را بر «يوسف» مقدم داشتند ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾ جنابعالي يوسفي؟ گفت وقتي كه شما كسي را مي‌بيني اول او را مي‌شناسي بعد به اسمش پي مي‌بري به وصفش پي مي‌بري به خانواده‌اش پي مي‌بري مي‌گويي جنابعالي اسمتان چيست پسر چه كسي هستيد اول خود شخص را مي‌شناسيد وجود مبارك امام صادق فرمود برادران يوسف اول خودش را شناختند گفتند «أنت»,يعني ما تو را ديديم ديگر مي‌شناسيم تو يوسفي نه اينكه آن يوسفي كه ما گُم كرده‌ايم تويي اول اسم يوسف را نبردند بعد از يوسف به «أنت» پي ببرند اول «أنت» را ديدند تا بعد به يوسف پي ببرند[15]

غرض اين است كه وقتي او حاضر است به دنبال چه مي‌گردي؟! بايد دستي به چشم جان كشيد اين چشم جان را بيدار كرد او را ديد بعد ببينند او دارد چه كار مي‌كند. اين بخشها چون هر مخاطبي توان كشيدن اين بار را ندارند مستقيماً به خود پيغمبر خطاب مي‌شود بعد از آ‌نجا سرريز مي‌كند به ديگران مي‌رسد ديديد اين آبشارهاي مهم اول روي دوش سنگهاي بزرگ مي‌آيد بعد به دامنه اين كوه مي‌ريزد آن آبشار مهم را هر درختي هر زميني هر گياهي نمي‌تواند تحمل كند اين آبشارهاي مهم اول روي دوش او مي‌آيد بعد پخش مي‌شود به ديگران مي‌رسد اين خطابهاي مهم اول به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متوجّه مي‌شود بعد شعاعش به ديگران مي‌رسد فرمود ببين خدا دارد چه كار مي‌كند خب اين ببين خدا دارد چه كار مي‌كند يك شخص خاص مي‌خواهد ديگر ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ آن بخشهاي ديگر هم همين طور است در جريان اصحاب فيل هم همين طور است ببين چه كار كرده با چندتا پرنده جلوي همه اين كارهاي ابرهه را گرفته.

مبانی قرآنی و حدیثی برهان صدّیقین

برهان صدّیقین، که در قالبی کاملاً فلسفی و عقلی مطرح شده، نمونه‌ای از هماهنگی بحث فلسفی با قرآن و احادیث و مخصوصاً ادعیة مأثوره و عرفان است.

ملاصدرا این نوع برهان عقلی و درک مبانی آن را نه از خود که از الهامات غیبی به خویشتن می‌دانسته است. بیشتر تقریرات و شروح این برهان نیز مزین به آیات و روایات و مؤید به آنهاست، از جمله:

اَوَلَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ (ترجمه: آیا پروردگار تو که بر هر چیز گواه است خودش بس نیست.)[ ۴۱–۵۳]

آیه سوره نور که بیان می کند خداوند نور آسمانها و زمین است,ما ابتدا, انتها در حین هر چیزی نور رو ابتدا مشاهده میکنیم سپس اشیا رو. اصلا خداست که همه چیز رو روشن کرده است مثل خورشید. عجیب خواهد بود اگر کسی بگوید من میز را دیدم ولی نور را ندیدم. بلکه ما میز را به کمک نور میبینیم.

بِکَ عَرَفْتُکَ: تو را به تو شناختم؛[۵] کلیات مفتاح الجنان اول دعای ابوحمزة ثمالی، ص۳۱۶

یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتهِ بِذاتِهِ:‌ای کسی که خودش، دلیل و نشانه خودش است؛[۶] کلیات مفتاح الجنان، دعای صباح علی علیه‌السلام، ص۱۰۴

کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِماهُوَ فی وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ. اَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یکُونَ هُوَالْمُظْهِرُ لَکَ، مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ...(یعنی: چگونه می‌توان با چیزی که در هستی‌اش نیازمند به توست، بر تو استدلال کرد؟ آیا چیزی جز تو ظهوری دارد که تو نداشته باشی تا بتواند روشنگر تو باشد؟ کِی ناپدید شده‌ای تا به دلیلی که بر تو گواه باشد نیاز داشته باشی؟)[۷]

پ کلیات مفتاح الجنان، دعای امام حسین علیه‌السلام در روز عرفه، ص۴۶۷؛ البته عبارت مذکور، در بخش پایانی دعای عرفه آمده است که طبق گفته برخی از پژوهشگران از امام حسین(ع) نیست و مربوط به یکی از عرفای قرن هفتم هجری قمری است. رجوع کنید به: دعای عرفه امام حسین(ع)#سند بخش پایانی

بُرهان صدّیقین؛ از براهین اثبات وجود خدا است که در آن تلاش می‌کنند بدون استفاده از مقدمات حسی و تجربی و با بحث از حقیقت هستی،وجود خداوند را اثبات نمایند. گفته شده است در براهین دیگر از غیر حق پی به حق می‌برند، اما در این برهان چیزی جز حق، حدّ وسط برهان نیست.

عنوان صدّیقین را نخستین بار ابن سینا برای این برهان به کار برده است.

براهین فراوانی برای وجود خداوند اقامه شده است؛ یکی از براهین قوی فلسفی، برهان صدیقین ملاصدرا می باشد. این برهان مدعی است که برای اثبات وجود خداوند نیاز به هیچ واسطه ایی نیست و می توان از خود خدا متوجه خداوند شد. به همین دلیل این برهان را صدیقین نامیده اند، چراکه صدیقین، یعنی آن عده از مومنین که برای ارتباط با خدا هیچ واسطه ایی استفاده نکرده و از خدا متوجه خداوند شده اند. مثل اینکه از طریق خود نور متوجه نور می شویم.


اصل برهان؛
اصل این برهان بر پنج مقدمه استوار است که یک به یک در ادامه آورده می شود. البته مبنای این برهان پیش نیازهای فلسفی مانند اصالت وجود و وحدت وجود دارد که در جای خود کاملا اثبات شده و اینجا گنجایش بحث از آن نیست. (عزیزانی که فلسفه نخوانده اند می توانند در فلسفه اسلامی مبحث اصالت وجود _در برابر اصالت ماهیت_ را مطالعه کنند.)


مقدمه اول؛ کافیست که شما سوفسطایی نباشید و موجودات اطراف خود را انکار نکنید.
یک دلیل بر بطلان تفکر سوفسطایی؛ اعتقاد به واقعیت خارج از ذهن، آنقدر بدیهی است که انکار آن عین اثبات آن است چرا که وقتی شما می گویید: «من هیچ چیزی را در خارج ذهنم قبول ندارم» در واقع با بیان این جمله وجود خودتان و کسی که این سخن را برایش می گویید پذیرفته اید. پس عملا انکار موجودات خارجی امری عین اثبات آن ها شد. بنابرین پذیرفتن واقعیت خارجی امری بدیهی است. بعلاوه کسی که منکر واقعیت خارجی است مهم نیست این متن را باور نکند، چون او وجود ندارد.

مقدمه دوم؛ طبق مقدمه اول باید بپذیریم که موجودات و واقعیاتی در خارج وجود دارند. حال در این مقدمه به بیان یک قاعده بدیهی می پردازیم و آن قادعده این است که هرچیزی که صفتی دارد و آن صفت جزء ذات آن چیز نیست(صفت بالعرض) باید آن صفت را از چیزی گرفته باشد که آن صفت از ذات آن شی باشد. به این مثال توجه کنید: دمای 30 درجه برای آب صفتی عرضی است (یعنی این صفت از ذات آب نیست چون ذات آب چیز دیگری است غیر از دمای آب) و باید این صفت (دمای 30 درجه) را از چیز دیگری گرفته باشد که از ذات آن شی باشد، مثل آتش که گرما ذاتی آتش است. مثال دیگر؛ شوری برای آب شور است. آب شوری خود را که یک صفت عرضی است از نمکی گرفته که شور بودن از ذات آن است.
این قاعده را می توان در یک جمله جمع کرد؛ «هر عرضی باید به ذاتی ختم شود» طبق این قاعده موجودات اطراف ما یا عین وجود هستند و یا از عین وجود به وجود آمده اند.


مقدمه سوم؛ با نگاه به موجودات اطرافمان در می یابیم که از یک طرف وجود دارند و از طرف دیگر عین وجود نیستند، چرا که عین وجود خصوصیاتی دارد که این موجودات اطراف ما ندارند. (اولا عین وجود، مثل عین شیرینی یا عین شوری که تماما شیرینی یا تمام شوری است، عین وجود هم تماما وجود است و هیچ جنبه عدمی درآن راه ندارد.)

مقدمه چهارم؛ خصوصیات عین وجود؛ 1- تماما وجود است و عدم درآن راه ندارد. 2- هرجا پای عدم در میان است حتما پای نقص در میان است، مثل عدم علم که عبارتست از جهل ویا عدم نور که ظلمت می شود. بنابراین برای داشتن علم و نور وجود کمالی لازم است درحالی که برای داشتن جهل و ظلمت وجود کمال و تلاشی نیاز نیست. یعنی برای فراگیری ظلمت کافیست عوامل نور را از میان برداریم.
حال که روشن شد هرکجا پای عدم در میان است پای نقص در کار است، بنابراین هرکجا پای وجود درمیان است، پای کمال در کار است، لذا هر جا پای عین وجود در کار است حتما پای عین کمال هم در کار خواهد بود. درنتیجه عین وجود عین کمال است و عین کمال یعنی وجودی که هیچ مرتبه ایی از نقص را نداشته باشد. در نتیجه عین وجود تمام کمالات را دارد، یعنی عین علم است، عین قدرت است و ...


مقدمه پنجم؛ حال که معلوم شد موجودات اطراف ما موجود هستند ولی عین وجود نیستند (چون گفته شد عین وجو تماما وجود است و عدم در آن نیست ولی موجودات اطراف ما پر از عدم هستند، مثلا شوری چیزهای زیادی در خود ندارد از جمله شیرینی و.. و مثلا انرژی خیلی چیزها را ندارد، مثلا یک جا هست و جای دیگر نیست و هر انرژی برای خودش جایی است غیر از دیگری، و نیز انرژی غیر از ماده است.)
بنابراین بر طبق این قاعده که «هرچیز عرضی باید به یک چیز ذاتی ختم شود» وجود این موجودات اطراف ما باید به یک عین وجودی ختم شوند.همانطور که چیزی که گرم است ولی عین گرما نیست باید گرمایش به یک عین گرما ختم شود.

نتیجه؛
بنابر مقدمات به این نتیجه می رسیم که وجود تمامی موجودات وابسته به عین وجود است و عین وجود موجودی است که عدم (ودرنتیجه نقص) در آن راه ندارد و همه کمالات را در بالاترین حد خود (حد کامل مطلق) دارد. ما چنین موجودی را خدا می نامیم. (1)

درباره آيه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ سه مطلب را بايد در نظر داشت مطلب اول اينكه اين آيه و همچنين آيات بعدي درصدد بيان توحيد و ادلّه وحدانيّت خدا و نظم عالم است دوم اينكه بعد از اينكه اين آيات روشن شد كه شمسي هستي بعضي جاها ظل است بعضي جاها نور بعضي جاها تاريك است بعضي جاها روشن بعضي جاها شب است بعضي جاها روز و بحريني هست بعضي جاها شور است بعضي جاها شيرين بعضي جاها تلخ است بعضي جاها شيرين همان طوري كه نظام تكوين اين طور است نظام تشريع هم اين طور است يك شمسِ حقيقتي است به نام وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) اينها فضاي جامعه را روشن كردند بعضي در ظلمت‌اند بعضي در ظلّ‌اند بعضي در شب‌اند بعضي در فضاي روشن‌اند بعضي تلخ و ترش و شورند بعضي شيرين‌اند بعضي شفاف‌اند و مانند آن. اگر كسي اين‌چنين تفسير بكند كه آيات 45 به بعد درصدد بيان توحيد الهي است و تا پايان نظم را درست تقرير كند و از وجود نظم به ناظم پي ببرد و خداوند علّت پيدايش اين نظام شفاف است (يك) و اين نظام شفاف, علامت وجود خداست (دو) اين نسبت متقابل كه از يك طرف علّت است از طرف ديگر علامت محفوظ بماند بعد در بخش بعدي بگويد كه همان طوري كه در نظام تشريع, ديني هست و نبوّتي هست و امامتي هست بعضي در ظلمت‌اند بعضي در ظلّ‌اند بعضي روشن‌اند يعني بعضي كافرند بعضي مؤمن‌اند بعضي منافق‌اند بعضي تلخ‌اند بعضي ترش‌اند بعضي شيرين‌اند يك تفسير مقارن و تطبيقي داشته باشد اين ممكن است اما بخواهد بگويد كه نه, اين آيات مستقيماً ناظر به تنظير است يعني همان طوري كه در نظام تشريع بعضي مؤمن‌اند بعضي كافر بعضي نوراني‌اند بعضي ظلماني, در نظام تكويني هم يك جا شب است يك روز است يك جا ظلمت است يك جا روشن است اين قدري بعيد است. پس هاهنا امور ثلاثه اول اينكه اين آيات درصدد بيان توحيد است كه خدا علّت است و نظم عالم, علامت; دوم اينكه مفسّر مي‌تواند يك برداشت ذوقي و تطبيقي داشته باشد بگويد همان طوري كه در تكوين يك جا روشن است يك جا تاريك يك جا ظلمت است يك جا ظل يك جا شيرين است يك جا تلخ و شور, در نظام تشريع هم همين طور است; سوم اينكه بگوييم اين آيات فقط درصدد بيان تنظير است اين سومي مشكل است.

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رو متاب

از وی ار سایه نشانی می‌دهد

شمس هر دم نور جانی می‌دهد

اگر چه سایه بر وجود آفتاب دلالت میکند ولی خود آفتاب هر لحظه نور حیات بخش خود را به همه جا عطا میکند

Here the shade refers to the time from the break of dawn until sunrise ( Ṭ ) , a state between total illumination and total darkness (R). According to this interpretation, shade ( ẓ ill ) could also be rendered “twilight.”

﴿۴۴﴾ أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ ب

﴿۴۴﴾ أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا

آيا گمان مي‏بري اكثر آنها مي‏شنوند يا مي‏فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپايانند بلكه گمراه تر! 

ترديد ميان گوش و عقل از اين نظر است كه وسيله آدمى به سوى سعادت يكى از اين دو طريق است، يا اينكه خودش تعقل كند و حق را تشخيص داده پيرويش نمايد، يا از كسى كه مى تواند تعقل كند و خيرخواه هم هست بشنود و پيروى كند، در نتيجه پس طريق به سوى رشد يا سمع است و يا عقل، و دليل اين راه يا عقل است يا نقل. پس آيه شريفه در معناى آيه (و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير) است.

سوره ۶۷: الملك - جزء ۲۹ - ترجمه فولادوند

وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۰﴾

و گويند اگر شنيده بوديم يا تعقل كرده بوديم در دوزخيان نبوديم (۱۰)

 

(بل هم اضل سبيلا) - يعنى اينها از چارپايان هم گمراه ترند براى اينكه چارپايان هرگز به ضرر خود اقدام نمى كنند ولى اينها ضرر خود را بر نفع خود ترجيح مى دهند، علاوه بر اين، چارپايان اگر راه را گم كنند، مجهز به اسبابى نيستند كه به سوى راه حق هدايتشان كند و اگر گمراه شدند تقصيرى ندارند به خلاف اين انسانها كه مجهز به اسباب هدايت هستند و در عين حال باز گمراهند.

بعضى از مفسرين به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه : چارپايان علم و اطلاعى از پروردگار خود ندارند. ولى اين استدلال غلط است و اين آيه اصل علم را نه از حيوانات نفى مى كند و نه از كفار، بلكه از كفار پىروى از حق را به خاطر اينكه عقل فطرى انسانيشان به وسيله پيروى هوى تيره و محجوب شده نفى مى كند و ايشان را به چارپايان تشبيه مى كند كه مجهز به اين فطرت و اين نحوه ادراك نيستند.

نقل در قبال عقل است اما نه همتاي عقل.
شما مي‌بينيد خداي سبحان مي‌فرمايد يا سمع يا عقل[7] نمي‌فرمايد يا عقل يا شرع, عقل در مقابل شرع نيست عقل در مقابل سمع است و سمع را هم خود عقل رهبري مي‌كند

اما همين عقل دو مطلب دارد يكي اينكه من نمي‌فهمم يكي اينكه مي‌فهمم كه به كجا بايد مراجعه كرد اين است كه هيچ نعمتي بالاتر از عقل نيست و هيچ فيضي بالاتر از عقل نيست دو فتواي خوب مي‌دهد تا آنجا كه مستقلاّت عقلي اوست با برهان سخن مي‌گويد, مي‌گويد حرف اين است از آن محدوده گذشته كه به جزئيات برمي‌گردد يا به غيب برمي‌گردد دو فتواي شفاف و روشن دارد مي‌گويد من نمي‌دانم, كسي هست كه مي‌داند و بايد به او مراجعه كرد و آن وحي است حتماً هست بدون ترديد هست چون ضرورت وحي را عقل ثابت مي‌كند ديگر, لذا عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع, آن شريعت را گاهي ما با عقل كشف مي‌كنيم گاهي با نقل كشف مي‌كنيم نه اينكه عقل ـ معاذ الله ـ در قبال شريعت باشد بگوييم عقلاً و شرعاً يا ـ معاذ الله ـ در قبال وحي باشد بگوييم بالوحي است يا بالعقل است عقل هرگز آن صلاحيّت را ندارد كه در برابر شريعت باشد يا در برابر وحي باشد عقل مثل روايت معتبر زيرمجموعه وحي است و كاشف شريعت. 

