(16) وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ
وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ
و سليمان وارث داوود شد، و گفت: اي مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين فضيلت آشکاري است. (۱۶)
سليمان(سلام الله عليه) وارث مال و وارث حكومت داوود بود اما وارث نبوّت نبود چون نبوّت ارثي نيست. نه ارثي است و نه كسبي، موهبت الهي است كه ذات اقدس الهي هر كه را شايسته بداند عطا ميكند ﴿اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ آنچه مربوط به سليمان(سلام الله عليه) از نظر ميراث بود همان دو بخش است كه ميراث مال و ميراث حكومت است البته مالِ داوود را ساير ورثه هم ارث ميبردند و بردند اما قسمت مهمّ و آنچه مخصوص سليمان(سلام الله عليه) است همان جريان حكومت است.به نظر میرسد این حرف آقا جوادی آملی درست نیست زیرا سلطنت و حکومت نیز ارثی نیستمگر حکومت بر جن، انس و پرندگان ارثی هست به نظرم این ارث را باید در هر سه حوزه دید. ارث مال، ارث حکومت و ارث پیامبری . ما این اصطلاح را نه تنها در متون دینی می توانیم پیدا کنیم بلکه حتی در زبان های دیگر داریم که بیان میکنیم فلان شخص میراث دار شخص دیگری شد. ارث موجود در سوره مریم را چگونه معنا میکنیم . آنجا که دیگر صحبت از حکومت نیست.
قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا ﴿۴﴾
گفت پروردگارا! استخوانم سست شده و شعله پيري تمام سرم را فرا گرفته و من هرگز در دعاي تو از اجابت محروم نميشدم. (۴)
وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ﴿۵﴾
و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسداري از آئين تو را نگاه ندارند) و همسرم نازا است، تو به قدرتت جانشيني به من ببخش. (۵)
يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا ﴿۶﴾
كه وارث من و آل يعقوب باشد و او را مورد رضايتت قرار ده. (۶)
1 - بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد كـه پـيـامـبـر بـزرگـى هـمـچـون زكـريـا در آن سـن و سال ، مشغله فكرى مهمى از ناحيه وارثان ثروتش داشته باشد، به خصوص اينكه بعد از ذكـر جـمـله (يـرثـنـى و يـرث من آل يعقوب ) اين جمله را اضافه مى كند و اجعله رب رضـيـا: (خـداونـدا او را مـورد رضـايـت خويش قرار ده ) و بدون شك اين جمله اشاره به صفات معنوى آن وارث است .
2 - در آيات آينده وقتى كه خدا بشارت تولد يحيى را به او مى دهد مقامات معنوى عظيم از جمله مقام نبوت را براى او ذكر مى كند.
3 - در سوره آل عمران آيه 39 هنگامى كه انگيزه زكريا را براى تقاضاى فرزند شرح مـى دهـد اشـاره مـى كند: او زمانى به اين فكر افتاد كه مقامات مريم را مشاهده كرد كه به لطـف پـروردگـار غـذاهـاى بـهـشـتـى در برابر محراب عبادتش نمايان مى شد. (هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبه انك سميع الدعاء).
آيه 32 سوره فاطر
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ ﴿۳۲﴾
سپس اين كتاب آسماني را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، (اما) از ميان آنها عدهاي بر خود ستم كردند، و عدهاي ميانه رو بودند، و عده اي به اذن خدا در نيكيها از همه (پيشي) گرفتند و اين فضيلت بزرگي است. (۳۲) انّ العلماءَ ورثة الأنبياء ارث موجود در زیارت وارث
طالوت را خداوند به حکومت رساند. حضرت داوود را نیز خداوند به حکومت رساند آیا میتوان گفت که حکومت به حضرت سلیمان به ارث رسید. آیا این منصب مانند پیامبری از سمت خداوند نباید معین شود.
