(16) وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ

 وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ
و سليمان وارث داوود شد، و گفت: اي مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين فضيلت آشکاري است. (۱۶)

سليمان(سلام الله عليه) وارث مال و وارث حكومت داوود بود اما وارث نبوّت نبود چون نبوّت ارثي نيست. نه ارثي است و نه كسبي، موهبت الهي است كه ذات اقدس الهي هر كه را شايسته بداند عطا مي‌كند ﴿اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ آنچه مربوط به سليمان(سلام الله عليه) از نظر ميراث بود همان دو بخش است كه ميراث مال و ميراث حكومت است البته مالِ داوود را ساير ورثه هم ارث مي‌بردند و بردند اما قسمت مهمّ و آنچه مخصوص سليمان(سلام الله عليه) است همان جريان حكومت است.به نظر میرسد این حرف آقا جوادی آملی درست نیست زیرا سلطنت و حکومت نیز ارثی نیستمگر حکومت بر جن، انس و پرندگان ارثی هست به نظرم این ارث را باید در هر سه حوزه دید. ارث  مال، ارث  حکومت و ارث  پیامبری . ما این اصطلاح را نه تنها در متون دینی می توانیم پیدا کنیم بلکه حتی در زبان های دیگر داریم که بیان میکنیم فلان شخص میراث دار شخص دیگری شد.   ارث موجود در سوره مریم را چگونه معنا  میکنیم . آنجا که دیگر صحبت از حکومت نیست.
قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا ﴿۴﴾
گفت پروردگارا! استخوانم سست شده و شعله پيري تمام سرم را فرا گرفته و من هرگز در دعاي تو از اجابت محروم نمي‏شدم. (۴)
 وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ﴿۵﴾
و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسداري از آئين تو را نگاه ندارند) و همسرم نازا است، تو به قدرتت جانشيني به من ببخش. (۵)
 يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا ﴿۶﴾
كه وارث من و آل يعقوب باشد و او را مورد رضايتت قرار ده. (۶)
 
1 - بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد كـه پـيـامـبـر بـزرگـى هـمـچـون زكـريـا در آن سـن و سال ، مشغله فكرى مهمى از ناحيه وارثان ثروتش داشته باشد، به خصوص اينكه بعد از ذكـر جـمـله (يـرثـنـى و يـرث من آل يعقوب ) اين جمله را اضافه مى كند و اجعله رب رضـيـا: (خـداونـدا او را مـورد رضـايـت خويش قرار ده ) و بدون شك اين جمله اشاره به صفات معنوى آن وارث است .
2 - در آيات آينده وقتى كه خدا بشارت تولد يحيى را به او مى دهد مقامات معنوى عظيم از جمله مقام نبوت را براى او ذكر مى كند.
3 - در سوره آل عمران آيه 39 هنگامى كه انگيزه زكريا را براى تقاضاى فرزند شرح مـى دهـد اشـاره مـى كند: او زمانى به اين فكر افتاد كه مقامات مريم را مشاهده كرد كه به لطـف پـروردگـار غـذاهـاى بـهـشـتـى در برابر محراب عبادتش نمايان مى شد. (هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبه انك سميع الدعاء).
 
 
 آيه 32 سوره فاطر
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ ﴿۳۲﴾
 
سپس اين كتاب آسماني را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، (اما) از ميان آنها عدهاي بر خود ستم كردند، و عدهاي ميانه رو بودند، و عده‏ اي به اذن خدا در نيكيها از همه (پيشي) گرفتند و اين فضيلت بزرگي است. (۳۲) انّ العلماءَ ورثة الأنبياء ارث موجود در زیارت وارث
 
 
طالوت را خداوند به حکومت رساند. حضرت داوود را نیز خداوند به حکومت رساند آیا میتوان گفت که حکومت به حضرت سلیمان به ارث رسید. آیا این منصب مانند پیامبری از سمت خداوند نباید معین شود.
 سوره ۲: البقرة
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۴۷﴾
و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقت ‏خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است پيامبرشان گفت در حقيقت ‏خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مى‏ دهد و خدا گشايشگر داناست (۲۴۷)
سوره ۲: البقرة
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾
سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت وا داشتند. و «داوود» (نوجوان نيرومند و شجاعي كه در لشكر طالوت بود)، جالوت را كشت، و خداوند، حكومت و دانش را به او بخشيد، و از آنچه مي‏خواست به او تعليم داد. و اگر خداوند، بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نمي‏كرد، زمين را فساد فرا مي‏گرفت، ولي خداوند نسبت به جهانيان، لطف و احسان دارد. (۲۵۱)
 
 
 
 
(و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان (عليه السلام) مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش، كه خود او نيز از آن جناب است به داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند و اين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان مأمور مى فرمايد: (و اما بنعمة ربك فحدث و از نعمت پروردگار خويش [با مردم] سخن گوى ).
شاید  برای این باشد که اگر ما از این مقامات آگاه نباشیم  هیچگاه آرزوی آن را  نیز نمی کنیم.
و این میل آرزومندی در ما نشان از توانایی و امکان رسیدن ما به این مقامات را دارد. به قول آقای الهی قمشه ای آیا تا حالا دیدید که گوسفندی آرزوی ریاست دانشگاه هاروارد را داشته باشد. چرا گوسفند همچین آرزویی ندارد به این علت  که توانایی ندارد.
من جد وجد ومن زرع حصد
 http://mobasherkashani.ir/?part=menu&inc=menu&id=72
 
 روايتي از پيامبر اکرم(ص) نقل شده: «لَوْ لا تَكْثيرٌ فى كَلامِكُمْ وَ تَمْريجٌ‏ فى قُلوبِكُمْ لَرَايْتُمْ ما ارى‏ وَ لَسَمِعْتُمْ ما اسْمَع‏».
«اگر پرحرفي نداشتيد و اگر قلوب شما چراگاه اين و آن نبود شما هم مي‌ديديد آن‌چه من مي‌بينم و مي‌شنيديد آن‌چه من مي‌شنيدم». بنابراين انسان مي‌تواند با پرهيز از گفتار و کلام زايد و دل بستن به خدا، به مقامات خاصه برسد.
 
 ما خيال مي‌كنيم انسان, حيوان ناطق است  اگر فرمود خدا همه اشيا را ناطق قرار داد پس «كلّ شيء ناطقٌ» اگر از جلود در قيامت سؤال بكنند كه ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾[18] معلوم مي‌شود «كلّ شيء ناطق, كلّ موجود ناطق» انسانيّت انسان را بايد در جاي ديگر جستجو كرد در حرف زدنها نيست. انسان چيز ديگر است اگر ما نطق ديگران را نفهميم معنايش اين نيست كه فقط ما حرف مي‌زنيم شايد آنها هم اصلاً ندانند كه ما ناطقيم بلبلها وقتي به هم رسيدند خواستند بگويند «بلبل ما هو؟» مي‌گويند «حيوانٌ ناطق» از نطق ما خبر ندارند
 
پرنده‌ها و همچنين حيوانات اينها حالاتي دارند شبيه حالات انسان گرسنه مي‌شوند سير مي‌شوند نشاطي دارند غمي دارند دردي دارند آسايشي دارند احتياج به نكاح دارند احتياج به رفاه دارند فرزندپروري دارند و مانند اين حالات را دارند. يك دامدار ماهر يا كسي كه كاملاً باتجربه است يا آن كه دامپزشك است ممكن است حالتهاي گوناگون حيوانها را شناسايي بكند بفهمد الآن اين درد زايمان دارد يا درد ديگر دارد يا كدام قسمتش درد دارد و معالجه كند اما آنچه در اين بخش مطرح است يعني جريان منطق طير، غير از آن چيزهايي است كه خيليها مي‌فهمند آن امور يادشده را غالب كساني كه در دامپزشكي تلاش و كوشش مي‌كنند مي‌فهمند حالات گوناگوني براي اين حيوانات هست حرفها و صوتها و آهنگهاي گوناگوني هم دارند كه آن دامپزشك ماهر تجربه‌ديده مي‌فهمد كه اين در چه حالت است. اما اين منطق طير طبق اين بخشهايي كه قرآن نقل كرده اين در آن حد نيست
حالا به بخش هدهد كه برسيم مي‌بينيم اين در حدّ يك انسان متفكّر خردمدار برهان اقامه مي‌كند كه من رفتم در قسمت يمن در آن قسمت ملكه سبا ديدم اينها شمس مي‌پرستند چرا كسي كه هر مستوري را مشهور مي‌كند نمي‌پرستند چرا كسي كه دانه‌ها و حبّه‌ها و هسته‌ها را از دل زمين برمي‌انگيزاند را نمي‌پرستند خب اينها حرفهاي حكمت و كلام است ديگر
آيا اين هدهد چون در محضر سليمان(سلام الله عليه) بود اين برهان عقلي را اقامه كرد كه كمتر اين برهان را توده مردم مي‌توانند ادراك كنند يا نه هدهدها مي‌توانند به اين حد برسند
 