اما درباره عقل و نقل قرآن كريم گاهي سمع را بر قلب مقدّم مي‌دارد[5] گاهي به عكس,[6] گاهي سمع را بر عقل مقدّم مي‌دارد[7] نظير اين گونه از موارد كه تقديم لفظي است گاهي هم قلب را بر سمع مقدّم مي‌دارد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾[8] كه در آ‌ن گونه از آيات قلب بر سمع مقدّم است اين تقديمِ لفظي به لحاظ خصوصيتهاي موردي است نه براي آن است كه سمع مقدّم بر عقل است. 

مطلب ديگر آن است كه پشتوانه سمع, عقل است چرا سمع حجّت است چرا قول پيامبر حجّت است براي اينكه ما برهان عقلي داريم 

 پشتوانه نقل, عقل است كه به دليل عقل, سمع مي‌شود حجّت

 

در نظام تكوين حيوان هزار سال قبل با حيوان هزار سال بعد يكي است اين ديگر بخواهد ترقّي كند و مقصدي داشته باشد راهي را طي كند استدلالي داشته باشد نيست وضعش همين است بعضيها هم در تمام مدّت عمر حيات حيواني دارند اگر سنّشان به هفتاد سال رسيد يك كودك هفتاد ساله هستند الآن هم كه حرف مي‌زنند همان حرف كودكانه است فقط از خوردن و خوابيدن و مانند آن سخن مي‌گويند خب اين از حيوان گمراه‌تر است براي اينكه حيوان دليل عقلي و نقلي براي تكامل نداشت ولي انسان با داشتن دليل عقلي و نقلي ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[10] كردند.

سوره ۳: آل عمران - جزء ۴ - ترجمه فولادوند

وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ ﴿۱۸۷﴾

و [ياد كن] هنگامى را كه خداوند از كسانى كه به آنان كتاب داده شده پيمان گرفت كه حتما بايد آن را [به وضوح] براى مردم بيان نماييد و كتمانش مكنيد پس آن [عهد] را پشت‏ سر خود انداختند و در برابر آن بهايى ناچيز به دست آوردند و چه بد معامله‏ اى كردند (۱۸۷)

﴿۴۳﴾ أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً

﴿۴۳﴾ أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً

آيا ديدي كسي را كه هواي نفس خويش را معبود خود برگزيده است ؟ آيا تو مي‏تواني او را هدايت كني ؟ يا به دفاع از او برخيزي ؟

كلمه (هوى ) به معناى ميل نفس به سوى شهوت است، بدون اينكه آن شهوات را با عقل خود تعديل كرده باشد، و مراد از معبود گرفتن هواى نفس اطاعت و پيروى كردن آن است، بدون اينكه خدا را رعايت كند و خداى تعالى در كلام خود مكرر پيروى هوى را مذمت كرده و اطاعت از هر چيزى را عبادت آن چيز خوانده و فرموده : 

(الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى ).

Another example

سوره ۹: التوبة - جزء ۱۰ - ترجمه مکارم شیرازی

اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۳۱﴾

(آنها) دانشمندان و راهبان (تاركان دنيا) را معبودهائي در برابر خدا قرار دادند و (همچنين) مسيح فرزند مريم را، در حالي كه جز به عبادت معبود واحدي كه هيچ معبودي جز او نيست دستور نداشتند، پاك و منزه است از آنچه شريك وي قرار مي‏دهند. (۳۱)

------------------------------------------

 

بعد مي‌فرمايد منشأ همه اينها هواست هوا يك زعيم جاهلي است كه نه خودش حرفي براي گفتن دارد نه صاحب خودش را به كسي كه حرفي براي گفتن دارد دعوت مي‌كند. اگر كسي گرفتار هوا و هوس شد اين هوا او را كوركورانه به خودش دعوت مي‌كند ولي اگر كسي اهل درايت و عقل بود اين عقل دو كار مي‌كند اگر خودش چيزي را بلد است كه كاملاً راهنمايي مي‌كند اگر چيزي را بلد نيست و مستقل نيست

مي‌فهمد كه مستقل نيست و بلد نيست (يك مي‌فهمد كه علم نزد چه كسي است دو شخص را به

 آن طرف هدايت مي‌كند اين كار عقل است عقل در مستقلاّتش چيزهايي كه مي‌فهمد فتوا مي‌دهد در امور نقلي در امور غيبي در امور ماوراي طبيعت در امور بعد از مرگ در احكام و شريعت در خيلي از چيزها كه نمي‌داند مي‌گويد من نمي‌دانم (يك) كسي هست كه مي‌داند به نام پيامبر (دو) بايد به او مراجعه كني (سه) هيچ نعمتي بالاتر از عقل نيست اين يك چراغ است اين چراغ تا آنجا كه فضا را روشن مي‌كند راهي را هدايت مي‌كند آنجا كه روشن نيست به اين راهي مي‌گويد از چراغ ديگر كمك بگير

 بالأخره انسان بايد از قانوني پيروي كند ديگر, نظمي قانوني يك حساب و كتابي بايد باشد آن حساب و كتاب يا هواي خودشان است يا هواي ديگري اين حكومت استبدادي اين است كه انسان ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حكومت مردم بر مردم هم [يعني انسان] «إتّخذ» اهواي ديگران را آلهه خود اما حكومت الله بر مردم «اتخذ الله ربّه» اين‌چنين نيست كه انسان بدون قانون بتواند زندگي كند بدون نظم زندگي كند اين نظم را يا ميل و هوا و خواسته خود شخص تنظيم مي‌كند اين مي‌شود حكومت استبدادي حالا يا در درون فرد و خانواده يا در درون جامعه فرق نمي‌كند يا شورايي زندگي مي‌كند كه «اتخذ اله أهواء عِدّةٍ» كه هر چه اين گروه گفتند ما عمل مي‌كنيم اين در داخلهٴ منزل باشد به اين وضع است در داخلهٴ قبيله باشد كه نظام سابق نظام قبيلگي بود به اين سبك است يا نظام كنوني در كشورهاي غير الهي باشد حكومت مردم بر مردم حكومت مردم‌سالاري باشد از همين قبيل است اما اگر نظام اسلامي شد حكومت الله است و اگر گفته شد مردم‌سالاري يعني مردم‌سالاري ديني مردمي كه قرآن و عترت را قبول كردند فتواي قرآن و عترت بر آنها مي‌شود حاكم هيچ كسي بي‌اله نيست براي اينكه بالأخره تابع چيزي بايد باشد ديگر ولو تابع مِيل خودش اينكه مي‌گويد ما هر چه بخواهيم مي‌كنيم اين همين است من هر چه دلم بخواهد مي‌گويم و مي‌كنم اين ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ بدون اله نمي‌شود يعني بدون نظم و قانون نمي‌شود.

فرمود اينها وضعشان اين است اينها نظمي دارند قانوني دارند يا مستبدّند يا دموكراسي غير ديني بالأخره اله اينها يا هواي خود شخص واحد است يا اهواي جمع, همين!

در قوانين كشورها هم همين طور است آن موادّ قانوني كشورها را كه مجلس آنها تصويب مي‌كند از يك مباني گرفته شده آن مباني, قانون اساسي آنهاست از آن مباني به عنوان اصول ياد مي‌شود عمده آن است كه آن مباني را از كجا مي‌گيريد آنها دستشان خالي است اما كسي كه اسلامي فكر مي‌كند دستش پر است مي‌گويد من مواد را از مباني مي‌گيرم مباني را از منبع, من از وحي و قرآن و عترت مي‌گيرم اين دستش پر است آن كه ما را آفريد عالم را آفريد ربط ما و عالم را آفريد دستوري داد ما از اين منابع, مباني را استنباط مي‌كنيم از اين مباني, مواد را استخراج مي‌كنيم و عمل مي‌كنيم و به ديگران مي‌گوييم

اين موادّ حقوقي رايج حقوق بشر را از يك سلسله مباني مي‌گيرند مثل آزادي, عدالت, امنيت اجتماعي, امانت, حُسن تفاهم, زندگي مسالمت‌آميز, رعايت كنوانسيون بين‌الملل, ميثاق بين‌الملل, حقوق متقابل, احترام متقابل اينها مباني است از اين مباني, موادّ حقوقي را استنباط مي‌كنند اينها درست است اما مهم‌ترين اين مباني مسئله عدل است كه عدل, شاخص‌ِ اينهاست و شاه‌كليد است عدل مفهومش هم خيلي شفاف و روشن است عدل يعني «وضع كلّ شيءٍ في موضعه» اينجا هم حرفي نيست اما جاي اشياء كجاست جاي اشخاص كجاست زن جايش كجاست مرد جايش كجاست شراب جايش كجاست سركه جايش كجاست گوسفند جايش كجاست خوك جايش كجاست دستشان خالي است درست است كه شما از عدل گرفتيد درست است كه عدل «وضع كلّ شيء في موضعه» معنايش همين است ما هم چيز ديگر نمي‌گوييم اما اشياء جايشان كجاست اشخاص جايشان كجاست اين است كه مي‌شود ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هر جا كه خودشان خواستند مي‌گويند جاي اشياء اين است لذا اگر دفاع را گفتند ترور مي‌شود ترور, اگر مدافعين و مجاهدين را گفتند تروريست مي‌شوند تروريست! دستشان خالي است اين حقوق بشر غربي به هيچ وجه پايه علمي ندارد

 

 معناي اين آيه كه فرمود: ﴿أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً﴾ مشابه آيه 45 سورهٴ «ق» است كه ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ﴾ كه بتواني با جبر, اينها را به راه بياوري اين طور نيست اينها آزادند ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[17] بشر آزاد خلق شده است نه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ معنايش اين است كه كسي امر به معروف نكند نهي از منكر نكند وگرنه آ‌ن مي‌شود ـ معاذ الله ـ اباحي‌گري يعني بشر در نظام تكوين آزاد است و گذشته از اين, دين كه امر قلبي است اجبارپذير نيست اما در مقام عمل بالأخره امر به معروف است نهي از منكر است حدّ است تعزير است و مانند آن. مردم طبعاً آزادند نمي‌شود جلوي آزادي را گرفت اما تشريعاً بنده خدايند اگر ـ معاذ الله ـ تشريعاً هم كسي بگويد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اين مي‌شود اباحي‌گري اين مي‌شود هرج و مرج فرمود شما جبّار نيستيد كه به زور, اينها را به اسلام دعوت كنيد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «غاشيه» به اين صورت بيان فرمود: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ﴾[18] تو صيطره نداري كه به اجبار اينها را مسلمان بكني شما مي‌گويي فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ﴾[19] حالا يا قبول مي‌كنند يا نكول, اين راه تربيت صحيح است كه ذات اقدس الهي اين راه را براي همه مشخص فرمود اينجا هم فرمود: ﴿أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً﴾.

 

و جمله (افانت تكون عليه وكيلا) استفهامى است انكارى و معنايش اين است كه تو وكيل و سرپرست او و قائم به امور او نيستى تا به دلخواه خود به سوى راه رشد هدايتش كنى، پس تو چنين قدرتى ندارى كه با اينكه خدا گمراهش كرده و اسباب هدايتش را از او قطع نموده، تو هدايتش كنى، و در همين معنا فرموده :

(انك لا تهدى من احببت 

و نيز فرموده

سوره ۳۵: فاطر - جزء ۲۲ - ترجمه فولادوند

وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ ﴿۲۲﴾

و زندگان و مردگان يكسان نيستند خداست كه هر كه را بخواهد شنوا مى‏ گرداند و تو كسانى را كه در

گورهايند نمى‏ توانى شنوا سازى (۲۲

و نيز فرموده

 

سوره ۴۵: الجاثية - جزء ۲۵ - ترجمه مکارم شیرازی

 

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ﴿۲۳﴾

آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده ؟ و خداوند او را با آگاهي (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته، و بر گوش و قلبش مهر زده، و بر چشمش پرده‏ اي افكنده، با اينحال چه كسي مي‏تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا متذكر نمي‏شويد؟! (۲۳)

 

در الدرالمنثور است كه طبرانى از ابى امامه در تفسير آيه (ارايت من اتخذ الهه هويه ) نقل كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: در زير سايه آسمان هيچ معبودى دروغين نزد خدا بزرگتر از هواى نفس و پيروى آن نيست

﴿۴۲﴾ إِنْ كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَنْ صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ح

﴿۴۲﴾ إِنْ كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَنْ صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا 

اگر ما بر پرستش خدايانمايان استقامت نكنيم بيم آن مي‏رود كه او ما را گمراه سازد! اما هنگامي كه عذاب الهي را ديدند به زودي مي‏فهمند چه كسي گمراه بوده است؟! 

 آن حضرت در متن هدايت است ضلالتي اصلاً ندارد لذا اضلّ به معناي گمراه‌تر در برابر گمراه نيست.

﴿۴۱﴾ وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا

﴿۴۱﴾ وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا

و هنگامي كه تو را مي‏بينند تنها به باد استهزايت مي‏گيرند (سخن منطقي كه ندارند مي‏گويند:) آيا اين كسي است كه خدا او را به عنوان رسول مبعوث كرده است؟! 

مطابق آن جهان‌بيني باطل خودشان است اينها چون خيال كردند

بعد از مرگ خبري نيست (يك)

و پنداشتند رابطه انسان و خدا قطع است (دو)

و اگر رسالتي هست الاّ ولابد فرشته بايد رسالت الهي را به عهده بگيرد (سه)

بر اساس اين مباني پندار باطل وقتي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌رسيدند و همچنين در هر عصري به پيامبر آن عصر مي‌رسيدند ـ معاذ الله ـ مسخره مي‌كردند مي‌گفتند اين مي‌گويد من با خدا رابطه دارم استهزايشان از همين‌جا شروع مي‌شد ﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾. 

﴿۴۰﴾ وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكُونُوا يَرَو

﴿۴۰﴾ وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لَا يَرْجُونَ نُشُورًا 

آنها از كنار شهري كه باران شر (باراني از سنگهاي آسماني) بر آن باريده بود (ديار قوم لوط) گذشتند، آيا آنرا نديدند؟ (آري ديدندولي آنها به رستاخيز ايمان ندارند. 

در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده كه فرمود: اما آن قريه كه باران بلا بر او باريد، سدوم قريه قوم لوط بود كه خداوند سنگهايى از سجيل، يعنى از گل بر سرشان بباريد.