سوره ۲: البقرة
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۴۷﴾
و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است پيامبرشان گفت در حقيقت خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مى دهد و خدا گشايشگر داناست (۲۴۷)
سوره ۲: البقرة
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾
سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت وا داشتند. و «داوود» (نوجوان نيرومند و شجاعي كه در لشكر طالوت بود)، جالوت را كشت، و خداوند، حكومت و دانش را به او بخشيد، و از آنچه ميخواست به او تعليم داد. و اگر خداوند، بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نميكرد، زمين را فساد فرا ميگرفت، ولي خداوند نسبت به جهانيان، لطف و احسان دارد. (۲۵۱)
(و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان (عليه السلام) مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش، كه خود او نيز از آن جناب است به داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند و اين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان مأمور مى فرمايد: (و اما بنعمة ربك فحدث و از نعمت پروردگار خويش [با مردم] سخن گوى ).
شاید برای این باشد که اگر ما از این مقامات آگاه نباشیم هیچگاه آرزوی آن را نیز نمی کنیم.
و این میل آرزومندی در ما نشان از توانایی و امکان رسیدن ما به این مقامات را دارد. به قول آقای الهی قمشه ای آیا تا حالا دیدید که گوسفندی آرزوی ریاست دانشگاه هاروارد را داشته باشد. چرا گوسفند همچین آرزویی ندارد به این علت که توانایی ندارد.
من جد وجد ومن زرع حصد
http://mobasherkashani.ir/?part=menu&inc=menu&id=72
روايتي از پيامبر اکرم(ص) نقل شده: «لَوْ لا تَكْثيرٌ فى كَلامِكُمْ وَ تَمْريجٌ فى قُلوبِكُمْ لَرَايْتُمْ ما ارى وَ لَسَمِعْتُمْ ما اسْمَع».
«اگر پرحرفي نداشتيد و اگر قلوب شما چراگاه اين و آن نبود شما هم ميديديد آنچه من ميبينم و ميشنيديد آنچه من ميشنيدم». بنابراين انسان ميتواند با پرهيز از گفتار و کلام زايد و دل بستن به خدا، به مقامات خاصه برسد.
ما خيال ميكنيم انسان, حيوان ناطق است اگر فرمود خدا همه اشيا را ناطق قرار داد پس «كلّ شيء ناطقٌ» اگر از جلود در قيامت سؤال بكنند كه ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[18] معلوم ميشود «كلّ شيء ناطق, كلّ موجود ناطق» انسانيّت انسان را بايد در جاي ديگر جستجو كرد در حرف زدنها نيست. انسان چيز ديگر است اگر ما نطق ديگران را نفهميم معنايش اين نيست كه فقط ما حرف ميزنيم شايد آنها هم اصلاً ندانند كه ما ناطقيم بلبلها وقتي به هم رسيدند خواستند بگويند «بلبل ما هو؟» ميگويند «حيوانٌ ناطق» از نطق ما خبر ندارند
پرندهها و همچنين حيوانات اينها حالاتي دارند شبيه حالات انسان گرسنه ميشوند سير ميشوند نشاطي دارند غمي دارند دردي دارند آسايشي دارند احتياج به نكاح دارند احتياج به رفاه دارند فرزندپروري دارند و مانند اين حالات را دارند. يك دامدار ماهر يا كسي كه كاملاً باتجربه است يا آن كه دامپزشك است ممكن است حالتهاي گوناگون حيوانها را شناسايي بكند بفهمد الآن اين درد زايمان دارد يا درد ديگر دارد يا كدام قسمتش درد دارد و معالجه كند اما آنچه در اين بخش مطرح است يعني جريان منطق طير، غير از آن چيزهايي است كه خيليها ميفهمند آن امور يادشده را غالب كساني كه در دامپزشكي تلاش و كوشش ميكنند ميفهمند حالات گوناگوني براي اين حيوانات هست حرفها و صوتها و آهنگهاي گوناگوني هم دارند كه آن دامپزشك ماهر تجربهديده ميفهمد كه اين در چه حالت است. اما اين منطق طير طبق اين بخشهايي كه قرآن نقل كرده اين در آن حد نيست