 اگر بگوييم خصوص همان هدهد است كه اينها را بلد شد خب اين دليل مي‌خواهد بگوييم پرنده‌هاي آن عصر به اين بلوغ رسيدند كه فخررازي چنين داعيه‌اي دارد اين هم برهان مي‌خواهد ايشان مي‌گويد حيوانات در آن عصر, در عصر وجود مبارك سليمان به حدّ عقل (يك) يا مراهِق [ م ُ هَِ ]( نزدیک بلوغ) عقل (دو) رسيدند بالأخره يا مكلّف شدند يا در آستانه تكليف‌اند [4]
 
 اگر دست و پا و اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ اينها همان طوري كه به بدنهٴ عمل شهادت مي‌دهند به روحِ عمل هم شهادت مي‌دهند حالا اگر كسي يك بچّه يتيمي را زد اين يك وقت است كه اطاعت است يك وقت است كه معصيت است, يك وقت براي رنجاندن بچه يتيم است خب معصيت است يك وقت استاد ماهري است براي تعليم و تربيت او زده است اين حَسنه است آيا براي تعليم او زد يا براي ظلم زد كه اموال آنها را به هر وسيله بگيرد اين را دست بايد شهادت بدهد ديگر خب اين دست اگر نفهمد كه با چه نيّتي ضارب زده است چطوري شهادت مي‌دهد
 گاهي انسان در يك محفل خاص يا محفل عمومي پولي به كسي مي‌دهد حُبّاً لله, قربة الي الله يك وقت حبّاً للجاه و ريائاً اين دست بايد شهادت بدهد اين تا از نيّت آن بخشنده خبر نداشته باشد بين ريا و اخلاص فرق نگذارد چگونه شهادت مي‌دهد اين فقط مي‌گويد اين مال را داد اما حالا معصيت بود يا اطاعت از كجا مي‌فهمد
 بنابراين اگر ما ناطق را به معناي متفكّر به معناي خردمند, هوشيار, عاقل هر چه معنا كرديم در خيليها هم هست خيلي افرادند كه در حدّ اين هدهد استدلال نمي‌كنند اينكه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ [6] سرّش همين است يك عدّه مي‌گويند مرگ پايان راه است انسان مي‌ميرد مي‌پوسد نظمي در كار نيست ناظمي هم در كار نيست اين طبيعت است و شانس به جاي اينكه بگويد ماوراي طبيعت است و قضا و قَدَر است به شانس كه امر خرافه است بسنده كرده خب اين ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اين كسي كه برهان اقامه مي‌كند مي‌گويد من ديدم اينها آفتاب مي‌پرستند خب اينها سر خم كردند جايي را سر گذاشتند حالا از كجا آفتاب‌پرستي است اين را فهميده, از كجا آفتاب‌پرستي شرك است و بد است و توحيد حق است خب اينها فكر است استدلال است
 
 
اين سرمايه براي حيوانات هست كه در حدّ تسبيح ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[6] و مانند آن باشند اما از اين مباني و مبادي و مقدّمات بهره‌برداري كنند نتيجه‌گيري كنند استدلال كنند بالا بيايند نيست لذا در همان حد هستند الآن اين زنبور عسل كه اين خانه‌هاي مهندسي‌شده شش ضلعي را درست مي‌كند هزارها سال است كه همين طور خانه مي‌سازد ديگر حالا تكاملي پيدا بشود و ترقّي پيدا بشود و اينها در آن نيست همين وضع است مورها همين طورند اينها از اين علوم بهره ببرند بالا بيايند نيستند تعليم بدهند ديگران را مثلاً آنهايي كه كمي عالِم‌ترند ديگران را تعليم بدهند كه مكتبي داشته باشند بالا بيايند نيست اگر انساني با اينكه مي‌تواند بالا بيايد از اين سرمايه‌ها استفاده نكند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[7] مي‌شود براي اينكه حيوانات نه مأمورند نه آن راه تكامل به آنها داده شد انسان هم مأمور است هم راه تكامل به آنها آموخته شد و اگر اين كار را نكنند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ مي‌شوند.
 

 

جريان ارث هم كه گفته شد ﴿وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾[10] اين ارث در بسياري از موارد هست همين كه از قبلي به بعدي مي‌رسد اين ارث است ﴿اَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبادِي الصَّالِحون﴾[11] يا ﴿لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[12] يا ﴿أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ﴾[13] اينكه خدا مي‌فرمايد ما زمينهاي آنها, اموال آنها و سرزمين آنها را به شما ارث داديم اينكه ارث مصطلح نيست كه پسري از پدر ارث ببرد, اينكه ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾[14] از همين قبيل است ﴿لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ از همين قبيل است همين كه از قبلي به بعدي برسد يك نحوه ارث است وگرنه آن ارث مصطلح فقهي اگر بود بايد به ساير ورثه هم مي‌رسيد در حالي كه داوود(سلام الله عليه) فرزندان فراواني داشت مال آن حضرت را همه وارثان ارث بردند اما سلطنت فقط به سليمان رسيد پس اگر گفته شد سلطنت را سليمان از داوود(سلام الله عليهما) به ارث برد نه يعني سلطنت موروثي است ارث در ﴿أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ﴾ يا ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾[15] يعني «نَقَلْناهم» ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ از همين قبيل است ﴿لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ از همين قبيل است در بسياري از موارد آيات قرآن كريم ارث را به معني مطلق انتقال به كار برده در بخشي از موارد احكام فقهي را هم به همراه دارد البته. پس ﴿وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾ يعني آن مُلك و حكومت بعد از حضرت داوود به سليمان(سلام الله عليهما) رسيد.

The idea of the “language of the birds” became an important idea in Sufi thought, often symbolizing higher states of consciousness that enable one to understand the deeper significance of things beyond their outward appearances. One of the most famous works of Sufism is the Man ṭ iq al- ṭ ayr of ʿ A ṭṭā r , which is usually rendered “Conference of the Birds,” but which has the identical Arabic terms as the phrase in this verse.
 معرفت - عطار 3
Ebrahimi Dinani
 
 
https://www.youtube.com/watch?v=oWdSrpL4hUs  min: 1:47-3:12
5:55-8:30
22:24 - 27
 
 
 
باید از آقای دینانی پرسید که این مطالب را بر چه اساس و مبنایی بیان میکنند و طریق رسیدن به این مفاهیم چگونه است و چگونه میتوان از تفسیر به رای در امان ماند  در حالی که مخالف ظاهر آیات قرآن و احادیث است
و دوم اینکه اگر فرض  کنیم این ماجرا سمبولیک نباشد قرآن چگونه باید بیان میکرد که ایشان از این آیات فقط برداشت سمبولیک نکنند.
 در جريان قصّه سليمان(سلام الله عليه) دو جا كلمه ﴿كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ آمده اين معلوم مي‌شود ﴿كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ مقطعي و موسِمي است وجود مبارك سليمان فرمود خدا كلّ شيء را به ما داد يعني براي اداره حكومت اين منطقه هر چه لازم بود به ما داد به آنجايي كه مربوط به حكومت حضرت سليمان نيست مربوط به آسمان است مربوط به منطقه‌هاي ديگر است كه كاري ندارد يا درباره ملكه سبا دارد ﴿أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[26] اين كلمه ﴿شَيْ‏ءٍ﴾ آمده كلمه ﴿كُلِّ﴾ هم آمده يعني آنچه لازمهٴ اداره مردم يمن بود
 