مَطر يعني باران گاهي قطرات آب نازل مي‌شود گاهي سنگ‌باران است اين سنگ‌باران, سنگ‌باران يك تعبير ادبي و محاوره‌اي است كه ما هم در فارسي داريم آنها هم در تازي دارند اينكه در جريان قوم لوط آمده است اين قريه ﴿أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ يعني سنگ‌بارانشان كرديم اين يك تعبير رايج تقريباً بين‌المللي است

جريان قوم لوط كه ﴿أَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سجيل﴾[18] سرِ راهتان است شما هم اين قافله‌تان كه از حجاز به شام مي‌رود در رفت و برگشت اين را مي‌بينيد ولي خب عبرت نمي‌گيريد. در سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود:

قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ ﴿۷۱﴾

گفت دختران من حاضرند اگر مي‏خواهيد كار صحيحي انجام دهيد (با آنها ازدواج كنيد و از گناه و آلودگي بپرهيزيد). (۷۱)

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴿۷۲﴾

بجانت سوگند اينها در مستي خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست داده‏ اند). (۷۲)

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ ﴿۷۳﴾

سرانجام بهنگام طلوع آفتاب صيحه (مرگبار، بصورت صاعقه يا زمين لرزه) آنها را فرو گرفت. (۷۳)

فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ ﴿۷۴﴾

سپس (شهر و آبادي آنها را زير و رو كرديم) بالاي آنرا پائين قرار داديم و باراني از سنگ بر آنها فرو ريختيم. (۷۴)

إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ﴿۷۵﴾

در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه‏ هائي است براي هوشياران. (۷۵)

وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ ﴿۷۶﴾

و ويرانه‏ هاي سرزمين آنها بر سر راه (كاروانها) همواره ثابت و برقرار است. (۷۶)

إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿۷۷﴾

در اين نشانه‏ اي است براي مؤ منان. (۷۷)

وَإِنْ كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ ﴿۷۸﴾

اصحاب الايكه (صاحبان سرزمينهاي پر درخت - قوم شعيب) مسلما قوم ستمگري بودند. (۷۸)

فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ ﴿۷۹﴾

ما از آنها انتقام گرفتيم و اين دو (قوم لوط و اصحاب ايكه) شهرهاي ويران شده شان بر سر راه آشكار است! (۷۹)

اين راه بزرگ را ما مي‌گوييم بزرگراه آنها مي‌گويند اتوبان قرآ‌ن مي‌گويد امام, امام آن بزرگراهي را مي‌گويند كه اگر كسي وارد شد ديگر لازم نيست از اين و آن بپرسد قطعاً به مقصد مي‌رسد. راههاي فرعي را نمي‌گويند امام آن بزرگراه آن صراط مستقيم كه اگر كسي وارد آن صحنه شد ديگر لازم نيست از زيد و عمرو بپرسد يقيناً به مقصد مي‌رسد آن را مي‌گويند امام. در سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود ما اين دو شهري را كه ويران كرديم برِ امام است يعني برِ بزرگراه است شما كه وقتي قافله از حجاز به شام مي‌رود از اين بزرگراه رسمي رفت و آمد مي‌كنيد در هر سفري دو بار شما اين ويرانه‌ها را مي‌بينيد خب عبرت بگيريد ديگر

در اينجا يك امامِ مبين داريم يك ﴿لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ داريم يك آيات ـ آيات يعني آيات كه جمع است ـ ﴿لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ داريم اصلِ آيه چون جنس است فرمود اگر كسي اهل ايمان باشد اينها آيه الهي‌اند اما متوسِّم كه بحثش قبلاً گذشت يعني وَسمه‌شناس يعني سيماشناس سيما به معني صورت نيست سيما يعني علامت است موسوم يعني علامت‌دار, سيما يعني علامت حالا چون خيلي از علامتها در چهره است خيال مي‌شود كه سيما به معني صورت است فرمود اگر كسي سيماشناس باشد وَسمه‌شناس باشد موسوم‌شناس باشد يعني ميراث فرهنگي‌شناس باشد آثار باستاني‌شناس باشد مي‌بيند اينها براي چند سال قبل است ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ متوسِّم كسي است كه كارشناس ميراث فرهنگي است خب خيليها متوسِّم نيستند تماشاچي‌اند نمي‌داند براي چند سال قبل است نمي‌داند براي كدام عصر و مصر است فرمود آنها كه زمان‌شناس‌اند زمين‌شناس‌اند متوسّم‌اند وَسمه‌شناس‌اند سيماشناس‌اند ميراث فرهنگي بلدند آنها مي‌دانند اين براي چند سال قبل است و سرِ راه شما هم هست بعد, بعد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ مي‌فرمايد ما از اينها انتقام گرفتيم و اين دو شهر را ويران كرديم ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ سرِ بزرگراهتان است

جمله (افلم يكونوا يرونها) استفهامى است توبيخى، چون قريه مذكور سر راه اهل حجاز به سوى شام قرار داشته است.

و اينكه فرمود: (بل كانوا لا يرجون نشورا) معنايش اين است كه از معاد نمى ترسند، و يا اصلا از معاد مأيوسند، و چنين احتمالى نمى دهند، و اين تعبير نظير جمله (بل كذبوا بالساعة ) است كه قبلا گذشت. و مراد از آن اين است كه : منشاء اصلى تكذيب آنان بر كتاب و رسالت، و اندرز نگرفتن به اين موعظه شافيه، و عبرت نگرفتنشان به آن چيرهايى كه مايه اعتبار عبرت گيرندگان است، همانا اين مسأله اساسى است كه اينان منكر معادند و به همين جهت دعوت انبياء در آنان كمترين اثر را نداشته و هيچ حكمت و موعظه اى به دلهايشان راه نمى يابد.

This verse is alluding to the fact that the Quraysh, in their journeys for purposes of trade, would have passed by such ruins (R). This is also connected to another Quranic theme repeated in the question, Have they not journeyed upon the earth and observed how those before them fared in the end? (e.g., 12:109; 30:9, 42; 35:44; 40:21, 82; 47:10).

سوره ۱۲: يوسف - جزء ۱۳ - ترجمه فولادوند

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿۱۰۹﴾

و پيش از تو [نيز] جز مردانى از اهل شهرها را كه به آنان وحى میکرديم نفرستاديم آيا در زمين نگرديده‏ اند تا فرجام كسانى را كه پيش از آنان بوده‏ اند بنگرند و قطعا سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كرده‏ اند بهتر است آيا نمى‏ انديشيد (۱۰۹)

سوره ۳۰: الروم - جزء ۲۱ - ترجمه فولادوند

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴿۹﴾

آيا در زمين نگرديده‏ اند تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بوده است آنها بس نيرومندتر از ايشان بودند و زمين را زير و رو كردند و بيش از آنچه آنها آبادش كردند آن را آباد ساختند و پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند بنابراين خدا بر آن نبود كه بر ايشان ستم كند ليكن خودشان بر خود ستم میکردند (۹)

سوره ۳۰: الروم - جزء ۲۱ - ترجمه فولادوند

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ ﴿۴۲﴾

بگو در زمين بگرديد و بنگريد فرجام كسانى كه پيشتر بوده [و] بيشترشان مشرك بودند چگونه بوده است (۴۲)

سوره ۳۵: فاطر - جزء ۲۲ - ترجمه فولادوند

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا ﴿۴۴﴾

آيا در زمين نگرديده‏ اند تا فرجام [كار] كسانى را كه پيش از ايشان [زيسته] و نيرومندتر از ايشان بودند بنگرند و هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين خدا را درمانده نكرده است چرا كه او همواره داناى تواناست (۴۴)

They hope not for a resurrection, referring to the Quraysh, can mean both that they are not hopeful for such a reality and that it is something they do not believe will happen (“hope” in the sense of “anticipate”; R).

﴿۳۹﴾ وَكُلًّا ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلًّا تَبَّرْنَا تَتْبِيرًا

﴿۳۹﴾ وَكُلًّا ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلًّا تَبَّرْنَا تَتْبِيرًا 

و براي هر يك از آنها مثلها زديم و (چون سودي نداد) هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم. 

ما همه اوصاف تعليمها تربيتها را روا داشتيم ﴿كُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ﴾ اما چون عمل نكردند ﴿تَبَّرْنَا تَتْبِيراً﴾ اين براده‌هاي ريز و ظريف طلا نقره آهن اين براده‌ها را مي‌گويند تِبْر (تِبْر اين براده‌هاي ريز را مي‌گويند) «تَتْبير» يعني ما اينها را ريزشان كرديم 

﴿۳۸﴾ وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَيْنَ ذَلِكَ كَثِيرًا

﴿۳۸﴾ وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَيْنَ ذَلِكَ كَثِيرًا 

(همچنين) قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس (گروهي كه درخت صنوبر را ميپرستيدند) و اقوام بسيار ديگري را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم.

معناى آيه اين است كه : ما قوم عاد كه قوم هود پيغمبر بودند و ثمود را كه قوم صالح بودند و اصحاب رس و اقوامى بسيار را كه در فاصله ميان اين اقوام زندگى مى كردند، يعنى قوم نوح و اقوام بعد از ايشان را هلاك كرديم.

(و قرونا بين ذلك كثيرا) - كلمه (قرن ) به معناى مردمى است كه در يك عصر زندگى مى كنند و چه بسا بر خود عصر هم اطلاق بشود، و كلمه (ذلك ) اشاره است به طوائفى كه قبلا نام برده شد كه اول آنان قوم نوح، و آخرشان اصحاب رس و يا قوم فرعون بودند.

 

در مجمع البيان گفته : كلمه (رس ) به معناى چاهى است كه طوقه چينى شده باشد، و مى گويند(اصحاب رس ) مردمى بودند كه بعد از قوم ثمود روى كار آمدند و بر لب چاهى زندگى مى كردند و خداوند پيغمبرى به سويشان گسيل داشت، ولى ايشان او را تكذيب كردند و خدا هلاكشان كرد. بعضى ديگر گفته اند: (رس ) نام رودخانه اى بود كه قوم رس در كنار آن منزل داشتند. و روايات شيعه نيز مؤيد اين احتمال است.

در كتاب عيون به سند خود از ابو الصلت هروى از حضرت رضا (عليه السلام) روايت كرده كه امير المؤمنين (عليه السلام) در حديثى طولانى كه راجع به داستان اصحاب رس است فرمودند: اصحاب رس مردمى بودند كه درخت صنوبرى را مى پرستيدند و نام آن را (شاه درخت ) نهاده بودند و آن درختى بود كه (يافث )فرزند نوح آن را بعد از داستان طوفان بر كنار چشمه اى به نام (روشن آب ) كاشته بود و اين قوم، دوازده شهر آباد پيرامون نهرى به نام رس داشتند و نام آنها: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفند، فروردين، ارديبهشت، خرداد، مرداد، تير، مهر و شهريور بود كه مردم فرس اين اسامى را بر ماههاى دوازدگانه خود قرار دادند، قوم نامبرده از آن صنوبر دوازده جوانه گرفته در هر يك از شهرهاى خود، يكى را كاشتند و نيز از آن چشمه كه گفتيم صنوبر بزرگ بر كنار آن بود - نهرى به طرف آن جوانه ها و قريه ها بردند، و نوشيدن از آب آن نهرها را بر خود حرام كردند، به طورى كه اگر كسى از آن نهرها مى نوشيد و يا به چهارپاى خود مى داد به قتلش ‍ مى رساندند، چون مى گفتند: زنده ماندن اين دوازده خدا بستگى به آب اين نهرها دارد پس سزاوار نيست كسى از آنها بخورد و مايه حيات خدايان را كم كند.

و نيز در هر ماه يك روز را در يكى از آن شهرها عيد مى گرفتند و همگى در زير درخت صنوبر آن شهر جمع شده قر بانى هايى پيشكش و تقديم آن مى كردند، و آن قربانيها را در آتشى كه افروخته بودند مى سوزاندند، وقتى دود آن بلند مى شد براى درخت صنوبر به سجده مى افتادند و به گريه و زارى در مى آمدند و شيطان هم از باطن درخت، با آنان حرف مى زد. اين عادت آنان در آن دوازده شهر بود تا آنكه روز عيد شهر بزرگ فرا مى رسيد، نام اين شهر اسفندار بود و پادشاهشان نيز در آنجا سكونت داشت و همه اهل شهرهاى دوازده گانه در آنجا جمع شده به جاى يك روز دوازده روز عيد مى گرفتند، و تا آنجا كه مى توانستند بيشتر از شهرهاى ديگر قربانى مى آوردند و عبادت مى كردند، ابليس هم وعده ها به ايشان مى داد، و اميدوارشان مى كرد (البته ) بيشتر از آن وعده هايى كه شيطانهاى ديگر در اعياد ديگر، از ساير درختان به گوششان مى رسانيدند سالهاى دراز بر اين منوال گذشت و همچنان بر كفر و پرستش درختان، ادامه دادند تا آنكه خداوند رسولى از بنى اسرائيل از فرزندان يهودا، به سوى ايشان فرستاد آن رسول مدتى آنها را به پرست ش خدا و ترك شرك مى خواند، ولى ايشان ايمان نياوردند پيغمبر نامبرده، آن درختان را نفرين كرد تا خشك شدند چون چنين ديدند به يكديگر گفتند: اين مرد خدايان ما را جادو كرد، عده اى گفتند: نه، خدايان بر ما غضب كردند، چون ديدند كه اين مرد ما را مى خواند تا بر آنها كفر بورزيم و ما هيچ كارى به آن مرد نكرديم و درباره آلهه خود غيرتى به خرج نداديم، آنها هم قهر كردند و خشكيدند.

پيغمبر را بكشند. پس چاهى عميق حفر كرده او را در آن افكندند و سر چاه را محكم بستند و آن قدر ناله او را گوش دادند تا براى هميشه خاموش گشت. دنبال اين جنايت خداى تعالى عذابى بر ايشان مسلط كرد كه همه را هلاك ساخت.

و در نهج البلاغه، على (عليه السلام) فرموده : كجايند صاحبان شهرهاى رس كه پيغمبران خود را كشتند و سنت هاى مرسلين را خاموش، و سنتهاى جباران را احياء كردند؟

 

در خطبه 182 نهج‌البلاغه آمده است كه «أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ وَ أَطْفَأُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ» .

 

جالب است که در قرآن کلمه عاد همراه با تنوین است ولی ثمود بدون تنوین بیان میشود

on al-Rass, also see 50:12 – 14c.

سوره ۵۰: ق - جزء ۲۶ - ترجمه فولادوند

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَأَصْحَابُ الرَّسِّ وَثَمُودُ ﴿۱۲﴾

پيش از ايشان قوم نوح و اصحاب رس و ثمود (۱۲)

 

﴿۳۷﴾ وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَع

﴿۳۷﴾ وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَابًا أَلِيمًا

و قوم نوح را هنگامي كه تكذيب رسولان كردند غرق نموديم، و آنها را درس عبرتي براي مردم قرار داديم، و براي ستمگران عذاب دردناكي فراهم ساختيم.

سرّ اينكه جريان موسي و نوح(سلام الله عليهما) را كنار هم ذكر كرده است براي اينكه آن عذابِ رسمي اين دو گروه غرق بود

﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ﴾ وجوهي براي اين جمع گفته شد يا براي آن است كه اينها تفكّر براهمي داشتند كه براهمه هند اصلاً منكر رسالت‌اند همه انبيا را تكذيب مي‌كنند مي‌گويند اصلِ وحي و نبوّت ـ معاذ الله ـ يك امر باطلي است بنابراين همه انبيا به زعم اينها باطل‌اند يا نه چون حرفِ يك پيغمبر حرف همه انبياست اين اختصاصي به مسئله نوح ندارد در جريان اصحاب حِجر هم همين طور است ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾[46] از اين تعبير در قرآن كم نيست يعني اگر كسي حرف يك پيامبر را تكذيب بكند چون اين انبيا ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[47] همه اينها يك حرف دارند ديگر, اگر كسي حرف يك پيامبر را ـ معاذ الله ـ تكذيب بكند حرف همه انبيا را تكذيب كرده است چون همه انبيا توحيد آوردند معاد آوردند وحي و نبوّت آوردند لذا سخن از تصديق بعضهم لبعضٍ است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اگر اختلافي بين انبيا هست در شريعت و منهاج است كه آنها چند ركعت نماز بخوانند ما چند ركعت, كفار و مشركين مشكلشان در شريعت و منهاج نبود در اصلِ وحي و نبوّت بود نه اينكه اصل وحي و نبوّت را قبول داشتند مي‌گفتند حالا ما چند ركعت نماز يا به فلان طرف نماز خواندن را قبول نداريم.

 

اگر كسي حرف يك پيامبر را پذيرفت بايد حرف همه انبيا را قبول بكند چون حرفهاي آنها يكي است, حرف يك پيامبر را تكذيب كرد همه انبيا را تكذيب كرد چون حرف همه‌شان يكي است معيار وحدت انبيا اصول دين است و نه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[48].

شاید چند پیامبر همزمان بودند

ما در زیارت عاشورا مساله انتقام خون امام حسین را داریم این یعنی چی?این یعنی اینکه با تمام کسانی که یزدی فکر میکنند و گرنه یزید سالیان زیادی است که مرده است

هر کس هر گونه آرزو داشته باشد نیز انگار همان کار را کرده است مانند دعای جابر سر مزار امام حسین

که خدایا اجر شهدا کربلا را برای ما در نظر بگیر

یا شخصی که به حضرت علی گفت برادرم خیلی دوست میداشت که در این جنگ میبود

﴿۳۶﴾ فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِيرًا

﴿۳۶﴾ فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِيرًا

و گفتيم به سوي اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند برويد (اما آنها به مخالفت برخاستند) و ما شديدا آنها را در هم كوبيديم! 

و مراد از (آيات )، آيات آفاق و انفس است، كه همه بر يكتايى خدا كه كفار منكر آن بودند دلالت مى كند.

ابو السعود در تفسير خود گفته : مقصود از آن، معجزات نه گانه اى است كه به دست موسى (عليه السلام) ظاهر شد، ممكن است شما خواننده اشكال كنيد كه آيه شريفه مى فرمايد: ما به موسى و هارون گفتيم آيات ما را ببريد نزد اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند و ما آنها را هلاك كرديم و چگونه آيات را قبل از آنكه موسى و هارون برايشان ببرند تكذيب كردند؟ و موسى و هارون كه هنوز اين تكذيب را از قوم نديده چطور خداوند مى فرمايد آيات ما را ببرند نزد قومى كه آيات ما را تكذيب كردند؟ خلاصه، تكذيب آيات بايد بعد از آوردن آن باشد و آوردن آن هم بايد بعد از مأموريت باشد.