حالا به بخش هدهد كه برسيم ميبينيم اين در حدّ يك انسان متفكّر خردمدار برهان اقامه ميكند كه من رفتم در قسمت يمن در آن قسمت ملكه سبا ديدم اينها شمس ميپرستند چرا كسي كه هر مستوري را مشهور ميكند نميپرستند چرا كسي كه دانهها و حبّهها و هستهها را از دل زمين برميانگيزاند را نميپرستند خب اينها حرفهاي حكمت و كلام است ديگر
آيا اين هدهد چون در محضر سليمان(سلام الله عليه) بود اين برهان عقلي را اقامه كرد كه كمتر اين برهان را توده مردم ميتوانند ادراك كنند يا نه هدهدها ميتوانند به اين حد برسند
اگر بگوييم خصوص همان هدهد است كه اينها را بلد شد خب اين دليل ميخواهد بگوييم پرندههاي آن عصر به اين بلوغ رسيدند كه فخررازي چنين داعيهاي دارد اين هم برهان ميخواهد ايشان ميگويد حيوانات در آن عصر, در عصر وجود مبارك سليمان به حدّ عقل (يك) يا مراهِق [ م ُ هَِ ]( نزدیک بلوغ) عقل (دو) رسيدند بالأخره يا مكلّف شدند يا در آستانه تكليفاند [4]
اگر دست و پا و اعضا و جوارح شهادت ميدهند ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ اينها همان طوري كه به بدنهٴ عمل شهادت ميدهند به روحِ عمل هم شهادت ميدهند حالا اگر كسي يك بچّه يتيمي را زد اين يك وقت است كه اطاعت است يك وقت است كه معصيت است, يك وقت براي رنجاندن بچه يتيم است خب معصيت است يك وقت استاد ماهري است براي تعليم و تربيت او زده است اين حَسنه است آيا براي تعليم او زد يا براي ظلم زد كه اموال آنها را به هر وسيله بگيرد اين را دست بايد شهادت بدهد ديگر خب اين دست اگر نفهمد كه با چه نيّتي ضارب زده است چطوري شهادت ميدهد
گاهي انسان در يك محفل خاص يا محفل عمومي پولي به كسي ميدهد حُبّاً لله, قربة الي الله يك وقت حبّاً للجاه و ريائاً اين دست بايد شهادت بدهد اين تا از نيّت آن بخشنده خبر نداشته باشد بين ريا و اخلاص فرق نگذارد چگونه شهادت ميدهد اين فقط ميگويد اين مال را داد اما حالا معصيت بود يا اطاعت از كجا ميفهمد
بنابراين اگر ما ناطق را به معناي متفكّر به معناي خردمند, هوشيار, عاقل هر چه معنا كرديم در خيليها هم هست خيلي افرادند كه در حدّ اين هدهد استدلال نميكنند اينكه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ [6] سرّش همين است يك عدّه ميگويند مرگ پايان راه است انسان ميميرد ميپوسد نظمي در كار نيست ناظمي هم در كار نيست اين طبيعت است و شانس به جاي اينكه بگويد ماوراي طبيعت است و قضا و قَدَر است به شانس كه امر خرافه است بسنده كرده خب اين ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اين كسي كه برهان اقامه ميكند ميگويد من ديدم اينها آفتاب ميپرستند خب اينها سر خم كردند جايي را سر گذاشتند حالا از كجا آفتابپرستي است اين را فهميده, از كجا آفتابپرستي شرك است و بد است و توحيد حق است خب اينها فكر است استدلال است
اين سرمايه براي حيوانات هست كه در حدّ تسبيح ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[6] و مانند آن باشند اما از اين مباني و مبادي و مقدّمات بهرهبرداري كنند نتيجهگيري كنند استدلال كنند بالا بيايند نيست لذا در همان حد هستند الآن اين زنبور عسل كه اين خانههاي مهندسيشده شش ضلعي را درست ميكند هزارها سال است كه همين طور خانه ميسازد ديگر حالا تكاملي پيدا بشود و ترقّي پيدا بشود و اينها در آن نيست همين وضع است مورها همين طورند اينها از اين علوم بهره ببرند بالا بيايند نيستند تعليم بدهند ديگران را مثلاً آنهايي كه كمي عالِمترند ديگران را تعليم بدهند كه مكتبي داشته باشند بالا بيايند نيست اگر انساني با اينكه ميتواند بالا بيايد از اين سرمايهها استفاده نكند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[7] ميشود براي اينكه حيوانات نه مأمورند نه آن راه تكامل به آنها داده شد انسان هم مأمور است هم راه تكامل به آنها آموخته شد و اگر اين كار را نكنند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ميشوند.