 
خداوند مسئله كرامت را علم را اين گونه از امور را به عنوان آزمون به برخي افراد نظير سامري نظير بلعم باعورا و مانند اينها عطا مي‌كند و در عين حال كه مي‌داند اينها حُسن عاقبت ندارند در اثر سوء عاقبت خود از اين مواهب الهي بهره صحيح نمي‌برند اما نبوّت را رسالت را امامت را اين پستهاي كليدي را هرگز به كسي كه حُسن عاقبت ندارد نمي‌دهد
 
پس يك مسئله مربوط به آن مقامهاست كه آن مقامها نه كسبي است و نه ارثي, يك مطلب مربوط به اين است كه خدا آن مقام را به چه كسي مي‌دهد جواب اين است خدا آن مقام را به افرادي مي‌دهد كه با اختيار و انتخاب خود داراي عزم راسخ‌اند و هرگز از آن مقام بلند سوء استفاده نمي‌كنند ولو سخت‌ترين حادثه براي اينها پيش بيايد هيچ كسي هم آنها را ياري نكند آنها حافظ دين‌اند درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است آن آيه قبلاً بحث شد كه ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ تنها مسئول وظيفه خود هستي﴾[2] اينها مثل ساير افراد نيستند كه تقيّه بكنند حتي رسول مثل امام نيست كه تقيّه بكند فرمود اگر احدي در روي زمين شما را ياري نكرد شما وظيفه‌تان را بايد انجام بدهيد ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ اين آزمون حتي براي امامان(عليهم السلام) هم نيست
 
مطلب ديگر اينكه اين ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ مفهوم ندارد كه در مقام تحديد (حد چیزی) باشد مفهوم داشته باشد يعني ما فقط منطق پرنده‌ها را مي‌دانيم تا سؤال بشود كه پس جريان نمل چيست تا كسي به عنوان احتمال بگويد آن مورچه‌اي كه پَر دارد شايد جزء پرندگان حساب بشود اين نيازي به آن سؤال و جواب ندارد براي اينكه ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ كه مفهوم ندارد فقط منطق طير را به ما ياد دادند منطق مورها و دوابّ و اينها را نمي‌دانيم اين طور نيست آن قسمتهاي مهم را ذكر فرمودند, براي اينكه جريان يمن و استدلال و كار هدهد در همين راستا بود لذا نامي از منطق طير برده شد.
 
جمله (علمنا منطق الطير) منافاتى با فهميدن كلام مورچه ندارد، براى اينكه جمله مزبور نفى غير طير را نكرده است، بلكه تنها اثبات مى كند كه آن جناب زبان مرغان را مى دانسته، ممكن است زبان ساير حيوانات يا بعضى ديگر مانند مورچه را هم بداند.
ولى جمعى از مفسرين نفى غير طير را مسلم گرفته اند، آنگاه براى رفع منافات ميان آن و فهميدن زبان مورچه به دست و پا افتادهاند، يكبار گفته اند: فهم زبان مورچه تنها قضيه اى بوده كه در يك واقعه رخ داده، نه اينكه آن جناب هميشه زبان اين حيوان را مى فهميده، بارى ديگر گفته اند: آن مورچه مورچه بالدار بود، كه خود نيز نوعى پرنده است، بار ديگر گفته اند: كلام مورچه يكى از معجزات سليمان (عليه السلام) بوده، ( همچنان كه سنگريزه به معجزه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به زبان در آمد)، و بار ديگر گفته اند: صدايى از مورچه برنخاست تا سليمان (عليه السلام) سخن او را بفهمد، بلكه خداوند آنچه را كه در دل آن حيوان بوده به سليمان الهام نمود.
ولى از آنچه كه ما درباره منطق طير گفتيم تمامى اين موهومات را از بين مى برد، علاوه بر اين سياق آيات به تنهايى در دفع آنها كافى است.
 
 حشر حیوانات
 
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ ﴿۳۸﴾
و هيچ جنبنده‏ اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏ اى كه با دو بال خود پرواز مى ‏كند مگر آنكه آنها [نيز] گروه ‏هايى مانند شما هستند ما هيچ چيزى را در كتاب [لوح محفوظ] فروگذار نكرده‏ ايم سپس [همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند گرديد (۳۸)
 
 وإذا الوحوش حشرت
 آن گاه که حیوان هاى وحشى در قیامت گرد هم جمع مى شوند.
 
وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ ﴿۲۹﴾
و از آيات او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و منتشر نموده، و او هرگاه بخواهد قادر بر جمع آنها است. (۲۹)

علم امام حسین

اگر اين حرف در اصول بود ديگر كتاب شهيد جاويد نوشته نمي‌شد اگر اين را طلبه بداند و بفهمد زبانش را هم مواظب است ديگر نمي‌گويد امام حسين ـ معاذ الله ـ نمي‌دانست و اگر مي‌دانست چرا مي‌رفت! علم ملكوتي كه سند فقهي نيست غرض اين است كه مرحوم كاشف‌الغطاء(رضوان الله عليه) اين را مطرح كرده[9] و سند مرحوم كاشف‌الغطاء هم اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ما وقتي كه در جامعه داريم حكومت مي‌كنيم داريم بين مردم داوري مي‌كنيم «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان» ما در محاكم كه به علم غيب عمل نمي‌كنيم بيّنه كسي آورده عمل مي‌كنيم يمين آورده عمل مي‌كنيم جامعه را با علم ملكوتي مأمور نيستيم اداره كنيم يك وقت است معجزه اقتضا مي‌كند مطلب ديگر است خب طبق اين آيه يقيناً وجود مبارك پيغمبر از همه امور باخبر است فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ﴾ اين «سين», «سين» تحقيق است نه تسويف ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[10] تحقيقاً خدا كار شما را مي‌داند تحقيقاً پيغمبر مي‌داند مسئله عرض اعمال يك خبر و دو خبر نيست الآن بسياري از اينها كه درباره امام زمان كار مي‌كنند فقط منتظر ظهور حضرت‌اند آن يك بركتي است اما عرض اعمال در آن اصلاً مطرح نيست كه همه كارهاي ما را نزد حضرت مي‌برند حضرت باخبر است ما بايد چه كار كنيم خجالت نكشيم مشمول دعاي آن حضرت باشيم اگر امام زمان هست خب مي‌بيند ما چه مي‌كنيم وقتي مي‌بيند به حساب ما خواهد رسيد ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ كه منظور از مؤمنون, اهل بيت‌اند[11] خب پس با اين آيه يقيني هر كاري كه ما مي‌كنيم پيغمبر مي‌بيند اما بالصراحه اعلام كرد مردم! ما در محكمه قضا در دستگاه قانون‌گذاري در دستگاه اجرائيات در دستگاه اداره زندگي كاري با علم غيب نداريم با علم غيب با شما عمل نمي‌كنيم آن حساب قيامت دارد ما اگر بخواهيم مطابق با علم غيب عمل بكنيم كه همه شما مجبوريد كه اطاعت كنيد اينكه كمال از بين مي‌رود شما بايد آزادانه زندگي كنيد فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان» بعد فرمود اگر كسي شاهد دروغ آورد يا سوگند دروغ ياد كرد محكمه من به استناد بيّنه يا شاهد مالي را از كسي گرفته به او داد مبادا بگويد من در محكمه پيغمبر اين مال را از دست خود پيغمبر گرفتم اين «فإنّما قطعتُ له به قِطعةً مِن النّار»[12] اين شعله‌اي است كه داريد مي‌بريد و من مي‌بينم شعله است ولي شما را آزاد گذاشتيم اگر اين طور نباشد كه بشر مجبور مي‌شود در اطاعت. در رسائل در كفايه اين بايد دهها بار گفته مي‌شد كه علمِ غيب ملكوتي امام براي ما ممّا لا ريب فيه است (اولاً) و اين فوق‌الحجّه است (ثانياً) اگر معصوم با علم غيب كه فلان‌جا زهر است فلان‌جا سمّ است فلان‌جا قتل است اگر ذات اقدس الهي دستوري ويژه بدهد بله, وگرنه آن حجّت شرعي نيست علمي كه حجّت شرعي نيست اگر در اصول دهها بار گفته مي‌شد ما ديگر خطر شهيد جاويد را نمي‌داشتيم.

 خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد علامه طباطبايي را با چه تلاش و كوشش خواست اين مطلب را به راقِم آن كتاب بفهماند نتوانست سرّش اين است كه مطلب نويي است مطلب نو را شما يك بار, دو بار, ده بار هم بگويي حل نمي‌شود اين چندين بار بايد در متون درسي گفته بشود اشكال بشود حل بشود تا جا بيفتد يك كاشف‌الغطاء مي‌خواهد يك فقيه فحل مي‌خواهد كه اين اصول را بازنويسي كند علم غيب سند فقهي نيست

 

 

فرض کنیم امام علی و شخصی که شقی ترین و دروغگو ترین انسان روی کره زمین است آمده اند دادگاه و بر سر زرهی دعوا دارند و شما قاضی دادگاه هستید. امام علی بیان میکند که من با چشمانم دیدم که این آقا زره مرا برداشته است ولی هیچ شاهدی ندارم. شما میدانید که امکان ندارد امام علی دروغ بگوید و شخص دیگر نیز شقی ترین و دروغگو ترین انسان روی  کره زمین است.

 حق را به که میدهید؟  آیا علم شما در برحق بودن امام علی حجت فقهی برای شما می آورد که حق را به امام علی بدهید؟

 

از لحاظ فقهی شما باید بر اساس ظاهر عمل کنید و چون امام علی شاهدی ندارد حق را به شخص شقی بدهید هر چند کاملا مطمئن هستید که حق با امام علی است. بنابراین علم شما حجت فقهی برای شما نمی آورد بلکه عمل به ظاهر برای شما حجت فقهی هست.

علم امام حسین نیز برای ایشان حجت فقهی نمی آورد بلکه عمل به ظاهر حجت فقهی و شرعی برای ایشان است. بنابراین این ایراد وارد نیست که داشتن علم امام حسین و رفتن به سمت کوفه به معنای خودکشی است.

 

 

https://www.youtube.com/watch?v=piUKzNMhUw0

  

(15) وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا

(15) وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ

و ما به داوود و سليمان، دانشي عظيم داديم؛ و آنان گفتند: ستايش از آنِ خداوندي است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتري بخشيد. 

 

 

اين تنوين ﴿عِلْماً﴾ براي تفخيم و تعظيم است يعني علم ويژه‌اي ما به اينها داديم گرچه خب اصلِ علم را خداي سبحان به خيليها داده است اما علم ويژه‌اي كه مربوط به اين دو پيامبر بزرگوار است با كلمه ﴿عِلْماً﴾ يعني با اين تنوين خاص بيان كرد.

 

به اين دو بزرگوار نعمتهاي فراواني عطا كرد ولي مهم‌ترين نعمت مسئله علم است لذا وجود مبارك داوود و سليمان گفتند خدا را شكر كه به ما علم عطا كرد و قرآن هم جريان علم را اول مطرح فرمود ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً﴾.

 

 

 اينها شاكرانه عرض كردند خدايا تو را شكر مي‌كنيم كه اين علم ويژه را به ما دادي ﴿وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ ما را تنها بر بندگان كافر و منافق و ملحد و امثال ذلك برتري نداد آنها كه حساب ديگري دارند ما را بر بسياري از بندگان خاصّ خودش برتري داد

 

يك علم خاص به ما داد كه مايه فضيلت ما بر ديگران شد ما بايد بيش از ديگران شاكر باشيم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ﴾

 

علم واقعي علمي است كه انسان را شاكر پروردگار نمايد در غير اين صورت علم نيست حجاب است.

 

در قرآن شکر در برابر کفر به کار رفته است

سوره لقمان, هنگام نصیحت لقمان به پسرش

سوره نمل, مشاور سلیمان

سوره ابراهیم آیه ۷

سوره بقره آیه ۱۵۲

 

و شکر نیز لفظی نیست بلکه عملی است

 

علم فضل خداست بايد انسان خود را آماده كند العلم نور يقذفه الله في قلب مَن يشاء ….

 

سوره ۲: البقرة

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾

سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت وا داشتند. و «داوود» (نوجوان نيرومند و شجاعي كه در لشكر طالوت بود)، جالوت را كشت، و خداوند، حكومت و دانش را به او بخشيد، و از آنچه مي‏خواست به او تعليم داد. و اگر خداوند، بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نمي‏كرد، زمين را فساد فرا مي‏گرفت، ولي خداوند نسبت به جهانيان، لطف و احسان دارد. (۲۵۱)

داوود جالوت را کشت و خدا به او این سه ویژگی را عطا کرد. در جنگ احزاب هم امام علی(ع) عمر بن عبدود را کشت. چه تفاوتی میان این دو اتفاق است که خداوند به حضرت داوود آن سه ویژگی را بدهد و به امام علی (ع) ندهد.

 

سه طايفه از آيات داریم ، يك طايفه مربوط به خصوص حضرت داوود است يك طايفه مربوط به خصوص حضرت سليمان است يك طايفه هم مشترك بين داوود و سليمان(سلام الله عليهما) است آن طايفه‌اي كه مشترك بين داوود و سليمان است يكي از آنها همين‌جا محلّ بحث است كه اينجا فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً﴾

در بخشي از سوَر نظير سورهٴ مباركهٴ «ص» جريان داوود را ذكر كرد فرمود:

 

سوره ۳۸: ص

 

اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۱۷﴾

تو بر سخنان  آنها صبر کن و از بنده ما داود یاد کن که بسیار نیرومند بود و دایم توبه و انابه می‌کرد. (۱۷)

 إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ ﴿۱۸﴾

ما کوهها را با او مسخر کردیم که شب و روز خدا را تسبیح و ستایش می‌کردند. (۱۸)

 وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ ﴿۱۹﴾

و مرغان را مسخر (نغمه خوش او) کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه به دربارش از هر جانب باز آیند (و در ستایش خدا با او هم آهنگ شوند). (۱۹)

 وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ ﴿۲۰﴾

و ملک او را نیرومند ساختیم و به او قوّه درک حقایق و سخن قطعی در داوری (یا تمیز حقّ از باطل) عطا کردیم. (۲۰)

 

سوره ۳۴: سبأ

وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ ﴿۱۰﴾

و ما حظّ و بهره داود را به فضل و کرم خود کاملا افزودیم (و امر کردیم که) ای کوهها و ای مرغان شما نیز با (تسبیح و نغمه الهی) داود هم آهنگ شوید، و آهن سخت را (چون موم) بر دست او نرم گردانیدیم. (۱۰)

 

اين داراي قدرت بود «الْأَيْدِ» يعني قوّت ﴿ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ چندين بار شبانه‌روز اُوب و رجوع و بازگشت به درگاه ما دارد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ﴾[14] ما سلسله كوهها را مسخّر كرديم به كوهها دستور داديم در نماز جماعت داوود شركت كنيد با او نماز جماعت بخوانيد ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ  گفتيم﴾ در مناجات او در دعاي او در تضرّع او در ناله و لابهٴ داوود شما هم شركت كنيد يك دعاي «ندبه» عمومي تشكيل بدهيد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾[16] براي اينكه ما گفتيم ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ اينها هم در صبح و شام در نماز جماعت او شركت مي‌كردند در دعاي او شركت مي‌كردند وقتي وجود مبارك داوود نماز مي‌خواند سلسله جبال هم با او نماز مي‌خواندند دعا مي‌كرد اين علم خاصّي كه ذات اقدس الهي به داوود داد بعد فرمود: ﴿وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً﴾ يعني براي داوود(سلام الله عليه) ما طير را جمع كرديم همان طوري كه براي سليمان جمع كرديم ﴿كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ﴾ همه‌شان به پيشگاه او برمي‌گردند اوب و رجوع دارند آبَ يعني «رَجَع» ﴿وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾[17]

سوره ۲۱: الأنبياء

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿۸۱﴾

و براى سليمان تندباد را [رام كرديم] كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه در آن بركت نهاده بوديم جريان مى‏ يافت و ما به هر چيزى دانا بوديم (۸۱)

 وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ ﴿۸۲﴾

و برخى از شياطين بودند كه براى او غواصى و كارهايى غير از آن میکردند و ما مراقب [حال] آنها بوديم (۸۲)

 

سوره ۳۴: سبأ

 وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۲﴾

و باد را براى سليمان [رام كرديم] كه رفتن آن بامداد يك ماه و آمدنش شبانگاه يك ماه [راه] بود و معدن مس را براى او ذوب [و روان] گردانيديم و برخى از جن به فرمان پروردگارشان پيش او كار میکردند و هر كس از آنها از دستور ما سر برمى‏ تافت از عذاب سوزان به او مى‏چشانيديم (۱۲)

 

داستان زن اوریا

امام رضا(علیه السلام) فرمود، اصل ازدواج حضرت داوود(علیه السلام) با زن اوریا درست بوده؛ ولی بعدها به عللی دچار تحریف، شده است.