در جواب مى گوييم : اين توصيف، توصيف فرعونيان در زمان رسالت موسى و هارون به سوى ايشان نيست تا اين اشكال وارد شود، بلكه توصيف ايشان است در هنگامى كه داستانشان براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) حكايت مى شود، تا علت استحقاقشان را - استحقاق تدمير و هلاكى كه بعدا بدان اشاره مى كند - بيان كرده باشد. و معنايش اين است كه موسى و هارون نزد فرعونيان رفتند و همه آيات ما را نشانشان دادند، ولى آن را تكذيب كردند و به تكذيب خود ادامه دادند، پس ما ايشان را هلاك كرديم. اگر مجبور باشيم آيات را حمل بر معجزات موسى كنيم نظريه ابو السعود خوب است.

اما وجه اتصال اين آيه به ماقبلش، اين است كه طعنه زنندگان به كتاب خدا و نبوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را تهديد مى كند به اينكه بپرهيزند از اينكه به سرنوشت فرعونيان دچار شوند كه آنان نيز با اينكه خدا به موسى و برادرش مأموريت داده بود به سوى ايشان بروند و كتاب هم بر او نازل كرده بود، مع ذلك زير بار نرفتند، و خدا همه شان را به طرز اعجاب انگيزى هلاك كرد.

و به خاطر همين نكته، مسأله فرستادن كتاب را، بر ارسال موسى و هارون و هلاكت فرعون مقدم داشت با اينكه از نظر زمان ارسال موسى و هارون و غرق فرعون، قبل از نزول تورات بود. پس غرض از ذكر اين داستان، تنها اشاره به فرستادن كتاب و رسالت موسى و هتلاكت فرعونيان به جرم تكذيب بوده است. بعضى از مفسرين گفته اند: اين دو آيه متصل به جمله (و كفى بربك هاديا و نصيرا) است. ولى اين نظريه بعيدى است.

﴿۳۵﴾ وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا

﴿۳۵﴾ وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا

ما به موسي كتاب آسماني داديم، و برادرش هارون را براي كمك همراهش ساختيم. 

 موسي هم رسول خداست و هارون هم رسول خداست اما اينجا از وزارت او بحث است اين وزارت در قبال رسالت نيست كه حالا كسي اشكال كند اينكه خودش رسول است خودش نبيّ است چگونه مي‌شود وزير؟ اين وزيرِ لغوي است نه وزير اصطلاحي, وزير يعني كسي كه بار سنگين روي دوشش است وِزر يعني بار سنگين, اَزير و وَزير هر دو به كسي مي‌گويند كه اِزر, وِزر يعني بار سنگين مملكت روي دوشش باشد به آن كسي كه بار سنگين روي دوشش است هم مي‌گويند اَزير هم مي‌گويند وزير اگر دارد كه اوزارشان بر دوششان است[44] يا ﴿لاَ وَزَرَ﴾[45] وزر آن بار سنگين است و وجود مبارك هارون در عين حال كه رسول است در عين حال كه نبيّ است در عين حال كه شريك وحي است بار سنگين تبليغ را هم به دوش دارد و وزارت وجود مبارك موساي كليم را هم تحمل دارد

﴿۳۴﴾ الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولَئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ سَبِ

﴿۳۴﴾ الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولَئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ سَبِيلًا

آنها كه بر صورتهايشان به سوي جهنم محشور مي‏شوند بدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند! 

اين گروه ﴿شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ چرا ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي﴾ (يك) ﴿وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[38] (دو) چرا ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾ براي اينكه در دنيا اگر كسي راه گُم كرده باشد بالأخره اميد نجات هست توبه هست راهنماييهاي ديگران اثر بكند هست و مانند آن اما آنجا ديگر جا براي توبه نيست لذا اگر كسي اينجا كور بود آنجا كورتر است اينجا اميد شفا هست اميد اينكه بصير بشود هست اميد اينكه اعما بودن او برطرف بشود هست اما آنجا كه از اينها نيست كه اينجا اگر كسي گمراه بود اميد اينكه مهتدي بشود هست اما آنجا اگر گمراه محشور شده ديگر هدايت‌پذير نيست لذا فرمود: ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ يعني گمراهيِ او در آخرت بيش از گمراهي او در دنياست اين كريمه 34 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هم همان را مي‌تواند برساند

 

 

در آيه 97 همان سورهٴ «اسراء» به اين صورت آمده است ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾ تقريباً حيوان‌گونه محشور مي‌شوند ديگر از اين گروه ، شاهد طلب نمي‌شود - چه اينكه در بحث ديروز گذشت -  آنهايي كه به صورت انسان محشور مي‌شوند در صحنه محاكمه اعضاي آنها و جوارح آنها عليه آنها شهادت مي‌دهند, آن وقت اينها به جلودشان مي‌گويند ﴿ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا ﴾ ، ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾[14] اما اگر كسي به صورت حيوان محشور شد كلّ هويّت او شهادت مي‌دهد كه اين چه‌كاره است ديگر لازم نيست دست حرف بزند دستِ گرگ پاي گرگ بدن گرگ شهادت مي‌دهد كه او درنده است اين شهادتِ فعلي است نيازي به شهادت قولي نيست.

براى اينكه در دنيا هم به بيراهه مى رفتند و هيچ توجهى به صداى انبياء كه راهداران سعادت بشرند و از هر طرف ايشان را صدا مى زدند نمى كردند

و وجوهى كه در معناى حشر بر وجوه گفته شده است

و نيز مفسرين در مراد از (حشر برصورت ) اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند: همان معناى ظاهرش مراد است كه با صورت به سوى جهنم مى افتند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن اين است كه او را در حالى كه صورتش روى زمين است به سوى جهنم مى كشند.

بعضى گفته اند: به معناى انتقال از مكانى به مكانى ديگر است به طور منكوس و وارونه، يعنى دستها پايين و پاها بالا. ولى اگر اين مراد بود جا داشت بفرمايد برسرهايشان محشور مى شوند، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر درباره احوال بعد از اين گونه محشور شدن، مى فرمايد: (يوم يسحبون فى النار على وجوههم ).

 

سوره 54: القمر - جزء 27

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ ﴿۴۸﴾

انصاریان: روزی که با صورت در آتش کشیده می شوند [و به آنان می گویند:] سوزندگی و عذاب دردناک دوزخ را بچشید.

بعضى ديگر گفته اند: مراد شدت ذلت و خوارى است كه از باب مجاز اين طور تعبير آورده. ولى اين حرف باطل است چون حمل بر مجاز وقتى صحيح است كه نشود كلام را بر حقيقت حمل كرد.

بعضى ديگر گفته اند: اين تعبير اصطلاحى است از عرب كه وقتى مى خواهند بگويند فلانى بدون هدف به راه افتاد مى گويند (فلان مر على ) وجهه. ولى اين حرف هم صحيح نيست براى اينكه برگشتش به اين است كه اينها نمى دانند به سوى چه مكانى محشور مى شوند و اين با تصريح آيه به اينكه حشرشان به جهنم است مناسبت ندارد.

بعضى ديگر گفته اند: اين تعبير از باب كنايه و يا استعاره تمثيليه (مثل زدن ) است و مراد اين است كه اينان محشور مى شوند در حالى كه دلهايشان علاقه مند به دنياى پست و زخارف آن، و صورتهايشان متوجه آن است. بعضى ديگر به اين تفسير ايراد گرفته اند كه : شدت حشر كجا مهلت مى دهد كه كسى دلبستگى به دنيا داشته باشد و شايد مراد از اين تفسير اين باشد كه آثار آن دلبستگى در آنجا ظاهر مى شود.

ولى، حل اشكال اين طور صحيح است كه بگوئيم : مقتضاى آيات تجسم اعمال اين است كه همين دلبستگى به دنيا به صورت عذاب برايشان مجسم مى شود و به غير آن شغل و همى ندارند

﴿۳۳﴾ وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا

﴿۳۳﴾ وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا

آنها هيچ مثلي براي تو نمي‏آورند مگر اينكه ما حق را براي تو مي‏آوريم و تفسيري بهتر (و پاسخي دندانشكن كه ناچار به تسليم شوند).

چون سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد و فضاي مكه آلوده به شرك بود مشركان گذشته از اينكه در مسئله توحيد مشكل جدّي داشتند و در مسئله معاد و وحي و نبوّت هم مشكل جدّي داشتند اينها گاهي درباره محتواي وحي اشكال مي‌كردند گاهي درباره اصلِ رسالت كه رسول بايد فرشته باشد شبهه داشتند گاهي در اثر اينكه فكر مي‌كردند فرشته‌اي بايد رسالت بشر را تأييد كند چون همراه پيامبر فرشته‌اي را نمي‌ديدند اشكال داشتند گاهي بر اساس آن ارزش جاهلي كه ثروت را معيار ارزش مي‌پنداشتند و وجود مبارك حضرت هم از نظر مالي جزء طبقه اشراف نبود اشكال مي‌كردند گاهي هم رسيدند به اينكه چرا قرآن تدريجاً نازل مي‌شود. آن شبهات را يكي پس از ديگري در موطن خود جواب فرمودند لذا اصل كلي قرآن اين است كه اينها هرگز مطلبي نمي‌آورند ﴿وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً

﴿۳۲﴾ وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُ

﴿۳۲﴾ وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا 

و كافران گفتند: چرا قرآن يكجا بر او نازل نمي‏شود؟ اين بخاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم، و آن را تدريجا بر تو خوانديم.

معنايش اين است كه : چرا قرآن يكباره و غير متفرق نازل نشد؟ همانطور كه تورات و انجيل و زبور يكباره نازل شدند

بين انزال و تنزيل معمولاً فرق مي‌گذاشتند مخصوصاً در كتاب شريف الميزان انزال آن فرود آوردن دفعي است تنزيل آن فرود آوردن تدريجي است اگر تنزيل به معناي تدريج است و انزال به معناي دفعي است عدّه‌اي با همين آيه نقض كردند گفتند گاهي تنزيل به معناي دفعي است چه اينكه انزال هم ممكن است به معناي تدريجي باشد انزال به معناي فرود آوردن تدريجي باشد شواهدي براي آن اقامه كردند اما تنزيل به معناي فرود آوردن دفعي باشد به همين آيه استشهاد كردند گفتند خدا در قرآن فرمود: ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ اگر تنزيل به معناي تفريق و تدريج باشد ديگر تدريج با ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ هماهنگ نيست مثل اينكه گفته بشود چرا اين قرآن دفعةً واحدةً متفرّق نشد خب اگر دفعه واحده است ديگر جا براي تفرّق ندارد

 

ليكن نكته اى در اينجا هست كه تعبير به تنزيل را توجيه مى كند و منافاتى در صدر و ذيل آيه هم پديد نمى آيد، و آن اين است كه ميان تورات و انجيل و قرآن غير از مسأله دفعى و تدريجى بودن، فرق ديگرى نيز هست و آن اين است كه آن دو كتاب به صورت لوحى نوشته شده نازل شدند به خلاف قرآن كه اصلا از مقوله كاغذ و خط نبوده، بلكه از مقوله صدا و مسموعات بوده است. و معلوم است كه كتابى كه به اين طريق وحى مى شود تدريجى بودن را لازم دارد، چون بايد كلمه كلمه خوانده و شنيده شود.

و طعنه كفار هم اين نبود كه چرا يكباره به صورت كتابى در بين دو جلد نازل نشده، - البته نحوه نزول قرآن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را يا ديده بودند و يا از ديگران شنيده بودند - بلكه پيشنهادشان اين بود كه چرا آن فرشته اى كه وحى را مى آورد و براى او مى خواند همه را تا به آخر و يكباره نمى خواند؟ خلاصه، چرا آيه به آيه، و سوره به سوره، همچنان نمى خواند تا بعد از مدتى همه اش تمام شود؟ و اين معنا با كلمه (تنزيل ) كه تدريج را مى رساند موافق تر است.

 

 

ما اين كار را كرديم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ تا تو را مكتب را جامعه را نظام را لحظه به لحظه تثبيت بكنيم اين چه حرفي است كه آنها مي‌زنند اينها اگر شبهه دارند بايد بدانند كه ما اين كار را كرديم ﴿كَذلِكَ﴾ ما تدريج كرديم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ تو طبيب معالجي نه معلّم طب ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ 

 

 ترتيل عبارت از نظم با فاصله است آن نظمِ بي‌فاصله را مي‌گويند سَرد, مَسرود يعني پشت سر هم, اما قرائت ترتيلي آن است كه منظم باشد آهسته آهسته باشد شمرده شمرده باشد كه بينش فاصله هست فرمود در هر فاصله‌اي فرشته وحي مي‌آيد قلب شما را تسديد مي‌كند و جامعه را روشن مي‌كند و مانند آ‌ن پس اينها منافعي است كه در اين نزول تدريجي قرآن كريم است.

ترتيل معنايش اين است كه نه آن‌چنان دومي به اوّلي متّصل است كه اوّلي خوانا نباشد يا قابل شنيدن نباشد نه اين قدر از او فاصله دارد كه گسسته و گسيخته باشد (اين مي‌شود ترتيل).  درمان هم بايد ترتيل باشد يعني هر نسخه در زمان خاصّ خود باشد آن نسخه دوم نه چسبيده به نسخه اول باشد كه داروها مخلوط بشود نه آن قدر فاصله داشته باشد كه اثر داروي قبلي از بين رفته باشد. شفا وقتي حاصل مي‌شود كه آن طبيب باليني درمانش را ترتيلي داشته باشد بنابراين اگر كسي در كلاس درس براي دانشجويان پزشكي بخواهد قوانين طب را تدريس كند كتابي كه آغاز و انجامش تأليف‌شده است در اختيار آنها قرار مي‌دهد ولي اگر طبيبي به بيمارستان رفت خواست بيماران را درمان كند او ناچار است نسخه ترتيلي داشته باشد. و قرآن كريم هم شفا بودن خود را مشخص كرد هم بيمار بودن افراد زياد جامعه را شفا بودنش را مشخص كرد فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[1] بيمار بودن افراد را در سورهٴ «احزاب» در سورهٴ «مائده» فرمود آنهايي كه به نامحرم نگاه مي‌كنند مريض‌اند آنهايي كه به بيگانه‌ها دل سپرده‌اند مريض‌اند ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[2] پس قرآن, شفاست طبق ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ معاصي, امراض‌اند طبق اين شواهد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهل بيت(عليهم السلام) اطبّايند كه «طبيبٌ دوّارٌ بطبّه»[4] اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبيب است و اگر قرآن داروي شفابخش است و اگر معاصي, امراض است بايد اين نسخه ترتيلي باشد اين آيات ترتيلي باشد اين آيات يكي پس از ديگري نازل بشود تا جامعه با اين نسخه‌هاي ترتيلي درمان بشود.

 

پرسش: ظاهر آيه محوريّت خود پيامبر است

پاسخ: بله براي او هست ولي همه خطابها كه ظاهرش متوجّه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي يا از باب «إياك أعني واسمعي يا جار» است

آيه 105 و 106 سورهٴ «اسراء» اين بود 

 

 

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه فولادوند

وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا ﴿۱۰۵﴾

و آن [قرآن] را به حق فرود آورديم و به حق فرود آمد و تو را جز بشارت‏ دهنده و بيم‏رسان نفرستاديم (۱۰۵)

وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلًا﴿۱۰۶﴾

و قرآنى [با عظمت را] بخش بخش [بر تو] نازل كرديم تا آن را به آرامى به مردم بخوانى و آن را به تدريج نازل كرديم (۱۰۶)

 

تدريجاً اينها را يادشان بدهيد و اگر تدريج باشد آنها آسان‌تر ايمان مي‌آورند آنها بايد به قرآن ايمان بياورند اما اگر اول شش هزار و اندي آيه با احكام فراوان نازل مي‌شد تحمل آنها دشوار بود ولي ايمان تدريجي در اثر نزول تدريجي ، اين كار را آسان مي‌كند

 

 در روز خطر وقتي فرشته نازل مي‌شود پيام خدا را مي‌آورد يقيناً موقعيّت پيغمبر تثبيت خواهد شد. پس جريان شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نياز به تثبيت موردي دارد.

 

گاهي به خود پيغمبر در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم مشابه اين گذشت كه اگر تثبيت الهي نبود ممكن بود ديگران در شما نفوذ پيدا كنند

 

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه فولادوند

وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا ﴿۷۴﴾

و اگر تو را استوار نمى‏ داشتيم قطعا نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى (۷۴)

 

The message of this verse is connected with 11:120:

سوره ۱۱: هود - جزء ۱۲ - ترجمه فولادوند

وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِي هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۲۰﴾

و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت مى ‏كنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مى‏ گردانيم و در اينها حقيقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذكرى است (۱۲۰)

يك عدّه آمدند توطئه كردند ما فوراً جبرئيل را فرستاديم و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از راه وحي توجيه كرديم كه اينها غرض سوء دارند اينها فتنه‌گرند اينها هدف بد دارند مي‌خواهند تهديد كنند مي‌خواهند تطميع كنند مي‌خواهند تحبيب كنند حرفهاي اينها را نپذير خب اين آمدنِ تدريجي, موقعيّت پيامبر را تثبيت مي‌كند به او اطلاع جديد مي‌دهد آرامش مي‌بخشد لذا فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ﴾ اين گونه از موارد تثبيتي هست.