جريان ارث هم كه گفته شد ﴿وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾[10] اين ارث در بسياري از موارد هست همين كه از قبلي به بعدي ميرسد اين ارث است ﴿اَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبادِي الصَّالِحون﴾[11] يا ﴿لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[12] يا ﴿أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ﴾[13] اينكه خدا ميفرمايد ما زمينهاي آنها, اموال آنها و سرزمين آنها را به شما ارث داديم اينكه ارث مصطلح نيست كه پسري از پدر ارث ببرد, اينكه ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾[14] از همين قبيل است ﴿لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ از همين قبيل است همين كه از قبلي به بعدي برسد يك نحوه ارث است وگرنه آن ارث مصطلح فقهي اگر بود بايد به ساير ورثه هم ميرسيد در حالي كه داوود(سلام الله عليه) فرزندان فراواني داشت مال آن حضرت را همه وارثان ارث بردند اما سلطنت فقط به سليمان رسيد پس اگر گفته شد سلطنت را سليمان از داوود(سلام الله عليهما) به ارث برد نه يعني سلطنت موروثي است ارث در ﴿أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ﴾ يا ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾[15] يعني «نَقَلْناهم» ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ از همين قبيل است ﴿لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ از همين قبيل است در بسياري از موارد آيات قرآن كريم ارث را به معني مطلق انتقال به كار برده در بخشي از موارد احكام فقهي را هم به همراه دارد البته. پس ﴿وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾ يعني آن مُلك و حكومت بعد از حضرت داوود به سليمان(سلام الله عليهما) رسيد.
The idea of the “language of the birds” became an important idea in Sufi thought, often symbolizing higher states of consciousness that enable one to understand the deeper significance of things beyond their outward appearances. One of the most famous works of Sufism is the Man ṭ iq al- ṭ ayr of ʿ A ṭṭā r , which is usually rendered “Conference of the Birds,” but which has the identical Arabic terms as the phrase in this verse.
معرفت - عطار 3
Ebrahimi Dinani
https://www.youtube.com/watch?v=oWdSrpL4hUs min: 1:47-3:12
5:55-8:30
22:24 - 27
باید از آقای دینانی پرسید که این مطالب را بر چه اساس و مبنایی بیان میکنند و طریق رسیدن به این مفاهیم چگونه است و چگونه میتوان از تفسیر به رای در امان ماند در حالی که مخالف ظاهر آیات قرآن و احادیث است
و دوم اینکه اگر فرض کنیم این ماجرا سمبولیک نباشد قرآن چگونه باید بیان میکرد که ایشان از این آیات فقط برداشت سمبولیک نکنند.