امام رضا(علیه السلام) در پاسخ ابن جهم كه درباره اصل داستان همسر اوریا پرسید، فرمود: در زمان داوود(علیه السلام) اگر مردی می‌مرد یا كشته می‌شد، زن وی باید برای همیشه بدون شوهر می‌ماند؛ اما خداوند خواست كه این سنت غلط برچیده شود و داوود(علیه السلام) نخستین كسی بود كه موظف شد بر خلاف آن عمل كند. بر این اساس هنگامی كه اوریا به صورت طبیعی در جنگ كشته شد، حضرت داوود(علیه السلام) به فرمان الهی موظف شد با زن او ازدواج كند. از آنجا كه پذیرش چنین كاری برای مردم دشوار بود، زمینه برای این حرف و حدیث‌ها فراهم شد.

(14) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِب

(14) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ 

و آن را از روي ظلم و سرکشي انکار کردند، در حالي که در دل به آن يقين داشتند! پس بنگر سرانجام تبهکاران (و مفسدان) چگونه بود! (۱۴)

راغب گفته است : كلمه (جحد) به معناى انكار چيزى است كه در دل ثبوتش مسلم شده و يا اثبات چيزيست كه در قلب نفى آن به ثبوت رسيده است.

 

منشأ ظلم عالمانه (با يقين) همان بزرگ‌بيني و بزرگي‌‌طلبي و برتري‌خواهي است.

استيقان،  اين «الف» و «سين» و «تاء» آن مبالغهٴ در يقين را مي‌رساند مثل انسان مستكبر كه شديدتر از متكبّر است با استيقان انكار كردند.

 

انسان از نظر زبان ممكن است دو گونه حرف بزند هم بگويد خوب است هم بگويد بد است اين ديگر لقلقه لسان است در بخش انديشه ممكن نيست هم يقين داشته باشد كه اين حق است هم يقين داشته باشد اين باطل است

از نظر علمي يقين دارد اين حق است از نظر عملي باور نمي‌كند چرا براي اينكه بين نفس و علم, اراده فاصله نيست اما بين نفس و ايمان, اراده فاصله است

 

 انسان ممكن است مطلبي كه صددرصد از نظر علمي ثابت شد قبول نكند اين طور نيست كه حالا اگر چيزي مسلّم ثابت شد قبول مي‌كند اينكه مي‌بينيد دوتا طلبه وقتي دارند سيوطي مباحثه مي‌كنند در گوشه حجره با اينكه براي اين يكي روشن شد كه حق با ديگري است اين تا آخر دارد لجبازي مي‌كند كه من هم مي‌خواستم همين را بگويم

اين همه علم در عالم هست. آنكه مشكل را حل مي‌كند ايمان است انسان بعد از اينكه فهميد كاملاً مي‌تواند ايمان بياورد كاملاً مي‌تواند ايمان نياورد. وجود مبارك موساي كليم فرمود براي تو صددرصد روشن شد كه اينها معجزه است اينها قبول نكردند خدا هم مي‌فرمايد: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما نه «تَيَقَّنَت» ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿عُلُوّاً﴾ تمام مشكل به سبب همان ﴿عُلُوّاً﴾ است بنابراين اگر شيطان كسي را در بخش انگيزه يعني عقل عملي كه «ما عُبِد به الرحمن واكتسب به الجِنان»[12] به بند كشيد و زنجيري كرد خب اين تابع شيطان است.

 

تذكّر براي اينكه اين اراده را تقويت كند نه براي اينكه علم را, تذكر است نه تعليم.

 

There are different sorts of infidelity and denial:

1- Disbelief may be as a result of following the fathers and customs and carnal desires. Most of disbelievers are of this kind.

2- Disbelief can be because of mere ignorance and conjectures:

3- Disbelief may be hidden by hypocrisy for the one who is apparently Muslim but inwardly he is a disbeliever.

So it indicates that those accusations that they brought against Moses (as) were not for the sake that they were really in doubt, but they denied the miracles unjustly and because of self-superiority.

 

اگر با دیدگاه امثال آقای سکالشفر جلو برویم جواب خداوند این است که اتفاقا سر دسته آنان که فرعون باشد خوش عاقبت شد بقیه هم اطلاعتی در دسترس نیست شاید مثل فرعون دم آخر توبه کردند و پذیرفته شده است

(13) فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِينٌ

 (13) فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِينٌ

و هنگامي که آيات روشني بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند: اين سِحري است آشکار

 

كلمه (مبصرة ) به معناى واضح و روشن است و اينكه در مقابل گفتند: (هذا سحر مبين )، در حقيقت اهانتي بوده كه به آيات خدا كردند و دلالت واضح آنها را بر حقانيت دعوت موسى، به هيچ گرفتند

 

 ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ يعني آيات روشن و شفاف آن معجزه‌اي كه به حس بيايد شفاف و روشن باشد از آن به عنوان معجزه مبصره ياد مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» دو جا از آيه مُبصره ياد شده است يكي درباره ناقه ثمود است كه آيه 59 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾ يعني «آيةً مبصرةً» يك چيز شفاف و روشن و حسّي چه اينكه خداوند روز و شب هر دو را آيه الهي مي‌داند لكن روز را آيه روشن و شب را آيه تاريك مي‌داند؛ آيه دوازده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود كه ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً و شب و روز را دو نشانه قرار داديم نشانه شب را تيره‏ گون و نشانه روز را روشنى‏ بخش گردانيديم﴾ آن آيت و آن علامت چه علامت توحيدي چه علامت معجزه بودن و رسالت يك انسان اينها وقتي شفاف و روشن و حسّي باشد به آن مي‌گويند آيه مبصره,

 

وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه اينها را آورد تعبيري دارد كه آن تعبير در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» به اين صورت آمده است يعني آيه 102 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود:

 

قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا ﴿۱۰۲﴾

گفت: تو كه مي‏داني اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين - براي روشني دلها - نفرستاده، و من گمان مي‏كنم اي فرعون تو نابود خواهي شد! (۱۰۲)

 

 

در قبال اين آيات مبصره در قبال اين بصائر آنها مي‌گويند اين ﴿سِحْرٌ﴾ (يك) ﴿مُبِينٌ﴾ (دو) يعني سحرِ روشن است روشن است كه سحر است خب معجزه را سحر دانستن, نهايت لجاجت است ديگر.

 

 معجزه

 معجزه به معنى انجام محال عقلى (مانند اجتماع دو نقیض) نیست بلکه ارتکاب محال عادى است.