 

عمده آن است كه خداي سبحان به وسيله قرآن تحدّي عام كرده ؛ فرمود مثل اين بياوريد[1] نشد ده سوره مثل اين بياوريد[2] نشد يك سور‌ه مثل اين بياوريد[3] حالا چه اين كتاب دفعتاً نازل شده باشد چه تدريجاً.

اما  تورات وجود مبارك موساي كليم بعد از مدتها از نبوّت او نازل شده است اوايل ، دستورها تدريجي بود بعد ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ شد ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾[9] شد اين چهل شبانه روز كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) مهمان خداي سبحان بود در آن اربعين تورات نصيبش شده يك سلسله مواعظ كلّي و امثال ذلك وگرنه آن دستورهاي جزئي ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ﴾[10] يا ﴿اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ﴾[11] و دستورهايي كه پشت سر هم نازل مي‌شد آنها آيات تدريجي بود ديگر

گاهي لفظ و معنا هر دو را تلقّي مي‌كنند ولي معنا, وحي الهي است لفظ, معجزه نيست مثل حديث قدسي درباره حديث قدسي تحدّي نشده گاهي معنا را خداي سبحان به اينها القا مي‌كند از راه وحي و الهام, الفاظ را در اختيار خودشان قرار داده است مثل روايتهاي معمولي بالأخره قوانين الهي احكام الهي از خداست و لاغير چه در فرض‌النبي چه در فرض‌الله ؛ در فرض‌النبي كه خداي سبحان كار را تفويض كرده معنايش اين نيست كه تو بما أنّك بشرٌ بخشي از دين را بياور خب اين معنايش اين است كه انسان در دين ، محتاج به خدا نيست ديگر, معناي تفويض اين است كه اين معارف و احكام و حِكم را خداي سبحان از راه وحي و الهام به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بعد فرمود اختيار به شما دادم در اين محدوده بيان كنيد با هر لفظي كه خواستيد بيان كنيد

عَشْرُ رَكَعَاتٍ رَكْعَتَانِ مِنَ الظُّهْرِ وَ رَكْعَتَانِ مِنَ الْعَصْرِ وَ رَكْعَتَا الصُّبْحِ وَ رَكْعَتَا الْمَغْرِبِ وَ رَكْعَتَا الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ ..هِيَ الصَّلَاةُ الَّتِي فَرَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي الْقُرْآنِ وَ فَوَّضَ إِلَى مُحَمَّدٍ ص فَزَادَ النَّبِيُّ ص فِي الصَّلَاةِ سَبْعَ رَكَعَاتٍ وَ هِيَ سُنَّةٌ .. فَزَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي صَلَاةِ الْمُقِيمِ غَيْرِ الْمُسَافِرِ رَكْعَتَيْنِ فِي الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ وَ رَكْعَةً فِي الْمَغْرِبِ لِلْمُقِيمِ وَ الْمُسَافِر

امام باقر : خدواند  هرکدام از نماز های صبح وظهر وعصر ومغرب وعشاءرا دورکعت واجب نمود وپیامبردو رکعت به نماز ظهر وعصر وعشا ءبرای غیرمسافر ویک رکعت برای همه به نماز مغرب اضافه کرد

الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏3 ؛ ص273

هيچ وقت ما حق نداريم عقل را در مقابل وحي قرار بدهيم براي اينكه اين با علم حصولي است آن با علم شهودي است اين خطا دارد آن منزّه از خطاست اين قابل سنجش نيست اما عقل را در برابر روايت زراره و امثال زراره مي‌شود قرار داد براي اينكه آن هم گاهي اشتباه دارد گاهي كم دارد گاهي زياد دارد مثل عقل است هر دو علم حصولي است هر دو خطاپذير است هر دو سهوپذير است نقص‌پذير است اين گونه اند و مقابل هم‌اند

در خطوط كلي جهان‌بيني كه اصل وحي و نبوّت را مي‌خواهد ثابت كند اصل مبدأ را مي‌خواهد ثابت كند آن البته نيازي به وحي و امثال ذلك ندارد چون هنوز وحي‌اي ثابت نشده.

 اما در زيرمجموعه آن قوانين كلي هر جا سخن از عقل هست بايد از نقل كمك بگيرد كه اگر مخالف نقل نبود آ‌ن وقت فتواي عقل درست است.

و نيز بعضى از مفسرين گفته اند: جواب از طعنه كفار، به جمله (كذلك لنثبت به فوادك ) جوابى است از راه بيان پاره اى از فوائد نزول تدريجى و گرنه فوائد ديگرى غير آنچه خداى تعالى بيان كرده دارد،و آن فوائد را (به صورتى كه در ذيل مى آيد) ذكر كرده اند:

اول اينكه : كتب آسمانى سابق، اگر يكباره نازل شدند به اين جهت است كه انبياء گذشته سواد داشتند و مى توانستند بخوانند و بنويسند و لذا احتياجى نبود كه به تدريج نازل شوند، به خلاف قرآن كريم، كه چون بر پيغمبرى نازل مى شد كه سواد نداشت و خواندن و نوشتن را نمى دانست، لذا چاره اى جز اين نبود كه قسمت، قسمت نازل شود و تكرار شود تا آن جناب بتواند حفظ كند.

دوم اينكه : كتب آسمانى قبل از قرآن، دليل بر صحتش و اينكه از ناحيه خدا نازل شده اعجازش نبود. به خلاف قرآن كه دليل صحت آن، اعجاز و نظم معجزه آساى آن است كه تا روز قيامت كسى نمى تواند نظيرش را بياورد و اين اعجاز، در جزء جزء آن حتى در كوتاهترين جزء كه هر يك به نام سوره اى ناميده شده هست.

و اين هم واضح است كه معجزه بودن يك كتاب، دائر مدار اين است كه مطابق با مقتضاى حال باشد و چون احوال، تدريجى و تجدد پذير است به ناچار قرآن هم لازم بود به تدريج نازل شود.

سوم اينكه : در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و ممكن نيست ميان آن دو جمع كرد و هر دو را يكباره نازل نمود، چون ناسخ چيزى مى گويد و منسوخ چيزى ديگر، و با هم منافات دارند. و نيز در قرآن پاسخ ‌هايى است از سوالاتى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) كرده اند، و باز در آن آياتى است كه پاره اى از امور را كه رخ مى داده ناشايست دانسته، و نيز در آن آياتى است كه بعضى از آنچه را كه پيش مى آمده حكايت كرده است و يا از آنچه به زودى و در زمان خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) رخ مى دهد خبر داده مانند: اخبار از فتح مكه و دخول در مسجد الحرام و اخبار از غلبه روم بر فارس (ايران ) و امثال آن، به همين جهت حكمت الهى نزول تدريجى قرآن را اقتضا مى كرد.

ولى، هيچ يك از اين وجوه آن طور قوى نيست كه نزول دفعى قرآن را محال و يا غلط كند

﴿۳۱﴾ وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ

﴿۳۱﴾ وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا

و اينگونه براي هر پيامبري دشمني از مجرمان قرار داديم، اما همين بس كه خدا هادي و ياور تو است. 

از اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾ اين نشان مي‌دهد كه جامعه با ابتلا همراه است با صبر همراه است (يك) و همه هم يكسان فكر نمي‌كنند (اين دو) و يك تسلّي و دلداري براي وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان است (سه) به استناد اين اصل كلّي جريان نوح را جريان موسي و هارون را ذكر مي‌كند تا برسيم به جريان عاد و ثمود كه اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾

 

در دنيا كه دار ابتلاست آن كسي كه انسان را آفريد سوگند ياد كرد كه انسان تا زنده است در كلاس آزمون و بلواست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[6] كَبَد يعني رنج و درد انسان در مُكابده و رنج خلق شده است خب آن كه انسان را خلق كرد با لام قسم سوگند ياد كرد كه انسان در رنج است رنج انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) مكتبي است رنج ديگران به صورت ديگر است

 

اصلِ اين جريان در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 112 مبسوطاً گذشت; در آن آيه 112 سورهٴ «انعام» اين‌چنين بود

 

سوره ۶: الأنعام - جزء ۸ - ترجمه انصاریان

وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ ﴿۱۱۲﴾

و این گونه برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین انس و جن قرار دادیم، که برای فریب مردم همواره گفتاری باطل ولی به ظاهر آراسته و دلپسند به یکدیگر القاء می کنند، و اگر پروردگارت می خواست چنین نمی کردند، پس آنان و آنچه را به دروغ به هم می بافند واگذار. (۱۱۲)

وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ ﴿۱۱۳﴾

وتا دل های کسانی که به آخرت ایمان ندارند به آن القائات متمایل شود، و آن را بپسندد و هر عمل زشتی را که بخواهند انجام دهند، نهایتاً انجام دهند.

اما هدايت براي خداي سبحان است چه به معناي هدايت ابتدايي چه به معناي هدايت پاداشي, نصرت هم كه خداي سبحان نصير است و اگر كسي را ياري كرد ديگري توان مخذول كردن او را ندارد

در هدايت ابتدايي خدا كافي است چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[12] است در هدايت پاداشي هم فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[13] و فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[14] كه اين دو آيه اخير ناظر به هدايت پاداشي است آن آيه اول كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است هدايت ابتدايي است هم در هدايت ابتدايي خدا كافي است هم در هدايت پاداشي در نصرت و ياري رساندن هم خدا كافي است او اگر بخواهد كسي را ياري كند چه كسي مي‌تواند به خذلان او اقدام بكند.

 

 

و اينكه فرمود: (و كفى بربك هاديا و نصيرا) معنايش - به طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه امر دشمنى و عناد آنان، تو را به هول و هراس نيندازد، و از ايشان در كار اهتداى مردم و نفوذ دينت در مردم و بين مردم نترس كه پروردگارت برايت بس است، كه هر كس از مردم استحقاق هدايت دارد، و استعداد آن را دارد، هدايت كند، و لو اينكه اينان كافر شوند، و طغيان كنند.

پس اهتداى مردم منوط و وابسته به اهتداى اين كفار نيست، و خدايت براى نصرت تو، و دين تو بس است كه بدان مبعوثت كرده يارى مى كند، هر چند كه اينان از آن دورىكنند، و تو را و دينت را يارى نمايند، پس اين جمله به منظور استغناء از كفار بيان شده.

پس معلوم شد كه صدر آيه براى تسلى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، و ذيل آن به منظور استغناء از مجرمين قومش ابراز شده است.

﴿۳۰﴾ وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا

﴿۳۰﴾ وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا

پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من از قرآن دوري جستند.

 

در اين آيه مراد از (رسول ) خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است، به قرينه اينكه از قرآن نام برده،  و كلمه هجر - به فتحه هاء و سكون جيم - به معناى ترك است.

 

از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله (و قال الرسول ) عطف باشد بر جمله (يعض الظالم) و اين سخن از جمله سخنانى است كه رسول در روز قيامت به پروردگار خود، بر سبيل گلايه و شكايت مى گويد بنابراين تعبير به فعل ماضى (با اينكه بايد مضارع به كار مى رفت چون قيامت هنوز نيامده ) به عنايت اين است كه بفهماند وقوع قيامت به قدرى حتمى است كه گويى واقع شده، و مراد از قوم آن جناب عموم عرب بلكه عموم امت او است، البته به اعتبار عاصيان امت. 

 

اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ نه يعني متروكا براي اينكه اين سور‌ه و اين بخش از آيات در مكه نازل شد در مكه آنها كه مسلمان بودند اسلام آوردند كه قرآن را حفظ مي‌كردند و قرائت مي‌كردند و احترام مي‌كردند آنها كه قوم حضرت بودند يعني قريش و ايمان نياورده بودند قرآن را ـ معاذ الله ـ سِحر و شعبده و جادو و امثال ذلك مي‌دانستند مهجور به معني متروك نبود مهجور از هجر به معني هذيان بود همان تعبير ناروايي كه در هنگام رحلت حضرت گفته شده بود كه ـ معاذ الله ـ «إنّ الرجل ليهجر»[14] از همان قبيل است و خود سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) همين معنا را در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه قبلاً گذشت آنجا قبول فرمودند[15] يعني آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آنجا كاملاً شفاف و روشن است كه هَجر به معناي هذيان است اما اينجا مي‌فرمايند بعضيها اين هجر را به معني هذيان گرفتند و اين ضعيف است.[16] در آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ شما مستكبرانه با وحي برخورد كرديد شبها مي‌نشستند مسامره مي‌كردند شب‌نشيني داشتند و قرآن را ـ معاذ الله ـ هذيان, سِحر, شعبده, جادو, شعر و اينها مي‌دانستند براي اينكه اگر كسي بخواهد ﴿تَهْجُرُونَ﴾ را به معني «تتركون» معنا كند كه ديگر مربوط به شب‌نشيني نيست در شب‌نشيني جا براي اهانت كردن به قرآن است آنجا قبول فرمودند كه هجر در آن آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به معناي هذيان است ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ اما اينجا متأسفانه مي‌فرمايد برخيها گفتند كه اين هجر به معناي هذيان است و اين ضعيف است. خب بنابراين اينكه فرمود: ﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ به قرينه اينكه در مكه نازل شد و در مكه آنها كه ايمان آوردند كه قرآن را با جان مي‌پذيرفتند آنها كه ايمان نياوردند مسئله هجر و هذيان و سِحر و شعبده گفتند اين مهجور به همان معنا خواهد بود نه مهجور به معني متروك.

 

پرسش: آيا اين آيه سخن حضرت در قيامت نيست؟
پاسخ: نه, حضرت در دنيا اين فرمايش را فرمود ديگر, بعد خداي سبحان هم تسليت مي‌دهد كه شما بايد صابر باشيد

از ائمه(عليهم السلام) رسيده است كه اين عهد خداست روزي پنجاه آيه اين عهد خدا را بخوانيد[10] چندين روايت است در ذيل اين آيه كه ما را ترغيب مي‌كند به قرائت قرآن و حشر با قرآن و اينكه قرآن, عهد خداست و اين عهد را روزانه پنجاه آيه بخوانيم

﴿۲۹﴾ لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُول

﴿۲۹﴾ لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا

او مرا از ياد حق گمراه ساخت، بعد از آنكه آگاهي به سراغ من آمده بود، و شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است. 

مراد از ذكر مطلق احكام و دستوراتى است كه رسولان آورده اند، و يا خصوص كتب آسمانى است كه از نظر مورد منطبق مى شود با قرآن كريم.

ذكر در جمله بالا معنى وسيعى دارد و تمام آيات الهى را كه در كتب آسمانى نازل شده شامل مى شود، بلكه هر چيز كه موجب بيدارى و آگاهى انسان باشد در آن جمع است .

 

جمله (و كان الشيطان للانسان خذولا) جزو كلام كفار نيست، بلكه كلام خداى تعالى است البته ممكن هم هست جزو كلام كفار باشد، كه از شدت تحسر و تاءسف آن را بگويند.

بايد توجه داشت كه خذول صيغه مبالغه است و به معنى بسيار مخذول كننده .

كلمه (خذلان ) - به ضم خاء - به اين معنا است كه : كسى كه اميد يارى اش را داشتيم، ما را يارى نكند، وخذلان شيطان اين است كه در دنيا به انسان وعده مى دهد كه اگر به اسباب ظاهرى تمسك كنى و پروردگارت را فراموش نمايى تو را از هر مكروهى نجات مى دهم، و در نجاتت ياريت مى كنم، ولى همين كه اسباب از كار افتاد، و قهر الهى همه را از اثر انداخت، - كه در روز مرگ جزئى و در روز قيامت كلى است - آن روز دست از يارى انسان برداشته، آدمى را تسليم سرنوشت شوم خود مى كند، همچنان كه قرآن فرموده :(كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر، فلما كفر قال انى برى منك ) و نيز در ضمن حكايت سخنان روز قيامت شيطان، فرموده : (ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى، انى كفرت بما اشركتمون من قبل ).

در اين سه آيه سبب عمده در ضلالت اهل ضلال، سرپرستى هواپرستان، و اولياى شيطان است، آنچه هم كه خود ما به چشم مى بينيم مؤيد آن است

بدون شك عامل سازنده شخصيت انسان - بعد از اراده و خواست و تصميم او - امور مختلفى است كه از اهم آنها همنشين و دوست و معاشر است ، چرا كه انسان خواه و ناخواه تاثير پذير است ، و بخش ‍ مهمى از افكار و صفات اخلاقى خود را از طريق دوستانش مى گيرد، اين حقيقت هم از نظر علمى و هم از طريق تجربه

در حديثى از نهمين پيشواى بزرگ اسلام امام محمد تقى الجواد (عليه السلام ) مى خوانيم : اياك و مصاحبة الشرير فانه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره : از همنشينى بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است !.  
پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اربع يمتن القلب : الذنب على الذنب … و مجالسة الموتى ، و قيل له يا رسول الله و ما الموتى ؟ قال كل غنى مترف : چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند: تكرار گناه - تا آنجا كه فرمود: و همنشينى با مردگان ، كسى پرسيد اى رسول خدا مردگان كيانند؟! فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروت . 