در جريان قصّه سليمان(سلام الله عليه) دو جا كلمه ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ آمده اين معلوم ميشود ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ مقطعي و موسِمي است وجود مبارك سليمان فرمود خدا كلّ شيء را به ما داد يعني براي اداره حكومت اين منطقه هر چه لازم بود به ما داد به آنجايي كه مربوط به حكومت حضرت سليمان نيست مربوط به آسمان است مربوط به منطقههاي ديگر است كه كاري ندارد يا درباره ملكه سبا دارد ﴿أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ﴾[26] اين كلمه ﴿شَيْءٍ﴾ آمده كلمه ﴿كُلِّ﴾ هم آمده يعني آنچه لازمهٴ اداره مردم يمن بود
خداوند مسئله كرامت را علم را اين گونه از امور را به عنوان آزمون به برخي افراد نظير سامري نظير بلعم باعورا و مانند اينها عطا ميكند و در عين حال كه ميداند اينها حُسن عاقبت ندارند در اثر سوء عاقبت خود از اين مواهب الهي بهره صحيح نميبرند اما نبوّت را رسالت را امامت را اين پستهاي كليدي را هرگز به كسي كه حُسن عاقبت ندارد نميدهد
پس يك مسئله مربوط به آن مقامهاست كه آن مقامها نه كسبي است و نه ارثي, يك مطلب مربوط به اين است كه خدا آن مقام را به چه كسي ميدهد جواب اين است خدا آن مقام را به افرادي ميدهد كه با اختيار و انتخاب خود داراي عزم راسخاند و هرگز از آن مقام بلند سوء استفاده نميكنند ولو سختترين حادثه براي اينها پيش بيايد هيچ كسي هم آنها را ياري نكند آنها حافظ ديناند درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است آن آيه قبلاً بحث شد كه ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ تنها مسئول وظيفه خود هستي﴾[2] اينها مثل ساير افراد نيستند كه تقيّه بكنند حتي رسول مثل امام نيست كه تقيّه بكند فرمود اگر احدي در روي زمين شما را ياري نكرد شما وظيفهتان را بايد انجام بدهيد ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ اين آزمون حتي براي امامان(عليهم السلام) هم نيست
مطلب ديگر اينكه اين ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ مفهوم ندارد كه در مقام تحديد (حد چیزی) باشد مفهوم داشته باشد يعني ما فقط منطق پرندهها را ميدانيم تا سؤال بشود كه پس جريان نمل چيست تا كسي به عنوان احتمال بگويد آن مورچهاي كه پَر دارد شايد جزء پرندگان حساب بشود اين نيازي به آن سؤال و جواب ندارد براي اينكه ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ كه مفهوم ندارد فقط منطق طير را به ما ياد دادند منطق مورها و دوابّ و اينها را نميدانيم اين طور نيست آن قسمتهاي مهم را ذكر فرمودند, براي اينكه جريان يمن و استدلال و كار هدهد در همين راستا بود لذا نامي از منطق طير برده شد.
جمله (علمنا منطق الطير) منافاتى با فهميدن كلام مورچه ندارد، براى اينكه جمله مزبور نفى غير طير را نكرده است، بلكه تنها اثبات مى كند كه آن جناب زبان مرغان را مى دانسته، ممكن است زبان ساير حيوانات يا بعضى ديگر مانند مورچه را هم بداند.
ولى جمعى از مفسرين نفى غير طير را مسلم گرفته اند، آنگاه براى رفع منافات ميان آن و فهميدن زبان مورچه به دست و پا افتادهاند، يكبار گفته اند: فهم زبان مورچه تنها قضيه اى بوده كه در يك واقعه رخ داده، نه اينكه آن جناب هميشه زبان اين حيوان را مى فهميده، بارى ديگر گفته اند: آن مورچه مورچه بالدار بود، كه خود نيز نوعى پرنده است، بار ديگر گفته اند: كلام مورچه يكى از معجزات سليمان (عليه السلام) بوده، ( همچنان كه سنگريزه به معجزه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به زبان در آمد)، و بار ديگر گفته اند: صدايى از مورچه برنخاست تا سليمان (عليه السلام) سخن او را بفهمد، بلكه خداوند آنچه را كه در دل آن حيوان بوده به سليمان الهام نمود.
ولى از آنچه كه ما درباره منطق طير گفتيم تمامى اين موهومات را از بين مى برد، علاوه بر اين سياق آيات به تنهايى در دفع آنها كافى است.
حشر حیوانات
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ ﴿۳۸﴾
و هيچ جنبنده اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند مگر آنكه آنها [نيز] گروه هايى مانند شما هستند ما هيچ چيزى را در كتاب [لوح محفوظ] فروگذار نكرده ايم سپس [همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند گرديد (۳۸)
وإذا الوحوش حشرت
آن گاه که حیوان هاى وحشى در قیامت گرد هم جمع مى شوند.
وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ ﴿۲۹﴾
و از آيات او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و منتشر نموده، و او هرگاه بخواهد قادر بر جمع آنها است. (۲۹)