 

فرق معجزه و سحر

 ۱- خارق عادات بشرى قابل معارضه و مقابله به مثل است، و انسانهاى دیگرى مى توانند همانند آن را بیاورند، و نیز به همین دلیل آورنده آن، هرگز جرئت نمى کند که «تحدى» یعنى دعوت به مقابله کند و بگوید هیچ کس توانائى انجام آنچه را که من انجام مى دهم ندارد، در حالى که معجزات چون قطعاً از هیچ انسانى (با نیروى بشرى) ساخته نیست، همواره توأم با تحدّى بوده است

 ۲- معجزات بسیار عظیم و نامحدود است در حالى که سحر و خارق عادت مرتاضان محدود مى باشد. به تعبیر دیگر آنها فقط کارهایى را انجام مى دهند که تمرین کرده اند و براى انجام آن آمادگى دارند؛ اما هر کارى که به آنها پیشنهاد شود انجام نمى دهند؛ و تاکنون دیده نشده است که مرتاض یا ساحرى بگوید: من آماده ام که هرچه بخواهید انجام دهم، چرا که هر کدام در رشته اى تمرین و آگاهى دارند.

۳- سحر و ریاضت هاى ساحران همیشه مسبوق به یک رشته تعلیم و تمرین هاى مستمر است

(12)  وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَي فِ

(12)  وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَي فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ 

و دستت را در گريبانت داخل کن؛ هنگامي که خارج مي شود، سفيد و درخشنده است بي آنکه عيبي در آن باشد؛ اين در زمره معجزات نُه گانه‏ اي است که تو با آنها بسوي فرعون و قومش فرستاده مي شوي؛ آنان قومي فاسق و طغيانگرند! (۱۲)

 

 عصا و يد بيضاء و طوفان و ملخ و قورباغه و سوسمار و خون و قحطي و كمبود ميوه ها ظاهرا مقصود از معجزات نه گانه در آيه همين ها باشد.

 

سوره ۷: الأعراف

 وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ﴿۱۳۰﴾

و ما نزديكان فرعون (و قوم او) را به خشكسالي و كمبود ميوه‏ ها گرفتار كرديم شايد متذكر گردند. (۱۳۰)

 

سوره ۷: الأعراف

فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ ﴿۱۳۳﴾

سپس (بلاها را پشت سرهم بر آنها نازل كرديم) طوفان و ملخ و آفت گياهي و قورباغه‏ ها و خون را كه نشانه‏ هائي از هم جدا بودند بر آنها فرستاديم (ولي باز بيدار نشدند) و تكبر ورزيدند و جمعيت گنهكاري بودند. (۱۳۳)

 

 

و اما ساير معجزاتي كه آن جناب داشته، مانند شكافتن دريا و جريان آب از سنگ و زنده كردن كشته اى به وسيله گاو و زنده كردن آنان كه با صاعقه هلاك شدند و سايه كردن كوه بر بالاى سر ايشان و امثال آن، همه خارج از معجزات نه گانه است، و معجزاتى است كه براى امت خود آورده نه براى فرعون.

 

در تورات معجزات نه گانه مزبور عبارتند از: عصا و خون و سوسمار و قورباغه و مرگ چارپايان و سرمايى سوزان چون آتش كه از هر جا عبور كرد نباتات و حيوانات را نابود ساخت و ملخ و ظلمت و مرگ عمومى بزرگسالان و همه حيوانات.

 

 گاهي ممكن است دست آدم سفيد بشود به سبب بيماري برص و مانند آن ولي فرمود از اين قبيل نيست در جريان حضرت زكريا وقتي آن حضرت عرض كرد كه من چه علامتي چه نشاني مي‌يابم بر حقانيّت اين بشارتي كه دادي فرمود: ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ﴾ اما ﴿سَوِيّاً﴾[10] سه روز زبانت بند مي‌آيد اينكه سه روز زبانت بند مي‌آيد اين كلمه ﴿سَوِيّاً﴾ براي آن است كه روشن بشود شما به بيماري مبتلا نمي‌شوي نماز مي‌خواني ذكر مي‌گويي مناجات مي‌كني ندا داري زمزمه داري دعا داري همه‌اش زبانت باز است اما بخواهي با مردم حرف بزني نمي‌تواني فرمود: ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ﴾ نه «تكلّم الله» سه روز زبانت بند مي‌آيد بخواهي با مردم يك كلمه حرف بزني زبانت بند مي‌آيد اما نقصي در زبانت نيست ﴿سَوِيّاً﴾ مستوي‌الخِلقه هستي سالمي به دليل اينكه اين همه مناجات و ذكر و دعا و اينها را مي‌تواني انجام بدهي خب اين كلمه ﴿سَوِيّاً﴾ در آ‌نجا به جهت اين نكته است كلمه ﴿مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ در جريان يد بيضاء كه در غالب موارد تكرار مي‌شود بر اساس اين نكته است

اين معجزات را بگير و به طرف فرعون و قومش برو ﴿فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَي فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ﴾ براي اينكه اينها از راه راست منحرف شدند «فَسَق» يعني «خَرج عن الطريق السويّ» برو اينها را هدايت كن.

 

By the way his every miracle can be counted two miracles, because when his Rod became a serpent, it was one miracle, and when the serpent changed back into Rod, it was another miracle, but the Qur’an has considered one side of it a miracle.

قرآن صنعا

Paper:

Sadeghi, Behnam, and Uwe Bergmann. "The Codex of a Companion of the Prophet and the Qurān of the Prophet." Arabica 57, no. 4 (2010): 343-436.

--------------------------------------

https://en.m.wikipedia.org/wiki/Sanaa_manuscript

The lower text was erased and written over, but due to the presence of metals in the ink, the lower text has resurfaced, and now appears in a light brown color, the visibility of which can be enhanced in ultra-violet light.

The upper text largely conforms to the standard 'Uthmanic' Quran in text and in the standard order of suras; whereas the lower text contains many variations from the standard text, and the sequence of its suras corresponds to no known quranic order.

The upper layer of writing, a standard Qurʾān, could be from the first or second half of the seventh century AD, and possibly even early eighth century. Radiocarbon dating assigns the parchment, and hence the lower writing, to the first half of the seventh century.

From Sadeghi and Bergman

The main significance of the Sạ nʿāʾ 1 manuscript is that its lower text does not belong to this ʿUtm̠ ānic textual tradition. In this sense, it is “non- ʿUtm̠ ānic.” It belongs to some other textual tradition which is designated here as C-1. The C-1 textual tradition is distinct not only from that of ʿUtm̠ ān, which is known from both literary sources and manuscripts, but also from those of Companions Ibn Masʿūd and Ubayy b. Kaʿb, whose recensions of the Qurʾān are not attested in manuscripts, being known only from descrip- tions in literary sources. I will argue that C-1 and these others formed parallel textual traditions.

The C-1 textual tradition and the traditions corresponding to other Companion codices must have branched off at some point. It is this branching off that involved semi-orality.

As for the status of non-ʿUtm̠ ānic codices described in Muslim literary sources, I argue that there must be a significant kernel of truth in these reports, and that a particular second-century list of the variants of the Companion Ibn Masʿūd may be a largely reliable represen- tation of an early codex.

Textual criticism aims to determine a prototype on the basis of different
versions of a text.


The first method of textual criticism used is stemmatics, sometimes called the “genealogical method”, a procedure based on how frequently each text agrees with each of the others. This approach is applied to three text types— those of ʿUtm̠ ān, C-1, and Ibn Masʿūd—to construct possible stemmata. The most plausible stemma is shown to be one in which a prototype is the common ancestor of these three Companion codices.


Subsequently, the data suggests that among them, the textual tradition of ʿUtm̠ ān gives the most accurate reproduction of the prototype.

An alternative scenario explains the data equally well: one may envision ʿUtm̠ ān’s codex as a composite formed by comparing a variety of Companion codices and picking the most common version where they differed.

The nature of the differences is taken up in my second approach to textual criticism, polarity analysis of internal evidence: I analyze two texts (the codi- ces of C-1 and ʿUtm̠ ān) to identify statistical asymmetries between them, and determine which text type is likely to be earlier.

The evidence analyzed in this essay indi- cates that the prototype is to be identified with the Prophet Muḥammad.

The most secure conclusion of the present study is that the sequences of verses and sentences were fixed already in the Prophetic prototype. This result is a departure from mainstream traditional views about the date when the pieces of revelation were joined together into fixed sūras.

(This conclusion, however, may be modified in future if the parts of the manuscript not studied here do not support the trends observed thus far.)