﴿۲۸﴾ يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا

﴿۲۸﴾ يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا

اي واي بر من! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم!

و كلمه (فلان ) كنايه از نام شخصى مذكر، و كلمه (فلانه ) كنايه است از نام شخصى مونث راغب مى گويد: كلمه : (فلان ) و (فلانه) كنايه است از انسان، و الفلان و الفلانه، با - الف و لام - كنايه است از حيوانات.

فلانا) يعنى اى كاش فلانى را - كه دوست خود گرفتم و با مشورت او كار كردم و سخنانش را شنيدم و تقليدش كردم، - دوست نمى گرفتم.

بعضى از مفسرين گفته اند كلمه (فلان ) در آيه، كنايه از شيطان است، و گويا مفسر نامبرده نظرش به آيه بعدى است كه مى فرمايد: شيطان آن روز آدمى را تنها مى گذارد، ولى اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد

﴿۲۷﴾ وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَب

﴿۲۷﴾ وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا 

و به خاطر بياور روزي را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مي‏گزد و مي‏گويد: اي كاش با رسول خدا راهي برگزيده بودم.

راغب در مفردات گفته كلمه : (عض ) به معناى دندان گرفتن است، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (عضوا عليكم الانامل - سر انگشتان خود به دندان بگزيد) 

مؤلف: در روايات بسيارى در ذيل : (يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا) آمده كه سبيل، على (عليه السلام) است، ولى اينگونه روايات مربوط به بطن قرآن و يا از قبيل تطبيق آيه با مصداق است نه تفسير.

 

جالب است که در سوره فرقان کلمه سبیل مرتب تکرار شده است, هفت بار به کار رفته است.

و تنها کلمه است که در ایه ۱۷ این سوره به الف ختم نشده است. شاید هدف توجه به این کلمه بوده باشد.

این سوره خود نیز با فرقان شروع شده است یعنی وسیله تشخیص راه صحیح از باطل.

 

سوره 25: الفرقان - جزء 18, 19

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿۵۷﴾

دعای ندبه 

ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، مَوَدَّتَهُمْ فى­کِتابِکَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، إِلَّا­الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى وَ قَلْتَ:­ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ وَ قُلْتَ: ما أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ­، إلّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً، فَکانُوا هُمُ السَّبیلَ إِلَیْکَ، وَالْمَسْلَکَ إِلى رِضْوانِکَ

سپس مُزد محمد که درود تو بر او خاندانش باد؛ را دوستی آنان مقرّر کردی و در کتاب خود فرمودی: بگو من از شما مُزدی نمی خواهم، الا مودّت خویشانم. باز فرمودى: بگو همان اجر رسالتى را که خواستم؛ باز به نفع شما خواستم.  و فرمودي: من از شما براي رسالت، پاداشي نمي خواهم جز كسي كه بخواهد راهي به جانب پروردگارش بگيرد پس آنان راه به سوي تو بودند، و راه به حريم خشنودي ات

أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْناءُ الْحُسَیْنِ؟

صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ،

أَیْنَ السَّبیلُ بَعْدَ السَّبیلِ؟ أَیْنَ الْخِیَرَهُ بَعْدَ الْخِیَرَهِ؟

 

یَابْنَ السُّبُلِ الْواضِحَهِ

اى فرزند راههاى روشن خدا 

  زیارت جامعه کبیره 

أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ (السَّبِيلُ الْأَعْظَمُ) وَ شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ

شماييد راه راست خدا و گواهان دار دنيا و شفيعان عالم قيامت شماييد

 

این سوره خود نیز  فرقان  است یعنی وسیله تشخیص راه صحیح از باطل.

لقب امام علی(ع)

روایات مختلفی وجود دارد که براساس آن‌ها پیامبر اسلام صفت «فاروق» را برای امام علی(ع) استفاده کرده است.[۳]

روایات شیعه

برخی روایات شیعه اشاره دارند که پیامبر اسلام، علی(ع) را فاروق معرفی کرده است:

  • او علی(ع) فاروقی است که حق و باطل را جدا می‌کند».[۴]
  • «یا علی،‌ تو فاروق اعظم و صدیق اکبر هستی».[۵]

روایات اهل سنت

منابع اهل سنت نیز روایاتی را نقل کرده‌اند که در آن‌ها امام علی(ع) فاروق نامیده شده است:

  • پیامبر اسلام خطاب به امام علی(ع) فرمودند: تو اولین فردی هستی که به من ایمان آوردی.... تو صدیق اکبر و فاروقی هستی که بین حق و باطل جدایی می‌افکنی.[۶]
  • پیامبر اسلام فرمودند: پس از من فتنه‌ای خواهد بود. در آن زمان از علی بن ابی‌طالب پیروی کنید... او صدیق اکبر و فاروق این امت است....[۷]

البته برخی منابع اهل سنت در راویان این احادیث تردید کرده و نقل آن‌ها را نپذیرفته‌اند.[۸]

﴿۲۶﴾ الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيرًا

﴿۲۶﴾ الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيرًا

حكومت در آن روز از آن خداوند رحمان است و آنروز روز سختي براي كافران خواهد بود. 

مراد از اينكه آن روز ملك براى رحمان مى شود، اين است كه آن روز براى همه ظاهر مى شود كه ملك وحكم تنها از آن خدا بوده و بس، و هيچ يك از اسباب بر خلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند.

و وجه اينكه فرمود: و قيامت بر كفار روزى بس دشوار است اين است كه كفار تا در دنيا بودند به خاطر ركون و اعتمادى كه به اسباب ظاهرى داشتند، و به خاطر غورى كه در زندگى زمينى خود كرده بودند، با اينكه زندگى آن چون نخ پوسيده اى نابود شدنى بود، و به خاطر اينكه از سبب حقيقى كه مالك حقيقى است، و نيز از زندگى دائمى، و جاودانى خود منقطع شدند، پس ناگزير در آن روز چشم باز مى كنند، در حالى كه ملاذ و پناهى براى خود نمى يابند

﴿۲۵﴾ وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنْزِيلًا

﴿۲۵﴾ وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنْزِيلًا

و به خاطر آور روزي را كه آسمان با ابرها از هم شكافته مي‏شود، و فرشتگان نازل مي‏گردند. 

كلمه (تشقق ) در اصل (تتشقق ) و از باب تفعل، از ماده (شق ) بوده، كه به معناى قطع است و تشقق به معناى باز شدن است، و غمام نام ابر است، و اگر ابر را (غمام) خوانده اند، براى اين است كه آفتاب را مى پوشاند، زيرا غمام از ماده غم كه به معناى پرده است، مى باشد. و حرف (باء) در كلمه (بالغمام ) يا براى ملابست است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه : (آسمان باز مى شود در حالى كه متلبس به ابر است يعنى آسمانى ابرى است ) و يا به معناى (عن ) است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه آسمان از ابر باز مى شود، يعنى از طرف ابر پاره مى شود و يا با خود ابر

و هر چه باشد ظاهر آيه اين است كه روز قيامت آسمان شكافته مى شود، و ابرهايى هم كه روى آن را پوشانده نيز باز مى شود، و ملائكه كه ساكنان آسمانند نازل مى شوند، و كفار ايشان را مى بينند، پس آيه قريب المعنا با آيه (و انشقت السّماء فهى يومئذ واهية و الملك على ارجائها) مى شود.

سوره ۶۹: الحاقة - جزء ۲۹ - ترجمه مکارم شیرازی

وَانْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ ﴿۱۶﴾

آسمانها از هم مي‏شكافند و سست مي‏گردند و فرو مي‏ريزند. (۱۶)

وَالْمَلَكُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ ﴿۱۷﴾

فرشتگان در جوانب و كناره‏ هاي آسمان قرار مي‏گيرند. (و براي انجام ماموريتها آماده مي‏شوند) و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مي‏كنند. (۱

و بعيد نيست كه اين طرز سخن كنايه باشد از پاره شدن پرده هاى جهلى، و بروز عالم آسمان - يعنى عالم غيب -،و بروز سكان آن، كه همان ملائكه هستند، و نازل شدن ملائكه به زمين، كه محل زندگى بشر است.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه آسمان را ابرها پاره مى كنند، همچنان كه در آيه (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائكة و قضى الامر و الى اللّه ترجع الامور) بدان اشاره دارد كه گفتگويش در تفسير خود آن گذشت.

سوره ۲: البقرة - جزء ۲ - ترجمه قمشه‌ای

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿۲۱۰﴾

آیا کافران جز این انتظار دارند که خدا با ملائکه در پرده‌های ابر بر آنها در آید و حکم (قهر خدا به کیفر کافران) فرا رسد؟ و کارها همه به سوی خدا باز گردد. (۲۱۰)

 

و اگر از واقعه قيامت تعبير به تشقق كرد، نه به تفتح و امثال آن، براى اين بود كه دلها را بيشتر بترساند، و همچنين تنوين در كلمه (تنزيلا) باز براى رساندن عظمت آن روز است

ابر در قرآن با عبارت مختلفی به کار رفته شده است مثل سحاب و غمام. سحاب زمانی که ابر حرکت میکرده است و غمام زمانی که حالت پوششی داشته باشد

﴿۲۴﴾ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِيلًا

﴿۲۴﴾ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِيلًا 

بهشتيان در آن روز قرارگاهشان از همه بهتر، و استراحت گاهشان نيكوتر است!

كلمه (مستقر) و (مقيل ) دو اسم مكان از (استقرار) و (قيلوله )هستند، اما استقرار كه روشن است، و اما قيلوله - به طورى كه گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است، چه اينكه همراه با خواب باشد و چه نباشد، و بايد هم همينطور باشد، چون در بهشت خواب نيست

 

مطلب ديگر اينكه فرمود در برابر اينها اصحاب جنّت‌اند اصحاب جنّت در آن روز جايگاهشان خوب است و قرارگاهشان خوب است اين قيلوله نشان مي‌دهد كه اين بخش مربوط به مسئله برزخ است قيلوله آن استراحت نيمه‌روز است در بعضي از آيات دارد كه عذاب الهي آمده ﴿هُمْ قَائِلُونَ﴾[28] هنوز در خواب قيلوله بودند كه عذاب الهي آمده

سوره ۷: الأعراف - جزء ۸ - ترجمه فولادوند

وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَائِلُونَ﴿۴﴾

و چه بسيار شهرها كه [مردم] آن را به هلاكت رسانيديم و در حالى كه به خواب شبانگاهى رفته يا نيمروز غنوده بودند عذاب ما به آنها رسيد (۴)

 

 در بهشت محض شايد اصلاً نومي در كار نباشد همه‌اش صحنه يقظه و بيداري است اما در بهشت برزخي چون جريان قيلوله و نوم مطرح است فرمود: ﴿وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾

 

 

اما اين كلمه «خير» و كلمه «أحسن» اين معناي افعل تفضيلي را ندارد كه بهشتيها بهتر از جهنّميها باشند يا جاي بهشتيها بهتر از جاي جهنّميها باشد اين طور نيست نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[29] كه افعل تعييني است و نه تفضيلي اينجا هم خير به معناي خوب بودن است نه بهتر,. 

*******

و دو كلمه (خير) و (احسن ) - به طورى كه گفته اند - از معناى تفضيل (بهترى ) منسلخ شده اند، همچنان كه كلمه (اهون ) در جمله (و هو اهون عليه ) معناى (آسان تر) نمى دهد،.

 

سوره ۳۰: الروم - جزء ۲۱ - ترجمه فولادوند

وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۲۷﴾

و اوست آن كس كه آفرينش را آغاز مى ‏كند و باز آن را تجديد مى ‏نمايد و اين [كار] بر او آسانتر است و در آسمانها و زمين نمونه والا[ى هر صفت برتر] از آن اوست و اوست‏ شكست‏ ناپذير سنجيده‏ كار (۲۷)

و نيز كلمه (خير) در جمله (ما عند اللّه خير من اللهو) معناى بهتر نمى دهد، چون لهو خوب نيست تا گفته شود آنچه نزد خدا است بهتر از لهو است

****************

 

و در كافى نيز به سند خود از عبد لاعلى و به اسناد ديگر از سويد بن غفله روايت كرده كه گفت امير المؤمنين (عليه السلام) در حديثى فرمود: مومن را در قبرش مى گذارند، آنگاه قبرش را دو ملك گشاد مى كنند، تا آنجا كه چشمش كار كند آن را گشاد مى كنند آنگاه درى از بهشت به رويش باز نموده، به او مى گويند بخواب با چشم روشن، همچون خواب جوان نورس، چون خداى تعالى مى فرمايد: (اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا).

مؤلف: اين روايت - به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - آيه شريفه را جزو آيات برزخ قرار داده، و با جمله (به او مى گويند بخواب...) به نكته تعبير آيه به مقيل اشاره مى كند (توجه داشته باش ).

****************

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾ اگر اين نسبت به دنيا و آخرت باشد يعني كفار در دنيا در يك رفاه نسبي‌اند ولي مؤمنين در بهشت در رفاه مطلق‌اند اگر كسي خواست بين رفاه كفار در دنيا و راه مؤمنان در بهشت بسنجد آن وقت اين ﴿خَيْرٌ﴾ معناي افعل تفضيلي مي‌تواند داشته باشد آن ﴿أَحْسَنُ﴾ هم معناي افعل تفضيلي مي‌تواند داشته باشد اما وقتي فضا, فضاي قيامت شد يك طرفش جهنم است يك طرف بهشت آن ﴿خَيْرٌ﴾ و اين ﴿أَحْسَنُ﴾ هيچ كدام معناي افعل تفضيلي را ندارند هر دو معناي تعييني را دارند.

غرض اين است كه در جهنم سخن از خير نيست تا ما بگوييم بهشت بهتر از جهنم است در قيامت اگر تعبير به خير شده است كه بهشت بهتر از جهنم است اين خير, خير تفضيلي نيست تعييني است (اين يك) يا به عنوان تهكّم و استهزاست (اين دو).

************

 آن كه ما را آفريد و نظام را آفريد قسم ياد كرد كه اين انسان در فشار است اين لام, لام قسم است ديگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[17] سوگند ياد كرد فرمود ما انسان را در فشار آفريديم بعضي شصت سال, بعضي هشتاد سال, بعضي نود سال, بعضي كمتر بعضي بيشتر بايد امتحان بدهند اينجا جاي آسايش نيست جاي آسايش جاي ديگر است كه ﴿خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً﴾ اينجا جاي آزمون است هر مقامي كه به ما دادند يا از ما گرفتند, هر حالي كه پيش آمده قبض و بسط ما, غم و نشاط ما, سرور و اندوه ما همه و همه آزمون است ما مبتلا به سلامتيم و آن كه در بيمارستان است مبتلا به مرض مبتلا يعني ممتحن

﴿۲۳﴾ وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا

﴿۲۳﴾ وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا 

و ما به سراغ اعمالي كه آنها انجام دادند مي‏رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مي‏كنيم! 

 

عمل هم غير از فعل است فعل را به حيوان هم اسناد مي‌دهند ولي عمل غالباً به انسان اسناد داده

مي‌شود.

و ميان اين آيه كه دلالت مى كند بر حبط اعمال كفار در آن روز، با آياتى كه مى فهماند اعمال كفار به خاطر كفر و جرمهايشان در دنيا حبط مى شود، منافات نيست، براى اينكه معناى حبط كردن بعد از مرگ اين است كه بعد از مرگ حبط را درك مى كنند، بعد از آنكه در دنيا از دركشان مخفى بود،.