Note that “...an ʿUtm̠ ānic manuscript, in the sense I use the term, needs not preserve the original orthography of its ancestor manuscript. It may also differ from the ancestor manuscripts in ways that are more significant...”.

بحث نبود بسمله در اول سوره توبه

(Wikipedia) Visible in the lower text is the beginning of sura 9, which follows on from sura 8 in this text. Sura 9 At-Tawba is the only sura in the standard Qur'an which is not introduced by the basmala formula "In the name of God, the Most Gracious, the Most Merciful", the absence of the formula at this place sometimes being stated as indicating that the two suras 8 and 9 are to be considered as a single section of the Qur'an.

Nevertheless, the lower text in the Sana'a palimpsest does introduce sura 9 with the basmala formula (on line 8 of folio 5a), but the following line then begins la taqul bi-smi Allahi ('Do not say "in the name of God"'). This notice therefore represents the intrusion of a non-canonical reading instruction into the body of the canonical text, undifferentiated from that text, and in this respect no parallel is known in the tradition of written Qur'ans.

 

(11)  إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ

(11)  إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ 

مگر کسي که ستم کند؛ سپس بدي را به نيکي تبديل نمايد، که (توبه او را مي پذيرم، و) من غفور و رحيمم! (۱۱)

فرمود: ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾ برخيها مثل زمخشري در كشّاف و به دنبال آن جناب فخررازي خيال كردند كه اين ﴿إِلَّا﴾ استثناي متّصل است با اينكه هر دو نقل كردند كه قرائت «ألا» هم شده اما غالب علماي شيعه مي‌گويند اين استثناي منقطع است نه استثناي متّصل آنها گفتند كه ﴿لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ مگر كسي كه قبلاً ظلمي كرده باشد و بعد مثلاً توبه كرده باشد خب اگر استثنا از مرسلين باشد كدام مرسل است كه سابقه ظلم دارد اينها توجيه كردند گفتند آن ترك اُولايي كه بعضي از مرسلين ممكن است مرتكب بشوند نظير جريان حضرت آدم و امثال ذلك[6] خب اولاً آن ظلم نيست و ثانياً معصيت كبيره را كه شما يقيناً مي‌گوييد اينها انجام نمي‌دهند اگر كسي نسبت به معصيت كبيره معصوم بود و انجام نداد خداي سبحان نسبت به معاصي صغيره وعدهٴ مغفرت داد فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾[7] چه رسد به ترك اُوليٰ كه معصيت نيست خب معصيت كبيره را كه شما مي‌گوييد يقيناً نيست معصيت صغيره هم كه مورد عفو است با ترك معصيت كبيره كه مي‌گوييد اين هم نيست ترك اُوليٰ هم كه خوف‌آور نيست چون درباره معاصي صغيره براي كسي كه از معصيت كبيره پرهيز داشت خدا وعده مغفرت داد نسبت به ترك اُوليٰ كه يقيناً خوف نيست اين چه خوفي است كه شما استثنا را متّصل مي‌دانيد.

 مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) بعد از اينكه هر دو قول را نقل كرد فرمود اين استثنا, استثناي منقطع است نه استثناي متّصل خب تبيين استثناي منقطع به چيست به اين است كه فرمود در محضر ما مرسلين كه نمي‌ترسند غير مرسلين اگر گناه كردند مي‌ترسند ولي براي پرهيز از خوف راه توبه باز است پس مرسلين نمي‌ترسند تائبين هم نمي‌ترسند يعني راه براي نجات از خوف باز است الاّ كسي كه ﴿ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً﴾ يعني بَدَّل بعد از كار, كاري را كه اگر انجام بدهد مي‌شود حُسن بعد از اينكه معصيت كرد ظلم كرد اگر توبه كرد ﴿فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ آن وقت كسي كه مورد مغفرت و رحمت شد ديگر خائف نيست.

 

In this passage, save one who did wrong is considered an oblique reference to Moses himself, who struck and killed an Egyptian who was fighting with an Israelite (see 28:15–21 ; cf. Exodus 2:11–14 ) and perhaps feared God’s Presence on this account ( Ṭ ).

 

 

ما هنگامی که به قرآن رجوع می کنیم باید رویکرد خودمان را مشخص کنیم

به نظرم باید در تفسیر آیات قرآن از ظاهر آیات قرآن دور نشویم  وگرنه عرصه برای تغیر معنائی آیات قرآن باز میشود. اگر در قرآن برای خداوند حتی دست نیز مشخص شده است باید دست خداوند را در آیات دیگر قرآن پیدا نمود 

به نظرم میرسد  که ما می توانیم این استثنا را متصل در نظر  بگیریم به دو دلیل :

اول اینکه در آیات قرآن به صراحت بیان شده است که برخی پیامبران اظهار  میکردند که ظلم مرتکب شدند به طور مثال حضرت یونس بیان میکنند که من از ظالمین بودم. البته باید توجه نمود به اینکه این کلمه در زبان هر شخصی معنای مربوط به آن شخص را دارد. به طور مثال ظلمت نفسی امام علی در دعای  کمیل با ظلمت نفسی یک شخص آلوده در گناه در بیان یکی است ولی در واقعیت دو چیز کاملا متفاوت. برخلاف عقیده برخی افراد که قائل به این هستند که حضرت علی یا امامان دیگر این ها را به ما آموزش دادند اینها در واقعیت  برای خودشان بیان می نمودند کما اینکه در قرآن میبینیم بیشترین ترس از خدا از زبان بندگان مقرب تر بیان میشود.

دوم اینکه ما در  آیات قرآن داریم که خداوند پیامبر را نهی از شرک یا پشتیبانی از کافران یا تمایل به آنها را میدهد این بدان معناست که این ها برای یک پیامبر ممکن هست البته اگر پیامبری مرتکب می شد طبق بیان قرآن خداوند هم در این دنیا و هم در آن دنیا او را عذاب و ذلیل مینمود. بنابراین وقتی احتمال شرک هست چرا احتمال ظلم نباشد 

 

سوره ۲۱: الأنبياء

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿۸۷﴾

و ذوالنون را [ياد كن] آنگاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم تا در [دل] تاريكيها ندا در داد كه معبودى جز تو نيست منزهی تو راستى كه من از ستمکاران بودم (۸۷)

 فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ﴿۸۸﴾

پس [دعاى] او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را [نيز] چنين نجات مى‏ دهيم (۸۸)

 

سوره 68: القلم

فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ ﴿۴۸﴾

پس در برابر حکم و قضای پروردگارت شکیبا باش و مانند صاحب ماهی [یونس] مباش و در آن حال با دلی مالامال از اندوه، خدا را ندا داد.

لَوْلَا أَنْ تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ ﴿۴۹﴾

اگر رحمت و لطفی از سوی پروردگارش او را در نیافته بود، یقیناً نکوهش شده به صحرایی بی آب و گیاه افکنده می شد.

 

سوره ۳۸: ص

يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ﴿۲۶﴾

ای داوود ما تو را در زمين خليفه [و جانشين] گردانيديم پس ميان مردم به حق داوری كن و زنهار از هوس پيروي مكن كه تو را از راه خدا به در كند در حقيقت كسانى كه از راه خدا به در مى ‏روند به [سزاى] آنكه روز حساب را فراموش كرده‏ اند عذابي سخت‏ خواهند داشت (۲۶)

 

سوره ۲۶: الشعراء

فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ ﴿۲۱۳﴾

هيچ معبودي را با خداوند مخوان كه از معذبين خواهي بود. (۲۱۳)

 

سوره ۱۷: الإسراء

وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا ﴿۷۳﴾

نزديك بود آنها (با وسوسه‏ هاي خود) تو را از آنچه وحي كرده‏ ايم بفريبند، تا غير آنرا به ما نسبت دهي، و در آن صورت تو را دوست خود انتخاب كنند! (۷۳)

وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا ﴿۷۴﴾

و اگر ما تو را ثابت قدم نمي‏ساختيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودي) نزديك بود كمي به آنها تمايل كني! (۷۴)

 إِذًا لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا ﴿۷۵﴾

و اگر چنين مي‏كردي ما دو برابر مجازات (مشركان) در حيات دنيا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو مي‏چشانيديم، سپس در برابر ما ياوري نمي‏يافتي! (۷۵)

 

 

سوره ۲۸: القصص

وَمَا كُنْتَ تَرْجُو أَنْ يُلْقَى إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِلْكَافِرِينَ ﴿۸۶﴾

تو هرگز اميد نداشتي كه اين كتاب آسماني به تو القا گردد، ولي رحمت پروردگارت چنين ايجاب كرد، اكنون كه چنين است هرگز از كافران پشتيبان مكن. (۸۶)

 وَلَا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿۸۷﴾

هرگز تو را از آيات خداوند بعد از آنكه بر تو نازل شد باز ندارند، به سوي پروردگارت دعوت كن، و از مشركان مباش. (۸۷)

 وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۸﴾

و معبود ديگري را با خدا مخوان كه هيچ معبودي جز او نيست، همه چيز جز ذات پاك او فاني مي‏شود، حاكميت از آن اوست و همه به سوي او بازمي گرديد. (۸۸)

تفسیر به رای چیست

سید کمال حیدری

https://www.youtube.com/watch?v=lLdYu-UFes8

دکترمیرباقری

https://www.youtube.com/watch?v=9HF1cta-muM

(10) وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ

(10) وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَي لاَتَخَفْ إِنِّي لاَيَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ 

و عصایت را بیفکن! - هنگامي كه (موسي) به آن نگاه کرد، ديد همچون ماري به هر سو مي دود (ترسيد و) به عقب برگشت، و حتي پشتِ سر خود را نگاه نکرد- اي موسي! نترس، که رسولان در نزد من نمي ترسند! (۱۰)

 

كلمه (تهتز) از اهتزاز است، كه به معناي تحريك به شدت است و (جان ) به معناى مار كوچكى است كه به سرعت مى دود

 

به وجود مبارك موساي كليم فرمود آنچه در دست توست آن را القا كن

در بخشهاي ديگر فرمود چه چيزي در دست توست؟ عرض كرد ﴿هِيَ عَصَايَ﴾[24] كه آنجا گذشت مناسب, اين بود كه عرض كند خدايا هر چه تو بخواهي, وقتي خدا مي‌فرمايد: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ﴾[25] مثلاً مناسب اين است كه بگويد هر چه تو بخواهي آخر اينها ذاتي داشته باشند كه بدون اراده الهي چوب, چوب باشد مار, مار باشد كه نيست اگر او خواست چوب باشد چوب است اگر خواست مار بشود مار است اگر خواست دوباره برگردد دوباره برمي‌گردد (همانند ماجرای حضرت ابراهیم علیه السلام که آتش ذاتش سوزندگی است اما اگر خدا بخواهد) اگر خداي سبحان فرمود: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ﴾ اگر وجود مبارك موساي كليم به مقام رسالت قبلاً بار يافته بود عرض مي‌كرد هر چه تو بخواهي اما حالا چون طليعه امر است فرمود عصاي من است فرمود بينداز ببينم عصاست يا نه وقتي انداخت ديد مار دمان درآمد.

 

تعبير قرآن كريم درباره اين عصا اين است كه وقتي كه انداخت ﴿هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ اژدهاي آشكار﴾[26] بود يا ﴿حَيَّةٌ تَسْعَي مار عظيمي شد و شروع به حركت كرد﴾[27] بود در بخشي از تعبيرات, نظير همين آيه كه ﴿أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً﴾ وقتي اين چوب را انداخت اين گويا يك مار كوچك شد «جانّ» يعني آن مار كوچك خيلي خزنده كه جست و خيز دارد خب اين با ثُعبان مبين سازگار نيست. برخيها خواستند بگويند كه اين عصا در چند حالت به چند صورت در آمد در كوه طور يك مار كوچك بود در هنگام ارعاب فرعون ثُعبان مبين شد لذا اختلاف تعبير براي اختلاف حالات اين عصاست لكن اين تام نيست همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) به آن اشاره فرمودند براي اينكه اگر عبارت اين بود عصا را انداخت و  جانّ شد ـ جانّ يعني مار كوچك خيلي پر جست و خيز ـ اگر تعبير اين بود ممكن بود حمل بشود بر اختلاف مورد اما تعبير به صورت تشبيه است فرمود اين مار گويا شبيه جانّ بود شبيه مار كوچك ـ مار كوچك خيلي پر جست و خيز است ـ يعني با اينكه بدنه سنگيني دارد از نظر سرعت حركت و جست و خيزي مثل مار كوچك است خب اگر واقعاً آنجا مار كوچك بود كه تشبيه نمي‌كرد به مار كوچك نمي‌فرمود: ﴿كَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ معلوم مي‌شود همان مار بزرگ بود و از نظر جست و خيزي مثل مار كوچك بود[28]

 

 يا موسى لا تخف... - خداى تعالى فرمود اى موسى نترس كه رسولان نزد من نمى ترسند.

و جمله (لا تخف ) نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنيها كه ممكن است پيش بيايد امنيت مى دهد و مى رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است هيچ مكروهى به او نمى رسد، نه از ناحيه عصا و نه از غير آن. و به همين جهت نهى مزبور را تعليل كرد به اينكه : (چون رسولان در حضور من نمى ترسند)،

وجه تعليل اين است كه : كلمه (لدى ) در اين جمله مى فهماند كه مقام قرب و حضور، ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود، مؤيد اين تعليل اين است كه در سوره قصص به جاى اين عبارت فرموده : (انك من الامنين - همانا تو از ايمنانى )، پس در نتيجه از آيه مورد بحث اين معنا به دست مى آيد كه : از هيچ چيز مترس، چون تو از مرسلين هستى، و مرسلان - كه در مقام قرب مايند - از هر گزندى ايمنند و ايمنى با ترس جمع نمى شود.

 

 

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ ﴿۳۱﴾

و [فرمود] عصاى خود را بيفكن پس چون ديد آن مثل مارى مى ‏جنبد پشت كرد و برنگشت اى موسى پيش آى و مترس كه تو در امانى (۳۱)

 

پرسش: چرا در مقابله با سحره دوباره ترسيد؟

سوره ۲۰: طه

 

قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى ﴿۶۵﴾

[ساحران] گفتند اى موسى يا تو مى‏ افكنى يا [ما] نخستين كس باشيم كه مى اندازيم (۶۵)

 قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى ﴿۶۶﴾

گفت [نه] بلكه شما بيندازيد پس ناگهان ريسمانها و چوبدستى‏ هايشان بر اثر سحرشان در خيال او [چنين] مى ‏نمود كه آنها به شتاب مى ‏خزند (۶۶)

 فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى ﴿۶۷﴾

و موسى در خود بيمى احساس كرد (۶۷)

 قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَى ﴿۶۸﴾

گفتيم مترس كه تو خود برترى (۶۸)

 

پاسخ: آنجا آن بيان نوراني حضرت امير خوانده شد خطبه چهارم هست كه وجود مبارك حضرت امير فرمود اين ترسي كه وجود مبارك موساي كليم در آنجا داشت ترس از عوامي و عوام‌فريبي بود موساي كليم عرض كرد خدايا من كه مي‌دانم كار من معجزه است من كه مي‌دانم آن سحر است اگر اين عوامها نتوانند بين معجزه من و سحر ساحران فرق بگذارند چه كنم.

«لَمْ يُوجِسْ مُوسَي(‏عليه السلام) خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ موسى بر خويش بيمناك نبود، ترس او براى اين بود كه مبادا جاهلان پيروز شده و دولت گمراهان حاكم گردد »

 

خدا فرمود نه خير من كاري مي‌كنم تو پيروز بشوي ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾

 

سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار

سامرى كيست كه دست از يد بيضا ببرد

حافظ

 

 

 

هنوز نمي‌داند كه چه خبر است بعد فرمود: ﴿لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ يعني «أنت من المرسلين» حالا فهميد مسئوليت پيدا كرده.

 

 

In view of the fact that the mission of prophethood, especially before a cruel and unjust one like Pharaoh, needed the outward and inward power and might.

 

Min 47:50

https://www.youtube.com/watch?v=li7ih7d0hsg