فرمود: ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ فرمود اينها كارهايي كه كردند به حسب ظاهر اينها خودشان خيال مي‌كردند كار خير است ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[

 

سوره ۱۸: الكهف - جزء ۱۶ - ترجمه فولادوند

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿۱۰۳﴾

بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانم (۱۰۳)

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴﴾

[آنان] كسانى‏ اند كه كوشش‏شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند كه كار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵﴾

[آرى] آنان كسانى‏ اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند در نتيجه اعمالشان تباه گرديد و روز قيامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهيم نهاد (۱۰۵)

16] به نظر اينها اين كارشان خير بود عبادت بود مي‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[17] ولي به نظر واقع اين به دنبال سراب رفتن است 

 

در سورهٴ مباركهٴ «نور» گذشت كه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[39] اين از همان اول بيراهه مي‌رفت نه اينكه عملي بود حالا فرشته‌ها ثبت كردند و در قيامت اين را هباء منثور قرار مي‌دهد قيامت ظرف ظهور هباء منثور شدن اين اعمال است

 

فرمود كفار عملي كه انجام مي‌دهند اعمال اينها سراب است[18] سراب يعني فِريه محض, سراب غير از صورت مرآتيه است صورت مرآتيه چيزي در آينه نيست ولي راست مي‌گويد هر چه را كه صورت مرآتيه نشان مي‌دهد حق است يعني شاخصي در خارج هست و صورت مرآتيه, آن را نشان مي‌دهد صورت مرآتيه دروغ نمي‌گويد كذب و فريه نيست اما سراب, كذب و فريه است اگر كسي راه بلد باشد و به اين تشنه بگويد آنچه را كه شما از دور مي‌بينيد سراب است آنجا آب نيست او تكاثر است نه كوثر, كوثر جاي ديگر است اين شخص گوش نمي‌دهد پشت سر هم با تلاش و كوشش به دنبال سراب مي‌رود وقتي كه اعضا و جوارحش از دست رفت دست و پايش فلج شد و شكست و به آخر عمر رسيد مي‌بيند خبري نيست حالا عطش هست (يك) براي او روشن شد كه سراب است (دو) راه برگشت ندارد (سه) كسي هم آب به او نمي‌دهد (چهار) اينكه كافر تا زنده است مشرك تا زنده است بت را مي‌پرستد آن روز براي او روشن مي‌شود كه سراب است

 اينكه در اين آيه فرمود ما اعمال اينها را هباء منثور مي‌كنيم اين ظهور هباء منثور است اين كشف است در حقيقت, نه اينكه اعمال اينها واقعيتي داشت حقيقتي داشت بعد ما اين را هباء منثور مي‌كنيم. در سورهٴ مباركهٴ «ق» آمده است كه ما آن روز پرده را از جلوي چشم اين شخص برمي‌داريم ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[19]

يا اعمال آنها ﴿كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾

خب اين كجا را مي‌خواهد بگيرد اين دست خودش را نمي‌تواند ببيند اين مي‌گويد انسان از گور تا گهواره است بعد خبري نيست چنين انساني كه كور است دلش مي‌خواهد ملكوت را ببيند چنين انساني كه كور است دلش مي‌خواهد وحي بر او نازل بشود چون خودش وحي را نمي‌بيند وحي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هم انكار مي‌كند لذا فرمود منشأ اين كار اينها معرفت‌شناسي اينهاست اينها تازه ملائكه را هم كه قبول دارند و الله را قبول دارند

در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بيان فرمود آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين بود كه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيْ‏ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ﴾[1] اگر يك مقدار خاكستر روي يك سنگ بزرگ باشد و باد تندي بوزد چيزي از اين ذرّات نمي‌ماند در قيامت اين حقيقت براي آنها روشن مي‌شود

***

و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق، ، ابن منذر و ابن ابى حاتم، از على بن ابيطالب روايت كرده اند كه گفت : كلمه (هباء) به معناى باد غبارى است فاريابى كه بالا مى شود و مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند، خدا هم با اعمال كفار اين طور معامله مى كند.

باز در همان كتاب است كه سمويه در كتاب فوائدش، از سالم مولاى ابى حذيفه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: در روز قيامت مردمى را مى آورند كه با آنان حسناتى است مانند كوههاى تهامه، تا مى رسند خداى تعالى اعمالشان را چون غبار پراكنده مى كند، و خودشان را به آتش مى اندازد.

سالم مى گويد: عرضه داشتم يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت، براى ما اين قوم را معرفى كن، فرمود: قومى هستند كه نماز مى خوانند و روزه مى گيرند و مقدارى از سنت شب را نيز اتيان مى كنند، و ليكن وقتى به چيزى از حرام بر مى خورند، به سويش مى پرند، خداى تعالى هم اعمالشان را هيچ و پوچ مى كند.

و در كافى به سند خود از سليمان بن خالد روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) از آيه (و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) پرسيدم، فرمود: به خدا سوگند اعمالشان از سفيدى پارچه چلوار سفيدتر است، و ليكن وقتى حرامى به ايشان پيشنهاد مى شود دل از آن نمى كنند.

 

******

پرسش: حاج آقا ممكن است اصل عذاب برداشته شود كما اينكه براي حاتم طايي و ديگران...
پاسخ: حالا آن چون قبل از اسلام بود اينها معذور بودند كافرِ مستضعف بودند حجّتشان بالغ نبود و مانند آن اما بعد از اسلام ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[1] و بعد از اسلام كه حجّت الهي بالغ شده است اگر كسي ايمان نياورد معذور نيست

سوره ۲: البقرة - جزء ۱, ۲ - ترجمه فولادوند

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴿۱۳۷﴾

پس اگر آنان [هم] به آنچه شما بدان ايمان آورده‏ ايد ايمان آوردند قطعا هدايت ‏شده‏ اند ولى اگر روى برتافتند جز اين نيست كه سر ستيز [و جدايى ] دارند و به زودى خداوند [شر] آنان را از تو كفايت‏ خواهد كرد كه او شنواى داناست (۱۳۷)

 

 

 

 البته كافرِ مستضعف كه حجّت الهي به او بالغ نشده است او معذّب نيست چون عذاب براي كسي است كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾.[2]

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۴۲﴾

آنگاه كه شما بر دامنه نزديكتر [كوه] بوديد و آنان در دامنه دورتر [كوه ] و سواران [دشمن] پايين‏تر از شما [موضع گرفته] بودند و اگر با يكديگر وعده گذارده بوديد قطعا در وعده‏ گاه خود اختلاف میکرديد ولى [چنين شد] تا خداوند كارى را كه انجام‏شدنى بود به انجام رساند [و] تا كسى كه [بايد] هلاك شود با دليلى روشن هلاك گردد و كسى كه [بايد] زنده شود با دليل

﴿۲۲﴾ يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لَا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْرًا مَحْ

﴿۲۲﴾ يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لَا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا

(آنها به آرزوي خود مي‏رسند) اما روزي كه فرشتگان را مي‏بينند روز بشارت مجرمان نخواهد بود! (بلكه روز مجازات و كيفر آنان است) و مي‏گويند ما را امان دهيد ما را معاف داريد. 

كلمه (حجرا محجورا) اصطلاحى بود از مشركين كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتند به زبان مى آوردند، و قرآن كريم در اين آيه مى فرمايد كفار وقتى ملائكه را ببينند آن وقت هم اين كلمه را مى گويند،

و از خليل نقل شده كه گفته در جاهليت وقتى شخصى كسى را كه از او مى ترسيد مى ديد اگر در ماههاى حرام بود، براى اينكه او را نكشد مى گفت : (حجرا محجورا)يعنى بر تو حرام است كه متعرض من شوى، چون ماه، ماه حرام است آن شخص هم متعرضش نمى شد و از ابى عبيده نقل شده كه گفته است اين يك افسونى بود براى عرب، كه هر وقت از كسى مى ترسيد، چون در حرم و يا شهر حرام به او بر مى خورد، اين كلمه را مى گفت، و اين در وقتى بود كه خونى در ميان آنان بود.

**************

و آن روز از ترس، (حجرا محجورا) مى گويند، و فاعل (يقولون ) همان مشركينند يعنى مشركين آن روز به ملائكه اى كه قصد عذاب ايشان را دارند (حجرا محجورا) مى گويند، و مقصودشان اين است كه ما را پناه دهيد. بعضى از مفسرين گفته اند ضمير جمع(مى گويند) به ملائكه بر مى گردد، و معنايش اين است كه ملائكه به مشركين مى گويند: (حراما محرما عليكم سماع البشرى )، يعنى حرام و محرم است بر شما شنيدن بشارت و يا داخل شدن به بهشت، يا پناه بردن از عذاب به چيزى پس امروز براى شما هيچ پناهى نيست. ولى معناى اول به سياق آيات نزديكتر است.

*****

اما اينكه اين روزى كه آيه (يوم يرون الملائكة ) بدان اشاره دارد چه روزى است ؟ مفسرين گفته اند: روز قيامت است، و ليكن آنچه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ، و بعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است.

*******************

در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اينكه بعد از مرگ و قبل از قيامت ملائكه را مى بينند و با آنان گفتگو مى كنند.

روزي فرشته را مي‌بينيد كه به شما سخت مي‌گذرد در هنگام مرگ فرشته مرگ را مي‌بينيد البته خيليها عزرائيل(سلام الله عليه) را نمي‌بينند آن ملائكه زيردست او(عليهم السلام) را مي‌بينند كه آنها با قهر و غضب جان اينها را مي‌گيرند

 

سوره ۴۷: محمد - جزء ۲۶ - ترجمه فولادوند

 

فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ ﴿۲۷﴾

پس چگونه [تاب مى ‏آورند] وقتى كه فرشتگان [عذاب] جانشان را مى‏ ستانند و بر چهره و پشت آنان تازيانه مى ‏نوازند (۲۷)

 

سوره ۶: الأنعام - جزء ۷ - ترجمه مکارم شیرازی

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلَائِكَةُ بَاسِطُو أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ ﴿۹۳﴾

چه كسي ستمكارتر است از كسي كه دروغي به خدا ببندد يا بگويد وحي بمن فرستاده شده در حالي كه وحي به او نشده باشد، و كسي كه بگويد من هم همانند آنچه خدا نازل كرده نازل ميكنم، و اگر ببيني هنگامي كه (اين) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفته‏ اند و فرشتگان دستها را گشوده به آنان مي‏گويند جان خود را خارج سازيد امروز مجازات خوار كنندهاي در برابر دروغهائي كه به خدا بستيد و در برابر آيات او تكبر ورزيديد، خواهيد ديد، (در آن روز به حال آنها تاسف خواهي خورد (۹۳)

 

 

سوره ۴: النساء - جزء ۵ - ترجمه فولادوند

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ﴿۹۷﴾

كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده‏ اند [وقتى] فرشتگان جانشان را مى‏ گيرند مى‏ گويند در چه [حال] بوديد پاسخ مى‏ دهند ما در زمين از مستضعفان بوديم مى‏ گويند مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد پس آنان جايگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است (۹۷)

در تفسير برهان از كتاب (الجنة و النار) به سند خود از جابر بن يزيد جعفى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه در آن مساله قبض روح كفار را ذكر مى كند، فرموده است : پس وقتى جان به گلوگاه مى رسد، ملائكه به پشت و روى او مى كوبند، و گفته مى شود: (در آريد جانهاى خود را، امروز به خاطر سخنانى كه درباره خدا مى گفتيد، و به ناحق، نسبت ها مى داديد، و به خاطر اينكه از آيات او استكبار مى ورزيديد به عذاب خوارى گرفتار و كيفر مى شويد) و اين همان است كه آيه شريفه (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا)متعرض آن است، پس ملائكه مى گويند بهشت بر شما حرام و محرم است.

 

هنگام مرگ فرشته‌ها با شدّت مي‌گويند جان را بدهيد اينها هم تسليم مي‌‌شوند روح را با شدّت مي‌گيرند سابقاً كه تخدير اعضا در كار نبود اين دندان كشيدن خيلي صعب و دشوار بود چرا دندان كشيدن يا قطع كردن يك عضو سخت است براي اينكه اين عضو اين پوست اين گوشت زنده است اين دندان زنده است اين زنده زنده را كسي مي‌خواهد اماته كند بميراند ديگر, مرگ اين طور است تمام بدن را مي‌ميرانند آنجا ديگر تزريق نمي‌كنند انسان را بيهوش نمي‌كنند انسان را تخدير نمي‌كنند اين روح را از تمام اجزاي بدن مي‌گيرند حالا حساب كنيد چقدر سخت مي‌گذرد ولي اگر كسي قطع علاقه كند حواسش به جاي ديگر باشد او مدهوش است نه بيهوش اين مدهوش چيز ديگر است و هيچ احساس نمي‌كند غرض اين است كه اگر كشيدن دندان دردآور است براي اينكه يك موجود زنده‌اي را مي‌خواهند بي‌روح كنند بريدن يك مقدار گوشت دست دردآور است براي اينكه يك موجود زنده‌اي را مي‌خواهند بي‌روح كنند در هنگام مرگ همين طور است اين روح را از تمام اجزاي بدن مي‌كشند بيرون, اگر كسي مدهوش باشد (نه بيهوش) و حواسش جاي ديگر باشد اين هيچ دردي را احساس نمي‌كند.

ولي اگر كسي مدهوش حق باشد فرشته‌ها مي‌آيند گُلي به او مي‌دهند او بو مي‌كند و همه خاطرات را همه تعلّقات را از دست مي‌دهد و هيچ علاقه‌اي ندارد و مشتاقانه سفر مي‌كند كه مرحوم كليني و ديگران از ائمه(عليهم السلام) نقل كردند كه هيچ لذّتي براي مؤمن به اندازه لذّت موت نيست

 

سوره ۱۶: النحل - جزء ۱۴ - ترجمه فولادوند

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۳۲﴾

همان كسانى كه فرشتگان جانشان را در حالى كه پاكند مى‏ ستانند [و به آنان] مى‏ گويند درود بر شما باد به [پاداش] آنچه انجام مى‏ داديد به بهشت درآييد (۳۲)

 

******

 

درباره ربّ هيچ پاسخي خداي سبحان به آنها نداد براي اينكه اين ممنوع بود و محال بود

﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[13] و اگر �تُدركه القلوب بحقائق الإيمان�[14] شما كه حقايق ايمان را نداريد اين گروه نه در دنيا نه در برزخ نه در قيامت از شهود حق طرْفي نمي‌بندند ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[15]. 

 

سوره ۲۲: الحج -

﴿إِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾.[3]

) این چشم کور نیست، بلکه قلب کور در سینه است. 

همه به لقاء خدا مي‌روند ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[7] هيچ كس نيست كه به لقاءالله نرود بعدالموت براي همه حق روشن مي‌شود لكن تبهكاران, مشركان, منافقان, كافران و امثال ذلك قهر الهي را مي‌بينند خدا را با اسماي جلاليّه مي‌بينند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[8] را مي‌بينند و مؤمنان خدا را با رحمت و عنايت و لطف مشاهده مي‌كنند با اين تفاوت كه گرچه براي ايمان, درجات هست و براي كفر, دركات لكن مؤمنان اسماي حسنا را مي‌بينند برخي از آنها اسم اعظم را هم مشاهده مي‌كنند ولي كافران فقط قهر الهي را مي‌بينند 

همه خدا را ملاقات مي‌كنند منتها بعضي جمال الهي را بعضي جلال الهي را

******

فرمودند اين شبهات در اثر آن است كه اينها معناي وحي و نبوّت و رسالت و امثال ذلك را بررسي نكردند مي‌ماند جريان فرشته كه گفتند كه همان طور كه فرشته بر شما نازل مي‌شود ما هم بايد فرشته را ببينيم يك بلندپروازي بي‌جا هم كردند كه ما بايد ربّمان را ببينيم اينها درباره ذات اقدس الهي به عنوان اينكه الله واجب‌الوجود است خالق كل است ربّ‌الأرباب است اله الآلهه است همه را قبول دارند منتها كسي كه ربّ ماست ما در برابر او مسئوليم شفاي ما, رزق ما, سلامت ما, امنيت ما به دست اوست اينها به دست ارباب متفرّقون است اينها واسطه‌اند كه مشكلات ما را حل كنند

*****

 اينها به بركت آن دو پيامبر, متمثّل شدند و بعضيها هم ديدند بر بشر كه نازل نشدند اينها مهمانان اين دو پيغمبر بودند بر اين پيغمبرها وارد شدند نه براي آنها, آنها هم به بركت معجزه اين دو پيامبر اين وجودات مثالي را مشاهده مي‌كردند شاهد اينكه اينها وجودشان وجود مثالي بود اين بود كه وقتي وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) مهماني كرد و براي اينها غذا آورد ﴿جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾[4] ديد دست آنها به طرف طعام دراز نمي‌شود اهل غذا نيستند معلوم مي‌شود كه جسم و ماده و غذاخور و امثال ذلك نبودند پس براي آن دو پيغمبر نازل شدند (يك) و در اثر معجزه آن دو پيغمبر چشم مثالي عدّه‌اي باز شد (دو) آنها چند لحظه‌اي ديدند (سه) نظير جريان دحيه كلبي. 

***

پس ظاهر امر اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش نظر به حال برزخ دارد، و رويت كفار ملائكه را در آن روز خاطرنشان مى سازد، و همچنين احباط اعمال ايشان و حال اهل بهشت را در عالم برزخ خاطر نشان مى سازد

﴿۲۱﴾ وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَى

﴿۲۱﴾ وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا 

و آنها كه اميدي به لقاي ما ندارند (و رستاخيز را انكار مي‏كنند) مي‏گويند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمي‏شوند؟ و يا پروردگارمان را با چشم خود نمي‏بينيم ؟ آنها درباره خود تكبر ورزيدند و طغيان بزرگي كردند. 

اگر اين شخص, مدّعي رسالت است مي‌گويد فرشته بر ما نازل مي‌شود خب بر ما هم نازل بشود 

اينها درباره ذات اقدس الهي به عنوان اينكه الله واجب‌الوجود است خالق كل است ربّ‌الأرباب است اله الآلهه است همه را قبول دارند منتها كسي كه ربّ ماست ما در برابر او مسئوليم شفاي ما, رزق ما, سلامت ما, امنيت ما به دست اوست اينها به دست ارباب متفرّقون است اينها واسطه‌اند كه مشكلات ما را حل كنند كه شرك از همين‌جا پيدا شده لذا آنها الله را به عنوان ربّ جزئي قبول نداشتند اگر هم مي‌گفتند: ﴿أَوْ نَرَي رَبَّنَا﴾ يا منظور از اين ربّ, ربّ‌الأرباب است يا نه مماشاتاً مع المخاطب اين حرف را زدند وگرنه آنها ربّ خاصّ خودشان را داشتند عبادت مي‌كردند اينها مي‌گفتند يا ما بايد فرشته را ببينيم يا الله را ـ معاذ الله  

****

اينكه گفتند خدا را ما هم بايد ببينيم حرف كساني است كه معرفت‌شناسي آنها در حدّ حس و تجربه است تنها مشركين نبودند كه اين كار را مي‌كردند همانهايي كه تفكّر اسرائيلي هم داشتند به حضرت موسي مي‌گفتند كه ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[

سوره ۷: الأعراف - جزء ۹ - ترجمه فولادوند

وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴿۱۳۸﴾

و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم تا به قومى رسيدند كه بر [پرستش] بتهاى خويش همت مى‏ گماشتند گفتند اى موسى همان گونه كه براى آنان خدايانى است براى ما [نيز] خدايى قرار ده گفت راستى شما نادانى مى ‏كنيد (

] يا مي‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[2] چنين فكر و معرفت‌شناسي, تمنّي مشاهده خدا را با چشم ظاهر ـ معاذ الله ـ دارد

] اينها هستند كه سامري مي‌پرورانند سامري هم ديد كه اينها حس‌گرا هستند براي آنها گوساله‌پرستي را ترويج كرد همينهايي كه ملائكه را قبول دارند مي‌گويند ملائكه بنات الله هستند خدا مي‌فرمايد شما دختر را براي خودتان قبول نمي‌كنيد براي خدا دختر مي‌پسنديد ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾[49]

 

 اين يك تقسيم بدي است ناعادلانه است شما دخترداشتن را نقص مي‌دانيد براي خودتان نمي‌پسنديد آن وقت مي‌گوييد ملائكه بنات الله هستند اينها ملائكه را قبول داشتند مي‌گفتند بنات الله است آنها را شفيع قرار مي‌دادند و مي‌پرستيدند

سوره ۵۳: النجم –

أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنْثَى ﴿۲۱﴾

آيا [به خيالتان] براى شما پسر است و براى او دختر (۲۱)

تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى ﴿۲۲﴾

در اين صورت اين تقسيم نادرستى است (۲۲)

﴿۲۰﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْ

﴿۲۰﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا 

ما هيچيك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا مي‏خوردند و در بازارها راه مي‏رفتند، و بعضي از شما را، وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم، آيا صبر و شكيبائي مي‏كنيد؟ (و از عهده امتحانات بر مي‏آئيد) و پروردگار تو بصير و بينا بوده و هست.

در اين آيه خداى تعالى از آن سؤالى كه مشركين در چند آيه قبل كرده بودند، كه : اين چه رسولى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ پاسخ مى دهد، و در واقع اين پاسخ دوم آنان است پاسخ اول را آيه (تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك...) و ملحقات آن يعنى جمله (بل كذبوا بالساعة...) متضمن بود، و اين جواب دوم است 

و از جمله حرفهاى عجيبى كه در اين آيه زده شده اين است كه از بعضى از مفسرين حكايت شده كه گفته است آيه شريفه تسليت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است، و گويا فرموده : رسولان قبل از تو نيز حال تو را داشتند، پس در بين آنان اسوه حسنه اى دارى، و اما اينكه جواب از گفتار مسخره آميز كفار باشد، سياق و نظم آيه با آن مساعد نيست، چون جواب سخن آنها در جمله (انظر كيف ضربوا لك الامثال ) داده شد، و اين خود اشتباهى است از اين مفسر جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون )متمم جواب سابق، و به منزله تعليل است، براى اينكه رسولان در خواص بشرى مثل ساير مردمند، بدون اينكه زندگى و يا دعوتشان خاصيت آسمانى پيدا كند، كه هر كس آن را ببيند قطع و يقين كند به اينكه از طرف خدا حامل رسالت شده است، مانند نازل شدن فرشته بر آنان، يا القاى گنج بر ايشان، يا آفريدن باغى بر ايشان.

پس گويا فرموده است، علت اينكه انبياء در زندگيشان مانند ساير مردم هستند اين است كه ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى ديگر كرديم، از آن جمله رسولان مايه امتحان مردمند و به وسيله ايشان اهل شك از اهل ايمان، و پيروان هوى كه صبر بر تلخى حق ندارند از طالبان حق و خويشتنداران در طاعت خدا و جويندگان راه او متمايز مى شوند.

 

: مراد از صبر، همه اقسام صبر است، يعنى صبربر (اطاعت خدا)، و صبر بر (تلخى مصائب )، و صبر بر (تلخى ترك گناهان ).

دوم اينكه : جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ) از باب بكار بردن حكم عام در جاى حكم خاص است، و منظور تنها اشاره به مسأله مذكور (قرار دادن انبياء مانند ساير مردم براى فتنه و آزمايش ) است

﴿۱۹﴾ فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْرًا وَمَنْ يَظْلِمْ

 ﴿۱۹﴾ فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْرًا وَمَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا كَبِيرًا

(خداوند به آنها مي‏گويد ببينيد) اين معبودان، شما در آنچه مي‏گوئيد تكذيب كردند اكنون قدرت نداريد عذاب الهي را بر طرف سازيد يا از كسي ياري بطلبيد، و هر كس از شما ظلم و ستم كند عذاب شديدي به او مي‏چشانيم! 

در اين بخشها فرمود: ﴿وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً﴾ البته اطلاق آيه شامل هر ظلمي مي‌شود چه ظلم اعتقادي چه ظلم اخلاقي چه ظلم عملي لكن قدر متيقّن در مقام تخاطب، همين مسئله شرك است چون با مشركان دارد سخن مي‌گويد كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[ ﴾ 

البته غير از (عاصم ) ساير قراء از طريق (حفص ) آيه را (يستطيعون ) با ياء قراءت كرده اند، و اين قراءت خوبى است، و با مقتضاى سياق سازگارتر است، و بنابراين معنايش اين مى شود كه معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتيد - كه اينها خدايانند و درد و بلا از شما دور مى كنند، و يا حداقل شما را يارى مى كنند - تكذيب كردند، و نتيجه اين تكذيب اين شد كه اين معبودين نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل ياريتان كنند

﴿۱۸﴾ قَالُوا سُبْحَانَكَ  مَا كَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَل

﴿۱۸﴾ قَالُوا سُبْحَانَكَ  مَا كَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلَكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا 

آنها قبل از اينكه جواب اين سؤال را بدهند عرض ادب مي‌كنند تسبيح مي‌كنند ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي مبرّاي از آن هستي كه مَثيل داشته باشي

مشابه اين بخش در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است آيه 116 سورهٴ «مائده» اين است كه ذات اقدس الهي در صحنه قيامت به وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) مي‌فرمايد

﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ﴾ 

ما خودمان غير تو را نمي‌پرستيم   مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ

 

مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا﴾ اين ﴿يَنبَغِي﴾ در قرآن معمولاً در موارد حتمي به كار برده مي‌شود در بعضي از روايات ما هم همين است.
اين اصطلاح قرآني و روايي غير از اصطلاح فقهي است در فقه وقتي فقيهي مي‌گويد كه «ينبغي» يا «لا ينبغي» از حدّ استحباب و كراهت بالاتر نمي‌رود اما نبايد اصطلاح فقهي را با اصطلاح روايي يا قرآني خلط كرد اگر در آيه‌اي در روايتي گفته شد «ينبغي» يا «لا ينبغي» نمي‌شود استحباب را فهميد يا كراهت فهميد اگر فرمود: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ﴾[7] يعني اصلاً شمس حق ندارد كسي به او اجازه نمي‌دهد بنابراين اصطلاح «ينبغي» يا «لا ينبغي» در قرآن و روايات غير از اصطلاح اين دو كلمه است در فقه ﴿مَا كَانَ يَنبَغِي﴾ ما اصلاً چنين حقّي نداريم نه براي ما مكروه است

 

 

آن جهت معرفت‌شناسي كه سبب انحراف جاهلان و مقلّدان است همين تقليد كور از گذشتگان كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[8], ﴿مُقْتَدُونَ﴾[9] و مانند آن. افراد جاهل اينها به تبار و نيايشان اقتدا مي‌كنند چه در تصديق چه در تكذيب آنجا كه مي‌خواهند بگويند آري مي‌بينند كه نياكانشان گفتند آري يا نه, آنجا كه مي‌خواهند بگويند نه مي‌بينند نياكانشان گفتند نه يا نه, وقتي از آنها سؤال مي‌كني چرا بت‌پرستيد مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ يا ﴿مُقْتَدُونَ﴾

وقتي بگويند بياييد به سراغ توحيدي كه انبيا دعوت مي‌كنند مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[10] پدران ما كه نكردند ما هم نمي‌كنيم پس سلب و اثبات اينها, ايجاب و نفي اينها, قبول و نكول اينها, تصديق و تكذيب اينها در مدار حرفهاي گذشتگان است هر دو را قرآن كريم نقل كرده است آنجا كه تصديق مي‌كنند مي‌گويند چون پدران ما گفتند آنجا كه تكذيب مي‌كنند مي‌گويند چون پدران ما نگفتند آنجا كه تصديق مي‌كنند مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا﴾ آ‌نجا كه تكذيب مي‌كنند مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا﴾ اين كار جاهلان تقليدي است در معرفت‌شناسي.

محقّقان آنها كه به زعم خود اهل تحقيق‌اند اينها بين تكوين و تشريع خلط مي‌كنند مي‌گويند بت‌پرستي حق است چرا براي اينكه اگر باطل باشد خدا قدرت مطلق دارد بايد جلوي ما را بگيرد و جلوي ما را نگرفته اگر ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ﴾[11] اگر خدا مي‌خواست كه ما بت‌پرست نباشيم خب جلوي ما را مي‌گرفت ديگر اين خلط بين تكوين و تشريع در خيلي از فضاها هست قرآن كريم مي‌فرمايد بله قدرت خدا مطلق است خدا اگر مي‌خواست جلوي شما را مي‌گرفت اما خدا شما را آزاد گذاشته ببيند كه ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[12], ما اصلاً شما را مختار قرار داديم براي اينكه بيازماييم تا تكامل روشن بشود اگر ما بخواهيم در هر جا جلوي شما را بگيريم كه كمال نيست انتخاب نيست. 

 

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ ﴿۱۴۸﴾

به زودي مشركان (براي تبرئه خويش) مي‏گويند اگر خدا مي‏خواست نه ما مشرك مي‏شديم و نه پدران ما، و نه چيزي را تحريم مي‏كرديم، كساني كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مي‏گفتند و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند، بگو آيا دليل قاطعي (بر اين موضوع) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاي بي اساس ‍ پيروي مي‏كنيد و تخمينهاي نابجا مي‏زنيد. (۱۴۸)

 

همين توهّم جاهليّت كهن در جاهليّت جديد هم هست شما مي‌بينيد خيليها به اين عبارت از آيةالكرسي تمسّك مي‌كنند ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[13] خب ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني تشريعاً؟! اينكه ـ معاذ الله ـ مي‌شود اباحه‌گري اگر ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني اجباري نباشد امر به معروفي نهي از منكري نباشد تعزيري نباشد حدودي نباشد بگير و ببندي نباشد هر كه هر كاري بخواهد بكند اين مي‌شود اباحه‌گري اينكه ديگر دين نشد اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ براي تكوين است يعني خدا شما را آزاد خلق كرده اين هم جهنم اين هم بهشت هر كدام مي‌خواهيد برويد, برويد اما به شما مي‌گويند نرويد طرف جهنم جلوي شما را مي‌گيرند مثل اينكه مي‌گويند اينجا خطر دارد پايانش كارتن‌خوابي است اعتياد براي شما خطر دارد نرويد به دنبال اين. پس ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ كه گروهي به آن تمسّك مي‌كنند براي اباحه‌گري همان طرز تفكّر جاهليّتي است كه مشركان داشتند گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾[14] خب اگر بت‌پرستي بد باشد خدا كه قادر است جلوي ما را مي‌گيرد

بيان نوراني حضرت هم همين است كه «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَي وَ طولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِ‏ّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الآخِرَةَ».[   . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.

خب پس سه محكمه است و سه محاكمه يك محكمه عمومي است كه هر تبهكاري مي‌گويد شيطان باعث شد در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مي‌فرمايد شيطان مي‌گويد من كاري نكردم من وسوسه كردم انبيا و اولياي الهي هم دعوت كردند آنها دعوت صدق داشتند من دعوت كذب داشتم شما مي‌خواستي آنجا بروي يك محاكمه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» و امثال «سبأ» است كه بين مستضعف و مستكبر است خدا مي‌فرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾  خب شما رهبران الهي را گذاشتيد كنار به دنبال رهبران كفر و ضلال رفتيد شما دو گناه كرديد ديگر ﴿وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ محاكمه‌اي هم بين عابد و معبود است كه در اين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» مطرح است كه ذات اقدس الهي حق را به فرشتگان و حق را به قدّيسين بشر مي‌دهد

*****************

 

﴿وَمَا يَعْبُدُونَ﴾ يعني معبودهاي اينها, چيزي كه اين بت‌پرستها ﴿يَعْبُدُونَ﴾ او را, آنها را هم محشور مي‌كنند. اين كلمه «ما» را برخيها خواستند بگويند كه براي غير ذوي‌العقول است لذا براي صنم و وثن خواهد بود[26] و اين تام نيست براي اينكه رواج اين كلمه «ما» شايد متأخّر باشد وگرنه در لسان قرآن كريم كلمه «ما» براي ذات اقدس الهي به كار رفت براي اينكه فرمود: ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾[27] آن باني سماء غير از خدا كس ديگري نيست. در سورهٴ «كافرون» آنجا دارد كه ﴿وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾[28] آن كه من مي‌پرستم شما نمي‌پرستيد از الله به ﴿مَا﴾ ياد شده است نه به «مَن» از اين تعبيرات در قرآن كريم كم نيست بنابراين اگر رواجي پيدا كرده كه مثلاً «ما» براي غير ذوي‌العقول است «مَن» براي ذوي‌العقول اين را بايد با فرهنگ خود قرآن تطبيق كرد قرآن كريم اين «ما» را گاهي براي ذوي‌العقول گاهي براي غير ذوي‌العقول به كار مي‌برد

*****************

در سورهٴ مباركهٴ «انعام

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ﴿۴۲﴾

ما به امتهائي كه پيش از تو بودند (پيامبراني فرستاديم و هنگامي كه به مخالفت آنها برخاستند) آنها را به شدت و رنج و ناراحتي مواجه ساختيم شايد (بيدار شوند و در برابر حق) تسليم گردند. (۴۲)

 

فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۴۳﴾

چرا آنها هنگامي كه مجازات ما به آنان رسيد (خضوع نكردند و) تسليم نشدند، ولي دلهاي آنها قساوت پيدا كرد و شيطان هر كاري را كه مي‏كردند در نظرشان زينت داد. (۴۳)

 

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ﴿۴۴﴾

هنگامي كه (اندرزها سودي نبخشيد و) آنچه به آنها يادآوري شده بود فراموش كردند درهاي همه چيز (از نعمتها) را به روي آنها گشوديم تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند) ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم) در اين هنگام همه مايوس شدند (و درهاي اميد به روي آنها بسته شد!) (۴۴)

*****************

سوره ۹: التوبة 

 

فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ ﴿۵۵﴾

و (فزوني) اموال و اولاد آنها تو را در شگفتي فرو نبرد، خدا مي‏خواهد آنها را به وسيله آن در زندگي دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند. (۵۵)

*****************

زينت دنيا نه «زينتكم» فرمود آسمان برويد اين شمس و قمر زينت السماء است نه زينت شما, زمين برويد چيزهايي زينت الأرض است فرمود: ﴿زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[20] اين زمين اينجا مزيّن شد اين فضا اينجا مزيّن شد نه شما. زينة الانسان در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» است كه آنجا فرمود خداي سبحان ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[21] زينت انسان, كمال اوست وگرنه زينت خانه و زندگي و فرش كه زمين را مزيّن كرده است نه انسان را, زينت انسان آن است كه با مزيّن همسفر باشد خب اگر در سورهٴ «حجرات» دارد كه ﴿وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ زينت شما همان علم و ادب و عقل و عدل شماست معلوم مي‌شود باغ و راغ زينت الأرض است نه زينت انسان

 

وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ ﴿۷﴾

و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست اگر در بسيارى از كارها از [راى و ميل] شما پيروى كند قطعا دچار زحمت مى ‏شويد ليكن خدا ايمان را براى شما دوست‏ داشتنى گردانيد و آن را در دلهاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت آنان [كه چنين‏اند] ره‏يافتگانند (۷)